گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
[خاطرات ماه رمضان 1336 / خرداد 1297
حصبه همچنان قربانی میگیرد



سهشنبه غره رمضان.- دو از آفتاب بلند شده چایی خورده مسگر آمد، مسها را آورد، تتمه اجرت داده شد. بعد مشغول درست
نمودن باغچهها شده، ناهار باقلاپلو درست کرده خوردیم. احمد هم براي اسماعیل ناهار پلو و نان و کوکو و گوشت برده، من هم
خوابیده، عصر بلند شده بعد از چایی بیرون رفته، از درب خانه ممتاز گذشته، علامت ختم دیدم، متوحش شده وارد خانه شدم.
معلوم شد پدرش آقا میرزا اسماعیل خان مرحوم و به مرض حصبه دیروز وفات کرده.
جمعی آنجا [بودند]، منجمله آقاي ظهیر الدوله. بنده هم بعد از تلاوت جزوه بلند شده به خانه آقا میرزا عباسقلی خان به ترحیم
عیالش که آن هم دیروز به مرض حصبه فوت نموده رفتم. بیچاره خودش هم به واسطه صدمه و پیاده رفتن تا ابن بابویه دیروز تب
کرده بود.
قرار ترحیم
بهقدر ساعتی نشسته و چون روزه نبودم چایی خورده، قریب غروب بیرون آمده دکان گیوه درست کردن رفته، گیوهام را داده، از
آنجا مقارن مغرب، طرف خانه، قدري خیار و پنیر گرفته یک ساعت از شب قدري نان و پنیر و خیار و چایی خورده ساعت دو و نیم
از شب به خانه عین الممالک رفته که باهم منزل آقا میرزا عباسقلی خان [براي] ترحیم برویم. جمعی آمده مشغول صحبت، تا ساعت
چهار از شب موقع رفتن، گذشت. قرار شد فردا شب بعد از افطار برویم. بعد ساعت پنج به خانه آمده تا ساعت هفت مشغول تحریر
و کتاب بوده، سحري باقلاپلو و کوکو و چایی با بچهها خورده بعد از توپ صبح خوابیدیم.
[امور روزانه]
چهارشنبه دیم رمضان.- دو از دسته بالا آمده بیدار، قدري در باغچهها گردش و وجین کرده، مجددا خوابیده بعد از ظهر بیدار،
جزوي از قرآن تلاوت و مشغول
ص: 259
صفحه 276 از 655
کندن هویجفرنگی شده، ننه اسماعیل هم به مریضخانه براي نان بردن رفت. من هم سه به غروب بیرون آمده، بازار نزد سید
ساعتساز رفته عذر از نشاختن ساعت را آورد. از پیشآمد ساعت که چقدر جاي حیرت است سخن نمیرانم.
بعد به حجره انتیکهچی رفته پسرش را فرستاد نزد صحاف قرآن، وعده شنبه را صحاف داده بود. بعد از پنج تومان که سابق قرض از
من کرده بود بیست و شش هزار داد و بیست و چهارهزار براي صحاف قرآن قرار شد بدهد. بعد بلند شده دو سیر تخم شبت خریده،
از راه بازارچه معیر، داس را هم از دکان مشهدي محمد تقی حداد گرفته مقارن غروب به خانه آمده، بلافاصله از توپ افطار
آبگوشت و بعد چایی. ساعت دو از شب بیرون رفته، یمین الملک سر خیابان رسید که اجارهنامه را گرفته. گفتم تا قباله مرا آقاي
آقاعلی ندهد من هم اجارهنامه معامله پیش شما را نمیدهم. قرار شد فردا چهار به غروب بیایند که باهم برویم منزل آقا علی. بعد
ایشان سوار مادیان شده رفتند، من هم به خانه عین الممالک رفته، او را برداشته به منزل آقا میرزا عباسقلی خان رفتیم. آنجا بعد از
استماع روضه و چایی و قدري صحبت با آقا کربلایی محمد ولی، سه و نیم از شب بلند شده به منزل آقا میرزا محمد علی خان
ممتاز، ترحیم پدرش رفته، نیم ساعتی هم آنجا بوده از آنجا بلند شدیم، سر راه منزل معاون السلطنه و منزل مرآت الممالک رفته،
هیچکدام نبودند.
ضجه مردم از بدي نان جو
بعد باهم آمده از سر کوچه عین الممالک بهسمت خانه خودشان، من هم به سمت خانه آمده، در راه هم مذاکره شد که کابینه
صمصام السلطنه، مجددا سرکار آمد. و باز شنیده شد که قبول نکرده، استعفا داده و نیز عمل نان معلوم شد که چه شد که رو به تنزل
میرفت و دولت انگشت کرد، باز تنگی فوق العاده و ضجه مردم از بدي نان جو در این وفور جو به آسمان بلند است. مطلب دیگر
از وضع عدلیه که نشنیده بودم؛ آنکه معین السادات وکیل چند سال قبل به حاج ملک التجار طهرانی گفته بود، من به واسطه اینکه
به شما مربوط باشم شما را تکیهگاه خودم میخواهم قرار بدهم و هرمطلب هم که شما داشته باشید معلم من حاج سید محمد عصار
است، بهخوبی از پیش میبرم. همینقدر که شما با
ص: 260
من باشید من قانعم. ملک هم از فرط غروري که داشت معین السادات را وکیل میکند که در عمل فریمان و کاروانسراي امیر برود
عارض شود. بعد معین السادات هزار تومان به عنوان قرض از ملک میگیرد. مدتی میگذرد ملک مطالبه هزار تومان را مینماید.
معین السادات میگوید من چندین هزار تومان از تو حق الوکاله و العمل طلب دارم و میرود عارض میشود و نصف کاروانسراي
امیر را که مال ملک بود از بابت حق العمل او، محاکم توقیف، و به او میدهد.
ملک هم دق کرده میمیرد.
ساعت چهار از شب رفته به خانه میرسم و مشغول نوشتن بودم. ساعت پنج از شب رفته در میزنند؛ میرزا سید یوسف مهاجر که
حالیه جزو ژاندارمه [است] میگوید جدیدا به طهران از سنجابی و جاف آمدهام، وارد، من هم همینقدر که آدم درستی به نظر
نیامده و از حال روحی او هم مطلع نیستم. اظهار داشت اخویم به مرض حصبه دو ساعت است که فوت کرده مخارج هم ندارم و
آبرو هم دارم. من هم یک تومان از احمد قرض کرده به او دادم و رفت. بعد چایی خورده، سحر نان و آبگوشت بزباش خورده بعد
از توپ خوابیدم.
[امور روزانه]
پنجشنبه سیم رمضان.- دو از دسته گذشته بیدار شده توي باغچهها قدري گردش و وجین نموده، بعد به نوشتن کاغذهاي کمره و
صفحه 277 از 655
بروجرد مشغول شده چهار به غروب پاکتها را احمد پستخانه برده، فاطمه دختر ننه باقر آمد، بیچاره باقر هم گفت که مرحوم شده.
من هم تا دو و نیم به غروب منتظر یمین الملک که گفته [بود] چهار به غروب میآیم شده، نیامد. بیرون رفتم، به منزل آقاي آقا
علی نجمآبادي، قباله و قبض وجه و قبول اجاره معامله با عین الملک را که سنه ماضیه 29 رجب نموده بودم و به مهر آقاي آقاعلی
این معامله دیّم نرسیده بود رساندم، گرفته، یک رساله صلاح امروزه به آقاي آقاعلی و چهارهزار دینار به آقاي آقا مجتبی داده
بیرون آمدم. سبزهمیدان یک جین کبریت از دکان سیف الله خریده به دکان آقا میرزا محمد علی صراف رفته قدري نشستم و
صحبت نموده، شبی را وعده گرفت بروم منزلشان. تعیین را به بعد قرار گذاشتم
بعد بلند شده نیم به غروب آقا میرزا صدر الدین را دیده گفتم پولهایی که نجمآبادي در نهاوند به تجار داده و برات به طهران
گرفته، سردار اسعد به من قول داد که هرکس به او [اسم] آن تجار یا تجار طهران [را] که حواله به آنها شده
ص: 261
بگوید، آن شخص را بروز ندهد. گفت یکی از تجار آنجا حاج علی مراد است و سایر تجار یهوديهاي آنجا و یکی از تجار اینجا
حاج عزیز توتونفروش زنجانی پدر حاج میرزا عبد الله است در سراي میرزا عباس. سایرین را نمیدانم.
بعد جدا شده بهسمت منزل. درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان، آقاي عین الممالک رسیده تفصیل اینکه آقاي مرآت الممالک
قریب به ظهر امروز منزل ما آمده گفتند دیشب چرا بیخبر آمدید؟ آقاي عین الممالک که تلفن داشتند. گفتم اتفاقا از آنجا عبور
میکردیم گفتیم قدري خدمت شما هم رسیده باشیم.
التماس دعاي محبوسین کمیته مجازات
بعد صحبت دعوت آقاي مصدق السلطنه را نمود که فردا شب افطار، کارت دعوتش براي من آمده و صحبت جنگلیها و رفتن
ضیاء الواعظین و قدري صحبت متفرقه را هم مرآت نمودند. تا مقارن مغرب توي راه با عین الممالک بوده ایشان به منزل، من هم به
خانه آمده، افطار شده بود، دمی باقلا و شبت، بعد چایی خورده، ساعت یک و نیم از شب رفته بیرون آمده به منزل محبوسین رفته،
هر چهار [نفر] قاضی و عماد و مشکوة و ابو الفتحزاده نشسته، منتظر من بودند [و گفتند] که به خلخالی و پرویز سفارش نمودیم که
به شما خبر دهند بیائید اینجا و به معاونت تنکابنی ترتیب استخلاص ماها را بدهید، همه مرخص شدند الا ماها.
نمیدانیم تقصیر اختصاصی ماها چیست؟ گفتم به من خبر ندادند، اما خوب فکري است. قرار شد آنها را خواسته، من هم حاضر
شده فکري با اقدامات بنمائیم. بعد مشکوة اظهار داشت که کاغذي از مازندران رسیده که سه پراخوت در مازندران و ده پراخوت
در انزلی قشون آلمانی وارد شده. بعد از ساعتی بلند شده به منزل حاج صادق بانکی رفته، تنها بود. چایی خورده، قدري صحبت. تا
چهار و ربع از شب آنجا بودم، بعد بلند شده، حمام سرکیسه نموده ساعت شش به خانه آمده مشغول تحریر شده، چایی و سحري
دمپخت شبت و باقلا خورده، بعد از توپ در موقع خوابیدم.
افطاري مصدق السلطنه و تبادل تازهترین اخبار
جمعه چهارم رمضان.- دو بعد از دسته از خواب بیدار. مشغول باغچه و قدري قرآن و دو بعد از ظهر مجددا خوابیده، ننه اسماعیل
هم به مریضخانه قبل از ظهر
ص: 262
نان براي اسماعیل برده بود. عصر هم قدري اصلاح چفته مو که باد خراب کرده بود. یک ساعت به غروب بیرون رفته درب خانه
عین الممالک سپردم که من به طرف منزل مصدق السلطنه رفته، در بین [راه] منزل معتصم الملک هستم تا شما برسید یا آنکه من
صفحه 278 از 655
خودم میآیم. بعد منزل معتصم الملک رفته نبود. قدري نشسته عین الممالک رسید. به اتفاق مقارن توپ به خانه مصدق السلطنه
رفته، مرآت الممالک هم رسید. پیش افطاري زلوبیا با پودر نشاسته، نانروغنی و پنیر و چایی. بعد هم شام سر میز، چند قسم
خوراك و سوپ و کته و میوه. تا ساعت سه و نیم از شب رفته به صحبت. یکی آنکه براوین همین دوروزه مراجعت به روسیه،
چون او را در این مدت دولت به رسمیت نشناخته، دولت بلشویک او را خواسته و او رنجیدهخاطر میرود. صمصام السلطنه هم
بختیاريها راضی شدند که رئیس الوزراء بشود، شاه هم تحکیم موقع او را نموده، حکیم الملک [وزیر] مالیه، سردار محتشم [وزیر]
جنگ، مستشار الدوله [وزیر] داخله، مشار السلطنه [وزیر] خارجه، نصر الملک [وزیر] عدلیه، معین الوزارة [وزیر] فواید عامه.
جنگلیها هم مشغول مبارزه و سنگر منجیل را تخلیه و عقب نشستند. استوکس هم که به جنگل رفته بود موفقیت به اصلاح با
جنگلیها نیافت. میرزا کوچک خان هم براي ارتباط به بادکوبه رفته که ارامنه آنجا را از مخالفت بیرون آورد. عثمانیها هم وارد
تبریز شدند. سیم تبریز مقطوع و در قزوین اخبار تبریز را به طهران سانسور کردهاند. شش نفر را هم در قزوین انگلیسیها گرفته، دو
نفر بعد از استنطاق مرخص باقی محبوس. ائرپلانهاي جدید هم با مهمات وارد به قزوین و نمایش میدهند. ماژور فتح الملک هم
را میگویند تیرباران در شیراز انگلیسیها نمودهاند و دو هزار نفر پلیس جنوب را خود انگلیسیها خلع سلاح نمودهاند، چون سلب
اطمینان از ایرانیها نمودهاند، و [آنها را] حبس نمودهاند و در شیراز جنگ بین انگلیسیها و قشقاییها درگرفته.
تولید وحشتی غریب
ساعت سه و نیم بلند شده مصدق و مرآت سوار کالسکه خدمت مستوفی رفتند.
من و عین الممالک با متین به خانه آنها رفته چایی خورده، نان جو هم امروز
ص: 263
گرانتر از سابق شده و وحشت غریبی تولید شده که چه هنگامه است؟ سر خرمن، محصول وفور، معذالک ارزاق تنگ و سخت
میشود. اتباع متفقین از تبریز فرار، شتر از میانج تا زنجان صد و پنجاه تومان کرایه. ساعت پنج به خانه آمده، بچهها بیدار، با آنها
مشغول چایی و صحبت و قرآن. سحري چلو و خورشت هویجفرنگی. بتول به واسطه روزه اینروزه حالت روزه دیگر نداشت.
سحري نخورده خوابید. من هم حال نگذشتن غذا در خود دیده، سحري نخورده به چایی قناعت بعد از توپ خوابیدم.
تحولات مالیه
شنبه پنجم رمضان.- دو و نیم به ظهر مانده در زدند. از خواب بیدار. آقاي خلخالی تشریف آورده، صحبت متفرقه و موقوفی
حرکتشان به سمنان و بینش و میرزا سید مصطفی خان هم به مأموریت کاشان و شاهرود؛ چون کابینه جدید [بر سرکار آمده] و
حکیم الملک به مالیه میآید، آقایان راحت از حرکت شدند.
بعد اظهار داشت که حکیم الملک هم براي مالیه بد است. به جهت اینکه خالصه را به صدرائی و همدستان خودش میدهد و اظهار
مسرت از کابینه حالیه نمیکرد. صحبت اینکه بااقتدار به منزل تنکابنی رفتیم و صحبت نجمآبادي که خودش دخل نکرد اما بدنام
شد. عرض کردم از براتهایی که به طهران فرستاده باید فهمید. فرمودند همچه چیزي نیست و من خبر ندارم. عرض کردم از آقاي
افجهاي بپرسید. فرمودند دویست تومان برات به جهت او آمده و به او ندادهاند.
گفتم چهطور میشود؟ گفت فلان و فلان. نفهمیدم یعنی چه.
بعد صحبت قاضی و مشکوة و محبوسینی که به شما گفته بودند مرا خبر نمائید. فرمودند بله بنا بود. حال اگر رفتنی به سمنان نشدم
باید فکري نمود.
صفحه 279 از 655
به قدر دو ساعتی تشریف داشتند. یمین الملک گروسی آمد که اجارهنامه خود را با یک نوشته که به آقا شیخ مهدي نجمآبادي
بنویسم که معامله اول ما را از ثبت خارج نمایند. عرض کردم امشب منزل شما میآیم و میآورم. قرار شد ساعت چهار از شب
بروم. بعد آقاي خلخالی تشریف برده، یک ساعت از ظهر گذشته دیدم حال ضعف روي داد. ناچار روزه را به همان سحري خودم
که نخورده بودم افطار و چایی خورده، با احمد مشغول درست کردن جفته مو که خراب شده بود
ص: 264
شده، احمد را هم دیدم به حال لاغري و ضعف روزه به او اثر کرده او را هم به اصرار وادار به خوردن روزه نمودم.
ترور صبا
تا دو و نیم به غروب خانه بوده، بعد بیرون رفته حجره آقا محمد چایی فروش چایی خریده تخم شنبلیله و گشنیز هم از دکان درب
مسجد سید عزیز الله خریده، دکان آقا میرزا محمد علی صراف رسیده اعتماد حضور آنجا بود؛ اظهار داشت که شنیدم صبا را بعد از
ظهر ترور کرداند. گفتم من نشنیدهام. گفت بینش هم سؤال از صحت و سقم این مسموع میکرد. بعد آقا میرزا محمد علی فردا
شب را دعوت نمود که بروم منزلش و قدري صحبت رفع گرفتاري کارش را و چون گفتم وجهی به قدر دو هزار تومان دارم و
میخواهم ملک خوبی اگر به چنگ آید خریداري نمایم در این باب فردا شب صحبت نمائید. بعد به حجره آقا میرزا علی اکبر
انتیکهچی رفته قرآن را از صحاف هنوز نگرفته بود. بعد قرار شد شبی آنجا بیاید.
بعد پایین آمده حجره آقا حسینعلی خان ساعتساز، سید ساعتساز نشسته بود.
سفارش و عجز به او که ساعت طلاي مرا با آنهمه خسارت و معطلی که به من دادهاید درست نکرده بدهید، باز به مماطله سید
گذراند. معاون حضرت هم رسید. قدري احوالپرسی. بعد رو به منزل آمده، سر گلوبندك غوره را قیمت نمودم؛ چارکی سه شاهی.
عین الممالک هم از اداره برمیگشت. صحبتکنان آقا میرزا عباسقلی خان را دیده، حالش بهتر بود. اکبر آقا را پرسیدم. گفت
حالش خوب و امروز آمده بود، من دکان نبودم. آقا میرزا حاج آقا را پرسیدم. گفت حالش بهتر است اما در خانه است.
بعد با عین الممالک بهسمت منزل آمدیم. صحبت کرد که دیشب صمصام با فامیل منزل آقا رفته بودند که ترتیب هیئت را بدهد،
گویا نتیجه نگرفتهاند. بعد عین الممالک به منزلش من هم مقارن توپ به خانه آمده مشغول تحریر شده، یک و نیم از شب ثقۀ
الملک آمده به قدر نیم ساعتی از وضع اقدامات و ترویج دمکراسی در گروس نقل نمود و فردا شب را در منزل خودش افطار
دعوت نمود که قدري صحبت نمائیم. بعد تشریف برده من هم ساعت سه از شب بیرون و به خانه یمین الملک رفته تا ساعت شش
از شب به صحبت و خوردن چایی و خیار
ص: 265
و گیلاس و آلبالو مشغول و حکایت تصرف پنج دنگ از دینارآباد که حسین نجمآبادي به اسم سه دنگ و بردن اموال حاج آقا
عیسی را آقاي آقاعلی به اسم وصیات و تصرف در ثلث با بههمزدن مصالحهنامه آن مرحوم در حق اولاد ذکورش به واسطه جهیز
مکفی که به دخترش عیال آقا علی در زمان حیات داده بود. بعد اجارهنامه که من در خصوص معامله ملک از او گرفته بودم رد
نمود که از ثبت هم خارج نماید. بعد ساعت شش بیرون آمده ساعت شش و نیم به خانه آمده سحري آبگوشت گوجه و لپه و خیار
و چایی با احمد و بتول خورده بعد از توپ و قدري تحریر خوابیدم. احمد هم مذاکره داشت که درب مغازه خلخالی شبانه شنیدم
که صبا مدیر ستاره را گلوله زدند، اما کاري نبود و به پایش هم نخورده و خطري نیست.
[امور روزانه]
صفحه 280 از 655
یکشنبه ششم رمضان.- دو به ظهر از خواب بیدار و بعد از قدري گردش در باغچه تهاي، مشغول بیلزدن شده، احمد هم بالاي
درخت تبریزي رفته سرشاخهها را بزند، دلش بههم خورده، من هم [براي اینکه] مبادا خیالی بکند اعتنا نکرده، چون قوه خیال وباء
خیالی به مردم اذیت میکند؛ گفتم اگر اعتنایی نمایم شاید خیال بهطرف صدمه بزند. تا دو بعد از ظهر مشغول بیلزدن شده، به
احمد هم گفتم اگر دلت بههم میخورد روزهات [را] بخور، بعد او هم نخورد و حالش بهتر شده رفت بازار گوشت خریده براي
بارکردن شب آورد. من هم پنج به غروب خوابیده، سه بیدار شده، دو به غروب بیرون آمده رفتم بازار حلبی سازها از جهت ارهها
که به پسر مشهدي عباس داده بودم و ناخوش شده بود. برادر کوچکش گفت هنوز تب میکند. بعد مراجعت.
تجمع اعتدالیها در مسجد شاه و تقاضاي انتصاب وثوق الدوله به نخستوزیري
در مسجد شاه سردار حشمت را دیده، گفت تازه آمدم و تب میکنم و میخواستم بیایم منزل شما. گفتم خودم میآیم، اما شب
چهارشنبه فرصت دارم. در ایوان گنبد بزرگ مسجد شاه فرش قالی پهن کرده بودند. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند اعتدالیها که
بنکدار و سایرین باشند اجتماعی کرده یک کابینه فعال که در عمل ارزاق کاري بکند و تأمین مردم را بدهد و روحش خواستن
وثوق الدوله است و
ص: 266
دسته میرزا علی اکبر ساعتساز و ناظم التجار کرمانی هم مساعد با آنها هستند.
بعد آقا میرزا محمد علی صراف را دیده، قرار شد که [وعده] امشب تبدیل به فردا شب شود و فردا شب آنجا بروم. یمین الملک
گروسی [را] هم ملاقات نموده، گفت شب پنجشنبه، یک از شب رفته میآیم قدري صحبت نمائیم. گفتم افطار بیائید. بعد نیم به
غروب سوار واگون و چهارراه حسنآباد پیاده، ثقۀ الملک هم رسید. اسباب راهنمایی به منزلش شده باهم رفتیم. بعد آقا میرزا عبد
الوهاب خان و یک نفر دیگر هم رسیدند. افطار و پیش افطاري کاملا تهیه شده تا ساعت سه و نیم از شب مشغول صحبت و
خوردن.
حملات انگلیسیها به جنگلیها و قشقاییها
آقا میرزا عبد الله خان با ظهیر الملک هم بعد از افطار آمده، اوضاع حملات انگلیسیها به جنگلیها و منجیل و حملات قشقاییها به
انگلیسیها و ورود مهمات انگلیسیها به همدان [مورد] مذاکره بود. ساعت چهار بلند شده به منزل آمدم. مشغول تحریر و تلاوت
قرآن و روزنامه و غیره شده، بچهها گفتند که آدم سالار لشکر به جهت احوالپرسی آمده بود.
سفارش محبوسین به عدل الملک
عصر هم که از خانه به بازار میرفتم درب منزل عدل الملک دیدمش. قدري صحبت و سفارش محبوسین را که یا استخلاص یا
مخارج. گفت مخارج صحیح است اما استخلاص مشکل، مگر از طهران به سمتی مهاجرت نمایند چون ترورهاي هرجومرج و
شخصی زیاد هست، بهتر این است که اگر مستخلص شوند طهران نمانند. گفتم بعد از استخلاص این فکرها را باید کرد.
مزایده ریاست الوزرایی
شام همه بچهها آبگوشت غوره داشتند و نیز معروف بود که صمصام السلطنه باز در حال بحران و استعفا. و شاه میگویند مشار
الملک را میخواهد رئیس الوزرا بنماید و ریاست وزراء را شاه به مزایده گذاشته.
صفحه 281 از 655
[امور روزانه]
دوشنبه هفتم رمضان.- دو به ظهر مانده بلند شده چون سحري نخورده بودم
ص: 267
خیلی ضعف داشتم. قدري در باغچهها وررفته، نزدیک ظهر آدم سالار لشکر آمد و از طرف او احوالپرسی نمود و گفت چون
مادرش شهر است به واسطه ناخوشی، او هم در این رمضان شهر است. بعد از ظهر هم قدري قرآن خوانده، ننه اسماعیل هم از صبح
به خانه زن آقا سید جلیل رفته بود. عصر هم بتول مشغول پختن خورشت قیمه کدو شده که افطار چلو درست نمایند. من هم
سفارش نموده که بعد از افطار احمد به جهت اسماعیل شام برداشته به مریضخانه ببرد و از حالت اسماعیل مستحضر شود و بگوید
تقصیر مادرت شده و الا آقام مضایقه براي غذاي تو ندارد و تحقیق نماید که این دوروزه چه میکرده و چهطوري غذاي مریضخانه
را خورده. بعد ساعت سه به غروب بیرون آمده، بازار قیطان و قرقره مشکی براي پاي عبا و هفتبند زیرجامه نو و گیوه اصلاح شده
را گرفته، انتیکهچی را دیده، فرستاده عقب قرآن. صحاف نبود. ساعت یک سال عقب افتاده خسارت زننده را از سید ترك
ساعتساز خواستم. او را هم در تحت الفاظ تعارفانه سرپیچ ده مردم مشاهده کرده، دکان آقا میرزا محمد علی جاوید رفته، مقارن
غروب باهم سوار واگون به منزل ایشان، بعد از افطار رسیده، نان و پنیر و چایی و خیار و پلو و خورشت مسمّا کدو و دوغ و سایر
مخلفات مأکولیه متدرجا آورده، مشغول خوردن و تا ساعت شش و ربع مشغول صحبت.
آقا میر سید باقر و دو نفر دیگر و یک حاج سید تاجر مکلا ناخوش [آنجا بوده] و در ساعت پنج، آقا میرزا عباس خان نام آدم
سپهسالار [هم آمد]. شب را مثل زمانهاي سابق فقط صحبتهاي همهگونه از خواب و اخبار و کیفیت حضرت رضا گذرانده،
ساعت شش و ربع از شب بیرون آمده به عجله قریب هفت به منزل رسیده بچهها را به عجله بیدار، فقط بتول و من چلو و خورشت
قیمه کدو به عجله خورده به قصد روزه، توپ دررفت. احمد هم حال ضعف روز گذشته مانع از روزه امروزه او شد.
بساط تجمع و دیگ پلو در مسجد شاه
سهشنبه هشتم رمضان.- دو به ظهر مانده از خواب بیدار، آب میآمد. باغچه را شبت کاشته و در باغچهها مشغولیت پیدا کرده، نوبر
زردآلو را از درختها که قدري براي افطار تهیه نموده، چغندر هم براي آش سماق و ساقه خرفه براي
ص: 268
خورشت فردا شب چیدیم. بعد دو و نیم به غروب بیرون آمده، آدم مرآت را دیده، گفت دامادشان امروز در تحت معالجه و عمل
فوت کرده اما ترحیم معلوم نیست بگذارند. بعد دکان آقا میرزا عباسقلی خان رفته معلوم شد که هنوز به واسطه ضعف و ترس از
عود تب روزه نگرفته. بعد بهطرف مسجد شاه رفته، بساط تجمع و دیگ پلو که از مبادي عالیه به اسم اصناف اعتدال و دمکراتهاي
میرزا علی اکبر، گسترده بود. قدري گردش. میرزا حسین خان ادیب را دیده، بیچاره مادرش و برادرش به مرض حصبه مرده بود،
خودش را هم به خانه محتشم السلطنه برده بودند. تسلیتی زبانا به او دادم، بعد بیرون آمده مقارن غروب سوار واگون به منزل سردار
حشمت رفته افطار را با چند نفري نموده تا ساعت سه و نیم از شب آنجا، بعد از همه صحبتها صلاح دیدم که باهم برویم منزل آقا
شیخ رضا به اسم اینکه حاج ملک فوت شده و دیدن لازم دارد.
مرگهاي ناشی از وبا
سردار حشمت ابا داشت اما بالاخره راضی شد که بیاید منزل ما و از منزل ما با هم برویم، چون از منزل خودش خیلی شاق به نظرش
صفحه 282 از 655
آمد. به مشهدي میرزا آقاي عراقی سپردم که از زبان من به آقا شیخ رضا بگوید یک شب تعیین نماید که من میخواهم بیایم آنجا.
بعد از تعیین آنوقت با سردار حشمت برویم آنجا. بعد بیرون آمده به منزل مشیر اکرم رفته تا ساعت پنج و نیم از شب آنجا بودم.
منور السلطنه خاله قدس السلطنه هم به مرض قی و اسهال مرده و ختم در منزل خودش گذاشته بودند و خیلی وحشت از مرض وبا
داشتند که به مردم حال شبیه به وبا حادث شده بود. بعد ساعت شش بیرون آمده، درب دکان کربلایی محمد ولی عطار رسیدم.
فعالیتهاي حزبی
آنجا نقل کردند که امشب در مسجد شاه حلاج خواست نطق نماید مانعش شده بودند. بعد یک دسته بلند در صحن فریاد کرده
بودند که میرزا علی اکبر این تحریکات را میکند و دروغ میگوید. دسته میرزا علی اکبر فریاد کردند که آنها
ص: 269
دروغ میگویند. بعد برزو آمده بود و قدري فحش به میرزا علی اکبر [داده] و کتک زده بود. آژانها آنها را رد کرده بودند و
قدري از مفاسد [تجمع] مسجد شاه بیان کردند. بعد خانه آمده، شام یعنی سحري آش سماق و چایی خورده، احمد مذاکره نمود که
آقا میرزا اسماعیل تنکابنی شبانه آمده بود احوالپرسی و رفت.
بعد از توپ خوابیدم.
عزل و نصبهاي جدید
منزل مشیر اکرم شنیدم که دبیر الملک از حکومت منفصل و نظام السلطان حاکم طهران شده، جمعی از اصناف و اعتدالیون حمله به
صمصام السلطنه کرده که هنوز کابینه خودش را معرفی نکرده، چرا خودش در عزل حکام مداخله میکند.
نیر السلطان هم معاون وزارت داخله و عدل الملک منفصل.
[امور روزانه]
چهارشنبه نهم رمضان.- دو به ظهر از خواب بلند شده قدري در باغچه وجین و تماشا. بعد قدري قرآن. بعد از قرآن تا عصر در
باغچه. دو به غروب بیرون آمده، منزل مرآت الممالک رفته، به قدر ساعتی نشسته، قضیه ناخوشی و فوت شوهر همشیرهاش را [بیان
کرد] که در موقع پول دربار که تقسیم به فقراء در تکیه دولت میشد به واسطه گرمی هوا و تندي بوي شاشها، دماغ، حال ورمی
پیدا کرد، من مواظب و معالجه کردم و حال شبیه باد سرخ پیدا شد و او مسامحه نمود تا اینکه اطراف صورت ورم و بعد از ضماد و
نیشتر خون زیاد و چرك در عروق وارد شد و حال تشنج تا اینکه بنا شد اطبا صورت را داغ کنند. بعد از داغ نمودن فوت شد.
فحش دادن سردار محتشم به ظهیر الاسلام
بعد قضیه مسجد شاه و اینکه سردار محتشم، ظهیر الاسلام را فحش داده بود که تو و برادرت از این کارها دست برنمیدارید و اینکه
در کابینه جدید ممتاز الدوله، حکیم الملک، نصر الملک برادر سردار محتشم، معین الوزاره، ممتاز الملک، مشار السلطنه است. بعد
اظهار کرد که امشب صمصام السلطنه به مسجد شاه میآید براي اطمینان مردم و تفرقه جمعیت. و شاه هم تهدیدي به مسجد
شاهیها کرده بود. اصناف هم رد کرده بودند تهدید شاه را.
ص: 270
صفحه 283 از 655
بدگویی ناصر الدوله
بعد بیرون آمده قدري پنیر و خیار خریده، مقارن مغرب به خانه آمده، بنا بود یمین الملک و میرزا مصطفی قلی نراقی به خانه بیایند
نیامدند. شاهزاده معتمد الدوله آمد با حالت اوقاتتلخی اظهار کرد در خانه ناصر الدوله ختم منور السلطنه را گذاردهاند و مستوفی
هم امشب آنجاست. من چون روزه نبودم به بهانه اینکه شما را ببینم آمدم که بعد از افطار بروم، نصر الدوله گفت کجا میروید؟
گفتم منزل فلانی. گفت به فلانی بگو بر پدرت لعنت که مملکت را بههم زدي. گفتم که سگ به تو چه این فضولیها و تو چه حق
داري که به فلانی این غلطها را میکنی؟ بعد گفت فلانی قابل نیست که تو این قسم طرفداري میکنی. از این صحبتها خیلی من
خلقم تنگ و بناي بدگویی را بههم گذاشتیم.
سایرین از فامیلش هم کمک او کردند. قدري من معتمد الدوله را از اوقاتتلخی خواستم بیرون بیاورم، شدت اوقاتتلخی او زیاد
بود. اما من ممنون شدم که به واسطه من مورد حملات شده، اگرچه غرض از فحش دادن به من ایذاء به معتمد الدوله بود. بعد شام
و افطار آوردیم، معتمد الدوله نخورد.
کاغذ احسان الله خان از جنگل
شام چلو و خورشت ساقه خرفه با ترشی قراقوروت و آش سماق و پنیر و سبزي و زردآلوي باغچه و خیار و نان و چایی بود. بعد از
افطار قدري صحبت.
سید یوسف خان مهاجر ترك وارد شد، معتمد الدوله رفت. اما درب در به من گفت این شخص وارد، نیزهباز و شارلاتان و اجزاء
ترور ضیاء السلطان است، خودت را مواظب باش. گفتم میشناسمش. بعد شاهزاده رفت. من با وارد نشسته صحبت نمودیم. گفت
کاغذ احسان الله خان از جنگل آمده که جنگلیها خیال رفتن به خلخال و تخلیه کسما را هم دارند. قدري اظهار تألم از عقبنشینی
آنها نمودم. بعد اظهار داشت که یک عبا به من بدهید بروم دوتا تفنگ و دو موزر دارم بیاورم اینجا. گفتم من این قسم امانتها
قبول نمیکنم. گفت مال اداره ژاندارمري نیست، مال شخصی خودم هست. گفتم من از حیث اینکه مال شما هست یا نیست کار
ندارم. کلیتا من چون داخل هیچ دسته و تجمعی نیستم با این مطالب وضع خودم را منافی و خارج میدانم. بعد او رفته من هم خانه
ص: 271
عین الممالک، ساعت دو و نیم از شب رفته که باهم منزل مرآت الممالک برویم.
معلوم شد عین الممالک به خانه ناصر الدوله ختم رفته.
من هم از آنجا به خانه حاج جلال لشکر رفته، آقا میرزا محمد علی فرنقی آنجا بود. قدري صحبت نموده، چایی خوردم و بلند
شدیم. آقا میرزا محمد علی در راه اظهار داشت که آمده بودم آقا شیخ جلال را دیده براي وکالت از طرف امیر حشمت که حاج
جلال لشکر در باب میشیجان ادعا کرده و آقا شیخ علی اکبر را وکیل کرده، او را وکیل نمائیم. و امیر حشمت نوشته که بلکه حاج
جلال لشکر را منصرف نمائیم. او میگوید من مجبورم که اقدام به این کار بنمایم و نفع و ضرر راجع به من نیست و همچه
میفهماند که امیر مفخم است که ما را مجبور به این اقدام کرده. من گفتم خدا از حقایق امور مطلع است. بعد جدا شده من رفتم
منزل مرآت الممالک. جمعی به ترحیم آمده بودند. اما ختم نبود. صحبتهاي متفرقه تا ساعت پنج از شب. بعد بلند شده آمده
حمام نمره سبزيکار. آقا میرزا مهدي خان [هم] توي حمام [بود] از [حال] آقا میرزا احمد خان پرسیدم. گفت گرفتار به نجمآباد
هم شده و او را اجاره نموده، گرفتاریش خیلی است و گفت امروز نیر السلطان به اداره آمده بود و معاون شده. بعد از حمام بیرون
آمده، ساعت شش به منزل. بتول را بیدار، چایی دم کرده سحري آورد. من و او چلو و خورشت خرفه با سیر خام تازه زیادي
صفحه 284 از 655
خورده، بعد زردآلو و خیار و چایی. توپ در رفت. احمد هم که بعد از افطار به مریضخانه رفته بود و شام به جهت اسماعیل برده
بود آمده بود و خوابش برده بود. او را بیدار نکردم که سحري بخورد. براي اینکه بنیه روزه را ندارد و بیسحري ناچار او را به
خوردن روزه نماید.
بههم خوردن تجمع مسجد شاه
چهارشنبه دهم رمضان.- دو به ظهر مانده از خواب بیدار شده تا دو به غروب مشغول وجین باغچه و قرآن. بعد بیرون آمده دکان
آقا میرزا عباسقلی خان، قضیه برهم خوردن جمعیت مسجد شاه و فرار کردن آنها که جمعیت اصناف با تحریک و ضدیت
سوسیالیس و یک دسته از طرفداران صمصام السلطنه بههم ریخته، آژانها هم بعضی را گرفته، سایرین فرار و اسبابها را جمع
کردند. از قرار متیقن چهارهزار تومان به توسط وثوق الدوله و نصرت الدوله پول وارد مسجد شاه شده بود.
ص: 272
نصب عدل الملک به حکومت همدان
در آن ضمن عدل الملک رسید؛ قدري صحبت. بعد کاغذي نشان داد که صمصام السلطنه امضاء کرده بود و او را حاکم همدان
کرده بودند که باید به فوریت حرکت نماید. معلوم شد که در این مدت بیحکومتی همدان، غیر از ایشان مطابق سیاست امروزه
جنوبیها قابل حکومت نبود، اظهار داشت که اگر مساعدت نمایند صفحه بروجرد و لرستان را هم به عهده میگیرم. بعد عدل رفته،
من هم بازار آمده حجره انتیکهچی به جهت قرآن رفته، فرستاد که قرآن را بیاورند، صحاف نیامده بود. بعد اظهار داشتم که شما را
با مرآت الممالک قصدم این است که استدعا نمایم کشمکش عداوتانه را کنار بگذارید و باهم مثل مردمان عادي نظر نمائید و به
واسطه بیمحبتی، بعضی اقدامات صدمهزن را کنار بگذارید. قدري اظهار خلقتنگی نمود، مانع از صحبتش شدم؛ قبول نمود.
بعد از آنجا بلند شده یک قرقره سفید و یک سیر گل گاوزبان خریده بهسمت خانه آمدم.
درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان رسیده اظهار داشت که اکبر آقا اینجا بود صحبت شد که یک شب برویم آنجا و تعیین شب
بهعهده شما. کربلایی محمد ولی هم رسید، گفت اگر افطار باشد من هم میآیم. بعد من گفتم شب یکشنبه را افطار بیایید آنجا تا
قرار خانه اکبر آقا را آنجا بگذاریم و قصدم این بود که افطار من که خانه دارم اولویت دارد که دعوت نمایم و به آقا میرزا عباسقلی
خان سفارش نمودم که محصل آوردن کربلایی محمد ولی و آقا اکبر آقا در آن شب بشود او هم قبول کرد که آنها را شب
یکشنبه بیاورد.
بعد به خانه آمده توپ انداختند. افطار، آبگوشت لپه با غوره و زردآلو و خیار و پنیر و سبزي و چایی خورده یک ساعت از شب
یمین الملک آمد، بهقدري نان و پنیر و خیار و چایی افطار نمود. تا ساعت دو و نیم قدري صحبت.
بنا شد شب یکشنبه افطار بیاید منزل بنده. بعد من قدري خوابیده، خوابم نبرد.
ساعت چهار از شب حمام نمره سبزيکار رفته؛ به واسطه دلاك خوشم نیامد، مثل استاد محمد دلاك حمام خیابان ارامنه که چند
روز است حمام را بسته، نبود. ساعت شش از حمام بیرون آمده، خانه را بیدار، چایی و شام را حاضر، آبگوشت و پنیر و خیار و
سبزي خورده خوابیدم.
ص: 273
ملاقات محبوسین
صفحه 285 از 655
جمعه یازدهم رمضان.- دو به ظهر بیدار و مشغول چیدن زردآلو و وجین باغچه.
چهار به غروب بیرون آمده، نیممن گوشت خریده ننه اسماعیل هم رفته بود به مریضخانه. بتول هم مشغول کوبیدن گوشت و درست
کردن آش شده دو به غروب هم بیرون آمده کدو و خیار و پنیر خریده به خانه مراجعت، قدري قرآن خوانده، به باغچه مشغول شده
افطار آش سماق پرکوفته و خیار، زردآلو گوجه، و چایی خورده، ساعت دو از شب بیرون آمده به منزل قاضی و عماد و ابو
الفتحزاده رفته، اظهار داشتند که میشنویم ماها را آزاد خواهند کرد و از اقدامات شما هم شنیدهایم. گفتم اقدام مستقیم من
نکردهام، چون منتظر بودم از طرف خلخالی و افجهاي و پرویز که شما مذاکره کرده بودید مرا خبر نمایند که با هم مشورتا و اقداما
متحد شویم تا نتیجه گرفته شود و از چند روز پیش تاکنون از آنها به من خبر نرسیده، شاید به واسطه عدم تعیین کابینه تاکنون بود.
بعد بنا شد اعتماد حضور را بخواهند و به واسطه نیر السلطان که معاون داخله شده و حالا بهتر میتواند اقدامات نماید و خودش هم
سابقا وعده مساعدت کرده بود برود ببیند چه کرده و میکند و بفرستند عقب خلخالی که با رفقایش بیاید و بفهمند که همراهی و
جدیت خواهند کرد. من هم با وزیر فواید عامه ملاقات و او را حاضر و مساعد بنمایم.
مسجد شاهیها به حضرت عبد العظیم میروند
بعد مذاکره شد که مسجد شاهیها بنا شده بروند حضرت عبد العظیم و خیمه آش و پلو را آنجا بزنند. پنج هزار تومان پیشگرفتهاند
و هرچه مخارج افطار و سحر و چایی میشود هم به آنها بدهند و بعد از گرفتن نتیجه، بیست و پنج هزار تومان به آنها بدهند.
حال جنگلیها مساعد نیست
و نیز مذاکره شد که جنگلیها در رودبار مشغول مبارزه با انگلیسیها هستند و چون خبرهاي خط رشت را هم سانسور نمودهاند،
دلیل بر مساعد نبودن حال آنهاست. ساعت چهار از شب بیرون آمده به منزل وقار السلطنه رفته، نبود. از
ص: 274
حال خودش و اهل البیت او پرسیدم. گفتند همه خوبند. بعد به خانه آمده مشغول تحریر و چایی شده.
فراوانی نان
این روزها نان جو و گندم رو به فراوانی گذاشته، نان جو را سه هزار و گندم را پنج هزار میدهند و امروز روي منبرها نان دیده
میشود. سحر هم آش سماق و نان و پنیر خورده خوابیدیم.
[امور روزانه]
کسل، دل «1» شنبه 12 رمضان.- دو به ظهر بلند از خواب شده، حالتم قدري از امتلاء سابق و امتلاء مجدد از افطار و سحور
بههمخوردگی مختصر، اما به ملاحظه اینکه مبادا اسباب وحشت اهل خانه شود، خاصه با ضعف و حمله ننه اسماعیل و خیالی بودن
آن، خود را مشغول به باغچه و چیدن زردآلو و وجین با مساعدت احمد نموده، قدري قرآن تلاوت. کاغذي از یمین الملک رسید
که امشب گرفتار به جایی و عذر از آمدن افطار به آنجا میخواهم و [گیوه] ملکی من آنجا عوض شده، گیوه شما را فرستادم. من
هم عذر او را پذیرفته، منعش در کاغذ از وعده عذرآور نمودم و ملکی او را هم داده، باز مشغول به باغچه شده، عصر با حالت
کسالت به منزل مرآت رفته که یک تلفن به وزیر فواید زده، وقت ملاقات براي مذاکره محبوسین [بخواهم] که آنها را یا مجازات
یا مستخلص یا تکفل معاش خود و عیالاتشان را بنماید.
صفحه 286 از 655
اتفاقا مصدق السلطنه هم آنجا بود، به تسلیت مرآت گویا آمده بود. خواستم تلفن بزنم، مرآت گفت الان وزیر در هیئت است شما
یک کاغذ بنویسید من به او رسانده جواب میگیرم. بعد برحسب دستور رفتار و بیرون آمده مصدق هم رفته، مرآت هم براي پول
دادن به فقراء قصد رفتن را داشت و اظهار داشت که برادرزاده شیخ موسی طالقانی هم دو شب قبل مبتلا به کلرا و به فاصله چند
ساعت درگذشت. بعد بیرون آمده دکان آقا میرزا عباسقلی خان سفارش انتظار خودم را در امشب به آقا کربلایی محمد ولی و
آقاي اکبرآقا به محصلی او در افطار نمودم. او هم گفت همه حاضریم.
______________________________
1). جمع سحر. )
ص: 275
بعد به بازار رفته پسر استاد عباس مرحوم ارّهساز را دیده تشریح از ناخوشی شده بود و تازه امروز به دکان آمده بود. سفارش اره را
به او نمودم. بعد به مسجد شاه آمده معلوم بود اوضاع مسجد شاه بالکلیه بههم نخورده بود، بازار رفته دیدم خیلی دلم بههم میخورد
و درد هم گرفته به حدي که در بازار اگر محل خلوتی پیدا میشد قی مینمودم، اما به ملاحظه وحشت مردم خودداري کرده.
میرزا اسماعیل خان کاکا حسن رفیق خود را دیده، تفصیل اینکه قوام التجار او را جزو خودش و ملحق به مسجد شاهیها نموده
خواست نقل نماید. من هم حالم منقلب. گفتم وقت دیگر. بعد سوار واگون شده در میدان توپخانه پیاده، آقا میرزا محمود خان
حکیم را دیده تفصیل را به او گفتم. گفت افطار آب شن [آویشن] و برگ نعنا و نارنج را دم نموده رقیقا بخورید و دو روز هرروز
پنج مثقال سولفات دوسود بخورید. بعد سوار واگون مقارن غروب به خانه آمده اول مغرب کربلایی محمد ولی و آقا میرزا
عباسقلی خان، بعد هم آقا اکبر آقا آمد. افطار آبگوشت و آش سماق و ساده و چلو و خورشت خرفه و پنیر و سبزي و خیار و
زردآلو و گوجه و آلبالو و چایی خورده، بعد به فاصله یک ساعتی آقا میرزا اسماعیل تنکابنی [و] به فاصله نیم ساعت عین الممالک
آمده، تا ساعت سه مشغول صحبت و کلرا و حصبه و مسجد شاهیها و جنگلیها و انگلیسیها و اظهار صلح فرانسويها و ایتالیاییها
با آلمان و متفرقه صحبت نمودیم.
ریشه وقایع مسجد شاه
بعد آنها بلند شده، فقط عین الممالک [ماند] که بعد باهم به مجلس ترحیم دختر کفیل الدوله، عیال شجاع نظام که دو روز قبل به
مرض حصبه فوت شده بود [برویم]، رفته به قدر ساعتی در منزل کفیل الدوله. عنوان نمود که وزیر فواید به واسطه ناخوشی سخت
پدرش نه به وزارتخانه و نه به هیئت آمده بود. آقا شیخ حسن خان هم ماهی شصت تومان حقوق را از وزارت فواید عامه
میگیرد.
بعد آقا شیخ مهدي نجمآبادي وارد شد، اظهار داشت که نجمآبادي در عراق مطابق نوشته خودش مورد مرحمت امیر جنگ شده و
او را براي ندیمی خودش متمایل به نگاه داشتن در عراق نموده و دختر آقا علی هم دو روز است فوت نموده به مرض کلرین. بعد
من و عین الممالک بلند شده به مسجد. آقا علی
ص: 276
ساعت چهار از شب رفته قدري با آقا علی صحبت قضیه ریشه مسجد شاه را که دو هفته قبل براي اینکه از شاه مسئلت نمائیم که
جنس خالصه و مالیاتی اطراف طهران را اداره و از پنج ماه به آخر سال به نانواها بدهند تجمعی نمودیم. بعد از اطراف در این تجمع
ریخته نغمهها از روحهاي مختلف بلند شد، من هم کنار کشیدم. ساعت پنج از شب با عین الممالک بلند شده باهم او به خانه
خودش، من هم به خانه آمده، ساعت هفت از شب خوابیده که فردا روزه نگیرم.
صفحه 287 از 655
[امور روزانه]
یکشنبه 13 رمضان.- سه به ظهر از خواب بلند شده چایی خورده، برحسب استخاره به قدر پنج شش سیر آلبالو که بلکه تلیینی نماید
خورده، چایی هم خورده مشغول به اصلاح علفهاي باغچه شده، ننه اسماعیل هم از دیشب اظهار کسالت و حالت تب و
دلبههمخوردگی و ناله داشت. ناهار قدري شبتپلو و کدوي سرخ کرده ساده درست نموده، ماها هم با خورشت مسماي خرفه بقیه
دیشب یکساعت بعد از ظهر غذا خورده، بتول هم قبل از ظهر که به حمام رفته بود براي ناهار رسید.
سفارش از بندرگز
بعد از ظهر هم مشغول تحریر و تلاوت قرآن شده یک مرتبه صداي شیون از خانه حاج علی خان بلند شده، معلوم شد دختر بزرگش
که به مرض حصبه مبتلا شده بود فوت شده. مبلغ سه تومان به جهت مخارج او دادم، چهار تومان دیگر مطالبه کردند، نداشتم بدهم.
کاغذ سفارش از بندر جز قنبر علیزاده نوشته بود سفارش و استخلاص خود را از وزارت داخله و سردار مقتدر حاکم خواسته بود
که مرا متهم به قتل نموده و بدون حکم عدلیه مرا محبوس و هرچه ممکن بود از من گرفتهاند. کاغذ حکومت و وزارت داخله را به
جهت بیان الدوله به توسط پست شهري فرستادم و خودم هم سوار واگون در میدان توپخانه پیاده، کاغذ پستخانه را داده به بازار
رفته از آنجا به منزل همشیره. مقارن غروب آنجا رسیده چایی خوردم، آنها هم افطار. ده تومان به جهت کسر مخارج خواست.
گفتم میفرستم.
ص: 277
صمصام و سوسیالیستها
ساعت دو از شب بیرون آمده، منزل دکتر سید محمد خان رفته، نبود. منزل آقا میرزا زین العابدین خان پسر حاج لطف الله رفته،
قدري صحبت از تشکیل و اینکه تشکیلیون قدیم با صمصام السلطنه بههم خواهند زد، چون سوسیالیستها را روي کار آورده، نظام
السلطان را حاکم، ذکاء الدوله حاکم، فهیم الملک را معاون مالیه و این مرد با دمکراتها هیچ همراه نیست.
تحصن در حضرت عبد العظیم
بعد میرزا سید مصطفی خان رئیس کمیسري سنگلج آمده اظهار داشت مسجد شاهیها عصر به حضرت عبد العظیم رفتند. کالسکه
امامجمعه را هم به جهت میرزا علی اکبر ساعتساز و واعظزاده آورده، آنها هم سوار شده رفتند. از صحبت میرزا سید مصطفی
خان معلوم شد که مساعد با وثوق الدوله است. میرزا زین العابدین هم با بینش معلوم بود بد است، از ناظم التجار و واعظزاده و دکتر
حسن خان بد نمیگفت. معلومم نشد که این حرفهایش حقیقی است یا پلتیکی؟!
بعد بلند شده به منزل معتمد الدوله رفته، نبود. سوار واگون در چراغگاز دم کوچه خانه مشکوة الدوله کالسکه و درشکههاي زیادي
ایستاده بود. گفتند میرزا هاشم خان که سابق مدیر اداره روس در وزارت خارجه بود دیروز به مرض کلرا مرده و تمام سران سابق
مملکت، وثوق الدوله، قوام الدوله، نصرت الدوله و غیره همه آنجا بودند.
خبرهاي روز در حجره خلخالی
بعد رد شده درب شمس العماره از واگون پیاده، ساعت سه و نیم به مغازه خلخالی رفته با آقا شیخ احمد رشتی مشغول صحبت
صفحه 288 از 655
بودند. من هم رسیده قدري صحبت جنگل شد. آقا شیخ احمد از اخبار رشت جنگلیها که با انگلیسیها مصادمه [کردهاند سخن
گفت. اما] مغلوب یا غالب شدن آنها را اظهار داشت نمیدانم. قدري هم از مسجد شاهیها که دستگاه را به حضرت عبد العظیم
بردهاند و پنج نفر پول به آنها داده و میدهد؛ وثوق الدوله، نصرت الدوله، سپهدار، سپهسالار، شعاع السلطنه. این مطلب را خلخالی
اظهار
ص: 278
داشت و گفت شنیدهام انگلیسیها در بادکوبه محصور قشون عثمانیها شدهاند و نیز علماء نجف نوشتهاند که انگلیسیها در نجف
خوب سلوك کردهاند. بعد صحبت کمیته مجازات قاضی و غیره را نمودم که بیچارهها منتظر اقدامات شما بودند. خلخالی گفت من
چون نوکر دولت هستم نمیتوانم داخل عمل آنها بشوم، اما شما اقدامات بکنید. گفتم من اقدام انفرادي خودم را مفید نمیدانم،
شما هرچه رأي بدهید من باوجود اینکه مستشار الدوله مرا هیئت درجه اول کمیته مجازات میداند معذالک اقدام به هرطریقی که
رأي بدهید مینمایم. گفت آنها عریضه به هیئت دولت بنویسند و مطالبه حقوق زمان حبس را بنمایند، شما برسانید به هیئت وزرا.
من هم غیرمستقیم به حکیم الملک و غیره سفارش مینمایم.
انفجار بمب در خانه مستشار الدوله
بعد گفت دیشب در خانه مستشار الدوله بمبی در کردهاند که او را بترسانند. بعد بلند شده به اتفاق حرکت نمودیم. در بین راه نائب
عبد الله خان را دیده، گفتم چند ماه است که شما را در طهران میدانم و چه شده شما را ندیدم؟ گفت از دامغان که آمدم دو شب
نیستید و رفقاي خودم از تشکیلیون «1» . در طهران بیشتر نماندم و چند ماه بیرونها رفتم. حال چهار پنج روز است به طهران آمدم
سیاست در گرفتاري من میکنند. میخواهم شما را ببینم قدري صحبت بکنم. گفتم من حاضرم بیایم. بعد ساعت پنج به خانه آمده
شام شبتپلو با خورشت کدو خورده خوابیدم. عصر هم که از خانه بیرون آمدم سر کوچه شیون بلند بود، پرسیدم چه خبر است؟
گفتند مشهدي رضاي نانوا ارباب که یک سال بود گردن و گلویش درد میکرد فوت شده. احمد هم سرشب براي اسماعیل حریره
بادام و چایی سبز دم کرده به مریضخانه برده خبر آورد که طفلک اسماعیل به مرض اسهال سخت مبتلا شده؛ واقعا عجب غصهآور
است حال این طفل. خداوند به حق فاطمه شفایش دهد.
[امور روزانه]
دوشنبه چهاردهم رمضان.- دو و نیم به ظهر مانده بیدار شده با احمد مشغول درست کردن راه آب آجري میان دو باغچه از خیابان
شده، معلوم شد
______________________________
1). ناخوانا )
ص: 279
دختر حاج علی خان را بعد از توپ سحر حمل نمودهاند و شب نعش را در خانه گذاشته بودند. بعد از ساعتی که چایی خورده در
خواب هم دلم مختصر دردي داشت، بعد اشکنه درست نموده با بچهها ناهار اشکنه و خیار، اما من با ناهار آلبالوي زیادي به جهت
تلیین و رفع امتلا خوردم. بعد از ناهار مشغول تحریر شده، بعد از چایی ننه اسماعیل رفت به مریضخانه، من هم یک و نیم به غروب
بیرون آمده منزل ارباب محمد رضا ختم رفتم. معلوم شد شب مجلس ترحیم است. بعد به دکان میرزا عباسقلی خان رفته، قدري
احوالپرسی، اظهار داشت که شب پنجشنبه را اکبر آقا دعوت به منزلش نموده که با آقا کربلایی محمد ولی و شما برویم.
صفحه 289 از 655
بعد با آقا میرزا احمد خان شیرازي که رسید بلند شده میرفتیم، زنی در بین راه مرا صدا نمود، نزدیک رفتم، دیدم ننه اسماعیل
گریهکنان از شدت مرض اسماعیل. خیلی متألم شده خیال داشتم بروم سمت سرچشمه، منصرف شده به خانه مراجعت، گوشت و
پنیر گرفته، مقارن مغرب به خانه آمده، میر سید یوسف ژاندارمه رسید باهم آمدیم خانه، دید که ننه اسماعیل گریه میکند و گفتم
که روزه نیستیم، چایی خواست، خواستم دم نمائیم مانع شد. قدري نان و پنیر آورده، چیزي هم نداشتیم، قدري خورده، یک عبا از
من گرفت که برود و تفنگی که میخواست بیاورد نزد من امانت و قبول نکرده بودم ببرد جایی و بفروشد و پولش را بیاورد نزد من
امانت بگذارد، از قبول پول نکول نموده، اما یک عباي بوشهري مندرس که گاهی میپوشیدم به او دادم و رفت. بعد به جهت ننه
اسماعیل قدري تسلیت و او را آرام و چایی خورده، ساعت دو و نیم بیرون آمده به منزل ارباب محمد رضا ترحیم رفته.
در منزل محبوسین کمیته مجازات
عصر هم که از خانه بیرون آمدم منزل قاضی و محبوسین رفته صحبت اینکه براي ملاقات وزیر فواید عامه کاغذي نوشته و به مرآت
سپردم که به او برساند اما پدر او دیروز مرده و این روزها ملاقات پسرش براي آن مقصد مقتضی نیست و ملاقات خلخالی را هم
گفتم که گفته کاغذي شما بنویسید به وزراء، مطالبه خرجی نمائید و چون من در اداره دولتی هستم نمیتوانم داخل شوم اما به
حکیم الملک سفارش مینمایم.
ص: 280
تأیید و انکار خدمات تقیزاده
آقا شیخ احمد رشتی هم در این ضمن رسید. قدري صحبت جنگل و عقبنشینی آنجا را بیان کرد. قدري صحبت تقیزاده و
خدمات و فوقالعادگی او را مذاکره مینمودیم، آقا شیخ احمد منکر بود که او کاري کرده باشد. ساعت نیم به غروب بلند شده
رفتم.
ختم در منزل علاء السلطنه
ساعت دو و نیم از شب از منزل ترحیم ارباب محمد رضا بلند شده به خانه عین الممالک رفته که باهم منزل علاء السلطنه به ختم
برویم؛ او رفته بود. من هم سوار واگون در چهارراه مخبر الدوله پیاده شده ساعت چهار از شب به منزل علاء السلطنه رسیده، امیر
مفخم و سردار جنگ بیرون میآمدند، احوالپرسی نموده، امیر مفخم اظهار داشت که من رفتنی هستم بیائید شما را ببینم. من هم
اظهار میل و قبول نمودم. بعد ورود به حیاط نموده مملو از ملاء، یعنی اشراف.
یک صندلی خالی درنظر گرفته نشستم. دیدم مقابل مستوفی و صمصام و مشیر الدوله الی تنگوزئیل واقع شدهام. تعارفاتی با من
نمودند، خاصه صمصام.
یک ساعتی نشسته چون ختم را گفتند اعتضاد السلطنه آمده بود و جمع کرده بود مردم حرکت. در حین قیام با نظام السلطان
مختصري احوالپرسی و با مستوفی هم همین قسم.
« ژولی »
بعد با آقایان عین الممالک و مرآت الممالک ملاقات، به اتفاق بیرون آمده از سمت خانه مرآت السلطان رفته، درب خانه محمد
باقر میرزا. گفتند خوابیده و مرآت هم رفته. کارتی به اسم عین الممالک و مرآت الممالک و متین الدوله که همراه بود و بنده
صفحه 290 از 655
دادیم. مرآت الممالک هم سفارش سگ را به آدم مرآت السلطان نموده. گفت توي کوچه است، اتفاقا سگ هم رسید، او را چهار
نفري به صفیر و محبت همراه آورده از راههاي دور از آبادي از پشت مریضخانه حاج شیخ آمدیم تا به خانه عین الممالک، چایی
خورده، ساعت شش من و مرآت سگ را همراه آورده به خانه رسیدیم. مرآت فورا مراجعت به خانهاش. من هم به خانه آمدم؛
ص: 281
نان و پنیر و خیار و زردآلو خورده خوابیدم و به سگ هم که اسمش ژولی بود نان خالی [دادم]، نخورد. نان تازه بسیار اعلی با پنیر
دادیم خورد. شام اسماعیل هم مادرش که رفته بود دو تخممرغ خریده به او خورانیده.
[امور روزانه]
سهشنبه پانزدهم رمضان.- دو به ظهر مانده بیدار، بعد از چایی، ننه اسماعیل به حمام. من هم اصلاح جوي توي خیابان. احمد هم
رفت گردو براي فسنجان شب و قلاده به جهت ژولی گرفته بیاورد. تا ناهار شد احمد آمد. ناهار آبگوشت غوره با پنیر و زردآلو
خورده، براي ننه اسماعیل، آبگوشت ساده بتول برداشت.
بعد از ناهار مشغول تحریر شده، به تلاوت قرآن هم افتخار نمودم، بعد خوابیده عصر ننه اسماعیل آمد، معلوم شد ناهار را به خانه
زن آقا سید جلیل رفته بود و شب را دعوت از زن آقا سید جلیل و بچهاش نمود که بیایند خانه. من هم بعد از چایی دو به غروب
بیرون آمده، بعد از قدري دکان آقا میرزا عباسقلی خان، حجره آقا میرزا سیف الله توتونفروش که ناخوش بود رفته از برادرش
احوالپرسی نمودم. بعد حجره انتیکهچی رفته، گفت قرآن را صحاف مشکل این ماه رمضان بدهد.
زندهباد دیگ پلو
281 زندهباد دیگ پلو ..... ص : 281 روزنامه خاطرات سید محمد کمرهاي ج 1
د بازار آهنگرها رفته، ارهساز گفت دو ارّه را فردا شب درست کرده به خانه خود میبرم. از آنجا بیائید ببرید. بعد منزل همشیره
رفتم، ده تومان که خواسته بود به او دادم. اظهار داشت نیم برج حقوق عقبافتاده را چهارده تومان آوردند و دادند.
بعد بیرون آمده مقارن غروب آدم قدس السلطنه را دیده، گفت شاهزاده با شما کار داشت. گفتم شاید ساعت سه و چهار از شب
بیایم. بعد منزل معتمد الدوله رفته، گفتند چون عصمت السلطنه به مرض اسهال مبتلا شده عموما آنجا رفتهاند. بعد مقارن مغرب
زنده » دکان آقا شیخ حسین گیوه فروش رفته، حکایت مسجد شاهیها را و آن بلایی که سر آنها شب دیّم بیرون آورده و تصنیف
و گرفتاري حبیب المجاهدین در نظمیه [را نقل کرد]، تا یک از شب رفته آنجا نشسته، یک « باد دیگ پلو- زنده باد ماست و خیار
چایی هم آنجا خوردم. بعد بلند شده به مریضخانه رفتم، مانع از دخول شدند و اظهار داشتند که اسهال اسماعیل بهتر است. بعد به
خانه دکتر سعید خان رفته، صحبت اینکه اگر مادر اسماعیل اجازه داده بود اقلا این پسره با نقصان پا شاید چندي زندگی میکرد.
بالاخره
ص: 282
گفتم اگر میشود معالجه کرد اذن بگیرم. گفت باید یک نوشته بدهد، امید است اگر هوا مساعدت بکند عمل شود و چندي اگر
زنده بماند فقط بیپا میتواند کسبی بنماید.
خبر مردن ظل السلطان اما دروغ شد
بعد بیرون آمده بهسمت خانه امیر مفخم رفته در بین راه معبد را دیده گفت امیر مفخم سوار شده، افطار من آنجا بودم که خبر فوت
صفحه 291 از 655
ظل السلطان را در اصفهان دادند. بعد من هم مراجعت، به خانه حسین خان لله رفته نبود. از آنجا درب نقارهخانه سوار واگون،
قدس «1» ساعت دو و نیم از شب به منزل مشیر اکرم رفته، دده خانم را خانه عصمت السلطنه فرستادم که به قدس السلطنه بگوید
به وصایت فخر الدوله و نظارت معتمد «2» السلطنه آمد اظهار داشت وصیتنامه میخواهم برایم بنویسی، شش هزار و پانصد تومان
الدوله از شش هزار باقی، دیگر دو هزار تومان ثلث من است که هزار تومان مصادف صوم و صلوة و مکه، پانصد تومان مخارج ایام
فاتحه و هفته و چله و سال، پانصد تومان محلی خریده شود که ماهی شش هفت تومان مصارف مقبره من که در ابن بابویه سر مقبره
مرحوم احتشام الملک دفن نمایند بشود.
از مفاسد سردار معظم خراسانی
بعد مشیر اکرم آمد اظهار کسالت از ناخوشی مادرش نمود و اظهار داشت که شریفزاده فاحشه سه هزار تومان از عصمت السلطنه
طلب دستی داشت که چند روز قبل به سختی مطالبه نمود و از شدت حرص این مطالبه، عصمت السلطنه ناخوش شد. بعد شرح
شریفزاده را نقل کرد که اول زن عضد السلطان شد، بعد شوهر به یک نفر دیگر، دو پسر از او، بعد طلاق، بعد فاحشه شد. بعد
احیاء الدوله پسر احیاء الملک او را گرفته و مادر شریفزاده او را به حریف میبرد و شبی پنجاه تومان قریب ده هزار تومان از طرف
سردار معظم خراسانی به شریفزاده رسید و الان قریب پنجاه هزار تومان سرمایه دارد.
______________________________
1). ناخوانا )
2). ناخوانا )
ص: 283
تداوم گرفتاريهاي صمصام السلطنه
بعد ساعت چهار از شب بلند شده سوار واگون، تا توپخانه بیشتر نیامد. بعد پیاده. در بین راه آقا محمد چایی فروش را دیده، قدري
اظهار تألم از عدم مساعدت صمصام السلطنه با فرقه و بالا گرفتن دستگاه مسجد شاهیها و رفتن آنها به حضرت عبد العظیم را نقل
کرد. بعد بهسمت خانه آمده، سیف الاطباء نزدیک منزلش به من رسید. قدري در کوچه از بدي اوضاع و عدم مساعدت دولتیها
در امور نقل نمودند. بعد ساعت پنج و نیم از شب به خانه رسیده شام که چلو و خورشت قیمه به جهت من گذاشته بودند در ساعت
هفت از شب براي اینکه روزه بگیرم خورده، زن آقا سید جلیل و بچهاش و بچهها شام خورده خوابیده بودند. به احمد هم شام
اسماعیل را تخممرغ از خانه عسلی کرده فرستادند.
ذات متقلب ننه اسماعیل
چهارشنبه شانزدهم رمضان.- صبح به واسطه روزه بیشتر مایل به خواب بودم، تقوتوق بچهها و ننه اسماعیل و زن آقا سید جلیل و
بچهاش مانع از خواب شد.
بعد سه به ظهر بلند شده قدري مشغول باغچهها. اما چه باغچهاي؟ از بیآبی که یک هفته از موقع آبش میگذرد، هواي گرم،
تخممرغ فرستادیم گفته بود کدوي سرخ کرده «1» انسان چه بکند؟ اگر به حکومت بگوید مسلما بدتر خواهد شد. ننه اسماعیل
برایم ناهار و شام فردا بفرستید، احمد را فرستاده بود سه دانه کدوي نازك خریده سرخ کرده با غوره براي اسماعیل ببرد. اما انصاف
نکرده بود که من هم چند شب بود کدو میخواستم براي من هم سرخ کند و همه بخوریم. غرض بیانصافی و بیرحمی در تمام
صفحه 292 از 655
عروق مردم سرایت کرده. از براي یک پیراهن مد جدید که بپوشد و حال آنکه خودش چرخ خریده و خیاطی میکند یک تومان
میگیرد و به خیاط خارج میدهد اما عباي من، ته او، مدتها است که گفتهام ضایع شده، قیطانش را بدوزد ابدا محل اعتناء نیست
و اگر دوخته شود ماستمالی میشود که عصر یا فردایش شکافته میشود. غوره توي خانه به درختها فراوان است. ننه اسماعیل
دواندوان میآید توي آن حیاط که آقا، آقا،
______________________________
1). ناخوانا )
ص: 284
اسماعیل سفارش به احمد آقا کرده بود که توي کدو غوره هم بزنیم اذن میدهید بزنیم؟ تقلب را ببین چهاندازه است؟! یعنی من
بدون اذن شما حتی غوره فراوان درخت را نمیزنم.
بعد از ظهر قدري خوابیده تا دو به غروب به جهت ضعف روزه افتاده بودم.
بعد بلند شده ننه اسماعیل به جهت اوقاتتلخی من عبایم را درست کرده بود.
احمد هم که ناهار به جهت اسماعیل برده بود نیامده بود. من هم از خانه بیرون آمده، ننه اسماعیل هم بیرون رفته بود. من از خانه
که بیرون آمدم، امیر مفخم با کالسکه بین خیابان رسید. پیاده شد. قدري صحبت و تکذیب مردن ظل السلطان را نمود. بعد سوار
شده، من هم عذر خواستم. بعد به دکان میرزا عباسقلی خان رفته، گفتم من کمکم بهسمت منزل اکبر آقا میروم تا شما بیائید.
اظهار کرد که کربلایی محمد ولی هم یک دختر پنج ساله داشت، دیشب مبتلا به قی و اسهال و امروز سردسته فوت و مشغول حمل
جنازه او شدیم.
گلایه خلخالی
بعد رفته حجره خلخالی قدري صحبت، اظهار داشت که شما چرا به عراق نوشتید که اقتدار الدوله دزد است؟ این کاغذها چه چیز
است؟ گفتم کاغذ مرا معلوم نمائید که به کی نوشته و چه نوشتهام؟ آنوقت معلوم خواهد شد دروغ ننوشتهام. شاید نوشته باشم که
مسموعات در حق اقتدار و نجمآبادي زیاد معروف در طهران شده، آنچه حقیقت دارد و افتراء نباشد بنویسید. بعد خلخالی اظهار
کرد که بدتر از همه شنیدم که پریشب در خانه علاء السلطنه به صمصام السلطنه گفتهاید گردنکلفت. خوب نبود در حضور تمام
اشراف و اعیان این حرف را بزنید. گفتم آن قسم که من گفتهام هیچ تحقیر او نبود، قصدم تجلیل او بود. به من گفتند که چرا آنجا
نمیآئید باید تلطف به من داشته باشید. گفتم تلطف از گردن کلفتها مطلوب است. ما ضعفا و گردن نازكها همیشه خاضع و به
در خانههاي شما بودهایم. شما تعریف دارد به ما تلطف بکنید. گفت خیر، این حرف بد است، به واسطه اینکه گردنکلفت به معنی
جاکش است. گفتم ابدا معنی او این نیست، بلکه من به قصد بیادبی و بیاحترامی نبود؛ تواضع ز گردن
ص: 285
اقتدار و نجمآبادي و سایرین خیانتها و چپاولها و دزديها میکنند «1» فرازان نکوست، قصدم بود. باز معذالک آقاي خلخالی مرا
عیب ندارد، اما من یک لفظی که نیستم خوب بود ظهور لفظ را براي من به قسمی که نیتم داشتم صرف «2» یا نه گفته میشود که
نموده و به غیر حمل مینمایند.
دست دادن ایرانیها قیمت ندارد
بعد از خدمت آقاي خلخالی به واسطه سیر خوردن در سحر که بویش اذیت میکرد میخواستم بروم. آقاي ملک الشعراء و چند نفر
صفحه 293 از 655
دیگر از رفقا رسیدند؛ سلامی و تعارف با بشاشت و تبسم به میان آمد. آقاي ملک دستی به سایرین داده، الا خلخالی که دست نداد.
مذاکره شد که دست نمیدهی؟ عرض کردم: من دست میدهم و اهمیت نمیدهم. چون دست ما ایرانیها قیمت ندارد و براي
بریدن خوب است.
بعد با آقایان خداحافظی کرده بهسمت میدان توپخانه، شش دانه کدو هم خریده بودم در دستمال گذاشته به ابو طالب سیگارفروش
امانت داده مقارن توپ از پایین جریده ایران رد شده، مخبر ایران، سلامی [کرد] و اظهار داشت که اردبیلی به اسهال مبتلا و بهتر
شده. بعد به خانه آقا اکبر آقا رفته، افطار مفصلی تهیه نموده؛ چایی، خیار، زردآلو، آلبالو، نان، پنیر، سبزي، شیربرنج، چلو مسماي
کدو، همه صحیح. آقا کربلایی محمد ولی و آقا میرزا عباسقلی خان آمده تعزیتی از کربلایی محمد ولی به واسطه فوت دخترش
گفته، بیچاره روزه نتوانسته بود بگیرد چون دیشب به واسطه ابتلاء دخترش افطار و سحري نخورده بود. بعد افطار کرده تا ساعت سه
از شب میرزا علی محمد خان منشی سابق غرب هم اواخر آمد. بلند شدیم به خانه میرزا اسماعیل خان شیرازي کاکا رفتیم، نبود.
منزل دکتر مهدي خان، نبود. به اتفاق کربلایی محمد ولی و آقا میرزا عباسقلی خان به منزل آقا شیخ محمود آقا و آقا شیخ عزیز الله
طالقانی که آقایان میخواستند دیدن بکنند به من هم امر نمودند، من هم اطاعت. آنجا رفته، چایی و میوه و خیار و زردآلو خورده،
ساعت پنج از شب بلند شدیم و به اضافه سید قریشی با
______________________________
1). ناخوانا )
2). ناخوانا )
ص: 286
آقایان تا درب کمیسري سنگلج آمده، آنها به منزل. من هم به خانه. بچهها خوابیده بودند. من هم سحري نان تازه خوب و قدري
سرکهشیره و رب انار و پنیر و تره خورده، بعد از توپ خوابیدم.
[امور روزانه]
دو از دسته گذشته در زدند، من از خواب بیدار شده، آدم سالار لشکر اظهار داشت که سالار -.«1» پنجشنبه هفدهم رمضان 1336
تقاضا فرمودند که قبل از ظهر کاري دارم بیائید آنجا. گفتم چشم اما یا قبل از ظهر یا مقارن ظهر، چون باید قدري بخوابم. بعد او
رفته خوابیدم، خوابم نبرد. قدري مشغول غوره چیدن و قرآن خواندن و تحریر شده، در بین، پاکتی آوردند، باز کردم از کمیسیون
مختلط تفتیش فرقه دمکرات به امضاء نجات که براي مذاکره در امر مهمی دو و نیم از شب جمعه هجدهم دعوتم نموده بودند. من
هم رسید را به انشاء الله معلق نموده، احمد را هم فرستادم بازار براي خریدن گوشت و ماست و پنیر. اظهار داشت یمین الملک گفته
که این دو شب یک شب به آنجا خواهم آمد. یک ساعت و نیم به ظهر بیرون آمده، مشهدي حسین میراب را دیده التماس کردم
که یک هفته ما از نوبه آب خود صرفنظر که ندادي کردیم، اما دو روز به آخر این هفته به ما آب بده که بالکلیه درختهاي ما
نخشکد و در دو روز بعد که نوبه آب ما است دیگر به ما آب نده. علی الظاهر دلش سوخت و قبول نمود.
منزل فرمانفرما
بعد منزل فرمانفرما رفته به اطاقها رفتم. آخوندي خیلی شیک و بوك به اصطلاح و مثل بینش در وررفتن به اطاق و کتاب و در و
تاقچه آنجا دیدم و نشناختم. همینقدر فهماند که در سرچشمه [اقامت دارد] و نصرت الدوله دیشب عقب او فرستاده بود. در این بین
سالار لشکر از اندرون آمده مشغول تعارف شدیم و احوالپرسی میکردم. خازن قوام الدوله و اعتماد الملک هم آمدند. قوام الدوله
صفحه 294 از 655
صحبت کرد که من مبتلا به مرض اسهال و قی شدم اما خوب شدم. گفتم مرض بیعرضه بوده. گفت خواست خدا بود، منجمله
در اصفهان
______________________________
1). دفتر هجدهم. تاریخچه از هفدهم رمضان تا ظهر شنبه چهارم شوال 1336 ه. ق. )
ص: 287
گلوله به شش من زدند و خوب شدم. آقاي نجفی هم فرمودند که تو را خداوند حفظ کرده. گفتم یا آقاي نجفی شما را مسخره
کرده یا خودش نفهمیده خداوند چه جهت داشت که تو را حفظ نماید. از این مقولات صحبت. اعتماد الملک بناي دفاع گذاشت،
اما دفاع او بوي مدفوع میداد. بعد آخوند رفت نزد نصرت الدوله.
قوام الدوله گفت گمانم این است نوه شریف العلماء خراسانی باشد. قوام الدوله و اعتماد الملک را هم نصرت الدوله گویا خواست،
آنها هم بلند شده رفتند.
وساطت سالار لشکر براي پیوستن من به تشکیلیها
بعد با سالار لشکر کمکم صحبت به میان آمد تا اینکه از من پرسید این کابینه در نظر شما چه موقعیت دارد؟ گفتم مثل سایر
کابینهها که نمیتوانند براي مملکت کاري بکنند. بعد اظهاراتی کرد که شما چرا با دمکراتها یکی نمیشوید و با آنها کار
بکنید؟ گفتم از آنها بپرسید. چون من نه آنها را خائن و نه خادم به وطن میدانم. نمیشود با آنها کار کرد. آنها منافع
خصوصی درنظر دارند. من ذينفع نیستم. گفت شما امروزه وارد به آنها بشوید و سمت مصلحت و صالحیت را به خود قرار دهید.
آنها هم با کمال میل و منت شما را براي اطاعت میپذیرند. بالاخره از این صحبتها خیلی شد تا نزدیک ظهر، چون روزه [بودم] و
حال نداشتم، خواستم بلند شوم. گفتم اگر ممکن است شاهزاده نصرت الدوله را هم صورتا دیده سلامی نمایم و الا سلام مرا
خدمتشان عرض نمائید و بلند شدم.
درخواست از نصرت الدوله براي کمک به آزادي محبوسین
گفت صبر نمائید تا خدمتشان عرض نمایم. بعد رفته به فاصله کمی نصرت الدوله آمد؛ احوالپرسی و ماچ و بوسه نموده نشستیم.
خیلی مسرور شد که من اظهار میل به ملاقات او نمودم. بعد عنوان محبوسین را نمودم که میخواهم آنها مرخص و به دست شما
مرخص شوند.
نظر شاه درباره کمیته مجازات
بعد تفصیلی از اقدامات خودش که شاه با اینها شخصا طرف [است]. قطعنظر از کمیته مجازات بودن آنها براي آنکه آنها را
طرفدار جمهوریت و ضدیت با
ص: 288
خودش میدانست و میداند. من مدتها زحمت کشیدم و به شاه عرض نمودم که من به واسطه رفتوآمد با شما مورد حملات و
نسبتهاي افتراآنه مردم به واسطه رقابت یا حسادت شدهام و از شما هم هیچ منتفع نشدهام و اگر چیزي براي شما ضرر نداشته باشد
و براي ما نفع داشته باشد شما هم نباید مضایقه نمائید و او عمل محبوسین است، چون آنها که مجازات نمیشوند، پس بهتر این
است آنها را عفو عمومی بدهید. اینقدر شد که با مجالس متعدده شاه را حاضر نمودم که ضدیت ننماید. بعد شاه گفتند که من
صفحه 295 از 655
نباید آنها را مجازات یا مستخلص نمایم. هرچه باید بشوند با عدلیه و هیئت دولت است. آنها باید بکنند.
شاگردي ناصر الملک
نصرت الدوله گفت چون شاه شاگرد ناصر الملک بوده نمیخواهم کاري که محل اشکال وقتی باشد به اسم خودش کرده باشد.
همینقدر من راضی کردمش که اگر دولت پیشنهادي نماید شاه ضدیت ننماید و قبول بکند. اینقدر کار بیشتر از من نمیآید و
حال آنکه شاه به قدري با آنها بد بود که ویستادهل را خودش بدون اینکه از مجراي دولتی بخواهد، میخواست و صحبت میکرد
و مطالب آنها را میپرسید. تمام دوسیه آنها را شخصا خودش خوانده و دیده. هیچ استبعادي نداشت که به ویستادهل بگوید آنها
را در محبس تلف نمایند. معذالک به واسطه اقدامات من، شاه قدري از ضدیت با آنها منصرف شده اما خودش دیگر ابتداء اظهار
عفو نخواهد کرد، مگر پیشنهاد از هیئت وزراء بشود و او دستخط نماید. حال اگر این وزراء سرکار خواهند بود کاري بکنید که
آنها این پیشنهاد را بنمایند، اما اسم من برده نشود که او نزد شاه کار میکند [چرا که] به واسطه ضدیت با من اقدام نخواهند کرد و
اگر کابینه منحل خواهد شد صبر نمائید تا کابینه دیگر بیاید سرکار.
بعد نیم از ظهر بلند شده به خانه آمده مشغول قرآن و تحریر و چیدن زردآلو شده تا ساعت چهار به غروب حرکت بهسمت صلحیه
که احضارم نموده بود، سه ربع معطل تا آقا شیخ محمد تقی آمد. قاضی صلح اظهار داشت که رأي محکمه بر این شده که شما
مسئول حق الجعاله هستید و باید در ماهیت دعوا داخل شوید. حال اگر مدعی عمل نکرده یا حق الجعاله او را دادهاید بیان نمائید.
ص: 289
گفتم من به خود حق نمیدهم که داخل در ماهیت دعوا شوم. حال که محکمه حکم میکند پس من وکیلی معین مینمایم که
داخل در محاکمه شود. محکمه تا یک هفته دیگر براي تعیین وکیل وقت معین نمود. بعد ساعت دو و نیم به غروب بلند شده بازار
آمده، قرقره سفید و دکمه قابلمه و سه شیشه لامپا و سه نمره فتیله خریده، دو توپ سوزن را هم عوض نموده، انتیکهچی را دیده که
قرآن را بگیرم فرستاد دکان صحاف، درست نکرده بود. سید ساعتساز را دیده، گفت مشغول ساعت هستم.
بعد حجره آقا سید مرتضی رفته، آقاي نجم و حاج سید نصر الله آنجا بودند، قدري صحبت و اینکه آقا سید حسن شوشتري به
حضرت عبد العظیم رفته و عقب آقا حسین آقا شیخ عبد الحسین خرازيفروش رفته بود و سه اسکناس پشت قرمز هم به او داده بود
که برود. آقا حسین امتناع از رفتن کرده بود، اما عقب حاج سید علی نرفته بودند، چون آقا سید حسن میل به مجلسی که او باشد
نداشت.
عقب او نرفته بودند.
دفاع اقتدار الدوله از خود
بعد نیم به غروب بلند شده درب دکان آقا میرزا عباسقلی خان، عین الممالک رسید. به اتفاق صحبتکنان تا نزدیک خانه آمدیم و
حکایت ملاقات با سالار لشکر و نصرت الدوله و کاغذ کمیسیون مختلط که مرا امشب دعوت کرده و حکایت ملاقات اقتدار در سه
و نیم به غروب توي کوچه نزدیک خانه وزیر دفتر که همدیگر را از دور دیده سلام و تعارفی نموده، اظهار داشت که من در عراق
ابدا کاري نکردم و قبول پول هم اگرچه دولت اعتبار داده بود، من مداخله نکردم.
فقط خرید با ارباب بود و حمل با من. و بعضی صحبتهاي متفرقه. بعد ایشان را گفتم که افطار برویم منزل. اظهار داشت همشیره
مهمان ما است، بروم منزل بهتر است. بعد من تنها پنیر گرفته به خانه آمده، توپ افطار، بلافاصله آبگوشت غوره و پنیر و سبزي و
خیار و نان تازه، آلبالو، زردآلو و چایی بلافاصله خورده، مشغول تحریر و سیگار. ژولی را هم با نان و آبگوشت با کمال تملق
صفحه 296 از 655
خورانیدیم اما معلوم بود که به آبگوشت و ماست میلی ندارد. فقط پلو و خورشت را دوست دارد.
ص: 290
جلسه مجمع دمکراتها
بعد ساعت دو از شب بلند شده، در خانه را تا باز کرده بیرون روم، ژولی با کمال جلدي از خانه بیرون آمده فرار کرد، دیگر پیدا
نشد. بعد من هم سوار واگون، درب مجمع دمکراتها پیاده شده وارد شدم. بیست و سه نفر از مدعوین حاضر شدند: نجات، تدین،
صدرائی، ناظم التجار، دبیر خلوت، دکتر مهدي خان، رکن الممالک، میرزا حبیب الله خان، میرزا باقر خان، میرزا اسماعیل خان،
ممیز، دکتر حسن خان، فاضل عراقی، ملک الشعراء، ثبت اسناد، من کمرهاي، میرزا ابراهیم قمی، محمد ولی خان ضیاء السلطان،
بهمن، معاون السلطنه.
همراهی صمصام با سوسیالیستها
ساعت چهار و نیم از شب شروع به مذاکرات شد. عمده این بود که کمیسیون مختلط که اعلان کرد در سیاست امروز میبیند که به
واسطه عدم مساعدت صمصام السلطنه با دمکراتها و همراهی با سوسیالیست دمکراتها، دمکراتی قوي داراي اکثریت دارد از میان
میرود. دبیر الملک و بعضی دیگر از دمکراتها را خارج مینماید و سوسیالیست جاي آنها میآورد. باید سلب اطمینان از این
کابینه کرد و حالا باید خود کمیسیون مداخله در سیاست بکند یا آنکه جمعی یا عامه دمکرات به او اجازه دهند روح اکثر، خاصه
تدین، دکتر حسن خان و ملک الشعراء بر این بود که به این کابینه باید ضدیت کرد و او را انداخت. آقا میرزا حبیب الله خان گفت
من تعجب میکنم که جمعی همینکه منافع خود را از یک نفر متنفذ دیدند کم میشود، میروند با جاهاي دیگر میسازند و به
بعضی مطالب متوسل میشوند و طرفیت با اولی پیدا میکنند. من الان میشناسم اشخاصی را که جزو ما هستند و با شاهزاده عبد
العظیمیها و تجریش رابطه و رفتوآمد دارند، حالا این عنوانات را پیش کشیدهاند. که یک مرتبه ملک الشعراء و تدین بناي رجز و
فحاشی [گذاشته] و از پاكدامنی خودشان، افتخارات، و فحاشی به رفقاي آقا میرزا حبیب الله خان نموده، سایرین هم مساعدت
کردند و بیچاره میرزا حبیب الله خان به عذر آوردن متوسل شد. بالاخره با چند پیشنهاد؛ اینکه کمیسیون مختلط چند نفر را که خود
صلاح بداند دعوت نماید و قرار لازم به اسرع اوقات بگذارد که چه قسم بشود. شب یکشنبه را که بیایند منزل بنده
ص: 291
قبول نمودند. ساعت هفت به خانه رسیده، سحري نان و پنیر و خیار و ماست خورده، بعد از توپ قدري تحریر و خوابیدم.
مشکل مردم و مشکل سیاستمداران
جمعه هجدهم رمضان.- سردسته از صداي در بیدار شده، معلوم شد مشهدي عبد الله فخار به واسطه فوت پسرش احمد که مخارج
حمل ندارد آمده. خداوندا چقدر ماها قسی القلب هستیم که باوجود اینکه هزاران مثل این اشخاص که بیچاره داغ جوان خودش را
از شدت بیچیزي فراموش کرده و عزاي راه انداختن و دفن او را گرفته. معذالک به اسم ناراحتی و فلاکت این عامه حالا دستهبندي
میکنیم که چرا صمصام سرکار و وثوق الدوله یا سپهسالار و نصرت الدوله بیکار؟ و گاهی همین صمصام را تقدیس و دمکرات
صاف خالص واقعی، و او را به مقام وکالت از مجراي دمکراسی میرسانیم. بعد مقداري وجه به احمد گفتم، یعنی پنج هزار به او
داده بعد خوابیدم.
صفحه 297 از 655
مشکل آب
نزدیک ظهر بلند شده قدري توي باغچهها و از بیآبی یعنی از هرجومرج امور دولتی دلم آتش گرفته که امروز پانزده روز است
آب به باغچههاي ما نرسیده.
پول میرابی را تمام بدون معطلی میدهم، تملق از مستأجر آب میکنم، انعام به میراب میدهم و هرهفته که منتظر آبم همهروزه
وعده رساندن آب میدهند و همهشبوروز به امید اینکه برحسب وعده آب شاید به ما بدهند باید خودم و احمد در خانه بمانیم،
آن هم بیآب ما را میگذارند. میترسم اگر به حکومت یا بلدیه اظهار نمایم بدتر شود. حالا باز بدون عداوت رفتار میکنند، واي
به آن وقتی که طرف عداوت واقع شوم. گاهی هم که آب میدهند سه چهار باغچه میماند آب نخورده که آب بند میآید. البته
اگر میراب از طرف حکومت مطمئن نباشد و با آنها روابط سرّي نداشته باشد این قسم رفتار نمیکنند.
بعد قدري قرآن خوانده، ننه اسماعیل هم پیش از ظهر از خانه رفته بود که برود مریضخانه و خانه زن آقا سید جلیل. عصر که آمد
گفته بود پسرم حال اسهالش بهتر شده اما از ضعف که آبگوشت و ماست با نان به او داده و از ترس
ص: 292
نخورده بود ضعف دارد. گفتم چرا نخورده بود؟ گفت چون آبگوشت بد است نخورده. گفتم اگر حکیم داده لابد بد نبوده. گفت
حکیم میگوید با ماست خوب است. اما اسماعیل میگوید بد است. گفتم بگوید میل به آبگوشت و ماست ندارم نه اینکه بگوید
مریضخانه نمیفهمد. بعد دو به غروب بیرون آمده به منزل آقا علی نجمآبادي رفته که استفتایی در خصوص اینکه وکیل در توکیل
آیا مسئول حق الجعالهاي که در وکالت به غیر قرار میدهد و به عهده خود نمیکرد شخصا هست یا خیر بگیرم. آقا علی نبود.
تنقید خلخالی به رساله صلاح امروزه
بعد بازار رفته دو دسته پاکت و شانزده خیار خریده به مغازه خلخالی رفتم.
صحبت دعوت دیشب را به مجمع نمودم، بعد کمکم صحبت رساله صلاح امروزه به میان آمد. فرمودند رساله موقعیت ندارد و مثل
میباشد [پس] عملی نیست. در هیچ جاي دنیا، چیزي که قابل عمل « یا اهل العالم یکی بشوید » ؛ تورات بعد از قرآن و کتاب بابیها
نباشد معنی ندارد و از این مقوله. بعد از خدمتشان مرخصی گرفته، نزدیک به غروب بود رو به منزل آمده درب سبزهمیدان به میرزا
حسین خان ادیب رسیده و باهم آمدیم رو به منزل صحبتکنان. بعد او به منزل حاج محتشم السلطنه، من به خانه. افطار چلو و
مسماي کدو مشغول خوردن. احمد هم شام اسماعیل را چلو و مسماي کدو و شش دانه تخممرغ عسلی شده برداشت و به مریضخانه
رفت.
در این بین شکوه الملک آمده من هم نیمه افطار را نزد او خورده، مشغول صحبت. تا ساعت سه و نیم از شب بود. بعد ایشان رفته
من هم بلند شده نمیدانم جایی رفتم یا خیر. همینقدر یادم هست ساعت شش و نیم چون میل به غذا نداشتم قدري آلبالو خورده،
احمد هم خواست سحري بخورد، چون شام دیر خورده بود، گفتم فردا روزه نگیرد. بعد خوابیده، معلوم شد که احمد هم بدون
سحري روزه گرفته بود. [خبر] فوت حاج شیخ رضاي کتابفروش [هم امروز شنیده شد]
ضدیت دمکراتها با کابینه صمصام
شنبه 19 رمضان.- دو به ظهر مانده بلند شده به انتظار آب که میراب وعده کرده بود. خیلی میل داشتم که آب امروزه هم بالکلیه
نیاید که از آب دادن به سبزيها
صفحه 298 از 655
ص: 293
آسوده شوم که از علیلی به فساد برسند و آنها را کنده آسوده شوم. تا دو بعد از ظهر مشغول تحریر نوشتجات به کمره و بروجرد و
عراق و قم بوده، بعد به احمد گفتم برود منزل نظام السلطان و بگوید قبل از رفتن به در خانه اینجا تشریف بیاورند. احمد هم رفته
بود و گفته بود. او هم قبول. بعد آب آمد. من و احمد مشغول آب دادن شده، بعد از اتمام، نظام السلطان آمد و قدري اظهار تألم از
اینکه دمکراتها ضدیت با کابینه صمصام السلطنه میکنند و حال آنکه به اسم اعتدال و اجتماع حضرت عبد العظیمیها خواهد
بود. بنده که خبر داشتم روح دمکراتها، مگر دو سه نفر با روح مسجد شاهیها یکی است و فقط حمله به صمصام به اینکه
دمکراتها را از ادارات خارج و سوسیالیستها را آورده بهانه میباشد.
بعد اظهار داشت که دکتر مهدي خان را دیشب تلفن زده و خواستم و خیلی با او مذاکره نمودم که اولا من عملیاتم بهتر از دبیر
الملک میباشد و غرض شما اگر مملکت است، با سوسیالیست اتحاد و ائتلاف [کنید] و آنها را زیر بار و بال خود بگیرید. بعد
دیدم از صحبت پریشب که بر علیه صمصام اظهاراتی شده بود، همه را مطلع است.
گربهرقصانی انگلیسیها
بعد صحبت کرد که شاه با مسجد شاهیها همراه نیست، چون این گربه رقصانیها را میداند انگلیسیها کرده و شعاع السلطنه هم با
وثوق الدوله و سپهسالار یکی است و به صمصام اعتماد و میل دارد و حالا ملتفت شده که نیرنگ میخواهند به او بزنند و به نظام
السلطان اظهار داشته بود که چندي است دچار سختی و نیرنگ شدهام، اگر همراهی با مقاصد انگلیسیها نکنم براي من از هرطرف
گربه میرقصانند و اگر بکنم به سرعت مرا مطرود از همهجا میکنند.
به قدر یک ساعت و نیم نشسته اتفاقا صحبت میراب و آب ندادن به ما به میان آمد. گفت بروند به میراب بگویند که اگر هفتههاي
بعد آب مرتب ندهد منفصل خواهد شد. بعد گفت رضوان همچون مستفید شده او را میخواهم منفصل از ریاست میاه بنمایم. دبیر
الملک اجزاء را بد بار آورده و همه را پولکی کرده.
بعد ایشان رفته، من هم دو به غروب بیرون آمده منزل آقا علی نجمآبادي
ص: 294
رفته، آقا حسین هم آنجا بود. در مدرسه نشستیم. بعد صحبت وکیل در توکیل که حق الجعاله براي وکیل قرار میدهد، حق الجعاله
را موکل اول یا وکیل در توکیل باید بدهد؟ بعد آقا حسین گفتند نوشتجات باید دیده شود، از عبارات معلوم میشود. بعد از آنجا
بلند شده درب دکان استاد حسن خان رفته که ببینم حالش چهطور است؟ بسته بود. از همسایهاش پرسیدم. گفت نیم ساعت پیش
بسته و رفته و حالش خوب است. از آنجا به پستخانه رفته، آقا میرزا حبیب الله خان [را دیده] مقارن غروب باهم آمدیم منزل.
جدیت بینش براي مصدق السلطنه
بعد از توپ افطار آبگوشت بزباش با غوره، قدري چلو و خورشت کدو، ماست، پنیر، خیار، زردآلو و چایی خورده، صحبت متفرقه
تا ساعت سه و نیم از شب و اینکه دوازده نفر بنا شد کمیسیون مختلط به خود ضمیمه تا اینکه مذاکرات ورود به سیاست فرقه را
بنمایند. میگفت من جدیت دارم که نگذارم رأي به ورود به سیاست بدهند و حتیالمقدور کمیته هم انتخاب نشود. بعد گفت
منوچهر خان چون محاسب الممالک از تلگرافخانه خارج است فقط حقوق به او میدهند و راهش نمیدهند. فتح السلطنه هم دو
هزار و پانصد تومان، تومانی سیصد دینار از یک سید همدانی قرض نموده، دهش را رهن گذاشته. این علامت است که از امیر ارفع
فائده نبرده. بینش هم خیلی جدیت میکند که مصدق السلطنه سر کار بیاید و مصدق السلطنه خیلی وعدهها به دمکراتها داده.
صفحه 299 از 655
ادعاي ضد تشکیلی بودن قوام السلطنه
همچنین قوام السلطنه قبل از رفتن به خراسان خود را به ضد تشکیلیها بسته و گفته بود من مثل برادرم خائن و دزد نیستم. من
صدهزار تومان از منشیگري شاه در زمان پیش پیدا کردم و صاحب سرمایه بودم و برادرم قرض داشت. حالا ببینید چقدر تفاوت
است؟ بعد صحبت میرزا باقر خان و تجریش را نمود که چند نفر از کسان ما را آژان در آنجا گرفته بود که شما قصد خوردن روزه
را داشتید. من رفتم توسط نمایم، اثري نشد. بعد حسن حلاج و سید مسلم نامی مرا بردند از بیراهه به باغ فردوس که تلفن به جهت
استخلاص آن چند نفر بزنیم. معلوم شد
ص: 295
منزل وثوق الدوله بود و خودش بغتتا به بالاخانهاي که ما بودیم آمد و خیلی مذاکرات شد و مرا بالاخره قسم دادند که در مذاکرات
به کسی نگویم. من هم استثناء به دوستان صدیق خودم مشورت نموده.
تا ساعت سه از شب قدري هم آبنارنج تعارف براي آقا میرزا حبیب الله خان آورده بودند، یک شیشه کوچک، تقریبا یک سیر
نیم، به جهت لطف آورده بود، اگرچه بنده خودم رب نارنج داشتم لیکن چون ایشان با یک شوق کامل محبتی براي من قسمت
معین نموده بودند قبول و مقبول افتاد. بعد ایشان رفته، من هم توصیه عبد العلی میرزا را به معتمد الدوله که مخارج کرایه سه مال به
جهت حمل عیالاتش به ده بدهد شبانه دکان کربلایی محمد ولی رفته نبود، به شاگردش دادم که به شاهزاده عبد العلی میرزا بدهد.
بعد [هنگام] مراجعت [به] خانه مرآت الممالک رفته نبود. به خانه آمده مشغول تحریر و قرآن. ساعت شش بتول و احمد را بیدار،
مشغول چایی و سحري آبگوشت و پنیر و سبزي و خیار و زردآلو باهم خورده، بعد از توپ سحري و مدتی خوابیدم.
[امور روزانه]
یکشنبه بیستم رمضان.- صبح یعنی دو به ظهر بیدار، توي باغچه مشغول وررفتن، قدري خرفه احمد چیده که ساقههاي او را
خورشت نمائیم. ننه اسماعیل هم ناهار خورده، بعد از توپ ظهر و قدري تحریر و قرآن، بعد قدري خوابیده، کسل شده روزه را به
دو سه چایی خورده، بیرون آمده، گوشت و ماست و پنیر به جهت خانه خریده به جهت اسماعیل هم پنج تخممرغ خریده به احمد
دادم و خودم به مسجد آقا علی رفته، نبود.
ترور ماژور استوار
از آنجا از راه عدلیه که میرفتم، غلامحسین خان رئیس کمیسري سنگلج را در عدلیه با حالت خستگی دیده، گفت امروز بیدار و
خبر کشته شدن ماژور استوار [را شنیدم، او] دیشب ساعت چهار و نیم از شب درب خانهاش از درشکه پیاده شده، سه تیر کاري به
سینه او زده فورا بدرود گفته. خیلی متألم شدم. بعضی حدس میزنند که ماژور محمود خان کاشی برادرش در دستگاه نصرت
الدوله طرفیت با ماژور استوار داشت و اغراض شخصی اسباب ترور او شد. خیلی
ص: 296
متألم و متأسف شده بعد درب الماسیه رفته استاد حسن خان را دیده احوالپرسی نمودم. قرار شد فردا شب افطار منزل من بیایند. آقا
محمد چایی فروش را دیده، او هم گفت فردا شب افطار میآیم آنجا.
فوت سید حسین اردبیلی
صفحه 300 از 655
بعد میدان توپخانه ظهیر الملک، بعد صدیق حضرت، بعد عز الملک رسیده.
ظهیر الملک اظهار داشت آقا سید حسین اردبیلی به مرض اسهال یک ساعت قبل از ظهر امروز مرحوم شد. قدري صحبت. آنها
رفتند. آقا میرزا عبد الله خان رئیس کابینه عدلیه رسید، از درشکه پیاده شده اظهار تفقد و اظهار اینکه شبی باهم باشیم. من شب
یکشنبه از خود او [دعوت کردم] قبول آمدن به منزل بنده اظهار و تلطف شد.
اخبار تجمع در حضرت عبد العظیم
بعد کاغذها را به پستخانه، بهسمت شمس العماره، آقا میرزا اسماعیل خان شیرازي کاکا را دیدم. از اوضاع حضرت عبد العظیم و
جمعیت آنجا و مخارج آنها و پول شعاع السلطنه و وثوق الدوله و سپهسالار و حاج معین بوشهري نقل [کرد] و اینکه مخارج هم
خوب میدهند و قوام التجار با ظهیر الاسلام و امام جمعه قطع کرده که اگر مقصد صورت گرفت باید خالصه از اقبال الدوله گرفته
شود و تقسیم به جمعی شود. بعد بصیر الدوله سوار واگون رسید. قرار شد شب پنجشنبه آتیه به منزل او بروم. بعد درب شمس
العماره به آقاي خلخالی رسیده خبر فوت اردبیلی را به او دادم. گفت برحسب وعده که به من داده بود حالا میرفتم آنجا. چهطور
شده که فوت شده؟ بعد ایشان رفته، من هم بازار رفته، بعد از ساعتی به اداره ایران رفته، خلخالی، میرزا باقر خان پدر، جعفر قلی
خان نظمیه، پرویز، میرزا علی آقا، تقریبا پانزده نفر جمع بودند تغسیل اردبیلی را در خانهاش میدادند که ببرند مسجد و فردا دو به
ظهر مانده حمل به حضرت عبد العظیم نمایند. عیالاتش از قرار تقریر خلخالی چندان اهل و متألم نبودند و به کسی راه نمیدادند و
گویا پول و طرف حساب اردبیلی حاج سید اسماعیل صراف بود.
چون حمل نعش به مسجد نزدیک غروب میشد، من نمانده بهسمت خانه آمدم. در بین راه به مسجد آقا علی رفته، رفته بود.
ص: 297
بعد خانه آمده، بعد از مغرب رسیده، شام آبگوشت و برانی و پنیر و سبزي و زردآلو و چایی خورده، احمد هم نان و پنج تخممرغ
عسلی به جهت اسماعیل به مریضخانه و یک آبکش کوچک زردآلو به جهت عمهاش برداشت و رفت. من هم ساعت دو از شب به
منزل عین الممالک رفته، قدري صحبت قتل استوار و فوت اردبیلی که ماهی پانصد تومان از اول حمل امساله به او میدادند، چون
سابق دویست و پنجاه از دولت به او میدادند، از حمل مضاعف کردند.
انتصاب امیر مفخم به حکومت اصفهان
بعد از ساعتی بلند شده برحسب وعده خانه امیر مفخم رفته که حاکم اصفهان شده بود و دویم ماه میگفت حرکت میکنم. اندرون
بود. دیگر من پیغام ندادم و به منزل استوار رفته، آقا مرتضی، جلیل الملک، حاج محمد باقر کاشی، غلامحسین خان رئیس کمیسري
سنگلج هم آنجا بودند. بعد از جزوه و ترحیم به فاصله ساعتی بلند شده، آقا مرتضی و جلیل الملک و حاج محمد باقر و رئیس
کمیسري هم بلند شده درب در با برادر استوار قدري صحبت. حمل جنازه او را امروز عصر به ابن بابویه کرده بودند. پهلوي هم
سبزوار مانده. بعد با رئیس کمیسري از درب خانه حاج جلال لشکر [رد شده] خودش نبود، بچهاش بهتر شده بود.
بعد او رفته، من هم به خانه عین الممالک، ساعت چهار از شب رسیده عضد الممالک و منتصر السلطان هم آنجا بوده، مشغول قرآن
و ادعیه شب قدر بوده تا ساعت شش از شب آنجا صحبت تشکیلیون و تنفر عضد الممالک از اعمال آنها. چایی خورده بیرون
آمدم. (عصر هم معتمد السلطنه را با صدیق حضرت در خیابان جلیلآباد دیده قدري صحبت، گفت شمیران منزل کردهام، خوب
است یکی دو شب بیائید بالا. من هم قبول کرده از هم جدا شدیم) بعد منزل آمده بچهها را بیدار نمودم. چایی و سحري را حاضر
نموده سحري آبگوشت و پنیر و سبزي و خیار و زردآلو خورده، احمد گفت عمهام گفت قدري حالم از قی و اسهال بههم خورده
صفحه 301 از 655
بود بعد بهتر شد. بتول هم گفت یک نفر آدم آمده بود که بیان الدوله بنا بود اینجا بیاید، آمده؟ گفتم خیر، بعد رفت. بعد از توپ
سحر و قدري تحریر خوابیدم. مسموع شد، آقا میرزا کریم خان علیآبادي به مرض قی و اسهال مرحوم شده.
ص: 298
قضاوت بین دو دسته از رجال
دوشنبه بیست و یکم رمضان.- دو از آفتاب بالا آمده از صداي در بیدار شده، پست یک لوله از شیراز آورده بود. باز کردم، جلد
دویّم اساس الخیر، فرمانی که صورت جلسات و عملیات و اعانه شیراز در تحت نظارت و اوامر فرمانفرما سنه ماضیه تشکیل یافته
بود، به جهت من دو جلد فرستاده شده بود؛ خواندم، امر دایر بشود بین فرمانفرما و وثوق الدوله و سپهسالار با صورت ظاهر رؤساي
احزاب و کارکنان تصنعی و تقلبی ملی، مفاسد دسته دویم بیشتر است، به جهت اینکه دسته اول فقط مفاسدشان معنوي، و خیانت
این مملکت خواهان هم ظاهري و هم معنوي است که به هرچه وارد شوند غیر از اینکه همه را ببلعند هیچ قصدي ندارند.
وحشت از مرگهاي اسهالی
بعد قدري در باغچه وررفته، عطش و ضعف امروز از همهروزه ایام روزه بر من بیشتر بود. بعد قدري خوابیده، نزدیک ظهر بلند
شده، مشغول قرآن و باز قدري در باغچهها کار و گردش کرده از شدت بیحالی و عطش خوابیده، دو به غروب استاد حسن خان
نجار آمده، بیدار شدم. قدري صحبت، نه او حال و نه من.
مشغول شدیم به چفتهاي مو که باد خراب کرده بود، بیشتر خراب شد. بیچاره استاد حسن خان به زحمت افتاد. در این بین مرآت
الممالک تشریف آورده معلوم بود که وحشت فوتهاي اسهالی به او اثر کرده قدري مهربانانه بنده را وادار به اجتناب از خوردن
میوهها و [گرفتن] روزه که باعث سوء هضم و حیضه و ضعف میشود نمود. فوت آقا میرزا کریم خان را از قی و اسهال نقل کرد.
قصد تشکیلیون از حمله به کابینه صمصام
بعد قدري از دسته تشکیلیون که میخواهند بهوسیله حمله به کابینه صمصام داخل در امور شوند، منجمله معاون السلطنه رئیس
خزانه، مصدق السلطنه مالیه، مرا هم میگویند باید ریاست تشخیص عایدات. بعد قرار شد فردا شب را آقاي عین الممالک خبر
نمایند که باهم یک دو ساعتی باشیم. مقارن غروب آقاي مرآت رفته، من و استاد حسن خان که خیال رفتن داشت و من جدا مانع
شدم، به اطاق آمده
ص: 299
افطار آبگوشت بزباش غوره و چلو و خورشت کدو و خورشت ساق خرفه و برانی و پنیر و خیار و زردآلو و چایی خورده تا ساعت
دو و نیم از شب صحبت.
بعد ایشان به واسطه کسالت پسرش که امروز تب کرده بود عازم رفتن، من هم از زردآلوها که عصر باهم تکانده بودیم قدري
تحمیل استاد حسن خان که به عنوان سوغاتی ببرد. احمد هم شام چلو و خورشت به جهت اسماعیل به مریضخانه برد. استاد حسن
خان هم تشریف برده. من ساعت سه براي ملاقات امیر مفخم بیرون آمده، درب خانه عین الممالک تلفن به خانه امیر مفخم زده،
گفتند سوار شده. بعد منزل عین الممالک مشغول صحبت، عضد الملک آمده با دو نفر دیگر تا ساعت پنج از شب قهوه خورده،
قرار شد فردا بعد از افطار بروم ترحیم میرزا کریم خان، از آنجا با مرآت الممالک بیاییم منزل عین الممالک. بعد به خانه آمده،
احمد هم از مریضخانه آمده بود. چون قصد روزه فردا را نداشتم، بچهها را هم مانع شده که نگیرند و بخوابند. بعد قدري تحریر و
صفحه 302 از 655
خوابیدم.
تقسیم پول بین متحصنین حرم حضرت عبد العظیم
سهشنبه بیست و دویم رمضان.- دو از آفتاب گذشته بیدار و بعد از چایی ناهار چلو و خورشت کدو با بچهها و ننه اسماعیل خورده
او هم به خانه زن آقا سید جلیل، یک قابلمه زردآلو برد که از آنجا به مریضخانه برود. من هم با احمد مشغول گرفتن سوراخهاي
دیوار که چفته زده بودیم شده، مقارن ظهر میرزا اسماعیل خان شیرازي کاکا با رحیم خان نام برادر رشید نظام قاتل امیر اعظم آمده،
قدري صحبت حضرت عبد العظیم و جمعیت آنجا که هرکدام یک تومان معمولا میگیرند و یک شبنامه ژلاتینی که مقاصد آنها
بود ارائه داده، قدري صحبت متفرقه و اظهار داشت که آقا میرزا طاهر هم [به] شاهزاده عبد العظیم آمده، من گمان میکنم که به
جهت زیارت رفته بود، منتها با آنها مشغول مذاکره شده نه آنکه جزء آنها بشود.
بعد کاکا و رفیقش رفته، من هم سه و نیم به غروب قدري زردآلو تکانده، به جهت مشهدي علی محمد قصاب قدري با احمد برده،
گوشت خریده احمد مراجعت، من هم به مدرسه آقا علی نجمآبادي رفته، نوشتههاي وکالتنامه و قرارداد حق الجعاله را به او و آقا
حسین نشان داده، گفتند که مسئولیت این جعاله
ص: 300
صورتا با تو است. من هم قبول نموده بیرون آمدم. درب گلوبندك آقا شیخ محمد تقی را دیده قدري صحبت نموده، آقاي عین
الممالک رسید. من هم با ایشان بهسمت خانه مراجعت.
نخوردن از ترس بیماري
چون بنا بود بعد از افطار برویم منزل آقا میرزا کریم خان ترحیم، بنده به عین الممالک گفتم افطار برویم منزل ما، درویشی کن.
ایشان به منزل رفته آبجوش و سیگار سفارش نمود که به خانه ما بیاورند و باهم آمدیم منزل. فقط غیر از نان و دو سه کوفتهریزه و
چایی در منزل ما نخورد، ترس ناخوشی چنان اثر کرده که اغذیه بازار از قبیل پنیر و ماست و سبزي و میوهجات بالکلیه استعمال
نمیشود. توت را قدغن نمودهاند به شهر نیاورند. در اواخر افطار بود آقا شیخ حسن علی جاسبی آمده او هم به آش کوفته با رب
نارنج و نان و چایی افطار نمود. من هم خیلی ترشی رب نارنج به آش زده که فورا صدایم خشن و سینهام حال دردي پیدا کرد.
مدرس درپی نخستوزیر کردن وثوق الدوله
بعد قدري صحبت شاهزاده عبد العظیمیها را شیخ نمود؛ که نصرت السلطنه را شاه مأمور اصلاح با شاهزاده عبد العظیمیها نموده،
اما مشکل پیش برود.
مدرس میگوید من قراردادي به آلمانها نمودهام و امروزه یک نفر که بتواند مملکت را اداره نماید و بتواند با دول خارج متخاصم
طرف قراردادي واقع شود وثوق الدوله است. دولت اگر این کار را بکند، آنوقت من و وثوق الدوله باهم نشسته با جمعی ناظر و
مصلح مذاکره میکنیم که با انگلیسیها یا با آلمانیها کدام باید ساخت؟ غیر از این قسم مملکت محل خطر است. بعد تا ساعت دو
منزل ماندیم. بعد بلند شده آقا شیخ حسن علی به منزل خودشان.
ناخوشی در همهجا
من و عین الممالک به خانه آقا میرزا کریم خان ترحیم. سیف الاطباء، آقا میرزا داود خان، آقا میرزا محمود اصفهانی، فتح الدوله،
صفحه 303 از 655
علیآبادي، آقا میرزا عیسی خان
ص: 301
و جمعی دیگر آنجا بودند. فقط صحبت ناخوشی اطراف از قبیل شهرت در کرمان و خراسان و قدري در طهران بود. تا ساعت سه و
نیم آنجا بوده بعد بلند شدیم. آقا میرزا عبد الله خان گفت شب یکشنبه مبدل به شب دوشنبه بشود و شب دوشنبه میآیم منزل شما.
من هم قبول.
روزنامه براي خلخالی
در کوچه آقا شیخ محمد بروجردي و آقا مرتضی رسید که دیشب چرا منزل اردبیلی ترحیم نیامده بودید؟ گفتم نتوانستم. گفت
خوب است روزنامه و ماهی پانصد تومان [را] براي خلخالی درست نمائیم. گفتم خیلی خوب است. قرار شد فردا شب، سه از شب
گذشته بروم منزل بروجردي، خلخالی و دو سه نفر دیگر از رفقا را خبر نمائیم مذاکره شود. بروجردي هم از عین الممالک دعوت
نمود.
فوت عصمت السلطنه
بعد سعد السلطنه به عین الممالک رسید و مذاکره داشت عصمت السلطنه فوت شده و دیشب ختم او را برچیدهاند. من به عین
الممالک گفتم به واسطه خصوصیت من با مشیر اکرم و معتمد الدوله خیلی بد شد که ملتفت نشده و نرفتهام. حال چه بکنیم؟ او هم
گفت من اگر لازم بود بروم. بعد به کمیسري سنگلج رفته، تلفن به خانه عین الممالک زده که اگر آقاي مرآت الممالک آنجا است
بگوئید لازم شد ما برویم منزل عصمت السلطنه فاتحه. جواب رسید آقاي مرآت نیامده. سپردیم اگر آمد به او بگویند. بعد با عین
الممالک سوار واگون و درشکه شده به خانه عصمت السلطنه، ساعت چهار از شب رسیدیم.
معاون السلطنه، معتمد الدوله، معتضد الملک، عظیم الدوله، ادیب، آخوند گلپایگانی و جمعی دیگر آنجا بودند. قدري صحبت.
تصمیم تشکیلیها و تکذیب ضد تشکیلیها
معاون السلطنه لایحه خطی بیرون آورده گفت چون طرفداران وثوق الدوله از دمکراتهاي ما خیال دارند، لایحهاي چاپ زده،
مداخله در سیاست خود را اظهار دارند. ما هم آنها را تکذیب و میگوییم بعد از انحلال کمیته این حق را
ص: 302
کمیسیون مختلط تفتیش ندارد. بعد مساعدت خودشان را با کابینه صمصام السلطنه که وعده نموده آنها را داخل کار نماید،
مصدق السلطنه مالیه، میگفت جمعی قرار گذاشتهاند عدل الملک داخله، رکن الممالک عدلیه.
بعد اظهار داشت شب یکشنبه بیست و هشتم ماه شعبان خبر به ما رسید که در خانه نصرت الدوله چند نفر از دمکراتهاي آنجا
میروند. من آمدم به صفر علی خان آدم صمصام گفتم و به توسط روابط او با آدمهاي سردار جنگ ده تومان مایه گذاشتم. ساعت
دو از شب میرزا باقر بیوتات را از پشتبام با طناب به باغ نصرت الدوله پایین کردیم. او رفته بود تا نزدیک آلاچیق. گفت میرزا علی
اکبر ساعتساز، میرزا علی اکبر بهمن، دکتر حسن خان، رکن الممالک و یک نفر دیگر وارد آلاچیق شده، بعد نصرت الدوله آمد.
ساعت سه از شب وثوق الدوله آمد. قرار گذاشتند که باید کار کرد و چند نفري را از دمکراتها به مأموریت ولایات تبعید نمود.
قدري هم رسما تبعید نمود. بعد میرزا باقر خان آمده بود. بنده که از عرضه آنها باور نکردم که میرزا باقر بتواند این کار را بکند.
بعد ساعت چهار و نیم پیاده معاون السلطنه و عین الممالک و من مراجعت به سمت خانههایمان. من و عین الممالک، شش به خانه
صفحه 304 از 655
ایشان رسیده، یک چایی و یک بستنی خانهاي خورده، به خانه آمدم خوابیدم.
[امور روزانه]
چهارشنبه 23 رمضان.- دو از دسته بیدار، چایی خورده، ناهار، نان و پنیر و چند تا کوفته بدون ترشی خورده، سینهام خیلی خشن
شده بود و حال کسالت عارض. قدري در باغچهها گردش، بعد خوابیده، عصر بلند شده چایی و قدري تحریر و براي شب
آبگوشت. بچهها هم به خانه مشهدي حسین باغبان رفته، احمد هم خوابیده بود. بعد قرار شد بتول آلبالوها را چیده فردا شب آلبالو
پلو بخوریم. بعد ننه اسماعیل اظهار داشت که امشب زن آقا سید جلیل را وعده بگیریم بیاید اینجا بماند. گفتم وعده بگیر بیاید. بعد
خود زن آقا سید جلیل با بچهاش آمد.
هواخواهان امتیاز جریده ایران
من هم یک و نیم به غروب از خانه بیرون آمده، از درب دکان میرزا سیف الله، [او] گفت برادرم آقا حسین آقا چند روز است به
تب و حصبه مبتلا. و قدري از
ص: 303
بیحیایی دمکراتهاي تشکیلی از قبیل ملک الشعراء و غیره نقل نمود که طرفدار حضرت عبد العظیمیها شدهاند. بعد مقارن غروب
پیاده از طرف شمس العماره به منزل دکتر حسین خان رفته، احوال برادرش میرزا محمد علی خان را پرسیده، گفت بهتر است. بعد
اظهار داشت که امتیاز جریده ایران را اگر بگیریم چطور است؟ گفتم اگر به سرعت اقدام بکنید و امیدوار باشید که میتوانید
بگیرید بد نیست، چون طالب و هواخواه خیلی دارد؛ ملک الشعراء تدین، خلخالی، میرزا اسد الله خان کردستانی، شیخ یحیی و غیره
و غیره.
بعد از نیم از شب به خانه بصیر الدوله رسیده مأیوس از آمدن شده بود. از اندرون بیرون آمده، پیش افطاري سوخاري، سنگک
اعلا، شامی، مرباي بالنگ، پنیر و سبزي، خیار، زردآلو، سیب، پالوده سیب. بعد شام آبگوشت، آبگوشت قیمهریزه، چلوخورشت
کدو، مسما بادمجان و لوازم بنده و ایشان خورده، بعد چند نفر آمده، وکیل السلطنه، پیشنماز محلهاش، دو نفر آخوند، یک نفر
دیگر تا ساعتی از شب آنجا بوده بعد سوار واگون به خانه شیخ محمد بروجردي رفته، آقایان عین الممالک و آقا مرتضی و حاج
میرزا محمد باقر قمی برادر آقا احمد آنجا بودند، قدري صحبت، سومی رفت. بعد گفتند که خلخالی قبول جریده ایران را نمیکند
به جهت اینکه تابع افکار دولتی باید بشود و مخارج دارد و ضرر میکند. گفتم این دو مطلب قابل قبول نیست. دولت افکاري ندارد
و با ماهی پانصد تومان و فروش روزنامه هم ضرري ندارد، مگر قبول نکردن خلخالی جهت دیگر داشته باشد. تا ساعت پنج و ربع
آنجا بوده، بعد بیرون آمدیم. آقا مرتضی از چهارراه حسنآباد به منزلش و عین الممالک و بنده باهم قرار شد فردا شب سه ساعت
از شب گذشته برویم منزل مرآت الممالک. بعد من ساعت شش به خانه آمده، بچهها بیدار. من چون خیال روزه گرفتن نداشتم، زن
آقا سید جلیل سحري خورده، شام و سحري آبگوشت داشتند.
[امور روزانه]
پنجشنبه 24 رمضان.- دو از آفتاب گذشته بلند شده، بعد از چایی مشغول باغچه و قدري قرآن. بعد یک قدري نان بیات با پنیر ناهار
خورده خوابیدم. چهار به غروب چایی. کوکب خانم و دختردایی آمد. به بتول گفتم پنج هزار دینار و یک لحاف کهنه به جهت
اطفالش بدهد و داد. احمد رفته گوشت گرفته که شب آلبالو پلو بخوریم. پاکتی از معاون السلطنه آوردند که دو از شب رفته براي
صفحه 305 از 655
مذاکره
ص: 304
امر مهمی بروم آنجا. بعد از خانه بیرون آمده، پاکتی هم به رئیس صلحیه سنگلج در خصوص ادعاي آقا شیخ محمد تقی کمرهاي به
بنده بابت حق الجعاله خودش که من گفته بودم به من مربوط نیست و محکمه قبول نکرده بود و من گفته بودم وکیل معین میکنم
نوشتم که خودم حاضرم، خودم را احضار نمائید، به احمد دادم برساند.
تیراندازي در بازار و بسته شدن دکانها
بعد بیرون رفته، در راه شنیدم که دو بعد از ظهر چند نفر ملبس به لباس مجاهد و قفقازي در بازار ارسی دوزها شلیک نموده و مردم
را تهدید نمودند. کسبه بازارها و کاروانسراها عموما بسته، آنها هم به مسجد شاه و گلدستهها رفته سنگر نمودهاند. معلوم شد
تحریکات دسته حضرت عبد العظیمیها بود و شنیده شد که دیشب صمصام میخواسته به قوه قهریه جمعیت حضرت عبد العظیم را
متفرق سازد، مارلینگ سفیر انگلیس مانع شده و گفته باید حرف حسابی اگر دارند جواب بدهید. دمکراتها هم از کمیسیون
مختلط به اکثریت قطع نمودند که برخلاف کابینه حاضره اقدام نمایند و سلب اطمینان نمایند. بیاننامه طبع و در مطبعه روشنایی
یعنی سید ضیاء دیروز طبع و منتشر ساخته بودند. عموم دمکراتها از این حرکت به هروله و هیجان که کمیسیون حق این قسم
حرکات ندارد دیشب هم رفته بودند که برعلیه آنها کنفرانس در مجمع بدهند. آن دسته در مجمع را بسته به آنها راه نداده بودند
و آن دسته عبارت از نجات، صدرایی، کاشانی، جلیل الملک، تدین، دکتر حسن خان، دبیر خلوت، بهمن، ملکزاده آنها هستند.
سنگربندي در گلدستههاي مسجد شاه
بازار که رسیده دکاکین را بسته دیده، مردم در بین بازارها حرکت و میگفتند که مجاهدین در مسجد شاه گلدستهها را سنگر. بعد
خبر رسید که وزراء صد نفر ژاندارمه و عدهاي آژان را مأمور دستگیري آنها نمودهاند. ویستادهل هم آمد و کمکم اشخاص مسجد
شاه را مقارن غروب بیرون کرده و آژانها و ژاندارمه در پایین و بالاي مسجد شاه و بازار تقسیم و محافظت که آنها را شبانه یا فردا
دستگیر نمیاند. مردم هم دستهدسته بعضی بر علیه این کابینه
ص: 305
مردم را برمیانگیختند. لیکن بیشتر و عموم بر علیه حضرت عبد العظیمیها عقیده داشتند.
قصد اخاذي برادر مساوات
بعد از طرف خیابان رفته آقا میرزا حیدر علی شیرازي رسید. خبر از ورود از بارفروش و انفصال یا استعفایش از ریاست بلدیه آنجا
نداشتم. قرار شد بعدها ببینمش. بعد یک به غروب منزل همشیره رفتم. زن سید علی آنجا بود. قدري به او نصیحت و به شوهرش
پیغام تغیّرآمیز که اگر از هرزهگی و اذیت به همشیره دست نکشد میدهم او را بیرون نمایند. معلوم شد که سید علی به جهت
اخاذي و مخارج خود که از خانه مساوات میخواهد دریافت نماید و آنها هم به واسطه تنگی خودشان نمیتوانند از او مساعدت
نمایند. خیال داشت که از همشیره وکالت براي اخذ شهریه که دولت براي مساوات قرار داده بگیرد و همشیره وکالت نداد،
بهانهجویی و فحاشی میکند خاصه وقتی که زن سلیمان میرزا یا غیره به دیدن همشیره میآید. بعد همشیره آمد. قدري به او تغیّر
نمودم.
بیچاره بناي گریه و عجز گذاشت.
صفحه 306 از 655
بعد مقارن غروب به منزل آقاي مشیر اکرم رفته از اندرون عصمت السلطنه بیرون آمد. دبیر الملک هم از شمیران به ترحیم آمده
بود. قدري اظهار مسرت از انفصال حکومتش نمود که آسوده شدم. یک اتومبیل هم که دولت براي حکومت داده بود گفت زمان
حکومت به سردار کل دادم که به رشت برده و بیست روز است نیامده. بعد مقارن توپ بلند شده، دبیر الملک به شمیران، من هم به
اصرار معتضد الملک و عظیم الدوله و مشیر اکرم بماندن، نمانده به میدان توپخانه آمده سوار واگون، سه ربع از شب به خانه رسیده
شام آلبالو پلو خورده، مشغول تحریر و قرآن. احمد را هم بعد از شام با آلبالو پلو به مریضخانه و از آنجا تحقیقات مسجد شاهیها
که سنگر کرده بودند روانه نمودم.
بیاننامه بر ضد کابینه و هیجان دمکراتها
خودم ساعت دو و نیم به منزل مرآت الممالک رفته که اگر عین الممالک هم آمده باشد به منزل معاون السلطنه برویم. مرآت به
منزل عین الممالک تلفن کرد،
ص: 306
گفتند که بعد از افطار رفته. بلند شدیم و میرفتیم منزل معاون السلطنه، عین الممالک رسید. مراجعتش دادیم، رفتیم وارد حیاط
شدیم. قریب سی چهل نفر دمکراتهاي ضد بیاننامه که کمیسیون تفتیش بر علیه کابینه حاضره داده بود آنجا جمع، بالاخره
رأیشان بر این شد که سؤالی از اعضاء کمیسیون تفتیش بکنند که علاوه بر اینکه کمیته منحله به شما اجازه ورود در سیاست را
نداده بود این بیاننامه رسمیت داشت یا نداشت. بعد میرزا حبیب الله خان و میرزا باقر و آقا شیخ حسین نوشتند که ما سیزده نفر از
اعضاء کمیسیون حاضر بودیم، هشت نفر از ما رأي به صدور بیاننامه نداشت. پنج نفر دیگر که نجات، دکتر حسن خان، دبیر
خلوت، ناظم التجار و یک نفر دیگر این کار را کردند.
الحاق ژاندارمها به مجاهدین
بعد خبر رسید که ژاندارمها که مأمور دستگیري مجاهدین سنگربند گلدستههاي مسجد شاه بودند به سنگريها ملحق شدند و شاید
شهر هم نظامی بشود.
بعد مرآت اظهار داشت که حکیم الملک تقسیم مشاغل را که ریاست تشخیص عایدات باشد براي میرزا زین العابدین خان و
ریاست مالیات مستقیم را براي میر سید مصطفی خان و [مالیات] غیرمستقیم را براي میرزا فلان ریاضی و اداره خالصهجات را براي
خلخالی معین نموده، بعد مصدق السلطنه را معاون خواسته است بنماید، مصدق قبول نکرده. خلخالی و افجهاي هممنزل معاون
السلطنه بودند، بلند شده و جیم شدند رفتند. میر موسی خان، میر سید مصطفی خان، منوچهر خان، جلیل الملک، آقا شیخ جلال،
کاشانی، آقا شیخ ابو طالب و جمعی تا ساعت شش بوده مذاکرات و مشاجرات نموده تا سؤال خود را از اعضاء کمیسیون تفتیش
گرفته، ما هم بعد از همه بلند شده رفتیم.
عین الممالک و مرآت هرکدام به منزل خودشان.
مردن ظل السلطان
من هم به منزل آمده خوابیدم. خبر مردن ظل السلطان هم رسید.
ص: 307
صفحه 307 از 655
گرفتاري سنگرهاي مسجد شاه
جمعه 25 رمضان.- سه به ظهر بلند شده، چایی، و توي باغچه، و ناهار چلو آلبالو و نان و یخ آب خوبی خورده مشغول تحریر و
قرآن. احمد هم از بیرون خبر آورد که آژان و ژاندارمه مدرسه شیخ عبد الحسین را هم گرفتهاند، نفهمیدم چه شد. عصر بعد از
چایی بیرون آمده به مدرسه شیخ عبد الحسین رفته خبري نبود. به مسجد شاه رفته درب مسجد شاه از همه اطراف و بالا [ي]
پشتبامها [را] قزاق گرفته بود و مانع از ورود [به] مسجد هم بودند و صبح ژاندارمها سنگريها را گرفته و به باغ شاه برده بودند و
میگفتند الحاق ژاندارمه پلتیکی بوده و براي گرفتاري آنها دو عراده توپ شصت تیر هم به بازار مرغ آورده بودند و براي اینکه
مبادا مجددا بعضیها مسجد را سنگر نمایند قزاقها محافظت مینمایند.
دلیل قهر کردن من در جلسه دیشب
درب شمس العماره آقا شیخ جلال رسید. گفتم دیشب شما چرا در خانه معاون السلطنه قهر کردید؟ گفت اول جمعیت با یک
حرارت تمام میگفتند که باید کاغذي نوشته شود و همه مهر نمائیم که بیاننامه کمیسیون مختلط بر علیه کابینه صمصام السلطنه
بیاطلاع ما بود و حق مداخله در سیاست نداشتند. بعد از اینکه ما مشغول شدیم این کاغذ را مینوشتیم خبر رسید که ژاندارمه ملحق
به سنگريها شده و شاهزاده عبد العظیمیها قوه گرفتند، یکمرتبه تغییر لحن همه داده شد و گفتند اجزاء کمیسیون مختلط خودشان
بنویسند که ما اکثریت نداشتیم و حق دخول در سیاست هم نداشتیم. این کار را نجات و دبیر خلوت و دکتر حسن خان و دو نفر
دیگر کرده بودند. بعد آقا میرزا داود خان رسید. سه نفري صحبتکنان مقارن غروب رو به منزلهامان آمدیم.
تهدید صمصام السلطنه توسط سفیر انگلیس
بعد به خانه بعد از نیم از شب رسیده شام آبگوشت غوره با بچهها خورده، دو از شب بیرون آمدم. رفتم منزل عین الممالک تلفن به
خانه امیر مفخم زدم. گفتند هست. عین الممالک اظهار داشت که عصر در خیابان سید اسد الله خرقانی اظهار
ص: 308
داشت که صمصام السلطنه را قبل از ظهر براي اینکه قوت قلب به او بدهم ملاقات نمودم و گفتم در طرد و سیاست حضرت عبد
العظیمیها جدي باش و ابدا از میدان انگلیسپرستها فرار نکن. او هم گفت دیروز به توسط مشار السلطنه وزیر امور خارجه از
طرف مارلینگ پیغام رسید که اگر کابینه استعفا نکند چون روابط این کابینه با ما خوب نیست ما قشون وارد میکنیم و به قوه
فرسماژور کابینهات را منحل میکنیم. و نیز صمصام گفت خبر دستگیري سنگربندهاي مسجد شاه که به شاه عرض شد، شاه به
توسط وزیر دربار به من اظهار تشکر از اقدامات نمود.
اقدامات قوام السلطنه در خراسان
بعد بلند شده به منزل امیر مفخم رفته؛ سردار جنگ، مشکوة الدوله و جمعی آنجا بودند. گفته شد که ظل السلطان سه شب پیش در
اصفهان مرده و ختم در پارکش گذاشتند. از خوبی حکومت قوام السلطنه در مشهد، بیان الدوله به من اظهار داشت که آیۀ الله زاده
آنجا را تبعید به کلاك کرده و شجاع الدوله را به قوه قهریه به مشهد آورده، دزدها را گرفته و سیاست نموده.
تحرکات انجمن مهاجران
صفحه 308 از 655
بعد قضیه سنگربندها را گفت که ژاندارمها به واسطه تحریکات مهاجرین که اینجا مجمعی کرده و مدرس [هم عضو] انجمن
مهاجرین بود [دست به این کار زدند] و تمام را براي اینکه داخل به مشاغل شوند هنگامه برپا کرده بودند. و بالاخره فقط دولت
آنها را جزو ژاندارمه کرده بود و مدتی بود حقوق به آنها نمیرسید و رئیس آنها لمبرگ بود و لمبرگ هم چون از طرفداران
انگلیس، و او که معزول شد [شخصی دیگر] مثل او منصوب به ریاست شد و همه آنها مقتضی خودسري و یاغیگري ژاندارمها و
رؤساي آنها بود. تحریکات خارج هم در این موقع شد که آنها ملحق به سنگربندها شدند.
بعد دولت خیلی جدیت دیشب کرد و اول فرستاد رؤساي مسلمان آنها را مثل ماژور فتحعلی خان و نصر الله خان و دو نفر آنها را
آورد و به مواعید آنها را متقاعد کرد که ژاندارمها را برگردانند. آنها هم دستور دادند که چند نفر
ص: 309
صاحبمنصبان دیگر آنها را با لمبرگ و رئیس جدید بخواهید و قدري هم براي ژاندارمها از توپ کشیدن و مأمور قزاق تهدید
فراهم بیاورید. ماها هم میرویم به وعده و تهدید ژاندارمها را برمیگردانیم. دیشب نیر السلطان و من و جمعی تا ساعت هفت
مشغول این کار بودیم تا آنکه امروز موفق شدیم و قریب سی چهل نفر سنگريها بودند که گرفتار شدند. شخصی هم میگفت سید
حسن رزاز هم بین آنها بود و یک هزار و پانصد تومان اسکناس هم در بغلش بود.
سفارش محبوسین کمیته مجازات به امیر مفخم
بعد من به امیر مفخم مجددا سفارش محبوسین کمیته مجازات را نمودم. گفت به صمصام گفتهام، باز خواهم گفت. او هم به واسطه
این اتفاقات فوق العاده مهلت خواسته که بعد از تخفیف در هیئت، مذاکره مینمایم. انشاء الله نتیجه میگیرم.
ساعت چهار از شب با بیان الدوله از منزل امیر مفخم بلند شده، پیاده به منزل عصمت السلطنه رفتیم. در بین راه صحبت اینکه
اردبیلی مرحوم را در خانه رحمۀ الله خان لنج و در خانه نصرت الدوله با علی اکبر خراسانی دیده بود و آنها دستپاچه شده بودند
و به عدل الملک گفته بود. عدل الملک مغلطه کرده بود که رحمت الله خان عکاس بود. بعد به خانه عصمت السلطنه رفته، ادیب
گلپایگانی و عظیم الدوله و مشیر اکرم آنجا بودند. به قدر ساعتی نشسته، صحبت نمودیم.
ساعت شش بلند شده به اتفاق بیان الدوله تا دم گلوبندك، او به منزلش، من هم به خانه آمده، بعد از قدري تحریر خوابیدم. در
اینروز فتح السلطنه معاون جنگ شد.
[امور روزانه]
شنبه 26 رمضان.- سه از آفتاب برآمده از خواب بلند شده، چایی خورده، ننه اسماعیل حمام رفته، احمد را فرستادم گوشت خریده،
بتول آش سماق پخته یک کاغذ به امیر حشمت و یک کاغذ به نظام السلطان نوشته، ناهار آش کوفته با احمد و بتول خورده
خوابیدم. ننه اسماعیل از حمام با آبجی دلاك آمده ناهار خوردند. بعد چایی خورده پسر آقاي حاج ناظم التجار کرمانی رقعه از
ایشان آورده قدري پول قرض خواسته بودند. اتفاقا اسباب خجالت من شد.
ورقه در مذمت پلوچیهاي شاهزاده عبد العظمی
بعد بیرون آمده ورقه سفیدي در مذمت پلوچیهاي شاهزاده عبد العظیمیها ناصر الملۀ دمکرات زنجانی طبع و نشر نموده بود. سوار
واگون شده میدان
ص: 310
صفحه 309 از 655
توپخانه کاغذ امیر حشمت را به پستخانه، از آنجا به دکان استاد حسن خان نجار، احوالپرسی و سفارش نردبانها را به او داده
بهطرف شمس العماره آمده آقا شیخ علی مجدّر رشتی را دیده اظهار داشت آقا شیخ حسن خان فوت شده. خیلی تعجب و به
شوخی گفتم تا آقا شیخ حسن خان ده هزار نفر را نکشد نخواهد مرد. گفت یقینا فوت شده. اما بنده باور نکردم. به جهت اینکه ابدا
همچه چیزي شهرت نداشت.
انتصابات جدید
بعد مغازه خلخالی رفته، ایشان هم رسیدند. گفتم از اداره میآئید؟ گفت خیر. بعد سؤال از صحت منصوبیت ایشان به شعبه اداره
خالصهجات و سید مصطفی خان به مالیات مستقیم و میرزا زین العابدین خان به تشخیص عایدات و مصدق السلطنه به معاونت مالیه،
همه را تصدیق کرد، الا مال خودش را. گفت تا امروز بنا بود مال من، اما نفهمیدم چه شد که مال من بههم خورد و گویا ضدیت از
طرف تشکیلیون شده. حکیم الملک امروز مرا دید و گفت براي شما محل دیگري پیدا کردهایم که عضو محاکمات مالیه بشوید.
رئیس محاکمات مؤتمن السلطنه، عماد السلطنه مدعی العموم، من هم عضو. بعد قدري صحبت از پیشآمد شد.
سرنوشت محبوسین
آقا میرزا محمد علی صراف هم رسید و گفت در خصوص معامله که سابقا صحبت کردیم با شما کار دارم. گفتم هیچوقت
نمیتوانم مگر امشب ساعت سه از شب که براي سحر مراجعت نمایم. قبول نموده رفت. بعد من هم مقارن غروب میرزا باقر خان
پدر درب مغازه رسید گفت براي محبوسین چه کردهاي؟
گفتم دیشب امیر مفخم را دیدم. از طرف صمصام وعده کرده که بعد از ارتفاع این هنگامهها در هیئت وزراء مذاکره و کاري
خواهم کرد. خلخالی گفت من از حکیم الملک شنیدم که گفت مرخصی آنها مشکل است. به جهت اینکه دولت میخواهد
ترورهاي نصرت الدوله را بگیرد. انگلیسیها هم میخواهند این ترورها را اعدام نمایند. مبارزه واقع است. لذا اینها هم نمیشود
مرخص شوند مگر به جهت آنها مخارجی معین شود.
ص: 311
بعد مقارن توپ بلند شده در بازار گوشت خوبی پانزده سیر و یک چارك پیاز خریده به خانه آمده، همشیره هم از دست شرارت و
الوادي سید علی آمده بود آنجا که مدتی است سید علی به واسطه اینکه همه نوع توقعات دارد و من از عهده مساعدت و نگاهداري
او و زنش برنمیتوانم، برایم همه نوع بیادبی و بدادایی را دارد. من ناچارا از اینجا نخواهم رفت. خیلی التماس و نصیحت به
همشیره و امر به تحمل نمودمش. گفت لا ینقطع میگوید باید وکالتنامه به من بدهی که بروم پول شهریه شما را از دولت بگیرم و
مال برادرم را همهکس میخورد، من چرا نخورم؟ بالاخره گفتم برود خدمت آقا میرزا طاهر و تفصیل را به او بگوید.
بعد از شام هم مشهدي علی محمد قصاب آمد و اظهار داشت که برادرم را نظمیه برده و به واسطه اتهام اینکه با زنی عمل بدي
کرده او را نگاه داشته. گفتم نظمیه بعد از استنطاق در صورت بیتقصیري مرخصش مینماید و اگر معلوم شد که مقصر است
مجازات بشود بهتر است.
اعلان نظامی شدن شهر
بعد آنها رفته من هم ساعت سه و نیم بیرون آمده سوار واگون شده، میدان توپخانه پیاده. اعلان نظامی شدن شهر را به دیوارها
خواندم و ریاست حکومت نظامی با سردار محتشم بختیاري وزیر جنگ از امشب، یک از شب رفته تا چهار فرسخ اطراف طهران
صفحه 310 از 655
محیط نظام است. بعد سوار واگون شده رفتم منزل سالار ناصر، میرزا حسن خان مفتاح را دیده، گفت سالار یکماه پیش بیخبر از
من به رشت رفته، حبیب المجاهدین هم برحسب حکم رئیس الوزرا، او را نظمیه دو هفته است جلب و استنطاقی هم در کار نیست.
ویستادهل هم عذرخواهی از حبیب مینماید که مربوط به نظمیه نیست، حکم رئیس الوزراء است.
امشب سید اناري اقدام کرده که صمصام را ببیند. بینش هم میگوید اقدام کردهام و به واسطه نپذیرفتن، بین من و رئیس الوزراء
بههم خورده است. بعد بیرون آمده منزل آقا میرزا محمد علی جاوید رفته، چند نفري تا ساعت پنج و نیم از شب آنجا بوده
صحبتهاي کهنه مداواي یک سید از معجون حضرت لقمان پیغمبر علیه نبیّنا مینمود؛ براي تفریح بد نبود. بعد آنها رفته، صحبت
قرض را نمود. گفتم یک هزار و ششصد تومان ششماهه ده دو میتوانم بدهم.
ص: 312
قرار شد فردا سه به غروب مانده دکان ایشان بروم، باهم منزل آقا میر سید محمد پسر آقا سید عبد الله برویم.
بعد ساعت شش و نیم بیرون آمده، بین راه آقا میرزا حبیب الله خان پستخانه را دیده. گفت مجمع بودیم و آنجا نجات خیلی
دستپاچه از بیان نامه سابق خودشان شده بود و میخواست ما را گول بزند و میگفت یک انتشارنامه بر علیه شاهزاده عبد
العظیمیها میدهیم. بعد منزل صمصام رفتیم که تکلیف مجمع را در نظامی بودن شهر معین نمائیم که باز باشد یا ببندیم، او را
ندیدیم.
انداختن بمب به خانه مستشار الدوله
بعد رو به خانه آمده، یک ربع به توپ به خانه رسیده، همشیره و بتول و احمد سحري نان، آبگوشت و آش کوفته خورده، چایی
میخوردند. من هم قدري قرآن خوانده، نیم بعد از توپ خوابیدم. شنیده شد مجددا بمبی به خانه مستشار الدوله انداختهاند.
[امور روزانه]
یکشنبه 27 رمضان.- دو از دسته گذشته بیدار، چایی خورده، همشیره رفت منزل زن سلیمان میرزا که بعد از ظهر برود خانه آقا میرزا
طاهر، بعد بیاید اینجا و اگر آقا میرزا طاهر را هم ندید بماند تا او را ببیند. بعد مشغول تحریر و قرآن. ناهار آبگوشت بسیار لذیذي
خورده، قدري استراحت. بعد ساعت پنج به غروب بیرون آمده سر واگون، منزل شیخ حسن خان را پرسیده، پیدا کردم. رفتم
منزلشان، پرسیده، گفتند بیرون رفته. خیلی خوشحال شدم و نفهمیدم شوخی بیمزهاي را که شیخ حسن خان [پس از] هشت ساعت
اسهال فوت شده از ناحیه چه شخصی درز کرده. بعد سوار واگون، رئیس کمیسري سنگلج را دیده از تقصیر برادر مشهدي علی
محمد قصاب پرسیدم. گفت دختري را بیسیرت کرده و تا استنطاق او تمام نشود ممکن نیست مستخلص شود.
حبس حبیب المجاهدین
بعد میدان توپخانه پیاده شده به نظمیه رفته. بعد از اجازه، حبیب المجاهدین را دیده، قدري صحبت و اظهار دلتنگی که بیجهت
بیست و یک روز است بدون اینکه تقصیر مرا بگویند مرا نگاه داشتهاند. به فاصله نیم ساعت بلند شده از
ص: 313
نظمیه بیرون آمده، سوار واگون، سبزهمیدان پیاده، به حجره میرزا علی اکبر انتیکهچی رد شده، دیدم اظهار تألم از ناخوشی پسرش
که [به] حصبه مبتلا شده بود و هنوز خوب نشده [میکرد]. بعد به حجره جاوید رفته، نبود.
صفحه 311 از 655
بازگشت متحصنین به تهران
به حجره آقا محمد چایی فروش رفته یک گیروانکه چایی خریده، آقا میرزا اسماعیل ممیززاده آنجا بود. گفت حضرات شاهزاده
عبد العظیمیها امروز آمدند. شخصی گفت میرزا علی اکبر ساعتساز و بنکدار به مشهد رفتند. بعد ممیززاده و چایی فروش قرار
گذاشتند صبح عید فطر بیایند منزل زردآلو میل نمایند. بعد بلند شده حجره آقا میرزا صدر الدین رفته، نبود. احوالش را از آقا میرزا
حسن رفیقش پرسیده سلامت بود. بعد بلند شده در بازار جاوید را دیده گفت بیائید درب حجره تا تفصیل پول را بگویم. بعد دکان
ارّهساز رفته دو ارّه را گرفته، در بین یک بادبزن به سی شاهی. درب دکان جاوید صراف رفته، گفت من از این محل که تازه
خریدهام دو دنگ بیع شرط میگذارم و هرموقع که پول را بخواهم پس بدهم بتوانم. دیدم قصد طفره دارد من هم مساعدت به او
کرده پولی هم که به موجب قبوض به حاجی میرزا علی صراف داده بودم، ششصد و بیست و هفت تومان و پنجهزار بود. وجه را
گرفته بودم و پانصد و پنجاه تومان دیگر هم بود برداشته بودم. بعد جاوید که مایل بود اما با کمال بیاعتنایی. من هم گفتم که شاید
خودم وجه را لازم داشته باشم.
مدیر الایاله خواستار حکومت کمره و گلپایگان
بعد بازار آمده سید ساعتساز را هم دیدم. گفت مشغولم بلکه بعد از رمضان درست شود. قند و فلفل و زعفران و آبنبات هم از
بازار خریده مقارن توپ با پنیر به خانه آمده احمد و بتول هم روزه بودند. افطار با آنها چایی و آبگوشت و چلو با خورشت کدو و
مسمّی خرفه میخوردیم و از آمدن میرزا عبد الله خان هم یک ساعت گذشته بود. در بین شام بودم که در زدند. آقا میرزا عبد الله
خان ظهیر الملکی آمد. مجددا بنده تجدید شام نموده با ایشان هم به یاد زمان آخوندي شام خورده مشغول صحبت شدیم. قدري از
شهوات تشکیلیون که
ص: 314
احتشامزاده که ثبّاتی هم نکرده است به قدري سختگیري براي او کردند که رئیس شعبه محاسبات یا شعبه دیگر داخله شود. مخبر
السلطنه به هزار دفاع و زحمت او را عضو یک شعبه نموده. مدیر الایاله مردهشورباشی حکومت کمره و گلپایگان و خوانسار را
میخواست و ندادیم، دشمن شده. آقا سید هاشم حمایت از آنها میکرد، اظهار نمود که میرزا صادق خان بروجردي را میخواهیم
جاي معاون ریاست تجارت عدلیه بیاوریم نمیشود. ثقۀ الملک را میخواهیم به یک کاري در داخله که سابقه خدمات دارد [وارد
کنیم] نمیشود.
وزارتخواهی تشکیلیون
تشکیلیون هرکدام پاي خود را از دایره وزارت پایین نمیگذارند. سلیمان میرزا با کمال شعف مدیر یک شعبه داخله شد و ابدا نازي
نمیکرد. بعد قدري مذمت از نظام السلطنه و مدرس و تمجیدي از احتشام السلطنه نمود. بعد اظهار کرد که باید در این موقع کاري
کرد. گفتم تنها نمیتوانم و عناصر فاسد در طهران قوي هستند.
بدون آنها اخلال و با آنها اعدام مقاصد. خوب است آقاي آقا میرزا طاهر را ببینید و عقیده او را اتخاذ و نظرات او را در ماده
اشخاص استنباط نمائید. چون من به سلامتی و درستی او معتقدم. قدري در خصوص محبوسین متهم به کمیته مجازات و بیمعاشی
آنها صحبت نمودیم که دولت خوب است یا مجازات یا معاش یا استخلاص. بعد ایشان ساعت سه و نیم از شب رفتند. من هم به
قدري از خوردن خسته و تنبل شده بودم که قدري تحریر و بزودي خوابیدم. عصر امروز هم میرزا حسین خان فلاحزاده دعوت و
صفحه 312 از 655
تعیین به ناهار سهشنبه 29 پسفردا شد. پاکتی هم از آقا میرزا عبد الله خان جامانده بود.
[امور روزانه]
دوشنبه 28 رمضان.- صبح دو از آفتاب بالا آمده بلند شده، چایی خورده، بتول روزه گرفته، احمد رفت بازار پنج تخممرغ خریده
عسلی نمودند. پاکت آقا میرزا عبد الله خان که دیشب جا مانده بود آن را هم برداشت رفت به مریضخانه، تخمها را به اسماعیل و
بعد پاکت را به خانه آقا میرزا عبد الله خان برساند. من هم نزدیک ظهر با ننه اسماعیل ناهار چلو و خورشت و پنیر خورده، قدري به
باغچه ور رفته، قرآن هم قدري تلاوت. همشیره عصر از خانه آمد و کاغذي از آقا میرزا طاهر تنکابنی که نصیحت به سید علی
نمایم که در خانه به همشیره اذیت
ص: 315
نکند آورد. جواب نوشتم که من از عهده نصیحت او برنمیآیم مگر آنکه همشیره را با بچهها نزد خود بیاورم. بعد اصرار نمودم
شب بماند، نماند و رفت. ننه اسماعیل هم به مریضخانه با خواهرش که به جهت بردن زردآلو آمده بود رفت.
تقلبات حاج سید محمد صراف در مجلس
من هم سه به غروب بیرون رفته و دکان آقا میرزا عباسقلی خان که در پستو براي حاج میرزا آقا که تازه از حصبه بلند شده بود
چایی دم کرده بود رفته، نشستم. دو چایی خورده، صحبت تقلبات حاج سید کاظم صراف در موقع مجلس اسبق که به زور حاج
سید محمد صراف که وکیل مجلس بود آقا سید عبد الله و غیره پانزده هزار تومان ادعاي واهی بیمدرك از دولت داشت. ماهی دو
هزار و پانصد تومان حواله گرفتند و سه ماه هم دریافت نمودند. بعد خبر به تقیزاده دادند، ضمیمه چند توضیح در مجلس از وزیر
مالیه این سؤال را کردند و بههم خورد. از بمبارده مجلس از محمد علی میرزا تمام پانزده هزار تومان را که جزو باغ شاه شده بود
حواله از مشیر السلطنه گرفت و دریافت نمود و چند فقره دزديهاي فوق العاده از آقایان نقل کرد.
بعد از ساعتی بلند شده و به خانه نور علی شاه ثانی به موعظه حاج ملاعباسعلی رفته، اواخر وعظ رسیده، خوب موعظه عرفانی
مینموند، حظ کردم. بعد یک به غروب بلند شده، رفقاي مسلکی؛ شیخ عابدین، شیخ ابو طالب، رضا قلی خان و جمعی دیگر هم
آنجا دیدم. بیان الدوله را که کار داشتم ندیدم. از آنجا مقارن غروب به خانه دکتر سید محمد خان رفته قدري در دالان نشسته
احوالش را پرسیدم. بعد مقارن مغرب به خانه عصمت السلطنه رفته که بعد از دو ساعتی به منزل وزیر فواید عامه به جهت عمل
محبوسین و چند جاي دیگر بروم. مشیر اکرم، معتضد الملک، قوام السلطان، عظیم الدوله و ادیب گلپایگانی هم آنجا بودند.
بعد از افطار آنها، بعد که شام آوردند من هم شام خورده ساعت دو و نیم بلند شده، استخاره به هرجا نمودم بروم بد آمد. درب
دکان شیخ حسین گیوه فروش احوالپرسی. چند نفر از دمکراتها آنجا بودند. بعد به میدان توپخانه آمده سوار واگون به خانه حاج
صادق بانکی رفته به قدر دو ساعت و نیم آنجا صحبت، و از
ص: 316
روسیه یعنی قفقاز که به تصرف آلمانیها درآمده و بیمعارض شده و ارامنه با عثمانیها صلح [کرده] و استقلال گرفتند و دیگر
اجناس آلمان خیلی وارد به ایران میشود شد. ساعت شش و نیم از شب به خانه آمده، احمد آبیاري میکرد.
بتول هم سحري خورده بعد هم خوابیدیم.
رفتوآمد سید ضیاء به خانه وثوق الدوله
صفحه 313 از 655
عصر در دکان حاج میرزا عباسقلی خان آقا میرزا حاج آقا صحبت کرد که هفته گذشته دبیر الملک در شمیران باغ فردوس رفت و
شب با سید ضیاء منزل وثوق الدوله، سه نفري باهم بوده، شام هم خوردند و سید ضیاء همهشب یعنی اغلب به خانه وثوق الدوله
رفتوآمد میکند. عصر هم از درب خانه سنگتراشها میرفتم، آقا محمد علی از کسالت فوق العاده زندایی نقل کرد که رو به
قبله است. به آقا محمد علی گفتم که فردا خودم یا احمد را میفرستم که احوالپرسی نماید. چون پول همراه نداشتم به فردا موکول
کردم. شب هم که میآمدم از واگونچی شنیدم که درب مدرسه سپهسالار نو دو از شب رفته ظهیر الممالک نامی را با گلوله زدند.
این ظهیر الممالک پیشکار ناصر الملک بود و براي نزاع شخصی، مجروح شده اما نمرده.
[امور روزانه]
سهشنبه 29 رمضان.- دو از آفتاب بلند شده چایی خورده، مشغول قرآن و تحریر بودم. از خانه مشاور الممالک آمد که مریضخانه
احمدي احمد آقا را خواستهاند. خیلی وحشت کردم. احمد را فرستادم. گفتند که اسماعیل را جواب دادهاند، بیائید او را ببرید. واقعا
خیلی مضطرب شده، مادرش بیچاره که هیچ دل ندارد بناي گریه را گذاشت که خدا نکرده بلکه طوري شده. خداوندا به مادر و
خود این طفل ترحم نما. بعد احمد را فرستادم مریضخانه خبر بیاورد و خود برحسب وعده که میرزا حسین خان فلاحزاده گرفته بود
ناهار به منزل ایشان رفته، برادرش احمد آقا منزل بود. من هم به روي خود نیاورده که مهمان هستم، پرسیدم آقا میرزا حسین خان
کجاست؟ گفت دیشب مهمان رفته هنوز نیامده. من هم بعد از قدري صحبت بلند شده گوشت و پنیر گرفته به خانه آمدم.
ناهار آبدوغ خیار خورده احمد هم از مریضخانه آمد که اسماعیل حالش خوب و ناهار میخورد. پرستارش گفت که رئیس
مریضخانه حکم کرده یا باید
ص: 317
عمل شود یا مریض را بیرون میکنیم. بعد خوابیدم. بعد از خواب چایی خورده، ننه اسماعیل را گفتم برود نزد دکتر سعید خان
تکلیف را معین نماید. خودم هم بیرون رفته دو و نیم به غروب داشتیم دکان آقا میرزا عباسقلی خان سفارش نامه آقا میرزا حاج آقا
را که به بیان الدوله نوشته بودم که داخل کارهاي اقبال الدوله او را و آقا میرزا عباسقلی خان را بنماید نموده به آنها داده، بازار
درب دکان آقا میرزا محمد علی صراف قدري صحبت، بعد به مغازه خلخالی رفته، اظهار داشت که مجددا ورق برگشت و میرزا
زین العابدین خان و میرزا سید مصطفی خان به حکیم الملک گفتند که اگر خلخالی را به ریاست شعبه خالصهجات منصوب نکنید
ما هم داخل تشخیص عایدات و مالیات مستقیم کل ایران نمیشویم.
حکیم الملک به اصرار صدرائی و تدین و آن دسته خیال داشت مقوم الملک را به ریاست شعبه خالصهجات منصوب نماید. بعد
ملزم شد که مرا وارد و مقوم الملک را مدعی العموم اداره محاکمات مالیه بنماید و امروز حکمش نوشته شد.
یک طعمه صدرایی
بعد مقارن غروب بلند شده اعتماد حضور نوایی رسید باهم بهطرف خانه آمدیم. در بین راه میگفت امسال عمل مالیات ایلات لار
را که شش هزار و پانصد تومان عملکرد دارد، صدرائی به دو هزار و چهارصد تومان از دولت برداشت و میرزا محمد خان که
رئیس مالیه دماوند بود [را براي] دو ماه با چهار ژاندارمه دولتی به جهت وصول مالیات ایلات لار برداشته به لار رفت. قدري هم
متفرقه صحبت. بعد به خانه آمده، ننه اسماعیل هم از مریضخانه آمده بود و میگفت دکتر سعید خان را دیدم و اجازه عمل را دادم.
گفت باید نوشته بدهی.
گفتم کمرهاي به شما بگوید کفایت میکند؟ گفت بنویسد و بدهد. حال شما بروید نوشته بدهید. گفتم شما یک نوشته از خارج
صفحه 314 از 655
بنویسید من صحت او را مینویسم. بعد شام آبگوشت با رب نارنج خورده، ساعت سه و نیم از شب خوابیدم. فتح السلطنه هم از
معاون جنگ منفصل شد.