گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
.عروسي برادرم آقاي فتح الله مستوفي‌




از وقتي كه من از پطرزبورغ آمده‌ام، مادرم اصرار دارد ما را زن بدهد و من حقا هميشه برادرم را جلو مياندازم. بالاخره در سال 1328 بعد از محرم و صفر دختر ميرزا احمد خان مبشر الدوله براي ايشان مورد پسند افتاد. بموجب رسم خانوادگي كه خواننده عزيز از آن مسبوق است، عقدكنان و عروسي بي‌فاصله صورت گرفت. عروسي‌هاي اين دوره خيلي مختصر شده، انداختن موزيك نظامي جلو عروس و راه انداختن سروصدا براي جهازبران و حمام‌روان، بالمره منسوخ بود. گذشته از اين ما هم سن و سالمان طوري نبود كه اقتضاي اين تظاهرها و گول‌زنك‌ها «2» را داشته باشد.
وظيفه اجتماعي را كه تأسيس خانواده و دادن عوض خود بجامعه است، بخوبي ميدانستيم و حاجتي باين تشويقها نداشتيم.
______________________________
(1)- مزرعه گندمي را در اوايل فروردين در نظر بياوريد، اگر يك بچه‌اي بفكر بچه‌گانه خود خيال كرده و در گوشه اين مزرعه برومند باغچه گل‌كاري ترتيب دهد و كاشته‌ها را بيل زده و در آن باغچه خود را بسازد و چند نفر ديگر از بچه‌ها هم باوتاسي كرده و نظير باغچه او باغچه‌هائي در اين مزرعه ايجاد كرده باشند، مسلما ديگر از مزرعه گندم نميتوان اميد حاصلي داشت و باغچه‌هاي اين آقازاده‌ها هم چون بي‌اساس و بازيچه است، بطريق اولي باغچه نخواهد شد، زيرا آبياري باغچه غير از مزرعه گندم است. «باغچه روي» كنايه از كار بي‌ترتيب نامربوطي است كه در ضمن كار مرتبي بخواهند وارد كنند يا وارد كرده باشند، از اين كنايه، كنايه فرعي ديگري هم بوجود آمده و آن باغچه رفتن در كلاه است و اين جمله را در موارديكه كسي فرييي خورده و كارهايش بي‌ترتيب شده باشد استعمال ميكنند.
(2)- چيز بي‌ارج و نفع و حرفها و وعده‌هاي بي‌پروپائي كه بدانها اطفال را سرگرم كنند مثلا در قديم كه بچه‌ها را در دو سالگي از شير ميگرفتند، مقداري نقل خشخاش كه بالوان مختلف رنگ شده بود، در سفره‌اي پخش ميكردند و بچه‌ها را در ميان اين همه نقل مي‌نشاندند، بچه
ص: 321
بيروني قديم براي سكناي عروس و داماد تعمير و تخصيص يافت. روز عروسي، بعد از ظهر، مجلس زنانه در بيروني جديد خودمان منعقد شد و مجلس مردانه در خانه برادرم آقا ميرزا رضا بود. عروس را با حاشيه مفصل بخانه آوردند، مهمانهاي دو خانواده با هم شام خوردند، بعد از شام عروس را با حاشيه مختصرتر بحياط مخصوص خود بردند و مهمانها متفرق شدند. دسته مطرب زنانه هم براي سرگرم كردن مهمانها از بعد از ظهر بود «بادا بادا مبارك بادا» همان نواي سي سال قبل را بازهم در موقع ورود عروس دم دادند. اين نوا با همان عبارت قديمي و در همان آواز سه‌گاه تا امروز هم در عروسيهائي كه مطرب زنانه داشته باشد معمول است. فردا صبح از طرف اعضاي خانواده داماد و عروس بقچه‌هاي محتوي طاقه‌هاي شال و قواره‌هاي نبريده يا شاخه‌هاي گل جهت عروس و داماد آوردند. هنوز زنبيل گل بي‌دوام، جانشين اين هديه‌هاي نفيس بادوام عروسي نشده بود. در خلعتي‌هائي كه عروس براي خانواده داماد ميآورد، دستمال گردن و جوراب و دستمال، جاي جا مهر و شب كلاه و بند ثبت و بند كاغذ قديمي را گرفته بود و چون ساقدوش و سلدوش هم در كار نبود، خلعتي عروس بكس و كار نزديك مثل برادرها و خواهرها و پدر و مادر داماد انحصار داشت.
ميرزا احمد خان مبشر الدوله پدر عروس در حقيقت تا اندازه‌اي با ما قوم و خويش بود، زيرا عموي او آقاي موسي رئيس شوهر خواهر آخري ما و خصوصيت بين دو خانواده از زمان‌هاي خيلي قديم برقرار بوده است. اسم عروس مبشره خانم، مادرش دختر امام قلي ميرزا عماد الدوله و از هر حيث كفوي كريم است.
از اين ازدواج چهار پسر و سه دختر بوجود آمده كه بحمد اللّه همگي جوانان تحصيل كرده برومند و خانمهاي خانه‌داري هستند. پسرها اولي دكتر احمد مستوفي تحصيل كرده فرنگ، دكتر در تاريخ و جغرافيا و علم آثار عتيقه، در دانشسراي عالي داراي سمت استادي و تأليف و تصنيف است. دومي علي مستوفي رئيس محاسبات اداره ارزاق كه از خود هم داراي زن و فرزند ميباشد. سومي دكتر ابو القاسم مستوفي دكتر در طب و داراي مطب و كار دولتي است. چهارمي محسن «1» مستوفي است كه سال ديگر ديپلم ليسانس خود را در رشته علوم ميگيرد «2». دخترها يكي با آقاي حسن يميني همداني كه او نيز داراي پسر و دختر و ديگري با محمد خواجه نوري پسر ميرزا عبد الوهاب خان نظام الملك تازه ازدواج كرده‌اند.
______________________________
يكساعت كه در ميان اين نقلها مي‌نشست، منتها ده بيست دانه از آنرا ميتوانست مصرف كند.
يا خرما خرك كه خرماي كال جوشانده‌ايست كه خشك كرده‌اند، بدستش ميدادند. طفلك هرچه ميمكيد چيزي عايدش نميشد. بعدها گول زنك لاستيكي اختراع شده و بايران آمد كه حتي طعم جزئي خرما خرك را هم نداشت و جانشين نقل و خرماي شصت هفتاد سال قبل شد.
(1)- آقاي محسن مستوفي در اين بهار كه چاپ اول اين كتاب تحت طبع است، ديپلم ليسانس خود را گرفت.
(2)- آقايان دكتر ابو القاسم و محسن مستوفي هر دو براي مطالعات فن خود اكنون در آمريكا هستند.
ص: 322
دختر آخري، پروين مستوفي، دوازده ساله و در خانه و گاهي كه خانم برادرم براي سركشي بدهات جعفرآباد ساوه ميرود، بعنوان علي البدل، خانم خانه و خانه را اداره ميكند روز دوم عروسي هم حكم انتصاب برادرم بسمت مستشاري ديوان محاسبات رسيد و اين انتصاب هم بفال نيك گرفته شد. شام و نهار از آشپزخانه عمومي خانه، براي عروس و داماد و خدمتكارهايشان ميرفت. بنابراين در وضع زندگي تغيير زيادي حاصل نشده بود و مادرم كماكان كارهاي عمومي خانه را اداره ميكرد و خانواده جديد التأسيس از روز اول گرفتار زحمت و دردسر زندگي نبود.

تشكيلات جديد ماليه و نمايندگي برادرم آقا ميرزا رضا در مجلس‌

ميدانيم اين برادر من از زمان پدرم مستوفي كردستان و ساوه بود.
بعد از فوت آقا ميرزا جعفر، برادر ديگرم، كار عراق را حاجي ميرزا محمد كه وارث منحصر او بود، براي پسر خود ميرزا اسمعيل خان تقاضا كرد و فرمان و احكام آن صادر شد. ولي اين جوان بااستعداد چنانكه سابقا هم اشاره كرده‌ام، اهل اين كار نبود و پس از يكي دو سال با رضايت حاجي ميرزا محمد كار عراق هم نصيب آقا ميرزا رضا شد. بازهم ميدانيم استيفاي خراسان بعد از ميرزا محمود قره، نصيب فضل اللّه خان منشي ميرزا علي اصغر خان صدر اعظم شده بود. در دوره مظفر الدين شاه وقتي امين السلطان را از كار خارج كردند، طبعا كار خراسان را هم بميرزا كريمخان بنان الدوله پسر ميرزا فضل اللّه خان باقي نميگذاشتند. فرمانفرما كه در انداختن امين السلطان سعي كرده بود و سايرين ميل و اراده او را رعايت ميكردند، اين كار را بخواهرزاده خود جناب آقاي دكتر محمد مصدق پسر ميرزا هدايت اللّه وزير دفتر كه در اين وقت جوان شانزده هفده ساله‌اي بيش نبود دادند.
چون من در ايران نبودم، نميدانستم در استبداد صغير بود يا مشروطه اول كه آقاي مصدق السلطنه پيش‌بيني كرد كه دير يا زود كار استيفا و مستوفيها از سكه خواهد افتاد. او هم هنوز جوان است و ميتواند دنبال تحصيل رفته و خود را براي هر كار آماده كند. بمناسبت سابقه خصوصيتي كه با برادرم آقا ميرزا رضا داشت، بتقاضاي خود مصدق السلطنه كار خراسان هم ضميمه ساير كارهاي آقا ميرزا رضا گشت و فرمان و احكام آن صادر گرديد. بنابراين، كار برادرم در ماليه از همه مستوفيها مهم‌تر و طبعا از مستوفيان پاي سند و داراي مهر و ثبت اول شد. از همان روزهاي اوليه تجديد آزادي، اداره‌اي هم باسم محاكمات ماليه برپا كرده بودند كه رياست آنهم با اين برادرم شده بود.
در زمان وزارت ماليه آقاي حسن وثوق كه خواستند سروصورت اداري بكارهاي ماليه بدهند، وزارت ماليه را بهفت اداره تقسيم كردند. خراسان و كرمان را يك اداره كرده بآقا ميرزا رضا واگذاشتند، فارس و بنادر خليج فارس با ميرزا محمد علي خان برادرزاده‌ام بود. ايشان از چهار پنج سال قبل اين شغل را باسم پسر خود ميرزا مصطفي خان كرده بودند ولي كار تحت‌نظر خودش بود. پس رعايت جانب او هم كه سابقا مهر و ثبت اول داشت لازم بود.
بنابراين يزد را هم ضميمه فارس و بنادر كرده رياست آنرا بميرزا مصطفي خان كه حالا ديگر خود هم قابل كار شده است دادند. استيفاي آذربايجان در دوره قديم با معتمد السلطنه پسر
ص: 323
ميرزا محمد قوام الدوله رفيق مروي خودمان، پدر آقاي حسن وثوق، بود. ايشان اين شغل را در اواخر دوره ناصر الدين شاه باسم وثوق الدوله فرمان صادر كرده معهذا خودش در كارها مداخله ميكرد.
ديديم كه در دوره مشروطه اول آقاي وثوق الدوله وكيل شده تا حدي راتق و فاتق كار بودجه كل كشور گشته بود و ناچار ديگر سرش باين نيمه استيفاء آذربايجان آنهم با مداخله پدرش فرود نميآمد. بنابراين بنفع برادرش ميرزا عبد اللّه خان قوام حضور از كار آذربايجان كنار رفت و اساسا مستوفي آذربايجان شد ولي كارها را معتمد السلطنه انجام ميكرد.
در اينوقت كردستان و خمسه را هم ضميمه آذربايجان كرده، رياست آنرا بآقاي قوام حضور، (معتمد السلطنه بعد و عبد اللّه وثوق امروز،) واگذار كردند. خانواده وزير دفتر هم البته بايد حقي از اين تقسيم داشته باشند، گيلان و مازندران و استراباد (گرگان) را هم يك اداره كردند و بميرزا محمود خان عين الممالك پسر ميرزا محمد حسين وزير دفتر پدر جناب آقاي دكتر متين دفتري دادند. آقاي وزير ماليه يك برادر ديگر هم باسم ميرزا مهدي خان و لقب يمين السلطنه كه مادر ايشان سوا و پسر زن مشير السلطنه «1» بود داشتند كه تا اينوقت هيچ كاري، نه در ماليه و نه غير آن، نداشت. معهذا اين برادر خود را هم فراموش نكرده از خوزستان و بروجرد و اصفهان هم يك اداره ساخته، رياست آنرا باين برادر سپرد.
از باقيمانده ولايات مركزي هم يك اداره ديگري ساخته آنرا بميرزا ابو القاسم سعد السلطنه كه قبل از اين مستوفي كاشان و داماد ميرزا محمد حسين وزير آخري و پسر عموي وثوق الدوله بود دادند. اين ادارات كار جزو جمع و حقوق خرج آمده ولايات را هريك در قسمت خود اداره ميكردند. ولي عده‌اي هم بودند كه حقوق آنها بموجب بروات دولتي و حواله خزانه پرداخت ميشد. براي كار آنها هم يك اداره باسم اداره مركزي ساختند و رياست آنرا بميرزا زين العابدين خان برادرزاده ديگرم دادند. ميرزا زين العابدين خان بمناسبت تكفل كارهاي ضبط اسناد خرج و استيفاي خزانه كه از برادرزاده صغير خود ميرزا محمود خان پسر ميرزا عليرضا (آقاي محمود دره) نيابت ميكرد، از همه براي اين شغل مناسبتر بود.
البته در دوره مشروطه يكنفر رئيس دو اداره نمي‌شد، پس با اداره محاكمات هم ممكن بود يكنفر ديگر را راضي كرد. ميرزا علي اكبر خان برادرزاده ديگرم را كه بمناسبت رفاقت با سردار اسعد طرف توجه بود، با اين كار از سر واكردند.
علاوه بر اينها يك اداره‌اي هم باسم دفتر محاسبات كل تأسيس كردند و رياست اين ماشين حواله‌سازي هم گير ميرزا محمد رضا خان منتخب الدوله، برادر دكتر امير خان امير اعلم، داماد وثوق الدوله آمد. وزير ماليه يك كابينه هم داشت كه رئيس آن در آن واحد مدير كل هم بود و پيشنويس تمام مراسلات صادر از وزارتخانه را امضا ميكرد و آرشيو و
______________________________
(1)- مادر ميرزا مهدي خان يمين السلطنه دختر قوام الدوله بود كه بعد از طلاق از شوهر سابق زن مشير السلطنه شد. چون مشير السلطنه اولاد ذكور نداشت، اين پسر زن را مثل پسر خود در حجر خويش بزرگ كرد. يمين السلطنه در سن متوسط بدرود زندگي گفت و اولاد او نام خانوادگي عموي خود را (قوام) اختيار كرده‌اند.
ص: 324
كارگزيني را هم در اداره داشت. رياست كابينه و مديري كل هم با ميرزا عيسي خان فيض شد وزير معاوني هم لازم داشت و اين شغل هم بعميد الحكماء رئيس ديوان محاسبات محول و آقاي خلخالي كفيل ديوان محاسبات شد. براي رؤساء يكصد و پنجاه و براي معاونهاي اداره شصت و براي محاسب و محرر بدرجات هريك از چهل تا بيست تومان حقوق ماهيانه مقرر داشتند كه تا وقتي كه اين حقوق ماهيانه را ميگيرند، حقوق شخصي آنها بنفع دولت ضبط شود. خواننده عزيز توجه دارد كه كار برادرم آقا ميرزا رضا در ماليه كوچك شده بود.
زيرا ديگر فرمان و برات و ثبت و مهر اولي و تقدمي در كار نبود و سابقه و حيثيت اداري او اجازه نميداد كه با اين جوان‌هاي تازه چرت همرديف باشد. در اين ضمن يكي از وكلاء مرحوم شد، قانون آندوره هم انتخاب عوض وكيل متوفي را با خود مجلس قرار گذاشته بود، اعتداليها برادرم را بوكالت مجلس انتخاب كردند تا در موارديكه كار مالي در مجلس مطرح ميشود، شخص مطلعي در ميان خود داشته باشند. آقا ميرزا رضا هم كار اداره خراسان را بميرزا جواد خان مقرب الدوله پسرش و ميرزا حسينقلي خان محاسب السلطان سررشته‌دار سابق و معاون اداره فعلي واگذاشت و بمجلس رفت.

يكي دو ماه استراحت‌

با آمدن كابينه اعتدالي نواب رفت، وزير خارجه جديد از اعتدالي‌ها بود، اين وزير پسري داشت كه درسي نخوانده و چند صباحي در اروپا وقت گذرانده بود، سابقه و شغل و كاري هم تا اينوقت در هيچ اداره‌اي نداشت، بيكار قلي «1» اين در و آن در پرسه ميزد، ولي از فن جفت و جلا «2» و پشت‌هم‌اندازي بي‌نصيب نبود، آقاي وزير بفكر افتادند سر بنده‌زاده را توي سرها آورده يكمرتبه او را بشغل رياست اداره بوزارتخانه تحميل كنند. رياست اداره دول غير همجوار كه مذاكره‌اي از تغيير كفيل فعلي در آن رفته بود، بد جائي براي عملي كردن اين مقصود بنظرشان نيامد. آقاي علي منصور رئيس كارگزيني وزارتخانه را احضار و دستور دادند حكم رياست اداره نورچشمي را صادر كند. آقاي علي منصور رئيس كارگزيني البته سابقه نامزد بودن مرا در اين اداره تذكر و احكام وزير اسبق را نشان داده بودند.
معهذا آقاي وزير تغييري در تصميم خود نداده گفته بودند «براي او فكر ديگري (؟) ميكنيم» اين خبر بمن رسيد، بآقاي علي منصور گفتم: «وقتي پيشنويس حكم را ميدهيد كه امضاء كنند، بايشان بگوئيد يك حكم ديگر هم براي معاونت اول اداره روس بايد صادر شود و دستور تعيين متصدي آنرا هم بدهند. فردا آقاي منصور بمن گفتند: «من عين بيان شما را بوزير گفتم چيزي نگفتند، ولي حكم فرزندي را هم هنوز پس نفرستاده‌اند.» گفتم: «من هيچ اقدامي در مقابل اين عمل نخواهم كرد، حتي به يكنفر هم در خارج نخواهم گفت، ولي شما بدانيد
______________________________
(1)- قلي لغت تركي و بمعني غلام است. بيكار قلي يعني بيكاري نوكر و غلام وفادار او بود يا بهتر بگويم او نوكر و غلام وفادار بيكاري بوده است.
(2)- اصطلاح نجاري و كنايه از بهم انداختن قطعات ساخته در و جلا دادن روي آن بوسيله رنده ميباشد. در غيرنجاري كنايه از بندو بست و آرايش ظاهر كار و مخصوصا در تقسيم كار اداري و بند و بست حزبي، مورد استعمالش بيشتر است.
ص: 325
كه آنروزي كه اين آقازاده باين سمت وارد اداره شود، من از در ديگر اداره بيرون خواهم رفت زيرا اصل مسلم سابقه خدمت و ترفيع اداري، با اين عمل آقاي وزير از بين ميرود.» ده پانزده روزي مطلب مسكوت ماند، منهم با وزير نظر بسابقه خصوصيتي كه خودم و برادرم با او داشتيم، با كمال گرمي بودم و اين مذاكرات در كار اداري ابدا تفاوتي حاصل نكرد. محل اداره دول غيرهمجوار با اداره روس در يك اطاق بزرگ بود. يك روز صبح كه وارد اطاق شدم، ديدم نورچشمي پشت ميز اداره دول غيرهمجوار نشسته است و چند نفري هم اطرافش هستند. يكسر جلو ميز ايشان آمده تبريك گفتم و بسمت ميز خود رفته كشو خود را گشوده كاغذهاي شخصي را در بغل گذاشتم و برخاسته بمنزل آمدم.
اول شب رفقا آمدند، هريك راهي كه براي اصلاح فكر كرده بودند پيشنهاد ميكردند، اكثريت ميگفت: «خوب است همگي دست از كار بكشيم» گفتم: «اين كار را كه حتما نخواهيد كرد زيرا وزارت خارجه كارخانه ريسمان‌ريسي نيست كه كارهاي آن با اعتصاب سروصورت بگيرد و آنگاه نسبت بشماها كاري واقع نشده است. گفتند: «اصل مسلم سابقه و ترفيع اداري پامال شده است. اگر هر وزيري كه وارد ميشود بخواهد يكي از قوم خويشهاي خود را آنهم با مقام رياست بر اداره تحميل كند پس ماها بچه اميد جان ميكنيم؟» گفتم: «در اين زمينه حق با شماست، تعرض منهم براي همين موضوع است، ولي اعتراض جمعي ما ممكن است در خارج بنفع‌پرستي شخصي ما و بخصوص من تعبير شود. بنابراين خواهش ميكنم آقايان تحمل كنند و مرا با آقاي وزير تنها بگذارند. اميدوارم با متانت و مقاومت منفي بتوانم بايشان و اخلاف ايشان حالي كنم كه اصل مسلم سابقه را نميتوان از بين برد و مخصوصا بشما توصيه ميكنم كه در احترام بزرگترها و نگاه‌داري صميميت، بيشتر، ساعي باشيد».
وزير يكي از اعضاي مهم سابق وزارت خارجه بود و رويه استمالت وزراء را از اعضاء منتهي از روي اصول قديمي بخوبي ميدانست. از فردا درجه‌بدرجه شروع بعمل كرد، اول نامه‌اي بقلم منشي مخصوص خود بمن نوشت كه: «دو روز است باداره نميآئيد، مشوش شدم كه مبادا كسالتي داشته باشيد، انشاء اللّه بلا دور است.» البته اين نامه بيجواب ماند. سر پيغام وزير بوسيله بعضي از محارم باز شد، من جواب گفتم: «پنج سال و نيم در پطرزبورغ و يكسال و نيم در تهران، جز دو ماه، دقيقه‌اي راحت نداشته‌ام، ميخواستم قدري استراحت كنم.» بالاخره دست بدامان خصوصيت با برادرم آقا ميرزا رضا شده بوسيله او پيغام فرستاد و جنرال كنسلگري تفليس يعني نردبان سفارت پطرزبورغ را وعده كرد. گفتم: «بفرمائيد سفارت كبراي اسلامبول! من اصلا در وزارتخانه‌ايكه اصل مسلم سابقه را باين مفتي پامال كنند، خدمت نخواهم كرد. تعرض من از راه شخص خودم نيست بلكه براي حفظ اساس وزارتخانه است.» در جواب اين جمله گفته بود: «حالا كاري است شده، براي ترميم آن چه بايد كرد؟» گفتم: «اين كار يك چاره دارد و بس و آن اين است كه آقاي وزير فرزندي را از رياست اداره خارج كنند و باو يك شغل ثباتي در يكي از ادارات وزارت خارجه بدهند. منهم ولو براي يك هفته باشد، مخصوصا برياست اداره دول غيرهمجوار برقرار شوم. آن وقت اگر وزير مرا براي كارگزاري ساوجبلاغ مكري هم تعيين كنند، با كمال اطاعت خواهم رفت.
ص: 326
ولي من اينراه‌حل را هم منافي حيثيت ايشان و هم مخالف رفاقت خانوادگي خودمان ميدانم و هيچوقت راضي نميشوم ايشان چنين اقدامي را براي من درباره پسرشان بكنند.».
اين وزير يكي از متجددين دوره بود و از خصوصيت او با خانواده من همه كس باخبر و اين اقدام مخالف رفاقت و منافي اصل مسلم ترفيع را همه مذمت ميكردند. از طرف ديگر وزير هم نميخواست در اين اول وهله كه بمقام وزارت خارجه رسيده بود، با جوانها معامله خصمانه بكند و تصور نميكرد از طرف من اينقدر سختي بشود و گمان ميكرد من رفاقت را فداي اصل مسلم كرده، متقاعد خواهم شد و كار بماست مالي سروصورت خواهد گرفت. ولي حرف منهم حرف حسابي بود و براي خودم سنگي بسينه نميزدم، بلكه تعرض من براي حفظ يكي از اصول مسلم اداري بود. مهر پدرفرزي گاهي از اين زحمات حيثيتي هم براي اشخاص ايجاد ميكند. اگرچه من هنوز جزو حزب اعتدالي نشده بودم، ولي چون مشرب سياسي مرا همه ميدانستند، تمام معتدلين و حتي همقطارهاي وزارتي ايشان هم اين رويه را ملامت ميكردند. خلاصه اينكه اگر پشيماني شاخ ميشد، آقاي وزير دو سه ذرعي آنرا در بالاي پيشاني خود درآورده بود. بعد از اين گل‌گشتي، وزراي خارجه از هر تيپي بودند، جرأت اين قماش اقدامها را در وزارتخانه نكرده و احترام جوانها كماكان محفوظ ماند و مقصود اساسي از اين تعرض و مقاومت حاصل گشت.

وقت‌گذراني ايام بيكاري‌

من يك مشت كتاب در اواخر ايام اقامتم در پطرزبورغ از كتابخانه ولف خريده بودم كه تا اينوقت مجال خواندن آنها را نكرده بودم.
گذشته از ساعات تدريس مدرسه سياسي و كلاس‌هاي اكابر و اشتغالات كارهاي شركت فرهنگ، بخصوص نوشتن نمايشنامه سابق الذكر، خواندن اين كتابها شغل شاغلي بود. روزهاي جلسه هم اكثر براي تماشا بمجلس شورايملي ميرفتم و در اين روزها مبارزه دمكراتها و اعتداليها چيز كم تماشائي نبود.

ليدر جديد دمكراتها

معلوم نشد يا من نميدانم كه آقاي تقي‌زاده براي چه منظور رياست دمكراتها و عضويت مجلس را رها كرده باروپا رفت. سليمان ميرزا (اسكندري بعد) بجاي او ليدر حزب شد. اين شاهزاده تا اينوقت معروفيتي نداشت. با اينكه پدر بزرگش، محمد طاهر ميرزا، مترجم كتابهاي «كنت دومنت كريستو» و «سه تفنگدار» و «پس از بيست سال» و «وي كنت دوبراژلون» و برادرش يحيي ميرزا عضو اداره گمرك و فرانسه‌دانهاي زبردستي بودند، خودش در زبان خارجه دستي و از معلومات خارجي بهره‌اي نداشت. از جمله‌هاي عربي كه گاهي در تريبون پارلمان و بخصوص از كلمات قصار حضرت امير المؤمنين اكثر بيمورد بكار ميبست و غلطهائي كه در اعراب ميكرد پيدا بود كه سواد ادبيت و عربيت معمولي زمان را هم ندارد. خطش را در نظر ندارم ديده باشم، ولي از امضاي «سليمان محسن» كه پاي بعضي از يادداشتهاي شركت فرهنگ ديده‌ام، حكم ميكنم كه از اين فن هم كه در اين دوره يكي از كمالات بشمار ميآمد، بي‌بهره بوده است. من هيچوقت نديده‌ام كه شاهزاده در موارد احتياج قلمي دست بگيرد و لايحه و يا مطلبي انشاء كند، پس قريحه نويسندگي هم نداشته است. برادرش يحيي ميرزا
ص: 327
را نديده بودم، ميگفتند چيزهائي از آزادي بگوشش خورده و در دوره مشروطه اول در انجمن‌سازي و بهيجان آوردن مردم بنطقهاي آتشين خود دستي داشته است. چنانكه بعد از بمباران مجلس اول، او هم يكي از محبوسين باغشاه بوده و زنجير محمد عليشاه نبيره عموي خود را بگردن گرفته و بعد از مدتي از حبس خلاص شده بوده است. عكس او را با زنجير در ضمن عكسهائي كه در اين دوره براي انتشار مظالم محمد عليشاه و دوره استبداد منتشر ميكردند، ديده‌ام. در انتشار اين قماش عكسها، وجاهت يافتن اشخاصي كه مورد اين مظالم از طرف پادشاه مستبد واقع شده بودند و حتي بازماندگان اين قربانيهاي احكام استبدادي بيشتر از نمودار كردن معايب استبداد مداخله داشت. بهرحال يحيي ميرزا بعد از آزادي از حبس كه ميگفتند بر اثر صدمه‌ايكه ديده بود ناخوش شده است، و در روزهاي اوليه برقراري آزادي، يعني يك سال و نيم بعد از تاريخ حبس بدرود زندگي گفته بود.
برادري با اين‌جور شهيد راه حريت (؟) سبب ترقي سليمان ميرزا شد. جان دادن اين سابقه بي‌اهميت و قوت دادن باين طناب پوسيده «كار هر بافنده و حلاج نبود» و استعداد خاصي لازم داشت كه شخص بتواند، مثل تعزيه‌خواني ميرزا محمد تقي از استخوان خاك شده برادرش استفاده كند. شگرد كار سليمان ميرزا در همين «گوز گنبد كردن و گنبد گوز كردنها» «1» بود. هر وقعه جزئي كه براي دسته مخالف اتفاق ميافتاد، يا نفع خصوصي شاهزاه اقتضاي بزرگ كردن آنرا داشت، چنان شاخ‌وبرگ و مقدمات و مقارنات براي آن ميساخت كه از هيچ دروازه‌اي تو نميرفت و برعكس كارهاي فجيع دسته خود را چنان بي‌اهميت و باريك جلوه ميداد كه از سوراخ سوزن خارج ميشد. آنچه براي اين فن لازم بود، طبيعت در وجود او گذاشته، پرحرف و سمج و گزافه‌گو و حق‌بجانت و در اخلاق شخصي قانع و درست حساب و صرفه‌جو و بسيار بي‌تكبر بود. در فن خطابه مثل لابارن پير، همبازي بريج من در پطرزبورغ، جز دراز كردن مطلب و تكرار يك مفهوم بلباس و قالبهاي مختلف چيزي نداشت. در همكاريهاي فرهنگي وقت نماز كه ميرسيد، اكثر شاهزاده مهر از بغلش درآورده بمن ميداد، و مسلما از نمازخوانها بشمار ميآمد. ولي در هر مورد كه پا ميداد، با سايرين در بيدين كردن عامه كمك ميكرد. تفكيك سياست از مذهب يكي از وسائل اين ترويج بيديني بود. اصل كلي «اشداء علي الكفار، رحماء بينهم» را ديوانه‌وار در حزب معمول ميداشت.
هرگونه صحت‌عمل، رشادت، شهامت، بزرگواري و فداكاري كه از افراد حزب مخالف ميديد، بقدر ذره‌اي او را نرم نميكرد و در مقابل. هر دزدي و جبن و پستي و خودخواهي افراد دسته خود را نديده انگاشته، سهل است، براي پوشاندن خرابكاريهاي آنها حاضر
______________________________
(1)- گوز بر وزن و معني جوز و هر دو بمني گردو است. گوز گنبد كردن، كنايه از بزرگ كردن چيز بي‌اهميت است و معكوس اين كنايه در موارد معكوس بكار ميرود. من اين استعاره را در كودكي از مادرم شنيده‌ام كه در موارديكه خدمتكار كار كوچكي را ميخواست بزرگ جلوه دهد، ميگفت آنقدر گوز را گنبد مكن. مادرم سواد نداشت كه در جائي اين استعاره را خوانده باشد و اوائل جوانيش را هم در ده گذرانده بود، از اين جمله نتيجه ميگيرم كه از امثله قديمه و و استعارات معمول دهاتي است چون من در تهران هم از كس ديگري اين استعاره را نشنيده‌ام.
ص: 328
بود باشخاص صحيح العمل فداكار هم تهمت بزند. خلاصه اينكه هر غير دمكراتي در نظر او از حق حيات و همه چيز محروم بود.

اينها محاربند

اين روزها بعد از يكسال و نيم كه هر شب صداي تيروتفنگ در گوشه‌وكنار شهر بلند و يكي دو ماهي بود كه شهر نسبة آرام شده بود و از اين سروصداها كمتر شنيده ميشد، يك شب باز سروصدا با كمال شدت درگرفت. فردا معلوم شد جمعي از اسلحه‌بندهاي دمكرات، البته بدستور ليدر پارتي، تحت رياست يار محمد خان رئيس خود، اجتماع كرده ميخواهند هرج‌ومرج سابق را تجديد كنند. هيئت وزراء آقايان را بكرمانشاهان تبعيد كرد. فرداي آنروز روزنامه ايران‌نو كه رسولزاده قفقازي (!) مدير آن و ارگان حزب دموكرات بود، شرح گرفتاري و تبعيد اين يگانه فرزند رشيد وطن و حول‌حوش او را با روضه‌خواني زياد نوشته بود و دمكراتها در مجلس از هيئت وزراء براي از بين رفتن چندين اصل از قانون اساسي كه يكي از آنها آزادي مسكن بود استيضاح كردند. هيئت وزراء بمجلس آمد، دموكراتها در تحت فرمان ليدر خود يكي بعد از ديگري مطالب خود را گفتند، حتي سيد حسن كرمانشاهي هم مثل ساير رفقا مشت بميز جلو تريبون زد. نوبت بدفاع هيئت وزراء رسيد، حاجي محتشم السلطنه برخاست و پشت ميز نطق رفت، با رنگ برافروخته گفت: «جمعي مفسده‌جو كه جز برهم زدن نظم عمومي كاري ندارند، در نقطه‌اي فراهم آمده، امنيت عمومي را كه بسعي و مجاهدت دولت برقرار شده است تهديد ميكنند. اينها محاربند و بحكم و نص آيه «إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا، أَوْ يُصَلَّبُوا، أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ، أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ «1»» جزاي محارب بايد درباره آنها معمول شود «2» ما از كوچكترين مجازات كه تبعيد از روي زمين است تنزل كرده فقط تبعيد از تهران را درباره آنها معمول كرده‌ايم نميدانم آقايان چه ايرادي بر اين عمل ما دارند؟ ....»

الغاي ماليات نمك‌

يكروز ديگر كه بمجلس رفته بودم، هيئت وزراء پيشنهاد الغاي ماليات نمك را بمجلس آورده بودند ماليات نمك از حيث عموميت كه بر تمام افراد بقدر استفاده حقيقي آنها تحميل ميشود، بد مالياتي نيست.
ولي نه در كشور ايران كه در هر ولايت آن چندين معدن نمك موجود و اكثر جاها و حتي رودخانه‌هاي شوروي كه ميتوان آب آن را بجاي نمك استعمال كرد يا از آن نمك گرفت.
______________________________
(1)- سورة المائده آيه 33
(2)- حكم شرع در باب نفي از زمين كه مجازات آخري محارب است، اين است كه شخص محكوم بهر بلدي از بلاد اسلامي وارد شود، حاكم آن شهر بايد بلافاصله او را از آن شهر خارج نموده، مواظب باشد كه در قرا و قصبات قلمرو حكومت او جائي اقامت نكند. پس شخص محكوم مانند يهودي سرگردان و رمان مشهور در تمام مدت عمر بايد وقتش بمسافرت بگذرد و اين بدتر از مرگ است. چنين محكومي نبايد بخارج از بلاد اسلامي برود و سرحددارها بايد مواظب باشند تا بخارج هم مسافرت نكند.
ص: 329
اين ماليات يكي از مالياتهائي بود كه در دوره انقلاب، بنا بگفته اعتداليها و بسعي دمكراتها بموجب قانون مخصوصي وضع شده بود. ولي دخل آن بخرج و زحمتي كه براي دولت و ملت ايجاد ميكرد نميارزيد. وزراي اعتدالي الغاي آنرا پيشنهاد كردند و مجلس پيشنهاد دولت را تصويب كرد. تمجمج دمكراتها كه نميخواستند الغاي اين ماليات بتوسط اعتداليها بشود بيمزه نبود.

استخدام مستشاران خارجي‌

روز ديگري هم، موضوع استخدام مستشاران خارجي، براي دوائر دولت كه وزراي كابينه اعتدالي پيشنهاد كرده بودند، مطرح بود.
مرگان شوستر امريكائي براي خزانه‌داري كل و پرني و دمرني فرانسوي، براي عدليه و داخله، تصويب و اجازه استخدام آنها بهيئت دولت داده شد. خواننده عزيز توجه دارد كه در آنروزها معلومات اداري خيلي كم بود، ماليه‌چيهاي قديم معلومات اقتصادي و مالي جديد نداشتند، جديديها هم در اينوقت مثل آنها بودند. چنانكه ديديم منتها كاريكه ميتوانستند بكنند، اين بود كه كار بيست سي نفر مستوفي قديم را بهفت اداره تقسيم كرده و بدست همانها بدهند. از عميد الحكماء سيد خلخالي و منتخب الدوله و حتي ميرزا عيسي خان فيص، برفرض كه معلومات قديمه آقاي وثوق الدوله هم ضميمه دانشهاي آنها ميشد، كار ديگري برنميآمد. اين آقايان متجددين ماليه كه حتي فن دفترداري دوبل را هم بلد نبودند. كوراني بودند كه ميخواستند عصاكش كوران ديگري بشوند» جوانهائيكه از فن اداري باخبر و از علم اقتصاد بهره‌اي داشتند، منحصر بفارغ التحصيلهاي سياسي و انگشت‌شمار و هنوز شهرت و استخواني پيدا نكرده بودند و در وزارت ماليه راهي نداشتند كه بتوانند از دانشهاي خود فايده‌اي بكشور عايد دارند. لازم بود كه قوانين ماليه باسم شخص خارجي كه باينكارگي معروف باشد منتشر گشته تا گوشها بشنيدن اصول قوانين جديد عادت كند و بخصوص، در قوانين عدليه، فرياد تكفير از مغرضين بلند نشود و ادارات از وضع خودماني دوره قبل بيرون بيايند و جلو تقاضاهاي بي‌مصرف فردي گرفته شود. بنابراين، داشتن مستشارهاي خارجي براي پاره‌اي از كارهاي كشور از لوازم بشمار ميآمد. مستشارانيكه تاكنون براي ماليه آورده بودند و آخري آنها بيزوفرانسوي كه تا دو سال قبل از اين تاريخ هم در خدمت دولت ايران بود، جز مطالعات و صحبت با مستوفيها و برداشتن يادداشت‌هاي جزئي كاري نكرده و نقشه‌اي نداده و در حقيقت وقت آنها و حقوقي كه گرفته بودند تلف شده بود. اين بود كه اين‌بار براي ماليه بآوردن مستشار آمريكائي اقدام كردند كه هم در ايران منافع سياسي نداشته باشد و هم از جديت و اهل عمل بودن امريكائي استفاده لازم بعمل آيد. در اين زمينه بزودي موقع گير ميآورم كه خاطر خواننده عزيز را بطرز عمل مرگان شوستر مسبوق نمايم.

رجوع بشغل خانوادگي‌

در كابينه اعتدالي، ممتاز الدوله كه جزو وكلاء و برياست مجلس هم رسيده بود، وزير ماليه شد. شغل خانوادگي اين وزير عضويت وزارت خارجه بود، برادرهايش ممتاز السلطنه وزير مختار پاريس و ممتاز السلطان و ممتاز همايون و ممتاز الوزاره و خودش، قبل از
ص: 330
وكالت، همه اعضاي وزارت خارجه بودند. در اين سه چهار سال آخري ممتاز الدوله بسمت منشي مخصوص رئيس الوزراءها در كارهاي عمومي هم وارد شده بود. خوب حرف ميزد نويسندگي و خطش خوب و فرانسه را بقدر احتياج ميدانست، بسيار مؤدب و باوجود كوچكي جثه و بيموئي سر با كلاه‌گيسش مردي برازنده و در رفاقت و نگاهداري سابقه بينظير بود. اين وزير ماليه اعتدالي با ميرزا عيسي خان فيض كه رئيس كابينه و مديركل وزارت ماليه و طبيعتا قدري راديكال بود، نتوانست كنار بيايد و در فكر عوض كردن او افتاد ميرزا عيسي خان پسر ميرزا جواد خان و پدرش مباشر املاك ناصر الملك در گيلان بود. بقول شوستر زبان انگليسي را مثل يكنفر آمريكائي حرف ميزد و مينوشت و زبان فرانسه را هم بهمين پايه‌ها ميدانست، خط و نويسندگي فارسي او هم بسيار عالي و با اينكه تحصيل علمي منظمي نكرده بود، مطالعه و حافظه زياد، او را از هر حيث برازنده كرده بود. در ميان جوان‌هاي دوره من كمتر كسي را بپرمايگي و قرصي اخلاق اداري او ديده بودم. باوجود اينها، اختلاف‌سليقه بين اين مديركل و وزير بجائي رسيده بود كه باوجود بستگي مدير- كل با نايب السلطنه، وزير ناچار شد تصميم خود را درباره او عملي نمايد. يكروز برادرم آقا ميرزا رضا مرا خواست، بمن گفت: «وزير ماليه مصمم شده ميرزا عيسي خان را از كار خارج كند و شما را براي اين كار درنظر گرفته است، چه ميگوئيد؟» گفتم: «فردا جواب عرض ميكنم» و بمنزل برگشتم. تأمل من در پذيرفتن اين شغل براي اين بود كه چنانكه خواننده عزيز ميداند، من براي اين كار خود را حاضر نكرده بودم و تحصيلاتم در رشته ديگري بود. بالاخره بعد از فكر زياد، ديدم ماليه قديم معلومات تحصيلي ندارد.
دانستنيهاي آن جز پاره‌اي اصطلاحات چيزي نيست و منهم با اين‌كه هيچوقت ماليه‌چي نبوده‌ام، بخوبي از اين اصطلاحات مطلع و بلكه در اين قسمت از همه سرم. در معلومات جديد مالي، مثل سايرين هستم و اگر من اطلاعي ندارم، از من مطلعتري هم در بين نيست از طرف ديگر علم اقتصاد عمومي و فن اداري از شعبه‌هاي تحصيلي من بوده از اين دو حيث بر تمام اشخاصي كه امروز بازيگران صحنه ماليه هستند تقدم دارم. گذشته از اين در آينده نزديكي امريكائيها براي كار ماليه وارد خواهند شد و من مانند رئيس كابينه و مديركل وزارت‌خانه ميتوانم با آنها كمكهائي كرده و راه مستقيم معتدل را، بين طرز قديم و جديد ماليه، بآنها بنمايم. بي‌نظمي و بي‌غرضي بزرگترين سرمايه پيشرفت من در اين كار خواهد بود و خدمت دولت هم خدمت است، خارجه و ماليه ندارد. ميخ استقلال و پيشرفت جوانها هم در اين يكساله و نيمه و بخصوص در اين يكي دو ماه اخير، بواسطه همين مقاومت منفي من، طوري قرص شده است كه ديگر حاجتي بوجود من نداشته باشند.
شايد همين ترفيع دو رتبه‌ايكه در يكمرتبه در اينكار تازه براي من حاصل ميشود، نيز يكي از وسائل پيشرفت و ترقي جوانها باشد. بنابراين، هيچ جهت معقولي براي رد اين دعوت وزير ماليه نيافته متوكلا علي اللّه تصميم در قبول آن گرفتم و برحسب عادت هر روزه خود عصري بسمت مجلس شورايملي براي تماشا رفتم. هنوز جلسه باز نشده بود، در جلو عمارت مشغول گردش شدم.
ص: 331
در اين ضمن مير محمد حسين خان، عميد الملك بعد و حسابي بعدتر، فارغ التحصيل مدرسه سياسي، جوان بسيار فعال باهوش كه چند روزي بود نميدانم بر اثر چه تغييري از كاري كه در وزارتخارجه داشت موقتا بيكار شده منتظر خدمت بود، رسيد. ما با هم مشغول صحبت و گردش بوديم كه هيئت وزراء وارد بهارستان شدند من واقعا علاء السلطنه را مثل پدر دوست ميداشتم، باحترام ايشان جلو رفتم، پس از ردوبدل شدن احترام و تفقد، آقاي ممتاز الدوله مرا بكناري كشيده گفت: «پيغامي كه بتوسط آقا ميرزا رضا داده بودم بشما رسيد؟» گفتم: «بلي» گفت: «چه جواب داده‌ايد؟» گفتم: «وعده جواب فردا صبح است ولي من تصميم خود را گرفته‌ام.» گفت: «قبول است يا رد؟» گفتم: «با كمال تشكر دعوت جنابعالي را قبول كرده‌ام.» گفت: «ممنونم فردا صبح ساعت ده بوزارت ماليه بيائيد.» گفتم: «من در حدود ساعت ده بوزارتخانه ميآيم، اگر جنابعالي نيامده باشيد، در اداره خراسان مينشينم بپيشخدمت هم خواهم سپرد كه وقتي تشريف ميآوريد، تذكر بدهد كه من اداره خراسان هستم.» مطلب تمام بود، از هم جدا شديم، همينكه آنها بداخله مجلس رسيدند، صداي زنگ سيد محمود بلند و جلسه علني باز شد. من و مير محمد حسين خان هم بجايگاه تماشاچيان رفته نشستيم. بعد از ختم جلسه وقتي بيرون آمديم، بمير محمد حسين خان گفتم: «ميل داريد خبريرا كه فردا بعدازظهر همه خواهند شنيد از حالا بدانيد؟» گفت: «اگر خبر خوشي باشد البته» موضوع را باو گفتم. گفت: «من حاضرم با شما همكاري كنم» گفتم: «قول شما را دارم؟» بازهم گفت: «البته».
فردا صبح در ساعت مقرر بوزارتخانه رفتم، وزير نيامده بود، بپيشخدمت سفارش لازم را كرده باداره خراسان رفتم، بعد از ده دقيقه‌اي آمدند مرا باطاق وزير بردند، ايشان سرپا ايستاده بودند، بمجرد ورود باهم باطاق مديريت كل كه جنب اطاق وزير بود آمديم، قبلا وزير رؤساي دوائر اداره مديريت كل را احضار كرده بود، مرا معرفي كرده و بهيئت وزراء رفت. من در نظر ندارم كه ديگر اين وزير را در وزارتخانه ديده باشم، هر شب كيف مراسلات پاكنويس شده با سوابق لازم بمنزل ايشان ميرفت و فردا صبح امضاء شده برميگشت.
اگر هم دستوري داشت، با احضار مديد كل و معاون بهيئت وزراء ميداد. معاون وزارتخانه هم همان عميد الحكماء بود، ولي بزودي جاخالي كرد. تاريخ روز ورود خود را بوزارت ماليه درست در نظر ندارم، اجمالا در دهه آخر حمل 1329 بود.

اولين نظامنامه براي اداره مركزي وزارت ماليه‌

معلوم شد ميرزا عيسي خان بيمهري وزير را حس كرده، خودش جا خالي كرده است. زيرا مراسلات صادر و وارد دو سه روزه را روي ميز انبار كرده بودند. بلافاصله بدوائر جزو مديريت كل و كابينه سركشي كرده، پشت ميز نشستم و مشغول كار شدم.
بعد از يكي دو روز كه كارهاي عقب مانده را راه انداختم، وارد مطالعه در طرز جريان كار و اصلاحاتيكه در آن ممكن بود بعمل آيد شدم. اداره كابينه، يا مديريت كل وزارت ماليه، در اينوقت گذشته از دائره مخصوص كابينه كه كار ارسال مراسلات
ص: 332
و دفتر انديكاتور و صادر و وارد وزارتخانه را اداره ميكرد، چهار دائره ديگر هم داشت.
يكي دائره تحريرات مركز، ديگري دائره تحريرات ولايات، سومي دائره آرشيو و چهارمي دائره كارگزيني بود. كاغذي كه باداره ميرسيد، اگر از كارهاي عادي و يا سابقه دار بود، مستقيما بيكي از دو دايره تحريرات مركز و ولايات ميرفت و جواب صادر ميگرديد. ولي اكثر مراجعات مردم بوزارت ماليه راجع بجمع و خرج بود كه نميشد بدون تحقيق جوابي در آن باب صادر شود. در اين قبيل مراسلات، رئيس كابينه يا مدير كل يا هرچه اسمش را بگذاريم، مجبور بود از يكي از ادارات سبعه استيفائي يا دفتر محاسبات كل استطلاع كند. همين‌كه جواب اداره مربوط بامضاي رئيس آن اداره ميرسيد، دستور جواب از طرف مدير كل صادر شده باز بيكي از دو دائره تحريرات ولايات يا مركز ميرفت. در آنجا جواب تهيه شده، پيشنويس بامضاي مدير كل ميرسيد و سپس باز در همان دائره پاكنويس شده، براي امضاي وزير ميرفت. صدي هشتاد مراسلات اداري وزارتخانه جزو اين قسمت بود كه بايد با اين تكرار عمل و رفت‌وآمد كار، از اداره مديريت كل بادارات هشت‌گانه صورت بگيرد. خيلي ممكن بود نامه در اداره استيفائي مانده فراموش شود، زيرا تفتيشي در كار نبود و تا تكرار مكاتبه از طرف ذينفع، كار بي‌اقدام ميماند.
تا آنوقت يك كلمه قانون و نظامنامه براي طرز جريان كار در تمام اين وزارت‌خانه نوشته نشده بود كه اگر امريكائيها كه عنقريب وارد ميشدند در اين باب سؤال كنند، جوابي بآنها داده شود. براي اصلاح اينوضع و ساده كردن طرز عمل، در هيئت وزراء، ملاقاتي با وزير كردم، ايشان تصديق كردند، در همان‌روز حكم نصب مير محمد حسين خان را برياست دائره قانون‌نويسي و تفتيش صادر كرده او را بكمك خود طلبيدم.
مير محمد حسين خان جواني زرنگ و كاري و از آن اشخاص بود كه واقعا بار رئيس را سبك ميكنند. با او حاجتي بمذاكره زياد نداشتم، همينكه مقصود را باو حالي كردم، بعد از دو سه روز كه شبها هم در منزل كار كرده بود، پيشنويس نظامنامه گردش كار را نوشته آورد و پس از آنكه نوشته خود را خواند و من هم اصلاحات خويش را در آن بعمل آوردم بقلم خود او پاكنويس شده و براي امضاي وزير فرستادم و وزير هم امضاء كرد. از رؤساي ادارات خواهش كردم همگي جمع شدند، طرز جريان جديد كار را بآنها حالي كردم «1» و كار براه افتاد.
نظامنامه جديد كار را ساده كرد، برؤساي ادارات هشتگانه استقلال و مسؤليت بيشتري ميداد كه با حيثيت رياست اداره متناسب باشد. كاغذ كه باداره كابينه ميرسيد، بعد از ورود به انديكاتور و ثبت خلاصه، يكسر نزد رؤساي ادارات مربوط ميرفت. آنها پيشنويس را تدارك كرده بامضاي مدير كل ميفرستادند. مدير كل امضا ميكرد و بدائره پاكنويس كه در اداره مديريت كل تازه تأسيس شده بود، ميرفت و پاكنويس شده بامضاي وزير ميرسيد و بوسيله ارسال
______________________________
(1)- حالي كردن بمعني فهماندن است. شايد اين اصطلاح از كاشان بساير جاهاي كشور رفته باشد زيرا امروز كاشانيها با «حاليده» هاي خود (حاليت هست) بيشتر از ساير فارسي زبانها آنرا بكار مي‌بندند.
ص: 333
مراسلات، پاكنويس بمقصد و پيشنويس بآرشيو فرستاده ميشد. در دائره قانون‌نويسي جديد، خدمت تفتيشي هم برقرار شد كه هر روز صادر و وارد كاغذهاي نظير همانروز را در هفته قبل تفتيش ميكرد. اگر تأخيري در صدور جواب پاره‌اي از آنها اتفاق افتاده بود، از رئيس اداره توضيح ميخواست و هر روز گزارش جريان كار هر اداره را بمديريت كل ميداد. نميدانم امروز وضع جريان كار در وزارت ماليه چگونه است؟ تا پانزده سال قبل كه من در اين وزارتخانه بودم، عين اين وضع جريان داشت.
نظر من در اين طرز جريان بيشتر متوجه اين بود كه آقايان رؤساي ادارات وزارت ماليه را از تخته‌بند مستوفي‌گري سابق بيرون آورده، از آنها رئيس اداره‌اي كه در همه چيز اداره خود استقلال و مسؤليت داشته باشند بسازم. زيرا رئيس يك اداره اگر استقلال و شخصيت اداري نداشته باشد، نبايد از او كار و مسؤليت توقع داشت.

رويه من با همقطار- هاي خانوادگي‌

براي من و برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي كه در ديوان محاسبات مشغول كار بود و مقرب الدوله پسر آقا ميرزا رضا كفيل اداره خراسان از منزلها نهار ميآوردند، در موقع نهار باداره خراسان ميرفتم، كم‌كم سعد السلطنه رئيس اداره عراق و قوام حضور رئيس اداره آذربايجان و ميرزا زين العابدين خان رئيس اداره مركز و ميرزا علي اكبر خان رئيس اداره محاكمات و ميرزا مصطفي خان رئيس اداره فارس هم بما ضميمه شدند. اداره خراسان پاطوق رؤسا شده بود ظهر كه ميشد همگي دور هم جمع ميشديم، سر نهار و بعد از نهار وراجي راه ميافتاد، هركس از اخبار شهري و اتفاقات نيمه عمومي و نيمه خصوصي خبري داشت نقل ميكرد.
سعد السلطان قليان‌كش قهاري بود، چاي و قليان دمبدم وارد ميكردند. منهم موقع را مغتنم شمرده، در ضمن مذاكرات يا سؤال از بعضي از جوانها از اصول مسلم اداري و كليات و محسنات آزادي براي آنها بياناتي ميكردم. دو ساعت بعد از ظهر همگي برميخاستيم و بادارات خود رفته مشغول كار ميشديم، وقت كار روزي شش ساعت و صبح و عصر بود
كابينه اعتدالي بود و سياست اقتضا داشت كه با مردم مماشات و خشونتهاي اداري دوره‌هاي انقلابي رفع شود. مردم هم همينكه ميديدند مثلا مدير كل وزارت‌خانه برعكس سابق با روي گشاده آنها را پذيرفته و حرفها را با دقت ميشنود و بدلعابيهاي سيد خلخالي و ميرزا عيسي خان فيض در كار نيست، همه ميخواستند مدير كل را ببينند. منهم مضايقه نميكردم پيشخدمت در اطاق از كسي جلوگيري نميكرد، آقاي مدير كل هيچوقت كميسيون نداشت و بمجرد اعلام اسم ارباب‌رجوع از طرف پيشخدمت جز «تشريف بياورند» جوابي داده نميشد، بنابراين روزي دو سه ساعت وقت من صرف اين پذيرائيها و رسيدگي بحوائج ارباب‌رجوع ميگرديد. گاهي ناچار ميشدم پيشنويسهاي اداريرا شبها بمنزل ببرم، و هميشه صبحها يكساعتي زودتر باداره آمده و عصرها يكي دو ساعت ديرتر از اداره خارج شوم كه كارهاي وزارتخانه كه الحق براي آندوره خيلي زياد بود عقب نماند.
ص: 334

تشكيلات قديم و جديد ماليه‌

اين اصلاحات جزئي براي گذران روزمره بد نبود، ولي اين اقدامات بمنزله نقش ايوان در خانه از پاي‌بند ويران بود. «1» در اين دو ساله تجديد آزادي كاري براي اصلاح اساس وزارت ماليه نكرده و آنچه هم ساخته بودند غلط بود. ديوان محاسباتي كه بايد حساب كليه صاحب جمعان را رسيدگي كرده مفاصا بدهد تأسيس كرده بودند، ولي اين ديوان، قانوني كه طبق آن عمل كند نداشت و اعضاي رئيسه آن يكمشت مردم عامي مثل سيد خلخالي و سيد محمد كمره‌اي و يكي دو نفر وامانده‌هاي مستوفي‌هاي قديم بودند كه جز منفي‌بافي كاري از آنها ساخته نميشد. كار اين ديوان منحصر به تعقيب عمال دوره محمد علي شاه شده بود كه در اين قسمت هم با همه تشر و تشدد سيد خلخالي و خنده‌هاي بيمورد و بي‌مزه سيد كمره‌اي و سوءظن‌ها و تظاهرات مشير اكرم پدر آقاي دكتر فرهاد نتوانستند يكدينار براي دولت فائده حاصل كنند. در صورتيكه رسيدگي بحساب صاحبجمعان حاضر و كاركنان دوره آزادي بدرجات نافع‌تر از تعقيب اين عمال استبداد بود. باوجوداين هيچكس بفكر اين قسمت نبود! و به حساب پيشكاران ماليه‌اي كه بولايات ميرفتند، هيچگونه رسيدگي بعمل نميآمد. يكي ديگر از تأسيسات جديد، اداره‌اي باسم خزانه مركزي بود كه ابتدا ولايت تهران و بعدها دماوند ساوه و قم و قزوين و سمنان و بالاخره تقريبا تا حدود ايالات و ولايات بزرگ، تمام ولايات را تحت اداره خود كشيده بود. رؤساي ماليه اين ولايات به پيشنهاد رئيس اين اداره و تصويب وزير تعيين ميشدند. اين اداره براي خود كارگزيني و جمع و خرج خاصي داشت. كار انبار غله تهران هم با اين اداره بود. مقصود از تاسيس اين وزارت ماليه كوچك در وزارت ماليه چه بود؟ كسي نميتوانست توضيحي در اين زمينه بدهد. رئيس اين اداره همواره يكي از متجددين و با رؤساي هفت‌گانه وزارت ماليه و و حتي رئيس دفتر محاسبات كل رقيب بود و طرفين نقاديهائي از همديگر ميكردند.
جزو جمعهائي كه ادارات هفتگانه وزارت ماليه با تحكم و تشدد وزراء و رؤساء باين اداره داده بودند چيزهاي بيمصرفي بود كه اين آقايان متجددين از خواندن صيغه‌هاي آن هم عاجز بودند. باوجود اينكه آنها را بارقام هندسي تبديل كرده بودند، چيزي از آنها دستگيرشان نميشد «2» و مجبور بودند در هر مورد بادارات سبعه مراجعه كنند.
دفتر محاسبات كل كه يكي از ادارات مركزي هشت‌گانه و اثر فكر ميرزا محمد رضا خان منتخب الدوله رئيس آن بود، از همه اين‌ها بي‌نظم‌تر بود. رئيس اين اداره با اينكه فرانسه و عربي را در بيروت تحصيل كرده و خوب ميدانست و خط فرانسه و فارسي را خوب مينوشت، از معلومات اداري و مالي بي‌اطلاع صرف ولي مردي صحيح العمل بود.
اين آقا اداره خود را بكتابهاي قطور بزرگ و خطكشهاي يكذرعي مجهز و مزين كرده و ميخواست با اين زنگ و زنجير و پيرايه، كار محاسبات عمومي كشور را اداره كند.
______________________________
(1)-
خانه از پاي‌بند ويرانست‌خواجه در بند نقش ايوان است
(2)- چيزي دست‌گير شدن بجاي فهميدن هم استعمال ميشود و اصل اين اصطلاح شايد از اصفهان بساير جاها سرايت كرده باشد.
ص: 335
درصورتيكه گاهي كه از حوالجات صادر كرده دو سه هفته قبل خود آن اداره استفسار ميشد جواب صحيح بيرون نميداد.
بين اين آقايان متجددين ماليه و مستوفيها كه ادارات سبعه را داشتند، ضديت با علي درجه حكمفرما بود. متجددين چون از دفترداري سياق با همه سادگي كه داشت سر در نميآوردند «1» منكر آن شده و رؤساء و اعضاء ادارات هفت‌گانه را درازنويس موسوم كرده بودند. حتي دفاتر جزو جمع ولايات تابعه خود را بارقام تبديل كرده و محاسبات خويش را بطرز دفترداري اروپائي كه بلژيكيها در گمرك دائر كرده بودند، ترتيب ميدادند.
مستوفيها هم براي وانماندن از حريف، كم‌كم طرز دفترداري سابق را كنار گذارده، طرز رقم‌نويسي و دفترداري جديد را در ادارات خود معمول و خود را از اين حيث هم، هم‌سنگ آنها كرده و حقا آنها را بيسواد و بي‌اطلاع ميخواندند. اين بود كه دفترداري قديم و ارقام سياق كم‌كم از دوائر ماليه خارج شده جاي خود را بدفترداري جديد و ارقام هندسي داد.

سياق يا بقول متجددين درازنويسي‌

لغت سياق اسم مصدر سوق عربي و بمعني طرز و جريان است. چنانكه در محاورات، سياق كلام خيلي گفته ميشود و منظور همان سوق و و طرز اداء مطلب و جريان صحبت است. در اصطلاح عربي از كلمات دخيل زبان فارسي است.
از ارقاميكه ايران در دوره ساساني و قبل از آن براي محاسبات خود داشته است اطلاعي نداريم. حمله عرب بر ايران خط قديم را از بين برد و ارقام معموله حساب هم بالتبع گرفتار فراموشي گرديد. پس اصل و ريشه ارقام سياق چه بوده و از كجا آمده است.
عربهاي صدر اسلام ساده‌تر از آن بودند كه جمح و خرج و محاسبه و حاجتي برقم‌نويسي و طرز حسابداري داشته باشند. هر زر و سيم و اموالي كه در فتوحات خود بدست ميآوردند، بعد از بيرون كردن خمس كه براي مركز خلافت ميفرستادند، مابقي را بين خود تقسيم ميكردند. آنچه هم كه بمركز ميرسيد، بلافاصله بين وجوه و افراد مسلمانها قسمت ميشد و اگر هم لازم بود مبلغي براي ذخيره بماند، زير كليد خليفه ميماند. مواجبي بكسي داده نميشد و تكفل كارهاي عمومي، از قبيل حكومت و قضاء و جهاد و حفظ حدود و ثغور مجاني و بر هر مسلمان واجب كفائي بود كه افراد بخرج خود متحمل ميشدند.
عمر در اواسط خلافت خود، بفكر برقرار كردن مواجب و داشتن خزانه افتاد.
براي هريك از اصحاب پيغمبر و اولاد آنها «تابعين» ميزاني مقرر داشت كه در هر جاي كشور عريض و طويل اسلامي باشند، دريافت نمايند. ضمنا دريافت جزيه و حق الصلح پاره‌اي از شهرهاي مفتوحه و محصول اراضي مفتوح العنوه و زمينهائيكه مالكين آنها را ترك گفته و مهاجرت كرده بودند، نيز در كار بود و داشتن دفتر و دفترداري براي دفعه اول لزوم خود را نشان داد.
______________________________
(1)- سر درآوردن هم مثل چيزي دست‌گير شدن، بمعني فهميدن و بازهم اصطلاح اصفهانيها است و شايد اين كنايه از سر كلاف را يافتن و بيرون كشيدن آن از ميان كلاف كه آنهم كنايه از پيدا كردن سر رشته كار است بيرون آمده باشد.
ص: 336
عرب كه نه رقم براي نمودن مبلغ و نه دفتردار براي نگاهداري دفاتر داشت، مجبور بود از ملل تابعه براي رفع اين حاجت استفاده كند. معلوم نيست بچه موجب، ولي درهرحال براي رفع اين حاجت، بايرانيها مراجعه كردند. ايرانيها هم بطرز دفترداري خود، دفترهائي براي آنها ريختند و خود هم متصدي دفترداري شدند. البته در اين دفاتر ارقام معمول دوره ساساني را بكار مي‌بسته‌اند. ولي لازم بوده است دفاتر آنها طوري باشد كه حكام و رؤساي عرب كه بايد در دفاتر آنها تفتيش نمايند، از دفاتر آنها چيزي بفهمند.
براي اين منظور دفترداران ايراني ناچار شدند، در زير هر عنوان، اعم از جمع يا خرج كه البته بخط عربي مينوشتند، گذشته از ارقاميكه براي خود جهت نماياندن مبلغ رسم ميكردند، عين مبلغ را هم بتمام حروف بخط عربي بنويسند. مثلا اگر اجازه يكي از املاك خالصه هزار دينار بود زير عنوان آن، هم رقم دوره ساساني و هم كلمه «الف دينار» هر دو را مينوشتند، يا اگر خانواده‌اي روزي يك دينار كه ساليانه سيصد و پنجاه و چهار دينار ميشود بايد جزيه بدهد، و بعد از نوشتن اسم خانواده زير آن رقم ساساني و بعد «اربع و خمسين و ثلثماه» را مينگاشتند. در قسمت مصارف هم، مانند مواجب اشخاص و غيره، همين طرز را بكار ميبستند. اينوضع تا زمان خلافت عبد الملك مروان برقرار بود.
در زمان عبد الملك، دولت عرب تازه از بدويت خارج شده و رسمهاي سلطنت ايران و روم در دستگاه خلفا معمول شده بود. از جمله براي تهيه طاقه‌هاي نابريده‌ايكه خلعت ميدادند، با كارگرهاي رومي، كارخانه بافندگي دائر كرده بودند. عبد الملك روزي ببازديد اين كارخانه رفت، در ضمن تماشاي طافه‌هاي بافته ملاحظه كرد كه طراز اين جامه‌ها بخط رومي است، ترجمه آنرا بعربي خواست، متصديان كارخانه از ترجمه طفره رفتند، خليفه بوسيله ديگران ترجمه آنرا بدست آورده ديد نوشته‌اند «بنام پدر و پسر و روح القدوس» معلوم است كه اين كشف خليفه را بي‌اندازه متغير كرده و امر داد طراز طاقه‌هاي حاضر را عوض كرده و من بعد شهادتين «لا اله الا اللّه، محمد رسول اللّه» را نقش كنند
ميدانيم روميها در اين اوقات در تعقيب مذهبي بيداد ميكردند، بنابراين عملجات رومي دست از كار كشيدند، ولي از ميان كارگران مسلمان عده‌اي بودند كه جانشين آنها شده حاجت را رفع نمايند. دولت روم با اينكه در اينوقت خيلي گرفتاري داشت، از راه همان تعصب بي‌موضوع مذهبي وارد مطلب شده سفيري بدربار خلافت فرستاد و «بقاء الشي علي ما كان» را جدا تقاضا كرد. البته جواب رد شنيد، ولي متقاعد نشده گفت گيرم شما در طراز جامه موفق شديد اسم «پدر و پسر و روح القدس» را محو كنيد، شما كه سكه نداريد و سكه‌هاي رومي، درهم و دينار، در كشور شما رايج است، اگر شما در اين امر پافشاري كنيد، ما هم سبّ خدا و پيغمبر شما را در سكه‌هاي خود خواهيم نگاشت و ميان مسلمانان منتشر ميكنيم. خليفه جوابي باين اظهار نداده، بحاكم مدينه نوشت محمد بن علي بن الحسين (حضرت باقر عليه السلام) را با لوازم مسافرت آبرومندي بشام روانه كند. ضمنا خودش هم نامه‌اي بآنحضرت نوشته براي مشورت در امري خواهش قدوم آن بزرگوار را نمود.
ص: 337
با محمد بن علي مطلب را ميان گذاشت و از آنحضرت رأي خواست. حضرت باقر جواب گفت: «چرا از خودمان سكه نداشته باشيم؟» خليفه گفت: «ما كه معدن طلا و نقره نداريم، فلز آنرا از كجا بياوريم؟» حضرت باقر فرمود: «پول جز وسيله مبادله چيزي نيست و كارگري مسلمانهاست كه تمام طلا و نقره روميها را تحت اختيار ما قرار داده است، مسلمانها كار ميكنند و مواد اوليه يا اشياء ساخته تدارك مينمايند، روميها براي رفع حوائج خود مجبورند از هرجا هست طلا و نقره پيدا كرده در مقابل امتعه مسلمانها بكشور اسلامي بياورند، چه مانعي دارد كه همان سكه‌هاي آنها را ذوب كرده بسكه اسلامي تبديل كنيد؟
از تمام شدن اين منبع باكي نداشته باشيد و يقين بدانيد كه تا اين كارگري و آبادي در كشور مسلماني پابرجاست طلا و نقره هم در اين كشور فراوان است.».
عبد الملك پرسيد: «سكه را بچه وزن و عيار و شكل بزنيم؟» فرمود: «براي اينكه در معاملات مردم مشكلي پيش نيايد، بهمان وزن و عيار درهم و دينار رومي سكه بزنيد.
يكطرف آن تاريخ و محل ضرب را بنويسيد و در طرف ديگر شهادتين را رسم كنيد و آيه‌اي از آيات قران را در آن بنويسانيد. منتهي براي اينكه دست‌هاي بي‌طهارت بخط آن قهرا تماس پيدا ميكند، يك كلمه از آيه را حذف كنيد كه اين محظور هم مرتفع شود».
خليفه همين‌كه خيالش از كار سكه اسلامي راحت شد، امر داد آن‌چه غيرعربي در حكومت اسلامي رخنه كرده بود، همه را محو كنند و كارگر غير مسلمانرا در هر كاريكه وارد كرده‌اند، اخراج نمايند. البته اين حكم عمومي شامل دفتر و دفترداران ايراني هم شد.
ميگويند حكم خليفه در اين موضوع كه بحجاج بن يوسف ثقفي والي كوفه «1» رسيد، در جواب شرح مفصلي نوشته باقي گذاشتن يك نفر از ايرانيها را كه رئيس دفترداران بوده است با ذكر دلائل كه مثلا اگر او نباشد چنين‌وچنان خواهد شد، استدعا كرده بود. عبد الملك ذيل آن نگاشت «ان مات» و نامه را پس فرستاد، بطوريكه آن يكنفر هم باقي نماند. بنابراين با رفتن مستشاران مالي ايراني ارقام دوره ساساني هم از دفاتر عرب محو و فقط خط عربي بتمام حروف نماينده مبلغ شد كه در تمام دستگاه دولت عربي، چه در مراكز و چه در شعب اينرويه رواج گرفت. ولي در طرز دفترداري چون چاره‌اي نداشتند تغييري ندادند.
وقتي كه ايرانيها در تحت لواي صفاريان و سامانيان، خود را تحت سلطه حكومت عربي بيرون آوردند، طبعا دفترداران ايراني بجاي اعراب گماشته شدند. در صورتيكه طرز دفترداري همان طرز دوره اعراب و در حقيقت طرز دوره ساساني و بجاي رقم همان خط بتمام حروف عربي معمول بود. با اين تفاوت كه دفترداران در دوره حكومت عربي، چون عرب بودند، خطي كه بجاي رقم نوشته شده بود ميخواندند و بعربي هم تلفظ ميكردند،
______________________________
(1)- در اين وقت حوزه مسلماني بچهار قسمت تقسيم شده بود. حجاز و يمن و شام و عراق.
والي عراق كه كوفه، شهر جديد البنا، كرسي آن بود، بر كوفه و ماوراء كوفه تا هرجا مسلماني از اين سمت پيش رفته بود حكومت ميكرد. پس تمام ايران و تركستان تا آنجا كه بتصرف مسلمانان درآمده بود، جزء ايالت كوفه محسوب و والي آنجا بر تمام آنقسمت حكومت داشت.
ص: 338
ولي ايرانيها بخط عربي نگاه كرده و مبلغ را بفارسي ميگفتند. همينكه كار باينجا رسيد، واحد و اثنين و ثلثه و اربعه و خمسه و سته و سبعه و ثمانيه و تسعه و عشره و مائه تا الف و الفين و بالاتر جنبه معناي خود را از دست داده و دفترداران چون ايراني بودند، فقط اشكال ارقام را در نظر محفوظ داشته و بفارسي ده و بيست و سي تا هزار و دو هزار و بالاتر بفارسي تلفظ ميكردند.
قريحه مخترع و استقلال‌طلب ايراني، در اينجا هم كار خود را صورت داد. همانطور كه در شعر و موسيقي و خط، با حفظ اصول عربي، رنگ‌وروي خاصي از خود در آنها ايجاد كرده و براي خويش طرز مجزائي بوجود آورده بودند، از اين خط عربي هم كه نماينده ارقام بود، با ريختن حشو و زوائد و پاره‌اي تغييرات ارقامي مانند:
ايجاد كردند. مثلا براي نشان دادن نهصد و هشتاد و هفت هزار و ششصد و پنجاه و چهار واحد صحيح و سه هزار و دويست و يازده اعشار، ارقام اختراعي خود را اين‌طور:
رسم كردند كه در اكثر ارقام اصل خط عربي بخوبي هويداست.
ميدانيم عرب از خود رقمي نداشته است كه طرز دفترداري داشته باشد. از طرف ديگر اصطلاحات دفترداري سياق هم مانند حشو و بارز و مفرده و من ذلك و يزاد و يكون و يضعف و يحسب و باقي و زياده و همچنين صيغه‌هاي خرج كه بمنزله سرفصل بوده است، مانند انعام و تكلف و صرف و تحويل و عوض و غيره تماما عربي بحت و بسيط است و از اين دو جمله نتيجه ميگيريم كه اين طرز دفترداري همان طريقه دوره ساساني است كه بوسيله ايرانيها بعربي ترجمه شده و مجددا باصطلاحات عربي بايران برگشته و آنچه مسلم است اين طرز دفترداري از زمان خواجه نظام الملك، وزير ملكشاه سلجوقي با تمام اصطلاحاتش در دفترداري ايران معمول بوده است.
آموختن نه رقم هندسي، البته آسان‌تر از آموختن چهل رقم سياقي در مرتبه آحاد و عشرات و مات و الوف است. ولي همانطور كه خط فارسي آموختنش مشكل‌تر و نوشتنش بواسطه ضميمه نبودن اعراب بحروف، يك ثلث از نوشتن خط اروپائي كمتر وقت گرفته و لوازم تحريرش ساده‌تر است، همانطور هم آموختن ارقام سياق مشكل‌تر، ولي نوشتن آن راحت‌تر و كم‌مؤنه‌تر و دفترداري آن ساده‌تر و خيلي كم‌خرج‌تر است. بدون هيچ حاجت
ص: 339
بداشتن ميز و صندلي و خطكش و دفاتر چاپي خط كشيده، با يك صفحه كاغذ كه بطور فرد «1» بريده شده و با ته قلم ني خطوطي بيرنگ بنام قرينه «2» در آن رسم ميكردند، جمع و خرج و باقي يا زياده هر حسابي را مينمودند و بدون اينكه احتياجي بصورت‌هاي فرعي و ضميمه داشته باشند، هرگونه اضافه و كسري كه در جمع يا خرج پيش ميآمد، در تحت باقي مينمودند و هرقدر حساب دنباله پيدا ميكرد، با اضافه كردن فردهاي قرينه‌دار، بدون اينكه حاجتي بعوض كردن صفحه اول داشته باشند، دنباله حسابرا بهرجا ميرسيد ميبردند.
بواسطه همين سادگي و سهولت و كم مؤنگي است كه اين طرز حسابداري در زندگانيهاي خصوصي معمول و طرز حسابداري اروپائي كه از سال 1317 با بلژيكي‌ها بايران آمده است با همه تقويت‌هائي كه در اين مدت چهل پنجاه ساله از آن شده، هنوز هم نتوانسته است جاي خود را همه‌جا باز كند و جز در دوائر دولتي و اداراتي كه سروكار آنها با دولت و دفاتر آنها طرف رجوع دولت است، در ساير جاها همان سياق قديمي يا بقول ماليه‌چيهاي متجدد بدو مشروطه، همان درازنويسي بازهم معمول است. حتي دفترداران دفاتر خصوصي هم كه طرف رجوع دولت است، براي مراجعه خود اصل دفتر خويش را بسياق نگاه ميدارند و بعد براي مراجعه عمال دولت آنرا بطرز دفترداري جديد تبديل ميكنند و بعد از رفع اين حاجت هيچوقت لاي آنرا ولو براي يكمرتبه هم باشد باز نمينمايند. حالا كاري باينكه اين دفاتر رقمي چون ساخته بعد است و خيلي هم طرف اعتماد نيست، نداريم.
يكي از انتشارات ماليه‌چيهاي متجدد اين دوره اين بود كه دولت ايران هيچ‌وقت بودجه نداشته است. در صورتيكه خواننده عزيز از چهار دفتر مستوفيها و بخصوص دفتر دستورالعمل كه سابقا شرح آنرا نوشته‌ام، اطلاع داشته و بخوبي ميداند كه دفتر دستورالعملهاي كشور با دفتر اوراجه (متفرقه) كه هر سال ريخته ميشد، بودجه كل كشور را تشكيل ميداد.
اين آقايان متجددين ماليه، چون خودشان در اين دو سه ساله نتوانسته بودند بودجه‌اي براي كشور بنويسند، اين تهمت را بماليه‌چيهاي قديم ميزدند و هيچ متوجه قبح اين انتشار نبودند كه چگونگه ممكن است يك كشور بدون بودجه و پيش‌بيني دخل‌وخرج كار خود را اداره كند.
البته براي من مشكلي نداشت كه بعد از تنظيم داخلي ادارات هفت‌گانه استيفائي، بدفتر محاسبات كل پرداخته، در آن اداره هم تنظيماتي قائل شوم و آن را بصورت اداره درآورده جريان كار آنرا طوري ترتيب بدهم كه صادر و وارد وجوهات دولتي تحت نظم درآمده
______________________________
(1)- فرد بمعني واحد و در اينجا عبارت از يك صفحه كاغذ است كه باندازه معيني بريد شده و در محاسبه دولتي بكار ميبردند. اندازه معين، براي اين داشته است كه اگر هركس قسمتي از كار را متصدي ميشده و نتيجه آنها بايد در يك‌جا جمع شود، بزرگي و كوچكي اوراق يا فردها باعث تفرقه آنها نشود.
(2)- محل جمع و خرج و باقي، هريك در فرد جاي معيني داشت كه خواننده حساب از همان محل نوشته شدن ميدانست جمع است يا خرج يا باقي. قرينه را براي انضباط محلهاي جمع و خرج مي‌كشيدند، مثلا جمع هميشه با خط اول شروع ميشد و خرج هميشه از قرينه دومي شروع ميگشت (خطوط قرينه با مركب كشيده نميشد بلكه با ته قلم اثر خط را به فرد ميگذاردند.) البته باقي بايد مثل جمع، بعد از قرينه اول نوشته شود. پس قرينه‌كشي يكي از لوازم حساب‌نويسي بود.
ص: 340
و ثبت و ضبط هر حواله‌اي كه صادر ميشود، طوري باشد كه بتوان از دفاتر آن جواب مثبت و مطمئن گرفت. ولي فكر ميكردم كه اولين علف دم شمشير «1» امريكائيها كه عنقريب خواهند آمد، اين اداره خواهد بود. بنابراين آنرا بحال احتضار سردادم تا نفسهاي آخر خود را بكيف رئيس اداره بكشد. در اداره خزانه مركزي هم كه باوجود خزانه‌دار امريكائي، همان اسم خزانه كه روي آن بود رقم اعدام آن بشمار ميآمد، بطريق اولي حاجتي باصلاح نداشته آنرا هم بحال خود گذاشتم.

اولين ملاقات من با شوستر

يكروز در حدود ساعت نه صبح وزير ماليه مرا احضار كرد، بهيئت- وزراء رفتم، گفت شوستر ديروز عصري وارد شده و در پارك اتابك، محل امروزي سفارت شوروي، منزل كرده است و مرا مأمور كرد كه از طرف هيئت وزراء باو تبريك ورود گفته او را بورود بكار دعوت نمايم. من بلافاصله بيرون آمده بپارك رفتم و بوسيله پيشخدمت، خود را مانند رئيس كابينه وزارت ماليه و حامل پيغام از طرف هيئت وزراء معرفي كرده در يكي از اطاقها نشستم، بعد از پنج دقيقه شوستر با يكي دو نفر از همراهانش وارد شدند. بعد از طي تعارفات معمولي و رساندن خوش‌آمد و پيغاميكه حامل آن بودم، شوستر مانند شخصيكه واقعا تشنه تحصيل اطلاعات در ماليه ايرانست، با ذينفعي كه من نظير آنرا تا آنوقت نديده بودم، پرسش را شروع كرد. اول از ادارات مركزي ماليه پرسيد، بعد بطرز وصول ماليات و اقسام آن و چگونگي پرداخت مصارف رسيد، اجمالا اين ملاقات در حدود دو ساعت طول كشيد. منهم بيريا از هرچه ميپرسيد جواب ميگفتم و سعي ميكردم كه جوابهايم همه مبتني بر جوابهاي قبلي و با استدلال و روشن باشد. آخر كار پرسيد: «چند وقت است در ماليه خدمت ميكنيد؟» گفتم: «در حدود يك ماه» ابتدا تصور كرد كه اشتباه لفظي كرده‌ام. همينكه دانست اشتباه لفظي و سمعي در كار نيست، گفت: «يكماه خدمت و اينقدر اطلاع؟» گفتم. «تحصيلات من در فن حقوق و ديپلوماسي است و سابقه خدمتم در وزارت خارجه و اين اطلاعات من اطلاعات خانوادگي است. جد و پدرم از صد و سي چهل سال قبل مشغول كار ماليه بوده‌اند، پدرم مدتي وزارت ماليه داشته است، برادرها و برادرزادگانم الان هم مشغول كار ماليه هستند، سؤالات شما هم از قضا همه در كليات بود كه توانستم جواب آنها را بشما بگويم.» در حدود ظهر بور كه بهيئت وزراء برگشته گزارش ملاقات خود را دادم.
قبلا اطاقهاي سمت راست تالار تخت مرمر را براي دفتر آمريكائيها فرش و مبل كرده بودند. پس‌فرداي آنروز شوستر در درشكه شخصي كه در همين دو سه روزه براي خود تهيه كرده بود، باين محل آمد جوانك كوتاه قدي هم همراه شوستر بود، اين همان ميرزا محمود خان بدر «2» است كه تازه از انگلستان مراجعت كرده و بسمت مترجم خصوصي شوستر پذيرفته
______________________________
(1)- علف دم شمشير كسي بودن، كنايه از در اختيار او بودن است كه بتواند بي‌زحمت و بيدريغ آنچه بخواهد درباره شخص بعمل آورد.
(2)- اين مترجم و ساير اعضاء كار شخصي خود را شوستر بدون پرسش از وزارت ماليه و در نظر گرفتن سابقه بميل خود تعيين ميكرد، بطوريكه هيچيك از آنها مستخدم دولت محسوب نميشدند بعدها كه شوستر رفت، آقايان بوسيله مرنار وارد كادر رسمي وزارت ماليه شدند بدون اينكه معلومات ماليه را داشته باشند و ديمي بهمه‌جا هم رسيدند.
ص: 341
شده بود. وزير ماليه هم آمد، يك دو ساعت نشسته و متفرق شدند.

حق نظارت امريكائي ها در مصارف پنج ميليون استقراض‌

در اين دو ساله انقلاب، دولت ايران براي مصارف ناگزير ادارات جديد التأسيس و بالاختصاص براي پرداخت حقوق مجاهدين و بختياريها كه ماه‌بماه بايد پرداخته شود، استقراضهاي بي‌نظم زياد كرده و بازهم مجبور بود دنباله همان رويه را داشته باشد. زيرا ماليات‌هاي قديم بواسطه اغتشاشهائيكه در گوشه و كنار كشور راه افتاده و تمردي كه بعضي‌ها در پرداخت ماليات ميكردند، درست وصول نميشد. آنچه هم وصولي بود، بايد بمصارف محلي و مواجب ارباب حقوق كه بخرج ولايات ميآمد برسد. پيشكارهاي ماليه هم همين عدم وصول را دستاويز كرده، نه بارباب حقوق و نه بوزارت ماليه، پول حسابي نميدادند و چون حسابي هم در كار نبود، چندان پاپي وصول مال دولت نبودند. آنچه ميرسيد ميگرفتند و ماليات بده‌هاي متمرد را بحال خود واميگذاشتند، دولت براي پرداخت قروض خود، مذاكره يك ميليون ليره «پنج ميليون تومان» استقراض با انگليس‌ها را در ميان داشت.
انگليسها در دادن يك ميليون ليره حرفي نداشتند ولي ميگفتند نظارتي در مصارف آن برقرار كنيد كه باز حاجت به استقراض نداشته باشيد. براي اين نظارت هم مرنار رئيس گمرك را كه سمت رياست بر بلژيكيهاي مستخدم دولت ايران هم داشت، صلاح بيني ميكردند. معلوم است منظور آنها از اين پيشنهاد اين نبود كه دلشان بحال دولت ايران سوخته باشد، بلكه ميخواستند باينوسيله نفوذ خود را در ماليه زياد كرده، مثل نان خانه قاضي كه سگش دنبال آنرا بگيرد «1» مرنار دست نشانده خود را دنبال اين پول فرستاده و او را در اين كار مداخله بدهند، تا امريكائي‌ها هم تكليف خود را دانسته بعدها مثل بلژيكي‌ها الف همزه را بجاي الف بشناسند و دم از استقلال نزنند. ولي مجلس در اينجا پافشاري كرد و حق نظارت اين پنج ميليون وجه را بشوستر داد. بلژيكيها كه شايد اصل موضوع هم بتحريك آنها از طرف سفارتين مطرح شده بود، از اين پيشامد مندك شده و بين اين شريكان دزد و رفيقان قافله، با امريكائيهاي تازه‌وارد طبعا ضديت ايجاد شد.

بي‌منطقي ليدر دمكرات‌ها

صبح روزي كه عصر آن اصل لايحه استقراض در مجلس مطرح بود، پيشخدمت وارد اطاق شده گفت: «سليمان ميرزا و دو سه نفر ديگر!» با جواب: «تشريف بياورند» معمولي پرده بالا رفت و آقايان وارد
______________________________
(1)- نميدانم بچه مناسبت در ادبيات و امثال فارسي، بعد از تجديد حكومت ايراني، قاضي خيلي خوشنام نيست. شايد بواسطه مذهب تشيع كه قاضي منصوب از طرف دولت را صلاحيتدار نميدانستند اين بي‌ارادتي بقضات در ادبيات و امثله فارسي زياد شده و در افواه افتاده است. عبيد- زاكان در رساله صد پند خود پندهائي ميدهد كه دليل بيّن اين گفته است و اكثر آنها را من شرم ميكنم عينا بنگارم زيرا از عفت قلم بدور است. از جمله قاضي‌ها را بدوروئي و عدم رعايت لوازم ديانت معرفي ميكند، در يكجا ميگويد: «طعام و شراب را تنها نخوريد كه اين كار قاضيان و جهودان باشد.» اجمالا خست و ضنت و پست‌فطرتي و رشوه‌گيري قضات در امثله و ادبيات ما زياد است. از جمله مثلي است كه بطور اقتباس در اين جمله آورده شده، اصل مثل از اينقرار است: «نان از خانه قاضي درآمد ولي سگش بدنبال او بود.» كنايه از اينكه قاضي از ضنت سگش را نان نميدهد و همينكه بفقير ناني بدهد، سگش دنبال مسكين را گرفته نميگذارد برفاه از آن برخوردار شود.
ص: 342
شدند. بعد از طي تعارفات، در جواب سؤال: «چه فرمايشي داشتيد؟» سليمان ميرزا گفت: «ميخواستيم بدوسيه استقراض مراجعه كنيم.» گفتم: «تصور نميكنم جز پيش‌نويس لايحه پيشنهادي هيئت دولت بمجلس كه البته عين آن چاپ شده و قبلا بين آقايان نمايندگان توزيع گشته است، سابقه ديگري در دوسيه استقراض باشد.» گفت: «با قسمت اداري آن كاري نداريم و ميخواهيم بدانيم تاكنون چقدر مساعده از بابت اين استقراض از بانك شاهنشاهي دريافت كرده‌اند؟» گفتم: «وزارت ماليه با بانك شاهنشاهي حساب جاري دارد و من شك ندارم كه قبل از مذاكره اين استقراض و بعد از آن حوالجاتي از طرف وزارت ماليه ببانك شاهي رفته و مسلما بده‌وبستان اين حسابها دوسيه‌اي هم در دفتر محاسبات كل دارد و البته بعد از تفريغ حساب كه در هر ماه صورت ميگيرد، اگر حساب باقي پيدا كند، محل آن وجوه عمومي دولت است. اين استقراض هم يكي از وجوه عمومي دولت خواهد بود كه احيانا اگر حساب در اين ماه باقي پيدا كرد، از وجه استقراض پرداخت خواهد شد و اين حساب هم فعلا نيمه‌كاره است، چون هنوز ماه بآخر نرسيده است. ولي معني اين جمله آن نيست كه بدهكاري امروز دولت ببانك از بابت مساعده اين استقراض باشد.» گفت: «ما همين حساب نيمه‌كاره را ميخواهيم ببينيم.» دانستم ميخواهد دست‌آويز گير آورده عصري با بيانات مسموم خود هيئت دولت را متهم به بي‌ترتيبي كند و هو و جنجال راه بيندازد.
گفتم: «براي اينكه بتوانم شما را در اين موضوع كامروا كنم، يادداشتي از طرف وزير لازم دارم كه امر بدهند كه آنچه ميخواهيد در اختيار شما بگذارم.» گفت: «چطور! شما با وكلا هم اينطور حرف ميزنيد؟» گفتم: «بلي! زيرا اصل تفكيك قوا شما را از هر مداخله‌اي در كارهاي دولتي ممنوع كرده است. اگر غير از اين بود، سؤال و استيضاح از وزير و كابينه معني نداشت.» گفت: «پس ما هم امروز راي باين استقراض نخواهيم داد.» گفتم: «اگر هيئت دولت اطمينان برأي موافقين خود نداشت، البته اين پيشنهاد را بمجلس نميداد و در هرحال رأي هم آزاد است.» آقا سيد محمد رضاي مساوات كه همراه او بود استدلال سوفسطائي را شروع كرد. بالاخره گفتم: «آقايان! وزير ماليه در شهر و الان در هيئت وزراء نشسته است بجاي اين مذاكرات، يكي از آقايان برود دو كلمه يادداشت از وزير بياورد.» ديدم باز وارد مباحثه ميخواهند بشوند، سكوت اختيار كردم، آنچه تشر و تهديد غيرمستقيم شنيدم، همه را تحليل برده نفوذناپذير ماندم. آقايان همينكه مأيوس شدند و دانستند هو و جنجال و تشر آنها بجائي نميرسد، برخاستند رفتند.
عصري كه لايحه استقراض مطرح شد، شاهزاده ليدر دمكرات پشت ميز نطق رفته با آب‌وتاب تمام، از وظيفه‌نشناسي من شرحي بيان كرد. وزير ماليه جواب گفت: «برعكس من بايد از قاعده‌داني اين رئيس كابينه و مدير كل وزارتخانه تشكر كنم، كجاي حرف او مخالف با قواعد اداري و منطق است؟»
سليمان ميرزا گفت: «پس ما هم چون نميدانيم مساعده اين استقراض بچه مصارفي رسيده است، بآن رأي نميدهيم.» اينهم البته تشري نبود كه وزير ماليه از آن بترسد، زيرا دمكراتها را خوب ميشناخت كه تا ميتوانستند نميخواستند روغني بچرخ ماشين اعتدالي‌ها برسد.
ص: 343
بهرحال لايحه استقراض از مجلس گذشت و دولت مشغول مذاكره طرز پرداخت و بستن قرارداد آن شد.

ميمون و شتر

چند روز بعد معاون الدوله كه در اين كابينه اعتدالي‌ها وزير پست و تلگراف بود، شغل خود را با ممتاز الدوله وزير ماليه بدون اينكه سببي براي اين تغيير معلوم باشد، عوض كرد. روزنامه كاريكاتوري و فكاهي تنبيه اره‌اي بدست ميموني داده و شتري را نموده بود كه با لب‌هاي خود سيم‌هاي تلگراف را گرفته و زير آن از قول يكي ازين دو بازيگر نوشته بود: «رفيق بيا كارمان را با هم عوض كنيم.» بعد اره را بپوزه شتر داده و ميمونرا با بازي كردن سيم تلگراف مشغول ساخته بود. اين شوخي با جثه كوچك ممتاز الدوله و قد بلند معاون الدوله خيلي متناسب و كاريكاتور بامزه‌اي بود.
معاون الدوله، وزير جديد ماليه، پسر فرخ خان امين الدوله، سفير كبير امضاء كننده قرارداد بين ايران و انگليس بعد از فتح هرات و شكست بوشهر بود. تحصيلاتي نداشت، ولي از جواني وارد خدمت وزارتخانه بوده و در سفارت ملك آرا براي تهنيت تاجگذاري نيكلاي دوم امپراطور روس كه جنرال كنسول تفليس بود، مستشار اين هيئت هم شده و چندي بعد بسمت وزير مختاري در دول بالكان مأمور شده و در اين اواخر هم‌چنانكه ديديم، بوزارت خارجه تعيين گشته و از آن اشخاص بود كه هيچ كاريرا بتنهائي نميتوانست صورت بدهد و هميشه محتاج بكسي بود كه عينك و سمعك او شده كار را راه بيندازد. ولي نقشه را بسيار خوب ميكشيد و خوب ميتوانست نقشه خود را بوسيله عينك و سمعك خود اجراء كند. مردي بسيار مؤدب و بلندنظر و باسليقه و زندگاني شخصي او بسيار مجلل بود. عماراتي كه امروزه متعلق بآقا مير حمزوي و در خيابان نادري واقع است، با يك باغ بزرگ جنب آن متعلق باو بود و در ورامين هم ملك داشت.
آمدن اين وزير بر سر كار ماليه و سابقه‌ايكه با من در وزارت خارجه داشت و بالاختصاص طرز كار كردن او كه هميشه، محتاج بتمام كردن كارها بدست واسطه بود، مرا بيشتر از پيشتر در كارهاي ماليه و بخصوص روابط وزارتخانه با شوستر وارد نمود. روز اولي كه بعد از اين تغيير براي كاري بپارك رفتم، شوستر بمن گفت: «من در اين تغيير بفكر شما بودم كه اگر وزير تازه شما را برياست كابينه خود باقي نگذارد، كاري براي شما فكر كنم.» جواب گفتم: «سابقه من با اين وزير بيش از ممتاز الدوله است زيرا ما مدتي در وزارت خارجه با هم كار كرده‌ايم و چنانكه مي‌بينيد اعتماد ايشان بمن خيلي زياد است.» خلاصه اينكه من پيش شوستر زياد ميرفتم و او هم از اوضاع ماليه و ساير وزارتخانه‌ها از من زياد ميپرسيد و من هم حقايق را بدون هيچ پرده‌پوشي براي او ميگفتم. گاهي ميديدم چيزهائي ميگويد كه جز دمكراتها نميتوانند ساخته و پرداخته باشند. من هم بدون هيچ ملاحظه باو ميگفتم اين خبر را دمكراتها شاخ و برگ پوشانده بشما داده‌اند، منكر نميشد ولي حقيقت را هم كه مي‌شنيد تا دليل بيّني همراه آن نبود،
ص: 344
بآساني باور نميكرد. زيرا دمكراتها بقول عوام قاپ «1» او را دزديده بودند. دمكراتها بوسيله يكي دو نفر انگليسي داني كه داشتند خود را با شوستر نزديك كرده و بعنوان مشورت چيزهائي را كه وزير ماليه و هيئت وزراء در نفع عمومي كشور بشوستر مي‌گفتند، بد تعبير و بقول سليمان ميرزا سوءتفاهم عمدي «2» بين وزراء و اين مرد فعال خالي الذهن ايجاد ميكردند و او را بقدرت دمكراتها و نفوذ آنها در جامعه و پشتيباني از او و يكمشت حرفهاي توخالي اميدوار مينمودند. اينها از اين القاآت كه بيشتر باغوا شبيه بود چه مقصودي داشتند؟ توليد مشكل براي كابينه اعتدالي و بس! از جمله هيئت وزراء ميخواست اختيارات خزانه‌دار كل خيلي زياد نباشد كه بتوان جلو زياده‌روي احتمالي او را گرفت ولي دمكراتها خودداري دولترا در دادن اين اختيارات از نظر سوءاستفاده در ماليه دولت وانمود كرده شوستر را براي بدست آوردن اختيارات نامحدود آرام نميگذاشتند.

لايحه قانوني و اختيارات شوستر

بر اثر همين القاآت، لايحه قانوني كه شوستر براي خزانه‌داري كل نوشت و بهيئت دولت داد، هيچگونه قدرتي براي وزارت ماليه نگذاشته و تمام اختيارات را، اعم جمع و خرج محاسبه و تفتيش، بدون هيچ تفتيش از طرف دولت، بخزانه‌دار كل واميگذاشت. وقتي شوستر پيشنهاد خود را براي من خواند، باو گفتم: «از نقطه‌نظر پيشرفت كار شما البته اين قانون بسيار خوب تدوين شده است ولي من در اينجا هيچ وزارت ماليه‌اي نمي‌بينم در صورتيكه شما بايد با هيئت دولت كار كنيد. همكاري وزير ماليه با شما سبب پيشرفت كار شماست، شما نبايد خودتان را اينقدر از هيئت وزراء جدا كنيد كه هيچ نظارتي براي دولت مشروطه در كارهاي خود قائل نشويد. من ميدانم دمكراتها شما را باين قسم رفتار مصمم كرده‌اند ولي بالاخره شما غير از اين هفده هيجده نفر دمكرات كه در مجلسند، پشتيبان‌هاي ديگري هم لازم داريد. من ميدانم كه اجراي اين قانون بچه مشكلاتي برخواهد خورد و شما يك تنه نخواهيد توانست آن را حفظ كنيد.» در جواب من گفت: «من اين اختيارات را براي خود لازم ميدانم، مجلس اگر خواست البته ميتواند تغييراتي در آن بدهد، من هم آن‌وقت مي‌توانم اگر تغييرات آنها با پيشرفت كار من متناسب نبود، بموجب ماده پيمان استخدام ترك خدمت بگويم.» البته خواننده عزيز متوجه است كه بيش از اين نصيحت، از طرف رئيس كابينه محرم وزير، باعث سوءظن ميشد
______________________________
(1)- «قاپ» آلت قمار طبقه سوم است. بعضيها بودند كه با قاپ معين هر نقشي ميخواستند مثل تاس‌گيري در تخته ميتوانستند بياورند. اگر اين قاپ را كسي رامير بود، مؤمن صاحب آن، آنچه رباينده ميخواست بجا ميآورد تا قاپ را پس بگيرد. «قاپ كسي را دزديدن» كنايه از فراهم كردن اسبابي است تا هرچه از او بخواهند بكند و هر حرفي باو بگويند باور نمايد و مخصوصا در مورد قسمت دوم بيشتر موقع استعمال دارد.
(2)- يكروز ليدر دمكرات در ضمن بيانات خود نسبت بيكي از افراد پارتي ضد خود اين جمله را اختراع و بكار انداخت. مؤتمن الملك (جناب آقاي حسين پيرنيا) او را وادار نمود اين جمله برخلاف نزاكت را پس بگيرد. تمجمج شاهزاده در پس گرفتن اين جمله خيلي مضحك بود ولي من حرف خود را پس نميگيرم.
ص: 345
كه اين نصيحت‌ها بدستور وزير است و جايز نبود. بخصوص كه من هم ده پانزده روزي بود چنانكه سابقا هم اشاره كرده‌ام، رسما جزو اعتدالي‌ها شده بودم.
كابينه اعتدال هم ضعف نشان داده، براي اثبات بيطرفي و بينظري خود، اصلاحي در قانون نكرد و قانون بطوريكه شوستر پيشنهاد كرده بود بدون ذره‌اي تغيير بمجلس رفت.
شوستر تازه قانون خود را بمجلس فرستاده بود، شبي براي كاري نزد او رفتم بعد از مذاكره در آن كار، بعادت پاره‌اي از مغرب‌زميني‌ها با مدادي كه در دست داشت، نقشه قانون پيشنهادي خود را براي من كشيد. در اداره عايدات قدري تفصيل قائل شد و زيرخطي كه براي اداره كل عايدات رسم كرده بود سه خط كوچكتر كشيده گفت: «يكي از اين سه اداره و سرآمد همه ماليات مستقيم و ديگري غيرمستقيم و سومي گمرك است. شما در اولين ملاقات بمن گفتيد جد و پدر و قوم‌خويش‌هاي شما همه در ماليه بوده و هستند. آنچه هم در اين يكماهه وارسي كرده‌ام، شما را براي اداره كردن ماليات مستقيم مناسب‌تر ديده‌ام، سالي چهار هزار تومان هم براي اين شغل حقوق در نظر گرفته‌ام.» گفتم: «از حسن توجه شما متشكرم ولي ميدانيد من رئيس كابينه وزارت ماليه و كار مدير كل را اداره ميكنم و در خدمت دولتم، رها كردن وزارت ماليه و آمدن بخزانه جز با رضايت وزير ماليه صورتي نخواهد داشت. اما چهار هزار تومان حقوق خيلي زياد است زيرا مديران كل اين كشور امروز بيش از سالي هزار و هشتصد تومان حقوق ندارند و حقوق معاونين وزارتخانه‌ها بيش از دو هزار و چهارصد تومان نيست. مهمان اگر يكنفر بود برايش گاو هم ممكن بود بكشند «1» جواب سايرين را چه خواهيد داد؟ پولي كه بهمه اينقدر حقوق بدهيد نداريد و اينقدر تبعيض هم مايه دلسري سايرين است» در جواب اين بيانات چيزي نگفت و از هم جدا شديم. البته من با وزير ماليه از اين دعوت شوستر حرفي نزدم زيرا مذاكره در اين امر بمنزله حسن طلب ميشد. دو روز بعد وزير بمن گفت: «شوستر مايلست شما بخزانه‌داري كل منتقل شويد، من فكر ميكنم كه ديگر در ماليه كاري كه بتواند شما را مشغول كند باقي نمانده است، وجود شما در خزانه‌داري كل، بخصوص اداره ماليات مستقيم، براي دولت نافعتر است، بهمين جهت من هم با انتقال شما موافقت كردم.»
چنانكه معلوم بود لايحه قانوني شوستر بجز في الجمله اصلاح عبارتي كه در مفهوم اختيارات تفاوتي حاصل نمي‌كرد، تمام‌وكمال در 23 جوزاي تنگوزئيل 1329 از مجلس گذشت. اول شب همان‌روز وزير ماليه مرا نزد شوستر فرستاد كه از جريان كار در مجلس او را مسبوق كنم. در دفتر خود تنها بود، خيلي اظهار خوشوقتي كرده گفت: «امروز يكماه است كه من وارد شده‌ام، كارهاي مقدماتي خود را تمام كرده از فردا وارد عمل ميشوم، وجه استقراض هم حاضر است، بايد اين پول را با صرفه‌جوئي تمام خرج كرد ولي نميدانم با سپهسالار وزير جنگ و رئيس الوزراء چه بايد كرد؟ و ادعاهاي طلب وزارت جنگ را كه شايد بيك ميليوني سر بزند چطور و چگونه حل خواهيم كرد؟» گفتم: «بهتر اين است كه وارد
______________________________
(1)- اصل مثل: «اگر مهمان يكنفر بود برايش گاو ميكشتند» است و حاجتي بتشريح ندارد.
ص: 346
جزئيات نشويد و مبلغي بطور قطع بآنها بدهيد تا هرطور ميتوانند با افراد مجاهدين دوره‌هاي سابق و بختياريها حساب خود را واببندند. زيرا اگر بخواهيم با آنها وارد حساب بشويم بقدري بار را سنگين خواهد كرد كه تمام پنج ميليون هم كمشان خواهد بود» بعد گفت: «من وزير ماليه را با انتقال شما همراه كرده‌ام» گفتم: «ايشان هم با من در اين زمينه صحبت كرده‌اند» گفت: «امروز بيست و سوم است، براي روز اول ماه شما دفتر خود را نزديك بمن دائر كنيد، اگرچه مستر كنز رئيس كل عايدات است، ولي من ميخواهم سروكار شما منحصرا با من باشد.» گفتم: «از اين توجه شما بيشتر متشكرم كه فاصله‌اي بين خودتان و من قرار نداده‌ايد و بهتر ميتوانيم مشكلات را حل كنيم.»

ورود شوستر بكار

چند شب بعد وزير ماليه مرا نزد شوستر فرستاد كه او را به منزل سپهسالار ببرم، خود وزير ماليه هم بآنجا رفته بود، من و شوستر با كالسكه وزير، بباغ سپهسالار در ولي‌آباد رفتيم و در پشت‌بام عمارتي كه سمت خاكريز خندق و نسبة خنكتر بود نشستيم، سپهسالار هم آمد، مطالب بين آنها مذاكره و مبلغي كه بايد از بابت طلب گذشته بوزارت جنگ داده شود، بين آنها قطع شد، من در اين ميان سمت مترجمي داشتم. من كتاب اختناق ايران شوستر را كه بعد از مراجعت بامريكا نوشته است، نخوانده‌ام ولي از قراريكه شنيده‌ام در اين كتاب چيزهاي ناروا كه بالقاي دمكراتها بوده است زياد نوشته، از جمله عده صاحب‌منصب و افرادي كه در خانه وزير جنگ در اين شب بوده‌اند، از راه تهديد بخود و وسيله مطالبه تصور كرده است، در صورتيكه اينطور نبود. در آن دوره در خانه وزراي جنگ هر شب اين عده جمع بودند. درهرحال وقتي بيرون آمديم، من از خوش‌گذشتن اين مجلس، بخصوص از مبلغ نسبة كمي كه سر معامله بهم آمده بود، باو تبريك گفتم و طرز مذاكره او را تحسين كردم.
البته اطاقهاي جنب تخت مرمر براي اداره خزانه كم بود، يكي دوتا از حياطهاي حرمخانه ناصر الدين شاه كه وصل بعمارت خورشيد و مدخل آن در جلو تالار بزرگ اين عمارت و قبلا خزانه مركزي در آنجا بود، براي اداره شوستر معين شد. همانطور كه حدس ميزدم، اول حمله‌اي كه بوزارت ماليه وارد آمد، بدفتر محاسبات كل و خزانه مركزي بود.
دفاتر آنها يكي تحويل مكاسكي رئيس محاسبات و ديگري تحويل كنز رئيس ماليات غيرمستقيم شد. عبد الرضا خان انگليسي كه ميگفت مسلمان شده و اسم اصلي اوريد و فارسي را خوب ميدانست، بمعاونت مكاسكي برقرار گرديد و منتخب الدوله رئيس دفتر محاسبات كل، رياست دفتر خزانه‌داري كل يافت و ميرزا عيسي خان فيض سلف من در وزارت ماليه بمعاونت ماليات‌هاي غيرمستقيم (تحديد ترياك، باندرول، مشروبات و ماليات نواقل و ذبايح و اداره ماليه تهران و عده‌اي ديگر از اين قماش) تعيين شد. مرا هم برياست ماليات مستقيم گماشت و سه اطاق فوقاني از يك بدنه اين عمارت را براي اين اداره تخصيص داد.

ورود من بخزانه‌داري كل‌

من روز اول سرطان (تيرماه) بدفتر جديد رفته مشغول كار شدم.
بدستور شوستر، تلگراف متحد المآلي بكليه پيشكارها و رؤساء و امناي ماليه صادر كرده دستور دادم كه آنچه ماليات وصول ميكنند.
ص: 347
هر روز ببانك شاهي و اگر بانك شاهي در آنجا شعبه نداشت، بتجارتخانه طومانيانس و اگر آنهم نبود. بتجارتخانه ديگر تحويل كرده، هر هفته يكبار نتيجه ريزش وجه روزانه را با تلگراف بمركز اطلاع بدهند. حواله مصارف عليحده بآنها خواهد رسيد و هرچه حواله شد، از بانك يا تجارتخانه گرفته بمصرفي كه در حواله معين شده است برسانند. نگاهداري وجه در اداره و پرداخت، بموجب دستورها و احكاميكه سابق صادر شده بود بالمره منسوخ گرديد. بعضي‌ها كه نميخواستند مطلب به اين سادگي را بفهمند، در جواب‌ها يك اگرهائي تراشيده مثل سنگ جلو راه انداختند ولي جوابا توضيحاتي كه لازم بود بآنها داده شد. دفاتري هم در اداره بود كه صادر و وارد هر ولايت در آنها نموده ميشد و خلاصه آن هر هفته باداره محاسبات ميرفت. كار بي‌اندازه ساده ولي زياد بود. من و مير محمد حسين خان كه بسمت معاونت برقرار شده بود، با چند نفر دفترنويس كه عده آنها بيش از سه چهار نفر نبود، كار وصول مالياترا كاملا كفايت ميكرديم.
اينكه نوشتم كار زياد بود، براي آنست كه آنچه راجع باختلافات جزو جمعي و پرداخت مواجب خرج آمده و حوالجات ولايات و اجمالا آنچه سروكارش با پيشكاران و رؤساء و امناي ماليه بود، باين اداره مراجعه ميشد و كارهاي كارگزيني ايالات و ولايات هم با اين اداره بود بطوريكه صدي هشتاد مراسلات اداره خزانه‌داري كل از اين اداره صادر ميگرديد و مير محمد حسين خان واقعا زحمت ميكشيد. روزي از صد الي دويست مراسله از دفتر خزانه‌داري كل روي ميز من ميريختند، آنها را خوانده و ذيل هريك دستور جواب را در ضمن ده بيست كلمه ميدادم. مير محمد حسين خان با گذاشتن يكي دو جمله در جلو و يكي دو جمله در عقب دستور من، پيشنوش را تمام ميكرد. همينكه من از دستوردادنها فارغ ميشدم، پيش‌رس پيشنويسها ميرسيد. من آنها را هم خوانده اگر اصلاحي بنظرم ميرسيد در آنها بعمل آورده و رد ميكردم. مراسلاتيكه در جمع و خرج تغييري ميداد، در دفاتر مخصوص بوسيله دفتر- نويسها ثبت ميشد.

طرز كار كردن من با شوستر

بدستور شوستر، پاراف خود را باو معرفي كرده بودم و او همينقدر كه پاراف مرا ميديد، امضاي بلند خود: «و. مرگان شوستر» را زير امضاي كوچك من ميگذاشت. هفته‌اي بقول خودش يكي دو كنفرانس باهم ميكرديم، من كارهاي تازه رسيده‌ايكه شوستر نظير آنرا نديده و در آن تصميمي اتخاذ نشده بود همراه ميبردم، طرز قديم حل آن كار را باو ميگفتم و نظر خود را كه بايد حاليه چگونه حل شود اضافه مي‌كردم. او هم نظر خود را در طرز حل حاليه اظهار ميكرد و ميگفت شما طرز حل خود را داشته باشيد من راه‌حل خود را ميگيرم و واقعا باهم محاجه ميكرديم. بعد از آنكه ادله طرفين معلوم و تمام ميشد، با تلفظ كلمه «ول» كافي بودن مذاكرات از طرف او اعلام ميشد. چند بار خلاصه ادله طرفين را تكرار ميكرد و آنوقت تصميم اتخاذ مينمود و من مجاز بودم در كارهائيكه عين يا نظير آن بود، حكم صادر كنم. هيچكس، حتي معاون من هم، از اندازه اختيارات من در كار اداري باخبر
ص: 348
نبود. زيرا اگر ميدانستند اسباب دردسر من ميشدند. كار، كار من بود ولي اسم، اسم شوستر و هرجا كه تقاضاي بيموردي پيش‌مي‌آمد، فرمايش آقاي خزانه‌دار كل سير من ميشد.
من از رويه تصميم گرفتن اين مرد فعال در كارها خيلي استفاده كردم، كار را هيچ وقت نيمه‌كاره رها نمي‌كرد و نيمه اقدام در كارهاي او راهي نداشت، هرچه باو پيشنهاد ميشد، از نفي يا اثبات، تكليف كار را فوري معين ميكرد، در بيانات خود با اينكه با من بفرانسه حرف ميزد و خيلي در اين زبان تسلط نداشت بسيار موجز بود، گاهي هم ضرب المثل و حكايات كوچكي ضميمه ميكرد، من اين طرز كار اداري را از او آموخته و امروز هم همين‌رويه را دارم.
امناي ماليه فورا و رؤساي ماليه قدري بعدتر برويه جديد عادت كردند. فقط پيشكاران ماليه ايالات و از همه جان‌سخت‌تر، ابو الوزراء معتمد السلطنه، پدر وثوق الدوله و قوام السلطنه پيشكار ماليه آذربايجان بود كه نميخواست دنده بقضا بدهد. يكماه وقت ما بتوضيحات با او گذشت، هر روز اقدامي برخلاف دستور مرتكب ميشد، از او مؤاخذه ميكرديم، بيكي از دستورات صريح بيّن كه با تعبيرات عجيب آنرا تغيير ميداد، مستمسك ميشد و وقتيكه خيلي كاربرش سخت ميشد، ميگفت من از آندستور اينطور فهميدم!.
ماه سرطان تمام ميشد، من براي حقوق ماهيانه ادارات ماليه ولايات، از شوستر دستور خواستم. گفت: «مأمورين ماليه ولايات تحت اداره شما هستند، براي آنها مثل وزارتخانه‌ها درخواست «1» صادر كنيد.» منهم صورت حقوق آنها را از كارگزيني كه در اداره مديري كل سابق وزارت ماليه بود، گرفته، روز قبل از ختم ماه، حقوق همه را تلگرافي حواله دادم.
راجع بمقدار حقوق خود پرسيدم، خنديد و گفت: «شما خودتان بمن درس ميانه‌روي داديد از قرار سالي سه هزار تومان درخواست بنويسيد.».
______________________________
(1)- درخواست ترجمه ركزيسيون (Requisition .( فرانسه و ركوزيشن انگليسي و از مخترعات شوستر است كه تا امروز هم در اصطلاح ماليه باقيمانده است. شوستر دستور داده بود اوراق چاپي براي آن تدارك كرده بودند كه حاوي توضيحات درخواست وجه بود و بايد ادارات آنرا پر كرده بخزانه بفرستند. براي دفعه اول، از اين اوراق بتمام وزارتخانه‌ها فرستاده شده بود اما وزارتخانه‌ها اين ورقه درخواست را بمنزله مقدمه صدور حواله تصور كرده و ارقام بي‌محلي در آن مي‌گنجاندند و بخيال خود نصف كار را تمام شده مي‌پنداشتند. همينكه ورقه درخواست آنها ميرسيد، متعاقب آن رؤساي محاسبات آنها با تلفن حواله آنرا ميخواستند. اما شوستر زرنگتر از آن بود كه بابت درخواستهاي بي‌محل پولي بدهد، بطوريكه اكثر آنها در محاسبات خزانه مي‌ماند و اگر چند قلم مخارج حسابي معقول هم در آن ميانه اتفاق افتاده بود، در ضمن ارقام بي‌مأخذي كه در درخواست نوشته بودند بي‌اقدام ميماند. مضحك اين بود كه گاهي ميآمدند ورقه درخواست خود را كه بي‌اقدام مانده بود مطالبه ميكردند و رئيس محاسبات مربوطه ميگفت امضاي وزارتخانه را دارد شما كه پول نميدهيد براي چه آنرا نگاه ميداريد؛ محاسبات خزانه هم ميگفت شما تحت نمره براي ما فرستاده‌ايد و رسيد گرفته‌ايد و ما هم هرچه ميدهيم رسيد ميگيريم نه آنچه شما درخواست ميكنيد. اگر كسي وقت بيكاري داشته باشد و صرف مطالعه ورقه‌هاي درخواست چند ماه اول اين اختراع بنمايد در آنها ارقام خنده‌آور و مصارف عجيب‌وغريب خواهد ديد.
ص: 349
من هم حقوق خود و اعضاي مركزيرا درخواست عليحده صادر كردم بطوريكه روز اول برج اسد هيچكس در اداره من، چه در مركز و چه در ولايات، حقوق نگرفته نماند.
شايد اين اول دفعه‌اي بود كه كاركنان ماليه بموقع حقوق دريافت داشته بودند.

آب ما با ابو الوزراء به يك جوي نميرفت‌

ولي آب ما با ابو الوزراء بيك جوي نميرفت و اين پيرمرد كهنه‌كار نميخواست دستورات را كاملا اجراء كند و هر روزي به بهانه‌اي پرداخت‌هاي بيقاعده از پولهائيكه بايد تحويل بانك داده باشد، بدون اجازه اداره مركزي، ميكرد. يكي دو فقره تذكر داده شد، بازهم ثمر نبخشيد، البته اگر كار منحصر بهمان يكنفر بود، بگل روي آقازاده‌ها ميشد صرف‌نظر كرد، ولي عيب اين بود تبعيض در كار ميآمد و سايرين هم جري ميشدند. من در يكي از كنفرانسهاي خود با شوستر، حكم احضار او را كه قبلا نوشته بودم با سابقه مطرح كردم و از رويه اين پيرمرد شكايت نمودم. شوستر قضيه را مثل يكنفر مدعي العموم كه بخواهد رأي بمجرميت يا تبرئه شخصي صادر كند رسيدگي كرده، قلمش را دست گرفت كه حكم را امضاء نمايد. جلو دستش را گرفته گفتم: «اين پيشكار ماليه پدر وثوق الدوله وزير ماليه سابق و قوام السلطنه است. قلمش را روي كاغذ گذاشته در ضمن نوشتن: «و. مرگان شوستر» گفت: «چون پدر اين دو نفر است، زودتر امضاء ميكنم!» گفتم: «من بشما ميگويم كه ما اين دو برادر را با امضاي اين حكم با خود دشمن كرده‌ايم.» گفت: «شما را من اهل اصول مسلم ميدانم، چگونه راضي ميشويد كه اين قواعدي كه براي طرز وصول و ريزش وجوه ببانكها باهم اتخاذ كرده‌ايم و از اصول مسلم پيشرفت كار است نقض شود؟» گفتم: «گاهي اتفاق ميافتد كه بايد اصل مسلم را فداي وضعيت كرد.» گفت: «اينها ضعف نفس است كه من از آن گريزانم و تا اين سختيها را نكنم، نميتوانم كار ماليه اين كشور را سروسامان بدهم.» حق بجانب او بود ولي منهم چندان بيحساب نميگفتم.
عيد نيمه شعبان رسيد، من بسلام رفتم و در صف رفقاي قديم ماليه ايستادم، سعد السلطنه مرد خوب ساده از من پرسيد: «چه ميكنيد و كارتان چطور است؟» گفتم: «مشغول كاري هستم كه تا پنج شش ماه ديگر يكي از دو نتيجه را خواهد داد. يا ماليه اين كشور را منظم خواهد كرد يا اين اساس بالمره برهم خواهد خورد.» واقعا هم همينطور بود، زيرا نظري بشخصي كه متصدي كار بود نبوده و بيشتر كارش طرف توجه بود. از خدمتگزاران تشويق و بيرويه كاري از هركس صادر ميشد، فورا تكدير ميگرديد و من خوب ميديدم كه ششماه نخواهد گذشت كه همه كارها براه خواهد افتاد و مالياتها تا دينار آخر وصول خواهد گشت.

مطالبه بي‌مورد

يكروز از وزارت جنگ نامه‌اي رسيده بود كه مطالبه ششماهه محلي افواج را كرده و خواسته بودند بپيشكارهاي ولايات دستور پرداخت اين حقوق داده شود. در صورتيكه در اين پنج شش ساله اخير هيچ فوجي احضار نشده و سربازان قديم از اينكه كسي متعرض آنها نيست خوشوقت بوده و چيزي مطالبه نداشتند. حتي سلطان‌ها و ياورهاي محلي هم كه ام الاسباب اين دخل رؤساء بودند
ص: 350
اوراق و متفرق شده بودند. معهذا محاسبات وزارت جنگ كه جانشين وزارت لشكر سابق شده بود، حواله اين پول را هر ساله از وزارت ماليه ميگرفت و وجه آن صرف حق الپرچين رؤساي قشون ولايات و اداره محاسبات قشوني و شايد وزير و معاون وزير جنگ ميشد. اين مراسله كه بمن رسيد، بدون هيچ پرده‌پوشي جواب نوشتم: «در آنروزها كه سربازهاي افواج هر سالي شش ماه خدمت ميكردند، معلوم نبود اين حقوق محلي اعطائي دولت و پادارانه و خرج سفري كه صاحبان بنيچه ميدادند، بسربازان برسد تا چه رسد بحالا كه پنج شش سال است فوجي احضار نشده و صاحبان بنيچه هم تغيير كرده‌اند. گذشته از اين، حقوق ششماهه محلي در مقابل ششماهه خدمت است. اشخاصيكه ششماهه ايام خدمت ندارند، ناچار حقوق شش‌ماهه محلي هم نبايد داشته باشند.» البته اين كاغذ بامضاي شوستر بود، ولي همه ميدانستند كه اين اطلاعات چيزهائي نيست كه شوستر از آنها خبري داشته باشد بلكه از چشم من ميديدند، چنانكه گرفتار گله‌گزاري رئيس محاسبات وزارت جنگ هم شدم. ولي من باكي نداشته، حقيقت را بر دوستي اين قماش اشخاصي كه از مال دولت ميخواستند آتيه تأمين كنند، ترجيح ميدادم.

اصلاح ماليات خالصجات انتقالي‌

ديگر از موضوعاتي كه ميبايست در آن تصميمي اتخاذ شود، مسأله منال خالصگي خالصجات انتقالي بود. ميدانيم مجلس اول، تخفيفات و تسعيرات آنها را، اعم از آنچه در فرمان انتقال مقرر شده يا بعدا بوسيله احكام صدراعظم برقرار گشته بود، لغو كرده و عين نقد و جنس جزو جمعي را بدهي آنها قرار داده بود. دارندگان خالصجات انتقالي ميگفتند ما باميد اين تسعيرات و تخفيفات بوده است كه اين دهات را قبول كرده، مقداري سرمايه خود را در اين املاك ريخته، آنها را آباد كرده‌ايم. اگر امروز اين دهات از عهده منال جزو جمعي بيرون ميآيند، بواسطه سرمايه ماست. دولت، آنهم دولت مشروطه، نبايد تعدي كند و از سرمايه ديگران استفاده نمايد. بهمين جهت كه سرمايه در آنها ريخته‌ايم، نميتوانيم آنها را بدولت رد كرده از آنها دست برداريم. البته بيشتر اين اظهارات بهانه بود، ولي درهرحال براي ندادن ماليات يا لامحاله تأخير آن، بد دستاويزي نبود. من معتقد بودم كه تخفيفات و تسعيرات فرماني را بايد بآنها داد، زيرا فرمان بمنزله قباله و رعايتي را كه در فرمان از آنها شده است، نميتوان باين حرف‌ها از بين برد. آنها حق دارند بگويند اگر باميد مندرجات فرمان نبود، ما اين ملك را نميپذيرفتيم. اما تخفيفات و تسعيرات بعدي كه بحكم امين السلطان و ساير صدراعظمها مقرر شده است، باطل است. راجع بتسعيرات فرماني هم‌عقيده‌ام اين بود كه بايد از افزايش تسعير هر دو طرف استفاده كنند. بنابراين، بايد قيمت غله سال واگذاري و قيمت تسعيري فرمان را باهم سنجيد و هر رعايتي از نصف و ثلث و ربع كه در فرمان از آنها كرده‌اند، فعلا هم همان رعايت را، با قيمت فعلي، از آنها نموده و بدهي هر سال آنها را تعيين كرد. شوستر معتقد بود كه بايد عين منال جزو جمعي را بپردازند يا ملك را واگذار كنند. در يكي از كنفرانسها من عقيده خود و او عقيده خود را
ص: 351
گرفته استدلال زياد در سر اين دو عقيده كرديم و بالاخره بعد از اداي كلمه «ول» كه بمنزله اعلام كافي بودن مذاكرات بود عقيده من پيش افتاد. در اين باب دستورهائي براي كليه پيشكاران ماليه نوشته و فرستاديم. تقريبا دو ثلث خالصه‌داران از اين تصميم عادلانه راضي بودند و اشتلم‌چي‌ها هم بالاخره زيربار ميرفتند ولي قضايائي كه بعدها اتفاق افتاد، رنگ و روي ديگري بكارها داد.

پرداخت وظايف‌

ميدانيم كه يكي از قلمهاي درشت مصارف دولت، حقوق خرج آمده دستور العملهاي ولايات و مركز بود كه بدو سه ميليون تومان سرزده و زيادتر از يكربع عايدات دولت را فراميگرفت. بازهم ميدانيم كه مجلس اول براهنمائي آقاي وثوق الدوله اصلاحاتي در آن بعمل آورده و مقداري از آنها لغو شده و مجلس بباقي آن رأي داده بود و در سالهاي بعد هم بودجه‌اي بتصويب مجلس نرسيده و رأي سابق مجلس ملغي نشده بود، سهل است، مجلس دوم قانوني هم براي متوفيات آن وضع و زن عقدي را بمنزله يك دختر فرض كرده و بتقسيم اين حقوق بين ورثه متوفي از قرار لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ «1» رأي داده و بنابراين، اين حقوق بدون بودجه هر ساله هم قابل پرداخت شده بود. وزارت ماليه در دو سال گذشته تجديد آزادي، براي بدست آوردن متوفيات ارباب حقوق، هر سال تعرفه‌ايكه در آن اسم و اسم پدر و عده اولاد و ساير مشخصات صاحب حقوق مندرج بود چاپ كرده، مجانا باشخاص ميداد كه آنها آنرا پر كرده تسليم نمايند و دفتري كه مأمور دريافت اين تعرفه‌ها بود، مكلف بود در هويت صاحب حقوق هم تحقيقات كرده، بعد از اطمينان از هويت اشخاص، تعرفه آنها را تصديق كند. صاحب حقوق اين تعرفه مصدق را بيكي از ادارات سبعه استيفائي كه اين حقوق در يكي از ولايات قلمرو آن اداره بخرج آمده بود، ميبرد و قبض حقوق خود را با تصديق مستوفي مربوط ميگرفت و بولايات ميفرستاد. ولي وصول اين حقوق كار آساني نبود، پيشكاران و امناي ماليه كه ميدانستند حسابي در كار نيست، تا واسطه ذينفوذي در كار نبود، از اين بابت چيزي بكسي نميپرداختند.
بازهم موضوع تعرفه و قبض خريدن رواج داشت و اين كار هم يكي از چشمه‌هاي كسب پاره‌اي از صرافان شده بود. در صورتيكه مستوفيها با سررشته‌داران خود بهتر از هركس ارباب حقوق قلمرو خويش را شناخته و از متوفيات آنها مسبوق بودند و بدون اين زحمات ممكن بود در اين كار هم يك نظمي و تفتيشي برقرار شود ولي آقايان متجددين بواسطه سوء ظن وقت خود را باين صرفه‌جوئيهاي بي‌مصرف مي‌گذراندند. در ضمن اين تعرفه دادن و تعرفه گرفتن و تحقيق در هويت اشخاص كه هيچوقت فائده‌اي هم از آن حاصل نكرده و نتوانسته بودند حيف‌وميلي در اين كار پيدا كنند قشقرق و هياهوئي در دفتر محاسبات كل راه ميافتاد كه بدتر از دكانهاي نانوائي سنوات اخير بود.
پرداخت اين حقوق، در ولايات با پيشكاران ماليه و وجه آن از ماليات مستقيم و بنابراين سروكار آنهم باز با اداره ماليات مستقيم بود. من كه ميخواستم كارها را بموقع خود
______________________________
(1)- سوره النساء آيه 11
ص: 352
انجام داده باشم، هر چيز را قبلا پيش‌بيني ميكردم. ماه چهارم سال هم تمام شده و بالاخره بايد قبلا براي تنظيم اين كار هم فكري كرد و دستوري داد. با شوستر وارد مذاكره شدم، ديدم دمكراتها اين مرد خالي الذهن را براه كج انداخته‌اند و نميخواهد در اين موضوع وارد شود.
يكروز باو گفتم: «من شك ندارم كه شايد يك خمس از آنها كه امروز اين حقوق را ميگيرند، در موقع برقراري آن مستحق نبوده و بيهوده خود را سربار دولت كرده‌اند، ولي درهرحال امروز همه نوكر دولت يا وارث نوكرهاي دولتند، گذشته از اين، عده زيادي از آنها امروز جزو مستخدمين رسمي دولت هستند كه حقوق اداري ميگيرند و از اين حقوق استفاده نميكنند و عده زياد ديگري هم هستند كه بمنزله منتظر خدمتند و دولت بآنها احتياج دارد و بي‌دليل نميتوان حقوق آنها را قطع كرد، از همه اينها كه بگذريم، برخلاف تصميم مجلس چگونه بآنها حقوق ندهيم؟» گفت: «بسيار خوب شما عقيده خود را بگيريد و من عقيده خود را از روي اصول حلش ميكنيم.» من يقين داشتم كه در نتيجه ظفر با من است چنانكه همينطور هم شد و رأي من پيش افتاد. ولي گفت: «يكماهي صبر كنيم كه پول در صندوقها زيادتر جمع شود كه بتوانيم با اين خرج دو سه ميليوني مواجه شويم.».

آمدن محمد علي شاه بايران‌

ما مشغول تنظيمات ماليه بوديم كه خبر ورود محمد علي شاه بگمش تپه استرآباد شايع شد. اين خبر اضطراب عجيبي در مردم ايجاد كرد زيرا باوجود تعهد قدم نگذاشتن محمد عليشاه بخاك ايران، از طرف خود او و ضمانت سفارتين از اين تعهد و بالاختصاص دولت روسيه كه در حقيقت تبعيدباني او را بعهده گرفته بود، اين نقض عهد سه طرفه چيز بيسابقه‌اي بود كه تاريخ هم نظير آنرا نشان نميداد. من هنوز هم نميدانم براي اين عهدشكني دولتين سبب معقول يا نامعقولي فكر كنم جز اينكه بگويم دولتين ديدند كم‌كم وسائل ازدياد نفوذ آنها از بين ميرود، مجلس اكثريتي پيدا كرده و از هرج‌ومرج و بي‌ترتيبي‌هاي اول كار بيرون آمده است، مردمان حادثه‌جو كه بعنوان حمايت آزادي اسلحه بدست گرفته نظم عمومي را برهم ميزدند، يراق‌چين شده آرام گرفته‌اند، كار ماليه را هم شوستر در اين دو سه ماهه طوري مرتب كرده است كه وجوه استقراضي تقريبا دست نخورده، بلكه مثل اين پول مثل آبي شده است كه براي كشيدن آب بتلمبه ميريزند، كلنل يالمارسن «1» سوئدي عنقريب در ژاندارمري همين كار شوستر را در ماليه خواهد كرد، همينكه ماليه ايران مرتب و داخله آن منظم باشد، ديگر نه احتياجي بآنها هست كه هر روز براي استقراض دست پيش آنها دراز كنند و نه آنها ميتوانند بي‌نظمي داخلي را وسيله كرده، عمليات بيرويه خود را ادامه دهند و تقسيم دو منطقه نفوذي كه در اين دوره روح سياست اين دو دولت بود، روي كاغذ مانده و نتيجه‌اي كه آنها انتظار آنرا دارند از آن حاصل نخواهد شد. اين بود كه جلو محمد عليشاه را رها و در باطن او را باين عهدشكني تشويق هم كردند.
______________________________
(1)-Hjalmarson
ص: 353
از آمدن محمد عليشاه بايران چند نتيجه ميگرفتند، يكي اينكه دولت براي جلوگيري از او مجبور ميشد بقواي بي‌نظم ايلي و سوارهاي بي‌نظم‌تر محلي و ايلي مراجعه كند و اسلحه دست آنها بدهد و اين با وضع آنروزه خطر زيادي براي دولت داشت. «گردو بدامن بچه شمردن آسان و پس شمردن آن مشكل بود «1»» و همين عمل سبب ميشد كه عده‌اي مردمان حادثه‌جو و بياباني مسلح در كشور ايجاد شود و سبب برهم خوردن نظم عمومي گردد. گذشته از اين بازهم بازار مجاهدبازي كه دولت با آنهمه زحمت آنرا ختم كرده بود، تجديد شود، از اين مؤثرتر، اين پنج ميليون استقراض كه مايه توكل دولت بود و بوسيله آن ميتوانست ساير منابع عايدي خود را كه در اين چند ساله خشك و بي‌بهره شده بود جاري و زياد نمايد، بمصرف اين عهدشكني ميرسيد و دولت مجبور ميشد مجددا دست خود را نزد آنها دراز كند و آنها هم گربه رقصاني‌هاي سياسي را از سرگرفته، در هر استقراض يكي از حقوق حقه ايران را پامال كنند. از همه بالاتر، بعضي از مستبدين و مرتجعين كه در سوراخ‌هاي خود رفته و منتظر فرصت بودند، تهييج شده و درنتيجه بخيال خام افتاده، باقدامات بيرويه مبادرت ميورزيدند و آزاديخواهان ناگزير با آنها معامله متقابله خواهند كرد و آنها هم بعادت خود خويش را بسفارت‌خانه‌هاي دولتين خواهند بست و باز همان داستان بيرق بازي سابق براه افتاده زمينه‌هاي تازه‌اي براي ازدياد نفوذ سفارتين پيدا خواهد شد و كار دو منطقه نفوذ را پيش خواهد برد.

هجوم سه طرفه قواي محمد علي شاه بجانب تهران‌

محمد عليشاه از سه طرف براي خود تداركات ديده بود، اولا با سالار الدوله برادرش كه در مجلس اول بر ضد شاه و حكومت مشروطه ياغي و باعث برهم خوردن انتظامات در بروجرد و لرستان شده و بعدا از ايران فرار كرده بود آشتي كرده او را بسمت كردستان كه در دوره پدرش در آنجا حاكم بوده است، فرستاد كه در كردستان قوائي جمع كرده از آنجا بسمت گروس و عراق و تهران رهسپار شود. اين شاهزاده بهرجا ميرسيد افواج و سواره‌هاي محلي قديمي را با سركردگان آنها بوعده و نويد بدنبال خود راه ميانداخت و چون دختر يكي از خوانين لرستان را هم بزني اختيار كرده بود، بوسيله او عده‌اي از لرها را هم كه از جنس همان سيلاخوريها بودند با خود همراه كرده برؤساي محلي بخصوص در كردستان، القاب دوله و سلطنه و سردار «2» ... هم ميداد «3». سركرده دسته دوم قواي
______________________________
(1)- اين مثل از ضرب المثلهاي كهنه دهاتي ايراني است كه ميگويند: «گردو بدامن بچه شمردن آسان است ولي پس شمردن آن مشكل است» معني و مورد استعمالش حاجت بتشريح ندارد.
(2)- بعضي معتقدند كه سالار الدوله براي خود و بحساب خود بايران آمده بود و با محمد علي شاه و خيالات او كاري نداشت. ولي چرا اينموقع را انتخاب كرده بود. حق اين است كه بگويم لا محاله در اين سفر اول كارهاي او بحساب محمد علي شاه بوده است.
(3)- بعضي از آنها تا زمان الغاي القاب، خود را بهمان لقبهاي قلابي معروف كرده و شايد امروز هم در محل و دهات خود از كدخدا و سرجنبانها توقع شناختن آن القاب را از دست نداده باشند.
ص: 354
محمد عليشاه، علي خان ارشد الدوله (سردار ارشد) مرد جدي‌كاري و فداكار بود كه او را ميان تركمنها فرستاد كه عده‌اي از آنها را با خود همدست نموده از راه استراباد و شاهرود بسمت تهران بيايد. ثالثا خود محمد عليشاه هم با عده‌اي از سوارها و سربازان مازندراني بايد از سمت شمال بتهران هجوم آورد.
البته محمد عليشاه براي تحشيد اين قوا پولي نداشت كه قبلا بسركردگان خود داده و نظمي در قواي او برقرار باشد. همينقدر دستخطهائي صادر كرده و ايلات و عشاير و رؤساي سواران محلي و سركردگان افواج قديمي را بكمك خود طلبيده و اختياراتي بسالار الدوله و ارشد الدوله داده بود كه آنها هرطور بتوانند عده‌اي را دور خود جمع كرده بسمت تهران و مركز آزاديخواهان بيايند. خودش هم در قسمت خود همين‌رويه را اتخاذ كرده بيشتر بوعده و نويد آينده كار ميكرد. اين بياباني‌ها هم اكثر بخيال چاپيدن تهران دور او و سركردگان او را گرفته بودند و كاري باستبداد و مشروطه نداشتند. اگر آزاديخواهان مردمان پيش‌بيني بودند، در اين دو ساله با في الجمله ملايمت و رجوع پاره‌اي خدمات در مقابل حق الزحمه ممكن بود از اين مردمان ساده بياباني، فداكارهاي جدي براي آزادي ساخته باشند. ولي هو و جنجال دمكراتها كه ميگفتند اينها را بايد بدور انداخت و فكر ديگري براي قواي دولت كرد، نميگذاشت كه لا محاله اعتداليها كه رويه آنها ملايمت و تكامل بود، برويه خود عمل كرده امروز گرفتار اين اوضاع نشوند.

قواي آزاديخواهان‌

در مقابل اين هجوم سه طرفه، آزاديخواهان كه قوه موجود منظم متحد الشكلي نداشتند، مجبور شدند بوسائل عادي خود فكري بكنند بنابراين عده‌اي از مجاهدين سابق كه اسلحه را كنار گذاشته و بكارهاي آزاد و احيانا خدمات دولتي برقرار شده بودند، مسلح گشتند. اين عده را يفرم خان رئيس نظميه كه رئيس سابق آنها بود، بكمك خود طلبيده بين هزار الي هزار و پانصد نفر مسلح از آنها ساخت. يفرم كه مرد جدي و صحيح العمل و واقعا آزاديخواه بود، آبش با سپهسالار وزير جنگ و رئيس سابق خود بيك جوي نرفته، بيشتر خود را ببختياري‌ها بسته بود. چنانكه در روزهاي اوليه تجديد آزادي هم، براي جلوگيري از شاهسون‌هاي مغان آذربايجان كه تبريز را تهديد مي‌كردند، قواي خود را با عده‌اي بختياري و جعفر قليخان، پسر سردار اسعد، به اهر برده شاهسون‌ها را مغلوب و سر جاي خود نشانده بود. اين‌بار هم، باز جعفر قليخان را براي كمك خود از دولت خواست، دولت هم در انجام مقصود او اقداماتي كرد و پانصد شش صد نفر بختياري حاضر مركز با جعفر قليخان با او همراه شدند. رؤساي بختياري‌ها كه در تهران بودند، از ايل خود سوار بكمك خواستند. عده‌اي هم داوطلب از دمكرات و اعتدالي كه براي جلوگيري از دشمن عمومي، اختلافات بين خود را موقتا كنار گذاشتند، ضميمه اين عده شده بين دو سه هزار نفر مردان مسلح كارديده و جنگ كرده فراهم كردند، بعلاوه سردار محيي هم كه در تهران و از جمله اعتدالي‌ها بود، عده خود را كه موقتا اسلحه را كنار گذاشته بودند،
ص: 355
تحت اسلحه كشيده جلوگيري از محمد عليشاه را كه از سمت مازندران پيش ميآمد، بعهده گرفت.
اگرچه وزارت جنگ هم پانصد ششصد نفر سوار و سرباز متحد الشكل براي امور تشريفاتي در اختيار خود داشت، ولي اينها از عهده كار صحرائي برنميآمدند.
نقشه عمليات را يفرم ميكشيد، عقيده او كه بهمان عمل شده و نتيجه هم حاصل كرد اين بود كه اين قوه كم ولي مصمم را نبايد تقسيم كرد و هر دسته‌اي از آن را بيك سمت فرستاد بلكه بايد تمام آنها را در تهران حاضر نگاهداشت. از هريك از سه طرف كه خطر نزديك شد، باندازه لزوم از آن استفاده كرده كار يكطرف كه ختم شد، بطرف ديگر حمله كرد. اين بود كه طرز دفاع در حول‌وحوش تهران، بر اعزام قشون، مثلا بكردستان و مازندران و استراباد ترجيح داده شد.
عليخان سردار ارشد با قواي تركمن و چريك خود بسمت شاهرود پيش‌آمد، اين شهر هم ساخلوي (پادگان) نداشت و تسليم گرديد. در اينجا مدتي توقف و قواي خويشرا تكميل كرده بعد بدامغان و از آنجا بسمنان رسيد و مدتي در اين محل اقامت نمود.
شايد مقصود او اين بود كه دو ستون ديگر هم بتهران نزديكتر شوند. يفرم عده كمي به سردره خوار از آنطرف ايوان كيف فرستاد. ولي امر داد از آنجا جلوتر نروند. يكروز خبر رسيد كه قشون سردار ارشد از سمنان حركت كرده و به خوار رسيده، ايلات خوار را با خود همدست كرده و از اينجا هم حركت كرده است. منتظر بودند كه از سمت سردره خوار سر برآورد، ولي هيچ از او خبري نبود و متحير بودند كه بكجا رفته است. بعد از دو سه روز از امامزاده جعفر ورامين كه از شيخهاي آنجا و طايفه عرب ورامين اميدواري همراهي داشت، سر برآورده معلوم گرديد كه از راه كوير بي‌آب، اين سه چهار هزار نفر عده خود را گذرانده است كه مركز را غافلگير كند. در صورتيكه يفرم عده خود را بسمت سردره خوار نفرستاده و تمام قوه خود را در مركز حاضر داشت و توانست بفاصله پنج شش ساعت آنها را از تهران حركت داده در مقابل او صف‌آرائي نمايد. سردار ارشد مجبور شد قبل از رسيدن كمك شيخ‌ها و عربها وارد جنگ شود، مجاهدين كه جنگ در باغات را از وقعه بادامك آزموده وزير چاق داشتند، شروع بعمليات و در همه‌جا پيشرفت كردند و قواي مهاجم را عقب راندند. عليخان خود بشخصه پشت توپهائي كه از استراباد همراه آورده بود، رفته فرمان شليك داد. ولي در اين بين اسب او از پاي درآمد و با پاي مجروح پياده ماند.
مجاهدين بختياريها هم كه براي خاموش كردن آتش توپخانه بآنسمت هجوم آورده بودند، رسيده او را دستگير كردند. قشون ايلي و چريك او بي‌رئيس مانده جمعي اسير و برخي كشته و باقي فراري شدند. عليخان را در همانجا محاكمه نظامي كرده حكم اعدام او را صادر و وصاياي او را شنيده و درحالي‌كه فرياد زنده باد محمد عليشاه از او بلند بود، گلوله پيچش كردند. نزديك ظهر پس‌فرداي حركت قشون از مركز، جنازه عليخان را ميان يخ در ميدان توپخانه بمرآي عموم گذاشتند. يكي از وصاياي او اين بود كه زنجير طلائي
ص: 356
كه زن او بگردنش كرده است، از او جدا نكنند و جنازه او را بخانواده‌اش تسليم نمايند.
مجاهدين هم با كمال ديانت اين وصيت را عمل كردند و آنها كه بديدن جنازه او رفتند، زنجير طلا را بگردن او ديده بودند.
قبل از اينهم خود محمد عليشاه كه تا نزديكي خاك دماوند پيش‌آمده بود، گرفتار عده سردار محيي شده، بعد از زدوخوردي بين طرفين عقب نشست. شنيده شد كه اسباب آبداري خود را هم از فرط عجله گذاشته و فرار كرده و بسواحل بحر خزر رفته است.
درهرحال خطر ورود او بشهر تهران موقتا از بين رفته بود و تمام حواس متوجه ستون سالار الدوله گشت.
اين شاهزاده قريب سي هزار كرد و لر و چريك و افواج و سواره‌هاي محلي كه همه با اسلحه خود بكمك آمده بودند، همراه داشت. پيش‌قراول او كه بحدود عراق رسيد، سردار ظفر با عده‌اي از بختياريها كه همراه خود داشت، بسمت قم و ساوه عقب‌نشيني كرد.
قبلا معلوم بود كه سالار الدوله قشون بي‌آذوقه خود را از راه قم كه جز سه چهار كاروانسراي خشك‌خالي سرراه، آبادي ديگري ندارد، نخواهد آورد و راه ساوه را ترجيح ميدهد.
همينكه بسمت ساوه متوجه شد و خط حركت او مسلم گشت، يفرم با جعفر قليخان و تمام عده خود بسمت ساوه حركت كرد. در تپه‌هاي باغشاه كه محل مناسبي در سرراه بود موقع گرفتند، بلافاصله قشون سالار الدوله هم رسيد، يفرم در اينجا خود پشت شصت تيرهاي خود رفته حمله را شروع كرد، هرچه از قشون مهاجم ميرسيد، با شصت تيرهاي يفرم مواجه ميشدند. تلفات اين عده مقدمه بقدري زياد بود و رعب در دل باقي انداخت كه اكثر دسته‌جات اين قشون وارد جنگ نشده فرار كردند. سالار الدوله هم با آنها فرار كرد و بختياريها و مجاهدين آنها را تعقيب كرده، اسلحه زيادي از آنها بدست آوردند و همينقدر كه از عدم تجمع مجدد آنها مطمئن شدند، برگشتند. اين خبر روز دوم شوال بتهران رسيد و غائله ختم شد. محمد عليشاه عبث چندي در مازندران ماند و چون قوه‌اي نتوانست جمع‌آوري كند، به ادسا مقر تبعيد خود بازگشت و اين آخرين اقدام محمد عليشاه براي بدست آوردن سلطنت از دست رفته هم، براي او بي‌نتيجه ماند.

بعد از بحران‌

ولي نتيجه اين بحران براي پيشرفت آزادي خيلي مضر و اين پيش‌آمد مقاصد دولتين همجوار يا لا محاله دولت روس را كاملا باجراء رساند و كارها كه داشت سررشته و ترتيبي پيدا ميكرد، در تمام رشته‌ها بي‌ترتيب شد. اگرچه ما برؤساي ماليه ولاياتي كه سر راه قشون محمد عليشاه بودند دستور داده بوديم كه پولي در اداره نگاه ندارند و همينكه قواي مهاجم بنزديكي محل اقامت آنها رسيد، اوراق و اسناد مالياتي و مهرهاي رسمي اداره را برداشته عقب بنشينند تا رؤساي قشون مهاجم نتوانند بوسيله قبض رسمي از ماليات استفاده كنند، معهذا اين كار مانع آن نبود كه فرماندهان قشون مهاجم با قبض‌هاي غيررسمي كه امضاهاي معلوم و معيني نداشت، مبلغي بفشار از ماليات بده‌ها بگيرند يا لا محاله وسيله ادعائي براي آنها فراهم
ص: 357
كنند. پس انتظامي كه در عمل ماليه برقرار شده بود، لا محاله در قسمتي كه سر راه مهاجمين بود، از بين رفت و در ساير مراكز مالياتي هم انتشار اخبار تهران سبب دست- نگاهداشتن مالكين از اداي ماليات شده و عايدي عمومي خزانه گرفتار كسرونكس گرديد.
كم‌حوصله‌هاي مرتجعين هم كه بمجرد شنيدن خبر ورود محمد علي شاه بگمش تپه مشغول پاره‌اي از عمليات بي‌رويه و انتشار اكاذيب شده بودند، گرفتار نظميه شده، تشبثات سابق خود را تجديد و مداخله شفاهي منشي‌باشيها و ترجمانهاي سفارتها در كار اتباع مسلم ايران مجددا راه افتاد.
شوستر اختياردار ماليه و بايد در هر مورد كه اداي وجهي لازم ميشد، رسيدگي بعمل آورد. اگرچه صحت‌عمل يفرم مورد ترديد نبود، ولي درهرحال اين اطمينان سبب آن نميشد كه تفتيش رئيس خزانه را از بين ببرد و ناگزير همين نظارت، اين مرد كاريرا وارد نقشه جنگي و نظرات دولت و يفرم كرده يكي از مراكز ذينفوذ در اين امر گرديد و از كار خود كه تنظيمات ماليه باشد تا حدي بازماند. ديگر آن كنفرانسهاي دو نفري كه با رؤساي شعب ميكرد و دستوراتي كه درنتيجه بدست مي‌آمد و اصل مسلم ماليه ميشد در كار نبود.
گرفتاريهاي خارج او مانع پيشرفت اساسي كارها شد. نمي‌دانم با سايرين چه ميكرد؟
بمن اختيار داده بود كه از روي قواعد و اصولي كه تاكنون باهم اتخاذ كرده‌ايم، كارها را بگردانم. من هم البته كوتاه نمي‌آمدم، ولي شوستر وقت امضاي مراسلات را هم نداشت و كارهاي مهم ماليه عقب افتاده بود. گاهي كه خيلي از اين پيش‌آمد شكايت مي‌كردم، ميگفت از ميان كاغذها آنچه فوري است جدا كرده براي امضاي او بفرستم. ولي اين‌قدر براي خود كار خارج تراشيده بود كه وقت امضاي همين نامه‌هاي فوري را هم نكرده و از اين عمل هم نتيجه‌اي حاصل نشد.

مقدمات برهم خوردن كار شوستر

شوستر عده‌اي ژاندارم ماليه گرفته، لباس متحد الشكلي براي آنها ترتيب داده بود كه در موارد لزوم بكار بيندازد. براي رياست اين عده ماژراستكس «1» وابسته نظامي سفارت انگليس را در نظر گرفته بود كه از شغل خود استعفاء و اين كار را اداره كند تا در ضمن، تمرد بعضي اتباع خارجه را هم از اداي پاره‌اي از ماليات‌ها از بين ببرد. در ابتداي امر، سفارت انگليس هم با اين نظريه شوستر همراهي كرده بماژراستكس اجازه ورود بكار داد. در پارك، دفتري براي او تعيين و مشغول گرفتن عده شد. حتي من فضل اللّه خان و فرج اللّه خان آق اولي و چند نفر ديگر را هم براي افسري اين ژاندارم ماليه باو معرفي كردم و او هم آنها را بخدمت پذيرفت. ولي سفارت روس همينكه از قضايا مسبوق شد، بعنوان اينكه ژاندارمري ماليه در كل كشور بايد عمل وصول ماليات را عهده‌دار شود و رياست يكنفر انگليسي نسبت باين عده مخالف دو منطقه نفوذ است، با سفارت انگليس وارد مذاكره شد كه از عملي شدن اين فكر شوستر جلوگيري كند. با اينكه در اين زمينه سفارت انگليس شايد قبلا از لندن هم
______________________________
(1)-Stokes
ص: 358
اجازه حاصل كرده و اجازه داده بود، ورق برگشت و دبه درآورد. در سر اين دبه خيلي بين شوستر و سفارت مذاكره شد و تا يكماهي هم قضيه بين طرفين لا ينحل ماند. غير از دمكراتها، سايرين همه استخدام يكنفر انگليسي آنهم وابسته نظامي سفارت دولت مشاراليها و مداخله او را در كار ماليه بيرويه ميدانستند و معتقد بودند كه همان ماژورمرل «1» امريكائي كه شوستر براي اين كار استخدام كرده است، مناسب‌تر است. ولي كجا اين حرف‌ها بگوش شوستر فرو مي‌رفت و با اختياراتي كه داشت چگونه ممكن بود او را از اين عمل بازداشت.
مجلس، بعد از استماع خبر آمدن محمد عليشاه بگمش‌تپه، براي سر او صد هزار تومان قيمت تعيين كرد و همچنين در مقابل تمرد سالار الدوله و شعاع السلطنه رأي داده بود كه تمام دارائي آنها بنفع دولت ضبط شود. مجري اين امر اخير هم البته خزانه‌داري كل بود. همينكه محمد عليشاه از خاك ايران خارج شد، شوستر باز هم بتحريك دمكراتها بفكر اجراي اين امر مجلس افتاد. اعتداليها و هيئت وزراء، از نقطه‌نظر تشبثات خارجي بخصوص درباره شعاع السلطنه، معتقد نبودند كه اين راي مجلس لا محاله در آنروزها اجرا شود زيرا شعاع السلطنه يكي از تحت الحمايه‌هاي روسها بود، اگرچه خود او غائب و تا اينوقت هم دولت با او تماسي پيدا نكرده بود كه سفارت علنا از او حمايت كند، ولي معلوم نبود كه در موقع پيش‌آمد، از حمايت او خودداري نمايد و بهمين نظر معتقد بودند كه نبايد بضبط اموال شعاع السلطنه مبادرت شود زيرا در اين صورت كار از پرده بيرون مي‌افتاد. دمكراتها برويه خود كه همواره ميخواستند اختلاف كلمه بين هيئت دولت و شوستر ايجاد كنند، شوستر را اغوا و اين تحت الحمايگي را كه واقعا حرف زوري بود، واهي قلمداد كردند و شايد بعضي از افراد هيئت دولت را هم در اين اظهارات بنفع شعاع- السلطنه ذينفع قرار دادند و شوستر را در فكر خود تشويق و تحريص نمودند.
يكي از دارائيهاي شعاع السلطنه باغ و عمارتي بود كه در بالاي باستيان، در خيابان سپه امروزه، داشت كه خانواده او در آن مسكن داشتند. همينكه سروصداي ضبط احتمالي باغ بلند شد، عده‌اي سالدات روس در آنجا اقامت كرد. اين رفتار بيشتر شوستر را باقدام فوري تحريك كرد و ماژور امريكائي خود را با عده‌اي ژاندارم ماليه مأمور كرد كه سالداتها را از عمارت و باغ شعاع السلطنه بيرون كرده، آنجا را متصرف شوند و اين كار طوري بفوريت انجام گرفت كه سالداتها مجال استمداد از مركز خود نكرده، در ظرف يكساعت باغ بتصرف ژاندارمهاي ماليه درآمد و سالدات‌ها ناگزير بمركز خود رفتند. عين اين عمل در همان‌روز در منصوريه و دولت‌آباد، نزديك شاه عبد العظيم هم صورت گرفت و حكم مجلس اجراء شد.
چنانكه ميدانيم تا اين وقت هر دفعه كه دولت با اين قماش كارها مواجه مي‌شد، كوتاه مي‌آمد كه پرده از روي كار برداشته نشود. يا بعبارت ساده‌تر هرجا بوي تشبثي ميبرد،
______________________________
(1)-Morell
ص: 359
خود را نزديك نميكرد. درست است كه ماليات دولت وصول و يا اوامر مجلس اجراء نميشد، ولي ضديت علني هم در كار نميآمد. اين اولين وهله بود كه در اين كار اقدام جدي بعمل آمده امر مجلس باجراء رسيده بود. دمكراتها اين موضوع را كه نتيجه مشورت يا بهتر بگويم اغواي آنها بود، فتح نمايان دانستند و شايد مصراع معروف «چنين كنند بزرگان چو كرد بايد كار» را هم خواندند. البته راندن چند نفر سالدات مشكلي نداشت، ولي نتايج سوء آن كه عنقريب ظاهر ميشد، براي دولت خيلي گران تمام شد.
سفارت روس در ضمن مذاكره با وثوق الدوله، وزير خارجه، از اين سوء رفتار (؟) شكايت كرد. وزير خارجه در مجلس سري وكلا را از مذاكرات سفارت مسبوق كرده، جبران آن را خواست. باز دمكراتها كه در اين مورد از حيث اصول هم حق با آنها بود، هو و جنجال راه انداخته نگذاشتند اكثريت يك جوري سركار را هم بياورد.
ميرزا احمد خان علاء الدوله كه در دوره مشروطه بيكار و مشغول ملاكي خود بود، در سر ماليات باغ خاص كه بفرمان متمسك بود و ميخواست براي تمام اين ملك هزار تومان و هزار خرواري، پنج تومان و پنج خروار ماليات بدهد و شوستر عشر عايدي را از او ميخواست اختلافي با ماليه داشت. چند نفر ژاندارم ماليه در خانه او رفته بدهي حساب‌هاي گذشته او را مطالبه كردند. علاء الدوله هم آن‌ها را كتك‌كاري نموده از خانه خود بيرون كرد. اين خبر كه در شهر منتشر شد، آنها كه از عمليات شوستر در رنج بودند، تهييج شدند ولي اكثريت مردم علاء الدوله را مورد طعن قرار دادند.

اولتيماتوم روس بايران‌

جواب سربالاي «1» وكلاء، بخصوص دمكراتها، بوزير خارجه سبب شد كه سفارت رسما وارد كار شده، مراسله‌اي بوزارت خارجه بنويسد و تخليه باغ و عمارت و املاك شعاع السلطنه را از دولت بخواهد.
عاقلانه اين بود كه خود دولت ژاندارمهاي ماليه را بردارد و ممكن بود در ضمن مذاكره قراردادي هم بگذارند كه سفارت هم سالداتي به آنجا نفرستد. ولي باز شوستر، باغواي دمكراتها، ايستادگي كرد و راضي ببرداشتن مأمورين خود نشد.
بالاخره اين‌بار اولتيماتومي از طرف سفارت بوزارت خارجه رسيد كه بايد شوستر كه مؤسس اين اهانت بسفارت روس شده است، بجرم اين رفتار از كار خارج شود و دولت ايران تعهد كند كه من بعد بدون رضايت دولت روس از خارجه مستشار استخدام نكند و وزير خارجه
______________________________
(1)- اگر كسي در حين صحبت سرش بالا و سربهوا باشد، جوابهائيكه ميدهد از روي فكر و رويه نيست و كسي كه سربهوا باشد و نخواهد وارد صحبت شده و در مضار و منافع قضيه بحث و فحص كند، هرچه باو پيشنهاد كنند همه را چكي رد ميكند. شايد جواب سربالا كه كنايه از جواب منفي است، از اين رهگذر ايجاد شده باشد. اما سربهوا، كنايه از كسي است كه كارهايش از روي فكر و رويه منظم نباشد و بيشتر در مورد جوانهاي كم‌تجربه و غيرمنظم كه متوجه نتايج اعمال خود نيستند استعمال ميشود. صادق ملا رجب شاعر عاميانه‌گوي اصفهاني ميگويد:-
همواري اين راه مرا سربهوا كردآسايش تن غافلم از ذكر خدا كرد
ص: 360
رسما بسفارت آمده عذرخواهي نمايد.
انتشار اين اخبار در تهران و ولايات همه طبقات را اعم از آزادي‌طلب و ارتجاعي بهيجان آورد. در تهران يكي از فارغ التحصيل‌هاي دوره آخري مدرسه سياسي كه هنوز وارد كار دولتي هم نشده و خود را دمكرات ميخواند، عده‌اي از شاگردان مدارس را دور خود جمع كرد. اين عده در خيابانها افتادند و با ذكر: «يا مرگ يا استقلال» نمايشاتي برضد اين اقدام سفارت دادند. مردم شهر از سواري ترامواي اسبي و ترن راه‌آهن حضرت عبد العظيم استنكاف كردند. ميدانيم امتياز اين راه‌آهن را دولت به بلژيكي‌ها داده بود و حق انتقال بغير هم نداشتند، باوجود اين روسها براي پيدا كردن نفوذ، مقداري از سهام اين راه يكي دو فرسخي را از كمپاني مزبور خريداري كردند. ولي دولت ايران با اين انتقال رسما ضديت كرده، اداره راه‌آهن تا اندازه‌اي بحساب روسها با نماينده كمپاني اصلي و بنابراين با بلژيكي‌ها بود. مردم كه از حقيقت امر اطلاع داشتند، اين اقدام را براي نمايش ضديت خود با روسها لازم شمرده، حتي اكثر مردم از خوردن قند روسي هم خودداري كردند و هركس در كوچه‌وبازار از بي‌نتيجه بودن اين اقدامات حرفي ميزد، گرفتار طعن‌ولعن عمومي ميشد. مذمت از علاء الدوله كه خود را سرمشق سفارت در مقابل اوامر شوستر كرده بود شيوع پيدا كرده چند نفر ناشناخت بخانه او رفته، با چند تير موزركار او را ساختند. در تبريز و رشت هيجان از اينها بالاتر رفته، نمايشات زياد بر ضد اين اولتيماتوم داده شد.
مدت اختيارات وكلا قانونا در همين‌روزها سرآمده بود، دمكراتها و بعضي از اعتدالي‌ها معتقد بودند كه با اين وضع بحران‌آميزي كه براي كشور پيش‌آمده، نبودن هيئت نمايندگي بسيار مضر است و از طرف ديگر انتخابات هم با اين وضع هيجان ولايات و مركز ممكن است انقلاب فوق العاده‌اي ايجاد كند. بنابراين عقده داشتند مجلس رأي بتمديد مدت اختيارات وكلاي حاضر داده و مجلس تعطيل نشود ولي اكثريت با اين نظريه مخالف بود. اقليت يكبار همه وكلا را براي مذاكره در اين باب دعوت كرد، ولي غير از پيشنهاددهندگان كسي حاضر نشده و بالنتيجه مجلس خودبخود تعطيل شد و نايب السلطنه و هيئت وزراء بي‌پشتيباني مجلس با اين وضعيت مواجه شدند «1».

رفتن شوستر از ايران‌

شوستر چاره‌اي جز جاخالي كردن نداشت، در دهه اول محرم 1330 در همان‌روزهاي اول اعلان اولتيماتوم، از تهران براي اروپا و
______________________________
(1)- بعضي نويسندگان معاصر، انحلال مجلس دوم را بامر ناصر الملك نايب السلطنه مينويسند در صورتيكه انقضاي مدت وكالت موجب بسته شدن مجلس شد. ولي دمكراتها براي هو و جنجال اكثر در بهارستان ميرفتند و آنجا را كانون عمليات خود كرده بودند و چون هيچ سمت رسمي نداشتند، دولت امر داد مجلس را بستند و از تجمع دمكراتها جلوگيري كردند. دمكراتها در همان‌روزها هم نزد عوام اين اقدامات قانوني دولت را بانحلال و بستن درب مجلس تعبير ميكردند در صورتيكه رفتار دولت مطابق قانون بود و تجمع آنها باوجود نظامي شدن شهر تهران آنهم در عمارت مجلس، خلاف قانون دوآتشه بشمار ميآمد. دمكراتها بهمه چيز مملكت خيانت كرده‌اند حتي بتاريخش و امروز هم پيره دمكراتهاي آنعهد دست از ياوه‌گوئي خود برنميدارند.
ص: 361
امريكا خارج شد. قبل از عزيمت او بپارك رفتم، قاب آئينه نقاشي زيباي كار استادي داشتم كه آن را برسم يادگار باو هديه كردم، بعد از وداع، او با خانم و دو دخترش باتومبيل نشسته رفت و ما بدفتر خود كه در اين اواخر در عمارت پارك دائر ميشد آمديم، از امريكائيها فقط مكاسكي رئيس محاسبات براي دادن حساب در تهران ماند و باقي همگي رفتند.
برحسب تصادف يا عمدا، اولتيماتوم روسها طوري تنظيم شده بود كه تاريخ ضرب الاجل آن با اواسط تعطيل تطبيق ميكرد. شوستر زودتر رفته بود ولي قسمت دوم و سوم يعني عذر خواهي وزير خارجه و قبول شرط ديگر طبعا براي بعد از تعطيل بايد بماند. ولي روسها در رشت و تبريز كه قوه مسلحه داشتند، دست بكار عمليات عجيبي كه در تاريخ سابقه ندارد كردند. جمعي از آزاديخواهان از جمله در تبريز ثقة الاسلام، ملاي منور الفكر بي‌طرف را روز عاشورا اعدام كردند. شاهزاده امان اللّه ميرزا كه نايب الاياله و در غيبت والي كفيل ايالت آذربايجان بود انتحار كرد. تا تعطيلات سرآمد، دو قسمت ديگر هم عملي شد و وزير خارجه با مراسله جوابيه دولت ايران در قبول شرط تحصيل رضايت دولتين راجع بمستشارهاي خارجي و عذرخواهي بسفارت رفت و روسها بعد از قصابيهاي فجيع خود در تبريز و رشت، بالاخره التفات كرده و آرام شدند.
قانون خزانه‌داري كل كه براي شوستر نوشته شده بود، بقوت خود باقي و لازم بود كسي جانشين اين مرد صميمي لجوج بشود. معلوم است از مرنار «1» و بلژيكي‌ها كه كاملا تحت اوامر سفارتين، بخصوص روسها بودند بهتر و با اوضاع مناسبتر كسي نبود. البته با رضايت ضمني دولتين، ناصر الملك نايب السلطنه هم فرماني صادر كرده رياست خزانه را بمرنار واگذاشت.

خزانه‌داري كل مرنار و ورود بلژيكي‌ها در ماليه‌

بلژيكيها و بخصوص رئيس آنها مرنار، چه از حيث استخون اداري و چه از حيث وجاهت عامه و چه از حيث معلومات و اطلاعات، از بدست گرفتن اختيارات قانون 23 جوزا كه مخصوصا براي شوستر تصويب شده بود، خيلي بدور بودند و قبل از پيش‌آمدهاي اخير، خود آنها در عالم خيال و آرزو هم هيچوقت تصور نميكردند كه كار باين مهمي نصيب آنها شود.
ميدانيم نوز «2» اول رئيس گمركات ايران كه مرد زرنگ باهوشي بود بر اثر پوشيدن لباس آخوندي كه در بالماسكه ببر كرده بود در روزهاي اوليه مجلس اول مجبور شد ايرانرا ترك گويد اما بلژيكيهاي زيردست او، با حمايت سفارتين و بالاختصاص سفارت روس كه گمرك محل اصل و فرع وجوه استقراض از آنها بود، در كار باقي ماندند. ولي مردم بواسطه همين حمايتي كه از طرف خارجه از آنها ميشد، بآنها خوشبين نبودند. چنانكه در دوره
______________________________
(1)-Mornard
(2)-Nause
ص: 362
تجديد آزادي با عطشي كه مشروطه‌چيهاي اداري ببرقراري طرح تازه‌اي در ماليه داشتند، هيچ وقت اسمي از آنها نبردند. مثلا ميرزا عيسي خان فيض را كه يكي از اعضاي عادي ايراني گمرك و در درجه دوم و سوم زيردست آنها بود، براي ماليه وارد كار ميكردند ولي هيچوقت از بلژيكي‌ها حتي براي مشاوره كارهاي ماليه هم كسي را نمي‌طلبيدند
بازهم ميدانيم گمرك ايران قبل از بلژيكيها اداره‌اي نداشت و همواره بمقاطعه واگذار ميشد و چون مدعي اداري نداشت، نوز توانست خيلي زود آنرا سروسامان بدهد. قواعد و نظامات گمركي هم چيز مهمي نيست كه اجراي آن معلومات زيادي لازم داشته باشد ولي نوز و بلژيكيهاي بعد، اين كار ساده را چنان با مهارت، محرمانه اداره ميكردند كه هيچ ايراني و لو معز السلطان (جد حسابيها) هم كه بود، با همه محرميتي كه داشت نميتوانست سر از كار آنها درآورد.
رياست گمركات ايالات و بندرهاي سرحدي هميشه با يكنفر از خودشان بود. دفتردارهاي خود را اكثر از ارمني‌ها انتخاب ميكردند. باوجود اين، هيچوقت اعضاي درجه دوم و سوم را هم در يك واحد اداري گمرك نميگذاشتند كهنه‌كار شوند و از راه و رخنه‌هاي عمل سابقه پيدا كنند و آنها را بعد از چندي از محلي‌بمحل ديگر منتقل ميكردند. با اين طرز اداره، در اين چهارده ساله، حتي يكنفر هم كه براي رياست مستقل كوچكترين واحدهاي اداري گمرك لايق باشد، تربيت نكرده و اجازه نميدادند كه اعضاي ايراني داراي مقام رياست شوند. و اجمالا از آنها ميرزا بنويسهائي ساخته بودند كه با حقوق ماهيانه منظم و نسبة كافي ناني بخورند و كاري بكنند. با همه اينها، در اداره جاسوسهائي هم براي خود تربيت كرده بودند كه اگر كله‌اي قدري بوي قورمه‌سبزي بگيرد «1» او را بهر بهانه‌اي كه هست از اداره دك كنند و خود را از جاه‌طلبي او خلاص نمايند. اين طرز عمل بدرجه‌اي با مهارت و يكنواخت در اداره گمرك معمول ميشد كه گوئي قواعد و نظامات كتبي منظمي براي آن وضع شده و رعايت آن براي فردفرد بلژيكيها از لوازم است، زيرا با هر تغييري در رؤساء طرز عمل تغييرناپذير بود.
______________________________
(1)- خوردن خون و گوشت دشمن در ازمنه توحش خيلي معمول بوده و بعضي قسم ميخوردند كه در كاسه سر دشمن خود شراب بخورند. در جنگ احد، هند زن ابو سفيان جسد حمزه عموي پيغمبر را كه در اين جنگ شهيد شده بود، گير آورده جگر او را بيرون آورده جويده بود تا قسم خود را در خوردن گوشت آن بزرگوار عملي كند. «بوي قورمه‌سبزي گرفتن كله» كنايه از سري است كه بعلت حرفهاي درشت مستحق كندن بشود تا از آن بتوان قورمه يا قورمه‌سبزي ساخت. در مقام تهديد گفته ميشود: «بنظرم سرت بوي قورمه‌سبزي ميدهد» يعني از رفتار تو چنين استنباط ميشود كه ميخواهي تلافي با تو بكنند و تو را عذاب بدهند. مورد استعمال اين جمله بيشتر در موقعي است كه كسي حرفهاي بزرگتر از دهن خود بگويد يا اقداماتي نسبت ببالادست خود بنمايد كه مستحق مكافات و مجازات شديد باشد.
ص: 363
رئيس كل گمركات را البته بايد وزير ماليه انتخاب كند، ولي هيچ موردي براي تغيير اين رئيس پيش نيامده، يا اگر هم پيش‌آمده بود بمسامحه ورگذار شده و يا بتحسين‌هاي سفارتخانه‌ها از اين رئيس و حسن اداره او كه بيشتر بتوصيه شبيه بود، بماست‌مالي گذرانده بودند. چنانكه بعد از يكي دو تغيير كه بعد از رفتن نوز در اين كار حاصل گشت، كار بمرنار مستقر شده بود و قابل تغيير بنظر نمي‌رسيد. ارتقاء بلژيكيها بين خودشان، تابع قاعده تقدم در اقامت ايران بود كه در موارد خالي شدن يكي از مقامات مهمتر، با كمال ديانت و بدون هيچ خاطرخواهي رعايت ميشد. اين اداره با اين طرز عمل، بجمهوري شبيه بود كه يك قوه خارجي مضمري آنرا سرپا نگهداشته باشد زيرا از اين رويه نه براي رئيس كل و نه براي سرجنبانهاي بلژيكيها امكان‌پذير نبود.
مثلا ملاحظه ميشد يكنفر كه مشغول كار و از سرجنبانهاي بلژيكيهاست، بي‌سابقه مرخصي ميخواهد و رئيس كل، مرخصي او را تصويب ميكند و بعد از چندي در ضمن مستخدمين مستعفي درآمده، عوض او را رئيس كل گمركات براي پيمان استخدام بوزارت ماليه پيشنهاد مينمايد و بدون هيچ سروصدا يارو دك ميشود بدون اينكه سبب و جهت معقولي براي اين خارج شدن بيسابقه معلوم باشد، بسا اتفاق ميافتاد كه در يكي از تازه رسيده‌ها جربزه و استعداد زيادتري مشاهده ميشد كه از اكثر سرجنبانها بهتر ميتوانست براي اداره نافع باشد ولي هيچوقت رفقاي او نميگذاشتند سرش از مازو بزرگتر شود و همواره بمشاغل درجه دوم و سوم مشغولش ميكردند كه دلسرد شده و بالاخره برود. در مقابل، اشخاص بيكفايتي بودند كه بمقامات ارجمند رسيده، با هر خبط و خطائي كه نتيجه ناگزير بيكفايتي آنها بود، بر سر كار ميماندند. هيچ‌وقت در ميانه بلژيكيها كسي كه كسر صندوق آورده يا در نتيجه بيكفايتي، عايدات گمركي يك محل را گرفتار كسرونكس كرده باشد، وجود نمييافت زيرا سياست اداره بلژيكيها افشاء اين اسرار را بهيچيك از همقطارها اجازه نميداد. شايد اكثر تغييرات بيجهت و بيمقدمه، براي ظهور يكي از اين وقايع ناگوار بوده است، خلاصه اينكه بلژيكيها از اين اداره، يا بهتر بگويم از اين جمهوري اداري، نانداني حسابي براي افراد دوره حاضر و اشخاصيكه بعدها از بلژيك بايران بيايند ساخته بودند كه خراب كردن آن جز بقوه ديكتاتوري اعليحضرت رضا شاه پهلوي شاه سابق امكان پذير نبود. اين هم يكي ديگر از كارهاي شايان تمجيد آن مرحوم است كه شر اين دزدان رفيق قافله و جاسوسان هم‌كاسه را از سر گمرك اين كشور كند و براي قصرهائي كه اين آقايان در بلژيك از پول ايران در اين سي ساله ساخته بودند، آخري قائل شد. (خبر فوت شاه سابق ديروز چهارم مرداد 1323 شمسي بتهران رسيده است).
باري، نظرم نيست چندم محرم 1330 و مصادف با چندم ماه جدي بود كه اداره خزانه بخزانه‌دار جديد مزين شده، مرنار با يكي دو نفر بلژيكي و سه چهار نفر مستخدم ايراني گمرك باين اداره آمدند. لكيفر بلژيكي جاي كنز در اداره ماليات غيرمستقيم
ص: 364
با معاونت ميرزا عيسي خان فيض برقرار شد «1» وي بي يه معاون جوان مرنار كار گمرك را عهده‌دار گرديد. فقط تغييريكه در اختيارات من بعمل آمد، راجع بكارگزيني بود كه ميرزا همايون خان سياح كه كارگزيني مركز خزانه را عهده‌دار شده بود كار ولايات را هم البته با پيشنهاد من انجام ميكرد. چرا! يك تغيير ديگر هم حاصل شد و آن پاراف دكركر بلژيكي در كليه پيشنويسهاي مراسلات بود. تغيير ديگري هم كه در درجه دوم بود، اين بود كه ترجمه پيشنويسها كه تا حال به انگليسي بعمل ميآمد، به فرانسه تبديل يافت و اين موضوع مربوط بدفتر خزانه‌داري كل بوده بكار من هيچ مداخله‌اي نداشت.

اين كجا و آن كجا؟

در پيش‌آمدها هميشه تجربه گذشته و بخصوص طرز عمل دوره اخير وجهه نظر و عمل انسان است. من منتظر بودم كه مرنار هم مثل شوستر در اولين ملاقات سؤالاتي راجع بماليه از من بكند كه او را بحقايق واقف و از او چيزي نظير شوستر بسازم. مجلس اول و دوم و سوم گذشت، سؤالي نكرد، ابتداء تصور كردم بواسطه طول اقامت در ايران و تماس با ماليه و ماليه‌چيها حاجتي بپرسش ندارد و خودش همه چيز را ميداند، ولي از امضاهائي كه مثل ماشين پاي كاغذها ميگذاشت، دانستم اين خزانه‌دار جز ماشين امضاء چيزي نيست. آنچه زيردستان بخصوص مثلا دكركر كه پيشنويسهاي مرا امضاء ميكند صلاح بداند، عين صلاح و صواب است. در صورتيكه دكركر هم در بي‌اطلاعي دست كمي از او ندارد و امضاي او در پيشنويسها براي آنست كه خود را بالادست قلمداد كرده و در حقيقت زيردست من چيز ياد بگيرد و خود را براي مثلا رياست ماليه يكي از ايالات حاضر كند. منهم چون ميدانستم كه اين آقايان طوق لعنتي هستند كه بگردن ماليه ايران افتاده‌اند، از كارآموز كردن آنها مضايقه نميكردم و هرجا در حاشيه پيشنويسها «با من در اين زمينه مذاكره شود» ميديدم، عين پيشنويس را برده و كاملا قضايا را تشريح ميكردم. ولي اكثر «با من مذاكره شود» ها در چيزهاي پوچ بود و من در ضمن همين قماش مذاكرات بود كه فهميدم اقلا صدي پنجاه پيشنويسهاي من از قوه فهم آنروزي آقايان زيادتر است كه ما شاء اللّه نفهميده امضاء كرده‌اند. اما من اصول مسلم خود را داشتم و از روي آن كارها را ترتيب ميدادم. بطوري كه از اين تغييرات تفاوتي در طرز گردش اداره حاصل نشده و با همان رويه زمان شوستر كارها تعقيب ميگرديد. معهذا گاهي اتفاق ميافتاد كه آقايان ميخواستند از خود بود و نمودي ظاهر و تغييري در اصول اتخاذ شده بدهند. اين عمل را هميشه با طمطراق و تظاهر در چيز فهمي و هاي‌وهوي بسيار معمول ميداشتند. ميرزا مصطفي خان علي‌آبادي كه قبل از ورود من بكار ماليه، امين ماليه خمسه و با اينكه دمكرات بود مرد خوب اميني بود، بتقاضاي خودش با اجازه بتهران آمده بود كه كار ديگري باو رجوع شود. در دوره قبل
______________________________
(1)- ميرزا عيسي خان با توصيه ناصر الملك بزودي پيشكار ماليه گيلان شد تا بعد از پدرش كارهاي ملكي نايب السلطنه را هم اداره كند.
ص: 365
از شوستر، رسم اداره ماليه اين بود كه حقوق يكماه هر شغلي، در ولايات بعنوان خرج سفر بمأمورين داده شده و از روز ورود بمحل مأموريت، حقوق اداري ميگرفتند. البته اين طرز خيلي عادلانه نبود و بايد از روي فرسخ شمار و رتبه بهركس خرج سفر داده شود، ولي كارهاي مهمتر مجالي باصلاح اين كار نداده بود. من براي ميرزا مصطفي خان صد تومان كه همان ميزان مواجب ماهيانه شغل او بود حواله خرج سفر نوشته پيشنويس را در جزو كاغذها براي امضاي دكركر فرستادم. كاغذها كه براي پاكنويس باداره برگشت، ديدم فقط حاشيه اين يك كاغذ «با من در اين زمينه مذاكره شود» بي‌پير را نوشته است. صبح پنجشنبه بود، برخاستم باطاق دكركر كه در همان اطاق مرنار كار ميكرد رفتم، گفتند ناخوش است و نيامده است، برگشتم، كارهاي روز را ختم كردم، عصري گفتند دكركر آمده است من فورا باطاق او رفتم، پيشنويس را جلوش گذاشتم، نگاهي كرد گفت: «بلي صد تومان چرا؟» گفتم: «قاعده اين بوده است كه ...» حرف مرا قطع كرده گفت: «نه آخر فكر كنيد؟ يكنفر امين ماليه كه مثل يك پادشاه نبايد مسافرت كند؟» گفتم: «شايد خرج اين مسافرت صد تومان كمتر شود، ولي قاعده اين بوده است كه ...» باز نگذاشت حرف من تمام شود و گفت: «اين مبلغ گزاف است، صد تومان بچه مناسبت است؟» گفتم: «شايد همينطور كه تصور كرده‌ايد اينقدرها خرج اين مسافرت نشود ولي قاعده اين بوده است كه ...» براي دفعه سوم باز حرف مرا قطع كرده گفت: «هر چيزي حسابي دارد، از اينجا با پنجاه شصت تومان در كمال رفاه ميتوان بزنجان مسافرت كرد.» اين‌بار من كاغذ را از روي ميز برداشته گفتم: «صبح شنبه ميآيم باهم در اين زمينه مذاكره ميكنيم زيرا خوب ميبينم كه شما هنوز هم ناخوشيد و احتياج بمعالجه داريد.» و بسمت در اطاق برگشتم كه بيرون بيايم. مؤمن آل يعقوب متوجه خطاي خود گشته تا نرمه گوشش سرخ شد و با پاردنهاي مكرر كه جمله «حق كاملا با شماست ببخشيد» دنبال آن بود، مرا برگرداند. من هم دنباله مطلب را اينطور تمام كردم كه «رسم سابق روي يكماه حقوق بوده است، من معتقدم كه بايد از روي فرسخ شمار و برحسب رتبه خرج سفر داده شود، ولي تا اين اعلان بعموم پيشكاران نشود، بايد قاعده سابق را حفظ كرد زيرا حتي قانون هم عطف بما سبق نميشود تا چه رسد بنظامات اداري.» حرف من جواب نداشت، پيشنويس را گرفت و امضاء كرد و پس داد. بعد از اين تاريخ بود كه فرسخ شمار و رتبه مأمورين مأخذ خرج سفر شد. بعد از دو سه ماه دكركر كه تا اندازه‌اي چيز ياد گرفته بود، نميدانم بكدام ايالت مأمور شد و دلكرد كه تازه استخدام شده و جوان باهوشي بود شاگرد يا استاد من شده پيش‌نويسها را او امضاء ميكرد. دو سه ماهي هم او را بكارها آشنا كردم، او بقسمت ديگر رفت و فري يه بجاي او مأمور شاگردي يا استادي يا تفتيش در نوشتجات من شد. ولي اين آقا از خودش خيلي راضي و واقعا در اشتباه بود، تصور ميكرد كارهائي كه از اداره ماليات مستقيم بيرون مي‌آيد همه را او انجام ميدهد. بايد انصاف هم داد مثل تمام اشخاص كم‌هوش،
ص: 366
خيلي هم كار ميكرد. بعد از سه چهار ماه با جان‌كندن، تا حدي خود را براه انداخته بود. ولي نمي‌دانم چه حسابي در كار بود كه هر وقت دكركر بتهران مي‌آمد، كارهاي اداره ماليات مستقيم با هركس بود، از او منتزع شده باز سروكار من با اين مرد خشن كم‌فهم از خودراضي ميافتاد. من با او مجالس مضحك زياد دارم كه شايد در ضمن شرح وقايع آينده پاره‌اي از آنها را تذكر دهم.

صاحب‌اختياري مرنار در نان تهران‌

كار نان تهران خوب نبود، در دوره تجديد آزادي هم دنباله همان احتكارهاي عهد مظفر الدين شاه رواج گرفته، تجارت گندم براي پولدارها كسب شده بود و هرچندي يكبار بحراني در امر نان پيش‌آمده و سراولياي امر را مشغول ميكرد. از طرف ديگر، در زمان مظفر الدين شاه عده زيادي از خالصجات تهران، از قبيل مردآباد و يافت‌آباد و فيلستان، را باين و آن بخشيده بودند و طبعا از ميزان معمولي گندم انبار، مقدار زيادي كاسته شده بود. آقايان مالكين جديد اين خالصجات، چنانكه سابقه داريم، نميخواستند زيربار اصلاحات مالي مجلس بروند و منال خالصگي را بپردازند و محاسبات چند ساله آنها معوق مانده بود. ميدانيم براي اصلاح اين وضع، من پيشنهادي بشوستر داده بودم كه باوجود پذيرفته شدن آن، بواسطه وقايع بعد عملي نشده بود. موضوع هم بقدري مهم بود كه نميتوانستم بدون جلب‌نظر مرنار تصميم را عملي كنم. اين آقا و زير دستانش هم بقدري از اين حسن تصادف كه آنها را در كار ماليه دخيل كرده بود، گيج شده بودند كه دل بكار نميدادند تا لا محاله اختلاف رفع و اين كسر عمل تا اندازه‌اي جبران شود. تجار گندم و محتكرين هم بقدري آسمان‌نگر «1» شده و حساب بارانهاي هر ساله را با طمع خود اندازه ميگرفتند كه همينكه سالي باران قدري كسر ميكرد، از شب عيد بپنهان داشتن گندمهاي خود و قيراطقيراط بيرون دادن آن كار نان را مختل مينمودند.
زمستان سال 1330 قدري خشك و معلوم بود كه بهارش خيلي باراندار نخواهد بود.
روز بعد از عيد، نان در دكانهاي شهر كم شد و مردم بي‌نان ماندند. همين بحران يكروزه سبب شد كه نايب السلطنه، نظر بعقيده‌اي كه ببلژيكيها داشت، فرماني صادر كند و كار حمل‌ونقل گندم و نان شهر را هم بمرنار واگذارد. مرنار هم متين السلطنه، برادر دكتر خليل ثقفي را كه نايب رئيس مجلس سابق بود براي اينكار طلبيد و دفتري در خزانه براي كار نان ترتيب داد. اين آقا هم بدون اينكه اطلاعي از هيچگونه كار اداري و نان و غله داشته باشد، بدونفر نانواباشي، حاجي محمد حسين رزاز و مشهدي محمد حسين نانوا، مراجعه كرده آنها هم براي تهيه زمينه رياست خود جهت سال نو تا سر خرمن بهرطور بود كار را براه انداختند.
______________________________
(1)- به قناتهائيكه در سالهاي پرباراني آب زياد دارد و در سالهاي كم‌باراني تقريبا آبش خشك ميشود، آسمان‌نگر ميگويند. استعمال اين كنايه را نسبت بمحتكر نظرم نميايد جائي ديده و يا از كسي شنيده باشم. يقينا كهنه‌پرستهاي ادبي بجرم اينكه قديمي نيست و ملا جامي استعمالش نكرده قبولش ندارند!
ص: 367
بلژيكيها كه اداره گمرك را هر ساله بييلاق شميرانات ميبردند، امسال بفكر افتادند اداره مركزي خزانه را هم بشميران ببرند. ضرابخانه قديم، كارخانه دو طبقه و چند اطاقي در حول‌وحوش وصل بكارخانه داشت كه چرخهاي كارخانه را كنده بمحل جديد نقل كرده بودند. فضاي دو طبقه اين كارخانه قديم بيكار بود، آن را تعمير كردند، از اين كارخانه دو طبقه محلي براي ييلاق خزانه و گمرك دست‌وپا نمودند كه ضمنا كرايه چهار ماهه تابستان عمارت و باغ پارك امين السلطان هم صرفه‌جوئي شده باشد. درشكه‌هائي هم كرايه كردند كه با ماهي سي تومان اعضا را بييلاق و شهر ببرد و بياورد. كار هم يكسره بود، من هم فكر كردم بهتر است بشميران بروم كه زحمت رفت‌وآمد از شهر بضرابخانه كمتر شود.
در تجريش كوچه كاشف امروز كه آنروزها بكوچه كميسيري معروف بود، باغچه‌اي كه اندرون و بيروني مجزي و آب جاري و هر قسمت سه چهار اطاق و ايوان سرتاسري داشت براي تمام فصل شصت تومان اجاره كرده، مادرم و خانم برادرم و خودم با حاشيه مختصرتري باين‌جا نقل مكان كرديم. اين نقطه يك حسن ديگر هم براي من داشت كه برادرم آقا ميرزا رضا در همان نزديكي بباغ معتمد الدوله‌اي (باغ فرمانفرمائي امروزه) ييلاق مي‌رفت. ولي برادر ديگرم آقاي فتح اللّه مستوفي كه بعد از برهم خوردن ديوان محاسبات كه مرنار آن را تعطيل كرد بيكار شده بود. بعلي‌آباد ساوه براي سركشي رفته و از شب عيد در تهران نبود.

برهم خوردن ادارات سبعه استيفائي و تأسيس اداره كل وظايف‌

ادارات سبعه استيفائي، با همان تنظيمي كه اخيرا در آن برقرار شده بود، كاري ميكرد. قبض‌هاي مواجب اشخاص را در سال گذشته بعد از رفتن شوستر صادر كرده بدست مردم داده بود و بعد از آن اگر گاهي از اختلافات جزو جمعي ولايات سؤالي از آنها ميشد جواب ميدادند. ولي وزارت ماليه بعد از رفتن شوستر و در وزارت حاجي محتشم السلطنه با اينكه كارش كم شده بود، شغل مديري كل را از رياست كابينه تجزيه كرده، مديري كل را بميرزا زين العابدين خان برادرزاده‌ام محول كرد.
مرنار كه بواسطه سروكار داشتن با صندوق كذائي مسيونوز، از كار حقوق ارباب حقوق بي‌اطلاع نبود، بدش نميآمد شاهكاري نشان داده و نظمي در اين كار برقرار كند.
ميرزا زين العابدين خان مدير كل وزارت ماليه كه در حساب دادوستد صندوق سابق با مرنار آشنائي پيدا كرده و همديگر را ميشناختند، با يكي دو ملاقات و قول‌قرارهائي، اصلاح اين كار را بعهده گرفت و خدمت وزارت ماليه را واگذاشته مدير كل وظايف شد و هفت اداره را يكي كرد. ميرزا عبد اللّه خان قوام حضور (جناب آقاي عبد اللّه وثوق) برادرزاده خود ميرزا مصطفي خان را براي معاونت خود اختيار و از كارآمدهاي باقيمانده اعضا هم عده‌ايرا انتخاب كرد و بترتيب دادن دفتري كه حاوي تمام اسامي وظيفه‌بگيرها بحروف تهجي باشد مشغول گرديد. منهم كه كار را اينطور ديدم، يادداشتي از مرنار گرفته كليه
ص: 368
جزو جمعهاي موجود در ادارات سبعه را حقا تصرف و براي تصدي جزو جمع، برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي را پيشنهاد كردم. مرنار تصويب كرد و برادرم از علي‌آباد آمد و مشغول كار جزو جمع شد تا ديگر حاجتي باستطلاع از وزارت ماليه نداشته باشيم و در خود اداره ماليات مستقيم همه اسباب كار موجود باشد. با اين مقدمات بود كه وزارت ماليه سپهسالار بي‌لشكر شده، ديگر هيچ بودونمودي براي آن باقي نماند.
بالاخره بعد از شش هفت ماه، تازه بلژيكيها و بخصوص مرنار فهميده است كه «يكمن ماست چقدر كره» و «يكمن آرد چه اندازه فطير دارد «1»» و دانسته است كه تصورات او در بدو امر راجع باينكه من هواخواه شوستر بوده و با آنها ضديت دارم، خيال بيربطي بوده و عبث در اين مدت پيشنهادهاي اصلاحي مرا سرسري گرفته است. در اين شش هفت ماه كه متنفذين بخصوص صاحبان خالصجات انتقالي، براي قطع و فصل كارهاي مالياتي خود وقت ملاقات از مرنار ميخواستند، خيلي يادداشت‌هاي بيربط بنفع آنها و برخلاف اصول خطاب بمن داده بود. ولي خوب بود احتياط ميكرد و يادداشتها را در پاكت سربسته براي من ميفرستاد.
من نزد او ميرفتم، معايب و خلاف اصلهاي حكم او را برايش تشريح ميكردم و اكثر همينكه بوسط بيانات خود ميرسيدم، يادداشت را كه جلوش گذاشته بودم برداشته ريزريز ميكرد و بزنبيل پاي ميز ميريخت و قلم را برميداشت و بجاي يادداشت حكمي سابق خود شرحي استعلام مانند مينوشت و پاكت كرده بدست من ميداد. من هم در جواب حقايق را مينوشتم و نزد او ميفرستادم. باوجود اين، اينقدر گيج بود كه نميتوانست در پاي گزارش من تصميمي بگيرد. بازهم محتاج بود كه من بروم و با او در اين كار هم شركت كنم. خلاصه اينكه، بعد از چندين ده فقره از اين قبيل عمليات، بر او ثابت شد كه براي من مرنار و شوستر و هركس كه باشد علي السويه است و من جز حق و عدالت و نفع كشور مقصودي ندارم. بعد از اين تاريخ بود كه در هر كاري ولو مربوط به اداره من هم نبود، از من استعلام ميكرد. من هم موقع را مناسب ديده، پيشنهادي راجع بخالصجات يعني همان موضوعي را كه در ظرف نيم ساعت با شوستر تمام كرده بودم، بقلم آورده مرحوم اسد اللّه كردستاني (سه ماه قبل مرحوم شده است) را زحمت دادم كه اين نوشته مرا شيرفهم‌تر از خودم بفرانسه ترجمه كرده و نزد او فرستادم. با اين‌كه گزارش من حاوي تاريخچه و راه‌حل هم در آن نموده شده بود، يكماهي در دفتر او ماند تا بالاخره بعد از مطالعه زياد، من يقين دارم نفهميده و از روي اعتمادي كه بگفته‌هاي من حاصل كرده بود، كلمه «موافقم» را پاي آن نوشته بمن داد و كار تصفيه حساب خالصجات انتقالي، بعد از يكسال معطلي، سامان گرفت. شرح زندگاني من متن‌ج‌2 368 بيرويگي بختياريها ..... ص : 368

بيرويگي بختياريها

يكي از مشكلات بزرگ ماليه در اين اوقات سروكار بختياريها با خزانه بود. بعد از طغيان محمد عليشاه و سركوبي او و خدمتي كه بختياريها در اين امر به آزادي كرده بودند، با اينكه رئيس آنها
______________________________
(1)- اين دو كنايه در جاهائي استعمال ميشود كه صاحب كار نسبت بموضوعي بي‌اعتنا بوده پي باهميت مطلب نبرد و بقدر لزوم آنرا طرف اعتنا و توجه قرار ندهد و پس از مدتي متوجه مطلب شده باشد و بتلافي مافات پردازد.
ص: 369
سردار اسعد تقريبا نابينا و خانه‌نشين بود، ناگزير بودند صمصام السلطنه برادرش را رئيس الوزراء و رؤساي درجه دوم را بحكومت ايالات و ولايات بفرستند. اين آقايان هريك شصت هفتاد تا دويست سيصد نفر سوار بختياري براي كارهاي اجرائي حوزه حكومت خود ميخواستند. حقوق سوار را هم ماهي پانزده تومان برآورد كرده پول آنرا از رؤساي ماليه بفشار مطالبه مينمودند و ميگرفتند و بجيب ميزدند. احيانا اگر سواري هم براي پاره‌اي از اجرائيات بجائي ميفرستادند، بخرج رعيت بيچاره ميچريد سهل است، خدمتانه كافي هم از طرفين موضوع ميگرفت كه بتواند در مراجعت خان خرده بختياري را كه رئيس مستقيم او بود سير كند. بيموضوعي اين خرج كه در بعضي ايالات سربماهي ده هزار تومان هم ميزد، بر همه ظاهر بود. باوجود اين ممكن نبود طمع اين آقايان را از اين حرف خرج زور منصرف كرد. هر بختياري كه بولايتي بسمت حكومت ميرفت، كار را طوري سنگين ميگرفت كه آنچه از ماليات وصول شود، باج سبيل او باشد. ساير حكام هم ببختياريها تأسي كرده، ميخواستند همراه خود عده‌اي قزاق داشته باشند و فوق العاده اين قزاقها هم كمتر از سوار بختياري نمي‌شد.
كلنل يالمارسن سوئدي افسر منظم صحيح العمل وظيفه‌شناس، كار ژاندارمري را خيلي پيش برده و افراد كاري و افسران با انضباط تربيت كرده و در اكثر جاها عده‌اي از اين قوه موجود و ممكن بود بجاي بختياريها از آنها استفاده كنند. ولي آقايان زيربار نميرفتند و دولت مجبور بود هم بژاندارم حقوق بدهد و هم باين آقايان پول زور. از همه بدتر، اسلحه‌اي بود كه ببختياريها داده بودند كه بهيچ وسيله استرداد آن امكان نداشت. حتي در آينده براي گرفتن اسلحه از آنها روزي نظير روزهاي انقلابي عهد گذشته هم در تهران ديده شد كه بين ژاندارم و بختياري كار بمنازعه كشيده، از صبح تا شام بين طرفين تير و تفنك در كار بود و طرفين مقتول و مجروح هم دادند تا بالاخره مركز از شر آنها خلاص شد. ولي بازهم حكومت بختياريها در ولايات و تعديات آنها برعيت و دولت ادامه داشت زيرا هنوز ژاندارمري آن عده و قوه را نداشت كه در همه‌جا آنها را بروز تهران بنشاند.

مجلس‌

تعطيل مجلس همچنان ادامه داشت، اولياي امر كه سفارتها هم بتوصيه خود نظريه آنها را تأييد ميكردند و معتقد بودند كه با نبودن مجلس بهتر ميتوانند بكارها سروساماني بدهند و كشور را از حالت غيرطبيعي پائين بياورند. هر روز بهانه‌اي براي تأخير انتخابات پيدا ميكردند.
باوجود اين، اصول آزادي محفوظ و روزنامه‌ها آزاد و كارها تا حدي با نظر وجوه آزاديخواهان با همين وضع ناقص كروكري ميكرد.

شاه و نايب السلطنه‌

شاه جوان داشت بزرگ ميشد و با محمد حسن ميرزا برادرش كه قانونا لقب وليعهدي هم داشت، مشغول درس خواندن بود. براي آنها كلاس مخصوص ترتيب داده، بعضي از اولاد رجال هم در اين كلاس پذيرفته شده بودند. براي شاه و وليعهد، حاشيه‌اي از پيشخدمتان و آبدارخانه
ص: 370
و قهوه‌خانه و خوانسالاري و ميراخوري و ميرشكاري و كشيكخانه و اسلحه‌داري و از اين قبيل، ترتيب دادند. باشيهاي اين بيوتات همان عمله خلوت بودند كه تحت امر وزير دربار زندگي خانگي شاه جوان را اداره ميكردند. براي مواجب اين كاركنان درباري و مخارج خانگي و اداري، مبلغي ماهيانه پيش‌بيني شده و منظما از خزانه تأديه ميشد.
ناصر الملك نايب السلطنه هم در يكي از عمارات سلطنتي با دفتر مخصوص خود حاشيه مختصرتري داشت كه مصارف آن جزء مصارف درباري منظور بود. ولي خيلي با احتياط رفتار ميكرد كه اين سه ساله بقيه مدت اختيارات خود را بدون تماس زيادي با سياست خارجي و داخلي ورگذار كند. در موارديكه عوض شدن هيئت وزراء پيش مي‌آمد، رئيس دولت را معين ميكرد. باوجود اين، در انتخاب وزراء هم تمايلات خود را با سكوت و اقدامات منفي، بر رئيس هيئت دولت تحميل مينمود و هر وقت كار بر او خيلي تنگ ميشد، فشار خون و مرض قلبي را بهانه كرده مسافرتي باروپا مي‌نمود. در غيبت او اگر تغيير نخست‌وزيري لازم ميگشت، بايد بوسيله تلگراف عمل انجام گيرد.
آزاديخواهان هم چندان پاپي اين خرده‌كاريهاي خودخواهانه او نبودند و همينقدر كه شري از طرف والا حضرت اقدس نايب السلطنه دامت عظمته نميرسيد، بخير او اميدي نداشتند و اگر گاهي تمايلات او با نظرات وزراء مخالفت داشت، مجبور مي‌شدند براي احتراز از گرفتار شدن بپرحرفي‌هاي او يكطوري سركار را بهم بياورند كه سروصداي خارجي ايجاد نكند. نايب السلطنه هم متوجه مطلب بود، با همين سياست منفي خود و پيغامبري‌هاي مستشار السلطان (علينقي مشيري) و كارچاقيهاي قطب الدوله، كار خود را ميكرد و بالاخره تمايلات خود را بهر سماجت و پرحرفي بود پيش ميبرد، بدون اينكه اثر رسمي و مثبتي بدست حريف داده باشد و از بي‌طرفي و وجاهت خود چيزي بكاهد.

شيخ هرزه‌گو

قبل از مشروطه، شخص صراف دوره‌گردي باسم مشهدي ابو القاسم در شهر بود كه بهلول‌وار در محافل عمومي شهر مثل مسجد و مجلس روضه حاضر ميشد و بمردم امر بمعروف و نهي از منكر ميكرد. با صداي نسبة مطبوعي صلوات ميفرستاد و گاهي مسأله‌اي هم ميگفت. نميدانم مقصود آقاي دهخدا از شيخ ابو القاسم مسأله‌گو كه در چند جاي چرندپرند صور اسرافيل بآن اشاره كرده است، همين مشهدي است يا كس ديگر. درهرحال در اينوقت با اينكه پنجاه شصت سالي از عمرش گذشته و شيخ ابو القاسم هم شده بود، باز از بهلول منشي دست برنداشته با كيسه كوچك پول خرده بروي شانه كه علامت كسبش بود، در كوچه‌ها ميگشت و از هرچه بنظرش خوب نميآمد نقادي ميكرد. چندين بار او را بنظميه برده بودند و حتي براي اين پرگوئي‌ها زنداني هم شده، معهذا رويه خود را ترك نكرده بود. حرفها و نقاديهاي او هميشه مربوط بچيزهاي عمومي بود و اگر نمايندگان قواي عمومي را طرف تعرض قرار ميداد، طوري ماهرانه حرف ميزد كه هميشه راه عذر و فرار برايش باز باشد. جمله‌هاي كوتاه ذووجهين پرمعناي خود را كه اكثر جنبه فكاهي هم داشت، از صبح تا عصر البته هر ساعتي چهل پنجاه بار تكرار
ص: 371
ميكرد و بگوش همه ميرساند. بنابراين چندان پاپي مستمع زياد هم نبود. گاهي هم اتفاق ميافتاد كه شيخ مؤدب و معقول مثل يكنفر صراف دوره‌گرد مشغول گردش و گوئي دنبال يافتن مشتري براي معامله است. گاهي هم كه بچه‌ها آزارش ميكردند، با آنها معامله بمثل و بآنها حمله و فحاشي هم ميكرد.
روزي من در ميدان چهارراه سرچشمه كه خانه ناصر الملك در گوشه جنوب غربي آن واقع بود، از درشكه پياده شدم كه بسمت منزل بيايم. ديدم شيخ ابو القاسم ايستاده، با اشاره بسمت جمعيت ولي از طرف خانه ناصر الملك ميگويد: «هيچ معلوم هست كه تو چكاره‌اي؟
مستبدي؟ مشروطه‌اي؟ آزادي‌طلبي؟ مرتجعي؟ دمكراتي؟ اعتدالي؟! آخر بيك صراطي مستقيم باش كه مردم تكليفشان را با تو بدانند! آيا هيچ ميشود دانست كه تو خودخواهي يا فداكار؟ هيچكس ميفهمد تو خارجه‌پرستي يا وطن‌خواه؟ تو چيز غريبي هستي! همه را منطر كرده‌اي! همه تو را از خود ميدانند و تو با هيچيك از آنها نيستي! اي و اللّه!! «1» صداي و اللّه!!» بعد از اداي اين جمله، بسمت بازار سرچشمه سرازير شد. جلو خانه ناصر الملك كه رسيد، بازهم ايستاد و جمله‌هاي سابق را عينا تكرار كرده و براه افتاد.
در اينوقت افكار عامه نسبت بناصر الملك همين چيزهائي بود كه شيخ هرزه‌گو بدون اينكه طرفش معلوم باشد بيان ميكرد.
ناصر الملك خود را خيلي ببلژيكي‌ها معتقد نشان ميداد. بحدي كه بدش نميآمد خرابكاريهاي آنها را در ماليه بايرانيهاي حول‌وحوش آنها نسبت بدهد زيرا ميدانست سفارتها از آنها حمايت دارند. درهرحال اگر او نبود، مسلما كار غله و نان تهران بر خزانه‌داري آنها علاوه نميشد.
بعقيده من، بزرگترين عيب ناصر الملك يأس او از تربيت و براه افتادن ايراني‌ها بود. اين عقيده در هر رئيس دولتي باشد، براي تربيت جامعه بسيار مضر است. چنانكه او هم در مدت پنج شش ساله رياست عالي خود كسي را تربيت نكرد و هيچ اثر قابل ذكري از خود باقي نگذاشت. محيط او را ميچرخاند و او اثري در محيط نداشت. مردم هم برخلاف اواخر دوره مجلس اول و تمام دوره استبداد صغير و اوايل مجلس دوم كه خيلي باو معتقد شده بودند، بعد از اين امتحانات ديگر علاقه‌اي نسبت باو اظهار نميكردند. او هم منتظر تمام شدن مدت اختيارات خود بود كه باروپا برود. چنانكه همين كار را هم كرد و در اروپا ماند، تا در اوائل دوره پهلوي بايران برگشته، يكي دو سال آخر عمر خود را در كنج خانه گذراند.
______________________________
(1)- معني «اي و اللّه» آري بخداست و در معني حقيقي مورد استعمالش جائي است كه كسي از بن دندان حرف طرف را تصديق ميكند يا جواب استفهام او را با قيد قسم بطور مثبت ميدهد.
در اصطلاح عاميانه و بخصوص بازاريان وقتي بخواهند تقلب و تردستي كسي را مورد حمله قرار دهند اين جمله را بكار ميبرند. گاهي كه خيلي از طراري مؤمن عصباني شوند، ميگويند من از دست تو اي و اللّه آورده‌ام يعني من آنچه كردم كه دم تو را لاي تله بگذارم، تو بتردستي خويش را برحذر كردي و كار خود را صورت دادي.
ص: 372

وزارتخانه‌ها

وزارتخانه‌هاي جديد التأسيس، مثل فوايد عامه و معارف و عدليه، بود و نمودشان فقط در اداره مركزي بود.

وزارت فوايد عامه‌

بوزارت فوايد عامه كه بايد كارخانجات، فلاحت، صناعت، طرق و شوارع و معادن را اداره كند، فقط سالي صد و پنجاه الي دويست هزار توماني بودجه داده بودند كه اين مبلغ هم اگر منظم ميرسيد، براي حقوق وزير و معاون و مديران كل هريك از شعب و ساير كاركنان اداره مركزي كافي نبود. راهي نميساخت و كارخانه‌اي در كار نبود و معدني بكار نيفتاده بود. فقط در اجاره دادن معادن نمك و زرنيخ قديمي ميخواست مداخلاتي بكند كه آنرا هم وزارت ماليه جزو عمل خود دانسته بآن راه نميداد. حتي رسيدگي بدعاوي تجار هم كه سابقا با وزارت تجارت بود و نان و پيازي داشت، نيز تغيير اسم داده، بنام محكمه تجارت، حقا جزو عدليه شده و ميرزا كريم خان علي آبادي «1»، مرد خوشمزه نيك فطرت بذله‌گو، اين كار
______________________________
(1)- اين ميرزا كريم خان علي‌آبادي حتي بعد از مرگش هم دست از حقگذاري و كارهاي بامزه خود برنداشته بود. آقاي موسي طالقاني كه از اعضاي قديم عدليه و در اين اواخر معاون اداره ثبت اسناد بود، ميگفت من در اوائل ورودم بعدليه در محكمه تجارت بودم و لباسم لباس آخوندي بود. ميرزا كريم خان رئيس محكمه با من شوخي زياد ميكرد و من با او رايگان بودم. روزيكه از فرداي آن سه چهار روز تعطيل پشت سرهم داشتيم، صبح نزد رئيس محكمه رفته تقاضاي چهار پنج ساعت مرخصي كردم كه آنروز را هم وصل بتعطيلات كرده شميران بروم. مقداري بعادت خود با من شوخي كرد، پنج شش تومان از صندوق محكمه براي خرجي با حكم مرخصي بمن داد و من از محكمه بيرون آمده پياده بجانب مقصد شتافتم. شب دوم يا سوم اقامتم بود، ميرزا كريم خان را در خواب ديدم ميگويد: آخوند خبر نداري من الان مرده‌ام پاشو زودتر برو بشهر، تا تو آنجا برسي، همه چيز حاضر شده و در خانه من آيند و روند تشييع زياد است. به پسرهايم بگو در قفسه مشروبات من، زير فلان كتاب، پشت تنگها، فلان مبلغ پول است، اين پول مال من نيست كه جزو متروكات حساب كنند، اين مال دخترم است. دخترم قالي داشت كه بمن داده بود براي او بفروشم و اين كار هم محرمانه بود، جز من و خود او هيچكس اطلاع نداشت. اين پول را فورا بدهند كه خيالش راحت باشد. من باو گفتم آن دنيا چه خبر است. باز مثل ايام زندگي با من بشوخي گفت آخوند تو خرتر از آني كه من وضع آنجا را براي تو تشريح كنم، بنابراين آنچه كه درخور فهم تو باشد بتو ميگويم. آنجا جائي است كه مثلا روغن را يكمن صد دينار به آدم ميدهند آنهم پولش را نميخواهند. آنقدر چانه نزن، برخيز برو بشهر كه دير نشود و اين دخترك در عذاب نيفتد. مرحوم طالقاني ميگفت من بلافاصله بيدار شدم، سحر بود پياده براه افتادم، در خانه ميرزا كريم خان كه رسيدم، ديدم جنازه را از باغ بيرون كه براي تفريج در ايام تعطيل بآنجا رفته و در آنجا مرده است تازه وارد خانه كرده‌اند تا بساط تغسيل و تكفين برپا دارند. پسرهايش را جمع كردم، مطلب را گفتم، يكي از آنها سروقت گنجه معهود رفت و با يك مشت اسكناس برگشت. شمردند بي‌كم‌وكسر همان مبلغ بود. اين مطلب را مرحوم طالقاني براي آقاي دهخدا نقل كرده است و من از ايشان شنيده‌ام.
ص: 373
را اداره ميكرده، وزارت فوايد عامه گاهي نماينده‌هائي بپاره‌اي ولايات ميفرستاد يا از اهالي محل شخص وامانده ايرا كه جاه‌طلبي نمايندگي اين وزارتخانه را داشته باشد، پيدا ميكرد كه هر يكي دو ماه يكبار گزارشي از اوضاع عمومي تجارت و صنعت و فلاحت و طرق و شوارع و معادن قلمرو خود بدهد و وزير و معاون و مدير كل قسمت مربوطه را چندي بمطالعه آن مشغول كند و بعضي از اقدامات در حدود آن بعمل آيد و بالاخره بعد از مكاتبه با خزانه با جواب يكنواخت: «بودجه نداريد و پول نداريم»، جمله عادي: «ضبط شود» پاي آنها نوشته شده بآرشيو برود يا آقاي مدير كل قسمت دستور نوشتن جواب تشويق آميزي به گزارش‌دهنده بدهد و عمل تمام شود.
چرا! گاهي كه در قيمت بليط ترامواي و راه‌آهن حضرت عبد العظيم اداره بلژيكي آن ميخواست باشتلم اضافه‌اي قائل شود، با مكاتبه با وزارت خارجه و يك سلسله اقدامات بي‌نتيجه وقت مدير كل طرق و شوارع صرف اين مهم ميگشت. مدير كل تجارت از بيكاري وقت خود را صرف قانون اطاقهاي تجارت و انتخابات آن ميكرد. در اواخر كه خيلي كارها روبراه شده بود، شوراي عالي تجارتي هم در مركز تأسيس كرده بودند كه هفته‌اي يكروز در كليات كار تجارت مذاكراتي بعمل ميآورد ولي اكثر از اين موضوع هم نتيجه مثبتي بدست نميامد. ترقي اين وزارتخانه و ولادت وزارت راه و بازرگاني و پيشه و هنر، از اين رديف الوزاره بيكاره، از كارهاي دوره مرحوم پهلوي است و تا آن عهد كار وزارت فوايد عامه تقريبا بهمين پايه‌هائي كه نوشته شد كروكر ميكرد «1».

وزارت معارف و اوقاف‌

وزارت معارف و اوقاف، با داشتن وزير و معاون و دو مدير كل و دوائر مركزي هم مثل وزارت فوايد عامه كاري نداشت. مدارس همه ملي بودند، نه وزارتخانه چيزي بآنها ميداد و كمكي بآنها ميكرد و نه آنها اطاعتي از وزارتخانه داشتند. مدارس آندوره، مثل قوش كريم خان «سي خود ميگرفتند و سي خود ميخوردند» بودجه اين وزارتخانه هم بيش از وزارت فوايد عامه نبود. وزارت معارف و اوقاف، در ولايات يكي از رؤساي مدارس ملي را بنمايندگي معارف و اوقاف آنجا تعيين ميكرد. ولي اين رياست بجهت مداخلاتي كه طبعا رئيس در كار اوقاف محل پيدا مي‌كرد، چندان بي‌داوطلب نبوده و حتي گاهي از طرف اداره مركزي هم اشخاصي كه جاه‌طلبي رياست معارف و اوقاف ايالت
______________________________
(1)- ارابه‌اي كه چرخهاي آن در محورش زنگ زده و ميله بين چرخها هم نيمه شكسته و تخته‌هاي آنهم از هم در رفته باشد، بنظر بياوريد. اگر اين ارابه را بمالي ببندند و بخواهند بجائي ببرند، البته چرخهاي آن گردش نميكند بلكه بقوت مال، روي زمين كشيده ميشود.
«كرّ و كرّ كردن» كنايه از گردش كاريست كه نظير حركت اين ارابه باشد و لغت صوتي است يعني از روي صدائي كه عمل ايجاد ميكند، اين اسم‌گذاري بعمل آمده است. چنانكه فرفر كردن چرخ و شرشر كردن آب و فس‌فس كردن در مورد نفس زدن و جيرجير كردن بعضي از طيور و پاره‌اي از هوام و نق‌نق كردن بچه و قدقد كردن مرغ خانگي و كبك و خود اسم قورباغه و يا قرقره و غيره همه از اين قبيلند و در تمام زبانها از اين نوع لغات زياد است.
ص: 374
يا ولايت اوقاف‌داري را عهده‌دار شوند، پيدا ميشدند. يك كار ديگر وزارت معارف اجازه طبع كتب جديد التأليف بود كه مطالعه و اظهار عقيده در آنها را باشخاص بيسواد يا آخوندهاي خشك واگذار ميكرد. اگرچه اينكار نميتوانست مانع چاپ كتابهاي تازه شود، ولي درهرحال براي نويسندگان معطلي و دردسر ايجاد ميكرد. اين وزارتخانه تا كابينه وثوق الدوله و وزارت ميرزا احمد خان نصير الدوله بدر، بهمين‌طورها امرار وقت ميكرد. در اين دوره، كمكهايي در بودجه براي مدارس ملي تعيين كرده و نسبة آنها را بيشتر تحت اوامر وزارتخانه درآوردند. باوجود اين، چون اكثر رؤساي اين مدارس، آخوندهاي لجوج قديمي بودند، خيلي مطيع مقررات نشدند. افزايش مدارس ملي و تأسيس دبستانها و دبيرستانها و مدارس عاليه و دانشگاه هم از كارهاي دوره پهلوي مرحوم و بخصوص وزارت جناب آقاي علي اصغر حكمت است. تا قبل از اين دوره، كار معارفي تقريبا بهمين پايه‌ها ميگشت و بازهم مثل زمانهاي سابق، مردم در اين قسمت، خود، خود را اداره ميكردند. بوي آخوندي كه امروز هم از اين وزارتخانه لايح است، اثر همان اوضاع مكتبداري قديم و مدرسه‌داري عهد مظفر الدين شاه و دوره مشروطه قبل از پهلوي است كه هنوز هم از پاره‌اي معلمين و رؤساء حتي گاهي از معاون و وزير اين وزارتخانه هم بمشام ميرسد.

وزارت عدليه‌

وزارت عدليه از دولت سر قانون اساسي و اصل تفكيك قوا كار زياد داشت. ولي از حيث بودجه و اداره، ده نه وزارت فوايد عامه و معارف بود. بودجه ساليانه اين وزارتخانه منتهي بدويست و پنجاه هزار تومان ميرسيد و اين مبلغ براي مواجب محاكم و اداره مركزي آن كافي نبود.
بنابراين، مجبور بودند رؤساي عدليه ولايات را با مقداري تمبر بمراكز لازمه بفرستند تا آنها هم عده‌اي از اهالي محل را براي اعضاي محكمه، منشي و ثبات و غيره جمع‌آوري كرده محكمه‌اي تشكيل و وجه تمبري كه دريافت ميكنند، بتناسب بين خود تقسيم نمايند قانون موقتي كه مشير الدوله، حسن پيرنيا نوشته و بطور غيرمستقيم مجلس هم آنرا تصويب كرده بود، كليات طرز جريان كار و تشريفات محكمه و تنظيمات اداري كارها را بخوبي كفايت ميكرد. ولي قوانيني كه بايد مدرك حكم قاضي باشد، همان قوانين شرع و بنابر اين قضات عموما از آخوندها و آخوندمنشها بودند كه حتي راضي نميشدند كه همان قوانين شرع بطور فصل و ماده بفارسي تنظيم شود. زيرا در اينصورت آنها از تخصصي كه براي خود قائل بوده و ميخواستند هميشه دست نخورده بماند محروم ميشدند. بهمين جهت هروقت مذاكره‌اي از تدوين قوانين بميان ميآمد، بوسائلي كه داشتند، هو و جنجال راه ميانداختند. در جزائيات كار بدرجات مشكلتر بود، قانون شرع را آزاديخواهان نمي‌پسنديدند و تدوين قانون عرفي هم گرفتار هو و جنجال آخوندها ميشد. اگرچه آقايان قضات ما هرقدر آخوند بودند، هيچوقت در مقابل دزدي بقطع دست و براي محارب بقتل و صلب و قطع دست و پا رأي نميدادند و مجازات حبس معين ميكردند، باوجود
ص: 375
اين راضي نميشدند كه در همين كار كه خودشان بآن عمل ميكردند، تنظيم و تدويني بعمل آيد. ولي اصل مسلم اجتهاد و عدالت و تقوي كه براي قاضي شرع از لوازم است، از بين رفته و هر بيسواد عامي بوسيله چند ذرع پارچه سفيد و سياه كه بسر ميبست، ممكن بود قاضي شود. زيرا علماي درجه اول و دوم قاضي شدن در عدليه را مخالف حيثيات خود ميدانستند «1» و كاركنان اداري عدليه هم چندان مايل نبودند كه اين دسته از علماء در كار عدليه مداخله كنند. اكثر آقايانيكه امروز از رؤساي درجه اول محاكم و مردمان ورزيده لايقي شده و قوه استنباط آنها، چه در قوانين شرع و چه در قوانين عرف، شايد از اندازه اجتهاد هم بالاتر باشد، در آنروزها هيچيك صلاحيت و اهليت احكامي را كه ميدادند نداشتند. بعضي بواسطه مشروطه‌طلبي و آزاديخواهي. برخي بواسطه خانواده و سابقه و بالاخره پاره‌اي بتوصيه وارد كار قضا شده و باوجود عدم صلاحيت علمي و اهليت فتوي، خير الموجود بوده و از عمائد قضات محاكم مركز بشمار ميآمدند.
در ولايات، كار بدرجات خرابتر از مركز بود زيرا از آقايان مركزيها كسي كه بحقوق تومان شمار تمبرفروشي قناعت كند و جاه‌طلبي رياست عدليه آنجاها را داشته
______________________________
(1)- آقايان تصور ميكردند كه وزارت عدليه بايد خود را مير قليچ آنها كند. يعني محاكم، از صلحيه تا تميز، برقرار باشد، مدعي و مدعي عليه را احضار كند، بعد از تنظيم پرونده و تقرير كتبي دعوي، اگر مدعي عليه در جلسه اول اقرار كرد حكم صادر كند و اگر انكار كرد محكمه قرار ارجاع بمحكمه شرع صادر كرده خدمت آنها بفرستد و آنها با اجتهادي كه توانائي آنرا جز براي دسته خود براي احدي قائل نبودند، قضيه را حل كرده و حكم خود را بدهند. البته اين حكم چون حكم شرع است، در استيناف و تميز هم بايد تنفيذ شود. يعني استيناف و تميز هم بايد مطيع اوامر و احكام آنها باشد. اينهم همان عدليه ناصر الدين شاهي ميشد و عدليه‌اي كه بتوان جاني درآورده كاپيتولاسيون را با آن لغو كرد نبود. اگر بآقايان گفته ميشد بزرگواران! در و ديوار و ميز و صندلي كه از چيزهاي عادي و براي حفظ ابهت كار لازم است نبايد مانع حضور آقايان در محاكم باشد، پس بهتر اين است كه آقايان درجاتي بين خود برقرار كنند و از صلحيه تا تميز را بين خود تقسيم و قاضي عرفي بشوند كه با احكام شرع محاكمه كنند، ميفرمودند: خير! ما بايد در همان چهار ديوار خانه خود و با همان محررين خودمان باشيم و عجب اين است كه در كابينه دوم قوام السلطنه، بعد از كودتا، موفق هم شدند اين طرز را يكي دو ماهي بجريان بيندازند و آقاي احمد قوام كه ماشااللّه در قوانين شرع و عرف هر دو بي‌اطلاع بود تحت تأثير بعضي از مقامات روحاني كه نميخواهم اسم ببرم واقع شد و عدليه ناصر الدين شاهي را رواج داد. ولي معلوم بود كه اين كار قوام و دوامي پيدا نميكرد و در ظرف همين يكي دو ماهه بقدري كار سر آقايان ريخت كه خودشان از فكر اين رويه هم استعفاء دادند و باز كار بمجراي سابق برگشت. يكي از جهات موفق شدن مرحوم داور بكوتاه كردن ماجراي قضاوت و پيش افتادن محاكم عرفي در افكار عامه و يأس آقايان از پيش بردن منظور خود، همين تجربه و امتحاني بود كه درين يكي دو ماهه بعمل آمد و طرفداران محاكم شرع را براي هميشه ساكت نمود. من در اينجا ميخواهم قدري اطاله قلم كرده بآقايان عرض كنم مگر آقايان غير از حديث مروي از عمر بن حنظله چيز ديگري هم براي انحصار قضاوت بخودشان
ص: 376
باشد، پيدا نمي‌شد و ناچار بودند بخير الموجود قناعت كنند. خير الموجودها هم جز آخوندهاي وامانده‌اي كه مشقت زندگي آنها را باين خدمت كم حقوق كم‌حيثيت راضي كند نبودند. خواننده عزيز ميتواند تصور كند كه مثلا رئيس عدليه اهواز آنروزها چه جنمي داشته و كار عدليه آنجا چگونه اداره ميشده است؟ و شيخ خزعل چه بندي باحكام مثلا فلان آخوند كاشي كه رئيس عدليه خوزستان بوده است ميبسته و اصل تجزيه قوي چطور مجري ميشده است؟ حكام و نايب الحكومه‌ها همان رويه دقيانوسي و حتي همان كند و زنجيرهاي سابق را هم داشتند و اعتنائي بآقاي رئيس عدليه و مدعي العمومش نميكردند. چندين بار خواستند لا محاله سر و ساماني باوضاع عدليه مركز بدهند. موقتا در محاكم را بستند، تشكيلات را هم عوض كردند، ولي وقتيكه بانتخاب قضات رسيدند، باز هم جز همان مصالح كهنه قديمي چيزي در دسترس خود نداشتند. تنها نتيجه‌اي كه تشكيلات جديد حاصل ميكرد تغيير شغل آقايان بود و بس. در اساس كار اصلاحي بعمل نيامده و اين اصلاحات (!) بقم و قزوين و ساوه هم نميرسيد تا چه رسد بولايات ديگر.
______________________________
دارند؟ اين حديث موثق كه بموثقه عمر بن حنظله معروف است، خيلي مفصل و فقط قسمت كمي از آن راجع بمحاكمات ميباشد كه من سعي ميكنم ترجمه آن قسمت را كه محفوظم مانده است در اينجا بنگارم. حضرت صادق سلام اللّه عليه ميفرمايند: «شخصي از شيعيان كه احاديث ما را روايت كند و حلال و حرام گفته ما را بداند در نظر آورده او را بر خود حاكم قرار دهيد.
منهم او را حاكم شما قرار دادم. اگر اين شخص حكمي بدهد و اجرا نكنيد حكم خدا را سبك گرفته‌ايد و ...» اينهم در علم درايت و رجال مسلم است كه راويان احاديث آل محمد سلام اللّه عليهم راويگريرا شغل خود نكرده و هريك كار و كسبي داشته‌اند و عرب و عجم در آنها يكسان بوده است و راويان ايراني هم داشته‌ايم. حتي برده‌فروشي كه كسبش مكروه است، نيز در ميان آنها يافت ميشده و لباس خاصي نداشته‌اند و لباس عمومي مرسوم زمان را ميپوشيده‌اند. فضيلت آنها بصدق لهجه و تقوي و كثرت رواياتي كه نقل كرده‌اند بوده است. دينداري و علم، لباس خاص و زمان خاصي ندارد. آقايان بزرگواران! اينقدر باين عبا و عمامه اهميت ندهيد! بنده شرمنده شش سال قاضي بوده و شايد زيادتر از چهار پنج هزار حكم كه در ميان آنها چندين فقره حكم اعدام هم بوده است داده‌ام. چون بموازين قضائي شرعي هم خود را بقدر موثقه عمر بن حنظله واقف ميدانم، خود را مانند كسي ميدانم كه درحال قضاوت شمشير كشيده در راه حق جهاد كرده باشم و خيلي اميدوارم كه خداي تعالي مرا براي همان احكامي كه داده‌ام بيامرزد و باين عمل خود بيشتر از ساير عمليات دينداري و بجا آوردن مستحبات اميدوارم. زيرا روزگار براي من وسيله‌اي فراهم كرده بود كه بتوانم عدالت را درباره خلق خدا اجراء كنم و قلبم هم مثل صورتم كه اعتراف ميكنم تراشيده بود، صاف و پاك بود، و در همين حين بخرده‌كاريهاي مادي عباپوشان و عمامه‌داران با اينكه در اين اوقات بواسطه حكم دولت خيلي كم و انگشت نما بودند، زياد برميخوردم و احكام عجيب و غريب از آنها زياد ميديدم. آقايان بيع شرط و اجاره مبيع را كه جز رباخواري چيزي نيست، از راه «حمل اعمال مسلم بر صحت» جايز ميشمارند در صورتيكه باجتهاد من «بلي! تكرار ميكنم باجتهاد من» اين عمل جز كلاه شرعي بر سر ربا گذاشتن چيزي نيست. مرحوم حاج آقا احمد قمي برادر بزرگتر مرحوم
ص: 377
مرحوم داور (ميرزا علي اكبر خان مدعي العموم كه خواننده عزيز سابقه بر احوالش دارد) هم كه در اوائل سلطنت پهلوي براي دفعه آخر دست بالا كرده تشكيلات عدليه را تغيير داد، با اينكه مقدار زيادي اشخاص حقوق‌دان از اين سر و آن سر پيدا كرد و اصلاحات خود را بولايات هم سرايت داد، باز هم ناچار شد عده زيادي از همان آخوندهاي سابق را مجددا وارد كار بكند و براي اينكه عدليه را از ظاهر آخوندمآبانه بيرون آورد لباس خاصي براي قضات در حين محاكمه وضع نمود و اين لباس چندين بار تغيير هم كرد تا بالاخره كلاه‌فرنگي هم سر آخوندها گذاشتند و از حيث ظاهر آنها را متحد الشكل كردند ولي نتوانسته‌اند روح آخوندي را در عدليه از بين ببرند. هنوز هم اكثريت قضات ما از همان آخوندهاي سابقند كه باوجود قوانين حقوقي و جزائي كه اين سي چهل ساله اخير مدون شده و تكليف هر پيشآمدي را معين كرده و مجازات قانوني هم براي قاضي متخلف تعيين گشته است، باز هم آقايان بدشان نميآيد بآراء خود قانون‌شكني كنند و دعويهاي ختم شده و مرده را از سر گرفته، سفيد را سياه و سياه را سفيد نمايند. منسوخ كردن حكم لازم الاجراي سابق محكمه، راجع بانفصال ابد كه اخيرا حتي در مجلس هم انعكاس پيدا كرده و مايه خنده هر عاقلي بود، نتيجه همين تعبيرات آخوندي آقايان است. از اين بالاتر بيكي ازين قماش وزيرهاي عدليه شكايت شده بود كه فلان رئيس محكمه باوجود نص صريح ماده 22 قانون ثبت اسناد، دعواي بر ملك ثبت شده را پذيرفته و قرار تحقيق محلي در آن صادر كرده است. آقاي بزرگوار گفته بودند: «قانون سويس اين اجازه را بمحاكم آنكشور داده است!!»
______________________________
حاج آقا حسين روزي در خانه نشسته بود، پيرزني با پسرش وارد شدند، زنك گفت ميخواستم دارائي خود را كه عبارت از خانه و اسباب خانه است باين پسرم ببخشم. آن مرحوم رحمت اللّه عليه فرمود: «مادر: معني بخشش را ميداني چيست؟» در جواب گفت: «بلي! ميخواهم بعد از مردنم كسي باو كاري نداشته باشد.» فرمود: «خير! معني بخشش منحصر باين يكي نيست، اگر دو روز ديگر با عروست دعوا كردي و پسرت از در درآمد و زنش تقصير را پيش شوهر بر تو قلمداد كرد و پسرت خواست ترا با يك چادر از خانه بيرون كند، اين حق را دارد.» زنك نگذاشت كه آن مرحوم راجع باسباب خانه چيزي بگويد، برخاست و گفت هرگز نصيبش نشود، مال، مال خودم است بهيچكس نمي‌بخشم. من آن مرحوم را روحاني واقعي ميدانستم و هروقت پاميداد باو اقتدا كرده نماز جماعت ميخواندم ولي بهيچيك از آنها كه صيغه بيع شرط جاري ميكردند و در موقع گذاشتن موعد، خيار توانائي بفسخ را بر ضرر داين (متوجه باشيد داين مينويسم نه بايع زيرا قصد مالك وثيقه دادن بوده است نه بيع و الا چگونه ممكن است خانه ده هزار توماني را بدو هزار تومان فروخت) مينوشتند، نه فقط پشت‌سر آنها نماز نميخواندم، بلكه آنها را كمك‌كار و شريك‌جرم رباخوار ميدانستم. اجتهاد من اين فعل را حرام و اين مال الاجاره را رباي خالص ميداند و از اين قبيل زياد است كه اگر منهم بخواهم بنويسم شما حوصله خواندن آنرا نخواهيد داشت. پس همين‌جا ختم ميكنم و از اين رك‌گوئي خود كه جز رضاي خدا مقصودي ندارم از آقايان عذر ميخواهم. شقشقة هدرت.
ص: 378
اجمالا، حالاها روح آخوندي دست از سر عدليه اين كشور برنميدارد. زيرا آقايان پسرهاي خود را كه اكثر روحيه پدران در آنها هست، ليسانسيه و دكتر حقوق كرده و دارند جاي پدران را ميگيرند و البته پنجاه سال طول دارد كه اين روحيه از دستگاه دادگستري اين كشور زائل شده، مقصود اصلي عدليه كه فصل خصومت و ختم دعوي است، باين اجتهادهاي مقابل نص باطل نگردد و مردم سرگردان نمانند.
براي وفق دادن احكام شرع با محيط و دوره و لوازم معيشت كه هر روزه در تغيير و تكامل است، اجتهاد بهترين وسيله ميباشد. اين يكي از خصائص مذهب تشيع است كه با اجتهاد ميتوان هميشه احكام شرع را با لوازم زمان تطبيق كرده نوي و تازگي بقوانين داد كه با حوائج و زندگاني هر دوره متناسب باشد اگر بسيره پيغمبر و امامان سلام اللّه عليهم مراجعه شود، بداءها و مخالفتهائي با نصوص از آن بزرگواران مشاهده ميگردد كه جز همان رعايت لوازم زندگاني و محيط، محلي براي آنها نميتوان فكر كرد. چه خوب بود ما پيروان مذهب تشيع اين اجتهادهاي مقابل نص را، در مواقع خود، براي متناسب كردن احكام شرع با زندگي بكار برده و قوانين شرع را با اصول زندگي توافق داده بوديم كه مثلا حالا كه ميخواهيم قطع دست را بحبس تبديل كنيم، اينقدر گرفتار وا شريعتاه نشويم و امروز هم اگر اجتهاد مقابل نصي بخود اجازه ميدهيم، براي متناسب كردن قوانين با حوائج و لوازم زندگي امروز باشد، نه اينكه نصوصي را كه براي رفع حوائج زمان، خودمان تازه وضع كرده‌ايم، عمل برخلاف آنرا بخود اجازه دهيم و آنچه خود رشته‌ايم پنبه كنيم. من يقين دارم همين جناب شيخي كه امروز اعاده حيثيت را مدرك قرار داده و بمخالفت كردن با نص حكم محكمه فتوي ميدهد و ذينفعها فتواي او را در روزنامه‌ها مينويسند و حتي در مجلس هم جناب آقا شيخ ديگري از اين اجتهاد مقابل نص دفاع ميكند، همين جناب در وضع قانون لازم الاجراء بودن نص حكم محكمه كه بجز محكمه بالاتر هيچ قدرتي نميتواند آنرا تغيير بدهد، مداخله مستقيم داشته و شايد انشاء ماده مربوط باين امر بقلم خود آن‌جناب هم باشد. همچنين آن جناب آقاي ديگر كه بقانون سويس تمسك جسته و دلش گواهي نميدهد كه قاضي آخوندي را كه برخلاف ماده 22 قانون ثبت اسناد بر ملك ثبت شده دعوي پذيرفته است بمحاكمه بطلبد يا لا محاله توبيخي از او كند، خود يكي از عمائد كميسيون طرح ماده 22 قانون ثبت اسناد بوده است.
رفيق عزيزم علي اكبر دهخدا در يكي از چرندپرندهاي صور اسرافيل در مقام خطاب بنفس چه خوب سروده است:
تو منتظري رشوه بايران رود از ياد؟آخوند ز قانون و ز عدليه شود شاد؟
اسلام ز جنگير و ز رمال شود آزاديك‌باره بگو مرده شود زنده آكبلاي
هستي تو چه يك پهلو و يك دنده آكبلاي
شايد در آينده در ضمن شرح زندگاني خود در اوقاتي كه قاضي بوده‌ام، مجالي بدست آورده تشريحات ديگري هم در اين زمينه‌ها بكنم.
ص: 379

وزارت پست و تلگراف‌

وزارت تلگراف را ميدانيم عليقليخان مخبر الدوله تأسيس كرده و پست‌خانه‌ها هم در اداره امين الدوله بود. در اوايل دوره مظفر الدين شاهي، بعد از اين دو مؤسس، اين دو وزارتخانه توأم و يكي شده و چون درآمد داشت و داراي تشكيلاتي هم بود، براي رفع حاجت، كوتاهي و كم و كاستي نداشت و هر جائي كه احتياج پيدا ميشد، توسعه‌اش ميدادند. محمولات پستي تا اين تاريخ هميشه با گرده مال و احيانا در بعضي نقاط با جمازه حمل ميشد. ولي در اين چند سال اخير، بواسطه بي‌نظمي راهها، پست بنظم زمان سابق بخصوص دوره ناصر الدين شاه نبود و در آينده هم كه مقرر شد محمولات با چرخ حمل شود، باز هم بهبودي در وضع پست حاصل نشد. امنيت دوره پهلوي و تغيير ارابه باتومبيل موجب سرعت كار گشت كه آنهم از شهريور 1320 ببعد بواسطه كم بودن وسائط نقليه خودرو و احيانا جلوگيري‌هائي كه در رفت‌وآمدها و تفتيشاتي كه در محمولات بعمل ميآيد، باز دچار بطؤ گشته است تا كي جنگ تمام شود و حالت طبيعي بخود بگيرد «1».

وزارت جنگ‌

وزارت جنگ در اين دوره از تمام وزارتخانه‌ها بيموضوع‌تر شده بود. ژاندارمري كه اگر هم مستقل نبود، ميبايد تحت امر وزارت داخله باشد. قزاق هم اطاعتي از وزارت جنگ نداشت. بختياريها هم كه قوه جنگي ديگري بودند، جز از رؤساي خود از هيچكس حرفي نمي‌شنيدند.
افواج قديم كه پنج شش سال بود احضار نشده و حتي افسرهاي جزء محلي هم سربازها و صاحبان بنيچه را سرداده بودند. معهذا بقول مدرس «شمشيربندهاي وزارت جنگ» با لقب و نشان سرداري و امير توماني، هر روزه محل وزارت جنگ را با قدوقامتهاي خود زينت ميدادند و گاهي كه ميخواستند مثلا دويست نفري از بريگاد مركزيرا با عده‌اي قزاق بجنگ نايب حسين و پسرش بكاشان بفرستند، رفت‌وآمد اين افسران عاليرتبه بهيئت وزراء زياد ميشد و شغل شاغلي براي خريد فشنگ از دكانهاي فشنگ‌فروشي براي آقايان پيش‌ميآمد.
گاهي هم اگر آقاي قوام السلطنه (جناب آقاي احمد قوام) معاون يا وزير جنگ بود، لباس مخصوص زيبائي بتن چند نفري از جوانهاي خوش‌قيافه و خوش‌قواره شهري كرده و بقول روزنامه شرق يك رژيمان خيلي كوچك ظريف قشنگ فوق العاده شيكي از آنها ميساخت كه اقلا در موقع ورود اشخاص بوزارت جنگ، وزارتخانه پراسقاط و قراضه «2»
______________________________
(1)- الان وارد سال پنجم بعد از جنگ شده‌ايم و حتي با طياره محمولات پستي را حمل ميكنيم ولي كاغذ از امريكا و لندن زودتر از تهران بقم بمقصد ميرسد و سبب آن بي‌نظمي در ادارات مبدأ و مقصد است.
(2)- قراضه از حيث معناي لغوي بمعني خورده طلاهائي است كه از زيردست زرگر بيرون ميايد.
بطور استعاره ظرفهاي فلزيرا كه بواسطه استعمال، تورفتگي و قري پيدا كرده باشد قراضه ميگويند اين استعاره، استعاره ديگري را هم معمول كرده و بهر چيزي كه بروروئي نداشته باشد قراضه اطلاق ميكنند. اسقاط را هم بطور استعاره در چيزهاي بي‌رنگ‌ورو و از كارافتاده بكار ميبرند.
ص: 380
بنظر نيايد و در مواقع رسمي كه بايد عده‌اي نظامي بعنوان گارد احترام در كار باشد، رفع حاجت شود.
بريگاد مركزي بهمه جهت از سيصد چهارصد نفر داوطلب كه بتوپخانه و سوار و پياده تقسيم ميگشت، تشكيل شده بود و صاحب‌منصبان آن بيشتر وابسته شخص رئيس خود، سردار انتصار (جناب آقاي مظفر اعلم) بودند و گاهگاه سروصدائي از مشق خود در سربازخانه بيرون دروازه دولاب و احيانا در ميدان مشق راه مي‌انداختند.
ولي هيچيك از اين بيكاري و بيگاريها مانع آن نبود كه چنانكه سابقا اشاره كردم، اداره محاسبات وزارت جنگ كه جانشين وزارت لشكر سابق شده بود، هر روز از خزانه حقوق ششماهه محلي يكصد فوج كه بالغ بر سي چهل هزار خروار جنس و سيصد چهارصد هزار تومان نقد ميشد، مطالبه نكند و براي حلال كردن اين نقد و جنس رؤساي قشون را بمركز ايالات نفرستد. اين رؤساي قشون هم در نوبت خود، براي زنده كردن اين مبلغ و مقدار، عده‌اي از سربازان محلي را بمركز ولايات ميخواستند و دور و ور اداره قشوني مي‌پلكاندند. ولي در اين يكسال اخير كه من متصدي حوالجات ولايات شده بودم و تا وقتي كه اين كار در عهده من بود، از اين بابت چيزي بوزارت جنگ حواله نرفته و هروقت مطالبه ميكردند، جز جوابهاي رك و دندان‌شكن چيزي عايدشان نميشد. ولي آقايان از اين حرف خرج كه ممكن بود با آن خيلي از خانه‌هاي شخصي را آباد كرد دست‌بردار نبودند و هروقت وزير همدست و ماليه‌چيهاي بي‌اطلاعي مييافتند، مطالبه خود را داشته و احيانا از اين سماجت نتيجه هم ميگرفتند. وزارت جنگ بقدري بي‌موضوع شده بود كه هروقت كابينه عوض ميشد، براي تعيين وزير جنگ پي نظاميها نميگشتند بلكه يكي از مسبوق الوزاره‌ها و لو حكيم الملك برادرزاده حكيم الملك مظفر الدينشاهي را (جناب آقاي ابراهيم حكيمي) هم كه بود، باين وزارت برقرار ميكردند!
اين وزارتخانه تا روز قبل از شب كودتاي سوم حوت 1299 زندگي محتضرانه خود را ادامه داد و بعد از اين شب بوسيله «حكم ميكنم» رضا خان سرتيپ قزاق معروف برضا خان ماكزيم و حوادث بعد از آن از بين رفت و وضع نوين در وزارت جنگ برقرار شد كه امروز هم با همان اساس نوين گردش ميكند. در موقع خود باز هم از چگونگي اين تغيير شرح لازم را خواهم نوشت.

وزارت داخله‌

ميدانيم كه در استبداد، وزارت داخله جزو لاينفك صدارت يا وزارت اعظم بود. بنابراين استقلال اين وزارتخانه از مستحدثات مشروطه است. در مجلس اول قانوني براي انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي و روابط آنها با حكام و وزارت داخله از مجلس گذشت، ولي اين قانون بدون اينكه نسخ شود در دوره تجديد آزادي گرفتار عدم اجراء و فراموشي گرديد. ميگفتند وجود انجمنهاي ايالتي و ولايتي با حكومتها سازگار نبوده و اسباب تعطيل اجرائيات آنها و موجب توليد مشكلات و حتي ايجاد بي‌نظمي است. در مركز، كار وزارت داخله را بچند
ص: 381
قسمت از قبيل شمال و جنوب و شرق و غرب تقسيم كرده و براي هريك اداره‌اي ترتيب داده بودند. انتخابات هم اداره خاصي داشت. اين ادارات هريك در قسمت خود كارهاي مربوط بخود را اداره ميكردند. براي حكام ايالات و ولايات مستقل هم دفتر و اعضائي تعيين كرده بودند كه مواجب آنها با حقوق خود حاكم ماه‌بماه در محل پرداخت ميشد و از اين حيث صورت وزارتخانه‌اي بخود گرفته بود. ولي براي نايب الحكومه‌هاي شهرهاي جزو ولايات و حتي مركزهاي ولايات جزء ايالات، حقوقي برقرار نشده بود. معلوم است نايب الحكومه و حاكم افتخاري اين قبيل شهرها بخرج اهالي ميچريد «1» و راههائي براي مصارف زندگي خود پيدا ميكرد كه شايد امروز هم باوجود مواجب اداري، همان چراها در كار باشد.
مركز ايالات و پاره‌اي از ولايات، نظميه‌اي هم داشت كه حقوقي بآنها نيز داده ميشد. اما ولايات جزو يك ايالت و همچنين ولايات مستقل كوچكتر، بودجه نظميه نداشت.
ولي نداشتن بودجه، مانع آن نبود كه حاكم اسم يكي را رئيس نظميه گذاشته، عده‌اي از فراشان دوره قبل را لباس آژاني بپوشاند و بجان مردم بيندازد و در آن واحد حقوق نظميه شهر تحت حكومت خود را از وزارت داخله و امين ماليه محل مطالبه كند و وكيل و نماينده آن ناحيه را وسيله مكاتبه و مطالبه با وزارت داخله و وزارت ماليه قرار دهد. بسا اتفاق ميافتاد كه وزارت داخله با علم بنداشتن بودجه با وزارت ماليه و خزانه در اين باب مكاتبه كرده و چاره‌جوئي مينمود و جواب يكنواخت «بودجه نداريد و پول نداريم» معمولي را دريافت مينمود.

وزارت خارجه و ماليه‌

راجع بوزارت خارجه و وزارت ماليه ديگر شرح عليحده‌اي نمي نويسم. زيرا از اولي، در ضمن شرح‌حال گذشته خود باندازه لزوم نوشته و جاهاي خالي دومي را هم در ضمن گزارش زندگاني خود در آينده كامل خواهم كرد. ولي اجازه ميخواهم قدري هم از وزرائي كه متصدي اين وزارتخانه‌ها ميشدند بطور كلي چيزهائي نگاشته، خواننده عزيز را با اشخاصي كه در اين دوره مأمور گرداندن مهام كارهاي عمومي كشور بوده‌اند، آشنا كنم.

وزراء

خواننده عزيز نبايد منتظر باشد كه من او را با يكي‌يكي وزراي بيست ساله دوره مشروطه آشنا و آنها را باسم و رسم معرفي كرده و از وزارتهاي مختلفي كه در اين بيست ساله داشته‌اند و از كارهائي كه انجام يا بي‌كفايتي‌هائي كه از خود بروز داده‌اند جزبجزء متذكر شوم. بلكه همينقدر كه بطور كلي آنها را دسته‌دسته كرده تيپ آنها را معرفي كنم، براي روشن شدن اوضاع شرب اليهود اداري دوره كافي است.
______________________________
(1)- چريدن در اينجا كنايه از استفاده‌ايست كه بدون پيش‌بيني و بدون قانون و بدون زحمت بشود و همانطور كه چهارپايان فرقي بين علف صحرا و كشتزار كه مال غير است نميدهند، اين چرندگان دو پا هم از اين استفاده بدون رعايت حرام و حلال قانوني و غيرقانوني، برخوردار ميشوند. اين لغت را كه مخصوص چهارپايان است بيشتر براي لچر كردن و بخصوص براي تشبيه اين اشرف مخلوقات بچهارپايان بل هم اضل، بكار برده‌ام.
ص: 382
در آنروزها هم، مثل اين روزها، براي كار پي آدم نميگشتند، بلكه بيشتر فكرشان دنبال پيدا كردن كار براي اشخاص بود. بنابراين كاري‌بكار كفايت و كارداني اشخاص و تناسب آنها با وزارتخانه‌ايكه بآنها سپرده ميشد نداشتند. همينقدر كه شخصي بيك جهتي از جهات معروفيت و وجاهتي داشت، كافي بود كه متصدي هر وزارتيكه پيش ميآمد بشود.
البته اسباب وجاهت و معروفيت اين قابل الوزاره‌ها زياد ولي از همه قوي‌تر يكبار بمقام وزارت رسيدن بود كه در اين روال افتاده باشند. همينكه اين اول قدم برداشته ميشد، ديگر كسي كاري باينكه اين جناب در مدت چند ماهه وزارتش چه كاري صورت و چه كفايت و كارداني از خود بروز داده است، نداشت و مثل مهره سوراخدار در زير دست استاد مهره‌دوز اكثر بيكار نميماند و هرچندي يكبار بمقام وزارت ميرسيد. بين آنها هم اشخاصي ميتوانستند نخست وزير شوند كه يكبار باين مقام رسيده باشند ولو اينكه جهاتي كه سبب ترقي اين آقاها بمقام رياست وزراء شده بود، از بين رفته باشد.
گذشته از كفايت و لياقت و صحت عمل كه هيچ در انتخاب وزراء رعايت نميشد، همفكري و هم‌سليقگي هم‌شرط افراد يك هيئت وزراء نبود. بسا اتفاق ميافتاد كه كابينه‌اي با رئيس الوزراي عامي بحت بسيط خود، از يكي دو نفر دمكرات و يكي دو نفر اعتدالي و يكي دو نفر ارتجاعي و بالاخره از يكي دو نفر بيطرف تشكيل شده و هيچكس عيبي و نقصي در آن نميديد، مردم ميگفتند تمايل سفارتخانه‌ها نسبت باشخاص، سبب اين وضعيت است والا چگونه ممكن است يكنفر ارتجاعي با يكنفر دمكرات همكاري كند. من نميتوانم در صحت و سقم اين شايعه اظهارنظري بكنم ولي اين را مسلم دارم كه بعضيها بودند كه جز رفت‌وآمد با خارجه‌ها هيچ كفايت و كارداني و سبب وجاهت ديگري نداشتند و مثل آنها مثل همان مهره سوراخدار بود كه اكثر زمين نميماندند.
قدري هم خواننده عزيز را باسباب وجاهت و قابل الوزارگي يا بقول جناب علي محمد بني آدم «وزير آبل» «1» بودن اشخاص آشنا كنم. يكي بجهت اين وزير ميشد كه مردي
______________________________
(1)- مرحوم بني آدم از يكي از پسرعموهاي خود مهدي خان قايم مقام پسر فرخ خان امين الدوله كاشاني تقليد كرده و بعضي كلمات اختراع مينمود و در ضمن صحبت ميآورد كه صحبتش را بامزه‌تر ميكرد. از جمله «آبل» را كه در زبان فرانسه در آخر پاره‌اي كلمات ميآورند و معني قابليت از آن مفهوم ميشود مثل «ديريژ آبل» و «كاپآبل» در فارسي وارد كرده و «زيرآبل» و «خورد آبل» و «كردآبل» ميگفت. مخصوصا خيلي اصطلاحات كاشي در محاورات داخل ميكرد، و استادانه اين اختلاط و امتزاج را بعمل ميآورد و حتي گاهي اشعار لهجه كاشي را هم ميخواند كه بر نمك كلامش افزوده ميگشت. من شعري بلهجه سره كاشي از آن مرحوم شنيده‌ام كه ترجمه آن بفارسي متعارفي بقرار ذيل ميباشد:
صدائي برخاست از جا پريدم و فورا در پشت سنگي چمباتمه زدم (يعني پنهان شدم). مرحوم شيباني برادر كوچكتر شيباني بزرگ (جناب آقاي وحيد الملك) ميگفت تازه از كاشان آمده و خانه‌اي در يكي از محلات گرفته بودم. در خانه بمن گفتند ما هاون همراه نياورده‌ايم يك سركو
ص: 383
صحيح العمل و فهميد و وطنخواه و باتقواي سياسي بود. اگر قدري كند و بااحتياط يا بعبارت ساده‌تر ترسو و بي‌شهامت هم بود، مانع كارش نبود حتي بمقام رياست وزراء هم ميرسيد. ديگري بجهت سابقه وطنخواهي و آزادي‌طلبي و بزرگ‌منشي و «آقا» ئي وزير و رئيس الوزراء ميشد ولو اينكه بسيار سرهم‌بند و بي‌كفايت بود. سومي چون برادر يا پسر عمويش رئيس الوزراء شده بود، اين آقا هم مثل آستين پوستين كه با بيمصرفي و نخالگي جزو لاينفك پوستين است، بايد وزير باشد. چهارمي مردي اداري و براي وزارتخانه‌اي كه سابقا عضو آن بوده است، مثل دنداني كه براي دهني قالب‌گيري و ساخته شده باشد متناسب بود ولي در اين هيئت آن وزارتخانه بپاره‌اي مناسبات نصيب ديگري شده بود و بازهم بمناسباتي ناچار بودند از اين نمد كلاهي هم سر اين مرد بگذارند. بنابراين وزارتخانه ديگري كه هيچ تخصصي در آن نداشت نصيبش ميشد. پاره‌اي هم بودند كه باوجود پاچه- ورماليدگي و حتي دزدي و خيانت، باز بواسطه اينكه پشت هم‌انداز بوده و چندين بار وزير و رئيس الوزراء شده بودند، بازهم باين مقامات ميرسيدند. زيرا چنانكه سابقا هم‌اشاره كرده‌ام، براي رسيدن بمقام وزارت سابقه وزارت از همه‌چيز مهمتر بود و بقدري در كار مداخله داشت كه بعضي هم بودند از حيث كفايت و كارداني و سابقه آزاديخواهي و خلاصه در تمام جهات وجاهت، صفر بودند و باوجود اين چون يك مرتبه بغلط وزير شده بودند، در اين بيست ساله در همه‌جور كابينه‌اي از جنگي و انقلابي و دمكرات و اعتدالي و ارتجاعي عضو هيئت دولت شده و بوزارت ماليه و خارجه و داخله و عدليه و فرهنگ و پست و تلگراف و فوايد عامه حتي وزارت جنگ هم چندين‌بار رسيده و مثل آنها درست برعكس دنداني كه براي دهن يكنفر ساخته شده و بسيار ذيقيمت و بدرد دهن ديگري نميخورد بوده و مثل شيشه اماله بودند كه دهشاهي بيشتر قيمت نداشتند و بهر وزارتي حتي وزير مشاور هم ميخوردند. چرا؟ بجهت اينكه مرد صحيح العملي قلم رفته بودند، در صورتيكه چون بيكاره و بي‌كفايت بودند، همان حقوقي كه ميگرفتند در حقيقت ضرر ملت و بلاعوض بود.
يكي از چيزهاي خيلي معمولي، در اين بيست ساله مثل امروز تغيير پي‌درپي كابينه هاي وزراء و مدتي بحران بود كه كمتر اتفاق ميافتاد كه شش هفت ماه يك كابينه ولو با چند
______________________________
- (هاون سنگي) براي ما لازم است. سنگ‌تراشي در سر كوچه بود كه اقسام هاون سنگي ميتراشيد و ميفروخت بدكان او مراجعه كردم با اينكه ميدانستم در تهران سركو مصطلح نيست و خيلي هم سعي ميكردم كه حرفهايم كشش (آكسان) كاشي هم نداشته باشد، نميدانم چطور شد كه فراموش كردم و بسنگتراش گفتم يك سركو ميخواستم، غافل از اينكه استاد از قلاشهاي تهران و بلهجه تمام اهالي ايران آشناست. استاد خطاب بشاگردش گفت: «حساينه! حساينه! كوفتي تو پوست لپت افته هه! راشو يك سركوپسه آقا بيار» يعني «حسين! حسين! كوفت به لبت بگيرد برخيز يك هاون سنگي براي آقا بياور» مرحوم شيباني ميگفت من چنان محجوب شدم كه ديگر نتوانستم منتظر اجراي فرمان استاد بشوم و بلافاصله بچاك زدم و راه خود را از آن كوچه گرداندم كه ديگر با اين مرد قلاش مواجه نشوم.
ص: 384
دفعه وصله پينه دوام بياورد و بحرانهاي يكماهه هم خيلي در اين ضمن اتفاق مي‌افتاد.
اعضاي كابينه افتاده، از فرداي همان روز افتادن، عمليات را بر ضد كابينه سرپا شروع ميكردند و چون بيكار بودند، بهتر ميتوانستند حمله‌هاي مؤثر وارد كنند. آنقدر اقدام ميكردند تا كابينه ميافتاد و گاهي «اشرف آهو» «1» ميشدند يعني فقط وبال انداختن و دوندگي و زحمت و مشقت نصيب آنها شده يا تماما يا بعضا از كابينه جديد محروم مي‌گشتند و از زحمت آنها سايرين استفاده ميكردند.
قطعه ذيل را يكي از رفقاي من كه خود شاعر ماهري است، بعنوان لا ادري يا لم يسم قائله براي من خوانده است.
اين مقام رياست وزراءبمثل هست دسته هاون
هر دو روزي رود به ... ن يكي‌تا كه گرد آورند مال بفن
گر بدين شيوه بگذرد چندي‌آشكار و نهان و سرّ و علن
.. ن درستي دگر نخواهد مانداز وضيع و شريف الّا من با او شوخي داشتم، گفتم چه مانع داشت كه بگوئي: «حتي من»
اين چند كلمه را هم براي جوانها بنويسم آقايان! عزيزان! تا جنگ برقرار است بقول شيرازيها كارها «اولمبو» «2» است. همينكه جنگ تمام شد و كارها سروساماني گرفت، شما ها بايد تيپهاي پاچه ورماليده و بيكفايت و پيستون‌دارهاي خارجي را از كار خارج و خانه را تا ابد زندان آنها قرار بدهيد. «3» اشخاصي را براي هر وزارتخانه روي كار بياوريد كه مثل
______________________________
(1)-
ديدي كه چه كرد اشرف خراو مظلمه برد و ديگري زر
(2)- آب لمبه يا آب لمبو كنايه از بي‌ثباتي و بي‌اساسي كار و اصطلاح شيرازيست.
(3)- كيخسرو تازه از توران بايران آمده و بعد از تاجگذاري، طوس پسر نوذر را با لشكر زياد براي خونخواهي خون پدرش سياوش بتوران فرستاد و ضمنا باو دستور داده ارفلان راه نرود.
زيرا بنگاه برادر پدريش، فرود، نواده دختري پيران ويسه، سپهسالار افراسياب پادشاه توران در سر اين راه بوده و كيخسرو ميخواسته است بلطايف الحيل اين برادر نيمه‌توراني خود را بسمت خويش متمايل كند و از اينكه شايد بين قشون او و برادرش سوءتفاهمي ايجاد و منجر بجنگ شود، نگران بوده است. طوس بدوراهي ميرسد، امر ميدهد از راهي كه كيخسرو منعش كرده بود بروند. سرلشكرها مانند گودرز و گيو فرمايش پادشاه را متذكر ميشوند. فايده نكرد، فرمانده كل در امري كه داده بوده است استقامت ميورزد. عبور قشون از تنگه‌اي بوده است كه بنگاه فرود در كوههاي بالاي اين تنگه واقع بوده، فرود با يكنفر معرف ببالاي تنگه آمده بود كه با سران لشكر برادرش آشنا شده و شايد ميخواسته است عده خود را هم ضميمه آنها كرده در خونخواهي پدرش شركت كند ولي سبكسري طوس سبب ميشود كه پيش‌بيني كيخسرو صورت وقوع پيدا ميكند و بين طرفين جنگ درگرفته منجر بكشته شدن فرود برادر شاهنشاه ميگردد. از طرف ديگر طوس در اين لشكركشي كاميابي حاصل نميكند و عده زيادي از قشون او تلف ميشود. خبر بكيخسرو ميرسد، فرمانده ديگري براي قشون تعيين ميكند، طوس بپايتخت مراجعت مينمايد، ملاقات شاه با اين
ص: 385
دنداني كه براي يك دهن ساخته‌شده است، براي آن متناسب باشند. اين شيشه اماله‌هاي دوپولي را كه بعنوان صحت عمل خود را سربار جامعه كرده و چون كاري براي جامعه نميكنند همان حقوقي كه ميگيرند يكنوع دزدي است، دور بيندازيد و علي الدوام مشغول ديده‌باني باشيد و هركس سرسم رفت، از هر طبقه‌اي كه هست لاي دست «شيشه اماله» هاش بفرستيد.
سي چهل سال شوخي كافي است، چندي هم جدي باشيم.

سر خرمن و كم‌ناني!

گفتيم خزانه بضرابخانه منتقل و من شميران رفته بودم، اوائل سرطان و بحبوحه خرمن ورامين بود، يكروز از شهر خبر آوردند كه در دكانهاي نانوائي ازدحام زياد شده و اكثر مردم شهر نان گيرشان نيامده است. سر خرمن و كم‌ناني؟ چيز عجيبي است، پس در زمستان و راه‌بندان چه خواهد شد؟
آن روزها مثل اين چند ساله اخير نبود كه مردم عادت كرده، بي‌ناني را آنهم در سر خرمن مشاهده كنند و ساكت بنشينند. بخصوص كه متصدي كار نان هم مرنار است كه ميدانيم خيلي مردم از او دلخوشي ندارند. حاجي محتشم السلطنه (جناب حسن اسفندياري) تازه از وزارت ماليه بوزارت داخله منتقل شده بود، بازاريها نزد او و هيئت وزراء رفته هياهو راه انداختند. اين ظاهر امر بود، اما باطن امر اين بود كه دو نفر نانواباشي با رئيس اداره خود، متين السلطنه، ميخواستند از سر خرمن گندم از انبار بگيرند در صورتيكه گندم انبار هميشه براي آخر سال بايد بماند و نان سر خرمن بايد از گندمي كه گندم‌دارها بميدان ميريزند راه بيفتد. چون مرنار نميخواسته است گندمهاي خالصه و اربابي تهران را باين زودي مصرف كند، نانوا باشيها اين كم‌ناني مصنوعي را ايجاد كرده بودند كه زودتر بار خود را ببندند. متين السلطنه هم كه يا با آنها همدست بود، يا اصلا اهل اين حسابها نبود و مرنار هم در اين امر از او برّاتر نبود. خلاصه بعد از يكي دو سه روز كم ناني و قيل‌وقال، بالاخره مرنار تن بقضا داد و امر كرد از گندمي كه از بلوكات چهارگانه تهران به انبار ميآيد، روزي سيصد خروار براي نان شهر البته بقيمتي كه با قيمت نان متناسب باشد، تحويل دو نفر نانواباشي داده شود. معلوم است بمجرد صدور اين امر بحران رفع و نان فراوان شد.
______________________________
سركرده شكست خورده و شاهزاده سبكسر كه سبب قتل برادر پادشاه هم شده است، يكي از صحنه‌هاي بسيار زيباي شاهنامه و شاهكار آن اين چند شعر، بخصوص شعر آخر آنست كه از قول كيخسرو در مقام عتاب بطوس ميگويد:
نژاد فريدون و ريش‌سفيدترا داد بر زندگاني اميد
وگرنه بفرمودمي تا سرت‌بدانديش كردي جدا از برت
برو تا ابد خانه زندان تست‌همان اختر بد نگهبان تست نگهبان درين شعر بمعني قرين بكار رفته است.
ص: 386

پيشگوئي من‌

روزي براي يكي از كارهاي مالياتي بدفتر مرنار رفته بودم، متين السلطنه مدير نانوائي كارش را تازه تمام كرده بود كه من رسيدم، با اينكه مرنار هيچ رسم نداشت كه از كار يكي از رؤساء در حضور ديگري حرفي بزند، شايد چون من چند تا تكه ملك در ساوجبلاغ و ساوه داشتم مرا هم گندم‌دار تصور كرده با حضور متين السلطنه خطاب بمن كرد و گفت: «ما تصميم گرفته‌ايم امسال گندم غله‌دارها را در انبارشان بپوسانيم.» گفتم: «چطور؟» گفت: «هيچ امر داده‌ام از حالا گندم نانواهاي شهر را از انبار بدهند، وقتي ما از آنها گندم نخريم چه ميكنند؟
ناچارند گندم خود را بپوسانند.» گفتم: «شما از كجا گندم ميآوريد كه تا سر خرمن ديگر روزي سيصد خروار يعني يكصد و هشت هزار خروار گندم بنانواها بدهيد!» گفت: «از بلوكات تهران!» گفتم: «تصور ميكنيد چهار بلوك تهران اينقدر گندم داشته باشد؟» با اشاره بسمت متين السلطنه كه ايستاده و يك مشت كاغذ هم دستش بود، گفت: «اينها راپورت‌هاي امناي ماليه بلوكات تهران است كه در جواب استعلام من از وضعيت حاصل، هريك ارقامي داده‌اند كه سرهم رفته براي نان دو سال شهر كافيست.» (امناي ماليه بلوكات تهران را تازگي از اعضاي گمرك معين كرده بودند و احمد آذري يكي از آنها بود) گفتم: «مسلما گزارش بيمطالعه‌اي داده‌اند، شما هستيد و سي هزار خروار گندم خالصه و چهار پنج هزار خروار گندم مالياتي اربابي تهران و اين گندم براي نان چهار ماه تهران كافي نيست.» گفت: «يعني ميخواهيد بگوئيد شما نديده از آنها كه در محل و همه چيز را مي‌بينند، آگاهتريد؟» گفتم: «از اين امناي ماليه كه تره را از جعفري و گندم را از جو نميتوانند تشخيص بدهند، همه‌كس بصيرتر است. اگر من ترديدي در بي‌اطلاعي آنها داشتم. بعد از اين گزارشات براي من شكي در بي‌بصيرتي آنها باقي نمانده است. چون من رسمم بي‌پرده حرف زدن است، بشما ميگويم خبر اين گندم دادن سر خرمن شما بنانواها، الان بتمام بلوكات رفته است. گندم‌دارها اگر معمولا يك قفل بدر انبار خود ميزدند، حالا در آن را تيغه كرده و كاهگل هم روي آن خواهند كشيد و يك مثقال آنرا بيرون نميدهند و منتظر اواخر ميزان خواهند شد كه شما دستتان را پيش آنها دراز كنيد و آنها هم بهر قيمتي كه دلشان بخواهد بشما بفروشند. بنابراين، شما گندم‌هاي آنها را نمي‌پوسانيد و آنها هستند كه خزانه را از اين راه تهي خواهند كرد».
متين السلطنه در ضمن بيانات من لبخند ميزد و گاهي لب خود را بدندان ميگرفت.
بعد كاغذهاي دست خود را روي ميز گذاشتم. مرنار هم مثل اينكه از تمام شدن اين صحبت خوشوقت بود، با يك اشاره، رئيس اداره نانوائي را مرخص كرده مشغول امضاي كارهاي من شد.
قرآن كريم ميفرمايد:، لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا «1»» هميشه از اين قبيل اشخاص كه «بيروغن سرخ كرده و اغراقات عجيب ميگويند، در هر كاري هستند كه اگر رئيس كار مرد خبره مطلعي نباشد، گرفتار
______________________________
(1)- سوره الاسراء، آيه 36
ص: 387
نتايج سوء اين قبيل اغراء بجهلها خواهد شد. من يقين دارم نصف بيشتر گرفتاريهاي امروز مردم در كار نان شهر تهران، بر اثر همين قماش ياوه‌گوئيهائيست كه بعضي عمدا و برخي از راه ناداني بذكر روساء ميدهند و الا كار نان هفتصد هشتصد هزار نفر سكنه امروز پايتخت و راه انداختن روزي هفتصد هشتصد خروار گندم و جو براي اين مصرف با وسائط نقليه و وسائلي كه امروز در دست اولياي امر هست، كار بسيار ساده‌ايست كه هيچ حاجتي بجيره‌بندي و اين همه تضييق بر نان‌خور و نانوا و مالك و باربر و تلف مال و وقت ندارد. منتهي چه بايد كرد كه «سرنا دست آدم ناشي است و از دهن گشاد باد ميكند «1»» و عبث خود و مردم را در زحمت انداخته است. خواننده عزيز بزودي خواهد ديد كه از همين گزارش جاهلانه اين چند نفر امين ماليه گمركچي بي‌اطلاع، چه نتايج سوئي عايد خزانه دولت شد و چقدر وقت اولياي امر در اين كار تلف گرديد و چقدر مردم در زحمت افتادند؟
باري تابستان گذشت، اوائل پائيز خزانه بشهر و عمارت صاحب‌اختيار (جناب آقاي غلامحسين غفاري) منتقل شد، اين عمارت كه در اينوقت در نزد بانگ شاهي گرو و مالك از آن صرف‌نظر كرده بود، همان عمارتي است كه چندي محل كلوب ايران و فعلا سيد ضياء الدين طباطبائي در آن مسكن دارد. گذشته از عمارت بزرگ امروزه، سه حياط بزرگ كه بمنزله حياط خدمت و اندروني بود، در سمت جنوب و مغرب باغ داشت كه حالا آن قطعات از آن مجزي شده است. اين حياطها اداره خزانه و عمارت وسط باغ با تالار آينه و فرش و اثاثيه آبرومند بسيار عالي، منزل شخصي مرنار شد. ولي در اينوقت خانواده مرنار تهران نبوده و شايد بمناسبت تحصيل بچه‌ها ببلژيك رفته بودند و اين منزل با اين طول و تفصيل در حقيقت تجملي بود نه رفع حاجت.

وفاي بوعده‌

ميرزا زين العابدين خان مدير كل وظائف بقول خود وفا كرده، در اين چهار پنج ماهه دفتر وظائف را ريخته و كامل كرد. در همان روزهاي اوليه ورود بشهر دفتر كامل شده را با تشريفات تحويل مرنار داد و آقاي خزانه‌دار كل براي مطالعه دفتر را نزد خود نگاهداشت. تشكيل اين دفتر كار بزرگي بود كه صورت گرفته بود. خواننده عزيز البته توجه دارد كه جمع‌آوري چهل پنجاه هزار قلم كه اسامي آن از ده بيست تا تجاوز نميكند و هيچ مميزي جز آقا و ميرزا و خان و بيگ و ملا و شيخ و سيد كه سروته آن‌ها چسبيده و اكثر آن‌ها در چند ولايت و بصيغه‌هاي مختلفه حقوق داشتند و شايد بعضي از آنها در يكجا ملا و در جاي ديگر شيخ و در جاي ديگر بيگ و خان و ميرزا و حتي سيد هم بودند، بطوريكه هركس هرچه از نقد و جنس دارد در يكجا و بيك قلم نوشته شود، با ترتيب حروف تهجي و رعايت ترتيب حروف دوم و سوم كه اسباب سهولت پيدا كردن اسامي است، كار آساني نبود.
______________________________
(1)- سرنا را اگر از دهن گشادش باد كنيد، عبث خود را خسته كرده‌ايد زيرا صداي مطلوب از آن بيرون نمي‌آيد. اين مثل در موردي استعمال ميشود كه عامل كار، ناشي بوده و از اقداماتي كه براي انجام كاري ميكند نتيجه مطلوب را بدست نياورد.
ص: 388
دو نفر معاون مدير كل وظائف هم جوانتر از آن بودند كه بتوانند در غير از قلمرو خود كمك شاياني برئيس خود بكنند و ميرزا زين العابدين خان در اين كار زحمت زيادي كشيده و در اين چهار پنج ماهه شب و روز خود را يكي كرده و توانسته بود اين دفتر را نظر بقول و قرار با مرنار تمام كرده و تحويل بدهد.
سابقا از جمهوري بلژيكي‌ها در گمرك ايران اشاره‌اي كرده‌ام، اين جمهوري در ابتدا تصور ميكرد كه بتواند ماليه را هم مثل گمرك محرمانه اداره كند، بهمين نظر رؤساي گمرك ايالات و پاره‌اي ولايات را كه در آنها اداره گمرك داشته و ميدانيم همه بلژيكي بودند، برياست ماليه آنجا هم برقرار كردند، گمرك و ماليه يكي شد، ولي بعد ملتفت شدند كه بواسطه وجود ايراني‌هاي مطلع، فعلا نميتوانند آن كوربازيرا كه در گمرك نسبت بايرانيها معمول ميدارند، در ماليه هم رواج دهند.
بنابراين، گمرك را از ماليه تقريبا جدا كرده، اداره مركزي آنرا به وي‌بي‌يه واگذاشتند. در ولايات، همه‌جا يكنفر رئيس گمرك بلژيكي هم تعيين كردند كه مثل وي بي‌يه و مرنار فقط در كليات از رئيس ماليه ايالتي مشورت كند تا اگر ماليه را نتوانند محرمانه اداره كنند، اين رويه در گمرك از دستشان نرود و بخيال «يافتن دم دو گوش را گم نكنند» «1» ولي با اينكه عجز خود را از اداره كردن ماليه بخوبي ميديدند، خيال بيرجوع كردن ايرانيها را از سربدر نكرده و تا ميتوانستند رويه «ميرزا بنويس» كردن آنها را تعقيب ميكردند.
دفتر وظائف كه ريخته شد، جمهوري باوجود قول‌وقرار مرنار با ميرزا زين العابدين خان كه اگر اين خدمت را انجام كند چنين و چنان خواهد شد، بفكر افتاد كه اين كار را كه بعد از تشكيل دفتر كار ساده‌اي تصور ميكرد، از دست رئيس ايراني خارج كرده با رياست يكنفر بلژيكي و بتوسط «ميرزا بنويس‌هاي» ايراني به‌طور محرمانه اداره كند.
مرنار بين دو محظور گير افتاده بود، يكي خلاف قول و قرار و ديگري مخالفت با فرمان واجب الاذعان جمهوري. سياست مرنار در اين موارد جنبه منفي داشت. بنابراين بهتر دانست كه مطالعه دفتر را دراز كند و آن را نزد خود نگاهدارد تا پيش‌آمد راه‌حلي براي اين كار جلو بياورد. ولي ارباب حقوق كه منتظر تمام شدن دفتر بوده، اميد داشتند كه بقبض و حواله حقوق خود خواهند رسيد، وقتي ديدند يكي دو ماه گذشته و از مقامات بالاتر اثري راجع بدادن قبص و حواله حقوق در كار نيست، بناي هياهو را گذاشته، نمايندگاني بوزارت ماليه و هيئت وزراء فرستادند. وزير ماليه در اينوقت معاون الدوله بود كه در كابينه صمصام السلطنه مجددا وارد كار شده بود. از طرف وزارت ماليه استعلامهائي راجع به كي و چه وقت از مرنار شد كه جواب همه آنها بامروز و فردا موكول گشت.
حتي گاهي كه عده زيادي از ارباب حقوق در هيئت وزراء ازدحام ميكردند، سردار شوكت رئيس نظميه هم نزد مرنار ميآمد و از طرف مرنار هم وعده‌هائي داده ميشد كه بهيچيك
______________________________
(1)-
بيچاره خرك خيال دم كردنايافته دم دو گوش گم كرد
ص: 389
از آنها وفا نميكرد. دفتر وظائف همچنان در نزد مرنار بعنوان مطالعه توقيف بود، منهم برخلاف سال قبل، چون اين كار مدير كلي پيدا كرده بود، ابدا حرف وظائف را با مرنار نميزدم.
در اواسط دهه آخر ذيحجه سال 1330 يكروز صبح از منزل باداره مي‌آمدم، بخيابان لختي آن روز كه البته بوسعت خيابان سعدي امروز نبود رسيدم. ديدم ازدحام عجيبي برپا شده است. بين يكي دو هزار زن سرتاسر خيابان را گرفته و سروته خيابان هم عده‌اي ژاندارم دهنه اسب‌هاي خود را بدست گرفته ايستاده‌اند و از ورود زنها به خيابان جلوگيري ميكنند ولي مانع خارج شدن آنها نيستند. وقتي بجلو خان عمارت خزانه كه قدري از در باغ امروزه پائين‌تر بود رسيدم، ديدم در خزانه بسته و زنها توي جلو خان و خيابان نشسته صحبت‌هاي عادي زنهاي طبقه سوم بين آنها در جريان و طبعا همهمه زيادي راه انداخته‌اند ولي متعرض كسيكه بخواهد وارد خزانه شود نيستند. من نزديك در رسيده آهسته در زدم، يوز باشي عباس (هنوز هم در قيد حيات و در خزانه خدمت ميكند) رئيس فراشان نامه‌رسان خزانه پشت در بود، در را رخنه كرد و من وارد شده يكسر باداره خود رفته مشغول كارهاي خود گشتم در صورتيكه صداي همهمه زنها باوجود اينكه دفتر من در حياط دوم واقع بود، بلند و تا اندازه‌اي مانع كار بود.

خانمها چه فرمايشي دارند؟

يكساعتي گذشت، علي بيك پيشخدمت اطاق مرنار مرد ترك زبان كه همراه مرنار از گمرك بخزانه آمده بود، از در رسيده گفت:
«رئيس شما را ميخواهد» (مرنار اگر شاه هم ميشد جز رئيس اسم ديگري در نزد علي بيك نداشت) من برخاستم، از حياط اول گذشته، باغ را پيموده، بعمارت وسط رفته، وارد دفتر مرنار شدم، گوئي زنها ميدانستند كه محل اقامت مرنار اين سمت است زيرا سروصداي آنها در اينجا خيلي زياد بود. مرنار پرسيد: «چه خبر است؟» گفتم: «من از هيچكس چيزي نپرسيده‌ام ولي تصور ميكنم زنهاي صاحب وظيفه باشند.» گفت: «بلي! نمايندگان آنها پريروز با رئيس نظميه اينجا آمدند و ازدحام كردند، من بآنها وعده كرده‌ام امروز بآنها پول بدهم، اين است كه همگي آمده‌اند وظيفه خود را بگيرند.» با كمال تعجب گفتم: «پول بگيرند؟!» گفت: «بلي!» گفتم: «همچو چيزي غيرممكن است!» گفت: «چه مشكلي دارد؟ كتاب وظيفه كه نزد ماست، هركس ميآيد اسم خود را ميگويد، بدفتر مراجعه ميكنيم، وظيفه او را ميدهيم.» گفتم: «اگر زني امروز حقوق خود را گرفت، فردا باز آمد و بهمان اسم مطالبه حقوق خود را كرد چگونه تشخيص ميدهند كه اين زن ديروز حقوق خود را گرفته و امروز مجددا مطالبه دارد؟ بر فرض اينكه تشخيص دادند كه اين همان زن است، چگونه بر او ثابت خواهند كرد كه ديروز حقوق خود را گرفته است؟ اگر متصديان امر پول نداده جلو اسامي علامت پرداخت بگذارند يا حقوق‌بگيرها باوجود گرفتن وجه چنين ادعائي بكنند، بچه وسيله حقيقت را كشف يا خلاف گفته آنها را بر آنها مدلل خواهند كرد؟» ديدم
ص: 390
مؤمن آل يعقوب رفت توي فكر، من براي اينكه راه صحبتي براي او باز كنم گفتم:
«خوب! بفرمائيد ببينم از پريروز تا حال چه اقدامي براي همين طرز پرداخت دستور داده‌ايد؟» گفت: «هيچ! از شما ميخواستم خواهش كنم با آنها حرف بزنيد يكي دو روزي مهلت بدهند كه وسيله‌اي براي پرداخت فكر كنم.» گفتم: «بمن بفرمائيد خيال داريد بآنها حقوق بدهيد يا خير؟» گفت: «البته ميدهم» گفتم: «اگر اينطور است باقي آن چيز مشكلي نيست، ميتوان مهلت خواست.» از نزد او بيرون آمده يكسره بسمت در مدخل رفتم.
يوز باشي عباس همچنان در خود را بسته داشت، من با يك اشاره چشم، مصنوعي بودن پرخاشي را كه خيال داشتم باو حالي كرده با صداي بلند گفتم: «اين چه اوضاعي است؟ تو بامر كي در خانه دولت و ملجاء مردم را بروي خلق مي‌بندي؟ در را باز كن ببينم!» صداي من كه بلند شد، صداي زن‌ها خاموش و در باز شد. من ميان آستانه در كه چندان عريض هم نبود ايستاده گفتم: «خانمها چه فرمايشي دارند؟»
از وقتي كه گرفتن تعرفه و تصديق رسم و دفتر خاصي براي اثبات هويت اشخاص داير شده بود، بواسطه مشكلي صدور تعرفه و حواله و وصول پول از صندوق، كار فروش حقوق به صرافها زيادتر از سابق رواج گرفته و اين هم يكي از كسب‌هاي عادي شده بود. صرافها براي پيدا كردن زنهاي صاحب حقوق و تحقيق در هويت آنها، ناگزير بودند زنهاي واسطه‌اي براي خريد حقوق از آنها داشته باشند. اين زنهاي واسطه از آن ارقه‌ها و بقول عوام «هفت خطهاي بزرگ‌پا» «1». بودند. جمع‌آوري عده امروز و آوردن آنها در خزانه بوسيله زنهاي واسطه كه رئيس آنها باسم كلانتر معروف بود انجام شده بود. البته كلانتر و ور كلانترها هم نزديكتر بدر بودند و در جواب: «خانمها چه فرمايشي دارند؟» يكي از وركلانترها گفت: «بنا بقول خزانه‌دار آمده‌ايم پول بگيريم.» گفتم: «از چه بابت؟» گفت:
«مواجبمان را ميخواهيم، تازه ميپرسيد از چه بابت؟» گفتم: «شما اگر مواجب داشته باشيد، البته بايد بدانيد كه بدون تعرفه و قبض و تصديق حاشيه قبض، پول مواجب را نميتوان گرفت.» گفت: «پس اين مرد، كه مثل جرز چهارسو بزرگ دراز و پهن است، (مقصودش سردار شوكت رئيس نظميه بود كه واقعا مثل جرز چهارسو بزرگ، دراز و پهن بود) پريروز چرا بما وعده داد كه امروز بيائيم پول بما ميدهند؟» گفتم: «يقينا اشتباه
______________________________
(1)- كفشهاي زنانه را بعد از آنكه از وضع قديم خود ترقي كرده و بهبودي در آنها ايجاد شده بود، از چرم سياه ميساختند و براي بزرگ و كوچك آنها علامتي باسم خط در تخت آنها ميزدند. كوچكهاي آن چهار خط و بزرگترهاي آن پنج خط و شش خط و هفت‌خط كه از همه بزرگتر بود ناميده ميشد. در هريك از اين چهار خط و پنج خط و شش خط و هفت خط بزرگ پا و كوچك پائي هم ملحوظ ميكردند. مشتري كه در دكان ميآمد از او ميپرسيدند چند خط ميخواهي؟ بعد از آنكه خطش معلوم ميشد، سؤال ميكردند بزرگ پا يا كوچك پا آنوقت براي او كفشي كه بپايش بخورد مياوردند. زني كه پايش هفت خط بزرگ پا باشد خيلي كم و شايد بهمين جهت هم بود كه زنهاي عرافه و شلافه را بهفت خط بزرگ پا تعبير ميكردند.
ص: 391
شده است زيرا تا قبض نگيريد كه پول نميتوانيد بگيريد.» ور كلانتر ميخواست در سر اين قولي كه پريروز بوسيله رئيس نظميه داده شده بود، پا سفت كرده محاجه كند ولي جماعت زيادي از زنهاي خالي الذهن كه اطراف او بودند، گفتند: «اين آقا درست ميگويد! تا قبض نگيريم نميتوانيم پول بگيريم!» من هم همين‌كه در ميان جماعت حرفم پيش افتاد، گفتم: «خانمها نبايد حرفي بزنند كه خداي نخواسته تصور شود كه اصلا حقوقي ندارند و بيهوده آمده‌اند آشوب كنند، حرف حساب بزنيد و حساب هم جواب بشنويد.» يكمرتبه از تمام جمعيت روبروي من صدا بلند شد: «حرف شما حسابي است آمده‌ايم قبض ميخواهيم» گفتم: «بسيار خوب! ولي ميدانيد كه بواسطه همين مذاكره پول گرفتن كه نميدانم از كجا بيرون آمده است، كسي بفكر تعرفه و قبض نبوده و هيچ فكري تاكنون براي آن نكرده‌اند؟» گفتند: «بما چه؟ ميخواستند فكر كنند!» گفتم: «من تصديق دارم كه كار بي‌قاعده‌اي شده است، ولي براي اصلاح آن چاره‌اي جز چند روز حوصله كه تعرفه و قبض چاپ كنند و بشماها بدهند و بعد رسيدگي كرده و تصديق صحت حقوق شما را بنمايند نيست.» اينجا بازهم اكثريت طرفدار من شده و گفتند: «بابا دارد حرف حسابي ميزند! بيخود نبايد دادوقال راه انداخت! از قديم گفته‌اند: «عمل ديوان قبض است و برات» خير آقا! شما صحيح ميفرمائيد، بفرمائيد ببينيم چند روز مهلت ميخواهيد؟» گفتم: «امروز چهارشنبه است تا دستور از طرف رؤسا براي صدور تعرفه بدهند و نقشه آن‌كه بواسطه تغيير ادارات سابق ناچار تغيير بايد بكند حاضر شده و رؤسا آنرا تصويب كنند، امروز فردا تمام خواهد شد. صبح شنبه بمطبعه خواهد رفت، ما شاء اللّه عده شما هم كه خيلي زياد است، اقلا يكهفته‌اي براي چاپ آنها لازم است، شنبه آينده يعني يازده روز ديگر تعرفه حاضر خواهد شد. شنبه يازده روز ديگر هم روز ششم محرم است، تا سيزدهم محرم كه همه مشغول عزاداري هستيم، بنابراين روز چهاردهم محرم يعني هيجده روز ديگر تمام وسائل كار حاضر خواهد شد و تعرفه خواهيد گرفت و بعد از تعرفه هم جريان را خودتان ميدانيد چگونه بايد بشود كه بپول برسيد.» گفتند: «آنچه گفتند تمام صحيح است ما ميرويم ولي اگر آن روز باز يك آقاي ديگري بيايد و بگويد آنچه امروز شنيده‌ايم «ماليده» و باز حرف تازه‌اي بخواهد بميان بياورد چه بايد كرد؟» گفتم: «اين حرف شما جواب ندارد كاملا حق با شماست، ولي اگر من خودم را معرفي كنم، انشاء اللّه خانمها متقاعد خواهند شد كه حرف من واقول ندارد؟» يكي از آنها گفت: «شما كي باشيد؟» گفتم: «من اسمم عبد اللّه و پسر حاجي ميرزا نصر اللّه مستوفي گركاني هستم. خانه من در سرچشمه و همان خانه پدري است، اگر روز چهاردهم محرم ديديد مطلب غير از اين بود كه من قول داده‌ام، شما حق داريد خانه مرا مسجد كنيد.» صداي شليك تحسين از طرف جماعت بلند شد و گفتند: «خدا قديميها را بيامرزد، ما خانه شما و خانه قوم و خويشهاي شما را بلديم و همين قول شما براي ما بهتر از همه چيز است.» و بعد از جلو در از دو طرف حركت و زنهائيرا كه در خيابان جلو آنها بودند جارو كرده در ظرف پنج دقيقه خيابان بحالت عادي درآمد.
ص: 392
من بدفتر مرنار برگشتم. گفت: «از وقتي كه شما بدر حياط رفته‌ايد، صداي آنها افتاده است، بگوئيد ببينم چه كرديد؟» گفتم: «راهشان انداختم رفتند.» گفت:
«رفتند؟!!» گفتم: «بلي؛ ديگر هيچكس در خيابان نيست.» گفت: «رفتند كه كي بيايند؟» گفتم: «روز چهاردهم محرم كه هيجده روز ديگر خواهد شد.» گفت: «هيجده روز؟!!» گفتم: «بلي! هيجده روز ديگر» گفت: «چگونه توانستيد مهلت را اينقدر زياد كنيد؟» اجمال مذاكرات را براي او نقل و اضافه كردم كه «با منطق بهتر از هر چيز ميتوان بمقصود رسيد» حاجت بذكر نيست كه در هر جوابي كه از من ميشنيد، دو سه تا «مرسي» قبل از هر سؤال ديگر برخ من ميكشيد. بعد از دريافت كردن «مرسي» هاي آخري گفتم: «از حسن توجه شما متشكرم ولي متوجه باشيد كه اينجا حيثيت شخصي و خانوادگي من گرو است، كار طوري نشود كه روز چهاردهم محرم باز مردم سرگردان باشند.» در مقابل اين اظهار من، قلم برداشت و شرحي بميرزا زين العابدين خان با خطاب «مدير كل وظائف» نوشت و دستور چاپ كردن تعرفه را باو داد. من هم كه بدفتر خودم آمدم اجمال ماجري را با تلفن بميرزا زين العابدين خان گفتم و تأكيد كردم كه مواظب باشد كه روز چهاردهم همه چيز حاضر بشود. او هم همانروز نمونه تعرفه و قبض را ترتيب داده تا بعد از ظهر براي تصويب بدفتر مرنار فرستاد. ولي باور بفرمائيد كه تا روز اول محرم هنوز اين نمونه تصويب نشده و بر نگشته بود. بالاخره من مجددا نزد مرنار رفته و خامت اين تأخير را از نقطه‌نظر خودم تشريح كردم تا فرستاد از لاي كاغذهاي دفتر خزانه‌داري نمونه را پيدا كرده تصويب نمود و بوسيله من بمدير كل وظائف ابلاغ شد و روز چهاردهم همه چيز حاضر بود. بنابراين بايد گفت اين جمهوري، با عدم توانائي و كفايت و لياقت، در نظرات خود بسيار مصر هم بوده و آني از فكر گذاشتن چوب جلو چرخ كار ايرانيها با اين‌كه حيثيت خودشان هم در گرو بود، غفلت نداشتند.
اين قدرت دست كدام يك از بلژيكي‌ها بود؟ كسي نمي‌توانست بداند. ولي كار بدين منوال و بعد از اين واقعه بود كه من بوجود اين جمهوري سري كه حدس آنرا ميزدم كاملا معتقد شدم.

بوقوع پيوستن پيشگوئيهاي من‌

از اوائل ميزان، باز كار نان شهر خراب شده است. زيرا خرمنها ته كشيده و رساندن روزي سيصد خروار بنانواها مشكل و حوالجات رئيس نانوائي دست دو نفر نانواباشي مانده است و جنس نميرسيد كه بآنها داده شود. هريك از آنها هزار الي هزار و پانصد خروار از انبار طلبكار شده‌اند و قهرا زبان رئيس اداره نان هم در مؤاخذه از بدي نان كند است. در حدود يك ثلث شهر در اكثر روزها بي‌نان ميمانند، نان‌هاي تافتوني اكثر جوين شده است زيرا ناچار شده‌اند بآنها جو بدهند. كم‌كم كار بداخل كردن جو بنان سنگك هم رسيده، نانواها هم كه هميشه «دزداني هستند كه پي بازار آشفته مي‌گردند» نه اينكه فقط آرد جو و گندم نابيخته نان مي‌كنند، بلكه سبوس كهنه‌هاي خود را كه سابقا بگاودارها ميفروختند
ص: 393
بر اين آرد گندم و جو نابيخته اضافه مينمايند. نانهاي سنگك مثل لحاف كلفت و روي آن مثل پشت‌بامهاي كاهگلي كه آب باران گلهاي آن را شسته و برده باشد، پر از كاه است.
همين نان بد هم گير نمي‌آيد.
محتشم السلطنه وزير داخله و از غارتي كه مرنار در بهار گذشته در ماليه كرده و اين وزارت‌خانه را بالمره بيرجوع و «سپهسالار بي‌لشكر» و ادارات تابعه آن را منحصر بكابينه وزير كرده بود، بسيار عصباني بود. صمصام السلطنه رئيس الوزراء هم كه از جوابهاي رد خزانه بتقاضاي بختياريها كه سيرماني نداشتند، طبعا خيلي از مرنار راضي نبود و با بيانات فصيح خود كه هميشه بجمله: «عرض بو خدمت سركار تو» شروع ميشد، بي پرده و لري همه‌جا بر ضد او حرف ميزد.
قيمت گندم از خرواري هفده تومان بسي و پنج تومان رسيده و جو ده توماني را بيست و پنج تومان ميخرند. مرنار مجبور شده است عده‌اي از ارمني‌ها را برياست حاجيان، مطبعه‌چي مطبعه بوسفور، نيمه‌مسلح و نيمه‌گندم خر، به دهات اطراف بفرستد و بهر زور و قيمتي كه هست گندم و جو براي نان شهر برساند. بالاخره اين وسيله هم تمام شد، يعني مالكين بلوكات تهران كه آنها را هم تشويش گرفته حساب كار از دستشان در رفته بود، باين قيمتها هم حاضر نميشدند گندم خود را واگذار كنند. نميدانم كدام مرد پيش‌بين بمرنار پيشنهاد كرده بود كه حالا كه قرار است گندم را در سي و پنج تومان خريده بهفده تومان بنانواها بدهيد، آرد روسي وارد كنيد. او هم از ايوزاف بادكوبه‌اي كه با گمركچي‌ها سرو كار داشت، تلگرافا آرد روسي خواست. آردهاي روسي كه بانبار رسيد چون اطمينان نداشتند آن آرد را كه شيريني‌فروشها گرانتر ميخريدند، بنانوائي تحويل نمايند ناچار شدند گندم و جو را هم آرد كرده مخلوطي از سه جور آرد بسازند و بنانواها بدهند. ولي جو آنرا زيادتر گرفته بودند، يك ربع آرد روسي و يك ربع آرد گندم و نصف آرد جو مخلوط كرده بنانواها ميدادند. نانش بسيار بد و غير ماكول و بواسطه عدم نظارت، نانواها هم همين آرديرا كه ميگرفتند، سرگلش را عليحده كرده نانهاي بهتري پخته بقيمت عالي ميفروختند و از باقي آن نان بد كمي بقيمت سي و دو شاهي بمردم ميدادند.
خزانه دولت روزي پنج شش هزار تومان ضرر نان را بايد بپردازد ولي چون خزانه دار و نانواباشي يكي است، سروصدائي از اين ضرر بلند نيست. اعضاي ايراني گمرك براي تقرب بمرنار هريك مطالعاتي ميكردند و در اطراف كار نان پيشنهادهاي الحق نامربوطي ميفرستادند. مرنار هم در حاشيه هريك با خط خوانا و پشم‌دار و پت‌وپهن خود شرحي مينوشت و دستوراتي كه اكثر متضاد هم بود، براي متين السلطنه ميفرستاد. او هم نميدانست چگونه آنها را با هم وفق بدهد. خلاصه اينكه كار نان بسيار بد بود و هيچ راهي براي اصلاح آن با روزي پنج شش هزار تومان ضرر نميتوانستند فكر كنند.
گويا روز هفتم محرم و روز تعطيل بود، مرنار مرا با تلفن از منزل خواست، بخزانه‌داري آمده با كمال تعجب ديدم بمن دستور ميدهد كه بروم دكانهاي نانوائي را
ص: 394
تفتيش كرده عده باز و بسته آن را صورت برداشته از هريك بپرسم: «چه مقدار گندم بشما داده‌اند و براي پس‌فردا روز تاسوعا كه بايد پخت دو روزه بكنند، چه تدارك دارند؟» من رفتم تمام دكانها را سركشي كرده گزارشي با جزئيات تنظيم و فردا روز هشتم محرم باو دادم خيلي از اينكه اوقات تعطيل خود را صرف خواهش او كرده بودم، تشكر كرد من بمنزل آمدم.

نانوائي من‌

چندي بعد باز يكروز علي بيك بدفتر من آمد كه: «رئيس شما را ميخواهد» ساعت نزديك پنج و موقع تعطيل و در اواخر عقرب هوا هم داشت تاريك ميشد. بدفتر او رفتم، بمن گفت: «شما از كار نان چه اطلاعي داريد؟» متوجه شدم كه حالا كه ديده است پيشگوئي من درست بوده، ميخواهد مرا وارد كار نان و حل مشكل نانوائي كند. من هم بي‌مناسبت نديدم كه قدري شوخي كرده او را از گرفتگي كه طبعا از اوضاع نان دارد بيرون بياورم. مثال تعزيه‌خوان ميرزا محمد تقي را براي او نقل كرده آخر كار گفتم: «اطلاع منهم از كار نان اين است كه برادرم كه درست مثل برادر آن تعزيه‌خوان بيست سال است مرحوم شده وقتي وزير تهران بوده بقدري كه يكنفر وزير در آن دوره ميتوانست از كار نان خبردار شود، مطلع بوده است. ولي من يك مزيت بر آن تعزيه‌خوان دارم و آن اين است كه نان از خانه خود ميخورم، يعني آرد از ده مي‌آورند و در خانه خمير ميكنند و در دكان پخته بخانه مي‌آورند.» مرنار خيلي پرحرف بود، اشخاص پرحرف در پيدا كردن راه براي گرداندن مطلب و مقصود زبردستند. فورا گفت: «من هم ميخواهم بدانم يكمن آرد چقدر نان دارد.» گفتم: «ناني كه براي من ميپزند، تافتون دوآتشه است، چون چانه خمير را هم در خانه ميگيرند و زير چشم نوكر پخته ميشود، آرد را براي خمير قبلا وزن نميكنند، فقط نان پخته آن را كه خيلي خشك و برشته است، آنهم براي تعيين اجرت پخت، وزن ميكنند. نان سنگك بخصوص غير دوآتشه آن آب زياد دارد وكيل آن غير از تافتون برشته است، پس اين دانش من هم چيزي نيست كه دردي دوا كند. حالا بگوئيد براي چه مقصود ميخواهيد اين مقايسه بين آرد و نان را بعمل آوريد تا من راهي براي حل آن فكر كنم.» گفت: «اين دو نفر نانوا روزي سيصد خروار از من گندم گرفته‌اند، يقين دارم نصف آن را احتكار كرده يا باين و آن فروخته‌اند» گفتم: «بر فرض اينكه معين شد كه مثلا يك خروار گندم يك خروار و چهل پنجاه من يا زيادتر يا كمتر نان دارد، از كجا ميشود فهميد و چگونه ميشود ثابت كرد كه نانواها تمام آنرا نان نكرده و بمردم نداده باشند؟ زيرا نفوس شهر احصائيه‌اي ندارد. بر فرض اينكه احصائيه هم داشته باشد، حالا بعد از پنج ماه چگونه ممكن است از اين بدست آوردن ميزان توفير نان بر گندم، گناه آنها را ثابت كرد؟» گفت: «با وجود اين من ميخواهم بدانم يك خروار آرد چقدر نان دارد.» گفتم: «اگر مقصود همين باشد، تحقيق آن مشكل نيست ولي براي اينكه خيلي دقيق بوده و جزئيات آنرا بدانيم، بايد يك دكان سنگكي را يكهفته گرداند و هر روز مقايسه و بعد از آن نتيجه هفت روز را رويهم ريخت و بعد تقسيم بهفت
ص: 395
كرد تا مأخذ بدست آيد، من اين كار را ميتوانم براي شما انجام بدهم گفت: «ممنون ميشوم» گفتم: «البته ميخواهيد محرمانه باشد؟» گفت: «بلي!» گفتم: «يك حواله چهارده خرواري گندم باسم حامل بدهيد و بنويسيد قيمت را هم بقيمتي كه بنانواها ميدهند دريافت دارند. (هنوز آرد بنانواها نميدادند) نوشت و داد. گفتم: «يك حواله پانصد تومان هم بصندوق خزانه بدهيد كه پانزده روزه بآنها رد كنم.» آنرا هم نوشت و داد.
گفتم: «يك تلگراف هم بامين ماليه ساوجبلاغ مخابره كنيد كه حساب ماليات ده مرا با مباشر فوري تصفيه كند كه مباشرم كه مرد بسيار اميني است بتهران بيايد زيرا من بجز او بكس ديگر اعتماد ندارم.» تلگراف را هم نوشت و داد. من بيرون آمده منزل رفتم.
بعد از دو سه روزي ميرزا مهدي اشكوري گيلاني كه در اوقات مسافرت برادرم بمكه او را بر سر ده گماشته بودم و مرد امين صديق ساده امتحان داده‌اي بود، بتهران آمد. گندم را بوسيله او از انبار گرفته و خود او را همراه بارها بآسيا فرستاده، عين آن را آرد و دكاني در مقابل كوچه صدراعظم در پامنار كرايه كرده، مشغول نانوائي شد. باو دستور داده بودم، اگر كسي از تو بپرسد: «چه شد كه خدمت را ترك و نانوائي مي‌كني؟» بگويد «قدري گندم دارم ميخواهم كاسبي كنم.» دستور من براي ميرزا مهدي مثل امر مجتهد نسبت بمقلد بود. آنچه ميگفتم با كمال ديانت عمل ميكرد. باو سپرده بودم خودش هم ترازوداري ميكرد.
ميرزا مهدي هر شب بعد از تعطيل دكان كه از راه ميرسيد، ابتدا آنچه پول داشت از سياه و سفيد و اسكناس از جيب و بغل بيرون ميآورد و بادقت شماره و يادداشت مي‌شد. بعد آنچه مخارج دكان از قبيل كرايه دكان و مزد عملجات و قيمت سوخت و نمك و صابون و روغن چراغ و نفت از اين پول بمصرف رسيده بود، علاوه ميشد و از آنرو ميزان ناني كه فروخته شده بود بدست ميآمد. بعد از اين نان‌خور تمام عملجات و نان‌بر مجاني بعضي از آنها هم تعيين و تخمين شده بر آن افزوده ميگشت و از اين‌رو مي‌فهميديم كه در آن روز چند من نان از دكان بيرون آمده است. ميزان حاصل نان كه بدست ميآمد، بميزان آردي كه در روز خمير شده بعلاوه خمير ترشي كه از شب قبل داشت و ميزان خميري كه براي ترش سحر روز بعد نگاهداشته بود، بدقت وارسي شده ميزان آرد مصرفي دكان هم تعيين و معلوم ميگشت كه در اين روز چه مقدار آرد پخته شده و مقايسه ميكرديم كه يكمن آرد چقدر نان داشته است. در آخر كه دكان را تعطيل كرد، مقايسه‌هاي هفت روزه را روي هم ريخته، بهفت تقسيم و نتيجه عمل اين شد كه يك خروار صد مني گندم يكخروار و شصت من و سي و پنج سير نان سنگك تازه بسنگ تمام و بدون غل‌وغش دارد.
نانواها از ترازودارهاي خود دخل هر يكمن آرد را يكمن نيم نان تحويل ميگيرند.
نان‌خور و نان‌بر دكان كه بين چهار پنج من ميشود، جزو اين عمل است. ولي يك خروار آرد نانوائي يكخروار نيست، زيرا آردها را در كيسه كرباسي چهار مني كه آنها را پستائي ميگويند ريخته‌اند و با كيسه چهار من حساب ميكنند. اين كيسه‌ها يكي شش هفت سير وزن
ص: 396
دارد كه اقلا در بيست و چهار كيسه بيش از چهار من كم است.
اين كسر توفير كيسه، عوض كسر بوجاري است كه گندم بطور متوسط بايد هر خرواري چهار من افت بوجاري داشته باشد، پس همان يكمن، يكمن و نيم آنها درست است.
خلاصه جدولي براي عمليات مختلفه با دقت‌هائيكه برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي دارد، براي اين هفت روز نانوائي ساخته شد. ديگر براي من كار نانوائي چيز نهاني نداشت، سي و چند تومان در اين هفت روزه دخل اين دكان شده بود، پول خزانه را پس دادم و جدول عمل را با سي و پنج تومان دخل بمرنار تسليم كردم. بعد از تشكر فراوان از زحمات من، سي و چند تومان را بميرزا مهدي انعام داد.

رياست من در ارزاق شهر

ماه قوس هم گذشت كار نان شهر روزافزون بدتر شد، مرنار آنچه آهوگرداني «1» كرده بود كه من داوطلب اصلاح كار نان شده پيشنهادي در اين باب باو بدهم، من نفوذناپذير مانده بودم. يكروز باز مرا بدفتر خود خواند، چيزي را كه از دو ماه قبل در نظر گرفته و همه اين مقدمات براي آن بود، صاف و پوست‌كنده بمن اظهار و خواهش كرد كه من رد نكنم. ضمنا گفت: «الان چهار هزار خروار آرد روسي و سه هزار خروار جو و هزار خروار گندم در انبار داريم. اين خوراك چهل روز شهر است، آرد روسي هرقدر بخواهيم بمجرد يك تلگراف بعد از پانزده روز اينجا حاضر مي‌شود. جو و گندم هم از عراق و خمسه و قزوين و ساوه خواسته‌ايم، و ميرسد. حيف است اين غله و آرد بدست اين مردمان متقلب تلف شده و مردم از آن استفاده ننمايند.» گفتم: «امشب فكرهايم را ميكنم، فردا صبح جواب ميدهم.» البته ديگر از حيث عمل بعد از يكهفته نانوائي تشويشي نداشتم و ميدانستم كسي نميتواند «كلاه سرم بگذارد «2»» اين يك شب را براي نقشه عمليات وقت خواسته بودم.
______________________________
(1)- شكارچيها مخصوصا در شكار آهو امتحاناتي كرده و رويه گردش آهو را در بيابان بدست آورده‌اند. گاهي اتفاق افتاده است كه گله پنج شش‌تائي آهو سمت مشرق ديده شده و شكارچي ماهر بسمت مغرب رفته و در محلي پشت سنگ ميان گودالي مي‌نشيند و مطمئن است اين گله آهو از جلو تيررس او عبور خواهد كرد و صددرصد پيش‌بيني او بوقوع ميپيوندد. شكارچي كه ميخواهد با اطمينان خاطر بيشتري در كومه بنشيند، يكي را مامور ميكند كه از فلان سمت رفته آهوها را رم بدهد زيرا ميداند كه آهوها اگر از سمتي كه معين ميكند رم بخورند حكما از محلي كه او (شكارچي) منتظر آنها در كومه نشسته است عبور خواهند كرد. البته اين آهوگرداني كار هر شكارچي تازه‌چرخي نيست و خيلي سابقه لازم دارد تا شكارچي بداند از كدام سمت بايد آهو را رم داد تا از جلو محلي كه منتظر آن است رد شود. آهوگرداني كنايه از اقداماتي است كه ظاهرا با مقصود تماس نداشته باشد ولي باطنا براي انجام همان مقصود بعمل آيد.
(2)- كلاه سر كسي گذاشتن كنايه از فريب دادن و گول كردن او است. شايد اين استعاره كه در اين سي چهل ساله اخير خيلي رايج و در كتب هم وارد شده است، از عادت خيلي قديم مجازات مقصرين بيرون آمده باشد. در ازمنه خيلي قديم رسم بوده است مقصر را بعد از مجازات دوره
ص: 397
در خزانه، ميرزا سيد حسن خان بقاء الدوله معاون كابينه و ميرزا همايون خان سياح رئيس كارگزيني با من دم‌خور بودند، هر دو را زرنگ و زيرك بجاآورده بودم، برادرم آقاي فتح اللّه مستوفي رئيس جزو جمع و ميرزا علي اكبر خان برادرزاده‌ام رئيس محاكمات ماليه هم بودند، كميته پنج نفري باسم كميته نان از اين چهار نفر و خودم تشكيل كرده شهر تهران را بچهار قسمت تقسيم و هر قسمتي را بيكي از اين چهار نفر سپردم. محله دولت را بمناسبت اينكه خانه ميرزا سيد حسن خان در آن واقع بود، باو محول كردم. سنگلج و دروازه قزوين را بهمان مناسبت باداره ميرزا همايون خان سياح واگذاشتم. محله عودلاجان نصيب ميرزا علي اكبر خان و محله بازار تحت اداره آقاي فتح اللّه مستوفي قرار گرفت. فردا رفقا را برداشته بدفتر مرنار رفتيم، كميته نان را معرفي كرده، شش نفري نشستيم و مشغول مقدمات كار شديم. من بمرنار گفتم: «ما نبايد در كار دادوستد قيمت آرد مداخله داشته باشيم.» گفت: «همين‌طور است» گفتم: «نصف جو و يك ربع گندم و يكربع آرد روسي نانش خوب نميشود، مخلوط را نصف آرد روسي و نصف گندم و جو بايد منظور كرد كه ضمنا در گندم و جو هم كه بايد در داخله تدارك شود، در مضيقه نباشيم.» پيشنهاد مرا پذيرفت. بازهم گفتم:
«هر شش هفت دكان يكنفر مفتش لازم دارد كه در حضور او عمليات نانوائي انجام يابد تا از تقلب نانواها مصون باشيم، مواجب اين مفتش‌ها از جريمه تخطي نانواها تجاوز نخواهد كرد، بر فرض اينكه تمام ماهي سيصد تومان خرج اين تفتيش را هم بر خزانه تحميل كنيم، چيز مهمي نخواهد بود.» اين را هم پذيرفت. گفتم: «اجازه بدهيد من نظامنامه‌اي براي اين كار تنظيم كنم و امضاء كنيد تا بر طبق آن عمل كنيم. اين جمله را هم پسنديد. بعد از قدري صحبت و بادهائي كه بآستين من كرده «1» مرا از تمام وزراي كشور باكفايت‌تر خواند، از پيش مرنار بيرون آمديم. همان‌روز نظامنامه را تدوين كردم، جوازهاي چاپي كه جاي مبلغ و مقدار و اسم نانوا و محل و تاريخ صدور و تاريخ مصرف در آنها باز بود چاپ كرديم نانوا خودش با انبار طرف بود، آرد خود را ميگرفت و قيمت ميداد، ما با پول آرد تماس و حسابي نداشتيم. هر شش دكان يك مفتش و هريك از چهار قسمت يكنفر سرمفتش داشت.
مفتش بايد صادر و وارد انبار آرد و سوخت و نمك و سبوس دكانهاي قطعه خود را تحت مراقبت داشته باشد. حتي كپه آرد و كته دكان را مهر كند. آرد بايد در حضور او بطشتك
______________________________
ميگردانده‌اند كه مردم ببينند و عبرت بگيرند يا تشفي حاصل كنند و البته لباس و بخصوص كلاه آنها را تغيير ميداده‌اند و گاهي كلاه كاغذي مضحكي براي آنها درست ميكرده و سر آنها ميگذاشتند كه در ميان جمعيتي كه بناگزير براي تماشا جمع ميشوند و ازدحام ميكنند درست شناخته شوند.
كسي هم كه فريب ميخورد لا محاله در نزد همكارها به سادگي معروف و مشتهر ميشود و از همين راه اشتهار است كه كلاه سر كسي رفتن كنايه از فريب خوردن شده است. همانطور كه هرقدر لباس مقصر ناموزون‌تر و كلاه او گشادتر بود دليل زيادي تقصيرش بود اينجا هم وقتي كه فريب خيلي زياد باشد صفت گشاد را هم به كلاه داده و ميگويند در اين معامله كلاه گشادي سر ....
رفته است.
(1)- كنايه از به تهور آوردن و تشجيع كردن است.
ص: 398
خميرگيري ريخته شود، دو آتشه‌پزي قدغن است، اگر كسي تقاضا كرد بايد نان دو آتشه اقلا هشت سير وزن داشته و واقعا برشته باشد. كم‌فروشي نان، خمير بودن آن، بدي آب آب‌انبار، راه نينداختن جمعيت از در دكان، هريك جريمه خاصي داشت كه در صورت تكرار، جريمه بيك سر و نيم و دو سر ترقي ميكرد.
سرمفتش هر شعبه، مركزي در محله داشت و يكي دو نفر آژان هم براي اجرائيات تحت امر آنها گذاشته ميشد. هر شب بايد نمونه نان از تمام دكانهاي حوزه با ذكر اسم صاحب دكان كه در روي كاغذ نوشته و بنان سنجاق شود، براي رئيس شعبه بياورند و يكمشت از اين تنظيمات كه همه آنها بدو صفحه نميرسيد.
بعد از امضاي نظامنامه بانبار دستور داده شد كه مخلوط را طبق نظامنامه جديد حاضر كنند. همينكه مخفيانه مقدمات تدارك شد، يك روز همه نانواها را خبر كردم باداره آمدند، ولي هيچ اظهار دانشي از كار نان نكرده، با كمال سادگي گفتم: «بعد از اين سروكار شما با من است، من كدخدا و ريش‌سفيد شما هستم، نانواباشي نداريد، خودتان با انبار طرف ميشويد، پول آرد را خودتان ميدهيد و با جوازي كه اين آقايان هر روز به شما ميدهند، آرد خواهيد گرفت. مخلوط هم نصف آرد روسي و نصف گندم و جو است. ولي آقايان! من نان روي منبر ميخواهم، از پس‌فردا صبح كه از خانه بيرون ميآيم، هميشه بايد منبرها پر و در دكانها خلوت باشد.» نانواها از اينكه مخلوط عوض شده است، خيلي خوشوقت شدند و گفتند: «شما آرد را هميشه با همين مخلوط بما برسانيد و جلو و عقب نيندازيد اگر ازدحام در دكان ما ديديد ما را بدار بزنيد!» بعد نقشه تهران را كه دكانها در آن بامداد قرمز تعيين گشته بود آوردند، جزئي پس و پيشي كه در حدود محلات واقع شده بود رفع شد، هركس رئيس حوزه خود را شناخت، حواله‌هاي آرد را گرفته و رفتند. البته دو نفر نانواباشي ميان آنها نبودند، يكي گفت: «دكانهاي آنها چه ميشود؟» گفتم: «پسر دارند؟» گفتند «بلي!» گفتم: «قبض آرد آنها را باسم پسرهاشان بنويسيد و يكي از شماها برايشان ببريد.»
سيد معمم بيسواد تركي باسم مير صادق ميان آنها بود گفت: «عرض دارم» گفتم:
«بفرمائيد» گفت: «با اين قيمت آرد، اين قيمت نان صرف نميكند» ديدم طمع تركي گريبان سيد را گرفته است، من كه خوب ميدانم بدون هيچگونه دزدي روزي پنج تومان دخل هر دكان است، اما حالا سزاوار نيست اظهار اطلاع كرده وارد محاجه بشوم. گفتم: «مگر ما بر قيمت آرد افزوده‌ايم؟» گفت: «خير! ولي اين دو نفر كدخداي ما طرف بي‌مهري خزانه‌دار شده بودند، ما براي آبرومند كردن آنها تا حال ضرر ميداديم.» ديدم حرف خيلي ياوه است ولي نبايد حالا محاجه كنم. گفتم: «در آينده كيل ميگيريم اگر ضرر كرد جبران ميكنيم.» گفت: «اينرا بنويسيد» من قلم برداشته تعهدي نوشتم كه: «بعد از كيل گرفتن اگر معلوم شد خسارتي دارند، بدهم» و امضاء كرده بدست سيد دادم همگي برخاستند و رفتند.

تشويش مرنار

فردا صبح كه باداره آمدم بلافاصله علي بيك آمد، مرنار مرا خواسته بود، رفتم، گفت: «من شنيده‌ام اين دو نفر نانواباشي مشغول
ص: 399
دسيسه شده‌اند و ميخواهند نگذارند كار روبراه شود مبادا فردا صبح شهر بي‌نان بماند!»
گفتم: «آسوده باشيد چنين امري واقع نخواهد شد» گفت: «چه عيبي دارد آنها را حبس كنيم؟» گفتم: «حاجتي نيست» برگشتم، بعد از دو ساعت باز مرا خواست و گفت:
«اشخاص مطمئن بمن گفته‌اند كه فردا در شهر يك دكان باز نخواهد بود.» گفتم: «يقينا يا غرض دارند يا از اوضاع بيخبرند. من صددرصد اطمينان دارم كه فردا نان‌هاي بسيار عالي روي منبرها خواهد بود.» نميدانم اين مخبر يا «فضول آقاسي» كي بود كه مرنار را آرام نميگذاشت.
تا عصري سه چهار بار مرا خواست و در اين زمينه با من حرف زد و هر دفعه ميگفت: «بايد اين دو نفر را حبس كنيم» گفتم: «برعكس من براي اينكه بشما ثابت كنم كه تمام اين پيشگوئي‌ها باطلست و آزادي اين دو نفر هيچ ضرري بحال نان نخواهد داشت، ولو بقول شما، براي حساب آنها هم باشد حبس آنها را در اين دو سه روزه جايز نميدانم».

صلوات بلند

فردا صبح از در خانه بيرون آمدم، باول نانوائي كه روبروي كوچه صديق الدوله در گذر سرچشمه بود رسيدم، ديدم استاد حق هم محلگي را بجاآورده يك نان دو ذرعي با يك صلوات بلند كه از سياه دانه روي آن نوشته بود، مورب روي منبر انداخته، اطراف آن را زرورق زده، روي منبر پر از نان و جز دو سه نفر جلو دكان و توي دكان ازدحامي هم نيست. خود كربلائي حاجي استاد دكان هم دستهاي حنا بسته را از آستين عباي نائيني درآورده روبروي دكان تكيه بجرز دكان كله‌پزي داده ايستاده است. يك تعظيم غرائي مايه گذاشت، من هم از او تحسين كرده گذشتم. دكان ديگر و دكان ديگر بهمين كيفيت بود. بشهادت نان دو ذرعي و صلوات بلند آن، از اين مخلوط، نان بسيار عالي بعمل آمده بود كه مردم سه چهار ماه بود نان باين خوبي نخورده بودند.
اين اعجاز را اين يكربع جو كرده بود، زيرا آرد هشتر خاني خالص نان سنگك خوب نميشود، بايد حكما مقداري جو داشته باشد تا نان آن خوب شود.
وارد دفتر كه شدم ديدم علي بيگ حاضر است، بقول خودش «رئيس» مرا ميخواهد، رفتم، ديدم مرنار در پوست خود نميگنجد. گفت: «خيلي مايه خوشوقتي است كه موفق شده‌ايد.
از تمام شهر خبر خوبي نان را با تلفون بمن ميدهند» گفتم: «افتخار پيشرفت كار راجع بشماست.» گفت: «ولي من ميخواهم براي گرفتن حساب، اين دو نفر نانواباشي را حبس كنم.» گفتم:
«سه روز بمن مهلت بدهيد» گفت: «براي چه بشما؟» گفتم: «براي اينكه مردم تصور نكنند اين بهبودي نان براي حبس آنهاست. من دكان‌هاي آنها را هم بپسرهايشان داده‌ام، اينها لايق حبس نيستند، مگر اينكه بدهي پيدا كنند و بحبس بروند» گفت: «اينها گندمهاي ما را احتكار كرده‌اند» گفتم: «احتكار نكرده‌اند بسايرين شايد فروخته تفاوت قيمت را خورده‌اند» گفت: «محض خاطر شما تا آخر هفته هم بآنها كاري ندارم.»
ص: 400

انضباط كار نان شهر

كار نان شهر روزبروز انضباطش بيشتر ميشود، مفتشين كم‌كم وارد كار شده و مواد نظامنامه را با كمال دقت اجرا ميكنند، كم‌فروشي از بين رفته، هرجا سوءظني حاصل كنند نان را در ترازو ميگذارند، اگر كم باشد بقدري قران نقره روي آن ميريزند، تا با سنگ وزنه مطابق شود. كيسه‌هاي وصله‌دار و پر از خمير كه براي آرد پستائي در دكانهاست و هريك در حدود يك چارك وزن دارند، عوض شده كيسه‌هاي متقالي پنج سيري بجاي آنها گذاشته ميشود كه استاد نانوا باين وسيله از كسر بوجاري از آرد كسر نكند و بهانه دزدي و كم‌فروشي و دوآتشه‌پزي براي ترازودار از بين برود. آب، آب‌انبارهاي دكانها كه اكثر متعفن و كرم گذاشته عوض شده، سبوس هرچه حاصل شود روزانه از دكان خارج ميگردد كه خليفه نتواند آنها را بيخته يكمن دو من آرد زبر تحصيل و بچشمه آرد روزانه بزند. نانگيري كه نان نپخته از تنور درآورد جريمه‌اش ميكنند، با مشتريها بايد با كمال معقوليت رفتار كرده ادب اجتماعي محفوظ باشد، خليفه بايد در پختن آرد خيلي دقيق باشد كه تمام سبوس را از آرد بگيرد، خميرگير بايد خمير را خوب ورز بدهد كه نان خوب از كار دربيايد، سكوي زير پارو و ظرف آب صابون براي ماليدن بكف پارو بايد هميشه تميز كرده باشد، سنگهاي رودخانه‌اي و سقط پاره‌اي بسنگهاي آهني كه تمام تفتيش شده و درست و تمام بود تبديل ميشود، هر مفتشي يك مهر چوبي بقدر يك قالب خشت يسجع «يا رزاق» داشت كه شماره قطعه خود را در آن كنده و با آن كته آرد را مهر ميكرد و هميشه كيسه‌هاي آرد با حضور مفتش بآب ريخته ميشد و براي خمير سحر هم كه غائب بود، وقتي ميآمد بايد دقتهاي لازم را در خمير موجود بكند كه در آرد آن تقلبي از حيث جنس و وزن نشده باشد. آخر الامر هر شعبه‌اي دكان خاصي داشت كه شخصا رئيس شعبه نظارتهاي خاص در آن بعمل ميآورد، نان آن دكان بمنزله نمونه بود تا اندازه مراقبت انبار در آرد مخلوط معلوم شود. خود من هم اكثر روزي يك بار بانبار رفته در عمليات مخلوط و بيحتن آرد نظارت ميكردم.
گاهي كه از كارهاي مالياتي خسته ميشدم، بدرشكه نشسته دوره ميافتادم و اگر بي‌نظمي ميديدم، فقط كافي بود كه تذكر بدهم و بمرتكب بگويم: «وقتي مفتش آمد، بگو جريمه‌ات را بگيرد و قبض بدهد» هيچوقت اتفاق نيفتاد مرتكب خودش امر را بمفتش ابلاغ نكند. نانواها برؤساي خود خيلي احترام ميگذاشتند و پيدا بود كه هم آنها را دوست دارند و هم از آنها ملاحظه و احتياط ميكنند. احترام و دوستي آنها بواسطه انضباط شديد بود كه هيچ عملي بي‌مجازات نمي‌ماند.
تا سال 1307 شمسي و مسافرتم بشيراز، در عبور از كوچه و بازار لام عليكم «1» هائي دريافت ميكردم كه نشانه دوستي و احترام اين طبقه از عمله نانوائي تهران بود. اما سنديكه مير صادق براي كيل گرفتن و پرداخت توفير از من گرفته بود، بعد از آنكه در صحبت‌هاي مجالس بعد دانست كه من از همه چيز نانوائي باخبرم، در جيبش پوسيد.
______________________________
(1)- «لام عليكم» مرخم سلام عليكم است. چون عملجات نانوائي اكثر از دسته مشهديها بودند و ميدانيم اين طايفه بترخيم كلمات عادت داشته و اين عادت را در سلام هم معمول ميكردند.
ص: 401
من ديگر حرفي از آن نشنيدم، حتي بعد از دو سه هفته در قيمت آرد و نان تجديدنظر كرده طوري معادله بسته شد كه روزي چهار پنج تومان دخل استاد بدو تومان تنزل يافت.
حقا از صد الي دويست تومان سرمايه و زحمت كمي كه استاد در اين طرز نانوائي داشت، اين اندازه دخل عادلانه و از آن بيشترش تعدي نسبت بنان‌خور بود. براي سرمفتشها هم، از وجوه جرائم، هريك، يك اسب خريداري شده بود كه بحوزه خود بهتر بتوانند رسيدگي كنند. يكي از مفتشين ساده آن دوره امروز در عدليه كرسي‌نشين و براي خود پيائي است. بمفتشها ماهي سي تومان بعلاوه عليق اسب حقوق ميداديم.

طمع شاهزادگي‌

چهار پنج روز بعد از ورود ما بكار نان شهر، هيئت وزراء عوض شد. كابينه صمصام السلطنه بختياري رفت و كابينه علاء السلطنه بجاي آن برقرار گيرد. در اين كابينه عين الدوله وزير داخله و قوام السلطنه وزير ماليه بودند. مستشار الدوله و ممتاز الدوله و دو سه نفر ديگر هم هريك يك وزارتي داشتند. سه چهار روزي از تشكيل كابينه گذشته بود، مرنار مرا خواست و گفت: «هيئت وزراء مرا براي استعلام از كار نان خواسته است، رفتن من فائده‌اي ندارد، بر فرضهم بروم بايد شما همراه باشيد، من از شما بپرسم و بگويم و شما ترجمه كنيد، بهتر اينست كه خود شما برويد و هرچه پرسيدند جواب بگوئيد.» عصر آنروز بهيئت وزراء رفتم، علاء السلطنه تفقدات پدرانه خود را بجاآورده گفت: «آنروزيكه شما وارد كار نان شده بوديد، نوكرها آمدند گفتند نان خوب و فراوان شده است، ناني هم كه سر سفره بود بسيار خوب بود، پرسيدم چه شده كه كار نان براه افتاده است؟ گفتند رئيس كار عوض شده است. گفتم كي رئيس شده است؟ اسم شما را آوردند. گفتم ميتوانيد اميدوار باشيد كه تا اين رئيس سر كار است، نان شهر بهمين پايه‌ها خواهد بود» از حسن نظر حضرت اشرف آقاي رئيس الوزراء نسبت بخود تشكر كردم. بعد از اين تعارف مقدماتي پرسيد: «شما اطمينان داريد كه كار نان تا سر خرمن بهمين خوبي بگذرد؟» گفتم: «هروقت در پيشرفت آن وقفه‌اي حس كنم، فورا استعفاء خواهم كرد. كار نان چيزي نيست كه بتوان در آن قولي داد زيرا اكثر عمليات آن مربوط بعوامليست كه دست اشخاص ديگر است.» محرك اين استعلام از كار نان عين الدوله بود.
اين شاهزاده كه «در زمان مظفر الدين شاه و حكومت چند ساله تهران از سوراخ و سنبه و چشمه‌هاي دخل اين كار باخبر بود، تصور كرده بود كه بايد غله فراواني در انبار حاضر شده باشد كه كار نان خوب شده است. اگر بدي نان گذشته را پيراهن عثمان كرده دست مرنار را از كار كوتاه كنند و حضرت والا سر انبار پر هوار شود، بد لقمه‌اي نيست. جواب من برئيس الوزراء خيلي كلي بود و بدرد شاهزاده نميخورد. بنابراين بهتر بود خودش وارد صحبت شده رقم قطعي موجودي انبار را بدست بياورد و از آنرو كار مذاكره و فشار بخزانه‌دار را تعقيب كند. باين نظر رشته صحبت را از دست علاء السلطنه گرفته پرسيد: «چقدر جنس در انبار داريد؟» گفتم: «چهار هزار خروار آرد روسي، سه هزار
ص: 402
خروار جو، هزار خروار گندم در ده روز قبل داشتيم. صادر و وارد اين ده روز را نميدانم چيست؟ درهرحال اگر در اين ده روزه بقدريكه مصرف كرده‌ايم، آردي داشته باشيم، خيلي خوب جنبيده‌ايم.» با كمال تعجب و حتي با پرخاش گفت: «همين؟!! اينكه نان چهل روز شهر بيشتر نيست؟» گفتم: «انبار محلي نيست كه نان سال شهر را يكجا در آن ريخته پاي آن بنشينند و روزانه از آن بخورند تا تمام شود، بلكه محل صادر و وارد غله براي ناي است، همينقدر كه مايه و مقدمات تدارك شده و مراقبت شود كه هميشه نان چهل روز در انبار باشد، هميشه كار بي‌عيب است» سبيل‌هاي شاهزاده آويزان شد زيرا دانست كه بر فرض اينكه بتواند انبار را بدست بياورد تازه چيزي‌كه دم او را ببيند در آن موجود نيست و خزانه‌دار هم خرش بگل نخوابيده كه وقتي كار با او نيست، براي دخل شاهزاده انبار را هميشه پرنگاهدارد.
مقصود اصلي از بين رفت ولي شاهزاده خود را از تنگ‌وتا نينداخت و براي پنهان داشتن منظور اساسي و اظهار دانش راجع بكار نان پرسيد: «روزي چقدر گندم بنانوا ميدهيد؟» گفتم: «چون آرد روسي طالب زياد دارد و نميشود آنرا بدست نانوا داد، گندم و جو را هم خودمان آرد و با آرد روسي مخلوط ميكنيم و آرد بآنها ميدهيم، نه گندم. ميزان آن هم تا ده روز قبل سيصد خروار بود ولي چون مردم براي بدي نان در اول سال آرد براي خود تدارك ديده و نان خانه خور در شهر زياد است، فعلا دويست و شصت هفتاد خروار مصرف روزانه داريم. كم‌وزياد آن در آينده مربوط بحاجت است و درهرحال از سيصد خروار بيشتر و از دويست و پنجاه خروار كمتر نخواهد شد.» از اين جمله هم شاهزاده نتيجه‌اي نگرفت و دندانش بپشم من گير نكرد «1» زيرا سايرين هم اينقدرها وزير داخله بوده‌اند كه بدانند دويست و شصت هفتاد خروار حداقل مصرف نان شهر، بلكه هيچوقت با اين مقدار پخت، نان شهر باين فراواني نبوده است. ولي شاهزاده نميخواست مرا باين مفتي ول كند و باين نظر وارد جزئيات شده گفت: «نانواها خيلي متقلبند شما را خواهند خورد!» گفتم: «بشهادت نان فراوان و خوبي كه در شهر هست، تاكنون من از آنها تقلبي نديده‌ام، در آينده هم هروقت تقلبي بكنند، از مجازات آنها كوتاهي نخواهم كرد».
گفت: «به! شما نميدانيد اينها چه مردمان بدجنسي هستند، در كته و تغار خمير و دوآتشه‌پزي و ترازوداري چه تقلباتي دارند؟» گفتم: «من براي اينكه از دزديهاي آنها باخبر شوم، قبلا يكهفته يك دكان نانوائي باز كرده و از جزئيات تقلب آنها باخبر شده‌ام. اگر اين كار را نكرده بودم، زير بار «بمنزل رساندن اين كاسه مودار» نميرفتم
______________________________
(1)- دندان كسي به پشم كسي گير كردن، كنايه از وسيله حمله بدست آوردن است.
اصل اين مثل را دهاتيها در مواردي استعمال ميكنند كه مقصر خودماني باشد و ميگويند دندان ما به پشم خودمان گير كرده است يعني بجهت خودماني بودن مقصر، نميتوانيم مجازات لازم را باو بدهيم.
ص: 403
باعث تصديع نبايد بشوم و جزئيات را بعرض برسانم، اگر مايل باشيد بپرسيد تا از جوابيكه عرض خواهم كرد بر حضرت والا ثابت شود كه اگر من آنها را نخورم، آنها مرا نخواهند خورد.» اين جواب من رگ دل شاهزاده را پاره كرد و دانست كه من از او در اين كار خبره‌ترم و مرعوب اين حرفها نميشوم. ولي هنوز نميداند كه من اهل بند و بست هم هستم يا خير؟ و اينهم چيزي نيست كه در حضور جماعت از آن استطلاع كند. بنابراين، از در آشتي تو آمده گفت: «نه ... مي‌بينم كه خوب از همه چيز باخبريد، امشب بمنزل بيائيد تا منهم بعضي چيزها كه از تقلبات آنها ميدانم، براي شما بگويم تا بهتر بتوانيد با آنها مقابله كنيد.» گفتم: «خيلي متشكرم شرفياب ميشوم و از تجربيات حضرت والا استفاده خواهم كرد».
قوام السلطنه وزير ماليه كه تا اينوقت ساكت بود، همينكه شاهزاده موقتا دست از سر من برداشت پرسيد: «براي بعد چه فكر كرده‌ايد؟» گفتم: «خزانه‌دار بمن گفته است از خمسه و عراق جنسهائي خواسته و آرد روسي هم هرقدر حاجت پيدا كنيم با مخابره يك تلگراف بعد از پانزده روز اينجا خواهد رسيد.» گفت: «شما اطمينان داريد كه تا آخر سال هميشه خوراك چهل روز را در انبار داشته باشيد؟» گفتم: «بلي! زيرا در شهر و بلوكات هم غله فراوان است و مشتري هيچ ندارد. در اين ده روز چون نانواها را قدغن كرده‌ام كه هيچ گندم و جو نخرند، روزي بيست سي خروار غله‌اي كه بميدان ميآيد از صبح تا عصر ميماند و روزافزون از قيمت آن كاسته ميشود. چنانكه قيمت گندم از سي و پنج و جو از بيست و پنج تومان در همين ده روزه به بيست و هفت و بيست تنزل كرده است.
من اين رويه را تا چهار پنج تومان تنزل قيمت باز هم تعقيب خواهم كرد. آنوقت ممكن است از ميدان هم خريداري كرد.» گفت: «اگر اختيار در دست شماست، چرا تنزل را پائين‌تر نميخواهيد بياوريد؟» گفتم: «آنوقت از گندمي كه امروز از راه تجارت از خمسه و عراق بميدان ميريزد. محروم خواهيم شد. من حساب كرده‌ام گندم از بيست و دو و جو از پانزده تومان اگر ارزان‌تر شود، آنها كه امروز از عراق و خمسه براي تجارت غله ميآوردند، ديگر نخواهند آورد و بمضيقه خواهيم افتاد.» گفت: «ضرر نان در هر خرواري چقدر است؟» گفتم: «تعيين ضرر واقعي آن احصائيه دقيق ميخواهد زيرا معلوم نيست چه مقدار از غله آن مال دولت است و همچنين معلوم نيست غله‌اي كه از خارج ميرسد بچه مبلغ براي دولت تمام ميشود، ولي اگر نرخ غله امروز تهران را مدرك قرار بدهيم، ميتوانيم سنجشي بعمل آوريم. مخلوط نان شهر نصف آرد روسي و يك ربع آرد گندم و يك ربع آرد جو است. اولي سي و پنج، دومي بيست و نه و سومي بيست و پنج تومان امروز در شهر خريدار دارد. بنابراين آرد مخلوط خرواري سي تومان بنرخ امروز براي دولت ميارزد و ما در هيجده تومان بنانواها ميدهيم كه آنها نان را در سي و دو شاهي بفروشند. پس امروز هم هر خرواري دوازده تومان ضرر نان شهر است و در آينده منتها تنزلي كه بواسطه عمليات ماهرانه در ميدان بتوانيم بگندم و جو بدهيم، خرواري پنج تومان بيشتر نخواهد بود.
من خيال دارم خرواري دو سه تومان هم بر قيمت آرد نانواها بيفزايم زيرا در يكهفته
ص: 404
نانوائي خود بحساب دقيق هريك روزي پنج تومان عايدي دارند و تصديق مي‌فرمايند كه اين دخل زياد است. بنابراين ضرر دولت را منتهي بتوانيم به خرواري شش تومان تنزل دهيم زيرا آرد روسي هم كه قيمت آن قابل تنزل نيست مگر اينكه دولت امر بدهد بر قيمت نان بيفزايند.
همگي گفتند: «خير! هيچوقت باين فكر نباشيد، چند سال است كه دولت بهمين ميزانها نان را ارزانتر بمردم خورانده و ضرر آنرا متحمل شده است، خرواري شش تومان چيز مهمي نيست.» قوام السلطنه پرسيد: «كي اين ضرر از دوازده بشش تومان تنزل خواهد كرد؟» گفتم: «سه تومان تفاوت دخل نانواها را من تا هفته ديگر عملي ميكنم، اما راجع بنرخ ميدان يكي دو هفته وقت لازم دارد.» باز علاء السلطنه تفقدات پدرانه خود را كه هروقت مرا ميديد، معمول ميداشت، شروع كرده گفت: «با اطمينانهائي كه شما ميدهيد و با دولت‌خواهي و صحت عملي كه در شما سراغ داريم و بخصوص بيانات روشني كه امروز در كار نان كرديد، من و ساير آقايان وزراء مطمئن شديم كه مردم برخلاف گذشته در اين ششماهه تا سر خرمن راحت خواهند بود، موفق باشيد!» من با فرود آوردن سر تشكر كرده و برخاستم. گزارش مجلس را عينا بمرنار دادم و باو گفتم كه سر شب ميروم ببينم شاهزاده چه چيز تازه‌اي دارد كه من از آن بيخبرم».
اول شب بمنزل شاهزاده رفتم، كسي نبود، شايد صاحبخانه عمدا مجلس را دو نفري كرده بود كه من در صحبت آزاد باشم، صحبتهاي او در كار تقلبات نانواها چيزهاي كلي بود كه من جزئيات آن را بهتر از او ميدانستم و هرچه ميگفت من بر آن حاشيه‌هائي ميزدم كه بداند اطلاعات من از او خيلي بيشتر است. دو سه بار صحبت را بدخلهاي رؤساي سابق كشاله داد ولي از من چيزي كه زمينه مذاكره‌اي دست او بدهد بروز نكرد و من برخاستم.
فردا صبح كليات مذاكرات را بمرنار گفتم