گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد سيزدهم
سوره مريم


مقدمه
ايـن سـوره در مـكـه نـازل شده و 98 آيه است
سوره مريم محتواى سوره اين سوره از نظر محتوا داراى چندين بخش مهم است :
1 - مـهمترين بخش اين سوره را قسمتى از سرگذشت زكريا و مريم و حضرت مسيح (عليه السـلام ) و يـحـيـى و ابـراهـيـم قـهـرمـان تـوحـيـد و فـرزنـدش اسـمـاعـيـل و ادريـس و بـعـضـى ديـگـر از پـيـامـبـران بـزرگ الهـى ، تشكيل مى دهد كه داراى نكات تربيتى خاصى است .
2 - قـسـمـت ديـگـرى از ايـن سـوره كـه بـعـد از بـخـش نـخـسـت مـهـمـتـريـن بـخـش را تـشـكـيـل مـى دهد مسائل مربوط به قيامت و چگونگى رستاخيز و سرنوشت مجرمان و پاداش پرهيزكاران و مانند آنست .
3 - بـخـش ديـگـر مـواعـظ و نـصـائحـى اسـت كـه در واقـع مكمل بخشهاى گذشته مى باشد.
4 - بـالاخـره آخـريـن بـخـش ، اشـارات مـربوط به قرآن و نفى فرزند از خداوند و مساله شـفاعت است كه مجموعا برنامه تربيتى مؤ ثرى را براى سوق نفوس انسانى به ايمان و پاكى و تقوا تشكيل مى دهد.
فـضـيـلت سـوره از پـيـامـبـر اكـرم (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن نـقـل شـده است كه هر كس اين سوره را بخواند به تعداد كسانى كه زكريا را تصديق يا تكذيب كردند و همچنين يحيى و مريم و عيسى و موسى و هارون و ابراهيم و اسحاق و يعقوب و اسـمـاعـيـل ، آرى به تعداد هر يك از آنها خداوند ده حسنه به او مى دهد، همچنين به تعداد كسانى كه (به دروغ
و تـهـمـت ) بـراى خـدا فـرزنـدى قـائل شـدنـد و نـيـز بـه تـعـداد كـسـانـى كـه فـرزنـد قائل نشدند.
در حقيقت اين حديث دعوت به تلاش و كوشش در دو خط مختلف مى كند: خط حمايت از پيامبران و پـاكـان و نـيـكـان ، و خـط مـبارزه با مشركان و منحرفان و آلودگان ، زيرا مى دانيم اين ثـوابـهـاى بزرگ را به كسانى نمى دهند كه تنها الفاظ را بخوانند و عملى بر طبق آن انـجـام نـدهـنـد، بـلكـه ايـن الفـاظ مـقـدس مـقـدمـه اى اسـت بـراى عمل .
در حـديـث ديگرى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم هر كس مداومت بخواندن اين سوره كـنـد از دنـيـا نـخـواهـد رفـت مـگـر ايـنـكـه خـدا بـه بـركـت ايـن سـوره او را از نـظر جان و مال و فرزند بى نياز مى كند.
اين غنا و بى نيازى مسلما بازتابى است از پياده شدن محتواى سوره در درون جان انسان و انعكاسش در خلال اعمال و رفتار و گفتار او.
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


كهيعص (1)
ذكر رحمت ربك عبده زكريا (2)
اذ نادى ربه نداء خفيا (3)
قال رب إ نى وهن العظم منى و اشتعل الراءس شيبا و لم اكن بدعائك رب شقيا (4)
و انى خفت المولى من وراءى و كانت امراتى عاقرا فهب لى من لدنك وليا (5)
يرثنى و يرث من ال يعقوب و اجعله رب رضيا (6)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - كهيعص
2 - اين يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريا.
3 - در آن هنگام كه پروردگارش را در خلوتگاه (عبادت ) خواند.
4 - گـفت پروردگارا! استخوانم سست شده و شعله پيرى تمام سرم را فرا گرفته و من هرگز در دعاى تو از اجابت محروم نمى شدم .
5 - و مـن از بستگانم بعد از خودم بيمناكم (كه حق پاسدارى از آئين تو را نگاه ندارند) و همسرم نازا است ، تو به قدرتت جانشينى به من ببخش .
6 - كه وارث من و آل يعقوب باشد و او را مورد رضايتت قرار ده .
تفسير:
دعاى گيراى زكريا
بار ديگر به حروف مقطعه در آغاز اين سوره برخورد مى كنيم (كهيعص ).
و از آنجا كه تفسير اين حروف مقطعه را به طور مشروح در آغاز سه سوره مختلف قرآن در گـذشـتـه (سـوره بقره و آل عمران و اعراف ) بطور مشروح بحث كرده ايم در اينجا نيازى به تكرار نمى بينيم .
آنـچـه لازم اسـت در ايـنـجا اضافه كنيم اين است كه در خصوص حروف مقطعه اين سوره دو دسـتـه از روايـات در مـنـابـع اسـلامى ديده مى شود: نخست رواياتى است كه هر يك از اين حروف را اشاره به يكى از اسماء
بـزرگ خـداوند (اسماء الحسنى ) مى داند (كاف ) اشاره به (كافى ) كه از اسماء بزرگ خداوند است ، و (ه ) اشاره به (هادى )، و (ياء) اشاره به (ولى )، و (عين ) اشاره به (عالم ) و (ص ) اشاره به (صادق الوعد) (كسى كه در وعده خود صادق است ).
دوم روايـاتـى اسـت كـه ايـن حـروف مـقـطعه را به داستان قيام امام حسين (عليهالسلام ) در كـربـلا تـفـسير كرده است : (كاف ) اشاره به (كربلا) (هاء) اشاره به (هلاك خـانـدان پـيـامبر) (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و (ياء) به (يزيد) و (عين ) به مسئله (عطش ) و (صاد) به (صبر و استقامت ) حسين و ياران جانبازش .
البته همانگونه كه گفته ايم آيات قرآن تاب معانى مختلفى را دارد و گاه مفاهيمى را از گذشته و آينده بيان مى كند كه در عين تنوع منافاتى هم با هم ندارند در حالى كه اگر مـعـنـى را مـنـحـصـر بـه يـك تـفـسـيـر كـنـيـم مـمـكـن اسـت از نـظـر وضـع نزول آيه و زمان آن گرفتار اشكالاتى بشويم .
بعد از ذكر حروف مقطعه ، نخستين سخن از داستان زكريا (عليهالسلام ) شروع مى شود و مـى فـرمـايـد: ايـن يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريا (ذكر رحمة ربك عبده زكريا).
در آن هـنـگـام كـه از نـداشـتـن فرزندى ، سخت ناراحت و غمناك بود، رو به درگاه خدا آورد (آنـگـاه در خلوتگاه و آنجا كه صدايش ‍ را ديگرى نمى شنيد، پروردگارش را خواند) (اذ نادى ربه نداء خفيا).
گفت : پروردگارا! استخوانهاى من كه ستون پيكر من و محكمترين اعضاى تن من است سستى گرفته (قال رب انى وهن العظم منى ).
(و شـعـله هـاى پـيـرى تـمـام مـوهـاى سـر مـرا فـرا گـرفـتـه اسـت ) (و اشتعل الراس شيبا).
تشبيه آثار پيرى به شعله اى كه تمام سر را فرا مى گيرد، تشبيه جالبى است زيرا از يـكسو خاصيت شعله آتش اين است كه زود گسترده مى شود و هر چه در اطراف آنست فرا مـى گـيـرد، و از سـوى ديگر شعله هاى آتش درخشندگى خاصى دارد و از دور جلب توجه مـى كـنـد، و از سـوى سـوم هنگامى كه آتش محلى را فرا گرفت چيزى كه از آن باقى مى ماند همان خاكسترها است .
(زكـريـا) فـراگـيـرى پـيرى و سفيدى تمام موى سرش را، به شعله ور شدن آتش و درخـشـنـدگـى آن ، و خـاكـسـتـر سـفـيـدى را كه بر جاى مى گذارد، تشبيه كرده است و اين تشبيهى است بسيار رسا و زيبا.
سپس مى افزايد: (پروردگارا من هرگز در دعاهائى كه كرده ام از درگاه تو محروم باز نگشتم ) (و لم اكن بدعائك رب شقيا).
تو همواره در گذشته مرا به اجابت دعاهايم عادت دادى و هيچگاه محرومم نساخته اى ، اكنون كه پير و ناتوان شده ام سزاوارترم كه دعايم را اجابت فرمائى و نوميد بازنگردانى .
در حقيقت شقاوت در اينجا به معنى تعب و رنج است ، يعنى من هرگز درخواسته هايم از تو بـه زحـمـت و مـشـقـت نـمـى افـتـادم چـرا كـه بـه سـرعـت مـورد قبول تو واقع مى گشت .
سپس حاجت خود را چنين شرح مى دهد: پروردگارا! من از بستگانم
بـعـد از خودم بيمناكم (ممكن است دست به فساد بيالايند) و همسرم نازا است ، از نزد خودت ولى و جـانشينى به من ببخش (و انى خفت الموالى من ورائى و كانت امراتى عاقرا فهب لى من لدنك وليا).
(جـانـشـيـنـى كـه از مـن ارث بـبـرد، و هـمـچـنـيـن وارث آل يـعـقـوب بـاشـد، پـروردگـارا اين جانشين مرا مورد رضايت خود قرار ده ) (يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا).
نكته ها:
1ـ منظور از ارث در اينجا چيست ؟
مـفـسـران اسـلامـى بـحـث فـراوانـى پـيـرامـون پـاسـخ سـوال فـوق كـرده انـد، گـروهـى مـعـتـقـدنـد (ارث ) در ايـنـجـا ارث در اموال است ، و گروهى آنرا اشاره به مقام نبوت دانسته اند.
بـعـضـى نـيـز ايـن احـتـمـال را داده انـد كـه مـنـظـور مـعـنـى جـامـعـى اسـت كـه هـر دو را شامل مى شود.
بسيارى از دانشمندان شيعه معنى اول را انتخاب كرده اند در حالى كه جمعى از علماى تسنن مـعـنـى دوم را، و بـعـضـى مـانـنـد (سـيـد قـطـب ) در (فـى ظلال ) و (آلوسى ) در (روح المعانى ) معنى سوم را.
كـسـانـى كـه آنـرا مـنـحصر به ارث مال دانسته اند به ظهور كلمه (ارث ) در اين معنى استناد كرده اند، زيرا اين كلمه هنگامى كه مجرد از قرائن ديگر بوده باشد به معنى ارث مـال اسـت ، و اگـر مـى بـينيم در پاره اى از آيات قرآن در امور معنوى به كار رفته مانند آيه 32 سوره فاطر ثم اروثنا الكتاب الذين اصطفينا
مـن عـبـادنـا: (مـا كـتـاب آسـمـانـى را بـه بـنـدگـان بـرگـزيـده خـود بـه ارث منتقل كرديم ) به خاطر قرائنى است كه در اينگونه موارد وجود دارد.
بـه عـلاوه از پـاره اى از روايـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه در آن زمـان بـنـى اسـرائيل هدايا و نذور فراوانى براى (احبار) (علماى يهود) مى آوردند، و زكريا رئيس احبار بود.
از اين گذشته همسر زكريا كه از دودمان سليمان بن داود بود، با توجه به وضع مالى فوق العاده سليمان و داود، اموالى را به ارث برده بود.
زكـريـا از ايـن بيم داشت اين اموال به دست افراد ناصالح و فرصت طلب و زراندوز، يا فاسق و فاجر بيفتد و خود منشا فسادى در جامعه گردد.
لذا از پـروردگـار خـويـش تـقـاضـاى فـرزنـد صـالحـى كـرد تـا بـر ايـن اموال نظارت كند و آنها را در بهترين راه مصرف نمايد.
روايـت مـعـروفـى كـه از فـاطمه زهرا (عليهاالسلام ) دختر پاك پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده كـه بـراى گـرفـتـن فـدك در بـرابـر خـليـفـه اول به آيه فوق استدلال كرد خود شاهد ديگرى بر اين مدعى است .
مـرحـوم طـبـرسـى در كـتـاب (احـتـجـاج ) از بـانـوى اسـلام (عـليـهـاالسـلام ) چـنـيـن نـقـل مـى كـند: هنگامى كه خليفه اول تصميم گرفت فدك را از فاطمه (عليهاالسلام ) منع كـنـد و ايـن سـخـن به بانوى اسلام رسيد نزد او آمد و چنين گفت : اى ابوبكر! افى كتاب الله ان تـرث ابـاك و لا ارث ابـى لقـد جـئت شيئا فريا! افعلى عمد تركتم كتاب الله و نـبـذتـمـوه وراء ظـهـوركـم ؟ اذ يـقـول فـيـمـا اقـتـص مـن خـبـر يـحـيـى بـن زكـريـا: (اذ قـال رب هـب لى مـن لدنـك وليـا يـرثـنـى و يـرث مـن آل يـعقوب ): (آيا در كتاب خدا است كه تو از پدرت ارث ببرى و من نبرم ؟ چيز عجيبى است ! آيا عمدا كتاب خدا را ترك گفته ايد و پشت سر افكنده ايد؟ در آنجا كه در داستان
يحيى ابن زكريا مى گويد: زكريا گفت خداوندا از سوى خودت جانشينى (فرزندى ) به من ببخش تا از من و خاندان يعقوب ارث ببرد).
امـا كـسانى كه معتقدند ارث در اينجا همان ارث معنوى است به قرائنى كه در خود آيه ، يا خارج از آن است تمسك جسته اند مانند:
1 - بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد كـه پـيـامـبـر بـزرگـى هـمـچـون زكـريـا در آن سـن و سال ، مشغله فكرى مهمى از ناحيه وارثان ثروتش داشته باشد، به خصوص اينكه بعد از ذكـر جـمـله (يـرثـنـى و يـرث من آل يعقوب ) اين جمله را اضافه مى كند و اجعله رب رضـيـا: (خـداونـدا او را مـورد رضـايـت خويش قرار ده ) و بدون شك اين جمله اشاره به صفات معنوى آن وارث است .
2 - در آيات آينده وقتى كه خدا بشارت تولد يحيى را به او مى دهد مقامات معنوى عظيم از جمله مقام نبوت را براى او ذكر مى كند.
3 - در سوره آل عمران آيه 39 هنگامى كه انگيزه زكريا را براى تقاضاى فرزند شرح مـى دهـد اشـاره مـى كند: او زمانى به اين فكر افتاد كه مقامات مريم را مشاهده كرد كه به لطـف پـروردگـار غـذاهـاى بـهـشـتـى در برابر محراب عبادتش نمايان مى شد. (هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذرية طيبه انك سميع الدعاء).
4 - در پـاره اى از احـاديـث از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـطـلبـى نـقـل شـده كـه تاءييد مى كند ارث در اينجا اشاره به جنبه معنوى است ، خلاصه حديث چنين اسـت : امـام صـادق از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل مـى كـنـد عـيسى بن مريم (عليهماالسلام ) از كنار قبرى گذشت كه صاحب آن در عذاب بـود، سـال آيـنـده نيز عبورش از آنجا افتاد ملاحظه كرد كه صاحب قبر در عذاب نيست ، از پروردگارش در اين زمينه سؤ ال كرد، وحى الهى به او فرستاده شد كه صاحب اين قبر فرزند صالحى داشته است جاده اى را اصلاح كرده
و يـتـيـمـى را پـنـاه داده ، خـداونـد او را به خاطر عمل فرزندش بخشيده است ، سپس پيامبر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ميراث خداوند بزرگ به بنده مؤ منش اين است كه فرزندى به او بدهد كه بعد از وى مطيع فرمان خدا باشد، سپس امام صادق (عليهالسلام ) بـهـنـگـام نـقـل ايـن حـديـث آيه مربوط به زكريا را تلاوت فرمود: هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا.
و اگـر گـفـته شود ظاهر كلمه ارث همان ارث اموال است در جواب خواهند گفت كه اين ظهور قـطـعـى نـيـسـت ، چـرا كـه در قـرآن كـرارا در ارث مـعـنـوى استعمال شده است (مانند آيه 32 سوره فاطر و آيه 53 سوره مؤ من )
بعلاوه به فرض كه خلاف ظاهر باشد با وجود قرائن فوق مشكلى نخواهد بود.
ولى طـرفـداران نـظـر اول مـى تـوانـنـد اين استدلالات را پاسخ گويند كه مشغله فكرى زكـريـا پـيـامبر بزرگ الهى ، مساله اموال به صورت يك مطلب شخصى نبود بلكه به صورت يك منبع فساد يا صلاح براى جامعه بود، زيرا همانگونه كه در بالا گفته شد، هـدايـا و نـذور فـراوانـى براى احبار مى آوردند كه بدست زكريا سپرده مى شد، و شايد امـوالى نـيز از طرف همسرش كه از دودمان سليمان بود باقيمانده بود بديهى است وجود يك شخص ناصالح در راءس آنها سبب مفاسد عظيمى مى شد و اين بود كه زكريا را نگران ساخت .
و امـا صـفـات مـعـنـوى كه براى (يحيى ) در اين آيات و آيات ديگر قرآن ذكر شده نه تـنـهـا مـنـافـاتـى بـا ايـن مساله ندارد، بلكه هماهنگ با آن است ، چرا كه او مى خواست اين ثروت عظيم بدست يك مرد الهى بيفتد و از آن در مسير سعادت جامعه بهره بگيرد.
امـا به عقيده ما اگر از مجموع مباحث فوق چنين نتيجه بگيريم كه (ارث ) در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هم ارث اموال را شامل مى شود و هم ارث مقامات
مـعـنـوى را، مـطـلب خـلافـى نـخـواهد بود، چرا كه براى هر طرف قرائنى وجود دارد و با توجه به آيات قبل و بعد و مجموعه روايات ، اين تفسير كاملا نزديك به نظر مى رسد.
امـا جـمـله انـى خفت الموالى من ورائى (من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم ) با هر دو معنى سـازگـار اسـت چـرا كـه اگـر افـراد فـاسـدى صـاحـب اخـتـيـار آن امـوال مـى شـدنـد بـراسـتى نگران كننده بود، و نيز اگر رهبرى معنوى مردم بدست افراد نـاصـالح مـى افـتـاد آن نـيـز بـسـيار مايه نگرانى بود بنابراين خوف زكريا در هر دو صورت قابل توجيه است .
حـديـث مـعـروف بـانـوى اسـلام فـاطمه زهرا (عليهاالسلام ) نيز با اين معنى سازگار مى باشد.
در جمله (اذ نادى ربه نداء خفيا) اين سؤ ال براى مفسران مطرح شده كه (نادى ) به معنى دعا با صداى بلند است در حالى كه (خفى ) بمعنى آهسته و مخفى است و اين دو با هـم سـازگـار نـيـسـت ولى با توجه به اين نكته كه خفى به معنى آهسته نيست بلكه به معنى پنهان است بنابراين ممكن است زكريا در خلوتگاه خود آنجا كه كسى غير از او حضور نـداشـتـه خـدا را بـا صـداى بـلنـد خـوانده باشد. و بعضى گفته اند اين تقاضاى او در دل شب بوده است آنگاه كه مردم در خواب آرميده بودند.
بـعـضـى نـيز جمله (فخرج على قومه من المحراب ) (زكريا از محراب خود بيرون آمد و بـه سـراغ قـومـش رفـت ) را كـه در آيـات آيـنـده خـواهـد آمـد دليل بر وقوع اين دعا در خلوتگاه گرفته اند.
جـمـله (و يـرث مـن آل يـعـقـوب ) (فـرزنـدى بـه مـن عـنـايـت كـن كـه از آل يعقوب ارث ببرد) بخاطر آن است كه همسر زكريا خاله مريم مادر عيسى بود، و نسب آن زن به يعقوب مى رسيد، زيرا او از دودمان سليمان ابن داود است كه او از فرزندان يهودا پسر يعقوب بوده است .
آيه و ترجمه


يـزكـريـا انـا نـبـشـرك بـغـلم اسـمـه يـحـيـى لم نـجـعـل له مـن قبل سميا (7)
قال رب انى يكون لى غلم و كانت امراتى عاقرا و قد بلغت من الكبر عتيا (8)
قـال كـذلك قـال ربـك هـو عـلى هـيـن و قـد خـلقـتـك مـن قبل و لم تك شيا (9)
قـال رب اجـعـل لى آيـة قـال ايـتـك الا تـكـلم النـاس ثـلث ليال سويا (10)
فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا (11)




ترجمه :

7 - اى زكريا! ما تو را به فرزندى بشارت مى دهيم كه نامش يحيى است ، پسرى همنامش پيش از اين نبوده است .
8 - گفت : پروردگارا! چگونه فرزندى براى من خواهد بود در حالى كه همسرم نازا است ، و من نيز از پيرى افتاده شده ام ؟!
9 - فـرمـود: ايـنگونه پروردگارت گفته (و اراده كرده ) اين بر من آسان است من قبلا تو را آفريدم و چيزى نبودى !
10 - عـرض كـرد: پـروردگارا! نشانه اى براى من قرار ده . گفت نشانه تو اين است كه سه شبانه روز قدرت تكلم (با مردم ) نخواهى داشت ، در حالى كه زبان تو سالم است .
11 - او از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام (به شكرانه اين نعمت ) خدا را تسبيح گوئيد.
تفسير:
زكريا به آرزوى خود رسيد
ايـن آيـات اسـتـجـابـت دعـاى زكريا را در پيشگاه پروردگار، استجابتى آميخته با لطف و عـنايت ويژه او بيان مى كند، و با اين جمله شروع مى شود اى زكريا ما تو را بشارت به پسرى مى دهيم كه نامش يحيى است پسرى كه همنام او پيش از اين نبوده است ) (يا زكريا انـا نـبـشـرك بـغـلام اسـمـه يـحـيـى لم نـجـعـل له مـن قبل سميا).
چـه جـالب اسـت كـه خدا دعاى بنده اش را اين چنين بپذيرد و با بشارت دادن او را از انجام خواسته اش آگاه سازد و در برابر درخواست فرزند، پسرى به او بدهد، و نام پسر را نيز خودش بگذارد، و اضافه كند اين فرزند از جهاتى بى سابقه است .
زيـرا جـمـله (لم نجعل له من قبل سميا) گرچه ظاهرا به اين معنى است كه كسى تاكنون هـم نـام او نـبـوده اسـت ، ولى از آنـجـا كـه نـام بـه تـنـهـائى دليـل بـر شـخـصيت كسى نيست ، معلوم مى شود كه اين اسم ، اشاره به مسمى است ، يعنى كسى كه داراى امتيازاتى همچون او باشد قبلا نبوده است ، چنانكه راغب در كتاب
مفردات صريحا همين معنى را انتخاب كرده است .
بدون شك قبل از يحيى پيامبران بزرگى بودند حتى بالاتر از او، ولى هيچ مانعى ندارد كه يحيى ويژگيهايى داشته است مخصوص ‍ خودش ، چنانكه بعدا به آن اشاره خواهد شد.
امـا زكـريـا كـه اسـبـاب ظاهر را براى رسيدن به چنين مطلوبى مساعد نمى ديد از پيشگاه پـروردگـار تـقـاضـاى توضيح كرد و (گفت : پروردگارا! چگونه ممكن است فرزندى نـصـيـب مـن شـود در حـالى كـه هـمـسـر مـن نـازا اسـت و مـن نـيـز از نـظـر سـن و سـال بـه حـدى رسـيـده ام كـه فـرتـوت و افـتـاده شـده ام ) (قال رب انى يكون لى غلام و كانت امراتى عاقرا و قد بلغت من الكبر عتيا).
(عاقر) در اصل از واژه (عقر) به معنى ريشه و اساس يا به معنى (حبس ) است ، و ايـنـكه به زنان نازا (عاقر) مى گويند به خاطر آنست كه كار آنها از نظر فرزند به پايان رسيده ، يا اينكه تولد فرزند در آنها محبوس شده است .
(عتى ) به معناى كسى است كه بر اثر طول زمان ، اندامش خشكيده شده همان حالتى كه در سنين بسيار بالا براى انسان پيدا مى شود.
امـا بـزودى زكـريـا در پـاسـخ سـؤ الش ايـن پـيـام را از درگـاه خـداونـد دريـافت داشت : (فـرمـود: مـطـلب هـمـيـن گـونه است كه پروردگار تو گفته و اين بر من آسان است ) (قال كذلك قال ربك هو على هين )
اين مساله عجيبى نيست كه از پيرمردى همچون تو و همسرى ظاهرا نازا
فـرزنـدى مـتولد شود (من تو را قبلا آفريدم در حالى كه هيچ نبودى ) (و قد خلقتك من قبل و لم تك شيئا).
خـدائى كـه تـوانـائى دارد از هـيـچ ، هـمـه چـيز بيافريند، چه جاى تعجب كه در اين سن و سال و اين شرائط فرزندى به تو عنايت كند.
بدون شك بشارت دهنده و گوينده سخن در آيه نخست خداوند است ، ولى در اينكه گوينده سـخـن در آيـه سوم مورد بحث (قال كذلك قال ربك ) كيست ؟ بعضى آن را سخن فرشتگان مـى دانـنـد كـه وسـيـله بـشـارت بـه زكـريـا بـودنـد و آيـه 39 سـوره آل عـمـران را مـى تـوان گـواه بـر آن دانـسـت : فـنـادتـه المـلائكـة و هو قائم يصلى فى المـحـراب ان الله يـبـشـرك بـيحيى : (فرشتگان به زكريا ندا دادند در حالى كه او در محراب ايستاده و مشغول نماز بود كه خدا تو را بشارت به يحيى مى دهد.
ولى ظاهر اين است كه گوينده تمام اين جمله ها خداوند است و دليلى ندارد كه ما آنها را از ظـاهـرش تـغـيـيـر دهـيـم ، و اگـر فرشتگان واسطه بشارت بوده اند هيچ مانعى ندارد كه خـداونـد اصـل پـيـام را بـه خـود نـسـبـت دهـد، بـخـصـوص كـه در آيـه 40 هـمـان سـوره آل عـمـران مى خوانيم قال كذلك الله يفعل ما يشاء: (خدا اينگونه هر چه را بخواهد انجام مى دهد).
بـه هـر حـال زكـريـا بـا شـنـيـدن سـخـن فـوق بـسـيـار دلگـرم و خـوشـحـال شـد و نـور امـيـد سر تا پاى وجودش را فرا گرفت اما از آنجا كه اين پيام از نـظر او بسيار سرنوشت ساز و پر اهميت بود از خدا تقاضاى نشانه اى بر اين كار كرد و (گـفـت : پـروردگـارا نـشـانـه اى بـراى مـن قـرار ده ) (قال رب اجعل لى آية ).
بدون شك زكريا به وعده الهى ايمان داشت و خاطرش جمع بود ولى براى اطمينان بيشتر - همانگونه كه ابراهيم مؤ من به معاد تقاضاى شهود چهره معاد
در ايـن زندگى كرد تا قلبش اطمينان بيشترى يابد - زكريا از خدا تقاضاى چنين نشانه و آيتى نمود.
(خـدا بـه او فرمود: نشانه تو آنست كه سه شبانه روز تمام در حالى كه زبانت سالم است قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت ) (تنها زبانت به ذكر خدا و مناجات با او گـردش مـى كـنـد) (قـال آيـتـك ان لا تـكـلم النـاس ثـلاث ليـال سـويـا): امـا چـه نـشـانـه عـجـيـبـى ، نـشـانـه اى كـه از يـكـسـو هـمـاهـنـگ بـا حال مناجات و دعاى او بود، و از سوى ديگر او را از همه خلايق مى بريد و به خدا پيوند مـى داد تـا در ايـن حـال شكر اين نعمت بزرگ را بجا آورد و بيش از پيش به نيايش خدا وا دارد.
ايـن نشانه آشكارى است كه انسان با داشتن زبان سالم و قدرت بر هر گونه نيايش با پروردگار در برابر مردم توانائى سخن گفتن را نداشته باشد.
بعد از اين بشارت و اين آيت روشن زكريا از محراب عبادتش به سراغ مردم آمد و با اشاره بـه آنـهـا چـنـيـن گـفـت : صـبح و شام تسبيح پروردگار بگوئيد) (فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا).
چـرا كه نعمت بزرگى كه خدا به زكريا ارزانى داشته بود دامنه آن همه قوم را فرا مى گـرفـت و در سـرنـوشـت آيـنـده هـمـه آنـهـا تـاثـيـر داشـت ، بـه هـمـيـن دليل سزاوار بود همگى به شكرانه آن نعمت به تسبيح خدا برخيزند و مدح و ثناى الهى گويند.
از ايـن گـذشـتـه ايـن مـوهـبـت كه اعجازى محسوب مى شد مى توانست پايه هاى ايمان را در دلهاى افراد محكم كند، اين نيز موهبت ديگرى بود.
نكته ها:
يحيى پيامبر وارسته الهى
نـام (يحيى ) در سوره ها آل عمران ، انعام ، مريم و انبياء مجموعا پنج بار آمده است ، او يـكـى از پـيـامـبـران بـزرگ الهـى است و از جمله امتيازاتش اين بود كه در كودكى به مقام نـبـوت رسـيـد، خـداونـد آنـچـنـان عـقـل روشـن و درايـت تـابـنـاكـى در ايـن سـن و سال به او داد كه شايسته پذيرش اين منصب بزرگ شد.
از ويـژگـيـهـائى كـه ايـن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشته و قرآن در سوره آل عـمران آيه 39 به آن اشاره كرده ، توصيف او به (حصور) است ، همانگونه كه در ذيـل هـمان آيه گفته ايم (حصور) از ماده (حصر) به معنى كسى است كه از جهتى در (مـحـاصـره ) قـرار گـيرد و در اينجا طبق بعضى از روايات به معنى خوددارى كننده از ازدواج است .
اين كار از اين نظر امتياز براى او بوده است كه بيانگر نهايت عفت و پاكى است ، و يا بر اثـر شـرائط خـاص زنـدگـى مـجـبور به سفرهاى متعدد براى تبليغ آئين الهى بوده ، و همچون عيسى مسيح ناچار به مجرد زيستن گرديده است .
ايـن تفسير نيز نزديك به نظر مى رسد كه منظور از (حصور) در آيه فوق كسى است كه شهوات و هوسهاى دنيا را ترك گفته ، و در واقع يك مرحله عالى از زهد بوده است .
به هر حال از منابع اسلامى و منابع مسيحى استفاده مى شود كه يحيى پسر خاله (عيسى ) بوده است .
در مـنـابـع مـسـيـحـى تـصـريـح شـده كـه يـحـيـى ، حـضـرت مـسـيـح (عـليـهـالسـلام ) را غـسـل تـعـمـيـد داد، و لذا او را (يـحـيـى تـعـمـيـد دهـنـده ) مـى نـامـنـد (غسل تعميد غسل مخصوصى است
كه مسيحيان به فرزندان خويش مى دهند و معتقدند او را از گناه پاك مى كند) و هنگامى كه مسيح اظهار نبوت كرده ، يحيى به او ايمان آورد.
بـدون شـك يـحيى كتاب آسمانى ويژهاى نداشت و اينكه در آيات بعد مى خوانيم يا يحيى خـذ الكـتـاب بـقـوة (اى يـحـيى كتاب را با قوت بگير) اشاره به (تورات ) كتاب حضرت موسى است .
البـتـه عـده اى پـيرو يحيى هستند و كتابى را هم به او نسبت مى دهند، و شايد (صابئين موحد) پيروان يحيى باشند.
حـضرت يحيى و حضرت مسيح ، قدر مشتركهائى داشتند، زهد فوق العاده ترك ازدواج به عللى كه گفته شد، و تولد اعجازآميز و همچنين نسب بسيار نزديك .
از روايات اسلامى استفاده مى شود كه امام حسين (عليهالسلام ) و يحيى نيز جهات مشتركى داشـتـنـد لذا از امـام عـلى بـن الحـسـيـن زيـن العـابـديـن (عـليـهـالسـلام ) چـنـيـن نـقـل شـده كـه فـرمـود: خـرجـنـا مـع الحـسـيـن بـن عـلى (عـليـهـمـاالسـلام ) فـمـا نـزل مـنـزلا و لا رحـل مـنـه الا ذكـر يـحـيـى بـن زكـريـا و قـتـله ، و قـال و مـن هـو ان الدنـيـا على الله ان راءس يحيى بن زكريا اهدى الى بغى من بغايا بنى اسـرائيـل : (ما همراه امام حسين (عليهالسلام ) (به سوى كربلا) بيرون آمديم ، امام در هر مـنـزلى نـزول مـى فـرمـود و يـا از آن كـوچ مـى كـرد يـاد يـحـيـى و قـتـل او مـى نـمـود و مـى فـرمـود: در بـى ارزشـى دنيا نزد خدا همين بس كه سر يحيى بن زكـريـا را بـه عـنـوان هـديـه بـه سـوى فـرد بـى عـفـتـى از بـى عـفـتـهـاى بـنـى اسرائيل بردند.
شـهـادت امـام حـسـين (عليهالسلام ) نيز از جهاتى همانند شهادت يحيى (عليهالسلام ) بود (كيفيت قتل يحيى را بعدا شرح خواهيم داد).
و نـيـز نـام حـسـيـن (عليهالسلام ) همچون نام يحيى (عليهالسلام ) بى سابقه بود و مدت حمل آنها
(بـه هـنـگـامـى كـه در شـكـم مـادر بـودنـد) نـسـبـت بـه معمول كوتاهتر بود.
2 - (مـحـراب ) مـحـل خـاصـى است كه در عبادتگاه براى امام يا افراد برجسته در نظر گـرفـتـه مـى شـود، و در عـلت نـامـگـذارى آن ، دو جـهـت ذكـر كرده اند: نخست اينكه از ماده (حـرب ) بـه مـعـنـى جـنـگ گـرفـتـه شـده ، چـون مـحـراب در حـقـيـقـت محل مبارزه با شيطان و هواى نفس است .
ديـگـر ايـنـكـه مـحـراب در لغـت بـه مـعـنـى نـقـطـه بـالاى مـجـلس اسـت ، و چـون محل محراب در بالاى معبد بوده به اين نام ناميده شده .
بـعـضـى مـى گـويـنـد: (مـحـراب ) در مـيـان بـنـى اسـرائيل بعكس آنچه در ميان ما معمول است در نقطه اى بالاتر از سطح زمين قرار داشته ، و چـنـد پـله مـى خـورده و اطـراف آن را ديـوار مـى كـشـيـده انـد بـه طـورى كـه كـسانى كه داخـل مـحـراب بـودند كمتر از خارج ديده مى شدند جمله (فخرج على قومه من المحراب ) كـه در آيـات فـوق خوانديم با توجه به كلمه (على ) كه معمولا براى جهت فوق به كار مى رود اين معنى را تاييد مى كند.
آيه و ترجمه


يايحيى خذ الكتب بقوة و ءاتينه الحكم صبيا (12)
و حنانا من لدنا و زكوة و كان تقيا (13)
و برا بولديه و لم يكن جبارا عصيا (14)
و سلم عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا (15)




ترجمه :

12 - اى يـحـيـى ! كـتـاب (خـدا) را بـا قـوت بـگـيـر، و مـا فـرمـان نـبـوت (و عقل كافى ) در كودكى به او داديم .
13 - و بـه او رحـمـت و مـحـبـت از نـاحـيـه خـود بـخـشـيـديـم ، و پـاكـى (روح و عمل ) و او پرهيزگار بود.
14 - او نسبت به پدر و مادرش نيكوكار بود و جبار (و متكبر) و عصيانگر نبود.
15 - و سـلام بـر او آن روز كـه تـولد يافت ، و آن روز كه مى ميرد، و آن روز كه زنده و برانگيخته مى شود.
تفسير:
صفات برجسته يحيى
در آيات گذشته ديديم كه خداوند چگونه به هنگام پيرى زكريا، يحيى را به او مرحمت فـرمـود، بـه دنـبـاله آن در ايـن آيات نخست فرمان مهم الهى را خطاب به (يحيى ) مى خـوانيم : (اى يحيى ! كتاب خدا را با قوت و قدرت بگير!) (يا يحيى خذ الكتاب بقوة ).
معروف و مشهور در ميان مفسران اين است كه منظور (كتاب ) در اينجا (تورات ) است ، حتى ادعاى اجماع و اتفاق در اين زمينه كرد
ولى بعضى اين احتمال را داده اند كه او كتابى ويژه خود داشت (همانند زبور داود) البته نه كتابى كه متضمن آئينى جديد و مذهب تازه اى باشد .
ولى احـتـمـال اول قويتر به نظر مى رسد.
به هر حال منظور از گرفتن كتاب با قوت و قدرت آنست كه با قاطعيت هر چه تمام تر و تصميم راسخ و اراده اى آهنين كتاب آسمانى تورات و محتواى آنرا اجرا كند، و به تمام آن عـمـل نـمـايـد، و در راه تعميم و گسترش آن از هر نيروى مادى و معنوى ، فردى و اجتماعى ، بهره گيرد.
اصولا هيچ (كتاب ) و (مكتبى ) را بدون قوت و قدرت و قاطعيت پيروانش نمى توان اجرا كرد، اين درسى است براى همه مؤ منان و همه رهروان راه (الله ).
بـعـد از ايـن دسـتـور، بـه مواهب دهگانه اى كه خدا به يحيى داده بود، و يا او به توفيق الهى كسب كرد، اشاره مى كند.
1 - (مـا فـرمـان نبوت و عقل و هوش و درايت را در كودكى به او داديم ) (و آتيناه الحكم صبيا).
2 - (به او رحمت و محبت نسبت به بندگان از سوى خود بخشيديم 0) (و حنانا من لدنا).
(حنان ) در اصل بـه مـعـنـى رحـمـت و شـفـقـت و مـحـبـت و ابـراز عـلاقـه و تمايل است .
3 - به او پاكى روح و جان و پاكى عمل داديم (و زكوة ).
گـرچـه مـفـسـران بـراى (زكـات )، مـعـانـى مـخـتـلفـى كـرده انـد، بـعـضـى آن را بـه عـمـل صـالح ، بعضى به اطاعت و اخلاص ، بعضى ، نيكى به پدر و مادر، بعضى ، حسن شـهـرت ، و بـعـضـى بـه پاكى پيروان ، تفسير كرده اند، ولى ظاهر اين است كه زكات معنى وسيعى دارد و همه اين پاكيزگيها را در بر خواهد گرفت .
4 - (او پـرهيزگار بود و از آنچه خلاف فرمان پروردگار بود، دورى مى كرد (و كان تقيا).
5 - (او را نـسـبـت بـه پـدر و مـادرش خوشرفتار و نيكوكار و پر محبت قرار داديم ) (و برا بوالديه ).
6 - (او مـردى سـتـمـگـر و مـتـكـبر و خود برتربين در برابر خلق خدا نبود) (و لم يكن جبارا).
7 - (او معصيت كار و آلوده به گناه نبود) (عصيا).
8 و 9 و 10 - و چون او جامع اين صفات برجسته و افتخارات بزرگ بود (درود ما بر او بـه هـنـگـام ولادتـش ، و درود ما بر او به هنگامى كه مرگش ، و درود بر او در آن روز كه زنده و برانگيخته خواهد شد) (و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا).
نكته ها:
1 - كتاب آسمانى را با قوت و قدرت بگير!
كـلمه (قوت ) در جمله يا يحيى خذ الكتاب بقوة همانگونه كه اشاره كرديم معنى كاملا وسـيـعـى دارد و تـمـام قـدرتهاى مادى و معنوى ، روحى و جسمى در آن جمع است ، و اين خود بـيـانـگـر ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه نـگـهـدارى آئيـن الهى و اسلام و قرآن با ضعف و سستى و ولنـگـارى و مـسـامحه ، امكانپذير نيست ، بلكه بايد در دژ نيرومند قدرت و قوت و قاطعيت قرار گيرد.
گرچه مخاطب در اينجا (يحيى ) است ، ولى در مواردى ديگر از قرآن مجيد نيز اين تعبير در مورد سايرين ديده مى شود:
در آيـه 145 اعـراف ، مـوسى ماءموريت پيدا مى كند كه تورات را با قوت بگيرد فخذها بقوة .
و در آيـه 63 و 93 بـقـره هـمـيـن خـطـاب نـسـبـت بـه تـمـام بـنـى اسـرائيـل ديـده مـى شود خذوا ما آتيناكم بقوة كه نشان مى دهد اين يك حكم عام براى همگان است ، نه شخص يا اشخاص معينى .
اتـفـاقـا هـمـيـن مـفـهـوم بـا تـعـبـيـر ديـگـرى در آيـه 60 سـوره انـفـال آمده است و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة : (آنچه از قدرت و قوت در توان شما است براى مرعوب ساختن دشمنان فراهم سازيد).
به هر حال اين آيه پاسخى است به همه آنها كه گمان مى كنند از موضع ضعف مى توان كـارى انـجـام داد، و يـا مـى خـواهـنـد بـا سـازشـكـارى در هـمـه شـرائط مـشـكـلات را حل كنند.
2 - سه روز مشكل در سرنوشت انسان
- تـعـبـيـر بـه (سـلام عـليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا) نشان مى دهد كه در تـاريـخ زندگى انسان و انتقال او از عالمى به عالم ديگر سه روز سخت وجود دارد، روز گـام نـهـادن بـه ايـن دنـيـا (يـوم ولد) و روز مـرگ و انـتـقـال بـه جـهـان برزخ (يوم يموت ) و روز برانگيخته شدن در جهان ديگر (و يوم يـبـعـث حـيـا) و از آنـجـا كه اين سه روز انتقالى طبيعتا با بحرانهائى روبرو است خداوند سـلامـت و عـافـيـت خود را شامل حال بندگان خاصش قرار مى دهد و آنها را در اين سه مرحله طوفانى در كنف حمايت خويش مى گيرد.
هـر چـنـد ايـن تعبير تنها در دو مورد در قرآن مجيد آمده است در موارد يحيى (عليهالسلام ) و عـيـسى (عليهالسلام )، اما در مورد يحيى تعبير قرآن ، امتياز خاصى دارد، چرا كه گوينده اين سخن خدا است در حالى كه در مورد مسيح (عليهالسلام ) گوينده ، خود او است .
ناگفته پيدا است كسانى كه در شرائط مشابهى با اين دو بزرگوار باشند
مشمول اين سلامت خواهند بود.
جالب اينكه در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم : ان اوحش ما يقوم على هذا الخلق فى ثلاث مواطن : يوم يلد و يخرج من بطن امه فيرى الدنيا، و يوم يموت فيعاين الاخرة و اهلها، و يوم يبعث حيا، فيرى احكاما لم يرها فى دار الدنيا و قد سلم الله عـلى يـحـيـى فـى هـذه المـواطـن الثـلاث و آمـن روعـتـه فقال و سلام عليه ..
وحـشتناكترين دوران زندگى انسان سه مرحله است ، آن روز كه متولد مى شود و چشمش به دنـيـا مـى افـتـد، و آن روز كـه مـى مـيـرد و آخـرت و اهل آنرا مى بيند و آن روز كه برانگيخته مى شود و احكام و قوانينى را مى بيند كه در اين جـهـان حـكـمـفـرمـا نـبـود، خـداونـد سـلامـت را در ايـن سـه مـرحـله شـامـل حال يحيى نمود و او را در برابر وحشتها امنيت و آرامش داد و فرمود: و سلام عليه ... پروردگارا در اين سه موطن حساس و بحرانى سلامت را به ما مرحمت كن .
3 - نبوت در خردسالى
درست است كه دوران شكوفائى عقل انسان معمولا حد و مرز خاصى دارد ولى مى دانيم هميشه در انـسانها افراد استثنائى وجود داشته اند، چه مانعى دارد كه خداوند اين دوران را براى بـعـضـى از بـنـدگـانـش به خاطر مصالحى فشرده تر كند و در سالهاى كمترى خلاصه نـمـايـد، هـمـانـگـونـه كـه بـراى سـخـن گـفـتـن مـعـمـولا گـذشـتـن يـكـى دو سـال از تولد لازم است در حالى كه مى دانيم حضرت مسيح (عليهالسلام ) در همان روزهاى نـخـسـتـيـن زبـان بـه سـخـن گـشـود، آنـهـم سـخـنـى بـسـيـار پـر مـحـتـوا كـه طـبـق روال عادى در شان انسانهاى بزرگسال بود، چنانكه در تفسير آيات آينده به خواست
خدا خواهد آمد.
از ايـنجا روشن مى شود اشكالى كه پاره اى از افراد به بعضى از ائمه شيعه كرده اند كه چرا بعضى از آنها در سنين كم به مقام امامت رسيدند نادرست است .
در روايتى از يكى از ياران امام جواد محمد بن على النقى (عليهماالسلام ) به نام على بن اسـباط مى خوانيم كه مى گويد به خدمت او رسيدم (در حالى كه سن امام كم بود) من درست بـه قـامـت او خيره شدم تا به ذهن خويش بسپارم و به هنگامى كه به مصر باز مى گردم كـم و كـيـف مـطـلب را بـراى يـاران نـقـل كـنـم ، درست در همين هنگام كه در چنين فكرى بودم آنـحـضرت نشست (گوئى تمام فكر مرا خوانده بود) رو به سوى من كرد و گفت : اى على بن اسباط! خداوند كارى را كه در مساله امامت كرده همانند كارى است كه در نبوت كرده است ، گـاه مـى فـرمـايـد: و آتـيـنـاه الحـكـم صـبـيـا (مـا بـه يـحـيى در كودكى فرمان نبوت و عقل و درايت داديم ) و گاه در باره انسانها مى فرمايد حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة ...(هـنـگـامـى كـه انـسـان بـه حـد بـلوغ كـامـل عـقـل بـه چهل سال رسيد...) بنابراين همانگونه كه ممكن است خداوند حكمت را به انسانى در كودكى بدهد در قدرت او است كه آن را در چهل سال بدهد.
ضـمـنـا ايـن آيـه پـاسـخ دنـدان شـكـنـى اسـت بـراى خـرده گـيـرانـى كه مى گويند على (عـليـهـالسـلام ) نـخستين كسى نبود كه از ميان مردان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) ايمان آورد، چرا كه در آن روز كودك ده ساله بود و ايمان كودك ده ساله پذيرفته نيست .
ذكـر ايـن نـكـتـه نيز در اينجا بى مناسبت نيست كه در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عـليـهـمـاالسـلام ) مى خوانيم كه جمعى از كودكان در زمان كودكى آن حضرت به سراغش آمـدند و گفتند اذهب بنا نلعب : (بيا برويم و با هم بازى كنيم )! او در جواب فرمود: ما للعب خلقنا: (ما براى بازى كردن آفريده نشده ايم ) اينجا
است كه خداوند در باره او فرمود و آتيناه الحكم صبيا.
البـتـه بـايـد توجه داشت منظور از لعب در اينجا سرگرميهاى بيهوده و به تعبير ديگر بيهوده گرائى است ، اما گاه مى شود لعب و بازى هدفى را تعقيب مى كند هدفى منطقى و عقلانى ، مسلما اينگونه بازيها از اين حكم مستثنى است .
4 - شهادت يحيى
نـه تـنـهـا تـولد يـحـيـى شگفت انگيز بود، مرگ او هم از پاره اى جهات عجيب بود، غالب مـورخـان مـسـلمـان ، و هـمـچـنـيـن مـنـابـع مـعـروف مـسـيـحـى جـريـان ايـن شـهـادت را چـنـيـن نقل كرده اند (هر چند اندك تفاوتى در خصوصيات آن در ميان آنها ديده مى شود).
يـحيى قربانى روابط نامشروع يكى از طاغوتهاى زمان خود با يكى از محارم خويش شد بـه ايـن تـرتـيـب كـه (هـروديـس ) پادشاه هوسباز فلسطين ، عاشق (هيروديا) دختر بـرادر خـود شـد، و زيـبائى وى دل او را در گرو عشقى آتشين قرار داده ، لذا تصميم به ازدواج با او گرفت !.
ايـن خـبـر بـه پيامبر بزرگ خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يحيى رسيد، او صريحا اعلام كرد كه اين ازدواج نامشروع است و مخالف دستورات تورات مى باشد و من به مبارزه با چنين كارى قيام خواهم كرد.
سـر و صـداى ايـن مساله در تمام شهر پيچيد و به گوش آن دختر (هيروديا) رسيد، او كـه يـحـيى را بزرگترين مانع راه خويش ‍ مى ديد تصميم گرفت در يك فرصت مناسب از وى انتقام گيرد و اين مانع را از سر راه هوسهاى خويش بردارد.
ارتباط خود را با عمويش بيشتر كرد و زيبائى خود را دامى براى او قرار داد و آنچنان در وى نفوذ كرد كه روزى (هيروديس ) به او گفت : هر آرزوئى
دارى از من بخواه كه منظورت مسلما انجام خواهد يافت .
(هـيـروديـا) گـفت : من هيچ چيز جز سر يحيى را نمى خواهم ! زيرا او نام من و تو را بر سـر زبـانـهـا انـداخـتـه ، و هـمـه مـردم بـه عـيـبـجـوئى مـا نـشـسـتـه انـد، اگـر مـى خواهى دل من آرام شود و خاطرم شاد گردد بايد اين عمل را انجام دهى !
(هـيـروديـس ) كـه ديـوانـه وار بـه آن زن عشق مى ورزيد بى توجه به عاقبت اين كار تـسـليـم شـد و چـيزى نگذشت كه سر يحيى را نزد آن زن بدكار حاضر ساختند اما عواقب دردناك اين عمل ، سرانجام دامان او را گرفت .
در احـاديـث اسـلامـى مى خوانيم كه سالار شهيدان امام حسين (عليهالسلام ) مى فرمود: (از پستيهاى دنيا اينكه سر يحيى بن زكريا را به عنوان هديه براى زن بدكاره اى از زنان بنى اسرائيل بردند).
يعنى شرائط من و يحيى از اين نظر نيز مشابه است چرا كه يكى از هدفهاى قيام من مبارزه با اعمال ننگين طاغوت زمانم يزيد است .
آيه و ترجمه


و اذكر فى الكتب مريم إ ذ انتبذت من اءهلها مكانا شرقيا (16)
فـاتـخـذت مـن دونـهـم حـجـابـا فـأ رسـلنـا إ ليـهـا روحـنـا فتمثل لها بشرا سويا (17)
قالت إ نى اءعوذ بالرحمن منك إ ن كنت تقيا (18)
قال إ نما اءنا رسول ربك لا هب لك غلما زكيا (19)
قالت اءنى يكون لى غلم و لم يمسسنى بشر و لم اءك بغيا (20)
قال كذلك قال ربك هو على هين و لنجعله ءاية للناس و رحمة منا و كان اءمرا مقضيا (21)




ترجمه :

16 - در اين كتاب (آسمانى قرآن ) از مريم ياد آر، آن هنگام كه از خانواده اش جدا شد و در ناحيه شرقى قرار گرفت .
17 - و حـجـابى ميان خود و آنها افكند (تا خلوتگاهش از هر نظر براى عبادت آماده باشد) در ايـن هـنـگـام مـا روح خـود را بـه سـوى او فـرسـتـاديـم و او در شكل انسانى بى عيب و نقص بر مريم ظاهر شد.
18 - او (سـخـت تـرسـيـد و) گـفـت مـن به خداى رحمن از تو پناه مى برم اگر پرهيزگار هستى .
19 - گفت من فرستاده پروردگار توام (آمده ام ) تا پسر پاكيزه اى به تو ببخشم !
20 - گـفـت چـگونه ممكن است فرزندى براى من باشد در حالى كه تاكنون انسانى با من تماس نداشته ، و زن آلوده اى هم نبوده ام ؟!
21 - گـفـت مـطـلب هـمـيـن اسـت كـه پـروردگـارت فـرمـوده ، ايـن كـار بـر مـن سـهـل و آسـان است ، ما مى خواهيم او را نشانه اى براى مردم قرار دهيم و رحمتى از سوى ما باشد، و اين امرى است پايان يافته (و جاى گفتگو ندارد).
تفسير:
سرآغاز تولد مسيح (عليهالسلام ):
بـعـد از بـيـان سـرگـذشـت يـحـيى (عليهالسلام ) رشته سخن را به داستان تولد عيسى (عليهالسلام ) و سرگذشت مادرش مريم مى كشاند، چرا كه پيوند بسيار نزديكى در ميان اين دو ماجرا است .
اگـر تـولد يـحـيى از پدرى پير و فرتوت و مادرى نازا عجيب بود، تولد عيسى از مادر بدون پدر عجيبتر است .
اگـر رسـيـدن بـه مـقـام عقل و نبوت در كودكى ، شگفت انگيز است ، سخن گفتن در گهواره آنهم از كتاب و نبوت ، شگفت انگيزتر است .
و بـه هـر حـال هـر دو آيـتـى اسـت از قـدرت خـداوند بزرگ ، يكى از ديگرى بزرگتر، و اتفاقا هر دو مربوط به كسانى است كه با هم قرابت بسيار نزديك از جهت نسب داشتند چرا كـه مـادر يـحـيـى خـواهـر مـادر مـريـم بـود، و هـر دو زنانى نازا و عقيم بودند و در آرزوى فرزندى صالح به سر مى بردند.
نخستين آيه مورد بحث مى گويد، در كتاب آسمانى قرآن از مريم سخن
بـگـو آنـگـاه كـه از خـانواده خود، جدا شده و در يك منطقه شرقى قرار گرفت ) (و اذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكان شرقيا).
او در حقيقت مى خواست مكانى خالى و فارغ از هر گونه دغدغه پيدا كند كه به راز و نياز بـا خـداى خـود بـپـردازد و چـيـزى او را از يـاد مـحـبـوب غافل نكند به همين جهت طرف شرق بيت المقدس (آن معبد بزرگ ) را كه شايد محلى آرامتر و يا از نظر تابش ‍ آفتاب پاكتر و مناسبتر بود برگزيد.
كـلمـه (انـتـبـذت ) از ماده (نبذ) به گفته (راغب ) به معنى دور انداختن اشياء غير قـابـل مـلاحـظـه اسـت ، و ايـن تـعبير در آيه فوق شايد اشاره به آن باشد كه مريم به صـورت مـتـواضـعـانـه و گـمنام و خالى از هر گونه كارى كه جلب توجه كند، از جمع ، كناره گيرى كرد، و آن مكان از خانه خدا را براى عبادت انتخاب نمود.
در ايـن هـنـگـام ، مـريـم (حـجـابـى ميان خود و ديگران افكند) تا خلوتگاه او از هر نظر كامل شود (فاتخذت من دونهم حجابا).
در ايـن جـمله ، تصريح نشده است كه اين حجاب براى چه منظور بوده ، آيا براى آن بوده كـه آزادتـر و خـالى از دغدغه و اشتغال حواس بتواند به عبادت پروردگار و راز و نياز بـا او پـردازد يـا بـراى ايـن بـوده اسـت كـه مـى خـواسـتـه شـسـتـشـو و غسل كند؟ آيه از اين نظر ساكت است .
بـه هـر حـال (در ايـن هـنـگـام مـا روح خـود (يـكـى از فـرشتگان بزرگ ) را به سوى او فرستاديم و او در شكل انسان كامل بى عيب و نقص و خوش قيافه اى بر مريم ظاهر شد) (فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا).
پيدا است كه در اين موقع چه حالتى به مريم دست مى دهد، مريمى كه
هـمـواره پـاكـدامـن زيـسـتـه ، در دامـان پاكان پرورش يافته ، و در ميان جمعيت مردم ضرب المـثـل عـفت و تقوا است ، از ديدن چنين منظره اى كه مرد بيگانه زيبائى به خلوتگاه او راه يـافـتـه چـه تـرس و وحـشـتى به او دست مى دهد؟ لذا بلافاصله (صدا زد: من به خداى رحـمـان از تو پناه مى برم اگر پرهيزكار هستى ) (قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا)
و اين نخستين لرزه اى بود كه سراسر وجود مريم را فرا گرفت .
بردن نام خداى رحمان ، و توصيف او به رحمت عامه اش از يكسو، و تشويق او به تقوى و پـرهـيـزكارى از سوى ديگر، همه براى آن بود كه اگر آن شخص ناشناس قصد سوئى دارد او را كنترل كند، و از همه بالاتر پناه بردن به خدا، خدائى كه در سخت ترين حالات تـكـيـه گـاه انـسـان اسـت و هـيچ قدرتى در مقابل قدرت او عرض اندام نمى كند مشكلات را حل خواهد كرد.
مـريـم بـا گـفـتـن اين سخن در انتظار عكس العمل آن مرد ناشناس بود، انتظارى آمى خته با وحـشـت و نـگـرانـى بـسـيـار، امـا اين حالت ديرى نپائيد ناشناس زبان به سخن گشود و مـامـوريـت و رسـالت عـظـيم خويش را چنين بيان كرد و گفت من فرستاده پروردگار توام ! (قال انما انا رسول ربك ).
اين جمله همچون آبى كه بر آتش بريزد، به قلب پاك مريم آرامش بخشيد.
ولى اين آرامش نيز چندان طولانى نشد، چرا كه بلافاصله افزود من آمده ام تا پسر پاكيزه اى از نظر خلق و خوى و جسم و جان به تو ببخشم ! (لاهب لك غلاما زكيا).
از شـنـيـدن اين سخن لرزش شديدى وجود مريم را فرا گرفت و بار ديگر او در نگرانى عميقى فرو رفت و (گفت : چگونه ممكن است من صاحب پسرى
شـوم ، در حـالى كـه تـاكـنون انسانى با من تماس نداشته و هرگز زن آلوده اى نبوده ام ؟!) (قالت انى يكون لى غلام و لم يمسسنى بشر و لم اك بغيا).
او در ايـن حـال تـنـها به اسباب عادى مى انديشيد و فكر مى كرد براى اينكه زنى صاحب فـرزنـد شـود دو راه بـيشتر ندارد، يا ازدواج و انتخاب همسر و يا آلودگى و انحراف ، من كـه خـود را بهتر از هر كس مى شناسم نه تاكنون همسرى انتخاب كرده ام و نه هرگز زن مـنـحـرفـى بـوده ام ، تـاكـنون هرگز شنيده نشده است كسى بدون اين دو صاحب فرزندى شود!.
امـا بـه زودى طـوفـان ايـن نگرانى مجدد با شنيدن سخن ديگرى از پيك پروردگار فرو نـشست او با صراحت به مريم گفت : (مطلب همين است كه پروردگارت فرموده ، اين كار بر من سهل و آسان است ) (قال كذلك قال ربك هو على هين ).
تـو كـه خوب از قدرت من آگاهى ، تو كه ميوه هاى بهشتى را در فصلى كه در دنيا شبيه آن وجود نداشت در كنار محراب عبادت خويش ديده اى ، تو كه آواى فرشتگان را كه شهادت بـه پـاكـيـت مى دادند شنيده اى ، تو كه ميدانى جدت آدم از خاك آفريده شد، اين چه تعجب است كه از اين خبر دارى ؟!
سـپـس افـزود: (مـا مى خواهيم او را آيه و اعجازى براى مردم قرار دهيم ) (و لنجعله آية للناس ).
(و ما مى خواهيم او را رحمتى از سوى خود براى بندگان بنمائيم ) (و رحمة منا).
و به هر حال (اين امرى است پايان يافته ) و جاى گفتگو ندارد (و كان امرا مقضيا).
نكته ها:
1 - مـنـظـور از روح خـدا چـيـسـت ؟ - تـقـريـبـا هـمـه مـفـسـران مـعروف ، روح را در اينجا به جـبـرئيـل فرشته بزرگ خدا تفسير كرده اند، و تعبير (روح ) از او به خاطر آنست كه روحـانـى اسـت و هـم وجـودى اسـت حـيـاتـبـخـش ، چـرا كـه حامل رسالت الهى به پيامبران است كه احياء كننده همه انسانهاى لايق مى باشد و اضافه روح در ايـنجا به خدا دليل بر عظمت و شرافت اين روح است ، كه يكى از اقسام اضافه ، اضافه تشريفيه است .
ضـمـنـا از ايـن آيـه اسـتفاده مى شود كه نزول جبرئيل مخصوص پيامبران نبوده البته به عـنـوان وحـى و آوردن شـريـعـت و كـتـب آسـمـانـى مـنـحـصـرا بـر آنـهـا نازل مى شده ولى براى رساندن پيامهاى ديگر (مانند پيام فوق به مريم ) مانعى ندارد كه با غير پيامبران نيز روبرو شود.
2 - (تـمـثـل ) چـيـسـت ؟ - (تـمـثـل ) در اصـل از مـاده (مـثـول ) بـمـعـنـى ايـسـتـادن در بـرابـر شـخـص يـا چـيـزى اسـت ، و (مـمـثـل ) بـه چـيـزى مـى گـويـنـد كـه بـه صـورت ديـگرى نمايان گردد، بنابراين تمثل لها بشرا سويا مفهومش اين است كه آن فرشته الهى به صورت انسانى درآمد.
بـدون شـك مـعـنـى ايـن سـخـن آن نـيـسـت كـه جـبـرئيـل ، صـورتـا و سـيـرتـا تبديل به يك انسان شد، چرا كه چنين انقلاب و تحولى ممكن نيست بلكه منظور اين است كه او بـه صـورت انـسان درآمد هر چند سيرت او همان فرشته بود، ولى مريم در ابتداى امر كه خبر نداشت چنين تصور مى كرد كه در برابر او انسانى است سيرة و صورتا.
در روايات اسلامى و تواريخ (تمثل ) به معنى وسيع كلمه ، بسيار ديده مى شود.
از جـمـله ايـنـكـه : ابـليـس در آن روز كـه مـشـركـان در دار الندوه جمع شده بودند و براى نـابـودى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) توطئه مى چيدند، او در لباس پيرمردى خير انديش و خيرخواه ظاهر شد و به اغوا كردن سران قريش پرداخت .
و يـا دنـيـا و بـاطـن آن بـه صـورت زن زيـبـاى دلربائى در برابر على (عليهالسلام ) آشـكـار گـشـت و قـدرت نـفـوذ در وى را نـيـافـت كـه داسـتـانـش مفصل و معروف است .
و نـيـز در روايات مى خوانيم مال و فرزند و عمل انسان به هنگام مرگ در چهره اى مختلف و خاص در برابر او مجسم مى شوند.
و يـا اعـمـال انـسـان در قـبـر و روز قـيـامـت تـجـسـم مـى يـابـد و هـر كـدام در شـكـل خـاصـى ظـاهـر مـى گردد (تمثل ) در تمام اين موارد، مفهومش اين است كه چيزى يا شـخـصـى صـورتـا بـه شـكـل ديـگـرى در مى آيد نه اينكه ماهيت و باطن آن تغيير يافته باشد
آيه و ترجمه


فحملته فانتبذت به مكانا قصيا (22)
فـأ جـاءهـا المـخـاض إ لى جـذع النـخـلة قـالت يـليـتـنـى مـت قبل هذا و كنت نسيا منسيا (23)
فنادئها من تحتها اءلا تحزنى قد جعل ربك تحتك سريا (24)
و هزى إ ليك بجذع النخلة تسقط عليك رطبا جنيا (25)
فـكـلى و اشـربـى و قـرى عـيـنـا فإ ما ترين من البشر اءحدا فقولى إ نى نذرت للرحمن صوما فلن اءكلم اليوم إ نسيا (26)




ترجمه :

22 ـ سرانجام (مريم ) باردار شد و او را به نقطه دوردستى برد.
23 - درد وضـع حـمل او را به كنار تنه درخت خرمائى كشاند، (آنقدر ناراحت شد كه ) گفت اى كاش پيش از اين مرده بودم و به كلى فراموش
24 - نـاگهان از طرف پائين پايش او را صدا زد كه غمگين مباش پروردگارت زير پاى تو چشمه آب (گوارائى ) قرار داده است .
25 - و تكانى به اين درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ريزد.
26 - از (ايـن غـذاى لذيـذ) بـخـور، و از (آن آب گـوارا) بنوش ، و چشمت را (به اين مولود جديد) روشن دار، و هر گاه كسى از انسانها را ديدى با اشاره بگو: من براى خداى رحمان روزه گـرفـتـه ام و بـا احدى امروز سخن نمى گويم (اين نوزاد خودش از تو دفاع خواهد كرد).
تفسير:
مريم در كشاكش سختترين طوفانهاى زندگى
(سرانجام مريم باردار شد) و آن فرزند موعود در رحم او جاى گرفت (فحملته ).
در ايـنـكـه چـگـونـه ايـن فـرزنـد بـه وجـود آمـد آيـا جـبـرئيـل در پـيـراهن او دميد يا در دهان او، در قرآن سخنى از آن به ميان نيامده است چرا كه نيازى به آن نبوده ، هر چند كلمات مفسرين در اين باره مختلف است .
به هر حال (اين امر سبب شد كه او از بيت المقدس به مكان دور دستى برود) (فانتبذت به مكانا قصيا).
او در ايـن حـالت در مـيـان يـك بـيـم و اميد، يك حالت نگرانى تواءم با سرور به سر مى بـرد، گـاهـى به اين مى انديشيد كه اين حمل سرانجام فاش خواهد شد، گيرم چند روز يا چـنـد مـاهـى از آنـهـا كـه مـرا مـى شـنـاسند دور بمانم و در اين نقطه به صورت ناشناس ‍ زندگى كنم آخر چه خواهد شد؟!
چـه كـسـى از مـن قـبـول مـى كـند زنى بدون داشتن همسر باردار شود مگر اينكه آلوده دامان بـاشـد، مـن بـا ايـن اتـهـام چـه كـنـم ؟ و راسـتـى بـراى دخـتـرى كـه سـالهـا سنبل پاكى و عفت و تقوا و پرهيزگارى ، و نمونه اى در عبادت و بندگى خدا
بـوده ، زاهـدان و عـابـدان بنى اسرائيل به كفالت او از طفوليت افتخار مى كردند و زير نـظـر پيامبر بزرگى پرورش يافته ، و خلاصه سجاياى اخلاقى و آوازه قداست او همه جـا پـيـچيده است ، بسيار دردناك است كه يك روز احساس كند همه اين سرمايه معنويش ‍ به خـطـر افـتـاده اسـت ، و در گرداب اتهامى قرار گرفته كه بدترين اتهامات محسوب مى شود، و اين سومين لرزه اى بود كه بر پيكر او افتاد.
اما از سوى ديگر، احساس مى كرد كه اين فرزند پيامبر موعود الهى است يك تحفه بزرگ آسـمـانـى مـى باشد، خداوندى كه مرا به چنين فرزندى بشارت داده و با چنين كيفيت معجز آسـائى او را آفـريده چگونه تنهايم خواهد گذاشت ؟ آيا ممكن است در برابر چنين اتهامى از من دفاع نكند؟ من كه لطف او را هميشه آزموده ام ، و دست رحمتش بر سر خود ديده ام .
در ايـنـكـه دوران حـمل مريم چه اندازه بود، در ميان مفسران گفتگو است هر چند در قرآن به صورت سربسته بيان شده است ، بعضى آن را يك ساعت و بعضى 9 ساعت و بعضى شش ماه و بعضى هفت ماه و بعضى هشت ماه و بعضى 9 ماه مانند ساير زنان دانسته اند، ولى اين موضوع تاثير چندانى در هدف اين داستان ندارد. و روايات در اين زمينه نيز مختلف است .
در ايـنـكـه ايـن مـكان (قصى ) (دوردست ) كجا بوده بسيارى معتقدند شهر (ناصره ) بوده است و شايد در آن شهر نيز پيوسته در خانه مى ماند و كمتر قدم بيرون مى گذاشت .
هـر چـه بود دوران حمل پايان گرفت ، و لحظات طوفانى زندگى مريم شروع شد، درد سـخـت زائيدن به او دست داد آنچنان كه او را از آبادى به بيابان كشاند بيابانى خالى از انسانها، و خشك و بى آب و بى پناه !
گرچه در اين حالت زنان به آشنايان و دوستان خود پناه مى برند تا براى
تولد فرزند به آنها كمك كنند، ولى چون وضع مريم يك وضع استثنائى بود و هرگز نمى خواست كسى وضع حمل او را ببيند، با آغاز درد زائيدن ، راه بيابان را پيش گرفت .
قـرآن در ايـن زمـيـنـه مـى گـويـد: (درد وضـع حـمـل ، او را به كنار درخت خرمائى كشاند) (فاجائها المخاض الى جذع النخلة ).
تعبير به جذع النخلة با توجه به اينكه (جذع ) به معنى تنه درخت است نشان مى دهد كه تنها بدنه اى از آن درخت باقى مانده بود يعنى درختى خشكيده بود.
در ايـن حـالت ، طـوفـانـى از غم و اندوه ، سراسر وجود پاك مريم را فرا گرفت احساس كرد لحظه اى را كه از آن مى ترسيد فرا رسيده است ، لحظه اى كه هر چه پنهان است در آن آشكار مى شود و رگبار تيرهاى تهمت مردم بى ايمان متوجه او خواهد شد.
بـه قـدرى ايـن طـوفـان سـخـت بـود و اين بار بر دوشش سنگينى مى كرد كه بى اختيار (گفت : اى كاش پيش از اين مرده بودم و به كلى فراموش مى شدم )!.
(قالت يا ليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا).
بـديـهـى اسـت تـنـهـا تـرس تهمتهاى آينده نبود كه قلب مريم را مى فشرد، هر چند مشغله فـكـرى مـريـم بـيـش از هـمـه هـمـيـن موضوع بود، ولى مشكلات و مصائب ديگر مانند وضع حـمـل بـدون قابله و دوست و ياور، در بيابانى تنهاى تنها، نبودن محلى براى استراحت ، آبـى براى نوشيدن و غذا براى خوردن ، وسيله براى نگاهدارى مولود جديد، اينها امورى بود كه سخت او را تكان مى داد.
و آنها كه مى گويند چگونه مريم با ايمان و داراى شناخت توحيدى كه
آن هـمـه لطـف و احسان الهى را ديده بود چنين جمله اى را بر زبان راند كه (اى كاش مرده بـودم و فـرامـوش شـده بـودم ) هـرگـز تـرسـيـمـى از حـال مـريـم در آن سـاعـت در ذهـن خـود نكرده اند، و اگر خود به جزء كوچكى از اين مشكلات گرفتار شوند چنان دست پاچه مى شوند كه خود را نيز فراموش خواهند كرد.
امـا ايـن حـالت زيـاد بـه طـول نيانجاميد و همان نقطه روشن اميد كه همواره در اعماق قلبش وجود داشت درخشيدن گرفت ، (ناگهان صدائى به گوشش رسيد كه از طرف پائين پا بـلنـد اسـت و آشـكـار مـى گويد غمگين مباش درست بنگر پروردگارت از پائين پاى تو چـشـمـه آب گـوارائى را جـارى سـاخـتـه اسـت ) (فـنـاديـهـا مـن تـحـتـها ان لا تحزنى قد جعل ربك تحتك سريا).
و نـظـرى بـه بـالاى سـرت بـيـفـكـن بـنـگـر چـگـونـه سـاقـه خـشـكـيـده بـه درخـت نـخـل بـارورى تـبـديـل شده كه ميوه ها، شاخه هايش را زينت بخشيده اند (تكانى به اين درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ريزد) (و هزى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا).
(از اين غذاى لذيذ و نيرو بخش بخور، و از آن آب گوارا بنوش ) (فكلى و اشربى ).
(و چشمت را به اين مولود جديد روشن دار) (و قرى عينا).
(و اگـر از آينده نگرانى آسوده خاطر باش ، هر گاه بشرى ديدى و از تو در اين زمينه تـوضـيح خواست با اشاره بگو من براى خداى رحمان روزه گرفته ام روزه سكوت و به هـمـيـن دليـل امـروز بـا احـدى سخن نمى گويم ) (فاما ترين من البشر احدا فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اكلم اليوم انسيا).
خلاصه نيازى به اين نيست كه تو از خود دفاع كنى ، آن كس كه اين مولود را به تو داده وظيفه دفاع را هم نيز به خود او سپرده است .
بنابراين از هر نظر آسوده خاطر باش و غم و اندوه به خاطرت راه نيابد.
ايـن حـوادث پـى در پى كه همچون جرقه هاى روشنى در يك فضاى فوق العاده تاريك و ظـلمـانـى درخـشيدن گرفت ، سراسر قلب او را روشن كرد و حالت آرامش گوارائى به او دست داد.
نكته ها:
1 - مريم در لابلاى مشكلات ورزيده شد - حوادثى كه در اين مدت كوتاه بر مريم گذشت و صحنه هاى اعجاب انگيزى كه از لطف خدا براى او پيش آمد مسلما او را براى پرورش يك پيامبر اولوا العزم آماده مى ساخت تا بتواند وظيفه مادرى خود را در انجام اين امر خطير به خوبى اداء كند.
مـسير حوادث او را تا آخرين مرحله مشكلات پيش برد آنچنان كه ميان خود و پايان زندگى يك گام بيشتر نمى ديد، اما ناگهان ورق بر مى گشت ، همه چيز به كمك او مى شتافتند، و در محيطى آرام و مطمئن از هر نظر گام مى نهاد.
جـمـله (هزى اليك بجذع النخلة ) كه به مريم دستور مى دهد درخت خرما را تكان دهد تا از مـيـوه آن بـهـره گيرد اين درس ‍ آموزنده را به او و به همه انسانها داد كه حتى در سخت ترين لحظات زندگى دست از تلاش و كوشش نبايد برداشت .
ايـن سـخن پاسخى است به آنها كه فكر مى كنند چه نيازى داشت كه مريم با اينكه تازه وضع حمل كرده بود برخيزد و درخت خرما را بتكاند؟ آيا بهتر نبود خدائى كه به فرمان او چـشـمـه آب گـوارا در نـزديـكى مريم جوشيدن گرفت و نيز به فرمان او درخت خشكيده بارور شد نسيمى بفرستد تا شاخه درخت را
تكان دهد و خرما را در اطراف مريم بريزد؟ چه شد آنگاه كه مريم سالم بود ميوه بهشتى در كـنـار مـحرابش حاضر مى شد اما الان كه در اين طوفان شديد گرفتار است خود بايد مـيـوه بـچيند؟! آرى اين دستور الهى به مريم نشان مى دهد تا حركتى از ما نباشد بركتى نـخـواهـد بـود، و بـه تعبير ديگر هر كس هنگام بروز مشكلات بايد حداكثر كوشش خود را به كار گيرد و ماوراء آنرا كه از قدرت او بيرون است از خدا بخواهد و به گفته شاعر.

برخيز و فشان درخت خرما

تا سير شوى رسى ببارش !

كان مريم تا درخت نفشاند

خرما نفتاد در كنارش !

2 - چرا مريم تقاضاى مرگ از خدا كرد - بدون شك تقاضاى مرگ از خدا كار درستى نيست ، ولى گـاه در زنـدگـى انـسـان حـوادث سـخـتـى روى مـى دهـد كـه طعم حيات كاملا تلخ و نـاگـوار مى شود مخصوصا در آنجا كه انسان هدفهاى مقدس و يا شرف و حيثيت خود را در خطر مى بيند و توانائى دفاع در برابر آن ندارد در اينگونه موارد گاهى براى رهائى از شكنجه هاى روحى تقاضاى مرگ مى كند.
مريم نيز چون در لحظات نخستين در فكرش اين تصور پديد آمد كه تمام آبرو و حيثيت او در بـرابـر مـردم بـيـخـرد با تولد اين فرزند بخطر خواهد افتاد، اينجا بود كه آرزوى مـرگ و فـرامـوش شـدن كـرد، و ايـن خود دليل بر آن است كه او عفت و پاكدامنى را حتى از جـانـش بـيـشـتـر دوسـت مـى داشـت و بـراى آبـروى خـود ارزشـى بـيـش از حـيـات خـود قائل بود،.
اما اينگونه افكار كه شايد در لحظات بسيار كوتاهى صورت گرفت ديرى نپائيد و با ديدن دو اعجاز الهى (جوشيدن چشمه آب و بارور شدن درخت خشكيده
خـرمـا) تـمام اين افكار از روحش به كنار رفت و نور اطمينان و آرامش تمام قلبش را فرا گرفت .
3 - پـاسـخ بـه يك سؤ ال - بعضى ميپرسند اگر معجزه مخصوص انبياء و امامان است پس ظـهـور ايـنـگـونـه مـعـجـزات بـراى مـريـم چـگـونـه بـود؟ بـعـضـى از مـفـسـران بـراى حـل ايـن مشكل آنرا جزء معجزات عيسى گرفته اند كه مقدمه تحقق يافت ، و از آن تعبير به (ارهاص ) مى كنند.
(ارهاص به معنى معجزه مقدماتى است ).
ولى هـيـچ نـيـازى بـه ايـنـگـونـه پـاسـخـهـا نـيست ، چرا كه ظهور خارق عادات براى غير پـيـامـبـران و امـامـان هـيـچگونه مانعى ندارد اين همان چيزى است كه نامش را (كرامت ) مى گذاريم .
مـعجزه آن است كه تواءم با (تحدى ) (دعوت به مبارزه ) و تواءم با دعوى نبوت و يا امامت بوده باشد).
4 - روزه سكوت
ظاهر آيات فوق نشان مى دهد كه مريم به خاطر مصلحتى مامور به سكوت بود و بفرمان خـدا از سـخـن گـفـتـن در اين مدت خاص ‍ خوددارى مى كرد تا نوزادش عيسى ، لب به سخن بگشايد و از پاكى او دفاع كند كه اين از هر جهت مؤ ثرتر و گيراتر بود.
امـا از تـعبير آيه چنين بر مى آيد كه نذر سكوت براى آن قوم و جمعيت ، كار شناخته شده اى بود، به همين دليل اين كار را بر او ايراد نگرفتند.
ولى اين نوع روزه در شرع اسلام ، مشروع نيست .
از امـام عـلى بـن الحـسـيـن (عـليـهـمـاالسـلام ) در حـديـثـى چـنـيـن نـقـل شـده : صـوم السـكـوت حـرام : (روزه سـكـوت حـرام اسـت ) و اين به خاطر تفاوت شرائط در آن زمان با زمان ظهور اسلام است .
ولى البته يكى از آداب صوم كامل در اسلام آنست كه انسان به هنگام روزه گرفتن زبان خـود را از آلودگـى بـه گـنـاه و مـكـروهـات حـفـظ كـنـد، و همچنين چشم خود را از هر گونه آلودگـى بـرگـيرد، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم ان الصوم ليـس مـن الطـعـام و الشـراب وحـده ، ان مـريـم قالت انى نذرت للرحمن صوما، اى صمتا، فـاحفظوا السنتكم و غضوا ابصاركم و لا تحاسدوا و لا تنازعوا: (روزه تنها از خوردنى و نـوشـيدنى نيست ، مريم گفت : من براى خداوند رحمان روزه اى نذر كرده ام يعنى سكوت را، بـنـابـرايـن (هـنـگامى كه روزه هستيد ) زبان خود را حفظ كنيد، ديدگان خود را از آنچه گناه است بربنديد، نسبت به يكديگر حسد نداشته باشيد، و نزاع نكنيد).
5 - يك غذاى نيرو بخش - از اينكه در آيات بالا صريحا آمده است كه خداوند غذاى مريم را به هنگام تولد نوزاد رطب قرار داد، مفسران چنين استفاده كرده اند كه يكى از بهترين غذاها براى زنان بعد از وضع حمل ، رطب (خرماى تازه ) مى باشد.
در احاديث اسلامى نيز صريحا به اين مطلب اشاره شده است :
از امير مؤ منان على (عليهالسلام ) مى خوانيم كه از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـقـل مـى فـرمـايـد: ليـكـن اول مـا تـاكـل النـفـسـاء الرطـب ، فـان الله عـز و جل قال لمريم (عليهاالسلام ):
و هزى اليك بجزع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا: بايد اولين چيزى كه زن پس از وضع حـمـل مى خورد رطب باشد زيرا خداوند بزرگ به مريم (عليهاالسلام ) فرمود: درخت خرما را تكان ده تا رطب تازه بر تو فرو ريزد).
از ذيـل هـمـين حديث استفاده مى شود كه خوردن اين غذا نه تنها براى مادر مؤ ثر است بلكه در شير او نيز اثر خواهد گذاشت .
حـتـى از پـاره اى از روايـات اسـتفاده مى شود كه بهترين غذاى زن باردار و داروى او رطب اسـت (مـا تـاكـل الحـامـل مـن شـى ء و لا تـتـداوى بـه افضل من الرطب ).
ولى مـسـلما اعتدال در همه چيز و حتى در اين موضوع بايد رعايت شود چنانكه از بعضى از روايات كه در همين مورد وارد شده استفاده مى شود.
و نيز استفاده مى شود اگر رطب پيدا نشود از خرماى معمولى مى توان استفاده كرد.
دانشمندان غذاشناس مى گويند: قند فراوانى كه در خرما وجود دارد از سالمترين قندها است كه حتى در بسيارى از موارد، مبتلايان به بيمارى قند نيز مى توانند از آن استفاده كنند.
هـمين دانشمندان مى گويند: در خرما 13 ماده حياتى و پنج نوع ويتامين را كشف كرده اند كه مجموع آنها خرما را به صورت يك منبع غذائى غنى در آورده است .
و ايـن را مـى دانـيـم كـه زنان در چنين حالى نياز شديدى به غذاى نيروبخش و پر ويتامين دارند.
بـا پـيـشـرفـت دانـش پـزشـكـى اهـمـيـت داروئى خـرما نيز به ثبوت رسيده است ، در خرما (كـلسـيـوم ) وجود دارد كه عامل اصلى استحكام استخوانها است ، و نيز (فسفر) وجود دارد كـه از عـنـاصـر اصـلى تـشـكـيـل دهـنده مغز و مانع ضعف اعصاب و خستگى است ، و نيز (پتاسيوم ) موجود است كه فقدان آن را در بدن علت حقيقى زخم معده مى دانند
آيه و ترجمه


فأ تت به قومها تحمله قالوا يمريم لقد جئت شيا فريا (27)
يأ خت هرون ما كان اءبوك امراء سوء و ما كانت اءمك بغيا (28)
فأ شارت إ ليه قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا (29)
قال إ نى عبد الله ءاتئنى الكتب و جعلنى نبيا (30)
و جعلنى مباركا اءين ما كنت و اءوصنى بالصلوة و الزكوة ما دمت حيا (31)
و برا بولدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا (32)
و السلام على يوم ولدت و يوم اءموت و يوم اءبعث حيا (33)




ترجمه :

27 - (مـريـم ) او را در آغـوش گـرفـته به سوى قومش آمد، گفتند: اى مريم ! كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى !
28 - اى خواهر هارون ! نه پدر تو مرد بدى بود، و نه مادرت زن بدكاره اى !
29 - (مـريـم ) اشـاره بـه او كـرد، گـفـتند ما چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوئيم ؟!
30 - (نـاگـهـان عـيسى زبان به سخن گشود) گفت من بنده خدايم به من كتاب (آسمانى ) داده و مرا پيامبر قرار داده است .
31 - و مرا وجودى پر بركت قرار داده در هر كجا باشم ، و مرا توصيه به نماز و زكات مادام كه زنده ام كرده است .
32 - و مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده ، و جبار و شقى قرار نداده است .
33 - و سـلام (خـدا) بـر مـن آن روز كـه مـتـولد شـدم و آنروز كه مى ميرم و آنروز كه زنده برانگيخته مى شوم .
تفسير:
مسيح در گاهواره سخن مى گويد:
(سـرانجام مريم در حالى كه كودكش را در آغوش داشت از بيابان به آبادى بازگشت و به سراغ بستگان و اقوام خود آمد) (فاتت به قومها تحمله ).
هـنـگـامـى كـه آنها كودكى نوزاد را در آغوش او ديدند، دهانشان از تعجب باز ماند، آنها كه سـابـقـه پـاكـدامـنـى مـريم را داشتند و آوازه تقوا و كرامت او را شنيده بودند سخت نگران شدند، تا آنجا كه بعضى به شك و ترديد افتادند، و بعضى ديگر هم كه در قضاوت و داورى ، عـجـول بـودنـد زبـان به ملامت و سرزنش او گشودند، و گفتند: حيف از آن سابقه درخشان ، با اين آلودگى ! و صد حيف از آن دودمان پاكى كه اين گونه بدنام شد.
(گـفتند: اى مريم ! تو مسلما كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى !) (قالوا يا مريم لقد جئت شيئا فريا).
بـعـضـى بـه او رو كـردنـد و گـفتند اى خواهر هارون ! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نيز هرگز آلودگى نداشت (يا اخت هارون ما كان ابوك امرء سوء و ما كانت امك بغيا).
با وجود چنين پدر و مادر پاكى اين چه وضعى است كه در تو مى بينيم ؟ چه
بدى در طريقه پدر و روش مادر ديدى كه از آن روى برگرداندى ؟!
ايـنـكه آنها به مريم گفتند: (اى خواهر هارون ) موجب تفسيرهاى مختلفى در ميان مفسران شـده اسـت ، امـا آنـچـه صـحـيحتر به نظر مى رسد اين است كه هارون مرد پاك و صالحى بـود، آنـچـنـان كـه در مـيـان بـنـى اسـرائيـل ضـرب المـثـل شـده بـود، هـر كـس را مـى خـواسـتند به پاكى معرفى كنند مى گفتند: او برادر يا خواهر هارون است - مرحوم طبرسى در مجمع البيان اين معنى را در حديث كوتاهى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل كرده است .
در حـديـث ديـگـرى كه در كتاب (سعد السعود) آمده چنين مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) (مغيره ) را به نجران (براى دعوت مسيحيان به اسلام ) فرستاد، جـمـعـى از مـسـيـحيان به عنوان (خرده گيرى بر قرآن ) گفتند مگر شما در كتاب خود نمى خـوانيد (يا اخت هارون ) در حالى كه مى دانيم اگر منظور هارون برادر موسى است ميان مريم و هارون فاصله زيادى بود؟
مـغـيـره چـون نتوانست پاسخى بدهد مطلب را از پيامبر (صلى للّه عليه و آله و سلّم ) سؤ ال كـرد، پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: چرا در پاسخ آنها نگفتى كه در ميان بنى اسرائيل معمول بوده كه افراد نيك را به پيامبران و صالحان نسبت مى دادند.
در اين هنگام ، مريم به فرمان خدا سكوت كرد، تنها كارى كه انجام داد اين بود كه اشاره به نوزادش عيسى كرد) (فاشارت اليه ).
امـا ايـن كـار بـيـشـتـر تـعـجـب آنـهـا را بـرانـگـيـخـت و شـايـد جـمـعـى آن را حـمـل بـر سخريه كردند و خشمناك شدند گفتند: مريم با چنين كارى كه انجام داده اى قوم خود را مسخره نيز مى كنى .
بـه هـر حال به (او گفتند ما چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوئيم )؟! (قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا).
مفسران در مورد كلمه (كان ) كه دلالت بر ماضى دارد.
در ايـنـجـا گفتگو بسيار كرده اند ولى ظاهر اين است اين كلمه در اينجا اشاره به ثبوت و لزوم وصـف مـوجـود است ، و به تعبير روشن تر آنها به مريم گفتند: ما چگونه با بچه اى كه در گهواره بوده و هست سخن بگوئيم .
شـاهـد ايـن مـعـنى آيات ديگر قرآن است مانند: كنتم خير امة اخرجت للناس : (شما بهترين امـتـى بـوديـد كـه بـه سـود جـامـعـه انـسـانـى بـه وجـود آمـديـد) (سـوره آل عمران - 110).
مسلما جمله (كنتم ) (بوديد) در اينجا به معنى ماضى نيست بلكه بيان استمرار و ثبوت اين صفات براى جامعه اسلامى است .
و نـيز در باره (مهد) (گهواره ) بحث كرده اند كه عيسى هنوز به گهواره نرسيده بود بلكه ظاهر آيات اين است به محض ورود مريم در ميان جمعيت ، در حالى كه عيسى در آغوشش بود، اين سخن در ميان او و مردم رد و بدل شد.
ولى بـا تـوجـه بـه مـعـنـى كـلمـه (مـهـد) در لغـت عـرب ، پـاسـخ ايـن سـؤ ال روشن مى شود.
واژه مـهـد - چنانكه راغب در مفردات مى گويد - به معنى جايگاهى است كه براى كودك آماده مـى كـنـند، خواه گهواره باشد يا دامان مادر و يا بستر، و مهد و مهاد هر دو در لغت به معنى المكان الممهد الموطا: (محل آماده شده و گسترده ) (براى استراحت و خواب ) آمده است .
بـه هـر حـال ، جـمعيت از شنيدن اين گفتار مريم نگران و حتى شايد عصبانى شدند آنچنان كه طبق بعضى از روايات به يكديگر گفتند: مسخره و استهزاء او،
از انحرافش از جاده عفت ، بر ما سختتر و سنگينتر است !.
ولى ايـن حـالت چـندان به طول نيانجاميد چرا كه آن كودك نوزاد زبان به سخن گشود و (گفت : من بنده خدايم ) (قال انى عبد الله ).
(او كتاب آسمانى به من مرحمت كرده ) (آتانى الكتاب ).
(و مرا پيامبر قرار داده است ) (و جعلنى نبيا).
(و خـداونـد مـرا وجودى پر بركت (وجودى مفيد از هر نظر براى بندگان در هر جا باشم قرار داده است ) (و جعلنى مباركا اينما كنت ).
(و مرا تا زندهام توصيه به نماز و زكات كرده است ) (و اوصانى بالصلوة و الزكاة ما دمت حيا).
و نـيـز (مـرا نـيـكـوكـار و قـدردان و خـيـرخـواه ، نـسبت به مادرم قرار داده است ) (و برا بوالدتى ).
(و مرا جبار و شقى قرار نداده است ) (و لم يجعلنى جبارا شقيا).
(جـبـار) بـه كـسـى مـى گـويـنـد كـه بـراى خـود هـر گـونـه حـقـوق بـر مـردم قـائل اسـت ، ولى هـيـچ حـقـى بـراى كـسـى نـسـبـت بـه خـود قائل نيست !
و نـيـز (جبار) به كسى مى گويند كه از روى خشم و غضب ، افراد را مى زند و نابود مـى كـنـد و پـيـرو فـرمـان عـقـل نيست ، و يا مى خواهد نقص و كمبود خود را با ادعاى عظمت و تكبر، برطرف سازد كه همه اينها صفات بارز طاغوتيان
مستكبران در هر زمان است .
(شـقـى ) بـه كـسـى گـفـته مى شود كه اسباب گرفتارى و بلا و مجازات براى خود فـراهـم مـى سـازد، و بـعـضـى آن را بـه كـسـى كـه قبول نصيحت نمى كند تفسير كرده اند، و پيدا است كه اين دو معنى از هم جدا نيست .
در روايـتى مى خوانيم كه حضرت عيسى (عليهالسلام ) مى گويد: (قلب من نرم است و من خـود را نـزد خـود كـوچـك مـى دانـم ) (اشـاره بـه ايـنـكـه نـقـطـه مقابل جبار و شقى اين دو وصف است ).
و سرانجام اين نوزاد (حضرت مسيح ) مى گويد: (سلام و درود خدا بر من باد آن روز كه مـتـولد شـدم ، و آن روز كه مى ميرم ، و آن روز كه زنده برانگيخته مى شوم ) (و السلام على يوم ولدت يوم اموت و يوم ابعث حيا) .
هـمـانـگـونـه كـه در شرح آيات مربوط به يحيى (عليهالسلام ) گفتيم ، اين سه روز در زندگى انسان ، سه روز سرنوشت ساز و خطرناك است كه سلامت در آنها جز به لطف خدا مـيـسـر نمى شود و لذا هم در مورد يحيى (عليهالسلام ) اين جمله آمده ، و هم در مورد حضرت مـسـيـح (عـليـهـالسـلام )، بـا ايـن تـفـاوت كـه در مـورد اول خداوند اين سخن را مى گويد و در مورد دوم مسيح (عليهالسلام ) اين تقاضا را دارد.
نكته ها:
1 - روشـنـتـريـن تـصـويـر از تـولد عـيـسـى (عـليـهـالسـلام ) - فصاحت و بلاغت قرآن را مخصوصا در اينگونه مسائل مهم مى توان درك كرد كه چگونه مساله مهمى را كه
بـا آنهمه خرافات آميخته شده در عباراتى كوتاه ، عميق ، زنده ، پرمحتوا، و كاملا گويا، مطرح مى كند، بطورى كه هر گونه خرافه اى را از آن جدا و طرد مى نمايد.
جـالب ايـنـكه در آيات فوق ، هفت صفت از صفات برجسته و دو برنامه و يك دعا ذكر شده است .
هـفـت صـفـت عـبارتند از: بنده خدا بودن كه ذكر آن در آغاز همه اوصاف ، اشاره اى است به اينكه بزرگترين مقام آدمى همان مقام عبوديت است .
و بـه دنـبـال آن صـاحـب كتاب آسمانى بودن و سپس مقام نبوت (البته مى دانيم هميشه مقام نبوت تواءم با داشتن كتاب آسمانى نيست ).
سـپـس بـه دنـبـال مـقـام عـبـوديـت و رهـبـرى ، مـبـارك بـودن يـعـنـى مـفـيـد بـه حال جامعه بودن مطرح شده است .
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليهالسلام ) مى خوانيم : معنى مبارك ، (نفاع ) است (يعنى بسيار پر منفعت ).
و بعد از آن ، نيكوكارى نسبت به مادر مطرح شده و سرانجام ، جبار و شقى نبودن و بجاى آن متواضع ، حقشناس ، و سعادتمند بودن است .
از مـيـان تـمـام بـرنامه ها روى توصيه پروردگار به نماز و زكات تكيه مى كند و اين بـخاطر اهميت فوق العاده اين دو برنامه است كه اين دو رمز ارتباط با خالق و خلق است و از يـك نـظـر مى توان همه برنامه هاى مذهبى را در آن خلاصه كرد چرا كه بخشى از آنها پيوند انسان را با خلق و بخشى با خالق مشخص مى كند.
و امـا دعـائى كـه بـه خـود مـى كـند و تقاضائى كه در آغاز عمرش از خدا دارد اين است كه خدايا اين سه روز را بر من سلامت دار، روز تولد، روز مرگ و روزى كه در رستاخيز زنده مى شوم ، و به من در اين سه مرحله حساس امنيت
مرحمت فرما!.
2 - مـقـام مـادر - گـر چه حضرت مسيح (عليهالسلام ) به فرمان نافذ پروردگار از مادر بـدون پدر تولد يافت ولى همين اندازه كه در آيه فوق از زبان او مى خوانيم كه در مقام بـر شـمـردن افـتـخـارات خـود نـيـكـوكـارى نـسـبـت بـه مـادر را ذكـر مـى كـنـد دليـل روشـنـى بـر اهـميت مقام مادر است ، ضمنا نشان مى دهد كه اين كودك نوزاد كه طبق يك اعجاز به سخن در آمد از اين واقعيت آگاه بود كه او يك فرزند نمونه در ميان انسانها است كه تنها از مادر بدون دخالت پدر تولد يافته است .
به هر حال گرچه در جهان امروز در باره مقام مادر سخن بسيار گفته مى شود و حتى روزى را بـنـام (روز مـادر) اخـتصاص ‍ داده اند، اما متاسفانه وضع تمدن ماشينى چنان است كه رابـطـه پـدران و مـادران را از فـرزنـدان خـيـلى زود قطع مى كند آنچنان كه كمتر روابط عاطفى بعد از بزرگ شدن در ميان آنها ديده مى شود.
در اسـلام روايـات شـگـفـت انـگيزى در اين زمينه داريم كه اهميت فوق العاده مقام مادر را به مـسـلمانان توصيه مى كند، تا در عمل ، نه تنها در سخن ، در اين باره بكوشند در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : مردى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمـد و عـرض كـرد: يـا رسـول الله مـن ابـر؟ قـال امـك ، قـال ثـم مـن ؟ قـال امـك ! قـال ثـم مـن قـال امـك ! قـال ثـم مـن قال اباك !: (اى پيامبر به چه كسى نيكوئى كنم ؟ فرمود: به مادرت ، عرض كرد بعد از او بـه چـه كـسـى ؟ فـرمود: به مادرت ، بار سوم عرض كرد بعد از او به چه كسى ؟ فـرمـود: بـه مـادرت ، در چـهـارمـيـن بـار كـه ايـن سـؤ ال را تكرار كرد، فرمود: به پدرت .
در حـديـث ديـگـرى مـى خـوانـيم : جوانى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى شركت
در جهاد (آنجا كه جهاد واجب عينى نبود) آمد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ا لك والدة قـال نعم قال فالزمها فان الجنة تحت قدمها: (آيا مادرى دارى عرض كرد آرى ، فرمود: در خدمت مادر باش كه بهشت زير پاى مادران است .)
بـدون شـك اگـر زحـمـات فـراوانـى را كـه مـادر از هـنـگـام حـمـل تـا وضـع حـمـل و دوران شـيـرخـوارى و تـا زمـان بـزرگ شـدن او تحمل مى كند، رنجها و تعبها و بيداريها و بيماريها و پرستاريها را كه او با آغوش باز در راه فرزند خود پذيرا مى گردد در نظر بگيريم ، خواهيم ديد كه هر قدر انسان در اين راه بكوشد باز هم در برابر حقوق مادر بدهكار است .
جـالب ايـنـكـه در حـديثى مى خوانيم : ام سلمه خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسـيـد و عـرض كـرد: هـمـه افـتـخـارات نـصـيب مردان شده ، زنان بيچاره چه سهمى از اين افتخارات دارند: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: بلى اذا حملت المرئة كانت بـمـنـزلة الصـائم القـائم المـجـاهـد بـنـفـسـه و مـاله فـى سـبـيـل الله فاذا وضعت كان لها من الاجر ما لا يدرى احد ما هو لعظمة ، فاذا ارضعت كان لها بكل مصة كعدل عتق محرر من ولد اسماعيل ، فاذا فرغت من رضاعه ضرب ملك كريم على جنبها و قـال اسـتانفى العمل فقد غفر لك !: آرى (زنان هم افتخارات فراوانى دارند) هنگامى كه زن بـاردار مـى شود در تمام طول مدت حمل به منزله روزهدار و شب زنده دار و مجاهد در راه خـدا با جان و مال است ، و هنگامى كه وضع حمل مى كند آنقدر خدا به او پاداش ‍ مى دهد كه هـيـچـكـس حـد آن را از عـظمت نمى داند، و هنگامى كه فرزندش را شير مى دهد در برابر هر مـكـيـدنـى از سـوى كـودك خـداونـد پـاداش آزاد كـردن بـرده اى از فـرزنـدان اسـمـاعـيـل را بـه او مـى دهـد، و هـنـگـامـى كـه دوران شـيرخوارگى كودك تمام شد يكى از فـرشـتـگـان بـزرگـوار خـداونـد بـر پـهـلوى او مـى زنـد و مـى گـويـد: بـرنـامـه اعمال خود را از نو آغاز كن چرا كه خداوند همه
گناهان تو را بخشيده ! (گوئى نامه عملت از نو آغاز مى شود).
در جلد دوازدهم تفسير نمونه ذيل آيه 23 سوره اسراء بحثهاى ديگرى در اين زمينه داشتيم .
3 - بكر زائى - از جمله سؤ الاتى كه آيات فوق بر مى انگيزد اين است آيا از نظر علمى امـكـان تـولد فـرزند بدون پدر وجود دارد؟ آيا مساله تولد عيسى (عليهالسلام ) تنها از مـادر مـخـالف تـحـقـيـقات دانشمندان در اين زمينه نيست ؟ بدون شك اين مساله از طريق اعجاز صـورت گـرفـتـه ، ولى علم امروز نيز امكان چنين امرى را نفى نكرده بلكه تصريح به ممكن بودن آن نموده است .
مخصوصا موضوع بكرزائى در ميان بسيارى از حيوانات ديده شده و با توجه به اينكه مـسـاله انـعـقاد نطفه اختصاصى به انسانها ندارد امكان اين امر را به طور عموم اثبات مى كند.
(دكتر الكسيس كارل ) فيزيولوژيست و زيست شناس معروف فرانسوى در كتاب انسان مـوجـود نـاشـنـاخته ) چنين مى نويسد: (هنگامى كه به ميزان سهمى كه هر يك از پدر و مـادر در تـوليـد مـثل دارند فكر مى كنيم بايد آزمايشهاى (لوب ) و (باتايون ) را بـه خـاطـر بـيـاوريـم كـه از يـك تـخـمـك بـارور نـشـده قـوربـاغـه بـدون دخـالت (اسپرماتوزوئيد) بوسيله تكنيكهاى خاصى قورباغه جديدى مى توان به وجود آورد.
بـه ايـن تـرتـيـب كـه مـمـكـن اسـت يـك عـامـل شـيـمـيـائى يـا فـيـزيـكـى را جـانـشـيـن (سـلول نـر) كـرد ولى در هـر حـال هـمـيـشـه وجـود يـك عامل ماده ضرورى است ).
بـنـابـرايـن آنـچـه از نـظـر عـلمـى بـراى تـولد فـرزنـد قـطـعـيـت دارد وجـود نـطـفه مادر (اوول ) مـى بـاشـد و گـرنـه در مـورد نـطـفـه نـر (اسـپـرمـاتـوزوئيـد) عامل ديگرى مى تواند
جـانـشـيـن آن گـردد، بـه هـمـيـن دليل مساله بكرزائى واقعيتى است كه در جهان امروز مورد قبول پزشكان قرار گرفته .
هر چند بسيار نادر اتفاق مى افتد.
از اين گذشته اين مساله در برابر قوانين آفرينش و قدرت خداوند آنگونه است كه قرآن مـى گـويـد: ان مـثـل عـيـسـى عـنـد الله كـمـثـل آدم خـلقـه مـن تـراب ثـم قال له كن فيكون : (مثل عيسى در نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او فـرمـان داد مـوجـود شـو او هـم مـوجـود (كـامـلى ) شـد) (آل عمران - 59).
يعنى اين خارق عادت از آن خارق عادت مهمتر نيست .
4 - چـگـونـه نـوزاد سـخـن مـى گـويـد نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت كـه طـبـق روال عـادى هـيـچ نوزادى در ساعات يا روزهاى نخستين تولد سخن نمى گويد، سخن گفتن نـيـاز به نمو كافى مغز و سپس ورزيدگى عضلات زبان و حنجره و هماهنگى دستگاه هاى مـخـتـلف بدن با يكديگر دارد، و اين امور عادتا بايد ماهها بگذرد تا تدريجا در كودكان فراهم گردد.
ولى هـيـچ دليـل علمى هم بر محال بودن اين امر نداريم تنها اين يك خارق عادت است و همه مـعـجـزات چـنـيـن هـسـتـنـد يـعـنـى هـمـه خـارق عـادتـنـد نـه محال عقلى ، شرح اين موضوع را در بحث معجزات پيامبران آورده ايم .
آيه و ترجمه


ذلك عيسى ابن مريم قول الحق الذى فيه يمترون (34)
مـا كـان لله اءن يـتـخـذ مـن ولد سـبـحـنـه إ ذا قـضـى اءمـرا فـإ نـمـا يقول له كن فيكون (35)




ترجمه :

34 - اينست عيسى بن مريم ، گفتار حقى كه در آن ترديد مى كنند.
35 - هـرگـز براى خدا شايسته نبود فرزندى انتخاب كند، منزه است او، هر گاه چيزى را فرمان دهد مى گويد: موجود باش ! آن هم موجود مى شود.
تفسير:
مگر فرزند براى خدا ممكن است ؟!
بـعـد از آنـكه قرآن مجيد در آيات گذشته ترسيم بسيار زنده و روشنى از ماجراى تولد حـضـرت مـسـيـح (عـليـهـالسـلام ) كرد به نفى خرافات و سخنان شرك آميزى كه در باره عيسى گفته اند پرداخته چنين مى گويد: (اين است عيسى بن مريم (ذلك عيسى بن مريم ).
مـخـصـوصـا در ايـن عـبـارت روى فـرزنـد مريم بودن او تاكيد مى كند تا مقدمه اى باشد براى نفى فرزندى خدا.
و بـعـد اضـافه مى نمايد: (اين قول حقى است كه آنها در آن شك و ترديد كرده اند) و هر يك در جاده اى انحرافى گام نهاده (قول الحق الذى فى
يمترون ).
ايـن عـبـارت در حـقـيـقـت تـاكيدى است بر صحت تمام مطالب گذشته در مورد حضرت مسيح (عليه السلام ) و اينكه كمترين خلافى در آن وجود ندارد.
امـا ايـنـكـه قـرآن مـى گـويـد: آنـهـا در اين زمينه در شك و ترديد هستند، گويا اشاره به دوسـتـان و دشـمـنـان مـسيح (عليهالسلام ) يا به تعبير ديگر مسيحيان و يهوديان است ، از يـكسو گروهى گمراه در پاكى مادر او شك و ترديد كردند، و از سوى ديگر گروهى در ايـنـكـه او يـك انـسـان بـاشـد اظهار شك نمودند، حتى همين گروه نيز به شعبه هاى مختلف تقسيم شدند بعضى او را صريحا فرزند خدا دانستند (فرزند روحانى و جسمانى ، حقيقى نه مجازى !!) و به دنبال آن مساله تثليث و خدايان سه گانه را به وجود آوردند.
بـعـضـى مـسـاله تـثـليـث را از نـظـر عـقـل نـامـفـهـوم خـوانـدنـد و مـعتقد شدند كه بايد تعبدا آن را پذيرفت و بعضى براى توجيه مـنـطـقى آن به سخنان بياساسى دست زدند، خلاصه همه آنها چون نديدند حقيقت - يا چون نـخـواسـتـنـد حقيقت - ره افسانه زدند! در آيه بعد با صراحت مى گويد: هرگز براى خدا شـايـسـتـه نـبـود فـرزندى انتخاب كند او منزه و پاك از چنين چيزى است ) (ما كان لله ان يتخذ من ولد
سبحانه ).
بـلكـه او هـر گـاه چـيـزى را اراده كـنـد و فرمان دهد به آن مى گويد: موجود باش آن نيز موجود مى شود) (اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ).
اشـاره بـه ايـنـكـه : دارا بـودن فرزند - آنچنان كه مسيحيان در مورد خدا مى پندارند - با قـداسـت مـقـام پـروردگـار سـازگـار نيست ، از يكسو لازمه آن جسم بودن و از سوى ديگر مـحـدوديـت ، و از سوى سوم نياز، و خلاصه خدا را از مقام قدسش زير چتر قوانين عالم ماده كشيدن و او را در سرحد يك موجود ضعيف و محدود مادى قرار دادن است .
خـداونـدى كـه آنـقدر قدرت و توانائى دارد كه اگر اراده كند هزاران عالم همانند اين عالم پهناورى كه در آن وجود داريم با يك فرمان و اشاره اش تحقق خواهد يافت ، آيا اين شرك و انـحـراف از اصـول تـوحيد و خداشناسى نيست كه ما او را همانند يك انسان داراى فرزند بدانيم آن هم فرزندى كه در رتبه پدر است و همطراز او!
تـعـبـيـر كن فيكون كه در هشت مورد از آيات قرآن آمده است ترسيم بسيار زندهاى از وسعت قـدرت خـدا و تـسـلط و حـاكميت او در امر خلقت است ، تعبيرى از فرمان كن كوتاهتر تصور نـمى شود و نتيجهاى از فيكون وسيعتر و جامعتر به نظر نمى رسد، مخصوصا با توجه بـه فاء تفريع كه فوريت را در اينجا مى رساند، حتى فاء تفريع در اينجا به تعبير فـلاسـفـه دليـل بـر تـاخـر زمـانـى نـيـسـت ، بـلكـه هـمـان تـاخـر رتـبـى يـعـنـى تـرتب معلول بر علت را بيان مى كند (دقت كنيد).
نفى فرزند يعنى نفى هر گونه نياز از خدا.
اصولا چرا موجودات زنده نياز به فرزند دارند؟ جز اين است كه عمرشان
مـحـدود اسـت و بـراى آنـكـه نـسـل آنـهـا مـنـقـرض نشود و حيات نوعى آنها ادامه يابد بايد فرزندانى از آنها متولد گردد؟
و از نـظـر اجـتـمـاعـى ، نياز كارهاى دستجمعى به نيروى انسانى بيشتر سبب مى شود كه انسان علاقه به فرزند داشته باشد.
بـه علاوه نيازهاى عاطفى و روانى و از بين بردن ، وحشت تنهائى او را به اين كار دعوت مى نمايد.
ولى آيا در مورد خداوندى كه ازلى و ابدى است و قدرتش بينهايت است و مساله نياز عاطفى و غير آن در ذات پاكش اصلا راه ندارد اين امور تصور مى شوند؟
آيـا جـز ايـن اسـت كـسـانـى كـه بـراى خـدا فـرزنـدى قـائل شـدند او را با مقياس وجود خود سنجيده اند و در او همان ديده اند كه در خود ديده اند در حالى كه هيچ چيز ما همانند خدا نيست (ليس كمثله شى ء).
يك نكته مهم تاريخى پيرامون نخستين هجرت
نـخـسـتـيـن هـجـرتـى كـه در اسـلام واقـع شـد هـجـرت گـروه قـابـل مـلاحـظه اى از مسلمانان اعم از زن و مرد به سرزمين حبشه بود آنها براى رهائى از چنگال مشركان قريش و تشكل و آمادگى هر چه بيشتر براى برنامه هاى آينده اسلامى مكه را بـه قـصـد حبشه ترك گفتند، و همانگونه كه پيشبينى مى كردند در آنجا توانستند در آرامش زندگى كنند و به برنامه هاى اسلامى و خودسازى بپردازند.
ايـن خـبـر بـه گـوش سـران قـريش در مكه رسيد، آنها اين مساله را زنگ خطرى براى خود دانستند و احساس كردند كه حبشه پناهگاهى خواهد
بـود بـراى مـسلمانان و شايد پس از قوت و قدرت به مكه باز گردند و مشكلات عظيمى براى آنها فراهم سازند.
پـس از مـشـورت قـرارشـان بـر ايـن شـد كـه دو نـفـر از مـردان فـعال قريش را انتخاب كرده به سوى نجاشى بفرستند، تا خطرات وجود مسلمانان را در آنجا براى نجاشى تشريح كنند، و آنها را از اين سرزمين مطمئن و آرام بيرون نمايند.
(عـمـرو بـن عـاص ) و (عـبـد الله ابـن ابـى ربـيعه ) را با هداياى فراوانى براى نـجـاشـى و فـرمـانـدهـان بـزرگ لشـكـر او بـه آنـجـا گسيل داشتند.
(ام سـلمـه ) هـمسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: هنگامى كه ما وارد سرزمين حبشه شديم با حسن رفتار نجاشى روبرو گشتيم ، هيچ محدوديت مذهبى نداشتيم ، كـسـى مـا را آزار نـمـى كـرد امـا قـريـش پس از آگاهى از اين مساله و فرستادن دو نفر با هـدايـاى فـراوان بـه آنـهـا دسـتـور داده بـودنـد كه پيش از ملاقات با شخص نجاشى با فـرمـانـدهان بزرگ ملاقات كرده و هداياى آنها را به آنها بدهند، سپس هداياى نجاشى را بـه او تـقـديـم دارند و تقاضا كنند كه مسلمين را بى آنكه سخنى با آنها گفته شود به آنان تسليم كنند!
آنـهـا ايـن بـرنـامـه را بـا دقـت اجـراء كـردنـد و بـه فـرماندهان نجاشى قبلا چنين گفتند: گـروهـى از جـوانـان ابـله بـه سـرزمين شما پناهنده شدند اينها از دين و آئين خود فاصله گـرفـته و در دين شما هم وارد نشده اند دين تازهاى بدعت گزارده اند كه براى ما و شما ناشناخته است .
اشراف قريش ما را به حضور شما فرستاده اند تا شر آنها را از اين كشور كوتاه كنيم و به سوى قوم خودشان باز گردانيم .
آنـها از فرماندهان قول گرفتند كه هر گاه نجاشى با آنها مشورت كند آنها اين نظريه را تاييد كنند و بگويند قوم آنها از وضع آنها آگاهترند.
سپس آنها به حضور نجاشى بار يافتند و كلمات فريبنده خود را گفتند.
ايـن بـرنـامه به خوبى پيش ميرفت و اين سخنان فريبنده با آن هداياى فراوان سبب شد كه اطرافيان نجاشى نيز آنها را تصديق كردند.
نـاگـهان ورق برگشت نجاشى سخت خشمگين شد و گفت : به خدا سوگند من چنين كارى را نخواهم كرد، اينها جمعيتى هستند كه به من پناهنده شده اند و كشور مرا بر كشورهاى ديگر بـه خـاطـر امـنـيـتـش تـرجيح داده اند، تا از آنها دعوت نكنم و تحقيق ننمايم هرگز به اين پيشنهاد شما عمل نخواهم كرد.
اگر واقعا همانگونه است كه اينها مى گويند آنها را به اين دو مى سپارم و اخراجشان مى كنم و گرنه در پناه محبت من بايد به خوبى زندگى كنند.
(ام سـلمـه ) مـى گويد: نجاشى به سراغ مسلمانان فرستاد، آنها با يكديگر مشورت كـردند كه چه بگويند؟ تصميمشان بر اين شد، واقعيت امر را بگويند و دستورات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و برنامه اسلام را شرح دهند، هر آنچه باداباد!.
آنـروز كـه بـراى ايـن دعوت تعيين شده بود روز عجيبى بود بزرگان و علماى مسيحى در حالى كه كتب مقدس را در دست داشتند به اين مجلس دعوت شده بودند.
(نـجـاشـى ) رو بـه مـسـلمانان كرد، پرسيد: اين چه دينى است كه شما از قوم خود جدا شدهايد و در آئين ما نيز داخل نشدهايد؟
(جـعـفـر بـن ابـى طـالب ) زبـان به سخن گشود و گفت : اى ملك ! ما جمعى بوديم در جاهليت و بيخبرى به سر مى برديم بتها را مى پرستيديم ، از گوشت مردار مى خورديم ، كـارهـاى زشـت و نـنـگـيـن انـجـام مـى داديـم ، بـا خـويـشاوندان خود بدى مى كرديم و با همسايگان بدرفتارى ، زورمندان ضعيفان را مى خوردند، خلاصه بدبختى ما فراوان بود، تا اينكه خداوند پيامبرى از ميان ما برانگيخت كه نسب او را به خوبى مى شناختيم ، و به صدق و امانت و پاكى او ايمان داشتيم ، او ما را دعوت به خداوند يگانه كرد، و دستور داد كه پرستش سنگ و چوب را كه
نـيـاكـان مـا داشـتند كنار بگذاريم ، او ما را به راستگوئى ، اداى امانت ، صله رحم ، نيكى بـه هـمـسـايـگـان ، تـشـويـق كـرد و از مـحـرمـات ، خـونـريـزى و اعـمـال زشـت و نـنگين ، شهادت باطل و خوردن مال يتيم و نسبت ناپاكى به زنان پاك دادن نهى فرمود.
و نـيـز فرمان داد خداى يگانه را بپرستيم چيزى را شريك او قرار ندهيم ، نماز و روزه را بجا بياوريم و زكات را بپردازيم ..
. مـا بـه او ايـمـان آورديم و دستوراتش را مو به مو اجراء كرديم ، اما قوم ما به ما تعدى كردند، ما را اذيت و آزار نمودند و اصرار داشتند از آئين توحيد به شرك باز گرديم ، و به همان آلودگيهاى سابق تن در دهيم .
هـنـگـامـى كـه مـا را از هـر سـو تحت فشار قرار دادند به كشور شما آمديم و دوست داشتيم همسايه تو باشيم ، به اين اميد كه هيچكس ‍ در اينجا به ما ستم نخواهد كرد!.
نـجاشى سخت در فكر فرو رفت رو به جعفر كرد و گفت : آيا چيزى از كتاب آسمانى اين مـرد به خاطر دارى : جعفر گفت : آرى ، نجاشى گفت براى من بخوان ! جعفر كه از هوش و ذكـاوت و ايـمـان فـوق العادهاى بهرهمند بود مناسبترين فراز قرآن را كه همين آيات آغاز سوره مريم باشد انتخاب كرد و براى نجاشى و همه حاضران كه پيرو آئين مسيح بودند تلاوت كرد (كهيعص ذكر رحمة ربك عبده زكريا..
. و اذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا..).
هـنـگـامـى كـه جـعـفـر ايـن آيـات را بـا لحـن گـيـرا و از روى صـفـاى دل قرائت كرد چنان در روح نجاشى و علماى بزرگ مسيحى اثر گذاشت كه بياختيار قطره هاى اشك از چشمانشان سرازير و به روى گونه هايشان فرو غلطيد.
(نـجـاشـى ) رو بـه آنـهـا كـرد و گفت : به خدا سوگند آنچه عيسى مسيح آورده با اين آيات همه از يك منبع نور سرچشمه گرفته است ، برويد و راحت و آسوده
زندگى كنيد به خدا سوگند هرگز شما را به دست اين دو نفر نخواهم سپرد.
بـعـدا فـرسـتـادگـان قـريـش تـلاشـهـاى ديـگرى براى بدبين ساختن نجاشى نسبت به مسلمانان كردند اما در روح بيدار او مؤ ثر نيفتاد، مايوس و نوميد از آنجا باز گشتند.
هدايايشان را به آنها برگرداند و عذرشان را خواست .
آيه و ترجمه


و إ ن الله ربى و ربكم فاعبدوه هذا صرط مستقيم (36)
فاختلف الا حزاب من بينهم فويل للذين كفروا من مشهد يوم عظيم (37)
اءسـمـع بـهـم و اءبـصـر يـوم يـأ تـونـنـا لكـن الظـلمـون اليـوم فـى ضلل مبين (38)
و اءنذرهم يوم الحسرة إ ذ قضى الا مر و هم فى غفلة و هم لا يؤ منون (39)
إ نا نحن نرث الا رض و من عليها و إ لينا يرجعون (40)




ترجمه :

36 - و خداوند پروردگار من و شماست ، او را پرستش كنيد اينست راه راست .
37 - ولى (بـعـد از او) گـروهـهـا از مـيـان پـيـروان او اخـتـلاف كـردنـد، واى بـه حال كافران از مشاهده روز بزرگ (رستاخيز).
38 - چـه گوشهاى شنوا و چه چشمهاى بينائى (در آنروز) كه نزد ما مى آيند پيدا ميكنند؟ ولى اين ستمگران امروز در گمراهى آشكارند.
39 - آنـهـا را از روز حـسـرت (روز رسـتـاخـيز كه براى همه مايه تاسف است ) بترسان ، روزى كه همه چيز پايان مييابد در حالى كه آنها در غفلتند و ايمان نمى آورند.
40 - مـا زمـيـن و تمام كسانى را كه بر آن هستند به ارث ميبريم و همگى به سوى ما باز ميگردند.

تفسير:
رستاخيز روز حسرت تاسف
آخـريـن سخن عيسى بعد از معرفى خويش با صفاتى كه گفته شد اين است كه بر مساله تـوحيد مخصوصا در زمينه عبادت تاكيد كرده ، مى گويد: (خداوند پروردگار من و شما اسـت .او را پـرستش كنيد اين است راه راست ) (و ان الله ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب مـسيح (عليهالسلام ) از آغاز حيات خود با هر گونه شرك و پرستش خـدايـان دوگـانـه و چـنـد گـانه مبارزه كرد، و همه جا تاكيد بر توحيد داشت ، بنابراين آنـچـه بـه عـنـوان تـثليث (خدايان سه گانه ) در ميان مسيحيان امروز ديده مى شود بطور قـطـع بـدعـتـى اسـت كـه بـعـد از عـيـسـى گـذاشـتـه شـده و مـا شـرح آن را در ذيل آيات 171 سوره نساء بيان كرديم .
گـر چـه بـعـضى از مفسران احتمال داده اند كه اين جمله از زبان پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بوده باشد به اين معنى كه خداوند در اين آيه به او فرمان مى دهد كه مردم را دعوت به توحيد در عبادت كن و آن را به عنوان صراط مستقيم معرفى نما.
ولى آيات ديگر قرآن گواه بر اين است كه اين جمله گفتار حضرت مسيح (عليهالسلام ) و دنـبـاله سـخـنـان گـذشته است ، در سوره زخرف آيه 63 تا 64 ميخوانيم و لما جاء عيسى بالبينات قال قد جئتكم بالحكمة و لابين لكم بعض الذى
تختلفون فيه فاتقوا الله و اطيعون ان الله هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم : (هـنـگامى كه عيسى دلائل روشن براى آنها آورد گفت : من دانش و حكمت براى شما آوردهام ، آمـدهـام تـا پـاره اى از امـور را كـه در آن اخـتلاف داريد روشن سازم ، از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد، خداوند پروردگار من و شما است او را پرستش كنيد، اين است راه راست .)
در ايـنـجـا تـقـريـبـا عـيـن هـمـان جـمـله را مـيـبـيـنـيـم كـه از زبـان عـيـسـى نقل شده است (مانند همين مضمون در سوره آل عمران آيه 50 و 51 نيز آمده است ).
ولى با اين همه تاكيدى كه مسيح (عليهالسلام ) در زمينه توحيد و پرستش خداوند يگانه داشـت بـعـد از او گـروهـهـا از مـيـان پـيـروانش ‍ راه هاى مختلفى را پيش گرفتند (و عقائد گوناگونى مخصوصا در باره مسيح ابراز داشتند ) (فاختلف الاحزاب من بينهم ).
واى بـه حـال آنـهـا كـه راه كـفـر و شـرك را پـيـش گـرفتند، از مشاهده روز عظيم رستاخيز (فويل للذين كفروا من مشهد يوم عظيم ).
تـاريـخ مـسيحيت نيز به خوبى گواهى مى دهد كه آنها تا چه اندازه بعد از حضرت مسيح (عـليـهـالسـلام ) در باره او و مساله توحيد اختلاف كردند اين اختلافات به اندازهاى بالا گـرفـت كـه (قـسـطـنـطـيـن ) امـپراطور روم مجمعى از اسقفها (دانشمندان بزرگ مسيحى ) تشكيل داد كه يكى از سه مجمع معروف تاريخى آنها است ، اعضاى اين مجمع به دو هزار و يـكصد و هفتاد عضو رسيد كه همه از بزرگان آنها بودند، هنگامى كه بحث در باره عيسى مـطـرح شـد علماى حاضر نظرات كاملا مختلفى درباره او اظهار داشتند و هر گروهى عقيده اى داشت .
بعضى گفتند: او خدا است كه به زمين نازل شده است ! عده اى را زنده كرده و عده اى را مى رانده سپس به آسمان صعود كرده است !.

بعضى ديگر گفتند او فرزند خدا است !.
و بـعـضـى ديگر گفتند: او يكى از اقانيم ثلاثه (سه ذات مقدس ) است ، اب و ابن و روح القدس (خداى پدر، خداى پسر و روح القدس )!.
و بعضى ديگر گفتند: او سومين آن سه نفر است : خداوند معبود است ، او هم معبود، و مادرش هم معبود!.
سرانجام بعضى گفتند او بنده خدا است و فرستاده او.
و فـرقـه هـاى ديـگر هر كدام سخنى گفتند بطورى كه اتفاق نظر بر هيچيك از اين عقائد حـاصـل نـشـد، بـزرگـترين رقم طرفداران يك عقيده 308 نفر بود كه امپراطور آن را به عـنوان يك اكثريت نسبى پذيرفت و به عنوان عقيده رسمى از آن دفاع كرد و بقيه را كنار گذاشت ، اما عقيده توحيد كه متاسفانه طرفداران كمترى داشت در اقليت قرار گرفت .
و از آنـجـا كـه انـحـراف از اصـل تـوحـيـد، بـزرگـتـريـن انـحـراف مـسـيـحـيـان مـحـسـوب مـى شـود در ذيل آيه فوق ديديم كه چگونه خداوند آنها را تهديد مى كند كه در روز عظيم رستاخيز در آن مـحـضـر عـام و در بـرابـر دادگاه عدالت پروردگار سرنوشت شوم و دردناكى خواهند داشت .
آيـه بـعـد وضـع آنـها را در صحنه رستاخيز بيان مى كند و مى گويد: آنها در آنروز كه نـزد مـا مـى آيـنـد چـه گـوشـهاى شنوا و چه چشمهائى بينا پيدا ميكنند؟ ولى اين ستمگران امروز كه در دنيا هستند در گمراهى آشكارند (اسمع بهم
و ابـصـر يـوم يـاتـونـنـا لكـن الظـالمـون اليـوم فـى ضلال مبين ).
روشـن اسـت كـه در نـشـاه آخرت پردهها از برابر چشمها كنار مى رود، و گوشها شنوا مى شـود، چـرا كـه آثـار حـق در آنـجـا به مراتب از عالم دنيا آشكارتر است ، اصولا مشاهده آن دادگـاه و آثـار اعـمال ، خواب غفلت را از چشم و گوش انسان ميبرد، و حتى كوردلان آگاه و دانـا مـيـشـونـد، ولى چـه سـود كـه ايـن بـيـدارى و آگـاهـى بـه حال آنها مفيد نيست
بـعـضـى از مـفـسـران كـلمـه (اليـوم ) در جـمـله (لكـن الظـالمـون اليـوم فـى ضلال مبين ) را به معنى روز قيامت گرفته اند كه مفهوم آيه اين مى شود: در آنجا بينا و شنوا خواهند شد اما اين بينائى و شنوائى در آنروز سودى به حالشان نخواهد داشت و در ضلال مبين خواهند بود.
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد.
بـار ديـگـر روى سـرنـوشـت افـراد بيايمان و ستمگر در آن روز تكيه كرده ميفرمايد: اين كـوردلان را كـه در غـفـلتـند و ايمان نمى آورند از روز حسرت (روز رستاخيز) كه همه چيز پايان ميگيرد و راه جبران و بازگشت نيست بترسان (و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر و هم فى غفلة و هم لا يؤ منون ).
ميدانيم روز قيامت نامهاى مختلفى در قرآن مجيد دارد از جمله (يوم الحسرة ) هم نيكوكاران تـاسف ميخورند ايكاش بيشتر عمل نيك انجام داده بودند و هم بدكاران چرا كه پردهها كنار مى رود و حقائق اعمال و نتائج آن بر همه كس آشكار مى شود.
جمله (اذ قضى الامر) را بعضى مربوط به پايان گرفتن برنامه هاى
حـسـاب و جـزا و تـكـليـف در روز رستاخيز دانسته اند، و بعضى آن را اشاره به فناء دنيا ميدانند، طبق اين تفسير معنى آيه چنين مى شود آنها را از روز حسرت بترسان آن هنگامى كه دنـيـا در حـال غـفـلت و عـدم ايـمـان آنـهـا پـايـان مـيـگـيـرد، (ولى تـفـسـيـر اول صحيحتر به نظر ميرسد، به خصوص اينكه در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) در تـفـسـيـر جـمـله اذ قـضـى الامـر چـنـيـن نـقـل شـده : اى قـضـى عـلى اهل الجنة بالخلود فيها، و قضى على اهل النار بالخلود فيها: يعنى خداوند فرمان خلود را در باره اهل بهشت و اهل دوزخ صادر مى كند).
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه هـمـه ظـالمـان و سـتـمـگـران هـشـدار مـى دهـد كـه ايـن امـوال كـه در اخـتـيار خود آنها است ، جاودانى نيست همانگونه كه حيات خود آنها هم جاودانى نـمى باشد، بلكه وارث نهائى همه اينها خدا است ، ميفرمايد: ما زمين و تمام كسانى را كه بـر آن هـسـتـنـد بـه ارث ميبريم و همگى سرانجام به سوى ما باز ميگردند (انا نحن نرث الارض و من عليها و الينا يرجعون ).

در حقيقت اين آيه هموزن آيه 16 سوره مؤ من است كه مى گويد: لمن الملك اليوم لله الواحد القهار: امروز (روز رستاخيز) مالكيت و حكومت از آن كيست ؟ از آن خداوند يگانه پيروز است .
اگـر كـسـى بـه ايـن واقـعـيـت ، مـؤ مـن و مـعـتـقـد بـاشـد، چـرا بـراى امـوال و سـايـر مواهب مادى كه چند روزى به امانت نزد ما سپرده شده و به سرعت از دست ما بيرون مى رود، تعدى و ظلم و ستم و پايمال كردن حقيقت يا حقوق اشخاص را روا دارد؟
آيه و ترجمه


و اذكر فى الكتب إ برهيم إ نه كان صديقا نبيا (41)
إ ذ قال لا بيه يأ بت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيا (42)
يأ بت إ نى قد جاءنى من العلم ما لم يأ تك فاتبعنى اءهدك صرطا سويا (43)
يأ بت لا تعبد الشيطن إ ن الشيطن كان للرحمن عصيا (44)
يأ بت إ نى اءخاف اءن يمسك عذاب من الرحمن فتكون للشيطن وليا (45)




ترجمه :

41 - در اين كتاب از ابراهيم ياد كن كه او بسيار راستگو و پيامبر خدا بود.
42 - هـنـگـامـى كـه به پدرش گفت اى پدر! چرا چيزى را پرستش ميكنى كه نمى شنود و نـمـى بـيـند و هيچ مشكلى را از تو حل نمى كند؟! 43 - اى پدر ! علم و دانشى نصيب من شده است كه نصيب تو نشده ، بنابراين از من پيروى كن تا تو را به راه راست هدا
44 - اى پدر! شيطان را پرستش مكن كه شيطان نسبت به خداوند رحمن عصيانگر بود.
45 - اى پدر! من از اين ميترسم كه عذابى از ناحيه خداوند رحمن به تو رسد در نتيجه از دوستان شيطان باشى !
تفسير:
منطق گيرا و كوبنده ابراهيم (عليهالسلام )
سـرگـذشـت مـسيح (عليهالسلام ) از نظر تولد تواءم با بخشى از زندگى مادرش مريم بـه پـايـان رسـيـد، و بـه دنـبال آن آيات مورد بحث و آيات آينده از قسمتى از زندگانى قهرمان توحيد ابراهيم خليل پرده بر ميدارد و تاكيد مى كند كه دعوت اين پيامبر بزرگ - همانند همه رهبران الهى - از نقطه توحيد آغاز شده است .
در نـخـسـتـيـن آيـه مـى گويد: در اين كتاب (قرآن ) از ابراهيم ياد كن (و اذكر فى الكتاب ابراهيم ).
چرا كه او مردى بسيار راستگو و تصديق كننده تعليمات و فرمانهاى الهى و نيز پيامبر خدا بود (انه كان صديقا نبيا).
كـلمـه (صديق ) صيغه مبالغه از صدق و به معنى كسى است كه بسيار راستگو است ، بـعـضـى گـفـتـه انـد به معنى كسى است كه هرگز دروغ نمى گويد، و يا بالاتر از آن توانائى بر دروغ گفتن ندارد، چون در تمام عمر عادت به راستگوئى كرده است ، و نيز بعضى آن را به معنى كسى ميدانند كه عملش تصديق كننده سخن و اعتقاد او است .
ولى روشن است كه همه اين معانى تقريبا به يك معنى باز مى گردد.
بـه هـر حـال ايـن صـفـت بـه قـدرى اهـمـيـت دارد كـه در آيـه فـوق حـتـى قبل از صفت نبوت بيان شده ، گوئى زمينهساز شايستگى براى پذيرش نبوت است ، و از ايـن گـذشـتـه بـارزتـريـن صفتى كه در پيامبران و حاملان وحى الهى لازم است همين معنى ميباشد كه آنها فرمان پروردگار را بيكم و كاست به بندگان خدا برسانند.

سـپـس بـه شـرح گـفتگوى او با پدرش آزر ميپردازد (پدر در اينجا اشاره به عمو است و كـلمـه (اب ) هـمـانـگونه كه سابقا نيز گفته ايم در لغت عرب گاهى به معنى پدر و گـاه بـه مـعـنى عمو آمده است ) و چنين مى گويد: در آن هنگام كه به پدرش گفت : اى پدر چـرا چـيزى را پرستش ميكنى كه نمى شنود و نمى بيند و نمى تواند هيچ مشكلى را از تو حل كند (اذ قال لابيه يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيئا).
ايـن بيان كوتاه و كوبنده يكى از بهترين دلائل نفى شرك و بتپرستى است چرا كه يكى از انگيزه هاى انسان در مورد شناخت پروردگار انگيزه سود و زيان است كه علماى عقائد از آن تعبير به مساله دفع ضرر محتمل كرده اند.
او مى گويد: چرا تو به سراغ معبودى ميروى كه نه تنها مشكلى از كار تو نمى گشايد بلكه اصلا قدرت شنوائى و بينائى ندارد.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر: عـبـادت بـراى كـسـى بـايـد كـرد كـه قـدرت بـر حـل مـشـكلات دارد، و از آن گذشته عبادت كننده خود و نيازهايش را درك مى كند، شنوا و بينا است ، اما اين بتها فاقد همه اينها هستند.
در حـقـيـقـت ابـراهـيـم در ايـنـجـا دعـوتـش را از پـدرش شـروع مـى كـنـد بـه ايـن دليل كه نفوذ در نزديكان لازمتر است همانگونه كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـخـسـت مامور شد كه اقوام نزديك خود را به اسلام دعوت كند همانگونه كه در آيه 214 سوره شعراء ميخوانيم و انذر عشيرتك الاقربين .
پس از آن ، ابراهيم با منطق روشنى ، او را دعوت مى كند كه در اين امر از وى تبعيت كند مى گويد: اى پدر! علم و دانشى نصيب من شده كه نصيب تو
نشده ، به اين دليل از من پيروى كن و سخن مرا بشنو (يا ابت انى قد جائنى من العلم ما لم ياتك فاتبعنى ).
از من پيروى كن تا تو را به راه راست هدايت كنم (اهدك صراطا سويا).
مـن از طـريـق وحـى الهى آگاهى فراوانى پيدا كردهام و با اطمينان ميتوانم بگويم كه راه خـطـا نـخـواهـم پـيـمود و تو را به راه خطا هرگز دعوت نمى كنم ، من خواهان خوشبختى و سـعـادت تـوام از مـن بـپـذيـر تـا رسـتـگـار شـوى ، و بـا طـى ايـن صـراط مـسـتـقـيـم بـه منزل مقصود برسى .
سـپس اين جنبه اثباتى را با جنبه نفى و آثارى كه بر مخالفت اين دعوت مترتب مى شود تـواءم كـرده مـى گـويـد: پـدرم ! شيطان را پرستش مكن ، چرا كه شيطان هميشه نسبت به خـداونـد رحـمـان ، عـصيانگر بوده است (يا ابت لا تعبد الشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيا).
البـتـه پـيـدا است كه منظور از عبادت در اينجا عبادت به معنى سجده كردن و نماز و روزه بـراى شـيـطـان بـجا آوردن نيست ، بلكه به معنى اطاعت و پيروى فرمان است كه اين خود يكنوع از عبادت محسوب مى شود.
مـعـنـى عـبـادت و پـرسـتـش آنـقدر وسيع است كه حتى گوش دادن به سخن كسى به قصد عـمـل كـردن بـه آن را نـيـز شامل مى گردد و نيز قانون كسى را به رسميت شناختن يكنوع عبادت و پرستش او محسوب مى شود.
از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن نـقـل شـده : مـن اصـغـى الى نـاطـق فـقـد عـبـده ، فـان كـان النـاطـق عـن الله عـز و جـل فـقـد عـبـد الله و ان كـان النـاطـق عـن ابـليـس فـقـد عـبـد ابـليـس !: كسى كه به سخن سخنگوئى گوش فرا دهد (گوش دادن از روى تسليم و رضا) او را پرستش كرده ، اگر ايـن سـخـنـگـو از سـوى خـدا سخن مى گويد خدا را پرستيده است ، و اگر از سوى ابليس سخن مى گويد ابليس را عبادت
كرده .
بـه هـر حـال ابـراهـيـم بـه پدرش ميخواهد اين واقعيت را تعليم كند كه انسان در زندگى بدون خط نمى تواند باشد يا خط الله و صراط مستقيم است و يا خط شيطان عصيانگر و گـمـراه ، او بـايد در اين ميان درست بينديشد و براى خويش تصميم - گيرى كند و خير و صلاح خود را دور از تعصبها و تقليدهاى كوركورانه در نظر بگيرد.
بـار ديـگـر او را مـتـوجه عواقب شوم شرك و بتپرستى كرده مى گويد اى پدر ! من از اين مـيـتـرسـم كـه بـا ايـن شـرك و بتپرستى كه دارى عذابى از ناحيه خداوند رحمان به تو بـرسـد، و تـو از اوليـاى شـيـطـان بـاشـى (يـا ابت انى اخاف ان يمسك عذاب من الرحمان فتكون للشيطان وليا).
تـعـبـير ابراهيم در برابر عمويش آزر در اينجا بسيار جالب است از يكسو مرتبا او را با خـطـاب يـا ابـت (پدرم ) كه نشانه ادب و احترام است مخاطب ميسازد و از سوى ديگر جمله ان يـمسك نشان مى دهد كه ابراهيم از رسيدن كوچكترين ناراحتى به آزر ناراحت و نگران است و از سـوى سـوم تـعـبير به عذاب من الرحمن اشاره به اين نكته مى كند كار تو بواسطه اين شرك و بتپرستى بجائى رسيده كه خداوندى كه رحمت عام او همگان را در برگرفته به تو خشم ميگيرد و مجازاتت مى كند، ببين چه كار وحشتناكى انجام ميدهى .
و از سـوى چـهـارم ايـن كـار تـو كـارى اسـت كه سرانجامش ، قرار گرفتن زير چتر ولايت شيطان است .

نكته ها:
1 - راه نـفـوذ در ديـگران - كيفيت گفتگوى ابراهيم با آزر كه طبق روايات مردى بتپرست و بتتراش و بتفروش بوده و يك عامل بزرگ فساد در محيط محسوب ميشده به ما نشان مى دهد كـه بـراى نـفـوذ در افـراد مـنحرف ، قبل از توسل به خشونت بايد از طريق منطق ، منطقى آمـيـخـتـه بـا احترام ، محبت ، دلسوزى و در عين حال تواءم با قاطعيت ، استفاده كرد، چرا كه گروه زيادى از اين طريق تسليم حق خواهند شد، هر چند عدهاى در برابر اين روش باز هم مقاومت نشان ميدهند كه البته حساب آنها جدا است و بايد برخورد ديگرى با آنها داشت .
2 - دليـل پيروى از عالم
در آيـات فـوق خـوانـديـم كـه ابراهيم ، آزر را به پيروى از خود دعوت مى كند با اينكه قـاعـدتـا عـمـويـش از نـظـر سـن از او بسيار بزرگتر بوده و در آن جامعه سرشناستر، و دليل آن را اين ذكر مى كند كه من علومى دارم كه نزد تو نيست )
(قد جائنى من العلم ما لم ياتك ).
ايـن يـك قـانـون كـلى است در باره همه كه در آنچه آگاه نيستند از آنها كه آگاهند پيروى كـنـند و اين در واقع برنامه رجوع به متخصصان هر فن و از جمله مساله تقليد از مجتهد را در فـروع احـكـام اسـلامـى مـشـخـص مـيـسـازد، البـتـه بـحـث ابـراهـيـم در مـسـائل مـربـوط بـه فـروع ديـن نـبـود بـلكـه از اسـاسـيـتـريـن مـسـاله اصول دين سخن ميگفت ولى حتى در اينگونه مسائل نيز بايد از راهنمائيهاى دانشمند استفاده كـرد، تـا هـدايـت بـه صـراط سـوى كـه هـمـان صـراط مـسـتـقـيـم اسـت حاصل گردد.
3 - سوره رحمت و يادآورى
در ايـن سـوره پـنـج بـار هـنـگـام شـروع در داسـتـان پـيـامبران بزرگ و مريم ، جمله اذكر (يـادآورى كـن ) آمـده اسـت و بـه خـاطـر آن مـى تـوان ايـن سـوره را سـوره يادآوريها ناميد، يادآورى از پيامبران و مردان و زنان بزرگ و حركت توحيدى آنها و تلاششان در راه مبارزه با شرك و بت پرستى و ظلم و بيدادگرى .
و از آنجا كه معمولا ذكر به معنى يادآورى بعد از نسيان است ممكن است اشاره به اين واقعيت نـيـز بـاشـد كه ريشه توحيد و عشق به مردان حق و ايمان به مبارزات حق طلبانه آنها در اعـمـاق جـان هـر انـسـانـى ريـشـه دوانـيده و سخن از آنها در واقع يك نوع ذكر و يادآورى و بازگوئى است .
و توصيف خداوند به عنوان (رحمان ) شانزده بار در اين سوره آمده است چرا كه سوره از آغـازش بـا رحـمـت شـروع مـى شـود، رحـمـت خدا به زكريا، رحمت خدا به مريم و مسيح و پـايـان آن نـيـز بـا هـمـيـن رحـمـت اسـت كـه در اواخـر آن مـى گـويـد: ان الذيـن آمنوا و عملوا الصـالحـات سـيـجـعـل لهـم الرحـمـن ودا: (كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد و عـمـل صـالح انـجـام دادنـد خـداونـد رحـمـان مـحـبـت آنـهـا را در دل بندگانش قرار مى دهد) (سوره مريم آيه 96).
آيه و ترجمه


قال اراغب انت عن الهتى يإ برهيم لئن لم تنته لا رجمنك و اهجرنى مليا (46)
قال سلم عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا (47)
و اءعتزلكم و ما تدعون من دون الله و اءدعوا ربى عسى الا اكون بدعاء ربى شقيا (48)
فلما اعتزلهم و ما يعبدون من دون الله وهبنا له إ سحق و يعقوب و كلا جعلنا نبيا (49)
و وهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق عليا (50)




ترجمه :

46 - گـفـت اى ابـراهـيـم آيـا تـو از خـدايـان مـن روى گـردانـى ؟ اگـر (از ايـن كـار) دست برندارى تو را سنگسار مى كنم ، از من براى مدتى طولانى دور شو!.
47 - (ابـراهـيم ) گفت سلام بر تو! من به زودى برايت از پروردگارم تقاضاى عفو مى كنم چرا كه او نسبت به من مهربان است .
48 - و از شـمـا و آنـچـه غير از خدا مى خوانيد كناره گيرى مى كنم ، و پروردگارم را مى خوانم و اميدوارم دعايم در پيشگاه پروردگارم بى پاسخ نماند.
49 - هـنـگـامـى كـه از آنـها و از آنچه غير خدا مى پرستيدند كناره گيرى كرد ما اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم ، و هر يك را پيامبر بزرگى قرار داديم .
50 - و از رحـمـت خـود بـه آنـهـا ارزانـى داشـتـيـم و بـراى آنـهـا نـام نـيـك و مـقـام مقبول و برجسته (در ميان همه امتها) قرار داديم .
تفسير:
نتيجه دورى از شرك و مشركان
در آيـات گـذشـتـه سـخـنان منطقى ابراهيم كه آميخته با لطف و محبت خاصى بود در طريق هـدايـت پدرش گذشت ، اكنون نوبت بازگو كردن پاسخهاى آزر است تا از مقايسه اين دو به يكديگر، حقيقت و واقعيت آشكار و روشن شود.
قـرآن مـى گـويـد: نـه تـنـهـا دلسوزيهاى ابراهيم و بيان پربارش به قلب آزر ننشست بـلكـه او از شـنيدن اين سخنان ، سخت برآشفت و (گفت : اى ابراهيم آيا تو از خدايان من روى گردانى )؟! (قال ا راغب انت عن الهتى يا ابراهيم ).
(اگـر از ايـن كـار خـوددارى نـكـنـى به طور قطع تو را سنگسار خواهم كرد) (لئن لم تنته لارجمنك ).
(و اكنون از من دور شو ديگر تو را نبينم ) (و اهجرنى مليا).
جـالب اينكه اولا (آزر) حتى مايل نبود تعبير انكار بتها و يا مخالفت و بدگوئى نسبت بـه آنـهـا را بـر زبـان آورد، بـلكه به همين اندازه گفت : (آيا تو روى گردان از بتها هستى ) مبادا به بتها جسارت شود، ثانيا به هنگام تهديد ابراهيم .
او را بـه سـنـگـسار كردن تهديد نمود، آن هم با تاكيدى كه از (لام ) و (نون تاكيد ثـقـيـله ) در (لارجـمـنـك ) اسـتـفاده مى شود و مى دانيم سنگسار كردن يكى از بدترين انواع كشتن است .
ثالثا به اين تهديد مشروط قناعت نكرد
بلكه در همان حال ابراهيم را وجودى غير قابل تـحـمـل شمرد و به او گفت براى هميشه از نظرم دور شو (كلمه مليا به گفته (راغب ) در (مفردات ) از ماده املاء به معنى مهلت دادن طولانى آمده است و در اينجا مفهومش آنست كه براى مدت طولانى يا هميشه از من دور شو).
اين تعبير بسيار توهين آميزى است كه افراد خشن نسبت به مخالفين خود به كار مى برند و در فـارسـى گـاهـى بـه جـاى آن (گـورت را گـم كـن ) مى گوئيم ، يعنى نه تنها خودت براى هميشه از من پنهان شو، بلكه جائى برو كه حتى قبرت را هم نبينم !.
بـعـضـى از مـفسران جمله (لارجمنك ) را به معنى سنگسار كردن نگرفته اند بلكه به مـعنى بدگوئى يا متهم كردن ، تفسير كرده اند، ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد، بررسى ساير آيات قرآن كه با همين تعبير وارد شده است ، به آنچه گفتيم گواهى مى دهد.
ولى با اين همه ، ابراهيم همانند همه پيامبران و رهبران آسمانى ، تسلط بر اعصاب خويش را همچنان حفظ كرد، و در برابر اين تندى و خشونت شديد، با نهايت بزرگوارى (گفت : سلام بر تو) (قال سلام عليك ).
ايـن سـلام مـمكن است توديع و خداحافظى باشد كه با گفتن آن و چند جمله بعد، ابراهيم ، (آزر) را تـرك گـفـت ، ممكن است سلامى باشد كه به عنوان ترك دعوى گفته مى شود همانگونه در آيه 55 سوره قصص مى خوانيم : لنا اعمالنا و لكم اعمالكم سلام عليكم لا نـبـتـغـى الجـاهـليـن : (اكـنـون كـه از مـا نـمـى پـذيـريـد، اعمال ما براى ما و اعمال شما براى خودتان ، سلام بر شما ما هواخواه جاهلان نيستيم ).
سپس اضافه كرد: (من به زودى براى تو از پروردگارم تقاضاى آمرزش
مـى كـنـم چـرا كـه او نسبت به من ، رحيم و لطيف و مهربان است ) (ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا).
در واقـع ، ابـراهـيـم در مـقـابـل خـشونت و تهديد آزر، مقابله به ضد نمود، وعده استغفار و تقاضاى بخشش پروردگار به او داد.
در اينجا سؤ الى مطرح مى شود كه چرا ابراهيم به او وعده استغفار داد با اينكه مى دانيم آزر، هـرگـز ايـمـان نياورد و استغفار براى مشركان ، طبق صريح آيه 113 سوره توبه ممنوع است .
پاسخ اين سؤ ال را بطور مشرح ذيل همان آيه سوره توبه ذكر كرده ايم (جلد 8 صفحه 106).
سپس چنين گفت : (من از شما (از تو و اين قوم بت پرست ) كناره گيرى مى كنم ، و همچنين از آنچه غير از خدا مى خوانيد) يعنى از بتها (و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله ).
(و تـنـهـا پـروردگـارم را مى خوانم ، و اميدوارم كه دعاى من در پيشگاه پروردگارم بى پاسخ نماند) (و ادعوا ربى عسى ان لا اكون بدعاء ربى شقيا).
ايـن آيـه از يـكـسـو، ادب ابـراهيم را در مقابل آزر نشان مى دهد، كه او گفت : از من دور شو، ابـراهـيـم هـم پـذيـرفـت ، و از سـوى ديگر قاطعيت او را در عقيده اش مشخص مى كند كه اين دورى مـن از شـما به اين دليل نيست كه دست از اعتقاد راسخم به توحيد برداشته باشم ، بلكه به خاطر عدم آمادگيتان براى پذيرش حق است و لذا من در اعتقاد خودم همچنان پا بر جا مى مانم .
ضمنا مى گويد من اگر خدايم را بخوانم اجابت مى كند اما بيچاره شما كه بيچاره تر از خود را مى خوانيد و هرگز دعايتان مستجاب نمى شود و حتى
سخنانتان را نمى شنود.
ابـراهـيم به گفته خود وفا كرد و بر سر عقيده خويش با استقامت هر چه تمام تر باقى مـانـد، هـمواره منادى توحيد بود، هر چند تمام اجتماع فاسد آن روز بر ضد او قيام كردند، اما او سرانجام تنها نماند، پيروان فراوانى در تمام قرون و اعصار پيدا كرد به طورى كه همه خداپرستان جهان به وجودش افتخار مى كنند.
قـرآن در ايـن زمـيـنـه مى گويد: (هنگامى كه ابراهيم از آن بت پرستان و از آنچه غير از الله مـى پرستيدند كناره گيرى كرد، اسحاق و بعد از اسحاق ، فرزندش يعقوب را به او بخشيديم ، و هر يك از آنها را پيامبر بزرگى قرار داديم ) (فلما اعتزلهم و ما يعبدون من دون الله وهبنا له اسحاق و يعقوب و كلا جعلنا نبيا).
گـرچـه مـدت زيادى طول كشيد كه خداوند اسحاق و سپس يعقوب (فرزند اسحاق ) را به ابـراهـيـم داد ولى بـه هـر حال اين موهبت بزرگ ، فرزندى همچون اسحاق و نوه اى همچون يـعـقـوب كـه هـر يـك پـيـامـبـرى عـالى مـقـام بـودنـد، نـتيجه آن استقامتى بود كه ابراهيم (عـليـهـالسـلام ) در راه مـبـارزه بـا بـتـهـا و كـنـاره گـيـرى از آن آئيـن باطل از خود نشان داد.
علاوه بر اين ، (ما به آنها از رحمت خود بخشيديم ) (و وهبنا لهم من رحمتنا).
رحمت خاصى كه ويژه خالصين و مخلصين و مردان مجاهد و مبارز راه خدا است .
و سـرانـجام براى اين پدر و فرزندانش ، نام نيك و زبان خير و مقام برجسته در ميان همه امتها قرار داديم (و جعلنا لهم لسان صدق عليا).
اين در حقيقت پاسخى است به تقاضاى ابراهيم كه در سوره شعراء آيه 84
آمـده اسـت و اجـعـل لى لسـان صـدق فى الاخرين : (خدايا براى من لسان صدق در امتهاى آينده قرار ده ).
در واقع آنها مى خواستند آنچنان ابراهيم و دودمانش از جامعه انسانى طرد شوند كه كمترين اثر و خبرى از آنان باقى نماند و براى هميشه فراموش شوند، اما بر عكس ، خداوند به خـاطـر ايثارها و فداكاريها و استقامتشان در اداى رسالتى كه بر عهده داشتند آنچنان آنها را بـلنـد آوازه سـاخـت كه همواره بر زبانهاى مردم جهان قرار داشته و دارند، و به عنوان اسوه و الگوئى از خداشناسى و جهاد و پاكى و تقوا و مبارزه و جهاد شناخته مى شوند.
(لسـان ) در ايـنـگـونـه مـوارد بـه معنى يادى است كه از انسان در ميان مردم مى شود و هـنـگـامـى كـه آنرا اضافه (صدق ) كنيم و لسان الصدق بگوئيم معنى ياد خير و نام نـيك و خاطره خوب در ميان مردم است ، و هنگامى كه با كلمه (عليا) كه به معنى عالى و بـرجـسـتـه اسـت ضميمه شود مفهومش اين خواهد بود كه خاطره بسيار خوب از كسى در ميان مردم بماند.
نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت ابـراهـيـم نـمـى خـواهـد بـا ايـن تـقـاضـا، خـواهـش دل خـويـش را بـرآورد، بـلكه هدفش اين است كه دشمنان نتوانند تاريخ زندگى او را كه فـوق العـاده انـسـان سـاز بـود بـه بـوتـه فراموشى بى فكنند، و او را كه مى تواند الگوئى براى مردم جهان باشد براى هميشه از خاطره ها محو كنند.
در روايـتـى از امـيـر مـؤ مـنان على (عليهالسلام ) مى خوانيم : لسان الصدق للمرء يجعله الله فـى النـاس خـيـر مـن المـال يـاكـله و يـورثه : (خاطره خوب و نام نيكى كه خداوند بـراى كـسـى در مـيان مردم قرار دهد از ثروت فراوانى كه هم خودش بهره مى گيرد و هم به ارث مى گذارد بهتر و برتر است ).
اصولا قطع نظر از جنبه هاى معنوى گاهى حسن شهرت در ميان مردم ،
مـى تـواند براى انسان و فرزندانش سرمايه عظيمى گردد كه نمونه هاى آن را فراوان ديده ايم .
در ايـنـجـا سـؤ الى پـيـش مـى آيـد كـه چـگـونـه در ايـن آيـه مـوهـبـت وجـود اسـمـاعيل ، نخستين فرزند بزرگوار ابراهيم اصلا مطرح نشده ، با اينكه نام يعقوب كه نـوه ابـراهـيـم اسـت صـريـحـا آمـده اسـت ؟ و در جـاى ديـگـر از قـرآن وجـود اسـمـاعـيـل ، ضـمن مواهب ابراهيم بيان شده آنجا كه از زبان ابراهيم مى گويد: الحمد لله الذى وهـب لى عـلى الكـبـر اسـمـاعـيـل و اسـحـاق : (شـكـر خـدائى را كـه در پـيـرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد) (ابراهيم - 39).
پـاسـخ ايـن سـؤ ال چـنـيـن اسـت كـه : عـلاوه بـر ايـنـكـه در دو سـه آيـه بـعـد نـام اسماعيل و بخشى از صفات برجسته او مستقلا آمده است ، منظور از آيه فوق آنست كه ادامه و تسلسل نبوت را در دودمان ابراهيم بيان كند و نشان دهد چگونه اين حسن شهرت و نام نيك و تـاريـخ بـزرگ او بـه وسـيـله پـيامبرانى كه از دودمان او يكى بعد از ديگرى به وجود آمـدنـد تـحـقـق يـافـت ، و مـى دانـيـم كـه بـسـيـارى پـيامبران از دودمان اسحاق و يعقوب در طـول اعـصـار و قـرون بـه وجـود آمـده انـد هـر چـنـد از دودمـان اسـمـاعيل نيز بزرگترين پيامبران يعنى پيامبر اسلام قدم به عرصه هستى گذارد، ولى تسلسل و تداوم در فرزندان اسحاق بود.
لذا در آيـه 27 سـوره عـنكبوت مى خوانيم : و وهبنا له اسحاق و يعقوب و جعلنا فى ذريته النـبـوة و الكـتـاب : (ما به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم و در دودمان او نبوت و كتاب آسمانى قرار داديم ).
آيه و ترجمه


و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا (51)
و ندينه من جانب الطور الا يمن و قربنه نجيا (52)
و وهبنا له من رحمتنا اءخاه هرون نبيا (53)




ترجمه :

51 - در ايـن كـتـاب (آسـمـانـى ) از مـوسـى يـاد كـن ، كـه او مـخـلص بـود، و رسول و پيامبر والامقامى .
52 - ما او را از طرف راست (كوه ) طور فرا خوانديم ، و او را نزديك ساختيم و با او سخن گفتيم .
53 - و ما از رحمت خود برادرش هارون را كه پيامبر بود به او بخشيديم .
تفسير:
موسى پيامبرى مخلص و برگزيده
سـه آيـه فـوق اشاره كوتاهى به موسى (عليهالسلام ) دارد كه فرزندى است از دودمان ابـراهـيـم ، و مـوهـبـتـى اسـت از مـواهـب آن بـزرگ مـرد كـه خـط او را تـعـقـيـب و تـكـمـيل كرد نخست روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: از موسى در كتاب آسمانيت ياد كن (و اذكر فى الكتاب موسى ).
سپس پنج قسمت از مواهبى را كه به اين پيامبر بزرگ مرحمت فرمود بازگو مى كند:
1 - او به خاطر اطاعت و بندگى خدا به جائى رسيد كه (پروردگار او
خالص و پاك ساخت ) (انه كان مخلصا).
و مـسـلمـا كـسى كه به چنين مقامى برسد از خطر انحراف و آلودگى مصون خواهد بود چرا كـه شيطان با تمام اصرارى كه براى منحرف ساختن بندگان خدا دارد خودش اعتراف مى كـنـد كـه قـدرت بـر گـمـراه كـردن (مـخـلصـيـن ) نـدارد قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : (گفت سوگند به عزتت همه آنها را گمراه مى كنم مگر بندگان مخلصت (سوره ص - 82 و 83).
2 - (او پيامبر و رسول والامقامى بود) (و كان رسولا نبيا).
حقيقت رسالت اين است كه ماموريتى بر عهده كسى بگذارند و او موظف به تبليغ و اداى آن ماموريت شود، و اين مقامى است كه همه پيامبرانى كه مامور دعوت بودند داشتند.
ذكـر (نـبيا) در اينجا اشاره به علو مقام و رفعت شان اين پيامبر بزرگ است ، زيرا اين واژه در اصـل از (نـبـوه ) (بر وزن نغمه ) به معنى رفعت و بلندى مقام گرفته شده ، البته ريشه ديگرى نيز دارد كه از (نبا) به معنى خبر است ، زيرا پيامبر خبر الهى را دريـافـت مـى كـنـد و بـه ديـگـران خـبـر مـى دهـد امـا در ايـنـجـا مـنـاسـب تـر هـمـان مـعـنـى اول است .
3 - آيه بعد اشاره به آغاز رسالت موسى كرده مى گويد: (ما او را از طرف راست كوه طور فرا خوانديم ) (و ناديناه من جانب الطور الايمن ).
در آن شـب تـاريـك و پـر وحـشـتى كه با همسرش از بيابانهاى (مدين ) گذشته و به سـوى مـصـر در حـركـت بـود بـه هـمـسـرش درد وضـع حـمـل دسـت داد، و گـرفـتـار سـرمـاى شـديـدى شـد و بـه دنـبـال شعله آتشى در حركت بود، ناگهان برقى از دور درخشيد و ندائى برخاست و به مـوسـى (عليهالسلام ) فرمان رسالت داده شد، و اين بزرگترين افتخار و شيرين ترين لحظه در عمر او بود.
4 - علاوه بر اين (ما او را نزديك ساختيم و با او سخن گفتيم ) (و قربناه نجيا).
نداى الهى موهبتى بود و تكلم با او موهبت ديگر.
و سرانجام (از رحمت خود، برادرش هارون را كه او نيز پيامبرى بود به او بخشيديم ) تا پشتيبان و يار و همكار او باشد (و وهبنا له من رحمتنا اخاه هارون نبيا).
نكته ها:
1 - مخلص چه كسى است ؟
در آيـات فـوق خوانديم كه خداوند موسى را از بندگان (مخلص ) خود (به فتح لام ) قـرار داد، و ايـن مـقـام هـمـانـگـونه كه اشاره كرديم مقامى است بسيار با عظمت ، مقامى است تـواءم بـا بـيـمه الهى از لغزشها و انحرافها، مقام نفوذناپذيرى در برابر شيطان كه جز در سايه جهاد مداوم با نفس و اطاعت مستمر و پيگير از فرمان خدا به دست نمى آيد.
بـزرگان علم اخلاق اين مقام را مقامى بسيار بلند و عالى مى دانند و از آيات قرآن استفاده مـى شـود كـه (مـخـلصـيـن ) ويـژگـيـهـا و افـتـخـارات خـاصـى دارنـد كـه در ذيل آيات مناسب به خواست خدا خواهد آمد.
2 - فرق رسول و نبى
(رسول ) در اصل به معنى كسى است كه ماموريت و رسالتى بر عهده او
گـذارده شـده ، تا آن را ابلاغ كند و (نبى ) بنا بر يك تفسير به معنى كسى است كه از وحـى الهـى آگـاه اسـت و خبر مى دهد، و بنا بر تفسير ديگر به معنى شخص عالى مقام است (كه ماده اشتقاق هر دو قبلا بيان شد) اين از نظر لغت .
امـا از نـظـر تـعـبـيـرات قـرآنـى و لسـان روايـات بـعـضـى مـعـتـقـدنـد كـه رسـول كـسى است كه صاحب آئين و ماءمور ابلاغ باشد، يعنى وحى الهى را دريافت كند و بـه مـردم ابـلاغ نمايد، اما (نبى ) دريافت وحى مى كند ولى موظف به ابلاغ آن نيست ، بـلكـه تـنـهـا بـراى انـجـام وظـيـفـه خـود او اسـت ، و يـا اگـر از او سـؤ ال كنند پاسخ مى گويد.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر (نـبـى ) هـمـانـنـد طـبـيـب آگـاهـى اسـت كـه در مـحـل خـود آماده پذيرائى بيماران است ، او به دنبال بيماران نمى رود، ولى اگر بيمارى به او مراجعه كند از درمانش فروگذار نمى كند.
اما رسول همانند طبيبى است سيار، و به تعبيرى كه على (عليهالسلام ) در نهج - البلاغه در باره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرموده : طبيب دوار بطبه .
او به همه جا مى رود به شهرها، روستاها، كوه و دشت و بيابان تا بيماران را پيدا كند و بـه مـداواى آنـهـا بـپـردازد، او چـشـمـهـاى اسـت كـه بـه دنبال تشنگان مى دود نه چشمهاى كه تشنگان او را جستجو كنند.
از روايـاتـى كـه در ايـن زمـيـنـه بـه مـا رسـيـده و مـرحـوم كـليـنـى در كـتـاب (اصـول كـافـى ) در بـاب (طـبـقـات الانـبـيـاء و الرسل ) و باب (الفرق بين النبى و الرسل ) آورده چنين استفاده مى شود كه (نبى ) كـسـى است كه تنها حقايق وحى را در حال خواب مى بيند (همانند رؤ ياى ابراهيم ) و يا علاوه بر خواب در بيدارى هم صداى فرشته وحى را مى شنود.
اما (رسول ) كسى است كه علاوه بر دريافت وحى در خواب و شنيدن صداى
فرشته ، خود او را هم مشاهده مى كند.
البته آنچه در اين روايات وارد شده با تفسيرى كه گفتيم منافات ندارد چرا كه ممكن است مـامـوريتهاى متفاوت پيامبر و رسول تاءثير در نحوه دريافت آنها از وحى داشته باشد، و به تعبير ديگر هر مرحله اى از ماموريت همراه با مرحله ويژه اى از وحى است (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


و اذكر فى الكتب إ سمعيل إ نه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيا (54)
و كان يأ مر اءهله بالصلوة و الزكوة و كان عند ربه مرضيا (55)




ترجمه :

54 - در كـتـاب آسـمـانـى خـود از اسـمـاعـيـل يـاد كـن كـه او در وعـده هـايـش صـادق و رسول و پيامبر بزرگى بود.
55 - او هـمـواره خـانـواده خـود را بـه نـمـاز و زكـات دعـوت مـى كرد و همواره مورد رضايت پروردگارش بود.
تفسير:
اسماعيل پيامبر صادق الوعد
بـعـد از ابـراهـيـم و فـداكـاريـهـاى او و همچنين اشاره كوتاهى كه به فرازى از زندگى مـوسـى شـد، سخن از (اسماعيل ) بزرگترين فرزند ابراهيم ، به ميان مى آورد، و ياد ابـراهـيـم را بـا يـاد فـرزنـدش اسـمـاعـيـل ، و بـرنـامـه هـايـش را بـا بـرنـامـه هـاى او تـكـمـيـل مـى كـنـد، و پـنج صفت از صفات برجسته او را كه مى تواند براى همگان الگو باشد بيان مى كند.
روى سـخـن را بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: (در كتاب آسـمـانـيـت از اسـمـاعـيـل يـاد كـن ) (و اذكـر فـى الكـتـاب اسماعيل ).
(كه او در وعده هايش صادق بود) (انه كان صادق الوعد).
(و پيامبر عالى مقامى بود) (و كان رسولا نبيا).
(او هـمـواره خانواده خود را به نماز و زكات ، امر مى كرد) (و كان يامر اهله بالصلوة و الزكوة ).
(و همواره مورد رضايت پروردگارش بود) (و كان عند ربه مرضيا).
در ايـن دو آيـه بـه صادق الوعد بودن - پيامبر عالى مقام بودن - امر به نماز و پيوند و رابـطـه بـا خـالق داشـتن - امر به زكات و رابطه با خلق خدا برقرار نمودن و بالاخره كارهائى انجام دادن كه جلب خشنودى خدا را كند، از صفات اين پيامبر بزرگ الهى شمرده شده است .
تـكـيـه روى وفـاى بـه عـهـد، و تـوجـه به تربيت خانواده ، به اهميت فوق العاده اين دو وظيفه الهى اشاره مى كند كه يكى قبل از مقام نبوت او ذكر شده و ديگرى بلافاصله بعد از مقام نبوت .
در حـقـيـقـت تـا انـسان (صادق ) نباشد، محال است به مقام والاى رسالت برسد چرا كه اولين شرط اين مقام آنست كه وحى الهى را بى كم و كاست به بندگانش برساند، و لذا حـتـى افـراد معدودى كه مقام عصمت را در پاره اى از ابعادش در انبياء انكار مى كنند مساءله صـدق پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به عنوان يك شرط اساسى پذيرفته اند، صدق و راستى در خبرها، در وعده ها و در همه چيز.
در روايتى مى خوانيم : اينكه خداوند اسماعيل را، صادق الوعد شمرده به خاطر اين است كه او بقدرى در وفاى به وعده اش ‍ اصرار داشت كه با كسى در محلى وعده اى گذارده بود، او نـيـامـد، اسـمـاعـيـل هـمـچـنان تا يكسال در انتظار او بود! هنگامى كه بعد از اين مدت آمد، اسـمـاعـيـل گـفـت : مـن هـمـواره در انـتظار تو بودم ! بديهى است هرگز منظور اين نيست كه اسـمـاعيل كار و زندگيش را تعطيل كرد بلكه مفهومش اين است كه در عين ادامه برنامه هايش مراقب آمدن
شخص مزبور بود.
در زمـيـنـه وفـاى بـه عـهـد (در جـلد چـهـارم صـفـحـه 242) ذيل آيه اول سوره مائده مشروحا بحث كرده ايم .
و از سوى ديگر نخستين مرحله براى تبليغ رسالت ، شروع از خانواده خويشتن است ، كه از هـمـه بـه انـسـان نـزديـكـتـر مـى بـاشـنـد، بـه هـمـيـن دليل پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز نخست دعوت خود را از خديجه همسر گـراميش و على (عليهالسلام ) پسر عمويش شروع كرد و سپس طبق فرمان و انذر عشيرتك الاقربين به بستگان نزديكش پرداخت .
در آيـه 132 سـوره طـه نـيز مى خوانيم : و امر اهلك بالصلوة و اصطبر عليها: (خانواده خود را به نماز دعوت كن و بر انجام نماز شكيبا باش ).
نـكـتـه ديـگـر كـه در ايـنـجـا قـابـل ذكـر اسـت ايـنـكـه بـا تـوصـيـف اسـمـاعـيـل بـه مـرضـى بـودن ، در واقـع اشـاره بـه ايـن حـقـيـقـت شـده اسـت كـه او در كـل بـرنـامـه هـايـش رضـايت خدا را جلب كرده بود، اصولا نعمتى از اين بالاتر نيست كه مـعـبـود و مـولا و خـالق انـسـان از او راضـى و خـشـنـود بـاشـد بـه هـمـيـن دليـل در آيـه 119 سـوره مـائده بـعد از آنكه نعمت بهشت جاويدان را براى بندگان خاص خدا بيان مى كند در پايان مى گويد: رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم : (خـداونـد از آنـهـا خشنود و آنها نيز از او خشنود خواهند بود، و اين فوز عظيم و رستگارى بزرگى است ).
آيه و ترجمه


و اذكر فى الكتب إ دريس إ نه كان صديقا نبيا (56)
و رفعنه مكانا عليا (57)
اءولئك الذين اءنعم الله عليهم من النبين من ذرية ءادم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية إ برهيم و إ سرءيل و ممن هدينا و اجتبينا إ ذا تتلى عليهم ءايت الرحمن خروا سجدا و بكيا (58)
فخلف من بعدهم خلف اءضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوت فسوف يلقون غيا (59)
إ لا من تاب و ءامن و عمل صلحا فأ ولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون شيا (60)




ترجمه :

56 - و در اين كتاب (نيز) از ادريس ياد كن ، او بسيار راستگو و پيامبر بزرگى بود.
57 - و ما او را به مقام بلندى رسانديم .
58 - آنها پيامبرانى بودند كه خداوند مشمول نعمتشان قرار داده بود، از فرزندان آدم و از كسانى كه با نوح بر كشتى سوار كرديم ، و از دودمان
آنـهـا كـه هـدايـت كرديم و برگزيديم ، آنها كسانى بودند كه وقتى آيات خداوند رحمان بـر آنـان خـوانـده مـى شـد بـه خـاك مـى افتادند و سجده مى كردند، در حالى كه گريان بودند.
59 - امـا بـعـد از آنـها فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند و پيروى از شهوات نمودند و به زودى (مجازات ) گمراهى خود را خواهند ديد.
60 - مـگـر آنـهـا كـه تـوبـه كـنـنـد، ايـمـان آورنـد، و عـمـل صـالح انجام دهند، چنين كسانى داخل بهشت مى شوند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.
تفسير:
اينها پيامبران راستين بودند، اما...
در آخرين قسمت از يادآوريهاى اين سوره ، سخن از ادريس پيامبر، به ميان آمده است .
نـخـسـت مـى گـويـد: (در كـتـاب آسـمانيت (قرآن ) از ادريس ياد كن كه او صديق و پيامبر بود) (و اذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقا نبيا).
(صديق ) همانگونه كه سابقا هم گفته ايم به معنى شخص بسيار راستگو و تصديق كننده آيات خداوند و تسليم در برابر حق و حقيقت است .
سپس به مقام بلند پايه او اشاره كرده مى گويد: (ما او را به مقام بلندى رسانديم ) (و رفعناه مكانا عليا).
در ايـنكه منظور، عظمت مقام معنوى ادريس يا بلندى مكان حسى او است در ميان مفسران گفتگو اسـت ، بـعـضـى هـمـانـگـونـه كـه ما انتخاب كرديم آن را اشاره به مقامات معنوى و درجات روحانى اين پيامبر بزرگ ميدانند، و بعضى معتقدند كه خداوند ادريس را همچون مسيح به آسمان برد و تعبير (مكانا عليا) را در آيه فوق اشاره به همين مى دانند.
ولى اطـلاق كـلمـه (مـكـان ) بـه مـقـامـات مـعـنـوى ، امـرى متداول و معمول است
در سـوره يـوسـف آيـه 77 مـى خـوانـيـم يوسف به برادران خود كه كار خلافى انجام داده بودند گفت : انتم شر مكانا (شما از نظر مقام و منزلت بدترين مردميد).
بـه هـر حـال ادريـس يـكـى از پـيـامـبـران بـلنـد مـقـام الهـى اسـت كـه شـرح حال او در نكته ها خواهد آمد.
سـپس به صورت يك جمع بندى از تمام افتخاراتى كه در آيات گذشته پيرامون انبياء بزرگ و صفات و حالات آنها و مواهبى كه خداوند به آنها داده بود، بيان گرديد چنين مى گـويـد: (آنـهـا پـيـامـبـرانـى بـودنـد كـه خـداونـد آنـان را مشمول نعمت خود قرار داده بود) (اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين ).
كـه بـعـضى از فرزندان آدم بودند، و بعضى از فرزندان كسانى كه با نوح در كشتى سوار كرديم و بعضى از دودمان ابراهيم و اسرائيل ) (من ذرية آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية ابراهيم و اسرائيل ).
بـا ايـنـكه همه اين پيامبران از فرزندان آدم بودند، ولى با توجه به نزديكى آنها به يـكـى از پـيـامـبـران بـزرگ از آنـان بـعـنـوان (ذريـه ابـراهـيـم و اسـرائيـل )يـاد شـده ، و به اين ترتيب منظور از (ذريه آدم ) در اين آيه ، ادريس است كه طبق مشهور، جد نوح پيامبر بود، و منظور از ذريه كسانى كه با نوح بر كشتى سوار شدند ابراهيم است ، زيرا ابراهيم از فرزندان سام (فرزند نوح ) بوده .
و مـنـظـور از (ذريـه ابـراهـيـم ) اسـحـاق و اسـمـاعـيـل و يـعقوب است ، و منظور از ذريه اسـرائيـل ، مـوسـى و هـارون و زكريا و يحيى و عيسى مى باشد كه در آيات گذشته به حالات آنها و بسيارى از صفات برجسته شان اشاره شده .
سـپـس ايـن بـحـث را بـا يـاد پـيـروان راسـتـيـن ايـن پـيـامـبـران بـزرگ تـكـمـيـل كـرده مـى گـويد: (از كسانى كه هدايت كرديم و برگزيديم افرادى هستند كه وقتى آيات خداوند رحمان بر آنها خوانده شود به خاك مى افتند و سجده مى كنند،
و سـيـلاب اشـكـشان سرازير مى شود) (و ممن هدينا و اجتبينا اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا).
بـعضى از مفسران ، جمله (ممن هدينا و اجتبينا... را بيان ديگرى براى همان انبيائى كه در آغـاز آيـه بـه آنها اشاره شده دانسته اند، ولى آنچه در بالا گفتيم نزديكتر به نظر مى رسد.
شـاهـد ايـن سـخـن حـديـثـى اسـت كـه از امـام زين العابدين على بن الحسين (عليهماالسلام ) نـقـل شده است كه به هنگام تلاوت اين آيه ، فرمود: نحن عنينا بها: (ما مقصود از اين آيه ايم ).
بـديـهـى اسـت هـرگز منظور از اين جمله انحصار نيست ، بلكه بيان مصداق روشن پيروان راسـتـين انبياء است و ما بارها در همين تفسير نمونه به نمونه هائى از اين مطلب برخورد كرده ايم .
امـا عـدم تـوجـه بـه ايـن حـقـيقت سبب شده است كه مفسرانى همچون (آلوسى ) در (روح المـعـانـى ) بـه اشـتـبـاه بـيـفـتـد و بـر ايـن حـديـث طـعـنـه بـزنـنـد و آنـرا دليـل بـر بـى اعـتـبـار بـودن احاديث شيعه بدانند! و اين است نتيجه عدم آگاهى به مفهوم واقعى رواياتى كه در تفسير آيات وارد شده است .
قـابـل تـوجـه ايـنكه : در آيات گذشته سخن از (مريم ) به ميان آمد در حالى كه او از انـبـيـاء نـبـود، او از كـسـانـى بـود كـه در جـمـله (مـمـن هـديـنـا) داخل است
و از مـصـاديـق آن مـحـسـوب مى شود و در هر زمان و مكانى ، مصداق يا مصداقهائى داشته و دارد.
به همين جهت در آيه 69 سوره نساء نيز مشاهده مى كنيم كه مشمولين نعمتهاى خدا را منحصر بـه پـيـامـبـران نـدانـسـتـه ، بـلكـه (صديقين ) و (شهدا) را نيز بر آن مى افزايد (فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء).
در آيه 75 سوره مائده نيز از مريم مادر عيسى به عنوان (صديقه ) تعبير مى كند و مى گويد، و امه صديقة .
سـپـس از گروهى كه از مكتب انسان ساز انبياء جدا شدند و پيروانى ناخلف از آب در آمدند سـخـن مـى گـويـد و قـسـمـتى از اعمال زشت آنها را بر مى شمرد و مى گويد: بعد از آنها فـرزنـدان نـاشـايـسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند، و از شهوات پيروى نمودند كه به زودى مجازات گمراهى خود را خواهند ديد) (فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا).
(خـلف ) (بـر وزن بـرف ) بـه مـعنى فرزندان ناصالح و به اصطلاح (ناخلف ) است در حالى كه (خلف ) (بر وزن صدف ) به معنى فرزند صالح است .
ايـن جـمـله مـمـكـن اسـت اشـاره بـه گـروهـى از بـنـى اسـرائيـل بـاشـد كـه در طـريـق گـمـراهـى گام نهاده ، خدا را فراموش كردند، پيروى از شـهـوات را بـر ذكر خدا ترجيح دادند، جهان را پر از فساد نمودند و سرانجام به نتيجه اعمال سوء خود در دنيا رسيدند و در آخرت نيز خواهند رسيد.
در ايـنكه منظور از (اضاعه صلاة ) در اينجا ترك نماز است و يا تاءخير از وقت آن ، و يـا انـجام دادن اعمالى كه نماز را در جامعه ضايع كند؟ مفسران احتمالهاى مختلفى داده اند، ولى معنى اخير، صحيحتر به نظر مى رسد.
چـرا از مـيـان تـمـام عـبـادات ، روى نـمـاز در ايـنـجـا انـگـشـت گـذارده شـده ؟ شـايـد دليل آن اين باشد كه (نماز) چنانكه ميدانيم سدى است در ميان انسان و گناهان ، هنگامى كـه اين سد شكسته شد، غوطه ور شدن در شهوات ، نتيجه قطعى آنست و به تعبير ديگر همانگونه كه پيامبران ، ارتقاء مقام خود را از ياد خدا شروع كردند و به هنگامى كه آيات خـدا بـر آنـهـا خوانده مى شد به خاك مى افتادند و گريه مى كردند، اين پيروان ناخلف سقوط و انحرافشان از فراموش كردن ياد خدا شروع شد.
از آنـجا كه برنامه قرآن در همه جا اين است كه راه بازگشت به سوى ايمان و حق را باز بـگـذارد در ايـنـجـا نيز بعد از ذكر سرنوشت نسلهاى ناخلف چنين مى گويد: مگر آنها كه تـوبـه كـنـنـد و ايـمـان آورنـد و عـمـل صـالح انـجـام دهـنـد، آنـهـا داخـل بـهـشـت مـيـشـونـد و كـمـتـريـن ظـلمـى بـه آنـهـا نـخـواهـد شـد (الا مـن تـاب و آمـن و عمل صالحا فاولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون شيئا).
بـنـابـرايـن چـنـان نيست كه اگر كسى يك روز در شهوات غوطه ور شود براى هميشه مهر يـاءس و نـومـيـدى از رحـمت خدا بر پيشانى او كوفته شود، بلكه تا نفسى باقى است و انسان در قيد حيات دنيا است ، راه بازگشت و توبه باز است .
نكته ها:
ادريس كيست ؟
طبق نقل بسيارى از مفسران ، ادريس جد پدر نوح است .
نـام او در تـورات (اخـنـوخ ) و در عـربـى (ادريـس ) ميباشد كه بعضى آن را از ماده درس مـى دانـنـد، زيـرا او اولين كسى بود كه با قلم خط نوشت ، او علاوه بر مقام نبوت ، به علم نجوم و حساب و هيئت احاطه داشت ، و نخستين كسى بود كه طرز دوختن لباس
را به انسانها آموخت .
در مورد اين پيامبر بزرگ قرآن تنها دو بار - آنهم با اشاره هاى كوتاه سخن گفته است ، يكى در آيات مورد بحث و ديگرى در سوره انبياء آيه 85 و 86 و در روايات مختلف شرح مـبـسـوطـى در بـاره زنـدگى او نوشته اند كه نمى توان همه آنها را معتبر دانست به همين دليل ما به اشاره بالا قناعت كرده و از اين بحث ميگذريم .
2 - در حـديـثـى كـه در بـسـيـارى از كـتـب دانـشـمـنـدان اهل سنت آمده ، چنين ميخوانيم پيامبر هنگامى كه آيه فخلف من بعدهم خلف ..
. را تـلاوت كـرده ، فـرمـود: يـكـون خـلف مـن بـعـد سـتـيـن سـنـة اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشـهـوات فـسـوف يلقون غيا ثم يكون خلف يقرئون القرآن لا يعدوا تراقيهم ، و يقرء القـرآن ثـلاثـة مـؤ مـن و مـنـافـق و فـاجـر: (بـعـد از شـصـت سال ، افرادى به روى كار مى آيند كه نماز را ضايع ميكنند و در شهوات غوطهور ميشوند و بـه زودى نـتـيجه گمراهى خود را خواهند ديد، و بعد از آنها گروه ديگرى روى كار مى آيـنـد كه قرآن را (با آب و تاب ) ميخوانند ولى از شانه هاى آنها بالاتر نمى رود (چون نـه از روى اخـلاص اسـت و نـه بـراى تـدبـر و انـديـشـه بـه خـاطـر عـمـل ، بـلكـه از روى ريـا و تـظـاهـر اسـت و يـا قـنـاعـت كـردن بـه الفـاظ، و بـه هـمـيـن دليل اعمال آنها به مقام قرب خدا بالا نمى رود).
قـابـل تـوجه اينكه اگر مبدء شصت سال را هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بگيريم درست منطبق بر زمانى مى شود كه يزيد بر اريكه قدرت نشست و سالار شهيدان امـام حـسـيـن (عـليـهـالسـلام ) و يـارانش شربت شهادت نوشيدند، و بعد از اين ، باقيمانده دوران بـنـى امـيـه و دوران بـنـى عـبـاس است كه از اسلام به نامى قناعت كرده بودند و از قرآن به الفاظى و پناه ميبريم به خدا كه ما جزء چنين گروه ناخلفى باشيم .
آيه و ترجمه


جنت عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب إ نه كان وعده مأ تيا (61)
لا يسمعون فيها لغوا إ لا سلما و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا (62)
تلك الجنة التى نورث من عبادنا من كان تقيا (63)




ترجمه :

61 - باغهائى است جاودانى كه خداوند رحمان ، بندگانش را به آن وعده داده است ، هر چند آن را نديده اند، وعده خدا حتما تحقق يافتنى است .
62 - آنـهـا هـرگـز در آنجا گفتار لغو و بيهودهاى نمى شنوند و جز سلام در آنجا سخنى نيست و هر صبح و شام روزى آنها در بهشت مقرر است .
63 - اين همان بهشتى است كه ما به ارث به بندگان پرهيزگار ميدهيم .

تفسير:
توصيفى از بهشت
در ايـن آيـات ، تـوصـيـف بهشت و نعمتهاى بهشتى شده است كه در آيات گذشته از آن ياد شده بود.
نـخـسـت بـهشت موعود را چنين توصيف مى كند: (باغهائى است جاودانى كه خداوند رحمان ، بندگانش را به آن وعده داده است ، و آنها آن را نديده اند)
(ولى به آن ايمان دارند) (جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب ) .
وعده خدا حتما تحقق يافتنى است (انه كان وعده ماتيا).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : در آيـات گـذشـتـه كـه سـخـن از تـوبـه و ايـمـان و عـمـل صـالح بود و به دنبال آن وعده بهشت ، (جنت ) به صورت مفرد آمده ، اما در اينجا به صورت جمع است (جنات ) زيرا بهشت در حقيقت مركب از باغهاى متعدد و فوق العاده پر نعمتى است كه در اختيار مؤ منان صالح قرار دارد .
تـوصـيـف بـه (عـدن ) كـه بـه مـعـنـى هـمـيـشـگـى و جـاودانـى اسـت دليـل بـر ايـن اسـت كـه بـهـشـت هـمـچـون بـاغـهـا و نـعـمـتـهـاى ايـن جـهـان نـيـسـت كـه زائل شـدنـى بـاشـد، زيـرا چـيـزى كـه انـسـان را در رابطه با نعمتهاى بزرگ اين جهان نگران ميسازد اين است كه همه آنها سرانجام زوالپذيرند، اما اين نگرانى در مورد نعمتهاى بهشتى وجود ندارد.
كـلمه (عباده ) به معنى بندگان مؤ من خداوند است نه همه بندگان و تعبير بالغيب كه بـعـد از آن گـفته شده است يعنى از ديده هاى آنها پنهان است و به آن ايمان دارند، در آيه (30 سوره فجر) نيز ميخوانيم فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى : (در سلك بندگانم درآ و در بهشتم ورود نما)!
ايـن احـتـمـال نـيـز در معنى (بالغيب ) وجود دارد كه نعمتهاى بهشتى آنچنان است كه هيچ چـشـمـى نـديـده و هيچ گوشى نشنيده و حتى به مغزهاى انسانها، خطور نكرده است ، و به كـلى از حـس و درك ما غائب است ، جهانى است برتر، وسيعتر و مافوق اين جهان كه ما تنها شبحى از آن را از دور با چشم جان مى بينيم .
پس از آن به يكى ديگر از بزرگترين نعمتهاى بهشتى اشاره كرده مى گويد:
آنها هرگز در آنجا سخن لغو و بيهودهاى نمى شنوند (لا يسمعون فيها لغوا ).
نـه دروغـى ، نـه دشـنـامـى ، نـه تـهمتى نه زخم زبانى ، نه سخريهاى و نه حتى سخن بيهودهاى .
تنها چيزى كه در آنجا مرتبا به گوش ميخورد سلام است (الا سلاما).
سـلام بـه مـعـنـى وسـيـع كلمه كه دلالت بر سلامت روح و فكر و زبان و رفتار و كردار بهشتيان دارد.
سلامى كه آن محيط را، بهشتى كرده و هر گونه اذيت و ايذاء از آن برچيده شده است .
سـلامـى كـه نـشانه يك محيط امن و امان ، يك محيط مملو از صفا و صميميت و پاكى و تقوا و صلح و آرامش است .
در آيات ديگر قرآن نيز همين حقيقت با تعبيرات مختلفى آمده است ، در آيه (73 سوره زمر) مـيـخـوانيم : و قال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين : خازنان بهشت به هنگام ورود بـه آنـهـا مـيـگـويـنـد: سـلام بـر شـمـا هـمـيـشـه خـوش و خـوشـحـال باشيد، پاك و پاكيزه باشيد، بفرمائيد وارد بهشت شويد، و جاودانه بمانيد! در (آيـه 34 سوره ق ) ميخوانيم : ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود: با سلام و سلامت وارد آن شويد امروز روز خلود و جاودانى است .
نـه تـنـهـا فـرشـتـگـان بر آنها درود ميفرستند و خود آنها به يكديگر بلكه خداوند نيز، چـنانكه در (سوره يس آيه 57) بر آنها سلام ميفرستند: سلام قولا من رب رحيم : سلام بر شما باد، اين سلامى است از پروردگار مهربان به شما بهشتيان .
آيا محيطى باصفاتر و زيباتر از اين محيط آكنده از سلام و سلامت وجود دارد.
و به دنبال اين نعمت به نعمت ديگرى اشاره مى كند مى گويد هر صبح و
شام روزى آنها در بهشت در انتظارشان است (و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا
ايـن جـمـله دو سـوال را برمى انگيزد: نخست اينكه : مگر در بهشت صبح و شامى وجود دارد؟ پـاسـخ ايـن سـؤ ال در روايـات اسـلامـى چـنـيـن آمـده اسـت : گـرچـه در بهشت همواره نور و روشـنـائى اسـت امـا بـهـشـتـيان از كم و زياد شدن نور و نوسان آن شب و روز را تشخيص ميدهند.
سؤ ال ديگر اينكه : از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه بهشتيان هر چه بخواهند از مواهب و روزيها در اختيارشان هميشه و در هر ساعت وجود دارد، اين چه رزقى است كه فقط صـبـح و شـام بـه سـراغ آنـهـا مـى آيـد ؟ پـاسـخ ايـن سـؤ ال را از حـديـث لطـيـفـى كـه از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شده ميتوان دريافت آنجا كه ميفرمايد: و تعطيهم طرف الهدايا من الله لمواقيت الصلوة التـى كـانـوا يـصـلون فيها فى الدنيا: هداياى جالب و نخبه از سوى خداوند بزرگ در اوقـاتـى كـه در ايـن دنـيا نماز ميخواندند به آنها در بهشت ميرسد از اين حديث استفاده مى شود كه اين هداياى ممتاز كه به هيچوجه نمى توان ماهيت آن را حتى با حدس و تخمين بيان كـرد، نـعـمـتـهـائى اسـت بـسـيـار پـر ارزش كـه عـلاوه بـر نـعـمـتـهـاى معمول بهشتى ، صبح و شام به آنها اهدا مى گردد.
آيـا تـعـبـيـر آيـه فـوق و حـديـثـى كـه در بـالا ذكـر شـد دليـل بـر ايـن نيست كه زندگى بهشتيان يكنواخت نمى باشد، بلكه هر روز و هر صبح و شـام مـوهبت جديد و لطف تازهاى شامل حالشان مى شود؟ و آيا مفهوم اين سخن آن نيست كه در آنـجـا سـيـر تـكـامـلى انـسـان ادامـه خـواهـد داشـت هـر چـنـد اعـمال تازهاى در آنجا انجام نمى دهد، ولى با مركبى كه از معتقدات و اعمالش در اين جهان فراهم ساخته سير تكاملى خود را ادامه خواهد داد.
پـس از تـوصـيـف اجمالى بهشت و نعمتهاى مادى و معنوى آن ، بهشتيان را در يك جمله كوتاه مـعـرفـى كـرده مـى گـويـد: اين همان بهشتى است كه ما به ارث به بندگان پرهيزگار ميدهيم (تلك الجنة التى نورث من عبادنا من كان تقيا).
و به اين ترتيب كليد در بهشت با تمام آن نعمتها كه گذشت چيزى جز (تقوا) نيست .
گرچه تعبير به (عبادنا) (بندگان ما) اشاره اجمالى به ايمان و تقوا دارد ولى اينجا جائى نيست كه به اشاره اجمالى اكتفا شود، بلكه با صراحت بايد اين حقيقت بيان گردد كه بهشت تنها جاى پرهيزكاران است .
بـاز در اينجا به كلمه (ارث ) برخورد ميكنيم كه معمولا به اموالى گفته مى شود كه از كـسـى بـه ديـگـرى بـعـد از مـرگـش انـتـقـال مـيـيـابـد، در حـالى كـه بـهـشـت مال كسى نبوده و انتقالى ظاهرا در كار نيست .
پاسخ اين سؤ ال را از دو راه ميتوان گفت :
1 - ارث از نـظـر لغـت بـه مـعـنـى تـمـليـك آمـده اسـت و مـنـحـصـر بـه انتقال مالى از ميت به بازماندگانش ، نمى باشد.
2 - در حـديـثـى از پـيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميخوانيم : ما من احد الا و له مـنـزل فـى الجـنة و منزل فى النار، فاما الكافر فيرث المؤ من منزله من النار، و المؤ من يرث الكافر منزله من الجنة : (هر كس بدون استثناء منزلگاهى در بهشت و منزلگاهى در دوزخ دارد، كـافـران مـنـزلگاه دوزخى مؤ منان را به ارث ميبرند، و مؤ منان جايگاه بهشتى كافران را)!
ذكر اين نكته نيز لازم است كه وراثت به آن معنى كه در حديث آمده
بر اساس پيوندهاى نسبى نيست ، بلكه بر اثر پيوند مكتبى و عملى تقوا است .
از شـان نـزولى كـه بـعـضـى از مـفـسـران در آيـه فـوق نـقـل كـرده انـد نـيـز هـمـيـن مـعـنـى اسـتـفـاده مـى شـود كه يكى از مشركان به نام عاص بن وائل مـزد كـارگـر خـود را (كـه گـويـا مرد مسلمانى بوده است ) نپرداخت و به طعنه گفت : اگـر آنـچـه مـحـمد مى گويد، حق باشد ما از هر كس به نعمتهاى بهشت سزاوارتريم ، در هـمـانـجـا مـزد ايـن كـارگـر را بـطـور كـامـل خـواهـم پـرداخـت ! آيـه فـوق نازل شد و گفت : (اين بهشت مخصوص بندگان با تقوا است