گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد سيزدهم
سوره طه


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و 135 آيه است جزء 16 قرآن مجيد
فضيلت سوره طه
روايات متعددى در باره عظمت و اهميت اين سوره در منابع اسلامى وارد شده است .
از پـيـامـبـر اكـرم (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـيـخـوانـيـم خداوند سوره طه و يس را قـبل از آفرينش آدم به دو هزار سال براى فرشتگان بازگو كرده هنگامى كه فرشتگان ايـن بـخـش از قـرآن را شـنـيـدنـد گـفـتـنـد: طـوبـى لامـة يـنـزل هـذا عـليـهـا، و طـوبـى لاجـواف تحمل هذا، و طوبى لالسن تكلم بهذا: (خوشا به حـال امـتـى كـه اين سورهها بر آنها نازل مى گردد، خوشا به دلهائى كه اين آيات را در خود پذيرا مى شود، و خوشا به زبانهائى كه اين آيات بر آن جارى مى گردد).
در حـديـث ديـگرى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : لا تدعوا قرائة سورة طه ، فان الله يـحـبها و يحب من قراءها، و من ادمن قرائتها اعطاه الله يوم القيامة كتابه بيمينه ، و لم يحاسبه بما عمل فى الاسلام ، و اعطى فى الاخرة من الاجر حتى يرضى :
(تـلاوت سوره طه را ترك نكنيد، چرا كه خدا آن را دوست ميدارد و دوست ميدارد كسانى را كـه آن را تـلاوت كـنند، هر كس ‍ تلاوت آنرا ادامه دهد خداوند در روز قيامت نامه اعمالش را بـه دسـت راسـتش ميسپارد و بدون حساب به بهشت مى رود، و در آخرت آنقدر پاداش به او مى دهد كه راضى شود).
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميخوانيم : من قراءها اعطى يوم
القيامة ثواب المهاجرين و الانصار: (هر كس آنرا بخواند در روز رستاخيز ثواب مهاجران و انصار نصيبش خواهد شد)
بـاز لازم مـيـدانـيـم ايـن حـقيقت را تكرار كنيم كه اين همه پاداشهاى عظيم كه براى تلاوت سـوره هـاى قـرآن از پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه (عليهمالسلام ) به ما رسيده ، هرگز مفهومش اين نيست كه تنها با تلاوت ، اين همه نتيجه ، عائد انسان مى شود، بـلكـه مـنـظـور تـلاوتـى اسـت كـه مـقـدمـه انـديـشـه باشد انديشهاى كه آثارش در تمام اعـمـال و گـفـتـار انـسـان متجلى شود، و اگر محتواى اجمالى اين سوره را در نظر بگيريم خواهيم ديد كه روايات فوق تناسب كاملى با محتواى اين سوره دارد.
محتواى سوره
(سـوره طـه ) بـه گـفـتـه هـمـه مـفـسـران در مـكـه نـازل شـده اسـت ، مـحـتـواى آن نـيـز هـمـانـنـد ساير سوره هاى مكى است كه بيشتر سخن از (مبدء) و (معاد) مى گويد، و نتائج توحيد و بدبختيهاى شرك را برمى شمرد.
در بـخـش اول : ايـن سـوره اشـاره كـوتـاهـى بـه عـظـمـت قـرآن و بـخـشـى از صـفـات جلال و جمال پروردگار است .
بـخش دوم : كه بيش از هشتاد آيه را در برميگيرد از داستان موسى (عليهالسلام ) سخن مى گـويـد، از آن زمـان كـه بـه نـبـوت مـبـعـوث گـرديـد و سـپس با فرعون جبار به مبارزه بـرخـاسـت ، و پس از درگيريهاى فراوان او با دستگاه فرعونيان و مبارزه با ساحران و ايـمان آوردن آنها خداوند به صورت اعجازآميز فرعون و فرعونيان را در دريا غرق كرد، و موسى و مومنان را رهائى بخشيد.
بعد ماجراى گوسالهپرستى بنى اسرائيل و درگيرى هارون و موسى را با
آنها بيان مى كند.
در سومين بخش : بخشهائى در باره معاد و قسمتى از خصوصيات رستاخيز آمده است .
در بخش چهارم : سخن از قرآن و عظمت آن است .
و در بـخـش پـنـجـم : سـرگـذشـت آدم و حـوا را در بـهـشت و سپس ماجراى وسوسه ابليس و سرانجام هبوط آنها را در زمين ، توصيف مى كند.
و بـالاخـره در آخـريـن قـسـمت ، نصيحت و اندرزهاى بيدار كنندهاى ، براى همه مؤ منان بيان مـيـدارد كـه روى سـخـن در بسيارى از آن به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


طه (1)
ما اءنزلنا عليك القرءان لتشقى (2)
إ لا تذكرة لمن يخشى (3)
تنزيلا ممن خلق الا رض و السموت العلى (4)
الرحمن على العرش استوى (5)
له ما فى السموت و ما فى الا رض و ما بينهما و ما تحت الثرى (6)
و إ ن تجهر بالقول فإ نه يعلم السر و اءخفى (7)
الله لا إ له إ لا هو له الا سماء الحسنى (8)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - طه .
2 - ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى .
3 - فـقـط آنـرا بـراى يـادآورى كـسـانـى كـه (از خـدا ) مـيـتـرسـنـد نازل ساختيم . 4 - اين قرآن از سوى كسى نازل شده كه خالق زمين و آسمانهاى بلند
5 - او خداوندى است رحمن كه بر عرش مسلط است .
6 - از آن اوست آنچه در آسمانها و زمين و ميان اين دو و در اعماق زمين وجود دارد.
7 - اگـر سـخـن آشـكـارا بـگـوئى (يا مخفى كنى ) او پنهانيها و حتى پنهانتر از آنرا نيز ميداند!
8 - او خداوندى است كه معبودى جز او نيست و براى او نامهاى نيك است .
شان نزول :
روايات فراوانى در شان نزول نخستين آيات فوق آمده كه از مجموع آنها استفاده مى شود، پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـعـد از نـزول وحـى و قـرآن ، عـبـادت بـسـيـار مـيـكـرد، مـخـصـوصـا ايـسـتـاده بـه عـبـادت مشغول ميشد آنقدر كه پاهاى او متورم گرديد، گاه براى آنكه بتواند به عبادت خود ادامه دهـد، سـنـگـيـنـى خـود را بر يك پا قرار ميداد، و گاه بر پاى ديگر، گاه بر پاشنه پا ميايستاد و گاه بر انگشتان پا.
آيـات فـوق نـازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد كه اين همه رنج و ناراحتى بر خود تحميل نكند.
تفسير:
اين قدر خود را به زحمت نيفكن
بـاز در آغـاز ايـن سـوره بـا حـروف مـقـطـعـه ، روبرو ميشويم ، كه حس كنجكاوى انسان را برميانگيزد (طه ).
البته ما در باره تفسير حروف مقطعه قرآن در آغاز سه سوره بحث كافى كرده ايم .
ولى در اينجا لازم ميدانيم اين مطلب را اضافه كنيم : كه ممكن است همه
يا حداقل قسمتى از اين حروف مقطعه ، داراى معانى و مفاهيم خاصى باشد، درست همانند يك كلمه كه محتوائى در بردارد.
اتـفـاقـا در بـسـيـارى از روايـات و كـلمـات مـفسران در آغاز اين سوره و سوره يس به چنين مـطـلبـى بـرخـورد مـيـكـنـيـم كـه : (طـه ) بـه مـعـنـى يـا رجل (اى مرد) است ، و در پاره اى از اشعار عرب نيز به كلمه (طه ) برخورد ميكنيم كه مـفـهـومـى شـبـيـه (يـا رجـل ) و يـا نزديك به آن دارد كه بعضى از اين اشعار ممكن است مربوط به آغاز اسلام يا قبل از اسلام باشد.
و بـطـورى كـه يـكـى از آگـاهان براى ما نقل كرد بعضى از دانشمندان غرب كه پيرامون مـسـائل اسـلامـى مـطـالعـه مـيـكـنند اين مطلب را به همه حروف مقطعه قرآن تعميم داده اند و مـعـتـقـدنـد حـروف مـقـطعه در آغاز هر سوره ، كلمهاى است ، داراى معنى خاص كه بعضى با گـذشـت زمـان مـتـروك مـانـده ، و بعضى به ما رسيده است ، و الا بعيد به نظر ميرسد كه مشركان عرب ، حروف مقطعه را بشنوند و مفهومى از آن درك نكنند و به سخريه و استهزاء بـرنـخـيزند، در حالى كه در هيچيك از تواريخ ديده نشده كه اين بهانه جويان سبك مغز، حروف مقطعه را دستاويز براى چنين عكس العملى كرده باشند.
البـتـه ايـن نـظـر را بـه طـور كـلى و دربـاره هـمـه حـروف مـقـطـعـه قـرآن ، مـشـكـل بـتـوان پـذيـرفـت ، ولى در بـاره بـعـضـى قابل قبول است و در منابع اسلامى نيز از آن بحث شده است .
ايـن مـوضـوع نـيـز جـالب تـوجه است كه در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم (طه ) از اسامى پيامبر است و معنى آن يا طالب الحق ، الهادى اليه : اى كسى كه طالب حقى ، و هدايت كننده به سوى آنى ).
از اين حديث چنين برمى آيد كه (طه ) مركب از دو حرف رمزى است
(طـا) اشـاره به (طالب الحق ) و (ها) اشاره به (هادى اليه ) ميباشد، ميدانيم اسـتـفـاده از حـروف رمـزى و عـلائم اخـتـصـارى در زمـان گـذشـتـه و حال ، فراوان بوده است ، مخصوصا در عصر ما بسيار مورد استفاده است .
آخـريـن سـخـن در ايـن زمـيـنـه ايـنـكه كلمه (طه ) مانند (يس ) بر اثر گذشت زمان ، تدريجا به صورت (اسم خاص ) براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درآمـده اسـت ، تـا آنـجـا كـه آل پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را نـيـز (آل طـه ) مـيـگـويـنـد، و از حضرت مهدى (عليهالسلام ) در دعاى ندبه (يا بن طه ) تعبير شده است .
سـپـس مـى گـويد ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى (ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ).
درست است كه عبادت و جستجوى قرب پروردگار از طريق نيايش او، از بهترين كارها است ، ولى هـر كـار حـسـابـى دارد، عـبـادت هـم حـسـاب دارد، نـبـايـد آنـقـدر بـر خـود تـحـميل كنى كه پاهايت متورم گردد و نيرويت براى تبليغ و جهاد كم شود . بايد توجه داشت كه تشقى از ماده شقاوت بر ضد سعادت است ، ولى همانگونه كه راغب در مفردات مى گـويـد: گاه مى شود كه اين ماده به معنى رنج و تعب مى آيد و در آيه فوق ، منظور همين مـعـنـى اسـت هـمـانـگـونـه كـه شـان نـزولهـا نـيـز حـكـايـت از آن مـى كـند. در آيه بعد هدف نـزول قـرآن را چـنـيـن شرح مى دهد: (ما قرآن را جز براى يادآورى كسانى كه از خدا مى ترسند نازل نكرديم ) (الا تذكرة لمن يخشى ). تعبير به (تذكرة ) از يكسو (و من يـخـشى ) از سوى ديگر، اشاره به واقعيت انكارناپذيرى دارد: تذكره و يادآورى نشان مى دهد كه خمير مايه
هـمـه تـعـليـمـات الهـى در درون جان انسان و سرشت او وجود دارد، و تعليمات انبياء آن را بارور مى سازد آنچنان كه گوئى مطلبى را يادآورى مى كند.
نمى گوئيم تمام علوم و دانشها را انسان قبلا مى دانسته و از خاطر برده و نقش تعليم در ايـن جـهـان نـقـش يـادآورى اسـت (آنـچـنـانـكـه از افـلاطـون نـقـل مـى كـنـنـد) بـلكـه مـى گوئيم مايه اصلى آنها در سرشت آدمى نهفته است (دقت كنيد). تـعبير من يخشى نشان مى دهد كه تا يك نوع احساس مسئوليت كه قرآن نام آن را (خشيت و تـرس ) گـذاشـتـه در آدمـى نـبـاشـد، پـذيـراى حـقـايـق نـخـواهـد شـد چـرا كـه قـابـليت قـابـل هـم در بـارور شدن هر بذر و دانه اى شرط است ، و در حقيقت اين تعبير شبيه چيزى اسـت كـه در آغـاز سـوره بقره مى خوانيم (هدى للمتقين ) (قرآن مايه هدايت پرهيزكاران است ).
سـپـس بـه مـعـرفـى خداوندى كه نازل كننده قرآن است مى پردازد، تا از طريق شناخت او، عـظـمـت قـرآن آشـكـارتـر شـود، مـى گـويـد: (ايـن قـرآن از سـوى كـسـى نـازل شـده اسـت كـه خالق زمين و آسمانهاى بلند و برافراشته است ) (تنزيلا ممن خلق الارض و السـمـاوات العـلى ). در حـقـيـقـت ايـن تـوصـيـف ، اشـاره بـه ابـتـدا و انـتـهـاى نـزول قـرآن مـى كـنـد، انتهاى آن زمين و ابتدايش آسمانها به معنى وسيع كلمه ، و اگر در اينجا كلمه (و ما بينهما) - مانند بعضى ديگر از آيات قرآن - اضافه نشده ، شايد به خاطر همين است كه هدف بيان ابتدا و انتها بوده است .
به هر حال خداوندى كه قدرت و تدبير و حكمتش پهنه آسمان و زمين را
فرا گرفته ، پيدا است اگر كتابى نازل كند چه اندازه پر محتوا و پر بار است .
باز به معرفى پروردگار نازل كننده قرآن ادامه مى دهد و مى گويد: (او خداوندى است رحـمـان كـه فـيـض رحمتش همه جا را فرا گرفته ، و بر عرش مسلط است ) (الرحمن على العـرش استوى ). همانگونه كه قبلا در تفسير آيه ثم استوى على العرش (اعراف - 54) گـفـتـه ايـم (عـرش ) در لغت به چيزى مى گويند كه داراى سقف است و گاهى به خود سـقـف و يـا تختهاى پايه بلند مانند تختهاى سلاطين نيز عرش اطلاق مى شود. در داستان (سـليـمـان )، مـى خـوانـيم : ايكم ياتينى بعرشها: (كداميك از شما مى توانيد تخت او (بلقيس ) را براى من حاضر كنيد) (نمل - 38).
بـديـهـى اسـت خـداونـد نـه تـخـتى دارد و نه حكومتى همانند حاكمان بشر، بلكه منظور از (عرش خدا) مجموعه جهان هستى است كه تخت حكومت او محسوب مى شود.
بـنـابـرايـن (اسـتـوى عـلى العـرش )، كـنـايـه از تـسـلط پـروردگـار و احـاطـه كامل او نسبت به جهان هستى و نفوذ امر و فرمان و تدبيرش ‍ در سراسر عالم است . اصولا كـلمه (عرش ) در لغت عرب و (تخت ) در فارسى غالبا كنايه از قدرت مى باشد، مـثـلا مى گوئيم فلانكس را از تخت فرو كشيدند، يعنى به قدرت و حكومتش پايان دادند، يا در عربى مى گوئيم : ثل عرشه (تختش فرو ريخت ).
به هر حال بسيار كودكانه است اگر كسانى بخواهند از اين تعبير توهم جسميت خداوند را بكنند.
به دنبال (حاكميت ) خدا بر عالم هستى از (مالكيت ) او سخن مى گويد:
(آنـچـه در آسـمـانـها، و در زمين ، و در ميان اين دو، و در زير خاكها و اعماق زمين وجود دارد همه از آن اوست ) (له ما فى السماوات و ما فى الارض و ما بينهما و ما تحت الثرى ).
(ثرى ) در اصل به معنى خاك مرطوب است و از آنجا كه تنها قشر روى زمين بر اثر تابش آفتاب و وزش بـاد مـى خـشـكـد ولى طبقه زيرين غالبا مرطوب است به اين طبقه ، (ثرى ) گفته مى شـود و به اين ترتيب (ما تحت الثرى ) به معنى اعماق زمين و جوف آنست كه همه آنها مملوك مالك الملوك و خالق عالم هستى است .
تـا بـه ايـنـجـا سـه ركـن از اركـان صـفـات پـروردگـار بـيـان شـده بـود، ركـن اول (خالقيت )، ركن دوم (حاكميت ) ركن سوم (مالكيت ) او است .
در آيه بعد به چهارمين ركن يعنى (عالميت ) او اشاره كرده مى گويد: (او آنقدر احاطه عـلمـى دارد كـه اگـر سخن آشكارا بگوئى مى داند، و اگر مخفى كنى نيز مى داند، و حتى مـخـفـى تـر از مـخـفـى را نـيـز آگـاه اسـت ) (و ان تـجـهـر بالقول فانه يعلم السر و اخفى ).
در ايـنـكـه مـنـظور از (اخفى ) (مخفى تر از سر) در اينجا چيست ؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است .
ـ بعضى گفته اند: (سر) آنست كه انسان با ديگرى به طور پنهانى بازگو مى كند و (اخفى ) آنست كه در دل نگهداشته و به كسى نمى گويد. -
بـعـضـى گـفـتـه انـد (سـر) آنـسـت كـه انـسـان در دل دارد، و (اخفى ) آنست به فكر كسى نرسيده است اما خدا از آن آگاه است .
بـعـضـى ديگر گفته اند (سر) عملى است كه مخفيانه انجام مى دهد، و (اخفى ) نيتى است كه به دل دارد. -
بعضى گفته اند (سر) به معنى اسرار مردم است ، و (اخفى ) اسرارى
است كه در ذات پاك خدا است .
- در حـديـثـى از امام باقر (عليهالسلام ) و صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : (سر آنست كـه در دل پنهان نموده اى و اخفى آنست كه به خاطرت آمده اما فراموش كرده اى . اين حديث مـمـكـن اسـت اشاره به اين نكته باشد كه آنچه را انسان ، ياد مى گيرد به مخزن حافظه سـپـرده مـى شـود مـنـتـهـا گاهى ارتباط انسان با گوشهاى از اين مخزن قطع مى گردد و حـالت نـسـيـان بـاو دسـت مـى دهـد لذا اگـر بـا وسـيله اى يادآورى بشود كاملا آن را مطلب آشنائى مى بيند، بنابراين آنچه را انسان فراموش كرده ، مخفى ترين اسرار او است كه در زواياى حافظه پنهان گشته و ارتباطش موقتا يا براى هميشه قطع شده است .
ولى بـه هـر حـال مـانعى ندارد كه تمام تفسيرهائى كه در بالا گفته شد در مفهوم وسيع كلمه سر و اخفى جمع باشد.
بـه اين ترتيب ترسيم روشنى از علم بى يپايان پروردگار شده است و از مجموع آيات فـوق شناخت اجمالى نسبت به نازل كننده قرآن در ابعاد چهارگانه (خلقت ) و (حكومت ) و (مالكيت ) و علم حاصل مى گردد.
و شـايـد بـه هـمـيـن جـهـت اسـت كه در آيه بعد مى گويد: (او الله است همان خداوندى كه مـعـبـودى جـز او نـيـسـت بـراى او نـامـهـا و صـفات نيك است ) (الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى ).
چنانكه در تفسير (آيه 180 سوره اعراف ) گفته ايم ، تعبير به (اسماء حسنى ) هم در آيـات قـرآن و هـم در كـتـب حـديـث كـرارا آمـده اسـت ، ايـن تـعـبـيـر در اصل به معنى نامهاى نيك است ، بديهى است كه همه نامهاى پروردگار نيك است ، ولى از آنجا كه در ميان اسماء و صفات خدا بعضى داراى اهميت بيشترى
است ، به عنوان (اسماء حسنى ) ناميده شده است .
در بسيارى از روايات كه از پيامبر و ائمه (عليهمالسلام ) به ما رسيده مى خوانيم خداوند داراى 99 اسـم اسـت ، هـر كـس او را بـه اين نامها بخواند دعايش مستجاب مى شود و هر كس آنـهـا را احـصـا كـنـد اهـل بـهـشـت اسـت ، ايـن مـضـمـون در مـنـابـع مـعـروف حـديـث اهل تسنن نيز ديده مى شود.
بـه نـظـر مـى رسد كه منظور از احصاء و شماره كردن اين نامها همان (تخلق ) به اين صفات است ، نه تنها ذكر الفاظ آنها، بدون شك اگر كسى با صفت عالم و قادر يا رحيم و غـفـور و امـثـال ايـنـهـا، تخلق پيدا كند و اشعه اى از اين صفات بزرگ الهى در وجود او بـتـابـد هـم بـهـشـتـى است و هم دعايش مستجاب (براى توضيح بيشتر به جلد هفتم تفسير نمونه صفحه 25 - 28 مراجعه فرمائيد).
آيه و ترجمه


و هل اتك حديث موسى (9)
اذرانار افقال لاهله امكثوا آنى انست نارا لعلى اتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى (10)
فلما اتها نودى يا موسى (11)
انى انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى (12)
و انا اخترتك فاستمع لما يوحى (13)
اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى (14)
ان الساعة اتيه اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى (15)
فلا يصدنك عنها من لا يؤ من بها و اتبع هوئه فتردى (16)




ترجمه :

9ـ و آيا خبر موسى به تو رسيده است ؟
10 ـ هـنـگـامـى كه آتشى (از دور) مشاهده كرد و به خانواده خود گفت اندكى مكث كنيد كه من آتـشى ديدم شايد شعله اى از آن را براى شما بياورم ، يا به وسيله اين آتش راه را پيدا كنم .
11 - هنگامى كه نزد آتش آمد ندا داده شد كه اى موسى ! .
12 - من پروردگار توام ! كفشهايت را بيرون آر كه تو در سرزمين مقدس طوى هستى .
13 - و مـن تـو را (بـراى مـقـام رسـالت ) انتخاب كردم ، اكنون به آنچه بر تو وحى مى شود گوش فرا ده !.
14 - من الله هستم ، معبودى جز من نيست ، مرا پرستش كن و نماز را براى ياد من به پادار.
15 - رسـتـاخـيـز بـطـور قطع خواهد آمد من مى خواهم آن را پنهان كنم تا هر كس در برابر سعى و كوشش خود جزا ببيند.
16 - و هرگز نبايد افرادى كه ايمان به قيامت ندارند و از هوسهاى خويش پيروى كردند تو را از آن باز دارند كه هلاك خواهى شد.
تفسير:
آتشى در آن سوى بيابان !
از اينجا داستان موسى ، پيامبر بزرگ خدا شروع مى شود و در بيش از هشتاد آيه بخشهاى مـهـمـى از سـرگـذشت پرماجراى او تشريح مى گردد، تا دلدارى و تسليت خاطرى باشد بـراى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) و مؤ منان كه در آن ايام در مكه ، سخت از سوى دشمنان در فشار بودند.
تـا بـدانـند اين قدرتهاى شيطانى در برابر قدرت خدا تاب مقاومت ندارند و اين نقشه ها همگى نقش بر آب است .
و نـيز از اين سرگذشت پر محتوا با درسهاى آموزنده اش ، مسير خود را در مساله توحيد و خداپرستى و مبارزه با فراعنه و ساحران هر عصر و زمان ، و همچنين مبارزه با انحرافهاى داخلى و گرايشهاى انحرافى ، بيابند، درسهائى
كه مى تواند در سراسر دوران انقلاب اسلام ، راهنما و راهگشاى آنها باشد.
مـجـمـوعـه آيـاتـى را كـه در ايـن سـوره از مـوسـى و بـنـى اسرائيل و فرعونيان سخن مى گويد مى توان به چهار بخش تقسيم كرد:
بـخـش اول : از آغـاز نبوت و بعثت موسى و اولين جرقه هاى وحى سخن گفته و به تعبير ديـگـر بحث از مدرسه اى است كوتاه مدت و پر محتوا كه موسى در آن (وادى مقدس ) در آن بيابان تاريك و خلوت ، دوره آن را گذراند.
بـخـش دوم : از دعـوت مـوسـى و بـرادرش هـارون نـسـبـت به فرعون و فرعونيان به آئين يكتاپرستى و سپس درگيريهاى آنها با دشمنان سخن مى گويد.
بـخـش سـوم : از خـروج مـوسـى و بـنـى اسـرائيـل از مـصـر و چـگـونـگـى نـجـات آنـهـا از چنگال فرعون و فرعونيان و غرق شدن و هلاكت آنها بحث مى كند .
بـخـش چـهـارم : پـيـرامـون گـرايـش تـنـد انـحـرافـى بـنـى اسـرائيـل از آئيـن توحيد به شرك و پذيرش وسوسه هاى سامرى و مبارزه قاطع و شديد موسى با اين انحراف سخن مى گويد.
اكـنون به آيات مورد بحث كه مربوط به بخش نخست است باز مى گرديم : اين آيات با تـعـبـيـر لطـيـف و جذابى اين چنين مى گويد: (آيا خبر موسى به تو رسيده است )؟! (و هل اتاك حديث موسى ).
بـديـهـى اسـت ايـن استفهام براى كسب خبر نيست كه او از همه اسرار آگاه است ، بلكه به تـعـبـيـر مـعـروف اين (استفهام تقريرى ) و يا به تعبير ديگر استفهامى است كه مقدمه بـيـان يك خبر مهم است همانگونه كه در زبان روزمره نيز هنگام شروع به يك خبر مهم مى گوئيم : آيا اين خبر را شنيده اى كه ...؟
سپس مى گويد: (در آن زمان كه آتشى (از دور) مشاهده كرد و به خانواده خود گفت اندكى مكث كنيد كه من آتشى ديدم ، من به سراغ آن بروم شايد
شـعله اى از آن براى شما بياورم و يا به وسيله اين آتش راهى پيدا كنم ) (اذ راءى نارا فقال لاهله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى ).
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (قـبـس ) (بر وزن قفس ) به معنى مختصرى از آتش است كه از مجموعه اى جدا مى كنند، و با توجه به اينكه معمولا مشاهده آتش در بيابانها نشان مى دهد كـه جـمـعـيـتـى گـرد آن جـمـعـنـد، و يـا ايـنكه شعله اى را بر بلندى روشن ساخته اند كه كـاروانـيـان در شـب راه را گـم نـكنند، و نيز با توجه به اينكه (امكثوا) از ماده مكث به معنى توقف كوتاه است ، از مجموع اين تعبيرات چنين استفاده مى شود كه موسى با همسر و فرزند خود در شبى تاريك از بيابان عبور مى كرده ، شبى بود سرد و ظلمانى كه راه را در آن گم كرده بود، شعله آتشى از دور نظر او را به خود جلب كرد، به محض ديدن اين شـعـله بـه خـانـواده اش گـفـت تـوقـف كوتاهى كنيد كه من آتشى ديدم ، بروم اندكى از آن براى شما بياورم و يا راه را بوسيله آتش يا كسانى كه آنجا هستند پيدا كنم .
در تواريخ نيز مى خوانيم كه موسى (عليهالسلام ) هنگامى كه مدت قراردادش با (شعيب ) در (مـديـن ) پـايان يافت ، همسر و فرزند و همچنين گوسفندان خود را برداشت و از مـديـن به سوى مصر رهسپار شد، راه را گم كرد، شبى تاريك و ظلمانى بود، گوسفندان او در بيابان متفرق شدند، مى خواست آتشى بيفروزد تا در آن شب سرد، خود و فرزندانش گـرم شـونـد، امـا بـوسيله آتشزنه آتش روشن نشد در اين اثناء همسر باردارش دچار درد وضع حمل شد.
طـوفـانـى از حـوادث سـخـت ، او را محاصره كرد در اين هنگام بود كه شعله اى از دور به چـشـمـش خـورد، ولى اين آتش نبود بلكه نور الهى بود، موسى به گمان اينكه آتش است براى پيدا كردن راه و يا برگرفتن شعله اى ، به سوى آتش حركت كرد
اكنون دنباله ماجرا را از زبان قرآن مى شنويم :
(هـنگامى كه موسى (عليهالسلام ) نزد آتش آمد، صدائى شنيد كه او را مخاطب ساخته مى گـويـد: اى مـوسـى )! (فـلمـا اتـاها نودى يا موسى ). (من پروردگار توام ، كفشهايت بـيـرون آر، كه تو در سرزمين مقدس (طوى ) هستى ) (انى انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى ).
از آيـه 30 سـوره قصص استفاده مى شود كه موسى اين ندا را از سوى درختى كه در آنجا بـود شـنـيد (نودى من شاطى ء الوادى الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انـى انـا الله رب العـالمين ) از مجموع اين دو تعبير استفاده مى شود كه موسى هنگامى كه نزديك شد آتش را در درون درخت (مفسران مى گويند درخت عنابى بوده ) مشاهده كرد، و اين خـود قرينه روشنى بود كه اين آتش يك آتش معمولى نيست ، بلكه اين نور الهى است كه نه تنها درخت را نمى سوزاند بلكه با آن هماهنگ و آشنا است ، نور حيات است و زندگى !.
مـوسـى بـا شنيدن اين نداى روحپرور: (من پروردگار توام ) هيجان زده شد و لذت غير قـابـل تـوصـيـفـى سـرتـاپـايـش را احـاطـه كرد، اين كيست كه با من سخن مى گويد؟ اين پـروردگـار من است ، كه با كلمه (ربك ) مرا مفتخر ساخته ، تا به من نشان دهد كه در آغوش رحمتش از آغاز طفوليت تاكنون پرورش يافته ام و آماده رسالت عظيمى شده ام .
او مـامـور شـد تـا كـفـش خـود را از پـاى در آورد، چـرا كـه در سـرزمـيـن مقدسى گام نهاده ، سـرزمـيـنـى كـه نـور الهـى بـر آن جـلوه گر است ، پيام خدا را در آن مى شنود و پذيراى مسئوليت رسالت مى شود، بايد با نهايت خضوع و تواضع در اين سرزمين گام نهد، اين است دليل بيرون آوردن كفش از پا.
بـنـابـرايـن ، بـحـث مشروحى كه بعضى از مفسران در باره بيرون آوردن كفش از پا كرده انـد، و اقـوالى از مـفسران نقل نموده اند زائد به نظر مى رسد (البته رواياتى در زمينه تاويل اين آيه نقل شده كه هنگام ذكر نكات از آن بحث خواهيم كرد).
تـعـبـيـر بـه (طـوى ) يـا به خاطر آنست كه نام آن سرزمين ، سرزمين طوى بوده است ، هـمـانـگـونـه كـه غـالب مـفـسـران گـفـتـه انـد، و يـا ايـنـكـه (طـوى ) كـه در اصـل به معنى پيچيدن است در اينجا كنايه از آنست كه اين سرزمين را بركات معنوى از هر سـو احـاطـه كـرده بـود، بـه هـمين جهت در آيه 30 سوره قصص از آن به عنوان (البقعة المباركة ) تعبير شده است .
سپس از همان گوينده اين سخن را نيز شنيد: (و من تو را براى مقام رسالت برگزيده ام ، اكـنـون بـه آنـچـه به تو وحى مى شود گوش ‍ فرا ده )! (و انا اخترتك فاستمع لما يوحى ).
و بـه دنـبـال آن نخستين جمله وحى را موسى به اين صورت دريافت كرد (من الله هستم ، معبودى جز من نيست ) (اننى انا الله لا اله الا انا). (اكنون كه چنين است تنها مرا عبادت كن ، عبادتى خالص از هرگونه شرك ) (فاعبدنى ).
(و نماز را برپاى دار، تا هميشه به ياد من باشى ) (و اقم الصلوة لذكرى ).
در ايـن آيـه پـس از بـيـان مـهـمترين اصل دعوت انبياء كه مساله توحيد است موضوع عبادت خـداونـد يـگـانـه بـه عـنـوان يـك ثـمـره بـراى درخـت ايـمـان و تـوحـيـد بيان شده ، و به دنـبـال آن دسـتـور به نماز، يعنى بزرگترين عبادت و مهمترين پيوند خلق با خالق و مؤ ثرترين راه براى فراموش نكردن ذات پاك او داده شده .
ايـن سـه دسـتـور بـا فـرمـان رسـالت كـه در آيـه قبل بود، و مساله معاد كه در آيه
بعد است يك مجموعه كامل و فشرده از اصول و فروع دين را بازگو مى كند كه با دستور بـه اسـتـقـامـت كـه در آخـريـن آيـات مـورد بـحـث خـواهـد آمـد از هـر نـظـر تكميل مى گردد.
و از آنـجـا كـه بـعـد از ذكـر (تـوحـيـد) و شـاخ و بـرگـهـاى آن ، دومـيـن اصـل اساسى مساله (معاد) است در آيه بعد اضافه مى كند: (رستاخيز به طور قطع خـواهـد آمـد، مـن مـى خـواهـم آن را پنهان كنم ، تا هر كس در برابر سعى و كوششهايش جزا ببيند) (ان الساعة آتية اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى ).
در ايـن جـمـله دو نـكـته است كه بايد به آن توجه داشت : نخست اينكه جمله (اكاد اخفيها) مـفـهـومـش آنـسـت كه (نزديك ) است من تاريخ قيام قيامت را مخفى دارم ، و لازمه اين تعبير آنست كه مخفى نداشته ام ، در حالى كه مى دانيم طبق صريح بسيارى از آيات قرآن ، احدى از تـاريـخ قـيـامـت آگـاه نـيـسـت ، چنانكه در آيه 187 سوره اعراف مى خوانيم يسئلونك عن السـاعـة ايـام مـرسـيـهـا قـل انـمـا عـلمـهـا عـنـد ربـى : (در بـاره قـيـامـت از تـو سـؤ ال مى كنند، بگو همانا علم آن مخصوص خدا است ).
مـفـسـران ، بـراى پـاسـخ ايـن سؤ ال به گفتگو پرداخته اند، بسيارى عقيده دارند تعبير فـوق ، يـكـنـوع مـبـالغـه اسـت و مـفهومش اين است كه تاريخ شروع رستاخيز آنقدر مخفى و پـنـهـان اسـت كـه حتى نزديك است من نيز از خودم پنهان دارم ، در اين زمينه روايتى هم وارد شده است و احتمالا اين دسته از مفسران مطلب خود را از آن روايت اقتباس كرده اند.
تفسير ديگر اين است كه مشتقات (كاد) همواره به معنى نزديك شدن نيست ، بلكه گاهى به معنى تاكيد مى آيد، بى آنكه معنى نزديك شدن را داشته باشد.
و لذا بعضى از مفسران (اكاد) را به معنى (اريد) (مى خواهم ) تفسير
كرده اند، و در بعضى از متون لغت نيز همين معنى صريحا آمده است .
نـكـته ديگر اينكه : علت مخفى نگاه داشتن تاريخ قيامت ، طبق آيه فوق آنست كه (خداوند مـى خـواهـد هر كسى را به تلاش و كوششهايش پاداش دهد) و به تعبير ديگر: با مخفى بـودن آن يـكـنـوع آزادى عـمل براى همگان پيدا مى شود و از سوى ديگر چون وقت آن دقيقا مـعـلوم نـيـسـت و در هـر زمـانـى مـحـتـمل است نتيجه اش حالت آماده باش دائمى و يا پذيرش سـريـع بـرنـامـه هـاى تـربيتى است ، همانگونه كه در باره فلسفه اخفاء (شب قدر) گـفـتـه انـد مـنـظـور ايـن است كه مردم همه شبهاى سال ، يا همه شبهاى ماه مبارك رمضان را گرامى دارند و به درگاه خدا بروند.
در آخـريـن آيه مورد بحث به يك اصل اساسى كه ضامن اجراى همه برنامه هاى عقيدتى و تـربـيـتـى فـوق اسـت اشـاره كـرده مـى فـرمـايـد: (هـرگز نبايد افرادى كه ايمان به رسـتـاخـيـز نـدارند و از هوسهاى خويش پيروى كرده اند تو را مانع از آن شوند كه اگر چنين شود هلاك خواهى شد)! (فلا يصدنك عنها من لا يؤ من بها و اتبع هواه فتردى ).
در بـرابر افراد بى ايمان و وسوسه ها و كارشكنى هاى آنان محكم بايست ، نه از انبوه آنـهـا وحـشـت كـن ، و نـه از تـوطـئه هـاى آنـهـا تـرسـى بـه دل راه ده ، و نه هرگز در حقانيت دعوت و اصالت مكتبت از اين هياهوها شك و ترديدى داشته بـاش . جـالب ايـنـكـه در ايـنـجا جمله (لا يؤ من ) به صورت صيغه مضارع و جمله (و اتـبـع هـواه ) به صورت صيغه ماضى است ، و در حقيقت اشاره به اين نكته است كه عدم ايمان منكران قيامت از پيروى هواى نفس سرچشمه مى گيرد، گوئى
مـــى خـــواهـنـد آزاد بـاشـند و هر چه دلشان خواست انجام دهند پس چه بهتر كه انكار قيامت كنندتا بر آزادى هوسهايشان خدشه اى وارد نشود! نكته ها:
1 - مـنـظور از (فاخلع نعليك ) چيست ؟ - همانگونه كه گفتيم ظاهر آيه اين است كه به موسى دستور داده شد به احترام آن سرزمين مقدس ، كفشهاى خود را از پا بيرون آورد، و با خـضـوع و تـواضـع در آن وادى گـام نـهد، سخن حق را بشنود و فرمان رسالت را دريافت دارد، ولى بـعـضـى از مـفـسـران بـه پـيـروى پـاره اى از روايـات مـى گـويـنـد: ايـن به دليل آن بوده است كه چرم آن كفش ‍ از پوست حيوان مرده بوده است !
ايـن سخن علاوه بر اينكه در حد خود سخن بعيدى به نظر مى رسد، چرا كه دليلى نداشت مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) از چنان پوست و كفش آلوده اى استفاده كند، مورد انكار بعضى از روايات ديگر قرار گرفته است ، و آن روايتى است كه از ناحيه مقدس امام زمان (ارواحنا له الفداء) نقل شده كه شديدا اين تفسير را نفى مى كند
در تورات كنونى سفر خروج فصل سوم نيز همان تعبيرى كه در قرآن وجود دارد ديده مى شـود. بـعـضـى ديـگـر از روايـات كـه اشـاره بـه تاويل آيه و بطون آن دارد مى گويد
فـاخـلع نـعـليـك اى خـوفـيك : خوفك من ضياع اهلك و خوفك من فرعون : (منظور از فاخلع نـعـليك اين است كه دو ترس و وحشت را از خود دور كن ، خوف از اينكه خانواده ات كه مورد علاقه تو است در اين بيابان از بين برود، و خوف از فرعون )!
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليهالسلام ) مطلب جالبى در رابطه با اين فراز از زنـدگـى موسى نقل شده آنجا كه مى فرمايد: كن لما لا ترجوا ارجى منك لما ترجوا، فان مـوسـى بـن عـمـران خـرج ليـقـبـس لاهـله نـارا فـرجـع اليـهـم و هـو رسـول نـبى !: (نسبت به چيزهائى كه اميد ندارى بيش از چيزهائى كه اميد دارى ، اميدوار باش ! چرا كه موسى بن عمران به دنبال يك شعله آتش رفت ، اما با مقام نبوت و رسالت بـازگـشـت )! اشاره به اينكه بسيار مى شود كه انسان به چيزى اميدوار است اما به آن نـمـى رسد ولى چيزهاى مهمترى كه اميدى نسبت به آن ندارد به لطف پروردگار براى او فراهم مى شود!
هـمـيـن مـعـنـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـهـالسـلام ) نـيـز نقل شده است .
2 - پـاسخ به يك اشكال - بعضى از مفسران در اينجا سؤ الى مطرح كرده اند و آن اينكه موسى چگونه و از كجا دانست اين صدائى را كه مى شنود از سوى خدا است ؟ و از كجا يقين پـيـدا كـرد كـه پـروردگـار دارد بـه او مـامـوريـت مـى دهـد؟ ايـن سـؤ ال را كـه در مـورد ساير پيامبران نيز قابل طرح است از دو راه مى توان پاسخ داد: نخست ايـنـكه در آن حالت يك نوع مكاشفه باطنى و احساس ‍ درونى كه انسان را به قطع و يقين كامل مى رساند و هر گونه شك و شبهه را زائل مى كند به پيامبران دست مى دهد.
ديـگـر ايـنـكـه آغـاز وحـى ممكن است با مسائل خارق عادتى تواءم باشد كه جز به نيروى پـروردگـار مـمـكـن نـيـسـت ، همانگونه كه موسى (عليهالسلام ) آتش را از ميان درخت سبز مشاهده كرد، و از آن فهميد كه مساله يك مساله الهى و اعجازآميز است .
ايـن مـوضـوع نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كـه شـنيدن سخن خدا، آنهم بدون هيچ واسطه ، مـفـهـومـش ايـن نـيـسـت كـه خـداوند، حنجره و صوتى دارد بلكه او به قدرت كامله اش امواج صـوت را در فضا خلق مى كند، و به وسيله اين امواج با پيامبرانش سخن مى گويد، و از آنـجـا كـه آغاز نبوت موسى (عليهالسلام ) به اينگونه انجام يافت لقب (كليم الله ) به او داده شده است .
3 - نـمـاز بـهـترين وسيله ياد خدا - در آيات فوق به يكى از فلسفه هاى مهم نماز اشاره شـده اسـت ، و آن ايـنـكـه انـسـان در زنـدگـى ايـن جـهـان بـا تـوجـه (بـه عوامل غافل كننده ) نياز به تذكر و يادآورى دارد، با وسيله اى كه در فاصله هاى مختلف زمانى ، خدا و رستاخيز و دعوت پيامبران و هدف آفرينش را به ياد او آورد و از غرق شدن در گرداب غفلت و بى خبرى حفظ كند، نماز اين وظيفه مهم را بر عهده دارد.
انسان صبحگاهان از خواب برمى خيزد، خوابى كه او را از همه چيز اين جهان بيگانه كرده ، مـى خـواهد برنامه زندگى را شروع كند، قبل از هر چيز به سراغ نماز مى رود، قلب و جـان خـود را بـا يـاد خـدا صـفـا مـى دهـد، از او نيرو و مدد مى گيرد، و آماده سعى و تلاش ‍ تواءم با پاكى و صداقت مى گردد.
بـاز هـنگامى كه غرق كارهاى روزانه شد و چند ساعتى گذشت و چه بسا ميان او و ياد خدا جـدائى افـتـاد، نـاگـاه ظـهـر مـى شـود و صـداى مـؤ ذن را مى شنود الله اكبر!... حى على الصـلوة !: (خدا از همه چيز برتر است ، برتر از آنست كه توصيف شود... بشتاب به سـوى نـماز به سراغ نماز مى رود در برابر معبود خود به راز و نياز مى ايستد، و اگر گـرد و غبار غفلتى بر قلب او نشسته ، آن را شستشو مى دهد اينجا است كه خدا در نخستين دستورات در آغاز وحى به موسى مى گويد نماز
را بر پا دار تا به ياد من باشى .
جـالب ايـنـكه اين آيه مى گويد: نماز را بر پا دار تا به ياد من باشى ، اما در آيه 28 سوره رعد مى گويد: ذكر خدا مايه اطمينان و آرامش دلها است (الا بذكر الله تطمئن القلوب ) و در آيـه 27 تـا 30 سـوره فـجر مى فرمايد: يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضـيـة مـرضـيـة فـادخـلى فـى عـبـادى و ادخـلى جـنـتـى : (اى نـفـس مـطـمـئنـه بـه سـوى پـروردگـارت بـازگرد ، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود، در زمره بـنـدگـانـم درآى ، و در بـهـشـتم گام بگذار)! از قرار دادن اين سه آيه در كنار هم به خـوبـى مـى فهميم نماز انسان را به ياد خدا مى دارد، ياد خدا نفس مطمئنه به او مى دهد، و نفس مطمئنه او را به مقام بندگان خاص و بهشت جاويدان مى رساند.
آيه و ترجمه


و ما تلك بيمينك يموسى (17)
قال هى عصاى اءتوكؤ ا عليها و اءهش بها على غنمى و لى فيها مارب اءخرى (18)
قال اءلقها يموسى (19)
فأ لقئها فإ ذا هى حية تسعى (20)
قال خذها و لا تخف سنعيدها سيرتها الا ولى (21)
و اضمم يدك إ لى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء ءاية اءخرى (22)
لنريك من ءايتنا الكبرى (23)




ترجمه :

17 - و چه چيز در دست راست توست اى موسى ؟!
18 - گـفـت ايـن عـصـاى مـن اسـت ، بـر آن تـكـيـه مـى كـنـم ، بـرگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مى ريزم ، و نيازهاى ديگرى را نيز با آن برطرف مى كنم .
19 - گفت اى موسى آنرا بيفكن !
20 - (موسى ) آنرا افكند، ناگهان مار عظيمى شد و شروع به حركت كرد!
21 - فـرمـود آنـرا بـگـيـر و نـتـرس مـا آنـرا بـه هـمـان صـورت اول باز مى گردانيم . 22 - و دست خود را در گريبانت فرو بر، تا سفيد و درخشنده بى عيب بيرون آيد، و اين معجزه ديگرى است .
23 - مى خواهيم آيات بزرگ خود را به تو نشان دهيم .
تفسير:
عصاى موسى و يد بيضا
بدون شك پيامبران براى اثبات ارتباط خود با خدا نياز به معجزه دارند و گرنه هر كس مـى تـوانـد دعـوى پـيـامبرى كند، بنابراين شناخت پيامبران راستين از دروغين جز از طريق معجزه ميسر نيست ، اين معجزه مى تواند در محتواى خود دعوت و كتاب آسمانى پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـاشـد، و نـيـز مـى تـوانـد امـور ديـگـرى از قبيل معجزات حسى و جسمى باشد بعلاوه معجزه در روح خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز مؤ ثر است و به او قوت قلب و قدرت ايمان و استقامت مى بخشد.
به هر حال موسى (عليهالسلام ) پس از دريافت فرمان نبوت بايد سند آن را هم دريافت دارد، لذا در هـمـان شـب پـر خـاطره ، موسى (عليهالسلام ) دو معجزه بزرگ از خدا دريافت داشت .
قرآن اين ماجرا را چنين بيان مى كند:
خـداونـد از مـوسـى سؤ ال كرد: (چه چيز در دست راست تو است اى موسى ؟!) (و ما تلك بـيـمـينك يا موسى ). اين سؤ ال ساده كه تواءم با لطف و محبت است علاوه بر اينكه موسى را كه طبعا در آن حال غرق طوفانهاى روحانى شده بود آرامش بخشيد، مقدمه اى بود براى بازگو كردن يك حقيقت بزرگ . موسى در پاسخ (گفت اين قطعه چوب عصاى من است ) (قال هى عصاى ).
و از آنـجـا كـه مـايـل بود سخنش را با محبوب خود كه براى نخستين بار در را به روى او گـشـوده اسـت ادامـه دهـد، و نـيـز از آنـجا كه شايد فكر ميكرد تنها گفتن اين عصاى من است كـافـى نـبـاشـد، بلكه منظور بازگو كردن آثار و فوائد آنست ، اضافه كرد: من بر آن تكيه مى كنم (اتوكؤ عليها).
(و برگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مى ريزم ) (و اهش بها على غنمى ).
علاوه بر اين فوائد و نتايج ديگرى نيز در آن دارم ) (ولى فيها مارب اخرى ).
البـتـه پـيـدا اسـت ، عـصـا براى صاحبان آن چه فوائدى دارد، گاهى از آن به عنوان يك وسـيـله دفـاعـى در مقابل حيوانات موذى و دشمنان استفاده ميكنند، گاهى در بيابان سايبان به توسط آن ميسازند، گاه ظرف به آن بسته و از نهر عميق آب مى كشند.
بـه هـر حـال مـوسى در تعجب عميقى فرو رفته بود كه در اين محضر بزرگ اين چه سؤ الى اسـت و مـن چـه جـوابـى دارم مـيـگـويـم ، آن فـرمـانـهـاى قبل چه بود؟ و اين استفهام براى چيست ؟
نـاگـهـان (بـه او فـرمـان داده شـد اى مـوسـى عـصـايـت را بـيـفـكـن )! (قال القها يا موسى ).
(موسى فورا و بدون فوت وقت عصا را افكند، ناگهان مار عظيمى شد
و شروع به حركت كرد) (فالقاها فاذا هى حية تسعى ).
(تسعى ) از ماده (سعى ) به معنى راه رفتن سريع است كه به مرحله دويدن نرسد.
در اينجا (به موسى دستور داده شد كه آن را بگير، و نترس ، ما آن را به همان صورت نخستين باز ميگردانيم )! (قال خذها و لا تخف سنعيدها سيرتها الاولى ).
در آيـه 31 سـوره قـصـص مـيـخـوانـيـم (ولى مـدبـرا و لم يـعـقـب يـا مـوسـى اقبل و لا تخف ): (موسى با مشاهده كردن آن مار عظيم ، ترسيد و فرار كرد، خداوند بار ديگر فرمود: اى موسى بازگرد و نترس ).
گـر چـه مـسـاله تـرس مـوسـى در ايـنـجـا بـراى جـمـعـى از مـفـسـران سـؤ ال انـگـيـز شـده اسـت كـه ايـن حـالت بـا شـجـاعـتـى كـه در مـوسى سراغ داريم و عملا در طـول عـمـر خود به هنگام مبارزه با فرعونيان به ثبوت رسانيد، بعلاوه از شرائط كلى انبياء است چگونه سازگار است ؟
ولى بـا تـوجـه بـه يك نكته پاسخ آن روشن مى شود، زيرا طبيعى هر انسانى است - هر قـدر هـم شـجـاع و نـتـرس بـاشـد - كـه اگـر بـبـيـنـد نـاگـهـان قـطـعـه چـوبـى تـبـديل به مار عظيمى شود و سريعا به حركت درآيد، موقتا متوحش مى شود و خود را كنار مـى كـشـد، مـگـر آنـكـه در بـرابـر او ايـن صـحـنـه بـارهـا تـكـرار شـود، ايـن عـكـس - العـمـل طبيعى هيچگونه ايرادى بر موسى نخواهد بود و با آيه 39 احزاب كه مى گويد: الذيـن يـبـلغـون رسـالات الله و يـخـشونه و لا يخشون احدا الا الله : (كسانى كه ابلاغ رسالتهاى الهى ميكنند و از او مى ترسند، و از هيچكس جز
او ترسى ندارند) منافاتى ندارد، اين يك وحشت طبيعى زودگذر و موقتى در برابر يك حادثه كاملا بيسابقه و خارق عادت است .
سـپـس بـه دومـيـن مـعـجـزه مـهـم مـوسـى اشاره كرده به او دستور مى دهد: (دست خود را در گـريـبـانت فرو بر، تا سفيد و روشن بيرون آيد، بى آنكه عيب و نقصى در آن باشد، و ايـن مـعجزه ديگرى براى تو است ) (و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية اخرى ).
گرچه در تفسير جمله (و اضمم يدك الى جناحك ...) مفسران عبارات گوناگونى دارند، ولى بـا تـوجـه به آيه 32 سوره قصص ‍ كه مى گويد: اسلك يدك فى جيبك و آيه 12 سوره نمل كه مى گويد: و ادخل يدك فى جيبك به خوبى استفاده مى شود كه موسى مامور بـوده اسـت دسـت خـود را در گـريـبـانـش فـرو بـرد و تـا زيـر بـغـل يـا پـهـلو ادامـه دهـد (چـرا كـه جـنـاح در اصـل بـه مـعـنـى بـال پـرنـدگـان اسـت و در ايـنـجـا مـيـتـوانـد كـنـايـه از زيـر بغل بوده باشد).
(بـيـضـاء) به معنى سفيد است ، و جمله (من غير سوء) اشاره به اين است كه سفيدى دسـت تـو بـر اثـر بـيـمـارى پـيـسـى و مـانـنـد آن نـخـواهـد بـود، بـه دليل اينكه درخشندگى خاصى دارد، در يك لحظه ظاهر و در لحظه ديگرى از بين مى رود. ولى از بـعـضـى روايـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه دست موسى در آن حالت ، نورانيت فوق العـادهـاى پـيـدا كـرد، اگـر چـنـيـن بـوده اسـت بـايـد قـبـول كـرد كـه جـمـله مـن غـير سوء مفهوم ديگرى جز آنچه در بالا گفتيم خواهد داشت يعنى نـورانـيـتى دارد بدون عيب ، نه چشم را آزار مى رساند و نه لكه تاريكى در ميان آن ديده مى شود و نه غير آن .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه عـنـوان يـك نـتـيـجـهـگـيـرى از آنـچـه در آيـات قـبـل بـيان شد ميفرمايد: (ما اينها را در اختيار تو قرار داديم تا آيات بزرگ خود را به تو نشان دهيم ) (لنريك من آياتنا الكبرى ).
پـيـدا اسـت كه منظور از (آيات كبرى ) همان دو معجزه مهمى است كه در بالا آمد، و اينكه بـعـضى از مفسران احتمال داده اند، اشاره به معجزات ديگرى است كه بعد از آن خداوند در اختيار موسى گذاشت بسيار بعيد به نظر ميرسد.
نكته ها:
1 - دو معجزه بزرگ :
بـدون شـك آنـچه در بالا در زمينه تبديل عصاى موسى به مار عظيم كه حتى در آيه 107 سـوره اعـراف از آن تـعـبير به (ثعبان ) (اژدها ) شده است ، و همچنين درخشندگى خاص دسـت در يـك لحـظـه كـوتـاه و سـپـس بـازگـشـت بـه حـال اول يـك امـر عـادى يـا نادر و كمياب نيست بلكه هر دو خارق عادت محسوب مى شود كه بـدون اتـكـاء بـر يـك نـيروى ما فوق بشرى ، يعنى قدرت خداوند بزرگ ، امكان پذير نيست ،
كـسـانـى كـه بـه خـدا ايـمـان دارنـد و عـلم و قـدرت او را بى پايان مى دانند هرگز نمى توانند اين امور را انكار كنند و يا مانند ماديگراها به خرافه نسبت دهند.
آنـچـه در معجزه مهم است آن است كه عقلا محال نباشد و در اين مورد اين امر كاملا صادق است چرا كه هيچ دليل عقلى دلالت بر نفى امكان تبديل عصا به مار عظيم نمى كند.
مـگـر عـصـا و مـار عـظيم هر دو در گذشته هاى دور از خاك گرفته نشده اند، البته شايد مـيـليـونـهـا يا صدها ميليون سال طول كشيد كه از خاك اين چنين موجوداتى به وجود آمد (و هـيـچ در ايـن مـسـاله تـفـاوتـى نـيـسـت كـه مـا قـائل بـه تـكـامـل انـواع بـاشـيـم و يـا ثـبـوت انـواع ، چـرا كـه بـه هـر حـال هـم چـوب درخـتـان از خـاك آفريده شده اند و هم حيوانات ) منتها كار اعجاز در اين مورد بـوده اسـت كه آن مراحلى را كه ميبايست در طول ساليان دراز طى شود، در يك لحظه و در مـدتـى بـسـيـار كـوتـاه انـجـام داده اسـت آيـا چـنـيـن امـرى محال به نظر مى رسد؟
مـمـكـن اسـت مـن كـتـاب قـطـورى را بـا دسـت در يـكـسـال بـنـويـسـم ، حـال اگـر كـسـى پـيدا شود با اتكاء به اعجاز آنچنان سريع انجام دهد كه در يكساعت يا كمتر از آن نوشته شود اين محال عقلى نيست ، اين خارق عادت است . (دقت كنيد)
بـه هـر حـال قـضـاوت عـجولانه در باره معجزات و آنها را خداى ناكرده به خرافات نسبت دادن دور از منطق و عقل است ، تنها چيزى كه گاهى اينگونه افكار را به وجود مى آورد اين است كه ما به علل و معلول عادى خو گرفتهايم تا آنجا كه آنها را به صورت ضرورت تـلقـى مـيـكـنـيـم ، و هـر چـه را خـلاف آن بـاشـد مـخـالف ضـرورت مـيـدانـيـم در حالى كه شـكـل ايـن عـلل و مـعـلول طـبـيـعـى و عـادى هـرگـز جـنـبه ضرورت ندارد و هيچ مانعى ندارد عامل مافوق طبيعت ، دگرگونيها در آنها ايجاد كند.
2 - استعدادهاى فوق العاده اشياء
مـسلما آن روز كه موسى ، آن عصاى شبانى را براى خود انتخاب نمود، باور نمى كرد كه ايـن مـوجود ساده از عهده چنان كار عظيمى به فرمان خدا برآيد، آنچنان كه قدرت فراعنه را درهم ريزد، اما خدا به او نشان داد كه از همين
وسيله ساده ميتوان آنچنان نيروى خارق العادهاى به وجود آورد.
اين در واقع درسى است به همه انسانها كه در اين جهان هيچ چيز را ساده نپندارند، اى بسا مـوجـودات يـا افـرادى كـه مـا بـا ديـده حـقـارت بـه آنـهـا مـيـنـگـريـم قدرتهاى عظيمى در دل نهفته داشته باشند كه ما از آن بيخبريم .
3 - تورات در اين باره چه مى گويد:
در آيـات بـالا خـوانديم كه موسى (عليهالسلام ) هنگامى كه دستش را از گريبان بيرون آورد، سـفـيـد و روشـن بـوده بـى آنـكـه عـيـبـى داشته باشد، ممكن است اين جمله براى نفى تعبيرى باشد كه در تورات تحريف يافته ديده مى شود، چرا كه در اين تورات چنين آمده اسـت : (و خـداونـد بـاز بـه او گفت حال دست خود را به آغوش خود گذار كه دست خود را به آغوش خود گذاشت و او را بيرون آورد و اينك دستش مانند برف ، مبروص شد).
كلمه (مبروص ) از ماده (برص ) به معنى پيسى است كه يكنوع بيمارى است و مسلما به كار بردن اين تعبير در اين مورد غلط و نابجا است .
آيه و ترجمه


اذهب إ لى فرعون إ نه طغى (24)
قال رب اشرح لى صدرى (25)
و يسر لى اءمرى (26)
و احلل عقدة من لسانى (27)
يفقهوا قولى (28)
و اجعل لى وزيرا من اءهلى (29)
هرون اءخى (30)
اشدد به اءزرى (31)
و اءشركه فى اءمرى (32)
كى نسبحك كثيرا (33)
و نذكرك كثيرا (34)
انك كنت بنا بصيرا (35)
قال قد اءوتيت سؤ لك يموسى (36)




ترجمه :

24 - برو به سوى فرعون كه او طغيان كرده است !
25 - عرض كرد پروردگارا سينه مرا گشاده دار.
26 - كار مرا بر من آسان گردان .
27 - و گره از زبانم بگشا.
28 - تا سخنان مرا بفهمند.
29 - وزيرى از خاندانم براى من قرار بده .
30 - برادرم هارون را.
31 - به وسيله او پشتم را محكم كن .
32 - و او را در كار من شريك گردان .
33 - تا تو را بسيار تسبيح گوئيم .
34 - و تو را بسيار ياد كنيم .
35 - چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بودهاى .
36 - فرمود آنچه را خواستهاى به تو داده شد، اى موسى !
تفسير:
خواسته هاى حساب شده موسى
تـا ايـنـجـا مـوسـى بـه مـقـام نـبـوت رسـيـده و مـعـجـزات قابل ملاحظهاى دريافت داشته است ، ولى از اين به بعد فرمان رسالت به نام او صادر مـى شـود، رسـالتـى بـسـيـار عـظـيـم و سـنـگـيـن رسالتى كه از ابلاغ فرمان الهى به زورمـنـدتـريـن و خـطـرنـاكترين مردم محيط شروع مى شود، ميفرمايد: (به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است )!
(اذهب الى فرعون انه طغى ).
آرى براى اصلاح يك محيط فاسد و ايجاد يك انقلاب همه جانبه بايد از سردمداران فساد و ائمه كفر شروع كرد از آنها كه در تمام اركان جامعه نقش دارند،
خـودشـان و يـا افـكار و اعوان و انصارشان همه جا حاضرند، آنهائى كه تمام سازمانهاى تبليغاتى و اقتصادى و سياسى را در قبضه خود گرفته اند كه اگر آنها اصلاح شوند و يـا در صـورت عـدم اصـلاح ريـشـه كـن گـردنـد مـيـتوان به نجات جامعه اميدوار بود، و گرنه هر گونه اصلاحى بشود. سطحى و موقتى و گذرا است .
جـالب ايـنـكـه : دليـل لزوم آغـاز كـردن از فـرعون ، در يك جمله كوتاه (انه طغى ) (او طـغـيـان كرده است ) بيان شده كه در اين كلمه (طغيان ) همه چيز جمع است ، آرى طغيان و تـجـاوز از حد و مرز در تمام ابعاد زندگى ، و به همين جهت به اينگونه افراد (طاغوت ) گفته مى شود كه از همين ماده گرفته شده است .
موسى (عليه السلام ) نه تنها از چنين ماموريت سنگينى وحشت نكرد، و حتى كمترين تخفيفى از خـداونـد نـخـواسـت ، بـلكـه بـا آغـوش بـاز از آن استقبال نمود، منتهى وسائل پيروزى در اين ماموريت را از خدا خواست .
و از آنـجـا كـه نـخـسـتـيـن وسـيـله پـيـروزى روح بـزرگ ، فـكـر بـلنـد و عـقـل تـوانـا و به عبارت ديگر گشادگى سينه است عرض كرد پروردگار من ! سينه مرا گشاده بدار (قال رب اشرح لى صدرى ).
آرى نـخـسـتـيـن سرمايه براى يك رهبر انقلابى ، سينه گشاده ، حوصله فراوان استقامت و شـهـامـت و تـحـمـل بـار مـشـكـلات اسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل در حـديـثـى از امـير مؤ منان على (عـليـهالسلام ) ميخوانيم : آلة الرياسة سعة الصدر: وسيله رهبرى و رياست سينه گشاده اسـت در بـاره شـرح صـدر و مـفـهـوم آن در جـلد پـنـجـم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 436 ذيل آيه 125 انعام نيز بحث كردهايم ).
و از آنجا كه اين راه مشكلات فراوانى دارد كه جز به لطف خدا گشوده
نمى شود در مرحله دوم از خدا تقاضا كرد كه كارها را بر او آسان گرداند و مشكلات را از سر راهش بردارد، عرض كرد (كار مرا آسان گردان ) (و يسر لى امرى ).
سـپـس مـوسـى تقاضاى قدرت بيان هر چه بيشتر كرد و عرضه داشت : (گره از زبانم بگشا) (و احلل عقدة من لسانى ).
درسـت اسـت كـه داشـتـن سـرمـايـه شـرح صـدر، مهمترين سرمايه است ولى كار سازى اين سـرمـايـه در صـورتـى اسـت كـه قـدرت ارائه و اظـهـار آن بـه صـورت كـامـل وجـود داشـته باشد، به همين دليل ، موسى بعد از تقاضاى شرح صدر و برطرف شدن موانع ، تقاضا كرد خداوند گره از زبانش بردارد.
و مخصوصا علت آن را چنين بيان كرد: (تا سخنان مرا درك كنند) (يفقهوا قولى ).
ايـن جـمـله در حقيقت ، آيه قبل را تفسير مى كند و از آن ، روشن مى شود كه منظور از گشوده شـدن گـره زبـان ، ايـن نـبـوده اسـت كه زبان موسى (عليهالسلام ) بخاطر سوختگى در دوران طـفـوليـت يـكـنـوع گـرفـتـگـى داشـتـه (آنگونه كه بعضى از مفسران از ابن عباس نـقـل كـرده انـد) بـلكـه مـنظور گره هاى سخن است كه مانع درك و فهم شنونده مى گردد، يـعـنـى آنـچـنان فصيح و بليغ و رسا و گويا سخن بگويم كه هر شنونده اى منظور مرا به خوبى درك كند.
شـاهـد ديـگـر ايـن تـفـسير، آيه 34 سوره قصص است و اخى هارون هو افصح منى لسانا: (برادرم هارون زبانش از من فصيحتر است ).
جـالب ايـنـكـه : افـصـح از مـاده (فـصـيـح ) در اصـل بـه مـعـنـى خـالص بودن چيزى از زوائد است و سپس به سخنى كه رسا و گويا و خالى از حشو و زوائد باشد گفته شده است .
بـه هر حال يك رهبر و پيشواى موفق و پيروز كسى است كه علاوه بر سعه فكر و قدرت روح ، داراى بيانى گويا و خالى از هر گونه ابهام و نارسائى باشد.
و از آنجا كه رساندن اين بار سنگين به مقصد (بار رسالت پروردگار و رهبرى انسانها و مـبـارزه بـا طـاغـوتـهـا و جـبـاران ) نـياز به يار و ياور دارد، و به تنهائى ممكن نيست ، چهارمين تقاضاى موسى (عليهالسلام ) از پروردگار اين بود: (خداوندا! وزير و ياورى از خاندانم براى من قرار ده ) (و اجعل لى وزيرا من اهلى ).
(وزيـر) از مـاده وزر در اصـل به معنى بار سنگين است ، و از آنجا كه وزيران بسيارى از بارهاى سنگين را در كشوردارى بر دوش دارند اين نام بر آنها گذارده شده است . و نيز كلمه وزير به معاون و ياور اطلاق مى شود.
امـا ايـنـكـه موسى (عليهالسلام ) تقاضا مى كند كه اين وزير از خانواده او باشد دليلش روشن است ، چرا كه هم شناخت بيشترى نسبت به او خواهد داشت ، و هم دلسوزى فراوانتر، چه خوبست كه انسان بتواند با كسى همكارى كند كه پيوندهاى روحانى و جسمانى آنانرا به هم مربوط ساخته است .
سـپـس مـخـصـوصـا انگشت روى برادر خويش گذاشت و عرضه داشت (اين مسئوليت را به برادرم هارون بده ) (هارون اخى ).
هـارون : طـبـق نـقـل بـعـضـى از مـفـسـران ، بـرادر بـزرگـتـر مـوسـى بـود و سـه سال با او فاصله سنى داشت ، قامتى بلند و رسا و زبانى گويا و درك عالى داشت سه سال قبل از وفات موسى ، دنيا را ترك گفت .
او از پـيامبران مرسل بود چنانكه در آيه 45 سوره مؤ منون ميخوانيم : ثم ارسلنا موسى و اخاه هارون باياتنا و سلطان مبين ، و نيز داراى نور و روشنائى
باطنى و وسيله تشخيص حق از باطل بود چنانكه در آيه 48 سوره انبياء ميخوانيم :
و لقد آتينا موسى و هارون الفرقان و ضياء.
بـالاخـره او پيامبرى بود كه خداوند از باب رحمتش به موسى بخشيد و وهبنا له من رحمتنا اخاه هارون نبيا (مريم - 53).
او دوش بـه دوش ، بـرادرش مـوسـى (عـليـهالسلام ) در انجام اين رسالت سنگين ، تلاش ميكرد.
درسـت اسـت كه موسى (عليهالسلام ) در آن شب تاريك .در آن وادى مقدس كه اين تقاضا را از خـدا بـه هـنـگـام دريـافـت فـرمـان رسـالت مـى كـنـد بـيـش از ده سـال از وطـن خـود دور مـانـده بـود، ولى قـاعـدتـا ارتـبـاطـش بـه طـور كـامـل از بـرادرش در ايـن مـدت قطع نشده بود كه با اين صراحت و روشنى از او سخن مى گويد و از درگاه خدا تقاضاى شركت او در اين برنامه بزرگ مى كند.
سـپس موسى هدف خود را از تعيين هارون به وزارت و معاونت چنين بيان مى كند: (خداوندا! پشتم را با او محكم كن ) (اشدد به ازرى ).
(ازر) در اصـل ، از مـاده (ازار) بـمـعـنـى لبـاس گـرفته شده است ، مخصوصا به لبـاسـى گـفـته مى شود كه بند آنرا بر كمر گره ميزنند، به همين جهت گاهى اين كلمه به كمر، يا قوت و قدرت نيز اطلاق شده است .
و بـراى تـكـمـيـل ايـن مـقصد، تقاضا مى كند او را در كار من شريك گردان (و اشركه فى امرى ).
هـم شـريـك در مـقـام رسـالت باشد، و هم در پياده كردن اين برنامه بزرگ شركت جويد، ولى به هر حال او پيرو موسى در تمام برنامه ها بود و موسى امام و پيشواى او.
سرانجام نتيجه خواسته هاى خود را چنين بيان مى كند تا تو را بسيار تسبيح گوئيم (كى نسبحك كثيرا).
(و تو را بسيار ياد كنيم ) (و نذكرك كثيرا).
چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بودهاى (انك كنت بنا بصيرا).
تو نيازهاى ما را به خوبى ميدانى ، و به مشكلات اين راه از هر كس آگاهترى ما از تو آن مـيـخـواهـيـم كـه مـا را در اطـاعـت فـرمـانـت قـدرت بـخـشـى ، و بـه انجام وظائف و تعهدها و مسئوليتهايمان موفق و پيروز دارى .
از آنجا كه موسى در اين تقاضاهاى مخلصانه اش نظرى جز خدمت بيشتر و كاملتر نداشت ، خـداونـد تقاضاى او را در همان وقت اجابت فرمود به او گفت آنچه را خواسته بودى به تو داده شد اى موسى ! (قال قد اوتيت سؤ لك يا موسى ).
در واقـع در ايـن لحـظـات حـسـاس و سـرنوشتساز كه موسى براى نخستين بار بر بساط مـيـهـمـانـى خـداونـد بـزرگ گام مينهاد هر چه لازم داشت يكجا از او درخواست كرد، و او نيز مـهـمـانـش را نـهـايـت گـرامـى داشـت و هـمـه خـواسته هاى او را در يك جمله كوتاه با ندائى حـيـاتـبـخش اجابت كرده بى آنكه در آن قيد و شرط يا چون و چرائى كند، و با تكرار نام مـوسـى كـه هـر گـونـه ابـهـامـى را از دل مـيـزدايـد آنـرا تـكـميل فرموده و چه شوقانگيز و افتخار آفرين است كه نام بنده در گفتار مولى تكرار گردد.

نكته ها:
1 - شرائط رهبرى انقلاب :
بدون شك دگرگونى بنيادى در نظام جوامع بشرى و تغيير ارزشهاى مادى و شرك آلوده بـه ارزشـهـاى مـعـنـوى و انـسـانـى ، مخصوصا در آنجا كه راه آن از ميان قلمرو فراعنه و خـودكـامـگـان مـيگذرد، كار سادهاى نيست ، نياز به آمادگى روحى و جسمى ، قدرت تفكر و نيروى بيان ، روشنى راه امدادهاى الهى ، و داشتن يار و ياور مورد اطمينان و قدرتمند دارد.
ايـنـها همان امورى است كه موسى در تقاضاهاى نخستين خود در همان آغاز رسالت بزرگ ، از خداى خود خواست .
ايـنـهـا خـود بـيـانـگـر آنـسـت كـه مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) حـتـى قـبـل از نـبـوت ، روحـى بـيـدار و آمـاده داشـت و نـيـز روشـنـگـر اين حقيقت است كه به ابعاد مـسـئوليـتش به خوبى واقف بود، و ميدانست در آن شرائط خاص بايد با چه ابزارى به ميدان آيد، تا توانائى مبارزه با نظامهاى فرعونى داشته باشد.
و ايـن الگـوئى است براى همه رهبران الهى در هر عصر و زمان ، و براى همه رهروان اين راه .
2 - مبارزه با طغيانگران -
بدون شك فرعون داراى نقاط انحرافى فراوانى بود، كافر بود، بتپرست بود، ظالم و بـيـدادگـر بـود و... ولى قرآن از ميان همه اين انحرافات مساله طغيان او را مطرح مى كند (انـه طـغـى ) چـرا كـه روح طـغـيـان و گـردنـكـشـى در برابر فرمان حق ، عصاره همه اين انحرافات و جامع تمام آنها است .
ضمنا روشن مى شود كه هدف انبياء در درجه اول مبارزه با طاغوتها و مستكبران است ، و اين درست بر خلاف تحليلى است كه ماركسيستها درباره
مذهب دارند و آن را در خدمت طغيانگران و استعمار پيشگان ميدانند.
مـمـكن است گفتار آنها در باره مذاهب ساختگى تخديرى صحيح باشد ، ولى تاريخ انبياى راسـتـين با صراحت تمام ، پندارهاى واهى آنها را در مورد مذاهب آسمانى صددرصد نفى مى كند، مخصوصا قيام موسى بن عمران شاهد گويائى است در اين رابطه .
3- براى هر كار برنامه و وسيله لازم است -
درس ديـگـرى كـه اين فراز از زندگى موسى به ما مى دهد اين است كه حتى پيامبران با داشـتـن آنـهـمـه مـعـجـزات بـراى پـيـشـرفـت كـار خـود ، از وسائل عادى ، كمك ميگرفتند، از بيان رسا و مؤ ثر از نيروى فكرى و جسمى معاونان .
بـنـا نـيـسـت كـه مـا در زنـدگـى هـمـيـشـه در انـتـظـار مـعـجـزهـهـا باشيم ، بايد برنامه و وسـائل كـار را آمـاده كـرد و از طـرق طـبـيـعـى به پيشروى ادامه داد، و آنجا كه كارها گره ميخورد بايد در انتظار لطف الهى بود!
4- تسبيح و ذكر -
چـنـانـكه در آيات فوق خوانديم ، موسى هدف نهائى خواسته هاى خود را اين قرار مى دهد كه (تو را بسيار تسبيح كنيم و تو را بسيار ياد نمائيم .)
روشـن اسـت (تـسـبيح ) به معنى پيراستن خداوند از تهمت (شرك و نقائص امكانى ) ميباشد، و نيز روشن است كه منظور موسى (عليهالسلام ) آن نبوده كه جمله (سبحان الله ) را پشت سر هم تكرار كند، بلكه هدف پياده كردن حقيقت آن در جامعه آلوده آن زمان بوده اسـت ، بـتها را برچيند، بتخانه ها را ويران كند، مغزها را از افكار شرك آلود بشويد ، و نقائص مادى و معنوى را برطرف سازد.
به دنبال آن ، ذكر خدا، ياد او، ياد صفات او را در دلها زنده كند و صفات
الهـى را در سـطـح جـامـعـه پـرتوافكن سازد، تكيه بر كلمه (كثيرا) نشان مى دهد كه ميخواهد آن را همگانى و عمومى سازد و از اختصاص به دايره محدودى درآورد.
5- پيامبر اسلام همان خواسته هاى موسى را تكرار مى كند -
از روايـاتـى كـه در كـتـب دانـشمندان اهل سنت و تشيع وارد شده استفاده مى شود كه پيغمبر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـيـز هـمـيـن مسائل را كه موسى براى پيشبرد اهدافش از خدا خواسته بود تمنا كرد، با اين تفاوت كه بـه جـاى نـام هـارون ، نام (على ) (عليهالسلام ) را نهاد، و چنين عرض كرد: اللهم انى اسـالك بـمـا سـالك اخـى مـوسـى ان تـشـرح لى صـدرى ، و ان تـيـسـر لى امـرى ، و ان تحل عقدة من لسانى ، يفقهوا قولى و اجعل لى وزيرا من اهلى ، عليا اخى ، اشدد به ازرى ، و اشركه فى امرى ، كى نسبحك كثيرا نذكرك كثيرا، انك كنت بنا بصيرا:
(پـروردگـارا! مـن از تـو هـمـان تـقـاضـا مـى كنم كه برادرم موسى تقاضا كرد از تو مـيـخـواهم سينهام را گشاده دارى ، و كارها را بر من آسان كنى ، گره از زبانم بگشائى ، تا سخنانم را درك كنند، براى من وزيرى از خاندانم قرار دهى ، برادرم على (عليهالسلام ) را خـداونـدا پـشـتـم را بـا او مـحكم كن ، و او را در كار من شريك گردان تا تو را بسيار تـسـبـيـح گـوئيـم و تـو را بـسـيـار يـاد كـنـيـم كـه تـو بـه حال ما بصير و بينائى ).
ايـن حـديـث را (سـيـوطـى ) در تفسير (درالمنثور) و (مرحوم طبرسى ) در (مجمع البـيـان ) و بـسـيـارى ديـگـر از دانـشـمـنـدان بـزرگ سـنـى و شـيـعـه بـا تـفـاوتهائى نقل كرده اند.
مـشـابـه ايـن حـديـث ، حـديـث منزله است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عـليـهـالسـلام ) فـرمود: ا لا ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى ، الا انه ليس نبى بعدى :
(آيـا راضـى نـيـسـتـى كـه نـسـبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشى ، جز اينكه پيامبرى بعد از من نخواهد بود).
اين حديث كه در كتب درجه اول اهل تسنن آمده و به گفته محدث بحرانى
(طـبـق نـقـل تـفـسـيـر المـيـزان ) در كـتـاب (غـايـة المـرام ) از يـك صـد طـريـق از طـرق اهل سنت و هفتاد طريق از طرق شيعه نقل شده است ، آنقدر معتبر ميباشد كه جاى هيچگونه انكار ندارد.
مـا در بـاره حـديـث مـنـزله ، در جـلد شـشـم تـفـسـيـر نـمـونـه ذيـل آيـه 142 اعراف (صفحه 339) به قدر كافى بحث كردهايم ، اما آنچه ذكر آن را در ايـنـجا ضرورى ميدانيم اين است كه بعضى از مفسران (مانند آلوسى در روح المعانى ) با قـبـول اصـل روايـت در دلالت آن ايراد كرده اند و گفته اند جمله و اشركه فى امرى (او را شريك در كار من بنما) چيزى را جز شركت در امر ارشاد و دعوت مردم به سوى حق ، اثبات نمى كند.
ولى پـيدا است كه مساله شركت در ارشاد و به تعبير ديگر امر به معروف و نهى از منكر و گـسـتـرش دعـوت حـق ، وظـيـفـه فرد فرد مسلمانان است و اين چيزى نبوده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى على (عليهالسلام ) بخواهد، اين يك توضيح واضح اسـت كـه هـرگـز نمى توان دعاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به آن تفسير كرد.
از سـوى ديـگـر مـيـدانـيـم كـه مـنـظور شركت در امر نبوت هم نبوده است ، بنابراين نتيجه مـيگيريم كه مقام خاصى بوده غير از نبوت و غير از وظيفه عمومى ارشاد، آيا اين جز مساله ولايـت خـاصـه چيزى خواهد بود؟ آيا اين همان خلافت (به مفهوم خاصى كه شيعه براى آن قائل است ) نيست ؟ و جمله (وزيرا) نيز آن را تاييد و تقويت مى كند.
بـه تـعـبـير ديگر وظائفى وجود دارد كه كار همه افراد نيست و آن حفظ آئين پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) از هر گونه تحريف و انحراف ، و تفسير هر گونه ابهامى كه در محتواى آئين براى بعضى رخ دهد، و رهبرى امت در غيبت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بعد از او، و كمك بسيار مؤ ثر در پيشبرد اهداف او.
ايـنـهـا همان چيزى است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با گفتن جمله (اشركه فى امرى ).
از خدا براى على (عليهالسلام ) خواست .
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود، وفات هارون قبل از موسى (عليهالسلام ) مشكلى در اين بحث ايجاد نمى كند، زيرا خلافت و جانشينى گاهى در زمان غيبت رهبر است آنگونه كه هارون در غـيـبـت مـوسى داشت و گاهى بعد از وفات او است ، آنگونه كه على (عليهالسلام ) بعد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشت هر دو داراى يك قدر مشترك و جامع واحد است هر چند مصداقها متفاوت بوده است . (دقت كنيد)
آيه و ترجمه


و لقد مننا عليك مرة اءخرى (37)
إ ذ اءوحينا إ لى اءمك ما يوحى (38)
اءن اقـذفـيـه فـى التـابـوت فـاقـذفـيـه فـى اليـم فـليـلقـه اليـم بالساحل يأ خذه عدو لى و عدو له و اءلقيت عليك محبة منى و لتصنع على عينى (39)
إ ذ تـمـشـى اءخـتـك فـتـقـول هـل اءدلكم على من يكفله فرجعنك إ لى اءمك كى تقر عينها و لا تحزن و قتلت نفسا فنجينك من الغم و فتنك فتونا فلبثت سنين فى اءهل مدين ثم جئت على قدر يموسى (40)
و اصطنعتك لنفسى (41)




ترجمه :

37 - و ما بار ديگر نيز تو را مشمول نعمت خود ساختيم .
38 - آن زمان كه به مادرت آنچه را لازم بود الهام كرديم .
39 - كـه او را در صـنـدوقـى بـيـفكن ، و آن صندوق را به دريا بينداز، تا دريا آنرا به ساحل
بيفكند، و دشمن من و دشمن او آنرا بگيرد و من محبتى از خودم بر تو افكندم ، تا در برابر ديدگان (علم ) من پرورش يابى .
40 - در آن هنگام كه خواهرت (در نزديكى كاخ فرعون ) راه ميرفت و ميگفت آيا خانوادهاى را بـه شـمـا نـشـان دهـم كـه ايـن نوزاد را كفالت مى كند (و دايه خوبى براى اوست ) و به دنبال آن ما تو را به مادرت بازگردانديم تا چشمش به تو روشن شود، و غمگين نگردد، و تـو كـسـى (از فـرعـونـيـان ) را كـشـتـى امـا مـا تـو را از انـدوه نـجات داديم ، پس از آن ساليانى در ميان مردم مدين توقف نمودى و تو را بارها آزموديم سپس در زمان مقدر (براى فرمان رسالت ) به اينجا آمدى .
41 - و من تو را براى خودم پرورش دادم !
تفسير:
چه خداى مهربانى !
در ايـن آيـات خداوند به يكى ديگر از فصول زندگانى موسى (عليهالسلام ) اشاره مى كـنـد كـه مـربـوط بـه دوران كـودكـى او و نـجـات اعـجـازآمـيـزش از چـنـگـال خـشـم فـرعـونـيـان اسـت ، ايـن فـصـل گـرچـه از نـظـر تـسـلسـل تـاريـخـى قـبـل از فـصل رسالت و نبوت بوده ، اما چون به عنوان شاهد براى مـشـمـول نـعمتهاى خداوند، نسبت به موسى (عليهالسلام ) از آغاز عمر، ذكر شده ، در درجه دوم اهميت نسبت به موضوع رسالت ميباشد.
نـخـسـت مـى گـويـد: (اى مـوسـى ! مـا بـار ديـگـر نـيـز بـر تـو منت گذارديم ، و تو را مشمول نعمتهاى خويش ساختيم ) (و لقد مننا عليك مرة اخرى ).
بعد از ذكر اين اجمال به شرح و بسط آن ميپردازد و مى گويد: (در آن
هنگام كه وحى كرديم به مادر تو آنچه بايد وحى شود) (اذ اوحينا الى امك ما يوحى ).
اشـاره بـه ايـنـكـه : تـمـام خـطـوطـى كـه مـنـتـهـى بـه نـجـات مـوسـى (عـليـهالسلام ) از چنگال فرعونيان در آن روز ميشد همه را به مادرت تعليم داديم :
زيـرا بـه گـونـهـاى كـه از سـايـر آيـات قـرآن اسـتـفـاده مـى شود، فرعون شديدا بنى اسـرائيـل را تـحت فشار قرار داده بود، مخصوصا براى جلوگيرى از قدرت و قوت بنى اسرائيل و شورش احتمالى آنها، و يا به گفته جمعى از مورخان و مفسران براى جلوگيرى از بـه وجـود آمـدن فـرزنـدى كـه پـيـشـبـيـنـى كـرده بـودنـد از بـنـى اسـرائيـل بـرميخيزد و دستگاه فرعون را درهم ميكوبد، دستور داده بود پسران آنها را به قـتـل بـرسـانـنـد، و دخـتـران را براى كنيزى و خدمتگزارى زنده نگهدارند. طبعا جاسوسان فـرعـون مـحـله هـا و خـانـه هاى بنى اسرائيل را سخت زير نظر داشتند، و تولد فرزندان پـسر را به دستگاه او اطلاع ميدادند، آنها نيز به سرعت براى نابود كردن آنها اقدام مى نمودند.
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد: فـرعـون از يـكـسـو مـيـخـواسـت قـدرت بـنـى اسـرائيـل را در هـم بـشـكـنـد و از سـوى ديـگـر مـايـل نـبـود نسل آنها بكلى منقرض شود، چرا كه بردگان و بندگان آمادهاى براى او محسوب ميشدند، لذا دسـتـور داده بـود يـكـسـال نـوزادان آنـهـا را زنـده بـگـذارنـد و يـكـسـال پـسـران را از دم تـيـغ بـگـذرانـنـد، اتـفـاقـا مـوسـى در هـمـان سال قتل عام فرزندان پسر متولد شد!.
بـه هـر حال مادر احساس مى كند كه جان نوزادش در خطر است و مخفى نگاه داشتن موقتى او مـشـكـل را حـل نـخـواهـد كرد، در اين هنگام خدائى كه اين كودك را براى قيامى بزرگ نامزد كرده است ، به قلب اين مادر الهام مى كند كه او را از اين بعد به ما بسپار و ببين چگونه او را حفظ خواهيم كرد و به تو باز خواهيم گرداند.
بـه قـلب مـادر مـوسـى چنين الهام كرد: او را در صندوقى بيفكن ، و آن صندوق را به دريا بينداز! (ان اقذفيه فى التابوت فاقذفيه فى اليم ).
(يم ) در اينجا به معنى رود عظيم نيل است كه بر اثر وسعت و آب فراوان گاهى دريا به آن اطلاق مى شود.
تـعـبـيـر به اقذفيه فى التابوت (آن را در صندوق بيفكن ) شايد اشاره به اين باشد كه بدون هيچ ترس و واهمه دل از او بردار و شجاعانه در صندوقش بگذار و بياعتنا، به شط نيلش بيفكن ، و ترس و وحشتى به خود راه مده .
كـلمه (تابوت ) به معنى صندوق چوبى و به عكس آنچه بعضى ميپندارند هميشه به مـعـنـى صندوقى كه مردگان را در آن مينهند نيست ، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه گاهى به صـنـدوقـهاى ديگر نيز گفته مى شود همانگونه كه در داستان طالوت و جالوت در سوره بقره ذيل آيه 248 خوانديم .
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: دريـا مـامـور اسـت كـه آن را بـه سـاحـل بـيفكند، تا سرانجام دشمن من و دشمن او وى را برگيرد (و در دامان خويش پرورش دهد!)
(فليلقه اليم بالساحل ياخذه عدو لى و عدو له ).
جالب اينكه : كلمه (عدو) در اينجا تكرار شده ، و اين در حقيقت تاكيدى است بر دشمنى فـرعـون هـم نـسـبـت بـه خـداونـد و هـم نـسـبـت بـه مـوسـى و بـنـى اسـرائيـل ، و اشـاره بـه اينكه كسى كه تا اين حد در دشمنى و عداوت ، پافشارى داشت ، عاقبت خدمت و پرورش موسى را بر عهده گرفت ، تا بشر خاكى بداند نه تنها قادر نيست بـا فـرمـان خـدا بـه مـبـارزه بـرخـيـزد، بـلكـه خـدا دشمن او را با دست خودش و در دامانش پرورش خواهد داد.
و هنگامى كه او اراده نابودى گردنكشان ستمگر را كند آنها را با دست خودشان نابود مى كند، و با آتشى كه خودشان برافروخته اند ميسوزاند، چه قدرت
عجيبى دارد!
و از آنـجـا كـه موسى (عليهالسلام ) بايد در اين راه پر نشيب و فراز كه در پيش دارد در يك سپر حفاظتى قرار گيرد، خداوند پرتوى از محبت خود را بر او مى افكند آنچنان كه هر كـس وى را بـبـيـنـد دلبـاخـتـه او مى شود، نه تنها به كشتن او راضى نخواهد بود بلكه راضـى نـمـى شـود كـه مـوئى از سـرش كـم شـود!، آنـچنانكه قرآن در ادامه اين آيات مى گويد: (و من محبتى از خودم بر تو افكندم ) (و القيت عليك محبة منى ).
چه سپر عجيبى ، كاملا نامرئى است ، اما از فولاد و آهن محكمتر.
مـى گـويـنـد: قـابـله مـوسـى از فـرعونيان بود و تصميم داشت گزارش تولد او را به دستگاه جبار فرعون بدهد، اما نخستين بار كه چشمش در چشم نوزاد افتاد گوئى برقى از چـشـم او جـسـتـن كـرد كـه اعـماق قلب قابله را روشن ساخت ، و رشته محبت او را در گردنش افكند و هر گونه فكر بدى را از مغز او دور ساخت !.
در ايـن زمـيـنـه در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليهالسلام ) مى خوانيم : (هنگامى كه موسى (عـليـهـالسـلام ) مـتـولد شد و مادر ديد نوزادش ‍ پسر است رنگ از صورتش پريد، قابله پـرسـيـد چرا اينگونه رنگت زرد شد؟ گفت : از اين ميترسم كه سر پسرم را ببرند، ولى قـابـله گـفـت : هـرگـز چـنـيـن تـرسـى بـه خود راه مده و كان موسى لا يراه احد الا احبه !: (موسى چنان بود كه هر كس او را ميديد دوستش ‍ مى داشت ).
و همين سپر محبت بود كه او را در دربار فرعون نيز كاملا حفظ كرد.
در پايان اين آيه مى فرمايد: (هدف اين بود كه در پيشگاه من و در برابر ديدگان (علم ) من پرورش يابى ) (و لتصنع على عينى ).
بـدون شك ذره اى در آسمان و زمين از علم خدا پنهان نيست ، و همه در پيشگاه او حاضرند اما اين تعبير در اينجا اشاره به عنايت خاصى است كه خدا نسبت
به موسى و تربيت او داشت .
گـرچـه بـعـضـى از مـفـسـران جـمـله (ولتـصـنـع عـلى عينى ) را محدود به مساله دوران شيرخوارى موسى و مانند آن دانسته اند ولى پيدا است كه اين جمله معنى وسيعى دارد، و هر گـونـه پـرورش و تـربـيـت و سـاخـتـه شـدن مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) را بـراى حـمـل پـرچـم رسـالت بـا عـنـايـت خـاص پـروردگـار شامل مى شود.
از قرائن موجود در اين آيات و آيات مشابه آن در قرآن مجيد، و آنچه در روايات و تواريخ آمـده ، بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه مادر موسى (عليهالسلام ) سرانجام با وحشت و نـگـرانـى صـنـدوقـى را كـه مـوسـى در آن بـود بـه نـيـل افـكند، امواج نيل آن را بر دوش ‍ خود حمل كرد، و مادر كه منظره را ميديد در تب و تاب فرو رفت اما خداوند به دل او الهام كرد كه اندوه و غمى به خود راه مده ، ما سرانجام او را سالم به تو باز مى گردانيم .
كـاخ فـرعـون بـر گـوشـهـاى از شط نيل ساخته شده بود، و احتمالا شعبه اى از اين شط عـظـيـم از درون كـاخـش مى گذشت ، امواج آب صندوق نجات موسى را با خود به آن شعبه كـشـانـيـد، در حـالى كـه فـرعـون و هـمـسـرش در كـنـار آب بـه تـمـاشـاى امـواج مـشـغـول بـودنـد، نـاگـهان اين صندوق مرموز توجه آنها را به خود جلب كرد، مامورين را دسـتـور داد تـا صـنـدوق را از آب بـگـيـرنـد، هـنـگـامـى كـه در صـنـدوق گـشـوده شـد بـا كـمـال تـعـجـب نـوزاد زيـبـائى را در آن ديـدنـد، چـيـزى كـه شـايـد حـتـى احتمال آن را نمى دادند.
فـرعـون مـتـوجـه شـد كـه ايـن نـوزاد بـايـد از بـنـى اسرائيل باشد كه از ترس ماموران به چنين سرنوشتى گرفتار شده است و دستور كشتن او را صـادر كـرد، ولى هـمـسـرش كـه (نـازا) بـود سـخـت بـه كـودك دل بست و شعاع مرموزى كه از چشم نوزاد جستن نمود در زواياى قلب آن زن نفوذ كرد، و او را مجذوب و فريفته خود ساخت .

دسـت بـه دامـن فرعون زد و در حالى كه از اين كودك به نور چشمان (قرة عين ) تعبير مى نمود، تقاضا كرد از كشتنش صرف نظر شود، حتى بالاتر از آن درخواست كرد به عنوان فـرزنـد خـويـش و مـايـه امـيد آينده شان او را در دامان پرورش دهند، و بالاخره با اصرار موفق شد سخن خود را به كرسى بنشاند.
امـا از سـوى ديـگـر كودك گرسنه شده و شير مى خواهد، گريه مى كند و اشك مى ريزد، گـريه و اشكى كه قلب همسر فرعون را به لرزه آورده ، چاره اى نبود جز اينكه ماموران هـر چـه زودتـر بـه جـستجوى دايه اى بروند، ولى هر دايه اى آوردند نوزاد پستان او را نـگـرفـت چـرا كـه خـدا مـقدر كرده بود تنها به مادرش برگردد، مامورين باز به جستجو برخاستند و در بدر به دنبال دايه تازه اى مى گشتند.
اكنون بقيه داستان را از آيات فوق مى خوانيم :
آرى اى موسى ما مقدر كرده بوديم كه در برابر ديدگان (علم ) ما پرورش بيابى (در آن هـنـگـام كه خواهرت (در نزديكى كاخ فرعون ) راه مى رفت ) و به دستور مادر، مراقب اوضاع و سرنوشت تو بود (اذ تمشى اختك ).
او بـه مـامـوران فـرعـون (مـى گـفـت آيـا زنـى را بـه شـمـا معرفى بكنم كه توانائى سرپرستى اين نوزاد را دارد) (فتقول هل ادلكم على من يكفله ).
و شايد اضافه كرد اين زن شير پاكى دارد كه من مطمئنم نوزاد آن را پذيرا خواهد شد.
مـامورين خوشحال شدند و به اميد اينكه شايد گمشده آنها از اين طريق پيدا شود همراه او حـركـت كـردند، خواهر موسى كه خود را به صورت فردى ناشناس و بيگانه ، نشان مى داد، مـادر را از جـريـان امـر آگـاه كـرد، مادر نيز بى آنكه خونسردى خود را از دست دهد، در حـالى كه طوفانى از عشق و اميد تمام قلب او را احاطه كرده بود، به دربار فرعون آمد، كـودك را بـه دامـن او انـداختند كودك بوى مادر را شنيد، بوئى آشنا، ناگهان پستان او را همچون جان شيرين
در بـرگـرفـت و بـا عـشـق و عـلاقـه بـسـيـار، مـشـغـول نوشيدن شير شد، غريو شادى از حاضران برخاست و آثار خشنودى و شوق در چشمان همسر فرعون نمايان شد. بعضى مى گـويـنـد: فـرعـون از ايـن مـاجـرا تـعـجب كرد، گفت : تو كيستى كه اين نوزاد شير تو را پـذيـرفـت ، در حـالى كـه ديـگـران را هـمـه رد كـرد؟ مـادر گـفـت : من زنى پاكيزه بوى و پاكشيرم و هيچ كودكى شير مرا رد نمى كند!.
به هر حال فرعون كودك را به او سپرد، و همسرش تاكيد فراوان نسبت به حفظ و حراست او كرد، و دستور داد در فاصله هاى كوتاه كودك را به نظر او برساند.
ايـنـجـا اسـت كـه قرآن مى گويد: (ما تو را به مادرت بازگردانديم تا چشمش به تو روشـن شـود، و غـم و انـدوهـى بـه خـود راه نـدهـد) (فـرجعناك الى امك كى تقر عينها و لا تحزن ).
و بـتـوانـد بـا آسـودگى خاطر و اطمينان از عدم وجود خطرى براى او از ناحيه فرعونيان به پرورش فرزند بپردازد.
از جـمـله فـوق چـنين مى توان استفاده كرد كه فرعون كودك را به مادر سپرد تا او را به خـانـه خـويش بياورد، ولى طبيعى است نوزادى كه فرزند خوانده فرعون ! و مورد علاقه شديد همسر او است بايد در فاصله هاى كوتاه به نظر آنها برسد.
سالها گذشت ، و موسى (عليهالسلام ) در ميان هاله اى از لطف و محبت خداوند و محيطى امن و امان پرورش يافت ، كمكم به صورت نوجوانى درآمد.
روزى از راهـى عـبـور مـى كـرد دو نـفـر را در بـرابـر خـود بـه جـنـگ و نـزاع مـشـغول ديد كه يكى از بنى اسرائيل و ديگرى از قبطيان (مصريان و هواخواهان فرعون ) بود، از آنجا كه هميشه بنى اسرائيل تحت فشار و آزار قبطيان ستمگر بودند، موسى به كـمـك مظلوم كه از بنى اسرائيل بود شتافت و براى دفاع از او، مشتى محكم بر پيكر مرد قبطى وارد آورد، اما اين دفاع از مظلوم به جاى
باريكى رسيد، و همان يك مشت كار قبطى را ساخت .
مـوسـى از ايـن مـاجـرا نـاراحـت شـد چـرا كـه ماموران فرعون سرانجام متوجه شدند كه اين قتل به دست چه كسى واقع شده ، و شديدا به تعقيب او برخاستند.
امـا مـوسى طبق توصيه بعضى از دوستانش ، مخفيانه از مصر بيرون آمد و به سوى مدين شـتـافـت و در آنـجـا مـحـيطى امن و امان در كنار شعيب پيغمبر كه شرح آن به خواست خدا در تفسير سوره قصص خواهد آمد پيدا كرد.
ايـنـجا است كه قرآن مى گويد: (تو كسى را كشتى و در اندوه فرو رفتى ، اما ما تو را از آن غم و اندوه رهائى بخشيديم ) (و قتلت نفسا فنجيناك من الغم ).
و پس از آن (تو را در كوره هاى حوادث يكى بعد از ديگرى آزموديم )
(و فتناك فتونا).
(پـس از آن سـاليـانـى در مـيـان مـردم مـديـن تـوقـف نـمـودى ) (فـلبـثـت سـنـيـن فـى اهل مدين ) و بعد از پيمودن اين راه طولانى و آمادگى روحى و جسمى و بيرون آمدن از كوره حـوادث بـا سـرافـرازى و پـيـروزى (سپس در زمانى كه براى گرفتن فرمان رسالت مقدر بود به اينجا آمدى ) (ثم جئت على قدر يا موسى ).
كلمه (قدر) به گفته بسيارى از مفسران به معنى زمانى است كه مقدر شده بود موسى بـه رسـالت برگزيده شود، ولى بعضى ديگر آن را به معنى (مقدار) گرفته اند، هـمـانـگـونه كه در بعضى از آيات قرآن نيز به همين معنى آمده است (سوره حجر آيه 21) طـبـق ايـن تفسير معنى جمله چنين خواهد بود: اى موسى بعد از اين فراز و نشيبها و امتحانات گـونـاگـون و زنـدگـى مـمـتـد در جـوار پـيامبر بزرگى همچون شعيب پرورش يافتى ، سـرانجام داراى قدر و مقام و شخصيتى شدى كه آماده پذيرش وحى گشتى . سپس اضافه مـى كـنـد: (مـن تـو را بـراى خـودم پرورش دادم و ساختم ) (و اصطنعتك لنفسى ) براى وظيفه سنگين دريافت وحى ، براى قبول رسالت ،
بـراى هدايت و رهبرى بندگانم ، تو را پرورش دادم و در كورانهاى حوادث آزمودم و نيرو و تـوان بـخشيدم و اكنون كه اين ماموريت بزرگ بر دوش تو گذارده مى شود از هر نظر ساخته شده اى !.
(اصـطناع ) از ماده صنع به معنى (اصرار و اقدام مؤ كد براى اصلاح چيزى است ) (آنـگـونـه كـه راغـب در مـفـردات گـفته است ) يعنى تو را از هر نظر اصلاح كردم گوئى براى خودم مى خواهم ، و اين محبت آميزترين سخنى است كه خداوند در حق اين پيامبر بزرگ فـرمـود، و بـه گفته بعضى شبيه سخنى است كه حكماء گفته اند ان الله تعالى اذا احب عـبـدا تفقده كما يتفقد الصديق صديقه : (خداوند هنگامى كه بنده اى را دوست دارد آنچنان از او تفقد مى كند كه دوست مهربان نسبت به دوستش
آيه و ترجمه


اذهب اءنت و اءخوك بايتى و لا تنيا فى ذكرى (42)
اذهبا إ لى فرعون إ نه طغى (43)
فقولا له قولا لينا لعله يتذكر اءو يخشى (44)
قالا ربنا إ ننا نخاف اءن يفرط علينا اءو اءن يطغى (45)
قال لا تخافا إ ننى معكما اءسمع و اءرى (46)
فـأ تـيـاه فـقـولا إ نـا رسـولا ربـك فـأ رسـل مـعـنـا بـنـى إ سرءيل و لا تعذبهم قد جئنك باية من ربك و السلم على من اتبع الهدى (47)
إ نا قد اءوحى إ لينا اءن العذاب على من كذب و تولى (48)




ترجمه :

42 - تو و برادرت با آيات من به سوى فرعون برويد، و در ياد من كوتاهى نكنيد.
43 - به سوى فرعون برويد كه طغيان كرده است .
44 - اما به نرمى با او سخن بگوئيد شايد متذكر شود يا از (خدا) بترسد.
45 - (موسى و هارون ) گفتند: پروردگارا! از اين مى ترسيم كه او بر ما پيشى بگيرد يا طغيان كند.
46 - فـرمـود نـترسيد، من با شما هستم.
47 -(همه شما به سراغ او برويد و بگوئيد: ما فرستاده هاى پروردگار توئيم ، بنى اسرائيل را با ما بفرست ، و آنها را شكنجه و آزار مـكـن ، مـا آيت روشنى از سوى پروردگارت براى تو آورده ايم و سلام و درود بر آن كس باد كه از هدايت پيروى مى كند.
48 - (به او بگوئيد) به ما وحى شده كه عذاب بر كسى است كه (آيات الهى ) را تكذيب كند و سرپيچى نمايد.
تفسير:
نخستين برخورد با فرعون جبار
اكـنون كه همه چيز روبراه شده ، و تمام وسائل لازم در اختيار موسى قرار گرفته ، او و بـرادرش هـارون را هـر دو با هم مخاطب ساخته مى گويد: (تو و برادرت با آيات من كه در اختيارتان گذارده ام برويد) (اذهب انت و اخوك باياتى ).
آياتى كه هم شامل دو معجزه بزرگ موسى مى شود، و هم ساير نشانه هاى پروردگار و تعليمات و برنامه هائى كه خود نيز بيانگر حقانيت دعوت او است ، بخصوص اينكه اين تـعـليـمـات پـر مغز به وسيله مردى كه ظاهرا قسمت عمده عمرش را به چوپانى پرداخته اظهار مى شود.
و بـراى تـقـويـت روحـيه آنها و تاكيد بر تلاش و كوشش هر چه بيشتر، اضافه مى كند (در ذكر و ياد من و اجراى فرمانهايم سستى به خرج ندهيد) (و لا تنيا فى ذكرى ).
چـرا كـه سـسـتى و ترك قاطعيت تمام زحمات شما را بر باد خواهد داد، محكم بايستيد و از هيچ حادثه اى نهراسيد، و در برابر هيچ قدرتى ، سست نشويد.
بـعـد از آن ، هـدف اصـلى اين حركت و نقطه اى را كه بايد به سوى آن جهت گيرى شود، مـشـخص مى سازد و مى گويد (به سوى فرعون برويد، چرا كه او طغيان كرده است ) (اذهبا الى فرعون انه طغى ).
عـامـل تمام بدبختيهاى اين سرزمين پهناور او است ، و تا او اصلاح نشود هيچ كارى ساخته نيست ، چرا كه عامل پيشرفت يا عقب افتادگى ، خوشبختى يا بدبختى
يـك مـلت ، قـبـل از هـر چـيـز، رهـبـران و سردمداران آن ملت است و لذا بايد هدف گيرى شما قبل از همه به سوى آنها باشد.
درسـت اسـت كـه هارون در آن موقع در آن بيابان حاضر نبود، و بطورى كه مفسران گفته انـد خـداونـد او را از ايـن مـاجـرا آگـاه سـاخـت و او بـه اسـتـقـبـال بـرادرش مـوسـى بـراى انـجـام ايـن مـامـوريت به بيرون مصر آمد، ولى به هر حال هيچ مانعى ندارد كه دو نفر مخاطب قرار گيرند و ماموريت براى انجام كارى پيدا كنند، در حـالى كـه تـنـهـا يكى حاضر باشد و در تعبيرات فارسى روزانه نيز از اين نمونه بـسـيـار داريـم ، مـثـل اينكه مى گوئيم : (تو و برادرت كه فردا از سفر مى آيد نزد من آئيد).
سـپـس طـرز بـرخـورد مـؤ ثـر با فرعون را در آغاز كار به اين شرح ، بيان مى فرمايد براى اينكه بتوانيد در او نفوذ كنيد و اثر بگذاريد (با سخن نرم با او سخن بگوئيد، شـايـد مـتذكر شود يا از خدا بترسد) (فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى ) فرق مـيـان (يـتـذكـر) و (يخشى ) در اينجا اين است كه : اگر با سخن نرم و ملايم با او روبـرو شـويـد و در عـيـن حـال مـطـالب را بـا صـراحـت و قـاطـعـيـت بـيـان كـنـيـد يـك احـتـمـال ايـنـسـت كـه او دلائل مـنـطـقـى شـمـا را از دل بـپـذيـرد و ايـمـان آورد احـتمال ديگر اينكه لااقل از ترس مجازات الهى در دنيا يا آخرت و بر باد رفتن قدرتش ، سر تسليم فرود آورد و با شما مخالفت نكند.
البـتـه احـتمال سومى نيز وجود دارد و آن اينكه نه متذكر شود و نه از خدا بترسد، بلكه راه مـخـالفـت و مـبـارزه را پـيـش گـيـرد كـه بـا تـعـبـيـر (لعـل ) (شـايـد) بـه آن اشـاره شده است . و در اين صورت نسبت به او اتمام حجت شده است ، و در هيچ حال اجراى اين برنامه بى فايده نيست .
بدون شك خداوند مى دانست سرانجام كار او به كجا خواهد رسيد ولى
تعبيرات فوق ، درسى است براى موسى و هارون و همه رهبران راه الهى .
اما با اين حال موسى و هارون از اين معنى نگران بودند كه ممكن است اين مرد قلدر و زورمند مـسـتـكـبـر كـه آوازه خـشـونـت و سـرسـخـتـى او هـمـه جـا پـيـچـيـده بـود قـبـل از آنـكـه مـوسـى (عليهالسلام ) و هارون (عليهالسلام ) ابلاغ دعوت كنند، پيشدستى كرده ، آنها را از بين ببرد، لذا (عرضه داشتند پروردگارا! ما از اين مى ترسيم كه او قبل از آنكه به سخنان ما گوش فرا دهد، فرمان مجازات صادر كند و پيام تو به گوش او و اطـرافيانش نرسد، و يا بعد از شنيدن طغيانگرى آغاز نمايد) (قالا ربنا اننا نخاف ان يفرط علينا او ان يطغى ).
(يـفـرط) از مـاده (فـرط) (بـر وزن شرط) به معنى پيش افتادن است و به همين جهت بـه كـسـى كـه قـبـل از هـمـه وارد آبـگـاه مـى شـود، (فارط) مى گويند در سخنان على (عـليـهـالسـلام ) كـه در بـرابر قبرهاى مردگان ، پشت دروازه كوفه فرمود مى خوانيم : انـتـم لنـا فـرط سـابـق : (شـمـا پـيـشـگـامـان ايـن قـافـله بـوديـد و قـبل از ما به ديار آخرت شتافتيد). به هر حال موسى و برادرش از دو چيز بيم داشتند، نـخـسـت آنـكـه فـرعـون قـبـل از آنـكـه سـخـنـانـشـان را بـشـنـود شـدت عـمـل بـه خـرج دهـد، و يـا بـعد از شنيدن بلافاصله و بدون مطالعه دست به چنين اقدامى بزند و در هر دو حال ماموريت آنها به خطر بيفتد و ناتمام بماند.
امـا خـداونـد بـه آنـها بطور قاطع (فرمود: شما هرگز نترسيد، من خود با شما هستم مى شنوم و مى بينم ) (قال لا تخافا اننى معكما اسمع و ارى ).
بـنـابـرايـن بـا وجـود خـداونـد تـوانـائى كـه هـمـه جـا بـا شـمـا اسـت و بـه هـمـيـن دليل همه چيز، همه سخنها را مى شنود، و همه چيز را مى بيند و حامى و پشتيبان شما است ، ترس و وحشت معنائى ندارد.
سـپـس دقـيـقـا چـگـونـگى پياده كردن دعوتشان را در حضور فرعون در پنج جمله كوتاه و قـاطـع و پـرمـحـتـوا بـراى آنـهـا بـيـان مـى فـرمـايـد، كـه يـكـى مـربـوط بـه اصـل مـامـوريـت اسـت و ديـگـرى بـيـان مـحـتـواى مـامـوريـت و سـومـى دليل و سند و چهارمى تشويق پذيرندگان و سرانجام تهديد مخالفان . نخست مى گويد: (شما به سراغ او برويد و به او بگوئيد ما فرستادگان پروردگار توايم (فاتياه فقولا انا رسولا ربك ).
جـالب ايـنكه بجاى پروردگار ما مى گويد پروردگار تو، تا عواطف فرعون را متوجه ايـن نـكـتـه سـازنـد كـه او پروردگارى دارد و اينها نمايندگان پروردگار اويند، ضمنا بـطور كنايه به او فهمانده باشند كه ادعاى ربوبيت از هيچكس صحيح نيست و مخصوص خدا است .
ديـگـر ايـنـكـه (بـنـى اسـرائيـل را هـمـراه مـا بـفـرسـت و آنـهـا را اذيـت و آزار مـكـن (فـارسـل مـعنا بنى اسرائيل و لا تعذبهم ). درست است كه دعوت موسى تنها براى نجات بـنى اسرائيل از چنگال فرعونيان نبوده ، بلكه به گواهى ساير آيات قرآن به منظور نـجـات خـود فرعون و فرعونيان از چنگال شرك و بت پرستى نيز بوده است ، ولى اهميت ايـن مـوضـوع و ارتـباط منطقى آن با موسى سبب شده است كه او مخصوصا انگشت روى اين مـسـاله بـگـذارد چـرا كـه اسـتـثـمـار و بـه بـردگـى كـشـيـدن بـنـى اسـرائيـل بـا آن هـمـه شـكـنـجـه و آزار مـطـلبـى نـبـوده اسـت كـه قابل توجيه باشد. سپس اشاره به دليل و مدرك خود كرده مى گويد به او بگوئيد (ما نشانه اى
از پـروردگـارت بـراى تـو آورده ايـم ) (قد جئناك باية من ربك ). ما بيهوده سخن نمى گـوئيـم و بـيـدليـل حـرفـى نـمـى زنـيـم ، بـنـابـرايـن بـه حـكـم عقل لازم است لااقل در سخنان ما بينديشى و اگر درست بود بپذيرى .
سـپـس بـه عـنوان تشويق مؤ منان اضافه مى كنند (درود بر آنها كه از هدايت پيروى مى كـنـنـد) (و السـلام عـلى مـن اتـبـع الهـدى ). اين جمله ممكن است به معنى ديگرى نيز اشاره بـاشـد و آن اينكه سلامت در اين جهان و جهان ديگر از ناراحتيها و رنجها و عذابهاى دردناك الهـى ، و مـشـكـلات زنـدگى فردى و اجتماعى از آن كسانى است كه از هدايت الهى پيروى كنند و اين در حقيقت نتيجه نهائى دعوت موسى است .
سـرانـجـام عـاقـبت شوم سرپيچى از اين دعوت را نيز به او بفهمانيد و بگوئيد (به ما وحـى شـده اسـت كـه عـذاب الهـى دامـان كـسـانـى را كـه تـكـذيب آياتش كرده و از فرمانش سرپيچى نمايند خواهد گرفت !) (انا قد اوحى الينا ان العذاب على من كذب و تولى ).
مـمـكـن اسـت تـوهـم شـود كه ذكر اين جمله با گفتار ملايمى كه به آن مامور بودند تناسب ندارد، ولى اين اشتباه است ، چه مانعى دارد كه يك طبيب دلسوز با لحن ملايم به بيمارش بـگـويد، هر كس از اين دارو استفاده كند نجات مى يابد و هر كس نكند مرگ دامانش را خواهد گرفت .
اين بيان نتيجه برخورد نامناسب به يك واقعيت است و تهديد خاص و برخورد خصوصى و شـدت عـمـل در آن وجود ندارد، و به تعبير ديگر اين واقعيتى است كه بايد بى پرده به فرعون گفته مى شد.
نكته ها:
1 - قدرت نمائى عجيب خدا
در طـول تـاريـخ بـسـيـار ديـده ايم افرادى قلدر و زورمند به مبارزه در برابر قدرت حق بـرخـاسـتـه انـد، ولى جـالب ايـنكه در هيچ مورد خداوند لشكريان زمين و آسمان را براى كوبيدن آنها بسيج نمى كند، بلكه آنچنان ساده و آسان ، آنها را مغلوب مى كند كه هيچكس تـصـور آن را هـم نـمـى كـرد. مـخـصـوصـا بـسـيـار مـى شـود كـه خـود آنـهـا را دنبال وسائل مرگشان مى فرستد و ماموريت اعدامشان را به خودشان مى سپارد!.
در هـمـيـن داسـتان فرعون مى بينيم دشمن اصلى او يعنى موسى را در دامان خود او پرورش مـى دهـد، و در حـوزه حـفـاظـت او وارد مـى سـازد! و جـالبـتـر ايـنـكـه طـبـق نـقل تواريخ ، قابله موسى از قبطيان بود ، نجارى كه صندوق نجات او را ساخت نيز يك قـبـطـى بـود، گـيـرنـدگـان صندوق از آب ماموران فرعون بودند، و گشاينده صندوق ، شـخـص هـمـسـر او بود، به وسيله دستگاه فرعون از مادر موسى (عليهالسلام ) دعوت به عـنـوان دايـه شـيـر دهـنـده شـد، و تـعـقـيـب مـوسـى بـعـد از مـاجـراى قتل مرد قبطى ، از ناحيه فرعونيان ، سبب هجرت او به مدين و گذراندن يك دوره آموزش و تربيت كامل در مكتب شعيب پيغمبر گشت .
آرى هـنـگـامـى كه خدا مى خواهد قدرت خود را نشان دهد، اين چنين مى كند تا همه گردنكشان بدانند كوچكتر از آن هستند كه در برابر اراده و مشيتش عرض اندام كنند.
2 - برخورد ملايم و محبت آميز با دشمنان
براى نفوذ در قلوب مردم (هر چند افراد گمراه و بسيار آلوده باشند) نخستين دستور قرآن بـرخـورد مـلايـم و تـواءم بـا مـهـر و عـواطـف انـسـانـى اسـت ، و توسل به خشونت
مربوط به مراحل بعد است كه برخوردهاى دوستانه اثر نگذارد.
هـدف آنـسـت كـه مردم جذب شوند، متذكر شوند و راه را پيدا كنند يا از عواقب شوم كار بد خود بترسند (لعله يتذكر او يخشى ).
هـر مـكـتـبى بايد جاذبه داشته باشد، و بى دليل ، افراد را از خود دفع نكند سرگذشت پـيامبران و ائمه دين (عليهمالسلام ) بخوبى نشان مى دهد كه آنها هرگز از اين برنامه در تمام طول عمرشان انحراف پيدا نكردند.
آرى مـمـكـن اسـت ، هـيـچ بـرنـامـه محبت آميزى در دل سياه بعضى اثر نگذارد، و راه منحصرا تـوسـل بـه خـشـونـت بـاشـد، آن در جـاى خـود صـحـيـح اسـت ، امـا نـه بـه عـنـوان يـك اصـل كلى و براى آغاز كار، برنامه نخستين محبت است و ملايمت ، و اين همان درسى است كه آيات فوق به روشنى به ما مى گويد.
جـالب ايـنـكـه در بـعـضـى از روايـات مـى خوانيم : حتى موسى مامور بود، فرعون را با بهترين نامش صدا كند، شايد در دل تاريك او اثر بگذارد.
3 - آيا وحى به غير پيامبران مى شود؟
بى شك وحى در قرآن مجيد معانى گوناگونى دارد.
گـاهـى بـه مـعـنى صداى آهسته ، يا چيزى را آهسته گفتن آمده ، (اين معنى اصلى آن در لغت عرب است ).
گـاهـى بـه مـعـنى اشاره رمزى به چيزى مى باشد مانند فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عـشـيـا: (زكـريـا كـه زبـانـش در آن سـاعـت از كـار افـتـاده بـود بـا اشـاره بـه بـنـى اسرائيل گفت خدا را صبح و عصر تسبيح كنيد) - (مريم - 11).
و گـاه بـه مـعـنـى الهـام غـريـزى اسـت مـانـنـد اوحـى ربـك الى النـحـل : (خـداونـد بـه زنـبـور عـسـل الهـام غـريـزى كـرد) (نـحـل - 68). گـاه به معنى فرمان تكوينى است ، فرمانى كه با زبان آفرينش داده مى شود
مانند: يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها: (در قيامت زمين خبرهاى خود را بازگو مى كـنـد چـرا كـه پـروردگـارت بـه او وحـى كـرده اسـت )(زلزال - 5).
و گـاه بـه مـعـنـى الهـام مـى آيـد، الهـامى كه به قلب افراد با ايمان مى فرستد هر چند پـيـامـبـر و امـام نباشد، مانند: اذ اوحينا الى امك ما يوحى : (ما به مادر تو اى موسى آنچه بايد وحى كنيم كرديم ) (طه - 38).
امـا يـكـى از مـهـمـتـريـن مـوارد اسـتـعـمـال آن در قـرآن مجيد پيامهاى الهى است كه مخصوص پـيـامـبـران است ، مانند انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده : (ما به تو وحى فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم ) (نساء - 163).
بـنـابـرايـن كـلمـه وحـى ، مـفـهـوم وسـيـع و جـامـعـى دارد كـه هـمـه ايـن مـوارد را شامل مى شود و به اين ترتيب تعجب نخواهيم كرد اگر در آيات فوق ، كلمه وحى در مورد مادر موسى به كار رفته است .
4 - پاسخ به يك سؤ ال
مـمـكـن اسـت بـراى بـعـضـى بـا مـطـالعـه آيـات فـوق ، ايـن سـؤ ال پـيـدا شـود كـه چرا موسى (عليهالسلام ) با آن وعده هاى الهى باز هم دچار نگرانى و تـرديد و دلهره مى شود؟ تا آنجا كه خداوند به او صريحا مى گويد، برويد من همه جا با شما هستم ، همه سخنان را مى شنوم ، و همه چيز را مى بينم ، و هيچ جاى نگرانى نيست .
پاسخ اين سؤ ال از ايـنـجا روشن مى شود كه اين ماموريت براستى ماموريت بسيار سنگينى بود، موسى كه ظـاهـرا يـك چوپان است ، مى خواهد تنها با برادرش به جنگ مرد قلدر و زورمند و سركشى برود كه بزرگترين قدرتهاى آن زمان در اختيار او بوده است ، و تازه ماموريت دارد اولين دعوت را از خود فرعون
شـروع كـند، نه اينكه نخست به سراغ ديگران برود و لشگر و يار و ياور فراهم آورد، بلكه بايد نخستين جرقه را بر قلب فرعون بزند، اين براستى ماموريت بسيار پيچيده و فـوق العـاده مشكلى بوده است ، بعلاوه ما مى دانيم كه علم و آگاهى مراتبى دارد، بسيار مـى شـود انـسـان چـيـزى را يـقـينا مى داند، اما مايل است به مرحله علم اليقين و اطمينان عينى برسد، همانگونه كه ابراهيم با ايمان قاطعش نسبت به معاد از خدا تقاضا كرد صحنه اى از زنده شدن مردگان را در اين جهان با چشم خود ببيند تا اطمينان خاطر بيشترى پيدا كند