گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد سيزدهم
آيه و ترجمه


قال فمن ربكما يموسى (49)
قال ربنا الذى اءعطى كل شى ء خلقه ثم هدى (50)
قال فما بال القرون الا ولى (51)
قال علمها عند ربى فى كتب لا يضل ربى و لا ينسى (52)
الذى جـعـل لكـم الا رض مـهـدا و سـلك لكـم فـيـهـا سـبـلا و اءنزل من السماء ماء فأ خرجنا به اءزوجا من نبات شتى (53)
كلوا و ارعوا اءنعمكم إ ن فى ذلك لايت لا ولى النهى (54)
منها خلقنكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة (55)




ترجمه :

49 - (فرعون ) گفت پروردگار شما كيست ، اى موسى ؟!
50 - گفت : پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى آنچه را لازمه آفرينش او بود داده ، سپس رهبريش كرده است .
51 - گفت : پس تكليف پيشينيان ما چه خواهد شد؟
52 - گـفت : آگاهى مربوط به آنها نزد پروردگار من در كتابى ثبت است پروردگار من هرگز گمراه نمى شود و فراموش نمى كند.
53 - همان خداوندى كه زمين را براى شما محل آسايش قرار داد، و راههائى در آن ايجاد كرد و از آسـمـان آبـى فـرسـتـاد كه به وسيله آن انواع گوناگون گياهان مختلف را (از خاك تيره ) برآورديم .
54 - هم خودتان بخوريد و هم چهارپايانتان را در آن به چرا بريد كه در اين نشانه هاى روشنى است براى صاحبان عقل .
55 - ما شما را از آن (خاك ) آفريديم و در آن باز ميگردانيم و از آن نيز بار ديگر شما را بيرون مى آوريم .
تفسير:
پروردگار شما كيست ؟!
در ايـنـجا قرآن مجيد، همانگونه كه شيوه آنست ، مطالبى را كه به كمك بحثهاى آينده مى تـوان از ايـن داسـتـان فـهميد ، حذف كرد، مستقيما به سراغ گفتگوهاى موسى و هارون با فرعون مى رود.
در واقع مطلب چنين است :
مـوسـى بـعـد از گـرفـتـن فـرمـان رسـالت و يـك دسـتـور العـمـل كـامل و جامع و همه جانبه در باره چگونگى برخورد با فرعون از آن سرزمين مقدس حـركت مى كند، و با برادرش هارون - به گفته مورخان - در نزديكى مصر همراه مى شود، و هر دو به سراغ فرعون مى آيند، و با مشكلات زيادى مى توانند به درون كاخ افسانه اى فرعون كه افراد كمى به آن راه داشتند، راه پيدا كنند.
هنگامى كه موسى در برابر فرعون قرار گرفت ، جمله هاى حساب شده و مؤ ثرى را كه خـداونـد بـه هـنـگـام فـرمـان رسـالت به او آموخته بود بازگو مى كند: ما فرستادگان پروردگار توئيم .
بنى اسرائيل را با ما بفرست و آنها را شكنجه و آزار مكن .
ما دليل و معجزه روشنى با خود از سوى پروردگارت آوره ايم .
سلام بر كسى كه از هدايت پيروى كند.
و اين را نيز بدان كه به ما وحى شده است كه عذاب در انتظار كسانى است كه تكذيب كنند و از فرمان خدا روى بگردانند!
هـنـگـامـى كـه فـرعـون اين سخنان را شنيد نخستين عكس العملش اين بود گفت : (بگوئيد ببينم پروردگار شما كيست اى موسى ؟) (قال فمن ربكما يا موسى ).
عجيب اينكه فرعون مغرور و از خود راضى حتى حاضر نشد بگويد پروردگار من كه شما مدعى هستيد كيست ؟ بلكه گفت : پروردگار شما كيست ؟
مـوسـى بـلافـاصـله مـعـرفـى بـسـيـار جـامـع و در عـيـن حال كوتاهى از پروردگار كرد: (گفت : پروردگار ما همان كس است كه به هر موجودى آنـچـه لازمـه آفـريـنـش او بـوده اسـت داده ، و سـپـس او را در مـراحـل هـسـتـى رهـبـرى و هـدايـت فـرمـوده اسـت ) (قـال ربـنـا الذى اعـطـى كل شى ء خلقه ثم هدى ).
در ايـن سـخـن كوتاه ، موسى اشاره به دو اصل اساسى از آفرينش و هستى مى كند كه هر يك دليل مستقل و روشنى براى شناسائى پروردگار است :
نـخـسـت ايـنكه خداوند به هر موجودى آنچه نياز داشته بخشيده است ، اين همان مطلبى است كه در باره آن مى توان كتابها نوشت ، بلكه كتابها نوشته اند.
اگر ما اندكى در باره گياهان و جاندارانى كه در هر منطقه اى زندگى
مـى كـنـنـد، اعم از پرندگان ، حيوانات دريائى ، حشرات ، خزندگان دقت كنيم خواهيم ديد كـه هـر كـدام هـماهنگى كامل با محيط خود دارند و آنچه مورد نيازشان است در اختيارشان مى باشد.
سـاخـتـمـان پـرنـدگـان آنـچـنـان است كه از نظر شكل و وزن و حواس مختلف آنها را براى پرواز آماده مى كند، و ساختمان جانوران اعماق درياها نيز همين گونه است .
و مسلما بحث از آنها در اين مختصر نمى گنجد.
مـساله دوم : مساله هدايت و رهبرى موجودات است كه قرآن آن را با كلمه ثم در درجه بعد از تامين نيازمنديها قرار داده است .
مـمـكـن اسـت كسى يا چيزى وسائل حياتى را در اختيار داشته باشد اما طرز استفاده از آن را نـدانـد، مـهـم آنـسـت كـه بـه طـرز كاربرد آنها آشنا باشد، و اين همان چيزى است كه ما در مـوجـودات مـخـتـلف به خوبى مى بينيم كه چگونه هر كدام از آنها نيروهايشان را دقيقا در مـسـيـر ادامـه حـيـاتـشـان بـه كـار مـى گـيـرنـد، چـگـونـه لانـه مـى سـازنـد، تـوليـد مثل مى كنند، فرزندان خود را پرورش مى دهند، و از دسترس دشمنان مخفى مى شوند، و يا به مبارزه با دشمن برمى خيزند.
انـسـانـهـا نـيـز داراى ايـن هـدايت تكوينى هستند، ولى از آنجا كه انسان موجودى است داراى عـقـل و شـعـور، خداوند هدايت تكوينيش را با هدايت تشريعى او به وسيله پيامبران همراه و همگام كرده است كه اگر از آن مسير منحرف نشود مسلما به مقصد خواهد رسيد.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر انـسـان بـه خـاطـر داشـتـن عـقـل و اخـتـيـار، وظـائف و مـسئوليتها و به دنـبـال آن بـرنـامـه هـاى تـكـامـلى دارد كـه حـيـوانـات نـدارنـد و بـه هـمـيـن دليل علاوه بر هدايتهاى تكوينى نياز به هدايت تشريعى نيز دارد.
خـلاصـه اينكه : موسى (عليهالسلام ) ميخواهد به فرعون بفهماند كه اين عالم هستى نه منحصر به تو است و نه منحصر به سرزمين مصر است ، نه مخصوص امروز است
و نـه گذشته ، اين عالم پهناور گذشته و آينده اى دارد كه نه من در آن بوده ام و نه تو و دو مـسـاله اسـاسـى در ايـن عـالم چشمگير است ، تامين نيازمنديها و سپس به كار گرفتن نـيـروهـا و امـكـانـات در مـسـيـر پـيـشرفت موجودات ، اينها به خوبى مى تواند تو را به پـروردگـار مـا آشـنـا سـازد و هـر چـه بـيـشـتـر در ايـن زمـيـنـه بـيـنـديـشـى دلائل بيشترى از عظمت و قدرت او خواهى يافت .
فـرعـون بـا شـنـيـدن ايـن جـواب جـامـع و جـالب ، سـؤ ال ديـگـرى مـطـرح كرد، (گفت : اگر چنين است ، پس تكليف پيشينيان ما چه خواهد شد؟) (قال فما بال القرون الاولى ).
در ايـنـكـه مـنـظـور فـرعون از اين جمله چه بوده است ؟ مفسران نظرات گوناگونى اظهار داشته اند:
1 - بـعـضـى گـفـتـه انـد: چـون مـوسـى در آخـريـن جـمـله خـود، مـخـالفـان تـوحـيـد را مشمول عذاب الهى دانست ، فرعون سؤ ال كرد پس چرا آن همه اقوام مشركى كه در گذشته بوده اند به چنان عذابى مبتلا نشده اند؟!
2 - بـعـضـى گـفـتـه انـد، چـون مـوسـى ، خـداوند عالم را رب و معبود همگان معرفى كرد، فرعون سؤ ال كرد پس چرا نياكان ما و اين همه اقوام گذشته ، مشرك بودند اين نشان مى دهد كه شرك و بت پرستى كار نادرستى نيست !
3 - بـعـضى ديگر گفته اند: چون مفهوم سخن موسى اين بود كه سرانجام همه به نتيجه اعـمـال خـود مـى رسـنـد و آنـهـا كـه از فرمان الهى سرپيچى كرده اند مجازات خواهند شد، فـرعـون پـرسـيـد پـس تكليف اينها كه فانى شدند و ديگر بازگشتى به اين زندگى ندارند چه خواهد شد؟
بـه هـر حـال مـوسى در جواب گفت : تمام مشخصات اقوام گذشته ، نزد پروردگار من در كتابى ثبت است ، هيچگاه پروردگار من براى حفظ آنها گمراه
نـمـى شـود و نـه فـرامـوش مـى كـنـد (قـال عـلمـهـا عـنـد ربـى فـى كـتـاب لا يضل ربى و لا ينسى ).
بـنابراين حساب و كتاب آنها محفوظ است ، و سرانجام به پاداش و كيفر اعمالشان خواهند رسـيـد، نـگـهـدارنـده ايـن حـسـاب ، خـدائى اسـت كـه نـه اشـتـبـاه در كار او وجود دارد و نه فـرامـوشـى ، و بـا تـوجـه بـه آنـچـه مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) در اصـل تـوحيد و معرفى خدا بيان كرد كاملا روشن است كه نگهداشتن اين حساب براى آنكس كه به هر موجودى ، دقيقا نيازمنديهايش را داده و سپس آن را هدايت مى كند كار مشكلى نخواهد بود.
در تـفـاوت مـفـهـوم جـمله (لا يضل ) با جمله (لا ينسى ) مفسران بيانات گوناگونى دارنـد، ولى ظـاهـر ايـن اسـت كـه (لا يـضـل )، اشـاره بـه نـفـى هـر گـونـه اشـتـبـاه از پـروردگار است ، و (لا ينسى ) اشاره به نفى نسيان ، يعنى نه در آغاز كار در حساب افـراد اشـتـبـاه مـى كـنـد، و نـه در نگهدارى حسابشان گرفتار نسيان مى گردد و به اين تـرتـيـب مـوسـى ضـمـنـا احـاطـه عـلمـى پروردگار را به همه چيز خاطر نشان مى كند تا فـرعـون مـتـوجـه ايـن واقـعـيـت بـشـود كـه سـر سـوزنـى از اعمال او از ديدگاه علم خدا مكتوم و بى پاداش ‍ و كيفر نخواهد بود.
در حقيقت اين احاطه علمى خداوند نتيجه سخنى است كه موسى (عليهالسلام ) قبلا گفت و آن ايـنـكـه : خـداونـدى كـه بـه هـر مـوجـودى نـيـازمـنـديـش را داده و او را هـدايـت مـى كـنـد، از حال همه كس و همه چيز آگاه است .
و از آنجا كه بخشى از سخن موسى (عليهالسلام ) پيرامون مساله توحيد و شناسائى
خدا بود قرآن در اينجا فصل ديگرى در همين زمينه بيان مى دارد: (همان خداوندى كه زمين را براى شما مهد آسايش قرار داد، و راهـهـائى در آن ايـجـاد كـرد، و از آسـمـان ، آبـى فـرسـتـاد) (الذى جـعـل لكـم الارض مـهـدا و سـلك لكـم فـيـهـا سـبـلا و انزل من السماء ماء).
(مـا بـه وسـيـله ايـن آب ، انـواع گوناگون از گياهان مختلف را از خاك تيره برآورديم (فاخرجنا به ازواجا من نبات شتى ).
در مجموع اين آيه به چهار بخش از نعمتهاى بزرگ خدا اشاره شده است :
1 - زمـيـن كـه مهد آرامش و آسايش انسان است و به بركت قانون جاذبه و همچنين قشر عظيم هـوائى كـه اطـراف آن را گرفته انسان مى تواند به راحتى و امن و امان روى آن زندگى كند.
2 - راهـهـا و جـادهـهـائى كـه خـداونـد در زمـيـن بـه وجود آورده است كه تمام مناطق آن را به يـكـديـگـر پـيـونـد مـى دهـد، هـمـانـگـونـه كـه غـالبـا ديـده ايـم در مـيـان سـلسـله جبال سر به آسمان كشيده ، غالبا درهها و راههائى وجود دارد، كه انسان مى تواند از آنها عبور كرده ، به مقصد خود برسد.
3 - آبـى كـه مـايـه حـيـات اسـت و سـرچـشـمـه هـمـه بـركـات از آسـمـان نازل كرده .
4 - گـيـاهـان و نـبـاتـات گوناگون و مختلفى كه به وسيله اين آب از زمين مى رويد كه قـسـمـتى از آنها مواد غذائى انسان را تشكيل مى دهند و بخشى مواد داروئى قسمتى را انسان بـراى سـاخـتـن لبـاس مـورد اسـتـفـاده قـرار مـى دهـد و قـسـمـت ديـگـرى را بـراى وسـائل زنـدگـى (هـمـچـون درهـا و حتى خانه هائى كه از چوب ساخته مى شود و كشتيها و بسيارى از وسائل نقليه ديگر).
بـلكـه مـى تـوان گـفـت : اين چهار نعمت بزرگ به همان ترتيب كه در آيه فوق آمده است اولويـتـهـاى زنـدگـى انـسـان را تـشـكـيـل مـى دهـد، قـبـل از هـمـه چـيـز، محل سكونت و آرامش لازم است ، و به دنبال آن راه هاى ارتباطى ، سپس آب ،
و فرآورده هاى كشاورزى .
سـرانـجـام اشـاره بـه پـنـجمين و آخرين نعمت از اين سلسله نعمتهاى الهى كرده مى گويد: (از اين فرآورده هاى گياهى ، هم خودتان بخوريد و هم چهار پايان خود را در آن به چرا ببريد) (كلوا و ارعوا انعامكم ).
اشـاره بـه ايـنـكـه : فـرآورده هـاى حـيـوانى شما كه بخش مهمى از مواد غذائى و لباس و پوشاك و ساير وسائل زندگى شما را تشكيل مى دهد نيز از بركت همان زمين و همان آبى است كه از آسمان نازل مى شود.
و در پايان در حالى كه به همه اين نعمتها اشاره كرده مى فرمايد: (در اين امور، نشانه هاى روشنى است براى صاحبان عقل و انديشه ) (ان فى ذلك لايات لاولى النهى ).
قابل تـوجـه ايـنـكـه (نـهـى ) جـمـع (نـهـيـه ) (بـر وزن كـپـيـه ) در اصـل از مـاده (نـهـى ) (نـقـطـه مـقـابـل امـر) گـرفـتـه شـده و بـه مـعـنـى عـقل و دانشى است كه انسان را از زشتيها نهى مى كند، اشاره به اينكه : هر گونه فكر و انـديـشـه بـراى پـى بـردن بـه اهـمـيـت ايـن آيـات كـافـى نـيـسـت ، بـلكـه عقل و انديشه هاى مسئول مى تواند به اين واقعيت پى ببرد.
و به تناسب اينكه در بيان توحيدى اين آيات ، از آفرينش زمين و نعمتهاى آن استفاده شده مـعـاد را نيز با اشاره به همين زمين در آخرين آيه مورد بحث بيان كرده ، مى فرمايد: (از آن شـمـا را آفريديم و در آن باز مى گردانيم ، و از آن نيز شما را بار ديگر بيرون مى آوريم ) (منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى ).
چه تعبير گويا و فشردهاى از گذشته و امروز و آينده انسانها، همه از خاك به وجود آمده ايم ، همه به خاك باز مى گرديم و همه بار ديگر از خاك برانگيخته
مى شويم .
بـازگـشـت همه ما به خاك و يا مبعوث شدن از خاك ، كاملا روشن است اما اينكه چگونه آغاز هـمـه مـا از خـاك اسـت ، دو تـفسير وجود دارد، نخست اينكه همه ما از آدم هستيم و آدم از خاك ، و ديگر اينكه : حتى خود ما نيز از خاك گرفته شده ايم ، زيرا تمام مواد غذائى كه بدن ما و پدران و مادران ما را تشكيل داده از همين خاك گرفته شده است .
ضمنا اين تعبير، اخطارى است به همه گردنكشان و فرعون صفتان كه فراموش نكنند از كجا آمده اند، و به كجا خواهند رفت ، اين همه غرور و نخوت و گردنكشى و طغيان ، براى موجودى كه ديروز خاك بوده و فردا نيز خاك مى شود چرا؟
نكته ها:
1 - كلمه (مهد) و (مهاد) هر دو به معنى مكانى است كه آماده براى نشستن و خوابيدن و اسـتـراحـت اسـت و در اصـل كـلمـه (مـهـد) بـه مـحلى گفته مى شود كه كودك را در آن مى خوابانند (گاهواره يا مانند آن ).
گـوئى انـسـان كـودكى است كه به گاهواره زمين سپرده شده است ، و در اين گاهواره همه وسائل زندگى و تغذيه او فراهم است .
2 - كلمه (ازواجا) كه از ماده زوج گرفته شده است ، هم مى تواند اشاره به اصناف و انـواع گـياهان باشد، و هم اشاره سربسته اى به مساله زوجيت (نر و ماده بودن ) در عالم گياهان كه به خواست خدا ذيل آيات مناسب تر از آن سخن خواهيم گفت .
3 - در تـفـسـيـر (اولوا النـهـى ) در حـديـثـى كـه در اصـول كـافـى از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده اسـت چـنـيـن مـى خـوانـيـم : ان خـيـاركـم اولوا النـهـى ، قيل يا رسول الله
و مـن اولوا النـهى ؟ قال هم اولوا الاخلاق الحسنة و الاحلام الرزينة وصلة الارحام و البررة بـالامهات و الاباء، و المتعاهدين للفقراء و الجيران و اليتامى و يطعمون الطعام و يفشون السـلام فـى العـالم ، و يـصـلون و النـاس نـيـام غـافـلون : (بـهترين شما اولوا النهى (صـاحـبان انديشه هاى مسئول ) است ، از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيدند اولوا النهى كيانند؟ فرمود: آنها كه داراى اخلاق حسنه و عقلهاى پر وزن هستند، داراى صله رحـم و نـيكى به مادران و پدران كمك كننده به فقيران و همسايگان نيازمند و يتيمان ، آنها كه گرسنگان را سير مى كنند، صلح در جهان مى گسترانند، همانها كه نماز مى خوانند در حالى كه مردم خوابند).
و در حـديـث ديـگـرى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـهـالسـلام ) چـنـيـن نـقـل شـده كـه شـخـصـى از آن بـزرگـوار از مـعـنـى دو سـجـده در هـر ركـعـت از نـمـاز سؤ ال كـرد، امـام فـرمـود: مـعـنـى سـجـده نـخـستين هنگامى كه سر به زمين مى گذارى آنست كه پروردگارا من در آغاز از اين خاك بودم ، و هنگامى كه سر برمى دارى مفهومش اين است كه مـرا از ايـن خـاك بيرون فرستادى ، و مفهوم سجده دوم اين است كه مرا به اين خاك باز مى گردانى ، و هنگامى كه سر از سجده دوم برمى دارى مفهومش اين است كه تو بار ديگر مرا از خاك ، مبعوث خواهى كرد.
آيه و ترجمه


و لقد اءرينه ءايتنا كلها فكذب و اءبى (56)
قال اء جئتنا لتخرجنا من اءرضنا بسحرك ياموسى (57)
فلنأ تينك بسحر مثله فاجعل بيننا و بينك موعدا لا نخلفه نحن و لا اءنت مكانا سوى (58)
قـال موعدكم يوم الزينة و اءن يحشر الناس ضحى (59)
فتولى فرعون فجمع كيده ثم اءتى (60)
قال لهم موسى ويلكم لا تفتروا على الله كذبا فيسحتكم بعذاب و قد خاب من افترى (61)
فتنزعوا اءمرهم بينهم و اءسروا النجوى (62)
قـالوا إ ن هـذن لسـحـرن يـريـدان اءن يـخـرجاكم من اءرضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المثلى (63)
فأ جمعوا كيدكم ثم ائتوا صفا و قد اءفلح اليوم من استعلى (64)




ترجمه :

56 - ما همه آيات خود را به او نشان داديم اما او تكذيب كرد و سر باز زد!
57 - گفت : اى موسى ! آيا آمده اى كه ما را از سرزمينمان با اين سحرت بيرون كنى ؟!
58 - ما هم قطعا سحرى همانند آن براى تو خواهيم آورد، هم اكنون (تاريخش را تعيين كن و) مـيـعـادى مـيـان ما و خودت قرار ده كه نه ما و نه تو از آن تخلف نكنيم ، آنهم در مكانى كه نسبت به همه يكسان باشد!.
59 - گـفـت مـيعاد ما و شما روز زينت (روز عيد) است ، مشروط بر اينكه همه مردم هنگامى كه روز بالا مى آيد جمع شوند.
60 - فـرعون آن مجلس را ترك گفت ، و تمام مكر و فريب خود را جمع كرد، و سپس همه را (در روز موعود) آورد.
61 - مـوسـى بـه آنـهـا گـفت : واى بر شما دروغ بر خدا نبنديد كه شما را با عذاب خود نابود مى سازد، و نوميدى و (شكست ) از آن كسى است كه دروغ (بر خدا) ببندد.
62 - آنـهـا در مـيـان خود در ادامه راهشان به نزاع برخاستند و مخفيانه و درگوشى با هم سخن گفتند.
63 - گـفـتـنـد: اين دو مسلما ساحرند، مى خواهند شما را با سحرشان از سرزمينتان بيرون كنند، و آئين عالى شما را از بين ببرند!
64 - اكنون كه چنين است تمام نيرو و نقشه خود را جمع كنيد و در يك صف (به ميدان مبارزه ) بيائيد، و رستگارى امروز از آن كسى است كه برترى خودش را اثبات كند!
تفسير:
فرعون خود را براى مبارزه نهايى آماده مى كند
در ايـن بـخـش از آيـات ، مـرحله ديگرى از درگيرى موسى (عليهالسلام ) و فرعون منعكس شـده اسـت ، قـرآن مـجيد، اين قسمت را با اين جمله شروع مى كند: (ما همه آيات خود را به فرعون نشان داديم ، اما هيچيك از آنها در دل تيره او اثر
نـگـذاشـت ، همه را تكذيب كرد و از پذيرش آنها امتناع ورزيد) (و لقد اريناه آياتنا كلها فكذب و ابى ).
مـسـلمـا مـنـظـور از آيـات ، در ايـنـجـا تـمـام مـعـجـزاتـى كـه در طـول عـمر موسى و زندگيش در مصر به وسيله او ظاهر شد، نيست ، بلكه اين مربوط به معجزاتى است كه در آغاز دعوت به فرعون ارائه داد، (معجزه عصا) و (يد بيضا) و (محتواى دعوت جامع آسمانيش ) كه خود دليل زنده اى بر حقانيتش بود.
و لذا بعد از اين ماجرا به مساله مبارزه ساحران با موسى (عليهالسلام ) و اعجازهاى تازه او برخورد مى كنيم .
اكنون ببينيم فرعون طغيانگر، مستكبر و لجوج در برابر موسى و معجزات او چه گفت ، و او را چگونه - طبق معمول همه زمامداران زورگو - متهم ساخت ؟ (گفت اى موسى ! آيا آمده اى كـه مـا را از سـرزمـيـن و وطـنـمـان بـا سـحـرت بـيـرون كـنـى ؟!) (قال ا جئتنا لتخرجنا من ارضنا بسحرك يا موسى ):
اشـاره بـه ايـنكه : ما مى دانيم مساله نبوت و دعوت به توحيد، و ارائه اين معجزات همگى توطئه براى غلبه بر حكومت و بيرون كردن ما و قبطيان از سرزمين آباء و اجدادمان است ، مـنـظـور تـو، نـه دعـوت بـه تـوحـيـد اسـت و نـه نـجـات بـنـى اسرائيل ، منظور حكومت است و سيطره بر اين سرزمين و بيرون راندن مخالفان !.
ايـن تـهـمـت درسـت هـمـان حـربـه اى اسـت كـه هـمـه زورگـويـان و اسـتـعـمـارگـران در طـول تاريخ داشته اند كه هر گاه خود را در خطر مى ديدند، براى تحريك مردم به نفع خـود، مـسـاله خـطـرى كـه مـمـلكـت را تهديد مى كرد، پيش مى كشيدند مملكت يعنى حكومت اين زورگويان و موجوديتش يعنى موجوديت آنها!
بـعـضـى از مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه اصـلا آوردن بـنـى اسرائيل به مصر و نگهدارى
آنـهـا در ايـن سـرزمـيـن ، تـنـهـا بـراى اسـتـفـاده از نـيـروى كـار آنـهـا در شـكـل بـردگـان نـبـود بلكه در عين حال مى خواستند، آنها كه قومى نيرومند بودند قدرت پـيـدا نـكـنـنـد مبادا تبديل به كانون خطرى شوند، دستور كشتن پسران آنها نيز تنها به خـاطـر تـرس از تـولد موسى نبود، بلكه براى جلوگيرى از قدرت و قوت آنها بود، و ايـن كـارى اسـت كـه هـمـه قـلدران انـجـام مـى دهـنـد، بـنـابـرايـن بـيـرون رفـتـن بـنـى اسـرائيـل طـبق خواسته موسى - يعنى قدرت يافتن اين ملت ، و در اين صورت تاج و تخت فراعنه به خطر مى افتاد.
نـكـتـه ديـگـر ايـنـكـه در همين عبارت كوتاه ، فرعون ، موسى را متهم به سحر كرد، همان اتـهـامـى كه به همه پيامبران در برابر معجزات روشنشان زدند. همانگونه كه در سوره (ذاريـات ) آيـه 52 و 53 مـى خـوانـيـم كـذلك مـا اتـى الذيـن مـن قـبـلهـم مـن رسـول الا قـالوا سـاحـر اءو مـجـنـون ا تـواصـوا بـه بـل هـم قـوم طـاغـون : (هـيـچ پـيـامـبرى ، قبل از اينها نيامد جز اينكه گفتند ساحر است يا ديـوانـه ؟ آيـا ايـن (تـهـمـت و افـتـرا) را به يكديگر توصيه مى كردند (كه همگى در آن همصدا بودند) بلكه آنها قومى طغيانگرند).
ايـن مـوضـوع نـيـز قـابـل تـذكـر است كه دامن زدن به احساسات (ميهن دوستى ) در اين گـونـه مـواقع كاملا حساب شده بوده است ، زيرا غالب مردم ، سرزمين و وطنشان را همانند جـانـشـان دوست دارند، لذا در پاره اى از آيات قرآن اين دو در رديف هم قرار گرفته اند و لو انا كتبنا عليهم ان اقتلوا انفسكم او اخرجوا من دياركم ما فعلوه الا قليلا منهم : (اگر ما بـر آنـهـا فـرض كـرده بوديم خود را به كشتن دهيد و يا از وطن و خانه خود بيرون رويد تنها عده كمى از آنها عمل مى كردند).
فرعون سپس اضافه كرد گمان نكن ما قادر نيستيم همانند اين سحرهاى
تـو را بـيـاوريم ، (يقينا بدان به همين زودى سحرى همانند آن براى تو خواهيم آورد) (فلناتينك بسحر مثله ).
و براى اينكه قاطعيت بيشترى نشان دهد گفت : (هم اكنون تاريخش را معين كن ، بايد ميان ما و تو وعده اى باشد كه نه ما از آن تخلف كنيم و نه تو از آن ، آنهم در مكانى كه نسبت به همگان يكسان باشد (فاجعل بيننا و بينك موعدا لا تخلفه نحن و لا انت مكانا سوى ).
در تـفـسـيـر (مـكانا سوى ) بعضى گفته اند: منظور آن بوده كه فاصله آن از ما و تو يـكـسـان بـاشـد، و بـعضى گفته اند فاصله اش نسبت به مردم شهر يكسان باشد، يعنى محلى درست در مركز شهر، و بعضى گفته اند منظور يك سرزمين مسطح است كه همگان بر آن اشـراف داشته ، و عالى و دانى در آن يكسان باشد، و مى توان همه اين معانى را در آن جمع دانست .
تـوجـه به اين نكته نيز لازم است كه زمامداران زورگو براى اينكه حريف خود را از ميدان بدر كنند، و به اطرافيان خود كه گاهى تحت تاثير واقع شده اند (و در داستان موسى و مـعـجـزاتـش حـتـمـا تـحـت تـاثـيـر واقـع شده بودند) قدرت و قوت و روحيه بدهند، ظاهرا برخورد قاطع با اينگونه مسائل مى كنند و سر و صداى زياد به راه مى اندازند!.
ولى مـوسـى بـى آنـكـه خـونـسـردى خـود را از دسـت بـدهـد و از جنجال فرعون هراسى به دل راه دهد با صراحت و قاطعيت (گفت : من هم آماده ام ، هم اكنون روز و سـاعـت آن را تـعـيين كنم ، ميعاد ما و شما روز زينت (روز عيد) است ، مشروط بر اينكه مـردم هـمـگـى بـه هـنـگـامـى كـه روز بـالا مـى آيـد در محل جمع شوند) (قال موعدكم يوم الزينة و ان يحشر الناس ضحى ).
تـعـبـيـر بـه (يـوم الزيـنـة ) (روز زيـنـت ) مـسلما اشاره به يك روز عيد بوده كه نمى تـوانـيـم دقـيـقـا آن را تـعـيـيـن كـنـيـم ، ولى مهم آنست كه مردم در آن روز كسب و كار خود را تعطيل مى كردند، و طبعا آماده شركت در چنين برنامه اى بودند.
بـه هـر حـال فـرعـون بـعـد از مشاهده معجزات شگفت آور موسى و مشاهده تاثير روانى اين معجزات در اطرافيانش تصميم گرفت با كمك ساحران به مبارزه با او برخيزد، لذا قرار لازم را بـا مـوسى گذارد، (آن مجلس را ترك گفت و تمام مكر و فريب خود را جمع كرد و سپس همه را در روز موعود آورد (فتولى فرعون فجمع كيده ثم اتى ).
در اين جمله كوتاه سرگذشتهاى مفصلى كه در سوره اعراف و شعراء به طور مبسوط آمده ، خـلاصـه شـده اسـت ، زيـرا فـرعـون پس از ترك آن مجلس و جدا شدن از موسى و هارون ، جـلسـات مـخـتـلفـى بـا مـشـاوران مـخـصـوص و اطـرافـيـان مـسـتـكـبـرش تـشـكـيـل داد، سـپـس ‍ از سـراسـر مـصـر، سـاحـران را دعـوت به پايتخت نمود و آنها را با وسـائل تـشـويـق فـراوان بـه ايـن مبارزه سرنوشت ساز دعوت كرد، و مطالب ديگرى كه ايـنـجا جاى بحث آن نيست ، اما قرآن ، همه اينها را در اين سه جمله جمع كرده است (فرعون ، موسى را ترك گفت ، تمام مكر خود را جمع كرد، و سپس آمد).
سرانجام روز موعود فرا رسيد، موسى (عليهالسلام ) در برابر انبوه جمعيت قرار گرفت ، جمعيتى كه گروهى از آن ساحران بودند و تعداد آنها به گفته بعضى از
مفسران 72 نفر و به گفته بعضى ديگر به چهارصد نفر هم ميرسيد و بعضى ديگر نيز اعداد بزرگترى گفته اند.
و گـروهـى از آنـهـا، فـرعـون و اطـرافيان او را تشكيل مى دادند و بالاخره گروه سوم كه اكـثريت از آن تشكيل يافته بود، توده هاى تماشاچى مردم بودند. موسى در اينجا رو به ساحران و يا فرعونيان و ساحران كرد و (به آنان چنين گفت واى بر شما، دروغ بر خدا نـبـنـديـد كـه شـمـا را بـا مـجـازات خـود، نـابـود و ريـشـه كـن خـواهـد سـاخـت ) (قال لهم موسى ويلكم لا تفتروا على الله كذبا فيسحتكم بعذاب ).
(و شـكـسـت و نـومـيـدى و خـسـران از آن آنـهاست كه بر خدا دروغ مى بندند و به او نسبت باطل مى دهند) (و قد خاب من افترى ).
واضح است كه منظور موسى از افتراى بر خدا، آنست كه كسى يا چيزى را شريك او قرار داده ، مـعـجـزات فرستاده خدا را به سحر نسبت دهند و فرعون را معبود و اله خود بپندارند، مـسـلمـا كـسـى كـه چنين دروغهائى به خدا ببندد و با تمام قوا براى خاموش كردن نور حق بكوشد، خداوند چنين كسانى را بدون مجازات نخواهد گذارد. اين سخن قاطع موسى كه هيچ شـبـاهتى به سخن ساحران نداشت ، بلكه آهنگش آهنگ دعوت همه پيامبران راستين بود، و از دل پـاك مـوسى برخاسته بود، بر بعضى از دلها اثر گذاشت ، و در ميان جمعيت اختلاف افـتـاد، بـعـضـى طـرفـدار شـدت عـمـل بـودنـد، و بـعـضـى بـه شـك و ترديد افتادند و احتمال مى دادند موسى پيامبر بزرگ خدا باشد و تهديدهاى او مؤ ثر گردد، به خصوص كـه لبـاس ساده او و برادرش هارون ، همان لباس ساده چوپانى بود، و چهره مصمم آنها كـه عـليـرغـم تـنـهـا بـودن ، ضـعـف و فـتـورى در آن مـشـاهـده نـمـى گـشـت ، دليل ديگرى بر اصالت
گفتار و برنامه هاى آنها محسوب مى شد، لذا قرآن مى گويد: (آنها در ميان خود در باره كـارهـايـشـان بـه نزاع برخاستند، و مخفيانه و درگوشى با هم سخن گفتند) (فتنازعوا امرهم بينهم و اسروا النجوى ).
مـمـكـن اسـت ايـن پـنـهـان گـوئى و نـجـوى در بـرابـر مـوسـى بـوده بـاشـد، ايـن احـتـمـال نـيـز دارد كـه در بـرابـر فـرعـون بـاشـد، و احـتـمـال ديـگـر ايـنـكـه : گـردانندگان اين صحنه در خفاى از توده مردم به چنين نجوى و تنازعى برخاستند.
ولى بـه هـر حـال طـرفـداران ادامـه مـبـارزه و شـدت عـمل ، پيروز شدند و رشته سخن را بدست گرفتند و از طرق مختلف ، به تحريك مبارزه كنندگان با موسى پرداختند.
نخست : (گفتند اين دو مسلما ساحرند)! (قالوا ان هذان لساحران )
بـنـابـرايـن وحـشـتـى از مـبـارزه بـا آنـهـا نـبايد به خود راه داد، چرا كه شما بزرگان و سردمداران سحر در اين كشور پهناوريد، و توان و نيروى شما از آنها بيشتر است !.
ديگر اينكه (آنها مى خواهند شما را از سرزمينتان با سحرشان بيرون كنند) سرزمينى كه همچون جان شما عزيز است و به آن تعلق داريد آن هم به شما تعلق دارد (يريدان ان يخرجاكم من ارضكم بسحرهما).
بـعـلاوه ايـنها تنها به بيرون كردن شما از وطنتان قانع نيستند، اينها مى خواهند مقدسات شما را هم بازيچه قرار دهند (و آئين عالى و مذهب حق شما
را از ميان ببرند!) (و يذهبا بطريقتكم المثلى ).
اكـنون كه چنين است به هيچوجه به خود ترديد راه ندهيد، و (تمام نيرو و نقشه و مهارت و توانتان را جمع كنيد و به كار گيريد) (فاجمعوا كيدكم ).
(سپس همگى متحد در صف واحدى به ميدان مبارزه ، گام نهيد) (ثم ائتوا صفا).
چرا كه وحدت و اتحاد رمز پيروزى شما در اين مبارزه سرنوشت ساز است .
و بـالاخـره (فـلاح و رستگارى ، امروز، از آن كسى است كه بتواند برترى خود را بر حريفش اثبات نمايد) (و قد افلح اليوم من استعلى ).
آيه و ترجمه


قالوا يموسى إ ما اءن تلقى و إ ما اءن نكون اءول من اءلقى (65)
قـال بل اءلقوا فإ ذا حبالهم و عصيهم يخيل إ ليه من سحرهم اءنها تسعى (66)
فأ وجس فى نفسه خيفة موسى (67)
قلنا لا تخف إ نك اءنت الا على (68)
و اءلق ما فى يمينك تلقف ما صنعوا إ نما صنعوا كيد سحر و لا يفلح الساحر حيث اءتى (69)




ترجمه :

65 - (سـاحـران ) گـفـتـنـد اى مـوسـى آيـا تـو اول (عـصـاى خـود را) مـى افـكـنـى يـا مـا اول بيفكنيم ؟!
66 - گفت : شما اول بيفكنيد، در اين هنگام طنابها و عصاهايشان بخاطر سحر آنها چنان به نظر مى رسيد كه حركت مى كنند!
67 - در اين هنگام موسى ترس خفيفى در دل احساس كرد.
68 - گفتيم : نترس تو مسلما (پيروز و) برترى !
69 - و چيزى را كه در دست راست دارى بيفكن ، تمام آنچه را آنها ساخته اند مى بلعد، چرا كه آن تنها مكر ساحر است ، و ساحر هر كجا برود رستگار نخواهد شد.
تفسير:
موسى (عليهالسلام ) نيز به ميدان مى آيد
سـاحران ظاهرا متحد شدند و عزم را جزم كردند كه با موسى به مبارزه برخيزند، هنگامى كـه گـام بـه مـيـدان نـهـادنـد (گـفـتـنـد اى مـوسـى اول تـو وسـائل سـحرت را مى افكنى يا ما نخستين باشيم ؟!) (قالوا يا موسى اما ان تلقى و اما ان نكون اول من القى ).
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـته اند كه اين پيشنهاد ساحران دائر به پيشگام شدن موسى يا خـودشـان يـكـنـوع احترام از جانب آنها نسبت به موسى بود، و شايد همين امر بود كه زمينه توفيق ايمان آوردن آنها را بعد از اين ماجرا فراهم آورد.
ولى ايـن مـوضوع بسيار بعيد به نظر ميرسد، چرا كه آنها با تمام قدرت مى كوشيدند كـه مـوسـى و مـعـجزه او را درهم بشكنند، بنابراين تعبير فوق شايد براى اين بوده كه اعـتـماد به نفس خود را در برابر توده ه اى مردم اظهار نمايند. ولى موسى بى آنكه عجله اى نشان بدهد، چرا كه به پيروزى نهائى خود كاملا اطمينان داشت و حتى قطع نظر از آن در ايـن گـونـه مبارزه ها معمولا برنده كسى است كه پيشقدم نمى شود، لذا به آنها گفت : شما اول بيفكنيد! (قال بل القوا).
بـدون شك اين دعوت موسى (عليهالسلام ) از آنها به مبارزه در واقع مقدمه اى بود براى آشكار شدن حق ، و از نظر موسى (عليهالسلام ) نه تنها امر قبيحى نبود، بلكه مقدمه واجب محسوب مى شد.
ساحران نيز پذيرفتند و آنچه عصا و طناب براى سحر كردن با خود آورده بودند يكباره به ميان ميدان افكندند، و اگر روايتى را كه مى گويد: آنها
هـزاران نـفر بودند بپذيريم مفهومش اين مى شود كه در يك لحظه هزاران عصا و طناب كه مواد مخصوصى در درون آنها ذخيره شده بود، به وسط ميدان انداختند.
(نـاگـهـان طـنابها و عصاهايشان به خاطر سحر آنها، چنان به نظر مى رسيد كه دارند حركت مى كنند)! (فاذا حبالهم و عصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعى ).
آرى بـه صـورت مـارهـائى كـوچـك و بـزرگ ، رنـگـارنـگ در اشكال مختلف به جنب و جوش درآمدند، آيات ديگر قرآن در اين زمينه مى خوانيم كه (آنها چشم مردم را سحر كردند و آنها را در وحشت فرو بردند و سحر عظيمى به وجود آوردند) سحروا اعين الناس و استرهبوهم و جاءوا بسحر عظيم (اعراف - 116).
و بـه تـعـبـيـر آيـه 44 سـوره شـعـراء، (سـاحـران صـدا زدنـد كـه به عزت فرعون ما پيروزيم ) و قالوا بعزة فرعون انا لنحن الغالبون .
بـسـيـارى از مـفـسـران نـوشـتـه اند كه آنها موادى همچون (جيوه ) در درون اين طنابها و عـصـاهـا قـرار داده بـودنـد كه با تابش آفتاب ، و گرم شدن اين ماده فوق العاده فرار، حـركـات مـخـتـلف و سـريـعـى بـه آنـهـا دست داد، اين حركات مسلما راه رفتن نبود، ولى با تـلقـينهائى كه ساحران به مردم كرده بودند، و صحنه خاصى كه در آنجا به وجود آمده بـود، ايـن چـنـيـن در چـشـم مـردم مـجـسـم مـى شـد كـه ايـن مـوجـودات جـان گـرفـتـه انـد و مـشغول حركتند! (تعبير سحروا اعين الناس يعنى چشم مردم را سحر كردند، نيز اشاره به هـمـيـن معنى است و همچنين تعبير (يخيل اليه ) يعنى در نظر موسى چنين منعكس شد - نيز ممكن است اشاره به همين معنى باشد).
به هر حال صحنه بسيار عجيبى بود، ساحران كه هم تعدادشان زياد بود
و هـم آگـاهـيـشـان در ايـن فن ، و طرز استفاده از خواص مرموز فيزيكى و شيميائى اجسام و مـانـنـد آن را بـه خوبى مى دانستند، توانستند آنچنان در افكار حاضران نفوذ كنند كه اين بـاور بـراى آنـهـا پـيـدا شود كه اين همه موجودات بيجان ، جان گرفتند. غريو شادى از فرعونيان برخاست ، گروهى از ترس و وحشت فرياد زدند و خود را عقب مى كشيدند!.
(در ايـن هـنـگـام مـوسـى احـسـاس تـرس خـفـيـفـى در دل كرد) (فاوجس فى نفسه خيفة موسى ).
(اوجـس ) از مـاده (ايـجـاس ) در اصـل از (وجـس ) (بـر وزن حبس ) به معنى صداى پـنـهان گرفته شده است ، بنابراين (ايجاس ) به معنى يك احساس پنهانى و درونى اسـت ، و ايـن تـعبير نشان مى دهد كه ترس درونى موسى ، سطحى و خفيف بود تازه آن هم به خاطر اين نبود كه براى صحنه رعب انگيزى كه بر اثر سحر ساحران به وجود آمده بـود اهميتى قائل شده باشد، بلكه از اين بيم داشت كه نكند مردم تحت تاثير اين صحنه واقع شوند، آنچنان كه بازگرداندن آنها آسان نباشد.
يـا ايـنـكـه پيش از آنكه موسى مجال نشان دادن معجزه خود را داشته باشد جمعى صحنه را ترك گويند يا از صحنه بيرونشان كنند و حق آشكار نگردد.
چـنـانـكـه در خـطـبـه 6 نهج البلاغه مى خوانيم : لم يوجس موسى (عليهالسلام ) خيفة على نـفـسه بل اشفق من غلبة الجهال و دول الضلال : (موسى (عليهالسلام ) هرگز به خاطر خـودش در درون دل احـسـاس تـرس نـكـرد، بـلكـه از آن تـرسـيـد كـه جـاهلان غلبه كنند و دولتهاى ضلال ، پيروز شوند).
بـا آنـچـه گـفـتـه شـد، ضـرورتـى بـراى پـاسخهاى ديگرى كه در زمينه ترس موسى (عليهالسلام ) ذكر كرده اند نمى بينيم .
بـه هر حال در اين موقع ، نصرت و يارى الهى به سراغ موسى آمد و فرمان وحى وظيفه او را مـشخص كرد، چنانكه قرآن مى گويد: (به او گفتيم ترس به خود راه مده تو مسلما برترى )! (قلنا لا تخف انك انت الاعلى ).
اين جمله با قاطعيت تمام ، موسى را در پيروزيش دلگرم مى سازد (كلمه (ان ) و تكرار (ضمير) هر يك تاكيد مستقلى است بر اين معنى ، و همچنين اسميه بودن اين جمله ) و به ايـنـگـونـه مـوسـى ، قـوت قـلبـش را كـه لحـظـات كـوتـاهـى متزلزل شده بود باز يافت .
مجددا به او خطاب شد كه : (آنچه را در دست راست دارى بيفكن كه تمام آنچه را كه آنها ساخته اند مى بلعد!) (و الق ما فى يمينك تلقف ما صنعوا).
(چرا كه كار آنها تنها مكر ساحر است ) (انما صنعوا كيد ساحر).
(و ساحر هر كجا برود پيروز نخواهد شد) (و لا يفلح الساحر حيث اتى ).
(تـلقـف ) از مـاده (لقـف ) (بـر وزن وقـف ) بـه معنى بلعيدن است ولى (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: اين كلمه در اصل به معنى برگرفتن چيزى است با مهارت ، خواه بـه وسـيـله دهـان بـوده بـاشـد يـا بـا دسـت ، و بـعـضـى از اربـاب لغـت آن را بـه مـعنى (برگرفتن به سرعت ) دانسته اند كه در فارسى به جاى آن (ربودن ) به كار مى رود.
جـالب ايـنـكه : نمى گويد (عصايت را بيفكن ) بلكه مى گويد: (آنچه در دست راست دارى بيفكن اين تعبير شايد به عنوان بى اعتنائى به عصا باشد و اشاره به اينكه عصا مساله مهمى نيست آنچه مهم است اراده و فرمان خدا است كه اگر
اراده او بـاشـد عـصـا كـه سـهـل اسـت كمتر و كوچكتر از آن هم مى تواند چنين قدرت نمائى كند
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل ذكـر اسـت كـه (سـاحـر) در آيـه فـوق ، بـار اول بـه صـورت نـكـره و بـعـدا بـه صـورت مـعـرفه و با الف و لام جنس ‍ آمده است ، اين تـفـاوت شـايـد بـه خـاطـر آن بـاشـد كـه هـدف در مـرتـبـه اول آنـسـت كـه نـسـبت به كار اين ساحران بى اعتنائى شود و مفهوم جمله اين است كارى كه آنها كردند مكر ساحرى بيش نيست اما در مرتبه دوم اين حقيقت را مى خواهد تفهيم كند كه نه تنها اين ساحران هر ساحرى در هر زمان و مكانى پيدا شود پيروز و رستگار نخواهد شد.
نكته ها:
حقيقت سحر چيست ؟ - گرچه در گذشته مشروحا در اين باره ، سخن گفته ايم ولى ذكر چند جـمـله را ايـنـجـا بـه صـورت تـوضـيـحـى كـوتـاه مـنـاسـب مـى دانـيـم : سـحـر در اصـل بـه مـعـنـى هر كار و هر چيزى است كه ماخذ آن ، مخفى و پنهان باشد، ولى در زبان روزمـره ، بـه كـارهـاى خـارق العـاده اى مـى گـويـنـد كـه بـا اسـتـفـاده از وسائل مختلف انجام مى شود.
گاهى صرفا جنبه نيرنگ و خدعه و چشم بندى و تردستى دارد.
گاهى از عوامل تلقينى در آن استفاده مى شود.
و گاه از خواص ناشناخته فيزيكى و شيميائى بعضى از اجسام و مواد.
و گاه از طريق كمك گرفتن از شياطين .
و همه اينها در آن مفهوم جامع لغوى درج است .
در طـول تـاريـخ بـه داسـتـانـهاى زيادى در زمينه سحر و ساحران برخورد مى كنيم و هم اكـنـون در عـصـر مـا كـسـانـى كـه دسـت به اينگونه كارها مى زنند، كم نيستند، ولى چون بسيارى از خواص موجوداتى كه در گذشته بر توده مردم ، مخفى بود
در زمـان مـا آشكار شده است ، و حتى كتابهائى در زمينه آثار اعجاب انگيز موجودات مختلف نوشته اند، قسمت زيادى از سحرهاى ساحران از دستشان گرفته شده است .
مـثـلا در شـيمى امروز اجسام بسيارى را مى شناسيم كه وزنشان از هوا سبكتر است ، و اگر درون جـسـمى قرار داده شوند ممكن است آن جسم به حركت درآيد و كسى هم تعجب نمى كند ، حـتـى بـسـيـارى از وسـائل بـازى كـودكـان امروز شايد در گذشته يكنوع سحر به نظر ميرسيد!
امـروز در سـيـركـهـا نمايشهائى ميدهند كه شبيه سحر ساحران گذشته است با استفاده از چـگـونـگـى تـابـش نـور، آينه ها، خواص فيزيكى و شيميائى اجسام ، صحنه هاى غريب و عجيبى به وجود مى آورند كه گاه دهان تماشاچيان از تعجب باز ميماند.
البـتـه اعمال خارق العاده مرتاضان ، آن خود داستان ديگرى دارد، كه بسيار شگفت انگيز است .
در هر حال ، سحر چيزى نيست كه وجود آن را بتوان انكار كرد يا به خرافات نسبت داد، چه در گذشته و چه در امروز.
نـكـتـه قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : سحر در اسلام ، ممنوع ، و از گناهان كبيره است چرا كه در بـسـيـارى از مـوارد، بـاعـث گـمـراه سـاخـتـن مـردم و تـحـريـف حـقـايـق و مـتزلزل ساختن پايه عقائد افراد ساده ذهن مى شود، البته اين حكم اسلامى مانند بسيارى از احـكـام ديـگـر، مـوارد اسـتـثـنـاء نـيـز دارد، از جـمـله فـرا گـرفـتـن سـحـر، بـراى ابطال ادعاى مدعيان دروغين نبوت ، و يا براى از بين بردن اثر آن در مورد كسانى كه از آن آسيب ديده اند.
در جلد اول ذيل آيه 102 و 103 سوره بقره نيز مشروحا در اين باره ، سخن گفته ايم .
2 - ساحر، هرگز پيروز نمى شود؟
بـسـيـارى مـيـپـرسـنـد اگـر سـاحـران مـيـتـوانـنـد، اعـمـال خـارقـالعـادهـاى شـبـيـه مـعـجزه انجام دهند، چگونه ميتوان ميان كارهاى آنها و اعجاز، تفاوت گـذاشـت ؟ و چـگـونـه سـحـر بـا مـعـجـزه پـهـلو نـزنـد دل خوش دار!
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته ، روشن مى شود و آن اينكه : كار ساحر متكى به نـيـروى مـحـدود انـسـانـى اسـت ، و مـعـجـزه از قـدرت بـيـپـايـان و لا يزال الهى سرچشمه ميگيرد.
لذا هر ساحرى كارهاى محدودى ميتواند انجام دهد، و اگر ماوراى آن را بخواهند عاجز ميماند، او تنها كارهائى را ميتواند انجام دهد كه قبلا روى آن تمرين داشته و بر آن مسلط است و از پـيـچ و خـم آن آگـاه ، ولى در غـيـر آن بـه كـلى عـاجز و ناتوان خواهد بود، در حالى كه پيامبران چون از قدرت لا يزال خدا كمك ميگرفتند، قادر به انجام هر گونه خارق عادتى بودند، در زمين و آسمان و از هر نوع و هر قبيل .
سـاحـر، هـرگز نمى تواند خارق عادت را طبق پيشنهاد مردم انجام دهد، مگر اينكه تصادفا بـا كـار او تـطـبـيق كند (هر چند گاهى دوستان ناشناخته خود را تعليم ميدهند كه از وسط جمعيت برخيزند و پيشنهادهائى كه قبلا تعيين شده به صورت ابتدائى مطرح كنند).
ولى پـيـامـبـران بـارهـا و بـارهـا مـعجزات مهمى را كه مردم حقطلب ، به عنوان سند نبوت ميخواستند انجام ميدادند، همانگونه كه در همين سرگذشت موسى نيز مشاهده خواهيم كرد.
از ايـن گـذشـتـه ، سـحـر چـون يـك كـار انـحـرافـى است و يكنوع خدعه و نيرنگ است طبعا روحـيـاتـى هـمـاهـنـگ آن مـيخواهد، و ساحران بدون استثناء افرادى متقلب و خدعهگرند كه از مطالعه و بررسى روحيات و اعمالشان خيلى زود ميتوان
آنها را شناخت ، در حالى كه اخلاص و پاكى و درستى انبياء، سندى است كه با اعجاز آنها آميخته و اثر آن را مضاعف مى كند. (دقت كنيد)
و شـايـد روى ايـن جهات است كه آيات فوق مى گويد و لا يفلح الساحر حيث اتى : ساحر هـر كـجـا بـاشـد و در هـر شـرائط و هـر زمـان رسـتـگـار نـمـى شـود، و بـه قول معروف به زودى پته اش روى آب خواهد افتاد، چرا كه نيرويش محدود است و افكار و صفاتش ‍ انحرافى .
ايـن موضوع ، مخصوص ساحرانى نيست كه به مبارزه با انبياء برخاستند بلكه در باره ساحران به طور كلى صادق است كه آنها زود شناخته ميشوند و به پيروزى نمى رسند.
آيه و ترجمه


فأ لقى السحرة سجدا قالوا ءامنا برب هرون و موسى (70)
قـال ءامـنـتـم له قـبـل اءن ءاذن لكـم إ نه لكبيركم الذى علمكم السحر فلا قطعن اءيديكم و اءرجلكم من خلف و لا صلبنكم فى جذوع النخل و لتعلمن اءينا اءشد عذابا و اءبقى (71)
قالوا لن نؤ ثرك على ما جاءنا من البينت و الذى فطرنا فاقض ما اءنت قاض إ نما تقضى هذه الحيوة الدنيا (72)
إ نا ءامنا بربنا ليغفر لنا خطينا و ما اءكرهتنا عليه من السحر و الله خير و اءبقى (73)
إ نه من يأ ت ربه مجرما فإ ن له جهنم لا يموت فيها و لا يحيى (74)
و من يأ ته مؤ منا قد عمل الصلحت فأ ولئك لهم الدرجت العلى (75)
جنت عدن تجرى من تحتها الا نهر خلدين فيها و ذلك جزاء (76)




ترجمه :

70 - (موسى عصاى خود را افكند، و آنچه را كه آنها ساخته بودند بلعيد) ساحران همگى به سجده افتادند و گفتند: ما به پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم !!
71 - (فـرعـون ) گـفـت آيـا پـيـش از آنـكـه بـه شما اذن دهم به او ايمان آورديد؟! مسلما او بـزرگ شـماست كه سحر به شما آموخته ، بيقين دست و پاهاى شما را بطور مختلف قطع مى كنم و بر فراز شاخه هاى نخل به دار مى آويزم ، و خواهيد دانست كداميك از ما مجازاتش دردناكتر و پايدارتر است !
72 - گـفـتـنـد بـه خـدائى كـه مـا را آفـريـده مـا تـو را هـرگـز بـر دلائل روشنى كه به ما رسيده مقدم نخواهيم داشت ، هر حكمى ميخواهى بكن كه تنها ميتوانى در اين زندگى دنيا داورى كنى .
73 - مـا بـه پـروردگـارمـان ايـمـان آورديـم تـا گـنـاهـان مـا و آنـچـه را از سـحـر بر ما تحميل كردى ببخشد، و خدا بهتر و باقيتر است .
74 - هر كس مجرم در محضر پروردگارش حاضر شود آتش دوزخ براى اوست ، كه نه در آن ميميرد و نه زنده مى شود!
75 - و هـر كـس مـؤ من باشد و عمل صالح انجام داده باشد در محضر او حاضر شود درجات عالى براى اوست .
76 - بـاغهاى جاويدان بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است هميشه در آن خواهند بود و اينست پاداش كسى كه خود را پاك كند!
تفسير:
پيروزى عظيم موسى (عليهالسلام )
در آيات گذشته به اينجا رسيديم كه موسى مامور شد عصاى خود را بيفكند
تا دستگاه سحر ساحران را نابود سازد.
در آيات مورد بحث اين مساله تعقيب شده ، منتها جمله هائى كه روشن بوده است حذف گرديده (مـوسـى عـصـاى خـود را افكند، عصا تبديل به مار عظيمى شد و تمام اسباب و آلات سحر سـاحـران را بـلعـيـد، غـوغـا و ولولهـاى در تـمـام جمعيت افتاد فرعون ، سخت متوحش شد، و اطرافيانش دهانهاشان از تعجب باز ماند.
ساحران كه تا آن زمان با چنين صحنهاى روبرو نشده بودند و به خوبى سحر را از غير سـحـر مـيشناختند، يقين كردند كه اين امر ، چيزى جز معجزه الهى نيست ، و اين مرد فرستاده خـدا اسـت كـه آنـهـا را دعـوت بـه سـوى پـروردگـارشـان مـى كـنـد، طـوفـانـى در دل آنـهـا بـه وجود آمد و انقلاب عظيمى در روحشان پديدار گشت ). اكنون دنباله سخن را از زبان آيات ميشنويم :
(سـاحـران هـمـگـى بـه سـجـده افتادند و گفتند: ما به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم ) (فالقى السحرة سجدا قالوا آمنا برب هارون و موسى ).
تعبير به (القى ) (با استفاده از فعل مـجـهـول ) گويا اشاره به اين است كه آنچنان مجذوب موسى و تحت تاثير معجزه او واقع شدند كه گوئى بياختيار به سجده افتادند.
ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه تنها قناعت به ايمان آوردن نكردند، بلكه وظيفه خود ديـدنـد كـه ايـن ايـمـان را بـه صـورت روشـنى و با جمله هائى كه هيچگونه ابهام در آن نـباشد، يعنى با تاكيد به پروردگار موسى و هارون اظهار دارند، تا اگر كسانى بر اثـر كـار آنـهـا گـمـراه شده اند بازگردند و از اين نظر مسئوليتى بر دوش آنها باقى نماند!
بـديـهـى اسـت كـه ايـن عـمـل سـاحران ، ضربه سنگينى بر پيكر فرعون و حكومت جبار و خودكامه و بيدادگرش وارد ساخت ، و تمام اركان آن را به لرزه درآورد،
چـرا كـه مـدتـهـا در سـرتـاسـر مصر روى اين مساله تبليغ شده بود، و ساحران را از هر گـوشـه و كـنـار گـردآورى كـرده بـودنـد، و هـر گـونـه پـاداش و امتيازى براى آنها در صورت پيروزى قائل شده بود.
امـا الان مـشـاهـده مـى كـنـد كه همانها كه در صف اول مبارزه بودند يكباره تسليم دشمن ، نه تـسـليـم ، بـلكـه مـدافع سرسخت او شدند، و اين مسالهاى بود كه هرگز براى فرعون قابل پيشبينى نبود، و بدون شك گروهى از مردم نيز به پيروى از ساحران به موسى و آئينش دل بستند.
لذا فرعون ، چارهاى جز اين نديد كه با داد و فرياد و تهديدهاى غليظ و شديد تهمانده حيثيتى را كه نداشت ، جمع و جور كند، رو به سوى ساحران كرد و گفت : آيا پيش از آنكه بـه شـمـا اذن دهـم بـه او ايـمـان آورديـد؟! (قـال آمـنـتـم له قبل ان آذن لكم ).
ايـن جـبـار مـسـتكبر، نه تنها مدعى بود كه بر جسم و جان مردم ، حكومت دارد بلكه ميخواست بـگـويد قلب شما هم در اختيار من و متعلق به من است ، و بايد با اجازه من تصميم بگيرد، اين همان كارى است كه همه فرعونها در هر عصر و زمان ، طرفدار آنند.
بـعـضـى مـانـنـد فـرعـون مـصـر، نـاشـيانه به هنگام دستپاچگى بر زبان جارى ميكنند، و بـعـضـى مـرمـوزانه و با استفاده از وسائل تبليغاتى و ارتباط جمعى و انواع سانسورها عـمـلا ايـن حـق را بـراى خـود قـائلنـد و مـعـتـقـدنـد نـبـايـد بـه مـردم اجـازه انـديـشـيـدن مـسـتـقـل داد، بـلكـه حـتـى گـاهـى به نام آزادى انديشه ، بايد اين سلب آزادى را بر مردم تحميل كرد.
به هر حال فرعون به اين قناعت نكرد، فورا وصلهاى به دامان ساحران چسبانيد و آنها را مـتـهـم كـرد و گـفـت : او بـزرگ شما است ، او كسى است كه سحر به شما آموخته ، و تمام اينها توطئه است با نقشه قبلى !! (انه لكبيركم الذى
علمكم السحر).
بـدون شـك فـرعـون ميدانست و يقين داشت اين سخن دروغ است ، و اساسا چنين توطئه اى كه سرتاسر مصر را فراگيرد و ماموران مخفى و جاسوسان او از آن بيخبر بمانند امكانپذير نـيـسـت ، اصولا فرعون موسى را در آغوش خود پرورش داده بود و غيبت او از مصر برايش مـسـلم بـود، اگـر او بـزرگ ساحران مصر بود همه جا به اين عنوان معروف ميشد، و چيزى نبود كه بتوان آن را مخفى كرد. ولى ميدانيم قلدرها و زورگويان ، وقتى موقعيت نامشروع خود را در خطر ببينند از هيچ دروغ و تهمتى باك ندارند.
تازه به اين نيز قناعت نكرد و ساحران را با شديدترين لحنى ، تهديد به مرگ نمود و گفت : (سوگند ياد مى كنم كه دست و پاهاى شما را به طور مختلف قطع مى كنم ، و بر فراز شاخه هاى بلند نخل به دار مى آويزم ، تا بدانيد مجازات من دردناكتر و پايدارتر اسـت يا مجازات خداى موسى و هارون ) (فلا قطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف و لاصلبنكم فـى جـذوع النـخـل و لتـعلمن اينا اشد عذابا و ابقى ). در حقيقت جمله اينا اشد عذابا اشاره بـه تـهـديـدى اسـت كـه مـوسـى قـبـلا كـرده بـود و مـخـصـوصـا بـه سـاحـران قـبـل از ايـن مـاجـرا گـوشـزد كـرد كـه اگـر شما بر خدا دروغ ببنديد، شما را با عذاب و مجازات خود ريشه كن خواهد كرد.
تعبير به (من خلاف ) (دست و پاى شما را بطور مختلف قطع مى كنم ) اشاره به آنست كـه دسـت راسـت بـا پـاى چپ يا به عكس ، و شايد انتخاب اين نوع شكنجه براى ساحران به خاطر اين بوده است كه با اين وضع انسان ديرتر مى ميرد
يعنى خونريزى كندتر انجام ميگيرد و شكنجه بيشترى خواهند ديد، بعلاوه گويا ميخواهد بگويد هر دو سمت بدن شما را ناقص ‍ مى كنم .
و امـا تـهديد به اينكه شما را بر درختان نخل به دار مى آويزم شايد به خاطر اين بوده اسـت كـه ايـن درخـتان از بلندترين درختانند و همه كس از دور و نزديك كسى را كه به آن آويخته باشد ميبيند.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل مـلاحـظـه اسـت كـه در عـرف آن زمـان دارزدن آنـچنان كه در عرف ما مـعـمـول اسـت نـبـوده ، طـناب دار را به گردن شخصى كه ميخواستند او را دار بزنند نمى انداختند، بلكه به دستها يا شانه ها ميبستند، تا زجركش شود.
امـا بـبـيـنـيم عكس العمل ساحران در برابر اين تهديدهاى شديد فرعون چه بود؟ آنها نه تـنـهـا مـرعـوب نـشـدنـد و جا نخوردند، و از ميدان بيرون نرفتند، بلكه حضور خود را در صـحـنـه بـطـور قـاطـعـترى ثابت كردند و گفتند: به خدائى كه ما را آفريده است كه ما هـرگـز تـو را بر اين دلائل روشنى كه به سراغ ما آمده مقدم نخواهيم داشت (قالوا لن نؤ ثرك على ما جائنا من البينات و الذى فطرنا).
(تو هر حكمى ميخواهى بكن ) (فاقض ما انت قاض ).
امـا بدان تو تنها ميتوانى در زندگى اين دنيا قضاوت كنى (ولى در آخرت ما پيروزيم و تو گرفتار و مبتلا به شديدترين كيفرها) (انما تقضى هذه الحياة الدنيا).
و به اين ترتيب آنها سه جمله كوبنده در برابر فرعون بيان كردند: نخست اينكه مطمئن بـاش مـا آن هـدايـتـى را كـه يـافـتـهـايـم با هيچ چيز معاوضه نخواهيم كرد ديگر اينكه از تـهـديـدهايت ابدا هراسى نداريم ، و سوم اينكه قلمرو حكومت و فعاليت تو همين چهار روز دنيا است .
سـپس افزودند: اگر ميبينى ما به پروردگارمان ايمان آوره ايم براى آنست كه گناهان ما را بـبـخشد (ما با سحر و ساحرى مرتكب گناهان بسيارى شدهايم ) (انا آمنا بربنا ليغفر لنا خطايانا).
و هـمـچـنـيـن (مـا را در بـرابـر ايـن گـنـاه بـزرگ كـه تـو بـر مـا تحميل كردى (سحر در برابر پيامبر خدا) مشمول رحمتش گرداند و خدا از همه چيز بهتر و باقيتر است
(و ما اكرهتنا عليه من السحر و الله خير و ابقى ).
خـلاصـه ايـنـكـه هدف ما پاك شدن از گناهان گذشته از جمله مبارزه با پيامبر راستين خدا است ، ما از اين طريق ميخواهيم به سعادت جاويدان برسيم ، ولى تو ما را تهديد به مرگ اين دنيا ميكنى ، ما اين ضرر كم را در مقابل آن خير عظيم پذيرا هستيم !.
در ايـنـجـا سـؤ الى پـيـش مـى آيـد و آن ايـنـكـه ظـاهـرا سـاحـران بـا ميل خودشان به اين ميدان گام نهادند، هر چند فرعون وعده هاى فراوانى به آنها داده بود، چگونه در آيه فوق تعبير به (اكراه ) شده است ؟
در پـاسـخ مـيـگوئيم : هيچ دليلى در دست نيست كه ساحران از آغاز مجبور به پذيرش اين دعـوت نبودند، بلكه ظاهر جمله ياتوك بكل ساحر عليم (ماموران بايد بروند و هر ساحر آگاهى را بياورند) (اعراف - 112) اين است كه ساحران آگاه ملزم به پذيرش ‍ بودند، و البته در شرائط حكومت استبدادى و خودكامه فرعونى نيز اين معنى كاملا طبيعى به نظر مـيـرسـد كـه در مـسـيـر منويات خود، افراد را به اجبار حركت دهند، و اما قرار دادن جايزه و امـثـال آن بـراى تـشـويـق آنـهـا هـيچ منافاتى با اين معنى ندارد، چرا كه بسيار ديدهايم ، حـكـومـتـهـاى زورگـوى ستمگر در كنار توسل به زور، از تشويقهاى مادى نيز استفاده مى كنند.
ايـن احتمال نيز داده شده است كه در اولين برخورد ساحران با موسى (عليهالسلام ) روى قـرائنـى بـر آنـهـا روشـن شـد كـه مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) حـق اسـت ، يـا لااقل در شك و ترديد
فـرو رفتند و به همين دليل در ميان آنها بگومگو برخواست چنانكه در آيه 62 همين سوره خوانديم (فتنازعوا امرهم بينهم ).
فرعون و دستگاهش از اين ماجرا آگاه شدند و آنها را به ادامه مبارزه مجبور ساختند.
سـاحـران سـپـس چنين ادامه دادند اگر ما ايمان آوره ايم دليلش روشن است (چرا كه هر كس بـيـايـمان و گنهكار در محضر پروردگار در قيامت بيايد آتش سوزان دوزخ براى او است ) (انه من يات ربه مجرما فان له نار جهنم ).
و مصيبت بزرگ او در دوزخ اين است كه (نه ميميرد و نه زنده مى شود)
(لا يموت فيها و لا يحيى ).
بـلكـه دائمـا در مـيـان مـرگ و زنـدگـى دسـت و پـا مـيـزنـد، حـيـاتـى كه از مرگ تلختر و مشقتبارتر است .
(و هـر كـس در آن مـحـضـر بـزرگ ، بـا ايـمـان و عـمـل صـالح ، وارد شـود، درجـات عـالى در انـتـظـار او اسـت ) (و مـن يـاتـه مـؤ مـنـا قـد عمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات العلى ).
(بـهـشـتـهـاى جـاويـدانـى كـه نـهرها از زير درختانش جارى است ، و جاودانه در آن خواهند ماند) (جنات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها).
(و اين است پاداش كسى كه با ايمان و اطاعت پروردگار خود را پاك و پاكيزه كند) (و ذلك جزاء من تزكى ).
در ايـنـكه سه آيه اخير، دنباله گفتار ساحران در برابر فرعون است يا جمله هاى مستقلى اسـت از نـاحـيـه خـداونـد كـه در ايـنـجا به عنوان تكميل سخنان آنها بيان فرموده ، در ميان مفسران گفتگو است .
گـروهى آن را دنباله كلام ساحران ميدانند و شايد شروع با انه كه در واقع براى بيان علت است ، اين نظر را تاءييد مى كند.
امـا شـرح و بسطى كه در اين آيات سهگانه پيرامون سرنوشت مؤ منان صالح و كافران مـجـرم بـيـان شـده و بـا جـمـله و ذلك جـزاء مـن تـزكـى (ايـن اسـت پـاداش كـسى كه پاكى برگزيند) پايان مييابد، و نيز اوصافى كه براى بهشت و دوزخ در آن آمده ، نظر دوم را تـايـيـد مـى كـنـد كه اينها از كلام خدا است ، زيرا ساحران بايد در اين مدت كوتاه ، سهم وافـرى از آگـاهى و علوم الهى پيدا كرده باشند كه بتوانند اين چنين قاطع و آگاهانه در باره بهشت و دوزخ و سرنوشت مؤ منان و مجرمان قضاوت كنند.
مـگـر ايـنـكـه بـگـوئيم خداوند اين سخنان پرمحتوا را - به خاطر ايمانشان بر زبان آنها جـارى سـاخـت ، هـر چـنـد از نـظـر تربيت الهى و نتيجه براى ما هيچ تفاوتى نمى كند كه خداوند فرموده باشد يا مؤ منان تعليم يافته از ناحيه خدا، به خصوص اينكه قرآن همه را با لحن موافق نقل مى كند.
نكته ها:
1 - علم سرچشمه ايمان و انقلاب است
مهمترين مسالهاى كه در آيات فوق به چشم ميخورد دگرگونى عميق و سريع ساحران در برابر موسى است ، آنها به هنگامى كه در برابر موسى ، قرار گرفتند دشمن سرسخت او بـودنـد، امـا با مشاهده نخستين معجزه موسى ، چنان تكان خوردند و بيدار شدند و تغيير مـسـيـر دادنـد كـه همگان در تعجب فرو رفتند. اين تغيير مسير سريع و فورى از كفر به ايـمـان ، و از انـحـراف بـه درسـتى و استقامت ، و از كژى به راستى ، و از ظلمت به نور، چنان همه را غافلگير ساخت كه شايد براى فرعون هم ، باوركردنى نبود، و لذا كوشيد آن را به يك توطئه
حـسـاب شـده قـبـلى ، نسبت دهد در حالى كه خودش هم ميدانست اين نسبت دروغ است . چه عاملى سـبـب ايـن دگـرگـونى عميق و سريع شد؟ چه عاملى نور ايمان را آنچنان نيرومند در قلب آنـها تابانيد كه حتى حاضر شدند تمام وجود و هستى خود را بر سر اين كار بگذارند - و طـبـق نـقـل تـاريـخ - گـذاردنـد، چـرا كـه فـرعـون بـه تـهـديـد خـود جـامـه عمل پوشانيد و آنها را به طرز وحشيانه اى شهيد كرد.
آيـا عـامـلى جز علم و آگاهى در اينجا سراغ داريم ؟ آنها چون به فنون و رموز سحر آشنا بـودنـد، و به روشنى دريافتند كه برنامه موسى ، سحر نيست بلكه معجزه الهى است ، ايـنـچنين شجاعانه و قاطعانه تغيير مسير دادند، و از اينجا به خوبى درمييابيم كه براى دگرگون ساختن افراد يا جامعه هاى منحرف و به وجود آوردن يك انقلاب سريع و راستين بايد قبل از هر چيز به آنها آگاهى داد.
2 - ما تو را بر بينات مقدم نمى داريم
جـالب ايـنـكـه آنـها منطقيترين تعبير را در برابر فرعون بيمنطق ، انتخاب كردند، نخست گـفتند: ما دلائل روشن آشكارى بر حقانيت موسى و دعوت الهيش يافتهايم ، و ما هيچ چيز را بر اين دلائل روشن مقدم نخواهيم شمرد، و بعد با جمله و الذى فطرنا سوگند به خدائى كـه ما را آفريده اين مطلب را تاكيد كردند كه خود اين تعبير با توجه به كلمه فطرنا گـويـا اشـاره بـه فـطـرت تـوحـيـدى آنـهـا است ، يعنى ما هم از درون جان نور توحيد را مـينگريم ، هم از دليل عقل ، با اين دلائل آشكار، چگونه ميتوانيم اين راه راست را رها كرده و به كج راه هاى تو گام نهيم ؟!
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم است كه جمعى از مفسران جمله و الذى فطرنا را سوگند نـگـرفـتـه انـد بـلكـه آن را عـطف بر ما (جائنا من البينات ) ميدانند، و بنابراين معنى مـجـمـوع جـمـله چـنـيـن مـى شـود: (مـا هـرگـز تـو را بـر ايـن دلائل روشن و بر خدائى كه ما را آفريده است مقدم نخواهيم شمرد).
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد، چون عطف اين دو بر يكديگر چندان مناسب نيست . (دقت كنيد)
3 - (مجرم )، كيست ؟
با توجه به آيات فوق كه مى گويد: (هر كسى ، مجرم وارد صحنه محشر شود، براى او آتـش دوزخ اسـت كـه ظـاهـر آن جـاودانـگـى عـذاب مـيـبـاشـد، ايـن سـؤ ال پيش مى آيد كه مگر هر مجرمى چنين سرنوشتى دارد؟
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه در آيـه بـعـد كـه نـقـطـه مـقـابل آن را بيان مى كند كلمه (مؤ من ) آمده است روشن مى شود كه منظور از (مجرم ) در ايـنـجـا، كـافـر اسـت ، بـه علاوه استعمال اين كلمه به معنى كافر در بسيارى از آيات قرآن نيز ديده مى شود.
مثلا در مورد قوم لوط كه هرگز به پيامبرشان ايمان نياوردند ميخوانيم : و امطرنا عليهم مـطـرا فـانـظـر كـيـف كان عاقبة المجرمين : (ما بارانى از سنگ بر آنها فرستاديم ، ببين پايان كار مجرمان به كجا رسيد)؟ (اعراف - 84).
و در سـوره فـرقـان آيـه 31 مـيـخـوانـيـم : و كـذلك جـعـلنـا لكـل نـبـى عـدوا مـن المجرمين : (ما براى هر پيامبرى دشمنانى از مجرمان (كافران ) قرار داديم ).
4 - جبر محيط افسانه است ؟
سرگذشت ساحران در آيات فوق نشان داد كه مساله جبر محيط يك دروغ بيش نيست ، انسان فاعل مختار است و صاحب آزادى اراده ، هر زمان تصميم
بگيرد ميتواند مسير خود را از باطل به سوى حق تغيير دهد، هر چند تمام مردم محيط او غرق در گـنـاه و گـرفتار انحراف باشند، ساحرانى كه ساليان دراز در آن محيط شرك آلود، خـود مـرتـكـب شـرك آميزترين اعمال ميشدند به هنگامى كه تصميم گرفتند، حق را پذيرا شـونـد و در راه آن عـاشـقـانه ايستادگى كنند، از هيچ تهديدى نترسيدند، و به هدف خود نـائل شـدنـد، و بـه گـفـتـه مـفـسـر بـزرگ مـرحـوم طـبـرسـى كـانـوا اول النهار كفارا سحرة و آخر النهار شهداء بررة !: صبحگاهان كافر بودند و ساحر، اما شامگاهان شهيدان نيكوكار راه حق !
و نيز از اينجا به خوبى روشن مى شود كه افسانه هاى ماديها و مخصوصا ماركسيستها در زمـيـنـه پـيـدايـش مـذهـب تـا چـه انـدازه سـسـت و بـيـپـايـه اسـت ، آنـهـا عـامـل هـر حـركـتى را مسائل اقتصادى ميدانند در حالى كه در اينجا كاملا بر عكس بود زيرا سـاحـران در آغـاز بـه خـاطـر فشار دستگاه فرعون از يكسو، و تشويقهاى اقتصادى او از سـوئى ديـگـر در مـيدان مبارزه با حق گام نهادند، ولى ايمان به الله همه اينها را از بين بـرد، هم مال و مقامى را كه فرعون به آنها وعده داده بود بر پاى ايمان خود ريختند و هم جان عزيز خويش را بر سر اين عشق نهادند!
آيه و ترجمه


و لقد اءوحينا إ لى موسى اءن اءسر بعبادى فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لا تخف دركا و لا تخشى (77)
فأ تبعهم فرعون بجنوده فغشيهم من اليم ما غشيهم (78)
و اءضل فرعون قومه و ما هدى (79)




ترجمه :

77 - مـا بـه مـوسـى وحـى فـرسـتـاديم كه بندگانم را شبانه (از مصر) با خود ببر، و براى آنها راهى خشك در دريا بگشا كه نه از تعقيب (فرعونيان ) خواهى ترسيد، و نه از غرق شدن در دريا!
78 - (بـه ايـن تـرتـيـب ) فـرعـون بـا لشـگـريـانـش آنـهـا را دنـبـال كـردنـد، و دريـا آنـان را (در مـيـان امـواج خـروشـان خـود) بـطـور كامل پوشانيد!
79 - و فرعون قوم خود را گمراه ساخت ، و هرگز هدايت نكرد!
تفسير:
نجات بنى اسرائيل و غرق فرعونيان
بـعـد از مـاجـراى مـبارزه موسى با ساحران و پيروزى قاطع و چشمگيرش بر آنها و ايمان آوردن آن جـمـعـيـت عـظـيـم ، مـوسى و آئين او رسما وارد افكار مردم مصر شد، هر چند اكثريت (قـبـطـيـان ) آن را نـپـذيـرفـتـنـد، ولى هـمـيـشـه بـراى آنـهـا يـك مـسـاله بـود، و بـنى اسرائيل تحت رهبرى موسى ، به اتفاق اقليتى از مصريان ، به طور دائم با فرعونيان درگير بودند.
سالها بر اين منوال گذشت و حوادث تلخ و شيرينى روى داد، كه قرآن بخشهائى از آن را در سوره اعراف از آيه 127 به بعد آورده است .
آيـات مـورد بـحـث بـه آخـريـن فـراز از ايـن مـاجـراهـا يـعـنـى بـرنـامـه خـروج بـنـى اسرائيل از مصر، اشاره كرده ميفرمايد: (ما به موسى ، وحى فرستاديم كه بندگانم را شبانه از مصر بيرون ببر) (و لقد اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى ).
بـنـى اسـرائيـل آمـاده حـركت به سوى سرزمين موعود (فلسطين ) شدند، اما هنگامى كه به كرانه هاى نيل رسيدند فرعونيان ، آگاه گشتند و فرعون با لشگرى عظيم آنها را تعقيب كـرد، آنـهـا خـود را در مـحـاصـره دريـا و دشـمـن ديـدنـد، از يـك سـو رود عـظـيـم نيل ، از سوى ديگر دشمن نيرومند خونخوار و خشمگين !
امـا خـدا كـه مـيـخـواسـت ايـن جـمـعـيـت سـتـم كـشـيـده مـحـروم و بـا ايـمـان را از چنگال ظالمان رهائى بخشد، و ستمگران را به ديار فنا بفرستد.
بـه مـوسـى چـنـيـن دسـتـور داد: (راهى خشك براى آنها، در دريا بگشا!) (فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا).
راهى كه هر گاه در آن گام بگذارى (نه از تعقيب فرعونيان ميترسى ، نه از غرق شدن در دريا) (لا تخاف دركا و لا تخشى ).
جـالب اينكه : نه تنها راه گشوده شد، بلكه اين راه ، به فرمان خدا، راه خشكى بود، با اينكه معمولا چنين است كه اگر آب رودخانه يا دريا كنار برود باز اعماق آن تا مدتها غير قابل عبور است .
(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (درك ) (بر وزن مرگ ) به معنى پائينترين عمق دريـا اسـت ، و بـه طـنـابى كه متصل به طناب ديگرى ميكنند تا به آب برسد (درك ) (بـر وزن محك ) گفته مى شود، و همچنين به خساراتى كه دامنگير انسان مى شود، درك مى گـويـنـد، (دركـات نـار) در بـرابـر درجـات جـنـت بـه مـعـنـى مراحل پائين دوزخ است .
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (طـبـق آيـه 61 سـوره شـعـراء) بـنـى اسـرائيـل بـه هـنـگـامـى كـه از آمـدن لشـگـر فـرعون با خبر شدند به موسى گفتند: انا لمدركون : ما
در چـنـگال فرعونيان گرفتار شديم به نظر ميرسد كه منظور از درك در آيه مورد بحث آنـسـت كـه شـما چنين گرفتارى پيدا نخواهيد كرد، و منظور از لا تخشى آنست كه خطرى از ناحيه دريا نيز شما را تهديد نمى كند.
و بـه ايـن تـرتـيب موسى و بنى اسرائيل وارد جادههائى شدند كه در درون دريا با كنار رفـتـن آبـها پيدا شدند، در اين هنگام فرعون به همراه لشكريانش به كنار دريا رسيد و بـا ايـن صـحـنـه غـيـر مـنـتـظـره و شگفتانگيز روبرو شد و فرعون لشكريان خود را به دنبال بنى اسرائيل فرستاد و خود نيز وارد همان جادهها شد (فاتبعهم فرعون بجنوده ).
مـسـلمـا ارتـش فرعون در آغاز اكراه داشت كه در اين جاى خطرناك ناشناخته گام بگذارد و بـنـى اسـرائيـل را تـعـقيب كند، حداقل مشاهده چنين معجزه شگرفى كافى بود كه آنها را از ادامه اين راه باز دارد.
ولى فـرعـون كـه بـاد غـرور و نـخـوت مـغـزش را پر كرده بود، و در لجاجت و خيرهسرى غوطهور بود، بياعتنا از كنار يك چنين معجزه بزرگى گذشت ، و لشكر خود را تشويق به ورود در اين جاده هاى ناشناخته دريائى كرد!
از ايـن سـو آخـريـن نـفـر لشـكـر فـرعـون وارد دريـا شـد، و از آن سو آخرين نفر از بنى اسرائيل خارج گرديد.
در ايـن هـنـگـام بـه امـواج آب فـرمـان داده شـد بـه جـاى نـخـستين بازگردند. امواج همانند سـاخـتـمـان فـرسودهاى كه پايه آنرا بكشند يكبار فرو ريختند (و دريا آنها را در ميان امواج خروشان خود پوشاند پوشاندنى كامل ) (فغشيهم من
اليم ما غشيهم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب ، يك قدرت جبار ستمگر با لشكر نيرومند و قهارش در ميان امواج آب غوطهور شدند و طعمه آمادهاى براى ماهيان دريا!
آرى (فـرعـون ، قـوم خـود را گـمـراه سـاخـت و هـرگـز هـدايـتـشـان نـكـرد) (و اضل فرعون قومه و ما هدى ).
درسـت اسـت كـه جمله (اضل ) و جمله (ماهدى ) تقريبا يك مفهوم را مى رساند، و شايد بـه هـمـين جهت بعضى از مفسرين آن را تاكيد دانسته اند، ولى ظاهر اين است كه اين دو، با هـم تـفـاوتـى دارد و آن ايـنـكه اضل اشاره به گمراه ساختن است ، و ما هدى اشاره به عدم هدايت بعد از روشن شدن گمراهى است .
توضيح اينكه : يك رهبر، گاهى اشتباه مى كند، و پيروانش را به جاده انحرافى ميكشاند، امـا بـه هـنـگـامـى كـه مـتـوجه شد فورا آنها را به مسير صحيح باز ميگرداند، اما فرعون آنـچـنـان لجـاجـتـى داشت كه پس از مشاهده گمراهى باز حقيقت را براى قومش بيان نكرد، و همچنان آنها را در بيراهه ها كشاند تا خودش و آنها نابود شدند.
و بـه هـر حـال ، اين جمله در واقع سخن فرعون را كه در سوره غافر آيه 29 آمده نفى مى كـنـد و مـا اهـديـكم الا سبيل الرشاد: (من شما را جز به راه راست هدايت نمى كنم ) حوادث نشان داد كه اين جمله دروغ بزرگى بوده همانند دروغهاى ديگرش .
آيه و ترجمه


ياابنى إ سرءيل قد اءنجينكم من عدوكم و وعدنكم جانب الطور الا يمن و نزلنا عليكم المن و السلوى (80)
كـلوا مـن طـيـبـت مـا رزقـنـكـم و لا تـطـغـوا فـيـه فـيـحـل عـليـكـم غـضـبـى و مـن يحلل عليه غضبى فقد هوى (81)
و إ نى لغفار لمن تاب و ءامن و عمل صلحا ثم اهتدى (82)




ترجمه :

80 - اى بـنـى اسـرائيـل ما شما را از (چنگال ) دشمنتان نجات داديم ، و در طرف راست كوه طـور بـا شـمـا وعـده گـذارديـم ، و مـن و سـلوى بـر شـمـا نازل كرديم .
81 - بخوريد از روزيهاى پاكيزهاى كه به شما داديم ، ولى در آن طغيان نكنيد كه غضب من بر شما وارد خواهد شد، و هر كس ‍ غضبم بر او وارد شود سقوط مى كند.
82 - مـن كـسـانـى را كـه تـوبـه كـنـنـد و ايـمـان آورنـد و عمل صالح انجام دهند و سپس هدايت شوند مى آمرزم .
تفسير:
تنها راه نجات
بـه دنـبـال بـحـث گـذشـتـه كـه نـجـات بنى اسرائيل را به صورت يك اعجاز بزرگ از چـنـگـال فـرعـونـيـان بـيـان مـيـكـرد، در سـه آيـه فـوق ، روى سـخـن بـه بـنـى اسـرائيـل بـطـور كـلى و در هـر عصر و زمان كرده ، و نعمتهاى بزرگى را كه خداوند به آنان بخشيده است يادآور مى شود، و راه نجات را به آنان نشان مى دهد.
نـخـسـت مـى گـويـد: (اى بـنـى اسـرائيـل مـا شـمـا را از چـنـگـال دشـمـنـانـتـان رهـائى بـخـشـيـديـم ) (يـا بـنـى اسرائيل قد انجيناكم من عدوكم )
بـديـهـى اسـت پـايـه هـر فـعـاليـت مـثـبـتـى ، نـجـات و رهـائى از چـنـگـال عـوامـل سـلطـه جـو و كـسـب اسـتـقـلال و آزادى اسـت ، و بـه هـمـيـن دليل قبل از هر چيز به آن اشاره شده است .
سـپـس بـه يـكـى از نـعـمـتـهاى مهم معنوى اشاره كرده مى گويد: (ما شما را به ميعادگاه مـقـدسـى دعـوت كرديم ، در طرف راست طور، آن مركز وحى الهى (و واعدناكم جانب الطور الايمن ).
ايـن اشـاره بـه جـريـان رفـتـن مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) بـه اتـفـاق جـمـعـى از بـنـى اسـرائيـل بـه مـيـعـادگاه طور است ، در همين ميعادگاه بود كه خداوند الواح تورات را بر موسى نازل كرد و با او سخن گفت و جلوه خاص پروردگار را همگان مشاهده كردند.
و سـرانـجـام بـه يـك نـعـمـت مـهـم مـادى كـه از الطـاف خـاص خـداونـد نـسـبـت بـه بـنـى اسـرائيـل سـرچـشـمـه مـيـگـرفـت اشـاره كـرده ميفرمايد : ما (من ) و (سلوى ) بر شما نازل كرديم (و نزلنا عليكم المن و السلوى ).
در آن بـيـابـانـى كـه سـرگـردان بـوديد، و غذاى مناسبى نداشتيد، لطف خدا به ياريتان شـتـافـت و از غـذاى لذيـذ و خـوشـمزهاى به مقدارى كه به آن احتياج داشتيد در اختيارتان قرار داد و از آن استفاده ميكرديد.
در ايـنكه منظور از (من ) و (سلوى ) چيست ؟ مفسران بحثهاى فراوانى دارند كه ما در جـلد اول همين تفسير (ذيل آيه 57 سوره بقره ) بيان كرديم ، و پس از ذكر سخنان مفسران ديـگـر گـفـتيم بعيد نيست من يكنوع عسل طبيعى بوده كه در كوه هاى مجاور آن بيابان وجود داشته ، و يا شيره هاى نيروبخش مخصوص نباتى بوده كه در درختانى كه در گوشه و كـنـار آن بـيـابـان مـيـروئيـده آشـكـار مـى گـرديـد، و (سـلوى ) نـوعـى پـرنـده حلال گوشت شبيه به كبوتر بوده است .
براى توضيح بيشتر به جلد اول ذيل آيه فوق مراجعه فرمائيد.
در آيـه بـعد به دنبال ذكر اين نعمتهاى سهگانه پر ارزش آنها را چنين مخاطب مى سازد از روزيـهـاى پاكيزهاى كه به شما داديم بخوريد، ولى در آن طغيان نكنيد (كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه ).
طـغـيـان در نـعـمتها آن است كه انسان به جاى اينكه از آنها در راه اطاعت خدا و طريق سعادت خـويش استفاده كند، آنها را وسيلهاى براى گناه ، ناسپاسى و كفران و گردنكشى و اسير افـكـارى قـرار دهـد، هـمـانـگـونـه كـه بنى اسرائيل چنين كردند، اين همه نعمتهاى الهى را دريافت داشتند و سپس راه كفر و طغيان و گناه را پيمودند.
و به دنبال آن به آنها هشدار مى دهد،(اگر طغيان كنيد، غضب من دامان شما را خواهد گرفت ) (فيحل عليكم غضبى ).
(و هـر كـس غـضـب مـن بـر او وارد شـود سـقـوط مـى كـنـد) (و مـن يحلل عليه غضبى فقد هوى ).
(هـوى ) در اصـل بـه مـعنى سقوط كردن از بلندى است ، كه معمولا نتيجه آن ، نابودى است ، به علاوه در اينجا اشاره به سقوط مقامى و دورى از قرب پروردگار و رانده شدن از درگاهش نيز مى باشد.
و از آنـجـا كـه هـمـيشه بايد هشدار و تهديد با تشويق و بشارت ، همراه باشد تا نيروى خـوف و رجـا را كـه عـامـل اصـلى تـكامل است يكسان برانگيزد، و درهاى بازگشت به روى توبهكاران بگشايد، آيه بعد چنين مى گويد: من كسانى را كه توبه كنند و ايمان آورند و عـمـل صـالح انـجـام دهـنـد و سـپـس هـدايـت يـابـند مى آمرزم (و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى ).
با توجه به اينكه (غفار) صيغه مبالغه است نشان مى دهد كه خداوند چنين افراد را نه تنها يكبار كه بارها مشمول آمرزش خود قرار مى دهد.
قابل توجه اينكه نخستين شرط توبه بازگشت از گناه است ، و بعد از آنكه صفحه روح انـسـان از اين آلودگى شستشو شد، شرط دوم آنست كه نور ايمان به خدا و توحيد بر آن بنشيند.
و در مـرحـله سـوم بـايـد شـكـوفـه هـاى ايـمـان و تـوحـيـد كـه اعمال صالح و كارهاى شايسته است بر شاخسار وجود انسان ظاهر گردد.
ولى در ايـنـجـا بـر خـلاف سـايـر آيـات قـرآن كـه فـقـط از تـوبـه و ايـمـان و عمل صالح سخن مى گويد، شرط چهارمى تحت عنوان ثم اهتدى اضافه شده است . در معنى اين جمله ، مفسران بحثهاى فراوانى دارند كه از ميان همه آنها دو تفسير، جالبتر به نظر ميرسد.
نـخـسـت ايـنـكـه اشـاره بـه ادامـه دادن راه ايـمـان و تـقـوى و عمل صالح است ، يعنى توبه گذشته را ميشويد و باعث نجات مى شود، مشروط بر اينكه بار ديگر شخص توبهكار در همان دره شرك و گناه ، سقوط نكند و دائما مراقب باشد كه وسوسه هاى شيطان و نفس او را به خط سابق باز نگرداند.
ديـگـر ايـنـكـه : ايـن جـمـله اشاره به لزوم قبول ولايت و پذيرش رهبرى رهبران الهى است يـعـنـى تـوبـه و ايـمـان و عمل صالح آنگاه باعث نجات است كه در زير چتر هدايت رهبران الهى قرار گيرد، در يك زمان موسى (عليه السلام )، و در زمان ديگر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و در يك روز امير مؤ منان على (عليهالسلام ) و امروز حضرت مهدى (سلام الله عليه ) مى باشد.
چـرا كـه يـكـى از اركـان ديـن ، پـذيـرش دعوت پيامبر و رهبرى او و سپس پذيرش رهبرى جانشينان او مى باشد.
مـرحـوم طـبـرسـى ذيـل ايـن آيـه از امـام بـاقـر (عـليـهـالسـلام ) چـنـيـن نقل مى كند كه فرمود:
(منظور از جمله (ثم اهتدى ) هدايت به ولايت ما اهلبيت است سپس اضافه كرد: فو الله لو ان رجـلا عـبـد الله عـمره ما بين الركن و المقام ثم مات و لم يجى ء بولايتنا لاكبه الله فـى النـار عـلى وجـهه : (به خدا سوگند اگر كسى تمام عمر خود را در ميان ركن و مقام (نـزديـك خـانـه كعبه ) عبادت كند، و سپس از دنيا برود در حالى كه ولايت ما را نپذيرفته باشد خداوند او را به صورت در آتش جهنم خواهد افكند).
ايـن روايـت را مـحـدث مـعـروف اهـل تـسـنـن (حـاكـم ابـو القـاسـم حـسـكـانـى ) نـيـز نقل كرده است .
روايـات مـتـعـدد ديگرى نيز در همين زمينه از امام زين العابدين (عليهالسلام ) و امام صادق (عـليـهـالسـلام ) و از شـخـص پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نقل شده است .
بـراى ايـنـكـه بـدانـيـم تـرك ايـن اصـل تا چه حد مرگبار است ، كافى است آيات بعد را بـررسـى كـنـيـم ، كـه چـگـونه بنى اسرائيل به خاطر ترك ولايت و بيرون رفتن از خط پيروى موسى و جانشينش هارون گرفتار گوسالهپرستى و شرك و كفر شدند. و از اينجا روشـن مـى شـود اينكه آلوسى در تفسير روح المعانى بعد از ذكر پاره اى از اين روايات گـفـتـه اسـت : وجـوب مـحـبـت اهـلبـيـت نـزد مـا جاى ترديد نيست ولى اين ارتباطى به بنى اسرائيل و عصر موسى ندارد، سخن بى اساسى است .
چـرا كـه اولا بـحـث از مـحـبـت نـيـست بلكه سخن از قبول رهبرى است و ثانيا منظور انحصار رهـبـرى بـه ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نيست ، بلكه در عصر موسى او و برادرش هارون رهـبـر بودند و قبول ولايتشان لازم بود و در عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ولايت او و در عصر ائمه اهلبيت ولايت آنها.
ايـن نـيـز روشـن اسـت كـه مـخـاطـب ايـن آيـه گـرچـه بـنـى اسـرائيـل هـسـتـنـد، ولى انـحـصـار بـه آنـهـا نـدارد، هـر فـرد يـا گـروهـى كـه ايـن مراحل چهارگانه را طى كنند مشمول غفران و عفو خدا خواهند شد.
آيه و ترجمه


و ما اءعجلك عن قومك يموسى (83)
قال هم اءولاء على اءثرى و عجلت إ ليك رب لترضى (84)
قال فإ نا قد فتنا قومك من بعدك و اءضلهم السامرى (85)
فـرجـع مـوسـى إ لى قـومـه غـضـبـن اءسـفـا قـال يـقـوم اء لم يـعـدكـم ربـكـم وعدا حسنا اء فطال عليكم العهد اءم اءردتم اءن يحل عليكم غضب من ربكم فأ خلفتم موعدى (86)
قالوا ما اءخلفنا موعدك بملكنا و لكنا حملنا اءوزارا من زينة القوم فقذفنها فكذلك اءلقى السامرى (87)
فأ خرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا إ لهكم و إ له موسى فنسى (88)
اء فلا يرون اءلا يرجع إ ليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا (89)
و لقـد قال لهم هرون من قبل يقوم إ نما فتنتم به و إ ن ربكم الرحمن فاتبعونى و اءطيعوا اءمرى (90)
قالوا لن نبرح عليه عكفين حتى يرجع الينا موسى (91)




ترجمه :

83 - اى مـوسـى چـه چـيـز سـبب شد كه از قومت پيشى گيرى و (براى آمدن به كوه طور) عجله كنى ؟!
84 - عـرض كـرد: پـروردگارا! آنها به دنبال منند، و من عجله كردم به سوى تو تا از من راضى شوى .
85 - فرمود ما قوم تو را بعد از تو به آزمايش گذارديم ، و سامرى آنها را گمراه كرد!
86 - موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت و گفت : مگر پروردگار شما وعـده نـيـكـوئى بـه شـمـا نـداد؟ آيـا مـدت جـدائى مـن از شـمـا بـطـول انـجـامـيـده ؟ يـا مـيـخـواسـتـيـد غـضـب پـروردگـارتـان بـر شـمـا نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد؟!
87 - گـفتند: ما به ميل و اراده خود از وعده تو تخلف نكرديم ، ولى ما مقدارى از زينت آلات قوم را كه با خود داشتيم افكنديم ، و سامرى اينچنين القا كرد.
88 - و بـراى آنـهـا مجسمهاى از گوساله كه صدائى همچون صداى گوساله داشت خارج سـاخـت ، و گـفتند اين خداى شما و خداى موسى است ! و او فراموش كرد (پيمانى را كه با خدا بسته بود).
89 - آيا آنها نمى بينند كه (اين گوساله ) پاسخ آنها را نمى دهد؟ و مالك هيچگونه نفع و ضررى از آنها نيست ؟!
90 - و هـارون قـبـل از آن بـه آنها گفته بود كه اى قوم ! شما به اين وسيله مورد آزمايش قـرار گـرفـتيد، پروردگار شما خداوند رحمان است ، از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نمائيد.
91 - ولى آنها گفتند ما همچنان بر گرد آن ميگرديم (و به پرستش گوساله ادامه ميدهيم ) تا موسى به سوى ما بازگردد!.
تفسير:
غوغاى سامرى !
در ايـن آيـات فـراز مـهـم ديـگـرى از زنـدگـى مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) و بـنـى اسـرائيـل مـطـرح شـده و آن مربوط به رفتن موسى (عليهالسلام ) به اتفاق نمايندگان بـنـى اسـرائيـل بـه مـيـعـاد - گـاه طـور و سـپـس گـوسـالهـپـرسـتـى بـنـى اسرائيل در غياب آنها است .
بـرنـامـه ايـن بـود كـه موسى (عليهالسلام ) براى گرفتن احكام تورات ، به كوه طور برود، و گروهى از بنى اسرائيل نيز او را در اين مسير همراهى كنند، تا حقايق تازهاى در باره خداشناسى و وحى در اين سفر براى آنها آشكار گردد.
ولى از آنـجـا كـه شـوق مـنـاجـات بـا پـروردگـار و شـنـيـدن آهـنـگ وحـى در دل مـوسـى شـعـلهـور بـود، آنـچـنـان كـه سـر از پا نمى شناخت ، و همه چيز حتى خوردن و آشـامـيـدن و اسـتراحت را - طبق روايات - در اين راه فراموش كرده بود، با سرعت اين راه را پيمود، و قبل از ديگران تنها به ميعادگاه پروردگار رسيد.
در ايـنـجـا وحـى بـر او نـازل شـد: اى مـوسـى چه چيز سبب شد كه پيش از قومت به اينجا بيائى و در اين راه عجله كنى ؟! (و ما اعجلك عن قومك يا موسى ).
و مـوسـى بـلافـاصـله (عـرض كـرد: پـروردگـارا ! آنـهـا بـه دنـبـال منند، و من براى رسيدن به ميعادگاه و محضر وحى تو، شتاب كردم تا از من خشنود شوى ) (قال هم اولاء على اثرى و عجلت اليك رب لترضى ).
نـه تـنها عشق مناجات تو و شنيدن سخنت مرا بيقرار ساخته بود، بلكه مشتاق بودم هر چه زودتر قوانين و احكام تو را بگيرم و به بندگانت برسانم و از
اين راه رضايت تو را بهتر جلب كنم ، آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنيدن فرمانت .
ولى بـالاخـره در ايـن ديـدار، جـلوه هـاى مـعـنـوى پـروردگـار از سـى شـب بـه چـهـل شـب تـمـديـد شـد، و زمـيـنـه هـاى مـخـتـلفـى كـه از قبل در ميان بنى اسرائيل براى انحراف وجود داشت كار خود را كرد، سامرى آن مرد هوشيار منحرف مياندار شد، و با استفاده كردن از وسائلى كه بعدا اشاره خواهيم كرد گوسالهاى ساخت و جمعيت را به پرستش آن فرا خواند.
بدون شك زمينه هائى مانند مشاهده گوسالهپرستى مصريان ، و يا ديدن صحنه بتپرستى (گـاوپـرسـتـى ) پـس از عـبـور از رود نـيـل ، و تقاضاى ساختن بتى همانند آنها، و همچنين تـمـديـد مـيـعـاد مـوسـى و بـروز شـايـعـه مـرگ او از نـاحـيـه مـنـافـقـان و بـالاخـره جهل و نادانى اين جمعيت در بروز اين حادثه و انحراف بزرگ از توحيد به كفر اثر داشت ، چرا كه حوادث اجتماعى معمولا بدون مقدمه ، رخ نمى دهد منتها گاهى اين مقدمات آشكار است و گاهى مرموز و پنهان .
بـه هـر حـال شـرك در بـدتـريـن صـورتـش دامـان بـنـى اسـرائيـل را گـرفـت بخصوص كه بزرگان قوم هم در خدمت موسى در ميعادگاه بودند و تنها رهبر جمعيت هارون بود، بى آنكه دستياران مؤ ثرى داشته باشد.
بـالاخره در آنجا بود كه خداوند به موسى (عليهالسلام ) در همان ميعادگاه فرمود ما قوم تـو را بـعد از تو آزمايش كرديم ، ولى از عهده امتحان خوب بيرون نيامدند و سامرى آنها را گمراه كرد (قال فانا قد فتنا قومك من بعدك و اضلهم السامرى ).
موسى با شنيدن اين سخن آنچنان برآشفت كه تمام وجودش گوئى شعله ور
گـشـت ، شـايـد بـه خود ميگفت : ساليان دراز خون جگر خوردم ، زحمت كشيدم با هر گونه خطر روبرو شدم تا اين جمعيت را به توحيد آشنا ساختم ، اما افسوس و صد افسوس ، با چند روز غيبت من ، زحماتم بر باد رفت !
لذا بـلا فـاصـله (مـوسـى خـشـمـگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت ) (فرجع موسى الى قومه غضبان اسفا).
هنگامى كه چشمش به آن صحنه بسيار زننده گوسالهپرستى افتاد، (فرياد برآورد اى قوم من ! مگر پروردگار شما وعده نيكوئى به شما نداد) (ا لم يعدكم ربكم وعدا حسنا).
اين وعده نيكو يا وعدهاى بوده كه در زمينه نزول تورات و بيان احكام آسمانى در آن ، به بـنـى اسـرائيـل داده شده بود، يا وعده نجات و پيروزى بر فرعونيان و وارث حكومت زمين شـدن ، و يـا وعـده مـغـفـرت و آمـرزش بـراى كـسـانـى كـه تـوبـه كـنـنـد و ايـمـان و عمل صالح داشته باشند و يا همه اين امور.
سـپـس افـزود: (آيـا مـدت جـدائى مـن از شـمـا بـه طول انجاميده )؟! (ا فطال عليكم العهد).
اشـاره بـه ايـنـكـه : گـيـرم مـدت وعـده بـازگـشـت مـن از سـى روز بـه چهل روز تمديد شد، اين زمانى طولانى نيست ، آيا شما نبايد در اين مدت كوتاه خودتان را حـفـظ كـنـيـد حـتى اگر سالها من از شما دور بمانم آئين خدا را كه به شما تعليم دادهام و معجزاتى را كه با چشم خود مشاهده كردهايد بايد بر شما حاكم باشد.
(يـا بـا ايـن عـمـل زشـت خـود مـيـخـواسـتـيـد غـضـب پـروردگـارتـان بـر شـمـا نـازل شـود كـه بـا وعـده مـن مـخـالفـت كـرديـد) (ام اردتـم ان يحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدى ).
من با شما عهد كرده بودم كه بر خط توحيد و راه اطاعت خالصانه پروردگار بايستيد و كـمـتـريـن انـحـرافـى از آن پـيدا نكنيد، اما شما گويا همه سخنان مرا در غياب من فراموش كرديد و از اطاعت فرمان برادرم هارون نيز سرپيچى كرديد.
بـنـى اسـرائيل كه خود را در برابر اعتراض شديد موسى (عليهالسلام ) ديدند و متوجه شـدنـد بـراسـتـى كـار بسيار بدى انجام داده اند، در مقام عذرتراشى برآمدند و گفتند ما وعده تو را به ميل و اراده خود تخلف نكرديم (قالوا ما اخلفنا موعدك بملكنا).
در واقـع ايـن مـا نـبـوديـم كـه بـه اراده خـود گـرايش به گوسالهپرستى كرديم (لكن مبالغى از زينت آلات فرعونيان به همراه ما بود كه ما او را از خود دور ساختيم ، و سامرى نيز آن را افكند) (و لكنا حملنا اوزارا من زينة القوم فقذفناها فكذلك القى السامرى ).
در اينكه بنى اسرائيل چـه كـردنـد و سـامرى چه كرد و جمله هاى آيات فوق دقيقا چه معنى دارد؟ مفسران بحثهائى دارند كه در مجموع فرق زيادى از نظر نتيجه ندارد.
بـعـضـى گـفـتـه انـد (قـذفـنـاهـا) يـعـنـى مـا زيـنـت آلاتـى را كـه قـبـل از حـركـت از مـصـر از فـرعونيان گرفته بوديم در آتش افكنديم ، سامرى هم آنچه داشت نيز در آتش افكند تا ذوب شد و از آن گوساله ساخت .
بـعـضـى گـفـتـه انـد مـعنى جمله اين است ما زينت آلات را از خود دور ساختيم و سامرى آن را برداشت و در آتش افكند تا از آن گوساله بسازد.
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه جمله (فكذلك القى السامرى ) اشاره به مجموع برنامه و طرحى است كه سامرى اجرا كرد.
بـه هـر حـال مـعـمول است كه وقتى بزرگى زيردستان خود را در باره گناهى كه مرتكب شـده انـد مـلامـت مـى كـنـد، آنـهـا سـعـى دارند، گناه را از خود رد كنند و به گردن ديگرى بـيـفـكـنـنـد،گـوسـاله پـرسـتـان بـنـى اسـرائيـل كـه بـا مـيـل و اراده خـود از تـوحـيـد بـه شـرك گـرائيده بودند خواستند تمام گناه را بر گردن سامرى بيفكنند.
در هـر صورت سامرى از زينت آلات فرعونيان كه از طريق ظلم و گناه در دست فرعونيان قرار گرفته بود و ارزشى جز اين نداشت كه خرج چنين كار حرامى بشود، آرى از مجموع اين زينت آلات مجسمه گوسالهاى را براى آنها تهيه كرد جسد بيجانى كه صدائى همچون گوساله داشت (فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار).
بنى اسرائيل كه اين صحنه را ديدند، ناگهان همه تعليمات توحيدى موسى را به دست فـرامـوشـى سـپـردنـد و بـه يكديگر گفتند اين است خداى شما و خداى موسى (فقالوا هذا الهكم و اله موسى ).
اين احتمال نيز وجود دارد كه گوينده اين سخن سامرى و دستياران و مؤ منان نخستين او بوده اند.
(و بـه ايـن ترتيب ، سامرى عهد و پيمانش را با موسى بلكه با خداى موسى فراموش كرد و مردم را به گمراهى كشاند (فنسى ).
اينكه بعضى از مفسران ، نسيان را در اينجا به معنى گمراهى و رفتن از بيراهه ، تفسير كرده اند، يا فاعل نسيان را موسى دانسته اند و گفته اند اين جمله
سـخن سامرى است ، ميخواهد بگويد: موسى فراموش كرده است كه اين گوساله خداى شما است ، همه اينها مخالف ظاهر آيه است ، ظاهر همان است كه در بالا گفتيم كه منظور اين است سـامـرى عـهـد و پـيـمـانـش را بـا مـوسـى و خـداى مـوسـى بـه دست فراموشى سپرد و راه بتپرستى پيش گرفت .
در اينجا خداوند به عنوان توبيخ و سرزنش اين بتپرستان مى گويد: آيا آنها نمى بينند كه اين گوساله پاسخ آنها را نمى دهد و هيچگونه ضررى از آنها دفع نمى كند و منفعتى بـراى آنـهـا فـراهم نمى سازد (ا فلا يرون الا يرجع اليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا).
يـك مـعـبـود واقعى حداقل بايد بتواند سؤ الات بندگانش را پاسخ گويد آيا تنها شنيده شدن صداى گوساله از اين مجسمه طلائى ، صدائى كه هيچ اراده و اختيارى در آن احساس نمى شد ميتواند دليل پرستش باشد.
و بـه فـرض كـه پـاسخ سخنان آنها را هم بدهد، تازه موجودى مى شود همچون يك انسان نـاتـوان كـه مـالك سـود و زيـان ديـگـرى و حـتـى خـودش نـيـسـت آيـا بـا ايـن حال ميتواند معبود باشد؟!
كـدام عـقـل اجـازه مـى دهـد كـه انـسـان يك مجسمه بيجان را كه گاهگاه صدائى نامفهوم از آن برميخيزد پرستش كند و در برابرش سر تعظيم فرود آورد؟
بدون شك در اين قال و غوغا، هارون جانشين موسى (عليهالسلام ) و پيامبر بزرگ خدا دست از رسـالت خـويـش بـرنـداشـت و وظيفه مبارزه با انحراف و فساد را تا آنجا كه در توان داشت انجام داد، چنانكه قرآن مى گويد:
هـارون قـبـل از آمـدن مـوسـى از مـيـعـادگـاه بـه بـنـى اسـرائيـل ايـن سـخن را گفته بود كه شما مورد آزمايش سختى قرار گرفته ايد) فريب نخوريد و از راه توحيد
منحرف نشويد (و لقد قال لهم هارون من قبل يا قوم انما فتنتم به ).
سـپـس اضافه كرد: (پروردگار شما مسلما همان خداوند بخشنده اى است كه اين همه نعمت به شما مرحمت كرده ) (و ان ربكم الرحمن ).
بـرده بـوديـد شـمـا را آزاد ساخت ، اسير بوديد رهائى بخشيد، گمراه بوديد هدايت كرد، پـراكـنـده بـوديـد در سـايـه رهـبـرى يـك مـرد آسـمـانـى ، شـمـا را جـمـع و مـتـحـد نـمـود، جاهل و گمراه بوديد، نور علم بر شما افكند، و به صراط مستقيم توحيد هدايتتان نمود.
(اكـنـون كـه چـنـيـن است شما از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان من نمائيد) (فاتبعونى و اطيعوا امرى ).
مگر فراموش كرده ايد برادرم موسى ، مرا جانشين خود ساخته و اطاعتم را بر شما فرض كرده است چرا پيمان شكنى مى كنيد؟ چرا خود را به دره نيستى سقوط مى دهيد؟
ولى بـنـى اسـرائيـل چـنـان لجـوجـانـه به اين گوساله چسبيده بودند كه منطق نيرومند و دلائل روشـن ايـن مـرد خدا و رهبر دلسوز در آنها مؤ ثر نيفتاد، با صراحت اعلام مخالفت با هـارون كـردنـد و (گفتند ما همچنان به پرستش اين گوساله ادامه مى دهيم تا موسى به سوى ما بازگردد) (قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى ).
خلاصه دو پا را در يك كفش كردند، و گفتند: مطلب همين است و غير
اين نيست ، بايد برنامه گوساله پرستى همچنان ادامه يابد تا موسى برگردد، و از او داورى بـطـلبـيـم : اى بـسـا خود او هم همراه ما در برابر گوساله سجده كند!! بنابراين خودت را زياد خسته مكن و دست از سر ما بردار!
و بـه اين ترتيب هم فرمان مسلم عقل را از زير پا گذاشتند، و هم فرمان جانشين رهبرشان را.
ولى بـطـورى كـه مفسران نوشته اند - و قاعده نيز چنين اقتضا مى كند - هنگامى كه هارون رسـالت خـود را در ايـن مـبـارزه انـجـام داد و اكـثـريت پذيرا نشدند، به اتفاق اقليتى كه تـابـع او بـودند، از آنها جدا شد و دورى گزيد، مبادا اختلاط آنها با يكديگر دليلى بر امضاى برنامه هاى انحرافيشان گردد.
عـجـيـب ايـنـكـه : بـعـضـى از مفسران نقل كرده اند كه اين دگرگونيهاى انحرافى در بنى اسـرائيـل تـنـهـا در چـنـد روز كـوتـاه واقـع شـد، هـنـگامى كه 35 روز از رفتن موسى به مـيـعـادگـاه گـذشـت ، سـامـرى دسـت بـه كـار شـد و از بـنـى اسرائيل خواست تا تمام زيورآلاتى را كه از فرعونيان به عاريت گرفته بودند و بعد از داسـتـان غـرق آنـهـا با خود داشتند جمع كنند، در روز سى و ششم و سى و هفتم و سى و هـشـتـم همه آنها را در بوته ريخت و آب كرد و مجسمه گوساله را ساخت ، و در روز سى و نـهـم آنـهـا را بـه پـرستش آن دعوت كرد و گروه عظيمى (طبق پاره اى از روايات ششصد هـزار نـفـر!) آن را پـذيـرا گـشـتـنـد و يـك روز بـعـد، يـعـنـى بـا پـايـان گـرفـتـن چهل روز موسى بازگشت .
ولى بـه هـر حال ، هارون با اقليتى در حدود دوازده هزار نفر از مؤ منان ثابت قدم از جمعيت جـدا شـدنـد در حـالى كـه اكـثـريـت جـاهـل و لجـوج نـزديـك بـود او را بـه قتل برسانند .
نكته ها:
1 - شوق ديدار!
بـراى آنـهـا كـه از مـسـاله جـاذبـه عـشـق خـدا بـى خـبـرنـد گـفـتـار مـوسى در پاسخ سؤ ال پروردگار پيرامون عجله او در شتافتن به ميعادگاه پروردگار ممكن است عجيب آيد آنجا كه مى گويد: (و عجلت اليك رب لترضى ) پروردگارا من به سوى تو عجله كردم تا رضايتت را جلب كنم .
ولى آنها با تمام وجود اين حقيقت را درك كرده اند كه :

وعده وصل چون شود نزديك

آتش عشق تيزتر گردد

بـه خـوبـى مى دانند كه چه نيروى مرموزى موسى را به سوى ميعادگاه الله مى كشيد و آنچنان با سرعت مى رفت كه حتى قومى را كه با او بودند پشت سر گذاشت .
موسى پيش از آن حلاوت وصال دوست و مناجات با پروردگار را بارها چشيده بود، او مى دانـسـت كـه تمام جهان برابر يك لحظه از اين مناجات نيست . آرى چنين است راه و رسم آنان كـه از عـشـق مجازى گذشته اند و به مرحله عشق حقيقى ، عشق معبود جاودانى گام نهاده اند، عـشـق خـداونـدى كـه هـرگـز فـنـا در ذات پـاكـش راه نـدارد و كـمـال مـطـلق اسـت و خـوبـى بـى حد و انتها، و آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد. بلكه خوبى همه خوبان پرتو كوچكى از خوبى جاودان او است .
بزرگ پروردگارا! ذره از اين عشق مقدس بما بچشان .
امـام صـادق (عـليهالسلام ) - طبق روايتى - مى فرمايد: المشتاق لا يشتهى طعاما، و لا يلتذ شرابا، و لا يستطيب رقادا، و لا يانس ‍ حميما و لا ياوى دارا...
و يـعـبد الله ليلا و نهارا، راجيا بان يصل الى ما يشتاق اليه ... كما اخبر الله عن موسى بـن عـمـران فـى مـيـعـاد ربـه بـقـوله و عـجـلت اليـك رب لترضى : (مشتاق بيقرار نه مـيـل بـه غـذا مـى كـنـد، نـه از نـوشـيـدنى گوارا لذت ميبرد، نه خواب آسوده دارد، نه با دوستى انس ‍ مى گيرد و نه در خانه اى آرام خواهد داشت ... بلكه خدا را شب و روز بندگى مـى كـنـد، بـه ايـن امـيـد كـه به محبوبش (الله ) برسد... آنچنان كه خداوند از موسى بن عمران در باره ميعادگاه پروردگارش نقل مى كند و عجلت اليك رب لترضى .)
2 - حركتهاى ضد انقلابى در برابر انقلاب انبياء
معمولا در برابر هر انقلابى ، يك جنبش ضد انقلابى كه سعى مى كند دستاوردهاى انقلاب را در هـم پـيـچـيـده و جـامـعـه را بـه دوران قـبـل از انـقـلاب بـرگـردانـد وجـود دارد، دليـل آن هم چندان پيچيده نيست ، زيرا با تحقق يك انقلاب تمام عناصر فاسد گذشته يك مـرتـبه نابود نمى شوند، معمولا تفاله هائى از آن باقى ميمانند كه براى حفظ موجوديت خـويـش بـه تـلاش بـرمـى خـيـزنـد و بـا تـفـاوت شـرائط و كـمـيت و كيفيت آنها، دست به اعمال ضد انقلابى آشكار يا پنهان مى زنند.
در جـنـبـش انـقـلابـى (مـوسـى بـن عـمـران ) بـه سـوى تـوحـيـد و استقلال و آزادى بنى اسرائيل ، سامرى سردمدار اين جنبش ارتجاعى بود.
او كه - مانند همه رهبران جنبشهاى ارتجاعى - به نقاط ضعف قوم خود به خوبى آشنا بود و مـى دانـسـت بـا اسـتـفـاده از ايـن ضـعـفـها مى تواند غائله اى به راه اندازد، سعى كرد از زيـورآلات و طـلاهائى كه معبود دنياپرستان و جالب توجه توده عوام است ، گوساله اى بسازد و آن را به طرز مخصوصى در مسير حركت باد
قرار دهد (يا با استفاده از هر وسيله اى ديگر) تا صدائى از آن برخيزد، سپس با استفاده از يـك فـرصـت مـنـاسـب (غـيـبـت چـنـد روزه مـوسـى ) و بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه بـنـى اسرائيل پس از نجات از دريا و عبور از كنار يك قوم بت پرست ، تقاضاى بتى از موسى كـردنـد، خـلاصه با استفاده از تمام ضعفهاى روانى و فرصتهاى مناسب زمانى و مكانى ، برنامه ضد توحيدى خود را آغاز كرد، و آنچنان ماهرانه مواد آن را تنظيم نمود كه در مدت كـوتـاهـى اكـثـريـت قاطع جاهلان بنى اسرائيل را از راه و رسم توحيد منحرف ساخت و به شرك كشاند.
ايـن توطئه هر چند به مجرد بازگشت موسى و قدرت ايمان و منطق او در پرتو نور وحى خـنـثـى شـد، ولى فـكـر كـنـيـم اگر موسى بازنگشته بود چه مى شد؟ به يقين برادرش هارون را يا مى كشتند و يا آنچنان منزوى مى كردند كه صداى او به گوش هيچكس ‍ نرسد!
آرى هر انقلابى در آغاز اين چنين شكننده است و بايد كاملا به هوش بود، كمترين حركتهاى شرك آلود ارتجاعى را زير نظر داشت ، و توطئه هاى دشمن را در نطفه خفه كرد.
ضـمـنـا بـايـد بـه ايـن واقـعـيـت تـوجـه داشـت كـه بـسـيـارى از انـقـلابـهـاى راسـتـين به دلائل مـخـتـلفـى در آغاز متكى به فرد يا افراد مخصوصى است كه اگر پاى آنها از ميان بـرود خـطـر بـازگـشـت ، انـقـلاب را تـهـديـد مـى كـنـد، و بـه هـمـيـن دليـل بـايـد كـوشـش كـرد كه هر چه زودتر معيارهاى انقلابى در عمق جامعه پياده شود، و مردم آنچنان ساخته شوند كه بهيچوجه طوفانهاى ضد انقلاب آنها را تكان ندهد و همچون كوه در مقابل هر حركت ارتجاعى بايستند.
يا به تعبير ديگر اين يكى از وظائف رهبران راستين است كه معيارها را از خويش به جامعه منتقل كنند و بدون شك اين امر مهم نياز به گذشت زمان نيز دارد، ولى بايد كوشيد كه اين زمان هر چه ممكن است كوتاه تر شود.
در باره اينكه سامرى كه بود؟ و سرنوشتش به كجا انجاميد در آيات بعد به خواست خدا سخن خواهيم گفت .
3 - مراحل رهبرى
بـدون شـك هـارون در غـيـاب مـوسى در انجام رسالت خويش كمترين سستى به خرج نداد، ولى جـهـالت مـردم از يكسو، و رسوبات دوران رقيت و بردگى و بت پرستى در مصر از سوى ديگر كوششهاى او را خنثى كرد.
او طبق آيات فوق وظيفه خود را در چهار مرحله پياده نمود:
نخست به آنها اعلام كرد كه اين جريان يك خط انحرافى و يك ميدان آزمايش خطرناك براى هـمـه شما است ، تا مغزهاى خفته بيدار شود و مردم به انديشه بنشينند و مهم همين بود (يا قوم انما فتنتم به ).
مرحله دوم اين بود كه نعمتهاى گوناگون خداوند را كه از بدو قيام موسى تا زمان نجات از چـنـگـال فـرعونيان شامل حال بنى اسرائيل شده بود بياد آنها آورد، و مخصوصا خدا را با صفت رحمت عامه اش توصيف كرد، تا اثر عميق ترى بگذارد و هم آنها را به آمرزش اين خطاى بزرگ اميدوار سازد (و ان ربكم الرحمن ).
مـرحـله سـوم اين بود كه آنها را متوجه مقام نبوت خويش و جانشينى از برادرش موسى كرد (فاتبعونى ).
و بالاخره مرحله چهارم اين بود كه آنها را به وظائف الهيشان آشنا ساخت (و اطيعوا امرى ).
4 - پاسخ به يك اشكال
مـفـسـر معروف فخر رازى در اينجا ايرادى مطرح كرده و در پاسخ آن مانده است و آن اينكه مـى گـويـد، شـيـعـه بـه گـفـتـه مـعروف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليهالسلام )
انـت مـنـى بـمـنـزلة هـارون من موسى (تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى ) بـراى ولايـت عـلى (عـليـهـالسـلام ) استدلال كرده اند، در حالى كه هارون در برابر انبوه عـظيم بت پرستان هرگز به خود اجازه تقيه نداد و با صراحت مردم را به پيروى خود و ترك متابعت ديگران دعوت نمود.
اگـر بـراسـتى امت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از رحلت او راه خطا پيمودند بـر عـلى (عـليـهـالسـلام ) واجـب بـود كـه همان برنامه هارون را عملى كند، بر فراز منبر بـرود و بـدون هيچگونه ترس و تقيه فاتبعونى و اطيعوا امرى بگويد، چون چنين كارى را نكرد ما مى فهميم كه راه و رسم امت در آن زمان حق و صواب بوده است .
ولى گويا فخر رازى از دو نكته اساسى در اين زمينه غفلت كرده است .
1 - اينكه مى گويد على (عليهالسلام ) چيزى در زمينه خلافت بلافصلى خود اظهار نداشت اشـتـباه است ، زيرا ما مدارك فراوانى در دست داريم كه امام در موارد مختلف اين موضوع را بـيـان فـرمـود، گاهى صريح و عريان و گاه در پرده ، در كتاب نهج البلاغه فرازهاى مختلفى به چشم مى خورد مانند خطبه شقشقيه (خطبه سوم و خطبه 87 و خطبه 97 و خطبه 94 و خطبه 154 و خطبه 147 كه همگى در اين زمينه سخن مى گويد.
در جـلد پـنـجـم تـفسير نمونه ذيل آيه 67 سوره مائده پس از بيان داستان غدير، روايات متعددى نقل كرده ايم كه خود على (عليهالسلام ) كرارا به حديث غدير براى اثبات موقعيت و خـلافـت بـلافـصـل خويش استناد كرده است (براى توضيح بيشتر به جلد پنجم صفحه 19 به بعد مراجعه فرمائيد).
بـعـد از وفات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شرائط خاصى بود، منافقانى كه در انـتـظـار وفـات پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روزشمارى مى كردند خود را بـراى ضـربه نهائى بر اسلام نوپا آماده ساخته بودند، و لذا مى بينيم اصحاب الرده (گروه ضد انقلاب
اسـلامـى ) بـلافـاصـله در زمـان خـلافـت ابـوبـكـر قـيـام كردند و اگر وحدت و انسجام و هـوشـيـارى مـسـلمـانـان نـبـود مـمـكـن بـود ضـربـات غـيـر قـابل جبرانى بر اسلام وارد كنند على (عليهالسلام ) به خاطر همين امر نيز كوتاه آمد تا دشمن سوء استفاده نكند.
اتفاقا هارون - با اينكه موسى در حيات بود - در برابر سرزنش برادر كه چرا كوتاهى كـردى صـريـحـا عـرض كـرد انـى خـشـيـت ان تـقـول فـرقـت بـيـن بـنـى - اسـرائيـل : (مـن از ايـن تـرسـيـدم كـه بـه مـن بـگـوئى در مـيـان بـنـى اسرائيل تفرقه ايجاد كردى ) (طه - 94) و اين نشان مى دهد كه او هم به خاطر ترس از اختلاف تا حدى كوتاه آمد