گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد سيزدهم
آيه و ترجمه


قال يهرون ما منعك اذ راءيتهم ضلوا (92)
اءلا تتبعن اء فعصيت اءمرى (93)
قـال يـبـنـؤ م لا تـأ خـذ بـلحـيـتـى و لا بـراءسـى إ نـى خـشـيـت اءن تقول فرقت بين بنى إ سرءيل و لم ترقب قولى (94)
قال فما خطبك ياسامرى (95)
قـال بـصـرت بـمـا لم يـبـصـروا بـه فـقـبـضـت قـبـضـة مـن اءثـر الرسول فنبذتها و كذلك سولت لى نفسى (96)
قـال فـاذهـب فـإ ن لك فـى الحيوة اءن تقول لا مساس و إ ن لك موعدا لن تخلفه و انظر إ لى إ لهك الذى ظلت عليه عاكفا لنحرقنه ثم لننسفنه فى اليم نسفا (97)
إ نما إ لهكم الله الذى لا إ له إ لا هو وسع كل شى ء علما (98)




ترجمه :

92 - گفت : اى هارون ! چرا هنگامى كه ديدى آنها گمراه شدند.
93 - از من پيروى نكردى ؟! آيا فرمان مرا عصيان نمودى ؟!
94 - گـفـت : اى فـرزند مادرم ! ريش و سر مرا مگير!، من ترسيدم بگوئى تو ميان بنى - اسرائيل تفرقه انداختى و سفارش مرا به كار نبستى .
95 - (موسى رو به سامرى كرد و) گفت ، تو چرا اين كار كردى ، اى سامرى ؟!
96 - گـفـت : مـن چـيـزى ديـدم كـه آنـهـا نـديـدنـد، مـن قـسـمـتـى از آثـار رسـول (و فـرسـتـاده خـدا) را گـرفـتـم ، سپس آنرا افكندم ، و اين چنين نفس من مطلب را در نظرم جلوه داد!
97 - (مـوسـى ) گـفـت : بـرو كـه بـهـره تـو در زندگى دنيا اين است كه (هر كس با تو نزديك شود) خواهى گفت با من تماس نگير! و تو ميعادى (از عذاب خدا) دارى كه هرگز از آن تخلف نخواهى كرد، (اكنون ) بنگر به معبودت كه پيوسته آن را پرستش مى كردى و ببين ما آنرا نخست مى سوزانيم ، سپس ذرات آن را به دريا مى پاشيم !.
98 - مـعـبود شما تنها خداوندى است كه جز او معبودى نمى باشد، و علم او همه چيز را فرا گرفته .
تفسير:
سرنوشت دردناك سامرى !
بـه دنـبـال بـحـثـى كـه مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) بـا بـنـى اسـرائيـل در نـكـوهـش شـديـد از گـوسـاله پـرسـتـى داشـت و در آيـات قبل خوانديم ، آيات مورد بحث نخست گفتگوى موسى (عليهالسلام ) را با برادرش هارون (عليهالسلام ) و سپس با سامرى را منعكس مى كند.
نـخـسـت رو بـه بـرادرش هـارون كرده (گفت : اى هارون ! چرا هنگامى كه مشاهده كردى اين قـوم گـمـراه شـدنـد، از مـن پـيـروى نـنـمـودى )؟! (قال يا هارون ما منعك اذ رايتهم ضلوا الا تتبعن ).
مـگـر هـنـگـامى كه مى خواستم به ميعادگاه بروم نگفتم جانشين من باش و در ميان اين جمعيت به اصلاح بپرداز و راه مفسدان را در پيش مگير.
تو چرا با اين بت پرستان به مبارزه برنخاستى ؟
بـنـابـرايـن مـنـظـور از جـمـله (الا تـتـبـعـن ) اين است كه چرا از روش و سنت من در شدت عمل نسبت به بت پرستى پيروى نكردى .
امـا ايـنـكـه بـعـضـى گفته اند منظور از اين جمله اين است كه چرا به همراه اقليتى كه بر توحيد ثابت قدم مانده بودند به دنبال من به كوه طور نيامدى ، بسيار بعيد به نظر مى رسد و با پاسخى كه هارون در آيات بعد مى گويد، چندان تناسب ندارد.
سـپـس مـوسـى اضـافه كرد: (آيا تو در برابر فرمان من عصيان كردى )؟! (ا فعصيت امرى ).
مـوسـى بـا شـدت و عـصبانيت هر چه تمام تر اين سخنان را با برادرش مى گفت و بر او فرياد مى زد، در حالى كه ريش و سر او را گرفته بود و مى كشيد.
هارون كه ناراحتى شديد برادر را ديد، براى اينكه او را بر سر لطف آورد، و از التهاب او بكاهد و ضمنا عذر موجه خويش را در اين ماجرا بيان كند گفت : (فرزند مادرم ! ريش و سـر مـرا مـگـيـر، مـن فـكـر كـردم كه اگر به مبارزه برخيزم و درگيرى پيدا كنم تفرقه شـديـدى در مـيـان بـنـى اسـرائيـل مـى افـتد، و از اين ترسيدم كه تو به هنگام بازگشت بگوئى چرا در ميان بنى اسرائيل تفرقه افكندى و سفارش مرا در غياب من به كار نبستى ) (قـال يـا بـن ام لا تـاخـذ بـلحـيـتـى و لا بـراءسـى انـى خـشـيـت ان تقول فرقت بين بنى اسرائيل و لم ترقب قولى ).
در حقيقت نظر هارون به همان سخنى است كه موسى به هنگام حركت به سوى ميعادگاه به او گفته بود كه محتواى آن ، دعوت به اصلاح است (سوره اعراف آيه 142).
او مى خواهد بگويد من اگر اقدام به درگيرى مى كردم ، بر خلاف دستور
تـو بـود، و حـق داشـتى مرا مؤ اخذه مى كردى . و به اين ترتيب هارون بى گناهى خود را اثـبـات كـرد، مخصوصا با توجه به جمله ديگرى كه در سوره اعراف آيه 150 آمده : ان القـوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى : (اين جمعيت نادان ، مرا در ضعف و اقليت قرار دادند و نزديك بود مرا بكشند) من بى گناهم ، بى گناه .
در ايـنـجـا ايـن سؤ ال پيش مى آيد كه موسى (عليهالسلام ) و هارون (عليهالسلام ) بدون شـك هر دو پيامبر بودند و معصوم ، اين جر و بحث و عتاب و خطاب شديد، از ناحيه موسى و دفاعى كه هارون از خودش مى كند چگونه قابل توجيه است ؟
در پـاسـخ مـى تـوان گـفـت : كـه مـوسـى يـقـيـن داشت برادرش بى گناه است ، اما با اين عمل دو مطلب را مى خواست اثبات كند:
نـخـست به بنى اسرائيل بفهماند كه گناه بسيار عظيمى مرتكب شده اند، گناهى كه حتى پـاى بـرادر موسى را كه خود پيامبرى عاليقدر بود به محكمه و دادگاه كشانده است ، آن هـم بـا آن شـدت عـمـل ، يـعـنـى مـسـاله بـه ايـن سـادگـى نـيـسـت كـه بـعـضـى از بـنـى اسـرائيـل پـنـداشـتـه انـد، انـحـراف از تـوحـيـد و بـازگـشت به شرك آنهم بعد از آنهمه تـعـليـمـات و ديـدن آنهمه معجزات و آثار عظمت حق ، اين كار باوركردنى نيست و بايد با قاطعيت هر چه بيشتر در برابر آن ايستاد.
گـاه مـى شـود بـه هنگامى كه حادثه عظيمى رخ مى دهد، انسان دست مى برد و يقه خود را چـاك مـى زنـد و بـر سـر مـى زنـد، تا چه رسد به اينكه برادرش را مورد عتاب و خطاب قـرار دهـد، و بـدون شـك براى حفظ هدف و گذاردن اثر روانى در افراد منحرف ، و نشان دادن عـظـمـت گـنـاه بـه آنـهـا ايـن بـرنـامـه هـا، مؤ ثر است و قطعا هارون نيز در اين ماجرا كمال رضايت را داشته است .
ديگر اينكه بى گناهى هارون با توضيحاتى كه مى دهد بر همگان ثابت شود و بعدا او را متهم به مسامحه در اداء رسالتش نمى كنند.
بـعـد از پـايـان گـفـتـگـو بـا بـرادرش هارون و تبرئه او، به محاكمه سامرى پرداخت و (گـفـت : ايـن چه كارى بود كه تو انجام دادى و چه چيز انگيزه تو بود اى سامرى )؟! (قال فما خطبك يا سامرى ).
او در پـاسـخ گـفـت : (مـن از مـطـالبـى آگـاه شـدم كـه آنـهـا نـديـدنـد و آگـاه نشدند) (قال بصرت بما لم يبصروا به ).
(مـن چـيـزى از آثـار رسـول و فـرسـتـاده خدا را گرفتم ، و سپس آن را به دور افكندم و ايـنـچـنـيـن نـفـس مـن مـطـلب را در نـظـرم زيـنـت داد)! (فـقـبـضـت قـبـضـة مـن اثـر الرسول فنبذتها و كذلك سولت لى نفسى ).
در اينكه : منظور سامرى از اين سخن چه بوده ؟ در ميان مفسران دو تفسير معروف است :
نـخـسـت ايـنـكـه : مـقـصـودش آن اسـت كـه بـه هـنـگـام آمـدن لشـكر فرعون به كنار درياى نـيـل ، مـن جبرئيل را بر مركبى ديدم كه براى تشويق آن لشكر به ورود در جاده هاى خشك شـده دريـا در پـيـشـاپـيش آنها حركت مى كرد، قسمتى از خاك زير پاى او يا مركبش را بر گرفتم ، و براى امروز ذخيره كردم ، و آن را در درون گوساله طلائى افكندم و اين سر و صدا از بركت آن است !
تـفـسـيـر ديـگـر ايـنـكـه : مـن در آغـاز بـه قـسـمـتـى از آثـار ايـن رسـول پروردگار (موسى ) مؤ من شدم ، و سپس در آن ترديد كردم و آن را بدور افكندم ، و به سوى آئين بت پرستى گرايش نمودم ، و اين در نظر من جالب تر و زيباتر بود!
طـبـق تـفـسـيـر اول ، (رسـول ) به معنى (جبرئيل ) است ، در حالى كه در تفسير دوم (رسول ) به معنى موسى است .
(اثـر) در تـفـسير اول به معنى خاك زير پا است ، و در تفسير دوم به معنى بخشى از تعليمات است ، (نبذتها) در تفسير اول به معنى افكندن خاك در
درون گـوسـاله است ، و در تفسير دوم به معنى رها كردن تعليمات موسى (عليهالسلام ) اسـت و بـالاخـره (بـصـرت بـه بـمـا لم يـبـصـروا بـه ) در تـفـسـيـر اول اشـاره بـه مـجـاهـده جـبـرئيـل است كه به صورت اسب سوارى آشكار شده بود (شايد بعضى ديگر هم او را ديدند، ولى نشناختند) ولى در تفسير دوم اشاره به اطلاعات خاصى در باره آئين موسى (عليهالسلام ) است .
بـه هـر حـال هـر يك از اين دو تفسير، طرفدارانى دارد و داراى نقاط روشن و يا مبهم است ، ولى رويـهـمـرفـتـه تـفـسـيـر دوم از جهاتى بهتر به نظر مى رسد، بخصوص اينكه در حديثى در كتاب (احتجاج طبرسى ) مى خوانيم هنگامى كه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) بـصره را فتح كرد، مردم اطراف او را گرفتند و در ميان آنها (حسن بصرى ) بود، و الواحـى بـا خـود آورده بـود كـه هـر سـخنى را امير مؤ منان على (عليهالسلام ) مى فرمود: فورا يادداشت مى كرد، امام با صداى بلند او را در ميان جمعيت مخاطب قرار داد و فرمود: چه مـى كنى ؟! عرض كرد آثار و سخنان شما را مى نويسم تا براى آيندگان بازگو كنم ، امـيـر مـؤ مـنـان فـرمـود: امـا ان لكـل قـوم سـامـريـا و هـذا سـامـرى هـذه الامـة ! انـه لا يـقـول لا مـسـاس و لكـنه يقول لا قتال : (بدانيد هر قوم و جمعيتى سامرى دارد، و اين مرد (حـسـن بـصرى ) سامرى اين امت است ! تنها تفاوتش با سامرى زمان موسى (عليهالسلام ) ايـن اسـت كـه هـر كـس بـه سـامـرى نـزديـك مـى شد مى گفت لا مساس (هيچ كس با من تماس نگيرد) ولى اين به مردم مى گويد لا قتال (يعنى نبايد جنگ كرد حتى با منحرفان ، اشاره بـه تـبـليـغـاتـى اسـت كـه حـسـن بـصـرى بـر ضـد جـنـگ جمل داشت ).
از ايـن حـديـث چـنين استفاده مى شود كه سامرى نيز مرد منافقى بوده است كه با استفاده از پـاره اى مـطـالب حـق بـجـانب ، كوشش براى منحرف ساختن مردم داشته است و اين معنى با تفسير دوم مناسب تر مى باشد.
روشـن اسـت كـه پـاسـخ و عـذر سـامـرى در بـرابـر سـؤ ال مـوسـى (عليهالسلام ) به هيچوجه قابل قبول نبود، لذا موسى فرمان محكوميت او را در اين دادگاه صادر كرد و سه دستور در باره او و گوساله اش داد:
نـخست اينكه به او گفت : (بايد از ميان مردم دور شوى با كسى تماس نگيرى ، و بهره تـو در بـاقـيـمـانـده عمرت اين است كه هر كس به تو نزديك مى شود خواهى گفت : با من تـمـاس نـگـيـر!) (قـال فـاذهـب فـان لك فـى الحـيـوة ان تقول لا مساس ).
و به اين ترتيب با يك فرمان قاطع سامرى را از جامعه طرد كرد و او را به انزواى مطلق كشانيد.
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد كه جمله (لا مساس ) اشاره به يكى از قوانين جزائى شـريـعـت مـوسـى (عـليـهالسلام ) است كه در باره بعضى افراد كه گناه سنگينى داشتند صادر مى شد، آن فرد به منزله موجودى كه از نظر پليد و نجس و ناپاك بود درمى آمد، احـدى بـا او تـمـاس نمى گرفت و او هم حق نداشت با كسى تماس بگيرد. سامرى بعد از اين ماجرا ناچار شد از ميان بنى اسرائيل و شهر و ديار بيرون رود، و در بيابانها متوارى گـردد، و ايـن اسـت جـزاى انـسـان جـاه طـلبـى كـه با بدعتهاى خود مى خواست ، گروه هاى عـظـيـمـى را مـنـحـرف سـاخته و دور خود جمع كند، او بايد ناكام شود و حتى يك نفر با او تـمـاس نـگـيـرد و بـراى ايـن گـونـه اشـخـاص ايـن طـرد مـطـلق و انـزواى كـامـل ، از مرگ و اعدام سخت تر است ، چرا كه او را به صورت يك موجود پليد و آلوده از همه جا مى رانند.
بـعـضى از مفسران نيز گفته اند كه بعد از ثبوت جرم و خطاى بزرگ سامرى موسى در بـاره او نـفـرين كرد و خداوند او را به بيمارى مرموزى مبتلا ساخت كه تا زنده بود كسى نمى توانست با او تماس بگيرد و اگر كسى تماس مى گرفت ،
گرفتار بيمارى مى شد.
يا اينكه سامرى گرفتار يكنوع بيمارى روانى به صورت وسواس شديد و وحشت از هر انـسـانـى شـد، بـه طورى كه هر كس نزديك او مى شد فرياد مى زد (لا مساس ) (با من تماس نگيريد!).
مـجـازات دوم سـامرى اين بود كه موسى (عليهالسلام ) كيفر او را در قيامت به او گوشزد كـرد و گـفـت (تـو وعده گاهى در پيش ‍ دارى - وعده عذاب دردناك الهى - كه هرگز از آن تخلف نخواهد شد) (و ان لك موعدا لن تخلفه ).
سـومين برنامه اين بود كه موسى به سامرى گفت : (به اين معبودت كه پيوسته او را عـبـادت مـى كـردى نـگـاه كـن و بـبـيـن مـا آن را مى سوزانيم و سپس ذرات آن را به دريا مى پـاشيم ) (تا براى هميشه محو و نابود گردد) (و انظر الى الهك الذى ظلت عليه عاكفا لنحرقنه ثم لننسفنه فى اليم نسفا).
در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد:
نـخـسـت ايـنـكـه جـمـله (لنـحـرقـنـه ) (مـا آن را قـطـعـا مـى سـوزانـيـم ) دليـل بـر آن اسـت كـه گـوسـاله جـسـم قـابـل سـوخـتـن بوده و اين عقيده كسانى را كه مى گـويـنـد: گـوسـاله طـلائى نـبـود بـلكـه بـه خـاطـر خـاك پـاى جبرئيل تبديل به موجود زنده اى شده بود تاييد مى كند.
در پـاسـخ مى گوئيم : ظاهر جمله (جسدا له خوار) آن است كه گوساله مجسمه بيجانى بود كه صدائى شبيه صداى گوساله (به طريقى كه قبلا گفتيم )
از آن بـرمـى خاست ، و اما مساله سوزاندن ممكن است به يكى از دو علت باشد، يكى اينكه ايـن مـجـسـمـه تـنها از طلا نبوده بلكه احتمالا چوب هم در آن به كار رفته و طلا پوششى براى آن بوده است .
ديگر اينكه به فرض كه تمام آن هم از طلا بوده ، سوزاندن آن براى تحقير و توهين و از مـيـان بـردن شـكـل و ظـاهـر آن بـوده ، هـمـانـگـونـه كـه ايـن عمل در مورد مجسمه هاى فلزى پادشاهان جبار عصر ما تكرار شد!
بـنـابـرايـن بـعـد از سـوزانـدن ، آن را بـا وسـائلى خرد كرده ، سپس ذراتش را به دريا ريختند.
سـؤ ال ديـگـر ايـنكه : آيا ريختن اين همه طلا به دريا مجاز بوده ؟ و اسراف محسوب نمى شده ؟
پـاسـخ اينكه : گاهى براى يك هدف عالى و مهمتر مانند كوبيدن فكر بت - پرستى لازم مى شود كه با بتى اين چنين معامله شود مبادا ماده فساد در ميان مردم بماند، و باز هم براى بعضى وسوسه انگيز باشد.
بـعـبـارت روشـنـتـر اگـر مـوسى (عليهالسلام ) طلاهائى كه در ساختن گوساله به كار رفـتـه بـود، بـاقى مى گذارد، و يا فى المثل در ميان مردم تقسيم مى كرد، باز ممكن بود روزى افـراد جـاهـل و نادان به نظر قداست به آن نگاه كنند و خاطره گوساله پرستى از نو در آنها زنده شود، در اينجا مى بايست اين ماده گرانقيمت را فداى حفظ اعتقاد مردم نمود و راهـى جـز ايـن نبود، و به اين ترتيب موسى با روش فوق العاده قاطعى كه هم نسبت به سـامـرى و هـم نـسـبت به گوساله اش در پيش گرفت توانست غائله گوساله پرستى را بـرچـيـنـد و آثـار روانـى آن را از مـغزها جاروب كند، بعدا نيز خواهيم ديد كه با برخورد قـاطـعـى كـه بـا گـوسـاله پـرسـتـان داشـت چـنـان در مـغـزهـاى بـنـى اسرائيل نفوذ كرد كه هرگز در آينده به دنبال چنين خطوط انحرافى
نروند.
و در آخـريـن جـمـله موسى ، با تاكيد فراوان روى مساله توحيد، حاكميت خط الله را مشخص كـرد و چـنـيـن گفت : (معبود شما تنها الله است ، همان خدائى كه معبودى جز او نيست ، همان خـدائى كـه عـلمـش هـمـه چـيـز را فـرا گـرفته ) (انما الهكم الله الذى لا اله الا هو وسع كل شى ء علما).
نـه هـمـچون بتهاى ساختگى كه نه سخنى مى شنوند، نه پاسخى مى گويند، نه مشكلى مى گشايند و نه زيانى را دفع مى كنند.
در واقـع جـمـله (وسـع كـل شـى ء) عـلمـا در مـقـابـل تـوصـيـفـى اسـت كـه در چـنـد آيـه قبل در باره گوساله و نادانى و ناتوانى آن بيان شده بود.
نكته ها:
1 - در برابر حوادث سخت ، بايد سخت ايستاد
روش مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) در بـرابـر انـحـراف گـوسـاله پـرسـتـى بـنـى اسرائيل ، روشى است قابل اقتباس براى هر زمان و هر مكان در زمينه مبارزه با انحرافات سخت و پيچيده .
اگـر مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) مـى خـواسـت تـنـهـا بـا انـدرز و مـوعـظـه و مـقـدارى اسـتـدلال ، جـلو صـدهـا هزار گوساله پرست بايستد مسلما كارى از پيش نمى برد، او مى بـايـسـت در ايـنـجـا در بـرابـر سـه جـريـان ، قـاطـعـانـه بـايـسـتـد، در مقابل برادرش ، در مقابل سامرى
و در مـقابل گوساله پرستان ، اول از (برادرش ) شروع كرد، محاسن او را گرفته و كـشـيـد و بـر سـر او فـريـاد زد و در حـقـيـقـت مـحـكـمـه اى بـراى او تـشـكـيـل داد (هـر چند سرانجام بى گناهى او بر مردم ثابت شد) تا ديگران حساب خود را برسند.
سـپـس بـه سـراغ عـامـل اصـلى تـوطئه يعنى (سامرى ) رفت ، او را به چنان مجازاتى مـحـكـوم نـمـود كـه از كـشـتـن بـدتـر بـود، طـرد از جـامـعـه ، و مـنـزوى سـاخـتـن او و تـبديل او به يك وجود نجس و آلوده كه همگان بايد از او فاصله بگيرند و تهديد او به مجازات دردناك پروردگار .
بعد به سراغ گوساله پرستان بنى اسرائيل آمد و به آنها حالى كرد كه اين گناه شما بـه قدرى بزرگ است كه براى توبه كردن از آن راهى جز اين نيست كه شمشير در ميان خـود بـگـذاريـد و گروهى با دست يكديگر كشته شوند، و اين خونهاى كثيف از كالبد اين جـامـعـه بـيـرون ريزد و به اين ترتيب جمعى از گنهكاران بدست خودشان اعدام شوند تا بـراى هميشه اين فكر انحرافى خطرناك از مغز آنها بيرون رود كه شرح اين ماجرا را در جـلد اول ذيـل آيـات 51 تـا 54 سـوره بقره تحت عنوان (يك توبه بى سابقه ) بيان كرده ايم .
و بـه ايـن تـرتيب نخست به سراغ رهبر جمعيت رفت تا ببيند او قصورى در كار خود كرده يـا نـه و بـعـد از ثـبـوت بـرائت او، به سراغ عامل فساد، و سپس به سراغ طرفداران و هواخواهان فساد رفت .
2 - سامرى كيست ؟
اصـل لفـظ (سـامـرى ) در زبـان عـبـرى ، (شـمـرى ) اسـت ، و از آنـجـا كـه مـعـمـول اسـت هـنـگـامى كه الفاظ عبرى به لباس عربى در مى آيند حرف (شين ) به حرف (سين ) تبديل مى گردد، چنانكه (موشى ) به (موسى ) و (يشوع ) به (يـسـوع ) تـبديل مى گردد، بنابراين سامرى نيز منسوب به (شمرون ) بوده ، و شمرون فرزند
يشاكر چهارمين نسل يعقوب است .
و از اينجا روشن مى شود خرده گيرى بعضى از مسيحيان به قرآن مجيد كه قرآن شخصى را كـه در زمـان مـوسـى مـى زيـسته و سردمدار گوساله پرستى شد، سامرى منسوب به شـهـر سـامـره مـعـرفـى كـرده در صورتى كه سامره در آن زمان اصلا وجود نداشت ، بى اساس است زيرا چنانكه گفتيم سامرى منسوب به شمرون است نه سامره .
بـه هـر حـال سـامـرى مـرد خـودخـواه و مـنـحـرف و در عـيـن حـال بـاهـوشـى بـود كـه بـا جـرات و مـهـارت مـخـصوصى با استفاده از نقاط ضعف بنى اسـرائيـل تـوانـست چنان فتنه عظيمى كه سبب گرايش اكثريت قاطع به بت پرستى بود ايجاد كند و چنانكه ديديم كيفر اين خودخواهى و فتنه انگيزى خود را نيز در همين دنيا ديد.
آيه و ترجمه


كذلك نقص عليك من اءنباء ما قد سبق و قد ءاتينك من لدنا ذكرا (99)
من اءعرض عنه فإ نه يحمل يوم القيمة وزرا (100)
خلدين فيه و ساء لهم يوم القيمة حملا (101)
يوم ينفخ فى الصور و نحشر المجرمين يومئذ زرقا (102)
يتخفتون بينهم إ ن لبثتم إ لا عشرا (103)
نحن اءعلم بما يقولون إ ذ يقول اءمثلهم طريقة إ ن لبثتم إ لا يوما (104)




ترجمه :

99 - ايـنـچـنـيـن اخـبـار گـذشـته را براى تو بازگو مى كنيم ، و ما از ناحيه خود ذكر (و قرآنى ) به تو داديم .
100 - هـر كـس از آن روى گـردان شـود روز قـيامت بار سنگينى (از گناه و مسئوليت ) بر دوش خواهد داشت !
101 - جاودانه در آن خواهند ماند، و بد بارى است براى آنها در روز قيامت !
102 - هـمـان روز كـه در صور دميده مى شود و مجرمان را با بدنهاى كبود در آن روز جمع مى كنيم .
103 - آنـهـا در مـيـان خـود آهسته گفتگو مى كنند (بعضى مى گويند) شما تنها ده (شبانه روز در عالم برزخ )
104 - مـا به آنچه آنها مى گويند آگاه تريم ، هنگامى كه آن كس كه از همه آنها روشى بهتر دارد مى گويد شما تنها يك روز درنگ كرديد!
تفسير:
بدترين بارى كه بر دوش مى كشند! با اينكه در آيات گذشته كه پيرامون تاريخ پر ماجراى موسى و بنى اسرائيل و فرعونيان و سامرى سخن مى گفت ، بحثهاى گوناگونى بـه تـنـاسـب در لابـلاى آيـات بـيان شد، در عين حال پس از پايان گرفتن اين بحثها يك نـتـيـجـه گـيرى كلى نيز قرآن روى آن مى نمايد و مى گويد: (اينچنين اخبار گذشته را براى تو يكى بعد از ديگرى بازگو مى كنيم ) (كذلك نقص عليك من انباء ما قد سبق ). سـپـس اضـافـه مـى كـند: (ما از ناحيه خود قرآنى به تو داديم ) (و قد آتيناك من لدنا ذكرا).
قـرآنـى كـه مـمـلو اسـت از درسـهـاى عـبـرت ، دلائل عـقـلى ، اخـبـار آمـوزنـده گـذشـتـگان و مسائل بيداركننده آيندگان .
اصـولا قـسـمـت مـهـمـى از قـرآن مـجـيـد، بيان سرگذشت پيشينيان است ذكر اين همه تاريخ گـذشـتـگـان در قـرآن كـه يـك كـتـاب انـسـان سـاز اسـت بـى دليـل نـيـسـت دليـلش بـهـره گـيـرى از جـنـبـه هـاى مـخـتـلف تـاريـخ آنـهـا، عـوامـل پـيـروزى و شكست اسباب سعادت و بدبختى و استفاده از تجربيات فراوانى است كه در لابلاى صفحات تاريخ آنها نهفته شده است .
بـه طـور كـلى ، از مـطـمـئن ترين علوم ، علوم تجربى است كه در آزمايشگاه به تجربه گذارده مى شود، و نتائج عينى آن مشهود مى گردد.
تاريخ ، آزمايشگاه بزرگ زندگى انسانها است و در اين آزمايشگاه سر - بلندى و شكست اقوام ، كاميابى و ناكاميها، خوشبختيها و بدبختيها همه و همه به آزمايش گذارده شده است و نـتـايـج عـيـنـى آن در بـرابـر چـشـم ما قرار دارد، و ما مى توانيم بخشى از مطمئن ترين دانشهاى خود را در زمينه مسائل زندگى از آن
بياموزيم .
بـه تـعـبير ديگر، حاصل زندگى انسان - از يك نظر - چيزى جز تجربه نيست و تاريخ در صـورتـى كـه خـالى از هـر گـونـه تـحـريـف بـاشـد، مـحـصـول زندگى هزاران سال عمر بشر است كه يكجا در دسترس مطالعه كنندگان قرار داده مى شود.
بـه هـمين دليل امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در اندرزهاى حكيمانه اش به فرزندش امام مجتبى (عليهالسلام ) مخصوصا روى اين نكته تكيه كرده مى فرمايد:
اى بـنـى ! انـى و ان لم اكـن عـمـرت مـن كان قبلى ، فقد نظرت فى اعمالهم و فكرت فى اخـبـارهـم ، و سـرت فـى آثـارهـم ، حـتـى عـدت كـاحـدهـم ، بـل كـانـى بـما انتهى الى من امورهم قد عمرت مع اولهم الى آخرهم ، فعرفت صفو ذلك من كدره ، و نفعه من ضرره فاستخلصت لك من كل امر نخيله :
(پسرم ! درست است كه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من ميزيسته اند عمر نكرده ام ، امـا در كـردار آنـهـا نظر افكندم ، و در اخبارشان تفكر نمودم ، و در آثارشان به سير و سياحت پرداختم ، تا بدانجا كه همانند يكى از آنها شدم ، بلكه گوئى به خاطر آنچه از تـاريـخـشـان بـه مـن رسـيـده ، بـا هـمـه آنـهـا از اول جـهـان تـا امـروز بـوده ام ، مـن قـسمت زلال و مـصـفـاى زنـدگـى آنـان را از بخش كدر و تاريك باز شناختم ، و سود و زيانش را دانستم ، و از ميان تمام آنها قسمتهاى مهم و برگزيده را برايت خلاصه نمودم .
بـنـابـراين : تاريخ آئينهاى است گذشته را نشان مى دهد و حلقه اى است كه امروز را با ديروز متصل مى كند، و عمر انسان را به اندازه خود بزرگ مى نمايد!
تـاريخ معلمى است كه رمز عزت و سقوط امتها را بازگو مى كند، به ستمگران اخطار مى دهد، سرنوشت شوم ظالمان پيشين كه از آنها نيرومندتر بودند مجسم مى سازد، به مردان حق بشارت مى دهد و به استقامت دعوت مى كند، و آنها را
در مسيرشان دلگرم مى سازد.
تـاريـخ چراغى است كه مسير زندگى انسانها را روشن مى سازد، و جاده ها را براى حركت مردم امروز باز و هموار مى كند.
تاريخ تربيت كننده انسانهاى امروز و انسانهاى امروز سازنده تاريخ فردايند.
خلاصه تاريخ يكى از اسباب هدايت الهى است .
ولى اشتباه نشود به همان اندازه كه بيان يك تاريخ راستين ، سازنده و تربيت كننده است ، تـاريـخـهـاى سـاخـتـگـى و تـحـريـف يـافته ، فوق العاده مايه گمراهى است و به همين دليـل آنـهـا كـه دلهـاى بيمارى دارند، هميشه سعى كرده اند با تحريف تاريخ انسانها را فريب دهند و از راه خدا بازدارند و نبايد فراموش كنيم كه تحريف در تاريخ فراوان است .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه كلمه ذكر در اينجا و در بسيارى ديگر از آيات قرآن اشاره بـه خـود قـرآن مـى كـنـد، چـرا كـه آيـاتـش ‍ مـوجب تذكر و ياد - آورى انسانها و بيدارى و هشيارى است .
و به همين جهت آيه بعد از كسانى سخن مى گويد كه حقايق قرآن و درسهاى عبرت تاريخ را فـراموش كنند ، مى گويد: (كسى كه از قرآن روى بگرداند در قيامت بار سنگينى از گـنـاه و مـسـئوليـت بـر دوش خـواهـد كـشـيـد) (مـن اعـرض عـنـه فـانـه يحمل يوم القيامة وزرا).
آرى اعراض از پروردگار، انسان را به آنچنان بيراهه ها مى كشاند كه بارهاى سنگينى از انواع گناهان و انحرافات فكرى و عقيدتى را بر دوش او مى نهد
(اصـولا كـلمـه وزر، خـود بـه مـعـنـى بـار سـنـگـين است و ذكر آن به صورت نكره تاكيد بيشترى در اين زمينه مى كند).
سپس اضافه مى كند: آنها در ميان اين اعمالشان جاودانه خواهند ماند (خالدين فيه ).
(و ايـن بـار سـنـگـيـن گـناه ، بد بارى است براى آنها در روز قيامت ) (و ساء لهم يوم القيامة حملا).
جـالب توجه اينكه : ضمير (فيه ) در اين آيه به (وزر) باز مى گردد يعنى آنها در هـمان وزر و مسئوليت و بار سنگينشان ، هميشه خواهند ماند، (دليلى نداريم كه در اينجا چيزى را در تقدير بگيريم و بگوئيم آنها در مجازات يا در دوزخ جاودانه مى مانند) و اين خـود اشـاره اى اسـت بـه مـسـاله تـجـسـم اعـمـال و ايـنـكـه انـسـان بـه وسـيـله هـمـان اعمال و كارهائى كه در اين جهان انجام داده در قيامت پاداش نيك يا مجازات مى بيند.
سپس به توصيف روز قيامت و آغاز آن پرداخته چنين مى گويد: (همان روزى كه در صور دمـيـده مـى شـود، و گـنـهكاران را با بدنهاى كبود و تيره در آن روز جمع مى كنيم ) (يوم ينفخ فى الصور و نحشر المجرمين يومئذ زرقا).
همانگونه كه قبلا هم اشاره كرده ايم از آيات قرآن استفاده مى شود كه پايان اين جهان و آغـاز جـهـان ديگر با دو جنبش انقلابى و ناگهانى صورت خواهد گرفت كه از هر كدام از آنها به (نفخه صور) (دميدن در شيپور!) تعبير شده كه به خواست خدا شرح آن را در سـوره زمـر ذيـل آيه 68 بيان خواهيم كرد. واژه (زرق ) جمع ازرق معمولا به معنى كبود چـشـم مـى آيد، ولى گاه به كسى كه اندامش بر اثر شدت درد و رنج ، تيره و كبود شده نيز اطلاق
مى گردد چه اينكه بدن به هنگام تحمل درد و رنج ، نحيف و ضعيف شده ، طراوت و رطوبت خود را از دست مى دهد و كبود به نظر مى رسد.
بـعـضـى نـيـز ايـن كـلمه را به معنى (نابينا) تفسير كرده اند، زيرا گاه مى شود كه افراد كبود چشم ، ضعف بينائى فوق العادهاى دارند كه معمولا تواءم با بور بودن تمام موهاى بدن آنها است ، اما آنچه در تفسير بالا ذكر كرديم شايد از همه بهتر باشد.
در اين حال مجرمان در ميان خود، در باره مقدار توقفشان در عالم برزخ آهسته به گفتگوى مـى پـردازنـد، بـعـضـى مـى گـويـند: شما تنها ده شب (يا ده شبانه روز) در عالم برزخ بوديد (يتخافتون بينهم ان لبثتم الا عشرا).
بـدون شـك مـدت تـوقف آنها در عالم برزخ طولانى بوده است ، ولى در برابر عمر قيامت مدتى بسيار كوتاه به نظر مى رسد.
اين آهسته گفتن آنها يا بخاطر رعب و وحشت شديدى است كه از مشاهده صحنه قيامت به آنها دست مى دهد و يا بر اثر شدت ضعف و ناتوانى است .
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه اين جمله اشاره به توقف آنها در دنيا بوده باشد كه آخرت و حوادث وحشتناكش به منزله چند روز كوتاه به حساب مى آيد.
سپس اضافه مى كند (ما به آنچه مى گويند صفحه 299
بما يقولون ).
خواه آهسته بگويند يا بلند.
(و در ايـن هـنـگـام كـسـى كـه از هـمـه آنـهـا راه و روشـى بـهـتـر و عـقـل و درايـتـى بـيـشـتـر دارد مـى گـويـد تـنـهـا شـمـا يـك روز درنـگ كـرديـد)! (اذ يقول امثلهم طريقة ان لبثتم الا يوما).
مـسـلمـا نه ده روز مدتى است طولانى و نه يك روز، ولى اين تفاوت را با هم دارند كه يك روز اشـاره به كمترين اعداد آحاد است ، و 10 روز به كمترين اعداد عشرات ، لذا اولى به مـدت كـمـتـرى اشـاره مـى كـنـد، بـه هـمـين دليل قرآن در مورد گوينده اين سخن تعبير به (امثلهم طريقة ) كرده است (كسى كه روش و فكر او بهتر است ) زيرا كوتاهى عمر دنيا يا برزخ ، در برابر عمر آخرت و همچنين ناچيز بودن كيفيت اينها در برابر كيفيت آن ، با كمترين عدد سازگارتر مى باشد (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


و يسلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا (105)
فيذرها قاعا صفصفا (106)
لا ترى فيها عوجا و لا اءمتا (107)
يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له و خشعت الا صوات للرحمن فلا تسمع إ لا همسا (108)
يومئذ لا تنفع الشفعة إ لا من اءذن له الرحمن و رضى له قولا (109)
يعلم ما بين اءيديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما (110)
و عنت الوجوه للحى القيوم و قد خاب من حمل ظلما (111)
و من يعمل من الصلحت و هو مؤ من فلا يخاف ظلما و لا هضما (112)




ترجمه :

105 - و از تو در باره كوهها سؤ ال مى كنند، بگو: پروردگارم آنها را (متلاشى كرد
106 - سپس زمين را صاف و هموار و بى آب و گياه رها مى سازد!
107 - به گونه اى كه در آن هيچ پستى و بلندى نمى بينى !
108 - در آن روز هـمـگـى از دعـوت كـنـنده الهى پيروى كرده (و دعوت او را به حيات مجدد لبـيـك مى گويند) و همه صداها در برابر (عظمت ) خداوند رحمان خاضع مى گردد، و جز صداى آهسته چيزى نمى شنوى !
109 - در آن روز شـفـاعـت (هـيـچكس ) سودى نمى بخشد، جز كسى كه خداوند رحمان به او اجازه داده و از گفتار او راضى است .
110 - آنـچـه را آنـهـا (مـجـرمان ) در پيش دارند و آنچه را (در دنيا) پشت سر گذاشتند مى داند، ولى آنها احاطه به (علم ) او ندارند.
111 - و همه چهره ها (در آن روز) در برابر خداوند حى قيوم خاضع مى شود، و مايوس (و زيانكار) كسانى كه بار ظلم بر دوش ‍ كشيدند!
112 - (امـا) آن كـس كـه اعـمـال صالحى انجام دهد در حالى كه مؤ من باشد نه از ظلمى مى ترسد، و نه از نقصان حقش .
تفسير:
صحنه هول انگيز قيامت
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته ، سخن از حوادث مربوط به پايان دنيا و آغاز قيامت بود، آيات مورد بحث نيز همين مساله را پيگيرى مى كند.
از نـخـستين آيه چنين بر مى آيد كه مردم از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در باره سـرنـوشـت كـوهـهـا بـه هـنـگـام پـايـان گـرفـتـن دنـيـا سـؤ ال كـرده بـودنـد، شـايـد از ايـن جـهـت كـه باور نمى كردند ، چنين موجودات با عظمتى كه ريـشـه هـاى آن در اعـمـاق زمـيـن فـرو رفـتـه و سـر بـه آسـمـان كـشـيـده قابل تزلزل بوده باشد، و تازه اگر بخواهد از جا كنده شود كدام باد و طوفان است كه چنين قدرتى دارد.
لذا مـى گـويـد: (از تـو در بـاره كـوهـهـا سـؤ ال مـى كـنـنـد) (و يـسـئلونـك عـن الجبال ).
در پـاسـخ : (بـگـو پـروردگـار مـن آنـهـا را از هـم مـتـلاشـى و تبديل به سنگريزه
كرده سپس بر باد مى دهد! (فقل ينسفها ربى نسفا).
از مـجـمـوع آيـات قـرآن در مـورد سـرنـوشت كوهها چنين استفاده مى شود كه آنها در آستانه رستاخيز مراحل مختلفى را طى مى كنند:
نـخـسـت بـه لرزه در مـى آيـنـد (يـوم تـرجـف الارض و الجبال - مزمل - 14).
سپس به حركت درمى آيند (و تسير الجبال سيرا - طور - 10)
در سـومـيـن مـرحله از هم متلاشى مى شوند و به صورت انبوهى از شن در مى آيند (و كانت الجبال كثيبا مهيلا - مزمل - 14).
و در آخـرين مرحله آنچنان طوفان و باد آنها را از جا حركت مى دهد و در فضا مى پاشد كه هـمـچـون پـشـمـهـاى زده شـده بـه نـظـر مـى رسـد (و تـكـون الجبال كالعهن المنفوش - قارعه - 5).
آيـه بعد مى گويد: با متلاشى شدن كوهها و پراكنده شدن ذرات آن ، خداوند صفحه زمين را به صورت زمينى صاف و مستوى و بى آب و گياه در مى آورد (فيذرها قاعا صفصفا).
(آنچنان كه در آن هيچگونه اعوجاج و پستى و بلندى مشاهده نخواهى
كرد) (لا ترى فيها عوجا و لا امتا).
در ايـن هـنـگام دعوت كننده الهى ، مردم را به حيات و جمع در محشر و حساب دعوت مى كند و هـمـگـى بـى كـم و كـاسـت ، دعـوت او را لبيك مى گويند و از او پيروى مى نمايند (يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له ).
آيـا ايـن دعـوت كـننده (اسرافيل است ) يا فرشته ديگرى از فرشتگان بزرگ خدا؟ در قـرآن دقـيقا مشخص نشده است ، ولى هر كس كه باشد آنچنان فرمانش نافذ است كه هيچكس قدرت بر تخلف از آن را ندارد. جمله (لا عوج له ) (هيچ انحراف و كجى ندارد) ممكن است تـوصـيـف بـراى دعـوت ايـن دعـوت كـننده بوده باشد و يا توصيفى براى پيروى كردن دعـوت شـدگـان و يـا هـر دو، جالب توجه اينكه همانگونه كه سطح زمين آنچنان صاف و مستوى مى شود كه كمترين اعوجاجى در آن نيست ، فرمان الهى و دعوت كننده او نيز آنچنان صـاف و مـسـتـقـيـم و پيروى از او آنچنان مشخص است كه هيچ انحراف و كجى در آن نيز راه ندارد.
(در ايـن موقع اصوات در برابر عظمت پروردگار رحمان خاضع مى گردد و جز صداى آهسته ، چيزى نمى شنوى ) (و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا).
ايـن خـامـوشـى صـداها يا به خاطر سيطره عظمت الهى بر عرصه محشر است كه همگان در بـرابـرش خـضـوع مـى كـنـنـد، و يـا از تـرس ‍ حـسـاب و كـتـاب و نـتـيـجـه اعمال و يا هر دو.
از آنـجـا كـه مـمكن است بعضى گرفتار اين اشتباه شوند كه ممكن است غرق گناه باشند و بـه وسـيـله شفيعانى شفاعت شوند بلافاصله اضافه مى كند: (در آن روز شفاعت هيچكس سودى نمى دهد مگر كسانى كه خداوند رحمان به آنها اجازه شفاعت داده ، و از گفتار آنها در اين زمينه راضى است ) (يومئذ لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا).
اشـاره بـه ايـنـكه : شفاعت در آنجا بى حساب نيست ، بلكه برنامه دقيقى دارد هم در مورد شـفـاعـت كـنـنـده ، و هـم در مـورد شفاعت شونده ، و تا استحقاق و شايستگى در افراد براى شفاعت شدن وجود نداشته باشد، شفاعت معنى ندارد.
حـقـيـقت اين است كه گروهى پندارهاى غلطى از شفاعت دارند و آن را بى شباهت به پارتى بـازيـهـاى دنـيا نمى دانند، در حالى كه شفاعت از نظر منطق اسلام يك كلاس عالى تربيت است ، درسى است براى آنها كه راه حق را با پاى تلاش و كوشش مى پيمايند، ولى احيانا گـرفتار كمبودها و لغزشها مى شوند ، اين لغزشها ممكن است گرد و غبار ياس و نوميدى بـر دلهـاشـان بـپاشد، در اينجا است كه شفاعت به عنوان يك نيروى محرك به سراغ آنها مـى آيـد و مى گويد: مايوس نشويد و راه حق را همچنان ادامه دهيد و دست از تلاش و كوشش در ايـن راه بـرنـداريـد، و اگـر لغزشى از شما سر زده است شفيعانى هستند كه به اجازه خـداونـد رحمان كه رحمت عامش همگان را فرا گرفته از شما شفاعت مى كنند. شفاعت ، دعوت بـه تـنـبـلى ، يـا فـرار از زيـر بار مسئوليت ، و يا چراغ سبز در برابر ارتكاب گناه نيست ، شفاعت دعوت به استقامت در راه حق و تقليل گناه در
سر حد امكان است .
گرچه بحث شفاعت را به طور مشروح در جلد اول ذيـل آيـه 47 و 48 سـوره بـقـره و جـلد دوم ذيل آيه 255 سوره بقره آوره ايم بد نيست در اينجا داستان جالبى را بر آن بيفزائيم و آن اينكه : عالم ربانى مرحوم ياسرى از علماى مـحترم تهران چنين نقل مى كرد كه شاعرى به نام (حاجب ) كه در مساله شفاعت گرفتار اشتباهات عوام شده بود شعرى به اين مضمون مى سرايد:

حاجب اگر معامله حشر با على است

من ضامنم كه هر چه بخواهى گناه كن !!

شـب هـنـگـام امـيـر مـؤ مـنان على (عليهالسلام ) را در خواب مى بيند در حالى كه عصبانى و خـشـمـگـيـن بوده مى فرمايد شعر خوبى نگفتى !، عرض مى كند چه بگويم ؟ مى فرمايد شعرت را اين چنين اصلاح كن : حاجب اگر
معامله حشر با على است

شرم از رخ على كن و كمتر گناه كن !

و از آنـجـا كه حضور مردم در صحنه قيامت براى حساب و جزاء، نياز به آگاهى خداوند از اعـمـال و رفـتـار آنـها دارد، در آيه بعد چنين اضافه مى كند: (خداوند آنچه را مجرمان در پـيـش دارنـد و آنـچـه را در دنـيـا پـشـت سـر گـذاشـتـه انـد، هـمـه را مـى دانـد، و از تـمـام افـعـال و سخنان و نيات آنها در گذشته و پاداش كيفرى را كه در آينده در پيش دارند، از هـمـه بـا خبر است ، ولى آنها احاطه علمى به پروردگار ندارند (يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما).
و بـه ايـن تـرتـيـب احـاطـه عـلمـى خـداونـد هـم نـسـبـت بـه اعـمـال آنـهـا اسـت و هـم نـسـبـت بـه جـزاى آنـهـا، و ايـن دو در حـقـيـقـت دو ركـن قـضـاوت كـامـل و عادلانه است ، كه قاضى هم از حوادثى كه رخ داده كاملا آگاه باشد و هم از حكم و جزاى آن .
(در آن روز هـمـه مـردم در بـرابـر خـداونـد حـى قـيـوم ، كـاملا خاضع مى شوند) (و عنت الوجوه للحى القيوم ).
(عـنـت ) از مـاده عـنـوة به معنى خضوع و ذلت آمده ، لذا به اسير، (عانى ) گفته مى شود، چرا كه در دست اسيركننده ، خاضع و ذليل است .
و اگـر مـى بينيم در اينجا خضوع به (وجوه ) (صورتها) نسبت داده شده ، به خاطر آن است كه همه پديده هاى روانى از جمله خضوع نخستين بار، آثارش در چهره انسان ظاهر مى شود.
اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه (وجوه ) در اينجا به معنى (رؤ ساء) و سـردمـداران و زمـامـداران اسـت كـه در آن روز هـمـگـى در پـيـشـگـاه خـدا ذليل و خاضع مى شوند (ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد).
انـتـخـاب صفت (حى و قيوم ) از ميان صفات خدا در اينجا به خاطر تناسبى است كه اين دو صفت با مساله رستاخيز كه روز حيات و قيام همگان است دارد.
و در پايان آيه ، اضافه مى كند: (مايوس و نوميد از ثواب الهى كسانى هستند كه بار ظلم و ستم بر دوش كشيدند) (و قد خاب من حمل ظلما
گـوئى ظـلم و سـتـم هـمـچـون بـار عـظـيـمـى است كه بر دوش انسان سنگينى مى كند و از پيشرفت او به سوى نعمتهاى جاويدان الهى باز مى دارد، ظالمان و ستمگران چه آنها كه بـر خـويـش سـتـم كـردنـد، يـا بـر ديـگـران ، از اينكه در آن روز، با چشم خود مى بينند، سبكباران به سوى بهشت مى روند اما آنها زير بار سنگين
ظلم در كنار جهنم زانو زده اند نوميدانه به آنها نگاه مى كنند و حسرت مى برند!.
و از آنـجـا كـه روش قـرآن غـالبـا بـيـان تـطـبـيـقـى مـسـائل اسـت بـعـد از ذكـر سـر - نـوشـت ظـالمـان و مـجـرمـان در آن روز، بـه بـيـان حـال مـؤ مـنـان پـرداخـتـه مـى گـويـد: (امـا كـسـانـى كـه اعـمـال صالحى انجام دهند، در حالى كه ايمان دارند، آنها نه از ظلم و ستمى مى ترسند و نه از نقصان حقشان ) (و من يعمل من الصالحات و هو مؤ من فلا يخاف ظلما و لا هضما).
تـعـبـيـر بـه (مـن الصـالحـات ) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه اگـر نـتـوانـنـد هـمـه اعـمـال صـالح را انـجـام دهـنـد لااقـل بـخـشـى از آن را بـجا مى آورند، چرا كه ايمان بدون عـمـل صـالح ، درخـتـى اسـت بـى مـيـوه هـمـانـگـونـه كـه عـمـل صـالح بـدون ايـمان درختى است بى ريشه كه ممكن است چند روزى سر پا بماند اما سـرانـجـام مـى خـشـكـد، بـه هـمـيـن دليـل بـعـد از ذكـر عمل صالح در آيه فوق ، قيد و هو مؤ من آمده است .
اصـولا عـمـل صالح نمى تواند بدون ايمان ، وجود پيدا كند، و اگر هم گاهى افراد بى ايـمان اعمال نيكى انجام دهند بدون شك محدود و ضعيف و استثنائى خواهد بود، و به تعبير ديگر براى اينكه عمل صالح به طور مستمر و ريشه دار و عميق انجام گيرد بايد از عقيده پاك و اعتقاد صحيحى سيراب گردد.
نكته ها:
1 - فرق (طلم ) و (هضم )
در آخرين جمله آيات مورد بحث خوانديم كه مؤ منان صالح ، در آن روز
نـه از ظـلم مـى تـرسند و نه از هضم ، بعضى از مفسران گفته اند ظلم اشاره به اين است كـه آنـها در آن دادگاه عدل هرگز از اين بيم ندارند كه ستمى بر آنها بشود و به خاطر گـنـاهـى كـه انـجـام نـداده انـد مـؤ اخـذه گـردنـد، و هـضـم اشاره به آن است كه از نقصان ثوابشان نيز وحشتى ندارند، چرا كه مى دانند پاداش آنها بى كم و كاست داده مى شود.
بـعـضـى ديـگـر احـتـمـال داده انـد كـه اولى اشـاره بـه آن اسـت از نـابـود شـدن كـل حـسناتشان بيم ندارند، و دومى اشاره به آنست كه حتى از نقصان مقدار كمى از آن نيز وحشتى به خود راه نمى دهند، چرا كه حساب الهى دقيق است .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه اين مؤ منان صالح احتمالا لغزشهائى نيز داشته اند، يقين دارنـد ايـن لغـزشـهـا را بـيـش از آنـچـه هـسـت در بـاره آنـهـا نـمـى نـويـسـنـد و از ثـواب اعمال صالحشان نيز چيزى نمى كاهند.
تفسيرهاى فوق در عين حال با هم منافاتى ندارند و ممكن است جمله بالا اشاره به همه اين معانى باشد.
2 - مراحل رستاخيز
در آيات فوق به يك سلسله از حوادث كه در آستانه رستاخيز و بعد از آن تحقق مى يابد اشاره شده است :
1 - مردگان به حيات باز مى گردند (يوم ينفخ فى الصور).
2 - گنهكاران جمع و محشور مى شوند (نحشر المجرمين ).
3 - كـوهـهـاى زمـيـن مـتـلاشى و سپس همه جا پراكنده مى شوند و صفحه زمين صاف و كاملا مستوى مى گردد (ينسفها ربى نسفا).
4 - همگان به فرمان دعوت كننده الهى گوش فرا مى دهند و همه صداها
خاموش و آهسته مى گردد (يومئذ يتبعون الداعى ...).
5 - در آن روز شفاعت بياذن خدا مؤ ثر نيست (يومئذ لا تنفع الشفاعة ...).
6 - خداوند با علم بى پايانش همه را براى حساب آماده مى كند (يعلم ما بين ايديهم ... ).
7 - همگى در برابر حكم او سر تسليم فرود مى آورند (و عنت الوجوه للحى القيوم ).
8 - ظالمان مايوس مى گردند (و قد خاب من حمل ظلما ).
9 - و مـؤ مـنـان بـه لطـف پـروردگـار امـيـدوار (و مـن يعمل من الصالحات و هو مؤ من ...).
آيه و ترجمه


و كـذلك اءنـزلنـه قـرءانـا عـربـيا و صرفنا فيه من الوعيد لعلهم يتقون اءو يحدث لهم ذكرا (113)
فـتـعـالى الله المـلك الحـق و لا تـعـجـل بـالقـرءان مـن قبل اءن يقضى إ ليك وحيه و قل رب زدنى علما (114)




ترجمه :

113 - و ايـنـگـونـه آنـرا قـرآنـى عـربـى (فـصـيـح و گـويـا) نـازل كـرديـم ، و انواع وعيدها (و انذار) را در آن بازگو نموديم ، شايد آنها تقوا پيشه كنند، يا براى آنان تذكرى ايجاد نمايد!
114 - پـس بـلند مرتبه است خداوندى كه سلطان حق است ، و نسبت به قرآن عجله مكن پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود، و بگو پروردگارا علم مرا افزون كن !
تفسير:
بگو: خداوندا علم مرا افزون كن
آيـات فـوق در واقـع اشـاره اى اسـت بـه مـجـمـوع آنـچـه در آيـات قبل پيرامون مسائل تربيتى مربوط به قيامت و وعد و وعيد آمده است .
مـى فـرمـايـد: (ايـن گـونـه مـا آن را بـه صـورت قـرآنـى عـربـى (فـصـيـح و گويا) نـازل كـرديـم و انـواع تهديدها را به عبارات و بيانات مختلف بيان نموديم ، شايد آنها تـقـوى پـيـشه كنند يا لااقل تذكرى براى آنها گردد) (و كذلك انزلناه قرآنا عربيا و صرفنا فيه من الوعيد لعلهم يتقون او يحدث لهم ذكرا).
تـعـبـيـر بـه (كـذلك ) در واقـع ، اشـاره بـه مـطـالبـى اسـت كـه قبل از اين آيه بيان
شـده اسـت ، و درسـت بـه ايـن مـى ماند كه انسان مطالب بيداركننده و عبرت انگيزى براى ديگرى بگويد، و بعد اضافه كند: اينچنين بايد پند داد، (بنابراين نياز به تفسيرهاى ديگرى كه بعضى از مفسران در اينجا گفته اند و از معنى آيه دور است نداريم ).
كلمه (عربى ) گرچه به معنى زبان عربى است ، ولى از دو نظر در اينجا اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن و رسا بودن مفاهيم آن مى باشد:
نـخـسـت اينكه : اصولا زبان عربى - به تصديق زبانشناسان جهان - يكى از رساترين لغات ، و ادبيات آن از قويترين ادبيات است .
ديگر اينكه گاه جمله (صرفنا) اشاره به بيانات مختلفى است كه قرآن از يك واقعيت دارد، مثلا مساله وعيد و مجازات مجرمان را، گاهى در لباس بيان سرگذشت امتهاى پيشين ، و گـاهـى بـه صـورت خـطـاب بـه حـاضـران ، و گـاهـى در شكل ترسيم حال آنها در صحنه قيامت و گاه به لباسهاى ديگر بيان مى كند.
تـفـاوت جـمله (لعلهم يتقون ) با جمله (يحدث لهم ذكرا) ممكن است از اين نظر باشد كـه در جـمـله نـخـسـت مـى گـويـد: هـدف پـيـدايـش تـقـوا بـه صـورت كـامـل اسـت ، و در جـمـله دوم هـدف آن اسـت كـه اگـر تـقـواى كامل حاصل نشود لااقل بيدارى و آگاهى حاصل گردد كه فعلا تا حدودى او را محدود كند و در آينده سرچشمه حركت و جنبش شود.
ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه جمله اول اشاره به تحقق تقوا براى ناپرهيزكاران و دومى اشـاره بـه تـذكـر و يـادآورى بـراى پـرهـيـزكـاران اسـت ، چـنـانـكـه در آيـه 2 سـوره انفال مى خوانيم : اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا:
(وقتى كه آيات قرآن بر مؤ منان خوانده مى شود بر ايمانشان افزوده مى گردد).
در حـقيقت در آيه فوق اشاره به دو اصل از اصول مؤ ثر تعليم و تربيت شده است نخست مساله صراحت در بيان و رسا بودن عبارات و روشن و دلنشين بودن
آنها، و ديگر بيان مطالب در لباسهاى گوناگون است كه موجب تكرار و ملالت نشود، و سبب نفوذ در دلها مى گردد.
آيه بعد اضافه مى كند: (بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان بر حق است ) (فتعالى الله الملك الحق ).
مـمـكن است ذكر كلمه (حق ) بعد از كلمه (ملك ) به خاطر اين باشد كه مردم معمولا از كـلمـه (مـلك ) (سـلطـان ) خـاطـره بـدى دارند، و ظلم و ستم و خودكامگى از آن در ذهنشان تداعى مى شود، لذا بلافاصله مى فرمايد: (خداوند ملك بر حق است ).
و از آنجا كه گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخاطر عشق به فراگيرى قرآن و حـفـظ آن بـراى مـردم بـه هـنـگـام دريـافـت وحـى عـجـله مـى كرد و كاملا مهلت نمى داد تا جبرئيل سخن خود را تمام كند در دنباله اين آيه چنين به او تذكر داده مى شود: (نسبت به قـرآن عـجـله مـكـن پـيـش از آنـكـه وحـى آن تـمـام شـود) (و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه ).
(و بـگـو پـروردگـارا! عـلم مـرا افـزون كـن ) (و قل رب زدنى علما).
از بـعـضـى ديـگـر از آيـات قـرآن نـيـز اسـتـفـاده مـى شـود كـه پـيـامـبـر بـه هـنـگـام نـزول وحى شور مخصوصى داشت كه سبب مى شد براى دريافت وحى عجله كند مانند (لا تـحـرك بـه لسـانـك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قراءناه فاتبع قرآنه ): زبـانـت را بـه خـاطر عجله به هنگام دريافت وحى حركت مده ، بر ما است كه آن را در سينه تو جمع كنيم تا بتوانى آنرا تلاوت نمائى ، سپس هنگامى كه ما آنرا بر تو خوانديم از تلاوت آن پيروى كن ).
نكته ها:
1 - حتى در گرفتن وحى عجله مكن - جمله هاى اخير درسهاى آموزنده اى در برداشت ، از جمله ، نـهى از عجله به هنگام دريافت وحى ، بسيار ديده شده افرادى به هنگام شنيدن سخن يك گـويـنـده ، هـنـوز مـطـلب تـمـام نـشـده بـه تـكـرار يـا تـكـمـيل آن مى پردازند، اين امر گاهى ريشه كم صبرى دارد و گاهى غرور و اظهار وجود، ولى گـاهـى نـيـز عشق و علاقه زياد به دريافت مطلب و انجام ماموريتى انسان را بر اين كـار وادار مـى كـنـد كـه در ايـن صـورت انـگـيـزه مـقـدسـى دارد، ولى ، نـفـس عـمـل يـعـنـى عـجـله كـردن غـالبـا ايـجـاد مـشـكـلات مـى كـنـد، بـه هـمـيـن دليـل در آيـات فـوق از ايـن كـار نـهـى شـده ، هـر چـنـد بـه منظور صحيحى باشد اصولا كـارهـائى كـه شتابزده انجام مى گيرد خالى از عيب و نقص نخواهد بود، قطعا كار پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه خـاطـر داشتن مقام عصمت از خطا و اشتباه مصون بود، ولى او بايد در همه چيز سرمشق و الگوى مردم باشد تا مردم حساب كنند جائى كه براى دريافت وحى نبايد شتابزدگى به خرج داد تكليف بقيه كارها روشن است .
البـتـه عـجـله را بـا سـرعـت نبايد اشتباه كرد: سرعت آن است كه برنامه كاملا تنظيم شده بـاشـد و تـمـام مـسائل محاسبه گردد سپس بدون فوت وقت برنامه پياده شود ولى عجله آنـسـت كـه هـنـوز بـرنـامـه كـامـلا پـخـتـه نـبـاشـد، و نـيـاز بـه تكميل و بررسى داشته باشد، به همين دليل سرعت ، مطلوب است و عجله و شتاب نامطلوب .
البـتـه در تـفـسـيـر اين جمله احتمالات ديگرى نيز گفته اند از جمله اينكه گاهى به هنگام ديـر شدن وحى پيامبر بيتابى مى كرد، آيه به او تعليم مى دهد بى تابى مكن ، ما به مـوقـع خـود آنـچـه لازم باشد بر تو وحى مى كنيم ، و بعضى گفته اند چون آيات قرآن مـجيد يكبار به صورت جمعى در شب قدر بر قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نـازل شـد، و يـكـبـار هـم بـطـور تـدريـجـى در مـدت 23 سـال ، لذا پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـهـنـگـام نـزول تـدريـجـى آيـات ، گاه پيشقدم بر جبرئيل مى شد، قرآن دستور مى دهد در اين كار عجله مكن و بگذار نزول تدريجى هر كدام به موقع خود انجام گيرد.
ولى تفسير نخست نزديكتر به نظر مى رسد.
2 - در علم افزونطلب باش - از آنجا كه نهى از عجله به هنگام دريافت وحى ممكن است اين تـوهـم را ايـجـاد كـنـد كـه از كـسـب عـلم بـيـشـتـر، نـهـى شـده بـلافـاصـله بـا جـمـله قـل رب زدنـى عـلمـا: (بـگـو پروردگارا علم مرا زياد كن ) جلو اين پندار گرفته شده است ، يعنى شتابزدگى درست نيست ، ولى تلاش براى افزايش علم لازم است .
بعضى از مفسران نيز گفته اند كه در جمله اول به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دسـتور داده شده است كه در فهم همه جانبه آيات پيش از تبيين آن در آيات ديگر عجله نكند و در جـمـله دوم دسـتـور داده شـده اسـت كه از خدا آگاهى بيشتر نسبت به ابعاد مختلف آيات قرآن بخواهد.
به هر حال جائى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آن علم سرشار و روح مملو از آگاهى مامور باشد كه تا پايان عمر، از خدا افزايش علم بطلبد، وظيفه ديگران كاملا روشـن است ، در حقيقت از نظر اسلام ، علم هيچ حد و مرزى را نمى شناسد، افزون طلبى در بـسـيـارى از امـور مـذموم است ، ولى در علم ممدوح است ، افراط بد است ولى افراط در علم معنى ندارد.
علم مرز مكانى ندارد، تا چين و ثريا نيز بايد در طلبش دويد.
مرز زمانى ندارد از گاهواره تا گور ادامه دارد.
از نـظـر مـعـلم مـرز نمى شناسد چرا كه حكمت گمشده مؤ من است نزد هر كس بيابد آن را مى گيرد و اگر گوهرى از دهان ناپاكى بيفتد آن را برمى دارد.
مرز از نظر ميزان تلاش و كوشش نيز ندارد به اعماق درياها فرو مى رود و كسب دانش مى كند و حتى در راه كسب آن جان عزيزش را مى دهد.
بـه ايـن تـرتـيـب در مـنـطـق اسـلام كـلمـه (فـارغ التـحـصـيـل ) يـك كـلمـه بـى مـعـنـى اسـت ، يـك مـسـلمـان راسـتـيـن هـرگـز تحصيل علمش پايان نمى پذيرد، همواره دانشجو
است و طالب علم ، حتى اگر برترين استاد شود.
جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه به يكى از يارانش فرمود: ما در هر شب جمعه سرور و شادى خاصى داريم ، او عرض كرد خداوند اين شادى را افـزون كـنـد ايـن چـه شـادى اسـت ؟ فـرمـود: اذا كـان ليـلة الجـمـعـة وافـى رسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) العـرش و وافـى الائمـة (عـليهمالسلام ) و وافـيـنـا معهم فلا ترد ارواحنا بابداننا الا بعلم مستفاد و لو لا ذلك لانفدنا!: (هنگامى كه شـب جـمـعـه مـى شـود روح پـاك پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و ارواح ائمـه (عـليـهمالسلام ) و ما با آنها به عرش خدا مى روند و ارواح ما به بدنها باز نمى گردد مگر با علم و دانش تازه اى و اگر چنين نبود، علوم ما پايان مى گرفت )!. اين مضمون در روايـات مـتـعـددى بـا عـبـارات گـوناگون بيان شده و نشان مى دهد كه پيامبر و امامان تا پايان جهان بر علم و دانششان افزوده مى شود.
در روايـت ديـگـرى از پـيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فـرمـود: اذا اتـى عـلى يـوم لا ازداد فـيـه عـلما يقربنى الى الله فلا بارك الله لى فى طلوع شمسه : (آن روز كه فرا رسد و علم و دانشى كه مرا به خدا نزديك كند بر علم من افزوده نشود طلوع آفتاب آن روز بر من مبارك مباد)!. باز در حديث ديگرى از پيامبر اكرم (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خوانيم : اعلم الناس من جمع علم الناس الى علمه ، و اكـثـر الناس قيمة اكثرهم علما و اقل الناس قيمة اقلهم علما: (داناترين مردم كسى است كه دانـش مـردم را بـر دانـش خـود بـيـفـزايـد، گرانبهاترين مردم كسى است كه از همه داناتر باشد و كم بهاترين مردم كسى است كه دانشش از همه كمتر باشد و اين است ارزش علم از ديدگاه تعليمات اسلام .
آيه و ترجمه


و لقد عهدنا إ لى ءادم من قبل فنسى و لم نجد له عزما (115)
و إ ذ قلنا للملئكة اسجدوا لادم فسجدوا إ لا إ بليس اءبى (116)
فقلنا يادم إ ن هذا عدو لك و لزوجك فلا يخرجنكما من الجنة فتشقى (117)
إ ن لك اءلا تجوع فيها و لا تعرى (118)
و اءنك لا تظمؤ ا فيها و لا تضحى (119)
فوسوس إ ليه الشيطن قال يادم هل اءدلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى (120)
فـأ كـلا مـنـها فبدت لهما سوءتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة و عصى ءادم ربه فغوى (121)
ثم اجتبه ربه فتاب عليه و هدى (122)




ترجمه :

115 - ما از آدم از قبل پيمان گرفته بوديم ، اما او فراموش كرد، عزم استوارى براى او نيافتيم !
116 - آن هـنـگـام كـه به فرشتگان گفتيم : براى آدم سجده كنيد، همگى سجده كردند جز ابليس كه سر باز زد (و سجده نكرد).
117 - گـفتيم : اى آدم اين دشمن تو و همسر تو است ، مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به زحمت و رنج خواهى افتاد.
118 - (اما تو در بهشت راحت هستى ) در آن گرسنه نمى شوى ، و برهنه نخواهى شد.
119 - و در آن تشنه نمى شوى و حرارت آفتاب آزارت نمى دهد!
120 - ولى شـيـطـان او را وسوسه كرد و گفت اى آدم ! آيا مى خواهى تو را به درخت عمر جاويدان و ملك فناناپذير راهنمائى كنم ؟!
121 - سـرانـجام هر دو از آن خوردند (و لباس بهشتيشان فرو ريخت ) و عورتشان آشكار گـشـت و از بـرگـهـاى (درختان ) بهشتى براى پوشاندن خود جامه دوختند، (بالاخره ) آدم نافرمانى پروردگارش را كرد و از پاداش او محروم شد!.
122 - سپس پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرفت ، و هدايتش كرد.
تفسير:
آدم و فريبكارى شيطان قسمت عمده اين سوره بيان سرگذشت موسى (عليهالسلام ) و بنى اسـرائيـل و مبارزه آنها با فرعون و فرعونيان بود ولى در آيات مورد بحث و آيات بعد، سخن از داستان آدم و حوا و مبارزه و دشمنى ابليس با آنان مى گويد.
شـايـد اشـاره بـه ايـن نـكـتـه كـه مـبـارزه حـق و باطل منحصر به امروز و ديروز و موسى (عليهالسلام ) و فرعون نيست ، از آغاز آفرينش ‍ آدم بوده و همچنان ادامه دارد.
گـرچـه سـرگذشت آدم و ابليس بارها در قرآن آمده است ، ولى در هر مورد آميخته با نكته هاى تازه اى است ، در اينجا نخست از پيمان آدم با خدا سخن مى گويد، مى فرمايد: ما از آدم قـبـلا عهد و پيمان گرفته بوديم ولى او فراموش كرد و بر سر پيمانش محكم نايستاد! (و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد
له عزما).
در ايـنـكـه مـنظور از اين عهد، كدام عهد است ، بعضى گفته اند فرمان خدا دائر به نزديك نشدن به درخت ممنوع است ، روايات متعددى نيز اين تفسير را تاييد مى كند.
در حـالى كـه بـعـضى از مفسران احتمالات ديگرى داده اند كه آنها را نيز شاخ و برگ اين مـعـنـى مـيـتـوان شـمرد، مانند اخطار خداوند به آدم كه شيطان دشمن سرسخت او است و از او نبايد پيروى كند.
و اما (نسيان ) در اينجا مسلما به معنى فراموشى مطلق نيست ، زيرا در فراموشى مطلق عـتـاب و مـلامتى وجود ندارد، بلكه يا به معنى ترك كردن است همانگونه كه در تعبيرات روزمره به كسى كه به عهد خودش وفا نكرده ميگوئيم گويا عهد خود را فراموش ‍ كردى ، يـعنى درك كردن تو همانند يك فرد فراموشكار است ، و يا به معنى فراموشكاريهائى است كه به خاطر كم توجهى و به اصطلاح ترك تحفظ پيدا مى شود.
و مـنـظـور از عزم در اينجا تصميم و اراده محكمى است كه انسان را در برابر وسوسه هاى نـيـرومند شيطان حفظ كند. به هر حال بدون شك آدم ، مرتكب گناهى نشد بلكه تنها ترك اولائى از او سـر زد، يـا بـه تـعـبـير ديگر دوران سكونت آدم در بهشت دوران تكليف نبود، بلكه يك دوران آزمايشى براى آماده شدن جهت زندگى در دنيا و پذيرش مسئوليت تكاليف بـود، بـخـصـوص ايـنـكه نهى خداوند در اينجا جنبه ارشادى داشته ، زيرا به او فرموده بـود كـه اگـر از درخـت مـمـنوع بخورى حتما گرفتار زحمت فراوان خواهى شد (شرح همه ايـنـهـا و هـمـچـنـيـن مـنظور از شجره ممنوعه و مانند آن را در جلد ششم صفحه 115 به بعد ذيل آيات 19 تا 22 سوره اعراف مشروحا آوره ايم ).
سـپـس به بخش ديگر اين داستان اشاره كرده مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى كه بـه فـرشـتـگان گفتيم : براى آدم سجده كنيد، آنها نيز همگى سجده كردند جز ابليس كه امتناع ورزيد) (و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لا دم فسجدوا الا ابليس ابى ).
و از ايـنـجـا بـه خـوبى مقام با عظمت آدم روشن مى شود، آدمى كه مسجود فرشتگان بود و مـورد احـتـرام ايـن مـخـلوقات بزرگ پروردگار، ضمنا عداوت ابليس با او از نخستين گام آشكار مى گردد، كه او هرگز سر تعظيم در برابر عظمت آدم فرود نياورد.
شـك نـيـسـت كـه سـجده به معنى پرستش مخصوص خدا است ، و غير از خدا هيچكس و هيچ چيز نـمـى تـوانـد معبود باشد، بنابراين سجده فرشتگان در برابر خدا بود، منتهى بخاطر آفرينش اين موجود با عظمت كه :

شـايـسـتـه سـتـايـش آن آفـريـدگـارى اسـت

كـارد چـنـيـن دل آويز نقشى ز ماء و طينى !

و يا سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است .
بـه هـر حـال مـا در ايـن مـوقـع بـه آدم اخـطـار كـرديـم و (گـفتيم : اى آدم با اين برنامه مـسجل شد كه ابليس دشمن تو و همسر تو است ، مواظب باشيد مبادا شما را از بهشت بيرون كند كه به درد و رنج خواهى افتاد) (فقلنا يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك فلا يخرجنكما من الجنة فتشقى ).
روشـن اسـت كـه (جـنـت ) در ايـنـجا به معنى بهشت جاويدان سراى ديگر نيست كه آن يك نـقطه تكاملى است و بيرون آمدن و بازگشت به عقب در آن امكان ندارد، اين جنت باغى بوده اسـت داراى هـمـه چـيـز از بـاغـهـاى ايـن جـهان كه به لطف پروردگار ناراحتى در آن وجود نـداشته ، و لذا خداوند به آدم اخطار مى كند كه اگر از اين نقطه امن و امان بيرون بروى به دردسر خواهى افتاد (تشقى )
از ماده شقاوت و يكى از معانى شقاوت درد و رنج است ).
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه چرا خداوند نخست روى سخن را به هر دو يعنى آدم و حوا كـرده و فـرمود: فلا يخرجنكما من الجنة (شيطان شما دو نفر را از بهشت بيرون نكند) ولى نتيجه بيرون آمدن را به صورت مفرد در مورد آدم گفته ، مى گويد: (فتشقى ): (تو اى آدم به درد و رنج خواهى افتاد).
ايـن اخـتـلاف تـعـبـيـر مـمـكـن اسـت اشـاره بـه ايـن نـكـتـه بـاشـد كـه درد و رنجها در درجه اول متوجه آدم بود و حتى او وظيفه داشت كه مشكلات همسرش حوا را نيز به دوش كشد و چنين بوده مسئوليت مردان از همان آغاز كار!
يا اينكه : چون عهد و پيمان از آغاز متوجه آدم بوده ، نقطه پايان نيز متوجه او شده است .
سـپـس خـداونـد آسـايـش بـهـشت و درد و رنج محيط بيرون آن را براى آدم چنين شرح مى دهد (تو در اينجا گرسنه نخواهى شد و برهنه نمى شوى ) (ان لك ان لا تجوع فيها و لا تعرى ).
(و تو در آن تشنه نخواهى شد و آفتاب سوزان آزارت نمى دهد) (و انك لا تظمؤ ا فيها و لا تضحى ).
در ايـنـجا سئوالى براى مفسران مطرح شده و آن اينكه چرا در اين آيات تشنگى با تابش آفتاب ، و گرسنگى با برهنگى ذكر شده ، در حالى كه معمولا تشنگى را با گرسنگى همراه مى آورند؟
در پاسخ اين سؤ ال چنين گفته اند كه ميان تشنگى و تابش آفتاب پيوند انكارناپذيرى است ، (تضحى از ماده ضحى به معنى تابش ‍ آفتاب بدون حجاب ابر و مانند آن است ).
و امـا جمع ميان گرسنگى و برهنگى ممكن است بخاطر اين باشد كه گرسنگى نيز نوعى از برهنگى درون از غذا است ! (بهتر اين است كه گفته شود اين دو - برهنگى و گرسنگى - دو نشانه مشخص فقر است كه معمولا با هم آورده مى شوند).
به هر حال در اين دو آيه به چهار نياز اصلى و ابتدائى انسان يعنى نياز به غذا و آب و لبـاس و مـسـكـن (پـوشش در مقابل آفتاب ) اشاره شده است ، تامين اين نيازمنديها در بهشت بـخـاطر وفور نعمت بوده است و در واقع ذكر اين امور توضيحى است براى آنچه در جمله (فتشقى ) (به زحمت خواهى افتاد) آمده است .
امـا بـا ايـن هـمـه شـيـطـان كـمـر عـداوت و دشـمـنـى را بـا آدم بـسـتـه بـود، بـه هـمـيـن دليـل آرام نـنشست (و شروع به وسوسه آدم كرد و گفت اى آدم ! آيا درخت عمر جاويدان را بـتـو نـشـان بـدهم كه هر كس از ميوه آن بخورد هميشه زنده خواهد بود، آيا راه رسيدن به حـكـومـت و سـلطـنـت هـمـيـشـگـى را مـيـخـواهـى بـدانـى )؟! (فـوسـوس اليـه الشـيـطـان قال يا آدم هل ادلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى ).
(وسـوسـه ) در اصـل به معنى صداى بسيار آهسته است ، سپس به خطور مطالب بد و افـكـار بـيـاساس به ذهن گفته شده ، اعم اينكه از درون خود انسان بجوشد و يا كسى از بيرون عامل آن شود.
در واقـع شـيـطـان حـسـاب كـرد تـمـايـل آدم بـه چـيـسـت و بـه ايـنـجـا رسـيـد كـه او تـمـايـل بـه زنـدگـى جـاويـدان و رسـيـدن بـه قـدرت بـيـزوال دارد، لذا بـراى كـشـانـدن او بـه مـخـالفـت فـرمـان پـروردگـار از ايـن دو عامل استفاده كرد، و به تعبير ديگر همانگونه كه خداوند به آدم وعده داد كه اگر شيطان را از خود دور سازى هميشه در بهشت مشمول نعمتهاى پروردگارت خواهى بود، شيطان نيز در وسـوسـه هايش ‍ انگشت روى همين نقطه گذارد، آرى هميشه شيطانها در آغاز برنامه هاى خود را
از همان راههائى شروع ميكنند كه رهبران راه حق شروع كرده اند، ولى چيزى نمى گذرد كه آنـرا بـه انـحـراف مـيـكـشانند، و جاذبه راه حق را وسيله براى رسيدن به بيراهه ها قرار ميدهند.
سـرانـجـام آنـچـه نـمـى بـايست بشود شد، و آدم و حوا هر دو از درخت ممنوع خوردند، و به دنـبـال آن لباسهاى بهشتى از اندامشان فرو ريخت و اعضايشان آشكار گشت ! (فاكلا منها فبدت لهما سؤ آتهما).
هـنـگـامـى كـه آدم و حـوا چـنـيـن ديـدنـد بـلافـاصـله (از بـرگـهاى درختان بهشتى براى پوشاندن اندام خود استفاده كردند) (و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة ).
آرى عـاقـبـت (آدم پـروردگـارش را عـصـيان كرد و از پاداش او محروم ماند) (و عصى آدم ربه فغوى ).
(غـوى ) از مـاده (غـى ) گـرفـتـه شـده كـه به معنى كارى جاهلانه است كه از اعتقاد نـادرستى سرچشمه ميگيرد، و چون در اينجا آدم بخاطر گمانى كه از گفته شيطان براى او پيدا شده بود ناآگاهانه از شجره ممنوع خورد از آن تعبير به (غوى ) شده است .
بـعـضـى از مـفـسـران (غـوى ) را بمعنى جهل و نادانى ناشى از غفلت و بعضى بمعنى محروميت و بعضى بمعنى فساد در زندگى گرفته اند.
به هر حال (غى ) نقطه مقابل رشد است ، رشد آن است كه انسان از طريقى
برود و به مقصد برسد اما غى آن است كه از رسيدن به مقصود باز ماند.
ولى از آنـجـا كـه آدم ذاتـا پـاك و مؤ من بود و در طريق رضاى خدا گام برميداشت ، و اين خـطـا كـه بر اثر وسوسه شيطان دامن او را گرفت جنبه استثنائى داشت ، خداوند او را از رحمت خود براى هميشه دور نساخت ، بلكه بعد از اين ماجرا پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرا شد و هدايتش كرد (ثم اجتباه به فتاب عليه و هدى ).
آيا آدم مرتكب معصيتى شد؟
گـرچـه عـصـيـان در عـرف امـروز معمولا به معنى گناه مى آيد ولى در لغت به معنى خارج شـدن از اطـاعت و فرمان است (اعم از اينكه اين فرمان يك فرمان وجوبى باشد يا مستحب ) بـنـابراين به كار رفتن كلمه عصيان ، لزوما به معنى ترك واجب يا ارتكاب حرام نيست ، بلكه ميتواند ترك يك امر مستحب يا ارتكاب مكروه باشد. از اين گذشته گاهى امر و نهى جنبه ارشادى دارد، همانند امر و نهى طبيب كه به بيمار دستور مى دهد فلان دوا را بخور و از فـلان غـذاى نامناسب پرهيز كن ، شك نيست كه اگر بيمار مخالفت دستور طبيب كند تنها به خود ضرر ميزند چرا كه ارشاد و راهنمائى طبيب را ناديده گرفته است .
خداوند نيز به آدم فرموده بود از ميوه درخت ممنوع مخور كه اگر بخورى از بهشت بيرون خـواهـى رفـت و در زمـيـن گـرفـتـار درد و رنـج فـراوان خـواهى شد، او مخالفت اين فرمان ارشادى كرد، و نتيجه اش را نيز ديد.
ايـن سـخـن مـخـصوصا با توجه به اينكه دوران توقف آدم در بهشت دوران آزمايش بود نه دوران تكليف ، مفهوم روشنترى به خود مى گيرد.
از اين گذشته عصيان و گناه گاه جنبه مطلق دارد يعنى براى همه بدون
اسـتـثـنـاء گـنـاه اسـت ، مـانـنـد دروغ گـفـتـن و ظـلم كـردن و اموال حرام خوردن ، و گاه جنبه نسبى دارد يعنى كارى است ، كه اگر از يك نفر سر بزند نـه تـنـهـا گـنـاه نـيـسـت بـلكـه گـاه نـسـبـت بـه او يـك عـمـل مـطـلوب و شـايـسـتـه اسـت ، امـا اگـر از ديگرى سر بزند با مقايسه به مقام او كار نامناسبى است .
فى المثل براى ساختن يك بيمارستان از مردم تقاضاى كمك مى شود، شخص كارگرى مزد يـك روزش را كـه گـاه چـنـد تـومـان بـيـشـتـر نـيـسـت مـى دهـد، ايـن عمل نسبت به او ايثار و حسنه است و كاملا مطلوب ، اما اگر يك ثروتمند اين مقدار كمك كند، نه تنها اين عمل نسبت به او پسنديده نيست بلكه گاه درخور ملامت و مذمت و نكوهش نيز هست ، بـا ايـنـكـه از نظر اصولى نه تنها كار حرامى نكرده بلكه ظاهرا مختصر كمكى نيز به كار خير نموده است .
ايـن هـمان است كه ميگوئيم : حسنات الابرار سيئات المقربين (حسنات نيكان گناهان مقربان است ).
و نـيـز ايـن هـمان چيزى است كه به عنوان ترك اولى معروف شده است و ما از آن به عنوان (گـنـاه نسبى ) ياد ميكنيم ، كه نه گناه است و نه مخالف مقام عصمت . در احاديث اسلامى نـيـز احـيـانـا اطـلاق مـعـصـيـت بـر مـخـالفـت مـسـتـحـبـات شده است : در حديثى از امام باقر (عليهالسلام ) ميخوانيم كه در باره نمازهاى نافله روزانه فرمود: (اينها همه مستحب است و واجـب نـيست ...و هر كس ‍ آنرا ترك كند معصيت كرده زيرا مستحب است انسان هنگامى كه كار خيرى را انجام مى دهد كارش تداوم داشته باشد).
در زمـيـنـه ايـن مـوضـوع و سـايـر مسائل مربوط به آدم و خروج او از بهشت ، در جلد ششم سوره اعراف ذيل آيه 19 به بعد، و در جلد اول ذيل آيه 30 تا 38 بحث كردهايم و نيازى به تكرار نيست .
آيه و ترجمه


قـال اهـبـطـا مـنـهـا جـمـيـعا بعضكم لبعض عدو فإ ما يأ تينكم منى هدى فمن اتبع هداى فلا يضل و لا يشقى (123)
و من اءعرض عن ذكرى فإ ن له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيمة اءعمى (124)
قال رب لم حشرتنى اءعمى و قد كنت بصيرا (125)
قال كذلك اءتتك ءايتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى (126)
و كذلك نجزى من اءسرف و لم يؤ من بايت ربه و لعذاب الاخرة اءشد و اءبقى (127)




ترجمه :

123 - (خـداونـد) فـرمـود: هـر دو (هـمـچنين شيطان ) از آن (بهشت ) فرود آئيد، در حالى كه دشـمـن يـكـديـگـر خـواهـيد بود، ولى هر گاه هدايت من به سراغ شما آيد هر كس از هدايت من پيروى كند نه گمراه مى شود، و نه در رنج خواهد بود.
124 - و هـر كـس از يـاد مـن رويـگـردان شـود زندگى تنگ (و سختى ) خواهد داشت ، و روز قيامت او را نابينا محشور ميكنيم .
125 - مى گويد: پروردگارا! چرامرا نابينا محشور كردى ؟ من كه بينا بودم !.
126 - ميفرمايد: اين بخاطر آن است كه آيات من به تو رسيد و آنها را فراموش كردى
امروز نيز تو فراموش خواهى شد!
127 - و ايـنـگـونـه جـزا مـيـدهـيم كسى را كه اسراف كند و ايمان به آيات پروردگارش نياورد و عذاب آخرت شديدتر و پايدارتر است !
تفسير:
معيشت ضنك !
بـا ايـنـكـه تـوبـه آدم پـذيـرفـتـه شـد، امـا كـارى كـرده بـود كـه بـازگـشـت بـه حـال نخستين امكانپذير نبود و لذا خداوند (به او و حوا دستور داد هر دو - و همچنين شيطان همراه - شما - از بهشت به زمين هبوط كنيد) (قال اهبطا منها جميعا).
(در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود) (بعضكم لبعض عدو).
امـا بـه شمااخطار مى كنم ، راه سعادت و نجات به رويتان گشوده است (هر گاه هدايت من بـه سـراغ شـمـا بـيـايـد هـر يك از شما از اين هدايت پيروى كند نه گمراه مى شود و نه شـقـاوتـمـنـد) (فـامـا يـاتـيـنـكـم مـنـى هـدى فـمـن اتـبـع هـداى فـلا يضل و لا يشقى ).
و بـراى ايـنـكـه تـكليف آنها كه فرمان حق را فراموش ميكنند نيز روشن گردد اضافه مى كند (و كسى كه از ياد من رويگردان شود، زندگى سخت و تنگى خواهد داشت (و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا).
(و در قيامت او را نابينا محشور مى كنيم ) (و نحشره يوم القيامة اعمى ).
در آنـجا (عرض مى كند پروردگارا! چرا مرا نابينا محشور كردى در حالى كه قبلا بينا بودم )؟! (قال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيرا).
بـلافـاصـله پـاسـخ مـيـشـنـود: (اين به خاطر آنست كه آيات ما به سراغ تو آمد همه را بـدسـت فـرامـوشـى سـپردى و از مشاهده آن چشم پوشيدى و تو امروز به دست فراموشى سپرده خواهى شد) (قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى ).
و چشمت از ديدن نعمتهاى پروردگار و مقام قرب او نابينا مى گردد.
سـرانـجـام بـه صورت يك جمعبندى و نتيجهگيرى در آخرين آيه مورد بحث ميفرمايد: (اين گـونـه كـسـانـى را كـه راه اسـراف را پيش ‍ گرفتند و ايمان به آيات پروردگارشان نياوردند جزا مى دهيم ) (و كذلك نجزى من اسرف و لم يؤ من بايات ربه ).
(و عذاب آخرت از اين هم شديدتر و پايدارتر است ) (و لعذاب الاخرة اشد و ابقى ).
نكته ها:
1 - غفلت از ياد حق و پى آمدهاى آن -
گـاه مى شود درهاى زندگى به روى انسان به كلى بسته مى شود، و دست به هر كارى ميزند با درهاى بسته روبهرو مى گردد، و گاهى به عكس به هر جا روى مى آورد خود را در بـرابر درهاى گشوده ميبيند، مقدمات هر كار فراهم است و بنبست و گرهى در برابر او نـيست ، از اين حال تعبير به وسعت زندگى و از به ضيق يا تنگى معيشت تعبير مى شود، منظور از معيشت ضنك كه در آيات بالا آمد نيز همين است .
گـاهـى تـنـگـى مـعـيـشـت بـه خـاطـر ايـن نـيـسـت كـه درآمـد كـمـى دارد، اى بـسـا پول
و در آمـدش هـنـگـفـت اسـت ، ولى بـخـل و حـرص و آز زندگى را بر او تنگ مى كند نه تنها ميل ندارد در خانه اش باز باشد و ديگران از زندگى او استفاده كنند، بلكه گوئى نمى خـواهـد آن را بـه روى خـويـش بـگـشـايـد، بـه فرموده على (عليهالسلام ) همچون فقيران زندگى مى كند و همانند اغنياء و ثروتمندان حساب پس مى دهد).
راسـتـى چـرا انـسـان گـرفـتـار ايـن تـنـگـنـاهـا مـى شـود، قـرآن مـى گـويـد: عامل اصليش اعراض از ياد حق است .
ياد خدا مايه آرامش جان ، و تقوا و شهامت است و فراموش كردن او مايه اضطراب و ترس و نگرانى است .
هـنـگـامـى كـه انـسـان مـسـئوليـتـهـايـش را به دنبال فراموش كردن ياد خدا به فراموشى بـسـپـارد، غـرق در شـهـوات و حرص و طمع مى گردد، پيدا است ، كه نصيب او معيشت ضنك خـواهد بود، نه قناعتى كه جان او را پر كند، نه توجه به معنويت كه به او غناى روحى دهد، و نه اخلاقى كه او را در برابر طغيان شهوات باز دارد.
اصـولا تـنـگـى زنـدگى بيشتر به خاطر كمبودهاى معنوى و نبودن غناى روحى است ، به خـاطـر عدم اطمينان به آينده و ترس از نابود شدن امكانات موجود، و وابستگى بيش از حد بـه جـهـان مـاده اسـت ، و آنـكـس كـه ايـمـان بـه خـدا دارد و دل به ذات پاك او بسته ، از همه اين نگرانيها در امان است .
البته تا اينجا سخن از فرد بود، هنگامى كه به جامعه هائى كه از ياد خدا روى گردانده انـد وارد شـويـم ، مـسـاله از ايـن وحـشـتـنـاكـتـر خـواهد بود، جوامعى كه على رغم پيشرفت شـگـفـتـانـگـيـز صـنـعـت و عـليـرغـم فـراهـم بـودن هـمـه وسائل زندگى در اضطراب و نگرانى شديد بسر ميبرند، در تنگناى عجيبى گرفتارند و خود را محبوس و زندانى مى بينند.
همه از هم ميترسند، هيچكس به ديگرى اعتماد نمى كند، رابطه ها
و پـيـونـدها همه بر محور منافع شخصى است ، بار تسليحات سنگين به خاطر ترس از جنگ بيشترين امكانات اقتصادى آنها را در كام خود فرو برده ، و پشتهايشان زير اين بار سنگين خم شده است .
زنـدانـهـا مـمـلو از جـنـايـتـكـاران اسـت و در هـر ساعت و دقيقه طبق آمارهاى رسميشان ، قتلها و جـنـايـتـهـاى هـولنـاكـى رخ مـى دهد، آلودگى به مواد مخدر و فحشاء آنها را برده و اسير ساخته است ، در محيط خانوادههاشان نه نور محبتى است ، و نه پيوند عاطفى نشاط بخشى ، آرى ايـن اسـت زنـدگـى سـخت و معيشت ضنك آنها! رئيس جمهور اسبق آمريكا (كشور شيطان بزرگ ) (نيكسون ) در نخستين نطق رياست جمهوريش به اين واقعيت اعتراف كرد و گفت : (مـا گـرداگـرد خـويـش زنـدگانيهاى تو خالى ميبينيم ، در آرزوى ارضاء شدن هستيم ، ولى هرگز ارضاء نمى شويم )!
يـكـى ديـگـر از مـردان معروف آنها كه نقش او در جامعه به اصطلاح شادى آفريدن براى هـمـه بـود، مـى گـويد: (من مى بينم انسانيت در كوچه تاريكى ميدود كه در انتهاى آن جز نگرانى مطلق نيست !)
جالب اينكه در روايات اسلامى ميخوانيم كه از امام صادق (عليهالسلام ) پرسيدند منظور از آيـه مـن اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا چيست ؟ فرمود: اعراض از ولايت امير مؤ منان (عـليه السلام ) است آرى آنكس كه الگوى خود را از زندگى على (عليه السلام ) بگيرد هـمـان ابـرمردى كه تمام دنيا در نظرش از يك برگ درخت كم ارزشتر بود آنچنان به خدا دل بـبـنـدد كـه جـهـان در نـظرش كوچك گردد، او هر كس باشد، زندگى گشاده و وسيعى خـواهـد داشـت ، اما آنها كه اين الگوها را فراموش كنند در هر شرائط گرفتار معيشت ضنك هستند.
در روايـات مـتـعددى اعراض از ياد حق در آيه فوق به ترك حج براى كسانى كه قادرند تفسير شده ، و اين به خاطر آنست كه مراسم تكان دهنده حج ارتباط و پيوند مجددى براى انـسـان بـا خـدا مى آفريند و همين ارتباط و پيوند راهگشاى زندگى او است ، در حالى كه عكس آن سبب دلبستگى هر چه بيشتر به ماديات است كه سرچشمه معيشت ضنك ميباشد.
2 - نابينائى درون و برون
بـراى كـسـانـى كه از ياد خدا روى مى گردانند دو مجازات در آيات فوق تعيين شده يكى معيشت ضنك در اين جهان است كه در نكته قبل به آن اشاره شد و ديگرى نابينائى در جهان ديگر.
بـارهـا گفته ايم عالم آخرت تجسم وسيع و گستردهاى از عالم دنيا است ، و همه حقايق اين جـهـان در آنـجـا بـه صـورت متناسبى مجسم مى گردد، آنها كه چشم جانشان در اين عالم از ديـدن حـقـايـق نـابـيـنـاسـت در آنـجا چشم جسمشان نيز نابينا خواهد بود، لذا هنگامى كه مى گـويـنـد مـا قـبـلا بـينا بوديم چرا نابينا محشور شديم ؟ به آنها گفته مى شود اين به خاطر آنست كه آيات الهى را بدست فراموشى سپرديد (و اين حالت انعكاس آن حالت است ).
در ايـنجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه ظاهر بعضى از آيات قرآن آنست كه همه مردم در قيامت بـيـنـا هـستند و به آنها گفته مى شود نامه اعمالتان را بخوانيد (اقرء كتابك ... اسراء - 14) يـا ايـنكه گنهكاران آتش جهنم را با چشم خود ميبينند (و راءى المجرمون النار... كهف - 53) اين تعبيرات با نابينا بودن گروهى چگونه سازگار است ؟
بـعـضـى از مـفـسـران بـزرگ گـفـتـه انـد وضـع آن جهان با اين جهان متفاوت است چه بسا افرادى نسبت به مشاهده بعضى از امور بينا هستند و از مشاهده بعضى ديگر
نـابينا!، و به نقل مرحوم طبرسى از بعضى از مفسران انهم اعمى عن جهات الخير لا يهتدى لشى ء منها: (آنها در برابر آنچه خير و سعادت و نعمت است نابينا هستند و آنچه عذاب و شر و مايه حسرت و بدبختى است بينا ميباشند) چرا كه نظام آن جهان با نظام اين جهان متفاوت است .
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه آنـهـا در پـاره اى از منازل و مواقف نابينا هستند و در پاره اى بينا مى شوند.
ضـمـنا منظور از فراموش شدن مجرمان در جهان ديگر اين نيست كه خداوند آنها را فراموش مـى كـند بلكه روشن است كه منظور معامله فراموشى با آنها كردن است ، همانگونه كه در تعبيرات روزمره خود داريم كه اگر كسى به ديگرى بى اعتنائى كرد مى گويد: چرا ما را فراموش كردى ؟
3 - اسراف در گناه
جـالب ايـنـكـه در آيـات فـوق ايـن مـجازاتهاى دردناك براى افرادى ذكر شده كه اسراف ميكنند و ايمان به آيات خدا نمى آورند.
تـعـبـيـر بـه (اسـراف ) در اينجا ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها نعمتهاى خداداد مـانـنـد چشم و گوش و عقل را در مسيرهاى غلط به كار انداختند و اسراف چيزى جز اين نيست كه انسان نعمت را بيهوده بر باد دهد.
و يـا اشـاره بـه ايـن اسـت كـه گـنـهـكـاران دو دسته اند، گروهى گناهان محدودى دارند و تـرسـى از خـدا در دل ، يـعـنـى رابـطـه خـود را به كلى با پروردگار نبريده اند اگر فـرضـا ظـلم و سـتـمـى مـى كـنـد بـر يـتـيـم و بـيـنـوا روا نـمـى دارد و در عـيـن حال خود را مقصر ميشمرد و در پيشگاه خدا روسياه ميداند بدون شك چنين فردى گنهكار است و مـسـتـحـق مـجـازات امـا با كسى كه بيحساب گناه مى كند و هيچ قيد و شرطى براى گناه قائل نيست و گاهى به انجام گناه افتخار مى كند و يا گناه را كوچك
مـى شـمـرد، فـرق بسيار دارد چرا كه دسته اول ممكن است سرانجام در مقام توبه و جبران برآيند اما آنها كه در گناه اسراف ميكنند، نه .
4 - (هبوط) چيست ؟
(هبوط) در لغت به معنى پائين آمدن اجبارى است ، مانند سقوط سنگ از بلندى ، و هنگامى كه در مورد انسان به كار رود به معنى پائين رانده شدن به عنوان مجازات است .
بـا تـوجـه به اينكه آدم براى زندگى در روى زمين آفريده شده بود و بهشت نيز منطقه سـرسـبـز و پـر نـعـمـتـى از هـمـيـن جـهـان بـود، هـبـوط و نـزول آدم در ايـنـجا به معنى نزول مقامى است نه مكانى ، يعنى خداوند مقام او را به خاطر ترك اولى تنزل داد و از آنهمه نعمتهاى بهشتى محروم ساخت و گرفتار رنجهاى اين جهان كرد.
قابل توجه اينكه مخاطب در اينجا به صورت تثنيه ذكر شد (اهبطا) يعنى شما هر دو هبوط كـنـيد، ممكن است منظور آدم و حوا بوده باشد، و اگر در بعضى ديگر از آيات قرآن اهبطوا به صورت جمع ذكر شده به خاطر آنست كه شيطان هم در اين خطاب شركت داشته چون او هم از بهشت بيرون رانده شد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه مخاطب ، آدم و شيطان باشد، زيرا در جمله بعد از آن مى گويد (بعضكم لبعض عدو: (بعضى از شما دشمن بعضى ديگر خواهيد بود).
بـعـضـى از مـفـسـران نيز گفته اند منظور از جمله (بعضكم لبعض عدو) كه خطاب به صـورت جـمـع اسـت ايـن اسـت كـه مـيـان آدم و حـوا از يـكسو و شيطان از سوى ديگر عداوت برقرار شد، يا ميان آدم و فرزندانش از يكسو و شيطان و ذريه اش
از سوى ديگر دشمنى برقرار شد.
ولى بـه هر حال مخاطب در جمله (اما ياتينكم منى هدى ) (هر گاه هدايت من به سراغ شما بـيـايـد) حـتما فرزندان آدم و حوا هستند، زيرا هدايت الهى مخصوص آنها است ، اما شيطان و ذريه اش كه حساب خود را از برنامه هدايت الهى جدا كرده اند در اين خطاب مطرح نيستند.
آيه و ترجمه


اء فـلم يـهـد لهـم كـم اءهلكنا قبلهم من القرون يمشون فى مسكنهم إ ن فى ذلك لايت لا ولى النهى (128)
و لو لا كلمة سبقت من ربك لكان لزاما و اءجل مسمى (129)
فـاصـبـر عـلى مـا يـقـولون و سـبـح بـحـمـد ربـك قـبـل طـلوع الشـمـس و قبل غروبها و من ءاناى اليل فسبح و اءطراف النهار لعلك ترضى (130)




ترجمه :

128 - آيـا بـراى هـدايـت آنـهـا كـافى نيست كه بسيارى از پيشينيان را (كه طغيان و فساد كـردنـد) هـلاك كـرديـم و ايـنـهـا در مـسـاكـن (ويـران شـده ) آنـان رفـت و آمـد دارند در اينها دلائل روشنى است براى صاحبان عقل .
129 - و اگـر سنت و تقدير پروردگارت و ملاحظه زمان مقرر نبود عذاب الهى به زودى دامان آنها را ميگرفت .
130 - بـنـابـرايـن در بـرابـر آنـچـه آنـهـا مـى گـويـنـد صـبـر كـن و قـبـل از طـلوع آفـتـاب و پيش از غروب آن و همچنين در اثناء شب و اطراف روز تسبيح و حمد پروردگارت را بجا آور تا خشنود شوى .
تفسير:
از تاريخ گذشتگان عبرت بگيريد
از آنجا كه در آيات گذشته بحثهاى فراوانى از مجرمان به ميان آ
نـخـسـتـيـن آيـات مـورد بـحـث بـه يكى از بهترين و مؤ ثرترين طرق بيدارى كه مطالعه تاريخ پيشينيان است اشاره كرده چنين مى گويد: آيا براى هدايت آنها همين كافى نيست كه بـسـيـارى از اقوام گذشته را كه در قرون پيشين زندگى ميكردند هلاك كرديم (ا فلم يهد لهم كم اهلكنا قبلهم من القرون ).
هـمـان كـسـانـى كـه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند و اينها در مساكن ويران شده آنان رفت و آمد دارند (يمشون فى مساكنهم ).
ايـنها در مسير رفت و آمد خود، به خانه هاى قوم عاد (در سفرهاى يمن ) و مساكن ويران شده قوم ثمود (در سفر شام ) و منازل زير و رو گشته قوم لوط (در سفر فلسطين ) ميگذرند، آثـار آنـهـا را ميبينند، ولى درس عبرت نمى گيرند ويرانيهائى كه با زبان بيزبانى ، مـاجـراهـاى دردنـاك پيشين را بازگو مى كند و به مردم امروز و آينده هشدار مى دهد، فرياد ميكشد و سرانجام ظلم و كفر و فساد را بيان ميدارد.
آرى (در ايـنـهـا دلائل روشـن و آيـات فـراوانـى اسـت بـراى صـاحـبـان عقل و انديشه بيدار) (ان فى ذلك لايات لاولى النهى ).
موضوع عبرت گرفتن از تاريخ پيشينيان از مسائلى است كه قرآن و احاديث اسلامى زياد روى آن تـكـيـه كـرده اسـت و حـقـا مـعـلم بـيـداركنندهاى است چه بسيارند افرادى كه از هيچ مـوعـظـهـاى پند نمى گيرند، اما ديدن صحنه هائى از آثار عبرتانگيز گذشتگان آنها را تكان مى دهد و بسيار مى شود كه مسير زندگى آنها را دگرگون ميسازد.
در حـديـثـى از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـيـخـوانـيـم : اغـفـل النـاس مـن لم يـتـعـظ بـتـغـيـر الدنـيـا مـن حـال الى حال : غافلترين مردم كسى است كه از دگرگون شدن دنيا اندرز نگيرد و از ورقگردانى ليل و نهار انديشه نكند.
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت پـاسـخ به سؤ الى است كه در اينجا مطرح مى شود و آن اينكه چرا خداوند همان برنامهاى را كه براى مجرمان پيشين ترتيب داد براى اين گروه ترتيب نمى دهـد، قـرآن مـى گـويـد: (اگـر سنت و تقدير پروردگارت و زمان مقرر نبود، به زودى عـذاب الهـى دامـان آنـهـا را مـى گـرفـت ) (و لو لا كـلمـة سـبـقـت مـن ربـك لكـان لزامـا و اجل مسمى ).
ايـن سـنـت الهـى كـه در قرآن در موارد متعدد به عنوان (كلمه ) از آن ياد شده ، اشارهاى بـه فـرمـان آفـريـنـش دائر بـه آزادى انـسـانها است ، زيرا اگر هر مجرمى بلافاصله و بدون هيچگونه مهلت مجازات شود، ايمان و عمل صالح ، تقريبا جنبه اضطرارى و اجبارى پـيـدا مـى كـنـد، و بيشتر به خاطر ترس و وحشت از مجازات فورى خواهد بود، بنابراين وسيله تكامل كه هدف اصلى است نخواهد شد.
بعلاوه اگر حكم شود كه همه مجرمان فورا مجازات شوند، كسى در روى زمين زنده نخواهد مـانـد (و لو يـؤ اخـذ الله النـاس بـظـلمـهـم مـا تـرك عـليـهـا مـن دابـة ). (نحل - 61).
بـنابراين بايد مهلتى باشد تا گنهكاران به خود آيند و راه اصلاح در پيش گيرند، و هم فرصتى براى خودسازى ، به همه پويندگان راه حق داده شود.
تعبير به (اجل مسمى ) به طورى كه از مجموعه آيات قرآن استفاده
مى شود اشاره به زمان حتمى پايان زندگى انسان است .
بـه هر حال ستمكاران بيايمان و مجرمان جسور نبايد از تاخير عذاب الهى مغرور شوند، و ايـن واقـعـيـت را نـاديـده بـگـيـرنـد كـه ايـن لطـف خـدا، ايـن سـنـت الهـى ، ايـن قـانـون تكامل است كه ميدان را براى آنها گشوده .
سـپـس روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: (اكنون كـه بـنـا نـيـسـت ايـن بـدكـاران فـورا مـجازات شوند تو در برابر آنچه آنها مى گويند صابر و شكيبا باش ) (فاصبر على ما يقولون ).
و براى تقويت روحيه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تسلى خاطر او دستور راز و نـيـاز بـا خـدا و نـمـاز و تـسـبـيـح را مـى دهـد و مـى گـويـد: قـبـل از طـلوع آفـتـاب و پـيش از غروب آن ، همچنين در اثناء شب و اطراف روز تسبيح و حمد پـروردگـارت را بـجا آور تا راضى و خشنود شوى و قلب تو در برابر سخنان دردآور آنـهـا نـاراحـت نـشـود (و سـبـح بـحـمـد ربـك قـبـل طـلوع الشـمـس و قبل غروبها و من آناء الليل فسبح و اطراف النهار لعلك ترضى ).
بدون شك اين حمد و تسبيح مبارزهاى است با شرك و بتپرستى در عين صبر و شكيبائى در برابر بدگوئيها و سخنان ناهنجار مشركان .
ولى در ايـنـكـه مـنظور حمد و تسبيح مطلق است و يا اشاره به خصوص نمازهاى پنجگانه روزانه ، در ميان مفسران گفتگو است ، جمعى معتقدند كه بايد ظاهر عبارت را به همان معنى وسـيـعش رها كرد و از آن تسبيح و حمد مطلق استفاده نمود، در حالى كه گروهى ديگر آنرا اشاره به نمازهاى پنجگانه ميدانند، به اين
ترتيب كه :
(قبل طلوع الشمس ) اشاره به نماز صبح .
و (قبل غروبها) اشاره به نماز عصر (يا اشاره به نماز ظهر و عصر است كه وقت آنها تا غروب ادامه دارد).
(مـن آنـاء الليـل ) اشـاره بـه نـماز مغرب و عشاء و همچنين نماز شب است . اما تعبير به (اطـراف النـهار) يا اشاره به نماز ظهر است ، زيرا اطراف جمع (طرف ) به معنى جانب است و اگر روز را دو نيم كنيم نماز ظهر در يك طرف نيمه دوم قرار گرفته است .
از بـعـضـى از روايـات نـيـز اسـتـفـاده مى شود كه (اطراف النهار) اشاره به نمازهاى مستحبى است كه انسان در اوقات مختلف روز ميتواند انجام دهد، زيرا (اطراف النهار) در ايـنـجـا در مـقـابـل (آنـاء الليـل ) قـرار گـرفـته و تمام ساعات روز را در بر ميگيرد. (مـخـصـوصا با توجه به اين كه اطراف به صورت جمع آمده در حالى كه روز دو طرف بـيـشـتـر نـدارد روشـن مـى شـود كـه اطـراف مـعـنـى وسيعى دارد كه ساعات مختلف روز را شامل مى شود).
احـتـمـال سـومـى نـيـز در تـفـسـير آيه وجود دارد كه اشاره به اذكار خاصى باشد كه در روايـات اسـلامـى در ايـن سـاعـات مـخـصـوص وارد شـده است ، مثلا در حديثى از امام صادق (عـليـهـالسـلام ) در تـفـسـيـر آيـه فوق ميخوانيم كه امام (عليهالسلام ) فرمود: (بر هر مـسلمانى لازم است قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن ده بار اين ذكر را بگويد (لا اله الا الله وحده لا شريك له ، له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كل شى ء قدير).
ولى به هر حال اين تفسيرها منافاتى با هم ندارد، و ممكن است آيه هم اشاره به تسبيحات ، و هـم اشـاره به نمازهاى واجب و مستحب در روز و شب باشد، و به اين ترتيب تضادى در ميان رواياتى كه در اين زمينه رسيده نخواهد بود، زيرا در بعضى
از روايات به اذكار مخصوص و در بعضى به نماز تفسير شده است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كه جمله (لعلك ترضى ) در واقع نتيجه حمد و تسبيح پروردگار و شكيبائى در مقابل گفته آنها است ، چرا كه اين حمد و تسبيح و نمازهاى شب و روز پـيـونـد انـسـان را بـا خدا آنچنان محكم مى كند كه به هيچ چيز جز او نمى انديشد، از حـوادث سـخـت نمى هراسد ، و با داشتن چنين تكيه گاه محكمى از دشمنان واهمه نمى كند، و به اين ترتيب آرامش ‍ و اطمينان روح و جان او را پر مى كند.
و تـعـبـيـر بـه لعل (شايد) ممكن است اشاره به همان مطلبى باشد كه در گذشته نيز در تـفـسـيـر ايـن كـلمه گفته ايم ، و آن اين كه لعل معمولا اشاره به شرائطى است كه براى گرفتن نتيجه لازم ميباشد، فى المثل نماز و ذكر خدا به شرطى مايه چنين آرامشى است كه با حضور قلب و آداب كامل انجام گيرد.
ضـمـنـا گـرچـه مـخـاطب در اين آيه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ولى قرائن نشان مى دهد كه اين حكم جنبه عمومى دارد
آيه و ترجمه


و لا تـمـدن عـينيك إ لى ما متعنا به اءزوجا منهم زهرة الحيوة الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و اءبقى (131)
و اءمر اءهلك بالصلوة و اصطبر عليها لا نسلك رزقا نحن نرزقك و العقبة للتقوى (132)
و قالوا لو لا يأ تينا باية من ربه اء و لم تأ تهم بينة ما فى الصحف الا ولى (133)
و لو اءنـا اءهلكنهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لو لا اءرسلت إ لينا رسولا فنتبع ءايتك من قبل اءن نذل و نخزى (134)
قل كل متربص فتربصوا فستعلمون من اءصحب الصرط السوى و من اهتدى (135)




ترجمه :

131 - و هـرگـز چشم خود را به نعمتهاى مادى كه به گروههائى از آنها دادهايم ميفكن كه ايـنـهـا شـكـوفـه هـاى زنـدگى دنياست و براى آنست كه آنان را با آن بيازمائيم و روزى پروردگارت بهتر و پايد
132 - و خانواده خود را به نماز دستور ده و بر انجام آن شكيبا باش ما از تو روزى نمى خواهيم بلكه ما به تو روزى ميدهيم و عاقبت نيك براى تقوا است .
133 - و آنـهـا گـفتند چرا (پيامبر) معجزه و نشانهاى از سوى پروردگارش براى ما نمى آورد بـگـو آيـا خبرهاى روشن اقوام پيشين كه در كتب آسمانى نخستين بوده است براى آنها نيامد.
134 - و اگـر ما آنها را قبل از آن (قبل از نزول قرآن ) با عذابى هلاك ميكرديم (در قيامت ) مـيـگفتند پروردگارا چرا براى ما پيامبرى نفرستادى تا از آيات تو پيروى كنيم پيش از آنـكـه ذليـل و رسـوا شـويـم .
135 - بـگو همه (ما و شما) در انتظاريم (ما در انتظار وعده پـيـروزى بـر شـمـا هـسـتـيـم و شـمـا در انـتـظـار شـكـسـت مـا) حـال چـنـين است انتظار بكشيد اما به زودى ميدانيد چه كسى از اصحاب صراط مستقيم است و چه كسى هدايت يافته است .
تفسير:
در اين آيات دستوراتى به پيامبر داده شده كه در حقيقت منظور از آن عموم مسلمانان است ، و تكميلى است براى بحثى كه در زمينه (شكيبائى ) در آيات گذشته خوانديم .
(نخست مى گويد هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادى كه به گروههائى از آنها (كفار و مخالفان ) داده ايم ميفكن ) (و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم ).
آرى (اين نعمتهاى ناپايدار كه شكوفه هاى زندگى دنيا است ) (زهرة الحيوة الدنيا).
شـكـوفـه هـائى كـه زود مـيـشـكـفـد و پـژمـرده مى شود و پرپر مى گردد و بر روى زمين ميريزد، و چند صباحى بيشتر پايدار نمى ماند.
در عين حال (اينها همه براى آن است كه ما آنان را با آن بيازمائيم ) (لنفتنهم فيه ).
و بـه هـر حـال (آنـچـه پـروردگـارت به تو روزى داده بهتر و پايدارتر است ) (و رزق ربك خير و ابقى ).
خـداوند انواع مواهب و نعمتها را به تو بخشيده است ، ايمان و اسلام ، قرآن و آيات الهى ، روزيهاى حلال و پاكيزه و سرانجام نعمتهاى جاودان آخرت اين روزيها پايدارند و جاودانى .
در آيـه بـعـد بـراى تـلطـيـف روح پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تقويت قلب او مـيـفرمايد: (خانواده خود را به نماز دستور ده و خود نيز بر انجام آن شكيبا و پر استقامت باش ) (و اءمر اهلك بالصلوة و اصطبر عليها).
چـرا كـه ايـن نـماز براى تو و خاندانت مايه پاكى و صفاى قلب و تقويت روح و دوام ياد خدا است .
بدون شك ظاهر اهل در اينجا خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بطور كلى است ، ولى از آنـجـا كـه ايـن سـوره در مـكـه نـازل شـده در آن زمـان مـصـداق اهل ، خديجه و على (عليهماالسلام ) بوده اند، و ممكن است بعضى ديگر از نزديكان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نيز شامل شود، ولى با گذشت زمان دامنه خاندان پيامبر گسترده شد.
سـپس اضافه مى كند اگر دستور نماز به تو و خاندانت داده شده است منافع و بركاتش تـنـهـا متوجه خود شما است ما از تو روزى نمى خواهيم بلكه به تو روزى مى دهيم ) (لا نسئلك رزقا نحن نرزقك ).
ايـن نـمـاز چـيـزى بـر عـظـمـت پـروردگـار نـمى افزايد، بلكه سرمايه بزرگى براى تكامل شما انسانها و كلاس عالى تربيت است .
يا به تعبير ديگر خداوند همچون پادشاهان و اميران نيست كه از ملت خود باج ميگرفتند و زنـدگـى خـود و اطـرافـيـان را اداره مـيـكـردند، خداوند از همگان بينياز است و همگان به او نيازمند.
در حـقيقت اين تعبير شبيه همان چيزى است كه در سوره ذاريات آيه 56 - 58 وارد شده است (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون و ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون ان الله هو الرزاق ذو القـوة المـتين ): من جن و انس را نيافريدم مگر بخاطر اينكه عبادتم كنند، من از آنـهـا روزى نـمـى طـلبـم ، و نمى خواهم طعامم دهند، خداوند روزى دهنده همگان است و صاحب قدرت مستحكم ).
و به اين ترتيب نتيجه عبادات مستقيما به خود عبادت كنندگان باز مى گردد. و در پايان آيه اضافه مى كند (عاقبت و سرانجام نيك از آن تقوا است )
(و العاقبة للتقوى ).
آنـچـه بـاقـى مـيماند و سرانجامش مفيد و سازنده و حياتبخش است همان تقوا و پرهيزكارى است ، پرهيزكاران سرانجام پيروزند و بيتقوايان محكوم به شكست .
ايـن احـتـمـال در تـفـسـيـر جـمـله اخـير نيز وجود دارد كه هدف آن تاكيد در زمينه روح تقوا و اخلاص در عبادات است ، چرا كه اساس ‍ عبادت همين است ، در آيه 37 سوره حج ، ميخوانيم : (لن يـنـال الله لحـومـها و لا دماؤ ها و لكن يناله التقوى منكم ): (گوشتهاى حيوانات قربانى و خونهاى آنها به خدا نمى رسد، ولى تقواى شما به او ميرسد) آنچه به مقام قـرب او از اعـمـال شـمـا واصـل مـى گـردد پـوسـتـه و ظاهر آن نيست ، بلكه مغز و باطن و اخلاصى كه در آن است به مقام قربش راه مى يابد.
آيه بعد به يكى از بهانهجوئيهاى كفار اشاره كرده مى گويد: (آنها گفتند چرا پيامبر معجزهاى از سوى پروردگارش - آنچنان كه ما ميخواهيم - نمى آورد)
(و قالوا لو لا ياتينا باية من ربه ).
بلافاصله به آنها پاسخ مى گويد : (آيا خبرهاى روشن اقوام پيشين كه
در كـتـب آسـمـانـى گـذشـتـه بـوده اسـت بـراى آنها نيامده )؟ (كه پيدرپى براى آوردن مـعجزات بهانهجوئى ميكردند و پس از مشاهده معجزات به كفر و انكار ادامه ميدادند و عذاب شـديـد الهـى دامـنـشـان را مـيـگـرفت ، آيا نمى دانند اگر اينها نيز همين راه را بروند همان سرنوشت در انتظارشان است ) (او لم تاتهم بينة ما فى الصحف الاولى ).
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور از (بينه ) خود قرآن است كه بيانگر حقايق كتب آسمانى گذشته در سطحى عاليتر است ، آيه فوق مى گويد: اينها چرا معجزه مـيـطـلبـنـد و بـهانهجوئى ميكنند مگر همين قرآن با اين امتيازات بزرگ كه حاوى حقايق كتب آسمانى پيشين است براى آنها كافى نيست .
تـفـسـيـر ديـگـرى نـيـز بـراى ايـن آيه گفته شده و آن اينكه پيامبر اسلام با اينكه درس نـخـوانـده بود آنچنان كتاب روشن و آشكارى آورده كه با آنچه در متون كتب آسمانى بوده هـمـاهـنـگ اسـت ، و ايـن خود نشانه بر اعجاز آن ميباشد، بعلاوه صفات پيامبر و كتابش ‍ با نـشـانـه هـائى كـه در كـتـب آسـمـانـى پـيـشـيـن آمـده اسـت كـامـلا تـطـبـيـق مـى كـنـد، و ايـن دليل حقانيت او است .
بـه هـر حـال ايـن بـهـانـه جـويـان مـردمى حق طلب نيستند بلكه دائما در فكر بهانهگيرى تازهاى ميباشند حتى (اگر ما آنها را قبل از نزول اين قرآن و آمدن پيامبر اسلام مجازات و هـلاك مـيـكـرديم در قيامت ميگفتند پروردگارا چرا پيامبرى براى ما نفرستادى ، تا از آيات تو پيروى كنيم پيش از آنكه ذليل و رسوا شويم )؟!
(و لو انـا اهـلكـنـاهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لو لا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك من قبل ان نذل و نخزى ).
ولى اكنون كه اين پيامبر بزرگ با اين كتاب با عظمت به سراغ آنها آمده هر روز سخنى مى گويند و براى فرار از حق بهانهاى مى تراشند.
بـه آنـهـا اخـطـار كـن و (بـگـو هـمـه مـا و شـمـا در انـتـظـاريـم ) (قل كل متربص ).
مـا انـتـظار وعده هاى الهى را در مورد شما داريم ، شما هم در انتظار اين هستيد كه مشكلات و مصائب دامان ما را بگيرد.
(اكنون كه چنين است در انتظار باشيد) (فتربصوا).
(اما به زودى خواهيد دانست چه كسانى اهل راه مستقيم و آئين حقند و چه كسانى به منزلگاه حق ، و نعمت جاودان الهى هدايت يافتند (فستعلمون من اصحاب الصراط السوى و من اهتدى ).
و بـا ايـن جـمـله قاطع و پرمعنى گفتگوى خود را با اين منكران لجوج و بهانهجو در اينجا پايان مى دهد.
خـلاصـه از آنـجـا كـه اين سوره در (مكه ) نازل شده ، و در آن زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان تحت فشار شديدى از ناحيه دشمنان قرار داشتند خداوند در پـايـان ايـن سـوره بـه آنـهـا دلدارى مـى دهـد: گـاه مـى گـويـد: اموال و ثروتهاى آنها كه سرمايه زودگذر اين دنيا است و براى آزمايش و امتحان است چشم شما را بخود متوجه نكند.
و گـاه دستور به نماز و استقامت مى دهد تا نيروى معنوى آنان را در برابر انبوه دشمنان تقويت كنند.
و سرانجام به مسلمانان بشارت مى دهد كه اين گروه اگر ايمان نياورند
سرنوشت شوم و تاريكى دارند كه بايد در انتظار آن باشند.
پـروردگـارا! مـا را از هـدايـتيافتگان و اصحاب صراط مستقيم قرار ده . خداوندا! به ما آن قدرت و شهامت عطا فرما كه نه از انبوه دشمنان بترسيم ، و نه از حوادث سخت و مشكلات در هراس بيفتيم .
روح لجاجت و بهانهجوئى را از ما برگير و توفيق پذيرش حق را به ما مرحمت كن .
پايان سوره طه