گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد سيزدهم
سوره انبياء


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده ، و داراى 112 آيه است
(آغاز جزء هفدهم قرآن مجيد)
فضيلت سوره انبياء
از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در فضيلت تلاوت اين سوره چنين نـقـل شـده : مـن قـرء سـورة الانـبـيـاء حـاسـبـه الله حـسـابا يسيرا، و صافحه و سلم عليه كـل نـبـى ذكر اسمه فى القرآن : هر كس سوره انبياء را بخواند خداوند حساب او را آسان مى كند (و در محاسبه اعمالش روز قيامت سختگيرى نخواهد كرد) و هر پيامبرى كه نام او در قـرآن ذكـر شـده بـا او مـصـافـحـه كـرده و سـلام مـيفرستد. و از امام صادق (عليهالسلام ) مـيـخـوانيم : من قرء سورة الانبياء حبا لها كان كمن رافق النبيين اجمعين فى جنات النعيم ، و كان مهيبا فى اعين الناس حياة الدنيا: هر كس سوره انبياء را از روى عشق و علاقه بخواند، بـا هـمه پيامبران در باغهاى پر نعمت بهشت ، رفيق و همنشين مى گردد، و در زندگى دنيا نيز در چشم مردم پر ابهت خواهد بود).
جـمـله (حـبـا لهـا) (از روى عشق و علاقه به اين سوره ) در واقع كليدى است براى فهم مـعـنـى روايـاتـى كـه در زمـيـنـه فـضيلت سوره هاى قرآن به ما رسيده ، يعنى هدف تنها تـلاوت و خـوانـدن الفـاظ نـيست ، بلكه عشق به محتوى است و مسلما عشق به محتوى بدون عمل معنى ندارد و اگر كسى چنين ادعائى كند كه من عاشق فلان سورهام ، اما عملش بر ضد مفاهيم آن باشد دروغ مى گويد.
بـارهـا گـفـتـه ايـم قـرآن كتاب عقيده و عمل است و خواندن مقدمهاى است براى انديشيدن ، و انديشيدن مقدمهاى است براى ايمان و عمل !.
محتواى سوره
1 - اين سوره چنانكه از نامش پيدا است ، سوره پيامبران است ، چرا كه نام شانزده پيامبر، بـعضى ، با ذكر فرازهائى از حالاتشان و بعضى تنها به صورت اشاره در اين سوره آمده است (موسى - هارون - ابراهيم - لوط - اسحاق - يعقوب - نوح - داود - سليمان - ايوب - اسماعيل - ادريس - ذا الكفل - ذا النون (يونس ) - زكريا و يحيى (عليهماالسلام ).
بنابراين تكيه بحثهاى مهم اين سوره بر روى برنامه هاى انبياء است .
عـلاوه بـر ايـنـها پيامبران ديگرى هستند كه نامشان صريحا در اين سوره برده نشده ولى پيرامون آنها سخنى آمده است (مانند پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و حضرت مسيح ).
2 - از ايـن گـذشـتـه ويـژگى سوره هاى مكى كه از عقائد دينى ، مخصوصا از مبدء و معاد سخن مى گويد، كاملا در اين سوره منعكس ‍ است .
3 - در اين سوره از وحدت خالق و اينكه جز او معبود و آفريدگارى نيست و نيز از آفرينش جـهـان بـر اسـاس هـدف و بـرنـامـه ، و وحـدت قـوانـيـن حـاكم بر اين عالم و همچنين وحدت سـرچـشمه حيات و هستى ، و نيز وحدت موجودات در برنامه فنا و مرگ ، بحث به ميان آمده است .
4 - بـخـش ديـگـرى از ايـن سـوره ، از پـيـروزى حـق بـر باطل ، توحيد بر شرك و لشكريان عدل و داد بر جنود ابليس ، سخن گفته شده است .
5 - جـالب ايـنـكـه ايـن سـوره بـا هـشـدارهـاى شـديـد نـسـبـت بـه مـردم غـافـل و بـيـخـبـر از حساب و كتاب آغاز شده ، و پايان آن نيز با هشدارهاى ديگرى در اين زمينه تكميل مى گردد.
پـيـامبرانى كه نامشان در اين سوره آمده بعضا بيان زندگى و برنامه هاى مشروحشان در سـوره هـاى ديـگـر ذكـر شـده اسـت ولى در اين سوره بيشتر روى اين بخش از حالات انبياء تـكـيـه شـده كـه آنـهـا هـنـگـامـى كـه در تـنـگـنـاهـاى سـخـت گـرفـتار ميشدند چگونه دست تـوسـل بـه دامـان لطـف حـق مـيـزدنـد و چـگـونه خداوند اين بنبستها را بر آنها ميگشود و از طوفان و گرداب نجاتشان مى بخشيد.
(ابراهيم ) به هنگامى كه در آتش نمرود گرفتار شد.
(يونس ) هنگامى كه در شكم ماهى فرو رفت .
(زكـريا) هنگامى كه آفتاب عمر خود را نزديك به غروب ديد ولى جانشينى نداشت كه برنامه هايش را تكميل كند.
و همچنين ساير پيامبران به هنگام گرفتارى در طوفانهاى سخت .
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة معرضون . (1)
ما يأ تيهم من ذكر من ربهم محدث إ لا استمعوه و هم يلعبون . (2)
لاهـيـة قـلوبـهـم و اءسـروا النجوى الذين ظلموا هل هذا إ لا بشر مثلكم اء فتأ تون السحر و اءنتم تبصرون (3)
قال ربى يعلم القول فى السماء و الا رض و هو السميع العليم (4)
بـل قـالوا اءضـغـث اءحـلم بـل افـتـرئه بـل هـو شـاعـر فـليـأ تـنـا بـايـة كـمـا اءرسل الا ولون (5)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - حساب مردم به آنها نزديك شده اما آنها در غفلتند و رويگردانند!
2 - هـر يـادآورى تازهاى از طرف پروردگارشان براى آنها بيايد با لعب و شوخى به آن گوش فرا ميدهند.
3 - در حـالى كـه قـلوبـشـان در لهو و بيخبرى فرو رفته است ، و اين ستمگران پنهانى نـجـوى مـيكنند (و مى گويند) آيا جز اينست كه اين يك بشرى همچون شماست ؟ آيا شما به سراغ سحر ميرويد با اينكه مى بينيد؟!
4 - (اما پيامبر) گفت پروردگار من همه سخنان را چه در آسمان باشد و چه در زمين ميداند و او شنوا و داناست .
5 - آنـهـا گـفتند (آنچه را محمد آورده وحى نيست ) بلكه خوابهاى آشفته است ، اصلا او به دروغ آنـرا بـه خـدا بـسـته ، نه او يك شاعر است ! (اگر راست مى گويد) بايد معجزهاى براى ما بياورد، همانگونه كه پيامبران پيشين با معجزات فرستاده شدند .
تفسير:
بهانه هاى رنگارنگ
اين سوره - همانگونه كه اشاره كرديم - با يك هشدار نيرومند به عموم مردم آغاز مى شود، هـشدارى تكاندهنده و بيداركننده ، مى گويد: (حساب مردم به آنها نزديك شده ، در حالى كه در غفلتند و روى گردانند) (اقترب للناس حسابهم و هم فى غفلة معرضون ).
عـمـل آنـهـا نـشـان مـى دهـد كـه ايـن غـفلت و بيخبرى سراسر وجودشان را گرفته است ، و گـرنـه چگونه ممكن است انسان ايمان به نزديكى حساب ، آنهم از حسابگرى فوق العاده دقـيـق ، داشـتـه بـاشـد و ايـنـچـنـيـن همه مسائل را سرسرى بگيرد و آلوده هر گونه گناه باشد؟.
كلمه (اقترب ) تاكيد بيشترى از قرب دارد، و اشاره به اين است كه اين حساب بسيار نزديك شده .
تـعـبـيـر بـه (نـاس ) گـر چـه ظـاهـرا عـمـوم مـردم را شـامـل مـى شـود و دليـل بـر آن اسـت كه همگى در غفلتند ولى بدون شك هميشه موقعى كه سـخـن از تـوده مـردم گفته مى شود استثناهائى وجود دارد، و در اينجا گروه بيدار دلى را كه هميشه در فكر حسابند و براى آن آماده ميشوند بايد از اين حكم مستثنى دانست .
جـالب ايـن كـه مى گويد حساب به مردم نزديك شده ، نه مردم به حساب ، گوئى حساب بـا سـرعـت بـه اسـتـقـبال مردم ميدود! ضمنا فرق ميان غفلت و اعراض ممكن است از اين نظر باشد كه
آنـهـا از نـزديـكـى حـساب غافلند، و اين غفلت سبب مى شود كه از آيات حق اعراض كنند در حـقـيـقـت (غـفـلت از حـسـاب ) عـلت اسـت ، و (اعـراض از آيـات حـق ) مـعـلول آن ، و يـا مـنـظـور اعراض از خود حساب و آمادگى براى پاسخگوئى در آن دادگاه بزرگ است ، يعنى چون غافلند خود را آماده نمى كنند و رويگردان مى شوند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه نزديك شدن حساب و قيامت به چه معنى است ؟
بـعـضى گفته اند: منظور آن است كه باقيمانده دنيا در برابر آنچه گذشته كم است ، و بـه هـمـيـن دليـل رسـتاخيز نزديك خواهد بود (نزديك نسبى ) به خصوص اينكه از پيامبر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نقل شده كه فرمود: بعثت انا و الساعة كهاتين !: بـعـثـت من و روز قيامت مانند اين دو است ! (اشاره به انگشت سبابه و وسطى كه در كنار هم قرار دارند فرمود).
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: اين تعبير به خاطر بودن رستاخيز است ، همانگونه كه در ضرب المثل معروف عرب ميخوانيم : كل ما هو آت قريب (هر چه قطعا مى آيد نزديك است ).
در عـيـن حـال ايـن دو تـفـسـيـر منافاتى با هم ندارند و ممكن است آيه اشاره به هر دو نكته باشد.
بعضى از مفسران مانند (قرطبى ) اين احتمال را نيز داده كه (حساب ) در اينجا اشاره بـه (قـيـامـت صـغـرى ) يعنى مرگ است ، زيرا به هنگام مرگ نيز قسمتى از محاسبه و جزاى اعمال به انسان ميرسد. ولى ظاهرا آيه فوق ناظر به قيامت كبرى است .
آيـه بـعـد يكى از نشانه هاى اعراض و رويگردانى آنها را به اين صورت بيان مى كند: هـر ذكـر و يـادآورى تـازه پروردگار كه به سراغ آنها بيايد با شوخى و بازى و لعب به آن گوش فرا ميدهند)! (ما ياتيهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه و هم يلعبون ).
هـرگـز نـشـده اسـت كـه در بـرابر سوره يا آيه ، و خلاصه سخن بيداركنندهاى از ناحيه پـروردگـار، بـه طـور جـدى بـا آن بـرخـورد كـنـنـد، سـاعـتـى در آن بـيـنـديـشـنـد و حداقل احتمال بدهند كه اين سخن در حيات و سرنوشت آنها اثر دارد آنها نه به حساب الهى فكر ميكنند و نه به هشدارهاى پروردگار.
اصـولا يـكـى از بـدبـخـتـيـهـاى افـراد جاهل و متكبر و خودخواه اين است كه هميشه نصائح و انـدرزهـاى خـيـرانديشان را به شوخى و بازى ميگيرند، و همين سبب مى شود كه هرگز از خـواب غـفـلت بيدار نشوند، در حالى كه اگر حتى يكبار به صورت جدى با آن برخورد كنند چه بسا مسير زندگانى آنها در همان لحظه تغيير پيدا مى كند.
كلمه (ذكر) در آيه فوق اشاره به هر سخن بيداركننده است ، و تعبير به (محدث ) (تـازه و جـديـد) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه كـتـب آسـمـانـى ، يـكـى پـس از ديـگـرى نازل مى گردد و سوره هاى قرآن و آيات آن هر كدام محتواى تازه و نوى دارد، كه از طرق مـختلف براى نفوذ در دلهاى غافلان وارد مى شود، اما چه سود براى كسانى كه همه اينها را به شوخى ميگيرند.
اصـولا گـويا آنها از تازهها وحشت دارند، با همان خرافات قديمى كه از نياكان خود به ارث برده اند دل خوش كرده اند، گوئى پيمان جاودانه بسته اند كه با هر حقيقت تازهاى مـخـالفـت كـنـنـد، در حـالى كـه اسـاس قـانـون تـكامل بر اين است كه هر روز انسان را با مسائل تازه و نوينى مواجه ميسازد.
بـاز بـراى تاءكيد بيشتر مى گويد: آنها در حالى هستند كه دلهايشان در لهو و بيخبرى فرو رفته است (لاهية قلوبهم ).
زيـرا آنـهـا از نـظـر ظـاهـر همه مسائل جدى را لعب و بازى و شوخى ميپندارند (چنانكه جمله يـلعـبـون بـه صورت فعل مضارع و مطلق به آن اشاره مى كند) و از نظر باطن گرفتار لهو و اشتغال فكر به مسائل بيارزش و غافل كننده هستند. و طبيعى است چنين كسانى هرگز راه سعادت را نخواهند يافت .
بـعد به گوشهاى از نقشه هاى شيطانى آنها اشاره كرده ميفرمايد: اين ظالمان گفتگوهاى درگـوشى خود را كه براى توطئه انجام ميدهند پنهان ميدارند، و مى گويند اين يك بشر عـادى هـمـچـون شـمـا اسـت (و اسـروا النـجـوى الذيـن ظـلمـوا هل هذا الا بشر مثلكم ).
حال كه او يك بشر عادى بيش نيست لابد اين كارهاى خارق العاده او و نفوذ سخنش چيزى جز سـحـر نـمـى تـوانـد باشد آيا شما به سراغ سحر ميرويد با اينكه ميبينيد؟! (ا فتاتون السحر و انتم تبصرون ).
گفتيم اين سوره در (مكه ) نازل شده ، و در آن ايام دشمنان اسلام كاملا نيرومند بودند، پـس چـه لزومـى داشـت كـه سـخـنـان خود را مخفى كنند، حتى نجواهايشان را، (توجه داشته باشيد كه قرآن مى گويد سخنان درگوشى را پنهان مى كردند).
ايـن مـمـكـن اسـت بـه خـاطـر آن باشد كه آنها در مسائلى كه جنبه توطئه و نقشه داشت به مـشـورت ميپرداختند تا در برابر توده مردم با طرح واحدى در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بايستند.
بـعـلاوه آنـها از نظر قدرت و زور مسلما جلو بودند ولى از نظر منطق و قدرت نفوذ كلام ، بـرتـرى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلمانان بود، و همين برترى سبب مـيشد كه آنها براى انتخاب برچسبها و پاسخهاى ساختگى در برابر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به مشورتهاى نهانى بنشينند.
بـه هـر حـال آنـهـا در ايـن گـفـتـارشان روى دو چيز تكيه داشتند، يكى بشر بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ديگرى برچسب سحر، و در آيات بعد برچسبهاى ديگرى نيز خواهد آمد كه قرآن به پاسخ آنها مى پردازد.
ولى قرآن نخست به صورت كلى به آنها از زبان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چـنـيـن پـاسـخ مـى گـويـد: (پـروردگـار من هر سخنى چه در آسمان باشد و چه در زمين ميداند)
(قال ربى يعلم القول فى السماء و الارض ).
چـنـيـن تـصـور نـكـنـيـد كـه سخنان مخفيانه و توطئه هاى پنهانى شما بر او مخفى باشد، (چرا كه او هم شنوا است و هم دانا) (و هو السميع العليم ).
او همه چيز را ميداند و از همه كار با خبر است ، نه تنها سخنان را ميشنود، از انديشه هائى كه از مغزها ميگذرد، و تصميمهائى كه در سينه ها پنهان است آگاه است .
بـعـد از ذكـر دو قـسـمت از بهانه جوئيهاى مخالفان ، به چهار قسمت ديگر از آن پرداخته چنين مى گويد: (آنها گفتند آنچه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان وحى آورده خـوابـهـاى آشـفـتـه و پـراكـنـدهاى بيش نيست ) كه او آنها را حقيقت و واقعيت ميپندارد! (بل قالوا اضغاث احلام ).
و گـاه اين سخن خود را عوض ميكنند و مى گويند: (او مرد دروغگوئى است كه اين سخنان را به خدا افترا بسته )! (بل افتراه ).
و گـاه مـى گـويـنـد: (نه او يك شاعر است و اين آيات مجموعهاى از تخيلات شاعرانه او است ) (بل هو شاعر).
و در آخـريـن مـرحـله مـى گـويـنـد: از همه اينها كه بگذريم (اگر او راست مى گويد كه فرستاده خدا است بايد معجزهاى براى ما بياورد همانگونه كه پيامبران پيشين با معجزات فرستاده شدند) (فلياتنا باية كما ارسل الاولون ).
بـررسـيـهـاى ايـن نـسـبـتـهاى ضد و نقيض به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خود بـهـتـريـن دليـل بـر آن اسـت كـه آنـهـا حقطلب نبودند، بلكه هدفشان بهانه جوئى و به اصطلاح بيرون كردن حريف از ميدان به هر قيمت و به هر صورت بوده است .
گاه ساحرش ميخواندند، زمانى شاعر، گاه مفترى ، و گاه (العياذ بالله ) يك آدم خيالاتى كه خوابهاى پريشانش را وحى به حساب آورده !
گاه مى گويند چرا تو انسانى ؟! و گاه با ديدن آنهمه معجزات باز بهانه معجزه ديگر مى گيرند.
اگـر مـا دليلى بر بطلان سخنانشان جز اين پراكندهگوئى نداشتيم به تنهائى كافى بـود، ولى در آيـات بعد خواهيم ديد كه قرآن از طرق ديگر نيز به آنها پاسخ قاطع مى گويد.
نكته :
آيا قرآن ، حادث است ؟
جـمـعـى از مـفسران در ذيل اين آيات به تناسب كلمه (محدث ) كه در دومين آيه مورد بحث بـود، گـفـتـگوى فراوانى پيرامون حادث يا قديم بودن (كلام الله ) مطرح كرده اند، همان مسالهاى كه در زمان خلفاى بنى عباس ساليان دراز مورد
جر و بحث بود و مدتى طولانى افكار گروهى از دانشمندان را به خود جلب كرده بود.
ولى مـا امـروز به خوبى ميدانيم كه اين بحث بيشتر جنبه سرگرمى سياسى داشته ، تا عـلمـاى اسـلام را بـه خـود مشغول دارند و از مسائل اصولى و اساسى كه تماس با وضع حكومت و طرز زندگى مردم و حقايق اصلى اسلام دارد منصرف سازند.
امـروز بـراى ما كاملا روشن است كه اگر منظور از كلام الله محتوا و مضمون آنست ، بطور قـطـع قديم است يعنى هميشه در علم خدا بوده و علم واسع پروردگار هميشه به آن احاطه داشته است .
و اگـر مـنـظـور اين الفاظ و اين كلمات و اين وحى است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده ، آن هم بدون شك (حادث ) است .
كـدام عـاقـل مـى گـويـد الفـاظ و كـلمـات ازلى اسـت ؟ يـا نـزول وحـى بـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از آغاز فرمان رسالت نبوده ؟ بنابراين ملاحظه ميكنيد هر طرف بحث را بگيريم مساله آفتابى و روشن است .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر قرآن الفاظى دارد و معانى ، الفاظش قطعا حادث است و معانيش قطعا قديم ، بنابراين جائى براى جر و بحث نيست .
وانـگـهـى ايـن بـحـث كـدام مـشـكـل عـلمـى و اجـتماعى و سياسى و اخلاقى از جامعه اسلامى را حـل مى كند؟ و چرا بعضى از دانشمندان پيشين فريب شگردهاى حاكمان مكار توطئه گر را خورده اند؟!
لذا مـى بينيم بعضى از امامان اهلبيت (عليه مالسلام ) ضمن بيان روشن اين مساله عملا به آنها هشدار دادند كه از اين گونه بحثها بپرهيزيد.
آيه و ترجمه


ما ءامنت قبلهم من قرية اءهلكنها اء فهم يؤ منون (6)
و مـا اءرسـلنـا قـبـلك إ لا رجـالا نـوحـى إ ليـهـم فـسـلوا اءهل الذكر إ ن كنتم لا تعلمون (7)
و ما جعلنهم جسدا لا يأ كلون الطعام و ما كانوا خلدين (8)
ثم صدقنهم الوعد فأ نجينهم و من نشاء و اءهلكنا المسرفين (9)
لقد انزلنا اليكم كتبا فيه ذكركم افلا تعتلون (10)




ترجمه :

6 - تمام آباديهائى را كه پيش از اينها هلاك كرديم (تقاضاى معجزات گوناگون كردند و پيشنهادشان عملى شد، ولى ) هرگز ايمان نياوردند، آيا اينها ايمان مى آورند؟!
7 - ما پيش از تو جز مردانى كه به آنها وحى ميكرديم نفرستاديم (همه انسان بودند و از جنس بشر) اگر نمى دانيد از اهل اطلاع بپرسيد.
8 - ما آنها را پيكرهائى كه غذا نخوردند قرار نداريم ، آنها عمر جاويدان هم نداشتند.
9 - سـپـس وعـدهـاى را كه به آنها داده بوديم وفا كرديم ، آنها و هر كس را ميخواستيم (از چنگال دشمنانشان ) نجات داديم ، و مسرفان را هلاك نموديم .
10 - مـا بـر شـمـا كـتـابـى نـازل كرديم كه وسيله تذكر (و بيدارى ) شما در آنست ، آيا انديشه نمى كنيد؟
تفسير:
پيامبران همه از نوع بشر بودند
گـفـتـيـم در آيـات گـذشته شش نمونه از ايرادهاى ضد و نقيض دشمنان اسلام به پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـازگو شده است ، آيات مورد بحث نيز به پاسخ آنها پـرداخـتـه ، گـاهـى بـه صـورت كـلى و جـمعى و گاه بعضى را بالخصوص پاسخ مى گويد.
نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث اشاره به (معجزات اقتراحى ) آنان كرده (منظور از معجزات اقـتـراحى ، پيشنهاد معجزات دلبخواه به عنوان بهانه گيرى است ) و مى گويد: (تمام شـهـرهـا و آبـاديـهـائى كـه پـيش از اينها هلاكشان كرديم تقاضاى اين گونه معجزات را كـردنـد، ولى هنگامى كه پيشنهادشان عملى شد هرگز ايمان نياوردند، آيا اينها ايمان مى آورند؟!) (ما آمنت قبلهم من قرية اهلكناها ا فهم يؤ منون ).
در ضـمـن بـه آنـهـا اخـطـار مـى كـند كه اگر به تقاضاى شما در زمينه معجزات اقتراحى پاسخ گفته شود و ايمان نياوريد، نابودى شما حتمى است !
ايـن احـتـمـال نـيـز در تـفـسير آيه وجود دارد كه قرآن در اين آيه به تمام ايرادهاى ضد و نـقـيـض آنـهـا اشـاره مـى كـنـد و مـى گـويد: اين طرز برخورد با دعوت پيامبران راستين ، تـازگـى نـدارد، هميشه افراد لجوج ، متوسل به اين گونه بهانه ها ميشدند، و سرانجام كارشان نيز چيزى جز كفر و سپس هلاكت و مجازات دردناك الهى نبود.
آيه بعد به پاسخ نخستين ايراد آنها در زمينه بشر بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـالخـصـوص پـرداخـتـه مـى گـويـد: تـنـهـا تـو نـيـسـتـى كه پيامبرى و در عين حال انسان ، تمام پيامبرانى
كه پيش از تو آمدند، مردانى بودند كه وحى به آنها ميفرستاديم ) (و ما ارسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم ).
ايـن يـك واقـعـيـت تـاريـخـى اسـت كـه همگان از آن آگاهند و اگر شما نمى دانيد از آگاهان بپرسيد) (فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ).
اهل ذكر كيانند؟
بدون شك (اهل ذكر) از نظر مفهوم لغوى ، تمام آگاهان و مطلعان را در بر ميگيرد و آيه فـوق بـيـانـگـر يـك قـانـون كـلى عـقـلائى در مـورد (رجـوع جـاهـل بـه عـالم ) اسـت ، هـر چـنـد مـورد و مـصـداق آيـه ، دانـشـمـنـدان اهل كتاب بودند ولى اين مانع كليت قانون نيست .
بـه هـمـيـن دليـل دانـشمندان و فقهاى اسلام به اين آيه براى مساله جواز تقليد از مجتهدان اسلامى استدلال كرده اند.
و اگـر مـى بـيـنـيـم در روايـاتـى كـه از طـرق اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) به ما رسيده ، اهل ذكر به على (عليهالسلام ) يا ساير امامان اهلبيت (عليهمالسلام ) تفسير شده به معنى انحصار نيست ، بلكه بيان واضحترين مصداقهاى اين قانون كلى است .
تـوضـيـح بـيـشـتـر را در ايـن بـاره ، در تـفـسـيـر آيـه 43 سـوره نحل (جلد 11 صفحه 240 تا 246) مطالعه فرمائيد.
آيـه بـعـد تـوضـيـح بـيـشـتـرى در مـورد بـشـر بودن پيامبران مى دهد و مى گويد: (ما پيامبران را پيكرهائى كه غذا نخورند قرار نداديم و آنها هرگز عمر جاويدان نداشتند) (و ما جعلناهم جسدا لا ياكلون الطعام و ما كانوا خالدين ).
جـمله (لا ياكلون الطعام ) اشاره به چيزى است كه در جاى ديگر از قرآن در ارتباط با هـمـيـن ايـراد آمـده اسـت : و قـالوا مـا لهـذا الرسـول ياكل الطعام
و يمشى فى الاسواق : چرا اين پيامبر غذا ميخورد و در بازارها راه مى رود؟! (فرقان - 7).
جـمـله (مـا كانوا خالدين ) نيز تكميلى بر همين معنى است ، چرا كه مشركان ميگفتند: خوب بود بجاى بشر فرشتهاى فرستاده ميشد، فرشتهاى كه عمر جاودان داشته باشد و دست مـرگ به دامان او دراز نشود! قرآن در پاسخ آنها مى گويد: هيچيك از پيامبران پيشين عمر جاويدان نداشتند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشته باشد.
بـه هـر حـال بـدون شـك - هـمـانـگـونـه كـه بـارها گفته ايم - رهبر انسانها بايد از جنس خـودشـان بـاشـد، با همان غرائز، عواطف ، احساسها، نيازها، و علاقه ها، تا دردهاى آنها را لمـس كـنـد، و بـهـتـريـن طـريـق درمان را با الهام گرفتن از تعليماتش انتخاب نمايد، تا الگو و اسوهاى براى همه انسانها باشد و حجت را بر همه تمام كند.
سـپـس بـه عـنـوان تـهـديـد و هـشـدارى بـه منكران سرسخت و لجوج چنين مى گويد: ما به پيامبرانمان وعده داده بوديم كه آنها را از چنگال دشمنان رهائى بخشيم و نقشه هاى آنها را نـقـش بـر آب كـنيم ، آرى (ما سرانجام به اين وعده خود وفا كرديم و صدق آن را آشكار سـاخـتيم ، آنها و تمام كسانى را كه ميخواستيم نجات داديم و مسرفان را هلاك نموديم )! (ثم صدقناهم الوعد فانجيناهم و من نشاء و اهلكنا المسرفين ).
آرى همانگونه كه سنت ما انتخاب كردن رهبران بشر از ميان افراد بشر بود، اين هم سنت ما بـود كه در برابر توطئه هاى مخالفان از آنها حمايت كنيم و اگر اندرزهاى پيدرپى در آنها مؤ ثر نيفتاد، صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك سازيم .
پـيـدا اسـت كـه مـنـظور از (و من نشاء) (هر كه را بخواهيم ) خواستنى است كه بر معيار ايـمـان و عـمـل صـالح دور مـيـزنـد، و نـيز روشن است كه منظور از (مسرفان ) در اينجا كـسـانـى اسـت كـه در مورد خويشتن و جامعهاى كه در آن زندگى داشتند، اسراف كردند، از طريق انكار آيات الهى و تكذيب پيامبران .
لذا در جـاى ديگر قرآن ميخوانيم : كذلك حقا علينا ننجى المؤ منين : (اين گونه بر ما حق و لازم بود كه مؤ منان را نجات دهيم ) (يونس - 103).
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث در يك جمله كوتاه و پرمعنى ، به اكثر ايرادهاى مشركان مجددا پاسخ داده مى گويد: (ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيله بيدارى شما در آن است آيا تعقل نمى كنيد؟!) (و لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم ا فلا تعقلون ).
هـر كـس آيـات ايـن كـتـاب را كـه مـايـه تـذكـر و بـيـدارى دل و حركت انديشه و پاكى جامعه ها است بررسى كند به خوبى ميداند يك معجزه روشن و جـاويـدان است ، با وجود اين معجزه آشكار كه از جهات مختلف آثار اعجاز در آن نمايان است (از جـهـت جـاذبه فوق العاده ، از جهت محتوى ، احكام و قوانين ، عقائد و معارف و...) آيا باز در انـتـظـار ظـهور معجزه ديگرى هستيد؟ كدام معجزه بهتر از اين ميتواند حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ثابت كند؟!
از ايـن گـذشـتـه آيـات ايـن كـتـاب فـرياد ميزند، كه سحر نيست ، واقعيت است و تعليمات پرمحتوا و جذاب ، آيا باز هم ميگوئيد سحر است ؟!
آيـا مـيـتوان نسبت (اضغاث احلام ) به اين آيات داد؟ خوابهاى پريشان و بيمعنى كجا و اين سخنان موزون و منسجم كجا؟
آيا ميتوان آن را دروغ و افترا شمرد؟ با اينكه آثار صدق از همه جاى آن نمايان است ؟
و آيـا آورنـده آن (شـاعـر) بـوده ، در حـالى كـه شـعـر بـر مـحـور تخيل دور مى زند و آيات اين كتاب همه بر اساس واقعيتها است ؟!
كوتاه سخن اينكه دقت و بررسى در اين كتاب ثابت مى كند كه اين نسبتهاى ضد و نقيض ، وصله هائى است ناهمرنگ و سخنانى است مغرضانه و نابخردانه .
در ايـنكه كلمه ذ(كركم ) در آيه فوق به چه معنى است ، مفسران بيانات گوناگونى دارند:
بعضى گفته اند: منظور اين است كه آيات قرآن ، مايه تذكر و بيدارى انديشه هاى شما اسـت ، چـنـانـكـه در جاى ديگر مى گويد: فذكر بالقرآن من يخاف وعيد: (به وسيله اين قرآن كسانى را كه از مجازات الهى مى ترسند تذكر ده ) (ق - 45).
گـروهى گفته اند: منظور اين است كه اين قرآن ، نام و آوازه شما را در دنيا بلند مى كند، يـعنى مايه عز و شرف شما است ، شما مؤ منان و مسلمانان ، و يا شما قوم عرب ، كه قرآن بـه زبـان شـمـا نـازل شده ، و اگر از شما گرفته شود، نام و نشانى در جهان نخواهيد داشت .
بـعـضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه در اين قرآن آنچه مورد نياز شما در امر دين و دنـيـا است و يا در زمينه مكارم اخلاق است ، يادآورى شده . گرچه اين تفاسير منافاتى با يـكـديـگـر ندارد و ممكن است همه در تعبير ذكركم جمع باشند اما تفسير نخست روشنتر به نظر مى رسد.
و اگـر گـفـته شود چگونه اين قرآن مايه بيدارى است ؟ در حالى كه بسيارى از مشركان شـنـيـدنـد و بـيـدار نـشدند، در پاسخ مى گوئيم : بيدار كننده بودن قرآن جنبه اجبارى و الزامى ندارد بلكه مشروط است به اينكه انسان خودش بخواهد و دريچه هاى قلبش را به روى آن بگشايد.
آيه و ترجمه


و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة و اءنشأ نا بعدها قوما ءاخرين (11)
فلما اءحسوا بأ سنا إ ذا هم منها يركضون (12)
لا تركضوا و ارجعوا إ لى ما اءترفتم فيه و مسكنكم لعلكم تسلون (13)
قالوا يويلنا إ نا كنا ظلمين (14)
فما زالت تلك دعوئهم حتى جعلنهم حصيدا خمدين (15)




ترجمه :

11 - چـه بسيار مناطق آباد ستمگرى را كه ما درهم شكستيم و بعد از آنها قوم ديگرى روى كار آورديم .
12 - آنها هنگامى كه احساس عذاب ما را كردند ناگهان پا به فرار گذاشتند!.
13 - فرار نكنيد و بازگرديد به زندگى پرناز و نعمتتان ، و به مسكنهاى پر زرق و برقتان ! تا سائلان بيايند و از شما تقاضا كنند (شما هم آنها را محروم بازگردانيد)!
14 - گفتند: اى واى بر ما كه ظالم و ستمگر بوديم .
15 - و همچنان اين سخن را تكرار مى كردند تا ريشه آنها را قطع كرديم و آنها را خاموش ساختيم !.
تفسير:
چگونه ستمگران در چنگال عذاب گرفتار شدند؟
در آيـات مـورد بـحـث بـه دنـبال گفتگوهائى كه در باره مشركان و كافران لجوج گذشت سرنوشت آنها را با مقايسه با سرنوشت اقوام پيشين ، مشخص مى كند.
نخست مى گويد: (چه بسيار شهرها و آباديهاى ظالم و ستمگرى را كه درهم شكستيم ) (و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة ).
(و بـعـد از آنـهـا قـوم و جـمـعـيت ديگرى را به روى كار و به ميدان آزمايش آورديم ) (و انشانا بعدها قوما آخرين ).
بـا تـوجـه بـه اينكه (قصم ) به معنى شكستن تواءم با شدت است و حتى گاهى به مـعـنـى خـرد كـردن آمـده ، و بـا توجه به اينكه تكيه روى ظلم و ستمگرى اين اقوام شده ، نـشـان مـى دهـد كـه خـداونـد شـديـدتـريـن انتقام و مجازات را در مورد اقوام ظالم و ستمگر قائل است .
ضـمـنـا اشـاره بـه ايـن مـى كـنـد كه اگر تاريخ گذشتگان را مورد بررسى قرار دهيد، خواهيد دانست كه تهديدهاى پيامبر اسلام شوخى و بى حساب نيست ، واقعيت تلخى است كه بايد دقيقا به آن بينديشيد.
آنـگـاه شرح حال آنها را به هنگامى كه دامنه عذاب در آبادى آنها گسترده مى شد، و وضع بـيـچـارگـى آنـان را در مـقـابل مجازات الهى مشخص مى كند، مى گويد: (هنگامى كه آنها احساس كردند عذاب الهى مى خواهد دامنشان را بگيرد،
پا به فرار گذاردند) (فلما احسوا باسنا اذا هم منها يركضون ).
درست همانند يك لشگر شكست خورده كه شمشيرهاى برهنه دشمن را پشت سر خود مى بيند به هر سو پراكنده مى شوند.
امـا به عنوان توبيخ و سرزنش به آنها گفته مى شود: (فرار نكنيد و بازگرديد به سـوى زنـدگـانـى پـرنـاز و نـعـمـتـتـان ! و به سوى كاخها و قصرها و مسكنهاى پرزر و زيـورتـان ، شـايد سائلان بيايند و از شما تقاضا كنند) (لا تركضوا و ارجعوا الى ما اترفتم فيه و مساكنكم لعلكم تسئلون ).
ايـن عـبـارت مـمـكـن اسـت اشاره به آن باشد كه همواره در اين زندگى پرناز و نعمتى كه داشتند سائلان و تقاضاكنندگان بر در خانه هايشان رفت و آمد داشتند، با اميد مى آمدند و مـحـروم بـازمـى گشتند به آنها مى گويد: بازگرديد و همان صحنه هاى نفرت انگيز را تكرار كنيد، و اين در حقيقت يكنوع استهزاء و سرزنش است .
بـعـضـى از مـفسران نيز احتمال داده اند كه (جمله لعلكم تسئلون ) اشاره اى به دستگاه پـر زرق و بـرق و كـبـريائى آنها است كه خود شخصا در گوشه اى مى نشستند و مرتبا فـرمـان مـى دادنـد، و خـدمـتـگـذاران ، پـى در پـى نـزد آنـهـا مـى آمـدنـد و سـؤ ال از امر و فرمانشان مى كردند.
اما اينكه گوينده اين سخن كيست ؟ در آيه صريحا نيامده .
ممكن است ندائى وسيله فرشتگان خدا يا پيامبران و رسولانشان باشد
يا از درون ضمير مخفى و وجدانشان .
در حـقـيـقـت ايـن نـداى الهـى بـوده اسـت كـه بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـد: (فـرار نـكـنـيد و بازگرديد) كه از يكى از اين سه طريق به آنها مى رسيده است .
جالب اينكه در اينجا از ميان تمام نعمتهاى مادى بالخصوص روى (مسكن ) انگشت گذارده شـده ، شـايـد بـه خـاطـر ايـنكه نخستين وسيله آرامش انسان وجود يك مسكن مناسب است ، و يا ايـنـكـه انسان غالبا بيشترين درآمد زندگى خود را صرف مسكنش مى كند، و نيز بيشترين علاقه او به آن است .
بـه هـر حـال آنـهـا در ايـن هـنـگـام بـيدار مى شوند، آنچه را قبلا شوخى مى پنداشتند به جـديـتـرين صورت در برابر خويش مى بينند و فريادشان بلند مى شود (مى گويند: اى واى بر ما كه ظالم و ستمگر بوديم !) (قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين ).
اما اين بيدارى اضطرارى كه در برابر صحنه هاى جدى عذاب براى هر كس پيدا مى شود بى ارزش است ، و اثرى در تغيير سرنوشت آنها ندارد، لذا قرآن در آخرين آيه مورد بحث اضـافـه مـى كـنـد: (و همچنان اين سخن را (واى بر ما ظالم و ستمگر بوديم ) تكرار مى كـردنـد تـا آنـهـا را از ريـشـه ، قـطع كرديم و آنها را خاموش ساختيم ) (و ما زالت تلك دعواهم حتى جعلناهم حصيدا خامدين ).
همچون زراعتى درو شده (حصيد) بر زمين مى ريزند ، و شهر پر جوش و خروش و آبادشان به قبرستان ويران و خاموشى مبدل مى گردد (خامدين )
آيه و ترجمه


و ما خلقنا السماء و الا رض و ما بينهما لعبين (16)
لو اءردنا اءن نتخذ لهوا لاتخذنه من لدنا إ ن كنا فعلين (17)
بـل نـقـذف بـالحـق عـلى البـطـل فـيـدمـغـه فـإ ذا هـو زاهـق و لكـم الويل مما تصفون (18)




ترجمه :

16 - ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست براى بازى نيافريديم .
17 - بـه فرض محال اگر مى خواستيم سرگرمى انتخاب كنيم چيزى متناسب خود انتخاب مى كرديم .
18 - بـلكـه مـا حـق را بـر سـر بـاطـل مـى كـوبـيـم تا آنرا هلاك سازد، و به اين ترتيب باطل محو و نابود مى شود، اما واى بر شما از توصيفى كه مى كنيد.
تفسير:
آفرينش آسمان و زمين بازيچه نيست
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه ايـن حـقـيقت منعكس بود كه ظالمان بى ايمان هدفى براى آفرينش خود جز عيش و نوش قائل نبودند، و در واقع عالم را بى هدف مى پنداشتند، قرآن مـجـيد در آيات مورد بحث براى ابطال اين طرز فكر و اثبات وجود هدف با ارزشى براى آفرينش كل جهان مخصوصا انسانها چنين مى گويد:
(مـا آسـمـان و زمـيـن و آنـچـه مـيـان آن دو است بيهوده نيافريديم ) (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين )
ايـن زمـيـن گـسـترده ، اين آسمان پهناور، و اين همه موجودات متنوع و بديعى كه در صحنه آنـهـا اسـت نـشـان مـى دهـد، غـرض مهمى در كار بوده است ، آرى هدف اين بوده كه از يكسو بـيـانـگر آن آفريننده بزرگ باشند و نشانه اى از عظمتش ، و از سوى ديگر دليلى بر (معاد) باشد و گرنه اين همه غوغا براى اين چند روز معنى نداشت .
آيـا مـمـكـن اسـت انـسـانـى در وسـط بـيـابـانـى ، كـاخ مـجـهـزى بـا تـمـام وسـائل فـراهـم كـنـد، تـنـهـا بـراى ايـنـكه در تمام عمر يك ساعت از آنجا مى گذرد، در آن استراحت مى كند؟
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : اگر اين جهان با عظمت را از دريچه چشم مردم بى ايمان بنگريم پوچ و بى هدف است ، تنها ايمان به (مبدء) و (معاد) است كه آن را هدفدار مى كند.
آيـه بـعد مى گويد: اكنون كه مسلم شد عالم بى هدف نيست ، اين هم مسلم است كه هدف اين آفرينش ، سرگرمى خدا به امر خلقت نبوده است كه اين سرگرمى نامعقولى است : (به فـرض محال كه ما مى خواستيم وسيله اى براى سرگرمى خود انتخاب كنيم چيزى انتخاب مى كرديم كه متناسب ما باشد) (لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان كنا فاعلين ).
در حـقـيـقـت (لعـب ) بـه مـعـنـى كـار بـى هـدف اسـت ، و (لهـو) اشـاره بـه هـدفـهـاى نامعقول يا سرگرميهاست .
آيه مورد بحث بازگوى دو حقيقت است : نخست با توجه به كلمه (لو) كه در لغت عرب براى امتناع است ، اشاره به اين مى كند كه محال است هدف پروردگار سرگرمى خويشتن باشد.
سپس مى گويد: به فرض كه هدف سرگرمى بود بايد سرگرمى مناسب ذات او باشد، از عالم مجردات و مانند آن ، نه عالم محدود ماده .
سـپـس بـا لحـن قـاطـعـى بـراى ابـطال اوهام بيخردانى كه دنيا را بى هدف يا تنها مايه سـرگـرمـى مـى پـنـدارنـد چنين مى گويد: اين جهان ، مجموعه اى است از حق و واقعيت ، چنين نـيـسـت كـه اسـاس آن بـر بـاطـل بـوده بـاشـد (بـلكـه مـا حـق را بـر سـر بـاطـل مـى كـوبـيـم تـا آنـرا نـابـود و هـلاك سـازد و بـاطـل مـحـو و نـابـود مـى شـود) (بـل نـقـذف بـالحـق عـلى الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق ).
و در پايان آيه مى گويد: (اما واى بر شما از اين توصيفى كه از بى هدفى عالم مى كنيد) (و لكم الويل مما تصفون ).
يـعنى ما همواره دلائل عقلى و استدلالات روشن و معجزات آشكار خود را در برابر پندارها و اوهـام بـيـهـوده گـرايـان قـرار مـى دهـيـم ، تـا در نـظـر انـديـشـمـنـدان و صـاحـبـان عقل ، اين پندارها درهم كوبيده و نابود شود.
دلائل شناسائى خدا روشن است ، دلائل وجود معاد آشكار، براهين حقانيت انبياء، واضح ، و در حـقـيـقـت بـراى آنـهـا كـه لجـوج و بـهـانـه گـيـر نـيـسـتـنـد، حـق از باطل كاملا قابل شناسائى است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : جمله (نقذف ) از ماده (قذف ) به معنى پرتاب كردن است ، مخصوصا پرتاب كردن از راه دور، و از آنجا كه پرتاب از راه دور، شتاب
و سـرعـت و قـوت بـيـشـتـرى دارد، ايـن تـعـبـيـر بـيـانـگـر قـدرت پـيـروزى حـق بـر بـاطـل اسـت ، كـلمـه (عـلى ) نـيـز مـؤ يـد ايـن مـعنى است ، زيرا اين كلمه معمولا در موارد (علو) به كار مى رود.
جمله (يد مغه ) كه به گفته راغب به معنى شكستن جمجمه و مغز سر است كه حساسترين نـقـطـه بـدن انـسـان مـحسوب مى شود، تعبير رسائى است براى غالب بودن لشگر حق ، غلبه اى چشمگير و قاطع .
تعبير به (اذا) نشان مى دهد كه حتى در آنجائى كه انتظار نمى رود حق پيروز شود ما اين برنامه را انجام مى دهيم .
تـعـبـيـر بـه (زاهـق ) كـه بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه بـه كـلى مضمحل شده نيز تاكيد ديگرى است بر اين منظور.
و ايـنـكـه جـمـله (نـقـذف ) و (يـدمـغ ) بـه صـورت فعل مضارع آمده دليل بر استمرار اين برنامه است .
نكته :
هدف آفرينش
در حالى كه ماديها هدفى براى آفرينش قائل نيستند، چرا كه مبدء آفرينش را طبيعت فاقد عـقـل و شـعـور و بـى هـدف مـى دانند، و به همين دليل طرفدار پوچى در مجموعه هستى مى بـاشـنـد، فـلاسـفـه الهـى و پـيـروان اديـان هـمـگـى مـعـتقد به وجود يك هدف عالى براى آفرينشند، زيرا مبدء قادر و حكيم عالم ، محال است كارى بى هدف انجام دهد.
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه اين هدف چيست ؟
گـاهـى بـه خـاطـر مقايسه كردن خداوند به خود گرفتار اين توهم مى شويم كه آيا خدا كمبودى داشته كه مى خواسته با آفرينش هستى و از جمله انسان ، آن كمبود را جبران كند؟!
آيـا او نـيـازى به عبادت و نيايشهاى ما دارد؟ آيا او مى خواسته است شناخته شود و خلق را آفـريـده اسـت تا شناخته گردد؟! ولى همانگونه كه گفتيم اين يك اشتباه بزرگ است كه از مقايسه خدا و خلق ناشى مى گردد، در حالى كه در بحث شناخت صفات خدا، بزرگترين سـد و مـانع همين مقايسه نادرست است ، (لذا اصل اولى در اين بحث آنست كه ما بدانيم او در هيچ چيز به ما شباهت ندارد).
مـا مـوجـودى هـسـتـيـم از هـر نـظـر مـحـدود، و بـه هـمـيـن دليـل تـمـام تـلاشـهـايـمان براى رفع كمبودهايمان است ، درس مى خوانيم ، تا با سواد شـويـم و كـمـبـود عـلمـمان از بين برود، بدنبال كسب و كار مى رويم تا با فقر و نادارى مـبـارزه كنيم ، لشكر و عسكر و نيرو تهيه مى كنيم تا كمبود قدرتمان را در برابر حريف جـبـران كـنـيم حتى در مسائل معنوى و تهذيب نفس و سير و مقامات روحانى ، باز تلاشها در جهت رفع كمبودها است .
ولى آيا آن وجودى كه از هر نظر بينهايت است ، علم و قدرت و نيروهايش بيانتها، و از هيچ نـظـر كـمـبـودى نـدارد، مـعـقـول اسـت كـارى بـراى رفـع كـمـبـودش انـجـام دهـد؟ از ايـن تحليل روشن به اينجا مى رسيم كه از يكسو آفرينش بى هدف نيست و از سوى ديگر اين هدف به آفريدگار باز نمى گردد.
در ايـنـجـا به آسانى مى توان نتيجه گرفت كه هدف حتما و بدون شك چيزى مربوط به خود ماست .
بـا تـوجـه بـه ايـن مـقـدمـه مـى تـوان دريـافـت كـه هـدف آفـريـنـش چـيـزى جـز تـكـامـل و تـعـالى مـا نـيـسـت ، بـه تـعـبـيـر ديـگـر عـالم هـسـتـى ، دانـشـگـاهـى است براى تكامل ما در زمينه علم .
پرورشگاهى است از نظر تربيتى براى تهذيب نفوس ما.
تجارتخانه اى است براى كسب درآمدهاى معنوى .
سـرزمـيـن زراعـت پـربارى است براى پرورش انواع محصولات انسان . آرى (الدنيا مزرعة الاخرة ... الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار غنى لمن تزود منها و دار موعظة لمن اتعظ منها).
ايـن قـافـله از عـالم عـدم بـه حـركـت درآمـده و بـه سـوى بـيـنـهـايـت دائمـا در حال پيشروى است .
قـرآن مـجـيـد بـا اشـارات كـوتـاه و بـسـيـار پـر مـعـنـى در آيـات مـخـتـلف از يـكـسـو بـه اصل وجود هدف در آفرينش اشاره مى كند، و از سوى ديگر اين هدف را مشخص مى سازد.
در قـسـمـت اول مـى گـويـد: ا يـحـسـب الانـسـان ان يـتـرك سدى : (آيا انسان گمان مى كند مـهـمل آفريده شده و بيهوده رها مى شود) (قيامت - 36) ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم اليـنـا لا تـرجـعـون : (آيـا چـنـين پنداشتيد كه ما بيهوده شما را آفريديم و به سوى ما بازگشت نمى كنيد) (مؤ منون - 115).
و مـا خـلقـنـا السـمـاء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا: (ما آسمان و زمين و آنچه ميان آنها است بيهوده نيافريديم ، اين گمان و پندار كافران است ) (ص - 27).
و در قسمت دوم گاه در آيات قرآن ، هدف آفرينش ، عبوديت و بندگى خدا قرار داده شده ، و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون : (من انسانها و جن را نيافريدم مگر براى اينكه عبادتم كنند) (ذاريات - 56) بديهى است عبادت مكتبى است براى پرورش ‍ انسان در ابعاد مختلف ، عـبـادت بـه مـعـنـى وسـيع كلمه كه تسليم فرمان خدا بودن است روح و جان انسان را در زمـيـنـه هـاى گـونـاگـون تـكـامـل مـى بـخـشـد كـه شـرح آن را در ذيل آيات مربوط به عبادات مختلف بيان كرده ايم
و گـاه مـى گـويـد: هـدف آفـرينش آگاهى و بيدارى و تقويت ايمان و اعتقاد شما است الله الذى خـلق سـبـع سـمـاوات و مـن الارض ‍ مـثـلهـن يـتـنـزل الامـر بـيـنهن لتعلموا ان الله على كـل شـى ء قـديـر: (خـدا هـمـان كـسـى اسـت كه آسمانهاى هفتگانه و زمينهائى همانند آن را آفريد، فرمان او در ميان آنها جارى است ، همه اينها به خاطر آن بوده است تا شما بدانيد خدا بر هر چيزى قادر است ) (طلاق - 12).
و گـاه مـى گـويـد: هـدف آفـريـنـش آزمـايـش حـسـن عمل شما است الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا: (او خدائى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد و پرورش دهد) (ملك - 2).
آيات سه گانه فوق كه هر كدام به يكى از ابعاد سه گانه وجود انسان (بعد آگاهى و ايـمـان ، بـعـد اخـلاق و بعد عمل ) اشاره مى كند بيانگر هدف تكاملى آفرينش است كه به خود انسانها باز مى گردد.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه بـعـضـى چـنـيـن تـصـور مـى كـنـنـد چـون كـلمـه (تـكـامل ) در آيات قرآن در اين مباحث مطرح نشده است نكند اين يك فكر وارداتى باشد؟ ولى پـاسـخ ايـن ايراد روشن است ، زيرا ما در بند الفاظ خاص نيستيم مفهوم و مصداقهاى تـكـامـل در آيـات فـوق بـه خـوبـى روشن است ، آيا علم و آگاهى مصداق واضح آن نيست و همچنين پيشرفت در عبوديت و حسن عمل ؟!
در آيه 17 سوره محمد مى خوانيم : و الذين اهتدوا زادهم هدى : (آنها كه در مسير هدايت وارد شـدنـد، خـداونـد بـر هـدايـتـشـان مـى افـزايـد) آيـا تـعـبير به (افزايش ) چيزى جز تكامل است ؟!
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه اگر هدف تكامل بوده چرا خداوند از آغاز انسان را در همه ابـعـاد، كـامـل نـيـافـريـد تـا نـيـازى بـه پـيـمـودن مـراحـل تكامل نبوده باشد؟
سـرچـشـمـه ايـن ايـراد غـفـلت از ايـن نـكـتـه اسـت كـه شـاخـه اصـلى (تـكـامـل ، تـكـامـل اخـتـيـارى ) اسـت ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر تكامل آنست كه انسان راه را با پاى خود
و اراده و تصميم خويش بپيمايد، اگر دست او را بگيرند و به زور ببرند نه افتخار است و نـه تـكـامـل ، فـى المـثـل اگـر انـسـان ، يـك ريـال از مـال خـود را بـا تـصـمـيـم و اراده خـويـش انـفـاق كـنـد بـه هـمـان نـسـبـت راه كـمـال اخـلاقـى پـيـمـوده ، در حـالى كه اگر مليونها از ثروت او را به اجبار بردارند و انـفـاق كـنند، حتى يك گام هم در اين راه پيش نرفته است ، و لذا در آيات مختلف قرآن مجيد بـه ايـن واقـعـيت تصريح شده كه اگر خدا مى خواست همه مردم به اجبار ايمان مى آوردند ولى ايـن ايـمـان بـراى آنها سودى نداشت (و لو شاء ربك لا من من فى الارض كلهم جميعا - يونس - 99).
آيه و ترجمه


و له من فى السموت و الا رض و من عنده لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون (19)
يسبحون اليل و النهار لا يفترون (20)
اءم اتخذوا ءالهة من الا رض هم ينشرون (21)
لو كان فيهما ءالهة إ لا الله لفسدتا فسبحن الله رب العرش عما يصفون (22)
لا يسل عما يفعل و هم يسلون (23)
اءم اتـخـذوا مـن دونـه ءالهـة قـل هـاتـوا بـرهـنـكـم هـذا ذكـر مـن مـعـى و ذكـر مـن قـبـلى بل اءكثرهم لا يعلمون الحق فهم معرضون (24)
و ما اءرسلنا من قبلك من رسول إ لا نوحى إ ليه اءنه لا إ له إ لا اءنا فاعبدون (25)




ترجمه :

19 - بـراى اوسـت آنـچـه در آسمانها و زمين است ، و آنها كه نزد او هستند هيچگاه از عبادتش استكبار نمى كنند و هرگز خسته نمى شوند.
20 - شب و روز تسبيح مى گويند و ضعف و سستى به خود راه نمى دهند.
21 - آيا آنها خدايانى از زمين برگزيدند كه خلق مى كنند و منتشر مى سازند؟
22 - اگر در آسمان و زمين خدايانى جز الله بود فاسد مى شدند (و نظام جهان برهم مى خورد) منزه است خداوند پروردگار عرش از توصيفى كه آنها مى كنند.
23 - هـيـچـكـس بـر كـار او نـمـى تـوانـد خـرده بـگـيـرد، ولى در كـارهـاى آنـهـا جـاى سـؤ ال و ايراد است .
24 - آيا آنها جز خدا معبودانى برگزيدند؟ بگو دليلتانرا بياوريد اين سخن من و سخن (پـيـامـبـرانـى اسـت ) كـه پـيـش از مـن بـودنـد، امـا اكـثـر آنـهـا حـق را نـمى دانند و به اين دليل از آن رويگردانند.
25 - مـا پـيـش از تـو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى كرديم كه معبودى جز من نيست بنابراين تنها مرا پرستش ‍ كنيد.
تفسير:
شرك از پندار سرچشمه مى گيرد
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از ايـن واقـعـيت در ميان بود كه عالم هستى ، بى هدف نيست ، نه شـوخـى و بـازيـچه است و نه لهو و سرگرمى ، بلكه داراى هدف تكاملى حساب شده اى است براى انسانها.
و از آنجا كه ممكن است اين توهم به وجود آيد كه خدا چه نيازى به ايمان و عبادت ما دارد؟ آيـات مورد بحث نخست به پاسخ اين سخن مى پردازد و مى گويد: (تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن اويند) (و له من فى السماوات و الارض ).
(و فرشتگانى كه در محضر قرب پروردگار هستند هيچگاه از پرستش او تكبر ندارند و هرگز خسته نمى شوند) (و من عنده لا يستكبرون عن عبادته
و لا يستحسرون ).
دائمـا شـب و روز تـسـبـيـح مـى گـويـنـد و كـمترين ضعف و سستى به خود راه نمى دهند) (يسبحون الليل و النهار لا يفترون ).
با اين حال او چه نيازى به طاعت و عبادت شما دارد، اين همه فرشتگان بزرگ ، شب و روز مـشـغـول تـسـبـيـحـنـد، او حـتـى نـيـاز بـه عـبـادت آنـهـا هـم ندارد، پس اگر دستور ايمان و عمل صالح و بندگى و عبوديت به شما داده ، سود و فايده اش متوجه خود شما است .
ايـن نـكته نيز جالب توجه است كه در نظام بندگان و موالى ظاهرى هر قدر بنده اى به مـولا نـزديكتر باشد، خضوعش در برابر او كمتر است ، چرا كه خصوصيت بيشترى دارد و مولا نسبت به او نياز فزونتر!
امـا در نـظـام عـبـوديـت (خـلق ) و (خالق ) قضيه بر عكس است ، هر قدر فرشتگان و اولياى خدا به او نزديكتر مى شوند، مقام عبوديتشان بيشتر مى گردد.
پـس از آنـكـه بـيهودگى و بى هدفى عالم هستى در آيات گذشته ، نفى شد و مسلم گشت كـه ايـن عـالم داراى هـدف مـقدسى است ، در آيات مورد بحث به مساله وحدت معبود و مدير و مـدبـر ايـن جـهـان پـرداخـتـه ، چـنـيـن مـى گويد: (آيا آنها خدايانى از زمين برگزيدند، خـدايانى كه مى توانند موجودات زنده را بيافرينند و در جهان پخش كنند)؟! (ام اتخذوا الهة من الارض هم ينشرون ).
ايـن جـمـله در حقيقت اشاره به اين است كه معبود بايد خالق باشد، مخصوصا خالق حيات و زنـدگـى كه روشنترين چهره هاى خلقت است ، اين در حقيقت شبيه به همان چيزى است كه در آيه 73 سوره حج مى خوانيم : ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له : (تـمـام مـعـبودهائى را كه جز خدا مى خوانيد حتى قدرت ندارند مگسى بيافرينند هر چـنـد دسـت بـدسـت هـم دهـنـد و مـتـحـد شـونـد) بـا ايـن حال آنها چگونه شايسته پرستش هستند.
تـعبير به (الهة من الارض ) (خدايانى از زمين ) اشاره به بتها و معبودهائى است كه از سـنـگ و چـوب و مـانـنـد آن مى ساختند، و حاكم بر آسمانها مى پنداشتند. آيه بعد، يكى از دلائل روشـن نـفى (آلهه ) و خدايان مشركان را به اين صورت بيان مى كند (اگر در آسـمان و زمين ، معبودها و خدايانى جز الله بود هر دو فاسد مى شدند و نظام جهان بر هم مى خورد) (لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا).
(مـنـزه و پـاك است خداوند، پروردگار عرش ، از توصيفى كه آنها مى كنند) (فسبحان الله رب العرش عما يصفون ).
ايـن نـسـبـتـهـاى نـاروا، و ايـن خـدايان ساختگى و آلهه پندارى ، اوهامى بيش نيستند و دامان كبريائى ذات پاك او با اين نسبتهاى ناروا آلوده نمى گردد.
برهان تمانع
دليـلى كـه براى توحيد و نفى آلهه در آيه فوق ، آمده است ، در عين سادگى و روشنى ، يـكـى از بـراهـيـن دقـيق فلسفى در اين زمينه است كه دانشمندان از آن ، به عنوان (برهان تمانع ) ياد مى كنند، خلاصه اين برهان را چنين مى توان بيان كرد:
مـا بـدون شك نظام واحدى را در اين جهان حكمفرما مى بينيم ، نظامى كه در همه جهات هماهنگ اسـت ، قـوانينش ثابت و در آسمان و زمين جارى است ، برنامه هايش با هم منطبق ، و اجزايش متناسب است .
ايـن هـمـاهـنـگـى قـوانين و نظامات آفرينش از اين حكايت مى كند كه از مبدء واحدى سرچشمه گـرفـتـه اسـت چـرا كـه اگـر مبدءها متعدد بود و اراده ها مختلف ، اين هماهنگى هرگز وجود نداشت و همان چيزى كه قرآن از آن تعبير به (فساد) مى كند در عالم به وضوح ديده مى شد.
مـا اگـر كـمـى اهـل تـحـقيق و مطالعه باشيم ، از بررسى يك كتاب به خوبى مى توانيم بـفـهـمـيـم آن را يـك نـفـر نـوشـته يا چند نفر؟ كتابى كه تاليف يك نفر است ، هماهنگى و انـسـجـام مـخـصـوص در مـيـان عـبارات ، جمله بنديها، تعبيرات مختلف ، كنايات و اشارات ، عـنـاويـن و تيترها، طرز ورود و خروج در بحثها، خلاصه تمام قسمتهايش يكپارچه و همصدا است چرا كه زائيده يك فكر و تراوش يك قلم است .
اما اگر دو يا چند نفر - هر چند همه دانشمند باشند و صميمى و داراى روح همكارى نزديك - هـر كـدام تـاليـف بـخـشـى از آن را بـر عـهـده گـيرد، باز در اعماق عبارات و الفاظ، طرز بحثها، آثار اين دوگانگى و چندگانگى نمايان است .
دليـل آن هـم روشن است ، زيرا دو نفر هر قدر همفكر و هم سليقه باشند بالاخره دو نفرند، اگـر همه چيز آنها يكى بود، يك نفر مى شدند، بنابراين بطور قطع بايد تفاوتهائى داشته باشند تا بتوانند دو نفر باشند و اين تفاوت سرانجام كار
خود را خواهد كرد، و اثرش را در نوشته هاى آنها خواهد گذاشت .
حـال هـر قـدر ايـن كـتـاب ، بـزرگتر و مفصلتر باشد و در موضوعات متنوعترى بحث كند زودتر اين ناهماهنگى احساس مى شود.
كـتـاب بـزرگ عـالم آفـريـنـش كـه عـظـمتش بقدرى است كه ما با تمام وجودمان در لابلاى عباراتش گم مى شويم ، نيز مشمول همين قانون است .
درسـت اسـت كـه ما حتى در تمام عمر نمى توانيم تمام اين كتاب را مطالعه كنيم اما با همين انـدازه كه توفيق مطالعه نصيب ما و كل دانشمندان جهان شده است ، آنچنان هماهنگى دارد كه از وحدت مؤ لف به خوبى حكايت مى كند، ما هر چه اين كتاب عجيب را ورق مى زنيم در همه جـا آثـار يـك نـظـم عـالى و انـسـجـام و هـمـاهـنـگـى غـيـر قابل توصيف در ميان كلمات و سطور و صفحاتش نمايان است .
اگـر در اداره ايـن جـهـان و نـظـامـات آن ، اراده ها و مبدءهاى متعددى دخالت داشت اين هماهنگى امكانپذير نبود.
راسـتـى چـرا دانـشـمـنـدان فـضـائى مـى تـوانـنـد سـفـيـنـه هـاى فـضـاپـيـمـا را بـا دقـت كـامـل بـه فـضـا بفرستند، و قايق ماه نشين آن را دقيقا در همان محلى كه از نظر علمى پيش بـيـنـى كـرده انـد فـرود آورنـد، سـپـس آنـرا از آنـجـا حـركـت داده در مـحـل پـيش بينى شده در زمين پائين بياورند؟! آيا اين دقت محاسبات به خاطر اين نيست كه نـظـام حـاكـم بر كل هستى كه پايه محاسبات اين دانشمندان است دقيق و منسجم و هماهنگ است كـه اگـر يـك ذره نـاهـمـاهـنـگى (از نظر زمان يكصدم ثانيه ) كم و زيادى در آن بود تمام محاسباتشان به هم مى خورد.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكه : اگر دو يا چند اراده در عالم حاكم بود، هر يك اقتضائى داشت و هر كدام اثر ديگرى را خنثى مى كرد و سرانجام جهان به فساد مى گرائيد.
سؤ ال :
در ايـنـجـا سؤ الى مطرح است كه پاسخ آن را از توضيحات گذشته مى توان دريافت ، سـؤ ال اين است : تعدد خدايان در صورتى منشا فساد در جهان مى شود كه آنها به مبارزه با يكديگر برخيزند، اما اگر قبول كنيم آنها افرادى حكيم و آگاهند، حتما با كمك هم جهان را اداره مـى كـنـنـد. پاسخ اين سؤ ال چندان پيچيده نيست ، حكيم بودن آنها، تعدد آنها را از بـيـن نـمـى بـرد، هـنـگـامـى كـه بـگوئيم آنها متعددند، مفهومش اين است كه از هر نظر يكى نـيـستند، چرا كه اگر از تمام جهات يكى بودند، يك خدا مى شدند، بنابراين هر جا تعدد اسـت حـتـمـا تـفـاوتـهـا و اخـتـلافـاتـى وجـود دارد، كـه خـواه نـاخـواه در اراده و عـمـل اثـر مـى گـذارد و جـهـان هـسـتى را به هرج و مرج و فساد مى كشاند. (دقت كنيد). اين برهان تمانع را به صورتهاى ديگرى نيز بيان كرده اند كه از حوصله بحث ما بيرون است و آنچه در بالا گفتيم بهترين طرز بيان آن است .
در بـعـضى از اين استدلالها، روى اين تكيه شده است كه اگر دو اراده در آفرينش حكمفرما بـود، اصـلا جـهـانـى مـوجـود نـمـى شـد، در حـالى كـه آيـه فـوق ، سخن از فساد جهان و اختلال نظم مى گويد، نه از موجود نشدن جهان (دقت كنيد).
جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى كـه هـشـام بـن حـكـم از امـام صـادق (عـليـهـالسـلام ) نـقـل كـرده چـنـيـن مى خوانيم : كه امام (عليهالسلام ) در پاسخ مرد بى ايمانى كه سخن از تـعـدد خدايان مى گفت : فرمود: اين دو خدائى كه تو مى گوئى يا هر دو قديم و ازلى و نيرومندند و يا هر دو ضعيف و ناتوان ، يا يكى قوى و ديگرى ضعيف ؟.
اگـر هـر دو قـوى بـاشـنـد چـرا هـر كـدام ديـگـرى را كنار نمى زند و تدبير جهان را به تنهائى بر عهده نمى گيرد، و اگر چنين گمان كنى كه يكى قوى و ديگرى
ضعيف است ، توحيد خدا را پذيرفته اى ، زيرا دومى ضعيف است و ناتوان ، بنابراين خدا نيست .
و اگـر بگوئى آنها دو هستند، از دو حال خارج نيست ، يا از تمام جهات متفقند يا مختلف ، اما هـنگامى كه ما آفرينش را منظم مى بينيم و كواكب آسمان هر كدام در مسير ويژه خود سير مى كـنـنـد و شـب و روز بـا نـظـم خـاصـى جـانـشين يكديگر مى شوند و خورشيد و ماه هر يك ، بـرنـامـه ويـژه خـود را دارنـد، ايـن هـمـاهـنـگـى تـدبـيـر جـهـان و انـسـجـام امـورش دليـل بـر ايـن است كه مدبر يكى است . از اين گذشته ، اگر ادعا كنى خداوند دو تا است لابـد در ميان آنها بايد فاصله اى (امتيازى ) باشد تا دوگانگى درست شود، در اينجا آن فـاصـله (امـتـيـاز) خود موجود سومى : ازلى خواهد بود، و به اين ترتيب خدايان ، سه مى شـونـد، و اگـر بـگـوئى سـه هـسـتـنـد، بـايد ميان آنها دو فاصله (امتياز) باشند، در اين صـورت بـايـد به پنج وجود قديم ازلى قائل شوى ، و به همين ترتيب ، عدد ، بالا مى رود و سر از بينهايت در مى آورد).
آغـاز ايـن حـديـث ، اشـاره بـه بـرهـان تـمـانـع اسـت ، و ذيـل آن اشـاره بـه بـرهـان ديـگـرى اسـت ، كه آن (برهان فرجه ) يا (تفاوت ما به الاشتراك ، و ما به الامتياز) مى گويند.
در حـديـث ديـگـرى مـى خـوانـيـم كـه (هـشام بن حكم ) از (امام صادق ) (عليهالسلام ) پـرسـيـد : مـا الدليـل عـلى ان الله واحـد؟ قـال : اتـصـال التـدبـير و تمام الصنع ، كما قال الله عز و جل : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا.
(هـشام مى گويد: عرض كردم چه دليلى بر يگانگى خدا وجود دارد؟ فرمود: پيوستگى و انـسـجـام تـدبـيـر جـهـان ، و كـامـل بـودن آفـريـنـش ، آنـگـونـه كـه خـداونـد متعال فرموده : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا (اگر در آسمان و زمين ، خدايانى جز
او بودند جهان به فساد كشانده مى شد).
پـس از آنكه با استدلالى كه در آيه آمد توحيد مدبر و اداره كننده اين جهان اثبات شد، در آيـه بعد مى گويد (او آنچنان حكيمانه جهان را نظم بخشيده كه جاى هيچ ايراد و گفتگو در آن نـيـسـت آرى هـيـچـكـس بـر كـار او نـمـى تـوانـد خـرده بـگـيـرد و از آن سـؤ ال كـنـد ، در حـالى كـه ديـگـران چـنـيـن نـيـسـتـنـد و در افـعـالشـان جـاى ايـراد و سـؤ ال بسيار است ) (لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون ).
گرچه در تفسير اين آيه مفسران ، سخن بسيار گفته اند، ولى آنچه در بالا گفته شد از همه نزديكتر به نظر مى رسد.
تـوضـيـح ايـنـكـه : مـا دو گـونـه سـؤ ال داريـم ، يـكـنـوع سـؤ ال ، سـؤ ال تـوضـيـحـى اسـت كـه انـسـان از مـسـائلى بـى خـبـر اسـت و مـايـل اسـت حقيقت آن را درك كند، حتى با علم و ايمان به اينكه كار انجام شده كار صحيحى بـوده بـاز مـى خـواهـد نـكـتـه اصـلى و هـدف واقـعـى آن را بـدانـد، ايـنـگـونـه سـؤ ال در افـعـال خـدا نـيز جائز است ، بلكه اين همان سؤ الى است كه سرچشمه كاوشگرى و پـژوهـش در جـهـان خـلقـت و مـسـائل عـلمـى محسوب مى شود، و از اين گونه سؤ الات چه در رابطه با عالم تكوين ، و چه تشريع ياران پيامبر و امامان بسيار داشتند.
امـا نـوع ديـگـر سـؤ ال ، سـؤ ال اعـتـراضـى اسـت ، كـه مـفـهـومـش ايـن اسـت عـمـل انـجـام شـده نـادرسـت و غـلط بـوده ، مـثـل ايـنـكـه بـه كـسـى كـه عـهـد خـود را بـى دليـل شـكسته مى گوئيم تو چرا عهدشكنى مى كنى ؟ هدف اين نيست كه توضيح بخواهيم بلكه هدف آنست كه ايراد كنيم .
مـسـلما اين نوع سؤ ال در افعال خداوند حكيم معنى ندارد، و اگر گاهى از كسى سر بزند حـتـمـا بـه خـاطـر نـاآگـاهـى اسـت ، ولى جـاى ايـن گـونـه سـؤ ال در
افعال ديگران بسيار است .
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـهـالسـلام ) مـى خـوانـيـم كـه در جـواب سـؤ ال (جـابـر جـعـفـى ) از ايـن آيـه چـنـيـن فـرمـود: لانـه لا يـفعل الا ما كان حكمة و صوابا: (براى اينكه او كارى را جز از روى حكمت و صواب انجام نمى دهد).
ضـمـنـا از اين سخن به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه اگر كسى سؤ الى از نوع دوم داشـتـه بـاشـد دليل بر آنست كه هنوز خدا را به خوبى نشناخته و از حكيم بودن او آگاه نيست .
آيـه بـعـد مـشـتـمـل بـر دو دليـل ديـگـر در زمـيـنـه نـفـى شـرك اسـت ، كـه بـا دليل گذشته مجموعا سه دليل مى شود.
نـخـسـت مـى گـويـد: (آيـا آنـهـا جـز خـدا مـعـبـودانـى بـراى خـود انتخاب كرده اند؟! بگو دليـل خـود را بـيـاوريـد) (ام اتـخـذوا مـن دونـه الهـة قل هاتوا برهانكم ).
اشـاره بـه ايـنـكـه اگـر از دليـل گـذشـتـه دائر بـه ايـنـكـه نـظـام عـالم هـسـتـى دليل بر توحيد است صرف نظر كنيد لااقل هيچگونه دليلى بر اثبات شرك و الوهيت اين خـدايـان وجـود نـدارد، انـسـان عـاقـل چـگـونـه مـطـلبـى را بـى دليـل مـى پـذيـرد؟ سـپس به آخرين دليل اشاره كرده مى گويد: (اين تنها من و همراهانم نـيـستند كه سخن از توحيد مى گويند، بلكه تمام پيامبران و مؤ منان پيشين نيز همه موحد بودند) (هذا ذكر من معى و ذكر من قبلى ).
ايـن هـمـان دليـلى اسـت كـه دانـشـمـندان عقائد تحت عنوان اجماع و اتفاق پيامبران بر مساله يگانگى خدا ذكر كرده اند. و از آنجا كه ممكن است گاهى كثرت بت پرستان (مخصوصا در شرائط زندگى مسلمانان در مكه كه سوره انبياء ناظر به آن است ) براى بعضى مانع از
پذيرش توحيد گردد، چنين اضافه مى كند: (اما اكثر آنها حق را نمى دانند لذا از آن روى گردانند) (بل اكثرهم لا يعلمون الحق فهم معرضون ). هميشه مخالفت كردن اكثريت نادان در بسيارى از جامعه ها دليلى بوده است ، براى اعراض ناآگاهان ، و قرآن در بسيارى از آيـات ، چـه آيـاتـى كـه در سـوره هـاى مـكـى نـازل شده يا سوره هاى مدنى تكيه بر اين اكـثـريـت را شـديـدا مـحـكـوم كـرده اسـت ، و بـراى آن هـيـچـگـونـه ارزشـى قائل نيست ، بلكه معيار را دليل و منطق مى شمرد.
و از آنـجـا كـه ممكن است بعضى بى خبران بگويند ما پيامبران مانند عيسى (عليهالسلام ) داريـم كـه دعـوت بـه خـدايـان مـتعدد كرده است ، قرآن در آخرين آيه مورد بحث با صراحت تمام مى گويد: (ما قبل از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى نموديم كـه مـعـبـودى جـز مـن نـيـسـت ، و تـنـهـا مـرا پـرسـتـش كـنـيـد) (و مـا ارسـلنـا مـن قـبـلك مـن رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون ).
و بـه ايـن تـرتيب ثابت مى شود كه نه عيسى و نه غير او هرگز دعوت به شرك نكرده اند، و اينگونه نسبتها تهمت است .
آيه و ترجمه


و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحنه بل عباد مكرمون (26)
لا يسبقونه بالقول و هم بأ مره يعملون (27)
يعلم ما بين اءيديهم و ما خلفهم و لا يشفعون إ لا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون (28)
و من يقل منهم إ نى إ له من دونه فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزى الظلمين (29)




ترجمه :

26 - آنـهـا گـفـتـنـد خداوند رحمان فرزندى براى خود برگزيده ! منزه است (از اين عيب و نقص ) اينها (فرشتگان ) بندگان شايسته او هستند.
27 - كـه هـرگـز در سـخـن بـر او پـيـشـى نـمـى گـيـرنـد، و بـه فـرمـان او عمل مى كنند.
28 - او هـمـه اعـمـال امـروز و آيـنـده آنها را مى داند، و هم گذشته آنها را، و آنها جز براى كـسـى كـه خـدا از او خـشـنـود اسـت (و اجـازه شـفاعتش را داده ) شفاعت نمى كنند و از ترس او بيمناكند.
29 - و هـر كـس از آنـهـا بـگـويـد مـن معبود ديگرى جز خدا هستم كيفر او را جهنم مى دهيم ، و اينگونه ستمگران را كيفر خواهيم داد.
تفسير:
فرشتگان بندگان شايسته و فرمانبردار
از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته ، سخن از پيامبران الهى و
هـر گونه شرك (و ضمنا نفى فرزند بودن حضرت مسيح ) در ميان بود، آيات مورد بحث همه در مورد نفى فرزند بودن فرشتگان است .
تـوضـيـح ايـنـكـه : بـسـيـارى از مشركان عرب عقيده داشتند كه فرشتگان ، فرزندان خدا هستند، و به همين دليل گاه آنها را پرستش ‍ مى كردند، قرآن صريحا در آيات فوق ، اين عـقـيـده خـرافـى و بـى اسـاس را مـحـكـوم كـرده و بـطـلان آن را بـا دلائل مختلف بيان مى كند.
نخست مى گويد: (آنها گفتند: خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده است ) (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا).
اگـر مـنـظـورشـان فـرزند حقيقى باشد كه لازمه آن جسم بودن است ، و اگر (تبنى ) (فـرزنـد خـوانـدگـى ) كـه در مـيـان عـرب مـعـمـول بـوده اسـت بـاشـد، آن نـيـز دليـل بـر ضـعـف و احـتياج است ، و از همه اينها گذشته اصولا كسى نياز به فرزند دارد كـه فـانـى مـى شـود، بـراى بـقـاء نـسـل و كـيان و آثار او بايد فرزندش حيات او را در درازمـدت ادامه دهد، يا براى عدم احساس تنهائى و انس گرفتن يا كسب قدرت است ، اما يك وجود ازلى و ابدى و غير جسمانى و از هر نظر بى نياز، فرزند در مورد او معنى ندارد.
لذا بلافاصله مى فرمايد: (منزه و پاك است او از اين عيب و نقص ) (سبحانه ).
سـپـس اوصـاف فـرشـتـگـان را در شـش قـسـمـت بـيـان مـى كـنـد كـه مـجـمـوعـا دليل روشنى است بر نفى فرزند بودن آنها:
1 - (آنها بندگان خدا هستند) (بل عباد).
2 - (بندگانى شايسته و گرامى داشته ) (مكرمون ).
آنـهـا هـمـچون بندگان گريزپا نيستند كه تحت فشار مولى ، تن به خدمت مى دهند بلكه بـنـدگـانـى هـسـتند، از هر نظر شايسته كه راه و رسم عبوديت را خوب مى دانند، و به آن افتخار مى كنند، خدا نيز آنها را به خاطر اخلاصشان در عبوديت
گرامى داشته و مواهب خويش را به آنها افزايش داده است .
3 - آنـها آنقدر مؤ دب و تسليم و سر بر فرمان خدا هستند كه (هرگز در سخن گفتن بر او پيشى نمى گيرند) (لا يسبقونه بالقول ).
4 - و از نظر عمل نيز (آنها تنها فرمان او را اجرا مى كنند) (و هم بامره يعملون ).
آيا اين صفات ، صفات فرزندان است يا صفات بندگان ؟!
سـپـس بـه احـاطـه عـلمـى پـروردگـار نسبت به آنها اشاره كرده مى فرمايد: (خداوند هم اعـمال امروز و آينده آنها را مى داند، و هم اعمال گذشته را، هم از دنياى آنها آگاه است و هم از آخرتشان ، هم قبل از وجودشان و هم بعد از وجودشان ) (يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ).
مـسـلمـا فـرشـتـگان از اين موضوع آگاهند كه خدا يك چنين احاطه علمى به آنها دارد، و همين عـرفـان ، سـبـب مـى شود كه آنها نه سخنى قبل از او بگويند و نه از فرمانش سرپيچى كـنـنـد و بـه ايـن تـرتـيـب ايـن جـمـله مـى تـوانـد در حـكـم تعليل براى آيه سابق بوده باشد.
5 - بـدون شـك آنـهـا كـه بـندگان گرامى و شايسته خدا هستند براى نيازمندان شفاعت مى كنند ولى بايد توجه داشت هرگز براى كسى شفاعت نمى كنند مگر اينكه بدانند خدا از او خشنود است و اجازه شفاعت او را داده است (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ).
مـسـلمـا خـشـنـودى خـداونـد و اجـازه شـفـاعـت دادن او، بـى دليل نمى تواند باشد
حـتـمـا بـه خاطر ايمان راستين و يا اعمالى است كه پيوند انسان را با خدا محفوظ مى دارد، بـه تـعـبـيـر ديـگـر انـسـان مـمـكـن اسـت آلوده گـنـاه شـود ولى اگـر رابطه خويش را با پـروردگـار و اوليـاى الهـى بـه كـلى قـطـع نـكـنـد امـيـد شفاعت در باره او هست . اما اگر پـيـونـدش را از نـظر خط فكرى و عقيدتى به كلى بريد، و يا از نظر عملى آنقدر آلوده بـود كـه ليـاقـت شـفـاعـت را از دسـت داد، در ايـن مـوقـع ، هـيـچ پـيـامـبـر مرسل يا فرشته مقربى شفاعت او نخواهد كرد.
ايـن همان مطلبى است كه در بحث فلسفه شفاعت ضمن بحثهاى گذشته آوره ايم كه شفاعت يـك مـكـتـب انـسـانـسـاز اسـت و وسـيـله اى اسـت بـراى بـازگرداندن آلودگان از نيمه راه و جلوگيرى از ياس و نوميدى كه خود عاملى است براى غرق شدن در انحراف و گناه ، ايمان به اين گونه شفاعت ، سبب مى شود كه افراد گنهكار رابطه خويش را با خدا و پيامبران و امامان قطع نكنند، همه پلها را پشت سر خود ويران ننمايند، و خط بازگشت را حفظ كنند.
ضـمـنـا اين جمله پاسخى است به آنها كه مى گفتند: ما فرشتگان را عبادت مى كنيم تا در پـيـشگاه خدا براى ما شفاعت كنند، قرآن مى گويد آنها از پيش خود هيچ كارى نمى توانند بكنند و هر چه مى خواهيد بايد مستقيما از خدا بخواهيد حتى اجازه شفاعت شفيعان را.
6 - بـه خـاطـر همين معرفت و آگاهى است كه آنها تنها از او مى ترسند و تنها ترس او را به دل راه مى دهند (و هم من خشيته مشفقون ).
آنها از اين نمى ترسند كه گناهى انجام داده باشند، بلكه از كوتاهى در عبادت يا ترك اولى بيمناكند.
جالب اينكه (خشيت ) از نظر ريشه لغت به معنى هر گونه ترس نيست ،
بلكه ترسى است كه تواءم با تعظيم و احترام باشد.
مـشـفـق از مـاده اشـفـاق بـه مـعـنـى تـوجـهـى اسـت كـه آمـيـخـتـه بـا تـرس بـاشـد (چـون در اصل از ماده شفق گرفته شده كه روشنى آميخته با تاريكى است ).
بنابراين ترس آنها از خداوند، همچون ترس انسان از يك حادثه وحشتناك نيست ، و همچنين اشـفـاق آنـهـا همچون بيم انسان از يك موجود خطرناك نمى باشد بلكه ترس و اشفاقشان آمـيـزه اى اسـت از احـتـرام ، عـنـايـت و تـوجـه ، مـعـرفـت و احـسـاس مسئوليت . روشن است كه فـرشـتـگان با اين صفات برجسته و ممتاز و مقام عبوديت خالص هرگز دعوى خدائى نمى كـنـند، اما اگر فرضا (كسى از آنها بگويد من معبودى جز خدا هستم ما كيفر او را جهنم مى دهـيـم ، آرى ايـن چـنـيـن ظـالمـان را كـيـفـر خـواهـيـم داد) (و مـن يقل منهم انى اله من دونه فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزى الظالمين ).
در حـقـيـقـت دعوى الوهيت يك مصداق روشن ظلم بر خويشتن و بر جامعه است و در قانون كلى (كذلك نجزى الظالمين ) درج است .
آيه و ترجمه


اء و لم يـر الذيـن كـفـروا اءن السـمـوت و الا رض كـانـتـا رتـقـا ففتقنهما و جعلنا من الماء كل شى ء حى اء فلا يؤ منون (30)
و جعلنا فى الا رض روسى اءن تميد بهم و جعلنا فيها فجاجا سبلا لعلهم يهتدون (31)
و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن ءايتها معرضون (32)
و هـو الذى خـلق اليـل و النـهـار و الشـمـس و القـمـر كل فى فلك يسبحون (33)




ترجمه :

30 - آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگر باز كرديم ؟، و هر چيز زنده اى را از آب قرار داديم ، آيا ايمان نمى آورند!
31 - و در زمـيـن كوه هاى ثابت و پابرجائى قرار داديم تا آنها در آرامش باشند ، و در آن درهها و راههائى قرار داديم تا هدايت شوند.
32 - و آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ، ولى آنها از آيات آن رويگردانند.
33 - او كـسـى اسـت كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد كه هر يك از آنها در مدارى در حركتند.
تفسير:
باز هم نشانه هاى خدا در جهان هستى
در تـعـقـيـب بـحثهاى گذشته پيرامون عقائد خرافى مشركان و دلائلى كه بر توحيد ذكر شـد، در آيـات مـورد بـحـث ، يـك سلسله از نشانه هاى خداوند در نظام عالم هستى و تدبير منظم آن بيان گرديده ، و تاكيدى است بر آن بحثها.
نـخـسـت مـى گويد : (آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين پيوسته بودند و ما آنها را باز كرديم )؟! (او لم ير الذين كفروا ان السماوات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما).
(و هـر مـوجـود زنـده اى را از آب آفـريـديـم )؟ (و جـعـلنـا مـن المـاء كل شى ء حى ).
(آيا با مشاهده اين آيات و نشانه هاى ، باز هم ايمان نمى آورند) (ا فلا يؤ منون ).
در ايـنـكـه مـنـظـور از (رتـق ) و (فـتق ) (پيوستگى و جدائى ) كه در اينجا در مورد آسـمـانها و زمين گفته شده است چيست ؟ مفسران سخنان بسيار گفته اند كه از ميان آنها سه تـفـسير، نزديكتر به نظر مى رسد و چنانكه خواهيم گفت هر سه تفسير ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.
1 - بـه هـم پـيـوستگى آسمان و زمين اشاره به آغاز خلقت است كه طبق نظرات دانشمندان ، مـجـمـوعـه ايـن جـهـان بـه صـورت تـوده واحـد عـظـيمى از بخار سوزان بود كه بر اثر انفجارات درونى و حركت ، تدريجا تجزيه شد و كواكب و ستاره ها از جمله منظومه شمسى و كره زمين به وجود آمد و باز هم جهان در حال گسترش است .
2 - منظور از پيوستگى ، يكنواخت بودن مواد جهان است به طورى كه
همه در هم فرو رفته بود و به صورت ماده واحدى خودنمائى مى كرد، اما با گذشت زمان ، مواد از هم جدا شدند، و تركيبات جديدى پيدا كردند، و انواع مختلف گياهان و حيوانات و موجودات ديگر، در آسمان و زمين ظاهر شدند، موجوداتى كه هر يك نظام مخصوص و آثار و خـواص ويـژه اى دارد، و هـر كـدام نـشـانـه اى اسـت از عظمت پروردگار و علم و قدرت بى پايانش .
3 - مـنـظـور از بـه هم پيوستگى آسمان اين است كه در آغاز بارانى نمى باريد و به هم پـيـوسـتگى زمين اين است كه در آن زمان گياهى نمى روئيد، اما خدا اين هر دو را گشود، از آسـمـان بـاران نـازل كـرد و از زمـيـن انـواع گـيـاهـان را رويـانـيد. روايات متعددى از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) به معنى اخير اشاره مى كند، و بعضى از آنها اشاره اى به تفسير اول دارد. بـدون شـك ، تـفـسـيـر اخـيـر چـيـزى اسـت كـه بـا چـشـم قـابـل رؤ يت است كه چگونه از آسمان باران نازل مى شود، و زمينها شكافته مى شوند و گـيـاهـان مـى رويـنـد، و بـا جـمـله (او لم ير الذين كفروا) (آيا كسانى كه كافر شدند نـديـدنـد...) كـامـلا سـازگـار اسـت ، و بـا جـمـله (و جـعـلنـا مـن المـاء كل شى ء حى ) نيز هماهنگى كامل دارد.
ولى تـفـسير اول و دوم نيز با معنى وسيع اين جمله ها، مخالف نيست ، چرا كه رؤ يت گاهى بـه مـعنى علم مى آيد، درست است كه اين علم و آگاهى براى همه نيست تنها دانشمندانند كه مـى تـوانـنـد در بـاره گـذشـتـه زمـيـن و آسمان و به هم پيوستگى آنها و سپس ‍ جدائيشان آگـاهـيـهـائى پيدا كنند، ولى ميدانيم قرآن كتاب يك قرن و يك عصر نيست ، بلكه راهنما و راهـگـشـاى انـسـانـهـا در تـمـامـى قـرون و اعـصـار اسـت . بـه هـمـيـن دليل آنچنان محتواى عميقى دارد كه براى هر گروه و هر عصر،
قابل استفاده است ، روى اين حساب ما معتقديم ، هيچ مانعى ندارد كه آيه فوق داراى هر سه تـفـسـيـر بـاشـد كـه هـر كـدام در جـاى خـود، صـحـيـح و كامل است ، و بارها گفته ايم استعمال لفظ در بيش از يك معنى نه تنها ايراد ندارد بلكه گـاهـى دليـل كـمـال فـصـاحـت است ، و اينكه در روايات مى خوانيم : (قرآن داراى بطون مختلفى است ) نيز ممكن است اشاره به همين معنى باشد.
و امـا در مـورد پـيـدايـش هـمـه مـوجـودات زنـده از آب كـه در ذيل آيه فوق به آن اشاره شده دو تفسير مشهور است :
1 - حـيـات هـمـه موجودات زنده - اعم از گياهان و حيوانات - به آب بستگى دارد، همين آبى كـه بـالاخـره مـبـدء آن بـارانـى اسـت كـه از آسـمـان نازل شده .
ديـگـر ايـنكه (ماء) در اينجا اشاره به آب نطفه است كه موجودات زنده معمولا از آن به وجود مى آيند.
جالب اينكه دانشمندان امروز معتقدند كه نخستين جوانه حيات در اعماق درياها پيدا شده است ، بـه هـمين دليل آغاز حيات و زندگى را از آب مى دانند، و اگر قرآن آفرينش انسان را از خـاك مـى شـمـرد، نـبـايـد فـرامـوش كـنـيـم مـنـظـور از خـاك هـمـان طـيـن (گل ) است كه تركيبى است از آب و خاك .
ايـن مـوضـوع نـيـز قـابـل تـوجـه است كه طبق تحقيقات دانشمندان قسمت عمده بدن انسان و بسيارى از حيوانات را آب تشكيل مى دهد (در حدود هفتاد درصد!). و اينكه بعضى ايراد كرده انـد كـه آفـريـنـش فـرشـتـگـان و جـن بـا ايـنكه موجودات زنده اى هستند مسلما از آب نيست ، پاسخش روشن است ، زيرا هدف موجودات زنده اى است كه براى ما محسوس است .
در حـديـثـى مـى خـوانـيـم كه : شخصى از امام صادق (عليهالسلام ) پرسيد: آب چه طعمى دارد؟ امـام نـخـسـت فـرمـود: سـل تـفـقـهـا و لا تـسـئل تـعـنـتـا: (به منظور ياد گرفتن سؤ ال كن نه به منظور بهانه جوئى !) سپس اضافه فرمود: طعم الماء طعم
الحـيـاة ! قـال الله سـبـحـانـه و جـعـلنـا مـن المـاء كـل شـى ء حى : (طعم آب ، طعم حيات و زندگى است ! خداوند مى گويد: ما هر موجود زنده اى را از آب آفريديم ).
مـخـصـوصـا هـنـگـامـى كه انسان در تابستان پس از يك تشنگى طولانى و ممتد در آن هواى سـوزان بـه آب گـوارائى مـى رسـد، مـوقـعى كه نخستين جرعه هاى آب را فرو مى برد، احساس مى كند كه روح و جان به كالبدش دميده مى شود، در واقع امام مى خواهد ارتباط و پيوستگى زندگى و آب را با اين تعبير زيبا مشخص كند.
آيـه بـعـد اشـاره بـه قـسـمـت ديـگـرى از نـشانه هاى توحيد و نعمتهاى بزرگش كرده مى گـويـد: (مـا در زمـيـن كـوه هاى ثابت و مستقرى ايجاد كرديم تا انسانها را نلرزاند) (و جـعـلنـا فـى الارض رواسى ان تميد بهم ). در گذشته نيز گفته ايم كوهها همچون زرهى كـرهاى زمين را در بر گرفته اند و اين سبب مى شود كه از لرزشهاى شديد زمين كه بر اثر فشار گازهاى درونى است تا حد زيادى جلوگيرى كند.
بـعـلاوه هـمـيـن وضـع كـوهـهـا، حـركـات پـوسـتـه زمـيـن را در مقابل جزر و مد ناشى از ماه به حداقل مى رساند.
از سـوى ديـگـر اگـر كـوهـهـا نـبـودنـد سطح زمين همواره در معرض تندبادها قرار داشت و آرامشى در آن ديده نمى شد، همانگونه كه در كويرها و بيابانهاى خشك و سوزان چنين است .
سـپـس بـه نـعـمـت ديـگرى كه آن هم از نشانه هاى عظمت او است اشاره كرده مى گويد ما در لابـلاى ايـن كوه هاى عظيم ، درهها و راههائى قرار داديم ، تا آنها هدايت شوند و به مقصد برسند (و جعلنا فيها فجاجا سبلا لعلهم يهتدون ).
بـراسـتـى اگـر ايـن درهـهـا و شـكـافـهـا نـبـودنـد، سـلسـله هـاى جـبـال عظيم موجود در زمين مناطق مختلف را آنچنان از هم جدا مى كردند كه پيوندشان از زمين بـه كـلى گـسـسته مى شد، و اين نشان مى دهد كه همه اين پديده ها طبق برنامه و حسابى است .
و از آنـجـا كـه آرامش زمين به تنهائى براى آرامش زندگى انسان كافى نيست بلكه بايد از طـرف بـالا نـيـز ايـمـنـى داشته باشد در آيه بعد اضافه مى كند: (ما آسمان را سقف مـحـفـوظى قرار داديم ولى آنها از آيات و نشانه هاى توحيد كه در اين آسمان پهناور است رويـگـردانـند) (و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن آياتها معرضون ). منظور از آسمان در اينجا - همانگونه كه سابقا هم گفته ايم - جوى است كه گرداگرد زمين را گرفته ، و ضـخامت آن صدها كيلومتر طبق تحقيقات دانشمندان مى باشد، اين قشر ظاهرا لطيف كه از هوا و گـازهـا تـشـكيل شده به قدرى محكم و پرمقاومت است كه هر موجود مزاحمى از بيرون به سوى زمين بيايد نابود مى شود، و كره زمين را در برابر بمباران شبانه روزى سنگهاى شهاب كه از هر گلوله اى خطرناكترند حفظ مى كند.
بعلاوه اشعه آفتاب كه داراى قسمتهاى مرگبارى است به وسيله آن تصفيه مى شود، و از نـفـوذ اشـعـه كـشـنده كيهانى كه از بيرون جو، به سوى زمين سرازير است جلوگيرى مى كند.
آرى اين آسمان سقف بسيار محكم و پايدارى است كه خدا آن را از انهدام
حفظ كرده است .
و در آخرين آيه مورد بحث به آفرينش شب و روز و خورشيد و ماه پرداخته مى گويد: (او اسـت كـه شـب و روز و خـورشـيـد و مـاه را آفـريـد) (و هـو الذى خـلق الليل و النهار و الشمس و القمر).
(و هر كدام از اينها در مدارى در حركتند) (كل فى فلك يسبحون ). نكته ها:
تـفـسـيـر كـل فـى فلك يسبحون - مفسران در تفسير اين جمله بيانات گوناگون دارند، اما آنـچـه بـا تـحـقـيـقـات مـسـلم دانـشـمندان فلكى سازگار است ، اين است كه منظور از حركت خـورشـيـد در آيـه فـوق يـا حركت دورانى به دور خويش است ، و يا حركتى است كه همراه منظومه شمسى دارد.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه كـلمـه كـل مـمـكـن اسـت اشاره به ماه و خورشيد و همچنين ستارگان باشد كه از كلمه ليل (شب ) استفاده مى شود.
بـعـضـى از مفسران بزرگ نيز احتمال داده اند كه اشاره به (شب ) و (روز) و (ماه ) و (خـورشـيـد) (هـر چـهـار) بـاشـد، زيـرا شب كه همان سايه مخروطى زمين است نيز بـراى خـود مـدارى دارد، اگـر كـسـى در بيرون كره زمين از دور به آن نگاه كند اين سايه تـاريـك مـخروطى را در گرد زمين دائما در حركت مى بيند و همچنين نور آفتاب كه به زمين مى تابد و روز را تشكيل مى دهد همانند استوانهاى
اسـت كـه در گـرد ايـن كـره دائما نقل مكان مى كند، بنابراين شب و روز نيز هر كدام براى خود مسير و مكانى دارند.
اين احتمال را نيز داده اند كه منظور از حركت خورشيد حركت آن در احساس ما باشد زيرا به نظر بينندگان زمينى خورشيد و ماه هر دو در گردشند.
2 - آسمان سقف محكمى است - قبلا هم گفته ايم كه (سماء) (آسمان ) در قرآن به معانى مختلفى آمده است گاهى به معنى جو زمين يعنى قشر ضخيمى از هوا كه دورادور كره خاك را فـرا گـرفـتـه اسـت آمده ، همانند آيه فوق ، در اينجا بد نيست توضيح بيشترى در باره استحكام اين سقف عظيم از زبان دانشمندان علوم طبيعى بشنويم :
(فـرانـك آلن ) اسـتـاد فـيـزيـك زيـستى چنين مى نويسد (جوى كه از گازهاى نگهبان زنـدگـى بـر سـطـح زمـيـن تـشـكيل شده آن اندازه ضخامت (و غلظت ) دارد كه بتواند همچون زرهـى زمـين را از شر مجموعه مرگبار بيست ميليون سنگهاى آسمانى در روز كه با سرعت در حدود 50 كيلومتر در ثانيه به آن برخورد مى كنند در امان نگهدارد.
جو زمين علاوه بر كارهاى ديگرى كه دارد درجه حرارت را بر سطح زمين در حدود شايسته بـراى زنـدگى نگاه مى دارد، و نيز ذخيره بسيار لازم آب و بخار آب را از اقيانوسها به خـشـكـيـهـا انـتـقـال مـى دهـد كـه اگـر چـنين نبود همه قاره ها به صورت كويرهاى خشك غير قـابـل زيـسـتـى در مـى آمد، به اين ترتيب بايد گفت كه اقيانوسها و جو زمين عنوان چرخ لنگرى براى زمين دارند.
وزن بـعـضـى از ايـن شهابها كه به سوى زمين سرازير مى شود به اندازه يك هزارم يك گـرم اسـت ولى نـيـروى آن بـر اثـر آن سـرعـت فـوق العـاده معادل نيروى
ذرات اتمى است كه بمب مخرب را تشكيل مى دهد! و حجم آن شهابها احيانا بيشتر از حجم يك دانه شن نيست !
در هـر روز مـيـليـونـهـا از ايـن شـهابها پيش از رسيدن به سطح زمين مى سوزند و يا به بـخـار تبديل مى شوند، ولى احيانا حجم و سنگينى بعضى شهابها بقدرى زياد است كه از قشر گازى گذشته و به سطح زمين اصابت مى كند.
از جـمـله شـهـابـهائى كه از چنگال غلاف گازى نامبرده عبور كرده و به زمين رسيد شهاب عظيم و معروف (سيبرى ) است كه در سال 1908 ميلادى به زمين اصابت كرد و قطر آن طورى بود كه حدود 40 كيلومتر زمين را اشغال كرد و باعث تلفات زيادى شد!
و ديـگـر شـهابى است كه در (اريزونا) آمريكا فرود آمد كه به قطر 1 كيلومتر و عمق 200 مـتـر بـود و در هـنـگـام سـقوط آن شكاف عميقى در زمين ايجاد شد و بر اثر انفجار آن شـهـابـهـاى كـوچـك بـسـيـارى كـه مـسـاحـت نـسـبـتـا زيـادى از زمـيـن را اشغال مى كرد توليد گرديد.
(كرسى موريسن ) مى نويسد اگر هواى محيط زمين اندكى از آنچه هست رقيق تر مى بود اجـرام سـمـاوى ، و شـهابهاى ثاقب كه هر روز به مقدار چند ميليون عدد به آن اصابت مى كـنـنـد و در همان فضاى خارج منفجر و نابود مى شوند، دائما به سطح زمين مى رسيدند و هر گوشه آن را مورد اصابت قرار مى دادند.
ايـن اجـرام فـلكـى بـه سـرعـتـى در ثـانـيـه از 6 تـا چـهـل مـيـل حـركـت مى كنند! و به هر چيز برخورد كنند ايجاد انفجار و حريق مى نمايند اگر سرعت و حركت اين اجرام كمتر از آنچه هست مى بود مثلا به اندازه سرعت يك گلوله بود همه آنـهـا به سطح زمين مى ريختند و نتيجه خرابكارى آنها معلوم بود از جمله اگر خود انسان در مـسـيـر كوچكترين قطعه اين اجرام سماوى واقع مى شد شدت حرارت آنها كه به سرعت نود برابر سرعت گلوله حركت مى كنند او را تكه پاره
و متلاشى مى ساخت !
غلظت هوائى محيط زمين به اندازه اى است كه اشعه كيهانى را تا ميزانى كه براى رشد و نمو نباتات لازم است به طرف زمين عبور مى دهد، كليه جرثومه هاى مضر را در همان فضا معدوم مى سازد، و ويتامينهاى مفيد را ايجاد مى نمايد).
آيه و ترجمه


و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد اء فإ ين مت فهم الخلدون (34)
كل نفس ذائقة الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنة و إ لينا ترجعون (35)




ترجمه :

34 - مـا بـراى هيچ انسانى قبل از تو زندگى جاويدان قرار نداديم (وانگهى آيا آنها كه انتظار مرگ تو را مى كشند) اگر تو بميرى آنها زندگى جاويدان دارند؟!
35 - هـر انـسـانى طعم مرگ را مى چشد، و ما شما را با بديها و نيكيها آزمايش مى كنيم ، و سرانجام به سوى ما باز مى گرديد.
تفسير:
همه مى ميرند!
در قـسـمـتـى از آيـات گـذشته خوانديم كه مشركان براى ترديد در نبوت پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه مـسـاله انـسـان بـودن او مـتـوسل مى شدند و معتقد بودند كه پيامبر حتما بايد فرشته باشد و خالى از هر گونه عوارض بشرى .
آيات مورد بحث اشاره اى به بعضى ديگر از ايرادات آنها است : گاه آنها مى گفتند سر و صدائى كه پيامبر - و به گفته آنها اين شاعر - به راه انداخته دوامى
نـدارد و با مرگش همه چيز پايان مى يابد چنانكه در آيه 30 سوره طور مى خوانيم (ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون ):
و گـاه چـنـين مى پنداشتند كه چون اين مرد معتقد است خاتم پيامبران است بايد هرگز نمى رد تـا حـافـظ آئين خويش باشد، بنابراين مرگ او در آينده دليلى خواهد بود بر بطلان ادعاى او! قرآن در نخستين آيات فوق در جمله كوتاهى به آنها پاسخ مى دهد و مى گويد: (مـا بـراى هـيچ بشرى قبل از تو زندگى جاويدان قرار نداديم ) (و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد).
اين قانون تغييرناپذير آفرينش است كه هيچكس زندگى جاويدان ندارد. وانگهى اينها كه از مـرگ تـو هـم اكـنـون شـادى مـى كـنـنـد اگر تو بميرى مگر خودشان زندگى جاويدان دارند؟! (ا فان مت فهم الخالدون ).
شـايـد نـيـاز بـه تـوضـيـح نـداشته باشد كه بقاى شريعت و دين و آئين نياز به بقاى آورنده آن ندارد، آئين ابراهيم (عليهالسلام ) و موسى (عليهالسلام ) و عيسى (عليهالسلام ) هر چند جاويدان نبودند ولى قرنها بعد از وفات اين پيامبران بزرگ (و در مورد حضرت مسيح بعد از صعود او به آسمان ) باقى ماندند.
بنابراين جاودانگى مذهب نياز به پاسدارى دائمى پيامبر ندارد، ممكن است جانشينان او خط او را ادامه دهند.
و امـا اينكه آنها خيال مى كنند با درگذشت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همه چيز پـايـان مـى يابد در حقيقت كور خوانده اند، زيرا اين سخن در مورد مسائلى صحيح است كه قائم به شخص باشد، اسلام نه قائم به شخص پيامبر بود ، و نه اصحاب و يارانش ‍ آئينى بود زنده و پويا كه بر اساس حركت درونيش پيش مى رود، و مرزهاى زمان و مكان را مى شكافد و به سير خود ادامه مى دهد.
سـپـس قـانـون كلى مرگ را در باره همه نفوس ، بدون استثناء چنين بازگو مى كند: (هر انسانى طعم مرگ را مى چشد) (كل نفس ‍ ذائقة الموت ).
لازم بـه يـادآورى است كه واژه (نفس ) در قرآن مجيد در معانى مختلفى به كار رفته ، نخستين معنى نفس (ذات ) يا خويشتن خويش است ، اين معنى وسيعى است كه حتى بر ذات پاك خداوند اطلاق مى شود، چنانكه مى خوانيم (كتب على نفسه الرحمة ) خداوند رحمت را بر خويش لازم كرده است (انعام آيه 12).
سـپـس ايـن كـلمـه در انـسـان يـعـنـى مـجـمـوعـه جـسـم و روح او بـه كار رفته است مانند: من قـتـل نـفـسـا بـغـيـر نـفـس او فـسـاد فـى الارض فـكـانـمـا قتل الناس جميعا: (كسى كه انسانى را بدون اينكه قتلى انجام دهد يا فساد در زمين كرده باشد بكشد گوئى همه انسانها را كشته است ) (مائده آيه 32).
و گـاهـى در خـصـوص روح انـسـان اسـتعمال شده مانند (اخرجوا انفسكم ): (فرشتگان قبض ارواح مى گويند: روح خود را خارج كنيد) (انعام آيه 93).
پـيـدا اسـت كـه منظور از (نفس ) در آيات مورد بحث همان معنى دوم است بنابراين منظور بـيان قانون كلى مرگ در باره انسانها است ، و به اين ترتيب جاى ايرادى در آيه باقى نـمـى مـانـد كه تعبير به نفس شامل خداوند يا فرشتگان هم مى شود چگونه بايد آيه را تخصيص زد و اينها را خارج كرد.
بـعـد از ذكـر قانون عمومى مرگ اين سؤ ال مطرح مى شود كه هدف از اين حيات ناپايدار چيست و چه فايده اى دارد؟
قـرآن در دنـبـاله هـمـيـن سخن مى گويد: (ما شما را با بديها و نيكيها امتحان مى كنيم ، و سرانجام به سوى ما باز مى گرديد) (و نبلوكم بالشر و الخير فتنة و الينا ترجعون ).
جايگاه اصلى شما اين جهان نيست بلكه جاى ديگر است شما تنها
بـراى دادن امـتـحـانـى در ايـنـجـا مـى آئيـد و پـس از پـايـان امـتـحـان و كـسـب تكامل لازم به جايگاه اصلى خود كه سراى آخرت است خواهيد رفت .
قـابـل تـوجـه ايـنكه در ميان مواد امتحانى (شر) مقدم بر (خير) ذكر شده و بايد هم چـنـيـن بـاشـد، زيـرا آزمـايش الهى هر چند گاهى با نعمت است و گاهى با بلا، ولى مسلما آزمايش بوسيله بلاها سختتر و مشكلتر است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نيز لازم است كه شر در اينجا به معنى شر مطلق نيست ، زيرا فرض اين است شرى كه وسيله آزمايش و تكامل مى باشد، بنابراين منظور شر نسبى است ، و اصولا در مجموع عالم هستى با بينش صحيح توحيدى شر مطلق وجود ندارد! (دقت كنيد).
لذا در حـديـثـى از امـيـر مؤ منان على (عليهالسلام ) چنين مى خوانيم كه امام بيمار شده بود جـمـعى از برادران (و ياران ) به عيادتش ‍ آمدند عرض كردند كيف نجدك يا امير المؤ منين ؟ قال بالشر: (حالتان چطور است اى امير مؤ منان ؟ فرمود: شر است )!!
(قـالوا مـا هـذا كـلام مـثـلك : (گـفـتـنـد: ايـن سـخـن شـايـسـتـه مثل شما نيست ).
امـام فـرمـود : (ان الله تـعالى يقول و نبلوكم بالشر و الخير فتنه فالخير الصحة و الغـنـا و الشـر المـرض و الفـقـر): (خـداوند متعال مى گويد ما شما را با (شر) و (خـير) آزمايش مى كنيم ، خير تندرستى است و بى نيازى و شر بيمارى و فقر است ) (و اين تعبيرى است كه من از قرآن مجيد انتخاب كرده ام ).
در ايـنـجـا سؤ ال مهمى باقى مى ماند كه خداوند چرا بندگان را آزمايش مى كند، و اصولا آزمـايـش در مـورد خـداونـد چـه مـفـهـومـى دارد؟! پـاسـخ ايـن سـؤ ال را در جـلد اول تـفـسـيـر نـمـونـه ذيـل آيه 155 سوره بقره آوره ايم كه آزمايش در مورد خداوند به معنى پرورش ‍ دادن است (شرح كامل اين موضوع را در آنجا مطالعه فرمائيد).
آيه و ترجمه


و إ ذا رءاك الذيـن كفروا إ ن يتخذونك إ لا هزوا اء هذا الذى يذكر ءالهتكم و هم بذكر الرحمن هم كفرون (36)
خلق الانسن من عجل سأ وريكم ءايتى فلا تستعجلون (37)
و يقولون متى هذا الوعد إ ن كنتم صدقين (38)
لو يعلم الذين كفروا حين لا يكفون عن وجوههم النار و لا عن ظهورهم و لا هم ينصرون (39)
بل تأ تيهم بغتة فتبهتهم فلا يستطيعون ردها و لا هم ينظرون (40)




ترجمه :

36 - هنگامى كه كافران تو را مى بينند كارى جز استهزا كردن ندارند (و مى گويند) آيا ايـن هـمـان كسى است كه سخن از خدايان شما مى گويد؟ در حالى كه خودشان ذكر خداوند رحمن را انكار مى كنند.
37 - (آرى ) انـسـان از عـجـله آفـريـده شده ، ولى عجله نكنيد من آيات خود را به زودى به شما ارائه مى دهم .
38 - آنها مى گويند اگر راست مى گوئيد اين وعده قيامت كى فرا مى رسد؟!
39 - ولى اگر كافران مى دانستند زمانى را كه نمى توانند شعله هاى آتش را از صورت و از پشتهاى خود دور كنند و هيچكس آنها را يارى نمى كند (اينقدر در باره قيامت
شتاب نمى كردند).
40 - آرى ايـن مـجازات الهى بصورت ناگهانى به سراغشان مى آيد و مبهوتشان مى كند آنچنانكه توانائى بر دفع آن ندارند و به آنها مهلت داده نمى شود.
تفسير:
انسان از عجله آفريده شده !
بـاز در ايـن آيـات بـه بـحـثـهاى ديگرى در ارتباط با موضع گيرى مشركان در برابر پـيـامـبـر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخورد مى كنيم ، كه بيانگر طرز تفكر انحرافى آنها در مسائل اصولى است نخست مى گويد: هنگامى كه كافران تو را مى بينند كارى جز مسخره كردن تو ندارند) (و اذا رءاك الذين كفروا ان يتخذونك الا هزوا).
آنها با بى اعتنائى به تو اشاره كرده مى گويند: (آيا اين همان كسى است كه خدايان و بتهاى شما را به بدى ياد مى كند)؟ (ا هذا الذى يذكر الهتكم ).
(در حالى كه خود ذكر خداوند رحمان را انكار مى كنند) (و هم بذكر الرحمن هم كافرون ). تـعـجـب در ايـن اسـت كـه اگـر كـسـى از اين بتهاى سنگى و چوبى بدگوئى كند - نه بـدگـوئى بـلكه حقيقت را بيان نمايد و بگويد اينها موجودات بى روح و فاقد شعور و بى ارزشى هستند، تعجب مى كنند، اما اگر كسى منكر خداوند بخشنده و مهربانى شود كه آثـار رحـمـتـش پـهنه جهان را گرفته و در هر چيز دليلى بر عظمت و رحمت او است ، براى آنـهـا جـاى تـعـجـب نـيست . آرى هنگامى كه انسان به امرى عادت كرد و خو گرفت و تعصب ورزيد، در نظرش جلوه خواهد داشت هر چند بدترين امور باشد، و هر گاه نسبت به چيزى
عداوت ورزيد كمكم در نظرش بد مى شود، هر چند زيباترين و محبوبترين امور باشد.
سـپـس به يكى ديگر از كارهاى زشت و بى رويه اين انسانهاى بى بندوبار اشاره كرده مـى فـرمـايـد: (انـسـان از عـجـله آفـريـده شـده ) (خـلق الانـسـان مـن عجل ).
گـرچـه مـفـسـران در تـفـسير كلمه (انسان ) و (عجل ) در اينجا بيانات گوناگونى دارند ولى پيدا است كه منظور از انسان در اينجا نوع انسان است (البته انسانهاى تربيت نايافته و خارج از قلمرو رهبرى رهبران الهى ).
و مـنـظـور از (عـجـل ) شـتـاب و شـتـابـزدگى است ، همانگونه كه آيات بعد نيز شاهد گـويـاى اين مطلب است ، و در جاى ديگر قرآن مى خوانيم و كان الانسان عجولا: (انسان ، عجول است ) (اسراء - 11).
در حـقـيـقـت تـعـبـيـر (خـلق الانـسـان مـن عـجـل ) يـكـنـوع تـاكيد است ، يعنى آنچنان انسان عـجـول اسـت كـه گـوئى از (عـجـله ) آفـريـده شـده ، و تـار و پـود وجـودش از آن تـشـكيل يافته ! و به راستى بسيارى از مردم عادى چنينند هم در خير عجولند و هم در شر، حـتى وقتى به آنها گفته مى شود اگر آلوده كفر و گناه شويد، عذاب الهى دامنتان را مى گـيـرد مـى گـويند پس چرا اين عذاب زودتر نمى آيد؟! و در پايان آيه اضافه مى كند: (عـجـله نـكـنـيد من آيات خود را به زودى به شما نشان مى دهم ) (ساوريكم آياتى فلا تستعجلون ).
تـعـبـيـر (آيـاتـى ) در ايـنـجـا مـمـكن است اشاره به آيات و نشانه هاى عذاب و بلاها و مـجـازاتـهائى باشد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مخالفان را با آن تهديد مـى كـرد و ايـن سـبـك مـغـزان كـرارا مى گفتند: پس چه شد اين بلاهائى كه ما را با آن مى ترسانى .
قرآن مى گويد عجله نكنيد، چيزى نمى گذرد كه دامانتان را خواهد گرفت .
و نـيـز ممكن است اشاره به معجزاتى كه دليل بر صدق پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
است بوده باشد يعنى اگر كمى صبر كنيد: معجزات كافى به شما ارائه داده خواهد شد.
اين دو تفسير منافاتى با هم ندارند، زيرا مشركان در هر دو قسمت عجله داشتند و خداوند هم هـر دو را بـه آنها ارائه داد، هر چند تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد و با آيات بعد متناسب تر است .
بـاز انگشت روى يكى از تقاضاهاى عجولانه آنها گذاشته مى گويد: (آنها مى گويند: ايـن وعـده قـيـامـت اگر راست مى گوئيد كى فرا مى رسد؟!) (و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ).
آنـهـا بـا بـى صـبـرى تـمـام ، در انـتـظـار قـيـام قـيـامـت بـودنـد، غـافـل از اينكه فرا رسيدن قيامت همان و بيچارگى و بدبختى تمام عيار آنها همان ، ولى چه مى توان كرد، انسان عجول حتى در راه بدبختى و نابودى خود نيز عجله مى كند.
تـعـبـيـر بـه ان كـنـتـم صـادقين به صورت جمع (اگر راست مى گوئيد) با اينكه مخاطب پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود به خاطر آنست كه پيروان راستين او را نـيـز در ايـن خـطـاب شركت داده شده اند، و ضمنا مى خواستند بگويند، فرا نرسيدن قيامت دليل بر اين است كه همه شما دروغگو هستيد!
آيـه بـعـد بـه آنـها پاسخ مى دهد، و مى گويد: (اگر كافران مى دانستند زمانى را كه نـمـى توانند شعله هاى آتش را از صورت و پشت خود دور سازند، و هيچكس به يارى آنها نـخـواهـد شـتـافـت ، هـرگـز تـعـجيل در عذاب نمى كردند، و نمى گفتند: قيامت كى فرا مى رسـد) (لو يـعـلم الذيـن كـفـروا حـيـن لا يـكـفـون عـن وجـوهـهم النار و لا عن ظهورهم و لا هم ينصرون ).
تعبير به (صورتها) و (پشتها) در آيه فوق ، اشاره به اين است كه آتش
دوزخ چـنـان نـيـست كه از يكسو آنها را احاطه كند، هم قسمت پيش روى آنها در آتش است و هم پشتها، گوئى در وسط آتش غرق و دفن مى شوند!
و جـمـله (و لا هـم يـنـصرون ) اشاره به اين است كه اين بتهائى را كه گمان مى برند شفيعان و ياوران آنها خواهند بود هيچ كارى از آنها ساخته نيست .
و جـالب ايـنـكه اين مجازات الهى و آتش سوزان به صورت ناگهانى به سراغ آنها مى آيد آنچنانكه مبهوتشان مى كند)! (بل تاتيهم بغتة فتبهتهم ).
(و آنـچـنـان غـافـلگـيـر و مـقهورشان مى سازد كه قدرت بر دفع آن را ندارند) (فلا يستطيعون ردها).
حتى اگر تقاضاى مهلت كنند و بر خلاف آنچه تا آن وقت عجله مى كردند درخواست تاخير نمايند (به آنها مهلت داده نمى شود) (و لا هم ينظرون ).
نكته ها:
1 - بـا تـوجـه بـه آيـات فـوق ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه اگـر انـسـان طـبـيـعـتـا عجول است پس چرا به دنبال آن نهى از عجله مى كند و مى گويد: (فلا تستعجلون ) آيا اين دو با هم متضاد نيست .
در پـاسـخ مـى گـوئيـم بـا تـوجـه بـه اصـل اخـتـيـار و آزادى اراده انـسـان و قابل تغيير بودن صفات و روحيات و ويژگيهاى اخلاقى ، هيچگونه تضادى در كار نيست ، چرا كه با تربيت و تزكيه نفس مى توان اين حالت را دگرگون ساخت .
2 - جـمـله (بل تاتيهم بغتة فتبهتهم ) (عذاب الهى بطور ناگهانى به سراغ آنها مى آيـد آنـچـنـان كـه مـبـهوتشان مى كند) ممكن است اشاره به اين باشد كه عذابهاى قيامت همه چـيـزش بـا عـذاب دنـيـا متفاوت است مثلا در باره آتش جهنم مى خوانيم : (نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة ) (آتش برافروخته
الهى كه بر قلب آدمى مى زند) (همزه آيه 7).
يـا ايـنـكـه در مـورد آتـشـگيره جهنم مى خوانيم (وقودها الناس و الحجارة ): (آتشگيره دوزخ مردم و سنگها هستند) (بقره آيه 24).
ايـن گـونـه تعبيرات نشان مى دهد كه آتش دوزخ غافلگيرانه و ناگهانى و مبهوت كننده است .
آيه و ترجمه


و لقد استهزئ برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزءون (41)
قل من يكلؤ كم باليل و النهار من الرحمن بل هم عن ذكر ربهم معرضون (42)
اءم لهم ءالهة تمنعهم من دوننا لا يستطيعون نصر اءنفسهم و لا هم منا يصحبون (43)
بـل مـتعنا هؤ لاء و ءاباءهم حتى طال عليهم العمر اء فلا يرون اءنا نأ تى الا رض ننقصها من اءطرافها اء فهم الغلبون (44)
قل إ نما اءنذركم بالوحى و لا يسمع الصم الدعاء إ ذا ما ينذرون (45)




ترجمه :

41 - (اگـر تـو را استهزا كنند نگران نباش ) پيامبران پيش از تو را نيز استهزا كردند، اما سرانجام آنچه را (از عذابهاى الهى ) مسخره مى كردند دامان استهزا كنندگان را گرفت
42 - بـگـو چـه كـسى شما را در شب و روز از (مجازات ) خداوند رحمان نگاه مى دارد؟ ولى آنها از ياد پروردگارشان روى گردانند.
43 - آيـا آنـها خدايانى دارند كه مى توانند از آنان در برابر ما دفاع كنند؟ (اين خدايان سـاخـتـگـى حـتـى ) نـمى توانند خودشان را يارى دهند (تا چه رسد به ديگران ) و نه از ناحيه ما بوسيله نيروئى يارى مى شوند.
44 - مـا آنـهـا و پـدرانـشـان را از نـعـمـتـها بهره مند ساختيم تا آنجا كه عمر طولانى پيدا كـردنـد (و مـايـه غـرور و طـغـيـانـشـان شـد) آيـا نـمـى بـيـنـنـد كـه مـا مـرتـبـا از زمـيـن (و اهل آن ) مى كاهيم آيا آنها غالبند (يا ما)؟! 45 - بگو من تنها بوسيله وحى شما را انذار مى كنم ولى آنها كه گوشهايشان كر است هنگامى كه انذار مى شوند سخنان را نمى شنوند!
تفسير:
گوش اگر گوش تو...
در آيـات گذشته ديديم كه مشركان و كفار، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بـه بـاد اسـتهزاء مى گرفتند، همان كارى كه عادت ديرينه همه جاهلان مغرور است كه واقعيتهاى مهم و جدى را به شوخى و مسخره مى گيرند.
در نخستين آيه مورد بحث به عنوان دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و تسلى خـاطـر او مـى گـويـد: ايـن تـنـهـا تـو نـيـسـتـى كـه مـورد اسـتهزاء واقع شده اى پيامبران قـبـل از تـو را نـيـز اسـتـهـزا كـردنـد) (و لقـد اسـتـهـزى ء برسل من قبلك ).
(ولى سـرانـجـام آنـچـه را از عـذابـهـاى الهـى بـه بـاد مـسـخـره گـرفته بودند، دامان استهزاكنندگان را گرفت ) (فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزئون ).
بـنـابـرايـن غـم و انـدوهـى بـه خـود راه مـده و ايـن گـونـه اعـمـال جـاهلان نبايد در روح بزرگ تو كمترين اثر بگذارد و يا در اراده آهنينت خللى وارد كند.
در آيـه بـعـد مـى گـويد: نه تنها در برابر عذاب خدا در قيامت ، كسى از شما دفاع نمى كند، در اين دنيا نيز همين است بگو چه كسى شما را در شب
و روز در بـرابـر مـجـازات خـداونـد رحـمـان حـفـظ و نـگـهـدارى مـى كـنـد)؟ (قل من يكلؤ كم بالليل و النهار من الرحمان ).
در واقع اگر خداوند آسمان (جو زمين ) را سقف محفوظى قرار نداده بود (آنگونه كه در آيـات قـبـل گذشت ) همين به تنهائى كافى بود كه شما را شب و روز در معرض بمباران سنگهاى آسمانى قرار دهد.
خـداونـد رحـمـان آنـقـدر بـه شـما محبت دارد كه ماموران مختلفى را براى حفظ و نگاهبانيتان قـرار داده كـه اگـر يـك لحـظـه از شـمـا جـدا شـونـد سيل بلاها به سويتان سرازير مى شود.
قـابـل تـوجـه اينكه : در اين آيه به جاى (الله )، (رحمان ) به كار رفته ، يعنى بـبـيـنـيـد شـما چقدر گناه كرده ايد كه حتى خداوندى را كه كانون رحمت عامه است به خشم آورده ايد.
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: امـا آنـهـا از ياد پروردگارشان روى گردانند، نه به مواعظ و انـدرزهـاى پـيـامـبـران او گـوش فـرا مـى دهـنـد، و نـه يـاد خـدا و نـعـمـتـهـايـش دل آنـهـا را تـكـان مـى دهـد، و نـه لحـظـه اى انديشه خود را در اين راه به كار مى اندازند (بـلكـه از يـاد پـروردگـارشـان روى گـردانـنـد) (بل هم عن ذكر ربهم معرضون ).
بـاز بـه عـنـوان سـؤ ال مى پرسد: اين كافران ظالم و گنهكار در برابر كيفرهاى الهى بـه چـه چـيـز دل بسته اند؟ (آيا آنها خدايانى دارند كه مى تواند از آنان در برابر ما دفاع كند؟! (ام لهم الهة تمنعهم من دوننا).
(ايـن خـدايـان سـاخـتـگـى آنها حتى نمى توانند خودشان را يارى دهند و از خويشتن دفاع كنند) (لا يستطيعون نصر انفسهم ).
(و نه از ناحيه ما به وسيله رحمت و نيروى معنوى يارى و همراهى مى شوند)
(و لا هم منا يصحبون ).
آيـه بـعـد اشـاره بـه يكى از علل مهم سركشى و طغيان افراد بى ايمان كرده مى گويد: (مـا بـه اين گروه و پدرانشان انواع نعمتها بخشيديم تا آنجا كه عمرهاى طولانى پيدا كردند) (بل متعنا هؤ لاء و آبائهم حتى طال عليهم العمر).
اما به جاى اينكه اين عمر طولانى و نعمت فراوان حس شكرگزارى را در آنها تحريك كرده و سـر بـر آستان عبوديت حق بگذارند مايه غرور و طغيانشان شد. ولى آيا آنها نمى بينند كـه ايـن جـهـان و نـعـمتهايش پايدار نيست آيا نمى بينند كه ما مرتبا از زمين و مردم زمين مى كاهيم )؟! (ا فلا يرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها).
اقـوام و قـبـائل يـكـى بعد از ديگرى مى آيند و مى روند، افراد كوچك و بزرگ هيچيك عمر جـاويـدان نـدارنـد، و هـمـه سـر به نقاب فنا فرو مى برند، اقوامى كه از آنها قويتر و نـيـرومـنـدتـر و سـركـشـتـر بـودنـد هـمـگـى سر به تيره خاك كشيدند و حتى دانشمندان و بـزرگـان و عـلمـا كـه قـوام زمـيـن بـه آنـهـا بـود چشم از جهان فرو بستند! (آيا با اين حال آنها غالبند يا ما غالبيم )؟! (ا فهم الغالبون ).
در ايـنـكـه مـنـظـور از جمله (انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها) (ما به سراغ زمين مى آئيم و مرتبا از اطراف آن مى كاهيم ) چيست ؟ مفسران بحثهاى گونا - گونى دارند.
1 - بـعضى گفته اند منظور اين است كه خدا تدريجا از اراضى و سرزمينهاى مشركان مى كاهد و بر بلاد مسلمين مى افزايد.
امـا بـا تـوجـه به اينكه اين سوره در مكه نازل شده و در آن روز مسلمانان چنين فتوحاتى نداشتند اين تفسير، مناسب به نظر نمى رسد.
2 - بعضى ديگر گفته اند: منظور خراب شدن و ويرانى زمينها به طور تدريجى است .
3 - بعضى آن را اشاره به ساكنان زمين مى دانند.
4 - و بعضى خصوص دانشمندان و علماء را در اينجا ذكر كرده اند. اما مناسب تر از همه اين اسـت كـه مـنظور از زمين مردم سرزمينهاى مختلف جهان است ، اقوام و افراد گوناگونى كه تـدريجا و دائما به سوى ديار عدم مى شتابند و با زندگى دنيا وداع مى گويند، و به اين ترتيب دائما از اطراف زمين كاسته مى شود.
در بـعـضـى از روايـات كـه از امـامـان اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) نقل شده اين آيه به مرگ علما و دانشمندان تفسير گرديده است ، امام صادق (عليهالسلام ) مى فرمايد: نقصانها ذهاب عالمها: (نقصان زمين به معنى فقدان دانشمندان است ).
البـته مى دانيم اين روايات معمولا براى بيان مصداقهاى روشن است ، نه اينكه مفهوم آيه را منحصر در افراد خاصى كند.
و بـه ايـن تـرتـيـب آيه مى خواهد مرگ و مير تدريجى بزرگان و اقوام پر جمعيت و حتى دانـشمندان را به عنوان يك درس عبرت براى كافران مغرور و بيخبر بيان كند و به آنها نشان دهد كه در مبارزه با خدا پيروزى براى آنها وجود ندارد.
سپس اين حقيقت را بازگو مى كند كه وظيفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنست كه مردم
را از طريق وحى آسمانى انذار كند، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كـرده مى گويد: (به آنها بگو من از پيش خود چيزى نمى گويم تنها به وسيله وحى شما را انذار مى كنم ) (قل انما انذركم بالوحى ).
و اگـر در دل سـخـت شـما اثر نمى گذارد جاى تعجب نيست ، و نه دليلى بر نقصان وحى آسـمـانـى ، بـلكـه بـه خاطر آنست كه (افراد كر، هنگامى كه انذار مى شوند سخنان را نمى شنوند)! (و لا يسمع الصم الدعاء اذا ما ينذرون ).
گـوش شـنوا لازم است تا سخن خدا را بشنود، نه گوشهائى كه آنچنان پرده هاى گناه و غفلت و غرور بر آنها افتاده كه شنوائى حق را به كلى از دست داده است .
آيه و ترجمه


و لئن مستهم نفحة من عذاب ربك ليقولن يويلنا إ نا كنا ظلمين (46)
و نـضـع المـوزيـن القـسـط ليـوم القـيـمـة فـلا تـظـلم نـفـس شـيـا و إ ن كـان مثقال حبة من خردل اءتينا بها و كفى بنا حاسبين (47)




ترجمه :

46 - اگر كمترين عذاب پروردگارت آنها را لمس كند فريادشان بلند مى شود اى واى ما همگى ستمگر بوديم .
47 - مـا تـرازوهـاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم ، لذا به هيچكس كمترين ستمى نمى شـود، و اگـر بـه مـقـدار سنگينى يكدانه خردل (كار نيك و بدى باشد) ما آنرا حاضر مى كنيم ، و كافى است كه ما حساب كننده باشيم .
تفسير:
ترازوهاى عدل در قيامت
بـه دنـبـال آيـات گـذشـته كه حالت غرور و بيخبرى افراد بيايمان را منعكس مى كرد در نـخـسـتين آيه مورد بحث مى گويد: (اين بيخبران مغرور كه در حالت نعمت و آرامش هرگز خـدا را بـنده نيستند اگر گوشه كوچك و ناچيزى از عذاب پروردگارت دامنشان را بگيرد چـنـان متوحش مى شوند كه فرياد مى زنند اى واى بر ما! ما همگى ظالم و ستمگر بوديم ! (و لئن مستهم نفحة من عذاب ربك ليقولن يا ويلنا انا كنا ظالمين ).
به گفته مفسران و ارباب لغت ، واژه نفحه به معنى چيز كم ، يا نسيم
ملايم مى باشد، گرچه اين كلمه غالبا در نسيمهاى رحمت و نعمت به كار مى رود، ولى در مورد عذاب نيز استعمال مى شود.
بـه گفته تفسير (كشاف ) جمله (لئن مستهم نفحة ...) سه تعبير در بردارد كه همه اشاره به ناچيزى و كمى است ، تعبير به (مس )، و تعبير به (نفحه ) (از نظر ماده لغـت ) و نـيـز از نظر وزن و صيغه . خلاصه اينكه قرآن مى خواهد بگويد: اين كوردلان ، سـاليـان دراز سـخنان پيامبر و منطق وحى را مى شنوند و در آنها كمترين اثر نمى گذارد مگر آن زمان كه تازيانه عذاب ، هر چند خفيف و مختصر، بر پشت آنها نواخته شود كه دست پـا چـه مـى شـونـد و فـريـاد (انـا كـنـا ظـالمـيـن ) را سر مى دهند، آيا بايد تنها زير تازيانه هاى عذاب ، بيدار شوند؟
ولى چـه سـود كـه ايـن بـيـدارى اضـطـرارى هـم بـه حال آنها سودى ندارد، و اگر طوفان عذاب فرو بنشيند و آرامش بيابند، باز هم همان راه و همان برنامه است .
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ، اشـاره بـه حـساب و جزاى دقيق و عادلانه قيامت مى كند تا افراد بـيـايـمـان و ستمگر بدانند به فرض كه عذاب اين دنيا دامانشان را نگيرد مجازات آخرت حـتـمـى اسـت ، و دقـيـقـا تـمـام اعـمـالشـان مـورد مـحاسبه قرار مى گيرد. مى فرمايد: (ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم ) (و نضع الموازين القسط ليوم القيامة ).
(قـسـط) گـاه بـه مـعـنـى عـدم تبعيض ، و گاه به معنى عدالت به طور مطلق مى آيد و مناسب در اينجا معنى دوم است .
جالب اينكه قسط در اينجا به عنوان صفت براى (موازين ) ذكر شده
اين ترازوهاى سنجش آنچنان دقيق و منظم است كه گوئى عين عدالت مى باشد.
و بـه هـمـيـن دليـل بـلافاصله اضافه مى كند: (به هيچكس در آنجا كمترين ظلم و ستمى نمى شود) (فلا تظلم نفس شيئا).
نـه از پـاداش نـيـكـوكـاران چـيزى كاسته مى شود، و نه به مجازات بدكاران افزوده مى گردد.
اما اين نفى ظلم و ستم ، مفهومش اين نيست كه در حساب دقت نمى شود بلكه (اگر به مقدار سـنـگـيـنـى يـك دانـه خردل كار نيك و بدى باشد ما آن را حاضر مى سازيم و مورد سنجش قرار مى دهيم
(و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها).
(و همين قدر كافى است كه ما حسابگر اعمال بندگان باشيم ) (و كفى بنا حاسبين ).
(خـردل ) گـيـاهـى اسـت كـه داراى دانـه سـيـاه بـسـيـار كـوچـكـى اسـت ، و ضـرب المثل در كوچكى و حقارت مى باشد.
نـظـيـر ايـن تـعـبـيـر در جـاى ديـگـر قـرآن بـه عـنـوان (مـثـقـال ذرة ) (سـنگينى يك ذره ) (يك مورچه بسيار كوچك يا يك جزء كوچك از خاك و غبار) آمده است (زلزال آيه 7).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در قـرآن مـجـيـد در شـش مـورد تـعـبـيـر بـه (مـثـقـال ذرة ) و در دو مـورد تـعـبـيـر بـه (مـثـقـال حـبـة مـن خردل ) شده است .
در حـقـيـقت در آيه فوق ، با شش تعبير مختلف ، تاكيدى بر مساله حساب و كتاب دقيق روز قيامت شده است .
كـلمـه (مـوازيـن ) آنـهـم بـه صـورت جـمـع و سـپـس ذكـر وصـف (قـسـط)و بـه دنبال آن ، تاكيدى بر نفى ظلم (فلا تظلم نفس ) و پس از آن ذكر كلمه (شيئا) (هيچ
چـيـز) و بـعـد مـثـال زدن به دانه خردل و سرانجام جمله كفى بنا حاسبين (كافى است كه ما حسابگر باشيم ).
همه اينها دليل بر اين است كه حساب روز قيامت فوق العاده دقيق و خالى از هر گونه ظلم و ستم مى باشد.
در ايـنـكـه مـنـظـور از تـرازوى سـنـجـش چـيـسـت ؟ بـعـضـى چـنـيـن پنداشته اند كه در آنجا تـرازوهـائى هـمـچـون تـرازوهـاى ايـن دنـيـا نـصـب مـى شـود و دنـبـال آن چـنـيـن فـرض كـرده انـد كـه اعمال انسان در آنجا داراى سنگينى و وزن است ، تا قابل توزين با آن ترازوها باشد.
ولى حـق ايـن اسـت كه (ميزان ) در اينجا به معنى (وسيله سنجش ) است و مى دانيم هر چيزى وسيله سنجشى متناسب با خود دارد، ميزان الهراره (گرما سنج ) ميزان الهوا (هواسنج ) و ميزانهاى ديگر هر يك هماهنگ با موضوعى است كه ميخواهند آن را به وسيله آن بسنجند.
در احـاديـث اسـلامـى مـيـخـوانيم : كه ميزانهاى سنجش در قيامت ، پيامبران و امامان و پاكان و نيكانى هستند كه در پرونده اعمالشان نقطه تاريكى وجود ندارد.
مـيـخـوانـيـم : السـلام عـلى مـيـزان الاعـمـال : (سـلام بـر مـيـزان سـنـجـش اعـمـال )! (تـوضيح و شرح بيشتر پيرامون اين موضوع را در جلد ششم صفحه 90 به بعد بيان كرديم ).
ذكـر (مـوازيـن ) به صورت (جمع ) (جمع ميزان ) نيز ممكن است اشاره به همين معنى بـاشـد چـرا كـه مـردان حـق هـر يـك مـيـزان سـنـجـشـى هـسـتـنـد بـراى اعـمـال انـسـانها، بعلاوه گرچه همه ممتازند ولى هر يك از آنها امتياز ويژهاى دارند كه در همان قسمت ، الگو و مقياس سنجش محسوب ميشوند.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر هـر كـس بـه انـدازهـاى كـه بـا آنـهـا شباهت دارد و از نظر صفات و اعـمـال بـزرگواران هماهنگ است به همان مقدار وزنش سنگين ، و به هر نسبت دور و ناهماهنگ است ، سبك وزن مى باشد.
آيه و ترجمه


و لقد ءاتينا موسى و هرون الفرقان و ضياء و ذكرا للمتقين (48)
الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعة مشفقون (49)
و هذا ذكر مبارك اءنزلنه اء فأ نتم له منكرون (50)




ترجمه :

48 - مـا بـه مـوسـى و هـارون فـرقـان (وسـيـله جـدا كـردن حـق از باطل ) و نور و آنچه مايه يادآورى پرهيزكاران است داديم .
49 - همانها كه از پروردگارشان در غيب و نهان ميترسند و از قيامت بيم دارند.
50 - و ايـن (قـرآن ) ذكـر مـبـاركـى اسـت كـه (بـر شـمـا) نازل كرديم آيا آن را انكار ميكنيد؟!
تفسير:
شمهاى از داستان پيامبران
از ايـن آيـات بـه بـعـد فـرازهـائى از زنـدگـانـى پـيـامـبران كه آميخته با نكات بسيار آمـوزنـدهـاى اسـت بـيـان شده ، كه بحثهاى گذشته را در زمينه نبوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و درگـيـرى او بـا مـخـالفـان ، بـا تـوجـه بـه اصول مشتركى كه حاكم
بر آنها است ، روشن تر مى سازد.
در نـخـسـتـين آيه مى فرمايد: (ما به موسى و هارون (فرقان )، وسيله تشخيص حق از بـاطـل بـخـشـيـديم ، و نور و يادآورى براى پرهيزكاران ) (و لقد آتينا موسى و هارون الفرقان و ضياء و ذكرا للمتقين ).
(فـرقـان ) در اصـل بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه حـق را از بـاطـل جـدا مـى كـنـد و وسـيـله شـنـاسائى اين دو است ، در اينكه منظور از آن در اينجا چيست تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند:
بعضى آن را به معنى تورات .
و بـعضى شكافته شدن دريا براى بنى اسرائيل كه نشانه روشنى از عظمت حق و حقانيت موسى بود دانسته اند.
در حالى كه بعضى اشاره به ساير معجزات و دلائلى كه در اختيار موسى و هارون بود، مى دانند.
ولى اين تفسيرها هيچگونه با هم منافاتى ندارند، چرا كه ممكن است فرقان هم اشاره به (تـورات ) و هـم اشـاره بـه (سـايـر مـعـجـزات و دلائل ) موسى (عليهالسلام ) باشد.
در سـايـر آيـات ، نيز (فرقان ) گاهى به خود (قرآن ) اطلاق شده ، مانند تبارك الذى نـزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا: (بزرگ و پر بركت است خدائى كه فرقان را بر بندهاش نازل كرد تا جهانيان را انذار كند) (سوره فرقان - آيه 1).
و گـاه بـه پـيـروزيـهـاى مـعـجـزآسائى كه نصيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گـرديـد، هـمـانـگـونـه كـه در مـورد جـنـگ بـدر (يـوم الفـرقـان ) فـرمـوده اسـت (انفال - 41).
اما واژه (ضياء) به معنى نور و روشنائى است كه از درون ذات
چيزى بجوشد و مسلما قرآن و تورات و معجزات انبياء چنين بوده است .
و (ذكـر) هـر مـوضـوعـى اسـت كـه انسان را از غفلت و بى خبرى دور دارد، و اين نيز از آثار واضح كتب آسمانى و معجزات الهى است .
ذكـر ايـن سـه تـعـبـيـر پشت سر هم گويا اشاره به اين است كه انسان براى رسيدن به مـقصد، نخست احتياج به فرقان دارد يعنى بر سر دو راهيها و چند راهيها راه اصلى را پيدا كـنـد، هـنـگـامـى كـه راه خـود را يـافـت ، نـور و روشـنـائى و ضـيـاء مـيـخـواهـد تـا مشغول حركت گردد، سپس در ادامه راه ، گاه موانعى پيش مى آيد كه از همه مهمتر غفلت است ، نياز به وسيلهاى دارد كه مرتبا به او هشدار دهد و يادآور و ذكر باشد.
قـابـل توجه اينكه : فرقان به صورت معرفه آمده و ضياء و ذكر به صورت نكره ، و اثـر آنـرا مـخـصـوص متقين و پرهيزكاران ميداند، اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به اين بـاشـد كـه مـعـجـزات و خـطابهاى آسمانى ، راه را براى همگان روشن مى كند، اما آنها كه تـصـمـيـم بـگـيـرنـد و از ضـيـاء و ذكر استفاده كنند، همگان نيستند، تنها كسانى هستند كه احساس مسئوليت ميكنند و بهرهاى از تقوا دارند.
آيـه بـعـد ايـن (پـرهـيـزكـاران ) را چـنـيـن مـعـرفى مى كند: (آنها كسانى هستند كه از پروردگارشان در غيب و نهان ميترسند) (الذين يخشون ربهم بالغيب ).
(و از روز رستاخيز بيم دارند) (و هم من الساعة مشفقون ).
كلمه (غيب ) در اينجا، دو تفسير دارد: نخست اينكه اشاره به ذات پاك
پـروردگـار اسـت ، يـعـنـى بـا ايـنـكـه خـدا از ديـدهـهـا پـنـهـان اسـت آنـهـا بـه دليل عقل ، به او ايمان آورده اند، و در برابر ذات پاكش احساس ‍ مسئوليت مى كنند.
ديـگـر ايـنـكـه پـرهـيـزكاران تنها در اجتماع و ميان جامعه ، ترس از خدا ندارند، بلكه در خلوتگاهها نيز او را حاضر و ناظر ميدانند.
قـابـل تـوجـه ايـنـكه در برابر خداوند تعبير به (خشيت )، و در مورد قيامت تعبير به (اشـفاق ) شده ، اين دو واژه گرچه هر دو به معنى ترس است ، ولى به گفته (راغب ) در كتاب مفردات (خشيت ) در جائى گفته مى شود كه ترس آميخته با احترام و تعظيم باشد، همانند ترسى كه يك فرزند، از پدر بزرگوارش دارد، بنابراين پرهيزكاران ، ترسشان از خدا تواءم است با معرفت :
و اما واژه (اشفاق ) به معنى توجه و علاقه تواءم با بيم است ، مثلا اين تعبير گاه در مـورد فـرزنـدان يـا دوسـتـان بـه كـار مـى رود كـه انسان به آنها علاقه دارد ولى در عين حال از اينكه در معرض آفات و گزند هستند بيمناك است .
در واقع پرهيزكاران به روز قيامت بسيار علاقمندند چون كانون پاداش و رحمت الهى است اما با اين حال از حساب و كتاب خدا نيز بيمناكند.
البته گاهى اين دو كلمه نيز به يك معنى استعمال شده است .
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ، قرآن را در مقايسه با كتب پيشين قرار داده ، مى گويد: اين ذكر مباركى است كه ما بر شما نازل كرديم (و هذا ذكر مبارك انزلناه ).
(آيا شما آن را انكار مى كنيد) (اءفاءنتم له منكرون ).
انـكـار چـرا؟ ايـنـكـه ذكـر است و مايه بيدارى و آگاهى و يادآورى شما است ، اينكه كانون بركت است و خير دنيا و آخرت در آن ميباشد، و سرچشمه همه
پيروزيها و خوشبختيها است .
آيا چنين كتابى ، جاى انكار دارد؟ دلائل حقانيتش در خودش نهفته ، و نورانيتش آشكار است ، و رهروان راهش سعادتمند و پيروز.
بـراى ايـنـكـه بـدانـيـم تـا چـه حـد ايـن قـرآن مـوجب آگاهى و مايه بركت است كافى است حـال سـاكـنـان جـزيـره عـرب را قـبـل از نـزول قـرآن كـه در تـوحـش و جـهـل و فـقـر و بـدبـخـتـى و پـراكـنـدگـى زنـدگـى مـيـكـردنـد، بـا وضـعـشـان بـعـد از نـزول قـرآن كـه اسـوه و الگـوئى براى ديگران شدند در نظر بگيريم ، همچنين وضع اقوام ديگر را قبل و بعد از ورود قرآن در ميان آنها.
آيه و ترجمه


و لقد ءاتينا إ برهيم رشده من قبل و كنا به علمين (51)
إ ذ قال لا بيه و قومه ما هذه التماثيل التى اءنتم لها عكفون (52)
قالوا وجدنا ءاباءنا لها عبدين (53)
قال لقد كنتم اءنتم و ءاباؤ كم فى ضلل مبين (54)
قالوا اء جئتنا بالحق اءم اءنت من اللعبين (55)
قال بل ربكم رب السموت و الا رض الذى فطرهن و اءنا على ذلكم من الشهدين (56)
و تالله لا كيدن اءصنمكم بعد اءن تولوا مدبرين (57)
فجعلهم جذذا إ لا كبيرا لهم لعلهم إ ليه يرجعُونَ (58)




ترجمه :

51 - ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم ، و از (شايستگى ) او آگاه بوديم .
52 - آن هـنـگـام كـه بـه پـدرش (آزر) و قـوم او گـفـت اين مجسمه هاى بيروحى را كه شما همواره پرستش ميكنيد چيست ؟
53 - گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت ميكنند!
54 - گفت : مسلما شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بودهايد. 55 - گفتند: تو مطلب حقى براى ما آوردهاى يا شوخى ميكنى ؟!
56 - گـفـت : (كـامـلا حق آوردهام ) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من از گواهان اين موضوعم .
57 - و بخدا سوگند نقشهاى براى نابودى بتهايتان در غياب شما طرح مى كنم .
58 - سـرانـجام (با استفاده از يك فرصت مناسب ) همه آنها - جز بت بزرگشان را - قطعه قطعه كرد، تا به سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند).
تفسير:
ابراهيم نقشه نابودى بتها را ميكشد.
گـفـتـيـم در ايـن سـوره هـمـانگونه كه از نامش پيدا است فرازهاى بسيارى از حالات انبياء (شـانـزده پـيـامـبـر) آمـده اسـت ، در آيـات گـذشـتـه اشـاره كـوتـاهـى بـه رسالت موسى (عـليـهـالسـلام ) و هارون (عليهالسلام ) شده بود، و در آيات مورد بحث و قسمتى از آيات آيـنـده بـخـش مـهـمـى از زنـدگـى و مـبارزات ابراهيم (عليهالسلام ) با بتپرستان انعكاس يـافـتـه ، نـخـسـت مـيـفـرمـايـد: (مـا وسـيـله رشـد و هـدايـت را از قبل در اختيار ابراهيم گذارديم ، و به شايستگى او آگاه بوديم ) (و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين ).
(رشـد) در اصـل بـه معنى راه يافتن به مقصد است و در اينجا ممكن است اشاره به حقيقت تـوحـيـد بـاشد كه ابراهيم از سنين كودكى از آن آگاه شده بود، و ممكن است اشاره به هر گونه خير و صلاح به معنى وسيع كلمه بوده باشد.
تعبير به (من قبل ) اشاره به قبل از موسى و هارون است .
جـمـله (كـنـا بـه عـالمين ) اشاره به شايستگيهاى ابراهيم براى كسب اين مواهب است ، در حقيقت خدا هيچ موهبتى را به كسى بدون دليل نمى دهد، اين شايستگيهاست كه آمادگى براى پذيرش مواهب الهى است ، هر چند مقام نبوت يك مقام موهبتى است .
سپس به يكى از مهمترين برنامه هاى ابراهيم (عليهالسلام ) اشاره كرده ، مى گويد: اين رشـد و رشـادت ابراهيم آنگاه ظاهر شد كه به پدرش (اشاره به عمويش آزر است ، زيرا عـرب گـاه بـه عـمـو اب مـى گـويـد) و قـوم او گـفـت : ايـن تـمـثـالهـائى را كـه شـمـا دل بـه آن بـسـتـهـايد، و شب و روز گرد آن ميچرخيد و دست از آن بر نمى داريد چيست ؟ (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون ).
(ابـراهـيـم ) بـا ايـن تـعبير بتهائى را كه در نظر آنها فوق العاده عظمت داشت شديدا تحقير كرد. اولا: با تعبير (ما هذه ) (اينها چيست ؟)
ثـانـيـا: بـا تـعـبـيـر بـه (تـمـاثـيـل ) زيـرا (تـمـاثـيـل ) جـمـع تـمـثال به معنى عكس يا مجسمه بى روح است (تاريخچه بتپرستى مى گويد: اين مجسمه ها و عكسها در آغاز جنبه يادبود پيامبران و علماء داشته ، ولى تدريجا صورت قداست به خود گرفته و معبود واقع شده است ).
جـمـله (انتم لها عاكفون ) با توجه به معنى (عكوف ) كه به معنى ملازمت تواءم با احـتـرام اسـت نـشـان مى دهد كه آنها آنچنان دلبستگى به اين بتها پيدا كرده بودند و سر بر آستانشان ميسائيدند و بر گردشان ميچرخيدند كه گوئى همواره ملازم آنها بودند.
ايـن گـفـتـار ابـراهـيـم در حـقـيـقـت اسـتـدلال روشـنـى اسـت بـراى ابـطـال بـتـپـرسـتـى زيـرا آنـچـه از بـتـهـا مـيـبـيـنـيـم هـمـيـن مـجـسـمـه و تـمـثـال اسـت ، بـقـيـه تـخـيـل اسـت و تـوهـم اسـت و پـنـدار، كـدام انـسـان عـاقـل بـه خـود اجـازه مى دهد، كه براى يك مشت سنگ و چوب اين همه عظمت و احترام و قدرت قائل باشد؟ چرا انسانى كه خود اشرف مخلوقات است در برابر مصنوع خويش ، اين چنين خضوع و كرنش كند، و حل مشكلات خود را از آن بخواهد؟!
ولى بـتـپـرسـتـان در حـقيقت هيچگونه جوابى در برابر اين منطق گويا نداشتند جز اينكه مطلب را از خود رد كنند و به نياكانشان ارتباط دهند لذا گفتند ما پدران و نياكان خويش را ديـديـم كـه ايـنها را پرستش ميكنند و ما به سنت نياكانمان وفاداريم (قالوا وجدنا آباءنا لنا عابدين ).
از آنـجـا كـه تـنـهـا سـنـت و روش نـيـاكـان بـودن هـيـچ مـشـكـلى را حـل نـمـى كـنـد، و هـيـچ دليلى نداريم كه نياكان عاقلتر و عالمتر از نسلهاى بعد باشند، بـلكه غالبا قضيه به عكس است چون با گذشت زمان علم و دانشها گسترده تر مى شود، ابـراهـيـم بـلافـاصـله بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت : هم شما و هم پدرانتان به طور قطع در گـمـراهـى آشـكـار بـوديـد (قـال لقـد كـنـتـم انـتـم و آبـاؤ كـم فـى ضلال مبين ).
ايـن تـعـبـيـر كـه تـواءم بـا انـواع تـاكـيـدهـا و حـاكـى از قـاطعيت تمام است ، سبب شد كه بـتـپـرسـتـان كـمـى بـه خـود آمـده در صـدد تـحـقـيـق برآيند، رو به سوى ابراهيم كرده : (گفتند: آيا براستى تو مطلب حقى را آوردهاى يا شوخى ميكنى ) (قالوا ا جئتنا بالحق ام انت من اللاعبين ).
زيرا آنها كه به پرستش بتها عادت كرده بودند و آن را يك واقعيت قطعى
مـى پنداشتند باور نمى كردند كسى جدا با بتپرستى مخالفت كند، لذا از روى تعجب اين سؤ ال را از ابراهيم كردند.
امـا ابـراهـيـم صـريـحـا بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت : آنـچه ميگويم جدى است و عين واقعيت كه پـروردگـار شـمـا پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن اسـت (قال بل ربكم رب السموات و الارض ).
همان خدائى كه آنها را آفريده و من از گواهان اين عقيدهام (الذى فطرهن و انا على ذلكم من الشاهدين ).
ابـراهيم با اين گفتار قاطعش نشان داد آن كس شايسته پرستش است كه آفريدگار آنها و زمـيـن و هـمـه مـوجـودات اسـت ، امـا قـطـعـات سنگ و چوب كه خود مخلوق ناچيزى هستند ارزش پـرسـتـش را نـدارنـد، مـخـصوصا با جمله و انا على ذلكم من الشاهدين اثبات كرد تنها من نـيـسـتـم كه گواه بر اين حقيقتم بلكه همه آگاهان و فهميدهها همانها كه رشته هاى تقليد كوركورانه را پاره كرده اند گواه بر اين حقيقتند.
ابـراهـيـم بـراى اينكه ثابت كند اين مساله صددرصد جدى است و او بر سر عقيده خود تا هـمـه جـا ايـسـتـاده اسـت و نـتـائج و لوازم آن را هـر چـه بـاشـد بـا جـان و دل ميپذيرد اضافه كرد به خدا سوگند، من نقشهاى براى نابودى بتهاى شما به هنگامى كـه خودتان حاضر نباشيد و از اينجا بيرون رويد خواهم كشيد! (و تالله لاكيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين ).
(اكـيـدن ) از مـاده (كـيـد) گـرفـتـه شـده كه به معنى طرح پنهانى و چاره انديشى مـخـفـيانه است . منظورش اين بود كه به آنها با صراحت بفهماند سرانجام از يك فرصت استفاده خواهم كرد و آنها را درهم ميشكنم !.
اما عظمت و ابهت بتها در نظر آنان شايد به آن پايه بود كه اين سخن را جدى نگرفتند و عكسالعملى نشان ندادند شايد فكر كردند مگر ممكن است انسانى به خود اجازه دهد اين چنين بـا مـقدسات يك قوم و ملت كه حكومتشان هم صددرصد پشتيبان آن است بازى كند؟ با كدام جرات ؟ و با كدام نيرو؟
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد ايـن جـمـله را در دل گـفـتـه ، و يـا بـه طـور خصوصى با بعضى در ميان نهاده به هيچوجه نيازى به آن نيست ، بخصوص اينكه كاملا بر خلاف ظاهر آيه است .
بـعلاوه در چند آيه بعد ميخوانيم بتپرستان به ياد اين گفتار ابراهيم افتادند و گفتند ما شنيديم جوانى سخن از توطئه در باره بتها ميگفت .
بـه هـر حـال ابـراهـيـم در يـك روز كـه بتخانه خلوت بود، و هيچكس از بتپرستان در آنجا حضور نداشت ، طرح خود را عملى كرد.
تـوضـيـح ايـنـكـه : طـبـق نـقـل بـعـضـى از مـفـسـران بـتـپـرسـتـان در هـر سـال روز خـاصـى را بـراى بـتـهـا عـيـد ميگرفتند، غذاهائى در بتخانه حاضر كرده سپس دسـتـجمعى به بيرون شهر حركت ميكردند، و در پايان روز بازميگشتند و به بتخانه مى آمدند تا از آن غذاها كه به اعتقادشان تبرك يافته بود بخورند.
بـه ابـراهـيـم نـيـز پـيـشنهاد كردند او هم با آنها برود، ولى او به عذر بيمارى با آنها نرفت .
بـه هـر حـال او بـى آنـكـه از خـطـرات اين كار بترسد و يا از طوفانى كه پشت سر اين عـمـل بـه وجود مى آيد هراسى به دل راه دهد مردانه وارد ميدان شد، و با يك دنيا قهرمانى بـه جـنـگ ايـن خدايان پوشالى رفت كه آنهمه علاقمند متعصب و نادان داشتند، بطورى كه قرآن مى گويد همه آنها را قطعه قطعه كرد، جز بت بزرگى كه داشتند! (فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم ).
و هـدفـش ايـن بـود شـايـد بتپرستان به سراغ او بيايند و او هم تمام گفتنيها را بگويد (لعلهم اليه يرجعون ).
نكته ها:
1 - بتپرستى در اشكال گوناگون
- درسـت اسـت كـه مـا از لفـظ بـت پـرستى بيشتر متوجه بتهاى سنگى و چوبى ميشويم ، ولى از يـك نـظر بت و بت - پرستى مفهوم وسيعى دارد كه هر نوع توجه به غير خدا را، در هـر شـكـل و صـورت شـامـل مـى شـود.و طـبـق حـديـث مـعـروف هـر چـه انـسـان را بـه خـود مـشـغـول و از خـدا دور سـازد بـت او اسـت ! (كـلما شغلك عن الله فهو صنمك )! در حديثى از اصـبـغ بـن نباته كه يكى از ياران معروف على (عليهالسلام ) است ميخوانيم : ان عليا مر بقوم يلعبون الشطرنج ، فقال : ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون ؟ لقد عصيتم الله و رسـوله !: امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـهـالسـلام ) از كـنـار جـمـعـى مـيـگـذشـت كـه مـشـغـول بـازى شـطـرنـج بـودنـد فرمود: اين مجسمه ها (و بتهائى ) را كه از آن جدا نمى شويد چيست ؟ شما هم نافرمانى خدا كردهايد و هم عصيان پيامبر.
2 - گفتار بت پرستان و پاسخ ابراهيم
جـالب ايـنـكـه بـتـپـرسـتـان در جـواب ابـراهـيـم ، هم روى كثرت نفرات تكيه كردند، و هم طول زمان ، گفتند: (ما پدران خود را بر اين آئين و رسم يافتيم ).
او هـم در هـر دو قـسـمـت بـه آنـهـا پـاسـخ گـفـت ، كـه هـم شـمـا و هـم پدرانتان ، هميشه در ضلال مبين بوديد!
يعنى انسان عاقل كه داراى استقلال فكرى است هرگز خود را پايبند اين اوهام نمى كند نه كثرت طرفداران طرح و سنتى را دليل اصالت آن ميداند و نه دوام و ريشهدار بودن آن را.
آيه و ترجمه


قالوا من فعل هذا بالهتنا إ نه لمن الظلمين (59)
قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له إ برهيم (60)
قالوا فأ توا به على اءعين الناس لعلهم يشهدون (61)
قالوا ء اءنت فعلت هذا بالهتنا يإ برهيم (62)
قال بل فعله كبيرهم هذا فسلوهم إ ن كانوا ينطقون (63)
فرجعوا إ لى اءنفسهم فقالوا إ نكم اءنتم الظلمون (64)
ثم نكسوا على رءوسهم لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون (65)
قال اء فتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيا و لا يضركم (66)
اءف لكم و لما تعبدون من دون الله (67)




ترجمه :

59 - گفتند: هر كس با خدايان ما چنين كرده قطعا از ستمگران است (و بايد كيفر ببيند)!
60 - (گـروهـى ) گفتند: شنيديم جوانى از (مخالفت با) بتها سخن ميگفت كه او را ابراهيم ميگفتند.
61 - (عدهاى ) گفتند: او را در برابر چشم مردم بياوريد تا گواهى دهند.
62 - (هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند) گفتند تو اين كار را با خدايان ما كردهاى ، اى ابراهيم ؟!
63 - گـفـت : بـلكـه بـزرگـشـان كـرده بـاشـد! از آنـهـا سـؤ ال كنيد اگر سخن مى گويند!!
64 - آنها به وجدان خود بازگشتند و (به خود) گفتند: حقا كه شما ستمگريد.
65 - سـپـس بـر سـرهـاشـان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند و گفتند:) تو ميدانى كه اينها سخن نمى گويند!
66 - (ابراهيم ) گفت : آيا جز خدا چيزى را ميپرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى مى رساند (كه به سودشان چشم دوخته باشيد يا از زيانشان بترسيد).
67 - اف بـر شـمـا و بـر آنـچـه غـيـر از خـدا پـرسـتـش مـيـكـنـيد، آيا انديشه نمى كنيد (و عقل نداريد )؟!
تفسير:
برهان دندانشكن ابراهيم
سـرانـجـام آن روز عـيـد بـه پايان رسيد و بتپرستان شادى كنان به شهر بازگشتند، و يـكـسـر بـه سـراغ بـتـخـانـه آمـدنـد، تـا هم عرض ارادتى به پيشگاه بتان كنند و هم از غذاهائى كه به زعم آنها در كنار بتها بركت يافته بود بخورند.
هـمـيـنـكـه وارد بتخانه شدند با صحنهاى روبرو گشتند كه هوش از سرشان پريد، به جـاى آن بـتـخـانـه آبـاد با تلى از بتهاى دست و پا شكسته و بهم ريخته روبرو شدند! فريادشان بلند شد صدا زدند چه كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده
است ؟! (قالوا من فعل هذا بالهتنا).
مسلما هر كس بوده از ظالمان و ستمگران است (انه لمن الظالمين ).
او هـم بـه خدايان ما ستم كرده ، و هم به جامعه و جمعيت ما و هم به خودش ! چرا كه با اين عمل خويشتن را در معرض نابودى قرار داده است .
امـا گـروهـى كـه تهديدهاى ابراهيم را نسبت به بتها در خاطر داشتند، و طرز رفتار اهانت آمـيـز او را بـا اين معبودهاى ساختگى مى دانستند (گفتند: ما شنيديم جوانكى سخن از بتها ميگفت و از آنها به بدى ياد ميكرد كه نامش ابراهيم است )
(قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم ).
درست است كه ابراهيم طبق بعضى از روايات در آن موقع كاملا جوان بود و احتمالا سنش از 16 سـال تـجاوز نمى كرد، و درست است كه تمام ويژگيهاى (جوانمردان )، (شجاعت ) و (شـهـامت ) و (صراحت ) و (قاطعيت ) در وجودش ‍ جمع بود، ولى مسلما منظور بـتـپـرستان از اين تعبير چيزى جز تحقير نبوده بگويند ابراهيم اين كار را كرده ، گفتند جوانى كه به او ابراهيم ميگفتند چنين ميگفت ... يعنى فردى كاملا گمنام و از نظر آنان بى شخصيت .
اصـولا مـعمول اين است هنگامى كه جنايتى در نقطهاى رخ مى دهد براى پيدا كردن شخصى كه آن كار را انجام داده به دنبال ارتباطهاى خصومت آميز ميگردند، و مسلما در آن محيط كسى جز ابراهيم آشكارا با بتها گلاويز نبود،
و لذا تمام افكار متوجه او شد جمعيت گفتند اكنون كه چنين است پس برويد او را در برابر چشم مردم حاضر كنيد تا آنها كه ميشناسند و خبر دارند گواهى دهند (قالوا فاتوا به على اعين الناس لعلهم يشهدون ).
بعضى از مفسران نيز اين احتمال را داده اند كه منظور مشاهده صحنه مجازات و كيفر ابراهيم است ، نه شهادت و گواهى بر مجرم بودن او اما با توجه به آيات بعد كه بيشتر جنبه بـازپـرسـى دارد ايـن احـتـمـال مـنـتـفـى اسـت ، بـعـلاوه تـعـبـيـر بـه كـلمـه (لعـل ) (شـايـد) نـيـز مـتـنـاسـب بـا مـعنى دوم نيست ، زيرا اگر مردم در برابر صحنه مجازات حضور يابند، طبعا مشاهده خواهند كرد، شايد ندارد.
جـارچـيان در اطراف شهر فرياد زدند كه هر كس از ماجراى خصومت ابراهيم و بدگوئى او نسبت به بتها آگاه است حاضر شود، و به زودى هم آنها كه از اين موضوع آگاه بودند و هم ساير مردم اجتماع كردند تا ببينند سرانجام كار اين متهم به كجا خواهد رسيد.
شور و ولوله عجيبى در مردم افتاده بود، چرا كه از نظر آنها جنايتى بيسابقه توسط يك جوان ماجراجو در شهر رخ داده بود كه بنيان دينى مردم محيط را به لرزه درآورده بود.
سـرانجام محكمه و دادگاه تشكيل شد و زعماى قوم در آنجا جمع بودند بعضى مى گويند: خود نمرود نيز بر اين ماجرا نظارت داشت .
نـخستين سؤ الى كه از ابراهيم كردند اين بود (گفتند: توئى كه اين كار را با خدايان ما كردهاى ؟ اى ابراهيم )! (قالوا ء انت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم ).
آنـهـا حـتـى حـاضـر نـبـودند بگويند تو خدايان ما را شكستهاى ، و قطعه قطعه كردهاى ، بلكه تنها گفتند: تو اين كار را با خدايان ما كردى ؟
ابـراهـيـم آنچنان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد، محاصرهاى كه قدرت بـر نـجـات از آن نداشتند (ابراهيم گفت : بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده ! از آنها سؤ ال كنيد اگر سخن مى گويند)! (قال بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون ).
اصـول جـرم شـنـاسـى مى گويد متهم كسى است كه آثار جرم را همراه دارد، در اينجا آثار جـرم در دسـت بـت بـزرگ اسـت (طبق روايت معروفى ابراهيم تبر را به گردن بت بزرگ گذاشت ).
اصـلا چـرا شـمـا بـه سـراغ مـن آمـديـد؟ چـرا خـداى بـزرگـتـان را مـتـهـم نـمـى كـنـيد؟ آيا احـتـمـال نـمـى دهـيد او از دست خدايان كوچك خشمگين شده و يا آنها را رقيب آينده خود فرض كرده و حساب همه را يكجا رسيده است ؟!
از آنـجـا كـه ظـاهـر ايـن تـعـبـير به نظر مفسران با واقعيت تطبيق نمى داده ، و از آنجا كه ابـراهـيـم پـيـامـبـر اسـت و مـعصوم و هرگز دروغ نمى گويد، در تفسير اين جمله ، مطالب مختلفى گفته اند آنچه از همه بهتر به نظر ميرسد اين است كه :
ابراهيم (عليهالسلام ) به طور قطع اين عمل را به بت بزرگ نسبت داد، ولى تمام قرائن شهادت ميداد كه او قصد جدى از اين سخن ندارد، بلكه ميخواسته است عقائد مسلم بتپرستان را كـه خـرافـى و بـياساس بوده است به رخ آنها بكشد، به آنها بفهماند كه اين سنگ و چوبهاى بيجان آنقدر بيعرضه اند كه حتى نمى توانند يك جمله سخن بگويند و از عبادت كـنـنـدگـانـشـان يـارى بـطـلبـنـد ، تـا چـه رسـد كـه بـخـواهـنـد بـه حـل مـشـكـلات آنـهـا بـپردازند! نظير اين تعبير در سخنان روزمره ما فراوان است كه براى ابـطـال گـفـتـار طـرف ، مـسـلمات او را به صورت امر يا اخبار و يا استفهام در برابرش مـيـگـذاريـم تـا مـحـكـوم شود و اين به هيچوجه (دروغ نيست دروغ آنست كه قرينهاى همراه نداشته باشد).
در روايـتـى كـه در كـتـاب كـافـى از امـام صـادق (عـليـهـالسـلام ) نـقـل شده ميخوانيم : انما قال بل فعله كبيرهم ارادة الاصلاح ، و دلالة على انهم لا يفعلون ، ثـم قـال و الله ما فعلوه و ما كذب : (ابراهيم اين سخن را به خاطر آن گفت كه ميخواست افكار آنها را اصلاح كند، و به آنها بگويد كه چنين كارى از بتها ساخته نيست ، سپس امام اضافه فرمود: به خدا سوگند بتها دست به چنان كارى نزده بودند، ابراهيم نيز دروغ نگفت .
جمعى از مفسران نيز احتمال داده اند كه ابراهيم (عليهالسلام ) اين مطلب را به صورت يك جـمـله شـرطيه ادا كرد و گفت : بتها اگر سخن بگويند دست به چنين كارى زده اند، و مسلما تـعـبير خلاف واقع نبود، زيرا نه بتها سخن ميگفتند و نه چنين كارى از آنها سر زده بود، به مضمون همين تفسير نيز حديثى وارد شده است .
امـا تـفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد زيرا جمله شرطيه (ان كانوا ينطقون ) قيدى است بـراى سـؤ ال كـردن (فـاسـئلوهـم ) نـه بـراى جـمـله بل فعله كبيرهم (دقت كنيد).
نـكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه : عبارت اين است كه بايد از بـتـهاى دست و پا شكسته سؤ ال شود كه اين بلا را چه كسى بر سر آنها آورده است ، نـه از بـت بـزرگ زيـرا ضـمـيـر (هـم ) و هـمـچنين ضميرهاى ان كانوا ينطقون همه به صورت جمع است و اين با تفسير اول سازگار است .
سـخنان ابراهيم ، بتپرستان را تكان داد، وجدان خفته آنها را بيدار كرد و همچون طوفانى كـه خـاكـسـتـرهاى فراوان را از روى شعله هاى آتش برگيرد و فروغ آن را آشكار سازد، فـطـرت تـوحـيـدى آنـهـا را از پـشـت پـرده هـاى تـعـصـب و جهل و غرور آشكار ساخت .
در يـك لحـظـه كوتاه و زودگذر از اين خواب عميق و مرگزا بيدار شدند، چنانكه قرآن مى گـويـد: (آنـهـا بـه وجدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند حقا كه شما ظالم و ستمگريد) (فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون ).
هـم بـه خـويشتن ظلم و ستم كرديد و هم بر جامعهاى كه به آن تعلق داريد و هم به ساحت مقدس پروردگار بخشنده نعمتها.
جـالب ايـنـكـه در آيـات قـبـل خوانديم آنها ابراهيم را متهم به ظالم بودن كردند، ولى در اينجا دريافتند كه ظالم اصلى و حقيقى خودشانند.
و در واقـع تـمـام مـقـصـود ابراهيم از شكستن بتها همين بود، هدف شكستن فكر بتپرستى و روح بـتـپـرسـتـى بـود، و گـرنـه شـكـسـتـن بـت فـايدهاى ندارد، بتپرستان لجوج فورا بـزرگـتـر و بـيشتر از آن را ميسازند و به جاى آن مينهند ، همانگونه كه در تاريخ اقوام نادان و جاهل و متعصب ، اين مساله ، نمونه هاى فراوان دارد.
تا اينجا ابراهيم موفق شد يك مرحله بسيار حساس و ظريف تبليغ خود را كه بيدار ساختن وجدانهاى خفته است از طريق ايجاد يك طوفان روانى بود اجرا كند.
ولى افـسوس كه زنگار جهل و تعصب و تقليد كوركورانه بيشتر از آن بود كه با نداى صيقلبخش اين قهرمان توحيد به كلى زدوده شود.
افـسـوس كـه ايـن بـيـدارى روحـانـى و مـقـدس چـنـدان بـه طـول نـيـانـجـامـيـد، و در ضـمـيـر آلوده و تـاريـكـشـان از طـرف نـيـروهـاى اهـريـمـنـى و جهل قيامى بر ضد اين
نـور تـوحـيـدى صـورت گـرفـت و هـمـه چـيـز بـه جـاى اول بـازگـشـت ، چـه تعبير لطيفى قرآن مى كند سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند (ثم نكسوا على رؤ سهم ).
و بـراى ايـنـكـه از طـرف خـدايان گنگ و بسته دهانشان عذرى بياورند گفتند: تو ميدانى ايـنـها هرگز سخن نمى گويند! (لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون ). اينها هميشه خاموشند و ابهت سكوت را نمى شكنند!!
و با اين عذر پوشالى خواستند ضعف و زبونى و ذلت بتها را كتمان كنند.
ايـنـجـا بـود كـه مـيـدانـى براى استدلال منطقى در برابر ابراهيم قهرمان گشوده شد تا شديدترين حملات خود را متوجه آنها كند، و مغزهايشان را زير رگبارى از سرزنش منطقى و بـيـداركننده قرار دهد: (فرياد زد آيا شما معبودهاى غير خدا را ميپرستيد كه نه كمترين سودى به حال شما دارند و نه كوچكترين ضررى )
(قال ا فتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم ).
ايـن خـدايان پندارى كه نه قدرت بر سخن دارند، نه شعور و دركى ، نه ميتوانند از خود دفاع كنند، و نه ميتوانند بندگان را به حمايت خود بخوانند، اصلا اينها چه كارى ازشان ساخته است و به چه درد ميخورند؟!
پـرسـتـش يـك مـعبود يا به خاطر شايستگى او براى عبوديت است ، كه اين در باره بتهاى بـيـجـان مـفـهـوم ندارد، و يا به خاطر انتظار سودى است كه از ناحيه آنها عائد شود، و يا تـرس از زيـانـشـان ، ولى اقـدام مـن بـه شـكـسـتن بتها نشان داد كه اينها كمترين بخارى ندارند، با اين حال آيا اين كار شما احمقانه نيست ؟!
باز اين معلم توحيد ، سخن را از اين هم فراتر برد و با تازيانه هاى سرزنش بر روح بيدردشان كوبيد و گفت : اف بر شما، و بر اين معبودهائى كه غير از
(الله ) انتخاب كرده ايد)! (اف لكم و لما تعبدون من دون الله ).
(آيا هيچ انديشه نمى كنيد، و عقل در سر نداريد)؟ (ا فلا تعقلون ).
ولى در تـوبـيـخ و سـرزنـشـشـان ، ملايمت را از دست نداد مبادا بيشتر لجاجت كنند. در حقيقت ابراهيم بسيار حساب شده برنامه خود را تعقيب كرد، نخستين بار به هنگام دعوت آنها به سـوى توحيد، صدا زد اين مجسمه هاى بيروح چيست ؟ كه شما ميپرستيد؟ اگر ميگوئيد سنت نياكان شما است ، هم شما و هم آنها گمراه بوديد.
در دومـيـن مـرحـله ، اقـدام بـه يـك بـرنـامـه عـملى كرد، تا نشان دهد اين بتها چنان قدرتى نـدارنـد كـه هـر كـس نـگـاه چـپ به آنان كند، نابودش كنند، مخصوصا با اخطار قبلى به سـراغ بـتـهـا رفـت و آنـهـا را بـه كلى درهم شكست ، تا نشان دهد خيالاتى كه آنها به هم بافته اند همه بيهوده است .
در سـومـيـن مـرحـله در آن مـحـاكمه تاريخى سخت آنها را در بنبست قرار داد، گاه به سراغ فـطـرتشان رفت ، زمانى به سراغ عقلشان ، گاه اندرزشان داد، گاه سرزنش و توبيخ كرد.
خـلاصـه ايـن مـعـلم بـزرگ الهـى از هر درى وارد شد و آنچه در توان داشت به كار برد، ولى مسلم قابليت محل نيز شرط تاثير است و اين متاسفانه در آن قوم كمتر وجود داشت
امـا بـدون شـك ، سـخـنـان و كـارهـاى ابـراهـيـم بـه عـنـوان يـك زمـيـنـه تـوحـيـدى و حداقل به صورت علامتهاى استفهام در مغزهاى آنها باقى ماند، و مقدمهاى شد براى بيدارى و آگاهى گستردهتر در آينده .
از تـواريـخ اسـتـفـاده مـى شود كه گروهى هر چند از نظر تعداد اندك ولى از نظر ارزش بسيار، به او ايمان آوردند و آمادگى نسبى براى گروه ديگرى فراهم گشت