گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد سيزدهم
آيه و ترجمه


قالوا حرقوه و انصروا ءالهتكم إ ن كنتم فعلين (68)
قلنا ينار كونى بردا و سلما على إ برهيم (69)
و اءرادوا به كيدا فجعلنهم الا خسرين (70)




ترجمه :

68 - گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است .
69 - (سـرانـجـام او را به درياى آتش افكندند ولى ما) گفتيم : اى آتش سرد و سالم بر ابراهيم باش .
70 - آنـهـا مـيـخـواسـتند ابراهيم را با اين نقشه نابود كنند، ولى ما آنها را زيانكارترين مردم قرار داديم .
تفسير:
آنجا كه آتش گلستان مى شود
گرچه با استدلالات عملى و منطقى ابراهيم ، همه بتپرستان محكوم شدند و خودشان هم در دل به اين محكوميت اعتراف كردند، ولى لجاجت و تعصب شديد آنها مانع از پذيرش حق شد، بـه هـمـيـن دليـل جـاى تـعـجـب نيست كه تصميم بسيار شديد و خطرناكى در باره ابراهيم گرفتند و آن كشتن ابراهيم به بدترين صورت يعنى سوزاندن و خاكستر كردن بود!.
معمولا رابطه معكوسى ميان (زور) و (منطق ) وجود دارد، هر قدر زور انسان بيشتر مى شـود مـنـطـق او ضـعـيـفـتـر مى گردد. جز در مردان حق كه هر چه قويتر ميشوند متواضعتر و منطقيتر ميگردند.
زورگويان هنگامى كه از طريق منطق به جائى نرسيدند فورا تكيه بر زور و قدرتشان ميكنند، و در مورد ابراهيم درست از همين برنامه استفاده شد، چنانكه
قـرآن مـى گـويـد: (جـمعيت فرياد زدند او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از دست شما ساخته است ) (قالوا حرقوه و انصرفوا الهتكم ان كنتم فاعلين ).
سلطه گران زورگو براى تحريك توده هاى ناآگاه ، معمولا از نقطه هاى ضعف روانيشان اسـتـفـاده مـيـكـنند، چرا كه آنها روانشناسند و بر كار خود مسلط! همانگونه كه در اين ماجرا كردند و شعارهائى دادند كه به اصطلاح به رگ غيرت آنها بخورد گفتند: اينها خدايان شـمـا هـسـتند، مقدساتتان به خطر افتاده ، سنت نياكانتان زير پا گذاشته شده ، غيرت و حـمـيـت شـمـا كـجا است ؟ چرا اين قدر ضعيف و زبون هستيد چرا خدايانتانرا يارى نمى دهيد، ابـراهيم را بسوزانيد و خدايانتان را يارى بدهيد اگر كارى از شما ساخته است و توانى در تن و قدرتى در جان داريد.
ببينيد همه مردم از مقدساتشان دفاع ميكنند، شما كه همه چيزتان به خطر افتاده است .
خـلاصه امثال اين لاطائلات بسيار گفتند و مردم را بر ضد ابراهيم شوراندند آنچنان كه بـجـاى چـنـد بـار هـيزم كه براى سوزاندن چندين نفر كافى است هزاران بار بر روى هم ريـخـتـنـد و كـوهـى از هـيـزم ، و بـه دنبال آن دريائى از آتش به وجود آوردند، تا با اين عـمـل هـم انـتـقـام خود را بهتر گرفته باشند، و هم ابهت و عظمت پندارى بتها كه سخت با بـرنـامـه ابـراهـيـم آسـيـب ديـده بود تا حدى تامين شود، تاريخ نويسان در اينجا مطالب بسيارى نوشته اند كه هيچگونه بعيد به نظر نمى رسد:
از جـمـله ايـنـكـه مـى گـويـنـد: چـهـل روز مـردم براى جمع آورى هيزم كوشيدند و از هر سو هيزمهاى خشك فراوانى جمع آورى كردند، كار به جائى رسيد كه حتى زنانى كه كارشان در خانه پشمريسى بود از درآمد آن پشته هيزمى تهيه كرده بر آن ميافزودند، و بيماران نزديك به مرگ از مال خود مبلغى
براى خريدارى هيزم وصيت مينمودند و حاجتمندان براى برآمدن حاجاتشان نذر ميكردند كه اگر به مقصود خود برسند فلان مقدار هيزم بر آن بيفزايند. به همين جهت هنگامى كه آتش از جـوانـب مـخـتلف در هيزمها افكندند به اندازهاى شعله اش عظيم بود كه پرندگان قادر نبودند از آن منطقه بگذرند.
بـديـهـى اسـت بـه چـنـيـن آتـش گـسـتـردهاى نمى توان نزديك شد تا چه رسد به اينكه بـخـواهـنـد ابـراهـيم را در آن بيفكنند، ناچار از منجنيق استفاده كردند، ابراهيم را بر لاى آن نهاده و با يك حركت سريع به درون آن درياى آتش پرتاب نمودند.
در روايـاتـى كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده ميخوانيم : هنگامى كه ابراهيم را بالاى مـنـجـنـيـق گـذاشـتـنـد و مـيـخـواسـتـنـد در آتـش ‍ بـيـفكنند، آسمان و زمين و فرشتگان فرياد بـركشيدند، و از پيشگاه خداوند تقاضا كردند كه اين قهرمان توحيد و رهبر آزاد مردان را حفظ كند.
و نيز نقل كرده اند: جبرئيل به ملاقات ابراهيم آمد و به او گفت : ا لك حاجة ؟ (آيا نيازى دارى تا به تو كمك كنم )؟
ابـراهـيم (عليهالسلام ) در يك عبارت كوتاه گفت : اما اليك فلا: اما به تو، نه ! (به آن كسى نياز دارم كه از همگان بينياز و بر همه مشفق است ).
در ايـن هـنـگـام جـبـرئيـل بـه او پـيـشـنـهـاد كـرد و گـفـت : فاسئل ربك (پس نيازت را از خدا بخواه ).
و او در پـاسـخ گـفـت : حـسـبـى مـن سـؤ الى عـلمـه بـحـالى : (هـمـيـن انـدازه كـه او از حال من آگاه است كافى است !).
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عليهالسلام ) ميخوانيم : در اين هنگام ابراهيم با خدا چنين راز و نـيـاز كـرد: يـا احـد يـا احـد يا صمد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد توكلت على الله .
اين دعا به عبارتهاى ديگرى در كتب ديگر نيز آمده است .
بـه هـر حـال ابـراهـيـم (عـليـهالسلام ) در ميان هلهله و شادى و غريو فرياد مردم به درون شـعـله هـاى آتـش فـرستاده شد، آنچنان مردم فرياد شادى كشيدند كه گوئى شكننده بتها براى هميشه نابود و خاكستر شد.
اما خدائى كه همه چيز سر بر فرمان او است ، حتى سوزندگى را او به آتش ياد داده ، و رمـز محبت را او به مادران آموخته ، اراده كرد اين بنده مؤ من خالص در اين درياى آتش سالم بـمـانـد، تـا سـند ديگرى بر اسناد افتخارش بيفزايد، چنانكه قرآن در اينجا مى گويد: بـه آتش گفتيم اى آتش سرد و سالم بر ابراهيم باش (قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم ).
بـدون شـك فـرمـان خـدا در ايـنجا فرمان تكوينى بود همان فرمان كه در جهان هستى به خورشيد و ماه و زمين و آسمان و آب و آتش و گياهان و پرندگان مى دهد.
مـعروف چنين است كه آتش آنچنان سرد و ملايم شد كه دندان ابراهيم از شدت سرما به هم مـيـخـورد، و باز به گفته بعضى از مفسران اگر تعبير به (سلاما) نبود آتش آنچنان سرد ميشد كه جان ابراهيم از سرما به خطر مى افتاد!.
و نـيـز در روايـت مـعـروفـى مـيـخـوانـيـم آتـش نـمـرودى تبديل به گلستان زيبائى شد.
حـتـى بـعـضـى گـفـته اند آن روز كه ابراهيم در آتش بود: آرامترين و بهترين و راحتترين روزهاى عمرش محسوب ميشد.
بـه هـر حـال در اينكه آتش چگونه ابراهيم را نسوزاند، در ميان مفسران گفتگو بسيار است ولى اجـمال سخن اين است كه با توجه به بينش توحيدى هيچ سببى بيفرمان خدا كارى از او سـاخـتـه نـيست ، يك روز به كارد در دست ابراهيم مى گويد نبر! و روز ديگر به آتش مـى گـويـد مـسـوزان ! و يـك روز هـم بـه آبـى كـه مايه حيات است فرمان مى دهد غرق كن فرعون و فرعونيان را.
و در آخـريـن آيـه مورد بحث به عنوان نتيجه گيرى كوتاه و فشرده ميفرمايد: آنها تصميم گـرفـتـنـد كـه ابـراهـيـم را بـا نقشه حساب شده و خطرناكى نابود كنند، ولى ما آنها را زيـانـكارترين مردم قرار داديم (و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين ). ناگفته پيدا است كـه بـا سـالم مـانـدن ابـراهيم در ميان آتش ، صحنه به كلى دگرگون شد، غريو شادى فـرو نـشست ، دهانها از تعجب باز ماند، جمعى آشكار در گوشى با هم در باره اين پديده عـجـيـب سخن ميگفتند، عظمت ابراهيم و خداى او ورد زبانها شد، و موجوديت دستگاه نمرود به خـطـر افـتـاده ، ولى بـاز هـم تـعـجـب و لجـاجـت مـانـع از پـذيـرش حـق بـه طـور كـامـل گـرديـد، هـر چند دلهاى بيدار بهره خود را از اين ماجرا بردند و بر ايمانشان نسبت به خداى ابراهيم افزوده شد هر چند اين گروه در اقليت بودند.
نكته ها:
1 - سببسازى و سبب سوزى
گـاه مـى شـود انـسـان در عـالم اسـبـاب چـنـان غـرق مـى شـود كـه خيال مى كند اين
آثـار و خـواص از آن خـود ايـن موجودات است ، و از آن مبدء بزرگى كه اين آثار مختلف را به اين موجودات بخشيده غافل مى شود، در اينجا خداوند براى بيدار ساختن بندگان دست به (سبب سازى ) و (سبب سوزى ) ميزند.
موجوداتى كه ظاهرا كارى از آنها ساخته نيست ، سرچشمه آثار عظيمى ميشوند به عنكبوت فرمان مى دهد چند تار سست و ضعيف بر در غار ثور بتند و با همين چند تار كسانى را كه در تـعقيب پيامبر اسلام همه جا ميگشتند و اگر او را مييافتند نابود ميكردند مايوس ميسازد و با همين وسيله كوچك مسير تاريخ جهان را دگرگون مى كند.
و بـه عـكـس گـاه اسـبـابـى را كـه در عـالم مـاده ضـرب المثل هستند (آتش در سوزندگى و كارد در برندگى ) از كار مياندازد، تا معلوم شود اينها هـم از خـود چـيـزى نـدارنـد كه اگر رب جليل نهيشان كند از كار ميافتند حتى اگر ابراهيم خليل ) فرمان دهد.
تـوجـه بـه ايـن واقعيتها كه نمونه هاى فراوان آن را كم و بيش در زندگى ديدهايم روح تـوحيد و توكل را در بندگى مؤ من آنچنان زنده و بيدار مى كند كه به او نمى انديشند و از غير او يارى نمى طلبند، خاموش كردن آتش مشكلات را تنها از او ميخواهند و نابودى كيد دشمنان را از درگاه او ميطلبند، جز او نمى بينند و از غير او چيزى تمنا نمى كنند.
2 - نوجوان قهرمان
در بـعـضـى از كـتـب تـفـسـيـر آمـده ابـراهـيـم بـه هـنـگـامـى كه در آتش افكنده شد شانزده سـال بـيـشـتـر نـداشـت و بـعـضـى ديـگـر سـن او را در آن هـنـگـام 26 سال ذكر كرده اند.
بـه هـر حـال او در سنين جوانى بوده است و با آنكه ظاهرا يار و ياورى نداشت با طاغوت بـزرگ زمـان خـود كـه حـامـى طـاغوتهاى ديگر بود پنجه در افكند، و يك تنه به مبارزه جهل و خرافات و شرك رفت و تمام مقدسات پندارى محيط را به بازى گرفت و از خشم و انـتـقـام مـردم كـمـتـريـن وحـشـتـى بـه خـود راه نـداد، چـرا كـه قـلبش از عشق خدا پر بود و توكل و تكيه اش بر ذات پاك او بود.
آرى چـنـيـن اسـت ايـمـان ، كه در هر جا پيدا شود شهامت مى آفريند و در هر كس وجود داشته باشد شكست ناپذير است !.
در دنـيـاى طـوفـانـى امـروز، مـهـمـتـرين سرمايهاى كه مسلمانان براى مبارزه با قدرتهاى اهريمنى بزرگ بايد پيدا كنند همين سرمايه بزرگ است .
در حـديـثـى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : ان المؤ من اشد من زبر الحديد ان زبر الحـديـد اذا دخـل النـار تـغـيـر و ان المـؤ مـن لو قـتـل ثـم نـشـر ثـم قـتـل لم يتغير قلبه : مؤ من از قطعات آهن و فولاد محكمتر است ، چرا كه آهن و فولاد هنگامى كه داخل آتش شود تغيير مييابد، ولى مؤ من اگر كشته و سپس مبعوث گردد و باز هم كشته شود قلبش تغيير نمى كند.
3 - ابراهيم و نمرود
در تـواريـخ آمـده است هنگامى كه ابراهيم را در آتش افكندند، نمرود يقين داشت كه ابراهيم تـبـديـل بـه مـشـتـى خاكستر شده است ، اما هنگامى كه خوب نظر كرد، او را زنده ديد ، به اطـرافيانش گفت من ابراهيم را زنده ميبينم ، شايد اشتباه مى كنم ! بر فراز بلندى رفت و خـوب مـشـاهده كرد ديد مطلب همين است ، نمرود فرياد زد اى ابراهيم ! به راستى كه خداى تو بزرگ است و آنقدر
قـدرت دارد كـه مـيـان تـو و آتـش حائلى ايجاد كرده !... اكنون كه چنين است من ميخواهيم به خاطر اين قدرت و عظمت ، براى او قربانى كنم (و چهار هزار قربانى براى اين كار آماده كـرده ) ولى ابـراهـيـم بـه او گـوشـزد نـمـود كـه هيچگونه قربانى (و كار خير) از تو پـذيـرفـتـه نـخـواهـد شـد مـگـر ايـنـكه قبلا ايمان آورى . اما نمرود در پاسخ گفت در اين صـورت سـلطـنـت و حـكـومـتـم بـر بـاد خـواهـد رفـت و تحمل آن براى من ممكن نيست !
بـه هـر حـال ايـن حـوادث باعث شد كه گروهى از بيداردلان آگاه به خداى ابراهيم ايمان آورنـد و يـا بـر ايـمـانـشـان بـيـفـزايـد (و شـايـد هـمـيـن مـاجـرا سـبـب شـد كـه نمرود عكس العـمـل شـديـدى در بـرابـر ابـراهـيـم نـشـان نـدهـد، و تـنها به تبعيد كردنش از سرزمين بابل قناعت كند).
آيه و ترجمه


و نجينه و لوطا إ لى الا رض التى بركنا فيها للعلمين (71)
و وهبنا له إ سحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صلحين (72)
و جـعـلنـهـم اءئمـة يـهـدون بـأ مـرنـا و اءوحـيـنـا إ ليـهـم فعل الخيرت و إ قام الصلوة و إ يتاء الزكوة و كانوا لنا عبدين (73)




ترجمه :

71 - و او و لوط را بـه سـرزمـيـن (شـام ) كـه آنـرا بـراى همه جهانيان پر بركت ساختيم نجات داديم .
72 - و اسحاق ، و علاوه بر او، يعقوب را به وى بخشيديم ، و همه آنها را مردانى صالح قرار داديم .
73 - و آنـهـا را پـيـشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت ميكردند، و انجام كـارهـاى نـيـك و بـرپـا داشـتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم ، و آنها فقط مرا عبادت ميكردند.
تفسير:
هجرت ابراهيم از سرزمين بت پرستان
داستان آتشسوزى ابراهيم و نجات اعجازآميزش از اين مرحله خطرن
لرزه بر اركان حكومت نمرود افكند، به گونهاى كه نمرود روحيه خود را به كلى باخت ، چـرا كـه ديگر نمى توانست ابراهيم را يك جوان ماجراجو و نفاقافكن معرفى كند، او ديگر بـه عـنـوان يـك رهـبـر الهى و قهرمان شجاع كه يك تنه ميتواند به جنگ جبار ستمگرى با تـمـام قـدرت و امـكـانـاتـش بـرود، شـنـاخـتـه مـيـشـد، او اگـر بـا ايـن حـال در آن شـهـر و كـشـور بـاقـى مـيـمـانـد، بـا آن زبـان گـويـا و مـنطق نيرومند و شهامت بـيـنـظـيـرش مـسـلمـا كـانـون خـطـرى بـراى آن حـكـومـت جـبـار و خـودكـامـه بـود، او به هر حال بايد از آن سرزمين بيرون رود.
از سوى ديگر ابراهيم در واقع رسالت خود را در آن سرزمين انجام داده بود، ضربه هاى خـردكـنـنـده يـكـى پـس از ديگرى بر بنيان حكومت زد و بذر ايمان و آگاهى در آن سرزمين پـاشـيـده ، تـنـهـا نـيـاز به عامل (زمانى ) بود كه تدريجا اين بذرها بارور گردد و بساط بت و بت پرستى برچيده شود.
او بـايـد از ايـنـجا به سرزمين ديگرى برود و رسالت خود را در آنجا نيز پياده كند، لذا تصميم گرفت تا به اتفاق لوط (لوط برادرزاده ابراهيم بود) و همسرش ساره و احتمالا گروه اندكى از مؤ منان از آن سرزمين به سوى شام هجرت كند.
آنـچـنـانـكـه قـرآن در آيات مورد بحث مى گويد: (ما ابراهيم و لوط را به سرزمينى كه براى جهانيان پر بركتش ساخته بوديم نجات و رهائى بخشيديم )
(و نجيناه و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين ).
گـرچـه نـام ايـن سـرزمـيـن صـريـحـا در قـرآن نـيـامـده ولى بـا تـوجـه بـه آيـه اول سـوره اسـراء (سـبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله ).
مـعـلوم مـى شـود هـمـان سـرزمـيـن شـام است كه سرزمينى است هم از نظر ظاهرى پربركت و حاصلخيز و سرسبز و هم از نظر معنوى چرا كه كانون پرورش انبياء بوده است .
در ايـنـكه ابراهيم خودش دست به اين هجرت زد و يا دستگاه نمرود او را تبعيد كردند و يا هر دو جهت دست به دست هم داد، بحثهاى مختلفى در تفاسير و روايات آمده است كه جمع ميان هـمـه آنـهـا هـمين است كه از يكسو نمرود و اطرافيانش ابراهيم را خطر بزرگى براى خود مـيـديـدنـد و او را مجبور به خروج از آن سرزمين كردند، و از سوى ديگر ابراهيم رسالت خـود را در آن سـرزمـيـن تـقريبا پايان يافته ميديد و خواهان منطقه ديگرى بود كه دعوت تـوحـيـد را در آن نـيـز گـسـتـرش دهـد، بـه خـصـوص كـه مـانـدن در بابل ممكن بود به قيمت جان او و ناتمام ماندن دعوت جهانيش تمام شود.
جـالب ايـنـكه در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : هنگامى كه نمرود تصميم گـرفـت ابـراهـيـم (عـليـهـالسـلام ) را از آن سـرزمـيـن تـبعيد كند، دستور داد گوسفندان و اموال او را مصادره كنند و خودش تنها بيرون برود.
ابراهيم به آنها گفت : اينها محصول ساليان طولانى از عمر من است ، اگر ميخواهيد (مالم ) را بـگـيـريـد پـس عـمـرى را كـه در ايـن سـرزمـيـن مصرف كردهام به من بازگردانيد! بـنـابـرايـن شـد كـه يـكى از قاضيان دستگاه در اين ميان داورى كند، قاضى حكم كرد كه اموال ابراهيم را بگيرند و عمرى را كه در آن سرزمين صرف كرده به او بازگردانند!.
هنگامى كه نمرود از اين ماجرا آگاه شد، مفهوم حقيقى حكم قاضى شجاع را دريافت و دستور داد امـوال و گـوسـفـندانش را به او بازگردانند تا همراه خود ببرد و گفت : من ميترسم كه اگـر او در ايـنـجا بماند دين و آئين شما را خراب كند، و به خدايانتان زيان رساند! (انه ان بقى فى بلادكم افسد دينكم و اضر بالهتكم ).
آيـه بـعـد بـه يـكـى از مـهمترين مواهب خدا به ابراهيم كه داشتن فرزندى صالح و نسلى بـرومـنـد و شـايـسـتـه اسـت اشـاره كـرده مـيـفرمايد: ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب (فرزند اسحاق ) را بر او افزوديم (و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة ).
(و همه آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم ) (و كلا جعلنا صالحين ).
سـاليـان درازى گذشت كه ابراهيم در عشق و انتظار فرزند صالحى به سر ميبرد و آيه 100 سـوره صـافـات گـويـاى ايـن خـواسـتـه درونـى او است : رب هب لى من الصالحين . (پروردگارا فرزندى صالح به من مرحمت كن ).
سرانجام خدا دعاى او را مستجاب كرد، نخست اسماعيل و سپس اسحاق را به او مرحمت كرد كه هر كدام پيامبرى بزرگ و با شخصيت بودند.
تـعبير به (نافلة ) كه ظاهرا تنها توصيفى براى يعقوب است از اين نظر باشد كه ابـراهـيـم تـنـهـا فرزند صالحى تقاضا كرده بود، خدا نوه صالحى نيز بر آن افزود، زيرا نافلة در اصل به معنى موهبت و يا كار اضافى است .
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه مـقـام امـامـت و رهـبرى اين پيامبر بزرگ و بخشى از صفات و برنامه هاى مهم و پرارزش آنها بطور جمعى اشاره مى كند.
در ايـن آيه مجموعا (شش قسمت ) از اين ويژگيها بر شمرده شده كه با اضافه كردن توصيف به صالح بودن كه از آيه قبل استفاده مى شود مجموعا هفت
ويژگى را تشكيل مى دهد، اين احتمال نيز وجود دارد كه مجموعه شش صفتى كه در اين آيه ذكـر شـده شـرحـى بـاشـد بـراى صـالح بـودن آنـهـا كـه در آيـه قبل آمده است .
نخست مى گويد (ما آنها را امام و رهبر مردم قرار داديم ) (و جعلناهم ائمة ).
يـعـنـى عـلاوه بـر مـقـام (نـبـوت و رسالت ) مقام (امامت ) را نيز به آنها داديم - امامت همانگونه كه سابقا هم اشاره كردهايم آخرين مرحله سير تكاملى انسانى است كه به معنى رهبرى همه جانبه مادى و معنوى ، ظاهرى و باطنى ، جسمى و روحى مردم است .
فـرق نـبـوت و رسالت با امامت اين است كه پيامبران در مقام نبوت و رسالت تنها فرمان حق را دريافت ميكنند و از آن خبر ميدهند و به مردم ابلاغ ميكنند، ابلاغى تواءم با بشارت و انذار.
امـا در مـرحـله (امامت ) اين برنامه هاى الهى را به مرحله اجرا در مى آورند خواه از طريق تـشـكـيـل حـكـومـت عـدل بـوده باشد يا بدون آن ، در اين مرحله آنها مربيند، و مجرى احكام و برنامه ها، و پرورشدهنده انسانها، و به وجود آورنده محيطى پاك و منزه و انسانى .
در حـقـيـقـت مـقـام امامت مقام تحقق بخشيدن به تمام برنامه هاى الهى است ، به تعبير ديگر ايصال به مطلوب و هدايت تشريعى و تكوينى است .
امـام از ايـن نـظر درست به خورشيد ميماند كه با اشعه خود موجودات زنده را پرورش مى دهد.
در مـرحـله بـعد فعليت و ثمره اين مقام را بازگو مى كند: آنها به فرمان ما هدايت ميكردند (يهدون بامرنا).
نـه تـنـهـا هـدايـت بـه مـعنى راهنمائى و ارائه طريق كه آن در نبوت و رسالت وجود دارد، بـلكـه بـه مـعـنـى دسـتـگـيـرى كـردن و رسـانـدن بـه سـر منزل مقصود (البته
براى آنها كه آمادگى و شايستگى دارند).
سومين و چهارمين و پنجمين موهبت و ويژگى آنها اين بود كه (ما به آنها انجام كار خير را وحـى كـرديـم و هـمـچـنـيـن بـرپـا داشـتـن نـمـاز و اداى زكـات ) (و اوحـيـنـا اليـهـم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكاة ).
ايـن وحـى مـيـتـوانـد وحـى تـشريعى بوده باشد، يعنى ما انواع كارهاى خير و اداى نماز و اعطاى زكات را در برنامه هاى دينى آنها گنجانيديم : و نيز ميتواند وحى تكوينى باشد، يعنى به آنها توفيق و توان و جاذبه معنوى براى انجام اين امور بخشيديم .
البته هيچيك از اين امور جنبه اجبارى و اضطرارى ندارد بلكه تنها آمادگيها و زمينه ها است كه بدون اراده و خواست خود آنها هرگز به نتيجه نمى رسد.
ذكـر اقـامـه صلوة و اداء زكات بعد از فعل خيرات : به خاطر اهميت اين دو برنامه است كه نخست بطور عام در جمله و اوحينا اليهم فعل الخيرات و بعد به طور خاص بيان شده است .
و در آخـريـن فـراز بـه مـقـام عـبوديت آنها اشاره كرده ، مى گويد: (آنها همگى فقط ما را عبادت ميكردند) (و كانوا لنا عابدين ).
ضمنا تعبير به (كانوا) كه دلالت بر سابقه مستمر در اين برنامه دارد شايد اشاره بـه ايـن بـاشد كه آنها حتى قبل از رسيدن به مقام نبوت و امامت ، مردانى صالح و موحد و شايسته بوده اند و در پرتو همين برنامه ها، خداوند مواهب تازهاى به آنها بخشيده .
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه جمله (يهدون بامرنا) در حقيقت وسيله شناخت امامان و پـيـشـوايـان حـق ، در بـرابـر رهـبـران و پـيـشـوايـان باطل است
كه معيار كار آنها بر هوسهاى شيطانى است .
در حـديـثـى از امـام صـادق (عليهالسلام ) ميخوانيم كه فرمود: امام در قرآن مجيد دو گونه است در يكجا خداوند ميفرمايد: (و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا) يعنى به امر خدا نه به امـر مـردم ، امـر خـدا را بـر امـر خودشان مقدم ميشمرند. و حكم او را برتر از حكم خود قرار مـيـدهـنـد، ولى در جـاى ديـگـر مـيـفـرمـايـد: و جـعـلنـاهم ائمة يدعون الى النار: (ما آنها را پـيـشـوايـانـى قـرار داديـم كـه دعـوت بـه دوزخ مـى كـنـنـد) فـرمـان خود را بر فرمان پروردگار مقدم مى شمرند و حكم خويش را قبل از حكم او قرار ميدهند و مطابق هوسهاى خود و بر ضد كتاب الله عمل مى نمايند.
و ايـن اسـت مـعـيـار و مـحـك بـراى شـنـاسـائى امـام حـق از امـام باطل .
آيه و ترجمه


و لوطـا ءاتـيـنـه حـكـمـا و عـلمـا و نـجـيـنـه مـن القـريـة التـى كـانـت تعمل الخبئث إ نهم كانوا قوم سوء فسقين (74)
و اءدخلنه فى رحمتنا إ نه من الصلحين (75)




ترجمه :

74 - و لوط را (بـه يـادآور) كـه بـه او حـكـم و عـلم داديـم ، و از شـهـرى كـه اعمال زشت و كثيف انجام ميدادند رهائى بخشيديم ، چرا كه آنها مردم بد و فاسقى بودند.
75 - و او را در رحمت خود داخل كرديم ، او از صالحان بود.
تفسير:
نجات لوط از سرزمين آلودگان .
از آنـجـا كه لوط از بستگان نزديك ابراهيم و از نخستين كسانى است كه به او ايمان آورد پـس از داسـتـان ابـراهـيم ، به بخشى از تلاش ‍ و كوشش او در راه ابلاغ رسالت و مواهب پروردگار نسبت به او اشاره مى كند:
(و لوط را به ياد آر كه ما به او حكم و علم داديم ) (و لوطا آتيناه حكما و علما).
واژه (حـكـم ) در پـاره اى از مـوارد بـه مـعـنـى فـرمان نبوت و رسالت آمده ، و در موارد ديـگـرى بـه مـعـنـى قـضـاوت ، و گـاهـى نـيـز بـه مـعـنـى عـقـل و خـرد، از ميان اين معانى معنى اول در اينجا مناسبتر به نظر ميرسد، هر چند منافاتى ميان آنها نمى باشد.
و منظور از (علم ) هر گونه دانشى است كه در سعادت و سرنوشت انسان اثر دارد.
لوط از پـيـامـبـران بـزرگـى اسـت كـه هـم عـصـر بـا ابـراهيم بود، و همراه او از سرزمين بـابـل به فلسطين مهاجرت كرد، و بعدا از ابراهيم جدا شد و به شهر سدوم آمده چرا كه مـردم آن مـنـطـقـه غـرق فساد و گناه ، مخصوصا انحرافات و آلودگيهاى جنسى بودند، او بـسـيـار بـراى هـدايـت ايـن قـوم مـنـحـرف تـلاش و كـوشـش كـرد، و در ايـن راه خوندل خورد، اما كمتر در آن كوردلان اثر گذارد.
سـرانـجـام چـنـان كه ميدانيم قهر و عذاب شديد الهى آنها را فرا گرفت ، و آباديهايشان بـه كـلى زير و رو شد، و جز خانواده لوط (به استثناى همسرش ) همگى نابود شدند كه شرح اين ماجرا را بطور كامل در ذيل آيات 77 به بعد سوره هود بيان كرده ايم .
لذا در دنباله آيه مورد بحث به اين موهبت كه به لوط ارزانى داشت اشاره كرده ميفرمايد ما او را از شـهـر و ديارى كه كارهاى پليد و زشت انجام ميدادند رهائى بخشيديم (و نجيناه من القرية التى كانت تعمل الخبائث ).
چـرا كـه آنـها مردم بدى بودند و از اطاعت فرمان حق بيرون رفته بودند (انهم كانوا قوم سوء فاسقين ).
نـسـبـت دادن اعـمـال زشـت و پـليـد را بـه (قـريـه ) و شـهـر و آبـادى بـجـاى اهـل قـريه اشاره به اين است كه آنها آنچنان غرق فساد و گناه بودند كه گوئى از در و ديوار آباديشان گناه و اعمال زشت و پليد مى باريد.
و تـعـبـيـر (خـبـائث ) بـه صـورت جـمـع اشـاره بـه ايـن اسـت كـه آنـهـا عـلاوه بـر عـمـل فـوق العـاده شـنيع لواط كارهاى زشت و خبيث ديگرى نيز داشتند كه در جلد 9 صفحه 197 به آن اشاره كردهايم .
و تـعبير (فاسقين ) بعد از (قوم سوء) ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها هم از نـظـر قـوانـين الهى مردمى فاسق بودند، و هم از نظر معيارهاى مردمى ، حتى قطع نظر از دين و ايمان افرادى پست و پليد و آلوده و منحرف بودند.
سپس به آخرين موهبت الهى در باره (لوط) اشاره كرده مى گويد: ما او را در رحمت خاص خويش داخل كرديم ) (و ادخلناه فى رحمتنا).
(چرا كه او از بندگان صالح بود) (انه من الصالحين ).
اين رحمت ويژه الهى بيحساب به كسى داده نمى شود، اين شايستگى و صلاحيت لوط بود كه او را مستحق چنين رحمتى ساخت .
راسـتـى چـه كـارى از ايـن مـشكلتر، و چه برنامه اصلاحى از اين طاقتفرساتر كه انسان مـدتـى طـولانـى در شـهـر و ديـارى كـه ايـن هـمه فساد و آلودگى دارد بماند و دائما به تـبـليـغ و ارشـاد مـردم گـمـراه و مـنـحـرف بـه پـردازد، و كارش بجائى برسد كه حتى بـخـواهـنـد مـزاحـم ميهمانهاى او نيز بشوند، به راستى اين استقامت جز از پيامبران الهى و رهـروان آنـهـا سـاخـتـه نـيـسـت ، چـه كـسـى از مـا مـيـتـوانـد تحمل چنين شكنجه هاى روحى جانكاهى بكند؟!
آيه و ترجمه


و نوحا إ ذ نادى من قبل فاستجبنا له فنجينه و اءهله من الكرب العظيم (76)
و نصرنه من القوم الذين كذبوا بايتنا إ نهم كانوا قوم سوء فأ غرقنهم اءجمعين (77)




ترجمه :

76 - و نـوح را (بـه يـادآور) هـنگامى كه پيش از آنها (ابراهيم و لوط) پروردگار خود را خواند، ما دعاى او را مستجاب كرديم ، او و خاندانش را از اندوه بزرگ نجات داديم .
77 - و او را در بـرابر جمعيتى كه آيات ما را تكذيب كرده بودند يارى نموديم ، چرا كه آنها قوم بدى بودند، لذا همه را غرق كرديم .
تفسير:
نجات نوح از چنگال متعصبان لجوج
بعد از ذكر گوشهاى از داستان ابراهيم و لوط، به ذكر قسمتى از سرگذشت يكى ديگر از پـيـامبران بزرگ يعنى (نوح ) پرداخته ميفرمايد: (به يادآور نوح را، هنگامى كه قـبـل از آنـهـا (قـبـل از ابـراهـيـم و لوط) پـروردگـار خود را خواند) و تقاضاى نجات از چـنـگـال مـنـحـرفـان بـيـايـمـان كـرد (و نـوحـا اذ نـادى مـن قبل ).
ايـن نـداى نـوح ظـاهـرا اشـاره بـه نـفـريـنـى اسـت كـه در سـوره نـوح در قـرآن مـجـيـد نـقل شده است آنجا كه مى گويد: رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا:
(پروردگارا! احدى از اين قوم بيايمان را روى زمين مگذار! چرا كه اگر بم
بندگان تو را گمراه ميكنند، و نسل آينده آنها نيز جز كافر و فاجر نخواهد بود! (نوح - 26 - 27).
و يا اشاره به جملهاى است كه در آيه 10 سوره قمر آمده فدعا ربه انى مغلوب فانتصر: (پروردگار خود را خواند و عرض كرد خدايا من در برابر آنها مغلوبم مرا يارى كن ).
تعبير به (نادى ) كه معمولا براى خواندن با صداى بلند مى آيد ممكن است اشاره به ايـن بـاشـد كـه آنـقـدر ايـن پـيـامـبـر بزرگ را ناراحت كردند كه سرانجام فرياد كشيد و بـراسـتـى اگـر حـالات نوح را كه بخشى از آن در سوره نوح آمده و بخشى در سوره هود درست بررسى كنيم مى بينيم كه حق داشته فرياد بزند.
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد ما دعاى او را مستجاب كرديم و او و خانوادهاش را از آن غم و اندوه بزرگ رهائى بخشيديم (فاستجبنا له فنجيناه و اهله من الكرب العظيم ).
در حقيقت جمله (فاستجبنا) اشاره اجمالى به اجابت دعاى او است ، و جمله (فنجيناه و اهله من الكرب العظيم ) شرحى و تفصيلى براى آن محسوب مى شود.
در ايـنـكـه مـنظور از كلمه (اهل ) در اينجا كيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، زيرا اگر مـنـظـور خـانـواده او بـاشـد، تـنـهـا بـعـضـى از فـرزنـدان نـوح را شـامـل مـى شـود، زيـرا مى دانيم يكى از فرزندانش با بدان بنشست و خاندان نبوتش گم شد.
همسرش نيز در خط او نبود، و اگر منظور از اهل ، پيروان خاص و ياران با ايمانش باشد، بر خلاف معنى مشهورى است كه اهل دارد.
اما ميتوان گفت : كه اهل در اينجا معنى وسيعى دارد، هم بستگان مؤ من
او را شامل مى شود و هم دوستان خاص او را، چرا كه در مورد فرزند نااهلش ميخوانيم (انه ليس من اهلك ): او از خاندان تو نيست چرا كه مكتبش را از تو جدا كرده (هود - 46).
به اين ترتيب آنها كه پيوند مكتبى با نوح داشتند در حقيقت از خانواده او محسوب ميشوند.
ذكـر ايـن نـكـتـه نيز لازم است كه واژه (كرب ) در لغت به معنى اندوه شديد است ، و در اصـل از (كـرب ) بـه مـعـنـى زيـر و رو كردن زمين گرفته شده ، چرا كه اندوه شديد دل انـسـان را زيـر و رو مـى كـنـد، و تـوصـيـف آن به عظيم ، نهايت شدت اندوه نوح را مى رساند.
چـه انـدوهـى از ايـن بـالاتـر كـه طـبـق صـريـح آيـات قـرآن ، 950 سال دعوت به آئين حق كرد، اما طبق مشهور ميان مفسران در تمام اين مدت طولانى تنها هشتاد نفر! به او ايمان آوردند كار بقيه چيزى جز سخريه و استهزاء و اذيت و آزار نبود.
در آيـه بـعـد اضـافـه مـى كـنـد: (ما او را در برابر قومى كه آيات ما را تكذيب كردند يارى كرديم ) (و نصرناه من القوم الذين كذبوا باياتنا).
(چـرا كـه آنـهـا قـوم بـدى بودند، لذا همه آنان را غرق كرديم ) (انهم كانوا قوم سوء فاغرقناهم اجمعين ).
اين جمله بار ديگر تاكيدى است بر اين حقيقت كه مجازاتهاى الهى هرگز
جـنـبـه انـتـقـامـى نـدارد، بـلكه بر اساس انتخاب اصلح است ، به اين معنى كه حق حيات و اسـتـفـاده از مـواهـب زنـدگـى بـراى گـروهـى اسـت كـه در خـط تكامل و سير الى - الله باشند و يا اگر روزى در خط انحراف افتادند بعدا تجديد نظر كرده و بازگردند، اما گروهى كه فاسدند و در آينده نيز هيچگونه اميدى به اصلاحشان نيست جز مرگ و نابودى سرنوشتى ندارند.
نكته :
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه در سـرگـذشـت (ابـراهيم ) و (لوط) كه سابقا خوانديم و همچنين (ايوب ) و (يونس ) كه در آيات بعد خواهد آمد همانند نوح ، تكيه بر مساله نجات و رهائى آنها از چنگال محنتها و رنجها و دشمنان جبار شده است .
گـوئى بـرنـامـه ايـن است كه خداوند در اين سوره انبياء حمايت بيدريغش از پيامبران ، و نجاتشان را از چنگال مشكلات بازگو كند، تا مايه دلدارى براى پيامبر اسلام و اميدوارى بـراى مـؤ مـنان باشد، مخصوصا با توجه به اينكه اين سوره مكى است و مسلمانان در آن هنگام شديدا در ناراحتى و رنج بوده اند، اهميت اين مساله روشنتر مى شود.
آيه و ترجمه


و داود و سليمن إ ذ يحكمان فى الحرث إ ذ نفشت فيه غنم القوم و كنا لحكمهم شهدين (78)
فـفـهـمـنـهـا سـليـمـن و كـلا ءاتـيـنـا حـكـمـا و عـلمـا و سـخـرنـا مـع داود الجبال يسبحن و الطير و كنا فعلين (79)
و عـلمـنـه صـنـعـة لبـوس لكـم لتـحـصـنـكـم مـن بـأ سـكـم فهل اءنتم شكرون (80)




ترجمه :

78- و داود و سـليـمـان را (بـخاطر آور)، هنگامى كه در باره كشتزارى كه گوسفندان قوم آنرا شبانه چريده (و خراب كرده ) بودند داورى ميكردند، و ما شاهد قضاوت آنها بوديم .
79- مـا (حـكـم واقـعى ) آن را به سليمان تفهيم كرديم ، و به هر يك از آنها (شايستگى ) داورى ، و عـلم داديـم ، و كـوهـهـا و پـرنـدگان را مسخر داود ساختيم كه با او تسبيح (خدا) ميگفتند، و ما قادر بر انجام اين كار بوديم .
80- و ساختن زره را به او تعليم داديم ، تا شما را در جنگهايتان حفظ كند آيا شكر (اين نعمتهاى خدا را) ميگذاريد؟!
تفسير:
قضاوت داود و سليمان
در تعقيب سرگذشتهاى مربوط به موسى و هارون و ابراهيم و نوح
آيـات مـورد بـحـث بـه بـخـشـى از زنـدگى داود و سليمان اشاره مى كند، و در آغاز اشاره سـربـسـتهاى به ماجراى يك قضاوت و داورى كه از ناحيه داود و سليمان صورت گرفت دارد:
مـيـفرمايد: (و داود و سليمان را به ياد آر، هنگامى كه در باره كشتزارى قضاوت ميكردند كه گوسفندان قوم شبانه آن را چريده بودند) (و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم ).
(و ما شاهد حكم آنها بوديم ) (و كنا لحكمهم شاهدين ).
گـرچـه قـرآن ماجراى اين محاكمه و دادرسى را كاملا سربسته بيان كرده و به يك اشاره اجـمـالى اكـتـفا نموده ، و تنها به نتيجه اخلاقى و تربيتى آن كه بعدا اشاره خواهيم كرد قـناعت كرده است ، ولى در روايات اسلامى و گفتار مفسران بحثهاى زيادى پيرامون آن به چشم مى خورد.
جـمـعـى گـفـته اند: داستان بدين قرار بوده كه : گله گوسفندانى شبانه به تاكستانى وارد مـيـشـونـد، و برگها و خوشه هاى انگور را خورده و ضايع ميكنند، صاحب باغ شكايت نـزد داود مـيـبـرد، داود حكم مى دهد كه در برابر اين خسارت بزرگ بايد تمام گوسفندان به صاحب باغ داده شود.
سـليـمـان كه در آن زمان كودك بود به پدر مى گويد: اى پيامبر بزرگ خدا! اين حكم را تـغـيـيـر ده و تـعديل كن ! پدر مى گويد چگونه ؟ در پاسخ مى گويد: گوسفندان بايد بـه صـاحـب باغ سپرده شوند تا از منافع آنها و شير و پشمشان استفاده كند، و باغ به دست صاحب گوسفندان داده شود تا در اصلاح آن بكوشد
هـنـگـامـى كـه بـاغ بـه حـال اول بازگشت تحويل به صاحبش داده مى شود، و گوسفندان نيز به صاحبش برمى گردد (و خداوند طبق آيه بعد حكم سليمان را تاييد كرد).
ايـن مـضـمـون در روايـتـى از امـام بـاقـر و امـام صـادق (عـليـهـالسـلام ) نقل شده است .
ممكن است تصور شود كه اين تفسير با كلمه (حرث ) كه به معنى زراعت است سازگار نـيـسـت ولى ظـاهـرا (حـرث ) مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه هـم زراعـت را شامل مى شود و هم باغ را چنانكه از داستان صاحبان باغ (اصحاب الجنة ) در سوره قلم از آيه 17 تا 32 استفاده مى شود.
ولى در اينجا چند سؤ ال مهم باقى ميماند:
1 - اساس و معيار اين دو حكم چه بوده است ؟
2 - چـگـونـه حـكـم داود و سـليـمـان بـا هـم اخـتـلاف داشـت ؟ مگر آنها بر اساس اجتهاد حكم ميكردند؟.
3 - آيـا ايـن مـسـاله بـه صـورت مـشـاوره در حـكـم بـوده اسـت يـا دو حـكـم قـاطـع و مستقل از يكديگر دادند؟.
در پـاسـخ (سـؤ ال اول ) ميتوان گفت معيار جبران خسارت بوده داود نگاه مى كند و ميبيند خـسـارتـى كـه بـه تـاكـسـتـان وارد شـده معادل قيمت گوسفندان است ، لذا حكم مى كند كه گوسفندان براى جبران اين خسارت به صاحب باغ بايد داده شود، چرا كه تقصير متوجه صـاحـب گـوسـفـندان است (توجه داشته باشيد كه در بعضى از روايات اسلامى ميخوانيم بـه هـنگام شب وظيفه صاحب گوسفندان است كه از تجاوز گله خود به كشت و زرع ديگران جلوگيرى كند و در روز وظيفه
صاحب كشت و زرع است ).
و ضـابـطـه حـكـم سـليـمـان ايـن بـوده كـه خـسـارت صـاحـب بـاغ را معادل منافع يكساله گوسفندان ديده است .
بـنـابـراين هر دو قضاوت به حق و عدل كرده اند، با اين تفاوت كه قضاوت سليمان به طور دقيقتر اجرا ميگرديد، زيرا خسارت يكجا پرداخته نمى شد بلكه به طور تدريج ادا ميگشت ، بطورى كه بر صاحب گوسفندان نيز سنگين نباشد، از اين گذشته تناسبى ميان خـسارت و جبران بود، چرا ريشه هاى مو از بين نرفته بود، تنها منافع موقت آنها از ميان رفـتـه بود، لذا عادلانهتر اين بود كه اصل گوسفندان به ملك صاحب باغ درنيايد بلكه منافع آن در آيد.
و در پاسخ (سؤ ال دوم ) ميگوئيم : بدون شك حكم پيامبران مستند به وحى الهى است ، امـا مـفـهـوم ايـن سـخـن آن نـيـسـت كـه در هـر مـورد خـاص از مـوارد داورى وحـى مـخـصـوص نـازل مـى شـود، بـلكه آنها طبق ضوابط كليهاى كه از وحى دريافت داشته اند داورى مى كنند.
بنابراين مساله اجتهاد نظرى به معنى اصطلاحيش ، يعنى همان اجتهاد ظنى ، در حكم آنها راه نـدارد، ولى مـانعى ندارد كه در پياده كردن يك ضابطه كلى دو راه وجود داشته باشد، و دو پـيـامـبـر، هـر كـدام يـكى از اين دو راه را پيشنهاد كند كه هر دو در واقع صحيح است ، و اتـفـاقـا در مـورد بحث ما نيز مطلب همين گونه بوده است ، چنانكه شرحش سابقا گذشت ، ولى همانطور كه قرآن اشاره مى كند راهى را كه سليمان پيشنهاد كرد (از نظر اجرائى ) نـزديـكتر بود، و جمله و كلا آتينا حكما و علما (ما به هر يك از اين دو حكم و علم داديم ) كه در آيه
بعد خواهد آمد گواهى بر صحت هر دو قضاوت است .
و در (پـاسـخ سـؤ ال سـوم ) مـيـگـوئيـم : بـعـيـد نـيـسـت كـه مـطـلب در شـكـل مـشـاوره بوده است ، مشاورهاى كه احتمالا براى آزمودن سليمان و شايستگى او در امر قـضـاوت صـورت گرفته ، تعبير به (حكمهما) (حكم آن دو) نيز گواه بر وحدت حكم نهائى است ، هر چند دو پيشنهاد متفاوت در آغاز وجود داشته (دقت كنيد).
در روايـتـى از امـام بـاقر (عليهالسلام ) ميخوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: لم يحكما انما كانا يتناظران (آنها حكم نهائى نكردند بلكه به مناظره (و مشورت ) پرداختند).
از روايـت ديـگـرى كـه در اصـول كـافـى از امـام صـادق (عـليـهـالسـلام ) نـقـل شـده نـيز استفاده مى شود كه اين ماجرا به عنوان تعيين وصى و جانشين داود و آزمودن آنها صورت گرفته است .
به هر حال در آيه بعد حكم سليمان را در اين داستان به اين صورت تاييد مى كند: (ما ايـن داورى و حـكـومـت را بـه سـليـمـان تـفـهـيـم كـرديـم ) و بـا تـايـيـد ما او بهترين راه حل اين مخاصمه را دريافت (ففهمناها سليمان ).
اما مفهوم اين سخن آن نيست كه حكم داود اشتباه و نادرست بوده ، چرا كه بلافاصله اضافه مـى كـنـد: (مـا بـه هر يك از اين دو، آگاهى و شايستگى داورى و علم بخشيديم ) (و كلا آتينا حكما و علما).
سـپـس بـه يـكـى ديـگـر از مـواهـب و افـتـخـاراتى كه خدا به داود داده بود اشاره كرده مى فرمايد: (ما كوهها را مسخر ساختيم كه همراه داود تسبيح ميگفتند و همچنين پرندگان را) (و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير).
اينها در برابر قدرت ما چيز مهمى نيست ما قادر بر انجام اين كار بوديم (و كنا فاعلين ).
نكته :
در ايـنـكـه هـمـصدا شدن كوهها و پرندگان با داود به چه صورت بوده ، در ميان مفسران گفتگو است :
1- گاه احتمال داده مى شود كه اين صداى پر طنين و گيراى و جذاب داود بود كه در كوهها منعكس ميشد و پرندگان را به سوى خود جذب ميكرد.
2 - گـاه گـفـته اند كه اين تسبيح يكنوع تسبيح تواءم با درك و شعور است كه در باطن ذرات عـالم وجـود دارد، زيـرا طـبـق ايـن نـظـر تـمـامـى مـوجـودات جـهـان از يـكـنـوع عقل و شعور برخوردارند، و هنگامى كه صداى داود را به وقت مناجات و تسبيح ميشنيدند با او همصدا ميشدند و غلغله تسبيح از آنها درهم مى آميخت .
3 - بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـنـظـور هـمـان (تـسـبـيـح تـكـويـنـى ) اسـت كـه بـا زبـان حـال در هـمـه موجودات جهان صورت ميگيرد، چرا كه هر موجودى نظامى دارد، نظامى بسيار دقيق و حساب شده ، اين نظام دقيق و حساب شده از خداوندى حكايت مى كند كه هم پاك و منزه اسـت ، و هـم داراى صـفـات كـمـال ، بنابراين نظام شگفتانگيز عالم هستى در هر گوشهاى (تـسـبـيـح ) اسـت و (حـمـد) (تـسبيح ، پاك شمردن از نقائص است ، و حمد ستايش در برابر صفات كمال ).
و اگـر گـفـتـه شـود كـه ايـن تسبيح تكوينى نه مخصوص كوهها و پرندگان است و نه مخصوص داود، بلكه هميشه و در همه جا و از همه موجودات بانگ اين تسبيح برمى خيزد.
در پاسخ گفته اند: درست است كه اين تسبيح عمومى است ولى همگان آن را درك نمى كنند، اين روح بزرگ داود بود كه در اين حالت با درون و باطن عالم هستى همراز و هماهنگ ميشد، و به خوبى احساس ميكرد كوهها و پرندگان با او همصدا هستند و تسبيح گويان .
دليل قاطعى براى تعيين هيچيك از اين تفاسير نداريم ، آنچه از ظاهر آيه ميفهميم آنست كه كـوهـهـا و پـرنـدگـان بـا داود هـمـصـدا مـيـشـدنـد و خـدا را تـسـبـيـح مـيـگـفـتـنـد، در عـيـن حال تضادى ميان اين تفسيرهاى سهگانه نيست و جمع ميان آنها امكان پذير است .
در آخـريـن آيـه به يكى ديگر از مواهبى كه خدا به اين پيامبر بزرگ داده اشاره كرده مى گـويـد: ما ساختن زره را به او تعليم داديم ، تا شما را در جنگهايتان حفظ كند آيا خدا را بـر نـعـمـتـهـايـش شـكـر مـيـكـنـيـد؟) (و عـلمـنـاه صـنـعة لبوس لكم لتحصنكم من باسكم فـهـل انتم شاكرون ). (لبوس ) بطورى كه مرحوم طبرسى در (مجمع البيان ) مى گـويـد هـر گـونـه اسـلحـه دفـاعـى و تـهـاجـمـى را مـانـنـد زره ، شـمـشـيـر و نـيـزه شامل مى شود ولى قرائنى كه در آيات قرآن است نشان مى دهد كه (لبوس ) در اينجا به معنى زره ميباشد كه جنبه حفاظت در جنگها داشته است .
اما اينكه چگونه خداوند آهن را براى داود نرم كرد، و صنعت زرهسازى را به او آموخت شرح آن را بخواست خدا ذيل آيات 10 و 11 سوره سبا خواهيم گفت .
آيه و ترجمه


و لسـليـمـن الريـح عـاصـفـة تـجـرى بـأ مـره إ لى الا رض التـى بـركنا فيها و كنا بكل شى ء علمين (81)
و من الشيطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك و كنا لهم حفظين (82)




ترجمه :

81 - و تـنـدبـاد را مـسـخر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوى سرزمينى كه آنرا پربركت كرده بوديم حركت ميكرد، و ما از همه چيز آگاه بودهايم .
82 - و گـروهـى از شـيـاطين را (نيز) مسخر او قرار داديم كه برايش (در درياها) غواصى ميكردند و كارهائى غير از اين براى او انجام ميدادند و ما آنها را (از تمرد و سركشى ) حفظ ميكرديم .
تفسير:
بادها در فرمان سليمان
در ايـن آيـات بـه بـخـشـى از مـواهـبـى كـه خـدا به يكى ديگر از پيامبران يعنى سليمان (عـليـهـالسـلام ) داده اشـاره مى كند نخست مى گويد: ما بادهاى شديد و طوفانزا را مسخر سـليـمـان سـاخـتـيـم كه تحت فرمان او به سوى سرزمينى كه ما آن را مبارك كرده بوديم حركت ميكرد) (و لسليمان الريح عاصفة تجرى بامره الى الارض التى باركنا فيها).
و ايـن كـار عـجـيـب نـيـسـت ، چـرا كـه مـا بـه هـمـه چـيـز آگـاه بـوده و هـسـتـيـم (و كـنـا بكل شى ء عالمين ).
هم از اسرار عالم هستى و قوانين و نظامات حاكم بر آن آگاهيم ، ميدانى
چـگـونـه آنـهـا را مـيـتـوان تـحـت فـرمـان آورد، و هم از نتيجه و سرانجام اين كار، و به هر حال همه چيز در برابر علم و قدرت ما خاضع و تسليم است .
جـمـله (و لسـليـمـان ... عـطـف ) بـر جـمـله (و سـخـرنـا مـع داود الجـبـال ) ميباشد يعنى قدرت ما چنان است كه گاهى كوهها را مسخر يكى از بندگان خود مـيـسـازيـم تا همراه او تسبيح گويند، و گاه بادها را تحت فرمان يكى از بندگان خويش قرار ميدهيم تا او را به هر جا ببرند.
واژه (عاصفة ) به معنى تندباد يا طوفان است ، در حالى كه از بعضى ديگر از آيات قرآن استفاده مى شود كه بادهاى ملايم نيز به فرمان سليمان بود، چنانكه در سوره ص آيـه 36 ميخوانيم فسخرنا له الريح تجرى بامره رخاء حيث اصاب : ما باد را به فرمان او قرار داديم كه نرم و آهسته و هر جا كه ميخواست حركت مى كرد.
البـته تصريح به (عاصفه ) (تندباد) در اينجا ممكن است به عنوان بيان فرد مهمتر بـاشـد، يعنى نه تنها بادهاى ملايم بلكه طوفانهاى سخت نيز در فرمان او بودند، چرا كه دومى عجيبتر و اعجاب انگيزتر است .
و نيز اين بادها تنها در مسير سرزمين مبارك (شام ) كه قرارگاه سليمان بود در تسخير او نـبـودنـد بـلكـه طـبـق آيـه 36 سـوره ص به هر جا كه ميخواست حركت ميكردند، بنابراين تـصـريـح بـه نـام سـرزمـيـن مـبـارك بـيـشـتـر بـه خاطر آنست كه مركز حكومت سليمان را تشكيل ميداد.
اما اينكه باد چگونه در اختيار او قرار داشت ؟
با چه سرعتى حركت ميكرد؟
سليمان و يارانش بر چه وسيلهاى مينشستند و حركت ميكردند؟
به هنگام حركت چه عاملى آنها را از سقوط و يا فشار هوا و مشكلات ديگر حفظ ميكرد؟
و خـلاصـه ايـن چـه نـيـروى مـرمـوزى بود كه به او امكان يك چنين حركت سريعى را در آن عصر و زمان ميداد؟.
ايـنـهـا مـسـائلى است كه جزئيات آن بر ما روشن نيست ، همين اندازه ميدانيم كه اين يك موهبت الهى و خارق عادت بود كه در اختيار اين پيامبر بزرگ گذارده شده بود، و ما از جزئيات آن آگـاه نـيـسـتـيـم ، و چـه بـسيار است مسائلى كه ما از وجود اجماليش ‍ باخبريم ، ولى از شـرح و تـفـصـيـلش بيخبر، معلومات ما در برابر مجهولاتمان همچون قطرهاى در برابر اقيانوسى بزرگ است ، و يا همچون ذره غبارى در برابر يك كوه عظيم .
خـلاصـه از نـظـر بـيـنـش يـك انـسـان خـداپـرست و موحد هيچ چيز در برابر قدرت خداوند مـشـكـل و غير ممكن نيست ، او بر همه چيز قادر و به همه چيز عالم است . البته پيرامون اين بخش از زندگى سليمان مانند بخشهاى ديگر زندگى شگفت انگيز او افسانه هاى دروغين ، يـا مـشـكـوك بـسـيـار نـوشـتـه انـد كـه هـرگـز مـورد قـبـول مـا نـيـست ، ما تنها به همان مقدار كه قرآن در اينجا بيان كرده اكتفا ميكنيم . ذكر اين نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه بعضى از نويسندگان اخير معتقدند كه قرآن چيزى صريحا در بـاره حركت سليمان و بساط او بوسيله باد ندارد، بلكه تنها سخن از تسخير باد براى سـليـمـان بـه مـيـان آورده ، و مـمـكـن اسـت اشـاره بـه اسـتـفـاده سـليـمـان از نيروى باد در مسائل مربوط به زراعت ، و تلقيح گياهان ، و تصفيه خرمنها و حركت كشتيها بوده باشد، به خصوص كه سرزمين سليمان (شامات ) از يكسو سرزمين زراعى بود، و از سوى ديگر قـسـمـت مـهـمـى از آن در سـاحـل دريـاى مـديـتـرانـه قـرار داشت و مورد بهره بردارى براى كشتيرانى .
ولى ايـن تـفسير با آيات سوره سبا و ص و بعضى از روايات كه در اين زمينه وارد شده چندان سازگار نيست .
آيـه بـعـد يـكـى ديـگـر از مـواهـب انـحصارى سليمان (عليهالسلام ) را بازگو مى كند: ما بعضى از شياطين را مسخر او قرار داديم كه براى او در درياها غوص ميكردند (و جواهرات و مـواد پـرارزش بيرون مى آوردند) و كارهائى غير از اين نيز براى او انجام ميدادند (و من الشياطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك ).
(و ما آنها را از تمرد و سركشى در برابر فرمان او نگاه ميداشتيم (و كنا لهم حافظين ).
آنـچـه در آيـه فـوق به عنوان شياطين آمده ، در آيات سوره سبا به عنوان (جن ) مطرح شـده اسـت (آيـه 12 و 13 سـبـا) و روشن است كه اين دو با هم منافات ندارد، زيرا ميدانيم شياطين نيز از تيره جن ميباشند.
بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه سـابـقـا هـم اشـاره كـرده ايـم : جن نوعى از مخلوقات داراى عقل و شعور و استعداد و تكليف است ، كه از نظر ما انسانها ناپيدا است و به همين جهت (جن ) نـامـيده مى شود و بطورى كه از آيات سوره جن استفاده مى شود آنها نيز مانند انسانها داراى دو گـروهـنـد مؤ منان صالح ، و كافران سركش ، و ما هيچگونه دليلى بر نفى چنين موجوداتى نداريم ، و چون مخبر صادق (قرآن ) از آن خبر داده مى پذيريم .
از آيات سوره ص و سبا و همچنين آيه مورد بحث به خوبى استفاده مى شود كه اين گروه از جـن كـه مـسـخـر سـليـمـان بـودنـد افـرادى بـاهـوش ، فعال ، هنرمند و صنعتگر با مهارتهاى مختلف بودند.
و جـمـله (يـعملون عملا دون ذلك ) (كارهائى جز اين براى او انجام دادند) اجمالى است از آنچه مشروحش در سوره سباء آمده است : يعملون له ما
يـشـاء مـن مـحـاريـب و تـماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات كه نشان مى دهد محرابها و معابد بسيار عالى و زيبا و وسائل زندگى مختلف از جمله ديگها و سينيهاى بسيار بزرگ و مانند آن براى او مى ساختند).
از پـاره اى ديـگـر از آيـات مـربـوط بـه سـليمان استفاده مى شود كه گروهى از شياطين سـركش نيز وجود داشتند كه او آنها را در بند كرده بود، و آخرين مقرنين فى الاصفاد (ص - 38) و شـايـد جـمـله (و كـنـا لهـم حـافـظين ) نيز اشاره به اين باشد كه ما آن گروه خـدمـتـگـزار سـليـمـان را از تـمرد و سركشى بازميداشتيم شرح بيشتر در اين زمينه را در تفسير سوره سبا و ص بخواست خدا مطالعه خواهيد كرد.
مـجـددا يـادآور مـيـشـويـم كه پيرامون زندگى سليمان و لشگر او، افسانه هاى دروغين يا مـشـكـوك فـراوان اسـت كـه هـرگـز نـبـايد آنها را با آنچه در متن قرآن آمده آميخت تا براى بهانهجويان دستاويزى گردد.
آيه و ترجمه


و اءيوب إ ذ نادى ربه اءنى مسنى الضر و اءنت اءرحم الرحمين (83)
فـاسـتـجـبـنـا له فكشفنا ما به من ضر و ءاتينه اءهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و ذكرى للعبدين (84)




ترجمه :

83 - و ايـوب را (بـه يـاد آور) هـنـگـامـى كـه پـروردگـارش را خـوانـد (و عرضه داشت ) بـدحـالى و مـشـكـلات بـه مـن روى آورده و تو ارحم الراحمينى . 84 - ما دعاى او را مستجاب كرديم ، و ناراحتيهائى را كه داشت برطرف ساختيم ، و خاندانش را به او بازگردانديم ، و همانندشان را بر آنها افزوديم ، تا رحمتى از سوى ما باشد ، و تذكرى براى عبادت كنندگان .
تفسير:
ايوب را از گرداب مشكلات رهائى بخشيديم
دو آيه فوق از يكى ديگر از پيامبران بزرگ خدا و سرگذشت آموزنده او سخن مى گويد، او ايـوب اسـت و دهمين پيامبرى است كه در سوره انبياء اشاره به گوشه اى از زندگانى او شده است
ايوب ) سرگذشتى غمانگيز، و در عين حال پرشكوه و با ابهت دارد، صبر و شكيبائى او مخصوصا در برابر حوادث ناگوار عجيب بود، به گونه اى كه (صبر ايوب ) يك ضرب المثل قديمى است .
ولى در آيات مورد بحث مخصوصا به مرحله نجات و پيروزى او بر مشكلات
و بدست آوردن مواهب از دست رفته اشاره مى كند، تا درسى باشد براى همه مؤ منان در هر عـصـر و زمـان كـه در كـام مـشـكـلات فـرو مـى رونـد، بـخصوص مؤ منان مكه كه به هنگام نزول اين آيات ، سخت در محاصره دشمن بودند.
مـى فـرمـايد: (به ياد آور ايوب را هنگامى كه پروردگار خود را خواند و عرضه داشت نـاراحـتـى و درد و بـيـمـارى و مـشـكـلات و گـرفـتـارى به من روى آورده است ، و تو ارحم الراحمينى ) (و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين ).
(ضـر) (بر وزن حر) به هر گونه بدى و ناراحتى كه به روح و جان يا جسم انسان بـرسـد، و هـمـچـنـيـن نـقـص عـضـو، از بـيـن رفـتـن مـال ، مـرگ عـزيـزان ، پايمال شدن حيثيت ، و مانند آن گفته مى شود، و چنانكه بعدا خواهيم گفت : ايوب گرفتار بسيارى از اين ناراحتيها شد.
ايـوب همانند ساير پيامبران به هنگام دعا براى رفع اين مشكلات طاقت فرسا نهايت ادب را در پـيشگاه خدا به كار مى برد، حتى تعبيرى كه بوى شكايت بدهد نمى كند، تنها مى گـويد: من گرفتار مشكلاتى شده ام و تو ارحم الراحمين هستى ، حتى نمى گويد مشكلم را برطرف فرما زيرا مى داند او بزرگ است و رسم بزرگى را مى داند.
آيـه بـعـد مـى گويد: (به دنبال اين دعاى ايوب ، خواسته اش را اجابت كرديم و رنج و ناراحتى او را برطرف ساختيم ) (فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر).
(و خـانـواده او را بـه او بـازگردانديم ، و همانندشان را به آنها افزوديم ) (و آتيناه اهله و مثلهم معهم ).
(تـا رحـمـتـى از نـاحـيه ما بر آنها باشد و هم يادآورى و تذكرى براى عبادت كنندگان پروردگار) (رحمة من عندنا و ذكرى للعابدين ).
تـا مسلمانان بدانند مشكلات هر قدر زياد باشد و گرفتاريها هر قدر فراوان دشمنان هر قـدر فـشرده باشند و نيروهاشان متراكم باز با گوشه اى از لطف پروردگار همه اينها بـرطـرف شـدنـى اسـت ، نـه تـنـها زيانها جبران مى شود بلكه گاهى خداوند به عنوان پاداش ‍ صابران با استقامت همانند آنچه از دست رفته نيز بر آن مى افزايد و اين درسى اسـت بـراى هـمـه مـسـلمـانـان مـخـصـوصـا مـسـلمـانـانـى كـه بـه هـنـگـام نزول اين آيات سخت در محاصره دشمن و انبوه مشكلات قرار داشتند.
نكته ها:
1 - فشردهاى از داستان ايوب
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليهالسلام ) مى خوانيم : (كسى پرسيد بلائى كه دامنگير ايوب شد براى چه بود؟).
امام صادق (عليهالسلام ) پاسخى فرمود كه خلاصه اش چنين است : بلائى كه بر ايوب وارد شـد بـه خـاطر اين نبود كه كفران نعمتى كرده باشد، بلكه به عكس به خاطر شكر نعمت بود كه ابليس بر او حسد برد و به پيشگاه خدا عرضه داشت اگر او اين همه شكر نـعـمت تو را بجا آورد، به خاطر آنست كه زندگى وسيع و مرفهى به او دادهاى ، و اگر مواهب مادى دنيا را از او بگيرى هرگز شكر تو را بجا نخواهد آورد.
مرا بر دنياى او مسلط كن تا معلوم شود كه مطلب همين است .
خـداوند براى اينكه اين ماجرا سندى براى همه رهروان راه حق باشد، به شيطان اين اجازه را داد، او آمـد و امـوال و فـرزنـدان ايوب را يكى پس از ديگرى از ميان برداشت ، ولى اين حوادث دردناك نه تنها از شكر ايوب نكاست بلكه شكر او افزون شد!
شيطان از خدا خواست بر زراعت و گوسفندان او مسلط شود، اين اجازه
بـه او داده شـد و او تمامى آن زراعت را آتش زد و گوسفندان را از بين برد، باز هم حمد و شكر ايوب افزون شد.
سـرانـجـام شـيـطـان از خـدا خواست كه بر بدن ايوب مسلط گردد و سبب بيمارى شديد او شـود، و ايـن چـنـيـن شد، به طورى كه از شدت بيمارى و جراحت قادر به حركت نبود، بى آنكه كمترين خللى در عقل و درك او پيدا شود.
خـلاصـه ، نـعـمـتها يكى بعد از ديگرى از ايوب گرفته مى شد، ولى به موازات آن مقام شكر او بالا مى رفت .
تـا ايـنكه جمعى از رهبانها به ديدن او آمدند و گفتند: بگو ببينيم تو چه گناه بزرگى كـرده اى كـه ايـن چـنين مبتلا شده اى ؟ (و به اين ترتيب شماتت اين و آن آغاز شد و اين امر بـر ايـوب سـخـت گـران آمد) ايوب گفت : به عزت پروردگارم سوگند كه من هيچ لقمه غذائى نخوردم مگر اينكه يتيم و ضعيفى بر سر سفره با من نشسته بود، و هيچ طاعت الهى پيش نيامد مگر اينكه سختترين برنامه آن را انتخاب نمودم .
در اين هنگام بود كه ايوب از عهده تمامى امتحانات در مقام شكيبائى و شكرگزارى برآمده بـود، زبـان بـه مـنـاجـات و دعا گشود و حل مشكلات خود را با تعبيرى بسيار مؤ دبانه و خـالى از هـر گـونـه شـكـايـت از خدا خواست (تعبيرى كه در آيات فوق گذشت ، رب انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين ).
در ايـن هـنـگـام درهـاى رحـمت الهى گشوده شد، مشكلات به سرعت برطرف گشت و نعمتهاى الهى افزونتر از آنچه بود به او رو آورد.
آرى مـردان حـق بـا دگـرگون شدن نعمتها، افكار و برنامه هايشان دگرگون نمى شود، آنـهـا در آسـايـش و بلا، در حال آزادى و زندان ، در سلامت و بيمارى ، در قدرت و ضعف ، و خلاصه در همه حال ، متوجه پروردگارند و نوسانات زندگى
تغييرى در آنها ايجاد نمى كند، روح آنها همچون اقيانوس كبير است كه طوفانها، آرامش آن را برهم نمى زند.
همچنين آنها هرگز از انبوه حوادث تلخ مايوس نمى شوند، مى ايستند و استقامت مى كنند تا درهـاى رحـمـت الهـى گـشـوده شود، آنها مى دانند حوادث سخت آزمايشهاى الهى است كه گاه براى بندگان خاصش فراهم مى سازد تا آنها را آبديده تر كند.
2 - در تـفـسـيـر جـمـله (آتـيناه اهله و مثله معهم )، معروف ميان مفسرين اين است كه خداوند، فـرزندان او را به حيات نخست بازگردانيد، و علاوه بر آن فرزندان ديگرى نيز به او داد (در بـعـضـى از روايات نيز مى خوانيم كه خداوند هم فرزندانى را كه در اين ماجرا از بـيـن رفـتـه بـودنـد بـه او مـرحـمـت كـرد و هـم فـرزنـدانـى را كـه از قبل از بين رفته بودند به او برگرداند).
بـعـضـى نـيـز احتمال داده اند كه خداوند فرزندان تازه و نوه هائى به ايوب داد كه جاى خالى فرزندان از دست رفته اش را پر كردند.
3 - در بـعـضـى از روايـات غـيـر مـعـتبر مى خوانيم كه بر اثر بيمارى شديد بدن ايوب آنـچـنـان عـفـونـت يـافـتـه بود كه مردم نمى توانستند به او نزديك شوند، ولى اين معنى صـريـحـا در روايـاتـى كـه از طـرق اهـلبـيـت (عـليهمالسلام ) به ما رسيده نفى شده است دليـل عـقـل نـيـز بـر هـمـين معنى دلالت مى كند چرا كه اگر پيامبر، حالت يا صفتى نفرت انـگـيـز داشـته باشد با برنامه رسالت او سازگار نيست ، او بايد چنان باشد كه همه مـردم بـتـوانـنـد بـه خـوبـى بـا او تماس پيدا كنند و كلمات حق را بشنوند، پيامبر هميشه جاذبه دارد.
شرح بيشتر در باره داستان ايوب را در سوره ص آيه 41 تا 44 مطالعه خواهيد فرمود.
آيه و ترجمه


و إ سمعيل و إ دريس و ذا الكفل كل من الصبرين (85)
و اءدخلنهم فى رحمتنا إ نهم من الصلحين (86)




ترجمه :

85 - و اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را (به ياد آور) كه همه از صابران بودند.
86 - و ما آنها را در رحمت خود داخل كرديم چرا كه آنها از صالحان بودند.
تفسير:
اسماعيل و ادريس و ذا الكفل
به دنبال سرگذشت آموزنده (ايوب ) و صبر و شكيبائيش در برابر طوفان حوادث در ايـن آيـات مـورد بـحـث اشـاره بـه مـقام شكيبائى سه نفر ديگر از پيامبران الهى كرده مى گـويـد: (اسـمـاعـيـل ) و (ادريـس ) و (ذا الكـفـل ) را بـه يـاد آور كـه همه آنها از صـابـران و شـكـيـبـايـان بـودنـد) (و اسـمـاعـيـل و ادريـس و ذا الكفل كل من الصابرين ).
هـر يـك از آنـهـا در طـول عـمـر خود در برابر دشمنان و يا مشكلات طاقت فرساى زندگى صبر و مقاومت به خرج دادند و هرگز در برابر اين حوادث زانو نزدند و هر يك الگوئى بودند از استقامت و پايمردى .
سـپـس بـزرگـتـرين موهبت الهى را در برابر اين صبر و استقامت براى آنان چنين بيان مى كـنـد (مـا آنها را در رحمت خود داخل كرديم ، چرا كه آنها از صالحان بودند) (و ادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحين ).
جـالب ايـنـكه نمى گويد ما رحمت خود را به آنها بخشيديم ، بلكه مى گويد: آنان را در رحمت خود داخل كرديم ، گوئى با تمام جسم و جانشان غرق رحمت
الهى شدند همانگونه كه قبلا غرق درياى مشكلات شده بودند.
ادريس و ذا الكفل
(ادريـس ) پـيـامـبـر بـزرگ الهـى - چـنـانـكـه سـابـقـا هـم گـفـتـه ايـم - طـبـق نـقـل بـسـيـارى از مـفسران جد پدر نوح بوده است ، نام او در تورات ، اخنوخ و در عربى ، ادريـس اسـت كـه بـعـضـى آن را از ماده (درس ) مى دانند، زيرا او نخستين كسى بود كه بـوسـيـله قـلم ، نـويـسندگى كرد، او علاوه بر مقام نبوت ، به علم نجوم و حساب و هيئت ، احاطه داشت ، و مى گويند نخستين كسى است كه طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت .
امـا (ذا الكـفـل ) مـشـهـور اين است كه از پيامبران بوده است هر چند بعضى معتقدند كه او يـكـى از صالحان بود، ظاهر آيات قرآن كه او را در رديف پيامبران بزرگ مى شمرد نيز ايـن اسـت كـه او از انـبـيـاء اسـت و بـيـشـتـر بـه نـظـر مـى رسـد كـه او از پـيـامبران بنى اسرائيل بوده است .
در عـلت نـامـگـذارى او بـه ايـن نـام بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (كـفـل ) (بـر وزن فـكر) هم به معنى نصيب و هم به معنى كفالت و عهده دارى آمده است ، احتمالات متعددى داده اند، بعضى گفته اند چون خداوند نصيب وافرى از ثواب و رحمتش در بـرابـر اعـمـال و عـبـادات فـراوانـى كـه انـجـام مـى داد بـه او مـرحـمـت فـرمـود ذا الكفل ناميده شد.(يعنى صاحب بهره وافى ) و بعضى گفته اند چون تعهد كرده بود شبها را بـه عـبـادت بـرخـيزد و روزها روزه بدارد، و هنگام قضاوت هرگز خشم نگيرد و تا آخر به وعده خود وفا كرد، (ذا الكفل ) ناميده شد.
بـعـضـى نـيـز مـعـتـقـدنـد كـه ذا الكـفـل لقـب (اليـاس ) اسـت ، هـمـانـگـونـه كـه (اسـرائيـل ) لقـب (يـعـقوب )، و (مسيح ) لقب (عيسى )، و (ذا النون ) لقب (يونس ) مى باشد.
آيه و ترجمه


و ذا النون إ ذ ذهب مغضبا فظن اءن لن نقدر عليه فنادى فى الظلمت اءن لا إ له إ لا اءنت سبحنك إ نى كنت من الظلمين (87)
فاستجبنا له و نجينه من الغم و كذلك نجى المؤ منين (88)




ترجمه :

87 - و ذا النون (يونس ) را (به ياد آور )، در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت ، و چـنـيـن مـى پـنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت ، (اما موقعى كه در كام نهنگ فرو رفـت ) در آن ظـلمـتها (ى متراكم ) فرياد زد خداوندا! جز تو معبودى نيست ، منزهى تو، من از ستمكاران بودم .
88 - مـا دعـاى او را بـه اجابت رسانديم ، و از آن اندوه نجاتش بخشيديم ، و همينگونه مؤ منان را نجات مى دهيم .
تفسير:
نجات يونس از آن زندان وحشتناك
اين دو آيه نيز گوشهاى از سرگذشت پيامبر بزرگ (يونس ) را بيان مى كند، نخست مى گويد: (ذا النون ) را بياد آر هنگامى كه بر قوم بت پرست
و نافرمان خويش غضب كرد و از ميان آنها رفت ) (و ذا النون اذ ذهب مغاضبا).
(نـون ) در لغـت بـه مـعـنـى مـاهـى عـظـيـم ، يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر نـهـنـگ يـا وال اسـت بـنـابراين ذا النون يعنى صاحب نهنگ ، و انتخاب اين نام براى يونس به خاطر ماجرائى است كه بعدا به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد.
بـه هـر حال (او گمان مى كرد كه ما زندگى را بر او تنگ نخواهيم كرد) (فظن ان لن نقدر عليه ).
او گـمـان مـيـكرد تمام رسالت خويش را در ميان قوم نافرمانش انجام داده است و حتى ترك اولائى در ايـن زمـيـنـه نـكـرده ، و اكـنـون كـه آنـهـا را بـه حال خود رها كرده و بيرون مى رود چيزى بر او نيست ، در حالى كه اولى اين بود كه بيش از ايـن در مـيـان آنـهـا بـمـانـد و صـبر و استقامت بخرج دهد و دندان بر جگر بفشارد شايد بيدار شوند و به سوى خدا آيند.
سـرانـجـام بـه خـاطر همين ترك اولى او را در فشار قرار داديم ، نهنگ عظيمى او را بلعيد (و او در آن ظـلمتهاى متراكم صدا زد خداوندا جز تو معبودى نيست ) (فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت ).
(خداوندا پاك و منزهى ، من از ستمكاران بودم !) (سبحانك انى كنت من الظالمين ).
هـم بـر خـويش ستم كردم و هم بر قوم خودم ، مى بايست بيش از اين ناملائمات و شدائد و سختيها را پذيرا مى شدم ، تن به همه شكنجه ها مى دادم شايد آنها به راه آيند.
(سـرانجام ما دعاى او را اجابت كرديم و از غم و اندوه رهائيش بخشيديم ) (فاستجبنا له و نجيناه من الغم ).
آرى (اين گونه ما مؤ منان را نجات مى بخشيم ) (و كذلك ننجى المؤ منين ).
ايـن يـك بـرنـامه اختصاصى براى يونس نبود بلكه هر كس از مؤ منان از تقصير خويش ، عذر به درگاه خدا آورد، و از ذات پاكش ‍ مدد و رحمت طلبد ما دعايش را مستجاب و اندوهش را برطرف خواهيم كرد.
نكته ها:
1 - سرگذشت يونس - به خواست خدا مشروح آن در تفسير سوره (صافات ) خواهد آمد و خلاصه اش چنين است :
او سـالهـا در مـيـان قـومـش (در سـرزمـيـن نـيـنـوا در عـراق ) بـه دعـوت و تـبـليـغ مـشـغـول بـود، ولى هـر چـه كـوشـش كـرد، ارشـادهـايـش در دل آنـهـا مـؤ ثـر نـيفتاد، خشمگين شد و آن محل را ترك كرد و به سوى دريا رفت ، در آنجا بـر كـشـتـى سـوار شـد، در مـيـان راه دريـا مـتـلاطـم گـشـت ، چـيـزى نـمـانـده بـود كه همه اهل كشتى غرق شوند.
ناخداى كشتى گفت : من فكر مى كنم در ميان شما بنده فرارى وجود دارد كه بايد به دريا افكنده شود (و يا گفت : كشتى زياد سنگين است و بايد يك نفر را به قيد قرعه به دريا بيفكنيم ) به هر حال چند بار قرعه كشيدند و در هر بار به نام يونس درآمد! او فهميد در اين كار سرى نهفته است و تسليم حوادث شد.
هنگامى كه او را به دريا افكندند، نهنگ عظيمى او را در كام خود فرو برد و خدا او را به صـورت اعـجـازآمـيـز زنـده نگه داشت . سرانجام او متوجه شد ترك اولائى انجام داده ، به درگاه خدا روى آورد و به تقصير خود اعتراف نمود، خدا نيز دعاى او را استجابت فرمود و از آن تنگنا
نجاتش داد.
مـمـكـن اسـت تـصـور شود اين ماجرا از نظر علمى امكانپذير نيست ولى بدون شك اين امر يك خـارق عادت است نه يك محال عقلى ، همانند زنده شدن مردگان كه تنها خارق عادت محسوب مـى شـود و مـحـال نـيـسـت و به تعبير ديگر از طرق عادى انجام آن امكانپذير نيست ولى با استمداد از قدرت بى پايان پروردگار مشكلى ندارد.
شرح بيشتر در باره اين ماجرا را به خواست خدا در تفسير سوره صافات خواهيد خواند.
2 - ظلمات در اينجا چه معنى دارد؟ - ممكن است اين تعبير اشاره به ظلمت دريا و اعماق آب ، و ظـلمـت شكم ماهى عظيم ، و ظلمت شب ، بوده باشد، و روايتى كه از امام باقر (عليهالسلام ) نقل شده آن را تاييد مى كند.
3 - يـونـس چـه تـرك اولائى انـجام داد؟ - بدون شك تعبير (مغاضبا) اشاره به خشم و غـضـب يـونـس نـسـبـت بـه قـوم بيايمان است ، و چنين خشم و ناراحتى در چنان شرائطى كه پـيامبر دلسوزى سالها براى هدايت قوم گمراهى زحمت بكشد اما به دعوت خيرخواهانه او هرگز پاسخ مثبت ندهند، كاملا طبيعى بوده است .
از سـوى ديگر از آنجا كه يونس مى دانست به زودى عذاب الهى آنها را فرا خواهد گرفت تـرك گـفـتـن آن شـهـر و ديار گناهى نبوده ، ولى براى پيامبر بزرگى همچون يونس ، اولى اين بود كه باز هم تا آخرين لحظه - لحظه اى كه بعد از
آن عـذاب الهـى فـرا مـى رسـد - آنـهـا را تـرك نـگـويـد، بـه هـمـيـن دليـل يـونـس به خاطر اين عجله ، به عنوان يك ترك اولى ، از ناحيه خداوند مورد مؤ اخذه قـرار گـرفـت . ايـن هـمـان چيزى است كه در داستان آدم نيز اشاره كرده ايم كه گناه مطلق نـيـست بلكه گناه نسبى ، و يا به تعبير ديگر مصداق (حسنات الابرار سيئات المقربين ) است (براى توضيح بيشتر به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 122 به بعد مراجعه فرمائيد).
4 - درس سرنوشت ساز
جـمـله پـر مـعـنـى (كـذلك نـنـجـى المـؤ مـنـيـن ) نـشان مى دهد آنچه بر سر يونس آمد از گـرفـتـارى و نـجات يك حكم خصوصى نبود بلكه با حفظ سلسله مراتب ، جنبه عمومى و همگانى دارد.
بـسـيـارى از حـوادث غـم انـگـيز و گرفتاريهاى سخت و مصيبت بار مولود گناهان ما است ، تـازيانه هائى است براى بيدار شدن ارواح خفته ، و يا كوره اى است براى تصفيه فلز جـان آدمـى ، هـر گـاه انسان در اين موقع به همان سه نكته اى كه (يونس ) توجه كرد توجه پيدا كند نجات و رهائى حتمى خواهد بود:
1 - توجه به حقيقت توحيد و اينكه هيچ معبود و هيچ تكيه گاهى جز الله نيست .
2 - پـاك شمردن و تنزيه خدا از هر عيب و نقص و ظلم و ستم ، و هر گونه گمان سوء در باره ذات پاك او.
3 - اعتراف به گناه و تقصير خويش . شاهد اين سخن ، حديثى است كه در (در المنثور) از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نقل شده است كه فرمود: (يكى از نامهاى خدا كه هر كس او را با آن بخواند به اجابت مى رسد، و هر گاه با آن چيزى را طلب كند به او مى دهد، دعاى (يونس ) است .
شـخـصـى عـرض كـرد: اى رسـولخـدا آيـا او مـخـصـوص يـونـس بـود يـا شـامـل جـمـاعـت مـسلمانان نيز مى شود؟ فرمود: هم مربوط به يونس بود و هم همه مؤ منان ، هـنـگـامـى كـه خـدا را به آن مى خوانند، آيا گفتار خداوند را در قرآن نشنيده اى (و كذلك ننجى المؤ منين ) اين دليل بر آنست كه هر كس چنين دعائى كند خداوند اجابت آن را تضمين فرموده است .
نـيـاز بـه تذكر ندارد كه منظور تنها خواندن الفاظ نيست ، بلكه پياده شدن حقيقت آن در درون جـان انـسـان اسـت ، يـعـنـى هـمـراه خواندن اين الفاظ تمام وجود او با مفهوم آن هماهنگ گردد.
يـادآورى ايـن نكته نيز لازم است كه مجازاتهاى الهى بر دو گونه است يكى از آنها عذاب اسـتـيـصـال اسـت ، يـعـنـى مـجـازات نـهـائى كـه بـراى نـابـودى افـراد غـيـر قـابل اصلاح فرا مى رسد كه هيچ دعائى در آن موقع سودمند نيست ، چرا كه بعد از فرو نشستن طوفان بلا همان برنامه ها تكرار مى شود.
ديـگر مجازاتهاى تنبيهى است كه جنبه تربيتى دارد، در اين موارد به محض اينكه مجازات اثر خود را بخشيد و طرف بيدار و متوجه شد بلافاصله از ميان مى رود.
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كه يكى از فلسفه هاى آفات و بلاها و حوادث ناگوار همان بيدارسازى و تربيت است .
مـاجـراى يـونـس ضـمنا به همه رهبران راه حق در محدوده هاى مختلف هشدار مى دهد كه هرگز رسـالت خـود را پـايـان يـافـته تصور نكنند، و هر تلاش و كوششى را در اين راه كوچك بشمارند، چرا كه مسئوليتشان بسيار سخت و سنگين است .
آيه و ترجمه


و زكريا إ ذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و اءنت خير الورثين (89)
فاستجبنا له و وهبنا له يحيى و اءصلحنا له زوجه إ نهم كانوا يسرعون فى الخيرت و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خشعين (90)




ترجمه :

89 - و زكـريـا را (بـه يـاد آور) در آن هـنـگـام كـه پروردگارش را خواند (و عرض كرد) پـروردگـار مـن ! مـرا تـنـهـا مـگـذار (و فـرزنـد بـرومـنـدى به من عطا كن ) و تو بهترين وارثانى .
90 - مـا دعـاى او را مـسـتـجاب كرديم ، و يحيى را به او بخشيديم ، و همسرش را براى او اصـلاح كـرديـم ، چـرا كـه آنـهـا در نـيـكيها سرعت مى كردند، و بخاطر عشق (به رحمت ) و تـرس (از عـذاب ) مـا را مـى خـوانـدند، و براى ما خاشع بودند (خضوعى تواءم با ادب و ترس از مسئوليت ).
تفسير:
نجات زكريا از تنهائى
در ايـن دو آيـه گـوشـهـاى از سـرگـذشـت دو شـخـصـيـت ديـگـر از پـيامبران بزرگ الهى (زكريا) و (يحيى ) را بيان مى كند.
نـخـست مى گويد: زكريا را به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارش را خواند و عرضه داشت پروردگارا مرا تنها مگذار، و تو بهترين وارثان هستى
(و زكريا اذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين ).
سالها بر عمر زكريا گذشت ، و برف پيرى بر سرش نشست ، اما هنوز فرزندى نداشت ، و از سوى ديگر همسرى عقيم و نازا داشت .
او در آرزوى فـرزنـدى بـود كـه بـتـوانـد بـرنـامـه هـاى الهـى او را تـعقيب كند و كارهاى تـبـليـغـيـش نـيـمـه تـمـام نـمـانـد، و فـرصـت طـلبـان بـعـد از او بـر مـعـبـد بـنـى اسرائيل و اموال و هداياى آن كه بايد صرف راه خدا مى شد پنجه نيفكنند.
در ايـن هـنگام با تمام قلب به درگاه خدا روى آورد، تقاضاى فرزند صالح و برومندى كـرد، و بـا دعـائى كـه تـواءم بـا نهايت ادب بود خدا را خواند، نخست از رب شروع كرد، هـمـان پـروردگـارى كـه از نـخـسـتـيـن لحـظـات زنـدگـى لطـفـش شـامـل انـسان مى شود، سپس با تعبير (لا تذرنى ) كه از ماده (وذر) (بر وزن مرز) بـه مـعـنـى ترك كردن چيزى به خاطر كمى و بى اعتنائى آمده ، اين حقيقت را بازگو كرد كه اگر تنها بمانم فراموش خواهم شد، نه من كه برنامه هاى من نيز به دست فراموشى سپرده مى شود، و سرانجام با جمله (و انت خير الوارثين ) اين حقيقت را بازگو كرد كه مـن مـى دانـم ايـن دنـيـا دار بـقاء نيست ، و نيز مى دانم تو بهترين وارثانى ، ولى از نظر عالم اسباب دنبال سببى مى گردم كه مرا به هدفم رهنمون گردد.
خـداونـد ايـن دعـاى خـالص و سرشار از عشق به حقيقت را اجابت كرد، و خواسته او را تحقق بـخـشيد آنچنان كه مى فرمايد: (ما دعوت او را اجابت كرديم و يحيى را به او بخشيديم ) (فاستجبنا له و وهبنا له يحيى ).
و بـراى رسـيـدن بـه ايـن مـقـصـود (هـمسر نازاى او را اصلاح و قادر به آوردن فرزند كرديم ) (و اصلحنا له زوجه ).
سپس اشاره به سه قسمت از صفات برجسته اين خانواده كرده چنين مى گويد:
(آنها در انجام كارهاى خير، سرعت مى كردند) (انهم كانوا يسارعون فى الخيرات ).
(آنـهـا بـه خـاطـر عـشـق بـه طـاعـت و وحـشـت از گـنـاه در هـمـه حال ما را مى خوانند) (و يدعوننا رغبا و رهبا).
(آنها همواره در برابر ما خشوع داشتند) (خضوعى آميخته با ادب و احترام و ترس آميخته بـا احـسـاس مـسـئوليت ) (و كانوا لنا خاشعين ). ذكر اين صفات سه گانه ممكن است اشاره بـه ايـن بـاشـد كـه آنها به هنگام رسيدن به نعمت گرفتار غفلتها و غرورهائى كه دامن افـراد كـم ظـرفـيـت و ضـعـيـف الايـمـان را بـه هـنـگـام وصـول بـه نـعـمـت مـى گـيـرد نـمـى شـدنـد، آنـهـا در هـمـه حـال نـيـاز - مـنـدان را فـرامـوش ‍ نـمـى كـردنـد، و در خـيـرات ، سـرعـت داشـتـنـد، آنـهـا در حـال نياز و بى نيازى ، فقر و غنا، بيمارى و سلامت ، همواره متوجه خدا بودند، و بالاخره آنـهـا به خاطر اقبال نعمت گرفتار كبر و غرور نمى شدند، بلكه همواره خاشع و خاضع بودند.
آيه و ترجمه


و التى اءحصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلنها و ابنها ءاية للعلمين (91)




ترجمه :

91 - و بـه يـاد آور زنى را كه دامان خود را از آلودگى به بى عفتى پاك نگه داشت ، و مـا از روح خـود در او دمـيديم ، و او و فرزندش ‍ (مسيح ) را نشانه بزرگى براى جهانيان قرار داديم .
تفسير:
مريم بانوى پاكدامن
در اين آيه به مقام مريم و عظمت و احترام او و فرزندش حضرت مسيح (عليهالسلام ) اشاره شده است . ذكر مريم در رديف بحثهاى مربوط به پيامبران بزرگ يا به خاطر فرزند او حضرت عيسى است و يا به جهت اينكه تولدش از جهاتى شبيه به تولد يحيى از زكريا بود كه شرح آن را در ذيل آيات سوره مريم آورديم .
و يا به خاطر آنست كه روشن كند عظمت مقام ويژه مردان بزرگ نيست بلكه زنان بزرگى هم بوده اند كه تاريخشان نشانه عظمتشان ، الگو و اسوه اى براى زنان جهان بوده اند.
مى گويد: (به خاطر بياور مريم را كه دامان خويش را از هر گونه آلودگى نگه داشت ) (و التى احصنت فرجها).
(سپس ما از روح خود در او دميديم ) (فنفخنا فيها من روحنا).
(و او و فرزندش مسيح را نشانه بزرگى براى جهانيان قرار داديم )
(و جعلناها و ابنها آية للعالمين ).
نكته ها:
1 - (فـرج ) از نـظـر لغـت در اصـل بـه مـعنى فاصله و شكاف مى باشد، و به عنوان كـنـايه در عضو تناسلى به كار رفته است ، اما از آنجا كه توجه به معنى كنائى آن در فارسى نمى شود، گاهى اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه اين لفظ كه صريح در آن عـضـو خـاص انـسـان اسـت در قـرآن آمـده ؟! ولى تـوجـه بـه كـنـايـه بـودن آن مشكل را حل مى كند.
و بـه تـعـبـيـر روشـنـتـر اگـر بـخـواهـيـم مـعـنـى كـنـائى را درسـت تـعـبـيـر كـنـيـم مـعـادل جـمـله (احصنت فرجها) در فارسى اين است كه (دامان خود را پاك نگاه داشت ) آيا اين تعبير در فارسى زننده است ؟
بـلكـه بـه عـقـيده بعضى در لغت عرب الفاظى كه صريح در عضو تناسلى باشد و يا صراحت در آميزش جنسى داشته باشد اصلا وجود ندارد، هر چه هست جنبه كنايه دارد، مثلا در مـورد آمـيـزش جـنـسـى الفـاظـى از قـبـيـل لمـس كـردن ، داخـل شـدن ، پـوشـانيدن (غشيان ) به سراغ همسر رفتن در آيات مختلف قرآن در اين معنى بـه كـار رفـتـه كـه مـى بـيـنـيـم هـمـه آنـها جنبه كنائى دارد، ولى گاه ترجمه كنندگان فـارسـى زبـان بـى تـوجـه بـه مـعـنـى كـنـائى آنـهـا هـسـتـنـد و بـجـاى مـعـادل ايـن مـعـانـى كـنـائى كلمات صريح فارسى را مى گذارند و اين مايه تعجب و سؤ ال مى شود.
بـه هر حال در تفسير اين گونه الفاظ كه در قرآن وارد شده حتما بايد به معنى اصلى و ريشه اى آنها توجه كرد تا جنبه كنائى بودنش ، مشخص گردد و هر
گونه ابهام برطرف شود.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه ظاهر آيه فوق چنين مى گويد كه مريم دامان خويش را از هر گـونـه آلودگـى بـه بـى عـفـتـى حـفـظ كـرد، ولى بـعـضـى از مـفـسـران ايـن احـتـمـال را در مـعـنـى آيـه داده انـد كـه او از هـر گـونـه تـمـاس بـا مـردى (چـه از حـلال و چـه از حـرام ) خـوددارى كرد همانگونه كه در آيه 20 سوره مريم مى گويد: و لم يمسسنى بشر و لم اك بغيا: (هيچگاه مردى با من تماس پيدا نكرده و من زن آلوده اى نبودم ). در حقيقت اين مقدمه اى است براى اثبات تولد اعجازآميز عيسى و آيه بودن او.
2 - مـنـظـور از (روحـنـا) - (روح مـا) چنانكه قبلا نيز گفته ايم - اشاره به يك روح با عـظـمـت و مـتعالى است و به اصطلاح اين گونه (اضافه اضافه ) تشريفيه است كه بـراى بيان عظمت چيزى آن را به خدا اضافه مى كنيم ، مانند بيت الله (خانه خدا) و شهر الله (ماه خدا).
3 - آيه فوق مى گويد: مريم و فرزندش را آيه و نشانهاى براى جهانيان قرار داديم ، نـمى گويد دو آيه و نشانه ، به خاطر اينكه آنچنان وجود مريم با فرزندش در اين آيه بـزرگ الهـى آمـيـخـتـه بـودنـد كـه از يـكـديـگر تفكيك ناپذير محسوب مى شدند، تولد فرزندى بدون پدر، همان اندازه اعجازآميز است كه باردار شدن زنى بدون شوهر، و نيز معجزات عيسى (عليهالسلام ) در طفوليت و بزرگى ، يادآور خاطره مادر او است .
ايـن امـور كـه هـر كـدام خـارق عادتى بود و بر خلاف اسباب عادى طبيعى ، جملگى از اين واقـعـيـت حكايت مى كند كه در ماوراء سلسله اسباب قدرتى است كه هر گاه بخواهد ميتواند رونـد آنـهـا را دگـرگـون سـازد، و بـه هـر حـال وضـع مـسـيـح و مـادرش مـريـم در طـول تـاريـخ بـشـر بـى نظير بود، نه قبل و نه بعد از او ديده نشده است و شايد نكره آوردن آيه كه دليل بر عظمت است اشاره به همين معنى باشد.
آيه و ترجمه


إ ن هذه اءمتكم اءمة وحدة و اءنا ربكم فاعبدون (92)
و تقطعوا اءمرهم بينهم كل إ لينا رجعون (93)
فمن يعمل من الصلحت و هو مؤ من فلا كفران لسعيه و إ نا له كتبون (94)




ترجمه :

92 - ايـن (پـيـامـبـران بـزرگـى كـه به آنها اشاره كرديم و پيروان آنها) همه امت واحدى بودند (و پيرو يك هدف ) و من پروردگار شما هستم ، مرا پرستش كنيد.
93 - (گـروهـى از پـيـروان نـاآگـاه ) كـار خـود را به تفرقه در ميانشان كشاندند (ولى سرانجام ) همگى به سوى ما باز مى گردند.
94 - هـر كـس چـيـزى از اعـمـال صـالح را بـجـا آورد در حـالى كـه ايـمـان داشـتـه بـاشد، كـوشـشـهـاى او نـاسـپـاسـى نـخواهد شد، و ما تمام اعمال آنها را مى نويسيم (تا دقيقا همه پاداش داده شود).
تفسير:
امت واحده
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه نـام گـروهـى از پيامبران الهى و همچنين مريم آن بانوى نمونه و بخشى از سرگذشت آنها آمده ، در آيات مورد بحث به عنوان يك
جمعبندى و نتيجه گيرى كلى چنين مى گويد: اين پيامبران بزرگى كه به آنها اشاره شد همه يك امت واحد بودند (ان هذه امتكم امة واحدة ).
برنامه آنها يكى و هدف و مقصد آنها نيز يكى بوده است ، هر چند با اختلاف زمان و محيط، داراى ويـژگـيها و روشها و به اصطلاح تاكتيكهاى متفاوت بودند اما همه در نهايت امر در يـك خـط حـركـت داشـتـنـد، هـمـه آنـها در خط توحيد و مبارزه با شرك و دعوت مردم جهان به يـگـانـگـى و حق و عدالت ، گام برميداشتند. اين يگانگى و وحدت برنامه ها و هدف ، به خـاطـر آن بـوده كه همه از يك مبدء سرچشمه مى گرفته ، از اراده خداوند واحد يكتا، و لذا بـلافـاصـله مـى گـويـد: و مـن پـروردگـار همه شما هستم ، تنها مرا پرستش ‍ كنيد (و انا ربكم فاعبدون ).
در واقـع تـوحـيد عقيدتى و عملى انبياء از توحيد منبع وحى سرچشمه مى گيرد و اين سخن شـبـيـه گـفـتـارى اسـت كـه عـلى (عـليـهـالسـلام ) در وصـيـتـش بـه فـرزنـدش امـام مجتبى (عـليـهـالسـلام ) دارد: و اعـلم يـا بـنـى انـه لو كـان لربك شريك لاتتك رسله ، و لعرفت افـعـاله و صـفـاتـه : پسرم ! بدان اگر پروردگارت شريكى داشت رسولان او نيز به سـوى تـو مـى آمـدنـد، آثـار مـلك و قـدرتـش را مـيـديـدى و افعال و صفاتش را مى شناختى .
امـت چـنـانـكـه راغـب در كـتـاب مـفـردات مـى گويد: به معنى هر گروه و جمعيتى است كه جهت مـشـتركى آنها را به هم پيوند دهد: اشتراك در دين و آئين ، و يا زمان و عصر واحد، يا مكان معين ، خواه اين وحدت ، اختيارى بوده باشد و يا بدون اختيار. بعضى از مفسران امت واحده را در ايـنـجـا بـه معنى دين واحد گرفته اند، ولى همانگونه كه گفتيم اين تفسير با ريشه لغـوى امـت ، سـازگـار نـيست . بعضى ديگر نيز گفته اند كه منظور از امت در اين آيه همه انـسـانـهـا در تـمام قرون و اعصارند، يعنى اى انسانها همه شما يك امتيد، پروردگار شما يكى
است و مقصد نهائى همه شما يك مقصد است . اين تفسير هر چند مناسب تر از تفسير گذشته مـيـبـاشـد ولى بـا تـوجـه بـه پـيـونـد ايـن آيـه بـا آيـات قـبـل ، مـناسب به نظر نمى رسد، مناسب تر از همه اين است كه اين جمله اشاره به انبياء و پيامبرانى بوده باشد كه شرح حالشان در آيات گذشته آمده است .
در آيـه بـعـد اشـاره بـه انـحـراف گـروه عـظـيـمـى از مـردم از ايـن اصل واحد توحيدى كرده چنين مى گويد: آنها كار خود را در ميان خود به تفرقه و تجزيه كشاندند (و تقطعوا امرهم بينهم ).
كارشان به جائى رسيد كه در برابر هم ايستادند، و هر گروه ، گروه ديگرى را لعن و نفرين ميكرد و از او برائت و بيزارى مى جست ، به اين نيز قناعت نكردند به روى همديگر اسـلحـه كـشـيـدنـد و خـونـهـاى زيـادى را ريـخـتـنـد، و ايـن بـود نـتـيـجـه انـحـراف از اصل اساسى توحيد و آئين يگانه حق .
جـمـله تقطعوا كه از ماده قطع ميباشد به معنى جدا كردن قطعه هائى از يك موضوع به هم پـيـوسـتـه اسـت ، و بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه از بـاب تـفـعـل آمـده كـه بـه مـعـنـى پـذيـرش مـى آيـد مـفـهـوم جـمـله ايـن چنين شود: آنها در برابر عـوامـل تفرقه و نفاق تسليم شدند، جدائى و بيگانگى از يكديگر را پذيرا گشتند، به يكپارچگى فطرى و توحيدى خود پايان دادند و در نتيجه گرفتار آنهمه شكست و ناكامى و بدبختى شدند.
و در آخـر آيـه اضـافـه مـى كـنـد امـا هـمـه آنـهـا سـرانـجـام بـه سـوى مـا باز مى گردند (كل الينا راجعون ).
ايـن اخـتـلاف كه جنبه عارضى دارد برچيده مى شود و باز در قيامت همگى به سوى وحدت ميروند، در آيات مختلف قرآن ، روى اين مساله زياد تاكيد
شـده كـه يكى از ويژگيهاى رستاخيز برچيده شدن اختلافات و سوق به وحدت است : در آيـه 48 سـوره مـائده مـيـخوانيم الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون : (بـازگـشـت هـمـه شـما به سوى خدا است و شما را از آنچه در آن اختلاف داشتيد آگاه مى سازد).
اين مضمون در آيات متعددى از قرآن مجيد به چشم مى خورد.
و به اين ترتيب آفرينش انسانها از وحدت آغاز مى شود و به وحدت باز مى گردد.
در آخـريـن آيه مورد بحث ، نتيجه هماهنگى با امت واحده در طريق پرستش پروردگار، و يا انـحـراف از آن و پـيـمـودن راه تـفـرقـه را چـنـيـن بـيـان مـيـفـرمـايـد: هـر كـس چـيـزى از اعـمـال صـالح را انـجـام دهـد در حـالى كـه ايـمـان داشـتـه باشد، تلاش و كوشش او مورد ناسپاسى قرار نخواهد گرفت (فمن يعمل من الصالحات و هو مؤ من فلا كفران لسعيه ).
و براى تاكيد بيشتر اضافه مى كند: و ما اعمال صالح او را قطعا خواهيم نوشت (و انا له كاتبون ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در ايـن آيـه هـمـانـنـد بـسـيـارى ديـگـر از آيـات قـرآن ايـمـان و عـمـل صـالح بـه عـنوان دو ركن اساسى براى نجات انسانها ذكر شده ، ولى با اضافه كـردن كـلمـه (مـن ) كـه بـراى تبعيض است اين مطلب را بر آن ميافزايد كه انجام تمام اعـمـال صـالح نـيـز شـرط نـيـسـت ، حـتـى اگـر افـراد بـا ايـمـان ، بـخـشـى از اعمال صالح را انجام دهند باز اهل نجات و سعادتند.
و در هر حال اين آيه همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، شرط قبولى
اعمال صالح را ايمان مى شمرد.
ذكر جمله (لا كفران لسعيه ) در مقام بيان پاداش اين گونه افراد، تعبيرى است تواءم بـا نـهايت لطف و محبت و بزرگوارى چرا كه خداوند در اينجا در مقام تشكر و سپاسگزارى از بـنـدگانش بر مى آيد، و از سعى و تلاش آنها تشكر مى كند اين تعبير شبيه تعبيرى اسـت كـه در آيـه 19 سـوره اسـراء آمـده اسـت : و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاولئك كان سعيهم مشكورا: (كسى كه سراى آخرت را بخواهد و تلاش و كوشش خود را در اين راه به خرج دهد در حالى كه ايمان داشته باشد از كوشش او تشكر مى شود).
آيه و ترجمه


و حرم على قرية اءهلكنها اءنهم لا يرجعون (95)
حتى إ ذا فتحت يأ جوج و مأ جوج و هم من كل حدب ينسلون (96)
و اقـتـرب الوعد الحق فإ ذا هى شخصة اءبصر الذين كفروا يويلنا قد كنا فى غفلة من هذا بل كنا ظلمين (97)




ترجمه :

95 - حـرام اسـت بر شهرها و آباديهائى كه (بر اثر گناه ) نابودشان كرديم (كه باز گردند) آنها هرگز باز نخواهند گشت !
96 - تـا آن زمـان كه ياجوج و ماجوج گشوده شوند و آنها از هر ارتفاعى به سرعت عبور مى كنند!
97 - و وعده حق (قيامت ) نزديك مى شود، در آن هنگام چشمهاى كافران از وحشت از حركت باز مى ماند (مى گويند) اى واى بر ما كه از اين در غفلت بوديم بلكه ما ستمگر بوديم .
تفسير:
كافران در آستانه رستاخيز
در آخـريـن آيـات بـحـث گـذشـتـه سـخـن از (مـؤ مـنـان نـيـكـوكـار و صـالح العـمـل ) بـود، و در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث بـه افـرادى اشـاره مى كند كه در نقطه مقابل آنها قرار دارند، آنها كه تا آخرين نفس به ضلالت و فساد ادامه مى دهند.
مـى فـرمـايد: و حرام است بر شهرهائى كه آنها را به جرم گناهانشان نابود كرديم به دنيا بازگردند آنها هرگز باز نخواهند گشت (و حرام على
اهلكناها انهم لا يرجعون ).
در حـقـيـقـت آنها كسانى هستند كه بعد از مشاهده عذاب الهى ، يا بعد از نابودى و رفتن به جهان برزخ ، پرده هاى غرور و غفلت از برابر ديدگانشان كنار مى رود آرزو مى كنند اى كاش براى جبران اين همه خطاها بار ديگر به دنيا باز مى گشتند ولى قرآن با صراحت مـى گـويـد: بـازگـشـت آنـهـا به كلى حرام يعنى ممنوع است ، و راهى براى جبران باقى نمانده است .
ايـن شـبـيـه هـمـان اسـت كـه در آيه 99 سوره مؤ منون مى خوانيم : حتى اذا جاء احدهم الموت قـال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا...: (اين وضع آنها ادامه مى يابد تا مـرگـشـان فـرا رسـد، مـى گـويـد پـروردگـارا مـرا بـه دنـيـا بـازگـردانـيـد تـا اعمال صالحى را كه ترك گفتم انجام دهم ، اما جز پاسخ منفى چيزى نمى شنوند).
در تـفـسـيـر ايـن آيـه بـيـانـات ديـگـرى نـيـز ذكـر شـده اسـت كـه در ذيل صفحه به بعضى از آنها اشاره مى شود.
بـه هر حال اين بى خبران دائما در غرور و غفلتند، و اين بدبختى تا پايان جهان همچنان ادامه دارد.
چنانكه قرآن مى فرمايد:
(ايـن تـا زمانى ادامه دارد كه راه بر ياجوج و ماجوج گشوده شود و آنها در سراسر زمين پـخـش شـونـد، و از هـر بـلنـدى و ارتـفاعى با سرعت بگذرند) (حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون ).
در بـاره يـاجـوج و مـاجـوج و ايـنـكـه آنها كدام طائفه بودند؟ و در كجا زندگى داشتند؟ و سـرانـجـام چـه مـى كـنـند و چه خواهند شد؟ در ذيل آيات 94 به بعد سوره (كهف ) بحث كرده ايم ، و همچنين در مورد سدى كه (ذو القرنين ) براى جلوگيرى از نفوذ آنها در يك تنگه كوهستانى ساخت مشروحا بحث شده .
آيا منظور از گشوده شدن اين دو طايفه ، شكسته شدن سد آنها و نفوذشان از اين طريق در مـنـاطـق ديـگـر جـهـان اسـت ؟ و يا منظور نفوذ آنها به طور كلى در كره زمين از هر سو و هر نـاحـيـه مـى بـاشـد؟ آيـه فـوق صـريـحـا در ايـن بـاره سـخـن نـگـفـته ، تنها از انتشار و پراكندگى آنها در كره زمين به عنوان يك نشانه پايان جهان و مقدمه رستاخيز و قيامت ياد كرده است .
و بلافاصله مى گويد: (در اين هنگام وعده حق خداوند نزديك مى شود) (و اقترب الوعد الحق ).
(و آنـچـنـان وحشتى سراسر وجود كافران را فرا مى گيرد كه چشمهايشان از حركت باز مـى ايـسـتـد و خـيـره خـيـره بـه آن صـحنه نگاه مى كنند) (فاذا هى شاخصة ابصار الذين كفروا).
در ايـن هـنـگـام پـرده هـاى غـرور و غفلت از برابر ديدگانشان كنار مى رود و فريادشان بلند مى شود اى واى بر ما ما از اين صحنه در غفلت بوديم ) (يا
ويلنا قد كنا فى غفلة من هذا).
و چون نمى توانند با اين عذر، گناه خويش را بپوشانند و خود را تبرئه كنند با صراحت مـى گـويـنـد: (نـه ، مـا ظـالم و سـتـمـگـر بـوديـم )! (بل كنا ظالمين ).
اصـولا چـگـونـه مـمكن است با وجود اين همه پيامبران الهى و كتب آسمانى و اين همه حوادث تـكان دهنده ، و همچنين درسهاى عبرتى كه روزگار به آنها مى دهد در غفلت باشند، آنچه از آنها سر زده تقصير است و ظلم بر خويشتن و ديگران .
معنى چند لغت :
(حـدب ) (بـر وزن ادب ) بـه مـعـنـى بـلنديهائى است كه ميان پستيها قرار گرفته و گاهى به برآمدگى پشت انسان نيز حدب گفته مى شود.
(ينسلون ) از ماده (نسول ) (بر وزن فضول ) به معنى خروج با سرعت است .
ايـنكه در مورد ياجوج و ماجوج مى گويد: آنها از هر بلندى به سرعت مى گذرند و خارج مى شوند اشاره به نفوذ فوق العاده آنها در كره زمين است .
(شـاخـصـه ) از مـاده (شـخـوص ) (بـر وزن خـلوص ) در اصـل بـه مـعـنـى خـارج شدن از منزل ، يا خارج شدن از شهرى به شهر ديگر است ، و از آنـجـا كه به هنگام تعجب و خيره شدن چشم گوئى مى خواهد چشم انسان بيرون بيايد به اين حالت نيز، شخوص ‍ گفته شده است ، اين حالتى است كه در محشر به گنهكاران دست مى دهد، آنچنان خيره مى شوند كه گوئى چشمهايشان مى خواهد از حدقه بيرون بيايد.
آيه و ترجمه


إ نكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم اءنتم لها وردون (98)
لو كان هؤ لاء ءالهة ما وردوها و كل فيها خلدون (99)
لهم فيها زفير و هم فيها لا يسمعون (100)
إ ن الذين سبقت لهم منا الحسنى اءولئك عنها مبعدون (101)
لا يسمعون حسيسها و هم فى ما اشتهت اءنفسهم خلدون (102)
لا يحزنهم الفزع الا كبر و تتلقئهم الملئكة هذا يومكم الذى كنتم توعدون (103)




ترجمه :

98 - شما و آنچه غير از خدا ميپرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگى در آن وارد م
99 - اگر اينها خدايان بودند هرگز وارد آن نمى شدند، و همه در آن جاودانه خواهند بود.
100 - آنها در آن ناله هاى دردناك دارند، و چيزى نمى شنوند!
101 - (امـا) كـسـانى كه وعده نيك از قبل به آنها دادهايم (يعنى مؤ منان صالح ) از آن دور نگاهداشته مى شوند.
102 - آنـهـا صـداى آتـش دوزخ را نـمـى شـنـونـد و در آنچه دلشان بخواهد جاودانه متنعم هستند.
103 - وحشت بزرگ آنها را اندوهگين نمى كند، و فرشتگان به استقبالشان ميروند (و مى گويند) اين همان روزى است كه به شما وعده داده ميشد.
تفسير:
هيزم جهنم !
در تعقيب آيات گذشته كه از سرنوشت مشركان ستمگر بحث ميكرد در اين آيات روى سخن را به آنها كرده و آينده آنها و معبودهايشان را چنين ترسيم مى كند:
(شما و آنچه را غير از خدا مى پرستيد آتشگيره جهنميد)! (انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم ).
(حصب ) در اصل به معنى پرتاب كردن است ، مخصوصا به قطعات هيزم كه در تنور پرتاب مى كنند حصب گفته مى شود.
بـعـضى گفته اند (حطب ) (بر وزن سبب ) كه به معنى هيزم مى باشد در لغات مختلف عـرب ، تلفظهاى متفاوتى دارد، بعضى از قبائل آن را حصب و بعضى ديگر خضب مينامند و از آنجا كه قرآن براى جمع بين قبائل و طوائف و دلها بوده ، گاه لغات مختلف آنها را به كار ميگيرد تا از اين راه ، جمع قلوب شود، از جمله همين كلمه حصب است كه تلفظى است از قبائل اهل يمن در واژه (حطب ).
بـه هـر حـال آيـه فوق به مشركان مى گويد: آتشگيره جهنم و هيزمى كه شعله هاى آن را تشكيل مى دهد خود شما و خدايان ساختگى شما است ، و همچون
قطعه هاى هيزم بيارزش يكى پس از ديگرى در جهنم پرتاب مى شويد!
سپس اضافه مى كند: (شما وارد بر آن مى شويد) (انتم لها واردون ).
ايـن جـمـله يـا بـه عنوان تاكيد مطلب گذشته است ، و يا اشاره به نكته جديدى است و آن ايـنـكـه اول بـتـهـا را در آتـش مـى افـكـنـنـد، سـپـس ‍ شـما بر آنها وارد مى شويد، گوئى خدايانتان با آتشى كه از وجودشان برمى خيزد از شما پذيرائى مى كنند.
اگـر سـؤ ال شود كه انداختن بتها در جهنم چه فلسفه اى دارد، در پاسخ بايد گفت : اين خـود يـكـنـوع عـذاب و مـجـازات اسـت براى بتپرستان كه ببينند در آتشى كه از بتهايشان زبـانـه مـى كـشـد مى سوزند، از اين گذشته تحقيرى است براى افكار آنها كه به چنين موجودات بى ارزشى پناه مى بردند.
البته اين در صورتى است كه ما (يعبدون ) به معنى معبودهاى بيجان و بتهاى سنگى و چوبى باشد (همانگونه كه از كلمه ما استفاده مى شود، زيرا ما غالبا براى موجود غير عـاقـل اسـت ) ولى اگـر مـفـهـوم آن را عـام بـگـيـريـم و شـامل شياطينى كه معبود واقع شدند بشود نكته ورود اين معبودها در جهنم كاملا واضح است چرا كه خود شريك جرمند.
سـپـس بـه عنوان نتيجه گيرى كلى مى فرمايد: (اگر اين بتها، خدايانى بودند هرگز وارد آتش دوزخ نمى شدند) (لو كان هؤ لاء آلهة ما وردوها).
ولى بـدانـيـد نـه تـنـهـا وارد دوزخ مـى شـونـد بـلكـه جـاودانـه در آن خـواهـنـد بـود (و كل فيها خالدون ).
و اين جالب است كه اين بتپرستان جاودانه گرفتار خدايان خود باشند همان خدايانى كه هـمـيـشـه آنـهـا را پـرسـتـش مـيـكـردنـد و سـپـر بـلاهـا مـى شـمـردنـد و حل مشكلاتشان را از آنها مى خواستند!
بـراى تـوضـيـح بيشتر پيرامون وضع دردناك ، اين (عابدان گمراه )، در برابر آن (معبودان بى ارزش ) مى گويد: (آنها در دوزخ ، فريادها و ناله هاى دردناك دارند) (لهم فيها زفير).
(زفـيـر) در اصـل بـه مـعـنى فرياد كشيدنى است كه با بيرون فرستادن نفس تواءم بـاشـد، و بـعـضـى گـفـتـه اند فرياد نفرت انگيز الاغ در آغاز (زفير) و در پايانش (شـهـيق ) ناميده مى شود، و به هر حال در اينجا اشاره به فرياد و ناله اى است كه از غم و اندوه برمى خيزد.
ايـن احـتـمـال نـيز وجود دارد كه اين زفير و ناله غم انگيز تنها مربوط به عابدان نباشد بلكه شياطينى كه معبودشان بودند نيز در اين امر با آنها شريكند.
جمله بعد، يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها را بازگو مى كند و آن اينكه آنها در دوزخ چيزى نمى شنوند (و هم فيها لا يسمعون ).
ايـن جـمـله مـمـكـن است اشاره به اين باشد كه آنها سخنى كه مايه سرور و خوشحاليشان باشد مطلقا نمى شنوند، و تنها مستمع ناله هاى جانكاه دوزخيان ، و فريادهاى فرشتگان عذاب هستند.
بـعضى گفته اند منظور اين است كه اينها را در تابوتهاى آتشين مى گذارند آنچنان كه صـداى هـيـچـكـس را مـطـلقا نمى شنوند گوئى تنها آنها در عذابند و اين خود مايه مجازات بيشترى است چرا كه اگر انسان ، گروهى را هم زندان خود ببيند مايه
تسلى خاطر او است كه (البلية اذا عمت طابت ) (بلا چو عام بود دلكش است و مستحسن !).
آيـه بـعـد حـالات مؤ منان راستين و مردان و زنان با ايمان را بازگو مى كند تا در مقايسه با يكديگر وضع هر دو مشخص تر شود.
نـخـسـت مـى گـويـد: (كـسـانـى كـه بـه خـاطـر ايـمـان و اعـمال صالحشان وعده نيك به آنها از قبل داده ايم از اين آتش هولناك و وحشتناك دورند (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون ).
اشاره به اينكه ما به تمام وعده هائى كه به مؤ منان در اين جهان داده ايم وفا خواهيم كرد كه يكى از آنها دور شدن از آتش دوزخ است .
گـرچـه ظـاهـر ايـن جـمـله ايـن اسـت كـه تـمـام مـؤ مـنـان راسـتـيـن را شـامـل مـى شـود ولى بـعـضـى احتمال داده اند كه اشاره به معبودانى همچون حضرت مسيح (عـليهالسلام ) و مريم است كه بدون خواست آنها بوسيله گروهى عبادت شدند، و از آنجا كـه آيـات سـابـق مـى گـفت : شما و خدايانتان وارد دوزخ مى شويد، و اين تعبير ممكن بود شامل امثال حضرت مسيح (عليهالسلام ) نيز شود، قرآن بلافاصله اين جمله را به صورت يك استثناء بيان مى كند كه اين گروه هرگز وارد دوزخ نخواهند شد.
بعضى از مفسران شان نزولى در مورد اين آيه ذكر كرده اند كه نشان مى دهد بعضى همين سـؤ ال را از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كردند و آيه در پاسخ آنها نازل گرديد.
ولى بـا ايـن حـال مـانـعـى نـدارد كـه آيـه فـوق هـم پـاسـخـى بـراى ايـن سـؤ ال باشد و هم يك حكم عمومى نسبت به همه مؤ منان راستين .
در آخـريـن آيـات مـورد بـحـث ، چـهـار نـعـمـت بـزرگ الهـى را كـه شامل حال اين گروه سعادتمند است برمى شمرد:
نخست اينكه (آنها صداى آتش را نمى شنوند) (لا يسمعون حسيسها).
(حـسـيـس ) چـنانكه ارباب لغت گفته اند به معنى صداى محسوس است ، و به معنى خود حـركـت يا صدائى كه از حركت برمى خيزد نيز آمده است ، آتش دوزخ كه دائما در آتشگيره هايش مشغول پيشروى است ، داراى صداى مخصوصى است ، اين صدا از دو جهت وحشتناك است ، از نظر اينكه صداى آتش است و از نظر اينكه صداى پيشروى است .
مؤ منان راستين چون از جهنم دورند هرگز اين صداهاى وحشتناك به گوششان نمى خورد.
ديـگـر ايـنـكـه (آنـهـا در آنـچـه بـخـواهـنـد و مـايـل باشند به طور جاودان متنعمند) (و هم فيما اشتهت انفسهم خالدون ).
يـعـنـى آنـجـا محدوديت اين جهان را ندارد كه انسان آرزوى بسيارى از نعمتها بكند و به آن دسـتـرسـى نـداشته باشد، هر نعمت مادى و معنوى كه بخواهد بدون استثناء در دسترس او اسـت ، آنـهم نه يك روز و دو روز بلكه در يك عمر جاويدان ! سوم اينكه فزع اكبر آنها را غمگين نمى كند (لا يحزنهم الفزع الاكبر).
(فزع اكبر) (وحشت بزرگ ) را بعضى اشاره به وحشتهاى روز قيامت دانسته اند كه از هـر وحـشـتـى بزرگتر است ، و بعضى اشاره به نفخه صور و دگرگونيهاى پايان اين جـهـان و تـزلزل عـجـيـبـى كـه در اركـان ايـن عـالم مـيـافـتـد آنـچـنان كه در آيه 87 سوره نحل آمده است .
ولى از آنـجـا كـه وحـشـت روز رسـتـاخـيـز مـسـلمـا از آن هـم مـهـمـتـر اسـت تـفـسـيـر اول صحيح تر به نظر مى رسد.
بالاخره آخرين لطف خدا در باره كسانى كه در اين آيات به آنها اشاره شده
ايـن است كه (فرشتگان رحمت به استقبال آنها مى شتابند و به آنها تبريك و شادباش مـى گـويـنـد و بـشـارت مـى دهـنـد ايـن هـمان روزى است كه به شما وعده داده مى شد) (و تتلقاهم الملائكة هذا يومكم الذى كنتم توعدون ).
در نـهـج البـلاغـه مـى خـوانـيم امير مؤ منان على (عليهالسلام ) فرمود: فبادروا باعمالكم تـكـونوا مع جيران الله فى داره ، رافق بهم رسله ، و ازارهم ملائكته ، و اكرم اسماعهم ان تـسـمع حسيس نار جهنم ابدا: (به اعمال نيك مبادرت ورزيد تا از همسايگان خدا در سراى او بـاشـيـد، در جائى كه پيامبران را رفيق آنها قرار داده ، و فرشتگان را به زيارتشان مـيـفـرستد، خدا آنچنان اين گروه را گرامى داشته كه حتى گوشهايشان صداى آتش دوزخ را نمى شنود).
آيه و ترجمه


يـوم نـطـوى السـمـاء كـطـى السـجـل للكـتـب كـمـا بـداءنـا اءول خلق نعيده وعدا علينا إ نا كنا فعلين (104)




ترجمه :

104 - در آن روز كـه آسـمـان را هـمـچـون طـومـار درهـم مـى پـيچيم ، (سپس ) همانگونه كه آفرينش را آغاز كرديم آنرا بازمى گردانيم ، اين وعده اى است كه ما داده ايم و قطعا آن را انجام خواهيم داد.
تفسير:
آن روز كه آسمانها در هم پيچيده مى شود
در آخـريـن آيـه بـحـث گـذشته خوانديم مؤ منان راستين از (فزع اكبر) (وحشت بزرگ ) غـمـگـيـن نمى شوند آيه مورد بحث توصيفى از آن روز وحشت بزرگ است ، و در حقيقت علت عظمت اين وحشت را مجسم مى سازد، مى گويد: (اين امر، روزى تحقق مى يابد كه ما آسمان را درهـم مـى پـيـچـيـم هـمـانـگـونـه كـه طومار نامه ها درهم پيچيده مى شود)! (يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب
در زمانهاى گذشته براى نوشتن نامه ها و همچنين كتابها، از اوراق طومار مانند استفاده مى كردند، اين طومارها را قبل از نوشتن به هم مى پيچيدند و شخص كاتب تدريجا آن را از يك طرف مى گشود و مطالب مورد نظر را روى آن مى نوشت
و بـعـد از پـايـان كـتـابت نيز آن را مى پيچيدند و كنار مى گذاشتند و لذا هم نامه ها و هم كـتـابـهـايشان شكل طومار داشت اين طومار، (سجل ) ناميده مى شد كه براى كتابت از آن استفاده شده بود.
در ايـن آيه تشبيه لطيفى نسبت به درنورديدن طومار عالم هستى در پايان دنيا شده است ، در حال حاضر اين طومار گشوده شده و تمام نقوش و خطوط آن خوانده مى شود و هر يك در جائى قرار دارد، اما هنگامى كه فرمان رستاخيز فرا رسد، اين طومار عظيم با تمام خطوط و نقوشش ، در هم پيچيده خواهد شد.
البـتـه پـيچيدن جهان به معنى فنا و نابودى آن نيست چنانكه بعضى پنداشته اند بلكه بـه مـعـنـى درهـم كـوبـيـده شـدن و جـمـع و جـور شـدن آن اسـت ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر شـكـل جـهـان بـه هـم مـى خـورد اما مواد آن نابود نمى شود، اين حقيقتى است كه از تعبيرات مختلف در آيات معاد (مخصوصا بازگشت انسان از استخوان پوسيده و از قبرها) به خوبى مشاهده مى شود.
سپس اضافه مى كند (همانگونه كه ما در آغاز آن را ايجاد كرديم باز هم برمى گردانيم ) و ايـن كـار مـشـكـل و سـخـتـى در بـرابـر قـدرت عـظـيـم مـا نـيـسـت (كـمـا بـداءنـا اول خلق نعيده ).
در حـقـيـقـت ايـن تـعبير شبيه تعبيرى است كه در آيه 29 سوره اعراف آمده است كما بداءكم تعودون : (همانگونه كه شما را در آغاز ايجاد كرد باز مى گرداند.) و يا همانند: و هو الذى يبدء الخلق ثم يعيده و هو اهون عليه : (او كسى است كه آفرينش را ايجاد كرد سپس آن را بازمى گرداند و اين بر او آسانتر است ) (روم - 27).
اما اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از اين بازگشت ، بازگشت به فناء و نيستى ، يا به هم پيچيدگى همچون آغاز آفرينش است ، بسيار بعيد به نظر مى رسد.
و در پـايـان آيـه مى فرمايد: اين وعده اى است كه ما داده ايم و قطعا آن را انجام خواهيم داد (وعدا علينا انا كنا فاعلين ).
از بـعـضـى روايـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه مـنـظـور از بـازگـشـت خـلق بـه صـورت اول آن اسـت كـه انـسـانـهـا بـار ديگر پا برهنه و عريان - آن گونه كه در آغاز آفرينش بودند - باز مى گردند، ولى بدون شك منظور اين نيست كه مفهوم آيه منحصر در اين معنى باشد، بلكه اين يكى از چهره هاى بازگشت آفرينش به صورت نخست است .
آيه و ترجمه


و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر اءن الا رض يرثها عبادى الصلحون (105)
إ ن فى هذا لبلغا لقوم عبدين (106)




ترجمه :

105 - مـا در زبـور بـعـد از ذكر (تورات ) نوشتيم كه بندگان صالح من وارث (حكومت ) زمين خواهند شد.
106 - در اين ابلاغ روشنى است براى جمعيت عبادت كنندگان .
تفسير:
حكومت زمين از آن صالحان خواهد بود.
بعد از آنكه در آيات گذشته به قسمتى از پاداشهاى اخروى مؤ منان صالح اشاره شد در دو آيـه مـورد بـحث به يكى از روشن ترين پاداشهاى دنيوى آنها كه حكومت روى زمين است بـا بيان شيوائى اشاره كرده مى گويد: در زبور بعد از ذكر چنين نوشتيم كه سرانجام بـنـدگـان صـالح مـن وارث (حـكـومـت ) زمين خواهند شد) (و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون ).
(ارض ) بـه مـجـمـوع كـره زمـيـن گـفـتـه مـى شـود و سـراسـر جـهـان را شـامـل مـى گـردد مـگـر ايـنـكـه قـريـنـه خـاصـى در كـار بـاشـد، گـرچـه بـعـضـى احـتمال داده اند كه مراد وارث شدن سراسر زمين در قيامت است ، ولى ظاهر كلمه (ارض ) هنگامى كه بطور مطلق گفته مى شود، زمين اين جهان است .
واژه (ارث ) هـمـانـگـونـه كـه سـابقا هم اشاره كرده ايم به معنى چيزى است كه بدون معامله و دادوستد به كسى انتقال مى يابد، و گاهى در قرآن كريم
به تسلط و پيروزى يك قوم صالح بر قوم ناصالح و در اختيار گرفتن مواهب و امكانات آنـهـا گـفـتـه شـده اسـت ، چـنـانـكـه در آيـه 137 سـوره اعـراف در بـاره بـنـى اسـرائيـل و پـيـروزيـشـان بـر فـرعـونـيـان چـنـيـن ميخوانيم : و اورثنا القوم الذين كانوا يـسـتـضـعـفـون مـشـارق الارض ‍ و مـغـاربـها: (ما شرق و غرب زمين را به ارث به آن قوم مستضعف داديم ) گرچه (زبور) در اصل به معنى هر گونه كتاب و نوشته است ، هر چـنـد در قرآن مجيد در دو مورد از سه موردى كه اين كلمه به كار رفته ، اشاره به زبور داود اسـت اما بعيد به نظر نمى رسد كه مورد سوم يعنى آيه مورد بحث نيز به همين معنى باشد.
(زبور داود) يا به تعبيرى كه در كتب (عهد قديم ) آمده (مزامير داود) عبارت است از مجموعه اى از مناجاتها و نيايشها و اندرزهاى داود پيامبر.
بعضى مفسران نيز احتمال داده اند كه منظور از زبور در اينجا تمام كتب انبياى پيشين است .
ولى بـيـشـتـر - بـا تـوجه به دليلى كه ذكر كرديم - به نظر مى رسد كه زبور همان كـتـاب مـزامـيـر داود بـاشـد، بـخصوص اينكه در مزامير موجود، عباراتى وجود دارد كه عينا مطابق با آيه مورد بحث است و بعدا به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد.
(ذكر) در اصل به معنى يادآورى و يا چيزى كه مايه تذكر و يادآورى است ، و در آيات قـرآن بـه هـمـيـن معنى به كار رفته ، گاهى نيز به كتاب آسمانى موسى يعنى تورات اطـلاق شـده (مـانـنـد آيـه 48 سوره انبياء و لقد آتينا موسى و هارون الفرقان و ضياء و ذكرا للمتقين ).
و گاه اين عنوان در مورد قرآن استعمال شده ، مانند آيه 27 سوره تكوير:
ان هو الا ذكر للعالمين .
چـلذا بـعـضـى گـفته اند كه منظور از ذكر در آيه مورد بحث قرآن است ، و زبور تمام كتب انبياء پيشين ، و كلمه من بعد تقريبا معادل كلمه علاوه بر در فارسى خواهد بود و به اين تـرتـيب معنى آيه چنين مى شود: (ما علاوه بر قرآن در تمام كتب انبياء پيشين نوشتيم كه سرانجام سراسر روى زمين در اختيار بندگان صالح خدا قرار خواهد گرفت ).
ولى بـا تـوجـه بـه تـعـبـيـراتى كه در آيه به كار رفته ، ظاهر اين است كه منظور از زبـور، كـتـاب داود، و ذكـر بـه مـعـنـى تورات است ، و با توجه به اينكه زبور بعد از تـورات بـوده ، تـعـبـير من بعد نيز حقيقى است ، و به اين ترتيب معنى آيه چنين مى شود، (مـا، در زبـور، بعد از تورات ، چنين نوشتيم كه اين زمين را بندگان صالح ما به ارث خواهند برد.)
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پيش مى آيد كه چرا در ميان كتب آسمانى ، تنها از اين دو كتاب نام ، برده شده است ؟
اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه : داود، يكى از بزرگترين پيامبرانى بود كه تـشـكـيل حكومت حق و عدالت داد، و بنى اسرائيل نيز مصداق روشن قوم مستضعفى بودند كه بـر ضـد مستكبران قيام كردند و دستگاه آنها را بهم پيچيدند و وارث حكومت و سرزمين آنها شدند.
سـؤ ال ديـگـرى كـه در ايـنـجـا بـاقـى مـيـمـانـد ايـن اسـت كـه بندگان صالح خدا (عبادى الصالحون ) كيانند؟
با توجه به اضافه شدن بندگان به خدا، مساله ايمان و توحيد آنها روشن مى شود، و بـا تـوجه به كلمه (صالحون ) كه معنى گسترده و وسيعى دارد، همه شايستگيها به ذهن مى آيد: شايستگى از نظر عمل و تقوا، شايستگى از نظر علم
و آگـاهـى ، شـايـستگى از نظر قدرت و قوت ، و شايستگى از نظر تدبير و نظم و درك اجتماعى .
هـنـگـامى بندگان با ايمان اين شايستگيها را براى خود فراهم سازند، خداوند نيز كمك و يـارى مـى كـنـد تا آنها بينى مستكبران را به خاك بمالند، دستهاى آلوده شان را از حكومت زمين كوتاه كنند، و وارث ميراثهاى آنها گردند.
بـنـابـرايـن تـنـهـا (مـستضعف بودن ) دليل بر پيروزى بر دشمنان و حكومت روى زمين نـخواهد بود، بلكه از يكسو ايمان لازم است و از سوى ديگر كسب شايستگيها، و مستضعفان جهان مادام كه اين دو اصل را زنده نكنند به حكومت روى زمين نخواهند رسيد.
و لذا در آيـه بـعـد بـه عـنوان تاكيد بيشتر مى گويد: (در اين سخن ابلاغ روشنى است براى گروهى كه خدا را با اخلاص پرستش ‍ مى كنند) (ان فى هذا لبلاغا لقوم عابدين ).
بـعـضـى از مـفـسـران (هذا) را اشاره به تمام وعد و وعيدهائى كه در اين سوره و يا در تمام قرآن آمده است دانسته اند كه موضوع بحث ما نيز در اين مفهوم كلى وارد است .
ولى ظـاهـر آيـه ايـن اسـت كـه (هـذا) اشـاره بـه هـمـان وعـدهـاى اسـت كـه در آيـه قبل به بندگان صالح خود در مورد حكومت روى زمين داده شده است .
نكته ها:
1 - روايات پيرامون قيام مهدى (عليهالسلام )
در بـعـضـى از روايـات صريحا اين آيه تفسير به ياران مهدى (عليهالسلام ) شده است : چنانكه در مجمع البيان ذيل همين آيه از امام باقر (عليهالسلام ) چنين مى خوانيم : هم
اصحاب المهدى فى آخر الزمان : (بندگان صالحى را كه خداوند در اين آيه به عنوان وارثان زمين ياد مى كند ياران مهدى (عليهالسلام ) در آخر الزمان هستند).
در تـفـسـيـر قـمـى نيز در ذيل اين آيه چنين آمده است : ان الارض يرثها عبادى الصالحون ، قال القائم و اصحابه : (منظور از اينكه زمين را بندگان صالح خدا به ارث مى برند مهدى قائم (عليهالسلام ) و ياران او هستند.)
ناگفته پيدا است مفهوم اين روايات ، انحصار نيست ، بلكه بيان يك مصداق عالى و آشكار است ، و بارها گفته ايم اين تفسيرها هرگز عموميت مفهوم آيه را محدود نمى سازد.
بنابراين در هر زمان و در هر جا بندگان صالح خدا قيام كنند، پيروز و موفق خواهند بود و سرانجام وارث زمين و حكومت آن خواهند شد.
علاوه بر روايات فوق كه در خصوص تفسير اين آيه وارد شده روايات بسيار زيادى كه بـالغ به حد تواتر است از طرق شيعه و اهل تسنن در مورد مهدى (عليهالسلام ) از پيامبر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و هـمـچنين از ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نـقـل شـده كـه هـمـه آنـهـا دلالت بر اين دارد سرانجام حكومت جهان به دست صالحان خواهد افـتـاد، و مردى از خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قيام مى كند و زمين را پر از عدل و داد مى سازد آنچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد.
از جمله اين حديث معروف است كه در اكثر منابع اسلامى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده : لو لم يـبـق مـن الدنـيـا الا يـوم ، لطـول الله ذلك اليـوم ، حتى يبعث رجلا (صالحا) من اهلبيتى يملا الارض عدلا و قسطا كما مـلئت ظـلمـا و جورا: (اگر از عمر جهان جز يك روز نماند، خداوند آن روز را آنقدر طولانى مـى كـنـد تـا مـرد صـالحـى را از خـانـدان مـن بـرانـگـيـزد كـه صـفـحـه زمـيـن را پـر از عدل و داد كند همانگونه كه از ظلم و جور پر شده است .
ايـن حـديـث بـا هـمـيـن تـعـبـيـر يـا مـخـتـصـر تـفـاوتـى در بـسـيـارى از كـتـب شـيـعـه و اهل
سنت آمده است .
در ذيـل آيـه 33 سـوره تـوبه گفتيم : كه گروهى از بزرگان علماى اسلام ، از قديم و جـديـد، سـنـى و شـيـعـه در كـتابهاى خود تصريح كرده اند كه احاديث در زمينه قيام مهدى (عـليـهـالسـلام ) در سـر حـد تـواتـر اسـت و بـه هـيـچـوجـه قـابل انكار نيست ، حتى كتابهائى بالخصوص در اين مورد نوشته اند كه شرح آن را مى تـوانـيـد در جـلد هـفـتـم تـفسير نمونه ذيل آيه 33 توبه (صفحه 374 به بعد) مطالعه فرمائيد.
2 - بشارت حكومت صالحان در مزامير داود
جـالب اينكه در كتاب (مزامير داود) كه امروز جزء كتب عهد قديم است عين تعبيرى كه در آيـات فـوق خـوانـديـم يـا مـشـابـه آن در چـنـد مـورد ديده مى شود و نشان مى دهد با تمام تحريفاتى كه در اين كتب به عمل آمده اين قسمت همچنان از دستبردها مصون مانده است .
1 - در مزمور 37 جمله 9 مى خوانيم :...
(زيـرا كـه شـريران منقطع مى شوند، و اما متوكلان به خداوند، وارث زمين خواهند شد، و حال اندك است كه شرير نيست مى شود، هر چند مكانش را استفسار نمائى ناپيدا خواهد شد!.
2 - و در جـاى ديـگر در همين مزمور (جمله 11) مى خوانيم : (اما متواضعانه وارث زمين شده از كثرت سلامتى متلذذ خواهند شد). 3 - و نيز در همان مزمور 37 جمله 27 اين موضوع به تعبير ديگرى ديده مى شود:
(زيرا متبركان خداوند وارث زمين خواهند شد، اما ملعونان وى منقطع خواهند شد...).
4 - در هـمـيـن مـزمـور جـمـله 29 آمده است : صديقان وارث زمين شده ، ابدا در آن ساكن خواهند بود).
5 - و در جـمـله 18 از هـمـين مزمور آمده است : (خداوند روزهاى صالحان را مى داند و ميراث ايـشـان ابـدى خـواهـد شـد). در اينجا بخوبى مشاهده مى كنيم همان عنوان صالحان كه در قـرآن آمـده با همان تعبير در مزامير داود به چشم مى خورد، علاوه بر اين تعبيرات ديگرى مـانـنـد (صـديـقان )، (متوكلان )، (متبركان )، و (متواضعان ) كه با آن قريب الافق است نيز در جمله هاى ديگر ذكر شده است .
ايـن تـعـبـيـرات ، دليـل بـر عـمـومـيـت حـكـومـت صـالحـان اسـت و كـامـلا با احاديث قيام مهدى (عليهالسلام ) تطبيق مى كند.
3 - حكومت صالحان يك قانون آفرينش است
گـرچـه بـراى آنـهـا كـه غـالبا شاهد و ناظر حكومت طاغيان ظالم و ياغيان قلدر بوده اند، مـشـكـل اسـت ايـن حـقـيـقـت را به آسانى پذيرا شوند كه تمام اين حكومتها بر خلاف نواميس آفرينش و قوانين جهان خلقت است و آنچه با آن هماهنگ ميباشد همان حكومت صالحان با ايمان است .
ولى تـحـليـلهـاى فلسفى به اينجا منتهى مى شود كه اين يك واقعيت است ، بنابراين جمله (ان الارض يـرثـهـا عـبـادى الصـالحون ) پيش از آنكه يك وعده الهى باشد يك قانون تكوينى محسوب مى شود.
توضيح اينكه : جهان هستى تا آنجا كه ميدانيم مجموعه اى از نظامها است
وجـود قـوانـيـن مـنـظـم و عـمـومـى در سـرتـاسـر ايـن جـهـان دليل بر يكپارچگى و بهم پيوستگى اين نظام است .
مـسـاله نـظـم و قـانـون و حـسـاب در پـهـنـه آفـريـنـش يـكـى از اسـاسـى تـريـن مـسـائل ايـن عالم محسوب مى شود، فى المثل اگر مى بينيم صدها دستگاه مغز الكترونيكى نـيـرومـند دست بدست هم مى دهند تا با انجام محاسبات دقيق راه سفرهاى فضائى را براى مـسـافـران فـضـا هـموار سازند، و محاسبات آنها درست از آب در مى آيد و قائق ماه نشين در هـمـان مـحـل پـيـشـبينى شده در كره ماه مى نشيند با اينكه كره ماه و زمين هر دو به سرعت در حـركـتـنـد، بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه اين جريان مديون نظام دقيق منظومه شمسى و سيارات و اقمار آن است ، زيرا اگر حتى يكصدم ثانيه از سير منظم خود منحرف مى شدند معلوم نبود مسافران فضا به كدام نقطه پرتاب خواهند شد.
از جـهـان بزرگ وارد عالم كوچك و كوچكتر و بسيار كوچك ميشويم ، در اينجا مخصوصا در عـالم مـوجـودات زنده نظم مفهوم زنده ترى به خود مى گيرد و هرج و مرج در آن هيچ محلى نـدارد، مثلا بهم خوردن تنظيم يك سلول مغزى انسان كافى است كه سازمان زندگى او را به گونه غم انگيزى به هم بريزد.
در اخـبـار جرائد آمده بود كه يك جوان دانشجو بر اثر يك تكان شديد مغزى در يك حادثه رانـنـدگـى تـقريبا تمام گذشته خود را فراموش كرده است ! در حالى كه از جهات ديگر سـالم اسـت ، بـرادر و خـواهـر خـود را نـمـى شـنـاسد و از اينكه مادرش او را در آغوش ‍ مى فشارد و مى بوسد وحشت مى كند كه اين زن بيگانه با من چه كار دارد؟ او را به زادگاهش مـى بـرنـد، بـه اطـاقـى كـه در آن بـزرگ شـده ، به كارهاى دستى و تابلوهاى نقاشى خودش مى نگرد، ولى مى گويد: اين نخستين بار است كه چنين اطاق و تابلوى را مشاهده مى كند!! شايد فكر مى كند از كره ديگرى به اين كره قدم گذارده است كه همه چيز براى او تازگى دارد.
شـايـد از مـيـان چـنـد مـيـليـارد سـلول مـغـز او، تـنـهـا چـنـد سـلول ارتباطى كه گذشته را با حال پيوند مى داده ، از كار افتاده است ، ولى همين بهم خوردن تنظيم جزئى چه اثر وحشتناكى به بار آورد؟!
آيـا جـامعه انسانى مى تواند با انتخاب لا نظام و هرج و مرج و ظلم و ستم و نابسامانى و نـاهنجارى خود را از مسير رودخانه عظيم جهان آفرينش كه همه در آن با برنامه منظم پيش مى روند كنار بكشد؟!
آيـا مـشـاهـده وضـع عـمومى جهان ما را به اين فكر نمى اندازد كه بشريت نيز خواه ناخواه بـايـد در بـرابـر نـظام عالم هستى سر فرود آرد و قوانين منظم و عادلانه اى را بپذيرد، به مسير اصلى بازگردد، و همرنگ اين نظام شود؟!
نـظـرى بـه سـاخـتمان دستگاه هاى گوناگون و پيچيده بدن هر انسان كه مى افكنيم ! از قلب و مغز گرفته تا چشم و گوش و زبان و حتى يك پياز مو، مى بينيم همه آنها تابع قوانين و نظم و حسابى هستند، با اينحال چگونه جامعه بشريت بدون پيروى از ضوابط و مقررات و نظام صحيح عادلانه مى تواند برقرار بماند؟
مـا خـواهـان بقاى بشريت هستيم و براى آن تلاش مى كنيم منتها هنوز سطح آگاهى اجتماع ما بـه آن حـد نـرسيده كه بدانيم ادامه راه كنونى منتهى به فنا و نابودى ما مى شود، ولى كـمـكـم بـر سـر عـقـل مـى آئيـم و ايـن درك و رشـد فـكـرى بـراى مـا حاصل مى گردد.
ما خواهان منافع خويشتن هستيم ، ولى هنوز نمى دانيم كه ادامه وضع فعلى منافع ما را بر بـاد مـى دهـد، اما تدريجا ارقام و آمار زنده و گويا را مثلا در مورد مسابقه تسليحاتى در بـرابـر چـشـمـمـان مى گذاريم و مى بينيم چگونه نيمى از فعالترين نيروهاى فكرى و جـسـمانى جوامع جهان و نيمى از ثروتها و سرمايه هاى بزرگ در اين راه به هدر مى رود نه تنها به هدر مى رود بلكه در مسير نابود كردن نيم دوم به كار مى افتد!
هـمزمان با افزايش سطح آگاهى ما به روشنى مى يابيم كه بايد به نظام عمومى عالم هستى بازگرديم و با آن همصدا شويم .
و همانطور كه واقعا جزئى از اين كل هستيم عملا هم بايد چنين باشيم تا بتوانيم به اهداف خود در تمام زمينه ها برسيم .
نتيجه اينكه : نظام آفرينش دليل روشنى بر پذيرش يك نظام صحيح اجتماعى در آينده ، در جهان انسانيت خواهد بود، و اين همان چيزى است كه از آيه مورد بحث و احاديث مربوط به قيام مصلح بزرگ جهانى (مهدى ارواحنا فداه ) استفاده مى شود.
آيه و ترجمه


و ما اءرسلنك إ لا رحمة للعلمين (107)
قل إ نما يوحى إ لى اءنما إ لهكم إ له وحد فهل اءنتم مسلمون (108)
فإ ن تولوا فقل ءاذنتكم على سواء و إ ن اءدرى اء قريب اءم بعيد ما توعدون (109)
إ نه يعلم الجهر من القول و يعلم ما تكتمون (110)
و إ ن اءدرى لعله فتنة لكم و متع إ لى حين (111)
قل رب احكم بالحق و ربنا الرحمن المستعان على ما تصفون (112)




ترجمه :

107 - ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم .
108 - بـگو تنها چيزى كه به من وحى مى شود اين است كه معبود شما خداى يگانه است ، آيا (با اينحال ) تسليم (حق ) مى شويد؟ (و بتها را كنار مى گذاريد ؟).
109 - اگـر (بـا اين همه ) رويگردان شوند بگو من به همه شما يكسان (از عذاب الهى ) اعلام خطر مى كنم ، و نمى دانم آيا وعده (عذاب خدا) به شما نزديك است يا دور؟!
110 - او سـخنان آشكار را مى داند و آنچه را كتمان مى كنيد (نيز) مى داند (و چيزى بر او مخفى نيست ).
111 - و مـن نـمـى دانـم شايد اين ماجرا آزمايشى براى شماست ، و بهره گيرى تا مدتى (معين )
112 - (و پـيامبر) گفت : پروردگارا! به حق داورى فرما (و اين طغيانگران را كيفر ده ) و از پروردگار رحمان در برابر نسبتهاى نارواى شما استمداد مى طلبم .
تفسير:
پيامبر رحمت براى جهانيان
از آنـجـا كـه آيـات گـذشـته بشارت حكومت روى زمين را به بندگان صالح مى داد و چنين حـكـومتى مايه رحمت براى همه مردم جهان است در نخستين آيه مورد بحث به رحمت عامه وجود پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اشاره كرده مى گويد: (ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم ) (و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين ).
عـمـوم مـردم دنـيا اعم از مؤ من و كافر همه مرهون رحمت تو هستند، چرا كه نشر آئينى را به عهده گرفتى كه سبب نجات همگان است ، حال اگر گروهى از آن استفاده كردند و گروهى نكردند اين مربوط به خودشان است و تاثيرى بر عمومى بودن رحمت نمى گذارد.
اين درست به آن مى ماند كه بيمارستان مجهزى براى درمان همه دردها با پزشكان ماهر و انـواع داروها تاسيس كنند، و درهاى آنرا به روى همه مردم بدون تفاوت بگشايند، آيا اين وسيله رحمت براى همه افراد آن اجتماع نيست ؟ حال اگر بعضى از بيماران لجوج خودشان از قبول اين فيض عام امتناع كنند تاثيرى در عمومى بودن آن نخواهد داشت .
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر رحـمـت بودن وجود پيامبر براى همه جهانيان جنبه مقتضى و فاعليت فـاعـل دارد و مـسـلمـا فـعـليـت نـتـيـجـه ، بـسـتـگـى بـه قـابـليـت قابل نيز دارد.
تـعـبـيـر به (عالمين ) (جهانيان ) آنچنان مفهوم وسيعى دارد كه تمام انسانها را در تمام اعصار و قرون شامل مى شود و لذا اين آيه را اشاره اى بر خاتميت پيامبر اسلام مى دانند، چرا كه وجودش براى همه انسانها آينده تا پايان جهان رحمت
اسـت و رهـبـر و پـيـشـوا و مـقـتـدا، حـتـى ايـن رحـمـت ، از يـك نـظـر شامل فرشتگان هم مى شود:
حديث جالبى در اينجا نقل شده كه اين عموميت را تاييد مى كند حديث اين است هنگامى كه اين آيه نازل شد پيامبر از جبرئيل پرسيد (هل اصابك من هذه الرحمة شى ء) (آيا چيزى از اين رحمت عائد تو شد)؟
جبرئيل در پاسخ عرض كرد (نعم ، انى كنت اخشى عاقبة الامر، فامنت بك ، لما اثنى الله عـلى بـقـوله عـنـد ذى العـرش مكين ): (من از پايان كار خويش بيمناك بودم ، اما بخاطر آيـهـاى كـه در قـرآن بر تو نازل شد از وضع خود مطمئن شدم آنجا كه خداوند مرا با اين جـمـله مـدح كـرده ذى قـوة عـنـد ذى العـرش مـكـيـن ): جبرئيل نزد خداوند خالق عرش بلند مقام و بلند مرتبه است )
بـه هـر حـال در دنـيـاى امـروز كـه فـساد و تباهى و ظلم و بيدادگرى از در و ديوار آن مى بـارد، آتـش جـنـگـهـا در هـر سـو شـعـله ور اسـت ، و چـنـگـال زورمـنـدان بـيـدادگـر حـلقـوم مـسـتـضـعـفـان مـظـلوم را مـى فـشـارد، در دنيائى كه جهل و فساد اخلاق و خيانت و ظلم و استبداد و تبعيض هزار گونه نابسامانى آفريده ، آرى در چـنـيـن جـهـانى مفهوم (رحمة للعالمين ) بودن پيامبر از هر زمانى آشكارتر است ، چه رحـمـتـى از ايـن بـالاتـر كـه بـرنـامـهـاى آورده كـه عـمـل بـه آن نـقطه پايانى است بر همه اين ناكاميها و بدبختيها و سيه روزيها، آرى او و دسـتـوراتـش ، بـرنـامـه و اخـلاقـش هـمـه رحـمـت است رحمتى براى همگان و تداوم اين رحمت سرانجامش حكومت صالحان با ايمان بر تمام معموره زمين خواهد بود.
و از آنـجـا كه مهمترين مظهر رحمت و محكمترين پايه و اساس آن مساله توحيد و جلوه هاى آن است در آيه بعد چنين مى گويد: (به آنها بگو تنها چيزى كه بر
مـن وحـى مـى شـود ايـن اسـت كـه مـعـبـود شـمـا مـعـبـود واحـدى اسـت (قل انما يوحى الى انما الهكم اله واحد).
(آيا شما حاضر هستيد در برابر همين اصل اساسى توحيد تسليم شويد و بتها را كنار بگذاريد)؟! (فهل انتم مسلمون ).
در واقـع در ايـن آيـه سـه نـكـتـه بـنيادى مطرح شده است ، نخست اينكه پايه اصلى رحمت تـوحـيـد است و به راستى هر چه بيشتر بينديشيم وجود اين رابطه نيرومند روشن تر مى شـود، توحيد در اعتقاد، در عمل ، توحيد در كلمه ، توحيد صفوف ، و توحيد در قانون و در همه چيز.
نـكـتـه ديـگـر ايـنـكـه بـه مـقـتـضـاى كـلمـه (انـمـا) كـه دليـل بـر حـصـر اسـت تـمـام دعـوت پـيـامـبـران اسـلام ص در اصـل تـوحـيـد خـلاصـه مـى شـود مـطـالعـات دقـيـق نـيـز نـشـان مـى دهـد كـه اصـول و حـتـى فـروع و احـكـام نـيـز در پـايـان بـه اصل توحيد بازمى گردد، و به همين دليل همانگونه كه سابقا هم گفته ايم توحيد تنها يـك اصـل از اصـول ديـن نـيست ، بلكه همچون رشته محكمى است كه دانه هاى يك تسبيح را بهم پيوند مى دهد و يا صحيحتر روحى است كه در كالبد دين دميده شده .
و آخـريـن نـكـتـه ايـنـكـه مـشـكـل اصـلى تـمـام جـوامـع و مـلل ، آلودگـى بـه شـرك در اشـكـال مـخـتـلف اسـت ، زيـرا جـمـله (فـهـل انـتـم مـسـلمـون ) (آيـا تـسـليـم در بـرابـر ايـن اصـل مـى شـويـد) مـى رسـانـد كه مشكل اصلى بيرون آمدن از شرك و مظاهر آن و بالا زدن آسـتـيـن بـراى شـكـسـتـن بـتها است ، نه فقط بتهاى سنگى و چوبى ، كه بتها از هر نوع مخصوصا طاغوتهاى انسانى !
آيـه بـعـد مـى گـويـد اگـر بـا ايـن هـمـه بـه دعـوت و پـيـام ما توجه نكردند اگر روى بـرتـابـنـد، به آنها بگو من به همه شما بطور يكسان از عذاب الهى اعلام خطر مى كنم (فان تولوا فقل آذنتكم على سواء).
(آذنت ) از ماده (ايذان ) به معنى اعلام كردن تواءم با تهديد است ، و گاه به معنى اعـلان جـنـگ نـيـز آمـده امـا از آنـجـا كـه ايـن سـوره در مـكـه نـازل شـده ، و در آنـجـا نـه زمـيـنـه جـهـاد بـود، و نـه حـكـم جـهـاد نازل شده بود، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه اين جمله در اينجا به معنى (اعلان جنگ ) بـاشـد، بـلكـه ظاهر اين است كه پيامبر با اين سخن مى خواهد اعلام نفرت و جدائى از آنها كند و نشان دهد كه از آنان به كلى دست شسته است .
تـعـبـيـر (عـلى سـواء) يا اشاره به اين است كه من نسبت به مجازات الهى به همه شما بـطـور يـكـسـان اعـلام خـطـر مـى كـنـم ، مـبـادا چـنـيـن تـصـور كـنـنـد كـه اهل مكه يا قريش با ديگران تفاوت دارند و در پيشگاه خدا براى آنها مزيت و برترى است و يا اشاره به اين است كه من ندايم را به گوش همه شما بدون استثناء رساندم .
سـپـس اين تهديد را به صورت آشكارترى بيان مى كند و مى گويد: (من نمى دانم آيا وعـده عـذاب كـه به شما داده شده است نزديك است يا دور؟!) (و ان ادرى ا قريب ام بعيد ما توعدون ).
فـكـر نـكـنـيـد ايـن وعـده دور اسـت ، شـايد هم نزديك و بسيار هم نزديك باشد. اين عذاب و مجازاتى كه در اينجا به آن تهديد شده اند ممكن است عذاب قيامت و يا مجازات دنيا و يا هر دو بـاشـد، در صـورت اول علم آن مخصوص خدا است و هيچكس به درستى از تاريخ وقوع رسـتـاخـيـز آگـاه نـيـسـت حـتـى پـيـامـبران خدا، و در صورت دوم و سوم ممكن است اشاره به جزئيات و زمان آن باشد كه من از جزئيات آن آگاه نيستم ، چرا كه علم پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـسـبـت بـه اينگونه حوادث هميشه جنبه فعلى ندارد بلكه گاه جنبه ارادى دارد يعنى تا اراده نكند نمى دانند.
ايـن تـصـور را نيز به مغز خود راه مدهيد كه اگر تاخيرى در مجازات شما شود به خاطر ايـن اسـت كـه خـدا از اعـمـال و سـخـنـان شـما آگاه نيست ، نه ، او همه را ميداند او هم سخنان آشـكـارتـان را و هـم آنـچـه را كـتـمـان مـى كـنـيـد مـى دانـد) (انـه يـعـلم الجـهـر مـن القول و يعلم ما تكتمون ).
اصولا پنهان و آشكار براى شما كه علمتان محدود است مفهوم دارد، اما براى آن كس كه علمش بيپايان است غيب و شهود يكى است و سر و علن در آنجا يكسان مى باشد.
و نيز اگر مى بينيد مجازات الهى فورا دامن شما را نمى گيرد بواسطه آن نيست كه او از كـار شـمـا آگاه نباشد (من چه مى دانم شايد اين آزمونى براى شما باشد) (و ان ادرى لعله فتنة لكم ).
(و مـى خـواهد شما را تا مدتى از لذائذ اين جهان بهره مند سازد) سپس با شدت هر چه تمامتر شما را بگيرد و مجازات كند (و متاع الى حين ).
در واقع براى تاخير مجازات الهى در اينجا دو فلسفه بيان شده است : نخست مساله امتحان و آزمـايـش اسـت ، خـدا هـرگز در عذاب عجله نمى كند، تا خلق را آزمايش كافى كند و اتمام حجت نمايد.
دوم اينكه افرادى هستند كه آزمايش آنها تمام شده و كلمه مجازاتشان قطعى گرديده است ، امـا بـراى ايـنـكـه سـخت كيفر ببينند نعمت را بر آنها گسترده مى سازد تا كاملا غرق نعمت شـونـد، و درسـت در همان حال كه سخت در لذائذ غوطه ورند تازيانه عذاب را بر آنها مى كوبد تا دردناكتر باشد، و رنج محرومان و ستمديدگان را بخوبى احساس كنند.
آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره انبياء است همچون نخستين
آيـه ايـن سـوره سـخـن از غـفـلت مـردم بـى خـبـر مـى گـويـد، و بـه عـنـوان نقل قول از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در يك عبارت نفرين مانند ناراحتى او را از ايـن همه غرور و غفلت منعكس مى كند و مى گويد: پيامبر بعد از مشاهده اين همه اعراض و رويـگـردانـى (عـرض كـرد پروردگار من ! به حق داورى فرما، و اين گروه طغيانگر را طبق قانون عدالتت كيفر ده !) (قال رب احكم بالحق ).
در دومـيـن جـمـله روى سـخن را به مخالفان كرده و مى گويد: (پروردگار همه ما خداوند رحـمـان اسـت ، و مـا از پـيشگاه مقدسش در برابر نسبتهاى ناروائى كه شما به او مى دهيد استمداد مى طلبيم ) (و ربنا الرحمن المستعان على ما تصفون ).
در حـقـيـقـت بـا كـلمـه (ربـنـا) آنـها را به اين واقعيت توجه مى دهد كه ما همه مربوب و مخلوقيم و او خالق و پروردگار همه ما است .
تـعـبـيـر بـه (الرحمن ) كه اشاره به رحمت عامه پروردگار است به آنها گوشزد مى كـند كه سر تا پاى وجود شما را رحمت الهى فرا گرفته چرا لحظه اى در آفريننده اين همه نعمت و رحمت نمى انديشيد؟
و تـعـبـيـر (المـسـتـعـان عـلى مـا تـصـفون ) به آنها اخطار مى كند كه گمان نكنيد ما در بـرابـر انـبـوه جـمـعـيـت شـمـا تنها هستيم ، و تصور نكنيد اين همه تهمت و دروغ و نسبتهاى نـارواى شـمـا چه در مورد ذات پاك خدا، و چه در برابر ما، بدون پاسخ خواهد ماند، نه ، هـرگـز كـه تـكـيـه گاه همه ما او است ، و او قادر است از بندگان مؤ من خود در برابر هر گونه دروغ و تهمت دفاع كند.
(پايان سوره انبياء)
روردگـارا! هـمـانگونه كه پيامبر گراميت و ياران اندكش را در برابر انبوه دشمنان تنها نـگـذاشـتـى مـا را نـيـز در بـرابـر دشـمنانى كه در شرق و غرب تصميم به نابودى ما گرفته اند تنها مگذار!.
خـداونـدا! تـو در ايـن سـوره پـربـركـت مخصوصا رحمت ويژه ات را نسبت به پيامبران در مـواقـع سخت و بحرانى و در برابر طوفانهاى زندگى بازگو كردى بار الها! ما نيز در ايـن عصر و زمان گرفتار همان طوفانها هستيم و انتظار همان رحمت و فرج مخصوص را داريم آمين يا رب العالمين .
پايان جلد 13 تفسير نمونه