گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
استبداد


اشاره

استبداد: سلطه فرد یا گروهی کوچک در حکومت
استبداد از ریشه «ب‌ـ‌د‌ـ‌د» و به معنای «انفراد در هر امری و اختصاص دادن آن به خود، بدون مشارکت دیگران[1] و تنها بر سر کاری ایستادن و بی‌توجهی به منع دیگران[2] است، چنان‌که «استبداد در رأی» به معنای انفراد در رأی خود و بی‌توجهی به نظر دیگران[3] و در لغت در‌برابر مشورت* است. این تقابل از سخنان امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) در نهج‌البلاغه نیز استفاده‌می‌شود.[4]
این واژه در اصطلاح سیاسی به سلطه فرد یا گروهی در یک نظام و حکومت و تصرف در حقوق مردم، بدون لحاظ قانون و نظر زیردستان[5] و بدون ترس از بازخواست[6] گفته می‌شود و از آن جهت نزد عرف ناپسند است که پیامد آن رسیدن ضرر و آسیب به توده مردم به جهت اِعمال قدرت غیر مسئولانه و نامشروع یک فرد یا یک گروه محدود بر عموم است و چون این پدیده نوعاً از سوی فرمانروایان رخ می‌دهد، برخی مقصود از استبداد به‌صورت مطلق را «استبداد فرمانروایان» دانسته[7] و واژه‌های سیاسیِ «تسلط»، «تحکّم = زورگویی» و .. را معادل آن برشمرده‌اند و از استبداد زدگان با عناوینی همچون:اسیران، ذلیلان، کوچک‌شمردگان نام برده، مقابل آنها را غیرتمندان، آزادگان و زندگان قرار داده‌اند.[8]
در انگلیسی برای این واژه معادلهایی چون دسپوتیسم [9](Despotism)، مطلق باوری و حکومت مطلقه = خودکامگی [10](Absoleitism)، دیکتاتوری [11] و جبّاری (Tyranny)[12](Dictatorship) را می‌توان یافت. در حکومتهای دسپوتیست، اعمال قدرت به‌صورت نامحدود و بدون شیوه‌های مردم سالارانه صورت می‌گیرد. از دیدگاه جامعه‌شناسی، حکومت مطلقه، به رغم نامش، هیچ‌گاه شکل مطلق ندارد، زیرا همواره موانعی هرچند کوچک در راه اعمال قدرت وجود دارد[13]; همچنین از دیدگاه علوم اجتماعی، حکومتهای دیکتاتوری ویژگیهایی از جمله فقدان قانون برای پاسخگو بودن حاکم، کسب قدرت با زیرپا گذاشتن قوانین، کاربرد قدرت* در راه منافع گروهی محدود، انقیاد زیردستان بر پایه ترس و تمرکز قدرت در دست یک فرد دارند. در جامعه‌شناسی سیاسی «دیکتاتوری» تبلور قدرتی است که بدون توجه به نظر و علایق دیگران، خواست خود را بر آنان تحمیل می‌کند[14] که این نیز از ویژگیهای برجسته استبداد است. «حکومت و ریاست جباری» نیز به هر حکومت و ریاست مستبدانه اطلاق می‌شود. البته میان این اصطلاحات از یک سو و کاربرد جدید و قدیم هر‌یک از سوی دیگر تفاوتهایی ظریف وجود دارد.[15]
این اصطلاح در قرآن به‌کار نرفته; ولی با توجه به ویژگیهای آن، می‌توان از واژه «علوّ» و «جبّاریّت» این مفهوم را استفاده کرد; همچنین در قرآن از حکومتهای مستبدّی سخن رفته است که بارزترین آن حکومت استبدادی فرعون* است. (بقره/2، 49; اعراف / 7، 124; شعراء/26، 23‌ـ‌32)
علوّ در زمین که در مورد فرعون به‌کار رفته کنایه از جبّاریت (استبداد) و استکبار است[16]: «اِنَّ فِرعَونَ عَلا فِی الاَرضِ...». (قصص/28،4 و نیز یونس/10،83; دخان/44،31; مؤمنون/23، 46; نازعات/79، 24) طبق آیه 83 قصص/28 سرای آخرت از آن کسانی است که در زمین حتی اراده طغیان و استبداد نداشته باشند[17]: «ذِلکَ الدّارُ الأخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدونَ عُلُوًّا فِی الاَرضِ و ..».
کاربرد «جبّاریت» درباره خداوند به معنای «عظمت در ملک و سلطنت» است. در قرآن این کلمه در دو مورد همراه با واژه «متکبّر» به‌کار رفته که درباره خداوند به‌صورت «الجبّار المتکُبّر» و «هُوَ اللّهُ الَّذی لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ ... الجَبّارُ المُتَکَبِّرُ» (حشر/59،23) آمده است و درباره انسان به معنای واداشتن دیگران بر عمل به خواسته‌های خود[18] و تداعی کننده استبداد است. با این رویکرد در برخی از آیات از زمامداران مستبد به «جبّار» تعبیر شده است. چون جبّار بودن غیر خدا به معنای ادعای منزلتی بالاتر از شأن و خلاف واقع جهت رفع نقصان[19] است، کاربرد این واژه در این مورد، دربردارنده نکوهش و سرزنش است.[20] درباره انسانهای مستبد و اعراض کنندگان از حق نیز، ترکیب «متکبّر جبّار» آمده است: «یَطبَعُ اللّهُ عَلی کُلِّ قَلبِ مُتَکَبِّر جَبّار» (غافر/40،35) از این آیه برمی‌آید که بر دل افراد مستبد، مهر زده شده و ازاین‌رو هیچ برهانی را نمی‌فهمند.[21] واژه جبّار، درباره مستبدان قوم عاد (هود/11،59) و شعیب (ابراهیم/14،13، 15) نیز به‌کار رفته است.

ریشه‌ها و عوامل استبداد :

ریشه‌ها و عوامل استبداد :
استبداد از یک سو به قدرتمندان و صفات رذیله آنان و از سوی دیگر به زمینه‌سازان آن، مربوط می‌شود. حاکمان با عُجب*، کبر و خودبینیِ خود به فساد متمایل می‌شوند و روحیه فسادانگیزی آنان، زمینه ساز استبداد می‌گردد: «اِنَّ فِرعَونَ عَلا فِی الاَرضِ و جَعَلَ اَهلَها شِیَعـًا یَستَضعِفُ طَـائِفَةً مِنهُم ... اِنَّهُ کانَ مِنَ المُفسِدین»(قصص/28،4); همچنین روحیه استکبار*ی زمینه زورگویی و خودکامگی را موجب می‌شود: «قالَ المَلاَُ الَّذینَ استَکبَروا مِن قَومِهِ لَنُخرِجَنَّکَ یـشُعَیبُ...» (اعراف/7،88)، چنان‌که ظلم و کفرِ برخی نیز استبداد و پیغمبر آزاری را موجب شده است: «و قالَ الَّذینَ‌کَفَروا لِرُسُلِهِم لَنُخرِجَنَّکُم مِن اَرضِنا اَو لَتَعودُنَّ فی مِلَّتِنا فَاَوحی اِلَیهِم رَبُّهُم لَنُهلِکَنَّ الظّــلِمین». (ابراهیم/14،13)

آثار و پیامدهای استبداد:

اشاره

آثار و پیامدهای استبداد:
قرآن کریم از برخی نظامهای استبدادی یاد کرده که بارزترین آن حکومت فرعون است. برخی از آثار استبداد در این‌گونه حکومتهای متکی بر نظر فرد یا گروهی کوچک از جامعه عبارت است از:

1. تهدید و ارعاب:

1. تهدید و ارعاب:
توسل به زور و جبر و ایجاد‌فضایی سرشار از هراس در اجتماع و تهدید به زندان و شکنجه و قتل از پیامدهای نظامهای استبدادی است. در این گونه حکومتها کنشِ ناهماهنگ با افکار و امیال حاکمان واکنشی شدید در پی دارد.[22]
در قرآن، تهدید و ارعاب از ویژگیهای بارز حکومت فرعون در استیلا بر بنی‌اسرائیل* برشمرده شده است:«وقالَ المَلاَُ مِن قَومِ فِرعَونَ اَتَذَرُ موسی وقَومَهُ لِیُفسِدوا فِی الأَرضِ ویَذَرَکَ وءالِهَتَکَ قالَ سَنُقَتِّلُ اَبناءَهُم ونَستَحیی نِساءَهُم...» (اعراف/7،127‌ـ‌129)، «و اِذ نَجَّینـکُم مِن ءالِ فِرعَونَ یَسومونَکُم سوءَ العَذابِ یُذَبِّحونَ اَبناءَکُم...». (بقره/2،49) آنان همواره بر شکنجه و کشتن مردان بنی‌اسرائیل و به استضعاف* و زبونی کشاندن آنان اصرار میورزیدند. مادر موسی(علیه السلام) بر اثر هراس از تهدیدهای حکومت استبدادی فرعون* در کشتن فرزندان ذکور و خفقان حاکم بر جامعه، فرزند دلبند خویش، موسی(علیه السلام) را به الهام الهی به آبهای رود نیل سپرد: «و اَوحَینا اِلی اُمِّ موسی اَن اَرضِعیهِ فَاِذا خِفتِ عَلَیهِ فَاَلقیهِ فِی‌الیَمِّ» (قصص/28،7) و مؤمن آل‌فرعون براثر ترس و ارعاب حاکم برجامعه، ایمان خویش را از آل‌فرعون پوشیده می‌داشت: «وقالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن ءالِ فِرعَونَ یَکتُمُ ایمـنَهُ اَتَقتُلونَ رَجُلاً». (غافر/40،28) درمورد تهدید خداپرستان به زندان، قتل و شکنجه از سوی فرعون در قرآن آمده است: «قالَ فِرعَونُ ءامَنتُم بِهِ قَبلَ اَن ءاذَنَ لَکُم... لاَُقَطِّعَنَّ اَیدِیَکُم واَرجُلَکُم مِن خِلـف ثُمَّ لاَُصَلِّبَنَّکُم اَجمَعین» (اعراف/7،124)، «قالَ فِرعَونُ و ما رَبُّ العــلَمین * قالَ لـَئِنِ اتَّخَذتَ اِلـهـًا غَیری لاََجعَلَنَّکَ مِنَ المَسجونین». (شعراء/26، 23‌ـ‌29) همسر عزیز مصر (زلیخا) نیز با تکیه بر قدرت استبدادی حکومت مصر، یوسف(علیه السلام)را به پیروی از امیال نفسانی خویش فرا خواند و او را در صورت خودداری، به زندان تهدید کرد. (یوسف/12،32،35)

2. تفرقه و ایجاد نظام طبقاتی:

2. تفرقه و ایجاد نظام طبقاتی:
از شگردهای حکومتهای استبدادی و خودکامه سیاست استعماری معروف «تفرقه بینداز و حکومت کن» و تقسیم مردم به طبقات و گروههای مختلف، برای جلوگیری از انسجام مردم و شکستن قدرت آنهاست که بعضاً با استضعاف فکری و تضعیف عقول مردم و تحقیر همراه است.[23] این ترفند در مورد حکومت فرعون در قرآن بازتاب بیشتری دارد: «اِنَّ فِرعَونَ عَلا فِی الاَرضِ وجَعَلَ اَهلَها شِیَعـًا یَستَضعِفُ طَـائِفَةً مِنهُم یُذَبِّحُ اَبناءَهُم ویَستَحیی نِساءَهُم اِنَّهُ کانَ مِنَ المُفسِدین». (قصص/28،4) طبق بیان قرآن، فرعون قومش را کوچک شمرد و بدین‌سان آنها را فرمانبردار خویش گردانید: «فَاستَخَفَّ قَومَهُ فَاَطاعوهُ اِنَّهُم کانوا قَومـًا فـسِقین». (زخرف/43،54)

3. سلب آزادی از دیگران:

3. سلب آزادی از دیگران:
فرمانروایان مستبد، برای حفظ موقعیت خویش و از دست ندادن حکومت و انحصار قدرت، به صور گوناگون، آزادی* دیگران را سلب می‌کنند. فرعون به این منظور پسران بنی‌اسرائیل را می‌کشت (غافر/40،25) و مؤمنان به موسی را به قطع دست و پا و به دار آویختن، تهدید می‌کرد (اعراف/7،124) و ایمان آوردن دیگران را به اجازه خود منوط می‌دانست. (اعراف/7،123; شعراء/26،49)[24]

فرجام استبداد:

فرجام استبداد:
فرجام دنیوی مستبدان شکست و زوال[25] و پایان کار آنان در آخرت، عذاب جهنم است: «...و خابَ کُلُّ جَبّار عَنید * مِن ورائِهِ جَهَنَّمُ ویُسقی مِن ماء صَدید * یَتَجَرَّعُهُ ولا یَکادُ یُسیغُهُ ویَأتیهِ المَوتُ مِن کُلِّ مَکان و ما هُوَ بِمَیِّت ومِن ورائِهِ عَذابٌ غَلیظ» (ابراهیم/14، 15‌ـ‌17 و نیز اعراف/7،165)، چنان‌که روایات نیز بر عذاب امیران مستبدّ دلالت می‌کند. طبق‌روایتی از پیامبر امیر مسلّط نخستین کسی است که به عذاب دوزخ گرفتار خواهد شد.[26] برخی امیر مسلط را تمثیلی از استبداد سیاسی دانسته‌اند. حضرت زینب(علیها السلام)این اصطلاح را در شام درباره یزید به‌کار برده است.[27]



استثمار

اشاره

استثمار: بهره‌کشی به ناحق از دیگران
این واژه از ریشه «ث‌ـ‌م‌ـ‌ر» به معنای میوه و حاصل هر شیء است[28] و در اصطلاح به بهره‌کشی یک طرفه و تصاحب دسترنج دیگران گفته شده[29]، و مرادف با «استغلال» است. واژه استثمار در قرآن کریم نیامده است; اما از واژه‌های «عَبَّدْتَ» (شعراء/26،22) و نیز برخی آیات دیگر در ارتباط با سوء استفاده از زنان و فرزندان (نور/24، 33; نساء/4، 19) قابل استفاده است، افزون بر آن، مصادیق متعددی از استثمار و ابعاد گوناگون حقوقی و اخلاقی آن در آیات فراوانی از قرآن مورد توجّه قرار گرفته است. این پدیده در قرآن از نگاهی کلی، امری ناروا و تعرضی ظالمانه و غاصبانه به شمار رفته و برخلاف فطرت انسانها و سنت الهی و سبب نابودی جامعه تلقی شده و هرگونه رابطه استثمارگرایانه، حرام و معاملات استثماری به سبب تضییع حقوق دیگران، باطل شمرده شده است.[30]

منشأ استثمار:

منشأ استثمار:
خداوند انسانها را جهت پیمودن مسیر تکاملی و عدم طغیان و سرکشی، محتاج همدیگر[31] و دارای قوا و استعدادهای گوناگون آفریده است، زیرا یکسانی، ویرانی و رکود[32] و نابودی زندگی را در پی دارد.[33] این امر ضرورت بهره‌گیری و استخدام متقابل انسانها را قطعی و اجتناب‌ناپذیر می‌سازد: «اَهُم یَقسِمونَ رَحمَتَ رَبِّکَ نَحنُ قَسَمنا بَینَهُم مَعیشَتَهُم فِی الحَیوةِ الدُّنیا و رَفَعنا بَعضَهُم فَوقَ بَعض دَرَجـت لِیَتَّخِذَ بَعضُهُم بَعضـًا سُخریـًّا...= آیا آنان‌اند که رحمت پروردگارت را قسمت می‌کنند؟ ما [وسائل]معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کرده‌ایم و برخی از آنان را از [نظر ]درجات بالاتر از بعضی [دیگر]قرار داده‌ایم، تا بعضی از آنها بعضی [دیگر] را در خدمت گیرند...». (زخرف/43،32)
بنابراین، تسخیر* و بهره‌کشی متقابل و عادلانه و در جهت صلاح و نظم جامعه[34] و ساختن تمدن بشری امری فطری است[35] و مزایای همگانی تسخیر همگانی را ضروری می‌سازد.[36]
از نظر علامه طباطبایی، اصل استخدام و بهره‌کشی متقابل به تشکیل اجتماع تعاونی و عدالت اجتماعی و رسیدن هر صاحب حقی به حق خود منتهی می‌شود[37] و این مصالحه دائمی که ضامن حفظ و ترقی جامعه و عدم تباهی آن است از فضل خدا ناشی می‌شود: «...لَولا دَفعُ اللّهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعض لَفَسَدَتِ الاَرضُ و لـکِنَّ اللّهَ ذو فَضل عَلَی‌العــلَمین» (بقره/2،251); ولی چون اصل استخدام و بهره‌کشی، ریشه در طبیعت بشری دارد و اضطرار او را به عدالت اجتماعی سوق داده است[38]هرگاه اضطرار منتفی شود و او بتواند بدون بهره‌دهی به دیگران، آنان را به خدمت گیرد چنین خواهد کرد و پدیده برده‌داری و نظایر آن گواه وجود چنین طبع سرکشی[39] است و همین روحیه استثماری موجب بهره‌کشی زورمندان از ضعیفان و پیدایش منازعه در میان انسانها می‌شود[40]، از همین روی انسان در کلام الهی بسیار ستمکار و نادان: «اِنَّه کانَ ظَـلومـًا جَهولا» (احزاب/33،72)، ناسپاس: «اِنَّ الاِنسـنَ لَظَـلومٌ کَفّار» (ابراهیم/14،34)، طغیانگر و سرکش: «اِنَّ الاِنسـنَ لَیَطغی * اَن رَءاهُ استَغنی» (علق/96،6و7) و بسیار حریص: «اِنَّ الاِنسـنَ خُلِقَ هَلوعـا» (معارج/70،19) خوانده‌شده است.[41] از سوی دیگر امکانات و ثروت* فراوان نیز زمینه استثمار و بهره‌کشی و ستم را فراهم می‌سازد[42]: «و لَو بَسَطَ اللّهُ الرِّزقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوا فِی الاَرضِ و لـکِن یُنَزِّلُ بِقَدَر ما یَشاءُ اِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبیرٌ‌بَصیر». (شوری/42،27)

مبانی عدم مشروعیت استثمار

1. توحید:

1. توحید:
قرآن با دعوت به توحید در همه ابعاد آن[43]، انسانها را نظیر یکدیگر و از همدیگر و دارای حقوق مساوی می‌شمارد و ربوبیت را فقط‌برای خدا می‌داند[44] و از تجزیه جامعه به ربّ و مربوب، و استثمارگر و استثمار شده نهی می‌کند: «قُل یـاَهلَ الکِتـبِ تَعالَوا اِلی کَلِمَة سَواء بَینَنا و بَینَکُم اَلاَّ نَعبُدَ اِلاَّ اللّهَ و لا‌نُشرِکَ بِهِ شیــًا و لا‌یَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضـًا اَربابـًا مِن دونِ اللّهِ...» (آل‌عمران/3،64) و بر تشکیل جامعه انسانی به دور از تبعیض و بهره‌کشی تأکید می‌کند، ازاین‌رو استثمارگران مشرک که بر پایه نظام شرک‌آلوده از دیگران بهره‌کشی می‌کردند، از توحید و نفی شرک که نفی طبقات (استثمارکننده و استثمارشده) را در‌پی‌داشت به شدّت وحشت داشتند: «و اِذا ذَکَرتَ رَبَّکَ فِی‌القُرءانِ وَحدَهُ ولَوا عَلی اَدبـرِهِم نُفورا». (اسراء/17،46)[45] از سوی دیگر فطرت توحیدی انسان اقتضای مطابقت اعمال فردی و اجتماعی وی با دستورات الهی و گسترش قسط* و عدل و تساوی انسانها در حقوق فردی و اجتماعی و آزادی اراده را دارد و این جز با قطع ریشه‌های تبعیض و تجاوز به حقوق دیگران واستثمارگری زورمندان نسبت به ضعیفان میسّر نمی‌شود.[46] این همان حقیقتی است که خدای سبحان از زبان یوسف(علیه السلام) حکایت می‌کند[47]: «یـصـحِبَیِ السِّجنِ ءَاَربابٌ مُتَفَرِّقونَ خَیرٌ اَمِ اللّهُ الواحِدُ القَهّار * ما‌تَعبُدونَ مِن دونِهِ اِلاّ اَسماءًسَمَّیتُموها اَنتُم و ءاباؤُکُم ما اَنزَلَ اللّهُ بِها مِن سُلطـن‌اِنِ الحُکمُ اِلاّ لِلّهِ اَمَرَ اَلاّ تَعبُدوا اِلاّ اِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ و لـکِنَّ اَکثَرَ النّاسِ لایَعلَمون» (یوسف/12، 39‌ـ‌40) و اهل‌کتاب را بر پذیرش سلطه و استثمار احبار و رهبان سرزنش می‌کند: «اِتَّخَذوا اَحبارَهُم و رُهبـنَهُم اَربابـًا مِن دونِ اللّهِ...» (توبه/9،31) و پیامبران پیشین به رهایی از آن دعوت کرده‌اند[48]، بنابراین، قرآن که قوانینش براساس فطرت است تجاوز و استثمار را نفی و آن را موجب نابودی اساس سعادت، ویران‌کننده حق و حقیقت[49]، باطل‌کننده فطرت و منهدم‌کننده اساس انسانیت[50] می‌شمارد.

2. قسط:

2. قسط:
قرآن قسط را هدف انبیا دانسته، بر لزوم اجرای آن در جامعه تأکید می‌کند: «لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّنـتِ و اَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتـبَ والمیزانَ لِیَقومَ‌النّاسُ بِالقِسطِ و اَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ». (حدید/57،25) در این آیه با کلمه «قسط» نفی استثمار و بهره‌کشی و با کلمه «الناس» جامعه بشری را منظور داشته است و بلافاصله از آهن سخن به میان آورده که به ضرورت اجرا و الزامی‌بودن قسط اشاره دارد، بر این اساس، روابط جامعه دینی از نظر داخلی و خارجی بر نفی ظلم* واستثمار استوار شده است. قرآن کریم درباره روابط داخلی می‌گوید: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا ... و اِن تُبتُم فَلَکُم رُءوسُ اَمولِکُم لا‌تَظلِمونَ و لا‌تُظلَمون» (بقره/2،279) و این ظلم است که انسانیت را از برکات زندگی و خیرات آن محروم ساخته است[51] و استثمار از غیرانسانی‌ترین روشهای ستمگران و از مصادیق بارز ظلم است و حاکمیّت عدالت در جامعه بشری در گرو نابودی آن است، بنابراین، ادیان الهی و به ویژه اسلام در راستای ماهیّت ظلم‌ستیزشان، مبارزه‌ای آشتی‌ناپذیر با استثمار دارند:«و یـقَومِ اَوفُوا المِکیالَ و المیزانَ بِالقِسطِ و لا‌تَبخَسوا النّاسَ اَشیاءَهُم و لا‌تَعثَوا فِی الاَرضِ مُفسِدین» (هود/11،85)، به این جهت پیامبران پس از دعوت به توحید، از سالم‌سازی روابط اقتصادی در جامعه سخن گفته و با ستم و استثمار و کم بها دادن به‌کار و کالای مردم و تصاحب ثمره کار دیگران یا به اندازه پرداخت نکردن دستمزد آنان[52] به مبارزه برخاسته‌اند: «یـقَومِ اعبُدُوا اللّهَ ما لَکُم مِن اِلـه غَیرُهُ قَد جاءَتکُم بَیِّنَةٌ مِن رَبِّکُم فَاَوفُوا الکَیلَ والمیزانَ و لا‌تَبخَسُوا النّاسَ اَشیاءَهُم و لا‌تُفسِدوا فِی الاَرضِ بَعدَ اِصلـحِها». (اعراف/7،85) پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله)در پیمان با نصارای نجران برنفی ظلم و استثمار تأکید کرد و یکی از وظایف‌مهم خود را مبارزه با دوگانگی جامعه که گروهی ثروتمند و اکثریتی محروم باشند دانست و قرآن با تعبیر«...کَی‌لا‌یَکونَ دولَةً بَینَ الاَغنِیاءِ مِنکُم» (حشر/59،7) بر ضرورت انفاق و جلوگیری از دست به دست شدن اموال در میان ثروتمندان تأکید کرده و با این مشکل اجتماعی به مبارزه برخاسته و درصدد نفی زمینه‌های استثمار برآمده‌است.

3. حرمت اکل مال به باطل و اکل سُحت:

3. حرمت اکل مال به باطل و اکل سُحت:
قرآن با پسندیده خواندن نیک‌رفتاری در روابط اجتماعی و انسانی حتی با کافران و مشرکان: «لایَنهـکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذینَ لَم‌یُقـتِلوکُم فِی الدّینِ و لَم‌یُخرِجوکُم مِن دیـرِکُم اَن تَبَرّوهُم و تُقسِطو ا اِلَیهِم اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُقسِطین» (ممتحنه/60،8) از بهره‌کشی و استثمار دیگران و تصرف اموال آنان به باطل و از بین بردن حقوق انسانی مردم به عنوان یک قانون عام[53] و فراگیر نهی کرده و هرگونه استثمار و بهره‌کشی و تصرف اموال دیگران از راههای نامشروع را مردود دانسته است[54] و افزون بر نفی مالکیت استثمارگران نسبت به این‌گونه اموال در دنیا،گرفتاری به عذاب‌اُخروی را نیز نتیجه اعمال آنان می‌داند: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لا‌تَأکُلوا اَمولَکُم بَینَکُم بِالبـطِـلِ اِلاّ اَن تَکونَ تِجـرَةً عَن تَراض مِنکُم و لا‌تَقتُلوا اَنفُسَکُم اِنَّ اللّهَ کانَ بِکُم رَحیما». (نساء/4،29 و نیز بقره/2، 188; توبه/9، 34) اگرچه موارد آیات و شأن نزول آنها یکسان نیست و آیه اوّل اشاره به رباخواری و معاملات حرام و فاسد و آیه دوم ناظر به حرمت رشوه‌خواری و آیه سوم در ارتباط با زورگویی و غصب و تزویر راهبان و احبار است; امّا این آیات همگی عمومیت داشته، منحصر به مصداقهای یاد شده نیست.[55] در همه موارد، «باطل*» به معنای ناپایداری[56] و ضد حق به‌کار رفته[57]که گرفتار آمدن به آن، نابودی جامعه را در پی دارد. علامه طباطبایی می‌نویسد: آمدن جمله«و‌لاتقتلوا اَنفسکم» در ذیل آیه «لا‌تَأکُلوا اَمولَکُم بَینَکُم بِالبـطِـلِ» (نساء/4،29) اشاره‌ای گویا به همین واقعیت است.[58] در بسیاری موارد در منابع اسلامی «اکل سُحت» مرادف با «اکل مال به باطل» به‌کار رفته است و «سُحت» همچون «باطل» به هر درآمد و بهره‌کشی نامشروع[59] که خلاف دین و مروّت و مایه ننگ و عار باشد، اطلاق شده است[60]، اگرچه در پاره‌ای از آیات و روایات بر مصادیقی خاص تطبیق شده و پیداست که به آن موارد اختصاص ندارد[61] و هرنوع بهره‌کشی و حرامخواری و درآمد نامشروع را شامل می‌شود. قطب‌الدین راوندی در ذیل آیه«اَکّــلونَ لِلسُّحتِ» (مائده/5،42) با اشاره به موارد متعدد «سُحت» در روایات می‌نویسد: آیه عمومیت دارد و همه موارد را شامل می‌شود.[62]

4. ممنوعیت ربا:

4. ممنوعیت ربا:
تحریم قطعی ربا که از مصادیق بهره‌کشی و استثمار است ریشه در عدم‌مشروعیت استثمار و ربودن بخشی از محصول کار دیگران دارد: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اتَّقوا اللّهَ و ذَروا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبوا اِن کُنتُم مُؤمِنین * فَاِن لَم‌تَفعَلوا فَأذَنوا بِحَرب مِنَ اللّهِ و‌رَسولِهِ و اِن تُبتُم فَلَکُم رُءوسُ اَمولِکُم لا‌تَظلِمونَ و لا‌تُظلَمون». (بقره/2، 278‌ـ‌279) قسمت اخیر آیه که حق دائن را به اصل سرمایه منحصر کرده و بر مبنای آن صاحب سرمایه پس‌از توبه، جز دریافت اصل سرمایه حقی ندارد دلیل آشکار ممنوعیت هرگونه بهره‌کشی و استثمار‌است; کم باشد یا زیاد:«و‌اِن‌کانَ ذو‌عُسرَة فَنَظِرَةٌ اِلی مَیسَرَة و اَن تَصَدَّقوا خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم تَعلَمون» (بقره/2،280)، زیرا رباخواری و استفاده از تنگدستی دیگران برای چپاول، از مصادیق بارز ظلم و استثمار و موجب بر هم خوردن تعادل اجتماعی و تقسیم جامعه به دو قشر برخوردار و نیازمند و در نتیجه ایجاد کینه و حس انتقامجویی است که فساد نظام و نابودی انسانیت و مدنیت[63] را در پی دارد و نیز نابودکننده اساس دین و پوشاننده فطرت انسانی[64] و ناسازگار با ایمان به خدا[65] و در نهایت عامل عدم تعادل در زندگی دنیایی است[66]: «اَلَّذینَ یَأکُلونَ الرِّبوا لا‌یَقومونَ اِلاّ کَما یَقومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیطـنُ مِنَ المَسِّ...» (بقره/2،275) و عذاب اُخروی را در‌پی دارد.[67]

5. مطابقت بهره‌مندی با عمل:

5. مطابقت بهره‌مندی با عمل:
اتکای انسان بر کار خویش در زندگی، امری فطری است[68] و استحقاق بهره‌مندی به میزان سعی و تلاش انسانها بستگی دارد[69]: «و اَنّ لیس للإنسـن اِلاّ ما سعی». (نجم/53، 39) در این راستا بر طبق احادیث متعدد بسیاری از فقهای بزرگ درآمد مشروع را مبتنی بر کار* مفید دانسته‌اند.[70] از سوی دیگر نعمتهای الهی برای تأمین مصالح و منافع همه مردم[71] و نه گروهی خاص[72]: «هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُم ما فِی الاَرضِ جَمیعـًا» (بقره/2،29) و مایه قوام جامعه است[73]: «.. اَمولَکُمُ الَّتی جَعَلَ اللّهُ لَکُم قِیـمـًا» (نساء/ 4، 5) و در صورت به خطر افتادن مصلحت اجتماعی با ظلم و استثمار دیگران، مصلحت اجتماع و مردم مقدم است و باید از استثمار جلوگیری کرد[74]، زیرا هر فردی حق دارد با کار و تلاش و استفاده از این حق مشترک همگانی با بهره‌مند شدن از ثروتهای طبیعی[75] و خدادادی زندگی خوبی داشته باشد.

استثمار زنان:

استثمار زنان:
استثمارگران با اصرار بر بقای زنان و دختران، سعی در تحقیر[76] و آلوده‌کردن[77] و سوء استفاده از آنان به عنوان خدمتکار[78] یا کامجوییهای جنسی یا هر دو دارند[79] تا به وسیله زنان که از ارکان اصلی جامعه‌اند و در تربیت و تعالی افراد جامعه نقشی محوری دارند، تسلط استثمارگرانه خود را بر کل جامعه تحمیل و تثبیت کنند.
استثمار زنان در جاهلیت با به ارث بردن آنان همانند سایر اموال میّت و واداشتن کنیزان و دختران به خود فروشی امری رایج بوده است. قرآن کریم با نهی از این اعمال و نکوهش شیء دانستن آنان: «اَن‌تَرِثوا النِّساءَ کَرهـًا» (نساء/4،19) و استثمار جنسی آنان را ممنوع‌ساخته: «.. لا تُکرِهوا فَتَیـتِکُم عَلَی البِغاءِ اِن اَرَدنَ تَحَصُّنـًا لِتَبتَغوا عَرَضَ الحَیوةِ الدُّنیا» (نور/24، 33)، و هر یک از زن و مرد را مالک نتیجه کار خویش می‌شمارد: «لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا‌اکتَسَبوا ولِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکتَسَبنَ». (نساء/4، 32)
در روابط زناشویی نیز اصل کلی و قانون همیشگی «فَاِمسَاکٌ بِمَعروف اَو تَسریحٌ بِاِحسـن= نگهداری به شایستگی یا رهایی به شایستگی» (بقره/2، 229) است. خدای سبحان حقوق زوجیت را مشخص کرده و از قرار دادن زن در تنگنا و استثمار او نهی کرده است: «.. و لاتُمسِکوهُنَّ ضِرارًا لِتَعتَدوا...» (بقره/2،231) و چنین تشریع فرموده که در صورت تصمیم بر جدایی، همه مهریه باید پرداخت شود: «.. و لاتَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبَعضِ ما ءاتَیتُموهُنَّ». (نساء/4،19)