مصادیق ابتلا به استدراج:
مصادیق ابتلا به استدراج:
هرگونه توجّه و غور در امور دنیوی و غیر الهی در روندی تدریجی شکل گرفته و خود نوعی استدراج به شمار میآید[1]، ازاینرو ممکن است استدراج بهگونههایی مختلف و در همه عرصههای زندگی بر انسان عارض شود: صحت و سلامت و طول عمر و نزول نعمت فراوان[2]، اشتهار به نیکوکاری از طریق پوشانده ماندن گناهان انسان[3]: «اللّهمّ لاتجعل ما سترت علیّ من فعال العیوب استدراجاً»[4] اطمینان به قبولی اعمال[5]: «یَحسَبونَ اَنَّهُم یُحسِنونَ صُنعـا» (کهف/ 18، 104)، پنهان ماندن جنایتهای برخی منافقان و ایمنی یافتن از اجرای حدود الهی بر آنها[6] و بهرهمندی از امتیازات ظاهری ایمان در جامعهاسلامی[7]، پیروزی کافران در جنگ با مسلمانان[8]، استجابت دعا به هنگام معصیت[9]، پیشرفت ظاهری صاحبان دعوتهای دروغین از طریق اظهار برخی خوارق عادات[10] و بهطور کلی هر گونه خارق عادتی را از جانب انسانهای ناشایست، استدراج نامیدهاند که در برابر اعجاز پیامبران و کرامت اولیای الهی است.[11] در این میان تنها مناصب الهی از جمله نبوت و امامت ممکن نیست به گونه استدراجی به افراد ناشایست داده شود: «لا یَنالُ عَهدِی الظّــلِمین... و مَن کَفَرَ فَاُمَتِّعُهُ قَلیلاً ثُمَّ اَضطَرُّهُ...». (بقره/ 2، 124ـ126) شاید بتوان ابلیس* را نخستین موجود مبتلا به استدراج شمرد; برخی از مفسران، حضور دراز مدت شیطان را در بارگاه الهی، به رغم کفر باطنی او:«وکانَ مِنَ الکـفِرین» (بقره/2،34) دلیل بر اعمال سنّت استدراج درباره وی دانستهاند.[12] خداوند شیطان را در زمره مهلت داده شدگان میشمرد: «اِنَّکَ مِنَ المُنظَرین» (اعراف/ 7، 15)[13] از این تعبیر میتوان استفاده کرد که ابتلای او به استدراج نیز افزون بر حکمتهای دیگر در اعطای مهلت به او مدّ نظر بودهاست.[14]
از برخی آیات استدراج بر میآید که این سنّت در میان همه انسانها و جوامع بشری فراگیر بوده و هست. ماجرای دو دوست در آیات 32ـ43 کهف/18، مثال روشنی از ابتلا به استدراج است[15]; یکی از آن دو در کمال نعمت و آسایش قرار داشته، به داراییهای خود مغرور گشت و بر دوست خویش فخر فروخت. او از یک سو به خداو روز واپسین کفر ورزید و از سوی دیگر جایگاه خویش را در جهان پس از مرگ نیکو میشمرد: «جَعَلنا لاَِحَدِهِما جَنَّتَینِ... فَقالَ لِصـحِبِهِ وهُوَ یُحاوِرُهُ اَنا اَکثَرُ مِنکَ مالاً واَعَزُّ نَفَرا * ودَخَلَ جَنَّتَهُ وهُوَ ظالِمٌ لِنَفسِهِ قالَ ما اَظُنُّ اَن تَبیدَ هـذِهِ اَبَدا * وما اَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً ولـَئِن رُدِدتُ اِلی رَبّی لاََجِدَنَّ خَیرًا مِنها مُنقَلَبـا» (کهف 18 32، 34ـ36) در مقابل، دیگری به نصیحت او پرداخته، او را از نزول عذاب الهی بیم میداد: «قالَ لَهُ صاحِبُهُ وهُوَ یُحاوِرُهُ اَکَفَرتَ بِالَّذی خَلَقَکَ... فَعَسی رَبّی اَن یُؤتِیَنِ خَیرًا مِن جَنَّتِکَ ویُرسِلَ عَلَیها حُسبانـًا مِنَ السَّماءِ فَتُصبِحَ صَعیدًا زَلَقـا * اَو یُصبِحَ ماؤُها غَورًا» (کهف/18،37، 40ـ41)، تا آنکه عذاب الهی بر آن مرد نازل گشت و ناامید و سرگشته، یاوری برایش به جز خداوند نبود: «واُحیطَ بِثَمَرِهِ فَاَصبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیهِ... وهِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُروشِها ویَقولُ یــلَیتَنی لَم اُشرِک بِرَبّی اَحَدا * ولَم تَکُن لَه فِئَةٌ یَنصُرونَهُ مِن دونِ اللّهِ وما کانَ مُنتَصِرا» (کهف/18، 42ـ43) خداوند در این راستا مصادیق تاریخی بسیاری از برهههای مختلف و از میان اقشار و جوامع متعدد بهصورت نمونه ذکر کرده است; نمرود[16]، فرعون[17]، قارون[18]، از این قبیلاند. و از میان اقوام، قوم شعیب[19] (هود/ 11، 93ـ94)، سبأ[20] (سبأ/ 34، 15ـ21) و کافران هم عصر پیامبر[21] (طارق/ 86، 15ـ17; قلم/ 68، 44)
حکمت استدراج:
حکمت استدراج:
سنّت استدراج در پیوندی تنگاتنگ با مسئله جبر* و اختیار بوده، حکمت آن در پرتو دیدگاه مورد نظر در این مسئله قابل تبیین است. بر همین اساس فرقههای مجبّره، اعم از اهل حدیث و اشاعره از یک سو و فرقههای عدلیه، اعم از معتزله و شیعه از سوی دیگر دو دیدگاه متفاوت در این زمینه ارائه کردهاند: گروه اوّل با تمسک به ظاهر آیات استدراج که معمولا خداوند را فاعل این سنّت و غرض از آن را دچار ساختن برخیانسانها به عذاب الهی میشمرد مفاهیمی همچون «استدراج»، «املاء»، «کید» و .. را مستندی بر مبنای خویش در قول به جبر پنداشتهاند[22]; امّا گروه دوم با تقسیم آیات مربوط، به دو بخش محکم و متشابه، آیات متشابه را به آیات محکم ارجاع داده و در ارائه دیدگاهی معقول و در عین حال هماهنگ با مجموعه آیات قرآن کوشیدهاند.
مجبّره با تفسیر استدراج، به حرکت دادن به سوی کفر و دوری از خدا و معرفی خداوند به عنوان عامل و فاعل استدراج و بلکه همه خیرها و شرّها در جهان، چنین استدلال کردهاند که خداوند خود، خواهان وقوع کفر و طغیان از برخی بندگان است. مهمترین آیهای که در این زمینه، مستند آنان قرار گرفته آیه 178 آلعمران/ 3 است: «ولا یَحسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا اَنَّما نُملی لَهُم خَیرٌ لاَِنفُسِهِم اِنَّما نُملی لَهُم لِیَزدادُوا اِثمـًا ولَهُم عَذابٌ مُهِین».[23]آنان لام را در «لِیَزدادوُا» لام اراده شمردهاند[24]; امّا با این حال علّت شمردن ازدیاد گناهان برای املاء را به سبب بطلان تعلیل افعال خدا به اغراض جایز نشمردهاند.[25] فخررازی بیان مزبور را به قالبی فلسفی در آورده است: سنّت استدراج ضرورتاً در انجام دادن و ترک فعل از سوی بندگان تأثیرگذار است و نتایجی در پیدارد. خداوند که عامل ایجاد این سنّت است بهطور طبیعی نتایج آن را نیز میخواهد، بنابراین، خداوند خود پدید آورنده و خواهان کفر از برخی انسانهاست[26]، افزون بر این، عدم وقوع کفر از این بندگان با توجّه به اراده خداوند بر کفرشان محال است، بنابراین، آنان از قدرت گرایش به ایمان برخوردار نیستند.[27] بنابه این دیدگاه و با توجّه به انکار اصل علیت از سوی اشاعره، استدراج بهصورت فعلی از افعال خدا قابل تعلیل نبوده، فلسفه و حکمتی برای آن قابل تصور نیست، جز آنکه خداوند خود خواهان و طالب آن بوده و افعال الهی نیز تعلیلبردار نیست:«لا یُسـَلُ عَمّا یَفعَلُ و هُم یُسـَلون» (انبیاء/21، 23)، با این حال میبدی، علّت اجرای استدراج را علم ازلی خداوند به عدم ایمان آن افراد شمرده است.[28]
در مقابل، عدلیه با استناد به آیه «والَّذینَ کَذَّبوا بِـایـتِنا سَنَستَدرِجُهُم مِن حَیثُ لا یَعلَمون» (اعراف/7،182) استدراج را نزدیک ساختن کافران به سوی عذاب و هلاکتی که نتیجه اعمالخودشان است دانستهاند و تفسیر استدراج را به حرکت دادن به سوی کفر، باطل شمردهاند[29]، زیرا در آیه 178 آلعمران/2، کفر آنها مقدم بر اجرای آن سنّت آمده است. در واقع آنان کافر گشته و به اراده خویش از هدایت رویگردان شدهاند، بنابراین، خداوند با مهلت دادن به آنان موجب شده آنان گام به گام به سوی فرجام شوم خویش نزدیک گردند.[30] خداوند نه با برخی انسانها خصومت داشته و نه بسان جاهلان برای آرام ساختن حسّ کینه و انتقام خویش به زمینهسازی برای آزار و کیفر مخالفانش میپردازد: «ما یَفعَلُ اللّهُ بِعَذابِکُم اِن شَکَرتُم وءامَنتُم» (نساء/4، 147) و نه از فرو فرستادن عذاب یکباره بر آنان عاجز است، تا از استدراج استفاده کند: «اِن نَشَأ نَخسِف بِهِمُ الاَرضَ اَو نُسقِط عَلَیهِم کِسَفـًا مِنَ السَّماءِ» (سبأ/34،9)، بلکه بر مبنای حکمت خویش همگان را آزاد آفریده و در برابر طغیان گنهکاران، حلم و بردباری میکند، تا آنجا که فرصت طبیعی آنان به پایان رسد و آنگاه با فرا رسیدن مرگشان، آنان را در عذاب فرو میبرد.[31] بهطور کلی خیر و مصلحت انسان در اعطای فرصت کافی به اوست[32]، زیرا اگر خداوند در پی هر معصیتی گنهکاران را مجازات کند، دیگر جنبندهای بر زمین نخواهد ماند: «لَو یُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُـلمِهِمما تَرَکَ عَلَیها مِن دابَّة» (نحل/16،61)[33]، بنابراین، میان سنّت استدراج و اصل عدل* الهی تعارضی وجود ندارد[34]: «اِنَّ اللّهَ لا یَظلِمُ النّاسَ شیــًا ولـکِنَّ النّاسَ اَنفُسَهُم یَظلِمون» (یونس/10،44)، افزون بر این، کفر امری قبیح است و از خداوند حکیم هیچگاه کار قبیح سر نمیزند[35]; همچنین این گروه، لام را در آیه «لیزدادوا إثمًا» (آلعمران/ 3، 178) نه لام علّت و اراده بلکه لام عاقبت دانستهاند; یعنی خداوند به آنان مهلت داد; امّا این نعمت بر اثر سوء اختیارشان به زیانشان در آمد و مهلت خداوند به آنان، سرانجام به افزایش گناهانشان انجامید.[36] نمونههای دیگری از این گونه «لام» در آیات قرآن همچون: «فَالتَقَطَهُ ءالُ فِرعَونَ لِیَکونَ لَهُم عَدُوًّا» (قصص/28، 8) بهکار رفته است.[37] در عین حال زمخشری از اَعلام معتزله با پذیرش علیت در آیه مزبور چنین به حل مشکل پرداخته است که هر علتی لزوماً غرض فاعل نیست; بدین معنا که علّت املاء همان ازدیاد گناهان کافران است; امّا این امر از جانب خداوند اراده نشده است; همچون: قعدت عن الحربللعجز.[38] در واقع مهلت خداوند به این افراد با توجّه به علم او به افزایش گناهانشان بر اثر این فرصت جدید، بهگونهای مجازی او را خواهان این نتیجه نامطلوب میگرداند[39]; همچنین برخی برای پاسخ به تمسک مجبّره به آیه مزبور کوشیدهاند از آن، قرائت دیگری ارائه دهند. از اخفش و اسکافی نقل شده که در آیه مزبور نوعی تقدیم و تأخیر صورت گرفته و جمله «اَنَّما نُملی لَهُم خَیرٌ لاَِنفُسِهِم» (آلعمران/3،178) معترضه است. در این صورت آیه مزبور بدون تقدیم و تأخیر به این گونه خواهد بود: «و لایحسبنّ الّذین کفروا اَنّما نملی لهم لیزدادوا إثمًا إنّما نملی لهم خیر لأنفسهم» و روشن است که معنای آیه در این صورت کاملا معکوس میگردد. طبرسی با انتقاد از این پاسخ ضعیف، آن را در صورتی درست شمرده که «إنّما» در بخش نخست آیه به کسر و در بخش دوم به فتح میبود، در صورتی که کاملا به عکس است.[40] زمخشری با توجّه به اشکال مزبور احتمالا برای توجیه این نظر، از قرائت یحییبنوثاب یاد کرده که این دو «إنّما» را عکس قرائت مشهور خوانده است.[41] نکته دیگر آنکه اگر «لام» در این آیه به معنای اراده خداوند به کفر آن افراد و صدور گناه از آنان باشد در این صورت آیه مزبور با آیاتی دیگر مانند: «وما خَلَقتُ الجِنَّ والاِنسَ اِلاّلِیَعبُدون» (ذاریات/51،56)، «ومااَرسَلنا مِن رَسول اِلاّ لِیُطاع» (نساء/4، 64) و «ما اُمِروا اِلاّ لِیَعبُدُوا اللّه» (بیّنه/98،5) تعارض خواهد داشت، زیرا این آیات به صراحت از خواسته خداوند مبنی بر ایمان همه مردمان پرده برمیدارد[42]، بنابراین، چون آیات قرآن هر یک دیگری را تفسیر و تأیید میکند آیه مورد بحث را باید به قرینه آیات مذکور تأویل برد. فخررازی در مقام پاسخ به این استدلالها، از یک سو به تخصیص آیات مورد استناد به وسیله آیه مورد بحث معتقد شده و از سوی دیگر تفسیر لام را به عاقبت بر خلاف ظاهر و محال شمرده است، زیرا تفسیر مذکور با این برهان عقلی مخالف است که علم ازلی خداوند به گمراهی آن اشخاص تعلق یافته و اراده همزمان ایمان و کفر ممکن نبوده، نادرست درآمدن علم خدا نیز محال است.[43] این درحالی است که علم خداوند به جبر اشخاص نمیانجامد، بلکه همچون معلمی که از آغاز سال تحصیلی کاملا قادر به پیشبینی حال شاگردان خویش در پایان سال است او نیز نسبت به انتخاب آزادانه وسرانجام بندگان در زندگی آگاه است. در واقع فخررازی میان علم و اراده الهی خلط کرده و به تفاوت اراده تکوینی و تشریعی الهی توجّه نکردهاست.
مفسران و حکیمان شیعه با تمسک به مبنای «لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین» میان دو نوع اراده تکوینی و تشریعی تفاوت قائل شدهاند: خداوند با اعطای مستمر نیروی اختیاری به اشخاص در همه افعال آنها نقش فاعل حقیقی را دارد، زیرا او خود خواسته است آنان آزادانه به گزینش پرداخته، و به یاری قدرت او کارهای مورد نظرشان را انجام دهند; امّا در عین حال آنان را از گزینش افعال ناشایست نهی کرده است[44]، بنابراین، اراده انسان و مشیت الهی در مسیر حرکت انسان و تاریخ در تعامل با یکدیگر بوده[45]، همگان در قالب اراده تکوینی و تشریعی خداوند به سرانجام مورد نظر خویش خواهند رسید; کافران با سوء استفاده از نیروی خدادادی اختیار و نعمتهای الهی به سوی گمراهی روی میآورند و مؤمنان در فرایند آزمایش به محک گذاشته میشوند، تا آنکه سرانجام یا شرک و پلیدی به کلی از وجودشان تهی گشته، ایمانی خالص بیابند یا در میان راه به جبهه کافران لغزند.[46] آنچه مهم است آنکه فرایند استدراج هیچگاه به جبر نمیگراید.[47]
فخر رازی در آخرین مرحله، این اشکال را مطرح میسازد که اگر خداوند تنها خیرخواه بندگان خویش است و کافر ساختن برخی از آنان را نخواسته، چرا آنها را پیش از گزینش کفر و غور در آن نَمیرانده، بلکه زمینه را برای فساد بیشتر و در نتیجه افزایش عذاب آنان فراهم میسازد.[48] این درحالی است که نتیجه طبیعی اصل اختیار و اراده آزاد آن است که خداوند به بندگان خویش مهلت کافی برای انتخاب، عمل و تغییر مسیر بدهد و تا آنجا که اعطای فرصت، برای آنان یا مجموع بشر در مسیر حرکت تاریخ مصلحت و فایده داشته از آن دریغ نکند، چه بسا کافر یا فاسقی در میان راه توبه کند یا از نسل او مؤمنی پدید آید یا زمینه ساز تقویت جبهه ایمان گردد[49]، افزون بر این، اساساً گرایش مردم به ایمان در فضایی که تمایل به جانب کفر بلافاصله به مرگ میانجامد تفاوت چندانی با جبر ندارد. از سوی دیگر آزمایش بندگان در این جهان باید در قالبی طبیعی و در ضمن برخوردها، منازعات و تعاملات اجـتماعی آنها صورت پذیرد: «وکَذلِکَ فَتَنّا بَعضَهُم بِبَعض ..» (انعام/ 6، 53) و بدین وسیله برای شکوفایی همه استعدادهای پنهان انسانی در مسیر نیکی زمینه فراهم گردد، گرچه بهطور طبیعی برخی در این فرایند به شکوفایی همه آن استعدادها در مسیر پلیدی خواهند گرایید[50]: «حَتّی یَمیزَ الخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ» (آلعمران/3،179)، بنابراین، خداوند از روی رحمت خویش: «لـکِنَّ اللّهَ ذو فَضل عَلَیالعــلَمین» (بقره/2،251) از نابودی و عذاب فوری گناهکاران پرهیز میکند[51] و با ارسال هدایتهای تشریعی توسط پیامبران و امامان و هدایتهای تکوینی بهصورت بلاها و مصائب خود به بازگشت آنها یاری رسانده، در صورت اعراض و عناد آنها باز بدیشان فرصت میدهد و این بار با نعمتهای خویش سعی در بیدار ساختن آنها[52] یا اتمام حجت بر آنان[53] یا اعطای پاداش نسبت به برخی کارهای نیک در همین جهان[54]میکند، زیرا نه فرصتها از خداوند فوت شده و نه مجرمان توان فرار از محضر او را دارند: «اَم حَسِبَ الَّذینَ یَعمَلونَ السَّیِّـاتِ اَن یَسبِقونا ساءَ ما یَحکُمون» (عنکبوت 29 4); امّا باز برخی از این فرصت نیز در مسیر گمراهی بیشتر سوء استفاده کرده، همه رحمتهای الهی را بر خویش به عذاب و خشم بدل میسازند، تا آنجا که دیگر فرصت بیشتر، از هرگونه مصلحتی تهی بوده، منافی اصل عدل الهی میگردد; در این صورت بساطوجودشان را از جهان برچیده، به خشم و عذاب خویش فرومیگیرد: «اِن تَدعُهُم اِلَی الهُدی فَلَن یَهتَدوا اِذًا اَبَدا * و رَبُّکَ الغَفورُ ذُو الرَّحمَةِ لَویُؤاخِذُهُم بِماکَسَبوا لَعَجَّلَ لَهُمُ العَذابَ بَل لَهُم مَوعِدٌ لَنیَجِدوا مِن دونِهِ مَوئِلا» (کهف/ 18، 57ـ58)[55]
نکته دیگری که مفسران را به بحث درباره فلسفه استدراج واداشته، علّت اعطای نعمتها به اهل استدراج و محروم ساختن مؤمنان از آنهاست. برخی با گرایش صوفیانه و به استناد برخی روایات، اساساً دنیا را مذموم و نعمتها و طول عمر و آسایش و رفاه را در واقع عذابهایی الهی و مخصوص اهل گمراهی شمرده[56] و حتی آیات صریحی همچون: «و اَلَّوِ استَقـموا عَلَی الطَّریقَةِ لاََسقَینـهُم ماءً غَدَقـا» (جنّ/72،16) که از نزول نعمت فراوان بر جامعه مؤمنان خبر میدهد، به نزول نعمت استدراجی بر جامعه کافران تأویل بردهاند.[57]برخی دیگر با گرایش اجتماعی و به استناد آموزهای قرآنی و روایی، دنیا و نعمتهای آن را نه تنها مذموم نشمرده، بلکه آنهارا در واقع از آن مؤمنان دانستهاند; امّا خداوند از یک سو برای درمان آثار منفی برخی نعمتها بر روان انسانهای قابل هدایت گاه آنها را به بلاها و مصائب دچار ساخته[58] و از سوی دیگر برای نیل به نعمتهای دنیا و در عین حال تأثیر منفی نپذیرفتن از آنها سنّتی دیگر در جهان تأسیس کرده است:«لَو اَنَّ اَهلَ القُرَی ءامَنوا واتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَیهِم بَرَکـت مِنَالسَّماءِ والاَرضِ...» (اعراف/7،96) البتّه این واقعیت نیز قابل انکار نیست که زمینه طغیان برای نفس انسانی به هنگام نعمت، بیشتر است[59] و حالت فقر و بلا گاه انسان را متوجّه خدا میگرداند[60] و از اینرو بلاها و مصائب الهی در بسیاری از مواقع به بندگان صالح خدا نزدیکتر از بندگان ناشایست است[61] و از سوی دیگر چون دیگر مصیبتها در برخی کافران تأثیرگذار نیست، هیچ مانعی برای نزول سیلآسای نعمتها بر آنان وجود ندارد: «... لَجَعَلنا لِمَن یَکفُرُ بِالرَّحمـنِ لِبُیوتِهِم سُقُفـًا مِن فِضَّة و مَعارِجَ عَلَیها یَظهَرون» (زخرف/43،33); امّا این روند نیز کنترل شده و تا آنجا که به زیان اهل ایمان نباشد ادامه مییابد: «ولَولا اَن یَکونَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلنا لِمَن یَکفُرُ بِالرَّحمـن ..» (زخرف/43،33)[62] در واقع گویا خداوند دو گونه نعمت در جهان روزی میفرماید: نعمت استدراجی و نعمت ایمانی. تقابل این دو نوع نعمت به روشنی درسیاق برخی آیات استدراج مشاهد میشود: «ثُمَّ بَدَّلنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الحَسَنَةَ حَتّی عَفَوا ... ولَو اَنَّ اَهلَ القُرَی ءامَنوا واتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَیهِم ..» (اعراف/7، 95ـ96)[63] در همین راستا متکلمان درباره صحت اطلاق نعمت بر روزیهای استدراجی اختلاف نظر دارند. اشاعره بهطور کلی اطلاق نعمت را تنها در صورتی مجاز شمردهاند که فرجام آن نیک باشد و از اینرو نعمتهای استدراجی را در حقیقت نقمت میدانند; امّا معتزله، حقیقت هر دو را یکسان شمرده، آنها را نیز نعمت مینامند.[64] ابوالحسن اشعری از نعمتهای استدراجی به منزله غذایی زهرآلود یاد کرده و باقلانی برای اثبات صحت اطلاق نعمت در موارد مذکور، به اطلاق نعمت بر حالتهای استدراجی در قرآن: «یَعرِفونَ نِعمَتَ اللّهِ ثُمَّ یُنکِرونَها» (نحل/16،83) و خطاب عام به همگان مبنی بر وجوب شکر و سپاس خدا: «و اشکُروا لِلّه» (بقره/2، 172) استدلال میکند[65]; همچنین سید مرتضی بر اشاعره اشکال میگیردکه بنا به نظر آنها دیگر شکر خدا و عبادت او بر کافران لازم نخواهدبود.[66]
آثار و فرجام استدراج:
آثار و فرجام استدراج:
استدراج که بستر سقوط در عذاب جهنّم است[67]، بدترین عذاب الهی به شمار میآید[68]، افزون بر آن، مبتلایان به استدراج که در ظاهر از وضع خوشایندی برخوردارند، در باطن به عذابها و مجازاتهای گوناگونی دچار میگردند که مهمترین آنها عبارت است از:
1. دستور خداوند به اعراض پیامبر از آنان و بیتوجهی به آنها: «واصبِر عَلی ما یَقُولُونَ واهجُرهُم هَجرًا جَمیلا * و ذَرنی والمُکَذِّبینَ اولِی النَّعمَةِ ومَهِّلهُم قَلیلا» (مزمّل/73،10ـ11).
2. بیارزش بودن همه تلاشها و زحمتشان در دنیا که در نتیجه آن زیانکارترین افراد به حساب میآیند[69]:«اَلَّذینَ ضَلَّ سَعیُهُم فِی الحَیوةِ الدُّنیا و هُم یَحسَبونَ اَنَّهُم یُحسِنونَ صُنعـا» (کهف/18، 104ـ105 و نیز یونس/10، 23ـ24) و از هدایت الهی محروم مانده، تجارت زندگانی دنیا را میبازند: «اُولـئِکَ الَّذینَ اشتَرَوُا الضَّلــلَةَ بِالهُدی فَما رَبِحَت تِجـرَتُهُم وما کانوا مُهتَدین». (بقره/2،16)
3 خداوند آنان را مورد استهزا و تمسخر قرارمیدهد: «اَللّهُ یَستَهزِئُ بِهِم ویَمُدُّهُم فی طُغیـنِهِم یَعمَهون». (بقره/2، 15)
4 محروم ماندن از الطاف وبرکات خداوندی[70]: «ثُمَّبَدَّلنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الحَسَنَةَ حَتّی عَفَوا ... ولَو اَنَّ اَهلَ القُرَی ءامَنوا واتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَیهِم بَرَکـت مِنَ السَّماءِ والاَرضِ». (اعراف/7،96)
5 به تدریج از هویت انسانی مسخ گشته و به شیطانهایی بشری در کنار شیاطین جنّی بدل میگردند:«کَذلِکَ جَعَلنا لِکُلِّ نَبِیّ عَدُوًّا شَیـطینَ الاِنسِ والجِن ..» (انعام/6،112)
6. شیاطین برای آزار روحی و شکنجه روانی و گرفتار ساختنشان در دام گناهان بر جان آنها فروفرستاده میشوند: «اَنّا اَرسَلنَا الشَّیـطینَ عَلَی الکـفِرینَ تَؤُزُّهُم».[71](مریم/19، 83ـ84)
7 خروج سخت و زجرآور جانهایشان به هنگام مرگ: «تَزهَقَ اَنفُسُهُم وهُم کـفِرون».[72](توبه/9، 55، 85)
8. دستهای از آنان به حدی از کفر و گمراهی میرسند که همه سعی و تلاششان در گمراه ساختن بندگان خدا متمرکز شده، از نسل آنها جز کافر و تبهکار پدید نمیآید و در این هنگام، عذاب دنیوی خدا بر آنان نازل گشته، نابودشان میسازد: «رَبِّ لا تَذَر عَلَی الاَرضِ مِنَ الکـفِرینَ دَیّارا * اِنَّکَ اِن تَذَرهُم یُضِلّوا عِبادَکَ ولا یَلِدوا اِلاّ فاجِرًا کَفّارا». (نوح/71،26ـ27)
9. سرانجام همه آنها عذاب سخت و خوار کننده الهی است; همان گونه که در دنیا در کمال عزت با نعمتهای الهی بر دیگران فخر ورزیده، آنان را به خواری و ذلّت میکشاندند: «لَهُم عَذابٌ مُهِین».[