اِستعاره
اشاره
اِستعاره: اصطلاحی در علم بیان، نوعی مجاز لغوی با علاقه مشابهت
استعاره از ریشه «عـوـر» گرفته شده و به معنای عاریه خواستن و عاریه گرفتن است.[1] این واژه، از اصطلاحات علم بیان است. استعاره ازنخستین مسائل علوم بلاغی است که مورد توجّه مفسّران قرار گرفت و نخست از دامن مباحث مربوط به دفع شبهات از قرآن و اعجاز قرآن برخاست. در تعریف استعاره گفتهاند: کاربرد لفظ در معنای غیر حقیقی آن همراه با علاقه تشابه میان معنای حقیقی و مجازی و قرینهای که مانع از اراده معنای حقیقی میشود.[2] در حقیقت، استعاره نوعی مجاز لغوی است که علاقه آن مشابهت باشد و گاه از آن به «مجاز استعاری» تعبیر میکنند[3]، در برابر مجاز مرسل، و آن مجازی است که علاقه آن غیر مشابهت باشد; برای مثال، کسی که انسان شجاعی را در مدرسه دیده است و میگوید: «رأیت اسداً فیالمدرسه» لفظ «اسد» را که نام شیر است به معنای مرد شجاع بهکار برده است و رابطه میان معنای حقیقی (شیر) و معنای مجازی (انسان شجاع) شباهت است. گوینده، آن مرد شجاع را در ذهن خود به شیر تشبیه*، آنگاه نام شیر را بهصورت استعاره بر او اطلاق کرده است، ازاینرو استعاره را تشبیه مختصر نیز نامیدهاند; یعنی تشبیهی که یکی از دو رکنش (مشبّهیا مشبّهٌبه) حذف شده باشد.[4] این تعریف از استعاره از زمان عبدالقاهر جرجانی رایج و ازسوی دانشمندان پس از وی، حدود آن بهطور روشن و مشخّص بیان شده است. = همین مقاله، پیشینه)
اقسام استعاره:
اقسام استعاره:
برای استعاره، تقسیماتی بیان شده که حاصل هر یک، وجود اقسام متنوّعی برای آن است. هر استعاره سه رکن دارد: مستعارٌمنه (همان مشبّهٌبه در تشبیه)، مستعارٌله (مشبّه)، مستعار (لفظی که عاریه گرفته شده) و نیز جامع (وجه شبه)[5] که هر یک، مدار تقسیمی از این قرار شده است:
1. استعاره به لحاظ اینکه در آن، مشبّه یا مشبّهٌبه حذف شده باشد، دو قسم است: الف استعاره تصریحیّه یا مصرّحه. ب. استعاره مکنیّه یا بالکنایه. استعاره تصریحیّه، آن است که مشبّه حذف و مشبه به ذکر شده باشد; مانند آیه شریفه «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقیم» که در آن، ایمان که مشبّه است، حذف، و صراط مستقیم که مشبّهٌ به است ذکر شده است. وجه شبه (جامع) در آن دو «رساندن به مقصد» است.[6] استعاره بالکنایه آن است که در جمله فقط مشبّه ذکر شده باشد; ولی مشبّهٌبه بالکنایه مورد اشاره قرار گرفته باشد; مانند این مصرع از شعر: «وإذا المنیة أنشبت أظفارَها = و هرگاه مرگ چنگالهای خود را فروکند». در این مصرع، شاعر مرگ را به حیوان درندهای چنگالدار تشبیه کرده. سپس مشبّهٌ به (حیوان درنده) را حذف کرده و چنگال را که یکی از لوازم آن است، آورده تا قرینهای برای آن تشبیه مضمَر در ذهن باشد. هر قرینه استعاره مکنیّه، خود استعاره تخییلیّه نامیده میشود[7]، زیرا لازم یا قرینه مشبّهٌبه (در مثال پیشین واژه اظفار) همواره استعاره برای یک امر خیالی (چنگالمرگ) است.
از نظر دانشمندان متقدّم علوم بلاغت (پیش از سکّاکی)، استعاره مکنیّه در حقیقت عملیّات ذهنی است و در کلام گوینده فقط قرینهای دال بر آن استعاره و به عبارت دقیقتر تشبیه ذهنی وجود دارد[8]; برای مثال در آیه شریفه «اَلَّذینَ یَنقُضونَ عَهدَ اللّهِ مِن بَعدِ میثـقِهِ» (بقره/2، 27) ابتدا عهد به چیزی مانند ریسمان تشبیه شده، آنگاه نام ریسمان برای عهد عاریه گرفته شده است. سپس مشبّهٌبه (ریسمان) حذف و یکی از لوازم آنکه نقض (بازکردن) است، بهصورت قرینه در جمله آورده شده است، تا اشارهای به آن تشبیه ذهنی باشد. دلیل وجود چنین استعارهای نیز اسناد نقض به عهد است که امری معنوی و غیر قابل باز کردن به شمارمیرود.[9]
سکّاکی، گویا با مشاهده اینکه در استعاره مکنیّه، لفظی بهصورت عاریه و استعاره آورده نشده، تحلیل دیگری از استعاره مکنیّه ارائه داد که براساس آن، لفظ مشبّه برای مشبّهٌبه استعاره آورده میشود. وی معتقد شد در این نوع استعاره، متکلّم ادّعا میکند که مشبّه یکی از افراد و مصادیق مشبّهٌبه است، آنگاه با حذف مشبّهٌبه، نام مشبّه را برای آن استعاره میآورد[10]، بنابراین، به نظر سکّاکی، در آیه پیشین گوینده ابتدا ادّعا کرده که عهد و پیمان، از مصادیق ریسمان است. سپس نام عهد را برای آن ریسمان ادّعایی و نه حقیقی استعاره آورده و «ینقضون» را دلیل آن ادّعا و قرینه استعاره قرار داده است; امّا این تحلیل از استعاره مکنیّه مقبول دانشمندان پس از سکّاکی قرار نگرفت. خطیب قزوینی که شارح آرای سکّاکی است، با ردّ نظر وی و با ریزبینی از استعاره مکنیّه به «تشبیه مُضَمر در نفس» تعبیر کرد که باتسامح، به آن استعاره گفته میشود و بدینگونه، به اصلاح نظر دانشمندان متقدّم پرداخت.[11] نظریّه دیگری نیز از عصامالدین مطرح شد که استعاره مکنیّه را استعارهای مقلوب معرّفی کرد که بر تشبیه مقلوب مبتنی است; یعنی همانگونه که در تشبیه مقلوب، جای مشبهّ و مشبّهٌبه عوض میشود، در این استعاره نیز مستعارٌله و مستعارٌمنه جای خود را به دیگری داده است; امّا سستی ایننظریّه، سبب ردّ آن از سوی اهل بلاغت شدهاست.[12]
2. تقسیم دیگر برای استعاره بر محور لفظ مستعار صورت گرفته است. براساس این تقسیم، چنانچه لفظ مستعار اسم جنس جامد باشد، استعاره اصلیّه نامیده میشود و اگر آن لفظ، فعل یا اسم مشتق یا حرف باشد، استعاره تبعیّه است[13]; برای مثال در آیه 80 هود/11: «قالَ لَو اَنَّ لی بِکُم قُوَّةً اَو ءاوی اِلی رُکن شَدید» که لوط(علیه السلام)آرزو میکند برای او نیرویی فراوان باشد یا به تکیهگاهی محکم پناه برد، استعاره اصلیّه وجود دارد; یعنی متکلّم، عشیره نیرومند را به تکیهگاهی محکم تشبیه کرده است. سپس با حذف مشبّه (عشیره نیرومند) رکن شدید را برای آن استعاره آورده است.[14] در این نوع استعاره، میان دو شیء اصالتاً استعاره جاری است و استعاره میان آنها، تابع استعاره پیشین نیست; امّا استعاره موجود در آیه 29 جاثیه/45: «هـذا کِتـبُنا یَنطِقُ عَلَیکُم بِالحَقِّ» از نوع تبعیّه است; یعنی متکلّم دلالت روشنِ کتاب را به نطق تشبیه، آنگاه مشبّه (دلالت روشن) را حذف، و از نطق، فعلِ ینطق را مشتق کرده و بهصورت استعاره برای بیان «دلالت روشن» بهکار برده است.[15] این نوع استعاره از آن رو تبعیّه نام گرفت که استعاره در فعل، تابع استعاره پیشین در اسم و مصدر آن فعل است.[16]
عبدالقاهر جرجانی که برای نخستین بار به تفاوت میان استعاره اصلیّه و تبعیّه توجّه کرد و به وجود این نوع استعاره در کلام عرب و در قرآن کریم قائل شد، معتقد است: استعاره در فعل و اسمهای مشتق، تابع و فرع استعاره در اسم آنهاست.[17] اهل بلاغت پس از عبدالقاهر با استقبال از نظر وی، استعارههای موجود در فعل، اسم فعل، انواع اسم مشتق، اسمهای مبهم مانند اسم اشاره و حتّی استعارههای موجود در حروف را از نوع استعاره تبعیّه دانستهاند.[18] برای هریک از این موارد، نمونههای متعدّدی در کتابهای بلاغت* ذکر شده است. نمونهای از استعاره در حروف در آیه 8 قصص/28 دیده میشود: «فَالتَقَطَهُ ءالُ فِرعَونَ لِیَکونَ لَهُم عَدُوًّا و حَزَنـًا= آلفرعون موسی را یافتند تا دشمن و مایه اندوه آنان باشد». لام در آیه شریفه (لِیکونَ) لام عاقبت است[19]، درحالیکه معنای اصلی و حقیقی لام در اینگونه موارد تعلیل است و نه عاقبت; امّا چون در آیه شریفه، علّت بودن لام، معنای درستی از آیه به دست نمیدهد، عالمان بلاغت برآناند که متکلّم، عاقبت را با جامع ترتّب در هر دو به علّت غائیّه تشبیه، آنگاه مشبّه (عاقبت) را حذف کرده و به جای آنکه علّت غائیّه را برای عاقبت استعاره آورد، لام را که بر همان معنای علّت غایی دلالت دارد، برای عاقبت استعاره آورده است.[20] بلاغیان نمونههای دیگری از استعاره در حروف را در آیاتِ«ولاَُصَلِّبَنَّکُم فی...» (طه/20،71) و «اُولـئِکَ عَلی هُدًی مِن رَبِّهِم» (بقره/2، 5) نشان دادهاند.[21] این نوع استعاره به حروف جرّ منحصر نمیشود و برخی آن را در حروف عطف و برخی از حروف مشبهةٌ بالفعل نیز نشان دادهاند.[22]
3. تقسیم دیگر برای استعاره به اعتبار ذکر خصوصیّات هریک از مستعارٌله یا مستعارٌمنه است. چنانچه صفت یا صفات مذکور در جمله با مستعارٌله مناسبت داشته باشد، استعاره مجرّده نامیده میشود[23]، زیرا چنین استعارهای از مبالغه، عاری و مجرّد است و در آن، ادّعای اتّحاد میان مستعارٌله و مستعارٌمنه بهصورت ضعیف بیان شده است; مانند آیه شریفه 112 نحل/16: «فَاَذقَهَا اللّهُ لِباسَ الجوعِ و الخَوفِ» در این آیه، خداوند مواجهه با آثار زیانبار و فراگیر ناشی از گرسنگی و ترس را به چشانیدن مزه تلخ تشبیه کرده، آنگاه لفظ «أذاق» را برای آن استعاره آورده است. سپس در ادامه جمله، یکی از خصوصیات و مناسبات مستعارٌله را ذکر کرده است. مستعارٌله، آثار زیانبار گرسنگی و خوف است که سراسر جسم و جان انسان را دربرمیگیرد، و ویژگی مناسب با آن لباس است.[24] با اینکه به اعتقاد بلاغیان، استعاره مجرّده از مبالغه عاری است، استعاره موجود در این آیه، از زیباترین و بلیغترین استعارههای قرآن کریم است. = همین مقاله، بلاغت استعاره)
چنانچه در جمله، ویژگیهای مناسب با مستعارٌمنه ذکر شده باشد، استعاره مُرَشَّحَه نامیده میشود، زیرا در چنین استعارهای، تشبیه بهطور کامل کمرنگ و فراموش شده و همین امر، سبب تأکید و مبالغه بیشتر در استعاره است. برای مثال، استعاره در آیه 16 بقره/2 از این نوع است: «اُولـئِکَ الَّذینَ اشتَرَوُا الضَّلــلَةَ بِالهُدی فَما رَبِحَت تِجـرَتُهُم». واژه «اشتَرَوُا» به معنای خریدن برایمبادله و جایگزینی و انتخاب، استعاره آورده، و به همراه آن، دو ویژگی مستعارٌمنه (اشتراء) یعنی ربح و تجارت ذکر شده است. جامع نیز دستیابی به برترین و بیشترین فایده است که البتّه در قالب استعاره به نحوی بلیغ و محسوس از این معامله خسارتبار، نفی شده است.[25]
اگر در استعارهای به هیچیک از ویژگیهای مستعارٌله یا مستعارٌمنه اشاره نشود یا به مناسبات هر دو اشاره شود آن را استعاره مطلقه گویند; برای مثال در آیه 175 بقره/2 مناسبات و ملایمات هیچیک از آن دو بیان نشده است: «اُولـئِکَ الَّذینَ اشتَرَوُا الضَّلــلَةَ بِالهُدی والعَذابَ بِالمَغفِرَةِ فَما اَصبَرَهُم عَلَی النّار». در این آیه، جایگزینی و انتخاب ضلالت به جای هدایت، و عذاب به جای مغفرت، به خرید و فروش تشبیه، و لفظ«اشتَرَوُا» برای آن جایگزینی، استعاره آورده شده است، بدون آنکه به هیچیک از ویژگیهای مستعارٌله یا مستعارٌمنه اشاره شود[26]; گو اینکه در قرآن کریم، استعاره مطلقهای که در آن، ویژگی مستعارٌله و مستعارٌمنه هر دو بیان شده باشد، دیده نمیشود وبلاغیان برای این قسم، مثالهای غیر قرآنی ذکر کردهاند و شاید به همین سبب بوده است که ابنابیالإصبع در بدیعالقرآن از استعاره مطلقه یاد نکرده است.[27]
4. در استعاره مصرّحه اگر دو طرف استعاره در یک چیز قابل جمع باشد، آن را استعاره وفاقیّه گویند; مانند آیه 1 ابراهیم/14: «کِتـبٌ اَنزَلنـهُ اِلَیکَ لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّـلُمـتِ اِلَی النّورِ» که لفظ نور برای هدایت استعاره آورده شده و این دو قابل جمع است; به این معنا که یک شیء، هم میتواند نور باشد و هم هدایتگر، یا مانند آیه 122 انعام/6: «اَوَ مَن کانَ مَیتـًا فَاَحیَینـهُ» که بر دو استعاره مشتمل است: یکی استعاره «مَیْت» برای شخص گمراه و دیگری استعاره «زنده کردن» برای هدایت کردن، و استعاره دوم در آیه، از نوع وفاقیّه است; یعنی هدایت کردن و زنده کردن که دو طرف استعاره است، در شخص واحد (مثلا اللّه) جمع میشود و در نتیجه، او، هم هدایتکننده و هم زنده کننده میشود; اما استعاره اوّل در همین آیه از نوع عنادیّه است; یعنی دو طرف استعاره در شخص یا شیء واحد قابل جمع شدن نیست، زیرا گمراهی از ویژگیهای انسان زنده است و نمیشود که فردی در عین اینکه مرده است، گمراه همباشد.[28]
در قسم دوم، یعنی استعاره عنادیّه چنانچه گوینده، لفظ مستعار را در ضد یا نقیض معنایش بهکار برد[29] و غرضش از آن، تهکّم (استهزا) یا تملیح (بیان خبری با ظرافت و نمکین) باشد، آنرا استعاره تهکّمیّه یا تملیحیّه گویند; بهطور مثال در آیه 21 آلعمران/3: «فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَلیم» ترساندن از عذاب دردناک الهی به جای «اَنْذِرهم» با واژه «بشّرهم» بیان شده است، درحالیکه بشارت به خبر شادیبخش اختصاص دارد. این استعاره را میتوان به استهزا کردن مخاطب تفسیر کرد یا برای تملیح و بیان نمکین و با ظرافت، عذاب دردناک الهی را برای کسانی دانست که به آیات الهی کافر میشوند[30]; یعنی کافران به آیات الهی و کشندگان پیامبران، برای مزد عملشان در انتظار خبری شادیبخش باشند و آن، عذاب دردناک الهی است، یا در آیه 23 صافّات/37 آمده است: «فَاهدوهُم اِلی صِراطِ الجَحیم= آنان < ستمگران و بتپرستان ] را بهراه دوزخ هدایت کنید». در این آیه، لفظ هدایت که باید درباره راهنمایی به مطلوبِ پسندیده بهکاررود، برای راهنمایی به دوزخ استعاره آوردهشده که امری نامطلوب است[31] و این به قصد استهزا یا بیان ظریف و نمکین یک چیز است. نمونههای دیگری از این نوع استعاره که میتواند بهصورت تملیح یا تهکّم قابل تفسیر باشد در سورههای توبه/9، 34; انشقاق/84 24; آلعمران/3، 153; دخان/44، 49; هود/11، 87 و زخرف/43، 55 مشاهده میشود.[32]
5. استعاره به اعتبار جامع، دو قسم است: چنانچه استعارهای بر سر زبانها، و جامع در آن، مبتذل یعنی روشن و پیش پا افتاده باشد، آنرا استعاره عامّی گویند; مانند استعاره آوردن شمس برای شخص معروف و مشهور، برای آنکه عامّه مردم، چنین استعارهای را درک میکنند و اگر استعارهای، شگفت و بدیع باشد و جامع در آن را خواص و صاحبان صفای ذهن ادراک میکنند، آنرا استعاره خاصّی گویند.[33]اهل بلاغت برآناند که استعارههای قرآن کریم از نوع خاصّی است، ازاینرو برای استعاره عامّی از قرآن مثالنمیآورند.[34]
6. تقسیم دیگر برای استعاره به اعتبار جامع و دو طرف آن است، و از این نظر، برای استعاره 5قسم بر میشمارند.[35]
الف. استعاره محسوس برای محسوس با جامع حسّی; مانند: «و تَرَکنا بَعضَهُم یَومَئِذ یَموجُ فی بَعض» (کهف/18، 99) اصل موج، حرکت آب است که در این آیه برای حرکت یأجوج و مأجوج استعاره آورده شده است و هر سه، یعنی آب و یأجوج و مأجوج و حرکت از امور حسّی هستند[36]و مانند «واشتَعَلَ الرَّأسُ شَیبـًا» (مریم/19، 4) که مستعارٌمنه در آن آتش و مستعارٌله پیری و جامع آن دو فراگیری است و هر سه نیز حسّی هستند.[37]
در این آیه، پیری به آتش تشبیه، آنگاه با حذف مشبّهٌبه (آتش) اشتعال که از لوازم آن است، بهصورت قرینه ذکر شده است.
ب. استعاره محسوس برای محسوس با جامع عقلی; مانند: «وءایَةٌ لَهُمُ الَّیلُ نَسلَخُ مِنهُ النَّهارَ» (یس/36،37) که مستعارٌمنه کندن پوست (سلخ)، و مستعارٌله برطرف شدن نور از شبانگاه است و این هر دو حسّی هستند; امّا جامع در اینجا ترتب یک چیز بر چیز دیگر و پیاپی آمدن آن دو است که امری عقلی (غیر حسّی) است.[38]
ج. استعاره معقول برای معقول با جامع عقلی; مانند: «و لَمّا سَکَتَ عَن مُوسَی الغَضَبُ» (اعراف/7،154) که در آن خودداری از اظهار غضب و فروخوردن آن به سکوت و نگه داشتن زبان از تکلّم، تشبیه، آنگاه سکوت برای آن استعاره آورده شده است. جامع نیز امساک و خود نگهداری است، بنابراین هر سه طرفِ استعاره، عقلی است[39] و مانند: «مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا» (یس/36،52) که رقاد (خواب) برای مرگ استعاره آورده شده و جامع در آن انجام نیافتن کار است که هر سه، عقلیهستند.[40]
د. استعاره محسوس برای معقول با جامع عقلی; مانند: «بَل نَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَی البـطِـلِ فَیَدمَغُهُ» (انبیاء/21، 18) در این آیه قذف (کوبیدن) و دمغ (هلاک کردن) که هر دو امری حسّی هستند، برای حقّ و باطل که از امور عقلی و غیر حسّی شمرده میشوند، استعاره آورده شدهاند. جامع نیز معدوم کردن و معدوم شدن است که امری عقلی بهشمار میرود.[41]
هـ استعاره معقول برای محسوس با جامع عقلی; مانند: «اِنّا لَمّا طَغَا الماءُ حَمَلنـکُم فِی الجارِیَه» (حاقّه/69، 11) دراین آیه، مستعارٌمنه طغیان است که امری عقلی شمرده میشود، و مستعارٌله، فزونی آب است که امری حسّی است، و جامع، برتری و فراگیری است که این نیز امری عقلی به شمار میرود.[42] (درباره نوع استعاره در این آیه => ادامه همین مقاله)
7. از دیگر اقسام استعاره، استعاره تمثیلی است که برخلاف موارد گذشته در ترکیبها و جملهها جاری است.[43] هرگاه ترکیبی در معنای مشابه معنای خود بهکار رود، به آن، استعاره تمثیلی گفته میشود. این نوع استعاره که بر نوعی تشبیهِ تمثیل مبتنی است => تشبیه در قرآن) مستعارٌمنه، مستعارٌله و جامع آن از امور متعدّد انتزاع میشود، ازاینرو همواره مستعار در آن ازچند کلمه ترکیب شده است.[44]نمونهای از این نوع استعاره که گاه نیز تمثیل خوانده میشود، در آیه 42 قلم/68 دیده میشود: «یَومَ یُکشَفُ عَن ساق= روزی که [لباس] از ساق پا برگرفته شود». این جمله برای بیان شدّت و دشواری امری استعاره آورده میشود. گویا خداوند حال کسی را که با دشواری محاسبه روز قیامت مواجه است و باید خود را برای تحمّل طاقتفرسای آن آماده کند، به حال کسی تشبیه کرده است که برای انجامدادن کاری شاق که به تلاش و جدّیت فراوان نیاز دارد، ابتدا دامن لباس خود را بالا میزند تا از عهده انجام آن کار برآید. سپس «یُکشَفُ عَن ساق» را برای آن شخص استعاره آورده است[45] یا برای مثال، در آیات 88ـ89 صافّات/37 آمده است: «فَنَظَرَ نَظرَةً فِی النُّجوم * فَقالَ اِنّی سَقیم=[ابراهیم ]به ستارگان نظری افکند و گفت: من تعبیر «نَظَرَ نَظرَةً فِیالنُّجوم» برای کسی که کاری خطیر پیش رو دارد و برای انجام دادن آن چارهاندیشی میکند استعاره آورده شده است; گویا خداوند چنین شخصی را که در اندیشه چارهجویی است به کسی که برای آگاهی بر امور آینده به ستارگان مینگرد تشبیه کرده است. سپس با حذف مشبّه، این تعبیر را برای وی استعاره آورده است.[46] هرگاه استعاره تمثیلی شیوع یابد و بر زبانها جاری شود، مَثَل خوانده میشود که در این صورت، همیشه در موارد مشابه آن ترکیبی ثابت بهصورت استعاره بهکار میرود.[47] نمونههای دیگری از استعاره تمثیلی در قرآن کریم را میتوان در آیات 4 مسد/111; 16 قلم/68 و 29 دخان/44 مشاهدهکرد
پیشینه:
پیشینه:
این اصطلاح نیز همچون بسیاری دیگر از اصطلاحات اسلامی از آغاز تاکنون باتطوّرهایی همراه بوده است. اگرچه فرّاء در معانیالقرآن و ابوعبیده در مجازالقرآن از استعاره نام بردهاند، نخستین تعریف در این باره از جاحظ گزارش شده است. وی گفته است: استعاره یعنی اینکه چیزی را با نام غیر خودش بخوانی.[1] این تعریف از استعاره عام است و شامل مجاز نیز میشود. به عبارت دیگر، به معنای لغوی استعاره یعنی عاریه گرفتن لفظی برای معنایی دیگر ناظر است و دانشمندان علوم بلاغی متقدّم تا پیش از علیبنعبدالعزیز (م 366ق.) مؤلف کتاب الوساطة بین المتنبّی و خصومه[2] و حتّی تا پیش از عبدالقاهر جرجانی (م 471ق.) استعاره را در همین معنای عام لغوی و مرادف با مجاز بهکار میبردهاند. احتمالا جاحظ در نظم القرآن به تفصیل درباره استعارههای قرآن کریم سخن گفته باشد که البتّه این کتاب به دست ما نرسیده; اما همو در لابهلای دو کتابش الحیوان و البیان، درباره این موضوع بحث کرده است.[3] پس از جاحظ، عبداللهبنمسلمبنقتیبه (م 276ق.) در کتاب تأویل مشکلالقرآن به تفصیل درباره استعارههایقرآنی بحث کرد. وی نخست، استعاره را به «نهادن کلمهای به جای کلمه دیگر به جهت علاقه سببیّت یا مجاورت یا مشاکله» تعریف کرد[4] و آن را یکی از انواع هجدهگانه مَجاز شمرد و معتقد شد که بیشترین مجازها در قالب استعاره آورده شدهاست.[5]
انگیزه ابنقتیبه از طرح استعارههای قرآنی، بیشتر دفاع از ساحت قرآن کریم و پاسخگویی به ایرادهای موهومی بود که بر قرآن کریم گرفته میشد و برخی در سایه طرح آن ایرادها، به قرآن کریم نسبت کذب یا خطا میدادند.[6] روشن است که از نظر ابنقتیبه، استعاره، با مجاز به اصطلاح امروزی مرادف بوده است، ازاینرو، وی با همین نگاه نمونههای فراوانی را از مصادیق استعاره شمرده است که بعدها دانشمندان بلاغت، آنها را مَجاز مرسل نامیدند، حتّی وی مصادیقی از تشبیه بلیغ را استعاره دانسته[7]، و گاه نیز به تأویلهایی مبهم روی آورده است; برای مثال آیه «و ثیابَکَ فَطَهِّر» (مدثّر/74،4) را از نمونههای استعاره دانسته است. او میگوید: «ثِیاب» کنایه از جسم و بدن است و علاقه این معنای مجازی آن است که لباس بدن را دربرمیگیرد. سپس آیه را چنین معنا میکند: خودت را از گناهان پاکیزه گردان.[8]همزمان با ابنقتیبه، عبداللهبنمعتز عباسی (م 296ق.) با تألیف کتاب البدیع، استعاره را نخستین صنعت از صنایع* بدیعی قرار داد. این اقدام وی سبب شد تا بسیاری از دانشمندان پیش از سکّاکی مانند باقلانی در اعجازالقرآن، ابوهلال عسکری در الصناعتین، ابنابیالإصبع در بدیع القرآن و دیگران، استعاره را به رغم ارتباطش با تشبیه و مجاز یکی از صناعات علم بدیع به شمار آورند. البتّه پوشیده نیست که بدیع نیز از دیدگاه این دانشمندان در معنای لغویاش بهکار میرفته; نه معنای اصطلاحی امروزی که از زمان سکّاکی و بهطور روشنتر از سوی خطیب قزوینی رایج شده است. سپس ابوالحسن علیبنعیسی رمانی (م 386ق.) با نگارش رسالهای در باب اعجاز* قرآن، اعجاز قرآن را در 7 جهت دانست که یکی از آنها بلاغت است و بلاغت را به سه طبقه، ادنا، اوسط و اعلا دستهبندی کرد و حدّ اعلای بلاغت را معجزه و آن را ویژه قرآن کریم دانست، آنگاه بلاغت را مشتمل بر 10 نوع برشمرد و سومین نوع آن را استعاره معرّفی کرد[9] و به تبیین و تحلیل استعارههای قرآن و بیان زیبایی و بلاغت آنهاپرداخت. رمانی همچنین برای نخستین بار به ارکان استعاره یعنی مستعارٌمنه، مستعارٌله و مستعار توجّه داد.[10] پس از رمانی، ابوبکر محمدبنطیب باقلانی (م 403ق.) و قاضی عبدالجبار معتزلی (م 415ق.) با همان نگاه رمانی در بحث از اعجاز قرآن، فصلی قابل توجّه را برای استعارههای قرآنی گشودند و شریف رضی (م 404ق.) کتابی مستقل درباره مجازهای قرآن که آن را مرادف با استعاره میانگاشت، با عنوان تلخیص البیان فی مجازات القرآن نگاشت. از آن پس تاکنون، یکی از بحثهای محوری در اعجاز بیانی قرآن، شرح و تبیین استعارههای قرآنی بوده است. سپس عبدالقاهر جرجانی (م 471ق.) در جهت تبیین اعجاز «نظم قرآن» تحوّلی عمیق در علوم بلاغی از جمله استعاره پدید آورد که نتیجه ریزکاویهای وی، تبیین روشمندتر حدود استعاره و نیز بیان اقسام گوناگون برای آن بود. وی در این باره دو کتاب دلائل الاعجاز و اسرار البلاغه را تألیف و در هر دو کتاب، از استعاره بحث کرد. وی نخست تقسیم استعاره به مفید و غیر مفید را مورد توجّه قرار داد[11]، آنگاه استعاره مفید را به دو قسم اسم و فعل (اصلیّه و تبعیّه) قسمت کرد و بر آن شد که استعاره در فعل، همواره فرع و تابع اجرای استعاره در مصدر آن فعل است[12]; نیز استعاره ازنظر جامع را به دو قسم تقسیم کرد: در یک قسم، جامع، اسم جنسی است که شامل دو طرف استعاره میشود و آن دو طرف نیز محسوساند; مانند استعاره طیران برای دویدن با جامع سرعت و قطع مسافت[13]، و قسم دوم، استعارهای است که وجه شبه در آن از صورتهای عقلی أخذ شده است; مانند استعاره نور برای بیان و حجّت در آیه «فَالَّذینَ ... واتَّبَعوا النّورَ الَّذی اُنزِلَ مَعَهُ اُولـئِکَ هُمُ المُفلِحون» (اعراف/7،157)[14]; یعنی کسانی که از نور، حجّت و بیانِ نازل شده به همراه پیامبر(صلی الله علیه وآله)پیروی کردند، آنان رستگاراناند. عبدالقاهر این قسم را برترین نوع استعاره در بلاغت و لطافت و زیبایی شمرد و آن را صمیم خالص نام نهاد.
عبدالقاهر همچنین مجاز عقلی را معرّفی کرد و آن را مجاز حکمی[15] یا مجاز در اثبات نامید و حدود آن را از مجاز لغوی و نیز از استعاره مشخص و جدا کرد. او توضیح داد که در مانند «فَما رَبِحَت تِجـرَتُهُم» (بقره/2، 16) فعل «رَبِحَت» بهطور مجازی به تجارت اسناد داده شده است، زیرا این تجارت نیست که سود و زیان میکند،بلکه تاجران سود یا زیان میبرند و مقصود آیه این است که منافقان در تجارتشان سود نبردند.[16] این درحالی بود که تا پیش از وی، نظریّه مجاز عقلی، مطرح نشده بود و نمونههای مجاز عقلی را جزو استعاره میشناختند.[17] عبدالقاهر با همه ریزکاویهایی که در بحثهای بلاغی از خود نشان داد، هرگز جایگاه استعاره را به درستی مشخص نکرد، ازاینرو هم در کتاب دلائلالاعجاز که بیشتر رنگ علم معانی را به خود گرفته و در جهت اثبات اعجاز در نظم قرآن است و هم در کتاب دیگرش اسرارالبلاغه که صبغه بیانی آن قویتر است، به مناسبتهای گوناگون از استعاره سخن گفته است. پس از عبدالقاهر، آرای سکّاکی (م 626ق.) در بحث استعاره جلب توجّه میکند. او استعاره را که تا پیش از وی، اغلب در علم بدیع از آن بحث میشد، جزو مسائل علم بیان و از توابع مجاز قرار داد. افزون بر آن، تحلیلی نو از استعاره مکنیّه ارائه داد. او همچنین مجاز عقلی را انکار کرد و آن را به استعاره مکنیّه باز گرداند.[18] سکّاکی در مانند «أنبت الربیعُ البقلَ» که عبدالقاهر آن را مجاز عقلی شمرده بود، معتقد شد که نمونهای از استعاره مکنیّه است; یعنی گوینده، ربیع را به فاعل حقیقی رویاندن، یعنی الله تشبیه، سپس ادّعا کرده است که مشبّه (ربیع) از مصادیق مشبّهٌبه و فاعل حقیقی است، آنگاه با حذف مشبّهٌبه (الله) لفظ مشبّه (ربیع) را برای آن استعاره آورده است. فعل أنبت نیز که فاعل حقیقی آن خداست قرینه این استعاره مکنیّه شمرده میشود.[19] اگرچه دانشمندان پس از سکّاکی نظر او را در مورد انکار مجاز عقلی نپذیرفتند، تحلیل وی از مجاز عقلی، از زاویهای دیگر تحت عنوان استعاره مکنیّه پذیرفته، و این امر سبب شد که برخی آیات قرآن از زاویههای گوناگون تحلیل شده، بلاغت و زیبایی آنها بیش از پیش به مخاطب نشان داده شود. از دیگر آرای سکّاکی ارجاع استعاره تبعیّه به استعاره مکنیّه بود. نتیجه این بحثها آن شد که آیاتی مانند «اِنّا لَمّاطَغَا الماءُ حَمَلنـکُم فِی الجارِیَة» (حاقّه/69 11)، از چند زاویه تحلیل شود و هر زاویه، تحت عنوانی خاص درآید، و وجهی از زیبایی نهفته در آیه را آشکار سازد. در این آیه، ازآن نظر که طغیان به ماء نسبت داده شده، مجاز عقلی است، برای آنکه فاعل حقیقی طغیان آب نبود، بلکه این زمین و آسمان بود که با جوشش و ریزش آب طغیان کرد; امّا از منظری دیگر، استعاره مکنیّه است; یعنی متکلّم ابتدا آب را به دشمنی تشبیه کرده که در اندیشه نابودی قوم نوح است، آنگاه با حذف مشبّهٌبه، یکی از لوازم آن را که طغیان است بهصورت قرینه این تشبیه یا استعاره ذکر کرده، و از نظر سوم، استعاره تبعیّه تصریحیّه است، به این صورت که ابتدا، فراوانی ویرانگر آب، به طغیان انسانی تشبیه، آنگاه با حذف مشبّه از طغیان، فعل «طَغَا» مشتق، و برای مشبّه، استعاره آورده شدهاست.[20]
بحث استعاره به قرآن کریم اختصاص ندارد; اما قرآن کریم در بیان مقاصد خود از شیوه و اسلوب استعاره، فراوان بهره گرفته است و همین کاربرد گسترده استعاره در قرآن، منشأ طرح این بحث از سوی ادیبان شد. گرچه این بحث در ابتدا بیشتر در کتابهای اعجاز قرآن مورد توجّه متکلّمان بود، مفسّران قرآن نیز هیچگاه شرح و تبیین استعارههای قرآن را از نظر دور نداشتند. نخستینبار، زمخشری بهطور گسترده در تفسیر بلاغی خود معروف به کشّاف، استعارههای قرآن را در کنار دیگر مباحث بلاغی تبیین کرد، و پس از او، دیگر مفسّران نیز تا حدودی این روش را ادامهدادند، افزون بر این در بسیاری از کتابهای جامع علوم قرآنی نیز مورد بحث قرار گرفت، چنانکه ابنقیم (م 751ق.) در کتاب الفوائد المشوق الی علوم القرآن با تأکید بر نقش علوم بلاغی به ویژه علم بیان در فهم معانی کتاب الهی[21]، درباره استعاره سخن گفت.[22] سپس زرکشی (م.794ق.) در البرهان فی علوم القرآن بابی جامع و کامل درباره استعاره در قرآن گشود، و در آن، باذکر اقسام گوناگون استعاره، بسیاری از آیات مشتمل بر استعاره را معرّفی کرد.[23] زرکشی، بحث استعاره را در ضمن نوع چهل و ششم که به بحث درباره اسالیب و فنون بلاغی قرآن اختصاص یافته و آن را بیتالقصیده کتاب خود، البرهان معرّفیکرده، آورده است[24]; امّا پس از زرکشی، سیوطی (م 911ق.) با اختصاص نوع پنجاه و سوم کتاب الاتقان به تشبیهات و استعارات قرآن، این دو بحث را دانشی مستقل از جمله دانشهای قرآنی قرار داد.[25] همو در کتاب دیگرش موسوم به معترک الاقران فی اعجاز القرآن، استعارههای قرآن را یکی از جنبههای اعجاز قرآن کریم معرّفیکرد[26] و بدین ترتیب، بحث استعاره در قرآن، از اسلوبهای بیان در قرآن معرّفی شد که از یک سو آشنایی با آن برای فهم درست قرآن لازم است و از سوی دیگر، از مباحث زیربنایی اثبات اعجاز بیانی قرآنی به شمار میرود.[27]
بلاغت استعاره:
بلاغت استعاره:
مهمترین بحث درباره استعاره که مورد توجّه مفسّران قرار گرفته، تبیین میزان و جایگاه بلاغت و شیوایی و تأثیر قالبهای استعاری است. سیوطی مینویسد: تشبیه، برترین و شریفترین نوع از انواع بلاغت است. مجاز نیز بلیغتر از حقیقت است و دانشمندان علمبلاغت اتّفاق نظر دارند که استعاره از تشبیه بلیغتر است، زیرا تشبیه و مجاز را در خود جمع کرده است، بنابراین، استعاره در عالیترین درجه از فصاحت قرار دارد. از میان اقسام استعاره، استعاره تمثیلی از دیگر اقسام بلیغتر است; بدین معنا که بر تأکید و مبالغه بیشتری دلالت دارد. در مرتبه بعد، استعاره مکنیّه قرار دارد، زیرا مجاز عقلی را دربرمیگیرد. پس از آن، استعاره ترشیحیّه، از مجرّده و مطلقه، و استعاره تخییلیّه نیز از حقیقیّه بلیغتر است.[28] استعاره به مراتب بلیغتر از تشبیه معرّفی شده است، زیرا در استعاره به سبب اینکه یکی از دو طرف تشبیه حذف شده است، نوعی اتّحاد میان مشبّه و مشبّهٌبه ایجاد میشود، بهطوری که ادّعا میشود: مشبّه آن قدر به مشبّهٌبه نزدیک شده که اصلاً یکی از افراد آن است; بهعبارت دیگر، استعاره هم حُسن تشبیه و هم بلاغت ایجاز را دارد وهم مبالغه موجود در استعاره، از تشبیه فراوانتر است، افزون بر این سه، در مواردی که استعاره متضمن تشبیه معقول به محسوس است، سخن خداوند در بیان معارف ماورای حس به ذهن شنونده نزدیک میشود و ازاینرو، بر شنونده تأثیر شگرفی مینهد که بدون استخدام استعاره، از آن تأثیر عاری است[29]، بدینسبب، استعاره از قالبهایی است که ادیب بهکمک آن میتواند معناهایی را که نمیتواند با الفاظ مخصوص خودش بگوید، در قالب استعاره ارائه کند.
نخستین بار، رمانی در جهت تبیین اعجاز قرآن، میزان و سرّ بلاغت استعارههای آن را به بحث گذاشت. وی بالغ بر 44 آیه مشتمل بر استعاره را ذکر کرد و به تبیین معنای حقیقی و مجازی و تأثیر تعبیرهای استعاری قرآن بر مخاطب پرداخت. او درباره استعاره موجود در آیه94 حجر/15: «فَاصدَع بِما تُؤمَرُ واَعرِض عَنِ المُشرِکین» که مفسّران نزول آن را آغازگر دعوت آشکار پیامبر دانستهاند، میگوید: «فاصدع» از «صَدْع» به معنای شکستن شیشه است; امّا در آیه برای تبلیغ، استعاره آورده شده است و سرّ این استعاره آن است که تبلیغ، گاه آنقدر دشوار میشود که هیچ تأثیری بر مخاطب ندارد و از این جهت خنثاست; امّا خداوند دستور به تبلیغ را با «فَاصدَع» بیان کرد، تا هم به پیامبر اسلام اعلام کند که محکم و قوی به تبلیغ آشکار دین بپردازد و هم بدین وسیله از تأثیر تبلیغ پیامبر بر مخاطبانش خبر داده است که همانند اثر شکستن شیشه در آنان ظاهر میشود.[30] ابنابیالإصبع میگوید: این آیه مشتمل بر یکی از برترین نمونههای استعاره و در نهایتِ بلاغت است که خداوند در کمال ایجاز، معانی بسیاری را فقط در سه کلمه گنجانده است، به همین جهت هنگامی که عربی، این آیه را شنید، به سجده افتاد و چون علّت سجدهاش را از وی پرسیدند، پاسخ داد: در برابر فصاحت این کلام سجده کردم.[31]
پس از رمانی نیز همواره توجّه دانشمندان بلاغت به این بخش از مباحث استعاره معطوف بوده است. ابنابیالإصبع با تأکید بر اغراض اصلی بلاغت یعنی مبالغه در تشبیه، ایجاز و ظهور و وضوح معانی میگوید: برخی از اقسام استعاره فقط بر یکی از اغراض استعاره مثلاً ظهور و وضوح مشتمل است; مانند آیه 4 زخرف/43: «و اِنَّهُ فی اُمِّ الکِتـبِ لَدَینا لَعَلیٌّ حَکیم» که واژه «اُمّ» صرفاً به قصد تقریب به ذهن و محسوس نشان دادن اصل و ریشه کتاب، برای آن استعاره آورده شده است و گاه استعارهای همه اغراض استعاره را دربردارد; مانند آیه 4 مریم/19: «واشتَعَلَ الرَّأسُ شَیبـًا». در این آیه که از نوع استعاره مکنیّه است، سفیدی موی سر به آتش تشبیه، سپس با حذف مشبهٌبه، فعل«اشتَعَلَ» بهصورت قرینه این استعاره ذکر شده است، و غرض از آن هم مبالغه در سفیدی سر است، بهطوری که سفیدی، همه سر را فرا گرفته و هم استخدام واژه «اشتَعَلَ» روشنتر بر این مقصود دلالت دارد.[32]
در میان استعارههای قرآن، برخی چنان شگفت بوده که شگفتی و تحسین مفسّران و بلاغیان را برانگیخته است. نمونهای از آن، آیه 44 هود/11 است: «و قیلَ یـاَرضُ ابلَعی ماءَکِ و یـسَماءُ اَقلِعی...» در این آیه، نخست زمین و آسمان به دو موجود عاقل تشبیه و به آنها خطاب شده است. سپس ابلاع به معنای بلعیدن، برای فرو بردن آب استعاره آورده شده و به زمین فرمان داده شده که همه آبهای روی خود را (پس از طوفان نوح) ببلعد (به جای آنکه گفته شود: فرو ببر); همچنین اقلاع به معنای کندن، برای برطرف کردن ابر از صفحه آسمان و باز ایستادن از بارش استعاره آورده شده و به آسمان امر شده که همه ابرهای خود را بکَنَد (به جای اینکه گفته شود: برطرف کن). شیوایی و بلاغت این تعبیر نیز در سرعت فروکش کردن آب در زمین و برطرف شدن ابرها در آسمان به یکباره و با سرعت است[33]; همچنین آیه بر قدرت عظیم الهی و اینکه آسمان و زمین و موجودات میان آن دو به عظمت و قدرت خداوند عارف، و در برابر فرمان و اراده او خاضعاند، دلالت دارد.[34] به اعتقاد زمخشری، در این آیه، گرچه صنایع بدیعی متعدّدی از جمله تناسب میان «اقلعی» و «ابلعی» وجود دارد، همه آنها در برابر استعاره آیه مانند پوسته در برابر مغز است و عالمان بیان، آیه را در اوج فصاحت دانستهاند و در برابر بلاغت و معانی نهفته در آن سر فرود آوردهاند.[35]
بسیار میشود که آیهای مشتمل بر چند استعاره است. برخی از این آیات در وهله اوّل، اندکی شگفت مینُماید; امّا با اندکی تأمّل شیوایی زایدالوصفی از آن احساس میشود و شنونده را بهطور عمیق تحت تأثیر قرار میدهد. نمونهای از این نوع، در آیه 112 نحل/16 وجود دارد: «فَاَذقَهَا اللّهُ لِباسَ الجوعِ والخَوفِ» نخست «اِذاقه» به معنای چشاندن، به لباس نسبت داده شده، درحالیکه لباس پوشیدنی است; نه چشیدنی. سپس لباس به گرسنگی نسبت داده شده که آن نیز احساس کردنی است; نه پوشیدنی; اما با تأمّل در آیه روشن میشود که فعل «أذاق» برای «کَسا» استعاره آورده شده است، زیرا چشیدن (اذاقه) احساس گرسنگی قومی را که به نعمتهای الهی کافر شدند، قویتر و عمیقتر به مخاطب نشان میدهد و چنین بیان میدارد که آن گروه، گرسنگی را از عمق جان خود احساس میکردند. از سوی دیگر، گرسنگی به لباس تشبیه، و لباس، برای آن استعاره آورده شده است. بلاغت این استعاره نیز در آن است که چون لباس وقتی پوشیده میشود سرتاسر بدن را میپوشاند، روشنتر میتواند شمول و فراگیری و احاطه گرسنگی بر سراسر وجود آنها را منعکس کند.[36] خوف در آیه نیز چنین است; از یک سو به غذا تشبیه شده که به آنان چشانده میشود و هم به لباس که همه وجودشان را فرا میگیرد، بنابراین، آیه در نهایت اختصار میگوید: خداوند بر آنان چنان گرسنگی و خوفی را مسلّط خواهد ساخت که با همه وجود و از عمق جان، آن را احساس میکنند.
مفسّران معاصر هم با نگاهی نو، به تبیین هنری استعارههای قرآن روی آوردهاند که زیبایی و لطافت آنها را هنرمندانهتر نمایش میدهد. در این زمینه پیش و بیش از همه، سیّد قطب بر این بُعد از تصویر هنری قرآن انگشت گذاشته است. او در شرح آیه 18 تکویر/81: «والصُّبحِ اِذا تَنَفَّس» میگوید: خداوند با این استعاره به صبحگاهان مانند انسان حیات و شعور بخشیده است که دندانهایش با نخستین تبسّم او آشکار میشود و نفس میکشد و همانگونه که نفس کشیدن، مایه حیات و نشاط انسان است، تنفّس صبح نیز مایه حیات آن میشود و از طریق آن، نشاط و جنب و جوش به ساکنان زمین انتقال مییابد.[37] همو در شرح آیه 11 فصّلت/41: «فَقالَ لَها ولِلاَرضِ ائتیا طَوعـًا اَو کَرهـًا قالَتا اَتَینا طَـائِعین» مینویسد: خداوند در این آیه، آسمان و زمین را دو موجود عاقل نشان داده که به آنان خطاب میکند و آن دو با همه خضوع و خشوع مانند دو انسان در برابر مولای خود ایستادهاند، و مولا به آنان فرمان میدهد و آن دو با اختیار و اراده خود، امر او را اطاعت میکنند و به ندایش پاسخ میدهند.[38] نیز در آیه 9 ملک/67: «تَکادُ تَمَیَّزُ مِنَ الغَیظِ» میبینیم که خداوند چگونه جهنّم را به موجودی با شعور و عاقل مانند کرده که خشم او به شدّت برانگیخته شده و خون او را به جوش آورده، چنانکه گویی از شدّت خشم نزدیک است پاره پاره شود و درصدد انتقام گرفتن از دوزخیان است.[39]
آیات دیگری نیز در وصف جهنّم در قرآن دیده میشود که این چنین تصویری را از آن ارائه میدهد; مانند آیه 8 ملک/67: «اِذا اُلقوا فیها سَمِعوا لَها شَهیقـًا و هِیَ تَفور» و مانند آیه 30 ق/50: «یَومَنَقولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امتَلاَتِ و تَقولُ هَل مِن مَزید».
منکران استعاره:
منکران استعاره:
با اینکه وجود استعاره، پدیدهای بدیهی و واقعیّتی زبانی است، کسانی نیز به انکار مَجاز و به تبع آن انکار استعاره که یکی از انواع مجاز است، روی آوردهاند. در این میان، برخی به انکار آن دو در لغت پرداختند; امّا برخی دیگر وجود آن را فقط در قرآن کریم منکر شدند.[40] از جمله منکران وجود مجاز در لغت و قرآن، ابواسحاق اسفراینی (م 418ق.)[41] و ازمنکران وجود مجاز در قرآن که وجود آن را درلغت پذیرفته است، داوود ظاهری(م.270ق.) و فرزندش ابوبکر محمد ظاهری است[42]; امّا بیش از همه، ابنتیمیّه (م 728ق.) در کتاب الایمان، وجود مَجاز و استعاره را در قرآن کریم و هم در لغت انکار کرده است. در این میان، شنقیطی (م 1395ق.) با تألیف کتابی منکر مجاز و استعاره در قرآن شده است.[43] (تفصیل بیشتر =>مجاز در قرآن) جالب آنکه برخی دلیل انکار استعاره در قرآن را عدم اجازه از ناحیه شارع دانستهاند. در این باره، سیوطی از فردی با نام قاضی عبدالوهاب مالکی نیز نام میبرد که منکر وجود استعاره در قرآن بوده است; به این دلیل که از ناحیه شرع، اجازهای درباره آن به ما نرسیدهاست.[44]
از دیگر منکران وجود مجاز و استعاره در قرآن کریم، مصطفوی صاحب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم است. وی با ردّ نظریّات سیّد رضی در تلخیصالبیان که مجازها و استعارههای قرآن را گردآورده، معتقد است سیّد تحت تأثیر عصر خود که توجّه مردم به ظواهر ادبیات بسیار بوده، به این کار روی آورده است.[45] به عقیده ایشان اگر به حقایق و معارف الهی توجّه شود، در این صورت، در قرآن مجاز و استعارهای وجود نخواهد داشت. مصطفوی مینویسد: مجاز و استعارهگویی، بسیار گسترده است و لازم میشود در هر کلمهای قرینهای برای تعیین مقصود ذکر شود و با این حال، باز در بعضی موارد، معنای مقصود مشتبه میشود، درحالیکه قرآن کریم نسخه جامعی برای زندگی مادّی و روحانی انسانهاست و به حکم عقل باید دلالت کلمات در آن قاطع باشد و زمینه تردید و احتمال و اختلاف در آن نباشد.[46]
او نمونههایی را نیز از تلخیصالبیان نقل کرده و به آنها پاسخ گفته است; برای مثال درباره استعاره موجود در «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقیم» میگوید: اگر صراط به معنای راه ظاهری و مادّی باشد، آیه مشتمل بر استعاره است; امّا اگر به معنای مطلق راه، اعمّ از مادّی و معنوی باشد، هیچ استعارهای را دربرنخواهد گرفت و واژه صراط در قرآن کریم بیشتر به معنای طریق معنوی آمدهاست.[47]
وی در ذیل آیه 257 بقره/2: «اللّهُ ولِیُّ الَّذینَ ءامَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّـلُمـتِ اِلَی النُّورِ» که سیّدرضی، ظلمات و نور در آن را استعاره برای کفر و ایمان دانسته است، میگوید: نور، اعمّ از نور ظاهری و معنوی، و ظلمت مقابل آن هم اعمّ از مادّی و معنوی است و نور معنوی، همان ایمان، وظلمت معنوی نیز کفر شمرده میشود، بنابراین، استعارهای در آیه وجود ندارد.[48] از دیگر نمونههایی که وی پاسخ گفته، آیه 99 اعراف/7 است: «اَفَاَمِنوا مَکرَ اللّهِ فَلا یَأمَنُ مَکرَ اللّهِ اِلاَّ القَومُ الخـسِرون». در این آیه، مکر استعاره گرفته شده است برای انزال عقوبت بر کافران بهطور ناگهانی و بدون آنکه آنان احساس کنند[49]; امّا مصطفوی میگوید: مکر به معنای تدبیر و تقدیری است که برای اضرار به دیگری باشد، بیآنکه به او اعلام کند، و با لحاظ این معنا، مجالی بر وجود استعاره در آیه نیست.[50] وی با همین نگرش، کتاب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم را در شرح واژگان قرآن نگاشته است و برای هر واژه، معنایی انتزاعی و عام ارائه میدهد و بدین شیوه، وجود هرگونه معنای مجازی در قرآن را منکر میشود