گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
اسرائیل


اسرائیل => یعقوب

اِسرائیلیّات

اشاره

اِسرائیلیّات: روایات و داستانهای وارد شده از منابع یهود و غیر یهود به فرهنگ اسلامی
اسرائیلیات، جمع اسرائیلیه و منسوب به اسرائیل، لقب یعقوب پیامبر، جدّ اعلای یهودیان است. اسرائیل، ترکیبی از دو واژه «اسر» به معنای غلبه و «ایل» به معنای قدرت کامل است[1] و در زبان عبری، به کسی که بر قدرت کامل، یعنی خداوند چیره شده گفته می‌شود. این لقب را از آن‌رو بر یعقوب نهاده‌اند که به گمان یهود*، وی در مبارزه با خداوند بر او پیروز شد.[2] برخی جزء نخست این واژه را به معنای «عبد» و بخش دوم را به معنای «اللّه» دانسته‌اند، بنابراین، اسرائیل به معنای عبداللّه (بنده خدا) است.[3]
واژه اسرائیلیات گاهی در معنایی ویژه، فقط بر آن دسته از روایاتی اطلاق می‌گردد که صبغه یهودی دارد[4] و از طریق فرهنگ یهودی وارد حوزه اسلامی می‌شود[5]، و گاهی در معنایی گسترده‌تر هر آنچه را که صبغه یهودی و مسیحی دارد و در منابع اسلامی داخل شده[6]، و گاهی در مفهومی گسترده‌تر از دو مورد پیشین به‌کار رفته و هر نوع روایت و حکایتی را که از منابع غیر اسلامی وارد قلمرو فرهنگ اسلامی می‌گردد شامل می‌شود.[7]
مراوده زیاد یهودیان با مسلمانان در صدر اسلام، گسترده‌تر بودن فرهنگ یهود در مقایسه با ملّتهای دیگر، عداوت بیشتر آنان با مسلمانان، کارآمدتر بودن حیله‌هایشان و نقش بیشتر یهود در گسترش این روایات، سبب شد جنبه یهودی و اسرائیلی بر دیگر جهات غالب، و بر همه آنها واژه «اسرائیلیات» اطلاق شود.[8] اسرائیلیات به این معنا از اصطلاحاتی است که در قرنهای متأخّر از عهد صحابه و تابعان بر این گونه مطالب نهاده شده است. آنچه در صدر اسلام و تا مدّتها بعد از عصر صحابه و تابعان در این باره رواج داشته، تعبیراتی از قبیل «گفته‌های اهل‌کتاب»، «نقل از کتب پیشینیان» و امثال آن بوده است.
در روایتی از امام صادق(علیه السلام) از این‌گونه روایات به «احادیث یهود و نصارا» یاد شده است.[9] قدیم‌ترین منبع موجود که اسرائیلیات را در معنای اصطلاحی آن به‌کار برده، از مسعودی (م.343‌ق.) است که در آن افزون بر اطلاق اسرائیلیات بر روایات یهودی و مسیحی، به نمونه‌هایی از این روایات نیز اشاره کرده است.[10] سپس شیخ مفید (م 412‌ق.) این واژه را در همین معنا به‌کار برده است.[11] در قرنهای بعد نیز برخی مؤلّفان، ضمن کاربرد این اصطلاح، مباحثی را درباره اسرائیلیات در مباحث تفسیری و غیر تفسیری مطرح کرده‌اند که در این میان، مفسّران، بیشتر از دیگران به این موضوع پرداخته‌اند، تا آنجا که برخی از مؤلّفان معاصر تألیفات مستقلّی را به این موضوع اختصاص داده‌اند که از مهم‌ترین آنها می‌توان به الاسرائیلیات فی التفسیر و الحدیث از محمد حسین ذهبی، الاسرائیلیات و الموضوعات فی کتب التفسیر از محمدابوشهبه و الاسرائیلیات و اثرها فی کتب التفسیر از رمزی نعناعه اشاره کرد.

مبدأ نفوذ اسرائیلیات:

اشاره

مبدأ نفوذ اسرائیلیات:
آغاز ورود اسرائیلیات به فرهنگ اسلامی به نفوذ تمدّن و فرهنگ یهودی به فرهنگ اعراب بت پرست قبل از اسلام بازمی‌گردد. پیش از ظهور اسلام، قبایل فراوانی از اهل* کتاب در مجاورت مشرکان در مدینه و پیرامون آن از جمله خیبر و فدک زندگی می‌کردند. اهل کتاب چون دارای دین و کتاب آسمانی بودند، موقعیت و فرهنگ بالاتری در مقایسه با مشرکان داشتند و نزد آنان از جایگاه علمی ویژه‌ای برخوردار بودند. مشرکان برای فهم بسیاری از مسائل، از جمله مسائل مربوط به خلقت، تاریخ ملّتهای گذشته و .. به آنان مراجعه می‌کردند، افزون بر این، آنان در سال، دو کوچ زمستانی و تابستانی به یمن و شام داشتند و در این مسافرتها با گروههای فراوانی از اهل‌کتاب که در این دو سرزمین ساکن بودند مراودت داشتند و این ارتباطها نیز خود عامل دیگری در نفوذ فرهنگ یهودی در فرهنگ عرب جاهلی به شمار می‌رفت.[12] مراجعه اعراب به اهل‌کتاب، بعد از ظهور اسلام و پذیرش آیین جدید ادامه یافت و آنان برای فهم برخی ناشناخته‌ها، اهل‌کتاب را بر دیگران ترجیح می‌دادند، به ویژه که قرآن نیز در آیاتی، مشرکان را به اهل کتاب ارجاع داده بود: «فَسـَلوا اَهلَ الذِّکرِ اِن کُنتُم لاتَعلَمون * بِالبَیِّنـتِ والزُّبُرِ...». (نحل/16، 43‌ـ‌44; اسراء/17،101) مخاطب اصلی در این آیات، مشرکان هستند که خداوند به آنان خطاب کرده: اگر در صحّت گفته‌های قرآن شک دارید، از اهل‌کتاب بپرسید; امّا برخی مسلمانان گمان کردند که این آیات مراجعه آنان به اهل‌کتاب را مجاز شمرده است، بدین سبب برای سؤال از معارف اصلی دین به اهل‌کتاب مراجعه می‌کردند.
رجوع به اهل‌کتاب به همین منوال ادامه داشت، تا اینکه پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)در روایاتی که خواهد آمد، به‌طور صریح مسلمانان را از مراجعه به آنان منع کرد; ولی با وجود نهی صریح پیامبر، گروهی از مسلمانان برای دستیابی به مطالبی که به گمان آنان در معارف اسلامی وجود نداشت، به اهل‌کتاب مراجعه می‌کردند.
رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و فقدان آن حضرت سبب ورود بیشتر اسرائیلیات به فرهنگ اسلامی شد، زیرا از طرفی حضرت مانعی برای مراجعه مسلمانان به اهل‌کتاب به شمار می‌رفت و از سوی دیگر، با وفات وی راه کسب دانش و معارف اسلامی بر کسانی که از جانشین عالِم و دروازه علم پیامبر، علی(علیه السلام) و صحابیان دانشمندی همچون ابن‌عباس و ابن‌مسعود غافل بودند، مسدود ساخت، به همین جهت ذهبی می‌نویسد: داخل شدن اسرائیلیات در تفسیر از اموری است که به عهد صحابه بازمی‌گردد.[13]
نو مسلمانان اهل‌کتاب که در عهد صحابه، اسلام را پذیرفته بودند، از عوامل دیگر ورود اسرائیلیات به فرهنگ اسلامی بودند. اینان با تظاهر به اسلام و سوء استفاده از اعتماد برخی صحابه، خرافات فراوانی را وارد حوزه فرهنگ اسلامی کردند. ورود و نفوذ این روایات در دوره تابعان نیز ادامه یافت، بلکه در این عصر بر اثر تساهل گذشتگان، شیوع پدیده داستانسرایی، گرویدن شمار بیشتری از اهل‌کتاب به اسلام و نیز رغبت بیشتر مسلمانان به شنیدن داستانهای ملّتهای پیشین، اسرائیلیّات بیشتری وارد تفسیر و حدیث اسلامی شد، افزون بر این، وجود مفسّرانی در این عصر همچون مقاتل ابن‌سلیمان که می‌خواستند نقص و کمبودهای تفسیر را با روایات اسرائیلی برطرف سازند، بر نفوذ بیشتر این روایات افزود[14] تا اینکه عصرِ تابعانِ تابعان فرا رسید. در این عصر نیز علاقه به اخذ روایات اسرائیلی افزون‌تر شد و گروهی در مراجعه به اهل‌کتاب، راه افراط را پیش گرفتند، به‌گونه‌ای که هر روایت اسرائیلی را می‌پذیرفتند و آن را صحیح تلقّی می‌کردند. این گرایش شدید ادامه یافت تا نوبت به عصر تدوین تفسیر* رسید. در این عصر، برخی مفسّران بخش اعظم این روایات اسرائیلی را وارد تفسیر کردند.[15]

زمینه‌های گسترش‌اسرائیلیات:

زمینه‌های گسترش‌اسرائیلیات:
افزون بر عواملی که اسرائیلیات را در تفسیر و حدیث اسلامی وارد کرد، زمینه‌ها یا عواملی نیز باعث شد تا این روایات، در دایره‌ای وسیع گسترش یافته همه شئون اخلاقی، اعتقادی و مذهبی مسلمانان را فراگیرد. این زمینه‌ها عبارت‌است از:

1. ضعف فرهنگی عرب:

1. ضعف فرهنگی عرب:
مردم جزیرة‌العرب پیش از اسلام و سالها پس از ظهور اسلام از نظر فرهنگ و دانش در سطح بسیار پایینی قرار‌داشتند، به‌طوری که افراد با سواد میان آنان کمتر یافت می‌شد، بدین سبب همواره در برابر اهل‌کتاب که موقعیّت علمی و اجتماعی برتری داشتند، خاضع و تسلیم اندیشه‌ها و افکار آنان بودند. ابن‌عباس می‌گوید: گروهی از انصار از زمانی که بت‌پرست بودند به جهت اعتقاد به جایگاه علمی والای اهل‌کتاب، در بسیاری از کارها از آنان پیروی می‌کردند و تا آمدن مهاجران به مدینه به این روش خود پایبند بودند.[16] ابن‌خلدون نیز یکی از اسباب گسترش اسرائیلیات را بدوی بودن اعراب، جهالت و بی‌سوادی آنان و بهره‌مند بودن اهل‌کتاب از آیین و کتاب آسمانی دانسته است که این امر باعث شده اعراب، هر آنچه را اهل‌کتاب می‌گفته‌اند بپذیرند.[17]

2. کینه و دشمنی شدید یهود:

3. ایجاز و گزیده‌گویی قرآن:

3. ایجاز و گزیده‌گویی قرآن:
قرآن‌کریم طبق اسلوب ویژه خود در بازگویی داستانها و نقلهای تاریخی، فقط به ذکر آنچه با هدف و مقصود کلام ارتباط داشته، بسنده کرده و به جزئیّات این داستانها کمتر پرداخته است. این امر، گروهی از صحابه را بر آن داشت تا برای به دست آوردن جزئیات، به اهل‌کتاب که این داستانها در کتابهایشان با تفصیل بیشتری آمده است، مراجعه‌کنند.[19]

4. قصّه‌سرایان و همراهی دستگاه خلافت با آنان:

4. قصّه‌سرایان و همراهی دستگاه خلافت با آنان:
علاقه وافر صحابه و دیگران به شنیدن داستانهای ملّتهای گذشته باعث شد داستان‌پردازی در صدر اسلام گسترش یابد. اینان با اهداف گوناگون، از جمله کسب مقام، شهرت، مال، بد نام کردن اسلام و فاسد کردن عقاید مسلمانان، داستانهای خرافی فراوانی را ساخته و آنها را وارد فرهنگ اسلامی می‌کردند. طبق نقل ابوشهبه، این کار در اواخر خلافت عمر آغاز و بعد به حرفه‌ای رسمی از سوی جاهلان مبدّل شد. سپس به تدریج، ابزار دست صاحبان سیاست گردید که برای رسیدن به مقاصد خود از گسترش این پدیده پشتیبانی کردند.[20]نامورترین این افراد تمیم اوس‌داری است[21] که عمر به او اجازه داد پیش از خطبه‌های نماز جمعه در مسجدالنّبی به‌ایراد موعظه و نقل داستان بپردازد. این کار در‌زمان عثمان به هفته‌ای دو بار افزایش یافت.[22] نیز نقل شده که عمر به کعب اجازه داد تا از کتابهای کهن برای او داستان نقل کند و مردم را نیز در شنیدن سخنان او آزاد می‌گذاشت.[23] گرچه در روایات دیگری نقل شده که عمر از نقل روایات اهل‌کتاب به شدّت منع، و ناقلان این‌گونه روایات را توبیخ می‌کرده است.[24] این توبیخ و تشدید او به نوشتن روایات اهل‌کتاب مربوط بود، چنان‌که در نوشتن روایات پیامبر نیز همین سرسختی را نشان می‌داد; امّا درباره نقل شفاهی این‌گونه نبود.
این حرفه در زمان معاویه گسترش بیشتری یافت و وی نخستین زمامداری بود که داستانسرایان را برای اهداف سیاسی به خدمت گرفت. او برای این کار افرادی را منصوب و برای آنان کارمزد معیّنی قرار داد[25]، چنان‌که از وجود برخی صحابه پیامبر نیز برای جعل حدیث بر ضدّ مخالفان خود استفاده می‌کرد.[26]

5. ممنوعیّت نگارش حدیث:

5. ممنوعیّت نگارش حدیث:
ممنوعیّت نگارش حدیث پیامبر که در صدر اسلام پدید آمد و تا یک قرن بعد ادامه یافت، به دستور خلفا، به ویژه خلیفه دوم بود. خلأ حاصل از نگارش حدیث و نشر آن، زمینه مناسبی را برای بدعتهای یهودی و یاوه‌های مسیحی و افسانه‌های زردشتی، به ویژه از سوی یهود و نصارا پدید آورد تا اینان احادیث فراوانی را جعل کنند و آن را به پیامبران الهی از جمله پیامبر اسلام نسبت دهند.[27] محمود ابوریه می‌نویسد: از جمله پیامدهای تأخیر تدوین حدیث تا پس از قرن اوّل، باز شدن درهای جعل حدیث و رونق گرفتن آن بود، به حدّی که احادیث موضوعه فراوانی در منابع اسلامی وارد شد.[28]

6 مسامحه در نقل و بررسی روایات:

6 مسامحه در نقل و بررسی روایات:
از دیگر زمینه‌های نشر و گسترش اسرائیلیات، تسامح صحابه، تابعان و دیگر مفسّران و راویان حدیث است که بدون توجه به موثّق بودن راویان این احادیث و سازگار بودن مضمون این روایات با کتاب خدا، سنّت پیامبر و عقل، آنها را برای دیگران نقل یا در کتابهای تفسیری خود ثبت می‌کردند و بدین وسیله، کتابهای تفسیری را ازاین‌روایات انباشتند.[29]

آثار و پیامدهای اسرائیلیات:

اشاره

آثار و پیامدهای اسرائیلیات:
ورود و نفوذ اسرائیلیات به فرهنگ اسلامی، آثار سوء فراوانی را در پی داشت که عمده‌ترین آنها عبارت است از:

1 آمیخته شدن تفسیر و حدیث صحیح اسلامی با خرافات:

1 آمیخته شدن تفسیر و حدیث صحیح اسلامی با خرافات:
روایات اسرائیلی چون به‌طور عمده ساخته دست یهود و جاعلان حدیث بود، هیچ‌گونه تطبیقی با واقعیّت نداشت و این امر سبب آمیختگی روایات صحیح و غیر صحیح شد[30] که خود زمینه‌های تضعیف یا از بین رفتن اعتماد عمومی به تفسیر و حدیث و دور کردن مردم از معارف صحیح اسلامی را فراهم ساخت، به‌گونه‌ای که احمدبن‌حنبل می‌گوید: سه چیز اصل و واقعیّتی ندارد و یکی از آنها تفسیر است.[31]

2. فساد و انحراف در عقاید مسلمانان:

2. فساد و انحراف در عقاید مسلمانان:
نقل عقاید باطل اسرائیلی و انتساب آن به پیامبر اسلام و دیگران باعث شد تا برخی از مذاهب اسلامی بدون تحقیق، این روایات را پذیرفته و آنها را به‌صورت عقیده و مذهب خود برگزینند. عقیده به جسم بودن خداوند، معصوم نبودن پیامبران و .. را می‌توان ره‌آورد این‌گونه روایات دانست.

3. مشوّه کردن چهره اسلام:

3. مشوّه کردن چهره اسلام:
ورود اسرائیلیات به فرهنگ اسلامی باعث شد تا عدّه‌ای اسلام را دینی خرافی جلوه دهند، و بگویند: اسلام می‌کوشد پیروانش را با تعالیم پوچ و واهی که با هیچ معیار عقلی سازگاری ندارد، سرگرم سازد، چنان‌که برخی مستشرقان، بعضی ازاین‌روایات را از منابع اسلامی استخراج کرده و با ترویج آنها درصدد بدنام کردن اسلام و ضربه زدن به آن هستند.[32]

حکم مراجعه به اهل‌کتاب:

حکم مراجعه به اهل‌کتاب:
درباره مراجعه به اهل‌کتاب دو دیدگاه کلّی جواز و عدم جواز بین مفسران وجود دارد; برخی از نویسندگان متأخّر[33] که مراجعه به اهل‌کتاب را جایز می‌دانند، برای اثبات این نظریّه و توجیه رجوع برخی از صحابه به اهل‌کتاب، به ادلّه‌ای از آیات، روایات و سیره صحابه استناد کرده‌اند; از جمله قرآن در آیه 94 یونس/10 پیامبر و مسلمانان را به مراجعه به اهل‌کتاب دعوت کرده است: «فَاِن‌کُنتَ فی شَکّ مِمّا اَنزَلنا اِلَیکَ فَسـَلِ الَّذینَ یَقرَءونَ الکِتـبَ مِن قَبلِکَ لَقَد جاءَکَ الحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلا تَکونَنَّ مِنَ المُمتَرین». در آیه‌ای دیگر، به مسلمانان می‌گوید: از‌اهل ذکر که همان اهل‌کتاب هستند، بپرسید: «فَسـَلوا اَهلَ الذِّکرِ اِن کُنتُم لاتَعلَمون». (نحل/16،43) در آیه 45 زخرف/43 می‌گوید: «و‌سـَل مَن اَرسَلنا مِن قَبلِکَ مِن رُسُلِنا...». مقصود از کسانی که باید از آنان پرسیده شود امّتهای گذشته و عالمان دینی آنان هستند.[34] در آیاتی نیز به صراحت، پرسش از بنی‌اسرائیل به میان آمده است:«فَسـَل بَنی اِسرءیلَ» (اسراء/17، 101 و نیز بقره/2، 211) آیات پیشین و آیات دیگری که در این زمینه وجود دارد، مراجعه به اهل‌کتاب را در مواردی که تحریف و تغییری در آن صورت نگرفته[35] و موافق شریعت اسلام و عقل باشد، جایز شمرده است. اهل سنت روایتی از پیامبراکرم نقل کرده‌اند که فرمود: «حدثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج= از بنی‌اسرائیل روایت کنید و مانعی ندارد».[36] این روایت نیز بر جواز مراجعه به اهل‌کتاب دلالت دارد; همچنین از اینکه برخی صحابه از جمله ابوهریره و ابن‌عبّاس به اهل‌کتاب تازه مسلمان مراجعه می‌کردند و در برخی از مسائل قرآنی از آنان می‌پرسیدند و عبداللّه‌بن‌عمرو‌بن‌عاص در جنگ یرموک به دوبار شتر از کتب یهود دست یافت و از آنها روایت نقل کرد، می‌توان جواز مراجعه به اهل‌کتاب را به‌دست‌آورد.[37]
در پاسخ باید گفت حق این است که هیچ‌یک از ادلّه ارائه شده نمی‌تواند مراجعه به اهل‌کتاب را در هیچ موردی (چه تفسیر و چه تاریخ انبیای پیشین) ثابت کند، زیرا مخاطب آیات مورد استناد، گرچه در ظاهر شخص پیامبر(صلی الله علیه وآله) و مسلمانان هستند; ولی مقصود اصلی، کافران و منافقانی هستند که در رسالت پیامبر شک دارند. دلیل این امر، صدر و ذیل آیه 94 یونس/10 است: «فَاِن کُنتَ فی شَکّ مِمّا اَنزَلنا اِلَیکَ ... فَلا تَکونَنَّ مِنَ المُمتَرین». مقصود از این دو جمله که بحث شک در رسالت در آن مطرح شده، به‌طور یقین شخص پیامبر و مسلمانان معتقد نیست، بلکه مقصود کافران و منافقان‌اند که خداوند برای برطرف شدن این شک، آنان را به اهل‌کتاب که نبوّت پیامبر خاتم در کتب آنان موجود بود ارجاع داده است، چنان که مخاطب در آیات «فَسـَلوا اَهلَ الذِّکرِ اِن کُنتُم لاتَعلَمون * بِالبَیِّنـتِ...» (نحل/16، 43‌ـ‌44) نیز ارشاد به اصل عقلایی رجوع به‌کارشناسان و اهل خبره است و بر جواز رجوع به فرد یا گروهی خاص دلالت ندارد.[38]
بر فرض دلالت داشتن این آیات، در مقابل آنها آیاتی هست که اهل کتاب، به ویژه عالمان آنان را اهل تزویر، مکر و تحریف کتابهای آسمانی معرّفی کرده است[39]: «یَسمَعونَ کَلـمَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفونَهُ مِن بَعدِ ما عَقَلوهُ...» (بقره/2 75) در آیه‌ای دیگر آنان را کسانی دانسته که مطالبی را از جانب خود نوشته و برای دستیابی به متاع دنیا آن را میان مردم منتشر می‌کنند: «فَوَیلٌ لِلَّذینَ یَکتُبونَ الکِتـبَ بِاَیدیهِم ثُمَّ یَقولونَ هـذا مِن عِندِ اللّهِ لِیَشتَروا بِهِ ثَمَنـًا قَلِیلاً» (بقره/2،79) بر همین اساس، قرآن در آیاتی دیگر به صراحت مسلمانان را از مراجعه و پرسش از آنان درباره تاریخ گذشتگان منع کرده است: «قُل‌رَبّی اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما یَعلَمُهُم اِلاّ قَلیلٌ فَلا تُمارِ فیهِم اِلاّ مِراءً ظـهِرًا ولا تَستَفتِ فیهِم مِنهُم اَحَدا» (کهف/18 22)
امّا حدیث «حدثوا عن بنی‌إسرائیل و‌لا‌حرج» نیز بر مدّعا دلالتی نداشته و کنایه از این است که شما در بیان زشتیها و فضاحتهای اهل‌کتاب در وسعت هستید و هرچه درباره آنان بگویید خلاف واقع نخواهد بود، زیرا رسوایی و پلیدی این قوم گسترده‌تر از آن است که در مورد آنان احتمال داده می‌شود. مؤیّد این مسئله روایت دیگری است که پیامبر فرمود: «تحدثوا عن بنی‌اسرائیل و لا حرج فإنکم لاتحدثون بشیء الاّ و قد کان فیهم أعجب درباره بنی‌اسرائیل سخن بگویید و ایرادی ندارد، زیرا شما هیچ مطلبی درباره آنان نقل نمی‌کنید جز اینکه شگفت‌انگیزتر از آن میان آنان وجود دارد»[40]، افزون بر این، روایات متعدّدی در منع از مراجعه به اهل‌کتاب از پیامبر و صحابه وارد شده است; از‌جمله در روایتی نقل شده که پیامبر پس از مشاهده نسخه‌ای از تورات در دست عمر، به‌شدّت خشمناک شد و مسلمانان را از پرسش از اهل‌کتاب منع کرد. سپس فرمود: اگر موسی(علیه السلام)نیز اکنون زنده بود برای او پیروی جز از دین من جایز‌نبود.[41] در روایتی دیگر، حضرت در برابر قرائت مطالبی از اهل‌کتاب به‌وسیله عمر فرمود: من برانگیخته شدم، درحالی‌که آغازکننده و پایان‌دهنده بودم. به من کلمات مفید و بی‌شمار داده شده است. مبادا سخنان اهل‌کتاب شما را سرگرم سازد.[42] از ابن‌عبّاس نیز روایت شده که مسلمانان را از پرسش از اهل‌کتاب منع کرده و می‌گفت: چگونه به اهل‌کتاب مراجعه می‌کنید، درحالی‌که کتاب فرود آمده بر رسول‌خدا تازه‌ترین اخبار را دارد؟ افزون بر این، قرآن اهل‌کتاب را اهل‌تزویر و تحریف آیات الهی معرّفی کرده است.[43] از ابن‌مسعود نیز روایت شده: درباره هیچ‌چیز، از اهل‌کتاب نپرسید، زیرا آنان هرگز شما‌را هدایت نخواهند کرد و اگر ناچار به این کار هستید، در آن خوب بنگرید و آنچه را موافق کتاب‌خداست پذیرفته، مخالف با کتاب خدا را دور‌افکنید.[44]
برخی از جمله ابن‌حجر روایات مانعه را مختص صدر اسلام دانسته که در آن زمان، به‌جهت نو پا بودن حکومت اسلامی و برای جلوگیری از وقوع فتنه، از سوی پیامبر و صحابه صادر شده است; امّا زمانی که احتمال فتنه از‌بین‌رفت، به مسلمانان اجازه داده شد که به اهل‌کتاب مراجعه کنند.[45]
در پاسخ باید گفت همان علّتی که به سبب آن، مسلمانان صدر اسلام از مراجعه به اهل‌کتاب منع شدند، در عصرهای متأخّر نیز ممکن است وجود داشته باشد. در پاسخ به دلیل سوم که عمل صحابه از جمله ابن‌عبّاس بود، باید گفت عالمان از صحابه از مراجعه به اهل‌کتاب خودداری می‌کردند، زیرا آنان با وجود شخص پیامبر که منبع علوم اوّل و آخر بود و امیرمؤمنان که دروازه علم حضرت به شمار می‌رفت، نیازی به مراجعه به اهل‌کتاب و ابی‌بن‌کعب و امثال او نداشتند[46] و اینکه به ابن‌عبّاس نسبت داده‌اند که به اهل‌کتاب مراجعه می‌کرده یا در منابع تفسیری، اسرائیلیات فراوانی از او نقل شده، اتّهام و جعلیّاتی است که با اهداف سیاسی از جمله مخدوش کردن خاندان نبوّت به واسطه انتساب ابن‌عبّاس به آن خاندان و تقرّب به دستگاه خلافت عبّاسی به وسیله نقل حدیث از بزرگ خاندان این سلسله و نیز سوء استفاده دیگر جاعلان حدیث از اعتبار و شخصیّت ابن‌عبّاس به او نسبت داده شده‌است.[47]
نهایت چیزی که می‌توان درباره ابن‌عبّاس پذیرفت، مراجعه محدود وی به اهل‌کتاب برای شناخت برخی از لغات عبرانی است[48]; امّا مراجعه دیگر صحابه همچون عبداللّه‌بن‌عمرو‌بن‌عاص، عبداللّه‌بن‌عمر و ابوهریره و امثال آنان که بضاعت و سابقه علمی نداشتند، قابل انکار نیست، بلکه این افراد افزون بر مراجعه، خود از عوامل نفوذ و گسترش اسرائیلیات در فرهنگ اسلامی بودند[49]; امّا با وجود نهی پیامبر و دیگر صحابه بلند مرتبه حضرت، عمل این عدّه نمی‌تواند مجوّزی برای رجوع به اهل‌کتاب باشد.

اقسام اسرائیلیات:

اقسام اسرائیلیات:
اسرائیلیات به لحاظ محتوا، درستی و نادرستی و کیفیّت نقل، به انواع متعدّدی تقسیم شده است که هر یک حکمی خاص دارد. ابن‌تیمیه، این روایات را براساس صدق و کذب به سه دسته تقسیم می‌کند: 1 روایاتی که درستی آنها معلوم است و شاهدی بر صدق آنها وجود دارد. 2 روایاتی که نادرستی آنها معلوم است و شاهدی بر کذب آنها وجود دارد. 3 روایاتی که بر درستی و نادرستی آنها دلیل وجود ندارد و اسلام درباره آنها سکوت کرده است. وی قسم اوّل را می‌پذیرد و قسم دوم را مردود شمرده، درباره قسم سوم می‌گوید: این روایات را نه می‌پذیریم و نه رد می‌کنیم; ولی نقل آنها برای استشهاد جایز است.[50]
ذهبی در تقسیمی این روایات را به صحیح، ضعیف وموضوع تقسیم می‌کند و در تقسیمی دیگر می‌گوید: اسرائیلیات موافق با اسلام یا مخالف با آن است، یا اسلام درباره آن سکوت کرده است. وی در تقسیم سوم آورده است: این روایات یا به عقاید یا به احکام مربوط می‌شود، یا از قبیل موعظه و حوادث تاریخی است.[51] سپس درباره این اقسام می‌نویسد: آنچه با شریعت اسلام موافقت دارد، پذیرفتنی و نقل آن جایز است و آنچه با شریعت اسلام مخالفت دارد، مردود و نقل آن حرام است و آنچه اسلام درباره آن سکوت کرده، نه قابل تصدیق و نه شایسته تکذیب است; امّا نقل آن اشکالی ندارد، زیرا غالب روایات این قسم به قصص و اخبار تاریخی مربوط می‌شود و با عقاید و احکام ارتباطی ندارد تا نقل آن جایز نباشد.[52] تقسیم بهتری که می‌توان در این باره مورد توجّه قرار داد، این است که روایات اسرائیلی، یا به‌طور شفاهی نقل شده، چنان‌که بیشتر منقولات کعب‌الاحبار، ابن‌منبه، ابن‌سلام و امثال آنان چنین است، یا شفاهی نبوده، بلکه در کتابهای عهدین وجود دارد، چنان‌که بیشتر آنچه از اهل‌بیت(علیهم السلام)در مقام احتجاج اهل‌کتاب به آن استناد شده، از این قبیل است. بیشتر منقولات شفاهی ـ‌اگر نگوییم همه آنها‌ـ مطالبی ساختگی است که هیچ اصل و اساسی ندارد و منشأ آن، شایعات عوام و ساختگی است، بدین جهت نمی‌توان آنها را پذیرفت; امّا قسم دوم به سه دسته تقسیم می‌شود: یا در اصول و فروع با شریعت اسلام موافق است که این قسم را می‌پذیریم; مانند آنچه در مزامیر آمده است: متوکّلان و امیدواران به پروردگار، وارث زمین خواهند شد[53]، و قرآن این مطلب را تصدیق کرده است: «و لَقَد کَتَبنا فِی الزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّکرِ اَنَّ الاَرضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّــلِحون» (انبیاء/21، 105) یا با شریعت اسلام مخالف است که آن را ترک می‌کنیم; مانند آنچه در سفر خروج آمده که می‌گوید: هارون، خود گوساله‌ای را برای پرستش بنی‌اسرائیل ساخت; نه سامری.[54] این مطلب، با هدف خداوند از ارسال رسولان و آیات قرآن در تضادّ است[55] که می‌گوید: «فَکَذلِکَ اَلقَی السّامِریّ * فَاَخرَجَ لَهُم عِجلاً جَسَدًا لَهُ خوارٌ فَقالوا هـذا اِلـهُکُم و اِلـهُ موسی...»(طه/20، 87‌ـ‌97); امّا آنچه را اسلام درباره‌اش سکوت کرده، نه می‌پذیریم و نه رد می‌کنیم و شاید سخن پیامبر که فرمود: اهل‌کتاب را نه تصدیق کنید و نه تکذیب[56]، به همین قسم ناظر باشد، زیرا آنان حقّ و باطل را به هم آمیخته‌اند که اگر آنان را در این امور تصدیق کنیم، ممکن است باطل باشد و اگر تکذیب کنیم، ممکن است حق باشد، بنابراین، در این‌گونه موارد، احتیاط و طبق قواعد نقل حدیث عمل می‌کنیم.[57]

معروف‌ترین چهره‌های پدیدآورنده اسرائیلیات:

اشاره

معروف‌ترین چهره‌های پدیدآورنده اسرائیلیات:
افرادی که روایات اسرائیلی را پدید آورده یا به نشر و گسترش آن کمک کرده‌اند، فراوان‌اند; امّا برخی در این زمینه، بیشترین نقش را ایفا کرده‌اند، به‌گونه‌ای که بیشتر روایات و افسانه‌های اسرائیلی موجود در کتابهای تفسیر، حدیث و تاریخ اسلامی به این گروه ختم می‌شود. این عدّه عبارت‌اند از:

1. عبداللّه‌بن‌سلام:

1. عبداللّه‌بن‌سلام:
حصین‌بن سلام‌بن حارث اسرائیلی از عالمان یهود و از قبیله خزرج است که هنگام ورود پیامبر به مدینه، اسلام آورد و حضرت، نام او را عبداللّه نهاد.[58] عبداللّه همواره ادعا می‌کرد که عالم‌ترین یهود بوده و درباره کتابهای پیشین از همگان آگاه‌تر است.[59] او از کسانی بود که احادیث فراوانی را جعل کرد تا نظر عوام را به خود متوجه، و جایگاهش را میان آنان رفیع سازد.[60] از وی روایت شده که پیامبر به او اجازه داده یک شب قرآن و یک شب تورات بخواند; امّا ذهبی این روایت را به سبب وجود ابراهیم‌بن‌ابی‌یحیی که فردی متروک الحدیث و متّهم است، ضعیف دانسته است.[61] او در سال 43 هجری و در زمان خلافت معاویه در مدینه در‌گذشت.[62]

2. کعب‌الاحبار:

2. کعب‌الاحبار:
ابواسحاق کعب‌بن‌ماتع حمیری، معروف به کعب الاحبار از دانشمندان بزرگ یهود در یمن بود که در اوایل خلافت عمر به اسلام گروید و در سال 34 هجری در شهر حمص درگذشت.[63] صحابه از جمله عمر در آغاز برای اطّلاع از برخی معلومات به او مراجعه می‌کردند; امّا پس از مدّتی بر اثر نقل روایات دروغ به سخنان او با دیده تردید نگریسته، او را تکذیب کردند.[64] نیز روایت شده است که علی(علیه السلام)او را دروغگو خواند.[65] وی در زمان عثمان نیز به نقل اسرائیلیات پرداخت. سپس به شام رفت و جزو مشاوران معاویه و تحت حمایت او قرار گرفت و از طریق نقل روایات اسرائیلی و دروغ، پایه‌های حکومت وی را تثبیت کرد. روایات فراوانی که درباره فضیلت شام و ساکنان آن از وی نقل شده، مؤیّد این معناست.[66] این یهودی به ظاهر مسلمان، توانست به کمک برخی صحابه از جمله ابوهریره که بیشترین نقش را در نقل و گسترش روایات کعب برعهده داشت، خرافات و داستانهای دروغ و جعلی فراوانی را وارد معارف دینی مسلمانان‌کند.[67]

3. تمیم بن‌اوس‌الداری:

3. تمیم بن‌اوس‌الداری:
ابورقیه تمیم‌بن اوس‌بن‌حارثه یا خارجه الداری از عالمان مسیحی است که در سال نهم هجری به مدینه آمد و اسلام را پذیرفت. وی راهب زمان خویش و عابد مردم فلسطین بود.[68] این کاهن مسیحی که پس از پذیرش اسلام، گرایشهای مسیحی خود را حفظ کرده بود، نخستین کسی است که داستانسرایی را در مسجد رواج داد و حتّی به اتفاق روایات، نخستین قصّه‌گو در اسلام است.[69] وی از خلیفه‌دوم اجازه قصّه‌گویی خواست. عمر ابتدا ممانعت کرد. سپس به او اجازه داد تا پیش از نماز‌جمعه مردم را موعظه کند. این امر در زمان خلافت عثمان به هفته‌ای دوبار افزایش یافت.[70] مشهورترین حدیثی که از وی نقل شده، حدیث جساسه (خبرچین) است که مسلم آن را در صحیح خود نقل کرده است.[71] این حدیث افزون بر ضعف سند، از نظر محتوا نیز با معیارهای حدیث صحیح سازگاری ندارد.[72] او در شام درگذشت و در «بیت‌جبرین» فلسطین دفن شد.[73]

4. وهب‌بن‌منبّه:

4. وهب‌بن‌منبّه:
ابوعبداللّه وهب‌بن‌منبه صنعانی. پدرش منبه از اهالی خراسان و از شهر هرات بود که کسرای ایران، او را اخراج کرد و به یمن فرستاد.[74] وهب از دانشمندان بزرگ اهل‌کتاب در یمن بود که در سال 34 هجری متولّد شد. وی مورّخ بود و از علوم اهل‌کتاب بهره فراوان داشت.[75] نقل شده که وی حدود 70 و چند کتاب از کتابهای پیشینیان را خوانده است.[76] در روایتی، او عبداللّه‌بن‌سلام و کعب‌الاحبار را داناترین زمان خویش، و خود را داناتر از آن دو می‌دانست.[77]
وی در پیدایش و نشر اندیشه‌های خرافی نقش بسزایی داشت، به‌گونه‌ای که محمد رشید‌رضا او و کعب‌الاحبار را بدترین و ریاکارترین افراد در برابر مسلمانان دانسته و می‌نویسد: هیچ خرافه‌ای در کتابهای تفسیری و تاریخی درباره آفرینش موجودات، پیامبران، امّتهای آنان و رستاخیز، به کتابهای تفسیر و تاریخ‌اسلامی راه‌نیافت، جز آنکه این دو در آن نقش داشتند.[78] وی در سال 110 یا 116 هجری بر اثر ضربات یوسف‌بن‌عمر، والی یمن و عراق درگذشت.[79]

5. محمد‌بن‌کعب القرظی:

5. محمد‌بن‌کعب القرظی:
پدر وی از اسیران بنی‌قریظه واز فرزندان کاهنان یهود بود. وی در سال‌40 هجری متولّد شد و در سال‌117 هجری وفات یافت و از کسانی بود که در مساجد به قصّه‌گویی می‌پرداخت و افسانه‌هایی را از کتابهای پیشینیان نقل می‌کرد و سرانجام درحالی‌که در مسجد مشغول قصّه‌گویی بود، سقف مسجد فرو ریخت و به همراه گروهی دیگر جان‌سپرد.[80]

6 عبداللّه‌بن‌عمرو‌بن‌عاص:

6 عبداللّه‌بن‌عمرو‌بن‌عاص:
ابومحمد عبداللّه‌بن‌عمرو‌بن‌عاص از قبیله قریش. وی پیش از پدرش اسلام آورد. 7 سال پیش از هجرت متولّد شد و در سال 65 هجری از دنیا رفت.[81] او نخستین کسی بود که پس از وفات پیامبر، به نشر اسرائیلیات پرداخت. در جنگ یرموک به دو بار شتر از کتب یهود دست یافت و از آن، مطالب و داستانهایی نقل می‌کرد و عمل خود را با حدیثِ «حدثوا عن بنی‌إسرائیل و لا حرج» که از پیامبر(صلی الله علیه وآله)نقل می‌کرد[82] و روایت خود ساخته‌ای که مدعی بود پیامبر در تعبیر خوابش به او اجازه قرائت تورات را داده بود[83]، توجیه می‌کرد.

7. ابوهریره:

7. ابوهریره:
نام، اصل و نسب او به‌طور دقیق روشن نیست و مورّخان در این جهت اختلاف دارند.[84] حدود 20 سال پیش از هجرت متولّد شد و در سال هفتم هجرت از یمن نزد پیامبر آمد و اسلام را پذیرفت.[85] وی نخستین راوی است که در اسلام مورد اتّهام قرار گرفت و بسیاری از اصحاب از جمله عمر، عثمان، عایشه او را به دروغگویی متّهم کردند و علی(علیه السلام) او را دروغگوترین مردم دانست.[86] وی روایاتی را از اهل‌کتاب گرفته و آن را به پیامبر و اصحاب نسبت می‌داد. به گفته برخی وی در میان صحابه، بیش از دیگران فریفته کعب‌الاحبار شده و به او اعتماد کرد. کعب با ذکاوت و حیله‌گری، از سادگی ابوهریره بهره می‌برد و هر خرافه و سخن باطلی را که می‌خواست وارد اعتقادات مسلمانان کند به او تلقین و برای تأکید بر این امر، خود روایت ابوهریره را تصدیق می‌کرد.[87] ابوهریره افزون بر تأثیرپذیری از کعب‌الاحبار، از القائات وهب ابن‌منبّه نیز متأثّر بوده است.[88] در اواخر عمر، از سوی معاویه والی مدینه شد و در سال 59 هجری و در‌80 سالگی در قصر عقیق خود درگذشت و در قبرستان بقیع مدفون شد.[89]

8 ابن‌جریج:

8 ابن‌جریج:
ابوخالد یا ابوالولید عبدالملک‌بن عبدالعزیز‌بن‌جریج. اصل وی رومی، و پیش از اسلام نصرانی مذهب بود. در سال 80 هجری متولّد شد و در سال 150 هجری وفات یافت. ذهبی وی را یکی از قطبهای نشر اسرائیلیات دانسته و می‌نویسد: او محور نشر اسرائیلیات در دوره تابعان است و هرگاه آیات مرتبط به نصارا را دنبال کنیم، می‌بینیم بیشترین روایاتی که طبری درباره نصارا آورده، در محور ابن‌جریج دور می‌زند[90]; امّا این نظریّه پنداری بیجا و مبتنی بر حدس است که شاهدی بر صحّت آن وجود ندارد، بلکه شاهد نادرستی این مدعا، افسانه‌هایی است که درباره مائده (سفره) آسمانی نازل بر حضرت عیسی(علیه السلام) و حواریّون در جامع‌البیان و الدرالمنثور آمده است که فقط دست وهب‌بن‌منبّه و کعب‌الاحبار در آنها دیده می‌شود و از ابن‌جریج خبری نیست; نیز صدها روایت اسرائیلی که ابوشهبه در کتاب الاسرائیلیات والموضوعات گرد آورده[91] و در آن دستهای افرادی چون عبدالله‌بن‌سلام و تمیم داری و کعب و وهب و قرظی و ابوهریره به‌طور فراگیر دیده می‌شود، و ابن‌جریج فقط در یک مورد (هنگام نجات بنی‌اسرائیل از وادی تیه) از ابن‌عبّاس نقل‌می‌کند.[92]

اسرائیلیات و کتابهای تفسیر:

اسرائیلیات و کتابهای تفسیر:
با آغاز عصر تدوین تفسیر، اسرائیلیات فراوانی که وارد حوزه فرهنگ اسلامی شده بود، به تفاسیر نیز راه یافت. مجموع تفاسیر تدوین شده را می‌توان به لحاظ نقل و عدم نقل اسرائیلیات، کیفیّت نقل و نیز نقد این روایات به چند دسته تقسیم کرد: 1 تفاسیری که اسرائیلیات فراوانی را بدون سند و بدون اینکه به نقد یا ردّ آنها بپردازند، آورده‌اند; مانند تفسیر‌مقاتل ابن‌سلیمان (م 150‌ق.)، و الدرالمنثور سیوطی.[93]2 تفاسیری که اسرائیلیات را با سند ذکر کرده و جز در مواردی اندک، به نقد آن نپرداخته‌اند; مانند جامع‌البیان طبری.[94] 3 تفاسیری که اسرائیلیات را با سند ذکر کرده و در بیشتر موارد به نقد و بررسی آنها پرداخته‌اند; مانند تفسیر‌القرآن العظیم ابن‌کثیر.[95] 4. تفاسیری که اسرائیلیات را بدون سند نقل کرده و بیشتر به نقد آن پرداخته‌اند; مانند مجمع‌البیان فی تفسیرالقرآن طبرسی و روض‌الجنان و روح‌الجنان ابوالفتوح رازی.[96] 5 تفاسیری که ضمن حمله شدید به اسرائیلیات و ناقلان آنها، خود در مواردی گرفتار این روایات شده و بدون نقد آنها را در تفاسیر خود آورده‌اند; مانند الجامع لاحکام القرآن قرطبی و روح‌المعانی فی تفسیرالقرآن آلوسی.[97] 6 تفاسیری که از نقل اسرائیلیات احتراز و جز در موارد اندک همراه با نقد و ردّ آنها، از ذکر این روایات خودداری کرده‌اند; مانند المیزان فی تفسیرالقرآن[98] طباطبایی که گاهی اسرائیلیات را با سند یا بدون سند و با ذکر منبع نقل کرده; امّا با معیارهای عرضه بر قرآن، سنّت و عقل به نقد این روایات می‌پردازد.