اسلحه
اسلحه => سلاح
اَسْلَعبنشُرِیکبنعوف تمیمی
اشاره
اَسْلَعبنشُرِیکبنعوف تمیمی: از تیره بنیالاعرج[1]، ساربان پیامبر
ابنسعد، نامش را میمونبنسنباذ، و اسلع را لقب او میداند.[2] وی ساربان پیامبر(صلی الله علیه وآله) و از خادمان او بود.[3] آیه تیمّم درباره او نازل شده[4] و تنها روایت منقول از او، درباره چگونگی تیمّم است. ابنحبّان نیز در کتاب الثقات از او نام بردهاست.[5]
بنا به روایتی از خود وی، در یکی از سفرها که ساربان پیامبر(صلی الله علیه وآله) بود، شب هنگام محتلم شد و بهسبب سرما از بیم بیماری و مرگ، غسل نکرد و چون نمیخواست در آن حال شتر پیامبر را هدایت کند، این امر را به مردی از انصار واگذاشت و خود پس از گرم کردن آب و غسل کردن به پیامبر و یارانش پیوست. وقتی رسول خدا، علّت تأخیرش را جویا شد، ماجرا را شرح داد، آنگاه آیه 43 نساء/4 نازل شد[6]: «.. واِن کُنتُم مَرضی اَو عَلی سَفَر اَوجاءَ اَحَدٌ مِنکُم مِنَ الغائِطِ اَو لـمَستُمُ النِّساءَ فَلَمتَجِدوا ماءً فَتَیَمَّموا صَعیدًا طَیِّبـًا فامسَحوا بِوُجوهِکُم واَیدیکُم اِنَّ اللّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُورا» براساس این آیه، ازمؤمنان خواسته شد در صورت نیاز به غُسل* چنانچه بیمار یا مسافر بودند یا آب کافی نداشتند تیمّم* کنند.
بنابر روایت دیگری از خود او، پیامبر فرمان حرکت داد و او مشکل خود را مطرح کرد، آنگاه آیهپیشین نازل شد و پیامبر، روش تیمم را به او آموخت[7] و پس از آنکه به آب دست یافتند، از او خواست غسل کند.[8]
منابع
منابع
الاصابة فی تمییز الصحابه; البدایة والنهایه; تاریخ مدینة دمشق; الدرالمنثور فی التفسیر بالمأثور; الطبقاتالکبری; کتاب الثقات; المعجم الکبیر.
اسلوب بیانی قرآن
اسلوب بیانی قرآن => سبکشناسی قرآن
اسم
اسم => نامگذاری
اسم اعظم
اشاره
اسم اعظم: بزرگترین اسم خداوند
اسم در لغت از ریشه «سـمـو» به معنای بلندی یا از ریشه «وـسـم» به معنای علامت است.[9] در اصطلاح عرفان، ذات الهی همراه با صفتی معیّن و به اعتبار یکی از تجلّیاتش در مقام واحدیّت، اسم نامیده میشود و اسمهای لفظی، اسمِ اسم است.[10] از اسمای* الهی که در مقام واحدیّت ظهور مییابند به «مراتب الهیّه» تعبیرمیشود، زیرا میان اسما، نوعی ترتّب وجوددارد و برخی از آنها بر بعضی دیگر متفرّعاند.[11] برخی نیز بر مقام احدیّت اطلاق اسم کرده و آن را نخستین اسم ذات دانستهاند، زیرا ذات اقدس خداوند دارای صرافت و اطلاق و از هر نوع تعیّن مفهومی یا مصداقی ـحتّی خود اطلاقـ منزّه است و چون این، خود گونهای تعیّن است که همه تعیّنها را محو میکند و بساط همه کثرتها را درمینوردد، نخستین اسم و نخستین تعیّن خواهدبود.[12]
اعظم صیغه تفضیل بر وزن أفْعَل، و مقصود از اسم اعظم، بزرگترین اسم خداست[13]; ولی برخی اعظم را به معنای عظیم دانسته و گفتهاند: همه اسمای الهی عظیم بوده و هیچ اسمی از اسم دیگر بزرگتر نیست.[14]
تعبیر اسم اعظم در قرآن بهکار نرفته; ولی برخی از آیات قرآن، مشتمل بر آن دانسته شده است; مانند: حروف م*قطعه، «بسماللهالرحمن الرحیم» ; آیات 1ـ6 حدید/57; 22ـ24 حشر/59; 255 بقره/2 (آیةالکرسی); 2آلعمران/3; 87 نساء/4; 8 طه /20; 26 نمل/27; 13 تغابن/64 و 62 غافر/40. در تفاسیر، ذیل آیات دیگری نیز از اسم اعظم بحث شده است; مانند: 31 بقره/2; 175، 180 اعراف/7; 40 نمل/27; 110 اسراء /17 و 26 آلعمران/3. در جوامع روایی، بابی با عنوان «اسم اللّه الأعظم» منعقد و روایات متعددی را در آن نقل کردهاند. در برخی از دعاها نیز به آن تصریح یا اشاره شده است; مانند دعای سمات: «اللّهم إنّی أسئلک باسمک العظیم الأعظم...»، دعای شب مبعث: «و باسمک الأعظم الأعظم الأجلّ الأکرم...»، و دعای سحر: «اللّهم إنّی أسألک من اسمائک بأکبرها...» تعبیر اسم اعظم گویا در کتابهای تورات و انجیل بهکار نرفتهاست.
حقیقت اسم اعظم:
حقیقت اسم اعظم:
درباره حقیقت اسم اعظم دو نظر وجود دارد: 1. بسیاری از مفسّران، آن را براساس ظاهر روایات، مرکب از حروف و الفاظ دانستهاند. برخی گفتهاند: اسماعظم، اسمی معیّن نیست، بلکه هر اسمی را که بنده در حال استغراق در معرفت الهی و انقطاع فکر و عقل از غیر او بر زبان آورد، همان اسم اعظم است.[15] برخی دیگر، آن را اسمی معیّن دانستهاند که میان آنان دو قول وجود دارد: الف اسم اعظم به هیچ وجه نزد آفریدگان معلوم نیست. ب. اسم اعظم بهگونهای معلوم است.[16] صاحبان قول نخست، پنهان بودن اسم اعظم را بدان جهت دانستهاند که مردم بر ذکر همه اسمای الهی مواظبت کنند، به این امید که اسم اعظم نیز بر زبانشان جاری شود.[17] شاید بتوان گفت یکی از رازهای پنهان بودن اسم اعظم، مصون ماندن آن از دست نامحرمان و اغیار است و این خود نوعی تقدّس و تنزیه اسم خداست.
صاحبان قول دوم در تعیین اسم اعظم آرای گوناگونی دارند: الف. کلمه «اللّه» *.[18] ب کلمه «هو».[19]ج «الحیّ القیّوم».[20]د. «ذوالجلال* والإکرام».[21]هـ حروف مقطعه.[22] و. برخی اسم اعظم را از 11 حرف «أهَمٌ، سَقَکٌ، حَلَعٌ، یَصٌ» مرکّب و جامع عناصر چهارگانه (آتش، خاک، هواوآب) دانستهاند.[23] ز. سعیدبنجبیر آن را اسمی دانسته که از ترکیب حروف مقطعه بهدستمیآید و گفته است: اگر مردم میتوانستند حروف مقطعه را به درستی ترکیب کنند، اسماعظم را به دست میآوردند.[24] ح کفعمی، اذکار و دعاهایی را مشتمل بر اسم اعظم دانسته; مانند دعای جوشن کبیر، دعای مشلول، دعای مجیر، دعای صحیفه، «یاهو یا هو یا من لا یعلم ما هو إلاّ هو» ، «یا نور یاقدّوس یا حیّ یا قیّوم یا حیًا لا یموت یا حیّاً حین لا حیّ یا حیّ لا إله إلاّ أنت أسئلک بلا إله إلاّأنت» و «لا إله إلاّ أنت سبحانک إنّی کنتمنالظّالمین».[25]در روایات متعددی نیز آیات و اذکاری، بر اسم اعظم مشتمل دانسته شده است; مانند آیاتی از بقره، آلعمران و طـه[26]، «بسم الله الرحمن الرحیم» [27]، «الله لا إلـه إلاّ هوالحیّ القیّوم» (بقره/2،255; آلعمران/3،2)، «و إلـهکم إلـهٌ وحدٌ ..» (بقره/2،163)[28]، «اللّه لا إلـه إلاّ هو لیجمعنّکم إلی یوم القیمة» (نساء/4،87)، «اللّه لاإلـه إلاّ هو له الأسماء الحسنی» (طه/20،8)، «اللّه لا إلـه إلاّ هو ربّ العرش العظیم» (نمل/27،26)، «اللّه لا إلـه إلاّ هو و علیاللّه فلیتوکّل المؤمنون» (تغابن/64،13)، «ذلکم اللّه ربّکم خلق کلّ شیء ..» (غافر/40،62)، 6آیه ابتدای حدید/57 و سه آیه آخر حشر/59[29]،«یاهو یا من لا هو إلاّ هو» [30]، «.. اللّه اللّه اللّه اللّه الذی لا إله إلاّ هو...» [31]، «یا إلهنا و إله کلّ شیء إلهاً واحداً لا إله إلاّ أنت» [32]، «لا إله إلاّ هو»، پس از نماز صبح گفتن 100 مرتبه «بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم» و ..
در دعاها و روایات مربوط به اسم اعظم، بر اذکار «الحیّ» ، «القیّوم» ، «هو» و «بسم اللّه الرحمن الرحیم» تأکید شده است که به توضیح آنها میپردازیم:
الف. «الحیّ» *; یعنی درّاک فعّال[33]، بنابراین، دو صفت علم و قدرت، در صفت حیات نهفته است و همه کمالات دیگر نیز به این دو صفت بازمیگردد، پس نام شریف «الحیّ» همه کمالات الهی را دربردارد، به همین جهت، عارفان آن را امام ائمّه سبعه (حیّ عالم، مرید، قادر، سمیع، بصیر و متکلّم) گفتهاند[34]; یعنی 6 اسم دیگر بر «الحیّ» متوقّف هستند.
ب. «القیّوم*» ; یعنی آنچه قائم به ذات خود و برپادارنده غیر خود است[35]، بهگونهای که غنیّ بالذّات باشد و در ذات و کمالات خود نیازمند غیر نباشد; امّا هرچه غیر اوست، به او نیاز داشته باشد و به بیان دیگر، همه کمالاتِ موجوداتِ دیگر از او باشد.[36] در خواصّ دو اسم «الحیّ» و «القیّوم» از روایاتی استفاده میشود که 19 مرتبه گفتن «الحیّ» بر مریض، به ویژه بیمار مبتلا به چشم درد، مفید است و فراوان گفتن «القیّوم» سبب تصفیه و پاکی دل میشود و هرکس «الحیّ القیّوم» را بسیار بگوید، به ویژه در آخر شب، آثار مادّی و معنوی فراوانی خواهد داشت.[37] برخی گفتهاند: به تجربه ثابت شده که فراوان گفتن «یاحیّ یا قیّوم یا من لا إله إلاّ أنت» باعث حیات عقل میشود.[38] عده بسیاری از مفسّران، دواسم«الحیّ» و «القیّوم» را اسم اعظم یا قریب به آن دانسته و به شرح و تفسیر آن دو پرداختهاند.[39]
ج. «هو» اسم خدای متعالی است; نه ضمیر، به همین جهت «یا هو» درست است.[40] نزد عارفان «هو» به مقام «هویّت مطلقه» من حیث هی هی اشاره دارد، بیآنکه متعیّن به تعیّن صفاتی یا متجلّی به تجلّیّات اسمایی باشد و این اشاره، از غیر صاحب قلب تقیّ نقیّ احدیّ احمدی محمدی(صلی الله علیه وآله)ممکن نیست.[41] به عبارت دیگر، «هو» به مقامی اشاره دارد که اشاره و آمال عارفان از آن منقطع و از اسم و رسم مبرّا و از تجلّی و ظهور منزّه است.[42]
د. «بسم*اللّه الرّحمن الرّحیم» در روایات بسیاری اسم اعظم، یا نزدیکتر به اسم اعظم از سیاهی چشم به سفیدی آن دانسته شده است[43]، زیرا آنگونه که عارفان گفتهاند، برای ظهور و بروز اسما باید برای هویّت غیبیّه و ذات مقدّس، خلیفه الهیّه غیبیهای باشد که عبارت از فیض اقدس است و نخستین مستفیض از فیض اقدس و نخستین تعیّن آن، اسم اعظم «اللّه» است و مظاهر نخست آن اسم، مقام رحمانیّت و رحیمیّت ذاتی است.[44] گفته شده: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» از انسان به شرط عبودیّت، همانند کلمه «کن» از خدای متعالی است[45]; یعنی بسم اللّه ... از چنین شخصی، همانند کن ایجادی، قدرت بر انجام هر چیزی را پدیدمیآورد.
2. نظر دوم درباره حقیقت اسم اعظم، آن است که این اسم از سنخ الفاظ و حروف نیست، بلکه حقیقتی عینی و خارجی است. برخی گفتهاند: بحث حقیقی از علّت و معلول و خواص آن، نظریّه لفظی بودن اسم اعظم را ردّ میکند، زیرا اسم لفظی، از جهت خصوص لفظش مجموعهای از صداها و کیفیّات عرضیّه است و از جهت معنای متصوّرش صورتی ذهنی به شمار میرود و محال است که با صدایی یا صورتی ذهنی، بتوان در هر چیزی و به هرگونه دلخواه تصرّف کرد و اگر اسمای الهی در عالم مؤثّر بوده و واسطههای نزول فیض از ذات الهی هستند، الفاظ یا معانی آنها چنین اثری ندارد، بلکه حقایق آنها منشأ چنین آثاری است و اگر کسی درباره یکی از نیازهایش از همه اسباب، منقطع و به پروردگارش متّصل شود، به حقیقتِ اسمی که با نیاز وی مناسب است متّصل شده است، پس حقیقت آن اسم، تأثیر گذاشته و حاجت شخص برآورده میشود. حال اگر کسی به حقیقت اسم اعظم متّصل شود و دعا کند هر خواستهای که داشته باشد مستجاب خواهدشد.[46]
اسم اعظم نزد عارفان، نخستین اسمی است که در مقام واحدیّت ظهور مییابد و آن جامع جمیع اسما و صفات است و اسمای دیگر به وسیله آن ظهور مییابد.[47] توضیح آنکه ذات مقدّس حق، اعتبارات گوناگونی دارد:
الف. اعتبار ذات من حیث هی. به حسب این اعتبار، ذات، مجهول مطلق شمرده میشود و هیچ اسم و رسمی برای آن نیست و دست آمال عارفان و آرزوی اصحاب قلوب و اولیا از آن کوتاه است[48]، چنانکه اندیشه هیچ حکیمی نیز به آن راه ندارد: «لایُدرکه بُعد اِلهمَم و لایناله غَوص الفِطَن».[49]
ب. اعتبار ذات به مقام تعیّن غیبی و عدم ظهور مطلق، که آن را مقام «احدیّت» گویند.
ج. اعتبار ذات به حسب مقام واحدیّت و جمع اسما و صفات.[50] نخستین حقیقتی که در این مقام تعیّن مییابد، اسم اعظم یعنی «اللّه» است و از تجلّی آن جمیع اسمای دیگر ظاهر میشود[51]، به همین دلیل اسم اعظم، بالذّات بر اسمای دیگر تقدّم داشته و به عالم قدس نزدیکتر است[52]. البتّه این امر بدان معنا نیست که دیگر اسمای الهی، جامع همه حقایق اسما نبوده و در ذات خود ناقصاند، بلکه همه اسمای الهی، جامع جمیع اسما، و مشتمل بر همه حقایق و کمالاتاند، زیرا همه اسما با ذات مقدّس و با یکدیگر متّحدند. فرق اسم اعظم با دیگر اسما این است که در اسمای دیگر، یکی از کمالات ظهور دارد و کمال دیگر باطن است; مثلا در اسمای جمال، جمال ظاهر و جلال باطن است و در اسمای جلال، جلال ظاهر و جمال باطن است; ولی اسم اعظم در حدّ اعتدال و استقامت است و هیچ یک از جمال و جلال در آن بر دیگری غلبه ندارد و هیچ یک از ظاهر و باطن بر دیگری حاکم نیست، پس اسم اعظم در عین بطون، ظاهر و در عین ظهور، باطن و درعین آخریّت، اوّل و در عین اوّلیت، آخر است.[53] ناگفته نماند که عارفان، اسمای الهی را به اسمای ذات، صفات و افعال تقسیم کرده و اسم اعظم را از اسمای ذات دانستهاند.[54]
کسانی که اسم اعظم را از سنخ الفاظ نمیدانند، به روایاتی نیز استدلال کردهاند، چنانکه از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است: خدای متعالی اسمی را آفرید که با حروف به صوت نمیآید و باالفاظ تکلّم نمیشود ...[55] و در روایات دیگری آمدهاست که اسم اعظم 73 حرف دارد، برخی پیامبران تعدادی از حروف آن را و پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)72 حرف آن را میدانستند و یک حرف آن را خداوند در حجاب قرار داده یا آنکه برای خود برگزیده است.[56] روشن است که مقصود از حروف در این روایات، حروف معمول نیست، زیرا اگر اسماعظم اسمی لفظی بود که با مجموع حروفش بر معنایی دلالت میکرد و دانستن برخی از آنحروف، هیچ سودی برای پیامبران(علیهم السلام)نداشت[57] و در حجاب بودن حرفی از حروف الفبا، نامعقولبود.[58]
مراتب اسم اعظم:
مراتب اسم اعظم:
اسم اعظم دارای دو جهت است: غیب و ظهور. از جهت غیب با فیض اقدس و ذات احدیّت و هویّت غیبیّه اتحاد داشته و عین آنهاست و فرق بین آنها فقط به حسب اعتبار است. اسم اعظم از این جهت، در هیچ مرآتی ظاهر نشده و هیچگونه تعیّنی ندارد[59] و پنهان بودن اسم اعظم و برگزیدن آن در علم غیب نیز فقط به سبب بیتعیّن بودن آن است که باعث میشود کسی به آن دست نیابد، مگر در صورت فنا و در آن صورت، دیگر نشانی از مخلوق نیست و شاید مقصود از آنچه در برخی روایات آمده که خداوند یک حرف آن را برای خود برگزید، همین معنا باشد[60]; ولی از جهت ظهور، اسم اعظم تجلّی فیض اقدس بوده و خود در همه مراتب اسمایی، تجلّی و ظهور دارد[61]، بنابراین، میتوان این دو جهت را دو مرتبه از اسم اعظم دانست.
مرتبه سوم اسم اعظم، حقیقت انسانیّه و عین ثابت محمدی(صلی الله علیه وآله)است، زیرا عین ثابت محمدی(صلی الله علیه وآله)مظهر اسم اعظم و تعیّن آن است و ظاهر و مظهر یا متعیّن و تعیّن، در خارج یکی هستند، گرچه در عقل متفاوتاند[62]، چنانکه امامان(علیهم السلام)نیز به حسب مقام ولایتشان، اسم اعظماند.[63] به همین اعتبار، شاید بتوان همه عالم را از مراتب اسم اعظم دانست، زیرا آنچه غیر خداست صورت و مظهر حقیقت انسانیّه است.[64]
مرتبه چهارم اسم اعظم، مقام اطلاق حقیقت محمّدیه(صلی الله علیه وآله) یعنی مقام مشیّت (وجود منبسط) است، چنان که از روایت منقول از امام صادق(علیه السلام)[65] برخی درباره این مقام، چنین استفاده کردهاند که خداوند اسمی آفرید که همه حدود از آن دور است، حتّی حدّ ماهیّت و درحالیکه مستور است، مستور نیست; یعنی خفای آن بر اثر شدّت ظهور آناست.[66]
مرتبه پنجم اسم اعظم، وجود عنصری پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)است که از عالم علم الهی به عالم مُلک نازل شده و آن مجمل حقیقت انسانیّه است و جمیع مراتب وجود خارجی در آن منطوی است; مانند انطوای عقل تفصیلی در عقل بسیط اجمالی.[67] پایینترین مرتبهاسم اعظم، اسم اعظم لفظی است.[68]
حاملان اسم اعظم:
اشاره
حاملان اسم اعظم:
از آیات و روایات استفاده میشود که برخی از انسانها اسم اعظم را میدانستند; ولی مقدار بهرهمندی آنان از این اسم شریف یکسان نبود و هرکس مقدار بیشتری از اسم اعظم نزد او بود، به همان اندازه، قدرت بیشتری برای تصرّف در جهان در اختیار داشت. هر انسان کاملی چون مظهر اسم اعظم است، آن را میداند[69]; ولی پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله) و اهلبیت ایشان(علیهم السلام)بیشترین بهرهمندی را از اسماعظم دارند و از 73 حرف اسم اعظم، 72حرف آن نزد آنان وجوددارد.[70]
در قرآن به برخی از کسانی که اسم اعظم را میدانستند، اشاره شده است:
1. اهل بیت پیامبر[71](علیهم السلام):
1. اهل بیت پیامبر[71](علیهم السلام):
در آیه 43 رعد/13 از کسی یاد شده که همه علم کتاب نزد اوست: «.. و مَن عِندَهُ عِلمُ الکِتـب.» براساس روایات، مقصود این آیه امیرمؤمنان(علیه السلام) و پس از او بقیّه اهلبیت*(علیهم السلام)هستند.[72] کسی که علم کتاب نزد او باشد، اسم اعظم را نیز دارد، زیرا امام صادق(علیه السلام)در روایتی فرموده است: نزد سلیمان(علیه السلام)فقط یک حرف از اسم اعظم بود; ولی نزد علی*(علیه السلام)تمام علم کتاب وجود داشت.[73] نیز در آیه 40 نمل/27 آمده است که نزد آصفبنبرخیا(علیه السلام)بخشی ازعلم کتاب بود که آن بخش در احادیثی به یک حرف از اسم اعظم تفسیر شده است.[74] در روایات دیگری، علم آصفبنبرخیا در مقایسه با علم امامان که دارای همه علم کتاب بودند، مانند قطرهای در برابر دریا دانسته شده است.[75] از مقایسهای که در اینگونه روایات بین علم کتاب و حرفی از اسم اعظم شده، به دست میآید که علم کتاب شامل اسم اعظم نیزمیشود.
2. آدم(علیه السلام)[76]:
2. آدم(علیه السلام)[76]:
خداوند همه اسمای الهی را به آدم(علیه السلام) آموخت و او مظهر اسم اعظم خدا بود[77]: «وعَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ کُلَّها» (بقره/2،31)
3. آصفبنبرخیا(علیه السلام):
3. آصفبنبرخیا(علیه السلام):
به وی یک حرف از اسم اعظم داده شده بود که با آن یک حرف توانست کمتر از چشم برهم زدنی، تخت ملکه یمن را از یمن به شام، نزد سلیمان(علیه السلام)آورد[78]: «قالَ الَّذی عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکِتـبِ اَنا ءاتیکَ بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیکَ طَرفُکَ.» (نمل/27،40) از ابنعبّاس نقل شده که آصف بنبرخیا تخت بلقیس را با ذکر «یا حیّ یا قیوم» احضار کرد.[79]
4. عیسی(علیه السلام):
4. عیسی(علیه السلام):
او میتوانست مردگان را زنده کند و کورمادرزاد و شخص مبتلا به بیماری پیسی را شفا دهد. (آلعمران/3،49; مائده/5،110) براساس برخی روایات، عیسی*(علیه السلام)به سبب برخورداری از اسم اعظم میتوانست این اعمال را انجام دهد.[80]
5. بلعمبنباعورا:
5. بلعمبنباعورا:
در قرآن، داستان شخصی بیان شده که خداوند آیات خویش را به او داد; ولی وی خود را از آنها تهی ساخت. (اعراف/7،175) طبق برخی روایات این شخص، بلعم ب*ن باعورا مردی از بنیاسرائیل بود که اسم اعظم به او عطا شده بود و هرگاه با آن دعا میکرد دعایش مستجاب میشد; ولی بر اثر پیروی از فرعون و دشمنی با موسی(علیه السلام)اسم اعظم را ازدست داد.[81]
در روایات به افراد دیگری نیز اشاره شده که اسم اعظم را میدانستند; مانند: نوح، ابراهیم، موسی[82]، یعقوب[83]، خضر[84]، یوشعبننون[85]: و غالب قطّان یکی از اجدادرسول خدا(صلی الله علیه وآله).[86]
آثار اسم اعظم:
آثار اسم اعظم:
بر اساس روایات، عیسی(علیه السلام)بر اثر بهرهمندی از اسم اعظم میتوانست مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و شخص مبتلا به بیماری پیسی را شفا دهد[87]: «واُبرِئُ الاَکمَهَ والاَبرَصَ واُحیِ المَوتی بِاِذنِ اللّه» (آلعمران/3،49)، چنانکه آصفبنبرخیا با اسم اعظم، تخت بلقیس را از یمن به شام آورد[88]: «اَنا ءاتیکَ بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیکَ طَرفُکَ». (نمل/27،40) در روایات، آثار گوناگونی برای اسم اعظم ذکر شده است; برای مثال، کسی که اسم اعظم را بداند دعایش مستجاب و هرچه از خدا بخواهد به او عطا میشود[89] و از علم غیب به اندازهای که خدا بخواهد آگاهی مییابد و دارای معجزه یا کرامت میشود[90] و همه خیرات و برکات بر او فرود میآید[91] و ..
با دقّت در روایات و دعاهای مربوط به اسماعظم، روشن میشود که هرگونه اثری بر اسماعظم مترتّب میشود. اعمّ از پدیدآوردن، نابودکردن، ابدا، اعاده، روزی دادن، زندهکردن، میراندن، جمع کردن و متفرق ساختن و خلاصه هرگونه دگرگونی جزئی و کلّی.[92]
کسانی که اسم اعظم را از سنخ الفاظ میشمرند، در چگونگی تأثیر آن بر یک نظر نیستند، گرچه برخی از آنان اینگونه آثار را آثار خود لفظ بدون هیچ قید و شرطی میدانند.[93] برخی دیگر معتقدند: اگر اسم اعظم از مقوله لفظ باشد باید گفت اثر، از آنِ لفظ است به ضمیمه حالات و شرایطی در گوینده، از نظر تقوا و پاکی و حضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع امید از غیر او و توکل کامل بر ذات پاک او[94]; امّا کسانی که اسم اعظم را از مقوله الفاظ نمیدانند میگویند: کسی که اسم اعظم را میداند مظهر این اسم شریف و خلیفه الهی است و خلیفه باید همه صفات مستخلف عنه را دارا باشد، بنابراین، چنین شخصی همه صفات الهی، مانند علم و قدرت را دارد، گرچه وجود این صفات در خدای متعالی بالذّات و به نحو وجوب، و در خلیفه الهی بالغیر و بهنحو امکان است.
تعلیم اسم اعظم:
تعلیم اسم اعظم:
اَسماءْ بنت ابیبکر
اشاره
اَسماءْ بنت ابیبکر: دخترابوبکر (عبدالله بنابیقحافه (عثمان)، از تیره بنیتمیم
مادرش قیله یا قُتیله از بنیعامربنلؤی قریشی است که ابوبکر* به روزگار جاهلیّت وی را طلاق داد.[1] او 27 سال پیش از هجرت در مکّه زاده شد[2] و همانجا رشد کرد. در جوانی به همسری زبیربن* عوام درآمد و به دعوت پدرش، اسلام آورد.[3] برخی مورّخان او را از نخستین مسلمانان و هجدهمین نفری دانستهاند که اسلام آورده است.[4] او از هجرت شبانه پیامبر(صلی الله علیه وآله)آگاه بود و بر پایه روایتی، در سه روزی که پیامبر و ابوبکر در غار بودند، برای آنان غذا میبرد.[5] هنگام حرکت حضرت، کمربند خود را دو پاره کرد و غذای پیامبر(صلی الله علیه وآله)را با یکی از آن دو بست[6]، به همین جهت به او «ذات النّطاقَیْن» میگفتند.[7] وی به این لقب شهرت یافت و بدان افتخار میکرد و هنگامی که شامیان به تمسخر، پسرش عبدالله را ابنذاتالنّطاقَیْن مینامیدند، اسماء پاسخ داد: به کدام یک از دو کمربندم من را مسخره میکنید: به آنکه غذای سفر پیامبر(صلی الله علیه وآله) را با آن بستم یا به آنکه زنان دارند و از آن گریزی نیست؟[8]
اسماء بر اثر فاش نکردن جهت حرکت پیامبر(صلی الله علیه وآله)، از ابوجهل سیلی خورد.[9] طبق نقلی او پس از هجرت پیامبر(صلی الله علیه وآله)درحالیکه پسرش عبدالله را آبستن بود، به مدینه هجرت کرد و نوزاد خود را در قبا به دنیا آورد.[10] از شرکت او در جنگها و دیگر حوادث دهه نخست تاریخ اسلام خبری نیست; امّا در سال 13 هجری به روزگار حکومت پدرش، همراه همسرش زبیر در پیکار یرموک، دشوارترین نبرد مسلمانان با رومیان، شرکت داشت.[11] در اواخر خلافت عمر به سال 23 هجری هنگامی که پسرش عروه، کودکی خردسال بود، از زبیر طلاق گرفت.[12] با توجه به اینکه مورّخان برایش همسر دیگری ننوشتهاند، به نظر میرسد تا پایان عمر (73هـ به مدّت 50 سال تنها زیست و همسر دیگری اختیار نکرد.
اسماء از صحابه و نزد خلفا شخصی محترم بود، ازاینرو هنگامی که عمر برای مسلمانان و براساس فضل و سابقه آنان مقرّری تعیین میکرد، برای اسماء 1000 درهم قرار داد.[13] وی زنی فصیح بود و رأیی استوار داشت. سفارش او به پسرش عبدالله هنگامی که در محاصره شامیان قرار داشت و پاسخهای وی به حجّاج، از خردمندی او حکایت دارد.[14] اسماء در طول محاصره هفت ماه و نیمه پسرش، در کنار او بود و پیکار، کشته شدن و به دار آویختنش را از نزدیک نظاره میکرد.[15]
اسماء از زبیر صاحب 8 فرزند شد; از جمله عبدالله، مصعب و عروه[16] که در حوادث سیاسی و اجتماعی و فرهنگی قرن اوّل و دوم هجری، نقشداشتند. عبدالله از دشمنان کینهتوز امیرمؤمنان(علیه السلام)بود.[17] علی(علیه السلام) در نهجالبلاغه میفرماید: زبیر پیوسته از ما اهلبیت بود تا آنکه فرزند شومش عبداللّه رشد کرد.[18] مدّت 8 سال بهادّعای خلافت بر بخش بزرگی از قلمرو اسلام حکومت میکرد.[19] او در دوران حکومتش مدت 40 جمعه صلوات بر پیامبر(صلی الله علیه وآله) را در خطبههای نماز جمعه ترک کرد.[20]
دانشمندان رجالی اهلسنّت، اسماء را از راویان ثقه برشمردهاند و شمار فراوانی از محدّثان، از او روایت شنیده و نقل کردهاند.[21]
اسماء هم خود شعر میسرود و هم شعر دیگران را میخواند.[22] در رثای شوهرش زبیر، مرثیهای سروده که در منابع تاریخی ضبط است.[23] وی علم تعبیر خواب را میدانست و آن را به دیگران نیز میآموخت.[24] اسماء در اواخر عمر نابینا شد و سرانجام در ماه جمادیالاولی یا جمادیالثانیه سال 73 هجری، چند روز پس از مرگ و دفن پسرش عبدالله، در 100 سالگی درگذشت و در مکّه به خاک سپرده شد.[25]
اسماء در شأن نزول:
اسماء در شأن نزول:
1. براساس نقل برخی از محدّثان و مفسّران[26]، مادر مطلّقه اسماء (قیله یا قُتَیله دختر عبدالعزّی) که مشرک بود، به دیدن دخترش آمد و برایش هدایایی آورد. أسماء به مادر خود گفت: تا از پیامبر(صلی الله علیه وآله)اجازه نگیرم، هدیهات را نمیپذیرم و تو را به خانهام راهنمیدهم. آیات 8ـ9 ممتحنه/60 در این باره نازلشد: «لایَنهـکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذینَ لَمیُقـتِلوکُم فِیالدّینِ ولَم یُخرِجوکُم مِن دیـرِکُم اَن تَبَرّوهُم و تُقسِطوا اِلَیهِم اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُقسِطین= خداوند شما را از نیکی و دادگری در حقّ کسانیکه با شما بر سر دین نجنگیده، و شما را از خانههایتان بیرون نکردهاند، باز نمیدارد. خدا دادگران را دوست دارد».
قابل توجه است که راویانِ روایات این شأننزول، در نقل طبری و ابنسعد، همه از خاندان زبیرند، ازاینرو باید با تردید یا دقّت و تأمّلبیشتر بدانها نگریست.
2. اسماء در عمرةالقضاء[27] همراه پیامبر(صلی الله علیه وآله)بود و مادر و مادربزرگش که هر دو مشرک بودند، نزد وی آمده، چیزی خواستند. او در پاسخ آنان گفت: تا در این باب از پیامبر(صلی الله علیه وآله)نپرسم و اجازه نگیرم، چیزی به شما نمیدهم. شما همدین من نیستید. اسماء در این باره از پیامبر(صلی الله علیه وآله) پرسید و در پاسخ وی خداوند آیه 272 بقره/2: «لَیسَ عَلَیکَ هُدهُم ولـکِنَّ اللّهَ یَهدی مَن یَشاءُ وما تُنفِقوا مِن خَیر فَلاَِنفُسِکُم وما تُنفِقونَ اِلاَّ ابتِغاءَ وجهِ اللّهِ وماتُنفِقوا مِن خَیر یُوَفَّ اِلَیکُم واَنتُم لاتُظلَمون» را فروفرستاد و به پیامبر(صلی الله علیه وآله)اعلام کرد: هدایت مشرکان برعهده تو نیست که صدقه بخشش]از آنان باز میگیری تا مسلمان شوند. تو دعوتکنندهای; نه راه نماینده. این خداست که هرکه را خواهد راه نماید[28] و به مسلمانان اعلام کرد: اموالی را که میبخشید، برای خودتان است. شما فقط برای خشنودی خدا میبخشید. پاداش آنچه انفاق میکنید، بهتمام و بیکاستی به شما میرسد و به شما ستم نمیشود.
میبدی[29] نیز همین شأن نزول را آورده است، بیآنکه به عمرةالقضاء اشاره کند. میبدی و طبرسی هر دو روایات دیگری را نیز در شأن نزول این آیه آوردهاند[30] که در مجموع میتوان گفت کار اسماء، یعنی کمک نکردن به خویشاوندِ نزدیک غیر همدین، مشکل همه مسلمانان بوده است و بسیاری از آنان از این کار خودداری میکردهاند، بدون آنکه از پیامبر(صلی الله علیه وآله)بپرسند و کار اسماء فقط یکی از مصادیق آن بوده است.
اَسْماء بنت عُمَیس
اشاره
اَسْماء بنت عُمَیس: اسماء دختر عمیسبن معدبنتیم خثعمی[31]
او به همراه همسرش جعفر، از نخستین اسلام آورندگان است[32] که پیش از ورود پیامبر(صلی الله علیه وآله)به «دارالارقم» بدو گروید.[33] به فرمان رسول خدا در هجرت* دوم به حبشه رهسپار شد[34]، به همین جهت عُمَر، او را بَحریّه و حبشیه خطاب میکرد.[35] جزئیات تاریخی زندگی وی و دیگر مسلمانان در حبشه، چندان روشن نیست; امّا بیتردید، تحمّل مشکلات دیار غربت جز برای کسی که عاشق پیامبر(صلی الله علیه وآله) و اسلام باشد، آسان نبود، چنان که وی در پاسخ به عمربنخطاب که او را از مهاجران به مدینه نشمرده بود، به سختیهای آن اشاره کرد.[36] اودر حبشه، سه پسر به نامهای عبداللّه، عون و محمد برای جعفر آورد[37] و در سال هفتم هجری، در پی فرمان پیامبر(صلی الله علیه وآله)همچون دیگر مسلمانان، از حبشه به مدینه بازگشت.[38] در مدینه بود که با حفصه دختر عمر و همسر رسول خدا ملاقات کرد و سخن تندی از عمر شنید و در جواب وی که گفته بود: ما در هجرت از شما پیشی گرفتهایم، پس به پیامبر سزاوارتریم، خشمگینانه گفت: ایعمر! دروغ گفتی، هرگز چنین نیست. بهخداسوگند! شما با رسول خدا بودید، گرسنگان ِ شما را غذا میداد و نادانانِ شما را موعظه میکرد; ولی ما در سرزمین حبشه، بیگانه و غضب شده و در آزار و ترس بودیم و این، برای خدا و پیامبرش بود، آنگاه سوگند یاد کرد که داستان را به عرض پیامبر(صلی الله علیه وآله)برساند. پیامبر فرمود: هرکس چنین بگوید، دروغ گفته است.[39] او به من سزاوارتر از شما نیست. برای وی و یارانش هجرتی است; ولی برای شما اهل کشتی دو هجرت است[40]: هجرتی به نزد نجاشی و هجرتی به سوی من.[41]
در سال هشتم هجرت، با شهادت جعفرب*ن ابیطالب در سریّه موته، پیامبر(صلی الله علیه وآله)از اسماء دلجویی کرد و به دیگر زنان فرمود تا برای او و فرزندانش، غذایی فراهم سازند.[42] در سال نهم هجری به اتفاق صفیّه دختر عبدالمطلب، عهدهدار غسل اُمّ کلثوم[43]، دختر رسول خدا و همسر عثمانبنعفان شد و در جنگ حنین، پیامبر(صلی الله علیه وآله)او را به ازدواج ابوبکر درآورد.[44] از این وصلت، در سالدهم، در ذوالحلیفه محمدبنابیبکر متولد شد[45] و پیامبر(صلی الله علیه وآله)درباره مناسک او فرمود: مانند دیگران، اعمال را به جای آوَرَد; ولی طواف نکند.[46]
اسماء هنگام بیماریِ پیامبر(صلی الله علیه وآله)دلی پرتبوتاب داشت. او بر گرد حضرت میچرخید و با پیشنهاد وی، دارویی را به حضرت خوراندند که پیامبر(صلی الله علیه وآله) را چندان خوش نیامد.[47] در روز وفات فاطمه(علیها السلام)دستیار علی(علیه السلام)بود، تا وی را غسل دهد[48] و برای اینکه حجم بدن آن حضرت، هنگام تشییع نمایان نباشد[49]، به اشاره وی ـطبق آنچه در حبشه آموخته بودـ برای نخستین بار، صندوقی ساخته شد.[50] با درگذشت ابوبکر در سال سیزدهم به همسری علی*(علیه السلام) درآمد و تا پایان زندگی در کابین آن حضرت بود. حاصل این ازدواج دو فرزند به نام یحیی و عون[51] یا یحیی و محمد اصغر[52] یا عثمان اصغر و یحیی[53] بود. از این پس در تاریخ اطلاع چندانی از این بانو وجود ندارد.
اسماء از راویان حدیث پیامبر اکرم به شمار میرود[54] و کسانی چون عمربنخطاب، ابنعباس، عبداللهبنجعفر، قاسمبنمحمد، عبداللهبنشدادبنالهاد و عروةبنزبیر از او روایت کردهاند.[55] امامباقر(علیه السلام)فرمود: خداوند رحمت کند خواهرانی را که اهل بهشتاند! و سپس از اسماء نام برد.[56] بهترین دامادها (شوهر خواهرها)، یعنی رسول خدا، حمزه و عباس برای وی بودند.[57] نزدیکی اسماء به خانواده پیامبر تا بدانجا رسید که فاطمه(علیها السلام)، او را مادر خطاب میکرد.[58] به نقل از ابنشهر آشوب و برخی منابع دیگر شیعه، اسماء در مراسم ازدواج علی(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام)، در سال دوم هجرت حضور داشت و به موجب وصیت خدیجه(علیها السلام)یک هفته نزد دختر رسول خدا ماند[59]; اما این گزارش با قول مشهور که آمدن اسماء از حبشه را سال هفتم هجرت میداند سازگار نیست. بنابه گزارش دیگر، آن زن اسماء، دختر یزیدبنسکن انصاری بود. سیره نویسان متأخر به اشتباه او را همان اسماء بنت عمیس ثبت کردهاند[60]
تجربه هجرت به کشور بیگانه، وی را با سردوگرم روزگار آشنا کرد، ازاینرو گاه با وی مشورت میشد و عمر نیز در تعبیر خواب از وی کمک میجست.[61] در روزگار خلیفه دوم که بیتالمال، بر اساس درجات بین مسلمانان قسمت میشد و به زنان مهاجر و برخی دیگر، به اندازه فضل و برتری آنان ـاز 1000 تا 2000 درهمـ میپرداختند، اسماء بیشترین دریافتی را داشت.[62] گرچه در روایتی دیگر، برای وی 1000 درهم یادشده[63]; ولی باز از فضل و ارجمندی او در نگاه حکومت حکایت دارد. احادیثی که از وی در منزلت علی(علیه السلام)رسیده، حاکی از عشق و علاقه وافر او به حضرت و خاندان رسول است.[64] علی(علیه السلام)لوح افتخار «أنا مَدینةٌ العِلم و علیّ بابها» را به او سپرده بود تا نگهداری کند.[65] حدیث ردّ شمس، با همه مباحث مربوط به آنکه در شأن علی(علیه السلام)است، از طریق وی نیز به تفصیل نقل شده است.[66] تاریخ درگذشت اسماء به اختلاف گزارش شده است; برخی وفات وی را سال 38 هجری، حدود دو سال قبل از شهادت علی(علیه السلام) و برخی دیگر سال 60 هجری دانستهاند.[67] او فرزندانی داشته که در تاریخ نقش آفریدهاند.
اسماء در شأن نزول:
اسماء در شأن نزول:
اسماء که سالها به دور از جمع مسلمانان زیسته بود، در دیدار از همسران رسول خدا پرسید: آیا تاکنون آیهای درباره زنان نازل شده است؟ گفتند: نه. وی ناخشنود از این پاسخ، نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله)آمد و با صراحت عرض کرد: ای رسول خدا! زنان در نومیدی و زیانکاریاند، چون در قرآن، همانند مردان به نیکی یاد نمیشوند. با این سخن، خداوند آیه 35 احزاب/33 را بر پیامبر(صلی الله علیه وآله)فروفرستاد[68]: اِنَّ المُسلِمینَ والمُسلِمـتِ والمُؤمِنینَ والمُؤمِنـتِ والقـنِتینَ والقـنِتـتِ والصّـدِقینَ والصّـدِقـتِ والصّـبِرینَوالصّـبِرتِ والخـشِعینَ والخـشِعـتِ والمُتَصَدِّقینَ والمُتَصَدِّقـتِ والصـّـئِمینَ والصـّـئِمـتِ والحـفِظینَ فُروجَهُم والحـفِظـتِ والذّاکِرینَ اللّهَ کَثیرًا والذّاکِرتِ اَعَدَّ اللّهُ لَهُم مَغفِرَةً واَجرًا عَظیمـا= بیگمان، مردان و زنانمسلمان، و مردان و زنان مؤمن، و مردان و زنان فرمانبر، و مردان و زنان درستکار، و مردان و زنان شکیبا، ومردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقه بخش، و مردان و زنان روزهدار، و مردان و زنان پاکدامن، ومردان و زنانی که خداوند را بسیار یادمیکنند، خداوند برای همه آنان آمرزش و پاداشی بزرگ آماده ساخته است». نزول این آیه که به نظر بسیاری از مفسران برای پاسخ به اسماء بوده[69]، تساوی زنان با مردان را در صفات متعالی نشان میدهد.
اَسماءْ بنت مَرْثَد
اشاره
اَسماءْ بنت مَرْثَد: دختر مرثد (مرثده بن جبربنمالک، از تیره بنیحارث
همسرش ضحّاکبنخلیفه بود. او پس از اسلام آوردن، با پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بیعت کرد. از او 4پسر و 4 دختر ماند.[70] ابنعبدالبرّ وی را از راویان حدیث شمرده است.[71]
اسماء در شأن نزول:
اسماء در شأن نزول:
1. مقاتل در شأن نزول آیه 58 نور/24، با تردید آورده است که روزی اسماء با همسرش، پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)را برای طعام دعوت کردند و عدّهای از مردم مدینه نیز بیاجازه بر آنها وارد شدند. اسماء به این بهانه، ورود ناگهانی دیگران را زشت شمرد و نزد پیامبر شکایت برد و گفت: چه بسا زنی با همسرش زیر یک پوشش خوابیدهاند و خدمتکار آنها بیاجازه بر آن دو وارد میشود.[72] در پی شکوه او، این آیه نازلشد: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لِیَستَـذِنکُمُ الَّذینَ مَلَکَت اَیمـنُکُم والَّذینَ لَم یَبلُغُوا الحُلُمَ مِنکُم ثَلـثَ مَرّات ..= ای کسانی که ایمان آوردهاید! باید کسانی که مالکشان شدهاید و کسانی از شما که به [سن]بلوغ* نرسیدهاند، سه وقت: پیش از نماز صبح، هنگام نیمروز و پس از نماز خفتن از شما اجازه بخواهند».
2. مقاتل از جابربنعبدالله انصاری نقل کرده است که اسماء در مدینه نخلستانی داشت و زنان، بدون پوشش کافی، بهطوری که خلخالِ پا، سینه و موهایشان نمایان بود، در آنجا رفت و آمد میکردند. وی این وضعیت را زشت شمرد و در پی آن، آیه 31 نور/24 نازل شد[73]: «.. و لایُبدِینَ زِینَتَهُنّ إلاّ ما ظَهَرَ مِنها ..» ; البته مقاتل، در درستی هر دو روایت پیشین تردید کرده است.[74]
اَسماءْ بنت یزید
اشاره
اَسماءْ بنت یزید: (فکیهه) دختر یزیدبن سکن انصاری[75]
کنیهاش امّ عامر[76] و به گفته برخی امّ سلمه[77] است. او از قبیله اوس تیره بنیعبداشهل[78] و مادرش امّ سعد دختر خزیم اشهلی[79] و طبق برخی نقلها امّبجاد بود.[80] همسرش را ابوسعد[81] و برخی ابوسعید[82] یادکردهاند.
وی زمانی که در شمار نخستین زنان بیعت کننده با پیامبر(صلی الله علیه وآله) قرار گرفت[83]، تازه جوان بود.[84] پدر و برادرش (عامر) در غزوه اُحُد* شهید شدند. در مسیر بازگشت پیامبر(صلی الله علیه وآله)از صحنه احد به مدینه، هنگام عبور از محلّه بنیعبداشهل، اسماء در حال شیون و زاری بر پدر و برادر خود بود و به پیامبر عرض کرد که با وجود شما، هیچ مصیبتی سنگین نیست و به شیون خود پایان داد.[85] هنگام حفر خندق در سال پنجم هجری مقداری غذا تهیّه کرد و نزد پیامبر فرستاد.[86] در غزوه ذیقِرد (غابه) در سال ششم هجری که شتران پیامبر به غارت رفته بودند، مردان را به شرکت در غزوه وامیداشت و همواره نگران سلامت پیامبر بود.[87]
وی سال ششم هجری جزو 4 زنی بود که در صلح حدیبیّه شرکت جست و در بیعت* رضوان با پیامبر بیعت کرد.[88] در جنگ با یهودیان خیبر* نیز حضور داشت و یکی از 20 زنی بود که در این جنگ شرکت کرده بودند.[89] او افزون بر این، در فتح مکّه نیز همراه پیامبر بود.[90] در حجّةالوداع*، اسماء که افسار شتر پیامبر را در دست داشت، سنگینی نزول وحی بر پیامبر را هنگام نزول آیات سوره مائده، از نزدیک مشاهده کرد.[91] پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله)اسماء در جنگ یرموک (منطقه شامات) در سال 13 هجری شرکت جست و با عمود خیمه، چند تن از سپاه روم را کشت[92] و از آن پس، در شام سکنا گزید.[93] اسماء به پیامبر علاقه فراوانی داشت.[94] یکبار هنگامی که پیامبر به محلّه بنیعبداشهل آمد و در مسجد آنان نمازگزارد، پیامبر را به منزل خود دعوت، و از حضرت پذیرایی کرد که همراهان پیامبر نیز به برکت آن حضرت از غذای او سیرشدند.[95]
هنگامی که زنان مدینه از او خواستند پرسشهای خود را نزد پیامبر طرح کند، در حضور اصحاب چنان زیبا سخن گفت و پرسشهای آنان را مطرح کرد که مورد تحسین پیامبر قرار گرفت.[96] در گفتوگو با پیامبر کمتر خجالت میکشید[97]، بدینجهت 81 روایت در زمینههای گوناگون از پیامبر نقل کرده[98] و راوی ثقه (مورد اعتماد) شناخته شده است.[99] ابنحنبل، بخشی از اثر خود را به روایات او اختصاص داده است.[100] در مباحث قرآنی، روایاتی از اسماء درباره اسم اعظم در قرآن[101]، سوره قریش/ 106[102] و آیه 53 زمر/39[103] وجود دارد.
اسماء را زنی دیندار، خردمند[104]، سخنور[105]، خادم پیامبر و مجاهد در راه خدا[106] و بی توجّه به زیور دنیا[107] وصف کردهاند.
او به سال 70 هجری از دنیا رفت[108] و در قبرستان باب الصغیر شام مدفون شد.[109]
اسماء در شأن نزول:
اسماء در شأن نزول:
زنان مسلمان در آغاز، پس از طلاق، عِدّه* نگه نمیداشتند تا اینکه اسماء از همسر خود طلاق* گرفت و آیه«والمُطَلّقـتُ یَتَربّصنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلـثَةَ قُروء...» (بقره/2،228) نازل شد. به روایت ابیداود و ابنابی حاتم از اسماء، حکم عدّه طلاق، نخستین بار درباره او نازل شدهاست. انتقال به دیگران میداند، پس چنین نیست که فقط هر شخصی که خود قابلیّت معنوی و ایمانی آن را به دست آورد، خدا بهطور مستقیم آن را به وی عطا کند; در برخی روایات آمده است که پیامبران(علیهم السلام) به فرزندان و اوصیای خود، اسم اعظم را میآموختند.[95] در روایتی، عمربنحنظله میگوید: از امام باقر(علیه السلام)خواستم اسم اعظم را به من بیاموزد. فرمود: آیا توان آن را داری؟ گفتم بلی. سپس حالتی پیش آمد که خود از خواسته خویش منصرف شدم.[96] روایات فراوانی نشان میدهد که در صدر اسلام، یادگیری اسم اعظم خواسته و آرزویی بزرگ بوده که برخی از همسران پیامبر(صلی الله علیه وآله)و برخی از اصحاب امامان(علیهم السلام)تقاضای آن را داشتند[97]; البتّه در این روایات اشاره شده است که یادگیری اسم اعظم قابلیّت و لیاقت میخواهد و اسم اعظم را به هرکسی نمیتوان آموخت، بنابراین، اسم اعظم قابل انتقال به دیگران است، گرچه برخی افراد که تقاضای یادگیری آن را داشتند، وقتی به جهت عدم قابلیّت خود با آثار آن مواجه میشدند، از خواسته خود صرف نظر میکردند