اختصاص برترین نامها به خدا:
اختصاص برترین نامها به خدا:
از آیات 180 اعراف/7; 110 اسراء/17; 8 طه/20 و 24 حشر/59 که جملات «لَهُ الاَسماءُ الحُسنی» و «لِلّهِالاَسماءُ الحُسنی» در آن بهکار رفته به روشنی استفاده میشود که نیکوترین اسما، ویژه خدای متعالی است; چه نامهایی که در قرآن بهکار رفته و چه نامهایی که در روایات آمده است. مقصود از اسمای حسنا اسمایی است که اولاً معنای وصفی دارد، ثانیاً در آن معنا نوعی حسن وجود دارد و ثالثاً آن حسن نسبت به حسنی که در غیر خدا وجود دارد نیکوتر است، بنابراین، نامهایی مانند «شجاع» و «عفیف» هرچند نیکو محسوب میشود; امّا به سبب اینکه از ویژگیهای جسمانی جداییناپذیر از مسمای خویش، خبر میدهد بهکار بردن آنها برای خدا سزاوار نیست، ازاینرو هر اسمی که معنای احتیاج، عدم و فقدان را در برگیرد، مانند آن دسته از اسامی که بر اجسام و جمادات و کارهای زشت و معنای عدمی اطلاق میشود اسمای حسنا نیست.[1]
اسمای حسنا از دیدگاه قرآن اسمایی است که تنها سزاوار خدای متعالی و بیان کننده کمال یا نفی کننده نقص و عیبی باشد و خداوند را به جمال و جلالی متصف کند.[2] به گفته برخی چون اسمای الهی در گوشها و جانها نیکوست به حسنا متصف شده است (اعراف/ 7، 180)، زیرا نامهای خداوند بر توحید، کرم، جود، رحمت و فضل او دلالت میکند. کلمه «حسنی» در ترکیب «اَلاَسماءُ الحُسنی» یا مصدری است که وصف واقع شده یا اسم تفضیل و مؤنث احسن است.[3]
اسم اعظم :
اسم اعظم :
اسم اعظم از مباحث بسیار مهم قرآنی است که مفسّران در موارد متعدد و به مناسبتهای گوناگون به آن پرداختهاند، از جمله ذیل بحث از حروف مقطّعه و نیز آیات شریفه «و عَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ کُلَّها» (بقره/2، 31)، «ولِلّهِ الاَسماءُ الحُسنی فادعوهُ بِها» (اعراف/7،180)، «قالَ الَّذی عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکِتـب» (نمل/ 27، 40)، «قُلِ ادعوا اللّهَ اَوِ ادعُوا الرَّحمـنَ اَیـًّا ما تَدعوا فَلَهُ الاَسماءُ الحُسنی» (اسراء/17،110)، «واِلـهُکُم اِلـهٌ واحِدٌ لااِلـهَ اِلاّ هُوَ» (بقره/ 2، 163) و نیز آیة الکرسی، آیه ملک، داستان بلعم باعورا و پایان سوره حشر; چنانکه در روایات نیز از آن بسیار سخن گفته شدهاست. اصطلاح اسم* اعظم در قرآن بهکار نرفته است; ولی در تفاسیر و روایات و نیز دعاهای مأثور بهگونهای وسیع مطرح شده و در بیان حقیقت و مصادیق آن اختلافات فراوانی به چشم میخورد.
از مباحث مهم مربوط به اسم اعظم، بحث حقیقت و آثار و خواص آن، رابطه اسم اعظم با اسم مستأثر الهی، حاملان اسم اعظم، امکان تعلیم اسماعظم، تعداد یا مراتب اسم اعظم و پنهان بودن آن است. = اسماعظم)
اسمهای مستأثر الهی:
اسمهای مستأثر الهی:
اسمای مستأثره اسمایی است که خدای متعالی در علم غیبی برای خود برگزیده است.[4] بعضی، اسمای مستأثره را تجلّی واحدی میدانند که جامع انواع تجلیات الهیهاست.[5]
این اسم با این واژه در قرآن کریم نیامده; ولی در ادعیه و روایات از آن سخن به میان آمده است، از اینرو این اصطلاح در کتب عرفانی که بسیار بهکار رفته از روایات گرفته شده است; مانند: «باسمک المخزون المکنون الحی القیوم الذی استأثرت به فی علمالغیب عندک» [6]، «أسئلک باسمک المخزون فی خزائنک الذی استأثرت به فی علم الغیب عندک لم یظهر علیه أحدٌ منخلقک لا ملک مقرب و لا نبی مرسل ولاعبد مصطفی» [7] و در روایتی از امام محمد باقر(علیه السلام)آمده است: اسم اعظم خداوند 73 حرف است که آصفبنبرخیا تنها یک حرف آن را میدانست و با آن توانست در کمتر از چشم برهمزدن، تخت بلقیس را حاضر کند و ما 72حرف آن را میدانیم; ولی یک حرف دیگر آن مستأثر بوده، در علم غیب نزد خدای متعالی است.[8] در این روایت اسم مستأثر تحت بخشی از اسم اعظم الهی که اختصاص به خدا دارد قرار گرفته است. ناگفته نماند که در بعضی از دعاها اسم اعظم بر اسم مستأثر نیز اطلاق شده است[9]: «وباسمک الأعظم الأجل الذی خلقته فاستقر فی ظلک فلایخرج منک إلی غیرک».
الحاد در اسمای الهی:
الحاد در اسمای الهی:
در ذیل آیه 180 اعراف/7 آمده است: کسانی که در اسمای الهی الحاد* میورزند آنان را به خودشان واگذارید: «وذَروا الَّذینَ یُلحِدونَ فی اَسمـئِه ..» کلمه یلحدون یا ثلاثی مجرد و از «لحد» است، یا ثلاثی مزید باب افعال و از «الحاد». لحد و الحاد به معنای میل از حد وسط به یکی از دو طرف <[افراط و تفریط]است. به همین مناسبت گودی درون قبر را که در یک سوی آن قرار دارد، «لحد» میگویند، برخلاف «ضریح» که به حفره و گودی وسط قبر گفته میشود.[10]
الحاد در فرهنگ اسلامی به معنای انحراف از حد اعتدال و تجاوز از حق است[11] و کفر و شرک از مصادیق آن به شمار میآید. الحاد هم شرکِ نسبت به خداوند و هم شرکِ نسبت به اسباب را در بر میگیرد که البته الحاد به معنای نخست با ایمان منافات دارد و معنای دوم گرچه باطل کننده ایمان نیست; امّا موجب سستی و ضعف آن میشود. الحاد در اسمای الهی از قسم دوم و به این معناست که خداوند به چیزی که روا نیست متصف گردد یا اینکه اوصاف الهی بهگونهای تأویل و توجیه شود که سزاوار خداوند نیست.[12] برخی «الحاد» را به سه صورت دانستهاند: 1 تغییر دادن در اسما، چنان که به گفته ابنعباس و قتاده، مشرکان «لات»، «عزّی» و «منات» را به ترتیب جایگزین «اللّه»، «عزیز» و «منّان» کردهاند. 2 زیادکردن اسمای الهی. 3. کم کردن از اسمایالهی. زیاد کردن در اسمای الهی همان تشبیه نامشروع و غیر مجاز خداوند و کم کردن در اسمای الهی سلب کردن صفتی است که خدا بدان متصف است.[13]
تعلیم اسمای الهی به آدم(علیه السلام) :
تعلیم اسمای الهی به آدم(علیه السلام) :
از آیه 31 بقره/2 استفاده میشود که خدای متعالی اسما را به آدم(علیه السلام)آموخت : «و عَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَی المَلـئِکَةِ فَقالَ اَنبِـونی بِاَسماءِ هـؤُلاءِ اِن کُنتُم صـدِقین ... فَلَمّا اَنبَاَهُم بِاَسمائِهِم قالَ اَلَم اَقُل لَکُم اِنِّی اَعلَمُ غَیبَ السَّمـوتِ والاَرضِ واَعلَمُ ما تُبدونَ وما کُنتُم تَکتُمون» و همین آموزش الهی آدمی را از همه کائنات علوی و سفلی جدا میکند، زیرا انسان مظهر کامل صفات خداست و میتواند آیینهوار آن حقیقت مطلق را نشان دهد. تخلّق به اخلاق الهی که از سوی اولیای دین بیان شده و نیز امکان رؤیت حق در چهره مقربان درگاه خداوند به همین معنا اشاره دارد.
در بیان مراد از «اسماء» در آیه شریفه بین مفسران اختلاف نظر وجود دارد; گروهی بر این باورند که خدای متعالی همه لغات را به آدم تعلیم داده است، اعم از اینکه آن لغات به معنای اسم باشد یا فعل یا حرف، زیرا هریک از این اقسام سهگانه معنایی را افاده میکند و چیزی که مفید معنا باشد اسم محسوب میشود[14]; اما برخی محققان بر این باورند که مقصود از اسما در آیه یادشده، مسمیّات و واقعیات آنهاست و استفاده از ضمیر «هُم» در مورد آنان نشان وجود حیات و عقل در آنان است. علم به آنها نظیر علم ما به اسمای موجودات نیست، زیرا در این صورت پس از آنکه آدم از آن اسما به فرشتگان خبر داد باید آنان نیز مانند آدم به آن اسما دانا شده، در داشتن آن علم با او مساوی باشند، زیرا هرچند در اینصورت آدم به آنان تعلیم داده; ولی خود آدم هم به آموزش الهی آن را آموخته است، ازاینرو در این جهت نباید آدم* از ملائکه الهی برتر باشد و در حقیقت نباید از احترام بیشتری برخوردار باشد و چه بسا ملائکه از آدم(علیه السلام) برتر بودند، پس علم به اسمای آن مسمیّات باید بهگونهای باشد که از حقایق و اعیان وجودهای آن کشف کند; نه صِرف نامها که اهل هر زبانی برای هر چیزی میگذارند، بنابراین آن مسمیّات و نامیدهها که برای آدم معلوم شده، حقایق و موجودات خارجی بوده; نه از قبیل مفاهیم که ظرف وجودی آن تنها ذهن است و نیز موجوداتی بودهاند که در پس پرده غیب آسمانها و زمین نهان بودهاند و پیبردن به حقایق آن موجودات غیبی از یکسو تنها برای موجود زمینی [انسان ]ممکن بوده; نه فرشتگان آسمانی، و از سوی دیگر در خلافت الهی [برای انسان]نقش دارد.[15]
انحصار اسما در خدا:
انحصار اسما در خدا:
از بیشتر آیاتی که درباره اسما و صفات وارد شده انحصار اینها در خدا استفاده میشود; مانند: «و هُوَ القاهِرُ فَوقَ عِبادِه» (انعام/ 6، 18)، «اِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذو القُوَّةِ المَتین» (ذاریات/51، 58)، «وهُوَ السَّمیعُ البَصیر» (شوری/ 42،11)، «و هُوَ الرَّحمـنُ الرَّحیم» (حشر/ 59، 22)، «وهُوَ العَلیمُ القَدیر» (روم/30،54)، «وهُوَ الحَکیمُ الخَبیر» (انعام/ 6، 18)، «وهُوَ العَلِیُّ العَظیم» (بقره/2، 255) و .. استفاده تأکید در مقابل انحصار از آیات یاد شده که برخی آن را پذیرفتهاند، پنداری نادرست است، زیرا افزون بر آنکه این آیات از نظر علوم ادبی بیانگر انحصار است نه تأکید، برخی دیگر از آیات، انحصار این اوصاف و اسما در خداوند را تصریح کرده است; مانند: «لَهُ مافِیالسَّمـوتِ وما فِیالاَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ اِلاّ بِاِذنِه» (بقره/ 2، 255)، «اَیَبتَغونَ عِندَهُمُ العِزَّةَ فَاِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمیعـا» (نساء/4،139)، «ولَو یَرَی الَّذینَ ظَـلَموا اِذ یَرَونَ العَذابَ اَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمیعـًا» (بقره/2،165)، «قُلِ اللَّهُمَّ مــلِکَ المُلکِ تُؤتی المُلکَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلکَ مِمَّن تَشاءُ وتُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاء» (آلعمران/3، 26)، «واَنَّهُ هُوَ اَضحَکَ واَبکی * واَنَّهُ هُوَ اَماتَ واَحیا * واَنَّهُ خَلَقَ الزَّوجَینِ الذَّکَرَ والاُنثی * مِن نُطفَة اِذا تُمنی * واَنَّ عَلَیهِ النَّشاَةَ الاُخری * واَنَّهُ هُوَ اَغنی واَقنی» (نجم 53 43ـ48)[16]
انحصار اسما در ذات مقدس خداوند با انتساب آنها در مواردی به غیر او منافاتی ندارد، زیرا همه اسما بالاصاله و مستقلاً از آن وی بوده و بهصورت تبعی و عَرَضی به غیر او منسوب میگردد، بنابراین، اگر گاهی خداوند وصفی را هم به خود و هم به دیگران نسبت میدهد و میان آن دو جمع میکند مراد از آن وصف معنای فراگیر آن است که شامل استقلالی و تبعی هر دو میشود. در این گونه موارد[17]استناد این اوصاف و اسما به غیر خدا بهصورت طولی است; به این معنا که همه اینها ازجانب خدا افاضه شده، نه اینکه آن موجود در ذات خود از این کمالات برخوردار باشد، ازاینرو صفات در غیر خداوند زاید بر ذات آنان است، چنانکه نسبت توفّی گاهی به خدا و گاهی به ملکالموت یا رسولان الهی به این معناست که توفّی بالذات برای خدا و برای دیگران بالتبع و با اذن اوست، ازاینرو حضرت عیسی(علیه السلام)زندهساختن مردگان به دست خود را به اذن الهی میداند. (آلعمران/3، 49)
با توجه به اینکه اسما و صفات منحصر در خداست و در دیگران به اعطا و بخشش اوست، پس همه کمالات وجودی نیز در انحصار خدای سبحان است و اگر موجودات دیگر از کمال وجودی برخوردارند به بخشش پروردگار عالمین است. توجه به این نکته در سیر و سلوک اخلاقی برای سالکان این مسیر بسیار مؤثر و مفید است.[18]
وساطت اسمای الهی :
وساطت اسمای الهی :
از آیات قرآنی استفاده میشود که اسمای الهی در همه شئون وجود و عوالم هستی مادون خود نقش واسطه دارد، زیرا نظام هستی نظام علّی و معلولی است که امور در آن به وسیله اسباب مربوط اجرا میشود: «أبی اللّه أن یجری الأشیاء إلاّ بأسباب».[19]در آیات بسیاری، نظیر 255 بقره/2; 33 نور/24; 20 عنکبوت/29 و 16 غافر/40 خداوند سبحان آفرینش و برپا کردن هستی و هر گونه فیض رسانی و نیز در مرحله بازگشت، مرگ و برزخ و حشر و مانند آن را با نامهای متناسب با هر کدام از آنها تعلیل میکند. گفته میشود: بیش از 500 آیه را در قرآن با چنین ویژگی میتوان یافت.[20] برخی از اهل معرفت در ذیل بعضی از آیات، مانند 40 و 118 نحل/16; 29 ق/50; 2 یونس/10; 101 انبیاء/21 و 1 انسان/76 به وساطت علم الهی (اعیان ثابته که مظاهر اسما هستند) در آفرینش عالم اشاره کردهاند.[21]
یگانگی یا مغایرت اسم بامسمّا:
یگانگی یا مغایرت اسم بامسمّا:
مفسران، متکلّمان[22] و دانشمندان اسلامی در ذیل برخی آیات، مانند 180 اعراف/7; 10 اعلی/87; 174 واقعه/56 و 78 الرحمن/55 مباحثی را بهطور صریح یا ضمنی با عنوان عینیت یا غیریت اسم و مسمّا طرح کردهاند.
در این زمینه از سوی آنان دو نظریه با استدلالهای متفاوت مطرح شده است; عدهای مانند ابوحامد غزالی و فخر رازی بر این عقیدهاند که اسم و مسمّا با هم مغایر و متباین است. بعضی برای اثبات این ادعا به اموری استدلال کردهاند; مانند اینکه اسمای الهی فراوان است، حال آنکه آشکار است که مسمّا کثرتپذیر نیست، در نتیجه اسم عین مسمّا نیست.
دلیل دیگر اینکه گاهی اسمی که مسمای آن وجود خارجی ندارد موضوع قضیهای قرار میگیرد و با محمولاتی مانند «معدوم»، «منفی» و «لاثابت» بر آن حکم میشود. شکی نیست که تنها برای شیء موجود میتوان حکمی صادر کرد و چون مسمای امور عدمی یاد شده موجود نیست نمیتواند متعلق حکم قرار گیرد، پس این اسمهای آنهاست که موجود بوده، حکم به آنها تعلق میگیرد، بنابراین، اسم با مسمّا مغایرت دارد.
دلیل سوم اینکه اسم از انواع کلمه به حساب میآید و کلمه نیز چیزی است که تلفظ میشود و لفظ صوت و عَرَض است و ازاینرو حالّ در محل، غیر باقی و مرکب از حروف پی در پی است، درحالیکه مسمّا ذات و حقیقت شیء است، بنابراین، نه اسم به اوصاف مسمّا وصف میگردد و نه مسمّا به اوصاف اسم. در این صورت نمیتوان ادعا کرد که اسم عین مسمّاست.
دلیل چهارم بر اساس آیه180 اعراف/7 شکل پذیرفته است; خداوند در این آیه فرمان داده که به وسیله اسمای حسنایش او را بخوانند. اکنون اگر اسمای حق که وسیله خواندن او به شمار میآید با حق یکی باشد لازم میآید وسیله و صاحب وسیله یکی بوده، وسیلهجویی برای رسیدن به صاحبوسیله بیمفهوم باشد، پس باید اسم غیر از مسمّا باشد.
غزالی برای توضیح گفتههای خود در تفاوت و غیریت، اسم، تسمیه و مسمّا را مانند حرکت، تحریک و متحرک دانسته و از تغایر این سه، مغایرت آنها را استفاده کرده است.[23]
در برابر این نظریه، اعتقاد به عینیت میان اسم و مسمّا مطرح شده است.
صاحبان این نظر ابتدا به چند آیه از قرآن تمسک کردهاند; مانند: 1 اعلی/87: «سَبِّحِ اسمَ رَبِّکَ الاَعلی»، 96 واقعه/56: «فَسَبِّح بِاسمِ رَبِّکَ العَظیم» و 78 الرحمن/55: «تَبـرَکَ اسمُ رَبِّکَ ذِی الجَلـلِ والاِکرام». در این آیات بر تسبیح اسم خداوند تأکید شده است. از این مقدمه با ضمیمه اینکه به حکم عقل آنچه مورد تسبیح واقع میشود خدای متعالی است; نه غیر او چنین نتیجه گرفته میشود که اسم حق همان مسّمای اوست.
دلیل دیگر ایشان تمسّک به آیه 40 یوسف/12 است: «ما تَعبُدونَ مِن دونِهِ اِلاّ اَسماءً سَمَّیتُموها اَنتُم وءاباؤُکُم» آیه از معبود قرارگرفتن غیر خدای سبحان از سوی مشرکان خبر میدهد. بدیهی است آنان ذواتی را عبادت میکردند; نه اسمای ایشان را،از اینرو اسم در اینجا چیزی جز مسمّا نیست.
دلیل دیگر آنان این است که اگر اسم یک شیء عبارت از لفظ حکایتگر باشد لازم میآید که اسمای الهی ازلی نباشد، زیرا در ازل نه لفظی وجود داشته و نه کسی که به آن تلفظ کند. با توجه به این نکته که اسمای الهی ازلی بوده و هیچگاه رنگ حدوث به خود نگرفته است میتوان به این نتیجه دست یافت که اسمای خداوند از سنخ الفاظ نیست و به این ترتیب اسم عین مسمّاست.
فخر رازی نیز دلایلی را برای عینیّت اسم و مسمّا آورده، گرچه در انتها همه آنها را مردود دانسته و به نظریّه غیریّت روی آورده است.[24]
ابنحصار در ذیل آیه 180 اعراف/7 گفته است که این آیه از جهت واژه «اَللّه» بر مسمّا واقعشده و از حیث «الاَسماء» بر تسمیه و نامگذاری دلالت دارد و ضمیر مفعولی منفصل «ه» در «فَادعوهُ» بر مسمّا که مدعوّ است بازگشت میکند و «ها» در «بِها» به اسماء رجوع میکند و آن تسمیهای است که با آن خداوند خوانده میشود.[25] در عرفان نیز به این مسئله توجّه شده است. عرفا با عنایت به تفسیری که از اسم و مسمّا ارائه کردهاند چنین قائلاند که از نظر تحقق و وجود، اسم همان مسمّاست; ولی از نظر تعیّن وعدم آن، با یکدیگر متغایرند، زیرا اسم دارای تعین و مسمّا بدون تعیّناست.[26]
تعظیم اسمای الهی:
تعظیم اسمای الهی:
بعضی از مفسران ذیل آیه 1 علق/96 گفتهاند: خدای سبحان به پیامبر خود فرمان داده که به اسم پرورگارش که مخلوقات را آفریده قرائت کند و بیشک تعظیم اسم خدا تعظیم مسمّا را در پی خواهد داشت، زیرا اسم وصفی است که مسمّا را بهیاد میآورد، بنابراین، برای تعظیم اسم خدا چارهای نیست، مگر آنکه به معنا و مسمّای آن توجّه شود[27]، ازاینرو خداوند فرموده: «قُلِ ادعوا اللّهَ اَوِ ادعُوا الرَّحمـنَ اَیـًّا ما تَدعوا فَلَهُ الاَسماءُ الحُسنی» (اسراء/ 17، 110)، «فَسَبِّح بِاسمِ رَبِّکَ العَظیم» (حاقّه/ 69، 52)، «تَبـرَکَ اسمُ رَبِّکَ ذِی الجَلـلِ والاِکرام» (الرحمن/ 55، 78)، «سَبِّحِ اسمَ رَبِّکَ الاَعلی». (اعلی/ 87، 1)
اقسام اسما و صفات:
اشاره
اقسام اسما و صفات:
برای اسمای الهی به اعتبارهای گوناگون، تقسیمات متعددی وجود دارد; مانند آنکه به اعتبار ظهور ذات، وصف یا فعل در آنها به ذاتی، صفاتی و افعالی تقسیم میشود و به لحاظ انتساب و عدم انتساب به وصفی، به ثبوتی و سلبی قسمت میگردد و به جهت شمول برخی نسبت به برخی دیگر و اندراج بعضی در بعضی دیگر به عام و خاص یا کلی و جزئی تقسیم میشود و همین طور ممکن است از نگاههای خاص دیگر تقسیمات دیگری برای آن گفته شود.
شایان ذکر است که هر تقسیمی که برای اسمای الهی گفته شده درباره صفات او نیز جاری است و هر نسبتی که بین اسما اشاره گردیده بین صفات نیز وجود دارد، ازاینرو بحث اقسام اسما از بحث اقسام صفات تفکیک نشده و حتی گاهی در ذیلبحث از هر کدام از دیگری سخن به میان آمدهاست.
1. اسمای ذاتی، صفاتی و افعالی:
1. اسمای ذاتی، صفاتی و افعالی:
همه اسمای الهی اسم ذات است; امّا برخی از آنها که دلالت روشنتری بر ذات دارد اسم ذات نامیده میشود; مانند: «اوّل»، «آخر»، «قدّوس»، «سبّوح» و «سلام». بعضی دیگر که دلالت آشکارتری بر صفات دارد از آنها به اسم صفت تعبیر میشود; مانند: «عالم»، «قادر»، «سمیع» و «بصیر» و دستهای دیگر که دلالت آنها بر فعل واضحتر است اسمای فعلی نام دارد; مانند: «خالق» و «رازق».[28]
تقسیم اسما به ذات و صفات و افعال مطابق اصطلاح ارباب معرفت است و بعضی از مشایخ اهل معرفت[29] اسمای ذات و اسمای صفات و اسمای افعال را چنین برشمرده است: اسمای ذات عبارت است از: اللّه، الربّ، الملک، القدّوس، السلام، المؤمن، المهیمن، العزیز، الجبّار، المتکبّر، العلیّ، العظیم، الظاهر، الباطن، الاوّل، الآخر، الکبیر، الجلیل، المجید، الحقّ، المبین، الواجد، الماجد، الصمد، المتعالی، الغنیّ، النور، الوارث، ذوالجلال، الرقیب و اسمای صفات عبارت است از: الحیّ، الشکور، القهّار، الغافر، المقتدر، القویّ، القادر، الرحمن، الکریم، الغفّار، الغفور، الودود، الرئوف، الحلیم، الصبور، البرّ، العلیم، الخبیر، المحسن، الحکیم، الشهید، السمیع، البصیر و اسمای افعال عبارت است از: المبدئ، الوکیل، الباعث، المجیب، الواسع، الحسیب، المقیت، الحفیظ، الخالق، البارئ، المصوّر، الوهّاب، الرزّاق، الفتّاح، القابض، الباسط الخافض، الرافع، المذلّ، الحکیم، العدل، اللطیف، المعید، المحیی، الممیت، الوالی، التوّاب، المنتقم، المقسط، الجامع، المغنی، المانع، الضارّ، النافع، الهادی، البدیع، الرشید.
لازم به یاد آوری است که برخی، آیات پایانی سوره حشر/59 را به تقسیم اسما به ذاتی و صفاتی و افعالی ناظر دانستهاند.[30] در تقسیم مشابهی صفات الهی به صفات ذات و فعل انقسام مییابد که مقصود از صفات ذات صفاتی است که از مقام ذات انتزاع شده و عین ذات است; مانند علم و قدرت، و مقصود از صفات فعل، صفاتی است که از مقام فعل الهی انتزاع شده و عین آن است; مانند خالقیت و رازقیّت.[31] روایاتی که برخی از اسما و صفات الهی را حادث دانسته[32] میتواند ناظر به دسته دوم باشد.
2. ثبوتی و سلبی:
2. ثبوتی و سلبی:
در آیات و روایات دو نوع صفات مطرح است: بعضی از صفات به خداوند نسبت داده و برای او ثابت شده است; مانند: «خالق»، «باریء»، «مصوّر» (حشر/ 59، 24)، «علیم» (حجر / 15، 86; یس/36،81) و «حلیم». (احزاب/ 33، 51) برخی دیگر از صفات از خدا سلب شده است; مانند: «ظلاّم»: «اَنَّ اللّهَ لَیسَ بِظَلاَّم لِلعَبید» (آلعمران/ 3، 182)، ازاینرو بهطور کلی میتوان صفات الهی را به دو قسم ثبوتی و سلبی قسمت کرد که از آن دو در اصطلاح به صفات جمال و جلال نیز تعبیر میشود.[33] این تعابیر از آیه 78 الرحمن/55: «تَبـرَکَ اسمُ رَبِّکَ ذِی الجَلـلِ والاِکرام» اخذ شده است.[34] به نظر برخی بازگشت همه صفات ثبوتی به سلبی است[35] و بازگشت همه اوصاف سلبی به یک سلب و آن سلب امکان است.[36] در مقابل، برخی از محققان بر این باورند که همه صفات سلبی به ثبوتی باز میگردد و ذات حق به صفات سلبی متصف نمیشود و صفات سلبی در واقع همان سلب سلب است و ذات حق به نحو بسیط از نقایص مبرّاست.[37] آنان همه اوصاف ثبوتی را به وصف «وجوب وجود» بازمیگردانند.[38]
متکلمان صفات جمالی را در 8 وصف منحصر دانستهاند که عبارت است از: علم، قدرت، حیات، سمع، بصر، اراده، تکلّم و غنا، چنان که صفات سلبی را در 7 وصف منحصر کردهاند و آنها عبارت است از: جسم، جوهر و عرض بودن، رؤیت شدن، تحیّز، حلول و اتحاد[39]; اما بنابر نظر دقیق، صفات الهی در عددی خاصّ منحصر نیست، زیرا ملاک در اتصاف خداوند به وصفی از اوصاف و عدم اتصاف، آن است که خداوند دارای هر کمالی بوده، از هر عجز و نقصی منزه است، پس هر وصفی که کمال شمرده میشود خدای سبحان به آن متصف میشود; این 8 صفت باشد یا غیر اینها و هر وصفی که حاکی از نقص، عجز و عدم باشد خدا بدان متصف نیست و از او سلب خواهد شد. مهمترین دلیل بر عدم انحصار صفات ثبوتی و سلبی در شمارگان یاد شده، آیات الهی است که صفات ثبوتی را بیش از این تعداد ذکر کردهاست.[40]
برخی جامع همه اوصاف سلبی و جلالی پروردگار متعالی را آیه 11 شوری/42: «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیء» و جامع همه اوصاف ثبوتی و جمالی حق تعالی را آیه 180 اعراف/7: «ولِلّهِ الاَسماءُ الحُسنی» دانستهاند.[41]
3. کلّی و جزئی:
3. کلّی و جزئی:
برخی اسما به لحاظ گسترش معنایی و وجودی از دیگر اسما وسیعتر است; مانند: علیم نسبت به سمیع و بصیر; زیرا سمیع و بصیر درباره خدای سبحان به معنای علم به مسموعات و مبصرات است و ازاینرو این دو اسم، از محدوده علم با خصوصیاتش حکایت میکند; اما مقصود از علمی که در قرآن کریم بهطور مطلق آمده علم مطلق پروردگار است. خالق نیز زیر مجموعه قدرت به شمار میآید، ازاینرو اسما و صفات الهی را به کلی و جزئی تقسیم کرده و اسمای شامل و فراگیر را کلی و عام و اسمای زیر مجموعه آنها را جزئی و خاص نامیدهاند.[42] مراد از کلی و جزئی معنای مفهومیِ فینفسه آن اسما نیست، بلکه بستگی به گستردگی آنها نسبت به یکدیگر دارد. در مجموع اسمای جزئی از اسمای کلی خود منشعب میشود، چنانکه اسمای کلی اقتضای ظهور و بروز اسمایجزئی را دارد. احاطه اسمای الهی بهحکایت هر اسم از تجلی خاص خداوند بستگیتام دارد، زیرا تجلیات حق نیز دارای مراتبی بوده، برخی محیط بر بعضی دیگر است، ازاینرو اسمای خاص و جزئی بیانگر تجلی خاص حق و تحت احاطه اسمای عام و کلی قراردارد. ازاینجا روشن میشود که بین اسمای کلی و جزئی ترتب نیز حاکم است; بدین معنا که هر اسم جزئی در برابر اسم مافوق خود جنبه معلولیت داشته و محاط آن اسم کلی است و به این شکل تفاضل میان اسما و صفات پدید میآید; یکی عظیم و دیگری اعظم، یکی کبیر و دیگری اکبر، یکی تام و دیگری اتمّ شمرده میشود. بدیهی است هر اسم کلی نسبت به مافوق خود جزئی و هر اسم جزئی نسبت به مادون خود کلی به حساب میآید. دعای معروف سحر به تفاضل میان اسما اشارهدارد.
البتّه کلیّت و جزئیت اسما در مقام هویت غیبیه که از هر نوع تعین خالی است و مقام «احدیت» حقتعالی که در آن مقام بساطت و وحدت حاکم است راه ندارد، بلکه تنها در مقام «واحدیت» و ظهور تعینات است که سخن از انتشای بعضی از اسما از بعض دیگر و ترتب برخی بر برخی دیگر به میان میآید.
از ویژگیهای اسمای کلی و عام آن است که آثار و برکات آن در عالم بیشتر و کاملتر است.[43] جامعترین و فراگیرترین اسم الهی «اللّه» است[44]، ازاینرو اسم «الله» جامع همه صفات جمال و جلال[45] و اسم اعظم دانسته شده است.[46] برخی «هو» را نیز به رغم اینکه به هویت غیبیه اشاره دارد اسم دانسته، آن را جامعترین اسم الهی و اعظم آن به حساب آوردهاند[47]، ازاینرو در آیات آغازین سوره حدید و پایانی سوره حشر «هو» به همراه سایر اسما و مقدم بر آنها ذکر شده است. در میان اسمای ذات و اسمای صفات و افعال جامعیت اسمای ذاتیه از اسمای صفات و افعال بیشتر است، زیرا اسمای ذاتی از تجلی ذاتی حق نشئت میگیرد و اسمای صفاتی و فعلی از تجلی صفاتی و فعلی او، و تجلی ذاتی بر سایر تجلیات حق احاطه دارد. اسمای ذاتیه دارای احاطه تام بر همه اشیاست، بهگونهای که هیچ موجودی از حیطه آنها خارج نیست. ظهور و انتشای اسمای کلی در مقام واحدیت حق را برخی از اهل معرفت این گونه تبیین کردهاند که ذات حق از آن جهت که نزد خود حاضر است تعیّن «علم» آشکار میگردد و از آن جهت که این حقیقت تام مبدأ تام همه کمالات وجودی است تعیّن «قدرت» ظهور مییابد و از جمع بین قدرت و علم تعیّن «حیات» به دست میآید.[48] برخی کلیترین اسم حق پس از «اللّه» را «رحمان» دانستهاند که به حسب اقتضای حکمت بر همه چیز گسترانیده میشود.[49] دو اسم «حیّ» و «قیّوم» نیز مانند «الله» از جامعترین اسمای الهی دانسته شده است.[50] از نظر برخی جامعترین اسمهای خداوند پس از دو اسم «هو» و «اللّه» اسمای چهار گانه «حیّ»، «مرید»، «عالم» و «قادر» است.[51] اسمای حسنا به اعتبار ویژگیها و با ملاحظه قیود و موارد خاص خود زیر مجموعه یکی از 4 اسم کلی یاد شده قرار میگیرد; اسمایی چون «دائم»، «ابدی»، «حقّ»، «ازلی»، «باقی»، «نور»، «اوّل»، «آخر»، «ظاهر»، «باطن»، «مقدّم»، «مؤخّر»، «واحد»، «وارث»، «واسع»، «صمد»، «غنیّ»، «ذوالجلال و الاکرام» به اعتبار اسم جامع «حیّ» به خدای متعالی نسبت داده میشود و اسمایی چون «معزّ»، «مذلّ»، «رافع»، «رحمان»، «رحیم»، «قابض»، «غفّار»، «قهّار»، «وهّاب»، «مهیمن»، «باسط» و «ملک» از متفرعات اسم «مرید» دانسته شده است. اسمایی چون «خالق»، «باری»، «رازق»، «قابض»، «مصوّر»، «مقتدر»، «حلیم»، «عظیم»، «عدل»، «صبور» و «مؤمن» از فروعات اسم جامع «قادر» است و اسمایی چون «مدرک»، «سمیع»، «بصیر»، «هادی»، «خبیر»، «حکیم»، «لطیف» و «رشید» از «عالِم» منشعبمیشود.[52]
از نظر برخی، صفات فعلیه از وصف قیومیّت خدای سبحان نشئت میگیرد[53]، زیرا صفاتی چون «خلق»، «رزق» و «هدایت» بهطور کلی جهات وجودیهای قائم به ذات خداوند است و از جانب او از آن جهت که قیّوم است افاضه میشود.[54]
افزون بر تقسیمهای یاد شده برای اسما و صفات، تقسیمهای دیگری نیز ذکر کردهاند; ازجمله:
1. تنزیهی و تشبیهی:
1. تنزیهی و تشبیهی:
مقصود از تنزیهی صفاتی است که فقط در خداوند یافت میشود; مانند: «قدیر»، «ازلی»، «قدیم»، «ذاتی» و «بسیطمحض»، و مقصود از تشبیهی، صفاتی است که نظیر آن در ممکنات نیز یافت میشود; مانند: «سمیع» و «بصیر»، گرچه سمیع و بصیر بودن حق تعالی با موجودات دیگر تفاوتی آشکار دارد.[55] برخی از اهل معرفت از آیه «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ وهُوَ السَّمیعُ البَصیر» (شوری/ 42، 11) دراین زمینه بهره برده بخش اول آن را اشاره به صفات تنزیهی و بخش دوم آن «وهُوَ السَّمیعُ البَصیر» را ناظر به صفات تشبیهی دانستهاند.[56] بهگفته برخی این در صورتی است که کاف «کَمِثلِهِ» را زاید بدانیم وگرنه بخش اول آیه اشاره به صفات تشبیهی و بخش دوم آن تنزیهی خواهد بود، زیرا در این صورت «هُوَ السَّمیعُ البَصیر» به این معناست که منحصراً خداوند سمیع و بصیر است و دیگران از آن وصف برخوردار نیستند، در هر صورت آیه بین تشبیه و تنزیه جمع کرده است[57]; ازاینرو تشبیه صِرف چنان که از سوی عقل مستلزم محال است از نظر شرع نیز مردود است.[58]
2. لطفی و قهری:
2. لطفی و قهری:
آن دسته از صفات که ازمهر و رأفت حق حکایت میکند، مانند: «رحیم»، «غفور»، «حلیم» لطفی نامیده میشود. در مقابل، دستهای دیگر از صفات به نام قهری که از قهر و غضب و انتقام الهی حکایت میکند; مانند: «قاهر»، «جبّار»، «منتقم». در عرفان از اوصاف لطفی و قهری با نام جمالی و جلالی یادمیشود.[59]
3. نفسی و اضافی:
3. نفسی و اضافی:
این تقسیم مربوط به صفات ثبوتی خداست.[60] اوصاف نفسی یا حقیقی[61] اوصافی است که ذات بدون ملاحظه امر خارجی به آن متصف میشود; مانند «حیات»، در مقابل اضافی که با ملاحظه امر خارج از ذات به آن وصف میشود; مانند «علم» و «قدرت».[62] برخی «سمیع»، «بصیر»، «متکلّم» و «باقی» را از اسما و صفات نفسی دانستهاند