گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
اسمای حسنا


اسمای حسنا => اسما و صفات

اسم جلاله

اسم جلاله => اللّه

اَسْوَد‌بن‌خَلَف عبد یَغوث

اشاره

اَسْوَد‌بن‌خَلَف عبد یَغوث
وی اهل مکّه و قریشی است.[1] برخی او را از تیره بنی‌زهره، و ابن‌عبدالبر وی را جُمَحیّ می‌داند[2]; ولی ابن‌اثیر، هر دو نظر را مخدوش دانسته است.[3] اسود از کسانی است که در روز فتح مکّه مسلمان شد.[4] روایتی از او درباره چگونگی بیعت مسلمانان با پیامبر(صلی الله علیه وآله)در آن روز نقل شده است.[5] فرزندش محمد تنها کسی است که از او روایت کرده است.[6]
بر اساس روایتی که طبری[7]، واحدی[8]، و ابوالفتوح رازی[9] نقل کرده‌اند او یکی از 4 نفری است که با زن پدر خود ازدواج* کرده بود و آیه «ولا‌تَنکِحوا ما نَکَحَ ءاباؤُکُم مِنَ النِّساء...» (نساء/4،22) در این باره نازل شد و آنان را از ازدواج با همسران پدرانشان نهی کرد.



اَسْوَدبن‌عَبْدالاَسَدبن‌هِلال

اشاره

اَسْوَدبن‌عَبْدالاَسَدبن‌هِلال: از قریش، تیره بنی‌مخزوم
وی از طرف پدر، برادر ابوسلمه و مادرش از قبیله کنده[10] است. اسود بر‌خلاف ابوسلمه که مادرش از بنی‌هاشم بود[11] نه تنها به پیامبر ایمان نیاورد، بلکه در مخالفت با او کوشید. نام وی در شمار استهزا کنندگان پیامبر(صلی الله علیه وآله) به ثبت رسیده است.[12] در ایّام حجّ او با دیگر مخالفانِ پیامبر در مبادی ورودی مکّه می‌ایستادند تا از ارتباط دیگران با آن حضرت مانع شوند.[13] اسود در جنگ‌بدر* اوّلین کشته از سپاه مشرکان بود. چون نگاه او به حوض آب ذخیره مسلمانان افتاد سوگند یاد کرد که یا از آن بنوشد یا آن را ویران کند. بدین‌منظور کوشید; امّا حمزه در برابر وی قرار گرفت و پای او را قطع کرد. اسود همچنان در پی تحقق عهد خویش، به پیش رفت و دیوار حوض را با پای دیگر خود ویران کرد و در نهایت در درون حوض به دست حمزه کشته شد.[14] مرگ او غیرت و شجاعت عتبه، و برادرش شیبه و فرزندش ولید را برانگیخت و از لشکر جدا شده، مبارز‌طلبیدند.[15]
اسود مردی تندخو و بد اخلاق بود.[16] مفسران گاه تقابل کفر و ایمان را به‌صورت مقایسه‌ای میان او و برادرش ابوسلمه* مطرح کرده‌اند، چنان که نمونه‌ای از آن را ذیل آیه 32 کهف/18 و آیات 19‌ـ‌25 حاقّه/ 69 و 9‌ـ‌10 انشقاق/ 84 می‌بینیم.
برپایه روایتی، زنی که در مدینه مرتکب دزدی شد و پیامبر به‌رغم شفاعت برخی اصحاب، دست او را قطع کرد، فاطمه دختر اسود بوده‌است.[17]

اسود در شأن نزول:

اسود در شأن نزول:
1. بنا به نقل کلبی آیه 32 کهف/18: «واضرِب لَهُم مَثَلاً رَجُلَینِ جَعَلنا لاَِحَدِهِما جَنَّتَینِ مِن‌اَعنـب ...= برایشان داستان دو مردی را بیان کن که به یکی از آن دو، دو بوستان از انگورها دادیم ..» درباره او و برادرش ابوسلمه نازل شده است[18]، درحالی‌که منابع، اطلاعاتی درباره باغهای انگورِ اسود ارائه نمی‌دهد. بنابه روایت ابن‌عباس آیه درباره عیینه و سلمان نازل شده و خداوند این دو را به برادرانی از بنی‌اسرائیل تشبیه کرده که یکی از آنها بر اثر ثروت اندوزی، نسبت به خدا کفر ورزید. در برخی منابع نیز مراد از «رَجُلین» پیامبر و اهل مکه یا هر مؤمن و کافری دانسته شده[19] که در این صورت آیه نمادین خواهد بود.
2. بنا به نقل ابن‌عباس و ضحاک آیات 19 و 25 حاقّه/69[20] و 7 و 10 انشقاق/84[21] که از واگذاری نامه اعمال به مؤمنان و کافران سخن می‌گوید در شأن اسود و ابوسلمه است.
3. بنا به روایت مقاتل، آیه 40 نبأ/78: «و‌یَقولُ الکافِرُ یـلَیتَنی کُنتُ تُربًا» درباره اسود نازل شده‌است.[22]
4. بنا به روایتی از ابن‌عباس، مراد از انسان در آیات «وَ قالَ الاِنسـنُ ما لَها» (زلزله/99، 3) و «اِنّ‌الاِنسـنَ لَکَفور» (حجّ/22، 66) اسود است[23] که نسبت به نعمتهای الهی کفران کرد و با مشاهده قیامت نگرانی و تحیّر خود را ابراز خواهد کرد.
5. ذیل آیه 51 صافّات/ 37: «قالَ قائلٌ مِنهم اِنّی کانَ لی قَرین» از اسود سخن به میان آمده و قائل، او شمرده شده است.[24]
6. برخی او را از مصادیق «مقتسمین» دانسته‌اند; یعنی آنان که مسیر ورودی مکّه را برای جلوگیری از ارتباط دیگران با پیامبر(صلی الله علیه وآله)، بین خود قسمت کرده بودند، که در آیه 90 حجر/ 15 خداوند درباره کیفر آنان سخن دارد.[25]


اَسْوَد‌بن‌عَبْد یَغوث

اشاره

اَسْوَد‌بن‌عَبْد یَغوث: اسود‌بن‌عبد یغوث‌بن عبد‌بن‌الحارث[26] ابنوهب، از تیره بنی‌زهره[27]
وی از بزرگان قریش در جاهلیت بود و با توجه به اینکه عقبة‌بن‌ابی‌معیط[28] و اسودبن‌المطلب، ندیمان وی بوده‌اند[29] و مقداد را به فرزندی گرفته بود[30] می‌توان پی برد که هنگام بعثت پیامبر(صلی الله علیه وآله)بزرگسال بوده است.[31] او یکی از 4 یا 5 نفری است که همواره پیامبر(صلی الله علیه وآله) را استهزا* می‌کرد.[32] به گفته بلاذری، با دیدن مسلمانان به یارانش می‌گفت: پادشاهان زمین که وارثان مُلک کسرا و قیصرند آمدند و از پیامبر به تمسخر می‌پرسید: آیا امروز از آسمان با تو سخنی گفته نشده؟[33] وی همچنین کودکان و غلامان را به آزار پیامبر(صلی الله علیه وآله) و دشنام دادن به او وا‌می‌داشت. بر پایه گزارشی، روزی او و دیگر همدستانش شتری را کشته بودند و چون پیامبر را در حال نماز دیدند، شکمبه آن را بیرون آورده، به غلامی‌دادند تا بر دوش پیامبر بنهد و او درحالی‌که پیامبر در سجده بود محتویات شکمبه را بر شانه حضرت خالی کرد.[34]
در چگونگی مرگ وی آرای گوناگونی است که همگی حاکی از هلاکت او با عذاب الهی است. بنا به نقلی، به اشاره جبرئیل، به خوره و استسقاء مبتلا شد و مرد.[35]

اسود در شأن نزول :

اسود در شأن نزول :
1. «و لاَتُطِع کُلَّ حَلاّف مَهین * هَمَّاز مَشَّاء بِنَمِیم مَنّاع لِلخَیرِ مُعتَد اَثِیم= و هر بسیار سوگند خورنده خوار و بی‌ارزش را فرمان مبر; عیبجویی که برای سخن‌چینی آمد و شد می‌کند; بازدارنده نیکی، از حد درگذرنده، گنه پیشه.» (قلم/68 10‌ـ‌12) مجاهد، مقصود از «حَلاّف مَهین» را اسود دانسته است.[36] برخی نیز «مَنّاع لِلخَیرِ» را اشاره به او دانسته‌اند.[37]
2. گفته‌اند: گروهی از جمله اسودبن‌عبدیغوث نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله)آمدند و از روی تمسخر گفتند: کاش با تو فرشته‌ای بود که دیده می‌شد و درباره تو با مردم سخن می‌گفت که آیه 8 انعام/6 در پاسخ آنان نازل شد[38]:«و‌قَالُوا لَولاَ اُنزِلَ عَلَیهِ مَلَکٌ ولَو اَنزَلنَا مَلَکًا‌لَقُضِیَ الاَمرُ ثُمَّ لاَیُنظَرُون= گفتند: چرا فرشته‌ای بر او فرو فرستاده نشد؟ و اگر فرشته‌ای می‌فرستادیم، همانا کار تمام می‌شد هلاک می‌شدند] و دیگر مهلت نمی‌یافتند».
3. همچنین آیه 95 حجر/15 درباره اسود‌بن‌عبدیغوث و دیگر سران قریش نازل شده که همواره پیامبر(صلی الله علیه وآله) را مسخره می‌کردند[39]: «اِنّا کَفَینـکَ المُستَهزِءین= ما <[شرّ] استهزاکنندگان را از تو باز داشتیم.
4. گروهی از اشراف قریش نزد ابوطالب رفته، از او خواستند تا محمد(صلی الله علیه وآله) را از بدگویی بتان باز‌دارد. وی پیامبر را طلبید و خواسته‌های آنان را بیان کرد. حضرت گفت: می‌خواهم «لا اله إلاّ اللّه» بگویند. گفتند: یا محمد! چیزی دیگر بخواه. حضرت فرمود: حتی اگر خورشید را در دستم قرار دهید، خواسته دیگری ندارم. مشرکان که اسود نیز با آنان بود، پس از شنیدن این سخن با ناراحتی مجلس را ترک کردند و آیه 6 ص 38 نازل گردید[40]: «وانطَلَقَ المَلأُ مِنهُم اَنِ امشُوا واصبِرُوا عَلی ءَالِهَتِکُم اِنّ هَـذا لَشیءٌ یُرَادُ= و‌مهترانشان [= سران قریش ]به راه افتادند [و به یکدیگر گفتند] که بروید و برخدایان خویش شکیبا باشید. این چیزی است که خواسته‌اند [شما را گمراه‌کنند]».
5. از ابن‌عباس نقل است که آیه 64 زمر/39 در شأن گروهی که اسود‌بن‌عبد یغوث نیز از آنان بوده، نازل شده است[41]: «قُل اَفغَیر اللّهِ تَأمُرُونِّی اَعبدُ اَیُّها الجَـهِلُون= بگو: ای نادانان! آیا مرا می‌فرمایید که جز خدای را بپرستم».
6. بلنسی از ابن‌فطیس روایت کرده که اخنس‌بن‌شریق از اسود پرسید: آیا خداوند سخنان ما را در خلوتها می‌شنود؟ او گفت: آنچه بر زبان جاری کنیم، می‌شنود; امّا آنچه در ضمیر ماست نمی‌شنود که آیه 80 زخرف/43 در این باره نازل‌شد[42]: «اَم‌یَحسَبونَ اَنّا لا نَسمَعُ سِرَّهُم ونَجوهُم بَلی ورُسُلُنا لَدَیهِم یَکتُبون= یا مگر می‌پندارند که ما اندیشه نهانی و رازگویی آنان با یکدیگر را نمی‌شنویم؟ چرا [می‌شنویم] و فرستادگان ما [ فرشتگان نویسنده اعمال ]نزد آنها می‌نویسند».
7. بنا به روایت ضحّاک از ابن‌عباس، گروهی از قریش از جمله اسود نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) آمده، از او خواستند تا ماه را دو نیمه کند. نیمی از آن را بر کوه ابوقبیس و نیمی دیگر را بر قعیقعان قرار دهد، تا ایمان آورند که آیات 1‌ـ‌2 قمر/54 در شأن آنان نازل شد[43]: «اقتَربَتِ السَّاعةُ و انشَقَّ القَمَرُ * و اِن یَرَوا ءَایَةً یُعرِضُوا و یَقُولُوا سِحرٌ مُستَمِرٌّ= رستاخیز نزدیک شد و ماه بشکافت و اگر نشانه‌ای [= معجزه‌ای] ببینند، روی بگردانند و گویند: این جادویی نیرومند است».
8. بنا به روایتی از ابن‌عباس، مقصود از مجرمان در آیه 29 مطفّفین/83: «اِنّ الَّذِینَ اَجَرمُوا کَانُوا مِنَ الَّذِینَ ءَامَنُوا یَضحَکون»، گروهی از سران مشرک از جمله اسود هستند که از روی استهزا به مؤمنان می‌خندیدند.[44]
9. از ابن‌عباس نقل است که منظور از انسان در آیه 2 عصر/103: «اِنّ الاِنسـنَ لَفِی خُسر»، گروهی از مشرکان از جمله اسود است، هرچند مقصود از انسان جنس آن است و همه مردم را در‌بر می‌گیرد.[45]
10. به گفته طبرسی گروهی از بزرگان قریش از جمله اسود نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) آمده، به او گفتند: یک‌سال تو خدایان ما را بپرست. ما نیز یک سال خدای تو را می‌پرستیم. در پی این گفتوگو، سوره کافرون در شأن این گروه نازل شد[46]: «قُل یـاَیُّهَا الکـفِرون * لا اَعبُدُ ما تَعبُدون * ولا اَنتُم عـبِدونَ ما اَعبُد * ولا اَنا عابِدٌ ما عَبَدتُم * ولا اَنتُم عـبِدونَ ما اَعبُد * لَکُم دینُکُم ولِیَ دین».
.