گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
اشک


اشک => گریه

اِشْموئیل

اِشْموئیل => سَموئیل

اَشْهُر حُرُم

اَشْهُر حُرُم => ماههای حرام

اَشْهُر معلومات

اَشْهُر معلومات => ماههای حج

اَصحاب اُخدود

اشاره

اَصحاب اُخدود: کافرانی که گروهی از مؤمنان را به جرم یکتاپرستی در گودالی از آتش سوزاندند
«اصحاب» جمع «صاحب» (اسم فاعل) از مادّه «ص‌ـ‌ح‌ـ‌ب» و معنای مصدری آن همراهی کردن است و صاحب، کسی یا چیزی است که ملازم و همراه کسی یا چیز دیگر باشد.[1] این ملازمت و همراهی باید عرفاً فراوان باشد.[2]
فرهنگ‌نویسان عربی، واژه اُخدود را بر وزن اُفعول، جمع آن را اخادید[3] و به معنای شکاف مستطیلی شکل در زمین دانسته‌اند که از ریشه «خ‌ـ‌د‌ـ‌د» به معنای ایجاد شکاف در زمین گرفته شده است.[4] برخی واژه‌پژوهان قرآنی بر این باورند که مفهوم مستطیلی بودن در ریشه واژه نهفته‌است; چه این شکاف در زمین باشد یا در گوشت، پوست، چهره و غیر آن، چنان که داشتن وزن اُفعول نیز برجستگی و متمایز بودن آن را می‌رساند.[5] یکی از پژوهشگران که اخدود را برگرفته از زبان جعزی حبشه یا زبانهای باستانی یمن دانسته و ریشه حبشی «حَدَد» به معنای ایجاد برش در زمین را برای آن احتمال داده، می‌کوشد با اقامه شواهدی نشان دهد که واژه یاد‌شده در اصل، جمع بوده‌است.[6]
گزارش حادثه اخدود در آیات 4‌ـ‌8 بروج/85 آمده و قرآن به جای پرداختن به جزئیاتی چون هویّت شخصیتها و زمان و مکان داستان، صبغه و تحلیل توحیدی آن را به عنوان یکی از ویژگیهای ثابت در قصص قرآنی، برجسته کرده است. این روایت که سوزاندن گروهی از مؤمنان را به جرم ایمان به خدا در گودالی از آتش انبوه حکایت می‌کند، با تصویر یکی از شورانگیزترین صحنه‌های جدال حق و باطل و کفر و ایمان، مؤمنان را به پایداری بر سر آیین خود فرا خوانده و با ترسیم جایگاه و فرجام بد کافرانِ شکنجه*گر وپاداش و فرجام بسیار خوش مؤمنان، انذار و تبشیر می‌کند. (بروج /85، 1‌ـ‌11)
بیشتر مفسّران[7] اصحاب اخدود را کافرانی دانسته‌اند که مؤمنان را در آتش افکندند، در نتیجه، قریب به اتفاق این مفسران واژه «قُتل» در آیه 4 بروج /85 را جمله انشایی و به معنای لعن و طرد کافران از سوی خدا دانسته‌اند و این برخلافِ شهرتی است که برخی پژوهشگران، مبنی بر اِخباری بودن «قُتِلَ» و حمل اصحاب اخدود بر مؤمنان سوخته در آتش ادعا کرده‌اند.[8] ظاهر گزارش قرآن (بروج/85، 4‌ـ‌8) و نیز دلالت صیغه «اُفعول» بر متمایز و برجسته بودن گودال، به این نکته اشاره دارد که این حادثه در تاریخ ادیان توحیدی، بی‌سابقه، بسیار تکان دهنده و گودال یاد شده منحصر به فرد بوده است، ازاین‌رو کافرانِ حادثه آفرین نیز با نام این گودال، معرفی و شناخته می‌شوند: «قُتِلَ أصحـبُ‌الأُخدود» (بروج/85،4) برخی چون ربیع‌بن‌انس، کلبی، ابوالعالیه، واقدی و ابواسحاق،«قُتل» را اِخباری و گزارش از کشته شدن خود کافران دانسته و معتقدند که خداوند با قبض روح مؤمنان، آنها را پیش از سوختن، نجات داد و شعله‌های آتش که بر اثر وزش باد، زبانه کشیده بود، کافران پیرامون گودال را فرا گرفت[9]; اما این سخن با ظاهر گزارش قرآن، (بروج/85، 6‌ـ‌8)، دیدگاه جمهور مفسران و نیز غالب روایتهای غیر قرآنی حادثه که از سوختن مؤمنان حکایت می‌کند، سازگار نیست.[10] برخی مفسران با احتمال اینکه شاید مراد از اصحاب اخدود، گروه مؤمنان باشند واژه «قُتل» را خبری و دلیل بر کشته شدن آنان گرفته‌اند[11]; اما چون ضمیر جمع در «اِذ هُم عَلَیها قُعود» و به‌ویژه در «وهُم عَلی ما‌یَفعَلونَ بِالمُؤمِنینَ شُهود» و «وما‌نَقَموا مِنهُم اِلاّ اَن یُؤمِنوا بِاللّهِ ..» (بروج/85،6‌ـ‌8)، ظهور در رجوع به «اصحاب‌الاخدود» دارد، این احتمال تضعیف می‌شود.[12]
در آیه بعد، نوع ترکیب واژه‌ها و کیفیت ارتباط آن با آیه پیشین، چگونگی آتش گودال را تصویر می‌کند:«اَلنّارِ ذاتِ الوَقود». (بروج/85، 5) از یک سو بدل اشتمال بودن «النار» نسبت به «الاخدود» حکایت از این دارد که گودال، سراپا و یکپارچه آتش و شعلهور بوده است.[13] از سوی دیگر نظر به اینکه هر آتشی به نوعی دارای سوخت است، قرآن با تصریح به «ذاتِ الوَقود» بودن آتش مذکور، فراوانی هیزم و انبوه بودن آتش را به تصویر می‌کشد.[14] صحنه اصلی حادثه در دو آیه بعدی تصویر شده است: «اِذ هُم عَلَیها قُعود * وهُم عَلی ما یَفعَلونَ بِالمُؤمِنینَ شُهود» (بروج/85، 6‌ـ‌7) از این دو آیه برمی‌آید که گروهی از کافران به‌کارهایی چون برافروختن و شعلهور نگه‌داشتن آتش، آوردن مؤمنان به کنار گودال، واداشتن آنان به ارتداد و افکندن سر باز زنندگان در آتش پرداخته وگروهی دیگر از جمله سران آنها، با نشستن پیرامون گودال، کار سوزاندن و چگونگی سوختن مؤمنان را نظاره کرده[15] و فریادهای جانسوز آنان را می‌شنیده‌اند. به نظر می‌رسد در کنار سوزاندن و کشتن مؤمنان، نوعی سرگرمی و تشفّی خاطر نیز مدنظر بوده است[16]، زیرا افزون بر امکان کشتن مؤمنان به‌گونه‌ای دیگر، نشستن پیرامون آتش و نظاره‌گر صحنه بودن که قرآن به عنوان مهم‌ترین صحنه‌های حادثه بر آن انگشت نهاده، ضرورتی نداشت; همچنین از آیات 6‌ـ‌7 بروج / 85 و نیز عدم گزارش از واکنش اجتماعی بازدارنده‌ای در برابر شکنجه و آزار مؤمنان، به دست می‌آید که افزون بر نوپا و اندک بودن گروه مؤمنان، حاکمیت سیاسی ـ اجتماعی و توده‌های مردم نیز در اختیارکافران بوده است. بُعد دیگر حادثه که در گزارش قرآن برجسته شده، زمینه پیدایش آن است: «وما نَقَموا مِنهُم اِلاّ اَن یُؤمِنوا بِاللّهِ العَزیزِ الحَمید» (بروج/85،8) با آمدن ادات استثنا پس از «ما»ی نافیه ضمن نفی صریح هرگونه انگیزه و زمینه سیاسی، اقتصادی و قومی، منشأ نزاع دو گروه منحصراً تقابل کفر و ایمان معرفی می‌شود و اینکه کافران فقط به سبب ایمان به خدای یگانه از مؤمنان انتق*ام گرفتند; همچنین از آیه 8 بروج/85 برمی‌آید که حادثه اخدود در زمان و جامعه‌ای رخ داده که اختناق و استبداد کامل بر آن حاکم بوده و کمترین آزادی برای عقاید توحیدی وجود نداشته است. باورها و ارزشهای کفرآلود و شرک‌آمیز، فرهنگ حاکم بوده و چنان در ذهن مردم و تار پود جامعه رسوخ کرده بوده است که باورها و ارزشهای توحیدی به شدّت طرد و ناهنجار تلقّی می‌شده، به‌گونه‌ای که مؤمنان را مستوجب شدیدترین شکنجه‌ها و فجیع‌ترین نوع مرگ دانسته، کمترین ترحّمی به آنان روا‌نمی‌داشتند. قرآن با ذکر اوصافی برای خدایی که مؤمنان می‌پرستیدند، به شکل غیر مستقیم، فرهنگ، فضای اجتماعی یاد شده و برخورد کافران را تخطئه می‌کند.[17] (بروج/85،8‌ـ‌9) = همین مقاله، پیام داستان)

گزارشهای تاریخی و روایی اصحاب اخدود:

گزارشهای تاریخی و روایی اصحاب اخدود:
در منابع تاریخی[18] و حدیثی[19] مسلمانان، گزارشهایی گوناگون درباره حادثه اخدود آمده که گاه متضاد و آمیخته با افسانه و داستان‌پردازی است. = همین مقاله، روایتهای 1‌ـ‌7) این روایتها به سبب ارتباط با گزارش قرآن همواره در طول تاریخ مورد توجه مفسران بوده و در منابع تفسیری نیز راه یافته است[20] که رد پای آن به روشنی در اختلاف مفسّران در تفسیر برخی آیات مربوط کاملا مشهود است.[21] براساس مشهورترین روایت، حادثه اخدود، مربوط به نصارای نجران است که چندی پیش ازاسلام به دست «ذونواس»، آخرین پادشاه حِمیریان یمن قتل عام شدند.[22] گزارشهای حادثه نجران که در منابع مسیحی ـ‌اعم از سریانی و حبشی‌ـ آمده در تحلیل تاریخی این رویداد و انطباق یا عدم انطباق آن با گزارش قرآن بسیار کارگشاست. نامه شمعون، اسقف «بیت اَرْشام» به رئیس دیر «جبله» از کهن‌ترین این اسناد است که نویسنده آن در سال 524 میلادی، به عنوان سفیر صلح «یُوستی یوسطینوم نِیانُوس» (518‌ـ‌528)، امپراطور روم شرقی به سوی مُنذر سوم، پادشاه حیره گسیل شده بود.[23] پژوهشگران، این گزارشها را برگرفته از مستندات مکتوب و معتبری می‌دانند که برخی از آنها اندکی پس از حادثه تدوین شده و اغلب بر شنیده‌هایی از شاهدان عینی مبتنی و در نتیجه از وضوح و اعتبار ویژه‌ای برخوردار است.[24]
نجران که از دیرباز حاصلخیز بود، رونق تجاری و صنعتی داشت و راه مهم ارتباطی میان عربستان جنوبی و شمالی بود، همواره در کانون توجه قدرتهای حاکم بر منطقه قرار داشت[25] و پیش از اسلام و پس از آن نیز کانون عمده مسیحیت در عربستان بود.[26] در سده‌های پنجم و ششم میلادی و در پی تلاش دولتهای ایران و بیزانس (روم‌شرقی)، دو قطب قدرت آن روز، برای توسعه نفوذ سیاسی خود در شبه جزیره عرب، ایران با در انحصار داشتن تجارت ابریشم از رسیدن آن به بیزانس، به ویژه در زمان جنگ جلوگیری می‌کرد، از این‌رو بیزانس با هدف تأمین راهی جایگزین برای جاده زمینی، درصدد برقراری امنیت راه دریایی شرق به غرب از طریق دریای سرخ برآمد.[27]در این زمان حمیریان ـ‌از قبایل معروف و با نفوذ یمن‌ـ که در جنوب شبه جزیره، برخوردار از قدرت سیاسی، از دولتهای متنفّذ در دریای سرخ بودند، همواره با قتل عام کاروانهای روم و ناامن کردن این مسیر، دولتهای بیزانس و حبشه (اکسوم) را نگران می‌ساختند. حبشه که در منافع سیاسی، اقتصادی و مواضع دینی با بیزانس همسو بود و یمن را به عنوان کشوری مسیحی‌نشین که بتواند با دو دولت یاد شده، مثلّث تسلّط بر دریای سرخ را تشکیل دهد، پایگاه مناسبی می‌دید، بارها از طریق همپیمانی با بیزانس در امور یمن مداخله کرده و گاهی به تهاجم مستقیم نظامی دست می‌زد.[28] این کوشش مشترک، گسترش تدریجی و موفق مسیحیت در میان مردم نجران را در پی داشت که پیش از این، گرایش خود را به آموزه‌های این دین ـ‌که از طریق راهبان، بازرگانان و بردگان مسیحی در میان آنان نفوذ کرده بود‌ـ آشکار ساخته بودند. دولت ایران و بیزانس هریک با حمایت از شاخه‌ای از مسیحیت، عامل اشتراک مذهب را برای توسعه نفوذ سیاسی خود در عربستان به‌کار می‌گرفتند.[29]
در سده ششم میلادی، پادشاهی حمیر در پی حمله حبشیان، ساقط و حاکمی مسیحی جایگزین وی شد.[30] پس از اندکی[31] و در پی مرگ وی پیش‌از 523 میلادی، گروهی از بومیان غیرمسیحی به‌سرکردگی شخصی به نام «ذونواس» با آگاهی از عدم امکان ارسال نیروهای‌پشتیبان و حاکم جانشین از سوی حبشه، به سبب زمستان و ضعف در امر کشتیرانی و با استفاده از ناتوانی لشگر بازمانده، زمام امور را در دست گرفتند.[32] بنابرنامه شمعون که قتل عام نجرانیان را در ژانویه 524 میلادی شنیده و وقوع آن را اندکی پیش از این تاریخ گزارش کرده، ذونواس در زمستان 523میلادی حمله یا حملات خود به نجران را صورت داده است.[33] کتیبه‌ها نشان می‌دهد که یوسف اسأر (ذونواس) با سپاه خود به نواحی مسیحی‌نشین و مرکز آن نجران حمله می‌برد و به آتش‌زدن کلیساها و آزار و اذیت و کشتن مردم می‌پرداخت.[34] منابعی چون کتاب حمیریان[35]، اعمال قدیس حارث[36] با نامهای متفاوتی از پادشاه حمیر نام برده است. شماری از پژوهشگران، این اسامی را ضبطهای مختلف نام یک پادشاه دانسته; اما برخی نیز این ضبطها را به دو نام برای دو پادشاه بازگردانده‌اند.[37]این گزارشها، پادشاه حمیر را یهودی، مخالف مسیحیان و شخصی کافر توصیف کرده که پس از محاصره نجران و ناکامی در تصرف آن به سبب استواری باروی شهر، نزد سفیران صلح سوگند یاد‌کرده که به مردم آسیب نرساند; اما پس از گشایش دروازه‌ها، سوگند خود را شکست و سربازانش بسیاری از مردم را نزد او آوردند.[38] بر‌پایه گزارش متن یونانی اعمال قدیس حارث[39] ذونواس مسروق) خود شخصاً با ورود به شهر، مردم را بین پذیرش آیین یهود یا تن دادن به مرگ مخیر‌کرد.[40] بیشتر مردم به سبب پایداری بر سر ایمان خویش از دم تیغ گذرانده شدند و گروهی دیگر در گودالی آکنده از آتش ـ‌که به دستور ذونواس کنده شده بود‌ـ سوزانده شدند.[41] نام برخی از شهدای واقعه، از جمله عبدالله رهبر نصرانیان که نام و شخصیت او با عبدالله‌بن‌ثامرِ یاد شده در منابع تاریخی مسلمانان، کاملا همخوانی دارد، در پاره‌ای منابع آمده است.[42] سرود یوحنّا شمار سوختگان را بیش از 200‌نفر و نیز حکایت غم‌انگیز مادری را گزارش می‌کند که به خاطر فرزند خردسالش در رفتن به سوی آتش مردّد شد; اما کودک به سخن درآمد و مادر را به پایداری در‌راه خدا و رفتن در آتش ترغیب کرد.[43]پرداخت حماسی و تصویر پایداری در راه دین خدا تا پای جان در روایات گوناگون حبشی ـ سریانی به چشم می‌خورد; برای نمونه در برخی گزارشها از دختران و زنان مؤمنی یاد می‌شود که بدون هراس از مرگ، به هنگام برده شدن به قتلگاه از یکدیگر پیشی می‌گیرند.[44]
درباره انگیزه کشتار نجرانیان، افزون بر هراس ذونواس از گسترش مسیحیت به عنوان زمینه دست‌اندازیهای دولت مسیحی حبشه به یمن ـ‌که مؤثرترین عامل معرفی شده‌ـ به تعصب دینی و انتقامجویی شاه یهودی و نیز همکاری نصارای نجران با حبشیان در جریان حملات آنها به یمن نیز اشاره شده است.
اغلب مورخان مسلمان نیز ذونواس را ـ‌با توجه به اختلافی که در نام او وجود دارد‌ـ صاحب اخدود معرفی کرده‌اند.[45] خاستگاه این گزارشها، چنان‌که شماری از پژوهشگران نیز باور دارند، به احتمال زیاد از طریق ابن‌اسحاق و قتاده به گروهی از مسیحیان نجران منتهی می‌شود که در زمان خلیفه دوم در سال 13‌ق. 634‌م. به عراق کوچانده‌شدند.[46] پژوهشگرانی چون «گویدی» تصریح می‌کنند که مورخان مسلمان، به ویژه ابن‌اسحاق گزارشهای مسیحی ـ رومی مربوط به عصر جاهلیت را از منابع سریانی ـ یونانی می‌گرفته‌اند.[47] این گزارشها که به 4 گونه روایت شده، عمدتاً با محوریت شخصی به نام «فیمیون» و گرایش نجرانیان به آیین مسیح(علیه السلام)آغاز و در ادامه دچار پراکندگی می‌شود; برپایه روایت نخست که وهب‌بن‌منبه (م 114‌ق.) آن را گزارش کرده فیمیون یک مسیحی مستجاب‌الدعوه و صاحب کرامتی بوده که برای اجتناب از شناخته شدن، همواره از دیاری به دیار دیگر می‌رفته است. او روزی پس از اسارت در صحرا، در نجران به بردگی فروخته شد. نجرانیان که درخت‌پرستی آنها از سوی فیمیون تقبیح شده پس از نابودی درخت بر اثر دعای وی، به دین مسیح(علیه السلام)گرویدند. ذونواس با آگاهی از این امر، ضمن لشکرکشی به نجران، کسانی را که از پذیرش آیین یهود سر باز زدند از دم تیغ گذراند یا در گودالی از آتش سوزاند.[48] هویت شناخته شده وهب‌بن‌منبه نشان می‌دهد که منشأ گزارش فوق، به اهل کتاب باز می‌گردد. نام او در شمار کعب الاحبار، عبدالله سلام و قَصّاصان مشهوری یاد شده که با استفاده از تورات و انجیل به حکایت سرگذشت و اساطیر گذشتگان در مساجد و ترویج اسرائیلیات در جامعه اسلامی می‌پرداخته‌اند.[49] پاره‌ای منابع او را یهودی[50] و از آگاه‌ترین افراد به دیگر کتب آسمانی معرفی کرده و از خود وی منقول است که 92 کتاب آسمانی را خوانده است.[51]
بنا به روایت دوم که بر گزارش محمد‌بن‌کعب قُرَظی و نیز شنیده‌های ابن‌اسحاق از برخی نجرانیان مبتنی است فیمیون نزدیک ساحری که در یکی از قرای نجران، جوانان را سحر می‌آموخت، خیمه‌ای زد و یکتاپرستی را تبلیغ می‌کرد. جوانی به نام عبدالله ثامر که در پی آشنایی با فیمیون، خداپرست شده و به ترفندی اسم اعظم را فرا گرفته بود، بیماران نجران را به شرط خداپرست شدن، با دعای خود بهبود می‌بخشید. پادشاه بت‌پرست به جرم تباه کردن آیین نیاکان به قتل عبدالله فرمان داد; اما هیچ حیلتی در کشتن وی کارگر نیفتاد. او با راهنمایی عبدالله که تنها به شرط خداپرست شدن بر کشتن وی قادر خواهد بود، در دم ایمان آورد و عبدالله را با ضربت نه چندان سخت عصای خویش کشت و خود نیز در دم، به‌طور اسرارآمیزی جان سپرد. نجرانیان با دیدن این صحنه به حقانیت آیین عبدالله پی برده و بدان گرویدند.[52] این روایت شمار کشتگان به دست سپاه ذونواس را 000/20 نفر گزارش کرده، حکایت آن مادر و فرزند شیرخوارش را نیز نقل کرده است.[53] در برخی منابع از این کودک در کنار حضرت عیسی(علیه السلام)و به عنوان یکی از چند کودک صدیق که در گهواره سخن گفته‌اند، یاد شده است.[54] این گزارش با فرار یکی از نجرانیان به نام «دوس ذوثعلبان» به سوی قیصر روم، دادخواهی وی از او، تهاجم حبشه به یمن و سقوط دولت ذونواس با مرگ وی ـ‌که برای فرار از اسارت با اسب وارد غرقاب دریا شد‌ـ به پایان می‌رسد.[55] این روایت نیز برگرفته از منابع اهل کتاب است و محمد‌بن‌کعب قرظی (م بین 118‌ـ‌120‌ق.) را نیز یهودی الاصل و از قصاصان شمرده‌اند.[56] بنابه نظر برخی پژوهشگران، گزارشهای وی از طریق سیره ابن‌اسحاق وارد تاریخ طبری شده که غالباً درباره سیره انبیا، چگونگی انتشار یهودیت و نصرانیت و مسائل مربوط به یهودیان حجاز و دارای صبغه اسرائیلیات‌است.[57]
روایت سوم، بسیار نزدیک به روایت قرظی، به نقل صُهیب رومی از پیامبر(صلی الله علیه وآله)در منابع روایی اهل سنت آمده است که در عین پذیرش معتبر بودن، آن را غیر مشهور شمرده‌اند.[58] در این گزارش که به جای فیمیون و عبدالله ثامر از یک راهب و جوان یاد می‌شود پادشاه بت‌پرست با راهنمایی جوان خداپرست به وسیله تیر و با گفتن «باسم‌رب‌الغلام» او را از پای درمی‌آورد و نجرانیان پس از گرویدن به دین آن جوان مسیحی، توسط همین پادشاه سوزانده می‌شوند.[59] بر این گزارش از چند جهت خدشه وارد شده است; نخست آنکه با دو روایت پیشین که صاحب اخدود را ذونواس و یهودی آورده‌اند در تناقض است. ثانیاً چنان‌که برخی نیز گفته‌اند با این احتمال قوی که صُهیب با فرهنگ نصارا آشنا بوده و می‌تواند سخن او باشد انتساب آن به پیامبر(صلی الله علیه وآله) جای تردید دارد.[60] صهیب را که به دنبال اسارت، در میان رومیان بزرگ شده بود[61] آشنا به زبان عبری و بسیاری از روایتهای مسیحی دانسته‌اند.[62] افزون بر دو مورد یاد شده، مقایسه سیاق گزارش با گفتار پیامبر(صلی الله علیه وآله)نیز بر این تردید می‌افزاید.[63]
روایت چهارم از ابن‌عباس به نقل ضحّاک، شباهت زیادی با روایت صُهیب دارد، جز آنکه از پادشاه مذکور با نام یوسف‌بن‌شَرْحَبیل، ملقّب به ذونواس یاد شده و حادثه مربوط به زن و کودک شیرخوارش نیز آمده است. بر پایه این گزارش، حادثه قتل عام نجران، 70 سال پیش از ولادت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)[64] و بنا به نقلی 40 سال پیش از بعثت[65] روی داده است.
درباره انگیزه کشتار نصارای نجران، اغلب روایتهای مورخان مسلمان، هماهنگ با گزارشهای سریانی، بر تعصّب دینی شاه یهودی و انتقامجویی وی انگشت نهاده‌اند; بر اساس روایتی، وی که در روزگار قُصیّ‌بن‌کلاب، در جریان بازگشت از جنگ با ایران بر یثرب گذشته، متأثر از احبار آنجا به یهودیت گراییده و به تحریک آنان به نجران یورش برده است.[66] برخی معتقدند که احبار وی را از گسترش نصرانیت در یمن، در نتیجه نفوذ حبشه در قلمرو حکومت وی و تسلط بر آن بیم داده‌اند.[67] برپایه روایت طبری از هشام‌بن‌محمد کلبی، ذونواس در پی دادخواهی یکی از یهودیان نجران به نام «دوس» که نصرانیان دو پسر او را به ستم کشته بودند و در حمایت از وی به نجران لشکر‌کشید[68] و بالاخره ابن‌قتیبه هراس از نفوذ آل‌جفنه (شاهان غَسّان) را که همانند حبشیان با رومیان هم‌پیمان بوده و سالانه از آنان کمک مالی دریافت می‌کردند، انگیزه قتل عام می‌داند.[69]
بر پایه گزارش مورخان مسلمان نیز ذونواس افزون بر سوزاندن اناجیل و کلیساها[70]، مردم را بین پذیرش آیین یهود و کشته شدن مخیر کرده[71] و بیشتر آنان را که سر بر سر آیین نهادن را افتخار‌آفرین می‌دانستند از دم تیغ گذراند یا در گودال آتش افکند.[72] درباره شمار سوختگان، ناهمخوانی گسترده‌ای وجود دارد; در بیشتر منابع ضمن سخن گفتن از هزاران نفر، درکنار 000/12 و 000/70[73]، اغلب 000/20 نفر گزارش شده[74] و در برخی منابع از شماره 7، 10[75]، 77 و 80[76 نفر سخن به میان آمده است. تفاوت بیشتر و کمترین عدد به اندازه‌ای زیاد است که نمی‌توان یکی را درست یا قرین به صحت بیشتری دانست. ظاهراً چنان‌که برخی نیز گفته‌اند در شمار سوختگان، مبالغه شده تا با تصویر فجیع‌تر و هولناک‌تری از حادثه، تأثیر بیشتری بر مخاطب گذاشته شود. چه بسا مورخی عددی را گفته و دیگران نیز از او پیروی کرده‌اند.[77] یکی از پژوهشگران با تردید در ارقام یاد شده، نجران را شهری کوچک دانسته که شمار ساکنانش بیش از چند صد نفر نبوده است، افزون بر آن با توجه به گزارشهای تاریخی، ذونواس همه مردمان را نکشت. وی شماره بیش از 200 نفر را که در سرود یوحنا آمده است معقول و مقرون به صحت بیشتری می‌داند.[78]
حادثه اخدود مورد توجّه خاورشناسان نیز قرار گرفته است. پرفسور رودی پارت، مترجم و مفسر قرآن به زبان آلمانی با ردّ نظر مفسران مسلمان و در استنباطی غریب، مراد از اخدود را جهنّم و اصحاب اخدود را مشرکان ستمگر مکه دانسته است.[79] پرفسور ویلیام مونتگمریوات پس از کاوشهای باستان‌شناسی «عرفان شهید»، دانشمند مسلمان آمریکایی و مدارک جدیدی که وی در کتاب شهدای نجران به دست داده است، با بیان اشکالات زبانشناختی دیدگاه رودی پارت، به نقد آن پرداخته است. براساس کاوشهای عرفان شهید، بالغ بر 2000 نفر از نجرانیان در کلیسا حبس و به وسیله انبوهی از‌هیزم انباشته شده در گرداگرد آن، سوزانده شده‌اند.[80]
روایات چهارگانه ذکر شده که مایه‌های اصلی آن از گزارشهای منابع اهل کتاب درباره کشتار نصارای نجران گرفته شده و در ادامه، دچار داستان‌پردازی و افسانه سرایی گشته است، به‌رغم تناقض آشکار و اشکالات آن، در تفسیر سوره بروج و شرح تاریخی حادثه اخدود، مورد استناد بسیاری از مفسران قرار گرفته است، درحالی‌که حادثه نجران که جدال پیروان مسیحیت و یهود را بر سر انگیزه‌های سیاسی و اقتصادی با پوشش مذهبی به تصویر می‌کشد با گزارش قرآن که سبب کشتار مؤمنان را فقط ایمان توحیدی آنان می‌داند:«وما نَقَموا مِنهُم اِلاّ اَن یُؤمِنوا بِاللّهِ العَزیزِ الحَمید» (بروج/85، 8) چندان سازگار نیست. براساس همین آیه، قاتلان در شمار موحدان نبوده و مؤمنان را به پرستش غیر خدا فرا می‌خوانده‌اند[81] و این چنان‌که شماری از پژوهشگران نیز گفته‌اند با یهودی بودن ذونواس و پیروانش همخوانی ندارد[82]، هرچند برخی با این سخن که در آن زمان، آیین یهود منسوخ و مسیحیت برحق بوده، درصدد رفع این اشکال برآمده‌اند[83]; همچنین بر پایه روایتی که در آن علی(علیه السلام) نظر اسقف نجران درباره اصحاب اخدود را ناصواب دانسته، به احتمال بسیار زیاد، حادثه نجران به عنوان مصداق واقعه اخدود، رد شده است. یافته‌های باستان‌شناسی عرفان شهید نیز ناسازگاری حادثه نجران را با گزارش قرآن که از گودال آتشین سخن می‌گوید (بروج 85، 4‌ـ‌5) تأیید می‌کند، بنابراین از مجموع قراین برمی‌آید که کشتار نجرانیان با توجه به گزارشهای موجود آن، نمی‌تواند مصداق حادثه اخدود باشد. گویا قرابت زمانی حادثه نجران و ماندن خاطره آن در اذهانِ صحابه از یک سو[84] و گسترش گزارشهای اهل کتاب در جامعه اسلامی و نفوذ آن در منابع تاریخی و حدیثی از سوی دیگر باعث انطباق گزارش قرآن بر این حادثه گشته‌است.
افزون بر روایت یاد شده، گزارشهای پراکنده دیگری در منابع حدیثی، تفسیری و داستانی مسلمانان آمده که این رویداد تاریخی را به امم دیگری غیر از نصارای نجران مرتبط می‌سازد:
1 در روایتی که عیاشی به سند خود از جابر از امام محمد باقر(علیه السلام) نقل می‌کند، علی(علیه السلام) نظر اسقف نجران درباره هویت اصحاب اخدود را نادرست خوانده و از پیامبری در حبشه سخن می‌گوید که کافران قوم در جنگ با وی شماری از یاران او را کشته و گروهی دیگر را به همراه خود وی اسیر می‌کنند. آنگاه او را به همراه کسانی که از پیروی او دست بردار نبودند، وادار می‌کنند که خود را در گودال آتش افکنند.[85] این روایت به اینکه مراد از اصحاب اخدود کافران‌اند یا مؤمنان اشارتی نکرده است. حبشی بودن اصحاب اخدود و پیامبر آنان از برخی طرق دیگر نیز از علی(علیه السلام) گزارش شده است که در آن، حضرت ضمن خواندن آیه «ولَقَد اَرسَلنا رُسُلاً مِن قَبلِکَ مِنهُم مَن قَصَصنا عَلَیکَ ومِنهُم مَن لَم نَقصُص عَلَیکَ...» (غافر/40، 78)، ظاهراً اصحاب اخدود را از جمله اقوامی دانسته که در قرآن ذکری از پیامبر آنان نرفته است.[86] این روایت با ظاهر گزارش قرآن نیز سازگار است.
2 بر پایه روایت قتاده از علی(علیه السلام) اصحاب اخدود گروهی از مردمان محلی به نام «مَذارع» در یمن بودند که دو بار بین آنان جنگ درگرفت و مؤمنان پیروز شدند. آنان با هم عهد کردند که با یکدیگر خدعه و نیرنگ نکنند; امّا کافران از در مکر و حیله وارد شده، با غلبه بر مؤمنان و پیشنهاد یکی از خود آنها گودالی از آتش فراهم کرده، کسانی را که از پذیرش آیین کفر سر باز زدند در آتش افکندند.[87] این گزارش از یک سو به سبب سخن گفتن از مکر کافران، شباهتی به حادثه نجران دارد که در آن ذونواس از راه سوگند، نجرانیان را فریفت و از سویی دیگر برخلاف ظاهر روایت قرآن، اصحاب اخدود را اعم از کافران و مؤمنان معرفی می‌کند.
3. در گزارش دیگری که ابن اَبزَی و ابن جُبَیر نقل کرده‌اند، علی(علیه السلام)ضمن اهل کتاب دانستن مجوس، از حلیت شراب در شریعت آنان، آمیزش یکی شاهان مجوس در حال مستی با خواهر خود، پشیمانی پس از هوشیاری و چاره‌جویی او سخن‌می‌گوید. بنابراین گزارش، وی در توجیه خطای خود، از جواز شرعی ازدواج با خواهر سخن‌گفت و کسانی را که از صحه گذاشتن بر آن سرباز می‌زدند، در گودال آتش افکند.[88] این گزارش نیز که منشأ نزاع را نسبت ناروای یک حکم به شریعت الهی و عدم پذیرش آن از سوی مردم، نه کف*ر و ایما*ن به خدا، و طرفین نزاع را پیروان یک‌دین توح*یدی معرفی می‌کند، با گزارش قرآن سازگار نیست.
4. روایت منسوب به ابن‌عباس و عطیه عوفی، اصحاب اخدود را گروهی از بنی‌اسرائیل معرفی می‌کند که شماری از مردان و زنان مؤمن را در گودال آتش سوزاندند. ضحاک نیز آنان را از بنی‌اسرائیل دانسته است.[89]
5. برخی نیز این داستان را بر دانیال نبی و یارانش تطبیق کرده‌اند که به سبب سجده نکردن بر بت، به فرمان بُختُ نُصَّر* در آتش افکنده شدند; امّا آتش در آنان کارگر نیفتاد و رهایی یافتند.[90] این گزارش که تطبیق آن با حادثه اخدود مورد توجّه و تأیید برخی پژوهشگران معاصر و نیز برخی خاورشناسان قرار گرفته[91] از عهد عتیق گرفته شده است، با این تفاوت که براساس روایت عهد عتیق کسانی که به سبب سجده نکردن بر مجسمه طلایی در میدان شهر بابل و به فرمان نِبُوکَد نِصَّر (بُختُ نُصَّر) (605‌ـ‌562‌ق م.) در «تنور» آتش افکنده شدند، سه تن از یاران دانیال بودند; نه خود وی که از مقربان دربار بابل به شمار می‌رفت و آتش بدون تأثیر در آنان، نگهبانانی را که آنها را در آتش انداختند، در کام خود فرو برد.[92] به اعتقاد جواد علی هیچ گزارشی درباره اصحاب اخدود در تاریخ بابل، حتی در تاریخ یهود نیامده است[93]، بنابراین، روایت فوق از اسرائیلیات و ظاهراً همان گزارش عهد عتیق درباره یاران دانیال(علیه السلام)است که به وسیله یهود و در شکل تحریف شده در اختیار راویان مسلمان قرار گرفته است.[94]
6. ربیع‌بن‌انس در روایتی شبیه به گزارش پیشین، اصحاب اخدود را گروهی از مؤمنان دانسته که در روزگاری، از مردمان کناره گرفتند. ستمگری بت‌پرست آیین خود را بر آنان عرضه‌کرد و گروهی را که از پذیرش آن سر‌باز‌زدند در گودال آتش افکند; امّا خداوند با قبض روح و پیش از سوختن، آنان را نجات داد و خود کافران گرفتار آتش شدند.[95] این دو گزارش اخیر با روایت قرآن، دیدگاه جمهور مفسران و نیز گزارشهای دیگر که بر کشته شدن مؤمنان دلالت‌دارد، سازگار نیست.[96]
7. براساس گزارش مبهمی از مقدسی، تُبَّع (ذونواس) که در مدینه به آیین یهود گرویده و دو‌نفر از احبار را همراه خود به یمن آورده بود، با قوم خویش که یهودی شدن را بر او خرده می‌گرفتند، دچار اختلاف شدند و برای داوری به کوهی رفتند که از دیر باز جایگاه حلّ منازعه بود و آتشی در آن قرار داشت که می‌گفتند: ستمکاران را سوزانده، به ستمدیده آسیبی نمی‌رساند. آتش، بت‌پرستان را سوزاند; امّا احبار و همراهان نجات‌یافتند، از این‌رو مردمان زیادی از اهل یمن به آیین یهود گرویدند.[97] ظاهر این گزارش نشان‌می‌دهد که بت‌پرستان یمن که یهودی‌شدن را بر ذونواس خرده می‌گرفتند، در آتش سوختند; از این‌رو اشکالات گزارش پنجم و ششم بر این روایت نیز وارد است، افزون بر آن، در این روایت سخن از «اُخدود» به میان نیامده، بلکه از یک آتش افسانه‌ای یاد شده است.
8. برخی نیز اصحاب اخدود را عمرو‌بن‌هند مشهور به «مُحرِق» و یاران وی دانسته‌اند که 100‌تن از افراد قبیله بنی‌تمیم را در آتش سوزاند.[98] وی را پادشاه ستمگری دانسته‌اند که در سالهای 554‌ـ‌569 میلادی بر حیره حکومت می‌کرده است.[99] این پراکندگی در محتوای گزارشها چه بسا می‌تواند در مقام قضاوت و گزینش، تردید آفرین باشد، از این‌رو مفسرانی چون ابن‌کثیر، فخر‌رازی و علامه طباطبایی در مقام رفع تعارض، این احتمال را مطرح ساخته‌اند که شاید جماعتی با ویژگیهای اصحاب اخدود بیش از یک گروه بوده باشند و گزارش قرآن ناظر به همه آنهاست[100]، چنان‌که برخی مفسران تابعی نیز بر این باورند که مصداق حادثه اخدود بیش از یک‌بار تحقق یافته است. براساس نقل عبدالرحمن‌بن‌جبیر، اصحاب اخدود یک بار در زمان تُبَّع (ذونواس) در یمن، دیگر بار در زمان کنستانتین (306‌ـ‌337‌م.) در قسطنطنیه و بار سوم در زمان بُختُ نُصَّر در بابل مصداق یافته است[101]، امّا برخی تاریخ پژوهان تصریح کرده‌اند که در تاریخ مسیحیت گزارشی از شکنجه نصارا به دست کنستانتین نیامده است، بلکه برخی روایات، از آن حکایت دارد که وی در سال 311‌میلادی نصرانیت را به عنوان یکی از ادیان رسمی در قلمرو امپراطوری خویش به رسمیت شناخت; چنان‌که پاره‌ای دیگر از گزارشها از نصرانی شدن وی در سال 312 میلادی حکایت می‌کند[102]; همچنین در نقلی، مصادیق اصحاب اخدود سه کس گزارش شده است: یکی ذونواس، دیگری اُنطیاخُوس رومی در شام و سومی بُختُ نُصَّر در فارس. در این نقل گزارش قرآن فقط ناظر به حادثه نجران دانسته شده است.[103]
به نظر می‌رسد با توجّه به اینکه گاهی از سوزاندن به عنوان کیفری شدید در اعصاری از تاریخ، مانند قرون وسطا، بر ضد مخالفان اعتقادی استفاده می‌شد، حوادثی از این دست بارها در میان ملل گوناگونی روی داده است و گزارش آنها در فرایند تماس فرهنگی، در جوامع دیگر از جمله جوامع اسلامی راه یافته و با توجّه به برخی مشابهتهای ظاهری، در تفسیر گزارش قرآن از حادثه اخدود مورد توجّه مفسران قرار گرفته است، درحالی‌که بیشتر روایتهای ذکر شده دارای نوعی ناسازگاری درونی میان خود و بیرونی با ظاهر گزارش قرآن است و در هیچ یک از آنها نیز سخن از تعدد حادثه به میان نیامده‌است، افزون بر آن، سیاق آیات مربوط، به ویژه ظاهر «اِذ هُم عَلَیها قُعود * و هُم عَلی ما یَفعَلونَ بِالمُؤمِنینَ شُهود» (بروج/ 85، 6‌ـ‌7) و بیش از آن، ظاهر«اصحاب الأُخدود» ـ‌همانند موارد مشابهی چون «اصحاب‌الکهف»، «اصحاب الجنة» و . ـ همچنین مفرد بودن «اخدود» و «ال» تعریف آن نشان می‌دهد که گزارش قرآن مربوط به یک حادثه و قوم است، چنان‌که این نظر از مقاتل نیز گزارش شده است، بنابراین، احتمال تعدّد که تنها برای جمع بین گزارشها و به قصد رفع تعارض و تردیدزدایی طرح شده، درست به نظر نمی‌رسد و تنها، گزارشی مانند روایت مربوط به پیامبر حبشی را می‌توان مصداق حادثه اخدود تلقی کرد که با نگرشی فراتر از نزاع قومی، سیاسی، اقتصادی یا اختلاف دو گروه موحد، یا پیروان یک آیین به حادثه پرداخته و جدال مورد توجه قرآن میان کفر و ایمان، در آن قابل ترسیم باشد.