اصحاب پیامبر
اصحاب پیامبر => صحابه
اصحاب جحیم
اصحاب جحیم => جحیم
اَصحاب الجَنَّه
اشاره
اَصحاب الجَنَّه: صاحبان باغ بلازده
داستان باغ بلازده در آیات 17ـ33 قلم/68 آمده است. قرآن در گزارش خود از این حادثه، همانند دیگر روایتهای داستانی خود، بدون اشاره به زمان، مکان، پیشینه باغ* و دیگر جزئیات آن، بادقتی اعجازین، صحنههای مؤثر در داستان را برای ابلاغ پیام توحیدی و تربیتی، گلچین کرده و بخشهای دیگر را وانهاده است. محور اصلی داستان، حکایت ارباب تنعمی است که در پی کفران نعمت و طغیان، آن را از دست داده، متنبه و نادم گشتهاند: «اِنّا بَلَونـهُم کَما بَلَونا اَصحـبَ الجَنَّةِ اِذاَقسَموا لَیَصرِمُنَّها مُصبِحین ... اِنّا اِلی رَبِّنا رغِبون» (قلم/68،17ـ32)
برخی مفسران، این حادثه را به زمانی اندک پس از عروج عیسی(علیه السلام) و پیش از انتشار مسیحیت مربوط دانستهاند.[1] از روایتهای مفسران برمیآید که این باغ، بسیار سرسبز[2]، پر ثمر[3]، موسوم به «صروان»[4] یا «ضروان»[5] یا «رضوان»[6] و بنابرمشهور در دو فرسخی شهر صنعای یمن بودهاست.[7] در ابتدا، پیرمردی مؤمن[8] و نیکوکار[9] از اهل کتاب[10] آن را در اختیار داشته و به شکرانه این نعمت، هنگام برداشت محصول، نیازمندان را خبر میکرده است.[11] آنان طبق عادت هر ساله، در باغ گرد هم میآمدند[12] و پیرمرد نیکوکار به مقدار نیاز خود و خانوادهاش از محصول و میوهها برداشته، مازاد آن را برای مستمندان میگذاشت.[13] برخی مفسران میگویند: وی عایدات باغ را به سه بخش: هزینههای باغ، سهم فقیران و قوت سالیانه خود و خانوادهاش قسمت میکرد.[14]
بسیاری از ایتام، بیوه زنان و درماندگان از محصول این باغ بهره میبردند[15] و او هرگز از ورود آنان به باغ، و خوردن و بردن میوهها جلوگیری نمیکرد[16]، ازاینرو خداوند نیز باغ او را برکت میداد[17]; اما فرزندان او از سرآزمندی و طمع، پدر را از این کار باز میداشتند.[18]
پس از مرگ پیرمرد، پسران وی وارث باغ شدند. آن سال بهگونهای بی سابقه، میوه و محصول فراوانی به بار آمده بود. صاحبان جدید باغ با دیدن فراوانی میوهها[19] دچار غرور و طغیان شده و آز و طمع بر آنان چیره گشت.[20] یکی از آنان گفت: پدرمان به سبب کهولت سن، عقل خود را ازدست داده بود. ما به علت کثرت زن و فرزند، خود به محصول و میوههای این باغ نیازمندتریم.[21] وی پیشنهاد کرد که دیگر به نیازمندان چیزی ندهند تا با برداشت محصولی بیشتر، هر ساله بر ثروت خود بیفزایند.[22] یکی با سخن و دیگری با سکوت خود وی را تأیید کردند[23]; اما برادری که عاقلتر و صالحتر از دیگران بود، ناراحت شده، خداترسی، پایبندی به سیره و سنّت نیکوی پدر[24]، زیانکار و محروم شدن از برکات باغ[25] و انتقام خدا از گنهکاران را به آنان گوشزد کرد و اینکه پیش از دچار آمدن به کیفر الهی، از نیت نادرست خویش دست برداشته، ضمن طلب آمرزش[26]، شکر نعمت باغ را با رعایت حقوق نیازمندان به جای آورند[27]; اما برادران، سخت برآشفته شده و به شدت او را مضروب و ناگزیر از همراهی کردند.[28] آنها ابتدا، نیازمندان را که در موسم برداشت محصول و طبق عادت هر ساله به سراغ باغ آمده بودند با این بهانه که هنوز هنگام برداشت نرسیده است، متفرق کرده[29] و سرانجام در یکی از روزها هم قسم شدند که حتماً در یک صبح زود، پیش از بیدار شدن مستمندان به سراغ باغ رفته، با چیدن همه میوهها، چیزی برای نیازمندان نگذارند: «اِذ اَقسَموا لَیَصرِمُنَّها مُصبِحین * و لایَستَثنون» (قلم/68،17ـ18)
بیشتر مفسران، مراد از «عدم استثناء»* را نگفتن «إنشاء اللّه» که نوعی تسبیح و تنزیه است، دانسته و گفتهاند: آنان چنان مغرور بودند که با تکیه و اطمینان بر توانمندی و اراده خویش و دیگر اسباب ظاهری و غفلت از مشیت الهی، و سببیت خدا (توحید افعالی) سوگند یاد کردند که حتماً همه میوهها را بچینند[30] و حتی خود را از گفتن «إنشاء اللّه» نیز بینیاز دیدند و این نوعی شرک به خداوند است; اما اگر میگفتند: «لَنَصْرمنّها إنشاء اللّه» که مشروط کردن اراده خویش به خواست خداوند است، گناهی بر آنان نبود، ازاینرو پس از دیدن باغ بلازده گفتند: «سبحن ربنا= پروردگار ما از شرکایی که برایش قائل شدیم منزه است» (قلم/68،29) و همه کارها تنها با مشیت و تدبیر او انجام میپذیرد.[31] برخی این معنا را به مشهور مفسران نسبت دادهاند[32]; اما گروهی دیگر آن را به معنای جدا نکردن سهم مسکینان گرفتهاند.[33] این معنا چنانکه برخی مفسران نیز گفتهاند به سبب تناسب با اصل داستان درستتر به نظر میرسد و اگر معنای نخست مراد بود، باید «لم یستثنوا» گفتهمیشد.[34]
صاحبان باغ با این قصد و قرار قطعی به خانههای خود رفته و خوابیدند تا صبح زود برنامه خود را عملی سازند، غافل از آنکه خداوند برای مجازات آنان و باطل کردن کید و مکرشان، تدبیری دیگر کرده است. (قلم/68، 19ـ25) شب هنگام که همه آنان در خواب بودند، خداوند به سبب ناسپاسی[35] و تصمیم قطعی آنان بر منع حقوق مستمندان[36] و عذاب فراگیری[37] (آتشی انبوه و صاعقهای عظیم)[38] از آسمان فرو فرستاد و سراپای باغ[39] (گیاهان، میوهها، شاخ و برگ و تنه درختان) در آتش بلا سوخت و سیاه شد[40]، بهگونهای که از آن باغ سرسبز و پرثمر، جز مشتی زغال و خاکستر سیاه بر جای نماند: [41]«فَطافَ عَلَیها طَـائِفٌ مِن رَبِّکَ وهُم نائِمون * فَاَصبَحَت کالصَّریم» (قلم/68، 19ـ20) ابنعباس «طائف» را به معنای آتش[42] و برخی به معنای حادثه ناگهانی گرفتهاند[43] و همه مفسران با استناد به موارد کاربرد طائف برآناند که عذاب، به هنگام شب نازل شده است.[44] با توجه به معنای «طاف» که به معنای حرکت بر گرد شیء است[45]، عبارت «فَطافَ عَلَیها» فراگیر بودن عذاب را میرساند که شاید بدین سبب بوده است که آنان بر اثر محروم کردن مستمندان از سهم ناچیزشان باید همه سرمایه و منافع آن را از دست میدادند تا دریابند که مالک اصلی خداست و نباید تنها بر اساس خواست خود و به هر شکلی که میخواهند در نعمتهای الهی تصرف کنند.
عبارت «مِن رَبِّکَ» (قلم/68،19) ضمن تصریح بر الهی بودن عذاب، هرگونه شائبهای مبنی بر نابودی باغ بر اثر حوادث صرفاً طبیعی را صریحاً نفی میکند.
مفسران «صریم» را به معنای «شب سیاه و قیرگون»، «خاکستر» و «سنگ سیاه» گرفتهاند که باغ پس از نزول عذاب*، در سیاه شدن به آنها تشبیه شده است. برخی نیز آن را منطقه بی آب و علف معروفی نزدیک شهر صنعای یمن دانستهاند که باغ بلازده همانند آن شده بود.[46] بالاخره زمخشری آن را برگرفته از «صَرْم» قطع) و صریم را درختی میداند که میوههایش چیده شده است. به نظر وی باغ پس از نزول عذاب به بوستانی میماند که همه میوههایش را چیدهاند.[47] صاحبان باغ، بیخبر از آمدن بلا[48]، صبحزود از خواب برخاسته، یکدیگر را صدا زدند که اگر قصد چیدن میوهها را دارید، تا دیر نشده بهسوی باغ و کشتزار خویش بشتابید: «فَتَنادَوا مُصبِحین * اَنِ اغدوا عَلی حَرثِکُم اِن کُنتُم صـرِمین» (قلم/68، 21ـ22) آنان برای جلوگیری از آگاهی و ورود نیازمندان به باغ، شتابان و دور از چشم دیگران، حرکت کرده[49]، دربین راه نیز آهسته[50] به یکدیگر تأکید میکردند که مراقب با خبر شدن فقیران و ورود آنان به باغ بوده، آن روز به هیچ وجه احدی از آنها را به باغ راه ندهند[51]: «فَانطَـلَقوا وهُم یَتَخـفَتون * اَن لایَدخُلَنَّهَا الیَومَ عَلَیکُم مِسکین». (قلم/68، 23ـ24) آنان با تصمیم جدی مبنی بر ممانعت از ورود مستمندان[52]، چیدن همه میوهها[53] و با تصور اینکه میتوانند چنین کاری را انجام دهند به طرف باغ رفتند: «وغَدَوا عَلی حَرد قـدِرین» (قلم/68،25); اما آنجا که رسیدند، دیدند همه درختان و میوهها سوخته و هیچ اثری از آن همه سرسبزی بر جای نمانده است[54]: «فَلَمّا رَاَوها قالوا اِنّا لَضالّون * بَل نَحنُ مَحرومون». (قلم/68، 26ـ27)
براساس تفسیر ابنعباس و قتاده که مورد پذیرش بیشتر مفسران نیز هست، «لَضالّون» به این معناست که آنان ابتدا باغ خود را نشناخته و گمان کردند که راه را گم کردهاند[55]; اما پس از تأمل، دریافتند که آنجا همان باغ آنهاست[56]، ازاینرو گفتند: «بَل نَحنُ مَحرومون» ; راه را گمنکردهایم، بلکه به سبب نیت و تصمیم ناپسند خویش گرفتار بلا شده[57] و خود به جای مستمندان از همه چیز (اصل باغ، عایدات و پاداش صدقات) محروم گشتهایم[58]; اما برخی مفسران در معنای «لَضالّون» گفتهاند که آنها با دیدن باغ از خواب غفلت بیدار شده و دریافتند که به سبب نیت و اقدام نادرست خویش افزون بر گم کردن راه هدایت: «اِنّا لَضالّون» از نعمت باغ نیز محرومگشتهاند[59]; ولی معنای نخست با سیاق داستان سازگارتر است، زیرا دست کم با توجه به مخالفت و نصایح یکی از برادران، و نیز موّحدبودن آنان ـکه از آیات بعدی و قراین دیگر بر میآیدـ آنان از نادرستی کار خویش آگاه بودهاند، ازاینرو اعتراف به آن، وجه چندانی ندارد، افزون بر آن، جمله «بَل نَحنُ مَحرومون» برای اضراب از جمله «اِنّا لَضالّون» است و این با معنای نخست، تناسب کاملی دارد.
با دریافت حقیقت، برادری که عاقلتر[60] و بهتر[61] از همه بود به آنان گفت: آیا به شما نگفتم که به یاد خدا بوده، طلب آمرزش کنید و با محرومساختن مستمندان، کفران نعمت نکنید؟[62] امّا شما گوش نداده، بر تصمیم ناروای خویش پایفشردید: «قالَ اَوسَطُهُم اَلَم اَقُل لَکُم لَولاتُسَبِّحون». (قلم/68،28) گروهی که استثنا را به معنای گفتن «إن شاءاللّه» گرفتهاند، در اینجا نیز مراد از تسبیح را گفتن «إنشاءاللّه» و استثنا دانستهاند.[63]
آنها با تأیید سخنان برادر خویش، پذیرفتند که منع حقوق مستمندان، و غفلت از یاد خدا، باعث نابودی باغ شده و بر خود و دیگران ستم کردهاند وگرنه خداوند منزه از آن است که با این کار بر آنان ستم روا دارد[64]:«قالوا سُبحـنَ رَبِّنا اِنّا کُنّا ظــلِمین». (قلم/68،29) آنان ضمن استغفار*[65] همدیگر را سرزنش کرده و گناه را به گردن یکدیگر میانداختند: «فَاَقبَلَ بَعضُهُم عَلی بَعض یَتَلـوَمون» (قلم/68،30)، زیرا هر یک، حتی برادر عاقلتر که سرانجام از موضع بر حق خویش دستبرداشته، با آنان همراه شد، به نوعی مقصر بودند.[66] آنان با حسرت* و تأسف شدید، پذیرفتند که بر خلاف پدر خویش، شکر نعمتهای خدا را بهجا نیاورده و او رانافرمانی کردهاند[67]:«قالوا یـوَیلَنا اِنّا کُنّا طـغین» (قلم/68،31) مفسرانی که استثنا را بهمعنای گفتن «إن شاءاللّه» گرفتهاند، در اینجا هم «طغیان» را به معنای نگفتن «إن شاءاللّه» و منع حقوق مستمندان دانستهاند.[68]
برادران پس از بیداری و اعتراف به گناه رو بهدرگاه خدا کرده و گفتند: امیدواریم که پروردگارمان گناهان ما را آمرزیده و به جای این باغ، بوستانی بهتر از آن را بر ما ارزانی کند، چرا که ما به سوی او روی آورده و حل این مشکل را از او میخواهیم: «عَسی رَبُّنا اَن یُبدِلَنا خَیرًا مِنها اِنّا اِلی رَبِّنا رغِبون» (قلم/68،32); اما آیا به راستی نادم از کردار خویش بر آن شدند که اگر دوباره مشمول نعمت الهی شدند، شکر آن را به جای آورند یا اینکه همانند بسیاری از مردمان به هنگام گرفتار آمدن در عذاب، موقتاً بیدار شده، و پس از رهایی، دیگر بار راه و کار ناصواب خود را پیشهکردند؟ (اسراء /17،67) سخن مفسران دراین باره یکسان نیست; برخی بر اساس لحن آیه بعد احتمال میدهند که توبه آنان به سبب فقدان شرایط پذیرفته نشد[69]; اما بیشتر آنها بر این باورند که آنان این سخنان را از سر اخلاص و توبه گفتند.[70]
بنا به روایتی از عبداللهبنمسعود نیز خداوند توبه آنان را پذیرفت و باغی بهتر از آن بوستانسوخته به آنان داد. برخی ادعا کردهاند که آن باغ و خوشههای بسیار درشت انگور آن را دیدهاند.[71]
خداوند در پایان، برای به دست دادن ضابطهای کلی و تهدید مشرکان مکه میفرماید: «کَذلِکَ العَذابُ ولَعَذابُ الأخِرَةِ اَکبَرُ لَو کانوا یَعلَمون» (قلم/68،33); کسانی که از ثروت انبوه، فرزند زیاد و دیگر بهرههای دنیوی، برخوردارند و دچار استغنا و استکبار شده، طغیان و تعدی میکنند، به عذابی همانند عذاب اصحاب الجنّه گرفتار میشوند و همه دارایی خود را از دست میدهند. اما عذاب اخروی که در انتظار چنین کسانی است، بزرگتر و سختتر است، زیرا بازتاب قهر الهی است و هیچ چیزی تاب تحمل آن را ندارد و بر خلاف عذاب دنیوی، جاودانی است و با مرگ نیز نمیتوان از آن رهایی جست; همچنین عذاب اخروی بگونهای است که پشیمانی پس از آن سودی ندارد و به جای اموال و اولاد، سراسر وجود خود آدمی را فرا میگیرد و اگر مشرکان ازاین آگاه بودند، هرگز از سر استغنا و استکبار، تعدی و طغیان نمیکردند.[72]
هدف از حکایت داستان:
هدف از حکایت داستان:
خداوند، در آیات پیشین، غره شدن برخی از سران شرک به ثروت انبوه و فراوانی فرزند، خود برتربینی و تکذیب و طغیانگری آنان را گزارش کرده است. سپس با روایت داستان اصحاب الجنّه که گویا مکیان با آن آشنا بودهاند[73]، ضمن ارائه تصویر کوتاهی از شخصیت فکری و رفتاری ارباب تنعمی که به جای شکر نعمت و بندگی خدا، گرفتار آزمندی و غرور شده وبا طغیان، نعمت را از دست دادهاند، بهرههای دنیوی مشرکان را نیز همانند باغ اصحاب الجنّه، زمینه ابتلا و امتحان شمرده است: «اِنّا بَلَونـهُم کَما بَلَونا اَصحـبَ الجَنَّةِ». (قلم/68،17)
اما در اینکه آیا مشرکان مکه نیز گرفتار عذاب شدند یا نه؟ دیدگاه مفسران متفاوت است; شماری ازمفسران این قصه را تهدیدی برای تکذیب کنندگان پیامبر(صلی الله علیه وآله)میدانند که او را دیوانه میخواندند. (قلم/68،2) آنان سرمست از ثروت و فرزند فراوان و دیگر نعم الهی، همانند صاحبان باغ بلازده ناسپاسی کرده، از سر استکبار و غرور به تکذیب پیامبر(صلی الله علیه وآله)و تضییع حقوق دیگران پرداختند (قلم/68، 11ـ15)، غافل از اینکه نعمتهای یاد شده جز برای امتحان آنان نیست و آنها ناگزیر روزی به کیفر دنیوی (چون جنگ بدر) یا اخروی گرفتار خواهند شد; روزی که در آن ثروت و فرزند فراوان، هیچ سودی به حال آنان نخواهد داشت و آنها نیز از کرده خود سخت پشیمان خواهند شد.[74] گروهی دیگر آن را به ماجرای نفرین پیامبر(صلی الله علیه وآله)مربوط دانسته، معتقدند که مشرکان مکه نیز همانند اصحاب الجنّه دچار عذاب شدند، زیرا خداوند نعمتهای فراوانی چون امنیت، روزی فراوان، مرکز تجاری بودن مکه و ییلاق و قشلاق رفتن، (قریش/106، 2ـ4) را در اختیار آنان قرار داد و سرانجام با بعثت پیامبر(صلی الله علیه وآله)و نعمت بسیار بزرگ هدایت، آن را به غایت رساند; اما آنان نیز از این همه نعمت غافل شده، طغیانگری کرده و با رویگردانی از خدا، پیامبر(صلی الله علیه وآله) او را به سختی آزردند، ازاینرو رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در حق آنان چنین نفرین کرد: «خدایا! مضر <[مشرکان]را خوار گردان و آنان را همانند روزگار یوسف(علیه السلام) به خشکسالی و قحطسالی گرفتار کن».[75] برای همین مشرکان در سال هفتم هجرت گرفتار عذاب شده، در پی چندین سال خشک سالی و قحطی شدید، رفت و آمد کاروانها به مکه متوقف شد و آنان به خوردن گوشت مردار و استخوان روی آوردند.[76]
پرداخت داستان بهگونهای است که شخصیتهای آن، که غافل از مشیت الهی، با تکیه بر اسباب ظاهری و اطمینان به خود برای تحقق خواسته خویش نقشه میکشند، به سخره گرفته شدهاند. قرآن با گزارش مراحل مهم نقشه آنان (هم قسم شدن برای چیدن میوهها در بامداد، گفتوگوی پنهانی، تأکید بر عدم آگاهی مستمندان و ممانعت جدی از ورود آنها) نشان میدهد که چگونه با اینکه آنان همه تدابیر لازم را برای محروم ساختن مسکینان اندیشیدند; اما مشیت الهی بیآنکه در اراده آنان تصرف کرده، اختیارشان را سلب کند، محرومیت خود آنها را رقم زد و همه تدابیرشان را خنثا کرد، بنابراین، داستان، تصویر عینی و دلانگیزی از توحید افعالی خدا و ترجمان مجسم و زیبایی از آیاتی چون «و ما تَشاءونَ اِلاّ اَن یَشاءَ اللّهُ» (انسان/76،30) را به نمایش میگذارد. ابنعباس گفته: با این داستان، مشرکان مکه به اصحاب الجنّه تشبیه شدهاند. هنگامی که آنان برای جنگ بدر حرکت میکردند، با یکدیگر هم قسم شدند که حتماً محمد(صلی الله علیه وآله)و یارانش را کشته، پس از بازگشت به مکه به طواف کعبه و شراب خواری بپردازند; اما خداوند نقشه و تدبیرشان را خنثا کرد و آنان با اسیر و کشته شدن، همانند صاحبان باغ بلازده با ناکامی و شکست روبهرو شدند[77]; همچنین نقل شده است که ابوجهل در روز بدر گفت: احدی از مسلمانان را نکشید، بلکه آنان را دستگیر کرده، در کوهها به بند کشید و این آیات درباره عدم قدرت مشرکان بر این کار نازل شد.[78]
از این داستان برمیآید که بین گناه و ازدستدادن رزق و روزی، ارتباط وجود دارد.[79] ابنعباس دلالت آیات بر این مهم را روشنتر از آفتاب میداند[80]، چنانکه بنا به روایتی پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله)فرمود: از گناه بپرهیزید. بنده گناهمیکند و در نتیجه از رزقی که برایش فراهمشده بود محروم میگردد. آنگاه این آیه را تلاوت کرد[81]: «فَطافَ عَلَیها طَـائِفٌ مِن رَبِّکَ». (قلم/68 19)
نکته پایانی آنکه این داستان را با توجه به آیه «قالوا یـوَیلَنا اِنّا کُنّا طـغین» (قلم/68،31) میتوان تصویر مجسمی از آیاتی چون «اِنَّ الاِنسـنَ لَیَطغی * اَن رَءاهُ استَغنی» (علق/96،7) دانست که یکی از ویژگیهای روانی نوع بشر را بیان کرده و به آن صبغه فراتاریخی میدهد، بر این اساس، هنگامی که آدمی خود را غرق در ناز و نعمت میبیند، شدت تعلقات مادی و اشتغال به آن، وی را از یاد خدا غافل میکند; اما هنگامی که در پی حادثهای، همه درها بر روی او بسته شده، هیچ کس و هیچ چیزی به حال وی سودی نمیبخشد، از خواب غفلت بیدار شده، به خدا رو میکند، بنابراین، ابتلا و امتحان به وسیله بهرههای دنیوی و گرفتار آمدن در عذاب الهی، در صورت کفران نعمت، به اصحاب الجنّة و مشرکان قریش منحصر نیست، بلکه به عنوان یکی از سنتهای الهی، شامل همه انسانها در همیشه تاریخ میشود.
اصحابُ الجَنَّه
اصحابُ الجَنَّه => بهشت
اَصحاب حِجْر
اَصحاب حِجْر => ثمود
اَصحاب رایات
اشاره
اَصحاب رایات: زنان بدکاره دارای پرچم
به روزگار جاهلیت و هم پس از ظهور اسلام در حجاز و به ویژه در مکه و مدینه شمار زیادی کنیزان و زنان بدکاره از مشرکان و اهلکتاب بودند که از راه فحشا برای خود یا اربابانشان کسب درآمد میکردند.[82]
برخی از آنان برای شناسایی خود[83] و راهنمایی تازه واردان پرچمی سرخ رنگ[84] بر سردر خانه خود که «مواخیر»[85] (جمع میخوار به معنای فاحشه خانه) نام داشت، برمیافراشتند که بدین جهت اصحاب یا صواحبِ رایات، متعالمات، معلنات[86]، متعالنات[87]، مستعلنات[88] و قَلیقیات یا قلقیات[89] (از قلقی به معنای گردنبند آراسته به لؤلؤ که این زنان به گردن میآویختند و یا از قلق به معنای رفت و آمد زیاد)[90] نام گرفتند.
برخی از این پرچمداران، کنیزانی بودند که توانگران مکه[91] و مدینه[92] برای کسب درآمد بیشتر، آنها را به زنا* وامیداشتند و دخترانی را که از این راه زاده میشدند «ولائد»[93] (جمع ولیده) نامیده و به همین عمل مجبور میکردند. کنیزانی که بدین کار وادار میشدند بسیار بودند. نام شماری از آنان بدین قرار است: اممهزول، کنیز سائببنابیسائب مخزومی، امعُلیط یا غُلیظ، کنیز صفوانبنامیّه; حَنَّه قبطیَّه، کنیز عاصبنوائل; مُزْنه یا مریّه، کنیز مالکبنعمیله; جَلاله یا حَلاله، کنیز سُهَیلبنعمرو; ام سُوید، کنیز عمروبنعثمان مخزومی; شَریفه یا سریفه; کنیز زمعةبناسود; فرسه، قرینه یا قریبه، کنیز هشامبنربیعه; فَرْتَنا، قرینه یا قریبا، کنیز هلالبنأنس.[94] در مکه زنان بدکاره غیر کنیز هم بودند که نام شماری از پرچمداران آنان چنین است: ساره، حنتمه، رباب[95]، صفیه مادر طلحه، دوحه، حمامه مادر ابوسفیان، عقیله، ماریةالهموم، امعبدالله، امغانم، امابیالجهم یا رمیثاء، ماریه بنت ابیماریة، نابغه مادر عمروبنعاص، ممتعه مادر بزرگ عبدالرحمنبنعوف، کریمه مادر ذر برادر طلحةبنعبیدالله[96] وعَناق.[97]
در مدینه نیز کنیزان، کنیززادگان (ولائد) و زنان بدکاره از اهل کتاب و مشرکان بسیار بودند[98] که نام 5 تن از پرچمداران آنان به دست آمد: نُسیکه، امیه[99]، مُسیکة، امیمة[100] و معاذة.[101] سه نفر اخیر که کنیزان عبداللهبنابی بودند بعدها اسلام آورده[102] و از بدکارگی رهایی یافتند. بسیاری از این زنان از همین راه ثروت هنگفتی به دست آوردهبودند.[103]
انتساب فرزندان زاده شده از این راه به مردان به دو روش انجام میشد: 1. اگر شمار مردان بیشاز 10 تن بود کودک با نظر قیافه شناس به یکی از آنان نسبت داده میشد. 2. اگر شمار آنان کمتر از 10 تن بود، زن به دلخواه خود فرزند را بهیکی از آنان نسبت میداد; چنانکه نابغه فرزند خود عمرو را با آنکه به ابوسفیانبنحرب شبیهبود، به عاصبنوائل که دست و دل بازتر بود نسبتداد.[104]
اصحاب رایات در شأن نزول:
اصحاب رایات در شأن نزول:
به نقلی پس از مهاجرت مسلمانان به مدینه، شماری از آنان در نهایت فقر و تنگدستی بودند و بدینجهت برخی بر آن شدند تا به رسم جاهلی و برای رهایی از فقر با زنان ثروتمند بدنام همسر شوند و پس از بی نیازی آنان را رها سازند، ازاینرو از پیامبر(صلی الله علیه وآله)اجازه خواستند که آیه 3 نور/24 نازل شد و با بیان اینکه تنها مردان بدکاره با زنان زشت کار ازدواج* میکنند، آنان را از این عمل بازداشت[105]: «الزّانی لا یَنکِحُ اِلاّ زانِیَةً اَو مُشرِکَةً والزّانِیَةُ لا یَنکِحُها اِلاّ زان اَو مُشرِکٌ وحُرِّمَ ذلِکَ عَلَی المُؤمِنین». بنابر روایتی از سعیدبنمسیب آیه در شأن زنان زناکار مدینه[106] و به نظر قمی[107] در شأن زنان مکه نازل شده است; اما بنابه روایاتی از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)[108] و نیزاز ابنعباس، مجاهد[109] و عکرمه[110]، در شأن زنان زناکار مشرک روزگار آغازین اسلام (اعمّ از مکه و مدینه) فرود آمده است.
اَصحاب رَسّ
اشاره
اَصحاب رَسّ: مردمانی در شمار اقوام عذابشده پیشین به سبب تکذیب و کشتن پیامبرشان
رسّ در لغت به معنای کندن چاه و قبر[1]، مدفون کردن مرده یا غیر آن، چاه کهنه، چاهسنگچین شده، معدن[2] و نیز استوار ساختن[3]، نشانه و اندک اثر بر جای مانده هر چیز[4] آمدهاست.
قرآن دوبار در آیات 38 فرقان/25 و 12 ق/50 از اصحاب رسّ تنها به عنوان قومی که در پی تکذیب پیامبر خویش با عذاب* الهی نابود شدند، یاد کرده است; اما هیچ گزارشی درباره هویّت، آیین، پیامبر، مکان و زمان زندگی و چگونگی نابودی آنان و نیز شرح کارهایی که زمینه عذابشان شد، ارائه نکرده است. در سورهفرقان ضمن گزارش برخی از درخواستهای نامعقول از سوی تکذیبکنندگان پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)(فرقان/25، 32) و در مقام تهدید آنان، از اصحابرسّ در شمار اقوامی چون قوم نوح، عاد، ثمود و .. یاد شده که همگی به سبب تکذیب پیامبر خویش با عذاب الهی نابود شدند: «و قَومَ نوح لَمّا کَذَّبُوا الرُّسُلَ اَغرَقنـهُم .. * و عادًا وثَمودا و اَصحـبَ الرَّسِّ و قُرونـًا بَینَ ذلِکَ کَثیرا» (فرقان/25، 37ـ38) در سوره ق نیز در پی گزارش تکذیب* پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)و وعده رستاخیز از سوی کافران (ق/50، 2ـ3)، اصحابرسّ با همین وصف یاد شدهاند: «کَذَّبَت قَبلَهُم قَومُ نوح واَصحـبُ الرَّسِّ و ثَمود * وعادٌ و فِرعَونُ و اِخونُ لوط * و اَصحـبُ الاَیکَةِ و قَومُ تُبَّع کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وعید» (ق/50، 12ـ14) برخی صاحبنظران با استناد بهترتیب ذکر اصحاب رسّ در آیه 38 فرقان / 25 و توجیه ترتیب آن در آیه 12 ق/50، بر این باورند که[5] اصحاب رسّ در دوره تاریخی نزدیک به زمان قومعاد و ثمود میزیستهاند.[6] پارهای گزارشهای تاریخی نیز که هر سه قوم را جزو طبقه اعراب «بائده» (منقرض شده) نشان میدهد[7]، مؤیّد آن است.
مفسرّان به سبب نبود گزارش تفصیلی قرآن و براساس برخی معانیِ لغویِ «رسّ»، پارهای احادیث[8] و روایتهای تاریخی[9] دیدگاههای متفاوتی را درباره هویّت، آیین، پیامبر، محل و زمان زندگی، زمینه ها و چگونگی هلاکت اصحابرسّ ارائه کردهاند[10] که گاهی آمیخته به افسانه و داستانپردازی است.[11] بیشتر گزارشها هر چند با جزئیاتی متفاوت و غالباً متداخل، براساس معنای چاه برای رسّ و محوریّت آن استوار است، با این تفاوت که شمار چشمگیری از آنان، اصحاب رسّ را قومی یاد کردهاند که به سبب افکندن پیامبر خویش در چاه، به این نام موسوم شدهاند. اغلب، نام آن پیامبر را «حنظلةبنصفوان» گفتهاند.[12] مهمترین روایتها از این قرار است:
1. طوسی و طبرسی به نقل از عکرمه و با ردّ روایتهای دیگر، از آنان فقط به عنوان قومی یادکردهاند که پیامبر خویش را در چاه افکندند.[13]
2. برخی چون کعبالاحبار، مُقاتل و سدّی، رسّ را چاهی در انطاکیه* و اصحاب رسّ را همان اصحاب یاسین دانستهاند که حبیب نجّار را درون آن افکندند.[14] این دیدگاه از سوی اغلب مفسّران ردّ[15] و حبیب نجار از مؤمنان به رسولان عیسی(علیه السلام)[16] (ر.ک: یس / 36، 13، 20، 27) و انطاکیه، شهری در ترکیه گزارش شده است که این با گزارشهای تاریخی مبنی بر عرب بودن اصحاب رسّ سازگارنیست.[17]
3. ابنعبّاس و گروهی دیگر از مفسرانِ نخستین، رسّ را نام یکی از قرای ثمود* میدانند.[18] ابنجبیر، کلبی و خلیلبناحمد آن را چاهی در آبادی «فَلْج» در یمامه، اصحاب رسّ را باقیمانده قوم ثمود و ساکن در حاشیه آن چاه که در آیه 45 حجّ/22 با تعبیر«بِئر مُعَطَّلَة» از آن یاد شده است و پیامبر آنان را «حنظلةبنصفوان» دانستهاند. آنان گرفتار پرندهای بودند که گاهی کودکان خردسال را میربود و چون با دعای پیامبر خویش از دست آن رهایی یافتند به جای ایمان، به تکذیب و قتل وی پرداختند.[19] با توجه به یاد کرد قوم ثمود و اصحاب رسّ بهصورت دو گروه جداگانه در هر دو آیه (فرقان/25، 38; ق/50، 12) و نیز ذکر «رسّ یمامه» به عنوان محلی غیر از دیار مانده قوم ثمود[20] در پارهای منابع اسلامی، این دیدگاه جای تأمل دارد.
4. برخی آنان را همان اصحاب اخدود دانستهاند[21] که دست کم نظر به تفاوت سرانجام هریک با دیگری در دنیا (فرقان/25، 39; بروج/85 10) آن دو نمیتوانند یکی باشند.[22]
5. روایتی نبوی به نقل محمدبنکعب قُرظی، آنان را قوم حنظلةبنصفوان گزارش میکند که پس از تکذیب، وی را در چاهی افکنده و سنگ بزرگی بر دهانه آن نهادند. غلام سیاه مؤمنی که او را نخستین وارد شونده به بهشت دانستهاند، شبانه و مخفیانه برای وی آب و غذا میبرده است. پس از مدتی قوم او پشیمان شده و او را از چاه درآوردند و به وی ایمان آوردند. وی به سوی باقیمانده اندک قوم خود باز میگردد.[23] این حدیث را مرسل و بیشتر ساخته و پرداخته خود راوی دانستهاند[24]، چنان که سرنوشت این قوم با اصحاب رسّ که ظاهراً همگی نابود شدهاند، چندان سازگار نیست.
6 در روایتی از علی(علیه السلام) به نقل شیخ صدوق که سند آن معتبر[25] و صحیح[26] خوانده شده آنها قومی پس از سلیمان(علیه السلام)، ساکن در 12 شهر بسیار آباد با نامهای 12 ماه ایرانی (فروردین و ..)، واقع در کنار رود بسیار پرآبی به نام «رسّ» در مشرق زمین و پرستنده درخت صنوبری به نام «شاه درخت» یاد میشوند. پس از خشکیدن درخت در پی نفرین پیامبری از نسل یهودا که پس از سالها دعوت به توحید با تکذیب و اصرار آنان بر بتپرستی روبه رو شد، آنان با تصور خشم درخت و با هدف خشنود ساختن آن، آب چشمه مقدس، واقع در پای درخت به نام «دوشاب» را تخلیه و با کندن گودالی در دل آن، پیامبر خویش را زنده زنده در آن دفن میکنند، ازاینرو به وسیله باد سرخ و زمین گداخته نابود و به اصحاب رسّ موسوم میشوند. رودخانه یاد شده نیز از آن پس «رسّ» نام میگیرد.[27] نیامدن این روایت در دیگر مجامع حدیثی دست اول و معتبر شیعی و نیز تفسیر التبیان طوسی و مجمعالبیان طبرسی، به رغم گزارش کامل آن در برخی منابع تفسیری[28] و داستانی[29] جای بسی شگفتی است، چنان که از عبارت المیزان، ردّ غیر مستقیم آن برمیآید.[30] برخی پژوهشگران با پیوند این روایت به سرو ابرقو، اصحاب رسّ را ایرانی و ساکن ابرقو[31] و شماری نیز بر اساس قراینی از جمله قرابت لفظی، رسّ را همان رود «ارس»، اصحاب رس را در آذربایجان و پیامبر آنان را احتمالاً زرتشت دانستهاند.[32] بخشی از خطبه 183 نهجالبلاغه در مقام موعظه، اصحاب رسّ را در شمار فراعنه و عمالقه[33] و صاحبان شهرهای متعدد یاد میکند که طعمه مرگ شده و از این جهان رخت بربستهاند: «أین العمالقة و أبناء العمالقة؟! أین الفراعنة و أبناء الفراعنة؟! أین أصحاب مدائن الرّسّ الذین قتلوا النّبیّین و أطفؤوا سُنَن المرسلین و أحیوا سنن الجبّارین!». این روایت را نیز برخی از شارحان نهجالبلاغه با داستان شاه درخت پیوند داده و داستان مذکور را در شرح و تفصیل آن آوردهاند[34]، درحالیکه فقره مزبور اشاره مستقیمی به آن ماجرا نداشته، تنها بیانگر این است که اصحاب رس افرادی نامدار با تمدنی قابل توجه، شهرهایی متعدد و پیشینهای نسبتاً زیاد در مبارزه با دعوت توحیدی انبیا، کشتن آنان و ترویج باورها و ارزشهای شرکآلود و کفرآمیز بودهاند و شهرهای آنان گویا در کنار رودی یا جایی به نام رسّ قرار داشته است.
7. در روایتی از امام کاظم(علیه السلام)، اصحاب رسّ، مردمی صلیبپرست[35] و به نقلی دیگر آتشپرست، ساحلنشین رود «رسّ» در مرز ارمنستان و آذربایجان معرفی شدهاند که 30 پیامبر را کشتند[36]; همچنین در پارهای احادیث، زنان اصحاب رسّ، همجنسباز خوانده شدهاند.[37]
8 برخی گزارشهای تاریخی، اصحاب رسّ را ساکن «حضور» در یمن میدانند که پس از کشتن پیامبر خویش به دست بُخْتُنُّصَّر کشته و اسیر شدند. جواد علی با ارائه مستنداتی این را جزو اسرائیلیات و برگرفته از گزارش تورات میداند