گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
اَصحاب رَقیم


اشاره

اَصحاب رَقیم: نام دیگر اصحاب کهف به‌سبب نگاشته شدن نام و سرگذشت آنان در یک لوح
فرهنگ نویسان عربی، رقیم را به معنای «مرقوم» و برگرفته از ریشه «ر‌ـ‌ق‌ـ‌م» دانسته و معانی «نوشته»[39]، «خط و نوشته برجسته»[40] و برخی نیز «دوات»[41] را برای آن گفته‌اند. شماری از‌آنها، «رقم» را نقطه و اعراب گذاری کردن نوشته[42] و گروهی نیز نوشتن[43]معنا کرده‌اند; اما چنان که برخی نیز در جمع میان معانی گفته‌اند کاربردهای گوناگون «رقم» و واژگان برگرفته از آن نشان می‌دهد که ریشه یاد شده، در اصل به معنای ایجاد نشانه در هر چیزی است که متناسب با موارد کاربرد، معنای متفاوتی دارد; رَقَم الکتاب; یعنی کتاب را نوشت، رَقَمَ الشیء; یعنی آن چیز را با نشانه‌ای، متمایز کرد، رَقَمَ الکلمات; یعنی واژگان را نقطه و اعراب گذاری کرد.[44] در مقابل، پاره‌ای از قرآن پژوهان، «رقیم» را از واژگان دخیل می‌دانند; از جمله آن را واژه‌ای رومی و به معنای «لوح»[45] و واژه‌ای سریانی و به احتمال، نام مکانی دانسته‌اند.[46]
واژه «رقیم» فقط یک بار در قرآن آمده است: «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحـبَ الکَهفِ والرَّقیمِ کانوا مِن ءایـتِنا عَجَبـا». (کهف/18،9) هویّت اصحاب رقیم که از آیات شگفت الهی خوانده شده‌اند و نیز وجه تسمیه آنان به این نام، اصلی‌ترین موضوع مورد چالش در میان صاحب نظران است. منابع نخست تفسیری شیعه[47] و سنی[48] نشان می‌دهد که در عصر نزول و سده‌های آغازین تاریخ اسلام، همه مفسّران، هماهنگ با سیاق آیات، اصحاب کهف و رقیم را گروه واحدی می‌دانسته‌اند و تنها موضوع مورد اختلاف آنان، معنای «رقیم» و وجه تسمیه اصحاب کهف به آن بوده است; این گروه معانی متفاوتی را برای رقیم گفته‌اند. بیشتر آنان با استناد به ریشه لغوی[49] و پاره‌ای از احادیث[50] و نیز احتمالا برخی منابع اهل کتاب، آن را به معنای کتیبه و لوحی دانسته‌اند که نام و سرگذشت اصحاب کهف در آن نگاشته شده بود. سنگ یا مس بودن لوح، نویسندگان و محل نصب یا نگهداری آن، مورد اختلاف این گروه است. رقیم به عنوان نام قریه اصحاب کهف، کتاب دینی، درهمها و سگ آنان و همچنین وادی و کوهی که غار در آن قرار داشت، دیدگاههای دیگری است که از سوی این مفسران ارائه شده است.[51] انگاره‌های یاد شده، گاه با پذیرش[52] یا نقد[53] مفسران متأخر رو به رو گشته و گاهی نیز بدون هیچ اظهار نظری گزارش شده است.[54]
بنابراین دیدگاه که مورد پذیرش مشهور مفسران متأخر از اهل سنت نیز بوده[55] عطف «الرقیم» بر «الکهف» عطف بیان[56] و برای متمایز‌کردن اصحاب کهف از دیگر گروههای مشابه است.[57] البته در دوره‌های بعد گویا کشف اجسادی از مردگان در غارهایی چند و مشابهتها و تفاوتهای آن با داستان اصحاب کهف[58] و نیز روایت مرفوعه‌ای از پیامبر(صلی الله علیه وآله)[59] زمینه چالش بر سر هویت اصحاب رقیم شد. در مقابل نظریه اوّل برخی، اصحاب رقیم را گروهی دیگر دانسته و داستان موسوم به «حدیث غار» در روایت مرفوعه نعمان‌بن‌بشیر از پیامبر(صلی الله علیه وآله)را سرگذشت آنان پنداشته‌اند.[60] براساس این روایت، روزی سه نفر در بیابان و در پی بارش شدید باران به غاری پناه‌می‌برند. دهانه غار بر اثر سقوط سنگی بزرگ از بالای کوه، بسته شده و آنان در آنجا محبوس می‌شوند. پس از استغاثه فراوان بر آن می‌شوند که هر یک به بیان کار نیکی از خود بپردازند، باشد که خداوند از سر رحمت نجاتشان دهد، پس چنین می‌کنند و دهانه غار گشوده می‌شود.[61]این انگاره از‌سوی صاحبان دیدگاه نخست رد شده است.[62] برخی از آنان با بیان وجه ارتباط سرگذشت اصحاب کهف با آیات پیش از آن، حدیث غار را با‌سیاق آیات مذکور ناسازگار دانسته و نیز معتقدند که نام بردن از دو گروه جداگانه و پرداختن به سرگذشت یکی و وانهادن دیگری از بلاغت دور‌است.[63] نکته مهم‌تر اینکه افزون بر گزارش متفاوت حدیث غار در منابع گوناگون، در متن آن نامی از اصحاب رقیم نیامده است[64]، گویا برخی راویان، افراد یاد شده را که همانند اصحاب کهف به غار پناهنده شده‌اند، بر اصحاب رقیم تطبیق کرده‌اند. هویّت و سرگذشت اصحاب رقیم و سبب این نامگذاری در احادیث اسلامی و منابع مربوط به آن نیز بازتاب یافته است.[65] در پاره‌ای از روایات شیعی، اصحاب کهف و رقیم، گروه واحدی معرفی شده‌اند که نام و سرگذشت آنان در لوحی از مس نگاشته شده بود. در این روایات به جزئیات بیشتری درباره نام، زمان، مکان، سرگذشت و پادشاه عصر آنان پرداخته شده است.[66] = اصحاب‌کهف)

اَصحاب سَبت

اشاره

اَصحاب سَبت: گروهی از عذاب‌شدگان یهود بر اثر سرپیچی از فرمان خداوند درباره حرمت کار در روز شنبه
این واژه به‌صورت صریح تنها یک بار در آیه 47 نساء/4 به‌کار رفته است; ولی در آیات 65‌ـ‌66 بقره/2; 154 نساء/4; 78 مائده/5; 163 اعراف/7 و 124 نحل/16 داستان این قوم و سرانجام آنان بیان گردیده است.
واژه «سَبْت» که در زبان عبری «شبات» خوانده می‌شود به معنای استراحت کردن، پایان کار، مرگ و یکی از روزهای هفته، می‌آید.[67]وجه نامگذاری این روز به «سبت» در نزد یهود، پایان یافتن خلقت آسمان*ها و زمین و موجودات دیگر در آن زمان یا تعطیلی کار در آن روز و استراحت یهود و پرداختن به عبادت خداوند است.[68]
«اصحاب سبت»ازقوم‌بنی‌اسرائیل بودند: «لُعِنَ الَّذینَ کَفَروا مِن بَنی اِسرءیلَ...» (مائده/5،78) و در شهری ساحلی به‌نام «اَیله»[69] میان «مصر» و «مدین» یا «مدین» یا «طبریه» یا «مقنا» (که بین «مدین» و «عینونا» قرار داشته) زندگی می‌کرده‌اند.[70] این قوم در عصر پیامبری حضرت داود(علیه السلام)بوده[71] و شمار آنان را 000/70 یا 000/12 نفر گفته‌اند.[72] گروهی از مورخان و مفسران نیز آنها را بخشی از قوم ثمود پنداشته‌اند که بر اثر همجواری با بنی‌اسرائیل به دیانت یهود گرویده‌اند.[73]
خداوند یهود* را به امساک <[خودداری از کار] و تعظیم روز جمعه فرمان داد[74]; اما آنان در این فرمان الهی اختلاف کرده، با این باور که روز شنبه به سبب پایان یافتن آفرینش آسمانها و زمین در آن روز بزرگ‌ترین روزهاست[75]، از پذیرفتن روزی جز شنبه سرباز زده، فرمان خداوند را نادیده گرفتند، از این‌رو خداوند نیز کار را بر آنها سخت گرفت و کار کردن در آن روز از جمله صید* ماهی که با توجه به ساحلی بودن محل سکونتشان از کارهای رایج و مهم آن قوم بود، بر آنها حرام گشت[76]: «اِنَّما جُعِلَ السَّبتُ عَلَی الَّذینَ اختَلَفوا فیهِ...» (نحل/16،124) یهودیان تا مدتی بر این فرمان پایبند بوده، در روزهای شنبه با تعطیل کردن کار به عبادت و استراحت می‌پرداختند; ولی ماهیان چون روزهای شنبه خود را در امان می‌دیدند به‌صورت انبوه در کناره‌های دریا و روی آب نمایان می‌شدند، به‌گونه‌ای که سطح آب دیده نمی‌شد: «.. تَأتیهِم حیتانُهُم یَومَ سَبتِهِم شُرَّعـًا ..» (اعراف/7،163); ولی در روزهای دیگر به زیر آب رفته و جز شمار اندکی بر روی آب نمی‌آمدند: «.. و یَومَ لایَسبِتونَ لاتَأتیهِم ..» (اعراف/7،163) آنان مدتی این وضع را تحمل‌کرده، مانند گذشتگان و پدرانشان از صید ماهی در روز شنبه پرهیز می‌کردند; ولی پس از آن نتوانستند بر تمایلات نفسانی خود چیره شوند و چون از یک سو نمی‌خواستند از فرمان الهی سرپیچی کرده، گرفتار کیفر شوند و از سوی دیگر حاضر نبودند از خیل ماهیان روز شنبه بی بهره باشند به حیله‌ای دست زدند که ظاهر آن فرمانبری و باطنش نافرمانی بود. آنان در کنار دریا حوضچه‌هایی حفر کرده و از طرف دریا جویهایی را به این حوضچه‌ها کشیدند. روز شنبه هنگامی که آب دریا بالا می‌آمد به وسیله این جویها ماهیان زیادی به سوی حوضچه‌ها هدایت می‌شدند و هنگامی که آب دریا پایین می‌آمد در آن حوضچه‌ها گرفتار می‌شدند و در روز یک شنبه آنها را صید می‌کردند.[77] برخی نیز گفته‌اند: آنها در شب شنبه تورهای ماهیگیری را می‌گستراندند و چون روز شنبه ماهیان زیادی در تورها جمع می‌شد روز یک شنبه تورها را جمع‌آوری می‌کردند و از این راه اموال فراوانی به‌دست می‌آوردند.[78] در آغاز، این کار با ترس و پنهانی صورت می‌گرفت; ولی به تدریج در میان آنان گسترش یافت و صورتی آشکار به خود گرفت; اما در برابر این گروه که با حیله به صید ماهی می‌پرداختند دو گروه دیگر وجود داشتند: گروهی که نه به صید ماهی می‌پرداختند و نه صیادان را از این کار نهی می‌کردند و موعظه آنها را بی‌فایده دانسته، می‌گفتند: آنان را به حال خود واگذارید تا نابود، یا به عذاب الهی گرفتار شوند: «...لِمَ تَعِظونَ قَومـًا اَللّهُ مُهلِکُهُم اَو مُعَذِّبُهُم عَذابـًا شَدیدًا...» (اعراف/7،164) گروه دیگر کسانی بودند که به فرمانهای پیامبرشان پایبند بوده و به امید اینکه گناهکاران به سخنانشان گوش فرا داده از این عمل دست بکشند به هدایت گمراهان پرداخته و آنان را از این کار باز می‌داشتند. این گروه که به گفته برخی حدود 000/10 نفر[79] بودند هنگامی که دیدند سخنانشان در گناهکاران اثری ندارد از آنان جدا شدند.[80]
به تصریح قرآن، گروهی که در برابر این منکر ساکت نشده و نهی* از منکر نمودند، نجات یافته، گرفتار عذاب نشدند: «...اَنجَینا الَّذینَ یَنهَونَ عَنِ السّوءِ...» (اعراف/7،165); اما درباره گروه دوم که نهی از منکر را ترک کردند برخی از مفسران گفته‌اند که آنها نیز نجات یافتند، زیرا آیه «.. و‌اَخَذنَا الَّذینَ ظَـلَموا بِعَذاب بَـیس بِما‌کانوا یَفسُقون» (اعراف/7،165) آنان را دربرنمی‌گیرد، چون آنها می‌دانستند سخنانشان در گناهکاران اثری ندارد.[81] برخی دیگر می‌گویند: آنان دچار عذاب شده، به‌صورت مورچه مسخ شدند[82] و آیه «.. و‌اَخَذنَا الَّذینَ ظَـلَموا بِعَذاب بَـیس...» (اعراف/7،165) شامل آنها نیز می‌شود، زیرا خداوند فقط نهی کنندگان از منکر را از نجات‌یافتگان خوانده است: «فَلَمّا نَسوا ما‌ذُکِّروا بِهِ اَنجَینا الَّذینَ یَنهَونَ عَنِ السّوءِ ..». (اعراف/7،165) گروهی از مفسران نیز درباره آنان سکوت کرده، سرانجام آنان را نامعلوم دانسته‌اند.[83]
امّا گروهی که ماهی صید می‌کردند به‌صورت میمون مسخ* شدند: «فَلَمّا عَتَوا عَن ما نُهوا عَنهُ قُلنا لَهُم کونوا قِرَدَةً خـسِـین» (اعراف/7،166) آیه‌65 بقره/2 نیز تجاوزکاری اصحاب سبت و مسخ شدن آنان به میمون را گزارش می‌کند: «و‌لَقَد عَلِمتُمُ الَّذینَ اعتَدَوا مِنکُم فِی السَّبتِ فَقُلنا لَهُم کونوا قِرَدَةً خـسِـین» و طبق برخی روایات و گفته مفسران و مورخان بعد از سه[84] یا 7[85] روز باد و باران شدیدی همه آنان را به درون دریا ریخت و هیچ فردی از آنان بر روی خشکی نماند[86]; همچنین بنابر نظر بیشتر مفسران از آیه «لُعِنَ الَّذینَ کَفَروا مِن بَنی اِسرءیلَ عَلی لِسانِ داوودَ و عیسَی ابنِ مَریَمَ ذلِکَ بِما عَصَوا و کانوا یَعتَدون» (مائده/5،78) برمی‌آید که قومی که بر اثر نافرمانی از دستور خدا مورد لعن* حضرت داود قرار گرفتند همان اهل «اَیله»* بودند و به سبب بی‌اعتنایی به حرمت صید ماهی در روز شنبه حضرت داود آنان را نفرین کرد و گفت: «خدایا آنها را لباس لعنت و عذاب بپوشان» و خداوند آنها را به‌صورت میمون مسخ کرد.[87]
از دیگر آیاتی که مفسران آن را درباره گناه اصحاب سبت دانسته‌اند آیه «قُل هَل اُنَبِّئُکُم بِشَرّ مِن ذلِکَ مَثوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَعَنَهُ اللّهُ و غَضِبَ عَلَیهِ و جَعَلَ مِنهُمُ القِرَدَةَ و الخَنازیرَ و عَبَدَ الطّـغوتَ اُولـئِکَ شَرٌّ مَکانـًا و اَضَلُّ عَن سَواءِ السَّبیل» (مائده/5،60) است که ضمیر«مِنهُم» در آن به اصحاب سبت باز می‌گردد. بر اثر گناهی که مرتکب شده بودند خداوند جوانان آنها را به میمون و پیرانشان را به خوک* مسخ کرد.[88]
برخی دیگر نیز گفته‌اند: کسانی‌که به میمون مسخ شدند اصحاب سبت و کسانی که به خوک مسخ شدند کافرانی بودند که پس از معجزه حضرت عیسی(علیه السلام) و نزول مائده آسمانی همچنان بر کفر خود اصرار ورزیدند.[89] شایان ذکر است که «قرده» در قرآن فقط در سه آیه پیشگفته آمده و همه موارد مربوط به داستان اصحاب سبت است.

کیفیت مسخ اصحاب سبت:

کیفیت مسخ اصحاب سبت:
مفسران درباره کیفیت مسخ اختلاف نظر دارند; بیشتر آنان در ذیل یکی از آیاتی که درباره اصحاب سبت آمده تصریح دارند که مسخ آنها جسمانی بوده[90] و آنان به‌صورت میمون و خوک درآمدند، به‌گونه‌ای که مردم نیز آنان را با این هیئت مشاهده کردند.[91] حتی برخی از مفسران گفته‌اند: مردان آنها به‌صورت میمونهای نرینه و زنانشان به میمونهای مادینه مسخ شدند.[92] صدرالمتألهین نیز با بیان استدلالی، بر این باور است که مسخ این قوم می‌تواند جسمانی باشد و دلیلی بر استحاله آن نیست.[93] در برابر قول اول، گروهی با استناد به اینکه مسخ جسمانی مستلزم بازگشت موجود بالفعل به موجود بالقوه است گفته‌اند: مسخ نمی‌تواند جسمانی باشد، بلکه قلوبشان مسخ شد.[94]علامه طباطبایی ضمن پذیرش استحاله بازگشت موجود بالفعل به موجود بالقوه، مسخ را از مصادیق آن ندانسته و قول اول را‌می‌پذیرد.[95]

عبرتهای داستان اصحاب سبت:

عبرتهای داستان اصحاب سبت:
بیان داستان اصحاب سبت درسی برای همگان است، گرچه تنها پرهیزکاران از این درس بهره می‌برند: «.. * فَجَعَلنـها نَکـلاً لِما بَینَ یَدَیها و ما خَلفَها و مَوعِظَةً لِلمُتَّقین». (بقره/2،66) مفسران گفته‌اند: این آیه خطاب به یهودیان زمان رسول‌اکرم(صلی الله علیه وآله)است و مراد از ذکر این داستان می‌تواند دو چیز باشد: 1 اظهار معجزه حضرت محمد(صلی الله علیه وآله)، زیرا آن حضرت به رغم نخواندن کتاب و نوشته‌ای، از داستانهای گذشتگان خبر داد.[96]
2. اندرز و هشداری است به یهودیان زمانِ حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) که ممکن است شما هم بر اثر تمرد از فرمانهای خدا گرفتار چنین عذابی شوید. برخی نیز آن را برای اندرز و پند اقوام دیگر دانسته‌اند.[97] گروهی از مفسران نیز منظور از متقین در آیه «.. و مَوعِظَةً لِلمُتَّقین» (بقره/2،66) را امت حضرت محمد(صلی الله علیه وآله)دانسته‌اند[98]; همچنین از آیه «و لَقَد عَلِمتُمُ الَّذینَ اعتَدَوا...» (بقره/2،65) بر‌می‌آید که داستان این قوم در کتب مقدس پیشین نیز بیان شده است، زیرا مخاطب «عَلِمتُم» یهودیان هستند. در آیه «یـاَیُّهَا الَّذینَ اُوتوا الکِتـبَ ءامِنوا بِما نَزَّلنا مُصَدِّقـًا لِما مَعَکُم مِن قَبلِ اَن نَطمِسَ وُجوهـًا فَنَرُدَّها عَلی اَدبارِها اَو نَلعَنَهُم کَما لَعَنّا اَصحـبَ السَّبتِ...» (نساء/4،47) نیز اهل‌کتاب را از دچار شدن به عذاب اصحاب سبت برحذر داشته و آنها را نیز به این‌گونه عذابها تهدید می‌کند. از این آیه نیز چنین برمی‌آید که اهل کتاب نیز از گناه و عذاب این قوم آگاهی داشته‌اند که خداوند به آنها یادآوری می‌کند.
درس دیگرِ این داستان اهمیت «نهی از منکر» و سکوت نکردن در برابر پلیدیهاست، زیرا کسانی که در برابر گناه صیادان سکوت نکردند از عذاب نجات یافتند: «.. اَنجَینا الَّذینَ یَنهَونَ عَنِ السّوءِ...» (اعراف/7،165) و نیز برخی مفسران از این داستان استفاده کرده‌اند که امید نداشتن به تأثیر نهی ازمنکر مجوّز ترک این واجب‌نمی‌شود[99]، زیرا نهی کنندگان از منکر، در پاسخ کسانی که این عمل را بی‌فایده می‌دانستند و می‌گفتند: «.. لِمَ‌تَعِظونَ قَومـًا اَللّهُ مُهلِکُهُم اَو مُعَذِّبُهُم عَذابـًا شَدیدًا ..» (اعراف/7،164) گفتند: نهی از منکر ما برای این است که در برابر خدا عذری داشته باشیم یا اینکه شاید هم نهی ما اثر‌کرده، آنها از این عمل دست بکشند[100]: «.. قالوا مَعذِرَةً اِلی رَبِّکُم و لَعَلَّهُم یَتَّقون» (اعراف/7،164)
اصحاب سعیر

اصحاب سعیر => سعیر

اصحاب سفینه

اصحاب سفینه => نوح(علیه السلام)

اَصحاب شِمال

اشاره

اَصحاب شِمال: گمراهان، تکذیب کنندگان، کافران و دریافت کنندگان نامه عمل در قیامت با‌دست چپ
اصحاب شمال ترکیبی از دو واژه «اصحاب» به معنای یاران، دوستان، ملازمان و «شِمال» به‌معنای چپ، مقابل «یمین» به معنای راست است.[1] برخی گفته‌اند: ریشه لغوی شِمال در مقابل یمین، عبری و از شمؤُل است و در اصل به معنای جهت بیرونی جدای از شیء است و کار برد آن در مورد دست یا سمت چپ شیء، به اعتبار مجاورت آنها با جهت بیرونی مذکور است و استعمال آن در جهت شمال مقابل جنوب به این لحاظ است که انسان به‌طور طبیعی رو به جهت مشرق قرار‌می‌گیرد; زیرا مشرق همواره معلوم است، در نتیجه شمال، سمت چپ وی قرار می‌گیرد.[2] «اصحاب المشئمه» نیز ترکیبی از دو واژه «اصحاب» و «مشئمه» است و «مشئمه» مصدر میمی از شوم در مقابل «یُمْن» است و بر نهایت ضعف و سستی و پستی دلالت دارد[3] و مصادیق آن، دست چپ در برابر دست راست (میمنه) و رنگ سیاه در برابر رنگ سفید است.
اصحاب شِمال در اصطلاح قرآن کسانی‌اند که گمراه، تکذیب* کننده و کافر بوده، در قیامت نامه عمل خود را با دست چپ دریافت می‌کنند، بنابراین، مؤمنان گنهکاری که برهه‌ای در جهنّم* به‌سر برده، سپس با شفاعت آزاد می‌شوند در شمار اصحاب شمال نخواهند بود، گرچه برخی آنان را نیز از مراتب اصحاب شمال دانسته و ویژگیهایی را که در آیات برای اصحاب شمال بیان شده به غالب آنان که کافرند مربوط دانسته‌اند.[4] این گروه از مؤمنان در زمره اصحاب* یمین نیز نیستند، زیرا اصحاب یمین با حسابرسی آسان به بهشت وارد می‌شوند; از این‌رو شاید بتوان گفت انسانها در قیامت به اصحاب یمین و اصحاب شمال منحصر نخواهند بود.[5]
واژه «اصحاب الشمال» دو بار در آیه 40 واقعه/56 و «اصحاب المشئمه» که تعبیری دیگر از اصحاب شمال در قرآن است نیز سه بار در آیات‌9 واقعه / 56 و 19 بلد/ 90 به‌کار رفته است. در قرآن از اصحاب شمال با عناوین دیگری نیز یاد‌شده است; مانند: «مکذّبین»; «ضالّین» (واقعه 56،93)، «کافر» (بلد/ 90، 19)، «أعمی» (اسراء/17،72)، «مَن اوتِیَ کِتـبَهُ وراءَ ظَهرِه» (انشقاق/84،10)، «مَن اوتِیَ کِتـبَهُ بِشِمالِهِ» (حاقّه/69،25). در 35‌آیه از سوره واقعه، 12 آیه از‌حاقّه، 6‌آیه از انشقاق، 14 آیه از مدثر، یک آیه از اسراء و دو آیه از بلد درباره این گروه سخن به‌میان آمده‌است.

راز نامگذاری اصحاب شمال:

راز نامگذاری اصحاب شمال:
1. نامه عمل آنان در قیامت به دست چپشان داده‌می‌شود: «واَمّا مَن اوتِیَ کِتـبَهُ بِشِمالِهِ» (حاقّه/ 69، 25) و آن نوعی بیم دادن به آنهاست; زیرا عرب تحویل نامه به دست راست را نشانه پذیرش و تکریم و به دست چپ را علامت ردّ و اهانت می‌داند.[6]
2. آنان زندگی را در پوچی، پستی و پلیدی گذرانده و با کفر به آیات الهی بر خلاف راه حق و سعادت گام برداشتند و فرجام آنان در آمدن به دوزخ و عذاب فراوان است[7]: «والَّذینَ کَفَروا بِـایـتِنا هُم اَصحـبُ المَشـَمَه» (بلد/90،19)
3. عالم هستی دارای دو جانب راست و چپ است; جانب راست آن ملکوت اعلا و جانب چپ آن ملکوت اسفل و جایگاه ارواح اشقیا و فرشتگان عذاب و نویسنده بدیها و دوزخ بدکاران است[8]: «اِنَّ کِتـبَ الفُجّارِ لَفی سِجّین». (مطفّفین 83، 7)

عوامل سقوط اصحاب شمال:

اشاره

عوامل سقوط اصحاب شمال:
با‌استفاده از آیاتی که بیانگر سقوط اصحاب شمال در جهنّم و عذاب دردناک آنهاست و نیز نمایانگر حال و وضع آنان در آخرت است می‌توان امور ذیل را عوامل سقوط و عذاب اصحاب شمال دانست:

1. کوردلی:

1. کوردلی:
در آیات 8‌ـ‌9 واقعه/56 اصحاب شمال در برابر اصحاب یمین قرار گرفته و در آیه 72 اسراء/ 17 گروه مقابل اصحاب یمین در دنیا نابینا معرفی شده‌اند، بنابراین، می‌توان چنین نتیجه گرفت که اصحاب شمال کوردلان‌اند و کوردلی* آنان در دنیا باعث نابینایی آنان در آخرت خواهد بود: «مَن کانَ فی هـذِهِ اَعمی فَهُوَ فِی الأخِرَةِ اَعمی». (اسراء 17 72)

2. برخورداری از نعمت فراوان:

2. برخورداری از نعمت فراوان:
اصحاب‌شمال در دنیا غرق در نعمت‌اند[9]: «اِنَّهُم کانوا قَبلَ ذلِکَ مُترَفین» (واقعه 56 45) و همین امر آنان را از عبرتگیری غافل کرده، برای راحتی تن وظایف واجب خود را ترک می‌کنند.[10] برخی گفته‌اند: «مُتْرَف»* به معنای رها شده‌ای است که هر کاری بخواهد انجام می‌دهد.[11]
خداوند قوه شهویه را برای رشد و تعالی انسان در وجود وی نهاده است; لیکن زیاده روی مترفان در خوردن و آشامیدن و پیامدهای آن دو و خوشگذرانی، زمینه غفلت و ترک وظیفه را برای آنان فراهم آورده است، ازاین‌رو آنان قوه شهویه را که می‌تواند وسیله رشد و کمال باشد در جهت سقوط خویش به‌کار گرفته‌اند.[12]

3. اصرار بر گناهان کبیره:

3. اصرار بر گناهان کبیره:
اصحاب شمال بر ارتکاب گناهان بزرگ اصرار میورزند: «وکانوا یُصِرّونَ عَلَی الحِنثِ العَظیم». (واقعه/ 56، 46) تعبیر «وکانوا یُصِرّونَ» که ماضی استمراری است و نیز استفاده از ماده «اصرار» بیانگر اراده و تصمیم جدّی این گروه بر ارتکاب گناهان بزرگ است.[13] «حنث عظیم» عبارت است از: گناه* بزرگ[14]، گناهی‌که پس از آن توبه نشود[15]، شرک[16]، سوگند‌دروغ بر اینکه خداوند مرده‌ها را زنده‌نمی‌کند[17] (نحل/ 16، 38)، گسستن عهد و پیمان مؤکد[18] و استکبار و رویگردانی از عبادت پروردگار[19]، و چون لفظ آیه اطلاق دارد با همه این معانی سازگار است.[20]

4. انکار معاد:

4. انکار معاد:
خداوند نیروی ادراک مفاهیم را به همه انسانها عطا فرموده تا قدرت تشخیص معارف حقیقی را داشته باشند; امّا اصحاب شمال از این نیرو درست استفاده نکرده، به بی‌اعتقادی به معاد* و انکار آن گرفتار می‌شوند[21] و می‌گویند: آیا وقتی که مُردیم و خاک و استخوان شدیم برانگیخته خواهیم شد؟ یا نیاکان ما برانگیخته می‌شوند: «و‌کانوا یَقولونَ اَئِذا مِتنا وکُنّا تُرابـًا وعِظـمـًا اَءِنّا لَمَبعوثون * اَو ءاباؤُنَا الاَوَّلون» (واقعه/ 56، 47‌ـ‌48) خداوند به رسول گرامی خویش فرمان می‌دهد از انکار آنان نسبت به معاد پاسخ داده و آن را ثابت کند و به ایشان خبر دهد که روز قیامت با خوردن «زقّوم» و نوشیدن «حمیم» چه زندگی دردناکی خواهند داشت، و آنان را توبیخ کند به اینکه خبر بعث و جزا از سوی خداست; کسی که آفریدگار و تدبیر کننده امور ایشان است: «نَحنُ‌خَلَقنـکُم فَلَولا تُصَدِّقون * اَفَرَءَیتُم ما تُمنون * ءَاَنتُم تَخلُقونَهُ اَم نَحنُ الخــلِقون» (واقعه/ 56، 57‌ـ‌59); همو که مرگ و حیات پس از مرگ آنها به دست اوست: «نَحنُ قَدَّرنا بَینَکُمُ المَوتَ وما نَحنُ بِمَسبوقین عَلی اَن نُبَدِّلَ اَمثــلَکُم ونُنشِئَکُم فی ما لا‌تَعلَمون» (واقعه/ 56، 60‌ـ‌61); خداوندی که مهم‌ترین نیازمندیهای آنان، مانند قوت «اَفَرَءَیتُم ما‌تَحرُثون ..» (واقعه/ 56، 63‌ـ‌67) و آب: «اَفَرَءَیتُمُ الماءَ الَّذی تَشرَبون * ..» (واقعه/ 56، 68‌ـ‌70) و آتش: «اَفَرَءَیتُمُ النّارَ الَّتی تورون ..» (واقعه/ 56، 71‌ـ‌73) را فراهم می‌کند.[22] قرآن کریم در دو آیه دیگر نیز به تأثیر انکار معاد در سقوط و عذاب اصحاب شمال اشاره دارد: یکی در سوره مدّثّر که پاسخ اصحاب شمال را به پرسشی درباره راز جهنمی شدنشان نقل می‌کند و در آن تکذیب معاد را یکی از عوامل می‌شمرد: «و کُنّا نُکَذِّبُ بِیَومِ الدّین» (مدثر/ 74، 46) و دیگری در سوره انشقاق که گمان ایشان به زنده نشدن پس از مرگ را گزارش می‌کند: «اِنَّهُ ظَنَّ اَن لَن یَحور» (انشقاق/ 84، 14)

5. گمراهی و تکذیب:

5. گمراهی و تکذیب:
اصحاب شمال از مسیر هدایت و حق و ثواب گمراه شده، توحید و بعثت انبیاء(علیهم السلام)و آیات الهی را تکذیب می‌کنند[23]: «ثُمَّ اِنَّکُم اَیُّهَا الضّالّونَ المُکَذِّبون» (واقعه/ 56، 51)، «واَمّا اِن کانَ مِنَ المُکَذِّبینَ الضّالّین». (واقعه/ 56، 92) در آیات 77‌ـ‌81 سوره واقعه نیز سخن از اصحاب شمال و تکذیب معارف قرآن از سوی آنان است.[24] از دیدگاه قرآن کسانی که به آیات الهی کفر میورزند همان اصحاب شمال دانسته شده‌اند: «والَّذینَ کَفَروا بِـایـتِنا هُم اَصحـبُ المَشـَمَه» (بلد/ 90، 19) و کفر آنان، عامل این تکذیب معرفی شده است: «بَلِ الَّذینَ کَفَروا یُکَذِّبون». (انشقاق/ 84، 22) در آیه 20 انشقاق نیز از کفر و بی‌ایمانی اصحاب شمال اظهار شگفتی‌شده است.[25]

6. بی‌ایمانی به خدای بزرگ:

6. بی‌ایمانی به خدای بزرگ:
اصحاب شمال به خدای بزرگ ایمان* ندارند: «اِنَّهُ کانَ لا‌یُؤمِنُ بِاللّهِ العَظیم». (حاقّه 69،33)

7. بی‌اعتنایی به امور مساکین:

7. بی‌اعتنایی به امور مساکین:
اصحاب شمال مردم را به اطعام* مستمندان تشویق نکرده: «ولا یَحُضُّ عَلی طَعامِ المِسکین» (حاقّه/ 69، 34)، تشویقی برای حل مشکلات زندگی مستمندان نمی‌کنند. آنان زکات* و حقوق واجب مالی خود را نیز نمی‌پردازند[26] و در قیامت به این کوتاهی خویش اعتراف می‌کنند: «ولَم نَکُ نُطعِمُ المِسکین». (مدثّر/74، 44)

8. خطاکاری:

8. خطاکاری:
برای اصحاب شمال خوراکی جز غسلین (چرکابه) نیست و این را جز خطاکاران یعنی کسانی که عمداً از راه حق جدا شدند نمی‌خورند[27]: «ولا‌طَعامٌ اِلاّ مِن‌غِسلین * لا‌یَأکُلُهُ اِلاَّ الخـطِـون». (حاقّه 69 36‌ـ‌37)

9. ترک نماز:

9. ترک نماز:
آنان در آخرت اقرار می‌کنند که از نمازگزاران* نبودند: «لَم نَکُ مِنَ المُصَلّین». (مدثر/74، 43)

10. همدمی و همنشینی با اهل باطل:

10. همدمی و همنشینی با اهل باطل:
اصحاب شمال در قیامت اعتراف می‌کنند که با اهل باطل همنشین می‌شدند: «وکُنّا نَخوضُ مَعَ الخائِضین». (مدثّر/ 74، 45)

11. سرمستی در خانواده:

11. سرمستی در خانواده:
آنان در خانواده خود پیوسته (از کفر و گناه) مسرورند: «اِنَّهُ کانَ فی اَهلِهِ مَسرورا». (انشقاق/ 84، 13) منظور از سرور* و شادمانی، سرگرم شدن به لهو لعب و غفلت محض از تکالیف خود و خانواده است.[28]

اصحاب شمال در برزخ:

اصحاب شمال در برزخ:
در آغاز ورود به عالم آخرت اصحاب شمال با خوراکیها و آشامیدنیهای دوزخی پذیرایی می‌شوند و در قیامت آنان را به آتش سوزان وارد می‌سازند[29]: «و‌اَمّا اِن کانَ مِنَ المُکَذِّبینَ الضّالّین * فَنُزُلٌ مِن حَمیم * وتَصلِیَةُ جَحِیم». (واقعه/ 56، 92‌ـ‌94) شخصیت ذاتی اصحاب شمال در دنیا از آتش طبیعت و شرورشان از شرر آن شکل گرفته و به ناچار در آخرت به اصل خویش باز می‌گردند. باطن آنان در دنیا نیز از آتش اخروی شعلهور است; امّا آنان بر اثر حجابهای ستبر آن را ادراک‌نمی‌کنند تا اینکه با فرا رسیدن مرگ و برطرف‌شدن حجاب به آن پی‌می‌برند.[30]
بنابر روایتی از امام صادق(علیه السلام) «نُزُلٌ مِن حَمیم» درباره عذاب قبر اصحاب شمال و «تَصلِیَةُ جَحِیم» به عذاب آخرت آنان مربوط است. امیرالمؤمنین(علیه السلام)می‌فرماید: بزرگ‌ترین بلاها در قبر نزول حمیم و شراره‌های آتش و زوزه‌های آن است که راه فراری از آن وجود ندارد و هیچ مانعی جلودار آن نیست.[31]

اصحاب شمال در آخرت:

اصحاب شمال در آخرت:
اصحاب شمال در آخرت نامه* عمل را به نشانه مردود‌بودن، با دست چپ دریافت می‌کنند، ازاین‌رو آرزو می‌کنند که آن را دریافت نمی‌کردند و از محتوای آن باخبر نمی‌شدند، زیرا می‌بینند عذاب دردناکی در انتظار آنان است و نیز آرزو می‌کنند در پی مرگ، معدوم شده و دوباره زنده نمی‌شدند تا گرفتار عذاب جاوید شوند[32]: «واَمّا مَن اوتِیَ کِتـبَهُ بِشِمالِهِ فَیَقولُ یــلَیتَنی لَم اوتَ کِتـبِیَه * ولَم‌اَدرِ ما‌حِسابِیَه * یــلَیتَها کانَتِ القاضِیَه» (حاقّه/69،25‌ـ‌27) آنان در دنیا می‌پنداشتند با مال* و سلطه به هر چیز دوست داشتنی می‌رسند و از هر رنجی دور می‌مانند، ازاین‌رو در پی کسب مال و سلطه کوشیدند و از پروردگار غافل شدند و اکنون که می‌بینند از آنها کاری ساخته نیست از روی حسرت می‌گویند: مالمان برایمان سودی نداشت و قدرت و شوکتمان از دستمان رفت[33]: «ما‌اَغنی عَنّی مالِیَه * هَلَکَ عَنّی سُلطـنِیَه». (حاقّه/69، 28‌ـ‌29). خدای سبحان به فرشتگان 4 فرمان می‌دهد: آنان را بگیرید و در غل کشید، آنگاه آنان را به میان آتش افکنید و در زنجیری که درازای آن 70 ذراع است در بندشان کشید: «خُذوهُ فَغُلّوه * ثُمَّ الجَحِیمَ صَلّوه * ثُمَّ فی سِلسِلَة ذَرعُها سَبعونَ ذِراعـًا فاسلُکوه» (حاقّه /69،30‌ـ‌32); زنجیری که اگر حلقه‌ای از آن به دنیا برسد همه دنیا ذوب می‌شود.[34] اصحاب شمال در صحنه قیامت هیچ هواداری ندارند تا سبب نجاتشان شود[35]: «فَلَیسَ لَهُ الیَومَ هـهُنا حَمیم». (حاقّه/69،35) عقیده و عمل آنان چنان بود که در آخرت شفاعت* هیچ شفاعت کننده‌ای به حالشان سودی ندارد: «فَما تَنفَعُهُم شَفـعَةُ الشّـفِعین». (مدثّر/74،48) آنان در دنیا از دین و آیات الهی چنان رویگردان بودند که خران رمنده از شیر گریزان‌اند: «فَما لَهُم عَنِ التَّذکِرَةِ مُعرِضین * کَاَنَّهُم حُمُرٌ مُستَنفِرَة * فَرَّت مِن قَسوَرَة» (مدثّر/74،49‌ـ‌51) آنان خوراکی جز عرق کافران[36] یا چرک آمیخته به خون[37] ندارند. (حاقّه/69،36) از درختی که میوه‌اش بسیار ناگوار است خواهند خورد و شکمهای خود را از آن پر خواهند کرد: «لاَکِلونَ مِن شَجَر مِن زَقّوم * فَمالِـونَ مِنهَا البُطون» (واقعه/56، 52‌ـ‌53) و برای هضم آن و رفع عطش مانند شتران تشنه، آب جوشان خواهند نوشید[38]: «فَشـرِبونَ عَلَیهِ مِنَ‌الحَمیم * فَشـرِبونَ شُربَ الهیم» (واقعه/56،54‌ـ‌55) این خوردنی و آشامیدنی پذیرایی آنان درروز جزاست: «هـذا نُزُلُهُم یَومَ الدّین» (واقعه 56،56) قرآن در آیاتی دیگر تصویری دردناک از وضعیت اصحاب شمال در آخرت نمایان می‌سازد: آب داغ و جوشانی بر آنان پاشیده می‌شود: «یُصَبُّ مِن فَوقِ رُءوسِهِمُ الحَمیم». (حجّ/22،19) در معرض باد سوزانی قرار دارند که حرارت آن مانند سمّ به منافذ بدن نفوذ می‌کند[39] و سایه‌ای از دود سیاه بر آنان مستولی می‌شود که نه مانند سایه‌های آفتاب خنک است و نه دارای خیری است[40]:«فی سَموم وحَمیم * وظِـلّ مِن یَحموم * لا بارِد ولا‌کَریم». (واقعه/ 56، 42‌ـ‌44) تهدید اصحاب‌شمال به کیفر دردناک با تعبیر «بشارت» برای توبیخ و تمسخر است; یعنی شادترین خبری که در مورد سرنوشت خود می‌شنوند این است که برای آنان عذابی دردناک است[41]: «فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَلیم». (انشقاق /84،24)
آنچه در آیه 10 انشقاق/ 84 آمده است که نامه عمل اصحاب شمال از پشت سر به آنان داده‌می‌شود با آنچه در آیه 25 حاقّه 69 گزارش‌شده که نامه عمل آنان به دست چپشان داده می‌شود منافاتی ندارد، زیرا بنابر سخن قتاده و مقاتل استخوانهای سینه اصحاب شمال شکافته می‌شود. سپس دست چپ آنان در سینه‌هایشان داخل و از پشتشان خارج می‌شود و بدین ترتیب، نامه عمل خویش را از پشت سر با دست چپ می‌گیرند.[42] شاید به این جهت نامه عمل اصحاب شمال از پشت به آنها داده می‌شود که صورتهای آنان به پشت سرشان برگردانده شده است[43]:«مِن قَبلِ اَن نَطمِسَ وُجوهـًا فَنَرُدَّها عَلی اَدبارِها».