اَصحاب صُفَّه
اشاره
اَصحاب صُفَّه: گروهی از یاران پیامبر که به سایبانی در مسجد پیامبر منسوباند
مورخان و محدثان نخستین که بنا به مناسبت، یاران پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) را به مکان یا رخدادی نسبت میدادند[1]، به پیروی از پیامبر[2]، برخی از یاران آن حضرت را به صفّه مسجد نبوی نسبت دادهاند و این گروه را «اصحاب صفّه»، «اهلالصفّه» یا «اهل المَظَلّه» (سایبان) خواندهاند.[3]
صفّه اصطلاحی است که بر نوعی خاص از معماری در یثرب عهد پیامبر اطلاق میشود، از اینرو اطلاعاتی که لغتشناسان ارائه کردهاند نمیتواند ویژگیهای این نوع بنا را بیان کند، بهویژه که غالب آنها در قرون متأخر و در شهرهای دیگری میزیستهاند و ازاینرو نمیتوان برای تعاریف آنان اعتباری قائل بود; امّا عمدتاً مفهوم صفّه را به بنایی شبیه سقیفه تعریف کردهاند.[4] باتوجه به تعاریف لغتشناسان، صفّه سایبان خنکی در تابستانهای گرم و محل تجمع، پذیرایی یا استراحت افراد بودهاست.
با تغییر قبله از سمت شمال به جنوب (سال دوم هجری،) بخشی از قسمت مسقف شمال مسجد نبوی صفّه نام گرفت.[5] به همین دلیل بعدها صفّه را انتهای مسجددانستهاند.[6]
صفّه در مسجد نبوی کاربردی ثابت و محدود نداشت و به عنوان مهمانپذیر، مسکن دائم یا موقت، محل آموزش یا عبادت و .. مورد استفاده قرار میگرفت; اما در یک نگاه کلی صفّه با پدیده مهاجرت پیوندی مستقیم دارد. مسلمانان اولیه که قبل از پیامبر به یثرب آمده بودند توانستند در منازل انصار به ویژه در قُبا سکنا بگیرند; امّا محلی که پیامبر برای ساختن مسجد و استقرار خود برگزید، از قبا فاصله داشت و بسیاری از مهاجران به ویژه مهاجران مجرد که جوار پیامبر را ترجیحمیدادند در مسجد مستقر شدند. در دورههای بعدی مهاجرت، چون مهاجران آشنایی در یثرب نداشتند به مسجد پناه میبردند[7]، ازاینرو ساکنان صفّه را مهاجرانی بی سرپناه و مجرد[8] یا مهمانان اسلام خواندهاند.[9] برخی از بتپرستان قبایل اطراف هم مدتی در صفه مانده و سپس مسلمان شدند.[10] اسرای مشرک قریش نیز شبها در مسجد میخوابیدند.[11]
درباره اطلاق واژه «اهل صفّه» بر مهاجران ساکن در آن، معیار و ضابطهای مشخص ارائه نشده، ازاینرو این صفت به هرکسی که مدتی را در صفّه میگذرانید اطلاق میشد. صحابه*شناسان حتی برخی صحرانشینان را که تنها شبی در ماه مبارک رمضان را در صفّه میگذرانیدند جزو اهلصفّه دانستهاند. این عده روزها از این سایبان برای رهایی از آفتاب سوزان استفاده میکردند; امّا در شب، میتوانستند در هر جای مسجد بخوابند[12]، ازاینرو فقهای متعددی درباره جواز خوابیدن در مسجد بحث کرده[13] و برخی خوابیدن در مسجد را تنها برای غیر بومیان مجاز دانستهاند.[14]
صفّهنشینان:
صفّهنشینان:
طبیعتاً فرودستان مهاجر ازمکه، چون بلال بنرباح، خباب بنالارت، صهیب بنسنان، ابن*مسعود، مقداد* و عمار یاسر جزو نخستین ساکنان صفّه بودهاند.[15] با بازگشت ابوذر* به مدینه در سال سوم یا پنجم[16] و خریداری و آزاد شدن سلمان* در سال پنجم این دو به دیگر صفّهنشینان پیوستند.[17] سکوت یا ابهام منابع اسلامی درباره محل سکونت یا زمان ازدواج و شمار فرزندان این دسته از ساکنان صفّه، حضور دراز مدت برخی از آنها را در صفّه در زمان حیاتپیامبر تقویت میکند. به مرور زمان که حکومت پیامبر استحکام و دین اسلام گسترش بیشتری مییافت مهاجران بیشتری به مدینه پناهمیآوردند; امّا پیامبر از تعبیر مهاجر برای کسانی که پس از فتح مکه (سال هشتم هجری) به مدینه آمدند امتناع ورزید. پیوستن ابوهریره، واثلةبناسقع و برخی دیگر از صفّهنشینان مورد توجه اهل سنت به صفّه به همین مقطع متأخر تعلق دارد.
صحابهنگاران، بسیاری از انصار* را نیز به صفّه منتسب کردهاند. در جمعبندی برخی گزارشها میتوان نتیجه گرفت که بسیاری از جوانان انصاری، به سبب دوری بسیاری از محلّههای یثرب با مسجد نبوی و برای ملازمت با پیامبر(صلی الله علیه وآله)، از صفّه به عنوان محلی برای عبادت، آموزش، استراحت یا خدمت به آن حضرت بهره بردهاند. وجود تعابیر متفاوتی چون «اهل صفّه» و «اصحاب صفّه» هم به این تمایز کمک میکند. «اهل» معمولا به ساکنان گفته میشود[18]، درحالیکه «اصحاب» به معنای معاشران است. بعدها در منابع تاریخی و روایی کمتر به تفاوت این دو واژه توجه شده است، در نتیجه به مهاجران صفّهنشین «اهل صفّه» گفته میشد و انصاریانی که به رغم برخورداری از دارایی و خانه و کاشانه به صفّه میرفتند اصحاب صفّه نام داشتند. از معروفترین انصاریان صفّه میتوان به جابربنعبدالله انصاری، ابوسعید خدری و حنظله غسیلالملائکه اشاره کرد.
برخی به اشتباه، عمده ساکنان صفّه را مهاجران قریشی دانستهاند[19]، درحالیکه بررسی نام و نسب آنان نشان میدهد که غالباً از مهاجران غیرقرشی بودهاند. نومسلمانان قبایل صحرانشین منطقه، بر اثر تهدیدهای موجود، موقعیت، دارایی و خانههای خود را رها کرده بودند، تا در سایه امنیتی که در مدینه برای مسلمانان فراهم آمده بود، در کنار دیگر مسلمانان، همنشین پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) باشند[20] و ازاینرو بدانان «أوفاض» گفتهاند[21]، زیرا اوفاض به معنای جمعی است که متشکل از اعضای قبایل گوناگون باشند.[22] اعضایی از بنیغفار[23]، بنی*سلیم[24]، جُهینه*[25]، اسلم[26] و دیگر قبایل منطقه در میان اهل صفّه حضور داشتند. در مجموع، منابع در ضبط نام ساکنان صفّه، اطلاعات پراکنده و ناچیزی را ثبت کردهاند. به دلایلی در منابع اهل سنت بر صفّهایهای متأخر به ویژه ابوهریره، بیشتر تأکید شده است و از نخستین ساکنان صفّه کمتر یاد میشود.
با توجه بهکاربردهای متعدد صفّه نمیتوان آمار ثابتی برای ساکنان آن در نظر گرفت. ساکنان صفّه به تناوب و به ناچار در آنجا بودند و همانگونه که روند مهاجرت بر آمارشان میافزود، اموری چون مرگ و میر، شرکت در جنگها، شهادت، مسافرت،اشتغال بهکار و ازدواج از شمار آنان میکاست.[27] آمار نقل شده در متون روایی عمدتاً در زمانهای متفاوتی ارائه شده است; آماری چون 20[28]، 30[29]، 50[30]، بیش از 70[31]، 80[32] و .. دردورههای بعد تألیفاتی درباره ساکنان صفّه نوشته شد. زبیدی نام 92 تن از آنها را در کتابچهای به نام تحفة اهل الزلفة فیالتوسل باهلالصّفه جمع کرد.[33] ابونعیم نیز به 90 و اندی از آنان اشاره کرده است.[34] منابع متأخرتر برآیند اصحاب صفه را بدون آنکه از آنها نام ببرند 400تن دانستهاند.[35]
مستمندی اصحاب صفّه:
مستمندی اصحاب صفّه:
مورخان و راویان هر جا که از عنوان «اهل صفّه» یاد کردهاند، فقر* و وضعیت أسف بار معیشتی جمعی از آنها را گزارش کرده و آنان را تهیدستان جامعه نبوی تصور کردهاند[36] و هنگامی که گزارش از تعلیم و تزکیه یا از دلاوریها و حضور آنها در میادین جنگ با کافران است، دیگر عنوان جمعی اهل صفّه مشاهده نمیشود و عمدتاً به نام افراد اشاره شده است، درحالیکه فقر در دوره پیامبر در میان عموم مهاجران و برخی انصار گزارش شده[37] و به اصحاب صفّه اختصاص نداشت، چنانکه اهلصفّه نیز به فقیران محدود نمیشد و در میان آنها، اغنیایی هم وجود داشت.[38] شاید یکی از دلایل عمده این امر به نقش راویان بازگردد.[39]
بنابر همین روایات، اهل صفّه که لباسشان ناکافی و خوراکشان ناچیز بود در مسجد ساکن بودند. آنان در مواقع بحرانی گاه در هر وعده دوعدد خرما بیشتر نمیخوردند و گاه مدتهای طولانی از بیغذایی به اجبار سنگ بر شکم بسته یا روزه میگرفتند.[40] گفته شده: برخی اوقات اهلصفّه بر اثر ضعف بدنی نمیتوانستند در نماز بهدرستی بایستند و طنابهایی را که در مسجد (احتمالا از سقف) آویخته بودند بهدست میگرفتند.[41] مهاجرت این گروه و تحمل چنین شرایطی موجب شده بود برخی صحرانشینانی که بهجهتی به مدینه میآمدند اینان را دیوانه بخوانند.
یکی از مهاجران قریشی صفّهنشین گفته است: ما معمولا تا فتح خیبر (سال ششم هجری) سیر نمیشدیم.[42] این روایت وضع اهل صفّه را بهتر روشن میکند، هرچند انتساب چنین گزارشی به دیگر مهاجران نیز میتواند صادقباشد.
هرچند اطلاعات چندانی درباره سبد غذایی ساکنان صفّه وجود ندارد; اما به نظر میرسد عمدهترین محصول زراعی مدینه، یعنی خرما بیشتر به انفاق در اختیارشان قرار میگرفت. چنانچه خرمای کافی در اختیار بود، به هر دو نفر روزانه یک مُدّ خرما میرسید.[43] در غیر اینصورت مجبور بودند با چند خرما، روز خود را سپری کنند.[44] برخی اعتراضها حکایت از دلزدگی برخی از آنان از خوردن مداوم خرما دارد.[45] شاید به همین سبب بوده که یکی از آنان از اینکه پیرزنی انصاری هفتهای یکبار غذایی برایش تهیه میکرد خرسند بود.[46] یکی از اهل صفّه بعدها با مشاهده نان بر سر سفره، تکبیر میگفت و خدا را شکر میکرد که دوره آب و خرما سپری شدهاست.[47] پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)یک بار در پاسخ به اینگونه اعتراضها فرمود: اگر میتوانستم به شما نان و گوشت میدادم[48] و از ناچیز و کم ارزش بودن غذای خودش طی 12 روز گذشته خبر داد.[49]
درباره وضعیت لباس اهل صفّه روایات محدودی، از محدودیتهای اهل صفّه در این زمینه حکایت میکند. به گفته واثله، نداشتن لباس، گردوغبار آمیخته با عرق را بر تنمان خشکمیکرد.[50] در مقطع دیگری 70 تن از اصحاب صفّه لباسی کمتر از متعارف داشتند، بهگونهای که در نماز دائماً نگران ستر عورت خویش (احتمالا از ناف تا زانو) بودند.[51]
در روایتی دیگر 30 تن از ساکنان صفّه با بالا تنه عریان پشت سر پیامبر(صلی الله علیه وآله)نماز میگزاردند[52] و گاه با حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله) خود را پشت سر دیگران مخفی میکردند.[53]
پیامبر قبل از هر چیز ساکنان صفّه و عموم تهیدستان را از گدایی* منع کرده بود. آیه 273 بقره/2 در همین زمینه نازل شده است. خداوند در این آیه از مؤمنان میخواهد تا در کمک کردن کوتاهی نکنند و گمان نکنند کسی که درخواست نمیکند نیازمند نیست: «.. یَحسَبُهُمُ الجاهِلُ اَغنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعرِفُهُم بِسِیمـهُم لایَسـَلونَ النّاسَ اِلحافـًا وما تُنفِقوا مِن خَیر فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَلیم= هرکس نداند، آنها را بر اثر خویشتنداری، توانگر میشمارد. آنان را به وسیله سیمایشان میشناسی. از مردم به اصرار چیزی نمیخواهند و هر مالی که ببخشید خداوند بدان آگاه است».[54]
مشکلات اصحاب صفّه و تدابیر پیامبر(صلی الله علیه وآله):
مشکلات اصحاب صفّه و تدابیر پیامبر(صلی الله علیه وآله):
درباره تأمین پوشاک اهل صفّه جز چند گزارش محدود، اطلاعات چندانی در دست نیست. برخی مستمندان صفّه برای حل مشکل سرما در فصل زمستان به حفرهها پناه میبردند.[55] بنا به گزارشی حضرت زهرا(علیهما السلام)پارچهای را به پیامبر بخشید و ایشان آن را در میان چند تن توزیع کرد تا با آن پایین تنه خود را بپوشانند (ِازار).[56] پارچه کتانی محدود و نامرغوبی که یک بار پیامبر به برخی از آنها داده بود و پوستشان را میآزرد مایه اعتراضشان شده بود.[57]
پیامبر برای رفع نگرانی اهل صفّه در نماز، به ویژه آنکه بانوان پشت سر مردان به نماز میایستادند، از زنان خواستند دیرتر از مردان سر از سجده بردارند و زودتر از آنان به سجده روند.[58]
برای بهبود وضع معیشت صفّه نشینان راهکارهای متعددی چون تشویق به صدقه و انفاق، تشویق به ازدواج، استفاده از غنایم و درآمدهای ناشی از جنگها دنبال شده است. هرگاه غذایی به پیامبر میرسید میان اهل صفّه توزیع میشد و چنانچه هدیه بود پیامبر(صلی الله علیه وآله)خود نیز از آن میخورد.[59] ایشان برای اطعام اصحاب صفّه از نمازگزاران نماز عشا مدد میجست و برخی را نیز، خود به خانه میبرد.[60] او میفرمود: هرکس غذایش برای دو نفر کافی است یک نفر، و هرکس برای 4 نفر، دو نفر از اصحاب صفّه را اطعام کند.[61] با این همه، باز گاهی برخی از اهل صفّه مدتها گرسنه میماندند و به ناچار به پیامبر پناه میبردند. داستانهای کرامتآمیز متعددی درباره اطعام شماری از اصحاب صفّه با غذای اندکی که پیامبر خود تهیه میکرد نقل شده است.[62]
با ملاحظه سیر تاریخی به نظر میرسد در آغاز، کمک و انفاق به مهاجران صفّهنشین عمدتاً از سوی انصار صورت میگرفت، ازاینرو می توان بسیاری از گزارشهایی را که در این زمینه از انصار روایت شده مربوط به این دوره دانست، هرچند این کمکها تا پایان حیات پیامبر ادامه داشت.
گروهی از انصار در فصل برداشت محصول، مقداری خرما به مسجد میآوردند و شاخههای آن را در آنجا میآویختند[63] و برخی هم از این فرصت برای انفاق شاخههای آفتزده خرماهایشان استفاده کردند که آیه 267 بقره/2 نازل گردید: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اَنفِقوا مِن طَیِّبـتِ ما کَسَبتُم ومِمّا اَخرَجنا لَکُم مِنَالاَرضِ...».[64]خداوند در این آیه محصولات کشاورزی را عطای الهی به بندگان دانسته و از آنها خواسته از محصولات مرغوب خود انفاق کنند.
به روایتی از امام باقر(علیه السلام) یکی از انصار در برابر ثواب اخروی ذکری که از پیامبر آموخت، محصول باغ خود را به اهل صفّه اختصاص داد و در این هنگام آیات 5ـ7 لیل/92 نازل شد[65]: «فَاَمّا مَن اَعطی واتَّقی * وصَدَّقَ بِالحُسنی * فَسَنُیَسِّرُهُ لِلیُسری هر که مال خود را بخشید و پرهیزگاری کرد ... ما راه آسان را برای او فراهم میسازیم».
در داستان دیگری روزی پیامبر یکی ازاصحاب صفّه را برای اطعام به نزد یکی از انصار فرستاد; اما چون در خانه آن انصاری غذایی اندک بود، انصاری از همسرش خواست فرزندش را بخواباند تا درخواست غذا نکند و خود نیز چراغ را خاموش کرد تا آن مهمان متوجه غذا نخوردن صاحب خانه نشود که بنا به روایتی در این هنگام آیه 9 حشر/59: «.. ویؤثرون علی انفسهم و لوکان بهم خصاصة ...= (مهاجران را) بر خود مقدممیدارند، هرچند خود نیازمند باشند...» نازلگردید.[66] با توجه به نزول این آیه درباره غنایم غزوه بنینضیر و جمع بودن سیاق آن چنین شأن نزولی ضعیف به نظر میرسد; امّا به اصل حادثه آسیب نمیزند.
برخی از جوانان انصاری هم درآمدهای حاصل از خارکنی را به مستمندان صفّه میبخشیدند[67] و اگر میتوانستند گوسفندی خریده و برای پیامبر و خانوادهاش میچرانیدند.[68] به احتمال، چَرا و تهیه هیزم در اراضی خصوصی صورت میگرفت و گرنه مهاجران فقیر نیز قادر به این امر بودند.
برخی از انصار متکفل فرد خاصی از اصحاب صفّه شده بودند.[69] داستانهایی هم ازاطعام برخی از زنان انصار از جمله ام سلیم یا ام مالک وجود دارد.[70] درباره سعدبنعباده، از بزرگان خزرج نیزگزارش شده که هر شب 80 تن از اصحاب صفّه را اطعام میکرد.[71]
افزون بر انصار، برخی از مهاجران نیز به مدد اهل صفّه میآمدند. پس از تولد امام حسن و امامحسین(علیهما السلام)فاطمه*(علیها السلام)میخواست برایشان گوسفندی عقیقه کند که پیامبر وی را منصرفکرد. ایشان به وزن موهای آن دو نقره صدقه داد، تا برای اصحاب صفّه هزینه شود.[72] گاهی رفتار پیامبر باعث میشد تا فاطمه(علیها السلام)آنچه را که همسرش از جنگ به غنیمت آورده بود نیز صدقهدهد.[73] به روایت ابنعباس نیز آیه 271 بقره/2: «اِن تُبدوا الصَّدَقـتِ فَنِعِمّا هِیَ واِنتُخفوها وتُؤتوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَیرٌ لَکُم و یُکَفِّرُ عَنکُم مِن سَیِّـاتِکُم واللّهُ بِما تَعمَلونَ خَبیر» از صدقات مخفیانه علی*بنابیطالب به اصحاب صفّه حکایت میکند.[74] کمکهای همزمان او و عبدالرحمن بنعوف به اصحاب صفّه با نزول آیه 274 بقره/2 همراه شد: «اَلَّذینَ یُنفِقونَ اَمولَهُم بِالَّیلِ والنَّهارِ سِرًّا وعَلانِیَةً فَلَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم ولا خَوفٌ عَلَیهِم ولا هُم یَحزَنون» در روایت ابنعباس آمده که از میان صدقات فراوان و علنی عبد الرحمن و صدقه مخفیانه و ناچیز علی(علیه السلام)، خداوند صدقه علی(علیه السلام)را ترجیح داد.[75] روایتهایی هم از انفاق جعفر بنابیطالب وجود دارد. خباب نیز که پیشتر در صفّه بود، پس از ازدواج تنها یک گوسفند داشت و سفارش کرده بود برای دوشیدن آن، گوسفند را نزد اهل صفّه ببرند.[76]
با توجه به فقر نسبتاً زیاد اهل صفّه برخی صفّه را «خانه صدقه گیران» تعریف کردهاند[77]، در نتیجه تمامی آیات مدنی که در آنها به صدقه، مساکین، فقرا و انفاق اشاره شده است به نحوی با ساکنان صفّه مربوط است، هرچند، شأن نزول نگاران به جهت کمبود اطلاعات، گزارشی ذیل آن آیات ارائه نکرده باشند. از معدود شأن نزولهای گزارش شده دراین زمینه که اشارهای روشن به اصحاب صفّه دارد روایاتی است که ذیل آیات 271 و 273 بقره/2 نقل شده است: «اِن تُبدوا الصَّدَقـتِ فَنِعِمّا هِیَ واِن تُخفوها وتُؤتوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَیرٌ لَکُم... لِلفُقَراءِ الَّذینَاُحصِروا فی سَبیلِ اللّهِ لایَستَطیعونَ ضَربـًا فِی الاَرض» در این آیات صدقهها به تهیدستان مهاجری اختصاص یافته که به سبب ایمانشان در موطن خود ایمن نبودند و به مدینه مهاجرت کرده بودند و نمیتوانستند کار کنند.[78]
راهکار دیگری که پیامبر برای سامان گرفتن وضع اصحاب صفّه دنبال میکرد، تشویق آنان به ازدواج بود. در این زمینه میتوان به ازدواج بلالحبشی با خواهر عبدالرحمنبنعوف اشاره کرد که از توان مالی خوبی برخوردار بود[79]; اما این گزینهها همواره فراهم نبود. برخی از اصحاب صفّه با مشاهده بیمیلی مردان یثرب به ازدواج با زنان متمکنی که سابق بر این در یثرب به روسپیگری اشتغال داشتند، ازدواج با آنها را مطرح کردند. احتمالا این عده، بر خلاف دیگر زنان مدینه شرایط دشواری برای ازدواج تعیین نکرده بودند. در پی همین درخواست، آیه 3 نور/24 نازل شد و آنان را از این کار منصرف ساخت[80]: «.. والزّانِیَةُ لایَنکِحُها اِلاّ زان اَو مُشرِکٌ و حُرِّمَ ذلِکَ عَلَی المُؤمِنین= زن زناکار را جز مرد زناکار یا مشرک به زنی نگیرد و بر مؤمنان این [کار]حرام شدهاست».
یکی دیگر از منابع تأمین کننده هزینههای اهل صفّه، به ویژه در 5 سال دوم حکومت پیامبر(صلی الله علیه وآله)در مدینه، غنایم به دست آمده در جنگها و درآمدهای حاصل از اموال خالصه پیامبر (مانند اموال بنینضیر) بود. بر اساس آیات سوره حشر/59 خداوند جنگجویان را بر اثر نقش ناچیزشان در جنگ بنینضیر از غنایم محروم کرد و همه اموال به دست آمده را بهصورت خالصه در اختیار پیامبر نهاد: «ما اَفاءَ اللّهُ عَلی رَسولِهِ مِن اَهلِ القُری فَلِلّهِ ولِلرَّسولِ ولِذِی القُربی والیَتـمی والمَسـکینِ وابنِ السَّبیلِ * لِلفُقَراءِ المُهـجِرینَ الَّذینَ اُخرِجوا مِن دیـرِهِم واَمولِهِم= آنچه خداوند [ازبنینضیر] به پیامبر خویش داد از آنِ خدا، پیامبر و خویشاوندانش، ایتام، بیچارگان و در راه ماندگان است ... فقیران مهاجری که از کاشانه و دارایی خود رانده شدهاند...». (حشر/59، 6ـ8)[81] پیامبر بخشی از اموال به دست آمده را بنا به درخواست انصار در میان مهاجران مستمند توزیع کرد و مانده آن را در تملک خود باقی نهاد. = بنینضیر)
مخالفت پیامبر با ارتقای ناچیز وضع زندگی خود پس از غزوه خیبر ـکه غنایم فراوانی به همراه داشتـ با اعتراض همسران آن حضرت مواجهشد[82] و حاکی از آن است که وضعیت نابسامان مهاجران تا سال ششم ادامه داشتهاست. ایشان حتی از پرداخت بخشی از غنایم به بستگان مستمندش همچون فاطمه و علی(علیهما السلام)پرهیز کرد. در مقابل، تسبیح حضرت زهرا(علیها السلام) را به آن حضرت آموخت.[
اصحاب صفّه و اشراف:
اصحاب صفّه و اشراف:
ساکنان صفّه چنان با پیامبر مأنوس بودند که چون به مسجد میآمد اطرافش حلقه میزدند[1]، درحالیکه اشراف براساس سنت طبقاتی عرب پیش از اسلام، از همنشینی با ساکنان صفّه انزجار داشتند، به ویژه که غالب آنها بردگان آزاد شده و مسلمانان پایین دست بودند. رابطه اشراف با اهل صفّه از منظر اجتماعی ـ اقتصادی قابل تحلیل است، درحالیکه رابطه اشراف با پیامبر بیشتر سیاسی ـ مذهبی است. پیامبر با توجه به واقعیتهای جامعه جاهلی، میکوشید از بزرگان قبایل برای گسترش اسلام و نیز تحکیم وضعیت سیاسی دولت مدینه بهره ببرد. روابط پیامبر با اشراف در دو مقطع با رشد چشمگیری همراه بود: نخست در آغاز ورود ایشان به یثرب که بزرگان شاخههای متعدد قبایل یثرب با آن حضرت ملاقات میکردند و دوم در عامالوفود (سال نهم هجری) که بسیاری از سران و بزرگان قبایل شبه جزیره برای بیعت با پیامبر و به رسمیت شناختن دین و حاکمیتش به مدینه میآمدند. برخورد اشراف با اصحاب صفّه که در مسجد و کنار پیامبر روی میداد، سبب نزول آیاتی شد. در منابع تفسیری داستانها و شأن نزولهای متنوعی در این زمینه نقل شده است که برخی از آنها با تردیدهایی مواجه است.
نخستین و بارزترین رویارویی که میان طبقات بالای جامعه مدینه و فرودستان مسلمان گزارش شده تحقیر و تمسخر اشراف یهودی و منافق مدینه نسبت به اهل صفّه است که به روایتی آیه212 بقره/2 در این مورد نازل گردید[2]: «زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَروا الحَیوةُ الدُّنیا و یَسخَرونَ مِنَ الَّذینَ ءامَنوا والَّذینَ اتَّقَوا فَوقَهُم یَومَ القِیـمَةِ واللّهُ یَرزُقُ مَن یَشاءُ بِغَیرِحِساب». بر اساس این آیه زندگی دنیایی برای کافران آراسته شده و آنها مؤمنان را مسخره میکنند، درحالیکه توزیع روزی به خواست خداست و در قیامت برتری از آنِ مؤمنان خواهدبود.
تحقیر اهل صفّه به سبب فقرشان، آنان را وامیداشت تا آرزو کنند همچون اشراف و بزرگان مدینه ثروتمند باشند; اما این آرزو با نزول آیه27شوری /42 همراه شد. خداوند در این آیه از بندگانش میخواهد درباره فقر و غنای خود حکمت الهی را در نظر گیرند و نسبت به اراده الهی رضایت داشته باشند: «ولَو بَسَطَ اللّهُ الرِّزقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوا فِیالاَرضِ ولـکِن یُنَزِّلُ بِقَدَر مایَشاءُ اِنَّهُ بِعِبادِهِخَبیرٌ بَصیر».[3]با حضو ر پیامبر در مدینه و به رغم میل آن حضرت، ملاقاتها و دیدارهای خصوصی اشراف* شاخههای مختلف اوس و خزرج با پیامبر افزایش یافته بود و فقرا و فرودستان از جمله ساکنان صفّه کمتر فرصت ملاقات مییافتند، تا آنکه آیه 12 مجادله /58 نازل شد و از دیدارکنندگان خواست پیش از ملاقات خود، صدقه*ای بپردازند. این امر افزون بر محدود کردن ملاقاتها میتوانست کمکی مالی برای مستمندان صفّه باشد: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اِذا نـجَیتُمُ الرَّسولَ فَقَدِّموا بَینَ یَدَی نَجوکُم صَدَقَةً ذلِکَ خَیرٌ لَکُم واَطهَرُ...» پس از نزول این آیات، تهیدستان از روی فقر و توانگران بر اثر بخل خود از نجوا با پیامبر خودداری کردند و تنها علیبنابیطالب برای هر گفتوگوی خصوصی درهمی میپرداخت.[4] پس از اندی که از این حادثه گذشت، آیه 13 همین سورهنازل شد و حکم پیشین نسخ گردید.[5]
ذیل آیه 52 انعام/6 شأن نزولهای متعددی روایت شده است. بنا به گزارشها یکی از بزرگان انصار[6] یا برخی سران قبایل صحرانشین خواستار همنشینی پیامبر با خود و کنارهگیری او از ساکنان صفّه بودند که این آیه نازل شد.[7] ابنعباس نزول این آیه را به درخواست اشراف برای ایستادن در صف اول نماز مرتبط دانسته است[8]: «ولا تَطرُدِ الَّذینَ یَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشِیِّ یُریدونَ وجهَهُ ما عَلَیکَ مِن حِسابِهِم مِن شَیء وما مِن حِسابِکَ عَلَیهِم مِن شَیء فَتَطرُدَهُم فَتَکونَ مِنَ الظّــلِمین= و کسانی را که در صبح و شام و تنها برای خدا او را میخوانند از خودت مران ... اگر آنها را برانی از ستمکاران خواهی بود». برخی مفسران، قائل به نزول دفعی سوره انعام در مکهاند[9]، از اینرو چنین شأن نزولهایی با تردید روبهروست، هرچند این امر به صحت وقوع چنین حوادثی آسیب نمیزند.
در ماجرایی دیگر برخی از اشراف قبایل صحرانشین، با مشاهده همنشینی پیامبر با یارانش، از او خواستند با نشستن در صدر مجلس و دوری از تهیدستان صفّه، زمینه ملاقات و گفتوگو با آنان را فراهم کند. چون به درخواست پیامبر(صلی الله علیه وآله)آن عده به صفّه رفتند وپیامبربا بزرگان قبایل مشغول گفتوگو شد آیه 28 کهف /18 نازل شد و از پیامبر خواست تا خواستههای غافلان را برآورده نکند و چشم از اصحاب صفّه برندارد: «واصبِر نَفسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشیِّ یُریدونَ وَجهَهُ ولا تَعدُ عَیناکَ عَنهُم ... و لاتُطِع مَن اَغفَلنا قَلبَهُ عَن ذِکرِنا واتَّبَعَ هَوهُ وکانَ اَمرُهُ فُرُطـا».[10]پساز نزول این آیه پیامبر هرگاه نزد اصحاب صفّه میرفت صبر میکرد تا از اطراف او پراکنده شوند و آنگاه آنها را ترکمیکرد.[11]
برخی بزرگان قبایل صحرانشینی که برای بیعت با پیامبر، در مدینه به حضورش میرسیدند، از روی خود بزرگبینی، فقیران صفّه را به سخره تحقیر میکردند که بنا به برخی روایات آیه11 حجرات/49 نازل گردید:«یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لایَسخَر قَومٌ مِن قَوم عَسی اَن یَکونوا خَیرًا مِنهُم ..= ای مؤمنان گروهی گروه دیگر را مسخره نکنند، شاید آنها برترباشند».[12]
پس از فتح مکه جمعی از اصحاب صفّه ابوسفیان را درمیان مسلمانان دیدند و او را دشمنخدا خوانده و از آنکه در نبردهای پیشین کشته نشده بود، حسرت خوردند. ابوبکر که همراه ابوسفیان بود در پاسخ ضمن آنکه ابوسفیان را سرور منطقه بطحاء خواند از رفتار آنها شگفتزدهشد. سخنان ابوبکر خشم آنان را برانگیخت و به پیامبر گلایه بردند و ایشان ابوبکر را ملزم ساخت تا از آنها عذر خواسته و رضایت آنان را جلب کند.[13]
تعلیم، تزکیه و جهاد یاران صفّه:
تعلیم، تزکیه و جهاد یاران صفّه:
به مرور تعلیم و تزکیه بهکارکردهای صفّه افزوده شد. پیامبر برای اهل صفّه برنامههای آموزشی ویژه در نظر گرفته بود[14]، هرچند سایبان صفّه در مسجد پیامبر محل مناسبی برای تعالیم عمومی پیامبر به شمار نمیآمد. درحالیکه بسیاری از انصار و مهاجران گرفتار مشاغل روزمره خود بودهاند[15]، پیامبر از حضور مهاجران مجرد، در مسجد برای گسترش فرهنگ و ثبت آموزههای اسلامی بهره برد.[16]
به نظر میآید علاقهمند کردن صفّهایها به علم و کتابت در آغاز، امری دشوار بوده است، زیرا عرب منطقه در آن عصر کمتر به این امر علاقه داشت و بیشتر به بهبود وضعیت اقتصادی خویش میاندیشید، ازاینرو طبیعی بود که شخص صفّهای در پاسخ به سؤال پیامبر اقرار کند که فعالیتهای اقتصادی را ترجیح میدهد; اما پیامبر با تکیه بر ایمان و وعدههای اخروی، از آنان خواست آموختن تعالیم دینی را بر هر امر دیگری مقدم شمارند. ایشان آموختن هر آیه از قرآن در مسجد را از کسب یک شتر دوکوهانه پروار و بسیار مرغوب برتر دانست[17]، ازاینرو میتوان انتظار داشت که اصحاب صفّه مورد نظر، نقشی در نقل و تدوین احادیث و قرائت و حفظ قرآن داشته باشند. به روایتی، صفّهایها هر آنچه از پیامبر میشنیدند مینوشتند.[18] بدین منظور قبلا عب*ادةبنصامت خواندن و نوشتن را به آنها آموخته بود.[19] ظهور راویان حدیث، قاریان و مفسران شناخته شده از میان اصحاب صفّه چون ابوسعید خدری انصاری، ابنمسعود، عبداللهبنعمر و .. و شهرت جمعی از جوانان انصار به «قاری»[20] ناشی از همین امر بود و از اینرو هرگاه نومسلمانی نزد پیامبر میآمد او را به یکی از انصاریان میسپرد تا او را با دین و قرآن آشنا کند[21]، بهگونهای که هریک از اینان میتوانست مبلّغ آیین جدید اسلام در قبیله خود باشد یا در مأموریتهایی از جانب پیامبر چنین کاری را بر عهده گیرد. زمانی که در سال چهارم سران بنیعامر از پیامبر درخواست کردند تا جمعی را بهعنوان مبلّغ دین اسلام به منطقه نجد بفرستد پیامبر جمعی از آنها را به آنجا فرستاد.[22]
گزارشهایی از حضور 6 جوان غیرمسلمان در صفّه خبر میدهد که مدتی را در آنجا گذراندند و آنگاه مسلمان شدند و بازگشتند[23]; همچنین از گزارش حضور بیست و چند روزه تنی چند از جوانان بنیلیث که به گفته خودشان در این مدت نزد پیامبر بودند،احتمال میرود که آنان نیز در صفّه سکونت داشتند.[24] آنان پس از این مدت که آموزشهای مورد نیاز را از پیامبر دیدند مأمور شدند در میان قوم خود نماز را اقامه و آنها را با دین اسلام آشنا کنند[25] ازاینرو میتوان آنان را مشمول آیه 122 توبه/9 دانست: «فَلَولا نَفَرَ مِن کُلِّ فِرقَة مِنهُم طَـائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهوا فِی الدّینِ ولِیُنذِروا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَیهِم لَعَلَّهُم یَحذَرون چرا گروهی از هر فرقهای از مؤمنان کوچ نمیکنند تا به دین آگاه شوند و در بازگشت قوم خود را هشداردهند ..». دلایل کافی برای حضور این گروه در صفّه وجود ندارد; امّا مکانی مناسب تر از صفّه برای آموزش یا اقامت آنها نمیتوان در نظر گرفت، زیرا بعید مینماید که پیامبر آموزشهایی اختصاصی برای این عده در نظر گرفته باشد و احتمالا از یاران صفّهای خود برای تعلیم این جماعت بهره برده است.
از سوی دیگر گزارشهایی حاکی از آن است که بسیاری از جوانان انصاریِ شیفته پیامبر، آنگونه در کنارش بودند که زمانی که به خانه نمیآمدند والدین آنان گمان داشتند آنها در مسجداند.[26] در گزارش همسویی آمده که 70 تن از انصاریان چنان قرآن آموخته بودند که به قاریان (القراء) شهرت یافتند.[27]
تأثیرپذیری معنوی اصحاب صفّه از پیامبر کمتر در گزارشهای تاریخی منعکس شده است. عبادت شبانه پیامبر در مسجد، بیتوجهی او به دنیا، نوع معیشت و تأکیدش بر تزکیه نفس و تقرب به خداوند، بر تنی چند از اصحاب تأثیر عمیقی نهاد و این امر باعث شد در دورههای بعد، صاحبان گرایشهای اخلاقی و عرفانی در جهان اسلام، عملکرد خود را به صفّه مسجد پیامبر نسبت دهند[28] و اهل آن را «اولیاءاللّه» بخوانند.[29] اگر بپذیریم که علاقهمندی و روحیات اصحاب بر حفظ سخنان پیامبر و روایت آن تأثیر داشته است، میتوان روایاتی با مضامین سلوکی عرفانی را از جانب برخی اصحاب صفّه، دلیلی بر گرایشات آنها دانست. در این روایات بر مجلس ذکر[30]، سجود طولانی[31]، خواندن نمازهای روزانه همچون نماز وداع[32]، رقت قلب، تفکر[33]، گریه[34]، اهتمام به روز جمعه[35]، بسنده کردن به پایینترین سطح زندگی[36]، توجه به حقیقت ایمان و رضایت از خواست خدا[37] و .. تأکید شده است.
جمعی از اصحاب پیامبر که عمده آنها از میان یاران صفّه بودند تحت تأثیر سخنان پیامبر درباره زهد و توجه به آخرت تصمیم گرفتند با نخوابیدن بر جای نرم، پوشیدن لباس خشن، نخوردن گوشت، سیر و سیاحت، ترک روابط جنسی، استفاده نکردن از بوی خوش همچون راهبان مسیحی از دنیا روی گردانند. آنان تصمیم داشتند روزها را روزه بدارند و شبها را به عبادت سپری کنند. چون پیامبر متوجه این امر شد، آنان را از این کار منصرف کرد و سیره عملی خودش را معیار و الگوی رفتاری آنها دانست. در همین راستا آیه 87 مائده/5 نازل شد[38]: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لاتُحَرِّموا طَیِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَکُمولا تَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ المُعتَدین * و کُلوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللّهُ حَلـلاً طَیِّبـًا واتَّقوا اللّهَ الَّذی اَنتُم بِه مُؤمِنون= ای مؤمنان آنچه را خداوند برای شما حلال دانسته حرام نکنید و از حد مگذرید که خداوند از حد گذرندگان را دوست نمیدارد. از آنچه خداوند روزی شما کرده بخورید و از خداوندی که به او ایمان دارید پرواداشتهباشید».
بر اساس روایاتی استغفار*کنندگان سحرگاهان در آیه «لِلَّذینَ اتَّقَوا عِندَ رَبِّهِم جَنّـتٌ تَجری ... والمُستَغفِرینَ بِالاَسحار» (آلعمران/3،17) گروهی، از جمله شماری از اصحاب صفّهاند.[39] بنا به روایت دیگری صالحان در آیه69 نساء/4: «ومَن یُطِعِ اللّهَ والرَّسولَ فَاُولـئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَیهِم مِنَ النَّبِیّینَ والصِّدّیقِینَ والشُّهَداءِ والصّــلِحینَ وحَسُنَ اُولـئِکَ رَفیقا» بر جمعی از اصحاب صفّه، از جمله سلمان، ابوذر، صهیب، بلال، خباب و عمّار تطبیق شده است.[40]
درباره مقام و منزلت برخی از سالکان ساکن صفّه روایتهای گوناگونی نقل شده است. پیامبر بهشت را مشتاق برخی از آنها دانست.[41]بنا بر روایتی دیگر خداوند از پیامبر خواسته بود به برخی از آنها عشق بورزد.[42] در گزارشی دیگر غضب برخی از آنان، با غضب الهی برابر دانسته شده که از بلندی مقام و مهار نفس اماره آنها خبر میدهد.[43] در جایی دیگر پیامبر برخی انصاریان صفّهای را برگزیده (خیار) نامید.[44]
رضایت برخی از یاران صفّه از وضع معیشتی خود که حاکی از عمق ایمان آنهاست به پیامبر این فرصت را میداد تا هرگاه امکانات محدودی به دستش میرسید، آن را در میان دیگرانی که از وضعیت خود در صفّه ناراضی بودند توزیع کند. پس از توزیع، پیامبر از این عده عذر میخواست[45] و در برابر رضایتشان، بدانها وعده میداد که در آخرت همنشین آنان خواهد شد.[46] با توجه به پیشگویی پیامبر(صلی الله علیه وآله)از رفاه اصحاب پس از او، و تصریح ایشان که امروزتان بهتر از فردایتان است[47] برمیآید که ایشان نگران تعلق اصحابش به دنیا بوده است، همانگونه که در گزارشی از ابوذر، پیامبر از وضع معنوی و بی توجهی آنان به دنیا اعلام رضایت کرد و تنها کسانی را در آخرت به خود نزدیک دانست که پس از او نیز این حالت را حفظ کنند.[48] ابوذر در دوره خلافت عثمان بااستناد به همین امر، به اعتراض علیه برخی از یاران با سابقه پیامبر پرداخت.[49] زمانی که یکی از اصحاب صفّه ابراز داشت بدانجا رسیدهام که طلا و سنگ برایم یکسان است پیامبر او را آزاد شده دانست.[50]
ابنابیالحدید صفّهایها را عابدانی دانسته که زهد و شجاعت، شاخصه اصلی آنها بود.[51] دلنبستن به دنیا در دوره پیامبر که هنوز عموم مسلمانان در فقر نسبی بهسرمیبردند، بیشتر در حضور فعال در جنگها، شجاعت و شهادتطلبی نمایان میشد، بهگونهای که برخی منابع در تعبیر از شجاعتشان بدانها شیر گفتهاند.[52]
درباره حضور اصحاب صفّه در نبرد با دشمنان، گزارشهای جامعی وجود ندارد و میبایست در مورد یکایک آنها بررسیهای جداگانهای صورت گیرد. مشهور است که در حادثه بئر*معونه در سال چهارم هجری، 70 تن بهشهادت رسیدند که برخی از آنان از اصحابصفّه بودند.[53] با شهادت این گروه آیه 169 آلعمران/3 نازل گردید: «ولا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللّهِ اَموتـًا بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون= هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شدهاند مرده مپندار. آنها زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند».[54]
جمع زیادی از صفّهنشینان، خواهان حضور در سریّه ذاتالس*لاسل بودند که بنا به قرعه 80 نفرشان در این جنگ شرکت کردند.[55] در گزارشی از حضور آنها در غزوه ذات*الرقاع سخن به میان آمده که 6 تن از آنها که پایافزار نداشتند، پاهای برهنه خود را با پارچه بسته بودند.[56]
در غزوه تبوک* (سال نهم هجری) که پیامبر باکمک و انفاق مسلمانان توانست سپاه خود را مهیا کند بسیاری از اهل صفّه در برابر سهم غنایم خود، از دیگران توشه و تجهیزات گرفتند و با سپاه همراه شدند[57]; اما برخی که بانی بر این امر نیافتند و فقر آنان مانع حضورشان در جهاد میشد، غمزده میگریستند.[58] آیات 91ـ92 توبه/9 حکایت از همین امر دارد: «لَیسَ عَلَی الضُّعَفاءِ ولا عَلَی المَرضی ولا عَلَی الَّذینَ لا یَجِدونَ ما یُنفِقونَ حَرَجٌ اِذا نَصَحوا لِلّهِ ورَسولِهِ ما عَلَی المُحسِنینَ مِن سَبیل واللّهُ غَفورٌ رَحیم * ولا عَلَی الَّذینَ اِذا ما اَتَوکَ لِتَحمِلَهُم قُلتَ لا اَجِدُ ما اَحمِلُکُم عَلَیهِ تَوَلَّوا واَعیُنُهُم تَفیضُ مِنَ الدَّمعِ حَزَنـًا اَلاّ یَجِدوا ما یُنفِقون»
شواهدی از ادامه حیات صفّه تا اوایل سده دوم هجری وجوددارد.[59]
صفّه و تصوّف:
صفّه و تصوّف:
در سدههای چهارم و پنجم هجری تصویر دیگری از صفّه از سوی مشایخ تصوف ارائه شده است. به عقیده مونتگمری وات این تصویر از اوایل سده سوم رواج یافته و در گزارشهای پیش از آن سابقه ندارد.[60] بر اساس چنین تصویری، اهل صفّه 400تن بودند که در صفّه مسجد پیامبر سکونت داشتند و برای عبادت، جهاد و آموزش فراغت یافته بودند. آنان افرادی تهیدست و خوش قلب بودند که دست از دنیا شسته و از کسب و کار اعراض کرده بودند.[61] سهروردی تجمع 400 تن از یاران پیامبر را در مسجد به حضور صوفیه در خانقاهها برای ذکر و عبادت و تعلم تشبیه کرده است.[62] مؤلفان صوفی منش در تشابه اوصاف صوفیه و اصحاب صفّه فراوان سخن گفتهاند. میبدی ترس، علم، اخلاص و صداقت، شوریده حالی و باطنی آسوده و سازگاری با درویشی و تهیدستی را از عناصر مشترک این دو گروه برمیشمرد.[63] کلاباذی هم ترک وطن، ترک دنیا، سیاحت، اکتفا به حداقل خوراک و پوشاک و ترک مالکیت را به عنوان بارزترین وجوه مشابهت این دو گروه بیان کرده است[64]، ازاینرو آنان اصحاب صفّه را از برخی دیگر یاران پیامبر بالاتر دانسته و موقعیت بهتری برایشان تصویر میکنند. آنان رفتار محبتآمیز پیامبر با اصحاب صفّه را نشانی بر اهمیت ایشان دانستهاند[65] و در تأیید این مدعا آیه «ولاتَطرُدِ الَّذینَ یَدعونَ رَبَّهُم» را عتابی میدانند که خداوند به خاطر آنان بر پیامبر روا داشت.[66] این امر اعتراض ابنتیمیه را که به برتری عَشَره مبشّره معتقد است برانگیخته و چنین باوری را ضلالت و گمراهی دانسته است.[67]
درباره وجه تسمیه «صوفیه» و «تصوف» برخی این واژه را برگرفته از صفّه مسجد پیامبر گرفتهاند که از نظر ادبی با اشکالاتی مواجه است و خود صوفیه نیز بدان اشاره کردهاند.[68]
بر اثر توجه فرقههای صوفی به اهل صفّه، آیاتی را که در شأن آنان نازل شده نیز مورد تحلیل خود قرار دادهاند; از جمله در تفسیر آیه 273 بقره/2: «لِلفُقَراءِ الَّذینَ اُحصِروا فی سَبیلِ اللّهِ لایَستَطیعونَ ضَربـًا فِی الاَرضِ یَحسَبُهُمُ الجاهِلُ اَغنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعرِفُهُم بِسِیمـهُم لایَسـَلونَ النّاسَ اِلحافـًا وما تُنفِقوا مِن خَیر فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَلیم» دیدگاههای متعددی ارائه کردهاند. برخی این 400 نفر را کسانی دانستهاند که بر اثر اشتغال به جهاد نمیتوانستند به فعالیت اقتصادی بپردازند. دیگران سبب این امر را اشتغال به عبادت خدا دانستهاند.[69] برخی صوفیه که خود باوری به کسب و کار ندارند[70] نیز اشتغال اهل صفّه به کسب و کار را مخل به توکل آنان دانستهاند.
واضح است که صوفیه از عملکرد اصحاب صفّه به عنوان محملی برای هنجارهای خود استفاده کردهاند، از اینرو دستهای از گزارشها چون اعتراض اصحاب صفّه به وضعیت معیشتی خود، کارکردهای متعدد صفّه، نوسان آمار صفّه، آرزوی معیشتی بهتر، حضور آنها در جنگ به عنوان فعالیت سیاسی نظامی و .. و گرایشات دنیاطلبانه برخی از آنها به ویژه پس از رحلت پیامبر و .. را نادیده گرفتهاند و بهصورت نمادین به همه اهل صفّه به عنوان انسانهایی برگزیده توجه کردهاند، درحالیکه صفّه بستری برای ظهور افرادی برجسته، عالم و جهادگر بوده و نمیتوان تزکیه و ایمانی عمیق را در میان همه آنان جست، زیرا نقلها حاکی از آن است که برخی از اهل صفّه زندگی زاهدانه خود را قدر نمیدانستند. ابنعربی نیز در توجه به یاران صفّه بیشتر بر سلمان فارسی تأکید کرده و ارتقای او را به مقام اهلبیت(علیهم السلام)در همین راستا تحلیل کرده است.[71] بشارت به بهشت هم تنها به چند تن از اهل صفّه داده شده است. وجود گرایشهای عرفانی صوفیه به دیگر اصحاب چون اویس قرنی هم نشان از آن دارد که ملازمتی میان صفّه و تصوّف وجود ندارد.
اَصحاب عَقَبَه
اشاره
اَصحاب عَقَبَه: منافقان سوء قصد کننده به جان پیامبر(صلی الله علیه وآله)
عقبه در لغت به معنای راه دشوار در کوه است[1] که در فارسی به گردنه و گریوه موسوم است.[2] این عنوان یادآور دو رخداد مهم در تاریخ اسلام است که در دو مکان مشهور به عقبه به وقوع پیوست: یکی بیعت گروهی از اهل یثرب در سالهای دوازدهم و سیزدهم[3] بعثت با پیامبر(صلی الله علیه وآله)در عقبه منا (در راه منا به مکه) که برخی منابع از ایشان با عنوان اصحاب عقبه یاد کردهاند[4] و تعبیر از پیمان آنان به بیعت عقبه شهرت بیشتری دارد = بیعتعقبه) و دیگری سوء قصد نافرجام به جان پیامبر(صلی الله علیه وآله)است که در عقبهای واقع در مسیر تبوک به مدینه صورتگرفت.[5]
بنا به نوشته برخی از مورخان و مفسران، اصحاب عقبه کسانی بودند که در بازگشت رسولخدا از غزوه تبوک* در سال نهم هجری، تصمیم داشتند شب هنگام، شتر آن حضرت را بِرَمانند و از گردنهای خطرناک پرتاب کنند; امّا قبل از عملی ساختن نقشه خود، پیامبر(صلی الله علیه وآله)از توطئه آنها آگاه شد و به حذیفة بنیمان که از پشت سر، شتر آن حضرت را میراند فرمود تا ایشان را دور کرده به آنها بگوید که اگر کنار نروند پیامبر(صلی الله علیه وآله)آنان را بانامهای پدران و قبیلههایشان صدا خواهد زد. منافقان که از نقشه خود طرفی نبسته بودند بااقدام حذیفه گریخته و خود را در میان سپاه پنهان ساختند. روایت شده که حذیفه گفته است: من نام ایشان و نامهای پدران و قبیلههای آنان را میدانم.[6] بنا به گزارش واقدی افزون بر حذیفه، پیامبر(صلی الله علیه وآله)عمار* را نیز از نام آنها آگاه ساختهبود.[7]
عدهای سوء قصد به جان پیامبر(صلی الله علیه وآله) را نه در عقبه مسیر تبوک بلکه در عقبه دیگری دانستهاند.[8] چنین به نظر میرسد که گویا دو یا سه بار قتل رسول خدا(صلی الله علیه وآله)طراحی شده بود.
اصحاب عقبه در شأن نزول:
اصحاب عقبه در شأن نزول:
1 برخی از مفسران تنها جمله «.. و هَمّوا بِمالَمیَنالوا ..» (توبه/9، 74) را درباره اقدام اصحاب عقبه ذکر کردهاند[9]، هرچند قولی دیگر تمام این آیه را در شأن آنها دانسته و آوردهاند که چون ایشان از آگاهی پیامبر(صلی الله علیه وآله) نسبت به سوء قصدشان با خبر شدند سوگند یاد کردند که چنین تصمیمی نداشتهاند. در اینباره آیه «یَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا و لَقَد قالوا کَلِمَةَ الکُفرِ وکَفَروا بَعدَ اِسلـمِهِم و هَمّوا بِما لَم یَنالوا ... = به خدا سوگند یاد میکنند که [ در غیاب پیامبر، سخنان نادرست]نگفتهاند، درحالی که قطعاً سخنان کفرآمیز گفتهاند و پس از اسلام آوردنشان کافر شدند و تصمیم بهکاری [خطر ناک] گرفتند که به آن نرسیدند» نازل شد و نیت آنان را آشکار کرد.[10]
2. طبرسی ماجرای اصحاب عقبه را افزون بر آیه74 توبه /9 در ذیل آیات 64ـ65 توبه/9 «یَحذَرُ المُنـفِقونَ اَن تُنَزَّلَ عَلَیهِم سورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِما فی قُلوبِهِم...= منافقان میترسند از اینکه سورهای بر <[علیه]آنان فرود آید که آنها را بهآنچه در دلهایشان دارند آگاه سازد ..» نیز آورده و نزول این آیات را به نقلی در اینباره دانستهاست.[11]
3. از امام رضا(علیه السلام) روایت شده که مراد از «.. اِنَّمَااستَزَلَّهُمُ الشَّیطـنُ بِبَعضِ ما کَسَبوا...= همانا شیطان آنان را به سبب برخی از آنچه کردهبودند بلغزانید» (آلعمران/3، 155) اصحاب عقبه هستند.[12]
گزارشها در تعداد اصحاب عقبه، همسانی ندارد. شمار آنان را از 12 تا 15 تن برشمردهاند.[13] از امام باقر(علیه السلام)نقل شده که شمار آنها 12 تن، 8تن از قریش و 4 تن از سایر عرب[14] بودهاست.
شیخ صدوق بر اساس روایتی 12 تن از آنان را از بنیامیه و 5 تن را از سایر مردم دانسته است.[15] بیهقی و سیوطی، نامهای ایشان را چنین آوردهاند: عبداللّهبنابیسعد، سعدبنابیسرح، ابوحاضر (حاصر) الأعرابی، عامر، ابوعامر، جُلاسبنسوید، مجمعبنحارثه، ملیحاتیمی، حصینبننمیر، طعمةبنابیرق، عبداللّهبنعیینه و مرةبنربیع، گویا رئیس ایشان ابوعامر بودهاست.[16] برخی منابع نامهای دیگری برای آنها ذکر کرده و بیشتر این افراد را از صحابه سرشناس و نیز برخی از کسانی دانستهاند که پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله)عهدهدار امور حکومت بودهاند.[17]
اَصحاب فیل
اشاره
اَصحاب فیل: سپاه ابرهه; سپاهی با فیلهای جنگی و با قصد ویران کردن کعبه
اصحاب فیل به سپاهی گفته میشود که به فرماندهی اَبرَهه، قصد ویران کردن کعبه را داشتند. ابرهه، فرزند صَبّاح، اهل حبشه و از فرمانروایان یمن بود و بر اثر زخمی که در یکی از جنگها در صورت وی پدید آمد به اَشرَم ملقّب شد. کنیه وی را اَبویَکْسوم دانستهاند.[18] او با حیلهای، فرمانروای پیشین یمن، یعنی «اَرباط» را کشت و خود بر جای او نشست.[19] ابرهه از اینکه کعبه* مورد توجه ویژه مردم بود و زیارت آن، قدرت و شوکت مکّه* را در پی داشت ناخشنود بود و تصمیم گرفت مردم را به جای مکّه، متوجّه یمن کند. انگیزه او در این تهاجم را گسترش سلطه و نفوذ حبشه و امپراتوری روم و تسلط آنها بر همه سرزمینهای عربی مانند مکّه، ایجاد پایگاهی در برابر امپراتوری ایران، و حذف واسطهگری ساسانیان در روابط تجاری میان روم با سیلان و هند دانستهاند.[20] وی در پی این تصمیم، کلیسایی باشکوه به نام «قُلَّیْس» در صَنعا بنا کرد و از مردم خواست تا به جای کعبه، به زیارت آن بروند.[21] خبر تأسیس این کلیسا عربها را بسیار خشمگین ساخت، بهطوریکه گفتهاند: یکی از آنها خود را به قلّیس رساند و آن را آلوده ساخت[22] و یکی از فرستادگان ابرهه به نام محمّد بنخُزاعی که برای فراخوانی مردم به زیارت قلّیس به میان عربها رفته بود، به دست آنان کشته شد.[23] برخی گفتهاند: گروهی از قریش در راه تجارتشان، کنار یکی از معابد مسیحیان فرود آمده، برای پختن غذا آتشی برافروختند و باد، آتش را در معبد افکند و آن را سوزاند.[24] این عوامل خشم ابرهه را برانگیخت و فهمید که با بودن کعبه، نمیتواند مردم را از مکّه متوجه یمن کند و به اهداف خود برسد، ازاینرو تصمیم گرفت کعبه را ویران کند. برای اینکار سپاهی مجهّز فراهم آورد و با فیلهای جنگی به سوی مکه حرکت کرد. شمار سپاهیان را 000/60، و تعداد فیله*ا را یک، 8، 12، 13 و 1000 رأس نوشتهاند.[25] در بین راه، هر قبیلهای را که با آنها به مقابله برمیخاست درهم شکسته و سران آنها را اسیر میکردند[26] تا در نزدیکی مکّه در محلّی به نام «مُغَمَّس»[27] یا «حبّ المُحَصَّب»[28] فرود آمدند. ابرهه گروهی از سواران خود را به فرماندهی اَسودبنمقصود برای تاراج اموال مردم به مکّه فرستاد که در این میان 200 شتر را از عبدالمطلب به غارت بردند[29] و به وسیله حُناطه حِمْیَری به بزرگ مکّیان یعنی عبدالمطلب پیامی به این مضمون فرستاد که من قصد جنگ با شما را ندارم و هدفم ویران کردن این خانه است. عبدالمطلب پس از شنیدن پیام ابرهه گفت: ما نیز توان جنگ نداریم; امّا کعبه خانه خدا و خانه خلیل وی ابراهیم(علیه السلام)است و او خود حرم خویش را حفظ خواهد کرد.[30] سپس عبدالمطلب به ملاقات ابرهه رفت. ابرهه با دیدن سیمای زیبا و ابّهت او از تخت به زیر آمد و کنار وی روی زمین نشسته، گفت: خواستهات چیست؟ عبدالمطلب گفت: سپاهیانت 200 شتر از من ربودهاند. بگو تا بازگردانند. ابرهه با آنچه از مقام بزرگ قریش شنیده بود، از این درخواست شگفتزده شد و گفت: تصور میکردم از من بخواهی خانهای را که آیین تو و پدران توست، ویران نکنم. عبدالمطلب گفت: من صاحب شتران خویشم و خانه، خود صاحبی دارد که تو را از تعرض به آن باز خواهد داشت. عبدالمطلب پس از بازگشت از نزد ابرهه به مردم مکه فرمان داد شهر را ترک کرده، به کوهها و درههای اطراف پناه برند و خود با تنی چند در مکه ماند. وی حلقه در کعبه را گرفت و با سرودن اشعاری از خدای خانه یاری خواست.[31] پس از آن، حلقه خانه را رها کرده، به سوی درههای مکه رفت. گویند زمانی که ابرهه فرمان حمله داد عبدالمطلب یا شخصی به نام نفیلبنحبیب، خود را به فیل جنگی رساند و در گوشش گفت: ازحرکت بایست و از جایی که آمدهای بازگرد. اینجا سرزمین امن الهی است. ناگهان فیل پیش او زانو زد و هیچ فشاری نتوانست او را به سوی کعبه بهحرکت درآورد; ولی به هر سوی دیگر که او را بازمیگرداندند، شتابان میرفت.[32] خداوند خانه خویش را از آسیب اصحاب فیل حفظ کرد و آنها را به عذابی دردناک مبتلا ساخت.
قرآن کریم با اختصاص سورهای به داستان اصحاب فیل، چگونگی عذاب آنان را اینگونه بیان میکند که خداوند دستههایی از پرندگان را با سنگهایی از گِل، به سوی آنان فرستاد تا با آنها اصحاب فیل را هدف قرار داده، نابود کنند: «واَرسَلَ عَلَیهِم طَیرًا اَبابیل * تَرمیهِم بِحِجارَة مِنسِجّیل». (فیل/105، 3ـ4) سپس میفرماید: آنها بر اثر عذاب الهی مانند عَصْف مَأکول (زراعتی که چهارپایان خورده و بر آن سرگین انداخته و لگدمال کرده باشند، برگ پوسیده درختان، خوردهکاه)[33] شدند: «فَجَعلَهُم کَعَصف مَأکول» (فیل/105،5)
درباره جزئیات این عذاب، میان مورّخان و مفسران، اختلافات فراوانی وجود دارد; نقل شده که در منقار و پاهای هر یک از مرغان ابابیل*، سه سنگ*ریزه بود و هر سنگریزه بر سر و پیکر یک نفر فرود میآمد وی را نابود میکرد.[34] گفتهاند: وقتی ابرهه چنین دید پا به فرار گذاشت; امّا یکی از سنگها به او اصابت کرد و بر اثر آن به تدریج گوشت بدنش ریخت و از آن چرک و خون خارجشد.[35] به نقلی، دست و پایش جدا شد[36] تا به یمن رسید و درحالی نابود شد که سینه و قلبش شکافته[37] و شکمش پاره شده بود[38] و به قولی، در بین راه در میان قبیله خَثْعَمْ هلاک شد.[39] به نقلی، مرغان ابابیل، شبانه اصحاب فیل را هدف قرار دادند و صبح که عبدالمطلب آگاه شد، همگی را نابود شده یافت.[40] گفته شده: در بدن هریک از سپاهیان پس از اصابت سنگریزه، خارشی پدید میآمد و و بر اثر خاراندن، گوشتش میریخت.[41] امام باقر(علیه السلام)فرمود: پس از آنکه اصحاب فیل هدف سنگریزه قرار گرفتند بیماری آبله در میانشان شایعشد و نابودشان کرد و تا آن زمان، چنان مرضی در آنجا دیده نشده بود.[42] گفته شده: چون ابرهه دید در سپاهش بیماری وبا پدید آمده و بیشتر آنان را از بین برد، ناچار شد به سرعت بازگردد و در برگشت به یمن نیز بسیاری از لشکریانش در میان راه از بین رفتند و خود ابرهه نیز که به این بیماری مبتلا شده بود، به زحمت توانست خود را به صنعا برساند و چون به آنجا رسید جان سپرد.[43] به نقلی، فقط یک نفر توانسته بود نجات یابد و خود را به نجاشی* پادشاه حبشه برساند. او هم پس از گزارش دادن نابودی سپاه، با سنگریزه یکی از همان مرغان که مأمور تعقیب او بود در حضور نجاشی نابود شد.[44] به نقل سیوطی از محمّد بنکَعب قُرَظی دو فیل در این حمله شرکت داشتند که یکی سالم ماند و دیگری نابودشد.[45]بیشتر نویسندگان مسلمان، عذاب اصحاب فیل را 40سال پیش از بعثت و در سال ولادت رسولاکرم(صلی الله علیه وآله)دانسته[46] و این تقارن را از برکات ولادت آن بزرگوار (ارهاص*) برشمردهاند.[47] داستان اصحاب فیل در میان مردم حجاز چنانمشهور بود که سال وقوع این رخداد، «عامالفیل» را مبدئی برای تاریخ قرار داده و در اشعارشان از آن یادکردهاند و زمانی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)سوره فیل را برای مشرکان خواند با وجود مخالفت شدیدی که با او داشتند هیچکس آن را انکار نکرد[48]، ازاینرو خداوند، عذاب اصحاب فیل و خنثا شدن مکر آنها برای ویرانی کعبه را از نشانههای روشن الهی و از نعمتهای خداوند برای قریش میداند: «اَلَمتَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِاَصحـبِ الفیل * اَلَمیَجعَل کَیدَهُم فیتَضلیل» (فیل/105، 1ـ2)
اصحاب قبور
اصحاب قبور => مرگ
اَصحاب القَرْیَه
اشاره
اَصحاب القَرْیَه: ساکنان شهری عذاب شده در پی مخالفت با فرستادگان الهی یا حضرتعیسی(علیه السلام)
سرگذشت مردم این شهر تنها در سوره یس گزارش شده است، ازاینرو به ایشان «اصحابیس»[49] نیز میگویند. خداوند به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)فرمان داد تا زندگی مردم این شهر را برای مردم بازگو کند: «واضرِب لَهُم مَثَلاً اَصحـبَ القَریَةِ اِذ جاءَهَا المُرسَلون» (یس/36 13) و در پی آن فرمود: هنگامی که ما آن دو رسول را برای هدایت آنها فرستادیم، پس آنان را تکذیب کرده، ما رسول سوم را برای آنها فرستادیم. فرستادگان همگی گفتند: ما فرستادگان خدا به سوی شما هستیم: «اِذ اَرسَلنا اِلَیهِمُ اثنَینِ فَکَذَّبوهُما فَعَزَّزنا بِثالِث فَقالوا اِنّا اِلَیکُم مُرسَلون» (یس/36، 14); امّا مردم این شهر از بندگی خداوند سر باز زده، آنها را دروغگو خطاب کردند، با این استدلال که شما مانند ما انسان هستید و نمیتوانید فرستاده خدا باشید: «قالوا ما اَنتُم اِلاّ بَشَرٌ مِثلُنا و مااَنزَلَ الرَّحمـنُ مِن شَیء اِن اَنتُم اِلاّ تَکذِبون». (یس/36، 15) در ادامه آیات به مناظره این فرستادگان با مردم میپردازد و اینکه مردم آنان را به فال بد گرفته، وجود آنها را در میان خود شوم دانستند و آنان را به سنگسار* شدن و شکنجه تهدید کردند: «قالوا اِنّا تَطَیَّرنا بِکُم لـَئِن لَمتَنتَهوا لَنَرجُمَنَّکُم و لَیَمَسَّنَّکُم مِنّا عَذابٌ اَلیم». (یس/36، 18) فرستادگان، خودِ آنان را مایه شومی و مردمی اسرافکار خطاب کردند: «قالوا طـئِرُکُم مَعَکُم اَئِن ذُکِّرتُم بَل اَنتُم قَومٌ مُسرِفون». (یس/36، 19) در اینجا آیات به آمدنِ با شتاب شخصی از دورترین نقطه شهر اشاره دارد که به فرستادگان ایمان آورده و مردم را به پیروی از رسولان فرا میخواند: «و جاءَ مِن اَقصَا المَدینَةِ رَجُلٌ یَسعی قالَ یـقَومِ اتَّبِعوا المُرسَلین». (یس/36، 20) این شخص که آیات به نام و شیوه ایمان آوردن او اشاره نمیکند در ادامه با دلایلی مردم را به ایمان آوردن فرامیخواند:«اِتَّبِعوا مَن لایَسـَلُکُم اَجرًا و هُم مُهتَدون». (یس/36، 21) سپس بدون واهمه، به ایمان آوردن خویش اعتراف میکند: «و ما لِیَ لااَعبُدُ الَّذی فَطَرَنی و اِلَیهِ تُرجَعون ... اِنّی ءامَنتُ بِرَبِّکُم فَاسمَعون». (یس/36، 22ـ25) از لحن ادامه آیات برمیآید که او به دست مردم کشته و به او وعده بهشت داده شد: «قیلَ ادخُلِ الجَنَّةَ قالَ یــلَیتَ قَومی یَعلَمون». (یس/36،26) خداوند پس از کشته شدن وی مردم را با صیحهای آسمانی نابود کرد: «اِن کانَت اِلاّ صَیحَةً واحِدَةً فَاِذا هُم خـمِدون» (یس/36 29)
اصحاب القریه در منابع تفسیری و تاریخی:
اصحاب القریه در منابع تفسیری و تاریخی:
بیشتر مورخان و مفسّران برآناند که مراد از قریه در آیه، انطاکیه*، از شهرهای روم است.[50] اندکی نیز مکانی دیگر را ذکر کردهاند[51]; امّا در اینکه فرستادگان چه کسانی بودهاند اختلاف است; برخی آنان را فرستادگان خداوند میدانند[52] که ظاهر آیات قرآن نیز به آن اشاره دارد: «اِذ اَرسَلنا اِلَیهِمُ اثنَینِ ... فَعَزَّزنا بِثالِث...» (یس/36، 14) و برخی نیز رسولان را فرستادگان حضرت عیسی(علیه السلام)میدانند.[53] جمع بین این دو قول چنین است که چون حضرت عیسی(علیه السلام)پیامبر خدا بوده است، فرستاده وی را نیز میتوان فرستاده خدا دانست.[54] خداوند دو رسول برای هدایت مردم این شهر فرستاد. آنان پیش از ورود به شهر به شخصی که خانهاش در انتهای شهر بود، برخوردند و او را به پرستش خداوند فرا خواندند. وی از ایشان معجزهای خواست و ایشان فرزند او را که بیمار بود شفا دادند. او به خداوند یکتا ایمان آورد. مفسران نام آن مرد را حبیب نجّار ذکر کرده[55] و برخی وی را «صاحب یس» یا «مؤ*من آلیاسین» نامیدهاند. این دو فرستاده پس از ورود به شهر مردم را به عبادت خداوند و ترک عبادت بتها فرا خواندند[56]; اما پادشاه شهر آنها را در محل نگهداری بتها زندانی کرد.[57] نام این دو فرستاده را صادق و صدوق یا پولس و یوحنا گفتهاند. نامهای دیگری هم برای آنان ذکر شده است.[58] خداوند سومین رسول را برای هدایت مردم و نجات آن دو فرستاد. نام این شخص را برخی شمعون دانستهاند. نامهایی دیگر نیز برای وی ذکر شده است.[59] شمعون در ابتدا کوشید تا خود را به پادشاه نزدیک کند و از نزدیکان وی گردد. پس از مدّتی، از پادشاه درباره آن دو زندانی سؤال کرد و پادشاه را به مناظره با آنان دعوت کرد. در طی مناظره، شمعون از آنها خواست تا پسر پادشاه را که مدتی قبل در گذشته بود زنده کنند. آنها پس از عبادت خداوند دست به دعا برداشته، برای زنده شدن او دعا کردند و خداوند او را زنده کرد. فرزند پادشاه پس از زنده شدن، به ایشان ایمان آورده و ماجرای زنده شدن خویش را بازگو کرد. پادشاه و جمع بسیاری به خداوند ایمان آوردند. برخی از بزرگان یهود که حکومت خویش را در خطر میدیدند تصمیم گرفتند شمعون و دو فرستاده دیگر را بکشند. در این هنگام حبیب نجّار که به خداوند یکتا ایمان آورده بود مردم را به سوی حق دعوت میکرد; اما مردم به سوی او هجوم آورده، او را کشتند. بعضی گفتهاند: سه فرستاده خداوند را نیزکشتند.[60]
در چگونگی قتل حبیب نجّار اختلاف است; برخی گفتهاند: او را سنگسار کردهاند.[61] از عبداللّهبنمسعود نقل شده است که وی را لگدکوب کردند تا کشته شد.[62] از برخی نیز نقلشده که به گردن وی دستمالی بستند و او را خفه کردند.[63] اقوال دیگری نیز در قتل وی نقلشده است.[64]
برخی مفسران، ایمان آورندگان به فرستادگان را تنها یک تن (حبیب نجّار) دانستهاند. برخی افزون بر وی پادشاه و گروهی از مردم این شهر را از ایمان آورندگان میدانند. شاید بتوان بین تفاسیر چنین جمع کرد که در ابتدا فقط حبیبنجار به آنان ایمان آورد; ولی پس از آمدن رسول سوم و مناظره بین پادشاه و رسولان، پادشاه و گروهی از مردم به آنان ایمان آوردند. پس از برخورد مردم با رسولان و کشته شدن حبیب به دست مردمِ شهر، خداوند عذاب خویش را بر مردم این شهر فرو فرستاد. خداوند یادآور میشود که برای نابودی آنان هیچ نیازی به فرستادن لشکریان الهی (فرشتگان) از آسمان نبود، چنانکه برای هلاکت امتهای پیشین نیز چنین نبود، بلکه تنها با فرود آوردن صیحهای آسمانی آنان را نابود کردیم.[65]
درباره چگونگی عذابشان نقل شده که جبرئیل با صیحهای همه را نابود کرد.[66] قرآن پس از گزارش سرگذشت آنان، بندگان سرکش را از آن رو که پیامبران الهی را به تمسخرگرفته، انکار کردند سزاوار تأسف و حسرت میداند: «یـحَسرَةً عَلَی العِبادِ ما یَأتیهِم مِن رَسول اِلاّ کانوا بِهِ یَستَهزِءون». (یس/36، 30)
اَصحاب قَلیب
اشاره
اَصحاب قَلیب: مشرکان مدفون در چاه بدر
قَلیب در لغت به معنای چاهی است که دهانه آن سنگ چین نشده[67] و اصحاب قلیب به آن دسته از سران قریش گفته میشود که در جنگ بدر* بهدست مسلمانان کشته شده و در چاه بدر مدفونشدند.
سیره پیامبر(صلی الله علیه وآله) چنین بود که هرگاه مردهای را میدید فرمان دفن او را میداد و در این جهت میان کافر و مسلمان فرقی نمیگذاشت; ولی در جنگ بدر چون شمار کشتگان دشمن فراوان و دفن یکایک آنان برای مسلمانان دشوار بود، پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمود[68] تا جنازه همه سران شرک را در چاهی کثیف و بدبو افکنند.[69] تنها جنازه امیةبنخلف را چون فربه بود و در زره خود متورم و متلاشی شده بود در همانجا که افتاده بود دفن کردند.[70] پیامبر(صلی الله علیه وآله)پیش از حرکت به سوی مدینه بر سر چاه آمد و یکایک آنان را به اسم خود و پدرانشان صدا زد و گفت: ای عتبةبنربیعه، ایشیبةبنربیعه، ای ابوجهلبنهشام، ایابوالبختری، ای عقبةبنابیمعیط، اینضربنحارث، ای نوفلبنخویلد، ایربیعةبناسود ..[71] چه بد خویشاوندان و امّتی برای پیامبر خود بودید! تکذیبم کردید، درحالیکه مردم مرا تصدیق کردند. از شهر بیرونم کردید، درحالیکه دیگران پناهم دادند. به جنگ با من شتافتید، درحالیکه مردم مرا یاری کردند.[72] ما به آنچه خداوند به ما وعده داده بود رسیدیم و به حقّانیّت آن پی بردیم. آیا شما هم بهآنچه خداوند به شما وعده داده بود رسیدید و به حقّانیّت آن پیبردید؟ عمربنخطاب پرسید: آیا با کسانی سخن میگویید که مردهاند و صدای شما را نمیشنوند؟ پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمود: شما از آنها شنواتر نیستید[73]; ولی آنها قادر به جوابگویی نیستند، آنگاه حسانبنثابت به این مناسبت اشعاری سرود.[74]
به گفته ابناسحاق وقتی مسلمانان عتبةبنربیعه را میکشیدند تا وی را در چاه افکنند فرزندش ابوحذیفه حاضر بود. پیامبر(صلی الله علیه وآله) در چهرهاش اندوهی یافت، بهگونهای که از شدّت ناراحتی تغییر کرده بود. به او فرمود: آیا برای پدرت غمگین هستی؟ وی عرض کرد: نه یا رسول اللّه! من در کفر پدرم و در جنگ با او تردیدی نداشتم، بلکه اندوهم از آن است که در او فضایلی سراغ داشتم که امیدوار بودم باعث هدایت او شود; امّا وقتی فرجام او را دیدم اندوهگین شدم. پیامبر(صلی الله علیه وآله)برای ابوحذیفه طلب خیر کرد.[75]
مفسران آیه 34 محمّد/47 را در رابطه با اصحاب قلیب دانستهاند[76]: «اِنَّ الَّذینَ کَفَروا وصَدّوا عَن سَبیلِ اللّهِ ثُمَّ ماتوا وهُم کُفّارٌ فَلَن یَغفِرَ اللّهُ لَهُم= کسانی که کافر شدند و مردم را از راه خدا باز داشتند سپس در حال کفر از دنیا رفتند خدا هرگز آنان را نخواهد بخشید».