اَصحاب لِواء: پرچمداران مشرکان در جنگ بدر واُحُد
اشاره
اَصحاب لِواء: پرچمداران مشرکان در جنگ بدر واُحُد
برخی از مفسران در ذیل آیه «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ البُکمُ الَّذینَ لا یَعقِلون» (انفال/8،22) از اصحاب لواء یاد کردهاند[1] که در جنگهای بزرگ زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) پرچمداری مشرکان را برعهده داشتهاند. اینان از تیره بنی*عبدالدّاربن قصیبنکلاب بودند که مانند دیگر تیرههای قریش در مخالفت و دشمنی با پیامبر(صلی الله علیه وآله)و اسلام میکوشیدند، ازاینرو در قرآن بدترین جنبندگان خوانده شدهاند.
از بنیعبدالدار، گروهی اندک با پیامبر(صلی الله علیه وآله)همراه شده 5 تن در هجرت به حبشه شرکت جستند[2] و مصعببنعمیر و سویبطبنحرمله نیز از بدریون به شمار آمدند.[3] چند تن دیگر، پس از فتح مکه مسلمان شدند و پیامبر اکرم کلید کعبه را که پیش از این در اختیار آنان بود، به ایشان بازگرداند و آنان را از غنایم حنین برخوردار کرد.[4]
بنیعبدالدار پس از هجرت پیامبر(صلی الله علیه وآله) به مدینه، پرچمدار سپاه مشرکان بودند. در جنگ بدر، قریشیان سه پرچم داشتند که هر سه به دست افرادی از بنیعبدالدار بود.[5]
در این نبرد، نضربن*حارث که خود از مُطْعِمین (کسانی که در جنگ بدر، مشرکان را اطعام میکردند) نیز بود[6]، اسیر و به دست امیر مؤمنان علی(علیه السلام) کشته شد[7] وابوعَزیزبنعمیر، برادر مصعب، به اسارت مسلمانان درآمد و مصعب از مُحرِز، اسیرکننده او خواست تا وی را محکم نگه دارد، چون مادرش از سرمایهداران مکه است و برای آزادی او اقدام خواهد کرد. گفتهاند: مادرش 4000 درهم که گویا همه دارایی وی بود، به وسیله طلحه فرستاد، تا آزادش کند.[8]
بنیعبدالدار در جنگ احد نیز پرچمدار بودند. بر پایه اخبار، قریشیان در این نبرد سه پرچم در دارالندوه بستند; امّا خود همگی بر گِرد یک پرچم جمع شدند که در دست طلحةبنابیطلحه بود.[9] در این نبرد، ابوسفیان با احساس خطر از روند جنگ، برای تحریکِ بنیعبدالدار از آنان خواست که اگر از عهده نگهداری پرچم برنمیآیند، به آنان واگذارند. بنیعبدالدار از این سخن خشمگین شده و بر همت خویش افزودند.[10]
طلحه، پرچمدار مشرکان به میدان آمد و مبارز طلبید که امیرمؤمنان، امام علی(علیه السلام) پیش آمد و در نبردی تن به تن سرش را شکافت و او را از پای درآورد.[11] پس از او، ابوشیبه عثمانبنابیطلحه که پیشاپیش زنان بود، پرچم را به دست گرفت ودرحالیکه از طرف آنان تشویق میشد، میداندارشد و به دست حمزه کشته شد. سپس ابوسعدبنطلحه (ابوطلحه) پرچم را به دست گرفت و او نیز به وسیله سعدبنابیوقاص کشته شد. مسافعبنطلحه، دیگر کسی بود که به میدان آمد و عاصمبنثابتبنابیاقلح وی را کشت.
با قتل مسافع، کلاببنطلحه پرچم را گرفت که زبیربنعوام او را کشت. سپس جُلاس (خلاس بنطلحه به صحنه آمد، و طلحةبنعبیدالله او را کشت. پس از آن، ارطاةبنشُرحْبیل به میدان آمد و به دست امیرمؤمنان، علی(علیه السلام)کشته شد. پس از او شریحبنقارظ (فارظ) پرچمدار شد و از پای درآمد. سپس غلام او صوأب پرچم را گرفت و گویا به دست قُزمان کشته شد، هرچند درباره قاتل او افراد دیگری نیز ذکر شدهاند.[12] بدین طریق پرچمداران بنیعبدالدار که 9 تن بودند، همگی در این جنگ کشته شدند.[13]
اصحاب لواء در شأن نزول :
اصحاب لواء در شأن نزول :
اصحاب لواء که همگی از بنیعبدالدار بودند، میگفتند: ما درباره آنچه محمد ما را به آن میخواند، کر و لال هستیم; نه چیزی را میشنویم و نه تصدیق میکنیم. خداوند در آیه 22 انفال/8، آنان را بدترین جنبندگان خوانده است[14]:«اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ البُکمُ الَّذینَ لا یَعقِلون» بنا به نقل میبدی، ابنعباس و عکرمه گفتهاند: آیه23 انفال/8 در شأن بنیعبدالداربنقصی آمدهاست که همگی در احد کشته شدند و اینان اصحاب لواء بودند.[15] از مجاهد نقل است که آیه درباره عدهای از اینان نازل شده است[16] و بنا به نقلی، مقصود آیه، بنیعبدالدار است که جز دو تن آنان، کسی مسلمان نشد.[17] بنابر این روایت، آیهبعدی وضعیت آنان را چنین بیان میکند: «ولَوعَلِمَ اللّهُ فیهِم خَیرًا لاََسمَعَهُم ولَو اَسمَعَهُم لَتَوَلَّوا وهُم مُعرِضون= و اگر خداوند خیری در آنها سراغ داشت به آنان گوش شنوا میداد و اگر [بیآن که در آنان خیری سراغ داشته باشد] به آنان گوش شنوا داده بود، باز پشت میکردند و رویگردان میشدند.
اصحاب محمد(صلی الله علیه وآله)
اصحاب محمد(صلی الله علیه وآله) <= صحابه
اصحاب موسی(علیه السلام)
اصحاب موسی(علیه السلام) => بنیاسرائیل
اَصحاب مَدیَن
اشاره
اَصحاب مَدیَن: کافران قوم شعیب(علیه السلام) که در پی تکذیب وی با عذاب فراگیر نابود شدند
مشهور فرهنگ نویسان[18]، جغرافیدانان[19] و مفسّران[20]، مَدْین را نام شهری میدانند که حضرت شعی*ب(علیه السلام) به سوی مردم آن برانگیخته شد. ظاهر کاربرد قرآنی آن، به ویژه ترکیب «اصحاب مدین» (توبه/9،70; حجّ/22، 44) و «اهلمدین» (طه/20، 40; قصص/28، 45) نیز این دیدگاه را تأیید میکند. در مقابل، برخی آن را افزون بر شهر، نام قبیله وی نیز دانستهاند.[21] عربی یا دخیل بودن واژه مدین مورد اختلاف است; در کنار انگارهای که با زاید خواندن «یاء» آن را واژهای عربی و برگرفته از «مَدَنَ بالمکان» در جای معینی ساکن شد) میداند[22]، اغلب پژوهشگران آن را از واژگان دخیل در قرآن[23]، برگرفته از زبان سریانی و منابع مسیحی و گاه همان «مِدْیان» یاد شده در عهد عتیق دانستهاند.[24] گروهی از مورخان[25] و مفسران[26] مسلمان به پیروی از ابناسحاق آن را منسوب به مَدْین فرزند ابراهیم خلیل و ساکنان آن را از نوادگان و نسل وی، و گروهی نیز آنان را از نسل اسماعیل(علیه السلام)میدانند.[27] تأثیرپذیری مورخان مسلمان به ویژه ابناسحاق از منابع سریانی و یونانی در گزارشهای مربوط به پیش از اسلام از یک سو[28] و گزارشهای عهد عتیق درباره مِدْیان و اشتراک آن با مواردی از روایتهای قرآن در ارتباط با مَدْین از سوی دیگر[29]، میتواند مؤیّد دخیل بودن واژه یاد شده و انتساب احتمالی آن به مدینبنابراهیم(علیه السلام باشد.
در عهد عتیق، مِدْیان، نام یکی از فرزندان ابراهیم خلیل(علیه السلام) از همسری به نام قِطُوْراه[30] و نیز اسم سرزمینی که نوادگان و نسل وی (مِدْیانیان) در آن ساکن شدند آمده است، چنان که در دورههای گوناگون تاریخی، از سکونت نوادگان اسماعیل(علیه السلام)(اسماعیلیان) و حضرت موسی(علیه السلام) در آنجا و ازدواج وی با دختر کاهن مِدْیان به نام رِعُوْئیل و از نسل ابراهیم و قِطُوْراه، درگیریهای مدیانیان با بنیاسرائیل و غلبه یوشع بر آنان، سخن گفته شده است.[31]
نام کنونی مدین را معان و موقعیت جغرافیایی آن را میان مدینه و شام، مقابل سرزمین تبوک در ساحل دریای سرخ (قُلْزُم) گفتهاند. برخی امتداد آن را از شرق خلیج عقبه تا جنوب شرقی سینا دانستهاند.[32] بر اساس گفته طبری، مدین در جنوب سوریه قرار دارد.[33]
واژه مَدْین 10 بار در قرآن آمده است; امّا هیچیک از آیات به اموری چون چگونگی پیدایش، موقعیت تاریخی و جغرافیایی و نیز تاریخ و هویّت قومی و نژادی ساکنان آن در دورههای مختلف تاریخی نپرداخته است. گزارش قرآن درباره شهر یاد شده و مردم آن، که گاه در نگاهی سطحی تکرار به نظر میرسد، کاملا گزینشی، فراقومی، غیر تاریخی و براساس سبک خاصِ خود قرآن، در امتداد اهداف توحیدی است; در سه مورد به عنوان شهری که شعیب*(علیه السلام)به سوی مردم آن مبعوث گردید یاد شده است: «واِلی مَدیَنَ اَخاهُم شُعَیبـًا» در این سه مورد و آیات پس از آن (اعراف /7، 85ـ93; هود/11، 84ـ95; عنکبوت/29، 36ـ37) اصل داستان اصحاب مدین و شعیب بهطور مبسوط، روایت و باورها و ارزشهای انحرافی آنان، محورها و شیوههای تبلیغی شعیب(علیه السلام)، چگونگی برخورد مردم با وی و فرجام هر یک از دو گروه مؤمن و کافر گزارش شده و هدف عمده در این موارد، انذار کافران، تبشیر، تذکار و تعلیم مؤمنان است.[34]
در سوره توبه و حجّ نیز با ترکیب «اصحاب مدین» از کافران آن شهر و نابودی آنان با عذاب الهی در پی تکذیب شعیب(علیه السلام) یاد شده است. البته هدف از یاد کردن آنان در هریک از دو آیه، متفاوت از دیگری است; در سوره توبه، با هدف انذار و بازدارندگی منافقان از مخالفت و آزار و اذیت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)، یاد شدهاند; قومی که به رغم برتری آنها نسبت به منافقان در ثروت* و قدرت، به سبب تکذیب پیامبر خویش، نابود شدند (نک: توبه/ 9،42ـ70); اما در سوره حجّ، هدف، دلداری دادن به پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)است و اینکه نهتنها مشرکان قریش، بلکه بسیاری از اقوام پیشین از جمله اصحاب مدین نیز به تکذیب پیامبر خویش پرداختند: «و اِن یُکَذِّبوکَ فَقَدکَذَّبَت قَبلَهُم قَومُ نوح وعادٌ وثَمود * وقَومُ اِبرهیمَ وقَومُ لوط * واَصحـبُ مَدیَنَ وکُذِّبَ موسی ..» (حجّ/22،42ـ44) در آیه 95 هود/11 و در پی گزارش از تکذیب شعیب(علیه السلام)و عذاب کافران، مدین و کافران آن مورد نفرین قرارگرفتهاند: «ألا بُعداً لمدین کما بَعِدَتْ ثَمود». در این آیه که پس از گزارش انحرافات مردم مدین، دعوت شعیب(علیه السلام)و بدفرجامی آنان در پیتکذیب آن حضرت آمده است (هود/11، 87ـ94) خداوند نه در مقام گزارش بلکه بر آن است که نگاه خود را درباره اصحاب مدین ابراز کند، زیرا لعن و نفرین بر آنان، نشان منفور و مبغوض بودنشان نزد خداوند است.
حرکت موسی(علیه السلام) به سوی مدین هنگام فرار از مصر، رسیدن وی بر سر چاه آن و دیدن چوپانها و دخترانشعیب(علیه السلام)در سوره قصص /28، 22ـ23 بازگو شده است. در این آیات نگاه مستقلی به مدین نشده، بلکه در گزارش بخشی از حوادث زندگی موسی(علیه السلام) پیش از بعثت، یادی از آن به میان آمده است; شهری که دست تقدیر الهی موسی(علیه السلام)را به سوی آن رهنمون شد، تا به سبب شرایط متفاوت آن با مصر، در آنجا مأوا گزیند و برای رسالتی که در پیش رو داشت آماده گردد: «فَخَرَجَ مِنها خائِفـًا یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ القَومِ الظّــلِمین * ولَمّا تَوَجَّهَ تِلقاءَ مَدیَنَ قالَ عَسی رَبّی اَن یَهدِیَنی سَواءَ السَّبیل * ولَمّا ورَدَ ماءَ مَدیَنَ وَجَدَ عَلَیهِ اُمَّةً مِنَ النّاسِ یَسقونَ...» (قصص/28،21ـ23)، افزون بر این، در دو مورد دیگر عنوان اهل مدین آمده است. (طه/20،40; قصص/28،45)
در آیه نخست سکونت چندین ساله موسی(علیه السلام)در میان مردم مدین، از نعمتها و امدادهای الهی شمرده شده که پیش از بعثت و برای نجات وی از اندوه و خطر کشته شدن، شامل حال وی گردید: «وقَتَلتَ نَفسـًا فَنَجَّینـکَ مِنَ الغَمِّ وفَتَنّـکَ فُتونـًا فَلَبِثتَ سِنینَ فی اَهلِ مَدیَنَ ثُمَّ جِئتَ عَلی قَدَر یـموسی» (طه/20،40) در این آیه، هدف یادآوری امدادهای گذشته الهی است، تا به موسی، که پس از بعثت و مأموریت برای فراخوان فرعون به توحید، دچار هراس و دل نگرانی شده بود، (نک: طه/20، 24ـ40، 43ـ46) قوت قلب و آرامش بخشد.
در آیه دوم آگاهی پیامبر از اخبار اقوام و انبیای پیشین، رحمت خدا خوانده شده که برای انذار قوم در اختیار وی قرار داده شده است و گرنه پیامبر(صلی الله علیه وآله)در میان آنان، از جمله اهل مدین نبود، تا از وضع آنها آگاه گردد: «و ما کُنتَ ثاویـًا فی اَهلِ مَدیَنَ تَتلوا عَلَیهِم ءایـتِنا ولـکِنّا کُنّا مُرسِلین * وماکُنتَ بِجانِبِ الطّورِ ... ولـکِن رَحمَةً مِن رَبِّکَ لِتُنذِرَ قَومـًا ..» (قصص/28،45ـ46)
پیشینه تاریخی مدین:
پیشینه تاریخی مدین:
ظاهراً قرآن درباره مدین و ساکنان آن در دورههای تاریخی دیگر، گزارشی نداده است. افزون بر پارهای گزارشهای تاریخی[35]، تفسیری[36] و نیز برخی احادیث اسلامی[37]، بعضی آیات نشان میدهد که قوم شعیب(علیه السلام) در دوره تاریخی پس از قوم لوط(علیه السلام)(هود/11،89) و معاصر موسی(علیه السلام) و بنیاسرائیل، پیش از ترک مصر میزیستهاند. (نک:قصص/28، 21ـ23)
از گزارشهای مربوط به کم*فروشی و بهکارگیری پیمانه و ترازو (اعراف/7،85; هود/11،85)، سیراب کردن گوسفندان (قصص/28، 23ـ24) و قرارداد کاری موسی و شعیب(علیهما السلام)(قصص /28، 27ـ28) که بنابر ظاهر برخی آیات (طه/20،18) و نیز گزارش عهد عتیق[38]برای چوپانی گوسفندان شعیب(علیه السلام)بوده است برمیآید که قوم شعیب(علیه السلام)، مردمی تجارت پیشه، کشاورز و دامدار بودهاند; همچنین میتوان نتیجه گرفت که آنان دارای منطقهای حاصلخیز، سرسبز و پرآب و علف و برخوردار از فرآوردههای فراوان کشاورزی و نیز تجارت پررونقی بودهاند، چنان که برخی آیات از قدرت، ثروت و جمعیت فراوان آنان حکایت میکند. (توبه/9،69; قس: توبه/9،70; هود/11،84) از ظاهر این آیات و مجموع گزارشهای عهد عتیق و[39] برخی منابع تاریخی[40] برمیآید که قوم مدین یکی از قبایل بزرگ عرب در شام با پیشینه دیرین تاریخی بوده است.[41]
زیستن این قوم در دوره تاریخی پس از حضرت ابراهیم(علیه السلام) و پیش از بعثت موسی(علیه السلام)نشان میدهد که مردمان مدین در آغاز بر آیین ابراهیم(علیه السلام) بوده و در گذر ایّام به کفر و شرک گراییدهاند. آیه «ولا تُفسِدوا فِیالاَرضِ بَعدَ اِصلـحِها» (اعراف/7،85)، میتواند مؤیدی بر این ادعا باشد، بنابراین، میتوان گفت شعیب(علیه السلام) که شریعت مستقلی نداشته، قوم خود را به آیین ابراهیم(علیه السلام) میخوانده است.
تاریخ مدین و ساکنان آن را در دوران حیات شعیب(علیه السلام)میتوان به دو دوره تقسیم کرد:
1. دوره پیش از عذاب که مردم پس از دعوت شعیب(علیه السلام)به دو گروه اقلیّت مؤمنان و اکثریت کافران تقسیم شدند. (اعراف/7، 87ـ88; هود/11،91) از اینکه قرآن در این دوره از مخالفان شعیب(علیه السلام) با عنوان ملأ مستکبر (اعراف/7،88) یاد کرده است، میتوان به وجود طبقه اشراف و ثروتمند و در نتیجه وجود فاصله طبقاتی در مدینِ آن زمان پی برد. از کافرانی که دراین دوره زمانی با عذابالهی نابود شدند، با «اصحاب مدین» یاد میشود. (توبه/9،70; حجّ/22،44)
2. دوره پس از عذاب و نابودی کافران که همراه با شرایط اجتماعی ـ سیاسی و دینی مساعدی بوده است. از ساکنان مدین در این برهه با عنوان «اهل مدین» یاد شده و ظاهر آیات نشان میدهد که پناه بردن موسی(علیه السلام) به مدین و سکونت چندینساله وی در آنجا به هنگام پیری و از کارافتادگی شعیب(علیه السلام)در همین دوره بوده است. (طه/20،40; قصص/28، 27ـ27) برخلاف دوره نخست که شعیب(علیه السلام)و پیروانش با انواع فشارهای اجتماعی روبهرو بوده (اعراف/7،86) و به اخراج از خانه و کاشانه خویش تهدید میشدهاند (اعراف/7،88)، در این دوره، آن حضرت با برخورداری از جایگاه اجتماعی مطلوب، ضمن پناهدادن به موسی(علیه السلام)وی را اجیر میکند. شاید بتوان از مفاد قرار داد کاری شعیب(علیه السلام)با موسی(علیه السلام)بهدست آورد که در آن زمان، مردان جوان، متناسب با شرایط اجتماعی روز، برای مدت معینی، شبیه آنچه امروزه به نام شیربها مرسوم است، برای پدر همسر خویش کار میکردهاند. (قصص/28 25ـ28)
برخی مفسران با استناد به آیه 27 قصص /28 بر این باورند که فریضه حجّ نیز در میان آنان رایج و به نوعی سالشمار آنها هم بوده است.[42] در اینکه «اصحاب ایکه» و «اهل مدین» در قرآن دونام برای یک قوم است یا آنکه دو قوم بودند که شعیب(علیه السلام)پیامبر هر دو بوده، میان مفسران اختلاف است. = اصحابایکه)
انحرافات اهل مدین:
انحرافات اهل مدین:
مردم مدین هم در حوزه باورها و عقاید و هم در ارتباط با ارزشهای عبادی و اجتماعی دچار انحراف بودهاند. فراخوان آنان ازسوی شعیب(علیه السلام) به پرستش اللّه و نفی خدایان دیگر حکایت از شرک* و بتپرستی آنان دارد: «اعبُدُوا اللّهَ ما لَکُم مِن اِلـه غَیرُهُ» (اعراف/7،85; هود/11،84، 92; عنکبوت/29،36) ظاهر برخی آیات نشان میدهد که شرک و بت پرستی، پیشینه نسبتاً دیرینهای در میان آنان داشته و به یکی از مؤلفههای اصلی فرهنگ آنها تبدیل شده بوده است: «قالوا یـشُعَیبُ اَصَلوتُکَ تَأمُرُکَ اَن نَترُکَ ما یَعبُدُ ءاباؤُنا» (هود/11،87) براساس پارهای گزارشها، آنان درختی را پرستش میکردهاند[43]; همچنین از ظاهر آیات برمیآید که آنان اعتقاد به معاد* نیز نداشتهاند[44]:«فَقالَ یـقَومِ ... وارجُوا الیَومَ الأخِرَ» (عنکبوت/29،36) قرآن از ناهنجاریهای اجتماعی، به ویژه در حوزه روابط اقتصادی، کم فروشی و فسادانگیزی آنان گزارش کرده است. «فَاَوفُوا الکَیلَ والمیزانَ ولا تَبخَسُوا النّاسَ اَشیاءَهُم ولا تُفسِدوا فِی الاَرضِ بَعدَ اِصلـحِها ذلِکُم خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم مُؤمِنین». (اعراف/7،85 و نیز هود/11، 84ـ85) گزارش از کمفروشی و فسادانگیزی قوم شعیب به صورتی برجسته، نشان از شیوع گسترده آن در میان آنان دارد.[45] مفسران در بیان ارتباط یا تفاوت دو جمله «فَأوفوا الکَیلَ ..» و «وَ لا تَبخَسوا الناسَ ..» با یکدیگر، جمله دومی را تأکید یا تفسیر جمله نخست دانستهاند; همچنین گفتهاند: جمله دوم از آن حکایت دارد که قوم شعیب(علیه السلام)افزون بر اجناس مکیل و موزون که اغلب، فرآوردههای کشاورزی است، در داد و ستد سایر کالاها و بهگونههای دیگر نیز کمفروشیمیکردهاند.[46]
اینکه تعبیر افساد در زمین، کدام یک از ناهنجاریهای اجتماعی شایع در میان مردم مدین را گزارش میکند نیز مورد اختلاف است; گروهی ـهرچند با اختلاف بر سر مصادیقـ معنای آن را مطلق و شامل همه گناهان، اعم از آنچه مربوط به حوزه ارتباط با خدا و جامعه است و در نتیجه مراد از آن را مواردی چون کفر، شرک، کم فروشی[47]، ستمگری، تعدی و حرام کردن حلال الهی دانستهاند.[48]
دیدگاه دوم با استناد به ذکر افساد در زمین در مقابل آیاتی که قبل و بعد از آن آمده است (اعراف/7، 85ـ86) معنای آن را اخص و مراد از آن را مفاسد و ناهنجاریهایی چون راهزنی، غارت اموال، هتک حرمت زنان و کشتن انسانها میداند که امنیت اجتماعی را در حوزههای گوناگون مالی، جانی و حیثیّتی به خطر میاندازد.[49] البته صاحب این دیدگاه در تفسیر آیات مشابه احتمال میدهد که «ولا تَعثَوا فِی الاَرضِ مُفسِدین» (هود/11،85) عطف تفسیری و نهی تأکیدی برای دو جمله پیش از خود باشد. وی در توضیح اینکه چگونه کمفروشی میتواند فسادانگیز باشد، به نقش محوری تعامل اجتماعی، به ویژه در حوزه روابط اقتصادی* و داد و ستد کالاهای مورد نیاز جامعه به عنوان یکی از ارکان حیات اجتماعی تأکید کرده و گسترش کم فروشی، فریبکاری و خیانت در معامله را سبب سلب اعتماد عمومی و پیدایش اختلال و تباهی در روند زندگی سالم جامعه میداند.[50]
بر اساس روایتی منسوب به امام سجاد(علیه السلام)شعیب(علیه السلام)نخستین کسی است که پیمانه و ترازو* را اختراع کرد و مردم مدین، ابتدا در سنجش اجناس با آن دو، اندازه را رعایت میکردند; اما پس از مدتی و به تدریج به کم کردن پیمانه و وزن پرداختند.[51] ازاینروایت میتوان برداشت کرد که فساد*انگیزی مردم مدین پس از اصلاح زمین، به احتمال، همان کمفروشی بوده است.
برخورد شعیب(علیه السلام) با اصحاب مدین:
اشاره
برخورد شعیب(علیه السلام) با اصحاب مدین:
حضرت شعیب را، بر اساس روایتی از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)خطیب انبیا خواندهاند. شاید بتوان گزارش تعابیر و بیانهای گوناگون، با معانی یکسان یا نزدیک به هم از زبان او را (قس: اعراف/7، 85ـ86; هود/11، 84ـ85) مؤیدی بر آن دانست. بررسی آیات نشان میدهد که وی همانند دیگر انبیای الهی با رعایت ادب و سخنان نیکو آنان را به باورها و ارزشهای توحیدی فرا میخوانده است.[52] در مجموع میتوان تبلیغ و دعوت وی را بر اساس راهبرد فرهنگی و تبلیغی امر به معروف و نهی از منکر (دعوت به باورها و ارزشهای توحیدی و نهی از باورها و ارزشهای کفرآلود و شرکآمیز) مبتنی دانست. (اعراف/8، 85ـ86; هود/11، 84ـ85) حضرت شعیب(علیه السلام)برای عملیاتی کردن راهبرد یاد شده از راهکارهای گوناگونی استفاده میکرد. از این قبیل است:
1 نشان دادن معجزه:
1 نشان دادن معجزه:
قرآن همانند بسیاری دیگر از انبیا نامی از معجزه شعیب نبرده است; اما چنان که مفسران نیز گفتهاند، «بیّنه» در آیه «قَد جاءَتکُم بَیِّنَةٌ مِن رَبِّکُم» (اعراف/7،85; هود/11،88) اشاره به معجزه آن حضرت دارد که وی به عنوان گواه صدق رسالت خویش و در همان آغاز دعوت بر آن تأکید میورزید.[53] در برخی منابع از مواردی چند به عنوان معجزه شعیب(علیه السلام)یاد شده است.[54]
2. روشنگری:
2. روشنگری:
حضرت شعیب(علیه السلام)، پس از امر به معروف و نهی از منکر، رعایت آن را از سوی مردم به خیر و صلاح خود آنان میدانست، از جمله به دنبال فراخوان قوم خویش به پرستش اللّه، رعایت اندازه در پیمانه و ترازو، پرهیز از هرگونه کم فروشی و فسادانگیزی را خیر و صلاح آنان میخواند: «ذلِکُم خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم مُؤمِنین» (اعراف/7،85)، زیرا هنگامی که کم فروشی، فریبکاری و غشّ در معامله گسترش یافته و امنیت عمومی جامعه در حوزههای مختلف از بین برود، زیان آن متوجه همه افراد حتی خودِ کمفروشان، فریبکاران و مختلکنندگان امنیت اجتماعی نیز میشود[55]; همچنین در جای دیگر پس از امر به رعایت اندازه در سنجش با پیمانه و ترازو و نهی از کم کردن اموال مردم، سود عادلانه و مشروع را بهتر و نیکوتر از ثروت حاصل از کم فروشی میخواند[56]:«یـقَومِ اَوفُوا المِکیالَ والمیزانَ بِالقِسطِ ولا تَبخَسوا النّاسَ اَشیاءَهُم .. * بَقِیَّتُ اللّهِ خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم مُؤمِنین» (هود/11،85ـ86)
3. تذکّر:
3. تذکّر:
نیکی کردن و نعمت دادن با تأثیر عاطفی که در پی دارد، دل انسان را به فرد نیکوکار و منعم نرم و مهربان کرده و حس سپاسگزاری در برابر او را که ریشه در سرشت آدمیان دارد، برمیانگیزد، ازاینرو شعیب(علیه السلام)در دعوت قوم خود به سوی توحید، نعمتهای الهی ارزانی شده بر آنان را یادآوری میکرد: «واذکُروا اِذ کُنتُم قَلیلاً فَکَثَّرَکُم» (اعراف/7،86) بیشتر چنان که از ظاهر آیه نیز برمیآید، آن را به افزایش جمعیت پس از کمشمار بودن، تفسیر کردهاند.[57] برخی نیز گفتهاند: این آیه به ازدواج مدینبنابراهیم(علیه السلام) با دختر حضرت لوط و برکتی که خداوند به نسل آنان داد اشاره دارد.[58] به ثروت پس از فقر و قدرت پس از ضعف نیز تفسیر شده است.[59]
همچنین در سوره هود/11، 84 و در پی نهی از کمفروشی، به نعمتهایی چون حاصلخیزی سرزمین، ارزانی، ثروت و روزی فراوان اشاره میکند و یادآور میشود که با وجود چنین شرایط مساعدی، دیگر نیازی به کم فروشی و انباشت ثروت از راه نامشروع نیست[60]: «ولا تَنقُصُوا المِکیالَ والمیزانَ اِنّی اَرکُم بِخَیر» تفسیر خیر به ارزانی و حاصلخیزی در برخی احادیث نیز آمدهاست.[61]
4. انذار:
4. انذار:
بیم و امید از ویژگیهای روانی انسان است که همواره زمینه و بستر لازم برای تهدید و تطمیع افراد را فراهم میسازد. بهکارگیری دو راهکار اساسی و دیرین انذار و تبشیر از سوی همه انبیا در دعوت به توحید، برهمین اساس قابل تحلیل است که در شیوههای تبلیغی شعیب(علیه السلام)نیز به چشم میخورد; وی گاهی قوم خود را از عذاب فراگیر روز قیامت به عنوان پیامد بتپرستی و کمفروشی آنان در آخرت میترساند:«واِنّی اَخافُ عَلَیکُم عَذابَ یَوم مُحیط» (هود/11،84) و گاه فرجام شوم فاسدان در اقوام پیشین را به آنان گوشزد میکرد: «وانظُروا کَیفَ کانَ عـقِبَةُ المُفسِدین» (اعراف/7،86 و نیز هود/11،89) و سرانجام هنگامی که با اصرار کافران بر بتپرستی، کمفروشی و تکذیب خود روبهرو شد و از ایمانآوردن آنان ناامید گردید آنها را به عذاب الهی تهدید کرد: «ویـقَومِ اعمَلوا عَلی مَکانَتِکُم اِنّی عـمِلٌ سَوفَ تَعلَمونَ مَن یَأتیهِ عَذابٌ یُخزیهِ ومَن هُوَ کـذِبٌ وارتَقِبوا اِنّی مَعَکُم رَقیب» (هود/11،93; اعراف/7،87)
5. تبشیر:
5. تبشیر:
شعیب(علیه السلام) در ترغیب قوم به پرهیز از بتپرستی، کمفروشی و فسادانگیزی، از پیامدهای نیک آن به شرط مؤمن بودن آنان خبرمیداد: «یـقَومِ اعبُدُوا اللّهَ ما لَکُم مِن اِلـه غَیرُهُ ... ذلِکُم خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم مُؤمِنین» (اعراف/7،85) از اینکه خیر بودن امور یاد شده درگرو ایمان آنها خوانده شده و همچنین از تعبیر «بَقِیَّتُ اللّهِ خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم مُؤمِنین» (هود/11،86) میتوان به دست آورد که بیش از هرچیز مراد، پاداش آخرتی موارد یاد شده است، چنان که آن حضرت در پی مخالفت از سوی قوم (هود/11،89) ضمن فرا خواندن آنها به طلب آمرزش گناهان و بازگشت به سوی خدا و با هدف ایجاد امید به پذیرش توبه، از رحمت و مهربانی خداوند به بندگانش خبر میداد: «واستَغفِروا رَبَّکُم ثُمَّ توبوا اِلَیهِ اِنَّ رَبّی رَحیمٌ وَدود». (هود/11،90)
برخورد اصحاب مدین با شعیب(علیه السلام):
1. استهزا:
1. استهزا:
به سخره گرفتن پیامبران و باورها و ارزشهای الهی، راهکاری است که بنا به تصریح قرآن در تقابل با همه انبیا بهکار رفته است; خداوند در سوره توبه/9، 64ـ65 تمسخر پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)از سوی منافقان را گزارش کرده و در آیات 69ـ70 همین سوره، برخورد یاد شده را همانند برخورد اقوام پیشین از جمله اصحاب مدین با پیامبران الهی معرفی میکند. مقایسه آیات نامبرده نشان میدهد که شعیب(علیه السلام) نیز از سوی کافران مورد استهزا* قرار گرفته است; همچنین مفسّران، آیه 87 هود/11 را بیان کننده استهزای شعیب(علیه السلام)دانستهاند: «قالوا یـشُعَیبُ اَصَلوتُکَ تَأمُرُکَ اَن نَترُکَ ما یَعبُدُ ءاباؤُنا اَو اَن نَفعَلَ فی اَمولِنا ما نَشـؤُا اِنَّکَ لاََنتَ الحَلیمُ الرَّشید». بیشتر مفسّران بر این باورند که شعیب(علیه السلام) بسیار نماز میگزارد و کافران آن را به سخره گرفته، در قالب استفهام انکاری میگفتند: آیا نمازت به تو فرمان میدهد که ما خدای نیاکان خویش را وانهاده، از تصرف دلخواه در اموالمان خودداری کنیم؟! چنین سخن سفیهانه از انسان حلیم و رشیدی چون تو دور است.[63]
2. نامفهوم خواندن آموزههای وحی:
2. نامفهوم خواندن آموزههای وحی:
کافران که خود را از پاسخ به سخنان روشن و منطقی شعیب(علیه السلام)در واکنش به گفتار تمسخرآمیز آنان ناتوان مییافتند گفتههای وی را نامفهوم خواندند و وی را فاقد قدرت و موقعیت برتری میدانستند که به سبب آن به سخنان وی بها داده و برای درک آن تلاش کنند[64]: «قالوا یـشُعَیبُ مانَفقَهُ کَثیرًا مِمّا تَقولُ و اِنّا لَنَرکَ فینا ضَعیفـًا» (هود/11،91) نامفهوم خواندن سخنان وی کنایه از بیفایده و بیهوده بودن آن است.[65]
3. تهدید:
3. تهدید:
شعیب(علیه السلام) و پیروانش برای دست کشیدن از آیین توحیدی با انواع فشارهای اجتماعی و روانی از جمله اشکال گوناگونی از تهدید نیز روبهرو بودند. کافران هنگامی که با پاسخ منطقی شعیب به ادعای نامفهوم بودن گفتههای او نیز مواجه شدند وی را به سنگسار شدن که از بدترین و فجیعترین انواع مجازات است تهدید کردند: «ولَولارَهطُکَ لَرَجَمنـکَ ومااَنتَ عَلَینا بِعَزیز» (هود/11،91) گویند: شعیب(علیه السلام)از جایگاه و احترام ویژه و والایی در میان قبیله خود برخوردار بود و کافران که برای قبیله وی حرمت قائل بودند میگفتند: سنگسارکردن و کشتن تو برای ما دشوار نیست، زیرا نزد ما عزت و احترامی نداری و ما فقط بهسبب رعایت احترام قبیلهات چنین کاری را انجامنمیدهیم. این نیز به نوعی توهین و تحقیر آنحضرت بهشمار میرفت.[66]
هنگامی که شعیب(علیه السلام) و پیروانش بر آیین توحیدی خویش پافشاری کردند اشراف و سران کافر قوم که از امتیازات و موقعیت فرادست اجتماعی برخوردار بودند، دچار خودبرتربینی شده و گردن نهادن به سیادت و رهبری دیگری و نیز دستبرداشتن از آیین نیاکان را برنمیتافتند، ازاینرو آنان را به تبعید و بیرون راندن از خانه و کاشانه تهدید کردند: «قالَ المَلاَُ الَّذینَ استَکبَروا مِن قَومِهِ لَنُخرِجَنَّکَ یـشُعَیبُ والَّذینَ ءامَنوا مَعَکَ مِن قَریَتِنا اَولَتَعودُنَّ فی مِلَّتِنا». (اعراف/7،88) چنان که بیشتر مفسران نامدار نخستین[67] و متأخر[68] نیز برداشت کردهاند، ظاهر برخی آیات نشان میدهد که کافران راه را بر مؤمنان گرفته و آنان را که به دیدار شعیب(علیه السلام)رفته یا اعمال دینی انجام میدادند به قتل تهدیدمیکردند تا شاید بتوانند از گرایش بیشتر افراد به وی و گسترش دعوتش جلوگیری کنند: «ولاتَقعُدوا بِکُلِّ صِرط توعِدونَ وتَصُدّونَ عَن سَبیلِ اللّهِ مَن ءامَنَ بِهِ» (اعراف/7،86); همچنین آنان با دروغگو خواندن شعیب(علیه السلام) و گمراه نامیدن[69] آیین وی تلاش میکردند که در آن القای شبهه و تردید افکنی کنند: «وتَبغونَها عِوَجـًا» (اعراف/7،86) ترساندن مؤمنان از پیامد ایمان به شعیب(علیه السلام) و دست برداشتن از آیین نیاکان و مایهخسران خواندن آن نیز میتواند از این قبیل باشد[70]: «وقالَ المَلاَُ الَّذینَ کَفَروا مِن قَومِهِ لـَئِنِاتَّبَعتُم شُعَیبـًا اِنَّکُم اِذًا لَخـسِرون» (اعراف/7،90)
فرجام اصحاب مدین:
فرجام اصحاب مدین:
هنگامی که شعیب(علیه السلام)با اصرار کافران بر باورها و ارزشهای شرکآلود و کفرآمیز و همچنین تکذیب و تهدید به اخراج از شهر روبهرو و از ایمان آوردن آنها ناامید شد آنان را نفرین* کرد[71]: «رَبَّنَا افتَح بَینَنا وبَینَ قَومِنا بِالحَقِّ واَنتَ خَیرُ الفـتِحین» (اعراف/7،89 و نیز اعراف/7،87) و چون از سوی کافران به سنگسار شدن تهدید شد به آنها وعده عذاب داد: «ویـقَومِ اعمَلوا عَلی مَکانَتِکُم اِنّی عـمِلٌ سَوفَ تَعلَمونَ مَن یَأتیهِ عَذابٌ یُخزیهِ و مَن هُوَ کـذِبٌ وارتَقِبوا اِنّی مَعَکُم رَقیب» (هود/11،93) سرانجام، عذاب الهی فرا رسید و شعیب(علیه السلام) و مؤمنان نجات یافتند و کافران نابود شدند: «ولَمّا جاءَ اَمرُنا نَجَّینا شُعَیبـًا والَّذینَ ءامَنوا مَعَهُ بِرَحمَة مِنّا...» (هود/11،94) در آیات 91 اعراف/7 و 37 عنکبوت/29 گفته شده که نابودی اصحاب مدین به وسیله عذاب زلزله بود که آنان را در خانههایشان بهصورت اجساد بیجانی که به رو بر زمین افتاده بودند درآورد: «فَاَخَذَتهُمُ الرَّجفَةُ فَاَصبَحوا فی دارِهِم جـثِمین» ; ولی در آیه 94 هود/11 از نابودی آنان بر اثر صیحه آسمانی یاد شده است: «واَخَذَتِ الَّذینَ ظَـلَمُوا الصَّیحَةُ فَاَصبَحوا فی دیـرِهِم جـثِمین» ، بنابراین میتوان گفت که آنان به وسیله هر دو از بین رفتهاند.[72]
کافران افزون بر نابودی به وسیله عذاب الهی به پیامدهای بد دیگر تکذیب نیز دچار شدند. در آیه 92 اعراف/7 از خسران* و زیانکار شدن آنانخبر میدهد: «اَلَّذینَ کَذَّبوا شُعَیبـًا کانوا هُمُ الخـسِرین». آنان که پیروی از شعیب(علیه السلام)را زمینه خسران مؤمنان میخواندند، خود با نابودی و از دست دادن همه سرمایههای مادی و معنوی، مصداق «خسرالدنیا والاخرة» (حجّ/22،11) شدند.[73] حبط و نابودی اعمال در دنیا و آخرت (توبه/9،69ـ70) و نفرین الهی بر آنان، از دیگر پیامدهای سوء تکذیب شعیب(علیه السلام) بود: «اَلا بُعدًا لِمَدیَنَ کَما بَعِدَت ثَمود» (هود/11،95)