گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد سوم
اضطراب


اضطراب => آرامش

اضرار

اضرار => ضرر

اضطرار

اشاره

اضطرار: در تنگنا قرار گرفتن
اضطرار مصدر باب‌افتعال از ریشه«ض‌ـ‌ر‌ـ‌ر» و به معنای «درماندگی»[1]، «پذیرش ضرر از روی ناچاری»[2] و «نیازمند چیزی شدن»[3]است. اسم مفعول آن (مضطرّ) به معنای کسی است که ضرر و گرفتاری بر او وارد شده باشد.[4]
در اصطلاح فقهی، اضطرار که خود از مصادیق آسانی در شریعت اسلام است، به معنای گرفتار آمدن در وضعیتی است که در آن تکلیف الزامی برداشته می‌شود.
در علم فقه بیش از آنکه به تعریفی جامع از اضطرار پرداخته شود، مصادیق آن بیان شده است. با بررسی این مصادیق و مثالها می‌توان گفت اضطرار هنگامی پدید می‌آید که در التزام به حکم اولیه (ترک حرام)، بیم مرگ یا بیماری یا ... باشد.[5] برخی در تعریف اضطرار گفته‌اند: اضطرار در فقه و حقوق مدنی حالتی است که در آن تهدید وجود ندارد; ولی اوضاع و احوال برای انجام دادن یک عمل به‌گونه‌ای است که انسان برخلاف میل باطنی خود، ولی از روی قصد آن کار را انجام می‌دهد و این مقدار از رضا حداقل رضایی است که وجود آن شرط نفوذ عقد است[6]، بنابراین، در اضطرار بر خلاف «اکراه»، رضایت فاعل سلب نمی‌شود و انسان برای گریز از ضرر و بر اساس مصلحت اندیشی، خود از روی رضایت به فعل اضطراری اقدام می‌کند، از همین رو معاملات شخص مُضْطَرّ، بر خلاف معاملات مُکْرَه صحیح است و رضایتی که شرط صحت معاملات است (نساء/4،29) در معامله مضطر وجود دارد.[7]
معنای اصلی اضطرار در متون اسلامی و منابع فقهی، هم شامل مواردی می‌شود که اضطرار، برآمده از عاملی درونی و نفسانی مانند گرسنگی، تشنگی و بیماری باشد و هم مواردی را دربرمی‌گیرد که منشأ آن، حادثه و عاملی‌بیرونی مانند تهدید یا اکراه ظالم باشد.[8] به‌کار بردن تعبیر اضطرار در برابر واژه «اختیار» در منابع پیشین امامی، به ویژه منابع حدیثی، از جمله شواهد مهم این کاربرد عام است[9]; به‌طور مثال، در برخی منابع، تقیه صریحاً از موارد اضطرار قلمداد شده است.[10] فقهای اهل سنت، اعم از متقدم و متأخر، نیز به چنین گستره عامی برای مفهوم اضطرار قائل‌اند.[11] با این همه، به نظر شماری از مؤلفان در منابع فقهی امامیان، به ویژه منابع متأخر، اضطرار اصطلاحی عمدتاً ناظر به ضرورتهای درونی است و در برابر اکراه به‌کار می‌رود.[12]

مصادیق اضطرار:

اشاره

مصادیق اضطرار:
مصادیق اضطرار فراوان است; ولی مبحث اضطرار در منابع فقهی بیشتر در باب «اطعمه و اشربه» و گاه در ابواب دیگر فقهی مطرح شده است; مانند:

1. جهاد:

1. جهاد:
آنگاه که کافران، مسلمانانِ اسیر را سپر خویش قرار دهند، جز کشتن آنان برای غلبه بر کافران راهی نیست.[13]

2. طهارت:

2. طهارت:
هنگامی که وضو و غسل ضرر قابل توجّه داشته یا حفظ آب برای رفع تشنگی ضروری باشد نوبت به تیمّم می‌رسد.[14]

3 نماز:

3 نماز:
در موردی که انسان ناچار شود باید با اشاره رکوع و سجود کند.[15]

4 روزه:

4 روزه:
آنجا که مادر بر جنین یا فرزند شیرخوار خود بترسد روزه بر او واجب نیست.[16]

5 حجّ:

5 حجّ:
در مورد ارتکاب اضطراری برخی محرّمات احرام و وقوف اضطراری عرفه و مشعر احکام خاصی در مناسک حجّ آمده است.[17]

6 تذکیه:

6 تذکیه:
آنگاه که حیوان را از ترس تلف شدن نتوان نحر یا ذبح کرد تذکیه‌اش مجروح کردن آن است[18]; همچنین در علم اصول این موضوع در باب اِجزای مأمورٌ به اضطراری از اختیاری بحث شده‌است.[19]
واژه اضطرار و مشتقات آن، 8 بار در قرآن ذکر‌شده که به جز دو مورد (126 بقره/2 و 24 لقمان/31)، به اصطلاح فقهی اشاره‌دارد.

حکم اضطرار:

حکم اضطرار:
در برخی از آیات، اضطرار رافع عقوبت و در برخی دیگر، موجب حلّیت دانسته شده است; در آیه 173 بقره/2 با ذکر حرمت مردار و .. از مضطر نفی گناه شده است: «اِنَّما حَرَّمَ عَلَیکُمُ المَیتَةَ والدَّمَ ولَحمَ الخِنزِیرِ و ما اُهِلَّ بِهِ لِغَیرِ اللّهِ فَمَنِ اضطُرَّ غَیرَ باغ و لا عاد فَلاَ اِثمَ عَلَیه...» و آیه 3 مائده/5 پس از ذکر محرّماتی، مضطرّ را مشمول آمرزش دانسته است: «حُرِّمَت عَلَیکُمُ المَیتَةُ والدَّم ... فَمَنِ اضطُرَّ فی مَخمَصَة غَیرَ مُتَجانِف لاِِثم فَاِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحیم». آیات 145 انعام/ 6 و 115 نحل/ 16 نیز بر همین معنا دلالت دارد; لیکن آیه 119 انعام/6 پس از ملامت بر نخوردن گوشت مذکّی، موارد اضطرار را از محرمات استثنا کرده و بر اباحه دلالت دارد: «و ما لَکُم اَلاّ تَأکُلوا مِمّا ذُکِرَ اسمُ اللّهِ عَلَیهِ وقَد فَصَّلَ لَکُم ما حَرَّمَ عَلَیکُم اِلاّ مَا‌اضطُرِرتُم اِلَیهِ...». فقیهان با توجّه به این آیات و حدیث رفع: «رفع عن أمتی تسعة أشیاء... و ما اضطروا الیه ..» [20] و تصریح به حلّیت در حدیث سماعه: «و‌لیس شی مما حرّم اللّه الاّ و قد احلّه لمن اضطرّ الیه...» [21] با شرایطی اضطرار را رافع تکالیف الزامی دانسته‌اند و قاعده اضطرار: «الضرورات تبیح المحظورات» برگرفته از همین ادله است[22]، هرچند با اضطرار احکام وضعی مانند ضمان برداشته نمی‌شود، و ازاین‌رو هرگاه اضطرار به‌خوردن‌طعام دیگران باشد بذل طعام بر صاحب آن و پرداخت عوض بر مضطرّ واجب است.[23] در ذیل آیه 173 بقره/2 و نیز 3 مائده/5 پس از بیان حکم اضطرار آمده است: «اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحیم». این جمله دلالت دارد که رخصت داده شده در مورد اضطرار از باب تخفیف بر مؤمنان است و گرنه ملاک نهی و حرمت در صورت اضطرار نیز وجود دارد.[24]
حلیّت در حال اضطرار در پاره‌ای از محرّمات مورد تردید قرار گرفته است; مانند: 1 نوشیدن شراب; برخی شرب خمر را برای مضطر جایز ندانسته‌اند، چون خمر رفع تشنگی نمی‌کند، یا به این دلیل که در آیه تحریمِ خمر (مائده/ 5، 90) بر خلاف آیه تحریمِ مردار (مائده/5،3)، اضطرار استثنا نشده است.[25] 2 درمان با مردار; برخی به استناد روایتی از پیامبر(صلی الله علیه وآله)که فرموده: خداوند شفای امت مرا در محرّمات قرار نداده درمان با مردار را حرام دانسته‌اند; ولی برخی دیگر آن را جایز دانسته و معتقدند که درمان همچون گرسنگی، مصلحتی است که مباح بودن را ایجاب می‌کند. آنان درباره روایت نبوی گفته‌اند که اگر حرمت خوردن مردار (در حال اضطرار) ثابت شود این روایت شامل بحث ما می‌شود، درحالی‌که ثبوت حرمت در این شرایط، خود عین مدعاست.[26] البتّه این پاسخ در فرض ثبوتِ روایت، قابل مناقشه است، زیرا روایت ناظر به محرّماتی است که به عنوان اوّلیه حرام شده‌است.
از آیات 173 بقره/ 2; 145 انعام/ 6 و 115 نحل/ 16 برمی‌آید که رفع تکلیف در صورت اضطرار، به «باغی» و «عادی» نبودن: «غَیرَ باغ و‌لا‌عاد» مشروط شده است. دانشوران در برداشت از این دو شرط و نیز در اینکه چه چیزی به این دو‌شرط مقید شده است بر یک نظر نیستند; برخی گفته‌اند: خوردن محرّمات به این دو‌شرط مقید است: «فَمَنِ اضطُرَّ غَیرَ باغ ولا‌عاد فَلاَ اِثمَ عَلَیهِ». بر این اساس در تفسیر «باغی» سه‌وجه‌است:
1. کسی که با وجود دسترسی به حلال از آن تنفّر دارد و حرام را لذیذ پنداشته، از آن استفاده می‌کند. 2. آن‌که حرام را برای تلذّذ می‌خورد.[27] 3 کسی که به چیزی که دیگری، به آن مضطر شده‌تجاوز می‌کند.[28]
برخی گفته‌اند: افزون بر اکل، اضطرار، به آن دو شرط مقید است، بنابر این، منظور از «غَیرَ باغ و لا عاد» این است که در سفر خویش بر پیشوای مسلمانان خروج نکرده و سر راه بر مسلمانان نگیرد.[29] در روایتی «باغی» به کسی که جهت خوشگذرانی شکار می‌کند و «عادی» به دزد تفسیر شده است.[30] بر پایه روایتی دیگر «باغی» کسی است که بر امام خروج کند[31]; ولی به نظر می‌رسد «غَیرَ باغ و لا عاد» معنایی عام دارد که همه موارد پیشگفته را شامل می‌شود و ذکر موارد خاص در روایات از باب ذکر مصادیق است.[32] در آیه 3‌مائده/5 از این دو قید با عنوان کلّیِ «غَیرَ‌مُتَجانِف لاِِثم» تعبیر شده است; یعنی مضطری که محرّمات را برای لذّتجویی نخورده، یا از حدّی که برای نجات او لازم است تجاوز نکرده است.[33]برخی هم آن را به معنای عدم تمایل به گناه دانسته‌اند.[34]
با نظر به حرمت خودکشی و به‌هلاکت‌انداختن خویش که از آیه 195 بقره/ 2: «.. ولاتُلقوا بِاَیدیکُم اِلَی التَّهلُکَة...» و آیه 29 نساء/ 4: «.. و‌لاتَقتُلوا اَنفُسَکُم...» بر می‌آید، ممکن است گفته شود هرچند مضطر، «عادی» یا «باغی» باشد، لازم است از مردار بخورد، اگر‌چه معصیت‌کار است، زیرا حفظ نفس عقلا واجب است وعقل او را به ارتکاب قبیحی (خوردن حرام) ملزم می‌کند که مفسده آن از هلاکت کمتر است و در این مورد با وجودِ اضطرار، عقوبت هم وجود دارد، زیرا اضطرار از سوء اختیارِ خود شخص ناشی شده‌است.[35] در پاسخ می‌توان گفت اولاً «باغی» و «عادی» که مردار را حلال‌دانسته یا آن را به جهت تلذّذ می‌خورند در حقیقت مضطر نیستند، زیرا مضطر کسی است که در حال اختیار از خوردن مردار خودداری کند.[36] ثانیاً چنان‌که برخی گفته‌اند، برای مضطری که بر امام خروج کرده، خوردن مردار جایز نیست، زیرا جان او احترامی ندارد و در مرگ او مفسده‌ای نیست و ادله «وجوب» کشتن چنین فردی اگر او را به خودکشی موظف نکند ادله «حرمت» خودکشی شامل او نمی‌شود.[37] اگر مضطر «عادی» و «باغی» نباشد و بر اثر خودداری از خوردن مردار بمیرد، خودکشی کرده و مرتکب حرام شده است، زیرا نهی آیه 29 نساء/4 او را شامل می‌شود[38] و با‌توجّه به وجوب حفظ نفس، برخی خوردن مردار را واجب‌دانسته‌اند.[39]

اضطرار زمینه توجه به خدا:

اضطرار زمینه توجه به خدا:
اضطرار فقهی در گستره تکلیف الزامی مطرح است; لیکن در فرهنگ قرآن به آن منحصر نبوده و درباره حالتی که انسان بر اثر گرفتاری شدید توان خویش را از دست داده، از غیر خدا ناامید شده و به درگاه خداوند روی آورده است، نیز اضطرار به‌کار رفته‌است.
گرفتاریها موجب می‌شود که انسان به خود آید و پرده غفلت از چهره فطرت کنار رود و ناامیدی از وسائل مادّی و امید به قدرتی فوق همه قدرتها وجود آدمی را فرا گیرد، به نحوی که با تمام هستی خویش و با تضرع به سوی خدا رود. این حقیقتی است که در آیات فراوانی یادآوری شده است; در آیات 40‌ـ‌41 انعام/6 می‌فرماید: به هنگام عذاب، غیر خدا را فراموش می‌کنید و تنها خدا را می‌خوانید: «قُل اَرَءَیتَکُم اِن اَتـکُم عَذابُ اللّهِ اَو اَتَتکُمُ السّاعَةُ اَغَیرَ اللّهِ تَدعونَ اِن کُنتُم صـدِقین * بَل اِیّاهُ تَدعونَ فَیَکشِفُ ما تَدعونَ اِلَیهِ اِن شاءَ وتَنسَونَ ما تُشرِکون». در آیه 12 یونس /10 نیز بر این حقیقت تأکید شده که هنگامی که به انسان زیان و ناراحتی برسد ما را در حالات گوناگون می‌خواند; ولی هنگامی که ناراحتی را از او برطرف ساختیم ما را فراموش می‌کند; گویاهرگز برای رفع مشکل خویش ما را نخوانده بود. در آیات 22‌ـ‌23 یونس/10 می‌گوید: هنگام گرفتاری در امواج سهمگین دریا خالصانه ما را می‌خوانند و وعده سپاسگزاری می‌دهند; ولی پس از رهایی، به ناحق در زمین ستم می‌کنند. آیات 65‌ـ‌66 عنکبوت/29 و 67 اسراء/17 نیز به‌همین مضمون اشاره دارد. آیه 23 روم/30 و 53 نحل/16 نیر از خواندن خدا به هنگام رنج و زیان خبر می‌دهد.
برخی آیات، حکمت سختیها و اضطرار را تضرّع و التجا به درگاه خدا دانسته است; آیه‌42‌انعام/6 می‌گوید: امتهای پیشین را با شدت و رنج و ناراحتی مواجه ساختیم، شاید خضوع کنند و تسلیم شوند: «... فَاَخَذنـهُم بِالبَأساءِ والضَّرّاءِ لَعَلَّهُم یَتَضَرَّعون». در آیه 76 مؤمنون/23 می‌فرماید: مردم را به عذاب و بلا گرفتار ساختیم; اما آنان در برابر پروردگارشان تواضع و تضرّع نمی‌کنند: «ولَقَد اَخَذنـهُم بِالعَذابِ فَمَا استَکانوا لِرَبِّهِم وما یَتَضَرَّعون». در آیات دیگری مانند 43‌انعام/6 و 94 اعراف/7 نیز به این مضمون اشاره شده است.
برخی آیات نیز بر استجابت دعای مضطر دلالت دارد; مانند آیات 83‌ـ‌84 انبیاء/ 21 که از نیایش خاضعانه ایّوب و مستجاب شدن دعایش و باز گرداندن خاندانش یاد کرده است: «واَیّوبَ اِذ نادی رَبَّهُ اَنّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ واَنتَ اَرحَمُ الرّاحِمین * فَاستَجَبنا لَهُ فَکَشَفنا ما بِهِ مِن ضُرّ وءاتَینـهُ اَهلَهُ ومِثلَهُم مَعَهُم رَحمَةً مِن عِندِنا وذِکری لِلعـبِدین» آیه 62 نمل/27 در مقایسه پروردگار با خدایان دروغین، از خداوند به «اجابت‌کننده دعای مضطر» یاد کرده است: «اَمَّن یُجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ ویَکشِفُ السّوءَ ویَجعَلُکُم خُلَفاءَ الاَرضِ اَءِلـهٌ مَعَ اللّهِ قَلیلاً ما‌تَذَکَّرون» در تفسیر مضطر در این آیه آرای گوناگونی نقل شده; لیکن بیشتر آنها ناظر به این است که منظور کسی است که در ناملایمات زندگی از غیر خدا ناامید شده و به درگاه خدا روی‌آورده است. بعضی روایات، شأن نزول این آیه را‌قائم آل‌محمّد(علیه السلام)دانسته که در «مقام» دو‌رکعت نمازگزارده، خدا را می‌خواند و خداوند گرفتاریش را برطرف ساخته، او را در زمین خلیفه‌قرار می‌دهد.[40]
از اشکال بر آورده نشدن دعای برخی مضطرها چنین پاسخ داده شده که اولا برآورده شدن دعای مضطر به مصلحت وابسته است، ازاین‌رو شایسته است انسان خواسته خود را از خداوند، مشروط به مصلحت بخواهد، بنابراین گرچه عنوان، صلاحیت شمول همه درماندگان را دارد; ولی شرط وجود مصلحت در استجابت دلیل بر عدم عموم است.[41] ثانیاً مفرد معرفه (المضطرّ) مفید عموم نیست و تنها بر اصل ماهیّت دلالت‌می‌کند. قهراً برای ثبوت حکم، یک فرد از ماهیت کافی است و نیازی نیست که حکم برای همه افراد ثابت شود.[42]ثالثاً آوردن وصفِ اضطرار در آیه، خود گواه بر درخواست حقیقی داعی است، زیرا تا انسان در تنگنای اضطرار واقع نشود خواسته‌اش خالص نمی‌شود. از قید «اِذا دَعاهُ» استفاده می‌شود که باید درخواست فقط از خدا باشد و این معنا در صورتی محقق می‌شود که درخواست‌کننده از همه اسباب ظاهری ناامید شود و فقط دل به خدا ببندد، زیرا اگر توجه او به اسباب ظاهری باشد، در مقام دعا صادق نبوده و حقیقتاً خدا را نخوانده است، پس آنگاه که انسان در دعایش صادق باشد و فقط خدا را بخواند، دعای او مستجاب و گرفتاری اوبرطرف می‌شود، پس اساساً اشکال وارد نیست، چون دعای هیچ مضطری بی‌پاسخ نمی‌ماند.[43]

اضلال

اضلال => ضلالت

اطاعت

اشاره

اطاعت: فرمانبرداری
این واژه از ریشه «ط‌ـ‌و‌ـ‌ع» (ضد کَرْه) به‌معنای فرمان بردن[1] همراه با خضوع و رغبت است.[2] در تفاوت اطاعت با «اِتّباع» و «اجابت» گفته‌اند: اطاعت فرمانبری از موجودی برتر است، درحالی‌که اِتّباع، مطلق پیروی* با فرمان یا بدون‌فرمان، و اجابت، پذیرش درخواست موجود زیر دست است.[3]
واژه اطاعت و مشتقات آن 78 بار در قرآن به‌کار رفته و مضمون آن از برخی آیات نیز که مشتمل بر این واژه و مشتقات آن نیست، استفاده‌می‌شود.

اقسام اطاعت:

اشاره

اقسام اطاعت:
اطاعت بر دو گونه تکوینی و تشریعی است:

1. اطاعت تکوینی:

اشاره

1. اطاعت تکوینی:
این اطاعت خود در دو‌بخش قابل بررسی است:

الف. اطاعت تکوینی از فرمان الهی:

الف. اطاعت تکوینی از فرمان الهی:
موجودات عالم دو نحوه وجود دارند: یکی وجود علمی که جایگاه آن صُقع ربوبی است و دیگری وجود عینی که ظرف آن مرتبه فعل خداوند و عالَم خارج است. وجود علمی اشیا سایه‌ها و مرتبه نازله اسما و صفات در مرتبه واحدیت است و از لوازم ذات، بلکه به اعتباری عین ذات حق است[4]، ازاین‌رو اطاعت در آن قابل تصور نیست; امّا وجود عینی اشیا مسبوق به اراده خداست: «اِذا اَرادَ شیــًا اَن یَقولَ لَهُ کُن فَیَکون» (یس/36،82) خطاب «کُنْ» به مرتبه شیئیت اشیا که همان وجود علمی آنهاست، تعلق دارد و بر اثر آن اشیا با طوع و رغبت (بدون تجافی) از مرحله علم به مرحله عین درآمده و به‌صورت وجود خارجی ظاهر‌می‌شوند. این همان چیزی است که از آن به «اطاعت تکوینی» اشیا تعبیر شده و همه موجودات، اعم از جاندار و بی‌جان و عاقل و غیر‌عاقل را در برمی‌گیرد.
بدیهی است که امتثال و فرمانبرداری یاد شده از روی میل و رغبت است; نه کره و اضطرار، ازاین‌رو می‌توان آن را اطاعت نامید; ولی باید خاطرنشان کرد که موجودات عالم ماده را دو وجهه است: ملکوتی و مُلْکی. با توجه به وجهه ملکوتی آنها که سراسر علم و شعور و حیات و اراده و قدرت و حضور است، فرمانبرداری از روی میل و رغبت به وضوح قابل تصور است; ولی با توجه به وجهه مُلْکی اشیا و مراعات خصوصیات عالم ماده که عالم احتجاب و تزاحم و تضاد است، فرمانبرداری موجودات به نحو کره و اجبار رخ می‌نماید و چنانچه هر دو وجهه پیشگفته مورد نظر قرار گیرد از اطاعت به «اسلام» تعبیر می‌شود که اعم از طوع و کره است: «ولَهُ اَسلَمَ مَن فی السَّمـوتِ والاَرضِ طَوعـًا وکَرهـًا...» (آل‌عمران/3،83)
افزون بر اطاعت تکوینی، اشیا در اصل تحقق وجود آنها، در پذیرش هرگونه تغییر و تحولی در اوصاف و کمالات وجود (ذاتی و عرضی) نیز مطیع فرمان پروردگارند و آیاتی که از عبودیّت (مریم/19،93)، سجده (رعد/13،15)، تسبیح (جمعه/62،1) و قنوتِ (روم/30،26; بقره/2،116) همه موجودات پرده برمی‌دارد، هریک حکایت از اطاعت اشیا در اوصاف وجود دارد; همچنین در آیاتی به اطاعت تکوینی برخی از موجودات در اوصاف وجود اشاره شده است; مانند زمین که در داستان نوح(علیه السلام) آب خود را فرو برد: «یـاَرضُ ابلَعی ماءَکِ» (هود/11،44)، آسمان که در همان واقعه از باران باز ایستاد: «یـسَماءُ اَقلِعی» (هود/11،44)، چشم و گوش و پوست مجرمان که به زیان آنان شهادت می‌دهند:«حَتّی اِذا ما‌جاءوها شَهِدَ عَلَیهِم سَمعُهُم واَبصـرُهُم وجُلودُهُم بِما کانوا یَعمَلون و قالوا ... اَنطَقَنَا اللّهُ الَّذی ..» (فصّلت/41، 20‌ـ‌21)، اصحاب سبت که به بوزینه تبدیل شدند: «فَقُلنا لَهُم کونوا قِرَدَةً خـسِـین» (بقره/2،65)، آتش نمرود که بر ابراهیم(علیه السلام)سرد و سلامت شد:«یـنارُ کونی بَردًا و سَلـمـًا...» (انبیاء/21،69)، زمین که به فرمان خدا رام انسان است: «هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الاَرضَ ذَلُولاً ..» (ملک/67،16)، بلد طیّب که به اذن خدا گیاه خود را می‌رویاند:«والبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخرُجُ نَباتُهُ بِاِذنِ رَبِّه» (اعراف/7،58)، حجاره‌سجّیل (سنگِ گِل) که اصحاب ابرهه را هدف قرار داد: «تَرمیهِم بِحِجارَة مِن سِجّیل» (فیل/ 105، 4)، آسمان که به فرمان خدا شکافته می‌شود: «اِذَا السَّماءُ انشَقَّت * واَذِنَت لِرَبِّها وحُقَّت» (انشقاق/84،1‌ـ‌2)، زمین که به اذن حق اخبار خویش را باز می‌گوید: «یَومَئِذ تُحَدِّثُ اَخبارَها» (زلزله/99،4)، بادها که درختان را بارور‌می‌سازند: «واَرسَلنَا الرِّیـحَ لَوقِحَ» (حجر/15،22) و زنبور عسل که از کوهها خانه اختیار می‌کند و از شهد همه میوه‌ها عسل می‌سازد: «و اَوحی رَبُّکَ اِلَی النَّحلِ اَنِ اتَّخِذی مِنَ الجِبالِ بُیوتـًا ... ثُمَّ کُلی مِن کُلِّ الثَّمَرتِ ..» (نحل/16،68‌ـ‌69)

ب. اطاعت تکوینی از غیر خداوند:

ب. اطاعت تکوینی از غیر خداوند:
اطاعت تکوینی موجودات ـ‌در اصلِ وجود و کمالات و اوصاف‌ـ بالاصاله در برابر فرمان الهی است; ولی با مشیّت* الهی، ممکن است موجودات از فرمان انسانهایی همچون پیامبران نیز در هر دو بعد یاد شده اطاعت تکوینی داشته باشند، چنان که کوهها و پرندگان در تسخیر داود(علیه السلام)بوده و از او اطاعت می‌کردند و به هر جا که اراده وی بود، بازمی‌گشتند: «اِنّا سَخَّرنَا الجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحنَ بِالعَشیِّ والاِشراق * والطَّیرَ مَحشورَةً کُلٌّ لَهُ اَوّاب» (ص/38،18‌ـ‌19)[5] و جریان باد و شیطانهای بنّا و غوّاص و شیطانهای در غل و زنجیر که مطیع و فرمانبر سلیمان(علیه السلام)بودند: «فَسَخَّرنا لَهُ الرّیحَ تَجری بِاَمرِهِ ... الشَّیـطینَ کُلَّ بَنّاء وغَوّاص ..» (ص/38، 36‌ـ‌37)[6] و آفریدن پرنده از گل و زنده ساختن مردگان و شفادادن کور مادرزاد که به اذن خداوند، به دست عیسی(علیه السلام)صورت گرفت:«.. اِذ تَخلُقُ مِنَ الطّینِ کَهَیـَةِ الطَّیرِ بِاِذنی ..» (مائده/5،110) (مائده/5،110) و افتادن خرما از درخت خشکیده که برای مریم واقع شد: «.. تُساقِط عَلَیکَ رُطَباً جَنیّاً» (مریم/19،25) و اطاعت اجزای به هم آمیخته 4 مرغ در پی فراخواندن ابراهیم(علیه السلام): «.. فَخُذ اَربَعَةً مِنَ الطَّیرِ... ثُمَّ ادعُهُنَّ یَأتینَکَ سَعیـًا» (بقره/2،260)

2. اطاعت تشریعی:

اشاره

2. اطاعت تشریعی:
اطاعت تشریعی فرمانبری ارادی از حکم و قانونی است که از ناحیه شخصِ برخوردار از حق تشریع و آمریت، اعتبار شده باشد. بدیهی است که این اطاعت در حوزه رفتار ارادی موجوداتی مختار، مانند انسان معنا می‌یابد و پذیرش آن در گرو نفی مسلک جبر و بر مبنای ارادی بودن اطاعت است که اطاعت و عصیان، ارزش یا ضد ارزش محسوب می‌شود. موارد اطاعت تشریعی به شرح زیر است:

1. اطاعت از خداوند:

1. اطاعت از خداوند:
براساس نگرش توحیدی در ربوبیت تشریعی، حق اطاعت بالاصاله، ویژه ذات ربوبی است و اطاعت از حکم و فرمان غیر خداوند اگر به فرمان و اذن الهی نباشد، به شرک در اطاعت منتهی می‌شود. شماری از آیات قرآن به اطاعت از خدا اشاره کرده و آن را لازم شمرده است: «قُل اَطیعوا اللّهَ...» (آل‌عمران/3، 32، 132; نساء/4،59; مائده /5،92) امر به اطاعت از خداوند، در آیات یاد شده ارشادی است; نه مولوی و گرنه موجب تسلسل می‌شود، چون این عقل انسان است که او را به اطاعت از پروردگار وا می‌دارد و آیات «اَطیعُوا اللّهَ» وی را به آن حکم عقلی ارشاد می‌کند[7] یا می‌تواند تأکید حکم عقل‌باشد.[8]

2. اطاعت از پیامبر اسلام:

2. اطاعت از پیامبر اسلام:
در آیات فراوانی، اطاعت از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)در ردیف اطاعت از خدا، مطرح شده است; مانند: «قُل اَطیعوا اللّهَ والرَّسولَ» (آل‌عمران/3،33)،«یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ...» (نساء/4،59) با توجه به اینکه اطاعت از پیامبر(صلی الله علیه وآله)به دستور خدا لازم شده است، اطاعت از وی اطاعت از خدا محسوب می‌شود[9]: «مَن یُطِعِ الرَّسولَ فَقَد اَطاعَ اللّهَ» (نساء/4،80) نه تنها در زمین که در آسمانها نیز پیامبر واجب الاطاعه است و فرمانش را فرشتگان اطاعت می‌کنند، ازاین‌رو در شب معراج، فرشتگان به فرمان پیامبر درهای بهشت را گشودند[10]: «مُطاع ثَمَّ اَمین» (تکویر/81،21) و چون شریعت محمدی(صلی الله علیه وآله)تا قیامت پابرجاست، اطاعت از فرمانهای آن حضرت پس از وفات ایشان نیز واجب است.[11]
آیات مربوط به اطاعت از رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)دو دسته است: در برخی از آنها کلمه «اَطیعُوا» تکرار نشده (آل‌عمران/3،33; انفال/8،49) و در برخی دیگر تکرار شده است; مانند: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ...» (نساء/4،59; نور/24،54; تغابن/64،12) در دسته نخست که «اطیعوا» تکرار نشده، می‌توان گفت معنای اطاعت از رسول، همان اطاعت از خداست; ولی در دسته دوم در باره وجه تکرار «اَطیعُوا» با آنکه به نصّ قرآن (نساء/ 4،8) اطاعت از رسول، همان اطاعت از خداست، مفسّران نظراتی متفاوت ارائه داده‌اند:
الف. برای مبالغه است[12] و اطاعت پیامبر، مانند اطاعت از خداست.[13]
ب. برای دفع توّهم کسی است که <[قائل به حسبنا کتاب‌اللّه بوده و] می‌پندارد پیروی از احکام پیامبر که در قرآن نیامده، واجب نیست.[14]
ج. «اَطیعُوا اللّه» یعنی وجوب پیروی از کتاب الهی و «اَطیعُوا الرَّسول» یعنی وجوب پیروی از سنّت نبوی.[15]
د. مقصود آن است که اطاعت رسول هم باید به قصد اطاعت‌اللّه باشد.[16]
هـ شخصیت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) دو حیثیت دارد: حیثیت تبلیغ وحی الهی و آگاه کردن مردم از معارف و احکام شریعت و تفصیل کلیات قرآن، و حیثیت زمامداری و ولایت او بر جامعه. زمامدار به اقتضای رهبری لازم است برای اداره جامعه و حفظ اساس نظام اسلامی، فرمان بدهد و مردم نیز به اطاعت از احکام حکومتی وی موظّف‌اند. اطاعت از این اوامر در حقیقت اطاعت خداست; ولی برای بیان لزوم اطاعت در این احکام، واژه اطاعت تکرار شده‌است.[17]

3. اطاعت از اولی الامر*:

3. اطاعت از اولی الامر*:
گروهی دیگر که در قرآن به اطاعت از آنان امر شده، اولی‌الامر هستند:«...اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِی الاَمرِ مِنکُم...». (نساء/4،59) مفسّران عامه اولی‌الامر را بر مصادیق گوناگونی مانند اصحاب‌پیامبر، خلفای راشدین، اهل علم و فقه، فرماندهان جنگی، والیان و حاکمان و اهل حل‌و‌عقد تطبیق کرده‌اند[18]; امّا بیشتر مفسران شیعه، بر‌اساس مطلق و بی‌قید و
شرط بودن امر به اطاعت از اولی‌الامر، لزوم عصمت اولی‌الامر را استفاده کرده و آن را بر امامان دوازده‌گانه(علیهم السلام)تطبیق داده‌اند. این مطلب در روایات فراوان منقول از اهل بیت(علیه السلام) نیز تأکید شده است، چون وجوب اطاعت مطلق مانند اطاعت از خدا و رسول در صورتی پذیرفتنی است که فرد از خطا مصون باشد و هرگز به‌کار خطا و زشت فرمان ندهد و چنین ویژگی را در امیران یا عالمان نمی‌توان یافت، بنابراین، اولی‌الامر به امامان دوازده‌گانه اختصاص خواهد داشت.[19] = اولی‌الامر)
البته کسانی هم که اولی‌الامر را خصوص معصوم نمی‌دانند، بر این معنا تأکید میورزند که اطاعت از امیران و رهبران سیاسی جامعه اطاعت مطلق نیست، بلکه تا زمانی است که فرمانروایی آنها بر اساس مصالح عمومی اجتماعی بوده و عصیان و تخطّی از اوامر الهی نباشد.[20] در روایات‌نیز نقل شده که اطاعت، در معروف است و در فرمان به‌معصیت روا نیست.[21] از امیرمؤمنان(علیه السلام)نقل شده است که امام حق باید بر اساس عدل حکمرانی کند و امانتدار باشد و در این صورت است که مردم باید از او فرمانبرداری کنند[22]، پس نظام سیاسی حاکم بر جامعه در صورتی مشروعیت دارد و می‌تواند الزام سیاسی کند که در مقام اجرا و تنفیذ حکمِ نازل شده از سوی خداوند باشد و طبق قوانین شرعی حکم کند و چنانچه التزام سیاسی جامعه از نظام، موجب معصیت الهی باشد باید ترک گردد[23]: «لا‌دین لمن دان بطاعة المخلوق فی معصیة الخالق=[24] کسی که از مخلوق در معصیت الهی پیروی کند، دین ندارد».

4. اطاعت از پیامبران:

4. اطاعت از پیامبران:
خداوند به اطاعت از همه پیامبران فرمان داده است: «وما اَرسَلنا مِن رَسول اِلاّ لِیُطاعَ بِاِذنِ اللّهِ» (نساء/4،64) و قرآن از پیامبرانی چون عیسی، نوح، هود، صالح، لوط و شعیب نقل می‌کند که پیام مشترک آنان برای قوم خود، امر به تقوای الهی و اطاعت از خویش بوده است: «فَاتَّقوا اللّهَ واَطیعون» (آل‌عمران/3،50; شعراء /26، 108، 110، 126، 131، 144، 150، 163، 179) در پاره‌ای از موارد، پیش از بیان پیام بالا، جمله «اِنّی لَکُم رَسولٌ اَمین» (شعراء /26، 107، 125، 143، 162، 178) ذکر شده و نشان می‌دهد که پیامبران، چون رسول‌الهی بوده و برای بر دوش‌گرفتن بار سنگین رسالت، امین هستند، همین امانتداری علّت لزوم اطاعت از ایشان است[25] و تکرار این پیام از سوی پیامبران اولواالعزم و غیر اولواالعزم گویای جوهره و فلسفه بعثت است; یعنی دعوت به اطاعت از کارهایی که مقرّب ثواب و مبعّد عقاب می‌شود و سعادت بشریّت را تأمین می‌کند. پیامبران، هرچند در برخی فروع جزئی شریعت، بر اثر مقتضیات زمانی گوناگون‌اند; ولی در پیام اطاعت هم آوا بودند.[26]

5. اطاعت از شوهر:

5. اطاعت از شوهر:
فرمانبری زن از همسر خود در مسائل زناشویی، از مواردی است که خداوند بدان فرمان داده است. از رسول‌خدا(صلی الله علیه وآله)نقل است که «بهترین زنان، کسی است که وقتی به او فرمان دادی، از تو اطاعت کند». زنی که مخالفت کند و ناشزه شود، از پاره‌ای حقوق از جمله حق همخوابی محروم می‌گردد[27] = نشوز) و چنانچه از سرپیچی دست برداشت و مطیع گردید، شوهر حق ستم و آزار وی را ندارد: «.. فَاِن اَطَعنَکُم فَلا تَبغوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً» (نساء/4،34)

آثار اطاعت از خدا و رسول :

اشاره

آثار اطاعت از خدا و رسول :
اطاعت از خدا و رسول، آثار و برکاتی را در پی دارد:

1 بهره‌مندی از رحمت الهی:

1 بهره‌مندی از رحمت الهی:
«واَطیعوا اللّهَ والرَّسولَ لَعَلَّکُم تُرحَمون» (آل‌عمران/3،132)

2. ورود به بهشت:

2. ورود به بهشت:
«.. و مَن یُطِعِ اللّهَ و رَسولَهُ یُدخِلهُ جَنّـت تَجری مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ ..» (نساء/4،13) ورود اهل طاعت به بهشت طبق قاعده عقلی وجوب وفا به وعده است که ترک آن ظلم محسوب می‌شود.[28]

3. قرار گرفتن در کنار نعمت داده شدگان:

3. قرار گرفتن در کنار نعمت داده شدگان:
«ومَن یُطِعِ اللّهَ والرَّسولَ فَاُولئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَیهِم مِنَ النَّبِیّینَ والصِّدّیقِینَ والشُّهَداءِ والصّــلِحین». (نساء/4،69)

4. پاداش نیکو و عدم کاستی در آن:

4. پاداش نیکو و عدم کاستی در آن:
«.. فَاِن تُطیعوا یُؤتِکُمُ اللّهُ اَجرًا حَسَنـًا» (فتح/48،16)، «.. و‌اِن تُطیعُوا اللّهَ ورَسولَهُ لا‌یَلِتکُم مِن اَعمــلِکُم شیــًا».[29](حجرات/49،14)

5. رسیدن به فوز بزرگ:

5. رسیدن به فوز بزرگ:
«ومَن یُطِعِ اللّهَ و رَسولَهُ فَقَد فازَ فَوزًا عَظیمـا». (احزاب/33،71) برخی با تمسک به آیات 66 مائده/5; 96 اعراف/7 و 52 نور/24، وسعت روزی و گشایش درهای خیر را هم از آثار اطاعت دانسته‌اند.[30] در مقابل، پیامدهای سوء اطاعت نکردن از خدا و رسول و نافرمانی امر و نهی الهی، گریبانگیر خود فرد وجامعه عصیانگر می‌شود. وظیفه پیامبر(صلی الله علیه وآله)تنها رساندن پیام الهی است[31]: «واَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ فَاِن تَوَلَّیتُم فَاِنَّما عَلی رَسولِنَا البَلـغُ المُبین» (تغابن/64،12) و این انسان است که با عصیان فرمان خدا و رسول، گرفتار گمراهی آشکار خواهد شد[32]: «.. و مَن یَعصِ اللّهَ و رَسولَهُ فَقَد ضَلَّ ضَلـلاً مُبینـا» (احزاب/33،36)

اطاعتهای نامشروع:

اشاره

اطاعتهای نامشروع:
اطاعتهای نامشروع، دو دسته است: دسته نخست مواردی است که پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) و یاران وی یا همه مؤمنان صریحاً از اطاعت نهی شده‌اند (شماره‌های 1‌ـ‌8) و دسته دوم مواردی که پیامدهای سوء برخی اطاعتهای نادرست، به پیامبر یا مؤمنان گوشزد شده است (شماره‌های 9‌ـ‌13).

1. اطاعت از کافران:

1. اطاعت از کافران:
«فَلا تُطِعِ الکـفِرینَ» (فرقان/25،52; احزاب/33،1، 48)

2. اطاعت از منافقان:

2. اطاعت از منافقان:
«ولا تُطِعِ الکـفِرینَ والمُنـفِقینَ». (احزاب/33،1، 48) طبق اطلاق این آیه، اطاعت از کافران و منافقان، هرچند دعوت به حق کنند جایز نیست و انجام دادن کار حق باید برای خود حق باشد; نه برای دعوت کافران و منافقان.[33]

3. اطاعت از تکذیب کنندگان:

3. اطاعت از تکذیب کنندگان:
«فَلا‌تُطِعِ المُکَذِّبین» (قلم/68،8) که هرگونه موافقت گفتاری و رفتاری با آنان حرام است.[34]

4. اطاعت از بسیار سوگند خورنده پست:

4. اطاعت از بسیار سوگند خورنده پست:
که‌اهل عیبجویی و سخنچینی است و از کار خیر، بسیار منع می‌کند و متجاوز، گنهکار، کینه‌توز، پرخور، خشن و بی‌ریشه است: «ولا تُطِع کُلَّ حَلاّف مَهین * هَمّاز مَشّاء بِنَمیم * مَنّاع لِلخَیرِ مُعتَد اَثیم عُتُلّ بَعدَ ذلِکَ زَنیم» (قلم/68،10‌ـ‌13)
خداوند در آیات یاد شده به 9 صفت زشت اشاره فرموده و پیامبر را از اطاعت صاحبان چنین اوصافی بازداشته است. درحقیقت خداوند با این نهی خواسته افراد مزبور را به حاشیه اجتماع براند تا دیگران ـ‌با توجه به روحیه تأثیرپذیری انسانها‌ـ تحت تأثیر آنها قرار نگیرند.[35]

5. اطاعت از غافلان از یاد خدا و پیروان هوای نفس:

5. اطاعت از غافلان از یاد خدا و پیروان هوای نفس:
«ولا تُطِع مَن اَغفَلنا قَلبَهُ عَن ذِکرِنا واتَّبَعَ هَوهُ» (کهف/18،28)

6. اطاعت از گناهکاران:

6. اطاعت از گناهکاران:
«ولا تُطِع مِنهُم ءاثِمـًا...». (انسان/76،24) تعلیق نهی از اطاعت بر صفت گناهکاری و کفر، مفید علیّت این دو ویژگی برای حرمت مطلق اطاعت از کافران و فاسقان است، و حرمت اختصاص به جایی ندارد که آنها دعوت به گناه یا کفر می‌کنند.[36]
در موارد پیشگفته خطاب نهی متوجه پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) بود. در دو مورد نیز خطاب نهی متوجه همه مؤمنان یا متوجه انسان است که به‌ترتیب عبارت است از:

8. اطاعت کورکورانه از پدر و مادر، در دعوت به شرک:

8. اطاعت کورکورانه از پدر و مادر، در دعوت به شرک:
«و اِن جـهَداکَ لِتُشرِکَ بی ما‌لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ فَلا تُطِعهُما» (عنکبوت/29،8; لقمان/31،15)

7. اطاعت از مسرفان که اهل فساد در زمین‌اند[37]:

7. اطاعت از مسرفان که اهل فساد در زمین‌اند[37]:
«ولا تُطیعوا اَمرَ المُسرِفین» (شعراء/26،151)

8. اطاعت کورکورانه از پدر و مادر، در دعوت به شرک:

8. اطاعت کورکورانه از پدر و مادر، در دعوت به شرک:
«و اِن جـهَداکَ لِتُشرِکَ بی ما‌لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ فَلا تُطِعهُما» (عنکبوت/29،8; لقمان/31،15)

9. اطاعت از اکثریت:

9. اطاعت از اکثریت:
«واِن تُطِع اَکثَرَ مَن فِی الاَرضِ یُضِلّوکَ عَن سَبیلِ اللّهِ اِن یَتَّبِعونَ اِلاَّالظَّنَّ واِن هُم اِلاّ یَخرُصون » (انعام/6،116) مهم‌ترین ویژگی اطاعت از اکثریت که باعث گمراهی است پیروی از حدس و گمان است. انسان در امور جزئی زندگی دنیا معمولا چاره‌ای جز پیروی از حدس و گمان ندارد; ولی در امور اساسی زندگی و سعادت و شقاوت ابدی نمی‌تواند از کسانی که مبنای نظرشان گمان است و به عالم واقع و کشف یقینی راهی ندارند پیروی کند، ازاین‌رو قرآن هم پیامبر را از اطاعت اکثریت باز‌می‌دارد و هم به مردم هشدار می‌دهد که فراموش نکنید، پیامبر خدا در میان شماست و خیر و رشد جامعه در گرو اطاعت مردم از اوست; نه‌اینکه وی پیرو مردم باشد و طبق هوای آنها ـ‌که بیشتر ریشه در گمان داشته و مبنای عقلانی ندارد‌ـ حرکت کند: «لَو یُطیعُکُم فی کَثیر مِنَ الاَمرِ لَعَنِتُّم ..» (حجرات/49،7)

10. اطاعت از برخی همسران و فرزندان:

10. اطاعت از برخی همسران و فرزندان:
«... اِنَّ مِن اَزوجِکُم واَولـدِکُم عَدُوًّا لَکُم فَاحذَروهُم» (تغابن/64،14)، چون بعضی از همسران و فرزندان دشمن انسان‌اند و انسان را از اطاعت الهی باز می‌دارند.[38]

11. اطاعت از بزرگان و سران گمراه:

11. اطاعت از بزرگان و سران گمراه:
در قیامت، اهل دوزخ می‌گویند: خدایا ما از سران و بزرگان خود اطاعت کردیم و آنان ما را گمراه‌ساختند: «.. اِنّا اَطَعنا سادَتَنا وکُبَراءَنا فَاَضَلّونَا السَّبیلا». (احزاب/33،67) سرّ این اطاعت را می‌توان در دو امر جستوجو کرد: استخفاف مردم به وسیله سران خود، و فسق مردم: «فَاستَخَفَّ قَومَهُ فَاَطاعوهُ اِنَّهُم کانوا قَومـًا فـسِقین» (زخرف/43،54)

12. اطاعت از کافران و نفاق افکنان از اهل کتاب:

12. اطاعت از کافران و نفاق افکنان از اهل کتاب:
قرآن در این باره به مؤمنان هشدار می‌دهد که فرجام این‌گونه اطاعتها ارتداد و بازگشت به کفر است: «اِن‌تُطیعوا فَریقـًا مِنَ الَّذینَ اوتُوا الکِتـبَ یَرُدّوکُم‌بَعدَ‌ایمـنِکُم کـفِرین» (آل‌عمران/3،100) و عاقبتی جز زیانکاری نخواهد داشت: «فَتَنقَلِبوا خـسِرین» (آل‌عمران/3،149)

13. اطاعت از پیروان شیاطین:

13. اطاعت از پیروان شیاطین:
آنان که با مؤمنان به مجادله برمی‌خیزند تا احکام خدا را زیر سؤال ببرند: «.. واِنَّ الشَّیـطینَ لَیوحونَ اِلی اَولِیائِهِم‌لِیُجـدِلوکُم واِن اَطَعتُموهُم اِنَّکُم لَمُشرِکون» (انعام/6،121)