گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد چهارم
اِکراه


اشاره

اِکراه: وادار کردن دیگری بر انجام دادن کاری بدون رضایت و رغبت و یکی از عناوین ثانوی فقه
اکراه از ریشه «ک ـ ر ـ ه» و این ماده در لغت به معانی گوناگونی آمده است؛ از جمله: 1. ناپسند داشتن[1]، بر این اساس به آنچه ناپسند است مکروه و پسندیده را محبوب می‌نامند. 2. زشت بودن[2]، بر این پایه به آنچه زشت است کریه (قبیح) می‌گویند. 3. مشقت داشتن.[3] 4. اِبا و خودداری کردن.[4]
اکراه در اصطلاح، عبارت است از وادار کردن انسان با تهدید به انجام دادن یا ترک کاری که از آن ناخرسند است.[5]برخی در تکمیل معنای آن نکته‌ای را افزوده و آن را به وادار کردن انسان بر آنچه طبعاً یا شرعاً از آن ناخرسند است تعریف کرده‌اند.[6] این عمل گاهی به حق انجام می‌گیرد؛ مانند وادار کردن محتکر به فروش کالای احتکار شده یا الزام معسر به فروش ملک خود برای ادای حقوق بدهکاران از سوی حاکم شرع، و گاهی به ناحق صورت می‌گیرد؛ مانند اکراه شخص بر انجام فعلی حرام یا ترک فعلی واجب یا ایجاد عقد یا ایقاعی خاص از سوی شخص ظالم.[7]
اکراه دارای سه رکن است: 1. مُکْرِه (وادار کننده). 2. مُکْرَه (وادار شده). 3. مُکْرَهٌ علیه (کاری که به آن وادار می‌شوند).
اکراه با مفاهیمی دیگر همچون اضطرار* و اجبار از آن جهت که در هرسه، انسان وادار به انجام یا ترک کاری می‌شود مشترک است؛ اما تفاوتهایی نیز با یکدیگر دارند؛ تفاوت اکراه با اضطرار آن است که در اکراه رضایت باطنی وجود ندارد، بلکه عمل با تهدید و ارعاب انجام می‌گیرد؛ ولی در اضطرار، اوضاع ویژه اجتماعی، اقتصادی یا حوادث طبیعی فرد را ناگزیر به انجام دادن کاری می‌کند که در باطن از آن راضی است، ازاین‌رو معامله مُکْرَه باطل و معامله مضطر صحیح است[8]، زیرا معیار صحت معامله تراضی طرفین است: «اِلاّ اَن تَکونَ تِجـرَةً عَن تَراض» (نساء/4،29) و این معیار در مضطر وجود دارد.
تفاوت این دو با اجبار آن است که در اکراه و اضطرار برخلاف اجبار، اراده و اختیار از انسان سلب نمی‌شود؛ مثلا اگر با غلبه و جبر سر روزه‌دار را در آب فرو برند که به کلی از او سلب اختیار شود روزه‌اش باطل نمی‌گردد[9]، چون تحقق مفطر به اراده او نبوده است؛ ولی اگر با اکراه یا اضطرار مرتکب چنین مفطری شود، چون اراده از وی سلب نشده روزه‌اش باطل است.[10]
قرآن از اکراه با واژه‌ها و تعبیرهایی گوناگون یاد کرده است؛ از جمله واژه «کره» و مشتقات آن که بیش از 40 بار در قرآن به‌کار رفته و در بیشتر موارد معنای لغوی آن قصد شده است؛ مانند: «عَسی اَن تَکرَهُوا شَیــًا و هُوَ خَیرٌ لَکُم» (بقره/2،216 و نیز نساء/4، 19؛ ...) و در برخی آیات به معنای اصطلاحی آن آمده است؛ مانند: «اِلاّ مَن اُکرِهَ و قَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالایمـن» (نحل/16،106 و نیز نور/24، 33) و نیز تعبیراتی مانند:«لا تَعضُلوهُنَّ» (نساء/4،19) که به نوعی، به اکراه اشاره دارد. در این آیات ضمن بیان برخی احکام فقهی اکراه، از آثار و پیامدهای دنیوی و اخروی این عمل نیز سخن به میان آمده، چنان‌که برخی مصادیق اکراه در امتهای گذشته و اسلام نیز یادآوری شده است.

آثار اکراه:

اشاره

آثار اکراه:
اکراه ویژگی خاصی را در فعل مکلف ایجاد می‌کند که بر اثر آن آثار تکلیفی و وضعی فعل تغییر می‌یابد. برخی از آثار اکراه عبارت است از:

1. رفع تکلیف:

1. رفع تکلیف:
کاری که براساس حکم اولی حرام است با عروض اکراه (که از عناوین ثانوی است) مباح می‌شود و نیز با اکراه، تکلیف واجب رفع و مجازات ترک واجب یا انجام حرام از مکرَه برداشته می‌شود[11]؛ مجازات دنیوی باشد یا مؤاخذه و کیفر اخروی: «مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ایمـنِهِ اِلاّ مَن اُکرِهَ و قَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالایمـنِ» (نحل/16، 106) در این آیه حرمت اظهار کفر آن هم بدترین نوع آن (ارتداد*) برداشته شده است؛ همچنین در آیه 33 نور/24 می‌فرماید: کنیزان خود را ـ اگر خواهند که پارسا باشند ـ به ستم بر زنا* وادار نکنید: «و لاتُکرِهوا فَتَیـتِکُم عَلَی البِغاءِ اِن اَرَدنَ تَحَصُّنـًا» سپس مجازات آنان را در صورت اکراه برداشته، می‌فرماید:«و مَن یُکرِههُنَّ فَاِنَّ اللّهَ مِن بَعدِ اِکرهِهِنَّ غَفورٌ رَحیم» این در صورتی است که مقصود از ذیل آیه را آمرزش اکراه شدگان بدانیم[12]؛ نه صاحبان کنیزان، یعنی اکراه کنندگان.

2. فساد و بطلان عقود و ایقاعات:

2. فساد و بطلان عقود و ایقاعات:
از شرایط صحت عقود و ایقاعات اختیار و رضایت است و معامله‌ای که با اکراه انجام شود باطل است و اثر صحت (لزوم یا جواز) بر آن بار نیست. آیه 29 نساء/4 از تملک و تصرف به ناحق در اموال دیگران نهی می‌کند: «لا تَأکُلوا اَمولَکُم بَینَکُم بِالبـطِـلِ» و سپس تملک بر پایه تجارت همراه با رضا و رغبت را استثنا می‌کند:«اِلاّ اَن تَکونَ تِجـرَةً عَن تَراض» تجارت خرید و فروشی است که به قصد سود انجام شود؛ ولی فقها مدلول آیه را به بسیاری از معاملات سرایت داده و گفته‌اند: براساس این آیه در صحت عقد اجاره[13]، جعاله[14]، قرض[15]، مضاربه[16]، مزارعه[17] و مساقات[18] نیز اختیار و رضا شرط است، بنابراین، مفاد آیه این است که اگر معامله‌ای با اکراه و بدون رضایت انجام شود نافذ نیست.
در اینجا پرسشی مطرح است که اگر عقدی با اکراه انجام شد و سپس مُکْرَه رضایت داد آیا معامله صحیح است؟
مشهور فقها چنین عقدی را صحیح دانسته و ضمیمه شدن رضایت به سایر شرایط را کافی می‌دانند. این موضوع از اطلاق آیه «تِجـرَةً عَن تَراض» نیز استفاده می‌شود.[19] برخی گفته‌اند: ظاهر «تِجـرَةً عَن تَراض» تجارت مسبّب و ناشی از رضایت است، پس رضایت باید همراه با معامله باشد و در پی آمدن آن کافی نیست و عقدی که از ابتدا فاسد بوده تصحیح‌پذیر نیست و رضایت متأخر در معامله مکره را نمی‌توان با رضایت متأخر در عقد فضولی قیاس کرد، زیرا در عقد فضولی، معامله از هنگام اجازه مالک یعنی ابتدای عقد به او منسوب است؛ ولی در عقد مکره رضایت از ابتدا همراه عقد نبوده و معامله فاسد واقع شده است. رضایت متأخر نیز نمی‌تواند معامله فاسد را تغییر دهد.
از این اشکال پاسخ داده‌اند که تجارت به معنای مصدری، به مجرد حدوث از بین می‌رود؛ ولی به معنای اسم مصدری دوام و استمرار دارد، ازاین‌رو هرگاه در عقد مُکْرَه نیز رضایت حاصل شود، هرچند متأخر باشد، «تجارت از روی تراضی» بر آن صادق است.[20]
البته اکراه به حق از این حکم کلی مستثناست و موجب فساد معامله نمی‌شود، پس اگر حاکم شرع شخص را مجبور به طلاق همسرش کرد یا او را به فروش خانه‌اش وادار ساخت یا محتکر را به فروش اجناس احتکار شده وادار کرد معامله صحیح است.[21]
مواردی از اکراه به حق نیز در قرآن آمده است؛ از جمله: 1. اکراه زنان به واگذار کردن مهریه* خویش در صورت ارتکاب فحشای آشکار و مسلّم؛ آیه 19 نساء/4 ابتدا از اکراه زنان برای بازپس‌گیری بخشی از مهریه‌ای که به آنان پ

3. برداشته شدن مجازات:

3. برداشته شدن مجازات:
عملی که کیفر ارتکاب آن حد یا قصاص است، در صورت اکراه، کیفر آن برداشته می‌شود؛ مثلا کسی که بر سرقت، شرب خمر، زنا و ...[25] اکراه شود مجازات ندارد، چنان‌که از آیه 33 نور/24 استفاده شده که حد زنا از مُکْرَه برداشته می‌شود[26]: «و مَن یُکرِههُنَّ فَاِنَّ اللّهَ مِن بَعدِ اِکرهِهِنَّ غَفورٌ رَحیم» همچنین حد مرتد بر کسی که بر ارتداد اکراه شده جاری نمی‌گردد[27]: «اِلاّ مَن اُکرِهَ وقَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالایمـنِ» (نحل/16،106)؛ لیکن فقها در مسئله قصاص* می‌گویند: اکراه بر قتل مجوّز قتل نفس نیست و مکرَه بر قتل را می‌توان قصاص کرد، ازاین‌رو اگر شخصی دیگری را بر قتل خود اکراه کند که اگر مرا نکشی تو را می‌کشم قتل اکراه کننده جایز نیست[28]؛ اما در صورت اقدام به عملی کردن تهدید خود بر مُکرَه جایز و بلکه واجب است به عنوان دفاع، اکراه کننده را بکشد.[29]

شروط اکراه:

شروط اکراه:
در تحقق اکراه شرایطی معتبر است؛ از جمله: 1. اکراه کننده توان عملی کردن تهدید را داشته باشد، پس اگر از تحقق بخشیدن به تهدید خود عاجز باشد یا مُکْرَه بتواند خود را برهاند، اکراه صدق نمی‌کند.[30]
پیش از جنگ بدر، سران قریش ساکنان مکه را به شرکت در جنگ با مسلمانان واداشتند، با این تهدید که هرکس مخالفت کند خانه‌اش ویران و اموالش مصادره می‌شود. در پی این تهدید، افرادی که ظاهراً اسلام آورده بودند ولی به جهت علاقه شدید به خانه و زندگی و اموال خود مهاجرت نکرده بودند نیز با مشرکان مکه عازم میدان جنگ و سرانجام کشته شدند.[31] آیه 97 نساء/4 درباره آنان فرود آمد که هنگام قبض روح، فرشتگان از آنها می‌پرسند: اگر مسلمان بودید چرا در صف دشمن با مسلمانان جنگیدید؟ آنان در پاسخ با عذرخواهی می‌گویند: ما در زیستگاه خود تحت فشار و تهدید بودیم. فرشتگان عذر آنان را نپذیرفته می‌گویند: مگر سرزمین خدا پهناور نبود که مهاجرت کنید و خود را برهانید:«اَلَم تَکُن اَرضُ اللّهِ وسِعَةً فَتُهاجِروا فیها» در پایان آیه به سرنوشت آنان اشاره می‌کند که عذر اینان پذیرفته نیست و جایگاهشان دوزخ و بدفرجامی است: «فَاُولـئِکَ مَأوهُم جَهَنَّمُ وساءَت مَصیرا» آیه بعد مستضعفان و ناتوانهای واقعی را که نه چاره‌ای دارند و نه راهی برای نجات می‌یابند، استثنا می‌کند.
2. مُکْرَه علم یا گمان به تحقق تهدید داشته باشد.
3. مُکرَه خود موجبات اکراه خویش را فراهم نکرده باشد، بنابراین اکراه به سوء اختیار اثر ندارد؛ مثلا به جایی که می‌داند او را بر حرام اکراه می‌کنند، نباید برود و گرنه حرام به مباح مبدّل نمی‌شود.
4. تهدید متوجه مُکرَه یا بستگان او باشد یا مؤمن و مسلمانی مورد تعرض قرار گیرد.
5 . تهدید به ضرر جانی (ضرب، نقص عضو، قتل) یا زیان مالی قابل توجه یا ضرر آبرویی (ناسزا، اتهام و ...) باشد یا شخصی به تبعید، حبس و آوارگی یا تضییع حقوق تهدید شود. به نظر برخی، این شرط نسبی است و به اختلاف منزلت افراد فرق می‌کند.[32]

اکراه در دین:

اکراه در دین:
قرآن در آیه 256 بقره/2 اکراه در دین* را نفی کرده است: «لا اِکراهَ فِی الدِّینِ» در تفسیر این آیه نظرهای گوناگونی مطرح شده است:
1. تنها اقوال و افعال جوارحی مورد اکراه قرار می‌گیرد؛ نه دین که از امور قلبی است. بر پایه این تفسیر آیه متضمن خبر از حقیقتی تکوینی و غیر قابل تغییر و جمله‌ای خبری است؛ نه انشایی و کلمه «لا» برای نفی جنس است.[33]
2. تفسیر دیگر از آیه آن است که با وجود دلایل روشن بر توحید و معارف دینی جایی برای اکراه نمی‌ماند و اجبار درباره دین معنا ندارد و از محدوده وظایف پیامبر و دیگر متولیان دین خارج است.[34] مؤید این تفسیر جمله بعد است که می‌فرماید: «قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیِّ» یعنی حق از باطل جدا شده و دیگر جای اکراه نیست.[35]
این برداشت به‌گونه‌ای دیگر در آیه 104 انعام/6 نیز آمده که آنچه سبب بصیرت شماست (آیات، دلایل و بیّنات وکتب آسمانی) برای شما آمده است: «قَد جاءَکُم بَصائِرُ مِن رَبِّکُم ...» سپس در پایان آیه و نیز در آیه 107 همین سوره‌خطاب به رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)می‌فرماید: نه من مراقب و ضامن حفظ دین آنها هستم و نه تو مراقب قبولاندن دین به آنان هستی.[36] شاهد گویاتر بر این تفسیر، آیاتی است که وظیفه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را تنها ابلاغ می‌داند؛ نه اجبار: «فَاِنَّما عَلَیکَ البَلـغُ» (آل‌عمران/3،20)، «ما عَلَی الرَّسولِ اِلاَّالبَلـغُ» (مائده/5 ،99)؛ همچنین آیاتی که اعمال سلطه و غلبه را از سوی نبی اکرم(صلی الله علیه وآله)بر مردم در پذیرش دین نفی کرده است؛ مانند: «اِنَّما اَنتَ مُذَکِّر * لَستَ عَلَیهِم بِمُصَیطِر» (غاشیه/88 ،21ـ 22)
3. آیه در جواب کسانی است که پس از مغلوب شدن کافران در جنگ، پذیرش اسلام را از ناحیه آنان اجباری می‌دانستند، چنان‌که امروزه نیز بر اسلام خرده می‌گیرند که این دین با جنگ مسلحانه پیش رفته است. قرآن در پاسخ به این توهم، از واقعیتی عینی خبر می‌دهد که اسلام آنان با اکراه نبوده، بلکه با رضایت قلبی انجام گرفته است.[37]
بنابراین، جهاد* در اسلام برای تحمیل عقیده و اجبار بر پذیرش دین نیست تا کسی ادعا کند که با اصل آزادی* و انتخاب ناسازگار است، بلکه جهاد برای دفع موانع است.[38]
4. معنای دیگر آیه این است که کافران را به پذیرش دین وادار نکنید. بر پایه این تفسیر آیه در مقام نهی و حکم آن انشایی است و به مسلمانان گوشزد می‌کند که کافران را به پذیرش اسلام وادار نکنید، چون اگر آنها پیرو ادیان توحیدی و در زمره اهل کتاب‌اند می‌توانند بر دین خود بمانند و با عمل به شرایط ذمّه در کنار مسلمانان زندگی کنند و کسی متعرض جان و مال آنها نشود و اگر مشرک‌اند باز با اکراه به اسلام نمی‌گروند، زیرا می‌توانند دیگر ادیان توحیدی را بپذیرند و به اهل* ذمّه ملحق شوند و اگر بر شرک ماندند می‌توان با آنها برخورد کرد[39]، زیرا شرک و بت‌پرستی دین نیست و احترام ندارد، بلکه نوعی خرافه و انحراف است.[40]

موارد اکراه:

اشاره

موارد اکراه:
اکراه از سوی صاحبان قدرت، با توجه به اهداف و منافع آنان، در عرصه‌های گوناگونی صورت می‌گیرد:

1. اکراه بر تغییر عقیده:

1. اکراه بر تغییر عقیده:
بخش قابل توجهی از موارد اکراه در قرآن، به مسائل عقیدتی و فکری مربوط است؛ از جمله این موارد می‌توان از اکراه مشرکان مکه برای تغییر عقیده و به کفر* کشاندن نو مسلمانان یاد کرد: «مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ایمـنِهِ اِلاّ مَن اُکرِهَ و قَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالایمـنِ و لـکِن مَن شَرَحَ بِالکُفرِ صَدرًا فَعَلَیهِم غَضَبٌ مِنَ اللّهِ ولَهُم عَذابٌ» (نحل/16،106)
در شأن نزول آیه پیشگفته آمده است که مشرکان مکه، عمّار*، یاسر* و سمیّه* را به همراه بلال* و خبّاب* و سالم شکنجه می‌کردند. سمیّه و یاسر به شهادت رسیدند؛ ولی عمّار با اظهار ارتداد و شرک آزاد شد. خبر کفر او به پیامبر رسید. حضرت فرمود: عمّار قلبش سرشار از ایمان است. سپس خود به محضر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) رسید و با اندوه و ناراحتی از کار خود گزارش داد. حضرت فرمود: آیا قلبت در آن هنگام با زبانت هماهنگ بود؟ گفت: جانم لبریز از ایمان بود. پیامبر فرمود: اگر مشرکان بار دیگر تو را به اظهار کفر واداشتند باز آن را بر زبان جاری کن.[41] پس از آن آیه مذکور نازل شد.
مورد دیگر سرگذشت اصحاب کهف است. آنان یکی از یارانشان را برای خریدن غذا به شهر فرستادند و به او سفارش کردند مخفیانه وارد شود تا کسی از رازشان آگاه نگردد. هراسشان از این بود که اگر محل اختفای آنان آشکار شود وادار خواهند شد به آیین کفر بازگردند و در این صورت رستگار نخواهند شد: «اِنَّهُم اِن یَظهَروا عَلَیکُم یَرجُموکُم اَو یُعیدوکُم فی مِلَّتِهِم و لَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا» (کهف/18،20) اشکال شده که آیه نخست می‌گوید: مُکْرَه در صورت اظهار کفر از خشم خدا در امان است؛ ولی این آیه از قول اصحاب* کهف می‌گوید: مُکْرَه اگر اظهار کفر کند رستگار نخواهد شد. طبرسی از این اشکال دو پاسخ داده است:
الف. منظور از بازگشت به کفر، بازگشت به آن از روی اختیار و رغبت است، چون ممکن بود اصحاب کهف با اثرپذیری از کافران با میل و رغبت به کفر بازگردند. ب. محتمل است که در شرایع پیشین اظهار کفر حتی در صورت اکراه و تقیه جایز نبوده است.[42] پاسخ سومی نیز داده شده که از شرایط اکراه این بود که مُکْرَه خودْ موجبات اکراه را فراهم نکرده باشد؛ اگر اصحاب کهف خویشتن را به آنان عرضه می‌کردند یا به نحوی مردم را به مخفیگاه خویش می‌کشاندند، در حقیقت خود را به سوء اختیار گرفتار کفر و شرک می‌کردند و عذرشان پذیرفته نبود.[43]

2. اکراه بر زنا:

2. اکراه بر زنا:
در جاهلیت پیش از اسلام رسم بر آن بود که برخی، کنیزان خود را در برابر گرفتن اجرت به‌کارهای نامشروع وا می‌داشتند. عبدالله بن اُبیّ 6 کنیز به نامهای مُعاذه، مُسَیکه، اُمَیمه، عَمَره، اَروی و قُتیله[44] داشت که آنها را حتی پس از اسلام در معرض سوء استفاده قرار می‌داد. دو نفر از آنها (مُعاذه و مُسَیکه) نزد رسول خدا آمدند و از وی شکایت کردند که ما را به زنا وا می‌دارد. آیه 33 نور/24 نازل شد[45] و آنان را از اکراه کنیزان بر زنا منع کرد: «و لا تُکرِهوا فَتَیـتِکُم عَلَی البِغاءِ اِن اَرَدنَ تَحَصُّنـًا» البته حرمت اکراه بر فحشا ویژه کنیزان نیست و زنان آزاد را نیز نمی‌توان بر زنا اجبار کرد.
جمله شرطیه «اِن اَرَدنَ تَحَصُّنـًا» مفهوم ندارد که اگر خود میل به عفاف ندارند اکراه آنان منعی نداشته باشد. درباره سرّ مفهوم نداشتن آیه سه بیان مختلف وجود دارد: الف. در شأن نزول آیه (ماجرای عبدالله بن اُبیّ) کنیزان اراده پارسایی داشتند و آیه می‌گوید: حال که خود آنان میل به فحشا ندارند چرا اکراهشان می‌کنید. در این صورت «إنْ» به معنای «إذ» است.[46] ب. قید «اِن اَرَدنَ تَحَصُّنـًا» غالبی است و اشاره به این دارد که غالب کنیزان عفیف بوده و به زنا تمایلی ندارند.[47] ج. بدون این شرط موضوع اکراه تحقق نمی‌یابد و جمله شرطیه‌ای که موضوع با آن تحقق می‌یابد مفهوم ندارد، ازاین‌رو شرط مفهوم ندارد؛ مانند: «اِن رُزِقَت ولداً فاختنه» چون اکراه وادار کردن شخص به‌کاری بر خلاف میل و اراده اوست.[48]

3. اکراه برای گرفتن مهر و اموال زنان:

3. اکراه برای گرفتن مهر و اموال زنان:
زنان پیش از اسلام با ستمها و آزارهایی روبه‌رو بودند؛ یکی از رسوم جاهلی این بود که فرزندان با مرگ پدرشان سرنوشت زن او را که نامادری آنان محسوب می‌شد به دست می‌گرفتند و او هیچ‌گونه حق اعتراضی نداشت. آنها می‌توانستند برخلاف میل او با وی ازدواج کنند یا او را به همسری دیگری درآورند. گفته‌اند: فرزند یا نزدیک‌ترین خویشان میّت لباس خود را روی زن می‌افکند و به این ترتیب بر او و سرنوشت او حاکم می‌شد؛ یا خود بدون پرداخت مهر با وی ازدواج می‌کرد یا با مهری سنگین اورا به نکاح دیگری درمی‌آورد و مهر را خود تصرف می‌کرد یا اینکه زن را بلاتکلیف رها می‌کرد تا آنچه از شوهرش ارث برده به صورت فدیه آزادی خود بپردازد و گرنه آن قدر نزد آنها بماند تا بمیرد و اموالش را ارث ببرند.[49] قرآن کریم در آیه 19 نساء/4 مؤمنان را از ارث بردن زنان یا گرفتن اموال آنان به اکراه منع کرده است: «یـاَیُّها الَّذینَ ءامَنوا لا یَحِلُّ لَکُم اَن تَرِثوا النِّساءَ کَرهـًا ولا تَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبَعضِ ما ءاتَیتُموهُنَّ» (نساء/4،19) قول دیگر در تفسیر آیه این است که برخی مردان زنانشان را که به آنان نیازی نداشتند محبوس می‌کردند تا مهر خود را به آنان ببخشند[50] یا پس از طلاق از وی تعهد می‌گرفتند تا بدون اجازه آنها با کسی ازدواج نکند که قرآن از این دو نهی می‌کند.[51]
در آیه 232 بقره/2 نیز قرآن از فشار بر زنان برای ازدواج نکردن آنان با شوهران پیشین خود سخن به میان آورده و مؤمنان را از این کار بازداشته است: «و اِذَا طَـلَّقتُمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلا تَعضُلوهُنَّ اَن یَنکِحنَ اَزوجَهُنَّ» در شأن نزول این آیه نقل شده که این عمل در جاهلیت گاه از سوی برادر و دیگر خویشاوندان و گاه از سوی شوهران دوم صورت می‌گرفت.[52]

4. اکراه بر سحر:

4. اکراه بر سحر:
فرعون ساحران را برای رویارویی با موسی(علیه السلام) گرد آورد تا با سحرْ وی را محکوم کنند؛ ولی ساحران به موسی ایمان آورده و به فرعون گفتند: «اِنّا ءامَنّا بِرَبِّنا لِیَغفِرَ لَنا خَطـیـنا وما اَکرَهتَنا عَلَیهِ مِنَ السِّحرِ = به پروردگار خویش ایمان آوردیم تا لغزشهای ما و آنچه را از جادوگری که بدان وادارمان کردی بیامرزد». (طه/20،73)
تعبیر به اکراه در این آیه با اینکه ساحران با فرعون هم عقیده بودند و به میل خود و برای گرفتن جایزه آماده مقابله با موسی(علیه السلام) شدند (اعراف/7،113) برای آن بود که با توجه به قدرت و سلطه فرعون، ساحران ملزم به پذیرش بودند:«فَاَجمِعوا کَیدَکُم ثُمَّ ائتوا صَفـًّا ... = ترفندتان (اسباب جادو) را با هم آرید (هماهنگ شوید) آنگاه صف کشیده بیایید». (طه/20،64) این دستور برای ساحران چاره‌ای جز اطاعت باقی نمی‌گذاشت. آیه 112 اعراف/7 نیز به احضار و اجبار آنان اشاره دارد و درخواست اجرت با اکراه منافات ندارد. بعضی نیز احتمال داده‌اند که ساحران نخست با میل خود آمدند؛ ولی در نخستین برخورد حقانیت موسی(علیه السلام) برای آنان روشن شد یا دست کم به تردید افتادند و خواستند از مقابله منصرف شوند[53]: «فَتَنـزَعوا اَمرَهُم بَینَهُم» (طه/20،62)، پس میان خود گفتوگو کردند که اگر موسی غالب شد از او پیروی کنند. فرعونیان به این راز پی بردند و آنان را به مبارزه واداشتند. برخی مفسران آیه 73 طه/20: «و ما اَکرَهتَنا عَلَیهِ مِنَ السِّحرِ» را مربوط به اکراه بر تعلیم سحر می‌دانند؛ نه اکراه بر مقابله با موسی(علیه السلام)؛ یعنی از سوی فرعون گروهی از پسر بچه‌ها به ساحران تحویل داده شدند تا در فنّ سحر آموزش ببینند.[54]

(جدید 5)