امر تکوینی الهی:
امر تکوینی الهی:
امر تکوینی و شأن الهی، همان ایجاد خداوند است؛ به ذات شییء تعلق بگیرد یا به نظام صفات و افعال آن، و ایجاد خداوند چیزی جز وجود شییء نیست؛ اما نه از هر جهتی بلکه از آن جهت که مستند و قائم به خداوند است. توضیح آنکه وجودی که خداوند به موجودات افاضه میکند دارای دو نسبت است: نسبتی به خداوند که ملکوت* شییء است و نسبتی به خود شییء، و از جهت نسبتی که با خداوند دارد همان امر الهی و کلمه ایجاد است که در قرآن از آن به قول«کُن» و از نسبت دوم به «فَیَکون» تعبیر شده است: «اِنَّما اَمرُهُ اِذا اَرادَ شیــًا اَن یَقولَ لَهُ کُن فَیَکون * فَسُبحـنَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکوتُ کُلِّ شَیء» (یس/36،82 ـ 83[1] و نیز بقره/2،117؛ آلعمران/3،47؛ مریم/19،35؛ غافر/40،68) امر الهی فعل مختص به خداوند است و اسباب کونیّه که دارای تأثیرات تدریجی است در آن دخالتی ندارد و وجودی بالاتر از نشئه مادّه و ظرف زمان است[2]: «اِنَّما قَولُنا لِشَیء اِذا اَرَدنـهُ اَن نَقولَ لَهُ کُن فَیَکون» (نحل/16،40) در این آیه مراد از قول الهی، شأن و امر خداوند است.[3] امر الهی واحد بوده و هیچگونه تدریجی در آن راه ندارد: «و ما اَمرُنا اِلاّ واحِدَةٌ کَلَمح بِالبَصَر» (قمر/54 ،50) در این آیه امر خداوند به چشم برهم زدن تشبیه شده است که این تشبیه برای نفی هرگونه تدریج است و از آن بر میآید که اشیایی که به تدریج و از طریق اسباب کونیّه حادث میشوند و دارای زمان و مکان هستند، جهت دیگری نیز دارند که آن جهت تهی از تدریج و خارج از حیطه زمان و مکان است و بنابر نظری اشیا از جهت اوّل خلق الهی بوده و از جهت دوم امر، قول و کلمه الهی هستند: «اَلا لَهُ الخَلقُ والاَمرُ» (اعراف/7،54)[4]، بنابراین، عبارت «اَن یَقولَ لَهُ کُن فَیَکون» بدین معنا نیست که لفظی وجود دارد که با تلفظ آن، شییء موجود میشود[5]، زیرا در این صورت وجود آن لفظ نیز محتاج به لفظی دیگر و این مستلزم تسلسل و باطل است و نیز معنای عبارت بالا این نیست که مخاطبی وجود دارد که خطاب الهی را میشنود، زیرا در صورت وجود مخاطب، افاضه وجود به آن بیمعنا خواهد بود، پس عبارت فوق برای بیان چگونگی افاضه وجود از طرف خداوند، بدون اینکه نیاز به چیزی داشته باشد و بدون تخلف و تدریج است.[6] برخی گفتهاند: این عبارت برای بیان آن است که ایجاد هر چیزی برای خداوند بسیار آسان است و این تعبیر مراد را بهتر میرساند.[7] برخی این پرسش را مطرح کردهاند که آیا امر خداوند به وجود شییء در حال عدم آن چیز است یا در حال وجود آن؟ در صورت اول، امر کردن به معدوم ممکن نیست و در صورت دوم چیزی که وجود دارد امر کردن به حدوث آن معنا ندارد. سپس اقوال گوناگونی را ذکر کرده و در پایان این قول را برگزیدهاند که وجود شیء نه بر اراده و امر الهی مقدّم و نه از آن مؤخّر است.[8] عارفان در پاسخ این پرسش گفتهاند: اشیا پیش از آنکه در خارج موجود شوند نسبت به وجود خارجی معدوماند؛ ولی ازلا و ابداً با وجود علمی الهی موجودند[9] و اشیا با وجود علمی خود خطاب الهی را شنیده و آن را پذیرفته و امتثال میکنند و وجود خارجی مییابند. اشیا به اعتبار وجود علمی، همان اعیان ثابتهاند که عبارتاند از صور معقوله اسمای الهی در علم خداوند[10] و همین اعیان به اعتبار دیگری حقایق موجودات خارجی هستند.[11] گفته شده: در امر تکوینی بر خلاف امر تشریعی بین امر و مأمور هیچگونه مغایرتی نیست.[12]
اوصاف امر تکوینی:
اوصاف امر تکوینی:
1. امر تکوینی الهی همه عالم ممکنات را در برگرفته است، زیرا هر شأنی از شئون ایجاد از امر الهی است و خداوند مالک هر امری است: «اَلا لَهُ الخَلقُ والاَمر» (اعراف/7،54)[13]، «بَل لِلَّهِ الاَمرُ جَمیعـًا» (رعد/13،31)[14]، «قُل اِنَّ الاَمرَ کُلَّهُ لِلّهِ» (آل عمران/3،154)[15]، چنانکه خداوند در همه زمانها مالک امور است: «لِلّهِ الاَمرُ مِن قَبلُ ومِن بَعدُ» (روم/30،4)[16]؛ همچنین مالکیت امر تکوینی مختص خداوند است و هیچکس حتّی رسولاکرم(صلی الله علیه وآله)هیچگونه مالکیتی نسبت به امور الهی ندارد: «لَیسَ لَکَ مِنَ الاَمرِ شَیء» (آلعمران/3،128)[17]
2. تحقق امر الهی قطعی است، زیرا خداوند بر امر خویش غالب است و امر الهی مغلوب او بوده و چارهای جز اطاعت از او ندارد، بنابراین، تخلف از امر الهی غیر ممکن است و هیچکس نمیتواند مانع تحقق امر تکوینی خداوند شود. علت این امر آن است که اسباب ظاهری در تأثیرات خود مستقل نیستند، بلکه اثرگذاری آنها به اذن خداوند است[18]: «واللّهُ غالِبٌ عَلی اَمرِهِ» (یوسف/12،21)، «اِنَّ اللّهَ بــلِغُ اَمرِه» (طلاق/65 ،3)، «و کان أمراللّه مفعولاً» (نساء/4،47؛ احزاب /33،37)
3. امر خداوند دارای اندازه، تقدیر و تدبیر است و او برای هر کسی چیزی را تقدیر میکند که مناسب با حال وی است: «و کانَ اَمرُ اللّهِ قَدَرًا مَقدورا» (احزاب/33،38)[19] و در نظام هستی نیز خداوند امر عالم را تدبیر میکند، بدین معنا که با آوردن امری پس از امری دیگر، بهترین نظام را بین موجودات عالم برقرار میسازد، بهگونهای که هر چیزی به سوی غایتی که مقصود از آفرینش آن چیز است حرکت کند و مجموع عالم دنیا نیز به سوی غایت خویش که رجوع به سوی خدا و ظهور آخرت پس از دنیاست حرکت کند: «یُدَبِّرُ الاَمر» (رعد/13،2[20] و نیز یونس/10،3)
4. امر تکوینی الهی، دفعی است و تدریج در آن راه ندارد[21] (قمر/54 ،50) و تدریجی که در موجودات مادّی مشاهده میشود، مربوط به نحوه وجود و جنبه مادیّت آنهاست.
فرشتگان و امر تکوینی:
فرشتگان و امر تکوینی:
گرچه وجود فرشتگان از حیث انتساب به خدا، خود از مصادیق امر الهی است؛ ولی فرشتگان واسطه بین خدا و مخلوقات دیگر او نیز بوده و امر الهی را از مافوق دریافت کرده و آن را در مراتب پایینتر اجرا میکنند. آنان اسبابی هستند که حوادث عالم به آنها مستند است. در آیات ابتدایی سوره نازعات، اجرای امر الهی به دست فرشتگان به این صورت بیان شده است: سوگند به فرشتگانی که پس از صدور امر الهی از جایگاه خویش خارج شده و شروع به تنزّل میکنند: «و النّـزِعـتِ غَرقـا * والنّـشِطـتِ نَشطـا» و برای اجرای آن امر میشتابند: «والسّـبِحـتِ سَبحـا» و هر فرشتهای نسبت به امری که بدان مأمور است از فرشتگان دیگر سبقت میگیرد:«فَالسّـبِقـتِ سَبقـا» و در نتیجه به تدبیر امور عالم میپردازند: «فَالمُدَبِّرتِ اَمرا» [22] فرشتگان هیچگاه از امر الهی سرپیچی نکرده و پیوسته آنچه را بدان مأمورند انجام میدهند:«و یَفعَلونَ ما یُؤمَرون» (نحل/16،50)، «وهُم بِاَمرِهِ یَعمَلون» (انبیاء/21،27)، چنانکه در آخرت، خداوند به آنها فرمان میدهد که اهل جهنم را به انواع عذابها[23] مبتلا سازند و آنها نیز این امر الهی را بدون هیچ کاستی، اجرا میکنند: «عَلَیها مَلـئِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعصونَ اللّهَ ما اَمَرَهُم ویَفعَلونَ ما یُؤمَرون» (تحریم/66 ، 6) فرشتگان هیچگاه بدون امر الهی از عالم بالا فرود نمیآیند: «وما نَتَنَزَّلُ اِلاّ بِاَمرِ رَبِّکَ» (مریم/19،64) این آیه بر عصمت فرشتگان دلالت دارد.[24] فرشتگان و روح در شب قدر، از هر امری نازل میشوند: «تَنَزَّلُ المَلـئِکَةُ والرّوحُ فیها ... مِن کُلِّ اَمر» (قدر/97،4) بنابر احتمالی، مراد از امر در این آیه امر الهی است و معنای آیه این است که هر امر الهی سبب آغاز نزول فرشتگان است.[25]
در برخی از آیات آمده است که خداوند پس از آفرینش آدم(علیه السلام) به فرشتگان و ابلیس فرمان داد برای آدم سجده کنند که فرشتگان این امر را اطاعت کردند و ابلیس از آن سرپیچی کرد: «واِذ قُلنا لِلمَلـئِکَةِ اسجُدوا لاِدَمَ فَسَجَدوا اِلاّ اِبلیسَ ... فَفَسَقَ عَن اَمرِ رَبِّهِ» (کهف/18،50 و نیز بقره/2،34؛ اعراف/7،11؛ طه/20،116؛ اسراء17،61) برخی مراد از امر به سجده را امر تشریعی دانستهاند[26]؛ ولی برخی این نظریه را درست ندانستهاند؛ زیرا معتقدند امر تشریعی در مورد فرشتگان معنا ندارد[27]؛ همچنین نمیتوان این امر را تکوینی دانست، زیرا تخلف از امر تکوینی ممکن نیست، در حالی که ابلیس از سجده کردن سرپیچی کرد.[28] برخی نیز آن را دو امر دانستهاند[29] که در این صورت میتوان گفت امر فرشتگان تکوینی و امر ابلیس تشریعی بود. گفته شده: با تدبّر در مجموع آیات مربوط به این موضوع به دست میآید که گرچه قرآن موضوع سجده برای آدم(علیه السلام)را به صورت قصههای اجتماعی که متضمّن امر و اطاعت و سرپیچی است نقل کرده؛ ولی این قصه در حقیقت تمثیلی برای تکوین است و مراد از آن این است که پیش از آفرینش آدم(علیه السلام) مقام قرب و بُعد و راه سعادت و شقاوت از یکدیگر جدا نبود و ابلیس با فرشتگان در مقام قدس بود و چیزی آنها را از یکدیگر جدا نمیکرد؛ ولی با آفرینش آدم(علیه السلام)راه سلوک به سوی خدا به دو راه سعادت و شقاوت تقسیم شد و مقام قرب از مقام بعد جدا گشت و ابلیس از فرشتگان متمیّز گشته و از مقام قرب رانده شد.[30]
روح و امر تکوینی:
روح و امر تکوینی:
روح در لغت مبدأ حیات است که با آن، موجود زنده قادر به احساس و حرکت ارادی میشود.[31] حقیقت روح حقیقتی واحد و دارای مراتب و درجات است. مرتبهای از آن در حیوانات است، مرتبهای در عامّه انسانها (سجده/32،9؛ حجر/15،29)، مرتبهای در انسانهای مؤمن (مجادله/58 ،22)، مرتبهای همراه فرشتگان (نحل/16،2) و مرتبهای از آن برای تأیید پیامبران است.[32] روح در حقیقت موجودی مستقل و دارای حیات، علم و قدرت است.[33] براساس روایاتی این موجود عالی رتبه، فرشته نیست و مقام آن از همه فرشتگان برتر است.[34] مشرکان از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)درباره حقیقت مطلق روح که در قرآن وارد شده بود پرسیدند. قرآن در پاسخ آنها به بیان حقیقت روح و مرتبه برین آن پرداخت و روح را از سنخ امر الهی دانست[35]: «ویَسـَلونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّی» (اسراء/17،85) از آیات قرآن برمیآید که روح از سنخ امر الهی و کلمه ایجاد و از سنخ ملکوت است، در نتیجه روح کلمه حیات است که خداوند آن را بر اشیا القا کرده و آنها را زنده میکند.[36] خداوند روح را به همراه فرشتگان نازل کرده و آن را در جان هر پیامبری که بخواهد القا میکند، تا به این صورت، معارف الهی بر آن پیامبر افاضه شود[37]:«یُنَزِّلُ المَلـئِکَةَ بِالرُّوحِ مِن اَمرِهِ عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ اَن اَنذِروا ...» (نحل/16،2)، «یُلقِی الرُّوحَ مِن اَمرِهِ عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ لِیُنذِرَ ...» (غافر/40،15) برخی روح را در این آیه، وحی یا قرآن، جبرئیل، رحمت، هدایت یا ارواح انسانها دانستهاند.[38] برخی نیز در آیه 2 نحل/16 و 15 غافر/40 عبارت «مِن اَمرِهِ» را به معنای «بأمره» دانستهاند[39] که براساس آن معنای دو آیه با آنچه گفته شد تفاوت پیدا میکند. خداوند خطاب به پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)بیان داشته است که معارف الهی و احکامی که نزد آن حضرت است و مردم را به سوی آنها فرا میخواند، از خود ایشان نیست، بلکه به واسطه نازل کردن روح بر آن حضرت این معارف به وی افاضه شده و پیش از نزول روح ایشان نمیدانستند کتاب و ایمان چیست[40]: «و کَذلِکَ اَوحَینا اِلَیکَ روحـًا مِن اَمرِنا ما کُنتَ تَدری مَا الکِتـبُ ولاَ الایمـنُ» (شوری/42،52) روح در شب قدر نیز به همراه فرشتگان نازل میشود. (قدر/97،4)[41]
مصادیق امر تکوینی:
اشاره
مصادیق امر تکوینی:
آیاتی که مصادیق امر تکوینی در آنها بهکار رفته دو دسته است: 1. آیاتی که در آنها واژه «امر» یا مشتقات آن وجود ندارد، چنانکه در آیه 65 بقره/2 امر الهی مبنی بر مسخ برخی از بنیاسرائیل بیان شده است: «فَقُلنا لَهُم کونوا قِرَدَةً خـسِـین» مراد از این تعبیر آن است که برخی از یهودیان را مسخ کرده و به میمون تبدیل کردیم؛ نه اینکه لفظ و قولی در کار باشد.[42] از دیگر مصادیق امر تکوینی میتوان به سرد و سلامت قرار دادن آتش برای ابراهیم(علیه السلام)(انبیاء/21،69) و ایجاد آدم(علیه السلام)(آلعمران/3،59) اشاره کرد. گاهی نیز با واژههای دیگری مانند «حکم» به امر تکوینی الهی اشاره شده است: «اِنِ الحُکمُ اِلاّ لِلّهِ عَلَیهِ تَوَکَّلت» (یوسف/12،67)[43]
2. آیاتی که در آنها واژه امر یا مشتقات آن بهکار رفته است. در این آیات مصادیق گوناگونی بیان شده است؛ مانند:
الف. هدایت تکوینی:
الف. هدایت تکوینی:
یکی از شئون امامت، هدایت کردن مردم به امر تکوینی خداوند است: «و جَعَلنا مِنهُم اَئِمَّةً یَهدونَ بِاَمرِنا» (سجده/32،24)، «وجَعَلنـهُم اَئِمَّةً یَهدونَ بِاَمرِنا» (انبیاء/21،73) مراد از این هدایت، هدایت تشریعی و ارائه طریق یعنی آموزش معارف دینی نیست، زیرا خداوند ابراهیم(علیه السلام) را سالها پس از نبوّت به امامت رساند (بقره/2،124) و معلوم است که نبوت هیچگاه جدای از هدایت به معنای ارائه طریق نیست، بنابراین، هدایتی که از شئون امامت است، هدایت تکوینی و ایصال به مطلوب و آن نوعی تصرّف تکوینی در نفوس انسانها و سیر دادن آنها به سوی کمال است، پس امام رابط بین مردم و پروردگارشان در گرفتن فیضهای باطنی و رساندن آنها به انسانهاست، چنانکه پیامبر رابط بین مردم و پروردگارشان در گرفتن فیضهای ظاهری و احکام دینی و رساندن آنها به انسانهاست.[44] برخی از مفسران امر و هدایت را در دو آیه فوق تشریعی دانسته و گفتهاند: معنای اینگونه آیات آن است که امام به فرمان الهی انسانها را هدایت میکند.[45]
ب. حوادث طبیعی:
ب. حوادث طبیعی:
وقوع همه پدیدههای جهان نیازمند امر تکوینی خداوند است، چنانکه قرآن حرکت کشتی در دریا را به امر تکوینی الهی میداند: «لِتَجرِیَ الفُلکُ فیهِ بِاَمرِه» (جاثیه/45،12 و نیز ابراهیم/14،32؛ حجّ/22،65 ؛ روم/30،46)؛ همچنین بقای نظام متقن آسمان و زمین در قرون متمادی به امر تکوینی خداوند است[46]: «ومِن ءایـتِهِ اَن تَقومَ السَّماءُ والاَرضُ بِاَمرِهِ» (روم/30،25) برخی از مفسران اشعری گفتهاند: مراد از امر در این آیه احتمال دارد امر تکوینی یا اراده باشد و سپس افزودهاند: امر تکوینی نزد معتزله و اشاعره همواره موافق اراده است؛ ولی امر تشریعی نزد معتزله همیشه موافق اراده است؛ امّا نزد اشاعره گاهی موافق نیست.[47]
ج. مقاربت با همسر:
ج. مقاربت با همسر:
خداوند امر تکوینی به آمیزش با همسر کرده است. این مطلب از قید «مِن حَیثُ اَمَرَکُمُ اللّه» در آیه 222 بقره/2 قابل استفاده است: «فَأتوهُنَّ مِن حَیثُ اَمَرَکُمُ اللّه» مراد از «فأتوهنّ» فرمان به مقاربت است که به دلیل ادب والای قرآنی با این واژه بیان شده است و قید «اَمَرَکُمُ اللّه» نیز تکمیل همین ادب است، زیرا عمل مقاربت به حسب نظر ابتدایی، عملی لغو و بیهوده است؛ ولی قید مذکور به این معنا که خداوند امر تکوینی به مقاربت کرده، بیانگر آن است که بقای نظام انسانی وابسته به ازدواج و تولید مثل است، پس شایسته نیست که این عمل، بیهوده محسوب شود. احتمال دارد که امر در این آیه تشریعی بوده و مفاد آیه این باشد که ازدواج و تولید مثل واجب کفایی است.[48] برخی نیز قید «مِن حَیثُ اَمَرَکُمُ اللّه» را به این معنا دانستهاند که مقاربت با همسر فقط از موضعی که خداوند فرمان داده جایز است و گفتهاند: این آیه بر حرمت مقاربت با همسر از پشت، دلالت میکند[49]؛ ولی این استدلال بسیار ضعیف بوده و آیه فوق هیچگونه دلالتی بر این مطلب ندارد.[50]
د. عذاب الهی:
د. عذاب الهی:
خداوند بسیاری از امتهای گذشته را عذاب کرده است: «فَاِذا جاءَ اَمرُ اللّهِ ...» (غافر/40،78) مراد از امر خداوند در این آیه، عذاب الهی است[51] و هنگامی که عذاب خدا فرا میرسید هیچیک از خدایان دروغین آنها نمیتوانستند آنها را بینیاز سازند: «فَما اَغنَت عَنهُم ءالِهَتُهُمُ الَّتی یَدعونَ مِن دونِ اللّهِ مِن شَیء لَمّا جاءَ اَمرُ رَبِّکَ» (هود/11،101) در قرآن به عذاب برخی از امتهای گذشته به طور مشخّص نیز اشاره شده است؛ مانند: قوم نوح: «حَتّی اِذا جاءَ اَمرُنا ...» (هود/11،40 و نیز مؤمنون/23،27؛ هود/11،43)، عاد: «ولَمّا جاءَ اَمرُنا» (هود/11،58 و نیز احقاف/46،25)، ثمود: «فلمّا جاء أمرنا ...» (هود/11،66)، قوم لوط: «فَلَمّا جاءَ اَمرُنا ...» (هود/11،82) و قوم شعیب: «ولَمّا جاءَ اَمرُنا ...» (هود/11،94) یکی از عذابهای الهی که موجب فاسق شدن شخص گشته و به هلاک وی میانجامد، استدراج و فراوان کردن نعمت است: «و اِذا اَرَدنا اَن نُهلِکَ قَریَةً اَمَرنا مُترَفیها فَفَسَقوا فیها ...» (اسراء/17،16) ظاهر آیه این است که خداوند هرگاه اراده نابودی قومی را کند آنها را به فسق فرمان میدهد؛ ولی معلوم است که خداوند هیچگاه نه امر تشریعی به فسق میکند و نه امر تکوینی (از آن حیث که فسق است)، بنابراین، مراد از امر به فسق همان استدراج است.[52] البته احتمال دارد که امر در آیه فوق تشریعی بوده و معنای آیه این باشد که خداوند به آنها فرمان اطاعت میدهد و آنها سرپیچی کرده و فاسق میشوند.[53]
در آیات دیگری به برخی دیگر از مصادیق امر تکوینی الهی اشاره شده است؛ مانند: وقوع قیامت[54]: «اَو یَأتِیَ اَمرُ رَبِّکَ ...» (نحل/16،33)، آمدن مرگ[55]: «... و غَرَّتکُمُ الاَمانِیُّ حَتّی جاءَ اَمرُ اللّهِ» (حدید/57 ،14)، وقوع جنگ میان مؤمنان و مشرکان و پیروزی مؤمنان در آن[56]:«لِیَقضِیَ اللّهُ اَمرًا کانَ مَفعولاً» (انفال/8 ،42 ، 44)، نصرت مؤمنان و خوار کردن کافران و آشکار ساختن دین[57]:«اَتی اَمرُ اللّه» (نحل/16،1)، نصرت دین و جایگزین کردن قومی که جز خدا را دوست ندارند به جای مسلمانان مقصّر[58]: «... فَتَرَبَّصوا حَتّی یَأتِیَ اللّهُ بِاَمرِهِ» (توبه/9،24) و نابودی گیاهان سرسبز: «حَتّی اِذا اَخَذَتِ الاَرضُ زُخرُفَها وازَّیَّنَت ... اَتـها اَمرُنا لَیلاً اَو نَهارًا فَجَعَلنـها حَصیدًا» (یونس/10،24)
امربهمعروف و نهیازمنکر
اشاره
امربهمعروف و نهیازمنکر: دو فریضه اساسی برای نظارت عمومی در جامعه اسلامی
امر بهمعروف دراصطلاح بهمعنای فرمان دادن به هر کاری است که حُسن آن از نظر عقل و شرع شناخته شده است و نهی از منکر به معنای باز داشتن از هر کاری است که حُسن آن از منظر عقل و شرع ناشناخته است یا عقل یا شرع به قُبح آن حکم میکند.[1] در منابع، تعبیراتی گوناگون در تعریف امر به معروف و نهی از منکر شده؛ ولی از مجموع آنها همین معنا قابل استنباط است.[2]
امر به معروف و نهی از منکر دو فرع مهم از فروع دین و از ضروریات اسلام به شمار میرود و با توجه به اینکه احکامی مشترک دارند و غالباً در آیات و روایات در کنار هم آمدهاند، هر دو موضوع در یک مقاله طرح شده است. این دو واجب مربوط به حوزه عمل و از همینرو جایگاه اصلی آن علم فقه است، با این حال برای اولین بار موضوع امر به معروف و نهی از منکر به وسیله معتزله به علم کلام نیز راه یافت.[3] طرح این مبحث در کلام معتزله از آن رو بوده است که اعتقاد به امر به معروف و نهی از منکر همراه با 4 اصل دیگر توحید، عدل، وعد و وعید و منزلت بین المنزلتین «اصول خمسه» معتزله را شکل میداده است. از نظر معتزله همه مؤمنان در حد توان خود به اقامه احکام شرع مکلفاند و باید در امر به معروف و نهی از منکر شیوههای گوناگون اجرای آن را که شامل قیام مسلحانه نیز هست بهکار گیرند.[4] دیگر متکلمان نیز با پیروی از معتزله امر به معروف و نهی از منکر را در ردیف مباحث کلامی پیگیری کردهاند.[5]
از مباحثی که مشترکاً در منابع کلامی و فقهی دنبال شده، گستره معروف و منکر است. البته در شمول معروف و منکر بر واجب و حرام تردیدی نیست؛ ولی در شمول آن بر مستحب و مکروه اختلاف است؛ بسیاری مانند زمخشری، طوسی و محقق حلی فقط مفهوم معروف را توسعه داده و اشتمال منکر بر مکروه را نپذیرفتهاند[6] و در عین حال برخی این توسعه را در هر دو مفهوم پذیرفته و معروف را شامل واجب و مستحب، و منکر را شامل حرام و مکروه دانستهاند.[7]البته در این صورت امر به مستحب و نهی از مکروه، مستحب است.
از تعابیر احادیث و فقها میتوان استفاده کرد که امر به معروف و نهی از منکر معنایی فراگیر دارد و میتواند در قالب موعظه و نصیحت نیز محقق شود، همچنانکه برخی از مراتب امر به معروف و نهی از منکر بدون هرگونه گفتاری محقق میگردد، بنابراین میتوان گفت امر به معروف و نهی از منکر در اصطلاح عبارت است از هر اقدامی که به تحقق معروف کمک و از وقوع منکر جلوگیری کند؛ چه با گفتار باشد و چه با کردار و رفتار.[8] در عین حال برخی از فقها با الهام از مفهوم کلمه «امر» و «نهی» شرط کردهاند که امر به معروف و نهی از منکر از موضع برتر و آمرانه باشد؛ مثلا باید گفت «نماز بخوان» و «شراب ننوش» و با خواهش و موعظه کردن امر به معروف و نهی از منکر محقق نمیشود.[9]
تعلیم جاهل نیز هرچند اصطلاحاً با امر به معروف و نهی از منکر متفاوت است؛ ولی با همان ملاک واجب شده است، ازاینرو در برخی روایات بر آموزش جاهل نیز امر به معروف و نهی از منکر اطلاق شده است[10]: «إِنّما یُؤمَر بالمعروفِ و یُنهی عنالمنکر مومنٌ فیتعظ أو جاهِلٌ فیتعلَّم» [11]
در منابع حدیثی شیعه روایاتی که در باب امر به معروف و نهی از منکر گرد آمده، قابل ملاحظه است. از مجموع این روایات میتوان استفاده کرد که اسلام با نگرشی جامعه گرایانه میخواهد همه افراد جامعه اسلامی بهگونهای تربیت شوند که نسبت به رفتار یکدیگر احساس مسئولیت کنند، زیرا مصالح و سعادت دنیوی و اخروی افراد جامعه به یکدیگر مرتبط است و بر این پایه نقش امر به معروف و نهی از منکر ممتاز و برجسته شده است. بنابر روایات، همه کارهای نیک حتی جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهی از منکر همانند آب دهان در برابر دریای پهناور است[12]؛ همچنین اقامه واجبات دیگر، امنیت راهها، حلیت داد و ستد، برطرف شدن ظلم، آبادانی زمین، انتقام از دشمنان و سامان یافتن همه کارها در گرو امر به معروف و نهی از منکر است.[13]
برخلاف منابع شیعه، روایات این باب در منابع روایی اهل سنت کم شمار است؛ همچنین پیگیری این موضوع در آثار فقهی اهل سنت نشان میدهد که میان گرایشات سیاسی مذاهب به حکومتها و محدودسازی امر به معروف و نهی از منکر در حوزه وظایف عمومی ارتباط وجود دارد. جریان محدود سازی امر به معروف و نهی از منکر که به طور مشترک در مذاهب گوناگون اهل سنت از اصحاب رأی و اصحاب حدیث دیده میشود در واقع به معنای محدود کردن این دو امر در حوزه وظایف فردی است و در مواردی که از احکام حکومتی سخن به میان آمده، بحث امر به معروف و نهی از منکر نیز به طور گسترده مطرح شده است.[14]
وجوب امر به معروف و نهی از منکر:
وجوب امر به معروف و نهی از منکر:
قرآن کریم با تعبیراتی گوناگون به موضوع امر به معروف و نهی از منکر پرداخته است. در شماری از آیات تعبیر امر به معروف و نهی از منکر در کنار یکدیگر بهکار رفته است: «والمُؤمِنونَ والمُؤمِنـتُ بَعضُهُم اَولِیاءُ بَعض یَأمُرونَ بِالمَعروفِ و یَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ» (توبه/9،71 و نیز آلعمران/3،104،110؛ حجّ/22،41؛ لقمان/31، 17)؛ همچنین تعبیراتی مانند «امر به عُرف» (اعراف/7،199)، «امر به عدل» (نحل/16،90)، «امر به قسط» (آلعمران/3،21) و «نهی از سوء» (اعراف/7،165)، «نهی از فحشا» (نحل/16،90)، «نهی از فساد» (هود/11،116) و «نهی از گناه» (مائده/5 ،63) به این دو فریضه اشاره دارد. در برخی آیات، به ویژه در ضمن قصص قرآنی نیز بدون تصریح به واژه معروف یا منکر، مصادیقی از امر به معروف و نهی از منکر آمده است. (مائده/5 ،63 ؛ فرقان/25،72) محتوای این آیات بر لزوم امر به معروف و نهی از منکر در جامعه اسلامی و نکوهش و هلاکت امتهای پیشین بر اثر ترک این دو فریضه دلالت دارد. فقیهان برای وجوب امر به معروف و نهی از منکر به بیشتر این آیات استدلال کردهاند.[15] برخی نزول آیات قرآن را در تشریع امر به معروف و نهی از منکر دارای سیر تدریجی میدانند؛ یعنی در مرحله نخست به تشویق آن پرداخته، سپس سرنوشت شوم ترک این دو کار را یادآور شده، در مرحله بعد آن دو را واجب کرده و در نهایت عمل به آن دو را صفت لازم مؤمنان دانسته است.[16]
شماری از متکلمان و فقیهان افزون بر ادله نقلی (کتاب، سنت، اجماع) برای وجوب امر به معروف و نهی از منکر به دلیل عقل نیز استدلال کرده و گفتهاند که امر به معروف و نهی از منکر از بارزترین راههای هدایت انسان است و از باب قاعده لطف (نزدیک ساختن بندگان به طاعت و دور ساختن آنان از معصیت از سر لطف) انجام دادن آن بر همه لازم است.[17]
فقها درباره اینکه این وجوب عینی است یا کفایی، اختلاف نظر دارند و آن را غالباً در ذیل آیه 104 آلعمران/3 طرح کردهاند: «ولتَکُن مِنکُم اُمَّةٌ یَدعونَ اِلَی الخَیرِ ویَأمُرونَ بِالمَعروفِ ویَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ واُولـئِکَ هُمُ المُفلِحون» اکثر مفسران «مِنْ» در «مِنکُم» را تبعیضیه دانسته و وجوب کفایی را نتیجه گرفتهاند؛ یعنی امر به معروف و نهی از منکر بر همه شما واجب نیست، زیرا همه برای آن شایستگی لازم را ندارند، بلکه باید گروهی از میان شما که با معروف و منکر و شرایط امر به معروف و نهی از منکر آشنا هستند به این مهم مبادرت ورزند[18]؛ همچنین در وجه کفایی بودن گفتهاند که با تحقق غرض شارع یعنی تحقق معروف و از میان رفتن منکر، وجوب از دیگران برداشته میشود.[19] استفاده وجوب کفایی از آیه قابل خدشه است، زیرا آیه فقط دلالت میکند که امر به معروف و نهی از منکر بر همه واجب نیست، چون همه مردم شرایط آن را ندارند و ساقط شدن واجب از غیر واجدان شرایط به معنای وجوب کفایی نیست، چنانکه ساقط شدن وجوب حجّ از غیر افراد مستطیع دلیل بر کفایی بودن آن نیست.[20]
در برابر، بعضی از فقها مانند شیخ طوسی با تمسک به عموم آیات و روایات به وجوب عینی امر به معروف و نهی از منکر قائل شدهاند. مستند آنان آیه 110 آلعمران/3 است: «کُنتُم خَیرَ اُمَّة اُخرِجَت لِلنّاسِ تَأمُرونَ بِالمَعروفِ وتَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ» زیرا خطاب در این آیه به عموم مسلمانان و وظیفه امر به معروف و نهی از منکر بر عهده همه است. اینان «مِنْ» را در آیه 104 آلعمران/3:«و لتَکُن مِنکُم» بیانیّه و به معنای «کونوا امة» و خطاب آیه را عام دانستهاند.[21] به نظر میرسد برای اثبات وجوب عینی استدلال به شمول خطاب صحیح نباشد، زیرا هم در واجب کفایی و هم در واجب عینی خطاب عام است و تفاوت فقط در این است که در واجب کفایی با تحقق غرض شارع وجوب از دیگران ساقط میشود، به علاوه، اصولا اختلاف در عینی یا کفایی بودن این دو فریضه بیثمر و حداقل کمثمر است[22]، زیرا در صورتی که با امر و نهی غرض (تحقق معروف و مرتفع شدن منکر) محقق شود و نیز در صورتی که به مقدار کافی اقدام به امر و نهی شود، بهگونهای که قیام دیگران بیفایده باشد، همه فقها حتی آنها که وجوب آن را عینی میدانند، قائل به سقوط وجوب از دیگران هستند، با وجود این، برخی نتیجه این اختلاف نظر را در قالب مثالی این گونه توضیح دادهاند: اگر در شهری شخصی نماز نمیخواند یا شراب مینوشد و در آن شهر فقط 10 نفر واجد شرایط وجود دارند اگر یکی از 10 نفر امر و نهی کرد و تأثیر سخن او در حدّ گمان قوی (ظن) است در صورتی که وجوب را کفایی بدانیم همین اقدام شخص اول قبل از حصول نتیجه، وجوب را از 9 نفر دیگر ساقط میکند و اگر وجوب را عینی بدانیم ساقط نمیکند.[23]
احتمال دیگر این است که مرتبه نخست امر به معروف و نهی از منکر یعنی انکار قلبی واجب عینی باشد؛ اما مرتبه دوم (انکار زبانی) عینی نبوده و مرتبه سوم (انکار عملی) کفایی است.[24]
برخی با تمسک به آیه 105 مائده/5 گمان بردهاند که اگر شخصی مراقب خویش بوده و در جهت اصلاح خویش اقدام کند لازم نیست نگران عملکرد دیگر افراد جامعه باشد، زیرا هنگامی که شخص هدایت یافته باشد گمراهی دیگران به او ضرر نمیزند: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا عَلَیکُم اَنفُسَکُم لایَضُرُّکُم مَن ضَلَّ اِذَا اهتَدَیتُم اِلَی اللّهِ مَرجِعُکُم» حتی برخی گفتهاند که ظاهر آیه بر عدم وجوب امر به معروف و نهی از منکر دلالت دارد[25]، در حالی که در آیه مزبور سخن از هدایت است و انسان آنگاه هدایت یافته که به وظایف خویش از جمله امر به معروف و نهی از منکر عمل کرده باشد. البته در صورتی که به وظیفه خود عمل کند یا شرایط یا زمینه برای انجام دادن این تکلیف فراهم نباشد، گمراهی دیگران به او زیانی نمیزند، افزون بر این، آیه اصولا در مقام بیان این واقعیت است که مؤمنان باید در راهشان ثابت قدم باشند و گمراهی دیگران آنان را متزلزل نسازد، زیرا گمراهی آنان به مؤمنان ضرری نمیزند[26]؛ به عبارت دیگر، انسان باید در انتخاب مسیر حق* و تفکر صحیح تحت تأثیر جامعه قرار نگیرد؛ حق، حق است، گرچه اکثریت از آن روی برگردانند و باطل، باطل* است، گرچه اکثریت به آن روی آورند، همچنانکه علی(علیه السلام)میفرماید: در مسیر هدایت به سبب اندک بودن رهروانش به وحشت نیفتید[27]؛ همچنین این آیه نمیتواند ناسخ آیات وجوب امر به معروف و نهی از منکر باشد، زیرا این آیات نسخ را برنمیتابد.[28]
اهمیت امر به معروف و نهی از منکر:
اهمیت امر به معروف و نهی از منکر:
امر به معروف و نهی از منکر در قرآن کریم از اهمیت ویژهای برخوردار است. گاه از این دو فریضه در کنار ایمان به خدا و آخرت یاد شده: «یُؤمِنونَ بِاللّهِ والیَومِ الأخِرِ ویَأمُرونَ بِالمَعروفِ ویَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ» (آلعمران/3، 114) و گاه پیشتر از برپاداشتن نماز و زکات ویژگی مردان و زنان با ایمان شمرده شده است: «المُؤمِنونَ والمُؤمِنـتُ بَعضُهُم اَولِیاءُ بَعض یَأمُرونَ بِالمَعروفِ ویَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ ویُقیمونَ الصَّلوةَ و یُؤتونَ الزَّکوةَ» (توبه/9،71) در برابر، از جمله ویژگیهای منافقان، امر به منکر و نهی از معروف یاد شده است:«المُنـفِقونَ والمُنـفِقـتُ بَعضُهُم مِن بَعض یَأمُرونَ بِالمُنکَرِ و یَنهَونَ عَنِ المَعروفِ» (توبه/9،67) قرآن کریم امر به معروف و نهی از منکر را سنت خداوند دانسته و براساس روایتی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)آمران به معروف و ناهیان از منکر جانشینان خداوند در عمل به این وظیفهاند[29]: «اِنَّ اللّهَ یَأمُرُ بِالعَدلِ والاِحسـنِ وایتایِ ذِی القُربی و یَنهی عَنِ الفَحشاءِ والمُنکَرِ والبَغیِ» (نحل/16،90) و تورات و انجیل بهجاآوردن این دو واجب را از اوصاف پیامبر این امت برشمرده است.[30](اعراف/7،157) عمل کردن به این دو فریضه شاخص امت اسلامی و رمز برتری آنان بر سایر امتها معرفی شده است: «کُنتُم خَیرَ اُمَّة اُخرِجَت لِلنّاسِ تَأمُرونَ بِالمَعروفِ وتَنهَونَ عَنِالمُنکَرِ» (آلعمران/3،110) و مسلمانان مأمور شدهاند که بدین منظور گروه و تشکیلاتی توانمند فراهم آورند تا به رستگاری نایل آیند: «ولتَکُن مِنکُم اُمَّةٌ یَدعونَ اِلَی الخَیرِ ویَأمُرونَ بِالمَعروفِ ویَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ و اُولـئِکَ هُمُ المُفلِحون» (آلعمران/3،104) و به هنگام برخورداری از قدرت و حاکمیت از این تفضل الهی در جهت بسط امر به معروف و نهی از منکر بهره گیرند: «اَلَّذینَ اِن مَکَّنّـهُم فِی الاَرضِ اَقامُوا الصَّلوةَ وءاتَوُا الزَّکوةَ واَمَروا بِالمَعروفِ ونَهَوا عَنِ المُنکَرِ» (حجّ/22،41) از آیات قرآن کریم میتوان استفاده کرد که سرنوشت ترک کنندگان نهی از منکر با سرنوشت مرتکبان منکر گره خورده است و هلاکت و خسران فرجام شوم آنان است. (اعراف/7، 163 ـ 166)
پیشینه امر به معروف و نهی از منکر در ادیان آسمانی:
پیشینه امر به معروف و نهی از منکر در ادیان آسمانی:
امر به معروف و نهی از منکر در شریعت اسلامی در قیاس با ادیان دیگر از اهمیت بیشتری برخوردار است و از همینرو یکی از اوصاف پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)در تورات امر به معروف و نهی از منکر شمرده شده است: «اَلَّذینَ یَتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِیَّ الاُمِّیَّ الَّذی یَجِدونَهُ مَکتوبـًا عِندَهُم فِی التَّورةِ والاِنجیلِ یَأمُرُهُم بِالمَعروفِ و یَنهـهُم عَنِ المُنکَرِ» (اعراف/7،157) شاید اهمیت فوق العاده امر به معروف و نهی از منکر در اسلام از آن روست که این دین برای همه مردم در تمامی اعصار تشریع شده (سبأ/34،28؛ آلعمران/3،19) و آخرین شریعت الهی است (احزاب/33،40)، ازاینرو لازم است همه مؤمنان، به ویژه دانشمندان در بسط و حفظ شریعت بکوشند و با عمل به این دو فریضه، جانشین خدا و پیامبران بر روی زمین باشند و اسلام را جاودانه کنند. با این همه، این دو فریضه ویژه اسلام نیست و در شرایع پیشین نیز واجب بوده، گرچه محدوده آن به گستردگی اسلام نبوده است. بر پایه روایتی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) مراد از «الَّذیِن یأمُروُنَ بِالقِسْطِ» در آیه 21 آلعمران/3 گروهی از بنیاسرائیلاند که قاتلان پیامبران را امر به معروف و نهی از منکر کردند و در این راه به شهادت رسیدند[31]: «اِنَّ الَّذینَ یَکفُرونَ بِـایـتِ اللّهِ و یَقتُلونَ النَّبِیّینَ بِغَیرِ حَقّ ویَقتُلونَ الَّذینَ یَأمُرونَ بِالقِسطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَلیم» همچنین جمعی از «ربّانیون» [دانشمندان مسیحی] و «احبار» [علمای یهود [که از گفتار گناهآلود و حرام خوارگی نهی نمیکردند نکوهش شدهاند: «لَولا یَنهـهُمُ الرَّبّـنِیّونَ والاَحبارُ عَن قَولِهِمُ الاِثمَ واَکلِهِمُ السُّحتَ لَبِئسَ ما کانوا یَصنَعون» (مائده/5 ،63) شماری از بنیاسرائیل بر اثر کفر و ترک نهی از منکر از سوی داود و عیسی(علیهما السلام)لعنت شدند: «لُعِنَ الَّذینَ کَفَروا مِن بَنی اِسرءیلَ عَلی لِسانِ داوودَ و عیسَی ابنِ مَریَمَ ذلِکَ بِما عَصَوا وکانوا یَعتَدون * کانوا لا یَتَناهَونَ عَن مُنکَر فَعَلوهُ» (مائده/5 ،78 ـ 79) از گزارش داستان اصحاب* سبت در قرآن کریم بر میآید که گروهی از بنیاسرائیل که نهی از منکر نمیکردند به همراه مرتکبان منکر هلاک شدند و تنها گروهی نجات یافتند که نهی از منکر کردند: «اَنجَینا الَّذینَ یَنهَونَ عَنِ السّوءِ واَخَذنَا الَّذینَ ظَـلَموا بِعَذاب بَـیس» (اعراف/7،165) در آیه 116 هود/11 بنیاسرائیل را عتاب میکند که چرا در نسلهای پیشین شما جز گروهی اندک، خردمندانی نبودند که مردم را از فساد باز دارند: «فَلَولا کَانَ مِنَ القُرونِ مِن قَبلِکُم اولوا بَقِیَّة یَنهَونَ عَنِ الفَسادِ فِی الاَرضِ اِلاّ قَلِیلاً مِمَّن اَنجَینا مِنهُم» از نصایح لقمان به فرزندش نیز استفاده میشود که امر به معروف در شرایع پیشین واجب بوده است: «یـبُنَیَّ اَقِمِ الصَّلوةَ وأْمُر بِالمَعروفِ وَانْهَ عَنِ المُنکَرِ واصبِر عَلی ما اَصابَکَ» (لقمان/31،17)
شرایط امر به معروف و نهی از منکر:
شرایط امر به معروف و نهی از منکر:
این دو فریضه را موکول به 4 شرط کردهاند؛ یعنی باید امر و نهی کننده 1. معروف و منکر را بشناسد. 2. احتمال تأثیر دهد. 3. مخاطب را مصرّ بر گناه بیابد. 4. بر امر و نهی مفسدهای همچون ضرر مالی و جانی مترتب نباشد.[32] در خصوص شرط نخست برخی فقها با تمسک به اطلاق آیات و روایات و نیز تأکید موجود در این ادله گفتهاند: شناخت معروف و منکر واجب است و کسی که بر اثر عدم آگاهی از معروف و منکر نمیتواند امر به معروف و نهی از منکر کند گناهکار است.[33] این گروه از فقها اصطلاحاً شناخت معروف و منکر را شرط واجب دانستهاند (مانند شرط طهارت برای نماز)؛ ولی بیشتر فقها آن را شرط وجوب دانسته و کسب آن را واجب نمیدانند[34] (مانند شرط استطاعت برای حجّ). بنا به نظر اخیر تنها عالم به معروف و منکر وظیفه امر و نهی را بر عهده دارد. قائلان به این نظر به ادلهای از جمله روایتی از امام صادق(علیه السلام) استناد کردهاند. در این روایت، امام(علیه السلام)وجوب امر به معروف و نهی از منکر را مشروط به قدرت و علم کرده است و آنگاه در تأیید این نظر به آیات «و لتَکُن مِنکُم اُمَّةٌ یَدعونَ اِلَی الخَیرِ ویَأمُرونَ بِالمَعروفِ و یَنهَونَ عَنِ المُنکَر» (آلعمران/3،104) و نیز«و مِن قَومِ موسی اُمَّةٌ یَهدونَ بِالحَقِّ وبِهِ یَعدِلون» (اعراف/7،159) استناد فرموده، با این استدلال که در این دو آیه خداوند وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را تنها بر عهده گروهی خاص: «اُمَّةٌ» نهاده و بر همگان واجب نکرده است.[35]
درباره شرط دوم، فقیهان این نکته را یادآور شدهاند که ممکن است در مواردی امر به معروف و نهی از منکر بر مخاطب تأثیر نداشته باشد؛ ولی آثار جانبی دیگری همچون آشکار شدن بدعتها و پیشگیری از مشتبه شدن معروف و منکر داشته باشد که در این صورت نیز باید حقیقت را آشکار کرد و سکوت و کتمان جایز نیست[36]: «اِنَّ الَّذینَ یَکتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَیِّنـتِ والهُدی مِن بَعدِ ما بَیَّنّـهُ لِلنّاسِ فِی الکِتـبِ اُولـئِکَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ ویَلعَنُهُمُ اللّـعِنون» (بقره/2،159، 173) برخی از فقیهان اهل سنت نیز با استناد به آیه «و ذَکِّر فَاِنَّ الذِّکری تَنفَعُ المُؤمِنین» (اعلی/87 ،9) و نیز برخی روایات، امر به معروف و نهی از منکر را در هر صورت بر مکلف واجب میدانند؛ چه تأثیر داشته باشد یا نداشته باشد.[37]
درباره شرط چهارم، نظر مشهور فقیهان این است که در صورت ترس از زیان مالی و جانی بر خود یا دیگران، وجوب ساقط میگردد.[38] برخی برای اثبات این حکم به آیه 150 اعراف/7 استناد کردهاند که به موجب آن هارون برای حفظ جان خویش از تداوم نهی از منکر امتناع کرد[39]: «اِنَّ القَومَ استَضعَفونی و کادوا یَقتُلونَنی» برخی نیز آیه 195 بقره/2 را که از افکندن خود در هلاکت به دست خویش منع کرده است: «و لا تُلقوا بِاَیدیکُم اِلَی التَّهلُکَةِ» دلیل بر این امر دانستهاند[40]؛ امّا بسیاری از فقها در این مسئله تفصیل داده و آن را در موردی پذیرفتهاند که مفسده مترتب بر امر و نهی بیش از مفسده مترتب بر ترک معروف و ارتکاب منکر باشد؛ ولی اگر معروف و منکر از اموری است که از نظر شارع مقدس اهمیت فراوانی دارد، مانند حفظ اسلام و عقاید و نوامیس قرآن و احکام ضروری باید با مقایسه اهم و مهمّ، مهمتر را در نظر گرفت و با مجرد ضرر و حَرَج وجوب امر به معروف و نهی از منکر برداشته نمیشود. چه بسا برای حفظ اینگونه امور باید جان یا جانهایی فدا شود و در این صورت تحمل ضررهای غیر جانی یا مشقتها به طریق اولی واجب است.[41] از نظر اینان میان قاعده لاضرر و لاحَرَج که مستند عمده شرط چهارم است و ادله امر به معروف و نهی از منکر تزاحم وجود دارد و براساس قاعده تزاحم باید به آنکه ملاک قویتر و اهمیت بیشتری دارد عمل کرد.[42] از آیات قرآن نیز میتوان شواهدی در تأیید این نظر ارائه کرد؛ آیه 21 آلعمران/3 از کشته شدن شماری از پیامبران و نیز کشته شدن امر کنندگان به معروف به دست گروهی از بنیاسرائیل خبر میدهد: «اِنَّ الَّذینَ یَکفُرونَ بِـایـتِ اللّهِ و یَقتُلونَ النَّبِیّینَ بِغَیرِ حَقّ ویَقتُلونَ الَّذینَ یَأمُرونَ بِالقِسطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَلیم» براساس روایتی در ذیل آیه، پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در پاسخ این پرسش که عذاب چه کسی از همه سختتر است فرمود: عذاب شخصی که پیامبری یا آمر به معروف و ناهی از منکری را بکشد، آنگاه آیه فوق را تلاوت کرده و فرمود: بنیاسرائیل در آغاز روز 43 پیامبر را کشتند. 112 مرد صالح از میان آنان برخاستند و قاتلان را امر به معروف و نهی از منکر کردند. بنیاسرائیل همه آنان را نیز در غروب همان روز کشتند.[43] براساس نقل دیگری آن حضرت در ذیل این آیه فرمود: بهترین جهاد سخنی است که برای دفاع از حق در پیش روی سلطان ستمگر گفته و شخص مجاهد در این راه کشته میشود[44]؛ همچنین بر پایه روایتی حضرت علی(علیه السلام)مراد آیه «و مِنَ النّاسِ مَن یَشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ» (بقره/2،207) را مردی دانسته که بر اثر امر به معروف و نهی از منکر کشته میشود[45] و درباره آیه «یـبُنَیَّ اَقِمِ الصَّلوةَ وأمُر بِالمَعروفِ وانْهَ عَنِ المُنکَرِ واصبِر عَلی ما اَصابَکَ» (لقمان/31،17) فرمود که مراد از صبر، استقامت در برابر دشواریها و رنجهایی است که در راه امر به معروف و نهی از منکر وجود دارد.[46] آیات 13 ـ 27 یس/36 نیز به ماجرای مردی فداکار پرداخته که به سبب امر به معروف و نهی از منکر و دفاع از پیامبران الهی سرانجام به شهادت رسید.[47] شهید میگوید: اگر امر به معروف و نهی از منکر به صورت جهاد* باشد مسلم است که میتوان تا سرحد کشته شدن پیش رفت. او در ادامه میگوید: بسیاری از عامه امر به معروف و نهی از منکر را اگرچه به کشته شدن آمر و ناهی بینجامد جایز شمرده و به آیه «و کَاَیِّن مِن نَبِیّ قـتَلَ مَعَهُ رِبِّیّونَ کَثیرٌ» استدلال کردهاند، زیرا خدا آنان را از آن رو که به سبب امر به معروف و نهی از منکر کشته شدهاند ستوده است.[48]
افزون بر آیات، احادیثی که امر به معروف و نهی از منکر را از شاخههای جهاد برشمرده[49] و نیز سیره بسیاری از اولیای الهی که در راستای امر به معروف و نهی از منکر تا سر حد شهادت پیش رفتند مؤید همین نظر است که در امور مهم و اساسی دشواریها نمیتواند مانع امر به معروف و نهی از منکر باشد[50]، بنابراین استناد به آیه «ولا تُلقوا بِاَیدیکُم اِلَی التَّهلُکَةِ» (بقره/2،195) برای عدم وجوب امر به معروف و نهی از منکر در همه موارد ضرر[51] صحیح نیست.
برخی بر شرطهای چهارگانه فوق شرط عدالت را نیز افزودهاند؛ یعنی امر و نهی کننده خود نیز باید واجبات را انجام دهد و از محرمات بپرهیزد. آنان برای لزوم این شرط افزون بر روایات، به شماری از آیات نیز استدلال کردهاند[52]؛ از جمله آیاتی که به نکوهش کسانی پرداخته که دیگران را به نیکی فرا میخوانند؛ ولی خویشتن را فراموش کرده و به گفته خود عمل نمیکنند: «اَتَأمُرونَ النّاسَ بِالبِرِّ وتَنسَونَ اَنفُسَکُم» (بقره/2،44)، «لِمَ تَقولونَ ما لا تَفعَلون» (صفّ/61 ،2)، «کَبُرَ مَقتـًا عِندَ اللّهِ اَن تَقولوا ما لا تَفعَلون» (صفّ/61 ،3)؛ ولی فقها و مفسران این شرط را نپذیرفته و گفتهاند که سرزنش در این آیات بر اثر امر به نیکیها نیست، بلکه به سبب ترک واجب و ارتکاب منکر است و در آیه 2 صفّ/61 شاید نکوهش از این جهت است که آنان برخلاف ادعای خود برخی کارها را انجام نمیدادند[53]، بنابراین بر مرتکب منکر نیز واجب است که از منکر نهی کند، زیرا بر عهده او دو واجب است: یکی ترک ارتکاب حرام و دیگری نهی از منکر و با ترک یک واجب، واجب دیگر از او برداشته نمیشود.[54] البته تردیدی نیست که پذیرش نهی کسی که خود به منکر آلوده است، دشوار است.[55]
مراتب امر به معروف و نهی از منکر:
مراتب امر به معروف و نهی از منکر:
این دو فریضه دارای مراتب سه گانه قلبی، زبانی و عملی است. از این مراحل به «انکار قلبی» «انکار زبانی» و «انکار با دست» تعبیر میشود.[56] همین مراحل در برخی روایات نیز آمده است. بر پایه روایتی امام باقر(علیه السلام) فرمود: با دلهای خود منکر را ناخوش دارید و با زبانهای خود از آن باز دارید و با دست خود بر پیشانی کسانی که مرتکب آن میشوند بکوبید و در راه خدا از سرزنش هیچکس بیم نداشته باشید.[57]
دانشوران در تفسیرِ انکار قلبی بر یک نظر نیستند. تفاسیر مختلف را میتوان در سه نظر جمعبندی کرد: 1. اعتقاد به وجوب واجبات و حرمت محرمات.[58] 2. راضی نبودن به گناه.[59] 3. اظهار کراهت قلبی از گناه.[60] به نظر میرسد دو تفسیر نخست نمیتواند از مصادیق حقیقی امر و نهی به شمار آید، بلکه هر دو از امور قلبی و در جای خود لازم است (و حتی میتوان به وجوب عینی آن قائل شد)؛ ولی در آن هیچگونه اظهار نارضایتی نیست، برخلافِ تفسیر سوم که کراهت قلبی بهگونهای ابراز میشود و میتوان گفت که طلبی محقق شده و از مراتب امر به معروف و نهی از منکر به شمار میرود.[61] با حاصل شدن مقصود از هر مرتبه، عمل به مرتبه بعدی جایز نیست. البته هریک از این مراتب نیز دارای درجاتی است؛ مثلا میتوان مرحله نخست را با نگاه، اشاره، درهمکشیدن چهره، رویگردانی و دوری ادا کرد و همینطور مراتب دیگر.[62] برخی از فقیهان و مفسران رعایت این مراتب را از مقدم شدن اصلاح بر قتال در آیه «واِن طَـائِفَتانِ مِنَالمُؤمِنینَ اقتَتَلوا فَاَصلِحوا بَینَهُما فَاِن بَغَت اِحدهُما عَلَی الاُخری فَقـتِلوا الَّتی تَبغی حَتّی تَفیءَ اِلی اَمرِ اللّهِ» (حجرات/49،9) استفاده کردهاند[63]، چنانکه عدهای از پیش افتادن «فَعِظُوهنَّ» (موعظه کردن) بر «واهجُروُهنَّ» (دوری کردن) و «واهجُروهُنَّ» بر «واضرِبوهُنَّ» (زدن) در آیه «فَعِظوهُنَّ واهجُروهُنَّ فِیالمَضاجِعِ واضرِبوهُنَّ» (نساء/4،34) نیز همین نتیجه را گرفتهاند.[64]
برخی فقها رعایت ترتیب را مقتضای جمع بین ادله امر به معروف و نهی از منکر و ادله حرمت زیان رساندن به مؤمنان دانستهاند که اطلاقات ادله مذکور را مقیّد میسازد.[65]
مفسران در خصوص انکار قلبی تأکید کردهاند که اگر کسی راضی به عمل ناپسند گناهکار باشد خود از جمله گناهکاران به شمار میرود. این مطلب را برخی در ذیل آیه 91 بقره/2: «قُل فَلِمَ تَقتُلونَ اَنبِیاءَ اللّهِ مِن قَبلُ اِن کُنتُم مُؤمِنِین» و بعضی در ذیل آیه 183 آلعمران/3 مطرح کردهاند:«قُل قَد جاءَکُم رُسُلٌ مِن قَبلی بِالبَیِّنـتِ و بِالَّذی قُلتُم فَلِمَ قَتَلتُموهُم اِن کُنتُم صـدِقین» خداوند در این دو آیه قتل پیامبران را به یهود* دوران پیامبر نسبت میدهد، با اینکه این عمل را بنیاسرائیل در گذشته انجام داده بودند. این نسبت از آن روی بود که این یهودیان به عمل پیشینیان خود راضی بودند.[66]
برخی مفسران نیز این موضوع را در ذیل آیه 140 نساء/4 بیان کردهاند.[67] این آیه مؤمنان را مخاطب ساخته و از آنان میخواهد که هرگاه شنیدند آیات خدا مورد انکار و استهزا قرار میگیرد با کافران همنشینی نکنند وگرنه درصورت همنشینی، مانند کافران خواهند بود: «وقَد نَزَّلَ عَلَیکُم فِی الکِتـبِ اَن اِذا سَمِعتُم ءایـتِ اللّهِ یُکفَرُ بِها و یُستَهزَاُ بِها فَلا تَقعُدوا مَعَهُم حَتّی یَخوضوا فی حَدیث غَیرِهِ اِنَّکُم اِذًا مِثلُهُم» شایان ذکر است که برخی، از این آیه نتیجه گرفتهاند که در مجلس گناه، کسی که قدرت جلوگیری از وقوع گناه را ندارد باید آن را ترک کند و گرنه در گناه گناهکاران شریک خواهد بود.[68] به گفته طبرسی این آیه دلالت بر حرمت همنشینی با فاسقان و بدعتگزاران دارد. جمعی از مفسران گفتهاند: به همین دلیل، اگر شخصی دروغ بگوید و همنشینان او بخندند خداوند بر آنان غضب میکند.[69] به نظر میرسد ترک مجلس گناه یکی از درجات مرتبه قلبی و نوعی ابراز کراهت قلبی است.
مسئولیت حکومت اسلامی:
مسئولیت حکومت اسلامی:
بدون تردید در کنار وظیفه عمومی مردم در انجام دادن این دو فریضه مهم جامه عمل پوشاندن به مرتبه سوم امر به معروف و برخی از درجات این مرتبه، نیازمند قدرت، تشکیلات و حکومت است، زیرا اگر همه آحاد جامعه بدون اذن حاکم اسلامی به این مرحله عمل کنند برخوردهای اجتماعی موجب هرج و مرج شده و نظم و امنیت جامعه اسلامی خدشهدار میشود، بنابراین، جامعه نیازمند تشکیلاتی مقتدر است که صلاحیت قصاص و اجرای حدود و تعزیرات را داشته باشد. البته همچنانکه آحاد جامعه وظیفه دارند به دو مرحله نخست (انکار قلبی و زبانی) قیام کنند نسبت به ایجاد چنین تشکیلات قدرتمندی نیز وظیفه دارند.
از برخی آیات قرآنی نیز استفاده میشود که برخی از مراتب امر به معروف و نهی از منکر بر عهده گروهی خاص است؛ از جمله: 1. «ولتَکُن مِنکُم اُمَّةٌ یَدعونَ اِلَی الخَیرِ ویَأمُرونَ بِالمَعروفِ و یَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ.» (آلعمران/3،104) وظیفه امر به معروف و نهی از منکر در این آیه بر عهده جمعیتی ویژه (اُمَّةٌ) نهاده شده است، با این حال خطاب در آیه متوجه همه مسلمانان است و همه وظیفه دارند در تشکیل چنین جمعیتی بکوشند.[70] برخی فقها با تمسک به این آیه تشکیل دادن حکومت* اسلامی را بر آحاد مردم واجب دانستهاند؛ حکومتی که یکی از شئون آن اجرای برخی مراتب امر به معروف و نهی از منکر است.[71] برخی به قرینه واژه «اُمَّةٌ» در این آیه، مراد از امت را در چند آیه بعد: «کُنتُم خَیرَ اُمَّة اُخرِجَت لِلنّاسِ تَأمُرونَ بِالمَعروفِ و تَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ» (آلعمران/3،110) نیز همین معنا دانستهاند[72]؛ به بیان دیگر، در این آیه هم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر بر عهده همه مردم نهاده نشده، بلکه بر عهده گروهی خاص است. روایاتی که امّت در آیه 110 آلعمران/3 را بر ائمه(علیه السلام)تطبیق کرده است مؤیّد همین معناست.[73]
2. «اَلَّذینَ اِن مَکَّنّـهُم فِی الاَرضِ اَقامُوا الصَّلوةَ وءاتَوُا الزَّکوةَ واَمَروا بِالمَعروفِ ونَهَوا عَنِ المُنکَرِ ولِلّهِ عـقِبَةُ الاُمور.» (حجّ/22،41) امر به معروف و نهی از منکری که آیه از آن سخن گفته برخی مراتبی است که موکول به داشتن قدرت و حاکمیت است، همچنانکه مقصود از اقامه نماز و پرداخت زکات صرفاً انجام دادن این دو فریضه به گونه فردی نیست، بلکه مقصود، اشاعه و ترویج این دو فریضه در جامعه است. وقوع این آیه پس از آیات جنگ گواه این مطلب است. قرطبی با استدلال به همین آیه مراتبی از امر و نهی را که متوقف بر حبس، تعزیر و زندان و تبعید باشد بر عهده سلطان یا جانشین او دانسته است.[74]
3. «اَلَّذینَ یَتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِیَّ الاُمِّیَّ الَّذی یَجِدونَهُ مَکتوبـًا عِندَهُم فِی التَّورةِ والاِنجیلِ یَأمُرُهُم بِالمَعروفِ ویَنهـهُم عَنِ المُنکَرِ ویُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبـتِ و یُحَرِّمُ عَلَیهِمُ الخَبـئِثَ ... .» (اعراف/7،157) با توجه به اینکه امر به معروف و نهی از منکر در این آیه در ردیف امور دیگری قرار گرفته که از شئون حاکم است میتوان استفاده کرد که این آیه نیز نظر به شأن حکومتی پیامبر(صلی الله علیه وآله)دارد. در احادیث بسیاری نیز امر به معروف و نهی از منکر مشروط به داشتن قدرت شده است.[75]
در اجرای وظیفه امر به معروف و نهی از منکر، از سوی حاکمان مسلمان در برخی از کشورهای اسلامی تشکیلاتی با عنوان «اداره حِسْبه» تأسیس کردهاند. این تشکیلات، نظارت و بازرسی و ارشاد و هدایت مردم در جامعه اسلامی را بر عهده داشته و آنها را در امور اجتماعی به رعایت موازین اسلامی و عدل و انصاف دعوت کرده و از منکر و حرام و ستم به دیگران باز میداشته است.[76] در صدر اسلام این وظیفه را خلفا شخصاً بر عهده داشتند[77]، چنانکه بر پایه روایتی علی(علیه السلام) هر بامداد از دارالحکومه بیرون میآمد و در بازارهای کوفه بازرگانان و فروشندگان را به بردباری، گشادهرویی و انصاف فرا میخواند و آنان را از سوگند، دروغ، ستم و کمفروشی باز میداشت.[78]
ولایت در امر به معروف و نهی از منکر:
ولایت در امر به معروف و نهی از منکر:
از آنجا که امر به معروف و نهی از منکر جنبه فردی ندارد و وظیفهای اجتماعی است و در روابط انسان با دیگران معنا مییابد، بهگونهای دخالت در امور دیگران (امر و نهی شونده) به حساب میآید، ازاینرو عمل کردن به این دو فریضه نیاز به سلطه و ولایت دارد و خداوند که بر همه موجودات ولایت دارد برای مؤمنان نسبت به یکدیگر این ولایت و حق قانونی را قرار داده است: «والمُؤمِنونَ والمُؤمِنـتُ بَعضُهُم اَولِیاءُ بَعض یَأمُرونَ بِالمَعروفِ ویَنهَونَ عَنِالمُنکَر» (توبه/9،71) از ادله وجوب امر به معروف و نهی از منکر برمیآید که امر و نهی در اینجا مولوی است[79] و ازاینرو نیازمند جعل ولایت از سوی خداست. اینکه آمر به واجبات امر و ناهی از محرمات نهی میکند دلیل ارشادی بودن آن نیست، چنانکه امر و نهی پدر و مادر به تکالیف الهی میتواند مولوی باشد، بنابراین، در صورت عمل نکردن امر و نهی شونده به مقتضای امر و نهی، بعید نیست که وی دو معصیت کرده باشد، زیرا هم به تکلیف خویش عمل نکرده و هم فرمان ولایی آمر یا ناهی را اطاعت نکردهاست.[80]
آثار امر بهمعروف و نهی ازمنکر
1. فلاح و رستگاری:
1. فلاح و رستگاری:
آیه 104 آلعمران/3 آمران به معروف و ناهیان از منکر را اهل فلاح و رستگاری* دانسته است؛ به بیان دیگر، در این آیه فلاح و رستگاری مؤمنان متوقف بر امر به معروف و نهی از منکر شده است.[81]
2. بهترین امّت بودن:
2. بهترین امّت بودن:
کسب عنوان بهترین بودن برای امت اسلامی در گرو امر به معروف و نهی از منکر است[82]: «کُنتُم خَیرَ اُمَّة اُخرِجَت لِلنّاسِ تَأمُرونَ بِالمَعروفِ وتَنهَونَ عَنِ المُنکَر» (آلعمران/3،110)، از همینرو از بعضی صحابه نقل شده است که هرکس میخواهد بهترین این امت باشد به شرط خدا که ایمان و امر به معروف و نهی از منکر است وفا کند.[83]
3. نجات از عذاب:
3. نجات از عذاب:
از آیه 165 اعراف/7 که به داستان اصحاب سبت پرداخته برمیآید که در مواجهه با منکر کسانی از عذاب نجات مییابند که امر به معروف و نهی از منکر کنند: «فَلَمّا نَسوا ما ذُکِّروا بِهِ اَنجَینا الَّذینَ یَنهَونَ عَنِ السّوءِ واَخَذنَا الَّذینَ ظَـلَموا بِعَذاب بَـیس بِما کانوا یَفسُقون» آیه 116 هود/11 نیز بنیاسرائیل* را نکوهش کرده که چرا در نسلهای پیشین شما خردمندانی نبودند که مردم را از فساد باز دارند و سپس از نجات یافتن گروه اندکی از بنیاسرائیل که نهی از منکر میکردند خبر داده است: «فَلَولا کَانَ مِنَالقُرونِ مِن قَبلِکُم اولوا بَقِیَّة یَنهَونَ عَنِ الفَسادِ فِی الاَرضِ اِلاّ قَلِیلاً مِمَّن اَنجَینا مِنهُم»
4. پاداش اخروی:
4. پاداش اخروی:
خداوند آمران به معروف و ناهیان از منکر را به دریافت اجر عظیم وعده داده است: «اِلاّ مَن اَمَرَ بِصَدَقَة اَو مَعروف اَو اِصلـح بَینَ النّاسِ ومَن یَفعَل ذلِکَ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ فَسَوفَ نُؤتیهِ اَجرًا عَظیمـا» (نساء/4،114)؛ همچنین خدا مؤمنان را به برخورداری از رحمت الهی و باغهای بهشت بشارت داده است:«یَأمُرونَ بِالمَعروفِ ویَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ ... اُولـئِکَ سَیَرحَمُهُمُ اللّهُ ... وعَدَ اللّهُ المُؤمِنینَ والمُؤمِنـتِ جَنّـت تَجری مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ خــلِدینَ فیها و مَسـکِنَ طَیِّبَةً فی جَنّـتِ عَدن ورِضونٌ مِنَ اللّهِ اَکبَرُ ذلِکَ هُوَ الفَوزُ العَظیم» (توبه/9،71 ـ 72)