گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد چهاردهم
آيه و ترجمه


ثم اءنشأ نا من بعدهم قرونا اءخرين (42)
ما تسبق من اءمة اءجلها و ما يستخرون (43)
ثم اءرسلنا رسلنا تترا كل ما جاء اءمة رسولها كذبوه فأ تبعنا بعضهم بعضا و جعلنهم اءحاديث فبعدا لقوم لا يؤ منون (44)




ترجمه :

42 - سپس اقوام ديگرى را بعد از آنها به وجود آورديم .
43 - هيچ امتى بر اصل و سر رسيد حتميش پيشى نمى گيرد و از آن نيز تاءخير نمى كند.
44 - سپس رسولان خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم ، هر زمان رسولى براى (هدايت ) قومى مى آمد او را تكذيب مى كردند ولى ما اين امتهاى سركش را يكى پس از ديگرى هلاك نـمـوديـم و آنـهـا را احـاديثى قرار داديم (چنان محو شدند كه تنها نام و گفتگوئى از آنها باقى ماند) دور باد از رحمت خدا قومى كه ايمان نمى آورند!
تفسير:
اقوام سركش يكى بعد از ديگرى هلاك شدند
پس از پايان داستان قوم ثمود، قرآن در آيات مورد بحث اشاره به اقوام ديگرى كه بعد از آنـهـا و قـبـل از مـوسى (عليه السلام ) روى كار آمدند كرده ، مى گويد: (بعد از آنان جمعيتهاى ديگرى را روى كار آورديم ) (ثم انشانا من بعدهم قرونا آخرين ).
چـرا كـه ايـن قـانـون و سـنـت خـداونـد بـزرگ اسـت كه فيض خود را قطع نمى كند و اگر گـروهـى مـانـعـى بـر سـر راه تـكـامـل نوع بشر شدند آنها را كنار زده و اين قافله را در مسيرش همچنان پيش مى برد.
امـا ايـن اقـوام و طـوائف گـونـاگـون هـر كـدام داراى زمـان و اجـل مـعـينى بودند و (هيچ امتى از اجل خود پيشى نمى گيرند و از آن عقب نمى افتند) (ما تسبق من امة اجلها و ما يستاخرون ).
بـلكـه هـنگامى كه فرمان قطعى پايان حيات آنها صادر مى شد از ميان مى رفتند، نه يك لحظه زودتر و نه ديرتر.
(اجـل ) بـه مـعـنـى عـمـر و مـدت چـيـزى اسـت ، و گـاه بـه نـقـطـه پـايـان و انـتـهـا نيز اجل گفته مى شود، مثل اينكه مى گوئيم : اجل فلان بدهى فلان زمان است (يعنى سر رسيد آن
البـتـه (اجل ) همانگونه كه قبلا هم گفته ايم دو گونه است : (حتمى ) و (مشروط يا معلق ).
اجل حتمى زمان پايان قطعى عمر شخص يا قوم يا چيزى است كه هيچگونه دگرگونى در آن امـكـان نـدارد، ولى اجـل مـشـروط يـا مـعـلق زمـانى است كه با دگرگون شدن شرائط و موانع ممكن است كم و زياد بشود، قبلا در اين زمينه بقدر كافى صحبت كرده ايم .
به هر حال روشن است كه آيه فوق به اجل حتمى اشاره مى كند.
آيـه بـعـد نـاظـر بـه ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه دعـوت پـيـامـبـران در طول تاريخ هيچگاه
قـطـع نـشـده ، مـى فـرمايد: (ما سپس رسولان خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم ) (ثم ارسلنا رسلنا تترا).
(تـتـرا) از مـاده (وتر) به معنى پى در پى در آمدن است ، و تواتر اخبار به معنى خـبـرهائى است كه يكى بعد از ديگرى مى رسد و از مجموعه آنها انسان يقين پيدا مى كند، ايـن مـاده در اصـل از (وتـر) بـه مـعنى (زه كمان ) گرفته شده است چرا كه زه به كـمان چسبيده و پشت سر آن قرار گرفته است و دو سر كمان را به هم نزديك مى كند، (از نـظـر سـاخـتـمـان كـلمـه ، (تـتـرا) در اصـل (وتـرا) بـوده كـه واو آن تبديل به (ت ) شده ).
بـه هـر حـال ايـن مـعـلمـان آسـمـانـى يـكى پس از ديگرى مى آمدند و مى رفتند، ولى اقوام سـركـش هـمـچـنـان بـر كـفر و انكار خود باقى بودند، به طورى كه (هر زمان رسولى براى هدايت امتى مى آمد او را تكذيب مى كردند) (كلما جاء امة رسولها كذبوه ).
هـنـگـامـى كـه ايـن كـفر و تكذيب از حد گذشت و بقدر كافى اتمام حجت شد (ما اين امتهاى سـركـش را يـكـى بـعـد از ديـگـرى هـلاك نموديم و از صفحه روزگار محوشان كرديم ) (فاتبعنا بعضهم بعضا).
آنـچـنـان نابود شدند كه تنها گفتگوئى از آنها در ميان مردم باقى ماند آرى (ما آنها را احاديثى قرار داديم ) (و جعلناهم احاديث ).
اشاره به اينكه گاه امتى منقرض مى شود اما نفرات و آثار چشمگيرى از آنها در گوشه و كنار به صورت پراكنده باقى مى ماند، ولى گاه چنان نابود مى شود كه جز اسمى از آنـهـا بـر صـفـحـات تـاريـخ يا در گفتگوهاى مردم باقى نمى ماند و اين امتهاى سركش و طغيانگر از دسته دوم بودند.
و در پـايـان آيـه ، هـمچون آيات پيشين مى گويد: (دور باد از رحمت خدا قومى كه ايمان نمى آورند) (فبعدا لقوم لا يؤ منون ).
آرى ايـن سـرنـوشـتـهـاى دردنـاك نـتـيـجـه بـى ايـمـانـى آنـهـا بـود، و بـه هـمـيـن دليـل مـخـصـوص آنـهـا نيست ، هر گروه بى ايمان و سركش و ستمگر خواه ناخواه به چنين سـرنـوشـتـى گـرفـتـار مـى شـود، چنان نابود مى گردد كه تنها نامى از او در صفحات تاريخ و گفتگوها باقى مى ماند.
آنـهـا نـه تـنـهـا در ايـن دنـيا دور از رحمت خدا بودند كه در سراى ديگر نيز از رحمت الهى دورنـد، چـرا كـه تـعـبـيـر آيـه ، مـطـلق اسـت و هـمـه را شامل مى شود.
آيه و ترجمه


ثم اءرسلنا موسى و اءخاه هرون بايتنا و سلطن مبين (45)
الى فرعون و ملايه فاستكبروا و كانوا قوما عالين (46)
فقالوا انؤ من لبشرين مثلنا و قومهما لنا عبدون (47)
فكذبوهما فكانوا من المهلكين (48)
و لقد اءتينا موسى الكتب لعلهم يهتدون (49)




ترجمه :

45 - سـپـس مـوسـى و بـرادرش هـارون را بـا آيـات خـود و دليل روشن فرستاديم .
46 - بـه سـوى فـرعـون و اطـرافيان اشرافى او، اما آنها استكبار كردند و اصولا مردمى برترى جو بودند.
47 - آنـها گفتند: آيا ما به دو انسان همانند خودمان ايمان بياوريم ، در حالى كه قوم آنها (بنى اسرائيل ) ما را پرستش مى كنند (و بردگان ما هستند).
48 - (آرى ) آنها اين دو را تكذيب كردند و سرانجام همگى هلاك شدند.
49 - مـا بـه مـوسـى كـتـاب آسـمـانـى داديـم ، شـايـد آنـهـا (بـنـى اسرائيل ) هدايت شوند.
تفسير:
قيام موسى و نابودى فرعونيان فرا مى رسد
تا اينجا سخن در باره اقوامى بود كه پيش از موسى (عليه السلام ) پيامبر اولواالعزم
پروردگار روى كار آمدند و رفتند، اما در آيات مورد بحث اشاره بسيار كوتاهى به قيام موسى و هارون در برابر فرعونيان و سرانجام كار اين قوم مستكبر كرده مى فرمايد:
(سـپـس مـوسـى و بـرادرش هـارون را بـا آيـات خـود و دليل آشكار و روشن فرستاديم ) (ثم ارسلنا موسى و اخاه هارون باياتنا و سلطان مبين ).
در ايـنـكـه مـنـظـور از (آيـات ) و (سـلطان مبين ) چيست ؟ و اين دو، چه تفاوتى با هم دارند؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى كرده اند:
1 - بـعـضـى گفته اند منظور از آيات ، معجزاتى است كه خداوند به موسى بن عمران داد (آيـات نـه گـانـه ) و مـنـظـور از (سـلطـان مـبـيـن )، مـنـطـق نـيـرومـنـد و دلائل داندانشكن موسى (عليه السلام ) در برابر فرعونيان است .
2 - ديـگـر ايـنـكه مراد از (آيات ) همه معجزات موسى است و منظور از (سلطان مبين ) بـعـضـى از مـعـجـزات مـهـم مانند معجزه (عصا) و (يد بيضاء) است ، چرا كه اينها از ويـژگـى خـاصـى بـرخـوردار بـودنـد كـه مـوجـب سـلطـه و پـيـروزى آشـكـار موسى بر فرعونيان مى شد.
3 - اين احتمال را نيز بعضى داده اند كه (آيات ) اشاره به آيات تورات و بيان احكام و مانند آن است ، و (سلطان مبين ) اشاره به معجزات موسى است .
ولى بـا تـوجـه بـه مـوارد اسـتـعـمـال (سـلطـان مـبـيـن ) در قـرآن مـجـيـد، تـفـسـيـر اول نزديكتر به نظر مى رسد چرا كه در موارد متعددى كلمه (سلطان ) يا (سلطان مبين ) در قرآن به معنى دليل و منطق روشن آمده است .
آرى موسى و برادرش هارون با اين آيات و سلطان مبين را فرستاديم (به سوى فرعون و اطرافيان اشرافى و مغرور او) (الى فرعون و ملاه ).
چـرا تـنـها سخن از ملا (جمعيت اشرافى مرفه و مغرور) مى گويد و نميفرمايد آن دو را به سـوى هـمـه مردم مصر فرستاديم ، اشاره به اينكه ريشه همه فساد، اينها بودند و اگر ايـنـهـا اصـلاح مـى شـدند، بقيه ، كارشان آسان بود، و از اين گذشته آنها سردمداران و دسـتـانـدركـاران كـشـور بـودنـد و هيچ كشورى اصلاح نخواهد شد مگر اينكه سردمدارانش اصلاح شوند.
(ولى فـرعـون و اطـرافيانش ، استكبار كردند و زير بار آيات حق و سلطان مبين نرفتند (فاستكبروا).
(و اصولا آنها مردمى برترى جو و سلطه طلب بودند) (و كانوا قوما عالين ).
تفاوت جمله (استكبروا) با جمله (كانوا قوما عالين ) ممكن است از اين نظر باشد كه جمله نخست ، اشاره به استكبار آنها در برابر دعوت موسى است ، و جمله دوم اشاره به اين است كه استكبار هميشه جزء برنامه آنها و بافت فكر و روحشان بود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه اولى اشاره به استكبار آنها، و دومى اشاره به اين باشد كه آنـهـا از قـدرت و زنـدگـى بـرتـرى بـرخـوردار بـودنـد و هـمـيـن عامل مهم استكبارشان بود.
يـكـى از نـشانه هاى روشن برترى جوئى آنها اين بود كه (گفتند: آيا ما به دو انسان هـمـانـنـد خـودمـان ايـمـان بـيـاوريـم در حـالى كـه قـوم آنـهـا (بـنـى اسـرائيـل ) بـنـدگـان و بردگان ما هستند)؟! (و قالوا ا نؤ من لبشرين مثلنا و قومها لنا عابدون ).
نه تنها ما نبايد زير بار آنها برويم ، بلكه آنها هميشه بايد بندگى ما كنند!
آنـهـا پـيـامبران را متهم به برترى جوئى و سلطهطلبى مى كردند در حالى كه خودشان بدترين سلطه جو بودند و آثار اين خوى زشت در اين گفتارشان به خوبى نمايان است .
بـه هـر حـال بـا اين استدلالات واهى به مخالفت با حق بر خاستند (و موسى و هارون را تـكـذيـب كـردنـد و سـرانـجام همگى هلاك و نابود شدند) و ملك و حكومتشان بر باد رفت (فكذبوهما فكانوا من المهلكين ).
و سـرانـجـام بـه ايـن تـرتـيـب دشـمـنـان اصـلى بـنـى اسـرائيـل كه سد راه دعوت موسى و هارون بودند از ميان رفتند، و دوران آموزش و تربيت الهى بنى اسرائيل فرا رسيد.
در هـمـيـن مـرحـله بـود كـه خـداونـد تـورات را بـر مـوسـى نـازل كـرد و بـنى اسرائيل را به انجام برنامه هاى آن دعوت نمود، چنانكه در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:
(مـا بـه مـوسـى كـتـاب آسـمـانـى داديـم تـا بـنـى اسرائيل در سايه آن هدايت شوند) (و لقد آتينا موسى الكتاب لعلهم يهتدون ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در آيـات گـذشـتـه در مـرحـله مـبـارزه با فرعونيان سخن از موسى وبـرادرش هـارون در ميان بود، و تمام ضميرها به صورت تثنيه آمده ، ولى در اينجا كه سـخن از نزول كتاب آسمانى است تنها از موسى بحث شده ، زيرا او پيامبر اولوا العزم و صـاحـب كـتـاب و شـريـعـت تـازه بـود، بـعـلاوه هـنـگـام نـزول تـورات او در كـوه طـور بـود و بـرادرش هـارون در مـيـان جـمـعـيـت بـنـى اسرائيل باقى ماند.
آيه و ترجمه


و جعلنا ابن مريم و اءمه اءية و اءوينهما إ لى ربوة ذات قرار و معين (50)




ترجمه :

50 - مـا فرزند مريم (عيسى ) و مادرش (مريم ) را نشانه خود قرار داديم و آنها را در سر زمين بلندى كه آرامش و امنيت و آب جارى داشت جاى داديم .
تفسير:
آيتى ديگر از آيات خدا
در آخـريـن مـرحـله از شـرح سرگذشت پيامبران اشاره كوتاه و مختصرى به حضرت مسيح (عـليـه السـلام ) و هـمـچـنـيـن مـادرش مـريم كرده مى گويد: (ما فرزند مريم و مادرش را نشانه اى از عظمت و قدرت خود قرار داديم ) (و جعلنا ابن مريم و امه آية ).
تـعـبـيـر به (ابن مريم ) بجاى (عيسى ) براى توجه دادن به اين حقيقت است كه او تـنـها از مادر و بدون دخالت پدرى به فرمان پروردگار متولد شد، و اين تولد خود از آيات بزرگ قدرت پروردگار بود.
و از آنجا كه اين تولد استثنائى رابطه اى با عيسى و رابطه اى با مادرش مريم دارد هر دو را بـه عـنـوان يـك آيه و نشانه مى شمرد چرا كه اين دو (تولد فرزندى بدون دخالت پدر و همچنين باردار شدن مادرى بدون تماس با مرد) در واقع يك حقيقت بودند با دو نسبت متفاوت .
سـپـس به بخشى از نعمتها و مواهب بزرگى كه به اين مادر و فرزند عطا فرموده اشاره كرده مى گويد: (ما آنها را در سرزمين بلندى كه داراى آرامش و امنيت و آب جارى بود جاى داديم ) (و آويناهما الى ربوة ذات قرار و معين ).
(ربوه ) از ماده (ربا) به معنى زيادى و افزايش است و در اينجا به معنى سرزمين
بلند مى باشد.
(مـعـيـن ) از مـاده (معن ) (بر وزن شان ) به معنى جريان آب است ، بنابراين ماء معين بـه معنى آب جارى است ، بعضى نيز آن را از ماده (عين ) يعنى آبى كه ظاهر است و با چشم ديده مى شود دانسته اند.
بـه هـر حـال ايـن جـمـله اشـاره سـر بـسـتـهـاى اسـت بـه مـحـل امـن و امـان و پـر بـركتى كه خداوند در اختيار اين مادر و فرزند قرار داد، تا از شر دشمنان در امان باشند و با آسودگى خاطر به انجام وظائف خويش بپردازند.
اما اينكه اين محل كدام نقطه بوده است ؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است .
بعضى آن را ناصره (از شهرهاى شامات ) زادگاه حضرت مسيح (عليه السلام ) مى دانند، چـرا كـه بـه هـنـگـام تـولدش گـروهـى از دشـمـنـان كـه خبر تولد او و آينده وى را اجمالا دريـافـتـه بـودنـد در صـدد نـابـوديـش بـر آمـدنـد، امـا خـدا او را در آن محل امن و امان و پر نعمتى حفظ كرد.
بعضى ديگر آن را اشاره به سرزمين مصر مى دانند چرا كه عيسى و مادرش مريم مدتى از عمر خود را براى نجات از چنگال دشمنان به سرزمين مصر پناه بردند.
بـعضى ديگر آن را به سرزمين (دمشق ) و بعضى سرزمين (رملة ) (يكى از شهرهاى شـمال شرقى بيت المقدس ) تفسير كرده اند چرا كه مسيح و مادرش در هر يك از اين مناطق ، قسمتى از عمر خود را گذراندند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه جـمـله فـوق اشـاره بـه مـحـل تـولد مـسـيـح (عـليـه السلام ) در بيابان بيت المقدس باشد، جائى كه خداوند آن را محل امنى براى اين مادر و فرزند
قرار داد، و آب گوارا در آن جارى ساخت و از درخت خشكيده خرما به او روزى مرحمت كرد.
و در هـر صـورت آيـه دليـلى است بر حمايت مستمر و دائم خداوند نسبت به رسولان خود و كسانى كه از آنها حمايت مى كردند، و نشان مى دهد كه اگر تمام تيغهاى جهان از جا حركت كنند تا رگى را ببرند تا خدا نخواهد توانائى نخواهند داشت ، و هرگز تنهائى و ياران اندك آنها سبب شكستشان نخواهد شد.
آيه و ترجمه


ياايها الرسل كلوا من الطيبت و اعملوا صلحا إ نى بما تعملون عليم (51)
و ان هذه اءمتكم اءمة وحدة و اءنا ربكم فاتقون (52)
فتقطعوا اءمرهم بينهم زبرا كل حزب بما لديهم فرحون (53)
فذرهم فى غمرتهم حتى حين (54)




ترجمه :

51 - اى پـيـامـبـران از غـذاهـاى پـاكـيـزه بـخـوريـد و عمل صالح انجام دهيد كه من به آنچه انجام مى دهيد آگاهم .
52 - همه شما امت واحدى هستيد و من پروردگار شمايم از مخالفت فرمان من بپرهيزيد.
53 - اما آنها كارهاى خود را به پراكندگى كشاندند و هر گروهى به راهى رفتند (و عجب اينكه ) هر گروه ، به آنچه نزد خود دارند خوشحالند!
54 - آنـهـا را در جـهـل و غـفـلتشان بگذار تا زمانى كه مرگشان فرا رسد . (يا گرفتار عذاب الهى شوند).
تفسير:
همگى امت واحديد
در آيات پيشين سخن از سرگذشت پيامبران و امتهايشان بود، در نخستين
آيه مورد بحث همه را مخاطب ساخته چنين مى گويد: (اى پيامبران ! از غذاهاى پاكيزه و طيب تـغـذيـه كـنـيـد و عـمـل صـالح بـجـا آوريـد كـه مـن بـه آنـچـه شـمـا عـمـل مـى كـنـيد آگاهم ) (يا ايها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا انى بما تعملون عليم ).
فـرق مـيـان شـمـا و ديگر انسانها اين نيست كه شما صفات بشرى همانند نياز به تغذيه نـداريـد، تـفـاوت ايـن اسـت كـه شـمـا حـتـى تـغـذيـه را نـيـز بـه عـنـوان يـك وسـيـله تـكـامـل پـذيـرفـته ايد و به همين دليل برنامه شما خوردن از طيبات و پاكيزه ها است در حـالى كـه مـردمـى كـه خـوردن را هـدف نـهـائى خود قرار داده اند به هيچ وجه مقيد به اين بـرنـامـه نـيـسـتـند، به دنبال چيزى مى روند كه هوس حيوانى آنها را اشباع كند خواه خبيث باشد يا طيب .
و بـا تـوجـه بـه ايـنكه نوع تغذيه در روحيات انسان مسلما مؤ ثر است و غذاهاى مختلف ، آثـار اخلاقى متفاوتى دارد ارتباط اين دو جمله روشن مى شود كه مى فرمايد: (از غذاهاى پاكيزه بخوريد) و (عمل صالح انجام دهيد).
در روايـات اسـلامـى نـيـز مـى خـوانـيـم خـوردن غـذاى حرام جلو استجابت دعاى انسان را مى گـيـريـد، حـديـث مـعـروفـى كـه از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده شـاهـد ايـن مـدعـى اسـت : مـردى خـدمتش عرض كرد دوست دارم دعايم مستجاب شود، فرمود: طهر ماكلتك و لا تدخل بطنك الحرام : (غذاى خود را پاك كن ، و از هر گونه غذاى حرام بپرهيز)!.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله انى بما تعملون عليم (من از آنچه انجام مى دهيد آگاهم ) خـود دليـل مـسـتقلى براى انجام عمل صالح است ، چرا كه وقتى انسان بداند كسى همواره ناظر عمل او است كه چيزى بر او مخفى نمى شود
و حـسـاب اعـمـال او را دقـيـقـا نـگـاه مـى دارد، بـدون شـك ايـن تـوجـه در اصـلاح عمل او مؤ ثر است .
و از ايـن گـذشـتـه تـعـبـيـرات آيـه فـوق از طـريق برانگيختن حس شكرگزارى انسان در بـرابـر نـعـمـتـهـاى پـاكـيـزه اى كـه نـصـيـب او شـده نـيـز روى اعمال انسان مؤ ثر است .
بـه ايـن تـرتـيـب در ايـن آيـه از سـه جـهـت بـراى انـجـام عـمـل صـالح كمك گرفته شده است : از جهت تاءثير غذاى پاك بر صفاى قلب ، و از جهت تـحـريـك حـس شـكـر گـزارى ، و از جـهـت تـوجـه دادن بـه ايـنـكـه خـدا شـاهـد و نـاظـر اعمال آدمى است .
و امـا واژه (طـيـب ) چـنـانـكـه قـبـلا هـم گـفـتـه ايـم بـه مـعـنـى هر چيز پاك و پاكيزه در مـقـابـل (خـبـيـث ) (نـاپـاك ) اسـت ، راغـب در مـفـردات مـى گـويـد: (طـيـب ) در اصـل بـه مـعـنـى هـر امـر لذتـبـخش است خواه حواس انسان از آن لذت ببرد و يا روح و جان انـسـان ، ولى در شـرع بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه پـاك و حلال باشد.
به هر حال بسيارى از بحثهاى قرآن پيرامون طيب و طيبات دور مى زند:
ـ به پيامبران دستور مى دهد تنها از غذاى طيب تغذيه كنند.
ـ نه تنها به پيامبران ، به همه مؤ منان خطاب مى كند: يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقـنـاكـم ، (اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورديـد از طـيـبـاتـى كـه بـه شـمـا روزى داده ايم بخوريد) (بقره - 172).
ـ اعـمـال و سـخـنـانـى به مقام قرب او راه مييابند كه طيب و پاك باشند اليه يصعد الكلم الطـيـب و العـمـل الصـالح يـرفـعـه : (كـلمـات طـيـب بـه مـقـام قـرب او صـعـود مى كند و عمل صالح را بالا مى برد) (فاطر - 10).
ـ و نيز يكى از افتخارات بزرگى كه خداوند به انسان داده ، و به عنوان يكى از نشانه هاى برترى او بر ساير موجودات مى شمرد استفاده از طيبات است و لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات
و فـضـلنـاهـم عـلى كـثـيـر مـمـن خلقنا تفضيلا: (ما فرزندان آدم را اكرام كرديم و بزرگ داشـتـيـم ، و آنـهـا را در خـشـكـى و دريـا بـر مـركـبـهـائى حـمـل نـمـوديـم ، و از روزيهاى طيب و پاكيزه به آنها بخشيديم و بر بسيارى از مخلوقات خود فضيلت داديم ) (اسراء - 70).
در يك حديث كوتاه و پر معنى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز ايـن حـقـيـقـت بـازگـو شـده اسـت فـرمـود: يـا ايـهـا النـاس ! ان الله طـيـب لا يـقـبـل الا طـيـبـا: اى مـردم ! خـداونـد پـاك و پـاكـيـزه اسـت و جـز عمل پاك و پاكيزه چيزى را قبول نمى كند).
سـپـس آيـه بـعـد هـمـه پـيـامبران و پيروان آنها را به توحيد و تقوى دعوت كرده چنين مى گـويـد: (هـمه شما امت واحدى هستيد) (و تفاوتهاى ميان شما و همچنين پيامبرانتان هرگز دليل بر دوگانگى و چند گانگى نيست ) (و ان هذه امتكم امة واحدة ).
(و من پروردگار شما هستم ، از مخالفت فرمان من بپرهيزيد) (و انا ربكم فاتقون ).
به اين ترتيب ، آيه فوق به وحدت و يگانگى جامعه انسانى ، و حذف هر گونه تبعيض و جدائى دعوت مى كند، همانگونه كه او پروردگار واحد است انسانها نيز امت واحد هستند.
بـه هـمـيـن دليـل بايد از يك برنامه پيروى كنند همانگونه كه پيامبرانشان نيز به آئين واحـدى دعـوت مـى كردند كه اصول و اساس آن همه جا يكى بود: توحيد و شناسائى حق ، تـوجـه بـه مـعـاد و زنـدگـى تـكـامـلى بـشـر و اسـتـفـاده از طـيـبـات و انـجـام اعمال صالح ، و حمايت از عدالت و اصول انسانى .
بعضى از مفسران (امت ) را در اينجا به معنى دين و آئين مى دانند،
نـه بـه مـعنى جمعيت و جماعت ، در حالى كه ضمير جمع در جمله (اناربكم ) شاهد بر آن است كه منظور از امت همان جماعت انسانها است .
و لذا در تـمـام مواردى كه كلمه امت در قرآن مجيد به كار رفته همين معنى جمعيت و گروه از آن اراده شـده است ، مگر در بعضى از موارد استثنائى كه تواءم با قرينه خاصى بوده و امـت مـجازا به معنى مذهب به كار رفته است ، مانند انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثار هم مقتدون . (ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم و از آنها پيروى مى كنيم ) (زخرف - 23 ).
قـابـل تـوجـه اينكه مضمون همين آيه با تفاوت مختصرى در سوره انبياء آيه 92 آمده است (ان هـذه امـتـكـم امـة واحـدة و انـا ربـكـم فـاعـبـدون ) در حـالى كـه قـبل از آن شرح حال بسيارى از انبياء بيان شده است و در واقع (هذه ) اشاره به امتهاى انـبـيـاى پـيـشـيـن اسـت كـه هـمـه از ديـدگـاه فـرمـان الهـى امـت واحـده بـودنـد و هـمگى به دنبال يك هدف در حركت .
آيـه بـعـد بـه دنـبـال دعـوتـى كـه بـه وحـدت و يـگـانـگـى در آيـه قـبـل شـد انـسـانـهـا را از پراكندگى و اختلاف با اين عبارت بر حذر مى دارد: (اما آنها كـارهاى خود را به پراكندگى كشاندند و هر گروهى به راهى رفتند) (فتقطعوا امرهم بينهم زبرا).
و عـجب اينكه (هر يك از اين احزاب و گروهها به آنچه نزد خود دارند خوشحالند) و از ديگران بيزار (كل حزب بما لديهم فرحون ).
(زبر) جمع زبرة (بر وزن لقمه ) به معنى قسمتى از موى پشت سر حيوان است كه آن را جمع و از بقيه جدا كنند، سپس اين واژه به هر چيزى كه مجزا از ديگرى شود اطلاق شده اسـت ، بـنـابـرايـن جـمـله (فـتـقـطـعـوا امـرهـم بينهم زبرا) اشاره به تجزيه امتها به گروههاى مختلف است .
بعضى نيز احتمال داده اند: (زبر) جمع (زبور) به معنى كتاب بوده باشد، يعنى هـر يك از آنها دنباله رو كتابى از كتب آسمانى شدند، و بقيه كتب الهى را نفى كردند، در حالى كه همه از مبدء واحدى سرچشمه گرفته بود.
ولى جـمـله (كـل حـزب بـمـا لديـهـم فـرحـون ) تـفـسـيـر اول را تـقويت مى كند چرا كه از احزاب مختلف و تعصب هر يك از آنها بر گفته هاى خويش سخن مى گويد.
به هر حال آيه فوق يك حقيقت مهم روانى و اجتماعى را بازگو مى كند و آن تعصب جاهلانه احـزاب و گـروهـها است كه هر يك راه و آئينى را براى خود برگزيده ، و دريچه هاى مغز خـود را بـه روى هـر سخن ديگرى بسته اند، و اجازه نمى دهند شعاع تازه اى به مغز آنها بتابد، نسيمى به روحشان بوزد و حقيقتى را بر آنها روشن سازد!.
ايـن حـالت كـه از خـود خـواهـى و حـب ذات افـراطـى و خود بينى و خودپسندى سرچشمه مى گيريد بزرگترين دشمن تبيين حقايق و رسيدن به اتحاد و وحدت امتها است .
اين خوشحال بودن به راه و رسم خويشتن و احساس تنفر و بيگانگى از هر چه غير آن است گـاه بـه جـائى مى رسد كه اگر انسان سخنى بر خلاف راه و رسم خويش بشنود انگشت در گـوش مـى گـذارد و جـامه بر سر ميكشد و پا به فرار مى نهد مبادا حقيقتى بر خلاف آنـچـه بـا آن خـو گـرفته بر او روشن شود، آنچنان كه قرآن درباره مشركان عصر نوح (عليه السلام ) بيان مى كند و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا:
(بـار الهـا هـر زمـان كـه مـن از ايـنـهـا دعوت كردم كه به سوى تو آيند و گناهانشان را بـبـخـشـى ، انـگـشـتـها بر گوش نهادند و جامه بر خود پيچيدند و در راه غلطشان اصرار ورزيدند و به شدت در برابر حق استكبار كردند) (نوح - 7).
و تا به اين حالت پايان داده نشود راه وصول به حق براى انسان ممكن نيست و هر كس بر طريقه خود اصرار مى ورزد و لجاجت مى كند.
لذا در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث مـى گـويـد: (اكـنـون كـه چـنـيـن اسـت بـگـذار آنـهـا در جـهل و گمراهى و غفلت و سرگردانيشان فرو روند تا مرگشان فرا رسد و يا گرفتار عـذاب الهـى شـوند كه اين قبيل افراد سرنوشتى غير از اين ندارند (فذرهم فى غمرتهم حتى حين ).
كـلمـه (حـيـن ) مـمـكـن اسـت اشـاره بـه وقـت مـرگ يـا وقـت نزول عذاب و يا هر دو باشد.
واژه (غمرة ) (بر وزن ضربه ) در اصل از (غمر) به معنى از بين بردن اثر چيزى اسـت ، سـپس به آب زيادى كه مسير خود را مى شويد و پيش مى رود (غمر) و (غامر) گـفـته شده و بعد از آن به جهل و نادانى و گرفتاريهائى كه انسان را در خود فرو مى بـرد نـيـز اطـلاق گـرديـده اسـت ، و در آيـه مـورد بـحـث بـه مـعنى غفلت و سرگردانى و جهل و گمراهى است .
آيه و ترجمه


اء يحسبون اءنما نمدهم به من مال و بنين (55)
نسارع لهم فى الخيرت بل لا يشعرون (56)
إ ن الذين هم من خشية ربهم مشفقون (57)
و الذين هم بايت ربهم يؤ منون (58)
و الذين هم بربهم لا يشركون (59)
و الذين يؤ تون ما اءتوا و قلوبهم وجلة اءنهم إ لى ربهم رجعون (60)
اءولئك يسرعون فى الخيرت و هم لها سبقون (61)




ترجمه :

55 - آنها گمان مى كنند اموال و فرزندانى كه به آنان داده ايم ...
56 - بـراى اين است كه درهاى خيرات را به روى آنها بگشائيم ؟! (چنين نيست ) بلكه آنها نميفهمند!
57 - آنان كه از خوف پروردگارشان بيمناكند.
58 - و آنان كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند.
59 - و آنها كه به پروردگارشان شرك نمى ورزند.
60 - و آنـهـا كـه نـهـايـت كـوشـش را در انـجـام طـاعـات بـخـرج مـى دهـنـد امـا بـا ايـن حال دلهايشان ترسناك است از اينكه سرانجام به سوى پروردگارشان باز مى گردند.
61 - (آرى ) چنين كسانى هستند كه در خيرات سرعت مى كنند و از ديگران پيشى مى گيرند.
تفسير:
سبقت گيرندگان در خيرات
از آنـجـا كـه در آيات گذشته سخن از احزاب و گروههاى لجوج و متعصب و خود خواهى به ميان آمد كه تنها به عقائد خود چسبيده اند و خوشحالند و راه هر گونه تحقيق را به روى عـقـل خـود بـسـتـه انـد، در آيـات مـورد بحث به بعضى ديگر از پندارهاى خودبينانه آنان اشاره كرده مى گويد:
(آيـا آنها گمان مى كنند اموال و فرزندانى را كه به آنان داده ايم ...) (ا يحسبون انما نمدهم به من مال و بنين ).
(بـراى اين است كه درهاى خيرات را به سرعت به روى آنها بگشائيم )؟! (نسارع لهم فى الخيرات ).
آيـا آنـهـا داشـتـن امـوال سـرشـار و فـرزنـدان بـسـيـار را دليل بر حقانيت روشن خود مى پندارند و نشانه قرب و عظمت در درگاه خدا مى دانند؟.
نـه ، هـرگـز چـنـيـن نـيـسـت (بـلكـه آنـهـا نـمـى فـهـمـنـد) (بل لا يشعرون ).
آنـهـا نمى دانند كه اين اموال و فرزندان فراوان در حقيقت يك نوع عذاب و مجازات يا مقدمه عـذاب و كـيفر براى آنها است ، آنها نمى دانند كه خدا مى خواهد آنها را در ناز و نعمت فرو بـرد تـا بـه هـنـگـام گـرفـتـار شـدن در چـنـگـال كـيـفـر الهـى ، تحمل عذاب بر آنها دردناكتر باشد، زيرا اگر درهاى نعمتها به روى انسان بسته شود و آمادگى پذيرش ناراحتيها پيدا كند مجازاتها زياد دردناك نخواهد بود، اما اگر
كـسـى را از مـيـان نـاز و نـعـمـت بـيـرون كـشـنـد و بـه سـيـاه چال زندان وحشتناكى بيفكنند فوق العاده دردناك خواهد بود.
بعلاوه اين فراوانى نعمت ، پرده هاى غفلت و غرور را بر روى چشمان او ضخيمتر مى كند تا آنجا كه راه باز گشت بر او غير ممكن مى شود.
ايـن هـمـان چيزى است كه در ساير آيات قرآن از آن اشاره به (استدراج در نعمت ) شده است .
ضـمـنـا جـمـله (نـمـد) از مـاده (امـداد) و (مـد) بـه مـعـنـى كامل كردن نقصان چيزى ، و جلوگيرى از قطع و پايان آن است .
بـعـد از نـفـى پـنـدارهـاى ايـن غـافـلان خـود خـواه ، چـگـونـگـى حال مؤ منان و سرعت كنندگان در خيرات را ضمن چند آيه بازگو مى كند و صفات اساسى آنها را تشريح مى نمايد:
نخست مى گويد: (كسانى كه از خوف پروردگارشان بيمناك و نگرانند) (ان الذين هم من خشية ربهم مشفقون ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكه (خشيت ) به معنى هر گونه ترس نيست ، بلكه ترسى است كه تـوام بـا تـعـظـيـم و احـتـرام بـاشـد، همچنين (مشفق ) كه از ماده (اشفاق ) و از ريشه (شـفـق ) به معنى روشنائى آميخته با تاريكى گرفته شده به معنى خوف و ترسى است كه آميخته با محبت و احترام است .
و از آنـجـا كـه (خـشـيـت ) بـيـشـتـر جـنـبـه قـلبـى دارد و اشـفـاق جـنـبـه عـمـلى را شـامـل مـى شـود، ذكـر ايـن دو بـه صـورت عـلت و معلول در آيه روشن مى گردد، در حقيقت مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه ترس آميخته با عظمت خدا در دلهايشان جاى
كـرده اسـت و آثـار آن در عـملشان و مراقبتهايشان نسبت به دستورات الهى نمايان است ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر (اشـفـاق ) مـرحـله تـكـامـل (خـشـيـت ) اسـت كـه در عمل اثر مى گذارد و به پرهيز از گناه و انجام مسئوليتها وا مى دارد.
سپس اضافه مى كند: (كسانى كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند) (و الذين هم بايات ربهم يؤ منون ).
بـعـد از مـرحـله ايـمان به آيات پروردگار، مرحله تنزيه و پاك شمردن او از هر گونه شـبـيـه و شريك فرا مى رسد و مى گويد: (كسانى كه نسبت به پروردگارشان شرك نمى ورزند) (و الذين هم بربهم لا يشركون ).
در واقـع نـفـى شـرك ، نـتـيـجـه ايـمـان بـه آيـات پـروردگـار و مـعـلول آن اسـت ، و يـا به تعبير ديگر ايمان به آيات پروردگار به (صفات ثبوتى ) او اشـاره مـى كـنـد و نـفـى شـرك اشـاره بـه (صـفـات سـلبـى ) اسـت ، بـه هـر حال نفى هر گونه شرك اعم از آشكار و نهان (جلى و خفى ) در اين جمله درج است .
بـعـد از ايـن ، مـرحله ايمان به معاد و رستاخيز و توجه خاصى كه مؤ منان راستين به اين مـسـاءله دارنـد فـرا مـى رسـد، تـوجـهـى كـه آنـهـا را در عمل ، كاملا كنترل مى كند، مى گويد:
(و كـسـانـى كـه نـهـايـت تـلاش و كـوشـش را در انـجـام اطـاعـات و اداى حـقـوق مـردم و حق پـروردگـار دارنـد اما با اين حال خود را مقصر مى دانند و دلهايشان ترسان است از اينكه سـرانـجـام بـه سـوى پـروردگـارشـان بـاز مـى گـردنـد) (و الذين يؤ تون ما آتوا و قلوبهم وجلة انهم الى ربهم راجعون ).
ايـنـان هـمـچـون افـراد كـوتـهـفـكـر و دون هـمـت نـيـسـتـنـد كـه بـا انـجـام يـك عمل كوچك خود را از مقربان درگاه خدا پندارند و چنان حالت عجبى پيدا كنند
كـه هـمـه را در بـرابـر خـود كـوچـك و بـى مـقـدار بـبـيـنـنـد، بـلكـه اگـر بـرتـريـن اعـمال صالح را انجام دهند، عملى كه معادل تمام عبادت انس و جن باشد عليوار مى گويند: آه من قلة الزاد و بعد السفر!: (آه از كمى زاد و توشه و طولانى بودن سفر آخرت )!
بـعد از شرح اين صفات چهارگانه مى فرمايد: (چنين كسانى هستند كه در خيرات سرعت مـى كـنـنـد و از ديـگـران پـيـشـى مـى گـيـرنـد) (اولئك يـسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون ).
در واقـع خـيـرات و نـيـكـيـهـا و سـعـادت واقعى ، آن نيست كه غرق شدگان در ناز و نعمت و غـافـلان مـغـرور بـه دنـيا ميپندارند، خير و سعادت و بركت براى گروه مؤ منانى است كه داراى ويـژگـيـهـاى اعـتـقـادى و اخـلاقـى فـوق هـسـتـنـد و بـه دنبال آن در انجام اعمال صالح پيشقدمند.
آيـات فـوق تـرسـيـم جالب و تنظيم كاملا منطقى براى بيان صفات اين گروه از مؤ منان پيشگام است ، نخست از ترس آميخته با احترام و تعظيم كه انگيزه ايمان به پروردگار و نـفـى هـر گـونـه شـرك اسـت شـروع كـرده و بـه ايـمـان بـه مـعـاد و دادگـاه عدل خدا كه موجب احساس ‍ مسئوليت و انگيزه هر كار نيك است منتهى مى گردد و مجموعا چهار ويژگى و يك نتيجه را بيان مى كند (دقت كنيد).
ضـمـنـا تعبير به (يسارعون ) كه از باب (مفاعله ) و به معنى سرعت براى پيشى گـرفـتـن از يـكـديـگـر اسـت ، تـعـبـيـر جـالبـى اسـت كـه وضـع حـال مـؤ مـنـان را در يـك مـسـابقه كه به سوى مقصدى بزرگ و پر ارزش انجام مى شود، مـشـخـص مـى كـنـد و نـشـان مـى دهـد آنـهـا چـگـونـه در بـرنـامـه اعمال صالح با يكديگر رقابت سازنده و مسابقه بى وقفه دارند.

آيه و ترجمه


و لا نكلف نفسا إ لا وسعها ولدينا كتاب ينطق بالحق و هم لا يظلمون (62)
بل قلوبهم فى غمرة من هذا و لهم اءعمال من دون ذلك هم لها عاملون (63)
حتى إ ذا اءخذنا مترفيهم بالعذاب إ ذا هم يجارون (64)
لا تجاروا اليوم إ نكم منا لا تنصرون (65)
قد كانت اءياتى تتلى عليكم فكنتم على اءعقابكم تنكصون (66)
مستكبرين به سامرا تهجرون (67)




ترجمه :

62 - و مـا هـيـچ كس را جزء به اندازه توانائيش تكليف نمى كنيم و نزد ما كتابى است (كه تـمـام اعمال بندگان را ثبت كرده ) و به حق سخن مى گويد لذا به آنان هيچ ظلم و ستمى نمى شود.
63 - بـلكـه دلهـاى آنـهـا از ايـن نامه اعمال (و روز حساب و آيات قرآن ) در بيخبرى فرو رفته و آنان اعمال (زشتى ) جز اين دارند كه پيوسته آن را انجام مى دهند.
64 - تـا زمـانـى كـه متنعمان مغرور آنها در چنگال عذاب گرفتار سازيم در اين هنگام ناله هاى دردناك و استغاثه آميز سر مى دهند!.
65 - (اما به آنها گفته مى شود) فرياد نكنيد! امروز شما از ناحيه ما يارى نخواهيد شد.
66 - (آيـا فراموش كرده ايد كه ) در گذشته آيات من بطور مداوم بر شما خوانده مى شد اما شما اعراض مى كرديد و به عقب باز مى گشتيد؟!.
67 - در حـالى كـه در بـرابـر آن آيـات اسـتـكـبـار مى نموديد و شبها در جلسات خود به بدگوئى ادامه مى داديد.
تفسير:
دلهاى فرو رفته در جهل !
از آنـجـا كه صفات بر جسته و ويژه مؤ منان كه سر چشمه انجام هر گونه كار نيك است و در آيـات قـبـل به آن اشاره شد، اين سؤ ال را برمى انگيزد كه اتصاف به اين صفات و انـجـام اين اعمال ، كار همه كس نيست ، و از عهده همه بر نمى آيد، در نخستين آيه مورد بحث به پاسخ پرداخته مى گويد: (ما هيچكس را جز به مقدار توانائيش تكليف نمى كنيم ) و از هر كس به اندازه عقل و طاقتش مى خواهيم (و لا نكلف نفسا الا وسعها).
ايـن تـعـبـيـر نشان مى دهد كه وظائف و احكام الهى در حدود توانائى انسانها است ، و در هر مـورد بـيـش از مـيـزان قـدرت و تـوانـائى بـاشـد سـاقـط مـى شـود و بـه تـعـبـيـر علماى اصول ، اين قاعده بر تمام احكام اسلامى حكومت دارد و بر آنها مقدم است .
و بـاز از آنـجـا كـه مـمـكن است اين سؤ ال پيش آيد كه چگونه اينهمه انسانها اعمالشان از كـوچـك و بـزرگ ، مـورد حـسـاب و بـررسـى قـرار مـى گيريد؟ اضافه مى كند: و نزد ما كـتـابـى اسـت كـه بـه حـق سـخـن مـى گـويـد (و تـمـام اعـمـال بـنـدگـان را ثـبـت و بـازگـو مـى كـنـد) و بـه هـمـيـن دليل هيچ ظلم و ستمى بر آنها نمى شود (و لدينا كتاب ينطق بالحق و هم لا يظلمون ).
ايـن اشـاره بـه نـامـه هاى اعمال و پرونده هائى است كه همه كارهاى آدمى در آن ثبت است و نزد خداوند محفوظ است ، پرونده هائى كه گوئى زبان دارد و حق را
بازگو مى كند به گونه اى كه جاى هيچگونه انكار در آن باقى نمى ماند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كه منظور از اين كتاب كه نزد پروردگار است ، لوح محفوظ باشد و تعبير به لدينا (نزد ما) اين تفسير را تاييد مى كند.
بـه هـر حـال آيـه فـوق گـويـاى ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه ذره اى از اعـمـال آدمى به دست فراموشى سپرده نمى شود و همه دقيقا ثبت خواهد شد، ايمان به اين واقعيت نيكوكاران را در كار خير تشويق و از كار بد بر حذر مى دارد.
جـمـله (يـنـطـق بـالحـق ) (بـه حـق سـخـن مـى گـويـد) كـه در تـوصـيـف كـتـاب اعمال آدمى آمده است شبيه تعبيرى است كه در فارسى نيز داريم و مى گوئيم : فلان نامه به قدر كافى گوياست ، يعنى نياز به شرح و توضيح ندارد، گوئى خودش سخن مى گويد و بدون احتياج به مطالعه ، حقايق را بازگو مى كند.
جـمـله (و هـم لا يـظـلمـون ) نـيـز اشـاره بـه ايـن اسـت كـه بـا ثـبـت دقـيـق اعمال جائى براى ظلم و ستم باقى نمى ماند.
ولى از آنـجـا كـه بـيـان ايـن واقـعـيـات تـنها در كسانى اثر مى كند كه مختصر بيدارى و آگـاهـى دارنـد بـلافـاصـله اضـافـه مـى كـنـد: (امـا دلهـاى ايـن جـمـعـيت كافر لجوج در جـهـل و بـيـخـبـرى آنـچـنـان فـرو رفـتـه كـه از نـامـه اعـمـال و روز حـسـاب و جـزا و آنـچـه در قـرآن از وعـد و وعـيـد آمـده اسـت غـافـلنـد) (بل قلوبهم فى غمرة من هذا).
اين انغمار و فرو رفتن در جهل و بيخبرى به آنها اجازه نمى دهد كه اين حقايق
روشـن را مـشـاهـده كـنند، شايد به خود آيند و به سوى خدا باز گردند سپس اضافه مى كـنـد: (آنـهـا اعـمـالى جـز ايـن هـم دارنـد كـه پـيـوسـتـه آن را انـجـام مـى دهـنـد) (و لهـم اعمال من دون ذلك هم لها عاملون ).
مـفسران براى جمله (لهم اعمال من دون ذلك ) تفسيرهاى گوناگونى گفته اند: بعضى آن را اشـاره بـه اعـمـال خـلاف و زشـتـى مـى دانـنـد كـه بـه خـاطـر جـهـل و نـادانـى از آنـهـا سـر مـى زنـد (بـنـابـرايـن (ذلك ) اشـاره بـه جهل آنها است ) و اعمال اشاره به گناهانى است كه از آنها از اين رهگذر سر مى زد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـنـظـور ايـن اسـت كـه آنـهـا عـلاوه بـر كفر عقيدتى از نظر عمل نيز آلودگى فراوان دارند.
و بـالاخـره بـعضى احتمال داده اند كه منظور اين است : برنامه اين كافران با برنامه مؤ منان به كلى از هم جدا است و دو خط مختلف را تعقيب مى كند.
ايـن تـفـسـيـرهـا در نـهـايـت ، مـنـافـاتـى بـا هـم نـدارنـد و قـابـل جـمـعـنـد، آنـچـه بـايـد بـه آن تـوجـه داشـت ايـن اسـت كـه سـر چـشـمـه اعـمـال نـنـگـيـن آنـان هـمـان قـرار گـرفـتـن قـلبـهـايـشـان در غـمـره و فـرو رفـتـن در جهل و نادانى است .
امـا آنها در اين غفلت و بيخبرى همچنان باقى مى مانند (تا روزى كه مترفين را (آنان كه غـرق نـاز و نـعـمتند) در چنگال عذاب گرفتار سازيم در اين هنگام نعره استغاثه آميز آنها هـمچون نعره وحوش بيابان برمى خيزد) و از سنگينى عذاب و مجازات دردناك الهى ناله سر مى دهند (حتى اذا اخذنا مترفيهم بالعذاب اذا هم يجئرون )
ولى به آنها خطاب مى شود (فرياد نكنيد و ناله نزنيد كه شما امروز از ناحيه ما يارى نخواهيد شد)! (لا تجئروا اليوم انكم منا لا تنصرون ).
ذكـر خـصـوص (مـتـرفـيـن ) در اينجا با اينكه گنهكاران منحصر به آنها نيستند يا به خـاطر اين است كه آنها سردمداران گمراهى و ضلالتند و يا براى اين است كه مجازات در مورد آنها دردناكتر خواهد بود.
ضـمـنـا مـنـظـور از عذاب در اينجا ممكن است عذاب دنيا يا عذاب آخرت يا هر دو باشد، يعنى هـنـگـامـى كه عذاب دردناك الهى در اين جهان يا آن جهان دامانشان را فرا مى گيرد، نعره و فرياد بر مى آورند و استغاثه مى كنند، اما بديهى است در آن هنگام كار از كار گذشته و راه بازگشت وجود ندارد.
آيـه بـعـد در حـقـيقت بيان علت اين سرنوشت شوم است ، مى گويد: (در گذشته آيات من بـه طـور مـداوم بـر شـمـا خـوانـده مـى شد اما بجاى اينكه از آن ، درس بياموزيد و بيدار شـويد اعراض مى كرديد و به عقب باز مى گشتيد) (قد كانت آياتى تتلى عليكم و كنتم على اعقابكم تنكصون ).
(تـنـكـصون ) از ماده (نكوص ) به معنى عقب عقب بر گشتن است ، و (اعقاب ) جمع (عـقـب ) (بـر وزن جـهش ) به معنى پاشنه پا است و مجموع اين جمله كنايه از كسى است كـه سـخـن نـامـطـلوبـى را مـى شـنود و بقدرى نگران و وحشت زده مى شود كه بر پاشنه پايش به عقب باز مى گردد.
نـه تـنها در برابر شنيدن آيات الهى عقب گرد مى كرديد، بلكه (در برابر آن حالت استكبار به خود مى گرفتيد) (مستكبرين به ).
و عـلاوه بـر ايـن (جـلسـات شـب نـشـيـنـى تـشـكـيـل مى داديد و از پيامبر و قرآن و مؤ منان بدگوئى مى نموديد) (سامرا تهجرون ).
(سامرا) از ماده (سمر) (بر وزن ثمر) به معنى گفتگوهاى شبانه است .
بعضى از مفسران گفته اند معنى اصلى اين ماده سايه ماه در شب است كه تاريكى و سفيدى در آن آمـيـخـتـه شـده و از آنـجـا كـه گـفتگوهاى شبانه گاه در سايه ماهتاب انجام مى شود چنانكه از مشركان عرب نقل كرده اند كه آنها شبهاى ماهتابى در اطراف كعبه جمع مى شدند و بـر ضـد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن مى گفتند اين واژه در مورد آن به كـار رفته ، و اگر مى بينيم به افراد گندمگون و يا خود گندم ، (سمراء) گفته مى شود به خاطر آن است كه سفيدى آن با كمى تيرگى آميخته شده است .
(تـهـجـرون ) از مـاده (هـجـر) (بـر وزن فـجـر) در اصل به معنى دورى كردن و جدائى است ، سپس به معنى هذيان گفتن مريض نيز آمده ، چرا كـه سـخنانش در آن حالت ناخوش آيند و دور كننده است و نيز هجر (بر وزن كفر) به معنى فحش و ناسزا است كه آن نيز مايه دورى و جدائى است .
در آيه فوق همين معنى اخير منظور است يعنى شبها تا مدت طولانى بيدار مى مانيد و همچون بيماران هذيان مى گوئيد و فحش و ناسزا مى دهيد.
و ايـن راه و رسـم افراد بى منطق و در عين حال ضعيف و زبون است بجاى اينكه روز روشن با شهامت بر منطق و دليل تكيه كنند، شبهاى تاريك را كه چشم مردم در خواب است انتخاب كرده و براى پيشبرد اهداف شوم يا تسكين ناراحتيهاى
درون و گشودن عقده ها به ناسزاگوئى مى پردازند.
قـرآن مـى گـويـد: مـايـه بـدبـختى شما و عذاب دردناك الهى اين بود كه شما نه شهامت پذيرش حق داشتيد، نه متواضعانه در برابر آيات خدا زانو مى زديد، و نه برخورد شما با پيامبر يك بر خورد منطقى و صحيح بود كه اگر چنين بود راه حق را پيدا مى كرديد.
آيه و ترجمه


اءفلم يدبروا القول اءم جاءهم ما لم يأ ت اءباءهم الا ولين (68)
اءم لم يعرفوا رسولهم فهم له منكرون (69)
اءم يقولون به جنة بل جاءهم بالحق و اءكثرهم للحق كارهون (70)
و لو اتـبـع الحـق اءهـواءهـم لفـسـدت السـمـوت و الا رض و مـن فـيـهـن بل اءتيناهم بذكرهم فهم عن ذكرهم معرضون (71)
اءم تسالهم خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرزقين (72)
و إ نك لتدعوهم إ لى صرط مستقيم (73)
و إ ن الذين لا يؤ منون بالاخرة عن الصرط لناكبون (74)




ترجمه :

68 - آيـا آنـهـا در ايـن گـفتار تدبر نكردند؟ يا اينكه مطالبى براى آنان آمده كه براى نياكانشان نيامده است ؟!
69 - يـا ايـنـكـه پـيـامـبـرشـان را نشناختند (و از سوابق او آگاه نيستند) كه او را انكار مى كنند؟!
70 - يـا مـى گـويـنـد او ديـوانه است ؟!، ولى او حق را براى آنها آورده اما اكثرشان از حق كراهت دارند.
71 - و اگر حق از هوسهاى آنها پيروى كند آسمانها و زمين و تمام كسانى كه در آنها هستند تباه مى شوند، ولى ما قرآنى به آنها داديم كه مايه يادآورى (و مايه شرف و حيثيت آنها) است اما آنان از چنين چيزى رويگردانند.
72 - يا اينكه تو از آنها مزد و هزينه اى (در برابر دعوتت ) مى خواهى ؟ در حالى كه مزد پروردگارت بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است .
73 - به طور قطع و يقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى .
74 - اما كسانى كه به آخرت ايمان ندارند از اين صراط منحرفند.
تفسير:
بهانه هاى رنگارنگ منكران
در تعقيب آيات گذشته كه سخن از اعراض و استكبار كفار در برابر پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـود در آيات مورد بحث از بهانه هائى كه ممكن است آنها براى خـود در ايـن زمـيـنـه بـتـراشـنـد و پـاسـخ دنـدانـشـكـن آن سـخـن مـى گـويـد، ضـمـنـا عـلل واقـعـى اعـراض و رويـگـردانـى آنـهـا را نـيز شرح مى دهد كه در واقع در پنج قسمت خلاصه مى شود:
نخست مى گويد: (آيا آنها در اين گفتار (آيات الهى ) تدبر و انديشه نكردند)؟ (افلم يدبروا القول ).
آرى نـخستين عامل بدبختى آنها تعطيل انديشه و تفكر در محتواى دعوت تو است ، كه اگر بود مشكلات آنها حل مى شد.
در دومـيـن مـرحـله مـى گويد: (يا اينكه مطالبى براى آنها آمده است كه براى نياكانشان نيامده )؟! (ام جائهم مالم يات آبائهم الاولين ).
يـعـنـى اگـر تـوحـيد و معاد و دعوت به نيكيها و پاكيها تنها از ناحيه تو بود، ممكن بود بهانه كنند كه اينها سخنان نو ظهورى است كه ما نمى توانيم زير بار آن برويم .
اگـر ايـن مـطـالب حـق بـود چـرا خـدا كـه بـه هـمـه انـسـانها نظر لطف و مرحمت دارد براى گذشتگان نفرستاد؟
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه مـحـتـواى دعـوت تـو از نـظـر اصول و اساس همان محتواى دعوت همه پيامبران است ، اين بهانه جوئيها بى معنى است .
در سـومـيـن مـرحـله مـى گـويـد: (يا اينكه آنها پيامبرشان را نشناختند، لذا او را انكار مى كنند) (ام لم يعرفوا رسولهم فهم له منكرون ).
يـعـنـى اگـر اين دعوت از ناحيه شخص مرموز يا مشكوكى صورت گرفته بود ممكن بود بـگـويـنـد سـخـنـانش حق است ، اما خودش شخص ‍ ناشناخته و مرموزى است ، نمى توان به ظاهر سخنانش فريب خورد.
ولى اينها سابقه تو را بخوبى مى دانند، در گذشته (محمد امين ) ات مى خواندند به عقل و دانش و امانت تو معترف بودند، پدر و مادر و قبيله ات را به خوبى مى شناسند، پس جائى براى اين گونه بهانه ها نيز نيست .
در چهارمين مرحله مى گويد: (يا اينكه مى گويند او ديوانه است )؟! (ام يقولون به جنة ).
يـعـنـى شـخـص او را بـه خـوبـى مـى شـنـاسـيـم ، مـشـكـوك و مـرمـوز نـيـسـت امـا بـه عـقـل و فـكـر او ايمان نداريم ، چه بسا اين سخنان را از روى جنون مى گويد، چرا كه با افـكـار عـمـومـى مـحـيـط هـمـاهـنـگ نـيـسـت و ايـن نـاهـمـاهـنـگـى و سـنـت شـكـنـى خـود دليل بر ديوانگى است !.
قـرآن بلافاصله براى نفى اين بهانه جوئى مى گويد: پيامبر براى آنها حق آورده است و سخنانش گواه بر اين حقيقت است (بل جائهم بالحق ).
(عيب كار اينجا است كه آنها از حق كراهت دارند)! (و اكثر هم للحق
كارهون ).
آرى ايـنـهـا سخنان حكيمانه است منتها چون با تمايلات هوس آلود اين گروه هماهنگ نيست آن را نفى كرده و بر چسب افكار جنون آميز به آن مى زنند!
در حـالى كـه هـيـچ لزومـى نـدارد كـه حـق تـابـع تمايلات مردم باشد، كه (اگر حق از هـوسـهـاى آنـهـا پـيـروى مـى كـرد و جـهـان هـسـتـى بـر طـبـق تـمـايـل آنـهـا گـردش داشت آسمانها و زمين و هر آنكس در آنها است تباه مى شدند)! (و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السماوات و الارض و من فيهن ).
زيـرا هـوى و هـوسـهاى مردم معيار و ضابطه اى ندارد، بلكه علاوه بر اين در بسيارى از مـوارد بـه سوى زشتيها مى گرايد، اگر قوانين هستى تابع اين تمايلات انحرافى مى شد هرج و مرج و فساد سراسر جهان را فرا مى گرفت !.
سپس براى تاءكيد بيشتر روى اين موضوع مى گويد : (بلكه ما قرآنى به آنها داديم كـه مـايـه تـذكر و يادآورى و توجه به خدا و مايه شرف و آبرو و حيثيت آنها است ، ولى آنـهـا از چـيـزى كـه مـايـه يـاد آورى و شـرف و آبـروى آنـهـا اسـت روى گـردانـنـد) (بل آتيناهم بذكرهم فهم عن ذكر هم معرضون ).
در پـنجمين و آخرين مرحله مى گويد: (آيا بهانه فرار آنها از حق اين است كه تو از آنها اجر و مزد و هزينه اى در برابر دعوتت تقاضا مى كنى ؟ در حالى كه رزق پروردگارت براى تو بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است ) (ام تسئلهم
خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرازقين ).
بـدون شـك اگر يك رهبر معنوى و روحانى در مقابل دعوتش از مردم تقاضاى پاداش و اجر مـادى كـنـد عـلاوه بـر اينكه بهانه اى به دست بهانه جويان مى دهد كه به خاطر نداشتن امـكـانـات مـالى از او دور شـونـد، آنـهـا را مـتهم مى سازد كه دعوت به سوى حق را دكانى براى جلب منافع مادى قرار داده .
وانـگهى اين بشر چه دارد كه به ديگرى بدهد؟ مگر تمام رزق و روزيها به دست خداوند قادر رزاق نيست ؟.
به هر حال قرآن با بيان گويائى كه در اين پنج مرحله بيان داشته روشن مى سازد كه ايـن كـوردلان تـسـليـم حـق نـيـسـتند و عذرهائى كه براى توجيه مخالفت خود ذكر مى كنند بهانه هاى بى اساسى بيش نيستند.
در آيـه بـعـد بـه عنوان يك نتيجه گيرى كلى از آنچه گذشت چنين مى گويد: (به طور قـطـع و يـقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى ) (و انك لتدعوهم الى صراط مستقيم ).
صـراط مـسـتقيمى كه نشانه هاى آن نمايان است و با اندك دقتى صاف بودن آن روشن مى گردد.
مى دانيم راه راست نزديكترين فاصله ميان دو نقطه است ، و يك راه بيش نيست ، در حالى كه جاده هاى انحرافى كه در چپ و راست آن قرار گرفته بى نهايت است .
گر چه در بعضى از روايات اسلامى صراط مستقيم به ولايت على (عليه السلام ) تفسير شـده ولى چـنـانـكـه بارها گفته ايم اين گونه روايات بيان بعضى از مصداقهاى روشن اسـت ، و هـيـچ مـنافات با وجود مصاديق ديگر مانند قرآن و ايمان به مبدء و معاد و تقوى و جهاد و عدل و داد ندارد.
و نـتـيـجـه طـبيعى اين موضوع همانست كه در آيه بعد بازگو مى كند (و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند به طور مسلم از اين صراط منحرفند) (و ان الذين لايؤ منون بالاخرة عن الصراط لناكبون ).
(نـاكـب ) از مـاده (نـكـب ) و (نـكـوب ) بـه مـعـنى انحراف از مسير است ، و (نكبت دنيا) در مقابل روى آوردن دنيا به معنى انحراف و پشت كردن دنيا است .
روشن است كه منظور از (صراط) در اين آيه همان صراط مستقيم در آيه پيش از آن است .
ايـن نيز مسلم است كسى كه در اين جهان از صراط مستقيم حق منحرف گردد در جهان ديگر هم از صـراط بـهـشـت ، منحرف شده به دوزخ سقوط مى كند چرا كه هر چه در آنجا است نتيجه مـسـتقيم كارهاى اينجا است ، تكيه كردن روى عدم ايمان به آخرت و ارتباط و پيوند آن با انـحـراف از طـريـق حق به خاطر آن است كه انسان تا ايمان به معاد نداشته باشد احساس مسئوليت نمى كند.
در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى خوانيم : ان الله جعلنا ابوابه و صـراطـه و سـبـيـله والوجـه الذى يـؤ تـى مـنـه ، فـمـن عدل عن ولايتنا او فضل علينا غيرنا فانهم عن الصراط لناكبون : (خداوند ما رهبران دينى و الهـى را درهـاى وصـول بـه معرفتش و صراط و طريق و جهتى كه از آن به او مى رسند قـرار داده ، بـنـابـرايـن كـسـانـى كـه از ولايـت مـا مـنـحـرف گـردنـد، يا ديگرى را بر ما برگزينند
آنها از صراط حق منحرفند).
نكته ها:
1 - حق پرستى و هوا پرستى
در آيـات فـوق اشاره كوتاه و پر معنائى به تضاد حق پرستى و هواپرستى بود و مى فـرمـود: اگـر حـق تـابـع هـوا و هـوس مردم گردد نه تنها زمين و اهلش كه آسمانها هم به فـسـاد كـشـيـده مـى شـود، تـحـليـل ايـن مـسـاءله چـنـدان مشكل نيست زيرا:
1 - بـدون شـك هـوا و هـوسـهـاى مردم يكسان نيست ، و غالبا با يكديگر تضاد دارد و حتى بـسـيـار مـى شـود كـه هـوا و هـوسـهـاى يـك انـسـان نـيـز ضـد و نـقـيض يكديگرند با اين حـال اگـر حـق بـخـواهـد تـسـليـم ايـن تـمـايـلات گـردد نـتـيجه اى جز هرج و مرج و از هم پاشيدگى و فساد نخواهد داشت .
چرا كه هر يك از آنها معبودى را مى پرستند، و بتى براى خود ساخته اند، اگر حق تسليم اين خواسته ها گردد و اين معبودهاى پراكنده بر پهنه هستى حكومت كنند فساد آن بر هيچكس پنهان نخواهد بود.
2 - تـمـايلات هوس آلود مردم ، غالبا متوجه مسائلى است كه (قطع نظر از تناقضهايش ) نيز مفسده انگيز است ، اگر اين تمايلات بخواهد به عالم هستى و جامعه بشرى خط بدهد نتيجه اى جز فساد به بار نمى آورد.
3 - تـمـايـلات هوس آلود هميشه يك بعدى است و تنها يك زاويه را مى نگرد و از جنبه هاى ديـگـر غافل است ، و مى دانيم يكى از عوامل مهم فساد، برنامه هاى يك بعدى مى باشد كه ابعاد ديگر هرگز در آن مورد توجه قرار نمى گيرد.
آيه فوق از پاره اى از جهات بى شباهت به آنچه در آيه 22 سوره انبياء آمده است نيست : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا: (اگر در آسمان و زمين خدايانى
جز خدا باشند به فساد كشيده مى شوند).
بديهى است (حق ) همچون (صراط مستقيم ) يكتا و يگانه است ، اين هوا و هوسها هستند كه همچون خدايان پندارى متعدد و بسيارند
حـال كه چنين است در تضاد و كشمكش (حق ) و (هوا) از كدام بايد پيروى كرد، از هوا كه مايه فساد آسمان و زمين و همه موجودات است و يا از حق كه رمز وحدت و توحيد و نظم و هـمـاهـنـگـى اسـت ؟ نـتـيـجـه ايـن تـحـليـل و پـاسـخ ايـن سـؤ ال به خوبى روشن است .
2 - صفات رهبر
از آيات فوق ضمنا بخشى از صفات رهبران راه حق روشن مى گردد:
آنـهـا هـمـيـشـه مـردمـى بـودنـد شناخته شده به نيكيها كه اگر افراد ناشناخته و مرموزى بودند به حكم (ام لم يعرفوا رسولهم فهم لهم منكرون )، بهانه اى به دست منافقان مى افتاد كه دعوت شناخته شده آنها را به خاطر ناشناخته بودن خودشان ناديده بگيرند و انكار كنند.
ديـگـر ايـنـكـه آنـهـا هرگز در مسير خود تسليم هوسهاى مردم نمى شوند و به عكس آنچه دنياى امروز مى پسندد بر تمايلات عمومى به طور مطلق (هر چند انحرافى باشد) صحه نـمى گذارند، آنها در ترويج مكتب حق اصرار مى ورزند هر چند ناخوش آيند گروه كثيرى باشد.
ديگر اينكه آنها در برابر دعوت خويش پاداش مادى نمى طلبند.
با انواع محروميتها مى سازند و وابستگى مادى به كسى پيدا نمى كنند چرا كه اين نياز و وابـسـتـگـى زنـجـيـرى خـواهـد شـد بـر دسـت و پـاى آنـهـا و قفل محكمى بر زبان و فكرشان !.
3 - چرا اكثريت ، تمايل به حق ندارند؟! كدام اكثريت ؟
در بـسـيـارى از آيـات قـرآن هـمـچـون آيـات فوق (اكثريت ) مورد مذمت و نكوهش قرار گـرفـتـه انـد، در حـالى كـه مـى دانيم در دنياى امروز، معيار قضاوت و سنجش خوب و بد اكـثـريـت جـامـعـه هـا مـحـسـوب مـى شـود، و ايـن امـر بـسـيـار سـؤ ال انگيز است .
در اينجا از آياتى كه بعد از ذكر كلمه (اكثر)، ضمير (هم ) را ذكر مى كند و غالبا بـه كافران و مشركان و امثال آنها اشاره مى كند سخن نمى گوئيم كه از موضوع بحث ما خارج است ، بلكه سخن از آياتى است كه عنوان (اكثر الناس ) (اكثر مردم ) دارد مانند:
و لكن اكثر الناس لا يشكرون : (ولى اكثر مردم شكرگزار نيستند) (بقره - 243).
و لكن اكثر الناس لا يعلمون : (ولى اكثر مردم نمى دانند) (اعراف - 187).
و لكن اكثر الناس لا يؤ منون : (ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند) (هود - 17).
و مـا اكـثـر النـاس و لو حـرصـت بمؤ منين : (اكثر مردم هر چند كوشش و تلاش كنى ايمان نمى آورند) (يوسف103).
و ابـى اكـثـر الناس الا كفورا: (اكثر مردم جز كفران و انكار حق كارى ندارند) (اسراء ـ 89).
و ان تـطـع اكـثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله : (اگر از كثر مردم روى زمين اطاعت كنى تو را از راه خدا منحرف و گمراه مى سازند) (انعام 116).
از سـوى ديـگـر در بـعـضـى از آيـات قـرآن راه و رسـم اكثريت مؤ منان به عنوان يك معيار صحيح مورد توجه قرار گرفته است ، در آيه 115 سوره نساء مى خوانيم
و مـن يـشـاقـق الرسـول مـن بـعـد مـا تـبـيـن له الهـدى و يـتـبـع غـيـر سـبـيـل المـؤ مـنـيـن نـوله ما تولى و نصله جهنم و سائت مصيرا: ( هر كس از در مخالفت با پـيـامـبر در آيد و از طريقى جز طريق مؤ منان پيروى كند او را به همان راه كه مى رود مى بريم و به دوزخ مى فرستيم ، و بد جايگاهى دارد).
در روايـات اسـلامـى در بـحـث روايات متعارض مى بينيم كه يكى از معيارهاى ترجيح همان شهرت در ميان اصحاب و ياران و پيروان ائمه هدى است ، چنانكه امام صادق (عليه السلام ) فـرمـود: يـنـظـر الى مـا كـان مـن روايـتـهـما عنا فى ذلك الذى حكما به المجمع عليه عند اصحابك فيؤ خذ به من حكمنا و يترك الشاذ الذى ليس بمشهور عند اصحابك فان المجمع عـليـه لا ريـب فـيـه : (هنگامى كه دو نفر قاضى اختلاف نظر پيدا كنند و سر چشمه آن ، اخـتـلاف روايـات بـاشـد بـايـد نـگـاه كـرد و ديـد كـدامـيـك از آن دو روايـت مـورد قبول نزد اصحاب تو است ؟ بايد آن را گرفت و روايتى كه نزد اصحاب مشهور نيست رها كرد، چرا كه روايت مشهور شكى در آن نيست ).
و در نهج البلاغه مى خوانيم : و الزموا السواد الاعظم ، فان يد الله مع الجماعة ، و اياكم و الفـرقـه ، فـان الشـاذ مـن النـاس للشيطان ، كما ان الشاذ من الغنم للذئب : (هميشه هـمراه جمعيتهاى بزرگ باشيد كه دست خدا با جماعت است ، و از پراكندگى بپرهيزيد كه انسان تك و تنها بهره شيطان است ، چونانكه گوسفند تنها طعمه گرگ )!.
و نـيـز در نـهـج البـلاغـه مـى خـوانـيـم : و الزمـوا مـا عـقـد عـليـه حبل الجماعة : (آنچه را كه پيوند جمعيت با آن گره خورده است رها مكنيد).
و بـه ايـن تـرتـيـب مـمـكن است براى بعضى ميان اين دو گروه از آيات و روايات تضادى تصور شود.
از سـوى ديـگـر مـمـكـن است اين فكر پيدا شود كه اسلام نمى تواند با حكومت دموكراسى كـنـار بـيـايـد، چـرا كـه پايه دموكراسى بر آراء اكثريت مردم است كه قرآن شديدا آن را مورد نكوهش قرار داده است .
ولى بـا كـمى دقت در همان آيات و رواياتى كه در بالا آورديم و مقايسه آنها با يكديگر منظور و مفهوم واقعى آنها روشن مى گردد:
جـان كلام اينجا است كه اگر اكثريت ، مؤ من و آگاه و در مسير حق باشند نظرات آنها محترم و غالبا مطابق واقع است و بايد از آن پيروى كرد.
ولى اگـر اكـثـريـت ناآگاه و جاهل و بيخبر، يا آگاه اما تسليم هوا و هوس باشند، نظرات آنـهـا غـالبـا جـنـبـه انـحـرافـى دارد و پـيروى از آن چنانكه قرآن مى گويد انسان را به ضلالت و گمراهى مى كشد.
روى ايـن حـسـاب بـراى بدست آمدن يك دموكراسى سالم بايد نخست كوشش كرد كه توده هاى جامعه آگاه و مؤ من گردند سپس ‍ نظرات اكثريت را معيار براى پيشبرد اهداف اجتماعى قـرار داد، و وگـرنـه دموكراسى بر اساس نظرات اكثريت گمراه ، جامعه را به جهنم مى فرستد.
ذكر اين مساءله نيز ضرورى است كه به اعتقاد ما حتى اكثريت آگاه و رشيد و با ايمان در صورتى نظراتشان محترم است كه بر خلاف فرمان الهى و كتاب و سنت نبوده باشد.
گـفـتـنـى اسـت كـه بـخشى از الزامات جوامع امروز در زمينه پناه بردن به آراء اكثريت از ايـنـجـا نـاشـى مـى شـود كه آنها معيار ديگرى در دست ندارند كه روى آن تكيه كنند، آنها براى كتب آسمانى و برنامه هاى انبياء حسابى باز نكرده اند، تنها چيزى كه براى آنها باقى مانده ، توده هاى مردم است ، و از آنجا كه قدرت
آگـاهـى بـخـشـى به اين توده ها را ندارند، بعلاوه بسيار مى شود كه ناآگاهى توده ها بـراى آنها به صرفه مقرونتر است و به آسانى و از طريق تبليغات مى توانند آنها را به دنبال خود بكشند، لذا اكثريت كمى را معيار قرار داده تا سر و صداها خاموش گردد.
و اگـر درسـت در حـال جـوامع امروز و قوانين و نظامات حاكم بر آنها بينديشيم خواهيم ديد كه بسيارى از بدبختيهائى كه دامنگيرشان شده به خاطر رسميت دادن به نظرات اكثريت ناآگاه است .
چه قوانين زشت و كثيفى كه حتى ذكر آنها شرم آور است ، با نظر اكثريت تصويب نشده ؟! و چـه آتـشـهـائى كـه بـا نـظـريـه اكـثـريـت نـاآگاه بر افروخته نگشته ؟ و چه مظالم و بيدادگريهائى كه اكثريت غير مؤ من بر آن صحه نگذارده است ؟