گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد چهاردهم
سوره نور


مقدمه
اين سوره در (مدينه ) نازل شده و 64 آيه است
جزء هيجدهم قرآن كريم
فضيلت سوره (نور)
در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم من قرء سورة نور اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد كل مؤ منة و مؤ من فيما مضى و فيما بقى : (كسى كه سوره نور را بخواند (و محتواى آن را در زندگى خود پياده كند) خداوند به عدد هر زن و مرد با ايمانى در گذشته و آينده ده حسنه به عنوان پاداش به او خواهد داد).
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مى خوانيم : حصنوا اموالكم و فروجكم بـتـلاوة سـورة نـور و حـصـنـوا بـهـا نـسـائكـم ، فـان مـن ادمـن قـرائتـهـا فـى كـل يـوم او فـى كـل ليـلة لم يـزن احـد مـن اهـلبـيـتـه ابـدا حـتـى يـمـوت : (امـوال خـود را از تلف و دامان خود را از ننگ بى عفتى حفظ كنيد به وسيله تلاوت سوره نـور، و زنـانتان را در پرتو دستوراتش از انحرافات مصون داريد كه هر كس قرائت اين سـوره را در هـر شـبـانـه روز ادامـه دهد احدى از خانواده او هرگز تا پايان عمر گرفتار عمل منافى عفت نخواهد شد).
تـوجـه بـه مـحـتـواى سـوره كـه از طـرق گـونـاگـون و مـؤ ثـر بـه مـبـارزه بـا عوامل انحراف از جاده عفت برخاسته نكته اصلى حديث فوق و همچنين مفهوم عملى آن را روشن مى سازد.
محتواى سوره نور
ايـن سـوره را در حـقيقت مى توان سوره پاكدامنى و عفت و مبارزه با آلودگيهاى جنسى دانست چرا كه قسمت عمده دستوراتش بر محور پاكسازى اجتماع از طرق
مختلف از آلودگيهاى جنسى دور مى زند و اين هدف در چند مرحله پياده شده است :
مـرحـله اول بـيان مجازات شديد زن و مرد زناكار است كه در دومين آيه اين سوره با قاطعيت تمام مطرح گرديده .
مـرحـله دوم بـه اين امر مى پردازد كه اجراى اين حد شديد مساءله ساده اى نيست ، و از نظر موازين قضائى اسلام شرط سنگينى دارد، نسبت به غير مرد و همسرش چهار شاهد و در مورد مـرد و همسرش برنامه لعان كه شرح آن خواهد آمد بايد اجرا گردد، و حتى اگر كسى كه ديـگـرى را مـتـهـم مـى سـازد نـتـوانـد ادعـاى خـود را در مـحـكمه قضاوت اسلامى به ثبوت بـرسـانـد خـود مـجازات شديد (چهار پنجم حد زنا) خواهد داشت ، تا كسى تصور نكند مى تواند با متهم ساختن ديگران به سادگى آنها را به مجازات اسلامى بكشاند، بلكه به عكس خودش گرفتار مجازات خواهد شد.
سـپـس بـه هـمـين مناسبت (حديث معروف افك ) و تهمتى را كه به يكى از همسران پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) زدند مطرح كرده ، و قرآن شديدا اين مساءله را تعقيب مى كند، تا كاملا روشن شود شايعه سازى درباره افراد پاك چه گناه سنگينى دارد.
در مرحله سوم براى اينكه تصور نشود اسلام تنها به برنامه مجازات گنهكار قناعت مى كـنـد بـه يكى از مهمترين راههاى پيشگيرى از آلودگيهاى جنسى پرداخته ، مساءله نهى از چـشـم چـرانى مردان نسبت به زنان و زنان نسبت به مردان و موضوع حجاب زنان مسلمان را پـيـش كـشـيـده مـشـروحـا در ايـن زمـيـنـه بـحـث مـى كـنـد، چـرا كـه يـكـى از عوامل مهم انحرافات جنسى اين دو مساءله چشم چرانى و بى حجابى است ، و تا آنها ريشه كن نشوند آلودگيها بر طرف نخواهد شد.
در مـرحـله چـهـارم بـاز بـه عـنـوان يـك پـيـشـگـيـرى مـهـم از آلوده شـدن بـه اعمال منافى عفت دستور ازدواج سهل و آسان را صادر مى كند تا از طريق ارضاى مشروع
غريزه جنسى با ارضاى نامشروع مبارزه كند.
در مـرحـله پـنـجـم بـخـشـى از آداب مـعـاشـرت و اصـول تـربـيـت فـرزندان نسبت به پدران و مادران را در همين رابطه بيان مى كند كه در اوقات خـاصـى كـه احتمال دارد زن و شوهر با هم خلوت كرده باشند، فرزندان بدون اجازه وارد اطاق آنها نشوند و موجباتى از اين راه براى انحراف فكر آنها فراهم نگردد.
و بـه هـمـيـن مـنـاسـبـت بـعـضـى ديـگـر از آداب زنـدگـى خانوادگى را، هر چند ارتباط با مسائل جنسى ندارد، ذكر مى كند.
در مـرحـله شـشـم كـه در لابـلاى ايـن بـحـثـهـا طـرح شـده بـخـشـى از مسائل مربوط به توحيد و مبدء و معاد و تسليم بودن در برابر فرمان پيامبر را ذكر مى كـنـد چـرا كـه پـشـتـوانـه هـمـه بـرنـامـه هـاى عـمـلى و اخـلاقـى هـمـان مسائل اعتقادى و ايمان به مبدء و معاد و حقانيت نبوت است ، و تا اين ريشه نباشد آن شاخ و برگها و گل و ميوه ها شكوفا نمى گردد.
ضـمـنـا بـه مـنـاسـبـت بـحـثـهـاى مـربـوط بـه ايـمـان و عـمـل صـالح سـخـن از حـكـومـت جـهـانـى مـؤ مـنـان صـالح العـمـل بـه مـيـان آمـده و بـه بـعـضـى از دستورات ديگر اسلام نيز اشاره شده است كه در مجموع يك واحد كامل و جامع را تشكيل مى دهد.
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


سورة اءنزلنها و فرضنها و اءنزلنا فيها اءيت بينت لعلكم تذكرون (1)
الزانـيـة و الزانى فاجلدوا كل وحد منهما مائة جلدة و لا تأ خذكم بهما راءفة فى دين الله إ ن كنتم تؤ منون بالله و اليوم الاخر و ليشهد عذابهما طائفة من المؤ منين (2)
الزانـى لا يـنـكح إ لا زانية اءو مشركة و الزانية لا ينكحها إ لا زان اءو مشرك و حرم ذلك على المؤ منين (3)



ترجمه :

بنام خداوند بخشنده مهربان
1 - ايـن سـوره اى اسـت كـه مـا آن را فرو فرستاديم و واجب نموديم ، و در آن آيات بينات نازل كرديم ، شايد شما متذكر شويد.
2 - زن و مـرد زنـاكـار را هـر يك ، صد تازيانه بزنيد، و هرگز در دين خدا رافت (و محبت كـاذب ) شـمـا را نـگـيـرد اگـر به خدا و روز جزا ايمان داريد، و بايد گروهى از مؤ منان مجازات آنها را مشاهده كنند.
3 - مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمى كند، و زن زناكار را جز مرد زناكار يا مشرك به ازدواج خود در نمى آورد، و اين كار بر مؤ منان تحريم شده است .
تفسير:
حد (زانى ) و (زانيه )
مى دانيم نام اين سوره ، سوره نور است به خاطر آيه نور كه يكى از چشمگيرترين آيات سـوره اسـت ، ولى گذشته از اين ، محتواى سوره نيز از نورانيت خاصى برخوردار است ، بـه انـسـانـهـا، به خانواده ها، به زن و مرد نور عفت و پاكدامنى مى بخشد، به زبانها و سخنها نورانيت تقوى و راستى مى دهد، به دلها و جانها نور توحيد و خدا پرستى و ايمان به معاد و تسليم در برابر دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد.
نـخـسـتين آيه اين سوره در حقيقت اشاره اجمالى به مجموع بحثهاى سوره دارد و مى گويد: (ايـن سـوره اى اسـت كـه مـا آن را فـرو فـرستاديم و واجب نموديم ، و در آن آيات بينات نازل كرديم شايد شما متذكر شويد) (سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فيها آيات بينات لعلكم تذكرون ).
(سـوره ) از مـاده (سـور) بـه مـعـنى ارتفاع و بلندى بنا است ، سپس به ديوارهاى بـلنـدى كه در گذشته اطراف شهرها براى حفظ از هجوم دشمنان مى كشيدند، سور اطلاق كرده اند، و از آنجا كه اين ديوارها شهر را از منطقه بيرون جدا مى كرد،
تدريجا اين كلمه به قطعه و بخش از چيزى از جمله قطعه و بخشى از قرآن كه از بقيه جدا شده است اطلاق گرديده .
بـعـضـى از اربـاب لغـت نـيـز گـفـتـه انـد كـه (سـوره ) بـه بـنـاهـاى زيبا و بلند و بـرافـراشـتـه گـفـتـه مـى شود، و به بخشهاى مختلف از يك بناى بزرگ نيز سوره مى گـويـنـد، بـه هـمـين تناسب به بخشهاى مختلف قرآن كه از يكديگر جدا است سوره اطلاق شده است .
بـه هـر حـال ايـن تعبير، اشاره به اين حقيقت است كه تمام احكام و مطالب اين سوره اعم از عـقـائد و آداب و دسـتـورات هـمـه داراى اهـمـيت فوق العاده اى است زيرا همه از طرف خداوند نازل شده است .
مخصوصا جمله (فرضناها) (آن را فرض كرديم ) با توجه به معنى (فرض ) كه به معنى قطع مى باشد نيز اين معنى را تاءكيد مى كند.
تـعـبـيـر به (آيات بينات ) ممكن است اشاره به حقايقى از توحيد و مبدء و معاد و نبوت بـاشـد كـه در آن مـطرح شده ، در برابر (فرضنا) كه اشاره به احكام و دستوراتى اسـت كـه در ايـن سـوره ، بـيـان گرديده ، و به عبارت ديگر يكى اشاره به عقائد است و ديگرى اشاره به (احكام ).
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه مـنظور از (آيات بينات )، دلائلى است كه براى احكام مفروض در اين سوره آمده است .
جـمـله (لعـلكـم تـذكرون ) (شايد شما متذكر شويد) بار ديگر اين واقعيت را در نظرها مـجـسـم مـى كـنـد كه ريشه همه اعتقادات راستين و برنامه هاى عملى اسلام در درون فطرت انـسـانـهـا نـهـفـتـه اسـت ، و بـر ايـن اساس ، توضيح آنها يكنوع (تذكر و ياد آورى ) محسوب مى شود.
بعد از اين بيان كلى ، به نخستين دستور قاطع و محكم پيرامون زن و مرد زناكار پرداخته مـى گـويـد: (زن و مـرد زنـاكـار را هـر يـك صـد تـازيـانه بزنيد) (الزانية و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما ماة جلدة ).
و بـراى تـاءكـيـد بيشتر اضافه مى كند (هرگز نبايد در اجراى اين حد الهى گرفتار رافت (و محبت كاذب و دروغين ) شويد، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد) (و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله ان كنتم تؤ منون بالله و اليوم الاخر).
و سـر انـجـام در پـايـان ايـن آيـه بـه نـكـتـه ديـگـرى بـراى تـكـمـيل نتيجه گيرى از اين مجازات الهى اشاره كرده مى گويد: (و بايد گروهى از مؤ منان حضور داشته باشند و مجازات آن دو را مشاهده كنند) (و ليشهد عذابهما طائفة من المؤ منين ).
در واقع اين آيه مشتمل بر سه دستور است :
1 - حـكـم مـجـازات زنان و مردان آلوده به فحشاء (منظور از زنا آميزش جنسى مرد و زن غير همسر و بدون مجوز شرعى است ).
2 - تـاءكـيـد بـر ايـن كـه در اجـراى ايـن حـد الهـى گـرفـتار محبتها و احساسات بى مورد نشويد، احساسات و محبتى كه نتيجه اى جز فساد و آلودگى اجتماع ندارد منتها براى خنثى كردن انگيزه هاى اين گونه احساسات مساءله ايمان به خدا و روز جزا را پيش مى كشد چرا كه نشانه ايمان به مبدء و معاد، تسليم مطلق در برابر فرمان او است ، ايمان به خداوند عـالم حـكـيـم سـبـب مـى شـود كـه انـسـان بـدانـد هـر حـكـمـى فـلسـفـه و حـكمتى دارد و بى دليـل تـشـريع نشده ، و ايمان به معاد سبب مى شود كه انسان در برابر تخلفها احساس مسئوليت كند.
در ايـنـجـا حـديـث جـالبـى (از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده كـه تـوجـه بـه آن لازم اسـت : يـؤ تـى بـوال نـقـص مـن الحـد سـوطـا فـيـقـال له لم فـعـلت ذاك ؟ فـيـقـول : رحـمـة لعبادك ، فيقال له انت ارحم بهم منى ؟! فيؤ مر به الى النار، و يؤ تى بـمـن زاد سـوطـا، فـيـقـال له لم فـعـلت ذلك ؟ فـيـقـول ليـنـتـهـوا عـن مـعـاصـيـك ! فـيـقـول : انت احكم به منى ؟! فيؤ مر به الى النار!: (روز قيامت بعضى از زمامداران را كه يك
تـازيـانـه از حـد الهى كم كرده اند در صحنه محشر مى آورند و به او گفته مى شود چرا چـنـيـن كردى ؟ مى گويد: براى رحمت به بندگان تو! پروردگار به او مى گويد: آيا تـو نـسـبـت به آنها از من مهربانتر بودى ؟! و دستور داده مى شود او را به آتش بيفكنيد! ديگرى را مى آورند كه يك تازيانه بر حد الهى افزوده ، به او گفته مى شود: چرا چنين كردى ؟ در پاسخ مى گويد: تا بندگانت از معصيت تو خوددارى كنند! خداوند مى فرمايد: تـو از مـن آگـاهـتـر و حـكـيـمـتـر بـودى ؟! سپس دستور داده مى شود او را هم به آتش دوزخ ببرند).
3 - دسـتـور حـضـور جمعى از مؤ منان در صحنه مجازات است چرا كه هدف تنها اين نيست كه گـنـهـكـار عـبـرت گيرد، بلكه هدف آنست كه مجازات او سبب عبرت ديگران هم شود، و به تـعـبـيـر ديـگـر: با توجه به بافت زندگى اجتماعى بشر، آلودگى هاى اخلاقى در يك فـرد ثـابـت نـمـى ماند، و به جامعه سرايت مى كند، براى پاكسازى بايد همانگونه كه گناه برملا شده مجازات نيز برملا گردد.
و بـه ايـن تـرتيب اساس پاسخ اين سؤ ال كه چرا اسلام اجازه مى دهد آبروى انسانى در جـمـع بـريـزد روشـن مـى شـود، زيرا مادام كه گناه آشكار نگرديده و به دادگاه اسلامى كـشـيـده نشده است (خداوند ستار العيوب ) راضى به پرده درى نيست اما بعد از ثبوت جرم و بيرون افتادن راز از پرده استتار، و آلوده شدن جامعه و كم شدن اهميت گناه ، بايد بـه گـونـه اى مـجـازات صورت گيرد كه اثرات منفى گناه خنثى شود و عظمت گناه به حال نخستين باز گردد.
اصـولا در يـك جـامـعـه سالم بايد (تخلف از قانون ) با اهميت تلقى شود، مسلما اگر تـخـلف تـكـرار گـردد آن اهـمـيـت شـكـسـتـه مى شود و تجديد آن تنها با علنى شدن كيفر متخلفان است .
اين واقعيت را نيز از نظر نبايد دور داشت كه بسيارى از مردم براى
حـيـثـيـت و آبـروى خـود بيش از مساءله تنبيهات بدنى اهميت قائلند، و همين علنى شدن كيفر ترمز نيرومندى بر روى هوسهاى سركش ‍ آنها است .
از آنجا كه در آيه مورد بحث سخن از مجازات زن و مرد زناكار در ميان است ، به همين مناسبت سؤ الى پيش مى آيد كه ازدواج مشروع با چنين زنان چه حكمى دارد؟
آيـه سـوم ايـن سـؤ ال را چـنـيـن پـاسخ مى گويد: (مرد زناكار جز با زن آلوده دامان يا مشرك و بى ايمان ازدواج نمى كند، همانگونه كه زن آلوده دامان جز با مرد زانى يا مشرك پيمان همسرى نمى بندد) (الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة و الزانية لا ينكحها الا زان او مشرك ).
(و اين كار بر مؤ منان تحريم شده است ) (و حرم ذلك على المؤ منين ).
در ايـنـكـه اين آيه بيان يك حكم الهى است ، يا خبر از يك قضيه خارجى و طبيعى ؟ در ميان مفسران گفتگو است :
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد آيـه تـنـهـا يـك واقـعـيـت عـيـنـى را بـيـان مـى كـند كه آلودگان هميشه دنـبـال آلودگـان مـى رونـد، و هـمـجنس با همجنس پرواز مى كند، اما افراد پاك و با ايمان هرگز تن به چنين آلودگيها و انتخاب همسران آلوده نمى دهند، و آن را بر خويشتن تحريم مى كنند، شاهد اين تفسير همان ظاهر آيه است كه به صورت (جمله خبريه ) بيان شده .
ولى گروه ديگر معتقدند كه اين جمله بيان يك حكم شرعى و الهى است مخصوصا مى خواهد مـسـلمـانـان را از ازدواج بـا افـراد زنـاكـار بـاز دارد، چـرا كـه بيماريهاى اخلاقى همچون بيماريهاى جسمى غالبا واگيردار است .
و از اين گذشته اين كار يكنوع ننگ و عار براى افراد پاك محسوب مى شود.
بعلاوه فرزندانى كه در چنين دامانهاى لكه دار يا مشكوكى پرورش مى يابند سر نوشت مبهمى دارند.
روى اين جهات اسلام اين كار را منع كرده است .
شاهد اين تفسير جمله و حرم ذلك على المؤ منين است كه در آن تعبير به تحريم شده .
و شاهد ديگر روايات فراوانى است كه از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ساير پيشوايان معصوم (عليهمالسلام ) در اين زمينه به ما رسيده و آن را به صورت يك حكم تفسير كرده اند.
حتى بعضى از مفسران بزرگ در شاءن نزول آيه چنين نوشته اند: (مردى از مسلمانان از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اجـازه خـواسـت كـه بـا (ام مـهـزول ) زنـى كـه در عـصـر جـاهـليـت بـه آلودگى معروف بود و حتى پرچمى براى شـنـاسـائى بـر در خـانـه خـود نـصـب كـرده بـود! ازدواج كـنـد، آيـه فـوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت ).
در حديث ديگرى نيز از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (ايـن آيـه در مـورد مـردان و زنـانـى اسـت كـه در عـصـر رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آلوده زنا بودند، خداوند مسلمانان را از ازدواج بـا آنـهـا نـهـى كـرد، و هـم اكـنـون نـيـز مـردم مـشـمـول ايـن حـكـمـنـد هـر كـس مشهور به اين عمل شود، و حد الهى به او جارى گردد، با او ازدواج نكنيد تا توبه اش ثابت شود).
ايـن نـكـتـه نـيز لازم به ياد آورى است كه بسيارى از احكام به صورت جمله خبريه بيان شده است ، و لازم نيست هميشه احكام الهى به صورت جمله (امر) و (نهى )باشد.
ضمنا بايد توجه داشت كه عطف (مشركان ) بر (زانيان ) در واقع براى
بـيـان اهـمـيـت مـطلب است ، يعنى گناه (زنا) همطراز گناه (شرك ) است ، چرا كه در بـعـضـى از روايـات نـيـز وارد شـده كـه (شـخص ‍ زناكار در آن لحظه اى كه مرتكب اين عمل مى شود از ايمان باز داشته مى شود) (قال رسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )... لا يـزن الزانى حين يزنى و هو مؤ من و لا يـسـرق السـارق حـيـن يـسـرق و هـو مـؤ مـن فـانـه اذا فـعـل ذلك خـلع عـنـه الايـمـان كخلع القميص ): (شخص زناكار به هنگامى كه مرتكب اين عـمـل مـى شـود، مـؤ مـن نـيـسـت ، و هـمـچـنـيـن سـارق بـه هـنـگـامـى كـه مـشـغـول دزدى اسـت ايـمـان نـدارد، چـرا كـه بـه هـنـگـام ارتـكـاب ايـن عمل ، ايمان را از او بيرون مى آورند همانگونه كه پيراهن را از تن )!.
نكته ها:
1 - مواردى كه حكم زنا اعدام است
آنـچـه در آيـه فوق در مورد حد زنا آمده است يك حكم عمومى است كه موارد استثنائى هم دارد از جمله زناى محصن و محصنه است كه حد آن با تحقق شرائط اعدام است .
منظور از (محصن ) مردى است كه همسرى دارد و همسرش در اختيار او است ، و (محصنه ) به زنى مى گويند كه شوهر دارد و شوهرش نزد او است ، هر گاه كسى با داشتن چنين راه مـشـروعى باز هم مرتكب زنا بشود حد او اعدام مى باشد، شرائط و كيفيت اجراى اين حكم در كتب فقهى مشروحا آمده است .
و نيز زناى با محارم حكم آن اعدام است .
همچنين زناى به عنف و جبر كه حكم آن نيز همين است .
البته در بعضى از موارد علاوه بر مساءله تازيانه ، تبعيد و پاره اى ديگر از
مجازاتها نيز وجود دارد كه شرح آن را بايد در كتب فقهيه خواند.
2 - چرا زانيه مقدم ذكر شده ؟
بـدون شك اين عمل منافى عفت از همه كس قبيح است ، ولى از زنان زشت تر و قبيحتر است ، چـرا كـه آنـهـا از حـجـب و حـيـاى بـيـشـتـرى بـرخـوردارنـد، و شـكـسـتـن آن دليل بر تمرد شديدترى است .
از ايـن گـذشـته عواقب شوم اين امر گرچه دامنگير هر دو مى شود اما در مورد زنان ، عواقب شومش بيشتر است .
ايـن احـتمال نيز وجود دارد كه سر چشمه وسوسه اين كار بيشتر از ناحيه آنها صورت مى گيريد و در بسيارى از موارد عامل اصلى محسوب مى شوند.
مجموع اين جهات سبب شده كه زن آلوده بر مرد آلوده در آيه فوق مقدم داشته شده است .
ولى زنـان و مـردان پـاكـدامـن و بـا ايـمـان از هـمـه ايـن مسائل بركنارند.
3 - مجازات در حضور جمع چرا؟
آيـه فوق كه به صورت امر است وجوب حضور گروهى از مؤ منان را به هنگام اجراى حد زنـا مى رساند، ولى ناگفته پيدا است كه قرآن شرط نكرده حتما در ملاء عام اين حكم اجرا شـود، بـلكـه بر حسب شرائط و مصالح متفاوت مى گردد حضور سه نفر و بيشتر كافى است ، مهم آن است كه قاضى تشخيص دهد حضور چه مقدار از مردم لازم است .
فلسفه اين حكم نيز روشن است ، زيرا همانگونه كه گفتيم اولا درس
عـبرتى براى همگان است و سبب پاكسازى اجتماع ثانيا شرمسارى مجرم مانع ارتكاب جرم در آينده خواهد شد.
ثالثا هر گاه اجراى حد در حضور جمعى انجام شود قاضى و مجريان حد متهم به سازش يـا اخـذ رشوه يا تبعيض و يا شكنجه دادن و مانند آن نخواهند شد. رابعا حضور جمعيت مانع از خودكامگى و افراط و زياده روى در اجراى حد مى گردد.
خـامـسـا مـمكن است مجرم بعد از اجراى حد به ساختن شايعات و اتهاماتى در مورد قاضى و مـجـرى حد بپردازد كه حضور جمعيت موضع او را روشن ساخته و جلو فعاليتهاى تخريبى او را در آينده مى گيريد و فوائد ديگر.
4 - حد زانى قبلا چه بوده است ؟
از آيـه 15 و 16 سـوره نـسـاء چـنـيـن بـر مـى آيـد كـه قـبـل از نـزول حـكـم سـوره نـور دربـاره زنـاكـاران و زنان بد كار اگر محصنه بوده اند مجازات آنها زندان ابد تعيين شده است (فامسكوهن فى البيوت حتى يتوفاهن الموت ) و در صورتى كه غير محصن بوده اند مجازات آنها ايذاء و آزار بوده است (فاذوهما).
ولى مـقـدار اين آزار معين نشده است ، اما آيه مورد بحث آن را در يكصد تازيانه محدود و معين نموده ، بنابراين حكم اعدام در مورد محصنه جايگزين زندان ابد، و حكم يكصد تازيانه حد و حـدودى بـراى حـكم آزار است (براى توضيح بيشتر به جلد سوم تفسير نمونه صفحه 306 به بعد ذيل آيه 15 و 16 سوره نساء مراجعه فرمائيد).
5 - افراط و تفريط در اجراى حد ممنوع !
بدون شك مسائل انسانى و عاطفى ايجاب مى كند كه حداكثر كوشش
بـه عـمـل آيـد كـه هـيـچ فرد بيگناهى گرفتار كيفر نگردد، و نيز تا آنجا كه احكام الهى اجـازه عـفـو و گـذشت را مى دهد عفو و گذشت شود، ولى بعد از ثبوت جرم و مسلم شدن حد بـايـد قـاطـعـيـت بـه خـرج داد و از احـسـاسـات كاذب و عواطف دروغين كه براى نظام جامعه زيانبخش است بپرهيزند.
مـخـصـوصا در آيه مورد بحث تعبير به (فى دين الله ) شده ، يعنى هنگامى كه حكم ، حكم خدا است كسى نمى تواند بر خداوند رحمان و رحيم پيشى گيرد.
در اينجا از غلبه احساسات محبت آميز نهى شده ، زيرا اكثريت مردم داراى چنين حالتى هستند و احـتـمـال غـلبـه احـساسات محبت آميز بر آنها بيشتر است ، ولى نمى توان انكار كرد كه اقليتى وجود دارند كه طرفدار خشونت بيشترى مى باشند، اين گروه نيز همانگونه كه سـابـقـا اشـاره كـرديـم از مـسـيـر حـكـم الهـى مـنـحـرفـنـد و بـايـد احـسـاسـات خـود را كنترل كنند، و بر خداوند پيشى نگيرند كه آن نيز مجازات شديد دارد.
6 - شرايط تحريم ازدواج با زانى و زانيه
گـفـتيم ظاهر آيات فوق تحريم ازدواج با زانى و زانيه است ، البته اين حكم در روايات اسـلامـى مـقـيـد بـه مـردان و زنـانـى شـده اسـت كـه مـشـهـور بـه ايـن عـمـل بـوده و تـوبـه نـكـرده انـد، بـنـابـرايـن اگـر مـشـهـور بـه ايـن عمل نباشند، يا از اعمال گذشته خود كناره گيرى كرده و تصميم بر پاكى و عفت گرفته ، و اثر توبه خود را نيز عملا نشان داده اند، ازدواج با آنها شرعا بى مانع است .
امـا در صـورت دوم بـه ايـن دليـل است كه عنوان (زانى ) و (زانيه ) بر آنها صدق نـمـى كـنـد، حـالتـى بـوده اسـت كـه زائل شـده ، ولى در صـورت اول ، ايـن قـيـد از روايـات اسـلامـى اسـتـفـاده شـده و شـاءن نزول آيه نيز آن را تاييد مى كند.
در حديث معتبرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فقيه معروف (زراره ) از آن حضرت پرسيد تفسير آيه الزانى لا ينكح الا زانيه ... چيست ؟
امـام فـرمـود: هـن نـسـاء مـشـهـورات بالزنا و رجال مشهورون بالزنا، قد شهروا بالزنا و عرفوا به ، و الناس اليوم بذلك المنزل ، فمن اقيم عليه حد الزنا، او شهر بالزنا، لم ينبغ لا حد ان يناكحه حتى يعرف منه توبته :
(ايـن آيـه اشـاره بـه زنـان و مـردانـى اسـت كـه مـشـهـور بـه زنـا بـوده و بـه ايـن عـمل زشت شناخته شده بودند، و امروز نيز چنين است ، كسى كه حد زنا بر او اجرا شود يا مـشـهور به اين عمل شنيع گردد سزاوار نيست احدى با او ازدواج كند، تا توبه او ظاهر و شناخته شود).
اين مضمون در روايات ديگر نيز آمده است .
7 - فلسفه تحريم زنا
فـكـر نـمـى كـنـيـم عـواقـب شـومـى كـه بـه خـاطـر ايـن عـمل دامان فرد و جامعه را مى گيريد بر كسى مخفى باشد ولى توضيح مختصرى در اين زمينه لازم است :
پيدايش اين عمل زشت و گسترش آن بدون شك نظام خانواده را در هم مى ريزد.
رابطه فرزند و پدر را مبهم و تاريك مى كند.
فـرزنـدان فـاقـد هـويت را كه طبق تجربه تبديل به جنايتكاران خطرناكى مى شوند در جامعه زياد مى كند.
اين عمل ننگين سبب انواع برخوردها و كشمكشها در ميان هوسبازان است .
بعلاوه بيماريهاى روانى و آميزشى كه از آثار شوم آن است بر كسى پنهان نيست .
كـشـتـن فـرزنـدان ، سـقـط جـنـيـن و جـنـايـاتـى مـانـنـد آن از آثـار شـوم ايـن عـمـل مـى بـاشـد (شـرح بـيـشـتـر در ايـن زمـيـنـه را در جـلد 12 تـفـسـيـر نـمـونـه ذيل آيه 32 سوره اسراء مطالعه فرمائيد).
آيه و ترجمه


و الذيـن يـرمـون المـحصنت ثم لم يأ توا بأ ربعة شهداء فاجلدوهم ثمنين جلدة و لا تقبلوا لهم شهدة اءبدا و اءولئك هم الفسقون (4)
إ لا الذين تابوا من بعد ذلك و اءصلحوا فإ ن الله غفور رحيم (5)




ترجمه :

4 - و كسانى كه زنان پاكدامن را متهم مى كنند سپس چهار شاهد (بر ادعاى خود) نمى آورند آنها را هشتاد تازيانه بزنيد، و شهادتشان را هرگز نپذيريد، و آنها فاسقانند.
5 - مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند كه خداوند غفور و رحيم است .
تفسير:
مجازات تهمت
از آنجا كه در آيات گذشته مجازات شديدى براى زن و مرد زناكار بيان شده بود و ممكن اسـت ايـن مـوضوع دستاويزى شود براى افراد مغرض و بى تقوا كه از اين طريق افراد پـاك را مـورد اتهام قرار دهند، بلا فاصله بعد از بيان مجازات شديد زناكاران ، مجازات شـديد تهمت زنندگان را كه در صدد سوء استفاده از اين حكم هستند بيان مى كند، تا حيثيت و حرمت خانواده هاى پاكدامن از خطر اينگونه اشخاص مصون بماند، و كسى جرات تعرض به آبروى مردم پيدا نكند.
نـخـسـت مـى گـويـد: كـسـانـى كـه زنـان پـاكـدامـن را مـتـهـم بـه عمل منفى عفت
مـى كـنـنـد بـايـد بـراى اثـبـات ايـن ادعـا چـهـار شـاهـد (عادل ) بياورند، و اگر نياورند هر يك از آنها را هشتاد تازيانه بزنيد! (و الذين يرمون المحصنات ثم لم ياتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة ).
و به دنبال اين مجازات شديد، دو حكم ديگر نيز اضافه مى كند:
(و هرگز شهادت آنها را نپذيريد) (و لا تقبلوا لهم شهادة ابدا).
(و آنها فاسقانند) (و اولئك هم الفاسقون ).
بـه ايـن تـرتـيـب نه تنها اين گونه افراد را تحت مجازات شديد قرار مى دهد، بلكه در دراز مدت نيز سخن و شهادتشان را از ارزش و اعتبار مى اندازد، تا نتوانند حيثيت پاكان را لكه دار كنند، بعلاوه داغ فسق بر پيشانيشان مى نهد و در جامعه رسوايشان مى كند.
ايـن سـخـتـگـيـرى در مـورد حـفـظ حـيثيت مردم پاكدامن ، منحصر به اينجا نيست در بسيارى از تـعـليـمات اسلام منعكس است ، و همگى از ارزش فوق العاده اى كه اسلام براى حيثيت زن و مرد با ايمان و پاكدامن قائل شده است حكايت مى كند.
در حـديـثـى از امـام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : اذا تهم المؤ من اخاه انماث الايمان من قـلبـه كـما ينماث الملح فى الماء: (هنگامى كه مسلمانى برادر مسلمانش را به چيزى كه در او نيست متهم سازد ايمان در قلب او ذوب مى شود، همانند نمك در آب )!.
ولى از آنـجا كه اسلام هرگز راه بازگشت را بر كسى نمى بندد، بلكه در هر فرصتى آلودگـان را تـشـويق به پاكسازى خويش و جبران اشتباهات گذشته مى كند، در آيه بعد مـى گـويـد : مـگر كسانى كه بعدا از اين عمل توبه كنند و به اصلاح و جبران پردازند كه خداوند آنها را مشمول عفو و بخشش خود قرار
مـى دهـد، خدا غفور و رحيم است (الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم ).
در ايـنـكـه ايـن اسـتـثـنـاء تنها از جمله (اولئك هم الفاسقون ) است و يا به جمله و (لا تقبلوا لهم شهادة ابدا) نيز باز مى گردد، در ميان مفسران و دانشمندان گفتگو است ، اگر به هر دو جمله باز گردد نتيجه اش اين است كه به وسيله توبه هم شهادت آنها در آينده مقبول است ، و هم حكم فسق در تمام زمينه ها و احكام اسلامى از آنها بر داشته مى شود.
امـا اگـر تـنـهـا به جمله اخير باز گردد، حكم فسق در ساير احكام از آنها برداشته خواهد شد، ولى شهادتشان تا پايان عمر بى اعتبار است .
البته طبق قواعدى كه در اصول فقه پذيرفته شده استثناهائى كه بعد از دو يا چند جمله مـى آيـنـد بـه جـمـله آخـر مـى خـورد مـگـر ايـنـكـه قـرائنـى در دسـت بـاشـد كـه جـمـله هـاى قبل نيز مشمول استثناء است ، و اتفاقا در محل بحث چنين قرينه اى موجود است ، زيرا هنگامى كـه بـوسـيـله تـوبه حكم فسق برداشته شود دليلى ندارد كه شهادت پذيرفته نشود، چـرا كـه عـدم قـبـول شـهـادت بـه خـاطـر فـسـق اسـت ، كـسـى كـه تـوبـه كـرده و مـجـددا تحصيل ملكه عدالت را نموده از آن بر كنار مى باشد.
در روايـات مـتـعـددى كـه از مـنابع اهلبيت (عليهمالسلام ) رسيده نيز روى اين معنى تاءكيد شـده اسـت ، تـا آنـجـا كـه امـام صـادق (عـليـه السـلام ) بـعـد از تـصـريـح بـه قـبـول شـهـادت چـنـيـن افـرادى كـه تـوبـه كـرده انـد از شـخـص سـؤ ال كننده مى پرسد: (فقهائى كه نزد شما هستند چه مى گويند)؟
عـرض مـى كـنـد: آنـهـا مـى گـويـنـد: تـوبـه اش مـيـان خودش و خدا پذيرفته مى شود اما شهادتش تا ابد قبول نخواهد شد!
امام مى فرمايد: بئس ما قالوا كان ابى يقول اذا تاب و لم يعلم منه الاخير جازت شهادته : (آنها بسيار بد سخنى گفتند، پدرم مى فرمود: هنگامى كه توبه
كند و جز خير از او ديده نشود شهادتش پذيرفته خواهد شد).
احاديث متعدد ديگرى نيز در اين باب در همين موضوع آمده ، تنها يك حديث مخالف دارد كه آن نيز قابل حمل بر تقيه است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه كـلمه (ابدا) در جمله (لا تقبلوا لهم شهادة ابدا) دليـل بـر عـمـومـيـت حـكـم اسـت ، و مـى دانـيـم هـر عـمـوم قـابـل اسـتـثـنـاء مـى بـاشـد (مـخـصـوصـا اسـتثناى متصل ) بنابراين تصور اينكه تعبير (ابدا) مانع از تاءثير توبه خواهد بود اشتباه محض ‍ است .
نكته ها:
1 - معنى رمى در آيه چيست ؟
(رمـى ) در اصـل بـه مـعـنـى انـداخـتـن تير يا سنگ و مانند آن است ، و طبيعى است كه در بـسـيـارى از مـوارد آسـيـبـهائى مى رساند، سپس ‍ اين كلمه به عنوان كنايه در متهم ساختن افراد و دشنام دادن و نسبتهاى ناروا به كار رفته است ، چرا كه گوئى اين سخنان همچون تيرى بر پيكر طرف مى نشيند و او را مجروح مى سازد.
شـايـد بـه هـمـيـن دليـل اسـت كـه در آيـات مـورد بـحث ، و همچنين آيات آينده ، اين كلمه به صـورت مـطـلق بـه كـار رفـته است ، مثلا نفرموده است و الذين يرمون المحصنات بالزنا (كـسـانى كه زنان پاكدامن را به زنا متهم مى كنند) زيرا در مفهوم (يرمون ) مخصوصا بـا تـوجـه به قرائن كلاميه ، كلمه زنا افتاده است ، ضمنا عدم تصريح به آن ، آنهم در جـائى كـه سخن از زنان پاكدامن در ميان است يكنوع احترام و ادب و عفت در سخن محسوب مى شود.
2 - چهار شاهد چرا؟
مـى دانـيـم مـعـمـولا بـراى اثـبـات حـقـوق و جـرمـهـا در اسـلام دو شـاهـد عـادل كـافـى اسـت حـتـى در مـسـاءله قـتـل نـفـس بـا وجـود دو شـاهـد عادل ، جرم اثبات مى شود، ولى در مساءله اتهام به زنا مخصوصا چهار شاهد الزامى است ، مـمـكن است سنگينى وزنه شاهد در اينجا به خاطر آن باشد كه زبان بسيارى از مردم در زمينه اين اتهامات باز است ، و همواره عرض و حيثيت افراد را با سوء ظن و بدون سوء ظن جـريـحـه دار مـى كـنـنـد، اسلام در اين زمينه سختگيرى كرده تا حافظ اعراض مردم باشد، ولى در مسائل ديگر، حتى قتل نفس ، زبانها تا اين حد آلوده نيست .
از ايـن گـذشـتـه قـتـل نـفـس در واقع يك طرف دارد، يعنى مجرم يكى است ، در حالى كه در مساءله زنا براى دو نفر اثبات جرم مى شود، و اگر براى هر كدام دو شاهد بطلبيم چهار شاهد مى شود.
ايـن سـخـن مـضـمـون حـديـثـى اسـت كـه از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نقل شده ، آنجا كه ابو حنيفه فقيه معروف اهل تسنن مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) پـرسـيـدم : آيـا زنـا شـديـدتـر اسـت يـا قـتـل ؟ فـرمـود : (قـتـل نـفـس ) گـفـتـم : اگـر چـنـيـن اسـت پـس چـرا در قتل نفس دو شاهد كافى است ، اما در زنا چهار شاهد لازم است ؟
فرمود: شما درباره اين مساءله چه مى گوئيد؟ ابو حنيفه پاسخ روشنى نداشت بدهد، امام فرمود: (اين به خاطر اين است كه در زنا دو حد است ، حدى بر مرد جارى مى شود، و حدى بـر زن ، لذا چـهـار شـاهـد لازم اسـت ، امـا در قـتـل نـفـس تـنـهـا يـك حـد دربـاره قاتل جارى مى گردد).
البـتـه مـواردى وجود دارد كه در زنا تنها بر يك طرف حد جارى مى شود (مانند زناى به عـنـف و امـثـال آن ) ولى ايـنـهـا جـنـبـه اسـتـثـنـائى دارد، آنـچـه معمول و متعارف
اسـت آن اسـت كـه بـا تـوافـق طـرفين صورت مى گيريد، و مى دانيم هميشه فلسفه احكام تابع افراد غالب است .
3 - شرط مهم قبولى توبه
بـارهـا گفته ايم توبه تنها استغفار يا ندامت از گذشته ، و حتى تصميم نسبت به ترك در آينده نيست ، بلكه علاوه بر همه اينها شخص ‍ گنهكار بايد در مقام جبران بر آيد.
اگـر واقـعـا حـيـثـيـت زن يـا مـرد پاكدامن را لكهدار ساخته براى قبولى توبه خود بايد سخنان خويش را در برابر تمام كسانى كه اين تهمت را از او شنيده اند تكذيب كنند و به اصطلاح اعاده حيثيت نمايند.
جـمله (و اصلحوا) بعد از ذكر جمله (تابوا) اشاره به همين حقيقت است ، كه بايد اين گـونـه اشخاص از گناه خود توبه كنند و در مقام اصلاح فسادى كه مرتكب شده اند بر آيند.
ايـن صـحـيـح نـيـسـت كـه يـك نـفـر در مـلاء عـام (يـا از طـريـق مـطـبـوعـات و وسائل ارتباط جمعى ) ديگرى را به دروغ متهم كند و بعد در خانه خلوت استغفار نموده از پـيـشـگـاه خـدا تـقـاضـاى عـفـو نـمـايـد، هـرگـز خـداونـد چـنـيـن تـوبـه اى را قبول نخواهد كرد.
لذا در چـنـد حـديـث از پـيـشـوايـان اسـلام نـقـل شـده در جـواب ايـن سـؤ ال كـه (آيـا آنـهـا كه تهمت ناموسى مى زنند بعد از اجراى حد شرعى و بعد از توبه ، شـهـادتـشـان قـبـول مـى شـود يـا نـه ؟ فـرمـودنـد: (آرى ) و هـنـگـامـى كـه سـؤ ال كردند توبه او چگونه است فرمودند: نزد امام (يا قاضى ) مى آيد و مى گويد: (من به فلانكس تهمت زدم و از آنچه گفته ام توبه مى كنم ).
4 - احكام قذف
در كتاب (حدود) بابى تحت عنوان (حد قذف ) داريم .
(قـذف ) (بـر وزن حذف ) در لغت به معنى پرتاب كردن به سوى يك نقطه دور دست اسـت ، ولى در ايـن گونه موارد مانند كلمه رمى كنايه از متهم ساختن كسى به يك اتهام نـامـوسـى است ، و به تعبير ديگر عبارت از فحش و دشنامى است كه به اين امور مربوط مى شود.
هـر گـاه قـذف بـا لفـظ صـريـح انـجـام گـيـرد، بـه هـر زبـان و بـه هـر شـكـل بـوده بـاشـد حـد آن هـمـانـگـونه كه در بالا گفته شد هشتاد تازيانه است ، و اگر صـراحـت نـداشـتـه بـاشد مشمول حكم تعزير است (منظور از تعزير گناهانى است كه حد مـعـيـنـى در شـرع بـراى آن نـيـامـده بـلكـه به اختيار حاكم گذارده شده كه با توجه به خـصـوصـيات مجرم و كيفيت جرم و شرايط ديگر روى مقدار آن در محدوده خاصى تصميم مى گيريد).
حـتـى اگـر كسى گروهى را به چنين تهمتهائى متهم سازد و به آنها دشنام دهد و اين نسبت را دربـاره يـك يـك تكرار كند در برابر هر يك از اين نسبتها حد قذف دارد اما اگر يكجا و يـكمرتبه آنها را متهم سازد اگر آنها نيز يكجا مطالبه مجازات او را كنند، يك حد دارد، اما اگر جدا جدا اقامه دعوا كنند، در برابر هر يك حد مستقلى دارد!
ايـن مـوضـوع بـقـدرى اهـميت دارد كه اگر كسى را متهم كنند و او از دنيا برود ورثه او مى توانند اقامه دعوا كرده و مطالبه اجراء حد كنند، البته از آنجا كه اين حكم مربوط به حق شـخـص اسـت چـنـانـچـه صاحب حق ، (مجرم ) را ببخشد، حد او ساقط مى شود، مگر اينكه آنـقدر اين جرم تكرار شود كه حيثيت و عرض جامعه را به خطر بيفكند كه در اينجا حسابش جدا است .
هـر گـاه دو نفر به يكديگر دشنام ناموسى دهند در اينجا حد از دو طرف ساقط مى گردد، ولى هر دو به حكم حاكم شرع تعزير مى شوند. بنابراين هيچ
مسلمانى حق ندارد كه دشنام را پاسخ به مثل بدهد، بلكه تنها مى تواند از طريق قاضى شرع احقاق حق كند و مجازات دشنام دهنده را بخواهد.
به هر حال هدف از اين حكم اسلامى اولا حفظ آبرو و حيثيت انسانها است ، و ثانيا جلوگيرى از مـفـاسـد فـراوان اجتماعى و اخلاقى است كه از اين رهگذر دامان جامعه را مى گيريد، چرا كـه اگـر افـراد فـاسـد آزاد بـاشـنـد هر دشنام و هر نسبت ناروائى به هر كس بدهند و از مـجـازات مـصون بمانند، حيثيت و نواميس مردم همواره در معرض خطر قرار مى گيريد و حتى سـبـب مـى شـود كـه بـه خاطر اين تهمتهاى ناروا همسر نسبت به همسرش بد بين گردد، و پـدر نـسبت به مشروع بودن فرزند خود! خلاصه ، موجوديت خانواده به خطر مى افتد، و مـحـيطى از سوء ظن و بدبينى بر جامعه حكم فرما مى شود، بازار شايعه سازان داغ ، و همه پاكدامنان در اذهان لكه دار مى گردند.
ايـنـجـا است كه بايد با قاطعيت رفتار كرد، همان قاطعيتى كه اسلام در برابر اين افراد بد زبان و آلوده دهن نشان داده است .
آرى آنها بايد جريمه يك دشنام زشت و تهمت آور را هشتاد تازيانه نوش جان كنند تا حيثيت و نواميس مردم را بازيچه نگيرند!
آيه و ترجمه


و الذيـن يـرمـون اءزوجـهـم و لم يـكـن لهـم شهداء إ لا اءنفسهم فشهدة اءحدهم اءربع شهدت بالله إ نه لمن الصدقين (6)
و الخمسة اءن لعنت الله عليه إ ن كان من الكذبين (7)
و يدرؤ ا عنها العذاب اءن تشهد اءربع شهدت بالله إ نه لمن الكذبين (8)
و الخمسة اءن غضب الله عليها إ ن كان من الصدقين (9)
و لو لا فضل الله عليكم و رحمته و اءن الله تواب حكيم (10)




ترجمه :

6 - كـسـانـى كه همسران خود را متهم (به عمل منافى عفت ) مى كنند و گواهانى جز خودشان ندارند هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راستگويان است
7 - و در پنجمين بار بگويد: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد!
8 - آن زن نـيـز مـى تواند كيفر (زنا) را از خود دور كند به اين طريق كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه آن مرد (در اين نسبتى كه به او مى دهد) از دروغگويان است .
9 - و در مرتبه پنجم بگويد: غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگويان باشد! 10 - و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود و اينكه او توبه پذير و حكيم است (بسيارى از شما گرفتار مجازات سخت الهى مى شديد).
شاءن نزول :
در شـان نـزول ايـن آيات از ابن عباس چنين نقل شده كه سعد بن عباده (بزرگ انصار) خدمت پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) در حضور جمعى از اصحاب چنين عرض كرد: اى پيامبر خدا! هر گاه نسبت دادن عمل منافى عفت به كسى داراى اين مجازات است كه اگر آن را اثـبـات نكند بايد هشتاد تازيانه بخورد پس من چكنم اگر وارد خانه خودم شدم و با چشم خود ديدم مرد فاسقى با همسر من در حال عمل خلافى است ، اگر بگذارم تا چهار نفر شاهد بـيـايـنـد و بـبـيـنـنـد و شـهـادت دهـنـد او كـار خـود را كـرده است ، و اگر بخواهم او را به قـتـل بـرسـانـم كـسـى از مـن بـدون شـاهـد نـمـى پـذيـرد و بـه عـنـوان قـاتـل قـصـاص مـى شـوم ، و اگـر بـيايم و آنچه را ديدم به عنوان شكايت بگويم هشتاد تـازيـانه بر پشت من قرار خواهد گرفت !. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گويا از اين سخن احساس يكنوع اعتراض به اين حكم الهى كرد، رو به سوى جمعيت انصار نموده بـه زبـان گـله فرمود: آيا آنچه را كه بزرگ شما گفت نشنيديد؟ آنها در مقام عذر خواهى بـر آمدند و عرض كردند اى رسول خدا! او را سرزنش نفرما، او مرد غيورى است و آنچه را مى گويد به خاطر شدت غيرت او است .
(سـعـد بـن عـبـاده ) بـه سـخـن در آمـد و عـرض كـرد اى رسـول خـدا! پـدر و مـادرم فدايت باد، بخدا سوگند مى دانم كه اين حكم الهى است ، و حق اسـت ، ولى بـا ايـن حـال از اصـل ايـن داسـتـان در شـگـفـتـم (و نـتـوانـسـتـم ايـن مـشـكـل را در ذهـن خود حل كنم ) پيامبر فرمود: حكم خدا همين است ، او نيز عرض كرد (صدق الله و رسوله ).
و چـيـزى نـگـذشـت كـه پـسـرعـمـويـش به نام هلال بن اميه از در وارد شد در حالى كه مرد فاسقى را شب هنگام با همسر خود ديده بود، و براى طرح شكايت خدمت پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) مى آمد، او با صراحت گفت : من با چشم خودم اين موضوع را ديدم و با گوش خودم صداى آنها را شنيدم !
پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـقـدرى نـاراحت شد كه آثار ناراحتى در چهره مباركش نمايان گشت .
هلال عرض كرد من آثار ناراحتى را در چهره شما مى بينم ، ولى به خدا قسم ، من راست مى گـويـم و دروغ در كـارم نـيـسـت ، مـن امـيـدوارم كـه خـدا خـودش ايـن مشكل را بگشايد.
بـه هر حال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم گرفت كه حد قذف را درباره هلال اجرا كند چرا كه او شاهدى بر ادعاى خود نداشت .
در ايـن هـنـگام انصار به يكديگر مى گفتند، ديديد همان داستان (سعد بن عباده ) تحقق يـافـت آيـا بـراسـتـى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) (هلال ) را تازيانه خواهد زد و شهادت او را مردود مى شمرد؟
در ايـن مـوقـع وحـى بـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نازل شد و آثار آن در چهره او نمايان گشت ، همگى خاموش شدند تا ببينند چه پيام تازه اى از سوى خدا آمده است .
(آيات فوق نازل شد) و راه حل دقيقى به مسلمانان ارائه داد كه شرح آن
را در ذيل مى خوانيد.
تفسير:
مجازات تهمت به همسر!
همانگونه كه از شاءن نزول بر مى آيد اين آيات در حكم استثناء و تبصره اى بر حكم حد قـذف اسـت ، بـه ايـن مـعـنـى كـه اگـر شـوهـرى هـمـسـر خـود را مـتـهـم بـه عـمـل مـنافى عفت كند و بگويد او را در حال انجام اين كار خلاف با مرد بيگانه اى ديدم حد قـذف (هـشـتـاد تـازيـانـه ) در مـورد او اجـرا نـمـى شـود، و از سـوى ديـگر ادعاى او بدون دليـل و شاهد نيز در مورد زن پذيرفته نخواهد شد، چرا كه ممكن است راست بگويد و نيز ممكن است دروغ بگويد.
در ايـنـجـا قـرآن راه حـلى پيشنهاد مى كند كه مساءله به بهترين صورت و عادلانه ترين طريق حل مى گردد.
و آن ايـنـكـه نـخست بايد شوهر چهار بار شهادت دهد كه در اين ادعا راستگو است . چنانكه قـرآن مـى فـرمـايـد: (كـسـانـى كـه همسران خود را متهم مى كنند و گواهانى جز خودشان نـدارنـد، هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه او از راستگويان است ) (و الذيـن يـرمـون ازواجـهـم و لم يـكن لهم شهداء الا انفسهم فشهادة احدهم اربع شهادات بالله انه لمن الصادقين ).
(و در پـنـجمين بار بگويد: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد) (و الخامسة ان لعنة الله عليه ان كان من الكاذبين ).
بـه ايـن تـرتـيب شوهر براى اثبات مدعاى خود از يكسو، و دفع حد قذف از سوى ديگر، چـهـار بار اين جمله را تكرار مى كند: (اشهد بالله انى لمن الصادقين فيما رميتها به من الزنا) (من به خدا شهادت مى دهم كه در اين نسبت زنا كه به اين زن دادم راست مى گويم ).
و در مرتبه پنجم مى گويد: (لعنت الله على ان كنت من الكاذبين ) (لعنت خدا بر من باد اگر دروغگو باشم ).
در ايـنـجـا زن بـر سر دو راهى قرار دارد اگر سخنان مرد را تصديق كند و يا حاضر به نـفـى ايـن اتـهـام از خـود به ترتيبى كه در آيات بعد مى آيد نشود، مجازات و حد زنا در مورد او ثابت مى گردد.
امـا (او نـيز مى تواند مجازات (زنا) را از خود به اين ترتيب دفع كند كه چهار بار خدا را بـه شـهـادت طـلبد كه آن مرد در اين نسبتى كه به او مى دهد از دروغگويان است ) (و يدرء عنها العذاب ان تشهد اربع شهادات بالله انه لمن الكاذبين ).
(و در مرتبه پنجم بگويد كه غضب خدا بر او باد اگر آن مرد در اين نسبت راستگو است ) (و الخامسة ان غضب الله عليها ان كان من الصادقين ).
و بـه ايـن تـرتـيـب زن در برابر پنج بار گواهى مرد، دائر به آلودگى او، پنج بار گـواهـى بـر نـفـى ايـن اتـهـام مـى دهـد چـهـار بار با اين عبارت : (اشهد بالله انه لمن الكـاذبـيـن فيما رمانى به من الزنا) (خدا را به شهادت ميطلبم كه او در اين نسبتى كه به من داده است دروغ مى گويد).
و در پـنجمين بار مى گويد: (ان غضب الله على ان كان من الصادقين ) (غضب خدا بر من باد اگر او راست مى گويد).
انـجام اين برنامه كه در فقه اسلامى به مناسبت كلمه (لعن ) در عبارات فوق (لعان ) ناميده شده ، چهار حكم قطعى براى اين دو همسر در پى خواهد داشت :
نخست اينكه بدون نياز به صيغه طلاق فورا از هم جدا مى شوند.
ديگر اينكه براى هميشه اين زن و مرد بر هم حرام مى گردند، يعنى امكان
بازگشتشان به ازدواج مجدد با يكديگر وجود ندارد.
سـوم ايـنـكـه حـد قذف از مرد و حد زنا از زن برداشته مى شود (اما اگر يكى از اين دو از اجراى اين برنامه سر باز زند اگر مرد باشد حد قذف و اگر زن باشد حد زنا در مورد او اجرا مى گردد).
چـهـارم ايـنـكـه فـرزنـدى كه در اين ماجرا به وجود آمده از مرد منتفى است يعنى باو نسبتى نخواهد داشت ، اما نسبتش با زن محفوظ خواهد بود.
البـته جزئيات اين احكام در آيات فوق نيامده همين اندازه در آخرين آيه مورد بحث قرآن مى گـويد: (و اگر فضل خدا و رحمتش و اينكه او توبه پذير و حكيم است نبود بسيارى از مـردم هـلاك مـى شـدنـد يـا گـرفـتـار مـجـازاتـهـاى سـخـت )! (و لو لا فضل الله عليكم و رحمته و ان الله تواب حكيم ).
در واقـع ايـن آيـه يك اشاره اجمالى براى تاءكيد احكام فوق است ، زيرا نشان مى دهد كه بـرنـامـه (لعان ) يك فضل الهى است و مشكل مناسبات دو همسر را در اين زمينه به نحو صحيحى حل مى كند.
از يـكـسـو مـرد را مـجـبـور نمى كند كه اگر كار خلافى در مورد همسرش ديد سكوت كند و براى دادخواهى نزد حاكم شرع نيايد.
از سوى ديگر زن را هم به مجرد اتهام در معرض مجازات حد زناى محصنه قرار نمى دهد و حق دفاع به او عطا مى كند.
از سـوى سـوم شـوهـر را مـلزم نـمـى كـنـد كـه اگـر بـا چـنـيـن صـحـنهاى روبرو شد به دنبال چهار شاهد برود و اين راز دردناك را برملا سازد.
از سـوى چـهارم اين مرد و زن را كه ديگر قادر به ادامه زندگى مشترك زناشوئى نيستند از هـم جـدا مى سازد و حتى اجازه نمى دهد در آينده با هم ازدواج كنند، چرا كه اگر اين نسبت راست باشد آنها از نظر روانى قادر بر ادامه زندگى
زنـاشـوئى نـيستند، و اگر هم دروغ باشد عواطف زن آنچنان جريحه دار شده كه بازگشت بـه زنـدگـى مـجـدد را مـشـكـل مـى سـازد، چـرا كـه نـه سـردى بـلكـه عـداوت و دشـمـنـى محصول چنين امرى است .
و از سوى پنجم تكليف فرزند را هم روشن مى سازد.
ايـن اسـت فـضـل و رحـمـت خـداونـد و تواب و حكيم بودنش نسبت به بندگان كه با اين راه حـل ظـريـف و حـسـاب شده و عادلانه مشكل را گشوده است ، و اگر درست بينديشم حكم اصلى يـعـنى لزوم چهار شاهد نيز به كلى شكسته نشده ، بلكه هر يك از اين چهار (شهادت ) را در مـورد زن و شـوهـر جـانـشـيـن يـك شـاهـد كـرده ، و بـخـشـى از احـكـام آن را بـراى اين قائل شده است .
نكته ها:
1 - چرا حكم قذف در مورد دو همسر تخصيص خورده ؟
نخستين سؤ الى كه در اينجا مطرح مى شود همين است كه دو همسر چه خصوصيتى دارند كه اين حكم استثنائى در مورد اتهام آنها صادر شده ؟
پـاسـخ ايـن سـؤ ال را از يـكـسـو مـى تـوان در شـاءن نزول آيه پيدا كرد و آن اينكه هر گاه مردى همسرش را با بيگانه اى ببيند اگر بخواهد سـكوت كند براى او امكان پذير نيست ، چگونه غيرتش اجازه مى دهد هيچگونه عكس العملى در بـرابـر تـجـاوز بـه حـريـم نـامـوسـش نشان ندهد؟ اگر بخواهد نزد قاضى برود و فـريـاد بـكشد كه فورا حد قذف درباره او اجرا مى شود، زيرا قاضى چه مى داند كه او راسـت مـى گويد شايد دروغ باشد، و اگر بخواهد چهار شاهد بطلبد اين نيز با حيثيت و آبروى او نمى سازد، بعلاوه ممكن است ماجرا در اين ميان پايان گيرد.
از سوى ديگر افراد بيگانه زود يكديگر را متهم مى سازند ولى مرد و زن كمتر يكديگر را به اين مسائل متهم مى كنند، و به همين دليل در مورد بيگانگان
آوردن چـهـار شـاهـد لازم است و الا حد قذف اجرا مى گردد ولى در مورد دو همسر چنين نيست و به اين دليل حكم مزبور از ويژگيهاى آنهاست .
2 - برنامه مخصوص (لعان
از تـوضـيحاتى كه در تفسير آيات بيان شد به اينجا رسيديم كه براى دفع حد قذف از مـردى كـه زن خـود را مـتـهـم به زنا ساخته لازم است چهار مرتبه خدا را گواه گيرد كه راسـت مـى گـويـد كـه در حقيقت هر يك از اين چهار شهادت در اين مورد خاص جانشين شاهدى شـده اسـت ، و در مـرتـبـه پـنـجـم بـراى تاءكيد بيشتر، لعنت خدا را به جان مى خرد اگر دروغگو باشد.
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه اجراى اين مقررات ، معمولا در يك محيط اسلامى و توام با تعهدات مـذهـبـى اسـت و هـنگامى كه كسى ببيند بايد در مقابل حاكم اسلامى اين چنين قاطعانه خدا را به گواهى بطلبد و لعن بر خود بفرستد، غالبا از اقدام به چنين خلافى خود دارى مى كند، و همين سدى بر سر راه او و اتهامات دروغين مى گردد، اين در مورد مرد.
اما اينكه زن براى دفاع از خود بايد چهار بار خدا را به گواهى طلبد كه اين نسبت دروغ اسـت به خاطر اين مى باشد كه تعادل ميان شهادت مرد و زن برقرار شود، و چون زن در مـعـرض اتـهـام قـرار گرفته در پنجمين مرحله با عبارتى شديدتر از عبارت مرد از خود دفـاع مـى كند، و غضب خدا را بر خود مى خرد اگر مرد راست گفته باشد مى دانيم (لعنت )، دورى از رحمت است اما (غضب ) چيزى بالاتر از دورى از رحمت مى باشد، زيرا غضب مـستلزم كيفر و مجازاتى است بيش از دور ساختن از رحمت ، و لذا در تفسير سوره حمد گفتيم (مـغـضوب عليهم ) از (ضالين ) (گمراهان ) بدترند با اينكه (ضالين ) مسلما دور از رحمت خدا مى باشند.
3 - جزاى محذوف در آيه
آخـريـن آيـه مورد بحث به صورت جمله شرطيهاى است كه جزاى آن ذكر نشده ، همين اندازه مى فرمايد: اگر فضل و رحمت الهى و اينكه خداوند تواب و حكيم است در كار نبود... ولى نـمى فرمايد چه مى شد، اما با توجه به قرائن كلام ، جزاى اين شرط روشن است و گاه مـى شـود كـه حـذف و سـكـوت دربـاره يـك مطلب ابهت و اهميت بيشترى به آن مى بخشد، و احـتـمـالات زيـادى را در ذهـن انسان برمى انگيزد كه هر كدام به آن سخن مفهوم تازه اى مى دهد.
مـثـلا در ايـنـجـا مـمـكـن اسـت جـزاى شـرط ايـن بـاشـد اگـر فـضـل و رحمت الهى نبود، پرده از روى كارهاى شما بر مى داشت و اعمالتان را برملا مى ساخت تا رسوا شويد.
و يا اگر فضل و رحمت الهى نبود، فورا شما را مورد مجازات قرار مى داد و هلاك مى كرد.
و يـا اگـر فضل و رحمت الهى نبود اين چنين احكام حساب شده را براى تربيت شما انسانها مقرر نمى داشت .
در واقع اين حذف جزاى شرط، ذهن شنونده را به تمام اين امور سوق مى دهد
آيه و ترجمه


إ ن الذيـن جـاءو بـالافـك عـصـبـة مـنـكـم لا تـحـسـبـوه شـرا لكـم بل هو خير لكم لكل امرى منهم ما اكتسب من الاثم و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم (11)
لو لا إ ذ سمعتموه ظن المؤ منون و المؤ منت بأ نفسهم خيرا و قالوا هذا إ فك مبين (12)
لو لا جـاءو عـليـه بـأ ربـعـة شـهـداء فـإ ذ لم يـأ تـوا بـالشـهـداء فـأ ولئك عند الله هم الكذبون (13)
و لو لا فـضـل الله عـليـكـم و رحمته فى الدنيا و الاخرة لمسكم فى ما اءفضتم فيه عذاب عظيم (14)
إ ذ تـلقـونـه بـأ لسنتكم و تقولون بأ فواهكم ما ليس لكم به علم و تحسبونه هينا و هو عند الله عظيم (15)
و لو لا إ ذ سمعتموه قلتم ما يكون لنا اءن نتكلم بهذا سبحنك هذابهتان عظيم (16)




ترجمه :

11 - كسانى كه آن تهمت عظيم را مطرح كردند گروهى از شما بودند، اما گمان نكنيد اين مـاجـرا بـراى شـمـا بـد اسـت ، بـلكه خير شما در آن است ، آنها هر كدام سهم خود را از اين گـناهى كه مرتكب شدند دارند، و كسى كه بخش عظيم آن را بر عهده گرفت عذاب عظيمى براى او است .
12 - چـرا هـنگامى كه اين (تهمت ) را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند؟ چرا نگفتيد اين يك دروغ بزرگ و آشكار است ؟!
13 - چرا چهار شاهد براى آن نياوردند؟ اكنون كه چنين گواهانى نياوردند آنها در پيشگاه خدا دروغگويانند.
14 - و اگـر فـضل و رحمت الهى در دنيا و آخرت نصيب شما نمى شد به خاطر اين گناهى كه كرديد عذاب سختى به شما مى رسيد.
15 - بـخـاطر بياوريد زمانى را كه به استقبال اين دروغ بزرگ رفتيد، و اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد، و با دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن يقين نداشتيد، و گمان مى كرديد اين مساءله كوچكى است در حالى كه نزد خدا بزرگ است !
16 - چـرا هـنـگـامـى كـه آن را شـنـيـديـد نگفتيد براى ما مجاز نيست كه به اين تكلم كنيم ؟ خداوندا منزهى تو، اين بهتان بزرگى است !
شاءن نزول :
براى آيات فوق دو شاءن نزول نقل شده است :
شـاءن نـزول اول كـه مـشـهـورتـر اسـت و در كـتـب تـفـسـيـر اهـل سـنـت آمـده و در تـفـاسـيـر شـيـعـه نـيـز بـالواسـطـه نقل شده چنين است :
(عايشه ) همسر پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد:
پـيـامـبـر خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) هنگامى كه مى خواست سفرى برود، در ميان همسرانش
قـرعـه مـى افـكـنـد، قـرعـه به نام هر كس مى آمد او را با خود مى برد، در يكى از غزوات قـرعـه بـه نام من افتاد، من با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حركت كردم ، و چون آيـه حـجـاب نـازل شـده بـود در هـودجـى پوشيده بودم ، جنگ به پايان رسيد، و ما باز ـ گـشـتـيـم نـزديـك مدينه رسيديم ، شب بود، من از لشكر گاه براى انجام حاجتى كمى دور شـدم هـنگامى كه بازگشتم متوجه شدم گردنبندى كه از مهره هاى يمانى داشتم پاره شده اسـت به دنبال آن باز گشتم و معطل شدم هنگامى كه بازگشتم ديدم لشكر حركت كرده ، و هودج مرا بر شتر گذارده اند و رفته اند در حالى كه گمان مى كرده اند من در آنم ، زيرا زنـان در آن زمـان بر اثر كمبود غذا سبك جثه بودند بعلاوه من سن و سالى نداشتم ، به هـر حـال در آنـجـا تـك و تـنـهـا مـاندم ، و فكر كردم هنگامى كه به منزلگاه برسند و مرا نيابند به سراغ من باز مى گردند، شب را در آن بيابان ماندم .
اتفاقا صفوان يكى از افراد لشكر مسلمين كه او هم از لشكر گاه دور مانده بود شب در آن بـيابان بود، به هنگام صبح مرا از دور ديد نزديك آمد هنگامى كه مرا شناخت بى آنكه يك كـلمـه بـا مـن سـخـن بگويد جز اينكه (انا لله و انا اليه راجعون ) را بر زبان جارى سـاخـت شتر خود را خواباند، و من بر آن سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت ، تا به لشكرگاه رسيديم ، اين منظره سبب شد كه گروهى درباره من شايعه پردازى كنند و خود را بدين سبب هلاك (و گرفتار مجازات الهى ) سازند.
كـسـى كـه بـيـش از هـمـه بـه ايـن تـهـمـت دامـن مـى زد، (عـبـد الله بـن ابـى سلول ) بود.
مـا بـه مدينه رسيديم و اين شايعه در شهر پيچيد در حالى كه من هيچ از آن خبر نداشتم ، در اين هنگام بيمار شدم ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ديدن مى آمد ولى لطف
سـابق را در او نمى ديدم ، و نمى دانستم قضيه از چه قرار است ؟ حالم بهتر شد، بيرون آمدم و كم كم از بعضى از زنان نزديك از شايعه سازى منافقان آگاه شدم .
بيماريم شدت گرفت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ديدن من آمد، از او اجازه خواستم به خانه پدرم بروم ، هنگامى كه به خانه پدر آمدم از مادر پرسيدم مردم چه مى گـويند؟ او به من گفت : غصه نخور به خدا سوگند زنانى كه امتيازى دارند و مورد حسد ديگران هستند درباره آنها سخن بسيار گفته مى شود.
در ايـن هـنـگـام پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) (على بن ابى طالب ) (عليه السلام ) و (اسامة بن زيد) را مورد مشورت قرار داد كه در برابر اين گفتگوها چه كنم ؟
امـا اسـامـة گـفـت : اى رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او خانواده تو است و ما جز خير از او نديده ايم (اعتنائى به سخنان مردم نكن ).
و اما على (عليه السلام ) گفت : اى پيامبر! خداوند كار را بر تو سخت نكرده است ، غير از او همسر بسيار است ، از كنيز او در اين باره تحقيق كن .
پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كنيز مرا فرا خواند، و از او پرسيد آيا چيزى كه شك و شبهه اى پيرامون عايشه برانگيزد هرگز ديده اى ؟ كنيز گفت : به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرده است من هيچ كار خلافى از او نديده ام .
در ايـن هـنگام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم گرفت اين سخنان را با مردم در مـيـان بـگـذارد، بـر سـر منبر رفت و رو به مسلمانان كرد و گفت : اى گروه مسلمين ! هر گـاه مـردى (منظورش عبد الله بن ابى سلول بود) مرا در مورد خانواده ام كه جز پاكى از او نـديـده ام نـاراحت كند اگر او را مجازات كنم معذورم ؟! و همچنين اگر دامنه اين اتهام دامان مردى را بگيرد كه من هرگز بدى از او نديده ام تكليف چيست ؟
(سـعـد بـن مـعـاذ انـصـارى ) بـرخاست عرض كرد: تو حق دارى ، اگر او از طايفه اوس باشد من گردنش را ميزنم (سعد بن معاذ بزرگ طايفه اوس بود) و اگر

از برادران ما از طايفه خزرج باشد تو دستور بده تا دستورت را اجرا كنيم .
(سعد بن عباده ) كه بزرگ (خزرج ) و مرد صالحى بود در اينجا تعصب قوميت او را فـرو گـرفت (عبد الله بن ابى كه اين شايعه دروغين را دامن مى زد از طايفه خزرج بود) رو بـه سـعـد كـرد و گـفـت : تـو دروغ ميگوئى ! به خدا سوگند توانائى بر كشتن چنين كسى را اگر از قبيله ما باشد نخواهى داشت !
(اسـيـد بـن خـضير) كه پسر عموى (سعد بن معاذ) بود رو به (سعد به عباده ) كـرد و گـفـت تـو دروغ مـى گـوئى ! بـه خـدا قـسـم مـا چـنـيـن كـسـى را بـه قتل مى رسانيم ، تو منافقى ، و از منافقين دفاع مى كنى !.
در ايـن هـنـگـام چـيزى نمانده بود كه قبيله (اوس ) و (خزرج ) بجان هم بيفتند و جنگ شـروع شـود، در حـالى كـه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر منبر ايستاده بود، حضرت بالاخره آنها را خاموش و ساكت كرد.
ايـن وضـع هـمـچنان ادامه داشت و غم و اندوه شديد وجود مرا فرا گرفته بود و يكماه بود كه پيامبر هرگز در كنار من نمى نشست .
من خود مى دانستم كه از اين تهمت پاكم و بالاخره خداوند مطلب را روشن خواهد كرد.
سـرانجام روزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد من آمد در حالى كه خندان بود، و نخستين سخنش اين بود بشارت بر تو باد كه خداوند تو را از اين اتهام مبرا ساخت ، در ايـن هـنـگـام بـود كـه آيـات ان الذيـن جـائوا بـالافـك ... تـا آخـر آيـات نازل گرديد.
(و به دنبال نزول اين آيات آنها كه اين دروغ را پخش كرده بودند همگى حد قذف بر آنها جارى شد).
شـاءن نـزول دوم كـه در بـعـضـى از كـتـب در كـنـار شـان نـزول اول ذكر شده است چنين است : (ماريه قبطيه ) يكى از همسران پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از سوى (عايشه ) مورد اتهام قرار گرفت ، زيرا او فرزندى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بنام ابراهيم داشت ، هنگامى كه ابراهيم از دنيا رفت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شديدا غمگين شد، عايشه گفت چرا اينقدر ناراحتى ؟ او در حقيقت فرزند تو نبود، فرزند (جريح قبطى ) بود!!
هـنـگـامـى كه رسول خدا اين سخن را شنيد على (عليه السلام ) را ماءمور كشتن (جريح ) كرد كه به خود اجازه چنين خيانتى را داده بود.
هنگامى كه على (عليه السلام ) به سراغ جريح با شمشير برهنه رفت و او آثار غضب را در چـهـره حـضرت مشاهده نمود فرار كرد و از درخت نخلى بالا رفت هنگامى كه احساس كرد مـمـكـن اسـت عـلى (عـليـه السلام ) به او برسد خود را از بالاى درخت بزير انداخت در اين هنگام پيراهن او بالا رفت و معلوم شد كه اصلا او آلت جنسى ندارد.
عـلى (عـليـه السـلام ) بـه خـدمـت پيامبر آمد و عرض كرد آيا بايد در انجام دستورات شما قاطعانه پيش روم يا تحقيق كنم ؟ فرمود بايد تحقيق كنى ، على (عليه السلام ) جريان را عـرض كـرد پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شكر خدا را بجاى آورد و فرمود شكر خدا را كه بدى و آلودگى را از دامان ما دور كرده است .
در اين هنگام آيات فوق نازل شد و اهميت اين موضوع را بازگو كرد.
تحقيق و بررسى
بـا ايـنـكـه نـخـستين شاءن نزول همانگونه كه گفتيم در بسيارى از منابع اسلامى آمده ولى جاى گفتگو و چون و چرا و نقاط مبهم در آن وجود دارد از جمله :
1 - از تعبيرات مختلف اين حديث با تفاوتهائى كه دارد به خوبى استفاده مى شود كه پـيـامـبـر اكـرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تحت تاءثير موج شايعه قرار گرفت تا آنجا كه با
يـارانـش در ايـن زمـيـنه به گفتگو و مشاوره نشست و حتى برخورد خود را با عايشه تغيير داد، و مدتى طولانى از او كناره گيرى نمود، و رفتارهاى ديگرى كه همه حاكى از اين است كـه پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق اين روايت شايعه را تا حد زيادى پذيرا شد.
ايـن مـوضـوع نـه تـنـهـا با مقام عصمت سازگار نيست ، بلكه يك مسلمان با ايمان و ثابت القـدم نـيـز نـبـايـد ايـن چـنـيـن تـحـت تـاثـيـر شـايـعـات بـى دليـل قـرار گـيـرد، و اگـر شـايـعـه در فـكـر او تـاءثـيـر نـاخـودآگـاهـى بـگـذارد در عـمـل نـبـايـد روش خـود را تـغـيير دهد و تسليم آن گردد، تا چه رسد به معصوم كه مقامش روشن است .
آيـا مـى تـوان بـاور كـرد كه عتابها و سرزنشهاى شديدى كه در آيات بعد خواهد آمد كه چـرا گـروهـى از مؤ منان تحت تاءثير اين شايعه قرار گرفتند؟ چرا مطالبه چهار شاهد نـنـمـودنـد؟ شـامـل شـخـص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز بشود؟! اين يكى از ايـرادهـاى مـهـمـى اسـت كـه مـا را در صـحـت ايـن شـاءن نزول لااقل گرفتار ترديد مى كند.
2 - بـا ايـنـكـه ظـاهـر آيـات چـنين نشان مى دهد كه حكم مربوط به (قذف ) (نسبت اتهام عـمـل مـنـافى عفت ) قبل از داستان افك نازل شده است ، چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در هـمـان روز كـه چـنـيـن تـهـمـتـى از نـاحـيـه عـبـدالله بـن ابـى سلول و جمعى ديگر پخش شد، آنها را احضار نفرمود و حد الهى را در مورد آنها اجرا نكرد؟ (مـگـر ايـنـكـه گـفـتـه شـود كـه آيـه قـذف و آيـات مـربـوط بـه افـك هـمـه يـكـجـا نـازل شده و يا به تعبير ديگر آن حكم نيز به تناسب اين موضوع تشريع گرديده كه در ايـن صـورت ايـن ايـراد مـنـتـفـى مـى شـود ولى ايـراد اول كاملا به قوت خود باقى است ).
و اما در مورد شاءن نزول دوم ، مشكل از اين بيشتر است چرا كه :
اولا: مطابق اين شاءن نزول كسى كه مرتكب تهمت زدن شد، يك نفر
بـيـشـتـر نـبـود، در حـالى كـه آيـات با صراحت مى گويد گروهى در اين مساءله فعاليت داشـتـند، و شايعه را آنچنان پخش كردند كه تقريبا محيط را فرا گرفت ، و لذا ضميرها در مورد عتاب و سرزنش مؤ منانى كه در اين مساءله درگير شدند همه به صورت جمع آمده است ، و اين با شاءن نزول دوم به هيچوجه سازگار نيست .
ثانيا: اين سؤ ال باقى است كه اگر عايشه مرتكب چنين تهمتى شده بود و بعدا خلاف آن ثابت گرديد چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حد تهمت بر او اجرا نكرد؟
ثالثا: چگونه امكان دارد پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها با شهادت يك زن حـكـم اعـدام را در مورد يك متهم صادر كند، با اينكه رقابت در ميان زنانى كه داراى يك هـمـسـرنـد عـادى اسـت ، ايـن امـر ايـجـاب مـى كـرد كـه احتمال انحراف از حق و عدالت يا حداقل اشتباه و خطا در حق او بدهد.
بـه هـر حـال آنـچـه بـراى مـا مـهـم اسـت اين شاءن نزولها نيست ، مهم آن است كه بدانيم از مـجـمـوع آيـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه شـخـص ‍ بـى گـنـاهـى را بـه هـنـگـام نـزول ايـن آيـات مـتـهـم بـه عمل منافى عفت نموده بودند، و اين شايعه در جامعه پخش شده بود.
و نيز از قرائن موجود در آيه استفاده مى شود كه اين تهمت درباره فردى بود كه از اهميت ويژه اى در جامعه آن روز برخوردار بوده است .
و نـيـز گـروهـى از مـنـافـقـان و بظاهر مسلمانها مى خواستند از اين حادثه بهره بردارى غـرض آلودى بـه نـفـع خـويـش و بـه زيـان جـامـعـه اسـلامـى كـنـنـد كـه آيـات فـوق نـازل شـد و بـا قـاطـعيت بى نظيرى با اين حادثه برخورد كرد، و منحرفان بد زبان و منافقان تيره دل را محكم بر سر جاى خود نشاند.
بديهى است اين احكام شاءن نزولش هر كه باشد انحصار به او و آن زمان و مكان نداشته ، و در هر محيط و هر عصر و زمان جارى است .
بـعـد از هـمـه ايـن گـفـتـگـوها به سراغ تفسير آيات مى رويم تا ببينيم چگونه قرآن با فصاحت و بلاغت تمام ، اين حادثه خاص را پيگيرى و مو شكافى نموده و در
نهايت حل و فصل كرده است .
تفسير:
داستان پر ماجراى افك (تهمت عظيم )
نـخـسـتين آيه مورد بحث بى آنكه اصل حادثه را مطرح كند مى گويد: كسانى كه آن تهمت عظيم را مطرح كردند گروهى از شما بودند (ان الذين جائوا بالافك عصبة منكم ).
زيـرا يـكـى از فـنون فصاحت و بلاغت آن است كه جمله هاى زائد را حذف كنند و به دلالت التزامى كلمات قناعت نمايند.
واژه (افـك ) (بـر وزن فكر) بنا به گفته (راغب ) به هر چيزى گفته مى شود كه از حـالت اصـلى و طـبـيـعـيـش دگـرگـون شـود، مـثـلا بادهاى مخالف را كه از مسير اصلى انـحراف يافته (مؤ تفكه ) مى نامند، سپس به هر سخنى كه انحراف از حق پيدا كند و متمايل به خلاف واقع گردد، و از جمله دروغ و تهمت (افك ) گفته مى شود.
مـرحوم (طبرسى ) در (مجمع البيان ) معتقد است كه (افك ) به هر دروغ ساده اى نمى گويند، بلكه دروغ بزرگى است كه مساءله اى را از صورت اصليش دگرگون مى سـازد، و بنابراين كلمه (افك ) خود بيانگر اهميت اين حادثه و دروغ و تهمتى است كه در اين زمينه مطرح بود.
واژه (عـصـبـه ) (بـر وزن غـصـه ) در اصـل از مـاده (عـصـب ) بـه مـعـنـى رشـتـه هاى مـخـصـوصـى اسـت كه عضلات انسان را به هم پيوند داده و مجموعه آن سلسله اعصاب نام دارد، سـپـس بـه جـمـعـيـتـى كـه بـا هـم متحدند و پيوند و ارتباط و همكارى و همفكرى دارند (عـصـبـه ) گـفـتـه شده است ، به كار رفتن اين واژه نشان مى دهد كه توطئه گران در داستان افك ارتباط نزديك و محكمى با هم داشته و شبكه منسجم و نيرومندى
را براى توطئه تشكيل مى دادند.
بـعـضـى گـفـتـه انـد كـه ايـن تـعـبـيـر مـعـمـولا در مـورد ده تـا چهل نفر به كار مى رود.
به هر حال قرآن به دنبال اين جمله به مؤ منانى كه از بروز چنين اتهامى نسبت به شخص پـاكـدامنى سخت ناراحت شده بودند دلدارى مى دهد كه (گمان نكنيد اين ماجرا براى شما شـر اسـت بـلكـه بـراى شـمـا خـيـر بـود) (لا تـحـسـبـوه شـرا لكـم بل هو خير لكم ).
چـرا كـه پـرده از روى نـيـات پـليـد جـمـعـى از دشـمـنـان شـكـسـت خـورده و مـنـافـقـان كـوردل بـرداشـت ، و ايـن بد سيرتان خوش ظاهر را رسوا ساخت ، و چه خوب است كه محك تـجـربـه بـه مـيـان آيـد تا آنان كه غش دارند سيه رو شوند، و چه بسا اگر اين حادثه نبود و آنها همچنان ناشناخته مى ماندند در آينده ضربه سختتر و خطرناكترى مى زدند.
اين ماجرا به مسلمانان درس داد كه پيروى از شايعه سازان ، آنها را به روزهاى سياه مى كشاند بايد در برابر اين كار به سختى بايستند.
درس ديـگـرى كـه اين ماجرا به مسلمانان آموخت اين بود كه به ظاهر حوادث تنها ننگرند، چه بسا حوادث ناراحت كننده و بد ظاهرى كه خير كثير در آن نهفته است .
جـالب ايـنـكـه بـا ذكـر ضـمـيـر (لكم ) همه مؤ منان را در اين حادثه سهيم مى شمرد و بـراستى چنين است ، زيرا مؤ منان از نظر حيثيت اجتماعى از هم جدائى و بيگانگى ندارند و در غمها و شاديها شريك و سهيمند.
سـپـس در دنـبال اين آيه به دو نكته اشاره مى كند: نخست اينكه مى گويد: (اينهائى كه دسـت بـه چـنـيـن گناهى زدند، هر كدام سهم خود را از مسئوليت و مجازات آن خواهند داشت ) (لكل امرء منهم ما اكتسب من الاثم ).
اشاره به اينكه مسئوليت عظيم سردمداران و بنيانگذاران يك گناه هرگز مانع از مسئوليت ديـگـران نـخـواهـد بـود، بـلكـه هر كس به هر اندازه و به هر مقدار در يك توطئه سهيم و شريك باشد بار گناه آن را بر دوش مى كشد.
جـمـله دوم ايـنـكـه (كسى كه بخش عظيم اين گناه را از آنها بر عهده گرفت عذاب عظيم و دردناكى دارد) (و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم ).
مـفـسـران گـفـتـه انـد ايـن شـخـص عـبـدالله بـن ابـى سلول بود كه سر سلسله (اصحاب افك ) محسوب مى شد، بعضى ديگر نيز مسطح بن اثاثه و حسان بن ثابت را به عنوان مصداق اين سخن نام برده اند.
به هر حال كسى كه بيش از همه در اين ماجرا فعاليت مى كرد و نخستين شعله هاى آتش افك را بـرافـروخـت و رهـبـر ايـن گـروه مـحـسـوب مى شد به تناسب بزرگى گناهش مجازات بزرگترى دارد (بعيد نيست تعبير به (تولى ) اشاره به مساءله رهبرى او باشد).
سپس روى سخن را به مؤ منانى كه در اين حادثه فريب خوردند و تحت تاثير واقع شدند كرده و آنها را شديدا طى چند آيه مورد سرزنش قرار داده ، مى گويد:
(چـرا هـنـگـامـى كـه ايـن تهمت را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود گمان خير نبردند)؟! (لو لا اذ سمعتموه ظن المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا).
يـعـنـى چـرا هـنـگامى كه سخن منافقان را درباره افراد مؤ من استماع كرديد با حسن ظن به ديگر مؤ منان كه به منزله نفس خود شما هستند برخورد نكرديد.
(و چرا نگفتيد اين يك دروغ بزرگ و آشكار است ) (و قالوا هذا افك مبين ).
شما كه سابقه زشت و رسواى اين گروه منافقان را مى دانستيد.
شما كه از پاكدامنى فرد مورد اتهام به خوبى آگاه بوديد.
شما كه از روى قرائن مختلف اطمينان داشتيد چنين اتهامى امكان پذير نيست .
شـمـا كـه بـه تـوطئه هائى كه بر ضد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ناحيه دشمنان صورت مى گرفت واقف بوديد.
بـا ايـنـهـمـه جاى ملامت و سرزنش است كه اين گونه شايعات دروغين را بشنويد و سكوت اخـتـيـار كـنـيـد، تـا چـه رسـد بـه ايـنـكـه خـود آگـاهـانـه يـا نـاآگـاه عامل نشر آن شويد!.
جالب اينكه در آيه فوق بجاى اينكه تعبير كند شما درباره متهم به اين تهمت بايد حسن ظـن داشـتـه بـاشـيـد مى گويد: شما نسبت به خودتان بايد حسن ظن مى داشتيد، اين تعبير چـنـانـكـه گـفـتـيـم اشـاره به اين است كه جان مؤ منان از هم جدا نيست و همه به منزله نفس ‍ واحـدنـد كـه اگـر اتـهـامى به يكى از آنها متوجه شود گوئى به همه متوجه شده است و اگـر عـضـوى را روزگـار بـدرد آورد قـرارى بـراى ديـگـر عـضـوهـا بـاقـى نمى ماند و هـمـانـگونه كه هر كس خود را موظف به دفاع از خويشتن در برابر اتهامات مى داند بايد به همان اندازه از ديگر برادران و خواهران دينى خود دفاع كند.
استعمال كلمه (انفس ) در چنين مواردى در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود از جمله آيه 11 سوره حجرات و لا تلمزوا انفسكم : (غيبت و عيبجوئى از خودتان نكنيد)!
و ايـنـكـه تـكـيـه بـر روى (مردان و زنان با ايمان ) شده اشاره به اين است كه ايمان صفتى است كه مى تواند مانع و رادع در برابر گمانهاى بد باشد.
تا اينجا سرزنش و ملامت آنها جنبه هاى اخلاقى و معنوى دارد كه به هر حساب جاى اين نبود كـه مـؤ مـنـان در بـرابـر چـنين تهمت زشتى سكوت كنند و يا آلت دست شايعه سازان كور دل گردند.
سـپـس به بعد قضائى مساءله توجه كرده مى گويد: (چرا آنها را موظف به آوردن چهار شاهد ننموديد)؟ (لو لا جائوا عليه باربعة شهداء).
(اكـنـون كـه چـنـيـن گـواهـانـى را نـياوردند آنها نزد خدا دروغگويانند) (فاذ لم ياتوا بالشهداء فاولئك عندالله هم الكاذبون ).
اين مؤ اخذه و سرزنش نشان مى دهد كه دستور اقامه شهود چهار گانه و همچنين حد قذف در صورت عدم آن ، قبل از آيات افك نازل شده بود.
اما اين سؤ ال كه چرا شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اقدام به اجراى اين حد نـكـرد پـاسخش روشن است ، زيرا تا همكارى از ناحيه مردم نباشد اقدام به چنين امرى ممكن نـيست زيرا پيوندهاى تعصب آميز قبيله اى گاهى سبب مى شد كه مقاومتهاى منفى در برابر اجـراى بـعـضـى از احـكـام ولو بـه طـور مـوقـت ابـراز شـود، چـنـانـكـه طـبـق نقل تواريخ در اين حادثه چنين بود.
سـرانـجـام تـمـام ايـن سـرزنـشـهـا را جـمـع بـنـدى كـرده ، مـى گـويـد: (اگـر فـضـل و رحـمـت خـدا در دنـيا و آخرت شامل حال شما نبود به خاطر اين كارى كه در آن وارد شـديـد عـذاب عـظـيـمـى دامـانـتـان را مـى گـرفـت ) (و لو لا فضل الله عليكم و رحمته فى الدنيا و الاخرة لمسكم فيما افضتم فيه عذاب عظيم ).
با توجه به اينكه (افضتم ) از ماده (افاضه ) به معنى خروج آب با كثرت
و فـزونـى است ، و نيز گاهى به معنى فرو رفتن در آب آمده است ، از اين تعبير چنين بر مـى آيـد كـه شـايـعـه اتـهـام مزبور آنچنان دامنه پيدا كرد كه مؤ منان را نيز در خود فرو برد!.
آيـه بـعد در حقيقت توضيح و تبيين بحث گذشته است كه چگونه آنها در اين گناه بزرگ بر اثر سهل انگارى غوطه ور شدند، مى گويد: (به خاطر بياوريد هنگامى را كه به اسـتـقـبـال اين دروغ بزرگ مى رفتيد و اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد) (اذ تلقونه بالسنتكم ).
(و بـا دهـان خود سخنى مى گفتيد كه به آن علم و يقين نداشتيد) (و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم ).
(و گـمـان مـى كـرديد اين مساءله كوچكى است در حالى كه در نزد خدا بزرگ است ) (و تحسبونه هينا و هو عند الله عظيم ).
در واقـع ايـن آيـه بـه سـه قـسـمـت از گـنـاهـان بـزرگ آنها در اين رابطه اشاره مى كند: (نخست ) به استقبال اين شايعه رفتن و از زبان يكديگر گرفتن (پذيرش شايعه ).
(دوم ) مـنـتـشـر سـاخـتـن شايعه اى را كه هيچگونه علم و يقين به آن نداشتند و بازگو كردن آن براى ديگران (نشر شايعه بدون هيچگونه تحقيق ).
(سـوم ) آن را عـملى ساده و كوچك شمردن در حالى كه نه تنها با حيثيت دو فرد مسلمان ارتـبـاط داشـت ، بـلكـه بـا حـيـثيت و آبروى جامعه اسلامى گره خورده بود (كوچك شمردن شايعه ، و به عنوان يك وسيله سرگرمى از آن استفاده كردن ).
جـالب ايـنكه در يك مورد تعبير (بالسنتكم ) (با زبانتان ) و در جاى ديگر بافواهكم (بـا دهانتان ) آمده است ، با اينكه همه سخنان با زبان و از طريق دهان صورت مى گيرد، اشـاره بـه ايـنـكـه شـمـا نـه در پـذيـرش ايـن شـايـعـه مـطـالبـه دليل كرديد
و نـه در پـخـش آن تكيه بر دليل داشتيد، تنها سخنانى كه باد هوا بود و نتيجه گردش زبان و حركات دهان ، سرمايه شما در اين ماجرا بود.
و از آنـجـا كـه ايـن حـادثـه بـسـيـار مـهمى بود كه گروهى از مسلمانان آن را سبك و كوچك شـمـرده بـودنـد بار ديگر در آيه بعد روى آن تكيه كرده ، و موجى تازه از سرزنش بر آنها مى بارد، و تازيانه اى محكمتر بر روح آنها مى نوازد، و مى گويد:
(چـرا هـنـگـامى كه اين دروغ بزرگ را شنيديد نگفتيد ما مجاز نيستيم از اين سخن بگوئيم (چـرا كـه تـهـمـتى است بدون دليل ) منزهى تو، اى پروردگار، اين بهتان بزرگى است )! (و لو لا اذ سمعتموه قلتم ما يكون لنا ان نتكلم بهذا سبحانك هذا بهتان عظيم ).
در واقـع قبلا تنها به خاطر اين ملامت شده بودند كه چرا با حسن ظن نسبت به كسانى كه مورد اتهام واقع شده بودند نگاه نكردند، اما در اينجا مى گويد علاوه بر حسن ظن شما مى بـايـسـت هـرگـز بـه خـود اجـازه ندهيد كه لب به چنين تهمتى بگشائيد، تا چه رسد كه عامل نشر آن شويد.
شـمـا بـايـد از ايـن تـهـمـت بـزرگ غـرق تـعـجـب مى شديد، و به ياد پاكى و منزه بودن پروردگار مى افتاديد، و از اينكه آلوده نشر چنين تهمتى شويد به خدا پناه مى برديد.
امـا مـع الاسـف شـمـا بـه سـادگـى و آسـانـى از كـنـار آن گـذشـتـيـد ـ سهل است به آن نيز دامن زديد و ناآگاهانه آلت دست منافقان توطئه گر و شايعه ساز شديد.
در مـورد اهـميت گناه (شايعه سازى ) و (انگيزه ها) و (راه مبارزه با آن ) و همچنين نكته هاى ديگر پيرامون اين موضوع در ذيل آيات آينده به خواست خدا بحث خواهيم كرد.
آيه و ترجمه


يعظكم الله اءن تعودوا لمثله اءبدا إ ن كنتم مؤ منين (17)
و يبين الله لكم الايات و الله عليم حكيم (18)
إ ن الذين يحبون اءن تشيع الفاحشة فى الذين اءمنوا لهم عذاب اءليم فى الدنيا و الاخرة و الله يعلم و اءنتم لا تعلمون (19)
و لو لا فضل الله عليكم و رحمته و اءن الله روف رحيم (20)




ترجمه :

17 - خداوند شما را اندرز مى دهد كه هرگز چنين كارى را تكرار نكنيد اگر ايمان داريد!
18 - و خداوند آيات خود را براى شما تبيين مى كند، و خدا عليم و حكيم است .
19 - كـسـانـى كـه دوسـت دارنـد زشـتيها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد عذاب دردناكى براى آنها در دنيا و آخرت است ، و خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
20 - و اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نبود و اينكه خدا مهربان و رحيم است (مجازات سختى دامانتان را فرا مى گرفت ).
تفسير:
اشاعه فحشاء ممنوع است
بـاز در ايـن آيات سخن از (داستان افك ) و عواقب شوم و دردناك شايعه سازى و اتهام نـامـوسـى نسبت به افراد پاك است ، چرا كه اين مساءله بقدرى مهم است كه قرآن لازم مى بـيـنـد چـنـد بـار از طـرق گـونـاگـون و مـؤ ثـر ايـن مـسـاءله را تـحـليـل كـنـد، و چـنان محكم كارى نمايد كه در آينده چنين صحنه اى در جامعه مسلمين تكرار نشود.
نـخـسـت مـى گـويـد: (خـداونـد شـمـا را انـدرز مـى دهـد كـه مـانـنـد ايـن عمل را هرگز تكرار نكنيد اگر ايمان (به خدا و روز جزا) داريد) (يعظكم الله ان تعودوا لمثله ).
يعنى اين نشانه ايمان است كه انسان به سراغ اين گناهان عظيم نرود، و اگر مرتكب شد يا نشانه بى ايمانى است و يا ضعف ايمان ، در حقيقت جمله مزبور يكى از اركان توبه را ترسيم مى كند، چرا كه تنها پشيمانى از گذشته كافى نيست بايد نسبت به عدم تكرار گناه در آينده نيز تصميم گرفت ، تا توبه اى جامع الاطراف باشد.
و بـعـد بـراى تـاءكـيد بيشتر كه توجه داشته باشند اين سخنان ، سخنان عادى معمولى نيست ، بلكه اين خداوند عليم و حكيم است كه در مقام تبيين بر آمده و حقايق سرنوشت سازى را روشن مى سازد، مى گويد: (خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خداوند آگاه و حكيم است ) (و يبين الله لكم الايات و الله عليم حكيم ).
بـه مـقـتـضاى علم و آگاهيش از تمام جزئيات اعمال شما با خبر است ، و به مقتضاى حكمتش دستورات لازم را مى دهد.
يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر بـه مـقـتـضـاى عـلمـش از نـيـازهـاى شـمـا و عوامل خير و شرتان آگاه است ، و به مقتضاى حكمتش دستورات و احكامش را با آن هماهنگ مى سازد.
بـاز بـراى مـحكم كارى ، سخن را از شكل يك حادثه شخصى به صورت بيان يك قانون كـلى و جـامـع تغيير داده و مى گويد: (كسانى كه دوست مى دارند زشتيها و گناهان قبيح در ميان افراد با ايمان اشاعه يابد عذاب دردناكى در دنيا و آخرت دارند (ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخرة ).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه نـمى گويد كسانى كه اشاعه فحشاء دهند، بلكه مى گويد دوست دارند كه چنين كارى را انجام دهند و اين نهايت تاءكيد در اين زمينه است .
بـه تـعـبـيـر ديگر مبادا تصور شود كه اين همه اصرار و تاءكيد به خاطر اين بوده كه همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا شخص ‍ ديگرى در پايه او، متهم شده است ، بـلكـه در مورد هر كس و هر فرد با ايمان چنين برنامه اى پيش آيد تمام آن تاءكيدات و اصرارها در مورد او صادق است ، چرا كه جنبه شخصى و خصوصى ندارد، هر چند ممكن است بر حسب موارد جنبه هاى ديگرى بر آن افزوده شود.
ضـمـنـا بـايـد توجه داشت كه اشاعه فحشاء منحصر به اين نيست كه انسان تهمت و دروغ بـى اسـاسـى را در مـورد زن و مـرد بـا ايـمـانـى نـشـر دهـد، و آنـهـا را بـه عـمـل منافى عفت متهم سازد، اين يكى از مصاديق آن است ، اما منحصر به آن نيست ، اين تعبير مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه نشر فساد و اشاعه زشتيها و قبائح و كمك به توسعه آن را شامل مى شود.
البته كلمه (فاحشه ) يا (فحشاء) در قرآن مجيد غالبا در موارد انحرافات جنسى و آلودگـيـهـاى نـاموسى به كار رفته ، ولى از نظر مفهوم لغوى چنانكه راغب در (مفردات ) گويد: (فحش ) و (فحشاء) و (فاحشه ) به معنى هر گونه رفتار
و گفتارى است كه زشتى آن بزرگ باشد، و در قرآن مجيد نيز گاهى در همين معنى وسيع اسـتـعـمـال شـده مـانند و الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش : (كسانى كه از گناهان بزرگ و از اعمال زشت و قبيح اجتناب مى كنند...) (سوره شورى آيه 37).
و به اين ترتيب وسعت مفهوم آيه كاملا روشن مى شود.
اما اينكه مى گويد: آنها عذاب دردناكى در دنيا دارند ممكن است اشاره به حدود و تعزيرات شـرعـيه ، و عكس العملهاى اجتماعى ، و آثار شوم فردى آنها باشد كه در همين دنيا دامنگير مـرتـكـبـيـن اين اعمال مى شود، علاوه بر اين محروميت آنها از حق شهادت ، و محكوم بودنشان به فسق و رسوائى نيز از آثار دنيوى آن است .
و اما عذاب دردناك آخرت دورى از رحمت خدا و خشم و غضب الهى و آتش دوزخ مى باشد.
و در پـايـان آيـه مـى فـرمايد: (و خدا مى داند و شما نمى دانيد) (و الله يعلم و انتم لا تعلمون ).
او از عواقب شوم و آثار مرگبار اشاعه فحشاء در دنيا و آخرت به خوبى آگاه است ، ولى شما از ابعاد مختلف اين مساءله آگاه نيستيد.
او مـى دانـد چه كسانى در قلبشان حب اين گناه است و كسانى را كه زير نامه اى فريبنده به اين عمل شوم مى پردازند مى شناسد اما شما نمى دانيد و نمى شناسيد.
و او مـى دانـد چـگـونـه بـراى جـلوگـيـرى از ايـن عـمـل زشـت و قـبـيـح احـكـامـش را نازل كند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث كـه در عـيـن حـال آخـريـن آيات (افك ) و مبارزه با (اشاعه فـحـشاء) و (قذف ) مؤ منان پاكدامن است ، بار ديگر اين حقيقت را تكرار و تاءكيد مى كند كه : (اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نمى شد، و اگر
خـداونـد نـسـبـت بـه شـمـا رحيم و مهربان نبود آنچنان مجازات عظيم و دردناكى در اين دنيا بـراى شـمـا قـائل مـى شـد كـه روزگـارتـان سـيـاه و زنـدگـيـتان تباه گردد) (و لو لا فضل الله عليكم و رحمته و ان الله رؤ ف رحيم ).
1 - اشاعه فحشاء چيست ؟
از آنجا كه انسان يك موجود اجتماعى است ، جامعه بزرگى كه در آن زندگى مى كند از يك نـظر همچون خانه او است ، و حريم آن همچون حريم خانه او محسوب مى شود، پاكى جامعه به پاكى او كمك مى كند و آلودگى آن به آلودگيش .
روى همين اصل در اسلام با هر كارى كه جو جامعه را مسموم يا آلوده كند شديدا مبارزه شده است .
اگر مى بينيم در اسلام با غيبت شديدا مبارزه شده يكى از فلسفه هايش اين است كه غيبت ، عيوب پنهانى را آشكار مى سازد و حرمت جامعه را جريحه دار مى كند.
اگـر مـى بـيـنـيـم دسـتور عيب پوشى داده شده يك دليلش همين است كه گناه جنبه عمومى و همگانى پيدا نكند.
اگـر مى بينيم گناه آشكار اهميتش بيش از گناه مستور و پنهان است تا آنجا كه در روايتى از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـهـمـاالسـلام ) مـى خـوانـيـم : المـذيـع بـالسـيـئة مـخـذول والمـسـتـتـر بـالسـيـئة مـغـفـور له : (آنـكـس كـه گـنـاه را نـشـر دهـد مـخـذول و مـطـرود اسـت و آنـكـس كـه گـنـاه را پـنـهـان مـى دارد مشمول آمرزش الهى است ).
و اگـر مـى بـيـنـيم در آيات فوق موضوع اشاعه فحشاء با لحنى بسيار شديد و فوق ـ العاده كوبنده محكوم شده نيز دليلش همين است .
اصـولا گـنـاه همانند آتش است ، هنگامى كه در نقطه اى از جامعه اين آتش روشن شود بايد سعى و تلاش كرد كه آتش خاموش ، يا حداقل محاصره گردد، اما اگر به آتش دامن زنيم و آن را از نقطه اى به نقطه ديگر ببريم ، حريق همه جا را فرا خواهد گرفت و كسى قادر بر كنترل آن نخواهد بود.
از ايـن گـذشـتـه عـظـمـت گـنـاه در نـظـر عامه مردم و حفظ ظاهر جامعه از آلودگيها خود سد بزرگى در برابر فساد است ، اشاعه فحشاء و نشر گناه و تجاهر به فسق اين سد را مى شكند، گناه را كوچك مى كند، و آلودگى به آن را ساده مى نمايد.
در حـديـثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من اذاع فاحشة كان كـمـبـتـدئها: (كسى كه كار زشتى را نشر دهد همانند كسى است كه آن را در آغاز انجام داده ).
در حـديـث ديـگـرى از امـام مـوسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم كه مردى خدمتش آمد و عـرض كـرد: فـدايـت شـوم از يـكـى از بـرادران ديـنـى كـارى نـقـل كردند كه من آن را ناخوش داشتم ، از خودش پرسيدم انكار كرد در حالى كه جمعى از افـراد مـوثق اين مطلب را از او نقل كرده اند، امام فرمود: كذب سمعك و بصرك عن اخيك و ان شـهـد عندك خمسون قسامه و قال لك قول فصدقه و كذبهم ، و لاتذيعن عليه شيئا تشينه بـه و تـهـدم بـه مـروتـه ، فـتـكـون مـن الذيـن قـال الله عـز و جل ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم فى الدنيا و الاخرة : (گـوش و چـشـم خود را در مقابل برادر مسلمانت تكذيب كن ، حتى اگر پنجاه نفر سوگند خـورنـد كه او كارى كرده و او بگويد نكرده ام از او بپذير و از آنها نپذير، هرگز چيزى كه مايه عيب و ننگ او است و شخصيتش را
از مـيان مى برد در جامعه پخش مكن كه از آنها خواهى بود كه خداوند درباره آنها فرموده : (كـسـانـى كـه دوست مى دارند زشتيها در ميان مؤ منان پخش شود عذاب دردناكى در دنيا و آخرت دارند) و.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه (اشـاعـه فـحـشـاء) اشكال مختلفى دارد:
گاه به اين مى شود كه دروغ و تهمتى را دامن بزند و براى اين و آن بازگو كند.
گاه به اين است كه مراكزى كه موجب فساد و نشر فحشاء است به وجود آورد.
گـاه بـه ايـن است كه وسائل معصيت در اختيار مردم بگذارند و يا آنها را به گناه تشويق كـنـنـد و بالاخره گاه به اين حاصل مى شود كه پرده حيا را بدرند و مرتكب گناه در ملاء عـام شـونـد، همه اينها مصداق اشاعه فحشاء است چرا كه مفهوم اين كلمه ، وسيع و گسترده مى باشد (دقت كنيد).
2 - بلاى شايعه سازى
جـعـل و پـخش شايعات دروغين و نگران كننده يكى از مهمترين شاخه هاى جنگ روانى توطئه گران است .
هنگامى كه دشمن قادر نيست از طريق روياروئى صدمه اى وارد كند دست به پخش شايعات مـى زنـد، و از ايـن طـريـق افـكـار عـمـومـى را نـگـران و بـه خـود مشغول ساخته و از مسائل ضرورى و حساس منحرف مى كند.
شايعه سازى يكى از سلاحهاى مخرب براى جريحه دار ساختن حيثيت
نيكان و پاكان و پراكنده ساختن مردم از اطراف آنها است .
در آيات مورد بحث طبق شاءن نزولهاى معروف منافقين براى لكه دار ساختن حيثيت پيامبر خـدا و مـتـزلزل سـاخـتـن وجـاهـت عـمـومـى او دسـت بـه جـعـل نـاجـوانـمـردانـه تـريـن شـايعات و پخش آن زدند و پاكى بعضى از همسران پيامبر بـزرگ اسـلام را بـا اسـتـفـاده از يـك فـرصـت مـنـاسـب زيـر سـؤ ال كشيدند، و براى مدتى نسبتا طولانى چنان افكار مسلمانان را مشوب و ناراحت كردند كه مـؤ مـنـان ثـابـت قدم و راستين همچون مار گزيده به خود مى پيچيدند تا اينكه وحى الهى بـه يارى آنان آمد و چنان گوشمال شديدى به منافقان شايعه ساز داد كه درس عبرتى براى همگان شد.
گر چه در جامعه هائى كه خفقان سياسى وجود دارد نشر شايعات يكنوع مبارزه محسوب مى شـود، ولى انگيزه هاى ديگرى همچون انتقامجوئى ، تصفيه حسابهاى خصوصى ، تخريب اعـتـمـاد عـمـومـى ، لكـه دار سـاخـتـن شـخـصـيـت افـراد بـزرگ و مـنـحـرف سـاختن افكار از مسائل اساسى نيز عوامل پخش شايعات محسوب مى باشد.
اين كافى نيست كه ما بدانيم چه انگيزه اى سبب شايعه سازى است ، مهم آن است كه جامعه را از ايـنـكـه آلت دسـت شـايـعـه سازان گردد و به نشر آن كمك كند و با دست خود وسيله نابودى خويش را فراهم سازد بر حذر داريم ، و به مردم توجه دهيم كه بايد هر شايعه را هـمـانـجـا كـه مـى شـنـويـم دفـن كـنـيـم و گـرنـه دشـمـن را خـوشـحال و پيروز ساخته ايم ، بعلاوه مشمول عذاب اليم دنيا و آخرت كه در آيات فوق به آن اشاره شده خواهيم بود.
3 - كوچك شمردن گناه ـ
در آيـات فـوق از مـسـائلى كه مورد نكوهش قرار گرفته اين بود كه شما گناهى همچون نـشـر بـهـتـان و تـهـمـت را مـرتـكـب مـى شـويـد و در عـيـن حال آن را كوچك مى شمريد.
بـه راسـتـى كـوچك شمردن گناه خود يكى از خطاها است ، كسى كه گناهى مى كند و آن را بـزرگ مى شمرد و از كار خود ناراحت است در مقام توبه و جبران بر مى آيد، اما آنكس كه آن را كـوچـك مـى شـمـرد و اهـميتى براى آن قائل نيست و حتى گاه مى گويد: (خوشا به حـال من اگر گناه من همين باشد)! چنين كسى در مسير خطرناكى قرار گرفته ، و همچنان به گناه خود ادامه مى دهد.
بـه هـمـيـن دليـل در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : اشد الذنوب ما استهان به صاحبه : (شديدترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را سبك بشمارد).
آيه و ترجمه


يـأ يـهـا الذيـن اءمـنـوا لا تـتـبـعـوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوت الشيطان فانه يامر بـالفـحـشـاء و المـنكر و لو لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من اءحد اءبدا و لكن الله يزكى من يشاء و الله سميع عليم (21)
و لا يـاتـل اءولوا الفـضـل مـنـكـم و السـعـة اءن يـؤ تـوا اءولى القـربـى و المـسـاكـيـن و المهاجرين فى سبيل الله و ليعفوا و ليصفحوا اءلا تحبون اءن يغفر الله لكم و الله غفور رحيم (22)
إ ن الذيـن يـرمـون المـحـصـنات الغافلات المؤ منات لعنوا فى الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم (23)
يوم تشهد عليهم اءلسنتهم و اءيديهم و اءرجلهم بما كانوا يعملون (24)
يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون اءن الله هوالحق المبين (25)




ترجمه :

21 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد از گـامـهـاى شـيطان پيروى نكنيد هر كس قدم جاى قـدمـهـاى شـيـطان بگذارد (گمراهش مى سازد)، چرا كه او امر به فحشاء و منكر مى كند، و اگـر فـضـل و رحـمت الهى به سراغ شما نمى آمد احدى از شما هرگز پاك نمى شد ولى خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و خدا شنوا و دانا است .
22 - آنـها كه داراى برترى (مالى ) و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند كه از انفاق نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دريغ نمايند، آنها بايد عفو كنند و صرفنظر نمايند، آيا دوست نمى داريد خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند غفور و رحيم است .
23 - كسانى كه زنان پاكدامن و بيخبر (از هر گونه آلودگى ) و مؤ من را متهم مى سازند در دنيا و آخرت از رحمت الهى بدورند، و عذاب بزرگى در انتظارشان است .
24 - در آن روز كـه زبـانـهـا و دسـتها و پاهايشان بر ضد آنها به اعمالى كه مرتكب مى شدند گواهى مى دهد.
25 - در آن روز خـداونـد جزاى واقعى آنها را بى كم و كاست مى دهد، و مى دانند كه خداوند حق مبين است .
تفسير:
مجازات هم حسابى دارد!
گـر چـه ايـن آيـات صـريـحا داستان افك را دنبال نمى كند ولى تكميلى براى محتواى آن بحث محسوب مى شود، هشدارى است به همه مؤ منان كه نفوذ افكار
و اعـمـال شيطانى گاه به صورت تدريجى و كم رنگ است و اگر در همان گامهاى نخست كـنترل نشود وقتى انسان متوجه مى گردد كه كار از كار گذشته است ، بنابراين هنگامى كـه نـخـستين وسوسه هاى اشاعه فحشا يا هر گناه ديگر آشكار مى شود، بايد همانجا در مقابل آن ايستاد تا آلودگى گسترش پيدا نكند.
در نخستين آيه روى سخن را به مؤ منان كرده ، مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد از گـامـهـاى شـيـطان پيروى نكنيد، و هر كس از گامهاى شيطان پيروى كند به انحراف و گـمـراهـى و فـحـشـاء و مـنـكـر كشيده مى شود چرا كه شيطان دعوت به فحشاء و منكر مى كـنـد) (يـا ايـهـا الذيـن آمنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوات الشيطان فانه يامر بالفحشاء و المنكر).
اگـر (شـيـطـان ) را بـه مـعـنـى وسـيـع كـلمـه ، يـعـنـى (هـر مـوجود موذى و تبهكار و ويـرانـگـر) تـفـسـيـر كنيم گستردگى اين هشدار در تمام ابعاد زندگى روشن مى شود. هرگز يك انسان پاكدامن و با ايمان را نمى شود يك مرتبه در آغوش فساد پرتاب كرد، بلكه گام به گام اين راه را مى سپرد:
گام اول معاشرت و دوستى با آلودگان است .
گام دوم شركت در مجلس آنها.
گام سوم فكر گناه .
گام چهارم ارتكاب مصاديق مشكوك و شبهات .
گام پنجم انجام گناهان صغيره .
و بالاخره در گامهاى بعد گرفتار بدترين كبائر مى شود، درست به كسى
مـى مـاند كه زمان خويش به دست جنايتكارى سپرده او را گام به گام به سوى پرتگاه مى برد، تا سقوط كند و نابود گردد، آرى اين است (خطوات شيطان ).
سپس اشاره به يكى از مهمترين نعمتهاى بزرگش بر انسانها در طريق هدايت كرده چنين مى گـويـد: اگـر فـضـل و رحـمت الهى بر شما نبود احدى از شما هرگز پاك نمى شد، ولى خـداونـد هـر كـه را بـخـواهـد تـزكـيـه مـى كـنـد، و خـدا شـنـوا و دانـا اسـت (و لو لافـضـل الله عـليـكـم و رحـمـتـه مـا زكى منكم من احد ابدا و لكن الله يزكى من يشاء و الله سميع عليم ).
بـدون شـك فـضـل و رحـمـت الهـى اسـت كه موجب نجات انسانها از آلودگيها و انحرافات و گناهان مى شود، چرا كه از يك سو موهبت عقل را داده ، و از سوى ديگر موهبت وجود پيامبر و احـكـامـى كه از طريق وحى نازل مى گردد، ولى از اين مواهب گذشته توفيقات خاص او و امـدادهـاى غـيـبـيـش كـه شـامـل حـال انـسـانـهـاى آمـاده و مـسـتـعـد و مـسـتـحـق مـى گردد مهمترين عامل پاكى و تزكيه است .
جـمـله (مـن يـشـاء) چـنـانـكـه بـارهـا گـفـتـه ايـم بـه مـعـنـى اراده و مـشـيـت بـى دليـل نـيـست ، بلكه تا مجاهده و تلاشى از ناحيه بندگان نباشد هدايت و موهبتى از ناحيه خـدا صـورت نمى گيرد، آن كس كه طالب اين راه است و در آن گام مى نهد و جهاد مى كند، دسـتـش را مـى گـيـريـد، از وسـوسـه شـيـاطـيـن حـفـظـش مـى كـنـد و بـه سـر منزل مقصود مى رساند.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر فـضـل و رحـمـت الهـى گـاه جنبه تشريعى دارد، و آن از طريق بعثت پـيـامـبـران و نـزول كـتـب آسـمانى و تشريع احكام و بشارتها و انذارها است ، و گاه جنبه تكوينى دارد و آن از طريق امدادهاى معنوى و الهى است ، و آيات مورد بحث (بقرينه جمله من يشاء) بيشتر ناظر به قسمت دوم است .
ضـمـنـا بـايـد تـوجـه داشـت كـه زكـات و تـزكـيـه در اصل به معنى نمو يافتن و نمو دادن است ، ولى در بسيارى از موارد به معنى پاك شدن و پـاك كـردن بـه كار رفته است ، و اين هر دو ممكن است به يك ريشه باز گردد، زيرا تا پاكى از موانع و مفاسد و رذائل نباشد نمو و رشد امكان پذير نخواهد بود.
جـمـعـى از مـفـسـران بـراى دومـيـن آيـه مـورد بـحـث شـاءن نـزولى نـقـل كـرده انـد كـه پـيـوند آن را با آيات گذشته روشن مى سازد و آن اينكه : (اين آيه درباره گروهى از صحابه نازل شد كه بعد از (داستان افك ) سوگند ياد كردند كه بـه هـيچيك از كسانى كه در اين ماجرا درگير بودند و به اين تهمت بزرگ دامن زدند كمك مـالى نـكـنـنـد، و در هـيـچ مـوردى بـا آنـهـا مـواسـات نـنـمـايـنـد، آيـه فـوق نازل شد و آنها را از اين شدت عمل و خشونت باز داشت و دستور عفو و گذشت داد).
ايـن شاءن نزول را (قرطبى ) در تفسيرش از (ابن عباس ) و (ضحاك )، و مرحوم (طـبـرسـى ) از (ابـن عـبـاس ) و غـيـر او، ذيـل آيـات مـورد بـحـث نقل كرده اند و جنبه عمومى دارد.
ولى گـروهـى از مـفـسـران اهـل تـسـنـن اصرار دارند كه اين آيه در مورد خصوص ابوبكر نـازل شـده كـه بـعـد از داسـتـان افـك ، كـمـك مـالى خود را به (مسطح بن اثاثه ) كه (پـسـر خـاله ) يا (پسر خواهر) او بود و به مساءله افك دامن مى زد قطع كرده ، در حالى كه تمام ضميرهائى كه در آيه به كار رفته به صورت جمع است و نشان مى دهد كـه گـروهـى از مـسـلمـانـان بـعـد از اين ماجرا تصميم به قطع كمكهاى خود از اين مجرمان گرفته بودند و آيه آنها را از اين كار نهى كرد.
ولى بـه هـر حـال مـى دانـيـم آيـات قـرآن اخـتـصـاص بـه شـاءن نـزول نـدارد، بـلكـه هـمـه مـؤ مـنـان را تـا دامـنـه قـيـامـت شامل مى گردد، يعنى توصيه مى كند كه مسلمانان در اين گونه موارد گرفتار احساسات تند و داغ نشوند و در برابر لغزشها و اشتباهات
گنهكاران تصميمات خشن نگيرند.
با توجه به اين شاءن نزول به تفسير آيه باز مى گرديم :
قرآن مى گويد: (آنها كه داراى برترى مالى و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كـنـند (يا تصميم بگيرند) كه انفاق خود را نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خـدا قـطـع مـى كـنند) (و لا ياتل اولوا الفضل منكم و السعة ان يؤ توا اولى القربى و المساكين و المهاجرين فى سبيل الله ).
ايـن تـعـبـيـر نـشـان مـى دهد كه جمعى از كسانى كه آلوده افك شدند از مهاجران در راه خدا بودند كه فريب منافقان را خوردند، و خداوند به خاطر سابقه آنها اجازه نداد كه آنان را از جـامـعـه اسـلامـى طـرد كـنـنـد و تـصميمهائى كه بيش از حد استحقاق باشد درباره آنها بگيرند.
ضمنا جمله (لا ياتل ) از ماده (الية ) (بر وزن عطيه ) به معنى سوگند ياد كردن و يا از ماده (الو) (بر وزن دلو) به معنى كوتاهى كردن و ترك نمودن است ، بنابراين آيه طبق معنى اول نهى از سوگند در قطع اين گونه كمكها مى كند.
و بـنـابـر مـعـنـى دوم نـهـى از كـوتـاهـى و تـرك ايـن عمل مى نمايد.
سـپـس بـراى تـشـويـق و ترغيب مسلمانان به ادامه اين گونه كارهاى خير اضافه مى كند (بايد عفو كنند و گذشت نمايند) (و ليعفوا و ليصفحوا).
(آيا دوست نمى داريد خداوند شما را بيامرزد) (الا تحبون ان يغفر الله لكم ).
پـس هـمـانـگـونـه كـه شـمـا انـتـظـار عفو الهى را در برابر لغزشها داريد بايد در مورد ديگران عفو و بخشش را فراموش نكنيد.
(و خداوند غفور و رحيم است ) (و الله غفور رحيم ).
عجب اينكه از يكسو با آنهمه آيات كوبنده ، (اصحاب افك ) را شديدا محكوم مى كند، اما براى اينكه افراد افراطى از حد تجاوز نكنند با سه جمله كه هر يك از ديگرى گيراتر و جذابتر است احساساتشان را كنترل مى نمايد:
نخست امر به عفو و گذشت مى كند.
سپس مى گويد آيا دوست نداريد خدا شما را ببخشد؟ پس شما هم ببخشيد
و سـر انجام دو صفت از صفات خدا كه (غفور) و (رحيم ) است به عنوان تاءكيد ذكر مـى كـنـد اشاره به اينكه شما نمى توانيد داغتر از فرمان پروردگار باشيد خداوند كه صـاحـب اصلى اين حكم است غفور و رحيم است ، او دستور مى دهد كمكها را قطع نكنيد، ديگر شما چه مى گوئيد؟!
بـدون شـك همه مسلمانانى كه در ماجراى افك درگير شدند با توطئه قبلى نبود، بعضى از مـنافقين مسلمان نما پايه گذار بودند، و گروهى مسلمان فريب خورده دنباله رو، بدون شـك هـمـه آنـهـا مـقـصـر و گـنـاهكار بودند، اما ميان اين دو گروه فرق بسيار بود، و نمى بايست با همه يكسان معامله كنند.
بـه هـر حـال آيـات فـوق درس بسيار بزرگى است براى امروز و فرداى مسلمانان و همه آيـنـدگان كه به هنگام آلودگى بعضى از افراد به گناه و لغزشى ، نبايد در كيفر از حـد اعـتدال تجاوز كرد، نبايد آنها را از جامعه اسلامى طرد نمود، و نبايد درهاى كمكهاى را به روى آنها بست تا يكباره در دامن دشمنان سقوط كنند و در صف آنها قرار گيرند.
آيـات فـوق در حـقـيـقت ترسيمى از تعادل (جاذبه ) و (دافعه ) اسلامى است : آيات افـك و مـجـازات شـديـد تـهـمـت زنـنـدگـان بـه نـوامـيـس مـردم نـيـروى عـظـيـم دافـعـه را تـشـكـيـل مـى دهـد، و آيـه مـورد بـحث كه سخن از عفو و گذشت و غفور و رحيم بودن خدا مى گويد بيانگر جاذبه است !.
سـپـس بـار ديـگـر بـه مـساءله (قذف ) و متهم ساختن زنان پاكدامن با ايمان به اتهام ناموسى بازگشته ، و بطور مؤ كد و قاطع مى گويد: (كسانى كه زنان پاكدامن و بى خـبر از هر گونه آلودگى و مؤ من را به نسبتهاى ناروا متهم مى سازند در دنيا و آخرت از رحـمـت الهـى دورنـد و عـذاب عـظـيـمـى در انـتـظار آنها است ) (ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤ منات لعنوا فى الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم ).
در واقع سه صفت براى اين زنان ذكر شده كه هر كدام دليلى است بر اهميت ظلمى كه بر آنها از طريق تهمت وارد مى گردد:
(مـحـصـنـات ) (زنـان پـاكـدامـن ) (غافلات ) (دور از هر گونه آلودگى ) و مؤ منات (زنـان بـا ايـمـان ) و بـه ايـن تـرتيب نشان مى دهد كه تا چه حد نسبت ناروا دادن به اين افراد، ظالمانه و ناجوانمردانه و درخور عذاب عظيم است .
ضـمـنا تعبير به (غافلات ) تعبير جالبى است كه نهايت پاكى آنها را از هر گونه انـحـراف و بى عفتى مشخص مى كند، يعنى آنها نسبت به آلودگيهاى جنسى آنقدر بى اعتنا هـسـتـنـد كـه گوئى اصلا از آن خبر ندارند، زيرا موضع انسان در برابر گناه گاه به صورتى در مى آيد كه اصلا تصور گناه از فكر و مغز او بيرون مى رود گوئى اصلا چنين عملى در خارج وجود ندارد و اين مرحله عالى تقوا است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از غافلات زنانى است كه از نسبتهاى ناروائى كه به آنـهـا داده شـده بـى اطـلاعند، و به همين دليل از خود دفاع نمى كنند، و در نتيجه آيه مورد بـحـث مـطـلب تـازه اى در مـورد اين گونه اتهامات مطرح مى كند چرا كه در آيات گذشته سـخـن از تهمت زنندگانى بود كه شناخته مى شدند و مورد مجازات قرار مى گرفتند، اما در اينجا سخن از شايعه سازانى است
كـه خـود را از مـجـازات و حد شرعى پنهان داشته اند، قرآن مى گويد: اينها تصور نكنند كـه بـا ايـن عمل مى توانند خود را براى هميشه از كيفر الهى دور دارند، خدا آنها را در اين دنيا از رحمت خويش دور مى كند و در آخرت عذابى عظيم دارند.
گـرچـه آيـه فـوق بـعـد از داسـتـان افـك قـرار گـرفـتـه و بـه نـظـر مـى رسـد كـه نـزول آن بـى ارتـبـاط بـا ايـن مـاجـرا نبوده ، ولى مانند تمام آياتى كه در موارد خاصى نازل مى شود و مفهوم آن كلى است اختصاص به مورد معينى ندارد.
عجب اينكه بعضى از مفسران مانند فخر رازى در تفسير كبير و بعضى ديگر اصرار دارند كـه مفهوم اين آيه را محدود به تهمت زدن به زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـدانـنـد و ايـن گـنـاه را در سـر حـد كـفر قرار مى دهند و كلمه لعن را كه در آيه وارد شده دليل بر آن بشمرند.
در حـالى كـه تهمت زدن هر چند گناه بسيار بزرگى است ، و اگر در مورد همسران پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـاشد گناه بزرگتر و عظيمترى محسوب مى شود ولى بـه تـنهائى موجب كفر نيست ، و لذا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در داستان افك بـا ايـن گـونه افراد معامله مرتد ننمود بلكه در آيات بعد از آن كه شرح آن را خوانديم توصيه به عدم خشونت بيش از حد در مورد آنان فرمود كه با كفر سازگار نيست .
و امـا (لعـن ) دورى از رحـمـت خـدا است كه در مورد كافر و مرتكبين گناهان كبيره صادق اسـت ، لذا در هـمـين آياتى كه در باره حد قذف گذشت (در احكام مربوط به لعان ) دوبار كلمه لعن در مورد دروغگويان به كار رفته است .
در روايـات اسـلامى نيز كرارا كلمه لعن درباره بعضى از مرتكبين گناهان كبيره به كار رفـته است ، حديث لعن الله فى الخمر عشر طوائف ... خدا ده گروه را در مورد شراب لعنت كرده ... معروف است .
آيـه بعد چگونگى حال اين گروه تهمت زنندگان را در دادگاه بزرگ خدا مشخص كرده مى گويد: آنها عذاب عظيمى دارند، در آن روز كه زبانهاى آنها و دستها و پاهايشان بر ضد آنـان بـه اعـمالى كه مرتكب شدند گواهى مى دهند (يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون ).
زبان آنها بى آنكه خودشان مايل باشند به گردش در مى آيد و حقائق را بازگو مى كند ايـن مـجـرمـان بـعـد از مـشـاهـده دلائل و شـواهـد قـطـعـى جـرم بـر خـلاف مـيل باطنى خود صريحا اقرار به گناه كرده و همه چيز را فاش مى سازند چرا كه جائى براى انكار نمى بينند.
دسـت و پـاى آنـهـا نـيـز به سخن در مى آيد و حتى طبق آيات قرآن پوست تن آنها سخن مى گويد، گوئى نوارهاى ضبط صوتى هستند كه همه صداهاى انسان را ضبط كرده و آثار گـنـاهـان در طـول عمر در آنها نقش بسته است ، آرى در آنجا كه يوم البروز و روز آشكار شدن همه پنهانيها است ظاهر مى شوند.
و اگـر مـى بـيـنـيـم در بـعـضى آيات قرآن اشاره به روز قيامت مى فرمايد: امروز ما بر زبان آنها مهر مى زنيم و دست و پايشان با ما سخن مى گويد (اليوم نختم على افواههم و تـكـلمـنا ايديهم و ارجلهم بما كانوا يكسبون ) (سوره يس آيه 65) منافاتى با آيه مورد بـحـث نـدارد چـرا كـه مـمـكن است در آغاز زبانها از كار بيفتد و ساير اعضا شهادت دهند، و هـنـگـامـى كـه شـهـادت دسـت و پـا حقائق را برملا كرد زبان به حركت در آيد و گفتنيها را بگويد و به گناهان اعتراف كند.
سپس مى گويد:
(در آن روز خداوند جزاى واقعى آنها را بى كم و كاست به آنها مى دهد) (يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق ).
(و در آنروز مى دانند كه خداوند حق مبين است ) (و يعلمون ان الله هو الحق المبين ).
اگـر امـروز، و در ايـن دنـيـا، در حـقـانـيـت پـروردگـار شـك و تـرديد كنند، يا مردم را به گمراهى بكشانند در آن روز نشانه هاى عظمت و قدرت و حقانيتش آنچنان واضح مى شود كه سر سختترين لجوجان را وادار به اعتراف مى كند.
آيه و ترجمه


الخـبـيـثـات للخـبـيثين و الخبيثون للخبيثات و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات اءولئك مبرءون مما يقولون لهم مغفرة و رزق كريم (26)




ترجمه :

26 - زنـان خـبـيث و ناپاك از آن مردان خبيث و ناپاكند! و مردان ناپاك نيز تعلق به زنان نـاپاك دارند، اينان از نسبتهاى ناروائى كه به آنها داده مى شود مبرا هستند، و براى آنها آمرزش (الهى ) و روزى پر ارزش است .
تفسير:
نوريان مر نوريان را طالبند!...
آيـه فـوق در حـقـيـقـت تـعـقـيـب و تـاءكـيـدى بـر آيـات افـك و آيـات قـبـل از آن اسـت و بـيـان يـك سنت طبيعى در جهان آفرينش مى باشد كه تشريع نيز با آن هماهنگ است .
مى فرمايد: (زنان خبيث و ناپاك از آن مردان خبيث و ناپاكند، همانگونه كه مردان ناپاك ، تعلق به زنان ناپاك دارند) (الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات ).
و در نـقطه مقابل نيز (زنان طيب و پاك به مردان طيب و پاك تعلق دارند، و مردان پاك و طيب از آن زنان پاك و طيبند) (والطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات ).
و در پايان آيه به گروه اخير يعنى مردان و زنان پاكدامن اشاره كرده مى گويد: (آنها از نسبتهاى نادرستى كه به آنان داده مى شود مبرا هستند) (اولئك مبرئون مما يقولون ).
و بـه هـمـيـن دليـل (آمرزش و مغفرت الهى و همچنين روزى پر ارزش در انتظار آنها است ) (لهم مغفرة و رزق كريم ).
نكته ها:
1 - (خبيثات ) و (خبيثون ) كيانند؟
در ايـنـكـه مـنظور از (خبيثات ) و (خبيثين ) و همچنين (طيبات ) و (طيبين ) در آيه مورد بحث كيست ؟ مفسران بيانات مختلفى دارند:
1 - گـاه گفته شده منظور سخنان ناپاك و تهمت و افترا و دروغ است كه تعلق به افراد آلوده دارد و بـه عـكـس سـخـنـان پـاك از آن مـردان پـاك و با تقوا است ، و (از كوزه همان برون تراود كه در او است ).
2 - گـاه گـفـتـه مـى شـود (خـبـيـثـات ) بـه مـعـنـى (سـيـئات ) و مـطـلق اعـمـال بـد و كـارهـاى نـاپـسند است كه برنامه مردان ناپاك است و به عكس (حسنات ) تعلق به پاكان دارد.
3 - (خـبـيـثـات ) و (خـبـيـثـون ) اشـاره بـه زنـان و مـردان آلوده دامـان است ، به عكس (طـيـبـات ) و (طيبون ) كه به زنان و مردان پاكدامن اشاره مى كند و ظاهرا منظور از آيه همين است ، زيرا قرائنى در دست است كه معنى اخير را تاءييد مى كند:
الف - ايـن آيـات بـه دنـبـال آيـات افـك و هـمـچـنـيـن آيه الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة والزانية لا ينكحها الا زان او مشرك و حرم ذلك على المؤ منين آمده و اين تفسير هماهنگ با مفهوم آن آيات است .
ب - جـمـله اولئك مبرئون مما يقولون : (آنها (زنان و مردان پاكدامن ) از نسبتهاى ناروائى كه به آنان داده مى شود منزه و پاكند) قرينه ديگرى بر اين تفسير مى باشد.
ج - اصـولا قـريـنـه مقابله خود نشانه اين است كه منظور از خبيثات جمع مؤ نث حقيقى است و اشاره به زنان ناپاك است در مقابل (خبيثون ) كه جمع مذكر حقيقى است .
د - از همه اينها گذشته در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نـقـل شـده كـه ايـن آيـه هـمـانند (الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة ) مى باشد، زيرا گروهى بودند كه تصميم گرفتند با زنان آلوده ازدواج كنند، خداوند آنها را از اين كار نهى كرد، و اين عمل را ناپسند شمرد)
ه‍ - در روايـات كـتـاب نـكـاح نـيـز مـى خـوانـيـم كـه يـاران امـامـان ، گـاه سـؤ ال از ازدواج بـا زنـان (خـبيثة ) مى كردند كه با جواب منفى روبرو مى شدند، اين خود نـشـان مـى دهـد كـه (خـبـيـثـة ) اشـاره بـه زنـان نـاپـاك اسـت نـه (سـخـنـان ) و نه (اعمال ) ناپاك .
سـؤ ال ديـگـر ايـنـكه آيا منظور از خبيث بودن اين دسته از مردان و زنان يا طيب بودن آنها هـمـان جـنـبـه هـاى عـفـت و نـاموسى است ، يا هر گونه ناپاكى فكرى و عملى و زبانى را شامل مى شود.
اگـر سـيـاق آيـات و رواياتى را كه در تفسير آن آمده در نظر بگيريم محدود بودن مفهوم آيـه بـه مـعنى اول صحيحتر به نظر مى رسد، در حالى كه از بعضى از روايات استفاده مـى شود كه خبيث و طيب در اينجا معنى وسيعى دارد و مفهوم آن منحصر به آلودگى و پاكى جـنـسـى نيست روى اين نظر بعيد به نظر نمى رسد كه مفهوم نخستين آيه همان معنى خاص باشد ولى از نظر ملاك و فلسفه و علت قابل تعميم و گسترش است .
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر آيـه فـوق در واقع بيان گرايش سنخيت است هر چند با توجه به موضوع بحث سنخيت در پاكى و آلودگى جنسى را مى گويد (دقت كنيد).
2 - آيا اين يك حكم تكوينى است يا تشريعى ـ
بدون شك قانون (نوريان مر نوريان را طالبند) و (ناريان مر ناريان را جاذبند) و ضـرب المـثـل مـعـروف (كـنـد هـمـجنس با همجنس پرواز) و همچنين ضرب المثلى كه در عـربـى معروف است : (السنخية علة الانضمام ) همه اشاره به يك سنت تكوينى است كه (ذره ذره موجوداتى را كه در ارض و سما است در بر مى گيريد كه جنس خود را همچو كاه و كهربا جذب مى كنند).
به هر حال همه جا همنوعان سراغ همنوعان مى روند و هر گروه و هر دسته اى با هم سنخان خود گرم و صميمى اند.
امـا ايـن واقعيت مانع از آن نخواهد بود كه آيه بالا همانند آيه (الزانية لاينكحها الا زان او مـشـرك ) اشـاره بـه يـك حـكـم شـرعـى بـاشـد كـه ازدواج بـا زنـان آلوده حداقل در مواردى كه مشهور و معروف به عمل منافى عفتند ممنوع است .
مـگـر هـمـه احـكـام تشريعى ريشه تكوينى ندارد؟ مگر سنتهاى الهى در تشريع و تكوين هـمـاهـنـگ نـيـسـتـنـد؟ (بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر بـه شـرحـى كـه ذيل آيه مزبور ذكر كرديم مراجعه فرمائيد).
3 - پاسخ به يك سؤ ال
در ايـنـجـا سـؤ الى مـطـرح اسـت و آن ايـنـكه در طول تاريخ يا در محيط زندگى خود گاه مـواردى را مـى بـيـنـيـم كـه بـا ايـن قـانـون هـمـاهـنـگ نـيـسـت ، بـه عـنـوان مـثـال در خـود قرآن آمده است كه همسر نوح و همسر لوط زنان بدى بودند و به آنها خيانت كردند (سوره تحريم آيه 10) و در مقابل ، همسر فرعون از زنان با ايمان
و پاكدامنى بود كه گرفتار چنگال آن طاغوت بى ايمان گشته بود (سوره تحريم آيه 11).
در مـورد پـيـشـوايـان بـزرگ اسـلام نـيـز كـم و بـيـش نـمـونـه هـائى از ايـن قبيل ديده شده است كه تاريخ اسلام گواه آن مى باشد.
در پاسخ علاوه بر اينكه هر قانون كلى استثناهائى دارد بايد به دو نكته توجه داشت :
1 - در تـفـسـيـر آيـه گـفـتـيـم كـه مـنـظـور اصـلى از (خـبـاثـت ) هـمـان آلودگـى بـه اعـمـال مـنـافـى عـفـت اسـت و (طـيـب ) بـودن نـقـطـه مـقـابـل آن مـى بـاشـد، بـه ايـن تـرتـيـب پـاسـخ سـؤ ال روشـن مـى شـود، زيـرا هـيـچـيـك از هـمـسـران پـيامبران و امامان به طور قطع انحراف و آلودگى جنسى نداشتند، و منظور از خيانت در داستان نوح و لوط جاسوسى كردن به نفع كفار است نه خيانت ناموسى .
اصـولا ايـن عـيـب از عـيـوب تـنـفـر آمـيز محسوب مى شود و مى دانيم محيط زندگى شخصى پـيـامـبران بايد از اوصافى كه موجب نفرت مردم است پاك باشد تا هدف نبوت كه جذب مردم به آئين خدا است عقيم نماند.
2 - از اين گذشته همسران پيامبران و امامان در آغاز كار حتى كافر و بى ايمان هم نبودند و گـاه بـعـد از نـبوت به گمراهى كشيده مى شدند كه مسلما آنها نيز روابط خود را مانند سـابق با آنها ادامه نمى دادند، همانگونه كه همسر فرعون در آغاز كه با فرعون ازدواج كـرد بـه مـوسى ايمان نياورده بود، اصولا موسى هنوز متولد نشده بود، بعدا كه موسى مـبـعـوث شـد ايـمـان آورد و چـاره اى جز ادامه زندگى تواءم با مبارزه نداشت مبارزه اى كه سرانجامش شهادت اين زن با ايمان بود.
آيه و ترجمه


يايها الذين اءمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اءهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون (27)
فـان لم تـجـدوا فـيـهـا اءحـدا فـلا تـدخـلوهـا حـتـى يـؤ ذن لكـم و إ ن قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو اءزكى لكم و الله بما تعملون عليم (28)
ليـس عـليكم جناح اءن تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون (29)




ترجمه :

27 - اى كـسـانـى كه ايمان آورده ايد در خانه هائى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد، اين براى شما بهتر است ، شايد متذكر شويد.
28 - و اگـر كـسى در آن نيافتيد داخل آن نشويد تا به شما اجازه داده شود، و اگر گفته شـود بـازگـرديد، بازگرديد، كه براى شما پاكيزه تر است و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
29 - گناهى بر شما نيست كه وارد خانه هاى غير مسكونى بشويد كه در آنجا متاعى متعلق
به شما وجود دارد، و خدا آنچه را آشكار مى كنيد يا پنهان مى داريد مى داند.
تفسير:
بدون اذن به خانه مردم وارد نشويد
در ايـن آيـات بـخـشى از آداب معاشرت و دستورهاى اجتماعى اسلام كه ارتباط نزديكى با مسائل مربوط به حفظ عفت عمومى دارد بيان شده است ، و آن طرز ورود به خانه هاى مردم و چگونگى اجازه ورود گرفتن است .
نخست مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد در خانه هائى كه غير از خانه شما است داخـل نـشـويـد تـا ايـنـكـه اجـازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد) (و به اين ترتيب تـصـمـيم ورود خود را قبلا به اطلاع آنها برسانيد و موافقت آنها را جلب نمائيد) (يا ايها الذين آمنوا لاتدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستاءنسوا و تسلموا على اهلها).
(اين براى شما بهتر است ، شايد متذكر شويد) (ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون ).
جـالب ايـنـكه در اينجا جمله (تستاءنسوا) به كار رفته است نه (تستاءذنوا) زيرا جـمـله دوم فـقـط اجـازه گـرفـتـن را بـيـان مـى كـنـد، در حـالى كـه جـمـله اول كـه از مـاده (انس ) گرفته شده اجازه اى تواءم با محبت و لطف و آشنائى و صداقت را مـى رسـانـد، و نـشـان مـى دهد كه حتى اجازه گرفتن بايد كاملا مؤ دبانه و دوستانه و خالى از هر گونه خشونت باشد.
بنابراين هرگاه اين جمله را بشكافيم بسيارى از آداب مربوط به اين بحث در آن خلاصه شـده اسـت ، مفهومش اين است فرياد نكشيد، در را محكم نكوبيد با عبارات خشك و زننده اجازه نـگيريد، و به هنگامى كه اجازه داده شد بدون سلام وارد نشويد، سلامى كه نشانه صلح و صفا و پيام آور محبت و دوستى است .
قابل توجه اينكه اين حكم را كه جنبه انسانى و عاطفى آن روشن است با دو جمله
(ذلكـم خير لكم ) و (لعلكم تذكرون ) همراه مى كند كه خود دليلى بر آن است كه اينگونه احكام ريشه در اعماق عواطف و عقل و شعور انسانى دارد كه اگر انسان كمى در آن بينديشد متذكر خواهد شد كه خير و صلاح او در آن است .
در آيـه بـعـد با جمله ديگرى اين دستور تكميل مى شود: (اگر كسى در آن خانه نيافتيد وارد آن نـشـويد تا به شما اجازه داده شود) (فان لم تجدوا فيها احدا فلا تدخلوها حتى يؤ ذن لكم ).
ممكن است منظور از اين تعبير آن باشد كه گاه در آن خانه كسانى هستند ولى كسى كه به شـمـا اذن دهد و صاحب اختيار و صاحب البيت باشد حضور ندارد شما در اينصورت حق ورود نخواهيد داشت .
و يـا ايـنـكـه اصـلا كـسـى در خـانـه نـيـسـت ، امـا مـمـكـن اسـت صـاحـب خـانـه در مـنزل همسايگان و يا نزديك آن محل باشد و به هنگامى كه صداى در زدن و يا صداى شما را بـشـنـود بـيـايـد و اذن ورود دهـد در ايـن مـوقـع حـق ورود داريـد، بـه هـر حال آنچه مطرح است اين است كه بدون اذن داخل نشويد.
سپس اضافه مى كند (و اگر به شما گفته شود بازگرديد، اين سخن را پذيرا شويد و بـازگـرديـد، كـه بـراى شـمـا بـهـتـر و پـاكـيـزه تـر اسـت ) (و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم ).
اشاره به اينكه هرگز جواب رد شما را ناراحت نكند، چه بسا صاحب خانه در حالتى است كه از ديدن شما در آن حالت ناراحت مى شود، و يا وضع او و خانه اش آماده پذيرش مهمان نيست !
و از آنـجـا كـه بـه هنگام شنيدن جواب منفى گاهى حس كنجكاوى بعضى تحريك مى شود و به فكر اين مى افتند كه از درز در، يا از طريق گوش فرا دادن و استراق سمع مطالبى از اسرار درون خانه را كشف كنند در ذيل همين آيه مى فرمايد:
(خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است ) (و الله بما تعملون عليم ).
و از آنجا كه هر حكم استثنائى دارد كه رفع ضرورتها و مشكلات از طريق آن استثناء به صورت معقول انجام مى شود در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: (گناهى بر شما نيست كه وارد خانه هاى غير مسكونى بشويد كه در آنجا متاعى متعلق به شما وجود دارد) (ليس عليكم جناح ان تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم ).
و در پـايـان اضـافـه مـى نـمـايـد: (و خـدا آنچه را آشكار مى كنيد و پنهان مى داريد مى داند) (و الله يعلم ما تبدون و ما تكتمون ).
شـايد اشاره به اين است كه گاه بعضى از افراد از اين استثناء سوء استفاده كرده و به بـهـانه اين حكم وارد خانه هاى غير مسكونى مى شوند تا كشف اسرارى كنند، و يا در خانه هاى مسكونى به اين بهانه كه نمى دانستيم مسكونى است ورود كنند، اما خدا از همه اين امور آگاه است و سوء استفاده كنندگان را بخوبى مى شناسد.
نكته ها:
1 - امنيت و آزادى در محيط خانه
بـى شـك وجـود انـسـان داراى دو بـعـد اسـت ، بـعـد فـردى و بـعـد اجـتـمـاعـى و بـه هـمـيـن دليـل داراى دو نـوع زنـدگـى اسـت ، زنـدگـى خـصوصى و عمومى كه هر كدام براى خود ويژگيهائى دارد و آداب و مقرراتى .
انـسـان نـاچـار است در محيط اجتماع قيود زيادى را از نظر لباس و طرز حركت و رفت و آمد تـحـمـل كـنـد، ولى پيدا است كه ادامه اين وضع در تمام مدت شبانه روز خسته كننده و درد سر آفرين است .
او مـى خـواهـد مـدتـى از شـبـانـه روز را آزاد بـاشـد، قـيد و بندها را دور كند به استراحت پـردازد بـا خـانـواده و فرزندان خود به گفتگوهاى خصوصى بنشيند و تا آنجا كه ممكن است از اين آزادى بهره گيرد، و به همين دليل به خانه خصوصى خود پناه مى برد و با بـسـتـن درهـا بـه روى ديگران زندگى خويش را موقتا از جامعه جدا مى سازد و همراه آن از انـبـوه قـيـودى كـه نـاچـار بـود در مـحـيـط اجـتـمـاع بـر خـود تحميل كند آزاد مى شود.
حال بايد در اين محيط آزاد با اين فلسفه روشن ، امنيت كافى وجود داشته باشد، اگر بنا بـاشـد هر كس سر زده وارد اين محيط گردد و به حريم امن آن تجاوز كند ديگر آن آزادى و استراحت و آرامش وجود نخواهد داشت و مبدل به محيط كوچه و بازار مى شود.
بـه هـمـيـن دليـل هميشه در ميان انسانها مقررات ويژه اى در اين زمينه بوده است ، و در تمام قـوانين دنيا وارد شدن به خانه اشخاص بدون اجازه آنها ممنوع است و مجازات دارد، و حتى در جـائى كـه ضـرورتـى از نـظر حفظ امنيت و جهات ديگر ايجاب كند كه بدون اجازه وارد شوند مقامات محدود و معينى حق دادن چنين اجازه اى را دارند.
در اسـلام نـيـز در ايـن زمينه دستور بسيار مؤ كد داده شده و آداب و ريزه كاريهائى در اين زمينه وجود دارد كه كمتر نظير آن ديده مى شود.
در حديثى مى خوانيم : كه ابو سعيد از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه ورود به منزل گرفت در حالى كه روبروى در خانه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايـسـتـاده بـود، پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: به هنگام اجازه گرفتن روبروى در نايست !
در روايـت ديـگـرى مـى خـوانـيـم كـه خـود آنـحـضـرت هـنگامى كه به در خانه كسى مى آمد روبروى در نمى ايستاد بلكه در طرف راست يا چپ قرار مى گرفت و مى فرمود: السلام عليكم (و به اين وسيله اجازه ورود مى گرفت ) زيرا آن روز
هنوز معمول نشده بود كه در برابر در خانه پرده بياويزند.
حـتـى در روايـات اسـلامى مى خوانيم كه انسان به هنگامى كه مى خواهد وارد خانه مادر يا پدر و يا حتى وارد خانه فرزند خود شود اجازه بگيرد.
در روايـتـى آمـده اسـت كـه مردى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيد: آيا به هـنـگـامـى كه مى خواهم وارد خانه مادرم شوم بايد اجازه بگيرم ؟ فرمود: آرى ، عرض كرد مـادرم غـيـر از مـن خـدمـتـگـزارى نـدارد بـاز هم بايد اجازه بگيرم ؟! فرمود: اتحب ان تراها عـريـانـة ؟! (آيـا دوسـت دارى مـادرت را بـرهـنـه بـبـيـنـى )؟! عرض كرد: نه ، فرمود: فاستاذن عليها!: (اكنون كه چنين است از او اجازه بگير)!.
در روايـت ديـگـرى مـى خـوانـيـم كـه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه مى خواست وارد خانه دخترش فاطمه (عليه السلام ) شود، نخست بر در خانه آمد دست به روى در گـذاشـت و در را كـمـى عـقـب زد، سـپـس فـرمود: السلام عليكم ، فاطمه (عليه السلام ) پـاسـخ سـلام پـدر را داد، بـعـد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اجازه دارم وارد شوم ؟ عرض كرد وارد شو اى رسولخدا!
پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: كسى كه همراه من است نيز اجازه دارد وارد شـود فـاطـمـه عـرض كرد: مقنعه بر سر من نيست ، و هنگامى كه خود را به حجاب اسلامى محجب ساخت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مجددا سلام كرد و فاطمه (عليه السلام ) جـواب داد، و مـجددا اجازه ورود براى خودش گرفت و بعد از پاسخ موافق فاطمه (عليه السلام ) اجازه ورود براى همراهش ‍ جابر بن عبدالله گرفت .
ايـن حـديـث بـخوبى نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه يك الگو و سرمشق براى عموم مسلمانان بود اين نكات را دقيقا رعايت مى فرمود.
حـتـى در بـعـضـى از روايـات مـى خـوانـيـم بـايـد سـه بـار اجـازه گـرفـت ، اجـازه اول را بـشـنـونـد و بـه هـنـگـام اجـازه دوم خـود را آماده سازند، و به هنگام اجازه سوم اگر خواستند اجازه دهند و اگر نخواستند اجازه ندهند!.
حـتـى بـعـضـى لازم دانـسـتـه اند كه در ميان اين سه اجازه ، فاصله اى باشد چرا كه گاه لبـاس مـنـاسبى بر تن صاحب خانه نيست ، و گاه در حالى است كه نمى خواهد كسى او را در آن حـال بـبـيـنـد، گاه وضع اطاق به هم ريخته است و گاه اسرارى است كه نمى خواهد ديـگـرى بـر اسرار درون خانه اش واقف شود، بايد به او فرصتى داد تا خود را جمع و جور كند، و اگر اجازه نداد بدون كمترين احساس ‍ ناراحتى بايد صرف نظر كرد.
2 - منظور از بيوت غير مسكونه چيست ؟
در پـاسخ اين سؤ ال در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى گفته اند: منظور ساختمانهائى اسـت كـه شـخـص خـاصـى در آن سـاكـن نـيـسـت ، بـلكـه جـنـبه عمومى و همگانى دارد، مانند كـاروانسراها، مهمانخانه ها، و همچنين حمامها و مانند آن اين مضمون در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) صريحا آمده است .
بـعضى ديگر آن را به خرابه هائى تفسير كرده اند كه در و پيكرى ندارد، و هر كس مى تواند وارد آن شود، اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد چه اينكه كسى حاضر نيست متاع خود را در چنين خانه اى بگذارد.
بعضى ديگر آن را اشاره به انبارهاى تجار و دكانهائى مى دانند كه متاع مردم به عنوان امـانت در آن نگهدارى مى شود و صاحب هر متاعى حق دارد براى گرفتن متاع خويش به آنجا مراجعه كند.
اين تفسير نيز با ظاهر آيه چندان سازگار نيست .
ايـن احـتمال نيز وجود دارد كه منظور خانه هائى باشد كه ساكن ندارد و انسان متاع خود را در آنـجـا بـه امـانـت گـذارده ، و هـنـگـام گـذاردن رضـايـت ضـمـنـى صـاحـب منزل را براى سر كشى يا برداشتن متاع گرفته است .
البـتـه قـسـمـتـى از ايـن تـفـاسـيـر بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارد، ولى تـفـسـيـر اول با معنى آيه سازگارتر است .
ضـمـنـا از ايـن بيان روشن مى شود كه انسان تنها به عنوان اينكه متاعى در خانه اى دارد نـمـى تـوانـد در خانه را بدون اجازه صاحب خانه بگشايد و وارد شود هر چند در آن موقع كسى در خانه نباشد.
3 - مجازات كسى كه بدون اجازه در خانه مردم نگاه مى كند
در كـتـب فـقـهـى و حـديـث آمـده اسـت كـه اگـر كـسـى عـمـدا بـه داخـل خـانـه مـردم نـگـاه كـنـد و بـه صـورت يا تن برهنه زنان بنگرد آنها مى توانند در مـرتـبـه اول او را نـهـى كنند، اگر خوددارى نكرد مى توانند با سنگ او را دور كنند، اگر باز اصرار داشته باشد با آلات قتاله مى توانند از خود و نواميس خود دفاع كنند و اگر در ايـن درگـيـرى شـخص مزاحم و مهاجم كشته شود خونش هدر است ، البته بايد به هنگام جـلوگـيـرى از ايـن كار سلسله مراتب را رعايت كنند يعنى تا آنجا كه از طريق آسانتر اين امر امكان پذير است از طريق خشنتر وارد نشوند.
آيه و ترجمه


قـل للمـؤ مـنـين يغضوا من اءبصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك اءزكى لهم إ ن الله خبير بما يصنعون (30)
و قل للمؤ منات يغضضن من اءبصارهن و يحفظن فروجهن و لا يبدين زينتهن إ لا ما ظهر منها و ليـضـربـن بـخـمرهن على جيوبهن و لا يبدين زينتهن إ لا لبعولتهن اءو اءبائهن اءو اءباء بـعـولتـهـن اءو اءبـنـائهـن اءو اءبـنـاء بـعـولتـهن اءو إ خونهن اءو بنى إ خونهن اءو بنى اءخـوتـهـن اءو نـسـائهـن اءو مـا مـلكـت اءيـمـنـهـن اءو التـابـعـيـن غـيـر اءولى الاربـة مـن الرجـال اءو الطـفـل الذيـن لم يـظـهـروا على عورات النساء و لا يضربن بأ رجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن و توبوا إ لى الله جميعا اءيه المؤ منون لعلكم تفلحون (31)




ترجمه :

30 - بـه مؤ منان بگو چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان ) فرو گيرند، و فروج خود را حفظ كنند، اين براى آنها پاكيزه تر است ، خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
31 - و بـه زنـان با ايمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند، و دامان خـويـش را حـفـظ كـنـنـد، و زينت خود را جز آن مقدار كه ظاهر است آشكار ننمايند، و (اطراف ) روسريهاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود) و زينت خـود را آشـكـار نـسـازنـد مـگـر بـراى شـوهـرانـشـان يا پدرانشان يا پدر شوهرانشان يا پـسـرانـشـان يـا پـسـران هـمـسرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان ، يا پسران خواهرانشان ، يا زنان هم كيششان يا بردگانشان (كنيزانشان ) يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند، آنها هنگام راه رفـتـن پـايـهـاى خـود را بـه زمـيـن نـزنـنـد تـا زيـنـت پـنـهانيشان دانسته شود. (و صداى خـلخال كه بر پا دارند به گوش رسد) و همگى به سوى خدا بازگرديد اى مؤ منان تا رستگار شويد.
شاءن نزول :
در كتاب كافى در شاءن نزول نخستين آيه از آيات فوق از امام باقر (عليه السلام ) چنين نـقـل شـده اسـت كـه جـوانـى از انصار در مسير خود با زنى روبرو شد و در آنروز زنان مقنعه خود را در پشت گوشها قرار مى دادند (و طبعا گردن و مقدارى از سينه آنها نمايان مـى شـد) چـهـره آن زن نظر آن جوان را به خود جلب كرد و چشم خود را به او دوخت هنگامى كـه زن گـذشـت جـوان هـمـچنان با چشمان خود او را بدرقه مى كرد در حالى كه راه خود را ادامـه مـى داد تـا اينكه وارد كوچه تنگى شد و باز همچنان به پشت سر خود نگاه مى كرد ناگهان صورتش به ديوار خورد و تيزى استخوان يا قطعه شيشه اى كه در ديوار بود صورتش را شكافت ! هنگامى كه زن گذشت جوان به خود آمد و ديد خون از صورتش جارى اسـت و بـه لبـاس و سينه اش ريخته ! (سخت ناراحت شد) با خود گفت به خدا سوگند من خدمت پيامبر
مى روم و اين ماجرا را بازگو مى كنم ، هنگامى كه چشم رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او افتاد فرمود چه شده است ؟
و جـوان مـاجـرا را نـقـل كـرد، در ايـن هـنـگـام جـبـرئيـل ، پـيـك وحـى خـدا نازل شد و آيه فوق را آورد (قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم ...).
تفسير:
مبارزه با چشم چرانى و ترك حجاب
پـيـش از ايـن هـم گـفـتـه ايـم كـه ايـن سـوره در حقيقت سوره عفت و پاكدامنى و پاكسازى از انـحـرافـات جـنـسى است ، و بحثهاى مختلف آن از اين نظر انسجام روشنى دارد، آيات مورد بـحـث كـه احـكـام نـگـاه كـردن و چشم چرانى و حجاب را بيان مى دارد نيز كاملا به اين امر مـربـوط اسـت و نـيـز ارتباط اين بحث با بحثهاى مربوط به اتهامات ناموسى بر كسى مخفى نيست .
نـخـسـت مـى گـويـد: (به مؤ منان بگو چشمهاى خود را (از نگاه كردن به زنان نامحرم و آنـچـه نـظـر افـكـنـدن بـر آن حـرام اسـت ) فـرو گـيـرنـد، و دامـان خـود را حـفـظ كـنـنـد) (قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ).
(يـغـضـوا) از مـاده (غـض ) (بـر وزن خـز) در اصـل بـه مـعـنى كم كردن و نقصان است و در بسيارى از موارد در كوتاه كردن صدا يا كم كـردن نـگـاه گـفـتـه مى شود، بنابراين آيه نمى گويد مؤ منان بايد چشمهاشان را فرو بـنـدند، بلكه مى گويد بايد نگاه خود را كم و كوتاه كنند، و اين تعبير لطيفى است به ايـن منظور كه اگر انسان به راستى هنگامى كه با زن نامحرمى روبرو مى شود بخواهد چشم خود را به كلى ببندد ادامه راه رفتن و مانند آن براى او ممكن نيست ، اما اگر نگاه را از صورت
و انـدام او بـر گـيـرد و چـشـم خود را پائين اندازد گوئى از نگاه خويش كاسته است و آن صحنه اى را كه ممنوع است از منطقه ديد خود به كلى حذف كرده .
قابل توجه اينكه قرآن نمى گويد از چه چيز چشمان خود را فرو گيرند (و به اصطلاح متعلق آن فعل را حذف كرده ) تا دليل بر عموم باشد، يعنى از مشاهده تمام آنچه نگاه به آنها حرام است چشم برگيرند.
اما با توجه به سياق آيات مخصوصا آيه بعد كه سخن از مساءله حجاب به ميان آمده به خـوبـى روشن مى شود كه منظور نگاه نكردن به زنان نامحرم است ، شاءن نزولى را كه در بالا آورديم نيز اين مطلب را تاييد مى كند.
از آنـچـه گفتيم اين نكته روشن مى شود كه مفهوم آيه فوق اين نيست كه مردان در صورت زنان خيره نشوند تا بعضى از آن چنين استفاده كنند كه نگاههاى غيرخيره مجاز است ، بلكه مـنـظـور ايـن اسـت كـه انـسـان بـه هـنـگـام نگاه كردن معمولا منطقه وسيعى را زير نظر مى گـيريد، هر گاه زن نامحرمى در حوزه ديد او قرار گرفت چشم را چنان فرو گيرد كه آن زن از مـنـطـقـه ديـد او خـارج شـود يعنى به او نگاه نكند اما راه و چاه خود را ببيند و اينكه (غض ) را به معنى كاهش گفته اند منظور همين است (دقت كنيد).
دومين دستور در آيه فوق همان مساءله حفظ (فروج ) است .
(فرج ) چنانكه قبلا هم گفته ايم در اصل به معنى (شكاف ) و فاصله ميان دو چيز اسـت ، ولى در ايـنگونه موارد كنايه از عورت مى باشد و ما براى حفظ معنى كنائى آن در فارسى كلمه دامان را به جاى آن مى گذاريم .
منظور از (حفظ فرج ) به طورى كه در روايات وارد شده است پوشانيدن
آن از نـگـاه كـردن ديـگـران اسـت ، در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليه السلام ) مى خوانيم : كـل آيـة فـى القـرآن فيها ذكر الفروج فهى من الزنا الا هذه الاية فانها من النظر: (هر آيـه اى كـه در قـرآن سـخـن از حفظ فروج مى گويد، منظور حفظ كردن از زنا است جز اين آيه منظور از آن حفظ كردن از نگاه ديگران است ).
و از آنـجـا كـه گـاه بـه نـظـر مـى رسـد كه چرا اسلام از اين كار كه با شهوت و خواست دل بـسـيـارى هـمـاهنگ است نهى كرده ، در پايان آيه مى فرمايد: (اين براى آنها بهتر و پاكيزه تر است (ذلك ازكى لهم ).
سـپـس بـه عـنـوان اخطار براى كسانى كه نگاه هوس آلود و آگاهانه به زنان نامحرم مى افـكنند و گاه آن را غير اختيارى قلمداد مى كنند مى گويد: (خداوند از آنچه انجام مى دهيد مسلما آگاه است ) (ان الله خبير بما تصنعون ).
در آيـه بـعد به شرح وظائف زنان در اين زمينه مى پردازد، نخست به وظائفى كه مشابه مـردان دارنـد اشـاره كـرده مـى گـويـد: (و بـه زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را فرو گـيـرنـد (و از نگاه كردن به مردان نامحرم خوددارى كنند) و دامان خود را حفظ نمايند) (و قل للمؤ منات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن ).
و بـه ايـن ترتيب (چشم چرانى ) همانگونه كه بر مردان حرام است بر زنان نيز حرام مـى بـاشـد، و پـوشانيدن عورت از نگاه ديگران ، چه از مرد و چه از زن براى زنان نيز همانند مردان واجب است .
سپس به مساءله حجاب كه از ويژگى زنان است ضمن سه جمله اشاره فرموده :
1 - (آنـهـا نـبـايـد زيـنت خود را آشكار سازند جز آن مقدار كه طبيعتا ظاهر است (و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها).
در ايـنـكـه مـنـظـور از زيـنتى كه زنان بايد آن را بپوشانند و همچنين زينت آشكارى كه در اظهار آن مجازند چيست ؟ در ميان مفسران سخن بسيار است .
بـعـضى زينت پنهان را به معنى زينت طبيعى (اندام زيباى زن ) گرفته اند، در حالى كه كلمه زينت به اين معنى كمتر اطلاق مى شود.
بـعـضـى ديـگـر آن را بـه مـعـنى محل زينت گرفته اند، زيرا آشكار كردن خود زينت مانند گـوشـواره و دسـتـبـند و بازوبند به تنهائى مانعى ندارد، اگر ممنوعيتى باشد مربوط به محل اين زينتها است ، يعنى گوشها و گردن و دستها و بازوان .
بعضى ديگر آن را به معنى خود زينت آلات گرفته اند منتها در حالى كه روى بدن قرار گـرفـته ، و طبيعى است كه آشكار كردن چنين زينتى توام با آشكار كردن اندامى است كه زينت بر آن قرار دارد.
(اين دو تفسير اخير از نظر نتيجه يكسان است هر چند از دو راه مساءله تعقيب مى شود).
حق اين است كه ما آيه را بدون پيشداورى و طبق ظاهر آن تفسير كنيم كه ظاهر آن همان معنى سـوم اسـت و بنابراين زنان حق ندارند زينتهائى كه معمولا پنهانى است آشكار سازند هر چـنـد اندامشان نمايان نشود و به اين ترتيب آشكار كردن لباسهاى زينتى مخصوصى را كـه در زيـر لباس عادى يا چادر مى پوشند مجاز نيست ، چرا كه قرآن از ظاهر ساختن چنين زينتهائى نهى كرده است .
در روايـات مـتـعـددى كـه از ائمـه اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) نـقـل شـده نيز همين معنى ديده مى شود كه زينت باطن را به (قلاده ) (گردنبند) (دملج ) (بازوبند) (خلخال )
(پاى برنجن همان زينتى كه زنان عرب در مچ پاها مى كردند) تفسير شده است .
و چـون در روايـات مـتعدد ديگرى زينت ظاهر به انگشتر و سرمه و مانند آن تفسير شده مى فهميم كه منظور از زينت باطن نيز خود زينتهائى است كه نهفته و پوشيده است (دقت كنيد).
2 - دومـين حكمى كه در آيه بيان شده است كه : (آنها بايد خمارهاى خود را بر سينه هاى خود بيفكنند) (و ليضر بن بخمرهن على جيوبهن ).
(خـمـر) جـمـع (خـمـار) (بـر وزن حـجـاب ) در اصل به معنى پوشش است ، ولى معمولا به چيزى گفته مى شود كه زنان با آن سر خود را مى پوشانند (روسرى ).
(جـيـوب ) جـمـع (جيب ) (بر وزن غيب ) به معنى يقه پيراهن است كه از آن تعبير به گـريـبـان مـى شـود و گاه به قسمت بالاى سينه به تناسب مجاورت با آن نيز اطلاق مى گردد.
از ايـن جمله استفاده مى شود كه زنان قبل از نزول آيه ، دامنه روسرى خود را به شانه ها يـا پشت سر مى افكندند، به طورى كه گردن و كمى از سينه آنها نمايان مى شد، قرآن دستور مى دهد روسرى خود را بر گريبان خود بيفكنند تا هم گردن و هم آن قسمت از سينه كه بيرون است مستور گردد. (از شاءن نزول آيه كه قبلا آورديم نيز اين معنى به خوبى استفاده مى شود).
3 - در سـومـيـن حكم مواردى را كه زنان مى توانند در آنجا حجاب خود را برگيرند و زينت پنهان خود را آشكار سازند با اين عبارت شرح مى دهد:
آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند (و لا يبدين زينتهن ).
(مگر (در دوازده مورد):
1 - براى شوهرانشان ) (الا لبعولتهن ).
2 - (يا پدرانشان ) (او آبائهن )
3 - (يا پدران شوهرانشان ) (او آباء بعولتهن ).
4 - (يا پسرانشان ) (و ابنائهن ).
5 - (يا پسران همسرانشان ) (او ابناء بعولتهن ).
6 - (يا برادرانشان ) (او اخوانهن ).
7 - (يا پسران برادرانشان ) (او بنى اخوانهن ).
8 - (يا پسران خواهرانشان ) (او بنى اخواتهن ).
9 - (يا زنان هم كيششان ) (او نسائهن ).
10 - (يا بردگانشان ) (كنيزانشان ) (او ما ملكت ايمانهن ).
11 - (يـا پـيـروان و طـفـيليانى كه تمايلى به زن ندارند) (افراد سفيه و ابلهى كه مـيـل جـنـسـى در آنـهـا وجـود نـدارد) (او التـابـعـيـن غـيـر اولى الاربـة مـن الرجال ).
12 - (يـا كـودكـانـى كـه از عـورات زنـان (امـور جـنـسـى ) آگـاه نـيـسـتـنـد) (او الطفل الذين لم يظهروا على عورات النساء).
4 - و بـالاخـره چـهـارمـين حكم را چنين بيان مى كند: (آنها به هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود) (و صداى خلخالى كه بر پا دارند به گوش رسد) (و لا يضر بن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن ).
آنـهـا در رعـايـت عـفـت و دورى از امـورى كـه آتـش شـهـوت را در دل مـردان شـعـله ور مـى سـازد و ممكن است منتهى به انحراف از جاده عفت شود، آنچنان بايد دقيق و سختگير باشند كه حتى از رساندن صداى خلخالى را كه در پاى دارند به گوش مردان بيگانه خود دارى كنند، و اين گواه باريك بينى اسلام در اين زمينه است .
و سـرانـجام با دعوت عمومى همه مؤ منان اعم از مرد و زن به توبه و بازگشت به سوى خـدا آيه را پايان مى دهد، مى گويد: (همگى به سوى خدا باز گرديد اى مؤ منان !، تا رستگار شويد) (و توبوا الى الله جميعا ايها المؤ منون لعلكم تفلحون ).
و اگـر در گـذشته كارهاى خلافى در اين زمينه انجام داده ايد اكنون كه حقايق احكام اسلام براى شما تبيين شد از خطاهاى خود توبه كنيد و براى نجات و فلاح به سوى خدا آئيد كه رستگارى تنها بر در خانه او است ، و بر سر راه شما لغزشگاههاى خطرناكى وجود دارد كه جز با لطف او، نجات ممكن نيست ، خود را به او بسپاريد!
درسـت اسـت كـه قـبـل از نـزول اين احكام ، گناه و عصيان نسبت به اين امور مفهومى نداشت ، ولى مى دانيم قسمتى از مسائل مربوط به آلودگيهاى جنسى جنبه عقلانى دارد و به تعبير مصطلح از مستقلات عقليه است كه حكم عقل در آنجا به تنهائى براى ايجاد مسئوليت كافى است .
نكته ها:
1 - فلسفه حجاب
بـدون شـك در عـصـر مـا كـه بـعـضى نام آن را عصر برهنگى و آزادى جنسى گذارده اند و افراد غربزده ، بى بند و بارى زنان را جزئى از آزادى او مى دانند سخن از حجاب گفتن براى اين دسته ناخوشايند و گاه افسانه اى است متعلق به زمانهاى گذشته !
ولى مـفـاسـد بـى حـساب و مشكلات و گرفتاريهاى روز افزونى كه از اين آزاديهاى بى قيد و شرط به وجود آمده سبب شده كه تدريجا گوش شنوائى براى اين سخن پيدا شود.
البـتـه در مـحـيـطـهـاى اسـلامى و مذهبى ، مخصوصا در محيط ايران بعد از انقلاب جمهورى اسـلامـى ، بـسيارى از مسائل حل شده ، و به بسيارى از اين سؤ الات عملا پاسخ كافى و قـانـع كـننده داده شده است ، ولى باز اهميت موضوع ايجاب مى كند كه اين مساءله به طور گسترده تر مورد بحث قرار گيرد.
مـسـاءله ايـن است كه آيا زنان (با نهايت معذرت ) بايد براى بهره كشى از طريق سمع و بـصـر و لمـس (جز آميزش جنسى ) در اختيار همه مردان باشند و يا بايد اين امور مخصوص همسرانشان گردد.
بـحـث در اين است كه آيا زنان در يك مسابقه بى پايان در نشان دادن اندام خود و تحريك شـهـوات و هـوسـهـاى آلوده مـردان درگـيـر بـاشـنـد و يـا بـايـد ايـن مـسـائل از مـحـيـط اجتماع بر چيده شود، و به محيط خانواده و زندگى زناشوئى اختصاص يابد؟!
اسـلام طـرفدار برنامه دوم است و حجاب جزئى از اين برنامه محسوب مى شود، در حالى كـه غـربـيـهـا و غربزدههاى هوسباز طرفدار برنامه اولند! اسلام مى گويد كاميابيهاى جـنـسى اعم از آميزش و لذتگيريهاى سمعى و بصرى و لمسى مخصوص به همسران است و غير از آن گناه ، و مايه آلودگى و ناپاكى جامعه مى باشد كه جمله (ذلك ازكى لهم ) در آيات فوق اشاره به آن است .
فلسفه حجاب چيز مكتوم و پنهانى نيست زيرا:
1 - بـرهـنـگـى زنـان كـه طـبـعـا پـيـامـدهـائى هـمـچـون آرايـش و عـشـوه گـرى و امـثـال آن هـمـراه دارد مـردان مـخـصـوصـا جـوانـان را در يـك حـال تـحـريـك دائم قـرار مى دهد تحريكى كه سبب كوبيدن اعصاب آنها و ايجاد هيجانهاى بيمار گونه عصبى و گاه سر چشمه امراض روانى مى گردد، مگر اعصاب انسان چقدر مى تـوانـد بار هيجان را بر خود حمل كند؟ مگر همه پزشكان روانى نمى گويند هيجان مستمر عامل بيمارى است ؟
مـخـصـوصـا تـوجـه به اين نكته كه غريزه جنسى نيرومندترين و ريشه دارترين غريزه آدمى است و در طول تاريخ سرچشمه حوادث مرگبار و جنايات هولناكى شده ، تا آنجا كه گفته اند (هيچ حادثه مهمى را پيدا نمى كنيد مگر اينكه پاى زنى در آن در ميان است )!
آيـا دامـن زدن مـسـتـمر از طريق برهنگى به اين غريزه و شعله ور ساختن آن بازى با آتش نيست ؟ آيا اين كار عاقلانه اى است ؟
اسـلام مـى خـواهـد مـردان و زنان مسلمان روحى آرام و اعصابى سالم و چشم و گوشى پاك داشته باشند، و اين يكى از فلسفه هاى حجاب است .
2 - آمـارهـاى قـطـعـى و مـسـتـند نشان مى دهد كه با افزايش برهنگى در جهان طلاق و از هم گـسـيـخـتگى زندگى زناشوئى در دنيا به طور مداوم بالا رفته است ، چرا كه (هر چه ديـده بـيند دل كند ياد) و هر چه دل در اينجا يعنى هوسهاى سركش بخواهد به هر قيمتى بـاشـد بـه دنـبـال آن مـى رود، و بـه ايـن تـرتـيـب هـر روز دل به دلبرى مى بندد و با ديگرى وداع مى گويد.
در مـحـيـطـى كـه حـجـاب اسـت (و شرائط ديگر اسلامى رعايت مى شود) دو همسر تعلق به يكديگر دارند، و احساساتشان و عشق و عواطفشان مخصوص يكديگر است .
ولى در (بـازار آزاد بـرهـنـگـى ) كـه عـمـلا زنـان بـه صـورت كـالاى مـشـتـركـى (لااقـل در مـرحـله غـير آميزش جنسى ) در آمده اند ديگر قداست پيمان زناشوئى مفهومى نمى تـوانـد داشـتـه بـاشـد و خـانـواده هـا هـمـچون تار عنكبوت به سرعت متلاشى مى شوند و كودكان بى سرپرست مى مانند.
3 - گـسـتـرش دامـنه فحشاء، و افزايش فرزندان نامشروع ، از دردناكترين پيامدهاى بى حـجـابـى اسـت كـه فـكـر مـى كـنـيـم نـيـازى بـه ارقـام و آمـار نـدارد و دلائل آن مخصوصا در جوامع غربى كاملا نمايان است ، آنقدر عيان است كه حاجتى به بيان ندارد.
نـمـى گـوئيـم عـامـل اصـلى فـحشاء و فرزندان نامشروع منحصرا بى حجابى است ، نمى گـوئيـم استعمار ننگين و مسائل سياسى مخرب در آن مؤ ثر نيست ، بلكه مى گوئيم يكى از عوامل مؤ ثر آن مساءله برهنگى و بى حجابى محسوب مى شود.
و بـا تـوجه به اينكه فحشاء و از آن بدتر فرزندان نامشروع سر چشمه انواع جنايتها در جوامع انسانى بوده و هستند، ابعاد خطرناك اين مساءله روشنتر مى شود.
هـنـگـامـى كه مى شنويم در انگلستان ، در هر سال طبق آمار پانصد هزار نوزاد نامشروع بـه دنـيـا مـى آيـد، و هـنـگامى كه مى شنويم جمعى از دانشمندان انگليس در اين رابطه به مـقـامـات آن كـشـور اعـلام خـطـر كـرده انـد نـه بـه خـاطـر مسائل اخلاقى و مذهبى بلكه به خاطر خطراتى كه فرزندان نامشروع براى امنيت جامعه به وجود آورده اند، به گونه اى كه در بسيارى از پرونده هاى جنائى پاى آنها در ميان اسـت ، بـه اهـمـيـت اين مساءله كاملا پى مى بريم ، و مى دانيم كه مساءله گسترش فحشاء حـتـى بـراى آنـهـا كـه هـيـچ اهـمـيـتـى بـراى مـذهـب و بـرنـامـه هـاى اخـلاقـى قـائل نـيـسـتـنـد فـاجـعـه آفرين است ، بنابراين هر چيز كه دامنه فساد جنسى را در جوامع انـسـانى گسترده تر سازد تهديدى براى امنيت جامعه ها محسوب مى شود، و پى آمدهاى آن هر گونه حساب كنيم به زيان آن جامعه است .
مطالعات دانشمندان تربيتى نيز نشان داده ، مدارسى كه در آن دختر و پسر با هم درس مى خـوانـنـد، و مـراكـزى كـه مـرد و زن در آن كـار مـى كـنـند و بى بند و بارى در آميزش آنها حكمفرما است ، كم كارى ، عقب افتادگى ، و عدم مسئوليت به خوبى مشاهده شده است .
4 - مـسـاءله (ابـتـذال زن ) و (سـقوط شخصيت او) در اين ميان نيز حائز اهميت فراوان اسـت كـه نـيـازى بـه ارقـام و آمار ندارد، هنگامى كه جامعه زن را با اندام برهنه بخواهد، طبيعى است روز به روز تقاضاى آرايش بيشتر و خودنمائى افزونتر
از او دارد، و هـنـگامى كه زن را از طريق جاذبه جنسيش وسيله تبليغ كالاها و دكور اطاقهاى انـتـظـار، و عاملى براى جلب جهانگردان و سياحان و مانند اينها قرار بدهند، در چنين جامعه اى شخصيت زن تا سر حد يك عروسك ، يا يك كالاى بى ارزش سقوط مى كند، و ارزشهاى والاى انـسـانى او به كلى به دست فراموشى سپرده مى شود، و تنها افتخار او جوانى و زيبائى و خودنمائيش مى شود.
و بـه ايـن ترتيب مبدل به وسيله اى خواهد شد براى اشباع هوسهاى سركش يك مشت آلوده فريبكار و انسان نماهاى ديو صفت !
در چنين جامعه اى چگونه يك زن مى تواند با ويژگيهاى اخلاقيش ، علم و آگاهى و دانائيش جلوه كند، و حائز مقام والائى گردد؟!
بـراسـتـى درد آور اسـت كـه در كـشـورهـاى غـربـى ، و غـرب زده ، و در كـشـور مـا قـبـل از انـقـلاب اسـلامـى ، بـيـشـتـريـن اسـم و شـهـرت و آوازه و پـول و در آمـد و موقعيت براى زنان آلوده و بى بند و بارى بود كه به نام هنرمند و هنر پـيـشـه ، مـعـروف شده بودند، و هر جا قدم مى نهادند گردانندگان اين محيط آلوده براى آنها سر و دست مى شكستند و قدمشان را خير مقدم مى دانستند!
شـكـر خـدا را كـه آن بـسـاط بـر چـيـده شـد، و زن از صـورت ابتذال سابق و موقعيت يك عروسك فرنگى و كالاى بى ارزش در آمد و شخصيت خود را باز يـافـت ، حـجـاب بـر خـود پـوشـيـد امـا بـى آنـكه منزوى شود و در تمام صحنه هاى مفيد و سازنده اجتماعى حتى در صحنه جنگ با همان حجاب اسلاميش ظاهر شد.
ايـن بـود قـسمتى از فلسفه هاى زنده و روشن موضوع حجاب در اسلام كه متناسب اين بحث تفسيرى بود.
خرده گيريهاى مخالفان حجاب
در اينجا مى رسيم به ايرادهائى كه مخالفان حجاب مطرح مى كنند كه بايد
به طور فشرده بررسى شود:
1 - مهمترين چيزى كه همه آنان در آن متفقند و به عنوان يك ايراد اساسى بر مساءله حجاب ذكـر مـى كـنـنـد ايـن اسـت كـه زنـان نـيـمـى از جـامـعـه را تشكيل مى دهند اما حجاب سبب انزواى اين جمعيت عظيم مى گردد، و طبعا آنها را از نظر فكرى و فـرهـنـگـى بـه عقب ميراند، مخصوصا در دوران شكوفائى اقتصاد كه احتياج زيادى به نيروى فعال انسانى است از نيروى زنان در حركت اقتصادى هيچگونه بهره گيرى نخواهد شـد، و جـاى آنـهـا در مـراكز فرهنگى و اجتماعى نيز خالى است !، به اين ترتيب آنها به صورت يك موجود مصرف كننده و سربار اجتماع در مى آيند.
امـا آنـهـا كـه بـه ايـن مـنـطـق مـتـوسـل مـى شـونـد از چـنـد امـر بـه كـلى غافل شده يا تغافل كرده اند
اولا: چه كسى گفته است كه حجاب اسلامى زن را منزوى مى كند، و از صحنه اجتماع دور مى سـازد؟ اگـر در گـذشـتـه لازم بود ما زحمت استدلال در اين موضوع را بر خود هموار كنيم امروز بعد از انقلاب اسلامى هيچ نيازى به استدلال نيست ، زيرا با چشم خود گروه گروه زنـانـى را مـى بـيـنـيـم كـه بـا داشـتـن حـجـاب اسلامى در همه جا حاضرند، در اداره ها، در كارگاهها، در راهپيمائيها و تظاهرات سياسى ، در راديو و تلويزيون ، در بيمارستانها و مـراكـز بهداشتى ، مخصوصا و در مراقبتهاى پزشكى براى مجروحين جنگى ، در فرهنگ و دانشگاه ، و بالاخره در صحنه جنگ و پيكار با دشمن .
كـوتـاه سخن اينكه وضع موجود پاسخ دندانشكنى است براى همه اين ايرادها و اگر ما در سـابق سخن از امكان چنين وضعى مى گفتيم امروز در برابر وقوع آن قرار گرفته ايم ، و فلاسفه گفته اند بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است و اين عيانى است كه نياز به بيان ندارد.
ثـانـيـا: از اين كه بگذريم آيا اداره خانه و تربيت فرزندان برومند و ساختن انسانهائى كه در آينده بتوانند با بازوان تواناى خويش چرخهاى عظيم جامعه را به حركت در آورند، كار نيست ؟
آنـهـا كـه ايـن رسالت عظيم زن را كار مثبت محسوب نمى كنند از نقش خانواده و تربيت ، در سـاخـتن يك اجتماع سالم و آباد و پر حركت بى خبرند، آنها گمان مى كنند راه اين است كه زن و مرد ما همانند زنان و مردان غربى اول صبح خانه را به قصد ادارات و كارخانه ها و مـانـنـد آن تـرك كـنـنـد، و بـچـه هـاى خود را به شير خوارگاهها بسپارند، و يا در اطاق بـگـذارنـد و در را بـر روى آنـهـا بـبـنـدنـد، و طـعـم تـلخ زندان را از همان زمان كه غنچه ناشكفته اى هستند به آنها بچشانند.
غـافـل از ايـنـكـه با اين عمل شخصيت آنها را در هم مى كوبند و كودكانى بى روح و فاقد عواطف انسانى بار مى آورند كه آينده جامعه را به خطر خواهند انداخت .
2 - ايـراد ديـگـرى كـه آنـهـا دارنـد ايـن است كه حجاب يك لباس دست و پاگير است و با فـعـاليـتهاى اجتماعى مخصوصا در عصر ماشينهاى مدرن سازگار نيست ، يك زن حجاب دار خودش را حفظ كند يا چادرش را و يا كودك و يا برنامه اش را؟!
ولى ايـن ايـراد كنندگان از يك نكته غافلند و آن اينكه حجاب هميشه به معنى چادر نيست ، بـلكـه بـه مـعنى پوشش زن است ، حال آنجا كه با چادر امكان پذير است چه بهتر و آنجا كه نشد به پوشش قناعت مى شود.
زنـان كـشـاورز و روسـتـائى ما، مخصوصا زنانى كه در برنجزارها مهمترين و مشكلترين كـار كـشـت و بـرداشـت محصول برنج را بر عهده دارند عملا به اين پندارها پاسخ گفته اند، و نشان داده اند كه يك زن روستائى با داشتن حجاب اسلامى در بسيارى از موارد حتى بيشتر و بهتر از مرد كار مى كند، بى آنكه حجابش مانع كارش شود.
3 - ايراد ديگر اينكه آنها مى گويند حجاب از اين نظر كه ميان زنان
و مـردان فـاصـله مـى افكند طبع حريص مردان را آزمندتر مى كند، و به جاى اينكه خاموش كننده باشد آتش حرص آنها را شعله ورتر مى سازد كه (الانسان حريص على ما منع )!
پـاسـخ ايـن ايـراد يـا صحيحتر سفسطه و مغلطه را مقايسه جامعه امروز ما كه حجاب در آن تقريبا در همه مراكز بدون استثناء حكمفرما است با دوران رژيم طاغوت كه زنان را مجبور به كشف حجاب مى كردند مى دهد.
آنـروز هـر كـوى و بر زن مركز فساد بود، در خانواده ها بى بند و بارى عجيبى حكمفرما بود، آمار طلاق فوق العاده زياد بود، سطح تولد فرزندان نامشروع بالا بود و هزاران بدبختى ديگر.
نـمى گوئيم امروز همه اينها ريشه كن شده اما بدون شك بسيار كاهش يافته و جامعه ما از ايـن نـظـر سـلامـت خود را باز يافته ، و اگر به خواست خدا وضع به همين صورت ادامه يـابـد و سـايـر نابسامانيها نيز سامان پيدا كند، جامعه ما از نظر پاكى خانواده ها و حفظ ارزش زن به مرحله مطلوب خواهد رسيد.
2 - استثناء وجه و كفين
در ايـنـكـه آيـا حـكـم حـجـاب صـورت و دسـتـهـا حـتـى از مـچ بـه پـائيـن را نـيـز شامل مى شود يا نه ، در ميان فقهاء بحث فراوان است ، بسيارى عقيده دارند كه پوشاندن ايـن دو (وجـه و كـفـيـن ) از حـكـم حـجـاب مـسـتـثـنى است ، در حالى كه جمعى فتوا به وجوب پوشاندن داده ، يا حداقل احتياط مى كنند، البته آن دسته كه پوشاندن اين دو را واجب نمى دانند نيز آن را مقيد به صورتى مى كنند كه منشا فساد و انحرافى نگردد، و گرنه واجب است .
در آيـه فـوق قـرائنـى بـر ايـن اسـتـثـنـاء و تـاءيـيـد قول اول وجود دارد از جمله :
الف : اسـتـثـنـاء (زيـنـت ظـاهـر) در آيـه فـوق خـواه بـه مـعـنـى محل زينت باشد
يا خود زينت دليل روشنى است بر اينكه پوشاندن صورت و كفين لازم نيست .
ب - دسـتـورى كـه آيـه فـوق در مـورد انـداختن گوشه مقنعه به روى گريبان مى دهد كه مـفـهـومـش پوشانيدن تمام سر و گردن و سينه است و سخنى از پوشانيدن صورت در آن نيست قرينه ديگرى به اين مدعا است .
توضيح اينكه : همانگونه كه در شاءن نزول نيز گفته ايم عربها در آن زمان روسرى و مقنعه اى مى پوشيدند كه دنباله آن را روى شانه ها و پشت سر مى انداختند به طورى كه مـقـنـعـه پـشـت گوش آنها قرار مى گرفت و تنها سر و پشت گردن را مى پوشاند، ولى قسمت زير گلو و كمى از سينه كه بالاى گريبان قرار داشت نمايان بود. اسلام آمد و اين وضـع را اصلاح كرد و دستور داد دنباله مقنعه را از پشت گوش يا پشت سر جلو بياورند و به روى گريبان و سينه بيندازند و نتيجه آن اين بود كه تنها گردى صورت باقى مى ماند و بقيه پوشانده مى شد.
ج - روايات متعددى نيز در اين زمينه در منابع اسلامى و كتب حديث ، وارد شده است كه شاهد زنـده اى بـر مـدعا است هر چند روايات معارضى نيز دارد كه در اين حد از صراحت نيست ، و جـمـع مـيـان آنـهـا از طـريـق اسـتـحـبـاب پـوشـانـدن وجـه و كـفـيـن ، و يـا حمل بر مواردى كه منشا فساد و انحراف است كاملا ممكن است .
شـواهـد تـاريـخى نيز نشان مى دهد كه نقاب زدن بر صورت در صدر اسلام جنبه عمومى نـداشـت (شـرح بـيـشتر در زمينه بحث فقهى و روائى اين مساءله در مباحث نكاح در فقه آمده است ).
ولى بـاز تـاءكـيد و تكرار مى كنيم كه اين حكم در صورتى است كه سبب سوء استفاده و انحراف نگردد.
ذكـر ايـن نكته نيز لازم است كه استثناء وجه و كفين از حكم حجاب مفهومش اين نيست كه جائز است ديگران عمدا نگاه كنند، بلكه در واقع اين يكنوع
تسهيل براى زنان در امر زندگى است .
3 - منظور از نسائهن چيست ؟
چـنـانكه در تفسير آيه خوانديم نهمين گروهى كه مستثنى شده اند و زن حق دارد زينت باطن خـود را در بـرابـر آنـهـا آشكار كند زنان هستند، منتهى با توجه به تعبير (نسائهم ) (زنـان خـودشـان ) چنين استفاده مى شود كه زنهاى مسلمان تنها مى توانند در برابر زنان مـسـلمـان حـجـاب را بـر گـيـرنـد، ولى در برابر زنان غيرمسلمان بايد با حجاب اسلامى بـاشـنـد و فـلسفه اين موضوع چنانكه در روايات آمده اين است كه ممكن است آنها بروند و آنچه را ديده اند براى همسرانشان توصيف كنند و اين براى زنان مسلمانان صحيح نيست .
در روايتى كه در كتاب (من لا يحضر) آمده از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم : لا ينبغى للمراة ان تنكشف بين يدى اليهودية و النصرانية ، فانهن يصفن ذلك لازواجهن : (سـزاوار نـيـسـت زن مـسلمان در برابر زن يهودى يا نصرانى برهنه شود، چرا كه آنها آنچه را ديده اند براى شوهرانشان توصيف مى كنند).
4 - تفسير جمله او ما ملكت ايمانهن
ظـاهـر ايـن جمله مفهوم وسيعى دارد و نشان مى دهد كه زن مى تواند بدون حجاب در برابر بـرده خـود ظـاهـر شـود، ولى در بـعـضى از روايات اسلامى تصريح شده است كه منظور ظـاهـر شـدن در بـرابـر كـنـيـزان اسـت هـر چـنـد غـيـر مـسـلمـان بـاشـنـد، و غـلامـان را شـامـل نـمـى شـود، در حـديـثـى از امـام امـيرالمؤ منين على (عليه السلام ) مى خوانيم كه مى فـرمـود: لا يـنـظـر العـبد الى شعر مولاته : (غلام نبايد به موى زنى كه مولاى او است نگاه
كند) ولى از بعضى روايات ديگر تعميم استفاده مى شود، اما مسلما خلاف احتياط است .
5 - تفسير (اولى الاربة من الرجال )
(اربة ) در اصل از ماده (ارب ) (بر وزن عرب ) چنانكه راغب در مفردات مى گويد ـ به معنى شدت احتياج است كه انسان براى بر طرف ساختن آن چاره جوئى مى كند، گاهى نيز به معنى حاجت بطور مطلق استعمال مى شود.
و مـنـظـور از (اولى الاربـة مـن الرجـال ) در ايـنـجـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه مـيـل جـنـسـى دارنـد و نـيـاز بـه هـمـسـر بـنـابـرايـن (غـيـر اولى الاربـة ) كـسـانـى را شامل مى شود كه اين تمايل در آنها نيست .
در ايـنـكـه مـنظور از اين عنوان چه كسانى است ؟ در ميان مفسران گفتگو است : بعضى آن را بـه مـعـنـى پـيـر مـردانـى دانـسـتـه انـد كـه شـهوت جنسى در آنها خاموش شده است ، مانند (القـواعـد مـن النـسـاء) (زنـانـى كـه از سـر حد ازدواج بيرون رفته اند و از اين نظر بازنشسته شده اند).
بعضى ديگر آن را به مردان (خصى ) (خواجه ).
و بعضى ديگر به (خنثى ) كه آلت رجوليت مطلقا ندارد تفسير كرده اند.
امـا آنـچـه بـيش از همه مى توان روى آن تكيه كرد و در چند حديث معتبر از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده اين است كه منظور از اين تعبير مردان ابلهى اسـت كـه بـه هـيـچ وجـه احساس جنسى ندارند، و معمولا از آنها در كارهاى ساده و خدمتكارى استفاده مى كنند، تعبير به (التابعين ) نيز همين معنى را تقويت مى كند.
امـا از آنـجـا كـه اين وصف يعنى عدم احساس ميل جنسى درباره گروهى از پيران صادق است بـعـيـد نـيـسـت كـه مـفـهـوم آيـه را تـوسـعه دهيم و اين دسته از پير مردان نيز در معنى آيه داخل باشند.
در حديثى از امام كاظم (عليه السلام ) نيز روى اين گروه از پير مردان تكيه شده است .
ولى به هر حال مـفـهـوم آيـه ايـن نيست كه اين دسته از مردان همانند محارمند، قدر مسلم اين است كه پوشيدن سر يا كمى از دست و مانند آن در برابر اين گروه واجب نيست .
6 - كدام اطفال از اين حكم مستثنا هستند
گـفتيم دوازدهمين گروهى كه حجاب در برابر آنها واجب نيست ، اطفالى هستند كه از شهوت جنسى هنوز بهره اى ندارند.
جـمـله (لم يـظـهـروا) گـاهى به معنى (لم يطلعوا) (آگاهى ندارند) و گاه به معنى (لم يقدروا) (توانائى ندارند) تفسير شده ، زيرا اين ماده به هر دو معنى آمده است و در قرآن گاه در اين و گاه در آن بكار رفته .
مـثـلا در آيـه 20 سـوره كـهـف مـى خـوانـيـم : (ان يـظـهـروا عـليـكـم يـرجـمـوكـم ) (اگر اهل شهر از وجود شما آگاه شوند سنگسارتان مى كنند).
و در آيـه 8 سـوره توبه مى خوانيم (كيف و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الا و لا ذمة ) (چگونه با پيمانشكنان پيكار نمى كنيد در حالى كه اگر آنها بر شما چيره شوند نه ملاحظه خويشاوندى با شما مى كنند و نه پيمان ).
ولى بـه هـر حـال ايـن تفاوت در آيه مورد بحث تفاوت چندانى از نظر نتيجه ندارد منظور اطـفـالى اسـت كـه بـر اثر عدم احساس جنسى نه توانائى دارند و نه آگاهى . بنابراين اطفالى كه به سنى رسيده اند كه اين تمايل و توانائى در آنها بيدار شده بايد بانوان مسلمان حجاب را در برابر آنها رعايت كنند.
7 - چرا عمو و دائى جزء محارم نيامده اند؟
از مـطـالب سؤ ال انگيز اينكه در آيه فوق ضمن بيان محارم به هيچوجه سخنى از عمو و دائى در مـيـان نـيـسـت ، بـا ايـنـكـه بـه طور مسلم محرمند و حجاب در برابر آنها لازم نمى باشد.
مـمـكـن است نكته آن اين باشد كه قرآن مى خواهد نهايت فصاحت و بلاغت را در بيان مطالب بـه كـار گـيـرد و حـتـى يك كلمه اضافى نيز نگويد، از آنجا كه استثناى پسر برادر و پسر خواهر نشان مى دهد كه عمه و خاله انسان نسبت به او محرمند روشن مى شود كه عمو و دائى يك زن نيز بر او محرم مى باشند و به تعبير روشنتر محرميت دو جانبه است ، هنگامى كـه از يـكـسـو فرزندان خواهر و برادر انسان بر او محرم شدند، طبيعى است كه از سوى ديگر و در طرف مقابل عمو و دائى نيز محرم باشند (دقت كنيد).
8 - هر گونه عوامل تحريك ممنوع !
آخرين سخن در اين بحث اينكه در آخر آيه فوق آمده است كه نبايد زنان به هنگام راه رفتن پـاهاى خود را چنان به زمين كوبند تا صداى خلخالهايشان به گوش رسد! اين امر نشان مـى دهـد كـه اسـلام به اندازه اى در مسائل مربوط به عفت عمومى سختگير و مو شكاف است كـه حـتـى اجـازه چـنـيـن كـارى را نـيـز نـمـى دهـد، و البـتـه بـه طـريـق اولى عـوامل مختلفى را كه دامن به آتش شهوت جوانان مى زند مانند نشر عكسهاى تحريك آميز و فـيـلم هـاى اغـوا كننده و رمانها و داستانهاى جنسى را نخواهد داد، و بدون شك محيط اسلامى بـايـد از ايـنگونه مسائل كه مشتريان را به مراكز فساد سوق مى دهد و پسران و دختران جوان را به آلودگى و فساد مى كشاند پاك و مبرا باشد.