باب حطّه
اشاره
باب حطّه: از درهای مسجدالاقصی و جایگاهی مقدس برای توبه در میان بنیاسرائیل
حطه را در لغت، برگرفته از ریشه «ح ـ ط ـ ط» میدانند.[1] معانی گوناگون و در عین حال قابل جمعی که در واژهنامههای عربی برای ریشه یاد شده آمده است، نشان میدهد که فرونهادن و پایین آوردن چیزی یا کسی از جای و جایگاه بالای آن، اعم از اینکه مادی یا معنوی باشد، اصلیترین مؤلّفه معنایی آن است[2]، ازاینرو بر زمین نهادن بار چارپایان،[3] تنزل مقام، برداشتن بار و سنگینی تکلیف یا گناه از دوش انسان[4]، پایین آمدن بهای کالا[5] و ... از مصادیق گوناگون این معنا در کاربردهای متفاوت آن است.
واژه حطّة، دوبار در قرآن آمده است. (بقره/2، 58 اعراف/7،161) عربی یا دخیل بودن آن از چالشهایی است که توجه واژه پژوهان قرآنی و مفسران را به خود معطوف ساخته است. دیدگاه مشهور فرهنگ نویسان عربی[6]، واژه پژوهان قرآنی[7] و نیز مفسران شیعه[8] و سنی[9] آن را عربی میداند. در مقابل، برخی از صاحب نظران، حطه را از واژگان دخیل میشمارند، با این تفاوت که فراء آن را نَبطی[10]، سیوطی عبری[11] و برخی دیگر سُریانی میدانند[12]، چنانکه تلاش شماری از پژوهشگران اروپایی برای به دست دادن یک ریشه عبری برای واژه یاد شده، حاکی از وحدت نظر آنان با سیوطی است، هرچند برخی به رغم پذیرش دخیل بودن، ریشه و خاستگاه حطّه را معمّاگونه خوانده و هیچیک از ریشههای گفته شده را قانع کننده و پذیرفتنی نمیدانند.[13] نیامدن این واژه در برخی منابع مربوط به واژگان دخیل قرآن[14] و نیز پراکندگی آرای صاحبان دیدگاه مقابل، میتواند مؤیدی بر دیدگاه مشهور باشد.[15] بنابر آنچه گفته شد، به احتمال قریب به یقین، حطّه از واژگان عربی و منقول به معناست[16]؛ اما از آنجا که گفتاری از بنی اسرائیلِ عبری زبان را گزارش میکند، شائبه غیر عربی بودن آن پدید آمده است.
ترکیب «باب حطّه» عیناً در قرآن نیامده، بلکه نامی است که دست کم ساختار عربی آن پس از نزول قرآن و به سبب تقارن در کاربرد و نیز ارتباط «الباب» و «حطه» با یکدیگر پدید آمده است: «و اِذ قُلنَا ادخُلوا هـذِهِ القَریَةَ فَکُلوا مِنها حَیثُ شِئتُم رَغَدًا وادخُلوا البابَ سُجَّدًا وقولوا حِطَّةٌ نَغفِر لَکُم خَطـیـکُم وسَنَزیدُ المُحسِنین...» . (بقره/2،58) مشهور[17] مفسران نخستین[18] و نیز مفسران متأخر شیعه[19] و سنی[20] مراد از «القَریَة» را شهر بیت المقدس* و برخی آیه «یـقَومِ ادخُلوا الاَرضَالمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُم...» (مائده/5 21) را مؤیّد آن دانستهاند.[21] برخی بر این باورند که فرمان ورود یاد شده در آیه مربوط به پس از رهایی بنی* اسرائیل از وادی تیه* است[22]، در هر صورت دست کم این معنای سربسته را میتوان از آیه برداشت کرد که خداوند، بنیاسرائیل را فرمان داد که با حالتی خاص، از دری معین وارد شده، عبارت مشخصی را بر زبان آورند تا خداوند از خطاهای گذشته آنان درگذرد؛ اما گروهی، با تغییر عبارت مورد نظر، جملهای تمسخرآمیز بر زبان آورده، در نتیجه به عذاب الهی دچار آمدند: «فَبَدَّلَ الَّذینَ ظَـلَموا قَولاً غَیرَ الَّذی قیلَ لَهُم...» (بقره/2، 59)؛ اما اینکه مراد از «البابَ» کدام در و «سُجَّداً» و «حِطَّةٌ» به چه معناست، مفسران به اختلاف گراییدهاند. تفسیر آیه یاد شده از این نظر، یکی از پرچالشترین مباحث مفسراناست.
«ال» تعریف در «الباب» (بقره/2،52 اعراف/7،161) نشان میدهد که بنیاسرائیل، درِ یاد شده را کاملا میشناختهاند؛ اما مفسران در تعیین مصداق آن اختلاف دارند. در برابر دیدگاه شماری از مفسران شیعه[23] و سنی[24] که «الباب» را دروازه «القَریَة» میدانند، اکثر قریب به اتفاق مفسّران نخست و متأخر[25]، حتی مفسرانی که قریه را شهر «أریحا» گفتهاند[26] «الباب» را اشاره به یکی از درهای بیت المقدس میدانند[27]؛ با این توضیح که شماری از این مفسران، روشن نکردهاند که مرادشان از بیت المقدس، شهر قدس است یا مسجدالاقصی [معبد مقدس شهر][28]؛ اما گروهی به صراحت، درِ یاد شده را یکی از درهای مسجدالاقصی خواندهاند.[29] ظاهر عبارت برخی نیز همین را میرساند.[30] ظاهر آیه و فاصله میان دو بار فرمان به داخل شدن، مؤید این دیدگاه است، زیرا از آن برمیآید که باید دو ورود انجام میگرفت: یکبار ورود به شهر قدس و بار دیگر از درِ مسجدالاقصی.[31] این دسته از مفسران در تطبیق درِ یاد شده با یکی از درهای چندگانه مسجد و معبد مقدس اختلاف دارند. باب حطه از سوی برخی چون ابنعباس، درِ قُبهای (صخرهمقدس) که موسی(علیه السلام) و بنیاسرائیل به سوی آن نماز میگزاردند[32] و نیز درِ بیت ایلیا[33]ـنام یکی از پیامبران بنیاسرائیل[34] که در مسجد*الاقصی، غرفهای برای عبادت داشتـ شناسانده شده است. برخی به صراحت[35] و برخی دیگر به احتمال[36]، باب حطّه را همان درِ صخره مقدس دانستهاند که روبهروی یکی از پلکانهای شمالی صحن صخره قرار دارد.[37] گزارش ناصر خسرو در سفرنامه خویش به نوعی مؤید این دیدگاه است.[38] براساس پارهای گزارشهای دیگر، باب حطه نزدیک محراب مریم مقدس قرار دارد و گویا نام دیگری برای باب توبه است که بنیاسرائیل، در صورت ارتکاب گناه و برای طلب آمرزش، آنجا به تضرع میآمدهاند.[39] برخی از کسانی که درهای بیت المقدس را نام بردهاند، در ضلع شمالی آن به جز باب توبه از در دیگری یاد نکردهاند[40] و این میتواند مؤیّد یکی بودن باب توبه و حطه باشد، چنانکه یاد کرد باب حطه به عنوان جایگاهی برای توبه در میان بنیاسرائیل، در پارهای از احادیث شیعه[41] و سنی[42] میتواند مؤید دیگری بر یکی بودن آن دو باشد.
حالت بایسته ورود بنی اسرائیل از باب حطه موضوع مورد اختلاف دیگری است. واژه «سُجَّداً» بیانگر این حالت است و ظاهراً به سبب آنکه سجده به مفهوم اصطلاحی و شناخته شده آن، آرامش و سکون را میطلبد و با حرکتِ هنگام عبور از در، سازگار نیست، زمینه اختلاف یاد شده فراهم آمده است.[43] برخی آن را به معنای ظاهری و شناخته شده گرفته و بر این باورند که بنیاسرائیل، باید پس از عبور و برای سپاسگزاری و خاکساری، به سجده میافتادند.[44] دیدگاه دوم با توجه به امکانپذیر نبودن سجده* اصطلاحی به هنگام حرکت، آن را به معنای غیر ظاهر آن گرفتهاند؛ با این توضیح که برخی از صاحبان این دیدگاه، با پذیرش نظر ابنعباس که اساس و جوهر هر سجدهای را خم شدن در برابر فرد مورد تعظیم میداند، آن را به معنای خمیده بودن و حالت رکوع گرفتهاند.[45] بعضی در ادامه این دیدگاه، ورود با حالت خمیده را به سبب تنگ و کوتاه بودن باب حطه، گریزناپذیر خواندهاند.[46] هرچند این توجیه با گزارش ناصرخسرو مبنی بر قرار داشتن باب حطه در زیر صخره مقدس سازگار است[47]؛ اما با این استدلال که در صورت گزیرناپذیر بودن، دیگر نیازی به فرمان خداوند نبود، مورد تردید واقع شده است.[48] در مقابل، گروهی دیگر، «سُجَّداً» را بهمعنای، خشوع، خضوع و تواضع گرفتهاند، با این استدلال که سجده، همه جا به معنای شناخته شده آن به کار نمیرود[49] و باید متناسب با موارد کاربرد آن معنا شود، چنانکه در قرآن از سجده خورشید، ماه، ستارگان، کوهها و درختان برای خداوند یاد میشود (حجّ/22، 18) که قطعاً نمیتواند به معنای شناخته شده آن باشد.
مفسران در نصب، رفع و تقدیر حطه، همچنین در تعیین مصداق جملهای که باید بنیاسرائیل برزبان جاری میساخت نیز به اختلاف گراییدهاند. دیدگاه مشهور که آن را مرفوع میخواند، به رغم اختلاف در تقدیر جمله و انشایی و اخباری بودن آن، حطه را عربی و به معنای طلب بخشش و آمرزش گناهان میداند.[50] برخی این توضیح را آوردهاند که افزون بر پشیمانی قلبی، توبه باید در رفتار (جوارح) و گفتار انسان نیز بازتاب یابد، ازاینرو بنیاسرائیل، پس از پشیمانی، فرمان یافتند که خاضعانه از باب حطه عبور کرده، گفتاری مبنی بر طلب آمرزش بر زبان جاری کنند.[51] معنای طلب آمرزش بودن حطه، در پارهای از احادیث شیعه[52] و سنی[53] که مورد توجه مفسران نیز قرار گرفته، بازتاب یافته است.[54] در این احادیث، جایگاه امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) و اهلبیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) در میان مسلمانان همانند بابحطه برای بنیاسرائیل خوانده شده است که ورود از آن (محبت و ولایت آنان) مایه آمرزش گناهان و معیار ایمان به خداست. برخی از مفسران با پذیرش معنای مشهور، مصداق جملهای را که باید بنی اسرائیل میگفتند، «لا إله إلا اللّه» میدانند.[55] دیدگاه دوم، با تشبیه «قولوا حِطَّة» به «قولوا لا إله إلا اللّه» که اساسیترین شعار توحیدی اسلام است، به معنای فراگیرتری قائل شده است. بر اساس این تفسیر، حطه به معنای وانهادن همه باورها، اندیشهها، اخلاق و رفتارهای غیرتوحیدی است که بر دوش انسان سنگینی میکند و باید اساس برنامههای زندگی بنیاسرائیل قرار میگرفت[56]و سرانجام اینکه برخی با نفی دیدگاه مشهور و در برداشتی کاملا بیسابقه، عبور از بابحطه را نمادی از تسلیم شدن در برابر قوانینشهری و گفتن حطه را به معنای آگاهی و اقرار به دست کشیدن از آزادی مطلق و پذیرش شرایط شهرنشینی پنداشتهاند؛ با این توضیح که بنیاسرائیل در صحرای سینا، زندگی بیابانی و آزادی داشتند و هنگامی که فرمان اقامت در شهر را یافتند، خداوند از آنان خواست تا قوانین و شرایط شهرنشینی را گردن نهند، زیرا در غیر این صورت شیرازه جامعه از هم میپاشید.[57] این دو دیدگاه اخیر با ظاهر آیه و دیدگاه مشهور واژهپژوهان و مفسران درباره معنای حطه سازگارنیست.
از مجموع آیات (بقره/2، 58 ـ 59 اعراف/7،161 ـ 162) و آنچه تاکنون گفته شد میتوان نتیجه گرفت که بابحطه در میان بنیاسرائیل دارای جایگاهی مقدس و کاملا شناخته شده بوده است و به احتمال زیاد همان در صخره مقدس است که پس از اسلام به نام باب توبه و حطه خوانده شده است.
بابل
اشاره
بابل: شهریباستانی دربینالنهرین، محل به آتش افکندن ابراهیم(علیه السلام)
این واژه در عبری «بابل» یا «باول»، در یونانی «بابیلون» و در اصل "Bab-illu" و پیشتر "Bab-illim" به معنای دروازه خدا بوده است.[58] ویرانههای شهر بابل هماکنون بر کرانه رود فرات، نزدیک حله کنونی و 88 کیلومتری جنوب بغداد قرار دارد.[59] منطقه تمدنی بابل نیز در جنوب بین النهرین از بغداد تا خلیج فارس امتداد داشته[60] و همواره میدان نزاع سومریان و اکدیان (سامیها) و بعدها آشوریان و بابلیان بوده است.[61] بابل از لحاظ تاریخ و نژاد مردمآن نتیجه آمیختن اکدیان و سومریان، البته باغلبه عنصر سامی است.[62] از آغاز شهر بابل اطلاع دقیقی در دست نیست؛ اما چون این واژه، ریشه سومری یا سامی شناخته شدهای ندارد، باید میراثی از ساکنان پیش از سومر باشد.[63]
حمورابی، تدوینکننده اولین قانون نامه[64] شناخته شده (موسوم به قانون حمورابی) از مشهورترین و مقتدرترین پادشاهان بابل، از سلسله نخست بابلی در سده 18 پیش از میلاد بر این شهر حکم راند.[65] بخت*نصر (نِبوکد نُصَّر) (562 ـ 605 ق.م.) از سلسله چهارم بابلی (کلدانیان) از دیگر پادشاهان مشهور بابل است.[66] وی به سبب حمله به اورشلیم و اسیر کردن یهودیان و بازتاب وسیع آن در کتاب مقدس شهرت فراوانی یافته است.[67] بابل شکوهمندترین دوران خود را در این زمان تجربه میکرد. قصرهای بزرگ و باغهای معلق، معابد و زیگوراتهای بلند، خیابانهای مستقیم، دیوارهای عظیم دفاعی، پلهای متحرک و کانالهای آبرسانی، آن را به بزرگترین و شکوهمندترین پایتخت دنیای قدیم تبدیل کرده بود.[68] در کتاب مقدس، اشارههایی به عظمت و شکوه بابل شده است[69] و هرودوت، شگفتیهای فراوانی از آن نقل میکند که با وجود کاوشهای باستانشناسی اخیر چندان دور از واقعیت نیست.[70]
بابل در سال 539 ق.م. به دست کورش هخامنشی فتح شد و یهودیان به اسارت رفته در آن آزاد گذاشته شدند که به اورشلیم باز گردند.[71] در سال 331 ق.م. نیز اسکندر مقدونی بر آن سلطه یافت و آن را پایتخت خود گرداند[72]؛ ولی مرگ ناگهانی وی باعث آشفتگی در امپراتوری شد و بابل به تدریج اهمیت خود را از دست داد.[73]
ارتباط عمیقی میان ادیان بین النهرین میتوان یافت که همگی ریشه در فرهنگ سومری دارد.[74] همه دولت شهرهای بینالنهرین گروه خدایان واحدی را میپرستیدند، با این حال هر دولت شهر، خدای نگهبان خاص خود را داشت که خدای برتر آنان به شمار میرفت.[75] ادیان ساکنان بین النهرین، بیشتر جنبه کاربردی داشت. وابستگی شدید زندگی و اقتصاد ساکنان بابل به طبیعت به ویژه زمین و آب، آنان را وا میداشت تا برای پدیدههای طبیعی، باطنی را تجسم کنند که پرستش آن، به افزایش آن پدیده میانجامد.[76] تصویر این خدایان در ذهن ایشان متناسب با کارآیی آنها بود؛ مثلاً خدای رعد و طوفان را پرندهای تیره و بزرگ با سر شیر میپنداشتند. گاه نیز برای آنها تصویری انسانی یا نیمه انسانی تجسم میکردند.[77] این رب النوعها سه خصوصیت داشتند: در رفتار خصلت انسانی داشتند، میخوردند، مینوشیدند و تولید مثل میکردند، هیچیک به تنهایی قادر مطلق نبودند، و فعالیت آنها به طور کلی در دنیای طبیعی انجام میگرفت؛ نه در جهانی ورای این جهان.[78]
شماره خدایان بابل در سده نهم پیش از میلاد به 65000 میرسید، زیرا نیروی تخیل مردم و احتیاجاتی که مردم برای آنها خود را نیازمند خدایان میدانستند، حدّی نداشت.[79] اجرام آسمانی مانند شمس، ربالنوع خورشید و بِنا، رب النوع ماه نیز به عنوان کهنترین خدایان، مورد پرستش بابلیان قرار داشت.[80] به طور کلی نمونهای از یکتاپرستی نظیر آنچه در میان قوم یهود وجود داشت، در بابل یافت نمیشد، با این حال گسترش مملکت پس از جنگها، این خدایان محلی را به فرمان خدای یگانه درمیآورد؛ همچنین پارهای از شهرها از روی حب وطن، خدای خاص و محبوب خود را صاحب قدرت مطلق و مسلط بر همه چیز میدانستند. این دو علت باعث شد که خرده خدایان، مظاهر یا صفاتی از خدای بزرگ را نمایش دهند و به این ترتیب شماره خدایان کاهش یافت.[81]
مراسم و سنتهای آیینی نزد بابلیان از اهمیت بیشتری نسبت به عمل نیکو برخوردار بود.[82] هدف از آیینهای نیایشی در درجه نخست، غذای کافی دادن به خدایان و اطمینان از رفاه آنان بوده است. برای انجام این امور، معمولاً از مجسمه خدایان یا نشانههای آنها، در مقدسترین بخش معبد استفاده میشده است. آنها به قدری زنده تصور میشدند که هنگام مراسم ملبس میگشتند[83]؛ همچنین رسم قربانی کردن برای خدایان در میان ایشان، همچونقوم یهود رایج بوده است[84]؛ همچنین تنهاخدایان به بهشت میرفتند.[85]
بابل از لحاظ اخلاقی در اوج فساد قرار داشت[86]؛ هرودوت از سنت فحشای مقدس[87] و کشتن زنان در هنگام محاصره برای صرفهجویی در آذوقه[88]گزارشهایی آورده است. از جهت پایبند بودن به اوهام و خرافات و اعتقاد به سحر و پیشگویی و کهانت نیز هیچ تمدنی به پای تمدن بابلی نمیرسد.[89]
بابل در افسانهها و روایات اسلامی، اقلیم چهارم[90] یا سوم[91] از اقالیم هفتگانه جهان بوده و در مرکز عالم قرار داشته[92] و آن را متشکل از 7شهر دانستهاند که هر شهر به امری خارق عادت شهرت یافته بود.[93] نویسندگان قدیم همه جا شهر و کشور بابل را به یک نام خواندهاند. در مورد تاریخ آن نیز گفته شده که هابیل و قابیل در آن ساکن بودند[94] و اولین شهری بود که پس از طوفان نوح ساخته شد.[95] از نوح[96]، قینانبن انوشبن شیث[97]، ضحاک[98] و برخی پادشاهان کیانی[99] به عنوان بنیانگذار بابل نام بردهاند. این شهر در بین نویسندگان مسلمان نیز به سحر و شراب شهرت دارد[100] و مردمش در علم نجوم و هیئت و حساب خسوف و کسوف مهارت داشتهاند.[101]
در احادیث اسلامی، شهری ملعون و محل نزول دو یا سه عذاب دانسته شده است.[102] ماجرای ردالشمس نیز بنا به نظری در آن واقع شده است.[103]برخی تصور کردهاند، نماز خواندن در آن حرام است[104]؛ اما از امام صادق(علیه السلام)منقول است که در مسجد کوفه، واقع در مرکز بابل، 1070 پیامبر، نماز گزاردهاند، و عصایموسی، انگشتر سلیمان، محل رویش شجره یقطین برای یونس (صافّات/37، 146)، ساخت کشتی نوح(علیه السلام) و فوران تنور در داستان وی (هود/11، 40) در آن است.[105]
یادکرد بابل در قرآن و تفاسیر:
یادکرد بابل در قرآن و تفاسیر:
واژه بابل تنها یک بار در قرآن و به عنوان شهری که هاروت* و ماروت در آن به مردم سحر میآموختند، آمده است. (بقره/2، 102) مناظره ابراهیم با قوم خویش (انعام / 6 74 ـ 81 شعرا/26، 72 ـ 73؛ انبیاء/21، 53 ـ 54 عنکبوت/29، 16)، شکستن بتها به دست وی (انبیاء/21، 58)، پرتاب کردنش در آتش (انبیاء/21 / 68 ـ 69 عنکبوت/29، 24)، مناظرهاش با نمرود* (بقره/2، 258) و سپس ساختن برجی بلند به دست وی برای رویارویی با خدای ابراهیم (نحل/16، 26) را نیز در بابل دانستهاند؛ همچنین بابل تبعیدگاه یهودیانی معرفی شده که یاد کرد طغیان و سرکوبی ایشان در آیات 4 ـ 7 اسراء/17 آمده است.
ابراهیم(علیه السلام) و نمرود در بابل:
ابراهیم(علیه السلام) و نمرود در بابل:
بیشتر مفسران مسلمان، ابراهیم*(علیه السلام) را ساکن بابل و معاصر نمرود شمردهاند.[106] طبق گزارش قرآن، آن حضرت در سرزمینی آلوده به انواع شرک میزیسته است، بهطوری که پس از تلاشهای بسیار برای هدایت ساکنان آن، تنها لوط* به وی ایمان آورد و با هم از آنجا هجرت کردند. (عنکبوت/29، 26) کتاب مقدس زادگاه او را که پدر اعراب و یهود است، «اورکلدانیان» معرفی میکند[107] و احتمالاً مسلمانان از روی تشابه این نام با نام سلسله چهارم بابلی، او را ساکن بابل دانستهاند. نمرود نیز در کتاب مقدس، فرمانروای زمین و بانی شهر بابل خوانده شده است.[108] پرسش ابراهیم(علیه السلام)از چیستی مجسمههای مورد پرستش قومش (انبیاء/21، 52) و پاسخ غیرمنطقی آنان مبنی بر اینکه تقلیدی از پدرانشان است (انبیاء/21، 53 شعراء/26، 74) تحجر عقلی آنان و نیز دیرینه بودن بتپرستی در میان آنها (شعراء/26،76) را نشان میدهد.[109] آنها حتی پس از شکستن بتها بهدست ابراهیم(علیه السلام) نیز به ناتوانی خدایان خود حتی در دفاع از خویش، پینبرده[110]، بهدنبال عاملشکستن آنها میگردند. (انبیاء/21 59) تصریح ابراهیم بر گمراهی آنها و عمویش آزر (انبیاء/21، 54) آنان را در اعتقادشان متزلزلمیکند: «قالوا اَجِئتَنا بِالحَقِّ اَم اَنتَ مِنَ اللّـعِبین» (انبیاء/21،55)، زیرا آنان از روی تدبر و تعقل به نتیجهای مطمئن نرسیده بودند و سخنان وی برایشان تازگی داشت.[111] سپس ابراهیم، خداوندیکتا را پروردگار آسمانها و زمین و آفریدگار آنها معرفی میکند. آیه 56 انبیاء/21 به طور کامل خدای یکتا را از خدایان بابلی متمایز میسازد، زیرا خدای یکتا همانند خدایان بابلی، ربالنوع نبوده، بلکه آفریدگار همه جهان است.[112] قرآن به رواج پرستش اجرام آسمانی در بابل نیز اشارهای دارد. (انعام6 76 78)
از نوع استدلال حضرت ابراهیم(علیه السلام) و پاسخها و واکنشهای نمرود[113] و مشرکان میتوان دریافت که بابلیان به رغم پیشرفت قابل توجه در تمدن مادی، دارای تفکر و تعقل ابتدایی بودهاند، زیرا نمرود در برابر سخن ابراهیم که خدایش زنده میکند و میمیراند، دو اسیر آورده، یکی را میکشد و دیگری را آزاد میکند.[114] (بقره/2، 258) نمرود پس از آن به قصد رویارویی با خدای ابراهیم بهوسیله 4عقاب به آسمان پرواز میکند؛ لیکن نقشهاش ناکام میماند. آیه 46 ابراهیم/14 را براین ماجرا تفسیر کردهاند.[115] پس از آن دستورمیدهد به همان منظور، برجی بلند در بابل بسازند. گفته شده که طول آن 5000 و عرضش 3000 ذراع بوده است.[116] خداوند آن را به وسیله طوفان یا زلزله[117] یا جبرئیل[118] از بنیان ویرانمیکند: «قَد مَکَرَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم فَاَتَی اللّهُ بُنیـنَهُم مِنَ القَواعِدِ فَخَرَّ عَلَیهِمُ السَّقفُمِن فَوقِهِم واَتـهُمُ العَذابُ مِن حَیثُ لایَشعُرون» . (نحل/16،26) بسیاری از مفسران این آیه را بر نمرود و برجش در بابل تطبیق کردهاند.[119] ترس حاصل از افتادن برج باعث میشود که هر دسته از مردم به زبانی سخن گویند و دیگر زبان همدیگر را نفهمند و در نتیجه به مکانی دیگر مهاجرت کنند. روایت دیگری نیز از این ماجرا وجود دارد که نمرود در آن حضور ندارد.[120] برخی بر این اساس و تحت تأثیر گزارشهای کتاب مقدس، وجه تسمیه بابل را بهسبب تشویش زبانها در آن از «بلبلةالالسن» دانستهاند.
داستان برج بابل در کتاب مقدس به گونهای دیگر آمده است[121]؛ انسانها پس از طوفان نوح تصمیم گرفتند که در بابل برجی بسازند که سرش به آسمان برسد تا نامی برای خود بیابند و مانع پراکندگی آنان شود؛ اما خداوند که از ایجاد اتحاد میان آنان میترسید، تصمیم گرفت زبان آنها را تغییر دهد تا سخن همدیگر را نفهمند. دانشمندان بر این عقیدهاند که برج یاد شده در سفر پیدایش، یک زیگورات یا معبد بوده است. در کاوشهایی که در قرن نوزدهم صورت گرفت، بقایای معبد مردوک، خدای محلی بابل کشف شد که ابتدا در زمان حمورابی ساخته شده بود و گمان میرود همان برج بابل باشد.[122]
هاروت و ماروت در بابل:
هاروت و ماروت در بابل:
در آیه 102 بقره/2 با خردهگیری از یهودیان به سحرآموزی آنان از شیطانها و دو فرشتهای که در بابل بودهاند اشاره شده است: «واتَّبَعوا ما تَتلوا الشَّیـطینُ عَلی مُلکِ سُلَیمـنَ وما کَفَرَ سُلَیمـنُ ولـکِنَّ الشَّیـطینَ کَفَروا یُعَلِّمونَ النّاسَ السِّحرَ وما اُنزِلَ عَلَی المَلَکَینِ بِبابِلَ هـروتَ ومـروتَ وما یُعَلِّمانِ مِن اَحَد حَتّی یَقولا اِنَّما نَحنُ فِتنَةٌ فَلا تَکفُر...» . رواج گسترده جادوگری و تعلیم و تعلم آن در میان بابلیان این دوره و استفاده نابجا از آن برای فتنهانگیزی همانند ایجاد جدایی میان زن و شوهر از این آیات قابل برداشت است.[123] این آیه از پرچالشترین آیات قرآن است[124]؛ از جمله داستان سرایان در مورد سبب آمدن هاروت و ماروت گفتهاند که فرشتگان پس از فزونی عصیان آدمیان، بر آنها خرده گرفتند و خداوند دو نفر از ایشان به نامهای هاروت و ماروت را با ویژگیهای بشری به زمین فرستاد تا بر آنها ثابت شود که آنان نیز در صورت برخورداری از ویژگیهای بشری کمتر از انسانها معصیت نمیکنند. این دو فرشته در زمانی اندک دست به گناهان بزرگی زدند و خداوند آنها را به عنوان مجازات در چاهی در بابل به بند کشید.[125] این حکایت با روایتهای گوناگون در شماری از تفاسیر شیعه[126] و سنی[127] گزارش شده است که برخی از مفسران آن را از اسرائیلیات و ناسازگار با آیات قرآنی دانستهاند که فرشتگان را منزه از شرک و گناه میخواند.[128] مفسرانی از این دست هدف از آمدن هاروت و ماروت و آموزشهای آنان را آزمایش الهی برای مردم بابل دانسته و بر این باورند که بر اثر گسترش جادوگری در بابل خداوند این دو را مأمور کرد تا سحر و روش ابطال آن را به مردم بیاموزند تا آزمایشی برای آنها باشد و در غیر موارد مجاز مانند ابطال سحر و شناسایی سحر از معجزه از آن استفاده نکنند.[129] نظیر چنین داستانی در میان یهود نیز وجود دارد[130]؛ اما این دو واژه احتمالاً از زردشتی اقتباس شده است[131]، با این حال بیشتر بر این عقیدهاند که این شهر، همان بابل باستانی در عراق کنونی است[132]، هرچند برخی در اقوال نادری آن را در دماوند یا مغرب زمین دانستهاند.[133] فراگیری سحر توسط یهودیان نیز احتمالاً در زمان اسارت آنها در بابل صورت گرفته[134]، زیرا عقاید یهودی، تأثیرات فراوانی از فرهنگ بابلی یافته است.
اسارت یهود در بابل:
اسارت یهود در بابل:
اسارت یهود در بابل موضوع دیگری است که بابل را به تفسیرها راه داده است. در آیات ابتدایی سوره اسراء/17 از دو بار طغیان و فسادانگیزی بنی اسرائیل سخن رفته است: «و قَضَینا اِلی بَنی اِسرءیلَ فِی الکِتـبِ لَتُفسِدُنَّ فِیالاَرضِ مَرَّتَینِ ولَتَعلُنَّ عُلُوًّا کَبیرا» (اسراء/17،4) و خداوند در هر بار گروهی از بندگان پیکار جوی خود را ضد آنان بر میانگیزد. (اسراء/17، 5 - 7) تقریباً همه مفسران بر این باورند که یکی از این حملهها به دست بخت نصر صورت گرفته است. گروهی نیز هر دو هجوم را به وی نسبت دادهاند.[135] سپاه بابل در سال 586 یا 587ق.م. با ویران ساختن دیوارهای دفاعی، شهر اورشلیم را اشغال کرد.[136] در این حمله، صدقیا، حاکم اورشلیم اسیر و کور شد و اشراف و بزرگان شهر کشته شدند و ساکنان شهر به بابل تبعید گردیدند.[137] طبق روایت تورات، همه مردم شهر از جمله دانیال و عزرا، به غیر از افراد فقیر و بی چیز به بابل تبعید شدند.[138] داستان اصحاب اخدود (بروج /85 4) نیز بنا به روایتی در ارتباط با یهودیان به اسارت رفته در بابل است.[139]