باطن
اشاره
باطن: پنهان و عالم به پنهانیها، از اسما و صفات الهی
باطن، اسم فاعل و از ریشه «ب ـ ط ـ ن» خلاف «ظهر» به معنای پوشیده و پنهان بودناست.[1] گفته شده: «بَطْن» در اصل به معنای شکم است و به جهت پایین (در برابر جهت بالا) و به هر چیز پیچیدهای بطن گفته میشود و نیز آنچه را با حواس نتوان ادراک کرد باطن میگویند.[2] از دیگر معانی بطن، علم به باطن و شناختن آن است.[3]
باطن از اسمای ذات الهی[4] بوده، با ذات حق و دیگر اسمای خداوند، عینیت و اتحاد دارد. باطن و ظاهر از صفات متقابلاند و ذات حق به سبب نامتناهی بودن قابل اتصاف به آنهاست.[5] شایان ذکر است که ذات حق از همان حیث که باطن است، ظاهر و از همان حیث که ظاهر است باطن است، زیرا خدا واحد حقیقی است و جهات گوناگون ندارد.[6] در روایتی امیرمؤمنان، علی(علیه السلام)فرمودهاند: هر باطنی غیر از خداوند غیر ظاهر است[7]، بنابراین بین باطن و ظاهر بودن خداوند منافاتی نیست. عارفان در تقسیمی باطن را به همراه سه اسم «ظاهر»، «اول» و «آخر»، امهات اسما دانسته، اسم جامع آنها را «الله» و «الرحمن» میدانند و معتقدند اسمائی که به بطون تعلق دارد، در اسم باطن داخل است.[8] باطن به عنوان اسم خدا در قرآن تنها یک بار به کار رفته است: «هُوَ الاَوَّلُ والأخِرُ والظّـهِرُ والباطِن» . (حدید/57 3) برخی سرّ ترتیب ذکر اسمای چهارگانه در این آیه را آن دانستهاند که هر اسم متأخری، متضمّن مفاد اسم پیشین است، بنابراین اسم باطن متضمن مفاد نامهای ظاهر*، آخر و اول است.[9]
بر اساس روایات، باطن بودن خداوند به این معنا نیست که در چیزی پنهان شده باشد.[10]
باطن بودن خداوند دو گونه تبیین میشود:
1. چنانکه در آیه 2 حدید/57 بیان شده، خداوند بر هر چیز مفروضی قادر است: «و هُوَ عَلی کُلِّ شَیء قَدیر» ، ازاینرو با قدرتش بر هر چیزی، از هر جهتی احاطه دارد، بنابراین هر چیزی که باطن فرض شود، خداوند از آن، باطنتر است، زیرا از ورای آن چیز بر آن احاطه دارد، در نتیجه خداوند باطن خواهد بود؛ نه آن چیز، پس باطن مطلق تنها خداوند است و هرچه جز او باطن باشد، باطن نسبی و اضافی خواهد بود و این معنای حصر موجود در آیه 3 حدید/57 است. از بیان فوق معلوم میشود که باطن از فروع اسم محیط و محیط فرع بر اطلاق قدرت الهی است. این احتمال نیز وجود دارد که باطن فرع بر احاطه وجود الهی بر هر چیزی باشد، زیرا خداوند نزد اوهام و عقول از هر چیز مخفی و باطنی، پنهانتر است؛ همچنین باطن نوعی تفرّع بر علم خداوند نیز دارد و ذیل آیه که بیانگر علم الهی به هر چیزی است: «و هُوَ بِکُلِّ شَیء عَلیم» با این تفرّع مناسبت دارد.[11]
2. مراد از باطن بودن خداوند آن است که به همه چیز و به باطن اشیا عالم است.[12] به این معنا در برخی از روایات نیز اشاره شده است.[13] برخی این معنا را خلاف ظاهر[14] و برخی دیگر آن را مستلزم تکرار در ذیل آیه ـ که بیانگر علم الهی به هر چیزی است ـ دانسته و ازاینرو آن را ضعیف شمردهاند[15]؛ اما بعضی ذیل آیه را مؤیّد این قول به حساب آوردهاند.[16]
در بیان علّت پنهان بودن خداوند باید گفت که پنهان بودن خداوند از شدّت ظهور و غایت وضوح است[17]، زیرا خداوند با ذاتش برای اشیا تجلی کرده است و چون برخی از اشیا از پذیرش این تجلّی حق قاصر است، خداوند از آنها پنهان است، پس در حقیقت حجابی وجود ندارد، مگر در محجوبان.[18] برخی در توضیح چگونگی باطن بودن خداوند بر اثر شدّت ظهور گفتهاند: هرچه در آسمانها و زمین است بر نیاز خویش به مدبّری که او را تدبیر کند، گواهی میدهد و اگر برخی از اشیا گواهی میداد و برخی گواهی نمیداد، همه انسانها به خداوند یقین پیدا میکردند؛ ولی چون همه اشیا در گواهی دادن به وجود پروردگار متحدند، ادراک این گواهیها به سبب فراوانی و شدت ظهور، مخفی و پیچیده شده است.[19]
برخی باطن بودن خداوند را به این صورت بیان کردهاند که اگر از طریق حسّ و خیال طلب شود، پنهان است، چنانکه اگر از طریق عقل و استدلال طلب شود ظاهر است.[20] قابل ادراک نبودن خداوند با حواسّ ظاهری، در آیات دیگری نیز بیان شده است؛ مانند: «لا تُدرِکُهُ الاَبصـر» . (انعام/6 103) بعضی از مفسّران، این مطلب را دلیلی بر باطل بودن این قول اشاعره به حساب آوردهاند که مؤمنان در آخرت خداوند را با چشم میبینند.[21]
برخی نیز باطن بودن خداوند را، پنهان بودن حقیقت ذات الهی، دانستهاند[22]، زیرا عقول به آن راه ندارند[23]، چنانکه هیچ عارفی نیز نمیتواند ژرفای ذات حق را شهود کند.
در توضیح باطن بودن خداوند اقوال دیگری نیز نقل شده که به برخی از آنها در روایات هم اشاره شده است و برخی دیگر هیچگونه دلیل و مؤیدی ندارد. این اقوال عبارت است از: 1 اسم باطن به همراه اوّل و آخر و ظاهر، مجموعاً بدین معناست که همه امور به دست خدا و تمامیّت هر چیزی به اوست.[24]2 خداوند نزدیکترین چیز به هر موجودی است.[25] 3 باطن است به اسمای تنزیهیّهاش و به اینکه مقوم ارواح است.[26] 4 منزّه از کیفیت و چگونگی است.[27]5 باطن یعنی لطیفی که نور او در اعماق هر چیزی و بواطن هر زندهای نافذ است.[28] 6 از قلبهای دشمنانش پنهان است و از اینرو وی را انکار میکنند.[29]7 باطن است بدون آنکه کسی او را پنهان کرده باشد و بدون آنکه از کسی بترسد، پنهان کننده هر باطنی است، باطن است به پوشاندن گناه هنگام وقوع معصیت.[30] 8 باطن است بدون آنکه پوشیده باشد.[31] 9 با معقولات و محسوسات مشابهت ندارد، از جسمیّت و مکان داشتن و کمیّت منزه است، باطن است به صمدیّت، امتنان، فضل، میراندن، لطف و جمال، عنایت، رحمت، ارشاد و...
باعث
اشاره
باعث: برانگیزاننده پیامبران به نبوت و انسانها پس از مرگ، از اسما و صفات الهی
باعث اسم فاعل از مصدر «بَعْث» (برانگیختن) و در لغت به معنای برانگیزنده است.[33] واژه بَعْث به حسب موارد استعمال و به اعتبار متعلَّق آن در معانی توجیه (گرداندن)، ارسال (فرستادن)، اهباب (وزاندن)، ایصال[34] (رساندن) و مانند آن همچون تنبیه[35] (بیدار ساختن) به کار رفته است.
باعث در حقیقت به معنای ایجاد کننده انگیزه در موجود و خارج کننده آن از حالت تساوی و مایل ساختن آن به سَمْتی خاص است، گرچه معنای مذکور با توجه به اختلاف موارد استعمال مستلزم معانی گوناگونی است. واژه باعث که براساس روایات از اسمای حسنای الهی است[36] در قرآن کریم صریحاً نیامده؛ اما مشتقات ماده آن 67 بار در قرآن به کار رفته[37] و بیشتر در موارد زنده کردن و زنده شدن پس از مرگ، اعم از حیات دوباره در روز قیامت که از آن به حشر و معاد تعبیر میشود و نیز فرستادن انبیا به کار رفته است. مفسران با توجه به موارد استعمال بعث و مشتقات آن در قرآن کریم معانی متعددی از آن گرفتهاند که عبارت است از:
1. الهام کردن؛ در ماجرای قتل هابیل خداوند به کلاغی الهام کرد تا زمین را بکاود[38]: «فَبَعَثَ اللّهُ غُرابـًا یَبحَثُ فِی الاَرضِ...» . (مائده/5 31)
2. جعل و قرار دادن؛ در داستان طالوت خداوند وی را زمامدار و فرمانده سپاه قرار داد:[39] «اِنَّ اللّهَ قَد بَعَثَ لَکُم طالوتَ مَلِکـًا...» . (بقره/2،247)
3. بیدار کردن از خواب: «و هُوَ الَّذی یَتَوَفـّـکُم بِالَّیلِ ویَعلَمُ ما جَرَحتُم بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبعَثُکُم فیهِ لِیُقضی اَجَلٌ مُسَمًّی... = اوست که ]روح] شما را به شب برمیگیرد و آنچه در روز کرده باشید میداند. سپس شما را در روز برمیانگیزد تا مدتی نامبرده سپری شود». (انعام/6 60)؛ یعنی در روز شما را از خواب بیدار میکند.[40]
برخی این معنا را گسترش داده و آن را شامل بیدار کردن آفریدگان از خواب برزخ و ورود به عرصه محشر دانسته[41] و گفتهاند: همانگونه که حیات دنیوی در مقایسه با حیات برزخی خواب است حیات برزخی نیز در مقایسه با حیات اخروی و حضور در پیشگاه خداوند قادر، خواب است[42]: «مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا...» . (یس/36،52)
4. مسلط کردن: «بَعَثنا عَلَیکُم عِبادًا لَنا اولی بَأس شَدید... = بندگانی از خود را که سخت نیرومندند بر شما برمیگماریم [مسلط میکنیم]». (اسراء/17،5)[43]
5 فرستادن انبیا و رسل[44]: «فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیّینَ مُبَشِّرینَ و مُنذِرینَ...» . (بقره/2،213 و نیز نحل/16،36)
6 زنده گردانیدن پس از مرگ، اعم از اینکه در دنیا و به معنای رجعت: «ثُمَّ بَعَثنـکُم مِن بَعدِ مَوتِکُم» (بقره/2،56)[45] یا زنده کردن در قیامت و حشر باشد: «ثُمَّ اِنَّکُم یَومَ القِیـمَةِ تُبعَثون» . (مؤمنون/23، 16)
7. بیرون آوردن از قبر: «اَنَّ اللّهَ یَبعَثُ مَن فِی القُبور» .[46] (حجّ/22،7 و نیز یس/36،52)
برخی از شارحان اسمای الهی نیز برای باعث معانی گوناگونی ذکر کردهاند که مانند معانی گذشته لازمه معنای اصلی باعث است؛ از جمله: نگهدارنده بنده در هنگام سقوط و دستگیری کردن از وی[47]، پناه دهنده بندگان در هنگام عجز و ناتوانی و قبول کننده توبه بعد از گناه[48]، وادار کننده بندگان به کارهای سترگ و ارزشمند و بازدارنده از وسوسههای شیطانی[49]، برانگیزاننده انسانها به طاعت و فرمانبرداری[50] و پاک کردن دلهایشان از هوا و هوس و مبرا کردن اعمالشان از پلشتی و دنس،[51] برانگیزاننده ارادهها برای دستیابی به مقام توحید[52] و آشکار کننده آنچه در عالم غیب است