گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
بداء


اشاره

بداء: تغییر مقدّرات غیر حتمی بر اثر افعال اختیاری
بداء از ماده «ب ـ د ـ و» و در لغت به معنای ظاهر شدنی آشکار است.[53] به گفته برخی به صحرانشین از آن رو بادی گفته می‌شود که وی هنگام سکونت در شهر و قریه، در ساختمانها و محیط اجتماع پنهان است؛ ولی هنگامی که به بیابان می‌رود در فضایی باز و گسترده که سایه‌ای در آن نیست آشکار می‌شود.[54] بداء اگر به رأی و عقیده استناد یابد در صورتی که شخص مسبوق به رأیی نباشد به معنای پیدایش رأی وگرنه به معنای تغییر رأی است.[55] بداء در اصطلاح به معنای تغییر مقدرات از سوی خداوند بر اساس پاره‌ای حوادث و وقایع و تحت شرایط و عوامل ویژه است.[56]
بداء در جوامع روایی شیعه، به گونه‌ای مورد توجه خاصّ قرار گرفته است که برخی آن را نقلیِ صِرف دانسته‌اند.[57] اهل سنت نیز به رغم عدم پذیرش بداء و توهم مخالفت آن با علم الهی و نسبت دادن انحصار اعتقاد آن به شیعه، روایات بداء را بیش از امامیه در کتب خود نقل کرده‌اند[58]، به هر حال توجه به منزه بودن ذات الهی از هرگونه جهل و نقص از یک سو و اسناد بداء به خداوند در متون دینی از سوی دیگر زمینه‌ای فراهم آورده تا مسئله بداء به طور گسترده در منابع کلامی و تفسیری مورد توجه و تحقیق قرار گیرد و به طور مستقل کتابهایی در این زمینه تألیف شود. در این‌گونه کتب دو جهت عمده مورد نظر بوده است: نخست تبیین مفهوم بداء و اینکه چگونه اعتقاد به آن مستلزم اسناد جهل به خداوند نیست و دیگر اینکه اعتقاد مزبور نه تنها موجب پذیرش نقص نیست، بلکه می‌تواند در تصحیح نگرش انسان به اداره جهان از سوی خداوند مؤثر باشد.
بداء به سبب نقشی که در جهات تربیتی و تشویق به سرعت گرفتن در کارهای خیر دارد در روایات شیعه با اهمیت فراوان تلقّی شده است. در روایتی از امام صادق(علیه السلام) آمده است که خداوند به چیزی همانند بداء بزرگ شمرده نشده است[59] و در مورد دیگر فرموده‌اند: اگر مردم پاداش اعتقاد به بداء را می‌دانستند در سخن گفتن از آن سستی نمی‌کردند.[60]
قرآن کریم گرچه به طور مستقیم به مسئله بداء نپرداخته است؛ ولی مضمون آن از برخی آیات استفاده می‌شود. این آیات در سه دسته جای می‌گیرد:
1. آیاتی که ناظر به مبانی و اجزای مفهوم بداء است؛ از جمله آیات قضا و* قدر محتوم و غیر محتوم (رعد/13،39)، علم مطلق و ازلی خداوند (انعام/6 101)، عدم محدودیت قدرت خدا (بقره/2،106) و نیز تأثیر اراده و فعل ذات‌باری‌تعالی در هر زمان و بر همه حوادث. (مائده/5 64 الرحمن/55 29)
2. آیاتی که تغییر سرنوشت انسانها را بر اثر افعال اختیاری آنان مطرح می‌کنند؛ مانند 11‌رعد/13 و 53 انفال/8
3. آیاتی که ناظر به مصادیق عینی بداء بوده، به موارد خاص آن اشاره دارد؛ مانند: 10 ـ 11 نوح/71؛ 105 ـ 137 صافّات/37؛ 21 و 26 مائده/5 96 و 142 اعراف/7؛ 11 فاطر/35 و 4‌دخان/44.
با درک صحیح مسئله بداء انسان درمی‌یابد که در جایگاه هر انتخاب و انجام هر کاری خداوند ناظر اوست و براساس همین انتخاب و عملکرد، مقدرات وی در هر لحظه از سوی خداوند رقم می‌خورد: «... کُلَّ یَوم هُوَ فی شَأن» (رحمن 55/29)، برخلاف پندار یهود که خداوند پس از خلقت، از تدبیر امور عالم دست کشیده است[61]: «و قالَتِ الیَهودُ یَدُ اللّهِ مَغلولَةٌ غُلَّت اَیدیهِم ولُعِنوا بِما قالوا بَل یَداهُ مَبسوطَتانِ یُنفِقُ کَیفَ یَشاءُ... » . (مائده/5 64) در چنین زمینه فکری ارزش اموری همچون توبه، دعا و کارهای خیر در سایه التزام به توکل روشن‌تر می‌شود. برخی بر‌این‌پندارند که بداء این ایده فیلسوفان را نیز ردّ‌می‌کند‌که خدا پس از آفرینش عقول و نفوس فلکی براساس قاعده الواحد معزول از تصرف شده است[62]؛ ولی باید توجه داشت که این‌گونه اظهار نظرها ناشی از سوء برداشت و عدم توجه به عمق محتوای قواعد و مبانی عقلی است.
به رغم تصریح به مسئله بداء در صحاح معروف[63] و نیز نقل برخی روایات در این زمینه از سوی برخی از مفسران اهل سنت[64] برخی از ایشان بداء را ملازم با جهل خدا دانسته‌اند[65]، در حالی که همچنان‌که در روایات امامان معصوم(علیهم السلام)آمده است بداء به هیچ وجه علم الهی را محدود نمی‌کند و ناشی از جهل نیست.[66] توهم تلازم بداء با جهل و نقصان علم خدا موجب گردیده تا برخی عالمان شیعه نیز از به کار بردن بداء در مورد خداوند استیحاش داشته و حتی آن را انکار کنند[67] یا اینکه بداء را تأویل برده، آن را به معنای اظهار و ابداء بدانند.[68]
بسیاری از صاحب‌نظران بداء را از سنخ نسخ[69] دانسته‌اند، با این تفاوت که بداء در تکوین و نسخ* در تشریع است[70] یا اینکه بداء فقط در تکوینیّات و نسخ در تکوینیّات و تشریعیّات هر دو جاری است.[71] البته برخی از اهل سنت هم بداء را همان نسخ دانسته و مفاد آیه «یَمحوا اللّهُ ما یَشاءُ...» (رعد/13،39) را با مفاد آیه «ما نَنسَخ مِن ءایَة اَو نُنسِها...» (بقره/2،106) یکی دانسته‌اند.[72] = نسخ)

بداء و قضاء و قدر:

بداء و قضاء و قدر:
بر اساس تعالیم قرآنی، علم خداوند از هر جهت مطلق است و محدودیتی ندارد: «اِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیء عَلیم» . (عنکبوت/29،62) این بدان معناست که خداوند بر همه حوادث از ازل تا ابد آگاه است و در این علم هیچ‌یک از مخلوقات با وی مشارکت ندارند: «فَلا یُظهِرُ عَلی غَیبِهِ اَحَدا» (جنّ/72،26) و ممکن است تنها برخی از آن به صورت استثنا آگاه باشند: «اِلاّ مَنِ ارتَضی مِن رَسول» (جنّ/72،27) و این همان قضای حتمی‌است.
در کنار این حقیقت، حقیقتی در سطح نازل‌تر قرار می‌گیرد و آن اینکه سرنوشت انسانها و حوادث و وقایعی که برای آنها پدید می‌آید بر اثر عوامل و شرایط ویژه‌ای همانند اختیار افراد و گروههای انسانی و توانایی ایشان در انتخاب راههای گوناگون رقم می‌خورد. این همان قضای غیر محتوم یعنی قدر است که اطلاع بر آن برای نفس نبی یا ولیّ ممکن است.[73]
جایگاه بداء در این میان به عنوان یکی از افعال یا اوصاف الهی آن است که بر اساس وعده‌های خداوند به جای برخی از مقدرات غیر حتمی به جهت اختیار و عملکرد انسان نظیر صدقه، صله رحم، نیکی به پدر و مادر و قدردانی از آنان یا ترک این‌گونه امور، سرنوشت بهتر یا بدتری برای وی رقم می‌خورد: «یَمحوا اللّهُ ما یَشاءُ و یُثبِتُ و عِندَهُ اُمُّ الکِتـب» . (رعد/13،39) بخش نخست این آیه اشاره به قضای غیر محتوم دارد و قسمت دوم مربوط به قضای محتوم است.[74] نظیر این معنا را در آیه «قَضی اَجَلاً واَجَلٌ مُسَمًّی عِندَهُ» (انعام/6 2) می‌توان یافت.[75] بر‌اساس روایتی از امام باقر(علیه السلام)مراد از «اَجَل مُسَمًّی عِندَهُ» اجل محتوم نزد خداوند و مقصود از «قَضی‌اَجَلاً» حکم او درباره اجل موقوف است.[76] = اجل) تأثیر اعمال نیک و بد در سرنوشت انسان و سعادت یا شقاوت وی در احادیث نیز تأیید شده است[77]، بنابراین بداء در حقیقت تغییر در علم الهی نیست، بلکه تغییر در مقدّرات غیر محتوم است. آیات قرآن افزون بر یادآوری این اصل کلی که سرنوشت انسانها با خواست خود آنها تغییرپذیر است: «اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوم حَتّی یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم» (رعد/13،11) به موارد عینی و مصادیق خارجی آن نیز اشاره کرده است؛ از جمله برطرف شدن عذاب از قوم یونس بر اثر تضرع و دعای آنان[78]: «فَلَولا کانَت قَریَةٌ ءامَنَت فَنَفَعَها ایمـنُها...» (یونس/10،98)، تغییر فرمان الهی به ابراهیم(علیه السلام) در مورد ذبح اسماعیل(علیه السلام): «اِنّی اَری فِی المَنامِ اَنّی اَذبَحُکَ...» (صافّات/37،102 ـ 107)، حرام ساختن ورود بنی‌اسرائیل به سرزمین مقدس به مدت 40 سال در پی مخالفت آنان با فرمان ورود در آن[79]: «یـقَومِ ادخُلوا الاَرضَ المُقَدَّسَة ... قالَ فَاِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیهِم اَربَعینَ سَنَةً» (مائده/5 21، 26)، تکمیل میقات حضرت موسی(علیه السلام) و پایان یافتن آن در 40 شب: «و وعَدنا موسی ثَلـثینَ لَیلَةً واَتمَمنـها بِعَشر...» (اعراف/7،142)، تأثیر ایمان و تقوا و استغفار در گشودن برکاتی از آسمان و زمین و نزول برکات آسمانی: «ولَو اَنَّ اَهلَ القُرَی ءامَنوا واتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَیهِم بَرَکـت مِنَ السَّماءِ والاَرضِ ولـکِن کَذَّبوا فَاَخَذنـهُم بِما کانوا یَکسِبون (اعراف/7،96)، «فَقُلتُ استَغفِروا رَبَّکُم اِنَّهُ کانَ غَفّارا * یُرسِلِ السَّماءَ عَلَیکُم مِدرارا» (نوح 71/10 ـ 11)، اعتبار تأثیر برخی از امور در افزایش یا کاهش عمر، در علم الهی[80]: «.. و‌ما یُعَمَّرُ مِن مُعَمَّر ولا یُنقَصُ مِن عُمُرِه اِلاّ فی کِتـب اِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیر» (فاطر/35،11) و نیز نقش دعا و تضرع در شب قدر و تأثیر آن در دگرگون شدن تقدیرات غیر محتوم: «فیها یُفرَقُ کُلُّ اَمر حَکیم» (دخان/44،4) و ارتباط آن با آیات محو و* اثبات که در روایات نیز مطرح شده است.

می‌کرد[26]؛ اما خواب بدی که عاتکه دختر عبدالمطلب سه روز پیش از ورود ضمضم دیده و در مکه شایع شده بود چنان وحشتی در میان مکیان افکنده بود که تا رسیدن به بدر پیوسته از آن یاد می‌کردند.[27] وی خواب دیده بود که مردی وارد مکه شد و گفت که تا سه روز دیگر شما به کشتارگاه خویش می‌روید. آن مرد سه بار مطلب خود را بر کعبه و کوه ابوقبیس فریاد زد و بعد سنگی به زیر افکند که هر ذره آن داخل خانه‌ای از قریش ـ جز بنی‌هاشم و بنی‌زهره ـ شد.[28]بعدها عمروعاص نیز مدعی بود که او نیز آن رؤیا را دیده‌است.[29]
با این حال ترس از دست رفتن کاروانی که تقریباً همه قریش در آن سرمایه گذاری کرده بودند و حفظ آن، برایشان جنبه حیثیتی داشت، و هشدارها و ترغیبهای بزرگانی از قریش برای نجات کاروان، همه را واداشت که یا خود به جنگ بیایند یا کسی را به جای خود بفرستند. ابولهب بر اثر بیماری یا بنا بر نظر واقدی به سبب ترس از خواب عاتکه، در جنگ بدر شرکت نکرد و سخنان قریش از جمله ابوجهل در او اثر نگذاشت[30] او به جای خود عاص‌بن هشام را که در قمار، از ابولهب باخته بود[31] ملزم کرد در سپاه حاضر شود.[32]
افزون بر خواب عاتکه، سخنان ضَمْضَم[33] و گفتار عِداس مسیحی مبنی بر عدم استواری کوهها در مقابل پیامبر(صلی الله علیه وآله)[34] و قرعه زدن با تیر و نهی از رفتن[35]که ابوسفیان* به ضمضم سفارش کرده بود تا قریش را از این کار بازدارد[36] سایه ترس و دودلی را چنان بر سر گروهی از بزرگان قریش انداخته بود که برخی چون حارث‌بن عامر با یقین به مرگ خود، بخشی از اموالشان را میان فرزندانشان قسمت کردند[37]؛ همچنین هراس عجیبی امیة‌بن خلف را فرا گرفته بود، زیرا که سعد‌بن معاذ پیش‌تر سخن پیامبر(صلی الله علیه وآله) را درباره کشته شدنش، به او گزارش داده و ازاین‌رو به شدت نگران بود.[38] افزون بر حارث و امیه، عتبه و شیبه فرزندان ربیعه، حکیم‌بن حزام، ابوالبختری، علی‌بن امیه و عاص بن مُنَبَّه نیز رغبتی به جنگ نداشتند و ازاین‌رو ابوجهل و عقبة‌بن ابی معیط این افراد را ترسو می‌خواندند.[39] سخنان این دو[40] بر طبل جنگ می‌نواخت و به سخنان خردمندان و خیرخواهان قریش از جمله حکیم‌بن حزام که آنان را از رفتن باز می‌داشتند گوش نمی‌دادند.[41]
مشرکان با تعداد 950 یا 1000 نفر با نوازندگان و آوازه خوانان و با ساز و برگ تمام و تکبر و غروری خاص از مکه بیرون آمدند و 100‌اسب را نیز برای خودنمایی یدک می‌کشیدند.[42] خداوند وضع آنان را چنین وصف می‌کند: «و‌لا‌تَکونوا کَالَّذینَ خَرَجوا مِن دِیـرِهِم بَطَرًا و رِئاءَ النّاسِ = شما همانند کسانی نباشید که با حالت سرمستی و به صرف نمایش به مردم از شهر و دیار خود بیرون آمدند.» [43] (انفال/8 47)
از ظاهر خطاب آیه به مسلمانان برمی‌آید که سپاه اعزامی قریش پیش از مسلمانان از مکه به سوی بدر حرکت کرده‌اند. شواهدی نیز همین نکته را تأیید می‌کند؛ نخست آنکه کراهت برخی صحابه برای حضور در نبرد بدر مؤید اطلاع ایشان از تعداد و امکانات سپاه قریشیان پس از خروج از مکه است؛ همچنین تلاقی همزمان دو سپاه در بدر با اینکه مسلمانان نسبت به قریش به بدر بسیار نزدیک‌تر بوده‌اند مؤید این مطلب است. همچنان که مشخص است مسلمانان 5‌روزه شامگاه 12 تا 17 رمضان) این مسافت را پیموده‌اند با توجه به اینکه فاصله مکه تا بدر نسبت به فاصله مدینه تا آنجا حدود دو برابر بوده است رسیدن قریش به بدر طی همین زمان بسیار بعید است.
این در حالی است که گزارشهای مورخانی چون ابن‌اسحاق و واقدی نشان می‌دهد که مسلمانان پیش از حرکت قریش* بدون آمادگی برای جنگ و به قصد گرفتن کاروان تجاری از مدینه خارج شدند و چون خبر حرکت سپاه مکه را شنیدند گفتند که ما برای جنگ بیرون نیامده بودیم[44]؛ اما این توجیه با آیات و شواهدی که بیان‌شد سازش ندارد، به خصوص که برخی مفسران گفته‌اند: آیه «و اِذ یَعِدُکُمُ اللّهُ اِحدَی الطّائِفَتَینِ اَنَّها لَکُم وتَوَدّونَ اَنَّ غَیرَ ذاتِ الشَّوکَةِ تَکونُ لَکُم ...» (انفال/8 7) پیش از آیه «کَما‌اَخرَجَکَ رَبُّکَ مِن بَیتِکَ بِالحَقِّ ..» (انفال/8 5) نازل شده است.[45]
12 نفر تهیه خوراک سپاه قریش را بر عهده داشتند که عبارت‌اند از: عتبه و شیبه فرزندان ربیعه، نبیه و منبه فرزندان حجاج، ابوجهل، ابوالبختری‌بن هشام، نضربن‌حارث، حکیم‌بن حزام، ابی‌بن خلف، زمعة‌بن اسود، حارث‌بن عامر و عباس‌بن عبدالمطلب. این افراد که در تاریخ به عنوان «مُطْعِمین» شهرت یافته‌اند در قرآن چنین نکوهش شده‌اند: «اِنَّ الَّذینَ کَفَروا یُنفِقونَ اَمولَهُم لِیَصُدّوا عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَیُنفِقونَها ثُمَّ تَکونُ عَلَیهِم حَسرَةً ثُمَّ یُغلَبونَ والَّذینَ کَفَروا اِلی جَهَنَّمَ یُحشَرون = انکارورزان اموالشان را هزینه می‌کنند تا ]مردم را] از راه خدا باز دارند؛ ولی مایه حسرت آنان خواهد شد و سپس شکست خواهند خورد و کافران به دوزخ گرد آورده خواهند‌شد».[46] (انفال/8 36) شیخ طوسی نزول آیه بعدی را نیز در این ارتباط می‌داند[47]: «لِیَمِیزَ اللّهُ الخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ ویَجعَلَ الخَبِیثَ بَعضَهُ عَلی بَعض ...» . (انفال/8 37)
سپاهیان قریش پیکی برای ابوسفیان فرستادند تا او را از حرکت خود آگاه سازند؛ ولی بر اثر تغییر مسیر کاروان تجاری، پیک با ابوسفیان دیدار نکرد. رخدادهای گوناگون در جریان حرکت کاروان تجاری، از جمله خواب دیگری که یکی از مشرکان حاضر در کاروان به نام جهیم‌بن صلت در جُحفه دید و در آن از کشته شدن بزرگان قریش آگاهی یافت[48] همگی بر تردید کاروانیان در ادامه مسیر و تمایل ایشان به بازگشت به سوی مکّه می‌افزود.
از سوی دیگر، وقتی ابوسفیان نزدیک مدینه رسید ترس شدیدی او را گرفت و با یافتن آثار شتران دو تن از جاسوسان پیامبر(صلی الله علیه وآله) در بدر، مسلم دانست که پیامبر(صلی الله علیه وآله) با نیروهایش برای دستیابی به کاروان از مدینه خارج خواهند شد، از همین رو بلافاصله مسیر کاروان را از منطقه بدر به سوی کناره دریای سرخ تغییر داد و توانست از محدوده آنان خارج شود و پیکی نیز به سوی سپاه قریش فرستاد تا آنان را از ماجرا باخبر کند و به بازگشت به مکه فراخواند.[49] در جحفه (چند منزلی بدر) پیام به سپاه قریش رسید؛ ولی آنان بازگشت را مایه‌سرافکندگی خود می‌دانستند و می‌خواستند با‌قدرت‌نمایی، ضعفی را که از سریه نخله بر آنان تحمیل شده بود جبران کنند تا در میان قبایل‌عرب بار دیگر سرافکنده نشوند، ازاین‌رو تصمیم گرفتند سه روز در بدر برای قدرت نمایی خود به عیش و نوش و نوازندگی بپردازند.[50] تنها بنی‌زهره با سخنان و حیله اخنس‌بن شریق (از‌همپیمانان بنی زهره) توانستند از سپاه جدا‌شده، به مکه بازگردند.[51] بنو عدی نیز گروه دیگری بودند که با تغییر مسیر خود به سوی دریا، به مکه بازگشتند.[52]

استقرار دو سپاه در بدر:

استقرار دو سپاه در بدر:
پیامبر(صلی الله علیه وآله)پس از پیمودن منازلی که ابن‌هشام همه آنها را برشمرده است[53]، در پانزدهم ماه رمضان به «روحا» رسید و کنار چاهِ آن نماز گزارد و بزرگان قریش از جمله ابوجهل و زمعة‌بن اسود را نفرین کرد.[54] نزدیک بدر جبرئیل خبر نزدیک شدن سپاه قریش را به رسول‌خدا(صلی الله علیه وآله) داد.[55] پیامبر(صلی الله علیه وآله)اصحاب خود را به مشورت طلبید.
گویند: ابوبکر و عمر سخنانی گفتند؛ ولی از عدم نقل سخنانشان[56] معلوم می‌شود که سخنانشان نیکو نبوده است. واقدی تنها کسی است که سخنان عمر را نقل کرده که کاملا بر ترس و نومیدی از قدرت مسلمانان در برابر قریش دلالت دارد؛ اما مقداد از مهاجران گفت: ای رسول خدا ما چون قوم یهود نیستیم که به موسی گفتند: تو و خدایت بروید و بجنگید و ما اینجا نشسته‌ایم، بلکه ما از راست و چپ و پیش و پس تو می‌جنگیم.[57] باز رسول خدا(صلی الله علیه وآله) خواستار نظر اصحاب شد. خطاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) در حقیقت متوجه انصار بود، آنان بیشترین جمعیت سپاه پیامبر(صلی الله علیه وآله) را تشکیل می‌دادند لیکن بر اساس پیمان خود با پیامبر(صلی الله علیه وآله)متعهد دفاع از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در خارج از مدینه نبودند[58]، ازاین‌رو سعد‌بن معاذ رئیس اوس که متوجه این موضوع شده بود به نمایندگی از انصار سخنان پرشوری گفت و اطاعت انصار را از فرمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) اعلام کرد. رسول خدا(صلی الله علیه وآله)از سخنان مقداد و سعد بسیار خوشحال شد و فرمود: خداوند به من وعده پیروزی بر یکی از دو گروه (تجاری یا سپاه اعزامی مکه) را داده است. (انفال/8 7) به خدا سوگند هم‌اکنون محل کشته شدن آنان را می‌بینم[59] و حتی آن را به اصحاب خود نشان داد.[60]
مسلمانان با سخنان پیامبر(صلی الله علیه وآله) متوجه فرار کاروان تجاری شدند و آنان که تا آن هنگام پرچم جنگ نبسته بودند، پرچمهای جنگ را برافراشته، و به راه افتادند و شامگاه هفدهم ماه رمضان در بدر فرود آمدند. مسلمانان از لشگرگاه قریش بر اثر وجود تپه‌های شنی که میان آنان بود خبر نداشتند. پیامبر(صلی الله علیه وآله) چند نفر از جمله علی(علیه السلام)، را برای کسب خبر به سوی چاهی که در نزدیک آنان بود فرستاد. آنان با ساقیان قریش برخورد و دو تن از آنان را اسیر کردند. پس از بازجویی معلوم شد که سپاه قریش با شمار 900 تا 1000 نفر که اغلب بزرگان قریش را همراه دارد در پشت تپه‌های شنیِ منطقه اردو زده‌اند. پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمود: مکه جگرگوشه‌های خود را به سوی شما روانه کرده است.[61]
پیامبر(صلی الله علیه وآله) از یاران خود درباره محلّی که فرود آمده بودند مشورت خواست. حباب‌بن منذر انصاری ضمن نامطلوب خواندن آن موضع، پیشنهاد کرد تا در کنار چاههای بدر فرود آیند و دیگر چاهها را پر کنند. بر اساس روایتی که مورد نقد برخی محققان نیز قرار گرفته[62] جبرئیل فرود آمد و نظر حباب را تأیید کرد[63]و او را حباب ذوالرأی خواندند[64]، ازاین‌رو اردوگاه خود را در کنار چاههای بدر قرار داد.
خبر رسیدن سپاه پیامبر(صلی الله علیه وآله) به وسیله یک نفر ساقی فراری به مشرکان رسید. در این هنگام حکیم‌بن حزام و عتبة‌بن ربیعه از لشکرکشی بیهوده خود سخن به میان آورده، به ابوجهل* اعتراض کردند و از ترس شبیخون زدن مسلمانان آن شب را پاسداری دادند و حتی نتوانستند گوشتهایی را که کباب کرده بودند بخورند و آن شب را گرسنه سپری کردند.[65]
قرآن وصف دقیقی از موقعیت مسلمانان و مشرکان ارائه کرده است: «اِذ اَنتُم بِالعُدوةِ الدُّنیا وهُم بِالعُدوةِ القُصوی والرَّکبُ اَسفَلَ مِنکُم ولَو تَواعَدتُم لاَختَلَفتُم فِی المیعـدِ ولـکِن لِیَقضِیَ اللّهُ اَمرًا کانَ مَفعولاً ... = آنگاه که شما در طرف نزدیک‌تر [به مدینه و دره موضع گرفته] بودید و آنان در طرف دورتر [از مدینه و میانه آنان تپه‌هایی از شن بود] و کاروان [تجاری قریش] پایین‌تر ]از بدر و در کنار دریا] بود. اگر با هم قرار می‌گذاشتید قطعاً در وعده‌گاه [خود] اختلاف می‌کردید؛ ولی خداوند امری (کشته شدن کافران) را که [دربدر] انجام شدنی بود انجام داد». (انفال/8 42)
میان مورخان و مفسران درباره اینکه کدام‌یک از دو سپاه زودتر به بدر رسیدند اختلاف وجود دارد؛ مورخانی چون واقدی و ابن‌اسحاق گفته‌اند که مسلمانان زودتر به بدر رسیدند و چاههای آب را گرفتند؛ ولی مفسران ورود سپاه قریش را پیش از مسلمانان دانسته‌اند، از همین روست که وقتی در شب بدر مسلمانان خوابیدند و صبح نیاز به آب پیدا کردند نتوانستند غسل کنند و شیطان آنان را بر اثر وضعیت بدی که پیدا کرده بودند وسوسه می‌کرد. خداوند بدین منظور و نیز جهت محکم کردن زمین زیر پای آنان باران فرستاد: «... و یُنَزِّلُ عَلَیکُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُم بِهِ ویُذهِبَ عَنکُم رِجزَ الشَّیطـنِ ولِیَربِطَ عَلی قُلوبِکُم و یُثَبِّتَ بِهِ الاَقدام» .[66] (انفال/8 11) ساختن حوضهای آب نیز پس از این باران بود، زیرا آن‌قدر آب در آبراهها جاری شد که این حوضها را برای جمع‌آوری آبها ساختند.[67]
خداوند در آن شب برای آرامش مسلمانان، خواب را بر آنان مسلط کرد: «اِذ‌یُغَشّیکُمُ النُّعاسَ اَمَنَةً مِنهُ ...» . (انفال/8 11) بر پایه روایتی از امیرمؤمنان(علیه السلام) در آن شب در حالی که همه اصحاب به خواب رفته بودند رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در کنار درختی تا هنگام صبح به عبادت پرداخت.[68]

صف‌آرایی دو سپاه:

صف‌آرایی دو سپاه:
هنگام صبح پیامبر(صلی الله علیه وآله)به آرایش سپاه پرداخت که در این حال سپاه قریش از تپه عَقَنْقَل ظاهر شد. رسول‌خدا(صلی الله علیه وآله)چون آنان را دید فرمود: خدایا این قریش است که با غرور و تکبر به جنگ با تو و تکذیب رسولت آمده است. خدایا! خواهان نصرتی هستم که به من وعده داده‌ای. خدایا! بامدادان آنان را نابود کن.[69] سپاهیان پیامبر پشت به آفتاب و و سپاه قریش رو به آفتاب قرار داشتند.[70]
واقدی گوید: بر میمنه و میسره هیچ‌یک از دو سپاهِ مسلمانان و مشرکان کسی فرمانده نشد.[71] لوای ریاست به نام عقاب[72] که تنها در دست بزرگان و افراد خاص قرار می‌گرفت[73]، در دست علی(علیه السلام)بود.[74]
ابتدا پیامبر(صلی الله علیه وآله) طی پیامی، ضمن اعلام عدم تمایل به رویارویی با قریش، آنان را از جنگ برحذر داشت. برخی چون حکیم‌بن حزام پیام را منصفانه دانسته، خواهان بازگشت شدند؛ اما جنگ‌طلبی و گردنفرازی ابوجهل مانع شد.[75]
عمیربن وهب جمحی هم که با گروهی مسلمانان را دور زدند تا از نداشتن کمینگاه مطمئن شوند در بازگشت مسلمانان را گروهی بی‌ساز و برگ ولی مصمم برای مرگ توصیف کرد. تحکیم‌بن حزام نیز نزد عتبة‌بن ربیعه، از بزرگان و ثروتمندان قریش، رفت و از او خواست تا با پرداخت خونبهای عمرو‌بن حضرمی و خسارت کالاهایی که مسلمانان در سریه نخله گرفته بودند، از درگیری جلوگیری کند و آنگاه عتبه پس از سخنرانی و برشمردن پیامدهای این جنگ متعهّد شد که خونبها و قیمت کالاها را بپردازد؛ امّا ابوجهل از آن روی که اگر مردم بازگردند عتبه را بزرگ خود خواهند دانست خطاب به مردم گفت که عتبه از روی ترس و نیز حضور پسرش ابوحذیفه در کنار محمد(صلی الله علیه وآله) و ارتباط نسبی با پیامبر(صلی الله علیه وآله)چنین سخنانی را می‌گوید.[76] گویند: چند نفر از جمله حکیم‌بن حزام برای برداشتن آب کنار حوضهای مسلمانان آمدند. پیامبر(صلی الله علیه وآله)دستور داد که کسی متعرض آنان نشود و بر پایه روایتی دیگر به جز حکیم سایر آنان کشته شدند.[77]

نابرابری نیروها:

نابرابری نیروها:
پیامبر(صلی الله علیه وآله) چون کمی یاران خود و کثرت سپاه قریش را دید از خدا کمک خواست[78]، ازاین‌رو در روز بدر چون لحظاتی خواب برایشان مستولی شد خدا دشمنان را در نظر او کم شمار جلوه داد و فرمود: «اِذ یُریکَهُمُ اللّهُ فی مَنامِکَ قَلیلاً ولَو اَرَکَهُم کَثیرًا لَفَشِلتُم ولَتَنـزَعتُم فِی الاَمرِ ولـکِنَّ اللّهَ سَلَّمَ اِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدور = و اگر ایشان را به تو بسیار نشان می‌داد قطعاً سست می‌شدید و در کار (جهاد) منازعه می‌کردید؛ ولی خدا شما را به سلامت داشت، چرا که او به راز دلها داناست (انفال/ 8 43)؛ نیز می‌فرماید: «و اِذ یُریکُموهُم اِذِ التَقَیتُم فی اَعیُنِکُم قَلیلاً ویُقَلِّلُکُم فی اَعیُنِهِم لِیَقضِیَ اللّهُ اَمرًا کانَ مَفعولاً واِلَی اللّهِ تُرجَعُ‌الاُمور[79]= و آنگاه که روبه رو شدید آنان را در چشم شما اندک نمایاند [تا قویدل شوید] و شما را نیز در چشم آنان اندک نشان داد [تا تجهیز کامل نکنند] تا خدا امری را که انجام یافتنی بود، سرانجام دهد و همه کارها به خدا باز گردانده می‌شود». (انفال/8 44)
این اندک نمایی دو جانبه چنان بود که بر اساس روایت عبدالله‌بن مسعود برخی از صحابه می‌گفتند: مشرکان 70 یا 100 نفرند.[80] ابوجهل نیز وقتی مسلمانان را دید گفت: یاران محمد لقمه‌ای بیش نیستند.[81] این موضوع در آیه 13‌آل‌عمران/3 چنین بیان شده است: «... یَرَونَهُم مِثلَیهِم رَأیَ العَینِ واللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصرِهِ مَن یَشاءُ ... =[مشرکان] به چشم خویش ایشان را دو برابر می‌دیدند...». آیه دوم چنین تفسیر شده که منظور مسلمانان هستند که کافران را دو برابر خویش می‌دیدند و این بدان سبب بود که خداوند مسلمانان را به مقاومت 100 به 200 و 1000 به 2000 امر کرده و پیروزی آنها را تضمین کرده بود: «فَاِن یَکُن مِنکُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغلِبوا مِائَتَینِ واِن یَکُن مِنکُم اَلفٌ یَغلِبوا اَلفَینِ بِاِذنِ اللّهِ ...» (انفال/8 66) و خداوند شمار مشرکان را به همان حسابی که تعیین کرده بود در چشم آنان قرار داد؛ یعنی مسلمانان، کفار را به جای 1000 نفر، آنچنان که طبرسی نقل کرده است، 626 تن می‌دیدند[82] و این همان اندک نمایی است که در آیه 44 انفال/8 بیان شده است. برخی نیز گفته‌اند که منظورْ مشرکان هستند که مسلمانان را دو برابر خود می‌دیدند و این معنا با آیه «ویُقَلِّلُکُم فی اَعیُنِهِم» (انفال/8 44) که بیان می‌کند دشمنان، شما مسلمانان را اندک می‌دیدند مخالفتی ندارد، زیرا آیه سوره انفال پیش از نبرد را بیان می‌کند و علت آن این است که مشرکان تجهیز کامل نکنند؛ ولی به هنگام نبرد دو برابر ببینند تا ترس بر آنان مسلط‌شود.[83]
در این رابطه برخی در شأن نزول آیه «اِذ یَقولُ المُنـفِقونَ والَّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَضٌ غَرَّ هـؤُلاءِ دینُهُم ومَن یَتَوَکَّل عَلَی اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیم» (انفال/8 49) آورده‌اند که گروهی از مکیان اسلام آوردند، ولی هجرت نکردند و با قریش به بدر آمدند و چون کم شماری مسلمانان را دیدند گفتند: اینان به دینشان چنان مغرور شده‌اند که با این شمار اندک به جنگ با این شمار فراوان آمده‌اند.[84]
فرمان تشویق کردن مؤمنان به جنگ و پایداری 20 نفر از مسلمانان در برابر 200 نفر و 100 نفر در برابر 1000 نفر از مشرکان به هنگام جنگ بدر به پیامبر(صلی الله علیه وآله)داده شد: «یـاَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ المُؤمِنینَ عَلَی القِتالِ اِن یَکُن مِنکُم عِشرونَ صـبِرونَ یَغلِبوا مِائَتَینِ و اِن یَکُن مِنکُم مِائَةٌ یَغلِبوا اَلفـًا مِنَ الَّذینَ کَفَروا بِاَنَّهُم قَومٌ لا یَفقَهون» (انفال/8 65)؛ ولی این حکم تخفیف داده شد و دستور پایداری 100 به 200 و 1000 به 2000 در آیه بعد صادر شد: «اَلــنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنکُم و عَلِمَ اَنَّ فیکُم ضَعفـًا فَاِن یَکُن مِنکُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغلِبوا مِائَتَینِ واِن یَکُن مِنکُم اَلفٌ یَغلِبوا اَلفَینِ بِاِذنِ اللّهِ واللّهُ مَعَ الصّـبِرین» .(انفال/8 66)
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در خطابه‌ای مسلمانان را به جنگ تحریض و به ثواب ترغیب و بارها برای پیروزی مسلمانان دعا کرد و می‌فرمود: خدایا! اگر این گروه اندک کشته شوند دیگر کسی تو را عبادت نخواهد کرد.[85] آیه «اِذ‌تَستَغیثونَ رَبَّکُم فَاستَجابَ لَکُم» (انفال/8 9) نشان می‌دهد که مسلمانان بیمناک و مضطرب بوده و از خدا کمک و یاری می‌طلبیده‌اند. رسول خدا(صلی الله علیه وآله)نیز آن‌قدر دعا کرد که ردای مبارکش از دوشش افتاد.[86]
بنابر گزارشی که مورد نقد جدی برخی محققان است [87] برای پیامبر(صلی الله علیه وآله) سایبانی ساختند[88]؛ ولی بر اساس سخن امیرمؤمنان(علیه السلام)پیامبر(صلی الله علیه وآله) در بدر از همه مسلمانان به دشمن نزدیک-تر بود و هرگاه جنگ سخت می‌شد مسلمانان به آن حضرت پناه می‌بردند.[89]

نبرد تن به تن و آغاز جنگ:

نبرد تن به تن و آغاز جنگ:
پیش از شروع جنگ تن به تن، ابوجهل برای خنثا کردن سخنان عتبه و نیز تحریک عواطف مردم، به عامر حضرمی فرمان داد تا سر خود را تراشیده، با ریختن خاک بر سر خود خون برادرش را طلب کند. گویند: عامر نخستین کسی بود که به صفوف مسلمانان هجوم برد تا صفوف آنان درهم ریزد؛ ولی نیروهای پیامبر(صلی الله علیه وآله)از خود ثبات قدم نشان‌دادند.[90] زخم زبانهای تند و پیوسته ابوجهل و قریش به عتبه، او را وا داشت تا در جنگی که خود برای خاموشی آن تلاش می‌کرد، نخستین کسی باشد که به همراه پسرش ولید و شیبه پا به میدان نهند و جنگ تن به تن را آغاز کنند.[91]
پیامبر(صلی الله علیه وآله) که گویا کراهت داشت انصار در نخستین درگیری، طرفِ قریش باشند حمزه، علی(علیه السلام) و عبیدة‌بن حارث را به میدان فرستاد. حمزه عتبه را کشت و علی(علیه السلام)ولید را و عبیده با کمک حمزه و علی(علیه السلام) شیبه را کشتند. بر اساس روایتی از علی(علیه السلام) آن حضرت در کشتن هر سه نفر شرکت داشته است.[92] به نقلی آیه «هـذانِ خَصمانِ اختَصَموا فی رَبِّهِم فَالَّذینَ کَفَروا قُطِّعَت لَهُم ثیابٌ مِن نار یُصَبُّ مِن فَوقِ رُءوسِهِمُ الحَمیم = اینها [مؤمنان و کافران] دو گروه دشمن یکدیگرند که درباره [هستی و یگانگی] پروردگارشان با هم ستیزه کردند، پس کسانی که کافر شدند برایشان جامه‌هایی از آتش بریده‌اند و از بالای سرشان آب جوشان ریخته می‌شود» (حجّ/22، 19) درباره این نبرد تن به تن نازل‌شد.[93]
کشته شدن این سه تن ضربه سختی به قریش بود؛ ولی ابوجهل با سخنان خود به مردم اطمینان می‌داد که پیروز خواهند شد و خطاب به مسلمانان شعار داد: «لنا العُزّی و لا عُزّی لکم» و منادی پیامبر(صلی الله علیه وآله) گفت: «الله مولانا و لا مولا لکم».[94] پیامبر(صلی الله علیه وآله) با برداشتن مشتی خاک و پاشیدن آنها به سوی کافران فرمود: رویتان سیاه باد.[95] خدایا! دلهایشان را سرشار از ترس و قدمهایشان را سست و لرزان کن. بر اساس روایتی از امام سجاد(علیه السلام)و امام صادق(علیه السلام)، پیامبر(صلی الله علیه وآله)از علی(علیه السلام)خواست تا از مکانی خاص، مشتی خاک به او دهد و علی(علیه السلام) این را از مناقب خاص خود می‌دانست.[96] در منابع اهل سنت این روایت از ابن‌عباس نقل شده و در ادامه آمده که این خاکها به چشمان همه مشرکان فرو رفت و به گزارشی آیه «و ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ ولـکِنَّ اللّهَ رَمی» (انفال/8 17) در این باره نازل شد.[97]
بدین گونه جنگ میان صفوف مسلمانان و مشرکان درگرفت و این در حالی بود که شعار مسلمانان در این جنگ «یا‌منصور امت» [98] و بنا به نقلی «اَحَدٌ اَحَد» [99] بود. خداوند مسلمانان را در بدر از هرگونه عقب‌نشینی در برابر کافران به شدت برحذر داشت و آنان را به دوزخ تهدید کرد. آیه ذیل به این مطلب تصریح دارد: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَروا زَحفـًا فَلا تُوَلّوهُمُ الاَدبار * و مَن یُوَلِّهِم یَومَئِذ دُبُرَهُ اِلاّ مُتَحَرِّفـًا لِقِتال اَو مُتَحَیِّزًا اِلی فِئَة فَقَد باءَ بِغَضَب مِنَ اللّهِ و مَأوهُ جَهَنَّمُ و بِئسَ المَصیر = ای مؤمنان چون با کافران رو به رو شدید که ]به سوی شما] روی می‌آورند، به آنها پشت نکنید و هرکه در آن هنگام به عقب بازگردد - مگر برای تاکتیک جنگی یا پیوستن به گروهی دیگر ـ به خشم خدا گرفتار خواهد شد و جایگاهش دوزخ است و بد سرانجامی است». (انفال/8 15 ـ 16) برخی مفسران اهل سنت این حکم را تنها مخصوص بدریان دانسته‌اند.[100] این احتمال می‌رود که چنین تحلیلی از سوی مفسران برای رعایت شأن برخی از صحابه صورت گرفته باشد که در جنگهایی چون احد و حنین و ... فرار کردند.
با توجه به اینکه پیروزی بدر ضربه‌ای مهلک به سران قریش در مکه بود، برخی مفسران آیات دربردارنده وعده شکست کافران را بر کشتگان بدر تطبیق کرده‌اند[101]: «سَیُهزَمُ الجَمعُ ویُوَلّونَ الدُّبُر = به زودی جمعشان درهم شکسته شده، فراری خواهند شد». (قمر/54 45)

امدادهای غیبی در بدر:

امدادهای غیبی در بدر:
برخی از امدادهای الهی در بدر عبارت است از: مسلط شدن خواب بر مؤمنان برای آرامش؛ فرو فرستادن باران برای طهارت و محکم شدن زمین رملی زیر پای آنان برای مناسب شدن موقعیت جغرافیایی و جنگی، تقلیل نیروهای دو سپاه، در نگاه یکدیگر به گونه‌ای که موجب تقویت روحیه مسلمانان و مغرور شدن و تضعیف روحیه مشرکان گردید و نیز حضور فرشتگان در بدر.
در قرآن و روایات بر حضور فرشتگان در بدر تأکید شده است. گزارشهای متعددی از دو گروه مسلمانان[102] و مشرکان[103] در این خصوص وجود دارد. ظاهر آیه «... فَاستَجابَ لَکُم اَنّی مُمِدُّکُم بِاَلف مِنَ المَلَـئِکَةِ مُردِفین» (انفال/8 9) بر حضور 1000 فرشته از ابتدای جنگ دلالت دارد[104]؛ حضوری که در ادامه جنگ به 3000 افزایش یافت[105]: «اِذ‌تَقولُ لِلمُؤمِنینَ اَلَن یَکفِیَکُم اَن یُمِدَّکُم رَبُّکُم بِثَلـثَةِ ءالـف مِّنَ المَلـئِکَةِ مُنزَلین = در آن هنگام که تو به مؤمنان می‌گفتی: آیا کافی نیست پروردگارتان شما را به 3000 فرشته که از [آسمان] فرود می‌آیند یاری کند»؟ (آل عمران/3، 124) همچنین خداوند به مؤمنان وعده داده بود که چنانچه صبر و تقوا پیشه کنند این تعداد به 5000 افزایش یابد[106]: «بَلی اِن تَصبِروا و تَتَّقوا ویَأتوکُم مِن فَورِهِم هـذا یُمدِدکُم رَبُّکُم‌بِخَمسَةِ ءالـف مِنَ المَلـئِکَةِ مُسَوِّمین» . (آل‌عمران/3،125)
از امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز روایت شده که در بدر سه تندباد وزید که جبرئیل و میکائیل و اسرافیل هریک با 1000 نفر حاضر شدند. جبرئیل در کنار پیامبر(صلی الله علیه وآله)و میکائیل در سمت راست سپاه و اسرافیل در جناج چپ سپاه مستقر شدند.[107] طبرسی و ابوالفتوح رازی در تفاسیر خود تعداد 8000 یا 9000 را نیز نقل کرده‌اند.[108]رسول خدا(صلی الله علیه وآله)نیز مسلمانان را به حضور ملائکه بشارت داد.[109] برخی مقصود از غمام در آیه «... فی ظُـلَل مِنَ الغَمامِ والمَلـئِکَةُ» (بقره/2،210) را همان ابرهای سفیدی دانسته‌اند که ملائکه روز بدر در آن آمدند.[110]
از جمله امدادهای غیبی که نقشی بسیار مهم در شکست مشرکان داشت وحشت و هراسی بود که خداوند بر دل مشرکان افکند: «اِذ یوحی رَبُّکَ اِلَی المَلَـئِکَةِ اَنّی مَعَکُم فَثَبِّتُوا الَّذینَ ءامَنوا سَاُلقی فی قُلوبِ الَّذینَ کَفَروا الرُّعبَ فَاضرِبوا فَوقَ الاَعناقِ واضرِبوا مِنهُم کُلَّ بَنان = به یادآور آن هنگام را که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد که من با شما هستم؛ مؤمنان را پایمردی بخشید. به زودی در دل کافران هراس می‌افکنم، پس بر فراز گردنهایشان بزنید و دستهایشان را قطع کنید». (انفال/8 12) برخی این وحشت را ناشی از صداهای مهیبی می‌دانند که همانند ریختن سنگ در طشت بود.[111] از امام باقر(علیه السلام)روایت شده که رسول خدا(صلی الله علیه وآله)فرمودند: من با رعب و ترسی که خدا بر دشمنان وارد می‌کرد یاری شده‌ام.[112]
خداوند این کمکها را بشارتی به مسلمانان و مایه قوت و اطمینان و تسکین قلب آنان دانسته است: «... و ما جَعَلَهُ اللّهُ اِلاّ بُشری ولِتَطمَئِنَّ بِهِ قُلوبُکُم و مَا النَّصرُ اِلاّ مِن عِندِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیم» (الانفال/ 8 10)، ازاین‌رو بجاست که خداوند تیر انداختن و کشتن مشرکان را به خود نسبت دهد: «فَلَم تَقتُلوهُم ولـکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُم وما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ ولـکِنَّ اللّهَ رَمی ولِیُبلِیَ المُؤمِنِینَ مِنهُ بَلاءً حَسَنـًا اِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیم» (انفال/8 17) و مکر کافران را سست گرداند: «ذلِکُم واَنَّ اللّهَ موهِنُ کَیدِ الکـفِرین»