برهان
اشاره
برهان: ثابت کننده حقانیت امور به طور قطع ویقین
برهان واژهای عربی است که درباره ریشه آن میان لغت شناسان اختلاف است؛ برخی آن را مصدر ثلاثی مجرد «بَرِهَ یَبْرَه بُرْهاناً» به معنای سفید شدن[1] و برخی دیگر آن را مشتق از ریشه رباعی مجرّد «بَرْهَنَ یُبَرْهِنُ بَرهَنةً» و به معنای حجّت و دلیل دانستهاند[2]؛ ولی بعید نیست این واژه در اصل مصدر «بَرِهَ یَبْرَه» به معنای سفید شدن بوده و پس از آن بر کلام آشکاری که ابهامی ندارد یا چیز روشنی که در آن خفایی نیست اطلاق شده و سپس به طور اشتقاق انتزاعی فعل رباعی «بَرْهَنَ» از آن اشتقاق یافته است، بنابراین نونِ برهان با توجّه به مادّه اصلی، زاید و با توجّه به اشتقاق ثانوی اصلی است و شاید این معنای سخن کسانی است که گفتهاند: بَرْهَنَ مُوَلَّد است[3]، به هر تقدیر برهان در لغت اخص از دلیل و به معنای حجّت و بیان واضح[4] و دلیل قاطع[5] است و در اصطلاح اهل منطق یکی از صناعات خمس (برهان، جدل، خطابه، مغالطه، شعر) بوده، قیاسی است که از یقینیات (أوّلیات، مشاهدات، تجربیّات، متواترات، حدسیّات، فطریّات) تشکیل شده باشد.[6]
مترجمان در نهضت ترجمه کلمه برهان را معادلِ یونانی «أپودیکسیس» در منطق ارسطو قرار دادهاند و فارابی معرّب آن را «أفوذوطیقا» و ابنندیم «أبودیقطیقا» گفتهاند. این لفظ یونانی و معادل لاتین آن یعنی «دمونستراسیو» (Demonstratio) نیز در ریشه لغت به معنای نشان دادن است.[7]
منطقیان برهان را با توجّه به نوع نسبتی که میان حدّ وسط و حدّاکبر آن است به سه قسم تقسیم کردهاند: 1. برهان لمّی که برهان مطلق نیز نامیده میشود و آن برهانی است که حدّ وسط آن، علّتِ حدّاکبر باشد. 2. برهان إنّی مطلق که برهان شبه لمّ نیز خوانده میشود، و آن برهانی است که حدّ وسط آن، ملازمِ حدّ اکبر و هر دو، معلول یک علّت باشند. 3. دلیل، که طبق اصطلاح مشهور برهان إنّی همین قسم است و آن برهانی است که حدّ وسط آن، معلول حدّاکبر باشد.[8]
برهان شریفترین جزء منطق بلکه مقصود اصلی از آن است[9]، زیرا تنها قیاسی است که نتیجه آن یقینی و ملاک رسیدن به واقع است و انسان حق طلب حتّی در صورتی که به طور انفرادی زندگی کند بدان نیازمندو از آن ناگزیر است، برخلاف دیگر قیاسهای منطقی، زیرا اوّلا نتیجه آنها یقینی نیست و ازاینرو نمیتوانند ملاک رسیدن به واقع باشند. ثانیاً تا وقتی که انسان در اجتماع نباشد و با دیگران به تبادل افکار نپردازد به آنها نیازی ندارد[10]؛ به دیگر بیان، حقیقت برهان چیزی جز تکیه بر معلومات بدیهی و روشن برای استنتاج مجهولات نظری و تاریک نیست و این همان راهی است که انسان متفکّر ـ دانسته یا ندانسته ـ فطرتاً در برابر آن خاضع است و در حلّ مشکلات فکری و معضلات اعتقادی خویش چارهای جز پیمودن آن ندارد.
در قرآن کریم واژه برهان گرچه فقط 8 بار به صورتهای مفردِ مجرّد از اضافه (نساء/4،174؛ مؤمنون/23،117)، مفرد مضاف (بقره/2، 111؛ انبیاء/21،24؛ نمل/27،64 قصص/28،75؛ یوسف/12،24) و تثنیه (قصص/28،32) ذکر شده است؛ ولی واژههای دیگری چون سلطان، آیه، بیّنه و حجّت نیز به کار رفته که هریک میتواند به نحوی با موضوع برهان ارتباط یافته، در این مقاله مورد استفاده واقع شود = همین مقاله، اسامی و شئون برهان)، افزون بر این چون قرآن خود نور و کتاب آشکار (مائده/5 15)، منزّه از هرگونه شکّ و تردید (بقره/2،2)، روشنگر هر چیز (نحل/16،89)، ملاک هدایت (بقره/2،2)، سبب تذکّر (زمر/39،27)، وسیله تعقّل (زخرف/43،3) و مایه علم (فصّلت/41،3) است میتوان به طور قطع همه آن را یکپارچه مصداق بارز بلکه مصداق أتمّ برهان دانست و آن را به همین عنوان به جهانیان شناساند. (نساء/4،174) شاهد صدق ادّعای مزبور آن است که قرآن اساسیترین برهان بر حقانیّت رسالت خاتم پیامبران(صلی الله علیه وآله)و بزرگترین معجزه جاوید آن حضرت است که تاکنون کسی نتوانسته و در آینده نیز نخواهد توانست نظیر آن را بیاورد، گذشته از این قرآن در بسیاری از موارد برای تبیینمسائلاساسی اعتقادی چون حقانیت خداوند متعالی (فصّلت/41،53 و نیز همه آیاتی که از راه نشانهها و آیات به بیان حقّانیت خدا میپردازد)، توحید (انعام/6 76؛ انبیاء/21،22؛ مؤمنون/23،91؛ اسراء/17،42؛ ...) و معاد (مؤمنون/23،115؛ ...) و نیزجهت دعوت به امور مهمّ عبادی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی چون نماز (عنکبوت/29،45)، روزه (بقره/2،183)، مبارزه با سردمداران کفر (توبه/9،12) و تقسیم غنایم (حشر/59 7) به اقامه برهان پرداخته و همگان را به مناسبتهای گوناگون به تفکّر (بقره/2،266)، تعقّل (بقره/2،73) و تدبّر (ص/38،29) فرا میخواند و آنان را از پیروی ظنّ و گمان (یونس/10،36)، تقلید کورکورانه و بیدلیل (بقره/2،170) و عمل و پیروی بدون علم (اسراء/17،36) باز میدارد.
هرچند قرآن کریم به روشهای گوناگون انسانها را به تفکر صحیح فرا خوانده است؛ ولی به طور مشخص بیان نکرده که طریق فکر راستین چگونه است و در این باره امر را به عقل فطری انسانها و ادراک ارتکازی نفوس واگذارده که همه بیاستثنا و بدون هیچ اختلافی با آن آشنایند؛ توضیح آنکه ما اگر در هر چیزی شک کنیم در این معنا شک نداریم که بیرون از ذات ما حقایقی است مستقلّ از وجود و اعمال ما؛ نظیر مسائل مربوط به مبدأ و معاد یا مسائل ریاضی و طبیعی که اگر بخواهیم به طور قطع و یقین آنها را دریابیم ابتدا به قضایای بدیهی غیر قابل تردید و لوازم آنها پناه میبریم. سپس آنها را به ترتیب فکری خاصّ مرتّب کرده، سرانجام، مطلوب خود را استنتاج میکنیم؛ مثلا میگوییم: زید ممکن است و هر ممکنی معلول است، پس زید معلول است یا میگوییم: اگر زید ممکن باشد باید معلول باشد و اگر باید معلول باشد باید علّتی داشته باشد، پس اگر زید ممکن باشد باید علّتی داشته باشد یا میگوییم: اگر زید ممکن باشد باید معلول باشد؛ لیکن زید ممکن است، پس باید معلول باشد. این چند شکل که بدانها اشاره شد و نیز قضایایی که به صورت مقدمه بدان استناد شد همه از اموری است که انسان دارای فطرت سلیم محال است در آنها شک کند. حتّی در تشکیکها و شبهههایی که بر این راه و طریقه منطقی وارد شده نیز شکّاکان ندانسته یا دانسته همه اعتمادشان در استنتاج دعاوی و مقاصد خود بر همان چیزی است که از آن میگریزند؛ مثلا میگویند: اگر منطق و براهینِ منطقی راه دستیابی به واقعیّت باشد باید در بین خود اهل منطق ـ که همه اهل برهاناند ـ هیچ اختلافی رخ ندهد، در حالی که میبینیم خود آنان در آرایشان با هم اختلاف دارند. این گفتار خود یک برهان منطقی است و گوینده آن به اقتضای فطرتش صحّت راه منطق و برهان را پذیرفته و به اصول و چارچوب آن اعتراف کرده، بلکه آنها را به کار گرفته است؛ ولی بر اثر یک اشتباه به نتیجهای نادرست دست یافته است؛ او گمان برده استعمال منطق به نحو درست یا نادرست فکر را از خطا حفظ میکند، در صورتی که چنین نیست، زیرا منطق ابزاری است قانونی که به کارگیری درست آن بشر را از خطای در فکر باز میدارد، پس اگر اختلافی در میان مدعیانْ مشاهده میشود برای آن است که یکی از دو طرف به طور صحیح منطق و برهان را به کار نبرده است؛ نه آنکه برهان و منطق طریقه قابل اطمینانی نیست.[11]
گستره برهان:
گستره برهان:
برهان در منطق قرآن، به خصوص گفتار واضح و سخن روشنی که یقینی و ملاک رسیدن به واقع است محدود نمیگردد، بلکه با توجّه به موارد استعمال آن میتوان مطلق چیزهای روشن و واضحی را که حقّانیت امری را به طور یقین ثابت میکنند و جای هیچگونه تردیدی باقی نمیگذارند برهان شمرد؛ خواه آن چیزها از سنخ قضایای ذهنی و گفتارهای منطقی باشند که در بیشتر موارد چنین است یا از قبیل موجودات عینی و حقایق خارجی، چنانکه مثلا خدای سبحان در داستان حضرت موسی(علیه السلام) و بعثت وی پس از فرمان انداختن عصا و تبدیل آن به اژدها به موسی فرمود: دست خود را به گریبانت ببر و بیرون آور تا بدون هیچ عیب و مرضی چون ماه تابان سفید و روشن گردد، آنگاه با اشاره به اژدها شدن عصا و سفیدی و روشنی دست افزود: این دو [نشانه] دو برهانی هستند که تو را در ایفای رسالتی که به سوی فرعون و پیروان فاسق وی داری کمک میکنند: «فَذنِکَ بُرهـنانِ مِن رَبِّکَ اِلی فِرعَونَ ومَلاَِهِ اِنَّهُم کانوا قَومـًا فـسِقین» . (قصص/28،32) در آیه 174 نساء/4 نیز بنابر بعضی از تفاسیر برهان بر امری عینی و موجودی خارجی اطلاق شده است: «یـاَیُّهَا النّاسُ قَدجاءَکُم بُرهـنٌ مِن رَبِّکُم» . برخی از مفسران به طور قطع و برخی دیگر به صورت احتمال گفتهاند: مراد از برهان در این آیه شخص رسول اللّه(صلی الله علیه وآله)است که وجودش یگانه برهان و دلیل قاطعی بر حقانیّت پروردگار عالم است.[12] البته محتمل است مراد از برهان در آیه خود قرآن باشد که بزرگترین معجزه پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و اساسیترین برهان بر حقّانیت وی است.[13] در آیه 24 یوسف/12 نیز بر اساس برخی احتمالها برهان بر امری جز گفتار منطقی اطلاق شده است: «و لَقَد هَمَّت بِهِ وهَمَّ بِها لَولا اَن رَءا بُرهـنَ رَبِّه و در حقیقت ]آن زن] آهنگ وی کرد. [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او میکرد». (یوسف/12،24) در بیان مراد از برهان در این آیه آرایی مطرح شده است که عمده آنها عبارت است از: 1. علم به حرمت زنا و عقوبت آن.[14] 2. قبح زنا و بدفرجامی زناکار.[15] 3. ادلّه عقلی و نقلی بر وجوب و لزوم دوری از گناه.[16] 4 ملکه عفّت.[17] 5 آیات و اموری که بر یوسف ظاهر شد و او را از ارتکاب گناه بازداشت.[18] 6 نشانههای عظمت و کبریایی.[19] 7 نوعی علم مکشوف و یقین مشهود که زیربنای عصمت است[20]. 8 سکینهای که بر پیامبران و مؤمنان نازل میشود و آنان را در دو عالم صغیر و کبیر بر دشمنان پیروز میگرداند.[21] 9 نور عصمت الهی و لمعه نبوّت یوسفی.[22]
بر پایه روایتی از امام زینالعابدین(علیه السلام) زلیخا هنگام گرفتار کردن یوسف، در خلوت به طرف بت خویش رفت و پارچهای بر آن افکند و در پاسخ یوسف که از راز آن کار پرسید گفت: از بت خود شرم میکنم که ما را تنها در این مکان ببیند. یوسف به وی گفت: تو از چیزی که نمیبیند و نمیفهمد شرم داری؛ ولی من از خدای خود که انسان را آفریده و به او بیان و سخن آموخته شرم نداشته باشم؟[23] مضمون این روایت از طرق عامّه از علیبن ابیطالب(علیه السلام)نیز نقل شده است.[24] امثال این گونه روایات که به جهت ضمایم آنها با علوّ شأن انبیا و عصمت آنان ناسازگار است مجعول بوده، یا بر اثر اینکه از اخبار آحاد است قابل اعتماد نیست، افزون بر اینکه نمیتوان آنچه را در روایت یاد شده آمده است برهان ربّ دیدن یوسف خواند. آری ممکن است همزمان با کاری که زلیخا در برابر بتخود انجام داد حقایقی از ملکوت بر یوسف کشف شده[25] و مراد از برهان ربّ یوسف همین کشف باشد؛ نه آنچه وی همزمان آن را از زلیخا مشاهده کرده است.
دعوت به دین با برهان و مطالبه آن از مدعیان:
دعوت به دین با برهان و مطالبه آن از مدعیان:
در حیات طیّبه انسانی برهان استوارترین روش در اندیشیدن است، ازاینرو قرآن کریم پیامبر اسلام را موظّف میکند تا در مسیر دعوت انسانها به دین خدا در رأس همه راههای ممکن و قابل دفاع از برهان استفاده کند: «اُدعُ اِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَةِ والمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وجـدِلهُم بِالَّتی هِیَ اَحسَنُ» . (نحل/16،125) در این آیه شریفه برای دعوت به دین خدا، سه راه مطرح گردیده تا درخور استعداد افراد و بر حسب نیاز از آنها استفاده شود: حکمت*، موعظه حسنه و جدال* احسن. حکمت، دست یافتن به حق از راه علم و عقل، موعظه*، تذکّر دادن به کار خیر در اموری که قلب در آنها رقت مییابد و جدال، برابری کردن با دیگران بر اساس برتریجویی و غلبه است. از تأمّل در این معانی چنین برمیآید که حکمت حجّتی است که بدون تردید، سستی و ابهام انسان را به حق نایل میکند و موعظه بیانی است که دل را نرم میسازد و جدال حجتی است که با تکیه بر مسلمات برای سست کردن مبانی خصم به کار میرود، بنابراین حکمت و موعظه و جدل مطرح در آیه به ترتیب بر برهان، خطابه و جدل مصطلح در منطق منطبق میشود، جز آنکه خداوند موعظه را به «حسنه» و جدال را به «احسن» مقیّد ساخته است.[26]
حکمت به امور دیگری نیز تفسیر شده[27] که برخی از این تفسیرها با تفسیر حکمت به برهان قابل جمع است. برخی آیه یاد شده را همافق با آیه 108 یوسف/12: «قُلهـذِهِ سَبیلی اَدعوا اِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَة اَنا ومَنِ اتَّبَعَنی» دانسته و افزودهاند: اینکه خداوند در این آیه به پیامبر فرمان میدهد تا بگوید راه من این است که با بصیرت کامل مردم را به خداوند فرا میخوانم، اشاره به این نکته است که دین اسلام دین حجّت و برهان است و هرگز نمیخواهد مردم ندانسته به آن بگروند. این دین نظام هستی را با همه اتقان و استحکام فرا روی عقلها مینهد تا در آن بیندیشند و بدین وسیله به صحت دعویهایش یقین کنند.[28]
قرآن کریم نه تنها خود برهان است و به پیامبر فرمان میدهد تا در رأس شیوههای تبلیغی خویش از برهان استفاده کند، بلکه در مواضع گوناگون و به مناسبتهای مختلف از دیگر مدّعیان برهان میطلبد و توقّع بیجای قبول هر ادّعایی گرچه بیبرهان باشد را مردود میداند، ازاینرو در برابر ادعای کسانی که بهشت را ویژه یهودیان و مسیحیان میدانند: «و قالوا لَن یَدخُلَ الجَنَّةَ اِلاّ مَن کانَ هودًا اَو نَصـری تِلکَاَمانِیُّهُم قُل هاتوا بُرهـنَکُم اِن کُنتُم صـدِقین» (بقره/2،111) یا در برابر کسانی که غیر خدا را پرستش میکنند پس از اشاره به برهان تمانع: «لَوکانَ فیهِما ءالِهَةٌ اِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا» (انبیاء/21، 22) به پیامبر میفرماید: به اینان بگو: اگر درباره ادّعای خویش برهانی دارید بیاورید: «اَمِ اتَّخَذوا مِن دونِهِ ءالِهَةً قُل هاتوا بُرهـنَکُم...» (انبیاء/21،24) و نیز پس از آنکه خود از راه نشانهها و آیات روشن، براهینی محکم بر حقّانیت و استحقاق و لزوم پرستش خدای یکتا اقامه میکند از پیامبر میخواهد تا به مشرکان بگوید: اگر شما نیز راست میگویید برهان خود را بیاورید: «اَءِلـهٌ مَعَ اللّهِ قُل هاتوا بُرهـنَکُم اِن کُنتُم صـدِقین» . (نمل/27،64)
افزون بر طلب برهان در دنیا، در آخرت نیز خداوند از مدعیان دروغین و مشرک برهان طلب کرده و از آنها میخواهد بر دعویهای باطل خود در دنیا، برهان بیاورند، آنگاه آنها رسوا گشته، میفهمند که حق با خدا و رسولان اوست و همه بافتههای آنان نابود خواهد شد: «و نَزَعنا مِن کُلِّ اُمَّة شَهیدًا فَقُلنا هاتوا بُرهـنَکُم فَعَلِموا اَنَّ الحَقَّ لِلّهِ وضَلَّ عَنهُم ما کانوا یَفتَرون» . (قصص/28،75)
منطق برهانطلبی اسلام از محتوای قویّ و غنیّ آن حکایت میکند، زیرا سعی دارد با مخالفان خود نیز برخوردی منطقی داشته باشد. چگونه ممکن است از دیگران برهان مطالبه کند و خود به آن بیاعتنا باشد؟! آیات قرآن مجید سرشار از استدلهای منطقی و براهین علمی در سطوح مختلف برای مسائل گوناگون است و این درست برخلاف چیزی است که مسیحیت تحریف یافته امروز بر آن تأکید میکند و مذهب را تنها کار «دل» دانسته، «عقل» را از آن بیگانه معرفی میکند، و حتّی تضادّهای عقلی (همچون توحید در تثلیث) را در مذهب میپذیرد و به همین سبب به انواع خرافات اجازه ورود به مذهب میدهد، در حالی که اگر مذهب از عقل و استدلال تهی شود هیچ دلیلی بر حقّانیت آن نیست و آن مذهب و ضدّ آن یکسان خواهد بود. عظمت این برنامه اسلامی (تکیه بر برهان و دعوت مخالفان به استدلال منطقی) هنگامی آشکارتر میشود که توجّه کنیم اسلام از محیطی آشکار شد که بیشترین محتوای فکری محیط را خرافات بیپایه و مسائل غیر منطقی تشکیلمیداد.[29]
نفی برهان از کفر و شرک:
نفی برهان از کفر و شرک:
گرچه خداوند متعالی در چند جای کتاب خود از مشرکان و کافران خواسته تا بر دعویهای خود برهان اقامه کنند؛ ولی چون کفر و شرک اثباتپذیر نیست به طور قطع اعتقادات شرک آلودِ آنان را فاقد پایگاه برهانی و منطقی اعلام میکند: «و مَن یَدعُ مَعَ اللّهِ اِلـهـًا ءاخَرَ لا بُرهـنَ لَهُ بِهِ فَاِنَّما حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ اِنَّهُ لا یُفلِحُ الکـفِرون» . (مؤمنون/23،117) برخی قید «لابُرهان لَه بِه» را قید توضیحی برای خدایان ادعایی دروغین دانسته و افزودهاند: این قید میفهماند معبودی جز خدا که بر معبودیتش برهان وجود داشته باشد نیست، بلکه برعکس بر نبود چنین معبودهایی برهان قائم است.[30] برخی دیگر وجه برهانناپذیری شرک و کفر را بطلان آن دو دانسته و گفتهاند: بطلان در واقع عدم است و عدم چیزی نیست تا برهان داشته باشد.[31] برخی هم گفتهاند: وقتی ما ارتباط افراد عالم و نظام گیتی را مینگریم و میبینیم ارتباط اجزای عالم به طوری متصّل و مرتبط به هم گردیده که یک وحدت تشکیل دادهاند علم یقینی پدید میگردد که مبدأ و ناظم آن یک حقیقت وحدانی است. شاید آیه اشاره به این مطلب باشد که ممکن نیست یک معلول دو علّت داشته باشد و آن اِله دیگری که مشرکان او را پرستش میکنند هیچ برهانی برای اثبات آن ندارند.[32] در قرآن به طور مکرّر با این بیان که آنچه بتپرستان میپرستند جز اسمهایی بیش نیستند و خداوند سلطانی همراه آنها فرو نفرستاده است، بر بطلان بتپرستی استدلال شده، و این خود لطیفترین بیان و قاطعترین برهان است؛ زیرا اگر انسان هیچ برهانی بر مدّعای خویش نداشته باشد برای او و ادّعایش چیزی جز اسمی بیمسمّا و عبارتی بیمحتوا نخواهد ماند.[33]
اسامی و شئون برهان:
اشاره
اسامی و شئون برهان:
برهان را بر حسب شئون گوناگون و آثار متفاوت آن نامهای دیگری است که در قرآن به آنها اشاره شدهاست:
1. سلطان:
1. سلطان:
برهان از آن رو که زوالناپذیر و غالب است[34] یا از آن جهت که تیز و گذراست[35] یا برای آنکه خصم و مخالف را به گونهای در بنبست قرار میدهد که هیچ راهی برای فرار نمییابد[36] یا چون بر عقول و فهمها سلطه مییابد[37] یا به جهت همه این امور در آیاتی «سلطان» خوانده میشود؛ مانند فرو نفرستادن سلطان از سوی خداوند بر آنچه مشرکان و بتپرستان میپرستند (اعراف/7،33، 71؛ یوسف/12، 40؛ نجم/53 23؛ انعام/6 81 حجّ/22، 71؛ کهف/18،15)، نفی سلطان از گفته کسانی که برای خداوند فرزند قائل شدهاند (یونس/10،68 صافّات/37، 156)، بیان خشم الهی نسبت به مجادله کنندگان در آیات او بدون سلطان و تقبیح عمل آنان (غافر/40،35، 56)، مطالبه سلطان از مشرکان بر ادّعای شنیدن سخن فرشتگان (طور/52 38) و فرستادن موسی(علیه السلام)همراه با سلطان به سوی فرعون و پیروان وی. (هود/11،96؛ مؤمنون/23،45؛ غافر/40،23؛ نساء/4،153؛ ذاریات/51 38)
در همه این موارد بیشتر قریب به اتفاق مفسّران مراد از سلطان را برهان یا حجّت قطعی غیر قابل تردید و ابهام دانستهاند، بلکه بنابر نظر برخی سلطان در بیشتر آیات قرآن به معنای حجّت است[38]، جز آنکه در آیه 96 هود/11 و آیات مشابه آن که به حضرت موسی(علیه السلام)مربوط میشود برخی پس از تصریح به اینکه مراد از سلطان در این مورد همان برهان و حجّت قاطعی است که بر عقول و افهام سلطه مییابد، افزودهاند: بعید نیست مراد از ارسال موسی همراه با سلطان، مسلّط کردن آن جناب بر اوضاع جاری میان او و آلفرعون جبّار طاغی باشد.[39] البته برخی دیگر آن را به حجّتهای روشن[40]، معجزه[41]، عصایی که به اژدها مبدّل میشد[42] و ولایتی که سلطنت بر تمام موجودات عالم از آن اوست[43] تفسیر کردهاند.
2. آیه:
2. آیه:
برهان نشانه حقانیت آورنده آن است، ازاینرو در برخی از موارد از آن به «آیه» تعبیر شده است؛ مانند: «ثُمَّ اَرسَلنا موسی و اَخاهُ هـرونَ بِـایـتِنا و سُلطـن مُبین» (مؤمنون/23،45) که از عصا و ید بیضا و دیگر امور خارق عادتی که به دست حضرت موسی(علیه السلام)ظاهر شد و حقّانیّت وی را ثابت کرد به «آیات» تعبیر شده است[44]، در حالی که خداوند در آیه 32 قصص/28 از خصوص عصا و ید بیضا به عنوان دو برهان یاد کرده است: «فَذنِکَ بُرهـنانِ مِن رَبِّکَ اِلی فِرعَونَ و مَلاَِهِ...» .
3. حجّت:
3. حجّت:
از آن رو که برهان یقینیترین راه و متقنترین شیوه برای احقاق حقّ یا ابطال باطل است در بسیاری از موارد از آن با «حجّت» یاد شده که عبارت از قولی است که در اثبات یا ابطال چیزی به کار میرود[45]؛ مانند: «و تِلکَ حُجَّتُنا ءاتَینـها اِبرهیمَ عَلی قَومِهِ نَرفَعُ دَرَجـت مَن نَشاءُ اِنَّ رَبَّکَ حَکیمٌ عَلیم» . (انعام/6 83) در این آیه شریفه خداوند متعالی با اشاره به براهینی که در آیات پیشین بر نفی بتپرستی و بطلان ربوبیّت اجرام آسمانی و اثبات امنیت برای مؤمنان اقامه شده، میفرماید: این ادلّه و براهین، حجّتی بود که ما به ابراهیم عطا کردیم تا آن را در برابر قومش به کار گیرد.
4. بیّنه:
4. بیّنه:
برهان از آن جهت که بین حقّ و باطل جدایی افکنده، آن دو را از هم ممتاز میسازد در برخی از موارد از آن به «بیّنة» یاد شده است؛ نظیر: «و ما تَفَرَّقَ الَّذینَ اوتوا الکِتـبَ اِلاّ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَیِّنَه» . (بیّنه/98،4) بیشتر مفسران بیّنه موجود در این آیه را به برهان و حجّت حق و بیان کامل[46]، حجّت واضح و دلیل قاطع عقلی یا حسّی[47] و حجت واضح[48] معنا کردهاند؛ ولی برخی از آنان، آن را بر شخص پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)[49] یا خود قرآن[50] تطبیق کردهاند، بنابراین حاصل مراد آیه طبق نظر بیشتر مفسّران این است: اهل کتاب درباره پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و رسالت وی راه تفرقه و خلاف نپیمودند، مگر پس از آنکه برهان و حجّت کامل بر حقّانیّت و صحّت نبوّت ایشان در کتابهایشان آمد؛ ولی آنان همچنان بر انکارشان لجاجتورزیدند.
انواع برهان:
انواع برهان:
قرآن کریم برای تبیین مسائل مورد نظر از گونههای متفاوت برهان بر حسب تناسب موضوع و سطح فکر مخاطبان و سهولت یا صعوبت مطلب استفاده کرده است؛ مثلا در مواردی که با عموم مردم و تودههای بیسواد یا کمسواد ولی بیداردل بیتعصّب سخن میگوید، از راه انتقال از معلول به علّت که در اصطلاح «دلیل» یا «برهان انّی» نامیده میشود، وارد شده، مطلب را برای آنها تبیین میکند؛ مانند آیاتی که با ارائه نشانههای خداوند در آفاق و انفس حقانیت خداوند را بیان و بر آن تأکید کرده است. نمودار این گونه آیات در بیانی کلّی آیه 53 فصّلت/41 است که تأکید میکند: ما آیات و نشانههای خود را در جای جای عالم و افقها[ی دور و نزدیک] و در وجود خود انسانها بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن گردد که حقّ فقط خداوند است ]و بس و جز او در حقیقت سرابی بیش نیست]: «سَنُریهِم ءایـتِنا فِیالاَفاقِ و فی اَنفُسِهِم حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُماَنَّهُالحَقُّ» . (فصّلت/41،53) در این بخش از آیه مناسب با فهم عموم مردم و متوسطان جامعه سخن گفته شده است؛ ولی در بخش بعدی روی سخن با خواصّ افراد و طبقه بالای جامعه است، ازاینرو نحوه استدلال تغییر میکند و از دلالت نشانهها بر خداوند سخنی به میان نمیآید، بلکه برعکس، از خداوند که علّت اشیاست بر وجود معلولهایش استدلال میشود: «اَو لَم یَکفِ بِرَبِّکَ اَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیء شَهید» (فصّلت/41،53)؛ امّا خود خداوند از آن رو که بدیهی و غیر قابل تردید است: «اَفِی اللّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّمـوتِ والاَرضِ» (ابراهیم/14،10) از اثبات و استدلال بینیاز است، بلکه این خود اوست که به حقّ بر خویش دلالت کرده: «شَهِدَ اللّهُ اَنَّهُ لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ» (آلعمران/3،18)، شاهد وجود ظلّی دیگر اشیا نیز هست و از همین رو در برخی ادعیه، خداوند به اسم «برهان» خوانده شده است: «اللهم إنّی أسئلک باسمک یا حنّان یا دیّان یا برهان ...» .[51]
استدلال بر ذات خداوند به وسیله خود ذات که برهانی شبه لمّی است با استدلال سابق که برهانی انّی یا دلیل بود متفاوت است، چنانکه استدلال بر اشیا به وسیله ذات خدا که برهانی لمّی است با هر دو نوع استدلال یاد شده فرق میکند. استدلال پیشین استدلال متعارف و معمولی است که عموم مردم توان درک آن را دارند، برخلاف دو استدلال اخیر که فهم آن دو نیازمند به نوعی معرفت متعالی و فوق معمول است، ازاینرو اهل عرفان و حکمت متعالیه برهانی را که با آن از ذات واجب تعالی به ذات او میرسند برهان «صدّیقین» که انسانهایی فوق متعارفاند نامیدهاند. به گفته برخی بیان قسمت پایانی آیه 53 فصلت/41 ویژه خواصّ است که به وسیله ذات خداوند بر وی استشهاد میکنند و از همین رو خداوند خطاب موجود در پایان آیه را متوجّه پیامبر(صلی الله علیه وآله) کرده و فرموده است: آیا اینکه پروردگار تو بر همه چیز شاهد و گواه است کافی نیست؟![52]
تفسیر مشهور دیگر در آیه یاد شده این است که آیه ناظر به اعجاز قرآن و حقانیّت دعوی رسالت پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله)است.[53]
برهان، لمّی باشد یا انّی یا دلیل، از اقسام پنجگانه قیاس است و قیاس بر دو گونه است: اقترانی و استثنایی، ازاینرو میتوان برهان را بهیکی از این دو صورت ارائه کرد. خداوند در برخی موارد براهین را مناسب با قیاسهای استثنایی مطرح کرده است، چنان که میگوید: اگر در آسمان و زمین جز خدای یگانه خدایانی میبود هرآینه به آن دو فساد راه مییافت، [لیکن به آن دو فساد راه نیافته است، بنابراین جزخدای یگانه خدایانی در آسمان و زمین وجود ندارند]: «لَو کانَ فیهِما ءالِهَةٌ اِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا» (انبیاء/21،22) و اگر ]چنانکه اینان میگویند] با خدای یکتا خدایان دیگری وجود میداشت هرآینه آنها به سوی صاحب عرش و مالک نظام هستی راه یافته، او را از سلطنتش عزل میکردند؛ [لیکن حقیقت امر چنین نیست، پس با خدای یکتا خدایان دیگری نیستند]: «لَو کانَ مَعَهُ ءالِهَةٌ کَما یَقولونَ اِذًا لاَبتَغَوا اِلی ذِی العَرشِ سَبیلا» (اسراء/17،42) و اگر با خدای یگانه خدایان دیگری میبود هرآینه هر کدام به سوی مخلوقهای خود روی آورده، بعضی از آنها بر بعضی دیگر برتری میجست؛ [لیکن واقع امر اینگونه نیست، پس با خدای یگانه خدایان دیگری وجود ندارند]: «و ما کانَ مَعَهُ مِن اِلـه اِذًا لَذَهَبَ کُلُّ اِلـه بِما خَلَقَ ولَعَلا بَعضُهُم عَلیبَعض» (مؤمنون/23،91) و در برخی دیگر از موارد، مناسب با قیاسهای اقترانی؛ مانند: «فَلَمّا اَفَلَ قالَ لا اُحِبُّ الاَفِلین» (انعام/6 76) که آن را به یکی از دو صورت زیر میتوان ارائه کرد: 1. این اجرام آسمانی غروب میکنند و هرچیزی که غروب میکند نمیتواند پروردگار باشد، پس این اجرام نمیتوانند پروردگار باشند. 2. این اجرام چون غروب میکنند محبوب نیستند و پروردگار باید محبوب باشد، پس این اجرام پروردگار نیستند.
آثار پیروی از برهان
1. دستیابی به حقیقت:
1. دستیابی به حقیقت:
کسی که از برهان پیروی کند حقیقتاً به عالم واقع و حقیقت امور دست مییابد. حضرت ابراهیم که ملکوت عالم به وی ارائه شد: «و کَذلِکَ نُری اِبرهیمَ مَلَکوتَ السَّمـوتِ والاَرضِ» (انعام/6 75) و حجّتهای قاطع و براهین روشن خداوند را دریافت کرد: «و تِلکَ حُجَّتُنا ءاتَینـها اِبرهیمَ» (انعام/6 83) بر اثر پیروی از آن حجّتها، با وجود گرایشهای انحرافی فراوان موجود و تبلیغات گسترده و وسوسهانگیز بت پرستان، به واقع و حق دست یافت و در میان قوم بت پرست خود ندا در داد: من با ایمان خالص رو به سوی خدایی آوردم که آفریدگار همه آسمانها و زمین است و هرگز با پندار جاهلانه مشرکان موافق نخواهم بود: «اِنّی وجَّهتُ وجهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمـوتِ والاَرضَ حَنیفـًا وما اَنا مِنَ المُشرِکین» . (انعام/6 79) ابراهیم(علیه السلام) این جمله را هنگامی گفت که با دیدن افول خورشید و ماه و سیّاره زهره بر عدم صلاحیت آنها برای ربوبیّت تصریح کرد و به پیروی از این استدلالبرهانی بر شرک و اعتقاد به خدایان دروغین خط بطلان کشید.
2. رهایی از شکّ:
2. رهایی از شکّ:
تکیه بر براهین روشن و پیروی از آنها شک و تردید را، که آفت حرکت تکاملی انسان است، از بین میبرد، ازاینرو خداوند در آیه 17 هود/11 پس از تأکید بر همانند نبودن کسی که دارای بیّنه و حجّت است و شاهدی نیز بر حقّانیت او گواهی میدهد با کسی که هیچیک از امور یاد شده را ندارد خطاب به پیامبر(صلی الله علیه وآله)میفرماید: تو با داشتن بیّنه و برهان نباید در حقانیت قرآن تردید کنی: «اَفَمَن کانَ عَلی بَیِّنَة مِن رَبِّهِ ... فَلا تَکُ فی مِریَة مِنهُ اِنَّهُالحَقُّ مِن رَبِّکَ» . برخیذیل این آیه تأکید کردهاند که قیام بیّنه و گواهی دادن شاهد و ... اسبابی است که شکّ را میزداید.[54]
3. برخورداری از امنیّت:
3. برخورداری از امنیّت:
حضرت ابراهیم(علیه السلام)هنگامی که مشرکان بر اساس جهل و غرور خود میپنداشتند که در امنیّت قرار دارند و او را از زیان رساندن بتها میترساندند فرمود: شما بدون هیچ برهانی بت میپرستید و در عین حال میپندارید که در امنیت قرار دارید و نمیترسید. آیا من که در یکتاپرستی خود برهان دارم باید احساس امنیت کنم یا شما که در شرک و بتپرستی خویش هیچ برهانی ندارید: «و کَیفَ اَخافُ ما اَشرَکتُم ولا تَخافونَ اَنَّکُم اَشرَکتُم بِاللّهِ ما لَمیُنَزِّل بِهِ عَلَیکُم سُلطـنـًا فَاَیُّ الفَریقَینِ اَحَقُّ بِالاَمنِ اِن کُنتُم تَعلَمون» . (انعام/6 81) کسی که با تکیه بر برهان موضع معیّنی اتخاذ میکند و بر آن پای میفشارد به احساس امنیت سزاوارتر است؛ همچنین حضرت سلیمان(علیه السلام)چون سراغ مرغان را گرفت و «هُد هُد» را در جمع آنها نیافت فرمود: همانا او را به عذابی سخت کیفر کنم یا آنکه سر از بدنش جدا سازم، مگر آنکه برای غیبت خویش برهانی قانع کننده و روشن داشته باشد: «لاَُعَذِّبَنَّهُ عَذابـًا شَدیدًا اَو لاََذبَحَنَّهُ اَو لَیَأتِیَنّی بِسُلطـنمُبِین» . (نمل/27،21) حضرت سلیمان(علیه السلام)در این واقعه به طور ضمنی اشاره میکند که برهان و پیروی از دلیل روشن شخص را از احساس ناامنی و دلهره عذاب و ... رهانیده، او را در دژ امن اطمینان مستقر میسازد.
4. رهایی از پیرویهای کور و بیمنطق:
4. رهایی از پیرویهای کور و بیمنطق:
پیرو بیّنه و برهان نمیتواند صرفاً دنباله رو هرشخص یا قوم و قبیله یا ملّتی باشد، بلکه تا جایی که دلیل و منطق به وی اجازه دهد با دیگران همراهی میکند و اگر در مواردی گفتهها و خواستههای آنها را برخلاف حجّت و برهان ببیند، از آنان پیروی نمیکند، هرچند در این پیروی نکردن تنها بماند. حضرت شعیب(علیه السلام)هنگامی که قومش بر دنبالهروی بیمنطق از پدران مشرکشان اصرار ورزیده، از وی میخواستند تا آنها را از راه پدران و اجدادشان باز ندارد و حتی در برخی از موارد با تهدیدْ وی را به پیروی از راه خود فرا میخواندند، فرمود: ای قوم من! شما خود انصاف دهید. آیا اگر مرا از جانب پروردگار حجّتی روشن و دلیلی قاطع باشد باز هم با من اینگونه رفتار میکنید: «قالَ یـقَومِ اَرَءَیتُم اِن کُنتُ عَلی بَیِّنَة مِن رَبّی ورَزَقَنیمِنهُ رِزقـًاحَسَنـًا...» . (هود/11،88)
5 پیروزی بر مخالفان:
5 پیروزی بر مخالفان:
کسی که بر برهان تکیه میکند در واقع به حق پیوند خورده، با آن رابطه عینی ناگسستنی برقرار میکند. از سوی دیگر در رویارویی حق و باطل همواره پیروزی از آنِ حقّ بوده، باطل شکست خورده است: «بَل نَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَی البـطِـلِ فَیَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ» (انبیاء/21، 18)، «قُلجاءَ الحَقُّ و زَهَقَ البـطِـلُ اِنَّ البـطِـلَ کانَ زَهوقـا» (اسراء/17،81)، بنابراین انسانی که از برهان پیروی و به اقتضای آن عقیده و عمل خویش را تنظیم میکند همانند حق در همه صحنهها پیروز واقعی است. سرّ غلبه اندیشههای توحیدی که پایهگذار آنها پیامآوران الهی بودهاند، بر تفکّراتالحادی و انحرافی شِرک و کفر و پیروزی نهایی یکتاپرستان بر کافران و مشرکان نیز در همین نکته نهفته است: «کَتَبَ اللّهُ لاََغلِبَنَّ اَنَا و رُسُلی» (مجادله/58 21)، «فَاِنَّحِزبَ اللّهِ هُمُ الغــلِبون» . (مائده/5 56) در آیه35 قصص/28 خداوند به موسی(علیه السلام)میفرماید: ما به وسیله برادرت بازوی ترا قوی میگردانیم و به شما حجت و برهان میدهیم، پس دشمنانْ ناکام گشته، شما با تکیه بر براهین و حجتهای روشن ما[55] بر آنان غلبه خواهید یافت. «قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِاَخیکَ ونَجعَلُ لَکُماسُلطـنـًا فَلا یَصِلونَ اِلَیکُما بِـایـتِنا اَنتُما و مَنِ اتَّبَعَکُمَا الغــلِبون» .
6 دوری از اوهام و خرافات:
6 دوری از اوهام و خرافات:
عمدهترین راه مبارزه با اوهام و خرافات برهانی اندیشیدن و توجّه به امور حقیقی و برهانی است، ازاینرو خداوند متعالی به طور مکرر به زبان پیامآوران خویش به خرافه پرستان گوشزد میکند که کارها و عقایدشان پشتوانه منطقی و برهانی ندارد و اکیداً از آنها میخواهد تا بر آنچه میگویند یا انجام میدهند دلیل و برهان اقامه کنند. خرافات و اوهامی که قرآنکریم با رویکرد یاد شده به مبارزه با آنها برخاسته عبارت است از: شرک و بتپرستی (مؤمنون/23،117؛ انبیاء/21،24؛ نمل/27، 64 اعراف/7،71؛ یوسف/12، 40؛ نجم/53 23؛انعام/ 6 81 حجّ/ 22، 71؛ کهف/ 18، 15)، فرزنددار بودن خداوند (یونس/10، 68)، دخترانِ خدا خواندن فرشتگان (صافّات/ 37، 156 ـ 149؛ نجم/53 21)، نژادپرستی (بقره/ 2، 111) و...
پیامدهای بیتوجهی به برهان
1. پیروی از گمان و تخمین:
1. پیروی از گمان و تخمین:
در بسیاری از آیات قرآن هر جا دلیل و برهان یا علم و دانایی نفی شده در کنار آن پیروی از گمان و تکیه بر تخمین مطرح گردیده است، چنانکه خداوند به مشرکان میگوید: بتهایی که شما آنها را میپرستید جز اسمهایی بیمسمّا که شما و پدرانتان بر آنها نهادهاید واقعیتی ندارند و خدا هیچ حجّت و برهانی را بر معبود بودن آنها نازل نکرده است، آنگاه میافزاید: اینها جز گمان باطل خود را پیروی نمیکنند: «اِن هِیَ اِلاّ اَسماءٌ سَمَّیتُموها اَنتُم وءاباؤُکُم ما اَنزَلَ اللّهُ بِها مِن سُلطـن اِن یَتَّبِعونَ اِلاّ الظَّنَّ» (نجم/53 23) یا هنگام اشاره به سخن کسانی که آخرت را باور ندارند و فرشتگان را دختران خدا مینامند، میفرماید: اینها به سخن خود علم ندارند، بلکه فقط از گمان خود پیروی میکنند: «اِنَّ الَّذینَ لا یُؤمِنونَ بِالأخِرَةِ لَیُسَمّونَ المَلـئِکَةَ تَسمِیَةَ الاُنثی * وما لَهُم بِهِ مِن عِلم اِن یَتَّبِعونَ اِلاَّ الظَّنَّ...» (نجم/53 27 ـ 28) و نیز آنجا که منطق باطل و سست مشرکان را نقل میکند که میگفتند: اگر خدا میخواست ما و پدرانمان مشرک نمیشدیم به پیامبر میفرماید: به اینها بگو: آیا شما بر این سخن خود مدرک قطعی و عالمانه دارید که ارائه کنید؟ شما جز پیروی از گمان و تکیه بر تخمین چیزی ندارید: «سَیَقولُ الَّذینَ اَشرَکوا لَو شاءَ اللّهُ ما اَشرَکنا ولا ءاباؤُنا ولا حَرَّمنا مِن شَیء کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم حَتّی ذاقوا بَأسَنا قُل هَل عِندَکُم مِن عِلم فَتُخرِجوهُ لَنا اِن تَتَّبِعونَ اِلاَّ الظَّنَّ واِن اَنتُم اِلاّ تَخرُصون» (انعام/ 6 148 و نیز زخرف/43 20) و همچنین آنجا که سخن مدعیان کشتن مسیح(علیه السلام)را نقل میکند میفرماید: آنان نه او را کشتند و نه بر دارآویختند، بلکه امر بر آنها مشتبه شد و کسانی هم که درباره او عقاید گوناگونی را اظهار داشتهاند از روی شک سخن راندهاند. آنها به حقیقت امر علم ندارند، بلکه فقط از گمان خود پیروی میکنند: «واِنَّ الَّذینَ اختَلَفوا فیهِ لَفی شَکّ مِنهُ ما لَهُم بِهِ مِن عِلم اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ» . (نساء/4،157)
2. پیروی از هواهای نفسانی:
2. پیروی از هواهای نفسانی:
آدمی یا باید از بیّنه و برهان پیروی کرده، همه شئون خویش را برپایه آن تنظیم و مرتّب سازد یا بر طبق هواها و خواستههای نفسانی خود عمل کرده، هدفی جز تأمین آنها نداشته باشد. بیتردید کسی که حجّت و برهان را رها کند ناگزیر در دسته دوم جای میگیرد و افکار و اعمال فاسد خویش را زیبا دیده، در نتیجه فرجامی جز نابودی ابدی ندارد. تقابل این دو دسته از افراد به وضوح در آیه 14 محمّد/47 مشهود است؛ خداوند در این آیه میفرماید: آیا آن کس که از جانب خدای خود حجّت و برهانی دارد مانند کسانی است که عمل زشتشان در نظرشان زیبا جلوه کرده و پیرو هواهای نفسانی خویشاند: «اَفَمَن کانَ عَلی بَیِّنَة مِن رَبِّهِ کَمَن زُیِّنَ لَهُ سوءُ عَمَلِهِ و اتَّبَعوا اَهواءَهُم» ؛ همچنین نظیر این تقابل را ـ به صورتی دیگر ـ میتوان در آیه 23 نجم/53 نیز مشاهده کرد؛ آنجا که خداوند میفرماید: این مشرکان که بدون دردست داشتن برهان بت میپرستند جز بر وفق گمان و خواستههای دل خویش عمل نمیکنند، در حالی که از جانب خدا راه درست به آنها نشان داده شده و به تعبیر دیگر حجّت بر آنان تمام گشته است: «... ما اَنزَلَ اللّهُ بِها مِن سُلطـن اِن یَتَّبِعونَ اِلاّالظَّنَّ و ما تَهوَی الاَنفُسُ ولَقَد جاءَهُم مِن رَبِّهِمُ الهُدی» .
3. احساس ناامنی:
3. احساس ناامنی:
حضرت صالح(علیه السلام)هنگامی که بتپرستان (قوم ثمود) خواستند با تعبیر «تو پیش از این میان ما مایه امید بودی» او را به همراهی با خود وادار کنند به آنان فرمود: ای قوم من! شما خود نظر دهید اگر من با وجود حجّتی روشن از جانب پروردگار خویش و رحمتی که به من ارزانی داشته است نافرمانیش کنم چه کسی در برابر او مرا یاری میکند؟ بنابراین شما جز بر زیان من نمیافزایید: «قالوا یـصــلِحُ قَد کُنتَ فینا مَرجُوًّا قَبلَ هـذا ... * قالَ یـقَومِ اَرَءَیتُم اِن کُنتُ عَلی بَیِّنَة مِن رَبّی وءاتـنی مِنهُ رَحمَةً فَمَن یَنصُرُنی مِنَ اللّهِ اِن عَصَیتُهُ فَما تَزیدونَنی غَیرَ تَخسیر» . (هود/11،62ـ63)
4. ناکامی و شکست:
4. ناکامی و شکست:
قرآن کریم سرشار از یادآوری سرگذشت دردناک و عبرتآموز اقوامی است که در برابر حجتها و براهین روشن الهی ایستادند و هلاکت و نابودی را برای خویش رقم زدند. رویگردانی اهل مدین از حجتهای روشن حضرت شعیب(علیه السلام)و فرجام هلاکتبار این قوم که در آیات 91 ـ 94 هود/11 آمده از نمونههای بارز اینمطلب است.