گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
بنی هاشم


اشاره

بنی هاشم : تیره ای مشهور از قریش و از عرب عدنانی
آنان بر اثر سکونت در مجاورت کعبه از قریش بِطاح محسوب می شدند.[1] بنی هاشم فرزندان عمرو (هاشم) بن عبد مناف بن قُصَیّ بن کلاب جدّ دوم پیامبر بودند.[2] بنی عبد شمس بن عبد مناف، بنی مطلّب بن عبد مناف و بنی نوفل بن عبد مناف از تیره های هم عرض بنی هاشم اند.[3]

اقدامات و جایگاه هاشم در میان قریش:

اقدامات و جایگاه هاشم در میان قریش:
در پی درگذشت عبدمناف، هاشم به همراه برادران خود نسبت به انحصاری بودن مناصب کعبه در دست بنی عبدالدار (عموزادگان خود) معترض شدند، از این رو با جمع آوری متّحدانی و بستن پیمان «حلف المطیّبین» در برابر پیمان «لعقة الدم» که میان بنی عبدالدار و متحدان آنان از جمله بنی مخزوم بسته شده بود مناصب سقایت (آب دادن به حاجیان) و رفادت (طعام دادن به حاجیان) و قیادت (فرماندهی و رهبری جنگها) را برای خود به دست آورند[4] بنی عبد مناف) که در آن میان سقایت و رفادت به هاشم سپرده شد[5] و قیادت نیز در دست برادرش عبد شمس ماند.[6]
هاشم هر ساله در اجرای مسئولیت رفادت خود به هنگام موسم حج قریش برای پذیرایی از

زائران کعبه از مشارکت و کمکهای مالی خانواده های قریش بهره مند می شد.[7] او همچنین با حفر چاه «سَجْله»[8] که با گسترده شدن فضای مسجدالحرام جزو محدوده مسجد قرار گرفت و همچنین چاه «بَذَّر»[9] در راستای منصب سقایت تلاش کرد تا در امر آبرسانی به حج گزاران تسهیل کند.
هاشم همچنین در کار بازرگانی توانست اولین کسی باشد که برای قریش ایلاف و پیمان نامه گرفت. او توانست در پی انعقاد پیمانهای بازرگانی با شام و نیز بستن پیمانهایی با قبایل حاضر در مسیر کاروانهای تجاری سفرهای تجاری قریش را به دو سفر تابستانی به سوی شام و زمستانی به سوی یمن و حبشه ارتقا دهد[10] و بدین شکل زمینه توسعه تجارت و فزونی ثروت در مکه و نیز گسترش ارتباطات با کشورهای همجوار را فراهم کند. به دنبال هاشم دیگر برادران او نیز معاهداتی را با شاهان سایر مناطق منعقد کردند.[11]
خداوند در سوره قریش به این پیمانها با عنوان «ایلاف»[12] اشاره کرده است: «لاِیلـفِ قُرَیش ایلـفِهِم رِحلَةَ الشِّتاءِ والصَّیف».(قریش/106، 1 ـ 2) شاید بر اثر همین ارتباطها بود که هاشم توانست در سال قحطی مکه که قریش دچار گرسنگی شده بودند با تهیه آرد و نان از شام[13] یا فلسطین[14] و درآمیختن آن با گوشت شتر با تهیه ترید و اطعام آن به مکیان لقب «هاشم» (تهیه کننده ترید) را برای خود به جا گذارد.[15]

مقام و منزلت عبدالمطلب در نزد قریش:

مقام و منزلت عبدالمطلب در نزد قریش:
برای هاشم 4 پسر به نامهای شیبه (عبدالمطّلب)، عمرو (ابوصیفی)، اسد و نضله، و 5 دختر به نامهای شفاء، رقیه، ضعیفه، خالدة و حنّة ذکر کرده اند[16] که در این میان ماندگارترین و مؤثرترین نسل شیبه (عبدالمطلب) است. این در حالی است که برخی نسل عبدالمطلب را تنها نسل باقی مانده از فرزندان هاشم دانسته، بنی هاشم را با بنی عبدالمطلب مساوی می دانند[17]، در حالی که با وجود فرزندانی از

نضله و عمرو بن هاشم[18] چنین ادعایی صحیح نیست.
شیبه که از ازدواج هاشم با سَلْمی دختر زید بن عمرو خزرجی از بنی نجّار مستقر در مدینه به دنیا آمده بود با رحلت هاشم مدتی را به همراه مادر خود در یثرب و در نزد داییهای خود ساکن شد؛ ولی پس از مدتی مطّلب (عموی شیبه) او را به مکه آورد.[19]
بنابر روایت طبری شیبه، که با ورود به مکّه به عبدالمطّلب مشهور شده بود، در سالهای نخست اقامت در مکه با مشکلی مواجه شد، چرا که داراییهای پدرش هاشم پس از آنکه به وسیله عمویش مطلّب به او باز گردانده شد به دست دیگر عمویش نوفل تصاحب شد. اگرچه این اموال در پی استمداد عبدالمطّلب از بنی نجّار به او بازگردانده شد؛ ولی این امر موجب گردید که نوفل نیز در جبهه مخالفان بنی هاشم قرار گیرد.[20]
منابع برای عبدالمطلب به اختلاف 10[21] یا 12[22] پسر و 4[23] یا 6[24] دختر ذکر کرده اند که در این میان نسل عبدالمطلب به جز عبدالله از 4 پسرش یعنی حارث (فرزند بزرگ عبدالمطلب)، ابوطالب، عباس و ابولهب (عبدالعزی) ادامه یافت.[25] برخی از منابع به داستان نذر عبدالمطلب اشاره دارند و آورده اند که وی نذر کرد که اگر خداوند به او 10 پسر دهد یکی را قربانی کند. وقتی شمار پسران او به 13 رسید درصدد وفای به نذر برآمد و چون قرعه به نام عبدالله، کوچک ترین پسر او افتاد، با وساطت قریش و توصیه ساحره ای نام عبدالله با 10 شتر قرعه زده شد. در پایان این داستان نام عبدالله را با 100 شتر قرعه زدند تا آنکه نام شتران درآمد.[26] این خبر که ابتدا آن را ابن اسحاق نقل کرده و برخی سیره نویسان از او تبعیت کرده اند افزون بر تشویشی که در متن خود دارد حتی از سوی ابن اسحاق نیز با تردید نقل شده است. یعقوبی و مسعودی نیز هیچ ذکری از این داستان در آثار خود ندارند.
با رحلت مطّلب، مناصب سقایت و رفادت که پس از مرگ هاشم به او رسیده بود به عبدالمطلب سپرده شد و او توانست بهتر از هر زمانی آنها را اداره کند[27] و به فردی بی بدیل در قریش تبدیل

گردد.[28] البته باید توجه داشت که این جایگاه عبدالمطلب پس از رحلت هاشم ابتدا مورد خلل واقع شد، زیرا می بینیم وی در حفر چاه زمزم به جای آنکه از سوی سران دیگر قبایل قریش یاری شود مورد تمسخر قرار گرفت. برخی از محققان این افول شأن عبدالمطلب را که در واقع رکن بنی هاشم بود نشئت گرفته از ضعف مالی تدریجی وی و بنی هاشم آن هم به علت تصدی مناصب پرهزینه رفادت و سقایت می دانند، در حالی که در آن سو بنی امیه با دارا بودن منصب قیادت و اشتغال کامل به امر تجارت، موقعیت اجتماعی خود را ارتقا داده بودند.[29] از سوی دیگر در منابع نیز هیچ گزارشی از تجارت یا سفرهای تجاری عبدالمطلب به چشم نمی خورد و تنها در بحث مواجهه او با ابرهه از شتران او سخن به میان می آید، چنان که در بحث سقایت او آمده است که عسل را با شیر شتران خود می آمیخت و به حاجیان می داد[30]، از این رو می توان جایگاه عبدالمطلب را پس از رحلت مطّلب متأثر از شأن رفیع جدش قصی و پدرش هاشم دانست؛ اما به تدریج با اقدامهای عبدالمطلب این جایگاه رشد بسیاری کرد که حفر چاه زمزم در این میان نقش بسیاری ایفا کرد. حفر این چاه که در راستای منصب سقایت او صورت گرفت برای حجاج از اهمیت فراوان برخوردار بود، زیرا به حج گزاران این امکان را می داد که پس از سالها از چاه حضرت اسماعیل آب بنوشند، از همین روست که پس از آن بنی عبد مناف و از آن جمله بنی هاشم بر سایر قریش فخر می فروختند و سقایت از این چاه را برای خود افتخاری بزرگ تلقی می کردند.[31]
موقعیت عبدالمطلب در نزد قریش و حج گزاران سراسر شبه جزیره عربستان در پی هجوم سپاه ابرهه به مکّه فزونی یافت، زیرا او بر اثر جایگاه ویژه اش در نزد قریش به عنوان نماینده مکیان در نزد ابرهه حاضر گردید. برخورد عبدالمطلب با ابرهه و سپس هدایت مکیان به کوههای اطراف و حفظ جان آنان از گزند سپاه ابرهه موجب گردید که قریش عبدالمطلب را در این رخداد، «ابراهیم ثانی» لقب دهند.[32]
این جایگاه رفیع پس از آن در حوادثی نیز ظهور بیشتری یافت که در این میان می توان به حضور عبدالمطلب در دربار سیف بن ذی یَزَن حاکم حِمْیَرِی که توانسته بود با حمایت دربار ایران در حدود سالهای 575 میلادی بر حاکمان حبشی یمن غالب گردد اشاره کرد. در این مهمانی عبدالمطلب مورد تکریم و احترام فراوان سیف قرار گرفت، به نحوی که شگفتی همگان را برانگیخت.[33] با رحلت عبدالمطلب تلاش قریش در

بزرگداشت او و صرف هزینه های فراوان در تشییع و تعزیت او مورد توجه برخی از مورخان قرار گرفته است.[34]

بنی هاشم، تیره ها و قبایل رقیب و همپیمان:

بنی هاشم، تیره ها و قبایل رقیب و همپیمان:
با توجه به جایگاه قریش در میان عرب شبه جزیره، رقابت میان تیره های قریش نیز از اهمیتی خاص برخوردار بود، از این رو هر یک از این تیره ها تلاش می کردند تا از هر طریق ممکن با پیشی گرفتن از رقبا، ریاست و جایگاه ممتازی را در میان قبایل متعدد قریش به دست آورند. گزارشهای متعدد از حسادتها و کینهورزیهای فرزندان عبد شمس (عموزادگان بنی هاشم) نسبت به فرزندان هاشم از همین امر حکایت دارد.
بر پایه برخی از این گزارشها بر اثر رشد جایگاه و منزلت هاشم در میان عرب و به ویژه سران و رؤسای تیره های قریش، امیة بن عبد شمس نسبت به او حسادت ورزید و تلاش کرد تا با اقدامهایی مشابه اقدامات هاشم برای خود منزلتی در میان قریش کسب کند؛ ولی ناکامی او در این امر که با شماتت قریش نیز همراه بود او را برانگیخت تا با طرح منافرت با هاشم به داوری حَکَمی میان خود و هاشم گردن نهد. نتیجه آن شد که امیه با حکم کاهنی از بنی خزاعه به مدت 10 سال به شام تبعید شد.[35] این در حالی است که برخی از محققان با غیر معقول دانستن چنین منازعه ای عدم نقل چنین گزارشی از سوی یعقوبی، مسعودی و ابن هشام را دلیلی بر غیر واقعی بودن آن دانسته اند.[36]
مشابه چنین گزارشی نیز در خصوص عبدالمطلب و حرب بن امیه (پدر ابوسفیان) نقل شده است.[37]
با رحلت عبدالمطلب و افول جایگاه بنی هاشم که عمدتاً برگرفته از ضعف شدید مالی بنی هاشم بود دیگر گزارشی از این منافرتها و قضاوتها در منابع دیده نمی شود. تنها با بعثت پیامبر(صلی الله علیه وآله) است که بر اثر حمایت ابوطالب و بنی هاشم از آن حضرت و رشد مجدّد بنی هاشم رقابتها و درگیریهای متعددی از سوی رقبای بنی هاشم به سرکردگی بنی مخزوم و سپس بنی امیه با آنان گزارش شده است. این امر به یقین برگرفته از دیدگاه این افراد در خصوص نبوت و رسالت پیامبر(صلی الله علیه وآله) بود، زیرا از منظر این افراد بعثت پیامبری از بنی هاشم مقوله ای جدای از رقابتهای قبیله ای نبود و آن را بهانه ای برای حکومت کردن بنی هاشم و حاصل بازیگری آنان می دانستند[38]، از این رو تلاش می کردند تا با انکار نبوت و

رویارویی با پیروان آن حضرت مانع رشد منزلت بنی هاشم گردند. این دیدگاه پس از پیامبر خود را حتی در نزد صحابه پیامبر(صلی الله علیه وآله)در قالب مخالفت با خلافت علی(علیه السلام)آشکار ساخت؛ بسیاری از مخالفان خلافت آن حضرت، خلافت او را به معنای ادامه حکومت بنی هاشم بر عرب می دانستند، چنان که عمر در گفت و گو با علی(علیه السلام) و همچنین عباس بن عبدالمطلب عنوان می کرد که عرب نمی پذیرد که نبوت و خلافت با هم در یک خاندان جمع گردد.[39] مثلث اتحاد ابوبکر، عمر و ابوعبیده[40]که هیچ یک از بنی عبد مناف و آل قصیّ نبودند و می کوشیدند تا خلافت را بین خود دست به دست بگردانند با همین دیدگاه شکل گرفت.
در این میان بنی امیه بیش از دیگران در برابر بنی هاشم قرار می گرفت. اینان پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله)نیز رقابتها و حسادتهای خود را با بنی هاشم به هر بهانه ای آشکار می ساختند. بهانه کردن مرگ عثمان و راه اندازی نبرد صفین در زمان معاویه و همچنین فشار بر حسین بن علی(علیه السلام) و بنی هاشم برای گرفتن بیعت با یزید[41] که در نهایت به حادثه عاشورا انجامید از بزرگ ترین مصادیق رویارویی بنی امیه با بنی هاشم است. سخنان مروان با حسین بن علی(علیه السلام)در جریان بیعت گرفتن از حضرت[42] و همچنین گفتار یزید پس از شهادت امام(علیه السلام)[43] مؤید این دیدگاه است.
همچنین بنی امیه تلاش کردند تا در مقاطعی جایگاه و نقش خود را در اسلام همسطح بنی هاشم معرفی کنند. این در حالی است که حسکانی بنابر روایتی از ابن عباس در تفسیر آیه 9 زمر/39: «هَل یَستَوِی الَّذینَ یعلَمونَ والَّذینَ لا یَعلَمونَ»آورده است که مراد از «الَّذینَ یعلَمون»بنی هاشم و مراد از «الَّذینَ لا یَعلَمون»بنی امیه اند.[44] در این میان، بسیاری از منابع تفسیری بر پایه روایاتی از امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام)مراد از «الَّذینَ یعلَمون»را ائمه شیعه می دانند.[45] نامه حضرت علی(علیه السلام)خطاب به معاویه بیانگر همین نیّت و اقدام بنی امیه در اثبات نقشی همپای بنی هاشم در رشد و تثبیت اسلام است. حضرت در این نامه چنین می نگارد: شما چگونه با ما برابرید [در حالی] که پیامبر از ماست و... سید جوانان بهشت از ما و کودکان آتش (فرزندان مروان بن حکم که پیامبر(صلی الله علیه وآله)، در دوران کودکیِ آنان با تعبیر «صبیة النار» از کافر شدن آنان در آینده خبر داده بود[46]) از شما، بهترین زن عالم

(حضرت فاطمه(علیها السلام)) از ما و حمالة الحطب (همسر ابولهب که طبق فرموده خداوند به آتش افروز ملقب گردید) (مسد/111، 4) از شماست.[47]
همچنین برخی از مفسران آیه 21 جاثیه/45 را نیز در ارتباط با همین تصور ناصحیح بنی امیه در برابر بنی هاشم می دانند و این آیه را در شأن بنی هاشم و بنی امیّه دانسته اند.[48] در این آیه خداوند گمان بدکاران را که می پنداشتند با اهل ایمان برابر و هم سطح اند باطل و مردود می شمارد و حیات و مرگ بدکاران را متفاوت از مؤمنان می داند: «اَم حَسِبَ الَّذینَ اجتَرَحوا السَّیِّـاتِ اَن نَجعَلَهُم کالَّذینَ ءامَنوا و عَمِلوا الصّــلِحـتِ سَواءً مَحیاهُم و مَماتُهُم ساءَ ما یَحکُمون».(< بنی امیه)
منابع همچنین از بنی عبدالدار و بنی مخزوم به عنوان دیگر تیره های رقیب بنی هاشم که (پس از بنی امیه) در دشمنی گوی سبقت را از سایرین ربوده بودند نام برده اند. بنی عبدالدار که نخستین نزاع خود را با هاشم بن عبد مناف در جریان تصدی مناصب مکه داشت با بعثت پیامبر(صلی الله علیه وآله) در کنار بنی امیه قرار گرفت.[49] از نضربن حارث بن کلده به عنوان سرسخت ترین دشمن پیامبر نام برده اند. وی در نبرد بدر اسیر و به فرمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) کشته شد[50]؛ همچنین کشته شدن 11 تن از پرچمداران بنی عبدالدار در نبرد احد[51] تأییدی بر دشمنی سرکردگان این تیره با پیامبر(صلی الله علیه وآله) و بنی هاشم است بنی عبدالدار)
بنی مخزوم نیز با توجه به جایگاه اشرافیت ابوجهل و ریاست او بر مکّه، بعثت پیامبر(صلی الله علیه وآله) از بنی هاشم را خطری برای شرافت و جایگاه خود می دیدند. اینان در گذشته در جریان نزاع بنی عبدالدار و بنی عبد مناف در کنار بنی عبدالدار و در گروه «احلاف» قرار داشتند[52] و با آغاز دعوت علنی حضرت نیز در رأس مخالفان پیامبر قرار گرفتند. اصرار ابوجهل در برخورد با مسلمانان در جریان حرکت سپاه مشرکان مکه به سوی مدینه به رغم دریافت نامه ابوسفیان مبنی بر انصراف سپاه مکه از رویارویی با مسلمانان[53]، مؤیّد شدت عکس العمل بنی مخزوم در برابر بنی هاشم و اسلام است. کشته شدن بزرگان این تیره در جنگ بدر همچون ابوجهل[54] و برادرش عاص بن هشام[55] بر کینه آنان نسبت به بنی هاشم افزود. بنی مخزوم)

در سوی دیگر این منازعات و رقابتها، از تیره هایی نیز به عنوان متحدان و همپیمانان بنی هاشم نام برده شده است که در این میان باید از تیره بنومطّلب بن عبد مناف به عنوان بزرگ ترین و محبوب ترین متحد بنی هاشم نام برد. اینان به همراهی تیره هایی چون بنی زهرة بن کلاب، بنی تیم بن مُرّة بنی حارث بن فهر و بنی اسد بن عبدالعزّی در حلف المطیّبین در کنار هاشم و بنی عبد مناف و در مقابل بنی عبدالدار قرار داشتند.[56] سپس در پیمانِ حلف الفضول که به رهبری زبیر بن عبدالمطّلب در منزل عبدالله بن جدعان بسته شد برای حمایت از مظلوم با بنی هاشم هم قسم شدند.[57]
پس از ظهور اسلام نیز بنی مطّلب در بسیاری از صحنه ها دوشادوش بنی هاشم به حمایت از پیامبر(صلی الله علیه وآله)پرداختند. حضور در شعب ابی طالب و تحمّل سه سال سختی و مرارت در کنار بنی هاشم از بزرگ ترین نمونه های اتحاد بنی مطلّب با بنی هاشم است[58] و از همین روست که وقتی پیامبر(صلی الله علیه وآله)می خواست سهم ذی القربی را از خیبر بین بنی هاشم قسمت کند به بنی مطّلب نیز سهمی داد و چون این عمل مورد اعتراض جبیر بن مطعم و عثمان بن عفان قرار گرفت و آنان برای خود نیز سهمی از ذی القربی طلب کردند پیامبر بنی مطّلب را یار و همراه خود در جاهلیت و اسلام معرفی کرد و آنان را با بنی هاشم یکی دانست.[59]
از خزاعه نیز به عنوان دیگر متحد بنی هاشم یاد می شود. برخی منابع از همراهی خزاعه با عبدالمطلب و همپیمانی با او پس از جریان کشاکش عبدالمطلب و نوفل بن عبد مناف خبر داده اند.[60] ابن سعد در خصوص پیمان خزاعه و عبدالمطلب آورده که این پیمان که با هدف همیاری و نصرت یکدیگر در دارالندوه بسته شد با حضور 7 تن از فرزندان عبدالمطلب و همچنین ارقم بن نضلة بن هاشم و ضحاک و عمرو فرزندان ابی صیفی بن هاشم (برادر زادگان عبدالمطلب) بوده و عبدالمطلب پیمان نامه را بر کعبه آویخت.[61] اگر اختلاف عبدالمطلب و نوفل را در سنین کودکی عبدالمطلب بدانیم (چنان که از گفتار طبری نیز برمی آید) گزارش ابن سعد را نمی توان مربوط به این درگیری دانست، زیرا در گزارش او از حضور فرزندان عبدالمطلب در پیمان سخن به میان آمده است، از این رو باید این پیمان را پیمانی مجزّا از پیمان مورد نظر طبری دانست.


صفات و ویژگیهای بنی هاشم:

صفات و ویژگیهای بنی هاشم:
دوری هاشم و عبدالمطلب از بت پرستی و دیگر ناپاکیهای آن روزگار مورد تأکید برخی از منابع است[62] تا جایی که برخی به استناد درخواست حضرت ابراهیم از خداوند برای دوری فرزندانش از عبادت بتها که در آیه «و اِذ قالَ اِبرهیمُ رَبِّ اجعَل هـذا البَلَدَ ءامِنـًا واجنُبنی وبَنِیَّ اَن نَعبُدَ الاَصنام»(ابراهیم/14،35) بدان تصریح شده، هاشم را از پرستش بت بری می دانند و عدم وجود هرگونه گزارشی از بت پرستی هاشم را مؤیّدی بر ادّعای خود قلمداد می کنند[63]؛ همچنین برخی از مفسران آیه «و نَزَعنا ما فی صُدورِهِم مِن غِلّ اِخونـًا...»(حجر/15،47) را با هدف بالا بردن جایگاه تیره های منسوب به خلفا در شأن بنی هاشم و تیره هایی چون بنی تیم بن مره و بنی عدی دانسته اند[64]، در حالی که بسیاری از مفسران این آیه را در خصوص پرهیزگاران، مؤمنان و اهل بهشت می دانند[65]؛ همچنین وجود صفات پسندیده ای چون جود و بخشش، دوری از رذایل و زشتیها و جوانمردی برای فرزندان هاشم و عبدالمطلب (بنی هاشم و بنی عبدالمطلب) نیز در گزارشها دیده می شود.[66] پیمان حلف الفضول (که در آن بنی هاشم به همراه بنوزهره، بنوتمیم و بنومطّلب متعهد شدند که از مظلوم تا ستاندن حقش دفاع کنند، اگرچه آن مظلوم در مکه غریب یا بنده باشد) نمونه ای گویا از فتوت و جوانمردی بنی هاشم و بنی عبدالمطلب است.[67]
همچنین برخی از مفسران در خصوص آیه «لَقَد مَنَّ اللّهُ عَلَی المُؤمِنینَ اِذ بَعَثَ فیهِم رَسولاً مِن اَنفُسِهِم»(آل عمران/3،164) با استناد به قرائت ضحاک و ابوجوزاء «اَنفُسِهِم» را به فتح فاء «اَنْفَسِهم» که به معنای شریف ترین مردم است خوانده اند[68] که این امر خود بیانگر شرافت و عظمت بنی هاشم و بنی عبدالمطلب است. ضمن آنکه قرطبی چنین قرائتی را در خصوص «أنفسکم» در آیه 128 توبه/9 نیز مورد استناد قرار داده و آن را به شرافت بنی هاشم تفسیر کرده است[69]: «لَقَد جاءَکُم رَسولٌ مِن اَنفُسِکُم عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّم...»(به یقین رسولی از شریف ترین مردمان شما به سویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است ...). در صورتی که چنین قرائتی در این دو آیه صحیح باشد باید این آیات را دلیلی بر شرافت بنی هاشم و بنی عبدالمطلب دانست.
ثعلبی نیز تلاش کرده با دور کردن بنی هاشم

از گناه و پلیدی، مراد از «اهل البیت» را در آیه «... اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ و یُطَهِّرَکُم تَطهیرا =خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد» (احزاب/33،33) بنی هاشم معرفی کند[70] و این در حالی است که به اعتقاد مفسران شیعه و برپایه روایات بسیاری از مفسران سنی مراد از «اهل البیت» مذکور در آیه علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام)هستند.[71]
ابن عباس 7 صفت را برای بنی عبدالمطلب نام برده است که عبارت اند از: جمال، سخنوری، بخشش و جوانمردی، شجاعت، علم، صبر و بردباری و گرامی داشتن زنان.[72] ابن حبیب بغدادی به نقل از کلبی آورده که از علی(علیه السلام)نیز در خصوص بنی هاشم و بنی امیه پرسیدند. حضرت فرمود که بنی هاشم زیبا، سخنور و جوانمرد هستند.[73]

بنی هاشم و ظهور اسلام:

بنی هاشم و ظهور اسلام:
با بعثت پیامبر از میان بنی هاشم، عکس العملهای متفاوتی از سوی بنی هاشم نسبت به دین جدید گزارش شده است؛ شمار اندکی از آنان با پذیرفتن اسلام در زمره یاران حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)درآمدند که در این میان برخی همچون ابوطالب از اظهار اسلام خودداری می کردند تا بدین شکل بتوانند در حمایت از پیامبر گامهای مؤثرتری بردارند. برخی از هاشمیان نیز به دشمنی و رویارویی شدید با حضرت برخاسته، در این راه از هیچ اقدامی فروگذار نکردند؛ ابولهب عموی پیامبر[74] و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب که به هجو پیامبر می پرداخت[75] از جمله این افرادند. در کنار این دو گروه، بسیاری از بنی هاشم بدون قبول اسلام گاه بر پایه روابط قبیلگی به حمایت از آن حضرت می پرداختند، چنان که قمی در تفسیر خود در خصوص آیه «و هُم یَنهَونَ عَنهُ و یَنـَونَ عَنه و آنان (کافران) [مردم را]از وی (پیامبر(صلی الله علیه وآله)) بازمی دارند و خود از او دور می شوند» (انعام/6،26) آورده که بنی هاشم در عین حالی که به پیامبر(صلی الله علیه وآله) ایمان نیاورده بودند، از آن حضرت حمایت کرده، مخالفان قریشی را از آن حضرت دور می کردند.[76]این در حالی است که برخی از مفسران خطاب این آیه را به کافران دانسته و در توضیح و تفسیر آن آورده اند که کفار قریش مردم را از پیروی پیامبر بازمی داشتند و آنها را از نزدیکی با آن حضرت دور می کردند.[77] در این میان برخی از

بنی هاشم نیز با اتخاذ موضع بی طرفانه به اکراه در صف مخالفان آن حضرت قرار می گرفتند، در هر حال طبق آنچه که از منابع به دست می آید بسیاری از بنی هاشم در سالهای پس از هجرت و به ویژه در فتح مکه مسلمان شدند، چنان که عقیل بن ابی طالب قبل از حدیبیه[78] یا در سال هشتم[79]، ابوسفیان بن حارث در فتح مکه[80]، نوفل بن حارث در ایام خندق[81]، عباس بن عبدالمطلب نیز به اختلاف قبل از بدر[82] یا پیش از فتح خیبر[83] مسلمان شدند. برخی نیز همچون ابولهب[84]، عتبة بن ابی لهب[85]و طالب بن ابی طالب[86] کافر مردند و به آن حضرت ایمان نیاوردند، گرچه برخی معتقدند که طالب به پیامبر ایمان آورد.[87]
با نزول آیه «و اَنذِر عَشیرَتَکَ الاَقرَبین...»(شعراء/26،214) دعوت علنی پیامبر(صلی الله علیه وآله)از میان بنی هاشم آغاز و علی(علیه السلام) از سوی آن حضرت مأمور دعوت از بنی هاشم و بنی عبدالمطلب شد.[88] پس 40 تن از مردان آنان در خانه ابوطالب جمع شدند. این اجتماع که نخستین نشست آن با سخنان ابولهب ناتمام ماند در جلسه دوم با سخنان پیامبر و اعلان رسالت خود و همچنین تعیین علی(علیه السلام) به عنوان وصیّ و وزیر پیامبر(صلی الله علیه وآله)پایان یافت.[89] بیعت عشیره) این در حالی است که برخی منابع تفسیری بیم دادن پیامبر به فاطمه(علیها السلام) و صفیه دختر عبدالمطلب و همچنین انذار قریش به طور عموم بر کوه صفا یا در مکانهای دیگر را از اقدامهای آن حضرت پس از نزول این آیه می دانند[90] که در یک جمع بندی کلی می توان همه این گزارشها را اقدامهایی از سوی حضرت پس از نزول آیه انذار دانست. با تعیین علی(علیه السلام)به عنوان فردی که از این پس بنی هاشم باید گوش به فرمان او باشند آن حضرت مورد سخره گروهی از بنی هاشم قرار گرفت. برخی نزول آیه 29 مطفّفین/83 را در این خصوص می دانند[91]: «اِنَّ الَّذینَ اَجرَموا کانوا مِنَ الَّذینَ

ءامَنوا یَضحَکون همانا کافران به کسانی که ایمان آورده اند می خندند». البته برخی نیز این آیه را در خصوص منافقانی می دانند که به تمسخر علی(علیه السلام) می پرداختند.[92]
آشکار شدن دعوت پیامبر و حمایت همه جانبه بنی هاشم و بنی مطلب به رهبری ابوطالب از حضرت، مشرکان مکه به ویژه سرکرده تیره های رقیب و مخالف بنی هاشم (ابوسفیان رهبر بنی امیه و ابوجهل رئیس بنی مخزوم) را به جبهه گیری در برابر پیامبر واداشت. نگرانی و حسادت مخالفان از رشد دوباره جایگاه و موقعیت بنی هاشم در میان قریش و سایر قبایل عرب را که در واقع با رحلت هاشم رو به افول گذارده و در پی رحلت عبدالمطلب بر شدت آن افزوده شده بود می توان از عوامل مهم این مخالفتها و جبهه گیریها دانست.
برخی از مفسران در خصوص آیه «و لَو نَشاءُ لَجَعَلنا مِنکُم مَلـئِکَةً فِی الاَرضِ یَخلُفون =و هرگاه بخواهیم به جای شما در زمین فرشتگانی قرار می دهیم که جانشین (شما) گردند» (زخرف/43،60) با تطبیق ضمیر «کُم» در آیه بر بنی هاشم، آن را در شأن و تأیید حکومت بنی هاشم دانسته و گزارش داده اند که چون حارث بن عمرو فهری از نزول این آیه در شأن بنی هاشم آگاه شد گفت که اگر این آیه حق است و بنی هاشم همچون پادشاهان یکی پس از دیگری حکومت بر عرب را به ارث می برند، پس بر ما از آسمان سنگ یا عذاب دردناک ببارد.[93]
در هر حال با آغاز جبهه گیری قبایل مشرک در برابر پیامبر(صلی الله علیه وآله) و شکست گفت و گوهای آنان با ابوطالب برای پایان دادن به فعالیتهای محمد(صلی الله علیه وآله) یا توقّف حمایت بنی هاشم و بنی مطّلب از پیامبر، فشار مشرکان بر مسلمانان بی دفاع با هدف پراکندن آنان از اطراف آن حضرت افزایش یافت. در این میان برخی از مفسران با استناد به روایتی از ابن عباس و توسعه در مصداق «القربی» در آیه «قُل لا اَسـَلُکُم عَلَیهِ اَجرًا اِلاَّ المَوَدَّةَ فِی القُربی»(شوری/42،23) تلاش کرده اند تا این آیه را در خصوص توصیه پیامبر به قریش و بنی هاشم معرفی کنند[94]؛ توصیه به اینکه اگر هم به او ایمان نمی آورند دست کم قرابت و نزدیکی با او را مورد توجه قرار دهند و از آزار و اذیت او دست برداشته، حمایتش کنند.[95] این در حالی است که بنابر برخی روایات نقل شده از ابن عباس، سعید بن جبیر و... این آیه خطاب به مؤمنان بوده، مراد از «القربی» نیز اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) یعنی علی و فاطمه و فرزندان او هستند.[96] پیامبر(صلی الله علیه وآله) نیز تلاش کرد تا با

فراهم کردن زمینه مهاجرت گروهی از مسلمانان به حبشه از این فشارها بکاهد. حضور برخی از بنی هاشم چون رقیه[97](دختر پیامبر) و جعفر بن ابی طالب (رهبر مهاجران) به همراه همسرش اسماء بنت عمیس[98] در این مهاجرت گزارش شده است. این در حالی بود که رشد روزافزون اسلام در مکه به ویژه در پی اسلام حمزة بن عبدالمطلب از یک سو و همچنین بازگشت نافرجام فرستادگان مشرکان از حبشه از سوی دیگر شکستی برای آنان در برابر پیامبر و مسلمانان تلقی می شد، از این رو وقتی با خودداری بنی هاشم از تحویل پیامبر روبه رو شدند با هم پیمان بستند که با تحریم هرگونه ارتباط با بنی هاشم و بنی مطّلب ضمن به شکست کشاندن مدعیان دین جدید، رقیب دیرین خود را نیز از صحنه رقابت خارج کنند.[99] ابوطالب نیز با فراخوانی مردان بنی هاشم از کافر و مسلمان،[100] آنان را به کعبه، حرم، رکن و مقام سوگند و بر حفاظت از پیامبر در شعب ابی طالب فرمان داد.[101] آنان نیز به همراه بنومطّلب همگی (جز ابولهب[102] و ابوسفیان بن حارث[103]) وارد شعب شدند. ابن اسحاق و برخی از مورخان اشعار بسیاری را از ابوطالب در تحریک بنی هاشم در روزهای بحرانی دعوت پیامبر نقل کرده اند.[104] منابع در بیان شدت فشار بر بنی هاشم در شعب ابی طالب گفته اند که صدای گریه کودکان گرسنه بنی هاشم شبها خواب راحت را بر قریشیان سخت کرده بود.[105] شکست محاصره سه ساله بنی هاشم اگرچه در حدّ خود نقطه عطفی در مسیر مقاومت مسلمانان در برابر فشارهای مشرکان محسوب می شد؛ امّا با رحلت ابوطالب (سال دهم بعثت) به عنوان بزرگ ترین حامی پیامبر(صلی الله علیه وآله)این موفقیت کم رنگ شد و فشار قریش نیز بر پیامبر(صلی الله علیه وآله)شدت یافت.[106]
از این پس به نظر می رسد که سران بنی هاشم همچون گذشته از پیامبر(صلی الله علیه وآله)حمایت نمی کردند تا آنجا که پیامبر در بازگشت از طائف با حمایت مطعم بن عدی[107] از فرزندان نوفل بن عبدمناف وارد مکه شد.

با هجرت پیامبر به مدینه برخی از بنی هاشم همچون حمزه و علی نیز هجرت به مدینه را بر ادامه حضور در مکه ترجیح دادند؛ ولی عمده بنی هاشم در مکّه همچنان ساکن بودند. شماری از این افراد حتی به اجبار در جنگ بدر نیز در سپاه مشرکان حاضر شدند که در آن میان طالب بن ابی طالب (برادر علی(علیه السلام)) در بین راه از همراهی مشرکان دست کشید و به مکه بازگشت[108]؛ ولی برخی چون عباس بن عبدالمطلب، عقیل بن ابی طالب، نوفل بن حارث و عتبه از بنی فهر که همپیمان بنی هاشم بود در جنگ شرکت کردند و توسط مسلمانان به اسارت درآمدند.[109] پیامبر که پیش از شروع جنگ مسلمانان را از حضور اجباری برخی از بنی هاشم در سپاه مشرکان آگاه کرده بود آنان را از کشتن این گروه برحذر داشت. با پایان یافتن جنگ و آزادی اسیران مشرک، اسرای هاشمی (عباس، عقیل و نوفل) مدت کوتاهی در مدینه در نزد آن حضرت ماندند.[110]
از سوی دیگر در این جنگ در جبهه مسلمانان همان تعداد اندک از مهاجران بنی هاشم در رکاب پیامبر(صلی الله علیه وآله)جنگیدند. ابن هشام از حمزه و علی(علیه السلام)به همراه برخی از موالی و همپیمانان بنی هاشم یاد می کند.[111] اینان در سایر جنگها نیز پیامبر را همراهی کردند. شهادت حمزه در احد در سال سوم هجرت[112]، جعفربن ابی طالب در موته در سال هشتم[113]، ایمن بن ام ایمن از موالی بنی هاشم در حنین در سال هشتم[114]، حضور علی بن ابی طالب در تمامی غزوات پیامبر (جز تبوک که به فرمان پیامبر(صلی الله علیه وآله)، در مدینه باقی ماند)، پایداری و دفاع 9 یا 10 تن از بنی هاشم در حنین از پیامبر(صلی الله علیه وآله) همگی از حمایت و همراهی گروههایی از بنی هاشم از حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) حکایت دارد. منابع از علی بن ابی طالب؛ عباس بن عبدالمطلب و پسرش فضل، ابوسفیان، نوفل و ربیعه (3 فرزند حارث بن عبدالمطلب)، عتبه و معتّب فرزندان ابولهب و ایمن بن ام ایمن به عنوان هاشمیانی که تا آخرین لحظه در حنین به دفاع از پیامبر پرداختند یاد می کنند.[115] برخی منابع شیعی آیات 25 ـ 26 توبه/9 را در شأن این افراد می دانند[116]: «لَقَد نَصَرَکُمُ اللّهُ فی مَواطِنَ کَثیرَة و یَومَ حُنَین اِذ اَعجَبَتکُم کَثرَتُکُم فَلَم تُغنِ عَنکُم شیــًا وضاقَت عَلَیکُمُ الاَرضُ بِما رَحُبَت ثُمَّ ولَّیتُم مُدبِرین * ثُمَّ اَنزَلَ

اللّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسولِهِ و عَلَی المُؤمِنینَ و اَنزَلَ جُنودًا لَم تَرَوها وعَذَّبَ الَّذینَ کَفَروا وذلِکَ جَزاءُ الکـفِرین».در این آیات خداوند ابتدا ضمن یادآوری خودبینی و غرور مسلمانان در جنگ حنین و فرار آنها، به نصرت و یاری خود در این جنگ اشاره می کند. حنین / غزوه)

پیامبر و بنی هاشم:

پیامبر و بنی هاشم:
به رغم حمایتهای بنی هاشم و بنی عبدالمطلب از پیامبر(صلی الله علیه وآله)چه در دوره حضور در مکّه و چه پس از هجرت به مدینه، پیامبر(صلی الله علیه وآله) هیچ گاه امتیازی خاص برای بنی هاشم از آن جهت که از قبیله و نزدیکان او هستند قائل نشد. این در حالی است که بسیاری از منابع اهل سنّت بر احادیثی منسوب به پیامبر تأکید کرده اند که در آنها تلاش شده بنی هاشم و بنی عبدالمطلب به عنوان بهترین عرب و حتی بهترین انسانها معرفی شوند[117]؛ اما با توجه به آنکه این احادیث عموماً در دوره حکومت بنی عباس نقل شده ممکن است در حمایت از عباسیان حاکم نقل شده باشد، از این رو باید عکس العملهای پیامبر(صلی الله علیه وآله) در برابر برخی از افراد بنی هاشم را از منظر احترام آن حضرت به مؤمنان هاشمی و یاوران خود دانست، چنان که آمده است که چون فردی از بنی هاشم می مرد پیامبر پس از خاک سپاری او، قبر را با آب خیس می کرد و بعد کف دست خود را بر گِل قبر می فشرد به طوری که اثر دست پیامبر روی قبر می ماند. این عمل به حدّی در خصوص قبور بنی هاشم شهرت یافته بود که اگر غریبه ای وارد مدینه می شد و چنین قبری را می دید از وفات فردی از خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله)آگاه می شد[118]، همچنین آورده اند که با شهادت جعفربن ابی طالب، پیامبر به فاطمه(علیها السلام) فرمان داد تا سه روز غذای خانه جعفر را آماده کند. این عمل بعدها به صورت سنّتی در میان بنی هاشم باقی ماند.[119]
نیز آمده که چون روزی پیامبر از منزل خود بسیار خوشحال بیرون آمد و مردم راز آن را پرسیدند، فرمود: جبرئیل از سوی خداوند آمد و گفت: خداوند 7 تن از بنی هاشم را برگزید که در گذشته و آینده مانند آنها نیافریده و نخواهد آفرید: تو ای پیامبر، علی وصی تو، حسن و حسین نوادگان تو، حمزه عموی تو، جعفر پسر عموی تو و قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که عیسی پشت سر او نماز می گزارد.[120] نیز در خبری آمده که چون مهاجران، انصار و بنی هاشم در اینکه کدام یک نزد پیامبر محبوب ترند اختلاف کردند حضرت خود را برادر انصار، و از میان مهاجران خواند؛ ولی در خصوص بنی هاشم فرمود: شما از من و با من هستید.[121]

حرام شدن زکات بر بنی هاشم[122] و اختصاص یافتن فیء و خمس به آنان از احکام ویژه این تیره است[123] که اعتبار آنان را در نزد خداوند نیز آشکار می کند. مفسران ضمن استناد به آیه 41 انفال/8 که در آن خداوند خمس استفاده های مالی را برای خود، پیامبر، نزدیکان حضرت، یتیمان، مساکین و در راه ماندگان معرفی کرده است مراد از نزدیکان پیامبر را بنی هاشم و بنی عبدالمطلب می دانند.[124] در این میان بسیاری از مفسران شیعه مراد از ذی القربی را اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله)می دانند[125]، چنان که برخی نیز مجموعه قریش را از نزدیکان پیامبر و از مصادیق ذی القربی دانسته و در خمس غنایم سهیم کرده اند[126]: «و اعلَموا اَنَّما غَنِمتُم مِن شَیء فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ ولِلرَّسولِ ولِذِی القُربی والیَتـمی والمَسـکینِ وابنِ السَّبیلِ اِن کُنتُم ءامَنتُم بِاللّهِ وما اَنزَلنا عَلی عَبدِنا یَومَ الفُرقانِ یَومَ التَقَی الجَمعانِ واللّهُ عَلی کُلِّ شَیء قَدیر» خمس) همین تفاسیر از سوی مفسران در خصوص واژه ذی القربی در آیه 7 حشر/59 نیز ارائه شده است و این آیه را در شأن بنی هاشم یا اهل بیت پیامبر(علیهم السلام)[127] دانسته اند:«ما اَفاءَ اللّهُ عَلی رَسولِهِ مِن اَهلِ القُری فَلِلّهِ و لِلرَّسولِ ولِذِی القُربی والیَتـمی والمَسـکینِ وابنِ السَّبیلِ =آنچه خدای از [دارایی] ساکنان آن قریه ها عاید پیامبرش گردانید از آنِ خدا و پیامبر و متعلق به خویشاوندان نزدیک [وی ]و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است. همه از ذریه پیامبر ـ است...». فیء) البته این سهم پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله)توسط خلفا، به بهانه آنکه پیامبران از خود ارثی نمی گذارند حذف گردید.[128]
با نزدیک شدن رحلت پیامبر، آن حضرت بنی هاشم را فرا خواند و با آنان سخن گفت.[129]

بنی هاشم پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله):

بنی هاشم پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله):
پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله)عده ای از بنی هاشم عهده دار تجهیز پیامبر (غسل، کفن و دفن) شدند. اگرچه برخی منابع از حضور برخی صحابه در تجهیز پیامبر(صلی الله علیه وآله)یاد کرده اند؛[130] اما بسیاری منابع از علی(علیه السلام)، فضل بن عباس و اسامه از موالی بنی هاشم به عنوان افرادی از بنی هاشم که پیکر آن حضرت را درون قبر نهادند نام برده اند.[131]

برخی نیز عباس را در زمره این افراد دانسته اند.[132] و این در حالی بود که انصار و مهاجران در این زمان در سقیفه بنی ساعده مشغول تعیین خلیفه ای از میان خود بدون مشورت با بنی هاشم به رغم اعلام وصایت و جانشینی علی(علیه السلام) از سوی پیامبر(صلی الله علیه وآله)بودند. عباس بن عبدالمطلب، فرزندش فضل و عتبة بن ابی لهب از افراد بنی هاشم بودند که در حمایت از علی در روزهای آغازین خلافت ابوبکر با او بیعت نکردند و در این میان ملاقات ابوبکر با عباس برای جلب نظر او نیز نتیجه ای نداد.[133]
از این زمان کشمکش میان بنی هاشم و خلفا و حاکمان پس از آنان در تمامی دوره ها وجود داشته، اگرچه با گذشت زمان این برخوردها شائبه و رنگ و بویی متفاوت به خود گرفته و گاه انگیزه ها و تعصبات قومی و قبیلگی در آن نقش ایفا کرده است؛ امری که حتی در دشمنی بسیاری از سرکردگان مشرک با پیامبر(صلی الله علیه وآله) نیز دخالت داشت.
با روی کار آمدن عثمان و رشد قدرت بنی امیه به عنوان دشمن دیرین بنی هاشم کینه ها و حسادتهای امویان با بنی هاشم که از زمان فتح مکه (سال 8 هجری) موقعیتی برای ظهور پیدا نکرده بود دوباره آشکار گشت. سخنان ابوسفیان خطاب به عثمان که از او خواست تا خلافت را در میان بنی امیه موروثی کند، زیرا هیچ بهشت و جهنمی وجود ندارد[134] به خوبی می تواند در تحلیل حوادث پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) مورد توجه قرار گیرد. بنی امیه) البته این همه بدان معنا نیست که علی(علیه السلام)و بنی هاشم در دوره سه خلیفه نسبت به وقایع سرزمینهای اسلامی و سرنوشت مسلمانان بی توجه باشند، بلکه هم چنان که بیعت علی(علیه السلام) و بنی هاشم با این خلفا با هدف حفظ اسلام و اتحاد مسلمانان صورت گرفت اینان در اداره حکومت اسلامی نیز نقش ایفا کردند، چنان که از حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب به عنوان والی مکه در زمان ابوبکر، عمر و عثمان[135] نام برده شده است.
با شروع حکومت علی(علیه السلام) (35 ـ 40ق ) بنی هاشم در تمامی وقایع در کنار آن حضرت حضور داشتند و گرچه در این زمان مدینه، شهر پیامبر مسکن بنی هاشم بود؛ ولی با تغییر مرکز حکومت و انتقال آن به کوفه گروهی از بنی هاشم نیز به این شهر رفتند. حضور برخی بنی هاشم در جمع کارگزاران حضرت علی(علیه السلام)[136] و در کنار او در صفین[137] و توجه به تلقی معاویه که سپاه کوفه را

«سپاه بنی هاشم» می خواند[138] حائز اهمیت است. پس از آن حضرت نیز در حکومت کوتاه مدت امام حسن(علیه السلام) (40 ـ 41 ق ) به رغم حمایت بنی هاشم از امام برخی از بزرگان بنی هاشم همچون عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب فرمانده سپاه امام با پیوستن به سپاه معاویه امام را مجبور به صلح کردند.[139]
بنی هاشم جملگی در جریان بیعت گرفتن برای یزید از بیعت با او خودداری کردند[140] و در حادثه قیام امام حسین(علیه السلام)برخی از هاشمیان (آل عقیل و آل علی) او را همراهی کردند.[141] بنی هاشم به رغم دشمنی با حکومت ظالمانه بنی امیه آنگاه که عبدالله بن زبیر در سال 63 هجری مکه را تصرف کرد و آسیبهای فراوانی بر حکومت امویان وارد آورد از بیعت با او خودداری کردند تا جایی که عبدالله اقدام به تبعید و به نقلی زندانی کردن افرادی چون محمد بن حنیفه فرزند امیرمؤمنان، امام علی(علیه السلام) و عبدالله بن عباس کرد.[142] با سرکوب قیام عبدالله بن زبیر امویان دوباره متوجه بنی هاشم شدند و به آزار و اذیت و شکنجه حامیان آنان پرداختند. دستور هشام بن عبدالملک مبنی بر بریدن دست و زبان کمیت بن زید اسدی به جرم سرودن مرثیه برای زیدبن علی بن حسین نمونه ای از این واقعیت است.[143]
فعالیتها و اقدامات گروهها و تیره های مختلف بنی هاشم همچون علویان (زیدیان، بنی الحسن و بنی الحسین) و بنی عباس تا پایان حکومت امویان ادامه داشت تا آنکه بنی عباس توانستند با سوء استفاده از جایگاه خاندان پیامبر در میان مردم، با فریب مردم ناراضی از حکومت بنی امیه در سال 132 هجری[144] امویان را ساقط و خود تا سال 656 هجری[145] حکومت را در اختیار گیرند.
افزون بر اینان سلسله های هاشمی تبار دیگری چون فاطمیان، ادریسیان و علویان همزمان با عباسیان در مصر، مراکش و طبرستان حکومت کردند.

جایگاه و شأن بنی هاشم در جهان اسلام:

جایگاه و شأن بنی هاشم در جهان اسلام:
با توجه به اهمیت و رشد جایگاه هاشم بن عبد مناف و اقدامات مثبت فرزندش عبدالمطلب، بنی هاشم در میان عرب دارای شأن والایی گردید. اگرچه این جایگاه در مقاطعی که به آن اشاره شد با افول شدیدی مواجه گردید؛ ولی با ظهور اسلام و بعثت پیامبر(صلی الله علیه وآله) از میان بنی هاشم

موجبات رشد این تیره بیش از گذشته فراهم شد و در این میان اقدامات مخالفان در برابر بنی هاشم نیز هیچ گاه نتوانست نتایج مورد نظر آنان را فراهم کند. قرار گرفتن بنی هاشم در صدر دیوان عمر و اختصاص یافتن سهمی افزون از سایر مسلمانان به بنی هاشم[146] در این دیوان و همچنین سروده شدن اشعاری در وصف این خاندان همچون «هاشمیات» کمیت بن زید اسدی[147] در دوره حکومت بنی امیه (بزرگ ترین دشمن بنی هاشم) از شواهد رشد ارزشی این خاندان پس از رحلت پیامبر است.
با گسترش فتوحات و حضور مسلمانان و شیعیان هوادار حکومت بنی هاشم در سرزمینهای فتح شده، بنی هاشم که در دوره اموی از صف بندی واحد سیاسی برخوردار بود از شأن و منزلتی خاص در بین نومسلمانان نیز برخوردار گردید. همین امر سبب شد که عباسیان (تیره ای از بنی هاشم) آنگاه که دعوت خود برضدّ بنی امیه را آغاز کردند مردم ستمدیده از حکومت امویان را به حکومت بنی هاشم فرا خوانند.[148] در واقع از این زمان به تدریج صف بندی واحد بنی هاشم از هم گسسته شد و فرزندان عباس و علی(علیه السلام)در عرصه سیاست از یکدیگر جدا شدند، چنان که با به قدرت رسیدن بنی عباس آنان فرزندان علی(علیه السلام) را خطری بزرگ برای خود می دانستند و با امامان شیعه که همگی از آل علی(علیه السلام) بودند برخوردی خصمانه داشتند و با این حال حکومت خود را با عنوان «دولت بنی هاشم» معرفی می کردند و این در حالی بود که در سوی دیگر شیعیان و پیروان آل علی(علیه السلام) از حکومت آل عباس با عنوان «دولت بنی عباس» تعبیر می کردند؛ ولی به رغم تلاشهای شیعیان در این دوره اصطلاح بنی هاشم بیشتر بر فرزندان عباس اطلاق می شد و اصطلاح «آل ابی طالب» بر فرزندان علی(علیه السلام) دلالت می کرد.[149]