گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلدششم
پنجاه هزار سال


پنجاه هزار سال => قیامت

پند

پند =>موعظه

پوست

اشاره

پوست : پوشش سطحی بدن
پوست متشکل از سه لایه است که بخشی از آن بی جان و بخشی زنده و دارای فعالیتهای زیستی است. محافظت از بافتهای زیرین در برابر میکروبها، اشیای خارجی و گرما و سرما، تعیین رنگ بدن و انتقال داده های حسی از کارکردهای پوست است.[1] پوست را در عربی «جِلْد» گویند[2] و «جَلْد» مصدر اشتقاقی از آن به معنای ضربه زدن به پوست است.[3] بخش ظاهری پوست، «بَشَره» و باطن آن «اَدَمَه» نامیده می شود.[4] به انسان نیز چون پوست بدنش دیده می شود، و مانند دیگر جانداران پوشیده از مو و پشم نیست، «بَشَر»

می گویند.[5] برخی دیگر بر این باورند که معنای اصلی این ماده شادی و خوشحالی است و چون اثر این حالات نفسانی بر پوست ظاهر می شود. بَشَره برای دلالت بر آن به کار رفته است.[6]
در قرآن تنها از واژه جلد برای پوست استفاده شده است. در کنار آیات پوست، گروه دیگری از آیات با تعابیری مانند لمس، مسّ و مسح به حس بساوایی اشاره دارد که در ارتباط مستقیم با پوست است. اختلاف رنگ پوست در قرآن از آیات خداوند شناخته می شود: «و مِن ءایـتِهِ خَلقُ السَّمـوتِ والاَرضِ واختِلـفُ اَلسِنَتِکُم واَلونِکُم اِنَّ فی ذلِکَ لاَیـت لِلعــلِمین».(روم/30،22) تفاوت انسانها در رنگ پوست و اختلاف زبانها حاکی از توانایی خداوند بر آفرینش گونه های متفاوت است. آیه 80 نحل/16 نیز استفاده از پوست حیوانات برای سکونت را از نعمتهای خداوند قلمداد می کند: «واللّهُ ... جَعَلَ لَکُم مِن جُلودِ الاَنعـمِ بُیوتـًا تَستَخِفّونَها».افزون بر این نگاه نشانه شناختی، در وصف ایمان خداترسان، و در برخی احکام فقهی مانند تازیانه زدن، و در ارتباط با رستاخیز و چهره بدکاران در آن روز نیز از موضوع پوست یاد شده است؛ قرآن برای بیان حال خداترسان به توصیف حالت ظاهری پوست آنان می پردازد: «تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلودُ الَّذینَ یَخشَونَ رَبَّهُم ثُمَّ تَلینُ جُلودُهُم وقُلوبُهُم اِلی ذِکرِ اللّه».(زمر/39،23) هنگام ترس پوست بدن سخت و کشیده و موهای آن راست می شود. آرامش و اطمینان نفس سبب می شود دوباره پوست بدن نرم و لطیف گردد. قرآن با تشبیهی ظریف پوست خداترسان را هنگام شنیدن آیات خدا و ترس از خشم و غضب او سخت و کشیده وصف می کند[7] و این توصیف نشان احساس مسئولیت مؤمنان در جلب رضای خداوند است.[8] پس از آن یاد خداوند موجب نرم شدن پوست و قلب آنان گشته، آرامش و اطمینان به وجودشان باز می گردد. آرامش و اطمینان با شنیدن آیات رحمت خداوند[9] و تصدیق و عمل به محتوای کتاب او[10] حاصل می شود. ضربه زدن با شلاق بر پوست کیفری است که در آیاتی چند برای خطاکاران در نظر گرفته شده است. حد زناکار از جمله این کیفرهاست که در قرآن 100 ضربه تعیین شده است: «الزّانِیَةُ والزّانی فَاجلِدوا کُلَّ واحِد مِنهُما مِائَةَ جَلدَة».(نور/24،2) و 80 ضربه نیز برای کسانی است که به زنان پاکدامن تهمت زده، و نتوانند 4 شاهد بر ادعای خود بیاورند: «والَّذینَ یَرمونَ المُحصَنـتِ ثُمَّ لَم یَأتوا بِاَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدوهُم ثَمـنینَ جَلدَةً».(نور/24،4) برخی مفسران استفاده از «فَاجلدوا»را بدان دلیل

دانسته اند که ضربه ها باید بر پوست زده شود بدون اینکه گوشت بدن آسیب ببیند.[11]
نجاست یا پاکی پوست مردار موضوع فقهی دیگری است که مفسران و فقها در تبیین آن به آیه 173 بقره/2 استناد کرده اند: «اِنَّما حَرَّمَ عَلَیکُمُ المَیتَةَ والدَّمَ».این آیه ناظر به حرمت استفاده از مردار است که می تواند بر پوست آن نیز تعمیم یابد. در این زمینه نظرهای متفاوت و گاه متضادی وجود دارد؛ همچنین برخی ذیل این آیه را مجالی برای بررسی حکم پوست دبّاغی شده یافته اند.[12]

یادکرد پوست در آیات روز جزا:

یادکرد پوست در آیات روز جزا:
توانایی خداوند بر بازسازی سر انگشتان در قیامت* از نشانه های قدرت خداوند در قرآن است. قرآن در برابر پندار نادرست انسان از ناتوانی خداوند بر جمع کردن استخوانها در قیامت، بیان می دارد که خدا حتی قادر است خطوط سرانگشتان را دوباره بازسازی کند[13]: «بَلی قـدِرینَ عَلی اَن نُسَوِّیَ بَنانَه».(قیامت/75،4) برخی معاصران با رویکردی علمی، آیه را به طور تلویحی ناظر به تفاوت سر انگشتان انسانها دانسته اند.[14]
طبق گزارش قرآن، در قیامت صورت گناهکاران، سیاه و چهره مؤمنان سفید و نورانی می شود: «یَومَ تَبیَضُّ وُجوهٌ و تَسوَدُّ وُجوهٌ...»(آل عمران/3،107) و مجرمان از طریق علامتهای ظاهریشان شناخته می شوند: «یُعرَفُ المُجرِمونَ بِسیمـهُم».(الرحمن/55،41 و نیز نک: اعراف/7،48) مفسران در وصف چهره مجرمان در روز جزا گفته اند که پوستشان سیاه و چشمانشان نیلی خواهد بود.[15]
گوشها، چشمها و پوستها در قیامت بر اعمال صاحبانشان شهادت خواهند داد: «حَتّی اِذا ما جاءوها شَهِدَ عَلَیهِم سَمعُهُم و اَبصـرُهُم و جُلودُهُم بِما کانوا یَعمَلون» فصّلت/41،20) برخی بر این باورند که تکلم در آن جهان نه به شیوه رایج و معمول این جهان است، زیرا در آن زمان امر پنهانی باقی نمی ماند: «یَومَ تُبلَی السَّرائِر»(طارق/86،9) تا به تکلم نیاز باشد.[16] گروهی از متکلمان نیز تکلم اندامهای بدن از جمله پوست را ممتنع شمرده، به توجیه آیاتی که بر این موضوع دلالت دارد، پرداخته اند.[17] برخی مفسران پوستها را به آلت تناسلی انسان تأویل برده، این نحوه بیان را به سبب حفظ ادب دانسته اند[18]؛ اما دیگران بر این باورند که مراد همه پوستهای بدن است که انسانها با آنها مرتکب گناه

می شوند.[19] در بین مفسران 4 دیدگاه عمده درباره تکلم پوست وجود دارد: 1 اعضا و قوای انسان دارای شعورند و گناهان صاحب خود را در دنیا فهمیده و در قیامت به آن شهادت می دهند.[20] 2. خداوند آنها را موجودی زنده و باشعور ساخته، قدرت تکلم می دهد. 3 اصوات را برای این اعضا خلق می کند که در این صورت اسناد تکلم بر اعضا مجاز خواهد بود. 4. در آنها حالتهایی پدید می آورد که حاکی از گناهکاری است و در این صورت تکلم اعضا مجازی است.[21]
مجرمان پس از رودررویی با این حالت استیصال و سرگشتگی، به طوری که همه شواهد را بر ضدّ خود یافته اند و دیگر راه چاره و گریزی باقی نمانده است، از پوستهای خود سبب شهادت دادنشان را می پرسند: «و قالوا لِجُلودِهِم لِمَ شَهِدتُم عَلَینا قالوا اَنطَقَنَا اللّهُ الَّذی اَنطَقَ کُلَّ شَیء».(فصّلت/41،21) برخی مفسران درباره اختصاص پرسش گناهکاران از پوست گفته اند که چشم و گوش مانند سایر شاهدان بر گناه اعضای دیگر شهادت می دهند، حال آنکه پوست بر گناهی که خود بدان دست یازیده و به طور مستقیم در آن شرکت داشته اعتراف می کند.[22] در جایی دیگر با رویکردی علمی چنین به توجیه این اختصاص پرداخته شده است که همه اندامهای حسی (چشم، گوش، پوست، مغز و ...) در ابتدا از لایه ای پوستی تشکیل شده است، از این رو می توان بر همه آنها عنوان جلود اطلاق کرد.[23]
سوزاندن یا کندن پوست در آیات متعددی از عذابهای جهنم قلمداد شده است. خداوند مکذبان آیاتش را به آتش جهنم وعده داده است و هر بار که پوستشان بریان شود و بسوزد، پوستی جدید جایگزین آن خواهد شد[24]: «اِنَّ الَّذینَ کَفَروا بِـایـتِنا سَوفَ نُصلیهِم نارًا کُلَّما نَضِجَت جُلودُهُم بَدَّلنـهُم جُلودًا غَیرَها لِیَذوقوا العَذاب».(نساء/4،56) این آیه ترسیمی هولناک از عذاب جهنم و تداوم آن دارد.[25] مفسران دیدگاههای متفاوتی در مورد جایگزین شدن پوست جدید مطرح کرده اند؛ برخی به روییدن پوست جدید به جای پوست سوخته شده معتقدند. آنان در توجیه عذاب شدن پوستهای جدید با آنکه گناهی مرتکب نشده اند، می گویند که این صاحبان پوستها هستند که عذاب می شوند و احساس و شعور درد از سوی پوستها مقبول نیست.[26] برخی دیگر چنین می پندارند که همان پوستهای پیشین، دوباره روییده می شوند و در توضیح عبارت

«جُلوداً غَیرَها»انگشتری را مثال می زنند که بشکند و از قطعات شکسته آن، انگشتری جدید ساخته شود[27]؛ همچنین گفته شده که جلود کنایه از لباسهاست. برخی نیز مجموع عبارت را کنایه از تداوم عذاب و کم نشدن احساس درد با عادی شدن آن دانسته اند.[28]

کارکردهای پیونداری بساوایی :

کارکردهای پیونداری بساوایی :
پوست و بساوایی یکی از وسایل ارتباطی انسان با محیط اطراف و دیگران است، از همین رو بیماریهای پوستی بیشترین تأثیر را در ارتباط میان انسانها می گذارد. این واقعیت در داستان حضرت ایوب ظهور یافته است؛ وی به سبب بیماری که تأثیر فراوانی بر ظاهرش داشت و ترس مردم از شیوع و سرایت آن، مجبور شد از محل تجمع انسانها دور و به خارج از شهر منتقل شود.[29] یادکرد قرآن از معجزه عیسی(علیه السلام) بر شفای برص نیز می تواند ناشی از همین امر باشد. (آل عمران/3،49؛ مائده/5، 110) طبق عقیده مفسران، اشاره به این مسئله با توجه به شفای بیماریهای زیادی توسط حضرت مسیح به خاطر تأثیر فراوان بر ظاهر انسانها بوده است؛ همچنین این بیماری در آن زمان شایع بوده و پزشکان نیز ازدرمان آن ناتوان بوده اند.[30] پیسی)
بساوش یا لمس یکی از حواس پنج گانه انسان است و از قابلیتهای پوست به شمار می رود. از حس بساوایی (لامسه) در قرآن با واژه های (لمس، مسّ، مسح) تعبیر شده است. لمس در قرآن تنها یک بار به کار رفته و بیشتر از معادل فصیح تر آن، مسّ[31] استفاده شده است. مسح هم به معنای دست کشیدن بر چیزی و پاک کردن آن، در ارتباط با وضو و تیمم به کار رفته است.[32]
بساوایی از ابزارهای شناختی انسان است، بر همین اساس، بساوش گاه کنایه از طلب شناخت و معرفت به کار می رود. در آیه 8 جنّ/72 از لمس آسمان توسط جنّ سخن رفته که مفسران آن را به معنای وارسی کردن دانسته اند.[33]
قرآن از ظهور و بروز پدیده ها به ملموس بودن تعبیر می کند: «و لَو نَزَّلنا عَلَیکَ کِتـبـًا فی قِرطاس فَلَمَسوه...».(انعام/6،7) لمس، دلالتی شیواتر از دیدن و شنیدن دارد، زیرا دست کشیدن تنها از فاصله نزدیک امکان پذیر است و چون انسان به وجود خود اطمینان دارد، به هرچه دست یازد یقین پیدا می کند[34]، بر این اساس خداوند خطاب به پیامبرش می گوید: حتی اگر نامه ای روی صفحه ای بر تو نازل کنیم و کافران افزون بر دیدن و خواندن، آن را با دستهای خود لمس کنند، باز

می گویند که این چیزی جز سحر آشکار نیست.[35]
بساوش در فرهنگ عربی از یک سو، بارزترین نوع اظهار محبت و دوستی و از سوی دیگر کارآمدترین ابزار بیان تنفر و انزجار محسوب می شود، از همین رو تماس نداشتن با انسانها در قرآن کنایه از بهره نبردن از انس و الفت با دیگران آمده است: «قالَ فَاذهَب فَاِنَّ لَکَ فِی الحَیوةِ اَن تَقولَ لا مِسَاس...».(طه/20،97) مساس به معنای لمس کردن و تماس بدنی است[36] که درباره عذاب سامری در این آیه آمده است. خداوند انس و الفت انسانی را از او دور ساخت و وهم و توحش را جایگزین آن کرد، به طوری که از تماس با انسانها دوری می گزید.[37]
کنایه از آمیزش جنسی، دیگر کارکرد پیونداری بساوش است.[38] از آنجا که آمیزش جنسی نیز سبب تماس و اصطکاک بدنی می شود، در آیات قرآن به سبب حفظ ادب، از بساوش برای اشاره به آن استفاده شده است. (بقره/2، 236 ـ 237؛ آل عمران/3، 47؛ مائده/5،6؛ مریم/19، 20؛ احزاب/33، 49)
مَسّ در فرهنگ عربی گاه استعاره از جنون است، زیرا جنون را بر اثر تماس جنّ می پنداشتند[39]: «اَلَّذینَ یَأکُلونَ الرِّبوا لایَقومونَ اِلاّ کَما یَقومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیطـنُ مِنَ المَسّ...».(بقره/2،275) طبق گزارش این آیه رباخواران به گونه ای در قیامت راه می روند که گویا بر اثر تماس با شیطان، دیوانه شده اند.[40] برخی این توصیف را ناظر به وضع رباخواران در زندگی دنیا دانسته اند.[41] این تمثیل بازتابی از عقیده عرب مبنی بر تأثیر شیطان در بروز دیوانگی است. برخی آن را مشعر به تأیید اصل اعتقاد یاد شده دانسته اند[42] و گروهی چنین به توجیه آن پرداخته اند که شیطان قادر به آزار رساندن مستقیم به انسان نیست و تنها با وسوسه کردن، او را به دیوانگی می کشاند.[43] مسّ در دو آیه نیز به معنای وسوسه شیطانی به کار رفته است. (اعراف/7، 201؛ ص /38،41)
در قرآن پیوندی نیز میان بساوش و پاکیزگی دیده می شود: «اِنَّهُ لَقُرءانٌ کَریم * فی کِتـب مَکنون * لا یَمَسُّهُ اِلاَّالمُطَهَّرون».(واقعه/56،77 ـ 79) طبق نظر بسیاری تعبیر پایانی، وصف قرآن شمرده شده است؛ بدین معنا که ناپاکان نمی توانند آن را لمس کنند.[44]
در برخی آیات از ورود کافران به آتش و سوزاندن آنها در روز جزا به تماس ایشان با آتش

تعبیر شده است (بقره/2،80؛ آل عمران/3،24؛ قمر/54،48)؛ همچنین در مواردی نیز تماس با عذاب کنایه از عذاب شدن آمده است. (مائده/5،73؛ انعام/6، 46؛ انفال /8، 68؛ هود/11،48؛ مریم/19،45؛ انبیاء/21،46؛ یس/36،18) در دیگر آیات مس همراه با واژه های«البأساء، الحسنة، القرح، السوء، العذاب، الضر، الخیر، الضراء و السراء، النصب والشرّ»آمده است که در همه این موارد به معنای مواجه گشتن و گرفتار شدن است؛ همچنین است در آیه 48 حجر/15 که معنای گرفتار پیری شدن می دهد و عدم مواجهه با کمترین رنج و سختی که با تعبیر «و ما مَسَّنا مِن لُغوب»(ق/50،38 و نیز فاطر/35،35) از آن یاد شده است.[45]


پوشاک

پوشاک => لباس

پول

اشاره

پول : هرگونه وسیله رایج داد و ستد کالا و خدمات
زر و سیم یا هر فلز مسکوک و رایج دیگر و همچنین اسکناس پول نامیده می شود.[1] این واژه ظاهراً در زمان اشکانیان از یونانی گرفته شده است.[2] گذشتگان به جای پول از واژه هایی مانند سیم، زر، درم و دینار، درهم و دینار و گاه وجه، تَنْخواه، نقد، فُلوس، مسکوک، آقچه، عین، نقدینه، فلس و پل استفاده می کردند.[3]
از آغاز تشکیل جوامع و احساس نیاز به داد و ستد تا تشکیل پولهای اعتباری، می توان 5 گونه متفاوت از داد و ستد را برشمرد:
1. داد و ستد در جوامع ابتدایی به صورت «پایاپای» یا «تهاتری» صورت می گرفت.
2. با گذشت زمان به تدریج برخی از کالاهای اساسی که مورد نیاز همگان بود، برای تسهیل مبادلات به عنوان واسطه عمومی مبادلات برگزیده شد.[4]
3. پس از این و تقریباً از سده هشتم پیش از

میلاد ضرب سکه از فلزهایی مانند طلا و نقره رواج یافت.[5] ارزش مبادله ای این پولها که به «پول کالایی» شهرت دارند، با ارزش مصرفی آنها برابر است.
4. در نقطه مقابل پولهای کالایی، پولهای نماینده و پولهای اعتباری قرار دارند که در سیر تکامل پول رواج یافتند. این نوع پولها بر اثر کم ارزش بودن مواد تشکیل دهنده آنها ارزش مصرفی ندارند و تنها به لحاظ اعتبار صادر کننده، ارزش مبادله ای دارند. پول نماینده، حواله ای کاغذی یا سکه هایی جز طلا و نقره با پشتوانه طلا و نقره است و ناشر آن، متعهد به تبدیل آنها در صورت درخواست مالک پول است.
5. تدریجاً با حذف پشتوانه فیزیکی یا ملزم نبودن به نگهداری پشتوانه برای آنها، این پولها خود دارای ارزش و مالیت شدند و با وجود این ارزش اعتباری در مبادلات مورد استفاده قرار گرفتند.[6]
پولها در سیر تاریخی تکامل خود، در سه وظیفه اساسی مشترک بودند: وسیله مبادله، معیار سنجش ارزش، وسیله ذخیره ارزش.[7]
ظهور اسلام در زمان حاکمیت نظام پولی دو فلزی بود. البته داد و ستد پایاپای و داد و ستد با وزن طلا و نقره* نیز در آن زمان رواج داشت.[8] بر اساس روایات تاریخی، ساکنان حجاز بیشتر با دینارهای رومی (هرقلیة[9]) و درهمهای ساسانی (بغلیة) معامله می کردند.[10] در کاوشهای باستان شناسی نیز تاکنون سکه ای یافت نشده که در حجاز ضرب شده باشد[11]؛ همچنین سکه های یمنی نیز در معاملات آنها رواج داشت و احتمالا با پولهای حبشه نیز معامله می کردند. این مسئله ناشی از روابط تجاری آنها با شام، عراق، یمن و حبشه بود.[12]
در تعیین وزن دقیق درهم و دینار بین دانشمندان و راویان اسلامی اختلاف فراوانی است، هرچند عرب جاهلی غالباً با وزن کردن سکه ها معاملات خود را انجام می دادند و مثقال و قیراط و جو معیارهای شناخته شده ای برای آنها بود.[13] این رویه در دوره اسلامی نیز تداوم یافت و پیامبر اسلام نیز این اوزان را تأیید کرده[14] و احکام خمس و زکات را بر پایه آنها و نه بر اساس تعداد درهم و دینار بنیان نهاد.

تلاشهایی از سوی خلفا در ایجاد پول اسلامی و تحدید وزن دقیق دینار و درهم صورت گرفت؛ ولی تنها در زمان عبدالملک اموی سکه های بیگانه به طور کلی جمع شد و سکه اسلامی رواج یافت.[15]
دینار و درهم جدای از اینکه در مورد سکه های طلا* و نقره به کار می رفتند، دو واحد وزنی نیز شمرده می شدند.[16] عرب دینار ودرهم را«عین» و «ورق» نیز می نامید. دینار را به سبب ساخته شدن از طلای ناب، عین می نامیدند[17] و ورق صفت مشبهه از ماده «وـ ر ـ ق» به معنای هر شییء صاف و گسترده است.[18]
بین لغت شناسان مشهور است که واژه «دینار» غیر عربی و از واژگان دخیل فارسی است[19]، هرچند برخی نیز برای آن ریشه عربی قائل شده اند[20] و گروهی نیز آن را مشترک میان فارسی و عربی پنداشته اند.[21] ریشه شناسان منشأ این واژه را یونانی دانسته اند و در اینکه این واژه به طور مستقیم به عربی وارد شده باشد، تردید دارند. گمان می رود که این واژه ابتدا به آرامی و سپس به عربی وارد شده باشد.[22]
این اختلاف درباره درهم نیز وجود دارد؛ واژه «درهم» را نیز دخیل[23] و برخی مشترک میان عربی و فارسی[24] و گروهی نیز واژه ای عربی اصیل[25] دانسته اند. در مورد ضبط دقیق کلمه درهم نیز میان دانشمندان اختلاف نظر است.[26] ریشه اصلی درهم احتمالا یونانی است و نخست به عنوان واحد وزن و سپس به عنوان سکه وارد زبانهای ایرانی شده است. همین را می توان اصل و منشأ درهم عربی فرض کرد.[27]
با بررسی واژه های قرآنی که پول بر آنها صدق می کند، می توان دینار (آل عمران / 3، 75)، دراهم (یوسف / 12، 20)، و ورق (کهف/ 18، 19) را برشمرد. جدای از این سه مورد، عبارت «ذهب و فضّه» گاه کنایه از دینار و درهم (آل عمران/3،14 ؛ توبه/ 9، 34)، و واژه «قِنْطار» به معنای مال فراوان از زر و سیم (آل عمران/3، 75؛ نساء/4،20) دانسته شده است. از برخی آیات نیز قواعدی کلی درباره نظام پولی، مانند حرمت ربا، نکوهش زراندوزی و لزوم انتشار پول از سوی

مسلمانان بر اساس قاعده نفی سبیل، قابل استنتاج است.

معادل شناسی پول در قرآن:

معادل شناسی پول در قرآن:
در صدر اسلام بر اثر رواج پول کالایی، واژه «مال» هم بر داراییهای جنسی (غیر پولی) و هم بر دینار و درهم اطلاق می شده است.[28] در قرآن نیز هر جا واژه مال یا جمع آن، اموال به کار رفته است پول را نیز شامل می شود. (نک بقره/2، 246 و 279؛ نساء/ 4،10، 161؛ نور/ 24، 33 و...) مفسران در ذیل آیه 103 توبه/ 9 از وجوب زکات بر مواردی از جمله دینار و درهم، سخن گفته اند[29]، با این حال در مورد پولهای اعتباری هیچ یک از فقها، به وجوب زکات فتوا نداده اند.
درهم از مصادیق پول است که تنها یک بار و به صورت جمع (دراهم) در قرآن آمده است: «و شَرَوهُ بِثَمَن بَخس دَرهِمَ مَعدودَة وکانوا فیهِ مِنَ الزّاهِدین».(یوسف/12،20) در اینکه معامله یوسف بین برادرانش و کاروان بازرگانان صورت گرفته است یا بین کاروان و عزیز مصر، اختلاف نظر است[30]، به هر حال این داد و ستد برای آنها ارزش چندانی نداشته است، چرا که بهای یوسف را با شمارش درهم می پردازند و آنها را وزن نمی کنند، در صورتی که به سبب دقیق نبودن وزن درهمها، همیشه آنها وزن می شدند. برخی با استفاده از این حقیقت گفته اند که شمار درهمها زیر 40 یا 20 یا بسیار کم بوده است، چرا که این تعداد ارزش چندانی نداشته و غالباً بدون وزن کردن مورد معامله قرار می گرفتند.[31] کم ارزشی معامله از عبارت «ثَمَن بَخس»به معنای بهای اندک و همچنین ادامه آیه: «و کانوا فیهِ مِنَ الزّاهِدین»نیز فهمیده می شود.
دانشمندان مسلمان، واژه «وَرَق» در آیه 19 کهف/ 18 را نیز به معنای درهم یا سکه ضرب شده از نقره دانسته اند[32]:«... فَابعَثوا اَحَدَکُم بِوَرِقِکُم هـذِهِ اِلَی المَدینَةِ ...».این آیه به اصحاب کهف اشاره دارد که پس از بیدار شدن از خواب چند صد ساله یکی از آنها با درهمهای قدیمی به شهر می رود تا غذایی فراهم کند.[33]
واژه دینار نیز تنها یک بار در قرآن و در ضمن بیان احوال اهل کتاب آمده است: «و مِن اَهلِ الکِتـبِ مَن اِن تَأمَنهُ بِقِنطار یُؤَدِّهِ اِلَیکَ و مِنهُم مَن اِن تَأمَنهُ بِدینار لایُؤَدِّهِ اِلَیکَ ..».(آل عمران/ 3، 75) در این آیه دینار در مقابل قنطار قرار گرفته است و به مقدار کم در مقابل میزان زیادی از مال و ثروت اشاره دارد.[34] این واژه به معنای مال

فراوان[35] در آیه 20 نساء 4 نیز به همین شکل و همچنین در آیه 14 آل عمران/ 3 به صورت جمع و همراه با اسم مفعول[36]«القَنـطیرِ المُقَنطَرَة»آمده و پس از آن، عبارت «مِنَ الذَّهَبِ والفِضَّة»به عنوان حال[37] ذکر شده است. این تعبیر بر میزان فراوانی از زر و سیم دلالت دارد، هرچند روایاتی در تعیین میزان دقیق آن وارد شده است.[38] مفسران تعبیر«الذَّهَبِ والفِضَّة»در آیه 34 توبه/ 9 را نیز اشاره به دینار و درهم دانسته اند.[39]

رهنمودهای قرآن درباره نظام پولی:

رهنمودهای قرآن درباره نظام پولی:
از آنجا که پول اعتباری، ارزش مبادله ای خالص دارد و با از بین رفتن یا کاهش ارزش مبادله ای آن در پی افزایش تورم یا سقوط ناشر و...، بی ارزش خواهد شد، با دیگر کالاها و از جمله پول کالایی متفاوت است. در حقیقت ناشر پول اعتباری، قدرت خریدی را ایجاد می کند که برای او آقایی یا سلطه به ارمغان می آورد، در حالی که در پولهای حقیقی حق آقایی یا سلطه ایجاد نمی شود، چرا که با صرف نظر از ارزش اعتباری، همچنان ارزش مصرفی آن باقی می ماند.[40] از این رو براساس قاعده نفی سبیل (ر. ک: نساء/ 4، 141) مسلمانان باید خود، به انتشار پول اقدام کنند.
انباشتن پول در آیات فراوانی مورد نکوهش واقع شده است: «والَّذینَ یَکنِزونَ الذَّهَبَ والفِضَّةَ و لا یُنفِقونَها فی سَبیلِ اللّهِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَلیم».(توبه/ 9، 34) دانشمندان مسلمان در تحدید معنای کنز فراوان سخن گفته اند[41]؛ همچنین حرمت زراندوزی را گاه به سبب نقض غرض حاصل از انباشتن آن می دانند، زیرا هدف پول، تسهیل در مبادلات است[42]؛ همچنین برخی با توجه به عبارت «لا یُنفِقونَها فی سَبیلِ اللّهِ»گفته اند: تا زمانی که راهی برای انفاق در راه خدا، چه انفاق واجب مانند زکات و چه انفاق* مستحب و مباح وجود داشته باشد، ذخیره کردن پول، گناه به شمار می رود. انفاق غیر واجب هرگونه فعالیتی را که مشکلی را از مسلمانان یا جامعه بگشاید، شامل می شود، بر این اساس در زمان حاضر، به جریان درآوردن سرمایه های مالی در فعالیتهای اقتصادی جامعه که موجب توسعه اقتصادی و رفاه عمومی می شود، می تواند از مصادیق انفاق در راه خدا باشد.[43]
از دیگر مباحث اقتصادی مرتبط با پول بحث رباست که آیات قرآنی به نفی ستمکاری و

ستم پذیری در آن تأکید دارند: «و اِن تُبتُم فَلَکُم رُءوسُ اَمولِکُم لا تَظلِمونَ و لا تُظلَمون».(بقره/2، 279) خداوند در این آیه و آیات پیشین، رباخواران را به توبه و رها کردن آنچه از طلبشان بابت ربا باقی مانده، دعوت می کند و می گوید که در این صورت اصل سرمایه شما متعلق به خودتان است. شاید بر همین اساس برخی از فقها پول را «قیمی» دانسته و قائل به جبران خسارت ناشی از کاهش ارزش اسمی پول و قدرت خرید ناشی از آن از سوی وام گیرنده شده اند.[44] گروهی نیز آن را «مِثْلی» دانسته و به ضمان مذکور فتوا نداده اند.[45] البته برخی نیز با وجود پذیرش مثلی بودن پول، به جبران خسارت فتوا داده اند؛ تنها در صورتی که اختلاف ارزش میان زمان قرض گرفتن و زمان ادای آن بسیار زیاد باشد