تابستان
اشاره
تابستان : از فصول چهارگانه سال، در برابر زمستان و از فصول تجاری قریش در عصر ظهور اسلام
تابستان که از دو بخشِ «تابْ» به معنای گرما، تابش و روشنایی[1] و «ستان» (پسوند زمانساز و مکانساز)[2] ساخته شده، به معنای زمانِ تابش، مَوْسِم گرما و نام یکی از 4 فصل سال است که بین بهار و پاییز[3] و مقابل زمستان* قرار دارد.
معادل این کلمه در زبان عربی، واژه «صَیْف» است که آن را در اصل به معنای دگرگونی و تحول چیزی از حالتی به حالت دیگر[4] و فصل مقابل زمستان دانستهاند.[5] اینکه در فرهنگ عربی کدام بخش از سال، تابستان نام دارد، مورد اختلاف است؛ برخی با استناد به کاربرد قرآنی صَیْف (قریش/ 106، 2) آن را فصل مقابل زمستان دانسته و معتقدند که مردم جزیرة العرب به سبب گرمای شدید آنجا در بیشتر سال، آنچه را که در مناطقی چون ایران و عراق، بهار خوانده میشود، تابستان مینامند.[6] برخی دیگر تابستان را یکی از 4 فصل سال و پس از بهار میدانند.[7] دیدگاه سومی هم با تقسیم سال به 6 بخش، بر آن است
که پس از یک دوره هوای معتدلِ پس از زمستان که از آن به «بهاراول» تعبیر میشود، فصل تابستان آغاز میشود.[8]
تابستان در بیشتر مناطق با ویژگیهایی چون تابش نسبتاً شدید و طولانی آفتاب و در نتیجه افزایش دمای هوا، بلندی روزها و رسیدن محصولات و فرآوردههای کشاورزی شناخته میشود.
واژه «صَیْف» فقط یک بار در قرآن آمده است: «لاِیلـفِ قُرَیش * ایلـفِهِم رِحلَةَ الشِّتاءِ والصَّیف».(قریش/106، 1 ـ 2) این آیه بهسفرهای تجاری قریش اشاره دارد که بنابر دیدگاه مشهور مفسران در تابستان به سوی شام که آب و هوای خنکی داشت و در زمستان بهسوی یمن به سبب آب و هوای ملایم آن انجام میگرفت.[9]
مکه در سرزمینی خشک و بیآب و علف با هوایی گرم و سوزان قرار دارد.[10] گرمای زیاد و خشکی از ویژگیهای بارز عربستان است و این کشور از معدود مناطق جهان است که درجه دما در تابستانهای آن به 48 درجه هم میرسد. هیچگونه دریاچه دائمی در عربستان وجود ندارد و فقط 7% از زمینهای آن دارای پوشش جنگلی است.[11] با توجه به این شرایط زمینه کشاورزی و دامداری برای قریش فراهم نبود و آنان ناگزیر برای گذران زندگی در سال به دو سفر تجاری تابستانه و زمستانه میپرداختند.
از سوی دیگر خطر حمله، قتل و غارت همواره از سوی بادیهنشینان، قبایل و کاروانهای تجاری را تهدید میکرد. برای همین خداوند از مأنوس و دلگرم کردن قریش به سفرهای تجاری تابستان و زمستان به سبب امنیتی که در لوای همجواری با خانه خدا برای آنان پدید آمده بود، به عنوان نعمت برای آنها یاد میکند. بنابر دیدگاهی که سوره قریش و فیل را یک سوره میداند، نابودی سپاه ابرهه باعث شد که قریش با امنیت کامل به سفرهای تجاری خود بپردازد، چرا که پس از حادثه یاد شده کعبه قداست و قریش حرمت بیشتری یافت و دیگر کسی متعرض آنان و کاروانهایشان نمیشد.[12] برخی گفتهاند: اگر چنین نمیشد، زندگی قریش به خطر میافتاد و آنان ناگزیر بهمناطق دیگر کوچ میکردند و زمینه بعثت پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) فراهم نمیشد.[13]
افزون بر آیه یاد شده، که صریحاً در آن از تابستان یاد شده است، شماری دیگر از آیات نیز به گونهای در ارتباط با تابستان تفسیر شدهاند؛
شماری از مفسران اعتقاد دارند که آیه 37 آلعمران/ 3 به آمدن میوههای تابستانی برای حضرت مریم(علیها السلام)در زمستان و بالعکس اشاره دارد[14]: «کُلَّما دَخَلَ عَلَیها زَکَرِیا المِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقـًا قالَ یـمَریَمُ اَنّی لَکِ هـذا قالَت هُوَ مِن عِندِ اللّهِ».برخی در ذیل آیه74 اعراف/7 گفتهاند: خانههایی که قوم ثمود از خاکهای نرم دشت میساختند، مسکن تابستانی آنان بودهاست[15]: «و بَوَّاَکُم فِی الاَرضِ تَتَّخِذونَ مِن سُهولِها قُصورًا و تَنحِتونَ الجِبالَ بُیوتـًا»؛همچنین برخی بر این باورند که آیه 18 مؤمنون/23 به ذخیره شدن آب باران در سفرههای زیرزمینی اشاره دارد تا در تابستان که بارندگی اندک است، کمبود آب برطرف شود[16]: «و اَنزَلنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَر فَاَسکَنّـهُ فِی الاَرضِ».در شماری دیگر از آیات از برخی میوههای تابستانی که در این فصل رسیده و چیده میشوند یاد شده است. از این قبیل است: خرما (بقره/2، 266؛ انعام/6، 99)، زیتون (تین 95، 1؛ نور/ 24، 35)، انگور (بقره/2، 266؛ انعام/6، 100)، انجیر (تین/ 95، 1) و موز.[17] (واقعه 56،29)
آیاتی که در فصل تابستان نازل شده و در علوم قرآنی و منابع تفسیری باعنوان «آیات صیفیّه» شناخته میشوند، از دیگر آیات مرتبط باتابستاناند؛ از جمله میتوان به آیات176 نساء/4؛ 1مائده/5؛ 281 ـ 282 بقره/2 و 81 توبه/9 اشاره کرد.[18]
تابعین
اشاره
تابعین
تابعین از ماده «ت ـ ب ـ ع» مشتق شده است که در معانی پیروی کردن، دنبال کردن، تعقیب کردن و پای در جای پای دیگری گذاشتن به کار رفته است.[1] قرآنکریم در دعوت مردم به پیروی از پیامبران، از این واژه در قالب باب افتعال استفاده کرده است. «تابعین» زمانی به یک اصطلاح تبدیل شد که خداوند در آیه 100 توبه/9 مسلمانان را به چند گروه تقسیم و از دستهای از آنان با این وصف یاد کرد. این توصیف قرآنی در سال نهم هجری روی داده است، زیرا سوره توبه بنا به نقل قتاده و مجاهد آخرین سورهای است که بر پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) نازل شده است.[2] محتوای آن نیز به روشنی بیانگر این نکته است، زیرا بخش نخست آن ناظر به برائت از مشرکان و بخش دوم آن ناظر به غزوهتبوک است که هر دو به حوادث سال نهم باز میگردند.[3]
از مسائلی که در این سوره بدان پرداخته میشود، اعزام و بسیج نیروهای نظامی است. در آیات این بخش، از قبایل و شخصیتهایی که بر اثر هراس از روم در این اعزام حاضر نشدند مذمت شده و از مسلمانانی که به اطاعت از پیامبر در غزوه تبوک حضور یافتند تمجید و به آنان وعده بهشت و سعادت عظیم داده شده است: «والسّـبِقونَ الاَوَّلونَ مِنَ المُهـجِرینَ والاَنصارِ والَّذینَ اتَّبَعوهُم بِاِحسـن رَضِیَ اللّهُ عَنهُم ورَضوا عَنهُ واَعَدَّ لَهُم جَنّـت تَجری تَحتَهَا الاَنهـرُ خــلِدینَ فیها اَبَدًا ذلِکَ الفَوزُ العَظیم».در این آیه تحسینشدگان به دو دسته تقسیم شدهاند. مسلمانان سابقهدار، اعم از مهاجر و انصار: «والسّـبِقونَ الاَوَّلونَ مِنَ المُهـجِرینَ والاَنصارِ» و نومسلمانانی که به خوبی از مسلمانان نخست پیروی کردهاند: «والَّذینَ اتَّبَعوهُم بِاِحسـن» و به آنها نیز وعده بهشت داده شده و جزو کسانی قرار گرفتهاند که سعادت بزرگی نصیبشان شده است. روشن است که برخی از تازه مسلمانان رویهای دیگر در پیش گرفته بودند و دنبالهرو مسلمانان اولیه نبودند.
با توجه به گزارش آیه از دو گروه مسلمانان اولیه و پیروان آنها درون جامعه مسلمانان سال نهم هجری، این پرسش مطرح میشود که تفکیک مسلمانان به چه مقطع زمانی باز میگردد تا مشخص شود تا چه هنگام گروندگان به اسلام
جزو سابقان قرار میگرفتند و از چه زمانی از گروه تابعان شمرده میشدند. برخی برآناند که ملاک سبقت و تبعیت در گرایش به اسلام، بیعت* رضوان در سال ششم هجری است.[4] برخی دیگر معیار را فتح* مکه در سال هشتم هجری میدانند.[5] در هر دو صورت با توجه به اینکه فتح مکه در سالهشتم (یک سال پیش از نزول این آیه) نقطهعطفی در گسترش اسلام در شبه جزیره و افزایش شمار مسلمانان محسوب میشود و همچنین با توجه به اینکه مسلمانان دیگر در فشار نبودند تا بر اثر آن به مدینه مهاجرت کنند و انصار* به یاری آنها برخیزند، میتوان سال هشتم را پایان عصر هجرت و نصرت دانست (= انصار)، از این رو به یقین گروندگان به اسلام پس از سالهشتم جزو تابعان خواهند بود و نه سابقان و از آنجا که مسلمانان شبه جزیره تا سال هشتم اقلیتی محدود بودند، بیشتر نومسلمانان جامعه شبه جزیره از جمله مکیّان و بیابان نشینانی که در سال نهم با پیامبر همراه شدند، جزو تابعان قرار خواهند گرفت.
تفکیک مسلمانان به سابق و تابع یا متقدم و پیرو که براساس همین آیه شکل گرفته بود، پس از پیامبر نیز ادامه یافت؛ در نامهای از ابوبکر به برخی مرتدان در سال یازدهم هجری آمده است که لشکر اعزام شده به سوی شما مرکب از مهاجران، انصار و تابعان به احسان است.[6] گزارشگران تاریخی نیز در بیان گزارشهای نظامی از جمله شمار جنگجویان یا تلفات سپاهیان ابوبکر، تلفات هر دسته را جداگانه گفتهاند.[7] تعیین مقرری در دوره خلیفه دوم، تا حد بسیار زیادی به نصرت، هجرت یا تبعیت به احسان آنان بستگی داشته و در پرداخت نیز این قاعده رعایت میشده است.[8]
به نظر میرسد که به مرور زمان مفهوم تابعین رو به گسترش میگذارد تا جز سابقان شامل همه مسلمانان بشود. طبیعت این گسترش معنایی به مفهوم دو بعدی تابعان باز میگردد. به لحاظ زمانی تابعین در برابر سابقین قرار میگیرند ومعیار تفکیک این دو معیاری زمانی است و معلوم نیست دوره تابعین تا چه زمانی ادامه خواهد یافت. از سوی دیگر مفهوم تابعین که با قید احسان همراه شده است، حول تبعیت و پیروی در رفتار و عمل فرد دور میزند. به هرحال چه کسانی که دنبالهرو مشی مهاجران و انصار بودند و چه کسانی که اسلامشان به دورههای بعد باز میگردد خواهند توانست خود را تابعی بخوانند، چنانکه در روایتی منسوب به ابنعباس آمده که همه کسانی که تا
قیامت مسلمان شوند از تابعان خواهند بود.[9] بر این اساس تابعین شامل جمع وسیعی از مسلمانانی خواهد شد که نخستین گروه آنان مسلمانان اواخر عصر پیامبرند؛ امّا پایانی برای آنان نیست، بر این اساس بسیاری از مفسران ذیل آیه «والَّذینَ جاءو مِن بَعدِهِم یَقولونَ رَبَّنَا اغفِر لَنا ولاِِخونِنَا الَّذینَ سَبَقونا بِالایمـنِ ولاتَجعَل فی قُلوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ ءامَنوا رَبَّنا اِنَّکَ رَءوفٌ رَحیم»(حشر/59،10) با استفاده از روایات گفتهاند: منظور از «والَّذینَ جاءو مِن بَعدِهِم»شامل همه دنبالهروان مهاجران و انصار تا قیامت خواهد بود.[10] شواهدی نیز در تأیید این امر در سخنان امیرمؤمنان و امام علیبن الحسین(علیهما السلام)هست؛ امامعلی(علیه السلام)در برخی خطبههای خود سپاه شام را از تابعین تهی میداند[11] و این بدان معناست که آنان پیرو مهاجران و انصار نیستند. در ادعیه صحیفه سجادیه نیز امام سجاد(علیه السلام) بر تابعین (از حال تا قیامت) و همسران و فرزندانشان درود فرستادهاند؛ درودی که مانع معصیت آنان شود و بهشت را بر آنان بگستراند و .. .[12]
تابعین، اصطلاحی در علم الحدیث:
تابعین، اصطلاحی در علم الحدیث:
تابعین از اصطلاحات بسیار رایج در میان اهل حدیث است که زمینه شکلگیری آن به سده دوم هجری و رواج آن به نیمه دوم سده سوم باز میگردد. در مقاطعی از سده اول و دوم پدیده جعل حدیث بسیار رواج یافت و عالمان را بر آن داشت تا شیوهای برای شناسایی احادیث ضعیف و در نتیجه کنار نهادن آنها تعریف کنند. یکی از عمدهترین راهکارها تأکید بر سند حدیث بود تا مشخص شود هر روایتی از طریق چه کسانی نقل شده است؛ و این اطمینان به دست آید که همه راویان حدیث تا پیامبر، روایت را شنیده و نقل کردهاند، از اینرو لازم بود معلوم شود که هر راوی در چه دورهای زندگی میکرده و آیا امکان داشته راوی قبل از خود را دیده و از او روایت را نقل کرده باشد یا نه. در صورتی که خللی در اسناد پیش میآمد روایتْ مرسل، و فاقد اعتبار شناخته میشد، بنابراین محدثان همه کسانی را که معاصر پیامبر بودند و ایشان را ملاقات کرده و احتمالا سخنانی از ایشان شنیده بودند «صحابی» نامیدند تا بیانگر گروهی باشد که باید روایات نبوی را از طریق آنها دریافت کرد. این گروه شامل یاران کهنسال، میانسال و جوان پیامبر میشد و از این رو به یک نسل محدود نمیگشت. آنان همچنین برای نامگذاری گروه بعد که روایات را از صحابه دریافت میکردهاند، از واژه «تابعین» استفاده کردند، بر این اساس تابعی کسی است که با یکی از صحابه ملاقات کرده و احتمالا از او روایتی را
شنیده است.
بر اساس این اصطلاح جدید سلسله سند هر روایت معتبر، باید دستکم نامی از یک صحابی و یک تابعی را با خود داشته باشد. افرادی که در عصر پیامبر میزیستند ولی پیامبر را ملاقات نکرده بودند تا حدیثی از او نقل کنند به «مُخَضْرَمین» شهرت یافتند و در شمار تابعان قرار گرفتند، زیرا روایاتی را که نقل میکنند مستقیماً از پیامبر نشنیدهاند، بلکه آنها را از صحابه دریافت کردهاند.[13] صحابهای که در خردسالی پیامبر را دیدهاند نیز جزو تابعان قرار میگیرند. حاکم و دیگران صحابه خردسال را در گروه تابعان و پس از مُخَضْرَمین قرار دادهاند[14]؛ اما ابن صلاح آنها را از طبقهنخست تابعان قرار داده و بر مُخَضْرَمین مقدم کرده است.[15] همانگونه که اصطلاح حدیثی «صحابه» شامل یک نسل نمیشد «تابعین» نیز بیش از یک نسل بودند، بر این اساس نخستین فرد تابعی که از دنیارفته ابوزید معمربن زید بوده که در سال 30 قمری در خراسان یا آذربایجان کشته شده و آخرین آنان خلفبنخلیفه بوده که در سال 180 قمری از دنیا رفتهاست.[16]
علمای حدیث تابعان را در طبقههای گوناگونی دستهبندی کردهاند؛ ابنسعد تابعان مدینه را در7طبقه؛ تابعان مکه را در 5 طبقه؛ کوفیان را در9طبقه و شامیان را در 8 طبقه تقسیم کرده است.[17] حاکم نیشابوری تابعان را به 15 طبقه تقسیم کرده است.[18] تقسیمبندی دیگر تابعان، تفکیک آنان به لحاظ نوع دانایی آنهاست، بر این اساس تابعیان را براساس دانش فقه، تفسیر، قرائت، کلام، حدیث و ... تفکیک کرده و از تابعیان برجسته در هریک از شاخههای دانش دینی نام بردهاند.
به نظر میرسد اصطلاح حدیثی تابعین از نیمه دوم سده سوم هجری آغاز شده باشد. ابنسعد (م. 230ق.) در الطبقات الکبری؛ مسلم (م. 261ق.) در المفردات و الوحدان؛ ابنقتیبه (م. 276ق.) در تأویلمختلف الحدیث این اصطلاح را فراوان به کار بردهاند. نخستین آثار مستقلی که درباره تابعین نوشته شده نیز به محدثان نیمه دوم سده سوم هجری تعلق دارد؛ از جمله طبقات التابعین مسلم (م. 261ق.)[19] و طبقاتالتابعین ابوحاتم رازی (م. 277ق.).[20]
بدین وسیله محدثان کوشیدند تا با وضع چنین اصطلاحی که با الهام از آیه100 توبه/9 صورت گرفته بود از بشارتهای الهی به بهشت، به
نفع صنف محدثان متکی به نقل و برضدّ دیگر جریانهای فکری و عقل گرای آن عصر از جمله متکلمان بهره برند تا بتوانند مدعی تبعیت از سلف باشند و به جایگاه خود صبغه الهی دهند.
براساس منطق اسنادی اهل حدیث، امامسجاد(علیه السلام)(م. 93ق.) جزو تابعین قرار میگیرد[21]، با این حال محدثان اهلسنت سعید بن مسیب قریشی (م. 94ق.) را سید التابعین میشمارند.[22] این در حالی است که سعیدبن مسیب خود میگوید که با ورعتر از علی بن الحسین ندیده است[23] و زُهْری امام سجاد را برجستهترین عالم قریش میداند.[24]
اصطلاح حدیثی «تابعی» در میان محدثان شیعه:
اصطلاح حدیثی «تابعی» در میان محدثان شیعه:
تقسیم راویان حدیث به صحابی و تابعی در میان شیعه آنگونه که در میان اهل سنت پدید آمد شکل نگرفت و دلیل عمدهاش این بود که شیعیان خود را از منبع احادیث جدا شده نمیدیدند و دسترسی به امام حاضر برای دریافت احادیث تا نیمه دوم سده سوم برایشان ممکن بود. و سخنان ایشان را به مثابه سخنان پیامبر دریافت میکردند؛ اما در میان رجالیان شیعه از سده پنجم به بعد، برخی در آثار خود از این اصطلاح استفاده کردند. بیشترین کاربردها را در میان آثار رجالی شیعه، در رجال طوسی (م. 460ق.) و رجال ابیداود (م. 740ق.) میتوان یافت. طوسی در میان اصحاب امام باقر و امامصادق(علیهما السلام) بیش از 60 تن از آنها را به تابعی بودن وصف کرده است.[25] به همین میزان خطیب (م. 741ق.)[26] از این اصطلاح استفاده کردهاست.
تابوت عهد
اشاره
تابوت عهد : صندوق مقدس بنی اسرائیل و دربردارنده میراث موسی و هارون(علیهما السلام)
تابوت در زبان عربی به معنای صندوقی چوبی یا فلزی است که برای نگهداری اشیا[1] و حمل و دفن مردگان به کار میرود. [2] درباره ریشه، معنا و دخیل یا عربی بودن این واژه اختلاف است.
گروهی از لغت شناسان با اعتقاد به عربی بودن این واژه، ریشههای «توب»[3] (بازگشتن) و «تبت»[4] را برای آن گفتهاند و مراجعه مکرر به صندوق سبب نامگذاری آن به تابوت از ریشه «توب» گفته شده است.[5] در مقابل، گروهی دیگر آن را از واژههای دخیل میدانند.[6] در این میان بعضی آن را برگرفته از ریشه مصری تباه دانستهاند که وارد زبان عبری شده[7] و معرّب آن به
شکل تابوت در قرآن آمده است.[8] آرتور جفری، کایگر و پیروان او آن را برگرفته از زبان آرامی[9] و فرانکل، نلدکه و فیشر با محتمل دانستن این دیدگاه، حبشی بودن ریشه آن را نزدیکتر به واقع دانستهاند.[10] جفری استعمال کنونی در این زبان را مؤید آن دانسته است.[11]
واژه تابوت دوبار در قرآن آمده است: در آیه39طه/20 به صندوقی اشاره دارد که مادر موسی وی را برای نجات از کشته شدن به دست فرعونیان درون آن گذاشت و به رود نیل سپرد و در آیه 248 بقره/2 از صندوقی سخن گفته است که هم نشانهای الهی و مایه آرامش بنی اسرائیل بوده و هم میراث برجای مانده از موسی و هارون در آن جای داشت. این صندوق در میان بنی اسرائیل به تابوت عهد موسوم بود دو تابوت یاد شده در میان بنی اسرائیل از اهمیت بالایی برخوردار بوده و نقش نجات بخش آن دو از نقاط عطف تاریخ آنان به شمار میرود.[12]
کتاب مقدس درباره ویژگیها، تاریخ، مکان و محتوای تابوت عهد بسیار سخن گفته است. تورات آن را صندوقی به طول 125 و عرض و ارتفاع 75 سانتیمتر دانسته که به دست موسی(علیه السلام)و به فرمان خداوند ساخته شد.[13] برخی متون عهد قدیم سازنده آن را بصلیئل زیر نظر موسی(علیه السلام)دانستهاند.[14]
جنس این صندوق به اختلاف از چوب درخت شطیم[15]، اقاقیا[16] و سنط[17] گزارش شده است. روکش طلایی از درون و بیرون، 4 حلقه زرین بر 4 گوشه آن، درپوشی از طلای خالص[18] و حمل آن به وسیله دو چوب بلند و طلایی که درون حلقهها قرار میگرفت[19]، از دیگر اوصاف گزارش شده برای این تابوت است. مطابق گزارش کتاب مقدس حضرتموسی*(علیه السلام)مجسمه طلایی دو فرشته را به گونهای بر روی درپوش آن قرار داد که روبهروی یکدیگر و بالهای خود را بر روی صندوق گسترده بودند و سرهاشان به طرف صندوق خم شده بود؛ گویا صندوق را نظاره میکنند.[20]
کتاب مقدس محتوای صندوق را دو لوح
سنگیِ 10 فرمان، ظرفی از «مَنّ»* و عصای هارون[21] گفته و محل استقرار آن را قدس الأقداس در خیمه مقدس دانسته است.[22] این تابوت دارای آثار خاص بود؛ از جمله اینکه خداوند از میان دو بال فرشتهها بر موسی تجلّی کرده، سخن میگفت[23] و هنگام عبور بنیاسرائیل از رود اردن با رسیدن پای حاملان تابوت به آب، راهی برای عبور بنیاسرائیل* باز شد.[24] بعدها این آثار مستقلا از تابوت دانسته شد و کمکم آن را به صورت بتی در میان بنی اسرائیل درآورد.[25] آوردن تابوت به میان لشکر پس از شکست اول از فلسطینیان و تجمع بر اطراف آن و ابراز شادی به جهت حضور خداوند در بینشان را که از پیروزی آنان حکایت میکرد[26] میتوان از شواهد این امر دانست. البته برخلاف انتظار آنان بار دوم نیز از فلسطینیان شکست خوردند و تابوت به تصرف فلسطینیان درآمد.[27] این تابوت فلسطینیان را نیز سودی نبخشید و بلاها و بیماریهایی چون طاعون را در میان آنان در پی داشت، به گونهای که به ناچار تابوت را به بنیاسرائیل بازگرداندند.[28] گفته شده که این بازگشت مقارن نبوت سموئیل بود.[29] این تابوت دارای حرمت بود و کسی حق دست زدن به آن را نداشت[30]، به همین سبب گفته شده: حتی عزه که برای جلوگیری از افتادن تابوت به آن دست زد مورد غضب خداوند واقع شد و نزد تابوت جان باخت.[31]
به جهت اهمیت این تابوت، داود نبی(علیه السلام)خیمهای در اورشلیم مانند خیمه مقدس برای آن ساخت. او تنها به یشبط لاوی مسئولیت حمل آن به اورشلیم را داد و خود در لباس کاهنان با شادی تابوت را همراهی میکرد.[32] سلیمان نیز هیکل اول را به شکل خیمه مقدس ساخت و قدس الاقداس را برای استقرار تابوت مهیا ساخت.[33] برخی احتمال دادهاند که تابوت برای مدتی از هیکل خارج شده بود تا صورت تراشیدهای بر آن نصب گردد؛ لیکن پس از آن یوشیا آن را به محل خود بازگرداند.[34] از سرنوشت تابوت در هیکل دوم
خبری نیست[35]، گرچه یهودیان هنوز منتظر بازگشت تابوت هستند.[36]
نامهای تابوت :
اشاره
نامهای تابوت :
برای این تابوت نامهای متفاوتی گفته شده است که عمده آنها به این قراراست:
1. تابوت خدا:
1. تابوت خدا:
این نام 43 بار در کتاب مقدس به کار رفته است[37] و سبب نامیدن آن را به این نام دستور خداوند برای ساخت آن[38]، تجلی خدا از بالای آن بر موسی[39] و نماد حضور خدا در میان بنیاسرائیل[40] دانستهاند.
2. تابوت عهد:
2. تابوت عهد:
این نام نیز 27 بار در کتاب مقدس به کار رفته است.[41] قرار گرفتن الواح[42] یا کتاب عهد در آن[43] از جمله سببهای این نامگذاری گفته شده است.
3. تابوت شهادت:
3. تابوت شهادت:
این نام نیز 14 بار در عهد قدیم آمده است[44] و چون دو لوح شهادت (کتیبههای 10 فرمان) را دربرداشته به آن تابوت شهادت گفتهاند.[45]
4. تابوت سکینه:
4. تابوت سکینه:
این نام در عهدین به کار نرفته و بیشتر در متون اسلامی به کار میرود[46] و از وصف سکینه که برای تابوت در قرآن به کار رفته انتزاع شده است. (بقره/2،248)
کتاب مقدس از سرنوشت تابوت اظهار بیاطلاعی کرده است[47]؛ اما روایات اسلامی در این خصوص متفاوت سخن گفتهاند؛ بر اساس روایتی از ابن عباس، تابوت عهد و عصای موسی در دریاچه طبریه واقعاند و قبل از روز قیامت[48] یا هنگام نزول عیسی از آنجا خارج خواهند شد[49]؛ اما روایات شیعی این تابوت و عصای موسی به همراه میراثهایی از دیگر انبیا را نزد دوازدهمین امام معصوم(علیه السلام) میداند که هنگام ظهور ایشان به عنوان یکی از ادلّه اثبات امامت و حقانیت ایشان پدیدار خواهد شد.[50]
قرآن در آیه 248 بقره/2 از تابوت عهد یاد کرده است: «و قالَ لَهُم نَبِیُّهُم اِنَّ ءایَةَ مُلکِهِ
اَن یَأتِیَکُمُ التّابوتُ فیهِ سَکِینَةٌ مِن رَبِّکُم وبَقِیَّةٌ مِمّا تَرَکَ ءالُ موسی و ءالُ هـرونَ تَحمِلُهُ المَلـئِکَة».این تابوت نشانه پادشاهی در بنیاسرائیل دانسته شده است.[51] در پی درخواست بنی اسرائیل از پیامبرشان برای تعیین پادشاه (بقره/2،246) پیامبر عصر که به اختلاف نام او را ارمیا[52] و شموئیل[53] گفتهاند طالوت (شائول) را حکمران قرارداد که اعتراض بنیاسرائیل را در پی داشت، به همین جهت او آمدن تابوت را نشانه خدایی بودن پادشاهی* طالوت دانست.[54] (بقره/2،247)
مفسران درباره این تابوت و چگونگی آمدن آن دیدگاههای گوناگونی دارند؛ برخی با استناد به روایات آن را صندوقی نازل شده بر آدم(علیه السلام)میدانند که تصویر انبیا از آدم تا خاتم در آنقرار داشت.[55] بر اساس این دیدگاه پیامبران پس از آدم این تابوت را به ارث بردند تا اینکه به دست موسی(علیه السلام)رسید.[56]برخی تفاسیر روایی این تابوت را همان صندوقی میدانند که مادر موسی وی را در آن نهاد و به رود نیل سپرد که موسی هنگام وفاتْ الواح*، زره و نیز آثار به یادگار مانده ازانبیای پیشین را در آن گذاشته، نزد وصی خود یوشعبننون به ودیعت نهاد.[57] پیامبران بنیاسرائیل یکی پس از دیگری آن را به ارث میبردند و مایه برکت و پیروزی بنیاسرائیل بود[58] تا اینکه پس از عصیان و نافرمانی آنان، به دست عمالقه افتاد و بازگشت آن به بنیاسرائیل نشانه پادشاهی طالوت قرار دادهشد.[59]
این تابوت را فرشتگان به بنیاسرائیل بازگرداندند: «... تَحمِلُه المَلـئِکَة ...».(بقره/2،248) در اینکه چگونه فرشتگان این تابوت را بازگرداندند میان مفسران اختلاف است؛ برخی هماهنگ با گزارش تورات[60] معتقدند هنگامی که بتپرستان پس از جای دادن تابوت در بتکده به بلا دچار شدند آن را بر روی ارابهای قرار داده، به دو گاوبستند.[61] این امر با پادشاهی طالوت مقارن شد.[62]فرشتگان به فرمان خدا گاوها را به
سوی بنی اسرائیل هدایت کردند[63]، بر ایناساس فرشتگان راهنما؛ و حاملان واقعی تابوت گاوها بودند.[64] گروهی دیگر از مفسران بر این اساس که تابوت بر اثر گناه بنیاسرائیل به آسمان برده شده بود، حاملان واقعی آن را ملائکه میدانند که آن را از آسمان به سوی بنیاسرائیلآوردند.[65]
ویژگیها و محتویات تابوت:
ویژگیها و محتویات تابوت:
مفسران مسلمان برخلاف تورات آن را صندوقی به ابعاد سه ذراع در دو ذراع، ساخته شده از چوب شمشاد دانستهاند.[66]
تابوت یاد شده در بنیاسرائیل مرز میان کفر و ایمان به شمار میرفت، به گونهای که آن را میان صفوف لشکر حق و باطل قرار میدادند[67] و هرکس از لشکریان حق از تابوت میگذشت باید به پیش میرفت و حق بازگشت نداشت تا اینکه میکشت و پیروز میشد یا خود کشته میشد و چنانچه بازمیگشت خود او را میکشتند.[68] در جنگها به گونهای دیگر نیز از این تابوت یاری میگرفتند[69]؛ بدین گونه که تابوت را پیشاپیش لشکر حرکت میدادند تا زمانی که صدایی که لشکریان را به جنگ تحریک میکرد از درون آن شنیده میشد به همراه آن حرکت میکردند و با بند آمدن صدا جمعیت نیز متوقف میشد.[70]
قرآن این تابوت را دارای سکینه و ماندهای از خاندان موسی و هارون دانسته است: «... فیهِ سَکِینَةٌ مِن رَبِّکُم و بَقِیَّةٌ مِمّا تَرَکَ ءالُ موسی وءالُ هـرون».(بقره/2،248) در اینکه مقصود از سکینه چیست و آیا با «بَقِیَّةٌ مِمّا تَرَک»تفاوت دارد میان مفسران اختلاف است. بیشتر مفسران ضمن متفاوت دانستن آن دو، سکینه را نسیمی بهشتی دانستهاند.[71] در این میان برخی آن را دارای چهرهای انسانی[72] و برخی دیگر آن را دارای دو بال و سری به شکل گربه که جنس آن از یاقوت و زمرد بود دانستهاند.[73]
گروهی دیگر نیز آن را روحی خدایی دانستهاند که در هنگام اختلاف، آنها را راهنمایی میکرد.[74] برخی روایات اسرائیلی نیز آن را گربهای
مرده درون تابوت دانسته که هر وقت از آن صدای گربه شنیده میشد به پیروزی یقین پیدا میکردند و میجنگیدند.[75] در مقابل، گروهی با عطف تفسیری دانستن جمله «بَقِیَّةٌ مِمّا تَرَک...» سکینه را اطمینان خاطر بنیاسرائیل دانستهاند[76] که به وسیله نشانهها یا اشیایی که درون آن قرار داشت برای آنان حاصل میشد.[77] برخی از دیدگاههای ضعیف و بدون دلیل[78] نیز در این باره ارائه شده که سکینه را به وقار[79]، رحمت[80]، تشتی که قلوب انبیا در آن شست و شو داده شده بود[81] تفسیر کردهاند. این تفاسیر با معنای ظاهری و لغوی سکینه سازگار نیستند.
همچنین مفسران در «و بَقِیَّةٌ مِمّا تَرَکَ ءالُ موسی و ءالُ هـرون» دیدگاههای متفاوتی دارند که در عین تفاوت قابل جمع نیز هستند، بر این اساس عصای موسی و هارون[82]، عمامه هارون، لباس موسی و هارون[83]، نعلین موسی[84]، پیمانهای از منّ[85] و پارههای الواح[86] را میتوان از جمله محتویات تابوت دانست. در برخی روایات تفسیری مقصود از «بَقِیَّة» ذریه انبیا دانسته شده است.[87] گروهی از مفسران مقصود از آن را جهاد در راه خدا[88]، علم به آثار باقی مانده از پیامبران[89] یا علم تورات[90] دانستهاند. این تفاسیر با ظاهر لفظ «بَقِیَّةٌ مِمّا تَرَک»که اشیاء محسوس و ملموس را میرساند، سازگار نیست. برخی نیز با قابل جمع دانستن همه آرا تمامی آنچه را شمرده شد از محتویات صندوق دانستهاند.[91]