گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفتم
تأسف


تأسف => حسرت

تأسیس و امضا

تأسیس و امضا => امضا و تأسیس

تالی الانباء / اسما و صفات

تالی الانباء / اسما و صفات => قصه در قرآن

تأویل

اشاره

تأویل : از واژگان کلیدی قرآن و اصطلاحی در علوم قرآنی و تفسیر
تأویل از ماده «ا ـ و ـ ل» به معنای «رجوع» است.[1] احمد بن فارس (م. 395‌ق.) می‌گوید: «اَوْل» دارای دو اصل است: 1. ابتدای امر. 2. انتهای امر.[2] به نظر وی واژگان اوّل، اولی و اوائل از اصل نخست و کلماتی چون تأویل، تأوّل و ایاله از اصل دوم اشتقاق یافته‌اند. [3]
با این بیان، «رجوع» که در کتب لغت، و از جمله آثار دیگر ابن فارس، به عنوان معنای «اَوْل» ذکر شده، معنای شفاف‌تری می‌یابد و آن یا بازگشت به اصل و ابتدای امر یا صیرورت به سوی غایتی است که برای آن مفروض است. تأویل نیز در حالت مصدری به معنای ارجاع به انتها و غایت و در معنای وصفی به معنای «منتها» و «مصیر» است.
طبری نیز می‌گوید که اصل تأویل و تأوّل از «آلَ‌الشیءُ إلی کذا» به معنای «صار إلیه» است.[4] طبرسی می‌گوید: اصل تأویل مرجع و مصیر است و عرب وقتی به انتهای شئ می‌رسد می‌گوید: تأوّل‌الشی.[5] کاربردهای فعلیِ این واژه نیز این معنا را تأیید می‌کنند. عرب هنگامی که شیر، سفت می‌شود و می‌بندد می‌گوید: «آل اللبن»؛ یعنی [صار‌إلی ]آخر أمره[6]؛ همچنین «آل‌الشراب» وقتی گفته می‌شود که شراب به غلظت مطلوب خود رسیده باشد، به طوری که بالاترین درجه سُکر را

داشته باشد[7]؛ نیز وقتی جسمِ شخصی به نهایت ضعف می‌رسد و نحیف می‌گردد گفته می‌شود: «آل‌جِسمُ‌الرجل».[8] ایاله به معنای سیاست کردن نیز از همین باب است[9]، زیرا در سیاست کردن، هدفِ نهایی و مطلوبی در نظر گرفته می‌شود که فرد را با تربیت و اصلاح به آن سمت سوق می‌دهند.[10] وقتی گفته می‌شود: «آل الرّجلُ رعیَّتَه»، یعنی به نیکویی رعیت خود را سیاست ]و‌اصلاح [کرد.[11]
با این حال، مطابق نقل فیروز آبادی، همه لغت‌شناسان در اینکه تأویل از «اَوْل» به معنای «انتها و فرجام» مشتق شده باشد اتفاق نظر ندارند؛ برخی می‌گویند: از «اوّل» اشتقاق یافته که در آن صورت تأویل کلام به معنای بازگرداندن سخن به اوّل آن (غرض گوینده) است و برخی گفته‌اند که از «مآل» مشتق شده که در این صورت به معنای عاقبت و مرجع است.[12] خود وی در جمع بین این دو قول می‌گوید: این دو قول [در عمل ]به هم نزدیک هستند و از این رو گفته‌اند که «اَوَّلُ غَرَضِ الْحَکِیمِ آخِرُ فِعْلِهِ».[13]
با توجه به سخن مشهور لغویان که تأویل را از «اَوْل» به معنای نهایت و غایت گرفته‌اند، این واژه در حالت وصفی، به معنای «منتها» و «غایت» و در حالت مصدری به معنای «بازگرداندن امری به غایت آن» است؛ اما باید توجه داشت که غایت هر چیزی با توجه به موارد کاربردْ متفاوت است و در همه مواردِ کاربرد، نوعی حرکت و صیرورت به چشم می‌خورد؛ صیرورتی که نقطه آغاز و نقطه پایانی دارد.[14] این صیرورت را می‌توان به طور کلی دو قسم دانست: صیرورت در مقام علم و صیرورت در مقام واقع. به نظر می‌رسد که راغب اصفهانی در تنویع غایت در کاربرد تأویل به همین نکته نظر دارد که در تعریف تأویل می‌گوید: «هو ردّ الشئ إلی الغایة المرادة منه علماً کان أو فعلا = تأویل بازگرداندن چیزی به غایتی است که از آن قصد شده است؛ غایت از نظر علم باشد یا از نظر فعل».[15] با توجه به تفاوت این دو نوع غایت است که برخی معاصران گفته‌اند که تأویل دو معنا دارد: بازگشت به اصل و رسیدن به غایت، و در بیان وجه جامع بین این دو معنا گفته‌اند: تأویل عبارت است از حرکت شیء یا پدیده‌ای در جهتِ بازگشت به اصل و ریشه‌اش یا در جهت رسیدن به غایت و عاقبت آن.[16]
برای روشن‌تر شدن موضوع، به تبیین معنای کاربردی تأویل در مورد قول، عمل و رؤیا، با توجه

به این دو نوع غایت (علمی و فعلی) می‌پردازیم. وقتی تأویل را نسبت به «قول» به کار می‌بریم، گاهی به مقصودِ گوینده از قول توجه داریم و گاه به مقصدِ خود قول. وقتی کسی درصدد فهم مقصود گوینده از کلام است، صیرورت در مقام علم است. در این صورت، نقطه آغاز برای مخاطب، سخن گوینده است و او از این نقطه به سمت عالَمِ ذهن و اراده گوینده حرکت می‌کند تا قصد او را از گفتارش دریابد. این کار، تأویل [به معنای مصدری [است و در این مسیر هر چیزی را که مورد قصد گوینده قرار گرفته یا در ضمن قصد او باشد، جزو تأویل ]به معنای وصفی [است. درباره این کاربرد از تأویل است که برخی لغویان گفته‌اند: تأویل، معنا و تفسیر به یک معناست[17]؛ همچنین لغویانی چون فیروزآبادی و زبیدی که گفته‌اند: «اَوَّلَهُ تأویلا یعنی فَسَّرَه»، به این کاربرد اشاره دارند[18]؛ اما گاهی تأویل را به کلام نسبت می‌دهند؛ ولی سیر صیرورت با آنچه در بالا آمد متفاوت است. این بار خودِ کلام است که صیرورت دارد و در ظرفی زمانی تحقق می‌یابد. در این صورت، تأویل کلام، همان ظرف استقرار کلام است. اخبار مربوط به آینده، وعده‌ها و وعیدها، در صورتی که صادق باشند، دارای یک ظرف استقرار هستند که همان تأویل آنها به شمار می‌آید. قرآن‌کریم نیز در مورد خبرها می‌گوید: «لِکُلِّ نَبَإ مُستَقَرٌّ و سَوفَ تَعلَمون = برای هر خبری هنگامِ [وقوع ]است و به زودی خواهید دانست». (انعام/6،67)
تحلیل بالا در مورد کاربرد تأویل نسبت به رؤیا و فعل نیز صادق است؛ گاهی می‌گوییم: شخصی تأویل رؤیا می‌داند. در اینجا شخص مُؤَوِّل (مُعَبِّر) از یک رؤیا ـ که طبق فرض رؤیایی نمادین است ـ آغاز می‌کند و به سمت مبدأ این رؤیا، که عالم غیب است، حرکت می‌کند و حقیقت این رؤیا را در ظرف حقیقی آن مشاهده می‌کند. این عمل مُعَبِّر، تأویل رؤیا (به معنای مصدری) است که در آن غایتِ علمی مورد نظر است؛ امّا گاهی تأویل نسبت به رؤیا به کار می‌رود و دیگر معبِّر و علم به حقیقت ماورایی رؤیا را منظور نمی‌کنیم، بلکه خود رؤیا در مسیر زمان صیرورت می‌یابد تا به ظرف استقرار خود برسد. در این صورت، به آنچه تحقق یافته، تأویلِ رؤیا (به معنای وصفی) گفته می‌شود.
در مورد فعل نیز همین دو گونه غایت را می‌توان در نظر گرفت: گاهی فعلی را تأویل می‌کنیم؛ به این معنا که آن را تحلیل روانشناختی می‌کنیم. در اینجا نقطه آغازِ تحلیل، عملی است که از فاعل سرزده است و نقطه پایانِ صیرورت فکریِ مؤوِّل، انگیزه‌های روانی و درونی فاعلِ فعل است، بنابراین اغراضِ فاعل و حکمتهای مورد نظر او در انجام فعل، تأویل فعل است؛ امّا گاهی خودِ عمل در مسیر زمانْ صیرورت می‌یابد و

به فرجامی متناسب با نوع عمل می‌رسد که آن فرجام، تأویلِ آن فعل به شمار می‌آید. معمولا کارهای خوب فرجامی نیکو و کارهای بد فرجامی بد دارند.

کاربردهای واژه تأویل در قرآن‌کریم:

اشاره

کاربردهای واژه تأویل در قرآن‌کریم:
در قرآن‌کریم واژه تأویل 17 بار به کار رفته است که با توجه به متعلق کاربردش می‌توان به سه نوع کاربرد طبقه‌بندی کرد: 1. تأویل رؤیا. (یوسف/12، 6، 21، 36 ـ 37، 44 ـ 45، 100 ـ 101). 2. تأویل عمل. (نساء/ 4، 59؛ اسراء/ 17، 35؛ کهف/18، 78، 82) 3. تأویل کلام. (آل‌عمران/3،7؛ اعراف 7، 53؛ یونس/10، 39)[19]
با توجه به سیر صیرورت در تأویل که در بخش نخست گذشت، در هر یک از موارد ممکن‌است غایت علمی یا فعلی مراد باشد. با‌توجه به سیاق آیات می‌توان این امر را به راحتی تشخیص داد.

1. رؤیا:

1. رؤیا:
در سوره یوسف 8 بار واژه تأویل به کار رفته است. طبق یک نظر، همه این موارد به تأویلِ رؤیا* مربوط می‌شوند.[20] در یک مورد (یوسف/12،100) غایت فعلی مراد است و از تحقق رؤیای یوسف، پس از گذشت سالها از آن، حکایت می‌کند. و در 7 مورد دیگر، سخن از علمِ تأویل (غایت علمی) رؤیاست.[21] آیات 6، 21 و 101 یوسف/12 بیانگر آن است که خداوند علم تأویل رؤیا را به حضرت یوسف آموخته بود: «و کَذلِکَ یَجتَبیکَ رَبُّکَ ویُعَلِّمُکَ مِن تَأویلِ الاَحادیث»؛ «و کَذلِکَ مَکَّنّا لِیوسُفَ فِی الاَرضِ و لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأویلِ الاَحادیث»؛ «رَبِّ قَد ءاتَیتَنی مِنَ المُلکِ وعَلَّمتَنی مِن تَأویلِ الاَحادیث»؛ در آیات‌36 ـ 37 این سوره حکایت دو جوانی آمده که با یوسف در زندان بودند و از وی خواستند تأویل خوابشان را به آنها بگوید: «نَبِّئنا بِتَأویلِهِ اِنّا نَرکَ مِنَ المُحسِنین * قالَ لا یَأتیکُما طَعامٌ تُرزَقانِهِ اِلاّ نَبَّأتُکُما بِتَأویلِهِ قَبلَ اَن یَأتِیَکُما ذلِکُما مِمّا عَلَّمَنی رَبّی» و سرانجام در آیات 43 ـ 45 از ناتوانی خوابگزاران از تعبیر خواب عزیز مصر و فرستادن خدمتگزار شاه نزد یوسف برای تعبیر آن سخن به میان آمده است: «قالوا اَضغـثُ اَحلـم و ما نَحنُ بِتَأویلِ الاَحلـمِ بِعــلِمین * و قالَ الَّذی نَجا مِنهُما وادَّکَرَ بَعدَ اُمَّة اَنَا اُنَبِّئُکُم بِتَأویلِهِ فَاَرسِلون».در این 7 مورد، مراد از تأویلِ رؤیا، علم به حقایقی‌است که در ورای رؤیا وجود دارد و نقطه شروع‌در تأویل، صورتهای نمادینی است که شخص خواب‌بیننده در رؤیای خود دیده است. تأویل کننده با اطلاعی که از حقایق ماورای نمادها دارد می‌تواند به آنچه در عالم غیب در آن باره مقدّر شده خبر دهد، بنابراین غایت علمی رؤیا که همان تأویل رؤیاست، تقدیری است که در عالم ماورای حس رقم خورده است، از همین روست که

یوسف(علیه السلام) پس از بیان تأویل رؤیای دو رفیق زندانیِ خود گفت: «قُضِیَ الاَمرُ الَّذی فیهِ تَستَفتیان = امری که شما دو تن از من جویا شدید مقدّر شده است. (یوسف/12،41) گفتنی است که مطابق برخی آیات قرآن، حوادثی که در این عالم اتفاق‌می‌افتد قبلا در کتابی نوشته شده است.[22] (نک: حدید/57،22)
پس تأویل رؤیا ارجاع آن به حقایقی است در عالم غیب که نمادهای دیده شده در رؤیا نشان آن حقایق است. البته خوابهایی هم هستند که صرفاً از حدیث نفس ناشی می‌شوند و هیچ واقعیتی در ورای آنها نیست.[23]
برخی مفسران احتمال داده‌اند که «احادیث» در آیات 6، 21 و 101 یوسف/12 جمع حَدَث یا احداث به معنای وقایع باشد.[24] مطابق این فرضیه، یوسف به تأویل وقایعْ عالِم بود؛ چه آنها که در رؤیا اتفاق می‌افتاد و چه آنها که در عالَم حس به وقوع می‌پیوست. خداوند به او علمی داده بود که ملکوت اشیا و حوادث را می‌دانست و به علل و اسباب وقوع آنها و فرجام و نهایتشان آگاه بود.[25] برخی از مفسران گفته‌اند که «احادیث» در این آیاتْ جمعِ «حدیث» به معنای کلام است. مطابق این نظر، بر اساس این آیات یوسف به معانیِ کتب آسمانی آگاهی داشت.[26]
برخی مفسران نیز اظهار داشته‌اند که ممکن است کلمه «احادیث» در آیاتِ یاد شده بر هر سه مورد یعنی رؤیا، حوادث و سخن دلالت داشته باشد؛ به این معنا که یوسف تأویل هر سه را می‌دانسته است.[27] در مورد حرفِ «مِنْ» در عبارت «مِن تَأویلِ الاَحادیثِ» که در هر سه آیه آمده گفته شده است که براساس آن، حضرت یوسف(علیه السلام)تنها به برخی از سطوح تأویل آگاه بوده است.[28]

2. عمل:

2. عمل:
در 4 مورد تأویل به عمل نسبت داده شده است: در دو مورد، صیرورت خود عمل* به سوی غایت فعلی آن را نشان می‌دهد و دو مورد دیگر مربوط به بازگشت فعل به سوی غایت علمی آن است. در سوره نساء/4 ارجاع دعاوی و مرافعات به خدا و رسول را دارای تأویلی نیکو دانسته است: «فَاِن تَنـزَعتُم فی شَیء فَرُدّوهُ اِلَی اللّهِ والرَّسولِ اِن کُنتُم تُؤمِنونَ بِاللّهِ والیَومِ الأخِرِ ذلِکَ خَیرٌ و اَحسَنُ تَأویلا»(نساء/4،59)؛ همچنین در سوره اسراء درستکاری و دقت در داد و ستد را دارای تأویلی نیکو برشمرده است: «و اَوفُوا الکَیلَ اِذا کِلتُم وزِنوا بِالقِسطاسِ المُستَقیمِ ذلِکَ خَیرٌ واَحسَنُ تَأویلا».(اسراء/17،35)

مفسران «اَحسَنُ تَأویلا»را در آیات یاد شده به «اَحسنُ عاقبةً» یا «اَحسنُ جزاءً» تفسیر کرده‌اند[29]؛ یعنی این افعال در نظام الهی در مسیری قرار دارند که به فرجامی نیکو می‌انجامند.
دو مورد دیگر، که بازگشت فعل به غایت علمی آن مورد نظر است، در داستان حضرت موسی با حضرت خضر (کهف/18، 78، 82)[30] آمده است. در آن داستان آمده است که او به موسی گفت: تأویل کارهایی را که درباره آنها از خودشکیبایی نشان نداده است به او خواهد گفت: «سَاُنَبِّئُکَ بِتَأویلِ ما لَم تَستَطِع عَلَیهِ صَبرا».(کهف/18،78) آنچه که او با عنوان تأویل آن کارها به موسی گفته است چیزی جز پرده برداشتن از حقیقتِ ماجرا و نیت و قصد او (غایت علمی) از انجام کارها نبوده است.

3. کلام :

3. کلام :
در 4 مورد واژه تأویل به ضمیری اضافه شده که به قرآن یا بخشی از آن باز می‌گردد. در سوره آل عمران پس از تقسیم آیات قرآن به دو دسته محکم* و متشابه، بیان شده که بیماردلان به جهت فتنه‌انگیزی و طلب تأویل متشابهات، این گونه آیات را دنبال می‌کنند. این در حالی است که تأویل متشابهات را کسی جز خدا و راسخان* در علم نمی‌دانند: «هُوَ الَّذِی اَنزَلَ عَلَیکَ الکِتـبَ مِنهُ ءایـتٌ مُحکَمـتٌ هُنَّ اُمُّ الکِتـبِ و اُخَرُ مُتَشـبِهـتٌ فَاَمَّاالَّذینَ فی قُلوبِهِم زَیغٌ فَیَتَّبِعونَ ما تَشـبَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَةِ وابتِغاءَ تَأویلِهِ و ما یَعلَمُ تَأویلَهُ اِلاَّ اللّهُ والرّ سِخونَ فِی العِلمِ یَقولونَ ءامَنّا بِهِ کُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا و ما یَذَّکَّرُ اِلاّ اُولوا الاَلبـب».(آل‌عمران/3،7)
در این آیه، ضمیر «تَأویلِه» در هر دو مورد به احتمال قوی به «ما تَشَابَهَ مِنْهُ»بازمی‌گردد، گرچه در مورد دوم احتمال داده‌اند که به «کتاب» بازگردد. تأویل در این آیه همان غرض نهایی و مقصود گوینده از کلام است (غایت علمی) که با تحلیل کلام او و به ویژه با معیار قرار دادن آیات محکم به دست می‌آید، با این حال، استنباط بعضی مفسران آن بوده که مراد از تأویل در این آیه، غایت فعلی از آیات متشابه است نه غایت علمی، به هر حال اقوال ذیل در تفسیر آیه نقل شده‌است:
1. مراد از «وَابتِغاءَ تَأویلهِ» آن است که یهود می‌خواستند با استفاده از حساب جُمَّل‌درباره حروف مقطّعه، فرجام و پایان کار امّت پیامبر را بدانند. 2. مراد‌آن است که‌می‌خواستند زمان نسخ احکام را بدانند. 3. مراد از تأویل، پایان دنیا و وقوع قیامت‌است.[31]
کاربرد تأویل در این آیه، با توجه به تقارن آن با مفاهیم محکم و متشابه و نیز نفی علم تأویل از غیر خدا و راسخان در علم، معرکه‌ای از آراء را در حوزه معناشناسی و تفسیر* قرآن‌کریم پدید آورده

است؛ همچنین معانی اصطلاحی تأویل در حوزه‌های علم کلام، اصول فقه، تصوف، عرفان و باطنی‌گری همگی متأثر از بحث تأویل در این آیه است. (= ادامه مقاله، تأویل قرآن)
در سه مورد دیگر معنای «کلام» اراده نشده است، بلکه مراد از آن استقرار کلام در غایت فعلی آن است. در آیات 52 ـ 53 اعراف/7 دوبار واژه تأویله آمده که ضمیر آن به کتاب (= قرآن) باز می‌گردد. در این آیات، روز قیامت، زمان فرا‌رسیدن تأویل قرآن معرفی شده است: «و لَقَد جِئنـهُم بِکِتـب فَصَّلنـهُ عَلی عِلم هُدًی ورَحمَةً لِقَوم یُؤمِنون * هَل یَنظُرونَ اِلاّ تَأویلَهُ یَومَ یَأتی تَأویلُهُ یَقولُ الَّذینَ نَسوهُ مِن قَبلُ قَد جاءَت رُسُلُ رَبِّنا بِالحَقِّ فَهَل لَنا مِن شُفَعاءَ فَیَشفَعوا لَنا اَو نُرَدُّ فَنَعمَلَ غَیرَ الَّذی کُنّا نَعمَلُ قَد خَسِرُوا اَنفُسَهُم وضَلَّ عَنهُم ما کانوا یَفتَرُون».گفتنی است که مراد از کتاب با توجه به آیات قبل و بعد که درباره قیامت است، وعده‌ها و وعیدهای قرآن است و مراد از تأویل آنها، تحقق و وقوع وعده‌ها و وعیدهای قرآن در روز جزاست.[32]
در سوره یونس نیز واژه تأویل کاربردی شبیه همین کاربرد دارد؛ در این سوره، پس از بیان و ردّ سخن مشرکان که قرآن را غیر الهی دانسته‌اند آمده است: «بَل کَذَّبوا بِما لَم یُحیطوا بِعِلمِهِ و لَمّا یَأتِهِم تَأویلُهُ».(یونس/10،39) ضمیر در «تأویله» به «ما» در «ما لَم یُحیطوا بِعِلمِهِ»بازمی‌گردد که با توجه به سیاق، مفسّران مراد از آن را قرآن، اخبار قرآن از بهشت و جهنم و وعده‌ها و وعیدهای قرآن تفسیر کرده‌اند.[33] طبق این نظر، مراد از تأویل، تحقق مفاد آیات قرآن در مورد بهشت و جهنم یا تحقق مطلقِ پیشگوییهای قرآن درباره امور آینده است. البته طبق نظر دیگری، مراد از «ما لَم یُحیطوا بِعِلمِهِ» آیات قرآن است که در آن صورت می‌توان مراد از تأویل را معنای حقیقی این آیات دانست[34]، از این رو برخی عبارت «و لَمّا یَأتِهِم تَأویلُه» را به «لم یکن معهم علم تأویله» معنا کرده‌اند[35] و با این معنا، تأویل را معادل تفسیر، یعنی غایت علمیِ آیات قرآن دانسته‌اند.[36]
در روایات نیز تأویل قرآن به معنای تحقق مفاد آیات و گزارشهای قرآن آمده است که مؤید کاربرد تأویل به معنای غایت فعلیِ کلام است. در روایتی آمده است که پیامبر‌اکرم(صلی الله علیه وآله) درباره آیه «قُل هُوَ القادِرُ عَلی اَن یَبعَثَ عَلَیکُم عَذابـًا»(انعام/6،65) فرمود: این امر به وقوع خواهد پیوست؛ ولی هنوز تأویل آن نیامده (واقع نشده) است.[37] در سخنی از عایشه نیز آمده است که گفت:

«کان رَسولُ اللّهِ یُکثِرُ اَنْ یَقُولَ فِی رُکُوعِهِ و سُجُودِهِ: سُبحانک اللّهُمَّ رَبَّنا وَ بِحَمْدِکَ، اللّهُمَّ اغْفِرلِی، یَتَأوّل القرآن = پیامبر فراوان در رکوع و سجودشان می‌گفتند: سبحانک اللهم... و بدین وسیله [اوامر ]قرآن را محقق می‌ساختند».[38] سخن عایشه: «یتأوّل القرآن» بدین معناست که رسول خدا به فرمان الهی در سوره نصر: «فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ و استَغفِرهُ»عمل کرده، آنها را تحقق می‌بخشیدند. نَوَوِی نیز در شرح این عبارت می‌گوید: پیامبر به آنچه در قرآن بدان مأمور شده بود عمل می‌کرد.[39] صدوق از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت درباره آیه «هُوَ الَّذی اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدی و دینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ»(فتح/48،28) فرمود: «واللّه ما نزل تأویلها بعدُ، و لاینزل تأویلها حتی یخرج القائم(علیه السلام)=به خدا سوگند هنوز تأویل این آیه واقع نشده است، و تأویل آن واقع نخواهد شد تا آنکه قائم آل‌محمد(علیهم السلام) ظهور کند».[40] روشن است که عبارت «ما نزل تأویلها بعدُ»به معنای این است که تأویل آن واقع نشده و پس از ظهور امام عصر(عج) تحقق خواهد یافت.
نتیجه‌ای که از بررسی همه موارد تأویل در قرآن به دست می‌آید آن است که واژه تأویل در همه موارد کاربرد در قرآن در معنای غیر مصدری (وصفی) به کار رفته است و مراد از آن، غایتی است که از موضوع مورد نظر اراده شده است. این غایت به حسب سیاق، گاهی غایتی علمی و گاهی غایتی فعلی است. غایت علمی در مورد کلام، مقصود متکلم و در مورد فعل، غرض و انگیزه فاعل، و در مورد رؤیا، حقیقت رؤیا در عالم غیب است. غایتِ فعلی در مورد کلام، تحقق در ظرفِ استقرار زمانی، و در مورد فعل، فرجام و عاقبتِ آن، و در مورد رؤیا تحققِ حقیقت رؤیا در عالم خارج‌است.
درباره معنای تأویل در قرآن‌کریم دیدگاههای دیگری نیز از سوی صاحب نظران بیان شده است؛ علامه طباطبایی با توجه به حوزه‌های مختلف کاربرد تأویل در قرآن، بر آن است که در عرف قرآن تأویل حقیقتی است که هر چیزی متضمن آن، و وجودش مبتنی بر آن و برگشتش به آن است؛ مانند تأویل خواب، که به معنای تعبیر آن در عالم خارج است و تأویل حکم، که همان ملاک آن است (مصلحت واقعی که حکم از آن ناشی شده و سپس بر عمل به آن حکم مترتب می‌شود)، و تأویل فعل، که عبارت از مصلحت و غایت حقیقی آن (مانند رجوع ضرب به تأدیب و رجوع رگ زدن به معالجه) و تأویل واقعه که علت واقعی آن است.[41]
محمد هادی معرفت کاربردهای قرآنی تأویل

را به سه قسم تأویل خواب به معنای تعبیر آن، تأویل فعل به معنای فرجام و حاصل کار و تأویل متشابه، به معنای توجیه ظاهر لفظ یا عملِ متشابه به گونه‌ای صحیح که مقبول عقل و مطابق با نقل باشد تقسیم کرده است.[42]

دیدگاههای مختلف درباره تأویل قرآن:

اشاره

دیدگاههای مختلف درباره تأویل قرآن:
کاربرد اصطلاح تأویل در آیه 7 آل‌عمران/3 بحثهای فراوانی را در مورد «تأویلِ قرآن» و چند‌و‌چون آن دامن زده و نظریه‌پردازیهای گوناگونی را‌در این باره باعث شده است. مجموع نظریات مطرح در این‌باره را می‌توان به طور کلی به دو محور قابل تقسیم دانست:
1. تأویل قرآن از مقوله معناست. 2. تأویل قرآن از مقوله واقعیت خارجی است.
نظریه نخست، خود به سه نظریه تقسیم می‌شود:
الف. تأویل قرآن، معنا و مقصود خداوند از الفاظ و آیات قرآن است. ب. تأویل قرآن*، معنای خلاف ظاهر آیات قرآن است. ج. تأویل قرآن، معانی باطنی قرآن است که در ورای معانیِ ظاهری قصد شده است.
نظریه دوم نیز به دو نظریه قابل تقسیم است:
الف. مراد از تأویل قرآن، مصادیق عینیِ مفاهیم قرآنی است. ب. تأویل قرآن، حقایق عینی عرشی است که مستندِ همه محتویات قرآن است.
بنابراین، عمده‌ترین نظریات در مورد تأویل قرآن، 5 نظریه است:

1. مقصود خداوند از آیات قرآن:

1. مقصود خداوند از آیات قرآن:
به نظر می‌رسد در برخی منابع کهن و روایات، تأویل مرادف با تفسیر به کار می‌رفته و به آیات متشابه نیز اختصاص نداشته است، چنان که در سده‌های نخستِ اسلامی، اصطلاح تأویل بیش از اصطلاح تفسیر به کار می‌رفته است؛ برای مثال، وقتی ابن عباس می‌گوید: من از زمره راسخان در علم هستم و تأویل قرآن را می‌دانم[43] یا مجاهد می‌گوید: علما به تأویل قرآن آگاه‌اند[44] مرادشان از تأویل، تفسیر قرآن‌است.
روایات ذیل حاکی از آن است که در متون اولیه اسلامی تأویلِ کلام معادلِ معنا و مقصود گوینده به کار می‌رفته و گاهی به مفهوم و مدلول لفظ، اعم از مطابقی و التزامی، و گاهی نیز به مصادیق مورد نظر اطلاق می‌شده است:
الف. روزی معاویه به عبدالله بن عباس گفت: مناقب علی و اهل بیت او را نگو! ابن عباس گفت: ما را از تأویل قرآن نهی می‌کنی؟ جواب داد: بلی. ابن عباس گفت: قرآن را بخوانیم؛ ولی نگوییم مقصود خداوند از آن (ما عنی الله به) چیست[45]؟ در این خبر، «ما عنی الله به» یعنی مقصود خداوند، تأویل قرآن نامیده شده است.

ب. حذیفة بن یمان گوید: در روز غدیر، بعد از آنکه پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «من کُنتُ مولاه فهذا علیٌ مولاه»مردی به پیامبر(صلی الله علیه وآله)گفت: ای رسول خدا! تأویل این سخن چیست؟ حضرت فرمود: «مَن کُنتُ نَبِیَّهُ فَهذا عَلِیٌّ اَمِیرُه»[46].ج. حضرت علی(علیه السلام) فرمود: تأویل «اِنّا لِلّهِ و اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون»(بقره/2،156) آن است که خدا مالک ماست و ما از این جهان رخت برمی‌بندیم.[47] مدلول مطابقیِ آیه مذکور این است که ما مملوک خدا هستیم و به سوی او بازمی‌گردیم؛ اما لازمه مملوکیت ما برای خداوند، مالکیت خدا بر ما، و لازمه به سوی خدا رفتن، رخت بربستن از این جهان است، بنابراین، معنایی که در روایت به عنوان تأویل آیه شریفه آمده مدلول التزامیِ آن‌است.
د. در روایت دیگری از علی(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: تأویل قول ابراهیم: «اِنّی ذاهبٌ الی ربّی»(صافّات/37، 99) آن است که ایشان به عبادت خداوند و تلاش در راه او توجه کرده است.[48] منظور از این سخن آن است که در این آیه رفتن با پای جسمانی مراد نیست.
هـ . امام کاظم(علیه السلام) [در تفسیر آیه مباهله، آیه‌61 آل عمران/3[ فرمود: تأویل «اَبْناءَنا»حسن و حسین(علیهما السلام)، و تأویل «نِساءَنا»، فاطمه(علیها السلام)، و تأویل «اَنْفُسَنا»علی(علیه السلام) است.[49]
کاربرد اصطلاح تأویل قرآن در کلام مفسرانی چون طبری و طبرسی[50] نیز به معنای تفسیر است. طبری نام تفسیرش را جامع‌البیان عن تأویل آی القرآن نهاده است.

2. معنای خلاف ظاهر:

2. معنای خلاف ظاهر:
کاربرد تأویل در سوره آل عمران در مورد آیات متشابه سبب شده است که مفسران و متکلمان مسلمان تأویل را تنها در حوزه آیات متشابه در نظر گرفته، تعریفی خاص از آن عرضه کنند. بعدها اصولیان، به ویژه اصولیان اهل سنت آن را تعمیم داده، آن را در مورد هر واژه‌ای که به دلیلی معنای ظاهرش مراد نباشد، به کار بردند، بر همین اساس، متکلمان در هر آیه اعتقادی و اصولیان در هر آیه فقهی که به نظر آنها معنای ظاهریِ آنها مورد نظر خداوند نیست گفته‌اند که این آیات نیاز به تأویل دارد؛ یعنی باید لفظ را از معنایش اعراض داد و بر معنای خلافِ ظاهرش حمل کرد. به گفته برخی مفسران این معنا از سایر معانی واژه تأویل شایع‌تر است، به طوری که نزد متأخران گویی لفظ مذکور حقیقتِ در همین معناست[51]؛ گویا در میان منابع لغوی برای نخستین بار در قرن ششم ابن اثیر (م. 606) در کتاب نهایه می‌نویسد: مراد از تأویل، بازگرداندن ظاهر لفظ از معنای اصلی است به معنایی که دلیل بر آن قائم است که اگر دلیل نباشد نباید از معنای

ظاهری لفظ دست کشید.[52] او این معنا را از قول افرادی چون سُبکی، ابن کمال و ابن‌جوزی می‌آورد که همگی در دانشهایی چون فقه، کلام و حدیث شهرت دارند.
در توضیح این اصطلاح از تأویل می‌توان گفت که در همه زبانها الفاظ و عباراتی وجود دارند که بیش از یک معنا دارند. در میان این معانی، برخی به دلیلهایی از جمله کثرت استعمال یا حسی بودن، بیشتر و زودتر از بقیه به ذهن متبادر می‌شود؛ اما نمی‌توان گفت که مقصود گویندگان در همه مواردِ کاربردْ همان معانی ظاهر از آن الفاظ است. متن قرآن‌کریم نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ مفسّران، متکلمان و فقها آیاتی را که به نظر آنها معنای ظاهرشان مراد نبوده بر معنای دیگری حمل کرده‌اند. آنها در تعریف تأویل می‌گویند: تأویل به معنای تبیین مراد شارع با منصرف کردن لفظ از معنای ظاهری آن به معنای محتمل دیگر، از روی دلیلی است که این معنا را بر معنای ظاهری ترجیح دهد[53]، بنابراین، این معنا از تأویل، بیشتر یک اصطلاح اصولی و کلامی است تا صرفاً قرآنی. بر پایه همین تعریف، تأویل را به دو نوع صحیح و فاسد تقسیم کرده‌اند؛ چنانچه تأویل با دلیل معتبر قرین باشد، صحیح و در غیر این صورت، فاسد است. برخی، نوع صحیح را نیز به قریب و بعید تقسیم کرده و گفته‌اند: تأویلی را قریب گویند که به ذهن نزدیک بوده، با کمترین دلیل، ذهن آن را پذیرا باشد؛ مانند تأویل «و سـَلِ القَریَةَ» (یوسف/12،82) به «واسئل اهل القریة» و تأویل بعید، به تأویلی گویند که ذهن را به آسانی بدان راهی نیست و به دلیلی قوی نیاز دارد.[54] برخی از اصولیان اهل سنّت، تأویل حَنَفیها درباره نحوه ادای کفاره نقض سوگند را از این نوع دانسته‌اند؛ در قرآن‌کریم درباره میزان کفاره مذکور، این آیه آمده است: «فَکَفّـرَتُهُ اِطعامُ عَشَرَةِ مَسـکینَ مِن اَوسَطِ ما تُطعِمونَ اَهلیکُم».(مائده/5،89) این آیه در لزوم طعام دادن به 10 نفر مسکین ظهور دارد؛ ولی حنفیه گفته‌اند: منظور از «عَشَرَةِ مَسـکینَ»، این است که مقدار طعام مذکور به حدی باشد که 10 نفر از آن ارتزاق کنند؛ بنا بر این می‌توان یک نفر را به مدت 10 بار طعام داد، و نیز گفته‌اند: غرض از تشریع این حکم، رفع نیاز مستمندان است؛ خواه به صورت طعام دادن به 10‌نفر در یک مرتبه یا به یک نفر در 10 بار.[55]
تأویل فاسد که گاهی نیز از آن به «مردود» یاد می‌شود، تأویلی است که دلیلی معتبر بر صحت آن نباشد.[56]
همچنین برخی در بیان ملاک تأویل فاسد

گفته‌اند که آن تأویلی است که لفظ، تاب تحمل آن را ندارد.[57]
در حوزه معارف قرآن نیز آیاتی وجود دارد که بیشتر دانشمندان اسلامی به جز کسانی که خود را سَلَفی می‌نامند از پذیرش معنای ظاهری و تحت‌اللفظی آن به عنوان معنای مراد خداوند پرهیز داشته‌اند. آنها معتقدند که این آیات را نیز باید بر معنای محتمل دیگری حمل کرد. مفسّران در آیاتی که صفاتی چون غضب، استهزا، مکر، حیا، استوا، کلام، وجه، مجئ و اتیان، نفس، رؤیت، ید، صحبت، عِندیّت، رضا، مَعِیَّت، نور، تعجب، ظاهر و باطن را به خداوند نسبت می‌دهند، از معنای ظاهری آنها که در مورد انسان و موجودات جسمانی به کار می‌رود دست کشیده و بر معنای دیگری حمل کرده‌اند؛ به طور مثال گفته‌اند که مراد از«جاءَ رَبُّکَ» (فجر/89،22) «جاء امر ربک» است[58] و مراد از «ید»، «قدرت یا احسان الهی» است[59] یا مراد از «استوا بر عرش»، «استیلا» است.[60] سَلَفیان، این‌گونه تأویلها را برنتافته، معتقدند تمام آنچه را که‌در قرآن درباره صفات آمده باید بر ظاهرش باقی نهاد.[61]
گفتنی است که در برخی تعاریف مطرح شده برای تأویل، بر محتمل یا ظنّی بودن معنای تأویلی تأکید شده که این گروه از تعاریف را نیز باید در همین گروه (نظریه دوم) طبقه‌بندی کرد؛ به طور مثال، ماتریدی گفته است: تفسیر، قطع به مراد خداوند است که اگر دلیل قطعی بر آن باشد، «تفسیر صحیح» و گرنه «تفسیر به رأی» خواهد بود؛ و تأویل، ترجیحِ یکی از معانی محتمل بر دیگر معانی است، بدون اینکه قطع به مراد خداوند وجود داشته باشد.[62]

3. معنای باطنی قرآن:

3. معنای باطنی قرآن:
این نظریه آشکارا مرز تفسیر را از تأویل جدا می‌کند، در حالی که هر دو را مربوط به حوزه معناشناسی قرآن‌کریم دانسته، در همه آیات قرآن ساری و جاری می‌داند؛ به عبارت دیگر پیروان این نظریه غالباً معانیِ مقصود از آیات قرآن را به دو بخش معانیِ ظاهری و معانیِ باطنی تقسیم کرده، تفسیر را عهده‌دار کشف معانی ظاهری و تأویل را عهده‌دار کشف معانی باطنی قرآن می‌دانند. ابوطالب‌تَغْلَبی در این باره می‌نویسد: تفسیر، بیان معنای وضعی لفظ است؛ حقیقی باشد یا مجازی؛ و تأویل، بیان باطن لفظ است، پس تأویل، خبر دادن از حقیقت مراد است، در حالی که تفسیر، خبر دادن از دلیل مراد است، زیرا لفظ، کاشف از مراد است و کاشف، دلیل است؛ مانند «اِنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرصاد» (فجر/89،14) که تفسیرش این است که مرصاد از «رصد» است

و وقتی گفته می‌شود: رَصَدْتُه یعنی او را تحت نظر و مراقبت گرفتم؛ و تأویلش این است که باید از سبک شمردن امر خداوند پرهیز کرد و برای حضور در محضر حق آماده شد.[63] جرجانی تعریفی دیگر عرضه کرده که معانی تأویلی را معانی محتمل در ورای معنای ظاهری دانسته است. وی می‌گوید: تفسیر، بیان شأن و سبب نزول همراه با معنای آیه است، به طوری که لفظ آیه به روشنی بر آن دلالت کند، در حالی که تأویل، بازگرداندن لفظ از معنای ظاهری آن به معنای محتمل است، در صورتی که آن معنا موافق کتاب و سنت باشد؛ مانند «یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّت» (انعام/6،95) که اگر مراد از آن بیرون آوردن پرنده‌از تخم باشد، تفسیر و اگر مراد بیرون آوردن مؤمن از کافر و عالم از جاهل باشد، تأویل است.[64]
همه کسانی که معنای باطنی را تأویل قرآن می‌دانند یکسان نمی‌اندیشند؛ بررسیها نشان می‌دهد که گونه‌های مختلفی از معانی محتمل تا معانی مرموز به عنوان تأویل قرآن بیان شده است. اختلاف عمده‌ای که بین این گروه وجود دارد این است که آیا بین معانی باطنی (تأویل) و معانی ظاهری (تفسیر) ارتباط منطقی و زبانشناختی وجود دارد یا نه؟ گروهی برآن‌اند که بین این دو، رابطه زبانشناختی وجود دارد و در مقابل، عده‌ای نیز به چنین رابطه‌ای قائل نیستند. اطلاق تأویل بر معنای باطنی قرآن عمدتاً در سه محور قابل توجه است: 1. روایات. 2. سخنان صوفیان، عارفان و باطنیه. 3. عموم مفسران و دانشمندان علوم قرآنی.
در برخی روایات، ظاهر* قرآن، به تنزیل، و باطن* آن به تأویل معنا شده است. در روایتی آمده است که فضیل‌بن یسار گوید: از امام باقر(علیه السلام) در مورد روایت «ما من القرآن آیة إلاّ و لها ظهر و بطن» پرسیدم. آن حضرت فرمود: «ظهره تنزیله و بطنه تأویله منه ما قد مضی و منه ما لم یکن. یجری کما یجری الشمس والقمر».[65]در ذیل این روایت از آیه «و ما یَعلَمُ تَأویلَهُ اِلاَّ اللّهُ والرّ سِخونَ فِی العِلم» نیز یاد شده است. این امر نشان می‌دهد که بنابر مدلول این روایت، این معنا از تأویل، همان معنایی است که در آیه 7 آل‌عمران/3 قصد شده است. همین معنا در روایتی از ابن عباس نیز آمده است که گفت: «اِنَّ القُرآن ذُو شُجُون وَ فُنُون وَ ظُهُور وَ بُطُون ... فَظَهْرُه التَّلاوة وَ بَطْنُهُ التأویل».[66] از آنجا که «تأویل و باطن» در این روایات در برابر «تنزیل و ظاهر» به کار رفته است، توجه به آنچه که در روایات به عنوان تنزیل و ظاهر معرفی شده می‌تواند روشنگر معنای مراد از تأویل و باطن نیز باشد. در روایات، واژه‌های تنزیل و ظاهر عمدتاً در دو معنا

به کار رفته است:
1. الفاظ قرآن که تلاوت و قرائت می‌شوند. 2. معنای سطحی و لفظی که با توجّه به معنای لغوی و با در نظر گرفتن سبب نزول به دست می‌آید. با توجه به این دو معنا، مراد از تأویل و باطن نیز متفاوت خواهد بود؛ مراد از باطن در مورد نخست، مطلقِ معناست که از معنای سطحی تا معانی ژرف را شامل می‌شود و در مورد دوم، ویژه معنایی است که نوعی خفا داشته و بیرون از معنای سطحی آیات باشد؛ به طور مثال، در روایات آمده است که ظاهر قرآن، تلاوت و باطن قرآن فهم است[67]، ظاهر قرآن، تلاوت و باطن قرآن، تأویل است.[68] منظور از تلاوت و فهم در این روایات، «متلوّ» (الفاظی که تلاوت می‌شود) و «مفهوم» (معنایی که فهمیده می‌شود) است. در سخنی از میثم‌تمّار نیز آمده است که گفت: «تنزیل قرآن را بر امیرمؤمنان علی(علیه السلام) قرائت می‌کردم و آن حضرت تأویل آن را به من می‌آموخت».[69] روشن است که معانی قرآن مورد تلاوت و قرائت قرار نمی‌گیرد، بنابراین منظور از «تنزیل» در این روایت و «ظاهر» در دو روایت پیشین، الفاظ قرآن است.
در مقابل، روایاتی هم هستند که ظاهر و تنزیل را در معنای دوم به کار برده‌اند؛ در روایتی آمده است که ظاهر‌قرآن، حکم خداوند و باطن قرآن، علم اوست[70]؛ نیز آمده است که ظاهر قرآن، کسانی هستند که آیات درباره آنها نازل شده و باطنِ آن، کسانی هستند که رفتاری مانند آنها دارند.[71] در این روایات، هم ظاهر و هم باطن، مربوط به حوزه معنا شمرده شده است؛ به عبارت دیگر، باطن در روایات دسته نخست (باطن = مطلقِ معنا)، مَقْسَم برای ظاهر و باطن در روایات دسته دوم است. ظاهر به معنای لفظی و سطحی؛ و باطن به معنای وسیع‌تر و مجرّد از خصوصیات که بر مصادیق دیگری نیز قابل حمل است اطلاق شده و به بیان روایت پیشین، ظاهر، معنایی است که فقط بر موارد نزول آیات قابل تطبیق است؛ اما باطن، معنایی است که بر غیر موارد نزول ـ اگر در ملاک با مورد نزول اشتراک داشته باشد ـ قابل تطبیق است. نکته قابل توجه اینکه از روایاتی که ظاهر و باطن یا تنزیل و تأویل را معنا کرده نمی‌توان به دست آورد که باطن معنایی است که با ظاهر ارتباطی ندارد، بلکه تعبیرهای روایی حاکی است که باطن و تأویل مورد نظر آنها چیزی است که از لفظ و معنای لفظی به دست می‌آید. تعبیر «مفهوم» در یک روایت یا تعبیر «معنایی که قابل انطباق بر کسانی است که رفتاری مشابه با موارد نزول داشته‌اند» حاکی از آن است که تأویل و باطن از طریق لفظ فهمیده می‌شود و نیز معنایی

گسترده‌تر و کلی نسبت به معنای لفظی و ظاهری است. در روایتی از امام‌صادق(علیه السلام) آمده است که ایشان در ردّ سخن کسانی که الفاظ قرآن را بر موارد غیر مرتبط با معنای لفظی حمل می‌کردند فرمود: خداوند خلقش را به چیزی که آن را نمی‌شناسند مورد خطاب قرار نمی‌دهد.[72]
با این حال، برخی با توجه به شمار اندکی از روایات تفسیری منقول از طریق شیعه که نتوانسته‌اند بین آنها و معنای ظاهری آیات قرآن ارتباطی برقرار کنند، به این نتیجه رسیده‌اند که باطن و تأویل قرآن به آن بخش از معانی و معارف قرآن‌کریم اطلاق می‌شود که در چارچوب قواعد عربی و اصول عقلایی محاوره قابل دست‌یابی نیستند، از این رو به نظر این گروه، بین تأویل قرآن و تفسیر آن رابطه زبانشناختی وجود ندارد؛ تفسیر یعنی آشکار کردن معانی و مصادیق آیات کریمه که برای غیر پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیه السلام)هم قابل فهم است؛ اما تأویل فراتر از فهم غیر معصومان است و تنها راسخان در علم یعنی پیامبر و معصومان(علیهم السلام)، می‌توانند به علم آن دست یابند[73]؛ اما گذشته از این برداشت که منشأ آن شمار اندکی از روایات تفسیری است که رابطه آنها با معانی ظاهری قرآن برای برخی مبهم مانده است، از تعداد بیشتری از روایات تفسیری به دست می‌آید که آنچه معصومان(علیهم السلام) به عنوان تأویل یا تفسیر باطن بیان کرده‌اند، معنایی است که با معنای ظاهری قرآن رابطه زبانشناختی دارد، بر همین اساس برخی از مفسران گفته‌اند: معانی باطنی آیات ـ‌به ویژه اگر آنها را لوازم معنا بدانیم ـ مدلولهای لفظ‌اند که بر حسب میزان توانایی و ضعف شنونده متدبّر تفاوت دارند. چیزی که هست هر معنایی مخصوص به افق و مرتبه‌ای از فهم و درک است.[74] برخی دیگر از صاحب‌نظران معاصر نیز تأویل به معنای بطن را درباره همه آیات قرآن جاری دانسته و آن را همان معنای کلّی و مجرد از خصوصیات دانسته‌اند که افزون بر موارد نزول شامل رخدادهای دیگر در طول زمان و پهنای جهان نیز می‌شود.[75] آیت‌الله معرفت می‌نویسد: ظاهر ]قرآن [یعنی آنچه به نظر سطحی و بر اساس تعبیر ظاهری قرآن و ترجمه تحت اللفظی کلمات و با ملاحظه شأن نزولها از آیات فهمیده می‌شود و باطن ]قرآن [یعنی معنایی ورای ظهر قرآن که معنایی گسترده‌تر و قابل دوام و همیشگی و جاوید است. باید از محتوای آیات معنایی کلّی، همگانی، گسترده، به گستردگی زمان و به پهنای جهان را استفاده و با این دید قرآن را مطالعه و از آن بهره‌برداری کرد.[76]
مفسرانی که در زمره عارفان و اهل تصوّف به شمار می‌آیند، نیز تأویل را به معنای باطن قرآن

دانسته‌اند؛ ابن‌عربی پس از نقل سخن پیامبر(صلی الله علیه وآله)درباره ظاهر و باطن می‌گوید: از این حدیث فهمیدم که مراد از «ظَهْر»، تفسیر قرآن و مراد از «بَطْن» تأویل است.[77] وی حکم تفسیر را از تأویل جدا می‌داند؛ به طور مثال، او روایات تفسیر به رأی را مربوط به حوزه تفسیر می‌داند؛ نه حوزه تأویل. از سخنان ابن عربی استفاده می‌شود که از آیات قرآن با توجه به لفظ و ترکیب و نیز اسباب نزولشان معنایی معین و مشخص قصد شده که اگر کسی معنایی دیگر به عنوان تفسیر قرآن بگوید، دچار تفسیر به رأی شده است که پیامبر‌اکرم(صلی الله علیه وآله) از آن نهی کرده‌اند[78]؛ امّا تأویل به آن دسته از معانی گفته می‌شود که برای عارف در هنگام تلاوت قرآن و تدبّر در آن منکشف می‌شوند که هیچ حد و مرزی ندارند. هر عارفی بر حسب مقام و حالی که در اوقات و مناسبتهای گوناگون دارد، درهایی از معارف الهی بر رویش گشوده می‌شوند. [79]
با توجه به سخنان ابن عربی و نیز برخی از عرفای دیگر مانند میبدی امکان این نتیجه‌گیری هست که دست کم در برخی از موارد، آنچه آنها آن را تأویل نامیده‌اند اساساً معنای مقصود از آیات نیست، بلکه تلاوت آیات و تدبّر در آنها همراه با فضایی معنوی که عارف در آن قرار داشته، همچون عللِ مُعِدّ باعثِ الهام معانی و معارف جدیدی بر قلب او شده است، بنابراین گرچه قرآن و تلاوت و تدبّر در آن، زمینه‌ساز الهامِ آن معانی و معارف شده است؛ اما بین آنها و الفاظ قرآن رابطه دالّ و مدلول وجود ندارد. این امر مانند آن است که شاعری وقتی در فضایی خاص قرار می‌گیرد، ذوق شعری وی به همراه فضای موجود سبب خلقِ شعری می‌شود که گرچه فضای مذکور الهام بخش آن شعر شده است؛ امّا لزوماً بین آن شعر و فضای مذکور رابطه دالّ و مدلول وجود ندارد، بنابراین ممکن است آنچه را که عارفان به عنوان تأویل قرآن گفته‌اند از نظر مدلول صحیح باشد، ولی از نظر دلیل صحیح نباشد؛ یعنی بین آن گفته و آیاتی که به مناسبت آن چنین تأویلی بیان شده، رابطه دالّ و مدلول وجود نداشته باشد.
از سخنان رشیدالدین میبدی در کشف‌الاسرار و عدّة‌الابرار نیز فهمیده می‌شود که او حوزه تفسیر را از تأویل جدا می‌داند؛ وی می‌گوید: فرق میان تفسیر و تأویل آن است که تفسیر، علم نزول و شأن و قصه آیت است و این جز به توقیف و سماع درست نیاید، و نتوان گفت الاّ به نقل و اثر، و تأویل، حمل آیت است بر معنی که احتمال کند؛ و استنباط این معنا بر علما محظور نیست، بعد از آنکه موافق کتاب و سنت باشد.[80]
گفتنی است که منظور او از تأویل در اینجا تأویل کلامی نیست که در قول دوم از آن سخن

رفت، چرا که همو در باب تأویل متشابهات می‌گوید: [مذهب اهل سنت و تسلیم و راسخان در علم و ثابتان در ایمان و جمهور اهل اثبات و جماعت آن است که نامعقول قبول کردن به تسلیم درست آید و اهل تکلف و کلام می‌گویند که معقول به قبول درست آید[ و در باب استوای خداوند بر عرش آورده است: تأویل نجویم که تأویل در این باب طغیان است. ظاهر قبول کنم و باطن تسلیم. این اعتقاد سُنّیان‌است.
می‌توان نتیجه گرفت که آنچه به عنوان تأویل (باطن) قرآن عرضه شده است یا با معنای ظاهر و الفاظ قرآن رابطه دالّ و مدلول دارد یا ندارد. در صورت نخست، تأویل، بخشی از تفسیر است؛ به عبارت دیگر تفسیر و معنای مقصود از آیات دارای دو سطح است: تفسیر ظاهر و تفسیر باطن؛ امّا هر دو را می‌توان مقصود خداوند از آیه مورد نظر به شمار آورد. در صورت دوم، تأویل، خارج از چارچوب تفسیر و معنا (مقصود خداوند از آیه مورد نظر) است. در این فرض، گرچه ممکن است گفته عارف فی حدّ نفسه یعنی از نظر مدلول صحیح باشد؛ امّا از نظر دلیل صحیح نیست، چون بین آن و آیه مورد نظر رابطه دالّ و مدلول وجود ندارد. باید گفت که در تفاسیر موسوم به عرفانی، هر دو قسم را می‌توان یافت.
باطنیه (اسماعیلیان) به صراحت گفته‌اند که تفسیر، معنا و مدلول لفظ است و مخصوص اهل ظاهر؛ ولی تأویل، باطن و جوهر معناست و آن حقیقتی است مستتر در ورای لفظ، به طوری که لفظ بر آن دلالت ندارد و مخصوص خواص و اهل باطن.[81] در نظر آنها، پیامبر(صلی الله علیه وآله) تنزیل را آورده است که همه رمز و اشارت و مَثَل است و رسیدن به معنا جز از راه تأویلِ وصیِّ او امکان‌پذیر نیست.[82] آنها با استناد به برخی روایات تفسیری که بیشتر از غالیان نقل شده و نیز با محاسبات متکی بر حساب جُمَّل به بیان تأویل (معنای‌مرموز) پرداخته‌اند.[83]

4. حقایق خارجی و مصادیق عینی مورد نظر:

4. حقایق خارجی و مصادیق عینی مورد نظر:
کاربرد واژه تأویل به معنای تحقق وعده‌ها و وعیدهای قرآن در برخی از آیات و نیز همین نوع کاربرد در برخی روایات سبب شده تا در نزد برخی این نظریه قوّت گیرد که اساساً تأویل در اصطلاح قرآن ناظر به حوزه معناشناسی گزاره‌های قرآنی نیست، بلکه در همه مواردی که تأویل به قرآن اضافه شده و از جمله آیه 7 آل‌عمران/3، حقیقت خارجیِ مفاهیمِ قرآنی اراده شده است. ابن تیمیه (م. 728‌ق.) در آثار خود بر این نظریه تأکید ورزیده، معتقد است که تأویل، لفظِ مشترک بین سه معناست: 1. حقیقت خارجی. 2. تفسیر و بیان. 3. معنای خلاف ظاهر.[84] او می‌گوید که قرآن تأویل

را صرفاً در معنای اول به کار برده است؛ ولی صحابه و بزرگان سَلَف، آن را در معنای دوم نیز به کار می‌برده‌اند و بالاخره معنای سوم از تأویل، اصطلاح متأخران است و اصلا در قرآن و کلام پیامبر و گفتار سَلَف به این معنا از تأویل اشاره نشده است.[85]
ابن تیمیه در تبیین نظریه خویش می‌گوید: کلام خدا در قرآن بر دو قسم است: انشاء و اِخبار. مراد از انشاء، اوامر و نواهی خداست. او عمل به اوامر و نواهیِ قرآن را تأویلِ آنها دانسته، می‌گوید: تأویل امر، خودِ فعلی است که بدان امر شده است.[86] تأویل اِخبار را نیز آن حقیقت خارجی می‌داند که از آن خبر داده شده[87]؛ به طور مثال، مراد از تأویل در آیه «هَل یَنظُرونَ اِلاّ تَأویلَهُ یَومَ یَأتی تَأویلُهُ»(اعراف/7،52)، وقوع اخبار قرآن درباره قیامت و بهشت و دوزخ و انواع نعمت و عذاب است.[88] وی می‌افزاید: برخی از تأویل اخبار قرآن واقع شده است؛ مانند آنچه که قرآن از امّتهای پیشین خبر می‌دهد و برخی از آن بعداً به وقوع خواهد پیوست؛ مانند آنچه قرآن از احوال قیامت و بعث و حساب و بهشت و دوزخ خبر می‌دهد.[89]
ابن تیمیه نتیجه می‌گیرد که یکی از تفاوتهای اساسی تفسیر و تأویل قرآن این است که آگاهی از تفسیرِ همه قرآن ممکن است، در حالی که تأویل بعضی از آیات را کسی جز خداوند نمی‌داند.[90]
وی تصریح می‌کند که هیچ آیه‌ای از قرآن از نظر معنا مبهم و غیر قابل فهم نیست؛ امّا حقیقت خارجی برخی از آیات را ازنظر کمیت و کیفیت، کسی جز خدا نمی‌داند؛ به طور مثال، وقتی خداوند در قرآن خبر می‌دهد که در بهشت، شیر، عسل و شراب وجود دارد، ما می‌دانیم که حقیقت آنها غیر از آن چیزی است که در دنیا می‌بینیم، و به رغم تشابه در اسم، بین آنها تباین عظیمی وجود دارد. شناخت حقایق آنها، آن طور که هست، شناخت تأویل اخبار قرآن به شمار می‌آید و علم به آن مختص خداوند است.[91]

5. حقایق عرشی مستندِ محتویات قرآن:

5. حقایق عرشی مستندِ محتویات قرآن:
این نظریه نیز بر آن است که اصطلاح تأویل در قرآن اصلا در حوزه معناشناسی قرآن به کار نرفته است، بلکه قرآن مستند به حقایق خارجی و عرشی است که آن تأویل قرآن‌است.
علامه طباطبایی، مبتکر این نظریه تصریح می‌کند که تأویل قرآن، نه از سنخ الفاظ است، و نه از سنخ معانی و مدلولهای الفاظ و نه از سنخ مصادیق خارجیِ مفاهیم و گزاره‌های قرآن، بلکه از امور خارجی است که قرآن از آن ناشی

شده است.[92]
تأویل قرآن در دیدگاه ایشان، حقایقی خارجی است که آیات قرآن در معارف، شرایع و سایر بیاناتش، اعم از حکم، موعظه یا حکمت و نیز محکم و متشابه بدان مستند است.[93] ایشان می‌گوید: از آیات شریفه قرآن به دست می‌آید که ماورای این قرآن، که آن را می‌خوانیم و معانی آن را می‌فهمیم، امر دیگری است که نسبت آن با قرآن، نسبت روح به جسد و مُمَثَّل با مَثَل است که خداوند آن را «کتاب حکیم» نامیده است و همه مضامین و معارف قرآن به آن مستند است.[94] یادکردِ این نکته لازم است که علاّمه طباطبایی تأویل را اوّلا و بالذات، وصف متعلّق خارجی آیات می‌داند نه وصف خود آیات. حال این سؤال پیش می‌آید که متعلق آیات چیست؟ پاسخ این است که آیات قرآن دو دسته‌اند: اِخبار و انشاء؛ اخبار، از امور خارجی حکایت می‌کند و انشاء، به افعال و امور خارجی تعلق می‌گیرد. آنچه که حقیقتاً تأویل دارد، آن امور خارجی است که اخبار از آنها حکایت می‌کند و انشاء به آنها تعلق می‌گیرد[95]؛ به طور مثال، وقتی کسی به خادمش می‌گوید: «آب بیاور»، اگر این جمله انشایی را در نَفْسِ گوینده‌اش تحلیل کنیم، به حقایق و در نهایت به حقیقتی می‌رسیم که باعث انشای این حکم شده است و تأویل این حکم به شمار می‌آید. مراحلی که نَفْس در انشای این حکم پیموده، بدین ترتیب است: 1. انسان در ذات و فطرت خود کمالجوست. 2. این حقیقت خارجی، یعنی کمال خواهی اقتضا می‌کند که انسان حفظ و بقای خود را بخواهد. 3. میل به بقا باعث می‌شود که انسان آنچه را که از بدنش تحلیل می‌رود جایگزین کند. 4. این امر نیز سبب می‌شود که انسان غذای لازم را مصرف کند. 5. مصرف غذا باعث تشنگی می‌شود. 6. تشنگی باعث می‌شود که فردِ تشنه آب را طلب کند و به خادمش بگوید: «آب بیاور»، بنابراین در این مثال، «تشنگی» که حقیقتی خارجی است و سبب انشای حکم «آب بیاور» شده دارای تأویل است و آن نیز حقیقتی خارجی است که همان «خصلتِ کمال خواهی» است که در طبیعت و فطرت انسان وجود دارد.[96]
بنابر نظریه علامه طباطبایی، تأویل و تفسیر قرآن به دو حوزه مختلف مربوط می‌شوند؛ تفسیر مربوط به حوزه معناست، به طوری که معنای ظاهری و معنای باطنی و همچنین مصادیق هریک از این دو معنا را دربرمی‌گیرد؛ امّا تأویل ارتباطی با فهم معانی و تشخیص مصادیق ندارد، بلکه علم به تأویل یعنی علم به حقایق عینی خارجیِ قدسی که رابطه آن با معارف و محتویات قرآن رابطه علیّت است. این علم را بنابر تصریح

خود قرآن تنها کسانی دارند که دارای صفت طهارت و عصمت باشند: «اِنَّهُ لَقُرءانٌ کَریم * ... * لا یَمَسُّهُ اِلاَّالمُطَهَّرون».(واقعه/56،77، 79)
مطابق این آیه، تنها مطهّران هستند که با حقایق قرآنی موجود در کتاب مکنون و لوح محفوظ یعنی ام‌الکتاب ارتباط دارند.[97] گرچه مطهّران راسخان در علم نیز هستند؛ امّا از نظر علامه طباطبایی صرف رسوخ در علم سبب علم به تأویل نمی‌شود، بلکه این طهارت است که آنها را با تأویل قرآن پیوند می‌دهد[98]؛ امّا فهم مدالیل و معانی قرآن، حتی معانی باطنی و لوازم کلام به حوزه تفسیر قرآن مربوط است. علامه می‌گوید که بی‌تردید آیات قرآن مشتمل بر معانی‌ای است که برخی بر برخی دیگر مترتب می‌شوند؛ امّا همه این معانی، [اعم از ظاهر و باطن [مدلولهای لفظ‌اند که فهم آنها به حسب میزان توانایی و ضعف شنونده از نظر ذهنی و عقلی متفاوت است؛ امّا تأویل قرآن را جز خدا نمی‌داند و حتی اگر دلیل داشته باشیم که راسخان در علم نیز به آن عالم‌اند، نه از جهت رسوخ آنها در علم، بلکه از جهت مطهّر بودن آنهاست. اگر تأویل هم از نوع معانی بود، نباید علم آن را منحصر به خدا و مطهران دانست، چون آنچه در فهم صحیح یاناصحیح قضایای علمی دخالت تام ـ به نحو علیّت‌ـ دارد، تیزفهمی و کند فهمی است و نه طهارت و تقوا.[99]
گفتنی است که علامه طباطبایی بر آن است، که ظاهر آیه 7 آل عمران/3 اقتضا می‌کند که «واو» را در «وَالراسِخونَ»استیناف بدانیم و نه عطف[100]؛ اما با ادله دیگر می‌دانیم که پیامبر و اهل بیت افزون بر آنکه راسخ در علم‌اند، مطهّر نیز هستند:«اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ و یُطَهِّرَکُم تَطهیرا» (احزاب/33،33)، بنابراین آنها نیز به تأویل قرآن فی الجمله علم دارند، گرچه این امر نیز کافی نیست تا بگوییم آنها مانند خداوند به همه حقایق مربوط به تأویل قرآن به تفصیل علم دارند، بلکه اثبات این امر به دلیل جداگانه‌ای نیاز دارد.[101] البته در دیدگاه علامه کاربرد اصطلاح تأویل در قرآن ارتباطی به بحث تفسیر و معانی قرآن ندارد؛ امّا ایشان پذیرفته‌اند که در روایات گاهی مراد از تأویل، تفسیر آیات متشابه است و این کاربرد در صدر اول اسلام بین مردم رایج بوده است[102]؛ اما به نظر ایشان این را باید کاربرد و اصطلاح روایی تلقی کرد که ارتباطی با اصطلاح قرآن ندارد.
در تحلیل نظریه علامه باید گفت که ایشان قرآن را به عنوان فعلِ گفتاری خداوند در نظر گرفته و این فعل را از نظر فلسفی و روانشناختی تحلیل کرده‌اند. ایشان در ضمن بیان مثالی گفته‌اند که رابطه فعل با تأویل آن، مانند رابطه فعل

«زدن» با تأدیب، و «رگ‌زدن» با معالجه است؛ نه نظیر رابطه الفاظ و مفاهیم با مصادیق خارجی آنها[103]، بر همین اساس ایشان نتیجه گرفته‌اند که تأویل قرآن، از سنخ الفاظ، معانی و مدلولهای الفاظ، و حتی مصادیق خارجی برای مفاهیم و اخبار نیست، بلکه از امور خارجی و عینی‌ای است که احکام و معارف قرآن از آن نشئت گرفته‌اند.[104] اگر خداوند آن حقیقت را به صورت مجموعه‌ای از واژگان نازل کرد به جهت آن است که آن را تا حدودی به اذهان ما نزدیک سازد، چنان که خود می‌فرماید: «حـم * والکِتـبِ المُبین * اِنّا جَعَلنـهُ قُرءنـًا عَرَبیـًّا لَعَلَّکُم تَعقِلون * و اِنَّهُ فی اُمِّ الکِتـبِ لَدَینا لَعَلیٌّ حَکیم».(زخرف/43،1ـ4)[105] می‌توان گفت که این تحلیل از تأویل، صرف نظر از سازگار بودن یا ناسازگاری با کاربردهای قرآنی لفظ تأویل، فی حد‌نفسه تحلیلی کاملا متین است. وقتی ما کلام را به مثابه یک فعل در نظر بگیریم، باید مانند افعال دیگر، از حقیقتی که در نَفْسِ فاعل است ناشی شده باشد.
نتیجه آنکه تحلیل علامه از تأویل قرآن، تحلیلی کاملا متین است، در صورتی که به کلام خدا به عنوان فعل خداوند نگریسته شود؛ اما سخن در این است که آیا آنچه در آیه 7 آل عمران/3 به عنوان تأویل قرآن یا تأویل آیات متشابه آمده، این معنا از تأویل را قصد کرده است یا نه. با توجه به سیاق آیه و نیز روایات فراوانی که در مورد آن وارد شده، به نظر می‌رسد که تأویل در این آیه مربوط به حوزه معناشناختی قرآن‌کریم است.
آنچه در بخش دیدگاههای مختلف در مورد تأویل قرآن آمد از باب کاربردها و اصطلاحات مختلف است. همه موارد یاد شده از نظر زبانشناختی قابلیت آن را دارند که معنای لغوی تأویل بر آنها منطبق شود. مهم آن است که آیا اصطلاح «تأویل قرآن» در خود قرآن با کدام اصطلاح سازگاریِ بیشتری دارد. همان طور که در بخش کاربردها گذشت اصطلاح تأویل قرآن به دو معنا در قرآن‌کریم به کار رفته است: یکی مربوط به حوزه معناشناسی آیات قرآن است که در آنجا معانی و مصادیقِ مقصود از آیات را دربرمی‌گیرد، و دیگری مربوط به تحقق مفاد گزاره‌های قرآنی، اعم از وعده‌ها، وعیدها و اخبار در ظرف زمانی مورد نظر خودشان است.

تبارک / سوره

تبارک / سوره => مُلک / سوره

تَبَتُّل

اشاره

تَبَتُّل : انقطاع به سوی خدا و خالص کردن عبادت برای وی
تبتّل مصدر باب تَفعّل از ریشه «ب ـ ت ـ ل» و در لغت به معنای جدا و قطع شدن است، از این رو به درخت خرمایی که از آن شاخه‌ای جدا شده مُبتِل و به آن شاخه که از اصل خویش بی‌نیاز گشته است بتول گویند[1] و نیز زنی را که از مردان بریده و به آنان میل و رغبت نداشته و ازدواج نکرده باشد بتول نامند و از این‌رو حضرت مریم(علیها السلام) را بتول گفته‌اند[2]؛ همچنین حضرت فاطمه(علیها السلام) را بتول لقب داده‌اند یا بدان جهت که از حیث عفاف و فضیلت و دین و حَسَب بر سایر زنان برتری داشته، از آنان متمایز و جدا شده است یا بر اثر بریدنش از دنیا و پیوستنش به خدا.[3]
تبتّل در اصطلاح به معنای انقطاع کامل به سوی خدا و تجرید محض است[4] که در آن معنای بریدن از غیر خدا و اخلاص* نهفته است.[5] این مفهوم شامل خلوص نیّت، زهد، اعراض از غیر خدا، تسلیم* اراده حق شدن و با تمام وجود خود را به‌او سپردن می‌گردد.
تبتّل نزد اهل عرفان از منازل آغازین و ابواب سیر و سلوک است[6] که برای آن درجات و مراحلی بدین شرح ذکر شده است:
1. بریدن از حظوظ و ملاحظاتی که به قصد جلب منفعت یا دفع ضرر یا مطلق اعتنا کردن،

نسبت به خلق انجام می‌شود که این همه با راضی بودن به تقسیم الهی، تسلیم شدن در برابر حکم خدا و ملاحظه حقیقت به دست می‌آید.
2. بریدن از نفس که با اجتناب از هوا، بهره‌مندی از نسیم اُنس با ملکوت و انتظار بارقه کشف حاصل می‌گردد.
3. توجه به مقام سابقان که با تصحیح استقامت و پایداری، غرق شدن در قصد وصول به مطلوب و نظر به اشراقاتی که زمینه ساز فنای سالک است میسر می‌گردد.[7]
واژه تبتُّل در آیه 8 مزّمل/ 73: «واذکُرِ اسمَ رَبِّکَ وتَبَتَّل اِلَیهِ تَبتیلا» به کار رفته است؛ ولی آیاتی که بر پرستش انحصاری خدا و یاری نجستن به جز از وی (حمد/ 1، 5)، لزوم رغبت و میل به سوی پروردگار (انشراح 94،8)، عبادت خالصانه (بیّنه/98، 5)، هجرت به سوی حق (عنکبوت/29،26) و دوری جستن از خدایان دروغین و پرستشگران آنها (مریم/19،48) دلالت دارند، به شکلی با این مفهوم در ارتباط بوده، به معنای آن اشارت دارند. مفسران با استفاده از آیات و روایات مربوط نکاتی را در این‌باره یادآور شده‌اند که به اختصار گزارش می‌گردد.
به گفته برخی مفسران، انقطاع مطلوب در آیه‌8‌مزّمل/73 مجازی و خاص است و مراد از آن انقطاع از اعمالی است که مانع شب‌زنده‌داری و انجام مسئولیتهای مهمی چون نشر دعوت و مقابله با مشرکان در روز گردد و هرگز به معنای رهبانیت* و اعراض از زنان و ترک تدبیر امور زندگانی نیست، زیرا رهبانیت با پیامبری سازگاری ندارد و چون پیامبر(صلی الله علیه وآله)پیوسته از حالت مراقبت و انقطاع الی‌اللّه‌برخوردار بوده پس مقصود در این فرمان تداوم آن است.[8]
برخی نیز این آیه را در وصف نماز شب و مانند عطف تفسیری برای آیه قبل: «و رَتِّلِ القُرءانَ تَرتیلا»(مزّمل/73،4) دانسته و با لفظی دانستن ذکر با همراهی قلب، مراد از تبتل را نیز تبتل به همراه لفظ دانسته‌اند.[9] در پاره‌ای از روایات تبتل به بلند کردن دستها به درگاه خدا و تضرع به سوی او تفسیر شده[10] که با لفظی دانستن ذکر مناسب است.[11]
در بیان اینکه چرا در آخر آیه «تبتیل» به کار رفته است و نه تبتّل، برخی مفسران رعایت فواصل و موافقت با آیات پیشین و حفظ نظم را یادآور شده‌اند.[12] برخی نیز با اشاره به اینکه در این آیه تبتّل هدف و مقصود اصلی، و تبتیل راه رسیدن به آن است گفته‌اند: نخست مقصود و به

دنبال آن راه رسیدن و طریق آن بیان شده است.[13] بعضی نیز احتمال حذف تبتّل به سبب دلالت فعل بر آن را داده و گفته‌اند: در اینجا در حقیقت میان تبتّل و تبتیل جمع شده است و این شدت اهتمام به آن را می‌رساند.[14]
به گفته برخی دیگر، پیامبر(صلی الله علیه وآله) هم مأمور به‌تبتّل است و هم تبتیل، زیرا اولی به معنای اشتغال تام به خداوند، برای خودسازی جهت حمل رسالت است و دومی معنایش اشتغال به خدا برای منقطع شدن از غیر او به سوی او جهت ساختن جامعه است و نیز تبتّل که همان قبول انقطاع است به معنای قبول عصمت الهی در انقطاع به سوی او و تبتیل تلاش عملی برای منقطع کردن خویش و دیگران به سوی خداست، پس این انقطاع خاص فقط کار پیامبر(صلی الله علیه وآله)نیست، چنان‌که تنها از جانب خداوند هم نیست، بلکه دارای دو بُعد است: از یک سو جذبه الهی و از سویی دیگر تلاش در جهت آن از جانب پیامبر(صلی الله علیه وآله)است.[15]
شایان ذکر است که تبتّلی که در قرآن بدان فرمان داده شده با اعراض از دنیا، ترک لذّات حلال، عزلت گزینی و رهبانیت و دوری از خلق که در روایات از آن نهی شده است[16] دو مقوله جداگانه‌اند و این معنا که از آن به «تبتّل ممنوع» تعبیر می‌شود نه تنها در قرآن و احادیث به آن تشویق نشده، بلکه به شدّت از آن نهی شده است. مفسران با استفاده از آیاتی مانند «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لا تُحَرِّموا طَیِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَکُم»(مائده/5،87) و « قُل مَن حَرَّمَ زینَةَ اللّهِ الَّتی اَخرَجَ لِعِبادِهِ والطَّیِّبـتِ مِنَ الرِّزقِ...»(اعراف/7،32)، این بحث را مطرح ساخته و با استناد به روایاتی مانند «نهی رسول اللّه(صلی الله علیه وآله) عن التبتُّل»[17]یا ماجرای عثمان‌بن مظعون که لذّتها را بر خود حرام کرده بود و برخورد شدید پیامبر(صلی الله علیه وآله)با وی[18] و نیز حدیث «لا رهبانیة و لاتبتّل فی الإسلام» به تبیین این نوع تبتّل پرداخته و یادآور شده‌اند که مقصود از این تبتّل ممنوع، بریدن از مردم و پیمودن طریق رهبانیت و ترک ازدواج و حرام کردن لذّتها بر خویش است.