تبذیر
تبذیر =>اسراف
تَبْرِئَه
اشاره
تَبْرِئَه: پاک دانستن متهم از اتهام و شبهه ای خاص
تبرئه از ریشه «ب ـ ر ـ ء» است که در اصل به معنای دور شدن از عیب و نقص یا هر چیزی است که مجاورت با آن ناخوشایند به شمار میرود[1] و در کاربرد عام عبارت است از «پاکدانستن کسی از اتهام و برطرف کردن شبههای درباره او»[2] و به تعبیری دیگر، «به اثبات رساندنِ بیگناهی کسی که مورد اتهام قرار گرفتهاست».[3] تبرئه در متونحقوقی گاه به معنای حکم حاکم یا قاضی به رفع اتهام از متهم به کار میرود.[4] واژه «ابراء»* از این ریشه نیز به معنای پاک و بیعیبساختن کسی و بخشیدن
دیون اوست[5]؛ ولی تفاوت آن با تبرئه در این است که ابراء به حقوق و دیون مالی اختصاص دارد[6]؛ اماتبرئه عام است و شامل حقوق کیفری نیز میشود[7]، افزون بر این ابراء کننده یکی از طرفین حق یعنی داین است؛ ولی تبرئه کننده معمولا شخص ثالث مانند حاکم و قاضی است.[8]
در قرآنکریم، تبرئه به معنای عامِ خود (نفیِاتهام و شبهه مطرح شده درباره افراد بیگناه) با واژگان و تعابیر گوناگون آمده است؛ از جمله واژه «بَرَّءَ»؛ مانند «فَبَرَّاَهُ اللّهُ مِمّا قالوا»(احزاب/33،69)، «و ما اُبَرِّئُ نَفسِی اِنَّ النَّفسَ لاََمّارَةٌ بِالسّوءِ»(یوسف/12، 53) و تعبیرهایی دیگر؛ مانند «ما کانَ لِنَبِیّ اَن یَغُلَّ»(آلعمران/3،161)، «اِنَّهُ لَمِنَ الصّـدِقین»(یوسف/12، 51)، «ما کَفَرَ سُلَیمـن».(بقره/2،102) در این قبیل آیات به برخی اتهامهایی که کافران و معاندان به پیامبران الهی یا افراد دیگر نسبت میدادند، همچنین به تبرئه آنان از جانب خداوند یا اشخاص اشاره شده است، افزون بر این از برخی آیات علل و اسباب تبرئه بیگناهان نیز استنباط میشود.
مصادیق قرآنی تبرئه:
اشاره
مصادیق قرآنی تبرئه:
برخی افراد در حیات اجتماعی خود گاه به ارتکاب برخی کارهای ناپسند یا اوصاف ناشایست متهم میشوند که منشأ این اتهامها اموری چون کینه و دشمنی، حسادت یا اغراضی دیگر است که خود متهمان یا اشخاص دیگر باید درصدد رفع اتهامات ناروا برآیند. در قرآنکریم به برخی از موارد اتهام و نیز تبرئه متهمان از جمله انبیای الهی از نسبتهای ناروا اشاره شده است. تبرئه انبیای الهی در بیشتر موارد از جانب خداوند صورت گرفته است. برخی از مهمترین مصادیق تبرئه شوندگان در قرآنکریم از این قرار است:
1. حضرت ابراهیم(علیه السلام):
1. حضرت ابراهیم(علیه السلام):
قرآنکریم در آیات متعدد از تبرئه حضرت ابراهیم[9] از نسبت ناروای یهودی، مسیحی یا مشرک بودن سخن به میان آورده است: «ما کانَ اِبرهیمُ یَهودِیـًّا ولا نَصرانِیـًّا و لـکِن کانَ حَنِیفـًا مُسلِمـًا و ما کانَ مِنَ المُشرِکِین».(آلعمران/3،67 و نیز بقره/2، 135؛ آلعمران/3، 95؛ انعام/6، 161) آرای مفسران درباره این نسبت ناروا و تهمت* زنندگان، متفاوت است؛ بسیاری گفتهاند: هریک از دو فرقه یهودیان و مسیحیان حضرتابراهیم را همکیش خود معرفی میکردند و چون آیینهای آنان با شرک آمیخته بود خداوند در این آیات آن حضرت را از یهودی یا مسیحی و مشرک بودن تبرئه کرد[10]؛ اما
برخی در مورد نفی شرک از آن حضرت گفتهاند: اعراب جاهلی حضرت ابراهیم را به شرک متهم میکردند[11] یا آیین خود را برگرفته از آیین ابراهیم میدانستند و بدین وسیله آن حضرت را به شرک متهم میکردند[12] که قرآن آن حضرت را از این اتهام تبرئه کرد.
2. حضرت یوسف(علیه السلام):
2. حضرت یوسف(علیه السلام):
در پی امتناع حضرت یوسف(علیه السلام) از پذیرش خواسته نامشروع زلیخا، وی یوسف(علیه السلام) را به خیانت متهم کرد و زندانی شدن یا کیفر دردناک آن حضرت را از عزیز مصر خواست: «واستَبَقَا البابَ و قَدَّت قَمیصَهُ مِن دُبُر واَلفَیا سَیِّدَها لَدَا البابِ قالَت ما جَزاءُ مَن اَرادَ بِاَهلِکَ سوءًا اِلاّ اَن یُسجَنَ اَو عَذابٌ اَلیم» (یوسف/12،25)؛ ولی یوسف(علیه السلام) این اتهام را مردود و زلیخا را مجرم شمرد. یکی از افراد خاندان عزیز مصر نیز بر تبرئه آن حضرت گواهی داد[13]: «قالَ هِیَ رودَتنی عَن نَفسی و شَهِدَ شاهِدٌ مِن اَهلِها اِن کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِن قُبُل فَصَدَقَت وهُوَ مِنَ الکـذِبین * و اِن کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِن دُبُر فَکَذَبَت و هُوَ مِنَ الصّـدِقین».(یوسف/12،26ـ27) برخی مفسران مراد از این شاهد را طفل خردسالی در گهواره دانستهاند که به قدرت الهی سخن گفت و بر پاکی حضرت یوسف شهادت داد.[14] شماری دیگر وی را مردی حکیم یا پسر عموی عزیز مصر دانستهاند که با گواهی وی داوری به نفع یوسف تمام و از اتهام تبرئه شد.[15]
پس از این ماجرا، عزیز مصر ضمن درخواست از یوسف(علیه السلام) برای فراموش کردن این ماجرا و گناهکار شمردن زلیخا، به طور ضمنی آن حضرت را از این اتهام تبرئه کرد: «یوسُفُ اَعرِض عَن هـذا واستَغفِری لِذَنـبِکِ اِنَّکِ کُنتِ مِنَ الخاطِـین». (یوسف/12،29) با وجود این، برای حفظ آبروی حاکم مصر و جلوگیری از رسوایی بیشتر، یوسف(علیه السلام) در نهایت به زندان افکنده شد[16]: «ثُمَّ بَدا لَهُم مِن بَعدِ ما رَاَوُا الأیـتِ لَیَسجُنُنَّهُ حَتّی حین». (یوسف/12،35) برخی مفسران مراد از تعبیر «الآیات» را در این آیه، نشانههای بیگناهی یوسف مانند پاره شدن پیراهن وی از پشت، خراش صورت وی[17]، بریده شدن دستان زنان مصری و گواهی شاهد دانستهاند.[18] حضرت یوسف هنگام آزاد شدن از زندان، از حاکم کشف حقیقت و تبرئه خود را خواستار شد[19]: «قالَ ارجِع
اِلی رَبِّکَ فَسـَلهُ ما بالُ النِّسوَةِ الّـتی قَطَّعنَ اَیدِیَهُنَّ اِنَّ رَبّی بِکَیدِهِنَّ عَلیم».(یوسف/12،50)، در نتیجه، زنان مصر و زلیخا بر بیگناهی آن حضرت گواهی دادند و وی از این اتهام تبرئه شد و از نزدیکان پادشاه گردید: «... قُلنَ حـشَ لِلّهِ ما عَلِمنا عَلَیهِ مِن سوء قالَتِ امرَاَتُ العَزیزِ الــنَ حَصحَصَ الحَقُّ اَنَا رودتُهُ عَن نَفسِهِ واِنَّهُ لَمِنَ الصّـدِقین * ... وَ قالَ المَلِکُ ائتونی بِهِ اَستَخلِصهُ لِنَفسی».(یوسف/12، 51، 54)
3. حضرت موسی(علیه السلام):
3. حضرت موسی(علیه السلام):
در آیه 69 احزاب/33 از تبرئه حضرت موسی از سوی خداوند سخن به میان آمده است: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لا تَکونوا کَالَّذینَ ءاذَوا موسی فَبَرَّاَهُ اللّهُ مِمّا قالوا وکانَ عِندَ اللّهِ وجیهـا». درباره اتهام حضرت موسی، مفسران دیدگاههای متفاوتی دارند؛ برخی آن را اتهام کشتن هارون به دست موسی(علیه السلام)دانستهاند که پس از اعلان مرگ طبیعی هارون از سوی فرشتگان یا زنده شدن هارون و تبیین حقیقت، آن حضرت از این اتهام تبرئه شد.[20] برخی دیگر گفتهاند که این اتهام، کشتن 70 تن از بنیاسرائیل بود که با آن حضرت به میقات رفته بودند.[21] عدهای آن را جادوگری[22] و شماری دیگر آن را کاری خلاف عفت دانستهاند.[23] برخی از مفسران شیعه[24] و اهل سنت[25] نیز مراد آیه مذکور را عیوب جسمانی دانستهاند. به نظر برخی تمامی موارد مزبور از اتهامهای حضرت موسی(علیه السلام)بوده که خداوند وی را از همه آنها تبرئه کرده است.[26] بهنظر برخی مفسران وصف «آبرومند» برای حضرت موسی: «و کانَ عِندَ اللّهِ وجیهـا»نشانمیدهد که اتهام مورد نظر مربوط به آبرو و حیثیت آن حضرت بوده است نه به عیوب جسمانی وی[27]؛ همچنین گفتهاند که این آیه افزون بر دلالت بر تبرئه حضرت موسی(علیه السلام)، به تبرئه پیامبر اسلام از اتهام آن حضرت در ماجرای زید بن حارثه و زینب بنت جحش نیز اشعار دارد.[28]
4. حضرت سلیمان(علیه السلام):
4. حضرت سلیمان(علیه السلام):
قرآن کریم در آیه 102بقره/2 سلیمان(علیه السلام) را از اتهام کفر تبرئه کرده و شیاطین متهم کننده آن حضرت را کافر شمرده است: «و اتَّبَعوا ما تَتلوا الشَّیـطینُ عَلی مُلکِ
سُلَیمـنَ و ما کَفَرَ سُلَیمـنُ و لـکِنَّ الشَّیـطینَ کَفَروا یُعَلِّمونَ النّاسَ السِّحرَ».در تفسیر آیه گفتهاند که در زمان حضرت سلیمان گروهی به جادوگری اشتغال داشتند و آن حضرت فرمان داد همه مکتوبات آنان را جمعآوری کرده، در مکانی مخفی سازند؛ ولی ساحران پس از وفات آن حضرت آن کتب و نوشتهها را یافتند و با انتشار آنها در میان مردم، سلیمان(علیه السلام) را جادوگری خواندند که با کمک این نوشتهها سلطنت میکرده است.[29] به نوشته تفاسیر، این اتهام در مورد حضرتسلیمان در میان مردم مشهور بود تا اینکه با بعثت پیامبراکرم و نزول این آیه، آن حضرت از این اتهام تبرئه شد.[30] بنابر روایتی دیگر، هنگام نزول آیاتی از قرآن که حضرت سلیمان را پیامبر خدا نامید (انبیاء/21 79 و نیز 163 نساء/4) یهودیان مدینه بر پایه پندار باطل خود درباره آن حضرت، از نزول این آیات شگفت زده شدند و گفتند که حضرت محمد(صلی الله علیه وآله)ساحری را به عنوان پیامبر الهی معرفی میکند. سپس آیه 102 بقره/2 نازل شد و آن حضرت را از این اتهام تبرئه کرد.[31] مراد از «شیاطین» در این آیه، متهمکنندگان آن حضرت به کفرند که برخی مفسران آنان را از جنیان[32] و شماری دیگر آنان را از انسانها شمرده[33] و برخی دیگر اعم از شیاطین جن و انس دانستهاند.[34] مراد از پیروان این شیاطین را یهودیانساکن مدینه[35] یا یهودیان عصر سلیمان(علیه السلام)دانستهاند.[36] برخی بر آناند که این آیه شامل یهودیانوهمه کسانی میشود که در این مورد از شیاطین پیروی کنند.[37]
5. حضرت مریم(علیها السلام):
5. حضرت مریم(علیها السلام):
پس از تولد اعجازآمیز حضرت عیسی(علیه السلام) بدون داشتن پدر، بنیاسرائیل مادر آن حضرت را به کاری ناشایست متهم کرده، ارتکاب آن را از حضرت مریم با توجه به پاکیِ پدر و مادر او، تقبیح کردند[38]: «فَاَتَت بِهِ قَومَها تَحمِلُهُ قالوا یـمَریَمُ لَقَد جِئتِ شیــًا فَریـّا * یـاُختَ هـرونَ ما کانَ اَبوکِ امرَاَ سَوء وما کانَت اُمُّکِ بَغیـّا». (مریم/19 27ـ28) بر پایه برخی روایات و منابع تفسیری، آنان حضرتمریم(علیها السلام) را به مباشرت با فردی به نام یوسف متهم میکردند.[39] حضرت مریم(علیها السلام)برای
رفع این اتهام به کودک خود که در گهواره بود، اشاره کرد. (مریم/19،29) کودک به اعجاز الهی زبان به سخن گشود و مادرش را از این اتهام تبرئه کرد.[40](مریم 19 30 ـ 33) خداوند متعالی نیز در آیه 156 نساء/4 این اتهام را «بهتانی بزرگ» و اتهام زنندگان به حضرت مریم را کافر شمرده است: «و بِکُفرِهِم و قَولِهِم عَلی مَریَمَ بُهتـنـًا عَظیما»؛ همچنین در آیهای دیگر، به عفت آن حضرت و تولد اعجازآمیز حضرت عیسی(علیه السلام)تصریح فرموده است: «والَّتی اَحصَنَت فَرجَها فَنَفَخنا فیها مِن رُوحِنا و جَعَلنـها وابنَها ءایَةً لِلعــلَمین». (انبیاء/21،91)
6. پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله):
6. پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله):
پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) در مدت رسالت خود در معرض اتهامهای فراوانی قرار گرفت؛ ولی خداوند وی را از همه آنها تبرئه کرد؛ از جمله اتهام بسیار شایع، ساختگی بودن قرآن بود، به گونهای که گاهی آیات قرآن را افترای آن حضرت بر خدا میخواندند: «قالوا اِنَّما اَنتَ مُفتَر»(نحل 16،101)؛ «اَم یَقولونَ تَقَوَّلَهُ».(طور/52،33 و نیز هود/11، 35؛ سجده/32،3) گاه میگفتند که قرآن را شخصی از عجم به پیامبر میآموزد و وی آن را با زبان عربی فصیح باز میگوید: «اَنَّهُم یَقولونَ اِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذی یُلحِدونَ اِلَیهِ اَعجَمیٌّ و هـذا لِسانٌ عَرَبیٌّ مُبین». (نحل/16،103) نام این شخص عجم را به صور گوناگون ذکر کردهاند؛ از جمله فردی نصرانی به نام «بلعام»، غلامی رومی به نام «یعیش»، «عایش» یا «عابس»، دو غلام نصرانی به نامهای «یسار» و «جبر»[41] یا «خیر».[42] برخی نیز وی را سلمان فارسی دانستهاند[43]؛ ولی خداوند در آیات متعدد ساحت پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) را از این اتهام مبرا دانسته است؛ از جمله در آیه 35 هود /11 به پیامبر(صلی الله علیه وآله)دستور داده که به آنان بگوید که در صورت ارتکاب این جرم، گناهش بر عهده خود من است: «قُل اِنِ افتَرَیتُهُ فَعَلَیَّ اِجرامی». در آیهای دیگر نسبت دادن قرآن بدون وحی الهی به خداوند به صراحت نفی شده است:«و ما کانَ هـذا القُرءانُ اَن یُفتَری مِن دونِ اللّهِ و لـکِن تَصدیقَ الَّذی بَینَ یَدَیه». (یونس/10،37)؛ همچنین در آیات دیگر، خطاب به اتهام زنندگان آمده که اگر شما راست میگویید، خود نیز مانند آن را بیاورید: «فَلیَأتوا بِحَدیث مِثلِهِ اِن کانوا صـدِقین».(طور/52،34 نیز: هود/11، 13؛ یونس/10، 38)
اتهام دیگری که برخی منافقان درباره آن حضرت مطرح کردند، خیانت کردن بود که در قرآن پیامبراکرم و همه پیامبران الهی از آن پاک و مبرا
دانسته شدهاند[44]: «وما کانَ لِنَبِیّ اَن یَغُلَّ و مَن یَغلُل یَأتِ بِما غَلَّ یَومَ القِیـمَةِ».(آلعمران/3،161) در شأن نزول این آیه گفتهاند که گروهی از منافقان در جنگ بدر پیامبر اسلام را به سرقت پارچهای سرخ رنگ از غنایم مسلمانان متهم کردند.[45] برخی گفتهاند که آیه درباره تیراندازان در جنگ احد نازل شد که سنگرها را رها کردند و گفتند که میترسیم پیامبر مانند جنگ بدر غنایم را تقسیم نکند.[46]
7. همسران پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله):
7. همسران پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله):
در آیه 11 نور/24 به ماجرای افک و متهم شدن یکی از همسران پیامبر اعظم از سوی برخی مسلمانان اشاره شده است:«اِنَّ الَّذینَ جاءو بِالاِفکِ عُصبَةٌ مِنکُم لا تَحسَبوهُ شَرًّا لَکُم بَل هُوَ خَیرٌ لَکُم».بیشتر مفسران نزول این آیه را درباره عایشه دانستهاند که در پی بازماندن وی از همراهی با لشکر اسلام و الحاق او به لشکریان، همراه با یکی از مسلمانان به نام صفوان، به ناپاکدامنی متهم شد.[47] برخی شأن نزول این آیه را ماریه قبطیه دانستهاند که عایشه وی را متهم کرد.[48] ( => قصه افک) قرآنکریم ابتدا این اتهام را «افک» یعنی نسبتی دروغ[49] و افترا[50] شمرد و مرتکبان چنین اتهامی را گناهکار و شایسته عذاب دانست: «اِنَّ الَّذینَ جاءو بِالاِفکِ ... لِکُلِّ امرِی مِنهُم مَا اکتَسَبَ مِنَ الاِثمِ والَّذی تَوَلّی کِبرَهُ مِنهُم لَهُ عَذابٌ عَظیم».(نور/24،11) سپس مسلمانان را از آن رو که پس از شنیدن این اتهام، آن را نفی نکردند، نکوهش کرد: «لَولا اِذ سَمِعتُموهُ ظَنَّ المُؤمِنونَ والمُؤمِنـتُ بِاَنفُسِهِم خَیرًا وقالوا هـذا اِفکٌ مُبین».(نور/24،12 ونیز16) و به آنان توصیه کرد که اگر ایمان دارند هیچگاه چنین سخنانی را درباره همسران پیامبر بر زبان جاری نکنند: «یَعِظُکُمُ اللّهُ اَن تَعودوا لِمِثلِهِ اَبَدًا اِن کُنتُم مُؤمِنین».(نور/24،17)
اسباب تبرئه:
اشاره
اسباب تبرئه:
اسباب متعددی میتواند موجب تبرئه انسان از اتهام شود. گاه اتهام مزبور اصولا جرم و گناه به شمار نمیرود و گاهی گناه و بزه شمرده میشود؛ ولی برای مرتکب شونده آن مسئولیتآور نیست یا بر پایه ادلهای ثابت میشود که متهم مرتکب آن نشده است یا به سبب اقامه نشدنِ دلیلی برای آن اتهام، متهمشونده تبرئه میشود:
1. جرم و گناه نبودن مورد اتهام:
1. جرم و گناه نبودن مورد اتهام:
کاری که
به شخصی نسبت داده میشود، اگر از دیدگاه قرآنی و فقهی گناه و بزه نباشد، این واقعیت میتواند موجب تبرئه وی شود، زیرا هرگاه قانون یا شرع عملی را جرم نشمارد آن عمل مجازاتی در پیندارد: «و ما کُنّا مُعَذِّبینَ حَتّی نَبعَثَ رَسولا».(اسراء/17،15) به نظر برخی، بعثت رسولان در آیه، کنایه از ابلاغ تکلیف و آمدن قانون است[51]؛ همچنین هرگاه کاری بدون عمد و قصد مجرمانه و نیت بد صورت گرفته باشد، انجامدهنده آن کار، مجرم و مستحق مجازات نخواهد بود[52]؛ مانند آنکه فردی از روی غفلت و خطا مرتکب کاری شود که ماهیت مجرمانه دارد: «لَیسَ عَلَیکُم جُناحٌ فیما اَخطَأتُم بِهِ ولـکِن ما تَعَمَّدَت قُلوبُکُم». (احزاب/33، 5)
2. فقدان مسئولیت:
2. فقدان مسئولیت:
گاهی کاری در شرایط عادی جرم و گناه به شمار میرود؛ اما به سبب وجود شرایط خاص فاقد مسئولیت شرعی و قانونی است؛ مانند آنکه کسی در حال اکراه* مرتکب جرمی مانند گفتن سخنان کفرآمیز شود: «مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ایمـنِهِ اِلاّ مَن اُکرِهَ و قَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالایمـنِ».(نحل/16،106) این آیه در مورد عمّار نازل شده که برای نجات جان خود و در حال اکراه سخنانی کفرآمیز بر زبان آورد و پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)نه تنها وی را مشمول مجازات ندانست، بلکه به وی اجازه داد که در شرایط مشابه نیز همین کار را انجام دهد[53]؛ همچنین اضطرارِ* مرتکب شونده جرم میتواند مسئولیت او را بردارد و وی را تبرئه کند: «اِنَّما حَرَّمَ عَلَیکُمُ المَیتَةَ والدَّمَ ... فَمَنِ اضطُرَّ غَیرَ باغ و لا عاد فَلاَ اِثمَ عَلَیه».(بقره/2،173) به موجب حدیثی، حضرت علی(علیه السلام)با استناد به این آیه، زنی را که در اضطرار مرتکب زنا شده بود از کیفر مبرا دانست.[54] در ماجرای انحراف بنی اسرائیل نیز هارون هنگامی که از سوی حضرت موسی به کوتاهی در انجام وظیفه و اطاعت از او متهم گردید (طه/20، 92 ـ 93) علت رفتار خود را وضعیت خاص از جمله به سبب جلوگیری از تفرقه بنی اسرائیل: «اِنّی خَشیتُ اَن تَقولَ فَرَّقتَ بَینَ بَنی اِسرءیل».(طه/20،94) و کشته شدن خود دانست: «اِنَّ القَومَ استَضعَفونی وکادوا یَقتُلونَنی».(اعراف/7،150) و بدین وسیله خود را از اتهام مذکور تبرئه کرد. (اعراف/7،151)
3. بیدلیل بودن اتهام:
3. بیدلیل بودن اتهام:
اثبات اتهام همواره بر عهده اتهام زننده است، بنابراین چه بسا تنها اقامه نشدنِ دلیل از جانب او موجب تبرئه متهم شود؛ برای مثال اگر متهم کننده به زنا 4 گواه که شرط اثبات این جرم و مجازات متهم است نداشته باشد، شخص متهم از مجازات تبرئه شده و حتی
متهم کننده مجازات میگردد: «والَّذینَ یَرمونَ المُحصَنـتِ ثُمَّ لَم یَأتوا بِاَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدوهُم ثَمـنینَ جَلدَةً».(نور/24 4)؛ همچنین قرآن اتهام زنندگان به برخی همسران پیامبر را که 4شاهد بر ادعای خود نیاورده بودند، مذمت کرد و آنان را دروغگو شمرد[55]: «لَولا جاءو عَلَیهِ بِاَربَعَةِ شُهَداءَ فَاِذ لَم یَأتوا بِالشُّهَداءِ فَاُولـئِکَ عِندَاللّهِ هُمُ الکـذِبون».(نور/24،13)
4. اقامه دلیل بر بیگناهی متهم:
اشاره
4. اقامه دلیل بر بیگناهی متهم:
در صورت وجود دلیل بر بیگناهی متهم وی از اتهام نسبت داده شده و پیامدهای آن تبرئه میگردد.
برخی از ادله تبرئه متهم عبارت است از:
الف. شهادت دادن گواهان:
الف. شهادت دادن گواهان:
دلیل بیگناهی متهمان گاه وجود شاهد است؛ مثلا هنگامی کهحضرت یوسف(علیه السلام) به خیانت و فحشا متهم شد، شاهدی بر بیگناهی او گواهی داد (یوسف/12،26ـ27)، در نتیجه حاکم مصر یوسف(علیه السلام) را از این اتهام تبرئه کرد و زلیخا را مجرم شمرد. (یوسف/12،28ـ29)
ب. اقرار اتهام زننده:
ب. اقرار اتهام زننده:
گاهی اتهام زننده خود به بیگناهی متهم اعتراف میکند، چنان که پس از احضار یوسف(علیه السلام) از جانب حاکم مصر، و شهادت زنان مصری به پاکی یوسف و دور بودن او از هرگونه بدی، زلیخا به گناه خود و بیگناهی یوسف اعتراف کرد: «قالَتِ امرَاَتُ العَزیزِ الــنَ حَصحَصَ الحَقُّ اَنَا رودتُهُ عَن نَفسِهِ و اِنَّهُ لَمِنَ الصّـدِقین».(یوسف/12،51) و این، سبب تبرئه یوسف(علیه السلام)شد. (یوسف/12،54)
ج. سوگند متهم:
ج. سوگند متهم:
در پارهای موارد سوگند متهم موجب تبرئه وی میشود، چنانکه برادران یوسف هنگامی که به سرقت جام پادشاه متهم شدند، برای تبرئه خود به سوگند متوسل شدند: «قالوا تاللّهِ لَقَد عَلِمتُم ما جِئنا لِنُفسِدَ فِی الاَرضِ وما کُنّا سـرِقین».(یوسف/12،73) در فقه اسلامی نیز در پارهای موارد که برای اثبات جرم ادله کافی وجود ندارد، برای تبرئه متهم از وی سوگند خواسته میشود؛ مثلا در لعان* که شوهر، همسر خود را به زنا متهم میکند، وی با سوگندهای مخصوص چهارگانه از کیفر قذف* رهایی مییابد و زن نیز با 4 سوگند متقابل از کیفر زنا تبرئه میشود[56] (نور/24، 6 ـ 9)؛ همچنین در صورت متهم شدنِ شهود در وصیت، به خیانت و کتمان حقیقت از جانب وارثان یا افراد دیگر، قاضی[57] برای تبرئه متهمان، باید از آنان چنین سوگند بخواهد: به خدا ما حق را به چیزی نمیفروشیم، هرچند در مورد خویشاوندانمان باشد و شهادت الهی را کتمان نمیکنیم: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا شَهـدَةُ بَینِکُم اِذا حَضَرَ اَحَدَکُمُ المَوتُ حینَ الوَصِیَّةِ اثنانِ ذَوا عَدل مِنکُم اَو ءاخَرانِ مِن غَیرِکُم ... تَحبِسونَهُما مِن بَعدِ الصَّلوةِ فَیُقسِمانِ
بِاللّهِ اِنِ ارتَبتُم لا نَشتَری بِهِ ثَمَنـًا و لَو کانَ ذاقُربی ولا نَکتُمُ شَهـدَةَ اللّهِ اِنّا اِذًا لَمِنَ الاثِمین». (مائده/5،106) این آیه، درباره یکی از مسلمانان نازل شد که هنگام مرگ درباره اموال خود وصیت کرد و آن را به دو نفر نصرانی سپرد؛ ولی آنان خیانت کردند و بخشی از اموال وی را به سرقت بردند. سپس وارثان با آگاه شدن از وصیت، برخی از اموال او را نیافتند و به آن دو بدگمان شدند؛ ولی آنان سرقت اموال را انکار کردند، در نتیجه، این آیه نازل شد و حکم این موضوع را بیان کرد.