تبوک
اشاره
تبوک : آخرین غزوه پیامبر(صلی الله علیه وآله)، حرکت نظامی مسلمانان بر ضد رومیان
جغرافیای تبوک:
جغرافیای تبوک:
سرزمین تبوک که بطلیموس آن را «تابوا» خوانده[1]، در شمالیترین نقطه شبه جزیره عربستان و بین منطقه وادی
القری ـ در 6منزلی مدینه ـ و منطقه شام و بین دو کوه حِسْمی در غرب و شَرَوْرَی در شرق واقع است[2]، چنانکه برخی آن را جزو منطقه حجاز[3] و گروهی آن را بخشی از قلمرو شام[4] میدانند. فاصله تبوک تامدینه را 90فرسخ و به تعبیری 12 منزل و فاصله آنرا تادمشق 11 منزل میدانند[5]، از این رو باید تبوک را در میانه راه مدینه به دمشق دانست.
سرزمین حِجْر که مسکن قوم ثمود بود، در جنوب تبوک، و مَدْین که اصحاب ایکه، یعنی قوم حضرت شعیب(علیه السلام) در آن بودند، در موازات تبوک قرار دارند.[6] البته برخی تبوک را همان مدین میدانند. یاقوت این نظر را ضعیف میشمارد.[7] تبوک محل اسکان اعراب قحطانی ـ اعراب جنوبی ـ و مسیحی بنی عُذره ـ از زیرمجموعههای قضاعه ـ بود.[8]
در منابع اسلامی آمده که نام تبوک برگرفته از نام برکه آبی در آن منطقه است، چنانکه منابع لغوی نیز همین انتساب را منشأ نامگذاری غزوه تبوک به این نام دانستهاند.[9]
علل و انگیزههای شکلگیری غزوه تبوک:
علل و انگیزههای شکلگیری غزوه تبوک:
در سال نهم هجری بازرگانان نبطی که با مدینه روابط تجاری داشتند خبر آوردند که هراکلیوس، امپراتور روم* شرقی، با فراخوانی قبایل عرب مسیحی سرزمینهای مرزی شام و حجاز، همچون جُذام، لَخم، عامِلة و غَسّان، سپاهیان خود را به استعداد 40000 نفر به فرماندهی فردی به نام صناد[10] تا بلقاء (از شهرهای شام در اردن امروزی[11]) پیش رانده و هراکلیوس نیز خود در شهر حمص از شهرهای شمالی شام مستقر شده است.[12]
برخی علت این لشکرکشی را نامه مسیحیان عرب به هراکلیوس میدانند. این افراد در نامه خود، به دروغ، درگذشت پیامبر(صلی الله علیه وآله)، قحطی شدید در مناطق اسلامی و ضعف بنیه اقتصادی مسلمانان بر اثر آن قحطیها را به رومیان خبر داده و از آنان برچیدن این دین و پیروانش را خواستند.[13]
پیامبر(صلی الله علیه وآله) با شنیدن خبر لشکرکشی رومیان، با خطابه، نامهنگاری و فرستادن پیک، مسلمانان را به نبرد با رومیان فرا میخواند.[14] منابع از نامهنگاری پیامبر(صلی الله علیه وآله) با قبایلی چون غطفان، تمیم و طیّ[15] و اعزام بریدة بن حصیب به قبیله اسلم[16]، ابورهم غفاری به غفار[17]، نعیمبن مسعود به اشجع، بدیل بن ورقاء و عمرو بن سالم و بُسربن سفیان به بنیکعببن عمرو خزاعی، جندب و رافع فرزندان مکیث به جهینه، ابوواقد لیثی به بنی لیث، ابوجعد ضمری به بنی ضمره و عباسبن مرداس به بنیسُلیم خبردادهاند.[18]
عوامل برانگیزاننده حضور در سپاه اسلام:
عوامل برانگیزاننده حضور در سپاه اسلام:
نبرد با روم وقتی پیش آمد که از سویی برخی عوامل، انگیزههایی مضاعف برای همراهی با پیامبر(صلی الله علیه وآله) در گروهی از صحابه پدید آورده بود و از سویی دیگر، عوامل بازدارندهای نیز بسیاری از مسلمانان را برای حضور در جنگ به شک و تردید و سستی در تجهیز و مهیا شدن میافکند.
یکی از انگیزههای این لشکرکشی، طبق نقل یعقوبی، انتقام خون جعفربن ابیطالب بود که به همراه برخی از بهترین صحابه پیامبر(صلی الله علیه وآله)در نبرد موته* (8ق.) به دست رومیان به شهادت رسیده بود.[19]
گرفتن جزیه از اهل کتاب، که با نزول آیه 29توبه/9 برای مسلمانان مجاز شمرده شده بود نیز به گفته ابنکثیر از دیگر عوامل علاقمندی برخی از مسلمانان برای شرکت در این نبرد بود، زیرا پیش از این در پی نزول آیه 28 توبه/9 و منع حضور مشرکان در مسجد الحرام و در نتیجه از بین رفتن زمینه تجارت قریش با بازرگانان غیر مسلمان در ایّام حج، نگرانیهایی را برای قریشیان سبب شده بود؛ ولی با صدور فرمان نبرد با رومیان و نیز نزول آیه 29 توبه/9 ـ که مسلمانان را به جنگ با آن دسته از اهل کتاب که با دین اسلام لجاجت میورزیدند، فرا خوانده و گرفتن جزیه از آنان را برای مسلمانان اجازه میداد ـ نگرانیهای مالی و اقتصادی مسلمانان نیز برطرف گردید.[20] خداوند در این آیه میفرماید: «قـتِلُوا الَّذینَ لا یُؤمِنونَ بِاللّهِ ولا بِالیَومِ الأخِرِ ولا یُحَرِّمونَ ما حَرَّمَ اللّهُ و رَسولُهُ ولا یَدینونَ دینَ الحَقِّ مِنَ الَّذینَ اوتوا الکِتـبَ حَتّی یُعطوا الجِزیَةَ عَن یَد و هُم صـغِرون».طبری و طبرسی نیز به نقل از مجاهد، نزول این آیه را در زمان فرمان پیامبر برای جهاد با روم میدانند[21]؛ همچنین برخی
مفسران، بهترین مصداق برای آیه 123 توبه/9: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا قـتِلوا الَّذینَ یَلونَکُم مِنَ الکُفّارِ ولیَجِدوا فیکُم غِلظَةً واعلَموا اَنَّ اللّهَ مَعَ المُتَّقین»را نبرد با رومیان دانستهاند، زیرا این آیه، مسلمانان را به نبرد با کافرانی فرا میخواند که به مناطق اسلامی نزدیکترند. فاصله مسلمانان تا کفار روم، نزدیکتر از فاصله آنان تا کفّار سرزمین عراق بود.[22]
موانع حضور فراگیر مسلمانان در سپاه:
موانع حضور فراگیر مسلمانان در سپاه:
از دید بسیاری از مسلمانان، قدرت و شوکت روم عظیمتر از آن بود که خود را قادر به رویارویی با آن بدانند، به خصوص آنکه در نبرد موته (سال 8ق.) طعم سخت شکست را از رومیان چشیده بودند؛ افزون بر این، مسافت طولانی مدینه تا تبوک، آنهم در تابستان سالی که مسلمانان دچار قحطی بودند و هنوز محصولات کشاورزی نیز برداشت نشده بود و بسیاری نیز دوست داشتند که در گرمای شدید تابستان در زیر درختان خود استراحت کنند. این عوامل و شرایط، نگرانیهای فراوانی را برای برخی از مسلمانان از نبرد با روم فراهم آورده و روند تجهیز سپاه را کُند کرده[23] و بسیاری از مسلمانان رادر تجهیز و عزیمت به تبوک به سستی واداشت تا جایی که خداوند با فرو فرستادن آیات 38 ـ 41 توبه/9، مسلمانان را به تلاش بیشتر برای شرکت در جنگ و دوری از هرگونه سستی واداشت.[24] خداوند در این آیات زندگی دنیا را در برابر آخرت اندک معرفی میکند و منشأ سستی مسلمانان در همراهی با پیامبر را رضایت آنان به زندگی دنیا به جای آخرت میداند و این افراد را به مجازات دردناک تهدید میکند؛ همچنین با یادآوری پشتیبانی خود از پیامبر در آن زمان که وی از مکه تنها با همراهی یکتن خارج شده بود، مسلمانان را مخاطب ساخته که اگر شما پیامبر خود را یاری نکنید خداوند همراه و یاور او خواهد بود: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا ما لَکُم اِذا قیلَ لَکُمُ انفِروا فی سَبیلِ اللّهِ اثّاقَلتُم اِلَی الاَرضِ اَرَضیتُم بِالحَیوةِ الدُّنیا مِنَ الأخِرَةِ فَما مَتـعُ الحَیوةِ الدُّنیا فِی الأخِرَةِ اِلاّ قَلیل * اِلاّ تَنفِروا یُعَذِّبکُم عَذابـًا اَلیمـًا و یَستَبدِل قَومـًا غَیرَکُم ولا تَضُرّوهُ شیــًا واللّهُ عَلی کُلِّ شَیء قَدیر * اِلاّ تَنصُروهُ فَقَد نَصَرَهُ اللّهُ اِذ اَخرَجَهُ الَّذینَ کَفَروا ثانِیَ اثنَینِ اِذ هُما فِی الغارِ اِذ یَقولُ لِصـحِبِهِ لا تَحزَن اِنَّ اللّهَ مَعَنا فَاَنزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ و اَیَّدَهُ بِجُنود لَم تَرَوها و جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَروا السُّفلی و کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ العُلیا واللّهُ عَزیزٌ حَکیم». خداوند در ادامه این آیات، همه مسلمانان را؛ چه آنان که میتوانستند زاد و توشه فراوان فراهم کنند و چه آنان که چنین توانی نداشتند به جهاد و همراهی با
پیامبر(صلی الله علیه وآله) امر میکند: «اِنفِروا خِفافـًا و ثِقالاً و جـهِدوا بِاَمولِکُم واَنفُسِکُم فی سَبیلِ اللّهِ ذلِکُم خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم تَعلَمون».(توبه/9 41)
برخی از مسلمانان نیز به این بهانه که باید از پدر و مادر خود اجازه عزیمت بگیرند از همراهی سپاه خودداری میکردند. در روایتی نیز از باب تطبیق، نزول آیه 6 احزاب/33 در شأن این افراد دانسته شده است.[25] در این آیه خداوند پیامبر را نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر میداند و بدین شکل دستور پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر اجازه و اذن پدر و مادر مقدم و برتر گردید: «اَلنَّبِیُّ اَولی بِالمُؤمِنینَ مِن اَنفُسِهِم واَزوجُهُ اُمَّهـتُهُم و اولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولی بِبَعض فی کِتـبِ اللّهِ مِنَ المُؤمِنینَ والمُهـجِرینَ اِلاّ اَن تَفعَلوا اِلی اَولِیائِکُم مَعروفـًا کانَ ذلِکَ فِی الکِتـبِ مَسطورا».
گروهی هم به رغم توانمندی مالی کوتاهی کرده، عذر آورده و برای ماندن از پیامبر اجازه خواستند و حتی برخی از آنان متعهد شدند تا پس از تجهیز و آماده کردن خود رهسپار تبوک شده و خود را به آن حضرت برسانند. افرادی چون مرارةبن ربیع از تیره اوسی بنی عمرو بن عوف، کعب بن مالک خزرجی از تیره بنیسلمه، هلال بن امیه از تیره اوسی بنی واقف و ابوخثیمه مالکبنقیس خزرجی از تیره بن سالم بن عوف از این گروهاند.[26] آیات 42 ـ 43 توبه/9، ناظر به این گروه از متخلفان متموّل و عذرآورندگان دانسته شده است[27]: «لَو کانَ عَرَضـًا قَریبـًا و سَفَرًا قاصِدًا لاَتَّبَعوکَ و لـکِن بَعُدَت عَلَیهِمُ الشُّقَّةُ و سَیَحلِفونَ بِاللّهِ لَوِ استَطَعنا لَخَرَجنا مَعَکُم یُهلِکونَ اَنفُسَهُم واللّهُ یَعلَمُ اِنَّهُم لَکـذِبون * عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ اَذِنتَ لَهُم حَتّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذینَ صَدَقوا وتَعلَمَ الکـذِبین =اگر کالایی (غنیمتی) نزدیک و دسترس و سفری کوتاه و آسان بود هرآینه تو را پیروی میکردند؛ اما آن راه بر آنان دراز و دشوار آمد؛ و به زودی به خدا سوگند یاد میکنند که اگر میتوانستیم (توشه راه و سازوبرگ داشتیم) با شما بیرون میشدیم. خویشتن را تباه و هلاک میکنند و خدا میداند که آنها دروغگویاند. خدای از تو درگذرد. چرا پیش از آنکه کسانی که راست گفتند برایت پدیدار و شناخته شوند و دروغگویان را بشناسی، به آنان [درنشستن از جنگ ]رخصت دادی؟».
ابوخثیمه* خود میگوید: پس از عزیمت سپاه وقتی به کنار همسران خود آمدم، از اینکه من در راحتیام و پیامبر(صلی الله علیه وآله)در سختی جنگ قرار گرفته، سخت دل آزرده و پشیمان شدم و بیدرنگ خود را تجهیز و به سوی پیامبر حرکت کردم و زمانی به آن حضرت رسیدم که آن جناب به تبوک رسیده بود.[28] واقدی حرکت ابوخثیمه از مدینه را 10 روز
پس از حرکت سپاه میداند.[29] دیگر منابع نیز تأخیر ابوخثیمه را 10 روز پس از حضور پیامبر در تبوک میدانند.[30]
همچنین برخی آیه 95 نساء/4 را بر کعب* بن مالک، مرارة* بن ربیع و هلال* بن امیه تطبیق کردهاند.[31] خداوند در این آیه مسلمانانی را که بیعذر با سپاه همراهی نکردند با آن دسته که از جان و مال خود گذشتند همسطح نمیشمرد و جهادکنندگان را برتر و برای آنان اجر و مزد فراوان قرار میدهد: «لاَیَستَوِی القـعِدونَ مِنَ المُؤمِنینَ غَیرُ اُولِی الضَّرَرِ والمُجـهِدونَ فی سَبیلِ اللّهِ بِاَمولِهِم و اَنفُسِهِم فَضَّلَ اللّهُ المُجـهِدینَ بِاَمولِهِم واَنفُسِهِم عَلَی القـعِدینَ دَرَجَةً وکُلاًّ وعَدَ اللّهُ الحُسنی و فَضَّلَ اللّهُ المُجـهِدینَ عَلَی القـعِدینَ اَجرًا عَظیمـا». ابن جریح و سدّی «و کُلاًّ وعَدَ اللّهُ الحُسنی» را شامل افرادی میدانند که با داشتن عذر از حضور در جنگ امتناع کردند.[32]
در جمع مسلمانان افرادی نیز بودند که به سبب ناتوانی جسمی یا مالی امکان همراهی سپاه و پیامبر(صلی الله علیه وآله) را نداشتند، زیرا دوری مسافت، آنهم در گرمای تابستان، وجود مرکب و آذوقه لازم را میطلبید. از این گروهاند مقدادبن اسود که به سبب چاقی زیاد[33] و عبدالله بن زائده (ابن ام مکتوم)[34] که به سبب مشکل بینایی نزد پیامبر آمدند و با توجه به مشکلات جسمی خود از آن حضرت اجازه ماندن گرفتند. در این باره آیه 91 توبه/9 نازل شد که حضور در سپاه تبوک را بر ضعیفان، بیماران و فقرا واجب نمیداند[35]: «لَیسَ عَلَی الضُّعَفاءِ ولا عَلَی المَرضی و لا عَلَی الَّذینَ لا یَجِدونَ ما یُنفِقونَ حَرَجٌ اِذا نَصَحوا لِلّهِ و رَسولِهِ ما عَلَی المُحسِنینَ مِن سَبیل واللّهُ غَفورٌ رَحیم».برخی، همچون سدّی معتقدند که این آیه ناسخ آیه 41 توبه/9 است[36] که جهاد را بر همگان لازم میداند.
از همین دستهاند 6 [37] یا 7 [38] تنی که به بکائین* مشهور شدند. اینان به سبب فقر مالی، نزد پیامبر آمدند تا با مساعدت و کمک آن حضرت سپاه را همراهی کنند و چون آگاهی یافتند که پیامبر نیز توان کمک به آنان را ندارد گریان محضر آن حضرت را ترک کردند. منابع، به اختلاف، از تعداد و اسامی این افراد یاد کردهاند.[39] (= بکائین) آیه 92
توبه/9 به این واقعه اشاره دارد. خداوند در این آیه تکلیف را از آنان برمیدارد و در آیه بعد لزوم عزیمت به سوی تبوک را مخصوص مسلمانان برخوردار و توانا برای حضور در جنگ دانسته و توانمندانی را که با سپاه اسلام همراهی نمیکنند، مؤاخذه میکند:[40] «و لا عَلَی الَّذینَ اِذا ما اَتَوکَ لِتَحمِلَهُم قُلتَ لا اَجِدُ ما اَحمِلُکُم عَلَیهِ تَوَلَّوا واَعیُنُهُم تَفیضُ مِنَ الدَّمعِ حَزَنـًا اَلاّ یَجِدوا ما یُنفِقون * اِنَّمَا السَّبیلُ عَلَی الَّذینَ یَستَـذِنونَکَ و هُم اَغنِیاءُ رَضوا بِاَن یَکونوا مَعَ الخَوالِفِ و طَبَعَ اللّهُ عَلی قُلوبِهِم فَهُم لا یَعلَمون».
ناتوانی مالی بسیاری از مسلمانان میتوانست در حدّ خود حرکت سپاه را به مخاطره اندازد، از این رو پیامبر(صلی الله علیه وآله) از همه افراد توانمند خواست تا برای فراهم شدن زمینه حضور بیشتر مسلمانان در این نبرد، انفاق و از ناتوانان دستگیری کنند.[41]
منابع از کمک بسیاری از توانمندان به فقرا و تجهیز آنان گزارشهای مختلفی آوردهاند، چنانکه همان گروه بکائین را افرادی چون یامین بن عمرو از بنی نضیر، عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر، و همچنین عثمان بن عفان تأمین مالی کردند.[42] در کنار این سه تن، از عبدالرحمان بن عوف، زبیر بن عوام، طلحة بن عبیدالله، سعد بن عباده و عاصم بن عدی نیز در شمار انفاق کنندگان در این جنگ یاد شده است.[43] افزون بر اصحاب متمول پیامبر(صلی الله علیه وآله)، بسیاری از زنان و مردان کم بضاعت نیز با انفاق و اهدای مالی اندک در تجهیز سپاه مشارکت میکردند.[44] برخی مفسران، آیه 7حدید/57 را بر انفاقکنندگان در غزوه تبوک منطبق دانستهاند[45]؛ آنجا که خداوند میفرماید: «ءامِنُوا بِاللّهِ و رَسولِهِ و اَنفِقوا مِمّا جَعَلَکُم مُستَخلَفینَ فیهِ فَالَّذینَ ءامَنوا مِنکُم واَنفَقوا لَهُم اَجرٌ کَبیر =به خدا و رسولش ایمان بیاورید و از آنچه شما را جانشین و نماینده (خود) در آن قرار داده انفاق کنید، (زیرا) کسانی از شما که ایمان بیاورند و انفاق کنند اجری بزرگ دارند». به نظر برخی مفسران، آیات 261 ـ 262 بقره/2 را نیز، به اختلاف، در شأن برخی از این افراد دانستهاند[46]: «مَثَلُ الَّذینَ یُنفِقونَ اَمولَهُم فی سَبیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّة اَنبَتَت سَبعَ سَنابِلَ فی کُلِّ سُنـبُلَة مِائَةُ حَبَّة واللّهُ یُضـعِفُ لِمَن یَشاءُ واللّهُ وسِعٌ عَلیم * اَلَّذینَ یُنفِقونَ اَمولَهُم فی سَبیلِ اللّهِ ثُمَّ لایُتبِعونَ ما اَنفَقوا مَنًّا و لاَ اَذًی لَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم ولا خَوفٌ عَلَیهِم و لا هُم یَحزَنون =کسانی که اموال
خود را در راه خدا انفاق میکنند همانند بذری است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند (آن را) برای هرکس بخواهد چند برابر میکند و خداوند گشایشگر داناست. کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق میکنند سپس به دنبال انفاقی که کردهاند منّت و آزاری روا نمیدارند، پاداش آنها نزد پروردگارشان (محفوظ) است و نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند».
اختلاف در اسامی انفاق کنندگان و در مقدار مالی که انفاق کردهاند[47]، نیز اختلاف در شأن نزول برخی از آیات انفاق[48]، همگی بیانگر آن است که انفاق در تبوک به یکی از مسائل مورد توجه گروهها و در جهت تأیید برخی از صحابه تبدیل شده است؛ آنسان که بسیاری از مفسران، به قصد بهرهبرداری فرقهای، دیگر آیات انفاق را نیز که در حوادث دیگر نازل شده بر انفاقکنندگان تبوک تطبیق کردهاند که این دسیسه در تفسیر آیات سوره حدید و بقره به خوبی آشکار است، چنانکه ابوالقاسم کوفی این اخبار را برگرفته از غلوّ و اغراق در شأن افراد میداند[49]؛ همچنین به نقل علامهجعفر مرتضی عاملی در برخی از این اخبار از راویانی نام برده شده که سالها قبل از تبوک در گذشته بودند.[50]
فتنهانگیزی منافقان در حرکت سپاه:
فتنهانگیزی منافقان در حرکت سپاه:
در گسیل سپاه آنچه بیش از سایر حوادث توجه مورّخان را به خود جلب کرده و مفسران نیز آیاتی را ناظر به خصوص آنان دانستهاند «منافقان» و عکسالعملهای متفاوت آنان در برابر پیامبر(صلی الله علیه وآله) و مسلمانان است. برخی از منافقان، مانند جدّ*بن قیس سلمی، به بهانه ضعف در مقابل زنان رومی، از پیامبر اذن ماندن گرفتند. فرزند جدّ وقتی از بهانهتراشی و نافرمانی پدرش باخبر شد وی را از نزول آیات قرآن در مذمت او بیم داد.[51] به گفته همه مفسران آیه 49 توبه/9 در شأن جد بن قیس نازل شد.[52] این آیه وی را در شمار منافقانی معرفی میکند که به سبب عصیان و نافرمانی خود را در بلا و جهنم انداختهاند: «و مِنهُم مَن یَقولُ ائذَن لی ولا تَفتِنّی اَلا فِی الفِتنَةِ سَقَطوا واِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالکـفِرین».
جدّ بن قیس در تلاشی دیگر، قبیلهاش (بنیسلمه) را نیز از همراهی با پیامبر، به بهانه گرمای هوا، برحذر داشت.[53] برخی از مفسران، آیات 81 ـ 82 توبه/9 را متوجه کارشکنی جدّ و همه منافقانی میدانند که مسلمانان را از همراهی با
پیامبر برحذر میداشتند و از این عمل خود خشنود بودند[54]: «فَرِحَ المُخَلَّفونَ بِمَقعَدِهِم خِلـفَ رَسولِ اللّهِ وکَرِهوا اَن یُجـهِدوا بِاَمولِهِم واَنفُسِهِم فی سَبیلِ اللّهِ وقالوا لا تَنفِروا فِی الحَرِّ قُل نارُ جَهَنَّمَ اَشَدُّ حَرًّا لَو کانوا یَفقَهون * فَلیَضحَکوا قَلیلاً ولیَبکوا کَثیرًا جَزاءً بِما کانوا یَکسِبون».
برخی منابع، گزارشهایی از بهانه تراشی بیش از 80 تن از منافقان و گرفتن اجازه اقامت در مدینه آوردهاند.[55] شمار بسیاری از منافقان و همپیمانان یهودیشان نیز که همراه عبداللهبن اُبَیّ در ناحیه ذباب، پایینتر از اردوگاه پیامبر اردو زده بودند، پس از حرکت سپاه اسلام به سوی تبوک در منزل جُرف (سه میلی مدینه به سمت شام) از سپاه پیامبر جدا شدند و به مدینه بازگشتند.[56]
برخی از منافقان نیز با هدف تلاش برای بازداشتن مسلمانان از شرکت در سپاه پیامبر(صلی الله علیه وآله) به منزل سویلم یهودی رفتند که پیامبر پس از آگاهی از این توطئه، طلحة بن عبیدالله را با شماری از اصحاب، مأمور درهم کوبیدن این پایگاه کرد.[57]
خداوند در آیه 44 توبه/9 پس از وصف مؤمنان به اینکه با جان و مال جهاد میکنند و بهانه تراشی و عذر ماندن نمیآورند:«لا یَستَـذِنُکَ الَّذینَ یُؤمِنونَ بِاللّهِ والیَومِ الأخِرِ اَن یُجـهِدوا بِاَمولِهِم واَنفُسِهِم واللّهُ عَلیمٌ بِالمُتَّقین»، برای آشنایی و شناخت بیشتر مسلمانان، نسبت به منافقان[58] نشانهها و اوصاف منافقان را چنین بیان میکند: «اِنَّما یَستَـذِنُکَ الَّذینَ لایُؤمِنونَ بِاللّهِ والیَومِ الأخِرِ وارتابَت قُلوبُهُم فَهُم فی رَیبِهِم یَتَرَدَّدون». (توبه/9،45) منافقان کسانی هستند که قلبهایشان با شک و تردید آمیخته است و به خدا و روز جزا اعتقادی ندارند. اینان اگر قصد همراهی پیامبر و مسلمانان را داشتند توان تجهیز و مهیا کردن مقدمات سفر خود را داشتند؛ ولی خداوند از همراهی آنان کراهت داشت و بدین سبب این توفیق از آنان سلب شد و آنان همنشین کودکان، پیران و بیماران شدند: «و لَو اَرادوا الخُروجَ لاََعَدّوا لَهُ عُدَّةً ولـکِن کَرِهَ اللّهُ انبِعاثَهُم فَثَبَّطَهُم و قیلَ اقعُدوا مَعَ القـعِدین».(توبه/9،46) حضور اینان سبب فتنه و اضطراب و شک در بین افراد ضعیفالنفس سپاه است: «لَو خَرَجوا فیکُم ما زادوکُم اِلاّ خَبالاً ولاََوضَعوا خِلــلَکُم یَبغونَکُمُ الفِتنَةَ وفیکُم سَمّـعونَ لَهُم واللّهُ عَلیمٌ بِالظّــلِمین».(توبه/9، 47) این منافقان هماناناند که هرگاه به پیامبر و
مسلمانان نیکی و موفقیتی میرسید اندوهگین شده و از رسیدن مصیبتها و مشکلات به مسلمانان خوشحال میشدند: «اِن تُصِبکَ حَسَنَةٌ تَسُؤهُم و اِن تُصِبکَ مُصیبَةٌ یَقولوا قَد اَخَذنا اَمرَنا مِن قَبلُ ویَتَوَلَّوا و هُم فَرِحون».(توبه/9،50) خداوند در ادامه این آیات میفرماید: «قُل لَن یُصیبَنا اِلاّ ما کَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَولـنا وعَلَی اللّهِ فَلیَتَوَکَّلِ المُؤمِنون =[ایپیامبر به منافقان [بگو: هیچ حادثهای برای ما رخ نمیدهد، مگر آنچه خداوند برای ما نوشته و مقرر داشته است. او مولا (و سرپرست) ماست و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند». (توبه/9 51)
انفاق منافقان نیز پذیرفتنی نیست، زیرا به خدا و پیامبر کافرند و نمازشان با کسالت و انفاقشان بدون میل باطنی است: «قُل اَنفِقوا طَوعـًا اَو کَرهـًا لَن یُتَقَبَّلَ مِنکُم اِنَّکُم کُنتُم قَومـًا فـسِقین * و ما مَنَعَهُم اَن تُقبَلَ مِنهُم نَفَقـتُهُم اِلاّ اَنَّهُم کَفَروا بِاللّهِ و بِرَسولِهِ و لایَأتونَ الصَّلوةَ اِلاّ و هُم کُسالی و لایُنفِقونَ اِلاّ و هُم کـرِهون». (توبه/9،53 ـ 54)
منابع تاریخی از تخلف و عذرآوردن برخی از بیاباننشینان اطراف مدینه نیز یاد کرده و از قبایلی چون مزینه*، جهینه*، اشجع*، غفار* و اسلم* نام میبرند.[59]برخی از مفسران، آیه120 توبه/9 را ناظر به این افراد و قبایل میدانند.[60] خداوند در این آیه میفرماید:«ما کانَ لاَِهلِ المَدینَةِ ومَن حَولَهُم مِنَ الاَعرابِ اَن یَتَخَلَّفوا عَن رَسولِ اللّهِ ولا یَرغَبوا بِاَنفُسِهِم عَن نَفسِهِ ذلِکَ بِاَنَّهُم لا یُصیبُهُم ظَمَأٌ و لانَصَبٌ ولا مَخمَصَةٌ فی سَبیلِ اللّهِ ولا یَطَـونَ مَوطِئـًا یَغیظُ الکُفّارَ و لایَنالونَ مِن عَدُوّ نَیلاً اِلاّ کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صــلِحٌ اِنَّ اللّهَ لا یُضیعُ اَجرَ المُحسِنین = سزاوار نیست که اهل مدینه و صحرانشینان اطراف آن از رسول خدا سرپیچی کنند و برای حفظ جان خویش از جان او چشم بپوشند. این بدان سبب است که هیچ تشنگی و خستگی و گرسنگی در راه خدا به آنها نمیرسد و هیچ گامی که موجب خشم کافران میشود برنمیدارند و ضربهای از دشمن نمیخورند، مگر اینکه به سبب آن، عملی صالح برای آنان نوشته میشود، زیرا خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نمیکند».
واقدی با ذکر نام خُفاف بن ایماء غفاری در زمره این عذرآورندگان، شمار غفاریان بازمانده از سپاه پیامبر را 82 تن میداند[61]، چنانکه ابن سعد نیز عذرآورندگان صحرانشین را همین تعداد دانسته[62] و زُهری نیز به نقل از کعببن مالک، شمار متخلفان را هشتاد و اندی آورده است.[63]
در این میان کسانی نیز بودند که به دستور
پیامبر(صلی الله علیه وآله) در مدینه ماندند و بر کارهایی نیز گماشته شدند؛ مانند علی* بن ابیطالب(علیه السلام) که برای مقابله با طمعورزی مفسدان و کینهتوزان عرب و جلوگیری از تهاجم آنان به مدینه و کشتار مسلمانان[64]، به عنوان جانشین و کارگزار پیامبر(صلی الله علیه وآله)در مدینه ماند.[65] گرایشات ضد شیعی [ضد علوی [برخی از گزارشگران باعث شده که آنان علی(علیه السلام) را فقط جانشین آن حضرت در میان خویشاوندان و اهلبیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) بدانند[66] و از افرادی دیگر، چون محمد بن مسلمه[67]، سباع بن عرفطه[68] و حتی ابورهم (ابن ام مکتوم)[69] نابینا، به عنوان عامل پیامبر(صلی الله علیه وآله) در مدینه یاد کنند و این در حالی است که مورخان سنّی که علی(علیه السلام) را کارگزار پیامبر در مدینه میدانند کم نیستند، افزون بر این، متن سخنان پیامبر(صلی الله علیه وآله)با علی(علیه السلام) نیز جانشینی علی(علیه السلام)بر تمام مدینه را تقویت میکند. این سخنان آنگاه از پیامبر شنیده شد که علی(علیه السلام) با توطئه و شایعه پراکنی منافقانِ ناراضی از حضور آن حضرت در مدینه مواجه شد. این افراد باز ماندن علی از سپاه پیامبر را دلیلی بر نارضایتی پیامبر از علی قلمداد کردند. امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) برای دفع این فتنه، خود را در اردوگاه ثنیة الوداع[70] یا توقفگاه جُرف به پیامبر رساند[71] و از علّت ماندن و انتخاب خویش پرسوجو کرد و پیامبر(صلی الله علیه وآله) در پاسخ، علی را نسبت به خود همچون هارون نسبت به موسی معرفی[72] و از وی به عنوان ولیّ همه مردان و زنان مؤمن یاد کرد.[73] به نقل از براء بن عازب و زید بن ارقم، پیامبر(صلی الله علیه وآله) حرکت سپاه به سوی تبوک را به حضور خود یا علی(علیه السلام) در مدینه منوط کرد[74] و هیچ فرد دیگری را شایسته این امر ندانست.[75] ابنمردویه با نقل ازعلی(علیه السلام)سخنان بین پیامبر(صلی الله علیه وآله) و علی(علیه السلام)را به تفصیل آورده است.[76]
برخی منابع از ابورهم نیز به عنوان دیگر عامل پیامبر در مدینه و با مسئولیت امامت جماعت مسلمانان یاد کردهاند.[77]
حرکت سپاه و حوادث بین راه:
حرکت سپاه و حوادث بین راه:
با اقامت سپاه در ثنیة الوداع[78] (نزدیک مدینه و در مسیر شام[79]) پیامبر(صلی الله علیه وآله) در سخنانی شهادت را بهترین نوع مرگ و حمایت و مدد خداوند را برترین پشتیبانی معرفی کرد و برای خود و امتش بخشش و غفران طلبید.[80] سپاه مسلمانان در روز دوشنبه[81] یا پنج شنبه[82] ـ که پیامبر(صلی الله علیه وآله) آن را روزی خوب میدانست[83] ـ از روزهای آغازین ماه رجب سال نهم هجری[84] به سوی تبوک رهسپار شد و بدین ترتیب سومین لشکرکشی پیامبر(صلی الله علیه وآله)برای رویارویی با رومیان پس از اعزام به دومة الجندل (در سال 5ق.) و نبرد موته (درسال8ق.) آغاز شد.
سپاه پیامبر را به اختلاف بین 30000 تا 70000 نفر دانستهاند.[85] فرماندهی قسمتهای مختلف سپاه وهمچنین مسئولیت در دست گرفتن رایتها و لواهای سپاه از سوی پیامبر(صلی الله علیه وآله)معین گردید، چنانکه آوردهاند: طلحة* بن عبیدالله در جناح راست و عبدالرحمان بنعوف در جناح چپ سپاه، فرماندهی را عهدهدار بودند؛ همچنین رایت مهاجران به زبیر بن عوام[86]، رایت خزرج به ابودجانه و لوای آنان به حباب بن منذر و رایت اوس به اسیدبن حضیر واگذار شد[87]؛ ضمن آنکه تیرههای مختلف نیز هریک لوا و رایتی برای خود داشتند که به دست افرادی از همان گروه سپرده شده بود؛ زیدبن مالک لوای مالک بن نجّار، ابوزید رایت بنی عمرو بن عوف، عمارة بن حزم رایت بنینجّار، و معاذبن جبل رایت بنیسلمه را در دست داشتند.[88] برخی منابع از ابوبکر* به عنوان دارنده لوای اصلی[89] یا رایت اصلی[90] یاد کردهاند. این در حالی است که از زبیر نیز به عنوان صاحب رایت اصلی یاد شده است.[91]
به احتمال، منشأ اختلاف نقلها درباره عاملان پیامبر(صلی الله علیه وآله) چه در داخل شهر و چه در میان سپاه
اعزامی، تلاش برخی مورخان برای به ثبت رساندن افتخاراتی برای منسوبان به خود باشد.
مورخان از حضور 20 نفر از اصحاب* صفه نیز در صف مهاجران خبر دادهاند.[92]
مسافت طولانی و گرمای شدید تابستان سفر را بر سپاهیان سخت دشوار کرده بود و این در حالی بود که مسلمانان از کمترین آذوقه و توشه و حتی چارپایی که میتوانستند رنج سفر را کاهش دهند برخوردار بودند، بدان حدّ که گاه تنها یک دانه خرما غذای دو مسلمان در یک روز بود. توشه برخی نیز خرمای خشکیده و جو کرمزده بود و هرچند نفر از یک چارپا استفاده میکردند. شدت تشنگی گاه به حدی میرسید که همین اندک چارپا نیز قربانی میشدند تا مسلمانان تشنه، با رطوبت اَمعا و احشای آنها خود را از مرگ برهانند.[93]
وجود گزارشهای پرشمار از گلایه مسلمانان از تشنگی و گرسنگی به پیامبر(صلی الله علیه وآله)، همچنین نقل معجزات متعدد پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای تهیه آب و غذا، گواه سختی و مرارت این سفر است، از این رو بسیاری، از این سپاه با عنوان «جیشالعُسْرة» یاد کرده[94] و مراد از «ساعة العسرة» در آیه 117 توبه/9 را غزوه تبوک و صحنههای سخت پیش آمده در مسیر حرکت سپاه دانستهاند.[95] خداوند در این آیه میفرماید: «لَقَد تابَ اللّهُ عَلَی النَّبِیِّ والمُهـجِرینَ والاَنصارِ الَّذینَ اتَّبَعوهُ فی ساعَةِ العُسرَةِ مِن بَعدِ ما کادَ یَزیغُ قُلوبُ فَریق مِنهُم ثُمَّ تابَ عَلَیهِم اِنَّهُ بِهِم رَءوفٌ رَحیم =به یقین خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر(صلی الله علیه وآله) و مهاجران و انصار میکرد که در زمان عسرت و شدت از او پیروی کردند، بعد از آنکه نزدیک بود دلهای گروهی از آنها از حق منحرف شود (و از میدان جنگ باز گردند). سپس خدا توبه آنها را پذیرفت که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است». این آیه به خوبی نشان میدهد که فشار آن شرایط سخت، طاقت گروهی از سپاهیان را ربوده و شک و پشیمانی را بر آنان تحمیل کرده بود.
با ورود سپاه به سرزمین حِجْر و در 4 منزلی تبوک[96] در نزدیکی وادی القری که سکونتگاه قوم عذاب شده «ثمود» بود[97]، پیامبر(صلی الله علیه وآله) که پیراهن بر صورت کشیده بود[98]، مسلمانان را از هرگونه بهرهگیری از آب و غذا و علوفه این سرزمین نفرین شده منع کرد[99]، حتی آنان را از وضو گرفتن
برحذر داشت[100] و با تأکید فرمود تا سپاهیان به سرعت از این سرزمین بگذرند. با عبور از حجر، ذخیره آب و غذای مسلمانان تمام شد و دچار تشنگی و فشاری شدید شدند، از اینرو به پیامبر گلایه کردند.[101] حضرت نیز دو رکعت نماز گزارد[102] و از خداوند باران خواست که در پی آن با نزول باران مسلمانان از تشنگی رهایی یافتند.[103]
طبق نقل سیوطیاز ابن ابی حاتم، نزول آیه 84واقعه/56 درباره این حادثه بود[104]، آنگاه که منافقی ـ که در جمع سپاهیان شاهد معجزه پیامبر(صلی الله علیه وآله)بود ـ بارش باران را امری تصادفی و از ابری رهگذر دانست که یکی از انصار او را مذمت کرد و از کردار منافقانهاش برحذر داشت.[105] خداوند در این آیه خطاب به اینگونه افراد که به جای شکر روزیهایی که بدانها ارزانی میشود به انکار آنها میپردازند، میفرماید: «و تَجعَلونَ رِزقَکُم اَنَّکُم تُکَذِّبون». (واقعه/56،82) البته با توجه به مکّی بودن سوره واقعه باید نقل یاد شده درباره پیوند این آیه با حادثه مزبور را از باب تطبیق بدانیم، هرچند برخی از مفسران به نقل از ابنعباس و قتاده این آیه از سوره واقعه را مدنی میدانند.[106]
بر اساس نقلی دیگر پیامبر(صلی الله علیه وآله) قبل از رسیدن به چشمه تبوک، مسلمانان را از خوردن آب این چشمه تا قبل از حضور خود منع کرد؛ ولی دو تن از سپاهیان پیش از رسیدن پیامبر(صلی الله علیه وآله) از آب چشمه خوردند و چون آن حضرت به کنار چشمه رسید، چشمه دیگر جوشش نداشت و آب قطره قطره میآمد. پس حضرت با جمع کردن همان مقدار آب، دست و روی خود را شست، آنگاه آب دست و صورت خود را به چشمه ریخت و به قدرت خداوند چشمه پرآب شد.[107]اینگونه گزارشها درباره قحطی آب و به دنبال آن معجزه پیامبر(صلی الله علیه وآله) در غزوه تبوک، در منابع تاریخی، فراوان آمده است.[108] از ابن عباس نقل شده که مواجهه پیاپی سپاه با مشکل بیآبی، همان عذابی است که خداوند در آیه 39 توبه/9 و در پی سستی مسلمانان در تجهیز و حرکت به سوی تبوک، مسلمانان را بدان تهدید کرده بود.[109]
گزارشهایی که از معجزات پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای تأمین غذای سپاه رسیده نیز از مشکل تمام شدن
آذوقه سپاه و گرسنگی تحمیل شده بر آنان حکایت دارد.
در خبری آمده است که وقتی از کمبود غذا به پیامبر(صلی الله علیه وآله) گلایه شد، آن حضرت دستور داد تا مانده آذوقه سپاه را که بیش از چند خرما نبود بیاورند. سپس دست خود را بر آنها کشید و فرمود: با نام خداوند بخورید، پس همه خوردند و سیر شدند.[110] در موردی دیگر نیز وقتی مسلمانان برای رفع گرسنگی خود از پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای نحر شتران اجازه خواستند، با دعای آن حضرت، اندک غذای مانده در همه سپاه چنان برکت و فزونی یافت که همه با آن سیر شدند.[111]
در کنار این سختیها و قحطیهای پرفشار، به رغم معجزات و کارگشاییهای پیامبر(صلی الله علیه وآله) که میتوانست بر ایمان بسیاری بیفزاید، منافقانی که با هدف سست کردن ایمان و انگیزه سپاهیان آمده بودند، از هر فرصتی برای ضربه زدن به پیامبر(صلی الله علیه وآله)و تضعیف روحیه مسلمانان بهره میجستند. برخی از آنان با به سخره گرفتن پیامبر(صلی الله علیه وآله) در میان مسلمانان، امیدوار بودند که به اهداف خود برسند، چنانکه آمده است که گروهی از منافقان، مانند ودیعة بن ثابت، جُلاس بن سوید، ثعلبةبنحاطب و مَخشی بن حُمیَّر[112] که شکست مسلمانان را قطعی میدانستند، به استهزا میگفتند: پیامبر(صلی الله علیه وآله)امید دارد که قصرهای روم را بگشاید؛ یا میگفتند: پیامبر جنگ با رومیان را همانند جنگ با اعراب، ساده و راحت میداند.
مخشی بن حُمیَّر که نگران نزول آیات خداوند درباره این سخنان و آشکار شدن نفاقشان بود گفت: به خدا سوگند راضیام که به هریک از ما 100 تازیانه بزنند؛ اما آیهای از قرآن برای این گفتهها نازل نشود. وقتی گفتارشان به گوش پیامبر(صلی الله علیه وآله) رسید، گفتند که ما فقط شوخی میکردیم.[113] قتادة آیات 65 ـ 66 توبه/9 را در شأن این گروه از استهزاکنندگان دانسته است.[114] خداوند در این آیات گفتار منافقان را به معنای تمسخر خدا و پیامبر و دلیلی بر کفرشان شمرده که عذاب الهی را در پی دارد: «و لـَئِن سَاَلتَهُم لَیَقولُنَّ اِنَّما کُنّا نَخوضُ ونَلعَبُ قُل اَبِاللّهِ و ءایـتِهِ و رَسولِهِ کُنتُم تَستَهزِءون * لا تَعتَذِروا قَد کَفَرتُم بَعدَ ایمـنِکُم اِن نَعفُ عَن طَـائِفَة مِنکُم نُعَذِّب طَـائِفَةَ بِاَنَّهُم کانوا مُجرِمین».
آیه 64 توبه/9 نیز بیانگر نگرانی منافقان از نزول آیاتی است که افشاکننده سخنانشان باشد: «یَحذَرُ المُنـفِقونَ اَن تُنَزَّلَ عَلَیهِم سورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِما فی قُلوبِهِم قُلِ استَهزِءوا اِنَّ اللّهَ مُخرِجٌ ما
تَحذَرون».برخی مفسران به نقل از مجاهد و سدی این آیه را نیز ناظر به آن مسخرهکنندگان میدانند؛ ولی در ذیل آیه نامی از آنها نبردهاند.[115] از زیدبن اسلم و عبداللهبن عمر نقل است که این آیات درباره فردی نازل شد که در جمع برخی از سپاهیان میگفت: چرا قرآنخوانان ما از همه شکم بارهتر و دروغگوتر و به هنگام جنگ ترسوترند. وقتی خبر به پیامبر(صلی الله علیه وآله)رسید، آن منافق با آویختن به مهار شتر پیامبر، گفتار خود را شوخی دانست.[116] واقدی این سخنان را به ودیعةبن ثابت منتسب میداند.[117]
زمانی که آن آیات درباره منافقان نازل شد، جُلاس بن سوید بن صامت گفت: اگر آنچه در مورد برادران ما که سادات و برترینهای ما هستند صحیح است ما از خرها بدتریم. چون پیامبر(صلی الله علیه وآله)این سخنان را شنید جُلاس منکر گفتار خود شد.[118] طبق روایت عروة، ابن اسحاق و مجاهد، خداوند با فرستادن آیه 74 توبه/9 دروغ او را نیز آشکار ساخت و او را کافر شمرد و عاقبت منافقان را در دنیا و آخرت با مجازاتی دردناک عجین دانست[119]: «یَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا ولَقَد قالوا کَلِمَةَ الکُفرِ وکَفَروا بَعدَ اِسلـمِهِم وهَمّوا بِما لَم یَنالوا وما نَقَموا اِلاّ اَن اَغنَـهُمُ اللّهُ ورَسولُهُ مِن فَضلِهِ فَاِن یَتوبوا یَکُ خَیرًا لَهُم واِن یَتَوَلَّوا یُعَذِّبهُمُ اللّهُ عَذابـًا اَلیمـًا فِی الدُّنیا والأخِرَةِ وما لَهُم فِی الاَرضِ مِن ولِیّ ولا نَصیر».
گم شدن شتر پیامبر(صلی الله علیه وآله) در مسیر راه، بهانهای دیگر به دست منافقان داد. زید بن لُصَیت، از یهودیان بنیقینقاع که به دروغ و از روی نفاق اظهار اسلام میکرد و در تبوک همنشین عُمارة بن حزم بود، وقتی از گم شدن شتر پیامبر(صلی الله علیه وآله)مطلع شد گفت: محمد که خود را پیامبر میداند و از آسمانها خبر میدهد نمیداند که شترش کجاست؟ پیامبر(صلی الله علیه وآله)به الهام خداوند از گفتار توهینآمیز این فرد با خبر شد و بدون نام بردن از وی، سخنان او را در جمع اصحاب خود، که عمارة بن حزم نیز در میان آنان بود، باز گفت. سپس از مکانی که شتر در آنجا گرفتار و مهار شده بود خبر داد. پس از آن اصحاب توانستند شتر پیامبر(صلی الله علیه وآله) را بیابند و نزد حضرت بیاورند. عمارة وقتی نزد اطرافیان خود بازگشت غیبگویی پیامبر(صلی الله علیه وآله) و حوادث پس از آن را به آنان خبر داد و چون از آنان شنید که همه این گفتههای توهینآمیز را زید بن لصیت بر زبان آورده است، زیدبن لصیت را از اقامتگاه خود دور ساخت.[120]
سرانجام پیامبر(صلی الله علیه وآله) در روز سه شنبه[121] از ماه شعبان[122] سال نهم وارد تبوک شد؛ ولی با نیروهایی از دشمن مواجه نشد. یاقوت پراکنده شدن نیروهای دشمن را علّت عدم مواجهه پیامبر با روم میداند.[123] برخی نیز خبر بازرگانان نبطی را از اصل دروغ دانستهاند.[124]
از اینکه پیامبر(صلی الله علیه وآله) مسافت 12 روزه[125] مدینه به تبوک را در چند روز پیموده است اطلاعی در دست نیست؛ ولی با توجه به آنکه حرکت سپاه از مدینه در اوایل ماه رجب و ورود به تبوک در شعبان بوده است باید مدت زمان این سفر را بیش از 12 روز و حدود یک ماه دانست.
ابن هشام از 17 مسجد برای پیامبر(صلی الله علیه وآله) در طول مسیر مدینه به تبوک یاد کرده است که همگی به اسامی مکانها و توقفگاههای سپاه نامگذاری شدهاند که عبارت بودند از ثنیة مدران، ذاتالزراب، اخضر، ذاتالخِطْمی، العلاء یا الاء، طرف البتراء، شق تارا، ذیالجیفة، صدر حوضی، حِجر، صعید، وادیالقری، رقعة، ذی مروة، فَیفْاء، ذی خُشُب و تبوک.[126] یاقوت و ابن حبّان نیز به برخی از مساجد اشاره کردهاند.[127] این گزارشها حاکی از اهتمام مسلمانان به اقامه نماز به امامت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و تبرّک جستن به آن نمازگاه است. این در حالی است که ابنسعد در گفتاری تأمل برانگیز ابوبکر را امام جماعت سپاه معرفی میکند.[128]
اقدامات پیامبر(صلی الله علیه وآله) در تبوک:
اقدامات پیامبر(صلی الله علیه وآله) در تبوک:
مدت حضور پیامبر(صلی الله علیه وآله) در تبوک را بیش از 10 روز[129] و تا 20 روز[130] نیز دانستهاند. در این مدت، برخی از مسیحیان ساکن در منطقه مرزی شام و حجاز در ملاقات با پیامبر(صلی الله علیه وآله) ضمن قبول جزیه، با پیامبر(صلی الله علیه وآله) پیمان بستند؛ مانند یُحَنِّة بن رُؤْبة حاکم یا اسقف[131] شهر أَیْلَه (درساحل دریای سرخ[132]) که با پذیرش پرداخت جزیهای به مقدار 300 دینار در هر سال، با پیامبر(صلی الله علیه وآله)پیمان بست و از آن حضرت تأمین امنیت کشتیها و کاروان تجاری خود را خواستار شد. پیامبر(صلی الله علیه وآله)نیز امان نامهای برای او نوشت.[133] از مصالحه مردم اَذْرُح (ازشهرهای شام
که در برخی دورهها از توابع شراة بود[134]) با مقدار 100 دینار[135]، ساکنان جَرْباء (به فاصله 3روز تا اذرح[136]) با مقدار100 دینار[137]، و مردم شهرها و سرزمینهای مقنا[138]، ایلی، بحرین و هجر نیز در منابع یاد شده است.[139]
پیامبر(صلی الله علیه وآله) در نامه به مردم مَقنا آنان را مخیر کرد تا حاکمی از میان خود یا خاندان پیامبر برگزینند.[140]
پیامبر(صلی الله علیه وآله) در نامهای به هراکلیوس، امپراطور روم، که در آن زمان در حمص یا دمشق بود. او را به پذیرفتن اسلام یا پرداخت خراج و مالیات یا جنگ فراخواند.[141] نامه را دحیة بن خلیفه (از مردان قبیله خزرج) توسط بزرگ بُصری به دست امپراطور روم رساند. این نامه هراکلیوس را بر آن داشت که پس از مشورت با مشاوران و اسقفهای خود، به وسیله پیکی از مردان عرب نامهای برای پیامبر(صلی الله علیه وآله)بفرستد. بسیاری از منابع این نامهنگاری را نقل کردهاند؛ ولی به وقوع آن در جریان غزوه تبوک اشارهای ندارند[142]، از اینرو به نظر میرسد که نامه پیامبر به هراکلیوس مربوط به مقطع زمانی دیگری باشد.
برخی از منابع متأخر، از اعزامهای متعدد پیامبر به مناطق اطراف تبوک نیز خبر دادهاند؛ مانند اعزام علقمةبن محرز مدلجی به فلسطین[143]، ابوعبیدة بن جرّاح به سوی گروهی از بنیجذام و سعدبن عباده به سوی گروهی از بنیسلیم و بلیّ.[144]
از مهمترین این اعزامها، اعزام خالدبن ولید به دومة الجندل است. پیامبر(صلی الله علیه وآله) پس از آنکه با مشورت اصحاب خود بر آن شد که تبوک را به مقصد مدینه ترک گوید، خالدبن ولید را به همراه 240 نفر از جنگجویان به سوی بنیکنانه فرستاد. بنیکنانه در دومة الجندل ساکن و تحت حکومت مردی مسیحی از کندیان یمن به نام أُکَیْدر بن عبدالملک بودند.[145]
دومة الجندل را در 5[146] یا 7 منزلی دمشق و بین راه تبوک به دمشق[147] و فاصله آنجا تا مدینه را 10 میل[148] یا 15 شب دانستهاند. واقدی و
ابنسعد زمان اعزام خالد را در رجب سال نهم میدانند[149]؛ لیکن با توجه به آنکه پیامبر(صلی الله علیه وآله)در اوایل رجب از مدینه حرکت کرد و در شعبان وارد تبوک شد و در آخر شوال[150] یا اوایل رمضان نیز به سوی مدینه بازگشت[151]، این تاریخ صحیح نیست، به ویژه آنکه برخی اعزام به دومة الجندل را در زمان مراجعت از تبوک میدانند[152] و در این صورت باید اعزام خالد را در رمضان سال نهم دانست. البته به گزارش برخی مورخان، خالد اسرای دومةالجندل را در سرزمین تبوک نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله)آورد[153] که بر این اساس میتوان زمان اعزام خالد را به هنگام مراجعت پیامبر(صلی الله علیه وآله) از تبوک ندانست و مدعی شد که آن حضرت پس از ورود به تبوک خالد را به سوی دومةالجندل فرستاد؛ لیکن بنابراین احتمال نیز نمیتوان رجب سال نهم را زمان اعزام خالد به دومةالجندل دانست.
پیامبر(صلی الله علیه وآله) هنگام اعزام خالد، او را از نحوه به اسارت در آوردن اُکَیْدر در حالیکه در پی شکار گاو وحشی است آگاه ساخت و به او سفارش کرد که اُکَیْدر را نکشد و او را اسیر کند و نزد آن حضرت بیاورد. خالد طبق پیشگویی پیامبر(صلی الله علیه وآله) اکیدر را در حال شکار گاوی وحشی اسیر کرد؛ ولی در درگیری با همراهان او برادر اکیدر، حسان بن عبدالملک را کشت و لباس او را که از ابریشم زرباف بود به غنیمت برد. سپس خالد در برابر 2000شتر، 800 برده، 400 زره و 400 نیزه و 500 شمشیر متعهد گردید تا اکیدر و دیگر برادر او را به سلامت نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) ببرد. به دنبال این مصالحه، خالد بر دومة الجندل و دژ اکیدر دست یافت.[154] سپس به همراه اکیدر و برادرش حریث[155] یا مصاد[156] و غنایم به دست آمده عازم مدینه شد. خالد، عمرو بن امیه ضمری را به همراه قبای ابریشمی حسان زودتر به مدینه فرستاد تا خبر پیروزی سپاه را به پیامبر(صلی الله علیه وآله)و مسلمانان برساند.[157]
بسیاری از مورخان از اسلام آوردن اکیدر سخنی به میان نیاورده و تنها گفتهاند که اکیدر با پیامبر براساس جزیه صلح کرد[158] که میتواند گواه عدم اسلام اکیدر باشد. افزون بر اینکه برخی به صراحت آوردهاند که اکیدر از پذیرش اسلام سر باز
زد[159]؛ ولی برادرش در نزد پیامبر اسلام آورد.[160] در برابر این گروه از مورخان، دو روایت حاکی از اسلام اکیدر است: یکی روایت واقدی از یکی از اهالی دومه الجندل و دیگری روایت بلاذری که از هشام کلبی نقل کرده و اعتبار آن از روایت واقدی بیشتر است. طبق این دو روایت، پیامبر(صلی الله علیه وآله) در نامه خود به مردم دومة الجندل به اسلام اکیدر تصریح کرده است.[161]
ابنکثیر از عروة بن زبیر نقل میکند که ملاقات اکیدر با پیامبر(صلی الله علیه وآله) در تبوک و به همراهی یُحَنّهبن روبه حاکم ایله بود.[162] نقل ابن سید الناس از موسی بن عقبه نیز مؤید این گزارش است[163]؛ لیکن نقلهای دیگران از عروة و موسی بن عقبه، حاکی از اعزام اکیدر به سوی مدینه است.[164]
سپاه در مسیر بازگشت:
سپاه در مسیر بازگشت:
سپاه اسلام به فرمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) در رمضان سال نهم از تبوک به سوی مدینه حرکت کرد.[165] بازگشت مسلمانان نیز با حوادثی مانند مشکل بیآبی و معجزات پیامبر(صلی الله علیه وآله)همراه بود[166]؛ اما آنچه مورخان و سیرهنویسان بیشتر بدان پرداختهاند توطئه ترور پیامبر(صلی الله علیه وآله)از سوی برخی از منافقان حاضر در سپاه است؛ بدین شرح که 12 تا 15 نفر[167] از منافقان مصمم شدند شتر پیامبر(صلی الله علیه وآله) را در گردنه کوهی رم دهند، بدانامید که با این کار پیامبر از کوه به درّه پرتاب و کشته شود؛ اما جبرئیل، پیامبر(صلی الله علیه وآله)را از این نقشه آگاه ساخت و در نتیجه آن حضرت مسلمانان را امر کرد تا از میان دره بگذرند و خود به همراه عمار و حذیفة بن یمان و بنابر قولی سلمان فارسی[168] از مسیر گردنه به راه خود ادامه داد و وقتی از نزدیک شدن منافقان مطلع شد حذیفه را مأمور دور ساختن آنان کرد و با تهدید منافقان به افشای اسامی آنها به همراه نام پدران و قبایلشان، نقشه منافقان را ناکام گذارد. این گروه نیز از بیم رسوا شدن، خود را به میان انبوه سپاهیان انداختند.[169]
منابع در تعیین ماهیت این افراد و نیز آگاهی همراهان پیامبر از نامهای این افراد، اختلاف نظر فراوان دارند؛ برخی چون ابن قتیبة از افرادی مانند عبدالله بن ابیّ نام بردهاند، در حالی که به اعتقاد بسیاری وی در تبوک حضور نداشت؛ نیز از افرادی گمنام چون مُلیح تیمی یاد میکنند که هیچ
اطلاعی از آنان در منابع تاریخی و نسبشناسی به چشم نمیخورد.[170]
گروهی، همه یا شماری از این منافقان را از قریش[171] و حتی به طور مشخص از بنیامیه میدانند.[172] برخی نیز آنان را از انصار میشمرند.[173] این اختلاف نظرها را میتوان ناشی از رخدادهای سیاسی پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله)دانست که سبب شد برخی افراد بنابر مصالحی از زمره منافقان عقبه حذف و افرادی دیگر جایگزین آنان شوند.
به باور برخی، پیامبر(صلی الله علیه وآله) اسامی منافقان را به حذیفه گفته[174] یا اینکه حذیفه خود چهرههای آنان را دیده و آنان را شناخته است[175]؛ ولی پیامبر(صلی الله علیه وآله)وی را از افشا و بازگو کردن اسامی آنان بازداشت.[176] بنا به گزارش واقدی افزون بر حذیفه، پیامبر عمار را نیز از نام آنان آگاه ساخت.[177] در شمار توطئهکنندگان نام افرادی چون ابوعامر راهب، سعدبن ابی سرح، جُلاس بن سوید، طعمة بن ابیرق و ... آمده است.[178]
برخی از مفسران، آیه 74 توبه/9: «... و هَمّوا بِما لَم یَنالوا ...» را در شأن منافقان حاضر در توطئه عقبه میدانند.[179] (= اصحابعقبه)
تخریب پایگاه منافقان:
تخریب پایگاه منافقان:
پیامبر در ادامه مسیر خود به سوی مدینه، در توقفگاه «ذیاوان» در نزدیکی مدینه، از توطئه دیگر منافقان آگاهی یافت. این دسته از منافقان قبل از حرکت پیامبر(صلی الله علیه وآله) به سوی تبوک با هدف آمادهسازی مکانی برای دسیسهها و توطئههای خود، مسجدی در نزدیکی مسجد قبا بنا نهادند. 5 تن از آنان نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) آمده، از حضرت خواستند که قبل از عزیمت به سوی تبوک برای اولین بار در این مسجد نماز بگزارد. پیامبر این امر را به بازگشت از تبوک موکول کرد؛ ولی در بازگشت چون با وحی خداوند از هدف اصلی بانیان مسجد آگاه شد، مالک بن دُخشم از بنی سالم بن عوف و مُعن بن عدی و برادرش عاصم از بنیعجلان را امر کرد که مسجد را ویران کنند و در آتش بسوزانند.[180]
مفسّران با نقلهایی از زهری، یزید بن رومان، عبدالله بن ابی بکر و عاصم بن عمر بن قتاده، ذیل آیات 107 ـ 110 توبه/9 از این مسجد سخن
گفتهاند.[181] خداوند در این آیات این مسجد را وسیلهای برای ضرر رساندن به مسلمانان و تقویت کفر و تفرقهافکنی بین مسلمانان و کمینگاهی برای دشمنان خدا و رسول معرفی و مسلمانان را از عبادت در چنین مساجدی نهی کرده، چنین مساجدی را به بناهایی تشبیه میکند که در کنار پرتگاه بنا شدهاند. چنین بناهایی همواره وسیلهای برای شک و تردید در دلهای سازندگان آن است: «والَّذینَ اتَّخَذوا مَسجِدًا ضِرارًا وکُفرًا وتَفریقـًا بَینَ المُؤمِنینَ واِرصادًا لِمَن حارَبَ اللّهَ ورَسولَهُ مِن قَبلُ ولَیَحلِفُنَّ اِن اَرَدنا اِلاَّ الحُسنی واللّهُ یَشهَدُ اِنَّهُم لَکـذِبون * لا تَقُم فیهِ اَبَدًا لَمَسجِدٌ اُسِّسَ عَلَی التَّقوی مِن اَوَّلِ یَوم اَحَقُّ اَن تَقومَ فیهِ فیهِ رِجالٌ یُحِبّونَ اَن یَتَطَهَّروا واللّهُ یُحِبُّ المُطَّهِّرین * اَفَمَن اَسَّسَ بُنیـنَهُ عَلی تَقوی مِنَ اللّهِ ورِضون خَیرٌ اَم مَن اَسَّسَ بُنیـنَهُ عَلی شَفا جُرُف هار فَانهارَ بِهِ فی نارِ جَهَنَّمَ واللّهُ لا یَهدِی القَومَ الظّــلِمین * لا یَزالُ بُنیـنُهُمُ الَّذی بَنَوا ریبَةً فی قُلوبِهِم اِلاّ اَن تَقَطَّعَ قُلوبُهُم واللّهُ عَلیمٌ حَکیم».(= مسجد ضرار)
ورود پیامبر(صلی الله علیه وآله) به مدینه :
ورود پیامبر(صلی الله علیه وآله) به مدینه :
سرانجام پیامبر(صلی الله علیه وآله) در رمضان[182] یا آخر[183] شوال سال نهم از تبوک به مدینه بازگشت. اختلاف گزارشها از زمان اعزام و بازگشت سپاه به گونهای است که نمیتوان برای غزوه تبوک مدتی را معین کرد؛ اما جمعبندی همه گزارشها، مدت این غزوه را باید بین سه تا 4 ماه دانست.
آنچه در این مقطع زمانی اهمیتی به سزایی داشت نوع برخورد پیامبر و مسلمانان با افرادی بود که به ادله مختلف از همراهی سپاه خودداری کردند. بر اساس گزارشهای فراوان موجود درباره گروههای متعدد غایبان تبوک و برخوردهای متفاوت پیامبر(صلی الله علیه وآله)میتوان این افراد را به سه گروه تقسیم کرد: 1. عذرآورندگان؛ 2. معترفان به گناه (توابین)؛ 3. دروغگویان و بهانهتراشان.
گروه اول بسیاری از جاماندگان ازتبوک بودند که پس از بازگشت پیامبر به مدینه، عذرهای خودرا بار دیگر برای پیامبر بیان کردند و آنحضرت نیز با رحمت و بزرگواری عذرهای آنانرا پذیرفت. در این میان مهاجر بن ابی امیه که به نظر میرسد بیش از دیگران نگران پذیرفته نشدن عذرش از سوی پیامبر بود با واسطه قراردادن امسلمة ـ همسر پیامبر ـ از آن حضرت بخشش طلبید.[184]
گروه دوم دربردارنده کسانی است که پس از اقرار به گناه و بهانه تراشی و کوتاهی خود در همراهی با پیامبر، درصدد توبه برآمدند. سه تن از آنان به نامهای ابولبابة بن عبدالمنذر، اوس بن
خدام یا وداعة بن جذام[185] و اوس بن ثعلبه یا ثعلبةبن ودیعه[186] با بستن خود به ستونهای مسجد و دوری از خوردن و آشامیدن، اظهار ندامت کردند. خداوند پس از 7 روز از خطای آنان درگذشت و توبهشان را پذیرفت.[187] برخی به استناد نقلی از ابنعباس، شأن نزول آیه102توبه/9 را این افراد میدانند[188]؛ ولی مجاهد این آیه را درباره لغزش ابولبابه در جریان غزوه بنیقریظه میداند[189]:«وءاخَرونَ اعتَرَفوا بِذُنوبِهِم خَلَطوا عَمَلاً صــلِحـًا وءاخَرَ سَیِّئـًا عَسَی اللّهُ اَن یَتوبَ عَلَیهِم اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحیم = و گروهی دیگر به گناهان خود اعتراف کردند و کار خوب و بد را به هم آمیختند؛ امید میرود که خداوند توبه آنان را بپذیرد. به یقین خداوند آمرزنده و مهربان است».
این گروه از تائبان پس از آگاهی از قبول توبهشان نزد پیامبر آمدند تا اموالشان را صدقه دهند؛ اما پیامبر پذیرش آن را به اذن خداوند واگذارد[190] تا آنکه آیات 103 ـ 104 توبه/9 نازل شد[191] که از پیامبر میخواهد از اموال این توبهکنندگان بخشی را بردارد:«خُذ مِن اَمولِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم وتُزَکّیهِم بِها وصَلِّ عَلَیهِم اِنَّ صَلَوتَکَ سَکَنٌ لَهُم واللّهُ سَمیعٌ عَلیم * اَلَم یَعلَموا اَنَّ اللّهَ هُوَ یَقبَلُ التَّوبَةَ عَن عِبادِهِ ویأخُذُ الصَّدَقـتِ و اَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحیم»، پس پیامبر نیز قسمتی را به عنوان صدقه برداشت که طبق نظر برخی به قدر یک سوم کل اموال آنان بود[192]، بر این اساس باید مدعی شد که پیامبر زکات اموال این افراد را به همراه مقداری افزون بر آن به عنوان کفاره گناهشان برداشته است که جمعاً به اندازهی یک سوم اموالشان بوده است.[193]
برخی از محققان، علت حضور ابولبابه در جمع این گروه از توبه کنندگان را خیانت او در غزوه بنیقریظه و سپس تمرّد وی در تبوک میدانند، افزون بر این، بخشش قسمتی از دارایی از سوی ابولبابه را نیز با توجه به مالدوستی وی[194] بعید و غیر قابل قبول میدانند.[195] ابناثیر توبه ابولبابه را با غزوهبنیقریظه مرتبط دانسته است.[196]
طبق نقلی از ابن عباس، توبه کنندگانی که خود را به ستونهای مسجد بستند بیش از 3 نفر بودند.[197] در این جمع که به گناه خود اقرار داشتند،
کعببن مالک از تیره بنیسلمه خزرج، مرارةبن ربیع از بنیعمرو بن عوف و هلال بن امیه از بنیواقف نیز امیدوار بودند که بدون بستن خود به ستون مسجد، توبهشان پذیرفته شود.[198] برخی آیه 106 توبه/9 را در شأن این سه نفر دانستهاند[199]: «وءاخَرونَ مُرجَونَ لاَِمرِ اللّهِ اِمّا یُعَذِّبُهُم و اِمّا یَتوبُ عَلَیهِم واللّهُ عَلیمٌ حَکیم =و گروهی دیگر به فرمان خدا واگذار شدهاند؛ یا آنها را مجازات میکند یا توبه آنان را میپذیرد و خداوند دانا و حکیم است».
ابن شهاب به نقل از کعب بن مالک آورده است که پیامبر(صلی الله علیه وآله) مسلمانان را از سخن گفتن با این سه نفر منع کرده بود، از اینرو هلالبن امیه و مرارة بن ربیع خود را در خانه حبس کردند و بر گناه خود میگریستند؛ اما کعب مانند دیگر مردم به بازار و مسجد میآمد و بیاعتنایی مسلمانان را تحمل میکرد.[200] خود او مدعی است که در همین حال نامهای از حاکم غسّان به دستش رسید که از او میخواست تا با دوری جستن از پیامبر، نزد غسّانیان رود؛ اما وی نپذیرفت و آن را مصیبتی دیگر دانست.[201]
پس از گذشت 40 روز، پیامبر(صلی الله علیه وآله) همسر و فرزندان این سه را نیز از معاشرت با آنان بازداشت و تنها همسر هلالبن امیه اجازه یافت نزد او بماند. سرانجام پس از 50 روز خداوند توبه این سه را نیز پذیرفت.[202]
برخی منابع به استناد نقل شأن نزول آیات118 ـ 119 توبه/9 درباره این سه تن، در ذیل این آیات به داستان توبه آنان پرداختهاند.[203] خداوند در این آیات با بیان اوضاع دشوار پدید آمده برای این گناهکاران، توبه آنان را میپذیرد و از آنان میخواهد که از این پس با صادقان همراه باشند: «و عَلَی الثَّلـثَةِ الَّذینَ خُلِّفوا حَتّی اِذا ضاقَت عَلَیهِمُ الاَرضُ بِما رَحُبَت و ضاقَت عَلَیهِم اَنفُسُهُم و ظَنّوا اَن لا مَلجَاَ مِنَ اللّهِ اِلاّ اِلَیهِ ثُمَّ تابَ عَلَیهِم لِیَتوبوا اِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحیم * یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اتَّقُوا اللّهَ وکونوا مَعَ الصّـدِقین».
گروه سوم کسانی بودند که با بهانهتراشی و عذرهای واهی و دروغین از همراهی پیامبر سرباز زدند و پس از بازگشت آن حضرت نیز به جای اعتراف به گناه و سهل انگاری خود، باز بر همان بهانههای واهی پای فشردند.
خداوند، پیش از مواجهه پیامبر با این افراد، در آیاتی نوع رفتار پیامبر و همراهانش را با این گروه
معین فرمود.[204] بسیاری از مفسران از این افراد با عنوان «منافق» یاد کرده[205] و با نقل از ابن عباس آیات 94 ـ 96 توبه/9 را در شأن آنان میدانند.[206] این آیات با بازداشتن پیامبر از پذیرش عذر این گروه از متخلفان که همچنان بر بهانههای دروغین خود تأکید داشتند، آنان را پلید شمرده و با امر به مسلمانان به اعراض و دوری جستن از آنان، تأکید میکند که حتی در صورت رضایت و گذشت مسلمانان از عملکرد آنان، خداوند از این دروغگویان راضی نخواهد بود: «یَعتَذِرونَ اِلَیکُم اِذا رَجَعتُم اِلَیهِم قُل لا تَعتَذِروا لَن نُؤمِنَ لَکُم قَد نَبَّاَنَا اللّهُ مِن اَخبارِکُم وسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُم ورَسولُهُ ثُمَّ تُرَدّونَ اِلی عــلِمِ الغَیبِ والشَّهـدَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِما کُنتُم تَعمَلون * سَیَحلِفونَ بِاللّهِ لَکُم اِذَا انقَلَبتُم اِلَیهِم لِتُعرِضوا عَنهُم فَاَعرِضوا عَنهُم اِنَّهُم رِجسٌ و مَأوهُم جَهَنَّمُ جَزاءً بِما کانوا یَکسِبون * یَحلِفونَ لَکُم لِتَرضَوا عَنهُم فَاِن تَرضَوا عَنهُم فَاِنَّ اللّهَ لا یَرضی عَنِ القَومِ الفـسِقین».
پیامبر(صلی الله علیه وآله) پس از ورود به مدینه ابتدا برای اقامه نماز به مسجد رفتند. در همان حال، عذرآورندگان از تبوک به مسجد سرازیر شدند.[207] در این میان منافقان که شرایطی نامساعدتر از دیگران داشتند کوشیدند با پیامبر تجدید بیعت کنند و سوگند یاد کردند که از این پس تخلف نکرده، در همه جنگها همراه آن حضرت خواهند بود؛ ولی پیامبر(صلی الله علیه وآله)براساس رهنمود آیات یاد شده، عذرها و تعهدهای آنان را نپذیرفت. واقدی بر آن است که حضور و اعتذار منافقان نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله)قبل از رسیدن آن حضرت به مدینه و در توقفگاه ذی اوان بود.[208]
آیات 62 ـ 63 توبه/9، ناظر به این دسته از منافقان دانسته شده است.[209] خداوند در این آیات خشنودی خود و پیامبرش را ملاک بخشش اینان معرفی کرده، سزای دشمنی منافقان با خدا و رسولش را خلود در آتش دوزخ میخواند: «یَحلِفونَ بِاللّهِ لَکُم لِیُرضوکُم واللّهُ ورَسولُهُ اَحَقُّ اَن یُرضوهُ اِن کانوا مُؤمِنِین * اَلَم یَعلَموا اَنَّهُ مَن یُحادِدِ اللّهَ و رَسولَهُ فَاَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خــلِدًا فیها ذلِکَ الخِزیُ العَظیم».
خداوند حتی از نمازگزاردن و دعا بر جنازهها و قبور این منافقان نیز به سبب کفر آنان به خدا و رسولش نهی کرده است: «و لاتُصَلِّ عَلی اَحَد مِنهُم ماتَ اَبَدًا ولا تَقُم عَلی قَبرِهِ اِنَّهُم کَفَروا
بِاللّهِ و رَسولِهِ و ماتوا و هُم فـسِقون».(توبه/9،84) برخی، شأن نزول این آیه را عبدالله بن ابیّ میدانند که از میانه راه تبوک با یاران خود به مدینه بازگشت