گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفتم
تحیر


اشاره

تحیر : سردرگمی و سرگشتگی
تحیر، مصدرباب تفعّل از ریشه «ح - ی - ر» است که به معنای خجالت، دهشت[1]، بهت[2]، وَلَه و شیدایی[3]، گمراهی[4]، سردرگمی[5] و تردید در

امور[6] به کار رفته است. مصدر ثلاثی مجرد آن، «حیرت» نیز به همین معناست.[7] در فارسی به معنای سرگشتگی، سرگردانی، آشفتگی، دهشت، تعجب و شگفتی به کار رفته است.[8]
از این خانواده تنها صفت مشبهه «حَیران» یک بار در قرآن به کار رفته (انعام/6، 71) و به معنای کسی است که در گرفتاری خود سرگشته شده، راه حلی برای برون رفت از آن نمی‌یابد[9]، افزون بر آن برخی مفردات‌دیگر قرآنی مانند نظر (شوری/42، 45؛ اعراف/7، 198)[10]، ضلال به معنای گمراهی (فرقان/25، 9)[11]، بهت (بقره/2، 258)[12]، تیه به معنای سرگردانی (مائده/5، 26)[13]، عَمَه به معنای تردید در امری (بقره/2، 15)[14] و ابلاس به معنای تحیر و فقدان حجت و دستاویز (روم/30، 12)[15] در مواردی به معنای تحیر یا معنایی نزدیک و ملازم آن به کار رفته‌اند.
مفهوم تحیر در زبان عربی بیشتر دارای بار منفی و در خصوص افراد سرگشته و گمراه و در برابر مفهوم هدایت و راه‌یافتگی به کار می‌رود. کاربردهای این کلمه در اشعار عرب قبل و معاصر اسلام نیز همین را تأیید می‌کند.[16] تحیر در وصف حالات فراق و دوری از معشوق نیز در زبان عربی به کار رفته است.[17] در قرآن نیز تحیر به معنای منفی آن بیشتر مورد توجه بوده و پیامد ضلالت در برابر هدایت تلقی شده، خود نیز نقطه مقابل هدایت قرار گرفته است.[18] در آیه اصلی بحث خداوند از پیامبر می‌خواهد تا به کافران بگوید که آیا جز خدا، دیگری را بخوانیم که نه سودی از او به ما می‌رسد و نه زیانی و با این کار خود، پس از هدایت گرفتار واپسگرایی می‌شویم: «قُل اَنَدعوا مِن دونِ اللّهِ ما لا یَنفَعُنا ولا یَضُرُّنا ونُرَدُّ عَلی اَعقابِنا بَعدَ اِذ هَدنَا اللّهُ» و به‌سان کسی گردیم که شیطانها او را فریفته و در زمین سرگشته و حیران شده و در همان حال یارانش او را به هدایت فرا می‌خوانند: «کالَّذِی استَهوَتهُ الشَّیـطینُ فِی الاَرضِ حَیرانَ لَهُ اَصحـبٌ یَدعونَهُ اِلَی الهُدَی ائتِنا قُل اِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ

الهُدی».(انعام/6،71)[19] این آیه شرح حال مؤمنان و کافران است که هر یک راهی جدا داشته[20] و کافران به اندرز مؤمنان توجهی نمی‌کنند[21]، به ویژه آنان که خود ابتدا با اهل ایمان بودند و سپس از دوستان دوره ایمان جدا شده، به اندرزهایشان پشت می‌کنند.[22] آنان که در گمراهی سرگشته و حیران‌اند، بصیرت و عزیمت را از کف داده و راه بهتر و مطمئن را ترک کرده، در بین شیاطین به درّه هلاک و سقوط معنوی سرازیر می‌شوند.[23]
تعبیر «استَهوَتهُ» در مواردی به کار می‌رود که چیزی از بلندی رها شود و سقوط کند[24]؛ گویا شیاطین به‌سان پرندگانی شکاری‌اند که انسان را از زمین در ربوده، به آسمان می‌برند و ناگاه رهایش می‌کنند. شبیه این تعبیر در آیه‌31‌حجّ/22 درباره مشرکان چنین آمده که انسان مشرک به‌سان کسی است که هنگام سقوط از آسمان، پرنده‌ای شکاری او را می‌رباید یا تند بادی او را در مکانی دور می‌افکند: «ومَن یُشرِک بِاللّهِ فَکَاَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخطَفُهُ الطَّیرُ اَو تَهوی بِهِ الرّیحُ فی مَکان سَحیق».[25]حالت سرگشتگی کافران و مشرکان که در قالب مفهوم «سقوط از آسمان» در این آیات به آن توجه شده، در آیه نخست به شیطان نسبت داده شده و در آیه 275 بقره/2 نیز چنین آمده که رباخواران مانند جن‌زدگان به هنگام برخاستن، تعادل خود را از دست داده، گاه بر زمین می‌افتند و گاه برمی‌خیزند: «لایَقومونَ اِلاّ کَما یَقومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیطـنُ مِنَ المَسِّ». از نظر برخی مفسران در این آیات به این عقیده عرب جاهلی ارجاع داده شده که شیاطین و جنیان گاه تماسهایی با انسان داشته و بر‌اثر آن بر وی چیره شده، او را دیوانه و سرگشته می‌سازند[26] یا آنکه در بیابان برای گمشدگان دامهایی گسترده، آنان را شکار می‌کنند.[27] در این صورت این تعبیر صرفاً جنبه تمثیلی دارد و بدین معناست که هرکس از اسلام رویگردان و به دعوت مسلمانان بی‌توجه باشد، به‌سان کسی است که در دام جنیان افتاده باشد.[28]
در گروهی دیگر از آیات، مفهوم تحیر از تعابیری دیگر به قرینه سیاق آیات یا تحلیل مفهومی واژگان استفاده می‌شود که مفسران نیز به آنها توجه کرده‌اند؛ در آیه 17 بقره/2 حیرت ناشی از گمراهی منافقان به حالت کسی تشبیه شده که در دل تاریکی آتشی بر می‌فروزد و به محض آنکه

نور می‌افشاند، خدا آن را خاموش و در تاریکی رهایشان می‌کند: «کَمَثَلِ الَّذِی استَوقَدَ نارًا فَلَمّا اَضاءَت ما حَولَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنورِهِم و تَرَکَهُم فی ظُـلُمـت لایُبصِرون».[29]در این آیه نیز سخن از کسانی است که به رغم شناخت حق از آن روی برتافته، به کفر خویش باز می‌گردند، از این رو ایمان آنها همانند آتشی است که به محض برافروختن درجا خاموش شده، به صاحبش سودی نمی‌رساند و روشن است که سرگردانی و سردرگمی چنین کسی بیش از فردی است که از آغاز در تاریکی بوده است.[30] از آنجا که منافقان در زندگی دنیوی خود نه حقیقتاً اهل ایمان‌اند و نه صراحتاً با اهل کفر همراهی می‌کنند، به نوعی سرگردان و حیران‌اند: «مُذَبذَبینَ بَینَ ذلِکَ لا اِلی هـؤُلاءِ و لا اِلی هـؤُلاء».(نساء/4،143)[31]
تعبیر «یَعمَهون» در آیات دیگری چون «و نَذَرُهُم فی طُغیـنِهِم یَعمَهون»(انعام/6،110) نیز گویای سردرگمی و سرگشتگی مشرکان است.[32] آنان که خداوند بر چشم و گوششان مهر زده است در بیراهه‌های کفر، حیران و سرگردان در جست‌و‌جوی راه رهایی‌اند.[33] دلهای آنان آلوده به‌شک و تردید و سرگردان بین حق و باطل است: «وارتابَت قُلوبُهُم فَهُم فی رَیبِهِم یَتَرَدَّدون».(توبه/9،45)[34] این حیرت، در تکبر، زیاده‌خواهی و حق ستیزی آنان نمود یافته، سبب گرفتاری به سنت استدراج و خذلان می‌شود[35]، در حالی که کردارشان را زیبا و پسندیده شمرده، به آن دل‌بسته و هدف خود را در میان راه گم می‌کنند.[36] آنان چون خود حجت خویش را از کف داده‌اند[37]، در برابر استدلال و حجت محکم مؤمنان نیز حیران و بهت‌زده می‌شوند که ماجرای گفت و گوی ابراهیم و نمرود، نمونه‌ای از آن است. (بقره/2،258)[38]
نزول عذاب الهی بر آنان نیز آن چنان ناگهانی است که آنان را شگفت‌زده و حیران می‌سازد: «بَل‌تَأتیهِم بَغتَةً فَتَبهَتُهُم فَلا یَستَطیعونَ رَدَّها و لا هُم یُنظَرون». (انبیاء/21،40)[39] شدت عذابْ آنها را چنان دچار دهشت و از خود بی‌خود می‌کند که گویا مست و لایعقل‌اند: «و تَرَی النّاسَ سُکـری و ما هُم بِسُکـری و لـکِنَّ عَذابَ اللّهِ

شَدید».(حجّ/22،2)[40]
بنابر آنچه گذشت، تحیر در شبکه معنایی خود با مفاهیم بنیادی دیگری در حوزه هدایت و گمراهی پیوند می‌یابد؛ حیرت در واقع بیانگر حالت گمراهی (ضلال) در انسان بی‌ایمان است؛ ضلال به معنای گم کردن راه و خارج شدن از راه درست است که گاه با همین توضیح در آیات آمده: «ضَلَّ سَواءَ السَّبیل»(بقره/2،108) و همان مفهوم سرگردانی و سردرگمی را تداعی می‌کند[41]، از همین‌رو در آیه 71 انعام/6 در نقطه مقابل حیرت از هدایت (متضاد ضلال) یاد شده است: «اِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ الهُدی».
مفهوم ظلمت در قرآن نیز به ظرف حیرانی و سرگشتگی کافران اشاره دارد که بر اثر آن راه درست را از کف می‌دهند.[42] مفهوم کوری نیز که در برخی آیات قرآن (برای نمونه ر. ک: رعد/13،19) در وصف گمراهان آمده به حیرت آنان و نیافتن راه درست اشاره دارد.[43]
در نگاهی دیگر به مفهوم تحیر در قرآن، به گونه مثبت آن بر می‌خوریم. در آیات گوناگونی به اندیشه و تأمل در آیات آفاقی و انفسی توصیه شده که بر اثر آن شگفتی و حیرتی بر انسان چیره می‌شود: «اِنَّ فی خَلقِ السَّمـوتِ والاَرضِ واختِلـفِ الَّیلِ والنَّهارِ لاَیـت لاُِولِی الاَلبـب * اَلَّذینَ یَذکُرُونَ اللّهَ قِیـمـًا وقُعودًا وعَلی جُنوبِهِم ویَتَفَکَّرونَ فی خَلقِ السَّمـوتِ والاَرضِ رَبَّنا ما خَلَقتَ هـذا بـطِلاً سُبحـنَکَ فَقِنا عَذابَ النّار».(آل عمران/3،190 ـ 191) این تحیر بر خلاف گونه پیشین، ناشی از تفکر و تأمل صحیح و نتیجه ایمان، توحید و تقواست.[44]
همچنین یکی از نظریه‌ها در تفسیر واژه «اِله» آن است که این کلمه از ریشه «وَلَه» به معنای تحیر است.[45] البته اله به معنای ذاتی و نه وصفی از این ریشه بوده و به آن اشاره دارد که عقول و اذهان در شناخت او متحیّرند و خردها در کنه عظمتش سردرگم شده[46]، به آگاهی کاملی دست نمی‌یابند[47] و اذهان در شناخت ذات معبود مدهوش و سرگردان می‌شوند.[48] (=> اله) زمخشری سعی کرده این مفهوم از تحیر را با مفهوم منفی پیشین این‌گونه پیوند دهد که تحیر در شناخت و ادراک صحیح و بی‌پیرایه از خدا زمینه گمراهی و سردرگمی پدید آورده و اندیشه استوار در این بین فراوان نیست. [49]
به مفهوم تحیر در شاخه‌های گوناگون اندیشه اسلامی توجه و درباره آن بحث شده است؛ در

دانش کلام، خرد آدمی از ادراک ژرفای ذات خداوند ناتوان و تفکر در ذات موجب تحیر و امری نکوهیده شمرده شده است.[50] در اخلاق از شک و حیرت به ناتوانی از تحقیق حق و ابطال باطل تعبیر شده و آن را از رذایل قوه ناطقه شمرده‌اند که در برابر فضیلت یقین قرار دارد.[51] در عرفان، حیرت مورد اشاره قرآن به حیرت برخی آدمیان در اوهام و تخیلات نفسانی خویش تفسیر شده است[52]، افزون بر آن به گونه مثبت تحیر نیز توجه و مرتبه‌ای از مراتب سلوک عملی شمرده شده[53] که به هنگام مشاهده انوار ذات الهی و اشراقات درخشان ربانی و حجابهای نورانی رخ می‌دهد[54] و انسان محبّ با مشاهده جمال محبوب از همه آفریدگان و از خود نیز غافل و حیران می‌شود.


تخت

اشاره

تخت : وسیله‌ای برای نشستن و نماد قدرت و دارایی
واژگان «ارائک»، «سُرُر»، «عرش» و «کرسی» شناسای تخت در قرآن‌اند.
«ارائک» جمع اریکه به معنای تختی است که در حجله نهاده باشند.[1] برخی اصل در معنای «ا ـ ر ـ ک» را آرامش و رفع اضطراب دانسته و گفته‌اند: اریکه چیزی است که به آرامش متصف است و از همین رو به هر آنچه برای اقامت و راحتی عروس مهیا گشته اریکه می‌گویند.[2] بیشتر واژه شناسان «اریکه» را بر حسب قاعده، عربی و مشتق از «ارک»[3]، بعضی به احتمال برگرفته از ریشه‌ای ایرانی[4] و برخی نیز دارای معنای مشترکی در عربی و فارسی دانسته‌اند.[5] ارائک در قرآن 5 بار درباره تختهای بهشتی به کار رفته است.
«سُرُر» جمع سریر به معنای تختی است که دارنده نعمت از سر شادی و سرور بر آن می‌نشیند.[6] برخی آن را جایگاهی رفیع و معمولا

همراه با سرور و شادی دانسته‌اند.[7] سرر 6 بار در قرآن به کار رفته که 5 بار آن مربوط به بهشت و یک‌بار درباره تختهای دنیاست.
«عَرْش» در اصل به معنای خانه سقف‌دار است و به محلّ نشستن سلطان به اعتبار علوّ آن اطلاق شده و کنایه از عزت، حکومت و مملکت است.[8] این واژه بدون در نظر گرفتن مشتقاتش 26 بار در قرآن آمده و 21 مورد آن درباره عرش پروردگار است. عرش الهی کنایه از مقامی است که زمام امور عوالم در آنجا جمع و هر تدبیری از آنجا صادر می‌شود.[9]
«کُرْسی» از کِرس به معنای اصل و اساس و در نظر عرف نام چیزی است که بر روی آن می‌نشینند.[10] گفته شده: به معنای تخت پایهْ‌کوتاهی است که سلاطین در مواقع عادی بر آن می‌نشسته‌اند، در برابر عرش به معنای تخت پایهْ‌بلندی که در جلسات رسمی و تشریفاتی بر آن می‌نشسته‌اند.[11] آرتور جفری به نقل از فرانکل واژه کرسی را برگرفته از زبان آرامی می‌داند.[12] این واژه دو بار در قرآن آمده که یک مورد در رابطه با خداوند (بقره/2،255) و مراد از آن علم خدا یا ملک خداست و برخی گفته‌اند: اسم فلکی محیط بر افلاک است.[13] مورد دیگر درباره سلیمان(علیه السلام)است. (ص/38،34) (=> کرسی)
قرآن‌کریم در آیاتی که شامل واژگان بالاست به جز عرش و کرسی الهی که مدخلهای مستقلی هستند از تخت سلیمان، ملکه سبأ، یوسف، و تختهای بهشتی یاد کرده است. از این موارد، موضوع تختهای بهشتی به دلیل توجه ویژه آیات بهشت به آن، در این مقاله عنوانی مستقل یافته و دیگر موارد، بدین شرح است:

1. تخت سلیمان:

1. تخت سلیمان:
قرآن از آزمایش سلیمان به وسیله جسد بی‌روحی که بر تخت او افکنده شد خبر می‌دهد: «و لَقَد فَتَنّا سُلَیمـنَ واَلقَینا عَلی کُرسیِّهِ جَسَدًا‌ثُمَّ اَناب». (ص/38،34) مفسران به تبع روایات نظرهای گوناگونی درباره جسد ارائه کرده‌اند. بر اساس نظر قابل اعتماد، سلیمان(علیه السلام)فرزندی داشت که با توجه به جمله «ثُمَّ اَناب قالَ رَبِّ اغفِر لی»نسبت به وی امید یا آرزویی خاص داشت؛ اما آن فرزند از دنیا رفت و بر تخت سلیمان افکنده شد. با این رخداد او دریافت که باید امر خویش را به خدا واگذارد و تسلیم وی باشد.[14] اقوال دیگر طرح شده در این زمینه[15] با سیاق آیه یا با مقام پیامبران ناسازگارند و شواهدی بر جعلی بودن آنها وجود دارد.[16]

گفته‌اند: هیئت ظاهری تخت سلیمان* به گونه‌ای بود که اگر کسی می‌خواست سخن باطلی گفته یا شهادت دروغ بدهد با دیدن آن به‌وحشت‌افتاده، در نتیجه شهادت به حق می‌داد[17]؛ همچنین نقل شده است که هنگام نشستن سلیمان بر تخت، شمار فراوانی از بزرگان انس و جن در مجلس او حاضر شده، پرندگان نیز بر آنان سایه می‌افکندند.[18] کتاب مقدس با نقل خصوصیات دیگری آن را در همه ممالک، بی‌نظیر می‌خواند.[19]

2. تخت ملکه سبا:

2. تخت ملکه سبا:
در آیه 23 نمل/27 تخت بلقیس از زبان هدهد یاد شده است. او در توجیه غیبت خود از زنی خبر می‌دهد که دارای همه چیز به ویژه تخت عظیمی است و بر سرزمین سبا حکومت می‌کند: «اِنّی وجَدتُ امرَاَةً تَملِکُهُم و اوتِیَت مِن کُلِّ شَیء ولَها عَرشٌ عَظیم».برخی با استناد به جمله «وَلَها عَرشٌ عَظیم»تخت بلقیس را بزرگ‌تر و مجلل‌تر از تخت سلیمان دانسته‌اند، چرا که هدهد مسلماً تخت سلیمان را دیده بود، با این حال از تخت ملکه* سبأ به «تختی عظیم» یاد می‌کند.[20] برخی عظمت تخت بلقیس را به ارزش مادی و نه بزرگی و وسعت آن دانسته‌اند، زیرا انواع جواهرات در آن به کار رفته‌بود.[21] به نقل ابن عباس تخت بلقیس طول، عرض و ارتفاعش هر یک 30‌ذرع بوده است.[22]
در چند آیه بعد خداوند از نمایش قدرت سلیمان با احضار سریع تخت بلقیس این‌گونه یاد‌می‌کند: در حالی که ملکه سبأ در راه آمدن به‌سوی سلیمان بود سلیمان به اطرافیان خود گفت: ای گروه بزرگان! کدام‌یک از شما می‌تواند تخت بلقیس را پیش از آنکه خودشان نزد من بیایند وتسلیم شوند برای من بیاورد: «قالَ یـاَیُّها المَلَؤُا اَیُّکُم یَأتینی بِعَرشِها قَبلَ اَن‌یَأتونی مُسلِمین».(نمل/27،38) نخست فردی از جن به سلیمان گفت: من تخت او را، پیش از آنکه مجلس تو پایان گیرد و از مسند قضا که از بامداد تا ظهر ادامه داشت برخیزی نزد تو می‌آورم. (ر. ک: نمل /27، 38) سلیمان فرمود: سریع‌تر می‌خواهم.[23] این بار مردی صالح که آگاهی قابل ملاحظه‌ای از کتاب الهی داشت و مفسّران او را آصف* بن برخیا دانسته‌اند گفت: من تخت او را قبل از آنکه چشم برهم زنی نزد تو خواهم آورد: «قالَ الَّذی عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکِتـبِ اَنا ءاتیکَ بِهِ قَبلَ اَن‌یَرتَدَّ اِلَیکَ طَرفُک». (نمل/27،40) وی پس از موافقت سلیمان، با استفاده از نیروی معنوی تخت را در یک لحظه حاضر کرد، در حالی که فاصله دو شهر

حدود دو ماه بود.[24] اینکه وی در یک لحظه چگونه و با چه قدرتی توانست این کار را بکند، مورد اختلاف است؛ از جمله گفته‌اند: تخت بلقیس به امر خداوند به وسیله فرشتگان، یا باد، یا درهم پیچیده شدن زمین، یا از بین رفتن در جایگاه اولیه و اعاده‌اش در نزد سلیمان، ظاهر گردید.[25]
هنگامی که سلیمان تخت ملکه را نزد خود دید زبان به شکر الهی گشود: «فَلَمّا رَءاهُ مُستَقِرًّا عِندَهُ قالَ هـذا مِن فَضلِ رَبّی لِیَبلُوَنی ءَاَشکُرُ اَم‌اَکفُر».(نمل/27،40)
حضرت سلیمان برای آزمودن میزان عقل ملکه سبأ[26] فرمان داد تخت او را دگرگون و ناشناس سازند: «قَالَ نَکِّروا لَها عَرشَها نَنظُر اَتَهتَدی اَم تَکونُ مِنَ الَّذینَ لا یَهتَدون».(نمل/27،41) هنگام ورود ملکه سبأ کسی با اشاره به تخت گفت: آیا تخت تو این گونه است: «فَلَمّا جاءَت قیلَ اَهـکَذا عَرشُک».ملکه سبأ گفت: گویا خود آن تخت است: «قالَت کَاَنَّهُ هُوَ». این جواب دلالت بر کمال عقل او دارد، زیرا نگفت آن نیست، زیرا شباهتی به تخت او داشت و نگفت همان است، چون تغییراتی در آن می‌دید.[27]

3. تخت یوسف:

3. تخت یوسف:
وی هنگام مواجهه با پدر و مادرش پس از سالها فراق، آنها را بر تخت حکومتی خود نشاند: «و رَفَعَ اَبَوَیهِ عَلَی العَرش ..».(یوسف/12،100) او با این کار افزون بر احترام ویژه‌اش به آنان درصدد بیان این نکته بود که هرگز بر پدر و مادرش حکمرانی نخواهد کرد، بلکه فرمانبردار ایشان خواهد بود.[28]
4. قرآن در بیان نظام ارزشی اسلام و معیار‌نبودن مال و ثروت می‌فرماید: اگر برخورداری کافران از مواهب مادی سبب نمی‌شد که همه مردم یکپارچه گمراه شوند ما برای کافران خانه‌هایی با سقفهای نقره‌ای، نردبان، درها و تختهایی (زیبا و نقره‌گون) برای تکیه دادن قرار‌می‌دادیم: «و‌لِبُیوتِهِم اَبوبـًا وسُرُرًا عَلَیها یَتَّکِـون.(زخرف/43،34) سپس همه آنها را متاع زندگی دنیا؛ و آخرت را نزد پروردگار از آنِ پرهیزگاران می‌خواند. (زخرف/43،35)

تختهای بهشتی:

اشاره

تختهای بهشتی:
قرآن از تختهای بهشتی با واژگان «اَرائک» و «سُرُر» یاد کرده است. گرچه در این آیات، بیشتر وصف بهشتیان تخت‌نشین مورد توجه است؛ اما به گونه‌ای می‌توان ویژگیهای تختها را نیز به دست آورد.

1. بلند و گرانبها:

1. بلند و گرانبها:
«فِیها سُرُرٌ مَرفوعَه».(غاشیه/88،13) به نقل ابن عباس این تختهای بلند چنان است که وقتی صاحبان آنها اراده نشستن بر آن کنند فرود می‌آید و پس از نشستن به حال نخست باز می‌گردد.[29] این احتمال نیز وجود

دارد که وصف «مَرفوعَه»اشاره به گرانبها بودن این تختهاست و برخی نیز آنها را از قطعات طلا و مزین به زبرجد و یاقوت شمرده‌اند[30]؛ همچنین در تفسیر آیه «عَلی سُرُر مَوضونَه»(واقعه/56،15) تختهای بهشتی به هم پیوسته و دارای بافت مخصوصی از مروارید و یاقوت[31] معرفی شده‌اند.

2. روبه روی هم:

2. روبه روی هم:
«ونَزَعنا ما فی صُدورِهِم مِن غِلّ اِخونـًا عَلی سُرُر مُتَقـبِلین».(حجر/15،47) از رسول‌خدا(صلی الله علیه وآله) در تفسیر «عَلی سُرُر مُتَقابِلین» نقل شده که هیچ کس پشت سر دیگری را نمی‌نگرد.[32] برخی این روایت را کنایه از آن دانسته‌اند که در آنجا در پی عیبجویی از یکدیگر نیستند، چون کینه‌ها از دلشان بیرون رفته است.[33]

3. چشم‌انداز زیبا:

3. چشم‌انداز زیبا:
«اِنَّ الاَبرارَ لَفی نَعیم * عَلَی الاَرائِکِ یَنظُرون».(مطفّفین/83، 22‌ـ‌23) بهشتیان بر تختها نشسته و از نگاه به مناظر زیبا و نعمتها لذت می‌برند[34] و نیز در حالی که بر تختها نشسته‌اند به عذابهای دردناکی که کافران مغرور و خودخواه در نهایت ذلت و زبونی به آن گرفتارند می‌نگرند[35]: «فَالیَومَ الَّذینَ ءامَنوا مِنَ‌الکُفّارِ یَضحَکون * عَلَی الاَرائِکِ یَنظُرون».(مطفّفین/83،34 ـ 35)

4. در کنار یکدیگر:

4. در کنار یکدیگر:
«مُتَّکِـینَ عَلی سُرُر مَصفوفَة». (طور/52،20) تختها در کنار یکدیگر به طور منظم چیده شده‌اند.
از مجموع آیات استفاده می‌شود که تختهای بهشتی با این ویژگیها به تقوا پیشگان، مؤمنان صالح، بندگان مخلص، مقربان و ابرار اختصاص دارد.2