تساهل و تسامح
تساهل و تسامح => مدارا
تسبیح
اشاره
تسبیح : تنزیه خداوند از شرک و عجز و نقص
تسبیح از ریشه «س ـ ب ـ ح» و سبْح در لغت به معنای گذر سریع در آب و در هواست و برای مرور ستارگان در فلک (انبیاء/21،33) و نیز دویدن اسب (نازعات/79،3) و سرعت گرفتن در انجام کاری (مزمّل/73،7) به استعاره گرفته شده است.[1] تسبیح نیز اصل آن مرور سریع در عبادت است، اعم از اینکه عبادت، قول یا فعل یا نیّت (اعتقاد) باشد.[2] و به معنای تنزیه خداوند از هرگونه عیب و نقص است.[3] واژه تسبیح و مشتقات آن92 بار در 88 آیه از 49 سوره قرآن به شکل مصدر، اسم، ماضی، مضارع و اَشکال گوناگون صرفی آمده[4] و در همان مفاهیم لغوی و برخی مفاهیمدینی و شرعی مانند صلوة[5] به کار گرفته شده است.
«سُبْحان» نیز که در اصل مانند غُفْران مصدر است[6]، اسم خداوند و به معنای تنزیه وی از هر نقص و عیبی بوده، بدون تنوین به کار میرود و برحسب قانون نحوی مفعول مطلق است و هرجا استعمال شود، پیش از آن فعلی (ماضی مضارع یا امر) در تقدیر است و در قرآن 41 بار به طریق مضاف، با مضافالیه «الذی» (اسراء/17،1)،«ربّ» (زخرف/43،82)، «الله» (یوسف/12،108)، «ک» (اعراف/7،143) و «ه» (بقره/2،116)[7] در مواردی مانند تنزیه خدا از آنچه او را بدان وصف میکنند (انبیاء/21، 22) یا درباره او میگویند (اسراء/17، 43)، از شرک مشرکان[8] (قصص/28،68) و از فرزند داشتن (یونس/10،68) به کار رفته است. «سبّوح قدّوس» نیز از اسمای خداوند است و وزن «فُعوّل» جز آن دو در کلام عرب وجود ندارد.[9]
همچنین در آیاتی ذکر خداوند (اعراف/7، 205؛ احزاب/33، 41؛ عنکبوت/29 45)[10]،0 کلمه طیّبه (ابراهیم/14 24)[11]، باقیات صالحات (کهف/18، 46؛ مریم/19، 76)[12] و صلوة (طه/20، 132)[13] به تسبیح تفسیر شدهاست.
در قرآنکریم 6 سوره جمعه/62؛ تغابن/64؛ صفّ/61؛ حدید/57؛ حشر /59 و اعلی/87 با «سَبَّحَ» یا «یُسَبِّحُ» آغاز میشود که آنها را «مُسَبَحّات سِتّ» یعنی 6 سوره آغاز شده با تسبیح میگویند[14] و رسولخدا(صلی الله علیه وآله) هر شب آنها را تلاوت میکردند.[15] برخی سوره اسراء/17 را نیز که با تسبیح شروع و در بسیاری از بخشهای آن تسبیح حق ذکر شده[16]، از سور مسبحّات دانستهاند.[17]
حقیقت تسبیح و تفاوت آن با تقدیس:
حقیقت تسبیح و تفاوت آن با تقدیس:
تسبیح و تقدیس هر دو به یک معنا و آن دور دانستن خدا از هرگونه بدی است و از همین رو تقدیس به تسبیح تفسیر شده است[18]؛ ولی برخی بین آن دو چنین فرق گذاردهاند که تسبیح تنزیه از شرک، عجز و نقص، و تقدیس* تنزیه از آنها و نیز از تعلق به جسم، قبول انفعال، شوائب امکان و قوّه، و تعدد (تکثر) در ذات و صفات است، بنابراین تقدیس از تسبیح اعم است.[19] در نظری دیگر تسبیح منزه دانستن خدا از
نقایص امکانی و تقدیس منزه دانستن وی از نقص یا کمال نسبی محدود دانسته شده و بر این اساس تقدیس از تسبیح اخص است.[20] برخی تسبیح را منزه دانستن خدا در مرتبه جمع و تقدیس را منزه دانستن وی در مرتبه جمع و تفصیل[21] و بعضی تسبیح را تنزیه ذات و تقدیس را تنزیه صفات[22] یا تسبیح را تنزیه حق به اعتبار مقام واحدیت و تقدیس را تنزیه وی به اعتبار مقام احدیت دانستهاند.[23] برخی دیگر تسبیح را منزه دانستن خداوند از تشبیه، و تقدیس را منزه دانستن او از تشبیه و تنزیه معرفی کردهاند.[24] تفاوتهای دیگری نیز بین آن دو ذکر شده است؛ مانند اینکه تسبیح نفی امور ناسازگار با خدایی، و تقدیس اثبات اوصاف مناسب خداست[25] یا اینکه تقدیس ویژه خداوند سبحان نیست و درباره انسانها و حتی غیر انسانها (مائده/5،21) نیز به کار میرود؛ ولی تسبیح به خداوند اختصاص دارد.[26] (=> تقدیس)
در برخی آیات تسبیح همراه با حمد آمده؛ مانند «نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدک». (بقره/2، 30 و نیز رعد/13 13) قرین شدن تسبیح به حمد برای جبران نقص حمد حامدان است؛ زیرا شناخت انسانها از کنه اسما و صفات خدا ناقص است، از این رو حمد آنان نیز ناقص خواهد بود.[27]
به گفته برخی تسبیح با تحمید، تهلیل و تکبیر گرچه اختلاف مفهومی دارد؛ ولی از وحدت مصداقی برخوردار است، زیرا حمد تنها در برابر منعم بودن خدا نیست، بلکه همه اسما و صفات و کلمات تکوینی و تدوینی او را نیز شامل میشود؛ خواه اثر و مقتضای آن اوصاف به غیر برسد یا نرسد و بازگشت این مطلب به آن است که حمد تنها در برابر جمال خدا نیست، بلکه شامل جلال او نیز میشود، از این رو در قرآنکریم میفرماید: ستایش از آن خدایی است که از فرزند، شریک و مددکار منزه و مبرّاست:«وقُلِ الحَمدُ لِلّهِ الَّذی لَم یَتَّخِذ ولَدًا ولَم یَکُن لَهُ شَریکٌ فِی المُلکِ ولَم یَکُن لَهُ ولِیٌّ مِنَ الذُّلِّ و کَبِّرهُ تَکبیرا»(اسراء/17،111)؛ به بیان دیگر افزون بر آنکه کمال و جمال خدای سبحان قابل ستایش است، مقدس و منزه بودن او نیز جای حمد دارد. تحمید نه تنها از چنین گسترهای برخوردار است، بلکه همه مصادیق تسبیح، تهلیل، و تکبیر را نیز شامل میشود، پس تسبیح، تهلیل و تکبیر خدای سبحان همه از مصادیق تحمید و ستایش اوست، چنان که در مقابل، تحمید، تهلیل و تکبیر همه از مصادیق تسبیح ذات اقدس خداوند است. یکی از شواهد وحدت مصداقی آن است که به مجموع
اینها در اذکار نماز «تسبیحات اربعه» گویند. شاهد دیگر اقتران حمد و تسبیح در قرآنکریم است: «و اِن مِن شَیء اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمدِه»(اسراء/17،44) و سومین شاهد روایاتی است که در تبیین «اللهاکبر» آن را به تسبیح باز گرداندهاند.[28] در برخی جوامع روایی نیز بابی به فضل تهلیل و تسبیح و دعا اختصاص داده شدهاست.[29]
صور گوناگون تسبیح و تسبیح کنندگان:
صور گوناگون تسبیح و تسبیح کنندگان:
تسبیح خداوند و تسبیح اسم وی در قرآن به ملائکه، پیامبران، حیوانات (پرندگان)، مؤمنان و تمام موجودات نسبت داده شده است. موارد مربوط به ملائکه عبارتاند از:
1. تسبیح ملائکه حامل عرش و پیرامون آن: «اَلَّذینَ یَحمِلونَ العَرشَ ومَن حَولَهُ یُسَبِّحون...».(غافر/40،7 و نیز زمر/39،75)
2. دعوی تسبیح از سوی فرشتگان صف کشیده: «و اِنّا لَنَحنُ الصّافّون * و اِنّا لَنَحنُ المُسَبِّحون».(صافّات/37،166)
3. دعوی تسبیح از سوی ملائکه در جریان جعل خلافت برای آدم(علیه السلام) در زمین: «ونَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِکَ ونُقَدِّسُ لَک».(بقره/2،30)
4. تسبیح دائمی فرشتگان بدون خستگی: «یُسَبِّحونَ لَهُ بِالَّیلِ والنَّهَارِ و هُم لا یَسـَمون».(فصّلت/41،38)
5 تسبیح فرشتگان بدون عارض شدن کسالت و سستی بر آنان: «یُسَبِّحونَ الَّیلَ والنَّهارَ لا یَفتُرون».(انبیاء/21،20)
6 تسبیح ملائکه همراه با سجده: «و یُسَبِّحونَهُ ولَهُ یَسجُدون». (اعراف/7،206)
7. تسبیح ایشان در حالی که مقرون به تسبیح رعد است: «و یُسَبِّحُ الرَّعدُ بِحَمدِهِ والمَلـئِکَةُ مِن خیفَتِه».(رعد/13،13) بر اساس روایتی مراد از رعد، فرشتهای است موکَّل بر ابر که با تازیانهای (برق) که در دست دارد آن را میراند.[30] در روایت مزبور حال فرشته و ابر به راندن چارپایان تشبیه شده است. رانده شدن ابر از سوی فرشته با رانده شدن آن به وسیله باد: «یُرسِلُ الرّیـحَ فَتُثیرُ سَحابـًا»(روم/30،48) منافاتی ندارد، زیرا هیچیک از اسباب طبیعی، علت نیستند، بلکه وسیله یا آماده کننده کارند و علت اصلی که تدبیر به دست اوست فرشتگانی هستند که موکّل بر همه چیزند، از این رو در آیه13رعد/13 ملائکه بر رعد عطف شده است.[31]
مواردی نیز مربوط به پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) است که عبارتاند از:
1. فرمان به تسبیح همراه با حمد پروردگار: «فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّک».(حجر/15،98) در برخی آیات نیز بعد از آن به استغفار امر شده: «فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ واستَغفِره» نصر/110 3) و آن
اشارهای است به تقدیم اشتغال به خالق با تسبیح و تحمید وی، بر مشغول شدن به خویش با استغفار که حالتی آمیخته از توجه به خالق و خلق است[32] و با آن دو قوام امر دین کامل میشود که عبارت است از جمع بین طاعت و دوری جستن از معصیت[33]، بنابراین تقدیم تسبیح و حمد بر استغفار فرود آمدن از ملاحظه جلال خالق به سوی مخلوق است.[34]
2. دستور به تسبیح با حمد پروردگار در دو طرف روز: «و سَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ بِالعَشیِّ والاِبکـر».(غافر/40،55).[35] بهگفته برخی مفسّران در این دو هنگام تدبیر و تنزّه پروردگار مشهودتر[36] و نیز هنگام نشاط نفس و شدت شوق آن به اصل خویش است، برخلاف دل شب و وسط روز که هنگام خستگی نفس و سستی قواست.[37]
3. امر به تسبیح در دل شبهای دیجور و خلوت[38]: «و سَبِّحهُ لَیلاً طَویلا».(انسان/76،26)
4. ابتدای روز و انتهای شب: «و سَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ حینَ تَقوم * و مِنَ الَّیلِ فَسَبِّحهُ واِدبـرَ النُّجوم».(طور/52،49)[39]
5 قبل از طلوع و غروب خورشید: «و سَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ قَبلَ طُـلوعِ الشَّمسِ و قَبلَ غُروبِها».(طه/20،130)[40]
6. ساعتهایی از شب و اطراف روز: «و مِن ءانایِ الَّیلِ فَسَبِّح واَطرافَ النَّهارِ لَعَلَّکَ تَرضی».(طه/20،130) [41]
7. فرمان به تسبیح با اسم پروردگار بزرگ[42]: «فَسَبِّح بِاسمِ رَبِّکَ العَظیم».(واقعه/56،74)
8. دستور به تسبیح اسم پروردگار برتر[43]: «سَبِّحِ اسمَ رَبِّکَ الاَعلی».(اعلی/87،1)
9. امر به تنزیه در زمینه تأکید بر دعوت به سوی خدا بر اساس توحید خالص: «قُل هـذِهِ سَبیلی ... و سُبحـنَ اللّهِ و ما اَنا مِنَ المُشرِکین».(یوسف/12،108)[44]
چند مورد هم به سایر پیامبران نسبت داده شده که عبارتاند از:
1. تسبیح حضرت موسی(علیه السلام) در جریان تجلی حق بر کوه طور در پی درخواست دیدن وی و مندکّ شدن (با خاک یکسان شدن) کوه و مدهوش افتادن موسی بر زمین، هنگامی که به خود آمد: «قالَ رَبِّ اَرِنی اَنظُر اِلَیک ... فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ
لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَکـًّا وخَرَّ موسی صَعِقـًا فَلَمّا اَفاقَ قالَ سُبحـنَک ..»(اعراف/7،143) و نیز تعلیل درخواست وزارت هارون برای خویش به اینکه خدا را فراوان تسبیح گویند و بسیار به یاد او باشند: «واجعَللی وزیرًا مِن اَهلی * هـرونَ اَخی * ... کَی نُسَبِّحَکَ کَثیرا * و نَذکُرَکَ کَثیرا».(طه/20،/20،29ـ34)
2. تسبیح حضرت عیسی(علیه السلام) در پاسخ پرسش خداوند از وی که آیا تو به مردم گفتی من و مادرم را به جای خدا بپرستید: «و اِذ قالَ اللّهُ یـعیسَی ابنَ مَریَمَ ءَاَنتَ قُلتَ لِلنّاسِ اتَّخِذونی واُمِّیَ اِلـهَینِ مِن دونِ اللّهِ قالَ سُبحـنَک...».(مائده/5،116)
3. دستور تسبیح به زکریا در شبانگاه و بامدادان در جریان ولادت یحیی(علیه السلام): «قالَ رَبِّ اجعَل لی ءایَةً... و سَبِّح بِالعَشِیِّ والاِبکـر».(آلعمران/3،41)
4. وصیت وی به قوم خویش مبنی بر تسبیح پروردگار در روز و شب یا در همه اوقات، زیرا دو لفظ «بکرة و عشیّاً»در آن نیز به کار میرود.[45]: «فَاَوحی اِلَیهِم اَن سَبِّحوا بُکرَةً و عَشیـّا».(مریم/19،11)
5. همراهی کوهها و پرندگان با داود در تسبیح: «اِنّاسَخَّرنَا الجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحنَ بِالعَشیِّ والاِشراق * والطَّیرَ مَحشورَةً کُلٌّ لَهُ اَوّاب»(ص/38،18 ـ 19)؛ «یـجِبالُ اَوِّبی مَعَهُ والطَّیر».(سبأ/34، 10) از ابنعباس نقل شده که «یـجِبالُ اَوِّبی مَعَه»یعنی تسبیح کنید با او هنگامی که تسبیح میکند.[46]
6. نجات یونس از تاریکیهای دریا و شکم ماهی به برکت تسبیح: «فَلَولا اَنَّهُ کانَ مِنَ المُسَبِّحین * لَلَبِثَفی بَطنِهِ اِلی یَومِ یُبعَثون».(صافّات/37،143ـ144)
در کتاب مقدس نیز در حالات «پولُس» و «سیلاس» (از مبلّغان نخستین مسیحیت) در زندان آمده که ایشان نیمه شب در نیایش خود به تسبیح پرداخته، زندانیان به آن دو گوش فرا میدادند که ناگهان زلزلهای شدید رخ داد و پایههای زندان به حرکت درآمد و همزمان درهای آن بر روی زندانیان گشوده شد و همه آنان آزاد شدند.[47]
مواردی از تسبیح نیز در مورد مؤمنان ویژه مطرح شده و آن درباره فرمان جمع بین ذکر کثیر و تسبیح در آغاز و پایان روز به ایشان: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنُوا اذکُرُوا اللّهَ ذِکرًا کَثیرا ً * و سَبِّحوهُ بُکرَةً واَصیلا»(احزاب/33،41 ـ 42) و ثنای حق بر گروهی که هنگام یادآوری آیات خداوند به ایشان، به سجده و تسبیح برای وی مبادرت میورزند: «خَرّوا سُجَّدًا و سَبَّحوا بِحَمدِ رَبِّهِم»(سجده/32،15) و نیز درباره کسانی است که به رفت و آمد در مساجد پرداخته، بر تسبیح و ذکر
مواظبت میکنند: «فی بُیوت اَذِنَ اللّهُ اَن تُرفَعَ ویُذکَرَ فیهَا اسمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالغُدُوِّ والاصال * رِجال ..»(نور/24،36 ـ 37)، چنان که درآیه10 یونس/10 نیایش بهشتیان در بهشت: «سُبحـنَکَ اللّهُمَّ» بیان شده است: «دَعوهُم فیها سُبحـنَکَ اللّهُم ..».در آیاتی نیز به تسبیح عمومی موجودات تصریح شده؛ مانند «سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّمـوتِ والاَرض...»(حدید/57،1)؛ «سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّمـوتِ و ما فِیالاَرض...»(حشر/59،1 و نیز صفّ/61،1؛ جمعه/62،1؛ تغابن/64،1)، چنان که در آیهای تسبیح معبودهای بتپرستان در روز حشر بیان شده؛ هنگامی که از آنها پرسیده میشود: آیا شما این بندگان مرا به بیراهه کشاندید یا خود گمراه شدند: «ویَومَ یَحشُرُهُم و ما یَعبُدونَ مِن دونِاللّهِ فَیَقولُءَاَنتُم اَضلَلتُم عِبادی هـؤُلاءِ اَم هُم ضَلُّوا السَّبیل * قالوا سُبحـنَک»(فرقان/25،17 ـ 18) و در آیهای نیز آمده که برخی از اصحاب نسیان یکدیگر را از جهت کوتاهی در تسبیح حق سرزنش کردند:«اَلَم اَقُل لَکُم لَولا تُسَبِّحون».(قلم/68 28)[48]
همچنین از آیات مربوط به تسبیح عمومی موجودات: «و اِن مِن شَیء اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمدِهِ و لـکِن لا تَفقَهونَ تَسبیحَهُم»(اسراء/17، 44) و تسبیح صفوف پرندگان در هوا (نور/24،41)[49]، تسبیح جمادات و حیوانات استفاده میشود.
در بعضی از روایات تسبیحات خاصی برای حاملان عرش، جبرئیل با روحانیون، رضوان، مالک (خازن آتش دوزخ)، عزرائیل با دستیارانش، آدم، نوح، ابراهیم، یعقوب، یوسف، موسی، عیسی(علیهم السلام)پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)و مؤمنان بیان شده است.[50] گفتنی است که تسبیحات حضرت زهرا(علیهما السلام)بهترین تعقیب نماز است که پیامبر آن را به وی آموخت و روایات فراوانی از فضیلت آن سخن میگویند.[51]
تسبیح عمومی موجودات:
تسبیح عمومی موجودات:
در آیه 44 اسراء/17 از تسبیح و حمد همه موجودات جهان سخن به میان آمده است: «و اِن مِن شَیء اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمدِه». درباره حقیقت این حمد و تسبیح دو تفسیر وجود دارد: 1. تمامی ذرات این عالم اعم از جاندار و بیجان، عاقل و غیر عاقل، همه دارای نوعی درک و شعورند و در عالم خود خدا را همراه با حمد، تسبیح میگویند. هرچند ما به ادراک آن قادر نیستیم.
2. مجموعه نظام هستی و اسرار شگفتانگیز نهفته در هر یک از موجودات با زبان بیزبانی البته با صراحت از قدرت و عظمت خالق خود و علم و حکمت بیانتهای او سخن میگویند، آنگونه که یک تابلو نفیس نقاشی یا یک قطعه شعر زیبا و نغز با زبان حال از یک سو صفات برجسته ابداع کننده
خود را بیان میدارد (حمد) و ا زسوی دیگر عیب و نقص را از او نفی میکند (تسبیح)؛ مثلا اینکه در آیه 41 نور/24 در کنار یادآوری تسبیح همه موجودات، بر تسبیح پرندگان بال گشوده در فضا تکیه شده از اینروست که این پرندگان سنگین برخلاف قانون جاذبه بر فراز آسمانها به ویژه هنگامی که بالهای خود را صاف نگه داشته و بر امواج هوا سوارند، بیآنکه فشاری به خود بیاورند با سرعت زیاد به هر سو که بخواهند میگردند و پیش میروند.[52]
تفسیر دوم در حدّ خود مطلبی صحیح است؛ ولی با توجه به ذیل آیه 44 سوره اسراء/17: «ولـکِن لاتَفقَهونَ تَسبیحَهُم» که به صراحت آگاهی از تسبیح موجودات را از انسانها نفی میکند، نمیتواند مقصود از آیه باشد، زیرا تفسیر مذکور برای ما فهمیدنی است[53]، افزون بر این به کار بردن کلماتی مانند ضمیر جمع عقلا (هُمْ) در آیه یاد شده[54] یا واژه «مَنْ» در آیه «یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِیالسَّمـوتِ والاَرض»[55](نور/24،41)، تأییدی بر تفسیر نخست است که تسبیح موجودات آگاهانه و اختیاری است[56]: «کُلٌّ قَد عَلِمَ صَلاتَهُ و تَسبیحَه»(نور/24،41 چنان که شعور و ادراک همه موجودات، در جای خود مبرهن و نیز مؤید به کشف و شهود عرفانیاست[57]، از همین رو برخی عارفان نفس ناطقه را مخصوص انسان ندانسته، آن را برای دیگر حیوانات و نیز جمادات ثابت دانستهاند.[58]
بنابراین نباید مانند متکلمان حمد و تسبیح موجودات را بر این معنا حمل کرد که آنان با حدوث یا امکانشان بر وجود مؤثر دلالت میکنند، بلکه باید آن را بر حقیقت حمد و تسبیح و نطق به تنزیه[59] حمل کرد: «قالوا اَنطَقَنَا اللّهُ الَّذی اَنطَقَ کُلَّ شَیء»(فصّلت/41،21)؛ با این توضیح که وجود اشیاء همانگونه که وجود آنهاست، ـ به مثابه ـ کلمات و خطاباتی هستند که از سوی خداوند به ماهیات آنها تعلق یافته و افزون بر اینکه سبب ظهور و بروز آنها میگردند به شرح و کشف جمال و جلال الهی نیز میپردازند[60]، چنانکه فرشتگان مقرب با تجرد از ماده، نزدیکی به پروردگار، قهر و غلبه بر مادون و تأثیر در غیر و فعلیت کمالاتشان و ملائکه سماوی و ارضی با بساطت ذات و افعال خاص و کمالاتشان تسبیح کننده خداوندند[61] و اینها برخی از مراتب حقیقت تسبیح است[62]؛ اما عدم آگاهی ما از تسبیح موجودات به جهت
غوطهور شدن در تاریکیها و فرو رفتن در عالم ماده و اجسام است[63] و گرنه شخصیتی چون پیامبر(صلی الله علیه وآله) که در آیه «اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِیالسَّمـوتِ والاَرضِ والطَّیرُ صـفّـت»(نور/24،41) به صیغه خطاب مفرد مخاطب است تسبیح و حمد همه موجودات را مشاهده (شهود) میفرماید[64]، از این رو آن حضرت هرگاه صدای رعد را میشنید، میگفت:«ویُسَبِّحُ الرَّعدُ بِحَمدِهِ»[65](رعد/13،13)، چنانکه سنگریزه نیز در دست مبارک وی تسبیح میگفت و حتی دیگران به برکت حضور وی آن را میشنیدند.[66]
امام صادق(علیه السلام) نیز در پاسخِ پرسشی از تفسیر آیه 44 اسراء /17 فرمود: هر چیزی تسبیح و حمد خدا میگوید، حتی صدایی که از شکافتن دیوار به گوش میرسد نیز تسبیح است.[67] امام باقر(علیه السلام)هم از قول پیامبر(صلی الله علیه وآله) نقل میفرماید: علامت داغ بر چهره حیوانات نگذارید و به صورت آنها تازیانه نزنید، زیرا آنها حمد و ثنای خدا میگویند. [68]
گفتنی است که بر اساس قرائت «لا یفقهون»در آیه 44 اسراء/17 معنای آن این است که موجودات به علم ترکیبی تسبیح خود را نمیدانند، گرچه به علم بسیط آن را درمییابند، زیرا تنزیه مستلزم آگاهی از تسبیح شونده است؛ توضیح آنکه علم مانند جهل به بسیط و مرکب تقسیم میگردد؛ علم بسیط شناخت چیزی با غفلت از آن شناخت؛ و علم مرکب شناخت توأم با توجه به آن شناخت، و خود بر دوگونه است: یا مبتنی بر کشف و شهود یا مبتنی بر علم استدلالی است و علم بسیط به حق برای هر موجودی حاصلاست.[69]
تسبیح اسم پروردگار:
تسبیح اسم پروردگار:
در آیه 1 اعلی/87: «سَبِّحِ اسمَ رَبِّکَ الاَعلی» به تسبیح اسم پروردگار امر شده است برخی گفتهاند: مراد از اسم حق اسم لفظی خداست و مقصود از امر به تسبیح آن این است که با ذکر او چیزی که منزه از اوست ذکر نشود؛ مانند: ذکر آلهه و شرکا و شفعا و نسبت دادن ربوبیت به آنها و نیز مانند ذکر بعضی از افعالی که لایق ساحت قدس وی نیستند؛ نظیر عجز و جهل و ظلم و غفلت.[70] برخی هم احتمال دادهاند مراد از اسم در آیه یاد شده معلول اول باشد که فرشتهای مقدس و روحانی است، زیرا حقیقت اسم حق از جنس اصوات نیست و مقصود از امر به تسبیحِ آن هم این باور است که فعل ربانی و اسم الهی، موجودی روحانی و منزه از اجسام و جسمانیات و مجرد از حیّز و مکانیات است و مؤید این معنا آیه 78 الرحمن/55 است که در آن اسم پروردگار به «ذیالجلال والاکرام»وصف
شدهاست، زیرا وصف مذکور دلیل عاقل بودن اسم است: «تبارک اسم ربّک ذی الجلال والاکرام».[71]
تسخیر
اشاره
تسخیر: رام ساختن کائنات برای بهرهبرداری انسان
تسخیر مصدر باب تفعیل از ریشه «س ـ خ ـ ر» به معنای رام کردن، فرمانبردار کردن[1] و مقهور گردانیدن کسی یا چیزی[2] و نیز تکلیف بر انجام دادن کاری بدون اجرت[3] است. برخی گفتهاند: تسخیر، یعنی مقهور ساختن فاعل به فعلش؛ به طوری که فاعل مطابق خواسته تسخیر کننده کار کند. فاعلِ تسخیر شده ممکن است بیقصد و اراده باشد؛ مانند قلمی که در دست نویسنده تسخیر میشود تا به اراده او بنویسد؛ یا دارای قصد و اراده، چنان که مولا، بنده خود را در انجام دادن عملی تسخیر کند تا مطابق دستور او آن را انجام دهد.[4] در تسخیر، فاعل برتر، هر موجودی را در مسیر کمالش هدایت و امداد میکند تا راه مناسب را برای نیل به هدف لایق و درخور، بپیماید.[5]
درقرآنکریمافزون بر مشتقاتریشه «س ـ خ ـ ر» که بیش از 20 بار به کار رفتهاند و بر تسخیر موجودات دلالت میکنند، از آیات دیگری نیز همین معنا به دست میآید؛ نظیر آیاتی که آفرینش موجودات را برای انسان دانستهاند. (بقره/2،29) البته واژگان دیگری نیز در قرآن، از مشتقات ریشه یاد شده بر استهزا و تمسخر دلالت دارند که از موضوع بحث خارجاند. (= استهزاء)
گفتنی است برخی مفسران، واژههایی چون «ذُلُلا، ذَلول، عباداً» را به شکلی به مسخر بودن بازگردانده و از آنها تسخیر را فهمیدهاند، بنابراین میتوان مسخر بودن بتها[6]: «اِنَّ الَّذینَ تَدعونَ مِن دونِ اللّهِ عِبادٌ اَمثالُکُم» اعراف/7،194)،
زنبور عسل[7]: «فَاسلُکی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً»(نحل/16،69) و همچنین خصوص زمین[8]: «هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الاَرضَ ذَلُولاً»(ملک/67،15) را به موارد یاد شده افزود.
تسخیر جهان آفرینش برای انسان:
تسخیر جهان آفرینش برای انسان:
از مجموع آیات تسخیر به خوبی فهمیده میشود که انسان، تکامل یافتهترین موجود این جهان* است و خداوند همه موجودات دیگر را مسخر او ساخته است[9]: «و سَخَّرَ لَکُم ما فِیالسَّمـوتِ و ما فِیالاَرضِ جَمیعـًا»(جاثیه/45،13)؛ «اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَکُم ما فِیالاَرض»(حجّ/22، 65) تا شکرگزار وی بوده، عبادت او را به جا آورند و در آنچه به آن امر یا از آن نهی کرده است، از وی اطاعت کنند:[10]«وتَقولوا سُبحـنَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هـذا و ما کُنّا لَهُ مُقرِنین».(زخرف/43،13)
تسخیر موجودات برای انسان هم شامل اموری میشود که در اختیار اوست و با میل و ارادهاش آنها را در مسیر منافع خود به کار میگیرد؛ مانند بسیاری از موجودات زمینی، هم اموری را در برمیگیرد که در اختیار انسان نیست؛ اما به دستور خداوند در خدمت انساناند و به او امکان بهرهگیری میدهند[11]؛ مانند شب و روز: «و سَخَّرَ لَکُمُ الَّیلَ والنَّهار»(ابراهیم/14،33)، ماه، خورشید و ستارگان: «والشَّمسَ والقَمَرَ والنُّجومَ مُسَخَّرت بِاَمرِه»(اعراف/7،54 و نیز نحل/16، 12) و موجودات آسمانها و زمین: «اَلَم تَرَوا اَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَکُم ما فِی السَّمـوتِ وما فِیالاَرض»(لقمان/31، 20) که هریک به گونهای در زندگی انسان اثر دارند و از آنها بهرهبرداری میشود.[12]
مراد از تسخیر آسمانها و زمین برای افراد انسان ـ آن هم به صورتی که برای آنها مشهود باشد ـ همان پیوندی است که میان اجزای جهان در نظام عامی که عالم را عموماًتدبیر و اداره میکند مشاهده میشود و از آنجا که خصوص انسان به جهت شعور و ارادهاش اشرف اجزای این عالم محسوس است، خداوند جهان را به تسخیر وی درآورده است. اسباب مؤثر در عالم، هرچه باشد، با سببیت خاصّی که هریک دارد آن کاری را انجام میدهد که خدا میخواهد و خداوند از مجموع آنها نظامی را میخواهد که با آن عالم انسانی را تدبیر کند و نیازهای او را برآورده سازد[13]، بنابراین تسخیر جهان برای انسان بدین معنا نیست که انسان آن را به فرمان خود درآورده، بر نظام آفرینش طوری حکومت کند که بتواند اصول حاکم بر آن را تغییر دهد، بلکه او تنها میتواند در
محدوده نظام موجود، آسمان و زمین را برای هدف صحیح خویش وسیله قرار دهد و در خدمت خود درآورد. در نظامی که ناظم آن خداوند است بینظمی راه ندارد و این نظام با حفظ این شرایط در طول اراده الهی در اختیار انسان است[14]، بر این اساس، لام در «سَخَّرَ لَکُم»(لقمان/31،20) لام تعلیل غایی است و تسخیر کننده هم خداست که آسمانها و زمین را مسخر انسان ساخته است؛ نه اینکه انسان تسخیر کننده باشد. برخی احتمال دادهاند لام یاد شده لام ملکیّت باشد و تسخیر کننده هم خود انسان که به مشیت خدا موجودات عالم را در مسیر اهداف خویش به خدمت میگیرد؛ ولی این احتمال با جمله «اَلَم تَرَوا» در صدر آیه نمیسازد، چون اگر تسخیر کننده انسان میبود خود، تسخیر و تسخیر شدهاش را میدید و جهت توجّه به آنها به گفتن «اَلَم تَرَوا»نیاز نبود.[15]
برخی تسخیر آسمانها و زمین را به سبب حکومت اسم مذلّ دانستهاند که بر اساس آن خداوند بعضی موجودات را مسخَّر بعضی دیگر ساخته است.[16]
تسخیر عام و خاص:
اشاره
تسخیر عام و خاص:
تسخیر دو دسته است:
1. تسخیر عام:
1. تسخیر عام:
بیشتر آیاتی که در آنها واژه سخّر و مشتقات آن آمده است، تسخیری را میرسانند که برای عموم انسانهاست؛ نظیر تسخیر کشتیها و رودها: «و سَخَّرَ لَکُمُ الفُلک ... و سَخَّرَ لَکُمُ الاَنهـر»(ابراهیم/14، 32)، ماه و خورشید و روز و شب: «وسَخَّرَ لَکُمُ الشَّمسَ والقَمَرَ دائِبَینِ و سَخَّرَ لَکُمُ الَّیلَ والنَّهار»(ابراهیم/14،33)؛ همچنین آیاتی که میرسانند نظام کیهانی برای انسان آفریده شده است، مانند آیه 29 بقره/2: «هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُم ما فِیالاَرضِ جَمیعـًا» با توجّه به برخی از مبادی مطویّ (مقدمات پنهان) بر تسخیر آن برای انسان دلالت دارند، زیرا معنای «آفرینش جهان برای انسان» جز این نیست که از آن بهرهبرداری کند و بهرهبرداری از نظام کیهانی بدون تسخیر موجودات برای انسان شدنی نیست[17]، چنانکه برخی مفسران در معنای آیه یاد شده تسخیر را اشراب کرده و گفتهاند: همه آنچه را که در زمین است برای شما آفرید و مسخّر کرد.[18]
2. تسخیر خاص:
2. تسخیر خاص:
(معجزه) این نوع از تسخیر ویژه انبیا و اولیاست، چنانکه در داستان حضرت موسی(علیه السلام) و قارون زمینی که به تسخیر موسی درآمده بود، قارون و اموالش را فرو برد: «فَخَسَفنا بِهِ و بِدارِهِ الاَرض» (قصص/28،81) که این در حقیقت «شقّالارض» است؛ یا مانند شکافته شدن دریا برای موسی و همراهانش با
ضربه عصای حضرت موسی: «فَاَوحَینا اِلی موسی اَنِ اضرِب بِعَصاکَ البَحرَ فَانفَلَق...»(شعراء/26،63) که «شقّ البحر» است و نیز بازشدن سنگ برای دسترسی اسباط به آب که «شقّالحجر» است: «واِذِ استَسقی موسی لِقَومِهِ فَقُلنَا اضرِب بِعَصاکَ الحَجَرَ فَانفَجَرَت مِنهُ اثنَتا عَشرَةَ عَینًا» (بقره/2،60) و دو نیم شدن ماه برای پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله) که «شقّ القمر» است: «.. وانشَقَّ القَمَر»(قمر/54،1)[19] و همچنین تسخیر کوهها و پرندگان برای همراهی با داود در تسبیح: «وسَخَّرنا مَعَ داوودَ الجِبالَ یُسَبِّحنَ والطَّیرَ وکُنّا فـعِلین»(انبیاء/21،79) و تسخیر باد با نرمی برای سلیمان: «فَسَخَّرنا لَهُ الرّیحَ تَجری بِاَمرِهِ رُخاءً حَیثُ اَصاب»(ص/38،36 و نیز انبیاء/21،81) که همگی بیانگر موارد تسخیر خاص تکوینی و جزو نظام آفرینش عالماند.[20]
موارد تسخیر:
اشاره
موارد تسخیر:
قرآنکریم افزون بر آنکه به صورت کلی از تسخیر کائنات برای انسان سخن گفته: «و سَخَّرَ لَکُم ما فِی السَّمـوتِ ومافِی الاَرضِ جَمیعـًا»[21](جاثیه/45،13)؛ «ولِلّهِ یَسجُدُ مَن فِیالسَّمـوتِ والاَرضِ طَوعـًا وکَرهـًا»(رعد/13،15) ـ با توجه به تفسیر «کَرهـًا»به تسخیر و مقهور بودن ـ به موارد خاصی از تسخیر اشاره کرده است که برخی ازآنها عبارتاند از:
1. خورشید و ماه:
1. خورشید و ماه:
«و سَخَّرَ الشَّمسَ والقَمَرَ کُلٌّ یَجرِی اِلی اَجَل مُسَمًّی».(لقمان/31،29) تسخیر خورشید، نزول آن در برجها و اوقات مخصوص است که از آن فصلها پدید میآیند و هر فصلی دارای منفعت خاصی است؛ ولی تغییری در حال خورشید رخ نمیدهد[22]؛ همچنین خورشید با نور خود زمین را روشن و گرم میکند و با جاذبه خود حرکت زمین را در مدارش نظم میدهد.[23]در تسخیر ماه نیز افزون بر آنکه از نور آن بهرهبرداری میشود[24]، جریان و حرکت آن در یک مدار است که بر اثر آن سالها و ماهها پدید میآیند[25]؛ همچنین ماه جزر و مدّ در دریاها را که خود سرچشمه برکات و منافع فراوانی است، ایجاد میکند.[26]
2. ستارگان:
2. ستارگان:
«والنُّجومَ مُسَخَّرت بِاَمرِه».(اعراف/7،54 و نیز نحل /16، 12) آنها در تاریکیهای خشکیها و دریاها راه را مینمایانند.[27]
3. شب و روز:
3. شب و روز:
«و سَخَّرَ لَکُمُ الَّیلَ
والنَّهار».(نحل/16،12) خداوند شب و روز را به تسخیر انسان درآورد تا از شب برای آرامش و سکونت و استراحت بدن بهره گیرد و از روز برای امرار معاش و گذران زندگی.[28]
4. آسمان و زمین:
4. آسمان و زمین:
«و سَخَّرَ لَکُم ما فِی السَّمـوتِ و ما فِیالاَرض». (لقمان/31، 20) پروردگار از روی تفضل بر بندگانش آسمان را سقفی مزیّن و زمین را جایگاهی برای استقرار در آن قرار داد و راه بهرهگیری از آن را برای انسان آسان ساخت تا وی روزی خود را مانند گیاهان، میوهها و بسیاری از نعمتهای شمارشناپذیر دیگر از آن به دست آورد.[29]
5. دریاها:
5. دریاها:
«اَللّهُ الَّذی سَخَّرَ لَکُمُ البَحر».(جاثیه/45، 12) خداوند دریا را برای انسانها رام ساخت و راه سوار شدن بر آنها یعنی استخراج منافع آن را بر آنها آسان و هموار کرد تا بتوانند از آن ماهی تازه صید کنند و لؤلؤ و مرجان بیرون آورند تا همسرانشان آنرا پوشیده، زینتی برایشان باشد.[30]
6. رودها:
6. رودها:
«و سَخَّرَ لَکُمُ الاَنهـر».(ابراهیم/14،32) انسان از آب حیاتبخش آنها زراعتها را آبیاری و خود و دامها را از آن سیراب میکند و در مواردی از آنها همانند راهی هموار بهره میبرد و کشتیها را از آن عبور میدهد.[31]
7. ابرها:
7. ابرها:
«والسَّحابِ المُسَخَّرِ بَینَ السَّماءِ والاَرض» (بقره/2، 164)؛ «و ظَـلَّلنا عَلَیکُمُ الغَمام».(بقره/2،57) سحاب بخار متراکم و فشردهای است که باران از آن پدید میآید.[32] ابرها حامل بارانهایی هستند که به فرمان خدا جاری شده، هرجا او اراده کند فرود میآیند.[33] برخی نیز گفتهاند: مراد از «السَّحابِ المُسَخَّر»آن است که ابر در حرکت و بارش، مقهور باد و سرما و غیر این دو از عواملی است که خداوند آنها را بر آن چیره کرده است.[34]
8. کشتیها و چارپایان:
8. کشتیها و چارپایان:
خداوند کشتیها و چارپایان را برای جابه جایی بار به تسخیر انسان درآورده است: «و سَخَّرَ لَکُمُ الفُلکَ لِتَجرِیَ فِیالبَحرِ بِاَمرِه» (ابراهیم/14، 32)؛ «والاَنعـمَ خَلَقَها ... و تَحمِلُ اَثقالَکُم اِلی بَلَد لَم تَکونوا بــلِغیهِ اِلاّ بِشِقِّ الاَنفُس».[35](نحل/16، 5، 7)
تسخیر متقابل انسانها:
تسخیر متقابل انسانها:
برخی از انسانها در تسخیر بعضی دیگرند: «نَحنُ قَسَمنا بَینَهُم مَعیشَتَهُم فِی الحَیوةِ الدُّنیا ورَفَعنا بَعضَهُم فَوقَ بَعض دَرَجـت لِیَتَّخِذَ بَعضُهُم بَعضـًا سُخریـًّا».(زخرف/43،32) بیشک مراد از این تسخیر، بهرهکشی ظالمانه (استثمار مذموم) نیست، بلکه مراد آن است که خداوند والا انسانها
را با استعدادها و اشتیاقهای گوناگون آفریده است تا با تسخیر متقابل آنان[36] براساس برتریای که بعضی بر بعضی دارند،[37] نظام احسن شکل گیرد. [38] پیداست اگر همه انسانها هوش و استعداد روحی و جسمی یکسان داشته باشند، هرگز نظامهای اجتماعی سامان نمییابد[39]، همانگونه که اگر سلولهای بدن از نظر ساختمان، ظرافت و مقاومت همه شبیه هم میبودند، نظام جسم انسان برهم میخورد.[40]
افراد جامعه همه اجزای یک کل هستند و هیچ انسانی بر دیگری برتری ندارد، جز به تقوا که آن نیز مجوّز تسخیر یک جانبه انسان نیست.[41] تفاوت انسانها معیار ارزشهای انسانی نیست، بلکه رحمت پروردگار از تمام آنچه گرد میآورند برتر است[42]: «و رَحمَتُ رَبِّکَ خَیرٌ مِمّا یَجمَعون».(زخرف/43،32)
برخی مفسران احتمال داده است که در این آیه جمله «و رَفَعنا بَعضَهُم فَوقَ بَعض»عطف تفسیری برای جمله «نَحنُ قَسَمنا بَینَهُم مَعیشَتَهُم» باشد، در نتیجه جمله مذکور بیانی برای تقسیم معیشت بوده و به بیان علل آن در مجتمع انسانی میپردازد. به گفته وی احتیاجات بیشمار انسان در زندگی دنیا او را از برآوردن تمامی آنها به دست خود و به گونهای فردی ناتوان کرده است و ناگزیر به زندگی اجتماعی است. در چنین وضعی انسانها اساس زندگی را بر همکاری نهاده، طبعاً بعضی از آنها برخی دیگر را به خدمت میگیرند و از آنان بهره میبرند[43]؛ بدین معنا که هر گروهی امکانات و استعدادها و آمادگیهای خاصی دارند که در عرصهای از زندگی میتوانند فعالیت کرده، محصول آن را در اختیار دیگران بگذارند، همانگونه که نتیجه خدمات دیگران در رشتههای دیگر در اختیار وی قرار میگیرد.[44] بدین شکل، هریک از افراد اجتماع فراوردههای زاید خود را به دیگران داده، در برابر آن، محصول مورد نیازش را میگیرد و از همین رهگذر، نوعی اختصاص پدید میآید.[45]
برخی مفسران در تفسیر آیه «.. و جَعَلَکُم مُلوکـًا» (مائده/5، 20) از تسخیر برخی انسانها به دست بعضی دیگر برای خدمت به آنان سخن گفتهاند