گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد هفتم
تشنگی


اشاره

تشنگی : میل و اشتیاق به نوشیدن آب
به احساس میل به نوشیدن آب و نیاز طبیعت به آب، تشنگی گفته می‌شود.[1] در کتابهای لغت معادلهای عربی فراوانی برای آن ذکر شده است.[2]
در قرآن واژه‌های زیر یا یکی از هم‌خانواده‌هایشان به معنای تشنگی به کار رفته‌اند: «ظمأ»[3] (توبه/9،120)، «هُیام»[4] (واقعه 56، 55)، «لَهَث»[5](اعراف/ 7، 176)، «لوح»[6] (مدّثر/74، 29) و در مواردی هم بدون استعمال واژه‌ای خاص، ترکیب کلمات و قراین موجود در کلام معنای تشنگی را می‌رسانند؛ مانند: «کَبـسِطِ کَفَّیهِ اِلَی الماءِ لِیَبلُغَ فاهُ وما هُوَ بِبــلِغِهِ»(رعد/ 13، 14)، «و یُسقی مِن ماء صَدید * یَتَجَرَّعُهُ ولا یَکادُ یُسیغُهُ»(ابراهیم/14،15 ـ 16)، افزون بر آن واژه‌هایی نظیر نوشاندن، سیرابی، باران و آب غالباً یادآور مفهوم تشنگی هستند: «فَاَسقَینـکُموهُ»(حجر/15، 22)، «والَّذی هُوَ ... یَسقین».(شعراء/26،79) برخی واژه شناسان معاصر «ظَمَأ» را به معنای احساس سوزش درون بر اثر تشنگی و نه خود تشنگی دانسته‌اند[7]؛ همچنین «هُیام» حرکت در حال سرگردانی است که گاه به سبب تشنگی پدید می‌آید، بنابراین هیم (جمع أهْیَم و

هَیْماء) به هر‌آنچه که بر اثر تشنگی یا سبب دیگری متحیرانه رفت و آمد می‌کند گفته می‌شود.[8]
بین «لَهَثان» و «عَطَش» نیز فرق قائل شده، لهثان را حالت شخص هیجان‌زده‌ای معرفی کرده‌اند که زبان و دهان خود را از شدت تشنگی به گردش درمی‌آورد و عطش را حالت اشتیاق به آب می‌دانند[9]، بر این اساس برخی آیه «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الکَلبِ اِن تَحمِل عَلَیهِ یَلهَث اَو تَترُکهُ یَلهَث» اعراف/7، 167) را به تشنگی مربوط دانسته‌اند.[10] این در حالی است که صفت لَهَثان در خصوص سگ به حالت تشنگی او اختصاص ندارد و در هر حال زبان را از دهان بیرون افکنده که به این صفت او «لهثان» گفته می‌شود.
آیات قرآن غالباً در سه محور به مسئله تشنگی اشاره دارند: 1. در رویدادهای تاریخی. (مانند: توبه/9، 120) 2 به‌هنگام مرگ و در آخرت. (مانند: واقعه/ 56، 55)؛ 3. در تشبیه و تمثیلها. (مانند: نور/ 24، 39). وجود معادلهای فراوان در مورد تشنگی و کاربرد فراوان مفهوم آن در قرآن به‌هنگام تبیین واقعیتهای اخروی و تشبیهها نشان‌از‌اهمیت این مفهوم در میان اعراب آن زمان‌دارد کمی آب* و تشنگی در محیط خشک جزیرة‌العرب[11]، اهتمام ادیان سامی به آب و نجات دادن تشنگان از هلاکت[12]، خواندن نماز استسقا برای باریدن باران و نجات از تشنگی[13] و نفرینهای اعراب در مورد یکدیگر: «اَحَرّ اللّه صدره»، «سلّط اللّه علیه الحرّة تحت‌القرّة» که کنایه از آرزوی عطش برای فرد نفرین شده‌اند[14] گواه بر این مدعایند.

تشنگی در داستانها و رویدادها:

تشنگی در داستانها و رویدادها:
الف. آدم(علیه السلام) در بهشت برزخی خویش از هرگونه تشنگی و گرما* در امان بود[15]: «و‌اَنَّکَ لا تَظمَؤُا فیها ولا تَضحی».(طه/20،119)
ب. قوم بنی‌اسرائیل در بیابان* گرفتار تشنگی شدند، از این رو به موسی شکایت و از او طلب آب کردند. او از خدا برای قومش درخواست آب کرد.[16]خداوند به او فرمود: عصایت را به سنگ بزن، پس، از آن 12 چشمه به تعداد قبیله‌های بنی‌اسرائیل جوشید: «و اِذِ استَسقی موسی لِقَومِهِ فَقُلنَا اضرِب بِعَصاکَ الحَجَرَ فَانفَجَرَت مِنهُ اثنَتا عَشرَةَ عَینًا». (بقره/2،60) آیه‌160 اعراف/7 هم با مضمونی شبیه آیه قبل به این مطلب اشاره دارد: «و‌اَوحَینا اِلی موسی اِذِ استَسقـهُ قَومُهُ اَنِ

اضرِب بِعَصاکَ الحَجَرَ...».برخی‌روایات ازسوگند موسی(علیه السلام) به حق اهل‌بیت پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)برای درخواست آب سخن گفته‌اند.[17] این معجزه را نهمین نعمت الهی بر بنی اسرائیل دانسته‌اند. فایده دنیوی معجزه‌موسی(علیه السلام) رفع نیاز قومش هنگام تشنگی در بیابان و فایده اخروی آن دلالت بر وجود آفریدگار حکیم و پیامبری موسی بود.[18]
ج. خداوند سپاهیان طالوت* را به نهر آب و تشنگی آزمود. طالوت به همراه لشکر خود در گرمای شدید تابستان برای نبرد با جالوت از بیت‌المقدس خارج شد[19] و در حالی که تنها اجازه نوشیدن یک مشت از آب رود را داشتند خداوند آنها را دچار تشنگی کرد.[20] از آن میان شمار اندکی به دستور وی عمل کرده، سیراب شدند و سالم از نهر گذشتند؛ امّا متخلفان تشنه ماندند و از دشمن هراسیده، از نهر عبور نکردند.[21] بعضی گفته‌اند: همگی از نهر گذشتند؛ ولی آنان که بیش از حد آب نوشیدند اظهار ناتوانی کرده، در جنگ شرکت نکردند[22]: «فَلَمّا فَصَلَ طالوتُ بِالجُنودِ قالَ اِنَّ اللّهَ مُبتَلیکُم بِنَهَر فَمَن شَرِبَ مِنهُ فَلَیسَ مِنّی و مَن لَم یَطعَمهُ فَاِنَّهُ مِنِّی اِلاّ مَنِ اغتَرَفَ غُرفَةَ بِیَدِهِ فَشَرِبوا مِنهُ اِلاّ قَلیلاً مِنهُم» (بقره/2، 249) مفسران برای این آزمون (ابتلا به نهر و تشنگی) سببهایی بیان کرده‌اند.[23] بعضی از مفسران، با رویکردی عرفانی نهر را تمثیلی از دنیا دانسته‌اند که نوشیدن بسیار از آن ذلت انسان[24] و بازماندگی از آخرت را در پی دارد[25]؛ اما برخی دیگر این معنا را خلاف ظاهر آیه و تأویلی نادرست دانسته‌اند.[26]
د. در پی سرپیچی گروهی از مسلمانان از دستورهای پیامبر(صلی الله علیه وآله) در جنگ تبوک آیه 120 توبه/9 نازل شد. خداوند ضمن توبیخ این افراد[27]، مردم مدینه و اعراب اطراف آن را از نافرمانی پیامبر(صلی الله علیه وآله) و مقدم داشتن خود بر ایشان باز می‌دارد و آنان را به تحمل سختیها ملزم می‌کند. در ادامه یادآور می‌شود که فرمان فوق از این روست که در برابر تحمل هرگونه تشنگی، گرسنگی یا هر مصیبت دیگری در راه خدا، اجر و پاداش خواهند گرفت[28]: «ما کانَ لاَِهلِ المَدینَةِ و مَن حَولَهُم مِنَ الاَعرابِ اَن یَتَخَلَّفوا عَن رَسولِ اللّهِ ولا یَرغَبوا بِاَنفُسِهِم عَن نَفسِهِ ذلِکَ بِاَنَّهُم لا یُصیبُهُم ظَمَأٌ ولا نَصَبٌ ولا مَخمَصَةٌ فی سَبیلِ اللّهِ... اِلاّ کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صــلِحٌ...».آیه 117 توبه/9 نیز

سخن از رحمت ویژه خدا نسبت به یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله)در جنگ تبوک به میان آورده است: «لَقَد تابَ اللّهُ عَلَی النَّبِیِّ والمُهـجِرینَ والاَنصارِ الَّذینَ اتَّبَعوهُ فی ساعَةِ العُسرَةِ...»آنان در گرمای شدید تابستان به سوی تبوک حرکت کردند؛ اما دچار سختیهای فراوان شدند. در روایات «فی ساعَةِ العُسرَةِ» به سختی در آب (تشنگی)، زاد و مرکب تفسیر شده است. شدت تشنگی چنان بوده که اصحاب مجبور به کشتن شتران و استفاده از آب داخل شکم آنها شدند. در پی درخواست بعضی از صحابه و دعای پیامبر(صلی الله علیه وآله)باران فراوان بارید و همگی سیراب شدند.[29]
هـ. در برخی از تفاسیر «رِجزَ الشَّیطـن» در آیه «و‌یُذهِبَ عَنکُم رِجزَ الشَّیطـن»(انفال/8،11) به وسوسه شیطان در جنگ بدر و ترساندن یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله) از تشنگی تفسیر شده است.[30]
و. حرف «عین» در «کهیعص» (مریم/ 19، 1) به عطش امام حسین(علیه السلام) تأویل شده است.[31]

تشنگی در آخرت:

تشنگی در آخرت:
الف. برخی آیات قرآن سخن از شرابهای بهشتی به میان آورده است (انسان/ 76، 5، 21)؛ اما از سوی دیگر تشنگی و هرگونه سختی که از آثار جهان ماده است در بهشت وجود ندارد[32]، بنابراین وجود نوعی میل به نوشیدن در میان بهشتیان، متفاوت با آنچه به عنوان تشنگی می‌شناسیم، ممکن است.
ب. آیه «اِنّا اَعطَینـکَ الکَوثَر»(کوثر/108،1) نیز به ورود پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امت ایشان بر حوض کوثر برای فرو نشاندن عطش، قبل از رسیدن به مقام‌کریم[33] تفسیر شده است.
ج. بخشی از آیات، تشنگی شدید دوزخیان در برزخ (انعام/6، 93)، قیامت (طه/20،102) هنگام ورود به جهنم* (مریم/19، 86) و عذاب (واقعه 56، 55) را تصویر کرده و صحنه‌های قبل و بعد از آن را بیان می‌کند.
د. در برخی آیات از شیوه نزول عذاب بر ستمگران هنگام مرگ یاد شده است: «و‌لَو‌تَرَی اِذِ الظّــلِمونَ فی غَمَرتِ المَوتِ والمَلـئِکَةُ باسِطوا اَیدیهِم اَخرِجوا اَنفُسَکُمُ الیَومَ تُجزَونَ عَذابَ الهونِ».(انعام/6، 93)[34] بعضی روایات تفسیری «عذاب‌الهون»را به تشنگی به هنگام مرگ و برخی دیگر تشنگی در قیامت[35] معنا کرده‌اند. روایات دیگری نزول آیه را در مورد معاویه و بنی‌امیه و یاران آنها[36]، مسیلمه[37]، عبداللّه

بن سعد بن ابی سرح، مدعیان دروغین امامت[38]، منکران آنچه خدا درباره آل محمد(صلی الله علیه وآله)نازل کرده و ظالمان به حقوق اهل‌بیت پیامبر(علیهم السلام)[39] دانسته‌اند.
هـ. آیه «و‌اِنَّ لَهُ عِندَنا لَزُلفی و حُسنَ مَـاب»(ص/38،25، 40) نیز به سقایت داود(علیه السلام)در روز قیامت* به هنگام عطش و گرمای شدید آن روز تفسیر شده است.[40]
و. در قیامت سیاهی چشم مجرمان از شدت تشنگی کبودرنگ گشته، با این حال محشور می‌شوند[41]: «و نَحشُرُ المُجرِمینَ یَومَئِذ زُرقـا».(طه/20،102) آنها بر اثر تشنگی شدید[42] وارد جهنم می‌شوند تا آبی بنوشند؛ ولی از آب گوارا منع می‌شوند[43]: «و نَسوقُ المُجرِمینَ اِلی جَهَنَّمَ وِردا».(مریم/19،86) مفسران واژه «وِرداً» را به «عطاشاً» معنا کرده‌اند. حرکت آنها همراه با اهانت و کوچک شمردن و همچون حیوانات و شترانی است که به سوی آب رانده می‌شوند.[44]
ز. «وِرْد» در «بِئسَ الوِردُ المَورود»(هود/11،98) به آبی که حیوان و انسان تشنه بر آن وارد می‌شوند تفسیر شده‌است.[45]
ح. اهل آتش پس از دیدن سختیها و عذابها از بهشتیان تقاضای آب و نعمت می‌کنند تا عطش و شدت گرمای خود را فرو نشانند[46]: «و نادی اَصحـبُ النّارِ اَصحـبَ الجَنَّةِ اَن اَفیضوا عَلَینا مِنَ الماءِ اَو مِمّا رَزَقَکُمُ اللّهُ».(اعراف/7،50) بر‌اساس برخی روایات، اهل آتش تا 40 سال پاسخی نمی‌شنوند و پس از آن با حالتی تحقیرآمیز به آنها گفته می‌شود[47]: خداوند آن دو را بر کافران حرام کرده است: «اِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الکـفِرین».(اعراف/7،50)
ط. دوزخیان (اصحاب شمال) بر اثر گرسنگی شدید از میوه زقوم* و ضریع* می‌خورند و دچار تشنگی شدید و حرارت می‌شوند.[48] آنها به گمان برطرف کردن عطش خود از حمیم* و صدید می‌نوشند: «لاَکِلونَ مِن شَجَر مِن زَقّوم * فَمالِـونَ مِنهَا البُطون * فَشـرِبونَ عَلَیهِ مِنَ الحَمیم».(واقعه/56،52 ـ 54)؛ «و‌یُسقی مِن ماء صَدید» (ابراهیم/14،16)؛ اما نه تنها تشنگیشان را رفع نمی‌کند، بلکه آن را شدت می‌بخشد[49]:

« لا‌یَذوقونَ فیها بَردًا ولا شَرابـا»(نبأ/78،24)؛ «یَتَجَرَّعُهُ و لا یَکادُ یُسیغُهُ».(ابراهیم/14،17) برخی آیات هم از وارد شدن آنها به جهنم و نوشیدن از چشمه جوشان آن حکایت می‌کند[50]: «تُسقی مِن عَین ءانِیَه». (غاشیه/88،5)
ی. آیه 55 واقعه/56 برای تبیین عطش و شدت عذاب، آب آشامیدن اهل جهنم را به نوشیدن شتری تشبیه می‌کند که به مرض هُیام (احساس تشنگی پایان‌ناپذیر) مبتلاست[51]: «فَشـرِبونَ شُربَ الهیم».در این بیماری شتر آن قدر آب می‌نوشد تا می‌میرد.[52] بعضی «هیم» را جمع «هَیام» به معنای شنها و ریگها دانسته‌اند که آب را در خود نگه نداشته و می‌خورند (شنهای تشنه‌ای که سیراب نمی‌شوند).[53] از نظر عرفا اهل دوزخ به سبب حبّ دنیا و رذایل اخلاقی دچار عطش نفس شده و بر اثر آرزوهای پست و مذموم تشنگیشان شدیدتر می‌شود و همانند شتر تشنه به سخت‌ترین درد تشنگی گرفتار می‌شوند.[54]
ک. آیه 29 کهف/ 18 در بیانی تهدیدآمیز مردم را در انتخاب ایمان یا کفر مخیّر می‌کند و نتیجه انتخاب کفر را آتش و تشنگی شدید می‌داند. کافران در احاطه آتش به استغاثه و طلب آب می‌پردازند؛ اما جز تمسخر و آبی در نهایت حرارت (کالمهل) نصیبی ندارند[55]: «فَمَن شاءَ فَلیُؤمِن ومَن شاءَ فَلیَکفُر... و اِن یَستَغیثوا یُغاثوا بِماء کالمُهلِ». واژه «یَستَغیثوا»ممکن است از «غَوْث» به معنای طلب یاری یا از «غَیْث» به معنای درخواست باران باشد.[56] روایات، یاوران ستمگران و کافران به ولایت اهل بیت(علیهم السلام)را از مصادیق آیه شمرده و تشنگی آخرت را نتیجه ستم به خاندان پیامبر دانسته‌اند.[57]
ل. در آیه‌ای دیگر به تغییر رنگ پوست اهل دوزخ از شدت تشنگی اشاره شده است[58]: «لَوّاحَةٌ لِلبَشَر».(مدثّر/74،29)

تشنگی در تمثیلهای قرآن:

تشنگی در تمثیلهای قرآن:
الف. آیه 39 نور/24 اعمال کافران را به سرابی* در بیابان تشبیه می‌کند که انسان تشنه به گمان آب در پی آن می‌رود؛ ولی چون بدان نزدیک می‌شود درمی‌یابد که آنچه دیده هیچ واقعیتی نداشته و عطش او را برطرف نمی‌کند: «والَّذینَ کَفَروا اَعمــلُهُم کَسَراب بِقِیعَة یَحسَبُهُ الظَّمـانُ ماءً حَتّی اِذا جاءَهُ لَم یَجِدهُ شیــًا و وَجَدَ اللّهَ عِندَهُ فَوَفـّهُ حِسابَهُ»، زیرا کافر سعادت را نزد خدایان

دیگر و انجام عمل برای آنان می‌پندارد، در حالی که هیچ فایده‌ای ندارند و سعادت و پاداش اعمال نزد خداوند است.[59]
ب. در آیه 14 رعد/ 13 واقعیت دعا و درخواست مشرکان و بت‌پرستان که از غیر خدا درخواست می‌کنند، ضمن تمثیلی بیان شده است. آنها مانند تشنه‌ای دو دست خود را به سوی آب دراز می‌کنند تا آب را به دهان برسانند و موفق نمی‌شوند. آنچه را مشرکان می‌پرستند در دنیا و آخرت صدایشان را نمی‌شنود و خیر و شری به آنها نمی‌رساند[60]: «والَّذینَ یَدعونَ مِن دونِهِ لا یَستَجیبونَ لَهُم بِشَیء اِلاّ کَبـسِطِ کَفَّیهِ اِلَی الماءِ لِیَبلُغَ فاهُ وما هُوَ بِبــلِغِهِ وما دُعاءُ الکـفِرینَ اِلاّ فی ضَلـل». عرب هم کسی را که بیهوده تلاش می‌کند به کسی که مشتی آب در دست دارد مثال می‌زند.[61]
بعضی از مفسران تعبیر «کَبـسِطِ کَفَّیهِ اِلَی الماءِ لِیَبلُغَ فاهُ وما هُوَ بِبــلِغِهِ» را تهکّم به مشرکان و از باب تعلیق بر محال دانسته‌اند. این عبارت را چندگونه توضیح داده‌اند:
یک. مرد تشنه‌ای که بر کنار چاه نشسته و دست در چاه فرو می‌کند؛ ولی به آب نمی‌رسد و هیچ سودی نمی‌برد.[62]
دو. کسی که آب را با اشاره و زبان به سوی خود می‌خواند تا به دهانش برسد؛ ولی آب قدرت پاسخ گفتن و رسیدن به دهان او را ندارد.[63]
سه. تشنه‌ای که دو دست خود را از راه دور به‌سوی آب دراز می‌کند تا به آن برسد و بتواند خود را سیراب کند؛ ولی بر اثر دوری مسافت آبی به دست نمی‌آورد.[64]
چهار. انسان تشنه‌ای که دست در میان آب می‌گذارد و آب به دهانش نمی‌رسد، مگر اینکه دستان را طوری مشت کند تا آب در آن جای گیرد.[65]
پنج. کسی که دو دست خود را به سوی آب دراز می‌کند؛ ولی قبل از رسیدن آب به دهانش می‌میرد.[66]
بعضی روایات در ذیل آیه داستان تشنگی قابیل را در سرزمین احق*اف پس از کشتن برادر با اختلاف در مضمون بیان کرده‌اند.[67]
ج. آیه 55 واقعه/56 با تمثیلی چگونگی

تشنگی و نوشیدن اهل جهنم را تصویر می‌کند. بر‌اساس این آیه جهنمیان مانند شتران مبتلا به بیماری عطش ازآب سوزان می‌آشامند: «فَشـرِبونَ شُربَ‌الهیم».[68](همین‌مقاله => تشنگی در آخرت)
افزون بر سه گروه آیات فوق برخی تفاسیر «هـذا عَذبٌ فُراتٌ» (فرقان/25، 53؛ فاطر/35، 12) را به آب گوارای برطرف کننده تشنگی[69] معنا کرده‌اند؛ همچنین روایات، کسانی را که توانایی تحمل تشنگی را ندارند از مصادیق «عَلَی الَّذینَ یُطیقونَهُ فِد یَةٌ طَعامُ مِسکین»(بقره/2،184) برشمرده و روزه ماه رمضان را بر آنان واجب ندانسته‌اند

تشیّع

تشیّع => شیعه

تصلیب

اشاره

تصلیب : به صلیب کشیدن، از شیوه‌های باستانی اعدام
تصلیب مصدرباب تفعیل‌ازریشه «ص ـ ل ـ ب» و به معنای به صلیب کشیدن فرد اعدامی است. ماده صلب به معنای سفتی و سختی آمده است و پشت بدن به اعتبار سختی و تشکیل شدن از استخوان محکم ستون فقرات، «صُلْب» و مصلوب به لحاظ بسته شدن سفت و محکم او به صلیب، «صَلْب» خوانده می‌شود.[1]
به صلیب کشیدن برخی مجرمان از شیوه‌های مهم مجازات اعدام* در دوره باستان نزد ایرانیان، آشوریان، مصریان، قرطاجنه، یونانیان، فینیقیان و رومیان بوده است.[2] قدیمی‌ترین گزارش تاریخی تصلیب به آغاز عصر ایران باستان بازمی‌گردد.[3]
در کتیبه‌های بیستون، تصلیب از روشهای مجازات مجرمان در زمان داریوش، پادشاه ایران نامیده شده است. مجرمان به دستور وی معمولاً پس از بریده شدن گوشها، بینی، زبان و درآوردن چشمان مصلوب می‌شده‌اند.[4] برخی بر این باورند که تصلیب روشی برای اعدام بوده که از ایران به کشورهای دیگر راه یافته است.[5] در عهد قدیم گزارشهایی از مصلوب کردن مجرمان برای عبرت دیگران و سپس سنگسار کردن آنها آمده است.[6]
در مجازات تصلیب معمولاً مجرم پس از شلاق خوردن مجبور بود تا صلیب خود را به محل اعدام آورد. این صلیبها اَشکال مختلفی داشتند و معمولاً از دو تیرک چوبی عمودی و افقی به هم پیوسته، شبیه حرف Tانگلیسی، تشکیل می‌شدند.[7]

لباسهای مجرم را درآورده و با بازوان گشاده دستهای او را به تیرک افقی و پاهایش را به تیرک عمودی صلیب، محکم بسته یا میخکوب می‌کردند؛ آن‌گاه صلیبْ بالا کشیده و تیرک عمودی آن بر زمین نصب می‌شد. قسمتی طاقچه‌مانند در نیمه تیرک عمودی قرار داشت که بدن مصلوب را نگه می‌داشت. بالای صلیب، تابلویی حاوی نام و نشان و جرم ارتکابی فرد مصلوب آویخته می‌شد.[8]
مرگ بر اثر گرسنگی، تشنگی، خستگی مفرط و در نهایت، خفگی ناشی از کشیده شدن عضلات سینه بر اثر سنگینی وزن بدن رخ می‌داد. گاه برای تخفیف درد و تسریع در مرگ مصلوب، ساق پاهای او را با گُرز آهنین متلاشی یا نیزه در بدنش فرو می‌کردند.[9] برخی اقوام بدن مصلوب را روی صلیب باقی می‌گذاشتند تا متلاشی می‌شد و برخی نیز پس از مرگ، جسد را پایین آورده، دفن می‌کردند.[10]
مصلوب شدن در میان اقوام و ملل گوناگون، کیفر جرمهای مختلفی چون آشوبگری سیاسی، ارتداد دینی، دزدی دریایی و راهزنی بوده و همچنین در مورد اسیران جنگی، بردگان و افراد فاقد حقوق شهروندی به کار می‌رفته[11] و کیفری سخت و مایه ننگ و عار به شمار می‌آمده است. کتاب مقدس، مصلوب را ملعون خداوند می‌خواند.[12]
این شیوه مجازات هم‌اکنون نیز در کشورهای غیر مسیحی، به ویژه کشورهای شرق دور رواج دارد[13]؛ اما در کشورهای مسیحی از قرن چهارم میلادی به بعد و به دنبال حکم امپراطور مسیحی روم، کنستانتین کبیر، برای تکریم حضرت عیسی*(علیه السلام)، بزرگ‌ترین قربانی مصلوب، این مجازات ممنوع و صلیب از آن پس سمبل عشق و علاقه به مسیح و مایه عزت و شرف گردید.[14]
به عقیده مسیحیان با تمرّد حضرت آدم و حوا از فرمان الهی، نسل آنها تا ابد گناهکار و مستحقّ عذاب شد، از این‌رو خداوند برای تخفیف عذاب بشر و رهایی آنان از گناه فطری، فرزند خود، عیسی مسیح(علیه السلام) را به صلیب کشید و قربانی کرد. مصلوب شدن عیسی(علیه السلام)فدیه و بازخرید گناهان آدمیان و مایه تجدید حیات و پیمان آنان با خداوند بود.[15] عقیده به فداء شخص مصلوب برای خدایان در میان اقوام دیگر نیز پیشینه داشته است و بعید

نیست که این عقیده از آنها به دین مسیحیت آمده باشد.[16]
در دوره باستان، صلیب افزون بر ابزار اعدام مجرمان، در زینت و رمز حیات نیز به کار می‌رفت. صلیب به عنوان رمز حیات در مصر، کیلیکیا، آشور و بلاد فارس و سایر بلاد شرق، بیشتر روی سکه نقش می‌شد.[17] در چین، هند و یونان باستان، علامت صلیب بسیار محترم بود و آن را در زیارتگاههای دینی نقاشی‌می‌کردند.[18] 4 بازوی صلیب برای مردم باستان، نشانه 4‌عنصر اصلی آب، خاک، آتش و هوا بود که عناصر ثابت و ابدی طبیعت و منشأ پیدایش اشیای دیگر پنداشته می‌شدند.[19]

یادکردهای تصلیب در قرآن:

اشاره

یادکردهای تصلیب در قرآن:
قرآن‌کریم 6بار از مصلوب شدن یاد کرده است: 2‌مرتبه از باب ثلاثی مجرد و درباره مصلوب شدن زندانی همبند یوسف(علیه السلام) (یوسف/12، 41) و نفی اعتقاد یهود مبنی بر مصلوب شدن مسیح(علیه السلام) از سوی آنان (نساء/4،157) و 4 بار از باب تفعیل و درباره تهدید‌ساحران از سوی فرعون به مصلوب شدن (اعراف/7، 124؛ طه/20، 71؛ شعراء/26، 49) و نیز به عنوان یکی از مجازاتهای محارب. (مائده/5 33)

1. مصلوب شدن زندانی همبند یوسف(علیه السلام):

1. مصلوب شدن زندانی همبند یوسف(علیه السلام):
در داستان زندانی شدن یوسف(علیه السلام) قرآن از زندانی بودن دو‌نفر از غلامان پادشاه مصر نیز یاد می‌کند. بر اساس گفته برخی مفسران، یکی از آن دو نانوای دربار بود و به جرم توطئه برای مسموم‌کردن پادشاه و دیگری ساقی بود و به گمان همدستی با نفر اول زندانی می‌شوند.[20] نانوا خواب می‌بیند که بر بالای سرش طبقی از نان می‌برد و پرندگان از آن می‌خورند و ساقی نیز خواب می‌بیند که برای پادشاه شراب می‌سازد. (یوسف/12،36)
یوسف(علیه السلام) در تعبیر این خوابها که با درخواست آن دو صورت گرفت از آزادی ساقی، دستیابی دوباره او به منصب سقایت پادشاه و مصلوب شدن دیگری و خوردن پرندگان از محتویات سر او خبر داد: «یـصـحِبَیِ السِّجنِ اَمّا اَحَدُکُما فَیَسقی رَبَّهُ خَمرًا و اَمّا الأخَرُ فَیُصلَبُ فَتَأکُلُ الطَّیرُ مِن رَأسِهِ قُضِیَ الاَمرُ الَّذی فیهِ تَستَفتیان».(یوسف/12، 41) از حتمی خواندن وقوع تعبیر یاد شده می‌توان برداشت کرد که دو زندانی مذکور یا دست‌کم آن که خوابش به مصلوب شدن تعبیر شده بود، به انکار رؤیای خود پرداخته‌اند[21]؛ همچنین از پاسخ او که خاستگاهی وحیانی داشت[22] و نیز آزاد شدن ساقی می‌توان دریافت که زندانی دیگر سرانجام به

صلیب کشیده شد.[23]

2. تصلیب ساحران فرعون:

2. تصلیب ساحران فرعون:
یادکرد دیگر تصلیب درباره ساحرانی است که به دعوت فرعون و برای مقابله با موسی(علیه السلام)آمده بودند؛ ولی با مشاهده معجزه عصای موسی(علیه السلام) و پی بردن به الهی بودن و عدم سنخیت آن با سحر و جادو به سجده افتاده، به خدای موسی و هارون(علیهما السلام) ایمان آوردند. (اعراف/7، 120 ـ 122)
فرعون* پس از این شکست و برای جلوگیری از ایمان مردم، ساحران را به نیرنگ و همدستی با موسی(علیه السلام) برای اخراج مصریان از سرزمینشان متهم ساخت و همه آنان را شدیداً تهدید کرد که پس از بریدن دست و پا به صلیب خواهد کشید: «قالَ فِرعَونُ ءامَنتُم بِهِ قَبلَ اَن ءاذَنَ لَکُم اِنَّ هـذا لَمَکرٌ مَکَرتُموهُ فِی المَدینَةِ لِتُخرِجوا مِنها اَهلَها فَسَوفَ تَعلَمون * لاَُقَطِّعَنَّ اَیدِیَکُم واَرجُلَکُم مِن خِلـف ثُمَّ لاَُصَلِّبَنَّکُم اَجمَعین»(اعراف/7، 123 ـ 124 و نیز شعراء/26، 49)؛ همچنین برای اینکه قدرت خود را به رخ ساحران کشیده، نشان دهد که شکنجه و مجازات وی به‌مراتب سخت‌تر و پایدارتر از مجازات خدای آنان است، بر مصلوب کردن آنها بر روی تنه‌درخت خرما تأکید کرد: «.. ولاَُصَلِّبَنَّکُم فی‌جُذوعِ النَّخلِ ولَتَعلَمُنَّ اَیُّنا اَشَدُّ عَذابـًا و اَبقی»(طه/20،71)، زیرا تیزی و خشن بودن شاخه‌های بریده شده نخل به مراتب دردآورتر است و بر شدت شکنجه، جراحت و رنج مصلوب‌می‌افزاید.
شکنجه، جراحت و رنج مصلوب‌می‌افزاید.
ساحران بی‌هیچ هراسی از قطع دست و پا و مصلوب شدن و با اصرار بر ایمان به خدای یگانه، این مجازات را در مقایسه با کیفر سخت و ابدی خداوند و نیز در برابر پاداش بهشت برین و نعمتهای بسیار آن ناچیز خواندند و از فرعون خواستند هر کاری را که می‌خواهد انجام دهد (طه/20، 72 ـ 76) و از خداوند خواستند برای تحمل مجازات یاد شده به آنها بردباری بخشد و در حال مسلمانی مرگشان را برساند. (اعراف/7، 126)
بر اساس پاره‌ای گزارشهای تفسیری، فرعون در پایان همان روز ساحران را به صلیب کشید.[24] از او به عنوان نخستین کسی یاد شده که مجازات تصلیب را اجرا کرده است.[25] شاید بتوان از آیات مورد بحث برداشت کرد که در زمان فرعون، مصلوب شدن کیفر ارتداد دینی، خیانت و آشوبگری بوده است.

3. مصلوب شدن مسیح:

3. مصلوب شدن مسیح:
تصلیب مسیح(علیه السلام)از موارد مهمی است که قرآن و عهد جدید در‌آن‌اختلاف دارند. اناجیل چهارگانه با تفاوتهای جزئی داستان مصلوب شدن مسیح(علیه السلام) را گزارش

کرده‌اند[26] که بر اساس آنها حضرت عیسی از شهر ناصره رهسپار اورشلیم می‌شود[27] و در پی ورود آن حضرت به معبد اورشلیم و تعلیم و موعظه مردم و شفا دادن بیماران،[28] افراد زیادی به وی می‌گروند[29] و سران یهود به دنبال عجز و ناتوانی در مناظره و مباحثه با آن حضرت احساس خطر کرده، برای تکفیر او نقشه می‌کشند.[30]
یهودای اسخریوطی، حواری منافق نزد رؤسای کاهنان می‌رود و در برابر 30 درهم عیسی را به آنها تسلیم می‌کند[31]؛ آن‌گاه کاهنان یهود به اتهام ادعای پسر خدا بودن، او را تکفیر و به اعدام محکوم می‌کنند.[32] حاکم شهر به رغم میل باطنی، زیر فشار علمای یهود، به تصلیب عیسی دستور می‌دهد و او را پس از شلاق‌زدن، در حالی که تاجی از خار بر سرش گذاشته بودند به محلّ اعدام در بیرون شهر می‌برند و همراه دو نفر دزد به صلیب می‌کشند.[33] هنگام تصلیب او که وقت ظهر بوده، سه ساعت همه جا تاریک و پرده معبد سرتاپا شکافته می‌شود.[34] عیسی را از صلیب فرود می‌آورند و دفن می‌کنند.[35]
روز سوم که حضرت مریم و همراهان به سر قبر حاضر می‌شوند با شگفتی می‌بینند که عیسی(علیه السلام)در قبر نیست و فرشته‌ای در آنجا از زنده‌شدن عیسی خبر می‌دهد.[36] از آن روز عیسی(علیه السلام)مجموعاً 10 مرتبه خود را زنده به مادر و حواریان می‌نمایاند و جمعاً 549 نفر او را می‌بینند.[37]
قرآن‌کریم بر خلاف کتاب مقدس، مصلوب و کشته شدن مسیح(علیه السلام) به دست یهودیان را صریحاً انکار کرده، این خبر را برخاسته از اشتباهی می‌داند که برای آنان رُخ داد: «و‌قَولِهِم اِنّا قَتَلنَا المَسیحَ عیسَی ابنَ مَریَمَ رَسولَ اللّهِ و ما قَتَلوهُ و ما صَلَبوهُ ولـکِن شُبِّهَ‌لَهُم و اِنَّ الَّذینَ اختَلَفوا فیهِ لَفی شَکّ مِنهُ ما لَهُم‌بِهِ مِن عِلم اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وما قَتَلوهُ یَقینا * بَل‌رَفَعَهُ اللّهُ اِلَیهِ و کانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیما».(نساء/4،157‌ـ‌158)
در تفسیر «شبّه لهم» و اینکه چه کسی به عیسی(علیه السلام)شباهت یافت و به جای او مصلوب شد،

اختلاف وجود دارد: مشهور مفسران آن را حادثه‌ای خارق‌العاده و اعجازین می‌دانند که در آن خداوند فرد دیگری را به شکل و شمایل حضرت مسیح(علیه السلام)درآورد و یهودیان او را اشتباهاً به جای آن حضرت دستگیر و مصلوب کردند. ابن‌عباس و سدی با اختلاف در پاره‌ای جزئیات معتقدند که آن فرد یهودی که برای دستگیری مسیح آمده بود، به قدرت خداوند به عیسی شباهت یافت و به جای او دستگیر و مصلوب شد.[38]
قتاده، مجاهد، ابن اسحاق و وهب بن منبّه فرد مصلوب را یکی از حواریان می‌دانند؛ با این تفاوت که وهب معتقد است هنگامی که مأموران برای دستگیری عیسی(علیه السلام) آمدند، همه 17 حواری آن حضرت که نزد وی بودند، به قدرت خدا شبیه و همانند او شدند و مأموران، ناتوان از شناخت مسیح(علیه السلام)، تهدید کردند که اگر وی خود را معرفی نکند، همه را خواهند کشت. با این وعده عیسی(علیه السلام)که اگر کسی خود را به جای وی شناسانده و کشته شود، در بهشت همراه او خواهد بود، یک حواری به نام «سرجس» داوطلبانه خود را عیسی(علیه السلام)خواند و دستگیر و مصلوب شد[39]؛ اما به باور قتاده، مجاهد و ابن اسحاق فقط یکی از حواریان به عیسی شباهت یافت و دستگیر شد.[40] از یهودای اسخریوطی[41]، شمعون قیروانی که صلیب مسیح(علیه السلام) را تا محل اعدام بر دوش کشید[42] و نیز از نگهبان یهودی خانه عیسی به عنوان فرد مصلوب[43] یاد کرده‌اند.
در مقابل نگاه مشهور، دیدگاه دیگری هست که تفسیری عادی و طبیعی از حادثه به دست می‌دهد. بر اساس این تفسیر از آنجا که مأموران یهودی عیسی را به خوبی نمی‌شناختند، در آن اوضاع پر از هرج و مرج، فرد دیگری را که شبیه مسیح(علیه السلام) بود، به اشتباه دستگیر کرده، به صلیب کشیدند.[44]
نظر ابوعلی جبایی را نیز می‌توان در مقابل دیدگاه مشهور دانست؛ به اعتقاد وی وقتی که عیسی در پی تلاش یهود برای دستگیری او به آسمان عروج کرد، یهودیان برای اینکه این مسئله زمینه‌ساز ایمان مردم به آیین مسیح نشود، دیگری را دستگیر و مصلوب و از نزدیک شدن مردم به او جلوگیری کردند تا شکل و چهره‌اش کاملاً دگرگون و ناشناختنی شود و پس از آن به دروغ فرد مصلوب را همان مسیح(علیه السلام)خواندند و این

خبر بعدها باوری عمومی شد.[45]
برخی نیز مدعی وجود دو مسیح(علیه السلام) در تاریخ شده‌اند: مسیح راستین که به آسمان رفت و مسیح دروغین که به صلیب کشیده شد؛ اما با گذشت زمان آن دو یکی پنداشته شدند.[46]
از ظاهر آیه برمی‌آید که یهودیان فرد دیگری را به جای مسیح(علیه السلام) مصلوب ساختند؛ ولی درباره منشأ اشتباه و اینکه چه کسی را به صلیب کشیدند، در قرآن گزارشی نیست.
حل تعارض میان گزارش قرآن و اناجیل و اعتقاد رایج و راسخ یهود و نصارا بر مقتول و مصلوب شدن مسیح و نیز استدلال برای تقویت دیدگاه قرآن و تضعیف دیدگاه مقابل، موضوعات دیگری است که در ذیل آیات مربوط مورد اهتمام مفسران بوده است؛ از جمله گفته‌اند که یهود و نصارا بدون آگاهی از حقیقت ماجرای تصلیب مسیح(علیه السلام) در گزارش مقتول و مصلوب شدن شخصی با شکل و قیافه عیسی(علیه السلام) صادق‌اند، از این‌رو گزارش یاد شده متواتر است.[47]
در تأیید دیدگاه قرآن و نفی دیدگاه مقابل نیز بر اموری همچون خودداری عیسی(علیه السلام) از معرفی صریح خویش و عدم دفاع از خود[48] به هنگام پرسش حاکم اورشلیم درباره پسر خدا بودن وی[49]، اختلاف خود مسیحیان درباره تصلیب عیسی(علیه السلام)[50] و نفی آن در انجیل برنابا[51] انگشت سؤال نهاده و سخن عیسی بر بالای صلیب ـ خدایا! چرا مرا ترک کردی‌ـ[52] را از پیامبری الهی که باید به قضای او خشنود باشد[53]، بعید دانسته‌اند.
از اختلاف و تردید اهل‌کتاب درباره مصلوب شدن مسیح(علیه السلام) و مبتنی بودن اعتقاد آنان بر پندار و گمان در قرآن نیز به صراحت یاد شده است: «.. و‌اِنَّ الَّذینَ اختَلَفوا فیهِ لَفی شَکّ مِنهُ ما لَهُم بِهِ مِن عِلم اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وما قَتَلوهُ یَقینا * بَل رَفَعَهُ اللّهُ اِلَیه...».(نساء/4،157 ـ 158) قرینه مقامیه و نیز تعبیر «و ما قَتَلوهُ یَقینا * بَل رَفَعَهُ اللّهُ اِلَیه...»نشان می‌دهد که موضوع اختلاف، مصلوب شدن حضرت مسیح(علیه السلام)است؛ اما مفسران مسلمان درباره اختلاف کنندگان و اینکه موضوع اختلاف چیست، دیدگاههای متفاوتی دارند؛ گروهی آن را اشاره به اختلاف سه فرقه مسیحی نسطوریه، یعقوبیه و ملکانیه درباره تصلیب مسیح دانسته‌اند[54] که ناشی از اختلاف آنان در مسیح‌شناسی

است؛ یعنی فرقه نسطوریه که دو جنبه خدایی و بشری مسیح را جدای از یکدیگر ولی متحد با هم مانند نفس و بدن می‌دانند[55]، معتقدند که جنبه ناسوتی و بشری آن حضرت مصلوب شد و جنبه الهی و لاهوتی وی به آسمان بالا رفت.
یعقوبیه با اعتقاد به اینکه دو جنبه الهی و بشری مسیح درهم ادغام شده و ذات واحد و سومی با صبغه غالب الوهی را پدید آورده است[56] ذات سوم را مصلوب می‌دانند[57] و بالاخره «ملکانیه» با برگزیدن عقیده‌ای میانه، همانند یعقوبیه معتقدند عیسی کلمه خدا بود که جسم گردید و طبیعت انسانی به خود گرفت؛ ولی برخلاف آنان هر دو جنبه الهی و انسانی را در او ماندگار[58] و همانند نسطوریه مسیح را یک شخص با دو ذات الهی و انسانی می‌دانند؛ به این معنا که او واقعاً خدا و حقیقتاً انسان و دارای ویژگیهای خاص‌هر‌یک از آن دوست.[59] بر اساس دیدگاه این فرقه، هر دو جنبه لاهوتی و ناسوتی مسیح(علیه السلام)مصلوب شد.[60]
برخی نیز اختلاف کنندگان را قوم یهود و موضوع اختلاف را هویت فرد کشته شده دانسته‌اند.[61] اختلاف یهود و نصارا درباره اموری چون کشته شدن یا عروج عیسی(علیه السلام)[62]، فرزند نامشروع یا پسر خدا بودن وی[63] و پسر خدا یا بنده خدا بودن او نیز گفته شده است.[64]

4. تصلیب محارب:

4. تصلیب محارب:
قرآن همچنین تصلیب را از مجازاتهای محاربه با خدا و رسول و افساد در زمین معرفی کرده است:«اِنَّما جَزؤُا الَّذینَ یُحارِبونَ اللّهَ ورَسولَهُ ویَسعَونَ فِی الاَرضِ فَسادًا اَن یُقَتَّلوا اَو یُصَلَّبوا اَو تُقَطَّعَ اَیدیهِم و اَرجُلُهُم مِن خِلـف اَو یُنفَوا مِنَ الاَرضِ ذلِکَ لَهُم خِزیٌ فِی الدُّنیا و لَهُم فِی الأخِرَةِ عَذابٌ عَظیم».(مائده/5،33)
در شأن نزول آیه چند نقل هست؛ قول مشهورتر این است که آیه در مورد گروهی از مردم عُرَیْنه[65] یا بنی‌ضبّه[66] نازل شد که به

پیامبر‌اکرم(صلی الله علیه وآله)ایمان آورده، مسلمان شدند؛ اما آب و هوای مدینه آنان را بیمار کرد و پیامبر دستور فرمود که آنها در بیرون مدینه، در مکانی خوش آب و هوا که شتران زکات در آنجا می‌چریدند، مسکن گزینند و از شیر شتران بخورند و آنها چنین کردند و بهبودی یافتند؛ ولی با بریدن دست و پای چوپانهای مسلمان و درآوردن چشمان آنها شتران را به غارت برده، از اسلام خارج شدند. پیامبر(صلی الله علیه وآله)پس از دستگیری همانند خودشان با آنها رفتار کرد. برخی به جهت مُثله کردن که مورد نهی پیامبر بوده و نیز برای اینکه آیه دربردارنده مجازات قتل و مصلوب کردن محارب است ولی در داستان چنین مجازاتی نیست این شأن نزول را ضعیف می‌دانند.[67]
عده‌ای آیه را در مورد گروهی از اهل کتاب می‌دانند که در پی نقض پیمان صلح خود با پیامبر(صلی الله علیه وآله)به راهزنی پرداختند. برخی دیگر آیه را در مورد مشرکان یا مسلمانی می‌دانند که به راهزنی و افساد پرداخته بودند.[68]
مفسران شیعه[69] و سنّی[70] به اجماع مراد از «یحاربون اللّه» را محاربه با رسول و اولیاء اللّه دانسته اما در تفسیر آن دچار اختلاف شده‌اند؛ برخی مراد از آن را کفر یا شرک[71] و بعضی افساد در زمین، قطع طریق و ایجاد ناامنی در راهها[72] دانسته‌اند.
فقها[73] و مفسران[74] شیعه و سنی، با وجود اختلافات‌جزئی[75] محارب را کسی می‌دانند که با به‌کارگیری سلاح یا تجهیز به آن، متعرض جان و مال مردم شده، با ایجاد رعب و وحشت در امنیت راهها و امنیت عمومی اخلال می‌کند.
مطابق آیه شریفه مجازات محارب، قتل، به صلیب کشیده شدن، قطع دستها و پاها به طور مخالف و نفی بلد است؛ ولی بنابر اینکه «أو» در آیه برای تخییر است یا عطف، در بین فقها در تخییری و ترتیبی بودن این مجازاتها اختلاف است.[76] بنابر تخییر که دلیلش ظاهر آیه و برخی روایات است، امام یا حاکم مخیّر است یکی از مجازاتها را تعیین کند[77]؛ ولی بنابر ترتیب، باید به

اندازه جنایت محارب، او را مجازات کرد، بنابراین برای جنایت قتل تنها مجازات قتل، و جهت قتل و اخذ مال، مجازات قتل و مصلوب شدن و در مقابل جرم اَخذ مال فقط مجازات* قطع دستان و پاها به طور مخالف، و در برابر ایجاد خوف و ناامنی، مجازات نفی بلد، برای او در نظر گرفته می‌شود.[78]
دلیل معتقدان به ترتیب افزون بر برخی روایات[79]، آن است که همه متّفق‌اند اگر محارب فقط مال مردم را بگیرد و کسی را نکشد یا قتل و دزدی کند، جایز نیست حاکم در صورت اول فقط نفی بلد کند و دست و پا را قطع نکند و در صورت دوم، فقط نفی بلد کند و قتل و تصلیب را ببخشد.[80]
در کیفیت تصلیب محارب، بنابر تخییر، محارب زنده مصلوب می‌شود و بنابر ترتیب، ابتدا کشته و سپس مصلوب می‌گردد و بنابر هر دو قول، پس از سه‌روز پایین آورده می‌شود و اگر مسلمان باشد، غسل داده و کفن و پس از نماز دفن می‌شود