گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هفتم
تعدّی


تعدّی => ظلم

تعریض

اشاره

تعریض : از شیوه‌های بیان قرآن و از مصطلحات علم بیان، مرتبط با کنایه
تعریض از باب تفعیل از ماده «ع ـ ر ـ ض» خلاف تصریح است[1]؛ به این معنا که در سخن معنایی که مراد گوینده است گنجانده شود، بی‌آنکه به آن معنا تصریح شود.[2] این واژه که از مصطلحات علم بیان و امروزه از اقسام کنایه

شناسانده می‌شود، یک‌بار در قرآن‌کریم به کار رفته است و به معنای عدم تصریح در خواستگاری کردن از زنانی است که در عده هستند: «لاجُناحَ عَلَیکُم فیما عَرَّضتُم بِهِ مِن خِطبَةِ النِّساءِ اَو اَکنَنتُم فی اَنفُسِکُم عَلِمَ اللّهُ اَنَّکُم سَتَذکُرونَهُنَّ ولـکِن لاتواعِدوهُنَّ سِرًّا اِلاّ اَن تَقولوا قَولاً مَعروفـًا» (بقره/2،235) مفسران مراد آیه را این دانسته‌اند که مرد بدون تصریح به خواستگاری سخنی دال بر تمایل وی به ازدواج با زن بر زبان آورد؛ مانند اینکه بگوید «من قصد ازدواج دارم»، یا برای همسر مورد نظر خود صفاتی را برشمارد که در آن زن می‌بیند؛ یا از وی تعریف کند و نظایر اینها.[3]

اصطلاح تعریض و تطور آن:

اصطلاح تعریض و تطور آن:
تعریض در علوم بلاغت همچون بسیاری از اصطلاحات دیگر تطور و تحول معنایی داشته است. شافعی (م 204‌ق.) از نخستین دانشمندانی معرفی شده که درباره تعریض بحث کرده[4] و بر همان معنای لغوی تعریض تأکید کرده و گفته است: تعریض بسیار است و آن بر خلاف تصریح است.[5]
در میان قدما بیشتر تعریض مرادف با کنایه شمرده می‌شده است، چنان‌که جاحظ (م 255‌ق.) دو اصطلاح کنایه و تعریض را مرادف شمرده[6] و ابن‌قتیبه (م.275‌ق.) با ذکر نمونه‌هایی برای تعریض آن را از باب کنایه دانسته است که عرب در کلامش بسیار از آن بهره می‌برد و با تعریض، مخاطب را به شیوه‌ای نیکوتر و لطیف‌تر از مراد خود آگاه می‌کند.[7] ثعلب (م 291‌ق.) نیز کنایه را به تعریض و برگرداندن سخن از شکل تصریح به صورت عدم تصریح تعریف کرده است.[8] عبدالله‌بن معتز[9] (م 296‌ق.) و ابن‌طباطباعلوی[10] (م.322‌ق.) از دیگر دانشمندانی هستند که تعریض را مرادف با کنایه معنا کرده‌اند.
طبری آن را همان لحن دانسته و بر آن است که معنای تعریضی از فحوای کلام به دست می‌آید.[11] ابوهلال عسکری (م 395‌ق.) و سید مرتضی (م.436‌ق.) نیز با یکی دانستن تعریض و کنایه، این دو اصطلاح را قریب المعنا با لحن و توریه دانسته‌اند.[12] سید مرتضی با اشاره به اینکه یکی از معانی لحن در گذشته مرادف با تعریض و توریه بوده است، همانند مصرع «و خیر الحدیث ما کان لحناً»، لحن در آیه شریفه «و لَتَعرِفَنَّهُم فی لَحنِ القَول»(محمّد/47،30) را نیز به همین معنا

یعنی سخنان دوپهلو دانسته است.[13] راغب با مترادف شمردن تعریض با توریه*، تعریض را سخنی دانسته است که دارای دو جهت صدق و کذب یا ظاهر و باطن باشد.[14]
قرطبی نیز گفته است تعریض فهماندن معنا با لفظی است که هم احتمال آن معنا را می‌دهد و هم احتمال معنای دیگر (توریه)؛ گویا شخص از طریق تعریض مراد خود را می‌پوشاند و آن را اظهار نمی‌کند[15] و از «معاریض کلام» نیز همین معنا «توریه = تعریض» قصد شده است، چنان که از ابن عباس نقل شده که درباره آیه شریفه «قالَ لا تُؤاخِذنی بِما نَسیت» (کهف /18،73) گفته است که این از معاریض کلام است؛ یعنی موسی(علیه السلام) حقیقتاً عهد خود را فراموش نکرده بود، بلکه با این سخن در مقام عذرخواهی برآمده‌است.[16]
ظاهراً برای نخستین بار ابن رشیق قیروانی (م 456‌ق.) میان تعریض و کنایه فرق نهاده و آن دو را مستقل از یکدیگر به بحث گذاشته و با ذکر نمونه‌هایی برای هریک، تعریض و کنایه را از اقسام اشاره دانسته است.[17] به نظر ابن‌رشیق تعریض گاه برای مدح و گاه برای مذمت به کار می‌رود و این هر دو از سیاق کلام به دست می‌آید. از جمله نمونه‌های قرآنی تعریض که در مقام نکوهش است آیه شریفه «ذُق اِنَّکَ اَنتَ العَزیزُ الکَریم»(دخان/44،49) است که با غرض نکوهش و استهزای ابوجهل وی را عزیز و کریم خوانده است.
پس از ابن‌رشیق قیروانی، زمخشری (م 538‌ق.) با ارائه تعریفی متفاوت برای کنایه و تعریض، میان این دو اصطلاح فرق گذاشته است. از نظر زمخشری کنایه آن است که چیزی را ذکر کنی؛ اما نه با لفظ موضوعٌ له خودش؛ مانند ذکر قامت بلند با لفظ «طویلُ النجاد والحمائل»، در حالی که تعریض آن است که چیزی را بگویی و با آن مخاطب را دلالت دهی به چیزی که ذکر نکرده‌ای؛ مانند اینکه نیازمندی به شخص غنی بگوید: «برای عرض سلام و دیدار تو نزدت آمده‌ام» و مرادش درخواست کمک باشد.[18]
به سخن دیگر در کنایه معنای کنایی با لفظ موضوع له آن بیان نمی‌شود، بلکه با لفظی بیان می‌شود که لازمِ معنای کنایی است؛ اما در تعریض، معنای تعریضی نه با لفظ موضوع له آن بیان می‌شود و نه با لازمِ آن، بلکه از فحوا و مفهوم کلام به دست می‌آید.[19] زمخشری افزوده است که گویا در تعریض، گوینده سخن خود را به جانبی میل می‌دهد تا بر غرضش دلالت کند. تعریض را «تلویح» نیز می‌گویند، زیرا گوینده با

سخنش به مقصودش اشاره می‌کند.[20]
زمخشری در سراسر تفسیرش نمونه‌های متعدد و متنوعی از تعریض را نشان داده است؛ از جمله آیه «و‌مَن اَظـلَمُ مِمَّن کَتَمَ شَهـدَةً عِندَهُ مِنَ اللّه»(بقره/2،140) را تعریض به این دانسته است که یهودیان شهادت خداوند به نبوت حضرت محمد(صلی الله علیه وآله)در کتابهای آسمانی‌شان را کتمان کرده‌اند[21] و آیه «لا‌یَخافُ لَدَیَّ المُرسَلون * اِلاّ مَن ظَـلَم»(نمل/27،10) را تعریض به موسی(علیه السلام)دانسته که در کشتن مرد مصری مرتکب ترک اوْلی شده است[22] و آیه «ذلِکَ لِیَعلَمَ اَنّی لَم اَخُنهُ بِالغَیبِ و اَنَّ اللّهَ لا یَهدی کَیدَ الخائِنین»(یوسف/12،52) را تعریضی از یوسف(علیه السلام) به زن عزیز مصر دانسته که وی در امانت شوهرش خیانت کرده است.[23] از نظر زمخشری همه آیاتی که به دنبال سبب ویژه و در شأن فرد یا افرادی خاص نازل شده است؛ اما به جای ذکر نام آنها صفاتشان را یاد کرده است، این ذکر صفات در جهت تعریض به آن افراد تفسیرپذیر است.[24]
تأمل در دیدگاه زمخشری و نمونه‌های قرآنی تعریض که به دست داده است روشن می‌کند که وی برای فهم معانی تعریض به سیاق و قراین حالی و مقامی و اسباب نزول توجه داشته است.[25]
سکاکی (م 626‌ق.) با بیان تفاوت میان کنایه و تعریض، تعریض را از اقسام چهارگانه کنایه و کنار سه‌گونه دیگر یعنی تلویح، رمز، ایماء و اشاره، قرارداد.[26]
وی همچنین افزوده است که تعریض گاه کنایه* است و گاه مجاز؛ مانند اینکه به کسی در مقام تهدید بگویی: «آذیتنی‌فستعرف»، اگر مراد گوینده از این سخن، هم تهدید مخاطب باشد و هم تهدید دیگرانی که وی را آزار داده‌اند، این سخن کنایه است و چنانچه تهدید مخاطب مراد نباشد بلکه تهدید دیگران هدف باشد، در این صورت مجاز است. [27]
این تقسیم سکاکی مورد قبول شارحان و بسیاری دیگر از بلاغیان قرار گرفت و پس از وی غالباً تعریض در عرض سه قسم دیگر از کنایه قرار گرفت.[28]محور این تقسیم‌بندی نیز قلّت و کثرت واسطه‌های میان معنای حقیقی و کنایی و خفا و وضوح آن واسطه‌هاست و تعریض، آن‌گونه از کنایه است که مخاطب با شنیدن سخن از عُرض و حاشیه سخن به معنای کنایی پی می‌برد[29]؛ اما روشن است که این تقسیم نمی‌تواند صحیح باشد و اساساً تعریض به قلت و کثرت وسایط یا خفاء و

ظهور آنها ربطی ندارد، از این رو با تلویح و ایماء و اشاره و رمز همخوان نیست،[30] چنان‌که در سخن زمخشری و دیگر دانشمندان پس از سکاکی نیز به این ارتباط عموم و خصوص میان تعریض و کنایه اشاره‌ای نشده است.
به هر روی، دانشمندان درباره تفاوت میان کنایه و تعریض تعبیرهای متنوع اما نزدیک به هم دارند: طبرسی (م 548‌ق.) در این باره گفته است که تعریض یعنی دلالت بر معنایی را در سخن درج کنی، بی‌آنکه با صراحت ذکر شود؛ مانند اینکه به کسی بگویی: «چقدر بخل زشت است» و مراد تو تعریض به بخیل بودن مخاطب باشد؛ اما کنایه آن است که از ذکر لفظ مخصوص چیزی اعراض شود و به جای آن لفظی ذکر شود که بر آن چیز دلالت می‌کند.[31]مراد طبرسی از کنایه در تعریفی که از آن به دست داده است، ضمیر است که به جای اسم ظاهر به کار می‌رود[32] و در میان قدما از ضمیر به کنایه تعبیر می‌شده است.[33]
ابن اثیر (م 637‌ق.) در ردّ ترادف تعریض با کنایه و تفاوت میان آن دو این نکته را افزوده است که کنایه لفظی است که بر معنایی دلالت کند و می‌توان آن لفظ را هم بر معنای حقیقی‌اش حمل کرد و هم بر معنای مجازی‌اش؛ ولی تعریض لفظی است که بر معنایی دلالت می‌کند؛ اما نه از جهت وضع حقیقی و نه از جهت وضع مجازی؛ مانند اینکه فرد منتظر دریافت هدیه بگوید: «به خدا سوگند من نیازمندم» و مرادش این باشد که مخاطب به او هدیه دهد.[34]
برخی پژوهشگران بر ابن اثیر خرده گرفته‌اند که در تعریض نیز گاهی لفظ در معنای حقیقی‌اش به کار می‌رود و زمانی در معنای مجازی و هنگامی در معنایی کنایی، تا بر معنایی دیگر دلالت کند که در کلام ذکر نشده است؛[35] اما این ایراد وارد نیست، زیرا معنای سخن ابن‌اثیر این است که دلالت کلام بر معنای تعریضی، نه از باب حقیقت است و نه از باب مجاز.
ابن اثیر درباره تفاوت کنایه با تعریض همچنین افزوده است که کنایه هم در لفظ مفرد می‌آید و هم در لفظ مرکب؛ اما تعریض همیشه در لفظ مرکب و جمله تحقق می‌یابد و هیچ‌گاه لفظ مفرد نمی‌تواند مجرای تعریض گردد[36]؛ همچنین گفته است که تعریض از کنایه خفای بیشتری دارد، از این‌رو چه‌بسا مخاطب مراد گوینده از تعریض را درنیابد؛ اما در کنایه چنین نیست، زیرا دلالت کنایه از نوع دلالت لفظی وضعی است و جمله تعریضی از راه مفهوم بر معنای تعریض دلالت می‌کند نه دلالت وضعی.[37]

سُبکی (م 756‌ق.) معتقد است که معنای کنایی، مجاز یا اعم از حقیقت و مجاز است، در حالی که جمله تعریضی همیشه در معنای حقیقی‌اش به کار می‌رود؛ اما به معنای دیگری اشاره دارد. به نظر سبکی کنایه لفظی است که در معنای خودش استعمال شده است؛ ولی از آن لازمِ معنایش قصد می‌شود و گاه نیز از لفظ کنایی معنای حقیقی مراد نیست و صِرفاً بر معنای کنایی و مجازی دلالت می‌کند؛ مانند آیه «قُل نارُ جَهَنَّمَ اَشَدُّ حَرًّا»(توبه/9،81) که در آن معنای حقیقی آیه یعنی حرارت شدیدتر آتش جهنم مقصود نیست، زیرا آن امری روشن است و تنها معنای کنایی آن مراد است که به مخاطب هشدار می‌دهد در صورت اعراض از جهاد در راه خدا حرارت جهنم را که شدیدتر است حس خواهد کرد؛ اما تعریض لفظی است که در معنای حقیقی خودش به کار می‌رود تا به معنای دیگری اشاره داشته باشد.[38]
وی همچنین گفته است: تعریض دو گونه است: در یک قسم معنای حقیقی جمله مقصود است و به معنای تعریضی هم اشاره دارد و قسم دوم، آن است که اصلا معنای حقیقی جمله مراد نیست، بلکه با جمله برای معنای تعریضی مَثَل زده می‌شود؛ مانند آیه شریفه «بَل فَعَلَهُ کَبیرُهُم هـذا»(انبیاء/21،63) که تعریض است به اینکه بت بزرگ نمی‌تواند کاری انجام دهد و در نتیجه شایسته نیست معبود واقع شود و روشن است که معنای حقیقی این جمله مقصود ابراهیم(علیه السلام)نبوده است.[39] سُبکی کتاب الاغریض فی الفرق بین الکنایة والتعریض را نیز در همین موضوع نگاشته است.[40]
به دیدگاههای یاد شده این نکته را نیز باید افزود که زمانی ممکن است تعریض جنبه خصوصی داشته، میان دو نفر رد و بدل شود، از این‌رو فهم تعریض گاهی دشوار و لازم است مخاطب با زمینه آن آشنا باشد؛ همچنین می‌شود جمله‌ای خبری که در حکم اصلی اخلاقی است در مورد کسی تعریض باشد؛ اما برای دیگران جنبه ارشادی داشته باشد؛ یعنی آنچه را کسی تعریض پنداشته است، برای دیگری اصلا جنبه تعریضی نداشته باشد[41]، بنابراین تعریض افزون بر اینکه در قالب عبارات مرکب و جمله بیان می‌شود، به قصد گوینده یا برداشت مخاطب وابسته است.
شایان ذکر است که تعریضهای قرآن‌کریم عدد خاصی ندارد و می‌توان با توجه به سیاق آیات، قراین حالی و مقامی[42]، فضا و اسباب نزول آیات، تعریضهای قرآن را شناسایی کرد؛ همچنین

می‌توان در حدود و گستره تعریض توسعه داد و هر جمله و آیه خبری قرآن‌کریم را که در مقام مدح و مذمت، بشارت و انذار یا تهدید فرد یا گروهی است و نیز آیاتی را که در مقام بیان حکم یا ارزشی اخلاقی یا وصف واقعیتی است یا آیاتی که در مقام بیان عقیده یا نقد عقیده‌ای است، با قصد تعریض بر مخاطب یا مخاطبانی خاص قرائت کرد؛ یا از قرائت آیاتی خاص در مجلس و محفلی به تناسب فضای حاکم، معنای تعریضی برداشت کرد.

اقسام تعریض:

اقسام تعریض:
افزون بر تقسیم سُبکی که تعریض را دو قسم می‌داند، در تقسیمی دیگر، تعریض به لحاظ مخاطب دوگونه است و به سخن دیگر، نمونه‌های تعریض در قرآن را می‌توان در دو‌قسم جای داد: 1. سخنی و معنایی با غرضی خاص در قالب تعریض به مخاطب القا می‌شود؛ مانند آیه شریفه «اِنَّما یَتَذَکَّرُ اُولُوا الاَلبـب» (رعد/13،19) که خطاب به مشرکان و تعریض به آنهاست که از خردمندان نیستند، زیرا از آیات الهی پند نمی‌گیرند[43] و آیه «اِنَّما تُنذِرُ الَّذینَ یَخشَونَ رَبَّهُم بِالغَیبِ»(فاطر//35،18) که خطاب به مشرکان و کسانی است که انذار پیامبر در آنها اثر نمی‌گذارد و تعریض است به اینکه آنان خشیت خدا را به دل ندارند.[44]
2. گوینده شخص را مخاطب قرار می‌دهد؛ اما مرادش شخص یا اشخاصی دیگر است؛ مانند آیه شریفه «ءَاَتَّخِذُ مِن دونِهِ ءالِهَةً»(یس/36،23) که گوینده (مؤمن آل یس) خود را مخاطب ساخته؛ اما به شنوندگانش تعریض دارد که چرا آنها به جای خدا معبودی دیگر را برگزیده‌اند. مشابه این آیه است آیه پیش از آن: «و ما لِیَ لا اَعبُدُ الَّذی فَطَرَنی و اِلَیهِ تُرجَعون»(یس/36،22) و مانند «فَاِن زَلَلتُم مِن بَعدِ ما جاءَتکُمُ البَیِّنـت»(بقره/2،209) که مؤمنان را مخاطب ساخته؛ ولی به اهل کتاب و لغزش آنها تعریض دارد.[45] از این قسم تعریض در روایاتی از اهل‌بیت(علیهم السلام) به خطاب از نوع «ایاک‌أعنی و اسمعی یا جاره» تعبیر شده است.

کارکرد تعریض در قرآن (اغراض):

کارکرد تعریض در قرآن (اغراض):
تعریض از سبکهای بیانی قرآنی است که بیشتر با هدف اثرگذاری افزون‌تر و عمیق‌تر بر مخاطبان به کار گرفته شده است، چنان که اگر گوینده در مقام مدح یا اصلاح مخاطب است، به کار بردن شیوه تعریض او را سریع‌تر، عمیق‌تر و آسان‌تر به هدف می‌رساند و چنانچه در مقام مذمت، تهدید یا انذار مخاطب است، استخدام اسلوب تعریض بر مخاطب اثری دردناک‌تر خواهد گذاشت[46] و به طور کلی، شیوه تعریض مناسب‌ترین ابزار برای خیرخواهی است.[47]
از نظر مفسران تعریضهای قرآن بسیار

سنجیده به کار رفته، از لطافت و زیبایی برجسته‌ای برخوردارند، به‌گونه‌ای که هیچ تعبیر ناروایی در آن مشاهده نمی‌شود. به علاوه در مخاطب اثری عمیق می‌گذارند. بر همین اساس، سیوطی در تعبیری مبالغه‌آمیز تعریض را کنار کنایه از وجوه اعجاز قرآن‌کریم به شمار آورده است[48]؛ اما بی‌تردید روش تعریض همردیف با سایر شیوه‌های بیانی قرآن از ویژگیهای بدیع و شیوای بیانات قرآنی است که از زیبایی و ظرافت بالایی برخوردار و از مؤلفه‌های اعجاز بیانی قرآن است.[49]
برخی پژوهشگران غرض از تعریض را به طور کلی هشدار به کسی، نکوهش، تنبیه یا سخره و استهزا دانسته‌اند، از این رو معتقدند که تعریض آزردگی مخاطب را به دنبال می‌آورد[50]؛ اما مفسران[51] برای تعریضهای قرآن افزون بر این، اغراض ایجابی نیز برشمرده‌اند. مشهورترین اغراض معرفی شده عبارت‌اند از:
1. بزرگداشت و مدح و ثنای موصوف؛ مانند «و‌رَفَعَ بَعضَهُم دَرَجـت» (بقره/2، 253) که تعریض به پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) است در اینکه دارای شخصیتی ممتاز و برتر از سایر پیامبران بوده است.
2. اظهار محبت به مخاطب و از میان بردن زمینه خشونت وی؛ نظیر تعریض مؤمن آل‌یاسین به قومش، در حالی که خود را مخاطب ساخته است، در آیه «و ما لِیَ لا اَعبُدُ الَّذی فَطَرَنی و اِلَیهِ تُرجَعون * ءَاَتَّخِذُ مِن دونِهِ ءالِهَةً ..».(یس/36،22 ـ 23)
3. تحقیر و سرزنش؛ مانند: «و اِذَا المَوءودَةُ سُئِلَت * بِاَیِّ ذَنب قُتِلَت»(تکویر/81،8 ـ 9) که با غرض تحقیر و توبیخ، تعریض است به مشرکانِ‌مخاطب آیه که بی‌هیچ گناهی دختران خود را زنده به گور می‌کردند.[52]
4. انصاف؛ یعنی با عدم تصریح به انحراف و گمراهی مخاطب زمینه‌ای فراهم می‌شود تا او را به تفکر وادارد که تسلیم شود یا دست کم سکوت کند؛ مانند «و اِنّا اَو اِیّاکُم لَعَلی هُدًی اَو فی ضَلـل مُبین» سبأ/34،24) در تعریض به اینکه پیامبر بر هدایت است و مشرکان در گمراهی‌اند و غرض از آن ایجاد فضایی است که مخاطب منصف خود، افراد بر حق را از افراد فرو رفته در باطل بشناسد.[53]
5. به کار بردن لحن ملایم و نرم در خطاب و عدم خشونت‌ورزی در گفت و گو به جهت پیشبرد دعوت دینی و دستیابی سریع‌تر به هدف، چنان که

در آیه «فَقولا لَهُ قَولاً لَیِّنـًا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ اَو یَخشی»(طه/20،44) به آن سفارش شده است. این‌گونه سخن به روح دعوت دینی نزدیک و بر مخاطب اثرگذارتر است؛ اگر مخاطب اهل اجابت باشد، او را هدایت می‌کند و چنانچه اهل اعراض باشد، اتمام حجتی برای وی است[54] و در هر صورت، حریم مخاطب نیز پاس داشته می‌شود، چنان‌که خداوند سفارش کرده است: «و‌لاتَسُبُّوا الَّذینَ یَدعونَ مِن دونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدوًا بِغَیرِ عِلم».(انعام/6،108)
با اسلوب تعریض به نیکوترین شکل می‌توان مخالفت خود را در عقیده با دیگران آشکارا اعلان کرد بی‌آنکه دشمنی آنها را برانگیخت، چنان که در آیه‌6‌ـ‌7 حمد /1 و آیه 153 انعام/6 می‌توان مشاهده کرد.[55] به علاوه در بسیاری از موارد گوینده با تعریض، حریم مخاطب یا خود را ـ آنجا که نیازی دارد ـ پاس می‌دارد و به آبروی خود و دیگران صدمه نمی‌زند، یا در مواردی که در تصریح به حاجتش مانعی می‌بیند می‌تواند از طریق تعریض خواسته‌اش را بیان کند، چنان‌که ایوب(علیه السلام) در آیه «اَنّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ واَنتَ اَرحَمُ الرّاحِمین»(انبیاء/21،83) از راه تعریض شفای خود را از خداوند خواست.[56]
6. بُقیا یعنی ابقای مخاطب؛ همانند تعریضهای خداوند درباره منافقان که ویژگیهای آنان را برشمرده، بی‌آنکه به نام آنها تصریح کند تا ضمن توبیخ و تهدید و مذمت آنها برای دست کشیدن از صفات منافقانه، اشخاص آنها معرفی نشوند و این، ماندگاری آنان در جامعه اسلامی و عدم طرد آنها را در پی دارد تا شاید از طریق فرصت ایجاد شده از نفاق خود دست کشند.[57]
7. با احترام و به مقتضای حیا سخن گفتن، چنان‌که در آیه شریفه 235 بقره/2 خداوند سفارش و ترغیب کرده است که در صورت تمایل به خواستگاری از زنانی که در عده به سر می‌برند با تعریض از آنان خواستگاری شود. افزون بر این، در تعریض به خواستگاری بیشتر نیازی به پاسخ دادن زن نیست.[58]
8. پرهیز از کذب و دروغ، چنان‌که در آیه 88 ـ 89 صافّات/37: «فَنَظَرَ نَظرَةً فِی النُّجوم * فَقالَ اِنّی سَقیم» با تعریض دانستن آیه ساحت پیامبر بزرگ الهی، حضرت ابراهیم(علیه السلام) از دروغ گفتن منزه داشته می‌شود.[59]
9. در مواردی استفاده از روش تعریض به عدم لیاقت فرد یا افرادی اشاره دارد که مخاطب سخن قرار می‌گیرند، چنان‌که در آیه 116 مائده/5 خداوند به جای پیروان عیسی، به خود عیسی خطاب کرده است.[60]

علاوه بر اغراض مذکور برای تعریض، در مواردی به دست دادن تفسیری صحیح از آیات قرآن بی در نظر گرفتن شیوه تعریض میسر نیست. پیش‌تر گذشت که برخی از خطابهای قرآن‌کریم از قبیل «ایاک اعنی و اسمعی یا جاره» است که همین امر مبحث خطابهای قرآن را به شیوه کنایه و تعریض پیوند می‌زند.[61]
بر اساس برخی روایات امامان‌معصوم(علیهم السلام) با توجه به این سبک، برخی آیات قرآن را که به ظاهر لحنی توبیخی یا تهدیدآمیز درباره پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) دارد تفسیر کرده و روی خطاب آیه را به غیر ایشان دانسته‌اند. امام رضا(علیه السلام)[62] خطاب آیه «عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ اَذِنتَ لَهُم»(توبه/9،43) و «لـَئِن اَشرَکتَ لَیَحبَطَنَّ عَمَلُکَ» (زمر/39،65) به پیامبر اکرم را با‌توجه به شیوه تعریض؛ تفسیر و مخاطب این دو آیه را سایر مردم دانسته است؛ همچنین خطاب آیه «یـاَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ‌اللّهَ و لا تُطِعِ الکـفِرینَ والمُنـفِقینَ»(احزاب/33،1) گرچه به پیامبر است، به دلیل عصمت پیامبر تعریض به امت‌پیامبر دانسته شده است[63]؛ نیز آیاتی مانند «فَاِن یَشَاِ اللّهُ یَختِم عَلی قَلبِک»(شوری/42،24) و «و‌لئِنِ اتَّبَعتَ اَهواءَهُم»(بقره/2،120) تعریض به امت پیامبر است[64] که بی در نظر گرفتن روش تعریضی در آنها، تفسیری نادرست درباره جایگاه پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) به دست می‌دهند و همچنین آیاتی دیگر از این دست که به ظاهر خطابی توبیخ‌آمیز یا تهدیدآمیز به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) یا برخی پیامبران پیشین دارد باید در قالب اسلوب تعریض تفسیر شوند.[65]

ادوات تعریض:

ادوات تعریض:
برای دلالت کلام بر تعریض، ادوات خاصی نیست و بیشتر باید آن را از سیاق و قراین حالی شناخت؛ لیکن از برخی شیوه‌های قصر به ویژه قصر با «اِنّما» فراوان برای دلالت بر تعریض استفاده می‌شود و دانشمندان نیکوترین موارد کاربرد «اِنّما» را جایگاههای تعریض دانسته‌اند.[66] سبک التفات (تغییر جهت کلام از یکی از حالتهای سه‌گانه خطاب، تکلم و غیبت به حالتی دیگر) نیز برای بیان برخی اقسام تعریض فراوان کاربرد دارد.
به کار بردن صیغه ماضی به جای مضارع[67] و نیز استفهام از دیگر شیوه‌هایی هستند که در دلالت بر تعریض از آنها استفاده می‌شود؛ مانند «لئن اشرکت» به جای «لئن تُشرِک» در آیه 65 زمر، و «اَمَّن یُجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ و یَکشِفُ السّوء»(نمل/27،62) که تعریض دارد به مضطر

بودن قاری آیه و اینکه خداوند تنها اجابت کننده و برطرف کننده بدی از اوست.
بسیاری از عبارتهای پایانی آیات همچون «اِنَّ‌اللّهَ کانَ بِما تَعمَلونَ خَبیرا» (نساء/4،94)؛ «کانَ‌اللّهُ وسِعـًا حَکیمـا»(نساء/4،130)؛ «کَانَ اللّهُ غَنِیـًّا حَمِیدا» نساء/4،131)؛ «اِنَّ اللّهَ کانَ عَزیزًا حَکِیمـا»(نساء/4،56)؛ «اِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعـًا بَصیرا»(نساء/4،58)؛ «و کانَ اللّهُ عَلیمـًا حَکیمـا»(نساء/4،92) و نظایر اینها که در قرآن‌کریم فراوان‌اند، دربردارنده معانی تعریضی در مقام وعده یا تهدید هستند.

تعزیر

اشاره

تعزیر : نوعی مجازات مبنی بر تعیین میزان کیفر به تشخیص قاضی
تعزیر واژه‌ای عربی از ریشه «ع ـ ز ـ ر» و در لغت به معنای یاری کردن، تکریم[1]، بازداشتن[2] و تأدیب[3] است. در اصطلاح فقهی، تعزیر مجازاتی است نامعین[4] که هدف از آن بازداشتن مجرم و دیگران از ارتکاب جرم است[5] و حاکم شرع با توجه به مصالح فرد و جامعه، مقتضیات زمان و مکان، نوع جرم، سوابق و ویژگیهای مجرم میزان آن را تعیین می‌کند.[6] تعزیر ویژه جرایمی است که در شریعت مجازات معینی ندارد.[7] به این کیفر از آن رو تعزیر گفته می‌شود که مجرم را از ارتکاب مجدد جرم باز می‌دارد[8] یا سبب تأدیب وی می‌گردد.[9] تعزیر و حدّ هر دو، نوعی کیفر جُرم‌اند؛ ولی با یکدیگر تفاوتهایی دارند؛ مانند اینکه: 1 میزان کیفر تعزیر برخلاف حدّ معین نیست. 2 در کیفر تعزیر میان شخص آزاد (حُرّ) و برده عبد) تفاوتی وجود ندارد؛ ولی در حد چنین نیست. 3 تعزیر به تناسب اهمیت جرم قابل‌تشدید و تخفیف است، برخلاف حدّ که قاضی حق تشدید یا تخفیف آن را ندارد. 4 اجرای تعزیر تابع مفسده موجود در عمل مجرمانه است، هرچند آن کار معصیت به شمار نرود، ازاین‌رو گاهی کودکان هم تعزیر می‌شوند؛ ولی اجرای حد تابع معصیت بودن کار و تحقق شرایط آن، مانند بلوغ است. 5 برخلاف حد، در گزینش نوع تعزیر و میزان آن، شخصیت و پیشینه افراد دخیل است. 6 انتخاب نوع تعزیر، برخلاف حد، در مورد حق‌الله و حق‌الناس متفاوت است.[10] 7 به نظر برخی فقها، در تعزیر امکان بخشش و شفاعت هست؛ اما در حدود عفو و شفاعت راه ندارد. 8 تعزیرات برخلاف حدود با یک بار اقرار ثابت می‌شوند.[11]
درباره اینکه آیا میزان تعزیر باید کمتر از حد باشد یا اینکه چنین قیدی وجود ندارد، اختلاف

نظر است؛ بیشتر فقهای امامیه[12] و اهل‌سنت[13] مقدار تعزیر را همواره کمتر از حد دانسته‌اند؛ اما برخی از فقهای امامیه[14] و بسیاری از فقهای اهل سنت[15] تعزیر کردن به میزانی بیشتر از حد را مجاز دانسته و حتی کشتن مجرم را نیز در شمار مجازاتهای تعزیری آورده‌اند. مستند برخی از قائلان به این نظر، یکی آیه 9 حجرات/49 است که جنگ با باغیان را جایز می‌شمرد: «فَاِن بَغَت اِحدهُما عَلَی الاُخری فَقـتِلوا الَّتی تَبغی حَتّی تَفیءَ اِلی اَمرِ اللّهِ»[16]و دیگری به عمل برخی خلفا استناد شده است.[17]
متولی تعزیر به نظر مشهور در فقه امامیه[18] و اهل سنت[19] امام یا حاکم اسلامی است؛ ولی برخی فقها تعزیر کردن زن، فرزند و برده را به دست شوهر، پدر و مالک جایز دانسته و در مورد جواز تعزیر زن از سوی شوهر به آیه‌34‌نساء/4 استناد کرده‌اند.[20] به نظر سایر فقها این‌گونه موارد در واقع تأدیب است نه تعزیر به مفهوم اصطلاحی‌آن.[21]
واژه تعزیر و مشتقات آن در آیات متعددی آمده است؛ مانند آیات 12 مائده/5، 157 اعراف/7 و 9 فتح/48. در این آیات معنای لغوی این واژه، یعنی یاری کردن مراد است. مفهوم اصطلاحی تعزیر در آیاتی دیگر با تعابیر مختلف آمده است؛ مانند ایذاء[22]: «والَّذانِ یَأتِیـنِها مِنکُم فَـاذوهُما»(نساء/ 4، 16)، عذاب دردناک در دنیا[23]: «لَهُم عَذابٌ اَلیمٌ فِی‌الدُّنیا»(نور/24، 19)، محصور کردن در خانه: «فَاَمسِکوهُنَّ فِی البُیوتِ»(نساء/ 4، 16) و بیرون راندن از وطن: «ثُمَّ لا یُجاوِرونَکَ فیها اِلاّ قَلیلا».(احزاب/33،60) این آیات، ضمن دلالت بر مشروعیت تعزیر مجرمان، شماری از مصادیق مهم تعزیر در شرایع گذشته و اسلام و نیز شیوه‌های تعزیر در شریعت اسلام را دربردارد.

تعزیر درشرایع گذشته:

اشاره

تعزیر درشرایع گذشته:
در شرایع الهی پیشین افزون بر مجازاتهای با قانون ثابت و

غیر قابل انعطاف، مانند قصاص (مائده/5، 45) و حدّ مرتد[24]، مجازاتهایی نیز وجود داشت که جنبه عمومی و ثابت نداشت، بلکه به تناسب نوع جرم و شخصیت مجرمان تعیین می‌شد. شماری از مهم‌ترین موارد این مجازاتها که می‌توان آنها را به عنوان مصادیق تعزیرات در این شرایع برشمرد و در قرآن مورد اشاره قرار گرفته، عبارت‌اند از:

1. تازیانه زدن:

1. تازیانه زدن:
یکی از روشهای تعزیر در شریعت حضرت ایوب(علیه السلام) تازیانه زدن بود، از این‌رو چون در هنگام بیماریِ او، همسرش تخلفی کرد، سوگند یاد کرد که در صورت بهبودی، او را 100 تازیانه بزند؛ اما پس از بهبودی همسرش را بخشید[25]؛ ولی برای فرار از ارتکاب حَنْث (شکسته شدن) سوگند، به دستور الهی چندین تازیانه را به هم منضم کرد و یک ضربه به او زد:«و خُذ بِیَدِکَ ضِغثـًا فَاضرِب بِهِ و لا‌تَحنَث».(ص 38، 44) درباره نوع تخلف همسر ایوب و علت تعیین این مجازات برای وی، مفسران امور مختلفی را ذکر کرده‌اند.[26]

2. به بردگی گرفتن:

2. به بردگی گرفتن:
یکی از کیفرهای سرقت در میان بنی‌اسرائیل در عصر حضرت یوسف(علیه السلام)به بردگی گرفتنِ همیشگی یا موقت سارق بود[27]، بر همین اساس هنگامی که بنیامین، برادر یوسف، به سرقت متهم شد، برادران وی تملک خود سارق را مجازات سرقت او دانستند: «قالوا جَزؤُهُ مَن وُجِدَ فی رَحلِهِ فَهُوَ جَزؤُهُ کَذلِکَ نَجزِی الظّــلِمین».(یوسف/12،75) به نظر برخی، این مجازات تنها در میان مردم کنعان و شریعت حضرت یعقوب(علیه السلام) معمول بوده است و آنان سارق را به تناسب ارزشِ مال مسروق تا زمانی به بردگی می‌گرفتند[28]؛ اما مجازات سرقت در مصر جز این بود، زیرا آنان سارق را با تازیانه زدن و دریافت غرامتهای سنگین مجازات می‌کردند[29]، از این‌رو حضرت یوسف(علیه السلام)نمی‌توانست طبق قانون حاکم بر مصر، بنیامین را نزد خود نگاه دارد: «کَذلِکَ کِدنا لِیوسُفَ ما کانَ لِیَأخُذَ اَخاهُ فی دینِ المَلِکِ»(یوسف/12،76)

3. منزوی کردن و مصادره اموال:

3. منزوی کردن و مصادره اموال:
در آیه 97 طه/20 از مجازات سامری به سبب جرم بزرگ او، یعنی گمراه کردن بنی‌اسرائیل، یاد شده که حضرت‌موسی(علیه السلام) او را از مراوده با مردم منع کرد: «قالَ‌فَاذهَب فَاِنَّ لَکَ فِی‌الحَیوةِ اَن تَقولَ لا‌مِسَاسَ».برخی مفسران گفته‌اند: آن حضرت به مردم فرمان داد که با سامری سخن نگویند، غذا نخورند و هیچ تماسی با او نداشته باشند. در پی

این فرمان، سامری شهر را ترک کرد و رو به بیابان نهاد.[30] عده‌ای نیز برآن‌اند که تعبیر «لا‌مِساسَ»به یکی از قوانین جزایی شریعت* موسی(علیه السلام) درباره مرتکبان گناهان سنگین اشاره دارد و بر پایه آن، مجرم چنان پلید و گناهکار تلقی می‌شد که هیچ‌کس با او تماس نمی‌گرفت.[31] مجازات دیگر سامری، گرفتن گوساله وی و سوزاندن و به دریا افکندن آن بود: «وانظُر اِلی اِلـهِکَ الَّذی ظَـلتَ عَلَیهِ عاکِفـًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الیَمِّ نَسفـا».(طه/20،97) شماری از فقها این کار حضرت موسی(علیه السلام)را مصداق تعزیر مالی دانسته‌اند که در شریعت اسلام نیز جاری است.[32]

تعزیر در اسلام:

تعزیر در اسلام:
اسلام نیز همچون دیگر شرایع الهی برای پاک کردن جامعه از ظلم و فساد، افزون بر تشریع حدود در مورد جرایمی خاص، مرتکبان دیگر جرایم را نیز مستحق مجازات دانسته است. از مفهوم آیه 58 احزاب/33: «والَّذینَ یُؤذونَ المُؤمِنینَ والمُؤمِنـتِ بِغَیرِ مَا اکتَسَبوا فَقَدِ احتَمَلوا بُهتـنـًا و اِثمـًا مُبینـا»، می‌توان مشروعیت تعزیر را در شریعت اسلام استفاده کرد، زیرا این آیه کسانی را مذمت می‌کند که مسلمانان را بدون ارتکاب هیچ‌گونه جرمی بیازارند، بنابراین مفهوم آن دلالت دارد که اذیت کردن دیگران، مانند اجرای حد و تعزیر، در صورتی که شخص مرتکب جرمی شده باشد مجاز است.[33] در آیه 19‌نور/24 اشاعه دهندگان کارهای زشت در مورد مؤمنان، مستحق مجازات دردناک شناخته شده‌اند:«اِنَّ‌الَّذینَ یُحِبّونَ اَن تَشیعَ الفـحِشَةُ فِی الَّذینَ ءامَنوا لَهُم عَذابٌ اَلیمٌ».واژه «فاحشه» در این آیه را گوناگون تفسیر کرده‌اند؛ مانند زنا[34]، سخن یا کار زشت[35] و چیزی که سبب خواری مؤمن و سقوط شخصیت او نزد دیگران می‌شود.[36] مقصود از تعبیر «یُحِبّون اَن تَشیع» به نظر برخی اقدام عملی برای ترویج این کارها[37] و مراد از «عَذابٌ‌اَلیمٌ» به نظر برخی حد[38] و به نظر عده‌ای دیگر تعزیر[39] است.
جواز تعزیر از آیات دیگری که به برخی مجازاتهای موقتی مجرمان اشاره دارند نیز قابل استفاده است. (= انواع و شیوه‌های تعزیر)
تعزیر مشروع در اسلام، افزون بر جرایمی که برای کیفر آنها حدی مشخص نشده[40]، جرایمی را

نیز شامل می‌شود که اصولا مستوجب حدّند؛ ولی شرایط اقامه حدود را کاملا دارا نیستند؛ مانند عمل زنا در صورتی که شاهدان کمتر از 4 نفر باشند[41]، افزون بر این، در پاره‌ای موارد، تعزیر به عنوان کیفر مکمل در کنار حد اجرا می‌شود؛ مثلا در جرم ارتکاب زنا در مکان یا زمان مقدس کیفر چنین است.[42]
در برخی احادیث شیعه[43] و اهل سنت[44] تنها تازیانه* زدن (جَلْد) به عنوان تعزیر ذکر شده است. نظر برخی از فقها نیز همین است.[45] در برابر، احادیثی دیگر، مصادیق دیگری را برای تعزیر ذکر کرده‌اند.[46] بسیاری از فقها با استناد به این دسته از احادیث و برخی آیات قرآن، علاوه بر جَلْد، مجازاتهای دیگری را نیز مصداق تعزیر دانسته‌اند؛ مانند توبیخ، زندانی کردن، سختگیری در خوراک، تبعید، تراشیدن موی سر، گرداندن در شهر، سیاه کردن صورت، محروم کردن از اشتغال به شغلها و مناصب خاص و گرفتن اموال.[47]

انواع و شیوه‌های تعزیر در اسلام:

اشاره

انواع و شیوه‌های تعزیر در اسلام:
مهم‌ترین انواع و شیوه‌های تعزیر که در قرآن‌کریم بدانها اشاره شده، عبارت‌اند از:

1. ایذاء:

1. ایذاء:
آیه 16 نساء/4 مسلمانان را امر می‌کند که مردان و زنان مرتکب عمل فحشا را آزار دهند: «والَّذانِ‌یَأتِیـنِها مِنکُم فَـاذوهُما».برخی مراد آیه را همه مردان و زنان، چه همسردار و چه بی‌همسر[48] دانسته‌اند؛ اما بیشتر مفسران آن را مختص مردان و زنان زناکار بی‌همسر می‌دانند[49] و برخی مراد از فاحشه که در آیه قبل آمده و ضمیر«یَأتِیـنِها»در آیه مذکور به آن اشاره دارد را لواط و مساحقه دانسته‌اند.[50] مراد از «ایذاء»* در این آیه، توبیخ زبانی یا ضربه زدن با کفش[51] یا دست[52] است. برخی مراد از آن را هرگونه آزار زبانی و عملی دانسته‌اند. [53] در برخی احادیث، ایذاء در

این‌آیه به زندانی کردن تفسیر شده است.[54] مجازات تعزیری مذکور در این آیه برای این مجرمان به صدر اسلام اختصاص داشت و با نزول آیات مربوط به حدود، این مجازات نسخ گردید.[55] به این نسخ در احادیث اهل‌بیت(علیهم السلام) نیز اشاره شده است.[56]

2. بیرون راندن از موطن و تخریب اموال:

2. بیرون راندن از موطن و تخریب اموال:
یکی از مجازاتهای تعزیری، بیرون راندن مجرم از شهر خود و نیز مصادره یا از بین بردن اموال اوست.[57] بر همین اساس بود بیرون کردن بنی‌نضیر از خانه و سرزمین خود و تخریب نخلستانهای آنان: «هُوَ الَّذی اَخرَجَ الَّذینَ کَفَروا مِن اَهلِ الکِتـبِ مِن دیـرِهِم لاَِوَّلِ الحَشرِ ما ظَنَنتُم اَن یَخرُجوا و ظَنّوا اَنَّهُم ما نِعَتُهُم حُصونُهُم مِنَ اللّهِ ... * ما قَطَعتُم مِن لینَة اَو تَرَکتُموها قائِمَةً عَلی اُصولِها فَبِاِذنِ‌اللّهِ و لِیُخزِیَ الفـسِقین».(حشر/59،2 ـ 5) جرم آنان نقض پیمانی بود که با پیامبر و مسلمانان بسته بودند.[58] به نقلی دیگر، آنان با طرح نقشه‌ای قصد کشتن پیامبر‌اکرم(صلی الله علیه وآله)را داشتند که خداوند آن حضرت را از این توطئه آگاه کرد.[59] نمونه قرآنی دیگر، تهدید منافقان و شایعه سازان به تبعید از شهر مدینه است: «لـَئِن لَم یَنتَهِ المُنـفِقونَ والَّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَضٌ والمُرجِفونَ فِی‌المَدینَةِ لَنُغرِیَنَّکَ بِهِم ثُمَّ لا یُجاوِرونَکَ فیها اِلاّ قَلیلا». (احزاب/33،60) جرم آنان را برخی منابع آزار دادن زنان مدینه ذکر کرده‌اند.[60] نیز گفته شده که برخی از آنها برای تضعیف روحیه مسلمانان اخباری نادرست، مانند شکست خوردن مسلمانان یا کشته شدن همه آنان در جنگها را منتشر می‌کردند.[61] نمونه دیگر اینکه در پی ساختن مسجدی به دست منافقان با هدف تفرقه انداختن میان مسلمانان و ایجاد پایگاهی برای دشمنان خدا و رسول، و نزول آیات 107 ـ 108 توبه/9، مبنی بر منع پیامبر(صلی الله علیه وآله) از نماز خواندن در آن: «والَّذینَ اتَّخَذوا مَسجِدًا ضِرارًا وکُفرًا وتَفریقـًا بَینَ المُؤمِنینَ واِرصادًا لِمَن حارَبَ اللّهَ و رَسولَهُ مِن قَبلُ و لَیَحلِفُنَّ اِن اَرَدنا اِلاَّ الحُسنی واللّهُ یَشهَدُ اِنَّهُم لَکـذِبون * لا تَقُم فیهِ اَبَدًا»آن حضرت، به دو نفر از مسلمانان به نام عاصم‌بن

عوف و مالک بن دخشم دستور داد که مسجد منافقان را تخریب کنند و آن را آتش بزنند.[62]

3. ممنوعیت‌معاشرت‌بامجرم:

3. ممنوعیت‌معاشرت‌بامجرم:
آیه 118 توبه/9 از ماجرای سه مسلمان سخن به میان آورده که عرصه بر آنان تنگ شده بود و راهی جز توبه و بازگشت به سوی خدا نداشتند: «و عَلَی الثَّلـثَةِ الَّذینَ خُلِّفوا حَتّی اِذا ضاقَت عَلَیهِمُ الاَرضُ بِما رَحُبَت و ضاقَت عَلَیهِم اَنفُسُهُم وظَنّوا اَن لا مَلجَاَ مِنَ اللّهِ اِلاّ اِلَیهِ ثُمَّ تابَ عَلَیهِم لِیَتوبوا اِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحیم». این آیه، درباره کعب‌بن مالک، مرارة بن ربیع و هلال بن امیه نازل شد که با پیامبر(صلی الله علیه وآله) در جنگ تبوک همراهی نکردند؛ اما پس از جنگ پشیمان شدند و از آن حضرت بخشش خواستند؛ ولی حضرت نه تنها خود با آنان سخنی نگفت، بلکه دیگران را نیز از معاشرت با آنان منع کرد و حتی همسران و فرزندانشان نیز با آنان سخن نمی‌گفتند، از‌این‌رو‌مجبور شدند شهر را ترک کنند و به بیابانها بروند. پس از 50 روز، با نزول آیه، توبه آنان پذیرفته شد.[63]

4. محرومیت از حضور در جنگ و بهره‌مندی از غنایم:

4. محرومیت از حضور در جنگ و بهره‌مندی از غنایم:
آیه 83 توبه/9 از محروم شدن برخی افراد از همراهی با پیامبر‌اکرم(صلی الله علیه وآله)در صحنه نبرد سخن گفته است: «فَاِن رَجَعَکَ اللّهُ اِلی طَـائِفَة مِنهُم فَاستَـذَنوکَ لِلخُروجِ فَقُل لَن‌تَخرُجوا مَعِیَ اَبَدًا و لَن تُقـتِلوا مَعِیَ عَدُوًّا اِنَّکُم رَضیتُم بِالقُعودِ اَوَّلَ مَرَّة فَاقعُدوا مَعَ الخــلِفین». این افراد، شماری از منافقان[64] یا کسانی بودند که بدون عذر در جنگ تبوک شرکت نکردند.[65]
در آیه 15 فتح/ 48 نیز به گروهی دیگر از تخلف کنندگان از جهاد اشاره شده که وقتی شنیدند پیامبر‌اکرم(صلی الله علیه وآله) در جنگی در آینده غنایم بسیار به دست خواهد آورد، درخواست همراهی و شرکت در آن جنگ را کردند؛ ولی آن حضرت به علت تخلف آنان در جنگهای گذشته، این خواسته را نپذیرفت: «سَیَقولُ المُخَلَّفونَ اِذَا انطَـلَقتُم اِلی مَغانِمَ لِتَأخُذوها ذَرونا نَتَّبِعکُم یُریدونَ اَن یُبَدِّلوا کَلـمَ اللّهِ قُل لَن تَتَّبِعونا کَذلِکُم قالَ اللّهُ مِن قَبلُ». این آیه پس از بازگشت از حدیبیه و هنگامی نازل شد که پیامبر‌اکرم(صلی الله علیه وآله)، فتح خیبر و به‌دست آوردن غنایم فراوانی را بشارت داد.[66] به‌موجب این آیه این غنایم مخصوص شرکت‌کنندگان در حدیبیه بود[67] و آنها که حضور نداشتند از مشارکت در جنگ خیبر و بهره‌مندی از غنایم آن محروم شدند.


5. نپذیرفتن زکات:

5. نپذیرفتن زکات:
یکی دیگر از شیوه‌های تعزیر خطاکاران نپذیرفتن زکات آنان است.[68] در آیات 75 ـ 76 توبه/9 از پیمان برخی از مسلمانان با خداوند یاد شده، مبنی بر اینکه اگر خداوند آنان را از فضل خود روزی دهد، زکات دهند و از صالحان باشند؛ اما پس از برآورده شدن خواسته آنان، به پیمان خود وفادار نماندند و مغضوب خداوند شدند: «.. و مِنهُم مَن عـهَدَ اللّهَ لـَئِن‌ءاتَـنا مِن فَضلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ ولَنَکونَنَّ مِنَ الصّــلِحین * فَلَمّا ءاتـهُم مِن فَضلِهِ بَخِلوا بِهِ و تَوَلَّوا و هُم مُعرِضون * فَاَعقَبَهُم نِفاقـًا فی قُلوبِهِم اِلی یَومِ یَلقَونَهُ بِما اَخلَفُوا اللّهَ ما‌وعَدوهُ و بِما کانوا یَکذِبون».(توبه/9،75 ـ 77) مورد نزول این آیات، ثعلبة‌بن حاطب بود که پیوسته از پیامبر(صلی الله علیه وآله)می‌خواست که برای ثروتمند شدن وی دعا فرماید و با آن حضرت عهد کرد که در صورت ثروتمند شدن، حقوق مالی خود را ادا کند؛ اما پس از دعای آن حضرت و برآورده شدن خواسته‌اش، حتی زکات مال خود را هم نپرداخت. پس از نزول آیات مزبور، وی از کرده خود پشیمان شد و زکات اموالش را نزد رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) آورد؛ ولی حضرت آن را نپذیرفت.[69] بعدها خلفا نیز از پذیرش زکات اموال وی خودداری کردند.[70]

ساقط شدن تعزیر:

اشاره

ساقط شدن تعزیر:
گاه بر اثر عواملی تعزیر ساقط می‌شود. برخی از عوامل سقوط تعزیر از مجرم عبارت‌اند از:

1. بخشش:

1. بخشش:
در جرایم مربوط به حق الله، حاکم اسلامی می‌تواند مجازات تعزیری مجرم را اسقاط کند و او را ببخشد.[71] برخی فقها در مورد این حکم به آیاتی استناد کرده‌اند که به گونه عام، پیامبر(صلی الله علیه وآله) و مؤمنان را به درگذشتن از خطای دیگران سفارش می‌کند[72]؛ مانند آیه 13 مائده/5: «فَاعفُ عَنهُم واصفَح اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُحسِنین»، آیه‌199‌اعراف/7: «خُذِ العَفوَ وأمُر بِالعُرفِ» و آیه 85 حجر/15: «فَاصفَحِ الصَّفحَ الجَمیل».مستند دیگر، سیره عملی پیامبر‌اکرم(صلی الله علیه وآله) در این مورد است؛ مثلا آن حضرت در برابر شخصی که به جرمی مستحق تعزیر اعتراف کرده بود، با استناد به آیه 114 هود /11: «اِنَّ الحَسَنـتِ یُذهِبنَ السَّیِّـاتِ»، نماز خواندن او را کفاره گناهش دانستند.[73] در موارد حق الناس نیز صاحبان حقوق می‌توانند پیش از ثبوت جرم نزد قاضی، از حق خود گذشت کنند تا تعزیر ساقط شود.[74]


2. توبه[75]:

2. توبه[75]:
آیه 16 نساء/4 پس از امر به اجرای حد یا تعزیر، مجازات مجرمان را در صورت توبه آنان منتفی دانسته است:«فَـاذوهُما فَاِن تَابا واَصلَحا فَاَعرِضوا عَنهُما اِنَّ اللّهَ کَانَ تَوّابـًا رَحیما».البته از نظر فقها توبه تنها در صورتی سبب سقوط تعزیر است که پیش از اثبات جرم در نزد حاکم روی دهد و گرنه موجب سقوط تعزیر نخواهد شد