گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هشتم
تفسیر


تفسیر / کلیّات

اشاره

تفسیر / کلیّات: تعریف، ضرورت، اهمیت، و تفاوت آن با تأویل
تفسیر از باب تفعیل و از ماده «ف ـ س ـ ر» به معنای کشف و بیان و آشکار ساختن امر پوشیده است.[1] راغب آن را به معنای بیان و اظهار معنایی دانسته که امری معقول (غیر حسی) است.[2] بر این اساس و با توجه به دلالت باب تفعیل بر مبالغه و کثرت[3]، تفسیر به معنای کشف و آشکار ساختن و اظهار کامل معنای معقول همراه با کوشش و اجتهاد است[4]؛ نیز گفته اند که «تفسیر» مأخوذ از «تَفْسِره» است و آن نام وسیله ای بوده که طبیب با آن بیماری را تشخیص و از آن خبر می داده است.[5]
بعضی «فسر» را مقلوب «سفر» به معنای کشف و آشکار ساختن دانسته اند؛ با این تفاوت که «سفر» درباره کشف و پرده برداری از امور محسوس به کار می رود، چنان که گویند: «أسفر الصبح» یعنی صبح روشن و آشکار شد و پرده تاریکی از آن برداشته شد، یا «أسْفَرَتِ المرأةُ عن وجهها» یعنی زن نقاب از چهره خود برفکند و آن را آشکار ساخت؛ اما «فسر» درباره کشف و اظهار امور معقول و غیر مادی همچون معنا به کار می رود.[6] در این پیوند لفظی و معنایی میان «فسر» و «سفر» که از آن به اشتقاق کبیر یاد می شود[7]، لغت شناسان ظاهراً بر اساس این اصل که الفاظ ابتدا برای معانی مادی وضع شده، سپس در معانی غیر مادی به کار رفته اند، «سفر» را اصل و «فسر» را مقلوب و مشتق از آن شمرده اند؛ لیکن نظریه اشتقاق کبیر که ابن جنی ضمن نامگذاری آن به «اشتقاق اکبر» سخت از آن دفاع کرده[8]، با

اشکال ها و تردیدهایی جدی روبه روست و انکار شده است[9] و از این رو نمی توان به اشتقاق «فسر» از «سفر» اطمینان یافت.
برخلاف واژه پژوهان مسلمان که برای تفسیر ریشه عربی قائل شده اند، آرتور جِفْری اصل واژه تفسیر را سُریانی دانسته که در متون کهن این زبان به معنای شرح و توضیح کتاب مقدس فراوان به کار رفته است.[10]
این واژه در قرآن کریم یک بار در آیه 33 فرقان/25 آمده است: «ولا یَأتونَکَ بِمَثَل اِلاّ جِئنـکَ بِالحَقِّ واَحسَنَ تَفسیرا».بیشتر مفسران «تفسیر» در این آیه را به معنای بیان و توضیح و کشف دانسته اند.[11] معنای آیه این است که مشرکان هیچ ایرادی برای انکار نبوت یا معاد نیاورند، مگر آنکه خدای متعالی، حق و نیکوترین بیان را در پاسخ آن ها آوَرَد.[12]

تفسیر در اصطلاح:

تفسیر در اصطلاح:
بسیاری از مفسران بر پایه معنای لغوی تفسیر، این واژه را در مورد شرح و توضیح آیات قرآن به کار برده و برای آن تعریفی ذکر نکرده اند؛ اما در مقدمه برخی تفاسیر و آثار علوم قرآنی تعاریفی برای تفسیر آمده است. به طور کلی تعاریف «تفسیر» را می توان در دو دسته جای داد: دسته نخست تعاریفی اند که تفسیر را به عنوان «کار مفسر در کشف معنا و آشکار ساختن مدلول و مقاصد آیات شریفه» معرفی کرده اند و دسته دیگر، تفسیر را به عنوان یک علم در نظر گرفته اند.[13]
برخی از تعاریف دسته نخست عبارت اند از:
1. به نظر راغب اصفهانی تفسیر در عرف مفسران اسلامی، کشف معنای قرآن و بیان مراد آن هاست، اعم از اینکه این کشف به جهت مشکل بودن لفظ باشد یا به جهت دیگر و خواه این کشف ناظر به معنای ظاهر لفظ باشد یا معنای غیر ظاهر.[14]
2. تفسیر، شرح و توضیح معنای آیه و بیان شأن و قصه و سبب نزول آیه است با الفاظی که آشکارا بر آن دلالت کند.[15] 3. تفسیر، بیان ظواهر آیات بر اساس قواعد زبان است.[16] 4. به نظر علامه طباطبایی تفسیر، بیان معانی آیات قرآن و کشف مقاصد و مدالیل آن هاست.[17]5. به نظر آیة الله خویی تفسیر، روشن ساختن مراد خدای متعالی از آیات قرآن کریم است.[18] 6. برخی محققان به

سبب کاستی های موجود در این تعاریف[19]، این تعریف را پیشنهاد داده اند: تفسیر عبارت است از بیان مُفاد استعمالی آیات قرآن و آشکار کردن مراد خدای متعالی از آن بر مبنای ادبیات عرب و اصول عقلایی محاوره.[20]
این تعریف که برای رفع اشکال های وارد بر تعاریف پیشین ارائه شده خود نقدپذیر است و مهم ترین نقد وارد بر آن این است که تفاسیر روایی را دربرنمی گیرد، یعنی مفسری که با تکیه بر روایات تفسیری، اعم از روایات معصومان(علیهم السلام) یا منقولات صحابه و تابعان به تفسیر قرآن می پردازد و می کوشد تا مقاصد آیات را از این راه به دست آورد، عمل او امروزه تفسیر قرآن شمرده می شود، در حالی که تفسیر روایی در تعریف مذکور نمی گنجد. تعاریف یاد شده با تفاوت هایی که با یکدیگر دارند و نیز با وجود نزدیکی برخی به برخی دیگر، در اینکه تفسیر را عمل مفسّر می دانند، مشترک اند.[21]
نکته حائز اهمیت آنکه تعاریف فوق تفاوتی اساسی دارند و آن اینکه در برخی از آن ها شرح و توضیح واژگان و عبارات آیات و بیان قصه و سبب نزول و ترکیبات نحوی و تحلیل قرائات گوناگون و مسائلی از این دست، تفسیر نامیده شده اند، در حالی که در برخی دیگر روشن ساختن و بیان مقاصد و مرادات الهی از آیات شریفه تفسیر خوانده شده است. مطابق برداشت اخیر، هرگونه شرح و توضیح درباره آیات شریفه پیش از رسیدن به مرحله بیان مراد خدا از آیات، مقدمه تفسیر است نه تفسیر.
تعریف های ذیل نیز در دسته دوم قرار می گیرند:
1. تفسیر عبارت است از علم به نزول آیات و شئون و قصه ها و اسباب نزول آیات، ترتیب نزول، مکی و مدنی، محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، خاص و عام، مطلق و مقید، مفسَّر و مجمل، حلال و حرام، وعده و وعید، امر و نهی، عبرت ها و تمثیل های قرآن.[22]
2. به گفته ابوحیان تفسیر، علمی است که از کیفیت تلفظ واژگان قرآن و معانی آن ها، اعراب آن ها، نکات بلاغی و بیانی، معانی ای که آیات شریفه در حالت ترکیبی بر آن ها حمل می شوند و تتمه هایی افزون بر این ها (علوم قرآنی) بحث می کند.[23] در این تعریف، علم تفسیر، قرائت، تصریف، نحو، بیان (بلاغت) و مباحث گوناگون علوم قرآنی همچون نسخ و اسباب نزول را دربرمی گیرد.[24]
3. زرکشی نیز گوید: تفسیر، علمی است که با

آن کتاب خدا ـ که بر پیامبرش محمد(صلی الله علیه وآله) نازل شده ـ فهمیده شود و معانی قرآن و احکام و حکمت های آن استخراج و بیان شوند. علم تفسیر از دانش های لغت، نحو، تصریف، معانی، بیان، اصول فقه، قرائات، اسباب نزول، و ناسخ و منسوخ مدد می گیرد.[25]
درباره این دسته از تعاریف، بعضی دانشمندان همچون ابن عاشور علم دانستن تفسیر را نوعی تسامح دانسته، ضمن بیان 6 وجه برای علم خواندن تفسیر معتقد است که دانشمندان و مفسران اسلامی پیش از تدوین علوم به تفسیر قرآن پرداختند و بر اثر کثرت ممارست در این فن به تدریج به ملکه فهم اسالیب و ظرایف نظم قرآن دست یافتند. آنان از این رهگذر به مجموعه دانش هایی دست یافتند که بیشترین پیوند را با قرآن داشتند، از همین رو تفسیر را علم نامیدند.[26]
شایان گفتن است که اولا به رغم وجود تعاریف گوناگون و فراوان، وجه اشتراک همه آن ها ناظر بودن به بیان معانی و مرادهای الفاظ و عبارات قرآن کریم است، بنابراین می توان گفت تفسیر عبارت است از کوشش مفسر برای استنباط معنا و مراد از الفاظ و عبارات قرآن[27]، از همین رو بعضی گفته اند که تفسیر بر مواردی صادق است که ابهام و پیچیدگی ای در کلام باشد و مفسر با سعی و اجتهاد در مقام رفع آن برآید.[28] ثانیاً در دوره متأخر به ویژه دوران معاصر، تفسیر هر دو دسته معنا را دربرمی گیرد: از یک سو تفسیر به عنوان یک علم دارای یک سلسله از مباحث و مسائل نظری است که در آن از مبادی تصوری و تصدیقی و مبانی و اصول و قواعد تفسیر و مسائلی دیگر از این دست بحث می شود. از سوی دیگر تفسیر، عملی است که مفسر با تکیه بر مبانی و اصول و قواعد تفسیر به شرح و بیان مقاصد خدای متعالی در آیات شریفه و نیز استنباط و استخراج معارف گوناگون مورد نیاز برای هدایت بشر از قرآن کریم می پردازد.

تفاوت تفسیر با تأویل:

تفاوت تفسیر با تأویل:
دو مصطلح تفسیر و تأویل در عرف مفسران پیوندی معنایی دارند، از این رو در مبحث تعریف تفسیر، بحث درباره تأویل نیز ضرورت دارد. درباره معنای لغوی و اصطلاحی «تأویل» همانند «تفسیر» اختلاف نظر است و معانی و تعاریف مختلفی برای تأویل بیان شده اند. (=> تأویل قرآن) با وجود تفاوت میان معنای لغوی تفسیر (کشف و بیان) و تأویل (از مآل: عاقبت و مرجع)، درباره معنای اصطلاحی آن ها دیدگاه های مختلفی مطرح اند؛ کهن ترین دیدگاه در این باره از ابوعبید است که دو مصطلح تفسیر و تأویل را به یک معنا و مترادف شمرده است[29]، بر همین اساس طبری در

جامع البیان تأویل را در معنای تفسیر به کار برده است. در مقابل، گروهی از جمله ابن حبیب نیشابوری (م. 406 ق.) ترادف تفسیر و تأویل را انکار کرده است.[30] درباره تفاوت آن ها دیدگاه های ذیل قابل توجه اند:
1. به نظر راغب اصفهانی (م. حدود 425 ق.) تفسیر اعم از تأویل است و تفسیر بیشتر درباره الفاظ و مفردات آیه به کار می رود، در حالی که بیشترین کاربرد تأویل درباره جمله و معانی و مقاصد آیه است. افزون بر این تأویل معمولا درباره کتب الهی و آسمانی به کار می رود؛ ولی تفسیر درباره سایر کتاب ها نیز کاربرد دارد.[31]
2. ماتریدی (م. 333 ق.) گوید: تفسیر عبارت است از قطع و یقین به مراد لفظ و شهادت به اینکه آن مراد خدای متعالی هم هست؛ اما تأویل، ترجیح یکی از معانی محتمل آیه است، بدون قطع و یقین به آن و بدون شهادت.[32] ماتریدی با اینکه میان معنای تأویل و تفسیر فرق نهاده، در تفسیر خود موسوم به تأویلات اهل السنه همانند طبری برای شرح و توضیح آیات واژه تأویل را به کار برده است.[33]
3. بعضی گفته اند: تفسیر شرح و بیان لفظی است که تنها حامل یک وجه معنایی باشد؛ اما تأویل آن است که لفظی را که وجوه متعدد معنایی دارد بر اساس ادله روشن بر یکی از معانی اش حمل کنند.[34]
4. ابوطالب تغلبی تفسیر را بیان معنای وضعی (مفاد استعمالی) لفظ، اعم از معنای حقیقی و مجازی آن و تأویل را تفسیر باطن کلام و بیان مراد حقیقی خدا می داند.[35]
5. دیگری گفته است: تفسیر ناظر به نقل روایات تفسیری و تأویل ناظر به درایت و اجتهاد در فهم مرادات آیه است.[36]
6. بعضی دیگر تأویل را خارج از حیطه مفاهیم الفاظ و مصادیق خارجی آن دانسته و آن را به حقیقت متعالی قرآن در لوح محفوظ تفسیر کرده اند که همه آیات کریمه به آن مستندند.[37]
7. بعضی نیز تأویل را به معنای بازگرداندن آیه از معنای ظاهر و حمل آن بر معنای احتمالی آن اما موافق با کتاب و سنت دانسته اند.[38]در نتیجه از نظر این گروه تفسیر عبارت است از تلاش برای

کشف معنای لفظ و حمل الفاظ بر معانی ظاهری آن ها.[39]
بعضی احتمال داده اند که واژه تأویل از اواخر قرن سوم به صورت مصطلحی برای شرح و توضیح آیات قرآن به کار می رفته و حدود یک قرن بعد واژه تفسیر جانشین آن شده است.[40]
البته تعیین محدوده زمانی در این احتمال دقیق به نظر نمی رسد، زیرا پیش از آن نیز ابوعبیده معمر بن مثنی (م. 210 ق.) در مجاز القرآن احیاناً واژه تأویل را مرادف با تفسیر به کار برده است[41]، چنان که در قرن پنجم نیز احتمالا مقصود سید مرتضی از تأویل در امالیاش همان معنای تفسیر بوده است، به هر روی در دوره های متأخر و معاصر معمولا تأویل به معنای بازگرداندن لفظ از معنای ظاهرش و حمل آن بر معنای غیر ظاهری آن با تکیه بر ادله عقلی یا نقلی منفصل است. شایان ذکر است که در روایتی از امام باقر(علیه السلام)تأویل با باطن مترادف شمرده شده و هر دو در مقابل معنای تنزیلی و ظاهری آیه قرار گرفته اند.[42]

ضرورت و اهمیت تفسیر[43]:

ضرورت و اهمیت تفسیر[43]:
قرآن در میان قوم عرب و به زبان آنان نازل شد و آنان همگی قرآن را می فهمیدند، با این حال بر اثر اشتمال قرآن بر معارف اعتقادی و احکام و تقدیم و تأخیر و ناسخ و منسوخ و اجمال و تفصیل در میان آن ها، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) از همان آغاز به شرح و توضیح برخی کلمات و عبارات مجمل و مبهم و تعیین ناسخ و منسوخ آیات پرداخت.[44] زرکشی معتقد است که مردم عرب روزگار نزول قرآن، با پرسش از پیامبر(صلی الله علیه وآله)، ظرایف قرآن و باطن آیات را فرا می گرفتند؛ اما از آن رو که بخش اعظم تفسیر و تأویل قرآن از آن زمان به دست مسلمانان قرون بعدی نرسیده است، باید اینان را از صحابه و معاصران پیامبر نیازمندتر به تفسیر قرآن دانست.[45]
با آنکه قرآن کریم در آیاتی خود را ذاتاً کتابی روشن و روشنگر معرفی کرده (برای نمونه ر. ک: آل عمران/3،138؛ مائده/5، 15؛ نحل/16، 89)، آنچه بیش از هر چیز موجب نیازمندی به تفسیر قرآن شده، اموری چند از جمله اموری عارضی اند که ابهام و پیچیدگی در برخی مسائل آن را سبب می شوند.[46] از مهم ترین این عوامل ویژگی های اسلوب بیانی قرآن اند که در سه مورد می توان آن ها را بررسی کرد: 1. در قرآن، معارفی بسیار گسترده در قالب الفاظی محدود و مجمل بیان

شده اند؛ مانند اجمال در برخی آیات احکام که شرح آن ها بر عهده پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) است. (نحل/16، 44)[47] 2. برخی آیات قرآن ازحقایق ماورای این جهان و از عالم غیب سخن می گویند که مسلّماً درک کامل آن ها برای بسیاری از مردم آن زمان و حتی امروز دشوار یا غیر ممکن بوده است. 3. مطالب قرآن بر اساس دسته بندی موضوعی تنظیم نشده و چه بسا در یک سوره یا یک آیه موضوعات و مطالب متنوعی آمده باشند.[48] این ویژگی ها به همراه اموری چون نامأنوس بودن بعضی از الفاظ قرآن و فاصله زمانی ما با روزگار نزول آیات[49] از عوامل ضرورت پرداختن به تفسیر قرآن اند.[50]
نکته دیگر آنکه علوم و معارف نهفته در قرآن کریم، سطوح و مراتب گوناگونی دارند. بنابر روایتی[51] معارف قرآن از جهت ظهور وخفا و سهولت و صعوبت فهم، سه مرتبه دارند: 1. مرتبه بی نیاز از تفسیر و توضیح که درک آن میسور همگان است؛ 2. مرتبه فراتر از فهم توده مردم که دستیابی به آن نیازمند شرح و تبیین و نیز تدبر و دقت در عبارات است و هرکس به فراخور دانش و استعداد خود از این مفاهیم بهره می گیرد. 3. مرتبه ویژه پیامبران الهی و راسخان در علم که دسترسی به آن، میسور مردم نیست. در این میان مفاهیم مرتبه دوم که بخش عمده ای از معارف قرآن را در برمی گیرند، نیازمند تفسیرند و نگارش و تدوین تفاسیر بی شمار در قرون متمادی برای پاسخگویی به همین نیاز بوده است. افزون بر این به نظر می رسد فرا خواندن برخی آیات، به تدبر و اندیشیدن در قرآن و آیات آن (برای نمونه ر . ک: نساء/4،82؛ ص /38،29؛ محمّد/47،24) ناظر به همین مرتبه از معارف قرآن است که این امر بدون پرداختن به شرح و تبیین الفاظ و عبارات آن ممکن نمی نماید.
گذشته از ضرورت تفسیر و نیاز مسلمانان به آن، منقولات فراوانی درباره اهمیت و فضیلت علم تفسیر بر جای مانده است؛ از جمله بسیاری از مفسران، حکمت را در آیه «ومَن یُؤتَ الحِکمَةَ فَقَد اوتِیَ خَیرًا کَثیرًا» (بقره/2، 269) به معنای تفسیر و علم به معانی قرآن گرفته اند.[52] برخی معنای «اعراب قرآن» را در روایت رسول خدا: «أعرِبوا القرآنَ والتمِسوا غَرائبَه»[53] تفسیر دانسته، بر این باورند که به اجماع دانشمندان، از میان سه علم شرعی یعنی قرائت، حدیث و تفسیر[54]، تفسیر شریف ترین و بزرگ ترین آن ها و از

واجبات کفایی است.[55]
مجاهد محبوب ترین فرد نزد خدا را آگاه ترین آنان به قرآن دانسته است.[56]
افزون بر این راغب اصفهانی معتقد است که تفسیر، والاترین دانش و فنی است که می توان به آن پرداخت، زیرا شرف یک علم یا به سبب شرافت موضوع آن است؛ مانند زرگری که موضوعش طلاست، یا به سبب اهمیت غرض و هدف آن است؛ مانند طب که غرضش صحت و سلامت بدن است، یا ارزش آن به سبب میزان احتیاج به آن است؛ مانند علم فقه که همگان در هر زمان و برای هر کاری نیازمند آن اند و علم تفسیر از هر سه جهت (موضوع، غرض و میزان احتیاج) از برترین ارزش برخوردار است، زیرا موضوع آن کلام خداست، غرض آن تمسک به عروة الوثقی و دستیابی به سعادت حقیقی است و میزان احتیاج به آن نیز چنان است که تحصیل هر کمال دینی، دنیایی و آخرتی بر علم به کتاب خدا متوقف است.

مبانی تفسیر

اشاره

تفسیر / مبانی تفسیر: اصول موضوعه و باورهای بنیادینی که تفسیر قرآن بر آن ها استوارند
مبانی جمع «مبنا» است که در لغت به معانی چندی از جمله بنیاد، اساس، شالوده و پایه آمده است.[1] «مبانی تفسیر» از مصطلحات رایج در دوره معاصر است که عمدتاً در تفسیرپژوهی پژوهشگران فارسی زبان شهرت یافته است. در حوزه تفسیر، نخستین بار عمید زنجانی این اصطلاح را در نام کتاب خود مبانی و روشهای تفسیر قرآن آورد. وی هیچ تعریفی از «مبنا» یا «مبانی» به دست نداده است؛ اما از عطف کلمه «روش» بر «مبانی» برمی آید که مقصود وی از مبانی همان روش و متد تفسیر بوده است.[2]
امروزه با توجه به معنای لغوی «مبانی» تقریباً تعریفی یکسان از آن در میان محققان شهرت یافته و نسبت به اصل تعریف آن اتفاق نظر وجود دارد، گرچه در نوع مبانی اختلاف نظر است؛ به طور کلی مبانی هر علم، باورهای بنیادینی اند که در قالب مجموعه ای از قضایا، بخشی از مبادی تصدیقی آن علم را تشکیل داده، اصول موضوعه آن علم شناخته می شوند و مسائل آن علم بر آن ها استوارند.[3]
دانش تفسیر نیز از این قاعده مستثنا نیست، بنابراین مبانی تفسیر، اصول موضوعه و باورهای بنیادینی اند که تفسیر قرآن بر آن ها استوار است. این باورها و قضایا بر اصل امکان و جواز تفسیر یا کیفیت و روش و اصول و قواعد تفسیر اثرگذار بوده، به آن ها جهت می دهند.[4] مبانی تفسیر سبب

چگونگی رویکرد مفسران در تفسیر و شکل گیری روش ها و احیاناً گرایش ها و اصول و قواعد تفسیری مفسران می گردد[5]؛ به طور مثال، مفسر باید پیش از ورود به تفسیر موضع خود را درباره ظواهر قرآن روشن سازد که آیا آن را حجت می داند یا نه؟ پاسخ به هریک از دو طرف این پرسش، مبنایی تفسیری و در نتیجه تفسیر نیز اثرگذار است؛ همچنین درباره «تواتر قرائات سبعه» یا «حجیت و اعتبار قرائات سبعه» باید مفسر نظر و موضع خود را مشخص سازد، زیرا هریک از این دو قضیه یعنی «قرائات سبعه متواترند»، یا «متواتر نیستند»، و نیز «قرائات سبعه حجت و معتبرند»، یا «حجت و معتبر نیستند»، یک مبناست که مفسر قرآن هریک از آن ها را مبنای خود قرار داده و براساس آن به تفسیر قرآن می پردازد؛ نیز اینکه مفسری قرآن کریم را به عنوان کتابی ادبی در نظر گیرد و در مقام تفسیر هیچ گونه قداستی برای آن قائل نباشد و به تحلیل و تفسیر صرفاً ادبی آن بپردازد یا مفسری که به تبیان بودن قرآن برای خود باور دارد به روشی در تفسیر (قرآن به قرآن، تفسیر ادبی معاصر) منتهی خواهد شد که آن را از سایر روش ها در تفسیر متمایز می گرداند یا مفسری که با این باور که قرآن مشتمل بر همه علوم است یا قرآن کریم کتابی است که برای اصلاح نظام اجتماعی و سیاسی بشر نازل شده است به تفسیر آن روی می آورد، به گرایشی در تفسیر (تفسیر علمی، تفسیر اجتماعی، سیاسی) منتهی می شود و تفسیر او را از مفسری که این باور را ندارد متفاوت می گرداند.
وجود مبانی برای هر علمی امری طبیعی، لازم و مسلم است. در دانش تفسیر قرآن بر اثر اهمیت این دانش از نظر موضوع و غرض و فایده آن، لازم تر و بحث درباره آن ها مهم تر است، از همین رو مفسران در طول تاریخ تفسیر همواره براساس مبانی از پیش پذیرفته شده ای به تفسیر قرآن کریم پرداخته اند؛ اما طرح بحث درباره مبانی تفسیر به عنوان دانشی مستقل از آنجا پیدا شد که درباره برخی مبانی میان مفسران اختلاف نظر پدید آمد و در حالی که گروهی مبنا بودن قضیه ای را در تفسیر پذیرفتند عده ای دیگر نفی آن قضیه را مبنای تفسیر خود قرار دادند، چنان که درباره تواتر قرائات سبعه، گروهی از مفسران با پذیرش آن به تفسیر روی آوردند و در نتیجه با توجه به همه قرائت های هفت گانه به استنباط احکام و معارف از این قرائات روی آورده و همه را مراد خداوند یا دست کم حجت الهی تلقی کردند.[6]در مقابل، بعضی دیگر حجیت قرائات سبعه را منکر شده، تنها قرائت رایج و رسمی[7] یا هر قرائتی را که اعتبار آن ثابت شود[8] حجت و معتبر شمردند.

بالطبع چنین کسانی آن بخش از احکام و معارفی را که از سایر قرائت های قرآن به دست می آید نباید حجت الهی و مراد خداوند به شمار آورند. یا کسانی فارغ از قرائت های سبعه معتقدند هر قرائتی که در زمان امامان معصوم(علیهم السلام) رایج بوده است فقط خواندن آن در نماز حجت و معتبر است؛ خواه از قرائات سبعه باشد یا نباشد.[9] چنین مفسرانی نیز در مقام تفسیر قرآن لازم است از همه قرائت های موجود در عصر امامان معصوم(علیهم السلام) تحقیق کنند و به هر قرائتی که رواجش در آن عصر ثابت شود توجه کنند، از همین رو در تفسیر و تفسیر پژوهی ضرورت بحث از مبانی تفسیر به ویژه مبانی مورد اختلاف دوچندان احساس می شود، چنان که اخیراً مبانی تفسیر به صورت جدی تری مورد بحث قرار می گیرند.
این در حالی است که در گذشته مفسران کمتر به بحث درباره مبانی تفسیر می پرداخته اند. مفسران گذشته غالباً در مقدمه تفاسیر[10] و گاه ذیل برخی آیات مانند آیه تقسیم قرآن به محکم و متشابه (7 آل عمران/3) یا آیه نسخ (106 بقره/2) یا آیه حفظ و صیانت قرآن از تحریف (9 حجر/15) مبانی تفسیری خود را به بحث می گذاشته اند. به جز تفاسیر، بخشی از مبانی تفسیر نیز به صورت پراکنده در کتاب های اصول فقه و قواعد تفسیر و علوم قرآنی آمده اند.[11]

شمار مبانی:

شمار مبانی:
درباره شمار مبانی نیز محققان شمارگان مختلفی را بیان داشته اند که بعضی از آن مبانی مشترک و بعضی متفاوت اند؛ اما مبانی تفسیر به آنچه مفسران و تفسیرپژوهان بیان کرده اند محدود نمی شوند، چنان که هیچ یک از آنان انحصار مبانی تفسیر را در آنچه خود بیان داشته ادعا نکرده اند.
بعضی از مشهورترین مبانی تفسیر بر محور این امور شکل می گیرند:
1. وحیانی بودن الفاظ و معانی قرآن؛ 2. مصونیت قرآن از تحریف لفظی؛ 3. جاودانگی دعوت قرآن؛ 4. همگانی بودن دعوت قرآن؛ 5. جامعیت قرآن؛ 6. امکان و جواز فهم و تفسیر قرآن؛ 7. حجیت ظواهر قرآن؛ 8. روا بودن اجتهاد در تفسیر قرآن؛ 9. برخورداری قرآن از سطوح و لایه های متعدد معنایی؛ 10. حجیت و اعتبار قرائات مختلف قرآن؛ 11. تفسیرپذیری آیات متشابه قرآن؛ 12. منسوخ بودن حکم شماری از آیات قرآن؛ 13. عدم اختلاف و تناقض درونی و بیرونی قرآن؛ 14. توقیفی بودن نظم آیات و سوره ها؛ 15. تناسب میان آیات و سوره های قرآن.
باید توجه داشت که در هر یک از روش های تفسیری تعداد مبانی متفاوت است و ممکن است

در یک روش تفسیری قضیه ای از مبانی آن باشد و در روش تفسیری دیگر از مبانی آن نباشد یا مفسری قضیه ای را از مبانی تفسیر قرار دهد و مفسر دیگر مبنا بودن آن را باور نداشته باشد؛ مثلا مبانی روش تفسیری قرآن به قرآن که مفسر در این روش هیچ سهمی برای روایات قائل نیست متفاوت با مبانی مفسری خواهد بود که معتقد به تفسیر نقلی و روایی است و جز آن را نمی پذیرد. در میان طرفداران تفسیر روایی نیز بعضی به حجیت قول صحابی و مفسر تابعی باور دارند و برخی این دو را نمی پذیرند؛ همچنین ممکن است مفسری معجزه بودن یا الهی و مقدس بودن متن قرآن را از مبانی تفسیر دانسته، باور به این دو قضیه را در فهم و تفسیر قرآن مؤثر بداند؛ ولی مفسر دیگر برای این دو قضیه نقشی در تفسیر قائل نباشد.

اقسام مبانی:

اشاره

اقسام مبانی:
مبانی تفسیر تقسیمات مختلفی دارند که عبارت اند از:

1. مبانی صدوری و دلالی:

1. مبانی صدوری و دلالی:
به آن بخش از مبانی تفسیر که نسبت صدور قرآن موجود را به طور کامل به خدای متعالی ثابت می کنند «مبانی صدوری» گفته می شود؛ مانند این قضایا: «قرآن کریم سخن خدای متعالی است که بر پیامبرش وحی شده است»، «الفاظ قرآن نیز از طرف خدای متعالی نازل شده اند»، «رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در دریافت و ابلاغ وحی از خطا مصون است» و «قرآن موجود بدون هیچ گونه تحریف و کم و زیادی همان قرآن نازل شده بر رسول خداست».[12]
اما مبانی دلالی آن هاست که زیرساخت های فرایند فهم و تفسیر مراد خداوند از متن را سامان می دهند؛ مانند حجیت ظواهر قرآن، تفسیرپذیری آیات متشابه قرآن و منسوخ شدن احکام برخی آیات. در گذشته معمولا این مبانی از دانش های منطق، اصول فقه و علم کلام اخذ می شده اند؛ اما امروزه با توسعه مباحث زبانشناسی و اصول و مبانی هرمنوتیک در غرب، دایره مبانی دلالی تفسیر قرآن نیز گسترش یافته و برخی از مباحث در حوزه مبانی از اهمیت بیشتری برخوردار شده اند؛ مباحثی همچون فهم پذیری زبان قرآن، نوع زبان مفاهمه در قرآن، استقلال دلالی قرآن، سطوح و لایه های معنایی در قرآن، نسبیت یا عدم نسبیت برداشت ها از قرآن و عصری بودن فهم قرآن.[13]
این که برخی، مبانی صدوری را در برابر مبانی دلالی قرار داده اند.[14] بدان معناست که این بخش از مبانی با صدور قرآن کریم از ناحیه خدای متعالی و اثبات اسناد متن قرآن به او پیوند دارند، بدون آنکه در دریافت آن از خدا یا ابلاغ آن به مردم توسط پیامبر خطا یا تحریفی رخ داده باشد، فارغ از اینکه این مبانی در فهم قرآن مؤثر باشند یا نباشند. با

این همه ممکن است از نظر بعضی محققان، مبانی صدوری قرآن نیز در فهم و تفسیر آن مؤثر باشند.

2. مبانی مشترک و مختص:

2. مبانی مشترک و مختص:
مبانی مشترک، آن دسته از مبانی اند که همه یا غالب مفسران آن ها را پذیرفته اند؛ مانند وحیانی بودن الفاظ قرآن و حجیت قرائت رایج در میان مسلمانان؛ اما مبانی مختص آن دسته از مبانی اند که مفسران در پذیرش یا ردّ آن ها با یکدیگر اختلاف داشته، هریک مبنای خاصی دارد.[15]

3. مبانی عام و خاص:

3. مبانی عام و خاص:
می توان از مبانی پذیرفته شده در همه انواع روش ها و گرایش های تفسیری به مبانی عام و از مبانی مختص به هریک از روش ها و گرایش های تفسیری به مبانی خاص یاد کرد، چنان که هریک از روش های تفسیر روایی، اجتهادی، ادبی، علمی و... و گرایش های کلامی، فقهی، عرفانی، فلسفی و... افزون بر پذیرفتن مبانی مشترک میان آن ها، هریک دارای مبانی خاص است که در روش یا گرایش دیگر تفسیر، مبنایی مخالف یا متضاد با آن وجود دارد.

4. مبانی روشی و گرایشی:

4. مبانی روشی و گرایشی:
مبانی روشی به آن دسته از مبانی تفسیری اطلاق می شود که ناظر به روش خاص یک مفسر است؛ به عبارت دیگر بخشی از اختلافات و تمایزهای روش های مختلفی که امروزه در تفسیر قرآن تعریف شده اند به تفاوت و تمایز مبانی آن ها باز می گردند؛ برای مثال در روش تفسیر روایی محض مفسر برای اجتهاد در فهم و تفسیر جایگاهی نمی شناسد و به عقل نقشی در کشف مراد خدا نمی دهد یا در تفسیر قرآن به قرآن مفسر نقشی به روایات تفسیر نمی دهد یا در تفسیر ادبی، مفسر به روایات تفسیری اعتنا نمی کند، بنابراین آن دسته از مبانی تفسیری که ناظر به کیفیت استفاده از منابع تفسیر یا جواز و عدم جواز استفاده از یک منبع برای تفسیر باشند و موجب تمایز یک روش تفسیری از سایر روش ها گردند مبانی روشی تفسیر خوانده می شوند.
مبانی گرایشی تفسیر نیز به آن بخش از مبانی تفسیر اطلاق می شود که شکل دهنده گرایش خاصی در تفسیرند و آن گرایش را از دیگر گرایش های تفسیری متمایز می سازند؛ به عبارت دیگر، بخشی از اختلاف ها و تمایزهای گرایش های گوناگون تفسیری به تفاوت مبانی آن ها برمی گردند؛ برای مثال از جمله مبانی تفسیر علمی «همسانی کتاب تشریع (قرآن کریم) و تکوین (عالم هستی)»، «اشتمال قرآن بر همه علوم» و «تأثیر علوم جدید در فهم دقیق بعضی آیات»اند و مفسرِ دارای گرایش علمی با تکیه بر این سه مبنا به تفسیر علمی روی می آورد[16]، در حالی که مفسر ادبی با انکار این سه مبنا به ویژه مبنای دوم به مخالفت با تفسیر علمی روی آورده،

گرایش دیگری را در تفسیر می پذیرد.

5. مبانی فقهی و کلامی:

5. مبانی فقهی و کلامی:
مقصود از مبانی فقهی آن بخش از مبانی تفسیری اند که موجب تمایز تفاسیر فقهی مختلف همچون تفسیر فقهی امامی، حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی از یکدیگر می شوند، مبانی ای همچون حجیت یا عدم حجیت قرائات سبعه در استنباط احکام شرعی از آن ها، جواز یا عدم جواز نسخ یا تخصیص و تقیید قرآن با خبر واحد و حجیت یا عدم حجیت قول صحابه و تابعین در تفسیر آیات شریفه به ویژه آیات فقهی و قضایایی از این دست از مبانی تفسیر فقهی شمرده می شوند.
مبانی تفسیر آیات کلامی قرآن نیز آن بخش از مبانی اند که زیر ساخت های باورهای اعتقادی و کلامی مفسران را تشکیل داده، مفسران مذاهب مختلف چون امامی، معتزلی، اشعری و زیدی بر اساس آن ها به تفسیر آیات قرآن به ویژه آیات کلامی روی می آورند؛ برای مثال باور به اختیار انسان از مبانی تفسیر کلامی اعتزالی و باور به جبر انسان از مبانی تفسیر اشعری است که این هر دو مبنا اثر فراوانی بر تفسیر آیات کلامی داشته و موجب تمایز دو مکتب و مذهب اعتزالی و اشعری شده اند. باید توجه داشت که مبانی تفسیر فقهی و تفسیر کلامی را می توان جزئی از مبانی گرایشی به شمار آورد؛ همچنین می توان گفت مبانی تفسیر کلامی آن بخش از مبانی تفسیرند که محل بحث و جایگاه اثبات آن ها علم کلام است؛ همچون عصمت پیامبر از خطا در دریافت و ابلاغ وحی، عدم تحریف قرآن، اعجاز قرآن و قضایایی از این دست و مبانی تفسیر فقهی آن بخش از مبانی اند که محل بحث و اثبات آن دانش اصول فقه است؛ مانند جواز یا عدم جواز نسخ قرآن یا خبر متواتر، خبر واحد و اجماع یا حجیت یا عدم حجیت قرائات سبعه برای استنباط احکام شرعی و قضایایی از این دست.