گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هشتم
تفسیر مأثور


اشاره

تفسیر / تفسیر مأثور: تفسیر قرآن با سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امامان(علیهم السلام) در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) و تفسیر صحابه در مکتب خلفا
«تفسیر مأثور» ترکیبی از دو واژه تفسیر و مأثور است. تفسیر بر نمودن مفهوم، معنا و مقصود کلام الهی و برگرفتن پرده از چهره مراد در آیات الهی است[1]؛ اما در معنای واژه «اثر» اختلاف بسیار است؛ بر جای مانده هر چیزی را در لغت «اثر» گویند.[2] رایج ترین تعریف از آن در میان محدثان این است که «اثر»، آن خبری است که از صحابه رسیده باشد.[3] به گفته قاسمی اثر، منقول از صحابه را گویند که اطلاق آن بر کلام پیامبر(صلی الله علیه وآله) نیز صحیح است.[4] زبیدی نیز نوشته است: پیشوایان حدیث بین خبر و اثر فرق نهاده اند؛ بدین سان که گفته اند: خبر آن است که از پیامبر(صلی الله علیه وآله) نقل شود و اثر آن است که از صحابه گزارش شود.[5] این، شایع ترین تعریف از اثر است؛ اما از دقت و استواری لازم برخوردار نیست. به گفته نورالدین عتر فقیهان خراسان «اثر» را ویژه «موقوف» اصطلاحی (منقول از صحابه) می دانستند و گروهی خبر را ویژه منقول از پیامبر(صلی الله علیه وآله) دانستند؛ امّا سخن معتمدی که محدثان برآن اند این است که همه آنچه یاد شد را اثر می توان گفت، چون از «اثرت الحدیث» (آن را روایت کردم) گرفته شده است.[6]
بر همین اساس ابن حجر، نام کتابش در

مصطلح الحدیث را نخبة الفکر فی مصطلح اهل الاثر نامیده و طبری کتاب عظیمش در حدیث را تهذیب الآثار و تفصیل معانی الثابت عن رسول الله من الاخبار نامیده است. صبحی صالح نیز معتقد است هیچ دلیل توجیه کننده ای بر اختصاص اثر به صحابه و تابعان ارائه نشده است.[7]
برخی عالمان و محدثان شیعه نیز همگونی این دو را باور دارند؛ مانند شیخ بهائی و شهید ثانی که آورده است: اثر، اعم از حدیث و خبر است و به هر دو اثر گفته می شود؛ بر خلاف عکس آن.[8] به گزارش میرداماد، برخی از عالمان شیعه از این عنوان تنها منقول از امامان(علیهم السلام) را مراد می کردند؛ اما شیخ صدوق، رییس محدثان شیعه، مراد از عنوان «آثار صحیح» را تنها احادیث رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و اوصیای صادق آن بزرگوار(علیه السلام) دانسته است.[9] آنچه از تتبع در نگاشته های علمای شیعه برمی آید این است که اثر با حدیث مترادف است و آنان از «آثار» همان احادیث منقول از معصوم(علیه السلام) را مراد می کرده اند و این اصطلاحات اگر هم در میان آثار شیعی یافت شوند نو ظهورند.
در روایات و لسان ائمه(علیهم السلام) گاهی از احادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله) با عنوان اثر یاد شده است.[10] شیخ مفید نیز اثر را بر حدیث و احادیث اطلاق کرده است.[11] ابوحنیفه نعمان بن محمد (م. 367 ق.) یکی از آثارش را الاقتصار بصحیح الآثار عن الائمه الاطهار نامیده است. علی بن محمد بن علی خزاز رازی، نیز کتابش درباره روایت امامت امامان(علیهم السلام) را کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر و احمد بن محمد بن عیّاش جوهری مقتضب الاثر فی النص علی عدد الائمة الاثنی عشر نامیده است.
بنابراین می توان گفت تفاوت میان عناوین «حدیث»، «اثر» و «خبر» در سده های متأخّر مطرح شده است و در کتاب های پیشینیان سخنی از آن ها نیست، به هر حال، گر چه فهرست نگاران غالباً از آثار، منقول از صحابه را مراد می کنند؛ ولی آنچه اکنون بیشتر در بیان و بنان عالمان جاری است عام بودن معنای اثر است و مراد ما در این بحث نیز همان معنای اعم است.
اما تفسیر مأثور به گفته ذهبی عبارت است از تفسیر آیات قرآن با آیات دیگر و تفسیر آیات با آنچه از پیامبر(صلی الله علیه وآله) نقل شده است و نیز نقل های صحابه و تابعان در تفسیر آیات.[12] محمد حسین علی صغیر نیز دیدگاه ذهبی در تفسیر مأثور را پذیرفته و اندکی آن را شرح داده است[13]؛ اما این

تعریف استوار نیست، زیرا اولا آیاتی از قرآن که در تفسیر و تبیین دیگر آیات آمده اند، تفسیر اثری نیستند، ثانیاً سخن تابعان در آیات الهی را جزو تفسیر مأثور شمرده است. وی تفسیر مأثور را از آن جهت شامل اقوال تابعان دانسته است که تفاسیر معروف با این عنوان، بر اقوال آنان نیز مشتمل است.[14] روشن است که این استدلال استوار نیست؛ گویا استوارتر این است که در تعریف بگوییم، تفسیر و تبیین آیات الهی است با سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امامان(علیهم السلام) در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) و تفسیر قرآن با سنت پیامبر و صحابه در مکتب خلفا.

جایگاه و حجیت تفسیر مأثور:

اشاره

جایگاه و حجیت تفسیر مأثور:
برای وضوح بحث، جایگاه و حجیت تفسیر مأثور را بر اساس مصادیق سه گانه آن در مکتب خلفا در نگاه های مختلف بررسی می کنیم:

1. تفسیر مأثور از پیامبر(صلی الله علیه وآله):

1. تفسیر مأثور از پیامبر(صلی الله علیه وآله):
بنابر مفاد آیه شریفه 64 نحل/16: «وما اَنزَلنا عَلَیکَ الکِتـبَ اِلاّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اختَلَفوا فیهِ وهُدًی ورَحمَةً لِقَوم یُؤمِنون» پیامبر(صلی الله علیه وآله) هم مسئولیت ابلاغ پیام الهی و هم رسالت تفسیر و تبیین آن را بر عهده داشت. این آیه جایگاه والای پیامبر(صلی الله علیه وآله) را در تبیین مسائل مبدأ، معاد، عدل، و وحی نبوت و حلال و حرام بر اساس آیات الهی نشان می دهد[15] و این همه تنها با تفسیر و تبیین درست آیات صورت می گیرد. می توان گفت پیامبر(صلی الله علیه وآله) در ابلاغ حقایق و تفسیر آموزه های وحیانی مفسر و مبین مستقیم قرآن است[16] و کلام پیامبر(صلی الله علیه وآله) در تفسیر و تبیین آیات الهی چونان خود آیات وحیانی است.[17] قرآن کریم در آیات بسیاری از این جایگاه والا سخن گفته است و عالمان در تبیین حجیت کلام پیامبر(صلی الله علیه وآله) به آن ها استناد کرده اند؛ مانند:
1. آیاتی که جایگاه مبین و مفسر بودن پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای قرآن را می نمایاند؛ مانند «واَنزَلنا اِلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیهِم ولَعَلَّهُم یَتَفَکَّرون» (نحل/16،44)[18]، «و هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الاُمّیّینَ رَسولاً مِنهُم یَتلوا عَلَیهِم ءایـتِهِ ویُزَکّیهِم ویُعَلِّمُهُمُ الکِتـبَ والحِکمَةَ...». (جمعه/62،2) مراد از «کتاب» در این آیه قرآن کریم و تعلیم کتاب، رسالت پیامبر(صلی الله علیه وآله) است که باید با تفسیر و تبیین آن محتوای آیات الهی را برای مردم بیان کند[19] و این همه فلسفه بعثت و هدف رسالت اوست و برای مردم حجت و بایسته پیروی.
2. آیاتی که بر وجوب پیروی از حضرت
196رسول(صلی الله علیه وآله) دلالت می کند؛ مانند «قُل اِن کُنتُم تُحِبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعونی یُحبِبکُمُ اللّهُ ویَغفِر لَکُم ذُنوبَکُم واللّهُ غَفورٌ رَحیم». (آل عمران/3،31) روشن است که این لزوم اطاعت، اطلاق دارد و همه موارد را بر در برمی گیرد، بنابراین سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و از جمله تفسیر او از آیات نیز حجت[20] و بر هر بیان و تفسیر دیگری مقدم است.
3. آیاتی که پیامبر(صلی الله علیه وآله) را اسوه و الگوی مؤمنان معرفی می کند؛ به عنوان نمونه، آیه «لَقَد کانَ لَکُم فی رَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کانَ یَرجوا اللّهَ والیَومَ الأخِرَ وذَکَرَ اللّهَ کَثیرا». (احزاب/33،21) الگو بودن رسول الله ابعاد گسترده ای دارد و آن بزرگوار در رفتار، گفتار، تفسیر کتاب الهی و ... در همه آنچه به اندیشه و کردار انسان مؤمن مرتبط است بهترین سرمشق است.
اسوه بودن پیامبر(صلی الله علیه وآله) مستلزم پیروی از گفتار و کردار آن حضرت است.[21]
عبدالغنی عبد الخالق در کتابش حجیة السنه درباره این موضوع به تفصیل بحث کرده و به آیات بسیاری از جمله آیات مذکور استدلال کرده است.[22]
بر این اساس است که تفسیر پیامبر(صلی الله علیه وآله) از آیات قرآن کریم را پس از تفسیر قرآن به قرآن بهترین و مطمئن ترین شیوه تفسیر دانسته اند.[23] اوزاعی می گوید: قرآن در تبیین و تفسیرش به سنت نیازمندتر است تا سنت به قرآن[24]، بنابراین سنت آن بزرگوار در تفسیر قرآن کریم اولین، مهم ترین و کار آمدترین منبع تفسیری است.[25] روایات تفسیری آن حضرت پس از اثبات صدور آن بر اساس معیارهای شناخت حدیث و تمام بودن دلالت آن از جهات نقد حدیث بی گمان استوارترین و بهترین تفسیر از آیات الهی اند و بر اساس آن ها می توان دیگر دیدگاه ها را نقد کرد.

2. تفسیر مأثور از امامان(علیهم السلام):

2. تفسیر مأثور از امامان(علیهم السلام):
نیازمندی قرآن به تفسیر و تبیین در گذر زمان و سده های واپسین انکارناپذیر و حتی بیش از نیازمندی آن در زمان حیات پیامبر(صلی الله علیه وآله)است. پیامبر(صلی الله علیه وآله) در زمان حیات خویش قرآن را در دو مرتبه تفسیر کرده است: یکی در سطح عموم و دیگری برای خواص یعنی اهل بیت(علیهم السلام)، بر این اساس آن بزرگوار با مرجعیت بخشیدن به اهل بیت(علیهم السلام) عملا گام مهمی در تفسیر آیات الهی برداشته و جاودانگی تفسیر آیات الهی را در کنار جاودانگی قرآن رقم زده و بدین سان جایگاه مأثور از امامان(علیهم السلام) در تفسیر همانند جایگاه کلام رسول الله(صلی الله علیه وآله)است.
عالمان شیعه برای اثبات حجیت سنت

امامان(علیهم السلام) ادله قرآنی و روایی بسیاری آورده اند؛ مانند:
. آیه تطهیر: «... اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ ویُطَهِّرَکُم تَطهیرا». (احزاب/33، 33) «رجس» به معنای پلیدی و ناپاکی[26] و در این آیه با توجه به «ال» جنس که بر سر آن آمده مفید عموم است و هر گونه پلیدی، گناه و ناراستی را شامل می شود، بنابراین آیه در پی آن است که نشان دهد اراده قطعی و حتمی الهی بر آن تعلق گرفته است که هرگونه پلیدی را از اهل بیت(علیهم السلام) دور سازد.[27] عالمان اهل سنت ضمن تشریعی دانستن اراده در این آیه[28]، غالباً در مصداق اهل بیت نیز یا به تشریک روی آورده[29] یا نزول آن را درباره اصحاب کساء یکسره انکار کرده اند.[30] در مقابل، عالمان شیعه اراده را تکوینی و مصداق اهل بیت را منحصر در اصحاب کساء و امامان معصوم(علیهم السلام) دانسته اند.[31] بی تردید منظور از اراده در آیه اراده تکوینی است، زیرا اراده تشریعی گذشته از ناسازگاری با حصر در آیه (مستفاد از تقدیم «عنکم» بر «الرجس»)[32]، به افعال عباد تعلق می گیرد و نه افعال خداوند، در حالی که در آیه فوق متعلَّق اراده، فعل خداست؛ نیز گستردگی نقل و تأکید و تصریح به اینکه مراد از «اهل بیت»، اصحاب کساء(علیهم السلام) هستند در حدی است که عالمان بزرگی به تواتر آن تصریح کرده[33] و برخی نقل های آن را بسیار و بی شمار دانسته اند.[34] علامه طباطبایی این روایات را از طریق عامّه بیش از روایات شیعه و افزون بر 70 حدیث دانسته است.[35] بدین سان این آیه با صراحت بیانگر سلامت نفس اهل بیت(علیهم السلام) از هر گونه شک و تردید و پلیدی و جهل و نیز مبیّن حجیت گفتار آنان است.
2. آیه ذکر: «... فَسـَلوا اَهلَ الذِّکرِ اِن کُنتُم لا تَعلَمون». (نحل/16،43) در این آیه خداوند فرمان می دهد که ناآگاهان به آگاهان (اهل ذکر) مراجعه کنند و روشن است که باید سخن و تبیین و تفسیر «اهل ذکر» برای مراجعه کنندگان حجت باشد و گرنه امر به رجوع به آنان لغو خواهد بود. روایات فریقین به خوبی روشنگر آن است که برترین

مصداق اهل ذکر، اهل بیت(علیهم السلام) هستند[36]، بنابراین چه مراد از ذکر رسول الله(صلی الله علیه وآله) باشد، چنان که در آیات 10 - 11 طلاق/65 «ذکر» بر پیامبر اطلاق شده است و چه قرآن چنان که در آیه 5 زخرف/43 ذکر بر آن اطلاق شد است، آنان اهل رسول الله(صلی الله علیه وآله) و اهل قرآن و کسانی اند که باید درباره حقایق قرآنی از آنان سؤال کرد.[37]
3. حدیث ثقلین: بر اساس نقل های مختلف، رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) قرآن و عترت را برای هدایت امت معرفی کرده است: «إنی تارک فیکم الثقلین: کتاب الله عزوجل و عترتی أهل بیتی ألا وهما الخلیفتان من بعدی، و لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض؛ من در میان شما دو چیز گرانبها بر جای می نهم: کتاب خداوند عزوجل و عترتم یعنی اهل بیتم. هان! آن دو جانشیان من هستند و هرگز از هم جدا نخواهند شد تا آنکه در کنار حوض بر من وارد شوند».[38]
نخستین و روشن ترین مفهوم برابری عترت با قرآن، آگاهی بی بدیل و فهم بی نظیر آن بزرگواران از آیات الهی است. این سخن را پیامبر(صلی الله علیه وآله) در زمان ها و مکان های مختلف و با عبارت های گوناگون فرموده است و محدثان و محققان به این گوناگونی نقل و به تعدد جای های سخن و نقل های مختلف تصریح کرده اند.[39]
عالمان شیعی از دیر باز به تبیین و تفسیر و بررسی سند این حدیث همت گماشته اند[40]؛ میر حامد حسین هندی بخشی از کتاب عبقات الانوار را به بررسی و تحلیل این حدیث اختصاص داده و در آن از سند، متن و نتایج حدیث بحث کرده و به شبهات آن پاسخ گفته است.[41]
برابری اهل بیت(علیهم السلام) با قرآن که روشن ترین مفهوم حدیث ثقلین است در روایات بسیار دیگری آمده است؛ مانند این سخن پیامبر(صلی الله علیه وآله)که فرمود: «علیٌ مع القرآن و القرآن مع علّی» [42]؛ نیز آن حضرت در تبیین جایگاه اهل بیت(علیهم السلام) فرمود: «.. هم مع القرآن و القرآن معهم؛ لایفارقهم حتی یردوا الحوض...».[43]
4. حدیث سفینه: به گفته ابوذر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح؛ من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق». [44] این حدیث به روشنی فراگیری آموزه های اهل بیت(علیهم السلام) را زمینه رهایی از ضلالت و گرانجانی در برابر معارف

آنان را گمراهی دانسته، همگان را به همراهی با آنان بدون هیچ قید و شرطی فرا می خواند و بدین سان بر عصمت و حجیت سنت ایشان دلالت دارد.
افزون بر این ها، روایات بسیاری بر حجیت سنت امامان معصوم(علیهم السلام) دلالت دارند؛ مانند روایاتی که کلام و تفسیر ایشان را امتداد کلام و تفسیر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) معرفی می کنند.[45]

3. تفسیر مأثور از صحابه:

3. تفسیر مأثور از صحابه:
عالمان عامّه در حجیّت روایات و اجتهادات صحابه به تفصیل بحث کرده اند.[46] گروهی از آنان به افراط گراییده و بر پایه نظریه عدالت صحابه سنت آنان را یکسر حجت دانسته اند؛ ابوحاتم رازی[47]، یوسف بن عبدالله قرطبی[48]، ابن اثیر علی بن محمد الجزری[49]، خطیب بغدادی[50] و ابن حجر عسقلانی از این جمله اند. ابن حجر نوشته است: اهل سنت اتفاق دارند که تمام صحابیان عادل اند و از این سخن جز اندکی بدعتگذار روی برنتافته اند.[51] نخستین نتیجه این دیدگاه، یکسان بودن همه صحابیان است که به هیچ روی پذیرفتنی نیست. افزون بر اینکه واقع زندگانی بسیاری از صحابیان همچون ولید بن عقبه که با توجه به نزول آیه نبأ در باره وی فاسق بود و تا آخر نیز فاسق ماند[52]، ثعلبة بن حاطب که از حکم رسول الله(صلی الله علیه وآله) روی بر تافت[53]، حکم بن ابی العاص بن امیه که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) او و فرزندانش را لعنت کرد[54] این دیدگاه را نقض می کند.
حامیان این نظریه به آیات و روایاتی استدلال کرده اند؛ از جمله:
1. «وکَذلِکَ جَعَلنـکُم اُمَّةً وسَطـًا لِتَکونوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ...». (بقره/2،143) در استدلال به این آیه شریفه گفته شده که «وسط» به معنای «عدل» است، بنابراین صحابه در گفتار و رفتار عادل ترین امت ها هستند.[55]
2. «کُنتُم خَیرَ اُمَّة اُخرِجَت لِلنّاسِ تَأمُرونَ بِالمَعروفِ وتَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ وتُؤمِنونَ بِاللّهِ...». (آل عمران/ 110) به این آیه چنین استدلال کرده اند که این آیه بر نیکی و برتری این امت بر امت های پیشین دلالت می کند، پس اینان همواره همسوی با حق و

شرع اند نه در مخالفت با آن.[56]استدلال به این دو آیه پذیرفتنی نیست، زیرا آیه نخست تنها در پی بیان ویژگی وسط بودن برای امت اسلامی است؛ یعنی امت اسلامی در طول تاریخ بر پایه آموزه ها و احکام شریعت اسلام، در عقیده و عمل امتی معتدل و به دور از افراط و تفریط است.[57] مفسران پیشین نیز هیچ گاه از این آیه عدالت صحابه و حجیّت سنت آن ها را نتیجه نگرفته اند.[58] آیه دوم نیز ربطی به عدالت صحابه ندارد، بلکه بیانگر برتری و خیر بودن امت اسلامی آن هم در صورت امر به معروف، نهی از منکر و ایمان به خداست[59]؛ اما اگر منظور از وسط و خیر بودن، عدالت باشد با توجه به اینکه این دو آیه در پی تبیین ویژگی امت اسلامی در طول تاریخ اند باید همه امت اسلامی را عادل بدانیم که بطلان آن واضح است. باید افزود که حتی اگر این دو آیه عدالت امت را رقم زنند این عنوان با فراموشی، خطا و لغزش افراد امت منافاتی ندارد، بنابراین، دو آیه هرگز در جهت اثبات عدالت فرد فرد صحابه نخواهند بود، بلکه اعتدال و خیر بودن افراد را نیز ثابت نمی کنند، چنان که واقعیت زندگی بسیاری از صحابیان مؤید این امر است.[60] افزون بر اینکه صرف وجود عدالت دلیل حجیّت سخن نیست، چرا که عدالت تنها به معنای عدم تعمّد بر خطاست و نه حجیّت اقوال و مطابقت آن ها با واقع.
3. مهم ترین سند حامیان نظریه عدالت صحابه، روایتی منقول از پیامبر(صلی الله علیه وآله) است: «أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم». [61] روایات دیگری تقریباً هم مضمون با آن نیز مستند این قول قرار گرفته اند[62]؛ اما این حدیث را بسیاری از حافظان و محدثان از جمله ابن حزم[63]، ابن عبدالبر[64]، ابن جوزی[65] و ذهبی[66]، مجعول و موضوع دانسته اند. حتی با فرض صحت سند، این روایت به جهت محتوا نیز پذیرفتنی نخواهد بود، زیرا اقتدا به عموم صحابه را مایه هدایت معرفی می کند، در حالی که برخی از آن ها فسق ورزیدند و حتی شرابخواری کردند[67] و با وجود اختلاف نظر میان صحابه چگونه می توان از آنان پیروی کرد.

تصویر قرآن کریم از صحابیان نیز گوناگون است؛ گاه آنان را به سبب پیشتازی در اسلام و پشتیبانی از پیامبر(صلی الله علیه وآله) (توبه/9،100)، پیمان استوارشان با رسول خدا(صلی الله علیه وآله) با قلب هایی سرشار از ایمان (فتح/48،10)، سختگیری بر کافران و مهربانی با یکدیگر، رکوع و سجود و جست و جوی رضوان الهی (فتح/48،29) و ... ستوده است؛ ولی زمانی نیز برخی از آنان را به سبب خودداری از جهاد و تخلف از فرمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) با بهانه ها و عذرهای واهی (توبه/9،94 - 96)، وعده های خدا و پیامبر(صلی الله علیه وآله) را فریب تلقی کردن و ایجاد تزلزل در جبهه حق[68](احزاب/33،11 - 12) و... مذمّت کرده است. وجود پدیده نفاق در میان صحابیان انکارپذیر نیست. افزون بر سوره ای ویژه با عنوان «منافقون»، آیات فراوانی در این باره نازل شده است.[69]
این تصویر یعنی صحابه با منش ها و روش های گوناگون، تصویری است قرآنی، سنتی[70] و واقعی که صحابیان خود نیز بر این باور بودند و سخن یکدیگر را جز با اطمینان نمی پذیرفتند و به نقد کلام یکدیگر می پرداختند[71]؛ گویا بر اساس همین شواهد است که گروهی از عالمان، نظریه عدالت صحابه را مردود دانسته و آنان را نیز همچون دیگران نیازمند تعدیل معرفی کرده اند.[72]
استوارترین دیدگاه در این خصوص، دیدگاه شیعه است و کسانی که صحابیان را از این نگاه همچون دیگران تلقی کرده اند. صرف همراهی و مصاحبت گرچه فضیلت است، هیچ گونه عصمتی نمی آفریند. در میان صحابه چونان دیگر نسل ها عادلانی بودند و نیز طغیانگران و منافقان و کسانی که از چگونگی زندگی و عملکرد آن ها آگاهی دقیقی نداریم. سیره عادلان از ایشان مانند هر عادل دیگر قابل احتجاج است؛ امّا طاغیان و منافقان از صحابه نه تنها هیچ کرامت و فضیلتی ندارند. بلکه مذموم و مطرودند. درباره آنان که وضعشان برای ما روشن نیست نیز باید سکوت کرد تا حقیقت بر ما روشن شود[73]، بنابراین سخن و تفسیر صحابیان گرچه مهم باشد حجت نیست و نباید در حکم حدیث مرفوع تلقی شود و گفته ها و گزارش های آن ها در صورت استواری نقل، بی گمان در حد دریافت هایشان است.
با این همه می توان گفت از جهاتی توجه به آرا و نقل های صحابه در تفسیر قرآن از جایگاه شایان توجهی برخور دار است:
1. آنان در فضای نزول آیات حضور داشتند و بسیاری از قراین را که به لحاظ عدم ضبط و ثبت،

یا بی توجهی حاضران و عدم نقل از میان رفته، در اختیار داشتند و این، اثری مهم در فهم آیات دارد.
2. قرآن به زبان عربی عصر نزول یعنی زبانی است که صحابیان چگونگی آن را در می یافتند، بنابراین، هرچند قرآن گاه مفهوم ویژه ای به واژه ها داده است، ولی اظهار نظرهای صحابیان در تبیین و تفسیر لغات قرآنی را نمی توان نادیده گرفت.
3. آرای صحابیان در شکل گیری آرای تابعان تأثیری مستقیم داشته است و آرای آنان در مفسران دوره تدوین. افزون بر اینکه روزگاری طولانی سخن صحابیان چنان قداستی داشته که نقد و بررسی آن ها ناممکن بوده است، از این رو توجه به تفسیر مأثور از صحابه از جهت باز شناخت ریشه دیدگاه ها و نیز چگونگی تأثیر و تأثر آن ها بسیار مهم است.