گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هشتم
تفکر


اشاره

تفکر: به کار گرفتن نیروی فکر تحت نظر عقل
تفکر مصدر باب تفعّل، یا اسم مصدر باب تفعیل (تفکیر)[1] از ریشه «ف ـ ک ـ ر»، در لغت به معنای تأمل[2] و در اصطلاح، تصرف قلب در معانی اشیا برای ادراک مطلوب است.[3] فکر نیز از همین ریشه و در لغت به معنای تأمل[4] و در اصطلاح حرکت نفس از مطالب (مجهولات) تصوری و تصدیقی به مبادی[5] و سیر در معلومات موجود است تا مجهولاتی که ملازم با آن هایند معلوم گردند[6] این حرکت، نفس را برای افاضه صور عقلی از مبدأ قدسی آماده می کند[7]؛ نیز فکر، نیرویی است در شخص که برای طلب معنا، در امری دقیق و باریک می گردد و تفکر جولان این نیرو بر حسب نظر عقل است و جز بر آنچه صورت آن در

قلب حاصل گردد گفته نمی شود.[8] فکر در اصطلاح عامه مردم نیز عبارت است از هر انتقالی که برای نفس در ادراکات جزئی صورت گیرد.[9]
واژه تفکّر با واژه هایی همچون اعتبار، تذکّر، تدبّر، نظر، عقل و علم همسو و مرتبط است، گرچه تفاوت هایی نیز بین آن ها وجود دارد، چنان که گفته شده: حقیقت تفکر احضار دو معرفت در قلب برای نتیجه گرفتن معرفت سوم و «اعتبار» عبور از دو معرفت به معرفت سوم و تذکر برخورد به دو معرفت است.[10] برخی در تفاوت تفکّر با تذکّر گفته اند: «تفکر» شناخت چیزی است، هرچند قبلا هیچ گونه اطلاعی از آن وجود نداشته باشد؛ ولی «تذکر» در موردی است که انسان قبلا با آن موضوع هرچند از طریق آگاهی های فطری آشنایی داشته باشد.[11]برخی هم تذکر را تفکر در اموری برای راه یافتن به نتیجه ای دانسته اند که مورد غفلت واقع شده یا پیش از آن مجهول بوده است.[12]
در تفاوت بین تفکر و تدبر هم گفته شده که «تدبر» تصرف قلب در توجه به عواقب امور[13] و رموز آن[14] ولی «تفکر» تصرف قلب در توجه به ادله است.[15] نظر نیز به معانی مختلفی[16] مانند فکر و اندیشه کردن آمده است. عقل هم به معنای مصدری، ادراک کامل چیزی و به معنای اسمی، حقیقتی است که خوب و بد و حق و باطل و راست و دروغ را تشخیص می دهد.[17] به گفته ای، ثمره فکر، علم است و از آن در قلب تغییری حاصل می شود که حال نامیده می شود و از حالْ تغییری در جوارح پدید می آید که عمل خوانده می شود.[18]
در قرآن کریم افزون بر واژه تفکر که مشتقات آنکه 18 بار به کار رفته، مشتقّات واژه های مرتبط با موضوع تفکر، نظیر تدبّر، تذکر، تفقه، تفکیر، اعتبار، نظر و عقل نیز فراوان به کار رفته است.

اهمیت و جایگاه تفکر:

اهمیت و جایگاه تفکر:
بی شک حیات انسانی حیاتی فکری است و آن با ادراکی سامان می یابد که فکر نامیده می شود. لازمه این سخن آن است که فکر هرچه صحیح تر و تام تر باشد حیات و زندگی استوارتر خواهد بود، بنابراین زندگی استوار انسانی، با فکر استوار رابطه مستقیم دارد. این حقیقت را خداوند با راه های مختلف و اسلوب های متنوع بیان کرده است؛ مانند آنجا که در تمثیلی، هدایت یافتگان را در برابر گمراهان قرار داده، می فرماید: آیا کسی که مرده دل بود و زنده اش گردانیدیم و برای او نوری پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود، همانند کسی

است که گویی در تاریکی ها گرفتار است و از آن بیرون شدنی نیست: «اَوَ مَن کانَ مَیتـًا فَاَحیَینـهُ و جَعَلنا لَهُ نورًا یَمشی بِهِ فِی النّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّـلُمـتِ لَیسَ بِخارِج مِنها» (انعام/6،122) یا آنجا که دانایان را با نادانان برابر نمی داند: «هَل یَستَوِی الَّذینَ یعلَمونَ والَّذینَ لا یَعلَمونَ» (زمر/39،9 و نیز 18 و مجادله/58، 11)، افزون بر این یادآور می شود که آنچه به آن دعوت و هدایت می کند راهی است از راه های فکری، چون قرآن را دعوت کننده به بهترین ملّت یا سنّت یا طریقه دانسته است: «اِنَّ هـذا القُرءانَ یَهدی لِلَّتی هِیَ اَقوَمُ» (اسراء/17،9) و به هر حال آن طریقه و سنت، صراطی است حیاتی که استوارتر بودن آن متوقف بر این است که طریق فکر در آن استوارتر باشد؛ همچنین به صراط مستقیم و راه روشنی هدایت می کند که نه مخالف با حق بوده و نه برخی اجزای آن، مخالف با برخی دیگر است: «قَد جاءَکُم مِنَ اللّهِ نورٌ و کِتـبٌ مُبین * یَهدی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضونَهُ سُبُلَ السَّلـمِ و یُخرِجُهُم مِنَ الظُّـلُمـتِ اِلَی النُّورِ بِاِذنِهِ ویَهدیهِم اِلی صِرط مُستَقیم». (مائده/5، 15 - 16) خداوند متعالی در کتاب خویش حتی در یک آیه از بندگان نخواسته تا کورکورانه به او و آنچه از جانب اوست ایمان بیاورند، یا ندانسته در راهی قدم نهند.[19]
خداوند سبحان حتی شرایعی را که برای بندگان جعل کرده ـ با اینکه عقل* به تفاصیل ملاکات آن ها راه ندارد ـ به اموری که به منزله استدلال است تعلیل کرده؛ مانند اینکه نماز را بازدارنده از فحشا و منکر: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنهی عَنِ الفَحشاءِ والمُنکَرِ ولَذِکرُ اللّهِ اَکبَرُ ...» (عنکبوت/29،45)، روزه را مایه تقوا: «کُتِبَ عَلَیکُمُ الصّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِن قَبلِکُم لَعَلَّکُم تَتَّقون» (بقره/2،183) و وضو را وسیله طهارت معرفی کرده است: «ما یُریدُ اللّهُ لِیَجعَلَ عَلَیکُم مِن حَرَج و لـکِن یُریدُ لِیُطَهِّرَکُم ولِیُتِمَّ نِعمَتَهُ عَلَیکُم لَعَلَّکُم تَشکُرون». (مائده/5،6) این ادراک عقلی ـ یعنی طریقه فکر صحیح که قرآن کریم مردم را در تشخیص حق و باطل، خیر و شر و نفع و ضرر به آن ارجاع داده ـ همان چیزی است که انسان بر حسب فطرت خویش از آن آگاه است[20] یا بگفته برخی گاهی با تقلید و گاهی با ممارست و در پیامبران با نور الهی در اصل فطرت محقق می شود.[21]
قرآن کریم به تفکر و تدبر بسیار اهمیت داده و شمار فراوانی از آیات برای ترغیب به آن آمده اند، چنان که با جست و جو در آیات به دست می آید که خداوند بیش از 300 مورد انسان را به تفکر، تذکر و تعقل دعوت کرده است.[22] افزون بر این در آیات بسیاری عدم تفکر و تعقل را توبیخ و ملامت کرده است: «قُل لا اَقولُ لَکُم عِندی خَزائِنُ اللّهِ ولا

اَعلَمُ الغَیبَ و لا اَقولُ لَکُم اِنّی مَلَکٌ اِن اَتَّبِعُ اِلاّ ما یوحی اِلَیَّ قُل هَل یَستَوِی الاَعمی والبَصیرُ اَفَلا تَتَفَکَّرون» (انعام/6،50)، «و مَا الحَیوةُ الدُّنیا اِلاّ لَعِبٌ ولَهوٌ ولَلدّارُ الأخِرَةُ خَیرٌ لِلَّذینَ یَتَّقونَ اَفَلا تَعقِلون» (انعام/6،32) و برای آنان که در مسیر جهل و عدم تعقل گام برمی دارند و از سرمایه فکر و خرد خویش استفاده نمی کنند رجس و پلیدی شک و تردید قرار داده است، آن چنان که به ایمان موفق نمی شوند: «و ما کانَ لِنَفس اَن تُؤمِنَ اِلاّ بِاِذنِ اللّهِ ویَجعَلُ الرِّجسَ عَلَی الَّذینَ لا یَعقِلون». (یونس/10،100)[23]
از نگاه قرآن اعراض کنندگان از تعقّل، از چارپایان نیز کمترند: «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ البُکمُ الَّذینَ لایَعقِلون» (انفال/8،22) و ادراک حق به وسیله تعقل غایت آفرینش وی بر حسب حیات معنوی اوست، چنان که رسیدن به اجل مسمّا (مدّت مقرّر) غایت حیات صوری دنیوی اوست: «و لِتَبلُغوا اَجَلاً مُسَمًّی ولَعَلَّکُم تَعقِلون». (غافر/40،67)[24]
برخی با توجه به آیاتی چون «اِنَّ فی ذلِکَ لاَیـت لِقَوم یَتَفَکَّرون» (زمر/39،42) و «کَذلِکَ نُفَصِّلُ الأیـتِ لِقَوم یَتَفَکَّرون» (یونس/10،24) تفکر را مبدأ وصول به حقیقت، علم و شناخت معرفی کرده اند.[25] روایات نیز تصریح می کنند که هیچ عبادتی همانند تفکر نیست[26]؛ نیز اینکه ساعتی تفکر برتر از عبادت یک[27]، 7[28]، 60[29] و 70 سال[30] است و این تفاوت به لحاظ اختلاف مراتب شخص متفکر و موضوع تفکر است.[31] در علم منطق نیز تفکر، شاخصه اصلی و فصل ممیز انسان از دیگر حیوانات به شمار آمده و انسان را حیوان ناطق (: متفکر) تعریف کرده اند.[32]
تفکر در صورتی انسان را به حق و حقیقت رهنمون می شود که در فضایی عاری از هرگونه وابستگی، دلبستگی و پیشداوری انجام شود وگرنه چنانچه شخص متفکر قبل از تفکر، گرایش خود را به سمت و سویی خاص مشخص کرده و از پیش تصمیم گرفته باشد تفکر او در همان محدوده صورت گرفته و به نتیجه دلخواه وی می رسد، چنان که ولیدبن مغیره با این گرایش که می خواست درباره قرآن چیزی بگوید که دعوت به آن را باطل و قوم خویش را راضی کند، می اندیشید که قرآن را شعر معرفی کند یا افسانه، یا کهانت یا سحر. او در این محدوده اندیشید و سرانجام به این نتیجه رسید که بگوید قرآن سحر و ساخته دست بشر است، از این رو به شدت مورد

غضب و نفرین خداوند قرار گرفت[33]: «اِنَّهُ فَکَّرَ و قَدَّر * فَقُتِلَ کَیفَ قَدَّر * ثُمَّ قُتِلَ کَیفَ قَدَّر * ثُمَّ نَظَر * ثُمَّ عَبَسَ و بَسَر * ثُمَّ اَدبَرَ واستَکبَر * فَقالَ اِن هـذا اِلاّ سِحرٌ یُؤثَر * اِن هـذا اِلاّ قَولُ البَشَر». (مدثّر/74،18 - 25)

خاستگاه تفکر:

خاستگاه تفکر:
بر اساس آیه 31 مائده/5، پس از آنکه قابیل هابیل را کشت، خداوند زاغی را برانگیخت تا زمین را بکاود و به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند: «فَبَعَثَ اللّهُ غُرابـًا یَبحَثُ فِی الاَرضِ لِیُرِیَهُ کَیفَ یُوری سَوءَةَ اَخِیه ...». این آیه که در نوع خود بی نظیر است، بیانگر حال انسان در بهرهوری از حس است؛ بدین صورت که او ابتدا خواص اشیا را از ناحیه حس تحصیل می کند. سپس با تفکر در آن ها به اهداف و مقاصد خود در زندگی دست می یابد، همان گونه که در بحث علمی شناخت شناسی ـ برخلاف نظر کسانی که علم را فطریِ انسان و بر اساس تذکر می دانند ـ به اثبات رسیده که علوم و معارف فکریِ انسان همه به حسّ منتهی می شوند؛ توضیح آنکه، انسان دارای علوم گسترده غیر قابل شمارشی است که روز به روز افزایش می یابند و اگر به گذشته بازگردیم خواهیم دید علوم بالفعل وی به تدریج نقصان یافته و در نهایت به صفر می رسند و این خداوند است که با هدایت خویش:«الَّذی اَعطی کُلَّ شَیء خَلقَهُ ثُمَّ هَدی» ، (طه/20،50) «والَّذی قَدَّرَ فَهَدی» (اعلی/87،3) و فراهم آوردن اسباب دانایی وی (حسّ و فکر) چیزهایی را که نمی دانسته به او آموخته است: «عَلَّمَ الاِنسـنَ ما لَم یَعلَم» .(علق/96،5) قرآن کریم در آیه 78 سوره نحل/16 تصریح می کند آدمی هنگامی که از مادر متولد می شود چیزی نمی داند و خدا (برای دانا شدن او) سمع و بصر و قلب را برایش قرار می دهد: «واللّهُ اَخرَجَکُم مِن بُطُونِ اُمَّهـتِکُم لا تَعلَمونَ شیــًا وجَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ والاَبصـرَ والاَفـِدَة».
کوتاه سخن آنکه تأمل در حال انسان و تدبر در آیات قرآن، مانند آیه 31 مائده/5 گویای این نکته است که علوم نظری انسان ـ یعنی علم به خواص اشیا و معارف عقلی که پیرو آن به دست می آید ـ از حسّ شروع می شود و خداوند از طریق حس، خواص اشیا را به وی می آموزد. به طور کلی آیاتی که مشتمل بر تعابیری چون «ألم تر»، «أفلا یرون»، «أفرأیتم» و «أفلا تبصرون» اند، انسان را به جزئیاتی که خواص قابل احساس دارند سوق می دهند و آیاتی که از تعبیراتی مانند «لقوم یعقلون»، «یتفکرون»، «یتذکرون» و «یفقهون» استفاده کرده اند انسان را به ادراک کلیات عقلی که به مبدأ و معاد ارتباط دارند، فرا می خوانند.[34] البته بیشترین بهره برداری از حس، مربوط به توده مردم است که از تعقل در دقایق امور و ادراک حقیقت آن ها و راهیابی به مصالح و

مفاسدشان قاصرند و بهره مندی از عقل، ویژه خواص اندک شمار مردم است، از همین رو در برخی آیات، سمع بر عقل مقدم شده است: «و قالوا لَو کُنّا نَسمَعُ اَو نَعقِلُ ما کُنّا فی اَصحـبِ السَّعیر». (ملک/67،10)[35]

زمینه های تفکر:

زمینه های تفکر:
تفکر یا در امر دین است یا در غیر آن. مراد از امر دین، معامله بین عبد و رب است و در این صورت همه افکار عبد یا به خود و صفات و احوال خویش تعلق داشته، نظر او در موارد رضایت و غضب پروردگار منحصر است یا به معبود و اسما و صفات و افعال وی از ملک و ملکوت و آنچه در آسمان و زمین و بین آن هاست تعلق دارد[36]؛ ولی کسی که جز به دنیا و امور رفاهی آن نمی نگرد، تفکر او از حدود ماده نمی گذرد و خداوند به پیامبر(صلی الله علیه وآله) دستور اعراض از چنین کسی را می دهد[37]: «فَاَعرِض عَن مَن تَوَلّی عَن ذِکرِنا ولَم یُرِد اِلاَّ الحَیوةَ الدُّنیا». (نجم/53،29)
بر اساس برخی آیات که انگیزه نزول قرآن بر پیامبر را تبیین وحی الهی و تفکر و اندیشیدن مردم: «و اَنزَلنا اِلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیهِم ولَعَلَّهُم یَتَفَکَّرون» (نحل/16،44) و تدبر در آیات قرآن و تذکر صاحبان خرد: «کِتـبٌ اَنزَلنـهُ اِلَیکَ مُبـرَکٌ لِیَدَّبَّروا ءایـتِهِ ولِیَتَذَکَّرَ اولوا الاَلبـب» (ص/38،29) معرفی می کند، یا آیاتی که هدف توصیه های الهی و تبیین آیات را تعقل و تفکر می دانند: «ذلِکُم وصَّـکُم بِهِ لَعَلَّکُم تَعقِلون» (انعام/6،151)، «کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الأیـتِ لَعَلَّکُم تَتَفَکَّرون» (بقره/2،219) می توان قرآن و آیات آن را یکی از مهم ترین زمینه های تفکر دانست. از همین روست که خداوند قرآن را به زبانی نازل کرده که معارف آن فهم و ادراک پذیر باشند: «اِنّا اَنزَلنـهُ قُرءنـًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُم تَعقِلون» (یوسف/12،2؛ نیز زخرف/43،3) و در آن قصه ها: «و لَو شِئنا لَرَفَعنـهُ بِها ... فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرون» (اعراف/7،176)، «لَقَد کانَ فی قَصَصِهِم عِبرَةٌ لاُِولِی الاَلبـب...» (یوسف/12، 111) و مَثَل هایی آورده است: «لَو اَنزَلنا هـذا القُرءانَ عَلی جَبَل لَرَاَیتَهُ خـشِعـًا مُتَصَدِّعـًا مِن خَشیَةِ اللّهِ وتِلکَ الاَمثـلُ نَضرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرون» (حشر/59،21)، «اِنَّما مَثَلُ الحَیوةِ الدُّنیا کَماء اَنزَلنـهُ مِنَ السَّماءِ فاختَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَرض ... کَذلِکَ نُفَصِّلُ الأیـتِ لِقَوم یَتَفَکَّرون» (یونس /10،24)، براین اساس و نیز با توجه به تقبیح و مذمت خداوند نسبت به کسانی که در قرآن تدبر نمی کنند: «اَفَلا یَتَدَبَّرونَ القُرءان» (نساء/4،82)، عقیده جماعتی از حَشَویان و اخباریان باطل است که می گویند: معنای قرآن را جز با سخن پیامبر(صلی الله علیه وآله) نشاید دانست؛ نیز سخن مجبّران مردود است که می گویند: هرچه را خدا خواهد کسی بداند به قلب او القا می کند و کوشش

و تدبر بنده در تحصیل علم قرآن و غیر آن مفید نیست.[38]
برخی دیگر از زمینه ها و موضوعات تفکر، عبارت اند از صحت و سلامت قوای ادراکی پیامبر(صلی الله علیه وآله) جهت ادراک حقانیت وی: «ثُمَّ تَتَفَکَّروا ما بِصاحِبِکُم مِن جِنَّة» (سبأ/34،46؛ نیز اعراف/7،184)، خلقت آسمان ها و زمین برای پی بردن به راز آفرینش آن ها: «و یَتَفَکَّرونَ فی خَلقِ السَّمـوتِ والاَرضِ رَبَّنا ما خَلَقتَ هـذا بـطِلاً» (آل عمران/3،191) و نیز وجهه باطنی و جنبه ارتباط آن ها و هر چیزی که خدا آفریده است با پروردگار، برای تحصیل یقین[39]: «و کَذلِکَ نُری اِبرهیمَ مَلَکوتَ السَّمـوتِ والاَرضِ و لِیَکونَ مِنَ الموقِنین» (انعام/6،75)، «اَو لَم یَنظُروا فی مَلَکوتِ السَّمـوتِ والاَر ضِ و ما خَلَقَ اللّهُ مِن شَیء ...» (اعراف/7،185)، کیفیت آفرینش شتر، برافراشتگی آسمان، برپا داشته شدن کوه ها، گستردگی و استوای زمین و در نتیجه مهیّا بودن آن برای سکونت و زندگی[40]: «اَفَلا یَنظُرونَ اِلَی الاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت * و اِلَی السَّماءِ کَیفَ رُفِعَت * و اِلَی الجِبالِ کَیفَ نُصِبَت * و اِلَی الاَرضِ کَیفَ سُطِحَت» (غاشیه/88، 17 - 20)، اعمال و رفتاری که انسان برای روز حساب از پیش می فرستد: «و لتَنظُر نَفسٌ ما قَدَّمَت لِغَد...» (حشر/59،18)[41]، اطوار خلقت انسان، از مرحله خاک تا نطفه و سپس علقه و نیز دوره های سنّی وی از طفولیت و جوانی و سالمندی که در این میان برخی مرگ پیشرس یافته تا سرانجام هرکس به مدّتی که مقرّر است برسد: «هُوَ الَّذی خَلَقَکُم مِن تُراب ثُمَّ مِن نُطفَة ثُمَّ مِن عَلَقَة ثُمَّ یُخرِجُکُم طِفلاً ثُمَّ لِتَبلُغوا اَشُدَّکُم ثُمَّ لِتَکونوا شُیوخـًا و مِنکُم مَن یُتَوَفّی مِن قَبلُ ولِتَبلُغوا اَجَلاً مُسَمًّی و لَعَلَّکُم تَعقِلون» (غافر/40،67)، اُفتِ در خلقت در عمر دراز: «و مَن نُعَمِّرهُ نُنَکِّسهُ فِی الخَلقِ اَفَلا یَعقِلون» (یس/36،68)، تاریخ زندگی گذشتگان برای شناخت سنن و قوانینی که خداوند بر جوامع بشری حاکم فرموده: «قَد خَلَت مِن قَبلِکُم سُنَنٌ فَسیروا فِی الاَرضِ فَانظُروا...» (آل عمران/3،137)، «اَفَلَم یَسیروا فِی الاَرضِ فَیَنظُروا کَیفَ کانَ عـقِبَةُ الَّذینَ مِن قَبلِهِم ... اَفَلا تَعقِلون» (یوسف/12،109)، فرجام تکذیب آیات و سرپیچی از دستورات الهی: «و اَغرَقنَا الَّذینَ کَذَّبوا بِـایـتِنا فَانظُر کَیفَ کانَ عـقِبَةُ المُنذَرین» (یونس/10،73)، «واَمطَرنا عَلَیهِم مَطَرًا فانظُر کَیفَ کانَ عـقِبَةُ المُجرِمین» (اعراف/7،84)، دشمنی آشکار شیطان با فرزندان آدم(علیه السلام) و گمراه کردن انبوهی از آنان: «... اِنَّهُ لَکُم عَدُوٌّ مُبین ... و لَقَد اَضَلَّ مِنکُم جِبِلاًّ کَثیرًا اَفَلَم تَکونوا تَعقِلون» (یس/36،60 - 62)، آیات و نشانه های الهی، مانند نحوه زندگی زنبور و کیفیت

عسل سازی آن با رنگ های مختلف و نیز ویژگی درمانی آن: «... و اَوحی رَبُّکَ اِلَی النَّحلِ ... * ثُمَّ کُلی مِن کُلِّ الثَّمَرتِ فَاسلُکی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً یَخرُجُ مِن بُطونِها شَرابٌ مُختَلِفٌ اَلونُهُ فیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَةً لِقَوم یَتَفَکَّرون» (نحل/16، 68 - 69)، آمد و شد شب و روز: «... واختِلـفِ الَّیلِ والنَّهار ... لاَیـت لِقَوم یَعقِلون» (بقره/2،164)، مسخر کردن شب و روز و خورشید و ماه برای انسان و نیز مسخر بودن ستارگان به فرمان الهی: «و سَخَّرَ لَکُمُ الَّیلَ والنَّهارَ والشَّمسَ والقَمَرَ والنُّجومُ مُسَخَّرتٌ بِاَمرِهِ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیـت لِقَوم یَعقِلون» (نحل/16،12)، آنچه را خداوند در زمین به رنگ های گوناگون برای انسان پدید آورده است: «و ما ذَرَاَ لَکُم فِی الاَرضِ مُختَلِفـًا اَلونُهُ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَةً لِقَوم یَذَّکَّرون» (نحل/16،13)، گستردگی زمین و وجود رودها و کوه ها در آن، جفت جفت قرار دادن میوه ها و پوشاندن روز به شب: «و هُوَ الَّذی مَدَّ الاَرضَ وجَعَلَ فیها رَوسِیَ واَنهـرًا ومِن کُلِّ الثَّمَرتِ جَعَلَ فیها زَوجَینِ اثنَینِ یُغشِی الَّیلَ النَّهارَ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیـت لِقَوم یَتَفَکَّرون» (رعد/13،3)، آمدن باران و سیراب شدن مردمان و رویش گیاهان و درختان به وسیله آن: «هُوَ الَّذی اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَکُم مِنهُ شَرابٌ ومِنهُ شَجَرٌ فیهِ تُسیمون * یُنـبِتُ لَکُم بِهِ الزَّرعَ والزَّیتونَ والنَّخیلَ والاَعنـبَ و مِن کُلِّ الثَّمَرتِ اِنَّ فی ذلِکَ لاَیَةً لِقَوم یَتَفَکَّرون» (نحل/16،10 - 11)، آفرینش همسر برای انسان و قرار دادن مودّت و رحمت بین همسران: «و مِن ءایـتِهِ اَن خَلَقَ لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزوجـًا لِتَسکُنوا اِلَیها و جَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّةً و رَحمَةً اِنَّ فی ذلِکَ لاَیـت لِقَوم یَتَفَکَّرون» (روم/30،21)، مرگ و حیات و خواب و بیداری انسان ها: «اَللّهُ یَتَوَفَّی الاَنفُسَ حینَ مَوتِها والَّتی لَم تَمُت فی مَنامِها فَیُمسِکُ الَّتی قَضی عَلَیهَا المَوتَ ویُرسِلُ الاُخری اِلی اَجَل مُسَمًّی اِنَّ فی ذلِکَ لاَیـت لِقَوم یَتَفَکَّرون» (زمر/39،42)، کشتی هایی که در دریا روان اند با آنچه به مردم سود می رساند، زنده ساختن زمین مرده به وسیله نزول باران و پراکندگی هرگونه جنبنده ای در زمین، تغییر مسیر بادها و ابرهای مسخر در میان زمین و آسمان: «... والفُلکِ الَّتی تَجری فِی البَحرِ بِما یَنفَعُ النّاسَ وما اَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن ماء فَاَحیا بِهِ الاَرضَ بَعدَ مَوتِها وبَثَّ فیها مِن کُلِّ دابَّة و تَصریفِ الرِّیـحِ والسَّحابِ المُسَخَّرِ بَینَ السَّماءِ والاَرض لاَیـت لِقَوم یَعقِلون» (بقره/2،164)، بیم آور و امیدبخش نمایاندن برق: «و مِن ءایـتِهِ یُریکُمُ البَرقَ خَوفـًا و طَمَعـًا ... اِنَّ فی ذلِکَ لاَیـت لِقَوم یَعقِلون» (روم/30،24) و زنده ساختن برخی از مردگان در دنیا: «... کَذلِکَ یُحیِ اللّهُ المَوتی و یُریکُم ءایـتِهِ لَعَلَّکُم تَعقِلون». (بقره/2،73؛ نیز 259)
قرآن کریم انسان ها را از تفکر در ذات الهی برحذر داشته است: «و یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفسَه»

(آل عمران/3،28، 30)[42]، زیرا مخلوقات نمی توانند به وی احاطه علمی پیدا کنند: «و لایُحیطونَ بِهِ عِلمـا» (طه/20،110)؛ اما درباره تفکر در صفات و اسما و افعال خدا چنین منعی نیست، بلکه در آیات بسیاری به آن تشویق شده است.[43] به گفته برخی، در طریق معنوی تفکر، حجاب است و خداوند جلی تر از آن است که عقل با تفکر و نظر او را بشناسد و بر عاقل است که قلب خود را از تفکر تهی سازد و آن گاه که می خواهد خدا را بشناسد باید از راه مشاهده باشد.[44]

آثار تفکر:

آثار تفکر:
تفکر در آیات الهی و شگفتی های آفرینش، انسان را به ایمان صحیح راهنمایی می کند، زیرا این کارهای شگفت تنها از خداوندی صادر می شود که زنده و پابرجا و توانا و بی نیاز از همه است.[45]
برخی آثار تفکر که از آیات قرآن استفاده می شوند عبارت اند از راهیابی انسان به توحید در پرستش: «قالَ اَفَتَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ ما لا یَنفَعُکُم شیــًا و لا یَضُرُّکُم * اُفّ لَکُم ولِما تَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ اَفَلا تَعقِلون» (انبیاء/21، 66 - 67)، شناخت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و بیم دهی آشکار وی: «اَو لَم یَتَفَکَّروا ما بِصاحِبِهِم مِن جِنَّة اِن هُوَ اِلاّ نَذیرٌ مُبین» (اعراف/7،184؛ نیز سبأ/34، 46)، توجه کردن به آخرت و دنیا را مایه سرگرمی دانستن: «و مَا الحَیوةُ الدُّنیا اِلاّ لَعِبٌ و لَهوٌ و لَلدّارُ الأخِرَةُ خَیرٌ لِلَّذینَ یَتَّقونَ اَفَلا تَعقِلون» (انعام/6،32؛ نیز اعراف/7،169؛ یوسف/12، 109) و توجه به بیهوده نبودن خلقت (آل عمران/3،191)، زیرا با ملاحظه اینکه هر موجود کوچکی از این جهان بزرگ هدفی دارد نمی توان باور کرد که مجموعه جهان بی هدف باشد[46]، بر همین اساس مؤمنان بعد از تدبر و تفکر در آیات الهی، به خداوند رو کرده و به حکمت او در آفرینش موجودات پی می برند.[47]
در روایات نیز تفکر، دلیل عاقل[48]، بهترین عبادت[49]، حیات قلب بصیر[50]، آینه دیدن بدی ها و خوبی ها[51]، دعوت کننده به نیکی و عمل به آن[52]، مایه عبرت[53] و مایه بصیرت[54] معرفی شده است.
تفکر نکردن نیز پیامدهایی دارد که در پاره ای آیات به برخی از آن ها اشاره شده است؛ مانند افترا زدن و دروغ بستن به خدا: «و لـکِنَّ الَّذینَ کَفَروا یَفتَرونَ عَلَی اللّهِ الکَذِبَ واَکثَرُهُم لا یَعقِلون» (مائده/5،103)، بی ادبی به ساحت

پیامبر(صلی الله علیه وآله): «اِنَّ الَّذینَ یُنادونَکَ مِن وراءِ الحُجُرتِ اَکثَرُهُم لایَعقِلون» (حجرات/49،4)، به مسخره و بازی گرفتن نماز هنگام فراخوانی به آن: «و اِذا نادَیتُم اِلَی الصَّلوةِ اتَّخَذوها هُزُوًا ولَعِبـًا ذلِکَ بِاَنَّهُم قَومٌ لا یَعقِلون» (مائده/5،58) و اختلاف و تفرقه: «لا یُقـتِلونَکُم جَمیعـًا اِلاّ فی قُرًی مُحَصَّنَة اَو مِن وراءِ جُدُر بَأسُهُم بَینَهُم شَدیدٌ تَحسَبُهُم جَمیعـًا و قُلوبُهُم شَتّی ذلِکَ بِاَنَّهُم قَومٌ لا یَعقِلون».


تفویض

تفویض => جبر واختیار

تقدیر

تقدیر => قضا و قدر

تقدیس

اشاره

تقدیس : منزه دانستن خدا از نقایص امکانی و کمالات نسبی محدود
تقدیس بر وزن تفعیل از ریشه «ق ـ د ـ س» به معنای پاکی معنوی[1] و مبارک بودن است[2] و تقدیس به معنای پاک شمردن و مبارک دانستن است[3] و در اصطلاح علوم عقلی و عرفانی منزه دانستن خداست از آنچه لایق آن جناب نیست؛ خواه آن چیز نقص باشد یا کمال نسبی محدود[4]، از

این رو به رغم آنکه برخی تقدیس را به تسبیح* تفسیر کرده اند[5] اهل معرفت آن را اخص از تسبیح دانسته اند، چرا که تسبیح به نظر آنان منزه دانستن خدا از نقایص امکانی است.[6] برخی تسبیح را منزه دانستن خدا در مرتبه جمع و تقدیس را منزه دانستن وی در مرتبه جمع و تفصیل[7] و بعضی تسبیح را تنزیه ذات و تقدیس را تنزیه صفات[8] یا تسبیح را تنزیه* حق به اعتبار مقام «واحدیت» و تقدیس را تنزیه وی به اعتبار مقام «احدیت» دانسته اند.[9] برخی دیگر نیز تسبیح را منزه دانستن خداوند از تشبیه، و تقدیس را منزه دانستن او از تشبیه و تنزیه معرفی کرده اند.[10]
تفاوت های دیگری نیز بین آن دو ذکر شده است؛ مانند اینکه تسبیح نفی چیزهایی است که لایق خدا نیست و تقدیس اثبات اوصاف مناسب خداست[11] یا اینکه تقدیس مختص به خداوند سبحان نیست و در حق انسان ها و غیر انسان ها مانند زمین (مائده/5،21)، وادی (طه/20،12) و غیره نیز به کار می رود؛ ولی تسبیح ویژه خداست.[12]
تقدیس در قرآن فقط یک بار به صورت «نُقَدِسُ» به کار رفته است: «و اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلـئِکَةِ اِنّی جاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلیفَةً قالوا اَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها ویَسفِکُ الدِّماءَ ونَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِکَ ونُقَدِّسُ لَکَ قالَ اِنِّی اَعلَمُ ما لا تَعلَمون» (بقره/2،30) و در دو آیه نیز اسم «القدوس» به کار رفته است: «هُوَ اللّهُ الَّذی لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ المَلِکُ القُدّوسُ السَّلـمُ المُؤمِنُ المُهَیمِنُ العَزیزُ الجَبّارُ المُتَکَبِّرُ سُبحـنَ اللّهِ عَمّا یُشرِکون» (حشر/59،23 و نیز جمعه/62،1)؛ ولی با توجه به معنای تقدیس می توان به مجموع آیاتی که در آن ها موجودات عالم خداوند را از نقایص امکانی منزه می دانند، مانند «سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّمـوتِوالاَرضِ» (حدید/57،1) یا خداوند خود را از کمالات محدود نسبی برتر می داند، مانند «سُبحـنَهُ وتَعــلی عَمّا یَصِفون» (انعام/6،100) و «رَبُّنَا الرَّحمـنُ المُستَعانُ عَلی ما تَصِفون» (انبیاء/21،112) و نیز آیاتی که مثل داشتن را از وی نفی می کنند: «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ» شوری/42،11 و نیز بقره/2،22) یا به اثبات توحید حق می پردازند: «قُل اِنَّما هُوَ اِلـهٌ واحِدٌ و اِنَّنی بَرِیءٌ مِمّا تُشرِکُون» (انعام/6،19 و نیز نحل/16،51) تمسک جست، از این رو برخی در سوره توحید، آیات «قُل هُوَ اللّهُ اَحَد * اَللّهُ الصَّمَد» را تقدیس و بقیه سوره را تسبیح خدا و هر دو را مجموعاً یگانگی و توحید وی و نفی

شریک و شبیه از او دانسته اند.[13]
مفسرانی که تقدیس و تسبیح را در آیه 30 بقره/2 به یک معنا می گیرند جمله «نُقَدِسُ لَکَ» را تأکید «نُسَبّحُ» می دانند[14] و در مقابل، آن ها که تقدیس را جز تسبیح می دانند با توجه به تفاوت های پیش گفته برای جمله مذکور معنایی افزون بر معنای تسبیح ذکر کرده اند.[15] این دو قول در صورتی است که لام را در جمله «نُقَدِّسُ لَکَ» زاید و معنای آن را «نُقَدِّسُکَ» بدانیم[16]؛ اما برخی با زاید ندانستن حرف لام معنای «نُقَدِّسُ لَک» را در آیه یاد شده به پاکسازی روی زمین از فاسدان و مفسدان یا پاکسازی خویشتن از هرگونه صفات زشت و مذموم و تطهیر جسم و جان برای خدا معنا کرده اند[17]؛ ولی می توان گفت چون جمله مذکور از فرشتگان نقل شده است و فرشتگان به تصریح آیه شریفه«لا یَعصونَ اللّهَ ما اَمَرَهُم و یَفعَلونَ ما یُؤمَرون» (تحریم/66،6) گناه نمی کنند صحیح نیست که به خدا بگویند ما خود را از گناه پاک می کنیم.
آنچه درباره تقدیس گفته شد مربوط به مقام اثبات یعنی منزّه دانستن خدا از نقایص امکانی و کمالات محدود و نسبی بود؛ ولی از آنجا که خدای متعالی در مقام ثبوت و واقع نیز چنین است نام مبارک «قدّوس» که مبالغه در قدس (تنزّه و پاکی) است[18] از اسمای حسنای او شمرده شده است: «یُسَبِّحُ لِلّهِ ... المَلِکِ القُدّوسِ». (جمعه /62،1)
برخی در ترتیب ذکری بین «سبّوح» و «قدوس» در قول فرشتگان بر این عقیده اند که تسبیح برتر از تقدیس است و مناسب آن بود که قدوس مقدم ذکر شود تا ترقی از مرحله پایین تر به مرحله بالاتر صورت گیرد؛ ولی از آنجا که تسبیح برخلاف تقدیس مختص خداست شاید تقدیم سبوح بر قدوس از آن روست که از همان ابتدا اعلام کنند مرادشان تنها وصف کردن خداست نه غیر او.