گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد هشتم
تقویم


تقویم: گاه شماری

تقویم: گاه شماری
تقویم از ماده «ق ـ و ـ م» در لغت به معنای راست و تعدیل کردن است.[1] استعمال تقویم در معنای گاه شماری در زبان عربی قدمت زیادی نداردو در معاجم قدیمی تر اثری از آن نیست. در زبان فارسی تقویم در دو معنا به کار رفته است: دانش شناسایی زمان ها که در عربی «معرفة المواقیت» خوانده می شود و این مقاله به آن می پردازد و دفتری که احوال ستارگان را پس از استخراج از زیج در آن می نویسند و در زبان عربی «دفتر السَّنَه» خوانده می شود[2] و زیج یا زج نیز به آن گفته می شود.[3] تقویم در اصطلاح نجوم، مجموعه ای از اصول و قوانینی است که برای

تنظیم زمان و تطبیق سال حقیقی با سال مجازی و تقسیم آن به ماه های دوازده گانه جهت تشخیص اوقات شرعی و انجام فرایض دینی و امور اجتماعی استفاده می شود و در زبان فارسی مترادف با کلمه «گاه شماری» است.[4]
شناسایی زمان از ضروریات زندگی انسان است و بدون آن بسیاری از جنبه های زندگی دچار بی نظمی می شود. تشکیل واحدهای زمانی، همچون سال، ماه و هفته نیز برای همین است که برخی اختراع آن را به بابلیان نسبت می دهند.[5] معمولاً در تقویم نگاری از دو شیوه برای تعیین زمان استفاده می شود که یکی بر حرکت خورشید* و دیگری بر حرکت ماه* مبتنی است و این امر از دیرباز به ایجاد دو تقویم بر اساس سال های شمسی و قمری انجامیده است. در شبه جزیره عربستان و پیش از ظهور اسلام از هر دو تقویم شمسی و قمری استفاده می شده است؛ از تقویم شمسی برای تعیین موسم های زراعت سود می بردند. نامگذاری ماه ها با لحاظ تغییرات جوی، همچون سرما و گرما، گواهی بر استفاده از تقویم شمسی است[6]؛ اما این امر آنان را از تقویم قمری غافل نمی ساخت و اعراب از این تقویم نیز به سبب سهولت و روشنی محاسبه ماه های قمری، برای زندگی روزانه و کارهایی چون پرداخت دیون، دریافت دیه و خرید و فروش استفاده می کردند.[7] استفاده از گاه شماری قمری ـ شمسی، در میان دیگر اقوام، از جمله بابلیان و یهودیان نیز رایج بوده است.[8] تقویم یهودیان قمری بوده است، از این رو هرچند سال یک ماه به آن می افزودند تا فصل ها ثابت بمانند.[9]
در قرآن کریم ذکری صریح از تقویم به معنای مورد نظر نیامده است؛ اما به گاه شماری، اشاراتی شده و آفرینش خورشید و ماه و نظم موجود در گردش آن ها و در پی آن، پیدایش روز* و شب*، موهبتی الهی معرفی شده اند. (نک: یونس/10، 5؛ اسراء/17، 12؛ انعام/6، 96) قرآن، نقش اساسی ماه و خورشید در تقویم و شناسایی زمان را چنین مورد توجه قرار داده که به واسطه حرکت منظم و دقیق آن هاست که روز، ماه و سال مشخص می شوند: «اَلشَّمسُ والقَمَرُ بِحُسبان» (الرّحمن/55،5)[10] و کار هیچ یک کمترین تداخلی با کار دیگری ندارد: «لاَالشَّمسُ یَنـبَغی لَها اَن تُدرِکَ القَمَرَ و لاَ الَّیلُ سابِقُ النَّهارِ وکُلٌّ فی فَلَک یَسبَحون» (یس/36،40)[11] و این امر چیزی جز

تدبیر الهی برای خورشید و ماه نیست.[12]

گاه شماری شمسی و قمری:

گاه شماری شمسی و قمری:
در قرآن کریم برای محاسبه زمان به ابزار متعددی توجه شده است؛ در آیاتی خورشید و ماه وسیله ای برای به دست آوردن زمان به شمار آمده اند: «والشَّمسَ والقَمَرَ حُسبانـًا» . (انعام/6،96) این آیه به عقیده جمعی از مفسران، به گردش خورشید در مدارش در طول یک سال* و گردش ماه در مدار خود در یک ماه اشاره دارد. این گردش منظم در مدار و تنظیم سرعت این دو، پیدایش روز و شب را سبب شده و اندازه آن ها را مشخص می کند.[13]واحدهای زمانی ماه و سال نیز برگرفته از همین نظم دقیق است.[14] به لحاظ اهمیت فوق العاده این نظم، قرآن کریم آن را به تقدیر آفریدگاری دانا نسبت می دهد[15]: «ذلِکَ تَقدیرُ العَزیزِ العَلیم» . (انعام/6،96)
از ماه و نقش آن در تقویم نیز در آیات بسیاری یادشده است تا جایی که برخی از مفسران نقش اساسی در تعیین ماه و سال را از آنِ ماه دانسته اند.[16] در آیاتی به منازل ماه در حرکت خود و نقش آن در تعیین ایام نیز اشاره شده است[17]: «هُوَ الَّذی جَعَلَ الشَّمسَ ضِیاءً والقَمَرَ نورًا وقَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعلَموا عَدَدَ السِّنینَ والحِسابَ ما خَلَقَ اللّهُ ذلِکَ اِلاّ بِالحَقِّ یُفَصِّلُ الأیـتِ لِقَوم یَعلَمون» . (یونس/10،5) قرآن به حرکت ماه در مداری مشخص و عبور آن از منازل اشاره می کند: «والقَمَرَ قَدَّرنـهُ مَنازِلَ حَتّی عادَ کالعُرجونِ القَدیم». (یس/36،39) مفسران مقصود از منازل را محل هایی می دانند که ماه در گردش ماهانه خود در هر روز از آن ها می گذرد[18] و با توجه به منازل 28 گانه آن در طول ماه، امکان شناسایی تاریخ و گذشت ایام فراهم می گردد.[19]
نقش ماه در سال شماری از دیرباز مورد توجه بوده است و علت پرسش از تغییرات ماه و اَشکال مختلف آن نیز همین است[20]:«یَسـَلونَکَ عَنِ الاَهِلَّةِ قُل هِیَ مَوقیتُ لِلنّاسِ والحَجِّ» . (بقره/2، 189) خداوند در پاسخ، به بیان حکمت هلال های ماه می پردازد و اینکه سبب خلقت این نظم و گردش ماه، تشخیص زمان ها و سامان بخشیدن به امر دنیا و آخرت است.[21] در دیگر آیات نیز به این امر توجه شده و به استفاده از ماه برای تشخیص مدت حمل و رضاع (احقاف/46،15)، امور دینی و عبادی مانند ایام حج (بقره/2، 197)،

ماه رمضان (بقره/2، 185)، عده زن بعد از مرگ شوهرش (بقره/2، 234) و ... اشاره شده است.[22] اشکال مختلف ماه در روزهای گوناگون تشخیص ایام را آسان تر می سازد.[23] تغییرات منظم و تدریجی ماه، از آن وسیله ای برای تعیین اوقات برای مردم ساخته و مرجعی برای تنظیم اوقات شرعی، مانند ایام حج، ماه رمضان و ... فراهم آورده است.[24]
قرآن درباره زمان و تقسیمات آن نیز در آیه 5 یونس/10 اشاراتی دارد. (همچنین نک: اسراء/17، 12؛ توبه/9، 36) بعضی مفسران، عبارت «عَدَدَ السِّنینَ» در آیه مذکور را اشاره به سال و مقصود از «حساب» را مقاطع زمانی کوچک تر از سال، مانند ماه و روز و ساعات، دانسته اند.[25] سال شمسی، مدت زمان گردش زمین* در مدار خود به دور خورشید است[26] و سال قمری که در قرآن نیز به آن اشاره شده، عبارت از 12 ماه قمری پیاپی است.[27] خداوند شناخت عدد سالیان و نیز محاسبات اقتصادی مردم را از ادله نظم موجود در حرکت ماه دانسته است: «هُوَ الَّذی جَعَلَ الشَّمسَ ضِیاءً والقَمَرَ نورًا وقَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعلَموا عَدَدَ السِّنینَ والحِسابَ». (یونس/10، 5) واحد زمانی سال در قرآن کریم برای بیان گذشت ایام (نک: یوسف/12، 42؛ کهف/18، 11؛ طه/20، 40) و نشان دادن دقیق تاریخ به کار رفته است. (نک: یوسف/12، 47؛ مائده/5، 26؛ کهف/18، 25؛ عنکبوت/29، 14)
قرآن کریم در آیاتی به تعداد ماه های قمری اشاره کرده است: «اِنَّ عِدَّةَ الشُّهورِ عِندَ اللّهِ اثنا عَشَرَ شَهرًا» . (توبه/9، 36) ادامه این آیه شریفه: «مِنها اَربَعَةٌ حُرُمٌ» (توبه/9، 36) مشخص می کند که مقصود از ماه ها، ماه های قمری است، زیرا ماه های حرام نزد خداوند 4 ماه مشخص قمری است.[28]
گردش و حرکت قمر از نقطه ای از مدار خود تا بازگشت آن به همان نقطه، یک ماه قمری است.[29] ماه قمری از دیر باز مورد استفاده اعراب بوده[30] و قرآن نیز آن را تأیید کرده است.[31] راز انتخاب و استفاده از ماه قمری از سوی مردم را می توان در امتیاز ماه قمری نسبت به ماه شمسی در سهولت اندازه گیری و قابل استفاده بودن آن برای همه

مردم دانست[32]، در حالی که شناخت ماه از طریق خورشید تنها پس از سال ها پیشرفت علم نجوم میسر گردیده و با این حال هنوز نیز به سبب پیچیدگی و نیاز به اطلاعات نجومی، همواره برای همه مردم ممکن نیست.[33]
روز و شب را می توان کوچک ترین واحد زمانی مورد استفاده در تقویم دانست. گذشتگان شبانه روز را معلول حرکت آفتاب به دَوَران مجموعه نظام کیهانی به دور زمین، در دایره ای فرضی می دانستند[34]؛ ولی امروزه اخترشناسان آن را معلول حرکت وضعی زمین می دانند. روز و شب که تشکیل دهنده ماه و سال است، در قرآن نیز مورد توجه قرار گرفته و در آیاتی به مشخص شدن ماه و سال بر اثر گردش شب و روز اشاره شده است[35]: «و جَعَلنَا الَّیلَ والنَّهارَ ءایَتَینِ فَمَحَونا ءایَةَ الَّیلِ وجَعَلنا ءایَةَ النَّهارِ مُبصِرَةً لِتَبتَغوا فَضلاً مِن رَبِّکُم و لِتَعلَموا عَدَدَ السِّنینَ والحِسابَ» . (اسراء/17،12) روز در اصطلاح فقهی از فجر (سپیده دم) شروع شده و آن هنگام، آغاز زمان نماز صبح و روزه است و به غروب آفتاب ختم می گردد.[36] شب و روز دائماً در حال آمد و شد هستند و یکی از آن ها بر دیگری تقدم یا تأخر نمی یابد[37]: «لاَ الشَّمسُ یَنـبَغی لَها اَن تُدرِکَ القَمَرَ ولاَ الَّیلُ سابِقُ النَّهارِ». (یس/36، 40)
به عقیده بیشتر مفسران، تأکید اصلی قرآن کریم بر استفاده از تقویم قمری برای انجام امور دینی است[38]؛ ولی می توان اشاراتی بر اهمیت تقویم شمسی نیز در قرآن مشاهده کرد[39]: «وجَعَلنَا الَّیلَ والنَّهارَ ءایَتَینِ فَمَحَونا ءایَةَ الَّیلِ و جَعَلنا ءایَةَ النَّهارِ مُبصِرَةً لِتَبتَغوا فَضلاً مِن رَبِّکُم و لِتَعلَموا عَدَدَ السِّنینَ والحِسابَ» . (اسراء/17،12) البته تمام تأکید قرآن کریم بر استفاده از تقویم قمری، تنها برای انجام اعمال عبادی است و نمی توان ممنوعیت کاربرد دیگر گاه شماری ها را برای استفاده در دیگر شئون زندگی از آیات قرآن برداشت کرد.
نشانه های تأکید قرآن بر استفاده از تقویم قمری را می توان در موارد ذیل خلاصه کرد:
1. قرآن کریم به نقش برجسته ماه در تعیین سال اشاره می کند: «هُوَ الَّذی جَعَلَ الشَّمسَ ضِیاءً والقَمَرَ نورًا وقَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعلَموا عَدَدَ السِّنینَ والحِسابَ» . (یونس/10،5) برخی مفسران، با اشاره به بازگشت ضمیر مفرد در «قَدَّرَهُ» تنها به ماه، علت آن را نقش برجسته تر

ماه در شناسایی ماه ها و زمان دانسته[40] و برخی دیگر به تأکید آن را یکی از احتمالات در آیه برشمرده اند.[41] در این آیه شریفه، تقدیر ماه علت برای شناخت سال ها دانسته شده است و این امر تنها در صورتی صحیح است که سال از طریق حرکات ماه شناخته شود.[42] دیگر آیات قرآن، مانند 39 یس /36 نیز این قول را تقویت می کند: «والقَمَرَ قَدَّرنـهُ مَنازِلَ حَتّی عادَ کالعُرجونِ القَدیم» . (همچنین نک: بقره/2، 189؛ توبه/9،36[43]؛ اسراء17/، 12[44])
2. اشاره به ماه های حرام در میان ماه های دوازده گانه مورد نظر خداوند: «اِنَّ عِدَّةَ الشُّهورِ عِندَ اللّهِ اثنا عَشَرَ شَهرًا فی کِتـبِ اللّهِ یَومَ خَلَقَ السَّمـوتِ والاَرضَ مِنها اَربَعَةٌ حُرُمٌ» (توبه/9، 36) و مشخص است که خداوند جز 4 ماه مشخص از میان ماه های قمری را حرام نکرده است.[45]
3. نهی قرآن از نسیء*. (=> نسیء و همین مقاله، شمار ماه های سال) نهی قرآن کریم از نسیء و جابه جایی ماه های حرام (نک: توبه/9، 37) را می توان دلیلی بر تأکید قرآن بر استفاده از سال قمری برای انجام اعمال دینی دانست.
4. اشاره و نام بردن قرآن از یک ماه قمری: «شَهرُ رَمَضانَ الَّذِی اُنزِلَ فیهِ القُرءانُ» (بقره/2، 185) نیز می تواند نشانه ای دیگر بر توجه قرآن به سال شماری قمری باشد.[46]

شمار ماه های سال:

شمار ماه های سال:
قرآن کریم شمار ماه های سال را نزد خداوند و در لوح محفوظ، 12 دانسته است[47]: «اِنَّ عِدَّةَ الشُّهورِ عِندَ اللّهِ اثنا عَشَرَ شَهرًا فی کِتـبِ اللّهِ یَومَ خَلَقَ السَّمـوتِ والاَرضَ». (توبه/9،36) در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) این ماه ها بر ائمه دوازده گانه معصوم(علیهم السلام) تطبیق شده اند.[48] بیشتر مفسران در مورد چرایی انتخاب عدد 12 برای ماه های سال سخنی نگفته اند.[49] برخی علت انتخاب عدد 12 برای ماه های سال از سوی خداوند را مطابقت آن با حساب اهلّه[50] و عدد بروج خورشیدی می دانند.[51]
با توجه به متن آیه و تأکیدهای به کار رفته در آن به روشنی می توان دریافت که مقصود پی ریزی

نظامی زمانی برای برخی عبادات و به کارگیری آن در زندگی اجتماعی مسلمانان است و به همین سبب قرآن کریم هرگونه تغییر در نظم ماه های قمری و ماه های حرام مشخص شده در آن را که به نسیء مشهور بود به شدت نکوهش و رد می کند. (توبه/9،36 - 37) نسیء* در لغت به معنای به تأخیر انداختن[52] و در اصطلاح عبارت است از به تأخیر انداختن حرمت ماهی حرام به ماهی دیگر که آن حرمت را ندارد.[53] البته برخی نیز نسیء را به معنای زیادی در چیزی دانسته[54] و به استفاده اعراب از کبیسه و تبدیل بعضی از سال ها به 13 ماه اشاره کرده اند.[55] این مدعا را برخی مفسران نقد کرده اند.[56]
مورخان و مفسران درباره چگونگی نسیء بر یک نظر نیستند.[57] درباره علت این عمل نزد اعراب نیز اقوال گوناگونی است؛ برخی سبب آن را علاقه اعراب جاهلی به جنگ و جلوگیری از قطع آن دانسته اند.[58] برخی دیگر، استفاده اعراب از تقویم قمری برای مراسم عبادی و کاربرد تقویم شمسی برای امور جاری زندگی، مانند زراعت و تجارت را عامل آن شمرده اند، زیرا از آنجا که سال قمری کوتاه تر از سال شمسی است هر ساله ماه های قمری در تناسب با ماه های شمسی جابه جا می شدند و بدین ترتیب ایام حج گاهی در تابستان و گاه در زمستان قرار می گرفت و چون اعراب در ایام حج تجارت نیز می کردند، برای هماهنگ و ثابت کردن ماه های قمری با ماه های شمسی[59]، با الگوگیری از یهودیان به تغییر در تقویم روی آوردند.[60] قرآن کریم این عمل را نکوهیده و از نسیء که موجب تغییر در تقویم مورد نظر خداوند و جابه جایی ماه های حرام و زمان عباداتی همچون حج می شود به شدت نهی کرده و آن را زیادی در کفر دانسته است: «اِنَّمَا النَّسِیءُ زیادَةٌ فِی الکُفرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذینَ کَفَروا یُحِلّونَهُ عامـًا ویُحَرِّمونَهُ عامـًا لِیواطِـوا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ فَیُحِلّوا ما حَرَّمَ اللّهُ».



تقیه

اشاره

تقیه: کتمان یا ابراز عقیده یا انجام کاری بر خلاف میل قلبی به سبب خاص
واژه تقیه از ریشه «و ـ ق ـ ی» و به معنای محافظت کردن[1]، پرهیز کردن و بر حذر داشتن[2] و در اصطلاح متون و منابع دینی، عبارت است از ابراز یا کتمان عقیده برخلاف نظر قلبی خود برای

اجتناب از ضرر دینی یا دنیایی.[3] در تعریفی دیگر، تقیه، نگاهداری خود از آسیب دیگری است با ابراز موافقت در گفتار یا کردار مخالف حق[4] یا با اظهار چیزی که خود بدان اعتقاد ندارد.[5]
تقیه از جهات مختلف انگیزه، اجرا و حکم شرعی آن، به گونه هایی تقسیم می شود: تقیه به لحاظ انگیزه و غرض تقیه کننده، بر دو قسم است: یکی تقیه خوفی که برای دفع زیان و رفع خوف آن صورت می گیرد و بیشتر موارد تقیه از این گونه است.[6] دیگری تقیه مداراتی یا تحبیبی که برای جلب نظر مخالفان و حتی همکاری آنان در اهداف مشترک انجام می شود.[7] تقیه از جهت شیوه اجرای آن نیز بر دو قسم است: تقیه کتمانی و تقیه اظهاری. تقیه کتمانی، پوشانیدن و مخفی کردن عقیده و مذهب خود[8] و تقیه اظهاری، ابراز نظری بر خلاف عقیده یا مذهب خود است.[9] به لحاظ حکم شرعی نیز تقیه به 5 قسم واجب، حرام، مکروه، مستحب و مباح تقسیم شده است.[10]توریه، یعنی انتقال مفهومی از کلام به مخاطب که مراد متکلم نیست[11] نیز در متون دینی در شمار شیوه های تقیه آمده است.[12] ( =>توریه)
در یک آیه از قرآن به صراحت از تقیه یاد شده است: «اِلاّ اَن تَتَّقوا مِنهُم تُقـةً» (آل عمران/3،28) و در آیاتی دیگر مفهوم تقیه با تعابیری دیگر آمده است؛ مانند کتمان ایمان: «و قالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن ءالِ فِرعَونَ یَکتُمُ ایمـنَهُ» (غافر/40،28) و اظهار کفر* همراه با ایمان قلبی: «مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ایمـنِهِ اِلاّ مَن اُکرِهَ و قَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالایمـنِ». (نحل/16،106) در برخی آیات نیز تعابیری به کار رفته که در احادیث به تقیه تفسیر شده است؛ مانند «اِدفَع بِالَّتی هِیَ اَحسَنُ» (مؤمنون/23،96)[13] و «و یَدرَءونَ بِالحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ» (قصص/28،54)[14]، افزون بر این، مصادیقی از تقیه نیز در قرآن بازگو شده است؛ مانند «فَقالَ اِنّی سَقیم»[15](صافّات/37،89)؛ «اَیَّتُهَا

العیرُ اِنَّکُم لَسـرِقون»[16] (یوسف/12،70)؛«ولیَتَلَطَّف ولا یُشعِرَنَّ بِکُم اَحَدا * اِنَّهُم اِن یَظهَروا عَلَیکُم یَرجُموکُم اَو یُعیدوکُم فی مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا»[17](کهف/18،19 - 20)، هرچند بیشتر موارد مذکور، مصداق توریه نیز هست.

اغراض و اهداف تقیه:

اشاره

اغراض و اهداف تقیه:
انسان گاه در زندگی فردی و اجتماعی در وضعی قرار می گیرد که نمی تواند آزادانه به همه وظایف شرعی خویش عمل کند. ناگزیر باید برخی از آن ها را ترک گوید. سیره مستمر همه خردمندان در این گونه موارد وانهادن آن چیزی است که مهم نبوده یا اهمیت کمتری دارد. به عنوان مثال، در موضوع مورد بحث، پرهیز از کتمان کاری از وظایف همه انسان هاست؛ لیکن گاهی در مقابل آن، وظیفه و مصلحت مهم دیگری قرار می گیرد که از نظر عقل و شرع اهمیت برتری دارد، از این رو اسلام برای حفظ آن مصلحت بالاتر تقیه را جایز دانسته و مسلمانان را به رعایت آن فرمان داده است.[18] آن مصالح مهم تر از نگاه اسلام عبارت اند از:

1. پاسداری از دین و ایمان خود:

1. پاسداری از دین و ایمان خود:
هرگاه فرد مؤمن در وضعی قرار گیرد که با ابراز عقیده خود، بر اثر فشار معاندان یا عواملی دیگر، ایمان وی به خطر افتد، باید با تمسک جستن به تقیه، خود را از این مخمصه برهاند. به تصریح قرآن کریم در صدر اسلام گروهی از مسلمانان پس از آشکار ساختن اسلام خود، بر اثر شکنجه کافران، از اسلام دست برداشتند[19]: «و مِنَ النّاسِ مَن یَقولُ ءامَنّا بِاللّهِ فَاِذا اوذِیَ فِی اللّهِ جَعَلَ فِتنَةَ النّاسِ کَعَذابِ اللّهِ».(عنکبوت/29،10) یکی از روش های پاسداری از ایمان خود در این گونه شرایط نامناسب، تقیه است، چنان که اصحاب کهف به همین منظور، عقیده خود را کتمان کردند: « لا یُشعِرَنَّ بِکُم اَحَدا * اِنَّهُم اِن یَظهَروا عَلَیکُم... یُعیدوکُم فی مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا». (کهف/18،19 ـ 20) در روایتی از امام صادق(علیه السلام) نیز از اهداف و اغراض تقیه، حفظ دین به شمار رفته است.[20]

2. حفظ جان:

2. حفظ جان:
گاه اظهار و آشکار ساختن عقاید و اسرار سبب آسیب جانی به خود یا دیگران می شود و در نتیجه برای حفظ جان، تقیه ضرورت می یابد. در آیه 112 آل عمران/3، از کشته شدن پیامبران الهی به دست یهود یاد شده است: «و یَقتُلونَ الاَنبِیاءَ بِغَیرِ حَقّ»(نیز بقره/2،91) که بر پایه احادیث، آنان نه با شمشیرهای یهود، بلکه به سبب افشای اسرارشان از جانب یهود و پرهیز از

تقیه، جان خود را از دست دادند[21]؛ همچنین طبق نقلی در شأن نزول آیه 106 نحل/16، برخی از مؤمنان صدر اسلام بر اثر پافشاری بر ایمان و تقیه نکردن جان خود را از دست دادند.[22] به نظر مفسران، مهم ترین غرض از تقیه عمار* یاسر در برابر مشرکان، که در این آیه بدان اشاره شده، حفظ جان او بوده است.[23] یکی از اهداف و انگیزه های تقیه اصحاب کهف نیز حفظ جان خود بود: «اِنَّهُم اِن یَظهَروا عَلَیکُم یَرجُموکُم». (کهف/18،20) در آیه 28 غافر/40 نیز کتمان ایمان از سوی مؤمن آل فرعون یاد شده است: «و قالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن ءالِ فِرعَونَ یَکتُمُ ایمـنَهُ»که این تقیه برای حفظ جان وی بود.[24]
افزون بر حفظ جان خود، گاه تقیه برای حفظ جان دیگران ضرورت می یابد، چنان که مؤمن* آل فرعون با بهره گیری از تقیه، جان حضرت موسی(علیه السلام) را نجات داد[25]: «و قالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن ءالِ فِرعَونَ ... اَتَقتُلونَ رَجُلاً اَن یَقولَ رَبِّیَ اللّهُ و قَد جاءَکُم بِالبَیِّنـتِ مِن رَبِّکُم و اِن یَکُ کـذِبـًا فَعَلَیهِ کَذِبُهُ و اِن یَکُ صادِقـًا یُصِبکُم بَعضُ الَّذی یَعِدُکُم اِنَّ اللّهَ لایَهدی مَن هُوَ مُسرِفٌ کَذّاب».(غافر/40،28) در روایات نیز در شمار اهداف تقیه، حفظ جان خود و دیگران آمده است[26]؛ نمونه اینکه در روایتی امام صادق(علیه السلام) افطار کردن روزه ماه رمضان را بهتر از کشته شدن خود ]به دست طاغوت روزه خوار]دانسته[27] و در روایتی دیگر، امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) تقیه را بدان جهت که موجب حفظ خون مؤمن و برادران دینی می گردد، از بهترین اعمال مؤمنان برشمرده است.[28]

3. حفظ وحدت و یکپارچگی جامعه:

3. حفظ وحدت و یکپارچگی جامعه:
یکی از آثار مهم تقیه، پیشگیری از بروز تفرقه در جامعه و امت اسلامی و حفظ یکپارچگی آن است. آیه 34 فصّلت/41، نیکی کردن در برابر بدی دیگران را موجب جلب محبت دشمنان و تبدیل دشمنی به دوستی دانسته است: «و لا تَستَوِی الحَسَنَةُ و لاَ السَّیِّئَةُ اِدفَع بِالَّتی هِیَ اَحسَنُ فَاِذا الَّذی بَینَکَ و بَینَهُ عَدوَةٌ کَاَنَّهُ ولِیٌّ حَمیم». در احادیث اهل بیت(علیهم السلام)«الحَسَنة» در این آیه به تقیه تفسیر شده است.[29]
برخی در این باره به آیاتی که مسلمانان را به

اتحاد فراخوانده، مانند آیه 103 آل عمران/3: «واعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَمیعـًا و لا تَفَرَّقوا» و نیز آیاتی که مؤمنان را از تفرقه و اختلاف برحذر داشته، مانند «و لا تَنـزَعوا فَتَفشَلوا و تَذهَبَ ریحُکُم» (انفال /8،46؛ نیز انعام/ 6، 59) استناد جسته اند.[30]
وحدت بخش بودن تقیه، از احادیث نیز برمی آید؛ مانند روایتی که علت سکوت امیرمؤمنان، حضرت علی(علیه السلام) و پرهیز وی از گرفتن حق خود پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) را جلوگیری از تفرقه مسلمانان ذکر فرموده است[31] و نیز احادیث پرشمار دیگری که در آن ها اهل بیت(علیهم السلام)شیعیان را به شرکت در مجالس و نمازهای اهل سنت، تشییع جنازه و عیادت از بیماران آنان ترغیب کرده اند.[32]

4. حفظ اموال:

4. حفظ اموال:
یکی از اغراض عقلایی تقیه، حفظ اموال است.[33] احادیثی از پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله)[34] و امامان معصوم(علیهم السلام)[35] نیز با اشاره به این هدف، جان باختگان در راه نگاهداری اموال خود را شهید شمرده[36] و حفظ مال مسلمان را مانند حفظ جان آنان دانسته اند.[37] برخی از مفسران و فقها با استناد به همین احادیث کاربرد تقیه را برای پیشگیری از نابودی اموال جایز دانسته اند.[38]

مشروعیت تقیه:

اشاره

مشروعیت تقیه:
مستند مشروعیت تقیه، افزون بر ادله قرآنی و حدیثی، حکم عقل و سیره عقلاست، زیرا عقل پرهیز از زیان رساندن به جان، آبرو و مال را واجب می شمارد[39] و در موارد تعارض میان مصالح مهم و مهم تر، به تقدم مهم تر حکم می کند[40] سیره عقلا نیز در چنین مواردی کتمان عقیده یا رفتارکردن برخلاف عقیده باطنی خود است.[41] البته حکم فقهی تقیه، مطلق و در همه موارد یکسان نیست، بلکه نسبت به مورد تقیه و شخص تقیه کننده و زمان و مکان تقیه متفاوت و احکام پنج گانه وجوب، حرمت، کراهت، استحباب و اباحه در آن محتمل است. تقیه واجب

آن جاست که علم یا ظن قوی نسبت به ضرر جانی یا مالی خود یا دیگران در فرض تقیه نکردن وجود داشته[42]، راهی نیز برای پیشگیری از تحقق ضرر جز تقیه در میان نبوده و همچنین اهمیت حفظ جان یا مال نسبت به اظهار عقیده بیشتر باشد.[43]
تقیه حرام در صورتی است که حصول ضرر در آینده نزدیک یا به طور کلی منتفی است[44] یا کاربرد تقیه موجب ریخته شدن خون بی گناهی گردد[45] یا به فساد دین، تزلزل ارکان اسلام و تقویت کفر بینجامد و نیز وجود هر مصلحتی که در نظر شارع مهم تر از حفظ جان، مال و آبرو باشد.[46]
تقیه مکروه آن جاست که تقیه نکردن و تحمل ضرر بهتر از تقیه کردن باشد.[47] تقیه در صورتی که ضرری احتمالی را از میان ببرد مستحب است، مانند موارد تقیه مداراتی با پیروان دیگر مذاهب اسلامی.[48] سرانجام در مواردی که مصلحت انجام یا ترک کاری یکسان باشد تقیه مباح خواهد بود.[49]
در مقابلِ قول به مشروعیت، برخی از خوارج با استناد به آیاتی، تقیه را مشروع ندانسته اند[50]؛ مانند آیه 54 مائده/5 که یکی از صفات مؤمنان را جهاد در راه خدا و ابا نداشتن از ملامت دیگران برمی شمرد: «یُجـهِدونَ فی سَبیلِ اللّهِ و لا یَخافونَ لَومَةَ لائِم»؛ ولی به دلالت صریح آیات و روایات پرشمار بر مشروعیت تقیه و باور به آن در اکثر مذاهب اسلامی، این نظریه مردود است.
ادله مشروعیت و جواز تقیه به طور عام در شرایع پیشین و اسلام بدین شرح اند:

1. شرایع پیشین:

اشاره

1. شرایع پیشین:
در شرایع الهی پیشین تقیه مشروع و مجاز بوده و برخی از پیامبران یا پیروانشان برای حفظ جان یا دین خود یا مصالحی دیگر تقیه می کردند:

أ. تقیه حضرت ابراهیم(علیه السلام):

أ. تقیه حضرت ابراهیم(علیه السلام):
در آیات 88 - 90 صافّات/37 به تقیه حضرت ابراهیم(علیه السلام) اشاره شده است. وی برای شرکت نکردن در مراسم عید مشرکان و به منظور شکستن بت ها در غیاب آنان، نگاهی به ستارگان انداخت و گفت من بیمارم[51]: «فَنَظَرَ نَظرَةً فِی النُّجوم * فَقالَ اِنّی سَقیم *

فَتَوَلَّوا عَنهُ مُدبِرین». نگاه کردن آن حضرت به ستارگان از آن رو بود که در آن زمان حوادث آینده را از روی ستارگان تشخیص می دادند، از این رو مشرکان گمان کردند که ستاره ای بر بیماری آن حضرت در روز عید دلالت دارد و او را رها کردند.[52] امام صادق(علیه السلام) در حدیثی با اشاره به این آیات و بیمار نبودن ابراهیم(علیه السلام)، تقیه را از مصادیق دین الهی برشمرد.[53] حضرت ابراهیم(علیه السلام) پس از شکستن بت ها نیز هنگامی که از وی در این باره پرسش شد تقیه کرد و آن را به بت بزرگ نسبت داد[54]: «قالوا ءَاَنتَ فَعَلتَ هـذا بِـالِهَتِنا یـاِبرهیم * قالَ بَل فَعَلَهُ کَبیرُهُم هـذا فَسـَلوهُم اِن کانوا یَنطِقون». (انبیاء/21،62 - 63) بنابر بعضی از احادیث اهل سنت، حضرت ابراهیم(علیه السلام) سه دروغ گفت که یکی همین نسبت دادن شکستن بت ها به بت بزرگ است[55]؛ ولی در احادیث اهل بیت(علیهم السلام) با نفی دروغ گفتن وی در این موارد، این سخنان بر توریه حمل شده است[56]؛ به این بیان که مراد حضرت ابراهیم(علیه السلام) از بیماری، بیماری آن حضرت در آینده[57] یا بیمار بودن آن حضرت از نظر بت پرستان به سبب مخالفت وی با آیین آنان بوده است.[58] انتساب شکستن بت ها به بت بزرگ نیز بدان جهت دروغ نیست که آن حضرت این را منوط به سخن گفتن بت ها کرد: «اِن کانوا یَنطِقون» و از آنجا که بت ها سخن نمی گویند معلوم می شود که بت بزرگ این کار را نکرده است.[59] همراهی حضرت ابراهیم با بت پرستان و اعتراف وی به خدا بودن ستاره، ماه و خورشید (انعام/6،76 - 78) نیز طبق برخی تفاسیر، مصداقی از تقیه است.[60]

ب. تقیه حضرت یوسف(علیه السلام):

ب. تقیه حضرت یوسف(علیه السلام):
آن حضرت برای نگه داشتن برادرش بنیامین نزد خود، جام پادشاه را میان بار او قرار داد و برادرانش ـ با اینکه جام را ندزدیده بودند ـ به سرقت متهم شدند: «فَلَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم جَعَلَ السِّقایَةَ فی رَحلِ اَخیهِ ثُمَّ اَذَّنَ مُؤَذِّنٌ اَیَّتُهَا العیرُ اِنَّکُم لَسـرِقون». (یوسف/12،70) در احادیثی از امام باقر(علیه السلام)[61] و امام صادق(علیه السلام)[62] این کار از مصادیق تقیه خوانده

شده و دروغ بودن آن نفی شده است، زیرا در این کار از روش توریه استفاده شده و مراد از سارق بودن برادران یوسف، سرقت گذشته آنان بود که یوسف(علیه السلام) را از پدر دزدیده بودند.[63]

ج. تقیه مؤمن آل فرعون:

ج. تقیه مؤمن آل فرعون:
مؤمن آل فرعون ایمان خود را پنهان می کرد: «و قالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن ءالِ فِرعَونَ یَکتُمُ ایمـنَهُ اَتَقتُلونَ رَجُلاً اَن یَقولَ رَبِّیَ اللّهُ». (غافر/40،28) مفسران، مؤمن آل فرعون را از قبطیان[64] یا بنی اسرائیل[65] دانسته و نام او را حزقیل[66] یا حبیب نجار یا سمعون یا شمعون[67] ذکر کرده اند. وی که پسردایی یا پسر عموی فرعون بود، برای حفظ جان، ایمان خود را از فرعونیان مخفی می کرد.[68] طبق روایتی از امام صادق(علیه السلام) کتمان ایمان از سوی مؤمن آل فرعون بر اثر تقیه بود.[69] مدت زمان تقیه وی 100[70] یا 600 سال[71] نقل شده است.

د. تقیه اصحاب کهف:

د. تقیه اصحاب کهف:
درآیات 19 -20 کهف/18 به تقیه اصحاب کهف اشاره شده است.[72] آنان هنگامی که یکی از یاران خود را برای تهیه غذا به شهر فرستادند، به وی سفارش کردند به گونه ای رفتار کند که کافران متوجه حضور آنان و ایمانشان نگردند: «فَابعَثوا اَحَدَکُم بِوَرِقِکُم هـذِهِ اِلَی المَدینَةِ فَلیَنظُر اَیُّها اَزکی طَعامـًا فَلیَأتِکُم بِرِزق مِنهُ ولیَتَلَطَّف ولا یُشعِرَنَّ بِکُم اَحَدا * اِنَّهُم اِن یَظهَروا عَلَیکُم یَرجُموکُم اَو یُعیدوکُم فی مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا».
امام صادق(علیه السلام) تقیه اصحاب کهف را بالاترین حدّ تقیه در میان مؤمنان دانست و فرمود: تقیه آنان با اظهار شرک و شرکت در اعیاد مشرکان و بستن زنّار (پارچه ای مخصوص که یهود و نصارا به کمر می بندند) بود.[73]

2. شریعت اسلام:

2. شریعت اسلام:
افزون بر ادله گذشته که بر مشروعیت تقیه در اسلام نیز دلالت دارد ادله و شواهد دیگری نیز مشروعیت تقیه را در اسلام ثابت می کند که عبارت اند از:

1. آیه 28 آل عمران/3 که پس از منع مسلمانان از دوستی و پذیرش ولایت کافران، موارد تقیه را از این حکم استثنا می کند: «لا یَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الکـفِرینَ اَولِیاءَ مِن دونِ المُؤمِنِینَ ... اِلاّ اَن تَتَّقوا مِنهُم تُقـةً». بسیاری از مفسران و فقهای شیعه[74] و اهل سنت[75] این آیه را دلیل بر مشروعیت تقیه دانسته اند.
2. در آیه 106 نحل/16 بر زبان راندن سخنان کفرآمیز در صورت اکراه تجویز شده است: «مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ایمـنِهِ اِلاّ مَن اُکرِهَ و قَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالایمـنِ». این آیه درباره گروهی از مسلمانان صدر اسلام نازل شد که برای رها کردن دین اسلام مورد آزار مشرکان قرار گرفتند. در این میان، عمار به ظاهر خواسته آنان را برآورد و با گفتن سخنان کفرآمیز جان خود را نجات داد.[76] پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) ضمن تأیید کار عمار به وی فرمود که اگر باز هم در چنین وضعی قرار گرفت، این کار را تکرار کند.[77]
3. آیه 25 فتح/48 که برخی از مؤمنان مکه را چنین وصف کرده که برای حفظ جان خود ایمانشان را مخفی می کردند: «و لَولا رِجالٌ مُؤمِنونَ و نِساءٌ مُؤمِنـتٌ لَم تَعلَموهُم اَن تَطَـوهُم فَتُصیبَکُم مِنهُم مَعَرَّةٌ بِغَیرِ عِلم».[78]
. افزون بر آیات مذکور، آیاتی که حَرَج و دشواری را در دین نفی می کند؛ مانند آیه 185 بقره/2: «یُریدُ اللّهُ بِکُمُ الیُسرَ ولا یُریدُ بِکُمُ العُسرَ» و آیه 78 حجّ/22: «و ما جَعَلَ عَلَیکُم فِی الدّینِ مِن حَرَج» ، آیاتی که افراد را به اندازه توان آن ها مکلف دانسته است؛ مانند «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها» (بقره/2،286) و آیاتی که در حالت اضطرار، ارتکاب برخی محرمات را جایز می شمرند؛ مانند آیه 173 بقره/2: «اِنَّما حَرَّمَ عَلَیکُمُ المَیتَةَ والدَّمَ و لَحمَ الخِنزِیرِ ... فَمَنِ اضطُرَّ غَیرَ باغ ولا عاد فَلاَ اِثمَ عَلَیهِ» و آیات 145 انعام/ 6 و 115 نحل/16 نیز بر جواز تقیه در حالات خاص دلالت دارند، زیرا یکی از مصادیق حرج یا اضطرار آن است که جان، آبرو یا مال شخص یا دیگران در معرض خطر باشد.[79]
5. در احادیث اهل بیت(علیهم السلام) برخی تعابیر قرآنی هم به تقیه تفسیر شده یا تقیه مصداق آن به شمار آمده است، مانند «الحَسَنَة» و «دفع احسن» در آیات 34 فصّلت/41: «لا تَستَوِی الحَسَنَةُ و لاَ السَّیِّئَةُ اِدفَع بِالَّتی هِیَ اَحسَنُ» و 96

مؤمنون/23 و 54 قصص/28[80]؛ همچنین «صبر» در آیات 200 آل عمران/3: «اصبِروا و صابِروا و رابِطوا» [81] و 54 قصص/28[82] و «اَتقاکُم» در آیه 13 حجرات/49: «اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللّهِ اَتقـکُم» که مراد کسانی اند که بیشتر تقیه می کنند.[83] برخی احادیث مصداق «سَدّاً» و «رَدماً» در آیات 94 - 95 کهف/18 را تقیه شمرده اند.[84] در حدیثی دیگر، یکی از مصادیق «انداختن خود در هلاکت» که آیه 195 بقره/2 از آن نهی کرده: «و لاتُلقوا بِاَیدیکُم اِلَی التَّهلُکَةِ» رها کردن تقیه به شمار رفته است.[85] بنابر روایتی از امام رضا(علیه السلام) یکی از مصادیق «مُصیبَة» در آیه 30 شوری/42: «وما اَصـبَکُم مِن مُصیبَة فَبِما کَسَبَت اَیدیکُم» مصائبی است که به سبب تقیه نکردن به انسان می رسد.[86]
افزون بر آیات قرآن، احادیث پرشمار و نیز سیره پیامبر اکرم و امامان معصوم(علیهم السلام) و صحابیان، بر جواز تقیه دلالت و تأکید دارد. در شمار احادیثی که در این باره از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل شده[87]، آمده است که پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) کار مسلمانی را که با تقیه جان خود را حفظ کرده بود، تأیید فرمود[88]؛ همچنین به حجاج بن علاط اجازه داد که با گفتن سخنانی بر ضد آن حضرت در مکه جان و مال خود و خویشاوندانش را حفظ کند.[89]
در احادیث امامان معصوم(علیهم السلام) تقیه سپر خداوند[90] یا سپر مؤمن[91] و دین آنان خوانده شده و کسانی که تقیه نمی کنند بی دین شمرده شده[92] و شیعیان به مدارا کردن با پیروان دیگر مذاهب و شرکت در مجالس و نمازهای جماعت آنان در اوضاع خاص و تشییع جنازه های آنان ترغیب شده اند.[93]
در سیره صحابیان و تابعیان نیز تقیه رواج

داشته و از برخی صحابه مانند ابن مسعود[94]، جابر بن عبدالله انصاری[95]، ابوهریره[96] و ...، عمل به تقیه گزارش شده است.
افزون بر ادله یاد شده، اجماع فقهای امامی نیز بر مشروع بودن تقیه دلالت دارد.[97]

گستره تقیه:

گستره تقیه:
برخی از مفسران اهل سنت از آیه 28 آل عمران/3 چنین استفاده کرده اند که تقیه تنها در مقابل کافران مشروعیت دارد.[98] شماری از مفسران نیز جواز آن را به ضعیف بودن مسلمانان مشروط دانسته و در زمان قدرت مسلمانان، آن را روا نمی دانند.[99] به نظر برخی از علمای امامیه، تقیه شیعیان تنها در زمان سلاطین ظالم جایز است و در زمان حاضر که شیعه شوکت و قدرت دارد، تقیه مشروعیتی ندارد.[100]
ولی آنچه از ادله تقیه استفاده می شود این است که مشروعیت آن تابع مصالح آن، یعنی حفظ جان، مال و آبروی تقیه کننده یا دیگران است، پس در هر موردی که ملاک تقیه موجود باشد تقیه به حسب مورد، جایز یا واجب خواهد بود، حتی اگر در مقابل مسلمان دیگر باشد[101]، بر همین اساس، شافعی تقیه را در مقابل مسلمان مشروع شمرده[102] و حسن بصری، طبق نقل، تقیه را تا روز قیامت تجویز کرده است.[103] گستره زمانی وجوب تقیه، بر اساس برخی احادیث اهل بیت(علیهم السلام)، تا زمان ظهور حضرت حجت(عج) است.[104]
برخی مفسران با استناد به آیه 39 احزاب/33 که یکی از ویژگی های پیامبران الهی را نترسیدن از دیگران در تبلیغ رسالت الهی بیان کرده: «اَلَّذینَ یُبَلِّغونَ رِســلـتِ اللّهِ و یَخشَونَهُ و لا یَخشَونَ اَحَدًا اِلاّ اللّهَ» و نیز فرمان خداوند به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) مبنی بر ابلاغ بدون هراس، آنچه را که خداوند بر او نازل کرده است، به مردم در آیه 67 مائده/5: «یـاَیُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبِّکَ و اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ واللّهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاسِ» گفته اند: تقیه پیامبران در ابلاغ رسالت جایز نیست و حکم جواز تقیه این مورد را در بر نمی گیرد[105]، زیرا پیامد این گونه تقیه، نگاه تردید و شک آمیز دیگران به تعالیم الهی آنان

است.[106] برداشت برخی مفسران از آیات 140 نساء/ 4 و 68 انعام/6 در تحذیر پیامبر از همنشینی با کافرانی که آیات الهی را استهزا می کنند نیز این است که تقیه بر پیامبران و امامان معصوم(علیهم السلام) مطلقاً جایز نیست.[107]
ولی نظریه صحیح در این باره این است که تقیه تنها در ابلاغ رسالت و بیان احکام دینی که آگاهی از آن ها راه دیگری ندارد، بر پیامبران و امامان(علیهم السلام) جایز نیست[108]؛ ولی در موارد دیگر جایز است. گواه مطلب، آیات و احادیثی اند که شمار فراوانی از تقیه پیامبران و امامان معصوم(علیهم السلام) را بازگو می کنند؛ مانند تقیه حضرت ابراهیم[109] و حضرت یوسف[110] و پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در سه سال ابتدای بعثت به سبب ترس از مشرکان مکه[111]؛ نیز مانند صبر حضرت علی(علیه السلام) پس از وفات پیامبراکرم و پرهیز از قیام کردن برای مطالبه حق خود، همچنین تقیه دیگر امامان شیعه(علیهم السلام) در زمان خلفای ستمکار.[112]

پاسخ شبهات تقیه:

پاسخ شبهات تقیه:
درباره تقیه شبهاتی مطرح است که مهم ترین آن ها عبارت اند از:
1. تقیه نوعی دروغگویی است، زیرا تقیه کننده برخلاف عقیده باطنی خود سخن می گوید و تردیدی نیست که دروغ گفتن قبیح و حرام است.[113]
در پاسخ گفته شده: اولاً گاه تقیه در قالب رفتارهایی مانند توریه صورت می گیرد که دروغگویی به شمار نمی رود. (=> توریه*) ثانیاً حتی بر فرض توأم بودن تقیه با دروغ، از آنجا که در این گونه موارد مصلحت دروغ گفتن بیش از راستگویی است و موجب نجات جان یا دین مؤمنان می شود، قبیح و حرام نیست[114]، چنان که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) گفتار دروغ عمار برای حفظ جان خود را تأیید فرمود.[115]
2. گفتار و کردار تقیه کننده بر خلاف عقیده باطنی اوست و چنین حالتی نفاق است: «یَقولونَ بِاَلسِنَتِهِم ما لَیسَ فی قُلوبِهِم». (فتح/48،11)[116]
پاسخ این اشکال در گرو توجه به تفاوت اصولی تقیه با نفاق است و آن اینکه نفاق پنهان کردن کفر و آشکار ساختن ایمان با هدف دستیابی به مقاصد و منافع دنیوی است[117]؛ ولی تقیه کتمان

ایمان و اظهار کفر است.[118] افزون براین، قرآن تقیه کنندگان را با آنکه ایمان خود را پنهان کرده و برخلاف آن رفتار می کنند، تمجید کرده و از آنان به عنوان مؤمن یاد می کند: «و قالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن ءالِ فِرعَونَ یَکتُمُ ایمـنَهُ» (غافر/40،28)، در حالی که منافقان را نکوهیده و به مؤمن نبودن آن ها تصریح کرده است: «و مِنَ النّاسِ مَن یَقولُ ءامَنّا بِاللّهِ وبِالیَومِ الأخِرِ و ما هُم بِمُؤمِنین». (بقره/2،8 و نیز 10 - 20)
3. تقیه با آیاتی از قرآن که مسلمانان را به تبلیغ احکام و معارف الهی و پنهان نکردن آن ها فرمان داده تعارض دارد[119]؛ مانند آیات 45 عنکبوت/29 و 94 حجر/15 و 159 و 174 بقره/2؛ همچنین 67 مائده/5 که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) را به ابلاغ آنچه بر او نازل شده امر کرده است و آیه 39 احزاب/33 که مؤمنان را چنین وصف می کند که در تبلیغ رسالات الهی از هیچ کس نمی هراسند: «اَلَّذینَ یُبَلِّغونَ رِســلـتِ اللّهِ و یَخشَونَهُ و لایَخشَونَ اَحَدًا اِلاّ اللّهَ».[120]
در پاسخ گفته شده: تقیه به طور مطلق و در همه موارد جایز نیست تا با این آیات تعارض داشته باشد، بلکه هنگام عمل کردن به تقیه همواره مصالح مهم تر اسلام و مسلمانان در نظر گرفته می شوند[121]؛ به تعبیر دیگر، تقیه در مواردی جایز یا واجب است که کاربرد آن مصلحت بیشتری نسبت به تبلیغ معارف الهی داشته باشد و در غیر این صورت تقیه لازم نیست و حتی حرام است، بر همین اساس، فقها تقیه را در مواردی مانند خطر تخریب خانه کعبه، تخریب مشاهد مشرفه، تحریف احکام الهی و تحریف اصول دین و مذهب، جایز ندانسته اند.[122] احادیث نیز تقیه ای را که به فساد در دین[123] یا ریخته شدن خون بی گناهی بینجامد[124]، ممنوع دانسته اند. افزون بر این، حکم تقیه نسبت به افراد مختلف، متفاوت است و ممکن است به لحاظ موقعیت های گوناگون افراد، برای برخی جایز و نسبت به دیگران حرام باشد.[125]
4. تقیه از آن رو که در پیش گرفتن آن سبب سوءظن و عدم اعتماد مسلمانان به گفتار و کردار یکدیگر می شود، مانع تحقق وحدت جامعه اسلامی است.[126]

پاسخ این است که اصولاً از مهم ترین اغراض تقیه که چه بسا آن را ضروری می سازد، پیشگیری از اختلاف و تشتّت در جامعه اسلامی و تضمین وحدت راهبردیِ آن است. تقیه نه تنها مانع وحدت نیست، بلکه خود بهترین عامل وحدت اجتماعی و سیاسی جامعه است. گواه آن، سیره عملی اهل بیت(علیهم السلام) به ویژه رفتار حضرت علی(علیه السلام) با دستگاه خلافت زمان خود است، زیرا اگر آن ها یاپیروانشان تقیه نمی کردند و به معارضه آشکار با خلفا برمی خاستند، اختلافات و درگیری های فرقه ای پدید آمده و اساس اسلام را در معرض خطر قرار می داد.[127]
5. شیعیان به سبب التزام عملی بیشتر نسبت به رویه تقیه، گاه با این اتهام مواجه اند که در کاربرد تقیه زیاده روی می کنند تا آنجا که آن را از اصول دین به شمار آورده اند.[128]
در پاسخ گفته شده: اولاً تقیه یکی از احکام دین در تمامی شرایع الهی و همه مذاهب اسلامی است و به مذهب شیعه اختصاص ندارد. گواه آن گزارش منابع حدیثی و فقهی اهل سنت از موارد پرشماری از کاربرد تقیه در سیره پیامبر اکرم و بسیاری از صحابیان و تابعین و فقهای متقدم است. (=> همین مقاله، مشروعیت تقیّه) ثانیاً راز اینکه شیعیان نسبت به سایر فرق اسلامی بیشتر ناگزیر از تقیه بوده اند، در این واقعیت تلخ تاریخی نهفته است که شیعه در طول حیات پرفراز و نشیب خود از جنبه های گوناگون اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، سخت در تنگنا و فشار بوده است. در عهد معاویه حضرت علی(علیه السلام) را بر فراز منابر دشنام می دادند[129]. پس از وی امویان و عباسیان نیز با شیعیان رفتاری خشونت آمیز داشتند. حادثه عاشورا در سال 61 هجری[130]، واقعه حَرّه و کشتار مردم مدینه از جمله 700 نفر از اصحاب پیامبر[131]، شهادت زید بن علی در زمان هشام بن عبدالملک[132]، کشته شدن بسیاری از شیعیان در واقعه فخ[133] و دوران وحشت انگیز حاکمیت حجاج و سختگیری شدید او نسبت به شیعه[134]، گواه و نمونه هایی از این رفتارند. بر این اساس، امامان شیعه برای حفظ جان خود و شیعیان و جلوگیری از پراکندگی و نابودی جامعه شیعه و ایجاد شقاق و تفرقه در جامعه اسلامی،

تقیه را ضروری دانسته، گاه پیروان خود را بدان فرا می خواندند، نتیجه آنکه رفتار تقیه ای شیعیان و تأکید آنان بر این آموزه دینی بیشتر ناشی از ضرورت های تاریخی و اوضاع و احوال واقعی بوده که از خارج بر آنان تحمیل شده است و تقیه در مذهب شیعه هرگز یک اصل مهم اعتقادی بسان اصول دین به شمار نمی رود.