گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد هشتم
تکامل انواع


تکامل انواع => فرضیه تکامل

تکبّر

اشاره

تکبّر: اظهار برتری بر دیگران؛ خودداری از پذیرش حق
تکبّر بر وزن تفعّل از ریشه «ک ـ ب ـ ر» صفتی نفسانی و ناپسند و منشأ بسیاری از رذایل اخلاقی است[1] و تا اظهار نشده باشد به آن کبر اطلاق می شود و چون اظهار شود، تکبّر گفته می شود، از این رو درعلم اخلاق تکبر زاییده کبر دانسته شده است، چنان که کبر خود نیز، از نتایج عجب است، زیرا اگر کسی برای خویش صفت کمالی ببیند و به سبب آن از خودش خوشش بیاید به این حالت عجب گفته می شود و اگر افزون بر آن خود را با دیگری مقایسه کرده و خویش را برتر ببیند به آن کبر گفته می شود.[2] در برابر «کبر»، «ذلّت» یا «ضعة» است که آن نیز صفت ناپسند نفسانی است و به معنای کوچک کردن خود در برابر دیگری است در جایی که روا نیست. حدّ اعتدال میان آن دو نیز «تواضع» است.[3]
به نظر برخی فرد متکبّر گاهی استحقاق تکبّر را دارد و گاهی شایستگی آن را ندارد و تنها بزرگی را به خود می بندد[4]، از همین رو اگر به حق تکبر ورزد آن، عزت و از صفات پسندیده است[5]؛ مانند تکبر نیازمند در برابر ثروتمند به جهت بی نیاز دانستن خویش از دارایی وی در پرتو احساس نیاز به خداوند یا تکبر ورزیدن در برابر متکبر که صدقه است[6] و نیز تکبر بر فاسقان، کافران، بدعتگذاران، باطلگرایان[7] و دشمنان خدا.[8]
استکبار* نیز از همین ماده به معنای برتری طلبی[9] و لازمه طلب آن است که شخص برتری نداشته و در پی برتری ادّعایی است و از همین رو همواره مذموم است و بر خداوند اطلاق

نمی شود.[10] برخی نیز کبر، تکبر و استکبار را در معنا نزدیک به یکدیگر دانسته اند.[11]
گفتنی است وقار و زیبا بودن لباس از مصادیق تکبر نیست، مگر اینکه شخص بخواهد از این طریق خود را از دیگران برتر نشان دهد، به همین جهت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) در پاسخ برخی از اصحاب ضمن نفی تکبر از آن، تکبر را ردّ کردن حق از روی عناد و کوچک شمردن مردم و اهانت به آنان دانستند[12]؛ همچنین در صورتی که انسان از جنبه صفات ظاهری پسندیده ای که دارد مانند علم، عبادت، سخاوت، عدالت، پرهیز از مال حرام و... خود را ممتاز ببیند، تکبر نیست، بلکه تکبر آن است که انسان در واقع خود را بهتر از دیگری و دارای حسن عاقبت، قرب به خدا و سعادت آخرت بداند.[13]
عالمان اخلاق برای درمان کبر دو راه علمی و عملی ذکر کرده اند: راه علمی، شناخت درست خود و خدا و نیز یادآوری آیات و روایاتی است که در نکوهش کبر یا مدح تواضع وارد شده اند. راه عملی نیز، تواضع در عمل برای همه و مواظبت بر اخلاق متواضعان است.[14]
تکبّر گاهی نه در برابر دیگر انسان ها بلکه در برابر خدا و به معنای خودداری از پذیرش حق و اذعان به عبادت برای اوست.[15] و البته در علم اخلاق رویکرد غالب بحث، اظهار برتری بر انسان هاست، گرچه تکبر برابر خدا نیز مطرح شده است[16]؛ ولی در قرآن با نگاهی به آیات مربوط، می توان دریافت که عمده مباحثِ مربوط به آن در تکبر برابر خداست.
واژه کبر ـ به معنای مورد نظر ـ در قرآن یک بار (غافر/40، 65) و متکبر به صورت مفرد و جمع 7 بار (مانند غافر/40، 27 ، 35) که یک مورد آن از اسما و صفات الهی است (حشر/59، 23) (=> متکبر) و به صورت فعل دو بار (اعراف/7، 13 ، 146) به کار رفته است؛ همچنین با تعابیر دیگری مانند «اَستَکبَرتَ» (ص/38، 75)، «ثانِیَ عِطفِهِ» (حجّ/22، 9)، «اَخَذَتهُ العِزَّةُ» (بقره/2،206)، «مُختالاً فَخُوراً» (نساء/4، 36) و «الفَرِحین» (قصص/28، 77) به نوعی موضوع تکبر مطرح شده است.

عوامل و زمینه های تکبر:

اشاره

عوامل و زمینه های تکبر:
برخی عوامل تکبر عبارت اند از:

1. توهم برتری در آفرینش:

1. توهم برتری در آفرینش:
شیطان* با توهم برتری خود به سبب خلقت از آتش، گرفتار تکبر شد و از فرمان الهی سرپیچید:«قالَ

یـاِبلیسُ ما مَنَعَکَ اَن تَسجُدَ لِما خَلَقتُ بِیَدَیَّ اَستَکبَرتَ اَم کُنتَ مِنَ العالین * قالَ اَنا خَیرٌ مِنهُ خَلَقتَنی مِن نار وخَلَقتَهُ مِن طین» (ص/38، 75 - 76)؛ «قالَ ما مَنَعَکَ اَلاّ تَسجُدَ اِذ اَمَرتُکَ قالَ اَنا خَیرٌ مِنهُ خَلَقتَنی مِن نار وخَلَقتَهُ مِن طین * قالَ فَاهبِط مِنها فَما یَکونُ لَکَ اَن تَتَکَبَّرَ فیها...». (اعراف/7، 12 - 13) بسیاری از مفسران استکبار را در آیه 75 ص / 38 به معنای تکبّر گرفته اند.[17]

2. قدرت مالی و توان اقتصادی:

2. قدرت مالی و توان اقتصادی:
توانگری مالی می تواند منشأ بروز تکبر باشد، چنان که قارون بر اثر داشتن نعمت ها و دارایی فراوان از ناحیه خدا[18] متکبرانه آن را به دانش و درایت خود نسبت داده، خود را برتر از دیگران می دانست، در حالی که مؤمنان قوم وی او را پند داده و از او خواسته بودند که تکبر را ترک کند، زیرا خدا متکبران را دوست ندارد[19]: «اِنَّ قـرونَ کانَ مِن قَومِ موسی فَبَغی عَلَیهِم وءاتَینـهُ مِنَ الکُنوزِ ما اِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنواُ بِالعُصبَةِ اولِی القُوَّةِ اِذ قالَ لَهُ قَومُهُ لا تَفرَح اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الفَرِحین * ... قالَ اِنَّما اوتیتُهُ عَلی عِلم عِندی اَو لَم یَعلَم اَنَّ اللّهَ قَد اَهلَکَ مِن قَبلِهِ مِنَ القُرونِ مَن هُوَ اَشَدُّ مِنهُ قُوَّةً واَکثَرُ جَمعـًا ولا یُسـَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ المُجرِمون» . (قصص/28، 76 ، 78)

اوصاف متکبّران :

اشاره

اوصاف متکبّران :
برخی از اوصاف متکبّران عبارت اند از:

1. خودداری از پذیرش آیات خدا:

1. خودداری از پذیرش آیات خدا:
بدترین تکبّر، تکبّر در برابر خداوند است که با تأثیر سوء بر روح و فکر، انسان را در برابر آیات و حجت های الهی همچون سنگی خارا موجودی انعطاف ناپذیر و غیر قابل نفوذ درمی آورد که نه به اندرز ناصحان گوش می سپارد و نه به هشدارهای الهی اعتنایی دارد و پیوسته با غرور و نخوت در مسیر خلاف قدم برمی دارد[20]: «واِذا قیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ اَخَذَتهُ العِزَّةُ بِالاِثمِ فَحَسبُهُ جَهَنَّمُ...». (بقره/2،206) انسان متکبر بر اثر تکذیب آیات الهی[21] بر قلبش مهر زده می شود، به گونه ای که دیگر در آیات الهی تفکر نمی کند و از آن ها عبرت نمی گیرد[22] و بر کفر و تکذیب اصرار میورزد[23] و در نتیجه تبهکاری خود از قابلیت هدایت خارج می شود و به رغم مشاهده آیات الهی از تسلیم در برابر آن امتناع ورزیده، بر سر دو راهی هدایت و ضلالت، گمراهی را در پیش می گیرد: «سَاَصرِفُ عَن ءایـتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّرونَ فِی الاَرضِ بِغَیرِ الحَقِّ واِن یَرَوا کُلَّ ءَایَة لا یُؤمِنوا بِها و اِن یَرَوا سَبیلَ الرُّشدِ لا

یَتَّخِذوهُ سَبیلاً...». (اعراف/7، 146) با توجه به سیاق آیه، قید «بِغَیرِ الحَقِّ» توضیحی است[24]، گرچه برخی با احترازی دانستن آن، تکبر به غیر حق را در آیه در برابر تکبر به حق و بجا دانسته[25] و برخی دیگر نیز بر این باورند که قید «بِغَیرِ الحَقِّ» برای تأکید است، زیرا تکبر در میان انسان ها جز به غیر حق نیست و تکبر به حق، ویژه خدای متعالی است.[26]
انسان های متکبر بدون هیچ حجتی درباره نشانه های خداوند به مجادله می پردازند و این گونه خداوند بر دل هر متکبر زورگویی مُهر می نهد: «اَلَّذینَ یُجـدِلونَ فی ءایـتِ اللّهِ بِغَیرِ سُلطـن اَتـهُم کَبُرَ مَقتـًا عِندَ اللّهِ وعِندَ الَّذینَ ءامَنوا کَذلِکَ یَطبَعُ اللّهُ عَلی کُلِّ قَلبِ مُتَکَبِّر جَبّار». (غافر/40، 35) آنان از سر نخوت در بیراهه گمراهی پیشتازند: «و مِنَ النّاسِ مَن یُجـدِلُ فِی اللّهِ بِغَیرِ عِلم ولا هُدًی ولا کِتـب مُنیر * ثانِیَ عِطفِهِ لِیُضِلَّ عَن سَبیلِ اللّهِ لَهُ فِی الدُّنیا خِزیٌ ونُذیقُهُ یَومَ القِیـمَةِ عَذابَ الحَریق». (حجّ/22، 8 - 9) «ثانِیَ عِطفِهِ» کنایه از تکبر و اعراض از حق است[27]، زیرا «ثَنْی» به معنای کسر، برگردانیدن و پیچاندن و «عِطف» به معنای پهلوست و شخص اعراض کننده گویا شانه خود را به نشانه اعتراض می پیچاند.[28] گفته شده: آیه در شأن ابوجهل نازل شده است که در برابر آیات الهی و پیام رسول خدا(صلی الله علیه وآله) از روی نادانی و تکبر برخورد می کرد.[29]
براساس آیه 56 غافر/40 مجادله با پیامبر درباره نشانه های خدا تنها برخاسته از کبر است[30]: «اِنَّ الَّذینَ یُجـدِلونَ فی ءایـتِ اللّهِ بِغَیرِ سُلطـن اَتـهُم اِن فی صُدورِهِم اِلاّ کِبرٌ ما هُم بِبــلِغیهِ فاستَعِذ بِاللّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ البَصیر». (غافر/40، 56)
تکبّر حجاب علوم و معارف است[31] و قلب انسان متکبر که می توانست ظرف حقایق باشد مانند زمین سخت و نفوذناپذیر گشته، هیچ حکمت و کلام حقی در آن اثر نمی کند، چنان که قرآن کریم درباره نهایت تکبر[32] و امتناع ورزیدن کافران از پیروی پیامبر(صلی الله علیه وآله) و ایمان به وی می فرماید[33]: «ص والقُرءانِ ذِی الذِّکر * بَلِ الَّذینَ کَفَروا فی عِزَّة و شِقاق». (ص/38، 1 - 2) عزّت از أرض عَزاز به معنای زمین محکم و نفوذناپذیر گرفته شده است.[34] در شأن نزول آیه

یاد شده آمده است که گروهی از سران قریش از جمله ابوجهل نزد ابوطالب آمده، از وی خواستند تا از برادرزاده خود بخواهد که از مخالفت با خدایان آن ها دست بردارد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: آیا حاضرید در یک جمله با من توافق کنید تا در سایه آن بر عرب حکومت کنید؟ آنان فوراً پذیرفتند. پیامبر فرمود: بگویید: «لا إله إلاّ الله». آنان با شنیدن این جمله چنان هراسان شدند که از بیم تأثیر آن انگشت هایشان را در گوش خود فرو برده، با سرعت از آنجا خارج شدند.[35]

2. بخل و کتمان نعمت:

2. بخل و کتمان نعمت:
متکبران در برابر انفاق، به بخل و به جای قدردانی از نعمت به کتمان آن فرمان می دهند[36]: «... اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ مَن کانَ مُختالاً فَخورا * اَلَّذینَ یَبخَلونَ و یَأمُرونَ النّاسَ بِالبُخلِ و یَکتُمونَ ما ءاتهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ...». (نساء/4، 36 و 37) مختال به معنای گرفتار خُیَلاء یعنی تکبر براساس فضیلت موهوم است[37] و فَخُور نیز کسی است که مناقب و خوی های خود را از راه کبر و خودنمایی برمی شمارد.[38] گفته شده: از آنجا که متکبر، با نعمت های الهی مانند اموالی که به او عنایت شده بر دیگران تکبّر میورزد برای تداوم بخشیدن به تکبّر خویش، با بخل تلاش می کند اموالش را حفظ کند و آن گاه که می بیند انفاق کنندگان، نزد مردم شهرت و موقعیت پیدا می کنند، آنان را نیز به بخل دعوت می کند و هرگاه تحت تأثیر افکار عمومی مجبور به انفاق شود، برای حفظ اموالش آن ها را پنهان کرده، به فقر تظاهر می کند.[39] برخی گفته اند: مختال متکبّری است که اثر کبر او در حرکات و اعمالش ظاهر می شود و فخور متکبری که اثر کبرش در گفتار وی آشکار می شود.[40]

3. ریا:

3. ریا:
تکبر می تواند در انگیزه انسان نیز اثر سوء گذاشته، موجب شود تا اعمال وی از جمله انفاق صرفاً برای کسب شهرت و مقام و نه رضای خدا صورت گیرد، چنان که برخی برای دستیابی به سود دنیوی انفاق می کنند؛ نه بر اساس استحقاق و نیاز دیگران به انفاق:[41]«والَّذینَ یُنفِقونَ اَمولَهُم رِئاءَ النّاسِ ولا یُؤمِنونَ بِاللّهِ و لا بِالیَومِ الأخِرِ و مَن یَکُنِ الشَّیطـنُ لَهُ قَرینـًا فَساءَ قَرینا». (نساء/4، 38)

4. رفتارهای غرورآمیز:

4. رفتارهای غرورآمیز:
تکبر به شکل های گوناگون گاه در نحوه راه رفتن و گاه در چهره ـ به صورت رخ برتابیدن از مردم ـ در رفتار آدمی آشکار می شود. قرآن کریم اندرز حکیمانه لقمان به فرزند خود در وانهادن این گونه رفتار غرورآمیز[42] را این گونه نقل می کند: از روی تکبر از مردم روی

مگردان[43] و در زمین با تکبّر راه نرو[44] زیرا خداوند، متکبّر فخرفروش را دوست ندارد[45]: «ولا تُصَعِّر خَدَّکَ لِلنّاسِ و لاتَمشِ فِی الاَرضِ مَرَحـًا اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُختال فَخور» (لقمان/31، 18)؛ همچنین قرآن کریم در بیان علت اینکه انسان نباید با تکبر روی زمین راه برود[46] ضعف او را به وی گوشزد کرده و فرموده است: تو هرگز نمی توانی زمین را بشکافی[47] یا تمام آن را با راه رفتن بپیمائی[48] و بلندی قامتت هیچ گاه به کوه ها نمی رسد: «ولا تَمشِ فِی الاَرضِ مَرَحـًا اِنَّکَ لَن تَخرِقَ الاَرضَ ولَن تَبلُغَ الجِبالَ طولا». (اسراء/17، 37) این آیه کنایه از عجز و ضعف انسان و احاطه موجوداتی قوی تر و بزرگ تر از او بر وی است[49]، بنابراین قدرت و عظمتی که متکبر برای خود قائل است توهّمی بیش نیست[50] و توجیهی برای تکبر او وجود ندارد.[51] ذکر دو مورد فوق در تعلیل آیه از آن روست که انسان با فراوانی قدرت و بزرگی جثه اش تکبر میورزد[52] یا بدین معناست که تکبر برای متکبر هیچ فایده ای ندارد و هیچ گاه وی را به خواسته اش نمی رساند، چنان که انسان هیچ گاه زمین را نمی شکافد و بلندی قامت او به کوه ها نمی رسد.[53] البته مفاسد تکبر تنها دامن متکبر را نمی گیرد، بلکه گاه به دیگران نیز سرایت می کند، از این رو حضرت موسی(علیه السلام) آن گاه که شنید فرعون قصد کشتن او را دارد از شرّ او و هر متکبری که به روز حساب ایمان ندارد به پروردگار پناه برد: «و قالَ موسی اِنّی عُذتُ بِرَبّی ورَبِّکُم مِن کُلِّ مُتَکَبِّر لا یُؤمِنُ بِیَومِ الحِساب». (غافر/40،27)[54]

فرجام متکبّران :

اشاره

فرجام متکبّران :
برای متکبّران در قرآن به دو فرجام اشاره شده است:

1. محرومیت از رحمت و محبّت ویژه الهی:

1. محرومیت از رحمت و محبّت ویژه الهی:
رحمت الهی فراگیر و عام است؛ ولی تکبر موجب محرومیّت از رحمت خاص الهی و رانده شدن از درگاه خداست، چنان که شیطان بر اثر تکبر، از مقام قرب الهی رانده و مشمول لعن

خداوند شد[55] و از آسمان یا بهشت یا از صورت فرشتگان یا از درجه و منزلتی که در آن بود سقوط کرد[56]، زیرا زمین یا آتش دوزخ محل استقرار عاصیان متکبر است[57] و ابلیس به سبب تکبّرش، نزد خدا و اولیای الهی پست و کوچک است[58]: «قالَ ما مَنَعَکَ اَلاّ تَسجُدَ ... * قالَ فَاهبِط مِنها فَما یَکونُ لَکَ اَن تَتَکَبَّرَ فیها فَاخرُج اِنَّکَ مِنَ الصّـغِرین». (اعراف/7، 12 - 13) متکبر از محبت ویژه حق نیز دور است: «... اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ مَن کانَ مُختالاً فَخورا» (نساء/4، 36 و نیز لقمان/31، 18)، زیرا وی به خداوند دلبسته نیست، بلکه قلب او به مال (نساء/4، 37) و جاه (نساء/4، 38) تعلق و محبت فراوان دارد.[59]

2. گرفتار شدن به ذلت دنیا[60] و عذاب آخرت:

2. گرفتار شدن به ذلت دنیا[60] و عذاب آخرت:
قرآن کریم به این حقیقت اشاره دارد که شخص متکبر در دنیا جز خواری نصیبش نخواهد شد: «... لَهُ فِی الدُّنیا خِزیٌ ونُذیقُهُ یَومَ القِیـمَةِ عَذابَ الحَریق» (حجّ/22، 8 - 9)، چنان که در روایات نیز تصریح شده است که هر کس تکبّر ورزد کوچک و پست می شود.[61] پستی و حقارت متکبر در چشم دیگران امری طبیعی و عکس العمل تکبّر وی از سوی دیگران است، زیرا همان نفْسی که متکبر دارد دیگران نیز دارند و هیچ کس دوست ندارد دیگری بر او تکبر ورزیده، او را تحقیر کند.[62]
از آیه ای بر می آید که حتّی قوم ثمود نیز با اینکه خود مردمی تبهکار بودند، تکبّر را ناپسند دانسته و حضرت صالح(علیه السلام) را دروغگویی متکبر می پنداشتند که می خواست از راه ادعای نبّوت بر آنان برتری یابد: «اَءُلقِیَ الذِّکرُ عَلَیهِ مِن بَینِنا بَل هُوَ کَذّابٌ اَشِر» (قمر/54،25)؛ ولی خداوند چنین پاسخ می دهد که آنان در قیامت خواهند دانست چه کسی دروغگو و متکبر است: «سَیَعلَمونَ غَدًا مَنِ الکَذّابُ الاَشِر». (قمر/54،26)[63]
خداوند در آخرت نیز به متکبران عذاب آتش سوزان را خواهد چشاند و جهنم جایگاه آنان خواهد بود «و یَومَ القِیـمَةِ تَرَی الَّذینَ کَذَبوا عَلَی اللّهِ وُجوهُهُم مُسوَدَّةٌ اَلَیسَ فی جَهَنَّمَ مَثوًی لِلمُتَکَبِّرین» (زمر/39،60)؛ «اُدخُلوا اَبوبَ جَهَنَّمَ خــلِدینَ فیها فَبِئسَ مَثوَی المُتَکَبِّرین». (غافر/40، 76 و نیز بقره/2، 206؛ نحل /16، 29؛ زمر /39،72)، چنان که در آیه ای بهشت به کسانی اختصاص یافته که در زمین در پی تکبّر و

برتری طلبی نباشند: «تِلکَ الدّارُ الأخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذینَ لایُریدونَ عُلُوًّا فِی الاَرضِ...» (قصص/28،83)[64] و در روایتی از امام باقر و امام صادق(علیها السلام) نیز آمده است: کسی که در قلبش به اندازه ذرّه ای کبر باشد وارد بهشت نمی شود.

تکبیر

اشاره

تکبیر: به بزرگی یاد کردن خداوند با گفتن «اللّه أکبر»
تکبیر واژه ای عربی از ریشه «ک ـ ب ـ ر» به معنای بزرگ شمردن، بزرگ داشتن و بزرگ گردانیدن است.[1] و در کاربرد متون دینی، تکبیر به معنای بزرگ داشتن و به بزرگی یاد کردنِ خداوند است و بیشتر با گفتن «الله اکبر» صورت می گیرد.[2] درباره «الله أکبر» گفته اند که هرچند واژه «اکبر» در اصل صفت تفضیلی و به معنای برتر بودن است؛ ولی در اینجا معنای مفاضلت و برتری ندارد و مفهوم آن این است که خداوند بزرگ است[3]؛ به تعبیر دیگر، خداوند بزرگ است و دیگران همه کوچک اند، زیرا بزرگی آنان عَرَضی و در حکم زوال است.[4]برخی الله أکبر را به همان معنای لغوی آن دانسته؛ ولی کلمه «کبیر» را در آن مقدر دانسته و گفته اند که این عبارت در اصل «اللّهُ أکبرُ کبیر» بوده است؛ یعنی خدا بزرگ ترین بزرگ است[5] یا آنکه این جمله در اصل «الله أکبر مِنْ کُلِّ کبیر»؛ بوده است؛ یعنی خدا از هر بزرگی بزرگ تر است.[6] برخی دیگر بر آن اند که معنای این جمله «الله أکبر من کل شیء» است؛ یعنی خداوند از هر چیزی بزرگ تر است؛ ولی به سبب واضح بودن معنا، عبارت «من کل شیء» حذف شده است.[7]
برخی روایات اهل بیت(علیهم السلام) الله أکبر را «الله أکبر مِنْ أَنْ یوصَف» تفسیر کرده اند؛ یعنی خدا بزرگ تر از آن است که وصف شود و برخی معانی دیگر از جمله «الله أکبر من کل شیء» را مردود دانسته اند، زیرا لازمه این معانی محدود کردن خداست.[8]
تکبیر گاه زبانی نیست و در عمل و اعتقاد است؛ مانند تعبد و عمل به طاعات الهی از جمله

نماز، روزه و حج[9] و نیز مبرا دانستن خداوند از آنچه سزاوار او نیست[10]، بر این اساس برخی درباره معنای تکبیر در آیه 111 اسراء/17:«وکَبِّرهُ تَکبیرا» وجوه مختلفی گفته اند؛ از جمله: 1. تکبیر در ذات و آن عبارت است از اعتقاد به واجب الوجود بودن خدا در ذات و بی نیازی او از غیر خود. 2. تکبیر در صفات؛ یعنی خداوند را تنها دارای صفات کمال دانسته، او را از صفات نقصان منزه بدانیم. 3. تکبیر در افعال؛ یعنی هرآنچه را در عالم انجام می گیرد به اراده خدا بدانیم. 4. تکبیر در احکام؛ یعنی تنها خداوند را حکم کننده بدانیم و اعتراض به احکام الهی را برای دیگران روا ندانیم. 5. تکبیر در اسما؛ یعنی خداوند را تنها با اسمای حسنایش یاد کنیم و از ذکر او با هر اسم و صفتی که مناسب مقامش نیست اجتناب کنیم.[11]
واژه تکبیر تنها در یک آیه آمده است: «و کَبِّرهُ تَکبیرا» (اسراء/17،111) و دو بار نیز به شکل صیغه امر: «و رَبَّکَ فَکَبِّر» (مدثّر/74،3 و نیز اسراء/17،111) و در دو آیه به صورت فعل مضارع به کار رفته است: «ولِتُکَبِّروا اللّهَ عَلی ما هَدکُم». (بقره/2،185؛ حجّ / 22، 37) در آیاتی دیگر از یاد کردن خداوند در روزهایی خاص سخن به میان آمده است؛ مانند «واذکُروا اللّهَ فی اَیّام مَعدودت» (بقره/2،203 و نیز حجّ/22، 28) که مفسران مراد از آن را تکبیر گفتن در این روزها دانسته اند.[12]
قرآن در آیاتی مؤمنان را به بزرگداشت خداوند فرمان داده است: «و قُلِ الحَمدُ لِلّهِ ... و کَبِّرهُ تَکبیرا». (اسراء/17،111 و نیز مدثّر/74،3) از این آیات به دست می آید که مؤمنان وظیفه دارند در همه حالات خداوند متعالی را بزرگ شمارند و از راه های بزرگ شمردن خداوند، گفتن اللّه أکبر است، چنان که در احایث به این ذکر بسیار سفارش شده است.[13]
در سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نیز فراوان نقل شده که آن حضرت در رخدادهای گوناگون، خود تکبیر می گفت و مسلمانان را نیز به آن توصیه می کرد؛ از جمله نقل شده که آن حضرت در جنگ احزاب تکبیر گفت و به مسلمانان فرمان داد تا آنان نیز تکبیر بگویند.[14] در نبرد با یهودیان بنی نضیر[15] و جنگ خیبر[16] نیز تکبیر آن حضرت گزارش شده است. در جنگ با یهود بنی قریظه آن گاه که سعدبن

معاذ درباره آنان داوری کرد و به کشتن مردان و اسارت زنان و فرزندان و تصرف اموال آنان حکم داد (احزاب/33، 26)، تکبیر گفت و به سعد فرمود: تو حکم خدا را درباره آنان اعلام کردی[17]؛ همچنین پس از آنکه آیه «اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ و رَسولُهُ والَّذینَ ءامَنوا اَلَّذینَ یُقِیمونَ الصَّلوةَ و یُؤتونَ الزَّکوةَ و هُم رکِعون» (مائده/5، 55) نازل شد و آن حضرت دانست که علی(علیه السلام) انگشتر خود را در رکوع به سائل داده، تکبیر گفت و فرمود: ولیّ شما پس از من علی(علیه السلام) است[18]؛ همچنین روایت شده که در شب ازدواج امیرمؤمنان، علی و فاطمه(علیهما السلام) نیز آن حضرت به همراه جبرئیل و میکائیل و دیگر فرشتگان تکبیر گفتند و از آن به بعد تکبیر به عنوان سنتی در این گونه مجالس رایج شد.[19] پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در خطبه ای در هنگام فتح مکه نیز سه تکبیر گفت؛ همچنین در اواخر رسالت آن حضرت آن گاه که آیه اکمال دین: «الیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم» (مائده/5، 3) درباره نصب علی(علیه السلام) به خلافت نازل شد، تکبیر گفت و خدا را بر کامل شدن دین الهی و تمام شدن نعمت بر مؤمنان ستود[20]؛ نیز در روایات اسلامی اذکار خاص از جمله «الله أکبر»از مصادیق «الباقیات الصالحات» در آیه 76 مریم/ 19 دانسته شد است.[21]

احکام فقهی تکبیر

1. تکبیر در نماز:

1. تکبیر در نماز:
همه نمازهای واجب و مستحب با تکبیر آغاز می گردند. این تکبیر، «تکبیرة الاحرام»[22] یا «تکبیرة الافتتاح»[23] نامیده می شود. وجه تسمیه آن به تکبیرة الاحرام آن است که با گفتن آن انجام دادن برخی کارها حرام می شود[24] و وجه نامگذاری آن به «تکبیرة الافتتاح» این است که نماز با آن آغاز می شود.[25]
قرآن در آیه 3 مدثّر/ 74 مسلمانان را به بزرگداشت یاد خدا فرمان داده است: «و رَبَّکَ فَکَبِّر». فقها مراد از «فَکَبِّر» را، ادای تکبیرة الاحرام دانسته اند[26]، با این استدلال که قرآن در این آیه تکبیر خداوند را با فرمان دادن به آن واجب دانسته و از آنجا که جز تکبیرة الاحرام تکبیر دیگری بر مسلمانان واجب نیست، مراد این

آیه تکبیرة الاحرام است.[27] بنا بر روایتی، در پاسخ پرسش مردم که می گفتند: نماز را با چه چیز آغاز کنیم، این آیه نازل شد.[28] برخی مفسران مراد از تکبیر در آیه «وکَبِّرهُ تَکبیرا» (اسراء/17،111) را نیز تکبیرة الاحرام دانسته اند.[29] شماری دیگر، ذکر را در آیه «و ذَکَرَ اسمَ رَبِّهِ فَصَلّی» (اعلی/87،15) به تکبیرة الاحرام تفسیر کرده اند[30]، با این استدلال که در این آیه برپایی نماز فرع بر ذکر خدا قرار داده شده و چون نماز بدون تکبیرة الاحرام منعقد نمی شود، پس مقصود از ذکر خدا به زبان آوردن تکبیرة الاحرام است.[31]
همچنین قرآن در آیه 2 کوثر/108 به پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) فرمان داده که نمازگزارده، قربانی کند[32]: «فَصَلِّ لِرَبِّکَ وانحَر». عده ای از مفسران مراد از «وَانحَر» را بالا بردن دست ها تا زیر گلو هنگام گفتن تکبیرة الاحرام دانسته اند.[33] بنابر روایتی، هنگامی که این آیه نازل شد، پیامبر(صلی الله علیه وآله) از جبرئیل از معنای نحر پرسید. جبرئیل پاسخ داد: خداوند به تو فرمان داده که هنگام تکبیرهای آغاز نماز، هنگام رکوع و برخاستن از آن و هنگام سجده دست ها را بالا ببری. سپس گفت: نماز ما و نماز فرشتگان در آسمان ها این گونه است و برای هر چیزی زینتی است و زینت نماز بالا بردن دست ها هنگام تکبیر است.[34] در روایات اهل بیت(علیهم السلام) نیز «وَانَحر» به بالا بردن دست ها تا مقابل صورت هنگام ادای تکبیرة الاحرام تفسیر شده است.[35] برخی از فقهای امامی بالا بردن دست ها هنگام تکبیرة الاحرام را واجب[36]؛ اما بیشتر آنان[37] و نیز فقهای اهل سنت[38] آن را مستحب شمرده اند.
راز بالا بردن دست ها تا گردن یا صورت بر پایه برخی روایات، انقطاع نمازگزار از غیر خداوند و حضور قلب بیشتر در نماز است[39]؛ گویا با این کار هرآنچه غیر خداست را پشت سر می اندازد؛ همچنین گفته اند که بلند کردن دست ها به معنای آن است که نمازگزار همه اموال و تعلقات دنیوی را

پشت سر می افکند و با دست تهی به درگاه خدا روی می آورد.[40]
فقهای امامی بر آن اند که لفظ تکبیرة الاحرام تنها «اللّه أکبر» است.[41] برخی فقهای اهل سنت آن را با اذکار دیگری از جمله «اللّه الأکبر، اللّه الجلیل الأکبر، الله الجلیل أکبر، الله أکبر و أجلّ و أعظم» نیز جایز دانسته اند.[42] حنفیان گفته اند که تکبیرة الاحرام با هر لفظی که بر بزرگ شمردن خداوند دلالت کند، هرچند عربی نباشد، جایز است، زیرا آیه «و رَبَّکَ فَکَبِّر» (مدثّر/74،3) بر مطلق تعظیم خداوند اشاره دارد.[43]

2. تکبیر در عید فطر:

2. تکبیر در عید فطر:
در آیه 185 بقره/ 2 پس از تصریح به وجوب روزه بر مسلمانان، آنان مأمور شده اند که روزه ماه رمضان را کامل کرده، خداوند را در برابر نعمت هدایتش، بزرگ شمارند: «شَهرُ رَمَضانَ الَّذِی اُنزِلَ فیهِ القُرءانُ... فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهرَ فَلیَصُمهُ... و لِتُکمِلوا العِدَّةَ ولِتُکَبِّروا اللّهَ عَلی ما هَدکُم ولَعَلَّکُم تَشکُرون». برخی مفسران[44] و بیشتر فقهای شیعه[45] و اهل سنت[46] مراد از «ولِتُکَبِّروا اللّهَ» را تکبیر گفتن در عید فطر دانسته اند. در فقه اهل سنت اقوال دیگری نیز مطرح شده است؛ از جمله تکبیر در شب عید فطر یا از هنگام دیدن ماه شوال تا رفتن برای نماز و جز این ها.[47] فقهای امامی به استناد برخی احادیث[48]، مراد از آن را تکبیر گفتن مسلمانان پس از 4 نماز در شب و روز عید فطر یعنی نمازهای مغرب، عشاء، صبح و عید فطر دانسته اند.[49] در برخی احادیث، تکبیر زینت اعیاد خوانده شده و مسلمانان به تکبیر در این روزها سفارش شده اند.[50]
چگونگی تکبیرهایِ عید فطر با جملاتی گوناگون نقل شده؛ اما بیشتر فقهای شیعه و اهل سنت آن را این گونه می دانند: «الله أکبر، اللّه أکبر، لا إله إلاّ الله والله أکبر و للّه الحمد اللّه أکبر علی ما هدانا».[51] معدودی از فقها با استناد به این آیه و برخی احادیث، گفتن تکبیر در عید فطر را

واجب[52]؛ اما بیشتر فقیهان آن را مستحب دانسته اند.[53]
برخی عرفا درباره فلسفه گفتن تکبیر در روز عید فطر گفته اند که چون این روز انسان از بهره های نفسانی برخوردار می شود، خداوند مؤمنان را به تکبیر گفتن واداشته تا این نعمت های نفسانی آنان را از عظمت خداوند و مراعات حقوق الهی غافل نسازد.[54]

3. تکبیر در حج و عید قربان:

3. تکبیر در حج و عید قربان:
در آیه 203 بقره/2 مؤمنان به یاد کردن خداوند در روزهایی معین (ایام معدودات) مأمور شده اند:«واذکُروا اللّهَ فی اَیّام مَعدودت». مراد از «ایام معدودات» به نظر برخی از فقها و مفسران 10 روز نخست ذیحجّه[55] یا روز عید قربان و دو روز پس از آن[56] است؛ ولی بیشتر مفسران مراد از آن را ایام تشریق یعنی روزهای یازدهم تا سیزدهم ذیحجّه دانسته اند.[57] در روایات اهل بیت(علیهم السلام) نیز این مطلب آمده است.[58]
درباره مراد از «ذکر*» در این آیه نیز اقوال گوناگونی مطرح شده است؛ برخی مراد از آن را مطلق یاد خدا دانسته اند.[59] شماری دیگر معتقدند که منظور، تکبیر گفتن یا ذکر خدا هنگام رمی جمرات و قربانی کردن است[60]؛ اما بیشتر مفسران و فقهای شیعه[61] و اهل سنت[62]برآن اند که مراد از ذکر، تکبیرهای خاصی است که پس از نمازهای واجب در منا گفته می شود؛
همچنین قرآن کریم در آیات 27 - 28 حجّ/22 یکی از علل دعوت مردم به حج را ذکر خداوند در روزهایی مشخص دانسته است:«و اَذِّن فِی النّاسِ بِالحَجِّ یَأتوکَ ... لِیَشهَدوا مَنـفِعَ لَهُم ویَذکُرُوا اسمَ اللّهِ فی اَیّام مَعلومـت عَلی ما رَزَقَهُم مِن بَهیمَةِ الاَنعـمِ». در تفسیر «اَیّام مَعلومـت» آرای متعددی از جمله 10 یا 9 روز آغاز ذیحجّه، عید قربان همراه با سه روز پس از آن، روز ترویه همراه با 4 روز پس از آن، روز عرفه همراه دو روز بعد و ایام تشریق بیان شده است.[63]

در روایتی از امام صادق(علیه السلام) مراد از «اَیّام مَعلومـت» همان «اَیّام مَعدُودات» یعنی ایام تشریق، دانسته شده است.[64] مراد از «ذکر» در این آیه نیز همان آرای مطرح شده در ذیل آیه 203 بقره/2 است.[65]
در آیه 37 حجّ/22 نیز از تکبیر خداوند سخن به میان آمده است: «و کَذلِکَ سَخَّرَها لَکُم لِتُکَبِّروا اللّهَ عَلی ما هَدکُم».مفسران و فقها مراد از آن را مطلق یاد خدا[66]، نام بردن از خداوند[67]، تکبیر گفتن هنگام ذبح[68] یا تکبیرهای خاص در روز عید فطر و ایام تشریق دانسته اند[69]؛ همچنین مراد از ذکر در آیه «فَاِذا قَضَیتُم مَنـسِکَکُم فَاذکُروا اللّهَ...» (بقره/2،200) تکبیر در منا و در ایام تشریق دانسته شده است.[70]
تکبیرهایی که در ایام تشریق گفته می شوند به نظر فقهای شیعه چنین اند: اللّه أکبر، اللّه أکبر، لا إله إلاّ اللّه و اللّه أکبر، اللّه أکبر و للّه الحمد، اللّه أکبر علی ما هدانا، والحمد للّه علی ما أولانا، اللّه أکبر علی ما رزقنا من بهیمة الأنعام[71]؛ ولی به نظر فقهای اهل سنت این تکبیر، دو یا سه بار گفتن «اللّه أکبر» است.[72] درباره وجوب و استحباب این تکبیرها نیز اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی با استناد به مفاد امریِ کلمه«اذکُروا» در آیه 200 بقره/2 گفتن این تکبیرها را واجب شمرده اند.[73] در برخی از روایات اهل بیت(علیهم السلام) نیز وجوبِ این تکبیرها آمده است[74]؛ اما بیشتر فقیهان امامیه[75] و شماری از فقهای اهل سنت[76] آن ها را مستحب دانسته، آیات و احادیث مذکور را بر استحباب حمل کرده اند.