گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد پانزدهم
آيه و ترجمه


و قال الرسول يرب إ ن قومى اتخذوا هذا القرءان مهجورا (30)
و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين و كفى بربك هاديا و نصيرا (31)
و قـال الذيـن كـفروا لو لا نزل عليه القرءان جملة وحدة كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلنه ترتيلا (32)
و لا يأ تونك بمثل إ لا جئنك بالحق و أ حسن تفسيرا (33)
الذيـن يـحـشـرون عـلى وجـوهـهـم إ لى جـهـنـم أ ولئك شـر مـكـانـا و أ ضل سبيلا (34)




ترجمه :

30 - پيامبر عرضه داشت : پروردگارا! اين قوم من از قرآن دورى جستند.
31 - و اينگونه براى هر پيامبرى دشمنى از مجرمان قرار داديم ، اما همين بس كه خدا هادى و ياور تو است .
32 - و كـافـران گـفـتـنـد: چـرا قـرآن يـكـجـا بـر او نـازل نـمـى شـود؟ ايـن بخاطر آنست كه قلب تو را محكم داريم ، و آن را تدريجا بر تو خوانديم .
33 - آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورند مگر اينكه ما حق را براى تو مى آوريم و تفسيرى بهتر (و پاسخى دندانشكن كه ناچار به تسليم شوند).
34 - آنـهـا كـه بـر صـورتـهـايـشـان بـه سـوى جـهـنـم مـحـشـور مـى شـونـد بـدتـريـن محل را دارند و گمراه ترين افرادند!
تفسير:
خدايا، مردم قرآن را ترك كردند!
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه انـواع بهانه جوئيهاى مشركان لجوج و افراد بى ايمان مطرح شده بود نخستين آيه مورد بحث ، ناراحتى و شكايت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) را در پـيـشـگـاه خـدا از كيفيت برخورد اين گروه با قرآن بازگو مى كند، مى گويد: پيامبر به پيشگاه خدا عرضه داشت : پروردگارا! اين قوم من قرآن را ترك گفتند و از آن دورى جستند (و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن محجورا).
ايـن سـخن و اين شكايت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امروز نيز همچنان ادامه دارد، كـه از گـروه عـظيمى از مسلمانان به پيشگاه خدا شكايت مى برد كه اين قرآن را به دست فـرامـوشـى سـپـردنـد، قـرآنـى كـه رمـز حـيـات اسـت و وسـيـله نـجـات قـرآنـى كـه عـامـل پـيروزى و حركت و ترقى است ، قرآنى كه مملو از برنامه هاى زندگى مى باشد، ايـن قـرآن را رهـا سـاخـتـنـد و حـتى براى قوانين مدنى و جزائيشان دست گدائى به سوى ديگران دراز كردند!
هـم اكـنـون اگـر بـه وضـع بـسـيارى از كشورهاى اسلامى مخصوصا آنها كه زير سلطه فـرهـنـگـى شـرق و غـرب زنـدگـى مـى كنند نظر بيفكنيم مى بينيم قرآن در ميان آنها به صورت يك كتاب تشريفاتى درآمده است ، تنها الفاظش را با صداى جالب از دستگاههاى فـرسـتـنـده پخش مى كنند، و جاى آن در كاشى كاريهاى مساجد به عنوان هنر معمارى است ، بـراى افـتـتاح خانه نو، و يا حفظ مسافر، و شفاى بيماران ، و حداكثر براى تلاوت به عنوان ثواب از آن استفاده مى كنند.
حتى گاه كه با قرآن استدلال مى نمايند هدفشان اثبات پيشداوريهاى خود به كمك آيات با استفاده از روش انحرافى تفسير به راءى است .
در بعضى از كشورهاى اسلامى مدارس پر طول و عرضى به عنوان مدارس تحفيظ القرآن ديـده مـى شـود، و گـروه عظيمى از پسران و دختران به حفظ قرآن مشغولند، در حالى كه انـديـشـه هـاى آنها گاهى از غرب و گاه از شرق ، و قوانين و مقرراتشان از بيگانگان از اسلام گرفته شده است ، و قرآن فقط پوششى است براى خلافكاريهايشان .
آرى امروز هم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرياد مى زند: خدايا! قوم من قرآن را مهجور داشتند!
مـهـجـور از نـظـر مغز و محتوا، متروك از نظر انديشه و تفكر و متروك از نظر برنامه هاى سازنده اش !
آيـه بـعـد بـراى دلدارى پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه با اين مـوضـعـگـيـرى خـصـمـانـه دشمنان مواجه بود مى فرمايد: و اين گونه براى هر پيامبرى دشـمـنـى از مـجـرمـان قـرار داديـم (و كـذلك جـعـلنـا لكل نبى عدوا من المجرمين ).
فـقـط تـو نـيـستى كه با عداوت سرسختانه اين گروه روبرو شده اى ، همه پيامبران در چنين شرائطى قرار داشتند كه گروهى از مجرمان به مخالفت آنها
برمى خاستند و كمر دشمنى آنان را مى بستند.
ولى بـدان تـو تنها و بدون ياور نيستى همين بس كه خدا هادى و راهنما، و يار و ياور تو است (و كفى بربك هاديا و نصيرا).
نـه وسـوسـه هاى آنها مى تواند تو را گمراه سازد چرا كه هاديت خدا است ، و نه توطئه هاى آنها مى تواند تو را در هم بشكند چرا كه ياورت پروردگار است كه علمش برترين علمها و قدرتش مافوق همه قدرتها است .
خلاصه تو بايد بگوئى :
هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك
توام چو دوستى از دشمنان ندارم باك

بـاز در آيـه بعد به يكى ديگر از بهانه جوئيهاى اين مجرمان بهانه جو اشاره كرده مى گـويـد: كـافـران گـفـتـنـد: چـرا قـرآن يـكـجـا بـر او نازل نمى شود؟! (و قال الذين كفروا لو لا نزل عليه القرآن جملة واحدة ).
مـگـر نـه ايـن اسـت كـه هـمـه آن از سـوى خـدا اسـت ؟ آيـا بـهـتـر نـيـسـت كـه اول و آخـر و تـمـام مـحـتـواى ايـن كـتـاب يـكـجا نازل شود تا مردم بيشتر به عظمت آن واقف گـردنـد؟ خـلاصـه چـرا ايـن آيـات تـدريـجـا و بـا فواصل مختلف زمانى نازل مى گردد؟ البته براى افراد سطحى مخصوصا اگر بهانه جـو بـاشـنـد، ايـن اشـكـال در كـيـفـيـت نـزول قرآن پيدا خواهد شد كه چرا اين كتاب بزرگ آسمانى كه پايه و مايه همه چيز مسلمانان و محور همه قوانين سياسى و اجتماعى و حقوقى و عـبادى آنان است يكجا به صورت كامل بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل نشد، تا مردم پيوسته آن را از آغاز تا انجام بخوانند و از محتوايش آگاه شوند؟
اصـولا بـهتر بود خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز از تمام اين قرآن يكجا با خبر باشد تا هر چه مردم از او مى خواهند و مى پرسند فورا پاسخ گويد.
ولى در دنباله همين آيه به آنها چنين پاسخ مى گويد:
مـا قـرآن را تـدريـجـا نـازل كرديم تا قلب تو را محكم داريم ، و آن را به صورت آيات جـداگـانـه و آرام امـا پـشت سر هم بر تو وحى كرديم (كذلك لنثبت به فؤ ادك و رتلناه ترتيلا).
آنها از اين واقعيتها بيخبرند كه چنان ايرادهائى مى كنند.
البته ارتباط نزول تدريجى قرآن با تقويت قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان ، بحث جالب و مشروحى دارد كه در نكات پايان اين آيات خواهد آمد.
سـپـس بـراى تـاكـيـد بـيـشتر روى پاسخ فوق مى فرمايد: آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورنـد، و هـيـچ بحث و سخنى را براى تضعيف دعوت تو طرح نمى كنند مگر اينكه ما سخن حـقـى را كـه دلائل سـست آنها را در هم مى شكنند به قاطع ترين وجهى به آنها پاسخ مى گويد در اختيار تو مى گذاريم و تفسير بهتر و بيانى جالبتر براى تو مى گوئيم (و لا ياتونك بمثل الا جئناك بالحق و احسن تفسيرا).
و از آنـجـا كه اين دشمنان كينه توز و مشركان متعصب و لجوج بعد از مجموعه ايرادات خود چنين استنتاج كرده بودند كه محمد و يارانش با اين صفات و اين كتاب و اين برنامه هائى كـه دارنـد بـدتـريـن خـلق خـدايـند (العياذ بالله ) و چون ذكر اين سخن با كلام فصيح و بليغى همچون قرآن تناسب نداشت در آخرين آيه مورد بحث خداوند به پاسخ اين سخن مى پردازد بى آنكه اصل گفتار آنها را نقل كند، مى گويد:
آنـهـائى كـه بـر صـورتـهايشان محشور مى شوند و با اين وضع به سوى جهنمشان مى بـرنـد، آنـهـا بـدترين محل را دارند و گمراه ترين افرادند (الذين يحشرون على وجوههم الى جهنم اولئك شر مكانا و اضل سبيلا).
آرى نتيجه برنامه هاى زندگى انسانها در آنجا روشن مى شود، گروهى قامتهائى همچون سرو دارند و صورتهاى درخشانى همچون ماه ، با گامهاى بلند
بـه سـرعـت بـه سـوى بـهـشـت مـى رونـد، در مـقـابـل جـمعى به صورت بر خاك افتاده و فـرشـتگان عذاب آنها را به سوى جهنم مى كشانند، اين سرنوشت متفاوت نشان مى دهد چه كسى گمراه و شر بوده و چه كسى خوشبخت و هدايت يافته ؟!
نكته ها:
1 - تفسير جعلنا لكل نبى عدوا
گاه از اين جمله چنين به نظر مى رسد كه خداوند براى دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: تنها تو نيستى كه دشمن دارى بلكه براى هر پيامبرى دشمنى از سـوى مـا قـرار داده شـده و لازمه اين سخن استناد وجود دشمنان انبيا به خدا است كه نه با حكمت خدا سازگار است و نه با اصل آزادى اراده انسانها.
مفسران جوابهاى متعددى از اين سؤ ال داده اند.
ولى مـا كـرارا گـفته ايم تمام اعمال انسانها از يك نظر منتسب به خدا است ، زيرا همه چيز مـا، قـدرت مـا، نـيـروى مـا، عـقـل و فـكـر مـا و حـتـى آزادى و اخـتيار ما نيز از ناحيه او است ، بنابراين وجود اين دشمنان را براى انبيا مى توان از اين نظر به خدا نسبت داد، بى آنكه مـسـتـلزم جـبـر و سـلب اخـتـيـار گـردد، و بـه مـسـئوليـت آنـهـا در مقابل كارهايشان خدشه اى وارد شود (دقت كنيد).
علاوه بر اين وجود اين دشمنان سرسخت و مخالفت آنان با پيامبران سبب مى شد كه مؤ منان در كار خود ورزيده تر و ثابت قدمتر شوند، و آزمايش الهى در مورد همگان تحقق يابد.
ايـن آيـه در حـقـيـقـت هـمـانـنـد آيـه 112 سـوره انـعـام اسـت كـه مـى فرمايد: و كذلك جعلنا لكـل نـبـى عـدوا شـيـاطـيـن الانـس و الجـن يـوحـى بـعـضـهـم الى بـعـض زخـرف القول غرورا: اين گونه در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار
داديم كه سخنان فريبنده و بى اساس را به طور سرى به يكديگر مى گويند.
در مـقـابل گلها، خارها مى رويد، و در برابر نيكان ، بدان قرار دارند، بى آنكه مسئوليت هيچيك از دو دسته از ميان برود.
بـعـضـى نـيـز گـفـته اند منظور از جعلنا (قرار داديم ) همان اوامر و نواهى و برنامه هاى سـازنـده انبياء است كه خواه و ناخواه عده اى را به دشمنى مى كشاند و اگر به خدا اسناد داده شده به خاطر آنست كه اين اوامر و نواهى از سوى او است .
تـفـسـيـر ديگر اينكه جمعى هستند كه بر اثر اصرار در گناه و افراط در تعصب و لجاجت خداوند بر دلهاى آنها مهر مى زند و چشم و گوششان را كور و كر مى سازد اين دسته بر اثـر كـوردلى سـرانـجـام دشـمـن انـبـيـاء مـى شـونـد امـا عوامل آن را خود فراهم ساخته اند.
اين سه تفسير با هم منافاتى ندارد و همه آنها ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.
2 - اثرات عميق نزول تدريجى قرآن
درسـت اسـت كـه طـبـق روايـات (بـلكـه ظـاهـر بـعـضـى از آيـات ) قـرآن دو نـزول داشـتـه : يكى نزول دفعى و يكجا در شب قدر بر قلب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) و ديـگـر نـزول تـدريـجـى در بـيـسـت و سـه سـال ، ولى بـدون شـك آنـچـه جـنبه رسميت داشته و پيامبر و مردم با آن روبرو بوده اند نزول تدريجى قرآن است .
و همين نزول تدريجى اسباب ايراد دشمنان بهانه گير شده بود كه چرا قرآن يكمرتبه نـازل نـمـى شود؟ و يكباره در اختيار مردم قرار نمى گيرد؟ تا آگاهتر و روشنتر شوند و جاى شك و ترديدى باقى نماند.
ولى چنانكه ديديم قرآن با جمله كذلك لنثبت به فؤ ادك جواب كوتاه و جامع و پر معنى بـه آنـهـا داد كـه هـر چـه بـيـشـتـر روى آن بـيـنـديـشـيـم اثـرات نزول تدريجى
قرآن آشكارتر مى شود:
1 - بـدون شك هم از نظر تلقى وحى و هم از نظر ابلاغ به مردم ، اگر مطالب به طور تـدريـجـى و طـبـق نـيـازهـا پياده شود و براى هر مطلبى شاهد و مصداق عينى وجود داشته باشد، بسيار مؤ ثرتر خواهد بود.
اصـول تـربيتى ايجاب مى كند كه شخص يا اشخاص تربيت شونده قدم به قدم اين راه را بـپـيمايند، و براى هر روز آنها برنامه اى تنظيم شود تا از مرحله پائين شروع كرده بـه مـراحل عالى برسند، برنامه هائى كه اين گونه پياده مى شود هم براى گوينده و هم براى شنونده دلچسبتر و عميقتر است .
2 - اصولا آنها كه چنين ايرادهائى را به قرآن مى كردند به اين حقيقت توجه نداشتند كه قـرآن يـك كـتـاب كـلاسـيـك نـيـسـت كـه دربـاره موضوع يا علم معينى صحبت كند، بلكه يك برنامه زندگى است براى ملتى كه انقلاب كرده و در تمام ابعاد زندگى از آن الهام مى گيرد.
بـسـيـارى از آيـات قـرآن بـه مـنـاسـبـتـهـاى تـاريخى مانند جنگ بدر و احد و احزاب و حنين نـازل شـده ، و دستورالعمل ها يا نتيجه گيريهائى از اين حوادث بوده است ، آيا معنى دارد كه اينها يكجا نوشته شود و به مردم عرضه گردد.
به تعبير ديگر قرآن مجموعه اى است از اوامر و نواهى ، احكام و قوانين تاريخ و موعظه ، و مـجـمـوعـه اى از اسـتـراتژى و تاكتيكهاى مختلف در برخورد با حوادثى كه در مسير امت اسلامى به سوى جلو پيش مى آمده است .
چـنـيـن كـتابى كه همه برنامه هاى خود را، حتى قوانين كليش را از طريق حضور در صحنه هـاى زنـدگـى مـردم تـبـيـين و اجرا مى كند امكان ندارد قبلا يكجا تدوين و تنظيم شود، اين بدان ميماند كه رهبر بزرگى براى پياده كردن انقلاب تمام اعلاميه ها و بيانيه ها و امر و نهى هايش را كه به مناسبتهاى مختلف ايراد مى شود يكجا بنويسد و نشر دهد، آيا هيچكس مى تواند چنين سخنى را عاقلانه بداند؟!
3 - نزول تدريجى قرآن سبب ارتباط دائم و مستمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـه مبدء وحى بود، اين ارتباط دائمى قلب او را قويتر، و اراده او را نيرومندتر مى ساخت و تاثيرش در برنامه هاى تربيتى او انكار ناپذير بود.
4 - از سوئى ديگر ادامه وحى بيانگر ادامه رسالت و سفارت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، و جائى براى وسوسه دشمنان نخواهد گذاشت كه بگويند اين يك روز از سوى خدا مبعوث شد، سپس خدايش او را ترك گفت !، همانگونه كه در تاريخ اسلام مى خـوانـيـم كـه به هنگام تاخير وحى ، در آغاز نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايـن زمـزمـه پـيـدا شـد و سـوره والضـحـى بـراى نـفـى آن نازل گرديد.
5 - بـدون شـك اگـر بـنـا بـود بـرنـامـه هـاى اسـلام هـمـه يـكـجـا نـازل شـود، لازم بـود يـكـجـا نـيـز اجـرا گـردد، زيـرا نازل شدن بدون اجرا ارزش ‍ آن را از بين مى برد، و مى دانيم اجراى همه برنامه ها اعم از عـبـادات زكـات و جـهـاد و رعـايـت تـمـام واجـبـات و پرهيز از تمام محرمات يكجا كار بسيار سنگينى بود كه موجب فرار گروه عظيمى از اسلام مى شد.
پـس چـه بـهـتـر كـه تـدريـجـا نـازل شـود، و تـدريـجـا مـورد عمل قرار گيرد.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر هـر يـك از ايـن بـرنـامـه هـا بـه خـوبـى جـذب شـود و اگـر سـؤ ال و گفتگوئى پيرامون آن است ، مطرح گردد و جواب گفته شود.
6 - يكى ديگر از اثرات اين نزول تدريجى روشن شدن عظمت و اعجاز قرآن است ، چرا كه در هـر واقـعـه آيـاتـى نـازل مـى گـردد، بـه تـنـهـائى خـود دليل بر عظمت و اعجاز است و هر قدر تكرار مى شود، اين عظمت و اعجاز روشنتر مى گردد و در اعماق قلوب مردم نفوذ مى كند.
3 - معنى ترتيل در قرآن
واژه ترتيل از ماده رتل (بر وزن قمر) به معنى منظم بودن
و مـرتـب بـودن اسـت ، لذا كـسـى كـه دنـدانـهايش خوب و منظم و مرتب باشد، عرب به او رتـل الاسـنان مى گويد، روى اين جهت ترتيل به معنى پى در پى آوردن سخنان يا آيات روى نظام و حساب گفته شده .
بـنـابـرايـن جـمـله و رتـلنـاه تـرتـيـلا اشـاره بـه اين واقعيت است كه آيات قرآن گر چه تـدريـجـا و در مـدت 23 سـال نـازل شـده اسـت امـا ايـن نـزول تـدريـجـى روى نـظـم و حـسـاب و بـرنامه اى بوده ، به گونه اى كه در افكار، رسوخ كند، و دلها را مجذوب خود سازد.
در تفسير كلمه ترتيل روايات جالبى نقل شده كه به بعضى از آنها ذيلا اشاره مى كنيم :
در تـفـسـيـر مـجـمـع البـيـان از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن نـقـل شده كه به ابن عباس فرمود: اذا قرأ ت القرآن فرتله ترتيلا: هنگامى كه قرآن را خواندى آن را با ترتيل بخوان .
ابن عباس مى گويد پرسيدم : ترتيل چيست ؟
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
بينه تبيينا، و لا تنثره نثر الدغل (الرمل ) و لا تهذه هذا الشعر، قفوا عند عجائبه ، و حركوا بـه القلوب ، و لا يكونن هم احدكم آخر السورة : حروف و كلمات آن را كاملا روشن ادا كن ، نـه هـمـچـون خـرمـاى خـشكيده (يا ذرات شن ) آن را پراكنده كن ، و نه همچون شعر آن را با سـرعـت پـشـت سر هم بخوان ، به هنگام برخورد با عجائب قرآن توقف كنيد و بينديشيد و دلهـا را بـا آن تـكـان دهـيـد، و هرگز نبايد همت شما اين باشد كه به سرعت سوره را به پايان رسانيد (بلكه مهم انديشه و تدبر و بهره گيرى از قرآن است ).
نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى در اصـول كـافـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نقل شده است .
از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـيـز چـنـيـن نـقـل شـده اسـت : التـرتـيـل ان تـتـمـكـث به و تحسن به صوتك ، و اذا مررت باية فيها ذكر النار فتعوذ بـالله مـن النـار و اذا مـررت بـايـة فـيـهـا ذكـر الجـنـة فاسئل الله الجنة : ترتيل آنست كه آيات را با تانى بخوانى و با صداى زيبا و هنگامى كـه بـه آيـه اى بـرخـورد مـى كـنـى كه در آن سخن از آتش دوزخ است به خدا پناه بر، و هـنـگـامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن بيان بهشت است از خدا بهشت را بطلب (خود را به اوصاف بهشتيان متصف كن و از صفات دوزخيان بپرهيز).
4 - تفسير يحشرون على وجوههم الى جهنم
در ايـنـكـه مـنظور از محشور شدن اين گروه از مجرمان بر صورتشان چيست در ميان مفسران گفتگو بسيار است :
جـمـعـى آن را بـه همان معنى حقيقيش تفسير كرده اند و گفته اند فرشتگان عذاب آنها را در حالى كه به صورت به روى زمين افتاده اند كشان كشان به دوزخ مى برند اين از يكسو نـشـانـه خوارى و ذلت آنها است چرا كه آنها در دنيا نهايت كبر و غرور و خود برتربينى نـسـبـت به خلق خدا داشتند، و از سوى ديگر تجسمى است از گمراهيشان در اين جهان ، چرا كـه چنين كسى را كه به اين طريق مى برند به هيچوجه جلو خود را نمى بيند، و از آنچه در اطراف او مى گذرد، آگاه نيست .
امـا بـعـضـى ديگر آن را به معنى كنائيش گرفته اند: گاهى گفته اند اين جمله كنايه از تعلق قلب آنها به دنيا است ، يعنى آنها به خاطر اينكه صورت قلبشان هنوز هم با دنيا ارتباط دارد به سوى جهنم كشيده مى شوند.
و گاه گفته اند: اين كنايه مانند تعبير مخصوصى است كه در ادبيات عرب وجود دارد كه مـيـگويند: فلان مر على وجهه يعنى او نميدانست به كجا ميرود؟ ولى روشن است تا دليلى بـر مـعـنـى كـنـائى نـداشـتـه بـاشـيـم بـايـد بـه هـمـان مـعـنـى اول كه معنى حقيقى است تفسير شود.
آيه و ترجمه


و لقد ءاتينا موسى الكتاب و جعلنا معه أ خاه هرون وزيرا (35)
فقلنا اذهبا إ لى القوم الذين كذبوا بايتنا فدمرنا هم تدميرا (36)
و قـوم نـوح لمـا كذبوا الرسل أ غرقناهم و جعلناهم للناس ءاية و أ عتدنا للظلمين عذابا أ ليما (37)
و عادا و ثمود و أ صحاب الرس و قرونا بين ذلك كثيرا (38)
و كلا ضربنا له الا مثال و كلا تبرنا تتبيرا (39)
و لقـد أ تـوا عـلى القـريـة التـى أ مـطـرت مـطـر السـوء ا فـلم يـكـونـوا يـرونـهـا بل كانوا لا يرجون نشورا (40)




ترجمه :

35 - ما به موسى كتاب آسمانى داديم ، و برادرش هارون را براى كمك همراهش ساختيم .
36 - و گفتيم به سوى اين قوم كه آيات ما را تكذيب كردند برويد (اما آنها به مخالفت برخاستند) و ما شديدا آنها را در هم كوب
37 - و قوم نوح را هنگامى كه تكذيب رسولان كردند غرق نموديم ، و آنها را درس عبرتى براى مردم قرار داديم ، و براى ستمگران عذاب دردناكى فراهم ساختيم .
38 - (همچنين ) قوم عاد و ثمود و اصحاب الرس (گروهى كه درخت صنوبر را ميپرستيدند) و اقوام بسيار ديگرى را كه در اين ميان بودند هلاك كرديم .
39 - و براى هر يك از آنها مثلها زديم و (چون سودى نداد) هر يك از آنها را در هم شكستيم و هلاك كرديم .
40 - آنـهـا از كـنـار شـهـرى كه باران شر (بارانى از سنگهاى آسمانى ) بر آن باريده بـود (ديار قوم لوط) گذشتند، آيا آنرا نديدند؟ (آرى ديدندولى آنها به رستاخيز ايمان ندارند.
تفسير:
ايـنـهـمـه درس عـبـرت و ايـنـهـمه بيخبرى ! در اين آيات ، قرآن مجيد براى دلدارى پيامبر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و مؤ منان از يكسو و تهديد مشركان بهان جو كه نمونه سـخـنـانشان در آيات پيشين گذشت از سوى ديگر به تاريخ اقوام گذشته و سرگذشت شـوم آنـهـا اشـاره كـرده و مـخـصـوصـا روى شـش قـوم (فـرعـونـيان ، قوم نوح ، قوم عاد، ثـمـوداصـحـاب الرس ، و قـوم لوط) تـكـيه ميكند و درسهاى عبرتى كه از سرگذشت اين اقـوام بـه طـور كـامـلا فـشـرده و گـويـا منعكس ميكند. نخست ميفرمايد: ما به موسى ، كتاب آسـمـانـى داديـم ، و بـرادرش هـارون را بـراى كـمـك ، همراهش ساختيم (و لقد آتينا موسى الكتاب و جعلنا معه اخاه هارون وزيرا )زيرا آنها برنامه سنگينى براى مبارزه در برابر فـرعـونـيان بر دوش داشتند و ميبايست ، اين كار انقلابى مهم را با كمك يكديگر به ثمر بنشانند.
ما به آن دو خطاب كرديم و گفتيم : به سوى اين قوم برويد كه آيات ما را تكذيب كردند (فـقلنا اذهبا الى القوم الذين كذبوا باياتنا). آنها از يكسو آيات و نشانه هاى خدا را كه در آفـاق و انـفـس و در تـمـام عـالم هـسـتـى وجود دارد عملا تكذيب نمودند، و راه شرك و بت پرستى را پيش گرفتند، و از سوى ديگر تعليمات انبياى پيشين را نيز ناديده گرفته ، و آنـهـا را تـكـذيـب نـمودند. ولى با تمام تلاش و كوششى كه موسى و برادرش انجام دادنـدو بـا ديـدن آنـهـمـه مـعـجـزات عـظـيـم و متنوع و روشن ، باز راه كفر و انكار را پيش ‍ گـرفـتـنـد، لذا مـا آنـها را شديدا در هم كوبيديم و نابود كرديم فدمرناهم تدميرا). واژه تـدمـيـر از مـاده دمـار بـه مـعـنـى هـلاكت از يك طريق اعجاب انگيز است و براستى هلاكت قوم فـرعون در امواج خروشان نيل با آن كيفيتى كه ميدانيم از عجائب تاريخ بشر است . همچنين قـوم نـوح را هـنـگـامـى كـه تـكذيب رسولان الهى كردند، غرق نموديم و سرنوشت آنها را نشانه روشنى براى عموم مردم قرار داديم ، و براى همه ستمگران عذاب دردناكى فراهم سـاخـتـيم (و قوم نوح لما كذبوا الرسل اغرقناهم و جعلناهم للناس آية و اعتدنا للظالمين عـذابـا اليـمـا ). جـالب تـوجـه اينكه مى گويد: آنها تكذيب رسولان كردند (نه تنها يك رسـول ) چـرا كـه در مـيـان رسـل و پـيـامـبـران خـدا در اصـول دعـوت ، تـفـاوتـى نيست ، و تكذيب يكى از آنها تكذيب همه آنها است ، بعلاوه آنها اصولا با دعوت همه پيامبران الهى مخالفت داشتند و منكر همه اديان بودند. همچنين قوم عاد و ثـمـود و اصـحـاب الرس و اقوام بسيار ديگرى را كه در اين ميان بودند هلاك كرديم (و عادا و ثمودا و اصحاب الرس و قرونا بين ذلك
كـثـيـرا). قـوم عـاد هـمـان قـوم هـود پيامبر بزرگ خدا هستند، كه از سرزمين احقاف (يا يمن ) مـبـعـوث شـد، و قـوم ثـمود، قوم پيامبر خدا صالح هستند كه از سرزمين وادى القرى (ميان مـديـنه و شام ) مبعوث گرديد، و اما درباره اصحاب رس ، در پايان اين سخن بحث خواهيم كـرد. قـرون جـمع قرن در اصل به معنى جمعيتى است كه در يك زمان با هم زندگى ميكنند، سـپـس بـه يـك زمـان طـولانـى (چـهـل سـال يـا يـكـصـد سـال نـيـز اطـلاق شـده است ). ولى ما هرگز آنها را غافلگيرانه مجازات نكرديم ، بلكه بـراى هـر يـك از آنـهـا مـثـلهـا زديـم (و كـلا ضـربـنـا له الامـثـال ). بـه ايـرادهـاى آنـها پاسخ گفتيم ، همچون پاسخ ايرادهائى كه به تو ميكنند، احـكـام الهـى را براى آنها روشن ساختيم و حقايق دين را تبيين نموديم . اخطار كرديم انذار نموديم ، و سرنوشت و داستانهاى گذشتگان را براى آنها بازگو كرديم . اما هنگامى كه هيچيك از اينها سودى نداد هر يك از آنها را در هم شكستيم و هلاك كرديم (و كلا تبرنا تتبيرا ). و سرانجام در آخرين آيه مورد بحث ، اشاره به ويرانه هاى شهرهاى قوم لوط
مـيـكـنـد كـه در سـر راه مـردم حـجـاز به شام قرار گرفته ، و تابلو زنده و گويائى از سـرنـوشـت دردنـاك ايـن آلودگان و مشركان است ، ميفرمايد: آنها از كنار شهرى كه باران شـر و بـدبختى (بارانى از سنگهاى نابود كننده ) بر سرشان ريخته شد گذشتند آيا آنـهـا (در سـفـرهايشان به شام ) اين صحنه را نديدند و در زندگى آنها نينديشيدند؟! (و لقد اتوا على القرية التى امطرت مطر السوء ا فلم يكونوا يرونها). آرى اين صحنه را ديـده بـودنـد ولى هـرگـز درس عـبـرت نـگـرفـتند چرا كه آنها به رستاخيز ايمان و اميد نـدارنـد! (بـل كـانـوا لا يـرجـون نـشـورامـرگ را پايان اين زندگى ميشمرند، و اگر به زندگى پس از مرگ هم معتقد باشند اعتقادى بسيار سست و بى پايه دارند، آنچنان كه در روح آنـهـا و بـه طـريـق اولى در بـرنـامـه هـاى زنـدگـيـشـان اثـر نـمـيـگـذارد، بـه هـمين دليل همه چيز را بازيچه ميگيرند و جز به هوسهاى زود گذر خود نمى انديشند.
نكته ها:
1 - اصـحـاب الرس كـيـانـند؟ واژه رس در اصل به معنى اثر مختصر است مثلا گفته ميشود رس الحـديـث فـى نـفـسى (كمى از گفتار او را به خاطر دارم ) يا گفته ميشود وجد رسا من حـمـى (اثـر مـختصر از تب در خود يافت ). و جمعى از مفسران بر اين عقيده اند كه رس به مـعـنـى چـاه اسـت . بـه هر حال ناميدن اين قوم به اين نام يا به خاطر آنست كه اثر بسيار كـمـى از آنـهـا بـجـاى مـانـده يـا به جهت آنست كه آنها چاههاى آب فراوان داشتند، و يا به واسطه فروكشيدن چاههايشان هلاك و نابود شدند.
در ايـنـكـه ايـن قـوم چـه كـسانى بودند؟ در ميان مورخان و مفسران گفتگو بسيار است : 1 - بسيارى عقيده دارند كه اصحاب رس ‍ طايفهاى بودند كه در يمامه ميزيستند و پيامبر بنام حـنـظـله بـر آنـهـا مـبـعوث شد و آنان وى را تكذيب كردند و در چاهش افكندند، حتى بعضى نوشته اند كه آن چاه را پر از نيزه كردند و دهانه چاه را بعد از افكندن او با سنگ بستند تـا آن پـيـامـبـر شـهـيـد شـد. 2 - بـعضى ديگر اصحاب رس را اشاره به مردم زمان شعيب مـيـدانـنـد كـه بـت پـرسـت بـودنـد، و داراى گوسفندان بسيار و چاههاى آب ، و رس نام چاه بزرگى بود كه فروكش كرد و اهل آنجا را فرو برد و هلاك كرد. 3 - بعضى ديگر عقيده دارنـد كـه رس ، قـريـه اى در سـرزمـيـن يمامه بود كه عده اى از بقاياى قوم ثمود در آن زنـدگـى مـيـكـردند و در اثر طغيان و سركشى هلاك شدند. 4 - بعضى ميگويند: عده اى از عربهاى پيشين بودند كه ميان شام و حجاز ميزيستند. 5 - بعضى از تفاسير اصحاب رس را از بقاياى عاد و ثمود مى شناسد و بئر معطلة و قصر مشيد( آيه 45 سوره حج ) را نيز مـربـوط به آن ميداند و محلشان را در حضرموت ذكر كرده ، و ثعلبى در عرائس التيجان اين قول را معتبرتر دانسته . بعضى ديگر از مفسران كه با نام ارس آشنا شده اند، رس را بـر ارس (در شـمـال آذربـايـجـان ) مـنطبق كرده اند! 6 - مرحوم طبرسى در مجمع البيان و فـخـر رازى در تـفـسـيـر كـبـيـر و آلوسـى در روح المـعـانـى از جـمـله احـتـمـالاتـى كـه نـقـل كـرده انـد ايـن اسـت كـه آنـهـا مـردمـى بـودنـد كه در انطاكيه شام زندگى ميكردند و پـيـامـبـرشـان حـبـيـب نـجـار بـود. 7 - در عـيون اخبار الرضا از امام على بن موسى الرضا (عـليـهـمـاالسـلام ) از امـيـر مـؤ مـنـان حـديـثـى طـولانـى دربـاره اصـحـاب رس نقل شده كه فشرده آن چنين است : آنها قومى بودند كه درخت صنوبرى را مى پرستيدند و بـه آن شـاه درخـت مـى گـفـتـنـد، و آن درختى بود كه يافث فرزند نوح بعد از طوفان در كناره اى به نام روشن آب غرس كرده بودآنها دوازده شهر آباد داشتند كه بر كنار نهرى بـه نـام رس بـود، ايـن شـهـرهـا به نامهاى : آبان ، آذر، دى ، بهمن ، اسفندار فروردين ، ارديـبـهـشـت ، خـرداد تـيـر، مـرداد و شـهـريـور و مـهـر نـام داشت كه ايرانيان نامهاى ماههاى سـال خـود را از آنـهـا گـرفـتـه انـد. آنـهـا به خاطر احترامى كه به آن درخت صنوبر مى گـذاشـتـند، بذر آن را در مناطق ديگر كاشتند و نهرى براى آبيارى آن اختصاص دادند به گـونـه اى كـه نـوشـيدن آب آن نهر را بر خود و چهارپايانشان ممنوع كرده بودند، حتى اگـر كـسـى از آن مـيخورد او را به قتل مى رساندند، و مى گفتند اين مايه حيات خدايان ما اسـت و شـايـسـتـه نـيـسـت كـسـى از آن چـيـزى كـم كـنـد! آنـهـا در هـر مـاه از سـال ، روزى را در يـكـى از اين شهرهاى آباد عيد مى گرفتند و به كنار درخت صنوبرى كـه در خـارج شـهـر بـود مـى رفـتـنـد، قربانيها براى آن مى كردند و حيواناتى سر مى بـريـدنـد و سـپـس آنـهـا را بـه آتش مى افكندند، هنگامى كه دود از آنها به آسمان برمى خـاسـت در بـرابـر درخت به سجده مى افتادند و گريه و زارى سرمى دادند! عادت و سنت آنـهـا در هـمـه ايـن شـهـرهـا چـنـيـن بـود تـا ايـنـكـه نـوبـت به شهر بزرگى كه پايتخت پـادشـاهـشـان بـود و نـام اسـفـنـدار داشـت مـى رسـيـد، تـمـامـى اهـل آبـاديـها همه در آن جمع مى شدند و دوازده روز پشت سر هم عيد مى گرفتند و آنچه در توان
داشـتـند قربانى مى كردند و در برابر درخت سجده مى نمودند. هنگامى كه آنها در كفر و بـت پـرسـتـى فـرو رفـتـنـد، خـداونـد پـيـامـبـرى از بـنـى اسـرائيـل بـه سوى آنها فرستاد تا آنها را به عبادت خداوند يگانه و ترك شرك دعوت كـنـد، امـا آنها ايمان نياوردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى قلع ماده فساد از خدا تقاضا كرد، آن درخت بزرگ خشكيد، آنها هنگامى كه چنين ديدند سخت ناراحت شدند و گفتند اين مرد خدايان ما را سحر كرده ! بعضى ديگر گفتند: خدايان به خاطر اين مرد كه مـا را دعـوت بـه كـفـر مـيـكـنـد بـر مـا غـضـب كـردنـد !. و بـه دنبال اين بحثها همگى تصميم بر كشتن آن پيامبر گرفتند، چاهى عميق كندند و او را در آن افـكـنـدنـد و سر آن را بستند و بر بالاى آن نشستند و پيوسته ناله او را شنيدند تا جان سـپـرد، خـداونـد بـه خـاطـر ايـن اعـمـال زشت ، و اين ظلم و ستمها آنها را به عذاب شديدى گرفتار كرد و نابود ساخت . قرائن متعددى مضمون اين حديث را تاييد ميكند زيرا با وجود ذكـر اصـحـاب الرس در بـرابـر عـاد و ثـمـود احتمال اينكه گروهى از اين دو قوم باشند بـسـيـار بـعيد به نظر ميرسدهمچنين وجود اين قوم در جزيره عربستان و شامات و آن حدود كه بسيارى احتمال داده اند نيز بعيد است ، چرا كه قاعدتا بايد در تاريخ عرب انعكاسى داشـتـه باشد در حالى كه ما كمتر انعكاسى از اصحاب الرس در تاريخ عرب ميبينيم . از اين گذشته با بسيارى از تفاسير ديگر قابل تطبيق است از جمله اينكه رس نام چاه بوده بـاشـد (چـاهـى كـه آنـهـا پـيامبرشان را در آن افكندند) و يا اينكه آنها صاحب كشاورزى و دامدارى بودند و مانند اينها. و اينكه در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : كه زنان آنها داراى انحراف همجنسگرائى بودند نيز با اين حديث منافات ندارد.
ولى از عـبـارت نـهـج البـلاغـه (خـطـبه 180) برمى آيد كه آنها تنها يك پيامبر نداشتند زيـرا مـى فـرمـايـد: ايـن اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين و اطفاوا سنن المرسلين و احـيـوا سـنـن الجـبارين ؟ !: كجايند اصحاب شهرهاى رس ، آنهائى كه پيامبران را كشتند و سنن رسولان خدا را خاموش كردند و سنتهاى جباران را احياء نمودند؟!
امـا ايـن تـعـبـيـر بـا روايـت بـالا نـيـز منافات ندارد، زيرا ممكن است روايت تنها اشاره به بخشى از تاريخ آن كند كه پيامبرى در ميان آنها مبعوث شده بود.
2 - مجموعهاى از درسهاى تكان دهنده
شش گروهى كه در آيات فوق ، از آنها نام برده شده است فرعونيان ، قوم متعصب نوح ، زورمندان عاد، و ثمود، آلودگان اصحاب الرس ، و قوم لوط هر كدام به نوعى از انحراف فكرى و اخلاقى گرفتار بودند كه آنها را به بدبختى كشاند.
فرعونيان مردمى ظالم و ستمگر و استعمار كننده و استثمارگر و خودخواه بودند.
قوم نوح نيز، چنانكه ميدانيم ، مردمى سخت لجوج و متكبر و خود برتر بين بودند.
و قوم عاد و ثمود تكيه بر قدرت خويشتن داشتند.
اصحاب الرس در گردابى از فساد مخصوصا همجنسگرائى زنان و قوم لوط در منجلابى از فحشاء مخصوصا همجنسگرائى مردان غوطهور بودند، و همگى از جاده توحيد، منحرف و در بيراههها سرگردان .
قـرآن مى خواهد به مشركان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه انسانها در طول تاريخ
هـشـدار دهـد هـر قـدر قـدرت داشـتـه بـاشـيـد و تـوانـائى و مـكـنـت ، و هـر انـدازه مـال و ثـروت و زنـدگى مرفه ، آلودگى به شرك و ظلم و فساد، طومار زندگانيتان را در هـم خـواهـد پـيـچـيـد، و هـمـان عـوامـل پـيـروزى شـمـا عامل مرگتان مى شود!.
فـرعـونـيـان و قـوم نـوح بـا آبـى كـه مايه حيات بود، نابود شدند، قوم عاد به وسيله طـوفـان و بادها كه آنهم در شرائط خاصى مايه حيات است ، قوم ثمود با ابرى صاعقه بار، و قوم لوط با بارانى از سنگ كه بر اثر صاعقه و يا به گفته بعضى آتشفشان بـه وجـود آمـده بـود، و اصـحاب الرس طبق ذيل همان روايت فوق ، به وسيله آتشى كه از زمـيـن بـرخـاسـت و شـعـلهاى كه از ابرى مرگبار فرو ريخت نابود گشتند، تا اين انسان مغرور به خود آيد و راه خدا و عدالت و تقوا پيش گيرد.
آيه و ترجمه


و إ ذا رأ وك إ ن يتخذونك إ لا هزوا أ هذا الذى بعث الله رسولا (41)
إ ن كـاد ليـضـلنا عن ءالهتنا لو لا أ ن صبرنا عليها و سوف يعلمون حين يرون العذاب من أ ضل سبيلا (42)
أ رءيت من اتخذ إ لهه هوئه أ فأ نت تكون عليه وكيلا (43)
أ م تـحـسـب أ ن أ كـثـرهـم يـسـمـعـون أ و يـعـقـلون إ ن هـم إ لا كـالا نـعـم بل هم أ ضل سبيلا (44)




ترجمه :

41 - و هنگامى كه تو را ميبينند تنها به باد استهزايت مى گيرند (سخن منطقى كه ندارند مـى گـويـنـد:) آيـا ايـن كـسـى اسـت كـه خـدا او را بـه عـنـوان رسول مبعوث كرده است ؟!
42 - اگـر ما بر پرستش خدايانمان استقامت نكنيم بيم آن مى رود كه او ما را گمراه سازد اما هنگامى كه عذاب الهى را ديدند به زودى مى فهمند چه كسى گمراه بوده است ؟!
43 - آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خويش را معبود خود برگزيده است ؟ آيا تو ميتوانى او را هدايت كنى ؟ يا به دفاع از او برخيزى ؟
44 - آيا گمان مى برى اكثر آنها مى شنوند يا مى فهمند؟ آنها فقط همچون چهار پايانند بلكه گمراه تر!
تفسير:
گمراه تر از چهارپايان
جـالب ايـنـكـه قـرآن مـجـيـد در آيـات ايـن سـوره ، سـخـنـان مـشـركـان را يـكـجـا نـقـل نـمـيـكـند بلكه بخشى از آن را نقل كرده به پاسخگوئى و اندرز و انذار مى پردازد سپس بخش ديگرى را به همين ترتيب ادامه مى دهد.
آيـات مـورد بـحـث بـازگـو كـنـنده نمونه ديگرى از منطق مشركان و كيفيت برخورد آنها با پيامبر اسلام و دعوت راستين او است .
نخست مى گويد: آنها هنگامى كه تو را مى بينند، تنها كارى كه انجام مى دهند اين است كه بـه بـاد مـسـخـره ات گـرفـتـه مـى گويند آيا اين همان كسى است كه خدا او را به عنوان پيامبر مبعوث كرده است (و اذا رأ وك ان يتخذونك الا هزوا ا هذا الذى بعث الله رسولا ).
چـه ادعـاى بـزرگـى مـى كـنـد؟ چـه حرف عجيبى مى زند؟ راستى مسخره است ! ولى نبايد فـرامـوش كـرد كـه پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) همان كسى بود كه قـبـل از رسـالت ، چـهـل سـال در ميان آنها زندگى كرد، به امانت و صداقت و هوش و درايت مـعـروف بـود، امـا هـنـگـامـى كـه سـران كـفـر، مـنـافـعـشـان بـه خـطـر افـتـاد هـمـه ايـن مسائل را به دست فراموشى سپردند، و با سخريه و استهزاء، مساءله دعوت پيامبر اسلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را بـا آن هـمـه شـواهـد و دلائل گويا به باد مسخره گرفتند و حتى او را متهم به جنون كردند!
سـپـس قـرآن در ادامـه گـفـتـار مـشـركـان و از زبـان آنـهـا چـنـيـن نقل مى كند:
(اگر ما استقامت و پايدارى بر پرستش خدايانمان نكنيم بيم آن مى رود كه اين مرد ما را گـمـراه سـازد و ارتباطمان را با آنها قطع كند (ان كاد ليضلنا عن الهتنا لو لا ان صبرنا عليها).
ولى قـرآن از چـنـد راه بـه آنها پاسخ مى گويد نخست با يك جمله كوبنده به اين گروه كه اهل منطق نبودند چنين پاسخ مى دهد: هنگامى كه عذاب الهى را ديدند به زودى مى فهمند چـه كـسـى گـمـراه بـوده اسـت ؟! (و سـوف يـعـلمـون حـيـن يـرون العـذاب مـن اضل سبيلا).
ايـن عذاب ممكن است اشاره به عذاب قيامت باشد چنانكه بعضى از مفسران مانند طبرسى در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه انـد، و يـا عـذاب دنـيـا هـمـچـون شـكـسـت دردنـاك روز بـدر و امثال آن ، چنانكه قرطبى در تفسير معروف خود گفته است . و نيز ممكن است اشاره به هر دو باشد.
جـالب ايـنـكـه ايـن گـروه گمراه در اين سخنان خود به دو كار ضد و نقيض دست زدند، از يكسو پيامبر و دعوتش را به باد مسخره مى گرفتند، اشاره به اينكه آنقدر ادعاى او بى اساس است كه ارزش برخورد جدى ندارد، و از سوى ديگر معتقد بودند كه اگر دو دستى بـه آئين نياكان خود نچسبند، امكان دارد سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را نـيـز از آن بـازگرداند، و اين نشان مى دهد كه سخنانش را فوق العاده جدى و مؤ ثر و حـسـاب شده و داراى برنامه مى دانستند اين پريشان گوئى از افراد سرگردان و لجوج بعيد نيست .
بـعـلاوه بـسـيـار ديـده شـده اسـت كـه مـنكران حق هنگامى كه در برابر امواج خروشان منطق رهبران الهى قرار مى گيرند گاهى استهزاء را به عنوان يك تاكتيك
بـراى كـوچـك نـشـان دادن و مـحـو آن ، انـتـخـاب مى كنند در حالى كه در باطن چنين عقيدهاى ندارند، و گاه آنرا جدى گرفته با تمام وجود با آن مبارزه مى كنند.
دومـيـن پـاسـخـى كـه قـرآن از سـخنان آنها ميگويد در آيه بعد آمده است ، روى سخن را به پـيـامـبـر كـرده بـه عـنـوان دلدارى و تـسـلى خـاطـر و هـم بـه عـنـوان بـيـان دليل اصلى عدم پذيرش دعوت پيامبر از سوى آنان مى فرمايد:
(آيـا ديدى كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش برگزيده ! (ا رأ يت من اتخذ الهه هواه ).
(آيـا بـا ايـن حـالت تـو قـادر بـه هـدايـت او و دفـاع از او هـستى ؟! (ا فانت تكون عليه وكيلا).
يـعنى اگر آنها در برابر دعوت تو دست به استهزاء و انكار و انواع مخالفتها زدند نه بـه خـاطـر آن بـوده كـه مـنـطـق تو ضعيف و دلائل تو غير قانع كننده و در آئينت جاى شك و تـرديـد اسـت بـلكـه بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه آنـهـا پـيـرو فـرمـان عقل و منطق نيستند، معبود آنها هواى نفسشان است ، آيا انتظار دارى چنين كسانى تو را پذيرا شوند، يا بتوانى در آنها نفوذ كنى ؟!
در معنى جمله ا رأ يت من اتخذ الهه هواه ، مفسران بزرگ بيانات گوناگونى دارند.
جـمـعـى هـمـانگونه كه در بالا گفتيم گفتهاند منظور آنست كه آنها يك بت دارند و آن هواى نفس آنها است و تمام كارهايشان از آن سرچشمه مى گيرد.
در حـالى كـه جـمـع ديـگـرى مـعـتـقـدنـد منظور آنست كه آنها حتى در انتخاب كردن بتها هيچ گـونـه مـنطقى را رعايت نمى كنند، بلكه هر گاه چشمشان به قطعه سنگ يا درخت جالبى مـى افـتـاد يـا چـيـز ديـگـر كـه هـوس آنـهـا را بـرمـى انـگيخت آن را به عنوان معبود برمى گزيدند، در برابر آن زانو ميزدند، قربانى مى كردند
و حل مشكلات خود را از آن ميخواستند!.
اتـفاقا در شاءن نزول آيه فوق روايتى نقل كرده اند كه مؤ يد اين معنى است و آن اينكه : در يـكـى از سـالها كار بر قريش در مكه سخت شد و در اطراف پراكنده شدند، بعضى از آنـها همين كه به درخت زيبا و يا سنگ جالبى برخورد مى كردند آن را مى پرستيدند، نام آن را اگـر سـنـگ بـود صـخـره سـعـادت گـذاشـتـه ، بـرايـش قـربانى مى كردند و خون قـربـانـى را بـر آن مـى پـاشـيـدنـد، و حـتـى درمـان بيماريهاى حيوانات خود را از آن مى خواستند!
اتـفـاقـا روزى عـربى آمد و مى خواست شترهاى خود را به آن صخره بمالد و تبرك جويد شترها رم كردند و در بيابان پراكنده شدند او شعرى گفت كه مضمونش اين بود:
مـن بـه سـراغ صـخـره سـعـادت آمـدم تـا پـراكـنـدگـى ما را جمع كند، اما او جمع ما را به پراكندگى كشاند!
سـپـس گفت اين سنگ سعادت چيست جز يك قطعه سنگ همسان زمين ، نه انسان را به گمراهى مى كشاند و نه به هدايت !.
مـرد ديـگـرى از عـرب يـكـى از ايـن قـطـعـه سـنـگـهـا را ديـد در حـالى كه روباهى بر آن بول مى كرد، او اين شعر را سرود:
أ رب يبول الثعلبان برأ سه لقد ذل ما بالت عليه الثعالب !:
:(آيـا مـعـبـود اسـت مـوجـودى كـه روبـاه بـر آن بـول مـى كـنـد؟ مـسـلمـا ذليل است كسى كه روباهان بر آن بول مى كنند!.
دو تـفسير بالا با هم منافاتى ندارند، اصل بت پرستى كه زائيده خرافات است يك نوع هواپرستى است ، و انتخاب بتهاى گوناگون بدون هيچ منطقى ، آن نيز شاخه ديگرى از هواپرستى است .
در زمينه (بت هوا و هوس ) در نكتهها، به خواست خدا، بحث مشروحى خواهد آمد.
بـالاخـره سـومين پاسخى كه قرآن از اين گروه گمراه مى گويد اين است كه مى گويد: آيا تو گمان مى كنى كه اكثر آنها گوش شنوا دارند، يا مى فهمند؟!
(ام تحسب ان اكثرهم يسمعون ام يعقلون ).
(نـه آنـهـا تـنـهـا مـانـنـد چـهـارپـايـانـنـد، بـلكـه گـمـراهـتـر)! (ان هـم الا كـالانـعـام بل هم اضل ).
يـعـنـى سخريه ها و سخنان زننده و غير منطقى آنها هرگز تو را ناراحت نكند چون آدمى يا بايد خود داراى عقل باشد و آن را به كار گيرد (و مصداق يعقلون گردد) و يا اگر از علم و دانش برخوردار نيست از دانايان سخن بشنود (و مصداق يسمعون باشد) اما اين گروه نه آنـنـد و نـه ايـن ، و بـه هـمـيـن دليـل بـا چـهـارپايان تفاوتى ندارند، و روشن است كه از چهارپا نمى توان توقعى داشت ، جز نعره كشيدن و لگد زدن ، و كارهاى غير منطقى انجام دادن .
بـلكـه ايـنـهـا از چـهـارپـايـان نـيـز بـدبـخـتـتـر و بـيـنـواتـرنـد كـه آنـهـا امـكـان تعقل و انديشه ندارند، و اينها دارند و به چنان روزى افتاده اند!.
قابل توجه اينكه باز در اينجا قرآن ، تعبير به اكثرهم مى كند و اين حكم را به همه آنها تـعميم نمى دهد، چرا كه ممكن است در ميان آنها افرادى واقعا فريب خورده باشند كه وقتى در مـقـابـل حـق قـرار گـرفـتـنـد تـدريـجـا پـرده هـا از مـقـابـل چـشـمـشـان كـنـار مـيـرود و پـذيـراى حـق مـى شـونـد و ايـن خـود دليل بر رعايت انصاف در بحثهاى قرآنى است .
نكته ها:
1 - هواپرستى و عواقب دردناك آن
بـى شـك در وجـود انسان غرائز و اميال گوناگونى است كه همه آنها براى ادامه حيات او ضـرورت دارد: خـشـم و غـضـب ، عـلاقـه بـه خـويـشـتـن ، عـلاقـه بـه مـال و زنـدگى مادى و امثال اينها، و بدون ترديد دستگاه آفرينش همه اينها را براى همان هدف تكاملى آفريده است .
امـا مهم اين است كه گاه اينها از حد تجاوز مى كنند و پا را از گليمشان فراتر مى نهند و از صـورت يـك ابـزار مـطـيع در دست عقل در مى آيند و بناى طغيان و ياغيگرى مى گذارند عـقـل را زنـدانـى كـرده و بـر كـل وجود انسان حاكم مى شوند و زمام اختيار او را در دست مى گيرند.
اين همان چيزى است كه از آن به هواپرستى تعبير مى كنند كه از تمام انواع بت پرستى خـطـرنـاكتر است ، بلكه بت پرستى نيز از آن ريشه مى گيرد. بى جهت نيست كه پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بت هوى را برترين و بدترين بتها شمرده اسـت در آنـجـا كـه مـى فـرمايد: ما تحت ظل السماء من اله يعبد من دون الله اعظم عند الله من هوى متبع : در زير آسمان هيچ بتى بزرگتر در نزد خدا از هوى و هوسى كه از آن پيروى كنند وجود ندارد!.
و در حـديـث ديگرى از بعضى پيشوايان اسلام مى خوانيم : ابغض اله عبد على وجه الارض الهوى مبغوضترين و منفورترين بتى كه در زمين پرستش شده است بت هوى است !
و اگـر نـيـك بـيـنـديـشـيـم بـه عـمـق اين سخن به خوبى واقف ميشويم چرا كه هواپرستى سرچشمه غفلت و بى خبرى است ، چنانكه قرآن مى گويد: و لا تطع
مـن اغـفـلنـا قـلبـه عـن ذكـرنـا و اتـبـع هـواه : از كـسـى كـه قـلب او را غافل از ياد خود كرده ايم و پيرو هواى خويش است اطاعت مكن (كهف آيه 28).
از سـوى ديـگـر هـواپرستى سرچشمه كفر و بى ايمانى است ، چنانكه قرآن گويد: فلا يـصـدنـك عـنـهـا من لا يؤ من بها و اتبع هواه : تو را از ايمان به قيامت باز ندارد كسى كه ايـمـان بـه آن نـدارد و پـيـرو هـواى خـويـش اسـت طـه آيه 16). از سوى سوم هواپرستى بـدتـريـن گـمـراهـى اسـت ، قـرآن مـى گـويـد و مـن اضـل مـمـن اتـبع هواه بغير هدى من الله : چه كسى گمراهتر است از آن كس كه از هواى نفس ‍ خويش پيروى مى كند و هدايت الهى نيافته است (قصص آيه 50 ).
از سـوى چـهـارم هـواپرستى نقطه مقابل حق طلبى است و انسان را از راه خدا بيرون ميبرد، چـنـانـكـه در قـرآن مـى خـوانـيـم : فـاحـكـم بـين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله : در ميان مردم به حق داورى كن و پيرو هوى مباش كه تو را از راه خدا گمراه مى كند (ص آيه 26 ).
از سـوى پنجم هواپرستى مانع عدالت و دادگرى است ، چنانكه در قرآن مى خوانيم : فلا تتبع الهوى ان تعدلواپيروى هوى مانع اجراى عدالت شما نگردد (نساء - 135).
بـالاخره اگر نظام آسمان و زمين بر محور هوى و هوس مردم بگردد فساد سرتاسر پهنه هـسـتـى را خواهد گرفت : و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السماوات و الارض و من فيهن : اگـر حـق از هـوى و هـوس آنـهـا پيروى كند آسمانها و زمين و تمام كسانى كه در آنها هستند فاسد ميشوند (مؤ منون آيه 71).
در روايـات اسلامى نيز تعبيرات تكان دهنده اى در اين زمينه به چشم مى خورد: در روايتى از على (عليه السلام ) مى خوانيم : الشقى من انخدع لهواه و غروره :
بدبخت كسى است كه فريب هوى و غرور خويش را بخورد.
در حـديـث ديـگـرى از هـمـان حـضـرت مـى خـوانـيـم كـه : هـواپـرسـتـى دشـمـن عقل است الهوى عدو العقل ).
و نـيـز مـى خوانيم : هواپرستى اساس تمام رنجها است (الهوى اس المحن ). و همان حضرت مـى فـرمـايـد: هـرگـز نـه ديـن بـا هـواپـرسـتـى جـمـع مـى شـود و نـه عقل (لا دين مع هوى ) و لا عقل مع هوى )
خـلاصـه آنـجـا كـه هـواپـرسـتـى اسـت نـه پـاى ديـن در مـيـان اسـت و نـه پـاى عـقـل ، در آنـجـا چيزى جز بدبختى و رنج و بلا نيست ، در آنجا جز بيچارگى و شقاوت و فساد نخواهد بود.
رويـدادهـاى زندگى ما و تجربيات تلخى كه در دوران عمر در مورد خويش و ديگران ديده ايم شاهد زنده تمام نكته هائى است كه در آيات و روايات فوق در زمينه هواپرستى وارد شده است
افرادى را مى بينيم كه چوب يك ساعت هواپرستى را تا آخر عمر مى خورند!. جوانانى را سـراغ داريم كه بر اثر پيروى از هوى چنان در دام اعتيادهاى خطرناك و انحرافات جنسى و اخلاقى گرفتار شده اند كه تبديل به موجودى زبون ، ناتوان و بى ارزش ‍ گرديده ، و تمام نيروها و سرمايه هاى خويش را از كف دادند. در تاريخ معاصر و گذشته به نام كسانى برخورد مى كنيم كه به خاطر هوا - پرستيشان هزاران و گاه ميليونها انسان بى گناه را به خاك و خون كشيده اند و نام ننگينشان تا ابد به زشتى برده مى شود.
ايـن اصـل اسـتـثـنا پذير نيست حتى دانشمندان و عابدان پرسابقه اى همچون بلعم باعورا بـر اثـر پـيـروى از هـواى نـفـس چـنـان از اوج عـظـمـت انـسـانـيـت سـقـوط كـردنـد كه قرآن مثل آنها را به سگ پليدى مى زند كه همواره پارس ميكند (آيه 176 سوره اعراف ).
بـنابراين جاى تعجب نيست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امير مؤ منان (عليه السلام ) مى فرمايند: خطرناكترين پرتگاهى كه بر سر راه سعادت شما قرار گرفته هـواپـرستى و آرزوهاى دور و دراز است چرا كه پيروى از هوى شما را از حق باز مى دارد و آرزوهاى دراز آخرت را به دست فراموشى مى سپارد (ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهـوى و طـول الامـل امـا اتـبـاع الهـوى فـيـصـد عـن الحـق و امـا طول الامل فينسى الاخرة )
تـعـبـيـراتى كه در نقطه مقابل يعنى ترك هوى پرستى در آيات و روايات وارد شده نيز عـمق اين مساله را از ديدگاه اسلام روشن مى سازد، تا آنجا كه كليد بهشت را ترس از خدا و مـبـارزه بـا هواى نفس مى شمرد: و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى : اما كسى كه از مقام پروردگار بترسد و نفس خويش را از هواپرستى نهى كند بهشت جايگاه او است (سوره نازعات آيه 40).
على مى فرمايد شجاعترين مردم كسى است كه بر هواى خويش پيروز شود (اشجع الناس من غلب هواه ).
در حـالات دوسـتـان حـق و اوليـاى پـروردگـار و عـلمـا و بـزرگـان داسـتـانـهـاى زيـادى نـقـل شـده كـه بـر اثـر تـرك هـواپـرسـتـى بـه مـقـامـات بـلنـدى نائل شدند كه از طرق عادى غير ممكن بود.
2 - چرا از چهارپايان گمراهتر؟!
در آيـات فـوق بـراى مـنعكس كردن اهميت مطلب ، نخست مى فرمايد: آنها كه معبودشان هواى نـفسشان است همچون چهارپايانند، بعد از آن ترقى كرده و اضافه مى كند: بلكه از آنها گمراهترند!
شـبيه اين تعبير در آيه 172 سوره اعراف نيز آمده است كه درباره دوزخيانى كه به حكم اسـتـفـاده نـكـردن از گوش و چشم و عقل خود، به چنان سرنوشتى گرفتار مى شوند، مى فرمايد: اولئك كالانعام بل هم اضل : آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر!
گـرچـه گـمـراهـتـر بـودن آنـهـا اجمالا روشن است ، ولى مفسران بحثهاى جالبى روى اين مساءله كرده اند كه با تحليل و اضافاتى مى توان چنين گفت :
1 - اگـر چـهارپايان چيزى نمى فهمند و گوش شنوا و چشم بينائى ندارند، دليلش عدم اسـتـعـداد آنـهـا اسـت ، امـا از آنها بيچارهتر انسانى است كه خميره همه سعادتها در وجود او نـهـفـته است و آنقدر خدا به او استعداد داده كه ميتواند نماينده و خليفه الله در زمين گردد، ولى كارش به جائى مى رسد كه تا سر حد يك چهارپا سقوط مى كند، تمام شايستگيهاى خـود را به هدر داده ، و از اوج مسجود بودن فرشتگان به حضيض نكبت بار شياطين سقوط مى كند، اين راستى دردناك است و گمراهى آشكار.
2 - چـهـارپـايـان تـقـريـبـا حـسـاب و كـتـابـى نـدارنـد و مـشـمـول مـجـازاتـهـاى الهـى نـيـسـتـنـد در حـالى كـه آدمـيـان گـمـراه بـايـد بـار تـمـام اعمال خود را بر دوش كشند و كيفر اعمال خويش را بى كم و كاست ببينند.
3 - چـهـارپـايـان بـراى انـسـانـها خدمات زيادى دارند و كارهاى مختلفى انجام مى دهند، اما انسانهاى طاغى و ياغى خدمتى كه نمى كنند هيچ ، هزاران بلا و مصيبت نيز مى آفرينند.
4 - چهارپايان خطرى براى كسى ندارند و اگر هم داشته باشند خطرشان محدود است اما اى واى از انـسـان بـى ايـمـان مـستكبر هوى پرست كه گاه آتش جنگى را روشن مى كند كه ميليونها نفر در آن خاكستر مى شوند.
5 - چـهـارپـايـان اگـر قـانـون و بـرنـامـه اى نـدارنـد، ولى مـسـيـرى كـه آفرينش را در شـكل غرائز براى آنان تعيين كرده است پيروى مى كنند و در همان خط حركت مى نمايند، اما انسان قلدر سركش ، نه قوانين تكوين را به رسميت مى شناسد و نه قوانين تشريع را و هوى و هوسهاى خود را حاكم بر همه چيز مى شمرد.
6 - چـهـارپـايان هرگز براى كارهاى خود توجيه گرى ندارند، اگر خلافى كنند خلاف است و اگر راه خود را بروند، كه مى روند، همانست كه هست اما يك انسان خود خواه خونخوار هوى پرست بسيار مى شود كه تمام جنايات خود را آنچنان توجيه مى كند كه گوئى دارد وظائف الهى و انسانى خويش را انجام مى دهد!
و بـه ايـن تـرتـيـب هـيـچ موجودى خطرناكتر و زيانبارتر از يك انسان هوى - پرست بى ايـمـان و سـركـش نـيـسـت ، و بـه هـمـيـن دليـل در آيـه 22 سـوره انفال عنوان شر الدواب (بدترين جنبندگان ) به او داده شده است ، و چه عنوان مناسبى ؟
آيه و ترجمه


اءلم تر إ لى ربك كيف مد الظل و لو شاء لجعله ساكنا ثم جعلنا الشمس عليه دليلا (45)
ثم قبضنه إ لينا قبضا يسيرا (46)
و هـو الذى جـعـل لكـم اليـل لبـاسـا و النـوم سـبـاتـا و جعل النهار نشورا (47)
و هو الذى أ رسل الريح بشرا بين يدى رحمته و أ نزلنا من السماء ماء طهورا (48)
لنحى به بلدة ميتا و نسقيه مما خلقنا أ نعما و أ ناسى كثيرا (49)
و لقد صرفنه بينهم ليذكروا فأ بى أ كثر الناس إ لا كفورا (50)




ترجمه :

45 -آيـا نـديـدى چـگـونـه پروردگارت سايه را گسترده ؟ و اگر مى خواست آنرا ساكن قرار مى داد، سپس خورشيد را بر وجود آن دليل قرار داديم .
46 - سپس آنرا آهسته جمع مى كنيم .
47 - او كسى است كه شب را براى شما لباس قرار داد و روز را مايه حركت و حيات !
48 - و او كـسـى اسـت كه بادها را بشارتگرانى پيش از رحمتش فرستاد و از آسمان آبى پاك كننده نازل كرديم .
49 - تـا بـه وسـيـله آن سـرزمـيـن مـرده را زنـده كـنـيـم ، و آنـرا بـراى نـوشيدن در اختيار مخلوقاتى كه آفريده ايم - چهارپايان و انسانهاى بسيار - بگذاريم .
50 - مـا ايـن آيـات را به صورتهاى گوناگون در ميان آنها قرار داديم تا متذكر شوند ولى بيشتر مردم جز انكار و كفر كارى نكردند.
تفسير:
حركت سايه ها!
در ايـن آيـات سـخـن از قـسـمـتـهـاى مـهمى از نعمتهاى الهى به عنوان بيان اسرار توحيد و خداشناسى است ، امورى كه انديشه در آنها ما را به خالقمان آشناتر و نزديكتر مى سازد و بـا تـوجـه بـه ايـنـكه در آيات گذشته گفتگوهاى فراوانى با مشركان بود پيوند و ارتباط اين آيات با گذشته روشن مى شود.
در ايـن آيـات سـخـن از نـعـمـت سـايـه هـا و سپس اثرات و بركات شب و خواب و استراحت و روشـنـائى روز و وزش بـادهـا و نـزول بـاران و زنـده شـدن زمـيـنهاى مرده و سيراب شدن چهارپايان و انسانها است .
نـخـسـت مى گويد: آيا نديدى چگونه پروردگارت سايه را گسترده است ؟ (الم تر الى ربك كيف مد الظل ).
و اگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد (سايه اى هميشگى و جاودانى ) (و لو شاء لجعله ساكنا).
بـدون شـك ايـن قـسـمـت از آيـه اشـاره اى است به اهميت نعمت سايه هاى گسترده و متحرك ، سـايـه هـائى كـه يـك نـواخـت بـاقـى نـمـى مـانـد بـلكـه در حـركـت اسـت و نقل مكان مى دهد، ولى در اينكه منظور از اين سايه كدام يك از سايه ها است در ميان مفسران
گـفـتگو است : جمعى مى گويند اين سايه كشيده و گسترده همان سايه اى است كه بعد از طلوع فجر و قبل از طلوع آفتاب بر زمين حكمفرما است و لذتبخش ترين سايه ها و ساعات هـمـان اسـت ، ايـن نـور كم رنگ و سايه گستر، از لحظه طلوع فجر شروع مى شود و به هنگام طلوع آفتاب روشنائى جايگزين آن مى گردد.
بـعـضى ديگر گفته اند منظور تمام سايه شب است كه از لحظه غروب شروع مى شود و به لحظه طلوع آفتاب منتهى مى گردد، زيرا مى دانيم شب در حقيقت سايه نيمكره زمين است كـه در بـرابـر آفـتـاب قـرار گـرفـتـه ، سـايـه اى اسـت مـخـروطـى كـه در طـرف مقابل در فضا گسترده مى شود و اين سايه مخروطى دائما در حركت است و با طلوع آفتاب در يـك مـنـطـقـه پـايـان مـى گـيـرد و در مـنـطـقـه ديـگـر تشكيل مى شود.
بـعـضـى نـيـز گفته اند منظور سايه اى است كه بعد از ظهر براى اجسام پيدا مى شود و تدريجا كشيده تر و گسترده تر مى گردد.
البته اگر جمله هاى بعد نبود ما از اين جمله معنى وسيعى مى فهميديم كه تمام سايه هاى گـسـتـرده را در بـرمـى گـرفـت ولى سـايـر قـرائنـى كـه بـه دنبال آن آمده نشان مى دهد كه تفسير اول از همه مناسبتر است .
زيـرا بـه دنـبـال آن مـى فـرمـايـد سـپـس خـورشـيـد را بـر وجـود ايـن سـايـه گـسـتـرده دليل قرار داديم (ثم جعلنا الشمس عليه دليلا).
اشـاره بـه ايـنـكـه اگر آفتاب نبود مفهوم سايه روشن نمى شد، اصولا سايه از پرتو آفـتـاب بـه وجـود مـى آيـد، زيـرا سايه معمولا به تاريكى كم رنگى گفته مى شود كه بـراى اشـيـاء پـيـدا مـى شـود و ايـن در صـورتـى اسـت كـه نـور بـه جـسـمـى كـه قابل عبور از آن نباشد بتابد و در طرف مقابل سايه آشكار شود، بنابراين نه فقط طبق قانون تعرف الاشياء باضدادها سايه را با نور بايد تشخيص داد بلكه وجود آن نيز از بركت نور است .
بعد مى فرمايد: سپس ما آن را آهسته جمع مى كنيم (ثم قبضناه الينا قبضا يسيرا).
مى دانيم هنگامى كه خورشيد طلوع مى كند تدريجا سايه ها برچيده مى شود تا به هنگام ظـهـر كـه در بعضى از مناطق سايه به كلى معدوم مى شود، زيرا آفتاب درست بالاى سر هـر مـوجـودى قـرار مـى گـيـرد و در ديـگـر مـنـاطـق بـه حـداقـل خـود مـى رسـد، و بـه ايـن ترتيب سايه ها نه يكدفعه ظاهر مى گردند، و نه يك دفـعـه بـرچـيـده مـى شـونـد، و ايـن خـود يـكى از حكمتهاى پروردگار است ، چرا كه اگر انـتقال از نور به ظلمت و بالعكس ناگهانى صورت مى گرفت براى همه موجودات زيان آور بود اما اين نظام تدريجى در اين حالت انتقالى چنان است كه بيشترين فائده را براى موجودات دارد بى آنكه ضررى داشته باشد.
تـعـبـير به يسيرا اشاره به جمع شدن تدريجى سايه است ، و يا اشاره به اينكه نظام ويژه نور و ظلمت در برابر قدرت پروردگار چيز ساده و آسانى است ، و كلمه الينا نيز تاكيد بر همين قدرت الهى است .
بـه هـر حـال جـاى تـرديد نيست همانگونه كه انسان در زندگى خود نياز به تابش نور دارد بـراى تـعـديـل و جـلوگـيرى از زمانهاى شدت نور، نياز به سايه دارد، تابش نور يكنواخت زندگى را مختل مى كند، همانگونه كه سايه يكنواخت و ساكن ، مرگبار است .
در صـورت اول هـمـه مـوجـودات زنـده مى سوزند و در صورت دوم همه منجمد مى شوند اين نظام متناوب نور و سايه است كه زندگى را براى انسان ممكن و گوارا ساخته .
لذا آيـات ديـگـر قـرآن وجـود شب و روز را به دنبال يكديگر از نعمتهاى بزرگ الهى مى شـمـرد، در يـكـجـا مـى فـرمـايـد: قـل ا رأ يـتـم ان جـعـل الله عـليـكـم الليل سرمدا الى يوم القيامة من اله غير الله ياتيكم بضياء ا فلا تسمعون : بگو
اگـر خداوند شب را براى شما جاويدان تا روز قيامت قرار مى داد كدام معبود غير الله بود كه شعاعى از نور براى شما بياورد آيا نمى شنويد (قصص - 71).
و بـلافـاصله مى افزايد: قل اراءيتم ان جعل الله عليكم النهار سرمدا الى يوم القيامة من اله غـيـر الله يـاتـيـكـم بـليل تسكنون فيه ا فلا تبصرون : بگو هر گاه خداوند روز را جاويدان تا روز قيامت قرار مى داد كدام معبود غير الله بود كه براى شما شبى آورد كه در آن آرام بگيريد، آيا نمى بينيد؟ (قصص - 72).
و بـه دنـبـال ايـن سـخن نتيجه گيرى مى كند كه اين از رحمت خدا است كه براى شما شب و روز قـرار داد كـه هـم در آن بـيـارامـيـد و بـيـاسـائيـد و هـم از فـضـل او بـراى تـحـصـيـل مـعـاش اسـتـفـاده كـنـيـد شـايـد شـكـرگزارى نمائيد و من رحمته جـعـل لكـم الليـل و النـهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون (قصص - 73).
و بـه هـمـيـن دليـل قـرآن يـكـى از نـعـمـتـهـاى بـهـشـتـى را ظـل مـمـدود (سـايـه گـسـتـرده ) مـى شـمـرد كـه نه نور خيره كننده و خستگى آور است و نه تاريكى وحشت آفرين .
بـعد از ذكر نعمت سايه ها، به شرح دو نعمت ديگر كه كاملا متناسب با آن است پرداخته و گـوشـه ديـگـرى از اسـرار نـظـام هستى را كه بيانگر وجود خدا است روشن مى سازد، مى فـرمـايـد او كـسـى اسـت كـه شـب را بـراى شـمـا لبـاس قـرار داد (و هـو الذى جعل لكم الليل لباسا).
چـه تـعـبير زيبا و جالبى شب را لباس قرار داد... اين پرده ظلمانى نه تنها انسانها كه تـمام موجودات روى زمين را در خود مستور مى سازد و آنها را همچون لباس ، محفوظ مى دارد و همچون پوششى كه انسان به هنگام خواب براى ايجاد تاريكى و استراحت از آن استفاده مى كند، او را در برمى گيرد.
بـعـد اشـاره بـه نـعـمـت خواب مى كند: او خواب را براى شما مايه راحت قرار داد (و النوم سباتا).
سـبـات در لغـت از مـاده سـبـت (بـر وزن وقـت ) بـه مـعـنى قطع نمودن است ، سپس به معنى تعطيل كردن كار به منظور استراحت آمده ، و اينكه روز شنبه را در لغت عرب يوم السبت مى نـامـنـد بـه خاطر آنست كه نامگذارى آن از برنامه يهود گرفته شده چرا كه روز شنبه ، روز تعطيلى آنها بود.
در حـقـيـقـت ايـن تعبير اشاره اى به تعطيل تمام فعاليتهاى جسمانى به هنگام خواب است ، زيـرا مـى دانـيـم در مـوقـع خـواب ، قـسـمـت مـهـمـى از كـارهـاى بـدن بـه كـلى تـعـطـيـل مـى شـونـد، و قسمت ديگر همچون كار قلب و دستگاه تنفس ، برنامه عادى خود را بسيار كم كرده و به صورت آرامتر ادامه مى دهند تا رفع خستگى و تجديد قوا شود.
خواب به موقع و به اندازه ، تجديد كننده تمام نيروهاى بدن است و نشاط آفرين و مايه قـدرت ، و بهترين وسيله براى آرامش ‍ اعصاب است به عكس ، قطع خواب مخصوصا براى يـك مـدت طـولانـى ، بـسـيـار زيـانـبـار و حـتـى مـرگ آفـريـن اسـت و بـه هـمـيـن دليـل يـكـى از مـهـمترين شكنجه ها براى شكنجه گران قطع برنامه خواب است كه مقاومت انسان را به سرعت در هم مى شكند.
در پايان آيه به نعمت روز اشاره كرده ، مى فرمايد: و خداوند روز را مايه حركت و حيات قرار داد (و جعل النهار نشورا).
واژه نـشـور در اصـل از نـشـر بـه مـعـنـى گـسـتـردن ، در مـقـابـل پـيـچـيـدن اسـت ايـن تـعـبير ممكن است اشاره به گسترش روح به هنگام بيدارى در سـراسـر بـدن بـاشـد كـه بـى شـباهت به زنده شدن بعد از مرگ نيست ، و يا اشاره به گسترش انسانها در صحنه اجتماع و حركت براى كارهاى مختلف زندگى در روى زمين .
در حـديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه همه روز صبحگاهان
ايـن جـمـله را مـى فـرمـود: الحـمـد لله الذى احـيـانـا بـعد ما اماتنا و اليه النشور: ستايش مـخـصـوص خـداوندى است كه ما را بعد از مرگ زنده كرد و حيات نوين بخشيد، و سرانجام به سوى او محشور خواهيم شد.
و بـراسـتـى روشـنـائى روز از نـظر روح و جسم انسان ، حركت آفرين است همانگونه كه تاريكى ، خواب آور و آرامبخش است .
در جـهـان طبيعت نيز به هنگام درخشش اولين اشعه خورشيد جنب و جوش عظيمى همه موجودات زنـده را فـرا مـى گـيـرد، رسـتـاخـيـزى در مـيـان آنـهـا بـر پـا مـى شـود و هـر يـك بـه دنـبـال برنامه خويش به حركت در مى آيند، و حتى گياهان نيز در برابر نور به سرعت تـنـفـس و تـغـذيـه و رشـد و نـمـو مـى كـنند، در حالى كه با غروب آفتاب گوئى شيپور خـامـوشـى در سـراسـر جـهان طبيعت زده مى شود، پرندگان به لانه ها باز مى گردند و مـوجـودات زنـده بـه اسـتـراحت و خواب مى پردازند، حتى گياهان در نوعى خواب فرو مى روند.
بعد از بيان اين مواهب عظيم كه از اساسى ترين پايه هاى زندگى انسانها است به موهبت بـسـيـار مهم ديگرى پرداخته مى فرمايد: او كسى است كه بادها را بشارتگرانى پيش از رحـمـتـش فـرسـتـاد، و از آسـمـان آبـى پـاك كـنـنـده نـازل كـرديـم (و هـو الذى ارسل الرياح بشرى بين يدى رحمته و انزلنا من السماء ماء طهورا).
نـقـش بادها به عنوان پيش قراولان نزول رحمت الهى بر كسى پوشيده نيست چرا كه اگر آنـهـا نـبـودند هرگز قطره بارانى بر سرزمين خشكى نمى باريد، درست است كه تابش آفتاب ، آب درياها را تبخير كرده به بالا مى فرستد و تراكم اين بخارها در قشر سرد بـالاى هـوا تـشـكـيـل ابـرهـاى باران زا مى دهد، ولى اگر بادها اين ابرهاى پر بار را از بالاى اقيانوسها به سوى زمينها خشك نرانند، بار ديگر ابرها
تبديل به باران مى گردد و در همان دريا فرو مى ريزد.
خلاصه وجود اين مبشران رحمت كه به طور دائم در سرتاسر زمين در حركتند سبب آبيارى خـشـكـيـهـاى روى زمـيـن و نـزول بـاران حـيـاتـبـخـش و تشكيل رودها و چشمه ها و چاههاى پر آب و پرورش انواع گياهان مى گردد.
هـمـيـشـه قسمتى از اين بادها كه در پيشاپيش توده هاى ابر در حركتند و آميخته با رطوبت مـلايـمـى هـسـتـنـد، نـسيم دل انگيزى ايجاد مى كنند كه از درون آن بوى باران به مشام مى رسد، اينان همچون بشارت دهنده اى هستند كه از قدوم مسافر عزيزى خبر مى دهند.
تـعـبـيـر بـه ريـاح (بادها) به صورت جمع شايد اشاره به انواع مختلف آنها باشد كه بعضى شمالى ، بعضى جنوبى بعضى از شرق به غرب ، و بعضى از غرب به شرق مى وزد، و طبعا سبب گسترش ابرها در كل مناطق روى زمين مى شود.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در ايـنجا ماء (آب ) توصيف به طهور شده است كه صيغه مبالغه از طـهـارت و پـاكـيزگى است ، و به خاطر همين معنى مفهوم آن پاك بودن و پاك كردن است ، يـعـنـى آب هـم ذاتـا پـاك اسـت و هـم اشـياء آلوده را پاك مى كند اما غير از آب ، بسيارى از اشياء پاكند، ولى هرگز نمى توانند آلوده اى را پاك كنند.
و بـه هـر حـال آب عـلاوه بر خاصيت حياتبخشى خاصيت فوق العاده مهم پاك كننده را دارد، اگر آب نبود در يك روز سر تا سر جسم و جان و زندگى ما كثيف و آلوده مى شد، گر چه آب مـعـمـولا مـيـكـرب كـش نـيـسـت ولى بـه خـاطـر خـاصـيـت حـلال بـودن فـوق العـاده اش انـواع مـيـكـربـهـا را مـى تـوانـد در خـود حـل كـنـد و بـشـويـد و از بـيـن ببرد، و از اين نظر كمك بسيار مؤ ثرى به سلامت انسان و مبارزه با انواع بيماريها
مى كند.
بـعـلاوه مـى دانـيـم پـاكـيـزه كـردن روح از آلودگـيـهـا بـه وسـيـله غسل و وضو نيز با آب انجام مى گيرد پس اين مايع حياتبخش هم پاك كننده روح است و هم جسم .
اما اين خاصيت پاك كننده بودن با تمام اهميتى كه دارد در درجه دوم قرار داده شده ، لذا در آيـه بـعد اضافه مى كند هدف ما از نزول باران اين است كه سرزمين مرده را به وسيله آن زنده كنيم (لنحيى به بلدة ميتا).
و نيز اين آب حياتبخش را براى نوشيدن در اختيار مخلوقانى كه آفريده ايم : چهارپايان و انسانهاى بسيار، بگذاريم (و نسقيه مما خلقنا انعاما و اناسى كثيرا).
در اينجا چند نكته قابل توجه است :
1 - در ايـن آيه سخن از چهارپايان و انسانهاى بسيار به ميان آمده هر چند تمام حيوانات و انسانها از آب باران استفاده مى كنند.
ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كه اشاره به بيابانگردان و چادرنشينانى كند كه مطلقا آبى در اخـتـيـار ندارند و به طور مستقيم از آب باران استفاده مى كنند، اين نعمت بزرگ براى آنها مـحـسـوسـتـر اسـت ، هـنـگـامـى كه قطعه ابرى در آسمان ظاهر مى شود، رگبارى مى زند و گـودالهـا پـر از آب زلال بـاران مـى شـود حـيـوانـاتشان سيراب و خودشان نيز از آن مى نوشند، جنبش حيات و زندگى را در وجود خود و چهارپايانشان به خوبى احساس مى كنند.
2 - جمله نسقيه از ماده اسقاء است ، و تفاوت آن با سقى ، چنانكه
راغب در مفردات و بعضى ديگر از مفسران گفته اند، اين است كه اسقاء به معنى آماده ساختن آب و در اخـتـيـار گـذاردن اسـت كه هر موقع انسان اراده كند از آن بنوشد، در حالى كه ماده سقى به معنى آن است كه ظرف آب را به دست كسى بدهند، تا بنوشد و به تعبير ديگر اسقاء معنى وسيعتر و گسترده ترى دارد.
3 - در ايـن آيه ، نخست سخن از زمينهاى مرده به ميان آمده ، بعد چهارپايان و بعد انسانها، ايـن تـعـبـيـر مـمـكـن اسـت بـه خـاطـر ايـن بـاشـد كه تا زمينها بوسيله باران زنده نشوند چـهـارپايان غذائى نخواهند داشت ، و تا چهارپايان جان نگيرند انسان نمى تواند از آنها تغذيه كند.
4 - مطرح كردن مساله حيات بخشى آب بعد از مساله پاكسازى ممكن است اشاره به ارتباط نـزديـك ايـن دو بـا هـم بـاشـد (دربـاره اثـرات حـيـاتـبخش آب به طور مشروح در جلد 13 ذيل آيه 30 سوره انبياء بحث كرده ايم ).
در آخـريـن آيـه مـورد بحث اشاره به قرآن كرده مى گويد: ما اين آيات را به صورتهاى گـونـاگـون و مـؤ ثـر در مـيـان آنـهـا قـرار داديـم تـا مـتـذكـر شـونـد و از آن بـه قدرت پـروردگـار پـى بـرنـد، امـا بـسـيارى از مردم جز انكار و كفر كارى در برابر آن نشان ندادند (و لقد صرفناه بينهم ليذكروا فابى اكثر الناس الا كفورا).
گر چه بسيارى از مفسران مانند مرحوم طبرسى و شيخ طوسى در تبيان و علامه طباطبائى در المـيـزان و بـعـضـى ديـگر، ضمير در جمله صرفناه را به باران بازگردانده اند كه مـفـهـومش چنين مى شود ما قطرات باران را در جهات مختلف روى زمين و مناطق گوناگون مى فـرسـتـيـم و آن را در مـيـان انسانها تقسيم مى كنيم تا متذكر اين نعمت بزرگ خدا بشوند، ولى حـق اين است كه اين ضمير به قرآن و آيات آن باز مى گردد چرا كه اين تعبير (به صورت فعل ماضى و مضارع ) در ده
مورد از قرآن مجيد آمده كه در 9 مورد صريحا به آيات قرآن و بيانات آن باز مى گردد، و در موارد متعددى جمله ليذكروا يا مانند آن ، پشت سر آن قرار گرفته ، بنابراين بسيار بعيد به نظر مى رسد كه در اين يك مورد، اين تعبير، مفهوم ديگرى داشته باشد.
اصـولا مـاده تـصـريـف كه به معنى تغيير دادن و دگرگون ساختن است تناسب چندانى با نـزول آب بـاران نـدارد در حـالى كـه بـا آيـات قـرآن كه در لباسهاى مختلف ، گاه به صـورت وعد و گاهى به صورت وعيد، گاه به صورت امر و گاهى به صورت نهى و گاه به صورت سرگذشت پيشينيان مى آيد مناسبتر است .
آيه و ترجمه


و لو شئنا لبعثنا فى كل قرية نذيرا (51)
فلا تطع الكفرين و جهدهم به جهادا كبيرا (52)
و هـو الذى مـرج البـحـريـن هـذا عـذب فـرات و هـذا مـلح أ جـاج و جعل بينهما برزخا و حجرا محجورا (53)
و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديرا (54)
و يعبدون من دون الله ما لا ينفعهم و لا يضرهم و كان الكافر على ربه ظهيرا (55)




ترجمه :

51 - و اگر مى خواستيم در هر شهر و ديارى پيامبرى مى فرستاديم .
52 - بنابراين از كافران اطاعت مكن و به وسيله قرآن با آنها جهاد بزرگى بنما.
53 - و او كـسـى اسـت كـه دو دريـا را در كـنار هم قرار داد يكى گوارا و شيرين و ديگرى شـور و تـلخ و در مـيـان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند (گوئى هر يك به ديگرى مى گويد) دور باش و نزديك نيا!
54 - او كـسـى اسـت كـه از آب انـسـانـى را آفـريـد او را نـسـب و سـبـب قـرار داد (و نسل او را از اين دو طريق گسترش داد) و پروردگار تو همواره قادر است .
55 - آنـهـا غـيـر از خـدا چـيـزهـائى را مـى پرستند كه نه به آنها سودى مى رساند و نه زيانى ، و كافران در برابر پروردگارشان (در طريق كفر) كمك كار يكديگرند.
تفسير:
دو درياى آب شيرين و شور در كنار هم
نـخـستين آيه مورد بحث اشاره به عظمت مقام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است مى فـرمـايـد: اگـر مـا مـى خـواسـتـيـم در هـر شهر و ديارى ، پيامبرى مى فرستاديم (اما چنين نـكـرديـم و مـسـئوليـت هـدايـت جـهـانـيان را بر دوش تو افكنديم ) (و لو شئنا لبعثنا فى كل قرية نذيرا).
در واقـع هـمـانگونه كه خداوند - طبق آيات گذشته - قدرت دارد دانه هاى باران حياتبخش را به تمام سرزمينهاى مرده بفرستد، اين توانائى را نيز دارد كه وحى و نبوت را در هر شـهـر و ديـارى بـر قـلب پـيـامبرى نازل كند، و براى هر امتى انذار كننده و بيم دهنده اى بـفـرسـتـد، امـا خـداونـد آنـچـه را شـايـسته تر است براى بندگان برمى گزيند، زيرا تـمـركـز نـبـوت در وجـود يـك فرد باعث وحدت و انسجام انسانها و جلوگيرى از هرگونه تفرقه و پراكندگى مى شود.
ايـن احـتـمـال نـيز وجود دارد كه بعضى از مشركان در كنار بهانه هاى ديگر اين بهانه را نـيـز داشـتند و مى گفتند آيا بهتر نبود خدا در هر شهر و آبادى ، پيامبرى مبعوث مى كرد؟ ولى قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گويد: خدا اگر مى خواست مى توانست چنين كند، اما قطعا صـلاح امـتـهـا و مـلتـهـا ايـن پـراكـنـدگـى نـبـودبـه هـر حال اين آيه هم دليلى است بر عظمت مقام پيامبر و هم لزوم وحدت رهبرى و هم سنگين بودن بار مسئوليت او.
به همين دليل در آيه بعد دو دستور مهم را كه دو برنامه اساسى پيامبران
را تشكيل مى دهد بيان مى كند، نخست روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى فرمايد: بنابراين از كافران اطاعت مكن (فلا تطع الكافرين ).
در هـيـچ قدم راه سازش با انحرافات آنها را پيش مگير كه سازشكارى با منحرفان ، آفت دعـوت بـه سـوى خـدا اسـت در بـرابـر آنها محكم بايست و به اصلاح آنها بكوش ، ولى مراقب باش ابدا تسليم هوسها و خرافات آنها نشوى .
و اما دستور دوم اينكه به وسيله قرآن با آنها جهاد بزرگى كن (و جاهدهم به جهادا كبيرا).
جـهـادى بـزرگ به عظمت رسالتت ، و به عظمت جهاد تمام پيامبران پيشين جهادى كه تمام ابـعـاد روح و فـكـر مـردم را در بـر گـيـرد و جـنـبـه هـاى مـادى و مـعـنـوى را شامل شود.
بـدون شـك مـنـظور از جهاد در اين مورد جهاد فكرى و فرهنگى و تبليغاتى است ، نه جهاد مـسـلحـانـه ، چـرا كـه ايـن سـوره مـكـى اسـت و مـى دانـيـم دسـتـور جـهـاد مـسـلحـانـه در مـكـه نازل نشده بود.
و بـه گـفـتـه مـرحـوم طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان ايـن آيـه دليل روشنى است بر اينكه جهاد فكرى و تبليغاتى در برابر وسوسه هاى گمراهان و دشـمـنـان حـق از بـزرگترين جهادها است ، و حتى ممكن است حديث معروف پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ): رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاكبر: ما از جهاد كوچك به سوى جـهـاد بـزرگ بـازگـشـتـيم اشاره به همين جهاد و عظمت كار دانشمندان و علما در تبليغ دين باشد.
ايـن تـعـبـيـر عـظمت مقام قرآن را نيز بازگو مى كند، چرا كه وسيله اى است براى اين جهاد كـبـيـر، و سـلاحـى اسـت بـرنـده ، كـه قـدرت بـيـان و استدلال و تاثير عميق و جاذبيتش مافوق تصور و قدرت انسانها است .
وسيله مؤ ثرى است به درخشندگى آفتاب و روشنائى روز، به آرامبخشى پرده هاى شب ، به حركت آفرينى بادها، به عظمت ابرها و به حياتبخشى قطره هاى
باران كه در آيات گذشته به آن اشاره رفته بود.
و پس از فاصله مختصرى ، باز به استدلال بر عظمت خداوند از طريق بيان نعمتهاى او در نـظـام آفـريـنـش مـى پـردازد، و بـه تـنـاسـب بـيـان نـزول قـطـرات حـيـاتـبـخـش بـاران كـه در آيات قبل گذشت اشاره به مخلوط نشدن آبهاى شـيـريـن و شـور كـرده مـى فـرمايد: او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد، يكى گوارا و شيرين و ديگرى شور و تلخ ، و در ميان آنها برزخى قرار داد، گوئى هر يك از آنها به ديگرى مى گويد: دور باش و نزديك شدن تو به من حرام است ! (و هو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات و هذه ملح اجاج و جعل بينهما برزخا و حجرا مهجورا).
مـرج از مـاده مـرج (بـر وزن فـلج ) بـه مـعـنـى مـخـلوط كـردن و يـا ارسـال و رهـا نـمودن است و در اينجا به معنى در كنار هم قرار گرفتن آب شيرين و شور است .
عذب به معنى گوارا و پاكيزه و خنك ، و فرات به معنى خوش طعم و خوشگوار است ، ملح بـه مـعـنـى شـور، و اجـاج بـه مـعـنـى تـلخ و گـرم اسـت (بـنـابـرايـن مـلح و اجـاج نـقطه مقابل عذب و فرات است ).
برزخ به معنى حجاب و حائل ميان دو چيز است .
و جمله حجرا مهجورا چنانكه سابقا هم (ذيل آيه 22 همين سوره ) اشاره كرديم جمله اى بوده است كه در ميان عرب به هنگامى كه با كسى روبرو مى شدند و از او وحشت داشتند براى گرفتن امان ، اين جمله را مى گفتند، يعنى ما را معاف و در امان داريد و از ما دور باشيد.
بـه هـر حـال ايـن آيـه يـكـى ديـگـر از مـظـاهـر شـگفت انگيز قدرت پروردگار را در جهان آفـريـنـش تـرسـيـم مـى كـنـد كـه چـگـونـه يـك حـجـاب نـامـرئى ، و حائل ناپيدا
در ميان درياى شور و شيرين قرار مى گيرد و اجازه نمى دهد آنها با هم آميخته شوند.
البـتـه امـروز مـا اين را مى دانيم كه اين حجاب نامرئى همان تفاوت درجه غلظت آب شور و شيرين و به اصطلاح تفاوت وزن مخصوص آنها است كه سبب مى شود تا مدت مديدى به هم نياميزند.
گـر چـه جـمـعـى از مـفـسـران بـراى پيدا كردن چنين دو دريائى در روى كره زمين به زحمت افـتـاده انـد كـه در كـجـا دريـاى آب شـيرين در كنار آب شور قرار گرفته و مخلوط نمى شـود، ولى ايـن مشكل نيز براى ما حل شده است ، زيرا مى دانيم تمام رودخانه هاى عظيم آب شـيـريـن كـه بـه دريـاهـا مـى ريـزنـد در كـنـار سـاحـل ، دريـائى از آب شـيـريـن تـشـكـيل مى دهند و آبهاى شور را به عقب مى رانند و تا مدت زيادى اين وضع ادامه دارد، و بـه خـاطـر تـفـاوت درجـه غـلظـت آنـهـا از آمـيخته شدن با يكديگر ابا دارند، و هر يك به ديگرى حجرا مهجورا مى گويد!
جـالب ايـنكه بر اثر جزر و مد آب درياها كه در شبانه روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه صورت مى گيرد سطح آب دريا به مقدار زيادى بالا و پائين مى رود، اين آبهاى شيرين كـه دريـائى را تشكيل داده اند در مصب همان رودخانه ها و نقاط اطراف آن در خشكى پيش مى رونـد و انـسـانـهـا از زمـانـهـاى قـديـم از اين موضوع استفاده كرده ، نهرهاى زيادى در اين گـونـه مـنـاطـق دريـا كـنده اند و زمينهاى فراوانى را زير كشت درختان برده اند كه وسيله آبـيـارى آنـهـا هـمـيـن آب شـيـرين است كه به وسيله جزر و مد بر مناطق وسيع گسترش مى يابد.
هم اكنون در جنوب ايران شايد مليونها نخل وجود دارد كه ما قسمتى از آنرا از نزديك مشاهده كـرده ايـم كـه تـنـهـا بـا هـمـيـن وسـيـله آبـيـارى مـى شـونـد، و در فـاصـله زيـادى از سـاحـل دريـا قرار گرفته اند، در سالهائى كه بارندگى كم و آب رودخانه هاى عظيمى كـه بـه دريـا مى ريزد تقليل پيدا كند گاهى آب شور غلبه مى كند كه مردم كشاورز اين سامان از آن سخت نگران مى شوند زيرا به زراعت آنها لطمه مى زند.
ولى معمولا چنين نيست و اين آب عذب و فرات كه در كنار آن آب ملح و اجاج قرار گرفته ، به آن آميخته نمى شود، سرمايه بزرگى براى آنها محسوب مى شود.
نـاگـفـتـه پـيـدا اسـت وجـود عـلل طـبـيـعـى در ايـنـگـونـه مـسـائل هـرگـز از ارزش آنـهـا نـمـى كـاهـد مـگـر طـبـيـعـت چـيـسـت ؟ جـز فعل خدا و اراده و مشيت پروردگار است كه اين خواص را به اين موجودات داده ؟!
جـالب ايـنـكـه هـنـگـامـى كـه انـسان با هواپيما از اين مناطق مى گذرد، منظره اين دو آب كه رنگهاى متفاوتى دارند و با هم آميخته نمى شوند به خوبى نمايان است كه انسان را به ياد اين نكته قرآنى مى اندازد.
ضـمـنـا قـرار گـرفـتـن ايـن آيـه در مـيـان آيات مربوط به كفر و ايمان ممكن است اشاره و تـشـبـيـهـى در ايـن امـر نـيز باشد كه گاهى در يك جامعه ، در يك شهر، و گاه حتى در يك خـانه افرادى با ايمان كه همچون آب عذب و فراتند در كنار افراد بى ايمان كه همچون آب مـلح و اجـاجـنـد، بـا دو طـرز تـفـكـر، دو نـوع عـقـيـده ، و دو نـوع عمل پاك و ناپاك ، قرار مى گيرند، بى آنكه بهم آميخته شوند.
در آيـه بـعد به مناسبت بحث نزول باران و همچنين درياهاى آب شور و شيرين كه در كنار هـم قـرار مـى گيرند سخن از آفرينش ‍ انسان از آب به ميان آورده مى گويد: او كسى است كه از آب انسانى را آفريد (و هو الذى خلق من الماء بشرا).
و بـه راسـتـى صـورتـگـرى كـردن در آب و چـنـيـن نـقـش بـديـعـى را بـر آب زدن دليـل بـر نـهـايـت قـدرت پـروردگـار اسـت ، در حـقـيقت در آيات گذشته سخن از پرورش گـيـاهـان بـه وسـيله باران در ميان بود و در اينجا سخن از مرحله عاليترى يعنى آفرينش انسان از آب در ميان است .
در اينكه منظور از آب در اينجا كدام آب است در ميان مفسران گفتگو است :
جـمـعى معتقدند منظور از بشر نخستين انسان يعنى آدم (عليه السلام ) است چرا كه آفرينش او از طـيـن يـعنى معجونى از آب و خاك بود، بعلاوه طبق بعضى از روايات اسلامى نخستين موجودى كه خدا آفريد آب بود و انسان را از آن آب آفريد. نكره بودن بشرا (انسانى را) گواه اين معنى است .
امـا جـمـعـى ديـگـر مـعـتـقـدنـد كـه مـنـظـور از مـاء آب نـطفه است كه همه انسانها به قدرت پـروردگـار تـوسـط آن بـه وجـود مى آيند، و با آميزش نطفه مرد اسپر كه در آب شناور اسـت بـا اوول نـطـفـه زن ، نـخـسـتـيـن جـوانـه حـيـات انـسـان يـعـنـى اوليـن سلول زنده آدمى به وجود مى آيد.
اگـر انـسـان مـراحل انعقاد نطفه را از آغاز تا پايان دوران جنينى تحت بررسى و مطالعه دقـيـق قـرار دهـد آنـقـدر آيـات عـظمت حق و قدرت آفريدگار را در آن مشاهده مى كند كه به تنهائى براى شناخت ذات پاك او كافى است .
گـواه ايـن تـفـسـير جمله اى است كه در ذيل آيه آمده و شرح آن را خواهيم داد (فجعله نسبا و صهرا).
از ايـن گـذشـتـه بـدون شـك بـيـشـتـريـن قـسـمـت وجـود انـسـان را آب تشكيل مى دهد به طورى كه مى توان گفت ماده اصلى وجود هر انسانى آب است ، و به همين دليـل مـقـاومـت انـسـان در بـرابـر كمبود آب بسيار كم است ، در حالى كه انسان در برابر كمبود مواد غذائى مى تواند روزها و هفته ها مقاومت كند.
البـتـه اين احتمال نيز وجود دارد كه همه اين معانى در مفهوم آيه جمع باشد يعنى هم بشر نـخـسـتـيـن از آب آفـريـده شده ، و هم پيدايش تمام افراد انسان از آب نطفه است ، و هم آب مـهـمـتـريـن مـاده ساختمان بدن انسان را تشكيل مى دهد، آبى كه از ساده ترين موجودات اين جهان محسوب مى شود چگونه مبدء پيدايش چنين
خلق شگرفى شده است ؟! اين دليل روشن قدرت او است .
بـه دنـبال آفرينش انسان ، سخن از گسترش نسلها به ميان آورده ، مى گويد: خداوند اين انسان را از دو شاخه گسترش داد: شاخه نسب و صهر (فجعله نسبا و صهرا).
مـنـظـور از نسب پيوندى است كه در ميان انسانها از طريق زاد و ولد به وجود مى آيد، مانند ارتـبـاط پـدر و فـرزنـد يـا بـرادران بـه يـكـديـگـر، امـا مـنـظـور از صـهـر كـه در اصـل بـه مـعـنـى دامـاد اسـت ، پـيوندهائى است كه از اين طريق ميان دو طايفه بر قرار مى شود، مانند پيوند انسان با نزديكان همسرش ، و اين دو، همان چيزى است كه فقهاء در مباحث نكاح از آن تعبير به نسب و سبب مى كنند.
در قرآن مجيد در سوره نساء به هفت مورد از محارم كه از طريق نسب به وجود مى آيند اشاره شـده (مـادر، دختر، خواهر، عمه ، خاله ، دختر برادر و دختر خواهر) و به چهار مورد از موارد سبب و صهر (دختر همسر، مادر همسر همسر فرزند، و همسر پدر).
البـتـه در تـفـسـيـر ايـن جـمـله نـظـرات ديگرى از سوى مفسران اظهار شده اما آنچه گفتيم روشنتر و قويتر از همه است .
از جمله اينكه : جمعى نسب را به معنى فرزندان پسر، و صهر را به معنى فرزندان دختر دانسته اند، چرا كه پيوندهاى نسبى روى پدران حساب مى شود، نه روى مادران .
ولى بـه طـورى كـه در تـفـسـيـر نـمـونـه جـلد 2 ذيـل آيـه 61 سـوره آل عـمـران مـشـروحـا گـفـتـه ايـم ايـن يـك اشـتـبـاه بـزرگ اسـت كـه از سـنـتـهـاى دوران قـبـل از اسـلام سرچشمه گرفته است كه نسب را تنها از طريق پدر مى دانستند، و مادر هيچ نـقـشـى نـداشـت ، در حـالى كه در فقه اسلامى و در ميان همه دانشمندان اسلام مسلم است كه احكام محرم بودن نسبى هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر است (براى توضيح بيشتر
به تفسير نمونه جلد 2 صفحه 437 مراجعه فرمائيد).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه حـديـث مـعـروفـى در ايـنـجـا داريـم كـه در كـتـب شـيـعـه و اهـل تـسـنـن نـقل شده است ، طبق اين حديث آيه فوق درباره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) و عـلى (عـليـه السـلام ) نـازل شـده ، چـرا پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دخـتـرش فـاطـمـه (عـليـهـاالسـلام ) را بـه هـمسرى على (عليه السلام ) در آورد و به اين تـرتـيـب عـلى (عـليـه السلام ) هم پسر عموى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و هم همسر دخترش بود، و اين است معنى نسبا و صهرا.
اما همانگونه كه بارها گفته ايم اين گونه روايات بيان مصداقهاى روشن است و مانع از عـمـومـيـت مفهوم آيه نيست ، آيه هرگونه پيوندى را كه از طريق نسب و دامادى به وجود مى آيـد شـامـل مـى شـود كـه يكى از مصداقهاى روشنش پيوند على (عليه السلام ) با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دو جهت بود.
در پـايـان آيـه بـه عـنـوان تـاكيد بر مسائل گذشته مى فرمايد: پروردگار تو همواره قادر بوده و هست (و كان ربك قديرا).
سـرانـجـام در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ، انـحـراف مـشـركـان را از اصل توحيد، از طريق مقايسه قدرت بتها با قدرت پروردگار كه نمونه هاى آن در آيات قـبـل گـذشـت روشن مى سازد، مى گويد آنها معبودهائى جز خدا مى پرستند كه نه سودى به آنها مى رساند و نه زيانى (و يعبدون من دون الله ما لا ينفعهم و لا يضرهم ).
مـسـلم اسـت تـنـهـا وجـود سـود و زيـان نمى تواند معيار پرستش باشد، ولى قرآن با اين تـعـبـيـر بـيـانـگر اين نكته است كه آنها هيچ بهانه اى براى اين پرستش ندارند چرا كه بتها موجوداتى هستند كاملا بى خاصيت و فاقد هرگونه ارزش و تاثير مثبت يا منفى .
و در پايان آيه اضافه مى كند: كافران در برابر پروردگارشان (در طريق
كفر) به يكديگر كمك مى كنند (و كان الكافر على ربه ظهيرا).
آنـهـا در مـسـيـر انـحـرافـيشان تنها نيستند، و بطور قاطعى يكديگر را تقويت مى نمايند، نـيـروهـائى را كـه مـى بـايست در مسير الله بسيج كنند، بر ضد آئين خدا و پيامبرش و مؤ منان راستين بسيج مى نمايند.
و اگـر مـى بـيـنـيـم بـعـضـى از مـفـسـران ، كـافـر را در ايـنـجـا مـنـحـصـرا بـه ابـو جـهـل تـفـسـيـر كـرده انـد از بـاب ذكر مصداق واضح است ، و گرنه كافر در همه جا معنى وسيعى دارد كه همه كفار را شامل مى شود.
نكته ها:
1 - وحدت رهبرى
در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بحث اين سخن پروردگار را خوانديم كه اگر مى خواستيم در هر شهر و ديارى ، پيامبرى انذار كننده مبعوث مى كرديم ولى چنين نكرديم .
ايـن مسلما به خاطر آنست كه پيامبران رهبران امتها هستند و مى دانيم تفرقه در مساله رهبرى مـوجـب تضعيف هر امت و ملت است ، مخصوصا در آنجا كه سخن از خاتميت در ميان است و بايد رهبرى تا پايان جهان تداوم يابد اهميت تمركز و وحدت آشكارتر مى شود.
رهـبـر واحد مى تواند تمام نيروها را متحد سازد، و به آنها انسجام و وحدت برنامه دهد، و در حـقـيـقـت مـسـاله وحـدت رهبرى ، انعكاسى است از حقيقت توحيد در اجتماع انسانى كه نقطه مقابل آن يكنوع شرك و تفرقه و نفاق است .
و اگـر در آيـه 24 سـوره فاطر مى خوانيم و ان من امة الا خلا فيها نذير: هر امتى پيامبرى انـذار كننده داشته هيچ گونه منافاتى با بحث فوق ندارد، زيرا سخن از امت است ، نه از اهل هر شهر و هر ديار.
از مـقـام پـيـامـبـران كـه بـگـذريـم در رده هـاى پـائيـنـتـر رهـبـرى نـيـز هـمـيـن اصل
حـاكـم اسـت ، و مـلتـهـائى كـه از نظر رهبرى گرفتار تجزيه شده اند علاوه بر ضعف و زبونى به تجزيه در ساير شئونشان انجاميده است .
2 - قرآن وسيله جهاد كبير
جـهـاد كـبير تعبير گويائى است از اهميت برنامه يك مبارزه سازنده الهى . جالب اينكه در آيـات فـوق ، ايـن عـنـوان بـه قـرآن داده شـده اسـت ، و يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر بـه عمل كسانى كه به وسيله قرآن با كژيها و انحرافات و آلودگيها مبارزه مى كنند.
ايـن تـعـبـيـر از يـكـسو اهميت مبارزات منطقى و عقيدتى را روشن مى سازد، و از سوى ديگر عظمت مقام قرآن را.
در بـعـضـى از روايـات آمـده اسـت كـه ابـو سـفـيـان و ابـو جـهـل و بـعضى ديگر از سران شرك شبى از شبها جداگانه براى شنيدن آيات قرآن به طـور مـخـفـيـانـه ، هـنـگـامـى كـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـشـغـول نـمـاز بـود آمـدنـد و هـر يك بدون اينكه ديگرى بداند در محلى پنهان شده آن شب مدتى طولانى آيات قرآن را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدند، هنگامى كه پـراكـنـده شـدنـد سـفـيـده صـبـح دمـيده بود، و اتفاقا به هنگام بازگشت از يك راه آمدند و سـرشـان فـاش شـد و بـه سـرزنـش هـمـديـگر پرداختند و تاكيد كردند چنين كارى نبايد تـكـرار شـود، چرا كه اگر بعضى از جاهلان اين صحنه را ببينند باعث شك و ترديدشان خواهد شد!
ولى در شـب دوم هـمـيـن بـرنـامـه تكرار شد و باز به هنگام بازگشت با يكديگر روبرو شـدنـد و نـاراحـت و نـگـران گـشـتـنـد و هـمـان سـخـنـان قبل را تكرار و تاكيد نمودند.
شـب سـوم نـيـز هـمـان بـرنامه تجديد شد و به هنگامى كه يكديگر را ديدند گفتند: ما از اينجا نبايد حركت كنيم تا عهد و پيمان ببنديم كه ديگر اين كار
تكرار نشود، عهد و پيمان بستند و از هم جدا شدند.
فـردا صـبح يكى از مشركان به نام اخنس بن شريق عصاى خود را برگرفت و به سوى خانه ابو سفيان آمد، و به او گفت بگو ببينم : عقيده تو درباره آنچه از محمد (صلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) شنيدى چيست ؟ ابوسفيان گفت : به خدا قسم مطالبى شنيدم كه معناى آن را به خوبى درك كردم ولى مسائلى را هم شنيدم كه معنا و مراد آن را نفهميدم !.
اخـنـس از نـزد ابـوسـفـيـان بـيـرون آمـد، و بـه سـراغ خـانـه ابـو جهل رفت و به او گفت : تو درباره آنچه از محمد شنيدى چه مى گوئى ؟!
ابـوجـهل گفت : چه شنيدم ؟ مطلب اين است كه ما و فرزندان ابو عبد مناف در افتخارات با هم رقابت داريم ، آنها گرسنگان را اطعام كردند ما هم كرديم ، بى مركبان را مركب دادند، مـا هـم داديـم بـخشيدند و انفاق كردند، ما هم كرديم ، و دوش به دوش هم جلو مى آمديم ، اما آنـهـا ادعـا كردند كه از ما پيامبرى برخاسته كه وحى آسمانى به او مى رسد، ما چگونه مى توانيم در اين امر با آنها رقابت كنيم .
حـال كه چنين است به خدا سوگند به او ايمان نمى آوريم و هرگز او را تصديق نخواهيم كرد!
اخنس برخاست و او را ترك گفت .
آرى جاذبه قرآن آنها را شبهاى متوالى به سوى خود مى كشاند و تا سفيده صبح غرق اين جاذبه الهى بودند، ولى خود خواهى و تعصب و حفظ منافع مادى آنچنان بر آنها مسلط بود كه مانع از پذيرش حق مى شد.
بـدون تـرديـد ايـن نـور الهـى ، اين قدرت را دارد كه هر قلب آماده اى را هر جا باشد به سـوى خـود جـذب كـنـد و بـه همين دليل در آيات مورد بحث ، قرآن وسيله جهاد كبير معرفى شده است .
آيه و ترجمه


و ما أ رسلنك إ لا مبشرا و نذيرا (56)
قل ما أ سلكم عليه من أ جر إ لا من شاء أ ن يتخذ إ لى ربه سبيلا (57)
و توكل على الحى الذى لا يموت و سبح بحمده و كفى به بذنوب عباده خبيرا (58)
الذى خـلق السـمـوت و الا رض و مـا بـيـنهما فى ستة أ يام ثم استوى على العرش الرحمن فسل به خبيرا (59)




ترجمه :

56 - ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده نفرستاديم .
57 - بگو من در برابر ابلاغ اين آئين هيچگونه پاداشى از شما مطالبه نمى كنم ، تنها پاداش من اين است كه كسانى بخواهند راهى به سوى پروردگارشان برگزينند.
58 - و تـوكل بر خداوندى كن كه هرگز نمى ميرد، و تسبيح و حمد او به جاى آور، و همين بس كه او از گناهان بندگانش آگاه است .
59 - او خدائى است كه آسمانها و زمين و آنچه را در ميان ايندو است در شش روز (شش دوران ) آفريد، سپس بر عرش قدرت قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت ) او خداوند رحمن است از او بخواه كه از همه چيز آگاه است .
تفسير:
پاداش من هدايت شماست !
از آنـجـا كـه در آيـات گذشته سخن از اصرار بت پرستان بر پرستش بتهائى بود كه مطلقا سود و زيانى ندارند در نخستين آيات مورد بحث اشاره به وظيفه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر اين متعصبان لجوج كرده مى گويد: ما تو را جز به عنوان
بشارت دهنده و انذار كننده نفرستاديم (و ما ارسلناك الا مبشرا و نذيرا).
اگـر آنـهـا دعوت تو را نپذيرفتند ايرادى بر تو نيست ، تو وظيفه خود را كه بشارت و انذار است انجام دادى ، و دلهاى آماده را به سوى خدا دعوت كردى .
ايـن سـخـن هم وظيفه پيامبر را مشخص مى كند و هم تسلى خاطرى براى او است ، و هم نوعى تهديد و بى اعتنائى به اين گروه گمراه مى باشد.
سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه به آنها بگو من از شما در برابر اين قرآن و ابلاغ اين آئين آسمانى هيچ گونه اجر و پاداشى مطالبه نمى كنم (قل ما اسالكم عليه من اجر).
بعد اضافه مى كند: تنها اجرى كه من مى خواهم اين است كه مردم بخواهند راهى به سوى پروردگارشان برگزينند (الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا).
يـعـنى تنها اجر و پاداش من هدايت شما است ، آنهم از روى اراده و اختيار نه اكراه و اجبار، و ايـن تـعـبـيـر جـالبـى است كه نهايت لطف و محبت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نـسبت به پيروانش روشن مى سازد، چرا كه اجر و مزد خود را سعادت و خوشبختى آنان مى شمرد.
بـديـهـى اسـت هـدايـت امت اجر معنوى فوق العاده اى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) دارد چـرا كـه الدال على الخير كفاعله : هر كس راهنماى كار خيرى باشد همچون رهرو آن راه است .
در تفسير اين آيه احتمالات ديگرى نيز داده اند، از جمله :
جـمـعـى از مـفـسرين معتقدند كه معنى آيه چنين است : من از شما هيچگونه پاداشى نمى خواهم مـگـر ايـنـكـه خـود بـخـواهـيـد امـوالى در راه خـدا به نيازمندان انفاق كنيد كه آن بسته به ميل خود شما است .
ولى تفسير اول بسيار نزديكتر به معنى آيه است .
از آنـچـه در بـالا گـفتيم روشن شد كه ضمير در عليه به قرآن و تبليغ آئين اسلام باز مى گردد چرا كه سخن از عدم مطالبه اجر و پاداش در برابر اين دعوت است .
ايـن جـمـله عـلاوه بـر ايـنـكـه بـهـانـه هـاى مـشـركـان را قـطـع مى كند، روشن مى سازد كه قبول اين دعوت الهى بسيار سهل و ساده و آسان و براى همه كس بدون هيچ زحمت و هزينه اى امكان پذير است .
و ايـن خـود گـواهـى اسـت بر صدق دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پاكى فـكـر و بـرنـامـه او چـرا كـه مـدعـيان دروغين حتما براى اجر و پاداشى خواه مستقيم يا غير مستقيم دست به اين كار مى زنند.
آيـه بـعـد تـكـيـه گـاه اصـلى پـيـامـبـر را روشـن مـى سـازد و مـى فـرمـايـد: تـوكـل بـر خـداونـدى كـن كـه زنـده اسـت و هـرگـز نـمـى مـيـرد (و توكل على الحى الذى لا يموت ).
و بـا داشـتـن تـكـيـه گاه و پناهگاه و سرپرستى كه هميشه زنده است و هميشه زنده خواهد بود نه نيازى به اجر و پاداش آنها دارى ، و نه وحشتى از ضرر و زيان و توطئه آنان .
و اكنون كه چنين است تسبيح و حمد او بجا آور از نقصها منزه بشمر، و در
برابر همه كمالات او را ستايش كن (و سبح بحمده ).
در حـقـيـقـت ايـن جـمـله را مـى تـوان بـه مـنـزله تـعـليـل بـر جـمـله قـبـل دانـسـت ، زيـرا هـنـگـامـى كـه او از هـر عـيـب و نـقـص پـاك و بـه هـر كـمـال و حـسـنـى آراسـتـه اسـت ، چـنـيـن كـسـى شـايـسـتـه توكل مى باشد.
سـپس اضافه مى كند: از كارشكنى و توطئه هاى دشمنان نگران مباش همين بس كه خداوند از گـنـاهـان بـنـدگـانـش آگاه است و به موقع حساب آنها را مى رسد (و كفى به بذنوب عباده خبيرا).
آيـه بـعـد بـيان قدرت پروردگار در پهنه جهان هستى است و توصيف ديگرى است از اين تكيه گاه مطمئن ، مى فرمايد: او كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است در شش روز (شش دوران ) آفريد (الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام ).
سـپـس بر عرش قدرت قرار گرفت ، و به تدبير عالم پرداخت (ثم استوى على العرش ).
كـسـى كـه داراى اين قدرت وسيع است مى تواند متوكلان بر خود را در برابر هر خطر و حادثه اى حفظ كند، كه هم آفرينش جهان به وسيله او بوده و هم اداره و رهبرى و تدبير آن در اختيار ذات پاك او است .
ضـمـنـا آفـريـنـش جهان به صورت تدريجى اشاره اى به اين واقعيت است كه خدا در هيچ كارى عجله ندارد، اگر دشمنان تو را سريعا مجازات نمى كند براى همين است كه به آنها مـيـدان و مـهـلت مـى دهـد تـا بـه اصلاح خويش بپردازند، بعلاوه كسى عجله مى كند كه از فـوت فـرصـت ، خـوف دارد، و ايـن دربـاره خـداونـد قـادر متعال متصور نيست .
درباره آفرينش جهان هستى در شش روز و اين كه روز در اين گونه
مـوارد بـه مـعـنـى دوران اسـت ، دورانـى كـه مـمـكـن اسـت مـيـليـونـهـا و يـا مـيـليـاردهـا سـال طـول بـكشد، و شواهد اين معنى از ادبيات عرب ، و ادبيات زبانهاى ديگر، به طور مشروح در جلد ششم تفسير نمونه آيه 54 سوره اعراف (صفحه 200 به بعد) بحث كرده ايم ، و اين دورانهاى ششگانه را نيز مشخص نموده ايم .
و نيز معنى عرش و جمله استوى على العرش در همانجا آمده است .
و در پايان آيه اضافه مى كند او خداوند رحمان است (الرحمن ).
كـسـى كـه رحمت عامش همه موجودات را در برگرفته ، و مطيع و عاصى و مؤ من و كافر از خوان نعمت بى دريغش بهره مى گيرند.
اكـنـون كـه خـدائى دارى بـخشنده و قادر و توانا اگر چيزى مى خواهى از او بخواه كه از خواست همه بندگانش آگاه است (فاسئل به خبيرا).
در حـقيقت اين جمله نتيجه مجموع بحثهاى گذشته است كه مى گويد به آنها اعلام كن كه من از شما پاداش نمى خواهم و بر خدائى توكل كن كه جامع اينهمه صفات است ، هم قادر است ، هم رحمن ، هم خبير است و هم آگاه ، حال كه چنين است هر چه مى خواهى از او بخواه .
مـفـسـران در تـفـسـيـر ايـن جـمـله بـيـانـات ديـگـرى دارنـد و غـالبـا سـؤ ال را در ايـنـجـا به معنى پرسش كرده اند (نه تقاضا) و گفته اند مفهوم جمله اين است كه اگر مى خواهى درباره آفرينش هستى و قدرت پروردگاركنى از خود او به پرس كه از همه چيز با خبر است .
بـعـضـى علاوه بر اين كه سؤ ال را به پرسش تفسير كرده اند گفته اند منظور از خبير جبرئيل و يا پيامبر است يعنى صفات خدا را از آنها بپرس .
البـتـه تـفـسـيـر اخـيـر بـسـيـار بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد، و تـفـسـيـر قـبل از آن نيز چندان متناسب با آيات گذشته نيست و آنچه در معنى آيه گفتيم كه منظور از سؤ ال تقاضا
و درخواست از خدا است نزديكتر به نظر مى رسد.
نكته ها:
1 - اجر رسالت
در بـسـيـارى از آيـات قرآن مى خوانيم كه پيامبران الهى با صراحت اين حقيقت را بيان مى كـردنـد كـه مـا هـيـچ اجـر و پـاداشـى از هـيچ كس نمى طلبيم بلكه اجر ما تنها بر خداوند بزرگ است
آيات 109 و 127 و 145 و 164 و 180 سوره شعراء، همچنين آيات 29 و 51 سوره هود، و آيـه 72 سـوره يـونـس ، و 47 سبا، بر اين معنى دلالت دارد بدون شك اين عدم مطالبه اجـر هـر گـونـه اتـهـامـى را از پيامبران راستين دفع مى كند بعلاوه مى توانند با آزادى كـامـل به كار خود ادامه دهند و قفل و بندهائى كه بر اثر رابطه مادى ممكن است بر زبان آنها گذاشته شود از بين مى رود.
اما جالب اينكه در مورد پيامبر اسلام سه تعبير مختلف ديده مى شود:
1 - تـعـبـيـرى كه در آيات فوق آمده كه مى گويد: اجر و پاداش من تنها اين است كه شما هدايت شويد! اين تعبيرى است فوق العاده پر معنى و جذاب .
2 - تـعـبـيـرى كـه در آيـه 23 سـوره شـورى آمـده اسـت قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى : من از شما پاداشى نمى طلبم جز دوستى بستگانم !
3 - تـعـبـيـرى كـه در آيـه 47 سـوره سـبـا آمـده اسـت (قـل مـا سـئلتـكـم مـن اجـر فـهـو لكـم ان اجـرى الا على الله ): بگو پاداشى را كه از شما خواستم تنها به سود شما است اجر و پاداش من تنها بر خداوند مى باشد.
از ضـمـيـمـه كـردن ايـن سـه تـعبير بهم چنين نتيجه مى گيريم كه : اگر در مورد پيامبر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) اجر رسالت مودت ذى القربى شمرده شده است ، ايـن مـودت از يـكـسـو به سود خود مؤ منان است ، نه به سود پيامبر، و از سوى ديگر اين محبت وسيله اى است براى هدايت يافتن به راه خدا.
بـنـابـرايـن مـجـمـوع ايـن آيـات نـشـان مـى دهـد كـه مـودت ذى القـربـاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تداوم برنامه رسالت و رهبرى آن پيامبر است ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر بـراى ادامـه راه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و هدايت و رهـبـرى او بـايـد دسـت بـه دامـن ذوى القـربى زد، و از رهبرى آنها استمداد جست ، اين همان چـيزى است كه شيعه در مسئله امامت از آن جانبدارى مى كند، و معتقد است رشته رهبرى بعد از پيامبر نه در شكل نبوت كه در شكل امامت براى هميشه ادامه خواهد داشت .
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه مـحـبـت عامل مؤ ثرى است براى پيروى كردن ، هـمـانـگـونـه كـه در سـوره آل عـمـران آيـه 31 مـى خـوانـيـم : قـل ان كـنـتـم تحبون الله فاتبعونى : بگو اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد چرا كه من مبلغ فرمان او هستم .
اصولا پيوند محبت با كسى انسانرا به سوى محبوب و خواسته هاى او مى كشاند و هر چه رشـتـه مـحـبـت قـويـتـر بـاشـد ايـن جـاذبـه قـويـتـر اسـت ، مخصوصا محبتى كه انگيزه آن كـمـال مـحـبـوب است ، احساس اين كمال سبب مى شود كه انسان سعى كند خود را به آن مبدء كمال و اجراى خواسته هاى او نزديكتر گرداند.
2 - بر چه كسى بايد توكل كرد؟
در آيـات فـوق هـنـگـامـى كـه بـه پـيـامـبـر فـرمـان توكل مى دهد كه از همه مخلوقات
نـظـر بـر گـيـرد و تـنـهـا بـه ذات پاك خداوند چشم دوزد، اوصافى براى اين ذات پاك بـرمى شمرد كه در حقيقت شرائط اساسى كسى است كه مى تواند پناهگاه واقعى و مطمئن انسانها گردد.
نـخـسـت ايـنـكـه زنـده بـاشـد چرا كه يك موجود مرده و بى خاصيت همچون بتها هرگز نمى توانند تكيه گاه كسى شوند.
ديـگـر ايـنـكـه حـيـاتـش جـاودانـى بـاشـد بـطـورى كـه احتمال مرگ او تزلزلى در فكر متوكلان ايجاد نكند.
سـوم ايـنـكه علم و آگاهيش همه چيز را در برگيرد، هم از نيازهاى متوكلان با خبر باشد و هم از توطئه ها و نقشه هاى دشمنان .
چـهـارم ايـنـكـه قـدرت بـر هـمـه چـيـز، هـر گـونـه عـجـز و نـاتـوانـى را كـه مـوجـب تزلزل اين تكيه گاه است كنار زند.
پـنـجـم ايـنـكـه حـاكـميت و تدبير و اداره همه امور در كف با كفايت او باشد، و مى دانيم اين صـفـات تـنـهـا در ذات پـاك خـدا جـمـع اسـت ، و بـه هـمـيـن دليل تنها تكيه گاه اطمينان بخش و تزلزل ناپذير در برابر همه حوادث ذات او است .
آيه و ترجمه


و إ ذا قيل لهم اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن أ نسجد لما تأ مرنا و زادهم نفورا (60)
تبارك الذى جعل فى السماء بروجا و جعل فيها سرجا و قمرا منيرا (61)
و هـو الذى جـعـل اليل و النهار خلفة لمن أ راد أ ن يذكر أ و أ راد شكورا (62)




ترجمه :

60 - و هـنـگـامى كه به آنها گفته شود براى خداوند رحمان سجده كنيد مى گويند رحمان چـيـسـت ؟! (ما اصلا رحمن را نمى شناسيم ) ما براى چيزى سجده كنيم كه تو به ما دستور مى دهى . (اين سخن را مى گويند) و بر نفرتشان افزوده مى شود!
61 - جـاودان و پـر بـركـت است آن خدائى كه در آسمانها برجهائى قرار داد، و در ميان آن چراغ روشن و ماه نور بخشى آفريد.
62 - او كسى است كه شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد براى آنها كه بخواهند متذكر شوند يا شكرگزارى كنند.
تفسير:
برجهاى آسمانى
از آنجا كه در آيات پيشين سخن از عظمت و قدرت خدا بود و هم وسعت رحمت
او در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث مى افزايد: هنگامى كه به آنها گفته شود براى خداوند رحـمـان كـه سراسر وجود شما غرق رحمت او است سجده كنيد آنها از روى كبر و غرور، و يا از سـر اسـتـهـزاء مـى گـويـنـد: رحـمـان چـيـسـت ؟! (و اذا قيل لهم اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمان ).
ما اصلا رحمان را نمى شناسيم و اين كلمه براى ما مفهوم روشنى ندارد.
آيا ما براى چيزى سجده كنيم كه تو به ما دستور مى دهى ؟! (انسجد لما تامرنا).
ما زير بار هيچكس نمى رويم و تابع فرمان اين و آن نخواهيم شد!.
اين سخن را مى گويند و بر نفرت و دوريشان از خدا افزوده مى شود (و زادهم نفورا).
بدون شك مناسبترين نام از نامهاى خدا براى دعوت به خضوع و سجده در برابر او همان نـام پـر جـاذبه رحمان با مفهوم رحمت گسترده اش مى باشد، ولى آنها بخاطر كوردلى و لجاجت نه تنها انعطافى در برابر اين دعوت نشان ندادند، بلكه به سخريه و استهزاء پـرداخـتـه و از روى تـحـقـير گفتند رحمان چيست ؟ همانگونه كه فرعون در برابر دعوت مـوسـى (عـليـه السـلام ) گـفـت : و مـا رب العـالمين : پروردگار جهانيان چيست ؟ (آيه 23 سوره شعراء) آنها حتى حاضر نبودند بگويند كيست ؟!
گـر چـه جـمـعـى از مـفـسران معتقدند كه نام رحمان براى خدا در ميان عرب جاهلى ناماءنوس بـود، و هنگامى كه اين توصيف را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدند واقعا از روى تـعـجب به اين سؤ ال پرداختند، حتى بعضى از آنها مى گفتند: ما كسى را به نام رحـمـان نـمى شناسيم تنها كسى را كه به اين نام مى دانيم همان كسى است كه در سرزمين يـمـامـه است ! (منظورشان مسيلمه كذاب بود كه به دروغ دعوى نبوت كرد و مردم او را به اين نام رحمان مى شناختند).
ولى اين سخن بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا ماده اين اسم و صيغه اش
هر دو عربى است ، و هميشه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آغاز سوره هاى قرآن در آيـه بـسـم الله الرحمن الرحيم اين نام را براى آنها بيان مى كرد، بنابراين هدف آنها جز بهانه - جوئى و سخريه نبوده است .
جـمـله بعد نيز گواه اين حقيقت است ، زيرا آنها مى گويند: آيا ما مطيع فرمان تو شويم و به دستور تو سجده كنيم (انسجد لما تامرنا).
امـا بـه حكم آنكه تبليغات رهبران الهى تنها در دلهاى آماده اثر مى گذارد كوردلان لجوج نـه تـنـها بهره اى نمى گيرند بلكه بر نفرتشان افزوده مى شود، چرا كه آيات قرآن هـمـچـون دانـه هـاى حـيـات بـخـش بـاران اسـت كـه در بـاغ سـبـزه و گل مى روياند و در شورهزار خس ! لذا جاى تعجب نيست كه بگويد: و زادهم نفورا
آيه بعد در حقيقت پاسخى است به سؤ ال آنها كه مى گفتند رحمان چيست ؟ - هر چند آنها اين سـخـن را از روى سخريه مى گفتند اما قرآن پاسخ جدى به آنها مى گويد - مى فرمايد: پـر بـركـت و بـا عـظـمـت اسـت آن خـدائى كـه در آسـمـان برجهائى قرار داد (تبارك الذى جعل فى السماء بروجا).
بـروج جـمـع بـرج در اصـل بـه مـعنى ظهور است ، و لذا آن قسمت از ديوار اطراف شهر يا مـحـل اجـتـمـاع لشـگـر را كـه بـلنـدتـر و آشـكـارتـر اسـت بـرج مى نامند، و نيز به همين دليل هنگامى كه زن زينت خود را آشكار سازد تبرجت المرئة مى گويند.
اين كلمه به قصرهاى بلند نيز اطلاق مى شود.
به هر حال برجهاى آسمانى اشاره به صورتهاى مخصوص فلكى است كه خورشيد و ماه در هـر فـصل و هر موقعى از سال در برابر يكى از آنان قرار مى گيرند مثلا مى گويند خـورشـيـد در بـرج حـمـل قـرار گـرفـتـه ، يـعـنـى مـحـاذى صـورت فـلكـى حـمـل مى باشد، و يا قمر در عقرب است ، يعنى كره ماه برابر صورت فلكى عقرب واقع شـده (صـور فـلكـى بـه مـجـمـوعـه اى از سـتـارگـان گـفـتـه مـى شـود كـه شكل خاصى در نظر ما دارند).
بـه ايـن تـرتـيـب آيـه اشـاره بـه مـنـزلگـاهـهـاى آسـمـانـى خـورشـيد و ماه كرده ، و به دنـبـال آن اضـافـه مـى كـنـد: و در ايـن بـرجـهـا چـراغ روشن و ماه نور بخشى قرار داد (و جعل فيها سراجا و قمرا منيرا).
در حـقـيقت اين آيه بيانگر نظم دقيق سير خورشيد و ماه در آسمان (البته در نظر ما هر چند ايـن تـغـيـيرات حقيقتا مربوط به گردش ‍ زمين دور آفتاب است ) و نظام فوق العاده دقيقى اسـت كـه مـيـليـونها سال بى كم و كاست بر آنها حكم فرما است به گونه اى كه منجمان آگـاه مـى تـوانند از صدها سال قبل وضع حركت خورشيد و ماه را در روز و ساعت معين نسبت بـه صـدهـا سـال بـعد پيش ‍ بينى كنند، اين نظامى كه حاكم بر اين كرات عظيم آسمانى اسـت شاهد گويائى بر وجود پروردگارى است كه مدبر و اداره كننده عالم بزرگ هستى مى باشد.
آيـا بـا اينهمه نشانه هاى روشن ، با اين منازل بديع و دقيق خورشيد و ماه باز او را نمى شناسيد و مى گوئيد: ما الرحمان ؟!
اما اينكه چرا خورشيد را سراج ناميده ؟ و ماه را با صفت منير
هـمـراه نـمـوده ؟ ممكن است دليلش اين باشد كه سراج به معنى چراغ است كه نور از درون خودش سرچشمه مى گيرد، و اين متناسب با وضع خورشيد است كه طبق تحقيقات مسلم علمى نورش از خود او است ، بر خلاف ماه كه نورش از پرتو خورشيد است ، و لذا آنرا با منير تـوصيف كرده ، يعنى روشنى بخش هر چند نورش از ديگرى گرفته شده باشد. (در جلد 8 تفسير نمونه ذيل آيه 5 و 6 سوره يونس - صفحه 226 به بعد - در اين زمينه مشروحا سخن گفته ايم ).
در آخرين آيه مورد بحث باز به معرفى پروردگار عالم ادامه داده و بخش ديگرى از نظام هـسـتـى را بـازگـو مى كند مى گويد: او كسى است كه شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد، بـراى آنـهـا كـه بـخـواهـنـد مـتـذكـر شـونـد و يـا شـكـرگـذارى كـنـنـد (و هـو الذى جعل الليل و النهار خلفة لمن اراد ان يذكر او اراد شكورا).
ايـن نـظـام بـديـع كـه بـر شـب و روز حـاكـم اسـت ، و متناوبا جانشين يكديگر مى شوند و مـيليونها سال اين نظم ادامه دارد، نظمى كه اگر نبود زندگى انسان بر اثر شدت نور و حرارت يا تاريكى و ظلمت به تباهى مى كشيد، براى آنها كه مى خواهند خدا را بشناسند دليل جالبى است .
مـى دانـيـم پـيـدايش نظام شب و روز بر اثر گردش زمين به دور خويش است ، و تغييرات تـدريـجـى و مـنـظـم آن كـه دائمـا از يـكـى كـاسـته و بر ديگرى افزوده مى شود بخاطر تمايل محور آن نسبت به مدارش مى باشد كه باعث وجود فصلهاى چهارگانه است .
اگـر كـره زمـيـن ما در حركت دورانى تندتر و يا كندتر از امروز مى چرخيد در يك صورت شـبـهـا آنـقـدر طـولانـى مـى شد كه همه چيز منجمد مى گشت و روزها آنقدر طولانى كه نور آفتاب همه چيز را مى سوزاند، و در صورت ديگر فاصله
كـوتاه شب و روز تاثير آنها را خنثى مى كرد، بعلاوه قوه گريز از مركز آنقدر بالا مى رفت كه موجودات زمينى را به خارج از كره زمين پرتاب مى نمود!
خـلاصـه ، مـطـالعـه اين نظام از يكسو فطرت خداشناسى را در انسان بيدار مى سازد، (و شـايـد تعبير به تذكر و ياد آورى اشاره به همين حقيقت است ) و از سوى ديگر روح شكر گذارى را در او زنده مى كند با جمله او اراد شكورا به آن اشاره شده است .
قابل توجه اينكه در بعضى از روايات كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يا ائمـه مـعـصـومـيـن (عـليـهـم السـلام ) در تـفـسـيـر آيـه نـقل شده چنين مى خوانيم : جانشين شدن شب و روز نسبت به يكديگر براى آن است كه اگر انـسـان در يـكى از وظائف خويشتن در عبادت پروردگار كوتاهى كرده در ديگرى جبران يا قـضـا كـند اين معنى ممكن است تفسير دومى براى آيه باشد و از آنجا كه آيات قرآن داراى بطون است منافات با معنى اول نيز ندارد.
در حـديـثـى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: هر عبادت و اطاعتى كه در شـب از تـو فـوت شـد در روز قـضـا كـن ، خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: و هو الذى جعل الليل و النهار خلفة لمن اراد ان يذكر او اراد شكورايعنى انسان وظائف فوت شده در شب را در روز و وظائف فوت شده در روز را در شب قضا كند.
نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى را فـخـر رازى از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نقل كرده است .
آيه و ترجمه


و عباد الرحمن الذين يمشون على الا رض هونا و إ ذا خاطبهم الجهلون قالوا سلما (63)
و الذين يبيتون لربهم سجدا و قيما (64)
و الذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم إ ن عذابها كان غراما (65)
إ نها ساءت مستقرا و مقاما (66)
و الذين إ ذا أ نفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما (67)




ترجمه :

63 - بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مى روند و هـنـگـامـى كـه جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنائى و بزرگوارى مى گذرند).
64 - آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند.
65 - آنـهـا كـسـانى هستند كه مى گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و پر دوام است !
66 - آن بد جايگاه و بد محل اقامتى است .
67 - آنها كسانى هستند كه هر گاه انفاق كنند نه اسراف مى كنند و نه سختگيرى ، بلكه در ميان ايندو حد اعتدالى دارند.
تفسير:
صفات ويژه بندگان خاص خدا
از اين آيات به بعد بحث جامع و جالبى پيرامون صفات ويژه بندگان خاص پروردگار كـه تـحـت عـنـوان عـبـادالرحـمـان آمـده ، مـطرح مى شود، و در حقيقت تكميلى است براى آيات گـذشـتـه كـه مـشركان لجوج هنگامى كه نام خداوند رحمان برده مى شد از سر استهزاء و غـرور مـى گـفـتـند: رحمان چيست ؟ و ديديم كه قرآن ضمن دو آيه خداوند رحمان را به آنها مـعرفى كرد، اكنون نوبت اين رسيده است به بندگان خاص اين خداوند رحمان را معرفى كند، جائى كه بندگان او اين قدر عالى مقام و با شخصيتند عظمت خداى رحمان را بهتر مى توان درك كرد.
اين آيات دوازده صفت از صفات ويژه آنان را بيان مى كند كه بعضى به جنبه هاى اعتقادى ارتـبـاط دارنـد، و بـرخـى اخـلاقـى ، و پاره اى اجتماعى ، قسمتى جنبه فردى دارد و بخش ديگرى جمعى است ، و رويهم رفته مجموعه اى است از والاترين ارزشهاى انسانى .
نـخست مى گويد: بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبر بر روى زمين راه مى روند (و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا).
در واقع نخستين توصيفى كه از عباد الرحمن شده است ، نفى كبر و غرور و خودخواهى است كـه در تـمـام اعـمـال انسان و حتى در كيفيت راه رفتن او آشكار مى شود زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود را در لابلاى اعمال و گفتار و حركات انسان نشان
مـى دهـنـد، تـا آنـجـا كه از چگونگى راه رفتن يك انسان مى توان با دقت و موشكافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پى برد.
آرى آنـهـا مـتـواضـعـنـد، و تـواضـع كـليد ايمان است ، در حالى كه غرور و كبر كليد كفر مـحـسـوب مـى شـود، در زنـدگـى روزمـره با چشم خود ديده ايم و در آيات قرآن نيز كرارا خوانده ايم كه متكبران مغرور حتى حاضر نبودند به سخنان رهبران الهى گوش فرا دهند، حـقـايـق را بـه باد مسخره مى گرفتند، و ديد آنها فراتر از نوك بينى آنها نبود، آيا با اين حالت كبر ايمان آوردن امكان پذير است ؟!
آرى ايـن مـؤ مـنـان بـنـده خـداونـد رحـمـانـنـد، و نخستين نشانه بندگى همان تواضع است . تواضعى كه در تمام ذرات وجود آنان نفوذ كرده و حتى در راه رفتن آنها آشكار است .
و اگر مى بينيم يكى از مهمترين دستوراتى كه خداوند به پيامبرش مى دهد اين است كه و لا تـمـش فـى الارض مـرحـا انـك لن تـخـرق الارض و لن تـبـلغ الجـبـال طـولا: در روى زمـيـن از سـر كبر و غرور گام بر مدار چرا كه نمى توانى زمين را بـشـكافى و طول قامتت هرگز به كوهها نمى رسد. (سوره اسراء آيه 37) نيز به خاطر همين است كه روح ايمان تواضع مى باشد.
راسـتـى اگر انسان كمترين شناختى از خود و جهان هستى داشته باشد مى داند در برابر ايـن عـالم بـزرگ چـه انـدازه كـوچـك اسـت ؟ حـتـى اگـر گردنش همطر از كوهها شود تازه بلندترين كوههاى زمين در برابر عظمت زمين كمتر از برآمدگيهاى پوست نارنج نسبت به آن است ، همان زمينى كه خود ذره ناچيزى است در اين كهكشانهاى عظيم .
آيـا بـا ايـن حـال كـبـر و غـرور دليـل جهل و نادانى مطلق نيست ؟!
در حـديـث جـالبى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه روزى از كوچه اى عـبـور مـى كـردنـد جـمـعـى از مـردم را در يـك نـقـطـه مـجـتـمـع ديـدنـد از عـلت آن سـؤ ال كردند
عـرض كـردنـد ديـوانـه اى است كه اعمال جنون آميز و خنده آورش مردم را متوجه خود ساخته پـيـامـبـر آنـها را به سوى خود فرا خواند و فرمود: مى خواهيد ديوانه واقعى را به شما معرفى كنم ؟ همه خاموش بودند و با تمام وجودشان گوش مى دادند:
فرمود: المتبختر فى مشيه الناظر فى عطفيه ، المحرك جنبيه بمنكبيه الذى لا يرجى خيره و لا يـؤ مـن شـر، فـذلك المـجـنـون و هـذا مـبـتلى !: كسى كه با تكبر و غرور راه مى رود و پـيـوسته به دو طرف خود نگاه مى كند، پهلوهاى خود را با شانه خود حركت مى دهد (غير از خود را نمى بيند و انديشه اش از خودش فراتر نمى رود) كسى كه مردم به خير او اميد ندارند و از شر او در امان نيستند ديوانه واقعى او است اما اين را كه ديديد تنها يك بيمار است .
دومين وصف آنها حلم و بردبارى است چنانكه قرآن در ادامه همين آيه مى گويد: و هنگامى كه جـاهـلان آنـهـا را مـورد خـطـاب قـرار مـى دهـنـد و بـه جـهـل و جـدال و سـخـنـان زشـت مـى پـردازنـد در پـاسخ آنها سلام مى گويند (و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما).
سـلامـى كه نشانه بى اعتنائى تواءم با بزرگوارى است ، نه ناشى از ضعف ، سلامى كه دليل عدم مقابله به مثل در برابر جاهلان و سبك مغزان است ، سلام وداع گفتن با سخنان بى رويه آنها است ، نه سلام تحيت كه نشانه محبت و پيوند دوستى است ، خلاصه سلامى كه نشانه حلم و بردبارى و بزرگوارى است .
آرى يـكـى ديـگـر از پـديـده هـاى بـا عـظـمـت روحـى آنـهـا تـحـمـل و حـوصـله اسـت كـه بـدون آن هـيچ انسانى راه دشوار و پر فراز و نشيب عبوديت و بـنـدگـى خـدا را طـى نـخـواهـد كـرد مـخـصـوصـا در جـوامـعـى كـه افـراد فـاسد و مفسد و جاهل و نادان در آن فراوان است .
در دومين آيه به سومين ويژگى آنها كه عبادت خالصانه پروردگار است
پرداخته مى گويد آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند (و الذين يبيتون لربهم سجدا و قياما).
در ظـلمـت شـب كـه چشم غافلان در خواب است و جائى براى تظاهر و ريا وجود ندارد خواب خـوش را بـر خود حرام كرده و به خوشتر از آن كه ذكر خدا و قيام و سجود در پيشگاه با عـظـمـت او اسـت مى پردازند، پاسى از شب را به مناجات با محبوب مى گذرانند، و قلب و جان خود را با ياد و نام او روشن مى كنند.
گر چه جمله يبيتون دليل بر اين است كه آنها شب را با سجود و قيام به صبح مى آورند ولى معلوم است كه منظور بخش قابل ملاحظه اى از شب است ، و يا اگر تمام شب باشد در بعضى از مواقع چنين است .
ضمنا تقديم سجود بر قيام به خاطر اهميت آن است هر چند در موقع نماز عملا قيام مقدم بر سجود است .
چـهـارمين صفت ويژه آنان خوف و ترس از مجازات و كيفر الهى است : آنها كسانى هستند كه پـيـوسـتـه مى گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و شديد و پر دوام است (و الذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها كان غراما).
چرا كه جهنم بد جايگاه و بد محل اقامتى است (انها ساءت مستقرا و مقاما).
بـا ايـنـكـه آنـهـا شـبـهـا بـه يـاد خـدا هـسـتـنـد و بـه عـبـادتـش مـشـغـول ، و روزهـا در مـسـيـر انجام وظيفه گام برمى دارند باز هم قلوبشان مملو از ترس مسئوليتها است ، همان ترسى كه عامل نيرومندى براى حركت به سوى انجام وظيفه بيشتر و بهتر است ،
هـمـان تـرسـى كـه بـه سـان يـك پـليـس نـيـرومـنـد از درون ، انـسـان را كـنترل مى كند، و بى آنكه مامور و مراقبى داشته باشد وظائف خود را به نحو احسن انجام مى دهد و در عين حال خود را در پيشگاه خدا مقصر مى شمرد.
واژه غـرام در اصل به معنى مصيبت و ناراحتى شديدى است كه دست از سر انسان برندارد، و اگـر به شخص طلبكار غريم گفته مى شود به خاطر آن است كه دائما براى گرفتن حـق خـويـش مـلازم انـسـان اسـت ، بـه عـشـق و عـلاقـه سـوزانى كه انسان را با اصرار به دنـبال كار يا چيزى مى فرستد نيز غرام گفته مى شود اطلاق اين واژه بر جهنم به خاطر آن است كه عذابش شديد، پيگير و پر دوام است .
تفاوت مستقر و مقام شايد از اين نظر بوده باشد كه دوزخ براى كافران جايگاه هميشگى (مقام ) است ، و براى مؤ منان مدتى قرارگاه (مستقر) مى باشد، و به اين ترتيب به هر دو گروهى كه وارد دوزخ مى شوند اشاره شده است .
روشـن اسـت كـه دوزخ بـد قـرارگـاه و مـحل اقامتى است ، آتش سوزان كجا و قرار گرفتن كجا؟
شعله هاى كشنده كجا و اقامت و آسايش كجا؟
ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه مستقر و مقام هر دو به يك معنا باشد و تاكيدى است بر دوام مـجـازات دوزخ ، درسـت در مـقـابـل بـهـشـت كـه دربـاره آن ذيـل هـمـيـن آيـات مـى خوانيم خالدين فيها حسنت مستقرا و مقاما: مؤ منان جاودانه در غرفه هاى بهشتى مى مانند چه جايگاه خوب و چه محل اقامت نيكوئى است ) (فرقان - 76).
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه پـنـجـمـيـن صـفـت مـمـتـاز عـبـاد الرحـمـن كـه اعتدال
و دورى از هـر گـونه افراط و تفريط در كارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره كرده مـى فـرمـايـد: آنـها كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مى كنند و نه سختگيرى ، بـلكـه در مـيـان ايـن دو حـد اعـتـدالى را رعـايت مى كنند (و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذالك قواما).
جـالب تـوجـه اينكه اصل انفاق كردن را مسلم مى گيرد بطورى كه نياز به ذكر نداشته بـاشـد چـرا كـه انـفـاق يكى از وظائف حتمى هر انسانى است ، لذا سخن را روى كيفيت انفاق آنـان مـى برد و مى گويد: انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سختگيرى دارند، نـه آن چـنـان بـذل و بـخـشـشـى كنند كه زن و فرزندشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان سختگير باشند كه ديگران از مواهب آنها بهره نگيرند.
در تفسير اسراف و اقتار كه نقطه مقابل يكديگرند مفسران سخنان گوناگونى دارند كه روح همه به يك امر باز مى گردد و آن اينكه اسراف آن است كه بيش از حد و در غير حق و بيجا مصرف گردد، و اقتار آن است كه كمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.
در يـكـى از روايـات اسـلامـى تـشـبـيـه جـالبـى بـراى اسـراف و اقـتـار و حـد اعتدال شده است و آن اينكه هنگامى كه امام صادق (عليه السلام ) اين آيه را تلاوت فرمود مـشـتـى سـنـگريزه از زمين برداشت و محكم در دست گرفت ، و فرمود اين همان اقتار و سخت گـيـرى اسـت سپس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود كه همه آن به روى زمين ريـخت و فرمود اين اسراف است ، بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود بـه گـونـه اى كـه مقدارى فرو ريخت و مقدارى در دستش بازماند، و فرمود اين همان قوام است .
واژه قوام (بر وزن عوام ) در لغت به معنى عدالت و استقامت و حد وسط
ميان دو چيز است و قوام (بر وزن كتاب ) به معنى چيزى است كه مايه قيام و استقرار بوده باشد.
نكته ها:
1 - طرز مشى مؤ منان
در آيات فوق خوانديم كه يكى از نشانه هاى بندگان خاص خدا تواضع است تواضعى كـه بـر روح آنـهـا حكومت مى كند و حتى در راه رفتن آنها نمايان است تواضعى كه آنها را بـر تـسـليـم در بـرابـر حق وامى دارد، ولى گاه ممكن است بعضى تواضع را با ضعف و ناتوانى و سستى و تنبلى اشتباه كنند كه اين طرز فكر خطرناكى است .
تـواضـع در راه رفـتـن بـه ايـن نـيـسـت كـه سـسـت و بـى رمق گام بردارند، بلكه در عين تـواضـع گـامهائى محكم و حاكى از جديت و قدرت بردارند. در حالات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه يكى از اصحاب مى گويد: ما رايت احدا اسرع فى مشيته مـن رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كانما الارض تطوى له و انا لنجهد انفسنا و انـه لغـيـر مكترث : من كسى را سريعتر در راه رفتن از پيامبر نديدم ، گوئى زمين زير پاى او جمع مى شد، و ما به زحمت مى توانستيم به او برسيم و او اهميتى نمى داد.
در حـديـث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه الذين يمشون عـلى الارض هـونـا فـرمـود: و الرجـل يـمـشـى بـسـجـيـتـه التـى جـبـل عـليـهـا، لا يـتـكـلف و لا يـتـبـخـتـر: مـنـظـور ايـن اسـت كـه انـسـان بـه حال طبيعى خودش راه برود و تكلف و تكبر در آن نداشته باشد.
در حـديـث ديـگرى در حالات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده : قد كان يتكفا فى مـشيه كانما يمشى فى صبب : هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) راه مـى رفـت در عـيـن اينكه عجولانه نبود با سرعت گام برمى داشت گوئى از يك سرازيرى پائين مى رفت .
بـه هـر حال همان گونه كه گفتيم كيفيت راه رفتن به تنهائى مطرح نيست ، بلكه دريچه اى اسـت بـراى پى بردن به وضع روحيات يك انسان ، و در حقيقت آيه اشاره اى به نفوذ روح تواضع و فروتنى در جان و روح عباد الرحمان مى كند.
2 - سختگيرى و اسراف
بـدون شـك اسـراف يـكى از مذموم ترين اعمال از ديدگاه قرآن و اسلام است ، و در آيات و روايـات نـكـوهـش فـراوانـى از آن شـده ، اسراف يك برنامه فرعونى است (و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين ) (يونس 83).
اسراف كنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند (و ان المسرفين هم اصحاب النار) (غافر 43).
و با توجه به آنچه امروز ثابت شده كه منابع روى زمين با توجه به جمعيت انسانها آن قـدر زيـاد نـيـسـت كه بتوان اسراف كارى كرد، و هر اسراف كارى سبب محروميت انسانهاى بـى گـنـاهـى خـواهـد بود، بعلاوه روح اسراف معمولا توأ م با خودخواهى و خودپسندى و بيگانگى از خلق خدا است .
در عـيـن حـال بـخـل و سختگيرى و خسيس بودن نيز به همين اندازه زشت و ناپسند و نكوهيده اسـت ، اصـولا از نـظـر بـيـنـش توحيدى مالك اصلى خدا است و ما همه امانتدار او هستيم و هر گـونـه تـصـرفـى بـدون اجـازه و رضـايـت او زشت و ناپسند است و مى دانيم او نه اجازه اسراف مى دهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى .
آيه و ترجمه


و الذيـن لا يـدعـون مـع الله إ لهـا ءاخـر و لا يـقـتلون النفس التى حرم الله إ لا بالحق و لا يزنون و من يفعل ذلك يلق أ ثاما (68)
يضعف له العذاب يوم القيمة و يخلد فيه مهانا (69)
إ لا مـن تـاب و ءامـن و عـمـل عـمـلا صـلحـا فـأ ولئك يبدل الله سياتهم حسنت و كان الله غفورا رحيما (70)
و من تاب و عمل صلحا فإ نه يتوب إ لى الله متابا (71)




ترجمه :

68 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند، و انسانى را كه خـداونـد خـونـش را حـرام شمرده جز به حق به قتل نمى رسانند، و زنا نمى كنند، و هر كس چنين كند مجازاتش را خواهد ديد.
69 - چنين كسى عذاب او در قيامت مضاعف مى گردد، و با خوارى هميشه در آن خواهد ماند.
70 - مـگـر كـسـى كـه تـوبـه كـنـد و ايـمـان آورد و عـمـل صـالح انـجـام دهـد كـه خـداونـد گـنـاهـان ايـن گـروه را بـه حـسـنـات تبديل مى كند. و خداوند آمرزنده و مهربان است .
71 - و كـسـى كـه تـوبـه كـنـد و عـمل صالح بجا آورد به سوى خدا بازگشت مى كند (و پاداش خود را از او مى گيرد).
تفسير:
بحثى ديگر از صفات عباد الرحمن
ششمين ويژگى عباد الرحمن كه در آيات مورد بحث آمده توحيد خالص است كه آنها را از هر گـونـه شـرك و دوگانه و يا چند گانه پرستى دور مى سازد، مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند (و الذين لا يدعون مع الله الها آخر).
نور توحيد سراسر قلب آنها و زندگى فردى و اجتماعيشان را روشن ساخته و تيرگى و ظلمت شرك از آسمان فكر و روح آنها به كلى كنار و رخت بر بسته است .
هـفـتـمـيـن صفت ، پاكى آنها از آلودگى به خون بيگناهان است : آنها هرگز انسانى را كه خـداونـد خـونـش را حـرام شـمـرده ، جـز بـه حـق ، بـه قتل نمى رسانند (و لا يقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق ).
از آيـه فـوق بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه تـمـام نـفـوس انـسـانـى در اصـل مـحـتـرمـند و ريختن خون آنها ممنوع است ، مگر عواملى پيش ‍ آيد كه اين احترام ذاتى را تحت الشعاع قرار دهد و مجوز ريختن خون گردد.
هـشـتـمـيـن وصف آنها اين است كه : دامان عفتشان هرگز آلوده نمى شود و زنا نمى كنند (و لا يزنون ).
آنـهـا بـر سـر دو راهـى كـفـر و ايـمان ايمان را انتخاب مى كنند، و بر سر دو راهى امنيت و نـاامـنى جانها، امنيت را، و بر سر دو راهى پاكى و آلودگى ، پاكى را، آنها محيطى خالى از هـر گـونـه شـرك و نـاامـنـى و بـى عفتى و ناپاكى با تلاش و كوشش خود فراهم مى سازند.
و در پـايان اين آيه براى تاكيد هر چه بيشتر اضافه مى كند: و هر كس يكى از اين امور را انـجـام دهـد عـقـوبـت و مـجـازاتـش را خـواهـد ديـد (و مـن يفعل ذلك يلق اثاما).
اثـم و اثام در اصل به معنى اعمالى است كه انسان را از رسيدن به ثواب دور مى سازد، سپس به هر گونه گناه اطلاق شده است ولى در اينجا به معنى جزاى گناه است .
بعضى نيز گفته اند كه اثم به معنى گناه و اثام به معنى كيفر گناه است .
و اگـر مـى بـيـنـيم بعضى از مفسران آن را به معنى بيابان يا كوه يا چاهى در جهنم ذكر كرده اند در واقع از قبيل بيان مصداق است .
دربـاره فـلسـفـه تـحـريـم زنـا در جـلد 12 صـفـحـه 103 بـه بـعـد (ذيل آيه 33 سوره اسراء) مشروحا بحث كرده ايم .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در آيـه فـوق ، نـخـسـت از مـسـاله شـرك ، سـپـس قتل نفس ، و بعد از آن زنا سخن به ميان آمده ، از بعضى از روايات استفاده مى شود كه اين سه گناه از نظر ترتيب اهميت به همين صورت كه در آيه آمده اند مى باشد.
ابـن مـسـعـود از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد عـرض كـردم : اى الذنـب اعـظـم ؟ قـال ان تـجـعـل لله نـدا و هـو خـلقـك قـال قـلت ثـم اى ؟ قـال ان تـقـتـل ولدك مـخـافـة ان يـطـعـم مـعـك ، قـال قـلت : ثـم اى ؟ قـال ان تـزانـى حليلة جارك ، فانزل الله تصديقها و الذين لا يدعون مع الله الها آخر - الى آخر الايه : كدام گناه از همه گناهان بزرگتر است ؟ فرمود: اين كه براى خدا شبيهى قـرار دهى در حالى كه او تو را آفريد، عرض كردم بعد از آن كدام گناه ؟ فرمود: اينكه فـرزنـد خـود را از تـرس ايـنـكـه مـبـادا بـا تـو هـم غـذا شـود بـه قتل برسانى !، باز
عـرض كـردم بـعـد از آن كـدام گناه ؟ فرمود: اينكه به همسر همسايه ات خيانت كنى در اين هـنـگـام خـداونـد تـصـديـق سـخـن پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را در اين آيه نازل كرد: و الذين لا يدعون مع الله الها آخر ...
گـر چـه در ايـن حـديـث سـخـن از نوع خاصى از قتل و زنا به ميان آمده ولى با توجه به اطلاق مفهوم آيه ، اين حكم درباره همه انواع آن مى باشد و مورد روايت مصداق واضحترى از آن است .
از آنجا كه اين سه گناه نهايت اهميت را دارد باز در آيه بعد روى آن تكيه كرده مى گويد: كـسـانـى كـه مـرتـكـب ايـن امـور شـوند عذاب آنها در قيامت مضاعف مى گردد، و با خوارى ، جاودانه در عذاب خواهد ماند (يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهانا).
در ايـنـجـا دو سـؤ ال پـيـش مـى آيـد: نـخـست اينكه چرا عذاب اين گونه اشخاص مضاعف مى گـردد؟ چـرا بـه انـدازه گـنـاهـشـان مـجـازات نـشـونـد؟ آيـا ايـن بـا اصول عدالت سازگار است ؟
ديـگـر اينكه در اينجا سخن از خلود و عذاب جاويدان است ، در حالى كه مى دانيم خلود تنها مـربـوط بـه كـفـار اسـت ، و از سـه گـنـاهـى كـه در ايـن آيـه ذكـر شـده تـنـهـا گـنـاه اول كفر مى باشد، و اما قتل نفس و زنا نمى تواند سبب خلود گردد؟
مـفـسـران در پـاسـخ سـؤ ال اول ، بـحث بسيار كرده اند، آنچه صحيحتر به نظر مى رسد اين است كه منظور از مضاعف شـدن عـذاب ايـن اسـت كـه بـر هـر يـك از اين گناهان سه گانه كه در اين آيه مذكور است مجازات جداگانه اى خواهد شد كه مجموعا عذاب مضاعف است .
از اين گذشته گاه يك گناه سرچشمه گناهان ديگر مى شود، مانند كفر كه
سبب ترك واجبات و انجام محرمات مى گردد، و اين خود موجب مضاعف شدن مجازات الهى است .
بـه هـمـيـن جـهـت بـعـضـى از مـفـسـران ايـن آيـه را دليـل بـر ايـن اصـل مـعـروف گـرفـتـه انـد كـه كـفـار هـمـانـگـونـه كـه مـكـلف بـه اصـول ديـن هـسـتـنـد، بـه فروع نيز مكلف مى باشند (الكفار مكلفون بالفروع كما انهم مكلفون بالاصول ).
و امـا در پـاسـخ سؤ ال دوم مى توان گفت كه بعضى از گناهان به قدرى شديد است كه سـبـب بـى ايـمـان از دنـيـا رفـتـن مـى شـود، هـمـانـگـونـه كـه دربـاره قتل نفس در ذيل آيه 93 سوره نساء گفته ايم .
در مـورد زنـا مـخـصـوصـا اگـر زنـاى مـحـصـنـه بـاشـد نـيـز مـمـكـن اسـت چـنين باشد. اين احـتـمال نيز وجود دارد كه خلود در آيه فوق در مورد كسانى است كه هر سه گناه را با هم مـرتـكـب شـونـد، هـم شـرك ، هـم قتل نفس و هم زنا، شاهد بر اين معنى آيه بعد است كه مى گـويـد الا مـن تـاب و آمـن و عـمـل صـالحـا: مـگـر كـسـى كـه تـوبـه كـنـد و ايـمـان آورد و عمل صالح انجام دهد و به اين ترتيب مشكلى باقى نخواهد ماند.
بـعـضـى از مفسران نيز خلود را در اينجا به معنى مدت طولانى گرفته اند نه جاودانى ، ولى تفسير اول و دوم صحيحتر به نظر مى رسد.
قابل توجه اينكه در اينجا علاوه بر مساله مجازات معمولى ، كيفر ديگرى كه همان تحقير و مـهـانـت اسـت و جـنـبه روانى دارد نيز ذكر شده است كه خود مى تواند تفسيرى بر مساله مضاعف بودن عذاب بوده باشد، چرا كه آنها هم عذاب جسمى دارند و هم روحى .
ولى از آنـجا كه قرآن مجيد هيچگاه راه بازگشت را به روى مجرمان نمى بندد و گنهكاران را تشويق و دعوت به توبه مى كند، در آيه بعد چنين
مـى گـويـد: مـگـر كـسـى كـه تـوبـه كـنـد و ايـمـان آورد و عـمـل صـالح انـجـام دهـد كـه خـداونـد گـنـاهـانـشـان را مـى بـخـشـد و سـيـئات اعمال آنها را تبديل به حسنات مى كند، و خداوند آمرزنده و مهربان است (الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما).
هـمـانـگـونه كه ديديم در آيه قبل ، سه گناه از بزرگترين گناهان ذكر شده بود جائى كـه در تـوبـه را بـه روى ايـن گـونـه افـراد بـاز بـگـذارد دليل بر اين است كه هر گنهكار پشيمانى مى تواند به سوى خدا بازگردد، مشروط به اينكه توبه اش حقيقى باشد كه نشانه آن عمل صالح جبران كننده است كه در آيه آمده ، و گـرنـه مـجـرد اسـتـغـفـار بـه زبـان ، بـا پـشـيـمـانـى زودگـذر بـه قـلب ، هـرگـز دليل توبه نيست .
مـسـاله مـهـم در مـورد آيـه فـوق ايـن اسـت كـه چـگـونـه خـداونـد سـيـئات آنـهـا را تبديل به حسنات مى كند؟
تبديل سيئات به حسنات
در ايـنـجـا چـنـد تـفـسـيـر اسـت كـه هـمـه مـى تـوانـد قـابـل قبول باشد:
1 - هـنـگـامـى كـه انـسـان تـوبـه مـى كـنـد و ايمان به خدا مى آورد دگرگونى عميقى در سـراسـر وجـودش پـيـدا مـى شـود، و بـه خـاطـر هـمـيـن تـحـول و انـقـلاب درونـى سـيـئات اعـمـالش در آيـنـده تـبـديـل بـه حـسـنـات مـى شـود، اگـر در گـذشـتـه مـرتـكـب قـتـل نفس مى شد در آينده دفاع از مظلومان و مبارزه با ظالمان را جاى آن مى گذارد، و اگر زنـاكـار بـود بعدا عفيف و پاكدامن مى شود و اين توفيق الهى را در سايه ايمان و توبه پيدا مى كند.
2 - ديـگـر ايـنـكـه خـداونـد بـه لطف و كرمش و فضل و انعامش بعد از توبه كردن سيئات اعـمـال او را مـحـو مـى كـند، و به جاى آن حسنات مى نشاند، چنانكه در روايتى از ابوذر از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : روز قيامت كه مى شود بعضى از افراد
را حاضر مى كنند خداوند دستور مى دهد گناهان صغيره او را به او عرضه كنيد و كبيره ها را بپوشانيد، به او گفته مى شود تو در فلان روز فلان گناه صغيره را انجام دادى ، و او به آن اعتراف مى كند، ولى قلبش از كبائر ترسان و لرزان است .
در ايـنـجا هر گاه خدا بخواهد به او لطفى كند دستور مى دهد بجاى هر سيئه حسنه اى به او بدهيد، عرض مى كند پروردگارا! من گناهان مهمى داشتم كه آنها را در اينجا نمى بينم .
ابـو ذر مـى گـويـد: در ايـن هـنـگـام پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تبسم كرد كه دنـدانـهـايـش آشـكـار گـشـت سـپـس ايـن آيـه را تـلاوت فـرمـود فـاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات .
3 - سـومـين تفسير اينكه منظور از سيئات نفس اعمالى كه انسان انجام مى دهد نيست ، بلكه آثـار سـوئى اسـت كه از آن بر روح و جان انسان نشسته ، هنگامى كه توبه كند و ايمان آورد آن آثـار سـوء از روح و جـانـش بـرچـيـده مـى شـود، و تـبـديـل بـه آثـار خـيـر مـى گـردد، و ايـن اسـت مـعـنـى تبديل سيئات به حسنات .
البـتـه ايـن سـه تـفـسـيـر - مـنـافـاتى با هم ندارند و ممكن است هر سه در مفهوم آيه جمع باشند.
آيـه بـعد در حقيقت چگونگى توبه صحيح را تشريح كرده و مى گويد: كسى كه توبه كـنـد و عـمـل صـالح انـجـام دهـد، بـه سوى خدا بازگشت مى كند (و پاداش خود را از او مى گيرد) (و من تاب و عمل صالحا فانه يتوب الى الله متابا).
يعنى توبه و ترك گناه بايد تنها به خاطر زشتى گناه نباشد بلكه علاوه بر آن
انگيزه اش خلوص نيت و بازگشت به سوى پروردگار باشد.
بـنـابراين فى المثل ترك شراب يا دروغ به خاطر ضررهائى كه دارد هر چند خوب است ولى ارزش اصلى اين كار در صورتى است كه از انگيزه الهى سرچشمه گيرد.
بـعـضـى از مـفـسـران تـفـسـيـر ديگرى براى آيه فوق ذكر كرده اند و آن اينكه : اين جمله پـاسـخـى است براى تعجبى كه احيانا آيا گذشته در بعضى از اذهان برمى انگيزد و آن ايـنـكـه چـگـونـه مـمـكـن اسـت خـداونـد سـيـئات را بـه حـسـنـات تـبـديـل كـند؟ اين آيه پاسخ مى دهد هنگامى كه انسان به سوى خداوند بزرگ بازگردد اين امر تعجب ندارد.
تـفسير سومى براى آيه ذكر شده و آن اينكه : هر كس از گناه توبه كند به سوى خدا و پاداشهاى بيحساب او باز مى گردد.
گـر چـه ايـن تـفـسـيـرهـاى سـه گـانـه مـنـافـاتـى بـا هـم نـدارد ولى تـفـسـيـر اول نـزديـكـتـر بـه نـظـر مـى رسـد به خصوص اينكه با روايتى كه در تفسير على ابن ابراهيم ذيل آيه مورد بحث نقل شده هماهنگ است .
آيه و ترجمه


و الذين لا يشهدون الزور و إ ذا مروا باللغو مروا كراما (72)
و الذين إ ذا ذكروا بايت ربهم لم يخروا عليها صما و عميانا (73)
و الذين يقولون ربنا هب لنا من أ زوجنا و ذريتنا قرة أ عين و اجعلنا للمتقين إ ماما (74)
أ ولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحية و سلاما (75)
خلدين فيها حسنت مستقرا و مقاما (76)




ترجمه :

72 - آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه شـهـادت بـه بـاطـل نـمـى دهـنـد (و در مـجـالس بـاطـل شركت نمى كنند) و هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند بزرگوارانه از آن مى گذرند.
73 - آنـهـا كـسـانـى هـستند كه هر گاه آيات پروردگارشان به آنها گوشزد شود كر و كور روى آن نمى افتند!
74 - آنها كسانى هستند كه مى گويند پروردگارا از همسران و فرزندان ما، مايه روشنى چشم ما قرار ده و ما را پيشواى پرهيزگاران بنما!
75 - آنـهـا هـسـتـنـد كـه درجات عالى بهشت در برابر شكيبائيشان به آنان پاداش داده مى شود. و در آن با تحيت و سلام روبرو مى شوند.
76 - جـاودانـه در آن خـواهـنـد مـانـد، چـه قـرارگـاه خـوب و چـه محل اقامت جالبى !
تفسير:
پاداش عباد الرحمان (بندگان ويژه خدا)
در تـعـقـيـب آيات گذشته كه بخشى از ويژگيهاى عباد الرحمن را بازگو كرد آيات مورد بحث بقيه اين اوصاف را شرح مى دهد.
نـهـمـيـن صـفـت بـرجسته آنان احترام و حفظ حقوق ديگران است آنها كسانى هستند كه هرگز شهادت به باطل نمى دهند (و الذين لا يشهدون الزور).
مفسران بزرگ اين آيه را دو گونه تفسير كرده اند:
بـعـضـى هـمـانـگـونـه كـه در بـالا گـفـتـيـم ، شـهـادت زور را بـه مـعـنـى شـهـادت بـه بـاطـل دانـسـتـه ، زيـرا زور در لغـت به معنى تمايل و انحراف است ، و از آنجا كه دروغ و باطل و ظلم از امور انحرافى است ، به آن زور گفته مى شود.
ايـن تـعـبـيـر (شـهـادت زور) در كـتـاب شـهادات در فقه ما به همين عنوان مطرح است ، و در روايات متعددى نيز از آن نهى شده هر چند در آن روايات ، استدلالى به آيه فوق نديديم .
تـفـسـيـر ديـگـر ايـنكه : منظور از شهود همان حضور است ، يعنى بندگان خاص خداوند در مجالس باطل ، حضور پيدا نمى كنند.
و در بعضى از روايات كه از طرق ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) رسيده است به مجلس غناء تـفـسـير شده همان مجالسى كه در آنها خوانندگى لهوى توأ م با نواختن آلات موسيقى يا بدون آن انجام مى گيرد.
بـدون شـك منظور از اين گونه روايات اين نيست كه مفهوم وسيع زور را محدود به غنا كند بلكه غنا يكى از مصاديق روشن آن است ، و ساير مجالس
لهو و لعب و شرب خمر و دروغ و غيبت و امثال آن را نيز در برمى گيرد.
ايـن احتمال نيز دور به نظر نمى رسد كه هر دو تفسير در معنى آيه جمع باشد و به اين تـرتـيـب عـباد الرحمان و بندگان خاص خدا نه شهادت به دروغ مى دهند، و نه در مجالس لهو و باطل و گناه حضور مى يابند، چرا كه حضور در اين مجالس علاوه بر امضاى گناه ، مقدمه آلودگى قلب و روح است .
سـپـس در ذيـل آيـه بـه هـمـين صفت برجسته آنان كه داشتن هدف مثبت در زندگى است اشاره كرده مى گويد: آنها هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه از كنار آن مى گذرند (و اذا مروا باللغو مروا كراما).
در حـقـيـقـت آنـهـا نـه در مـجـلس بـاطل حضور پيدا مى كنند و نه آلوده لغو و بيهودگى مى شوند.
و بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه لغو شامل هر كارى كه هدف عاقلانه اى در آن نباشد مى گردد، نـشان مى دهد كه آنها در زندگى هميشه هدف معقول و مفيد و سازنده اى را تعقيب مى كنند، و از بيهوده گرايان و بيهوده كاران متنفرند، و اگر اين گونه كارها در مسير زندگى آنان قـرار گـيـرد، چـنـان از كـنـار آن مـى گـذرنـد كـه بـى اعـتـنـائى آنـهـا خـود دليل عدم رضاى باطنيشان به اين اعمال است ، و آنچنان بزرگوارند كه هرگز محيطهاى آلوده در آنان اثر نمى گذارد، و رنگ نمى پذيرند.
بدون شك بى اعتنائى به اين صحنه ها در صورتى است كه راهى براى مبارزه با فساد و نهى از منكر، بهتر از آن نداشته باشند، و گرنه بدون شك آنها مى ايستند و وظيفه خود را تا آخرين مرحله انجام مى دهند.
هـمـيـن تـوصـيف اين گروه از بندگان خاص خدا، داشتن چشم بينا، و گوش شنوا به هنگام بـرخـورد بـا آيـات پـروردگـار اسـت ، مـى فـرمـايد: آنها كسانى هستند كه هر گاه آيات پروردگارشان به آنها يادآورى شود كر و كور روى آن نمى افتند!
(و الذين اذا ذكروا بايات ربهم لم يخروا عليها صما و عميانا).
مـسـلما منظور اشاره به عمل كفار نيست ، چرا كه آنها به آيات الهى اصلا اعتنائى ندارند، بـلكـه منظور گروه منافقان يا به ظاهر مسلمانان قشرى است كه چشم و گوش بسته بر آيات خدا مى افتند بى آنكه حقيقت آن را درك كنند، به عمق آن برسند، و مقصود و منظور خدا را بدانند و به آن بينديشند و در عمل از آن الهام گيرند.
راه خـدا را بـا چـشـم و گـوش بـسـتـه نـمـى تـوان پـيـمـود، قـبـل از هـر چيز گوش شنوا و چشم بينا براى پيمودن اين راه لازم است چشمى باطن نگر و ژرف بين و گوشى حساس و نكته شناس .
و اگـر درسـت بـيـنـديـشـيـم زيـان ايـن گـروه كـه چـشـم و گـوش بـسـتـه بـه گمان خود دنبال آيات الهى مى روند كمتر از زبان دشمنانى كه آگاهانه ضربه بر پايه آئين حق مى زنند نيست بلكه گاه به مراتب بيشتر است .
اصـولا درك آگاهانه از مذهب سرچشمه اصلى مقاومت و پايدارى و ايستادگى است ، چرا كه چشم و گوش بستگان را به آسانى مى توان فريب داد، و با تحريف مذهب از مسير اصلى منحرف ساخت ، و آنها را به وادى كفر و بى ايمانى و ضلالت كشاند.
ايـن گـونـه افـراد آلت دسـت دشـمـنـان و طـعـمـه خـوبـى بـراى شـيـطـانـند، تنها مؤ منان ژرفـانديش و بصير و سميعاند كه چون كوه ثابت مى مانند و بازيچه دست اين و آن نمى شوند.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم هـنگامى كه از تفسير اين آيه از مـحضرش سؤ ال كردند فرمود: مستبصرين ليسوا بشكاك : منظور اين است كه آنها از روى آگاهى گام برمى دارند نه از روى شك و ترديد!.
يـازدهـمـيـن ويـژگـى ايـن مـؤ مـنـان راستين آن است كه توجه خاصى به تربيت فرزند و خـانـواده خـويـش دارنـد و بـراى خـود در بـرابر آنها مسئوليت فوق العاده اى قائلند آنها پـيـوسـتـه از درگـاه خـدا مـى خـواهـنـد و مـى گويند پروردگارا از همسران و فرزندان ما كـسـانى قرار ده كه مايه روشنى چشم ما گردد! (و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين ).
بـديـهـى اسـت مـنـظـور ايـن نـيـسـت كـه تـنـهـا در گـوشـه اى بنشينند و دعا كنند بلكه دعا دليل شوق و عشق درونيشان بر اين امر است ، و رمز تلاش و كوشش .
مـسـلمـا چنين افرادى آنچه در توان دارند در تربيت فرزندان و همسران و آشنائى آنها به اصـول و فـروع اسـلام و راهـهـاى حـق و عدالت فروگذار نمى كنند و در آنجا كه دستشان نـمـى رسـد دسـت به دامن لطف پروردگار مى زنند و دعا مى كنند اصولا هر دعاى صحيحى بـايـد ايـن گـونـه بـاشـد، به مقدار توانائى تلاش كردن و خارج از مرز توانائى دعا نمودن .
قرة عين معادل نور چشم است كه در فارسى مى گوئيم ، كنايه از كسى كه مايه سرور و خـوشـحـالى اسـت ايـن تعبير در اصل از كلمه قر (بر وزن حر) گرفته شده كه به معنى سردى و خنكى است ، و از آنجا كه معروف است (و بسيارى از مفسران به آن تصريح كرده انـد) اشگ شوق همواره خنك ، و اشكهاى غم و اندوه داغ و سوزان است ، لذا قرة عين به معنى چيزى است كه مايه خنك شدن چشم انسان مى شود، يعنى اشك شوق از ديدگان او فرو مى ريزد، و اين كنايه زيبائى است از سرور و شادمانى .
مساله تربيت فرزند و راهنمائى همسر، و وظيفه پدران و مادران در برابر كودكان خود از مـهـمـتـريـن مـسـائلى اسـت كـه قـرآن روى آن تـكـيـه كـرده و بـه خـواسـت خـدا شـرح آن را ذيل آيه 6 سوره تحريم بيان خواهيم كرد.
و بـالاخـره دوازدهـمـيـن وصـف بـرجسته اين بندگان خالص خدا كه از يك نظر مهمترين اين اوصاف است اينكه آنها هرگز به اين قانع نيستند كه خود راه حق را بسپرند بلكه همتشان آنـچنان والا است كه مى خواهند امام و پيشواى جمعيت مؤ منان باشند و ديگران را نيز به اين راه دعوت كنند.
آنـهـا چـون زاهـدان گـوشـه گير و منزوى ، تنها گليم خويش را از آب بيرون نمى كشند، بلكه سعيشان اين است كه بگيرند غريق را!
لذا در پـايـان آيـه مـى فرمايد: آنها كسانى هستند كه مى گويند: پروردگارا ما را امام و پيشواى پرهيزگاران قرار ده (و اجعلنا للمتقين اماما).
باز توجه به اين نكته لازم است كه آنها فقط دعا نمى كنند كه تكيه بر جاى بزرگان بـه گـزاف زنـنـد بـلكـه اسـبـاب بـزرگـى و امـامـت را آنچنان فراهم مى كنند كه صفات شـايـسـتـه يـك پـيـشـواى راسـتـيـن در آنـهـا جـمـع بـاشـد، و ايـن كـارى اسـت بـسـيـار مشكل با شرائطى سخت و سنگين .
حـتـما فراموش نكرده ايم كه اين آيات صفات همه مؤ منان را بيان نمى كند بلكه اوصاف گـروه مـمـتـاز مؤ منان را كه در صف مقدم قرار دارند تحت عنوان عباد الرحمان شرح مى دهد، آرى آنـهـا بـنـدگـان خاص رحمانند، و همانگونه كه رحمت عام خدا همگان را فرا مى گيرد، رحـمـت ايـن بـنـدگـان خـدا نـيـز از جـهـاتـى عـام اسـت ، عـلم و فـكـر و بـيـان و قـلم و مال و قدرتشان پيوسته در مسير هدايت خلق خدا كار مى كند.
آنها الگوها و اسوه هاى جامعه انسانى هستند.
آنها سرمشقهائى براى پرهيزگاران محسوب مى شوند.
آنـهـا بـه چـراغـهاى راهنمائى در درياها و صحراها مى مانند كه گم گشتگان را به سوى خود مى خوانند و از فرو غلتيدن در گرداب ، و افتادن در پرتگاهها رهائى مى بخشند.
در روايات متعددى مى خوانيم كه اين آيه درباره على (عليه السلام ) و ائمه اهلبيت (عليهم السـلام ) وارد شـده ، و يـا در روايت ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه : منظور از اين آيه مائيم .
بـدون ترديد ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) از روشنترين مصداقهاى آيه مى باشند، اما اين مـانـع از گـسترش مفهوم آيه نخواهد بود كه مؤ منان ديگر نيز هر كدام در شعاعهاى مختلف امام و پيشواى ديگران باشند.
بعضى از مفسران از اين آيه چنين استفاده كرده اند كه تقاضاى رياست معنوى و روحانى و الهى نه تنها مذموم نيست ، بلكه مطلوب و مرغوب نيز مى باشد.
ضـمـنـا بايد توجه داشت كه واژه امام هر چند مفرد است گاه به معنى جمع مى آيد و در آيه مورد بحث چنين است .
بـعـد از تـكـمـيـل ايـن اوصـاف دوازده گانه اشاره به اين بندگان خاص خدا با تمام اين ويـژگـيـهـا كـرده و در يـك جـمع بندى كوتاه پاداش ‍ الهى آنان را چنين بيان مى كند: آنها كسانى هستند كه درجات عالى بهشت در برابر صبر و استقامتشان به آنها پاداش داده مى شود (اولئك يجزون الغرفة بما صبروا).
غـرفـة از مـاده غـرف (بـر وزن حـرف ) بـه مـعـنـى بـرداشـتـن چـيـزى و تـنـاول آن اسـت ، و غـرفـه بـه چـيـزى مـى گـويـنـد كـه بـرمـى دارنـد و تناول مى كنند (مانند
آبـى كـه انـسـان از چـشـمـه بـراى نـوشـيـدن بـرمـى گيرد) سپس به قسمتهاى فوقانى ساختمان و طبقات بالاى منازل اطلاق شده است ، و در اينجا كنايه از برترين منزلگاههاى بهشت است .
و از آنـجـا كـه عـبـاد الرحـمـن بـا داشـتـن ايـن اوصـاف در صـف اول مؤ منان قرار دارند درجه بهشتى آنان نيز بايد برترين درجات باشد
قـابـل توجه اينكه مى گويد: اين مقام عالى به خاطر اين به آنها داده مى شود كه در راه خـدا صـبـر و اسـتـقـامـت بـه خرج دادند، ممكن است چنين تصور شود كه اين وصف ديگرى از اوصـاف آنان است ، ولى در حقيقت اين وصف تازه اى نيست بلكه ضامن اجراى تمام اوصاف گـذشـتـه اسـت ، مـگـر بندگى پروردگار، مبارزه با طغيان شهوات ، ترك شهادت زور، قبول تواضع و فروتنى ، و غير اين صفات بدون صبر و استقامت ، امكان پذير است ؟
ايـن بـيان انسان را به ياد حديث معروف امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى اندازد كه مى فرمايد: و الصبر من الايمان كالرأ س من الجسد: صبر و استقامت نسبت به ايمان همچون سر اسـت نـسـبـت بـه تن كه بقاى تن با بقاى سر است چرا كه مقام فرماندهى تمام اعضاء در مغز انسان قرار دارد.
بـنـابراين صبر در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه شكيبائى و استقامت در برابر مشكلات راه اطـاعـت پـروردگـار و جـهـاد و مـبـارزه بـا هـوسـهـاى سـركـش و ايـسـتـادگـى در مـقـابـل عـوامـل گناه همه در آن جمع است و اگر در بعضى از اخبار تنها به فقر و محروميت مالى تفسير شده مسلما از قبيل بيان مصداق است .
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: در آن غـرفـه هاى بهشتى با تحيت و سلام روبرو مى شوند (و يلقون فيها تحية و سلاما).
بـهـشـتـيـان بـه يكديگر تحيت و سلام مى گويند و فرشتگان به آنها، و از همه بالاتر خداوند به آنها سلام و تحيت مى گويد، چنانكه در آيه 58 سوره يس
مى خوانيم : سلام قولا من رب رحيم : براى آنها سلامى است از سوى پروردگار رحيم و در آيـه 23 و 24 سـوره يـونـس مـى خـوانـيـم : و المـلائكـة يـدخـلون عـليـهـم مـن كـل باب سلام عليكم : فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند و به آنها مى گويند سلام بر شما.
در ايـنكه آيا تحيت و سلام در اينجا دو معنى دارد يا يك معنى ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، ولى با توجه به اينكه تحيت در اصل به معنى دعا براى زندگى و حيات ديگرى است ، و سـلام از مـاده سـلامـت اسـت ، و بـه مـعـنى دعا براى كسى است ، بنابراين چنين نتيجه مى گـيريم كه واژه اول به عنوان درخواست حيات است و واژه دوم براى توأ م بودن اين حيات با سلامت است ، هر چند گاهى ممكن است اين دو كلمه به يك معنى بيايد.
البته تحيت در عرف معنى وسيعترى پيدا كرده و آن هر گونه سخنى است كه در آغاز ورود به كسى مى گويند و مايه خوشحالى و احترام و اظهار محبت نسبت به او مى باشد.
سـپـس براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: جاودانه در آن خواهند ماند، چه قرارگاه خوب و چه محل اقامت زيبائى ؟ (خالدين فيها حسنت مستقرا و مقاما).
آيه و ترجمه


قل ما يعبؤ ا بكم ربى لو لا دعاؤ كم فقد كذبتم فسوف يكون لزاما (77)




ترجمه :

77 - بـگـو پـروردگار من براى شما ارجى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد، شما (آيات خدا و پيامبران را) تكذيب كرديد و دامان شما را خواهد گرفت و از شما جدا نخواهد شد.
تفسير:
اگر دعاى شما نبود ارزشى نداشتيد!
ايـن آيـه كه آخرين آيه سوره فرقان است در حقيقت نتيجه اى است براى تمام سوره ، و هم بـراى بـحـثهائى كه در زمينه اوصاف عباد الرحمن در آيات گذشته آمده است روى سخن را بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: بگو پروردگار من براى شـمـا ارج و وزنـى نـيـسـت اگـر دعـاى شـمـا نـبـاشـد (قل ما يعبؤ بكم ربى لو لا دعاؤ كم ).
يـعـبؤ از ماده عبا (بر وزن عبد) به معنى سنگينى است ، بنابراين جمله لا يعبا يعنى وزنى قائل نيست ، و به تعبير ديگر اعتنائى نمى كند.
گر چه درباره معنى دعا در اينجا احتمالات زيادى داده شده ولى ريشه همه تقريبا به يك اصل باز مى گردد.
بعضى گفته اند دعا به همان معنى دعا كردن معروف است .
بـعـضـى ديـگـر آنـرا بـه معنى ايمان ، و بعضى به معنى عبادت و توحيد، و بعضى به مـعـنـى شكر و بعضى به معنى خواندن خدا در سختيها و شدائد، تفسير كرده اند اما ريشه همه اينها همان ايمان و توجه به پروردگار است
بنابراين مفهوم آيه چنين مى شود: آنچه به شما وزن و ارزش و قيمت در پيشگاه خدا مى دهد همان ايمان و توجه به پروردگار و بندگى او است .
سـپـس مـى افزايد: شما تكذيب آيات پروردگار و پيامبران خدا كرديد، و اين تكذيب دامان شما را خواهد گرفت ، و از شما جدا نخواهد شد (فقد كذبتم فسوف يكون لزاما).
مـمـكـن اسـت چـنـيـن تـصـور شـود كـه مـيـان آغـاز و پـايـان آيـه تـضـادى وجـود دارد و يـا حـداقـل ارتـبـاط و انـسجام لازم ديده نمى شود، ولى با كمى دقت روشن مى شود كه منظور اصـلى ايـن اسـت شـما در گذشته آيات خدا و پيامبران او را تكذيب كرديد اگر به سوى خدا نيائيد و راه ايمان و بندگى او را پيش نگيريد هيچ ارزش و مقامى نزد او نخواهيد داشت ، و كيفرهاى تكذيبتان قطعا دامانتان را خواهد گرفت .
از جمله شواهد روشنى كه اين تفسير را تاييد مى كند حديثى است كه امام
بـاقـر (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده : از آن حـضـرت سـؤ ال كـردنـد: كـثـرة القـرائة افـضـل او كـثـرة الدعـاء؟: آيـا بـسـيـار تـلاوت قـرآن كـردن افـضـل اسـت يـا بـسـيـار دعـا نـمـودن ؟ امـام در پـاسـخ فـرمـود: كـثـرة الدعـا افضل و قرء هذه الاية : بسيار دعا كردن افضل است و سپس آيه فوق را تلاوت فرمود.
نكته :
دعا راه خودسازى و خداشناسى
مى دانيم در آيات قرآن و روايات اسلامى اهميت زيادى به مساله دعا داده شده كه نمونه آن آيـه فـوق بـوده ولى مـمـكن است قبول اين امر براى بعضى در ابتدا سنگين باشد كه دعا كـردن كـار بسيار آسانى است و از همه كس ساخته است ، و يا قدم را از اين فراتر نهند و بگويند دعا كار افراد بيچاره است ! اين كه اهميتى ندارد!.
ولى اشـتـبـاه از ايـنجا ناشى مى شود كه دعا را خالى و برهنه از شرائطش مى نگرند در حـالى كـه اگـر شـرائط خـاص دعـا در نظر گرفته شود اين حقيقت به وضوح ثابت مى شود كه دعا وسيله مؤ ثرى است براى خودسازى و پيوند نزديكى است ميان انسان و خدا.
نخستين شرط دعا شناخت كسى است كه انسان او را مى خواند.
شـرط ديـگـر شـستشوى قلب و دل ، و آماده ساختن روح براى تقاضاى از او است ، چرا كه انسان هنگامى كه به سراغ كسى مى رود بايد آمادگى لقاى او را
داشته باشد.
شـرط سـوم دعـا جـلب رضـا و خـشـنـودى كسى است كه انسان از او تقاضائى دارد چرا كه بدون آن احتمال تاثير بسيار ناچيز است .
و بـالاخـره چهارمين شرط استجابت دعا آن است كه انسان تمام قدرت و نيرو و توان خويش را به كار گيرد و حداكثر تلاش و كوشش را انجام دهد، و نسبت به ماوراى آن دست به دعا بردارد و قلب را متوجه خالق كند.
زيرا در روايات اسلامى صريحا آمده است كارى را كه انسان خود مى تواند انجام دهد اگر كوتاهى كند و به دعا متوسل شود دعايش مستجاب نيست !
بـه ايـن تـرتـيـب دعـا وسـيـله اى اسـت بـراى شـنـاخـت پـروردگـار و صـفـات جـمـال و جـلال او، و هم وسيله اى است براى توبه از گناه و پاك سازى روح ، و هم عاملى است براى انجام نيكيها، و هم سببى است براى جهاد و تلاش و كوشش بيشتر تا آخرين حد توان .
بـه همين دليل تعبيرات مهمى درباره دعا ديده مى شود كه جز با آنچه گفتيم مفهوم نيست ، مثلا:
در روايـتـى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : الدعاء سلاح المؤ من ، و عـمـود الديـن ، و نـور السموات و الارض : دعا اسلحه مؤ من ، و ستون دين و نور آسمانها و زمين است .
در حـديث ديگرى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : الدعاء مفاتيح النجاح ، و مـقـاليـد الفـلاح ، و خـيـر الدعاء ما صدر عن صدر نقى و قلب تقى : دعا كليد پيروزى و مـفـتـاح رسـتـگـارى اسـت و بـهـتـريـن دعـا دعـائى است كه از سينه پاك و قلب پرهيزگار برخيزد.
و در حـديـثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : الدعاء انفذ من السنان دعا نافذتر از نوك نيزه است !.
گـذشـتـه از هـمـه ايـنـهـا اصـولا در زندگى انسان حوادثى رخ مى دهد كه از نظر اسباب ظاهرى او را در ياس فرو مى برد، دعا مى تواند دريچه اى باشد به سوى اميد پيروزى ، و وسيله مؤ ثرى براى مبارزه با ياس و نوميدى .
به همين دليل دعا به هنگام حوادث سخت و طاقت فرسا به انسان قدرت و نيرو و اميدوارى و آرامـش مـى بـخـشـد، و از نـظـر روانـى اثـر غـيـر قابل انكارى دارد.
در زمـيـنـه مـسـاله دعـا، و فـلسـفـه ، و شـرائط، و نـتـائج آن ، بـه طـور مـشـروح در جـلد اول تـفـسـير نمونه ذيل آيه 186 سوره بقره بحث كرده ايم ، براى توضيح بيشتر به آنجا مراجعه فرمائيد.
پروردگارا! ما را از بندگان خاصت قرار ده و توفيق كسب ويژگيهاى صفات عباد الرحمن را به ما مرحمت كن .
خداوندا! درهاى دعا را به روى ما بگشا و آن را سبب ارزش وجود ما در پيشگاهت قرار ده .
خـدايـا! تـوفـيـق دعاهائى كه مطلوب درگاه تو است به ما مرحمت فرما و از اجابت آن ما را محروم مكن انك على كل شى ء قدير، و بالاجابة جدير.