گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد پانزدهم
سوره شعراء


مقدمه
تـمـامـى آيـات ايـن سـوره (بـجـز چـهـار آيـه آخـر آن ) در مـكـه نازل شده ، و عدد آيات آن 227 آيه است
محتواى سوره شعراء
معروف در ميان مفسران اين است كه تمام آيات 227 گانه اين سوره جز چهار آيه آخر آن ، در مكه نازل شده است .
لحـن آيـات ايـن سـوره نيز با ديگر سوره هاى مكى كاملا هماهنگ است ، و مى دانيم در سوره هـاى مـكـى كـه در آغـاز دعـوت اسـلام نـازل گـرديـد بـيـشـتـر روى اصـول اعـتـقـادى ، توحيد و معاد و دعوت پيامبران خدا و اهميت قرآن تكيه مى شد، و تقريبا تمام بحثهاى سوره شعراء پيرامون همين مسائل دور مى زند.
در حقيقت مى توان محتواى اين سوره را در چند بخش خلاصه كرد:
بـخـش اول طـليـعـه سـوره است كه از حروف مقطعه ، و سپس عظمت مقام قرآن و تسلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر پافشارى و خيره سرى مشركان و اشاره اى به بعضى از نشانه هاى توحيد و صفات خدا سخن مى گويد.
بـخـش دوم فـرازهـائى از سـرگـذشـت هـفت پيامبر بزرگ و مبارزات آنها را با قومشان ، و لجاجتها و خيره سريهاى آنان را در برابر اين پيامبران بازگو مى كند، كه بعضى مانند داستان موسى و فرعون مشروحتر، و بعضى ديگر مانند سرگذشت ابراهيم و نوح و هود و صالح و لوط و شعيب كوتاهتر است .
مخصوصا در اين بخش ، اشاره به منطق ضعيف و تعصب آميز مشركان در هر عصر
و زمـان در بـرابر پيامبران الهى شده است كه شباهت زيادى با منطق مشركان عصر پيامبر اسـلام (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشته و اين مايه تسلى خاطر براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان اندك نخستين بود كه بدانند تاريخ از اين گونه افراد و منطقها بسيار به خاطر دارد و ضعف و فتورى به خود راه ندهند.
و نـيـز مـخـصـوصـا روى عذاب دردناك اين اقوام و بلاهاى وحشتناكى كه بر آنها فرود آمد تكيه شده است كه خود تهديد مؤ ثرى براى مخالفان پيامبر اسلام در آن شرائط است .
بخش سوم كه در حقيقت جنبه نتيجه گيرى از بخشهاى گذشته دارد پيرامون پيامبر اسلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و عـظـمـت قـرآن و تـكـذيـب مـشركان و دستوراتى به آن حضرت در زمينه روش دعوت ، و چگونگى برخورد با مؤ منان سخن مى گويد، و سوره را با بشارت به مؤ منان صالح و تهديد شديد ستمگران پايان مى دهد.
ضمنا نام اين سوره از چند آيه آخر كه پيرامون شعراى بى هدف سخن مى گويد گرفته شده است .
ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه اين سوره از نظر تعداد آيات بعد از سوره بقره بر هـمـه سـوره هـاى قـرآن فـزونـى دارد، هـر چـنـد از نـظـر تعداد كلمات چنين نيست ، بلكه از بسيارى از آنان كوتاهتر است .
فضيلت سوره شعراء
در حـديـثـى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اهميت تلاوت اين سوره چنين مـى خـوانـيـم : مـن قـرء سـورة شـعـراء كـان له مـن الاجـر عـشـر حـسـنـات ، بـعـدد كـل مـن صـدق بـنـوح و كـذب بـه و هـود و شـعـيـب و صـالح و ابـراهـيـم ، و بـعـدد كـل مـن كذب بعيسى و صدق بمحمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ): كسى كه سوره شعرا را بخواند به عدد هر كسى كه نوح را تصديق و يا
تـكـذيـب كـرده اسـت ده حسنه براى او خواهد بود، و همچنين هود شعيب ، و صالح ابراهيم ، و به عدد تمام كسانى كه تكذيب عيسى و تصديق محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده اند.
نـاگـفـتـه روشـن اسـت كـه ايـن هـمـه اجـر و پـاداش تـنـهـا بـراى تـلاوت منهاى انديشه و عـمـل نـيـسـت ، بـلكه قرائن متعددى در روايات فضائل سوره ها است كه نشان مى دهد منظور تلاوتى است كه مقدمه تفكر و سپس اراده و عمل باشد و در گذشته به آن اشاره كرده ايم .
اتفاقا تعبيرى كه در حديث فوق آمده نيز مؤ يد همين مطلب است ، زيرا استحقاق حسنات به تـعـداد تـصـديـق كـنندگان و تكذيب كنندگان انبياء بخاطر قرار گرفتن در خط تصديق كنندگان و بيگانگى با خط تكذيب كنندگان است .
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


طسم (1)
تلك ءايت الكتب المبين (2)
لعلك باخع نفسك أ لا يكونوا مؤ منين (3)
إ ن نشأ ننزل عليهم من السماء ءاية فظلت أ عنقهم لها خضعين (4)
و ما يأ تيهم من ذكر من الرحمن محدث إ لا كانوا عنه معرضين (5)
فقد كذبوا فسيأ تيهم أ نبؤ ا ما كانوا به يستهزؤ ن (6)



ترجمه :

1 - طسم
2 - اين آيات كتاب مبين است .
3 - گوئى مى خواهى جان خود را از شدت اندوه از دست دهى بخاطر اينكه آنها ايمان نمى آورند.
4 - اگـر مـا اراده كـنـيـم از آسـمـان بـر آنـهـا آيـه اى نازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد!
5 - و هر ذكر تازه اى از سوى خداوند رحمان براى آنها بيايد از آن اعراض مى كنند.
6 - آنـهـا تكذيب كردند، اما به زودى اخبار آنچه را به استهزاء مى گرفتند به آنان مى رسد (و از مجازاتش با خبر خواهند شد).
تفسير:
آنها از هر تازه اى وحشت دارند!
باز در آغاز اين سوره با نمونه ديگرى از حروف مقطعه قرآن روبرو مى شويم (طسم ).
در تـفـسـيـر ايـن حـروف مـقـطـعـه و نـظـائر آن در آغـاز سـوره هـاى بـقـره و آل عـمران و اعراف بحثهاى مشروح و جداگانه اى داشته ايم كه نيازى به تكرار آن نمى بينيم .
آنـچـه بـايد در اينجا اضافه كنيم اين است كه روايات متعددى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) يـا بـعـضـى از صـحـابـه در تـفـسـيـر طـسـم نقل شده كه همه نشان مى دهد اين حروف علامتهاى اختصارى از نامهاى خدا، يا نامهاى قرآن ، و يا مكانهاى مقدس ‍ و يا بعضى از درختان بهشتى و مانند آن است .
ايـن روايـات تـفـسـيـرى را كـه در آغـاز سـوره اعـراف جـلد شـشـم در ايـن زمـيـنـه نقل كرديم تاييد مى كند، و در عين حال با آنچه در آغاز سوره بقره آورديم كه
مـنـظـور بيان اعجاز و عظمت قرآن است كه اين كلام بزرگ از حروف ساده و كوچكى تركيب شده است منافاتى ندارد.
آيه بعد عظمت قرآن را اين چنين بيان مى كند: اينها آيات كتاب مبين است (تلك آيات الكتاب المبين ).
البـتـه تلك از نظر ادبيات عرب اشاره به دور است ، و به معنى آن يا آنها مى باشد، و همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم در كلام عرب و گاه در زبان فارسى براى بيان عظمت چيزى از اسم اشاره دور استفاده مى شود، يعنى موضوع به قدرى مهم و بلند مرتبه است كه گوئى از دسترس ما بيرون و در اوج آسمانها قرار داد.
قابل توجه اينكه اين آيه به همين صورت بى كم و كاست در آغاز سوره يوسف و قصص نـيـز آمـده است ، و در همه اين موارد بعد از حروف مقطعه واقع شده ، كه نشان دهنده ارتباط اين حروف با عظمت قرآن است .
تـوصـيـف قرآن به مبين كه در اصل از ماده بيان است اشاره به آشكار بودن عظمت و اعجاز آن مـى بـاشد كه هر چه انسان در محتواى آن بيشتر دقت كند به معجزه بودنش آشناتر مى شود.
از ايـن گـذشـته قرآن بيان كننده حق از باطل و آشكار كننده راه سعادت و پيروزى و نجات از گمراهى است .
سپس به دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرداخته ، مى گويد: گوئى مى خـواهـى جـان خـود را بـه خـاطـر ايـنكه آنها ايمان نمى آورند از شدت اندوه بر باد دهى ! (لعلك باخع نفسك ان لا يكونوا مؤ منين ).
باخع از ماده بخع (بر وزن بخش ) به معنى هلاك كردن خويشتن
از شـدت غـم و انـدوه اسـت . ايـن تـعبير نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـسـبـت بـه مـردم دلسـوز و در انـجـام رسـالت خـويش اصرار و پـافـشـارى داشـت ، و از ايـنـكـه مـى ديـد تـشـنـه كـامـانـى در كـنـار چـشـمـه آب زلال قرآن و اسلام نشسته اند و باز از تشنگى فرياد مى كشند ناراحت بود.
نـاراحـت بود كه چرا انسان عاقل با داشتن اينهمه چراغ روشن باز از بيراهه مى رود؟ و در پرتگاه فرو مى غلطد و نابود مى شود؟
آرى هـمـه پـيـامـبـران الهـى ايـن چنين دلسوز بودند مخصوصا پيامبر اسلام كه اين تعبير كرارا در قرآن در مورد او آمده است .
بعضى از مفسران چنين مى گويند كه سبب نزول آيه فوق اين بود كه پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مرتبا اهل مكه را به توحيد دعوت مى كرد، اما آنها ايمان نمى آوردند، پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آنقدر ناراحت شده بود كه آثار آن در چهره اش آشكار بود، آيه فوق نازل شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دلدارى داد.
آيه بعد براى اثبات اين حقيقت كه خداوند بر هر چيز قادر است حتى مى تواند همه آنها را بـه اجـبـار وادار بـه ايمان كند چنين مى گويد: اگر ما بخواهيم از آسمان آيه اى بر آنها نـازل مـى كـنـيـم كـه گـردنـهـايـشـان در بـرابـر آن خـاضـع گـردد (ان نـشـا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين ).
اشـاره بـه ايـنكه ما اين قدرت را داريم كه معجزه خيره كننده ، يا عذاب شديد و وحشتناكى بـر آنـهـا فـرو بـفـرسـتـيم كه همگى بى اختيار سر تعظيم در برابر آن فرود آورند و تـسـليـم شـونـد، ولى ايـن ايـمـان اجـبـارى ارزشى ندارد، مهم آنست كه آنها از روى اراده و تصميم و درك و انديشه در برابر حق خاضع گردند.
ناگفته پيدا است كه منظور از خضوع كردن گردنها، خضوع كردن صاحبان
آنها است ، منتها گردن در فارسى ، و رقبه و عنق در عربى به خاطر اينكه عضو مهم بدن انـسـان اسـت بـه صـورت كـنـايـه از خـود انـسـان ذكـر مـى شـود، فـى المثل افراد ياغى را گردنكش و افراد زورگو را گردن كلفت ، و افراد ناتوان را گردن شكسته مى گويند!
البـته در تفسير اعناق در اينجا احتمالات ديگرى نيز داده اند: از جمله اينكه اعناق به معنى رؤ سا، يا به معنى گروهى از مردم مى باشد كه همه اين احتمالات ضعيف است .
سـپس به موضع گيرى مشركان و كافران در برابر قرآن اشاره كرده ، مى فرمايد: هر ذكر تازه اى از سوى خداوند رحمان براى آنها بيايد از آن اعراض مى كنند (و ما ياتيهم من ذكر من الرحمان محدث الا كانوا عنه معرضين ).
تعبير به ذكر اشاره به اين واقعيت است كه قرآن بيدار كننده و آگاه كننده است ، در تمام آيات و سوره هايش ، اما اين گروه از بيدارى و آگاهى فرار مى كنند!.
و تـعـبير به الرحمان اشاره به اين است كه نزول اين آيات از سوى پروردگار از رحمت عـامـه او سـرچـشـمـه مـى گـيـرد كـه هـمـه انـسـانـهـا را بـدون اسـتـثـنـاء بـه سـعـادت و كمال دعوت مى كند.
و نـيـز مـمـكـن اسـت بـراى تـحـريـك حـس شـكـرگزارى مردم باشد كه اين سخنان از سوى خـداونـدى اسـت كـه نعمتهايش سر تا پاى شما را فرا گرفته ، چگونه در برابر ولى نـعمت خود اين چنين اعراض مى كنيد، و اگر او در مجازات شما عجله نمى كند آنهم از رحمت او است .
تـعـبـيـر بـه مـحـدث (تازه و جديد) اشاره به اين است كه آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مى گردد، و هر كدام محتواى تازه اى دارد، اما چه سود كه
ايـنـهـا بـا اين حقايق تازه ناسازگارند، گوئى با همان خرافات نياكان پيوند هميشگى بـسـتـه انـد، و بـا هـيـچ قـيـمـتى حاضر نيستند با جهل و گمراهى و خرافات وداع گويند اصولا هميشه افراد نادان و متعصب و لجوج با تازه ها، هر چند موجب هدايت و آگاهى و نجات باشد، مخالفند.
در آيـه 68 سـوره مـؤ مـنـون مـى خـوانـيـم ا فـلم يـدبـروا القـول ام جـائهـم مـا لم يات آبائهم الاولين : آيا آنها تدبر در اين سخن نكردند يا اينكه ايـن آيـات چـيـز تـازه اى اسـت كه براى نياكانشان نيامده (و به بهانه تازه بودن با آن مبارزه مى كنند).
سپس اضافه مى كند اينها تنها به اعراض قناعت نمى كنند بلكه به مرحله تكذيب و از آن بـدتـر اسـتهزاء مى رسند، مى فرمايد: آنها تكذيب كردند اما به زودى اخبار آنچه را به اسـتـهـزاء مـى گـرفـتـند به آنان مى رسد و از مجازات دردناك كار خود با خبر مى شوند (فقد كذبوا فسياتيهم انباء ما كانوا به يستهزئون ).
انباء جمع نبا به معنى خبر مهم است ، و منظور در اينجا كيفرهاى سختى است كه در اين جهان و جـهان ديگر دامنگير آنها مى شود، گر چه بعضى از مفسران مانند شيخ طوسى در تبيان ايـن كـيـفـرهـا را مـنـحـصـر بـه كـيـفـر آخـرت دانـسـته اند، ولى غالب مفسران آن را مطلق و شـامـل هـر دو نـوع كـيـفـر دانسته اند، و در واقع چنين است ، چرا كه آيه اطلاق دارد و از اين گـذشـتـه كـفـر و انكار بازتاب وسيع و گسترده وحشتناكى در تمام زندگى انسان دارد، چگونه مى توان از آن صرف نظر كرد.
بـررسـى ايـن آيـه و آيـه قـبل نشان مى دهد كه انسان به هنگام قرار گرفتن در جاده هاى انحرافى به طور دائم التزايدى فاصله خود را از حق بيشتر مى كند:
نـخـسـت مـرحـله اعـراض و روى گـرداندن و بى اعتنائى نسبت به حق است ، اما تدريجا به مـرحـله تكذيب و انكار مى رسد، باز از اين مرحله فراتر مى رود و حق را به باد سخريه مـى گيرد، و به دنبال آن مجازات الهى فرا مى رسد (نظير اين تعبير در آغاز سوره انعام آيه 4 و 5 نيز آمده است )
نكته ها:
1 - در يـكـى از خـطبه هاى معروف نهج البلاغه على (عليه السلام ) به اين واقعيت اشاره فرموده كه خداوند پيامبران را آنچنان فرستاده است كه مردم بتوانند آزادانه براى ايمان آوردن تصميم گيرى كنند كه اگر غير آن بود، ايمان اجبارى مى شد و سودى نداشت ، مى فرمايد:
اگـر خـداونـد مـى خـواسـت بـه هنگام مبعوث ساختن پيامبرانش ، درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى خرم و سرسبز را به روى آنان بگشايد مى گشود، و اگر مى خواست پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنان گسيل دارد مى داشت ، اما اگر اين كار را مى كرد امتحان از ميان مى رفت ، و پاداش و جزا بى اثر مى شد.
در كـتـاب كـافـى ذيل آيه مورد بحث چنين آمده كه : اگر خدا مى خواست از آسمان نشانه اى نازل مى كرد كه گردنهاى آنها در برابر آن خاضع گردد، و اگر چنين مى كرد آزمون از همه مردم ساقط مى شد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در كـتـب مـعـروفـى مـانـنـد ارشـاد مـفـيـد و روضـه كـافـى و كمال الدين صدوق و تفسير قمى آمده است كه امام صادق (عليه السلام ) در تفسير
آيـه ان نشا ننزل آية من السماء ... فرمود: منظور طغيانگران بنى اميه هستند كه به هنگام قـيـام مـهـدى (عـليـه السـلام ) آيه آسمانى مى بينند و در برابر آن ناچار به تسليم مى شوند.
روشـن اسـت كـه مـنـظور از اين روايات بيان مصداقى از مفهوم وسيع آيه است كه سرانجام به هنگام ظهور حضرت مهدى (عليه السلام ) رهبر حكومت جهانى ، تمام حكومتهاى ظلم و جور كه خط بنى اميه را ادامه مى دهند به حكم اجبار در برابر قدرت مهدى و حمايتهاى الهى او سر تسليم فرود مى آورند.
2 - مى دانيم يكى از بحثهاى دامنه دار در قرون نخستين اسلام بحث پيرامون حادث بودن و يا قديم بودن كلام الله بود كه دامنه اين بحث به كتب تفسير نيز كشانده شده ، و جمعى از مـفـسـران بـه تـعـبـيـرى كـه در آيـات فـوق آمـده (مـحـدث ) بـر حـادث بـودن قـرآن استدلال كرده اند.
ولى چنانكه قبلا نيز اشاره كرده ايم اساس اين بحث به هيچوجه نمى تواند منطقى بوده باشد، و به نظر مى رسد كه زمامداران آن زمان از بنى اميه و بنى عباس در دامن زدن به ايـنـگـونـه بـحـثـهـاى انـحـرافـى كـه افـكـار مـسـلمـانـان را از مـسـائل مـهـم و جـدى مـنـحـرف مـى سـاخـتـه دخـالت داشـتـه انـد، آنـهـا ايـن مسائل را به عنوان سرگرم ساختن علماى اسلام و ادامه حكومت خودكامه خود مى خواستند.
زيـرا اگـر مـنـظـور از كـلام الله هـمـان مـحـتـواى قـرآن اسـت كـه آن از ازل در عـلم خـدا بـوده و خـدا از هـمـه آن آگـاهـى داشـتـه اسـت ، و اگـر مـنـظـور نـزول وحـى اسـت و كـلمات و حروف قرآن مسلما حادث است ، بنابراين در يك صورت قديم بـودن و در يـك صورت حادث بودن قطعى است و جاى بحث و گفتگو نيست . جامعه اسلامى مخصوصا علماء و دانشمندان بايد بيدار باشند و گرفتار بحثهاى انحرافى كه به دست جباران و دشمنان ايجاد شده است نگردند.
آيه و ترجمه


اءولم يروا إ لى الا رض كم أ نبتنا فيها من كل زوج كريم (7)
إ ن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين (8)
و إ ن ربك لهو العزيز الرحيم (9)




ترجمه :

7 - آيا آنها به زمين نگاه نكردند، چه اندازه در آن از انواع گياهان آفريديم .
8 - در اين نشانه روشنى است (بر وجود خدا) ولى اكثر آنها هرگزنبوده اند.
9 - پروردگار تو عزيز و رحيم است .
تفسير:
زوجيت در گياهان
در آيـات گذشته سخن از اعراض كافران ، از آيات تشريعى يعنى قرآن مجيد بود، و در آيـات مـورد بـحث سخن از اعراض آنها از آيات تكوينى و نشانه هاى خدا در پهنه آفرينش اسـت ، آنها نه تنها، گوش جان خود را بر سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مـى بـسـتـنـد، بـلكـه چـشـمـهاى خود را نيز از ديدن نشانه هاى حق در اطراف خود محروم مى ساختند.
نـخـسـت مى گويد: آيا آنها به زمين نگاه نكردند چه بسيار گياهان از انواع مختلف ، نر و ماده ، زيبا و جالب و پرفايده در آن آفريديم (اولم يروا الى الارض
كم انبتنا فيها من كل زوج كريم ).
در اينجا تعبير به زوج در مورد گياهان قابل دقت است ، گر چه غالب مفسران زوج را به مـعـنى نوع و صنف ، و ازواج را به معنى انواع و اصناف گرفته اند، ولى چه مانعى دارد كه زوج را به معنى معروفش كه قبل از هر معنى ديگر به ذهن مى آيد بگيريم و اشاره به زوجيت در جهان گياهان باشد؟!
در گـذشـته انسانها كم و بيش فهميده بودند كه بعضى از گياهان داراى نوع نر و نوع مـاده اسـت ، و بـراى بـارور سـاختن گياهان از طريق تلقيح استفاده مى كردند اين مساله در مـورد درخـتـان نـخـل كـامـلا شناخته شده بود، ولى نخستين بار لينه دانشمند و گياهشناس ‍ معروف سوئدى ، در اواسط قرن 18 ميلادى ، موفق به كشف اين واقعيت شد كه مساله زوجيت در دنـيـاى گـيـاهـان تـقـريبا يك قانون عمومى است و گياهان نيز همانند غالب حيوانات از طريق آميزش نطفه نر و ماده بارور مى شوند و سپس ميوه مى دهند.
ولى قـرآن مـجيد قرنها قبل از اين دانشمند كرارا در آيات مختلف به زوجيت در جهان گياهان اشـاره كـرده (در آيات مورد بحث ، و در سوره رعد آيه 4، و لقمان آيه 10 و سوره ق آيه 7) و اين خود يكى از معجزات علمى قرآن است .
واژه كريم در اصل به معنى هر چيز پر ارزش است ، گاه در مورد انسان به كار مى رود و گـاه گياهان ، و گاهى حتى نامه توصيف به كريم مى شود مانند سخن ملكه سبا در مورد نامه سليمان : انى القى الى كتاب كريم (نمل - 29).
و مـنـظور از گياه كريم گياهان پرفايده است و البته هر گياهى داراى فوائدى است كه با پيشرفت علم اين حقيقت روز به روز آشكارتر مى شود.
در آيـه بعد به عنوان تاكيد و تصريح بيشتر مى فرمايد: در اين خلقت گياهان ارزشمند نشانه روشنى بر وجود خدا است (ان فى ذلك لاية )
آرى تـوجـه بـه ايـن واقـعـيـت كـه ايـن خـاك ظاهرا بى ارزش با داشتن يك تركيب معين مبدء پـيـدايـش انواع گلهاى زيبا و درختان پر ثمر و ميوه هاى رنگارنگ با خواص كاملا متفاوت اسـت بـيـانـگـر نـهـايـت قـدرت خـدا اسـت ، امـا ايـن كـوردلان آنـچـنـان غافل و بى خبرند كه اين گونه آيات الهى را مى بينند، باز هم در غفلتند، چرا كه كفر و لجاج در قلب آنها رسوخ كرده لذا در پايان آيه مى فرمايد: اكثر آنها هرگز مؤ من نبوده اند (و ما كان اكثرهم مؤ منين ).
يعنى اين بى ايمانى همچون يك صفت راسخ در آنها شده ، و چه جاى تعجب كه از اين آيات بـهـره نگيرند، زيرا قابليت محل نيز از شرائط اصلى تاثير است همانگونه كه در مورد قرآن مى خوانيم هدى للمتقين : مايه هدايت پرهيزكاران است (بقره - 2).
در آخرين آيه مورد بحث با تعبيرى كه هم نشانه تهديد است و هم تشويق ، هم بيم است و هم اميد، مى فرمايد: پروردگار تو عزيز و رحيم است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ).
عـزيـز بـه مـعـنـى قـدرتمندى است كه شكست ناپذير است ، هم توانائى بر ارائه آيات بـزرگ دارد، و هـم در هـم كـوبـنـده تـكـذيـب كـنـنـدگـان اسـت ، ولى بـا ايـن حال رحيم است و رحمت واسعه اش همه جا را فرا گرفته ، و بازگشت جدى
بـه سوى او در يك لحظه كوتاه كافى است كه تمام نظر لطف او را متوجه انسان سازد و بر گناهان گذشته اش قلم عفو كشد.
مـمـكـن اسـت مـقدم داشتن صفت عزيز بر رحيم در اينجا به خاطر اين باشد كه اگر رحيم را مـقـدم مـى داشـت ممكن بود از آن احساس ضعف شود، اما عزيز را مقدم مى دارد تا روشن گردد كه در نهايت قدرت ، بسيار مهربان است .
آيه و ترجمه


و إ ذ نادى ربك موسى أ ن ائت القوم الظلمين (10)
قوم فرعون الا يتقون (11)
قال رب إ نى أ خاف أ ن يكذبون (12)
و يضيق صدرى و لا ينطلق لسانى فأ رسل إ لى هرون (13)
و لهم على ذنب فأ خاف أ ن يقتلون (14)
قال كلا فاذهبا بايتنا إ نا معكم مستمعون (15)




ترجمه :

10 - بـه خـاطـر بـيـاور هـنـگامى كه پروردگارت موسى را ندا داد كه به سراغ آن قوم ستمگر برو.
11 - قوم فرعون ، آيا آنها (از مخالفت فرمان پروردگار) پرهيز نمى كنند؟!
12 - (موسى ) عرض كرد پروردگارا من از آن بيم دارم كه مرا تكذيب كنند.
13 - و سـيـنـه ام تنگ مى شود، و زبانم به قدر كافى گويا نيست (به برادرم ) هارون نيز رسالت ده (تا مرا يارى كند).
14 - و آنـهـا (بـه اعـتـقـاد خـودشـان ) بـر مـن گـنـاهـى دارنـد مـى تـرسـم مـرا بـه قتل برسانند (و اين رسالت به پايان نرسد).
15 - فـرمـود چـنـين نيست (آنها كارى نمى توانند انجام دهند) شما هر دو با آيات ما (براى هدايت آنان ) برويد ما با شما هستيم و (سخنانتان را) مى شنويم .
تفسير:
آغاز رسالت موسى (عليه السلام )
گفتيم در اين سوره سرگذشت هفت تن از پيامبران بزرگ به عنوان درس آموزنده اى براى عموم مسلمانان مخصوصا مسلمانان نخستين بيان شده است .
نـخـسـت از مـوسـى (عـليـه السـلام ) شـروع مـى كـنـد و بـخشهاى مختلفى از زندگى او و درگيريش را با فرعونيان تا هنگام غرق اين قوم ظالم و ستمگر شرح مى دهد.
تاكنون در سوره هاى متعددى از قرآن (سوره بقره و مائده و اعراف و يونس و اسراء و طه ) سـخن از بنى اسرائيل و موسى و فرعونيان به ميان آمده و در بعضى از سوره هاى بعد نيز در اين باره بحثهائى مى آيد.
اين بحثها گر چه بظاهر مكرر است ، اما دقت در آنها نشان مى دهد كه در هر مورد روى بخش خاصى از اين سرگذشت پر ماجرا، و براى هدف مخصوصى ، تكيه شده است .
فـى المـثـل آيـات مـورد بـحـث هـنـگـامى نازل شد كه مسلمانان سخت در اقليت قرار داشتند و دشمنان آنها بسيار قوى و نيرومند، به گونه اى كه هيچگونه موازنه قدرت در ميان آنها نـبـود، در ايـنـجـا لازم اسـت خـداونـد سرگذشتهاى مشابهى را از اقوام پيشين بيان كند تا بـدانند اين قدرت عظيم دشمن و ضعف ظاهرى آنها هرگز سبب شكست نخواهد شد، تا روحيه آنـهـا قـوى گـردد و بـر اسـتـقـامـت و پـافـشـارى خـود بـيـفزايند، و جالب اينكه : بعد از سـرگـذشـت هـر يـك از ايـن پـيـامـبـران هـفتگانه جمله و ما كان اكثرهم مؤ منين و ان ربك لهو العزيز الرحيم اكثر آنها ايمان نياوردند و پروردگار تو توانا و رحيم است تكرار شده ، درست همان عبارتى كه در آغاز همين سوره در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) خـوانـديـم ، ايـن هـمـاهـنـگـى شـاهـد زنـده اى بـر اين حقيقت است كه ذكر اين بخش از داستانهاى انبياء به خاطر شرائط
خاص روانى و اجتماعى مسلمانان در آن مقطع خاص زمانى و مشابه آن بوده است .
نـخـسـت مـى گـويـد: بـه خـاطر بياور هنگامى كه پروردگارت موسى را ندا كرد كه به سراغ آن قوم ستمگر برو (و اذ نادى ربك موسى ان انت القوم الظالمين ).
هـمـان قـوم فـرعون ، آيا آنها از ظلم و ستم و مخالفت فرمان پروردگار پرهيز نمى كنند (قوم فرعون الا يتقون ).
ايـن نكته قابل توجه است كه تنها صفتى را از فرعونيان كه بر آن تكيه كرده ظلم است و مـى دانـيـم ظـلم معنى جامع و گسترده اى دارد كه شرك يكى از مصاديق بارز آن است ، (ان الشـرك لظـلم عـظـيـم - لقـمـان آيـه 13) و اسـتـثـمـار و اسـتـعـبـاد بـنـى اسـرائيـل با آنهمه زجر و شكنجه نيز مصداق ديگرى از آن مى باشد، از اين گذشته آنها بـا اعـمال خلافشان قبل از هر كس بر خودشان ستم مى كردند، و به اين ترتيب مى توان هدف دعوت انبياء را در مبارزه با ظلم و ستم در تمام ابعاد خلاصه كرد!.
در ايـن هـنـگـام مـوسـى مـشـكلات عظيم خود را به پيشگاه پروردگار عرض مى كند و از او تقاضاى قوت و قدرت بيشتر براى تحمل اين رسالت عظيم مى نمايد:
عـرض كـرد پـروردگـارا! مـن از آن بـيـم دارم كـه مـرا تـكـذيـب كـنـنـد (قال رب انى اخاف ان يكذبون ).
و پـيـش از آنـكـه بـتـوانـم رسـالتـم را بـه آخـر بـرسـانـم بـا جـار و جنجال و تكذيبهاى خود مرا از صحنه بيرون كنند، و اين بار به مقصد نرسد.
مـوسـى (عـليـه السـلام ) در ذكر اين سخن كاملا حق داشت چرا كه فرعون و دار و دسته اش آنـقـدر مسلط بر اوضاع كشور مصر بودند كه احدى ياراى مخالفت با آنها را نداشت و هر گونه نغمه مخالفى را با شدت و بى رحمى سركوب مى كردند.
بعلاوه سينه من براى انجام اين رسالت وسعت كافى ندارد (و يضيق صدرى ).
از ايـن گـذشـتـه زبـان من به قدر كافى گويا نيست (و لا ينطلق لسانى ). به همين جهت تقاضاى من اين است به (برادرم ) هارون نيز رسالت بدهى تا به همراه من مامور اداى اين رسالت گردد (فارسل الى هارون ).
تـا بـا معاضدت يكديگر بتوانيم اين فرمان بزرگ را در برابر آن ستمگران خيره سر به اجرا در آوريم .
از همه اينها گذشته آنها بر من (به اعتقاد خودشان ) گناهى دارند (و لهم على ذنب ).
مـن يـكـى از ايـن فـرعـونـيـان سـتـمـگر را به هنگامى كه با يك مرد بنى اسرائيلى مظلوم درگير بوده با ضربه قاطع خود كشته ام .
از ايـن نـظـر مـى تـرسـم بـه عـنـوان قـصـاص مـرا بـه قتل برسانند و اين رسالت عظيم به پايان نرسد (فاخاف ان يقتلون ).
در حقيقت موسى چهار مشكل بزرگ بر سر راه اين ماموريت بزرگ مى ديد و از خدا تقاضاى حـل آنـهـا را كـرد (مـشـكـل تـكـذيـب - مـشـكـل ضـيـق صـدر - مشكل عدم فصاحت كافى - و مشكل قصاص ).
ضـمـنـا روشـن شـد كه موسى ترسى براى شخص خود نداشت بلكه از اين بيم داشت كه قـبـل از رسـيـدن بـه مقصد از پاى درآيد، لذا از خداوند تقاضاى نيروى بيشتر براى اين مبارزه مى كند.
نوع وسيله اى كه موسى در اين زمينه از خداوند تقاضا كرد، شاهد گوياى
ايـن حـقـيـقـت اسـت ، او تقاضاى شرح صدر (روح وسيع و گشاده ) كرد، و همچنين تقاضاى گـشـوده شـدن هر گونه عقده از زبانش ، و ماموريت دادن به برادرش هارون براى شركت در ايـن كـار بـزرگ ، چـنانكه در سوره طه به صورت مشروحتر آمده است ، رب اشرح لى صـدرى و يـسـر لى امـرى و احـلل عـقـدة مـن لسـانـى يـفـقـهـوا قـولى و اجـعـل لى وزيـرا مـن اهلى هارون اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى كى نسبحك كثيرا و نـذكـرك كـثـيـرا: پـروردگـارا سـيـنـه ام را گشاده دار، و كار را بر من آسان كن ، گره از زبانم بگشاى تا سخنم را درك كنند، و براى من وزيرى از خاندانم قرار ده برادرم هارون را، بـه وسـيـله او پشتم را محكم كن و در كار من شريكش گردان ، تا تو را بسيار تسبيح گوئيم و تو را بسيار ياد كنيم (سوره طه آيه 25 تا 34).
خـداونـد اين تقاضاى صادقانه موسى را اجابت كرد فرمود اين چنين نيست كه بتوانند تو را به قتل برسانند و يا سينه ات تنگى كند و زبانت گره داشته باشد و گويا نگردد (قال كلا).
دعاى تو را در مورد برادرت نيز اجابت كردم و به او هم ماموريت دادم شما هر دو با آيات ما برويد (و فرعون و قوم گمراهش را به سوى من دعوت كنيد) (فاذهبا باياتنا).
و فـكـر نـكنيد من از شما دورم و جريان امر شما بر ما مخفى است ، بلكه ما با شما هستيم و به خوبى مطالب را مى شنويم (انا معكم مستمعون ).
هـرگـز شـما را تنها نخواهم گذارد و در حوادث سخت ياريتان خواهم كرد با اطمينان خاطر پيش برويد و محكم در اين راه گام برداريد.
و به اين ترتيب در ضمن سه جمله خداوند به موسى (عليه السلام ) اطمينان كافى داد و بـه درخـواسـتـش جـامـه عـمـل پـوشـانـيـده بـا تـعـبـيـر كـلا اطـمـيـنـان داد كـه قـدرت بـر قتل او پيدا نخواهند كرد، و نيز از نظر ضيق صدر و عدم گشايش زبان ، مشكلى در كار
او پـيـدا نخواهد شد، و با جمله فاذهبا باياتنا برادرش را به كمك او فرستاد و بالاخره بـا جـمـله انا معكم مستمعون به آنها وعده داد كه آنها را همه جا در زير چتر حمايت خود خواهد گرفت .
قابل توجه اينكه در آخرين جمله ضمير، به صورت جمع آورده شده و فرموده انا معكم (ما بـا شـما هستيم ) ممكن است اين تعبير اشاره به اين باشد كه در تمام جلسات و ميدانهائى كـه شـما با اين گروه جبار و طغيانگر روبرو هستيد ما حضور داريم و سخنان همه شما را مى شنويم ، و شما دو برادر را يارى كرده بر آنها پيروز مى كنيم .
و ايـنـكـه بـعـضـى گـمـان كـرده انـد چـون كـلمـه مـع دليل بر حمايت و مساعدت است و اين شامل فرعونيان نمى شود اشتباه است ، بلكه اين كلمه بـه مـعـنـى حـضـور دائم پروردگار در همه صحنه ها است او حتى با گنهكاران و حتى با موجودات بى جان همه جا بوده و هست و جائى از او خالى نيست .
تعبير به استماع كه گوش دادن تواءم با توجه است ، نيز تاكيدى است بر اين واقعيت .
آيه و ترجمه


فأ تيا فرعون فقولا إ نا رسول رب العالمين (16)
أ ن أ رسل معنا بنى إ سرائيل (17)
قال اءلم نربك فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين (18)
و فعلت فعلتك التى فعلت و اءنت من الكافرين (19)
قال فعلتها إ ذا و أ نا من الضالين (20)
ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما و جعلنى من المرسلين (21)
و تلك نعمة تمنها على أ ن عبدت بنى إ سرائيل (22)




ترجمه :

16 - به سراغ فرعون برويد و بگوئيد ما فرستاده پروردگار جهانيان هستيم .
17 - بنى اسرائيل را با ما بفرست .
18 - (فـرعـون ) گفت : آيا ما تو را در كودكى در ميان خود پرورش نداديم ؟ و سالهائى از عمرت را در ميان ما نبودى ؟
19 - و (سـرانجام ) آن كارت را (كه نمى بايست انجام دهى ) انجام دادى (و يك نفر از ما را كشتى ) و تو از كافران بودى !
20 - (موسى ) گفت : من آن كار را انجام دادم در حالى كه از بيخبران بودم .
21 - و بـه دنـبـال آن هنگامى كه از شما ترسيدم فرار كردم و پروردگار من به من دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد.
22 - آيـا ايـن مـنـتـى اسـت كـه تـو بـر مـن مـى گـذارى كـه بـنـى اسرائيل را برده خود ساخته اى ؟!
تفسير:
برخورد منطقى و قاطع با فرعون
در آيـات گـذشـتـه نـخـسـتـيـن مـرحـله ماموريت موسى (عليه السلام ) يعنى دريافت وحى و رسالت و تقاضاى وسائل نيل به اين هدف بزرگ ، پايان يافت .
بـه دنـبـال آن در آيـات مـورد بـحـث مـرحـله دوم يـعنى روبرو شدن با فرعون و گفتگوى سرنوشت سازى كه در آن ميان انجام گرفت مطرح شده .
نـخـسـت بـه عـنـوان مـقـدمـه مى فرمايد: اكنون كه همه چيز روبراه است به سراغ فرعون بـرويـد، و بـه او بگوئيد ما رسول پروردگار جهانيان هستيم (فاتيا فرعون فقولا انا رسول رب العالمين ).
جـمـله فـاتـيا نشان مى دهد كه بايد به هر قيمتى هست با خود او تماس بگيريد، و تعبير به رسول به صورت مفرد - با اينكه هر دو پيامبر بودند - اشاره به يگانگى و وحدت دعوت آنها است ، گوئى آنها دو روحند در يك بدن ، با يك برنامه ، و يك هدف .
و بـه دنبال بيان رسالت خود، آزادى بنى اسرائيل را مطالبه كنيد و بگوئيد ما ماموريم از تـو بـخـواهـيـم كـه بـنـى اسـرائيـل را بـا مـا بـفـرسـتـى (ان ارسل معنا بنى اسرائيل ).
بديهى است منظور اين بوده كه زنجير اسارت و بردگى از آنها بردار تا آزاد شوند، و بتوانند با آنها بيايند، نه اينكه تقاضاى فرستادن آنها به وسيله فرعون شده باشد.
در ايـنـجـا فـرعـون زبـان بـه سـخـن گـشـود و بـا جـمـله هـائى حـسـاب شـده ، و در عـيـن حال شيطنت آميز، براى نفى رسالت آنها كوشيد. نخست رو به موسى كرد و چنين گفت : آيا مـا تـو را در كـودكـى در دامـان مـهـر خـود پـرورش نـداديـم ؟! (قال ا لم نربك فينا وليدا).
تـو را از آن امـواج خـروشـان و خـشـمـگـيـن نـيـل كـه وجودت را به نابودى تهديد مى كرد گـرفـتـيـم ، دايـه هـا بـرايـت دعـوت كـرديـم ، و از قـانـون مـجازات مرگ فرزندان بنى اسرائيل معافت نموديم ، در محيطى امن و امان در ناز و نعمت پرورش يافتى !
و بعد از آن نيز سالهاى متمادى از عمرت در ميان ما بودى ! (و لبثت فينا من عمرك سنين ).
سـپـس به ايراد ديگرى نسبت به موسى پرداخته و مى گويد: تو آن كار مهم (كشتن يكى از قبطيان و طرفداران فرعون ) را انجام دادى (و فعلت فعلتك التى فعلت ).
اشاره به اينكه تو چگونه مى توانى پيامبر باشى كه داراى چنين سابقه اى هستى .
و از همه اينها گذشته تو كفران نعمتهاى ما مى كنى (و انت من الكافرين ). سالها بر سر سفره ما بودى ، نمك خوردى و نمكدان را شكستى !، با چنين كفران نعمت چگونه مى توانى پيامبر باشى ؟
در حقيقت مى خواست با اين منطق و اين گونه پرونده سازى موسى را به پندار خود محكوم كند.
مـنـظـور از داسـتـان قـتـل هـمـان اسـت كه در سوره قصص آيه 15 آمده است كه موسى (عليه السـلام ) دو نـفـر را كـه يـكـى از فـرعـونـيـان و ديـگـرى از بـنـى اسرائيل بود در حال جنگ و دعوا ديد، به حمايت مظلوم يعنى مرد بنى اسرائيلى برخاست و به ظالم حمله كرد، ضربه اى بر او فرود آورد كه با همان يك ضربه از پا درآمد.
مـوسـى (عـليـه السـلام ) بـعد از شنيدن سخنان شيطنت آميز فرعون به پاسخ از هر سه ايـراد پـرداخت ولى از نظر اهميت پاسخ ايراد دوم فرعون را مقدم شمرد (و يا اصولا ايراد اول را درخـور پـاسـخ نـمـى دانـسـت ، چـرا كـه پـرورش دادن كـسـى هـرگـز دليـل آن نـمـى شـود كـه اگـر شـخـص پرورش دهنده گمراه بود او را به راه راست هدايت نكنند).
بـه هـر حـال چـنـيـن گـفـت : مـن ايـن كـار را انـجـام دادم در حـالى كـه از بـيـخـبـران بـودم (قال فعلتها اذا و انا من الضالين )
در ايـنـجـا در مورد تعبير ضالين در ميان مفسران گفتگو بسيار شده است زيرا از يكسو مى دانـيـم كـه سـابـقـه سـوء بـراى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) حـتـى قـبـل از رسـيـدن بـه مـقـام نـبـوت قـابـل قبول نيست ، چرا كه موقعيت او را در افكار عمومى مـتـزلزل مـى كـنـد و هـدف بـعـثـت نـاقـص و نـاتـمـام مـى مـانـد بـه هـمـيـن دليل دامنه عصمت انبياء قبل از نبوت را نيز شامل مى شود.
و از سـوى ديـگـر بايد اين سخن پاسخى باشد كه فرعون نتواند در برابر آن سخنى بگويد.
لذا جـمـعـى از مـفسران معتقدند كه منظور از ضال در اينجا خطاى در موضوع است ، يعنى من ضـربـه اى را كـه بـه آن مـرد قـطـبـى زدم بـه قـصـد قـتـل نـبـود بـلكـه بـه عـنـوان حـمـايـت از مـظـلوم بـود، و نـمـى دانـسـتـم مـنـجـر بـه قـتـل او مـى شـود، بـنـابـرايـن ضـال در ايـنـجـا بـه مـعـنـى غافل و منظور غفلت از عاقبت كار است .
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد مـنـظـور ايـن اسـت كـه خـطـائى در قـتـل آن مـرد ظـالم رخ نـداده چـرا كـه او مستحق بوده است ، بلكه منظور اين است كه من نمى دانستم عاقبت اين كار چنين خواهد بود كه من نتوانم در مصر بمانم و مدتى از وطن آواره شوم و برنامه هايم به تاخير افتد.
ولى ظـاهـرا ايـن پـاسخى نبوده است كه موسى بتواند به فرعون بگويد، مطلبى بوده كـه مـى تـوانـسـتـه بـراى دوسـتـانـش بـيـان كـنـد نـه پـاسـخـى قابل قبول براى فرعون
تـفـسـير سومى كه شايد از جهاتى مناسبتر با مقام موسى (عليه السلام ) و عظمت كيان او بـاشـد ايـن اسـت كـه مـوسى (عليه السلام ) در اينجا يكنوع توريه به كار برده است ، سخنى گفته كه ظاهرش اين بوده من در آن زمان راه حق را پيدا نكرده بودم بعدا خداوند راه حق را به من نشان داد و مقام رسالت بخشيد، ولى در باطن مقصود ديگرى داشته و آن اينكه مـن نـمـى دانـسـتـم كـه ايـن كـار مـايـه ايـن هـمـه درد سـر مـى شـود و گـرنـه اصل كار حق بود و مطابق قانون عدالت (و يا اينكه من آن روز كه اين حادثه واقع شد راه را گم كرده بودم و به آنجا رسيدم كه اين حادثه رخ داد).
و مـى دانـيـم مـنـظـور از تـوريـه ايـن اسـت كه انسان سخنى بگويد كه باطنش مطلب حقى باشد، ولى طرف مقابل از ظاهر آن چيز ديگرى استفاده كند و اين مخصوص مواردى است كه انـسـان در تـنـگـنـا قـرار بـگـيـرد كـه مـى خـواهـد دروغ نـگـويـد و در عـيـن حال ، حفظ ظاهر نيز داشته باشد.
سـپـس مـوسـى اضـافـه مى كند: من به دنبال اين حادثه هنگامى كه از شما ترسيدم فرار كـردم ، و خـداونـد بـه مـن عـلم و دانـش بـخشيد، و مرا از رسولان قرار داد (ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما و جعلنى من المرسلين ).
در ايـنـكـه مـنـظـور از حـكـم در اين آيه چيست ؟ و آيا همان مقام نبوت است يا مقام علم و دانش و آگـاهـى ؟ در مـيـان مـفـسـران گـفـتـگـو اسـت ، امـا بـا تـوجـه بـه ذيل خود اين آيه كه مقام رسالت را در برابر مقام حكم قرار داده روشن مى شود چيزى غير از رسالت و نبوت است .
شـاهـد ديـگر اين موضوع آيه 79 سوره آل عمران است كه مى گويد: ما كان لبشر ان يؤ تـيـه الله الكتاب و الحكم و النبوة ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله : براى هـيـچ انـسـانـى شـايسته نيست كه خداوند به او كتاب و حكم و نبوت بخشد، سپس به مردم بگويد غير از خدا مرا پرستش كنيد و بندگان من باشيد.
اصولا واژه حكم از نظر لغت در اصل به معنى منع كردن به منظور اصلاح است ، و لذا به لگام حيوان حكمة (بر وزن صدقه ) گفته مى شود، سپس اين كلمه به بيان چيزى مطابق حكمت ، اطلاق شده ، و همچنين به علم و عقل نيز با همين تناسب حكم گفته اند ممكن است گفته شـود كـه از آيـه 14 سـوره قـصـص بـرمـى آيـد كـه مـوسـى قـبـل از ايـن مـاجـرا بـه مـقـام حـكم و علم رسيده بود، آنجا كه مى گويد: و لما بلغ اشده و اسـتـوى آتـيـنـاه حـكـمـا و عـلمـا: هـنـگـامـى كـه موسى به حد رشد رسيد ما به او حكم و علم بخشيديم (سپس ‍ ماجراى درگيرى با مرد قبطى را در آيات بعد از آن ذكر مى كند).
در پاسخ مى گوئيم : علم و حكمت داراى مراحل مختلف است ، موسى يك مرحله را قبلا يافته بود، و مرحله كاملترى را به هنگام نبوت و رسالت پيدا كرد.
سـپـس موسى به پاسخ منتى كه فرعون در مورد پرورشش در دوران طفوليت و نوجوانى بـر او گـذارد پرداخته ، و با لحن قاطع و اعتراض آميزى مى گويد: آيا اين منتى است كه تـو بر من مى گذارى كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود ساختى ؟! (و تلك نعمة تمنها على ان عبدت بنى اسرائيل ).
درسـت اسـت كـه دسـت حـوادث مـرا در كـودكى به كاخ تو كشانيد و به ناچار در دامان تو پـرورش يـافـتـم و در ايـن امـر قـدرتـنـمـائى خـدا بـود، امـا بـبـيـن عامل اين ماجرا چه بود؟ چرا من در خانه پدرم و در آغوش مادرم پرورش نيافتم ، چرا؟.
آيـا جـز اين بود كه تو بنى اسرائيل را به زنجير اسارت كشيدى ، تا آنجا كه به خود اجـازه دادى نـوزادان پـسـر را بـه قـتـل بـرسـانى ، و دختران را براى كنيزى و خدمت زنده بگذارى ؟.
ايـن ظـلم بيحساب تو سبب شد كه مادرم براى حفظ جان نوزادش مرا در صندوق بگذارد، و بـه امـواج نـيل بسپارد، و خواست الهى اين بود كه آن كشتى كوچك در كنار كاخ تو لنگر بـيـندازد، آرى ظلم بى اندازه تو بود كه مرا رهين اين منت ساخت ، و مرا از خانه پاك پدرم محروم ساخت و در كاخ آلوده تو قرار داد!
و بـا ايـن تـفـسـيـر ارتـبـاط ايـن پـاسـخ مـوسـى بـا سـؤ ال فـرعـون كاملا روشن مى شود. اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه منظور موسى (عليه السلام ) اين بوده كه اگر پرورش من نعمتى از ناحيه تو باشد در برابر آنهمه ظـلم و سـتـمى كه به بنى اسرائيل كردى ، قطره اى در برابر دريا است ، اين چه نعمتى است كه تو بيان مى كنى در حالى كه آنهمه ظلم و ستم در كنار آنست ؟!
تـفـسـيـر سومى كه مى توان براى پاسخ موسى (عليه السلام ) از گفته فرعون بيان كـرد ايـن اسـت كـه : اگـر من در كاخ تو پرورش يافتم و از نعمتهاى رنگارنگ برخوردار شـدم فـرامـوش نـكـن سـازنـدگـان اصـلى آن كـاخ ، بـردگـان قوم من بودند، و به وجود آورندگان آنهمه نعمت اسيران بنى اسرائيل بودند، چگونه به استفاده از دسترنج
قوم من بر من منت مى نهى ؟!
ايـن سـه تـفـسـيـر در عـيـن حـال بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارد هـر چـنـد تـفـسـيـر اول از بعضى جهات روشنتر به نظر مى رسد.
ضـمـنـا تـعـبـيـر بـه مـن المـرسـليـن اشـاره بـه ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه مـن تـنـهـا رسول و فرستاده خدا نيستم ، قبل از من نيز پيامبران بسيار آمده اند و من يكى از آنها هستم ، و تو همه را فراموش كرده اى .
آيه و ترجمه


قال فرعون و ما رب العالمين (23)
قال رب السموت و الا رض و ما بينهما إ ن كنتم موقنين (24)
قال لمن حوله الا تستمعون (25)
قال ربكم و رب ءابائكم الا ولين (26)
قال إ ن رسولكم الذى أ رسل إ ليكم لمجنون (27)
قال رب المشرق و المغرب و ما بينهما إ ن كنتم تعقلون (28)
قال لئن اتخذت إ لها غيرى لا جعلنك من المسجونين (29)




ترجمه :

23 - فرعون گفت پروردگار عالميان چيست ؟!
24 - (مـوسـى ) گـفـت پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن و آنـچـه مـيـان ايـن دو اسـت ، اگـر اهل يقين هستيد.
25 - (فرعون ) به اطرافيانش گفت ، آيا نمى شنويد اين مرد چه مى گويد؟
26 - (موسى ) گفت پروردگار شما و پروردگار نياكان شما.
27 - (فرعون ) گفت پيامبرى كه به سوى شما فرستاده شده ديوانه است .
28 - (موسى ) گفت او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در ميان اين دو است مى باشد اگر شما عقل و انديشه خود را به كار مى گرفتيد.
29 - فـرعـون خـشـمـگين شد و گفت : اگر معبودى غير از من برگزينى تو را از زندانيان قرار خواهم داد
تفسير:
تهمت جنون و تهديد به زندان
هـنـگامى كه موسى با لحن قاطع و كوبنده اى سخنان فرعون را پاسخ گفت و فرعون از ايـن نـظـر در مـانـده شـد، مـسـيـر كـلام را تـغـيـيـر داد و مـوسـى را كـه گـفـتـه بـود مـن رسـول و فرستاده رب العالمينم مورد سؤ ال قرار داد و گفت : پروردگار عالميان چيست ؟ (قال فرعون و ما رب العالمين ).
بسيار بعيد است كه فرعون اين سخن را واقعا براى فهم مطلب گفته باشد بلكه بيشتر بـه نـظـر مـى رسـد كـه بـراى تـجـاهـل و تـحـقـيـر، ايـن سـؤ ال را مطرح كرد.
ولى بـه هـر حـال مـوسـى هـمانند همه بحث كنندگان بيدار و آگاه راهى جز اين نداشت كه مـطـلب را جـدى بـگيرد و به پاسخ جدى بپردازد، و از آنجا كه ذات خدا از دسترس افكار انسانها بيرون است ، دست به دامان آثار او در پهنه آفرينش زند، و از آيات آفاقى سخن بـه مـيان آورد گفت او پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو قرار گرفته است مـى بـاشـد، اگر شما راه يقين مى پوئيد (قال رب السماوات و الارض و ما بينهما ان كنتم موقنين ).
آسـمـانها با آن عظمتش ، و زمين با آن وسعت و گستردگى و موجودات رنگارنگش كه تو و دستگاه تو در برابر آن ذره ناچيزى بيش نيست ، آفرينش
پـروردگـار مـن اسـت ، چـنـيـن آفريدگار و مدبر و نظم دهنده اى شايسته پرستش است نه موجود ضعيف و ناچيزى همچون تو!
تـوجه به اين حقيقت نيز لازم است كه بت پرستان معتقد بودند هر يك از موجودات اين عالم ، ربـى دارد، و جـهـان را تـركـيـبى از نظامات پراكنده مى شمردند، اما سخن موسى (عليه السلام ) اشاره به اين حقيقت است كه اين نظام واحد كه بر مجموعه عالم هستى حكمفرما است دليل بر اين است كه رب واحدى دارد.
جـمـله ان كـنـتم موقنين ممكن است اشاره به اين مطلب باشد كه موسى مى خواهد تلويحا به فـرعـون و يـارانـش بـفـهـمـانـد كـه مـن مـى دانـم هـدف شـمـا از ايـن سـؤ ال ، درك حـقـيـقـت نـيـسـت امـا اگـر در جـسـتـجـوى حـقـيـقـت بـاشـيـد و صـاحـب عـقل و شعور، همين استدلال كه كردم كافى است ، كمى چشمتان را بگشائيد و ساعتى در اين آسمانهاى وسيع و زمين گسترده و آثارش بينديشيد تا دانستنيها را بدانيد و جهانبينى خود را تصحيح كنيد.
امـا فـرعـون بـا ايـن بيان محكم معلم بزرگ آسمانى ، از خواب غفلت بيدار نشد، باز به اسـتـهـزاء و سـخـريـه ادامـه داد و از روش ديـريـنـه مـسـتـكبران مغرور پيروى كرد رو به اطـرافـيـان خـود كـرده گـفـت : آيـا نـمـى شـنـويـد ايـن مـرد چـه مـى گـويـد؟! (قال لمن حوله الا تستمعون ).
پيدا است اطراف فرعون را چه افرادى گرفته اند، اشخاصى از قماش خود او، گروهى از صاحبان زر و زور و همكاران ظلم و ستم .
ابن عباس مى گويد: اطرافيان او در آنجا پانصد نفر بودند كه از خواص قوم او محسوب مى شدند.
هدفش اين بود كه اين سخن منطقى و دلنشين موسى در قلب تاريك اين گروه
كـمـتـريـن اثـرى نـگـذارد، و آن را يـك سـخـن بـى مـحـتـوى كـه مـفـهـومـش قابل درك نيست معرفى كند.
ولى بـاز مـوسـى (عـليـه السـلام ) بـه سـخـنان منطقى و حساب شده خود بدون هيچگونه تـرس و واهـمـه ادامـه داد و گـفـت : او پـروردگـار شـمـا و پـدران نـخـسـتـيـن شـمـا اسـت (قال ربكم و رب آبائكم الاولين ).
در حقيقت موسى كه در مرحله نخست از آيات آفاقى شروع كرده بود در مرحله دوم به آيات انـفـسـى اشـاره كـرد و بـه اسـرار آفـريـنش در وجود خود انسانها و آثار پرورش الهى و ربـوبـيـت پـروردگـار در روح و جـسـم بـشـر پـرداخـت ، تـا ايـن مـغـروران بـيـخـبـر لااقـل دربـاره خـود بـيـنـديـشـنـد و كـمـى خـود را بـشـنـاسـنـد و بـه دنبال آن ، خداى خود را.
ولى فرعون به خيره سرى همچنان ادامه داد، و از مرحله استهزاء و سخريه پا را فراتر نـهـاده نـسبت جنون و ديوانگى به موسى داد و گفت : پيامبرى كه به سوى شما آمده قطعا مجنون است ! (قال ان رسولكم الذى ارسل اليكم لمجنون )
همان نسبتى كه همه جباران تاريخ به مصلحان الهى مى دادند.
جالب اينكه اين فريبكار مغرور حتى حاضر نبود بگويد فرستاده ما و به سوى ما بلكه مـى گـويـد پيامبر شما كه به سوى شما فرستاده شده است ، چرا كه حتى تعبير پيامبر شما جنبه سخريه داشت ، سخريه اى توأ م با خود برتر بينى كه من بالاتر از آنم كه پيامبرى ، براى دعوتم بيايد، و هدفش از نسبت جنون به موسى (عليه السلام ) اين بود كه اثر منطق نيرومند او را در افكار حاضران خنثى كند.
امـا اين نسبت ناروا در روح بلند موسى (عليه السلام ) اثرى نگذاشت و همچنان خط اصلى تـوحـيـد را از طـريـق آثـار خـدا در پـهـنـه آفـرينش ، در آفاق و انفس ، ادامه داد و گفت : او پـروردگـار مـشـرق و مـغـرب و آنـچـه در مـيـان ايـن دو اسـت مـى بـاشـد اگـر شـمـا عـقـل و انديشه خود را به كار مى گرفتيد (قال رب المشرق و المغرب و ما بينهما ان كنتم تعقلون ).
اگر تو در محدوده كوچكى به نام مصر، يك حكومت ظاهرى دارى ، حكومت واقعى پروردگار مـن تمام شرق و غرب جهان و هر چه ميان آنها است در بر گرفته ، و آثارش در همه جا در جبين موجودات مى درخشد، اصولا همين طلوع و غروب خورشيد در خاور و باختر، و نظامى كه بـر آن حـاكـم اسـت ، خـود نـشـانـه اى از عـظـمـت او اسـت ، امـا عـيـب كـار ايـنجا است كه شما تـعـقل نمى كنيد و اصلا عادت به انديشيدن نداريد (توجه داشته باشيد كه جمله ان كنتم تـعـقـلون اشـاره بـه هـمـيـن اسـت كـه شـمـا اگـر بـرنـامـه تعقل در گذشته و حال در زندگانيتان بود اين حقيقت را درك مى كرديد).
در واقـع موسى (عليه السلام ) نسبت جنون را به طرز زيبائى پاسخ گفت كه من ديوانه نـيـستم ، ديوانه و بى عقل كسى است كه اين همه آثار پروردگار را نمى بيند، و اين همه نقش عجب كه بر در و ديوار وجود است هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار!
درسـت اسـت كـه مـوسى (عليه السلام ) نخستين بار اشاره به تدبير آسمانها و زمين كرد ولى از آنـجـا كـه آسـمـان بـسـيار بالا است و زمين ، بسيار اسرارآميز، لذا در آخرين مرحله انـگـشـت روى نـقطه اى گذاشت كه هيچكس را ياراى انكار آن نيست ، و انسان همه روز با آن سـر و كـار دارد، و آن نـظـام طـلوع و غروب آفتاب و برنامه دقيقى كه در آن وجود دارد، و احدى نمى تواند ادعا كند من تنظيم كننده آنم .
تـعـبـيـر بـه مـا بـينهما (آنچه ميان اين دو است ) اشاره به وحدت و ارتباط در ميان شرق و غرب است همانگونه كه اين تعبير در مورد آسمانها و زمين نيز چنين بود، و در مورد ربكم و رب آبائكم الاولين نيز ارتباط و وحدت نسلها را
بيان مى كند.
اين منطق نيرومند و شكست ناپذير، فرعون را سخت خشمگين ساخت و سرانجام به حربه اى مـتـوسـل شـد كـه هـمـه زورمـنـدان بـى مـنـطـق بـه هـنـگـام شـكـسـت و نـاكـامـى بـه آن مـتـوسـل مـى شـونـد و چـنين گفت : اگر معبودى غير من انتخاب كنى تو را از زندانيان قرار خواهم داد (قال لئن اتخذت الها غيرى لاجعلنك من المسجونين ).
من اين سخنان تو را نمى فهمم ، همين مى دانم كه يك اله و معبود بزرگ وجود دارد و آن منم ! و هر كس غير از اين بگويد محكوم به مرگ ، يا زندان مرگ آفرين است !.
بـعـضـى از مـفـسـران مـعتقدند كه الف و لام در المسجونين الف و لام عهد است ، و اشاره به زنـدان مـخـصـوصـى اسـت كه هر كس را به آن مى افكندند، براى هميشه در آن مى ماند تا جنازه او را از زندان بيرون آورند.
در واقـع فـرعـون با اين سخن تند و تهديد ظالمانه مى خواست موسى (عليه السلام ) را خـامـوش كـنـد چـرا كـه ادامـه ايـن بـحـثـهـا سـبب بيدارى مردم مى شد، و براى جباران چيزى خطرناكتر از بيدارى و هشيارى مردم نيست !.
آيه و ترجمه


قال او لو جئتك بشى ء مبين (30)
قال فات به إ ن كنت من الصادقين (31)
فالقى عصاه فإ ذا هى ثعبان مبين (32)
و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين (33)
قال للملا حوله إ ن هذا لسحر عليم (34)
يريد ان يخرجكم من ارضكم بسحره فما ذا تأ مرون (35)
قالوا أ رجه و أ خاه و ابعث فى المدائن حاشرين (36)
يأ توك بكل سحار عليم (37)




ترجمه :

30 - (موسى ) گفت : حتى اگر نشانه آشكارى براى رسالتم براى تو بياورم ؟
31 - گفت : اگر راست مى گوئى آنرا بياور!
32 - در اين هنگام موسى عصاى خود را افكند و مار عظيم و آشكارى شد.
33 - و دسـت خـود را در گـريـبـان فـرو بـرد و بيرون آورد در برابر بينندگان سفيد و روشن بود.
34 - (فرعون ) به گروهى كه اطراف او بودند گفت : اين ساحر آگاه و ماهرى است !.
35 - او مى خواهد شما را از سرزمينتان با سحرش بيرون كند شما چه نظر مى دهيد؟
36 - گفتند: او و برادرش را مهلت ده و به تمام شهرها ماموران براى بسيج اعزام كن .
37 - تا هر ساحر ماهرى را نزد تو آورند.
تفسير:
كشور شما در خطر است به پاخيزيد!
در آيـات قـبـل ديـديـم كه چگونه موسى (عليه السلام ) برترى خود را از نظر منطق بر فـرعـون حـفـظ كـرد، و بـه حـاضـران نـشـان داد كـه تـا چـه حـد آئيـن او مـتـكى به منطق و عقل اوست ، و ادعاى فرعون ، سست و واهى است ، گاهى مسخره كردن ، گاه نسبت جنون دادن و سرانجام تكيه بر قدرت و تهديد به زندان و مرگ نمودن .
ايـنـجـا اسـت كه صحنه برمى گردد و موسى (عليه السلام ) نيز بايد روش تازه اى در پيش گيرد كه فرعون در اين صحنه نيز ناتوان و درمانده شود.
موسى نيز بايد تكيه بر قدرت كند قدرتى الهى كه از معجزه اى چشمگير سرچشمه مى گـيـرد، رو بـه سـوى فـرعـون كـرد و گـفت : آيا اگر من نشانه آشكارى براى رسالتم ارائه دهم باز مرا زندان خواهى كرد؟! (قال ا و لو جئتك بشى ء مبين ).
فـرعـون در ايـنـجـا سـخـت در بن بست واقع شد چرا كه موسى (عليه السلام ) اشاره سر بـسـتـه اى بـه يـك برنامه فوق العاده كرده و فكر حاضران را متوجه خود ساخته است ، اگـر فـرعـون بخواهد سخن او را ناديده بگيرد همه بر او اعتراض مى كنند، و مى گويند بايد بگذارى موسى (عليه السلام ) كار مهمش را ارائه دهد، اگر توانائى داشته باشد كه معلوم مى شود، نمى توان با او طرف شد، و الا گزافه گوئيش آشكار مى گردد، در هر حال نمى توان از اين سخن موسى (عليه السلام ) به سادگى گذشت .
نـاچـار گـفـت اگـر راسـت مـى گـوئى آن را بـيـاور! (قال فات به ان كنت من الصادقين ).
در اين هنگام موسى (عليه السلام ) عصائى را كه به دست داشت افكند، و (به فرمان
پروردگار) مار عظيم و آشكارى شد (فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين )
سپس دست خود را در گريبان فرو برد و بيرون آورد ناگهان در برابر بينندگان سفيد و روشن بود! (و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين ).
در حـقـيـقـت ايـن دو مـعـجزه بزرگ ، يكى مظهر بيم بود و ديگرى مظهر اميد اولى مناسب مقام انـذار اسـت ، و دومـى بـشـارت ، يكى بيانگر عذاب الهى است و ديگرى نور است و نشانه رحمت ، چرا كه معجزه بايد هماهنگ با دعوت پيامبر باشد.
ثعبان به معنى مار عظيم است كه از آن در فارسى تعبير به اژدها مى شود.
راغب در مفردات احتمال داده كه اين واژه از ماده ثعب به معنى جريان آب گرفته شده باشد، زيرا حركت اين حيوان به نهرهائى شباهت دارد كه به صورت مارپيچ حركت مى كند.
تـعـبـيـر بـه مـبـيـن مـمـكـن اسـت اشـاره بـه ايـن حـقـيـقـت بـاشـد كـه راسـتـى عـصـا تـبـديل به مار عظيم شده بود و چشمبندى و تردستى و عملى همچون سحر ساحران در كار نبود.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه در ايـنـجا تعبير به ثعبان شده ، و در آيه 10 سوره نـمـل و 31 قـصص تعبير به جان (مارهاى كوچكى كه با سرعت و چابكى حركت مى كنند) و در سوره طه آيه 20 تعبير به حية (به معنى مار است و از ماده حيات گرفته شده ).
ايـن تفاوت تعبيرها در بدو نظر سؤ ال انگيز است ، ولى در واقع براى بيان يكى از دو مطلب است : ممكن است اشاره به حالات مختلف آن مار باشد كه در آغاز عصا به صورت مار كـوچـك و بـاريـكـى در مـى آمـد و تـدريـجـا بـزرگ مـى شـد و مبدل به اژدهائى مى گشت .
و يا اينكه هر يك از اين لغات سه گانه به يكى از خصائص آن مار اشاره مى كند ثعبان اشـاره به عظمت آن ، و جان اشاره به سرعت و چابكى ، و حية اشاره به زنده بودن آن مى باشد.
فرعون از مشاهده اين صحنه سخت جا خورد و در وحشت عميقى فرو رفت اما براى حفظ قدرت شـيـطـانـى خويش كه با ظهور موسى (عليه السلام )، سخت به خطر افتاده بود و همچنين بـراى حـفـظ اعـتقاد اطرافيان و روحيه دادن به آنها در صدد توجيه معجزات موسى برآمد، نـخـسـت بـه اطـرافـيـان خـود چـنـيـن گـفـت : ايـن مـرد سـاحـر آگـاه و مـاهـرى اسـت ! (قال للملا حوله ان هذا لساحر عليم )
هـمـان كـسـى را كـه تا چند لحظه قبل مجنونش مى خواند اكنون به عنوان عليم از او نام مى برد! و چنين است راه و رسم جباران كه گاه در يك جلسه چندين بار چهره عوض مى كنند، و هر زمان براى رسيدن به مقصد خود به دستاويز تازه اى متشبث مى شوند.
فرعون فكر مى كرد چون در آن زمان سحر رايج بود، اين اتهام و برچسب بهتر از هر چيز به موسى بعد از نشان دادن اين معجزات مى چسبد.
سـپـس بـراى ايـنـكـه جـمـعـيـت را بر ضد او بسيج كند چنين ادامه داد: او مى خواهد شما را از سرزمينتان با سحرش بيرون كند! (يريد ان يخرجكم من ارضكم بسحره ).
شما چه مى انديشيد و چه دستور مى دهيد؟! (فماذا تاءمرون ).
اين همان فرعونى است كه قبلا تمام مصر را ملك مسلم خود مى دانست ، و مى گفت : اليس لى ملك مصر: آيا حكومت و مالكيت اين سرزمين مصر از آن من نيست ؟ اكنون كه پايه هاى تخت خود را لرزان مى بيند، مالكيت مطلقه اين
سرزمين را به كلى فراموش كرده ، و آنرا ملك مردم مى شمرد مى گويد: سرزمين شما به خطر افتاده ، چاره اى بينديشيد!
فـرعـونـى كـه تـا يـكـسـاعت پيش از اين حاضر نبود گوش به سخن كسى بدهد و هميشه فـرمـان دهـنـده مـطـلق العـنـان بـود و آمـر بـلا منازع ، اكنون چنان درمانده شده است كه به اطرافيان مى گويد شما چه امر مى كنيد؟! مشورتى بسيار عاجزانه و از موضع ضعف !.
از آيـه 110 سـوره اعـراف چـنـيـن بـرمـى آيـد كـه اطـرافـيان نيز در ميان خود به مشورت پـرداخـتـنـد، و آنـچنان دستپاچه شده بودند كه قدرت تفكر را از دست داده و هر يك رو به ديگرى مى كرد و مى گفت : تو چه دستور مى دهى ؟!
آرى چـنـيـن اسـت سـنت جباران در هر عصر و هر زمان ، به هنگامى كه بر اوضاع مسلطند همه چيز را مال خود مى شمرند، و همه را بردگان خويش ، و جز منطق استبداد چيزى نمى فهمند.
اما به هنگامى كه پايه هاى تخت بيدادگرى خود را لرزان و حكومت خويش را در خطر بينند مـوقـتـا از تخت استبداد پائين آمده دست به دامن مردم و آراء و افكار آنها مى شوند، مملكت را مـمـلكـت مـردم ، و آب و خـاك را از آنان دانسته ، و آراء آنها را محترم مى شمرند، اما با فرو نشستن طوفان باز همان كاسه است و همان آش .
در عـصر و زمان خود نيز باز مانده سلاطين پيشين را ديديم كه چگونه زمانى كه دنيا به كـامـش مـى گـشـت سـراسـر كـشـور را مـلك طـلق خـود مـى دانـسـت ، و حـتـى بـه كـسانى كه مـايـل نـبودند در حزب او وارد شوند فرمان خروج از مملكت مى داد كه زمين خدا وسيع است و هر كجا مى خواهيد برويد، اينجا همين برنامه است كه من مى گويم و لا غير! اما ديديم به هـنـگـام وزيـدن طـوفـان انقلاب تا چه حد در پيشگاه مردم سر تعظيم فرود آورد و حتى از گـنـاهـان گـذشته خويش توبه و تقاضاى عفو كرد، ولى در برابر مردمى كه ساليان دراز او را به خوبى شناخته بودند، سودى نداد.
بـعـد از مشورتها سرانجام اطرافيان به فرعون گفتند: موسى و برادرش را مهلتى ده و در كار آنها عجله مكن و به تمام شهرهاى مصر ماموران براى بسيج اعزام كن (قالوا ارجه و اخاه و ابعث فى المدائن حاشرين ).
تـا هـر سـاحـر مـاهـر و كـهـنـه كـارى را نـزد تـو آورنـد (يـاءتـوك بـكـل سـحـار عـليـم ). در واقـع اطـرافـيـان فـرعـون يـا اغـفـال شـدند و يا آگاهانه تهمت او را به موسى پذيرا گشتند، و برنامه را چنين تنظيم كـردنـد كـه او سـاحـر اسـت ، و در مـقـابـل ساحر بايد دست به دامان سحار يعنى ساحران ماهرترى زد!
و گـفـتـنـد خـوشـبـخـتـانه در كشور پهناور مصر، اساتيد فن سحر بسيارند، اگر موسى سـاحـر اسـت مـا سـحـار در بـرابر او قرار مى دهيم ، و آنقدر ساحران وارد به فوت و فن سحر را جمع مى كنيم تا راز موسى را افشا كنند!
حاشرين از ماده حشر به معنى بسيج كردن گروهى از مردم به سوى ميدان جنگ يا مانند آن اسـت ، و بـه ايـن تـرتـيب ماموران مى بايست ساحران را به هر قيمتى كه ممكن است براى مبارزه با موسى (عليه السلام ) بسيج كنند.
آيه و ترجمه


فجمع السحرة لميقات يوم معلوم (38)
و قيل للناس هل أ نتم مجتمعون (39)
لعلنا نتبع السحرة إ ن كانوا هم الغالبين (40)
فلما جاء السحرة قالوا لفرعون أ ئن لنا لا جرا إ ن كنا نحن الغالبين (41)
قال نعم و إ نكم إ ذا لمن المقربين (42)




ترجمه :

38 - سرانجام ساحران براى وعده گاه روز معينى جمع آورى شدند.
39 - و به مردم گفته شد آيا شما نيز (در اين صحنه ) اجتماع مى كنيد.
40 - تا اگر ساحران پيروز شوند ما از آنان پيروى كنيم .
41 - هـنـگـامـى كه ساحران آمدند، به فرعون گفتند: آيا اگر پيروز شويم پاداش مهمى خواهيم داشت ؟
42 - گفت آرى ، و شما در اين صورت از مقربان خواهيد بود!
تفسير:
ساحران از همه جا گرد آمدند
در اين آيات صحنه ديگرى از اين داستان پر ماجرا نشان داده مى شود:
به دنبال پيشنهاد اطرافيان فرعون جمعى از ماموران زبده به شهرهاى مختلف مصر روان شـدنـد و در هـر جـا ساحران ماهر را جستجو كردند سرانجام جمعيت ساحران براى وعده گاه روز معين جمع آورى شدند (فجمع السحرة لميقات يوم معلوم ).
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر آنـهـا را بـراى چـنـان روزى از قـبـل آمـاده كـردنـد تـا در مـوعـد مـعـيـن بـه مـيـدان مـبـارزه گسيل شوند.
مـنـظـور از يـوم معلوم آنچنان كه از آيات سوره اعراف استفاده مى شود يكى از روزهاى عيد مـعـروف مـصـريان بوده كه موسى (عليه السلام ) آن را براى مبارزه تعيين كرد، و هدفش اين بود كه مردم فرصت بيشترى براى حضور در صحنه داشته باشند، زيرا اطمينان به پـيـروزى خـود داشـت ، و مـى خـواسـت قدرت آيات الهى ، و ضعف فرعون و دستيارانش بر همگان آشكار گردد، و نور ايمان در دلهاى گروه بيشترى بدرخشد.
از مـردم نـيـز بـراى حضور در اين ميدان مبارزه دعوت شد: و به مردم گفته شد آيا شما در اين صحنه اجتماع مى كنيد؟! (و قيل للناس هل انتم مجتمعون ).
ايـن تعبير نشان مى دهد كه ماموران فرعون در اين زمينه بسيار حساب شده كار مى كردند، آنها مى دانستند اگر مردم را اجبار به حضور كنند، ممكن است واكنش منفى نشان دهند، چرا كه هـر كـس فـطـرتـا از اجـبـار گـريـزان اسـت ، لذا گـفـتـنـد چـنـانـكـه تمايل داشته باشيد در اين جلسه حضور پيدا كنيد و قطعا اين طرز بيان افراد زيادترى را به آن جلسه كشانيد.
و بـه مـردم گـفـتـه شـد هـدف ايـن اسـت كـه اگـر ساحران پيروز شوند كه پيروزى آنها پيروزى خدايان ما است ما از آنان پيروى كنيم ، و آنچنان صحنه
را گـرم و داغ نـمـائيـم كـه دشمن خدايان ما براى هميشه از ميدان بيرون رود! (لعلنا نتبع السحرة ان كانوا هم الغالبين ).
روشـن اسـت كـه وجـود تماشاچيان بيشتر كه ارتباط و پيوند با يك طرف مبارزه دارند هم مايه دلگرمى آنها است و به آنها روحيه مى دهد، و هم سبب مى شود كه آنان نهايت كوشش خـود را به كار گيرند، و هم در موقع پيروزى توانائى دارند چنان جنجالى بر پا كنند كـه حـريـف بـراى هـمـيـشـه مـنـزوى شـود، و هـم مـى تـوانـنـد از آغـاز مـبـارزه در طـرف مقابل ايجاد وحشت كنند.
آرى مـامـوران فـرعون با اين اميدها مايل بودند مردم را در صحنه حاضر كنند و موسى نيز حـضـور چنين جمعى را از خدا مى خواست كه بتواند منظور خود را به عاليترين وجهى پياده كند.
ايـنـهـا هـمه از يكسو، از سوى ديگر هنگامى كه ساحران نزد فرعون آمدند و او را سخت در تـنـگنا ديدند به اين فكر افتادند كه برترين بهره گيرى را كرده و امتيازهاى مهمى از او بـگـيـرنـد، بـه فـرعـون گـفـتـنـد: آيـا بـراى مـا پـاداش قابل ملاحظه اى خواهد بود اگر پيروز شويم (فلما جاء السحرة قالوا لفرعون ءان لنا لاجرا ان كنا نحن الغالبين ).
فـرعـون كـه سخت در اين بن بست گرفتار و درمانده بود حاضر شد برترين امتيازها را به آنها بدهد، بلا فاصله گفت : آرى هر چه بخواهيد مى دهم ، بعلاوه شما در اين صورت از مقربان درگاه من خواهيد بود! (قال نعم و انكم اذا لمن المقربين ).
در واقـع فـرعـون بـه آنـهـا گـفـت شـمـا چـه مـى خـواهـيـد؟ يـا مال است و يا مقام من هر دو را در اختيار شما مى گذارم !
ايـن تـعـبـيـر نـشـان مى دهد كه قرب به فرعون تا چه حد در آن محيط و جامعه داراى اهميت بـوده كـه او بـه عـنـوان يـك پـاداش بـزرگ از آن يـاد مـى كند، و در حقيقت پاداشى از اين بالاتر نيست كه انسان به قدرت مطلوبش نزديك گردد.
اگر گمراهان قرب فرعون را برترين پاداش مى شمردند، خدا پرستان آگاه پاداشى را بالاتر از قرب پروردگار نمى شمرند، حتى بهشت با تمام نعمتهايش را با يك جلوه ذات پاك او، معامله نمى كنند.
بـه هـمـيـن دليـل شـهـيـدان راه الله كـه بـايـد بـرتـريـن پـاداشها را در برابر آن ايثار بـزرگـشان دريافت دارند به گواهى قرآن پاداش قرب الهى را مى يابند، و تعبير عند ربهم شاهد گوياى اين واقعيت است .
و نـيـز بـه هـمـيـن دليـل هـر مؤ من پاكدل به هنگام انجام عبادت تنها چيزى را كه مى طلبد قربة الى الله است .
آيه و ترجمه


قال لهم موسى أ لقوا ما أ نتم ملقون (43)
فأ لقوا حبالهم و عصيهم و قالوا بعزة فرعون إ نا لنحن الغالبون (44)
فالقى موسى عصاه فاذا هى تلقف ما يأ فكون (45)
فالقى السحرة ساجدين (46)
قالوا ءامنا برب العالمين (47)
رب موسى و هرون (48)
قـال امـنـتـم له قبل أ ن اذن لكم إ نه لكبيركم الذى علمكم السحر فلسوف تعلمون لا قطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف و لا صلبنكم أ جمعين (49)
قالوا لا ضير إ نا إ لى ربنا منقلبون (50)
إ نـا نـطـمـع أ ن يـغـفـر لنـا ربـنـا خـطـايـانـا أ ن كـنـا أ ول المؤ منين (51)




ترجمه :

43 - (روز مـوعـود فـرا رسـيـد و هـمـگى جمع شدند، موسى رو به ساحران كرد و) گفت : آنچه را مى خواهيد بيفكنيد، بيفكنيد!
44 - آنها طنابها و عصاهاى خود را افكندند و گفتند به عزت فرعون ، قطعا پيروزيم !
45 - سـپـس مـوسـى عـصـايـش را افـكـنـد، نـاگـهـان تـمـام وسايل دروغين آنها را بلعيد!
46 - ساحران همگى فورا به سجده افتادند.
47 - گفتند ما به پروردگار عالميان ايمان آورديم .
48 - پروردگار موسى و هارون .
49 - (فرعون ) گفت : آيا به او ايمان آورديد پيش از آن كه به شما اجازه دهم ؟! مسلما او بزرگ و استاد شما است كه به شما سحر آموخته ، اما به زودى خواهيد دانست كه دستها و پاهاى شما را به طور مختلف قطع مى كنم ، و همه شما را به دار مى آويزم .
50 - گـفـتند: مهم نيست (هر كار از دستت ساخته است بكن ) ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم .
51 - مـا امـيـدواريم پروردگارمان خطاهاى ما را به بخشد، كه ما نخستين ايمان آورندگان بوديم .
تفسير:
نور ايمان در قلب ساحران درخشيدن گرفت
هـنـگـامـى كه ساحران قول و قرارهاى خود را با فرعون گذاردند او وعده پاداش و تقرب بـه درگـاهـش بـه آنـان داد و آنـهـا را دلگـرم و مـطـمـئن سـاخـت ، بـه دنـبـال تـهـيـه مـقـدمـات كار رفتند، و در خلال مدتى كه فرصت داشتند، طنابها و عصاهاى بسيار فراهم ساختند كه ظاهرا درون آنها را خالى كرده و ماده شيميائى مخصوصى (همچون جيوه ) كه در برابر تابش آفتاب سبك و فرار مى شود در آن ريختند.
سـرانـجـام يوم موعود فرا رسيد، و انبوه عظيمى از مردم در آن صحنه جمع شدند تا شاهد ايـن مـبـارزه تـاريـخى باشند، فرعون و اطرافيانش از يكسو و ساحران از سوى ديگر، و موسى و برادرش هارون از سوى سوم ، در آنجا حضور يافتند.
امـا هـمـانـگـونـه كه معمول قرآن است ، اين مقدمات را كه از لابلاى بحثهاى آينده روشن مى شود حذف كرده وارد اصل سخن مى گردد، در اينجا به ترسيم اين صحنه سرنوشت ساز پـرداخـته مى گويد: موسى رو به سوى ساحران كرد و گفت : آنچه را مى خواهيد بيفكنيد بيفكنيد و هر چه داريد به ميدان آوريد (قال لهم موسى القوا ما انتم ملقون ).
از آيه 115 سوره اعراف استفاده مى شود اين سخن را موسى هنگامى گفت كه ساحران به او گفتند آيا تو پيشقدم مى شوى و مى افكنى يا ما؟!.
ايـن پـيـشـنـهـاد مـوسـى (عـليـه السلام ) كه از اطمينان خاطر او به پيروزى سرچشمه مى گرفت و دليل خونسردى او در برابر انبوه عظيم دشمنان و حاميان سرسخت فرعون بود، نـخـسـتـيـن ضـربـه را بـر پيكر ساحران وارد ساخت و نشان داد كه موسى از آرامش روانى خاصى بهره مند است و به جاى ديگرى دل بسته و پشتگرم است .
سـاحـران كـه غـرق غـرور و نـخـوت بودند و حداكثر توان خود را به كار گرفته و به پيروزى خود اميدوار بودند طنابها و عصاهاى خود را افكندند و گفتند: به عزت فرعون ما قطعا پيروزيم ! (فالقوا حبالهم و عصيهم و قالوا بعزة فرعون انا لنحن الغالبون ).
آرى آنـهـا هـمـانـنـد هـمـه متملقان چاپلوس با نام فرعون شروع كردند و تكيه بر قدرت پوشالى او نمودند.
در ايـن هـنـگـام چـنـانـكـه قرآن در جائى ديگر بيان كرده ، عصاها و طنابهاى مخصوص به صـورت مـارهـاى كـوچـك و بـزرگ بـه حركت در آمدند (سوره طه آيه 66)، آنها مخصوصا بخشى از وسائل سحر خود را از عصاها انتخاب كرده بودند
تـا بـه پـندارشان با عصاى موسى رقابت كنند و طنابها را هم بر آن افزوده بودند كه برترى خود را به ثبوت رسانند!
در ايـن هـنـگـام غـريـو شـادى از مـردم برخاست و برق اميد در چشمان فرعون و اطرافيانش درخشيدن گرفت ، به گونه اى كه از خوشحالى در پوست نمى گنجيدند و از مشاهده اين صحنه لذت بخش به وجد و سرور آمده بودند!.
اما موسى چندان مهلت نداد كه اين وضع ادامه يابد، جلو آمد و عصاى خود را افكند ناگهان ثـعـبـان و مـار عـظـيـمـى شـد و بـا سـرعـت شـروع بـه بـلعـيـدن وسائل دروغين ساحران كرد! و آنها را يكى بعد از ديگرى در كام خود فرو برد! (فالقى موسى عصاه فاذا هى تلقف ما يافكون ).
در اينجا نخست سكوت زود گذرى بر مردم حكم فرما شد، دهانها از تعجب بازماند چشمها از حـركـت ايـسـتـاد، گـوئى در آنـجـا خـشـك شـده بـودنـد، ولى بـه زودى جـاى اين سكوت را فـريـادهـاى وحـشـتـنـاك گـرفـت ، گروهى پا به فرار گذاشتند، گروهى منتظر بودند پايان كار به كجا مى رسد، و جمعى بى هدف فرياد مى كشيدند و دهان ساحران از تعجب بازمانده بود.
در ايـنجا همه چيز عوض شد، ساحران كه تا آن لحظه در خط شيطنت و همكارى با فرعون و مـبـارزه بـا مـوسـى (عليه السلام ) قرار داشتند يك مرتبه به خود آمدند و چون از تمام ريزه كاريها و فوت و فن سحر با خبر بودند، يقين پيدا كردند كه اين
مـسـاله قـطـعـا سـحـر نـيـسـت ، ايـن يك معجزه بزرگ الهى است ناگهان همه آنها به سجده افتادند (فالقى السحرة ساجدين ).
جـالب ايـنكه قرآن تعبير به القى مى كند كه مفهومش افكنده شدند مى باشد، اشاره به ايـنكه آنچنان تحت تاثير جاذبه معجزه موسى (عليه السلام ) قرار گرفتند كه گوئى بى اختيار بر زمين افتاده و سجده كردند.
و هـمراه با اين عمل كه دليل روشن ايمان آنها بود با زبان نيز گفتند: ما به پروردگار عالميان ايمان آورديم ! (قالوا آمنا برب العالمين ).
و بـراى ايـنـكه جاى هيچ ابهام و ترديد باقى نماند و فرعون نتواند اين سخن را تفسير ديگرى كند، اضافه كردند به پروردگار موسى و هارون (رب موسى و هارون ).
و ايـن نشان مى دهد كه برنامه افكندن عصا و گفتگوى با ساحران را هر چند موسى انجام داد اما برادرش هارون در كنار او ايستاده و آماده هر گونه پشتيبانى از برادر بود.
ايـن دگـرگونى عجيب كه در روحيه ساحران پيدا شد، و در يك لحظه كوتاه از ظلمت مطلق بـه روشـنائى خير كننده اى گام نهادند، و به تمام منافعى كه از فرعون انتظار داشتند پـشـت پـا زدنـد - سهل است - جان خود را نيز به خطر افكندند، همه به خاطر اين بود كه آنـهـا عـلم و دانـشـى داشـتـنـد، و در پـرتـو آن تـوانـسـتـنـد حـق را از باطل بشناسند و دست به دامن حق زنند.
آنـهـا بـاقـيـمـانـده راه را بـا پـاى عـقـل نـمى پيمودند كه بر مركب راهوار عشق سوار شده بودند، و بوى گلشان آنچنان مست كرده بود كه دامن از دست داده بودند، و خواهيم ديد به همين دليل در برابر شديدترين تهديدهاى فرعون
شجاعانه ترين استقامت را نشان دادند!.
در حـديـثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ما من قلب الا بين اصبعين مـن اصـابع الرحمان ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه : هر دلى در پنجه قدرت خداوند رحمان اسـت ، اگـر بخواهد آن را به راه راست مى دارد و اگر اراده كند منحرف مى سازد (بديهى اسـت خـواسـت خـدا در ايـن دو مـرحله از آمادگيهاى افراد سرچشمه مى گيرد، و اين توفيق و سلب توفيق به خاطر زمينه هاى مختلف دلها است و بى حساب نيست ).
در ايـن هـنـگـام فـرعون كه از يكسو روحيه خود را پاك باخته بود، و از سوى ديگر تمام قدرت و موجوديت خويش را در خطر مى ديد، و مخصوصا مى دانست ايمان آوردن ساحران چه تاثير عميقى در روحيه مردم خواهد گذارد و ممكن است گروه عظيمى به پيروى از ساحران به سجده بيفتند، به گمان خود دست به ابتكار تازه اى زد رو به ساحران كرد و گفت : آيـا بـه او ايـمـان آورديـد پـيـش از آنـكـه مـن بـه شـمـا اجـازه دهـم (قال آمنتم له قبل ان آذن لكم ).
او كـه سـاليـان دراز بـر تخت استبداد تكيه كرده بود نه تنها انتظار داشت كه مردم بى اذن او عـمـلى انـجـام نـدهـنـد بـلكـه انـتـظـارش ايـن بـود كـه قـلب و عـقـل و فـكـر مردم نيز به اختيار و اجازه او باشد تا او فرمان ندهد نينديشند!، و تا اجازه ندهد تصميم نگيرند!
و چنين است راه و رسم جباران .
ايـن مـغرور سركش حاضر نبود حتى نام پروردگار يا نام موسى را بر زبان جارى كند، بلكه تنها با ضمير له كه در اينجا به منظور تحقير است اكتفا مى كرد.
ولى فرعون به اين هم قناعت نكرد، و دو جمله ديگر گفت تا هم موقعيت خويش را به پندار خـود تـثـبيت كند، و هم جلو افكار بيدار شده مردم را سد نمايد و بار ديگر به خواب فرو بـرد: نـخـسـت سـاحـران را متهم ساخت كه اين يك تبانى و توطئه قبلى است كه ميان شما و مـوسـى صـورت گـرفـتـه ، تـوطئه اى است بر ضد تمام مردم مصر! گفت : او بزرگ و اسـتـاد شـمـا است كه به شما سحر آموخته ، و شما همگى سخر را از مكتب او فرا گرفته ايد! (انه لكبيركم الذى علمكم السحر).
شما با قرار قبلى اين صحنه سازى را به وجود آورده ايد تا ملت بزرگ مصر را گمراه سـازيد و زير سيطره حكومت خود درآوريد!، شما مى خواهيد صاحبان اصلى اين كشور را از شهر و ديارشان آواره كنيد و بردگان را بجاى آن بنشانيد.
امـا من به شما اجازه نخواهم داد كه در اين توطئه پيروز شويد، من اين توطئه را در نطفه خفه مى كنم ! به زودى خواهيد دانست شما را چنان مجازاتى مى كنم كه درس عبرتى براى همگان گردد، دستها و پاهاى شما را به طور مختلف قطع مى كنم (دست راست و پاى چپ يا دسـت چـپ و پـاى راسـت ) و هـمـگـى را بـدون استثناء به دار مى آويزم ! (فلسوف تعلمون لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف و لاصلبنكم اجمعين ).
يـعنى نه تنها همه شما را به قتل مى رسانم بلكه قتلى توأ م با زجر و شكنجه آنهم در مـلا عـام و بـر فـراز درخـتان بلند نخل ، زيرا بريدن دست و پا به طور مخالف سبب مى شود كه احتمالا انسان ديرتر بميرد و زجر و شكنجه بيشتر شود.
و چـنـين است طريقه زمامداران زورگو و ستمكار در هر عصر و زمان نخست مردان مصلح الهى را متهم به توطئه بر ضد مردم مى كنند، و پس از استفاده از حربه تهمت ، حربه شمشير را به كار مى برند، تا موقعيت حقطلبان و پشتوانه مردمى آنها نخست تضعيف شود، سپس آنها را از سر راه خود بردارند.
اما فرعون در اينجا كور خوانده بود، زيرا ساحران يك لحظه پيش ، و مؤ منان اين لحظه ، آنچنان قلبشان به نور ايمان روشن شده بود و در آتش عشق خدا داغ گشته بودند كه اين تـهـديد فرعون را در حضور جمعيت به طرز بسيار قاطعى پاسخ گفتند و نقشه شيطانى او را نقش بر آب كردند.
گـفـتـنـد: هـيـچ مـانـعى ندارد، و هيچگونه زيانى از اين كار به ما نخواهد رسيد هر كار مى خـواهـى بـكـن مـا بـه سـوى پـروردگـارمان باز مى گرديم (قالوا لا ضير انا الى ربنا منقلبون ).
تـو بـا ايـن كـار نه تنها چيزى از ما كم نمى كنى ، بلكه ما را به لقاى معشوق حقيقى و مـعبود واقعى مى رسانى ، آن روز كه اين تهديدها در ما اثر مى گذاشت ما خويشتن را نمى شناختيم ، با خداى خود آشنا نبوديم ، و راه حق را گم كرده در بيابان زندگى سرگردان بوديم ، اما امروز گم شده خود را يافته ايم ، هر كار مى توانى بكن !
سـپس افزودند ما در گذشته گناهانى مرتكب شده ايم و در اين صحنه سردمدار مبارزه با پـيـامبر راستين خدا موسى (عليه السلام ) شديم ، و در ستيز با حق پيشقدم بوديم ، اما ما امـيـدواريـم كـه پـروردگـارمـان خـطـاهـاى مـا را ببخشد چرا كه ما نخستين ايمان آورندگان بـوديـم (انـا نـطـمـع ان يـغـفـر لنـا ربـنـا خـطـايـانـا ان كـنـا اول المؤ منين ).
مـا امـروز از هـيـچ چـيز وحشت نداريم ، نه از تهديدهاى تو، و نه از دست و پا زدن در خون بر فراز شاخه هاى بلند نخل !.
اگـر تـرسـى داشـتـه بـاشـيـم تنها از گناهان گذشته خويش است و اميدواريم آن نيز در سايه ايمان و اميد به لطف حق بر طرف گردد.
اين چه نيروئى است كه وقتى در قلب انسان پيدا مى شود بزرگترين قدرتها در نظرش كـوچـك ، و در بـرابـر سـخـت تـرين شكنجه ها مقاوم ، و نسبت به ايثار جان سخاوتمند مى گردد؟
اين نيروى ايمان است .
اين شعله چراغ فروزان عشق است ، كه شهد شهادت در راه خدا را در كام انسان شيرينتر از عسل مى كند، و وصال محبوب را برترين هدف مى سازد.
ايـن همان نيروئى بود كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از آن كمك گرفت و مـسـلمـانـان نـخستين را با آن پرورش داد و به سرعت ملتى عقب افتاده را به اوج افتخار رسانيد، مسلمانانى كه تاريخشان مايه اعجاب جهانيان شد.
ولى به هر حال اين صحنه براى فرعون و دستگاهش بسيار گران تمام گشت هر چند طبق بـعـضـى از روايات تهديداتش را عملى نمود و ساحران مؤ من را شهيد كرد، اما اين كار نه تـنـهـا عـواطـف مردم را كه به نفع موسى (عليه السلام ) تحريك شده بود خاموش ‍ نكرد، بلكه به آن دامن زد.
همه جا سخن از پيامبر نو ظهور در ميان بود، و همه جا از نخستين شهيدان با ايمان بحث مى شـد، گـروهـى بـه ايـن وسـيـله ايـمـان آوردند كه بعضى از ياران نزديك فرعون و حتى همسرش در اين صف قرار گرفتند.
در ايـنجا سؤ الى مطرح است كه ساحران توبه كار و مؤ من چگونه خود را نخستين مؤ منان ناميدند؟
آيا منظورشان اين بوده كه نخستين مؤ منان در آن صحنه بودند؟
يا نخستين مؤ منان از حاميان فرعون ؟
يا نخستين مؤ منانى كه شربت شهادت نوشيدند؟
همه اينها محتمل است و در عين حال منافاتى با يكديگر ندارد.
ايـن تـفـاسـيـر در صـورتـى اسـت كـه مـا مـعـتـقـد بـاشـيـم قـبـل از آنـهـا كـسـان ديـگـرى از بـنـى اسـرائيـل يـا غـيـر بـنـى اسـرائيل به موسى ايمان آورده باشند، اما اگر بگوئيم آنها پس از بعثت ماموريت يافتند كه مستقيما با خود فرعون تماس گيرند و نخستين ضربه را بر پيكر او وارد كنند، بعيد نيست كه اين گروه به راستى اولين مؤ منان بوده اند و نياز به تفسير ديگرى نيست .
آيه و ترجمه


و أ وحينا إ لى موسى أ ن أ سر بعبادى إ نكم متبعون (52)
فأ رسل فرعون فى المدائن حاشرين (53)
إ ن هؤ لاء لشرذمة قليلون (54)
و إ نهم لنا لغائظون (55)
و إ نا لجميع حاذرون (56)
فأ خرجناهم من جنات و عيون (57)
و كنوز و مقام كريم (58)
كذلك و أ ورثناها بنى إ سرائيل (59)




ترجمه :

52 - ما به موسى وحى فرستاديم كه بندگان مرا شبانه از مصر كوچ ده ، و آنها شما را تعقيب خواهند كرد.
53 - فرعون (از اين ماجرا آگاه شد و) ماموران به شهرها فرستاد تا نيرو جمع كند.
54 - (و گفت ) اينها گروهى اندكند.
55 - و اينها ما را به خشم آورده اند.
56 - و ما همگى آماده پيكاريم .
57 - ولى ما آنها (فرعونيان ) را از باغها و چشمه ها بيرون كرديم .
58 - از گنجها و قصرهاى مجلل !
59 - آرى ، اين چنين كرديم و بنى اسرائيل را وارث آنها ساختيم .
تفسير:
آنها را از گنجها و قصرهاى مجللشان بيرون رانديم !
در آيـات گـذشته ديديم كه سرانجام موسى در آن صحنه سرنوشت ساز پيروز از ميدان بـيـرون آمـد. گـر چه فرعون و فرعونيان به او ايمان نياوردند، ولى اين ماجرا چند اثر مهم داشت كه هر كدام پيروزى مهمى محسوب مى شد:
1 - بـنـى اسـرائيـل بـه رهـبـر و پـيـشـواى خـود مـؤ مـن و دلگـرم شـدنـد، و يـكـدل و يـك جـان گـرد او را گـرفـتـنـد، چرا كه بعد از سالها بدبختى و تيره روزى و دربـدرى پـيـامـبـرى آسمانى در ميان خود مى بينند كه هم ضامن هدايت آنها است ، و هم رهبر انقلاب و آزادى و پيروزى آنان خواهد شد.
2 ـ مـوسـى در مـيـان مـردم مـصـر و قـبـطـيـان جـائى بـراى خـود بـاز كـرد، جـمـعـى بـه او تمايل پيدا كردند و يا لااقل از مخالفت با او وحشت داشتند، و صداى دعوت موسى در تمام مصر پيچيد.
3 - از هـمـه مهمتر اينكه فرعون نه از نظر افكار عمومى ، نه از نظر وحشت بر جان خود، قدرت مزاحمت با مردى كه عصائى اين چنين در دست دارد و زبانى آنچنان گويا در دهان در خود نمى ديد.
مـجـمـوع ايـن امـور زمينه مساعدى را براى اينكه موسى بتواند در ميان آن مردم بماند و به دعوت و تبليغ بپردازد و اتمام حجت كند فراهم ساخت .
سـاليـان دراز بـه ايـن مـنـوال گـذشـت ، و مـوسـى مـعـجـزات ديـگرى كه در سوره اعراف ذيل آيات 130 تا 135 به آن اشاره كرديم - در كنار منطق و بيان خود -
به آنها نشان داد، و حتى خداوند مردم مصر را سالها به قحطى و خشكسالى مبتلا ساخت تا آنها كه شايسته بيدارياند بيدار شوند (شرح بيشتر در اين زمينه را در جلد ششم تفسير نمونه صفحه 313 به بعد مطالعه فرمائيد).
هـنـگـامـى كـه موسى (عليه السلام ) حجت را بر آنها تمام كرد، و صفوف مؤ منان و منكران مـشـخـص شـد، دسـتـور كـوچ كـردن بـنـى اسرائيل به موسى داده شد، آيات مورد بحث اين صحنه را مجسم مى سازد.
نـخـسـت مـى گـويـد: ما به موسى وحى فرستاديم كه شبانه بندگان مرا كوچ ده ، و (از مـصـر) خـارج كـن و آنها شما را تعقيب خواهند كرد (و اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى انكم متبعون ).
ايـن يـك بـرنـامه الهى است كه شما شبانه حركت كنيد و آنها نيز آگاه شوند و به تعقيب شما بپردازند و آنچه بايد در اين ميان بشود، بشود.
تـعـبير عبادى (بندگان من ) با اينكه قبل از آن جمله اوحينا (وحى فرستاديم ) به صورت جمع آمده براى بيان نهايت محبت خدا به بندگان با ايمان است .
مـوسـى (عـليـه السـلام ) ايـن فـرمـان را اجـرا كـرد، و دور از چـشـم دشـمـنـان ، بـنـى اسـرائيل را بسيج كرده فرمان حركت داد، و مخصوصا شب را به دستور خدا براى اين كار انتخاب نمود تا برنامه اش حساب شده تر باشد.
امـا بـديـهـى اسـت حـركـت يـك گـروه با اين عظمت ، چيزى نيست كه بتوان آن را براى مدت زيـادى پـنـهان نگه داشت ، به زودى جاسوسان فرعون مطلب را به او گزارش دادند، و چـنـانـكـه قـرآن مـى گـويـد: فـرعـون مـامـوران بـه شـهـرهـا فـرسـتاد تا نيرو جمع كنند (فارسل فرعون فى المدائن حاشرين ).
البته در شرائط آن روز، رسيدن پيام فرعون به همه شهرهاى مصر، زمان
قابل ملاحظه اى لازم داشت ، ولى طبيعى است كه اين خبر به شهرهاى نزديك به سرعت مى رسـد و نـيـروهـاى آمـاده فـورا حـركـت مـى كـنـنـد و مـقـدمـه لشـگـر و گـروه ضـربـت را تشكيل مى دهند، اما نيروهاى ديگر تدريجا به آنها مى پيوندند.
ضـمـنـا بـراى ايـنـكه زمينه روانى مردم براى اين بسيج عمومى آماده شود دستور داد اعلان كـنـنـد ايـنـهـا گـروه انـدكـى هـسـتـنـد (انـدك از نـظـر تـعـداد در مقابل فرعونيان و اندك از نظر قدرت ) (ان هؤ لاء لشرذمة قليلون ).
بـنـابـرايـن در مبارزه با اين گروه با آنهمه قدرتى كه ما داريم جاى هيچگونه نگرانى نيست كه برنده مائيم .
شـرذمـة در اصـل بـه معنى گروه اندك و باقيمانده چيزى است ، و به لباس پاره پاره ، شـراذم گفته مى شود بنابراين علاوه بر معنى اندك بودن ، پراكندگى نيز در مفهوم آن افـتـاده اسـت ، گـويـا فـرعـون بـا ايـن تـعـبـيـر مـى خـواسـت عـدم انـسـجـام بـنـى اسرائيل را از نظر نفرات لشكر نيز مجسم كند.
سپس افزود: ما چقدر حوصله كنيم ؟ و تا چه اندازه با اين بردگان سركش مدارا نمائيم ؟! اينها ما را به خشم و غضب آورده اند (و انهم لنا لغائظون ).
فـردا مـزارع مـصـر را چـه كـسـى آبـيـارى مـى كـنـد؟ خانه هاى ما را چه كسى مرمت مى كند؟ بـارهـاى سـنـگـيـن را در اين كشور پهناور چه كسى از زمين برمى دارد؟ چه كسى خدمتكار ما خواهد بود؟
بـعـلاوه مـا از تـوطـئه ايـن گـروه (چـه در اينجا باشند و چه بروند) بيمناكيم ، و براى مقابله با آنها آمادگى كامل و هوشيارى لازم داريم (و انا لجميع حاذرون ).
بعضى از مفسران حاذرون را از ماده حذر به معنى خوف و ترس
از تـوطـئه آنها تفسير كرده اند، و بعضى از حذر به معنى هوشيارى و بيدارى و آمادگى از نـظـر نـيرو و سلاح ، ولى اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد، ممكن است فرعونيان هم بيمناك بودند و هم آمادگى براى مقابله داشتند.
سـپـس قـرآن بـه ذكـر نـتـيـجـه كـار فـرعـونـيـان مـى پـردازد، و بـه طـور اجـمـال زوال حـكـومـت آنـها و زمامدارى بنى اسرائيل را بيان مى كند مى گويد: ما آنها را از باغهاى سرسبز و چشمه هاى پر آب بيرون رانديم (فاخرجناهم من جنات و عيون ).
و از گنجها و قصرهاى زيبا و مساكن مرفه خارج ساختيم (و كنوز و مقام كريم ).
آرى ايـن چـنـيـن كـرديـم و آنـهـا را بـدون زحـمـت بـه بـنـى اسـرائيـل داديـم و آنـهـا را وارث فـرعـونـيـان سـاخـتـيـم (كـذلك و اورثـنـاهـا بـنـى اسرائيل ).
در تـفـسـيـر مـقـام كـريـم در مـيـان مـفـسـران گـفتگو است ، بعضى آن را به معنى قصرهاى مـجـلل و مـساكن پر ارزش دانسته اند، و بعضى مجالس پر سرور و نشاطانگيز و بعضى مـجـالس حكمرانان و زمامداران كه اطرافشان را ماموران سر بر فرمان گرفته بودند، و بـعضى نيز آن را به معنى منبرهائى كه خطيبان بر آن سخنرانى مى كردند تفسير نموده اند (منابرى كه در آن به نفع فرعون و حكومت و دستگاه او تبليغات و سخنرانى مى شد).
البته معنى اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد، هر چند اين معانى با هم تضادى ندارند، و مـمـكن است همه در مفهوم آيه جمع باشند، هم قصرهايشان از آنها گرفته شد و هم موقعيت حكومت و قدرتشان ، و هم جلسات جشن و سرورشان .
نكته ها:
1 - آيا بنى اسرائيل در مصر حكومت كردند؟
بـر اسـاس تـعـبـيـرى كـه در آيـات بـالا گـذشـت كـه خـداونـد مـى فـرمـايـد: مـا بـنـى - اسـرائيـل را وارث فـرعـونـيان ساختيم جمعى از مفسران بر اين عقيده اند كه آنها به مصر بازگشتند و زمام حكومت را در دست گرفتند، و مدتى بر آن سرزمين حكمرانى كردند.
البته ظاهر آيات فوق با اين تفسير مناسب است .
در حـالى كـه بعضى ديگر معتقدند كه آنها بعد از هلاك فرعونيان راهى سرزمينهاى مقدس شـدنـد، ولى بـعـد از مـدتـى بـه مـصـر بـازگـشـتـنـد و حـكـومـتـى در آنـجـا تشكيل دادند.
فصول تورات كنونى كه مربوط به اين قسمت است با اين تفسير مطابقت دارد.
بـعـضـى ديـگر احتمال داده اند كه بنى اسرائيل دو گروه شدند، گروهى از آنان در مصر بـاقـى مـانـدنـد و حـكـومـت كـردنـد، و گـروهـى هـمـراه مـوسـى (عـليـه السلام ) به سوى سرزمينهاى مقدس روانه شدند.
ايـن احـتـمـال نـيـز داده شـده كـه مـنـظـور از وارث شـدن بـنـى اسـرائيـل ايـن اسـت كـه آنـها بعد از موسى (عليه السلام ) و در زمان سليمان بر سرزمين پهناور مصر حكمرانى كردند.
ولى بـا توجه به اينكه موسى (عليه السلام ) يك پيامبر انقلابى بزرگ بود، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه چنين سرزمينى را كه اركان حكومتش فرو ريخته و در بست
در اخـتيار او قرار داشت به كلى رها سازد، و بى آنكه تصميمى براى آنجا بگيرد روانه بـه سـوى بـيـابـانـهـا شـود، بـخـصـوص ايـنـكـه سـاليان دراز صدها هزار نفر از بنى اسرائيل در آنجا ساكن بودند و با مسائل آن محيط آشنائى داشتند.
بـنـابـراين از دو حال خارج نيست يا بنى اسرائيل همگى به مصر بازگشتند و حكومتى را تـشـكـيـل دادنـد، و يـا جمعى از آنها به فرمان موسى (عليه السلام ) در آنجا ماندند و اين بـرنـامـه را اجـرا كردند در غير اين صورت بيرون راندن فرعونيان و وارث ساختن بنى اسرائيل كه در آيات آمده مفهوم روشنى نخواهد داشت .
2 - ترتيب آيات
قـرآن در آيـات بـعـد چـگـونـگـى غـرق فـرعـونـيـان را شـرح مى دهد، اين امر سبب اين سؤ ال مى شود كه چرا قرآن ، نخست بيرون راندن فرعونيان را از قصرها و كاخها و املاكشان و وارث شـدن بنى اسرائيل را ذكر كرده ، سپس چگونگى غرق فرعونيان را، در حالى كه ترتيب طبيعى غير از آن است .
ايـن امـر مـمـكـن اسـت از قـبـيـل بـيـان اجـمـال و تـفصيل باشد، يعنى نخست مطلب را به طور سـربـسته بازگو كرده و بعد به شرح آن در آيات بعد پرداخته است و نيز ممكن است از قبيل ذكر نتيجه و سپس شرح مقدمات بوده باشد. (دقت كنيد)
آيه و ترجمه


فأ تبعوهم مشرقين (60)
فلما ترءا الجمعان قال أ صحاب موسى إ نا لمدركون (61)
قال كلا إ ن معى ربى سيهدين (62)
فـأ وحـيـنـا إ لى مـوسـى أ ن اضـرب بـعـصـاك البـحـر فـانـفـلق فـكـان كل فرق كالطود العظيم (63)
و أ زلفنا ثم الاخرين (64)
و أ نجينا موسى و من معه أ جمعين (65)
ثم أ غرقنا الاخرين (66)
إ ن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين (67)
و إ ن ربك لهو العزيز الرحيم (68)




ترجمه :

60 - آنها (فرعونيان ) به تعقيب بنى اسرائيل پرداختند و به هنگام طلوع آفتاب به آنها رسيدند.
61 - هـنـگـامـى كـه هـر دو گـروه يـكـديـگـر را ديـدنـد، يـاران مـوسـى گـفـتـنـد: مـا در چنگال فرعونيان گرفتار شديم .
62 - (موسى ) گفت : چنين نيست ، پروردگار من با من است ، به زودى مرا هدايت خواهد كرد.
63 - و بـه دنـبال آن به موسى وحى كرديم عصايت را به دريا زن ، دريا از هم شكافته شد، و هر بخشى همچون كوه عظيمى بود!
64 - و در آنجا ديگران را نيز به دريا نزديك ساختيم .
65 - موسى و تمام كسانى را كه با او بودند نجات داديم .
66 - سپس ديگران را غرق كرديم .
67 - در ايـن جـريـان نـشـانـه روشنى است (براى آنها كه حق طلبند) ولى اكثر آنها ايمان نياوردند.
68 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است .
تفسير:
عاقبت دردناك فرعونيان !
در ايـن آيـات آخـريـن صـحـنـه از ايـن بـخـش از داسـتان موسى و فرعون مطرح است ، و آن چـگـونـگـى نـابـودى فـرعـونـيـان و پـيـروزى و نـجـات بـنـى اسرائيل است .
چـنـانـكـه در آيـات گـذشـتـه خـوانـديـم ، فـرعـون مـامـوران خـود را بـه شـهـرهـاى مـصر گـسـيل داشت ، و به اندازه كافى لشكر و نيرو آماده ساخت ، بعضى از مفسران نوشته اند شـشـصـد هـزار نـفـر را بـه عـنـوان مـقـدمـه لشـكـر فـرسـتـاد و خود با يك مليون نفر به دنبال آنها به راه افتاد!
شب را با سرعت به دنبال آنها حركت كردند، و به هنگام طلوع آفتاب به
لشـكـر مـوسـى رسيدند چنانكه نخستين آيه مورد بحث مى گويد: فرعونيان آنها را تعقيب كردند و به هنگام طلوع آفتاب به آنها رسيدند (فاتبعوهم مشرقين ).
هـنـگـامـى كـه دو گـروه يـكـديـگـر را ديـدنـد، يـاران مـوسـى گـفـتند: به طور قطع ما در چـنـگـال فـرعـونـيـان گـرفـتـار شـديـم و راه نـجـاتـى وجـود نـدارد (فلما تراء الجمعان قال اصحاب موسى انا لمدركون ).
در پيش روى ما دريا و امواج خروشان آب ، و در پشت سر ما دريائى از لشكر خونخوار با تـجـهـيـزات كـامـل ، جـمـعـيـتـى كـه سـخت از ما خشمگينند و امتحان خونخوارى خود را در كشتن فرزندان بيگناه ما ساليان دراز داده اند و خود فرعون نيز بقدر كافى مردى خيره سر و سـتـمـگـر و خـونخوار است ، بنابراين به سرعت همه ما را محاصره مى كنند و از دم تيغ و شـمـشير مى گذرانند، يا اسير كرده و با شكنجه باز مى گرداند و تمام قرائن نشان مى داد كه مطلب همين گونه است .
در ايـنـجـا لحـظـات دردنـاكـى بـر بـنـى اسـرائيـل گـذشـت ، لحـظاتى كه تلخى آن غير قـابـل تـوصـيـف اسـت شـايـد جـمـع زيـادى در ايـمـان خـود متزلزل شده ، و سخت روحيه خود را باخته بودند.
امـا موسى (عليه السلام ) همچنان آرام و مطمئن بود، و مى دانست وعده هاى خدا درباره نجات بنى اسرائيل و نابودى قوم سركش ‍ تخلف ناپذير است .
لذا بـا يـكـدنـيـا اطـمـيـنـان و اعـتـمـاد رو بـه جـمـعـيـت وحـشـتـزده بـنـى اسرائيل كرد و گفت : چنين نيست آنها هرگز بر ما مسلط نخواهند شد، چرا كه پروردگار
من با من است و به زودى مرا هدايت خواهد كرد (قال كلا ان معى ربى سيهدين ).
ايـن تـعبير ممكن است اشاره به همان وعده اى بوده باشد كه خداوند به هنگام ماموريت دادن بـه موسى و هارون فرمود: انى معكما اسمع و ارى : من همه جا با شما هستم مى شنوم و مى بينم (سوره طه آيه 46).
او مـى داند خدا همه جا با او است مخصوصا تكيه روى نام رب خداوند مالك و مصلح ) نشان مـى دهـد كـه او مى دانست كه اين راه را نه با پاى خود مى پيمايد كه با لطف خداوند قادر مهربان طى مى كند.
در اين هنگام كه شايد بعضى با ناباورى سخن موسى را شنيدند و همچنان در انتظار فرا رسيدن آخرين لحظات زندگى بودند فرمان نهائى صادر شد چنانكه قرآن مى گويد: ما به موسى وحى كرديم كه عصايت را به دريا زن (فاوحينا الى موسى ان اضرب بعصاك البحر).
هـمـان عـصـائى كه يك روز آيت انذار است و روز ديگر نشانه رحمت و نجات . موسى (عليه السـلام ) چـنـيـن كرد و عصا را به دريا زد، در اينجا صحنه عجيبى نمايان گشت كه برق شادى در چشمهاى و دلهاى بنى اسرائيل نمايان گرديد: ناگهان دريا شكافته شد، آبها قـطعه قطعه شدند، و هر بخشى همچون كوهى عظيم روى هم انباشته گشت ! و در ميان آنها جاده ها نمايان شد (فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم ).
انفلق از ماده فلق (بر وزن فرق ) به معنى شكافته شدن است ، و فرق (بر وزن رزق ) از ماده فرق (بر وزن حلق ) به معنى جدا شدن است ، به تعبير ديگر (به گونه اى كه راغـب در مـفـردات گويد) فرق فلق و فرق اين است كه اولى اشاره به شكافتن مى كند و دومى جدا شدن ، و لذا فرقه
و فرق به قطعه يا جماعتى گفته مى شود كه از بقيه جدا گردد.
طـود بـه مـعـنى كوه عظيم است ، و توصيف مجدد آن به عظيم در آيه فوق تاكيدى بر اين معنى است .
بـه هـر حـال خـداوندى كه فرمانش بر همه چيز نافذ است و آبها اگر طغيان مى كنند به فـرمـان او است ، و طوفانها اگر به حركت در مى آيند به امر او است همان خدائى كه نقش هـسـتـى نقشى از ايوان او است ، و آب و باد و خاك سرگردان او است ، چنين فرمانى را به امـواج دريـا داد، و امـواج بـه سرعت پذيرا گشتند و روى هم انباشته شدند، و در ميان آنها جاده ها نمايان گشت و هر گروهى از بنى اسرائيل در جاده اى روان شدند.
فرعون و فرعونيان كه از ديدن اين صحنه ، مات و مبهوت شده بودند و چنين معجزه روشن و آشكارى را مى ديدند باز هم از مركب غرور پياده نشدند، باز هم به تعقيب موسى و بنى اسرائيل پرداختند و به سوى سرنوشت نهائى خود پيش رفتند، چنانكه قرآن مى گويد: و در آنجا ديگران را نيز به دريا نزديك ساختيم (و ازلفنا ثم الاخرين ).
و بـه ايـن تـرتـيـب فـرعـونيان نيز وارد جاده هاى دريائى شدند، و همچنان مغرورانه به دنـبـال بـردگـان قـديـمـى خـود كـه سـر بـه طـغـيـان بـرافـراشـتـه بودند مى دويدند، غافل از اينكه لحظات آخر عمر آنها فرا رسيده و فرمان عذاب به زودى صادر مى شود.
آيـه بـعـد مـى گـويـد مـا مـوسى و تمام كسانى را كه با او بودند نجات داديم (و انجينا موسى و من معه اجمعين ).
درست هنگامى كه آخرين نفر از بنى اسرائيل از دريا بيرون آمد و آخرين نفر از فرعونيان داخـل دريـا شـد فـرمـان داديم آبها به حال اول بازگردند امواج خروشان يكمرتبه فرو ريـخـتـنـد و سـر بر هم نهادند فرعون و لشكرش را همچون پرهاى كاه با خود به هر جا بردند، در هم كوبيدند و نابود كردند.
قـرآن در يـك عـبارت كوتاه اين ماجرا را بيان كرده مى گويد سپس ديگران را غرق كرديم (ثم اغرقنا الاخرين ).
و به اين ترتيب همه چيز در يك لحظه پايان گرفت ، بردگان اسير آزاد شدند و جباران مـغـرور گـرفـتار و نابود گشتند، تاريخ ورق خورد، تمدنى خيره كننده كه بر ويرانه هـاى خـانه هاى مستضعفان پيريزى شده بود از صفحه عالم محو گشت ، دوران آن مستكبران پايان گرفت و مستضعفان وارث ملك و حكومت آنها شدند.
آرى در ايـن مـاجـرا نشانه روشن و درس عبرت بزرگى است ، اما اكثر آنها ايمان نياوردند گوئى چشمها بسته و گوشها كر و قلبها در خواب فرو بسته است (ان فى ذلك لايه و ما كان اكثرهم مؤ منين ).
جـائى كـه فـرعونيان با ديدن آن صحنه هاى عجيب ايمان نياوردند از اين قوم مشرك تعجب مكن ، و از عدم ايمانشان نگران مباش ‍ كه تاريخ از اين صحنه ها بسيار به خاطر دارد.
تعبير به اكثر اشاره به اين است كه گروهى از فرعونيان دست به دامن آئين موسى زدند و به جمع ياران او پيوستند، نه تنها آسيه همسر فرعون و دوست با وفاى موسى كه در قرآن از او به عنوان مؤ من آل فرعون ياد شده ، بلكه جمع ديگرى همانند ساحران توبه كار به او پيوستند.
آخرين آيه مورد بحث در يك جمله كوتاه و پر معنى به قدرت و رحمت
بـى پـايان خدا اشاره كرده مى گويد پروردگار تو هم عزيز است و هم رحيم (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ).
از عزت او است كه هر زمان اراده كند فرمان نابودى اقوام ياغى را صادر مى كند، و براى نـابـود كـردن يك قوم جبار نياز به اين ندارد كه لشكر فرشتگان را از آسمان اعزام كند بـه هـمـان آبـى كـه مـايـه حـيـات آنـهـا اسـت فـرمـان مـرگ آنـهـا را مـى دهد، و همان درياى نيل كه مايه ثروت و قدرت فرعونيان بود قبرستان آنها مى شود!.
و از رحمت او است كه در اين كار هرگز عجله نمى كند، بلكه سالها مهلت مى دهد، معجزه مى فـرسـتـد، اتـمـام حـجـت مـى كـنـد، و نـيـز از رحـمـت او اسـت كه اين بردگان ستمديده را از چنگال آن اربابان قلدر و زورگو رهائى مى بخشد.
نكته ها:
1 - عبورگاه بنى اسرائيل :
در قـرآن مـجـيـد بـارهـا ايـن مـطـلب تـكـرار شـده اسـت كـه مـوسـى بـنـى اسرائيل را به فرمان خدا از بحر عبور دارد و در چند مورد تعبير به يم شده است .
اكنون سخن در اين است كه منظور از بحر و يم در اينجا چيست ؟ آيا اشاره به رود پهناور و عـظـيـم نـيـل اسـت كـه تمام آبادى سرزمين مصر از آن سرچشمه مى گرفته ، يا اشاره به درياى احمر (و به تعبير ديگر بحر قلزم ) است .
از تـورات كـنـونى و همچنين كلمات بعضى از مفسران چنين برمى آيد كه اشاره به درياى احمر است ، ولى قرائنى در دست داريم كه نشان مى دهد منظور همان نهر
عـظـيـم نـيـل اسـت زيـرا بـحـر در لغـت - چـنـانـكـه راغـب در مـفـردات مـى گـويـد - در اصـل بـه مـعـنـى آب فـراوان و وسـيـع است ، و يم نيز همين معنى را مى رساند، بنابراين اطلاق اين دو كلمه بر نيل هيچ مانعى ندارد، و اما قرائنى كه اين نظر را تاييد مى كند:
1 - مـحل سكونت فراعنه كه مركز آباد شهرهاى مصر بوده حتما نقطه اى بوده است كه با رود نـيـل فـاصـله زيـادى نـداشـتـه ، و اگـر مـعـيـار را مـحـل فـعـلى اهـرام يـا حـوالى آن بـگـيـريـم بنى اسرائيل ناچار بودند براى رسيدن به سـرزمـيـن مـقـدس نـخـسـت از نـيـل عـبـور كـنـنـد زيـرا ايـن مـنـطـقـه در غـرب نـيـل واقـع شـده و براى رسيدن به سرزمين مقدس بايد آنها به سوى شرق بروند (دقت كنيد).
2 - فـاصـله مـنـاطـق آبـاد مـصـر كـه طـبـعـا در نـزديـكـى نـيـل اسـت بـا دريـاى احـمـر بـه قـدرى اسـت كـه بـسـيـار بـعـيـد بـه نـظر مى رسد بنى اسـرائيـل بـتـوانـنـد آنرا در يك شب و يا نصف يك شب طى كنند (از آيات گذشته اين مطلب روشـن شـد كـه آنـهـا شـبـانـه سـرزمـيـن فـراعـنـه را پـشـت سـر گـذاشـتـنـد و قاعدتا در دل شب اين كار را كردند و لشكر فرعون نيز به هنگام طلوع آفتاب به آنها رسيدند).
3 - بـراى گـذشـتن از سرزمين مصر و رسيدن به اراضى مقدس نيازى نيست كه از درياى احـمـر بـگـذرنـد، چـرا كـه قـبـل از حـفـر كـانـال سـوئز بـاريـكـه خـشـك قابل ملاحظه اى در آنجا وجود داشته است ، مگر اينكه دست به دامن اين فرضيه بزنيم كه در زمـانـهـاى بـسـيـار قـديـم دريـاى احـمـر بـا دريـاى مـديـتـرانـه متصل بوده و در اينجا خشكى وجود نداشته است و اين فرضيه بهيچوجه ثابت نيست .
4 - قـرآن در داسـتـان افـكـنـدن مـوسى به آب تعبير به يم كرده است (طه 39) و چنانكه گفتيم در مورد غرق فرعونيان نيز تعبير به يم كرده است و با توجه به اينكه هر دو در يـك داسـتـان ، و حـتـى در يـك سـوره (سـوره طـه ) اسـت ، و هـر دو بـطـور مـطـلق نقل شده به نظر مى رسد كه هر دو يكى باشد. و با توجه به اينكه
مـادر مـوسـى قـطـعـا او را بـه دريـا نـيـفـكـنـد بلكه طبق تواريخ و همچنين قرائن عادى به نـيـل سـپـرد بـنـابـرايـن مـعـلوم مـى شـود غـرق فـرعـونـيـان در نيل بوده است (دقت كنيد).
2 - چگونگى نجات بنى اسرائيل و غرق فرعونيان .
بـعـضى از مفسران كه مايل نيستند زير بار معجزات بروند اصرار دارند كه حادثه غرق فـرعونيان و نجات بنى اسرائيل را كه در آيات گذشته بود به نحوى توجيه كنند كه با اسباب طبيعى و عادى بسازد!
لذا گـاه گـفـتـه انـد كـه ايـن امـر قـابـل تـطـبـيـق بـا پـلهـاى مـتـحـرك اسـت كـه امـروز معمول مى باشد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد كـه مـوسـى (عـليـه السـلام ) بـه راهها آشنائى داشته و از بـرزخـهـائى كـه در درياى سوف (خليج سوئز) وجود داشته مى توانسته بگذرد، و به جزيره سينا وارد گردد، و انفلاق بحر كه در آيات آمده نيز اشاره به همين است .
بـعـضـى ديگر شايد اين احتمال را تقويت كرده اند كه موسى درست به هنگام پايان جزر دريا به آن نقطه رسيد، و توانست كه از نقاط خشك بگذرد، اما بلافاصله مد شروع شد و فرعونيان در امواج آب فرو غلطيدند و هلاك شدند!
ولى حق اين است كه هيچ يك از اين احتمالات با ظاهر آيات قرآن ، اگر نگوئيم با صريح آن ، سـازگـار نـيست ، و با قبول مساله اعجاز كه بارها در شرح حالات پيامبران در قرآن آمـده خـصـوصـا داسـتـان هـمـين عصاى موسى هيچ لزومى بر چنين توجيهات وجود ندارد، چه مـانـعـى دارد كـه بـه فـرمـان خـدا كـه حـاكـم بـر قـانـون عـليت در جهان هستى است آبهاى نـيـل بـعـد از نواختن عصا تحت جاذبه مرموزى به فرمان الهى جمع و متراكم گردند، به گونه اى كه راه قابل عبور در ميان آن آشكار شود، و بعد از مدتى اين جاذبه خنثى گردد و آبها به حال طبيعى
اول بـازگـردنـد. ايـن اسـتـثـنـاء در قـانـون عـليـت نـيـسـت ، بـلكـه اعـتـراف بـه تـاثـيـر علل غير عادى مى باشد كه براى ما - با معلومات محدودى كه داريم - ناشناخته است .
3 - در عين قدرت رحيم است
ايـن نـكـته نيز قابل دقت است آخرين آيه مورد بحث كه يك نوع نتيجه گيرى از مجموع كار مـوسـى و فـرعـون و پـيـروزى لشـكـر حـق و نـابـودى لشـكـر بـاطـل اسـت خـداوند را به عزت و رحمت توصيف مى كند، اولى اشاره به شكست ناپذيرى قدرت او است و دومى وسعت رحمتش را نسبت به همه بندگان مى رساند، و مخصوصا عزيز را بـر رحـيم مقدم داشته ، تا اين تو هم پيش نيايد كه رحمتش از موضع ضعف است ، بلكه در عين قدرت رحيم است .
البته بعضى از مفسران معتقدند كه توصيف به عزت اشاره به شكست دشمنان و توصيف بـه رحـمـت اشـاره بـه پـيـروزى دوسـتـان او اسـت ، ولى هـيـچ مانعى ندارد كه هر دو صفت شـامـل هـر دو گـروه گـردد چـرا كه همه از رحمتش استفاده مى كنند حتى گناهكاران و همه از سطوتش بيمناكند حتى نيكوكاران