گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد پانزدهم
آيه و ترجمه


و اتل عليهم نبأ إ برهيم (69)
إ ذ قال لا بيه و قومه ما تعبدون (70)
قالوا نعبد أ صناما فنظل لها عاكفين (71)
قال هل يسمعونكم إ ذ تدعون (72)
أ و ينفعونكم أ و يضرون (73)
قالوا بل وجدنا ءاباءنا كذلك يفعلون (74)
قال أ فراءيتم ما كنتم تعبدون (75)
أ نتم و ءاباؤ كم الا قدمون (76)
فإ نهم عدو لى إ لا رب العالمين (77)
الذى خلقنى فهو يهدين (78)
و الذى هو يطعمنى و يسقين (79)
و إ ذا مرضت فهو يشفين (80)
و الذى يميتنى ثم يحيين (81)
و الذى أ طمع أ ن يغفر لى خطيئتى يوم الدين (82)




ترجمه :

69 - و بر آنها خبر ابراهيم را بخوان .
70 - هنگامى كه به پدرش و قومش گفت : چه چيز را پرستش مى كنيد؟
71 - گفتند: بتهائى را مى پرستيم و همه روز ملازم عبادت آنانيم .
72 - گفت : آيا هنگامى كه آنانرا مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟
73 - يا سودى به شما مى رسانند، يا زيانى ؟!
74 - گفتند: فقط ما نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند.
75 - گفت : آيا ديديد چيزى را كه شما عبادت مى كرديد؟
76 - شما و پدران پيشين شما.
77 - همه آنها دشمن منند مگر پروردگار عالميان !
78 - آن كسى كه مرا آفريد و هدايت مى كند.
79 - و كسى كه مرا غذا مى دهد و سيراب مى نمايد.
80 - و هنگامى كه بيمار شوم مرا شفا مى دهد.
81 - و كسى كه مرا مى ميراند و سپس زنده مى كند.
82 - و كسى كه اميد دارم گناهانم را در روز جزا به بخشد.
تفسير:
من چنين خدائى را پرستش مى كنم :
چـنـانـكـه در آغـاز ايـن سـوره گـفـتـيـم خـداونـد شـرح حـال هـفت تن از پيامبران بزرگ و مبارزات آنها را براى هدايت اقوام گمراه بازگو كرده ، تا هم مايه
تـسـلى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان اندك در آن ايام باشد، و هم هشدارى به همه دشمنان حق و مستكبران .
لذا بـه دنـبـال داسـتـان عـبـرت انگيز موسى و فرعون به سرگذشت الهام بخش ابراهيم (عليه السلام ) و مبارزاتش با مشركان مى پردازد، و اين مطلب را از گفتگوى ابراهيم به عمويش آذر و قوم گمراه آغاز مى كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: خـبـر ابـراهـيـم را بـر آنـهـا بـخـوان (و اتل عليهم نبا ابراهيم ).
و از ميان تمام اخبار مربوط به اين پيامبر بزرگ روى اين قسمت تكيه مى كند: هنگامى كه بـه پـدر و قـومـش گـفـت : چـه چـيـز را شـمـا مـى پـرسـتـيـد؟! (اذ قال لابيه و قومه ما تعبدون ).
مـسـلمـا ابراهيم مى دانست آنها چه مى پرستند هدفش اين بود كه آنها را به سخن در آورد و به كار خود اعتراف كنند ضمنا تعبير به ما (چه چيز) بيانگر يكنوع تحقير است .
آنـهـا بـلافـاصـله در پـاسخ گفتند: ما بتهائى را مى پرستيم و همه روز به آنها توجه داريـم و بـا نـهـايـت احـتـرام مـلازم عـبـادت آنـانـيـم (قـالوا نـعـبـد اصـنـامـا فنظل لها عاكفين ).
ايـن تـعـبـيـر نـشـان مـى دهد كه آنها نه تنها احساس شرمندگى از كار خود نداشتند بلكه بسيار به كار خود افتخار مى كردند كه بعد از جمله نعبد اصناما (ما بتهائى را
مـى پـرسـتـيـم ) كـه بـراى بـيـان مـقـصـودشـان كـافـى بـود اضـافـه كـردنـد: فنظل لها عاكفين (ما همه روز سر بر آستان آنها مى سائيم ).
جـمـله نـظـل مـعـمـولا بـه كـارهائى كه در روز انجام مى شود اطلاق مى گردد و ذكر آن به صورت صيغه مضارع اشاره به استمرار و دوام است .
عاكف از ماده عكوف است كه به معنى توجه به چيزى و ملازمت آميخته با احترام نسبت به آن است و تاكيد بيشترى بر معنى سابق است .
اصـنـام جـمـع صـنـم به معنى مجسمه اى بوده است كه از طلا و نقره يا چوب و مانند آن مى ساختند و به پرستش آن مى پرداختند، و آن را مظهر مقدسين و مقدسات مى پنداشتند.
بـه هـر حـال ابـراهـيـم (عليه السلام ) با شنيدن اين سخن آنها را زير رگبار اعتراضات شديد خود قرار داد و با دو جمله كوبنده آنها را با يك بن بست منطقى رو به رو ساخت .
گـفـت : آيـا آنـهـا سـخـن شـمـا را مـى شـونـد هـنـگـامـى كـه آنـهـا را مـى خـوانـيـد؟! (قال هل يسمعونكم اذ تدعون ).
يا اينكه آنها سودى به شما مى رسانند يا زيانى ؟! (او ينفعونكم او يضرون ).
حـداقـل چـيـزى كـه در مـعـبـود لازم اسـت ايـن اسـت كـه نـداى عـابـد خـويـش را بـشـنود، و در گرفتاريها به ياريش بشتابد، يا لااقل از مخالفت فرمان او واهمه اى باشد.
اما در اين بتها چيزى كه نشان دهد آنها كمترين درك و شعورى دارند، و يا كمترين تاثيرى در سـرنـوشـت انـسانها، به چشم نمى خورد، فلزات يا سنگ و چوبهاى بى ارزشى هستند كه خرافات و نيروى توهم و پندار به آنها چنين موقعيتى
بخشيده است .
ولى بـت پـرسـتان متعصب در برابر اين سؤ ال منطقى به همان پاسخ قديمى و تكرارى خـود پـرداختند و گفتند: اين مسائل مطرح نيست ، مهم آن است كه ما نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند! (قالوا بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون ).
ايـن پـاسـخ كـه بـيـانـگـر تـقـليـد كـوركـورانـه آنـهـا از نـيـاكـان جاهل و نادانشان بود تنها پاسخى بود كه مى توانستند به گفته ابراهيم (عليه السلام ) بـدهـنـد، پاسخى كه دليل بطلانش در آن نهفته است و هيچ عاقلى به خود اجازه نمى دهد چـشـم و گـوش بـسـتـه بـه دنـبـال ديـگـران بـيـفتد، به خصوص اينكه معمولا تجربيات آيندگان از گذشتگان بيشتر است ، و دليلى بر تقليد كوركورانه از آنان وجود ندارد.
تـعبير به كذلك يفعلون : آنها چنين مى كردند تاكيد بيشترى بر تقليد آنها است ، يعنى هر چه آنها مى كردند ما مى كنيم ، عبادت بت باشد يا چيز ديگر!
در اين هنگام ابراهيم لبه تيز حمله خود را متوجه بتها كرد و گفت آيا اين چيزى را كه شما پيوسته عبادت مى كرديد مشاهده نموديد؟ (قال افرأ يتم ما كنتم تعبدون ).
هم شما و هم پدران پيشين شما (انتم و آباؤ كم الاقدمون ).
همه آنها دشمن منند مگر پروردگار عالميان (فانهم عدو لى الا رب العالمين ).
آرى همه آنها با من دشمنند و من با آنها دشمن آشتى ناپذير.
قابل توجه اينكه ابراهيم مى گويد: آنها با من دشمنند هر چند لازمه آن اين است كه من نيز بـا آنـهـا عـداوت دارم ، ولى ايـن تـعـبير ممكن است به خاطر آن باشد كه عبادت بتها مايه بـدبختى و گمراهى و عذاب دنيا و آخرت انسان است . و اين در حكم عداوت آنها محسوب مى شـود بـعـلاوه از آيـات مـتـعـددى از قـرآن اسـتفاده مى شود كه بتها در قيامت از عابدان خود بيزارى مى جويند و به دشمنى آنها بر مى خيزند، به فرمان خدا به سخن در مى آيند و تنفر خود را ابراز مى دارند.
اسـتـثـنـاء رب العالمين با اينكه در معبودهاى آنها وارد نبود (و به اصطلاح استثناى منقطع اسـت ) بـه مـنـظـور تـاكـيـد بـر تـوحـيـد خـالص ‍ اسـت ، ايـن احتمال نيز وجود دارد كه در ميان آنها كسانى بودند كه علاوه بر بتها خدا را نيز پرستش مى كردند، ابراهيم براى رعايت اين موضوع ، پروردگار جهانيان را استثناء مى كند.
ذكـر ضـمـيـر هـم كـه مـعـمـولا بـراى جـمـع عـاقـل اسـت در مـورد بـتـهـا بـه هـمـان دليل است كه در بالا اشاره شد.
سـپـس ابـراهـيـم (عـليه السلام ) به توصيف پروردگار جهانيان و ذكر نعمتهاى معنوى و مـادى او مـى پـردازد تـا بـا مـقايسه با بتها كه نه دعاى عابدان را ميشنوند، و نه سود و زيانى دارند مطلب كاملا روشن شود.
نخست از نعمت آفرينش و هدايت ، شروع كرده ، مى گويد: او كسى است كه مرا آفريد، و هم او مرا هدايت مى كند (الذى خلقنى فهو يهدين ).
هم در عالم تكوين هدايت كرده و وسائل حيات مادى و معنوى در اختيارم گذارده ، و هم در عالم تشريع ، وحى و كتاب آسمانى ، براى من فرستاده است .
ذكـر كـلمه فاء بعد از آفرينش ، اشاره به اين است كه هدايت از خلقت جدا نيست و دوش به دوش آن ، هـمـه جـا پـيـش مـى رود، و جـمـله يـهـديـن كـه بـه صـورت فعل مضارع آمده است دليل روشنى بر استمرار هدايت و نياز انسان به او در تمام عمر است .
گوئى ابراهيم (عليه السلام ) با اين سخن ، بيانگر اين حقيقت است كه من از لحظه خلقتم ، هميشه با او بوده ام و در همه حال با اويم ، حضور او را در زندگى خود احساس مى كنم ، او دوستى است كه رشته اى در گردنم افكنده و مى برد هر جا كه خاطر خواه او است !
پـس از بـيـان نـخـسـتـيـن مـرحـله ربـوبيت ، يعنى هدايت بعد از آفرينش ، به نعمتهاى مادى پـرداخـتـه مـى گويد: او كسى است كه مرا غذا مى دهد و سيراب مى كند (و الذى يطعمنى و يسقين ).
آرى من همه نعمتها را از او مى بينم ، پوست و گوشت من ، آب و غذاى من ، همه از بركات او است .
نـه تـنـهـا در حالت صحتم مشمول نعمتهاى اويم ، بلكه هنگامى كه بيمار شوم او است كه مرا شفا مى دهد (و اذا مرضت فهو يشفين ).
بـا اينكه بيمارى نيز گاهى از ناحيه او است ، اما براى رعايت ادب در سخن آن را به خود نسبت مى دهد.
سـپس از مرحله زندگى دنيا پا را فراتر گذارده ، به زندگى جاويدان در سراى آخرت مـى پـردازد تـا روشن سازد كه من همه جا بر سر خوان نعمت او نشسته ام نه فقط در دنيا كه در آخرت نيز هم .
مـى گـويـد: او كـسـى اسـت كه مرا مى ميراند و بار ديگر زنده مى كند (و الذى يميتنى ثم يحيين ).
آرى هم مرگ من از او است و هم بازگشت مجدد به زندگى از ناحيه او است .
و هنگامى كه وارد عرصه محشر شوم ، چشم اميدم به او دوخته شده چرا كه او كسى است كه طمع دارم گناهم را در روز جزا بيامرزد (و الذى اطمع ان يغفر لى خطيئتى يوم الدين ).
بـدون شـك پيامبران معصومند و گناهى ندارند كه بخشوده شود، ولى چنانكه در گذشته هم گفته ايم گاهى حسنات نيكان ، گناه مقربان محسوب مى شود، و در مقام والاى آنان گاه انـجام يك كار خوب نيز قابل بازخواست است ، چرا كه از كار نيكوترى جلوگيرى كرده ، و لذا ترك اولايش مى نامند.
او هـرگـز تـكـيـه بـر اعـمـال نـيـك خود نمى كند كه اينها در جنب كرم الهى ، هيچ است و در مقابل نعمتهايش قابل ذكر نيست ، بلكه تنها تكيه اش بر لطف خدا است ، و اين آخرين مرحله انقطاع الى الله است .
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : ابراهيم براى مشخص ساختن معبود حقيقى ، نخست به سراغ خالقيت پـروردگـار مـى رود، سـپـس مـقـام ربـوبـيـت او را در هـمـه مراحل روشن مى سازد.
نخست مرحله هدايت است ، سپس مرحله نعمتهاى مادى - اعم از ايجاد
شرائط و دفع موانع - و سرانجام مرحله زندگى جاودانى در سراى ديگر كه در آنجا نيز ربـوبـيـتـش در چـهره بخشش مواهب و آمرزش گناه جلوه گر مى شود، و به اين ترتيب بر پـنـدار خـرافـى خـدايان متعدد و ارباب انواع خط بطلان مى كشد و سر تعظيم بر آستان پروردگار فرود مى آورد.
آيه و ترجمه


رب هب لى حكما و أ لحقنى بالصالحين (83)
و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين (84)
و اجعلنى من ورثة جنة النعيم (85)
و اغفر لا بى إ نه كان من الضالين (86)
و لا تخزنى يوم يبعثون (87)




ترجمه :

83 - پروردگارا! به من علم و دانش مرحمت فرما، و مرا به صالحان ملحق كن .
84 - و براى من در ميان امتهاى آينده زبان صدق (و ذكر خير) قرار ده .
85 - و مرا از وارثان بهشت پر نعمت گردان .
86 - و پدرم (عمويم ) را بيامرز كه او از گمراهان بود.
87 - و مرا در روزى كه مردم مبعوث مى شوند، شرمنده و رسوا مكن
تفسير:
دعاهاى پر بار ابراهيم (عليه السلام )
در ايـنـجـا دعـاهـاى ابـراهـيم و تقاضاهاى او از پيشگاه خدا شروع مى شود، گوئى پس از دعـوت آن قـوم گـمـراه بـه سـوى پروردگار، و بيان جلوه هاى ربوبيت او در عالم هستى يـكـبـاره از آنها بريده و رو بدرگاه خدا مى آورد و هر چه مى خواهد از او مى خواهد تا به قـوم بـت پـرسـت نـشان دهد هر چه براى دنيا و آخرت مى خواهيد بايد از او بطلبيد ضمنا تاكيد ديگرى است بر ربوبيت مطلقه خداوند.
نـخـسـتين تقاضائى كه از پيشگاهش مى كند اين است : پروردگارا! به من علم و دانش و حق بينى مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق كن (رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين )
در اينجا نخست مقام حكم مى خواهد، و سپس ملحق شدن به صالحان . حكم و حكمت از يك ريشه است ، و حكمت همانگونه كه راغب در مفردات گفته رسيدن به حق از طريق علم و آگاهى است و شـنـاخت موجودات و افعال نيك ، و به تعبير ديگر معرفت ارزشها و معيارهائى كه انسان بـه وسـيـله آن بـتـوانـد، حـق را هـر كـجـا هـسـت بـشـنـاسـد، و بـاطـل را در هـر لبـاس تشخيص دهد، اين همان چيزى است كه بعضى از فلاسفه از آن به عنوان كمال قوه نظريه تعبير كرده اند.
اين همان حقيقتى است كه لقمان از ناحيه خدا دريافت داشته بود: و لقد آتينا لقمان الحكمة (لقـمان - 12) و به عنوان خير كثير در آيه 269 سوره بقره از آن ياد شده است : و من يؤ ت الحـكمة فقد اوتى خيرا كثيرا و به نظر مى رسد كه حكم مفهومى برتر از حكمت داشته بـاشـد، يـعـنى آگاهى توأ م با آمادگى براى اجرا، و به تعبير ديگر قدرت بر داورى صحيح كه خالى از هوا - پرستى و خطا باشد.
آرى ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) قبل از هر چيز از خدا شناخت عميق و صحيح توأ م با حاكميت تقاضا مى كند، چرا كه هيچ برنامه عملى بدون چنين زير بنائى امكان پذير نيست .
و بـه دنـبـال آن مـلحـق شـدن بـه صالحين را از خدا تقاضا مى كند كه اشاره به جنبه هاى عـمـلى و بـه اصـطـلاح حـكـمـت عـمـلى اسـت ، در مـقـابـل تـقـاضـاى قبل كه ناظر به حكمت نظرى بود.
بـدون شـك ابـراهـيم (عليه السلام ) هم داراى مقام حكم بود و هم در زمره صالحان پس چرا چنين تقاضائى از خدا مى كند؟
پـاسخ اين است كه نه حكمت داراى حد معينى است و نه صالح بودن او تقاضا مى كند روز بـه روز بـه مـراتـب بـالاتـر و والاتـر از عـلم و عمل برسد، حتى به موقعيت
يك پيامبر اولواالعزم در اين جنبه ها قانع نيست !
بـعـلاوه او مـى دانـد هـمـه ايـنها از ناحيه خدا است و هر لحظه امكان لغزش و سلب اين مواهب وجـود دارد، لذا ادامـه آن را عـلاوه بـر تـكـامـل از خـدا مى طلبد، همانگونه كه ما - با اينكه انـشـاء الله در صـراط مـسـتقيم ايمان گام بر مى داريم - همه روز از خدا هدايت به صراط مـسـتـقـيـم را در نـمـازهـايـمـان مـى طـلبـيـم ، و تـقـاضـاى ادامـه ايـن راه و تكامل داريم .
بعد از اين دو تقاضا، درخواست مهم ديگرى با اين عبارت مى كند: خداوندا براى من در ميان امـتـهـاى آيـنـده لسـان صـدق و ذكـر خـيـر قـرار ده (و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين )
آنـچـنـان كـن كـه يـاد من در خاطره ها بماند و خط و برنامه من در ميان آيندگان ادامه يابد، اسـوه و الگـوئى بـاشم كه به من اقتدا كنند، و پايه گذار مكتبى باشم كه بوسيله آن راه تو را بياموزند، و در خط تو حركت كنند.
خـداوند اين دعاى ابراهيم را نيز به اجابت رساند همانگونه كه قرآن مى گويد: و جعلنا لهـم لسـان صـدق عـليـا: مـا بـراى ابـراهـيـم و اسـحـاق و يعقوب ذكر خير و لسان صدق برجسته و والائى قرار داديم (مريم - 50).
بـعـيـد نيست كه اين تقاضا شامل همان چيزى باشد كه ابراهيم بعد از بناى خانه كعبه از خدا خواست و عرض كرد: ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحـكـمـة و يـزكـيـهـم : پـروردگـارا در مـيـان فـرزنـدان مـا (مـن و اسـمـاعـيـل ) پـيـامـبرى مبعوث كن كه آيات تو را بر آنها بخواند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد و آنها را پاكيزه كند و رشد دهد (بقره - 129).
و مى دانيم اين تقاضا با ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تحقق يافت و ذكر خير ابراهيم از اين طريق در اين امت بزرگ تداوم گرفت .
سـپـس افـق ديـد خود را از اين دنيا برگرفته و متوجه سراى جاودانه آخرت مى كند و به دعـاى چـهـارمـى پـرداخته چنين مى گويد: خداوندا مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار ده (و اجعلنى من ورثة جنة النعيم )
بـهـشـتى كه نعمتهاى معنوى و مادى در آن موج مى زند، نعمتهائى كه نه زوالى دارد، و نه مـلالى ، نـعـمـتـهـائى كـه بـراى مـا زنـدانـيـان جـهـان دنـيـا حـتـى قـابـل درك نـيـست نه از مغزهايمان گذشته و نه چشمهايمان ديده و نه گوشهايمان شنيده است !.
سـابـقـا گـفـتـه ايـم تـعـبـيـر به ارث در مورد بهشت يا به خاطر آنست كه ارث به معنى دستيابى به نعمتى است بى رنج و تعب و مسلما آنهمه نعمتهاى بهشتى در برابر طاعات ناچيز ما موهبتى بى رنج و تعب است ، و يا به خاطر آنست كه طبق روايات هر انسانى خانه اى در بهشت و خانه اى در دوزخ دارد هنگامى كه دوزخى شود خانه بهشتيش به ديگران مى رسد.
در پـنجمين دعا نظرش را متوجه عموى گمراهش كرده و طبق وعده اى كه به او قبلا داده بود كـه من براى تو استغفار مى كنم چنين مى گويد: خداوندا! پدرم (عمويم ) را بيامرز كه او از گمراهان بود (و اغفر لابى انه كان من الضالين ).
اين وعده را ابراهيم طبق صريح آيه 114 سوره توبه و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعدة وعده اياه قبلا به او داده بود و هدفش اين بود كه از اين طريق بتواند در قلب او نـفـوذ كـنـد، و او را بـه سـوى ايـمـان بـكـشـانـد، لذا بـه او چـنـيـن قـولى داد و بـه ايـن قـول نـيـز عـمل كرد، و طبق روايتى از ابن عباس نقل شده كرارا براى آزر استغفار نمود، اما هـنـگـامـى كـه آزر در حـال كفر از دنيا رفت و دشمنى او در برابر آئين حق مسلم شد ابراهيم استغفار را قطع كرد
چـنـانـكـه در ذيـل هـمـان آيـه فوق مى خوانيم فلما تبين انه عدو لله تبرء منه : هنگامى كه آشكار شد كه او دشمن خدا است از او بيزارى جست .
سـرانـجـام شـشمين و آخرين دعاى خود را كه آن هم پيرامون روز بازپسين است اين چنين به پـيشگاه خدا عرضه مى دارد: خداوندا مرا در روزى كه مردم برانگيخته مى شوند رسوا مكن (و لا تخزنى يوم يبعثون )
لا تـخـزنـى از مـاده خـزى (بـر وزن حزب ) به طورى كه راغب در مفردات گويد به معنى شكست روحى (و شرمسارى ) است كه يا از ناحيه خود انسان است كه به صورت حياء مفرط جـلوه گـر مـى شـود، و يـا از نـاحـيـه ديـگـرى اسـت كـه بـر انـسـان تحميل مى كند.
ايـن تـعبير از ناحيه ابراهيم (عليه السلام )، علاوه بر اينكه درس و سرمشقى است براى ديگران نشانه نهايت احساس مسئوليت و اعتماد بر لطف پروردگار است .
آيه و ترجمه


يوم لا ينفع مال و لا بنون (88)
إ لا من أ تى الله بقلب سليم (89)
و أ زلفت الجنة للمتقين (90)
و برزت الجحيم للغاوين (91)
و قيل لهم أ ينما كنتم تعبدون (92)
من دون الله هل ينصرونكم أ و ينتصرون (93)
فكبكبوا فيها هم و الغاون (94)
و جنود إ بليس أ جمعون (95)
قالوا و هم فيها يختصمون (96)
تالله إ ن كنا لفى ضلال مبين (97)
إ ذ نسويكم برب العالمين (98)
و ما أ ضلنا إ لا المجرمون (99)
فما لنا من شافعين (100)
و لا صديق حميم (101)
فلو أ ن لنا كرة فنكون من المؤ منين (102)
إ ن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين (103)
و إ ن ربك لهو العزيز الرحيم (104)




ترجمه :

88 - در آن روزيكه مال و فرزندان سودى نمى بخشد.
89 - مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد.
90 - (در آنروز) بهشت براى پرهيزگاران نزديك مى شود.
91 - و دوزخ براى گمراهان آشكار مى گردد.
92 - و به آنها گفته مى شود كجا هستند معبودانى كه آنها را پرستش مى كرديد؟
93 - معبودهائى غير از خدا، آيا آنها شما را يارى مى كنند؟ يا كسى بيارى آنها مى آيد؟
94 - در اين هنگام همه آن معبودان با عابدان (گمراه ) به دوزخ افكنده مى شوند.
95 - و همچنين لشكريان ابليس عموما.
96 - آنها در آنجا به مخاصمه بر مى خيزند و مى گويند:
97 - به خدا سوگند كه ما در گمراهى آشكار بوديم .
98 - چون شما را با پروردگار عالميان برابر مى شمرديم .
99 - اما كسى جز مجرمان ما را گمراه نكرد.
100 - (افسوس كه امروز) شفاعت كننده گانى براى ما وجود ندارد.
101 - و نه دوست گرم و پر محبتى .
102 - اگر بار ديگر (به دنيا) بازگرديم از مؤ منان خواهيم بود.
103 - در اين ماجرا آيت (و عبرتى ) است ولى اكثر آنها مؤ من نبودند.
104 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است .
تفسير:
مخاصمه معبودان و عابدان گمراه !
در آخـريـن آيـه بحث گذشته اشاره كوتاهى به روز قيامت و مساله معاد بود در آيات مورد بـحـث ، تـرسـيـم جـامعى از چگونگى روز رستاخيز ضمن چندين آيه بيان شده ، و مهمترين مـتـاعـى كـه در آن بـازار خـريـدار دارد و هـمچنين سرنوشت مؤ منان و كافران و گمراهان و لشكر شيطان بازگو شده است ، و ظاهر آيات نشان مى دهد كه اين توصيف و توضيح از كـلام ابـراهـيـم (عليه السلام ) و دنباله آخرين دعاى او است و غالب مفسران نيز چنين گفته انـد، هـر چـنـد بعضى احتمال داده اند كه آيات مورد بحث تماما سخن الهى است كه در تعقيب سـخـنـان ابـراهـيـم و بـراى تـوضـيـح و تـكـمـيـل آن آمـده اسـت ولى ايـن احتمال ضعيف است .
بـه هـر حـال نـخـسـت مـى گـويـد: روز رسـتـاخـيـز روزى اسـت كـه هـيـچ مال و فرزندى سودى نمى دهد (يوم لا ينفع مال و لا بنون ).
در حـقـيقت اين دو سرمايه مهم زندگى دنيا، اموال و نيروهاى انسانى در آنجا كمترين نتيجه اى بـراى صـاحـبانش نخواهد داشت ، و به طريق اولى ساير سرمايه هاى اين جهان كه در رتبه هاى بعد از اين دو قرار دارند سودى نخواهد بخشيد.
بـديـهـى اسـت مـنـظـور در ايـنـجـا از مـال و فـرزنـدان ، مـال و فرزندانى نيست كه در طريق جلب رضاى خدا به كار گرفته شده باشند، بلكه تكيه روى جنبه هاى مادى مساله است ، منظور اين است كه سرمايه هاى مادى در آن روز مشكلى را حـل نـمـى كـنـد، امـا در صـورتـى كـه در طـريـق اطاعت فرمان پروردگار قرار گيرند سرمايه مادى نخواهند بود، رنگ الهى و صبغه الله به خود مى گيرند و الباقيات
الصالحات محسوب مى شوند.
سـپـس بـه عـنوان استثناء بر اين سخن مى افزايد: مگر كسى كه به حضور خدا بيايد در حـالى كه قلب سليم سالم از هر گونه شرك و كفر و آلودگى به گناه ) داشته باشد (الا من اتى الله بقلب سليم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب تنها سرمايه نجاتبخش در قيامت ، قلب سليم است ، چه تعبير جامع و جـالبـى ؟ تـعـبـيـرى كـه هـم ايـمـان خـالص و نـيـت پـاك در آن وجود دارد، و هم هر گونه عـمـل صـالح ، چـرا كـه چـنـيـن قـلب پـاكـى ، ثـمـره اى جـز عـمـل پـاك نـخـواهـد داشـت ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر هـمـانـگـونـه كـه قـلب و روح انسان در اعـمـال انسان مؤ ثر است اعمال او نيز بازتاب وسيعى در قلب و جان دارد و آن را به رنگ خود - خواه رحمانى يا شيطانى - در مى آورند.
سپس به شرح بهشت و دوزخ پرداخته چنين مى گويد: در آن هنگام بهشت به پرهيزگاران نزديك مى گردد (و ازلفت الجنة للمتقين ).
و دوزخ براى گمراهان آشكار مى شود (و برزت الجحيم للغاوين ).
اين در حقيقت قبل از ورود آنها به بهشت و دوزخ است كه هر يك از اين دو گروه منظره جايگاه خـود را از نـزديـك مـى بـيـنند: مؤ منان مسرور و گمراهان وحشت زده مى شوند، و اين نخستين برنامه هاى پاداش و كيفر آنها است .
جـالب ايـنـكـه نـمـى گـويد: پرهيزگاران را به بهشت نزديك مى كنند، بلكه مى گويد بـهـشـت را بـه آنها نزديك مى سازند و اين اشاره به مقام بسيار با عظمت و پرارزش آنها است .
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل دقت است كه تعبير به غاوين (گمراهان ) همان تعبيرى است كه در داستان شيطان بعد از آنكه از درگاه خدا رانده شد آمده است آنجا كه خداوند مى فرمايد: ان عـبـادى ليـس عـليـك عـليهم من سلطان الا من اتبعك من الغاوين : تو بر بندگان من سلطه اى نخواهى داشت مگر گمراهانى كه پيروى تو مى كنند (سوره حجر آيه 42).
سـپـس بـه گفتگوهاى سرزنش بار و عتاب آميزى كه در اين هنگام با اين گروه گمراه مى شـود پـرداخـتـه چـنـيـن مـى گـويـد: و بـه آنـها گفته مى شود كجا هستند معبودهائى را كه پيوسته عبادت مى كرديد؟ (و قيل لهم اين ما كنتم تعبدون ).
معبودهائى كه غير از خدا بودند (من دون الله ).
آيـا آنـهـا در بـرابـر اين شدائد و سختيها كه اكنون با آن روبرو هستيد شما را يارى مى كنند؟! (هل ينصرونكم ).
يـا مـى تـوانـند كسى را به يارى شما دعوت كنند، و يا حتى كسى به يارى خود آنها مى آيد؟! (او ينتصرون ).
ولى آنها جوابى در برابر اين سؤ ال ندارند و كسى هم چنين انتظارى از آنها ندارد.
در ايـن هـنگام همه معبودان را جمع كرده با عابدان گمراهشان به دوزخ مى افكنند (فكبكبوا فيها هم و الغاوون ).
و به گفته بعضى از مفسران هر يكى بر روى ديگرى افكنده خواهد شد!
و همچنين لشكريان ابليس عموما (و جنود ابليس اجمعون ).
در حـقـيـقـت اين سه گروه ، بتها، و پرستش كنندگان بتها، و لشكريان شيطان كه دلالان ايـن گـناه و انحراف بودند، همگى در دوزخ جمع مى شوند، اما به اين صورت كه آنها را يكى پس از ديگرى به آن مى افكنند.
چـون كـبـكـبـوا در اصـل از مـاده كـب اسـت ، كـب بـه مـعـنـى افـكـنـدن چـيـزى بـه صـورت در گـودال آمـده اسـت ، و تـكرار آن (كبكب )، تكرار اين سقوط را مى رساند و اين نشان مى دهد كـه آنها به هنگام سقوط در دوزخ همانند سنگى مى باشند كه از بالاى بلندى به درهاى پرتاب مى شود نخست به نقطه اى افتاده و از آنجا به نقطه ديگر تا در قعر دره قرار گيرد.
ولى سـخـن بـه ايـنـجـا پـايـان نـمـى گـيـرد بـلكـه بـه دنـبـال آن صـحنه اى از نزاع و جدال اين سه گروه دوزخى را مجسم مى سازد: آنها در جهنم به مخاصمه و جدال پرداخته ، مى گويند (قالوا و هم فيها يختصمون ).
آرى عـابدان گمراه مى گويند: به خدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم (تالله ان كنا لفى ضلال مبين ).
زيـرا شـمـا مـعـبـودان دروغـين را با پروردگار عالميان برابر مى پنداشتيم ! (اذنسويكم برب العالمين ).
امـا هـيـچـكس ما را گمراه نكرد مگر مجرمان (و ما اضلنا الا المجرمون ). همان مجرمانى كه رؤ ساى جامعه ما بودند و براى حفظ منافع خويش ما را به اين راه كشاندند و بدبخت كردند.
ايـن احـتمال نيز دارد كه منظور از مجرمان ، شياطين يا نياكان گمراهشان باشند كه آنها را به اين راه كشاندند.
ولى افسوس كه امروز شفاعت كنندگانى براى ما وجود ندارد (فما لنا من شافعين ).
و نـه دوسـت گـرم و پر محبتى كه بتواند ما را يارى كند (و لا صديق حميم ). خلاصه نه مـعـبودان به شفاعت ما مى پردازند، آنچنانكه ما در دنيا مى پنداشتيم ، و نه دوستان قدرت يارى ما را دارند.
قابل توجه اينكه شافعين در آيه گذشته به صورت جمع صديق به صورت مفرد آمده ، اين تفاوت ممكن است به خاطر آن باشد كه اين گروه از گمراهان با چشم خود مى بينند مؤ منانى كه لغزشهائى داشته اند از شفاعت جمعى از شفاعت كنندگان همچون انبياء و اوصياء و فـرشـتگان ، و شفاعت بعضى از دوستان صالح برخوردار مى شوند، آنها نيز آرزو مى كنند كه اى كاش شفاعت كننده و دوستى داشتند.
بعلاوه صديق و عدو به طورى كه بعضى از مفسران تصريح كرده اند هم بر مفرد اطلاق مى شود، هم بر جمع .
امـا بـه زودى مـتـوجـه اين واقعيت مى شوند كه نه تاسف در آنجا سودى دارد و نه آنجا دار عمل و جبران است ، لذا آرزوى بازگشت به دنيا مى كنند و مى گويند: اگر بار ديگر به دنيا برگرديم از مؤ منان خواهيم بود! (فلو ان لنا كرة فنكون من المؤ منين )
درسـت اسـت كـه آنـهـا در آنـجـا و در آن روز، ايـمـان پـيـدا كـرده اند، ولى اين يكنوع ايمان اضـطـرارى اسـت ، ايمانى مؤ ثر و سازنده است كه اختيارى و در اين جهان باشد، ايمانى كه سرچشمه هدايت و اعمال صالح گردد.
ولى بـه هـر حـال ايـن آرزو نـيـز مشكلى را حل نمى كند، و سنت الهى اجازه بازگشت را به هـيـچـكـس نـمـى دهـد، و خـود آنـهـا نـيـز ايـن حـقـيـقـت را مـى دانـنـد و كـلمـه لو دليل بر آن است .
سـرانـجـام در پـايـان ايـن بـخـش از سـرگـذشت ابراهيم ، و گفتگوهايش با قوم گمراه و دعـاهـايـش در پـيشگاه خدا، و توصيفهايش از وضع روز قيامت ، خداوند به عنوان يك نتيجه گـيـرى بـراى هـمـه بـنـدگـان ، همان دو آيه تكان دهنده را كه در پايان داستان موسى و فـرعـون آمـده بـود و در پايان داستان انبياء ديگر نيز در همين سوره خواهد آمد، تكرار مى فـرمـايـد: در اين ماجرا نشانه بزرگى است بر عظمت و قدرت خدا و بر سرانجام دردناك گمراهان و پيروزى مؤ منان ، اما اكثر آنها مؤ من نبودند (ان فى ذلك
لاية و ما كان اكثرهم مؤ منين ).
و پـروردگـار تو پيروز و شكست ناپذير و رحيم و مهربان است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ).
تـكرار اين جمله ها دلدارى مؤ ثرى است براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان اندك در آن روز، و همچنين اقليتهاى مؤ من در هر عصر و زمان تا از اكثريت گمراه وحشت نـكنند و به عزت و رحمت الهى دلگرم باشند، و هم تهديدى است براى گمراهان و اشاره اى است به اينكه اگر مهلتى به آنها داده مى شود، نه از جهت ضعف است بلكه به خاطر رحمت است .
نكته ها:
1 - قلب سليم تنها سرمايه نجات
در لابلاى سخنان ابراهيم (عليه السلام ) در آيات فوق خوانديم كه در توصيف قيامت مى گويد در آنجا چيزى به كار نمى آيد جز قلب سليم .
سـليـم كـه از مـاده سـلامـت اسـت مفهوم روشنى دارد يعنى قلبى كه از هر گونه بيمارى و انحراف اخلاقى و اعتقادى دور باشد.
مـگـر نـه ايـن اسـت كـه قـرآن دربـاره منافقان مى گويد: فى قلوبهم مرض فزادهم الله مـرضـا: در دلهـاى آنـهـا يـكـنوع بيمارى است و بر اثر لجاجتشان خدا بر اين بيمارى مى افزايد! (سوره بقره آيه 10).
در چند حديث پر معنى قلب سليم به خوبى معرفى شده :
1 - در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در ذيل آيه مورد بحث مى خوانيم و كل قلب فيه شرك او شك فهو ساقط: هر قلبى كه در آن شرك و شكى است
آن قلب سقوط مى كند و بى ارزش است .
2 - از سـوئى ديگر مى دانيم علائق شديد مادى ، و دنيا پرستى انسان را به هر انحراف و گناه مى كشاند، چرا كه حب الدنيا رأ س كل خطيئة : عشق به دنيا سرچشمه هر گناهى است و لذا قـلب سليم ، قلبى است كه خالى از حب دنيا باشد، همانگونه كه امام صادق (عليه السـلام ) در حـديـث ديـگـرى در ذيـل هـمين آيه فرمود: هو القلب الذى سلم من حب الدنيا: اين قلبى است كه از عشق دنيا سالم باشد.
با توجه به آيه 197 سوره بقره و تزودوا فان خير الزاد التقوى .
توشه برگيريد كه بهترين توشه براى آن جهان پرهيزگارى است روشن مى شود كه قلب سليم قلبى است كه بر اثر سلامت سرچشمه تقواى الهى گردد.
3 - آخـريـن سـخـن ايـنـكـه قـلب سليم قلبى است كه جز خدا در آن نباشد، آنگونه كه امام صـادق در پـاسـخ سـؤ الى پـيـرامون اين آيه فرمود: القلب السليم الذى يلقى ربه و ليـس فـيـه احد سواه : قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه غير از او در آن نباشد.
ناگفته پيدا است كه منظور از قلب در اين گونه موارد روح و جان آدمى است .
در روايات اسلامى پيرامون قلب و سلامت آن و آفاتى كه بر آن وارد مى شود و راه مبارزه با اين آفات مطالب فراوانى آمده است كه از مجموع آنها اين منطق اسلامى كاملا آشكار است كه اسلام قبل از هر چيز به زير بناى فكرى و عقيدتى
و اخلاقى اهميت مى دهد، چرا كه تمامى برنامه هاى عملى انسان بازتابى از آن است .
هـمـانـگـونـه كـه سـلامـت قـلب ظـاهـرى ، عـامـل سـلامـت جـسـم و بـيمارى آن سبب بيمارى همه اعضاء است ، چرا تغذيه تمام سلولهاى بدن بـوسـيـله خـونـى انـجام مى گيرد كه به كمك قلب به تمام نقاط كشور تن فرستاده مى شـود، هـمـيـن گـونـه سـلامت و فساد برنامه هاى زندگى انسان جلوه و بازتابى است از سلامت و فساد عقيده و اخلاق .
اين بحث را با سخنى از امام صادق (عليه السلام ) پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: قلبها چهار گونه است :
قلبى كه در آن نفاق و ايمان است .
و قلبى كه وارونه است .
و قلبى كه مهر بر آن خورده ، هيچ حقى بر آن وارد نمى شود.
و قلبى كه نورانى است و خالى (از غير خدا).
سـپـس افـزود: قـلب نـورانـى قـلب مـؤ مـن اسـت ، هر گاه خدا نعمتى به او بخشد شكر مى گـويـد و هـر گـاه مـصـيـبـتـى بـه او رسد صبر و شكيبائى مى كند، اما قلب وارونه قلب مـشـركـان اسـت هـمـانـگـونه كه خداوند فرموده : افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سـويـا على صراط مستقيم : آيا كسى كه به صورت بر زمين راه مى رود هدايت يافته تر است يا كسى كه راست قامت بر صراط مستقيم گام بر مى دارد؟!
امـا قـلبـى كـه در آن ايـمـان و نـفـاق اسـت قـلب كـسـانـى اسـت كـه در بـرابـر حـق و بـاطـل بـى تـفـاوتـند، اگر در محيط حق قرار گيرند تابع حق مى شوند و اگر در محيط باطل باشند گرايش به باطل پيدا مى كنند، و اما قلب مهر خورده قلب منافقان است .
2 - در روايـات مـتـعـددى كـه از امـام بـاقـر و امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در ذيـل آيه فكبكبوا فيها هم و الغاوون رسيده چنين مى خوانيم : هم قوم وصفوا عدلا بالسنتهم ثم خالفوه الى غيره : اين آيه درباره كسانى است كه حق و عدالتى را با زبان توصيف مى كنند اما در عمل مخالف آن را انجام مى دهند.
ايـن نـشـان مى دهد كه گفتار بدون عمل تا چه حد زشت و مذموم است كه گوينده ، آن را به طرز دردناكى در آتش دوزخ مى افكند، آنها كسانى هستند كه هم گمراهند و هم گمراه كننده ، سـخـنـشـان مـردم را بـه سـوى حـق مـى خـوانـد و عـمـلشـان بـه باطل ، بلكه عملشان بيانگر عدم ايمانشان به گفتارشان است .
ضـمـنـا بايد توجه داشت غاوون كه از ماده غى گرفته شده به معنى هر گونه گمراهى نـيـسـت ، بـلكـه بـه گـفـتـه راغـب در مـفـردات ، آن نـوع جهل و گمراهى است كه از فساد عقيده سرچشمه گيرد.
3 - در ذيـل آيـه فـمـا لنا من شافعين و لا صديق حميم : (ما نه شفاعت - كنندگانى داريم و نـه دوسـت پر محبتى ) روايات متعددى نقل شده و در بعضى صريحا آمده است : الشافعون الائمة ، و الصديق من المؤ منين : شافعان امامان هستند، و دوستان مؤ منانند.
در حـديـث ديـگـرى از جـابـر بـن عـبـدالله مـى خـوانـيـم كـه از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن شـنـيـدم كـه مـى فـرمـود: ان الرجـل يـقـول فـى الجـنـة مـا فـعـل صـديـقـى فـلان ، و صـديـقـه فـى الجـحـيـم ، فيقول الله اخرجوا له صديقه الى الجنة فيقول من بقى
فـى النـار فـمـا لنا من شافعين و لا صديق حميم : بعضى از بهشتيان مى گويند چه بر سر دوست ما آمد، در حالى كه دوستشان در جهنم است ، خداوند براى اينكه قلب اين مؤ من را شـاد كـند فرمان مى دهد دوستش را از دوزخ خارج كنند و به بهشت بفرستند، اينجا است كه بـاقـيـمـانـدگـان در دوزخ مـى گـويـنـد واى بر ما كه نه شفاعت كننده اى داريم نه دوست مهربانى !.
بـديـهـى اسـت نه شفاعت بدون معيار و ملاك است و نه تقاضا درباره دوستشان بيحساب ، بايد يكنوع پيوند و ارتباط معنوى در ميان شفاعت كننده و شفاعت شونده وجود داشته تا اين هـدف تـحـقـق يـابـد (شـرح مـفـصـل ايـن مـوضـوع را در بـحـث شـفـاعـت در جـلد اول تفسير نمونه ذيل آيه 48 سوره بقره آورده ايم ).
آيه و ترجمه


كذبت قوم نوح المرسلين (105)
إ ذ قال لهم أ خوهم نوح أ لا تتقون (106)
إ نى لكم رسول أ مين (107)
فاتقوا الله و أ طيعون (108)
و ما أ سئلكم عليه من أ جر إ ن أ جرى إ لا على رب العالمين (109)
فاتقوا الله و أ طيعون (110)
قالوا أ نؤ من لك و اتبعك الا رذلون (111)
قال و ما علمى بما كانوا يعملون (112)
إ ن حسابهم إ لا على ربى لو تشعرون (113)
و ما أ نا بطارد المؤ منين (114)
إ ن أ نا الا نذير مبين (115)




ترجمه :

105 - قوم نوح رسولان را تكذيب كردند.
106 - هنگامى كه برادرشان نوح به آنها گفت ، آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟
107 - من براى شما رسول امينى هستم .
108 - تقواى الهى پيشه كنيد، و مرا اطاعت نمائيد.
109 - مـن هـيـچ مـزدى در برابر اين دعوت از شما نمى خواهم اجر من تنها بر پروردگار عالميان است .
110 - بنابراين تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد.
111 - گـفـتـنـد آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند؟!
112 - (نوح ) گفت ، من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند.
113 - حساب آنها تنها بر پروردگار من است ، اگر شما مى فهميديد؟
114 - و من هرگز مؤ منان را طرد نخواهم كرد.
115 - من تنها انذار كننده آشكارى هستم .
تفسير:
اى نوح ! چرا بى سر و پاها گرد تو را گرفته اند؟
قـرآن بـعـد از پـايـان ماجراى ابراهيم و گفتگوهايش با قوم گمراه سخن از قوم نوح به عنوان يك ماجراى آموزنده ديگر به ميان مى آورد، و لجاجت و سرسختى و بى شرمى آنها را با عاقبت دردناكشان ضمن چند آيه بازگو مى كند.
نخست مى گويد: قوم نوح ، رسولان را تكذيب كردند (كذبت قوم نوح المرسلين ).
مـعـلوم اسـت كـه قـوم نوح تنها نوح را تكذيب كردند اما از آنجا كه دعوت همه پيامبران از نـظر اصول يكى بود، تكذيب نوح تكذيب همه رسولان محسوب مى شد، و لذا مى فرمايد قوم نوح مرسلين را تكذيب كردند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه اصـولا قـوم نـوح ، منكر همه اديان و مذاهب بودند و تمام پيامبران الهى را چه قبل از ظهور نوح و چه بعد از ظهورش تكذيب مى كردند.
سـپـس بـه ايـن فراز از زندگى او كه شبيه فرازهائى است كه در گذشته از ابراهيم و موسى نقل شد اشاره كرده مى گويد: به خاطر بياور هنگامى كه برادرشان نوح به آنها گفت : آيا پرهيزگارى پيشه نمى كنيد (اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون ).
تعبير به برادر تعبيرى است كه نهايت پيوند محبت آميز را بر اساس مساوات و برابرى مـشـخـص مـى كـنـد، يعنى نوح بى آنكه بخواهد تفوقى بر آنان بجويد با نهايت صفا و صميميت آنها را دعوت به پرهيزكارى كرد.
تـعـبـيـر بـه اخـوت و بـرادرى كـه نه تنها در مورد نوح بلكه درباره بسيارى ديگر از پـيـامـبـران (مـانـند هود و صالح و لوط) آمده است به همه رهبران راه حق الهام مى بخشد كه بـايـد در دعـوت خـود نـهـايـت مـحبت و صميميت توأ م با دورى از هر گونه تفوق طلبى را رعايت كنند، تا دلهاى رميده جذب آئين حق گردد، و هيچ سنگينى احساس نكنند.
پـس از دعـوت بـه تـقـوى كـه خـمير مايه هر گونه هدايت و نجات است اضافه مى كند من براى شما فرستاده امينى هستم (انى لكم رسول امين ).
از خـدا بـتـرسـيـد و تقوا پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد كه اطاعت من اطاعت خدا است (فاتقوا الله و اطيعون ).
ايـن تـعـبـيـر نـشان مى دهد كه نوح (عليه السلام ) سابقه ممتدى از امانت در ميان قوم خود داشـت و او را بـا ايـن صـفـت والا مـى شـنـاخـتـنـد لذا مـى گـويـد: بـه هـمـيـن دليل من در اداى رسالت الهى امينم و خيانتى از من نخواهيد ديد.
مـقدم داشتن تقوا بر اطاعت به خاطر اين است كه تا ايمان و اعتقادى نسبت به الله و ترس از او در ميان نباشد، اطاعت از فرمان پيامبرش صورت نخواهد گرفت .
دگر بار نوح به دليل ديگرى بر حقانيت خود، تمسك مى جويد، دليلى كه زبان بهانه جويان را كوتاه مى سازد، مى گويد: من از شما در برابر اين دعوتم مزدى نمى طلبم (و ما اسئلكم عليه من اجر).
اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است (ان اجرى الا على رب العالمين ).
روشن است انگيزه هاى الهى معمولا دليل بر صداقت مدعى نبوت است ، در حالى كه انگيزه هـاى مـادى به خوبى نشان مى دهد كه هدف سودجوئى است ، مخصوصا اعراب آن عصر با اين مساله در مورد كاهنان و افرادى شبيه آنان آشنا بودند.
بـاز بـه دنـبـال ايـن جمله همان جمله اى را مى گويد كه بعد از تاكيد بر رسالت و امانت خويش بيان كرده بود، مى گويد: از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد (فاتقوا الله و اطيعون
امـا مـشـركـان لجـوج و مستكبران خيره سر هنگامى كه راههاى بهانه جوئى را به روى خود مسدود ديدند، به اين مساله چسبيدند و گفتند كه آيا ما به تو
ايـمان بياوريم در حالى كه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند؟ (قالوا ا نؤ من لك و اتبعك الارذلون ).
ارزش يـك پـيـشـوا را بـايـد از پـيـروانش شناخت ، و به اصطلاح امامزاده را از زوارش مى شـنـاسـنـد، مـا وقـتـى بـه پـيـروان تـو نـگاه مى كنيم مشتى بى سر و پا گمنام و فقير، تـهـيـدسـت و پـا بـرهنه كه كسبهاى ضعيف و ناچيزى دارند اطرافت را گرفته اند با اين حـال چـگـونه انتظار دارى ثروتمندان سرشناس و اشراف با نام و نشان سر تسليم بر آستان تو بسايند؟!
اصـلا هـرگـز آب مـا بـا اين جمعيت در يك جو نمى رود، ما هيچگاه بر سر يك سفره ننشسته ايم و در زير يك سقف اجتماع نكرده ايم ، چه انتظار نا معقولى دارى ؟.
درسـت اسـت آنـهـا در اين تشخيص صائب بودند كه پيشوا را بايد از طريق پيروان شناخت ولى اشـتـبـاه بـزرگـشان اين بود كه آنها مفهوم و معيار شخصيت را گم كرده بودند، آنها مـعـيـار سـنـجـش ارزشها را مال و ثروت ، لباس و خانه و مركب زيبا و گرانقيمت قرار داده بودند، و از پاكى و تقوا و حق جوئى و صفات عالى انسانيت كه در طبقات كم درآمد بسيار بود و در اشراف بسيار كم ، غافل بودند.
روح طـبـقـاتـى در بـدتـريـن اشـكـالش بـر فـكـر آنـهـا حـاكـم بـود بـه هـمـيـن دليـل طـبـقـه تـهـيـدسـت را اراذل مـى شـمـردنـد! (اراذل جـمـع ارذل - بـر وزن اهرم - و آن نيز جمع رذل به معنى پست و حقير است ) و اتفاقا آنها اگر از زنـدان جـامـعـه طـبـقـاتـى بيرون مى آمدند به خوبى مى توانستند درك كنند كه ايمان اين گروه خود بهترين دليل بر حقانيت و اصالت دعوت اين پيامبر است .
ولى نوح آنها را در اينجا فورا خلع سلاح كرد و گفت : وظيفه من دعوت همگان به سوى حق و اصلاح جامعه است ، من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند؟!
(قال و ما علمى بما كانوا يعملون ).
گذشته آنها هر چه بوده گذشته ، مهم امروز است كه دعوت رهبر الهى را لبيك گفته اند و در مقام خودسازى برآمده و قلب و دل خود را در اختيار حق گذاشته اند.
اگـر آنـهـا در گـذشته كار خوب يا بدى كرده اند حسابشان بر پروردگار من است اگر شما مى فهميديد و درك و تشخيص مى داشتيد (ان حسابهم الا على ربى لو تشعرون ).
از ايـن سـخـن ضـمـنـا اسـتـفـاده مى شود كه آنها مى خواستند علاوه بر مساله تهيدستى اين گروه از مؤ منان را به سوء سابقه اخلاقى و عملى متهم سازند، در حالى كه معمولا فساد و آلودگـى در طـبـقـات مـرفـه بـه درجـات بـيـشـتـر اسـت ، آنـهـا هـسـتـنـد كـه هـمـه رقـم وسائل فساد در اختيار دارند و مست مقام و مالند و كمتر خدا را بنده اند!
ولى نـوح بـى آنـكـه در ايـن مـسـاله با آنها گلاويز شود، مى گويد من از آنها چيز بدى سراغ ندارم و اگر هم چنين باشد كه شما مى گوئيد حسابشان با خدا است !
آنچه وظيفه من است اين است كه من پر و بال خود را براى همه حقجويان بگشايم من هرگز ايمان آورندگان را طرد نخواهم كرد (و ما انا بطارد المؤ منين )
ايـن جـمـله در حـقـيـقـت پـاسـخ بـه درخـواست ضمنى اين ثروتمندان مغرور است كه از نوح خواسته بودند اين گروه را از خود براند و طرد كند، تا نزد او حاضر شوند!
تـنـهـا وظـيـفـه من اين است كه من مردم را انذار كنم من فقط بيم دهنده آشكارى هستم (ان انا الا نذير مبين ).
هـر كـس اين هشدار مرا بشنود و از راه انحراف به صراط مستقيم ، بازگردد پيرو من است ، هر كه باشد و در هر وضع مادى و شرائط اجتماعى .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه اين ايراد را نه تنها بر نوح (عليه السلام ) گرفتند كه نخستين پـيـامبران اولواالعزم است به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز كه خاتم انـبـيـاء اسـت و هـمـچنين به ساير پيامبران نيز گرفتند، آنها با عينك سياهى كه بر چشم داشتند منظره اين سپيد جامگان را تاريك مى ديدند و همواره خواهان طرد و رد آنها بودند، و اصلا خدا و پيامبرانى را كه چنين بندگان و پيروانى داشته باشند نمى پسنديدند!
امـا قـرآن چـه زيـبـا در سـوره كـهـف بـه پـيـامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فـرمـايـد: و اصـبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عـيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا: با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها ذات او را مـى طـلبـند، هرگز چشمهاى خود را به خاطر زينتهاى دنيا از آنها برمگير، و از كسانى كـه قـلبـشـان را از ياد خود غافل ساخته ايم اطاعت مكن ، همانها كه پيروى هواى نفس ‍ كرده اند و كارهايشان افراطى است .
و حـتـى ايـن ايـراد را بـه رهـبـران راه حـق در عصر و زمان ما نيز مى كنند كه بيشترين رقم طرفداران شما را مستضعفين و پابرهنه ها تشكيل مى دهند.
آنـها مى خواهند با اين سخن عيبى بگذارند در حالى كه ناآگاهانه مدح و تمجيد مى كنند و اصالت مكتب را امضا مى نمايند.
آيه و ترجمه


قالوا لئن لم تنته يانوح لتكونن من المرجومين (116)
قال رب إ ن قومى كذبون (117)
فافتح بينى و بينهم فتحا و نجنى و من معى من المؤ منين (118)
فأ نجيناه و من معه فى الفلك المشحون (119)
ثم أ غرقنا بعد الباقين (120)
إ ن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين (121)
و إ ن ربك لهو العزيز الرحيم (122)




ترجمه :

116 - گفتند: اى نوح اگر خوددارى نكنى ، سنگباران خواهى شد.
117 - گفت : پروردگارا: قوم من ، مرا تكذيب كردند.
118 - اكنون ميان من و اينها جدائى بيفكن (و داورى كن ).
119 - مـا، او و كـسانى را كه با او بودند در كشتى كه مملو (از انسان و انواع حيوانات ) بود رهائى بخشيديم .
120 - سپس بقيه را غرق كرديم .
121 - در اين ماجرا نشانه روشنى است ، اما اكثر آنها ايمان نياوردند.
122 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است .
تفسير:
نجات نوح و غرق مشركان خودخواه
عـكـس العـمـل ايـن قـوم گـمـراه و لجـوج در بـرابـر نوح همان بود كه همه زورگويان در طـول تـاريـخ داشـتـنـد، و آن تكيه بر قدرت و زور و تهديد به نابودى بود گفتند: اى نوح بس است اگر از اين سخنان خوددارى نكنى و فضاى جامعه ما را با گفتگوهايت تلخ و تـاريك سازى به طور قطع سنگسار خواهى شد! (قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين ).
تـعـبـيـر من المرجومين نشان مى دهد كه سنگسار كردن در ميان آنها در مورد مخالفين سابقه داشـتـه ، در حـقيقت به نوح مى گويند: اگر به اين گفتگوها و دعوت به سوى توحيد و آئيـنت ادامه دهى بر سر تو همان خواهد آمد كه بر سر ساير مخالفين ما آمد، و آن سنگسار كردن است كه يكى از بدترين انواع قتل مى باشد.
نـوح كـه مـى بـيـنـد ايـن دعـوت مـسـتـمـر و طـولانـى با اين منطق روشن و با آنهمه صبر و شـكـيـبـائى جـز در عـده قليلى تاثير نگذارده ، سرانجام شكايت به درگاه خدا مى برد و ضـمـن شـرح حـال خـود تـقـاضـاى جـدائى و نـجـات از چنگال اين ستمگران بى منطق مى كند.
عـرض كـرد پـروردگـارا قـوم مـن مـرا تـكـذيـب كـردنـد (قال رب ان قومى كذبون ).
درسـت اسـت كـه خـداوند از همه چيز آگاه است ولى به هنگام طرح شكايت و به عنوان مقدمه براى تقاضاى بعدى ، اين سخن را مطرح مى كند.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه نـوح از مصائبى كه بر شخص او گذشته اظهار ناراحتى نمى كند بلكه تنها از اين ناراحت است كه او را تكذيب كرده اند و پيام الهى را نپذيرفته اند.
سپس عرض مى كند: اكنون كه هيچ راهى براى هدايت اين گروه باقى نماند ميان من و اينها جدائى بيفكن و ميان ما خودت داورى كن (فافتح بينى و بينهم فتحا).
فـتـح در اصـل - هـمـانـگـونه كه ارباب لغت گفته اند - به معنى گشودن و از بين بردن بستگى است ، و آن دو گونه است ، گاهى جنبه حسى دارد، مانند فتح الباب (گشودن در) و گاه جنبه معنوى دارد مانند فتح الهم (گشودن غم و از بين بردن اندوه ) و فتح المستغلق مـن العـلوم بـه مـعـنـى گشودن رازهاى دانش و فتح القضية به معنى داورى كردن و پايان دادن به نزاع و دعوا است .
سـپس اضافه مى كند: و من و مؤ منانى را كه با من هستند نجات ده (و نجنى و من معى من المؤ منين ).
در ايـنـجـا رحـمـت الهـى به يارى نوح آمد و مجازات دردناكش به سراغ تكذيب كنندگان ، چـنـانـكـه مـى فـرمـايـد: ما او و تمام كسانى را كه با او همراه بودند در كشتى كه مملو از انسان و انواع حيوانات بود رهائى بخشيديم (فانجيناه و من معه فى الفلك المشحون ).
سپس بقيه را غرق و نابود كرديم (ثم اغرقنا بعد الباقين ).
مشحون از ماده شحن (بر وزن صحن ) به معنى پر كردن است ، و گاه به معنى مجهز ساختن نـيـز آمـده اسـت ، و شـحـنـاء به عداوتى گفته مى شود كه تمام وجود انسان را پر كند، و مـنـظـور در ايـنـجـا ايـن اسـت كـه آن كـشـتـى مـمـلو از نـفـرات و هـمـه وسـائل بـود، و كـمـبـودى نـداشـت ، يـعنى خداوند بعد از آنكه كشتى از هر نظر مهيا و آماده حـركـت شد، طوفان را فرستاد تا نوح و ساير سرنشينانش گرفتار ناراحتى نشوند، و اين خود يكى از نعمتهاى الهى بر آنها بود.
و در پـايـان ايـن سـخـن هـمـان مـى گـويـد كـه در پـايان ماجراى موسى (عليه السلام ) و ابراهيم (عليه السلام ) بيان كرد، مى فرمايد: در ماجراى نوح و دعوت پيگير و مستمر او صـبـر و شـكـيـبـائيش ، و سرانجام غرق و نابودى مخالفانش ، آيت و نشانه اى است براى همگان (ان فى ذلك لاية ).
هر چند اكثر آنها ايمان نياوردند (و ما كان اكثرهم مؤ منين ).
بـنـابـرايـن تـو اى پيامبر از اعراض و سرسختى مشركان قومت نگران مباش ، ايستادگى بـه خـرج ده كـه سـرنـوشـت تـو و يـارانـت سـرنـوشـت نوح و ياران او است ، و سرانجام گمراهان همان سرانجام شوم غرق شدگان است .
و بدان پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ).
رحـمـتـش ايـجـاب مـى كند كه به آنها فرصت كافى و مهلت دهد و اتمام حجت كند، و عزتش سبب مى شود كه سرانجام تو را پيروز و آنها را مواجه با شكست نمايد.
آيه و ترجمه


كذبت عاد المرسلين (123)
إ ذ قال لهم أ خوهم هود أ لا تتقون (124)
إ نى لكم رسول أ مين (125)
فاتقوا الله و أ طيعون (126)
و ما أ سئلكم عليه من أ جر إ ن أ جرى إ لا على رب العالمين (127)
أ تبنون بكل ريع ءاية تعبثون (128)
و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون (129)
و إ ذا بطشتم بطشتم جبارين (130)
فاتقوا الله و أ طيعون (131)
و اتقوا الذى أ مدكم بما تعلمون (132)
أ مدكم بأ نعام و بنين (133)
و جنات و عيون (134)
إ نى أ خاف عليكم عذاب يوم عظيم (135)




ترجمه :

123 - قوم عاد رسولان (خدا) را تكذيب كردند.
124 - هنگامى كه برادرشان هود گفت : آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟
125 - من براى شما فرستاده امينى هستم .
126 - تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد.
127 - مـن هـيـچ اجـر و پـاداشـى در برابر اين دعوت از شما نمى طلبم ، اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است .
128 - آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوى و هوس مى سازيد.
129 - و قـصـرهـا و قـلعه هاى زيبا و محكم بنا مى كنيد، آنچنانكه گوئى در دنيا جاودانه خواهيد ماند.
130 - و هنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد همچون جباران كيفر مى دهيد.
131 - تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد.
132 - از خدائى به پرهيزيد كه شما را به نعمتهائى كه مى دانيد امداد كرده .
133 - شما را به چهارپايان و نيز پسران (لايق و برومند) امداد فرموده .
134 - همچنين به باغها و چشمه ها
135 - (اگر كفران كنيد) من بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم .
تفسير:
جنايات و اعمال بى رويه قوم عاد
اكنون نوبت به قوم عاد و پيامبرشان هود مى رسد كه گوشه اى از زندگى
و سرنوشت آنها و درسهاى عبرتى را كه در آن نهفته است ضمن هيجده آيه بيان مى كند.
قـوم عـاد، چـنـانـكـه قـبـلا هـم گـفـتـه ايـم ، جـمعيتى بودند كه در سرزمين احقاف در ناحيه حضرموت ، از نواحى يمن ، در جنوب جزيره عربستان زندگى داشتند.
قـوم سـركـش عـاد - چنانكه قرآن مى گويد - فرستادگان خدا را تكذيب كردند (كذبت عاد المرسلين ).
گر چه آنها تنها هود را تكذيب كردند اما چون دعوت هود دعوت همه پيامبران بود در واقع همه انبيا را تكذيب كرده بودند.
بعد از ذكر اين اجمال به تفصيل پرداخته مى گويد: در آن هنگام كه برادرشان هود گفت : آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟ (اذقال لهم اخوهم هود الا تتقون ).
او در نهايت دلسوزى و مهربانى همچون يك برادر آنها را به توحيد و تقوى دعوت كرد و به همين دليل كلمه اخ بر او اطلاق شده .
سـپـس افـزود مـن بـراى شـمـا فـرسـتـاده امـيـنـى هـسـتـم (انـى لكـم رسول امين ).
سابقه زندگى من در ميان شما گواه اين حقيقت است كه هرگز راه خيانت نپوئيدم و جز حق و صداقت در بساط نداشتم .
باز تاكيد مى كند اكنون كه چنين است و شما هم به خوبى آگاهيد از
خـدا بـتـرسـيـد و پـرهـيـزگـارى پـيـشه كنيد و از من اطاعت نمائيد كه اطاعتم اطاعت خدا است (فاتقوا الله و اطيعون ).
و اگـر فـكـر مـى كـنـيـد مـن سـوداى مـال در سـر مـى پـرورانـم و ايـنـهـا مقدمه رسيدن به مـال و مـقـامـى اسـت بدانيد من كوچكترين اجرى در برابر اين دعوت از شما نمى خواهم (و ما اسئلكم عليه من اجر).
اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است (ان اجرى الا على رب العالمين ).
هـمـه بركات و نعمتها از او است و من اگر چيزى مى خواهم از او مى خواهم ، كه پروردگار همه ما او است .
قرآن در اين بخش از سرگذشت هود و قوم عاد بر چهار قسمت به ترتيب تكيه كرده است : نـخـسـت مـحـتـواى دعـوت هـود را كـه تـوحيد و تقوى بوده مشخص مى كند كه در ضمن آيات گذشته خوانديم .
سـپـس بـه انتقاد از كژيها و اعمال نادرست آنها پرداخته و سه موضوع را به آنها يادآور مـى كـنـد، و در لباس استفهام انكارى آنها را مخاطب ساخته چنين مى گويد: آيا شما بر هر مـكـان مـرتـفـعـى نـشـانـه اى از روى هـوى و هـوس مـى سـازيـد؟! (اتـبـنـون بكل ريع آية تعبثون ).
واژه ريـع در اصـل بـه مـعنى مكان مرتفع است و تعبثون از ماده عبث به معنى كارى است كه هـدف صـحـيـح در آن تـعـقـيب نمى شود، و با توجه به واژه آيه كه به معنى نشانه است روشـن مـى شـود كـه ايـن قـوم مـتـمـكـن و ثـروتـمند براى خودنمائى و تفاخر بر ديگران بـنـاهـائى بـر نـقـاط مرتفع كوهها و تپه ها، (همچون برج و مانند آن ) مى ساختند كه هيچ هدف صحيحى براى آن نبود جز اينكه توجه ديگران را به آن جلب كنند و قدرت و نيروى خود را به رخ سايرين بكشند.
و ايـنـكـه بعضى از مفسران گفته اند منظور از اين سخن ، كلبه هائى بوده كه بر فراز بـلنـديـهـا مـى سـاخـتـند و مركز لهو و لعب و هوسرانى و عياشى بوده - همانگونه كه در عـصـر مـا در مـيان طاغوتيان مرسوم است - بعيد به نظر مى رسد، زيرا با كلمه آية و عبث سازگار نيست .
اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه قوم عاد، اين ساختمانها را مشرف بر جاده ها مى ساختند تا از فراز آن به استهزاء و مسخره راهروان بپردازند ولى از اين سه تفسير، تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.
بـار ديگر به انتقاد ديگرى از آنها پرداخته ، مى گويد: شما قصرها و قلعه هاى زيبا و مـحـكـم مى سازيد آنچنان كه گوئى در دنيا جاودانه خواهيد ماند (و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون ).
مـصـانـع جـمع مصنع به معنى مكان و ساختمان مجلل و محكم است . هود به اين اعتراض نمى كـند كه چرا شما داراى خانه هاى مناسبى هستيد بلكه مى گويد شما آنچنان غرق دنيا شده ايـد و بـه تـجـمـل پـرسـتـى و محكم كارى بى حساب در كاخها و قصرها پرداخته ايد كه سراى آخرت را به دست فراموشى سپرده ايد، دنيا را نه به عنوان يك گذرگاه كه به عـنوان يك سراى هميشگى پنداشته ايد، آرى چنين ساختمانهاى غفلت زا و غرور آفرين مسلما مذموم است .
در حـديـثـى از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مى خوانيم : كه روزى از گذرگاهى مى گذشت چشمش به قبه و بارگاهى افتاد كه مشرف بر جاده بود، پرسيد: اين چيست ؟
ياران عرض كردند متعلق به يكى از انصار است ، حضرت كمى توقف كرد صاحب آن فرا رسيد و سلام كرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) صورت از او گرداند ...
مـرد انـصـارى ايـن مطلب را با ياران خود در ميان گذاشت و گفت : به خدا سوگند من نظر رسول الله را نسبت به خودم ناخوش آيند مى بينم نمى دانم درباره
من چه اتفاقى افتاده و من چه كرده ام ؟!
گـفـتـنـد: پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آن سـاخـتـمـان مجلل تو را ديده و ناراحت شده .
مـرد انـصـارى رفـت و آن قبه و بارگاه را با خاك يكسان كرد، يكروز پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آمـد و آنـرا نديد، فرمود چه بر سر اين ساختمان كه اينجا بود آمد؟ جـريـان را عـرض كـردنـد: فـرمـود: ان لكـل بـنـاء يـبـنـى وبـال عـلى صـاحـبـه يـوم القـيـامـة الا مـا لابـد مـنـه : هـر بـنـائى در روز قـيـامـت وبال صاحب آن است ، مگر آن مقدار كه انسان از آن ناگزير است !.
از ايـن روايـت و روايـات مـشـابـه آن بـيـنش اسلام كاملا روشن مى شود كه با ساختمانهاى طـاغـوتـى و غافل كننده كه تواءم با اسراف و زياده روى است مخالف است و به مسلمانان اجـازه نـمـى دهـد هـمـچـون مـسـتكبران مغرور و از خدا بى خبر - آنهم در محيطهائى كه معمولا محرومان و نيازمندان مسكن فراوانند - اقدام به چنين ساختمانهائى كنند.
ولى جالب اينكه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى رسيدن به اين هدف انـسـانـى مـتـوسل به زور نشد، و هرگز دستور تخريب چنان ساختمانى را نداد، بلكه از طـريـق يـك واكنش اخلاقى لطيف - رو ترش كردن و بى اعتنائى نمودن - هدف خود را تامين فرمود.
سـپـس بـه انـتـقـاد ديـگـر در رابـطـه بـا بـى رحـمـى قـوم عـاد بـه هـنـگـام نـزاع و جدال پرداخته مى گويد: شما به هنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد از حد تجاوز كرده و همچون جباران كيفر مى دهيد (و اذا بطشتم بطشتم جبارين ).
ممكن است كسى كارى كند كه مستوجب عقوبت باشد، اما هرگز نبايد قدم از جاده حق و عدالت فراتر نهيد، و براى كمترين جرم ، سنگين ترين
جـريـمـه را قـائل شـويد و به هنگام خشم و غضب خون افراد را بريزيد و با شمشير به جان آنها بيفتيد كه اين كار جباران و ستمگران و طاغيان روزگار است .
راغـب در مـفردات مى گويد: بطش (بر وزن نقش ) به معنى گرفتن چيزى است با قدرت و برترى .
در حـقيقت هود اين دنياپرستان را از سه طريق مورد سرزنش قرار مى دهد: نخست به نشانه هـائى كـه از روى خـودخـواهـى و خودنمائى بر فراز بلنديها مى ساختند كه بر ديگران تفاخر كنند.
سـپـس بـه ساختمانهائى چون قصرهاى محكم جباران كه نشانه آرزوهاى دور و دراز و غفلت از اين نكته كه دنيا دار ممر است و نه دار مقر انتقاد مى كند.
و سـرانجام زياده روى آنها را به هنگام مجازات مورد انتقاد قرار مى دهد، كه قدر جامع بين امـور سـه گـانـه هـمان حس برترى جوئى و حب بقاء است ، و اين نشان مى دهد كه آنچنان عـشـق دنـيـا بر آنها مسلط شده بود كه از راه و رسم بندگى خارج شده و در دنيا پرستى غـرق بـودنـد و تـا سـر حـد دعوى الوهيت پيش رفته بودند و اينها بار ديگر اين حقيقت را اثبات مى كند كه حب الدنيا رأ س ‍ كل خطيئه .
بـعـد از بـيان اين انتقادهاى سه گانه بار ديگر آنها را به تقوا دعوت كرده مى گويد: اكـنـون كـه چـنين است تقوا پيشه كنيد و از خدا بترسيد و دستور مرا اطاعت نمائيد (فاتقوا الله و اطيعون ).
سپس به بخش سوم از بيان هود مى رسيم كه تشريح نعمتهاى الهى بر بندگان
است ، تا از اين راه ، حس شكرگزارى آنها را تحريك كند، شايد به سوى خدا آيند.
و در ايـن زمـيـنـه از روش اجـمـال و تـفـصـيـل كه براى دلنشين كردن بحثها بسيار مفيد است اسـتفاده مى كند، نخست روى سخن را به آنها كرده مى گويد: از خدائى بپرهيزيد كه شما را به نعمتهائى كه مى دانيد امداد كرد و به طور مداوم و منظم آنها را در اختيار شما نهاد (و اتقوا الذى امدكم بما تعلمون ).
سـپـس بـعـد از ايـن بـيـان كـوتـاه بـه شرح و تفصيل آن پرداخته مى گويد: شما را به چهارپايان و پسران (لايق و برومند) امداد كرد (امدكم بانعام و بنين ).
از يكسو سرمايه هاى مادى كه قسمت مهمى از آن - مخصوصا در آن عصر - چهارپايان و دامها بـودنـد در اخـتـيار شما گذاشت ، و از سوى ديگر نيروى انسانى كافى كه بتواند آن را حفظ و نگاهدارى كند و پرورش دهد.
ايـن تـعـبـيـر در آيـات مختلف قرآن تكرار شده است كه به هنگام برشمردن نعمتهاى مادى نـخـسـت بـه امـوال اشـاره مى كند، بعد به نيروى انسانى كه حافظ و نگاهبان و پرورش دهـنـده امـوال اسـت ، و ايـن يـك تـرتـيـب طـبـيـعـى بـه نـظـر مـى رسـد نـه ايـنـكـه اموال از اهميت بيشترى برخوردار باشد.
در آيـه 6 سـوره اسـراء مـى خـوانـيـم : و امـددنـاكـم بـامـوال و بـنـيـن و جـعـلنـاكـم اكـثـر نـفـيـرا: مـا شـمـا را بـوسـيـله اموال و فرزندان امداد كرديم و جمعيت شما را
بيشترين قرار داديم .
بعد مى افزايد: باغهاى خرم و سرسبز و چشمه هاى آب جارى در اختيارتان قرار داديم (و جنات و عيون ).
و به اين ترتيب زندگى شما را هم از نظر نيروى انسانى ، هم كشاورزى و باغدارى ، و هم دامدارى و وسائل حمل و نقل پر بار ساختيم ، به گونه اى كه در زندگى خود احساس كمترين كمبود و ناراحتى نداشته باشيد.
ولى چـه شـد كـه بـخـشنده اين همه نعمتها را فراموش كرديد، شب و روز بر سر سفره او نشستيد و او را نشناختيد.
سپس به آخرين مرحله از سخنانش پرداخته و آنها را تهديد و انذار به كيفر الهى مى كند، و مى گويد: اگر كفران كنيد من بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم (انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم ).
روزى كـه نـتـيـجـه آنـهـمـه ظـلم و سـتـم و غـرور و اسـتـكـبـار و هواپرستى و بيگانگى از پروردگار را با چشم خود خواهيد ديد.
معمولا يوم عظيم (روز بزرگ ) در قرآن به قيامت اطلاق مى شود كه از هر نظر عظمت دارد، ولى گـاه در آيـات قـرآن به روزهاى سخت و وحشتناكى كه بر امتها گذشته ، نيز اطلاق شـده اسـت ، آنـچـنـان كـه در هـمين سوره در داستان شعيب مى خوانيم كه پس از سرسختى و لجـاجـت در مـقـابـل حـق ، خداوند آنها را با مجازات دردناكى (صاعقه اى كه از قطعه ابرى فـرود آمد) كيفر داد، و سپس ‍ از اين روز به عنوان يوم عظيم ياد مى كند: فاخذهم عذاب يوم الظلة انه كان عذاب يوم عظيم .
بـنـابـرايـن در آيـه مـورد بـحـث ، نـيـز مـمـكـن اسـت يـوم عـظيم اشاره به روزى باشد كه گـردنـكشان قوم عاد، گرفتار مجازات دردناك طوفان درهم كوبنده گشتند گواه اين معنى بيان كيفر آنها در چند آيه بعد از اين است .
و نـيـز مـمـكـن اسـت اشـاره به كيفر روز قيامت و يا هر دو كيفر باشد كه تاريخ هر دو روز عظيم است .
آيه و ترجمه


قالوا سواء علينا اءوعظت أ م لم تكن من الواعظين (136)
إ ن هذا إ لا خلق الا ولين (137)
و ما نحن بمعذبين (138)
فكذبوه فأ هلكناهم إ ن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين (139)
و إ ن ربك لهو العزيز الرحيم (140)




ترجمه :

136 - آنـهـا (قـوم عـاد) گـفـتـنـد: بـراى ما تفاوت نمى كند چه ما را اندرز بدهى يا ندهى (بيهوده خود را خسته مكن )!
137 - اين همان روش و اخلاق پيشينيان است .
138 - و ما هرگز مجازات نخواهيم شد.
139 - آنـهـا هـود را تـكـذيـب كردند، ما هم نابودشان كرديم و در اين آيت و نشانه اى است (براى آگاهان ) ولى اكثر آنها مؤ من نبودند.
140 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است .
تفسير:
ما را انذار مده كه در ما اثر نمى كند!
در آيات پيشين گفتگوهاى پر مغز پيامبر دلسوز، هود را با قوم سركش
عاد ديديم ، اكنون پاسخهاى نامعقول و موذيانه آن قوم را بررسى كنيم قرآن مى گويد: آنـهـا در پـاسـخ گـفتند: زياد خود را خسته مكن ، براى ما هيچ تفاوت نمى كند چه موعظه و اندرز بدهى و چه ندهى ، در دل ما كمترين اثرى نخواهد گذارد! (قالوا سواء علينا اوعظت ام لم تكن من الواعظين ).
اما آنچه را تو به ما ايراد مى كنى جاى ايراد نيست اين روش و اخلاق پيشينيان است (ان هذا الا خلق الاولين ).
و بر خلاف گفته تو ما هرگز مجازات نخواهيم شد، نه در اين جهان و نه در جهان ديگر! (و ما نحن بمعذبين ).
خـلق (به ضم خ ول ) به معنى عادت و روش و اخلاق است زيرا اين كلمه به صورت مفرد و به معنى خلق و خوى و عادت اخلاقى آمده است و در اين صورت اشاره به اعمالى است كه آنـهـا مـرتـكـب مـى شـدنـد مانند بت پرستى و ساختن قصرهاى محكم و زيبا و خودنمائى از طـريـق سـاخـتن برجها بر نقاط مرتفع و همچنين خشونت در مجازات و كيفر، يعنى آنچه را ما انـجـام مـى دهـيـم هـمـانـسـت كـه پـيـشـيـنـيـان مـا انـجـام مـى دادنـد و مـطـلب قابل ايرادى نمى تواند باشد.
بـعـضـى آنـرا به معنى دروغ و كذب تفسير كرده اند يعنى سخنان تو درباره خدا و قيامت سخنان دروغينى است كه از قبل نيز گفته شده (اما اين در صورتى است كه خلق (بر وزن حلق ) بخوانيم ولى قرائت مشهور چنين نيست ).
و بـه دنـبـال ايـن سـخـن ، قـرآن سرنوشت دردناك اين قوم را چنين بيان مى كند آنها هود را تكذيب كردند، ما هم نابودشان كرديم (فكذبوه فاهلكناهم )
و در پايان اين ماجرا همان دو جمله پر محتواى عبرت انگيزى را مى گويد
كه در پايان داستان نوح و ابراهيم و موسى بيان شد.
مـى فـرمـايـد: در ايـن سـرگـذشـت ، آيـه و نـشـانـه روشـنى است از قدرت خدا، از استقامت پـيـامـبـران ، و از سـرانـجام شومى كه دامنگير سركشان و جباران گرديد ولى با اين همه باز بيشتر آنها ايمان نياوردند (ان فى ذلك لاية و ما كان اكثرهم مؤ منين ).
و پـروردگـار تـو قـدرتـمـنـد و شـكـسـت نـاپـذير، و رحيم و مهربان است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ).
بـه انـدازه كـافـى مـدارا مـى كـنـد فـرصـت مـى دهـد، دلائل روشـن بـراى هدايت گمراهان ارائه مى كند، اما به هنگام مجازات چنان محكم مى گيرد كه مجال فرار براى احدى باقى نمى ماند!
آيه و ترجمه


كذبت ثمود المرسلين (141)
إ ذ قال لهم أ خوهم صالح أ لا تتقون (142)
إ نى لكم رسول أ مين (143)
فاتقوا الله و أ طيعون (144)
و ما أ سئلكم عليه من أ جر إ ن أ جرى إ لا على رب العالمين (145)
أ تتركون فى ما ههنا ءامنين (146)
فى جنات و عيون (147)
و زروع و نخل طلعها هضيم (148)
و تنحتون من الجبال بيوتا فارهين (149)
فاتقوا الله و أ طيعون (150)
و لا تطيعوا أ مر المسرفين (151)
الذين يفسدون فى الا رض و لا يصلحون (152)




ترجمه :

141 - قوم ثمود رسولان (خدا) را تكذيب كردند.
142 - هنگامى كه صالح به آنها گفت : آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟
143 - من براى شما فرستاده امينى هستم .
144 - تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد.
145 - مـن اجـر و پـاداشـى در بـرابـر ايـن دعـوت از شـمـا نـمـى طـلبـم اجـر مـن تنها بر پروردگار عالميان است .
146 - آيا شما تصور مى كنيد هميشه در نهايت امنيت ، در نعمتهائى كه اينجاست مى مانيد؟
147 - در اين باغها و چشمه ها!
148 - در اين زراعتها و نخلهائى كه ميوه هايش شيرين و رسيده است .
149 - شما از كوهها خانه هائى مى تراشيد و در آن به عيش و نوش مى پردازيد.
150 - از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد.
151 - و اطاعت فرمان مسرفان نكنيد.
152 - همانها كه در زمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند.
تفسير:
از مسرفان مفسد اطاعت نكنيد
پـنـجمين بخش از داستان انبياء كه در اين سوره آمده ، سرگذشت فشرده و كوتاهى از قوم ثمود و پيامبرشان صالح است كه در سرزمينى به نام وادى القرى ميان مدينه و شام مى زيـسـتـنـد، و زنـدگـى مرفهى داشتند اما بر اثر سركشى و طغيان چنان از ميان رفتند كه امروز اثرى از آنها باقى نيست .
سرآغاز اين داستان كاملا شبيه داستان قوم عاد و نوح است ، و نشان مى دهد چگونه تاريخ تـكـرار مـى گـردد، مـى فـرمـايـد: قـوم ثـمـود رسولان خدا را تكذيب كردند (كذبت ثمود المرسلين ).
چـرا كـه همه دعوت واحدى داشتند و تكذيب پيامبرشان صالح در حقيقت تكذيب همه رسولان بود.
و بـعـد از ذكـر ايـن اجـمـال بـه تـفـصـيـل پـرداخـتـه ، مـى گـويـد: در آن هـنگام كه برادر دلسـوزشـان صـالح بـه آنـهـا گـفـت : آيـا پـرهـيـزگـارى پـيـشـه نـمـى كـنـيـد؟! (اذ قال لهم اخوهم صالح الا تتقون ).
او كـه هـادى و راهـنـمـاى مهربانى همچون يك برادر بود، برترى جوئى و منافع مادى در نـظـر نـداشـت ، و بـه هـمـين جهت قرآن از او تعبير به اخوهم كرده ، دعوت خود را مانند همه انبياى الهى از تقوى و احساس مسئوليت آغاز كرد.
سپس براى معرفى خويش مى گويد: من براى شما فرستاده اى امينم ، و سوابق من در ميان شما شاهد گوياى اين مدعا است (انى لكم رسول امين ).
بـنـابـرايـن تـقوا پيشه كنيد و از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد كه جز رضاى خدا و خير و سعادت شما چيزى براى من مطرح نيست (فاتقوا الله و اطيعون ).
و بـه هـمـيـن دليل من مزد پاداشى در برابر اين دعوت از شما نمى طلبم و چشم داشتى از شما ندارم (و ما اسئلكم عليه من اجر).
من براى ديگرى كار مى كنم و پاداشم بر اوست آرى اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است (ان اجرى الا على رب العالمين ).
اين نخستين بخش سرگذشت صالح بود كه در طرح دعوت و بيان رسالت او خلاصه مى شود.
سـپـس در بـخـش ديـگـرى انـگـشـت روى نـقـطـه هـاى حـسـاس و قابل انتقاد زندگى آنها گذارده ، و آنان را در يك محاكمه وجدانى محكوم مى كند.
مـى گـويد: آيا شما چنين تصور مى كنيد كه هميشه در نهايت امنيت در اين ناز و نعمت خواهيد ماند؟! (اتتركون فيما ههنا آمنين ).
آيـا چـنـين مى پنداريد كه اين زندگى مادى و غفلت زا جاودانى است ، و دست مرگ و انتقام و كيفر گريبانتان را نخواهد گرفت ؟!
سـپـس بـا اسـتفاده از روش اجمال و تفصيل جمله سر بسته گذشته خود را چنين تشريح مى كند، مى گويد: شما گمان مى كنيد در اين باغها و چشمه ها ... (فى جنات و عيون ).
در ايـن زراعـتـهـا و نـخـلهـا كه ميوه هاى شيرين و شاداب و رسيده دارند براى هميشه خواهيد ماند؟ (و زروع و نخل طلعها هضيم ).
سـپـس بـه خـانـه هاى محكم و مرفه آنها پرداخته مى گويد: شما از كوهها خانه هائى مى تـراشـيـد و در آن بـه عـيـش و نـوش مـى پـردازيـد (و تـنـحـتـون مـن الجبال بيوتا فارهين ).
فـاره از مـاده فـره (بـر وزن فـرح ) در اصـل بـه مـعـنـى شـادى تـوأ م بـا بـى خـبرى و هواپرستى است ، گاهى نيز به معنى مهارت در انجام كارى آمده است ، گر چه هر دو معنى بـا آيـه فـوق مـتـنـاسـب اسـت ، امـا بـا تـوجـه بـه ملامت و سرزنش حضرت صالح ، معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد.
از مجموع اين آيات با مقايسه به صفاتى كه در آيات گذشته درباره قوم عاد گفته شد چـنـيـن اسـتفاده مى شود كه قوم عاد بيشتر بر خودخواهى و مقام پرستى و خودنمائى تكيه داشـتـنـد، در حـالى كـه قـوم ثـمـود بيشتر اسير شكم ، و زندگى مرفه و پرناز و نعمت بـودنـد، ولى هـر دو در يـك سـرنوشت شوم اشتراك پيدا كردند كه دعوت انبياء را براى بـيـرون آمـدن از زنـدان خـودپـرسـتى و رسيدن به خدا پرستى زير پا گذاشتند، و به كيفر اعمالشان رسيدند.
حـضـرت صـالح بـعـد از ذكـر ايـن انتقادها به بخش سوم از سخنانش پرداخته و به آنها هشدار مى دهد:
از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد و مرا اطاعت كنيد (فاتقوا الله و اطيعون ).
و فرمان مسرفان را اطاعت نكنيد (و لا تطيعوا امر المسرفين ).
همانها كه در زمين فساد مى كنند و هرگز اصلاح نمى كنند (الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون ).
نكته :
رابطه اسراف و فساد در ارض
مـى دانـيـم اسـراف همان تجاوز از حد قانون آفرينش و قانون تشريع است اين نيز روشن است كه در يك نظام صحيح هر گونه تجاوز از حد موجب فساد و از هم گسيختگى مى شود، و به تعبير ديگر سرچشمه فساد، اسراف است و نتيجه اسراف فساد.
البـتـه بـايـد تـوجـه داشـت كـه اسـراف مـعـنـى گـسـتـرده اى دارد، گـاه در مسائل ساده اى مانند خوردن و آشاميدن است (چنانكه در آيه 31 سوره اعراف آمده ).
و گاه در انتقام گيرى و قصاص بيش از حد (چنانكه در آيه 33 سوره اسراء آمده است ).
و گاه در انفاق و بذل و بخشش بيش از اندازه (چنانكه در آيه 67 سوره فرقان آمده ).
و گـاه در داورى كـردن و قضاوت نمودنى كه منجر به كذب و دروغ مى شود، (چنانكه در آيه 28 سوره غافر، مسرف و كذاب در رديف هم قرار گرفته ).
و گـاه در اعـتـقـادات اسـت كـه مـنـتهى به شك و ترديد مى شود (همانگونه كه در آيه 34 سوره غافر مسرف و مرتاب با هم آمده است ).
و گـاه بـه مـعنى برترى جوئى و استكبار و استثمار آمده (چنانكه درباره فرعون در آيه 31 سوره دخان مى خوانيم : انه كان عاليا من المسرفين : او برترى جوى و مسرف بود).
و بـالاخـره گـاه بـه مـعـنـى هـر گـونـه گناه مى آيد (چنانكه در آيه 53 زمر مى خوانيم : قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا: بـگو اى بندگان من كه بر خود اسراف كرديد از رحمت خدا مايوس نشويد كه خداوند همه گناهان را مى بخشد).
با توجه به آنچه گفتيم رابطه اسراف و فساد به خوبى آشكار مى شود.
بـه گـفـته علامه طباطبائى در الميزان عالم هستى يك پارچه نظم و صلاح است و حتى با تـضادى كه احيانا در ميان اجزاى آن ديده مى شود تاليف و التيام و هماهنگى فراوان دارد، ايـن نـظـام بـه سـوى اهـداف صـالحـى در جـريان است ، و براى هر يك از اجزاى خود، خط سـيرى تعيين مى كند حال اگر يكى از اين اجزاء از مدار خود خارج شود و راه فساد را پيش گـيـرد، مـيـان آن و ساير اجزاى اين جهان درگيرى ايجاد مى شود، اگر توانستند اين جزء نـامـنظم اسرافكار را به مدار اصليش بازگردانند چه بهتر، و الا نابودش ‍ مى كنند، تا نظام به خط سير خود ادامه دهد!.
انسان كه يكى اجزاى اين عالم هستى است از اين قانون عمومى مستثنى نيست اگر بر اساس فطرت ، بر مدار خود حركت كند و هماهنگ نظام هستى باشد به هدف سعادتبخش كه براى او مـقـدر شـده اسـت مـى رسـد امـا اگـر از حـد خـود تـجاوز كند و قدم در جاده فساد در ارض بـگـذارد، نـخـست خداوند او را گوشمالى داده ، و با حوادث سخط و دردناك او را هشدار مى دهـد، چـنـانكه در آيه 41 سوره روم مى خوانيم ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايـدى النـاس ليـذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون : فساد بر صفحه دريا و صحرا بـر اثـر اعـمـال مـردم آشـكـار گـشـت خـدا مـى خـواهـد نـتـيـجـه سـوء پـاره اى از اعمال مردم را به آنها بچشاند شايد بازگردند.
امـا اگـر ايـن هـم مـؤ ثـر نـيـفـتـاد و فـسـاد در اعـمـاق جان او ريشه دوانيد، خداوند با عذاب استيصال صفحه زمين را از لوث وجود چنين كسانى پاكسازى مى كند.
و از ايـنـجـا روشـن مى شود كه چرا در آيات فوق ، خداوند اسراف را با فساد در ارض و عدم اصلاح هماهنگ ذكر كرده است .
آيه و ترجمه


قالوا إ نما أ نت من المسحرين (153)
ما أ نت إ لا بشر مثلنا فأ ت باية إ ن كنت من الصادقين (154)
قال هذه ناقة لها شرب و لكم شرب يوم معلوم (155)
و لا تمسوها بسوء فيأ خذكم عذاب يوم عظيم (156)
فعقروها فأ صبحوا نادمين (157)
فأ خذهم العذاب إ ن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين (158)
و إ ن ربك لهو العزيز الرحيم (159)




ترجمه :

153 - گفتند (اى صالح ) تو عقل خود را از دست داده اى .
154 - تو فقط بشرى همچون ما هستى اگر راست مى گويى آيت و نشانه اى بياور.
155 - گـفـت ايـن نـاقه اى است كه براى او سهمى (از آب قريه ) است و براى شما سهم روز معينى .
156 - كمترين آزارى به آن نرسانيد كه عذاب روز عظيم شما را فرو خواهد گرفت .
157 - سـرانـجـام بـر آن (نـاقـه ) حـمـله نـمـوده او را از پاى درآوردند، سپس از كرده خود پشيمان شدند.
158 - عـذاب الهـى آنـهـا را فرو گرفت ، در اين آيت و نشانه اى است ولى اكثر آنها مؤ من نبودند.
159 - پروردگار تو عزيز و رحيم است .
تفسير:
لجاجت و سرسختى قوم صالح
در آيات گذشته منطق مستدل و خيرخواهانه صالح را در برابر قوم گمراه شنيديد، اكنون در اين آيات منطق قوم را در برابر او بشنويد.
آنها گفتند: اى صالح تو مسحور شده اى و عقل خود را از دست داده اى ، لذا سخنان ناموزون مى گوئى (قالوا انما انت من المسحرين ).
از ايـن گـذشـته تو فقط بشرى همچون مائى و هيچ عقلى اجازه نمى دهد از انسانى همچون خودمان اطاعت كنيم ! (ما انت الا بشر مثلنا).
اگر راست مى گوئى آيت و نشانه اى بياور تا ما به تو ايمان بياوريم (فات باية ان كنت من الصادقين ).
جـمـله مـسـحـر از مـاده سـحر به معنى كسى است كه مسحور شده باشد آنها معتقد بودند كه ساحران گاه از طريق سحر، عقل و هوش ‍ افراد را از كار مى اندازند، اين سخن را نه تنها به حضرت صالح (عليه السلام ) گفتند كه به گروهى ديگر از پيامبران نيز اين تهمت را وارد سـاخـتـنـد، حـتى به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنانكه در آيه 8 سـوره فـرقان مى خوانيم : ان تتبعون الا رجلا مسحورا: ستمگران گفتند شما تنها از مردى پيروى مى كنيد كه بر اثر مسحور شدن ، عقل خود را از دست داده است !
آرى آنـهـا عـقـل را در ايـن مـى ديـدنـد كـه انـسـان هـمرنگ محيط باشد، نان را به نرخ روز بـخـورد، و خود را با همه مفاسد تطبيق دهد، اگر مردى الهى و انقلابى براى درهم ريختن عقائد و نظام فاسد قيام مى كرد، طبق اين منطق او را ديوانه و مجنون و مسحور مى خواندند.
بـعضى از مفسران در معنى مسحرين احتمالات ديگرى داده اند كه چندان مناسب نيست لذا از آن صرف نظر كرديم .
بـه هـر حـال ايـن گـروه سـركـش ، نـه بـه خـاطـر حـق طلبى كه به خاطر بهانه جوئى تـقاضاى معجزه كردند، و بايد به آنها اتمام حجت مى شد، لذا صالح به دستور خداوند گـفـت : ايـن نـاقـه اى اسـت كـه بـراى او سهمى از آب قريه است ، و براى شما سهم روز معينى (قال هذه ناقة لها شرب و لكم شرب يوم معلوم ).
نـاقة به معنى شتر ماده است ، و قرآن درباره خصوصيات اين شتر كه وضع اعجاز آميزى داشـتـه سـربـسـتـه سـخن گفته است ، و ويژگيهاى آن را نشمرده ، ولى مى دانيم يك شتر عـادى و مـعـمولى نبوده است ، به گفته جمعى از مفسرين اين ناقه به طرز معجزآسائى از دل كـوه برآمد، و از ويژگيهاى آن اين بود كه يك روز آب آبادى را به خود تخصيص مى داد و مى نوشيد، چنانكه در آيه فوق ، و آيه 28 سوره قمر به آن اشاره شده است .
البته خصوصيات ديگرى نيز در پاره اى از روايات درباره آن گفته شده است .
بـه هـر حـال صـالح مامور بود كه به آنها اعلام كند اين شتر عجيب و خارق - العاده را كه نـشانه اى از قدرت بى پايان خدا است به حال خود رها كنند، و دستور داد: كمترين آزارى به آن نرسانيد كه اگر چنين كنيد عذاب روز عظيم شما را فرو خواهد گرفت (و لا تمسوها بسوء فياخذكم عذاب يوم عظيم ).
البـتـه قـوم سـركـشـى كـه حاضر به بيدارى فريب خوردگان نبودند و آگاهى مردم را مزاحم منافع خود مى دانستند، توطئه از ميان بردن ناقه را طرح كردند و سرانجام بر آن حـمـله نـمـوده و بـا يـك يـا چـند ضربه آن را از پاى درآوردند، و سپس از كرده خود نادم و پـشـيـمـان شـدنـد چـرا كـه عـذاب الهـى را در چـنـد قـدمـى خـود احساس مى كردند (فعقروها فاصبحوا نادمين ).
چـون طـغـيـانگرى آنها از حد گذشت و عملا نشان دادند كه آماده پذيرش حق نيستند اراده خدا بر اين قرار گرفت كه زمين را از لوث وجودشان پاك كند: در اين هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت (فاخذهم العذاب ).
و بـه طورى كه در سوره اعراف آيه 78 و سوره هود آيه 67 اجمالا آمده است نخست زلزله شديدى سرزمين آنها را تكان داد، هنگامى كه از خواب بيدار شدند و بر سر زانو نشستند حـادثـه آنـهـا را مـهـلت نـداد، صـاعـقـه اى مرگبار كه با زلزله همراه بود ديوارها را بر سرشان فرود آورد، و در همان حال جان خود را در ميان وحشتى عجيب از دست دادند.
قـرآن در پـايـان اين ماجرا همان مى گويد كه در پايان ماجراى قوم هود و قوم نوح و قوم ابـراهـيـم بـيـان كـرد، مـى فـرمـايـد: در ايـن سـرگـذشت قوم صالح و آنهمه پايمردى و تـحـمـل ايـن پـيـامـبـر بـزرگ و آن منطق شيوا، و نيز سرسختى و لجاجت و مخالفت آن سيه رويـان بـا مـعـجـزه بـيـدارگـر و سـرنـوشت شومى كه به آن گرفتار شدند آيت و درس عبرتى است ، اما اكثر آنها ايمان نياوردند (ان فى ذلك لاية و ما كان اكثرهم مؤ منين ).
آرى هـيـچكس نمى تواند بر قدرت خدا چيره شود همانگونه كه اين قدرت عظيم مانع رحمت او نـسبت به دوستان و حتى نسبت به دشمنان نيست پروردگار تو عزيز و رحيم است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ).
آيه و ترجمه


كذبت قوم لوط المرسلين (160)
إ ذ قال لهم أ خوهم لوط أ لا تتقون (161)
إ نى لكم رسول أ مين (162)
فاتقوا الله و أ طيعون (163)
و ما أ سئلكم عليه من أ جر إ ن أ جرى إ لا على رب العالمين (164)
اءتاءتون الذكران من العالمين (165)
و تذرون ما خلق لكم ربكم من أ زواجكم بل أ نتم قوم عادون (166)




ترجمه :

160 - قوم لوط فرستادگان (خدا) را تكذيب كردند.
161 - هنگامى كه برادرشان لوط به آنها گفت آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟
162 - من براى شما رسول امينى هستم .
163 - تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد.
164 - من از شما اجرى نمى خواهم اجر من فقط بر پروردگار عالميان است .
165 - آيا در ميان جهانيان ، شما به سراغ جنس ذكور مى رويد؟ (اين زشت و ننگين نيست ؟).
166 - و هـمـسـرانى را كه خدا براى شما آفريده است رها مى كنيد؟ شما قوم تجاوزگرى هستيد.
تفسير:
قوم ننگين و متجاوز!
ششمين پيامبرى كه گوشه اى از زندگى او و قوم گمراهش در اين سوره آمده حضرت لوط (عـليه السلام ) است ، با اينكه او در عصر ابراهيم (عليه السلام ) مى زيست ، ولى بيان ماجراى زندگى او بعد از ابراهيم نيامده ، چرا كه قرآن يك كتاب تاريخى نيست كه حوادث را به ترتيب وقوع بيان كند، بلكه جنبه هاى تربيتى و انسانسازى را مورد توجه قرار مـى دهـد كـه تـناسبهاى ديگرى را ايجاب مى كند، و زندگى لوط و ماجراى قومش هماهنگى بيشترى با زندگى پيامبرانى دارد كه اخيرا سخن از آنها به ميان آمد.
نخست مى گويد: قوم لوط فرستادگان خدا را تكذيب كردند (كذبت قوم لوط المرسلين ).
هـمـانگونه كه قبلا هم اشاره كرده ايم ذكر مرسلين به صورت جمع ، يا به خاطر وحدت دعـوت انـبيا است كه تكذيب يكى از آنها تكذيب همه آنها محسوب مى شود، و يا اينكه واقعا به هيچيك از پيامبران پيشين نيز ايمان نداشتند.
سـپـس اشـاره اى بـه دعـوت حـضرت لوط مى كند كه هماهنگ با كيفيت دعوت ديگر پيامبران گـذشـتـه اسـت مـى گـويد: در آن هنگام كه برادرشان لوط به آنها گفت : آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟! (اذ قال لهم اخوهم لوط الا تتقون ).
لحن گفتار او و دلسوزى عميق و فوق العاده اش نشان مى داد كه همچون يك برادر سخن مى گويد.
سـپـس افـزود: مـن بـراى شـمـا رسـول امـيـنـى هـسـتـم (انـى لكـم رسول امين ).
تاكنون خيانتى از من ديده ايد؟ و از اين به بعد نيز نسبت به وحى الهى
و رساندن پيام پروردگار شما قطعا رعايت امانت را خواهم كرد.
اكنون كه چنين است : پرهيزكارى پيشه كنيد، و از خدا بترسيد و مرا اطاعت نمائيد كه رهبر راه سعادت شما هستم (فاتقوا الله و اطيعون ).
فكر نكنيد اين دعوت ، وسيله اى براى آب و نان است و يك هدف مادى را تعقيب مى كند، نه ، من كمترين پاداشى از شما نمى خواهم ، اجر و پاداشم تنها بر پروردگار عالميان است (و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين ).
سپس به انتقاد از اعمال ناشايست و بخشى از انحرافات اخلاقى آنها مى پردازد و از آنجا كه مهمترين نقطه انحراف آنها، انحراف جنسى و همجنس گرائى بود روى همين مساله تكيه كـرد و چـنـيـن گـفـت : آيـا شـمـا در مـيان جهانيان به سراغ جنس ذكور مى رويد؟! (أ تاتون الذكران من العالمين ).
يـعـنـى بـا ايـنكه خداوند اينهمه افراد از جنس مخالف براى شما آفريده و مى توانيد با ازدواج صـحـيـح و سـالم با آنان زندگى پاك و آرامبخشى داشته باشيد، اين نعمت پاك و طبيعى خدا را رها كرده ، و خود را به چنين كار پست و ننگينى آلوده ساخته ايد!.
ايـن احـتـمـال نـيـز در تـفسير آيه وجود دارد كه من العالمين به صورت قيد براى خود قوم بـوده بـاشـد، يـعنى تنها شما از ميان جهانيان اين انحراف را پيش گرفته ايد، و اين با بـعـضـى از تـواريـخ نيز هماهنگ است كه نخستين قومى كه همجنس گرائى را به صورت وسيعى مرتكب شدند قوم لوط بودند ولى
تفسير اول با آيه بعد مناسبتر است .
سپس افزود: شما همسرانى را كه خدا برايتان آفريده است رها مى كنيد؟ (و تذرون ما خلق لكم ربكم من ازواجكم ).
شما قوم تجاوزگرى هستيد! (بل انتم قوم عادون ).
هـرگـز نـياز طبيعى ، اعم از روحى و جسمى ، شما را به اين كار انحرافى نكشانده است ، بلكه تجاوز و طغيان است كه دامانتان را به چنين ننگى آلوده كرده .
كـار شـمـا به آن مى ماند كه انسان ميوه هاى خوشبو، غذاهاى نيروبخش و سالم و طبيعى را رها كرده ، و به سراغ غذاى مسموم ، آلوده و مرگ آفرين برود، اين نياز طبيعى نيست ، اين تجاوز و طغيانگرى است .
نكته ها:
1 - همجنس گرائى يك انحراف شرم آور
در قـرآن مـجـيـد در سـوره هـاى اعـراف ، هـود، حـجـر، انـبـيـاء، نـمـل و عنكبوت اشاراتى به وضع قوم لوط و گناه شنيع آنها شده است ، منتها در هر مورد تـعـبـيـرش بـا مورد ديگر متفاوت است ، در حقيقت هر كدام از اين تعبيرات به يكى از ابعاد شوم اين عمل ننگين اشاره مى كند:
در اعـراف مـى خـوانـيـم كـه لوط بـه آنـهـا مـى گـويـد: بل انتم قوم مسرفون شما جمعيتى اسرافكاريد (اعراف - 81).
در سـوره انـبـيـاء مـى خـوانـيـم : و نـجـيـنـاه مـن القـريـة التـى كـانـت تـعـمل الخبائث انهم كانوا قوم سوء فاسقين : ما لوط را از قريه اى كه خبائث انجام مى داد رهائى بخشيديم ، آنها قوم بد و فاسقى بودند (انبياء - 74)
و در آيـه مـورد بـحـث نـيـز خـوانـديـم كـه لوط بـه آنـهـا مـى گـويـد: بل انتم قوم
عادون : شما جمعيت تجاوزگرى هستيد.
و در سـوره نـمـل آمـده اسـت : بـل انـتـم قـوم تـجـهـلون : شـمـا قـومـى جاهل و نادانيد (نمل - 55).
و در سـوره عـنـكـبـوت آيـه 29 از زبـان لوط چـنـيـن آمـده اسـت كه به آنها مى گويد: انكم لتـاتـون الرجـال و تـقـطـعـون السـبـيـل : شـما به سراغ مردان مى رويد و راه فطرت و نسل انسان را قطع مى كنيد.
بـه ايـن تـرتـيـب ايـن عـمـل زشـت تـحـت عـنـوان اسـراف ، خـبـيـث ، فـسـق ، تـجـاوز، جهل ، قطع سبيل مطرح شده است .
اسـراف از ايـن نـظـر كـه آنـهـا نـظـام آفرينش را در اين امر فراموش كرده و از حد تجاوز نمودند و تعدى نيز به همين خاطر بر آن اطلاق شده است .
خـبـيـث به معنى كار يا چيز آلوده اى است كه طبع سالم آدمى از آن تنفر دارد، و چه عملى از اين عمل تنفر آميزتر است .
فـسق به معنى خروج از اطاعت پروردگار و برهنگى از شخصيت انسانى است كه از لوازم حتمى اين كار است .
جـهـل بـه خـاطـر بـى خـبـرى از عـواقـب شـومـى اسـت كـه ايـن عمل براى فرد و جامعه دارد.
و بـالاخـره قـطـع سـبـيـل نـتـيـجـه شوم اين عمل را كه در صورت گسترش منتهى به قطع نـسـل انـسـانـى مى گردد، چرا كه تدريجا علاقه به جنس موافق جانشين علاقه طبيعى به جنس مخالف مى شود مى باشد.
2 - عواقب شوم همجنس گرائى
گر چه در جلد نهم تفسير نمونه (در شرح آيات 81 - 83 سوره هود) بحث
مشروحى در زمينه زيانهاى اين عمل داشته ايم ، ولى از نظر اهميت موضوع باز هم لازم است مطالبى بر آن افزوده شود.
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : لا يجد ريح الجـنـة زنـوق ، و هـو المخنث !: بوى بهشت به مشام كسى كه مورد همجنس گرائى واقع مى شود نخواهد رسيد!
در حـديـث ديـگـرى از عـلى (عـليـه السـلام ) مى خوانيم كه لواط را در سر حد كفر معرفى فرموده است .
در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) در فلسفه تحريم همجنس گرائى چـنـين آمده است : علة تحريم الذكران للذكران ، و الاناث للاناث ، لما ركب فى الاناث و ما طـبـع عـليـه الذكـران ، و لمـا فـى اتـيـان الذكران ، الذكران و الاناث للاناث ، من انقطاع النـسـل ، و فـسـاد التـدبـير، و خراب الدنيا: فلسفه تحريم مردان بر مردان و زنان بر زنـان ايـن اسـت كـه ايـن امـر بر خلاف طبيعتى است كه خداوند براى زن و مرد قرار داده (و مخالفت با اين ساختمان فطرى و طبيعى ، سبب انحراف روح و جسم انسان خواهد شد) و به خـاطـر ايـن اسـت كـه اگـر مـردان و زنـان هـمـجـنـس گـرا شـونـد، نـسـل بـشـر قـطـع مى گردد، و تدبير زندگى اجتماعى به فساد مى گرايد، و دنيا به ويرانى مى كشد.
اين مساله تا به آنجا از ديدگاه اسلام زشت و ننگين است كه در ابواب حدود اسلامى حد آن بـدون شـك اعـدام شـمـرده شـده اسـت ، و حـتـى بـراى كـسـانـى كـه مـراحـل پـائيـنـتر همجنس گرائى را انجام مى دهند مجازاتهاى شديدى ذكر شده ، از جمله در حـديـثـى از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـوانـيـم : مـن قبل غلاما من شهوة الجمه الله يوم القيامة بلجام من نار: كسى كه پسرى را از روى شهوت ببوسد خداوند
در روز قيامت لجامى از آتش بر دهان او مى زند!.
مـجـازات كـسـى كـه مرتكب چنين عملى شود از سى تا 99 تازيانه ذكر شده است . به هر حـال شـك نـيـست كه انحراف جنسى از خطرناكترين انحرافاتى است كه ممكن است در جوامع انـسـانـى پـيـدا شـود، چـرا كـه سـايـه شـوم خـود را بـر هـمـه مـسـائل اخـلاقـى مـى افـكـنـد و انـسـان را بـه انـحراف عاطفى مى كشاند (در اين زمينه بحث مشروحى در جلد 9 صفحه 194 به بعد ذيل آيه 81 سوره هود آورده ايم ).
آيه و ترجمه


قالوا لئن لم تنته يالوط لتكونن من المخرجين (167)
قال إ نى لعملكم من القالين (168)
رب نجنى و أ هلى مما يعملون (169)
فنجيناه و أ هله أ جمعين (170)
إ لا عجوزا فى الغابرين (171)
ثم دمرنا الاخرين (172)
و اءمطرنا عليهم مطرا فساء مطر المنذرين (173)
إ ن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين (174)
و إ ن ربك لهو العزيز الرحيم (175)




ترجمه :

167 - گفتند: اى لوط اگر از اين سخنان خوددارى نكنى از اخراج شوندگان خواهى بود.
168 - گفت : من (به هر حال ) دشمن اعمال شما هستم .
169 - پروردگارا! من و خاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهائى بخش .
170 - ما او و خاندانش را همگى نجات داديم .
171 - جز پير زنى كه در ميان آن گروه باقى ماند.
172 - سپس ديگران را هلاك كرديم .
173 - و بـارانـى (از سـنـگ ) بـر آنها فرو فرستاديم ، چه باران بدى بود اين باران انذار شدگان .
174 - در ايـن (مـاجـراى قـوم لوط و سـرنـوشـت شـوم آنـها) آيتى است ، اما اكثر آنها ايمان نياوردند.
175 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است .
تفسير:
سرانجام قوم لوط
قوم لوط كه سرگرم باده شهوت و غرور بودند بجاى اينكه اندرزهاى اين رهبر الهى را با جان و دل پذيرا شوند، و خود را از منجلابى كه در آن غوطه ور بودند رهائى بخشند بـه مـبـارزه بـا او بـرخـاسـتـنـد، و گـفتند: اى لوط! بس است ، خاموش باش ، اگر از اين سـخـنـان خـوددارى نـكـنـى از اخراج شوندگان اين شهر و ديار خواهى بود (قالوا لئن لم تنته يا لوط لتكونن من المخرجين ).
سـخـنـان تـو فـكـر مـا را بـه هم مى ريزد و آرامش ما را به هم مى زند، ما حتى حاضر به شـنـيـدن ايـن حـرفـهـا نـيـستيم ، و اگر همچنان ادامه دهى ، كمترين مجازات تو تبعيد از اين سرزمين است .
در جـاى ديـگـر از آيـات قـرآن مـى خـوانـيـم كـه ايـن تـهـديـد را در آسـتـانـه عـمـل قـرار دادنـد، و دستور دادند خاندان لوط را از شهر بيرون كنيد، چرا كه آنها افرادى پاكند و گناه نمى كنند! (اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرون ).
كـار مـردم گـمـراه و آلوده بـجائى مى رسد كه پاكى و تقوا در ميان آنها بزرگترين عيب است ، و ناپاكى و آلودگى افتخار، و اين است سرنوشت شوم جامعه اى كه با سرعت به سوى فساد مى رود.
از جـمـله لتـكـونن من المخرجين چنين استفاده مى شود كه اين جمعيت فاسد، گروهى از افراد پاك را كه مزاحم اعمال زشت خود مى ديدند، قبلا از شهر
و آبادى خود بيرون رانده بودند، لوط را نيز تهديد كردند كه اگر راه خود را ادامه دهى ، تو نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهى شد.
در بـعـضـى از تـفاسير تصريح شده است كه آنها افراد پاكدامن را با بدترين وضعى بيرون مى راندند.
امـا لوط بـى آنـكـه بـه تـهديدهاى آنها اعتنا كند به سخنان خود ادامه داد و گفت : من دشمن اعمال شما هستم (قال انى لعملكم من القالين ).
يعنى من به اعتراضهاى خودم همچنان ادامه خواهم داد هر كارى از دست شما ساخته است انجام دهيد، من در راه خدا و مبارزه با زشتيها از اين تهديدها پروا ندارم !
تعبير من القالين باز نشان مى دهد كه جمع ديگرى از مؤ منان نيز با لوط هم صدا شده و زبـان بـه اعـتـراض شديد گشوده بودند، هر چند قوم سركش آنها را سرانجام از صحنه بيرون كردند.
قالين جمع قال از ماده قلى (بر وزن حلق و بر وزن شرك ) به معنى عداوت شديدى است كـه در اعـمـاق دل و جـان انـسان اثر مى گذارد، و اين تعبير شدت نفرت لوط را نسبت به اعمال آنها روشن مى سازد.
جـالب ايـنـكـه لوط (عـليـه السـلام ) مـى گـويـد: مـن دشـمـن اعـمـال شـما هستم ، يعنى عداوت و خرده حسابى با شخص شما ندارم ، عملتان ننگين است ، اگر اين اعمال را از خود دور كنيد من دوست صميميتان خواهم بود.
سـرانـجـام آنهمه اندرزها و نصيحتها اثر نگذارد، فساد سراسر جامعه آنها را به لجنزار متعفنى مبدل ساخت ، اتمام حجت به اندازه كافى شد. رسالت لوط (عليه السلام )
بـه آخـر رسيده است ، در اينجا است كه بايد از اين منطقه آلوده ، خود و كسانى را كه به دعوت او ايمان آورده اند نجات دهد، تا عذاب مرگبار الهى قوم ننگين را در هم كوبد.
در مـقـام نـيـايـش و تـقـاضـا بـه پيشگاه خداوند برآمده چنين عرض كرد: پروردگارا! من و خاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهائى بخش (رب نجنى و اهلى مما يعملون ).
گر چه بعضى احتمال داده اند كه منظور از اهل همه كسانى باشند كه به او ايمان آوردند، امـا آيـه 36 سـوره ذاريـات مـى گـويـد: تـنها يك خانواده بود كه ايمان آورده بودند فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين .
ولى چنانكه قبلا هم اشاره كرديم ، بعضى از تعبيرها كه در آيات مورد بحث آمده نشان مى دهد كه قبلا نيز جمعى به او ايمان آورده بودند كه از آن سرزمين تبعيد شدند.
ضمنا از آنچه گفته شد، اين واقعيت روشن مى شود كه دعاى لوط براى خاندانش روى جنبه هاى عاطفى و پيوند خويشاوندى نبود بلكه به خاطر ايمانشان بود.
خـداونـد ايـن دعا را اجابت كرد، چنانكه مى فرمايد: ما لوط و خاندانش را همگى نجات داديم (فنجيناه و اهله اجمعين ).
جز پير زنى كه در ميان آن گروه گمراه باقى ماند (الا عجوزا فى الغابرين ).
ايـن پـيـر زن كـسـى جـز همسر لوط نبود كه از نظر عقيده و مذهب ، هماهنگ با آن قوم گمراه بـود، و هـرگـز بـه لوط ايمان نياورد، و سرانجام به همان سرنوشت گرفتار شد، كه شرح اين مطلب در جلد 9 تفسير نمونه صفحه 178 به بعد آمده است .
آرى خـداونـد، لوط و مـؤ مـنـان انـدك را با او نجات داد، آنها شبانه به فرمان خدا از ديار آلودگـان رخـت سـفـر بـربـسـتـنـد، و آنـهـا را كـه غـرق فـسـاد و نـنـگ بـودنـد بـه حال خود رها ساختند، در آغاز صبح فرمان عذاب الهى فرا رسيد، زلزله وحشتناكى سرزمين آنها را فرا گرفت شهرهاى آباد و قصرهاى زيبا و زندگى مرفه و آلوده به ننگ آنها را بـه كـلى زيـر و رو كـرد، چـنانكه قرآن در اينجا در يك جمله كوتاه مى فرمايد سپس ما آن جمعيت را هلاك و نابود كرديم (ثم دمرنا الاخرين ).
و بارانى بر آنها فرستاديم (اما چه بارانى ، بارانى از سنگ كه حتى ويرانه هاى آنها را از نظرها محو كرد!) (و امطرنا عليهم مطرا).
چـه باران بدى بود اين باران كه اين گروه تهديد شدگان را فرو گرفت (فساء مطر المنذرين ).
بارانهاى معمولى حياتبخش است و زنده كننده ، اما اين باران ، وحشتناك و نابود كننده بود و ويرانگر.
از آيـه 82 سـوره هود استفاده مى شود كه نخست شهرهاى قوم لوط زير و رو شدند، سپس بارانى از سنگريزه متراكم بر آنها فرود آمد، و چنانكه در تفسير همان آيه گفتيم باران سـنـگ شـايـد براى اين بوده كه آثار آنها نيز محو گردد، تلى از سنگ و خاك به جاى آن شهرهاى آباد باقى بماند.
آيا اين سنگها بر اثر طوفان عظيم از بيابانها كنده شده و بر سر آنها فرود آمد؟ يا از سنگهاى سر گردان آسمانى بود، كه به فرمان الهى آنجا فرو ريختند؟
يـا بـه گـفـتـه بـعـضـى ، آتـشـفشان خاموشى در آن نزديكى بود كه به فرمان خدا به خـروش آمـد و بارانى از سنگ بر آنها فرو ريخت ؟ دقيقا معلوم نيست ، مسلم اين است كه اين باران مرگبار اثرى از حيات در آن سرزمين آلوده باقى نگذاشت .
(شرح مفصل ماجراى قوم لوط در جلد 9 تفسير نمونه صفحه 178 تا 198 و در جلد 11 از صفحه 104 تا 118 با نكات مختلف آن آمده است ).
بـاز در پـايـان اين ماجرا به همان دو جمله اى مى رسيم كه در پايان ماجراهاى مشابهش در ايـن سـوره دربـاره پـنـج پـيـامـبر بزرگ ديگر آمده است ، مى فرمايد: در ماجراى اين قوم ستمگر و ننگين و عاقبت شوم و مرگبار آنها، آيت و نشانه و درس عبرتى است (ان فى ذلك لاية ).
اما اكثر آنها ايمان نياوردند (و ما كان اكثرهم مؤ منين ).
چـه آيـت و نـشـانـه اى از ايـن روشـنـتـر كـه شـمـا را بـه مـسـائل مـهـم و سـرنـوشـت سازى آشنا مى كند، بى آنكه نياز به تجربه شخصى داشته باشيد.
آرى تاريخ گذشتگان عبرتى است و آيتى براى آيندگان ، حتى تجربه هم نيست ، زيرا در تـجـربـه بـايـد انـسـان مـتـحـمـل ضـايـعـاتـى شود تا نتائجى بگيرد، اما در اينجا از ضايعات ديگران نتيجه عايد ما مى شود.
و پروردگار تو عزيز و رحيم است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ).
چـه رحـمـتى از اين برتر كه اقوامى چنين آلوده را فورا مجازات نمى كند و به آنها مهلت كافى براى هدايت و تجديد نظر مى دهد.
و نيز چه رحمتى از اين برتر كه مجازاتش خشك و تر را با هم نمى سوزاند
حـتـى اگـر يـك خانواده با ايمان در ميان هزاران هزار خانواده آلوده باشد آنها را نجات مى بخشد.
و چه عزت و قدرتى از اين بالاتر كه در يك چشم بر هم زدن چنان ديار آلودگان را زير و رو مـى كـنـد كـه اثـرى از آن بـاقـى نـمى ماند، زمينى را كه گاهواره آسايش آنها بود، مـاءمـور مـرگـشـان مـى كـنـد، و بـاران حـيـاتـبـخـش را تبديل به باران مرگ مى سازد!.