گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد پانزدهم
آيه و ترجمه


كذب أ صحاب الايكة المرسلين (176)
إ ذ قال لهم شعيب أ لا تتقون (177)
إ نى لكم رسول أ مين (178)
فاتقوا الله و أ طيعون (179)
و ما أ سئلكم عليه من أ جر إ ن أ جرى إ لا على رب العالمين (180)
أ وفوا الكيل و لا تكونوا من المخسرين (181)
و زنوا بالقسطاس المستقيم (182)
و لا تبخسوا الناس أ شياءهم و لا تعثوا فى الا رض مفسدين (183)
و اتقوا الذى خلقكم و الجبلة الاولين (184)




ترجمه :

176 - اصحاب ايكه (شهرى نزديك مدين ) رسولان (خدا) را تكذيب كردند.
177 - هنگامى كه شعيب به آنها گفت ، آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟
178 - من براى شما رسول امينى هستم .
179 - تقوى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نمائيد.
180 - مـن در بـرابـر اين دعوت پاداشى از شما نمى طلبم ، اجر من تنها بر پروردگار عالميان است .
181 - حق پيمانه را ادا كنيد (و كم فروشى نكنيد) و مردم را به خسارت نيفكنيد.
182 - با ترازوى صحيح وزن كنيد.
183 - و حق مردم را كم نگذاريد و در زمين فساد ننمائيد.
184 - از كسى كه شما و اقوام پيشين را آفريد بپرهيزيد.
تفسير:
شعيب و اصحاب ايكه
ايـن هـفـتـمـيـن و آخـرين حلقه از داستانهاى پيامبران است كه در اين سوره آمده ، و آن داستان پيامبر بزرگ خدا شعيب و قوم سركش ‍ او است .
ايـن پـيـامـبـر در سـرزمـيـن مدين (شهرى در جنوب شامات ) و ايكه (بر وزن ليله ) (آبادى معروفى نزديك مدين ) زندگى داشت .
آيـه 79 سـوره حـجـر گواه بر اين است كه سرزمين ايكه در مسير راه مردم حجاز به سوى شام بوده است .
نـخـسـت مـى گـويـد: اصـحـاب ايـكـه رسـولان خـدا را تـكـذيب كردند (كذب اصحاب الايكة المرسلين ).
نـه تـنـهـا شعيب پيامبرى كه مبعوث بر آنها بود مورد تكذيب آنها قرار گرفت كه ديگر پـيامبران هم از نظر وحدت دعوت ، مورد تكذيب آنان بودند، و يا اصولا هيچ مذهبى از مذاهب آسمانى را پذيرا نشده بودند.
ايكه در اصل به معنى محلى است كه درختان در هم پيچيده دارد كه
در فـارسـى از آن بـه بـيـشـه تـعبير مى كنيم ، سرزمينى كه نزديك مدين قرار داشت به خـاطـر داشـتـن آب و درخـتـان زيـاد ايـكه نام گرفت ، قرائن نشان مى دهد كه آنها زندگى مـرفـه ، و ثـروت فـراوان داشـتـنـد، و شـايـد بـه هـمـيـن دليل غرق غرور و غفلت بودند!
سـپس به شرح اين اجمال پرداخته مى گويد: هنگامى كه شعيب به آنها گفت : آيا تقوا را پيشه نمى كنيد؟ (اذ قال لهم شعيب الا تتقون ).
در حـقـيـقـت دعـوت شـعـيـب از همان نقطه شروع شد كه ساير پيامبران مى كردند دعوت به تـقـوى و پـرهيزگارى كه ريشه و خمير مايه همه برنامه هاى اصلاحى و دگرگونيهاى اخلاقى و اجتماعى است .
قـابـل تـوجـه ايـنكه در اين داستان تعبير اخوهم كه در داستان صالح و هود و نوح و لوط آمـده بـود ديـده نـمـى شـود، شـايـد بـه خـاطـر ايـنـكـه شـعـيـب اصـلا اهـل مدين بود و تنها با مردم آنجا خويشاوندى داشت نه با مردم ايكه لذا در سوره هود آيه 84 هـنـگـامـى كه فقط سخن از مدين مى گويد اين تعبير آمده است : و الى مدين اخاهم شعيبا ولى چون در آيه مورد بحث سخن از اصحاب ايكه است و آنها با شعيب خويشاوندى نداشتند لذا اين تعبير ذكر نشده است .
سـپـس افـزود: مـن بـراى شـمـا رسـول امـيـنـى هـسـتـم (انـى لكـم رسول امين ).
تـقـوا را پـيـشـه كـنـيـد و از خـدا بـپـرهـيـزيد و مرا اطاعت نمائيد (كه اطاعتم اطاعت او است ) (فاتقوا الله و اطيعون ).
اين را نيز بدانيد كه من در برابر اين دعوت از شما اجر و پاداشى نمى طلبم تنها اجر و مـزد من بر پروردگار عالميان است (و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين ).
هـمـان جـمـله هـاى مـتحد المال و كاملا حساب شده كه در آغاز دعوت ساير پيامبران آمده است : دعـوت بـه تـقـوى ، تـاكـيد بر سابقه امانت در ميان مردم ، و تاكيد بر اين مساله كه اين دعـوت الهـى تنها انگيزه معنوى دارد و هيچ چشم داشت مادى از هيچكس در آن نيست ، تا بهانه جويان و بدبينان آن را وسيله فرار خود قرار ندهند.
شـعـيب نيز مانند ساير پيامبرانى كه گوشه اى از تاريخشان در اين سوره قبلا آمده است بـعـد از دعـوت كـلى خـود بـه تـقـوى و اطاعت فرمان خدا، در بخش دوم از تعليماتش روى انـحـرافات اخلاقى و اجتماعى آن محيط انگشت گذارد، و آن را به زير نقد كشيد، و از آنجا كـه مـهـمـتـريـن انـحـراف اين قوم مرفه نابسامانيهاى اقتصادى ، و ظلم فاحش و حق كشى و استثمار بود، بيش از همه روى اين مسائل تكيه كرد.
نـخـسـت مـى گـويـد: حـق پـيـمـانـه را ادا كـنـيـد (كـم فـروشـى نـنـمـائيـد). (اوفـوا الكيل ).
و مردم را به خسارت و زيان ميفكنيد (و لا تكونوا من المخسرين ).
با ترازوى مستقيم و صحيح ، وزن كنيد (و زنوا بالقسطاس المستقيم )
حق مردم را كم نگذاريد، و بر اشياء و اجناس مردم ، عيب ننهيد (و لا تبخسوا الناس اشيائهم ).
و در روى زمين فساد مكنيد (و لا تعثوا فى الارض مفسدين ).
در ايـن سـه آيـه اخـيـر، شـعـيـب پـنـج دستور در عباراتى كوتاه و حساب شده به اين قوم گمراه مى دهد، بعضى از مفسران چنين تصور كرده اند كه اينها غالبا تاكيد يكديگر است در حـالى كـه دقـت كـافـى نـشـان مـى دهـد ايـن پـنـج دستور در واقع اشاره به پنج مطلب اساسى و متفاوت است و يا به تعبير ديگر چهار دستور است و يك جمع بندى كلى .
براى روشن شدن اين تفاوت توجه به اين حقيقت لازم است كه قوم شعيب (مردم ايكه و مدين ) در يك منطقه حساس تجارى بر سر راه كاروانهائى كه از حجاز به شام ، و از شام به حجاز و مناطق ديگر رفت و آمد مى كردند قرار داشتند.
مـى دانـيـم ايـن قـافـله هـا در وسـط راه ، نـيـازهـاى فـراوانى پيدا مى كنند كه گاهى مردم شهرهائى كه در مسير قرار دارند از اين نيازها حداكثر سوء استفاده را مى كنند، اجناس آنها را بـه كـمـتـريـن قـيـمت مى خرند و اجناس خود را به گرانترين قيمت مى فروشند (توجه داشـتـه بـاشيد كه در آن زمان بسيارى از معاملات به صورت معامله جنس با جنس انجام مى شد).
گـاه بـر اجـنـاسـى كـه مـى خـرنـد هـزار عـيـب مـى گـذارنـد و جـنـسـى را كـه در مـقابل آن مى فروشند صد گونه تعريف مى كنند، و هنگام وزن و پيمانه جنس خود را دقيقا مى سنجند و گاه كم فروشى مى كنند ولى جنس ديگران را با بى اعتنائى وزن مى نمايند و گـاهـى بـيـشـتـر از مـقـدار لازم بـر مـى دارنـد، و چـون طـرف مـقـابـل بـه هـر حـال مـحـتـاج و نـيـازمـنـد اسـت نـاچـار اسـت بـه تـمـام ايـن مسائل تن در دهد!
گذشته از كاروانهائى كه در مسير راه هستند اهل خود منطقه نيز آنها كه
ضـعـيفتر و كم درآمدترند و مجبورند جنس خود را با سرمايه داران گردن كلفت معامله كنند سرنوشتى بهتر از اين ندارند.
قـيـمـت مـتـاع ، اعـم از جـنـسـى را كـه مـى خـرنـد و جـنـسـى را كـه مـى فـروشـنـد بـه مـيـل آن ثـروتـمـنـدان تـعـيـيـن مـى شـود، پـيـمـانـه و وزن نـيـز در هـر حـال در اخـتـيـار آنـهـا اسـت و ايـن بـيـنـواى مـسـتـضـعـف بـايـد مـانـنـد مـرده اى در دسـت غسال تسليم باشد!.
با توجه به آنچه گفتيم : به تعبيرات گوناگون آيات فوق باز مى گرديم : در يك مـورد آنـهـا را دسـتور به ادا كردن حق پيمانه مى دهد، و در جاى ديگر توزين با ترازوى درسـت ، و مـى دانـيـم كـه سـنـجـش كـالاهـا يـا از طـريـق كـيـل است و يا وزن ، مخصوصا روى هر يك از اين دو جداگانه انگشت مى گذارد، تا تاكيد بيشترى باشد بر اين دستور كه در هيچ موردى اقدام به كم فروشى نكنند.
تـازه كـم فـروشـى هم طرقى دارد، گاهى ترازو و پيمانه درست است ولى حق آن ادا نمى شود، و گاه ترازو خراب و پيمانه نادرست و قلابى است ، و در آيات فوق به همه اينها اشاره شده است .
پـس از روشـن شـدن اين دو تعبير به سراغ لا تبخسوا كه از ماده بخس گرفته شده است مـى رويـم ، و آن در اصـل بـه مـعـنـى كـم گذاردن ظالمانه از حقوق مردم ، و گاه به معنى تقلب و نيرنگى است كه منتهى به تضييع حقوق ديگران مى گردد، بنابراين جمله فوق داراى معنى وسيعى است كه هر گونه غش و تقلب و تزوير و خدعه در معامله ، و هر گونه پايمال كردن حق ديگران را شامل مى شود.
و اما جمله لا تكونوا من المخسرين با توجه به اينكه مخسر به معنى كسى است كه شخص يـا چـيـزى را در مـعـرض خـسـارت قـرار مى دهد، آن نيز معنى وسيعى دارد كه علاوه بر كم فروشى ، هر عاملى را كه سبب زيان و خسران طرف در معامله بشود در بر مى گيرد.
بـه ايـن تـرتـيـب تـمـام سـوء اسـتفاده ها و ظلم و خلافكارى در معامله و هر گونه تقلب و كـوشـش و تـلاش زيـانـبـار، چـه در كـمـيـت و چـه در كـيـفـيـت هـمـه در دسـتـورهـاى فـوق داخل است .
و از آنجا كه نابسامانيهاى اقتصادى سرچشمه از هم گسيختگى نظام اجتماعى مى شود، در پـايـان ايـن دستورات به عنوان يك جمع بندى مى گويد (و لا تعثوا فى الارض مفسدين : در زمـيـن فـسـاد نـكـنـيد، و جامعه ها را به تباهى نكشانيد و به هر گونه استثمار و بهره كشى ظالمانه و تضييع حقوق ديگران پايان دهيد.
ايـنـهـا نـه تـنـهـا دسـتـوراتى كارساز براى جامعه ثروتمند و ظالم عصر شعيب بود كه براى هر عصر و زمانى كارساز و كارگشا است و سبب عدالت اقتصادى مى شود.
سـپس شعيب در آخرين دستورش در اين بخش از سخن بار ديگر آنها را به تقوى دعوت مى كـنـد، و مـى گـويـد: از خـدائى بـپرهيزيد كه شما و اقوام پيشين را آفريد (و اتقوا الذى خلقكم و الجبلة الاولين ).
شـمـا تـنـهـا قـوم و جـمـعـيـتـى نـيـسـتـيـد كـه روى ايـن زمـيـن گـام نـهـاده ايـد، قـبل از شما پدرانتان و اقوام ديگر آمدند و رفتند، گذشته آنها و آينده خويش را فراموش نكنيد.
جـبـلة از جـبـل بـه مـعـنـى كـوه اسـت ، به جماعت زياد كه در عظمت همچون كوهند گفته شده ، بعضى عدد آن را ده هزار ذكر كرده اند.
و نـيـز بـه طـبـيـعـت و فـطـرت انـسـان جـبـلة اطـلاق شـده چـرا كـه غـيـر قابل تغيير است همچون كوه كه نمى توان آن را جابجا كرده .
تـعبير فوق ممكن است اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه آنچه من درباره ترك ظلم و فساد و اداى حـقـوق مـردم و رعايت عدالت گفتم در درون فطرت انسانها از روز نخست بوده ، و من براى احياى فطرت پاك شما آمده ام .
امـا مـتـاسـفانه سخنان اين پيامبر دلسوز و بيدارگر در آنها مؤ ثر نيفتاد و پاسخ تلخ و زشت آنها را در برابر اين گفتار منطقى در آيات آينده خواهيم ديد.
آيه و ترجمه


قالوا إ نما أ نت من المسحرين (185)
و ما اءنت إ لا بشر مثلنا و إ ن نظنك لمن الكاذبين (186)
فأ سقط علينا كسفا من السماء إ ن كنت من الصادقين (187)
قال ربى أ علم بما تعملون (188)
فكذبوه فأ خذهم عذاب يوم الظلة إ نه كان عذاب يوم عظيم (189)
إ ن فى ذلك لاية و ما كان أ كثرهم مؤ منين (190)
و إ ن ربك لهو العزيز الرحيم (191)




ترجمه :

185 - گفتند تو فقط ديوانه اى !
186 - (بـعـلاوه ) تـو تنها بشرى مثل ما هستى ، تنها گمانى كه درباره تو داريم اينست كه دروغگو مى باشى !
187 - اگر راست مى گويى ، سنگهائى از آسمان بر سر ما فرو ريز!
188 - (شعيب ) گفت : پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاه تر است .
189 - سـرانـجـام او را تـكذيب كردند و عذاب روز ابر سايه افكن آنها را فرو گرفت ، كه اين عذاب روز بزرگى بود.
190 - در اين ماجرا آيت و نشانه اى است ولى اكثر آنها ايمان نياوردند.
191 - و پروردگار تو عزيز و رحيم است .
تفسير:
سرنوشت اين قوم خيره سر!
جـمـعـيـت ظـالم و سـتـمـگـر كـه خـود را در بـرابـر حـرفـهـاى مـنـطـقـى شـعـيـب بـى دليـل ديـدنـد بـراى ايـنـكـه بـه خـودكـامـگـى خـود ادامـه دهـنـد، سيل تهمت و دروغ را متوجه او ساختند.
نـخـسـت هـمـان بـرچسب هميشگى را كه مجرمان و جباران به پيامبران مى زدند به او زدند و گفتند: تو فقط ديوانه اى ! (قالوا انما انت من المسحرين ).
تـو اصـلا يـك حرف منطقى در سخنانت ديده نمى شود، و گمان مى كنى با اين سخنان مى توانى ما را از آزادى عمل در اموالمان بازدارى ؟!.
بـعلاوه تو فقط بشرى هستى همچون ما، چه انتظارى دارى كه ما پيرو تو شويم ، اصلا چه فضيلت و برترى بر ما دارى ؟ (و ما انت الا بشر مثلنا).
مـا تـنها گمانى كه درباره تو داريم اين است كه فرد دروغگوئى هستى ! (و ان نظنك لمن الكاذبين ).
بعد از گفتن اين سخنان ضد و نقيض كه گاهى او را دروغگو و انسانى فرصت
طـلب كـه مـى خـواهـد بـا ايـن وسـيـله بر آنها برترى جويد، و گاه او را مجنون خواندند، آخـريـن سـخـنشان اين بود كه بسيار خوب اگر راست مى گوئى سنگهاى آسمانى را بر سـر مـا فـرو ريـز و مـا را بـه هـمـان بـلائى كـه به آن تهديدمان مى كنى مبتلا ساز تا بدانى ما از اين تهديدها نمى ترسيم ! (فاسقط علينا كسفا من السماء ان كنت من الصادقين ).
كسف (بر وزن پدر) جمع كسفة (بر وزن قطعه ) و به معنى قطعه است ، و منظور از قطعه هاى آسمان ، قطعه هاى سنگهائى است كه از آسمان فرود مى آيد.
و به اين ترتيب بى شرمى و وقاحت را به آخر رساندند و كفر و تكذيب را به بدترين صورتى نشان دادند.
شـعيب در برابر اين سخنان ناموزون ، و تعبيرات زشت و زننده ، و تقاضاى عذاب الهى ، تنها پاسخى كه داد اين بود گفت پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است (قال ربى اعلم بما تعملون ).
اشـاره بـه ايـنـكـه ايـن امـر از اخـتـيار من بيرون است ، و فرو باريدن سنگهاى آسمانى و عـذابـهـاى ديـگـر بـه دسـت مـن سـپـرده نـشـده كـه از مـن مـى خـواهـيـد، او اعـمـال شـمـا را مـى داند و از ميزان استحقاقتان با خبر است ، هر زمان شما را مستحق مجازات ديـد و انـذارهـا و انـدرزهـا سـودى نـداد و بـه قـدر كـافـى اتـمـام حـجـت شـد، عـذاب را نازل كرده ، و ريشه شما را قطع خواهد نمود.
اين تعبير و مانند آن كه در بعضى ديگر از داستانهاى انبياء به چشم مى خورد به خوبى نـشـان مـى دهـد كـه آنـهـا هـمـه چـيز را موكول به اذن و فرمان خدا مى كردند و هرگز ادعا نداشتند كه از خودشان چيزى دارند.
ولى به هر حال زمان پاكسازى صفحه زمين از اين آلودگان فرا رسيد،
و چـنـانـكـه قـرآن در آيـه بـعـد مـى گـويـد: آنـهـا شـعـيـب را تـكـذيـب كـردنـد و بـه دنـبـال آن عـذاب روز ابـر سـايـه افـكن آنها را فرو گرفت ! (فكذبوه فاخذهم عذاب يوم الظلة ).
و اين عذاب ، عذاب روز بزرگى بود (انه كان عذاب يوم عظيم ).
ظـله در اصـل بـه مـعـنـى قـطـعـه ابـرى اسـت كـه سـايـه مـى افكند بسيارى از مفسرين در ذيـل آيـه چـنـيـن نـقل كرده اند كه هفت روز گرماى سوزانى سرزمين آنها را فرا گرفت ، و مـطلقا نسيمى نمى وزيد ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد و نسيمى وزيدن گرفت ، آنها از خانه هاى خود بيرون ريختند و از شدت ناراحتى به سايه ابر پناه بردند.
در ايـن هـنگام صاعقه اى مرگبار از ابر برخاست ، صاعقه اى با صداى گوش خراش ، و بـه دنـبـال آن آتـش بـر سـر آنـهـا فـرو ريخت ، و لرزهاى بر زمين افتاد، و همگى هلاك و نابود شدند.
مـى دانـيـم صـاعـقـه كه نتيجه مبادله الكتريسته نيرومند در ميان ابر و زمين است هم صداى وحـشـتـنـاكـى دارد، و هـم جـرقـه آتـشـبـار بـزرگـى ، و گـاهـى بـا لرزه شـديدى نيز در مـحـل وقـوع صـاعقه همراه است ، به اين ترتيب تعبيرات گوناگونى كه راجع به عذاب قوم شعيب در سوره هاى مختلف قرآن آمده ، همه به يك حقيقت باز مى گردد، در سوره اعراف آيـه 91 تـعـبـيـر بـه رجفة (زمين لرزه ) و در سوره هود آيه 94 تعبير به صيحة (فرياد عظيم ) و در آيات مورد بحث ، تعبير به عذاب يوم الظلة آمده است .
هـر چـنـد بـعـضـى از مـفـسـريـن مـانـنـد قـرطـبـى و فـخـر رازى احـتـمـال داده انـد كـه اصـحـاب ايـكـه و مـدين دو گروه بودند و هر كدام عذاب جداگانه اى داشـتـنـد، ولى بـا دقـت در آيـات مـربـوط بـه ايـن قـسـمـت روشـن مـى شـود كـه ايـن احتمال چندان قابل ملاحظه نيست .
در پايان اين داستان همان را مى گويد كه در پايان شش داستان گذشته از انبياء بزرگ آمده بود:
مى فرمايد: در سرگذشت مردم سرزمين ايكه و دعوت پر مهر پيامبرشان شعيب ، و لجاجتها و سـرسختيها و تكذيبهاى آنان ، و سرانجام نابودى اين قوم ستمگر با صاعقه مرگبار، نشانه و درس عبرتى است (ان فى ذلك لاية ).
اما اكثر آنها ايمان نياوردند (و ما كان اكثرهم مؤ منين ).
بـا ايـن حـال خداوند رحيم و مهربان به آنها مهلت كافى داد تا به خود آيند و خويشتن را اصـلاح كـنـنـد، و هـنـگـامـى كه مستوجب عذاب شدند با قدرت قهاريش آنها را گرفت ، آرى پروردگار تو شكست ناپذير و رحيم است (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ).
نكته ها:
1 - هماهنگى كامل در دعوت انبيا
در پـايـان سـرگـذشـت ايـن هـفـت پـيـامـبـر بـزرگ كـه يـك حـلقـه كـامـل را از نـظـر درسـهـاى تـربـيـتـى تـشـكـيـل مـى دهد، توجه به اين نكته لازم است كه سـرگـذشـت ايـن پيامبران در سوره هاى ديگرى از قرآن نيز آمده است ، ولى در هيچ موردى بـه اين شكل مطرح نشده كه آغاز دعوت همه آنها هماهنگ ، و پايان همه آنها نيز هماهنگ بيان شده باشد.
در پـنـج قـسـمت از اين داستانها محتواى دعوت ، تقوى است ، و سپس روى امانت پيامبر و عدم مطالبه اجر و پاداش تكيه شده است .
و بعد از آن از مهمترين انحرافاتى كه در آن محيط رواج داشته با لحنى
دوستانه و منطقى انتقاد شده .
و بـعد عكس العمل زشت و زننده اقوام منحرف مطرح گرديده ، و سرانجام عذاب دردناك آنها كه در هر مورد به صورتى بوده نازل گرديده است .
و در پـايان همه اين داستانهاى هفتگانه به آيت و عبرت بودن آن ، و عدم ايمان اكثريت اين اقوام گمراه ، اشاره شده است .
و باز در پايان همه اينها روى قدرت و رحمت خدا تكيه گرديده است .
ايـن هـمـاهـنـگـى قـبـل از هـر چـيـز انـعكاس توحيد را در دعوت انبياء نشان مى دهد، كه داراى بـرنـامـه واحـدى بـودند كه آغاز و پايانش ‍ يكى بود، همه معلمهاى كلاسهاى انسانسازى بـودنـد، هـر چـنـد با گذشت زمان و پيشرفت جامعه انسانى محتواى اين كلاسها مى بايست تـغـيـيـر يـابـد، اما اصول و اساس و نتيجه همه يكسان بود از اين گذشته تسلى خاطرى بـود بـراى پيامبر و مؤ منان اندك نخستين ، و براى مؤ منان در هر عصر و زمان كه از انبوه مخالفان و اكثريت قوم گمراه وحشتى به خود راه ندهند، و به نتيجه كار خود صد در صد اميدوار باشند.
و نـيـز هـشـدار و انـذارى اسـت بـراى جباران و ستمگران و گمراهان در هر عصر و زمان كه مـجـازات الهى را از خود دور نبينند، عذابهائى همچون زمين لرزه ، صاعقه طوفان مرگبار، آتشفشان ، شكافتن زمين ، باران سيل آسا كه انسانهاى امروز در برابر آن به همان اندازه ناتوانند كه انسانهاى گذشته !، چرا كه انسان امروز با تمام قدرت و پيشرفت صنعتيش هـنـوز در بـرابـر طوفان و سيل و صاعقه و زمين لرزه سخت ضعيف و آسيب پذير و بيچاره است .
ايـنـهـا هـمـه بـه خـاطـر آن اسـت كـه هـدف از داسـتـانـهـاى قـرآن رشـد و تـكـامـل انـسـانـهـا اسـت هـدف نـور و روشـنـائى در جـانـهـا اسـت و كنترل هوسهاى سركش بالاخره هدف مبارزه با ظلم و ستم و انحراف است .
2 - آغاز دعوت همه تقوى بود
قابل توجه اينكه قسمت مهمى از همين داستانهاى انبياء در سوره هود و اعراف آمده اما در آغاز آنـهـا مـعـمولا دعوت به توحيد و يگانگى خدا است ، و با جمله يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره اى قوم من خدا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست آغاز شده .
ولى در ايـن سـوره (شـعـراء) هـمـانـگـونـه كـه ملاحظه كرديد نخستين دعوت تقوا بود (الا تـتـقـون ) امـا در حـقـيـقـت هـر دو بـه يـك نـتـيـجـه بـاز مـى گـرد، زيـرا تـا حـداقـل تقوا يعنى حق طلبى و حق جوئى در انسان نباشد نه دعوت به توحيد در او مؤ ثر اسـت ، و نـه چـيـز ديـگـر، لذا در آغـاز سـوره بـقره خوانديم ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين : اين كتاب آسمانى شك و ترديدى در آن نيست ، و مايه هدايت پرهيزگاران است .
البته تقوا مراتبى دارد و هر مرتبه پايه اى است براى مرتبه ديگر.
بـاز ايـن تـفـاوت در ميان سوره مورد بحث (سوره شعراء) و سوره اعراف و سوره هود ديده مـى شـود: در آنـجـا بـيـشـتـر روى مـسـاله مـبـارزه بـا بـت پـرسـتـى تـكـيـه شـده بـود و مسائل ديگر تحت الشعاع بود، اما در اينجا روى انحرافهاى اخلاقى و اجتماعى مانند تفاخر و برترى جوئى ، اسراف و هوسبازى انحرافات جنسى ، استثمار و كم فروشى و تقلب تـكيه شده ، و اين نشان مى دهد كه تكرار اين سرگذشتها در قرآن حساب دقيقى دارد و در هر مورد هدفى را دنبال مى كند.
3 - قـابل توجه اينكه اقوامى كه در فرازهاى مختلف اين سوره از آنها ياد شده است علاوه بـر انـحـراف از اصـل تـوحيد به سوى شرك و بت پرستى كه قدر مشترك ميان همه آنها بود داراى انحرافات اخلاقى و اجتماعى خاصى بودند كه آنها را از هم جدا مى كرد:
بعضى اهل تفاخر و تكبر بودند (قوم هود).
بعضى اهل اسراف و عيش و نوش (قوم صالح ).
بعضى داراى انحرافات جنسى (قوم لوط).
بـعـضى مالپرستى بيحساب كه آنها را به انواع تقلب در معاملات دعوت مى كرد داشتند (قوم شعيب ).
و بعضى داراى غرور ثروت بودند (قوم نوح ).
ولى مـجـازات هـمه آنها كم و بيش شباهت به يكديگر داشت جمعى بوسيله صاعقه و زلزله نابود شدند (قوم شعيب و لوط و صالح و هود).
و بعضى بوسيله طوفان و سيلاب (قوم نوح ).
در حـقـيـقت زمينى كه مهد آسايش آنها بود مامور نابوديشان شد و آب و هوا كه حيات آنها را تامين مى كرد، فرمان مرگشان را پذيرا گشت ، و چه عجيب است وضع انسان كه زندگيش در دل مـرگ و مـرگـش در دل زنـدگـى ، قـرار گـرفـتـه ، و بـاز هـم غافل است و مغرور.
آيه و ترجمه


و إ نه لتنزيل رب العالمين (192)
نزل به الروح الا مين (193)
على قلبك لتكون من المنذرين (194)
بلسان عربى مبين (195)
و إ نه لفى زبر الا ولين (196)
أ ولم يكن لهم ءاية أ ن يعلمه علمؤ ا بنى إ سرائيل (197)




ترجمه :

192 - و ايـن (قـرآن ) از سـوى پـروردگـار جـهـانـيـان نازل شده است .
193 - روح الامين آنرا نازل كرده است ...
194 - بر قلب (پاك ) تو، تا (مردم را) انذار كنى .
195 - آنرا به زبان عربى آشكار نازل كرد
196 - و توصيف آن در كتب پيشينيان نيز آمده است .
197 - آيـا هـمـيـن نـشـانـه بـراى آنـهـا كـافـى نـيـسـت ، كـه عـلمـاى بـنـى اسرائيل به خوبى از آن آگاهند.
تفسير:
عظمت قرآن در كتب پيشين
بـعـد از بـيـان هـفت داستان از ماجراى انبياى پيشين و درسهاى عبرت انگيزى كه در تاريخ آنها نهفته بود بار ديگر قرآن به همان بحثى باز مى گردد كه سوره با آن
آغـاز شـده بـود، بـحـث عـظـمـت قـرآن و حـقـانـيـت اين كلام مبين الهى مى گويد: اين از سوى پروردگار عالميان نازل شده است (و انه لتنزيل رب العالمين ).
اصـولا بـيـان قسمتهاى گوناگون سرگذشت پيامبران پيشين با اينهمه دقت و ظرافت ، و خالى بودن از هر گونه خرافه و افسانه هاى دروغين ، آنهم در محيطى كه محيط افسانه ها و اساطير بود، و آنهم از سوى كسى كه مطلقا درسى نخوانده بود، اين خود دليلى است كه اين كتاب از سوى رب العالمين نازل شده است ، و اين خود نشانه اعجاز قرآن است .
لذا اضـافـه مـى كـنـد: آن را روح الامـيـن از سـوى خـداونـد آورده اسـت (نزل به الروح الامين ).
اگـر آن فرشته وحى ، و آن روح امين پروردگار، آن را از سوى خداوند نياورده بود، اين چـنـيـن درخـشـان و پـاك و خـالى از آلودگـى بـه خـرافـات و اباطيل نبود.
قـابـل تـوجه اينكه فرشته وحى در اينجا با دو عنوان توصيف شده ، عنوان روح و عنوان امين روحى كه سرچشمه حيات است ، و امانتى كه شرط اصلى هدايت و رهبرى .
آرى ايـن روح الامـيـن قـرآن را بـر قـلب تـو از سـوى پـروردگـار نازل كرد، تا مردم را انذار كنى (على قلبك لتكون من المنذرين ).
هدف اين بوده كه تو مردم را انذار كنى و از سرنوشت خطرناكى كه بر اثر انحراف از تـوحـيـد دامـانـشـان را مـى گـيـرد آگـاه سـازى ، هـدف بـيان تاريخ گذشتگان به عنوان سـرگرمى و داستانسرائى نبوده هدف ايجاد احساس مسئوليت و بيدارى است ، هدف تربيت و انسانسازى است .
و بـراى ايـنـكـه جـاى هيچگونه عذر و بهانه اى براى كسى باقى نماند آن را به زبان عربى آشكار نازل كرد (بلسان عربى مبين ).
ايـن قـرآن بـه زبـان عـربـى فـصـيـح و خـالى از هـر گـونـه ابـهـام نـازل شد، تا براى انذار و بيدار ساختن ، مخصوصا در آن محيط كه مردمى بسيار بهانه جو و لجوج داشت به قدر كافى گويا باشد.
همان زبان عربى كه از كاملترين زبانها، و از پربارترين و غنى ترين ادبيات ، مايه مى گيرد.
تـوجـه بـه ايـن نكته لازم است كه يكى از معانى عربى همان فصاحت و بلاغت است - قطع نـظـر از كـيـفـيت لسان - چنانكه راغب در مفردات مى گويد: و العربى ، الفصيح البين من الكـلام : عـربـى سخن فصيح و آشكار را مى گويند (اين منظور در لسان العرب نيز اين معنى را آورده است ).
در ايـن صـورت هـدف تـكيه روى زبان عرب نيست ، بلكه روى صراحت قرآن و روشنائى مـفـاهيم آن است ، آيات آينده نيز اين معنى را تاييد مى كند، و در آيه 44 سوره فصلت نيز آمده است : و لو جعلناه قرآنا اعجميا لقالوا لو لا فصلت آياته : اگر اين قرآن را گنگ و مـبهم نازل مى كرديم مى گفتند چرا آياتش روشن و مشروح بيان نشده است در اينجا اعجمى به معنى كلام غير فصيح است .
سـپـس بـه يـكـى ديگر از دلائل حقانيت قرآن اشاره كرده مى گويد: وصف اين كتاب در كتب پيشينيان نيز آمده است و از ظهور آن در آينده بشارت داده اند (و انه لفى زبر الاولين )
مـخـصـوصـا در تـورات مـوسـى ، بـه اوصاف اين پيامبر و هم اوصاف اين كتاب آسمانى اشـاره شـده بـود، بـه گـونـه اى كـه عـلمـاى بـنـى اسرائيل از آن بخوبى آگاهى داشتند، حتى گفته مى شود ايمان دو قبيله اوس و خزرج به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر اثر پيشبينيهائى بود كه علماى يهود از ظهور اين پيامبر و نزول اين كتاب آسمانى مى كردند.
لذا قـرآن در ايـنجا اضافه مى كند: آيا همين نشانه براى آنها كافى نيست كه علماى بنى اسـرائيـل بـخـوبـى از آن آگـاهـنـد؟! (او لم يـكـن لهـم آيـة ان يـعـلمـه عـلمـاء بـنـى اسرائيل ).
روشـن اسـت در مـحـيـطـى كـه آنـهـمـه دانـشـمـنـدان بـنـى اسـرائيـل وجود داشتند و با مشركان كاملا محشور بودند ممكن نبود چنين سخنى را قرآن به گـزاف درباره خودش بگويد، چرا كه فورا از هر سو بانگ انكار برمى خاست ، اين خود نـشـان مى دهد كه در محيط نزول آيات بقدرى اين مساله روشن بوده كه جاى انكار نداشته است .
در آيـه 89 سـوره بـقـره نـيـز مـى خـوانـيـم : و كـانـوا مـن قبل يستفتحون على
الذيـن كـفـروا فـلما جائهم ما عرفوا كفروا به : آنها (يهود) پيش از اين در برابر تجاوز مـشـركـان امـيـد فـتح و پيروزى (با ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را داشـتـنـد امـا هـنـگـامـى كـه كـتـاب و پـيـامـبـرى را كـه از قبل شناخته بودند، نزد آنها آمد به آن كافر شدند.
اينها همه گواه روشنى بر صدق گفته قرآن و حقانيت دعوت آن است .
آيه و ترجمه


و لو نزلناه على بعض الا عجمين (198)
فقراءه عليهم ما كانوا به مؤ منين (199)
كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين (200)
لا يؤ منون به حتى يروا العذاب الا ليم (201)
فياءتيهم بغتة و هم لا يشعرون (202)
فيقولوا هل نحن منظرون (203)




ترجمه :

198 - هـر گـاه مـا آن را بـر بـعـضـى از عـجـم (غـيـر عـرب ) نازل مى كرديم .
199 - و او آنرا برايشان مى خواند به آن ايمان نمى آوردند.
200 - (آرى ) اين گونه قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم .
201 - آنها به آن ايمان نمى آورند تا عذاب دردناك را با چشم خود به بينند.
202 - ناگهان (عذاب الهى ) به سراغ آنها مى آيد، در حالى كه توجه ندارند.
203 - و در اين هنگام مى گويند: آيا به ما مهلتى داده خواهد شد؟
تفسير:
اگر قرآن بر عجم نازل شده بود! ...!
در اين آيات نخست به يكى ديگر از بهانه هاى احتمالى كفار و پيشگيرى از آن پرداخته و بحثى را كه در آيات گذشته درباره نزول قرآن به زبان عربى مبين
آمده است تكميل مى كند.
مـى فـرمـايـد: اگـر مـا ايـن قـرآن را بـر بـعـضـى از مردم عجم (غير عرب و غير فصيح ) نازل مى كرديم ... (و لو نزلناه على بعض ‍ الاعجمين ).
و او ايـن آيـات را بـر آنـهـا مـى خـوانـد هرگز به وى ايمان نمى آوردند (فقرأ ه عليهم ما كانوا به مؤ منين ).
قـبـلا گـفـتـيـم واژه عـربى گاه به معنى كسى مى آيد كه از نژاد عرب باشد، و گاه به مـعـنى كلام فصيح است ، و عجمى در مقابل آن نيز دو معنى دارد: نژاد غير عرب ، و كلام غير فـصـيـح ، و در آيـه فوق هر دو معنى محتمل است ، ولى بيشتر به نظر مى رسد كه اشاره به نژاد غير عرب بوده باشد.
يـعـنـى نژاد پرستى و تعصبهاى قومى آنها بقدرى شديد است كه اگر قرآن بر فردى غـيـر عـرب نازل مى شد، امواج تعصبها مانع از پذيرش آن مى گرديد، تازه حالا كه بر مـردى شـريـف از خـانـواده اصـيـل عـربـى ، و بـا بـيـانـى رسـا و گـويـا، نـازل شـده ، و در كـتـب آسـمـانـى پـيـشـيـن نـيـز بـشـارت آن آمـده ، و عـلمـاى بـنـى اسـرائيـل نـيـز بـه آن گـواهـى داده انـد، بسيارى از آنها ايمان نمى آورند، چه رسد اگر پيامبرشان اصلا چنين شرائطى را نداشت .
سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: اين گونه ما قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم (كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين )
با بيانى رسا، و با زبان مردى كه از ميان خودشان برخاسته و به اخلاق و آهنگ سخن او آشـنـا هـسـتـنـد، و بـا محتوائى كه تاييد آن در كتب پيشين آمده است ، خلاصه آن را با تمام شـرائطـى كـه پـذيـرش آن را سـهل و آسان و مطبوع سازد به دلهاى اين قوم گنهكار مى فرستيم ، ولى اين دلهاى بيمار از پذيرش آن ، امتناع مى كنند،
همانند غذاى سالم و حياتبخشى كه معده ناسالم ، آن را باز پس مى گرداند (توجه داشته باشيد كه سلكناه از ماده سلوك به معنى عبور از راه است ، از سوئى آمدن و از سوى ديگر خارج شدن .
لذا مى فرمايد: با اين حال اين قوم لجوج به آن ايمان نمى آورند، تا عذاب دردناك را با چشم خود ببينند (لا يؤ منون به حتى يروا العذاب الاليم ).
بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمال ديگرى در تفسير آيه گفته اند و آن اينكه : منظور از كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين اين است كه ما اين عصبيت و لجاجت و نفوذ ناپذيرى را در دلهاى مجرمان بر اثر جرم و گناهشان وارد ساختيم .
طـبـق اين معنى آيه فوق شبيه آيه ختم الله على قلوبهم : خداوند بر دلهاى آنها مهر نهاده خواهد بود.
ولى تـفـسـيـر اول بـا آيـات قبل و بعد هماهنگتر است ، لذا جمع عظيمى از مفسران نيز آن را برگزيده اند.
آرى آنـهـا ايمان نمى آورند تا عذاب الهى ناگهانى و بطور غافلگيرانه و در حالى كه آنها توجه ندارند دامانشان را فرو گيرد (فياتيهم بغتة و هم لا يشعرون ).
بدون شك منظور از اين عذاب الهى كه آنها را ناگهانى فرو مى گيرد،
عـذابـهـاى دنـيـا و بـلاهـاى نـابـود كـنـنـده و مـجـازات استيصال است .
لذا بـه دنـبـال آن مـى فـرمـايـد: در ايـن حال آنها به خود مى آيند و از گذشته ننگين خود پشيمان ، و از آينده وحشتناك خويش سخت نگران مى شوند و مى گويند آيا به ما مهلت داده مـى شـود تـا ايـمـان بـيـاوريـم و گـذشـتـه خـراب خـود را آبـاد سـازيـم ؟! (فـيـقـولوا هل نحن منظرون ).
نكته ها:
1 - تعصبات شديد نژادى و قبيلگى
بـدون شك انسان به هر سرزمين يا قبيله و نژادى تعلق داشته باشد نسبت به آن عشق مى ورزد، و ايـن پـيـونـد عـلاقـه او بـا سـرزمـيـن و قـوم و نـژادش نـه تـنـهـا عـيب نيست بلكه عـامـل سـازنـده اى بـراى همكاريهاى اجتماعى او است ، ولى اين امر حسابى دارد، اگر از حد بـگـذرد بـه صـورت مخرب و گاه فاجعه آفرين درخواهد آمد، و منظور از تعصب نژادى و قبيلگى كه مورد نكوهش قرار مى گيرد همين افراط است .
تـعـصـب و عـصـبـيـت در اصـل از مـاده عـصـب بـه مـعـنـى پـيـهـائى اسـت كـه مـفـاصـل را بـه هم ارتباط مى دهد، سپس هر گونه ارتباط و به هم پيوستگى را تعصب و عصبيت ناميده اند، اما معمولا اين لفظ در مفهوم افراطى و مذموم آن به كار مى رود.
دفـاع افـراطـى از قـوم و قـبـيـله و نـژاد و وطـن سـرچـشـمـه بـسـيـارى از جـنـگـهـا در طـول تـاريخ بوده است ، و عاملى براى انتقال خرافات و زشتيها - تحت عنوان آداب و سنن قبيله و نژاد - به اقوام ديگر شده است .
اين دفاع و طرفدارى افراطى گاه به جائى مى رسد كه بدترين افراد قبيله در نظر او زيـبـا، و بـهـتـريـن افراد قبيله ديگر در نظر او زشت و شوم است ، و همچنين آداب و سنتهاى زشـت و زيـبـا، و بـه تـعـبـيـر ديـگـر تـعـصـب نـژادى پـرده اى اسـت از خـود خـواهـى و جهل كه بر روى افكار و درك و عقل انسان قرار مى گيرد، و قضاوت صحيح را از كار مى اندازد.
ايـن حـالت عصبيت در ميان بعضى اقوام صورت حادترى دارد، از جمله گروهى از عرب كه بـه تـعـصـب ، مـعـروف و مشهورند و در آيات فوق خوانديم تعصب عربى جاهلى تا آن حد بود كه اگر قرآن بر غير عرب نازل مى شد هرگز به آن ايمان نمى آوردند.
در روايـات اسـلامـى نيز از موضوع تعصب به عنوان يك اخلاق مذموم ، شديدا نكوهش شده اسـت تـا آنـجـا كـه در حـديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من كان فى قلبه حبة من خردل من عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية : كسى كه در قلبش به اندازه دانه خردلى عصبيت باشد خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور مى كند.
و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من تعصب او تعصب له فقد خـلع ربـقة الايمان من عنقه : كسى كه تعصب به خرج دهد يا براى او تعصب داشته باشند پيوند ايمان را از گردن خويش برداشته است .
از روايات اسلامى نيز استفاده مى شود كه : ابليس نخستين كسى بود كه تعصب به خرج داد.
عـلى (عـليـه السـلام ) - چـنانكه در نهج البلاغه آمده - بحث گويا و رسا و كوبنده اى در خطبه قاصعه در زمينه تعصب بيان فرموده است كه گوشه اى از آن را ذيلا
ملاحظه مى كنيد.
امـا ابـليـس فـتـعـصـب عـلى آدم لاصـله و طـعـن عـليـه فـى خـلقـتـه ، فـقـال انـا نـارى و انـت طـيـنـى : ابـليـس در بـرابـر آدم بـه خـاطـر اصـل و اسـاس ‍ خـويـش تـعصب ورزيد و آدم را مورد طعن قرار داد و گفت : من از آتشم تو از خاك !
و سـپـس اضـافـه مـى فـرمـايـد: فـان كـان لابـد مـن العـصـبـيـة فـليـكـن تـعـصبكم لمكارم الخـصـال و محامد الافعال و محاسن الامور: اگر قرار هست تعصبى داشته باشيد اين تعصب شما به خاطر اخلاق پسنديده ، افعال نيك و كارهاى خوب باشد.
ضمنا از اين حديث بخوبى روشن مى شود كه ايستادگى سرسختانه براى طرفدارى از يـك واقـعـيـت مطلوب ، نه تنها تعصب مذموم نيست ، بلكه مى تواند خلاء روحى انسان را در پيوندهاى نادرست جاهلى پر كند.
لذا در حـديـثـى از امـام عـلى بن الحسين (عليه السلام ) مى خوانيم كه از آنحضرت درباره تـعـصـب كـردنـد فـرمـود: العـصـبـيـة التـى يـاثـم عـليـهـا صـاحـبـهـا ان يـرى الرجـل شـرار قـومـه خـيـرا مـن خـيـار قـوم آخـريـن ، و ليـس مـن العـصـبـيـة ان يـحـب الرجل قومه ، و لكن من العصبية ان يعين قومه على الظلم :
تـعـصـبـى كـه انـسـان بـه خاطر آن گناهكار مى شود اين است كه اشرار قومش را بهتر از نـيـكـان قـوم ديـگـر بـدانـد، امـا اينكه انسان قوم و قبيله خويش را دوست دارد عصبيت نيست ، عصبيت آن است كه انسان قوم و قبيله خود را در ستمگرى يارى دهد.
تعبير ديگر كه از عصبيت در آيات و روايات آمده حميت يا حميت جاهليت است .
گر چه سخن در اين زمينه بسيار است گفتار خود را با دو حديث پايان مى دهيم .
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود: ان الله عـزوجـل يـعـذب سـتـة بـسـت : العرب بالعصبية ، و الدهاقنة بالكبر، و الامراء بالجور، و الفـقـهـاء بـالحـسـد، و التـجـار بـالخـيـانـة ، و اهـل الرسـتـاق بـالجـهـل : خـداونـد شـش گـروه را بـه خـاطـر شـش صـفت عذاب مى كند، عرب را به خاطر تـعـصـبـش ، كـدخدايان (و صاحبان زمين و ثروت ) را به خاطر كبرشان ، زمامداران را به خـاطر ستمشان ، فقهاء را به خاطر حسدشان ، تجار را به خاطر خيانتشان ، و روستائيان را به خاطر جهل .
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همه روز از شش چيز به خدا پناه مى برد: از شك و شـرك و حـمـيـت (تـعـصـب ) و غـضـب و ظـلم و حـسـد كـان رسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) يـتـعـوذ فـى كل يوم من ست من الشك و الشرك و الحمية و الغضب و البغى و الحسد.
2 - تقاضاى بازگشت به دنيا
از لحـظـه مـرگ ، آه و حـسـرت افـراد مجرم شروع مى شود و آرزوى بازگشت در روح آدمى شـعـله ور مـى گـردد، آه و فـريـادهـاى بى فايده و دعاهاى نامستجاب در اين زمينه سر مى دهند.
در آيـات قـرآن نـمـونـه هـاى زيادى از آن به چشم مى خورد كه ساده ترين آن را در آيات مورد بحث خوانديم : هل نحن منظرون : آيا به ما مهلتى داده خواهد شد؟!
در سـوره انـعام آيه 27 مى خوانيم : يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا: اى كاش ما باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم .
و در سـوره احزاب آيه 66 آمده است : يا ليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسولا: اى كاش ما خدا و پيامبرش را اطاعت كرده بوديم .
در سـوره مـؤ مـنـون آيـه 99 و 100 آمـده اسـت حـتـى اذا جـاء احـدهـم المـوت قـال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت : وضع مجرمان همچنان ادامه دارد تا زمانى كـه مـرگ بـه سـراغ يـكـى از آنـان بـيايد، مى گويد: پروردگارا مرا باز گردانيد تا گذشته تاريكم را جبران كنم و عمل صالحى را انجام دهم !
ايـن وضـع همچنان ادامه دارد حتى هنگامى كه گنهكاران در كنار آتش دوزخ قرار مى گيرند بـاز ايـن سـخـن را تكرار مى كنند، چنانكه در سوره انعام آيه 27 مى خوانيم و لو ترى اذ وقـفـوا عـلى النـار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المؤ منين : اگر مـجـرمان را هنگامى كه در كنار آتش قرار گرفته اند به بينى كه مى گويند اى كاش ما باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤ منان بوديم !
ولى بـديـهى است اين باز گشت در سنت الهى امكان پذير نيست ، اگر ميوه نارسى كه از درخـت جـدا شـده بـه درخـت باز گردد، و جنينى كه ناقص متولد شده به رحم مادر بپيوندد چنين باز گشتى امكان پذير است .
بـنـابـرايـن تـنـهـا راه مـعـقـول پـيـشـگـيـرى از ايـن تـاسـفـهـا بـا انـجـام اعـمـال صـالح و توبه از گناه به هنگامى كه فرصت در دست است مى باشد، و گر نه بقيه بيهوده است .
3 - برترى عجم
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) كـه در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم ذيـل آيات مورد بحث آمده است مى خوانيم : لو نزل القرآن على العجم ما آمنت به العرب ، و قـد نـزل عـلى العـرب فـامـنـت بـه العـجـم فـهـذه فـضـيـلة العـجـم : اگـر قـرآن بر عجم نـازل شـده بـود عـرب بـه آن ايـمـان نـمـى آورد، ولى قـرآن بـر عـرب نازل شد و عجم
به آن ايمان آورد و اين فضيلتى است براى عجم .
در ايـن زمـيـنـه در جـلد چـهـارم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 418 (ذيل آيه 54 سوره مائده ) نيز اشاراتى آمده است .
آيه و ترجمه


افبعذابنا يستعجلون (204)
اءفرايت إ ن متعناهم سنين (205)
ثم جاءهم ما كانوا يوعدون (206)
ما أ غنى عنهم ما كانوا يمتعون (207)
و ما أ هلكنا من قرية إ لا لها منذرون (208)
ذكرى و ما كنا ظالمين (209)
و ما تنزلت به الشياطين (210)
و ما ينبغى لهم و ما يستطيعون (211)
إ نهم عن السمع لمعزولون (212)




ترجمه :

204 - آيا براى عذاب ما عجله مى كنند؟
205 - اگر ما ساليان ديگرى آنها را از اين زندگى بهره مند سازيم ...
206 - سپس عذابى كه به آنها وعده داده شده به سراغشان بيايد.
207 - اين تمتع و بهره گيرى از دنيا براى آنها سودى نخواهد داشت .
208 - ما هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگانى براى آنها بود.
209 - تا متذكر شوند، و ما هرگز ستمگر نبوديم .
210 - شياطين و جنيان اين آيات را نازل نكردند.
211 - و براى آنها سزاوار نيست ، و قدرت ندارند.
212 - آنها از استراق سمع (و شنيدن اخبار آسمانها) بركنارند.
تفسير:
تهمتى ديگر بر قرآن
از آنجا كه آيات گذشته با اين جمله ختم شد كه مجرمان و گنهكاران ، بعد از مشاهده عذاب الهـى و هـنـگـامـى كـه در آستانه مرگ قرار مى گيرند، تقاضاى مهلت و بازگشت براى جبران مى كنند، آيات مورد بحث از دو راه به آنها پاسخ مى گويد:
نخست اينكه : آيا آنها براى عذاب ما عجله مى كنند (افبعذابنا يستعجلون ).
اشـاره بـه ايـنـكـه شـمـا بـارهـا با سخريه و استهزاء، از پيامبرتان مى خواستيد هر چه زودتـر عـذابـى را كـه وعـده مـى داد بـيـاورد، امـا هـنـگـامـى كـه در چنگال آن گرفتار مى شويد تقاضاى مهلت مى كنيد تا گذشته را جبران نمائيد، يك روز همه اينها را شوخى مى پنداشتيد اما روز ديگر مى بينيد جدى تر از جدى است
به هر حال سنت پروردگار اين است كه تا اتمام حجت نكند و مهلت كافى ندهد، هيچ قومى را گـرفـتـار عـذاب نـخـواهـد كـرد، امـا بـه هـنگامى كه گفتنيها گفته شد و به مقدار لازم فرصت يافتند و به راه نيامدند، آنگاه مجازاتى دارد كه راه بازگشت در آن نيست .
ديـگـر ايـنـكـه : اگـر مـا سـاليان ديگرى آنها را از اين زندگى دنيا بهره مند سازيم ... (افرأ يت ان متعناهم سنين ).
سـپـس عـذابـى را كـه به آنها وعده داده مى شد دامانشان فرا گيرد ... (ثم جائهم ما كانوا يوعدون ).
ايـن تـمـتـع و بـهـره گـيـرى از دنـيا براى آنها سودى نخواهد داشت (ما اغنى عنهم ما كانوا يمتعون ).
بـه فـرض كـه به آنها مهلت جديدى داده شود - كه بعد از اتمام حجت داده نخواهد شد - و به فرض كه ساليان ديگرى در اين جهان بمانند و غرق غرور و غفلت گردند، آيا كارى جـز تـمـتـع و بـهـره گيرى بيشتر از مواهب مادى خواهند داشت ؟ آيا آنها به جبران گذشته خـواهـنـد پـرداخـت ؟ مـسـلمـا نـه ، آيـا ايـنـهـا مـى تـوانـد بـه هـنـگـام نزول مجدد عذاب گروهى از كار آنها بگشايد و يا تغييرى در سرنوشت آنها ايجاد كند؟
اين احتمال نيز در تفسير آيات فوق وجود دارد كه آنها تقاضاى مهلت براى بازگشت به سـوى حق و جبران گذشته نمى كنند بلكه براى بهره گيرى بيشتر و تمتع فزونتر از نـعمتهاى ناپايدار اين جهان است ، ولى اين تمتع سودى براى آنها نخواهد داشت و دير يا زود بـايـد از ايـن سـراى نـاپـايـدار بـه سـراى جاويدان بشتابند و با نتائج اعمالشان روبرو شوند.
در ايـنـجـا سؤ ال يا سؤ الهائى پيش مى آيد كه آيات بعد به پاسخ آن مى پردازد و آن اينكه : اصولا با توجه به علم خداوند به آينده هر قوم و گروه چه نيازى به مهلت است ؟
بعلاوه با اينكه امتهاى گذشته پى در پى به تكذيب انبياء برخاستند، و به مقتضاى ما كـان اكـثـرهـم مـؤ مـنـين كه در پايان داستان بسيارى از آنها تكرار شده اكثريت آنها ايمان نياوردند، باز چرا پيامبران پشت سر هم مى آيند و انذار
و تبليغ مى كنند؟
قـرآن در پاسخ مى گويد: اين سنت ما است ما هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه انـذاركـنـنـدگـانـى بـراى آنـهـا بـود و پيامبرانى به اتمام حجت و موعظه و اندرز كافى برخاستند (و ما اهلكنا من قرية الا لها منذرون ).
تا متذكر شوند و بيدار گردند، و امكان براى بازگشت داشته باشند (ذكرى ).
و اگر بدون اتمام حجت وسيله بيم دهندگان الهى و بيدار باش رسولان پروردگار، آنها را مـجـازات مى كرديم ، ظلم بود، در حالى كه ما هرگز ستمگر نبوديم و اصلا ظلم و ستم شايسته ما نيست (ما كنا ظالمين ).
اين ظلم است كه گروهى غير ظالمان را هلاك كنيم ، و يا ظالمان را بدون اتمام حجت كافى .
آنچه در اين آيات آمده است در حقيقت بيان همان قاعده عقلى معروف يعنى قاعده قبح عقاب بلا بـيـان اسـت ، و شـبـيـه آن در آيـه 15 سـوره اسـراء نيز آمده است و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا: ما هرگز جمعيتى را عذاب نمى كنيم تا رسولى در ميان آنها برانگيزيم و حقايق را بازگو كنيم .
آرى مـجـازات بـدون بـيـان كـافـى قـبـيـح اسـت و ظـلم ، و خـداونـد حـكـيـم و عـادل هـرگـز چـنـيـن نـمـى كـنـد، و ايـن هـمـان اسـت كـه در عـلم اصـول از آن تـعـبـيـر بـه اصـل بـرائت مـى كـنـنـد، يـعـنـى هـر حـكـمـى كـه دليل كافى بر ثبوت آن نباشد، بوسيله اين
اصـل ، نـفـى مـى شـود (بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر به جلد 12 تفسير نمونه صفحه 57 ذيل آيه 15 سوره اسراء مراجعه فرمائيد).
سپس به پاسخ يكى ديگر از بهانه ها، يا تهمتهاى نارواى دشمنان قرآن مى پردازد كه مـى گـفـتـند: محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با فردى از جن ! مربوط است ، و او اين آيـات را تـعـليـمـش مـى دهـد! در حـالى كـه قـرآن تـاكـيـد مـى كـنـد ايـن آيـات تنزيل رب العالمين است .
در ايـنـجـا اضـافـه مـى كـنـد: شـيـاطـيـن و جـنـيـان ايـن آيـات را نازل نكردند (و ما تنزلت به الشياطين ).
سـپس به بيان پاسخ اين تهمت واهى دشمنان پرداخته مى گويد: براى جنيان و شياطين ، هرگز سزاوار نيست كه چنين كتابى را نازل كنند (و ما ينبغى لهم ).
يـعنى محتواى اين كتاب بزرگ كه در مسير حق و دعوت به پاكى و عدالت و تقوى و نفى هـر گـونـه شـرك اسـت بـخـوبـى نشان مى دهد كه با افكار شيطانى و القائات شياطين هـيـچـگـونه شباهت ندارد، و شياطين جز شر و فساد كارى ندارند، و اين كتاب خير و صلاح اسـت بـنـابـرايـن بـررسـى مـحـتواى آن به تنهائى بيانگر اصالت آن است بعلاوه آنها توانائى بر چنين كارى ندارند (و ما يستطيعون ).
اگـر آنـهـا چـنـيـن قـدرتـى مـى داشـتـنـد بـايـد سـايـر كـسـانـى كـه در مـحـيـط نـزول قـرآن هـمـانـنـد كـاهـنـان بـا شـيـاطـيـن مـربـوط بـودنـد (يـا لااقل مشركان ارتباطشان را مسلم مى دانستند) بتوانند همانند آن را بياورند، با اينكه همگى عاجز ماندند و با عجزشان ثابت كردند كه اين آيات مافوق توان آنها است .
بعلاوه كاهنان خود معترف بودند كه بعد از تولد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، رابطه
شـيـاطـيـنى كه با آنها در ارتباط بودند از اخبار آسمانها قطع شد و آنها از شنيدن (اخبار آسمان ) معزول و بركنارند (انهم عن السمع لمعزولون ).
از سـايـر آيـات قـرآن بر مى آيد، شياطين قبلا به آسمانها مى رفتند و استراق سمع مى كـردنـد و مـطـالبـى را كـه در مـيـان فـرشـتـگـان مـنـعـكـس ‍ بـود احـيـانـا بـه دوستان خود منتقل مى ساختند، اما با تولد و ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) استراق سـمع به كلى قطع شد و آن ارتباط خبرى از ميان رفت ، اين مطلب را خود مشركان نيز مى دانستند، و به فرض كه مشركان هم نمى دانستند، قرآن از آن خبر مى داد.
بـه هـمـيـن دليـل قـرآن در آيـات فـوق بـه عـنـوان يـك دليل روى آن تكيه كرده است .
و به اين ترتيب از سه طريق به اين اتهام پاسخ گفته شده است :
عـدم تناسب محتواى قرآن با القائات شيطانى - عدم قدرت شياطين بر چنين كار - و ممنوع بودن شياطين از استراق سمع !
آيه و ترجمه


فلا تدع مع الله إ لها ءاخر فتكون من المعذبين (213)
و اءنذر عشيرتك الا قربين (214)
و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤ منين (215)
فإ ن عصوك فقل إ نى برى ء مما تعملون (216)
و توكل على العزيز الرحيم (217)
الذى يرئك حين تقوم (218)
و تقلبك فى الساجدين (219)
إ نه هو السميع العليم (220)




ترجمه :

213 - هيچ معبودى را با خداوند مخوان كه از معذبين خواهى بود.
214 - خويشاوندان نزديكت را انذار كن .
215 - و بال و پر خود را براى مؤ منانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر.
216 - اگر آنان نافرمانى تو كنند، بگو: من از كار شما بيزارم .
217 - و بر خداوند عزيز و رحيم توكل نما.
218 - همان كسى كه تو را به هنگامى كه (براى عبادت ) بر مى خيزى مى بيند.
219 - و حركت تو را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند.
220 - او است خداى شنوا و دانا
تفسير:
اقوام نزديكت را به اسلام دعوت كن
در تـعـقـيـب بـحـثهائى كه در آيات گذشته در زمينه موضع گيريهاى مشركان در برابر اسلام و قرآن آمد، خداوند در آيات مورد بحث ، برنامه و خط مشى پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را در ضـمـن بـيـان پـنـج دسـتـور، در مقابل آنان مشخص مى كند.
قبل از هر چيز، شخص پيامبر را دعوت به اعتقاد هر چه راسختر به توحيد مى كند توحيدى كه ريشه و اساس همه دعوت پيامبران را تشكيل مى دهد، مى گويد: هيچ معبود ديگرى را با خداوند مخوان كه مجازات خواهى شد! (فلا تدع مع الله الها آخر فتكون من المعذبين ).
بـا ايـنـكـه مسلما پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منادى توحيد بود، و هرگز انـحـراف از ايـن اصـل دربـاره او مـتـصـور نـبـود ولى اهـمـيـت ايـن مـسـاله بـقـدرى اسـت كـه قبل از هر چيز شخص او را در اين زمينه مخاطب مى سازد، تا ديگران حساب خويش را برسند بعلاوه ساختن ديگران بايد از طريق خودسازى شروع شود.
سپس به مرحله اى فراتر از آن پرداخته چنين دستور مى دهد: خويشاوندان نزديكت را انذار كن ، و از شرك و مخالفت فرمان پروردگار بترسان (و انذر عشيرتك الاقربين ).
بـدون شك براى دست زدن به يك برنامه انقلابى گسترده بايد از حلقه هاى كوچكتر و فـشـرده تـر شـروع كرد و چه بهتر اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخستين دعوت
خـود را از بـسـتـگـانش شروع كند كه هم سوابق پاكى او را بهتر از همه مى شناسند و هم پيوند محبت خويشاوندى نزديك ايجاب مى كند كه به سخنانش بيش از ديگران گوش فرا دهند، و از حسادتها و كينه توزيها و انتخاب موضع خصمانه ، دورترند.
بـعـلاوه ايـن امر نشان مى دهد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچگونه مداهنه و سـازشـكـارى با هيچكس ندارد حتى بستگان مشرك خود را از دعوت به سوى توحيد و حق و عدالت استثنا نمى كند.
بـه هـنـگـامى كه اين آيه نازل شد، پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـراى اجـراى ايـن فـرمـان بـرنـامـه اى ترتيب داد كه شرح آن را در نكات همين آيات به خواست خدا مى خوانيد.
در مـرحـله سـوم دايره وسيعترى مورد توجه قرار گرفته مى فرمايد: با محبت و تواضع از مـؤ مـنـانـى كـه پـيـروى تـو مـى كـنـنـد اسـتـقـبـال كـن ، و بال و پر خود را براى آنها بگستر (و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤ منين ).
ايـن تـعـبـيـر زيـبـا كـنـايـه از تـواضـع توأ م با محبت و مهر و ملاطفت است ، همانگونه كه پـرنـدگـان هـنـگـامـى كـه مـى خـواهـنـد به جوجه هاى خود اظهار محبت كنند، بالهاى خود را گـسـتـرده و پـائيـن آورده و آنـان را زيـر بـال و پر مى گيرند، تا هم در برابر حوادث احـتـمـالى مـصون مانند و هم از تشتت و پراكندگى حفظ شوند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـيـز مـامـور اسـت مـؤ مـنـان راسـتـيـن را زيـر بال و پر خود بگيرد.
اين تعبير پر معنى دقايق مختلفى را در مورد محبت با مؤ منان بيان مى كند كه با كمى دقت روشن مى شود.
ضـمـنـا ذكـر اين جمله بعد از مساله انذار و بيم دادن بيانگر اين واقعيت است كه اگر يكجا به خاطر مسائل تربيتى تكيه بر خشونت و بيم شده است بلافاصله
تكيه بر محبت و مهر و عاطفه مى شود تا از اين دو معجون مناسبى فراهم گردد.
سـپـس بـه چـهـارمـيـن دستور پرداخته مى گويد: اگر آنان دعوت تو را نپذيرفتند و به مـخـالفـت بـرخـاسـتـنـد نـگـران نـباش ولى به آنها بگو من از كار شما بيزارم و به اين تـرتـيـب مـوضـع خـويـش را در بـرابـر آنـان آشـكـار كـن (فـان عـصـوك فقل انى برى ء مما تعملون ).
ظاهر اين است كه ضمير در جمله عصوك به بستگان نزديك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) باز مى گردد، يعنى اگر پس از دعوت آنان به سوى حق در برابر تو تسليم نـشـدنـد، و بـه شـرك و مـخـالفـت ادامـه دادنـد، مـوضـع خـود را در مـقـابـل آنـان مـشـخـص كـن ، ايـن پـيش بينى قرآن چنانكه در بحث نكات خواهد آمد به وقوع پـيـوسـت و هـمـه آنـان جـز عـلى (عـليـه السـلام ) از قـبـول دعـوت پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوددارى كردند، بعضى با سكوت برگزار كردند و بعضى از طريق سخريه و استهزاء مخالفت خود را آشكار ساختند.
سـرانـجـام در پـنـجـمـيـن دستور براى تكميل برنامه هاى گذشته به پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن گـويـد: و بـر خـداونـد عـزيـز و رحـيـم توكل نما (و توكل على العزيز الرحيم ).
ايـن مـخـالفـتـهـا هرگز تو را دلسرد نكند و كمى دوستان و پيروان در عزم آهنين تو اثر نـگـذارد، تـو تـنـهـا نـيـسـتـى ، تـكـيه گاهت خداوندى است شكست ناپذير و بسيار رحيم و مهربان .
هـمـان خـداونـدى كـه تـوصـيـف او را بـه عـزيز و رحيم در پايان سرگذشت انبياى پيشين شنيدى .
هـمـان خـداونـدى كه با قدرتش ، ظلم فرعونيان و غرور نمروديان و خودخواهى و كبر قوم نوح و دنياپرستى قوم عاد و هوسبازى قوم لوط را در هم شكست ، و اين
انـبـيـاى بـزرگ و مـؤ مـنـانـى را كـه در اقـليـت قـرار گـرفـتـه بـودند، رهائى بخشيد و مشمول رحمتش ساخت .
همان خدائى كه تو را به هنگامى كه بر مى خيزى مى بيند (الذى يراك حين تقوم ).
و حركت تو را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند (و تقلبك فى الساجدين ).
آرى او است خداى شنوا و دانا (انه هو السميع العليم ).
و به اين ترتيب بعد از توصيف خداوند به عزيز و رحيم ، سه وصف ديگر كه هر يك از ديـگـرى دلگـرم كـنـنـده تر، و اميدبخش تر است در اين آيات آمده است : خدائى كه زحمات پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مى بيند، و از قيام و سجده و حركت و سكون او با خبر است .
خدائى كه صداى او را مى شنود.
و خدائى كه از خواسته ها و نيازهاى او آگاه است .
آرى بر چنين خدائى بايد تكيه كنى و زمام كار خويش را به او بسپارى .
نكته ها:
1 - تفسير تقلبك فى الساجدين
در ايـنـكـه مـنـظـور از دو جـمله الذى يراك حين تقوم و تقلبك فى الساجدين چيست ؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى بيان كرده اند.
ظاهر آيه همان است كه بالا گفتيم : خداوند هنگامى كه تو قيام مى كنى
مى بيند و گردش و حركتت را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند.
ايـن قـيـام مـمـكـن اسـت قيام براى نماز باشد، يا قيام از خواب براى عبادت ، و يا قيام به معنى نماز فرادى در برابر تقلبك فى الساجدين كه اشاره به نماز جماعت است و يا همه اينها.
تـقـلب بـه مـعـنـى گـردش و حـركـت و از حـالى بـه حـالى منتقل شدن است ، اين تعبير ممكن است اشاره به سجده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميان سجده كنندگان در حال نماز باشد، و يا گردش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در مـيـان يـارانـش كـه مـشـغـول عـبـادت بـودنـد و از حال آنها جستجو مى كرد.
و در مـجـمـوع اشاره به اين است كه هيچ حالى از حالات تو، و هيچ تلاشى از تلاشهايت ، چـه آنـهـا كـه جنبه فردى دارد، و چه آنها كه همراه ساير مؤ منان به صورت جمعى براى سـامـان بـخـشـيدن به امور بندگان و نشر آئين حق انجام مى گيرد، بر خداوند مخفى نيست (تـوجـه داشـتـه بـاشـيـد كـه فـعـلهـائى كـه در آيـه آمـده مـضـارع اسـت و مـعـنـى حال و آينده را مى رساند).
ولى در ايـنـجا دو تفسير ديگر نيز ذكر شده كه با ظاهر آيه چندان هماهنگ نيست و ممكن است از بطون آيه باشد.
نـخـست نگاههاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به نمازگزارانى كه پشت سر او قرار مى گرفتند به خاطر اينكه آن حضرت همانگونه كه از پيش رو مى توانست اجسام را بـبـيند، از پشت سر نيز توانائى ديد اشخاص و موجودات را داشت ، چنانكه در حديثى آمده اسـت كـه فـرمـود: لا تـرفعوا قبلى و لا تضعوا قبلى ، فانى اراكم من خلفى كما اراكم من امـامـى !: پـيـش از مـن سـر از سـجـده بـرنـداريـد، و قبل از من به سجده نرويد كه من شما را از پشت سر مى بينم همانگونه كه از پيش رو مى بـيـنـم ، سـپـس پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آيه فوق را به عنوان شاهد سخن تلاوت فرمود.
ديـگـر ايـنـكـه مـنـظـور، نـقـل و انتقال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در صلب پيامبران از آدم تا عبدالله همه تحت نظر لطف پروردگار صورت گرفته ، يعنى هنگامى كـه نـطـفـه پـاك تـو از پـيـامـبـر مـوحـد و سـاجـدى بـه پـيـامـبـر ديـگـرى منتقل مى شد، خدا از همه آگاه بود.
در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم از امـام باقر (عليه السلام ) در تفسير جمله و تقلبك فى الساجدين چنين آمده است : فى اصلاب النبيين صلوات الله عليهم يعنى در صلب پيامبران كه درود خدا بر آنها باد.
و در تـفـسـير مجمع البيان در توضيح همين جمله از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عـليـه السـلام ) چـنـين آمده است : فى اصلاب النبيين نبى بعد نبى ، حتى اخرجه من صلب ابيه عن نكاح غير سفاح من لدن آدم : يعنى در صلب پيامبران قرار داشت ، پيامبرى بعد از پيامبر ديگر، تا اينكه خداوند او را از صلب پدرش از ازدواجى پاك ، و دور از هر گونه ناپاكى از زمان آدم به بعد، بيرون فرستاد.
البـتـه قطع نظر از آيات فوق و تفسير آن دلائلى در دست داريم كه نشان مى دهد پدر و اجـداد پـيامبران خدا هرگز مشرك نبودند و در محيطى پاك از آلودگيهاى شرك و بى عفتى تـولد يـافـتـنـد (بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر بـه جـلد 5 تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحه 305 ذيل آيه 74 سوره انعام مراجعه فرمائيد) ولى تفسيرهاى فوق جزء بطون آيه است .
2 - انذار بستگان نزديك (حديث يوم الدار).
بـر اسـاس آنـچـه در تـواريـخ اسـلامـى آمـده ، پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سـال سـوم بـعـثـت مـامـور ابـلاغ ايـن دعـوت شد زيرا تا آن زمان ، دعوت مخفيانه انجام مى گرفت ،
و تعداد كمى اسلام را پذيرا شده بودند، امام هنگامى كه آيه و انذر عشيرتك الاقربين - و آيـه - فـاصـدع بـمـا تـؤ مـروا عـرض عـن المـشـركـيـن (سـوره حـج آيـه 94) نازل گرديد پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور شد دعوت خود را آشكار سازد، و نخست از خويشاوندان شروع كند.
امـا كـيـفـيت اين ابلاغ و انذار به طور اجمال چنين بوده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـسـتـگـان نـزديـكـش را بـه خـانـه ابـوطـالب دعـوت كـرد، آنـهـا در آن روز حـدود چـهـل نـفـر بودند، و از عموهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ابوطالب و حمزه و ابولهب حضور داشتند، پس از صرف غذا هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مـى خـواسـت وظـيـفه خود را ابلاغ كند، ابولهب با گفته هاى خود زمينه را از ميان برد، لذا فرداى همان روز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را دعوت ديگرى به غذا كرد.
بعد از صرف غذا چنين فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب ! من به خدا سوگند هيچ جوانى را در عـرب نـمى شناسم كه براى قومش ‍ چيزى بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد، من خير دنـيا و آخرت را براى شما آورده ام ، و خداوند به من دستور داده است كه شما را دعوت به ايـن آئيـن كـنـم ، كـدامـيـك از شـمـا مرا در اين كار يارى خواهيد كرد، تا برادر من و وصى و جانشين من باشيد؟.
جـمـعـيـت هـمـگـى سر باز زدند جز على (عليه السلام ) كه از همه كوچكتر بود برخاست و عرض كرد: اى پيامبر خدا! من در اين راه يار و ياور توام ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) دسـت بـر گردن على (عليه السلام ) نهاد و فرمود: ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فـيـكـم فـاسـمـعـوا له و اطـيـعوه : اين برادر و وصى و جانشين من در شما است ، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد.
جـمـعيت از جا برخاستند در حالى كه خنده تمسخرآميزى بر لب داشتند و به ابوطالب مى گفتند: به تو دستور مى دهد كه گوش به فرمان پسرت كنى ، و از وى
اطاعت نمائى !
ايـن حـديث را بسيارى از دانشمندان اهل سنت ، همچون ابن ابى جرير و ابن ابى حاتم و ابن مـردويـه و ابـو نـعـيـم و بـيـهـقـى و ثـعـلبـى و طـبـرى نقل كرده اند، و ابن اثير در جلد دوم كتاب كامل اين سخن را آورده است ، همچنين ابوالفداء در جلد اول تاريخش و گروهى ديگر.
اين حديث نشان مى دهد تا چه اندازه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آن روز تنها بـود، و چـگـونه در پاسخ دعوتش جز استهزاء و سخريه عكس العملى نداشتند، و چگونه على (عليه السلام ) از نخستين روزهاى دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه از تنهائى ، سخت رنج مى برد در كنار حضرتش ايستاد و مدافع او بود.
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت كـه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يك ، يك از طوائف قريش را صدا زد، و آنها را از آتش الهى بر حذر داشت گاه مى فرمود: يا بنى كعب انقذوا انفسكم من النار: اى طائفه بنى كعب خود را از آتش رهائى بخشيد.
و گـاه هـمـيـن خـطـاب را بـه طـائفـه بـنـى عبدالشمس و بنى عبدمناف و بنى هاشم و بنى عـبدالمطلب مى كرد و مى فرمود انقذوا انفسكم من النار! خويشتن را از آتش الهى نجات دهيد كه من قادر بر دفاع از شما در صورت كفر نيستم
آيه و ترجمه


هل أ نبئكم على من تنزل الشياطين (221)
تنزل على كل أ فاك أ ثيم (222)
يلقون السمع و أ كثرهم كذبون (223)
و الشعراء يتبعهم الغاون (224)
اءلم تر أ نهم فى كل واد يهيمون (225)
و اءنهم يقولون ما لا يفعلون (226)
إ لا الذيـن ءامنوا و عملوا الصالحات و ذكروا الله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا و سيعلم الذين ظلموا أ ى منقلب ينقلبون (227)




ترجمه :

221 - آيـا بـه شـمـا خـبـر بـدهـم ، شـيـاطـيـن بـر چـه كـسـى نازل مى شوند؟
222 - بر هر دروغگوى گنهكار نازل مى گردند.
223 - آنها آنچه را مى شنوند (به ديگران ) القا مى كنند و اكثرشان دروغگو هستند.
224 - (پيامبر شاعر نيست ) شعرا كسانى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مى كنند!
225 - آيا نمى بينى آنها در هر وادى سر گردانند.
226 - و سخنانى مى گويند كه عمل نمى كنند!
227 - مگر كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند و ياد خدا بسيار مى كنند و به هنگامى كه مورد ستم واقع مى شوند به دفاع از خويشتن (و مؤ منان ) بر مى خيزند (و از ذوق شـعـرى خـود كـمـك مـى گـيـرنـد) و بـزودى آنـهـا كـه سـتـم كردند مى دانند كه بازگشتشان به كجاست .
تفسير:
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شاعر نيست
آيـات فـوق كـه آخـريـن آيـات سـوره شـعـراء اسـت ، بـار ديـگـر بـه بـحـث آيـات قـبل پيرامون تهمت دشمنان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره اينكه قرآن القـائات شـياطين است باز مى گردد و با بيانى رسا و كوبنده مجددا به آنها پاسخ مى دهد.
مـى گـويـد: آيـا بـه شـمـا خـبـر بـدهـم شـيـاطـيـن بـر چـه كـسـى نازل مى شوند؟! (هل انبئكم على من تنزل الشياطين ).
آنـهـا بـر هـر دروغـگـوى گـنـهـكـار نـازل مـى گـردنـد؟ (تنزل على كل افاك اثيم ).
شـيـاطين آنچه را مى شنوند توأ م با دروغهاى بسيار به دوستان خود القاء مى كردند، و اكثرشان دروغگو هستند (يلقون السمع و اكثرهم كاذبون ).
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه القائات شيطانى ، نشانه هاى روشنى دارد كه با آن نشانه ها مى توان آن را بازشناخت ، شيطان وجودى است ويرانگر و موذى و مخرب
و القـائات او در مـسـيـر فساد و تخريب است و مشتريان او دروغگويان گنهكارند، هيچيك از اين امور بر قرآن و آورنده آن تطبيق نمى كند، و كمترين شباهتى با آن ندارد.
مـردم آن مـحيط راه و رسم محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در صدق و امانت و صلاح شـنـاخته بودند محتواى قرآن نيز چيزى جز دعوت به توحيد و حق و عدالت ، و اصلاح در تمام زمينه ها ندارد، بنابراين شما چگونه آن را متهم به القائات شيطان مى كنيد.
مـنـظـور از افـاك اثيم همان كاهنانى بودند كه با شياطين ارتباط داشتند و شياطين گاه از طـريـق اسـتـراق سـمـع سـخـنـان حـقـى از فـرشـتـگـان مـى شـنـيـدنـد، و بـا ابـاطيل فراوانى مى آميختند، و به كاهنان منتقل مى ساختند، آنها نيز دروغهائى بر آن نهاده و به مردم مى گفتند و در كنار يك سخن راست ، دهها دروغ مى بافتند!
مـخـصـوصـا بـعـد از نـزول وحى و محروم گشتن ، شياطين از صعود به آسمانها و استراق سـمـع ، آنـچـه را بـه كـاهـنـان القـاء مـى كـردنـد، مـشـتـى دروغ و اراجـيـف بـود، بـا ايـن حـال چـگونه مى شد محتواى قرآن را با آن مقايسه كرد؟، و پيامبر امين راستگو را با مشتى كاهنان كذاب افاك سنجيد؟!
براى جمله يلقون السمع تفسيرهاى گوناگونى كرده اند:
نـخـست اينكه ضميرى كه در آن است به شياطين باز مى گردد، و سمع به معنى مسموعات اسـت يعنى شياطين ، مسموعات خود را به دوستان خويش القا مى كردند و اكثر آنها كاذبند (و دروغ فراوانى بر آن مى نهند).
ديـگـر ايـنـكـه ضـمـيـر آن به دروغگويان گنهكارى باز مى گردد كه گوش به سخنان شياطين مى دادند و يا آنچه را از شياطين شنيده بودند به توده مردم القا مى كردند.
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.
در چـهارمين آيه مورد بحث به پاسخ يكى ديگر از تهمتهاى كفار به پيامبر اسلام (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـه او را شـاعر مى خواندند مى پردازد، زيرا همانگونه كه در آيـه 5 سـوره انـبـيـاء آمـده اسـت ، گـاه مـى گـفـتـنـد: بـل هـو شاعر (او شاعر است ) و حتى گاهى شاعر مجنونش مى خواندند، چنانكه در آيه 36 سوره صافات آمده : و يقولون ء انا لتاركوا الهتنا لشاعر مجنون : آنها مى گويند آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم ؟!
قـرآن در آيـه مـورد بـحث با بيانى بسيار منطقى مى گويد: خط مشى پيامبر از خط شعرا جـدا اسـت ، شـعـرا در عـالم خـيـال و پـنـدار حركت مى كنند و او در عالمى مملو از واقع بينى براى نظام بخشيدن به جهان انسانى .
شـعـراء غـالبـا طـالب عـيـش و نـوشـنـد، و در بـنـد زلف و خال يار (مخصوصا شاعرانى كه در آن عصر و در محيط حجاز مى زيستند چنانكه از نمونه اشعارشان پيدا است ).
بـه هـمـين دليل شعرا كسانى هستند كه گمراهان از آنها پيروى مى كنند (و الشعراء يتبهم الغاوون ).
سـپـس بـه دنـبـال آن ايـن جـمـله را اضـافـه مـى كـنـنـد آيـا نـديـدى كـه آنـهـا در هـر وادى سرگردانند؟! (الم تر انهم فى كل واد يهيمون ).
آنها غرق پندارها و تشبيهات شاعرانه خويشند حتى هنگامى كه قافيه ها
آنها را به اين سمت و آن سمت بكشاند، در هر وادى سرگردان مى شوند
آنـهـا غـالبا در بند منطق و استدلال نيستند، و اشعارشان از هيجاناتشان تراوش مى كند، و اين هيجانات و جهشهاى خيالى هر زمان ، آنان را به وادى ديگرى سوق مى دهد.
هـنگامى كه از كسى راضى و خشنود شوند او را با مدائح خود به اوج آسمانها مى برند، هـر چـنـد مـسـتحق قعر زمين باشد، و از او فرشته زيبائى مى سازند هر چند شيطان لعينى باشد!
و هـنـگـامـى كـه از كـسـى بـرنجند چنان به هجو او مى پردازند كه گوئى مى خواهند به اسفل السافلينش بكشانند، هر چند موجودى آسمانى و پاك باشد.
آيـا مـحـتـواى حساب شده قرآن با زمينه هاى فكرى شاعران مخصوصا با شاعران آن محيط كـه كـارى جـز وصـف شراب و جمال معشوق و خط يار و مدح قبيله هاى مورد نظر و ذم و هجو دشمنان نداشتند، هيچ شباهتى دارد.
بـعـلاوه شـاعـران مـعـمـولا مـردان بـزمـنـد نـه جـنـگـاوران رزم ، اهـل سـخـنـنـد نه عمل ، لذا در آيه بعد اضافه مى كند: آيا نمى بينى كه آنها سخنانى مى گويند كه عمل نمى كنند (و انهم يقولون ما لا يفعلون ).
امـا پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) سـر تـا پـا عـمل است ، و حتى دشمنان او وى را به عزم راسخ و استقامت عجيبش و اهميت دادن به جنبه هاى عملى مسائل مى ستايند شاعر كجا و پيامبر اسلام كجا؟
از جـمع بندى بيانات فوق چنين استفاده مى شود كه قرآن سه نشانه براى اين گروه از شعراء بيان كرده است :
نخست اينكه پيروان آنها گروه گمراهانند، و با الگوهاى پندارى و خيالى از واقعيتها مى گريزند.
ديـگـر آنكه آنها مردمى بى هدفند و خط فكرى آنها به زودى دگرگون مى شود، و تحت تاثير هيجانها به آسانى تغيير مى پذيرند.
سـوم ايـنـكـه آنـهـا سـخـنـانـى مـى گـويـنـد كـه بـه آن عـمـل نـمـى كـنـنـد، حـتـى در آنـجـا كـه واقـعـيـتـى را بـيـان مـى دارنـد خـود مـرد عمل نيستند.
اما هيچيك از اين اوصاف سه گانه بر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تطبيق نمى كند، او درست نقطه مقابل اين حرفها است .
ولى از آنـجـا كـه در مـيـان شـاعـران افـراد پـاك و هـدفـدارى پـيـدا مـى شـونـد كـه اهل عمل و حقيقتند، و دعوت كننده به راستى و پاكى (هر چند از اين قماش شاعران در آن محيط كـمـتـر يـافـت مـى شـد) قـرآن براى اينكه حق اين هنرمندان با ايمان و تلاشگران صادق ، ضايع نگردد، با يك استثناء صف آنها را از ديگران جدا كرده ، مى گويد: مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند (الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات ).
شاعرانى كه هدف آنها تنها شعر نيست ، بلكه در شعر، هدفهاى الهى انسانى مى جويند، شـاعرانى كه غرق در اشعار نمى شوند و غافل از خدا، بلكه خدا را بسيار ياد مى كنند و اشعارشان مردم را به ياد خدا وا مى دارد (و ذكروا الله كثيرا).
و بـه هنگامى كه مورد ستم قرار مى گيرند، از اين ذوق خويش ، براى دفاع از خويشتن و مؤ منان به پا مى خيزند (و انتصروا من بعد ما ظلموا).
و اگـر بـه هـجو و ذم گروهى با اشعارشان مى پردازند، به خاطر اين است كه از حق در برابر حمله و هجوم شعرى آنان دفاع مى كنند.
و بـه ايـن تـرتـيـب چـهـار صـفـت بـراى ايـن شـاعـران بـا هـدف بـيـان كـرده : ايـمـان ، عـمـل صـالح بـسـيـار بـه ياد خدا بودن و در برابر ستمها بپا خواستن و از نيروى شعر براى دفع آن كمك گرفتن است .
و از آنـجـا كه بيشتر آيات اين سوره دلدارى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مـؤ منان اندك آن روز در برابر انبوه دشمنان است ، و نيز از آنجا كه بسيارى از آيات اين سـوره در مـقـام دفـاع از پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر تهمتهاى ناروا نـازل شـده ، سـوره را با يك جمله پر معنى تهديدآميز به اين دشمنان لجوج پايان داده ، مـى گـويـد: بـه زودى آنـهـا كـه سـتـم كـردنـد مـى دانـند كه بازگشتشان به كجا است و سرنوشتشان چگونه است ؟! (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون ).
گـر چـه بـعـضـى از مـفسران ، خواسته اند اين بازگشت و سرنوشت را منحصرا همان آتش دوزخ ، معرفى كنند، ولى هيچگونه دليلى براى محدود ساختن آن نداريم ، بلكه ممكن است شكستهاى پى در پى كه در جنگهاى بدر و مانند آن دامن آنها را گرفت و ضعف و ذلتى كه سرانجام در اين دنيا نصيبشان شد علاوه بر شكست آخرت در مفهوم اين تهديد جمع باشد.
نكته ها:
1 - چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را متهم به شعر مى كردند؟
چـنـانـكـه گـفـتـيم از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه يكى از تهمتهاى رايج كه به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى بستند، شعر و شاعرى بود و آيات فوق نيز پاسخى بود به چنين اتهامى .
آنها به خوبى مى دانستند كه قرآن كمترين شباهت به شعر ندارد، نه از نظر ظاهر يعنى نظم و وزن و قافيه شعرى ، و نه از نظر محتوا، تشبيهات و تخيلات و تغزلات شاعرانه .
ولى آنها چون جاذبه فوق العاده قرآن را در افكار مردم مى ديدند، و آهنگ دلنشين آن را در درون جان خويش احساس مى كردند، براى پرده افكندن بر اين
نـور الهـى گاه آن را سحر مى ناميدند، چرا كه نفوذ مرموز در افكار داشت و گاه شعر مى خـوانـدنـد، چـرا كـه دلها را تكان مى داد و به همراه خود مى برد آنها در حقيقت مى خواستند مذمت كنند، اما با اين سخن مدح مى كردند و اين گفتارشان سند زنده اى بود بر نفوذ خارق العاده قرآن در افكار و دلها.
قرآن درباره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: و ما علمناه الشعر و مـا يـنـبغى له ان هو الا ذكر و قرآن مبين لينذر من كان حيا: ما شعر به او نياموختيم و شعر و شـاعـرى شـايسته او نيست ، بلكه اين ذكر و بيدارى است و قرآنى است آشكار تا افرادى كه روح حيات در كالبدشان است انذار كند (يس - 69).
2 - شعر و شاعرى در اسلام
بـدون شـك ذوق شـعـر، و هـنـر شـاعـرى مانند همه سرمايه هاى وجودى انسان در صورتى ارزشـمـنـد اسـت كـه در يـك مـسـير صحيح به كار افتد و از آن بهره گيرى مثبت و سازنده شـود، امـا اگر به عنوان يك وسيله مخرب براى ويران كردن بنيان اعتقاد و اخلاق جامعه و تشويق به فساد و بى بند و بارى مورد استفاده واقع شود، و يا انسانها را به پوچى و بيهودگى و خيال پرورى سوق دهد، يا تنها يك سرگرمى بى محتوى تلقى گردد، بى ارزش و حتى زيانبار است .
و بـا ايـن جـمله پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود كه بالاخره از آيات فوق چنين مى فهميم كـه شاعر بودن خوبست يا بد؟ زشت است يا زيبا؟ و اسلام با شعر موافق است يا مخالف ؟.
پـاسخ اين سخن آن است كه ارزيابى اسلام در اين زمينه روى هدفها و جهتگيريها و نتيجه ها است ، به گفته امير مؤ منان على (عليه السلام ) هنگامى كه گروهى از يارانش در يكى از شـبـهـاى مـاه مـبـارك رمـضان به هنگام افطار، سخن به شعر و شاعران كشيدند، آنها را مخاطب ساخته فرمود: اعلموا ان ملاك امركم
الديـن ، و عـصـمتكم التقوى ، و زينتكم الادب ، و حصون اعراضكم الحلم : بدانيد ملاك كار شما دين است ، و مايه حفظ شما تقوى است زينت شما ادب و دژهاى محكم آبروى شما، حلم و بردبارى است .
اشاره به اينكه شعر وسيله اى است و معيار ارزيابى آن هدفى است كه شعر در راه آن به كار گرفته مى شود.
امـا مـتاسفانه در طول تاريخ ادبيات اقوام و ملل جهان ، از شعر سوء استفاده فراوان شده است ، و اين ذوق لطيف الهى در محيطهاى آلوده آنچنان به ننگ كشيده شده است كه گاه از مؤ ثـرتـريـن عـوامـل فساد و تخريب بوده است ، مخصوصا در عصر جاهليت كه دوران انحطاط فكرى و اخلاقى قوم عرب بود، شعر و شراب و غارت همواره در كنار هم قرار داشتند!
ولى چـه كـسـى مـى تـوانـد ايـن حـقـيـقـت را انـكـار كـنـد كـه اشـعـار سـازنـده و هـدفدار در طـول تـاريـخ حماسه هاى فراوان آفريده است ، و گاه قوم و ملتى را در برابر دشمنان خـونخوار و ستمگر آنچنان بسيج كرده كه بى پروا از همه چيز بر صف دشمن زده و قلب او را شكافته اند.
در دورانـى كـه شـاهـد و نـاظر بارور شدن انقلاب اسلامى بوديم با چشم خود ديديم كه اشعار موزون و شعارهائى كه در قالب شعر ريخته مى شد چه شور و هيجان و جنبشى مى آفريد و چگونه خونها را در رگها به جوش مى آورد، و صفوف انسانها را به خروش ‍ وا مـى داشـت ، و چـگـونـه اين اشعار كوتاه و ساده ، اما حماسى و هيجان انگيز لرزه بر اندام دشمن مى انداخت ، و پايه هاى كاخشان را متزلزل مى ساخت .
و نـيـز چـه كسى مى تواند انكار كند كه گاه يك شعر اخلاقى آنچنان در اعماق جان انسان نفوذ مى كند كه يك كتاب بزرگ و پر محتوا كار آنرا انجام نمى دهد.
آرى همانگونه كه در حديث معروف از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده :
ان مـن الشـعـر لحـكمة ، و ان من البيان لسحرا: بعضى از اشعار، حكمت است ، و پاره اى از سخنان ، سحر! گاهى اشعار غوغا به پا مى كند.
گاه كلمات موزون شاعرانه ، برندگى شمشير، و نفوذ تير را در قلب دشمن دارد، چنانكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم در مورد چنين اشعارى فـرمـود: و الذى نـفـس مـحـمـد بـيـده فـكـانـمـا تـنـضـهـونـهـم بالنيل !: به آن كسى كه جان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در دست قدرت او است ، با اين اشعار گوئى تيرهائى به سوى آنها پرتاب مى كنيد!.
ايـن سـخـن را آنـجـا فـرمـود: كـه دشـمن با اشعار هجوآميزش براى تضعيف روحيه مسلمانان تلاش مى كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد كه در مذمت آنان و تقويت روحيه مؤ منين ، شعر بسرايند.
و در مـورد يـكـى از شـعـراى مـدافـع اسـلام فـرمـود: اهـجـهـم فـان جبرئيل معك !: آنها را هجو كن كه جبرئيل با تو است
مخصوصا هنگامى كه كعب بن مالك شاعر با ايمانى كه در تقويت اسلام شعر مى سرود از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) پـرسـيـد يـا رسول الله درباره شعر، اين آيات مذمت آميز نازل شده ، چه كنم ؟ فرمود: ان المؤ من يجاهد بنفسه و سيفه و لسانه : مؤ من با جان و شمشير و زبانش در راه خدا جهاد مى كند.
از ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) نيز توصيف فراوانى درباره اشعار و شعراى با هدف ، و دعـا در حـق آنـان ، و جـايـزه فـراوان بـه آنـهـا، رسـيـده اسـت كـه اگـر بـخـواهـيـم بـه نقل
آنها بپردازيم سخن به درازا مى كشد.
ولى افـسـوس كـه در طـول تاريخ گروهى اين هنر بزرگ و ذوق لطيف ملكوتى را كه از زيـبـاتـريـن مـظـاهـر آفـريـنـش اسـت آلوده كـرده اند، و از اوج آسمان به حضيض ماديگرى سـقـوطـش دادنـد، آنـقـدر دروغ گـفـتـند كه ضرب المثل معروف احسنه اكذبه (بهترين شعر دروغترين آن است ) به وجود آمد.
گـاه آن را در خـدمـت ظـالمـان و جـبـاران درآوردنـد و بـه خاطر صله ناچيزى آنچنان تملق و چـاپـلوسى كردند كه نه كرسى فلك را انديشه آنان به زير پاى نهاد تا بوسه بر ركاب قزل ارسلان زند!
و گـاه در وصـف عـيـش و شـراب و رسوائى و ننگ آنقدر پيش رفتند كه قلم از ذكر آن شرم دارد.
گاه آتش جنگهائى با اشعار خود برافروختند، و انسانها را براى غارت و كشتار به جان هم انداختند و صفحه زمين را از خون بى گناهان رنگين ساختند
ولى در مـقـابـل ، شـعـراى با ايمان و پر همتى بودند كه باج به فلك نمى دادند، و اين قـريـحـه مـلكـوتـى را در طـريـق آزادگـى انـسـانـهـا و پاكى و تقوا، و مبارزه با دزدان و غارتگران و جباران به كار گرفتند و به اوج افتخار رسيدند.
گاهى در دفاع از حق ، اشعارى گفتند كه با هر بيتى ، بيتى در جنت براى خود خريدند
و گاه در دورانهاى خفقان بارى كه حكام بيدادگر همچون بنى اميه و بنى عباس ، نفسها را در سـيـنـه ها حبس كرده بودند با گفتن قصيده اى همچون قصيده مدارس آيات قلبها را جلا دادند، و پرده هاى دروغ و تزوير را كنار
زدند، گوئى روح القدس اين اشعار را بر زبان آنها جارى مى ساخت .
و گـاه بـراى ايـجـاد حركت در توده هاى رنجديده كه احساس حقارت مى كردند اشعارى مى سرودند و شور و حماسه و هيجان مى آفريدند.
و قـرآن دربـاره ايـنـهـا مى گويد: الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكروا الله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا.
جـالب ايـنـكـه ايـن گـروه از شـاعـران ، گـاهـى چنان آثار جاودانه اى از خود به يادگار گذاشتند كه پيشوايان بزرگ اسلام طبق بعضى از روايات ، مردم را به حفظ اشعار آنها تـوصـيـه مـيـفـرمـودنـدچـنـانـكـه دربـاره اشـعـار عـبـدى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نقل شده كه فرمود: يا معشر الشيعة علموا اولادكم شعر العبدى ، فانه على دين الله : به فرزندان خود، اشعار عبدى را بياموزيد كه او بر دين خدا است .
ايـن بـحـث را بـا يـكـى از اشعار معروف عبدى كه در زمينه خلافت و جانشينى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سروده پايان مى دهيم :
و قالوا رسول الله ما اختار بعده
اماما و لكنا لا نفسنا اخترنا!
اقـمـنـا امـامـا ان اقـام عـلى الهـدى
اطـعـنـا، و ان ضل الهداية قومنا!

فقلنا اذا انتم امام امامكم
بحمد من الرحمن تهتم و لا تهمنا
و لكننا اخترنا الذى اختار ربنا

لنا يوم خم ما اعتدينا و لا حلنا!

و نحن على نور من الله واضح
فيارب زدنا منك نورا و ثبتنا!

: آنـهـا گـفـتـنـد رسـولخـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى بعد از خود كسى را به عنوان امام انتخاب نكرده است ولى ما خود انتخاب مى كنيم .
مـا امـامـى بـر مـى گـزيـنـيـم اگـر بر طريق هدايت بود اطاعتش مى كنيم ، و اگر از طريق گمراهى رفت او را صاف مى كنيم ! (و يا كنار مى گذاريم ).
ما به آنها گفتيم در اين صورت شما امام خود هستيد، شما سرگردان شديد و ما سرگردان نيستيم .
ولى مـا هـمـان را برگزيديم كه پروردگار ما براى ما روز غدير خم برگزيده و از آن كمترين انحراف و عدولى نخواهيم داشت .
ما بر نور واضح الهى هستيم ، پروردگارا بر نورانيت ما بيفزا و ما را ثابت قدم بدار.
3 - ذكر خدا
در آيـات فوق خوانديم كه يكى از ويژگيهاى شاعران با هدف اين است كه خدا را بسيار ياد مى كنند.
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: مراد از ذكر كثير تسبيح فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است (كه مشتمل بر تكبير و حمد و تسبيح است ).
و در حـديـث ديـگرى از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يكى از سختترين و مـهـمـتـريـن امـورى كـه خدا بر خلق ، فرض ‍ كرده است ، ذكر كثير خدا است ، سپس فرمود: مـنـظـورم اين نيست كه سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر بگويند، اگر چـه ايـن هـم جـزئى از آن اسـت ، و لكـن : ذكـر الله عـنـد مـا احـل و حـرم ، فـان كان طاعة عمل بها، و ان كان معصية تركها: منظور ياد كردن خدا است به هـنـگـامـى كه انسان با حلال و حرام مواجه مى شود، اگر اطاعت خدا باشد آن را انجام دهد و اگر معصيت باشد ترك گويد.
پـروردگـارا! قلب ما را از ياد خودت سرشار كن تا در هر جريانى آنچه رضاى تو است برگزينيم و از آنچه موجب خشم و غضب تو است چشم بپوشيم .
خداوندا: زبان ما را گويا، قلم ما را توانا، و قلب ما را پر اخلاص گردان ، تا همه را در راه تو، و براى رضاى تو به كار گيريم - آمين رب العالمين