گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد پانزدهم
آيه و ترجمه


فما كان جواب قومه إ لا أ ن قالوا أ خرجوا ال لوط من قريتكم إ نهم أ ناس يتطهرون (56)
فأ نجيناه و أ هله إ لا امرأ ته قدرناها من الغابرين (57)
و أ مطرنا عليهم مطرا فساء مطر المنذرين (58)
قل الحمد لله و سلام على عباده الذين اصطفى ءالله خير أ ما يشركون (59)




ترجمه :

56 - آنـها پاسخى جز اين نداشتند كه به يكديگر گفتند: خاندان لوط را از شهر و ديار خود بيرون كنيد كه اينها افرادى پاكدامن هستند!
57 - ما او و خانواده اش را نجات داديم ، بجز همسرش كه مقدر كرديم جزء باقى ماندگان باشد.
58 - سـپـس بارانى (از سنگ ) بر آنها فرستاديم (كه همگى زير آن مدفون شدند) و چه بد است باران انذار شدگان .
59 - بگو حمد مخصوص خداست و سلام (و درود) بر بندگان برگزيده اش ، آيا خداوند بهتر است يا بتهائى را كه شريك او قرار مى دهند؟
تفسير:
آنجا كه پاكدامنى عيب بزرگى است !
در بـحـثـهـاى گـذشـتـه مـنـطـق نـيـرومـنـد پـيـامـبـر بـزرگ خـدا لوط را در مـقـابـل مـنـحـرفـان آلوده مـلاحـظـه كـرديـم كـه بـا چـه بـيـان شـيـوا و مـسـتدل آنها را از عمل ننگين همجنس گرائى باز مى دارد و به آنها نشان مى دهد كه اين كار نتيجه جهل و نادانى و بيخبرى از قانون آفرينش و از همه ارزشهاى انسانى است .
اكنون ببينيم اين قوم كثيف و آلوده در پاسخ اين گفتار منطقى لوط چه گفتند؟!.
قـرآن مـى گـويد: آنها پاسخى جز اين نداشتند كه به يكديگر گفتند: خاندان لوط را از شـهـر و ديـار خـود بـيرون كنيد، چرا كه اينها افرادى پاكند و حاضر نيستند خود را با ما هـمـاهـنـگ كـنـنـد!! (فـمـا كـان جـواب قـومـه الا ان قـالوا اخـرجـوا آل لوط من قريتكم انهم اناس ‍ يتطهرون ).
جوابى كه بيانگر انحطاط فكر و سقوط فوق العاده اخلاقى آنها بود.
آرى در مـحـيـط آلودگـان ، پـاكـى جـرم اسـت و عـيـب ! يـوسـفـهاى پاكدامن را به جرم عفت و پارسائى به زندان مى افكنند، و خاندان پيامبر بزرگ خدا لوط را به خاطر پرهيزشان از آلودگـى و نـنـگ ، تبعيد مى كنند، اما زليخاها آزادند و صاحب مقام ! و قوم لوط بايد در شهر و ديار خود آسوده بمانند!
و اين است مصداق روشن سخنى كه قرآن درباره گمراهان مى گويد كه : بر دلهاى آنها - به خاطر اعمالشان - مهر مى نهيم ، و بر چشمشان پرده مى افكنيم ،
و در گوششان سنگينى است .
ايـن احـتـمـال نـيـز در جـمـله انـاس يـتطهرون وجود دارد كه آنها به خاطر فرو رفتن در اين مـنـجلاب فساد و خو گرفتن به آلودگى ، اين سخن را از روى مسخره به خاندان لوط مى گفتند كه اينها تصور مى كنند كار ما ناپاكى است و پرهيز آنها پاكدامنى ! چه چيز عجيب و مسخره اى ؟!
و ايـن شـگـفـت آور نـيـسـت كـه حـس تـشـخـيـص انـسـان بـر اثـر خـو گـرفـتـن بـه يـك عـمـل نـنـگين دگرگون شود، داستان معروف مرد دباغى كه دائما با پوستهاى متعفن سر و كـار داشت و شامه او با آن خو گرفته بود و گذشتن او از بازار عطاران و بيهوش شدن از بـوى نـامـنـاسب عطر! و دستور آن مرد حكيم كه وى را به بازار دباغان ببريد تا به هوش آيد و از مرگ نجات يابد شنيده ايم و مثال حسى جالبى است براى اين مطلب منطقى .
در روايات آمده است كه لوط حدود سى سال آنـها را تبليغ كرد ولى جز خانواده اش (آنهم به استثناى همسرش كه با مشركان هم عقيده شد) به او ايمان نياوردند.
بـديـهـى اسـت چـنـيـن گـروهى كه اميد اصلاحشان نيست جائى در عالم حيات ندارند و بايد طـومـار زنـدگـانـيشان در هم پيچيده شود، لذا در آيه بعد مى گويد: ما لوط و خاندانش را رهـائى بـخـشيديم بجز همسرش كه مقدر كرديم جزء باقيماندگان باشد (فانجيناه و اهله الا امرأ ته قدرناها من الغابرين ).
و پس از بيرون آمدن آنها در موعد معين (در سحرگاه شبى كه شهر غرق
فـسـاد و نـنـگ بـود) پـس از آنـكـه صـبـحـگـاهـان فـرا رسـيـد بـارانى (از سنگ ) بر آنها فـرسـتـاديـم (كـه همگى زير آن مدفون شدند، و اين بعد از آن بود كه زلزله وحشتناكى سرزمين آنها را به كلى زير و رو كرد) (و امطرنا عليهم مطرا).
و چه سخت و ناگوار و بد است باران انذار شدگان (فساء مطر المنذرين ).
دربـاره قـوم لوط و سـرنوشت آنها و اثرات شوم همجنس گرائى بحثهاى مشروحى در جلد نهم تفسير نمونه صفحه 178 - 198 (ذيل آيات 77 - 83 سوره هود) داشتيم كه نياز به تكرار آن نيست .
تنها ذكر يك نكته را ضرورى مى دانيم و آن اينكه :
قـانـون خـلقـت بـراى مـا مـسـيـرى تـعـيـيـن كـرده اسـت كـه پـيـمـودنـش مـايـه تكامل و حيات ما، و مخالفتش مايه سقوط و مرگ ما است .
قـانـون خـلقـت جـاذبـه جـنـسـى را - بـه عـنـوان عـامـل بـقـاى نـسـل انـسـان و آرامـش روح او - مـيـان دو جـنـس مخالف قرار داده ، و تغيير مسير آن به سوى هـمـجـنس گرائى هم آرامش روحى را بر هم مى زند، و هم آرامش اجتماعى را، و از آنجا كه اين قوانين اجتماعى ريشه اى در فطرت دارد اين تخلف سبب ناهماهنگى در سازمان وجود انسان مى شود.
لوط پيامبر بزرگ خدا قوم منحرف را متوجه همين ريشه فطرى كرده و به آنها مى گويد آيـا بـه سـراغ كـار زشـتـى مـى رويـد بـا ايـنـكـه مـى بـيـنـيـد، ايـن جـهـل و بـيـخـبـرى از قـانـون حـيـات و جهل به مفهوم سفاهت است كه شما را به اين بيراهه كشانده .
و جـاى تـعـجب نيست كه سائر قوانين خلقت نيز درباره اين قوم دگرگون گردد، و بجاى بـارانـى از آب حـياتبخش ، بارانى از سنگ بر سر آنان فرود آيد، و سرزمين آرامشان با زلزله ها زير و رو گردد، و نه تنها نابود شوند كه آثارشان نيز محو گردد.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحث بعد از پايان شرح حال پنج پيامبر بزرگ الهى و سرنوشت قـوم آنـهـا، روى سـخن را به پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده و بـه عـنوان يك نتيجه گيرى از گذشته ، و مقدمه اى براى طرح گفتگو با مشركان ، چنين مـى فـرمـايـد: بـگـو حـمـد و سـتـايـش مـخـصـوص خـدا اسـت (قل الحمد لله ).
ستايش مخصوص خداوندى است كه اقوام ننگينى همچون قوم لوط را نابود كرد، مبادا دامنه آلودگيهاى آنها سراسر زمين را فرا گيرد.
حمد و ستايش براى كسى است كه فاسدان مفسدى همچون قوم ثمود و فرعونيان گردنكش را به ديار عدم فرستاد تا راه و رسمشان سنت و الگوئى براى ديگران نشود.
و سرانجام حمد و ستايش از آن كسى است كه اينهمه قدرت و نعمت به بندگان با ايمانى هـمـچون داود و سليمان (عليهم السلام ) بخشيد و گمراهانى همچون قوم سبا را به وسيله آنها هدايت كرد.
سـپـس مـى افـزايـد و سـلام و درود بـر بـنـدگان برگزيده اش (و سلام على عباده الذين اصطفى ).
سلام بر موسى و صالح و لوط و سليمان و داود (عليهم السلام ) و سلام بر همه انبياء و پيروان راستينشان .
بعد مى گويد: آيا خداوندى كه اينهمه توانائى و قدرت و موهبت و نعمت دارد بهتر است يا بـتـهـائى را كـه آنـهـا شـريـك خـدا قـرار مـى دهـنـد و مطلقا مبدأ اثر نيستند؟! (آلله خير اما يشركون ).
در ايـن سـرگـذشـتـهـاى پـيـامـبـران پـيـشـيـن ديـديـم كـه بتها هرگز نتوانستند به هنگام نـزول بـلاهـا كمترين كمك به عابدان خود كنند، در حالى كه خداوند مؤ منان را در هيچيك از اين مشكلات تنها نگذارد، و لطف بى پايانش به يارى آنها آمد.
آيه و ترجمه


أ مـن خـلق السـمـوات و الا رض و أ نـزل لكم من السماء ماء فأ نبتنا به حدائق ذات بهجة ما كان لكم أ ن تنبتوا شجرها ءاله مع الله بل هم قوم يعدلون (60)
أ مـن جـعـل الا رض قـرارا و جـعـل خـلالهـا أ نـهـارا و جـعـل لهـا رواسـى و جـعـل بـيـن البـحـريـن حـاجـزا ءاله مـع الله بل أ كثرهم لا يعلمون (61)
أ مـن يـجيب المضطر إ ذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الا رض ءاله مع الله قليلا ما تذكرون (62)
أ مـن يـهـديـكـم فـى ظـلمـات البـر و البـحـر و مـن يرسل الرياح بشرا بين يدى رحمته ءاله مع الله تعالى الله عما يشركون (63)
أ من يبدؤ ا الخلق ثم يعيده و من يرزقكم من السماء و الا رض ءاله مع الله قل هاتوا برهانكم إ ن كنتم صادقين (64)




ترجمه :

60 - آيـا بـتـهـائى كـه معبود شما هستند بهترند يا كسى كه آسمان و زمين را آفريده ؟، و بـراى شما از آسمان آبى فرستاد كه با آن باغهائى زيبا و سرور انگيز رويانديم ، و شـمـا قـدرت نـداشـتـيـد درخـتـان آنـرا بـرويـانـيد، آيا معبود ديگرى با خداست ؟ نه ، آنها گروهى هستند كه (از روى نادانى ) مخلوقات خدا را در رديف او قرار مى دهند.
61 - يا كسى كه زمين را مستقر و آرام قرار داد، و در ميان آن نهرهائى روان ساخت ، و براى زمين كوههاى ثابت و پا بر جا ايجاد كرد، و ميان دو دريا مانعى قرار داد (تا با هم مخلوط نشوند، با اين حال ) آيا معبودى با خدا است ؟، نه بلكه اكثر آنها نمى دانند (و جاهلند).
62 - يـا كسى كه دعاى مضطر را اجابت مى كند و گرفتارى را برطرف مى سازد، و شما را خلفاى زمين قرار مى دهد، آيا معبودى با خداست ؟ كمتر متذكر مى شويد!
63 - يـا كـسى كه شما را در تاريكيهاى صحرا و دريا هدايت مى كند، و كسى كه بادها را بشارت دهندگان پيش از نزول رحمتش ‍ مى فرستد، آيا معبودى با خداست ؟ خداوند برتر است از اينكه شريك براى او قرار دهند.
64 - يـا كسى كه آفرينش را آغاز كرد، و سپس آنرا تجديد مى كند، و كسى كه شما را از آسـمـان و زمـين روزى مى دهد، آيا معبودى با خداست ؟ بگو دليلتانرا بياوريد اگر راست مى گوئيد.
تفسير:
با اينهمه دليل باز مشرك مى شويد؟
در آخـريـن آيه بحث گذشته - بعد از ذكر بخشهاى تكان دهنده اى از زندگى پنج پيامبر بزرگ -كوتاه و پر معنائى مطرح شد كه آيا خداوند با اينهمه
قدرت و توانائى بهتر است يا بتهاى بى ارزشى كه آنها ساخته اند.
در آيـات مـورد بحث به شرح آن پرداخته و ضمن پنج آيه كه با پنج حساب شده شروع مـى شـود مـشـركـان را تـحـت بـازپـرسـى و مـحـاكـمـه قـرار مـى دهـد، و روشـنـتـريـن دلائل توحيد را در پنج آيه ضمن اشاره به دوازده نمونه از مواهب بزرگ خداوند بيان مى كند.
نـخـسـت بـه خـلقـت آسـمـانها و زمين و نزول باران و بركات ناشى از آن پرداخته چنين مى گـويـد: آيـا بتهائى كه معبود شما هستند بهترند يا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده و بـراى شـمـا از آسمان آبى فرستاد كه با آن باغهاى زيبا و سرور انگيز رويانديم (امن خلق السموات و الارض و انزل لكم من السماء ماء فانبتنا به حدائق ذات بهجة ).
حـدائق جـمـع حـديـقـه بـه طـورى كه بسيارى از مفسران گفته اند به معنى باغى است كه اطـراف آن ديـوار كـشـيـده بـاشند و از هر نظر محفوظ باشد، همچون حدقه چشم كه در ميان پـلكـهـا مـحـصـور شـده اسـت و راغـب در مـفـردات مـى گـويـد: حـديـقـه در اصل به زمينى مى گويند كه آب در آن جمع شده است ، همچون حدقه چشم كه هميشه آب در آن قرار دارد.
از مجموع اين دو سخن مى توان چنين نتيجه گرفت كه حديقه باغى است كه هم ديوار دارد و هم آب كافى .
بهجة (بر وزن لهجه ) به معنى زيبائى رنگ و حسن ظاهر است كه
بينندگان را غرق سرور مى كند.
و در پايان آيه روى سخن را به بندگان كرده مى گويد: شما قدرت نداشتيد كه درختان اين باغهاى زيبا را برويانيد (ما كان لكم ان تنبتوا شجرها).
كـار شـمـا تـنـهـا بـذر افـشـانـى و آبـيـارى اسـت ، امـا كـسـى كـه حـيـات را در دل ايـن بـذر آفريده ، و به نور آفتاب و قطرات حياتبخش باران و ذرات خاك فرمان مى دهد كه اين دانه را برويانيد، تنها خدا است .
ايـنـهـا حقائقى است كه هيچكس نمى تواند منكر آن شود، و يا آن را به غير خدا نسبت دهد، او اسـت كـه آفـريـنـنـده آسـمـانـهـا و زمـيـن اسـت ، و او اسـت كـه نـازل كـنـنـده بـاران اسـت ، او مـبـداء ايـنـهـمـه زيـبـائى و حـسـن و جمال در عالم حيات است .
حـتى دقت در رنگ آميزى يك گل زيبا و برگهاى لطيف و منظمى كه در درون يكديگر اطراف هسته مركزى گل حلقه زده اند، و آواى حيات سرداده اند كافى است كه انسان را به عظمت و قـدرت و حـكـمـت آفريدگار آن آشنا سازد، اينها است كه قلب انسان را تكان مى دهد و به سوى او مى خواند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: توحيد در خلقت (توحيد خالق ) و توحيد در ربوبيت (توحيد تدبير كننده اين جهان ) پايه اى براى توحيد معبود شمرده شده است .
و لذا در پايان آيه مى گويد: آيا معبود ديگرى با خدا است (اءاله مع الله ).
ولى آنـهـا گـروهـى نـادان هـسـتـنـد كـه از پـروردگـار عـدول كـرده و غـيـر او را كـه هـيـچـگـونـه قـدرتـى نـدارد شـريـك او قـرار مـى دهـنـد (بل هم قوم يعدلون ).
در دومين سؤ ال به بحث از موهبت آرامش و ثبات زمين و قرارگاه انسان در اين جهان پرداخته مـى گويد: آيا معبودهاى ساختگى آنها بهتر است يا كسى كه زمين را مستقر و آرام قرار داد، و در مـيـان آن ، نـهـرهـاى آب جارى ، روان ساخت ، و براى زمين ، كوههاى ثابت و پا بر جا ايـجـاد كـرد؟! (تـا هـمـچـون زرهـى قـشـر زمـيـن را از لرزش نـگـاه دارنـد) (امـن جعل الارض قرارا و جعل خلالها انهارا و جعل لها رواسى ).
و نـيـز مـيـان دو دريـا (از آب شـيـريـن و شـور) مـانـعى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند (و جعل بين البحرين حاجزا).
بـه ايـن تـرتـيب ، چهار نعمت بزرگ در اين آيه آمده است كه سه قسمت از آن سخن از آرامش مى گويد:
آرامش خود زمين كه در عين حركت سريع به دور خودش و به دور آفتاب و حركت در مجموعه مـنـظـومـه شـمـسـى ، آنچنان يكنواخت و آرام است كه ساكنانش به هيچوجه آن را احساس نمى كنند، گوئى در يكجا ميخكوب شده و ثابت ايستاده است و كمترين حركتى ندارد.
و ديـگـر وجـود كوهها - كه سابقا گفتيم دور تا دور زمين را فرا گرفته اند و ريشه هاى آنها به هم پيوسته و زره نيرومندى را تشكيل داده است ، و در برابر فشارهاى داخلى زمين و حركات جزر و مد خارجى كه بر اثر جاذبه ماه پيدا مى شود
مقاومت مى كند، و هم مانعى است براى طوفانهاى عظيم كه آرامش زمين را بر هم مى زنند.
و ديـگـر حـجـاب و حايل طبيعى است كه ميان بخشهائى از آب شيرين و آب شور اقيانوسها قـرار داده ، ايـن حـجـاب نـامـرئى چـيـزى جـز تفاوت درجه غلظت آب شور و شيرين ، و به اصـطـلاح تفاوت وزن مخصوص آنها نيست كه سبب مى شود كه آب نهرهاى عظيمى كه به دريـا مـى ريـزنـد تـا مـدت زيـادى ، در آب شـور حـل نـشـونـد و در نـتـيـجـه جـزر و مـد دريـا آنـهـا را بـر بـخـش عـظـيـمـى از سـواحـل آمـاده كـشـت و زرع مـسـلط مى سازد، و آنها را آبيارى مى كند، كه شرح اين سخن را ذيل آيه 53 سوره فرقان در همين جلد آورده ايم .
و در عـيـن حال در لابلاى بخشهاى مختلف زمين ، نهرهائى از آب كه مايه حيات و زندگى و سـرچـشـمـه طراوت و خرمى ، و مزارع آباد و باغهاى پر ثمر است ، قرار داده ، بخشى از منابع اين آبها در كوهها است ، و بخشى در لابلاى قشرهاى زمين .
آيـا ايـن نـظـام مـى تـوانـد مـولود تـصـادف كـور و كـر و مـبـدئى فـاقـد عقل و حكمت باشد؟
آيا بتها نقشى در اين نظام بديع و شگفت انگيز دارند؟!
حتى بت پرستان چنين ادعائى نمى كنند.
لذا در پـايـان آيـه بـار ديـگـر اين سؤ ال را تكرار مى كند كه آيا معبودى با الله هست ؟ (اءالله مع الله ).
نه بلكه اكثر آنها نادانند و بيخبر (بل اكثرهم لا يعلمون ).
در سـومـيـن سـؤ ال ، از ايـن سؤ الات پنجگانه كه مجموعه اى از يك بازپرسى و محاكمه مـعـنـوى را تـشـكـيل مى دهد، سخن از حل مشكلات ، و شكستن بن بستها و اجابت دعاها است ، مى گويد:
آيـا مـعـبـودهاى بى ارزش شما بهترند يا كسى كه دعاى مضطر و درمانده را به اجابت مى رسـانـد و گـرفـتـارى و بـلا را بـر طـرف مـى كـنـد؟! (امـن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء).
آرى در آن هـنـگـام كـه تـمـام درهـاى عـالم اسـبـاب بـه روى انسان بسته مى شود كارد به اسـتـخـوانـش مـى رسـد، و از هـر نظر درمانده و مضطر مى گردد، تنها كسى كه مى تواند قـفـل مـشـكـلات را بـگـشـايـد، و بن بستها را بر طرف سازد، و نور اميد در دلها بپاشد، و درهاى رحمت به روى انسانها درمانده بگشايد، تنها ذات پاك او است و نه غير او.
از آنـجـا كـه ايـن واقـعـيـت بـه عنوان يك احساس فطرى در درون جان همه انسانها است ، بت پرستان نيز به هنگامى كه در ميان امواج خروشان دريا گرفتار مى شوند تمام معبودهاى خود را فراموش كرده ، دست به دامن لطف الله مى زنند همانگونه كه قرآن مى گويد: فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين : هنگامى كه سوار كشتى مى شوند خدا را مى خوانند در حالى كه پرستش را مخصوص او مى دانند (عنكبوت - 65)
سپس مى افزايد:
نـه تـنها مشكلات و ناراحتيها را بر طرف مى سازد بلكه شما را خلفاى زمين قرار مى دهد (و يجعلكم خلفاء الارض ).
آيا با اينهمه معبودى با خدا است ؟ (ءاله مع الله ).
ولى شما كمتر متذكر مى شويد و از اين دلائل روشن پند و اندرز نمى گيريد
(قليلا ما تذكرون ).
پـيـرامـون مـفهوم مضطر و مساله استجابت دعا و شرائط آن بحثهائى است كه در نكته ها در پايان همين آيات خواهد آمد.
منظور از خلفاء الارض ممكن است به معنى ساكنان زمين و صاحبان آن باشد، چرا كه خدا با آنـهـمه نعمت و اسباب رفاه و آسايش و آرامش كه در زمين قرار داده انسان را حكمران اين كره خاكى ساخته ، و او را براى سلطه بر آن آماده كرده است .
مخصوصا هنگامى كه انسان در اضطرار فرو مى رود و به درگاه خدا رو مى آورد و او به لطـفـش بلاها و موانع را بر طرف مى سازد، پايه هاى اين خلافت مستحكمتر مى شود (و از اينجا رابطه ميان اين دو بخش از آيه روشن مى گردد).
و نيز ممكن است اشاره به اين باشد كه خدا ناموس حيات را چنين قرار داده كه دائما اقوامى مـى آيـنـد و جـانـشـيـن اقوام ديگر مى شوند كه اگر اين تناوب نبود تكاملى صورت نمى گرفت .
در چـهـارمـين سؤ ال مساله هدايت را مطرح كرده مى گويد: آيا اين بتها بهترند يا كسى كه شـمـا را در تاريكيهاى صحرا و دريا (بوسيله ستارگان ) هدايت مى كند؟ (امن يهديكم فى ظلمات البر و البحر).
و كـسـى كـه بـادهـا را بـه عـنـوان بـشـارت دهـنـدگـان پـيـش از نزول رحمتش مى فرستد (و من يرسل الرياح بشرا بين يدى رحمته ).
بادهائى كه بيانگر نزول بارانند و همانند پيك مخصوص بشارت ، پيشاپيش
آن حـركـت مـى كـنـنـد، در حـقـيـقـت كـار آنـهـا نـيـز هـدايـت مـردم اسـت بـه نزول باران .
تـعـبـيـر بـشـرا (بـشارت دهندگان ) در مورد بادها و تعبير به رحمت در مورد باران هر دو جـالب اسـت ، چـرا كـه بـادهـا هـسـتند كه رطوبت هوا و قطعات ابر را از صفحه اقيانوسها بـرداشته و بر دوش خود حمل مى كنند و به نقاط خشك و تشنه مى برند و از قدوم باران خبر مى دهند.
هـمـچـنـيـن بـاران اسـت كـه نـغـمـه حـيـات را در سـراسـر كـره خـاك سـر مـى دهـد و هـر جـا نازل شود خير و رحمت و بركت و زندگى مى آفريند.
(شـرح بـيـشـتـر دربـاره نـقـش بـادهـا در نـزول بـاران در سـوره اعـراف ذيل آيه 57 جلد ششم تفسير نمونه صفحه 214 آمده است ).
و در پايان آيه ، بار ديگر، مشركان را مخاطب ساخته مى گويد: آيا معبود ديگرى با خدا است ؟! (ءاله مع الله )
سـپـس بـى آنـكه منتظر جواب آنها باشد اضافه مى كند: خداوند برتر و بالاتر است از آنچه براى او شريك قرار مى دهند (تعالى الله عما يشركون ).
در آخرين آيه مورد بحث پنجمين سؤ ال را كه در مورد مبدء و معاد است به اين صورت مطرح مـى كـنـد: آيـا مـعبودان شما بهترند يا كسى كه آفرينش را آغاز كرد و سپس آن را اعاده مى كند؟! (امن يبدء الخلق ثم يعيده ).
و كسى كه در ميان اين آغاز و انجام ، شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد (و من يرزقكم من السماء و الارض ).
آيا با اين حال باز هم معتقديد كه معبودى با خدا است ؟ (ءاله مع الله ).
بـه آنـهـا بـگـو اگـر چـنـيـن اعـتـقـادى داريـد دليـلتان را بياوريد اگر راست مى گوئيد (قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين ).
در واقـع آيـات گـذشـتـه هـمـه سـخن از مبدء و نشانه هاى عظمت خدا در عالم هستى و مواهب و نـعـمـتـهـاى او مـى گـفت ، ولى در آخرين آيه ، بحث را از يك گذرگاه ظريف به مساله معاد مـنـتـقـل مـى كـنـد، چـرا كـه آغـاز آفـريـنـش خـود دليـلى بر انجام آن است و قدرت بر خلقت دليل روشنى بر معاد محسوب مى شود.
و از اينجا پاسخ سؤ الى كه بسيارى از مفسران مطرح كرده اند معلوم مى شود و آن اينكه مـشـركـان كـه مـخـاطـب ايـن آيـات هستند غالبا عقيده به معاد (معاد جسمانى ) نداشتند با اين حال چگونه ممكن است از آنها سؤ ال كنيم و اقرار بخواهيم ؟
پـاسـخ اينكه اين سؤ ال ، توأ م با دليلى است كه طرف را وادار به اقرار مى كند زيرا همين كه معترف باشند كه آغاز آفرينش از او است ، و اينهمه روزيها و مواهب از ناحيه او مى باشد، كافى است كه قبول كنند امكان بازگشت مجدد به زندگى در قيامت موجود است .
ضـمـنـا مـنـظـور از رزق آسمان ، باران و نور آفتاب و مانند آن است ، و منظور از رزق زمين گـيـاهـان و مـواد غـذائى مـختلفى است كه مستقيما از زمين مى رويد يا به طور غير مستقيم از زمـيـن نـشـات مـى گيرد همچون دامها همچنين معادن و مواد گوناگونى كه انسان در زندگى خود از آن بهره مى گيرد.
نكته ها:
1 - مضطرى كه دعاى او به اجابت مى رسد كيست ؟
گـر چـه خـداوند دعاى همه را - هر گاه شرائطش جمع باشد - اجابت مى كند ولى در آيات فـوق مـخـصـوصـا روى عـنـوان مـضـطـر تـكـيـه شـده اسـت ، بـه ايـن دليل كه يكى از شرائط اجابت دعا آن است كه انسان چشم از عالم اسباب بكلى برگيرد
و تـمـام قـلب و روحـش را در اخـتـيـار خـدا قـرار دهـد، هـمـه چـيـز را از آن او بـدانـد و حـل هـر مـشـكـلى را بـه دسـت او بـبـيـنـد، و ايـن درك و ديـد در حال اضطرار دست مى دهد.
درسـت اسـت كه عالم ، عالم اسباب است ، و مؤ من نهايت تلاش و كوشش خود را در اين زمينه به كار مى گيرد ولى هرگز در جهان اسباب گم نمى شود، همه را از بركت ذات پاك او مـى بـيـند ديده اى نافذ و سبب سوراخ كن دارد كه اسباب را از بيخ و بن بر مى كند و در پشت حجاب اسباب ذات مسبب الاسباب را مى بيند و همه چيز را از او مى خواهد.
آرى اگر انسان به اين مرحله برسد مهمترين شرط اجابت دعا را فراهم ساخته است .
جـالب ايـنكه در بعضى از روايات اين آيه تفسير به قيام حضرت مهدى - صلوات الله و سلامه عليه - شده .
در روايتى از امام باقر مى خوانيم كه فرمود: و الله لكانى انظر الى القائم و قد اسند ظهره الى الحجر ثم ينشد الله حقه ... قال هو و الله المضطر فى كتاب الله فى قوله : امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض :
به خدا سوگند گويا من مهدى (عليه السلام ) را مى بينم كه پشت به حجر الاسود زده و خدا را به حق خود مى خواند ... سپس ‍ فرمود: به خدا سوگند مضطر در كتاب الله در آيه امن يجيب المضطر ... او است .
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) چـنـيـن آمـده : نـزلت فـى القـائم مـن آل مـحـمد عليهم السلام هو و الله المضطر اذا صلى فى المقام ركعتين و دعا الى الله عز و جل فاجابه و يكشف السوء و يجعله خليفة فى الارض :
ايـن آيـه در مـورد مـهـدى از آل مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـازل شـده ، به خدا سوگند مضطر او است ، هنگامى كه در مقام ابراهيم دو ركعت نماز بجا مـى آورد و دسـت بـه درگاه خداوند متعال بر مى دارد دعاى او را اجابت مى كند، ناراحتيها را بر طرف مى سازد، و او را خليفه روى زمين قرار مى دهد.
بـدون شـك مـنـظـور از ايـن تـفسير - همانگونه كه نظائر آن را فراوان ديده ايم - منحصر سـاخـتن مفهوم آيه به وجود مبارك مهدى (عليه السلام ) نيست ، بلكه آيه مفهوم گسترده اى دارد كه يكى از مصداقهاى روشن آن وجود مهدى (عليه السلام ) است كه در آن زمان كه همه جا را فساد گرفته باشد، درها بسته شده ، كارد به استخوان رسيده بشريت در بن بست سختى قرار گرفته ، و حالت اضطرار در كل عالم نمايان است در آن هنگام در مقدس ترين نـقـطه روى زمين دست به دعا بر مى دارد و تقاضاى كشف سوء مى كند و خداوند اين دعا را سـرآغـاز انـقـلاب مـقـدس جهانى او قرار مى دهد و به مصداق و يجعلكم خلفاء الارض او و يارانش را خلفاى روى زمين مى كند.
دربـاره اهـمـيـت دعـا و شـرائط اجابت آن و اينكه چرا گاهى بعضى از دعاها به اجابت نمى رسد به طور مشروح در جلد اول ذيل آيه 186 سوره بقره بحث كرده ايم .
2 - همه جا دعوت به استدلال منطقى
كـرارا در آيـات قـرآن مـى خـوانـيـم كـه از مـخـالفـان مـطـالبـه دليـل مـى شـود، مـخـصـوصـا جـمـله هـاتـوا بـرهـانـكـم : دليـل خـود را بـيـاوريـد در چـهـار مورد از قرآن مجيد آمده است (بقره - 111 و انبياء - 24 و نمل - 64 و قصص - 75) و در موارد ديگرى
نيز روى كلمه برهان مخصوصا تكيه شده است (برهان به معنى محكمترين دليلى است كه همواره با صدق همراه است ).
ايـن منطق برهان طلبى اسلام حكايت از محتواى قوى و غنى آن مى كند چرا كه سعى دارد با مـخـالفـان خـود نـيـز بـرخـورد مـنطقى داشته باشد، چگونه ممكن است از ديگران مطالبه بـرهـان كـنـد و خـود نـسـبـت به آن بى اعتنا باشد؟ آيات قرآن مجيد مملو است از استدلالات مـنـطـقـى و بـراهـيـن عـلمـى در سـطـوح مـخـتـلف بـراى مسائل گوناگون .
اين درست بر خلاف چيزى است كه مسيحيت تحريف يافته امروز روى آن تكيه مى كند و مذهب را تـنـهـا كـار دل مـى دانـد، و عـقـل را از آن بـيگانه معرفى مى كند، و حتى تضادهاى عقلى (هـمـچـون تـوحـيـد در تـثـليـث ) را در مـذهـب مـى پـذيـرد و بـه هـمـيـن دليـل انـواع خـرافـات را اجـازه ورود بـه مـذهـب مـى دهـد، در حـالى كـه اگـر مـذهـب از عـقـل و اسـتـدلال جـدا شـود هـيـچ دليـلى بر حقانيت آن وجود نخواهد داشت و آن مذهب و ضد آن يكسان خواهد بود.
عـظـمـت ايـن بـرنـامـه اسـلامـى (تـكـيـه بـر بـرهـان و دعـوت مـخـالفـان بـه اسـتـدلال منطقى ) هنگامى آشكارتر مى شود كه توجه كنيم اسلام از محيطى آشكار شد كه بـيـشـتـريـن مـحـتـواى فـكـرى مـحـيـط را خـرافـات بـى پـايـه و مسائل غير منطقى تشكيل مى داد.
3 - جمع بندى و مرورى بر آيات گذشته
در آيـاتـى كـه گـذشـت قـرآن بـراى اثـبات توحيد معبود روى توحيد خالق و توحيد رب (توحيد آفرينش و توحيد تدبير) تكيه داشت و از دوازده نشانه بزرگ خدا در عالم هستى سخن مى گفت (آسمان و زمين ، نزول باران ، آثار حياتى
آن ، آرامـش قـرارگـاه انـسـان ، نـهـرهـاى آب جـارى ، كـوهـهـاى عـظـيـم و پـا بـر جـا حايل و مانع در ميان آب شور و شيرين ، اجابت دعوت بندگان هدايت آنها در تاريكى بر و بـحر، بادهاى پيام آور از نزول باران تجديد حيات موجودات ، و روزى دادن به انسان از آسمان و زمين ).
ايـن مـواهـب دوازده گـانـه در طـى پـنـج آيـه و تـحـت پـنـج سـؤ ال بـيـان شـد كـه بـه تـرتـيـب مـسـائل پـنـجـگـانـه زير را بيان مى كرد: خلقت ، آرامش ، حل مشكلات ، هدايت ، و بازگشت به حيات مجدد.
و در ذيل هر يك از اين سؤ الهاى پنجگانه اين جمله تكرار مى شد (اءاله مع الله ).
آيا معبودى با خدا وجود دارد؟
و بـه دنـبـال ايـن سـؤ ال در آيـه اول اشـاره بـه انـحـراف آنـهـا از حـق و در آيـه دوم جهل آنها، و در آيه سوم عدم انديشه كردن آنان ، و در آيه چهارم انحطاط فكرى آنها، و در آيـه پـنـجـم مـطـالبـه استدلال از آنها آمده است كه رويهمرفته مجموعه جامع و منسجمى را ارائه مى كند.
آيه و ترجمه


قل لا يعلم من فى السموات و الا رض الغيب إ لا الله و ما يشعرون أ يان يبعثون (65)
بـل ادارك عـلمـهـم فـى الاخـرة بـل هـم فـى شـك مـنـهـا بل هم منها عمون (66)
و قال الذين كفروا ءاذا كنا ترابا و ءاباؤ نا ائنا لمخرجون (67)
لقد وعدنا هذا نحن و ءاباؤ نا من قبل إ ن هذا إ لا اساطير الا ولين (68)




ترجمه :

65 - بـگـو كسانى كه در آسمان و زمين هستند از غيب آگاهى ندارند جز خداو نمى دانند كى برانگيخته مى شوند.
66 - ايـن مـشـركـان اطـلاع صـحـيـحـى دربـاره آخـرت نـدارنـد، بـلكـه در اصل آن شك دارند، بلكه نابينا و اعمى هستند.
67 - كـافـران گـفـتـنـد: آيـا هـنـگـامـى كـه مـا و پـدرانـمـان خـاك شـديـم بـاز هـم از دل خاك بيرون مى آئيم .
68 - ايـن وعـده اى اسـت كـه بـه مـا و پـدرانـمـان از پـيـش داده شده اينها همان افسانه هاى خرافى پيشينيان است .
تفسير:
از آنـجـا كـه در آخـرين آيات بحث گذشته سخن از قيامت و رستاخيز به ميان آمد آيات مورد بـحـث ايـن مـساله را از جوانب مختلف مورد بررسى قرار مى دهد. نخست به پاسخ سؤ الى مـى پـردازد كـه مـشـركـان بارها آن را مطرح كرده بودند و مى گفتند قيامت كى بر پا مى شود؟
مـى فـرمـايد: هيچ كس از كسانى كه در آسمان و زمين هستند از غيب آگاه نيستند، و نمى دانند كـى بـرانـگـيـخـتـه مـى شـونـد (قـل لا يـعـلم مـن فى السموات و الارض الغيب الا الله و ما يشعرون ايان يبعثون ).
بـدون شـك آگـاهـى از غـيـب - و از جـمـله تـاريـخ وقـوع قيامت - مخصوص خدا است ولى اين مـنـافـات بـا آن نـدارد كـه خـداونـد بـخشى از علم غيب را در اختيار هر كس بخواهد بگذارد، چـنـانـكـه در آيـه 26 و 27 سوره جن مى خوانيم : عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتـضى من رسول : عالم به غيب او است و هيچكس را از غيب خود آگاه نمى كند مگر رسولى كه مورد رضايت او است و براى نبوت برگزيده است .
و بـه تـعـبـير ديگر علم غيب بالذات و استقلالا و به صورت نامحدود مخصوص خدا است و ديـگـران آنـچـه مـى دانـنـد از نـاحـيـه او اسـت ولى بـه هـر حال مساله تاريخ وقوع قيامت از اين امر هم مستثنى است و هيچكس بر آن آگاه نيست .
سـپـس دربـاره عـدم آگاهى مشركان از قيامت و شك و ترديد و بيخبريشان مى فرمايد: آنها اطـلاع صـحـيـحـى از عـالم پـس از مـرگ نـدارنـد بـلكـه در اصـل آن در شـكـنـد، بـلكـه نـابـيـنـا و اعـمـى هـسـتـنـد! (بـل ادارك عـلمـهـم فـى الاخـرة بل هم
فى شك منها بل هم منها عمون ).
ادارك در اصـل تـدارك بـوده كـه بـه معنى پشت سر هم قرار گرفتن است بنابراين مفهوم جـمـله ادارك عـلمـهم فى الاخرة اين است كه آنها تمام معلومات خود را در مورد آخرت به كار گـرفـتـنـد امـا بـه جـائى نـرسيدند، لذا بعد از آن مى فرمايد: آنها از آن در شكند بلكه نـابـيـنـا هـسـتند چرا كه نشانه هاى آخرت در زندگى همين دنيا نمايان است : بازگشت زمين مـرده بـه حـيـات در فـصـل بـهـار، بـارور شـدن درخـتـانـى كـه در فـصـل زمـسـتـان از كـار افـتـاده بـود و مـشـاهده عظمت قدرت خدا در مجموعه آفرينش ، همگى دليـل بـر امكان زندگى پس از مرگ است ، اما آنها همچون نابينايان از كنار اين صحنه ها مى گذرند.
البـتـه تـفـسـيـرهـاى ديـگرى براى جمله بالا ذكر كرده اند از جمله اينكه : منظور از ادارك عـلمـهم فى الاخرة اين است كه اسباب به دست آوردن علم درباره آخرت فراوان است و پشت سر يكديگر قرار گرفته اما آنها چشم باز ندارند كه ببينند.
بـعـضى نيز گفته اند منظور اين است كه آنها در جهان ديگر كه پرده ها كنار مى رود به حد كافى از حقايق با خبر مى شوند.
ولى از ميان اين سه تفسير، تفسير اول با جمله هاى ديگر آيه و با بحثهائى كه در آيات بعد مى آيد هماهنگ تر است .
به اين ترتيب براى جهل منكران آخرت سه مرحله ذكر شده :
نـخـست اينكه انكار و ايراد آنها به خاطر آن است كه از خصوصيات آخرت بيخبرند و چون نديدند حقيقت ره افسانه مى زنند.
ديـگـر ايـنـكـه آنـهـا در اصـل وجـود آخرت شك دارند واز زمان تحقق آن از اين شك ريشه مى گيرد.
و ديـگـر ايـنـكـه ايـن جـهـل و شـك آنـهـا نـه بـه خـاطـر ايـنـسـت كـه دليل كافى بر آخرت
در اختيار ندارند، بلكه دلائل بسيار است اما آنها چشم بر هم نهاده نمى بينند.
آيه بعد منطق منكران رستاخيز را در يك جمله بيان مى كند: كافران گفتند آيا هنگامى كه ما و پـدرانـمـان خـاك شـديـم بـاز هـم از دل خـاك بـيـرون فـرسـتـاده خـواهـيـم شـد؟ (و قال الذين كفروا أ اذا كنا ترابا و آبائنا ائنا لمخرجون ).
آنها به همين اندازه قناعت كردند كه اين مساله بعيدى است كه انسان خاك شود و دوباره به زنـدگـى برگردد، در حالى كه روز اول خاك بودند و از خاك برخاستند، چه مانعى دارد كه باز به خاك برگردند و سپس حيات جديدى پيدا كنند.
جالب اينكه در هشت مورد از قرآن به همين گونه تعبير برخورد مى كنيم كه آنها به مجرد استبعاد راه انكار را در مورد قيامت پوئيده اند.
سپس آنها مى افزايند: اين وعده بى پايه اى است كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده و هـرگـز اثـرى از آن نـمـايـان نـبـوده و نـيـسـت (لقـد وعـدنـا هـذا و آبـائنـا مـن قبل ).
اينها همان افسانه هاى پيشينيان است ، اينها اوهام و خرافاتى بيش نيست (ان هذا الا اساطير الاولين ).
بـنابراين نخست از استبعاد شروع مى كردند و بعد آنرا پايه انكار مطلق قرار مى دادند، گـوئى انـتـظـار داشـتند رستاخيز به زودى متحقق شود و چون در عمر خود شاهد و ناظر آن نبودند آنرا نفى مى كردند.
به هر حال اين تعبيرات همگى نشانه غرور و غفلت آنهاست .
ضـمـنـا آنها با اين تعبير مى خواستند سخن پيامبر را در مورد قيامت تحقير كنند و بگويند اين از وعده هاى كهنه و بى اساسى است كه ديگران هم به نياكان ما داده اند و مطلب تازه اى به نظر نمى رسد كه قابل بررسى و مطالعه باشد.
آيه و ترجمه


قل سيروا فى الا رض فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين (69)
و لا تحزن عليهم و لا تكن فى ضيق مما يمكرون (70)
و يقولون متى هذا الوعد إ ن كنتم صادقين (71)
قل عسى أ ن يكون ردف لكم بعض الذى تستعجلون (72)
و إ ن ربك لذو فضل على الناس و لكن أ كثرهم لا يشكرون (73)
و إ ن ربك ليعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون (74)
و ما من غائبة فى السماء و الا رض إ لا فى كتاب مبين (75)




ترجمه :

69 - بگو در روى زمين سير كنيد، ببينيد عاقبت كار مجرمان به كجا رسيد؟
70 - از تـكـذيـب و انـكـار آنـهـا غـمـگـيـن مباش ، و اينهمه غصه آنها را مخور، و سينه ات از توطئه آنها تنگ نشود.
71 - مـى گـويـنـد ايـن وعده (عذاب را كه به ما مى دهى ) اگر راست مى گوئيد كى خواهد آمد؟
72 - بگو شايد پاره اى از آنچه را عجله مى كنيد نزديك و در كنار شما باشد!
73 - پروردگار تو نسبت به مردم فضل و رحمت دارد ولى اكثر آنها شكرگزار نيستند.
74 - و پـروردگـارت آنـچـه را در سينه هاشان پنهان مى دارند و آنچه را آشكار مى كنند بخوبى مى داند.
75 - و هـيـچ موجودى پنهان در آسمان و زمين نيست مگر اينكه در كتاب مبين (در لوح محفوظ و علم بى پايان پروردگار) ثبت است .
تفسير:
از توطئه هاى آنها نگران نباش
در آيـات گـذشـتـه سخن از انكار معاد از سوى كفار متعصب بود كه با سخريه و استهزاء رستاخيز را تكذيب مى كردند.
از آنـجـا كـه بـحـث مـنـطـقـى بـا چـنـيـن قـوم لجـوجـى بـيـهـوده بـوده اسـت ، بـعـلاوه دلائل فـراوانـى بـراى مـعـاد در آيات ديگر قرآن اقامه شده ، دلائلى كه حتى در زندگى روزمـره در جـهـان گياهان ، در عالم جنين و مانند آن مشاهده مى شود، لذا در آيات مورد بحث ، بـجـاى ايـنـكـه دليـلى بـراى آنها ذكر كند آنها را به مجازاتهاى الهى كه در پيش دارند تهديد و انذار مى كند.
روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: بگو در روى زمين سـيـر كـنيد و آثار گذشتگان را ببينيد، و بنگريد عاقبت كار مجرمان و گنهكاران به كجا رسيد؟ (قل سيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين ).
شـمـا مـى گـوئيـد ايـن وعـده هـا به نياكان ما نيز داده شد و آنها نيز به آن اعتنا نكردند و ضـررى هم نديدند، اما اگر كمى در جهان سير كنيد و آثار اين گذشتگان مجرم و گنهكار و مـنـكر توحيد و معاد را كه مخصوصا در اطراف همين سرزمين حجاز شما قرار دارد بنگريد مى دانيد مطلب چنين نيست .
نوبت شما هم مى رسد، عجله نكنيد، شما هم اگر مسير خود را اصلاح
نكنيد به همان سرنوشت شوم گرفتار خواهيد شد.
قـرآن مـجـيـد كرارا مردم را به سير در ارض و مشاهده آثار گذشتگان ، سرزمينهاى ويران شـده اقـوامى كه به عذاب گرفتار شده اند، كاخهاى در هم شكسته شاهان ، قبرهاى در هم ريـخـته و استخوانهاى پوسيده مستكبران ، اموال و ثروتهاى بى صاحب مانده ثروتمندان مغرور، دعوت كرده است مخصوصا تصريح مى كند كه مطالعه اين آثار كه تاريخ زنده و گويا و ملموس پيشينيان است دلها را بيدار و چشمها را بينا مى كند و به راستى چنين است ، گـاهـى مـشـاهـده يـكـى از ايـن آثـار آنـچـنـان طـوفـانـى در دل و جان انسان بر پا مى كند كه مطالعه چندين كتاب تاريخ قطور چنان اثرى ندارد.
و مـا در ايـن زمـيـنـه بـطـور مـشـروح ذيـل آيـه 137 سـوره آل عمران (جلد سوم صفحه 102 به بعد) بحث كرده ايم .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در اين آيه بجاى مكذبين (تكذيب كنندگان معاد) مجرمين گفته شده ، اشـاره بـه ايـنـكـه تـكـذيـب آنـهـا بـه خـاطر آن نبود كه در تحقيق و بررسى اشتباه كرده باشند، بلكه سرچشمه آن لجاجت و عناد و آلوده شدن به انواع جرمها بود.
و از آنجا كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از انكار و مخالفت آنها رنج مى بـرد و بـه راستى دلش براى آنها مى سوخت و عاشق هدايت و بيدارى آنها بود و از سوى ديـگـر، هـمـواره با توطئه هاى آنها مواجه بود آيه بعد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) را دلدارى داده مـى گـويـد: از تـكـذيـب و انكار آنها غمگين مباش و زياد غصه آنها را مخورو لا تحزن عليهم ).
و از توطئه هاى آنها نگران مباش ، و سينه ات بخاطر آن تنگى نكند كه ما پيشينيان و يار و ياور توئيم (و لا تكن فى ضيق مما يمكرون ).
ولى ايـن مـنكران لجوج بجاى اينكه از اين هشدار پيامبر دلسوز و مهربان و ملاحظه عاقبت كار مجرمان ، پند و اندرز گيرند، باز در مقام سخريه و استهزاء برآمده مى گويند اگر راسـت مـى گـوئيد اين وعده عذاب الهى ، كى واقع خواهد شد؟! (و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ).
بـا ايـنـكه مخاطب ، پيامبر بود ولى مطلب را به صورت جمع مى آورند، بخاطر اينكه مؤ مـنـان راسـتـين نيز با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين سخن همصدا بودند، و طبعا آنها نيز مخاطبند.
در ايـنـجـا قـرآن بـه پـاسـخ ايـن گـفـتـار سـخريه آميز آنها با لحنى كاملا واقع بينانه پرداخته مى گويد: به آنها بگو شايد بعضى از آنچه را عجله مى كنيد نزديك و در كنار شما باشد! (قل عسى ان يكون ردف لكم بعض الذى تستعجلون )
چرا عجله مى كنيد؟ چرا مجازات الهى را كوچك مى شمريد؟ چرا به خود رحم نمى كنيد؟ آخر عذاب خدا شوخى نيست ! احتمال بدهيد به خاطر همين سخنانتان قهر و غضب خدا بر سر شما سـايـه افـكـنـده بـاشـد و بـه هـمـيـن زودى بـر شـمـا فـرود آيد و نابودتان كند، اينهمه سرسختى براى چيست ؟
ردف از مـاده ردف (بـر وزن حـرف ) بـه معنى قرار گرفتن پشت سر چيزى است ، لذا به كـسـى كـه پـشـت سـر اسـب سـوار مـى نـشـيند، رديف گفته مى شود همچنين در مورد افراد و اشيائى كه پشت سر يكديگر قرار مى گيرند اين كلمه به كار مى رود.
در اينكه منظور از اين عذاب چه بوده بعضى مى گويند همان ضربه شديدى است كه بر پـيكر اين مجرمان لجوج در جنگ بدر، نخستين پيكار مسلمانان با كفار وارد شد، هفتاد نفر از سردمداران آنها به خاك افتادند و هفتاد نفر اسير شدند.
ايـن احـتمال نيز وجود دارد كه منظور مجازات دردناك عمومى باشد ولى سرانجام به خاطر وجـود پـيـامـبـر كـه رحـمـة للعـالمـيـن بـود از آنـهـا دفـع شـد، و آيـه 33 سـوره انفال شاهد بر آنست (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ).
تـعـبـيـر به عسى (شايد) از زبان پيامبر است ، و حتى در كلام الهى نيز اين تعبير - بر خـلاف آنـچـه بـعـضـى پنداشته اند - هيچ اشكالى ندارد چرا كه اشاره به وجود مقدمات و مـقـتـضى چيزى است ، هر چند ممكن است اين مقدمات مقرون به مانع گردد و به نتيجه نهائى نرسد (دقت كنيد).
سـپـس بـه بيان اين واقعيت مى پردازد كه اگر خداوند در مجازات شما عجله نمى كند، به خـاطـر فـضـل و رحـمـتـش بر شما است ، تا براى اصلاح خويش و جبران گذشته به قدر كـافـى مـهـلت داشـتـه بـاشـيـد مـى گـويـد: پـروردگـار تـو نـسـبـت بـه هـمـه مـردم فـضـل و رحـمـت دارد، ولى اكـثـر آنـهـا شـكـرگـذار نـيـسـتـنـد (و ان ربـك لذو فضل على الناس و لكن اكثرهم لا يشكرون ).
و اگـر تـصـور مـى كـنـنـد تـاخـير مجازات آنها به خاطر آنست كه خداوند از نيات سوء و انـديـشـه هـاى زشـتـى كه در سر مى پرورانند بيخبر است ، اشتباه بزرگى است چرا كه پـروردگـار تـو آنـچـه را در سـيـنه هاشان پنهان مى دارند و آنچه را آشكار مى كنند به خوبى مى داند (و ان ربك ليعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون ).
او بـه هـمـان انـدازه از خـفـايـاى درونـشـان آگـاه اسـت كـه از اعمال برون ، و اصولا پنهان و آشكار و غيب و شهود براى او يكسان است ، اين علم محدود ما است
كـه ايـن مـفـاهـيـم را سـاخـتـه و پـرداخـتـه ، و گـر نـه در مقابل يك وجود نامحدود، اين مفاهيم ، به سرعت رنگ خود را مى بازند.
در ايـنـجـا عـلم خـداونـد بـه اسـرار درون دلهـا، مـقـدم بـر عـلم بـه افعال برون ، ذكر شده ، اين به خاطر اهميت نيت و اراده است ، و نيز ممكن است به خاطر اين باشد كه افعال برون از نيات نهفته درون سرچشمه مى گيرد و علم به علت مقدم بر علم به معلوم است .
سـپـس مـى افـزايـد: نـه تـنـهـا خداوند، اسرار درون و برون آنها را مى داند، بلكه علم او بـقـدرى وسـيـع و گـسترده است كه هيچ موجودى در آسمان و زمين ، پنهان و مكتوم نيست مگر آنكه در كتاب آشكار (علم پروردگار) ثبت است (و ما من غائبة فى السماء و الارض الا فى كتاب مبين ).
روشن است كه غائبة معنى وسيعى دارد كه هر آنچه را از حس ما پنهان است در بر مى گيرد، اعم از اعمال مخفى بندگان ، و نيات باطنى آنها، و نيز اسرارى كه در پهنه آسمان و زمين نـهـفـتـه اسـت ، و هـمچنين قيام رستاخيز و زمان نزول عذاب و مانند اينها، و دليلى ندارد كه مانند بعضى از مفسران ، آن را به خصوص يكى از اين امور تفسير كنيم .
مـنـظـور از كـتـاب مـبـيـن ، لوح مـحـفـوظ، هـمـان صـفـحـه عـلم بـى پـايـان خـدا اسـت كـه در ذيـل آيـه 59 سـوره انـعـام از آن بـحث كرده ايم (به جلد پنجم تفسير نمونه صفحه 271 مراجعه فرمائيد).
نكته :
بـررسـى آيـات فـوق نـشـان مـى دهـد كـه مـنكران معاد براى اينكه از زير بار ايمان به رستاخيز و مسئوليتهاى ناشى از آن ، شانه خالى كنند، از سه طريق وارد مى شدند:
1 - اسـتـبـعـاد بـازگـشـت بـه زنـدگـى بعد از خاك شدن چرا كه خاك به اعتقاد آنها نمى توانست ، سرچشمه حيات گردد.
2 - كهنه بودن اين عقيده و عدم تازگى آن .
3 - عـدم نـزول عذاب براى منكران معاد، زيرا: اگر براستى منكران مى بايست به عذابى در اين دنيا مبتلا شوند، چرا اين عذاب دامان آنها را نمى گيرد؟
اما قرآن پاسخ اول و دوم را به وضوح آن واگذار كرده ، چرا كه همواره با چشم مى بينيم خـاك سـرچشمه حيات مى شود، و در آغاز خاك بوديم و سپس به صورت موجود زنده اى در آمديم .
قـديـمـى بـودن چـيـزى نيز هرگز از اهميت آن نمى كاهد، چرا كه قوانين اصلى اين عالم از ازل تـا ابـد ثـابـت و بـرقـرار اسـت ، در اصـول فـلسـفـى و مـسـائل ريـاضـى و عـلوم ديـگـر، اصـول ثابت فراوان مى باشد، آيا قديمى بودن امتناع اجـتـمـاع نـقـيـضـين يا جدول ضرب فيثاغورث دليل بر ضعف آن است ؟ و يا اگر مى بينيم عـدالت خـوب اسـت و ظـلم بـد و هـمـيـشـه چـنـيـن بـوده و چـنـيـن خـواهـد بـود، دليـل بـر بـطـلان آن اسـت ، اصـولا بـسـيـار مـى شـود كـه قـدمـت دليل بر اصالت چيزى است .
و در مورد ايراد سوم ، پاسخ مى دهد: كه در فرا رسيدن عذاب عجله نكنيد اين لطف خدا است كـه بـه شـمـا مـهـلت مى دهد و به سرعت مجازاتتان نمى كند، ولى به هوش باشيد عذاب الهى گر چه دير آيد بيايد!
آيه و ترجمه


إ ن هذا القرءان يقص على بنى إ سرائيل أ كثر الذى هم فيه يختلفون (76)
و إ نه لهدى و رحمة للمؤ منين (77)
إ ن ربك يقضى بينهم بحكمه و هو العزيز العليم (78)
فتوكل على الله إ نك على الحق المبين (79)
إ نك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء إ ذا ولوا مدبرين (80)
و ما أ نت بهادى العمى عن ضلالتهم إ ن تسمع إ لا من يؤ من باياتنا فهم مسلمون (81)




ترجمه :

76 - ايـن قرآن اكثر چيزهائى را كه بنى اسرائيل در آن اختلاف دارند براى آنها بيان مى كند.
77 - و مايه هدايت و رحمت براى مؤ منان است .
78 - پروردگار تو ميان آنها در قيامت به حكم خود داورى مى كند و اوست قادر و دانا.
79 - پس بر خدا توكل كن كه تو بر طريقه حق آشكار هستى
80 - تـو نـمـى تـوانـى سـخـنـت را به گوش مردگان برسانى و نمى توانى كران را هنگامى كه روى بر مى گردانند و پشت مى كنند صدا كنى !
81 - و نيز نمى توانى كوران را از گمراهى برهانى ، تو فقط مى توانى سخن خود را بـه گـوش كـسـانـى بـرسانى كه آماده پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليمند.
تفسير:
كوران و كران سخن تو را پذيرا نيستند!
در آيات گذشته سخن از مبدء و معاد، در ميان بود و آيات مورد بحث با طرح مساله نبوت و حقانيت قرآن ، اين بحث را تكميل مى كند.
از سـوى ديـگر در بحثهاى گذشته سخن از علم بيكران خداوند بود، و در آيات مورد بحث شرح بيشترى از علم او آمده است .
بـعـلاوه در گـذشـتـه روى سـخن با مشركان بود، و در اينجا از كفار ديگر همچون يهود و اختلافات آنها سخن مى گويد.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد ايـن قـرآن ، اكـثـر چـيـزهـائى را كـه بـنـى اسـرائيـل در آن اخـتـلاف دارنـد بـراى آنـهـا بـيـان مـى كـنـد (ان هذا القرآن يقص على بنى اسرائيل اكثر الذى هم فيه يختلفون ).
بـنـى اسـرائيـل در مـسـائل زيـادى بـا هـم اخـتـلاف داشتند، در مورد مريم و عيسى و در مورد پيامبرى كه بشارتش در تورات داده شده ، و اينكه او چه كسى است ؟ و همچنين در بسيارى از احكام دينى و مذهبى با يكديگر اختلافاتى داشتند قرآن آمد و در اين زمينه حق مطلب را ادا كـرد، و گـفـت : مـسـيـح (عـليـه السلام ) خودش با صراحت خود را معرفى كرده كه من بنده خـدايـم ، او كـتـاب آسـمـانـى بـه مـن داده ، و مـرا پـيـامـبـر قـرار داده اسـت قال انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا (مريم - 30).
و نيز روشن ساخت كه مسيح ، تنها از مادر و بدون پدر تولد يافته و اين امر محالى نيست ، چـرا كـه خـداونـد آدم را بـدون پـدر و مـادر و تـنـهـا از خـاك آفـريـد ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب (آل عمران - 59).
و در مورد پيامبرى كه اوصافش در تورات آمده آن را به روشنى بر پيامبر
اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منطبق مى داند چرا كه بر هيچكس همچون او منطبق نمى شود.
بـه هـر حـال يـكى از رسالتهاى قرآن مبارزه با اختلافاتى است كه بخاطر آميخته شدن خـرافـات بـا حـقـايق تعليمات انبياء به وجود آمده بود، و هر پيامبرى وظيفه دارد كه به اخـتـلافـات ناشى از تحريفها و آميختن حق و باطل پايان دهد، و چون چنين كارى از يك فرد درس نخوانده برخاسته از محيط جهل ممكن نيست روشن مى شود كه از سوى خدا است .
و از آنجا كه مبارزه با هر گونه اختلاف ، مايه هدايت و رحمت است در آيه بعد به صورت يك اصل كلى مى فرمايد: قرآن ، هدايت و رحمت است براى مؤ منان (و انه لهدى و رحمة للمؤ منين ).
آرى هدايت و رحمت است از نظر اختلاف زدائى ، و مبارزه با خرافات .
هدايت و رحمت است از اين نظر كه دليل حقانيتش در عظمت محتوايش نهفته شده است .
هدايت و رحمت است از اين جهت كه هم راه را نشان مى دهد و هم طرز پيمودن راه را.
و ذكر مؤ منين در اينجا بخصوص ، بخاطر همانست كه قبلا هم گفته ايم كه تا مرحله اى از ايمان يعنى آمادگى براى پذيرش حق و تسليم در برابر پروردگار در انسان نباشد از اين منبع پر فيض الهى بهره نخواهد برد.
و از آنجا كه گروهى از بنى اسرائيل در برابر حقايقى كه قرآن بازگو كرده بود باز مقاومت به خرج دادند و تسليم نشدند، در آيه بعد مى افزايد: پروردگار تو ميان آنها در روز قيامت به حكم خود داورى مى كند، و او توانا و دانا است (ان ربك يقضى بينهم بحكمه و هو العزيز العليم
گـر چـه در آيـه فـوق صـريـحـا اين معنى ذكر نشده كه داورى نهائى در روز قيامت است ، ولى بـه قـريـنـه دو آيـه ديـگـر كـه درسـت از اخـتـلافـات بـنـى اسرائيل و داورى خداوند در ميان آنها سخن مى گويد، و صريحا روز قيامت در آن آمده روشن مى شود كه هدف در آيه مورد بحث ، نيز همين است .
در آيـه 17 سـوره جـاثـيـه چـنـيـن آمده : ان ربك يقضى بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون : پروردگار تو در قيامت در ميان آنها در آنچه اختلاف كردند، داورى مى كند.
نظير همين معنى در آيه 93 سوره يونس نيز آمده است .
توصيف خداوند به عزيز و عليم اشاره به دو وصفى است كه در قاضى و داور لازم است : آگـاهـى بـه حـد كـافـى ، و قـدرت بـراى اجـراى حـكم ، خدا از همه آگاهتر است و از همه تواناتر.
و از آنـجـا كـه ايـن سـخـنـان عـلاوه بـر بـيـان عـظـمـت قـرآن و تـهـديـد بـنـى اسـرائيـل ، وسيله اى براى آرامش و آسودگى خاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسـت در آيـه بـعـد مـى افـزايـد بـنـابـرايـن بـر خـداونـد تـكـيـه كـن (فتوكل على الله ).
تـوكـل بـر خـدائى كـه عـزيـز اسـت و شـكـسـت نـاپـذيـر، و بـه هـر چـيـز عـالم و آگـاه ، توكل بر خدائى كه قرآنى با اين عظمت در اختيار تو گذارده است .
بر او توكل كن و از مخالفتهاى آنها نترس چرا كه تو بر حق آشكار هستى (انك على الحق المبين ).
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مـطـرح مـى شـود اگـر قـرآن حق آشكار است ، پس چرا اينهمه با آن مـخـالفـت مـى كـنـنـد، آيـات بـعـد در واقـع جـوابـگـوى ايـن سـؤ ال است .
مى گويد: اگر آنها اين حق مبين را پذيرا نمى شوند، و سخنان گرم تو
در قـلب سـرد آنـهـا اثـر نـمـى كند جاى تعجب نيست چرا كه تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى ! (انك لا تسمع الموتى ).
مـخـاطـب تو زندگانند، آنها كه روحى زنده و بيدار و حق طلب دارند، نه مردگان زنده نما كـه تـعـصـب و لجـاجـت و اسـتـمـرار بـر گـنـاه ، فـكـر و انـديـشـه آنـهـا را تعطيل كرده است .
حـتـى كـسـانـى كـه زنده اند اما گوشه اى آنها كر است نمى توانى سخن خود را به آنها بـرسـانى ، مخصوصا هنگامى كه پشت كنند و از تو دور شوند (و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين ).
بـاز اگـر نزديك تو بودند، ممكن بود سر در گوش آنها بگذارى و فرياد كشى و كمى از امـواج صـوت تـو در سـامـعـه سـنـگين آنها منعكس گردد اما آنها كرانى هستند كه رو بر تافته و مرتبا دور مى شوند.
بـاز اگـر آنـها بجاى گوش شنوا چشم بينائى داشتند، در اين صورت گر چه صدا به گوش آنها نمى رسيد، اما ممكن بود با علامت و اشاره صراط مستقيم را پيدا كنند اما افسوس كـه آنـهـا نـابـيـنـا هم هستند و تو نمى توانى نابينايان را از گمراهيشان بازگردانى و هدايت كنى (و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم ).
و بـه ايـن تـرتـيـب تـمـام راهـهـاى درك حـقـيقت به روى آنها بسته است ، قلبهاشان مرده ، گوشهاشان كر و چشمهاشان نابينا است .
تـو تنها سخنان حق خود را به گوش كسانى مى توانى برسانى كه به آيات ما ايمان مـى آورند و روح تسليم و خضوع در برابر حق دارند (ان تسمع الا من يؤ من باياتنا فهم مسلمون ).
در حـقـيـقـت دو آيـه فوق ، مجموعه روشنى را از عوامل شناخت و طرق ارتباط انسان با جهان خارج را بازگو مى كند.
حس تشخيص ، و عقل بيدار، در مقابل دلمردگى .
گوش شنوا براى جذب سخنان حق از طريق سمع .
و چشم بينا براى مشاهده چهره حق و باطل از طريق بصر.
اما لجاجت و خودسرى و تقليد كوركورانه و گناه ، چشم حقيقت بين انسان را نابينا و گوش او را كـر و گـاه عـقـل و قـلب او را نـيز از كار مى اندازد، و چنين كسانى اگر تمام انبياء و اولياء و فرشتگان براى هدايتشان بسيج شوند بى اثر خواهد بود، چرا كه ارتباطشان با عالم بيرون وجودشان به كلى قطع است و تنها در خود فرو رفته اند!.
نـظير اين تعبير در سوره بقره و سوره روم و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن آمده است و مـا دربـاره اهـمـيـت نـعـمـت ابـزار شـنـاخـت بـحـث ديـگـرى در تـفـسـيـر سـوره نحل ذيل آيه 78 داشته ايم (جلد 11 صفحه 336).
ضـمـنـا اين نكته را مجددا يادآور مى شويم كه منظور از ايمان و تسليم اين نيست كه حقايق ديـن را قـبـلا پـذيـرفته باشند تا تحصيل حاصل شود، بلكه هدف اين است كه انسان تا روح حـق طـلبـى و خـضوع در برابر فرمان خدا، نداشته باشد هرگز گوش به سخنان پيامبران نخواهد داد.
نكته ها:
1 - انگيزه هاى توكل
توكل از ماده وكالت در منطق قرآن به معنى اعتماد و تكيه كردن بر خدا است و او را ولى و وكيل خود قرار دادن و بر اثر آن از حجم مشكلات و انبوه
مـوانـع نـهـراسـيـدن ، و ايـن يـكـى از نـشـانـه هـاى مـهـم ايـمـان اسـت و از عوامل پيروزى و موفقيت در مبارزه ها.
جالب اينكه در آيات فوق دليل توكل را دو چيز شمرده : يكى قدرت و علم و آگاهى كسى كه انسان بر او اعتماد مى كند، و ديگر روشن بودن راهى كه انسان برگزيده است .
در حـقـيـقـت مـى گويد: دليلى ندارد كه ضعف و سستى و ترس و وحشتى به خود راه دهى ، تـكـيـه گـاه تـو خـداونـدى اسـت كه هم عزيز و شكست ناپذير و هم عليم و آگاه است و از سـوى ديـگـر تـو بـر طريقه حق مبين هستى ، كسى كه از حق مبين دفاع مى كند چرا ترس و وحشتى داشته باشد؟
و اگر مى بينى جمعى با تو مخالفند هرگز نگران مباش ، آنها چشم بينا و گوش شنوا و قلب زنده ندارند، و اصلا از محدوده تبليغ و هدايت خارجند، تنها حق طلبان و عاشقان خدا و تشنگان عدالت به دنبال سرچشمه زلال قرآن تو مى آيند تا از آن سيراب شوند.
2 - مرگ و حيات در منطق قرآن
بسيارى از الفاظ با بينشهاى متفاوت معانى گوناگونى را مى بخشد از جمله لفظ حيات و مرگ است كه در بينش مادى تنها به معنى حيات و مرگ فيزيولوژيكى است يعنى هنگامى كـه قـلب كـار مـى كـنـد و خـون بـه اعـضاء مى رسد و حس و حركت و جذب و دفعى در بدن انـسـان اسـت زنـده اسـت ، امـا هـنـگـامـى كـه ايـن حـركـات خـامـوش شـد دليل بر مرگ قطعى است كه با يك آزمايش دقيق در چند لحظه مى توان آن را دريافت .
اما از ديدگاه قرآن افراد بسيارى هستند كه از نظر فيزيولوژيكى زنده اند
ولى در شـمـار مـردگانند، همچون كسانى كه در آيات فوق به آنها اشاره شد و به عكس كسانى هستند كه ظاهرا مرده اند اما زندگان جاويدند همانند شهيدان .
عـلت اين برداشت متفاوت به خاطر آن است كه اسلام علاوه بر اينكه معيار حيات و شخصيت انـسـان را در ارزشـهـاى روحـانـى او مى شمرد مساله وجود و عدم تاثير و فايده را معيارى براى وجود و عدم حيات مى شناسد.
كـسـى كـه ظـاهـرا زنـده اسـت امـا آنـچـنان در شهوات فرو رفته كه نه ناله مظلومى را مى شـنـود، نـه صداى منادى حق را، نه چهره بينوائى را مى بيند و نه آثار عظمت پروردگار در صـحـنـه آفـريـنـش را، و نه حتى يك لحظه به آينده و گذشته خويش مى انديشد، چنين كـسـى در مـنـطـق قـرآن مـرده اسـت ، امـا كـسـانى كه بعد از مرگ آثارشان ، جهانى را فرا گـرفـتـه و افـكـار و خـط و راهـشان ، رهبر و راهنما و الگو و اسوه است چنين كسانى زنده جاويدانند.
از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه طـبـق مـدارك بـسـيـارى كـه در دسـت داريـم اسـلام قائل به حيات برزخى انسانها است . عجب اينكه جمعى از وهابيين بى اطلاع اصرار دارند كه هر گونه حيات و علم و آگاهى را حتى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـعـد از وفـات نـفـى كـنـنـد، و يـكـى از دلائل آنـهـا بـراى نـفـى تـوسـل هـمـيـن اسـت ، مى گويند: او مرده است و از مرده كارى ساخته نيست و عجبتر اينكه از آيات مورد بحث نيز براى اين منظور كمك مى گيرند!
در حـالى كه بعضى ديگر از آنها تصريح كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـعـد از وفاتش داراى يكنوع حيات برزخى است ، حياتى برتر از حيات شهدا كه در قـرآن تـصريح به آن شده است ، و حتى گفته اند سلام كسانى را كه به او سلام مى دهند مى شنود.
روايـات فـراوانـى در كـتـب شـيعه و اهل سنت ، در اين زمينه آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (و امامان ) سخن كسانى را كه بر آنها از دور و نزديك سلام مى دهند مى شنوند، و به آنها پاسخ مى گويند، و حتى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارند.
در حـديـثـى كـه در صـحـيـح بـخارى در مورد داستان جنگ بدر آمده چنين مى خوانيم : بعد از شـكـسـت كـفـار و پـايـان گرفتن جنگ ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با جمعى از يـارانـش بـه كنار چاهى آمد كه اجساد كشتگان مشركان را در آن افكنده بودند، و آنها را با نـامـهـايـشان صدا زد و گفت : آيا بهتر نبود كه شما اطاعت خدا و پيامبرش را مى كرديد؟ ما آنـچـه را خـدا وعـده داده بـود يـافـتـيـم ، آيـا شـمـا آنـچه را پروردگارتان وعده داده بود يافتيد؟!
در ايـنـجـا عـمـر گـفـت : اى رسـولخـدا! تـو بـا اجـسادى سخن مى گوئى كه روح ندارند، رسـول الله فـرمـود: و الذى نـفـس مـحـمـد بـيـده مـا انـتـم بـاسـمـع لمـا اقول منهم : سوگند به كسى كه جان محمد در دست او است ، شما نسبت به آنچه مى گويم از آنها شنواتر نيستيد.
در سـرگـذشـت جـنـگ جـمـل مـى خـوانـيـم كـه بـعـد از شـكـسـت اصـحـاب جـمـل ، عـلى (عـليـه السـلام ) در ميان كشتگان عبور مى كرد به كشته كعب بن سور قاضى بصره رسيد فرمود او را بنشانيد او را نشاندند، فرمود: واى بر تو اى كعب ! علم و دانش داشتى اما براى تو سودى نداشت و شيطان تو را گمراه كرد و به آتش دوزخ فرستاد
در نهج البلاغه نيز مى خوانيم به هنگامى كه على (عليه السلام ) از صفين باز مى گشت
در كـنـار قـبـرستانى كه پشت ديوار شهر كوفه قرار داشت رسيد، آنها را مخاطب ساخته ، سـخـنـانى در ناپايدارى دنيا به آنها گفت ، سپس فرمود: اين خبرى است كه نزد ما است ، نـزد شما چه خبر؟ بعد افزود: اما لو اذن لهم فى الكلام لاخبروكم ان خير الزاد التقوى : اگـر بـه آنـهـا اجـازه سـخـن گفتن داده شود به شما خبر مى دهند كه بهترين زاد و توشه آخرت تقوى است .
ايـن خود دليل بر آن است كه آنها سخنان را مى شنوند و قادر بر پاسخ گوئى هستند اما اجازه ندارند.
همه اين تعبيرات اشاره به حيات برزخى انسانها است .
آيه و ترجمه


و إ ذا وقـع القـول عـليـهم أ خرجنا لهم دابة من الا رض تكلمهم أ ن الناس كانوا باياتنا لا يوقنون (82)
و يوم نحشر من كل أ مة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون (83)
حتى إ ذا جاؤ قال أ كذبتم باياتى و لم تحيطوا بها علما أ ما ذا كنتم تعملون (84)
و وقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون (85)




ترجمه :

82 - هـنـگامى كه فرمان عذاب آنها رسد (و در آستانه رستاخيز قرار گيرند) جنبنده اى را از زمـيـن بـراى آنـهـا خارج مى كنيم كه با آنها تكلم مى كند و مى گويد: مردم به آيات ما ايمان نمى آورند.
83 - بـه خـاطـر بـيـاور روزى را كـه مـا از هـر امـتـى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم و آنها را نگه مى داريم تا به يكدگر ملحق شوند
84 - تـا زمـانـى كـه (بـه پـاى حـسـاب ) مى آيند به آنها مى گويد آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق بر نيامديد شما چه اعمالى انجام مى داديد.
85 - در اين هنگام فرمان عذاب بر آنها واقع مى شود و آنها سخنى ندارند كه بگويند.
تفسير:
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از استعجال كفار در مورد عذاب و يا تحقق رستاخيز بود و با بى صبرى انتظار وقوع آن را داشتند، و بـه پيامبر مى گفتند: چرا اين عذابها را كه به ما وعده مى دهى دامن ما را نمى گيرد؟! چرا قـيـامـت بر پا نمى شود؟! در آيات مورد بحث اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانه رستاخيز صورت مى گيرد كرده ، و سرنوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم ميسازد.
مـى گـويـد: هـنـگـامـى كـه فـرمان عذاب فرا مى رسد و آنها در آستانه رستاخيز قرار مى گـيـرنـد، جـنـبـنـده اى را از زمين ، براى آنان خارج مى كنيم كه با آنها سخن مى گويد، و سـخـنـش ايـن اسـت كـه مـردم بـه آيـات خـدا ايـمـان نـمـى آورنـد (و اذا وقـع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون ).
مـنـظـور از وقـع القـول عـليـهـم صـدور فـرمـان خـدا و مـجـازاتـى اسـت كـه بـه آنـهـا قول داده شده ، يا وقوع رستاخيز و حضور نشانه هاى آن است ، نشانه هائى كه با مشاهده آن هـر كـس خـاضـع و تـسـليم مى شود و يقين پيدا مى كند كه وعده هاى الهى هم حق بوده و قـيـامـت نـزديـك اسـت ، و در آن حـال درهـاى تـوبـه بـسـتـه مى شود، چرا كه ايمان در چنين شرائطى جنبه اضطرارى خواهد داشت .
البـتـه ايـن دو مـعـنـى از يـكـديـگـر جـدا نيست ، زيرا نزديك شدن قيامت با عذاب و مجازات گنهكاران توأ م است .
اما در اينكه اين جنبنده زمينى چيست و كيست ؟ و برنامه و رسالت او چگونه است ؟ قرآن به صـورت سـربـسـتـه بـيـان كـرده ، و گـوئى مـى خـواسـتـه اسـت بـه اجـمـال از آن بـگـذرد كـه گـاهـى تـاثـيـر سـخـن در آن اسـت كـه مـطـلب هول انگيز را در پرده بگويند.
هـمـيـن انـدازه مـى گـويـد: مـوجـود مـتـحـرك و جـنـبنده اى است كه خدا او را از زمين در آستانه رسـتـاخيز، ظاهر مى سازد، او با مردم سخن مى گويد، و سخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان نمى آورند.
به تعبير ديگر كار او اين است صفوف را از هم جدا مى كند و منكران و منافقان را از مؤ منان مشخص مى سازد، اين است برنامه او.
بـديـهـى اسـت مـنـكـران بـا ديـدن ايـن صحنه به خود مى آيند و از گذشته تاريك خويش پشيمان مى شوند ولى چه سود كه راه بازگشت بسته است .
درباره جزئيات دابة الارض و صفات و مشخصات دقيقش در روايات اسلامى ، در كتب تفسير و حـديـث شـيـعـه و اهـل سـنـت ، مـطـالب بـسـيـارى وارد شـده اسـت كـه مـا در ذيل همين آيات در بحث نكات به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد.
سـپـس بـه يكى ديگر از نشانه هاى رستاخيز اشاره كرده مى گويد: بخاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم ، و آنـهـا را نـگـه مـى داريـم تـا بـه يـكـديـگـر مـلحـق شـونـد (و يـوم نـحـشـر مـن كل امة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون ).
حشر به معنى كوچ دادن و خارج كردن گروهى از مقرشان و حركت دادن آنها به سوى ميدان جنگ يا غير آن است .
فـوج چـنـانـكـه راغـب در مفردات مى گويد، به معنى گروهى است كه به سرعت حركت مى كنند.
يـوزعون به معنى نگهداشتن جمعيت است بطورى كه گروهى به گروه ديگر ملحق شوند، و اين تعبير معمولا در مورد جمعيتهاى زياد گفته مى شود، همانگونه كه نظير آن را در مورد لشكريان سليمان در اين سوره خوانديم .
بنابراين از مجموع آيه چنين استفاده مى شود كه روزى فرا خواهد رسيد
كـه از هـر قـوم و جـمعيتى خداوند گروهى را محشور مى كند و آنها را براى مجازات و كيفر اعمالشان آماده مى سازد.
بـسـيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مساله رجعت و بازگشت گروهى از بدكاران و نـيـكـوكـاران بـه هـمـيـن دنـيـا در آسـتـانـه رستاخيز مى دانند، چرا كه اگر اشاره به خود رسـتـاخيز و قيامت باشد، تعبير به من كل امة فوجا (از هر جمعيتى گروهى ) صحيح نيست ، زيـرا در قـيـامـت ، هـمـه مـحشور مى شوند چنانكه قرآن در آيه 47 سوره كهف مى گويد: و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا: ما آنها را محشور مى كنيم و احدى را ترك نخواهم گفت .
شـاهـد ديـگـر ايـن اسـت كه قبل از اين آيه سخن از نشانه هاى رستاخيز در پايان اين جهان بـود، در آيـات آيـنـده نـيـز به همين موضوع اشاره مى شود، بنابراين بعيد به نظر مى رسـد كـه آيـات قـبـل و بـعـد از حوادث پيش از رستاخيز سخن گويد، اما آيه وسط از خود رسـتـاخـيـز، هـمـاهـنـگـى آيـات ايـجـاب مـى كـنـد كـه هـمـه دربـاره حـوادث قبل از قيامت باشد.
در ايـن زمينه روايات فراوانى نيز داريم كه در بحث نكات ضمن تفسير معنى رجعت به آن اشاره خواهد شد.
ولى مـفسران اهل سنت معمولا آيه را ناظر به قيامت مى دانند، و ذكر كلمه فوج را اشاره به رؤ سـاء و سـردمـداران هـر گـروه و جـمعيت مى شمرند و در مورد ناهماهنگى آيات كه از اين تـفسير بر مى خيزد گفته اند آيات در حكم تاخير و تقديم است و گوئى آيه 83 بعد از 85 قرار گرفته باشد!
ولى مـى دانـيـم هـم تـفسير فوج به معنى مزبور خلاف ظاهر است ، و هم تفسير ناهماهنگى آيات به تقديم و تاخير.
سرانجام اين گروه را به پاى محاسبه مى آورند و خداوند به آنها مى گويد
آيـا آيـات مـرا تـكـذيـب كـرديـد در حـالى كـه آگاهى از آن نداشتيد و در صدد تحقيق از آن برنيامديد؟! (حتى اذا جائوا قال اكذبتم باياتى و لم تحيطوا بها علما)
و چه اعمالى انجام مى داديد (اما ذا كنتم تعملون ).
گـويـنده اين سخن خداوند است و منظور از آيات ، معجزات پيامبران و يا فرمانهاى الهى و يا همه اينها است .
و مـنـظـور از جـمله و لم تحيطوا بها علما يعنى بدون آنكه از آن تحقيق كنيد و به حقيقت امر آگـاهـى يـابـيـد بـه تـكـذيـب آن پـرداخـتـيـد و ايـن نـهـايـت جهل و نادانى است كه انسان بدون تحقيق و احاطه علمى به چيزى در صدد انكار آن برآيد.
در حقيقت از آنها دو چيز سؤ ال مى شود يكى از تكذيب بدون تحقيقشان ، و ديگر از اعمالى كه انجام مى دادند.
اگـر آيـه فـوق دربـاره قـيـامـت و رستاخيز باشد، مفهومش معلوم است و اما اگر اشاره به مساله رجعت باشد - چنانكه هماهنگى آيات ايجاب مى كند - اشاره به اين است كه به هنگام بازگشت گروهى از بدكاران به اين جهان ، كسى كه نماينده خدا و ولى امر است ، آنها را مورد بازپرسى قرار مى دهد، سپس به مقدار استحقاقشان آنها را مجازات دنيوى مى كند، و ايـن مـانـع از عـذاب آخـرت آنها نخواهد بود، چنانكه بسيارى از مجرمان ، حد شرعى در اين جهان مى خورند و در صورت عدم توبه در آخرت نيز مجازاتشان محفوظ است .
بـديـهـى اسـت ايـن مـجـرمـان در مـقـابـل هـيـچـيـك از ايـن دو سـؤ ال پاسخى ندارند
كـه بـدهـنـد لذا در آخرين آيه مورد بحث ، اضافه مى كند: فرمان عذاب الهى در مورد آنها صـادر مـى شـود و آنـهـا سـخـنـى نـدارنـد كـه بـگـويـنـد! (و وقـع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون ).
ايـن عـذاب به معنى عذاب دنيا است هرگاه آيه را به معنى رجعت بدانيم ، و به معنى عذاب آخرت است اگر آيه را به معنى قيامت بدانيم .
نكته ها:
1 - دابة الارض چيست ؟
دابـه بـه مـعـنـى جنبنده و ارض به معنى زمين است ، و بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند دابـه تنها به جنبندگان غير انسان اطلاق نمى شود، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه انسانها را نـيـز در بر مى گيرد، چنانكه در آيه 6 سوره هود مى خوانيم : و ما دابة فى الارض الا على الله رزقها: هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خدا است .
و در آيـه 61 سوره نحل آمده : و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة اگر خـداونـد مـردم را به خاطر ستمهايشان مجازات مى كرد، جنبنده اى را بر صفحه زمين باقى نمى گذاشت .
و در آيـه 22 سـوره انـفـال مـى خـوانـيـم : ان شـر الدواب عـنـد الله الصم البكم الذين لا يعقلون : بدترين جنبندگان نزد خداوند افراد كر و گنگى هستند كه چيزى نمى فهمند.
امـا در مـورد تطبيق اين كلمه ، همانگونه كه در تفسير آيه بيان كرديم ، قرآن بطور سر بسته از آن گذشته ، گوئى بنابر اجمال و ابهام بوده ، تنها وصفى كه براى آن ذكر كرده اين است كه با مردم سخن مى گويد، و افراد بى ايمان را اجمالا مشخص مى كند، ولى در روايات اسلامى و سخنان مفسرين ، بحثهاى زيادى در اين
زمينه ديده مى شود كه در يك جمع بندى مى توان آن را در دو تفسير خلاصه كرد:
1 - گـروهـى آن را يـك مـوجـود جـانـدار و جنبنده غير عادى از غير جنس انسان با شكلى عجيب دانسته اند، و براى آن عجائبى نقل كرده اند كه شبيه خارق عادات و معجزات انبياء است .
ايـن جـنـبنده در آخر زمان ظاهر مى شود، و از كفر و ايمان سخن مى گويد و منافقين را رسوا مى سازد و بر آنها علامت مى نهد.
2 - جمعى ديگر به پيروى از روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده او را يك انسان مى دانـنـد، يـك انـسـان فـوق العـاده ، يـك انـسـان مـتـحـرك و جـنـبـنـده و فـعـال كـه يكى از كارهاى اصليش جدا ساختن صفوف مسلمين از منافقين و علامت گذارى آنها اسـت ، حتى از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه عصاى موسى و خاتم سليمان با او اسـت ، و مـى دانـيم عصاى موسى ، رمز قدرت و اعجازو خاتم سليمان ، رمز حكومت و سلطه الهى است ، و به اين ترتيب او يك انسان قدرتمند و افشاگر است !
در حديثى از حذيفه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در توصيف دابة الارض چنين آمده است لا يدركها طالب و لا يفوتها هارب فتسم المؤ من بين عينيه ، و يكتب بين عينيه مؤ من و تـسم الكافر بين عينيه و تكتب بين عينيه كافر، و معها عصا موسى و خاتم سليمان : او بـه قـدرى نـيـرومـنـد است كه هيچكس به او نمى رسد و كسى از دست او نمى تواند فرار كـنـد، در پـيـشـانـى مـؤ من علامت مى گذارد و مى نويسد مؤ من و در پيشانى كافر علامت مى گذارد و مى نويسد كافر! با او عصاى موسى و انگشتر سليمان است .
و در روايات متعددى بر شخص امير مؤ منان على (عليه السلام ) تطبيق شده است :
در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : مردى به عمار ياسر گفت آيه اى در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته
اسـت ، عـمـار گـفـت : كـدام آيـه ؟ گـفـت : آيـه و اذا وقـع القـول عـليـهـم اخـرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون اين كدام جنبنده است ؟
عـمـار مـى گـويـد: بـه خدا سوگند من روى زمين نمى نشينم غذائى نمى خورم و آبى نمى نوشم تا دابة الارض را به تو نشان دهم ! سپس همراه آن مرد به خدمت على (عليه السلام ) آمـد، در حالى كه غذا مى خورد هنگامى كه چشم امام (عليه السلام ) به عمار افتاد فرمود بيا، عمار آمد و نشست و با امام (عليه السلام ) غذا خورد.
آن مـرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباورى به اين صحنه مى نگريست ، چرا كه عمار بـه او قـول داده بـود و قسم خورده بود كه تا به وعده اش وفا نكند غذا نخورد، گوئى قول و قسم خود را فراموش كرده است .
هـنـگـامـى كـه عـمـار برخاست و با على (عليه السلام ) خدا حافظى كرد، آن مرد رو به او كـرده گـفـت : عـجـيـب اسـت تـو سـوگـند ياد كردى كه غذا نخورى و آب ننوشى و بر زمين نـنـشـيـنـى مگر اينكه دابة الارض را به من نشان دهى ؟ عمار در جواب گفت : اريتكها ان كنت تعقل !: من او را به تو نشان دادم اگر مى فهميدى !
نـظـيـر هـمـيـن حـديـث در تـفـسـيـر عـيـاشـى از ابـوذر رحـمـة الله عـليـه نقل شده است .
عـلامـه مـجـلسـى در بـحـار الانـوار بـا سـنـد مـعـتـبـرى از امـام صـادق (عليه السلام ) چنين نقل مى كند كه على (عليه السلام ) در مسجد خوابيده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) آنـجا آمد، على (عليه السلام ) را بيدار كرد و فرمود قم يا دابة الله !: برخيز اى جـنـبـنـده الهـى كـسى از ياران عرض كرد اى رسولخدا آيا ما حق داريم يكديگر را بر چنين اسـمـى بـنـامـيـم ؟ پـيـامبر فرمود: نه اين نام مخصوص او است ، و او است دابة الارض كه خـداونـد در قـرآن فـرمـوده : و اذا وقـع القـول عـليـهـم اخـرجنا لهم دابة من الارض ... سپس فرمود: اى على ! در آخر زمان خداوند تو را در بهترين صورت زنده مى كند
و وسيله اى در دست تو است كه دشمنان را با آن علامت مى نهى .
طـبـق ايـن روايات ، آيه فوق مربوط به رجعت است و با آيه اى كه بعدا درباره رجعت مى آيد هماهنگ مى باشد.
مـرحـوم ابـو الفـتوح رازى در تفسير خود ذيل آيه فوق مى نويسد: بر طبق اخبارى كه از طريق اصحاب ما نقل شده ، دابة الارض ‍ كنايه از حضرت مهدى صاحب الزمان است .
بـا در نـظـر گـرفـتن اين حديث و احاديث فوق ، مى توان از دابة الارض مفهوم كليترى را اسـتـفـاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بزرگ كه در آخر زمان قيام و حركت فوق العاده مى كنند و حق و باطل و مؤ من و كافر را از هم مشخص مى سازند منطبق مى شود.
ايـن تـعـبـير كه در روايات وارد شده كه عصاى موسى و انگشتر سليمان كه رمز قدرت و پـيـروزى و حـكـومـت است با او است قرينه اى است بر اينكه دابة الارض يك انسان بسيار فعال است نه يك حيوان .
و نـيز اينكه در روايات وارد شده كه مؤ من و كافر را نشانه گذارى مى كند و صفوفشان را مشخص مى سازد با انسان سازگار است .
سخن گفتن با مردم كه در متن آيه قرآن به عنوان توصيف او آمده نيز مناسب همين معنى است .
در يك جمع بندى به اينجا مى رسيم كه از يكسو واژه دابه بيشتر در غير انسانها به كار مـى رود (هـر چـنـد در قـرآن كـرارا در مـفـهـوم اعـم و يـا در مـورد انـسـانـهـا اسـتـعـمـال شده ) از سوى ديگر قرائن متعدد در خود آيه وجود دارد، و روايات فراوانى در تفسير آيه وارد شده است كه نشان مى دهد منظور از دابة الارض
در ايـنـجـا انـسـانـى اسـت بـا ويـژگـيـهائى كه در بالا ذكر كرديم ، انسانى است بسيار فـعـال ، مـشـخـص كـنـنـده خط حق و باطل ، مؤ من و منافق و كافر انسانى است كه در آستانه رستاخيز ظاهر مى شود و خود يكى از آيات عظمت پروردگار است .
2 - رجـعـت در كـتـاب و سـنـت از مـسـائلى كـه در آيـات مـورد بـحـث قابل ملاحظه است ، ظهور بعضى از اين آيات در مساله رجعت است .
رجـعـت از عـقـائد معروف شيعه است و تفسيرش در يك عبارت كوتاه چنين است : بعد از ظهور مـهـدى (عـليـه السـلام ) و در آسـتـانه رستاخيز گروهى از مؤ منان خالص و كفار و طاغيان بـسـيـار شـرور بـه ايـن جـهـان بـاز مـى گـردنـد، گـروه اول مدارجى از كمال را طى مى كنند، و گروه دوم كيفرهاى شديدى مى بينند.
مـرحـوم سـيـد مـرتـضـى كـه از بـزرگـان شـيـعـه اسـت چـنـيـن مـى گـويـد: خـداونـد متعال بعد از ظهور حضرت مهدى گروهى از كسانى كه قبلا از دنيا رفته اند به اين جهان بـاز مـى گـردانـد، تا در ثواب و افتخارات يارى او و مشاهده حكومت حق بر سراسر جهان شـركـت جـويـنـد، و نـيـز گـروهى از دشمنان سرسخت را باز مى گرداند تا از آنها انتقام گيرد.
سـپس مى افزايد: دليل بر صحت اين مذهب اين است كه هيچ عاقلى نمى تواند قدرت خدا را بـر ايـن امـر انـكار كند چرا كه اين مساله محالى نيست ، در حالى كه بعضى از مخالفين ما چـنـان ايـن مـوضـوع را انـكـار مـى كـنـنـد كـه گـوئى آن را محال و غير ممكن ميشمرند.
بـعـد اضافه مى كند: دليل بر اثبات اين عقيده اجماع اماميه است زيرا احدى از آنها با اين عقيده مخالفت نكرده است .
البـتـه از كـلمات بعضى از قدماى علماى شيعه و همچنين از سخنان مرحوم طبرسى در مجمع البيان برمى آيد كه اقليت بسيار كوچكى از شيعه با اين عقيده مخالف بودند، و رجعت را بـه مـعـنى بازگشت دولت و حكومت اهلبيت (عليهم السلام ) تفسير مى كردند، نه بازگشت اشـخـاص و زنـده شدن مردگان ، ولى مخالفت آنها طورى است كه لطمهاى به اجماع نمى زند.
بـه هـر حـال در ايـنجا بحثهاى فراوانى است كه براى خارج نشدن از طرز بحث تفسيرى به صورت فشرده در اينجا مى آوريم :
1 - بدون ترديد احياى گروهى از مردگان در اين دنيا از محالات نيست همانگونه كه احياى جميع انسانها در قيامت كاملا ممكن است و تعجب از چنين امرى همچون تعجب گروهى از مشركان جـاهـليـت از مـسـاله مـعـاد اسـت و سـخريه در برابر آن همانند سخريه آنها در مورد معاد مى باشد، چرا كه عقل چنين چيزى را محال نمى بيند، و قدرت خدا آنچنان وسيع و گسترده است كه همه اين امور در برابر آن سهل و آسان است .
2 - در قرآن مجيد، وقوع رجعت اجمالا در پنج مورد از امتهاى پيشين آمده است .
الف - در مـورد پـيـامـبـرى كـه از كنار يك آبادى عبور كرد در حالى كه ديوارهاى آن فرو ريـخـتـه بـود و اجـساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده شده بود، و از خود پرسيد چـگـونـه خـداونـد ايـنـهـا را پـس از مـرگ زنـده مـى كـنـد، امـا خـدا او را يـكـصـد سال ميراند و سپس زنده كرد و به او گفت چقدر درنگ كردى ؟ عرض كرد يكروز يا قسمتى از آن فرمود نه بلكه يكصد سال بر تو گذشت (آيه 259 سوره بقره ).
اين پيامبر، عزير باشد يا پيامبر ديگرى تفاوت نمى كند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همين دنيا (فاماته الله ماة عام ثم بعثه ).
ب - قـرآن در آيـه 243 هـمـيـن سـوره بـقـره سـخن از جمعيت ديگرى به ميان مى آورد كه از ترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بيمارى طاعون از شركت در ميدان جهاد خوددارى كـردنـد و) از خـانـه هـاى خود بيرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده كرد (فقال لهم الله موتوا ثم احياهم ).
گـر چـه بـعـضـى از مـفـسـران كـه نـتـوانـسـتـه انـد وقـوع چـنـيـن حـادثـه غـيـر عـادى را تحمل كنند آن را تنها بيان يك مثال شمرده اند، ولى روشن است كه اين گونه تاويلات در بـرابـر ظـهـور بـلكـه صـراحـت آيـه در وقـوع ايـن مـسـاله ، قابل قبول نيست .
ج - در آيـه 55 و 56 سـوره بـقـره دربـاره بـنـى اسـرائيـل مـى خـوانيم كه گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شكر نعمت او را بجا آورند (ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون ).
د - در آيه 110 سوره مائده ضمن بر شمردن معجزات عيسى (عليه السلام ) مى خوانيم : و اذ تخرج الموتى باذنى : تو مردگان را به فرمان من زنده مى كردى .
ايـن تـعـبير نشان مى دهد كه مسيح (عليه السلام ) از اين معجزه خود (احياى موتى ) استفاده كرد بلكه تعبير به فعل مضارع (تخرج ) دليل بر تكرار آن است و اين خود يكنوع رجعت براى بعضى محسوب مى شود.
هــ: بـالاخـره در سـوره بـقـره در آيـه 73 در مـورد كـشـتـه اى كـه در بـنـى اسـرائيـل بـراى پيدا كردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود، قرآن مى گويد: دستور داده شد گاوى را با ويژگيهائى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا به حـيـات بـازگـردد (و قـاتـل خـود را مـعـرفـى كـنـد و نزاع خاتمه يابد) (فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون )
علاوه بر اين پنج مورد موارد ديگرى در قرآن مجيد ديده مى شود همچون
داسـتـان اصـحـاب كهف كه آن نيز چيزى شبيه به رجعت بود، و داستان مرغهاى چهار گانه ابـراهـيم (عليه السلام ) كه بعد از ذبح بار ديگر به زندگى بازگشتند تا امكان معاد را در مـورد انـسـانـهـا بـراى او مـجـسـم سـازنـد كـه در مـسـاله رجـعـت نـيـز قابل توجه است .
بـه هـر حـال چـگـونـه مـمـكـن است كسى قرآن را به عنوان يك كتاب آسمانى بپذيرد و با ايـنـهمه آيات روشن باز امكان رجعت را انكار كند؟ اساسا مگر رجعت چيزى جز بازگشت به حيات بعد از مرگ است ؟
مگر رجعت نمونه كوچكى از رستاخيز در اين جهان كوچك محسوب نمى شود؟
كـسـى كـه رسـتـاخـيـز را در آن مـقياس وسيعش مى پذيرد، چگونه مى تواند خط سرخ بر مساله رجعت بكشد؟ و يا آن را بباد مسخره گيرد؟ و يا همچون احمد امين مصرى در كتاب فجر الاسـلام بـگـويـد: اليـهـوديـة ظـهـرت بـالتـشـيـع بالقول بالرجعة !: آئين يهود ديگرى در مذهب شيعه به خاطر اعتقاد به رجعت ظهور كرده است !
راسـتـى چـه فـرقـى مـيـان ايـن گـفـتـار احـمـد امـيـن ، و تـعـجـب و انـكـار اعـراب جـاهـليت در مقابل معاد جسمانى است ؟!
نكته 3
3 - آنـچـه تـا به اينجا گفتيم امكان رجعت را ثابت مى كرد آنچه وقوع آنرا تاييد مى كند روايـات زيـادى اسـت كـه از جـمـعـى از ثـقـات از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) نـقـل شـده اسـت ، و از آنـجـا كـه بـحـث مـا گـنـجـايـش نـقـل آنـهـا را نـدارد كافى است آمارى را كه مرحوم علامه مجلسى از آن جمع آورى كرده است بازگو كنيم او مى گويد:
چگونه ممكن است كسى به صدق گفتار ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) ايمان داشته باشد و احاديث متواتر رجعت را نپذيرد؟ احاديث صريحى كه شماره آن به حدود
دويـست حديث مى رسد كه چهل و چند نفر از راويان ثقات ، و علماى اعلام ، در بيش از پنجاه كتاب آورده اند ... اگر اين احاديث متواتر نباشد چه حديثى متواتر است ؟!.
4 - اما فلسفه رجعت
مـهـمـتـريـن سـؤ الى كـه در بـرابـر ايـن عـقـيـده مـطـرح مى شود اين است كه هدف از رجعت قبل از رستاخيز عمومى انسانها چيست ؟
بـا تـوجـه بـه آنچه از روايات اسلامى استفاده مى شود اين موضوع جنبه همگانى ندارد، بلكه اختصاص به مؤ منان صالح العملى دارد كه در يك مرحله عالى از ايمان قرار دارند، و هـمـچـنـيـن كـفار و طاغيان ستمگرى كه در مرحله منحطى از كفر و ظلم قرار دارند، چنين به نـظـر مـى رسـد كـه بـازگـشـت مـجـدد ايـن دو گـروه بـه زنـدگـى دنـيـا بـه مـنـظـور تكميل يك حلقه تكاملى گروه اول و چشيدن كيفر دنيوى گروه دوم است .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر گـروهـى از مـؤ مـنـان خـالص كـه در مـسـيـر تـكـامـل مـعـنـوى بـا مـوانـع و عـوائقـى در زنـدگـى خـود روبـرو شـده انـد و تـكـامـل آنـهـا نـاتـمام مانده است حكمت الهى ايجاب مى كند كه سير تكاملى خود را از طريق بـازگشت مجدد به اين جهان ادامه دهند، شاهد و ناظر حكومت جهانى حق و عدالت باشند و در بـنـاى ايـن حـكـومـت شـركـت جـويـنـد، چـرا كـه شـركـت در تشكيل چنين حكومتى از بزرگترين افتخارات است .
و بعكس گروهى از منافقان و جباران سرسخت علاوه بر كيفر خاص خود در رستاخيز بايد مجازاتهائى در اين جهان ، نظير آنچه اقوام سركشى مانند فرعونيان و عاد و ثمود و قوم لوط ديدند ببينند، و تنها راه آن رجعت است .
امام صادق (عليه السلام ) در حديثى مى فرمايد، ان الرجعة ليست بعامة ، و هى خاصة ، لا يـرجـع الا مـن مـحـض الايـمـان مـحضا، أ و محض الشرك محضا: رجعت عمومى نيست بلكه جنبه خصوصى دارد، تنها گروهى بازگشت مى كنند كه ايمان خالص يا شرك خالص دارند.
مـمـكـن اسـت آيـه 95 سوره انبياء: و حرام على قرية اهلكناها انهم لا يرجعون : حرام است بر شـهـرهـائى كـه بـر اثـر گـنـاه نـابودشان كرديم كه بازگردند آنها هرگز باز نمى گردند نيز اشاره به همين معنى باشد، چرا كه عدم بازگشت را در مورد كسانى مى گويد كـه در ايـن جـهـان بـه كـيـفـر شـديـد خود رسيدند و از آن روشن مى شود گروهى كه چنين كيفرهائى را نديدند بايد بازگردند، و مجازات شوند (دقت كنيد).
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه بازگشت اين دو گروه در آن مقطع خاص تاريخ بشر به عـنـوان دو درس بـزرگ و دو نـشـانـه مـهم از عظمت خدا و مساله رستاخيز (مبدء و معاد) براى انـسانها است ، تا با مشاهده آن به اوج تكامل معنوى و ايمان برسند و از هيچ نظر كمبودى نداشته باشند.
نكته 5
5 - بـعـضـى تـصـور كـرده انـد اعـتـقـاد بـه رجـعـت بـا اصل آزادى اراده و اختيار بشر سازگار نيست .
از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود كه اين اشتباه محض است زيرا بازگشت آنها به اين جهان در يك شرائط عادى است و از آزادى كامل برخوردارند.
و اينكه بعضى مى گويند ممكن است جباران و كفار سرسخت بعد از رجعت توبه كنند و به سـوى حـق بـازگـردند، جوابش اين است كه اين گونه افراد آنچنان در ظلم و فساد و كفر فرو رفته اند كه اين امور جزء بافت وجودشان شده و بازگشتى
در آن متصور نيست .
هـمـانـگـونه كه قرآن در پاسخ جمعى از دوزخيان كه در قيامت تقاضاى بازگشت به دنيا بـراى جـبـران خـطـاهـاى خـود مى كنند مى گويد: و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه : اگر آنها بازگردند دگربار همان امورى را كه از آن نهى شده اند انجام مى دهند (انعام آيه 28).
و نيز اينكه بعضى گفته اند: رجعت با آيه 100 سوره مؤ منون سازگار نيست ، زيرا طبق ايـن آيـه مـشـركـان تـقـاضـاى بـازگـشـت بـه جـهـان مـى كـنـنـد تـا عـمـل صـالح انـجـام دهـنـد و مـى گـويـنـد: رب ارجـعـون لعـلى اعمل صالحا فيما تركت اما به آنها پاسخ منفى داده مى شود و گفته مى شود كلا انها كلمة هـو قـائلهـا پـاسـخ آن بـا تـوجـه بـه اينكه اين آيه عام است و رجعت خاص است روشن مى گردد. (دقت كنيد).
نكته 6
6 - آخـريـن سـخـن ايـنـكـه شـيـعه در عين اعتقاد به رجعت كه آنرا از مكتب ائمه اهلبيت (عليهم السـلام ) گرفته است منكران رجعت را كافر نمى شمرد، چرا كه رجعت از ضروريات مذهب شـيـعـه است ، نه از ضروريات اسلام ، بنابراين رشته اخوت اسلامى را با ديگران به خاطر آن نمى گسلد ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مى دهد.
اين نيز قابل توجه است كه احيانا خرافات بسيارى با مساله رجعت آميخته شده كه چهره آن را در نظر بعضى دگرگون ساخته است ، لازم است پايه را بر احاديث صحيح بگذاريم و از احاديث مخدوش و مشكوك بپرهيزيم .
آنـچـه در ايـنـجـا گـفـتـيـم فـشـرده اى بـود از مـبـاحـث مـربـوط بـه رجعت و براى اطلاع از خصوصيات و جزئيات ديگر بايد به كتبى كه در اين زمينه نوشته شده
است مراجعه شود.
بـا تـوجـه بـه همين مقدار كه در اينجا آورديم پاسخ حملات ناآگاهانه بعضى از مفسران اهـل تـسـنـن بـه شـيـعـه (هـمـانـنـد آنـچـه آلوسـى در روح المـعـانـى ذيـل آيـات مـورد بـحث آورده ) روشن مى شود كه اين ايراد كنندگان چون نديدند حقيقت ، ره افسانه زدند!.
آيه و ترجمه


أ لم يـروا أ نـا جـعـلنـا اليـل ليـسـكـنوا فيه و النهار مبصرا إ ن فى ذلك لايات لقوم يؤ منون (86)
و يـوم يـنـفـخ فـى الصـور فـفـزع مـن فـى السموات و من فى الا رض إ لا من شاء الله و ل أ توه داخرين (87)
و تـرى الجـبـال تـحـسـبـهـا جـامـدة و هـى تـمـر مـر السـحـاب صـنـع الله الذى أ تـقـن كل شى ء إ نه خبير بما تفعلون (88)




ترجمه :

86 - آيـا آنـهـا نديدند ما شب را قرار داديم كه در آن بيارامند و روز را روشنى بخش ، در اين امور نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه آماده پذيرش ايمانند.
87 - به خاطر بياوريد روزى را كه در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمانها و زمـيـن هـسـتـنـد در وحـشت فرو مى روند جز كسانى كه خدا به خواهد و همگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند.
88 - كـوهـهـا را مـى بـيـنـى و آنـهـا را سـاكـن و جامد مى پندارى در حالى كه مانند ابر در حـركـتـنـد ايـن صنع و آفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن آفريده او از كارهائى كه شما انجام مى دهيد آگاه است .
تفسير:
حركت زمين - يك معجزه علمى قرآن
بار ديگر در اين آيات به مساله مبدء و معاد و نشانه هاى قدرت و عظمت
خـداونـد در عالم هستى ، و همچنين حوادث رستاخيز پرداخته چنين مى گويد: آيا آنها نديدند كـه مـا شـب را بـراى آرامـش آنـهـا قـرار داديـم (الم يـروا انـا جـعـلنـا الليل ليسكنوا فيه )
و روز را روشنى بخش (و النهار مبصرا).
در ايـن امـور نـشـانه ها و دلائل روشنى است از قدرت و حكمت پروردگار براى كسانى كه آماده پذيرش ايمانند (ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون ).
ايـن نـخـسـتـيـن بـار نيست كه قرآن از آثار حياتبخش شب و روز و نظام نور و ظلمت سخن مى گـويـد، هـمـانـگونه كه آخرين بار نيز نمى باشد اين به خاطر آنست كه قرآن يك كتاب تـعـليـم و تـربـيـت و انـسـانـسـازى اسـت و مـى دانـيـم اصـول تـعـليـم و تـربـيـت گـاه ايـجـاب مـى كـنـد كـه يـك مـوضـوع را در فـواصـل مختلف تكرار كنند و به ياد آورند تا كاملا خاطر نشان گردد و به اصطلاح جا بيفتد.
آرامشى كه از تاريكى شب به وجود مى آيد يك واقعيت مسلم علمى است پرده هاى تاريك شب نـه تـنـها يك وسيله اجبارى براى تعطيل فعاليتهاى روزانه است ، بلكه اثر عميقى روى سـلسـله اعـصـاب انـسان و ساير جانداران مى گذارد و آنها را در استراحت و خواب عميق - و به تعبير قرآن سكوت - فرو مى برد.
همچنين رابطه روشنائى روز، و تلاش و حركت و جنبشى كه خاصيت تابش نور است نيز از نـظر علمى جاى ترديد نيست ، نه فقط نور آفتاب صحنه زندگى را روشن و چشم انسان را فعال مى سازد، بلكه تمام ذرات وجود انسان را بيدار كرده و به فعاليت وا مى دارد.
ايـن آيـه گـوشـه اى از توحيد ربوبى را روشن مى سازد و از آنجا كه معبود واقعى همان رب و مـدبـر عـالم هـسـتـى است خط بطلان بر چهره بتها مى كشد و مشركان را به تجديد نظر در عقائد خود وا مى دارد.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه انسان بايد خود را با اين نظام هماهنگ
سـازد، شـب را اسـتـراحـت كـنـد، و روز را بـه تـلاش و كـوشش بپردازد، تا هميشه سالم و فعال باشد نه همچون هوسرانانى كه شب را بيدار مى مانند و روز را تا نزديكى ظهر در خواب فرو مى روند.
جـالب ايـنكه مبصر كه در اصل به معنى بينا است صفت روز قرار داده شده است ، در حالى كـه وصـف انسانها در روز مى باشد، اين يكنوع تاكيد زيبا است همانگونه كه گاه شب را تـوصـيـف بـه خـواب رفـتـن مـى كـنـنـد و مـى گـويـنـد ليل نائم !.
و ايـن تـفـاوت تـعـبـيـر كـه در بـيـان فائده شب و روز در آيه مشاهده مى شود كه در يكجا لتـسـكـنـوا فـيه مى گويد و در جاى ديگر مبصرا، ممكن است اشاره به اين باشد كه هدف اصلى شب سكونت و آرامش است ، ولى هدف روشنائى روز ديدن نيست ، بلكه ديدن ابزارى است براى رسيدن به مواهب حيات و بهره گيرى از آن (دقت كنيد).
به هر حال اين آيه گر چه مستقيما سخن از توحيد و تدبير عالم هستى مى گويد ولى مى تواند اشاره لطيفى به مساله معاد نيز در برداشته باشد، چرا كه خواب همچون مرگ است ، و بيدارى همچون زندگى پس از مرگ .
آيه بعد به رستاخيز و مقدمات آن مى پردازد و مى گويد: به خاطر بياوريد روزى را كه در صـور دمـيـده مـى شـود و تـمـام كسانى كه در آسمانها و در زمين هستند در وحشت فرو مى رونـد، جـز كـسـانـى كه خدا بخواهد، و همگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند (و يـوم يـنـفـخ فـى الصـور فـفـزع مـن فـى السـمـاوات و مـن فـى الارض الا مـن شاء الله و كل آتوه داخرين ).
از مـجـمـوعـه آيـات قـرآن استفاده مى شود كه دو يا سه بار نفخ صور مى شود: يكبار در پايان دنيا و آستانه رستاخيز، كه وحشت همه را فرا مى گيرد.
بـار دوم هـمـگـى بـا شنيدن آن قالب تهى مى كنند و مى ميرند (اين دو نفخه ممكن است يكى باشد).
بار سوم به هنگام بعث و نشور و قيام قيامت است كه با نفخ صور همه مردگان به حيات باز مى گردند و زندگى نوينى را آغاز مى كنند.
در اينكه آيه فوق اشاره اى به نفخه اول و دوم است يا نفخه سوم ميان مفسران گفتگو است ، قـرائنـى در خود آيه و آيات بعد بر هر دو نظر وجود دارد، بعضى نيز آن را اشاره به همه اين نفخه ها دانسته اند.
ولى ظـاهر آيه نشان مى دهد كه اشاره به نفخه اولى است كه در پايان جهان صورت مى گـيرد زيرا فزع كه به معنى ترس و وحشتى است كه تمام قلب انسان را فرا مى گيرد از آثـار ايـن نـفـخـه شـمـرده شـده ، و مـى دانـيـم در نـفـخـه قـيـامت ترس و وحشت به خاطر اعمال است و حساب و جزا، نه به خاطر تاثير نفخه .
بـه تعبير ديگر ظاهر فاء تفريع در ففزع اين است كه اين فزع و وحشت ناشى از نفخه صـور اسـت و ايـن مـخـصوص نفخه اولى است زيرا نفخه آخر نه تنها فزع آفرين نيست ، بـلكـه مـايـه حـيـات و حـركـت و جـنـبـش اسـت و اگـر وحـشـتـى بـاشـد از اعمال خود انسان است .
و امـا مـفـهـوم نـفـخـه صـور، نفخ به معنى دميدن ، و صور به معنى شيپور است و در اينكه مـنـظـور از ايـن تـعـبـيـر در ايـنـجـا چـيست ؟ گفتگوهاى فراوانى است كه به خواست خدا در ذيل آيه 68 سوره زمر خواهد آمد.
و امـا جـمـله الا مـن شـاء الله كـه بـه صورت استثناء از اين ترس و وحشت عمومى ذكر شده اشـاره بـه نـيكان و پاكان ، اعم از فرشتگان و مؤ منانى است كه در آسمانها و زمينند آنها در پـرتـو ايـمـان ، آرامـش مـخـصـوصـى دارنـد، نـه نـفـخـه اول صـور آنـها را متوحش مى سازد، و نه نفخه آخر، و در آيات بعد نيز مى خوانيم كسانى كه با دست پر از حسنات به پيشگاه خدا بروند از وحشت و فزع آن روز در امن و امانند.
من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون
امـا جمله كل آتوه داخرين : همگى با خضوع و ذلت در پيشگاه او حاضر مى شوند ظاهرا عام است و هيچ استثنائى در آن نيست زيرا حتى انبياء و اوليا در پيشگاه او خاضع و كوچكند، و اگـر مـى بـيـنـيـم در آيه 127 سوره صافات مى فرمايد: فانهم لمحضرون الا عباد الله المـخـلصـيـن : هـمـگـان در پـيـشـگـاه او حـاضـر مى شوند مگر بندگان مخلص پروردگار مـنـافـاتـى بـا عـمـومـيـت آيـه مـورد بـحـث نـدارد، چـرا كـه آيـه مـورد بـحـث اشـاره بـه اصـل حـضـور در مـحـشـر و پـيـشـگـاه خـدا اسـت و دوم اشـاره بـه حضور در صحنه حساب و بررسى اعمال است .
آيـه بـعد اشاره به يكى ديگر از آيات عظمت خداوند در پهنه عالم هستى كرده مى گويد: كـوهـهـا را مى بينى و آنها را ساكن و جامد مى پندارى در حالى كه مانند ابر در حركتند (و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب ).
ايـن صـنـع و آفـريـنـش خـداونـدى اسـت كه همه چيز را متقن آفريده (صنع الله التى اتقن كل شى ء).
كـسى كه اين همه حساب و نظم در برنامه آفرينش او است مسلما از كارهائى كه شما انجام مى دهيد آگاه است (انه خبير بما تفعلون ).
بـسـيارى از مفسران معتقدند كه آيه فوق اشاره به حوادث آستانه رستاخيز است ، چرا كه مى دانيم در پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر زلزله ها و انفجارها
و دگـرگـونـيـهـاى عـظـيـم واقـع مـى شود، و كوهها از هم متلاشى مى گردند، اين نكته در بسيارى از سوره هاى آخر قرآن صريحا آمده است .
قـرار گـرفـتـن ايـن آيـه در مـيـان آيـات رسـتـاخـيـز، دليل و گواه اين تفسير است .
ولى قرائن فراوانى در آيه وجود دارد كه تفسير ديگرى را تاييد مى كند و آن اينكه آيه فـوق از قبيل آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خداوند در همين دنيا است و به حركت كره زمين كه براى ما محسوس نيست اشاره مى كند.
توضيح اينكه :
1 - آيـه فوق مى گويد: گمان مى كنى كوهها جامد و ساكنند، در حالى كه همچون ابر در حـركـتـند معلوم است اين تعبير با حوادث آغاز رستاخيز سازگار نيست ، چرا كه اين حوادث بـه قـدرى آشـكـار است كه به تعبير قرآن از مشاهده آنها مادران كودكان شيرخوار خود را فراموش مى كنند و زنان باردار سقط چنين مى نمايند، و مردم از شدت وحشت همچون مستانند در حالى كه مست نيستند! (سوره حج آيه 2).
2 - تـشـبـيـه بـه حركت ابرها متناسب حركات يكنواخت و نرم و بدون سر و صدا است ، نه انفجارهاى عظيمى كه صداى رعد آسايش گوشها را كر مى كند.
3 - تـعـبـيـر بـالا نـشـان مـى دهـد، در عـيـن ايـنـكـه ظـاهـرا كـوهـهـا ساكنند در واقع در همان حال به سرعت حركت مى كنند (يعنى دو حالت از يك شى ء را در آن واحد بيان مى كند).
4 - تـعـبـيـر بـه اتـقـان كـه بـه معنى منظم ساختن و محكم نمودن است نيز تناسب با زمان بـرقـرارى نـظـام جهان دارد، نه زمانى كه اين نظام فرو مى ريزد و متلاشى و ويران مى گردد.
5 - جمله انه خبير بما تفعلون مخصوصا با توجه به اينكه تفعلون
فعل مضارع است نشان مى دهد كه مربوط به اين دنيا است چرا كه مى گويد: او از اعمالى كـه شما در حال و آينده انجام مى دهيد با خبر است و اگر مربوط به پايان اين جهان بود مى بايست گفته شود ما فعلتم (كارى كه انجام داديد) (دقت كنيد).
از مجموع اين قرائن دقيقا چنين استفاده مى شود كه اين آيه يكى ديگر از عجائب آفرينش را بـيـان مـى كـنـد و در واقـع شـبـيـه چـيـزى اسـت كـه در دو آيـه قبل آمده (الم يروا انا جعلنا الليل ليسكنوا فيه ).
و بنابراين آيات مورد بحث ، قسمتى درباره توحيد و بخشى درباره معاد است .
نـتـيـجـه اى كـه از ايـن تـفـسـيـر مـى گيريم اين است كه اين كوهها كه ما آنها را ساكن مى پـنـداريـم بـا سرعت زياد در حركتند، مسلما حركت كوهها بدون حركت زمينهاى ديگر كه به آنها متصل است معنى ندارد، و به اين ترتيب معنى آيه چنين مى شود كه زمين با سرعت حركت مى كند همچون حركت ابرها!
طبق محاسبات دانشمندان امروز سرعت سير حركت زمين به دور خود نزديك به 30 كيلومتر در هر دقيقه است و سرعت سير آن در حركت انتقالى به دور آفتاب از اين هم بيشتر است .
امـا چـرا قـرآن كـوهـهـا را مـركـز بـحـث قـرار داده شـايد به اين جهت است كه كوهها از نظر سـنـگـيـنـى و وزن و پـا بـر جـائى ضـرب المثلند و براى تشريح قدرت خداوند نمونه بـهـتـرى مـحسوب مى شوند، جائى كه كوهها با اين عظمت و سنگينى به فرمان خدا (همراه زمين ) حركت كنند قدرت او بر هر چيز به ثبوت مى رسد.
بـه هـر حـال آيـه فوق از معجزات علمى قرآن است ، زيرا مى دانيم نخستين دانشمندانى كه حـركت كره زمين را كشف كردند، گاليله ايتاليائى و كپرنيك لهستانى بودند كه در اواخر قرن 16 و اوائل 17 ميلادى اين عقيده را برملا
ساختند، هر چند ارباب كليسا شديدا آنها را محكوم كرده و تحت فشار گذاشتند!.
ولى قرآن مجيد حدود يكهزار سال قـبـل از آنها، پرده از روى اين حقيقت برداشت ، و حركت زمين را به صورت فوق به عنوان يك نشانه توحيد مطرح ساخت .
بـعـضـى از فـلاسـفـه اسلامى در عين قبول تفسير دوم يعنى اشاره به حركت كوهها در اين جـهـان ، آيـه را نـاظـر بـه حـركـت جـوهرى اشياء دانسته اند و آن را هماهنگ و مؤ يد نظريه معروف حركت جوهرى مى دانند.
در حـالى كه تعبيرات ، آيه با آن سازگار نيست زيرا تشبيه به حركت ابرها تناسب با حـركـت در مكان (حركت در اين ) دارد نه حركت در جوهر، بنابراين ظاهر آيه فقط يك تفسير را مى پذيرد و آن حركت ميكانيكى زمين (به دور خويش يا به دور خورشيد) است .
آيه و ترجمه


من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ ءامنون (89)
و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار هل تجزون إ لا ما كنتم تعملون (90)
إ نـمـا أ مـرت أ ن أ عـبـد رب هـذه البـلدة الذى حـرمـهـا و له كل شى ء و أ مرت أ ن أ كون من المسلمين (91)
و أ ن أ تـلوا القـرءان فـمـن اهـتـدى فـإ نـمـا يـهـتـدى لنـفـسـه و مـن ضل فقل إ نما أ نا من المنذرين (92)
و قـل الحـمـد لله سـيـريـكـم ءايـاتـه فـتـعـرفـونـهـا و مـا ربـك بغافل عما تعملون (93)




ترجمه :

89 - كـسـانـى كـه كار نيكى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنها از وحشت آن روز در امانند.
90 - و آنها كه اعمال بدى انجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند آيا جزائى جز آنچه عمل مى كرديد خواهيد داشت .
91 - (بـگـو) مـن مـامـورم پروردگار اين شهر (مقدس مكه ) را عبادت كنم همان كسى كه اين شهر را حرمت بخشيده و همه چيز از آن اوست و من مامورم كه از مسلمين باشم .
92 - و ايـنكه قرآن را تلاوت كنم هر كس هدايت شود براى خود هدايت شده و هر كس گمراه گردد (گناهش به گردن خود اوست ) بگو من فقط از انذار كنندگانم .
93 - بـگـو حـمـد و ستايش مخصوص ذات خداست به زودى آياتش را به شما نشان مى دهد تـا آنـرا بـشـنـاسـيـد و پـروردگـار تـو از آنـچـه انـجـام مـى دهـيـد غافل نيست .
تفسير:
آخرين ماموريت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آيـات گـذشته سخنى از اعمال بندگان و آگاهى خداوند نسبت به آن در ميان بود و در نخستين آيات مورد بحث سخن از پاداش ‍ عمل و ايمنى آنها از فزع روز قيامت است .
مـى فرمايد: كسانى كه حسنه و كار نيكى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و از وحشت آن روز در امان خواهند بود (من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون ).
در اينكه منظور از حسنه چيست ؟ مفسران تعبيرات گوناگونى دارند:
بعضى آن را به كلمه توحيد و لا اله الا الله و ايمان به خدا تفسير كرده اند.
و بعضى آن را اشاره به ولايت امير مؤ منان على (عليه السلام ) و ائمه معصومين مى دانند، و در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام ) رسيده بر اين معنا تاكيد شده است ، از جمله : در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه يكى از ياران على (عليه السـلام ) بـنـام ابو عبدالله جدلى خدمتش آمد امام فرمود آيا از معنى اين سخن خداوند من جاء بـالحـسـنـة فـله خير منها ... (تا پايان آيه بعد) به تو خبر دهم ؟ عرض كرد آرى فدايت شـوم اى امـيـر مـؤ مـنـان ! فـرمـود: الحـسـنـه مـعـرفـة الولايـة و حـبـنـا اهل البيت و السيئة انكار الولاية و بغضنا اهل البيت : حسنه شناخت ولايت و دوستى ما
اهلبيت است ، و سيئه انكار ولايت و دشمنى ما اهلبيت مى باشد.
البـتـه هـمانگونه كه بارها گفته ايم معنى آيات وسيع و گسترده است حسنه و سيئه نيز در اينجا مفهوم وسيعى دارند كه همه اعمال نيك را در بر مى گيرد، از جمله ايمان به خدا و پيامبر اسلام و ولايت ائمه (عليهم السلام ) كه در راءس هر كار نيك قرار دارد و مانع از آن نيست كه اعمال صالح ديگر نيز در آيه جمع باشد.
امـا ايـنـكـه بـعـضـى از اين عموميت بخاطر كلمه خير نگران شده اند و گفته اند مگر چيزى بـهـتـر از ايـمـان بـه خـدا پيدا مى شود كه پاداش ‍ آن باشد؟ پاسخش روشن است : زيرا رضـا و خـشـنـودى پروردگار از ايمان هم والاتر است ، و به تعبير ديگر همه اينها مقدمه براى آن است و ذى المقدمه برتر از مقدمه باشد.
سـؤ ال ديگرى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه ظاهر بعضى از آيات (مانند آيه 2 سـوره حـج ) اين است كه وحشت رستاخيز همگان را فرا مى گيرد چگونه صاحبان حسنات از آن مستثنى هستند؟.
آيه 103 سوره انبياء پاسخ اين سؤ ال را بيان مى كند چرا كه مى گويد مؤ منان صالح از وحشت بزرگ در امانند.
و مـى دانيم كه وحشت بزرگ همان وحشت روز قيامت است وحشت ورود در دوزخ ، نه وحشتى كه به هنگام نفخه صور پيدا مى شود (دقت كنيد) سـپـس بـه نقطه مقابل اين گروه پرداخته ، مى گويد كسانى كه سيئه و كار بدى انجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند! (و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار).
و جـز ايـن تـوقـعـى نـمـى تـوانـنـد داشـتـه بـاشـنـد آيـا جـزائى جـز آنـچـه عمل مى كرديد
خواهيد داشت ؟! (هل تجزون الا ما كنتم تعملون ).
كبت از ماده كب (بر وزن جد) در اصل به معنى افكندن چيزى به صورت بر زمين است وذكر وجوه (صورتها) در آيه فوق از باب تاكيد است .
افكندن اين گروه را به صورت در آتش به عنوان بدترين نوع عذاب است . بعلاوه چون آنـهـا هـنـگـامـى كـه مـواجـه بـا حـق مى شدند، صورت خود را بر مى گرداندند و با همان صورت از گناه استقبال مى كردند اكنون بايد گرفتار چنين مجازاتى شوند.
جـمـله هـل تـجزون الا ما كنتم تعملون ممكن است پاسخ سؤ الى باشد كه در اينجا مطرح مى شود و آن اينكه اگر كسى بگويد اين مجازات ، مجازات شديدى است ، در پاسخ گفته مى شـود ايـن هـمـان اعـمال شما است كه دامانتان را گرفته شما جزائى جز اعمالتان نداريد؟ (دقت كنيد).
سپس در سه آيه آخر اين سوره ، روى سخن را به پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) كـرده و حـقـايـقى را بازگو مى كند كه در واقع بيانگر اين واقعيت است كه به آنها بگو من وظائف خودم را انجام مى دهم ، چه شما مشركان لجوج ايمان بياوريد و چه نياوريد.
نـخـسـت مـى فـرمايد: من مامورم پروردگار اين شهر مقدس (شهر مكه ) را عبادت كنم ! (انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة ).
ايـن شـهر مقدسى كه تمام افتخار شما و موجوديتتان در آن خلاصه مى شود، شهر مقدسى كـه خـدا آن را با بركاتش به شما ارزانى داشته ولى شما بجاى شكر نعمتش كفران مى كنيد.
شـهر مقدسى كه حرم امن خداست و شريفترين نقطه روى زمين ، و قديمى ترين معبد توحيد است .
آرى من مامورم پروردگارى را عبادت كنم كه اين شهر را حرمت نهاده (الذى حرمها).
ويـژگـيـهـائى بـراى آن قـرار داده ، و احـتـرامـات و احكام خاص ، و ممنوعيتهائى كه براى شهرهاى ديگر در جهان نيست .
امـا تـصـور نـكـنـيـد كـه فـقط اين سرزمين ملك خدا است بلكه همه چيز در عالم هستى به او تعلق دارد (و له كل شى ء)
و دومـيـن دسـتـور كه به من داده شده اين است : من مامورم كه از مسلمين باشم تسليم مطلق در برابر فرمان پروردگار و نه غير او (و امرت ان اكون من المسلمين ).
و بـه ايـن تـرتـيب دو ماموريت اصلى خود را كه پرستش خداوند يگانه و تسليم مطلق در برابر فرمان او است بيان مى دارد.
سـپـس ابزار وصول به اين دو هدف را چنين بيان مى كند: من مامورم قرآن را تلاوت كنم (و ان اتلو القرآن ).
از فروغ آن شعله گيرم ، و از چشمه آب حياتش جرعه ها بنوشم ، و در همه برنامه ها بر راهـنـمائى آن تكيه كنم آرى اين وسيله من است براى رسيدن به آن دو هدف مقدس ، و مبارزه با هر گونه شرك و انحراف و گمراهى .
و بـه دنـبـال آن اضـافـه مـى كـنـد: تـصـور نـكـنـيـد ايـمـان آوردن شـمـا سـودى بـه حـال مـن و يـا از آن بـالاتر سودى براى خداوند بزرگ دارد، نه هر كس هدايت شود براى خود هدايت شده (فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه ).
و تمام منافع هدايت چه در اين جهان و چه در جهان ديگر عائد خود او مى شود.
و هـر كـس گـمـراه شـود، وزر و وبـالش بـه گـردن خـود او اسـت ، بـگو من فقط از انذار كنندگان و بيم دهندگانم (و من ضل فقل انما انا من المنذرين ).
و عـواقـب شـوم آن دامـن مـرا نـمـى گـيـرد، وظيفه من بلاغ مبين و ابلاغ آشكار است ، وظيفه من ارائه طـريـق و اصـرار بـر پـيـمـودن راه اسـت امـا آن كـس كـه مايل است در گمراهى بماند، تنها خويشتن را بدبخت كرده .
جالب اينكه در مورد هدايت مى گويد هر كسى هدايت شود به سود خويش است ولى در مورد ضلالت نمى گويد به زيان خود او است ، بلكه مى گويد: من از منذرين هستم اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه من در برابر گمراهان هرگز سكوت نمى كنم ، و آنـهـا را بـه حال خود رها نمى سازم ، بلكه پيوسته انذار مى كنم و به اين كار ادامه مى دهم و خسته نمى شوم ، چرا كه من انذار كننده ام . (البته در بعضى ديگر از آيات قرآن هر دو تـعـبـيـر، مـشابه آمده است ولى مى دانيم تفاوت تعبيرات هماهنگ با تفاوت مقامات است و گاه براى القاى معانى مختلف و متفاوت مى باشد).
قـابـل تـوجـه ايـنكه اين سوره با ذكر اهميت قرآن آغاز شده و با تاكيد بر تلاوت قرآن پايان مى گيرد و ابتدا و انتها، قرآن است .
و سـرانـجـام در آخرين آيه به پيامبر دستور مى دهد كه خدا را در برابر اينهمه نعمتهاى بـزرگ مـخـصـوصـا نـعمت هدايت حمد و ستايش كند مى فرمايد: بگو حمد براى خدا است (و قل الحمد لله ).
ايـن حـمد و ستايش هم به نعمت قرآن باز مى گردد، هم هدايت الهى و هم مى تواند مقدمه اى براى جمله بعد باشد كه مى گويد:
به زودى خداوند آياتش را به شما نشان مى دهد تا آن را بشناسيد (سيريكم آياتى فتعرفونها).
اين تعبير اشاره به آن است كه با گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش و خرد آدمى ، هر روز پرده از آيات جديد و اسرار تازه اى از عالم هستى برداشته مى شود، و روز به روز به عظمت قدرت و عمق حكمت پروردگار آشناتر مى شويد، و اين ارائه آيات هرگز قطع نمى شود و در طول عمر بشر همچنان ادامه دارد.
اما اگر با اينهمه ، باز راه خلاف و انحراف به پيمائيد، بدانيد پروردگار شما هرگز از كـارهـائى كـه انـجـام مـى دهـيـد غـافـل نـيـسـت (و مـا ربـك بغافل عما تعملون ).
گـمـان نـكـنـيـد اگـر خـداونـد كـيـفـر شـمـا را بـه لطـفـش تـاخـيـر مـى انـدازد دليل اين است كه از اعمالتان آگاه نيست و يا حساب و كتاب آن محفوظ نمى ماند.
جـمـله و مـا ربك بغافل عما تعملون كه عينا - يا با كمى تفاوت - در نه مورد از قرآن مجيد تكرار شده جمله اى است كوتاه و تهديدى است پر معنا و هشدارى است به همه انسانها.
بـا آخـريـن آيه سوره نمل جلد 15 تفسير نمونه پايان مى گيرد و الان غروب آخرين روز ماه شعبان 1403 و نزديك طلوع هلال ماه مبارك رمضان است .
پروردگارا: به حرمت اين ماههاى عزيزت سوگندت مى دهيم كه توفيق بندگى خالص و تسليم مطلق در برابر فرمانت و تلاوت آيات قرآن مجيدت را به ما مرحمت فرما.
خـداوندا! هر روز گوشه تازه اى از آيات عظمتت را بما نشان ده تا تو را هر روز بهتر و بيشتر بشناسيم ، و به شكر اينهمه مواهبى كه نصيب ما كرده اى بپردازيم .
بارالها! انبوهى از مشكلات جامعه اسلامى ما را فرا گرفته و دشمنان
در داخل و خارج سخت تلاشى مى كنند تا نور تو را خاموش سازند.
تـوئى كـه بـه سـليمان آنهمه قدرت بخشيدى و به موسى در برابر فرعونيان آنهمه قـوت دادى ، مـا را بـر ايـن دشـمـنـان پـيـروز بـگـردان و آنـهـا را كـه قابل هدايت نيستند همچون قوم عاد و هود و ثمود و قوم لوط درهم بشكن