گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
فصل دوازدهم : چند مأموریت مهم



12 / 1 مأموریت شکستن بت ها

فصل دوازدهم : چند مأموریت مهم12 / 1مأموریت شکستن بت ها9906.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ( به ابن عباس ) الإرشاد در ذکر حوادث پس از جنگ حُنَین : سپس پیامبر صلی الله علیه و آله ، خود به سوی طائف حرکت کرد و آنان را چندین روز در محاصره داشت و امیر مؤمنان را با گروهی از سواران روانه کرد و به او فرمان داد که هر چه از آثار جاهلیّت یافت ، نابود کند و هر بتی دید ، بشکند .

علی علیه السلام حرکت کرد تا به گروه فراوانی از سواران قبیله خَثعَم برخورد و مردی از آنان به نام شهاب ، در تاریک و روشنایی صبح بیرون آمد و مبارز طلبید . امیر مؤمنان فرمود : «چه کسی به رویارویی اش می رود؟» .

هیچ کس برنخاست . امیر مؤمنان ، خود برخاست که ابو العاص بن ربیع ، همسر دختر پیامبر خدا (زینب) ، از جا جَست و گفت : ای فرمانده ! [ سرانجام ، ] یکی از ما با او مقابله می کند و نیازی به میدان رفتن تو نیست ؛ امّا علی علیه السلام فرمود : «نه . [ من می روم ] ؛ امّا اگر کشته شدم ، تو فرمانده لشکر باش» .

پس امیرمؤمنان به مبارزه اش درآمد و چنین می خواند:


«بی گمان ، بر عهده هر رئیس ، این وظیفه است


یا نیزه اش را سیراب کند یا خُرد و کوبیده شود» .


پس بر او ضربه ای زد و وی را کشت و با سواران همراهش رفت و بت ها را شکست و به سوی پیامبر خدا که طائف را در محاصره داشت بازگشت . چون پیامبر صلی الله علیه و آله او را دید ، برای پیروزی اش تکبیر گفت و دستش را گرفت و با او مدّت زیادی در خلوت به نجوا پرداخت .

.


ص: 408

12 / 2البَعثُ لِتَأدِیَهِ خِساراتِ بَنی جُذَیمَهَوجّه رسول اللّه صلی الله علیه و آله بعد فتح مکّه خالد بن الولید علی رأس کتیبه لدعوه قبیله جذیمه بن عامر . وکان خالد یُکنّ حقدا قدیما لهذه القبیله ، فقتل نفرا منهم ظلما وعدوانا ، ومنوا بخسائر . فتبرّأ رسول اللّه صلی الله علیه و آله من هذه الجریمه الشنعاء ، وأمر علیّا علیه السلام أن یذهب إلیهم ، ویعوّضهم عمّا تکبّدوه من خسائر ، ویدیهم بنحو دقیق . فأدّی علیه السلام المهمّه مراعیا غایه الدقّه فی تنفیذها ، وحین رجع أثنی النبیّ صلی الله علیه و آله علی عمله ، وأکّد ، بکلمات ثمینه رفیعه ، منزلته العلیّه ودوره الکبیر فی هدایه الاُمّه وتوجیه المسلمین فی المستقبل . (1)

9910.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :الإمام الباقر علیه السلام :بَعَثَ رَسولُ اللّه صلی الله علیه و آله خالِدَ بنَ الوَلیدِ حینَ افتَتَحَ مَکَّهَ داعِیا ، ولَم یَبعَثهُ مُقاتِلاً ، ومَعَهُ قَبائِلُ مِنَ العَرَبِ ؛ سُلَیمُ بنُ حَصورٍ ، ومُدلِجُ بنُ مُرَّهَ ، فَوَطِئوا بَنی جُذَیمَهَ بنَ عامِرِ بنِ عَبدِ مَناهَ بنِ کِنانَهَ . فَلَمّا رَآهُ القَومُ أخَذُوا السِّلاحَ ، فَقالَ خالِدٌ : ضَعُوا السِّلاحَ، فَإِنَّ النّاسَ قَد أسلَموا... فَلَمّا وَضَعُوا السِّلاحَ أمَرَ بِهِم خالِدٌ عِندَ ذلِکَ ، فَکُتِفوا ، ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَی السَّیفِ ، فَقَتَلَ منَ قَتَلَ مِنهُم .

فَلَمَّا انتَهَی الخَبَرُ إلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله رَفَعَ یَدَیهِ إلَی السَّماءِ ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنّی أبرَأُ إلَیکَ مِمّا صَنَعَ خالِدُ بنُ الوَلیدِ ... .

ثُمَّ دَعا رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ فَقالَ : یا عَلِیُّ ، اُخرُج إلی هؤُلاءِ القَومِ فَانظُر فی أمرِهِم ، وَاجعَلَ أمرَ الجاهِلِیَّهِ تَحتَ قَدَمَیکَ . فَخَرَجَ عَلِیٌّ حَتّی جاءَهُم ومَعَهُ مالٌ قَد بَعَثَ بِهِ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَوَدی (2) لَهُم الدِّماءَ وما اُصیبَ لَهُم مِنَ الأَموالِ ، حَتّی إنَّهُ لَیَدی لَهُم میلَغَهَ (3) الکَلبِ ، حَتّی إذا لَم یَبقَ شَیءٌ مِن دَمٍ ولا مالٍ إلّا وَداهُ بَقِیَت مَعَهُ بَقِیَّهٌ مِنَ المالِ .

فَقالَ لَهُم عَلِیٌّ رِضوانُ اللّهِ عَلَیهِ حینَ فَرَغَ مِنهُم : هَل بَقِیَ لَکُم بَقِیَّهٌ مِن دَمٍ أو مالٍ لَم یُودَ لَکُم ؟ قالوا : لا . قالَ : فَإِنّی اُعطیکُم هذِهِ البَقِیَّهَ مِن هذَا المالِ ، احتِیاطا لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِمّا لا یُعلَمُ ولا تَعلَمونَ ، فَفَعَلَ ، ثُمَّ رَجَعَ إلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ ، فَقالَ : أصَبتَ وأحسَنتَ .

ثُمَّ قامَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَاستَقبَلَ القِبلَهَ قائِما شاهِرا یَدَیهِ حَتّی إنَّهُ لَیُری ما تَحتَ مَنکِبَیهِ ، یَقولُ : «اللّهُمَّ إنّی أبرَأُ إلَیکَ مِمّا صَنَعَ خالِدُ بنُ الوَلیدِ» ثَلاثَ مَرّاتٍ . (4) .

1- .الأمالی للصدوق : ص 237 ح 252 ، الخصال : ص 562 ، بحار الأنوار : ج 21 ص 142 ح 5 ؛ تاریخ الطبری : ج 3 ص 67 ، السیره النبویّه لابن هشام : ج 4 ص 71 .
2- .وَدَیتُ القتیل : أعطیت دیته (لسان العرب : ج 15 ص 383 «ودی») .
3- .هی الإناء الذی یَلغ فیه الکلب ، یعنی أعطاهم قیمه کلّ ما ذهب لهم حتی قیمه المِیلغه (لسان العرب : ج 8 ص 460 «ولغ») .
4- .السیره النبویّه لابن هشام : ج 4 ص 71 ، تاریخ الطبری : ج 3 ص 66 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 2 ص 568 کلّها عن حکیم بن حکیم بن عباد بن حُنَیف ، الکامل فی التاریخ : ج 1 ص 620 کلاهما نحوه وراجع الطبقات الکبری : ج 2 ص 147 والمغازی : ج 3 ص 875882 .

ص: 409



12 / 2 مأموریت پرداخت خسارت های بنی جذیمه

12 / 2مأموریت پرداخت خسارت های بنی جذیمهپیامبر خدا ، پس از فتح مکّه ، خالد بن ولید را با گروهی برای دعوت قبیله بنی جذیمه بن عامر ، به سرزمین آنان گسیل داشت . ولید که از آن قبیله ، کینه ای دیرین به دل داشت ، ستمکارانه ، تنی چند از آنان را کُشت و در این ماجرا ، خسارت هایی به آنها وارد شد . پیامبر خدا از این جنایت ننگین ، بیزاری جست و به علی علیه السلام مأموریت داد تا به میان آنان رفته ، خسارت و خون بهای افراد را به طور کامل بپردازد . علی علیه السلام ، این مأموریت را در نهایت دقّت به انجام رساند و چون بازگشت ، پیامبر خدا ، کار علی علیه السلام را بسی ستود و با جملاتی بلند و ارجمند ، بر جایگاه والای وی در هدایت امّت و راهنمایی مسلمانان در آینده ، تأکید کرد .

9913.الإمامُ علیٌّ علیه السلام ( فی دعائهِ لهاشمِ بنِ عُتبَهَ ) امام باقر علیه السلام :پیامبر خدا ، چون مکّه را فتح کرد ، خالد بن ولید را به همراه قبیله هایی از عرب ، مانند سلیم بن حصور و مدلج بن مرّه به قصد دعوت [به اسلام] (و نه برای جنگ) فرستاد .

آنان ، درمیان قبیله بنی جذیمه بن عامر بن عبد مناه بن کنانه قدم نهادند و چون آن قبیله ، خالد را دیدند ، سلاح برگرفتند ؛ امّا خالد گفت : سلاح بگذارید که مردم [همراه من ] مسلمان اند ... .

چون آنان سلاح بر زمین گذاشتند ، خالد فرمان داد تا آنان را در بند کشند و سپس به تیغ شمشیر سپرد و شماری از آنها را کُشت . همین که این خبر به پیامبر خدا رسید ، دستانش را به آسمان بلند کرد و فرمود : «خدایا ! من از آنچه خالد بن ولید کرد ، در پیشگاه تو بیزاری می جویم» .

سپس پیامبر خدا ، علی بن ابی طالب را رضوان خدا بر او باد ، فرا خواند و گفت : «ای علی ! به سوی این قوم، حرکت کن و در کارشان بنگر و رسوم و کارهای جاهلیت را زیر پا بِنه» .

پس علی علیه السلام حرکت کرد و با مالی که پیامبر صلی الله علیه و آله همراهش کرده بود ، نزد آنان آمد و خون بها و خسارت های مالی آنان را پرداخت تا آن جا که خسارت کاسه آبخوری سگان را نیز ادا کرد و هیچ خون و مالی نماند ، جز آن که جبران کرد و بخشی از مال هم باقی ماند .

علی رضوان خدا بر او باد ، پس از اتمام کار به آنان فرمود : «آیا خون بها یا خسارتی باقی مانده است که به شما پرداخت نشده باشد؟» .

گفتند : نه .

فرمود : «من این مال باقی مانده را نیز از سرِ احتیاط و از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله به شما می دهم ، برای چیزهایی که نه او می داند و نه شما» .

پس کار را به انجام رساند و به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله بازگشت و به ایشان گزارش داد . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «[کار را] درست و نیکو گزاردی» .

سپس پیامبر خدا برخاست و رو به قبله ایستاد و دستانش را چنان بالا برد که زیر بغل هایش دیده می شد و سه بار فرمود : «خدایا ! من از آنچه خالد بن ولید کرده ، در پیشگاه تو بیزاری می جویم» .

.


ص: 410

12 / 3البَعثُ إلی فَلسٍ (1)9911.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الطبقات الکبری :بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ فی خَمسینَ ومِائَهِ رَجُلٍ مِنَ الأَنصارِ ، عَلی مِائَهِ بَعیرٍ وخَمسینَ فَرَسا ، ومَعَهُ رایَهٌ سَوداءُ ولِواءٌ أبیَضُ إلَی الفَلسِ لِیَهدِمَهُ ، فَشَنُّوا الغارَهَ عَلی مَحَلَّهِ آلِ حاتِمٍ مَعَ الفَجرِ ، فَهَدَمُوا الفَلسَ وخَرَّبوهُ ، ومَلَؤوا أیدِیَهُم مِنَ السَّبیِ وَالنَّعَمِ وَالشّاهِ . وفِی السَّبیِ اُختُ عَدِیِّ بنِ حاتِمٍ ، وهَرَبَ عَدِیٌّ إلَی الشّامِ . (2) .

1- .فَلْس أو فُلُس : اسم صنم کان بنجد تعبده طیء (معجم البلدان : ج 4 ص 273) .
2- .الطبقات الکبری : ج 2 ص 164 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 2 ص 624 نحوه وراجع المغازی : ج 3 ص 984 .

ص: 411



12 / 3 مأموریت به سوی فُلُس

12 / 3مأموریت به سوی فُلُس (1)9914.امام علی علیه السلام ( در بخشی از دعای خود هنگامی که آهنگ رویارویی با ) الطبقات الکبری:پیامبر خدا ، علی بن ابی طالب علیه السلام را با صد و پنجاه تن از انصار ، سوار بر صد شتر و پنجاه اسب و با پرچمی سیاه و درفشی سپید به سوی فُلُس فرستاد تا آن را منهدم کند .

پس صبحْ هنگام به جایگاه قبیله حاتم هجوم بردند و بت فُلُس را نابو د کردند و با دستانی پُر از اسیر و شتر و گوسفند بازگشتند که در میان اسیران ، خواهر عدی بن حاتم نیز بود و عدی خود به شام گریخت .

.

1- .فُلُس یا فَلْس ، نام بتی در سرزمین نجد بود که قبیله «طَیّ» ، آن را عبادت می کردند (معجم البلدان : ج 4 ص 273) .

ص: 412

12 / 4البَعثُ لِاءِعلانِ البَراءَهِ مِنَ المُشرِکینَإنّ آیات البراءه ، وإعلان الاستیاء من الشرک والصنمیّه ، ولزوم تطهیر أرض الوحی من معالم الشرک ، کلّ ذلک یعدّ من أعظم الفصول فی التاریخ الإسلامی . فقد نزلت سوره «براءه» فی موسم الحجّ سنه (9 ه ) وکُلّف أبوبکر بقراءتها علی الحجّاج ، مع بیان یتألّف من أربع موادّ ، وتوجّه أبوبکر إلی مکّه ، لکن لم یمضِ علی تحرّکه إلّا وقت قصیر حتی هبط الوحی مبلّغا النبیّ صلی الله علیه و آله أن : «لا یُؤَدّی عَنکَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنکَ» . فدعا علیّاً علیه السلام وأخبره بالأمر ، وأعطاه راحلته ، وأمره أن یعجّل فی ترک المدینه ، ویأخذ السوره من أبی بکر ، ویقرأها علی الناس فی حشدهم الغفیر یوم العاشر من ذی الحجّه . وهکذا کان . فاُضیفت بذلک منقبه اُخری إلی مناقبه العظیمه ، وثبت للأجیال والأعصار المختلفه سلفاً أنّه من النبیّ صلی الله علیه و آله ، وأنّه نفسه . (1)

9918.عنه علیه السلام ( فی الدعاءِ ) الإمام علیّ علیه السلام :لَمّا نَزَلَت عَشرُ آیاتٍ مِن بَراءَهَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، دَعَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أبا بَکرٍ فَبَعَثَهُ بِها لِیَقرَأَها عَلی أهلِ مَکَّهَ ، ثُمَّ دَعانِی النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَقالَ لی : أدرِک أبا بَکرٍ فَحَیثُما لَحِقتَهُ فَخُذِ الکِتابَ مِنهُ ، فَاذهَب بِهِ إلی أهلِ مَکَّهَ فَاقرَأهُ عَلَیهِم . فَلَحِقتُهُ بِالجُحفَهِ ، فَأَخَذتُ الکِتابَ مِنهُ ، ورَجَعَ أبو بَکرٍ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقالَ : یا رَسولَ اللّهِ ، نَزَلَ فِیَّ شَیءٌ ؟ ! قالَ : لا ، ولکِنَّ جِبریلَ جاءَنی فَقالَ : لَن یُؤَدِّیَ عَنکَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنکَ . (2) .

1- .راجع الغدیر : ج 6 ص 338350 ، فقد جمع المؤلّف الطرق المختلفه لهذا الحدیث ، وذهب إلی تواترها المعنوی .
2- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 318 ح 1296 ، فضائل الصحابه لابن حنبل : ج 2 ص 703 ح 1203 ، تاریخ دمشق : ج42 ص 348 ح 8929 کلّها عن حنش ، الطبقات الکبری : ج 2 ص 168 ، تاریخ الطبری : ج 3 ص 122 و 123 ، الکامل فی التاریخ : ج 1 ص 644 ، المغازی : ج3 ص1077 ، السیره النبویّه لابن هشام: ج 4 ص 190 والخمسه الأخیره نحوه وراجع الأمالی للمفید : ص 56 ح 2 وشرح الأخبار : ج 1 ص 304 ح 284 والمناقب للکوفی : ج 1 ص 473 ح 376 .

ص: 413



12 / 4 مأموریت برای اعلان برائت از مشرکان

12 / 4مأموریت برای اعلان برائت از مشرکانآیه های برائت و اعلام انزجار از شرک و بت پرستی و لزوم پیراستن سرزمین وحی از جلوه های شرک ، یکی از شکوهمندترین فصول تاریخ اسلام است . در هنگامه برگزاری حجّ سال نهم هجری ، آیات برائت نازل می شود و ابو بکر مأمور می شود که آن آیات را به ضمیمه قطع نامه ای چهار مادّه ای در اجتماع عظیم حج گزاران ، بر مردم بخواند . ابو بکر ، راهی مکّه شد ؛ امّا اندکی نرفته بود که پیک الهی فرا رسید و چنین ابلاغ کرد : [ پیام را] از جانب تو ، جز خودت یا مردی از [ خاندان] تو نمی رسانَد. پیامبر خدا ، علی علیه السلام را فرا خواند و جریان را باز گفت و مَرکب ویژه خود را در اختیارش نهاد و دستور داد که به سرعت ، مدینه را ترک کند و آیات [سوره برائت] را از ابو بکر بگیرد و روز دهم ذی حجّه ، در اجتماع عظیم مردم ، بر آنان بخواند . چنین شد و یکی دیگر از عظمت های علی علیه السلام رقم خورد و همبَری و همسانی علی علیه السلام با پیامبر خدا در پیش دید عصرها و نسل ها نهاده شد . (1)

9919.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :امام علی علیه السلام :چون ده آیه از [ سوره ] برائت بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد ، پیامبر صلی الله علیه و آله ، ابو بکر را فرا خواند و او را با آن آیه ها فرستاد تا آنها را بر مردم مکّه بخواند . سپس پیامبر صلی الله علیه و آله مرا فرا خواند و فرمود : «به دنبال ابو بکر برو و هر کجا به او رسیدی ، نوشته را از او بگیر و آن را به سوی مردم مکّه ببر و بر ایشان بخوان» .

در جحفه به او رسیدم و نوشته را از او گرفتم و ابو بکر به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله بازگشت و گفت : ای پیامبر خدا ! آیا در حقّ من چیزی نازل شده است؟

فرمود : «نه ؛ امّا جبرئیل نزد من آمد و گفت : [ پیام ]از جانب تو را ، جز خودت یا مردی از [ خاندان ]تو نمی رسانَد» .

.

1- .ر . ک : الغدیر : ج 6 ص 338350 ؛ مؤلّف ، طریق های گوناگون این حدیث را جمع آوری کرده و آن را «متواتر معنوی» دانسته است .

ص: 414

9920.شرح نهج البلاغه عن أبی روق :مسند ابن حنبل عن أنس بن مالک :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَعَثَ بِبَراءَهَ مَعَ أبی بَکرٍ إلی أهلِ مَکَّهَ قالَ : ثُمَّ دَعاهُ فَبَعَثَ بِها عَلِیّا ، قالَ : لایُبَلِّغُها إلّا رَجُلٌ مِن أهلی . (1)9919.امام علی علیه السلام :فضائل الصحابه عن أنس بن مالک :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَعَثَ بِبَراءَهَ مَعَ أبی بَکرٍ إلی أهلِ مَکَّهَ ، فَلَمّا بَلَغَ ذَا الحُلَیفَهِ بَعَثَ إلَیهِ فَرَدَّهُ ، وقالَ : لایَذهَبُ بِها إلّا رَجُلٌ مِن أهلِ بَیتی ؛ فَبَعَثَ عَلِیّا . (2)9920.شرح نهج البلاغه ( به نقل از أبو روق ) خصائص أمیر المؤمنین عن زید بن یثیع عن الإمام علیّ علیه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَعَثَ بِبَراءَهَ إلی أهلِ مَکَّهَ مَعَ أبی بَکرٍ ، ثُمَّ أتبَعَهُ بِعَلِیٍّ ، فَقالَ لَهُ : خُذِ الکِتابَ فَامضِ بِهِ إلی أهلِ مَکَّهَ . قالَ : فَلَحِقتُهُ وأخَذتُ الکِتابَ مِنهُ، فَانصَرَفَ أبو بَکرٍ وهُوَ کَئیبٌ ، فَقالَ : یا رَسولَ اللّهِ : أنَزَلَ فِیَّ شَیءٌ ؟ ! قالَ : لا ، إلّا أنّی اُمِرتُ أن اُبَلِّغَهُ أنا أو رَجُلٌ مِن أهلِ بَیتی . (3)9921.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :مسند ابن حنبل عن زید بن یثیع عن أبی بکر :إنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله بَعَثَهُ بِبَراءَهَ لِأَهلِ مَکَّهَ : لا یَحُجُّ بَعدَ العامِ مُشرِکٌ ، ولا یَطوفُ بِالبَیتِ عُریانٌ ، ولا یدخُلُ الجَنَّهَ إلّا نَفسٌ مُسلِمَهٌ ، مَن کانَ بَینَهُ وبَینَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مُدَّهٌ فَأَجَلُهُ إلی مُدَّتِهِ ، وَاللّهُ بَریءٌ مِنَ المُشرِکینَ ورَسولُهُ . قالَ : فَسارَ بِها ثَلاثا ، ثُمَّ قالَ لِعَلِیٍّ رضی الله عنه : اِلحَقهُ فَرُدَّ عَلَیَّ أبا بَکرٍ وبَلِّغها أنتَ . قالَ : فَفَعَلَ ، قالَ : فَلَمّا قَدِمَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أبو بَکرٍ بَکی ، قالَ : یا رَسولَ اللّهِ ، حَدَثَ فِیَّ شَیءٌ ؟ ! قال : ما حَدَثَ فیکَ إلّا خَیرٌ ، ولکِن اُمِرتُ أن لا یُبَلِّغَهُ إلّا أنَا أو رَجُلٌ مِنّی . (4) .

1- .مسند ابن حنبل : ج 4 ص 564 ح 14021 ، المصنّف لابن أبی شیبه : ج 7 ص 506 ح 72 وفیه «أهل بیتی» بدل «أهلی» ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 344 ح 8917 و 8918 .
2- .فضائل الصحابه لابن حنبل : ج 2 ص 562 ح 946 ، مسند ابن حنبل : ج 4 ص 423 ح 13213 نحوه وراجع السیره النبویّه لابن هشام : ج 4 ص 190 .
3- .خصائص أمیر المؤمنین للنسائی : ص 147 ح 76 ، أنساب الأشراف : ج 2 ص 384 عن یزید بن یثیع ، تفسیر الطبری : ج 6 الجزء 10 ص 64 ، تفسیر ابن کثیر : ج 4 ص 49 کلاهما عن زید بن یشیع وکلّها نحوه من دون إسنادٍ إلیه علیه السلام وراجع تاریخ الیعقوبی : ج 2 ص 76 .
4- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 18 ح 4 ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 347 ح 8928 .

ص: 415

9922.عنه صلی الله علیه و آله :مسند ابن حنبل به نقل از انس بن مالک : پیامبر خدا ، ابو بکر را با [ آیه های ]برائت به سوی مردم مکّه فرستاد . سپس او را فرا خواند و علی علیه السلام را با آنها فرستاد [ و ]فرمود : «آنها را جز مردی از خاندانم نمی رسانَد» .9923.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :فضائل الصحابه به نقل از انس بن مالک : پیامبر خدا ، ابو بکر را با [ آیه های ]برائت به سوی مردم مکّه فرستاد و چون به ذو الحُلَیفه (1) رسید ، در پیِ او فرستاد و او را بازگردانْد و فرمود : «آن را جز مردی از خاندانم نمی برد» . آن گاه ، علی علیه السلام را روانه کرد .10082.عنه صلی الله علیه و آله :خصائص أمیر المؤمنین به نقل از زید بن یثیع ، درباره امام علی علیه السلام :پیامبر خدا ، ابو بکر را به همراه [ آیه های ]برائت به سوی مردم مکّه فرستاد . سپس علی علیه السلام را در پی او روانه کرد و به او فرمود : «نوشته را بگیر و آن را برای مردم مکّه بِبَر» .

علی علیه السلام گفت : به او رسیدم و نوشته را از وی گرفتم . ابو بکر با دل تنگی بازگشت و گفت : ای پیامبر خدا! آیا چیزی درباره من نازل شده است ؟

فرمود : «نه ، جز آن که من فرمان یافته ام که یا خود ، آن را ابلاغ کنم یا مردی از خاندانم» .10083.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :مسند ابن حنبل به نقل از زید بن یثیع ، درباره ابو بکر : پیامبر صلی الله علیه و آله ، او را با [ آیه های ]برائت به سوی مردم مکّه فرستاد: این که هیچ مشرکی پس از این سال به حج نیاید ؛ برهنه ای به دور کعبه نچرخد ؛ جز انسان مسلمان به بهشت وارد نمی شود ؛ هر کسی با پیامبر خدا پیمانی دارد ، فقط تا پایان مدّتش مهلت دارد ؛ و خداوند و پیامبرش از مشرکان بیزارند .

پس از سه روز از حرکت ابو بکر ، پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود : «به او برس و ابو بکر را به سوی من بازگردان و خود ، آیه ها را ابلاغ کن» .

علی علیه السلام چنین کرد . چون ابو بکر به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد ، گریست و گفت : ای پیامبر خدا ! آیا درباره من چیزی رخ داده است ؟

فرمود : «جز نیکی درباره تو رخ نداده است ؛ ولی فرمان یافتم که آن را کسی جز خودم یا مردی از خاندانم ابلاغ نکند» . .

1- .ذو الحلیفه ، در شش یا هفت میلی مدینه است و مسجد شجره و میقات اهل مدینه در آن واقع شده است (معجم البلدان : ج 2 ص 295) .

ص: 416

10084.عنه علیه السلام :المستدرک علی الصحیحین عن جمیع بن عمیر اللیثی :أتَیتُ عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ فَسَأَلتُهُ عَن عَلِیٍّ رضی الله عنهفَانتَهَرَنی ، ثُمَّ قالَ : ألا اُحَدِّثُکَ عَن عَلِیٍّ ؟ هذا بَیتُ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی المَسجِدِ ، وهذا بَیتُ عَلِیٍّ رضی الله عنه . إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَعَثَ أبا بَکرٍ وعُمَرَ بِبَراءَهَ إلی أهلِ مَکَّهَ ، فَانطَلَقا ، فَإِذا هُما بِراکِبٍ ، فَقالا : مَن هذا ؟ قالَ : أنَا عَلِیٌّ ، یا أبا بَکرٍ هاتِ الکِتابَ الَّذی مَعَکَ . قالَ : وما لی ! ! قالَ : وَاللّهِ ما عَلِمتُ إلّا خَیرا ، فَأَخَذَ عَلِیٌّ الکِتابَ فَذَهَبَ بِهِ ، ورَجَعَ أبو بَکرٍ وعُمَرُ إلَی المَدینَهِ ، فَقالا : ما لَنا یا رَسولَ اللّهِ ؟ ! قالَ : ما لَکُما إلّا خَیرٌ ، ولکِن قیلَ لی : إنَّهُ لا یُبَلِّغُ عَنکَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنکَ . (1)10080.امام صادق علیه السلام :الإرشاد :جاءَ فی قِصَّهِ البَراءَهِ : وقَد دَفَعَهَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إلی أبی بَکرٍ لِیَنبِذَ بِها عَهدَ المُشرِکینَ ، فَلَمّا سارَ غَیرَ بَعیدٍ نَزَلَ جَبرَئیلُ علیه السلام عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقالَ لَهُ : إنَّ اللّهَ یُقرِئُکَ السّلامَ ویَقولُ لَکَ : لا یُؤَدّی عَنکَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنکَ . فَاستَدعی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیّا علیه السلام وقالَ لَهُ : اِرکَب ناقَتِی العَضباءَ وَالحَق أبا بَکرٍ ، فَخُذ بَراءَهً مِن یَدِهِ وَامضِ بِها إلی مَکَّهَ ، فَانبِذ عَهدَ المُشرِکینَ إلَیهِم ، وخَیِّر أبا بَکرٍ بَینَ أن یَسیَر مَعَ رِکابِکَ أو یَرجِعَ إلَیَّ .

فَرَکِبَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام ناقَهَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله العَضباءَ ، وسارَ حَتّی لَحِقَ أبا بَکرٍ ، فَلَمّا رَآهُ فَزِعَ مِن لُحوقِهِ بِهِ ، واستَقبَلَهُ وقالَ : فیمَ جِئتَ یا أبَا الحَسَنِ ، أسائِرٌ مَعِی أنتَ أم لِغَیرِ ذلِکَ ؟ ! فَقالَ لَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أمَرَنی أن ألحَقَکَ فَأَقبِضَ مَنکَ الآیاتِ مِن بَراءَهَ وأنبِذَ بِها عَهدَ المُشرِکینَ إلَیهِم ، وأمَرَنی أن اُخَیِّرَکَ بَینَ أن تَسیرَ مَعِی أو تَرجِعَ إلَیهِ . فَقالَ : بَل أرجِعُ إلَیهِ .

وعادَ إلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ، فَلَمّا دَخَلَ عَلَیهِ قالَ : یا رَسولَ اللّهِ ، إنَّکَ أهَّلتَنی لِأَمرٍ طالَتِ الأَعناقُ فیهِ إلَیَّ ، فَلَمّا تَوَجَّهتُ لَهُ رَدَدتَنی عَنهُ ، ما لی ، أنَزَلَ فِیَّ قُرآنٌ ؟ ! فَقالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله : لا ، ولکِنَّ الأَمینَ هَبَطَ إلَیَّ عَنِ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ بِأَنَّهُ لا یُؤَدّی عَنکَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنکَ ، وعَلِیٌّ مِنّی ، ولا یُؤَدّی عَنّی إلّا عَلِیٌّ . (2) .

1- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 53 ح 4374 .
2- .الإرشاد : ج 1 ص 65 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 126 عن ابن عبّاس نحوه وراجع تفسیر القمّی : ج 1 ص 282 وتفسیر العیّاشی : ج 2 ص 73 ح 4 والمناقب للکوفی : ج 1 ص 469 ح 371 .

ص: 417

10081.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :المستدرک علی الصحیحین به نقل از جمیع بن عمیر لیثی : نزد عبد اللّه بن عمر آمدم و درباره علی علیه السلام از او پرسیدم . مرا نکوهش کرد و گفت : آیا برایت از علی علیه السلام نگویم ؟ این خانه پیامبر خدا در مسجد است و این خانه علی علیه السلام است . پیامبر خدا ، ابو بکر و عمر را با [ آیه های ]برائت به سوی مردم مکّه فرستاد . روانه که شدند ، سواری را دیدند . گفتند : این کیست ؟

فرمود : «من علی هستم . ای ابو بکر ! نوشته ای را که با توست ، بده» .

گفت : برای چه ؟!

فرمود : «به خدا سوگند ، چیزی جز خیر و نیکی نمی دانم» .

علی علیه السلام نوشته را گرفت و بُرد و ابو بکر و عمر به مدینه بازگشتند و گفتند : ای پیامبر خدا ! چه چیزی درباره ما [ رخ داده ] است؟ فرمود : «چیزی جز خیر نیست ؛ ولی به من گفته شد: چنین باشد که [آن را کسی ]از جانب تو ، جز خودت یا مردی از [ خاندان ] خودت ابلاغ نکند» .10082.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :الإرشاد:در ماجرای برائت آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله ، آن (آیه های برائت) را به ابو بکر داد تا با آن ، پیمان با مشرکان را به کنار افکند . هنوز دور نشده بود که جبرئیل علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و گفت : خداوند بر تو درود می فرستد و می گوید : «از جانب تو ، جز خودت یا مردی از [خاندان] تو [ پیام را ]نمی رسانَد» .

پیامبر خدا ، علی علیه السلام را خواست و به او فرمود : «بر عَضباء ، شتر من ، سوار شو و به ابو بکر برس و [ آیه های ]برائت را از دست او بگیر و آنها را به مکّه برسان و پیمان مشرکان را به پیش خودشان بینداز و ابو بکر را مخیّر کن که یا در رکاب تو بیاید یا به سوی من بازگردد» .

امیر مؤمنان بر «عَضباء» ، شتر پیامبر خدا ، سوار شد و رفت تا به ابو بکر رسید . چون ابو بکر ، علی علیه السلام را دید ، هراسان شد و به پیشبازش آمد و گفت : ای ابو الحسن! برای چه آمده ای؟ آیا همراه من می آیی یا به منظور دیگری آمده ای؟

امیر مؤمنان به او فرمود : «پیامبر خدا به من فرمان داده است که به تو برسم و آیه های برائت را از تو بگیرم و با آنها ، پیمان مشرکان را به پیش خودشان بیفکنم و به من فرمان داده که تو را مخیّر کنم که یا با من بیایی و یا به سوی او بازگردی» .

ابو بکر گفت : به سوی او باز می گردم . به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله بازگشت و چون بر او وارد شد ، گفت : ای پیامبر خدا ! تو مرا برای کاری شایسته دیدی که بدان ، گردن ها به سویم کشیده شد و چون به سوی آن رو کردم ، مرا از آن بازگرداندی . برای چه ؟ آیا [آیه ای از] قرآن درباره من نازل شده است ؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «نه ؛ امّا جبرئیل امین از سوی خداوند عز و جل به نزد من آمد و این گونه گفت: از جانب تو ، جز خودت یا مردی از خاندانت [ پیام را ]نمی رسانَد و علی از من است و جز علی از جانب من ابلاغ نمی کند» . .


ص: 418

10083.امام صادق علیه السلام :تاریخ دمشق عن ابن عبّاس :بَینا أنَا مَعَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ فی بَعضِ طُرُقِ المَدینَهِ یَدُهُ فی یَدی إذ قالَ لی : یَابنَ عَبّاسٍ ، ما أحسِبُ صاحِبَکَ إلّا مَظلوما ! فَقُلتُ : فَرُدَّ إلَیهِ ظُلامَتَهُ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! ! قالَ : فَانتَزَعَ یَدَهُ مِن یَدی ، ونَفَرَ مِنّی یُهَمهِمُ ، ثُمَّ وَقَفَ حَتّی لَحِقتُهُ ، فَقالَ لی : یَابنَ عَبّاسٍ ، ما أحسِبُ القَومَ إلَا استَصغَروا صاحِبَکَ . قُلتُ : وَاللّهِ مَا استَصغَرَهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله حینَ أرسَلَهُ وأمَرَهُ أن یَأخُذَ بَراءَهَ مِن أبی بَکرٍ فَیَقرَأَها عَلَی النّاسِ ! ! فَسَکَتَ . (1)راجع : ج 8 ص 550 (عمر بن الخطّاب) . تاریخ دمشق : ج 42 ص 344 349 .

.

1- .تاریخ دمشق : ج 42 ص 349 ، شرح نهج البلاغه : ج 6 ص 45 وفیه «ما استصغره اللّه » و ج 12 ص 46 وفیه «ما استصغره اللّه ورسوله» ، کنز العمّال : ج 13 ص 109 ح 36357 ؛ الدرجات الرفیعه : ص 105 کلّها نحوه وراجع فرائد السمطین : ج 1 ص 334 ح 258 .

ص: 419

10085.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :تاریخ دمشق به نقل از ابن عبّاس : در حالی که با عمر بن خطّاب در یکی از کوچه های مدینه ، دست در دست هم می رفتیم ، به من گفت : ای ابن عبّاس ! من رفیقت را مظلوم می دانم . گفتم : ای امیر مؤمنان ! پس حقّ غصب شده اش را به او بازگردان!

دستش را از دستم بیرون کشید و از من دور شد و زیر لب زمزمه ای کرد .

سپس ایستاد تا به او رسیدم . به من گفت : ای ابن عبّاس ! این گونه می بینم که مردم ، رفیقت را کوچک شمردند .

گفتم : به خدا سوگند ، پیامبر خدا ، او را کوچک نشمرد ، آن گاه که او را فرستاد و به او فرمان داد که [ آیه های ]برائت را از ابو بکر بگیرد و بر مردم بخواند!

عمر ، ساکت شد .ر . ک : ج8 ، ص 551 (عمر بن خطّاب) . تاریخ دمشق : ج 42 ص 344 349.

.


ص: 420



بررسی و تحلیل

بررسی و تحلیلعلّامه طباطبایی رحمه الله در بررسی و تحلیل روایاتِ مربوط به اعزام امام علی علیه السلام برای اعلان برائت از مشرکان می نویسد : از روایات فراوانی که درباره ماجرای فرستادن علی علیه السلام و عزل ابو بکر نقل شده است ، به روشنی دانسته می شود که سخنی که جبرئیل علیه السلام برای پیامبر صلی الله علیه و آله آورد ، این است : لا یؤدّی عنک إلّا أنت أو رجل منک . (1) نیز پاسخ پیامبر صلی الله علیه و آله به ابو بکر که از علّت عزلش پرسیده بود ، همان چیزی بود که خداوند سبحانْ وحی کرد یا این سخن که به همان معناست : لا یؤدّی عنّی إلّا أنا أو رجل منّی . (2) و در هر حال ، آن سخن ، مطلق ، فراگیر و شامل ابلاغ برائت و یا هر حکم الهی دیگری است که پیامبر صلی الله علیه و آله نیاز دارد کسی از جانب او آن را ابلاغ کند و هیچ دلیل نقلی یا غیر آن وجود ندارد که این حکم را به ابلاغ برائت ، اختصاص دهد . روشن است که منع از برهنه طواف کردن بر گِرد کعبه و جلوگیری از حج

.

1- .از جانب تو ، جز خودت یا مردی از [ خاندان] تو ، ابلاغ نمی کند (مسند أحمد: ج1 ص151 ، مجمع الزوائد : ج 7 ص29، فتح الباری : ج 8 ص 241) .
2- .از جانب من ، جز خودم یا مردی از [ خاندان] من ، ابلاغ نمی کند (مسند أحمد : ج 4 ص 165 ، سنن الترمذی : ج 5 ص 300 ح 3803 ، علل الشرائع : ص 189) .

ص: 421

گزاردن مشرکان پس از آن سال و نیز تعیین تکلیف پیمان های مدّت دار و بی مدّت ، همگی احکام الهی ای بودند که درباره آنها آیاتی نازل شده بود . پس چه معنایی دارد که ابلاغ برخی از آنها را به ابو بکر و ابلاغ برائت را به ابو هریره مربوط بدانیم (حال یا به تنهایی و یا پس از آن که صدای علی علیه السلام گرفت) و او نیز همه آنها را جار بزند تا آن جا که صدای او هم بگیرد؟ و اگر این کار در این حال برای ابو هریره جایز باشد ، چرا برای ابو بکر نباشد؟ آری ، برخی مفسّران (مانند ابن کثیر و همگنانش) در این جا وجهی تراشیده اند تا مضمون این روایات را توجیه و سپس تأیید کنند و آن این است که جمله «لا یؤدّی عنّی إلّا أنا أو رجل منّی» ، ویژه ابلاغ برائت است و دیگر احکامی را که علی علیه السلام ندا می داد ، شامل نمی شود و پیامبر صلی الله علیه و آله ،از آن رو علی علیه السلام را برای ابلاغ آیه های برائت [ که در بردارنده نقض پیمان با مشرکان بود] در میان حاجیان برگزید که بنا بر عادت عرب ، جز کسی که پیمان را بسته یا مردی از خاندانش ، آن را نقض نمی کند و رعایت این عادت جاری عرب ، باعث شد تا پیامبر صلی الله علیه و آله ابلاغیه برائت را که در آن نقض پیمان با مشرکان بود ، از ابو بکر بگیرد و به علی علیه السلام که مردی از خاندانش بود بدهد تا بدین وسیله ، سنّت عرب را حفظ کند . اینان گفته اند: این ، معنای گفته پیامبر صلی الله علیه و آله به ابو بکر است که چون پرسید : ای پیامبر خدا ! آیا درباره من چیزی نازل شده است ، فرمود : «نه ؛ ولی از جانب من ، جز من یا مردی از خاندان من ابلاغ نمی کند» . یعنی من تو را عزل و علی علیه السلام را نصب کردم تا سنّت جاری عرب را حفظ کنم . کاش می دانستم که از کجا مفروض گرفته اند سخنی که جبرئیل علیه السلام فرود آورد : «إنّه لا یؤدّی عنک إلّا أنت أو رجل منک» ، منحصر به ابلاغ نقض پیمان است و معنای دیگری ندارد ، در حالی که هیچ دلیل عقلی و نقلی ای بر این انحصار نیست و جمله ، آشکارا می فهماند که هر چه ابلاغش بر عهده پیامبر خداست ، جایز نیست که کسی جز خود او و یا مردی از خاندانش به ابلاغ آن

.


ص: 422

بپردازد ، خواه نقض پیمان با مشرکان باشد همان گونه که در برائت بود یا حکم الهی دیگری که ابلاغش بر عهده پیامبر صلی الله علیه و آله است و این ، غیر از دیگر رسالت های پیامبر صلی الله علیه و آله است که ابلاغش وظیفه شخص ایشان نیست ، مانند نامه هایی که به پادشاهان و امّت ها و اقوام گوناگون فرستاد و آنان را به اسلام دعوت کرد و یا دیگر نوشته هایی که در امور دینی و حکومتی مردم به وسیله افرادی از میان مسلمانان به سوی آنان می فرستاد . تفاوت آشکاری میان این گونه امور ، و برائت و احکامی مانند آن است ؛ زیرا مضمون آیه های برائت و احکامی مانند : نهی از برهنه طواف کردن و ممنوعیت حج گزاردنِ مشرکانْ پس از آن سال ، احکامی الهی بودند که به تازگی نازل شده و هنوز تبلیغ و بیان نشده و به مخاطبان اصلی ، یعنی مشرکان مکّه و حاجیان غیر مسلمان ، نرسیده بودند و رسالت الهی ابلاغ این گونه احکام ، به عهده شخص فرستاده خداست ؛ و پیامبر صلی الله علیه و آله تنها در مواردی به اعزام اشخاصی برای تبلیغ اکتفا می کرد که از بیان اوّلیه آن احکام و ابلاغ به کسانی که می توانست به آنها برساند ، فارغ شده بود (مانند دعوت به اسلام و احکام و فرمان های دین) و می گفت : «حاضران به غایبان برسانند» . پیامبر صلی الله علیه و آله ، چون در ادامه رسالتش به دعوت کسانی روی آورد که اطمینانی به رسیدن دعوتش به آنان نبود و یا مجرّد رسیدن ، اثر نداشت و باید با ارسال نامه و یا پیک به شأن او توجّه و از او دعوت خصوصی می شد ، از ارسال پیک یا نامه بهره می گرفت ، همچنان که در دعوت فرمان روایان انجام شد . و محقّق منصف باید در سخن «لایؤدّی عنک إلّا أنت أو رجل منک» ، نیک بنگرد ؛ زیرا [ قید «از جانب تو» آورده و ]گفته است : «ابلاغ نمی کند از جانب تو ، جز تو» و نگفته است : «ابلاغ نمی کند جز تو یا مردی از تو» تا اشتراک در رسالت را برساند و نیز نگفته است : «ابلاغ نمی کند از تو مگر از تو» تا رسالت های دیگری را هم که به هر مؤمن شایسته ای می داد ، شامل شود؛ زیرا مفاد سخن «لایؤدّی عنک إلّا أنت أو رجل منک» آن است که رسالت هایی که به

.


ص: 423

عهده شخص توست ، کسی جز تو نمی تواند ادا کند ، مگر مردی که از [ خاندان ]تو باشد؛ یعنی در آنچه بر عهده توست ، مانند ابلاغ اوّلیه احکام ، جز مردی از [ خاندان ] تو نمی تواند جانشینت گردد . کاش می دانستم چه چیزی آنان را به اهمال در فهم وحی الهی «لایؤدّی عنک إلّا أنت أو رجل منک» که سخن خداست و جبرئیلْ علیه السلام آن را بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل کرده ، کشانده است و گفته اند : «سنّت جاری عرب بود که پیمان را نقض نکند ، جز همو که پیمان را بسته یا مردی از خاندانش» . سنّتی که خبر و اثری از آن در وقایع و جنگ های آنان نیست ، جز همان چیزی که ابن کثیر در بحث از آیه های برائت گفته و به عالمان نسبت داده است . به علاوه ، اگر این سنّت عربی جاهلی هم وجود داشته است ، چه اعتباری در اسلام دارد؟ و چه بهایی نزد پیامبری دارد که هر روز ، سنّتی از جاهلیت را نسخ و هر از چند گاه ، عادت قبیله ای را نقض می کرد و این عادت از اخلاق کریمانه و یا سنّت ها و عادت های سودمند نیز نبود تا نقض نشود ؛ بلکه یک سلیقه قومی بود و بیشتر به سلیقه اشراف می مانست که پیامبر صلی الله علیه و آله در فتح مکّه و کنار کعبه ، آن گونه که سیره نویسان می گویند ، فرمود : «آگاه باشید! هر اشرافیگری یا خون و مالی را که ادّعا شود ، زیر پا نهادم ، جز صیانت و نگهداری کعبه و سقایت و آب رسانی به حاجیان را» . همچنین ، اگر آن سنّتی عربی و پسندیده بود ، آیا پیامبر خدا از آن غفلت داشته است؟ و یا آن را از یاد برده و آیه ها را به ابو بکر داده و روانه اش کرده است و چون او به سوی مکّه حرکت کرده ، به مقصد نرسیده ، پیامبر صلی الله علیه و آله آنچه را از یاد برده بود، به یاد آورده است و یا یکی از اصحاب به یادش آورده که چه امر واجبی را باید رعایت می کرده است، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله ، اسوه والای مکارم اخلاقی و رعایت دوراندیشی و حسن تدبیر است؟ و چگونه ممکن است که این یادآورندگان (تا مدّتی پس از خروج ابو بکر) از این نکته مهم که به طور عادی از آن غفلت نمی شود ، غافل مانده اند ؟! مانند آن

.


ص: 424

است که بگوییم : جنگجو ، سلاحش را فراموش کند! و آیا به وحی الهی بر پیامبر صلی الله علیه و آله واجب بوده است که این سنّت عربی را نقض نکند؟ و آیا آن ، یکی از احکام شرعی در این زمینه است و حرام است که حاکم مسلمان ، پیمانی را به دست غیر خود یا کسی از غیر خاندانش نقض کند؟ این حکم ، چه معنایی دارد؟ آیا حکمی اخلاقی است که پیامبر صلی الله علیه و آله ناچار بوده آن را رعایت کند ؛ زیرا مشرکان ، این نقض را نمی پذیرفته اند ، جز آن که از خود پیامبر صلی الله علیه و آله یا کسی از خاندانش بشنوند ، و حال آن که آن زمان ، مسلمانان سیطره داشتند و زمام امور به دست پیامبر صلی الله علیه و آله بود و ابلاغ هم ابلاغ است ، به وسیله هر کس که باشد؟! یا این که مؤمنانی که مخاطب گفته «عَهَدتُّم» (1) و گفته «وَأَذَ نٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَی النَّاسِ» (2) و گفته «فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ» (3) بودند ، این نقض را به رسمیت نمی شناختند ، جز آن که از پیامبر صلی الله علیه و آله یا کسی از خاندانش بشنوند ، حتّی اگر آیه های نقض را از ابو بکر شنیده باشند؟! ... علّامه طباطبایی در ادامه نقدِ سخن رشید رضا که ابو بکر را امیر الحاج و علی علیه السلام را مُبلّغ آیه های برائت و دست یار ابو بکر دانسته است ، می گوید : بحث بیشتر در مسئله امارت حج ، تأثیری در فهم معنای گفته «لا یؤدّی عنک إلّا أنت أو رجل منک» ندارد ؛ زیرا امیر الحاج بودن ، خواه برای ابو بکر یا علی علیه السلام باشد و دلالت بر فضیلتی داشته یا نداشته باشد ، از شئون و حقوق ولایت مطلقه اسلامی است که به حاکم ، حقّ دخالت در امور دنیایی جامعه اسلامی و اجرای احکام و شرایع دینی را می دهد ؛ امّا چنین اختیاری را در معارف الهی و امور وحیانیِ نازل شده از آسمان درباره دین ، به او نمی دهد .

.

1- .پیمان بستید (توبه ، آیه 1) .
2- .اعلامی است از سوی خداوند و پیامبر او به مردم (توبه ، آیه 3) .
3- .پس مشرکان را بکُشید (توبه ، آیه 5) .

ص: 425

آری ، در اختیار پیامبر خداست که روزی ابو بکر را و روزی علی علیه السلام را برای سرپرستی حاجیان نصب کند و روزی اسامه را بر ابو بکر و عموم اصحاب ، فرماندهی دهد و روزی ابن امّ مکتوم را بر مدینه بگمارد ، در حالی که برتر از او در آن شهر هست و پس از فتح مکّه ، کسی را امیر آن جا کند و یا بر یمن و نیز بر امور زکات ، کسی را بگمارد و ابو دجانه انصاری یا سباع بن عرفطه غفاری را بنا به آنچه در نقل ابن هشام آمده است ، در سال حجّه الوداع در مدینه به جای خود نهد ، حال آن که ابو بکر در آن جاست و به حج نیامده است ، بنا به آنچه بخاری و مسلم و ابو داوود و نسایی و جز آنها روایت کرده اند . پس می توان گفت که این نصب ها ، تنها دلالت بر این دارند که پیامبر خدا ، صلاحیت آن شخص را برای تصدّی و اداره امور ، باور داشته است . و امّا وحی آسمانی با آن همه معارف و شرایع ، نه پیامبر و نه کسی دیگر حقّ تصرّف و دخالت در آن را ندارند و ولایت مطلقه ایشان بر امور جامعه اسلامی ، تأثیری در فراگیری و محدودیت یا قبول و نسخ وحی الهی و مانند آن ندارد و سنّت های قومی و عادت های جاری ، حاکمیتی بر سخن خدا ندارند تا لازم آید که وحی با آنها تطبیق شود یا در این امور مهم ، اقوام و خویشان به جای انسان بنشینند . خلط میان این دو باب موجب می شود تا معارف الهی از اوج کمال و شکوه خود به حضیض افکار اجتماعی که تحت تأثیر رسوم و عادت ها و اصطلاح هاست ، سقوط کند و انسان ، حقایق معارف الهی را با افکار عامیانه ای که فرا گرفته ، تفسیر کند و آنچه را اجتماعْ بزرگ می شمارد ، بزرگ بشمارد ، نه آنچه را خداوندْ بزرگ شمرده است ، و آنچه را مردمْ کوچک می شمارند ، کوچک بشمارد تا آن جا که نویسنده ای محترم در معنای کلام وحیانی بگوید : آن ، عادت عربیِ محترمی است! (1)

.

1- .ر . ک : ترجمه المیزان فی تفسیر القرآن : ج 9 ص 256265 .

ص: 426

12 / 5البَعثُ إلَی الیَمَنِلمّا فتح رسول اللّه صلی الله علیه و آله مکّه ، وانتصر علی القبائل المستقرّه حولها فی غزوه حنین ، أراد توسیع نطاق دعوته ؛ فأرسل إلی الیمن معاذ بن جبل ، وهناک استعصت مسائل علی معاذ فرجع ، وبعث بعده خالد بن الولید ، فلم یحقّق نجاحاً ، وأخفق فی مهمّته بعد ستّه أشهر من المکوث فی الیمن . فانتدب علیّاً علیه السلام ، فوجّهه إلیها مع کتاب . ولمّا وصل قرأه علی أهلها ببیان بلیغ وکلام مؤثِّر ، ودعاهم إلی التوحید ، فأسلمت قبیله «همدان» . وأخبر رسول اللّه صلی الله علیه و آله بذلک ، فسرَّ ودعا لهم . (1) ونقلت أخبار اُخری أنّ الإمام علیه السلام اصطدم بقبیله «مذحج» وهزمهم ، ثمّ دعاهم إلی الإسلام بعد هزیمتهم الثانیه ، وجمع غنائم الحرب ، وسار بها وبصدقات نجران فالتحق بالنّبیّ صلی الله علیه و آله فی موسم الحجّ . (2) ثمّ فوِّض إلیه علیه السلام القضاء فی الیمن ، ودعا له النبیّ صلی الله علیه و آله بالثّبات فی قضائه (3) . و نقلت کتب التاریخ نماذج من قضائه فی الیمن . والآن یمکن أن یثار السؤال الآتی : هل حدثت کلّ هذه الوقائع لعلیّ علیه السلام فی سفرهٍ واحدهٍ أو فی عدّه أسفار ؟ ! ینصّ ابن سعد علی سفرتین له علیه السلام 4 . یضاف إلی هذا أنّ الأخبار المرتبطه باشتباکه مع قبیله «مذحج» تدلّ علی استقلال تلک «السریّه» . وفی النصوص المتعلّقه بذهاب الإمام علیه السلام إلی الیمن ، وکیفیّه تنفیذ هذه المهمّه الکبری مناقب وفضائل مسجَّله له علیه السلام تجدها هنا .

.

1- .تاریخ الطبری : ج 3 ص 131 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 2 ص 690 ، الکامل فی التاریخ : ج 1 ص 651 .
2- .الطبقات الکبری : ج 2 ص 169 .
3- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 190 ح 666 ، المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 146 ح 4658 ، الطبقات الکبری : ج 2 ص 337 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 2 ص 691 .

ص: 427



12 / 5 مأموریت به سوی یمن

12 / 5مأموریت به سوی یمنچند مأموریت مهمپیامبر خدا ، پس از فتح مکّه و پیروزی بر قبیله های اطراف آن در نبرد حنین ، به گسترش دعوتش پرداخت و از جمله ، معاذ بن جبل را به یمن گسیل داشت . او در حلّ برخی از مسائل درماند و بازگشت . سپس خالد بن ولید را فرستاد ؛ ولی او هم کاری از پیش نبرد و پس از شش ماه اقامت ، توفیقی به دست نیاورد . آن گاه پیامبر خدا ، علی علیه السلام را فرا خواند و او را همراه با نامه ای به آن سو فرستاد . علی علیه السلام با بیانی رسا و گفتاری مؤثّر ، نامه را بر مردم فروخواند و آنان را به توحید ، دعوت کرد . پس قبیله «هَمْدانْ» اسلام آورد . علی علیه السلام خبر اسلام آوردن آنان را به پیامبر خدا گزارش داد . پیامبر صلی الله علیه و آله ، شادمان شد و همْدانیان را دعا کرد . در گزارش های دیگر از درگیری علی علیه السلام با قبیله «مَذحِج» سخن رفته است که امام علیه السلام به سرزمین آنان درآمد و ایشان را به اسلام ، دعوت نمود و چون نپذیرفتند و جنگ را در پیش گرفتند ، با آنان جنگید و پس از فراری دادن آنان ، دوباره به اسلام ، دعوتشان کرد و غنایم نبرد را گِرد آورد و به ضمیمه صدقات نجران در موسم حج به پیامبر صلی الله علیه و آله ملحق شد . پیامبر صلی الله علیه و آله ، قضاوت در یمن را نیز به عهده علی علیه السلام نهاد و برای استواری در آن دعایش کرد . منابع تاریخی ، نمونه هایی از این قضاوت ها را گزارش کرده اند . اکنون این سؤال می تواند چهره بنماید که همه این وقایع در یک سفر برای علی علیه السلام رخ داده است یا در چند سفر ؟ ابن سعد به دو سفر علی علیه السلام تصریح می کند . افزون بر این ، چگونگی گزارش های درگیری با قبیله مَذحِج نیز مستقل بودن آن «سریّه» را نشان می دهد . در متون مرتبط با رفتن علی علیه السلام به یمن و چگونگی این مأموریت بزرگ ، عظمت ها و منقبت هایی برای علی علیه السلام است که می نگرید .

.


ص: 428

10089.امام علی علیه السلام :تاریخ الطبری عن أبی إسحاق عن البراء بن عازب :بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله خالِدَ بنَ الوَلیدِ إلی أهلِ الیَمَنِ ؛ یَدعوهُم إلی الإِسلامِ . فَکُنتُ فیمَن سارَ مَعَهُ ، فَأَقامَ عَلَیهِ سِتَّهَ أشهُرٍ لا یُجیبونَهُ إلی شَیءٍ ، فَبَعَثَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ ، وأمَرَهُ أن یُقفِلَ خالِدا ومَن مَعَهُ ، فَإِن أرادَ أحَدٌ مِمَّن کانَ مَعَ خالِدِ بنِ الوَلیدِ أن یُعَقِّبَ مَعَهُ تَرَکَهُ .

قالَ البَراءُ : فَکُنتُ فیمَن عَقَّبَ مَعَهُ ، فَلَمَّا انتَهَینا إلی أوائِلِ الیَمَنِ بَلَغَ القَومَ الخَبَرُ ، فَجَمَعوا لَهُ ، فَصَلّی بِنا عَلِیٌّ الفَجرَ ، فَلَمّا فَرَغَ صَفَّنا صَفّا واحِدا ، ثُمَّ تَقَدَّمَ بَینَ أیدینا فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ قَرَأَ عَلَیهِم کِتابَ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَأَسلَمَت هَمدانُ کُلُّها فی یومٍ واحِدٍ . وکَتَبَ بِذلِکَ إلی رسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَلَمّا قَرَأَ کِتابَهُ خَرَّ ساجِدا ، ثُمَّ جَلَسَ فَقالَ : السَّلامُ عَلی هَمدانَ ، السَّلامُ عَلی هَمدانَ ! ثُمَّ تَتَابَعَ أهلُ الیَمَنِ عَلَی الإِسلامِ . (1)10090.امام علی علیه السلام :الطبقات الکبری :بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیّا إلِی الیَمَنِ ، وعَقَدَ لَهُ لِواءً ، وعَمَّمَهُ بِیَدِهِ ، وقالَ : اِمضِ ولا تَلتَفِت ، فَإِذا نَزَلتَ بِساحَتِهِم فَلا تُقاتِلهُم حَتّی یُقاتِلوکَ . فَخَرَجَ فی ثَلاثِمِائَهِ فارِسٍ ، وکانَت أوَّلَ خَیلٍ دَخَلَت إلی تِلکَ البِلادِ ؛ وهِیَ بِلادُ مَذحِجَ . فَفَرَّقَ أصحابَهُ ، فَأَتَوا بِنَهبٍ وغَنائِمَ ونِساءٍ وأطفالٍ ونَعَمٍ وشَاءٍ وغَیرِ ذلِکَ . وجَعَلَ عَلِیٌّ عَلَی الغَنائِمِ بُرَیدَهَ بنَ الحَصیبِ الأَسلَمِیَّ ، فَجَمَعَ إلَیهِ ما أصابوا .

ثُمَّ لَقِیَ جَمَعَهُم فَدَعاهُم إلَی الإِسلامِ ، فَأَبَوا ورَمَوا بِالنَّبلِ وَالحِجارَهِ ، فَصَفَّ أصحابَهُ ودَفَعَ لِواءَهُ إلی مَسعودِ بنِ سِنانٍ السُّلَمِیِّ ، ثُمَّ حَمَلَ عَلَیهِم عَلِیٌّ بِأَصحابِهِ فَقَتَلَ مِنهُم عِشرینَ رَجُلاً ، فَتَفَرَّقوا وَانهَزَموا ، فَکَفَّ عَن طَلَبِهِم . ثُمَّ دَعاهُم إلَی الإِسلامِ ، فَأَسرَعوا وأجابوا ، وبایَعَهُ نَفَرٌ مِن رُؤَسائِهِم عَلَی الإِسلامِ وقالوا : نَحنُ عَلی مَن وَراءَنا مِن قَومِنا ، وهذِهِ صَدَقاتُنا فَخُذ مِنها حَقَّ اللّهِ .

وجَمَعَ عَلِیٌّ الغَنائِمَ فَجَزَّأَها عَلی خَمسَهِ أجزاءٍ ، فَکَتَبَ فی سَهمٍ مِنها للّهِِ ، وأقرَعَ عَلَیها ، فَخَرَجَ أوَّلَ السِّهامِ سَهمُ الخُمُسِ . وقَسَّمَ عَلِیٌّ عَلی أصحابِهِ بَقِیَّهَ المَغنَمِ ، ثُمَّ قَفَلَ ، فَوافَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله بِمَکَّهَ قَد قَدِمَها لِلحَجِّ سَنَهَ عَشرٍ . (2) .

1- .تاریخ الطبری : ج 3 ص 131 ، تاریخ الإسلام للذهبی : ج 2 ص 690 نحوه .
2- .الطبقات الکبری : ج2 ص169 وراجع المغازی : ج3 ص1079.

ص: 429

10091.الإمامُ الحسنُ علیه السلام ( فی جَوابِ رَجُلٍ قالَ لَهُ : إنّی مِن شِیعَتِکُ ) تاریخ الطبری به نقل از ابو اسحاق از بَراء بن عازب : پیامبر خدا ، خالد بن ولید را به سوی مردم یمن فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت کند و من در میان کسانی بودم که با او رفتیم . او شش ماه ماند و مردم به دعوت او پاسخ ندادند . سپس پیامبر صلی الله علیه و آله ، علی بن ابی طالب علیه السلام را فرستاد و به او فرمان داد تا خالد و همراهانش را بازگرداند و اگر کسی از همراهان خالد بن ولید خواست با او بیاید ، اجازه دهد .

من از کسانی بودم که به دنبال علی علیه السلام رفتیم . چون به اوایل یمن رسیدیم ، به آنان خبر رسید و همه جمع شدند . علی علیه السلام ، برایمان نماز صبح را خواند و چون از نماز ، فارغ شد ، ما را در یک صف قرار داد و در جلوی ما ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی ، نامه پیامبر خدا را بر ایشان خواند. پس قبیله هَمْدان،همگی در یک روز مسلمان شدند.

علی علیه السلام ، گزارش این واقعه را به پیامبر خدا نوشت و چون ایشان نامه او را خواند ، به سجده افتاد و سپس نشست و فرمود : «درود بر هَمْدان ، درود بر هَمْدان!» .

سپس اهل یمن ، پی در پی مسلمان شدند .10092.الإمامُ العسکریُّ علیه السلام :الطبقات الکبری :پیامبر خدا ، علی علیه السلام را به یمن فرستاد و پرچمی برای وی بست و با دست خود ، بر سرش عمامه نهاد و فرمود : «پیش رو و باز نگرد . چون بر سرزمینشان رسیدی ، تا نجنگیده اند با آنان مجنگ» .

علی علیه السلام با سیصد سوار ، حرکت کرد و آن ، نخستین گروه سواری بود که به سرزمین مَذحِج ، وارد می شد . علی علیه السلام یارانش را پراکنده کرد و آنان ، اموال و غنایم و زن و فرزند و شتر و گوسفند و مانند آن را آوردند و علی علیه السلام ، بریده بن حصیب اسلمی را بر غنیمت ها گمارد و او همه آنها را برای علی علیه السلام گِرد آورد .

چون علی علیه السلام اجتماع آنان را دید ، به اسلام دعوتشان کرد ؛ امّا آنان از پذیرفتن دعوت ، خودداری ورزیدند و تیر و سنگ پرتاب کردند . علی علیه السلام هم یارانش را سازماندهی کرد و پرچمش را به مسعود بن سنان سِلمی سپرد و با یارانش بر آنها حمله بُرد و بیست تن از آنان را کشت .

آنان متفرّق و فراری شدند ؛ امّا علی علیه السلام آنان را تعقیب نکرد . سپس آنان را به اسلام دعوت کرد . به سرعت ، اجابت کردند و چند تن از رؤسای آنان با او بر اسلام ، بیعت کردند و گفتند : ما بر قوم پشت سرمان ولایت داریم و این هم زکات ماست . پس حقّ الهی را از آنها برگیر .

علی علیه السلام ، غنیمت ها را گِرد آورد و به پنج بخش قسمت کرد و در یک سهم نوشت : «برای خدا» و بر آن [ پنج سهم ] ، قرعه زد . نخستین سهم ، قسمت خمس درآمد و بقیه را بر یارانش قسمت کرد . سپس بازگشت و در مکّه به پیامبر صلی الله علیه و آله ملحق شد که در سال دهم برای حج به آن جا آمده بود . .


ص: 430

10093.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :الإمام علیّ علیه السلام :بَعَثَنی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إلَی الیَمَنِ وقالَ لی : یا عَلِیُّ ، لا تُقاتِلَنَّ أحَدا حَتّی تَدعوَهُ ، وَایمُ اللّهِ لَأَن یَهدِیَ اللّهُ عَلی یَدَیکَ رَجُلاً خَیرٌ لَکَ مِمّا طَلَعَت عَلَیهِ الشَّمسُ وغَرَبَت ! ولَکَ وَلاؤُهُ یا عَلِیُّ . (1)10091.امام حسن علیه السلام ( در جواب مردی که عرض کرد : من از شیعیان شما هستم ) عنه علیه السلام :بَعَثَنی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله إلَی الیَمَنِ ، فَقُلتُ : یا رَسولَ اللّهِ ، إنَّکَ تَبعَثُنی إلی قَومٍ هُم أسَنُّ مِنّی لِأَقضِیَ بَینَهُم ! ! قالَ : اِذهَب فَإِنَّ اللّهَ تَعالی سَیُثَبِّتُ لِسانَکَ ، ویَهدی قَلبَکَ . (2)10092.امام عسکری علیه السلام :السیره النبویّه لابن هشام عن أبی عمرو المدنی :بَعَثَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ إلَی الیَمَنِ ، وبَعَثَ خالِدَ بنَ الوَلیدِ فی جُندٍ آخَرَ ، وقالَ : إنِ التَقَیتُما فَالأَمیرُ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ . (3)10093.امام علی علیه السلام :الإرشاد :اِنصَرَفَ عَمرُو [ بنُ مَعدیکَرَبَ ]مُرتَدّا ، فَأَغارَ عَلی قَومٍ مِن بَنِی الحارِثِ بنِ کَعبٍ ومَضی إلی قَومِهِ . فَاستَدعی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیَّ بنَ أبیطالِبٍ علیه السلام فَأَمَّرَهُ عَلَی المُهاجِرینَ ، وأنفَذَهُ إلی بَنی زُبَیدٍ ، وأرسَلَ خالِدَ بنَ الوَلیدِ فی طائِفَهٍ مِنَ الأَعرابِ وأمَرَهُ أن یَقصِدَ الجُعفِیَّ ، فَإِذَا التَقَیا فَأَمیرُ النّاسِ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ . فَسارَ أمیرُ المُؤمِنینَ وَاستَعمَلَ عَلی مُقَدَّمَتِهِ خالِدَ بنَ سَعیدِ بنِ العاصِ ، وَاستَعمَلَ خالِدٌ عَلی مُقَدَّمَتِهِ أبا موسَی الأَشعَرِیَّ .

فَأَمّا جُعفِیٌّ فَإِنَّها لَمّا سَمِعَت بِالجَیشِ افتَرَقَت فِرقَتَینِ ؛ فَذَهَبَت فِرقَهٌ إلَی الیَمَنِ ، وَانضَمَّتِ الفِرقَهُ الاُخری إلی بَنی زُبَیدٍ . فَبَلَغَ ذلِکَ أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام ، فَکَتَبَ إلی خالِدِ بنِ الوَلیدِ أن قِف حَیثُ أدرَکَکَ رَسولی ، فَلَم یَقِف . فَکَتَبَ إلی خالِدِ بنِ سَعیدٍ : تَعَرَّض لَهُ حَتّی تَحبِسَهُ ، فَاعتَرَضَ لَهُ خالِدٌ حَتّی حَبَسَهُ ، وأدرَکَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فَعَنَّفَهُ عَلی خِلافِهِ .

ثُمَّ سارَ حَتّی لَقِیَ بَنی زُبَیدٍ بِوادٍ یُقالُ لَهُ : کُشَرُ (4) ، فَلَمّا رَآهُ بَنو زُبَیدٍ قالوا لِعَمرٍو : کَیفَ أنتَ یا أبا ثَورٍ إذا لَقِیَکَ هذَا الغُلامُ القُرَشِیُّ فَأَخَذَ مِنکَ الإِتاوَهَ (5) ؟ قالَ : سَیَعلَمُ إن لَقِیَنی .

قالَ : وخَرَجَ عَمرٌو فَقالَ : هَل مِن مُبارِزٍ ؟ فَنَهَضَ إلَیهِ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام ، فَقامَ خالِدُ بنُ سَعیدٍ فَقالَ لَهُ : دَعنی یا أبَا الحَسَنِ بِأَبی أنتَ واُمّی اُبارِزُهُ ! فَقالَ لَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : إن کُنتَ تَری أنَّ لی عَلَیکَ طاعَهً فَقِف مَکانَکَ ، فَوَقَفَ ، ثُمَّ بَرَزَ إلَیهِ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فَصاحَ بِهِ صَیحَهً فَانهَزَمَ عَمرٌو ، وقُتِلَ أخوهُ وَابنُ أخیهِ ، واُخِذَتِ امرَأَتُهُ رُکانَهُ بِنتُ سَلامَهَ ، وسُبِیَ مِنهُم نِسوانٌ ، وَانصَرَفَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام ، وخَلَّفَ عَلی بَنی زُبَیدٍ خالِدَ بنَ سَعیدٍ ؛ لِیَقبِضَ صَدَقاتِهِم ، ویُؤمِنَ مَن عادَ إلَیهِ مِن هُرّابِهِم مُسلِما . (6) .

1- .الکافی : ج 5 ص 28 ح 4 عن السکونی عن الإمام الصادق علیه السلام ، تهذیب الأحکام : ج 6 ص 141 ح 240 عن السکونی عن الإمام الصادق عن آبائه عنه علیهم السلام .
2- .مسند ابن حنبل : ج 1 ص 190 ح 666 ، تاریخ دمشق : ج 42 ص 389 ح 9001 ، خصائص أمیر المؤمنین للنسائی : ص 97 ح 36 کلّها عن حارثه بن مضرب وص93 ح 33 عن أبی البختری ؛ العمده : ص 256 ح 398 عن حارثه بن مضرب نحوه وراجع فضائل الصحابه لابن حنبل : ج 2 ص 581 ح 984 والمستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 146 ح 4658 والطبقات الکبری : ج 2 ص 337 وتاریخ الإسلام للذهبی : ج 2 ص 691 .
3- .السیره النبویّه لابن هشام : ج 4 ص 290 وراجع الإرشاد : ج 1 ص 159 .
4- .کُشَر بوزن زُفَر : من نواحی صنعاء الیمن (معجم البلدان : ج 4 ص 462) .
5- .الإتاوه : الخراج (النهایه : ج 1 ص 22 «أتی») .
6- .الإرشاد : ج 1 ص 159 .

ص: 431

10094.عنه علیه السلام :امام علی علیه السلام :پیامبر خدا ، مرا به یمن فرستاد و به من فرمود : «ای علی ! با کسی مجنگ تا آن که او را دعوت کنی و به خدا قسم ، اگر خداوند به دست تو کسی را هدایت کند ، برایت از آنچه خورشید بر آن می تابد ، بهتر است و تو بر او ولایت داری ، ای علی!» .10095.بحار الأنوار عن محمّد بن الحنفیه :امام علی علیه السلام :پیامبر خدا ، مرا به یمن فرستاد . گفتم : ای پیامبرخدا ! مرا به سوی قومی که از من سالمندترند ، می فرستی تا میان آنان قضاوت کنم؟

فرمود : «برو که خدای متعال ، زبانت را استوار می دارد و قلبت را راهنمایی می کند» .10094.امام علی علیه السلام :السیره النبویّه ، ابن هشام به نقل از ابو عمرو مدنی : پیامبر خدا ، علی بن ابی طالب علیه السلام را به یمن فرستاد و خالد بن ولید را نیز با سپاه دیگری اعزام کرد و فرمود : «اگر به هم رسیدید ، علی بن ابی طالب فرمانده باشد» .10095.بحار الأنوار ( به نقل از محمّد بن حنفیه ) الإرشاد :عمرو [ بن معدیکرب ] مرتد شد و بازگشت و قومی از بنی حارث بن کعب را غارت کرد و به سوی قوم خود رفت . پیامبر خدا ، علی بن ابی طالب علیه السلام را خواست و او را امیر مهاجران خواند و به سوی بنی زبید فرستاد و خالد بن ولید را با گروهی از اعراب ، روانه کرد و به او فرمان داد که به سوی قبیله جُعفی برود و چون دو گروه به هم رسیدند ، علی بن ابی طالب علیه السلام فرمانده باشد .

امیر مؤمنان ، حرکت کرد و خالد بن سعید بن عاص را بر پیش قراولان خود گمارد و خالد بن ولید ، ابو موسی اشعری را فرمانده پیش قراولان خود کرد .

قبیله جعفی ، چون خبر حرکت سپاه را شنیدند ، دو دسته شدند : یک دسته به یمن و دسته دیگر به قبیله بنی زبید ملحق شدند . این خبر به امیر مؤمنان رسید . پس به خالد بن ولید نوشت که هر جا پیک من به تو رسید ، توقّف کن ؛ ولی خالد نَایستاد . سپس علی علیه السلام به خالد بن سعید نوشت : «راه را بر او ببند و نگهش دار» .

پس خالد [ بن سعید ] ، راه را بر او بست و وی را نگه داشت تا امیر مؤمنان به او رسید و وی را بر مخالفتش سرزنش کرد .

سپس حرکت کرد تا در وادی کُشَر (1) به بنی زبید رسید . چون بنی زبید او را دیدند ، به عمرو گفتند : ای ابو ثور ! چه می کنی اگر این جوان قریشی تو را ببیند و از تو خراج بگیرد؟

گفت : اگر مرا ببیند ، خواهد دانست .

عمرو [برای جنگ ،] بیرون آمد و هماورد طلبید . امیر مؤمنان به سویش حرکت کرد که خالد بن سعید برخاست و به او گفت : ای ابو الحسن! پدر و مادرم فدایت باد! بگذار من با او بجنگم .

امیر مؤمنان به وی فرمود : «اگر من بر تو حقّ اطاعت دارم ، سر جایت بِایست» .

پس ایستاد . سپس امیر مؤمنان به جنگ عمرو رفت و چنان فریادی بر سرش کشید که گریخت و برادر و پسر برادرش کشته شدند و زنش ، رکانه بنت سلامه با چند زن دیگر ، اسیر شدند و امیر مؤمنان بازگشت و خالد بن سعید را بر بنی زبید گمارد تا زکات های آنان را بگیرد و به هر یک از فراریان که مسلمان شد و بازگشت ، امان دهد . .

1- .کُشَر از نواحی صنعا ، در یمن است (معجم البلدان : ج 4 ص 462) .

ص: 432

. .


ص: 433

. .


ص: 434

الفصل الثالث عشر : من أدعیه النبیّ للإمام13 / 1اللّهُمَّ اجعَل لی وَزیرا مِن أهلی عَلِیّا أخی10096.امام باقر علیه السلام :رسول اللّه صلی الله علیه و آله :اللّهُمَّ أقولُ کَما قالَ أخی موسی : اللّهُمَّ اجعَل لی وَزیرا مِن أهلی ، عَلِیّا (1) أخی ، اُشدُد بِهِ أزری ، وأشرِکهُ فی أمری ، کَی نُسَبِّحَکَ کَثیرا ، ونَذکُرَکَ کَثیرا ، إنَّکَ کُنتَ بِنا بَصیرا . (2)10097.امام باقر علیه السلام :الإمام الباقر علیه السلام :لَمّا نَزَلَت : «وَ اجْعَل لِّی وَزِیرًا مِّنْ أَهْلِی * هَرُونَ أَخِی * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی» (3) کانَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَلی جَبَلٍ ، ثُمَّ دَعا رَبَّهُ وقالَ : اللّهُمَّ اشدُد أزری بِأَخی عَلِیٍّ ، فَأَجابَهُ إلی ذلِکَ . (4)10098.تنبیه الخواطر ( به نقل از ابو مریم از امام باقر علیه السلام ) رسول اللّه صلی الله علیه و آله :إنّی أسأَلُکَ یا سَیِّدی وإلهی أن تَجعَلَ لی مِن أهلی وَزیرا ، تَشُدُّ بِهِ عَضُدی ، فَاجعَل لی عَلِیّا وَزیرا وأخا ، وَاجعَلِ الشَّجاعَهَ فی قَلبِهِ،وألبِسهُ الهَیبَهَ عَلی عَدُوِّهِ. (5) .

1- .فی المصدر: «علیّ»، والتصویب من بعض نسخ المصدر الخطیّه کما اُشیر إلیه فی هامش المصدر.
2- .فضائل الصحابه لابن حنبل: ج2 ص678 ح1158، تاریخ دمشق: ج 42 ص 52 نحوه ، شواهد التنزیل : ج 1 ص 479 ح 511 ، الریاض النضره : ج3 ص 118 ؛ کنز الفوائد : ج 1 ص 296 نحوه، شرح الأخبار : ج1 ص191 ح151 کلّها عن أسماء بنت عمیس.
3- .طه : 29 31 .
4- .الدرّ المنثور : ج 5 ص 566 نقلاً عن السلفی فی الطیوریات .
5- .ینابیع المودّه : ج 1 ص 197 ح 28 ؛ الأمالی للصدوق : ص 73 ح 42 نحوه ، حلیه الأبرار : ج 2 ص 439 ح 4 کلّها عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری .

ص: 435